مرجعیت دینی اهل بیت‌علیهم السلام و پاسخ به شبهات‌

مشخصات کتاب

سرشناسه : رضوانی علی‌اصغر، ۱۳۳۱ -
عنوان و نام پدیدآور : مرجعیت دینی اهل بیت علیهم السلام و پاسخ به شبهات / تالیف علی‌اصغر رضوانی
مشخصات نشر : قم : مسجد مقدس جمکران ، ۱۳۸۵.
مشخصات ظاهری : ۶۳۷ص.
شابک : ۳۶۰۰۰ریال 964-8484-94-5 : ؛ ۴۱۰۰۰ ریال (چاپ دوم)
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : چاپ دوم: زمستان ۱۳۸۶.
یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.
موضوع : مرجعیت
موضوع : اجتهاد و تقلید
شناسه افزوده : مسجد جمکران (قم)
رده بندی کنگره : BP۱۶۷/۴/ر۶م‌۴ ۱۳۸۵
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۳۱
شماره کتابشناسی ملی : م‌۸۵-۱۸۳۲۷

مقدمه ناشر

آیات و روایات متعددی، محوریت و مرجعیت دینی اهل‌بیت پیامبر مکرم اسلام‌صلی الله علیه وآله وسلم را بیان نموده‌اند که شیعه اثنی عشری در مطابعت از آن پیش‌قدم بوده و پیروان دیگر فرق اسلامی هم به جز معدود افرادی کج‌اندیش بر این مرجعیت و محوریت اعتراف دارند و تنها راه حل اختلافات و محور وحدت اسلامی، قبول مرجعیت دینی آن بزرگواران می‌باشد.
کتاب در پیش‌رو ضرورت و نیاز جامعه بشری را به مرجعیت دینی اهل بیت عصمت و طهارت‌علیهم السلام بیان داشته و آیات و روایات و مستندات مربوطه را با قلمی زیبا و روان برای مشتاقان صراط مستقیم تبین نموده است.
امید است با نشر معارف اسلامی بتوانیم خدمتی ناچیز به جامعه اسلامیمان کرده باشیم.
از همه عزیزانی که ما را در ترویج اسلام ناب محمدی صلی اللَّه علیه وآله وسلم یاری می‌نمایند مخصوصاً حضرت آیت اللَّه وافی تولیت محترم مسجد مقدّس جمکران و همکاران در مجموعه انتشارات و مؤلف محترم استاد ارجمند جناب آقای حاج علی اصغر رضوانی، کمال تشکر و امتنان را دارم.
امید است این اثر مورد رضایت حضرت حقّ جلّ جلاله و توجّه حضرت صاحب الزمان اروحنا له فداه قرار گیرد. در خاتمه راهنمایی‌های سروران گرامی را بر دیده منّت می‌نهیم.
مدیر مسؤول انتشارات
مسجد مقدّس جمکران
حسین احمدی

پیشگفتار

یکی از مباحث مهمّی که در این عصر و زمان می‌تواند تا حدود زیادی زمینه‌ساز تقریب و تألیف صفوف مسلمین شده و مردم را به حقّ و حقیقت نزدیک‌تر کند، بحث از مرجعیت دینی و علمی اهل بیت عصمت و طهارت‌علیهم السلام است. بحث از این‌که چه راهی برای رسیدن به حقایق قرآنی و سنت واقعی پیامبرصلی الله علیه وآله نزدیک‌تر به واقع است و یا به تعبیر دیگر تعیّن دارد به جهت آن‌که از عصمت برخوردار بوده و از هرگونه خطا و اشتباه به دور است. اهل سنّت می‌گویند: بعد از پیامبر اکرم‌صلی الله علیه وآله راه صحیح برای رسیدن به سنّت واقعی و تبیین و توضیح آن، راه عموم صحابه است. ولی شیعه امامیه به تبع برخی از آیات و روایات و نیز ادله عقلی و تاریخی معتقد است که تنها راهی که می‌تواند ما را به حقیقت کتاب و سنت واقعی پیامبرصلی الله علیه وآله برساند طریق اهل بیت معصوم اوست.
بحث از حجیّت سنت اهل بیت‌علیهم السلام و مرجعیت دینی آن بزرگواران از بحث‌های کاربردی است که در این زمان نیز می‌تواند جنبه علمی داشته و تأثیر به سزایی در عملکرد مسلمانان داشته باشد. همان طوری که برخی از بزرگان شیعه همچون حضرت آیت اللَّه العظمی بروجردی بعد از طرح آن در مجامع علمی اهل سنّت همچون الأزهر افکار بسیاری از بزرگان آنان را به سوی اهل بیت‌علیهم السلام جلب کرد و لذا تا حدودی انصاف به خرج داده و مفتی و رئیس ازهر مصر در عصر خود شیخ محمّد شلتوت را بر آن داشت تا فتوای معروف خود به جواز تعبد به فقه اهل بیت‌علیهم السلام را صادر کند. فتوایی که مورد توجّه دیگر علمای اهل سنّت قرار گرفته و آن را تأیید نمودند.
بعد از مطالعه فراوان در فقه شیعه و مرجعیت اهل بیت‌علیهم السلام پی به اعتبار شیعه جعفری برده و فتوای معروف خود را در جواز تعبّد به مذهب جعفری صادر می‌کند و می‌فرماید: «مذهب جعفری، معروف به مذهب شیعه امامی اثنا عشری، مذهبی است که تعبّد به آن شرعاً جایز است، همانند سایر مذاهب اهل سنت، لذا سزاوار است بر مسلمانان که آن را شناخته و از تعصّبِ به ناحقّ نسبت به مذاهبی معیّن خلاصی یابند».(1)
شیخ أزهر، دکتر محمّد محمّد فحّام نیز در تقریظی که بر فتوای شلتوت نوشت نظر او را تأیید کرده، فرمود: «من از شیخ محمود شلتوت و اخلاق، علم، گستردگی اطلاع، بهره مندی از لغت عرب، تفسیر قرآن و اصول فقه او در عجبم. او فتوا به جواز تعبد به مذهب شیعه امامیه را صادر کرده است. شک ندارم که فتوای او اساس محکمی دارد، که اعتقاد من نیز همان است.»(2)
و نیز می‌فرماید: «خدا رحمت کند شیخ شلتوت را که به این معنای کریم التفات نمود و با آن فتوای صریح و شجاعانه‌ای که صادر کرد خودش را جاودانه ساخت، او فتوا به جواز عمل به مذهب شیعه امامیه داد، از آن جهت که مذهبی است فقهی و اسلامی، و اعتماد آن بر کتاب و سنت و دلیل محکم است... .»(3)
شیخ محمّد غزالی نیز می‌گوید: «من معتقدم که فتوای استاد اکبر؛ شیخ محمود شلتوت، راه طولانی را در تقریب بین مسلمان پیموده است... عمل او در حقیقت تکذیب خیالاتی است که مستشرقین در سر می‌پروراندند، آنان در این خیال بودند که کینه‌ها و اختلافاتی که بین مسلمانان است بالاخره روزی امت اسلامی را از هم خواهد پاشید و قبل از آن که به وحدت برسند و تحت لوای واحد در آیند، آنان را نابود خواهد کرد. ولی این فتوا در نظر من شروع راه و اولین کار است.»(4)
عبدالرحمن نجار، مدیر مساجد قاهره می‌گوید: «ما نیز فتوای شیخ شلتوت را محترم شمرده و به آن فتوا می‌دهیم و مردم را از انحصار در مذاهب چهار گانه بر حذر می‌داریم. شیخ شلتوت، امامی است مجتهد، رأی او صحیح و عین حقّ است، چرا باید در اندیشه و فتاوایمان، اکتفا بر مذاهب معیّنی نماییم، در حالی که همه آنان مجتهد بودند؟.»(5)
استاد احمد بک، استاد شیخ شلتوت و ابوزهره می‌گوید: «شیعه امامیه همگی مسلمان اند و به خدا و رسول و قرآن و هر چه پیامبرصلی الله علیه وآله آورده، ایمان دارند. در میان آنان از قدیم و جدید فقیهانی بزرگ و علمایی در هر علم و فنّ دیده می‌شود. آنان تفکّری عمیق داشته و اطلاعاتی وسیع دارند. تألیفات آنان به صدها هزار می‌رسد و من بر مقدار زیادی از آن‌ها اطلاع پیدا نمودم.»(6)
شیخ محمّد ابوزهره نیز می‌نویسد: «شکی نیست که شیعه، فرقه‌ای است اسلامی،... هر چه می‌گوید به خصوص قرآن یا احادیث منسوب به پیامبرصلی الله علیه وآله تمسک می‌کند. آنان با همسایگان خود از سنّی‌ها دوست بوده و از یکدیگر نفرت ندارند».(7)
دکتر حامد حنفی داود، استاد ادبیات عرب در دانشکده زبان قاهره می‌گوید: «از اینجا می‌توانم برای خواننده متدبّر آشکار سازم که تشیع آن گونه که منحرفان و سفیانی‌ها گمان می‌کنند که مذهبی است نقلی محض، یا قائم بر آثاری مملو از خرافات و اوهام و اسرائیلیات، یا منسوب به عبد اللَّه بن سبأ و دیگر شخصیت‌های خیالی در تاریخ، نیست، بلکه تشیع در روش علمی جدید ما به عکس آن چیزی است که آنان گمان می‌کنند. تشیع اولین مذهب اسلامی است که عنایت خاصی به منقول و معقول داشته است و در میان مذاهب اسلامی توانسته است راهی را انتخاب کند که دارای افق گسترده‌ای است. و اگر نبود امتیازی که شیعه در جمع بین معقول و منقول پیدا کرده هرگز نمی‌توانست به روح تجدّد در اجتهاد رسیده و خود را با شرایط زمان و مکان وفق دهد به حدّی که با روح شریعت اسلامی منافات نداشته باشد.»(8)
او همچنین در تقریظی که بر کتاب «عبد اللَّه بن سبأ» زده می‌نویسد: «سیزده قرن است که بر تاریخ اسلامی می‌گذرد و ما شاهد صدور فتاوایی از جانب علما بر ضدّ شیعه هستیم، فتاوایی ممزوج با عواطف و هواهای نفسانی. این روش بد سبب شکاف عظیم بین فرقه‌های اسلامی شده است. و از این رهگذر نیز علم و علمای اسلامی از معارف بزرگان این فرقه محروم گشته‌اند، همان گونه که از آرای نمونه و ثمرات ذوق‌های آنان محروم بوده‌اند. و در حقیقت خساراتی که از این رهگذر بر عالم علم و دانش رسیده، بیشتر است از خساراتی که توسط این خرافات به شیعه و تشیع وارد شده است، خرافاتی که در حقیقت، ساحت شیعه از آن مبرّا است. و تو را بس، این که امام جعفر صادق (ت 148ه .ق) پرچم دار فقه شیعی - استاد دو امام سنّی است: ابوحنیفه نعمان بن ثابت (ت 150ه .ق) و ابو عبداللَّه مالک بن انس (ت 179ه .ق) و به همین جهت است که ابو حنیفه می‌گوید: اگر آن دو سال نبود، نعمان هلاک می‌شد. مقصود او همان دو سالی است که از علم فراوان جعفر بن محمّد بهره‌ها برده بود. و مالک بن انس می‌گوید: من کسی را فقیه‌تر از جعفر بن محمّد ندیدم».(9)
دکتر عبد الرحمن کیالی یکی از شخصیتهای حلب در نامه خود به علامه امینی‌رحمه الله می‌نویسد: «عالم اسلامی همیشه نیاز شدید به مثل این تحقیقات دارد... چرا بعد از وفات رسول اعظم، بین مسلمین اختلاف شد و در نتیجه بنی هاشم از حقّ خود محروم شدند؟ و نیز سزاوار است که از عوامل انحطاط و انحلال مسلمانان سخن به میان آید، چه شد که مسلمانان به این وضع امروز مبتلا شده‌اند؟ آیا ممکن است آنچه از دست مسلمانان رفته با رجوع به تاریخ اصیل و اعتماد بر آن، باز گرداند؟».(10)
ما در صدد بحث از این موضوع مهم هستیم تا به حول وقوه الهی بتوانیم در وحدت امّت اسلامی تحت لوای اهل بیت‌علیهم السلام و شناسایی آنان به جامعه سهیم باشیم.
علی اصغر رضوانی‌

مفهوم مرجعیت دینی اهل بیت صلی الله علیه وسلم‌علیهما السلام‌رحمهما الله‌

مرجعیّت دینی اهل بیت‌علیهم السلام از موضوعات مورد اختلاف بین شیعه و اهل سنت است شیعه امامیه با استفاده از ادله عقلی و تاریخی و با تمسک به آیات و روایات شیعه و سنی، معتقد است بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم به انسان‌های معصومی نیاز است که بتوانند سنت واقعی پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم را تبیین نموده و در موارد اختلافی پناه مردم باشند و اینان کسانی جز اهل بیت عصمت و طهارت‌علیهم السلام نیستند. در مقابل، اهل سنت توجهی به اهل بیت نداشته، سنت صحابه را حجّت می‌دانند. در این‌جا موضوع «مرجعیت دینی اهل بیت‌علیهم السلام» را از راه‌های مختلف بررسی می‌کنیم.

مرجعیت دینی اهل بیت‌علیهم السلام‌از منظر عقل و تاریخ‌

اشاره

مرجعیت دینی اهل بیت‌علیهم السلام از منظر عقل و تاریخ را می‌توان از چند راه تبیین نمود:

راه اوّل: اهل بیت‌علیهم السلام راهی به سنت واقعی‌

این راه را با ذکر مقدماتی بیان خواهیم کرد:
مقدمه اول: منابع تشریع و استنباط
بعد از ایمان به خدا، رسول و روز قیامت، شاید مهم‌ترین سؤال این باشد که از چه منبعی باید دین خدا را در اصول و فروع، فراگرفت؟
خداوند متعال بندگان خود را مکلف به اطاعت از دستورات خود نموده است و احکام و قوانین را وضع کرده که سعادت دنیا و آخرت آنان را تضمین نماید. امّا این احکام و قوانین نیازمند منبع معتبر و مطمئنی است تا پشتوانه آنها قرار گیرد. بنابراین سرچشمه‌های استنباط و تشریع از مسائل بسیار مهمّی است که در هر دین و مذهبی باید مورد توجه قرار گیرد. اصولاً در اغلب حالات، مشکل عمده در مذاهب و آرای فقهی و عقیدتی، اختلافات در مصادر و منابعی است که علما در شناخت دین خدا به آن مراجعه می‌کنند و لذا بحث از منابع و مصادر از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است.
مقدمه دوم: کتاب و سنت نبوی دو منبع تشریع
قرآن و سنت نبوی، و به تعبیری کلّی‌تر، کتاب‌های آسمانی و سنت پیامبران، دو منبع مهمّ و اساسی از منابع تشریع و استنباط دین و احکام الهی در ادیان است.
مصدر و منبع اول برای احکام خدا نزد همه مسلمانان قرآن کریم است و بعد از آن، دومین مصدر و منبع، سنت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم - قول، فعل و تقریر ایشان - است، که راه‌گشای مردم به سوی حقیقت قرآن کریم است. سنّت؛ منبعی است که عهده‌دار شرح و تفصیل مجملات و متشابهات قرآن است، اموری که در قرآن به صورت کلّی بیان شده، شرح و تفصیل آن برعهده سنت است.
مقدمه سوم: موانع در راه سنت نبوی
سنت نبوی از جایگاه ویژه‌ای در استنباط و تشریع برخوردار است، ولی راه رسیدن به آن با مشکلات و عقبه‌های فراوانی همراه است. شاید بتوان گفت این مشکلات از مهم‌ترین گرفتاری‌هایی بوده که مسلمانان و به طور کلی فرهنگ اسلام به آنها مبتلا گشته است؛ زیرا اگر راه رسیدن به حدیث پیامبر برای مسلمانان میسّر و آسان بود، این همه اختلافات در فروع و اصول دین و این‌گونه انحرافات در تاریخ و فرهنگ غنی اسلام پدید نمی‌آمد. اینک به برخی از این مشکلات که مربوط به سنت نبوی است اشاره می‌کنیم:
1 - اهتمام نداشتن صحابه به ضبط حدیث
1 - اهتمام نداشتن صحابه به ضبط حدیث
با مراجعه به تاریخ صحابه روشن می‌گردد که اصحاب پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم چندان اهمّیتی به سؤال از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم و ضبط حدیث نداشته‌اند که این خود معلول عواملی است:
الف) عامل سیاسی
از آنجا که قریش برای بعد از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم برنامه ریزی می‌کردند، از ابتدا در صدد برآمدند که مانع کتابت و نشر سنّت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم - از هر طریق ممکن - شوند.
عبداللَّه بن عمرو می‌گوید: من هر چه که از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم می‌شنیدم، می‌نوشتم تا آن را حفظ کنم. قریش مرا از این کار نهی کرد، آنان گفتند که تو هر چه از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم می‌شنوی، می‌نویسی؟ رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم بشری است که در حال غضب و رضا سخن می‌گوید. من از نوشتن حدیث دست کشیدم و خدمت رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم رسیده و موضوع را بر آن حضرت بازگو کردم. پیامبر اکرم‌صلی الله علیه وآله وسلم با انگشت مبارک به دهان خود اشاره کرده و فرمود: بنویس، قسم به کسی که جانم به دست اوست، از این دهان به غیر از حق چیز دیگری خارج نمی‌شود.(11)
ب) اشتغال به امر معاش
زندگی در مدینه بسیار سخت بود، مردم با سختی و زحمت فراوان مخارج خود را به دست می‌آوردند، لذا تنها برخی از مردم که کار کمتری داشتند، دائماً یا بیشتر اوقات با پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم به سر می‌بردند و از محضر آن حضرت بهره‌مند می‌شدند و بقیه، یا از سخنان پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم بی‌خبر بودند و یا توسط کسانی که خدمت حضرت‌صلی الله علیه وآله وسلم مشرّف می‌شدند، استفاده می‌بردند.
ج) سؤال نکردن از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم
صحابه عادت نداشتند که از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در امور دین سؤال کنند و گروهی تنها به انتظار می‌نشستند تا شخصی اعرابی و بادیه نشین نزد رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم مشرّف شود و در امور دین سؤالی کند، تا آنان نیز از جواب پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم بهره‌مند شوند.(12)
امام علی‌علیه السلام می‌فرماید: «این گونه نبود که همه اصحاب رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم از آن حضرت سؤال کنند و بفهمند، بلکه برخی از آنان سؤال می‌کردند، ولی جواب آن را نمی‌فهمیدند. آنان دوست داشتند که اعرابی یا شخص تازه واردی بیاید از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم سؤال کند، و رسول خدا جوابی دهد تا از آن استفاده کنند».(13)
د) نبود آینده‌نگری
صحابه اهتمام چندانی به سؤال و حفظ حدیث نمی‌دادند؛ زیرا غالب آنان گمان نداشتند که بعد از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم بسیاری از کشورها فتح می‌شود و اسلام و مسلمانان به سنت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم احتیاج فراوان پیدا می‌کنند.
2 - منع تدوین و کتابت و نشر حدیث
مشکل زمانی مضاعف و دوچندان شد که بعد از پیامبر اکرم‌صلی الله علیه وآله وسلم بزرگان مدرسه خلفا و در رأس آنان، ابوبکر و عمر از نشر و تدوین و کتابت حدیث جلوگیری کردند، همان حدیث‌های اندکی هم که میان صحابه بود و برخی نیز مکتوب شده بود، نه تنها از نشر و تدوین و نقل آن جلوگیری شد، بلکه به امر خلیفه به آتش کشیده شد.
ابن عباس می‌گوید: «هنگام وفات پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم گروهی؛ از جمله عمر بن خطّاب در حجره پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم بودند. پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: صحیفه و دوات بیاورید تا در آن مطالبی بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید. عمر گفت: مرض بر پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم غلبه کرده، کتاب خدا نزد ما بس است. در این بین نزاع شد، گروهی جانب عمر را گرفته و مانع آوردن صحیفه و دوات شدند و عدّه‌ای دیگر اصرار داشتند که وصیّت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم مکتوب شود. نزاع که بالا گرفت، پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم آنان را از حجره بیرون کرد و فرمود: نزد من نزاع سزاوار نیست».(14)
ذهبی می‌گوید: ابوبکر بعد از وفات رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم مردم را جمع کرد و به آنان گفت: شما از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم احادیث مختلف نقل می‌کنید و دیگران نیز بعد از شما بیشتر اختلاف خواهند کرد، هرگز از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم نقل حدیث نکنید و هر گاه که یکی از شما از سنت پبامبرصلی الله علیه وآله وسلم سؤال شد، بگوید: بین ما و شما کتاب خداست، حلال آن را حلال، حرام آن را حرام شمارید.(15)
همو از عایشه نقل می‌کند: پدرم پانصد حدیث از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم جمع نمود. شبی تا صبح فکر کرد که با آنها چه کند. صبح که شد به من گفت: دخترم! حدیث‌هایی که نزد توست بیاور و آن‌گاه آتشی خواست و همه آنها را سوزانید... .(16)
عمر بن خطّاب نیز بعد از ابوبکر همین سیاست خطرناک را دنبال نمود. ابن سعد می‌گوید: «احادیث در عهد عمر بن خطّاب زیاد شد. او مردم را قسم داد که هر چه حدیث از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم نزد خود دارند، نزد او حاضر کنند. بعد از آن که حاضر شد، دستور داد تا همه را به آتش بکشند».(17)
عمر حتی کسانی را که به عنوان والی به شهر یا کشوری می‌فرستاد، دستور می‌داد تا حدیث از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم منتشر نکنند.
قرظة بن کعب می‌گوید: «عمر بن خطّاب مرا به کوفه به عنوان والی فرستاد و تا جایی نزدیک مدینه مرا بدرقه نمود و در علّت این کار به من گفت: ... تو از اصحاب پیامبری و با ورود تو به کوفه مردم انتظار دارند برای آنها حدیث از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم نقل کنی، ولی تو تا می‌توانی آنان را مشغول به قرآن کن و از حدیث رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم برای آنان نقل مکن، من تو را در این امر پشتیبانی می‌کنم...».(18)
حتی امثال ابوهریره را به خاطر نشر حدیث تهدید به تبعید کرد، و عده‌ای را نیز به همین جهت زندانی نمود.(19)
این سنت در عصر خلافت عثمان و معاویه نیز دنبال شد. لذا دستور دادند: کسی حق ندارد غیر از آنچه در عهد ابوبکر و عمر حدیث شنیده روایت کند.(20)
به همین جهت و جهاتی دیگر، مسلمانان بعد از وفات رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم با مشکل کمبود در منابع تشریع و استنباط مواجه شدند. و این خود سبب شد که مسلمانان هر چه زودتر به رأی و اجتهاد و قیاس و استحسان و اصول دیگر روی آورند و در نتیجه از بسیاری مصالح حقیقی و آثار طبیعی که مترتّب بر احکام واقعی است، محروم گشتند. ولی این جبری نبود، امری بود که مدرسه خلفا آن را ایجاد کرده و پیروان خود را به این گرداب وارد کردند.
مقدمه چهارم: ضرورت راهی به سوی سنت واقعی!
سؤالی که در اینجا مطرح است این‌که: آیا ممکن است خداوند بندگان خود را بعد از رسولش به خودشان واگذاشته باشد بدون هیچ راهنمایی که آنان را به احکام واقعی دعوت کند؟. آیا با رحمانیت و لطف الهی سازگار است که مردم را بعد از رسولش در شک‌ها و تردیدها رها کرده و برای آنان راهی معین نکند تا از آن طریق به سرچشمه زلال معارف نبوی دست بیابند؟ آیا خداوند متعال برای مردم، بعد از قرآن و سنت نبوی راهی پیش رویشان ننهاده تا توسط آن به حقیقت کتاب و سنت نبوی رهنمون گردند؟ یا این که بعد از وفات پیامبر اکرم‌صلی الله علیه وآله وسلم قرار است مردم از سنت نبوی محروم شوند و راهی برای رسیدن به آن نیست مگر از طریق صحابه که به صورت ظن و گمان به دست ما خواهد رسید؛ زیرا آنان معصوم نبودند، تا سنت رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم را بدون اشتباه تبیین کنند.
نتیجه: مرجعیت دینی اهل بیت‌علیهم السلام
پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در عین این که رهبری سیاسی جامعه را برعهده داشت پاسخگوی نیازهای جامعه در زمینه اعتقادات و فقه و مسائل اخلاقی بود. و به یقین می‌دانست که احتیاج مسلمانان به این امور دائمی و همیشگی خواهد بود، لذا به طور قطع مسلمانان نیازمند مرجعی مورد اطمینان هستند، تا بتواند جوابگوی آنان در ابعاد مختلف دینی باشد و آنان را به حق رهنمون شود و لذا از ابتدای بعثت و حتی قبل از بعثت به فکر چاره‌ای برآمد تا این خلأ را، با پرورش فردی که برای این امر مهم قابلیت دارد، برای بعد از خود پر کند. با مراجعه به تاریخ و حدیث پی‌خواهیم برد که آن کس غیر از علی بن ابی‌طالب‌علیه السلام نبوده است.

راه دوم: ضرورت حفظ سنت توسط معصوم‌

این راه را نیز با ذکر مقدماتی بیان خواهیم کرد:
مقدمه اول: ضرورت ارتباط با خداوند
انسان عصاره خلقت است و کمال او در رسیدن به لقای الهی است که از طریق عمل به شریعت همراه با توجه به باطن آن می‌تواند به این مقصد اعلی برسد.
مقدمه دوم: حقیقت بعد تشریع
شاید عده‌ای گمان کنند که بُعد تشریع، همان بیان حلال و حرام و امور مربوط به جنبه عملی و سیر و سلوک انسان است. ولی حقیقت این است که بعد تشریع شامل تمام مفاهیمی می‌شود که مربوط به اعتقاد، اخلاق و سلوک و رفتار انسان است. قرآن آشکارا اشاره می‌کند که وظیفه پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم شامل تمام زمینه‌ها می‌شود آنجا که می‌فرماید: «أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ»؛(21) «و قرآن را بر تو نازل کردیم تا آنچه برای مردم نازل شده، تبیین نمایی.» پس وظیفه پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم بیان آیات قرآن است و روشن است که معارف قرآن، اختصاص به بیان حلال و حرام در ناحیه سلوک و رفتار ندارد، بلکه بعد عملی تنها بخش کوچکی از حقایق قرآن را در برمی‌گیرد. و کسی هرگز نمی‌تواند ادعا کند که در آن ابعاد مختلف به قرآن اکتفا کرده از بیانات پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم بی‌نیاز است.
مقدمه سوم: ضرورت ارتباط با وسائط
روشن است که بین غیب الغیوب، که همان ذات مقدس باری تعالی است، با عوالم پایین به ویژه عالم انسان، ارتباط برقرار است و این ارتباط از طریق رابطی باید باشد که مخلوق خداوند است، و این وجوب اتصال و عدم انقطاع بین عالم ربوبی و مخلوقات، خصوصاً انسان، عین توحید است، چرا که توحید انواعی دارد که یکی از آنها توحید افعالی است و از دیگر اقسام آن توحید در تشریع و قانون گذاری، توحید در حق الطاعة و نیز توحید در حاکمیّت و ربوبیّت است.
ارتباط خداوند با مخلوقات در دو بخش قابل تصور است.
1 - خداوند به طور مستقیم و بدون واسطه با هر فرد فرد بشر ارتباط پیدا کند، که این خلاف نظام خلقت است.
2 - ارتباط توسط افراد باشد. افراد نیز می‌توانند از جنس بشر باشند یا ملائکه. و از آن جا که واسطه فیض تشریع الهی، باید از جنس خود بشر باشد تا بتواند الگو و اسوه دیگر افراد باشد در نتیجه آن واسطه نمی‌تواند از جنس ملائکه باشد.
مقدمه چهارم: ضرورت اوصیا بعد از انبیا
چه بسا کسی بپرسد که در ارتباط و اتصال به غیب، وجود نبی کافی است و دیگر نیازی به وجود امامان و اوصیای بعد از او نیست؟
در جواب می‌گوییم: از مجموع روایات استفاده می‌شود که هر یک از امامان، حق تشریع دارند. نه این که آورنده اصل شریعتند، بلکه هدایت‌های آنان در حکم متمّم نبوت و رسالت و شریعت است. و هدایت‌ها - هر نوعی که هست - باید از عصمت بر خوردار باشد؛ زیرا:
از طرفی یکی از امتیازهای اساسی که در قانون‌گذاری‌ها، خصوصاً در ادیان مشاهده می‌شود، بیان قوانین به صورت تدریجی است یعنی ابتدا قانون به صورت قاعده کلّی و عام مطرح می‌شود، آن‌گاه به قانون متوسط تبدیل می‌گردد و در مرتبه آخر به قانون‌هایی که در جامعه قابل اجرا است، منتهی می‌گردد. این نوع قانون‌گذاری که در محاکم موجود است، بعینه در ادیان و قانون‌گذاری اسلامی، که توسط اولیای الهی است، مشاهده می‌شود.
از طرفی تنزّل قوانین کلّی و قواعد عمومی و تطبیق آنها بر مصادیق، احتیاج به مراقبت ویژه‌ای دارد، تا با یکدیگر خلط نگردد.
وانگهی سنت جاری در نظام خلقت آن است که عمر انبیا و پیامبران الهی محدود و طبیعی باشد و به همین جهت آنان به بیان کلیات و قوانین عمومی اکتفا کرده و تبیین و تطبیق آن را به کسانی واگذار می‌کنند که همانند خودشان معصوم بوده و در خطّ آنها قرار دارند؛ زیرا سلامت شریعت و حفظ آن، مقتضی استمرار مراقبت در آن ابعاد است. لذا احتیاج به افرادی است که با حفظ و مراقبت از قواعد عمومی و قوانین کلّی که مصالح و مفاسد بشر را به خوبی در نظر گرفته است، آنها را به موارد جزئی و فردی و اجتماعی پیاده کرده و تطبیق نمایند. به ویژه با توجه به این که احکام و دستورهای خداوند در تمام زمینه‌ها جریان دارد و می‌دانیم که بشر عادی نمی‌تواند عهده‌دار وظیفه تشریع به معنای ذکر شده و تبیین و تطبیق آن گردد.
نتیجه: مرجعیت دینی اهل بیت‌علیهم السلام
بعد از ذکر مقدمات به این نتیجه می‌رسیم که بعد از پیامبر اسلام‌صلی الله علیه وآله وسلم و هر پیامبر دیگری، احتیاج به افرادی معصوم است تا بتوانند عهده‌دار این وظیفه در سطح گسترده باشند و اینان در اسلام جز اهل بیت رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم نیستند.
محمد بن سنان می‌گوید: خدمت امام جوادصلی الله علیه وآله وسلم بودم، سخن از اختلاف در میان شیعه به میان آمد. حضرت‌علیه السلام فرمود: ای محمد! خداوند - تبارک و تعالی - دائماً به وحدانیت خود تنها بود، تا این که محمّد و علی و فاطمه را آفرید. آنان هزار دهر مکث نمودند. سپس تمام اشیاء را آفرید و آنان را شاهد خلق خود نمود و آنها را مأمور اطاعت از این سه نفر کرده و امور خلق را به آنها واگذار کرد. آنها هر چه را بخواهند حلال و حرام می‌کنند، ولی هرگز چیزی غیر از آنچه خداوند تبارک وتعالی می‌خواهد،اراده نمی‌کنند.(22)
و از این جاست که امام عسکری‌علیه السلام می‌فرماید: «قلوبنا أوعیة لمشیئة اللَّه، فإذا شاء شئنا...»؛(23) «قلب‌های ما ظرف‌هایی برای خواست و اراده الهی است؛ هر گاه او بخواهد و اراده کند، ما نیز خواسته و اراده می‌کنیم.»

راه سوم: احتیاج اسلام به عصر تطبیق‌

اسلام مانند هر دین آسمانی، برای آن که بتواند در عمق پیروان خود نفوذ کند، احتیاج به عصری دارد به نام «عصر تطبیق» یا عصر پیاده شدن دین و شریعت اسلامی؛ زیرا از طرفی این دین هنگامی ظهور و بروز نموده که جهالت و تقالید و آداب و رسوم جاهلیّت همه جا را فراگرفته و اعتقادات خرافی و باطل چنان در ذهن و قلب آنان جای داشت که به آسانی نمی‌توان آن را از جامعه شبه جزیرة العرب و عموم مردم بیرون برد.
از طرفی دیگر، قرار است که دین اسلام آخرین دینی باشد که به جامعه بشری عرضه می‌شود و در پایان آن، زندگی دنیا برچیده شده عالم دیگری بر پا شود، حال تا چه مدّتی عمر این بشر در عصر ظهور اسلام طول می‌کشد، خدا می‌داند.
و از سوی دیگر می‌بینیم که عمر پیامبر اسلام‌صلی الله علیه وآله وسلم که بیان کننده شریعت و از بین برنده آداب و رسوم خرافی جاهلیت است محدود است. آیا می‌توان در مدت زمان اندکی رسوبات جاهلیت را از جامعه بشری زدود و در عوض اسلام ناب و تعالیم دین حنیف را در تمام زمینه‌ها جایگزین آن کرد؟ طبیعتاً جواب سؤال منفی است.
از اولیّات ضمانت تطبیق!
از امور بدیهی و ضروری که ضامن تطبیق و پیاده کردن دین و شریعت در عصر بعد از ظهور دین این است که تطبیق، احتیاج به شخصی دارد که اولاً: جامع‌نگر بوده و نیازهای بشر و جامعه را به طور کامل شناخته و برای آن برنامه داشته باشد. ثانیاً: هرگز در تطبیقات خود بیراهه نرود و به اشتباه و خطا نیفتد. و در وجودش از رسوبات و عقائد و خرافات جاهلیت، چیزی باقی نمانده باشد تا بتواند در ادامه وظائف پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم بشر را به اهداف و مقاصد خود رهنمون سازد. و این کسی جز شخص معصوم نیست که در اهل‌بیت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم خلاصه شده است. و به همین جهت است که پیامبر اسلام‌صلی الله علیه وآله وسلم از ابتدای رسالت به فکر این عصر بوده و گامهای اساسی نیز در این راه برداشته است. اتفاقی نبود که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم از میان فرزندان ابوطالب‌علیه السلام، علی بن ابی‌طالب‌علیه السلام را انتخاب می‌کند و او را تحت تربیت خود قرار می‌دهد. این نیست مگر آن که بگوییم پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم به فکر آینده مرجعیت دینی بعد از خود است، تا مسئله تثبیت و تطبیق دین و شریعت به نحو احسن و صحیح عملی گردد.

راه چهارم: بررسی ابعاد تاریخی‌

دین اسلام آخرین دین و پیامبر اسلام‌صلی الله علیه وآله وسلم آخرین رسول برای بشر است؛ دینی که در تمام ابعاد زندگی فردی و اجتماعی بشر نظر داشته و برای تمام ملّت‌ها فرستاده شده است. ولی از طرف دیگر می‌بینیم مدّت بعثت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم محدود است؛ مدّتی در حدود 23 سال که 13 سال آن در مکه به سر برده است. شهری که عمده مبارزات پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در آن جا با بت‌پرستان، برای از بین بردن آداب و رسوم شرک و بت‌پرستی بوده است و از آن جا که نتوانست تعلیمات اسلامی را به صورت گسترده در مکه بیان کرده و به اجرا در آورد، لذا تصمیم گرفت که باقیمانده عمر رسالت خود را در شهری دیگر سپری کند تا از آزادی بیشتری برخوردار باشد و بتواند به بیان دستورهای اسلام بپردازد، ولی در آن مدت ده سال باقیمانده نیز فرصت محدودی برای حضرت فراهم شد. در این مدت جنگها و غزوات بسیاری بر پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم تحمیل شد و وقت حضرت را به خود مشغول کرد. چه کارهای زیاد تشکیلاتی و حکومتی که به جهت تشکیل حکومت اسلامی در مدینه به عهده حضرت‌صلی الله علیه وآله وسلم آمد و این‌ها همه مانع از آن بود که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم اوقات خود را منحصر در بیان احکام اسلامی نماید.
از سوی دیگر از امتیازات ادیان و شرایع، تدریجی بودن بیان احکام و تکالیف است. همان گونه که تمام کلیات احکام در صدر اسلام تبیین نشد، بلکه به مرور زمان و با پیدا شدن موقعیّت‌ها، احکام مطرح می‌گردید، این تدریجی بودن بعد از وفات پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در بخش توسعه شریعت ادامه پیدا کرد.
از این جا به ضرورت مرجعیت دینی گروهی معصوم پی می‌بریم که با بیان احکام اسلامی در موقعیّت‌های مناسب، شریعت را از تبیین کلّی که توسط رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم انجام گرفته بیرون ساخته و به نحو وسیع و جزئی تبیین و توضیح دهند ولی از آن جا که اهل سنت این دوره و عصر را قبول نکرده و تنها به سنت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در بیان احکام اکتفا می‌کنند، بعد از وفات رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم به سرعت به ادله‌ای عقلی و ظنّی نیاز پیدا کردند، تا بتوانند خلأ موجود را جبران نمایند. ولی شیعه امامیه با اعتقاد به اهل بیت‌علیهم السلام و گرفتن احکام از آن بزرگواران، احتیاج به دلایل عقلی و ظنی پیدا نکرد و عصر تبیین را با وجود افراد معصوم سپری نمود.
شهرستانی در دلیل بر حجیّت قیاس می‌گوید: «ما به طور قطع و یقین می‌دانیم که حوادث و وقایع حصر و حدّی نداشته و قابل شمارش نیست. و از طرف دیگر به طور قطع می‌دانیم که در هر حادثه‌ای، نصّی از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم وارد نشده است. و هرگز چنین تصوّری هم نخواهیم داشت. حال که نصوص، متناهی و محدود است و متناهی نمی‌تواند غیر متناهی را در برگیرد، به این نتیجه می‌رسیم که قیاس حجّت است تا به واسطه آن بتوانیم در هر حادثه‌ای اجتهاد نماییم».(24)

راه پنجم: ضرورت بقاء بُعد تبیین‌

حیطه و حدود وظائف انبیا چیست و از آن جا که هر پیامبر، وصی و یا اوصیایی داشته است، حیطه و وظایف اوصیا و حجّت‌های الهی بعد از هر پیامبری چه بوده است؟ با کمی تأمّل پی می‌بریم که وظیفه انبیا مبارزه با انحرافاتی است که در بین اقوام پیشین پدید آمده و نیز برای تکمیل شریعت گذشته، ادامه دهنده سیر تکامل آن شرایع است. و وظیفه اوصیا آن است که هر کدام در صدد توسعه، تبیین، گسترش و تطبیق شریعتی باشند که پیامبرشان به طور کلّی اصول آن‌را برای مردم تبیین کرده است و لذا در تاریخ مشاهده می‌کنیم که هر پیامبر اولواالعزمی برای بعد از خود اوصیا و حجت‌هایی الهی داشته است تا بتوانند شریعت او را توسعه داده و در سطح گسترده آن را پیاده نمایند.
بررسی آیه اکمال
به گمان عده‌ای، طبق برخی از آیات، پیامبر اکرم‌صلی الله علیه وآله وسلم عهده‌دار وظیفه تبیین شریعت بوده و آن را به طور وسیع بیان کرده است. خداوند متعال می‌فرماید: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ اْلإِسْلامَ دِیناً»؛(25) «امروز دین را برای شما کامل کرده و نعمت را برایتان تمام نمودم و راضی شدم که اسلام دین شما باشد.» از این آیه استفاده می‌شود که دین توسط پیامبر اکرم‌صلی الله علیه وآله وسلم کامل شده و احتیاجی به بیان آن توسط افراد دیگر نیست.
در پاسخ می‌گوییم:
اولاً: از ظاهر آیه استفاده می‌شود که دین توسط پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم کامل شده است: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ» نه شریعت، و بین دین و شریعت فرق است.
قرآن کریم دین را واحد و شریعت را متعدد می‌داند. لذا هرگز دین را به صورت جمع به کار نبرده است؛ زیرا دین امر واحدی است که حقیقت آن همان تسلیم در برابر خدایی است که سلطه و شایستگی پرستش از آن اوست... .
حضرت یوسف‌علیه السلام به هم زندانی خود، پس از انحصار حکم در خداوند می‌فرماید: «ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ»؛(26) «آن است دین ارزشمند.»
ولی شریعت در اصطلاح، آموزه‌های عملی و اخلاقی است که با زندگی فردی و اجتماعی و مسئولیت انسان در برابر خداوند و مردم ارتباط دارد. و از لزوم وحدت ادیان، وحدت شرایع لازم نمی‌آید؛ زیرا شرایع پاره‌ای احکام و دستور العمل‌های رفتاری است که بر حسب مصالح و مقتضیات زمان و مکان، از لحاظ کمّی و کیفی قابل تحوّل است. و لذا قرآن می‌فرماید: «لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهاجاً»؛(27) «و برای هر کدام از شما شریعت و روشی مقرر ساختیم.»
ثانیاً: بر فرض که احکام و شریعت توسط پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم تبیین شده باشد، ولی از آن جا که آداب و رسوم جاهلیّت از میان مردم برچیده نشده و تعالیم اسلامی در جامعه جا نیفتاده است، لذا به افرادی معصوم نیاز است تا با تکرار و تأکید بر تعالیم اسلامی، آنها را در جامعه اسلامی به صورت ملکه در آورند.
ثالثاً: اشکال مبتنی بر آن است که مقصود از «دین» در آیه شریفه، احکام شرعیه و مراد از «اکمال» آن، بیان تمام احکام باشد. که هر دو تفسیر باطل است؛ زیرا این معنا برای آیه مبتنی بر دو امر است:
اوّل این که آیه در روز 18 ذی‌حجّه بر پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نازل نشده باشد و دوّم این که بعد از نزول آیه، حکمی بر پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نازل نشده است، که هر دو اشکال دارد:
امّا ادعای اوّل قطعاً خلاف واقع است زیرا:
1 - در مقابل قول به نزول آیه در هجدهم ذی‌حجّه، قول دیگری است که معتقد است: آیه در نهم ذی‌حجّه بر پیامبر اکرم‌صلی الله علیه وآله وسلم نازل شده است، این قول را به عمر بن خطّاب، معاویة بن ابی سفیان، عبداللَّه بن عباس، علی بن ابی طالب و سمرة بن جندب نسبت داده‌اند، که تمام سندهای آن ضعیف است.
2 - در مقابل، تعداد بیشتری از صحابه قائلند آیه در هجدهم ذی‌حجّه بر پیامبر اکرم‌صلی الله علیه وآله وسلم نازل شده است.
3 - قول به نهم ذی حجّه مخالف قول اهل بیت‌علیهم السلام است که عِدل قرآنند.
ادعای دوّم نیز باطل است؛ زیرا بنابر نقل مفسّرین، بعد از نزول آیه «اکمال» فرائض دیگری نیز بر پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نازل شد.
طبری از براء بن عازب نقل می‌کند که: آخرین آیه‌ای که بر پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نازل شد «آیه کلاله» بوده است. خداوند متعال می‌فرماید: «یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلالَةِ»؛(28) «ای پیامبر! از تو درباره کلاله فتوا می‌خواهند بگو خدا برای شما چنین فتوا می‌دهد.» ابوحیان اندلسی می‌گوید: «جمهور مفسّران می‌گویند: کمال دین یعنی اظهار دین و بیان معظم فرائض دین...» مفسران می‌گویند: بعد از این آیه، آیات بسیاری از فرائض بر پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نازل شد، از قبیل آیات ربا و کلاله و آیاتی دیگر.
نتیجه آن است که آیه «اکمال» در روز هجدهم ذی حجّه بر پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نازل شد، و مقصود از دین، احکام و فروع دین نیست. و اکمال آن نیز به معنای بیان تمام مسائل فرعی نیست. بلکه مقصود از دین، اصول اسلام و مراد از اکمال آن، تثبیت ارکان و محکم ساختن قواعد دین است، که به وسیله تبلیغ ولایت امام علی‌علیه السلام و بیان مرجعیت او و سایر ائمه معصومین تحقق یافت. و به تعبیر دیگر: مراد از اکمال دین، تحول دین از وصف حدوث به وصف بقاست که این عمل توسط مرجعیّت دینی اهل بیت‌علیهم السلام انجام پذیرفت.

مرجعیت دینی اهل بیت‌علیهم السلام‌از منظر قرآن‌

آیه تطهیر

از جمله آیاتی که دلالت بر عصمت اهل بیت‌علیهم السلام دارد و در نتیجه اهل بیت را مرجع دینی مردم معرفی می‌کند و سنّت آنان را حجّت می‌داند، آیه تطهیر است. خداوند متعال می‌فرماید: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً»؛(29) «خداوند چنین می‌خواهد که هر رجس و پلیدی را از شما خاندان نبوّت دور کند و شما را از هر عیب، کاملاً پاک و منزه گرداند.»
اهل سنّت درصددند استدلال به آیه شریفه را به هر شکلی که ممکن است از دست شیعه امامیه بگیرند، از همین رو برای آن، توجیهات بی‌موردی ارائه کرده‌اند که در جای خود به آن اشاره خواهیم کرد. از آنجا که دلالت آیه بر عصمت و حجیّت سنّت اهل بیت‌علیهم السلام قوی است، به بررسی آیه و پاسخِ شبهات آن می‌پردازیم.

اقوال در مقصود از اهل بیت‌علیهم السلام‌

با رجوع به تفاسیر اهل سنّت و شیعه پی می‌بریم که در تعیین مصداق اهل بیت در آیه تطهیر اختلاف است. اینک به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:
1 - خصوص زنان پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم؛ این قول منسوب به عکرمه و مقاتل می‌باشد.(30)
2 - خصوص اصحاب کساء، که شامل پیامبر، علی، فاطمه، حسن و حسین و همسران پیامبرعلیهم السلام می‌شود.(31)
3 - خصوص پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم است.(32)
4 - زنان پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم و تمامی بنی‌هاشم که صدقه بر آنان حرام است.(33)
5 - خصوص پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم و علی و فاطمه و حسن و حسین‌علیهم السلام است.(34)
بی‌شک رسول اکرم‌صلی الله علیه وآله وسلم به قرآن و معانی و اشارت‌ها و مصادیق آن از دیگران آگاه‌تر است و کلام و گفتارش، مرجع و پناه در مواردی است که بر مردم مشتبه شده و احتیاج به توضیح دارد. از همین رو می‌بینیم پیامبر اکرم‌صلی الله علیه وآله وسلم در برخی از مواردی که احتیاج به توضیح دارد تا بر مردم اشتباه نشود، خود درصدد توضیح آیه برآمده و تفسیر و مصداق آیه را از هر راه ممکن بیان کرده است. در مورد آیه تطهیر نیز چنین بود، اما با تأسف فراوان از آن جهت که این‌گونه تفسیرها و بیان مصداق‌ها، با هواهای نفسانی و تعصبات جاهلی برخی سازگاری نداشت، لذا درصدد برآمدند که حقّ را به هر نحو ممکن خاموش سازند و با طرح اقوال بی‌اساس و شبهات مختلف، اذهان مردم را از معنا و مصداق حقیقی آیه دور سازند. ما برآنیم که پرده از روی حقیقت برداشته و حقّ را بنمایانیم.

راویان نزول آیه در شأن اصحاب کسا

جماعت زیادی از اهل سنّت روایات نزول آیه در شأن اصحاب کسا را نقل کرده‌اند که به اسامی برخی از آنان اشاره می‌کنیم:
1 - مسلم.(35)
2 - ترمذی.(36)
3 - احمد.(37)
4 - حاکم.(38)
5 - طبرانی.(39)
6 - حاکم حسکانی.(40)
7 - نسائی.(41)
8 - ابن عساکر.(42)
9 - گنجی شافعی.(43)
10 - ابن اثیر.(44)
11 - طبری شافعی.(45)
12 - واحدی.(46)
13 - خوارزمی.(47)
14 - طبری.(48)
15 - سیوطی.(49)
16 - جصاص.(50)
17 - ابن مغازلی شافعی.(51)
18 - زمخشری.(52)
19 - سبط بن جوزی.(53)
20 - قرطبی.(54)
21 - ابن کثیر.(55)
22 - ابن صباغ مالکی.(56)
23 - ابن حجر.(57)
24 - ابن حجر شافعی.(58)
25 - شوکانی.(59)
26 - ابن عبدالبر.(60)
27 - قندوزی.(61)
و دیگران از اهل سنّت.

راویان حدیث از صحابه‌

تعدادی از صحابه، حدیث کسا را در تفسیر و بیان مصداق آیه شریفه نقل کرده‌اند؛ از قبیل: امام حسن‌علیه السلام، عایشه، ام‌سلمه، عبداللَّه بن عباس، سعد بن ابی‌وقّاص، ابوالدرداء، انس بن مالک، ابوسعید خدری، واثلة بن اسقع، جابر بن عبداللَّه انصاری، زید بن ارقم، عمر بن ابی‌سلمه، ثوبان مولی رسول‌اللَّه و دیگران.

تصریح به صحّت حدیث کسا

گروهی از علمای اهل سنّت به صحت حدیث کسا و نزول آیه در شأن اهل‌بیت پیامبرعلیهم السلام تصریح نموده‌اند که به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:
1 - احمد بن حنبل، بنابر التزام به نقل احادیث صحیح السند.
2 - مسلم بن حجّاج، به دلیل نقل حدیث در صحیح خود.
3 - حاکم نیشابوری در مستدرک.
4 - ذهبی در تلخیص المستدرک.
5 - فخر رازی در تفسیر الکبیر؛
او می‌گوید: «هذه الروایة کالمتّفق علی صحّتها بین اهل التفسیر و الحدیث»؛ «این روایت گویا اتفاق بر صحت آن نزد مفسّران و اهل حدیث است.»(62)
6 - ابن حبان؛ زیرا در صحیح خود نقل کرده است.
7 - ابن تیمیه؛ او در «منهاج السنة» می‌گوید: «و امّا حدیث الکساء فهو صحیح، رواه احمد والترمذی من حدیث ام سلمة، ورواه مسلم فی صحیحه من حدیث عائشة»؛ «حدیث کسا از احادیث صحیح السندی است که احمد و ترمذی از ام‌سلمه نقل کرده و نیز مسلم در صحیح خود از عایشه نقل نموده است.»(63)
8 - ابن حجر مکّی؛ او می‌گوید: «وصحّ انّه‌صلی الله علیه وآله وسلم جعل علی هؤلاء کساءً وقال: اللهمّ هؤلاء اهل بیتی وحامّتی - ای خاصّتی - اذهب عنهم الرجس وطهّرهم تطهیراً»؛ «به سند صحیح رسیده که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم پارچه‌ای را بر روی آن چهار نفر انداخت؛ آن‌گاه عرض کرد: بار خدایا! اینان اهل بیت من و خاصه من هستند، پلیدی را از آنان دور ساز و آنان را پاک گردان... .»(64)

حدیث کسا

1 - مسلم به سند خود از عایشه نقل می‌کند: «خرج النبی‌صلی الله علیه وآله وسلم غداة وعلیه مرط مرجّل من شعر اسود، فجاء الحسن بن علیّ فادخله ثمّ جاء الحسین فدخل معه، ثم جاءت فاطمة فادخلها، ثمّ جاء علیّ فادخله ثمّ قال: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ...»»؛ «پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم صبحگاهی از حجره خارج شد، در حالی که بر روی دوش او پارچه‌ای از پشم خیاطی نشده بود. حسن بن علی بر او وارد شد، او را داخل کسا کرد؛ آن‌گاه حسین وارد شد، او نیز در آن داخل شد. سپس فاطمه وارد شد، او را نیز داخل آن کرد، بعد علی وارد شد او را نیز در آن داخل نمود؛ آن‌گاه این آیه را تلاوت کرد: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً».»(65)
2 - ترمذی به سند خود از ام‌سلمه نقل می‌کند: «انّ النبیّ‌صلی الله علیه وآله وسلم جلّل علی الحسن والحسین و علیّ و فاطمة کساءً ثمّ قال: اللَّهمّ هؤلآء أهل بیتی وخاصتی، اذهب عنهم الرجس وطهّرهم تطهیراً»؛ «پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم روی حسن، حسین، علی و فاطمه پارچه‌ای کشید؛ آن‌گاه عرض کرد: بار خدایا! اینان اهل‌بیت‌علیهم السلام من و از خواصّ من هستند، رجس و پلیدی را از آنان دور کن و پاکشان گردان.»(66)
3 - همو از عمر بن ابی‌سلمه، ربیب پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نقل می‌کند: «لمّا نزلت هذه الآیة علی النبیّ‌صلی الله علیه وآله وسلم: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ...» فی بیت امّ سلمة، فدعا فاطمة وحسناً وحسیناً فجعلّلهم بکساء، وعلیّ خلف ظهره، فجلّلهم بکساء، ثمّ قال: اللهمّ هؤلاء اهل بیتی فاذهب عنهم الرجس وطهّرهم تطهیراً. قالت امّ سلمة: وأنا معهم یا رسول اللَّه؟ قال: أنت علی مکانک. أنت علی خیر»؛ «هنگامی که آیه تطهیر در خانه ام‌سلمه بر پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نازل شد، فاطمه و حسن و حسین را دعوت نمود و روی آنان کسائی کشید. علی نیز پشت سرش بود؛ آن‌گاه کسا را بر روی همه کشید. سپس عرض کرد: بارخدایا! اینان اهل‌بیت‌علیهم السلام من هستند. رجس و پلیدی را از آنان دور کن و پاکشان گردان. امّ‌سلمه عرض کرد: ای رسول خدا! آیا من هم با آنانم؟ حضرت‌صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: تو در جایگاه خود هستی، تو بر خیری.»(67)
4 - همچنین به سند خود از انس بن مالک نقل می‌کند: «انّ رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله وسلم کان یمرّ بباب فاطمة ستة اشهر اذا خرج إلی صلاة الفجر یقول: الصلاة یا اهل البیت: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ...»»؛«رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم تا شش ماه هنگام رفتن به نماز صبح مرتب بر درب خانه فاطمه‌علیها السلام گذر می‌کرد و می‌فرمود: الصلاة یا أهل البیت «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً».»
5 - احمد در مسند به سندش از امّ‌سلمه نقل می‌کند: «انّ النبیّ‌صلی الله علیه وآله وسلم کان فی بیتها فأتته فاطمة ببرمة فیها خزیرة فدخلت بها علیه فقال لها: ادعی زوجک وابنیک. قالت: فجاء علیّ والحسین والحسن فدخلوا علیه فجلسوا یأکلون من تلک الخزیرة وهو علی منامة له علی دکان تحته کساء خیبری. قالت: وأنا اصلّی فی الحجرة فأنزل اللَّه عزّوجلّ هذه الآیة: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ...» قالت: فاخذ فضل الکساء فغشاهم به ثمّ اخرج یده فألوی بها إلی السماء ثمّ قال: اللهمّ هؤلاء اهل بیتی وخاصتی فاذهب عنهم الرجس وطهّرهم تطهیراً. قالت: فأدخلت رأسی فقلت: وأنا معکم یا رسول اللَّه؟ قال: إنّک إلی خیر، إنّک إلی خیر»؛ «پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در حجره او بود، فاطمه‌علیها السلام با ظرفی از آب‌گوشت بر پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم وارد شد. پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم، درحالی‌که بر رختخواب خود نشسته و بر چیزی تکیه داده بود، فرمود: همسر و دو فرزندت را نیز دعوت کن. أُمّ‌سلمه می‌گوید: من در حجره نماز می‌خواندم، در آن هنگام این آیه بر پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نازل شد: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً». أُمّ‌سلمه می‌گوید: پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم گوشه کسا را گرفت و بر روی همه کشاند؛ آن‌گاه دستانش را به آسمان بلند کرد و عرض کرد: بار خدایا! اینان اهل‌بیت‌علیهم السلام من و از خواص من هستند، رجس و پلیدی را از آنان دورساز و پاکشان گردان. امّ‌سلمه می‌گوید: به رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم عرض کردم: آیا من با شما هستم؟ فرمود: تو بر خیری، تو بر خیری.»(68)

مقصود از حجیّت‌

حجیّت بر دو قسم است: موضوعی و طریقی. مقصود از حجیّت موضوعی، حجیّت چیزی است که ذاتاً و فی‌نفسه حجّت بوده و موضوع برای وجوب تعبّد و متابعت باشد، نه از آن‌جهت که راهی به حجّت و کاشفِ از آن است. حجیت کتاب خدا و سنّت رسول اکرم‌صلی الله علیه وآله وسلم، طبق نصّ قرآن، از قسم اوّل است؛ خداوند متعال به‌طور مطلق می‌فرماید: «أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ»؛(69) «خدا و رسول را اطاعت کنید.» و این تنها با حجیّت موضوعی سازگاری دارد.
اما در حجیّت طریقی، اعتبار از آن جهت است که شی‌ء طریق و راه به حجّت واقعی و موضوعی و نفسی است؛ همانند خبر واحد که راهی ظنّی به سنّت واقعی است، یا خبر متواتر که راهی قطعی به سوی سنّت واقعی است. ما با اثبات عصمت اهل بیت‌علیهم السلام درصدد اثبات حجیت موضوعی برای سنّت اهل‌بیت‌علیهم السلام هستیم.

کسانی که به آیه تطهیر استدلال کرده‌اند

عده‌ای از صحابه و تابعین به آیه تطهیر در شأن اصحاب کسا، پنج‌تن آل‌عبا تمسّک کرده‌اند که به برخی از آنان اشاره می‌کنیم:
1 - حسن بن علی‌علیه السلام
حاکم نیشابوری در باب فضایل حسن بن علی نقل می‌کند: حسن بن علی بعد از شهادت علی‌علیه السلام در خطبه‌ای فرمود: «ایّها الناس! من عرفنی فقد عرفنی ومن لم یعرفنی فأنا الحسن بن علیّ وأنا بن النبیّ وأنا بن النذیر وأنا ابن الداعی إلی اللَّه بإذنه وأنا بن السراج المنیر، وأنا من أهل البیت الّذی کان جبرئیل ینزل إلینا ویصعد من عندنا وأنا من أهل البیت الّذی أذهب اللَّه عنهم الرجس وطهرهم تطهیراً»؛ «ای مردم! هر کس مرا می‌شناسد که می‌شناسد، و هر کس نمی‌شناسد، من حسن بن علی فرزند پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم، فرزند وصیّ، فرزند بشیر، فرزند نذیر، فرزند دعوت کننده به سوی خدا به اذن او، فرزند چراغ نور دهنده و هدایتم. من از اهل‌بیتی هستم که جبرئیل بر ما نازل می‌شد و از خانه ما به آسمان‌ها باز می‌گشت. من از اهل‌بیتی هستم که خداوند رجس و پلیدی را از آنان دور کرده و پاکشان گردانیده است....»(70)
2 - سعد بن ابی‌وقاص
نسائی در خصایص از عامر بن سعد بن ابی‌وقّاص نقل می‌کند: معاویه به پدرم سعد گفت: چرا ابوتراب را سبّ نمی‌کنی؟ پدرم در جواب گفت: سه فضیلت در حقّ علی شنیده‌ام که به خاطر آن‌ها هرگز علی را سبّ نمی‌کنم. اگر یکی از آن‌ها برای من بود، نزد من بهتر از شتران قرمز موی بود ... هنگامی که آیه «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» نازل شد، رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم، علی و فاطمه و حسن و حسین‌علیهم السلام را دعوت نمود؛ آن‌گاه عرض کرد: بار خدایا! اینان اهل‌بیت من هستند.(71)
3 - ابن عباس
عمرو بن میمون می‌گوید: من در کنار ابن عباس نشسته بودم که عده‌ای نزد ابن عباس آمده و به او گفتند: با ما می‌آیی یا ما را در اینجا می‌گذاری. ابن عباس گفت: بلکه با شما می‌آیم. آن گروه با ابن عباس سخن گفتند و بعد از مدّتی ابن عباس، در حالی که آنان را نفرین می‌نمود، بازگشت و فرمود: اینان کسی را ناسزا می‌گویند که خداوند به او ده خصلت عطا فرموده... پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم پارچه خود را برگرفته و روی علی و فاطمه و حسن و حسین انداخت؛ آن‌گاه این آیه را تلاوت نمود: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً».(72)
4 - واثلة بن اصقع
شدّاد بن عبداللَّه قرشی دمشقی می‌گوید: «نزد واثله نشسته بودم که عده‌ای شروع به دشنام دادنِ علی کردند. آن‌گاه که از نزد او خارج شدند، واثله گفت: بنشین تا تو را از این کسی که دشنام دادند، با خبر سازم. نزد رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم بودم که علی و فاطمه و حسن و حسین وارد شدند، پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم بر آنان کسائی انداخت و عرض کرد: بار خدایا! اینان اهل‌بیت من هستند. بار خدایا! رجس و پلیدی را از آنان دور فرما و پاکشان گردان.»(73)
5 - علی بن الحسین‌علیهما السلام
خوارزمی حنفی نقل می‌کند: بعد از آن‌که امام سجادعلیه السلام را با اسیران اهل‌بیت‌علیهم السلام به شام حرکت دادند، پیرمردی نزد امام سجادعلیه السلام آمد و عرض کرد: سپاس خداوندی را که شما را کشت و بندگان خدا را از مردان شما راحت نمود و امیرالمؤمنین یزید را بر شما مسلط ساخت. علی بن الحسین‌علیهما السلام به او فرمود: ای پیرمرد! آیا قرآن خوانده‌ای؟ عرض کرد: آری. فرمود: آیا این آیه را خوانده‌ای: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی ؟ عرض کرد: آری. باز فرمود: آیا این آیه را خوانده‌ای: «وَآتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ»؟ این آیه را: «وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‌ءٍ فَأَنَّ للَّهِ‌ِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبی عرض کرد: آری. حضرت فرمود: به خدا سوگند! ما ذوی‌القربی در این آیاتیم. آیا این آیه را تلاوت نموده‌ای: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً»؟ عرض کرد: آری. فرمود: ما اهل‌بیتی هستیم که به این آیه اختصاص داده شده‌ایم.(74)
6 - ام‌سلمه
شهر بن حوشب می‌گوید: هنگامی که خبر شهادت حسین بن علی به مدینه رسید، از ام‌سلمه، همسر رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم شنیدم که فرمود: «قتلوه قتلهم اللَّه، غرّوه وذلّوه لعنهم اللَّه. فإنّی رأیت رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله وسلم فاجتدب کساء خیبریاً فلفّه النبیّ‌صلی الله علیه وآله وسلم علیهم جمیعاً و قال: اللهمّ اهل بیتی اذهب عنهم الرجس وطهّرهم تطهیراً»؛ «او را کشتند، خداوند آنان را بکشد... خدا آنان را لعنت کند. رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم را دیدم که پارچه خیبری را رویِ علی و فاطمه و حسن و حسین کشید؛ آن‌گاه عرض کرد: بارخدایا! اینان اهل‌بیت‌علیهم السلام من هستند، رجس و پلیدی را از آنان دور ساز و پاکشان گردان.»(75)

دلالت آیه بر عصمت‌

دلالت آیه بر عصمت اهل بیت‌علیهم السلام و در نتیجه مرجعیت دینی و حجیت سنّت آنان را به دو تقریر بیان می‌کنیم:
1 - عصمت از طریق اراده تکوینی
الف) انّما از قوی‌ترین ادوات حصر است که دلالت بر حصر حکم در موضوع دارد.
ب) اراده بر دو قسم است: تکوینی و تشریعی. در اراده تکوینی مستقیماً اراده به تحقق مراد و ایجاد آن در خارج تعلّق می‌گیرد و هرگز از مراد تخلّف‌بردار نیست؛ خداوند متعال می‌فرماید: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ».(76) بر خلاف اراده تشریعی که مستقیماً به ایجاد فعل در خارج تعلّق نمی‌گیرد، بلکه اراده به فعل بندگان تعلّق می‌گیرد تا با اختیارشان در خارج ایجاد شود و مستلزم وقوع مراد در خارج به‌طور جبر نیست. به تعبیر دیگر، در اراده تکوینی بین اراده مرید و تحقق مراد در خارج چیزی واسطه نیست، بر خلاف اراده تشریعی که اراده و خواست مکلّف واسطه است.
اراده در آیه تطهیر، تکوینی است نه تشریعی؛ زیرا تشریعی به افرادی خاص، اختصاص ندارد و شامل همه مردم است؛ خداوند متعال می‌فرماید: «وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَاْلإِنْسَ إِلّا لِیَعْبُدُونِ»؛(77) «و من جنّ و انس را نیافریدم مگر برای این‌که مرا به یکتایی پرستش کنند.»
ج) اراده تکوینی خداوند از تحقق مراد تخلّف‌بردار نیست؛ خداوند می‌فرماید: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»؛ «فرمان نافذ خدا چون اراده خلقت چیزی را کند به محض این‌که گوید: موجود باش، بلافاصله موجود خواهد شد.»
د) پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم آیه تطهیر را تنها بر اهل‌بیت‌علیهم السلام خود علی و فاطمه و حسن و حسین‌علیهم السلام منطبق ساخت.
ه) رجس، در لغت به معنای قذارت است و آن عبارت از شکل و هیئتی در شی‌ء است که موجب اجتناب و تنفر از آن می‌شود.(78)
قرآن رجس را در قذارت و پلیدی ظاهری و معنوی - هر دو - به کار برده است. برای مثال در مورد رجس مادی؛ می‌فرماید: «أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ»؛(79) «یا گوشت خوک که پلیدی است.» و در موردی رجس معنوی؛ می‌فرماید: «وَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلی رِجْسِهِمْ وَماتُوا وَهُمْ کافِرُونَ»؛(80) «و امّا آنان که دل‌هایشان به مرض [شک و نفاق مبتلا است بر خبث ذاتی آن‌ها خباثتی افزود تا به حالِ کفر جان دادند.»
در مقابل، طهارت نیز در امور مادی و معنوی - هر دو - به کار رفته است؛ علامه طباطبایی‌رحمه الله در این باره می‌فرماید: «الرجس ادراک نفسانی أو أثر شعوری من تعلّق القلب بالاعتقاد الباطل أو العمل السی‌ء، واذهاب الرجس - واللام فیه للجنس - ازالة کل هیئة خبیثة فی النفس تخطئی حقّ الاعتقاد والعمل، فتنطبق الحالة علی العصمة الإلهیة الّتی هی صورة عملیة نفسانیة تحفظ الإنسان من باطل الإعتقاد وسیئ‌العمل»؛ «رجس عبارت است از درک نفسانی یا اثر شعوری که ناشی از تعلق قلب به اعتقاد باطل یا عمل پست است و از آنجا که «الف و لام» در «الرجس» برای جنس است، دلالت بر ازاله هر هیئت خبث در نفس دارد که سبب خطا در اعتقاد یا عمل است و این حالت تنها منطبق بر عصمت الهی، همان صورت نفسانی است که انسان را از اعتقاد باطل و عمل بد باز می‌دارد.»(81)
به تعبیری دیگر: رجس شامل هر امر پلیدی می‌شود که نفس انسان از آن اجتناب می‌کند، این شامل گناه و اشتباه و سهو و نسیان نیز می‌شود؛ زیرا تغییر حکم خدا، هر چند از روی اشتباه و سهو و نسیان باشد، دارای نوعی قذارت و تنفّر است.
آلوسی از برخی نقل می‌کند: «رجس به معنای قذر است و آن، بر گناه، عذاب، نجاست و نقایص اطلاق می‌گردد.»(82)
نتیجه: اهل بیت‌علیهم السلام معصومند، لذا سنّت آنان حجّت است.
2 - عصمت از طریق اولویّت قطعی
آیه را از طریق دیگر نیز می‌توان بر عصمت اهل بیت‌علیهم السلام استدلال نمود، حتّی در صورتی که اراده در آیه تشریعی باشد نه تکوینی؛ تقریر آن بدین‌گونه است:
الف) اراده، گاهی با لام تعلیل به کار می‌رود و زمانی بدون آن. هر گاه بعد از اراده لام تعلیل ذکر شود، متعلّق اراده چیزی ماقبلِ اراده است. و هنگامی که بعد از اراده، لام تعلیل نباشد، مقصود از اراده و متعلّق آن، همان چیزی است که بعد از اراده آمده است؛ برای نمونه، در مورد اراده اطفا و خاموش کردن نور خداوند در قرآن دو گونه تعبیر آمده است: خداوند در سوره توبه می‌فرماید: «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَرُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَما أُمِرُوا إِلّا لِیَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلّا هُوَ سُبْحانَهُ عَمّا یُشْرِکُونَ * یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَیَأْبَی اللَّهُ إِلّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ»؛(83) «(آن‌ها) دانشمندان و راهبان خویش را معبودهایی در برابر خدا قرار دادند و (همچنین) مسیح فرزند مریم را، در حالی که دستور نداشتند جز خداوند یکتایی را که معبودی جز او نیست، بپرستند. او پاک و منزّه است از آنچه همتایش قرار می‌دهند. آنان می‌خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند، ولی خدا جز این نمی‌خواهد که نور خود را کامل کند، هر چند کافران ناخشنود باشند.»
در این آیه لام تعلیل بعد از اراده به کار گرفته نشده، بلکه فعل با «ان ناصبه مصدریه» آمده که با تأویل به مصدر متعلق اراده «اطفاء نور اللَّه» می‌شود.
اما در مورد دیگر در سوره صفّ می‌خوانیم: «وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ وَهُوَ یُدْعی إِلَی اْلإِسْلامِ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظّالِمِینَ * یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ»؛ «آیا آن کس که به راه اسلام و سعادتش می‌خوانند و او به خدا افترا و دروغ می‌بندد در جهان کسی از او ستمکارتر هست؟ و خدا هیچ قوم ستمکاری را هدایت نخواهد کرد. کافران می‌خواهند تا نور خدا را به گفتار باطل و طعن و مسخره خاموش کنند، البته خدا نور خود را کامل می‌کند هر چند کافران خوش ندارند.»
در این مورد لام تعلیل بعد از اراده آمده است و این دلالت دارد که متعلق اراده چیزی است که قبلاً ذکر شده و با لام درصدد بیان علت تعلق اراده به آن است.(84)
آیه تطهیر از قبیل قسم دوّم است، پس متعلق اراده خداوند اوامری است که به همسران پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم تعلق گرفته؛ از قبیل: «وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَلا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ اْلأُولی وَأَقِمْنَ الصَّلاةَ وَآتِینَ الزَّکاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ»؛(85) «و در خانه‌هایتان بنشینید و آرام گیرید و مانند دوره جاهلیت پیشین، آرایش و خودآرایی نکنید و نماز را به‌پادارید و زکات مال به فقیران دهید و از امر خدا و رسول خدا اطاعت کنید.»
ب) یکی از اقسام قیاس، قیاس به اولویّت قطعی است که به آن مفهوم موافقت نیز می‌گویند؛ مثل آن‌که خداوند متعال درباره پدر و مادر می‌فرماید: «فَلا تَقُلْ لَهُماأُفٍّ...»؛(86) «به آنان اف نگویید....» که به طریق اولی دلالت دارد بر این‌که آنان را نزنید و به قتل نرسانید.
ج) برای تأکید برخی از اوامر و نواهی گاهی جهت خاصی در نظر گرفته می‌شود که مقصود از آن، خود مکلف نیست، بلکه منظور افراد دیگری هستند؛ برای نمونه، گاهی فرزندِ شخصیتی، مورد توجه خاص قرار می‌گیرد و به او امر و نهی خاصّی می‌شود؛ زیرا از خاندان بزرگی است که دارای شأن و منزلت است و اگر فرزند و منسوب به آن خانواده، در ملأعام کار زشتی انجام دهد، مردم به آنان بدبین می‌شوند.
نتیجه
خداوند در آیه تطهیر ابتدا به همسران پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم، که وابسته به بیت شرف و منزلتند، خطاب خاص کرده و آنان را به اموری چند به طور خصوص مکلف نموده است، اگرچه دیگران نیز در این امور شریکند، ولی از آنجا که آنان وابسته به خاندان بیت شرف نبوی و اهل‌بیت‌علیهم السلام عصمت و طهارتند و گناهشان نزد مردم به اسم این خاندان تمام و سبب بدبینی مردم به آنان می‌شود، لذا به‌طور خصوص تکلیف متوجه آنان شده است. از همین رو می‌فرماید: اراده ما به این تکالیف به دلیل آن است که پلیدی از اهل‌بیت‌علیهم السلام دور گردد، اگرچه این پلیدی از جانب دیگران است که همان همسران پیامبرند.

پاسخ به شبهات‌

اشاره

از آنجا که آیه تطهیر از بهترین آیات در شأن و مرتبه اهل‌بیت‌علیهم السلام است، لذا مخالفان درصدد برآمده‌اند که با طرح شبهات، از هر طریق ممکن این فضیلت را از اهل‌بیت‌علیهم السلام گرفته یا بر دیگران نیز تعمیم دهند. ما در اینجا به برخی از آن‌ها اشاره کرده و پاسخ خواهیم داد:

شبهه اول: همسران پیامبر از اهل‌بیتند

توضیح

گاهی گفته می‌شود که مقصود آیه، همسران پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم است یا آن‌که آنان مشمول آیه شریفه‌اند و برای این ادعا به قراینی تمسّک کرده‌اند.

1 - قرینه سیاق‌

آنان می‌گویند: آیه تطهیر از آنجا که در سیاق آیات مربوط به همسران پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم است، مقصود از آن، زنان پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم یا پنج تن، همراه زنان پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم است.
پاسخ
اوّلاً: نهایت دلالت سیاق بر یک مطلبی فقط در حدّ ظهور است؛ از جمله ظهور آیه تطهیر در همسران پیامبر و این ظهور هرگز نمی‌تواند با روایات صحیحه و متواتره در نزول آیه در حقّ پنج تن از اهل بیت‌علیهم السلام که نصّ است مقابله کند. در اصول به اثبات رسیده که هر گاه بین نصّ و ظاهر اختلاف شد، نصّ بر ظاهر مقدم است.
ثانیاً: اگر آیه مخصوصِ همسران پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم است باید ضمیر در آن، همانند صدر آیه، مؤنث باشد، درحالی که مذکر آورده شده است.
اگر کسی بگوید: مذکر آوردن ضمیر جمع، از باب تغلیب است در جواب گوییم: تغلیب در صورتی جایز است که خصوصیت احراز نگردد، در حالی که می‌دانیم روایات، آیه تطهیر را مخصوص پنج تن نموده است.
وانگهی آیات قرآن و روایات صریح است در عتاب و سرزنش و تهدید همسران پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم و این با عصمت سازگاری ندارد.
ثالثاً: گاهی در کلام بلیغ، جمله‌ای معترضه واقع می‌شود که از جمله قبل و بعد از آن اجنبی است. آیه تطهیر نیز از این قبیل است که به جهاتی در بین آیات همسران پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم واقع شده است؛ همان‌گونه که خداوند متعال می‌فرماید: «إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ * یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا وَاسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ...»؛(87) «همانا مکر زنان بسیار بزرگ است... ای یوسف! از این [پیشامد] روی بگردان و تو [ای زن برای گناه خود آمرزش بخواه... .» در این آیات: «یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا» بین «وَاسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ» و «إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ» فاصله شده است، در حالی که ربطی به ماقبل و مابعد ندارد.
رابعاً: به اتفاق مفسّران، قرآن بر حسب ترتیب نزول جمع‌آوری نشده است. چه بسیار آیات مکّی که در بین آیات مدنی قرار گرفته و چه بسیار که برعکس شده است.
خامساً: اطلاق لفظ «اهل‌البیت» بر همسران مورد نزاع است. برخی معتقدند که اهل بر همسر اطلاق نمی‌شود.
زبیدی می‌گوید: مجاز است که کلمه اهل را بر همسر اطلاق نماییم.(88) این مطلب با تأمّل در ماده اهل صحیح است؛ زیرا اهل از آل است و «آلَ» در لغت به معنای رَجَعَ آمده و «آل شخص» بر کسانی اطلاق می‌شود که حقیقتاً به آن شخص رجوع دارند و این تنها شامل اقوام نسبی می‌شود نه سببی.
سیوطی در جامع الصغیر از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نقل می‌کند که خطاب به فاطمه‌علیها السلام فرمود: «اوّل من یلحقنی من اهلی انت یا فاطمة، واوّل من یلحقنی من ازواجی زینب»؛ «اولین کسی که از اهلم به من ملحق می‌شود، تویی ای فاطمه! و اولین کسی که از همسرانم به من ملحق می‌گردد، زینب است.»(89)
در اینجا پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم بین اهل و همسران فاصله و جدایی انداخته است و معلوم می‌شود که ازواج داخل در اهل نیستند. از همین رو می‌بینیم که برخی از همسران؛ از قبیل ام‌سلمه، عایشه و زینب از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم سؤال می‌کنند که آیا ما جزء اهل‌بیت‌علیهم السلام هستیم یا خیر؟ این سؤال خود دلیل بر این است که از حیث وضع لغوی، همسر داخل در لفظ اهل‌بیت‌علیهم السلام یا اهل نیست. آنان حکماً می‌خواستند خود را داخل در اهل‌بیت‌علیهم السلام کنند.
مسلم در صحیح، «باب فضایل علی‌علیه السلام» نقل می‌کند: از زید بن ارقم درباره اهل‌بیت‌علیهم السلام سؤال شد که آیا شامل همسران نیز می‌شود؟ او پاسخ داد: «لا وایم اللَّه، انّ المرأة تکون مع الرجل العصر من الدهر ثم یطلّقها فترجع إلی أبیها وقومها»؛ «قسم به خدا! هرگز؛ زیرا ممکن است شوهر پس از مدتی زندگی با همسرش او را طلاق دهد و او به قوم و پدرش مراجعت کند.»(90)
سادساً: برخی از روایات به طور صریح اهل‌بیت‌علیهم السلام را منحصر در پنج نفر دانسته‌اند، همان‌گونه که به برخی از آنان اشاره شد.
سابعاً: در برخی از روایات، پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم به صراحت همسرانش را از اهل بیت خارج نموده است که به بعضی از آنان اشاره شد.(91)

2 - مقصود از بیت، محلّ سکونت است‌

برخی نیز برای تعمیم آیه بر زنان پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم می‌گویند: مراد از بیت در آیه، مساکن همسران پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم است، پس مقصود از اهل‌بیت‌علیهم السلام یا خصوص همسران است و یا همسران را نیز شامل می‌گردد.
پاسخ
اوّلاً: مقصود از بیت، ممکن است بیت نبوّت باشد به قرینه قول خداوند متعال: «فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَیُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ...»؛(92) «در خانه‌هایی که خداوند رخصت داده که [قدر و منزلت آن‌ها رفعت یابد و نامش در آن‌ها یاد شود....»
ابن مردویه از انس بن مالک و بریده نقل می‌کند: بعد از آن‌که رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم آیه فوق را خواند، شخصی عرض کرد: ای رسول خدا! این بیوت کدامین هستند؟ پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: بیوت انبیا... .(93)
همچنین امکان دارد که مقصود از بیت، بیت اللَّه الحرام باشد؛ همان‌گونه که خداوند متعال می‌فرماید: «إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبارَکاً»؛(94) «همانا نخستین خانه‌ای که برای [عبادت مردم بناشده، همان مکه مبارک است.» از همین رو در دعای ندبه ملاحظه می‌کنیم که بعد از نقل آیه فوق، آیه تطهیر را ذکر می‌کند و می‌فرماید: ««أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبارَکاً وَهُدیً لِلْعالَمِینَ * فِیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِیمَ وَمَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً» وقلت: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً».»(95) و معلوم است که هر کس صلاحیت ندارد اهل بیت نبوّت یا بیت اللَّه الحرام باشد.
ثانیاً: کلمه اهل‌بیت‌علیهم السلام در آیه تطهیر به صورت مفرد با «الف و لام» آمده است و اگر مراد بیت سکونت بود، باید به صورت جمع می‌آمد؛ همان‌گونه که در صدر آیه به صورت جمع آمده است: «وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ».
محدودیت از حیث مصداق
با مراجعه به قراین موجود پی می‌بریم مقصود از اهل‌بیت‌علیهم السلام در آیه تطهیر، افراد مخصوصی است که همان پنج تن آل عبا و کسایند؛ قراین عبارتند از:
الف) «الف و لام» عهد در «البیت» که مراد از آن کسانی‌اند که وقت نزول آیه در حجره بودند.
ب) اراده تکوینی، نه تشریعی و این نوع اراده، شامل همه افراد نمی‌شود، بلکه تنها برخی از افراد را به دلیل خاصی در بر می‌گیرد.
ج) اهل‌بیت‌علیهم السلام در کلمات پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم بر همین پنج تن اطلاق شده است؛ همان‌گونه که در مورد آیه مباهله فرمود: «اللّهمّ هؤلآء أهلی.»
د) پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در عمل نیز مصداق آیه را به افرادی خاص و معین محدود می‌کند، لذا تا مدّتی هنگام صبح که به مسجد می‌رفت در گذر از خانه فاطمه‌علیها السلام آیه تطهیر را بر آنان قرائت می‌کرد.
ابوالحمراء می‌گوید: تا هشت ماه دیدم که رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم صبح هنگام که برای نماز به مسجد می‌رفت، از کنار خانه علی‌علیه السلام عبور می‌کرد و دستش را بر دو طرف درب‌خانه می‌گذاشت و می‌فرمود: نماز، نماز «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً».(96)
ه) پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم پارچه‌ای را که بر تن داشتند، روی اهل‌بیت‌علیهم السلام خود، که فاطمه و علی و حسن و حسین‌علیهم السلام بودند، انداختند(97) و این خود دلالت بر محدودیت مصداق در کلمه اهل‌بیت‌علیهم السلام دارد.
و) در آیه شریفه تطهیر، ضمیر به صورت مذکّر آورده شده است تا کسی خیال نکند که آیه مربوط به همسران پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم است.
ز) به طور قطع همسران پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم معصوم نبودند، در حالی که از آیه شریفه، عصمت اهل‌بیت‌علیهم السلام استفاده می‌شود، پس مقصود از اهل‌بیت‌علیهم السلام در آیه، همسران پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نیست.

3 - حدیث امّ‌سلمه‌

برخی نیز برای داخل کردن همسران پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در آیه تطهیر به حدیث امّ‌سلمه تمسّک کرده‌اند.
حاکم به سند خود از امّ‌سلمه نقل می‌کند که فرمود: «فی بیتی انزلت: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ...» قالت: فأرسل رسول اللَّه إلی فاطمة وعلیّ والحسن والحسین وقال: هؤلاء أهلی. قالت: فقلت: یارسول اللَّه! أما أنا من أهل البیت؟ قال: بلی ان شاء اللَّه»؛ «آیه تطهیر در خانه من نازل شد؛ آن‌گاه رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم به دنبال فاطمه و علی و حسن و حسین فرستاد و فرمود: اینان اهل‌بیت‌علیهم السلام من هستند. ام‌سلمه می‌گوید: عرض‌کردم: ای رسول خدا! آیا من نیز از اهل‌بیتم؟ فرمود: آری! اگر خدا بخواهد.»(98)
همچنین طبری به سندش از ام‌سلمه نقل می‌کند که فرمود: «انّ رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله وسلم جمع علیاً وفاطمة والحسن والحسین ثمّ ادخلهم تحت ثوبه ثمّ جأر إلی اللَّه وقال: ربّ هؤلاء أهلی. قالت امّ سلمة: قلت: یا رسول اللَّه! اجعلنی منهم؟ قال: إنّک من أهلی»؛ «رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم علی و فاطمه و حسن و حسین را جمع نمود و آن‌ها را زیر پارچه‌ای قرار داد؛ آن‌گاه عرض کرد: پروردگارا! این‌ها اهل من هستند.»
امّ‌سلمه می‌گوید: عرض کردم: ای رسول خدا! مرا از آنان قرار ده. فرمود: تو از اهل منی.(99)
پاسخ
اوّلاً: روایت از حیث سند ضعیف است؛ زیرا این مضمون از ام‌سلمه در دو سند وارد شده است: در طریق اوّل - سند حاکم نیشابوری - عبداللَّه بن عبداللَّه وجود دارد که عده زیادی او را تضعیف کرده و مورد طعن قرار داده‌اند. ابن معین می‌گوید: حدیثش نزد من ضعیف است. ابوحاتم می‌گوید: حدیثش نوشته می‌شود، ولی به آن احتجاج نمی‌شود. ابن‌عدی می‌گوید: برخی از روایاتی که نقل می‌کند منکر است، لذا از او متابعت نمی‌شود.(100)
همچنین در سندش شریک بن عبداللَّه وجود دارد که در حقّ او جرح و تعدیل رسیده است، در صورتی که اگر جرح به جهت حسد یا دشمنی یا مخالفت در مذهب نباشد، مقدم بر تعدیل است. و در مورد شریک بن عبداللَّه از این قبیل است.(101)
طریق دوم: معروف به طریق ابن المغازلی است و غیر از شریک بن عبداللَّه، انس بن عیاض لیثی نیز در طریق آن قرار گرفته است که او نیز از جرح سالم نمانده است. اگرچه برخی او را تعدیل نموده‌اند، و لذا وضعیت او همانند شریک بن عبداللَّه است.
ثانیاً: حدیث امّ‌سلمه همانند گفتار پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم است که فرمود: «سلمان از ما اهل‌بیت‌علیهم السلام است.» یعنی سلمان به جهت ایمان به ما و متابعت از دستورات ما، گویا از ما اهل‌بیت‌علیهم السلام است.
ثالثاً: این دو روایت، با روایات از خود امّ‌سلمه و دیگر همسران پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم معارض است:
در روایتی امّ‌سلمه می‌گوید: «آیا من از اهل‌بیتم؟ پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در جواب می‌فرماید: راه تو به سوی خیر است، تو از همسران پیامبری.»(102)
در حدیث دیگر امّ‌سلمه عرض می‌کند: بار خدایا! مرا نیز با آن‌ها قرار ده، پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم می‌فرماید: تو در جایگاه خودت هستی، تو بر خیری.(103)
حضرت در روایتی دیگر، همسرش زینب را از داخل شدن در کساء منع کرد و فرمود: تو در جای خود می‌باشی، تو بر خیری - ان شاء اللَّه تعالی - .(104)
بنابر روایتی دیگر عایشه را نیز از داخل شدن در کساء منع کرد.(105)
در روایتی دیگر آمده است: عایشه خود را از مصداق اهل‌بیت‌علیهم السلام خارج نموده است. مجمع می‌گوید: با مادرم بر عایشه وارد شدیم. مادرم از وی سؤال کرد: چرا در روز جمل بر علی‌علیه السلام خروج کردی؟
عایشه گفت: این تقدیر الهی بود؛ آن‌گاه درباره علی‌علیه السلام پرسید: عایشه گفت: از من درباره محبوب‌ترین فرد نزد خدا و همسر بهترین افراد نزد رسول خدا سؤال می‌کنی؟ رسول خدا را دیدم که روی علی و فاطمه و حسن و حسین پارچه‌ای انداخته و آنان را در زیر آن جمع کرده بود؛ آن‌گاه فرمود: بار خدایا! اینان اهل‌بیت من هستند، پس پلیدی را از آنان دور کن و پاکشان گردان. سپس عرض کردم: ای رسول خدا! آیا من از اهل توام؟ فرمود: دور شو، تو بر خیری.(106)
به تعبیر برخی از علمای اهل سنّت در توجیه حدیث ام‌سلمه: «این دو روایت مخالف با روایات متواتر است که ام سلمه و دیگر همسران پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم را از شمول آیه تطهیر خارج می‌کند.»(107)

4 - دیدگاه عکرمه، مقاتل و عروة بن زبیر

برخی نیز برای اختصاص دادن آیه به همسران پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم به قول این سه نفر استدلال کرده‌اند که آیه تنها در شأن همسران پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم است.(108)
عکرمه و مقاتل در این ادعا مبالغه می‌کردند به حدّی که حتی عکرمه در بازارها فریاد می‌زد: من حاضرم در ادعای خود مباهله کنم. او خطاب به مردم می‌گفت: عقیده‌ای که دارید صحیح نیست، این آیه تنها در شأن همسران پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم است.(109)
از این تعبیر استفاده می‌شود، رأی عموم مردم در عصر عکرمه این بوده که مصداق اهل‌بیت‌علیهم السلام فقط پنج تن هستند.
پاسخ
در مخالفت این سه نفر با نظر عموم مردم، هیچ جای تعجب نیست؛ زیرا این سه نفر از سردمداران دعوت مردم به دشمنی با امیرالمؤمنین‌علیه السلام هستند.(110)
عکرمه کسی است که در دین مردم گمراه بود و ذهبی او را از خوارج برشمرده است. وی در دروغ‌گویی به حدّی رسیده بود که حتّی به استاد خود ابن عباس دروغ می‌بست؛ تا این‌که دروغ او ضرب المثل شد. ابن سیرین، یحیی بن معین و مالک او را کذّاب توصیف کرده‌اند. ابن ذویب او را غیرثقه معرفی کرده و مالک، نقلِ روایت از او را حرام کرده و مسلم بن حجاج از روایات او اعراض نموده است.
سرانجامِ وی، به جایی رسید که مردم از شدت تنفر جنازه‌اش را رها کرده و در دفنش شرکت نکردند؛ تا این‌که چهار نفر را اجیر کردند تا جنازه‌اش را دفن کنند.
مقاتل نیز همانند عکرمه است. دارقطنی، عقیلی و ذهبی او را از ضعیفان به حساب آورده‌اند. ذهبی می‌گوید: رجالیین در تضعیف او اجماع کرده‌اند.(111) جوزانی می‌گوید: مقاتل کذّابی جسور بود.
سرّ جعل این روایت از عکرمه و مقاتل روشن است؛ زیرا این دو از خوارج بودند؛ کسانی که به صراحت و به صورت آشکار با علی‌علیه السلام جنگیدند. حال اگر آیه را در شأن امام علی‌علیه السلام بدانند، باید عمل بزرگان خود را در جنگ نهروان باطل بپندارند. از همین رو درصدد برآمدند آیه تطهیر را که دلالت بر عصمت دارد از امام علی‌علیه السلام منصرف سازند.
وجه دیگر این‌که: خوارج در مذهبشان جعل حدیث را برای تأیید مذهب جایز می‌دانند و این مورد از همین قبیل است.
عروة بن زبیر کسی است که درصدد جعل فضایل در شأن خاله‌اش عایشه است. او کسی بود که بغض شدیدی نسبت به علی‌علیه السلام داشت، به حدّی که هرگاه نام آن حضرت نزد او برده می‌شد، او را سبّ می‌کرد.(112) اسکافی او را از جمله تابعینی می‌داند که اخبار قبیحی در مذمّت علی‌علیه السلام وضع کرده است.(113)

5 - تهمت به ابن عباس‌

واحدی به سند خود از ابن عباس نقل می‌کند که آیه تطهیر در شأن همسران پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نازل شده است.(114)
پاسخ
اوّلاً: در رجالِ این حدیث، افرادی مجهول و ضعیف وجود دارد که از آن جمله است: ابویحیی عبدالحمید بن عبدالرحمن که متّهم به خطا در روایت است.(115)
نسائی او را قوی ندانسته و ابن‌سعد و احمد بن حنبل او را تضعیف کرده است.(116) از دیگر رجالِ حدیث، خصیف است که احمد بن حنبل و یحیی بن سعید او را تضعیف کرده و روایتش را حجّت نمی‌دانند. ابوحاتم می‌گوید: او کسی است که احادیث را به گفتار و آرا خلط کرده است. ابن معین می‌گوید: ما از حدیث خصیف حذر می‌کنیم.(117)
ثانیاً: روایاتی صحیح السند از ابن عباس نقل شده که می‌گوید: آیه تطهیر در شأن اصحاب کسا است.

6 - قیاس به نظایر

ابن‌تیمیه می‌گوید: تعبیر «اهل‌بیت» در قرآن کنایه از زوجه است، لذا در خطاب ملائکه به همسر ابراهیم‌علیه السلام می‌خوانیم: «أَتَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ». همچنین خداوند در مورد حضرت موسی‌علیه السلام می‌فرماید: «فَقالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ ناراً» اگر همسر ابراهیم و موسی از جمله اهل پیامبرعلیه السلام هستند، چگونه همسران پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم از اهل‌بیت او نباشند؟
پاسخ
اوّلاً: در آیه اوّل و دوّم مقصود همسر ابراهیم و موسی نیست، لذا در هر دو مورد به صیغه جمع مذکر آمده است. در آیه اوّل آمده است: «عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ» و در آیه دوّم می‌فرماید: «لِأَهْلِهِ امْکُثُوا». پس قطعاً، آن گونه که ابن‌تیمیه ادعا می‌کند، خصوص همسران نیستند.
ثانیاً: همان‌گونه که از کلمات علمای لغت وفهم همسران پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم و روایات دیگر استفاده شد، اهل یا اهل‌بیت‌علیهم السلام حقیقتاً شامل همسران نمی‌شود، مگر با مجازیّت، و در مورد این آیه که شامل همسران است، از همین قبیل است.
ثالثاً: مورد آیه تطهیر با این دو آیه فرق می‌کند؛ زیرا روایاتی به حدّ تواتر از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم وارد شده که مقصود از اهل‌بیت‌علیهم السلام در آیه تطهیر تنها اصحاب کسا هستند.
قائلین به اختصاص آیه به اصحاب کسا
برخی از علمای اهل‌سنت تصریح کرده‌اند که آیه تطهیر اختصاص به اصحاب کسا یعنی رسول خدا و فاطمه و علی و حسن و حسین‌علیهم السلام دارد:
1 - طحاوی
او بعد از ذکر روایات بسیاری از احادیث کسا می‌گوید: «انّ المرادین فیها هم رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله و علیّ و فاطمة و حسن و حسین، دون من سواهم»؛(118) «افراد مقصود در آیه تطهیر، رسول خدا و علی و فاطمه و حسن و حسین‌علیهم السلام می‌باشند نه دیگران».
2 - یوسف بن موسی حنفی (ابوالمحاسن)
او بعد از نقل احادیث کسا می‌گوید: «...والکلام لخطاب ازواج النبیّ‌صلی الله علیه وآله تمّ عند قوله: (واقمن الصلاة وآتین الزکاة) وقوله تعالی: «إنّما یرید اللَّه لیذهب...» استئناف تشریعاً لأهل البیت وترفیعاً لمقدارهم. ألاتری انّه جآء علی خطاب المذکر فقال: عنکم ولم یقل: عنکنّ. فلاحجة لأحد فی إدخال الأزواج فی هذه الآیة. یدلّ علیه ماروی أنّ رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله کان إذا اصبح اتی باب فاطمه فقال: السلام علیکم اهل‌البیت‌علیهم السلام «إنّما یرید اللَّه...»؛(119) «سخن در خطاب همسران پیامبرصلی الله علیه وآله با گفتار خداوند: «واقمن الصلاة...» تمام شد.. و قول خداوند: «إنّما یرید اللَّه...» کلامی است جدید که در حق اهل بیت تشریع شده تا مقام آنان را بالا برد. مشاهده نمی‌کنی که خطاب در آیه به صورت مذکر آمده نه مؤنث. پس کسی حجتی ندارد در داخل کردن همسران پیامبرصلی الله علیه وآله در این آیه. دلیل این مطلب روایتی است که می‌گوید: پیامبرصلی الله علیه وآله صبح هنگام به درب خانه فاطمه می‌آمد و می‌فرمود: سلام بر شما اهل‌بیت. آن‌گاه آیه تطهیر را بر آنان قرائت می‌نمود».
3 - حسن بن علی سقّاف شافعی
او می‌گوید: «اهل البیت هم سیّدنا علیّ و السیدة فاطمة، و سیدنا الحسن و سیدنا الحسین... للحدیث الذی نصّ النبیّ‌صلی الله علیه وآله فیه علی ذلک...»؛ «اهل‌بیت همان سید ما علی و خانم فاطمه و آقا حسن و حسین‌اند... به جهت حدیثی که پیامبرصلی الله علیه وآله در آن بر این امر تصریح کرده است». آن‌گاه در ردّ البانی که اختصاص آیه تطهیر به پنج تن از اهل‌بیت را به شیعه نسبت می‌دهد می‌گوید: «...والحق انّ من قال ذلک جمیع اهل السنة والجماعة، وقبلهم الذی لاینطق عن الهوی، ولکن هذا هو النصب الّذی یفضی بصاحبه إلی ماتری»؛(120) «...حق آن است که قائل این مطلب عموم اهل‌سنت و جماعت است، و قبل از آنان پیامبری است که از هوای نفس سخن نمی‌گوید. ولی این همان عداوتی است که صاحبش را به چنین عکس‌العملی وانمود می‌کند».
4 - ابوبکر حضرمی
او می‌گوید: «والذی قال به الجماهیر من العلماء وقطع به اکابر الأئمة وقامت به البراهین وتظافرت به الأدلّة: انّ اهل‌بیت المرادین فی الآیة هم سیّدنا علیّ وفاطمة وابناهما. وماتخصیصهم بذلک منه إلّا عن امر الهی ووحی سماوی»؛(121) «آنچه جمهور از علمابه آن قائل شده و بزرگان از ائمه به آن قطع پیدا کرده و براهین بر آن قیام نموده و ادله بسیار بر آن دلالت دارد اینکه مقصود به اهل‌بیت در این آیه همان آقای ما علیّ و فاطمه و دو فرزندان اوست. و اختصاص آیه به این افراد امر الهی و وحی آسمانی بوده است».
5 - قاضی شوکانی
او در ردّ کسانی که معتقدند که آیه تطهیر در حق زنان پیامبر است می‌گوید: «ویجاب عن هذا بانّه ورد بالدلیل الصحیح إنّها نزلت فی علیّ وفاطمة والحسنین»؛(122) «جواب از این حرف این است که در دلیل صحیح وارد شده که این آیه در شأن علی و فاطمه و حسن و حسین‌علیهم السلام نازل شده است.
6 - سمهودی شافعی
او می‌گوید: «وهؤلاء هم اهل الکساء، فهم المراد من الآیتین: آیة المباهلة وآیة التطهیر»؛(123) «و اینان همان اهل‌کسائند. و اینان مقصود از دو آیه مباهله و تطهیر می‌باشد».
7 - ابن عساکر دمشقی شافعی
او می‌گوید: «والآیة نزلت خاصة فی هؤلآء المذکورین. واللَّه اعلم»؛(124) «و آیه تطهیر تنها در حق همان اصحاب کساء نازل شده است. و خدا داناتر است».
8 - توفیق ابوعلم
او در ردّ عبدالعزیز بخاری می‌گوید: «امّا قوله: انّ آیة التطهیر المقصود منها الأزواج فقد أوضحنا بما لامزید علیه: أنّ المقصود من اهل‌بیت هم العترة الطاهرة لا الأزواج»؛(125) «امّا گفتار او که مقصود از آیه تطهیر همسران است، ما به طور شفّاف واضح کردیم که مقصود از اهل‌بیت همان عترت طاهره است نه همسران».

شبهه دوم: دلالت آیه بر عصمت هنگام نزول‌

برخی می‌گویند: آیه دلالت بر عصمت اهل‌بیت‌علیهم السلام هنگام نزولِ آیه دارد؛ زیرا خداوند خبر از اراده‌اش در زمان حال می‌دهد؛ از همین رو به صیغه مضارع تعبیر کرده است و در نتیجه، دلالت بر عصمت قبل از نزول آیه ندارد، در حالی که امامیه معتقد به عصمت اهل‌بیت‌علیهم السلام از هنگام ولادت هستند.
پاسخ
اوّلاً: جمع و تألیف قرآن مجید سابق بر نزول آن بر پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم بوده است و اگر آیه تطهیر دلالت بر زمان حال داشته باشد، مقصود حال تألیف و جمع قرآن است، نه حال تنزیل و می‌دانیم که جمع و تألیف، سابق بر ولادت آنان بوده است؛ همان‌گونه که از برخی روایات استفاده می‌شود.
ثانیاً: قرآن یکپارچه در شب قدر بر پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نازل شد، همان‌گونه که خداوند متعال می‌فرماید: «إِنّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ»؛(126) «ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم.» و بعد از آن، به‌طور تدریجی بر پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نازل شد: «وَنَزَّلْناهُ تَنْزِیلاً».(127)
ثالثاً: خداوند متعال حکم اذهاب رجس را بر عنوان اهل‌بیت‌علیهم السلام آورده است و این عنوان، در هر زمان برای این پنج تن اصحاب کسا صادق بوده است، چه در گذشته، چه حال یا آینده.

شبهه سوم: عصمت و تبعیض‌

برخی می‌گویند: چرا خداوند متعال به اهل‌بیت، عصمت عنایت فرمود، ولی به ما نداد؟ آیا این ظلم در حقّ بقیّه نیست؟
پاسخ
اوّلاً: ظلم به معنای تجاوز از حدّ است و در مورد بندگان، هنگامی تجاوز از حدّ و ظلم است که تکلیفی زاید از حدّ استطاعت از آن‌ها خواسته شود و قطعاً چنین تکلیفی از جانب خداوند نرسیده، بلکه هر کس مطابق قابلیّت و استعدادش تکلیف دارد.
ثانیاً: خداوند متعال نعمت‌هایش را بر اساس استحقاق نمی‌دهد تا کسی توهّم ظلم یا تبعیض در میان بندگان کند، بلکه نعمت‌هایِ او بر اساس تفضّل و حکمت بالغه است که اقتضای اختلاف به جهت نقص و کمال دارد.
به عبارت دیگر، نظام عالم، نظام احسن است و این نظام اقتضا دارد که هر چیز آن در جای خود و به مقدار ضرورتش باشد. می‌دانیم که در هر زمان احتیاج به فرد یا افرادی معصوم است تا حجّت خدا روی زمین بوده و مردم را به حقّ و حقیقت رهنمون سازند. این‌گونه افراد باید از مقام عصمت برخوردار باشند، لذا خداوند متعال آنان را در عالم «ذر» امتحان کرده، در اصلاب طیّب و طاهر قرار می‌دهد و پس از ولادت نیز مشغول ریاضت نفسانی می‌شوند تا بتوانند قابلیت‌های لازم را برای دریافت وحی و هدایت بشر کسب نمایند، آن‌گاه خداوند متعال آنان را کمک کرده و به مقام عالی عصمت می‌رساند.

شبهه چهارم: اذهاب به معنای رفع است‌

دهلوی می‌گوید: آیه دلالت بر عدم عصمت اهل‌بیت‌علیهم السلام دارد؛ زیرا اذهاب رجس مستلزم ثبوت آن در رتبه سابق است، تا این‌که ممکن شود که خداوند آن را از بین ببرد و این با اعتقاد امامیه به عصمت اهل‌بیت‌علیهم السلام از ابتدای عمر سازگاری ندارد و تنها بر عصمت از هنگام تعلق اراده خداوند دلالت دارد.(128)
پاسخ
اوّلاً: اگر این اشکال بر اراده خداوند وارد باشد، لازمه‌اش این است که در مورد «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ» نیز وارد شود؛ زیرا لازم می‌آید هر کسی که نماز می‌خواند و در آن، این آیه را تلاوت می‌کند یا آن را در غیر نماز تلاوت می‌کند گمراه باشد و از خدا طلب هدایت کند و در غیر این صورت تحصیل حاصل است. در حالی که قطعاً این طور نیست، بلکه معنای آیه، یا طلب استمرار امر موجود و یا طلب زیادتی هدایت و رسوخ پیدا کردن و تعمیق آن در دل انسان هدایت یافته است. همین توجیه را در مورد آیه تطهیر نیز می‌کنیم.
ثانیاً: اذهاب بر دو نوع است: یکی از بین بردن بعد از ثبوت شی‌ء، به این که چیزی آورده شود تا شی‌ء را زایل کند. دیگری، از بین‌بردن قبل از ثبوت شی‌ء، به این‌که چیزی آورده شود تا از ابتدا جلوی شی‌ء گرفته شود که در اصطلاح، از اولی به «رفع» و از دوّمی به «دفع» تعبیر می‌شود. و مقصود از اذهاب در آیه، دفع است نه رفع؛ یعنی خداوند متعال به آنان ملکه و قوّه‌ای ملکوتی می‌دهد که با وجود آن هیچ تمایلی به گناه ندارند، که همان رساندن آنان به مقام یقین و عصمت است.
دلیل این مطلب آن است که اوّلاً: امام حسن و امام حسین‌علیهما السلام هنگام نزول آیه طفل بوده‌اند، لذا تصور هیچ‌گونه رجسی در آن‌ها نمی‌رود تا خداوند اراده رفع آن را نموده باشد.
ثالثاً: اگر مراد از اذهاب، رفع باشد باید پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم را از مصداق اهل‌بیت‌علیهم السلام خارج کرد؛ زیرا به طور اجماع پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم قبل از نزول آیه هیچ گونه رجس و پلیدی نداشته است. در حالی که به طور قطع پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم داخل در آیه تطهیر است.
نظیر این‌گونه تعبیر در قرآن و حدیث به کار برده شده است. خداوند متعال در مورد حضرت یوسف‌علیه السلام می‌فرماید: «کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشاءَ»؛(129) «این‌چنین ما میل او را از عمل زشت و بد برگرداندیم.» در حالی که می‌دانیم که حضرت یوسف‌علیه السلام هرگز اهل فحشا و عمل بد نبوده است.

شبǙǠپنجم: عصمت و سقوط تکلیف‌

برخی می‌گویند: مقام عصمت با تکلیف سازگاری ندارد، در حالی که می‌دانیم دنیا دارِ تکلیف است و هیچ کس از این قاعده مستثنا نیست.
پاسخ
همان‌گونه که در بحث «حقیقت عصمت» گفتیم، عصمت از شؤون مقام علم است و هرگز اختیار را از انسان سلب نمی‌کند. علم از شرایط ثبوت تکلیف است نه عدم تکلیف. جبر و عدم قدرت است که تکلیف را از انسان سلب می‌کند. همچنین گفته شد: عصمت که نتیجه علم قطعی به حقایق امور است، هرگز از انسان معصوم سلبِ اختیار نمی‌کند.

شبهه ششم: عصمت سایر ائمّه‌علیهم السلام‌

گاهی اشکال می‌شود که آیه تطهیر تنها دلالت بر عصمت پنج تن دارد و نمی‌تواند عصمت سایر ائمه را اثبات کند.
پاسخ
اوّلاً: حصر در آیه اضافی است نه حقیقی. حصر اضافی نسبت به عده‌ای خاص است و حصر مطلق نمی‌باشد. در مورد آیه تطهیر، حصر به لحاظ همسران و دیگران است؛ یعنی این پنج تن - نه همسران - مشمول آیه تطهیرند و این منافات ندارد با این‌که افرادی از قبیل همین پنج تن مشمول آیه تطهیر باشند؛ همان‌گونه که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم کلمه اهل بیت را در حیث ثقلین به طور عموم به کار برده است.
ثانیاً: در زمان نزول آیه، از چهارده معصوم همین پنج تن بیشتر نبودند و پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم کسا را روی خود و آنان انداخته، آیه نازل شد که طبیعتاً خطاب به آنان بود. اگرچه منافاتی ندارد، شامل افرادی مثل آنان نیز بشود؛ خصوصاً آن‌که حکم در آیه بر عنوان «اهل‌بیت» آمده است. از آنجا که در هر زمان احتیاج به امام معصومی است، لذا افراد دیگری نیز مشمول آیه تطهیرند که همانند این پنج نفرند.
ثالثاً: روایات فراوانی از طرق شیعه و سنی از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم وارد شده که امامان بعد از من، دوازده نفرند و چون از آنجا که امام باید معصوم باشد،(130) پس باید سایر امامان نیز معصوم باشند.
رابعاً: برای اثبات عصمت سایر امامان‌علیهم السلام، اثبات عصمت یکی از آنان کافی است؛ زیرا به طور قطع هر یک از امامان بر امام بعد خود وصیت کرده و او را امام معصوم بعد از خود معرفی کرده است.

شبهه هفتم: دعا برای تطهیر

ابن تیمیه می‌گوید: «پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم دعا کرد تا خداوند رجس و پلیدی را از آنان دور ساخته و پاکشان گرداند و این دلالت بر عصمت ندارد....»(131)
پاسخ
اوّلاً: پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم مستجاب الدعوه است و اگر دعا کرده به طور قطع اجابت شده است.
ثانیاً: فایده دعا استمرار تطهیر و اذهاب رجس در آینده است؛ همان‌گونه که در تفسیر: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ» گفتیم.
ثالثاً: ممکن است که دعا، بالا رفتن مرتبه و درجات خلوص و عمق گرفتن و رسوخ کردن اذهاب رجس و در نتیجه، تطهیر اهل‌بیت‌علیهم السلام را در بر داشته باشد.
رابعاً: مطابق برخی از روایاتی، که ذکر شد، دعای پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم بعد از نزول آیه تطهیر بوده است.(132)

شبهه هشتم: عصمت برای تمام صحابه‌

دهلوی می‌گوید: اگر آیه تطهیر دلالت بر عصمت داشته باشد، باید تمام صحابه معصوم باشند؛ زیرا همین تعبیر در حقّ آنان نیز رسیده است؛ خداوند متعال می‌فرماید: «وَلکِنْ یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ وَلِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ».(133) و نیز می‌فرماید: «لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ وَیُذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ الشَّیْطانِ».(134)
پاسخ
قیاس در این مورد مع الفارق است و در نتیجه، استدلال مغالطه‌ای است؛ زیرا اراده در این دو آیه تشریعی است نه تکوینی. از همین رو، اجماع است بر این‌که آیه به صیغه جمع مخاطب آمده است، ولی نه تنها مختص به مشافهین زمان خطاب و صحابه نیست، بلکه شامل همه مسلمانان تا روز قیامت می‌شود؛ بر خلاف اراده در آیه تطهیر که تکوینی است و دلالت بر عصمت دارد.
شاهد این مطلب؛ آیه اوّل در مورد سبب تشریع وضو و تیمّم است؛ خداوند متعال می‌فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ وَامْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ وَإِنْ کُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا وَإِنْ کُنْتُمْ مَرْضی أَوْ عَلی سَفَرٍ أَوْ جآءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغآئِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّسآءَ فَلَمْ تَجِدُوا مآءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَأَیْدِیکُمْ مِنْهُ ما یُرِیدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ وَلکِنْ یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ وَلِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ»؛(135) «ای اهل ایمان! چون خواهید برای نماز برخیزید، صورت و دست‌ها را تا مرفق بشویید و پاها را تا برآمدگی پا مسح کنید و اگر جنب هستید پاکیزه شوید [غسل کنید] و اگر بیمار یا مسافر هستید، یا یکی از شما را قضای حاجتی دست داده باشد، یا با زنان مباشرت کرده‌اید و آب نیابید، در این صورت به خاک پاک و پاکیزه تیمّم کنید پس با آن خاک، صورت و دست‌هایتان را مسح کنید. خدا هیچ‌گونه سختی برای شما قرار نخواهد داد ولکن می‌خواهد تا شما را پاکیزه کند و نعمت را بر شما تمام گرداند، باشد که شکر او را به جای آرید.»
در مورد آیه دوّم که در خصوص جنگ بدر وارد شده، سخن از فرستادن باران هنگام احتیاج به آن است؛ خداوند متعال می‌فرماید: «إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَیُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّمآءِ مآءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ وَیُذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ الشَّیْطانِ»؛(136) «یاد آرید هنگامی را که خواب راحت، شما را فرا گرفت برای این‌که از جانب خدا ایمنی یافتید و از آسمان رحمت خود آبی فرستاد که شما را به آن پاک گرداند و وسوسه و کید شیطان را از شما دور سازد.»
پس «لِیُطَهِّرَکُمْ» یعنی تطهیر از جنابت و هیچ یک از دو آیه، مربوط به تطهیر از گناهان و نقایص نیست.

شبهه نهم: رجس به معنای شرک

ابن تیمیه می‌گوید: اراده خداوند در آیه تطهیر، متضمّن تحقّق مراد نیست، بلکه گاهی اراده می‌کند چیزی را که تحقق نمی‌یابد؛ خداوند متعال می‌فرماید: «وَاللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ»(137) در حالی که برخی توبه می‌کنند و برخی نمی‌کنند. خداوند اراده کرده که مردم را از شرک پاک کند، ولی بعضی می‌خواهند که بر شرک باقی بمانند.(138)
آن‌گاه می‌گوید: مقصود از «رجس» در آیه، شرک است، همانند قول خداوند که می‌فرماید: «فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ اْلأَوْثانِ» و ما می‌دانیم که خداوند از اهل‌بیت‌علیهم السلام پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم شرک و خباثت را دور کرده است، ولی این دلالت بر عصمت آنان ندارد.(139)
پاسخ
اوّلاً: اراده در آیه «وَاللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ» تشریعی است نه تکوینی. از همین رو به عموم مردم توجه دارد؛ برخلاف اراده در مورد آیه تطهیر که به قراینی - که ذکر شد - خصوصاً روایاتی که نصّ در نزول آیه در پنج تن بود، اراده تکوینی است نه تشریعی وگرنه شامل افرادی خاص نمی‌شد.
ثانیاً: در آیه «فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ اْلأَوْثانِ» مقصود از رجس مشخص شده است؛ زیرا بعد از آن کلمه «من بیانیه» مقصود از رجس، خصوص شرک معرفی شده است. خصوصاً آن‌که خطاب در «فَاجْتَنِبُوا» عموم مشرکان است. بر خلاف آیه تطهیر که الف و لام در «الرِّجْسَ» برای جنس بوده و عموم مراتب رجس که از آن جمله گناه، اشتباه، خطا و سهو است را نیز شامل می‌شود.

آیه اولی الامر

اشاره

از جمله آیاتی که می‌توان بر ولایت و امامت و مرجعیت دینی اهل بیت عصمت و طهارت‌علیهم السلام استدلال نمود، آیه «اولی الامر» است. خداوند متعال می‌فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»؛(140) «ای مؤمنین! خدا را اطاعت کنید و رسول و اولی الامر از میان خود را اطاعت نمایید.» از آنجا که از این آیه تأییدی بر امامت اهل بیت‌علیهم السلام استفاده می‌شود، به طور مختصر به بحث از آن می‌پردازیم.

معانی مفردات آیه‌

قبل از ورود در اصل بحث، به معانی مفردات آیه می‌پردازیم:
الف) معنای اطاعت خداوند
مقصود از اطاعت خداوند همان متابعت از احکامی است که بر قلب رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم به عنوان وحی نازل شده و حکم و خطاب آن‌ها به عموم مکلّفین است. پس اطاعت خداوند؛ یعنی اطاعت کلام خدا که در قرآن کریم بیان شده است.
ب) معنای اطاعت رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم
اطاعت رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم بر سه نوع است:
1 - اطاعت رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم در اموری از تفصیل و توضیح احکام که به او وحی شده، ولی در قرآن موجود نیست؛ زیرا آنچه در قرآن آمده اصول کلّی احکام است، و احتیاج به بیان نبوی دارد. لذا قرآن می‌فرماید: «وَأَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ»؛(141) «و ما به سوی تو قرآن را فرستادیم تا برای مردم آنچه به سویشان فرستاده شده تبیین کنی.»
2 - اطاعت رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم نسبت به اموری که تشریعش به آن حضرت واگذار شده است؛ زیرا مطابق برخی از ادله، تشریع برخی از احکام به خود حضرت واگذار شده است. همان‌گونه که در مورد نمازهای دو رکعتی وارد شده که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم بر آن‌ها اضافه نموده است.(142)
3 - اطاعت رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم در آرای شخصی و اموری که مربوط به اجتماع مسلمین است. اموری که مربوط به وظایف والی و حاکم اسلامی برای تثبیت حکومت اسلامی است. خداوند متعال می‌فرماید: «وَما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَلا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ...»؛(143) «و هیچ مرد و زن مؤمنی را نرسد که چون خداوند و پیامبرش امری را مقرّر دارند، آنان را در کارشان اختیار [و چون و چرایی باشد و هر کس از [امر] خداوند و پیامبر او سرپیچی کند در گمراهی آشکاری افتاده است....»
بر عموم مسلمانان است که از دستورات پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در هر سه مورد اطاعت کنند و اطاعت از او را در حقیقت اطاعت خدا بدانند.
ج) معنای اطاعت اولی الامر
«اولی الأمر» همان ائمه معصومین از اهل بیتند که این مطلب را به حول و قوه الهی به اثبات خواهیم رساند، فعلاً بحث در این است که حیطه اطاعت «اولی الامر» تا کجاست؟ ودر چه اموری باید آن‌ها را اطاعت نمود؟
1 - نظر برخی از علما بر آن است که امامان‌علیهم السلام حقّ تشریع ندارند و تنها کاری که در بُعد احکام دارند، همان تبیین و توضیح احکام شرع است که از ناحیه رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم ذکر شده و احتیاج به توسعه و تبیین و تطبیق صحیح دارد. و بر مردم است که به بیانات آن بزرگواران گوش فرا داده و به آن‌ها عمل کنند.
عبداللَّه بن عجلان از امام باقرعلیه السلام در تفسیر آیه: «أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» نقل کرده که فرمود: «هی فی علیّ وفی الأئمة، جعلهم اللَّه مواضع الأنبیاء، غیر أنّهم لایحلّون شیئاً ولایحرّمونه»؛ «آیه درباره علی و امامان نازل شده است. خداوند آنان را در جایگاه‌های انبیا قرار داده است، جز آن‌که چیزی را حلال نکرده و چیزی را نیز حرام نمی‌کنند.»(144)
2 - مورد دیگر از مواردی که باید به دستورات اهل بیت عصمت و طهارت‌علیهم السلام گوش فرا داده و به آن عمل نماییم، دستوراتی است که مربوط به نظام اسلامی و حفظ شؤون مملکت اسلامی است، و لذا اگر در موردی حکمی از این نوع احکام ولایی صادر کردند - چه در زمان حاکمیتشان باشد یا خیر - بر عموم مسلمین است که از آن اطاعت نمایند.

اقوال در «اولی‌الامر»

در این‌که مقصود از «اولی‌الامر» در آیه مورد نظر کیست؟ اقوالی ذکر شده است که اینک به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:
1 - امیران لشکر.
2 - اصحاب پیامبر اکرم‌صلی الله علیه وآله وسلم.
3 - صحابه و تابعین.
4 - خلفای اربعه.
5 - عموم علمای امت اسلامی.
6 - هر کسی که متولی امور مردم از راه صحیح آن شود.
7 - اهل حلّ و عقد.
8 - خصوص امامان از اهل بیت پیامبرعلیهم السلام.(145)
و... .
ما درصددیم که اثبات کنیم مقصود از «اولی الامر» خصوص اهل بیت معصومین‌علیهم السلام است.

عصمت «اولی الامر»

با تأمّلی در آیه «اولی الامر» به دست می‌آید که مقصود از اولی الامر در آیه کسانی هستند که از عصمت برخوردارند. این معنا را این‌گونه به اثبات می‌رسانیم:
خداوند تعالی به طور جزم و قطع، امر به اطاعت اولی الامر نموده است، و هرکس که این چنین امری برای او شده، باید از هر خطا و اشتباهی معصوم باشد؛ زیرا در غیر این صورت بر فرض اقدامش بر اشتباه و خطا، لازم می‌آید که خداوند امر به اطاعت او کرده باشد که همان کار خطایی است، و خطا از آن جهت که خطا است مورد نهی است. نتیجه این‌که در صورت عدم عصمت اولی الامر در آیه فوق، لازم می‌آید که امر و نهی در یک فعل و به یک اعتبار با یکدیگر جمع شود که این به طور حتم محال است پس باید مقصود از «اولی الامر» در آیه، افراد معصوم از خطا و اشتباه باشند.(146)
این بیان فخر رازی بود.
فخر رازی گرچه تا اینجا با شیعه امامی همراهی کرده و «اولی الامر» را بر افراد معصوم منطبق ساخته است، ولی هنگام تعیین مصداق «اولی الامر» دچار اشتباه شده و آن را بر اهل حلّ و عقد از امّت منطبق کرده است.
او می‌گوید: «آیه دلالت بر لزوم متابعت و پیروی از اولی الامر به طور مطلق دارد، ولی از آنجا که ما از شناخت معصوم عاجزیم و به جهت این‌که معصوم وجود خارجی ندارد، یا ما عاجز از دسترسی به آن هستیم، لذا می‌گوییم: مقصود از «اولی الامر» همان اهل حلّ و عقد از بزرگان امت است، کسانی که عارف به مسائل و احکامند. و اگر آنان بر مسأله‌ای اجتماع کنند، نتیجه‌ای که از اجتماع آن‌ها به دست می‌آید، از هر عیب و خطایی مصون است.(147)

تفسیر قرآن به روایات‌

همان‌گونه که قرآن می‌تواند برخی از آیاتش برخی دیگر را تفسیر کند، روایات نیز می‌توانند آیات قرآن را تفسیر و تبیین نمایند. لذا خداوند متعال می‌فرماید: «وَأَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ»؛(148) «و ما به سوی تو قرآن را فرستادیم تا برای مردم آنچه به سویشان فرستاده شده تبیین کنی.»
در مورد «اولی الامر» روایاتی وجود دارد که می‌تواند مصداق آن را تبیین کند. اینک به برخی از این روایات اشاره می‌کنیم:
1 - احادیث دوازده خلیفه؛ رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «یکون بعدی اثنا عشر امیراً کلّهم من قریش»؛ «بعد از من دوازده امیر در میان شما خواهند بود که همگی آن‌ها از قریشند.»(149)
کلمه «امیر» از ماده امر و امارت است. و این روایت می‌تواند در محدوده تعیین تعداد «اولی الامر» کمک کار ما باشد، که عدد آن‌ها دوازده نفر است.
2 - حاکم نیشابوری به سند صحیح از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم نقل کرده که فرمود: «من أطاعنی فقد أطاع اللَّه، ومن عصانی فقد عصی اللَّه، ومن أطاع علیّاً فقد أطاعنی ومن عصی علیّاً فقد عصانی»؛(150) «هر کس مرا اطاعت کند به طور حتم خدا را اطاعت کرده و هر کس مرا نافرمانی کند به طور حتم خدا را نافرمانی کرده است. و هر کس علی‌علیه السلام را اطاعت کند به طور حتم مرا اطاعت کرده و هر کس علی‌علیه السلام را نافرمانی کند به طور حتم مرا نافرمانی کرده است.»
در این حدیث پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم اطاعت حضرت علی‌علیه السلام را ملازم با اطاعت خود و اطاعت خودش را ملازم با اطاعت خدا معرفی کرده است و در نتیجه این همان معنایی است که قرآن در آیه مورد نظر به آن اشاره کرده است.
3 - حدیث ثقلین؛ زیرا پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در آن حدیث فرمود: «إنّی تارک فیکم الثقلین ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا، کتاب اللَّه وعترتی»؛ «من دو گوهر گرانبها را در میان شما به ودیعه می‌گذارم که اگر به آن دو تمسّک کنید هرگز گمراه نمی‌شوید، یکی کتاب خدا و دیگری عترتم.»
در این حدیث نیز به لزوم تمسّک و اطاعت از عترت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم اشاره شده است.
4 - در حدیث غدیر اشاره به اولین نفر از اولی الامر شده که اطاعت او واجب است.

بررسی احادیث شیعه‌

احادیث شیعه امامی درباره مصداق «اولی الامر» با تواتر اجمالی و برخی نیز با سند صحیح بر تطبیق آن بر اهل بیت‌علیهم السلام دلالت دارد. پیام این احادیث همسو با دلالت آیات قرآن است. از این رو این احادیث تلقی به قبول شده‌اند.
با این‌که این احادیث درباره این آیه متنوعند، لیکن هیچ تعارضی در میان آن‌ها نیست.
امام باقرعلیه السلام در حدیثی فرمود: «إیّانا عنی خاصّة، أمر جمیع المؤمنین إلی یوم القیامة بطاعتنا»؛(151) «خداوند تنها ما را اراده کرده است و به تمام مؤمنان تا روز قیامت به اطاعت ما دستور داده است.»
جابر می‌گوید: چون خداوند آیه «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ...» را بر پیامبرش محمّدصلی الله علیه وآله وسلم نازل کرد، گفتم: ای رسول خدا! خدا و رسولش را شناختیم، اولی الامری که خداوند اطاعتشان را با اطاعت خود مقرون کرده چه کسانی‌اند؟ فرمود: «هم خلفائی یا جابر! وائمة المسلمین من بعدی، اوّلهم علیّ بن ابی طالب، ثمّ الحسن والحسین، ثمّ علیّ بن الحسین، ثمّ محمّد بن علیّ المعروف فی التوراة بالباقر. وستدرکه یا جابر، فإذا لقیته فاقرئه منّی السلام. ثمّ الصادق جعفر بن محمّد، ثمّ موسی بن جعفر، ثمّ علی بن موسی، ثمّ محمّد بن علیّ، ثمّ علیّ بن محمّد، ثمّ الحسن بن علیّ، ثمّ سمیّی وکنیّی حجة اللَّه فی ارضه وبقیته فی عباده ابن الحسن بن علیّ، ذاک الّذی یفتح اللَّه تعالی ذکره علی یدیه مشارق الارض ومغاربها...»؛ «آنان جانشینان من و پیشوایان مسلمین پس از من هستند. نخستین آنان علی بن ابی طالب است سپس حسن، بعد حسین، پس علی بن حسین و محمّد بن علی است، که در تورات به نام باقر معروف است. تو ای جابر! وی را خواهی دید و چون او را ملاقات کردی سلام من را به وی برسان. سپس صادق جعفر بن محمّد، موسی بن جعفر، علی بن موسی، محمّد بن علی، علی بن محمّد و حسن بن علی است. سپس آن کسی که نامش محمّد و کینه‌اش حجّت خدا در زمین و بقیة اللَّه در بین بندگان است. وی فرزند حسن بن علی است. خداوند بلند مرتبه، خاوران و باختران را به دست او می‌گشاید....»(152)
امام رضاعلیه السلام در تفسیر «اولی الامر» در آیه فرمود: «الأئمّة من ولد علیّ وفاطمةعلیهما السلام إلی أن تقوم الساعة»؛(153) «اولی الامر، پیشوایانند از فرزندان علی و فاطمه‌علیهما السلام تا روز قیامت.»
امام باقرعلیه السلام ضمن آن‌که «اولی الامر» را به اهل بیت پیامبرعلیهم السلام تفسیر می‌کند و اطاعت آن‌ها را با اطاعت خدا یکسان می‌شمارد، می‌فرماید: «وهم المعصومون المطهرّون الّذین لا یذنبون ولا یعصون... ولا یفارقون القرآن ولا یفارقهم»؛(154) «آنان معصومان پاکند، مرتکب گناه نمی‌شوند و معصیت نمی‌کنند... از قرآن جدا نمی‌شوند و قرآن از آنان جدا نمی‌شود.»
در خطبه‌ای از امام حسن‌علیه السلام نیز پس از بیعت مردم با ایشان چنین روایت شده است: «... فأطیعونا فإنّ طاعتنا مفروضة إذ کانت بطاعة اللَّه مقرونة، قال اللَّه - عزّ وجلّ - «أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»»؛(155) «پس ما را اطاعت کنید، اطاعت از ما واجب است چون به اطاعت خدا و رسولش مقرون شده است. خداوند بلند مرتبه می‌فرماید: «اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبر را و اولی الامر از خودتان را.»

«اولی الامر» در روایات اهل سنّت‌

مطابق برخی از روایات اهل سنّت نیز مراد از «اولی الامر» در آیه مورد بحث امامان از اهل بیت عصمت و طهارتند:
حاکم حسکانی با سند خود از امام علی‌علیه السلام از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم نقل کرده که فرمود: «شریکان من کسانی‌اند که خداوند اطاعت آنان را با اطاعت خویش و من مقرون ساخت و درباره آنان چنین نازل کرد: «أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ». من گفتم: ای پیامبر خدا! آنان چه کسانی‌اند؟
فرمود: تو نخستین آنان هستی.»(156)
جوینی نیز به سند خود در ضمن حدیثی طولانی نقل می‌کند که امام علی‌علیه السلام خطاب به برخی از صحابه فرمود: «... شما را به خدا سوگند می‌دهم آیا می‌دانید هنگامی که آیه «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ...» نازل شد، مردم گفتند: ای رسول خدا! آیا «اولی الامر» و... افراد خاص و برخی از مؤمنانند یا شامل همه آنان می‌شود؟ پس خداوند به پیامبرش دستور داد، والیان امر را به مردم بیاموزد و برای ایشان همان‌گونه که نماز و زکات و حج را تفسیر کرده است، ولایت را تفسیر کند. پس رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم من را در غدیر خم برای مردم منصوب کرد....»(157)
و نیز حاکم حسکانی به نقل از مجاهد بن جبر تابعی، شأن نزول آیه را درباره جانشینی امام علی‌علیه السلام به جای رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم نقل کرده و می‌نویسد: «(اولی الامر) درباره امیرالمؤمنین نازل شد، هنگامی که رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم ایشان را در مدینه به جای خود نشاند و علی‌علیه السلام عرض کرد: آیا مرا در میان زنان و کودکان وا می‌گذاری؟ پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: آیا خشنود نیستی برای من به منزله هارون برای موسی باشی؟(158)

بررسی دیدگاه اهل سنّت

تمام اهل سنّت به جز فخر رازی، اطاعت «اولی الامر» در آیه را مشروط به اطاعت خدا و عدم معصیت او می‌دانند. و برخلاف دیدگاه شیعه، اولی الامر را بر افراد معصوم تطبیق نمی‌کنند و در این مورد اقوال دیگری را انتخاب کرده‌اند؛ از قبیل:
1 - اولی الامر، حاکمان بر حقّ
زمخشری می‌گوید: «خداوند به والیان دستور داد، امانات را به اهلش برگردانند و به عدالت داوری کنند. سپس در این آیه به مردم دستور داد آنان را اطاعت کنند و داوری آن‌ها را گردن نهند، آنان جز حاکمان بر حقّ نیستند؛ چون خدا و رسول او از حاکمان جور بی‌زارند و امکان ندارد وجوب اطاعت آنان به اطاعت خدا و رسول عطف شود.»(159)
2 - اولی الامر، امیران و عالمان
قرطبی می‌گوید: «درست‌ترین اقوال در این زمینه دو قول است: یکی این‌که مراد از اولی الامر حاکمانند، چون آنان صاحب امرند و حاکمیت برای آن‌هاست. و دیگر این‌که: مراد دانشمندان دین شناسند....»(160)
3 - اولی الامر، حاکمان، سلاطین و قاضیان شرع
این قول دایره وسیع‌تری را درباره اولی الامر می‌شناسد و آن را شامل حاکمان، سلاطین، قاضیان و هر کس که ولایت شرعیه دارد، می‌داند.(161)
صاحبان این اقوال همگی وجوب اطاعت «اولی الامر» در آیه را مقید و مشروط به عدم معصیت آن‌ها دانسته‌اند، ولی همان‌گونه که اشاره شد «اولی الامر» در آیه مطلق است و تقیید، خلاف ظاهر است، و لذا با اطلاقش حمل بر ائمّه معصومین‌علیهم السلام می‌کنیم.
نقد کلام فخر رازی
به فخر رازی که «اولی الامر» در آیه را بر اهل حلّ و عقد منطبق می‌سازد می‌گوییم: در صورتی که هر یک از افراد اهل حلّ و عقد از عصمت برخوردار نیستند چگونه می‌تواند اجتماع آرای غیر معصوم از عصمت برخوردار شود؟ آری شکّی نیست که اجتماع، اقرب به صواب است، ولی این قرب، موجب نمی‌شود که احتمال خطا از بین رفته و رأی آنان به سر حدّ عصمت برسد. و بر فرض که بگوییم در صورت اجتماع آراء به عصمت رسیده باشند، این عصمت می‌تواند از یکی از این اسباب حاصل شده باشد:
1 - از آنجا که جمیع افراد حلّ و عقد معصومند، در نتیجه: اجتماع آن‌ها نیز از مقام عصمت برخوردار است.
ولی بدیهی است که از زمان وفات پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم تا کنون بر این امت عصری نگذشته که افراد اهل حلّ و عقد آن معصوم باشند. و این چیزی است که خود فخر رازی نیز قبول دارد.
2 - این‌که بگوییم افراد اهل حلّ و عقد، گرچه از عصمت برخوردار نیستند ولی مجموع آن‌ها در صورت اجتماع به مقام عصمت خواهند رسید، به این معنا که عصمت، صفتی باشد برای هیئت اجتماعی افراد، نه برای هر یک از افراد.
این احتمال نیز باطل است؛ زیرا عصمت از امور حقیقی و صفات واقعی است، در حالی که هیئت اجتماعی چیزی بیش از عنوان اعتباری نیست، و نمی‌توان صفت حقیقی را عنوان اعتباری قرار داد.
3 - احتمال سوم این است که بگوییم: صفت عصمت، نه وصف افراد و نه وصف هیئت اجتماعی است، بلکه سنّت خداوند بر این قرار گرفته که نتیجه‌ای را که از آرای اهل حلّ و عقد به دست می‌آید، از خطا و اشتباه مصون بدارد. در این فرض نیز سه احتمال وجود دارد:
الف) یکی این‌که بگوییم: این سنّت خداوند نسبت به همه امت‌ها تعمیم دارد. در حالی که این احتمال به طور حتم باطل است؛ زیرا چه بسیار آرایی که با وجود اتفاق رأی در آن، اشتباه بوده است.
ب) احتمال دیگر این است که این سنّت را مخصوص به مسلمین بدانیم. به این معنا که بگوییم: خداوند تعالی بر این امّت منّت گذارده و آرای اهل حلّ و عقد آن‌ها را از خطا و اشتباه مصون داشته است.
ولی این احتمال نیز خلاف واقعیات تاریخی است؛ زیرا چه بسیار اهل حلّ و عقدی که رأیشان در این امت باطل درآمد. و نیز اگر این مطلب در این امت ثابت می‌بود، باید معجزه‌ای به حساب می‌آمد، در حالی که در هیچ دلیل صحیحی به آن به عنوان معجزه اشاره نشده است.
ج) احتمال سوم آن است که بگوییم: عصمتی که برای افراد این امت است به امر خارق العاده باز نمی‌گردد، بلکه مربوط به تربیت خوب این امت از ناحیه پیامبر اکرم‌صلی الله علیه وآله وسلم و تعلیمات الهی است که آن‌ها را تا به حدی رسانده که اجتماع آن‌ها از مقام عصمت برخوردار است.
این احتمال نیز باطل است؛ زیرا در صورتی که هر یک از افراد این امت از احتمال خطای در رأی مصون نیستند، چگونه می‌توان اجتماع آن‌ها را معصوم دانست؟ چه بسیار مجالسی از اهل حلّ و عقد از این امت که تشکیل شد و آراء و نتایج باطلی از آن بیرون آمد!
شبهات فخر رازی
شیعه امامیه، «اولی الامر» را امامان از اهل بیت پیامبر اکرم‌علیهم السلام می‌داند که در هر زمان یک نفر از آن‌ها حجّت خدا در روی زمین هستند. ولی فخر رازی بر نظر شیعه اعتراضاتی وارد کرده که به بررسی هر یک از آن‌ها می‌پردازیم:
شبهه اول
کلمه «اولی الامر» در آیه مقید به «منکم» شده است؛ یعنی آن‌ها از جنس و سنخ شما هستند؛ یعنی انسان‌هایی عادی بوده و از مزیّت عصمت برخودار نیستند، در حالی که شیعه بر فرد فرد آن‌ها مدعی عصمت است.
پاسخ
کلمه «منکم» که در آیه آمده، برای افاده این نکته است که «اولی الأمر» گرچه معصومند ولی از جنس بشرند، نه از سنخ ملائکه. زیرا مطابق برخی از آیات، مردم اعتراض می‌کردند که چرا پیامبر غذا می‌خورد و در بازارها راه می‌رود؟! گویا گمان می‌کردند که پیامبر باید از جنس ملک باشد نه از جنس بشر. و لذا قرآن نیز در آیات فراوانی بر این نکته تأکید دارد که پیامبر از جنس شما است، و اگر چنانچه بخواهیم او را از جنس ملائکه قرار دهیم، باید در عین حال به صورت بشر درآوریم تا بتوانند با شما در تماس دائم باشند.
شبهه دوم
لفظ «اولی الامر» جمع است و جمع، دلالت بر معنایی دارد که برای آن افراد است، و این معنا با رأی امامیه منطبق نیست؛ زیرا آنان معتقدند که در هر زمان یک امام وجود دارد و حال آن‌که آیه، امر به اطاعت از جماعتی دارد.
پاسخ
آنچه خلاف ظاهر و مجاز است این‌که لفظ جمع را بر یکی از افراد مفهومش حمل کنیم، در حالی که آیه شریفه از این قبیل نیست؛ زیرا مطابق رأی امامیه «اولی الأمر» همان دوازده امام معصوم است که اطاعتشان به حکم خداوند واجب است، و اطلاق جمع بر آن‌ها نه به اعتبار آن است که در یک زمان همه آن‌ها وجود دارند، بلکه به این اعتبار است که هیچ زمانی از این دوازده نفر خالی نیست. و به تعبیر دیگر: اطلاق جمع بر آن‌ها به لحاظ وجود طولی آن‌ها است نه عرضی، و این اطلاق نیز حقیقی است نه مجازی، و در قرآن نیز زیاد به کار رفته است.
خداوند متعال می‌فرماید: «فَلا تُطِعِ الْمُکَذِّبِینَ»؛(162) «از دروغگویان اطاعت مکن.» آیا مقصود از آن فقط دروغگویان در یک زمان است؟ یا این‌که اگر در هر زمان یک دروغگو نیز بود، تو نباید از او اطاعت کنی.
شبهه سوم
اطاعت از معصوم مشروط به شناخت او است، در حالی که شناخت معصوم محال است و در نتیجه تکلیف به محال است که باطل می‌باشد.
پاسخ
امامان معصوم‌علیهم السلام کسانی هستند که از جانب خداوند و رسولش همگی با بیانات و نصوصات کافی و روشن برای مردم بیان شده‌اند و برای هر انسان بی‌غرض و با انصافی مشخص است.
شبهه چهارم
خداوند متعال در ذیل آیه «اولی الامر» می‌فرماید: «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ‌ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَالرَّسُولِ»؛(163) «پس اگر در چیزی نزاع کردید آن را به خدا و رسول باز گردانید.»
در این آیه مرجع حل اختلاف و نزاع، خدا و رسول معرفی شده، نه اولی الامر و این دلیل بر آن است که اولی الامر از مقام عصمت برخوردار نیستند.
پاسخ
اوّلاً: این بدان جهت است که حقّ تشریع تنها برای خدا و رسول است نه اولی الامر، لذا در موارد نزاع در شریعت اسلامی باید به این دو مراجعه نمود.
ثانیاً: گاهی اختلاف و نزاع در مصداق «اولی الامر» است، که در این صورت چاره‌ای نیست جز آن‌که برای حلّ نزاع به خدا و رسول مراجعه کرد.
شبهه پنجم
ما در این عصر و زمان، عاجز از دسترسی به امام معصوم و یادگیری احکام و مسائل و معارف دینی از او هستیم تا با فراگیری از او به آن‌ها عمل نماییم، در حالی که در آیه «اولی الامر» اطاعت آن‌ها واجب شده است. در نتیجه مقصود از «اولی الامر» امامان شیعه نیست.
پاسخ
در زمان ظهور امام، دسترسی به او ممکن بوده و در عصر غیبت امام، گرچه از برکات حضور او محرومیم، ولی مجموعه دستورات و احکامی که از ناحیه آن بزرگواران رسیده، موجود است و با اطاعت آن‌ها در حقیقت به دستورات امام زمان خود عمل کرده‌ایم. خصوصاً با در نظر گرفتن این‌که منشأ غیبت امام زمان خود ما بوده‌ایم.

راویان نزول آیه در شأن اهل بیت‌علیهم السلام‌

برخی از علمای اهل سنّت، تصریح به نزول آیه «اولی الامر» در شأن اهل بیت عصمت و طهارت‌علیهم السلام نموده‌اند؛ از قبیل:
- ابن حیان اندلسی.(164)
- نیشابوری.(165)
- محمد صالح کشفی مرتضوی.(166)
- قندوزی حنفی.(167)
- حاکم حسکانی.(168)
- فخر رازی.(169)
- حموینی (حمّوئی).(170)

آیه اهل الذکر

آیه اهل الذک‌

یکی از آیاتی که قابل تطبیق بر اهل بیت عصمت و طهارت پیامبر اکرم‌علیهم السلام است آیه «اهل الذکر» می‌باشد. خداوند متعال می‌فرماید: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»؛(171) «از اهل ذکر بپرسید اگر نمی‌دانید.» مقصود از اهل ذکر کیست؟ آیا علمای اهل کتاب است یا اهل بیت رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم؟ و چگونه این آیه دلالت بر امامت و مرجعیّت اهل بیت‌علیهم السلام دارد؟ این‌ها سؤالاتی است که در این بحث مورد بررسی قرار خواهد گرفت.

مصداق اهل ذکر در روایات اهل بیت‌علیهم السلام‌

با مراجعه به روایات اهل بیت‌علیهم السلام پی خواهیم برد که مقصود از «اهل الذکر» در آیه و مصداق آن در این امّت، امامان معصوم از ذریّه رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم است. افرادی که بر عموم امت اسلامی واجب بوده و هست که تا روز قیامت به در خانه آنان آمده و مسائل خود را از آنان سؤال کرده و به آن‌ها عمل کنند. اینک به برخی از روایات اشاره می‌کنیم:
1 - کلینی‌رحمه الله به سندش از امام باقرعلیه السلام نقل کرده که درباره قول خداوند - عزّ وجلّ - «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم نقل کرده که فرمود: «الذکر أنا والأئمة أهل الذکر»؛ «ذکر منم و امامان‌علیهم السلام اهل ذکرند.» و درباره قول خداوند - عزّ وجلّ - «وَإِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَلِقَوْمِکَ وَسَوْفَ تُسْئَلُونَ»(172) امام باقرعلیه السلام فرمود: «نحن قومه ونحن المسؤولون»؛ «ما قوم او - پیامبر - و ما سؤال می‌شویم.»(173)
2 - و نیز به سندش از امام صادق‌علیه السلام درباره آیه «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» فرمود: «الذکر محمّدصلی الله علیه وآله وسلم ونحن اهله المسؤولون»؛ «ذکر، محمّدصلی الله علیه وآله وسلم است، و ما مورد سؤال واقع می‌شویم.» راوی می‌گوید: عرض کردم: مقصود از قول خداوند: «وَإِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَلِقَوْمِکَ وَسَوْفَ تُسْئَلُونَ» چیست؟ حضرت فرمود: «ایّانا عنی ونحن أهل الذکر ونحن المسؤولون»؛ «تنها ما را قصد کرده است، و ما اهل ذکریم و ما مورد سؤال واقع می‌شویم.»(174)
3 - و نیز به سندش از وشاء نقل کرده که گفت: از امام رضاعلیه السلام سؤال کرده، به او عرض کردم: فدایت گردم مقصود از آیه «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» چیست؟ حضرت فرمود: «نحن اهل الذکر ونحن المسؤولون»؛ «ما اهل ذکریم، و ما مورد سؤال قرار گرفته‌ایم.»(175)
4 - محمّد بن علی بن بابویه به سندش از ریّان بن صلت نقل کرده که امام رضاعلیه السلام در مجلسی ضمن سخنانش فرمود: «... ما اهل ذکریم که خداوند متعال در کتابش فرمود: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ». علمای مجلس عرض کردند: مقصود خداوند از «اهل ذکر» یهود و نصارا هستند. حضرت‌علیه السلام فرمود: «سبحان اللَّه! آیا چنین احتمالی جایز است؟ در این صورت آنان ما را به دین خود دعوت می‌کنند و می‌گویند: دینشان از دین اسلام افضل است. مأمون به امام گفت: آیا نزد شما شرحی برای آیه است که دلالت بر خلاف آنچه علما می‌گویند، داشته باشد؟ حضرت فرمود: آری. ذکر، رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم است، و ما اهل ذکریم. و این مطلب در کتاب خداوند آشکار است آنجا که در سوره طلاق می‌فرماید: «فَاتَّقُوا اللَّهَ یا أُولِی الْأَلْبابِ الَّذِینَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً * رَسُولاً یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِ اللَّهِ مُبَیِّناتٍ».(176) پس ذکر، رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم بوده و ما اهل ذکریم.»(177)
5 - سید هاشم بحرانی در تفسیر خود از برقی به سندش از عبدالکریم بن ابی دیلم و او از امام صادق‌علیه السلام نقل کرده که درباره قول خداوند - جلّ ذکره - «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» فرمود: «کتاب (قرآن) همان ذکر است و اهل آن آل محمّدعلیهم السلام هستند. خداوند - عزّ وجلّ - امر به سؤال از آنان نموده است، و به سؤال از جهّال امر ننموده است. و خداوند - عزّ وجلّ - قرآن را «ذکر» نامیده، آنجا که فرمود: «وَأَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ». و نیز فرمود: «وَإِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَلِقَوْمِکَ وَسَوْفَ تُسْئَلُونَ».(178)

مصادیق «ذکر» در قرآن کریم

در قرآن کریم کلمه «ذکر» بر مصادیق متعددی به کار رفته است؛ از آن جمله:
1 - پیامبر اکرم‌صلی الله علیه وآله وسلم
خداوند متعال می‌فرماید: «فَاتَّقُوا اللَّهَ یا أُولِی الْأَلْبابِ الَّذِینَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً * رَسُولاً یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِ اللَّهِ مُبَیِّناتٍ»؛(179) «پس از [مخالفت فرمان خدا بپرهیزید، ای خردمندانی که ایمان آورده‌اید! [زیرا] خداوند چیزی که مایه تذکّر است بر شما نازل کرده؛ رسولی به سوی شما فرستاده که آیات روشن خدا را بر شما تلاوت می‌کند.»
2 - قرآن کریم
خداوند می‌فرماید: «وَأَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ»؛(180) «و ما این ذکر [= قرآن را بر تو نازل کردیم، تا آنچه به سوی مردم نازل شده است برای آن‌ها روشن سازی.»
و نیز می‌فرماید: «إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنّا لَهُ لَحافِظُونَ»؛(181) «ما قرآن را نازل کردیم؛ و ما به طور قطع نگهدار آنیم.»
معنای «ذکر» یکی است و اختلاف فقط در مصداق آن است؛ زیرا هرکدام از رسول و قرآن، زمینه‌ساز یاد خدا متعالند و مردم را برای توجه به خدا آماده می‌سازند. و به تعبیر دیگر کتاب صامت و کتاب ناطق، هر دو یادآور خدایند. اگر انسان قرآن بخواند یا عملکرد پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم را ببیند و چشم به روی پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم بیندازد به یاد خدا می‌افتد. و اهل بیت رسول خداعلیهم السلام نیز چون دارای اهلیت با قرآنند، انسان را به یاد خدا می‌اندازند، و لذا پیامبر اکرم‌صلی الله علیه وآله وسلم آنان را در حدیث معروف «ثقلین» مقارن با کتاب خدا قرار داده و از جدا نشدن و عدم افتراق این دو از یکدیگر خبر داده است. پس تفسیر روایات به رسول گرامی اسلام‌صلی الله علیه وآله وسلم منافاتی با تفسیر برخی دیگر به قرآن ندارد؛ زیرا این دو تفسیر به یک معنا بازگشت دارند.

تفسیر آیه‌

ظاهر خطاب در «فَسْئَلُوا» پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم و قوم ایشان است. و برخی نیز می‌گویند: خطاب در این جمله به مشرکان است.
کلمه «ذکر» به معنای حفظ مفهوم شی‌ء یا استحضار آن در ذهن است. راغب اصفهانی می‌گوید: «"ذکر" گاهی گفته می‌شود و از آن اراده هیئتی برای نفس می‌شود که توسط آن، انسان می‌تواند معارفی را که به دست آورده حفظ کند. ذکر به این معنا همانند کلمه "حفظ" است، جز آن‌که "حفظ" به اعتبار احراز معرفت اطلاق می‌شود، و کلمه "ذکر" به لحاظ استحضار آن به کار می‌رود.
و گاهی نیز کلمه "ذکر" به حضور چیزی در قلب یا گفتار (دل و زبان) گفته می‌شود. و به همین جهت است که گفته شده: ذکر بر دو نوع است: ذکر به قلب و ذکر به زبان، و هر کدام از آن‌ها نیز بر دو نوع است: ذکری که بعد از نسیان ناشی شده، و ذکری که بدون نسیان پدید آمده و در ادامه حفظ است.(182)
ظاهر آن است که اصل در «ذکر» آن است که در مورد دل و قلب به کار رود، و اگر این کلمه در مورد لفظ نیز به کار می‌رود، به اعتبار آن است که انسان از لفظ، به معنا پی می‌برد. و به همین جهت است که قرآن کریم لفظ «ذکر» را برای کتاب‌های آسمانی و خصوصاً قرآن کریم به کار برده است. و از آنجا که اهل یک چیز آشناتر به حال آن و بیناتر به اخبار آن هستند لذا کسی که می‌خواهد از آن چیز مطّلع شود، باید به اهل آن رجوع کند.

تنزیل و تطبیق آیه‌

در این‌که مراد از «اهل الذکر» در آیه مورد بحث کیست؟ اقوال مختلفی وجود دارد:
1 - برخی می‌گویند: مراد از «اهل الذکر» کسانی هستند که به اخبار پیشینیان از امت‌ها اطلاع دارند؛ چه مؤمنند یا کافر.
ولی این احتمال خلاف ظاهر بوده و مجاز است؛ زیرا استعمال کلمه «ذکر» در «علم» خلاف ظاهر لفظ است، و این معنا احتیاج به قرینه قطعی دارد که در مورد آیه وجود ندارد. خصوصاً آن‌که در قرآن کریم این کلمه در این معنا به کار نرفته است.
2 - احتمال دوّم آن است که مقصود از «اهل الذکر» در این آیه خصوص اهل بیت عصمت و طهارت‌علیهم السلام و در رأس آنان امام علی بن ابی طالب‌علیه السلام است؛ زیرا آن حضرت‌علیه السلام مردی صادق و مورد وثوق نزد آنان بوده و به جهت ولادت او در کعبه از قداست و احترام ویژه‌ای نزد عام و خاص و حتّی مشرکان برخوردار بوده است.
3 - برخی نیز مقصود از «اهل الذکر» را اهل قرآن معنا کرده و مراد به آن را پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم و اصحاب او؛ خصوصاً مؤمنان گرفته‌اند.
این احتمال نیز صحیح به نظر نمی‌رسد؛ زیرا با مقام احتیاج در آیه سازگاری ندارد، به جهت این‌که مخالفان و مشرکان، حتی نبوّت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم را قبول نداشته‌اند، حال چگونه از پیروان پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم ادعای نبوّت آن حضرت را بپذیرند.
4 - قول دیگری است که بین تنزیل آیه و تطبیق آن در هر زمان و مکان جمع کرده‌اند. این قول می‌گوید: آیه اشاره به یک اصل عام عقلایی دارد و آن وجوب رجوع جاهل به عالم و اهل خبره است؛ گرچه تنزیل آن، امر به رجوع به مطلق صاحبان کتاب‌های آسمانی است. به تعبیر دیگر: نزول آیه در مورد امر کفار و مشرکان و مخالفان رسول گرامی اسلام‌صلی الله علیه وآله وسلم است؛ به این معنا که باید به صاحبان کتاب‌های آسمانی رجوع کرده تا از نبوّت آن حضرت آگاهی یابند. ولی این آیه در هر زمان و مکان و عصری تطبیقی نیز دارد؛ زیرا گفته شده که شأن نزول و مورد آیه، مخصّص اصل مطلب و حکم نیست. و تطبیق آن این است که: هر شخص جاهل به معارف الهی، در هر عصر و زمانی باید به اهل ذکر مراجعه کند که در این عصر و زمان، اهل بیت پیامبر اکرم‌علیهم السلام مصداق واقعی آن می‌باشند.
شاهد این معنا نقل روایتی است که سیوطی به سندش از جابر از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم نقل کرده که فرمود: «لا ینبغی للعالم أن یسکت علی علمه، ولا ینبغی للجاهل أن یسکت علی جهله، وقد قال اللَّه: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» فینبغی للمؤمن أن یعرف علمه علی هدیً أم علی خلافه»؛(183) «برای شخص عالم سزاوار نیست که بر علمش ساکت بماند، و نیز برای جاهل سزاوار نیست که بر جهلش سکوت کند؛ زیرا خداوند فرموده است: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» پس برای مؤمن سزاوار است که عمل خود را بشناسد که آیا بر هدایت است یا بر خلاف هدایت.»

اهل بیت‌علیهم السلام حاملان حقایق قرآن‌

با بررسی آیات قرآن کریم و جمع بین برخی از آیات و نیز به کمک روایات پی می‌بریم که اهل بیت عصمت و طهارت پیامبر اکرم‌علیهم السلام حاملان واقعی قرآن و حقایق آن هستند.
خداوند متعال می‌فرماید: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ * فِی کِتابٍ مَکْنُونٍ * لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»؛(184) «همانا آن قرآن کریمی است که در کتاب محفوظی جای دارد. و جز پاکان نمی‌توانند به آن دست یابند.»
در این آیه اشاره به کبرای کلّی شده است و آن این‌که به حقیقت و روح قرآن جز کسی که از هر عیب و نقص و گناهی پاک است نمی‌تواند برسد.
در آیه تطهیر نیز به صغرا و مصداق پاکانی که به روح قرآن رسیده‌اند، اشاره کرده است، آنجا که می‌فرماید: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً»؛(185) «همانا خداوند چنین می‌خواهد که هر رجس و پلیدی را از شما خانواده نبوّت دور سازد و شما را از هر عیب پاک و منزّه گرداند.»
و با مراجعه به روایات نبوی پی می‌بریم که مراد از «اهل البیت» در این آیه، پنج تن آل عبا هستند؛ گرچه حصر در آیه اضافی بوده؛ یعنی می‌خواهد همسران و بقیه اصحاب را خارج کند و در مقابل همسران پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم و بقیه صحابه است، و لذا مانعی ندارد که آیه شامل بقیه امامان معصوم نیز گردد.
مسلم به سند خود از عایشه نقل می‌کند: پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم صبحگاهی از حجره خارج شد، در حالی که بر دوش او پارچه‌ای از پشم خیاطی نشده وجود داشت. حسن بن علی بر او وارد شد، او را داخل کساء کرد. آن‌گاه حسین وارد شد، او نیز در آن داخل شد. سپس فاطمه وارد شد او را نیز داخل آن کساء نمود. بعد علی وارد شد، او را نیز داخل کساء نمود.
آن‌گاه پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم این آیه را تلاوت نمود: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً».(186)

«اهل الذکر» در حدیث اهل سنّت‌

حاکم حسکانی به سندش از حرث نقل کرده که گفت: از علی‌علیه السلام درباره آیه «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» سؤال کردم، فرمود: «واللَّه انّا لنحن الذکر، نحن أهل العلم، ونحن معدن التأویل والتنزیل. لقد سمعت رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله وسلم یقول: أنا مدینة العلم وعلیّ بابها، فمن اراد العلم فلیأته من بابه»؛ «به خدا سوگند! به طور حتم تنها ما اهل ذکریم، ما اهل علم بوده و ما معدن تأویل و تنزیلیم. و به طور حتم از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم شنیدم که می‌فرمود: من دروازه علم و علی درب آن است، پس هر کس اراده علم کرد باید از درب آن بیاید.»(187)

آیه صادقین‌

توضیح

یکی از آیاتی که می‌توان از آن، امامت و مرجعیّت دینی اهل بیت‌علیهم السلام را استفاده نمود، آیه «صادقین» است. خداوند متعال می‌فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَکُونُوا مَعَ الصّادِقِینَ»؛(188) «ای کسانی که ایمان آورده‌اید! از [مخالفت فرمان خدا بپرهیزید، و با صادقان باشید.»
خداوند در این آیه مؤمنان را به پیروی و تبعیّت از «صادقین» فراخوانده است. این‌که صادقین کیانند؟ و چه ویژگی‌ها و خصوصیّاتی دارند؟ در مباحث آینده روشن خواهد شد.

مفهوم صدق‌

خلیل بن احمد می‌گوید: «صدق به کامل هر چیزی گفته می‌شود.»(189)
ابن منظور برای کلمه «صدق» کاربردهای گوناگون ذکر کرده است؛ از قبیل:
الف) صدق، نقیض کذب.
ب) مرد صدق، نقیض مرد سوء.
ج) لباس صدق و خمار صدق؛ یعنی جامه خوب و مقنعه خوب.
د) رجلِ صدق؛ یعنی مرد خوب.
ه) مرد صدق اللقاء و صدق النظر؛ یعنی آدم خوش برخورد و خوش بین.(190)
راغب اصفهانی می‌گوید: «از هر کار پسندیده‌ای که در ظاهر و باطن، خوب و پسندیده باشد به صدق تعبیر می‌شود و موصوف آن به کلمه صدق اضافه می‌شود.»

صدق در اصطلاح قرآنی‌

در قرآن کریم کلمه «صدق» صفت برای اموری قرار گرفته است:
1 - صفت قدم
«وَبَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ»؛(191) «و به کسانی که ایمان آورده‌اند بشارت ده که برای آن‌ها، سابقه نیک [و پاداش‌های مسلّم نزد پروردگارشان است.»
2 - صفت جایگاه
الف) «وَلَقَدْ بَوَّأْنا بَنِی إِسْرائِیلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ»؛(192) «و [سپس بنی اسرائیل را در جایگاه صدق [و راستی منزل دادیم.»
ب) «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ»؛(193) «در جایگاه صدق نزد خداوند مالک مقتدر!.»
3 - صفت ورود وخروج
«وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ»؛(194) «و بگو: پروردگارا! مرا [در هر کار،] با صداقت وارد کن، و با صداقت خارج ساز!.»
4 - برخورداری از نیکی در ابعاد مختلف
«لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآْخِرِ وَالْمَلائِکَةِ وَالْکِتابِ وَالنَّبِیِّینَ وَآتَی الْمالَ عَلی حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبی وَالْیَتامی وَالْمَساکِینَ وَابْنَ السَّبِیلِ وَالسّائِلِینَ وَفِی الرِّقابِ وَأَقامَ الصَّلاةَ وَآتَی الزَّکاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَالصّابِرِینَ فِی الْبَأْساءِ وَالضَّرّاءِ وَحِینَ الْبَأْسِ أُولئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَأُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ»؛(195) «نیکی، [تنها] این نیست که [به هنگام نماز،] رویِ خود را به سوی مشرق و [یا] مغرب کنید؛ [و تمام گفت و گوی شما، درباره قبله و تغییر آن باشد؛ و همه وقت خود را مصروف آن سازید؛] بلکه نیکی [و نیکوکار] کسی است که به خدا، و روز رستاخیز، و فرشتگان، و کتاب [آسمانی ، و پیامبران، ایمان آورده؛ و مال [خود] را، با همه علاقه‌ای که به آن دارد، به خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان، انفاق می‌کند؛ نماز را برپا می‌دارد و زکات را می‌پردازد؛ و [همچنین کسانی که به عهد خود - به هنگامی که عهد بستند - وفا می‌کنند؛ و در برابر محرومیت‌ها و بیماری‌ها و در میدان جنگ، استقامت به خرج می‌دهند؛ این‌ها کسانی هستند که راست می‌گویند؛ و [گفتارشان با اعتقادشان هماهنگ است؛] و این‌ها هستند پرهیزکاران!.»
5 - راستگویی
«هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَصَدَقَ الْمُرْسَلُونَ»؛(196) « [آری این همان است که خداوند رحمان وعده داده، و فرستادگان [او] راست گفتند!.»
6 - عمل بر طبق وعده
«وَقالُوا الْحَمْدُ للَّهِ‌ِ الَّذِی صَدَقَنا وَعْدَهُ»؛(197) «آن‌ها می‌گویند: حمد و ستایش مخصوص خداوندی است که به وعده خویش درباره ما وفا کرد.»
باملاحظه این موارد و موارد دیگر از آیات قرآن به دست می‌آوریم که کلمه «صدق» مفهوم گسترده‌ای دارد که قلمرو آن تنها در مقوله سخن و کلام و خبر نیست، بلکه در موارد اندیشه و باور و خوی انسانی و رفتار آدمی و دیگر امور نیز اطلاق می‌شود.

مقصود از «صادقین» در آیه‌

در نگرش ابتدایی چنین به نظر می‌رسد که مراد از «صادقین» راستگویان در گفتار است، ولی به نظر می‌رسد که مقصود به آن معنای وسیع صدق است که تمام موارد استعمال آن را شامل می‌شود و این معنا مرادف با معنای «عصمت» است؛ زیرا:
اوّلاً: آنچه لازم است، راستگویی و پرهیز از دروغگویی است، امّا بودن با راستگویان یکی از واجبات شرع نیست، در حالی که بودن با صادقان در آیه مورد امر قرار گرفته و امر برای وجوب است.
ثانیاً: جمله «کُونُوا مَعَ الصّادِقِینَ» در سیاق جمله «اتَّقُوا اللَّهَ» قرار گرفته است که امر به تقوای الهی می‌کند و این امر برای وجوب بوده و تقوا نیز معنا و مفهومی عام دارد.
با توجه به گستره مفهوم صدق که در انحصار مقوله سخن و کلام نیست و قلمرو آن، اندیشه، اخلاق، کردار و رفتار نیز هست، و با توجه به این‌که بودن با صادقین در آیه کریمه واجب شمرده شده است، به این نتیجه می‌رسیم که مقصود از بودن با صادقان، همراهی و معیّت جسمانی نیست، بلکه همراهی در هر چیزی است که راستی و درستی در آن مطرح باشد.

مصداق «صادقین» در آیه‌

در مورد مصداق «صادقین» در آیه دو احتمال وجود دارد:
1 - این‌که مقصود از «صادقین» عموم مؤمنین است.
این احتمال غیر معقول به نظر می‌رسد؛ خصوصاً آن‌که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «کثرت علیّ الکذّابة...»؛(198) «کسانی که نسبت دروغ بر من می‌بندند، زیاد شده است.»
2 - مراد، برخی از مؤمنین است.
این احتمال با وجدان و واقعیات خارجی سازگاری دارد. و مطابق آنچه گفته شد مقصود از «صدق» در آیه مورد نظر، صداقت در تمام امور به طور مطلق است. و این معنا تنها بر افراد معصوم صادق می‌باشد.
«صادقین» در آیه، همان حاملان وحی، خلفای پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم و امینان شرع و حامیان دین و امامان هدایتند، آن کسانی که خداوند متعال هر گونه رجس و پلیدی را از آنان دور کرده و پاک و مطهّرشان کرده است. و آنان جز دوازده معصوم پاک که اولشان حضرت علی‌علیه السلام و آخرشان حضرت مهدی‌علیه السلام است، نمی‌باشند.
علامه بهبهانی می‌فرماید: «دلیل بر این‌که مقصود از «صادقین» در آیه کریمه - چنانکه در احادیث فریقین آمده - امامان معصوم‌علیهم السلام است، این‌که: اگر مراد از «صدق» که در عنوان «صادقین» مأخوذ است، مطلق راستی بود که شامل هر مرتبه‌ای از آن می‌باشد و «صادقین» هر کسی را که متّصف به صدق در هر مرتبه‌ای باشد، شامل می‌شد می‌بایست در آیه کریمه «وَکُونُوا مَعَ الصّادِقِینَ» به جای (مع) (من) تعبیر می‌شد. و معنای آن این بود که بر هر مسلمان لازم است از راستگویان باشد و از دروغ اجتناب ورزد. این‌که «مَعَ الصّادِقِینَ» تعبیر شده، دلالت بر این نکته دارد که مقصود از صدق مرتبه خاص و ویژه‌ای است، و مقصود از «صادقین» نیز گروه مخصوص و ممتازی است. مرتبه کامل صدق همان عصمت و طهارت است که با وجود آن، راستی و درستی در گفتار و کردار به طور کامل محقق می‌شود.
اگر مقصود از «صادقین» غیر از امامان معصوم بود، با فرض این‌که در میان امت به نصّ آیه تطهیر و اتفاق همه مسلمانان معصوم وجود دارد، لازمه‌اش آن بود که بر تمام انسان‌ها حتّی امامان معصوم لازم باشد که از غیر معصوم پیروی کنند، و این عقلاً قبیح است، و این مرتبه و مقام جز در خاندان پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم وجود ندارد.
شاهد دیگر این‌که خداوند تمام مؤمنان را در اوّل آیه به تقوا و پرهیز از گناهان دعوت کرده و آن‌گاه آنان را به بودن با «صادقان» فرمان داده است، و بودن با آنان چیزی جز قرار گرفتن در قید اطاعت آنان و پرهیز از مخالفت با آنان نیست، و امامت چیزی جز واجب بودن اطاعت امام بر مأمون نمی‌باشد....»(199)
فخر رازی می‌گوید: «... خداوند در مرحله نخست مؤمنان را به تقوا امر فرموده است، و این تمام کسانی را که ممکن است متّقی نباشند، شامل می‌شود. مخاطب به این خطاب کسانی هستند که جایز الخطا می‌باشند. و آیه دلالت دارد بر این‌که این گونه افراد لازم است همیشه با کسی باشند که معصوم از خطا است، تا آنان را از اشتباه جلوگیری کنند. این مسأله شامل هر زمان می‌شود و اختصاص به زمان پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم ندارد... .»(200)
نقد کلام فخر رازی
فخر رازی گرچه با ما تا نصف راه آمده و دلالت آیه مورد بحث را بر لزوم اقتدا و پیروی و همراهی با افرادی معصوم پذیرفته، ولی «صادقین» در آیه را حمل بر مجموع امت کرده است. او می‌گوید: «ما می‌گوییم: معصوم، مجموع امت است ولی شما (شیعه) می‌گویید: معصوم یکی از امّت است. ما می‌گوییم: قول دوم باطل است؛ زیرا خداوند متعال بر هر یک از مؤمنین واجب کرده تا همراه با صادقین باشند، این در صورتی امکان‌پذیر است که انسان به آن صادق علم داشته باشد که کیست، نه کسی که اصلاً او را نمی‌شناسد. اگر انسان مأمور باشد به این‌که همراه با یک نفر که متّصف به صدق است باشد تکلیف مالایطاق لازم می‌آید، که جایز نیست. ما به انسانی که متّصف به صفت عصمت و علم است علم نداریم، این مطلب به طور بدیهی معلوم است. در نتیجه این‌که: آیه «وَکُونُوا مَعَ الصّادِقِینَ» امر به همراهی با یک شخص معیّن نمی‌کند... .»(201)
پاسخ
اوّلاً: ما که معتقد به ضرورت وجود یک معصوم در هر زمان هستیم، از باب قاعده لطف لازم می‌دانیم که خداوند متعال به هر نحو ممکن آن معصوم را به مردم معرّفی کند. و با مراجعه به ادله حدیثی و تاریخی پی می‌بریم که صادقان و معصومان بعد از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم هر یک به نوبه خود معرفی شده‌اند، که اوّل آن‌ها حضرت علی‌علیه السلام و آخر آن‌ها حضرت مهدی‌علیه السلام است.
ثانیاً: قول به عصمت امت بی معناست؛ زیرا امت از افراد تشکیل شده‌اند که هیچ کدام دارای مقام عصمت نیستند، حال چگونه ممکن است عنوان انتزاعی از آن افراد دارای مقام عصمت باشد.

بررسی روایات‌

با مراجعه به متون روایی پی خواهیم برد که روایات نیز «صادقین» در آیه مورد بحث را بر اهل بیت عصمت و طهارت‌علیهم السلام تفسیر و تطبیق کرده‌اند:
1 - حاکم حسکانی به سند خود از عبداللَّه بن عمر در تفسیر آیه مورد نظر نقل کرده که گفت: «اتَّقُوا اللَّهَ» خداوند تمام اصحاب محمّد را امر کرده که از خدا بترسند. آن‌گاه به آنان فرمود: «وَکُونُوا مَعَ الصّادِقِینَ» یعنی محمّد و اهل بیتش.(202)
2 - برید بن معاویه عجلی می‌گوید: از امام باقرعلیه السلام درباره قول خداوند - عزّ وجلّ - «اتَّقُوا اللَّهَ وَکُونُوا مَعَ الصّادِقِینَ» سؤال کردم؟ فرمود: «ایّانا عنی خاصة»؛ «تنها ما را قصد کرده است.»(203)
3 - امام علی‌علیه السلام در مناظره‌ای فرمود: «شما را به خدا سوگند می‌دهم آیا می‌دانید هنگامی که خداوند آیه «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَکُونُوا مَعَ الصّادِقِینَ» را نازل فرمود؟ رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم (در آن هنگام) عرض کرد: این آیه عمومی است یا اختصاص به افرادی خاص دارد؟ پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: امّا مؤمنین، مراد عموم آنان است که به آن (تقوا و همراهی با صادقین) امر شده‌اند. و امّا «صادقین» مراد از آن‌ها خصوص علی و اوصیای بعد از من تا روز قیامتند.»(204)
4 - سبط بن جوزی حنفی می‌گوید: «علمای تفسیر گفته‌اند: معنای آیه آن است که شما با علی و اهل بیتش باشید.»(205)

نقد احادیث مخالف‌

در برخی از احادیث اهل سنّت «صادقین» به ابوبکر و عمر تفسیر شده است.
ابن عساکر از ضحاک روایت کرده که مقصود از همراهی با «صادقین»، همراهی با ابو بکر و عمر است.(206)
پاسخ
اوّلاً: در سند برخی از این روایات جویبر بن سعید ازدی واقع است که ابن حجر در «تهذیب التهذیب» از افراد بسیاری از ائمه رجال؛ مانند ابن معین و ابی داوود و ابن عدی و نسائی، تضعیف او را نقل کرده است.
و در سند دیگری اسحاق بن بشر کاهلی واقع است که ذهبی به نقل از ابن ابی شیبه و موسی بن هارون و ابو زرعه و دارقطنی، او را دروغگو و جعل کننده حدیث معرفی کرده است.(207)
ثانیاً: در بحث از دلالت حدیث دانستیم که مقصود از «صادقین» در آیه، افراد معصومند، و با مراجعه به سیره این دو نفر؛ یعنی ابوبکر و عمر پی خواهیم برد که آن دو نه تنها معصوم نبوده‌اند بلکه از پایین‌ترین مرحله عدالت نیز بهره‌ای نداشتند.

آیه علم الکتاب‌

اشاره

خداوند متعال می‌فرماید: «وَیَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفی بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ»؛(208) «آن‌ها که کافر شدند و می‌گویند [تو پیامبر نیستی] بگو: کافی است که خداوند و کسی که علم کتاب [و آگاهی بر قرآن نزد او است، میان من و شما گواه باشند.»
این آیه، یکی از آیاتی است که با جمع شواهد و قراین از آیات دیگر و روایات، می‌توان بر فضیلتی بزرگ از فضایل اهل بیت‌علیهم السلام و مرجعیت دینی و امامت آنان استدلال کرد. که به بررسی آیه فوق می‌پردازیم:
از آیه «علم الکتاب» نکاتی چند که قابل توجه و درخور تأمّل است به دست می‌آید، اینک به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:
1 - از آنجا که «عِنْدَهُ» ظرف است و خبر برای «عِلْمُ الْکِتابِ» و حقّ خبر تأخیر از مبتدا است ولی در اینجا مقدم شده است، لذا مطابق قانون «تقدیم ما حقّه التأخیر یفید الحصر»؛ یعنی تقدیم آنچه حقّش تأخیر است، افاده حصر می‌کند، از این جمله آیه استفاده می‌شود که علم به تمام کتاب تنها نزد برخی از افراد است.
2 - ضمیمه شدن شهادت و گواهی افراد دیگری که علم کتاب نزد آنان است به خداوند به جهت تکمیل گواهی خداوند نیست؛ زیرا در شهادت و گواهی خداوند نقصی نیست تا احتیاج به ضمیمه داشته باشد؛ بلکه هر کدام از گواهی‌ها دلیل تام و مستقلی بر اثبات نبوّت و رسالت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم است. و نیز مورد آیه از قبیل ضمیمه کردن دلیل ظنی به دلیل علمی نیست؛ زیرا در مورد آیه، جای تمسّک به دلیل ظنی نیست، بلکه از قبیل تمسّک به دو دلیل قطعی و علمی معتبر و یقین آور است؛ یکی شهادت و گواهی خداوند و دیگری گواهی کسانی که نزدشان علم کتاب است. و معمولاً تعدّد، دلالت بر مغایرت دارد.
3 - ظاهر این است که «الف و لام» در «عِلْمُ الْکِتابِ» برای عهد است و به قرآن باز می‌گردد، قرآنی که تبیان هر شی‌ء است. یا به لوح محفوظ برمی‌گردد که در آن هر چیزی نوشته شده و قرآن موجود تنزّل یافته او است.
4 - نوع گواهی خداوند متعال با گواهی انسان فرق می‌کند؛ گواهی خداوند بر رسالت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم فعلی است، نه ایجاد سخن و کلام در خارج، بلکه گواهی خداوند با اظهار معجزاتی است که به دست پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم برای تصدیق مدعای او انجام می‌گیرد، کاری که خرق عادت بوده و عملی خدایی است. و امّا گواهی کسانی که دارای علم کتابند، به دو نحو است: یکی قولی که با اقرار به زبان است که انجام می‌گیرد، و دیگری فعلی که با متابعت و پذیرش دستورات ایشان به وقوع می‌پیوندد.
5 - مقصود از «عِلْمُ الْکِتابِ» تنها علم به ظواهر قرآن نیست؛ زیرا این گونه علم با عدم عصمت و متابعت هوای نفس نیز سازگاری دارد. و به همین جهت است که گواهی این گونه افراد مفید علم و یقین نیست، بلکه مراد از علم به کتاب، علم به ظاهر و باطن و تنزیل و خفایا و اسرار به ودیعه گذاشته شده در قرآن است، اموری که موهبتی بوده و با اکتساب به دست نمی‌آید. و کسی به جز معصوم و مطهّر از گناه و خطا و اشتباه عمدی و سهوی، نمی‌تواند آن را دارا باشد. و این گونه افرادند که گواهی‌شان مفید علم و مقبول عقل است. و لذا می‌تواند گواهی آنان در ردیف گواهی خداوند قرار گیرد.
6 - در علم اصول مطرح شده که مصدر مضاف (مثل علم)، مفید عموم و استغراق است، خصوصاً آن‌که مصدر، اضافه به مفرد محلّی به الف و لام الکتاب شده است.
7 - سوره رعد به تصریح نیشابوری، از سعید بن جبیر و بغوی در «معالم التنزیل» مکّی است. خصوصاً آن‌که آیات این سوره درصدد احتجاج در امر توحید و رسالت و رسول است. احتجاج با کسانی که منکر آیات خدا بوده و پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم را مسخره می‌کردند. و این‌ها شاهد نزول آیه در مکه است.
8 - با تأمّل در نکاتی که ذکر شد روشن می‌شود که مراد از «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» عبداللَّه بن سلام و نظایر او از اهل کتاب نیستند؛ زیرا:
اوّلاً: همان‌گونه که اشاره شد «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» کسانی باید باشند که گواهی‌شان به طور مستقل در ردیف شهادت خداوند بوده و مفید علم و یقین باشد، و این در صورتی است که عصمت و طهارت آنان ثابت بوده و عالم به ظاهر و باطن کتاب باشند. و می‌دانیم که عبداللَّه بن سلام و نظایر او از علمای یهود هرگز به این مقام نرسیده‌اند، وگرنه بر شریعت حضرت موسی‌علیه السلام باقی نمی‌ماندند؛ زیرا بقای آنان بر این شریعت یا از روی معاندت با حقّ بوده است و یا به جهت جهالت، که هر دو صورت با مقام عصمت منافات دارد.
ثانیاً: اضافه «علم» به «الکتاب» مفید استغراق و عموم است، و مراد از آن، علم به تمام قرآن است. و اگر مراد از آن، علم به بعض قرآن بود با «من» به کار می‌رفت، همان‌گونه که در جای دیگر درمورد آصف بن برخیا چنین آمده است: «قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ»؛ «کسی که نزدش دانشی از کتاب بود گفت». و علم به تمام کتاب نزد سایر انبیاعلیهم السلام نبوده تا چه رسد به علمای اهل کتاب از یهود و نصارا.
ثالثاً: سوره رعد تمام آیاتش مکّی است، ولی عبداللَّه بن سلام و سایر علمای اهل کتاب که اسلام آوردند در مدینه و اسلامشان بعد از هجرت بوده است. و لذا سعید بن جبیر می‌گوید: چگونه این آیه درباره عبداللَّه بن سلام است، در حالی که کلّ سوره مکّی است.(209) در نتیجه امکان ندارد که آیه مورد بحث درباره عبداللَّه بن سلام و اهل کتاب باشد. بلکه مقصود از آن اهل بیت عصمت و طهارت پیامبر اکرم‌علیهم السلام و در رأس آنان علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین‌علیه السلام است. و اگر در برخی از روایات شأن نزولش منحصر به حضرت علی‌علیه السلام شده، به جهت آن است که امثال عبداللَّه بن سلام را خارج کند. و به عبارت دیگر: حصر در روایت اضافی است نه حقیقی.

مرجعیت دینی و امامت اهل بیت‌علیهم السلام‌

مرجعیت دینی و امامت اهل بیت‌علیهم السلام را با ذکر چند مقدمه می‌توان به اثبات رسانید:
مقدمه اول
در قرآن کریم می‌خوانیم: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ * فِی کِتابٍ مَکْنُونٍ * لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»؛(210) «همانا آن، قرآن کریمی است که در کتاب محفوظی جای دارد. و جز پاکان نمی‌توانند به آن دست یابند.»
در «لا یَمَسُّهُ» دو احتمال است: یکی مسّ ظاهری با اعضای بدن و دیگری، مسّ باطنی. همان‌گونه که در «الْمُطَهَّرُونَ» نیز دو احتمال است: یکی طهارت ظاهری با اعضای بدن و دیگری، طهارت باطنی با قلب.
با مراجعه به قرآن پی می‌بریم که خداوند متعال لفظ مسّ را در هر دو معنا به کار برده است:
الف) مسّ ظاهری؛ خداوند متعال می‌فرماید: «قالَتْ رَبِّ أَنّی یَکُونُ لِی وَلَدٌ وَلَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ»؛(211) «مریم عرض کرد: خدایا! مرا چگونه فرزندی تواند بود و حال آن که مردی به من نزدیک نشده است.»
ب) مسّ باطنی؛ خداوند متعال می‌فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا»؛(212) «چون پرهیزکاران را از شیطان، وسوسه و خیالی به دل رسد، همان دم خدا را به یاد آرند.»
همچنین طهارت نیز در قرآن به دو معنا به کار رفته است: ظاهری و باطنی؛
الف) طهارت ظاهری: «وَثِیابَکَ فَطَهِّرْ»؛(213) «و لباست را پاک گردان.»
ب) طهارت باطنی: «یا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاکِ وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفاکِ عَلی نِسآءِ الْعالَمِینَ»؛(214) «ای مریم! همانا خداوند تو را برگزید و پاکیزه گردانید و بر زنان جهانیان برتری بخشید.»
در مورد آیه «لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ» جمله «لا یَمَسُّهُ» دو احتمال وجود دارد، که آیا «لا» ناهیه است یا نافیه که هر دو به یک صیغه ادا می‌شود:
اگر نهی باشد یعنی که قرآن را نباید مس کند، که ظهور در مسّ ظاهری دارد و در مقابل آن، مقصود به طهارت نیز ظاهری است. و اگر مقصود «نفی» باشد، اخبار است و ظهور در مسّ باطنی دارد، به این معنا که مس نمی‌کند و تماس حاصل نمی‌کند. و به تعبیر دیگر، به عمق قرآن نمی‌رسند، مگر کسانی که مطهّرند و طبیعتاً طهارت نیز به طهارت باطنی معنا می‌شود؛ یعنی کسانی که از هر عیب و نقص و گناهی پاکند. معنای آیه این می‌شود: «مسّ نمی‌کند کتاب محفوظ را مگر کسانی که مطهّرند.»
مقدمه دوم
در این که مطهّران چه کسانی‌اند؟ باز به قرآن مراجعه می‌کنیم؛ خداوند متعال می‌فرماید: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً»؛(215) «همانا خدا چنین می‌خواهد که هر رجس و پلیدی را از شما خانواده نبوّت دور سازد و شما را از هر عیب پاک و منزه گرداند.»
در این آیه شریفه، مصداقِ مطهّران مشخص و معین شده است؛ آنان کسانی جز اهل بیت پیامبرعلیهم السلام نیستند.
مقدمه سوم
در تشخیص مصداق اهل بیت باید به روایات مراجعه کرد؛ زیرا قرآن می‌فرماید: «وَأَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ»؛(216) «و بر تو قرآن را فرستادیم تا بر امت آنچه فرستاده شد، بیان کنی.»
مقدمه چهارم
با مراجعه به روایات فریقین شیعه و سنی پی می‌بریم که مقصود از اهل بیت در آیه شریفه، پیامبر اکرم، علی، فاطمه، حسن و حسین‌علیهم السلام می‌باشند. اگر چه حصر در آیه اضافی است در مقابل همسران پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم و بقیه صحابه، تا آن‌ها از شمول آیه خارج گردند؛ در نتیجه آیه تطهیر شامل بقیه اهل بیت‌علیهم السلام از دوازده امام نیز می‌شود.
برای توضیح بیشتر و اطلاع از روایات و احادیث کساء به بحث از آیه تطهیر مراجعه شود.
از مجموع این مقدمات استفاده می‌شود که اهل بیت عصمت و طهارت‌علیهم السلام مرجع دینی مردم بوده و بر مردم امامت دارند و بیانات آنان در ذیل آیات حجّت است.

مقصود از «من عنده علم الکتاب»

با قطع نظر از ظاهر آیه که ظهور در افراد معصوم دارد، با مراجعه به روایات تفسیری اهل سنّت و شیعه که در ذیل آیه مورد بحث وارد شده نیز پی می‌بریم که مقصود از «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» اهل بیت عصمت و طهارت و در رأس آنان علی بن ابی طالب‌علیهم السلام است.
اینک روایات شیعه و اهل سنّت را مورد بررسی قرار می‌دهیم:
روایات اهل بیت‌علیهم السلام
1 - کلینی‌رحمه الله به سند صحیح از برید بن معاویه نقل کرده که گفت: از امام باقرعلیه السلام درباره آیه «قُلْ کَفی بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» سؤال کردم؟ حضرت فرمود: تنها ما را قصد کرده است و علی اوّل و افضل ما و بهترین ما بعد از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم است.(217)
2 - او همچنین به سندش از سدیر نقل کرده که گفت: من و ابوبصیر و یحیی بزاز و داوود بن کثیر در مجلس امام صادق‌علیه السلام بودیم که حضرت در حالی که غضبناک بود بر ما وارد شد و هنگامی که در جایگاه خود نشست فرمود: «... ای سدیر! آیا در آنچه از کتاب خداوند - عزّ وجلّ - خوانده‌ای این آیه را یافته‌ای: «قُلْ کَفی بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ»؟ گفت: عرض کردم: فدایت گردم! این آیه را خوانده‌ام. حضرت فرمود: آیا کسی که نزد او علم کتاب است تمام آن نزد او است یا بعض آن؟ عرض کردم: خیر، بلکه علم به تمام کتاب نزد او است. آن‌گاه حضرت اشاره به سینه خود کرد و فرمود: به خدا سوگند! علم تمام کتاب نزد ما است، به خدا سوگند! علم تمام کتاب نزد ما است.(218)
3 - طبرسی‌رحمه الله نقل کرده که مردی از علی بن ابی طالب‌علیه السلام از برترین منقبتی که برای او است سؤال کرد؟ حضرت این آیه را قرائت کرد و فرمود: تنها ما را قصد کرده از جمله «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ».(219)
4 - فیض کاشانی از «المجالس» از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نقل کرده که هنگام سؤال از حضرت درباره این آیه فرمود: آن برادرم علی بن ابی طالب‌علیه السلام است.(220)
5 - علی بن ابراهیم قمی از امیرالمؤمنین‌علیه السلام نقل کرده که فرمود: «آگاه باشید! همانا علمی که آدم آن را از آسمان بر زمین فرود آورد و جمیع آنچه به آن، پیامبران تا خاتم النبیین فضیلت داده شدند، نزد عترت خاتم پیامبران است.»(221)
روایات عامه
1 - ابن مغازلی شافعی به سند خود از عبداللَّه بن عطاء نقل کرده که گفت: نزد ابی جعفر نشسته بودم که ناگهان فرزند عبداللَّه بن سلام از جلوی حضرت عبور کرد. عرض کردم: خداوند مرا فدایت گرداند، این فرزند کسی است که نزد او علم کتاب است؟ حضرت فرمود: خیر، ولکن صاحب شما علی بن ابی طالب‌علیه السلام است، کسی که در شأن او آیاتی از کتاب خداوند - عزّ وجلّ - نازل شده است: «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ»، «أَفَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَیَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ»، «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا».(222)
2 - حاکم حسکانی به سندش از ابوسعید خدری نقل کرده که از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم درباره قول خداوند متعال: «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» سؤال کردم؟ حضرت فرمود: آن برادرم علی بن ابی طالب است.(223)
پاسخ به سؤالات
در مورد تطبیق آیه بر حضرت علی‌علیه السلام سؤالاتی مطرح است که به آن‌ها اشاره کرده و پاسخ می‌دهیم:
سؤال اول
از آنجا که شهادت شاهد «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» بر نبوّت و ارسال پیامبر است، حال چگونه می‌تواند او شاهد باشد، در حالی که معنای آن این است که شاهد هنگام اخبار به رسالت حضرت باید حاضر بوده تا بتواند شهادت و گواهی به رسالت دهد؛ زیرا شهادت باید از حس باشد، تا آن را تحمّل کرده و با اطمینان گواهی دهد.
پاسخ
با بررسی تاریخ و روایات پی می‌بریم که حضرت علی‌علیه السلام از ابتدای طفولیّت همراه پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم بوده و برای مناجات با خداوند متعال، حضرت را همراهی کرده و به غار حراء می‌رفته است.
حضرت علی‌علیه السلام در خطبه‌ای می‌فرماید: «... ولقد کنت أتّبعه اتّباع الفصیل أثر أمّه، یرفع لی فی کلّ یوم من أخلاقه علماً، ویأمرنی بالاقتدآء به. ولقد کان یجاور فی کلّ سنة بحِرآء فأراه ولا یراه غیری ولم یجمع بیت واحد یومئذ فی الإسلام غیر رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله وسلم وخدیجة وأنا ثالثهما. أری نور الوحی والرسالة وأشمّ ریح النبوّة. ولقد سمعت رنّة الشیطان حین نزل الوحی علیه‌صلی الله علیه وآله وسلم فقلت: یا رسول اللَّه! ما هذه الرنّة؟ فقال: هذا الشیطان قد آیس من عبادته. أنّک تسمع ما أسمع وتری ما أری إلّا أنّک لست بنبیّ ولکنّک لوزیر وأنّک لعلی خیر...»؛(224) «... من در پی او بودم - در سفر و حضر - چنان‌که بچّه شتری در پی مادر. هر روز برای من از اخلاقِ خود نشانه‌ای بر پا می‌داشت و مرا به پیروی از آن می‌گماشت. هر سال در «حراء» خلوت می‌گزید، من او را می‌دیدم و جز من کسی وی را نمی‌دید. آن هنگام، اسلام در هیچ خانه‌ای جز خانه‌ای که رسول خدا و خدیجه در آن بود، راه نیافته بود، من سوّمین آنان بودم، روشنایی وحی پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم را می‌دیدم و بوی نبوّت را استشمام می‌کردم. من هنگامی که وحی بر او فرود آمد، آوای شیطان را شنیدم، گفتم: ای فرستاده خدا! این آوا چیست؟ فرمود: این شیطان است و از این‌که او را نپرستید نومید و نگران است. همانا تو می‌شنوی آنچه را من می‌شنوم و می‌بینی آنچه را من می‌بینم، جز این‌که تو پیامبر نیستی و وزیر هستی و به راه خیر می‌روی....»
سؤال دوم
سؤال دیگری که مطرح است این‌که: چگونه گواهی و شهادت کسی که از متابعین پیامبر اکرم‌صلی الله علیه وآله وسلم است در ردّ کفّاری که در نبوّت آن حضرت شک دارند نزد آنان پذیرفته می‌شود؟
پاسخ
اوّلاً: آیه مورد بحث گویا اشاره به این نکته دارد که اگر کافران، نبوّت پیامبر اسلام‌صلی الله علیه وآله وسلم را انکار می‌کنند مشکلی ایجاد نمی‌کند؛ زیرا خداوند و حضرت علی‌علیه السلام به نبوّت او گواهی می‌دهند، و شهادت این دو برای اثبات نبوّت آن حضرت و تأیید ایشان کافی است.
ثانیاً: از آنجا که حضرت علی‌علیه السلام نزد عموم مردم جزیرة العرب شخصی شناخته شده به صدق و عدالت و راستی بوده و نیز در کعبه متولّد شده است، لذا نزد همه از قداست خاصی برخوردار بوده و متّهم به گواهی دروغ نبوده است.
ثالثاً: با مراجعه به تاریخ و روایات مشاهده نمی‌کنیم که این گواهی و شهادت مورد اعتراض و طعن از جانب کافران واقع شده باشد.

آیه اعتصام‌

توضیح

از جمله آیاتی که دلالت بر عصمت و مرجعیت دینی اهل بیت‌علیهم السلام و ولایت آن بزرگواران دارد آیه «اعتصام» است.
خداوند متعال می‌فرماید: «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَلا تَفَرَّقُوا»؛(225) «و همگی به ریسمان خدا چنگ زنید، و پراکنده نشوید.»

مفهوم «اعتصام»

فیّومی می‌گوید: «عصمه اللَّه من المکروه یعصمه، من باب ضرب: حفظه و وقاه. واعتصمت باللَّه: امتنعت به»، از این عبارت استفاده می‌شود که ماده «عصم» به معنای حفظ کرد، و او را نگه داشت، آمده است. و اعتصام به خداوند؛ یعنی انسان به توسط خدا دشمنان را از خود دور کند.(226)
و در کتاب «معجم مقاییس اللغة» آمده است: «... اعتصم العبد باللَّه تعالی اذا امتنع»، بنده به خدای متعال چنگ زد، آن‌گاه که دشمن را به وسیله خداوند از خود دور کند.»(227)
معنای چنگ زدن به خدا، یا ریسمان خداوند آن است که انسان خود را حفظ کرده و از نفس خود بلاها و دشمنان را توسط پناه بردن و توسل به خداوند متعال و ریسمان او حفظ کرده و از گزند عقوبات دنیا و آخرت مصون دارد.

مقصود از «حبل اللَّه»

خداوند متعال در سوره آل عمران می‌فرماید: «وَمَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ»؛(228) «و هر کس به خدا تمسّک جوید، قطعاً به راه راست هدایت شده است.»
در این آیه امر به اعتصام و چنگ زدن به خداوند متعال و ذیل عنایت او شده است. خداوندی که در پیروی از دستورات او سعادت و کمال بشر تضمین شده است.
در آیه مورد بحث، خداوند متعال امر به تمسّک و اعتصام به حبل و ریسمان الهی کرده است. با جمع بین این آیه و آیه قبل استفاده می‌شود که حبل و ریسمان خدا باید سنخیتی با خداوند داشته باشد تا با اعتصام و چنگ زدن به او، در حقیقت انسان به خداوند چنگ زده باشد و آن غیر از معصوم کسی دیگر نیست.

کسانی که تمسّک به آنان واجب است‌

با مراجعه به آیات و روایات معتبر پی می‌بریم که اعتصام به چه چیزی و چه کسانی واجب است:
1 - خداوند متعال
در قرآن کریم می‌خوانیم: «وَمَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ»؛(229) «و هر کس به خدا تمسّک جوید، قطعاً به راه راست هدایت شده است.»
و نیز می‌فرماید: «...إِلاَّ الَّذِینَ تابُوا وَأَصْلَحُوا وَاعْتَصَمُوا بِاللَّهِ وَأَخْلَصُوا دِینَهُمْ للَّهِ‌ِ فَأُولئِکَ مَعَ الْمُؤْمِنِینَ»؛(230) «مگر کسانی که توبه کردند و [عمل خود را] اصلاح نمودند و به خدا تمسّک جُستند و دین خود را برای خدا خالص گردانیدند که [در نتیجه آنان با مؤمنان خواهند بود.»
و نیز می‌فرماید: «فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاکُمْ»؛(231) «پس نماز را برپا دارید و زکات بدهید و به پناه خدا روید. او مولای شماست.»
2 - پیامبر اکرم‌صلی الله علیه وآله وسلم
خداوند متعال می‌فرماید: «مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ»؛(232) «هر کس از پیامبر فرمان بَرد، در حقیقت، خدا را فرمان برده است.»
و نیز می‌فرماید: «وَما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»؛(233) «و آنچه را فرستاده [او] به شما داد، آن را بگیرید و از آنچه شما را باز داشت، باز ایستید.»
3 - قرآن کریم
ابوسعید خدری از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم نقل کرده که فرمود: «إنّی تارک فیکم الثقلین: کتاب اللَّه، حبل ممدود من السمآء إلی الأرض، وعترتی أهل بیتی، فإنّ اللطیف الخبیر أخبرنی أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض...»؛(234) «همانا من در بین شما دو چیز گرانبها خواهم گذارد: کتاب خدا، ریسمان کشیده شده از آسمان به طرف زمین، و عترتم اهل بیتم، همانا لطیف آگاه به من خبر داده که هرگز این دو از یکدیگر جدا نمی‌گردند تا در کنار حوض [کوثر] بر من وارد شوند....»
تعبیر از قرآن به «حبل اللَّه» در غالب روایات «ثقلین» آمده است.(235)
و به نصّ قرآن کریم خود قرآن نیز از مقام عصمت برخوردار بوده و از هنگام نزول آن توسط جبرئیل بر پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم و از پیامبر به مردم، از عصمت و مصونیّت برخوردار است، لذا هیچ گونه اشتباه و خطایی در آن راه ندارد. و به طور حتم و یقین می‌توان گفت که قرآن کلام خدا است.
خداوند متعال درباره قرآن می‌فرماید: «لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ»؛(236) «از پیش روی آن و از پشت سرش باطل به سویش نمی‌آید؛ وحی [نامه ای است از حکیمی ستوده [صفات .»
4 - اهل بیت پیامبرعلیهم السلام
و نیز از جمله کسانی که تمسّک و اعتصام و پیروی از آنان واجب است، اهل بیت پیامبر اکرم‌علیهم السلام می‌باشند، که تمسّک و اعتصام به آنان در راستای اعتصام به خداوند بوده و در حقیقت پیروی از حقّ و حقیقت است.
این مطلب را از چند طریق می‌توان اثبات نمود:
الف) حدیث ثقلین
در عموم احادیث «ثقلین» امر به تمسّک و متابعت از کتاب خدا و اهل بیت‌علیهم السلام شده است. تمسّکی که عبارت است از همان اعتصام و چنگ‌زدن. پس اعتصام به «حبل اللَّه» در حقیقت همان چنگ‌زدن به کتاب خدا و عترت پیامبر است. عترتی که ادامه دهنده راه پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم و بیان کننده سنّت او است. به همین جهت است که مشاهده می‌کنیم در برخی از مضامین حدیث ثقلین از تعبیر «اعتصام» استفاده شده است:
سیوطی از پیامبر اکرم‌صلی الله علیه وآله وسلم نقل کرده که فرمود: «ترکت فیکم ما لن تضلّوا بعدی إن اعتصمتم به کتاب اللَّه وعترتی أهل بیتی»؛(237) «من در میان شما چیزهایی را به ودیعت گذاردم که اگر به آن‌ها چنگ زنید هرگز گمراه نخواهید شد. کتاب خدا و عترتم اهل بیتم.»
ب) ادله عصمت
با مراجعه به قرآن و روایات پی به وجود مقام عصمت برای اهل بیت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم خواهیم برد. و این مطلب را از ادلّه‌ای همچون آیه تطهیر می‌توان استفاده کرد که در جای خود به طور تفصیل مورد بحث و بررسی قرار داده‌ایم.
خداوند متعال می‌فرماید: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً»؛(238) «همانا خدا چنین می‌خواهد که هر رجس و پلیدی را از شما خانواده نبوّت دور سازد و شما را از هر عیب پاک و منزه گرداند.»
ج) تمسّک به حبل عترت
طبرسی از ابوسعید خدری نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «أیّها الناس! إنّی ترکت فیکم حبلین إن أخذتم بهما لن تضلّوا من بعدی، أحدهما أکبر من الآخر: کتاب اللَّه، حبل ممدود من السمآء إلی الأرض، وعترتی أهل بیتی، وأنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض»؛(239) «ای مردم! همانا من در میان شما دو ریسمان گذاردم، که اگر به آن دو تمسّک کنید، هرگز بعد از من گمراه نخواهید شد، که یکی بزرگ‌تر از دیگری است: کتاب خدا، ریسمان کشیده شده از آسمان به طرف زمین، و عترتم اهل بیتم، و این دو هرگز از یکدیگر جدا نمی‌شوند تا بر من در کنار حوض وارد شوند.»

«حبل اللَّه» در روایات اهل بیت‌علیهم السلام‌

با مراجعه به روایات اهل بیت‌علیهم السلام پی می‌بریم که آنان «حبل اللَّه» را بر خود تطبیق کرده‌اند:
1 - شیخ طوسی‌رحمه الله به سندش از امام صادق‌علیه السلام در تفسیر قول خداوند: «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَلا تَفَرَّقُوا» نقل کرده که فرمود: «ما ریسمان خداییم.»(240)
2 - عیاشی از ابن یزید نقل کرده که از اباالحسن‌علیه السلام درباره آیه «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً» سؤال کردم؟
حضرت فرمود: «علی بن ابی طالب ریسمان محکم خداوند است.»(241)
3 - و نیز از جابر نقل کرده که امام باقرعلیه السلام فرمود: «آل محمّد هم حبل اللَّه الّذی أمرنا بالاعتصام به، فقال: «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَلا تَفَرَّقُوا» »؛(242) «آل محمّدعلیهم السلام همان ریسمان خداوند هستند که ما مأمور به چنگ زدن به آنان شده‌ایم. خداوند فرمود: «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً...».»

حبل اللَّه در روایات اهل سنّت‌

1 - ابن حجر از ثعلبی در تفسیرش از امام صادق‌علیه السلام نقل کرده که فرمود: «نحن حبل اللَّه الّذی قال اللَّه: «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَلا تَفَرَّقُوا» أبنآء أئمّة الهدی ومصابیح الدجی، الّذین احتجّ اللَّه بهم علی عباده، ولم یدع الخلق سدیً من غیر حجّة، هل تعرفونهم أو تجدونهم إلّا من فروع الشجرة المبارکة، وبقایا الصفوة الّذین أذهب اللَّه عنهم الرجس وطهّرهم تطهیراً، وبرّأهم من الآفات وافترض مودّتهم فی الکتاب»؛(243) «ما ریسمان خداییم که خداوند فرمود: «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَلا تَفَرَّقُوا» فرزندان امامان هدایت و چراغان در ظلمت، کسانی که خداوند به وجودشان بر بندگانش احتجاج کرده و خلق را بدون حجّت رها نکرده است. آیا شما آنان را می‌شناسید، یا آنان را جز از فروع درخت مبارک و بقایای انتخابی که خداوند از آنان پلیدی را دور کرده و آنان را پاک نموده است می‌یابید. کسانی که خداوند آنان را از آفات بری ساخته و موّدت آنان را در کتابش واجب کرده است.»
2 - حاکم حسکانی به سندش از حسین خالد و او از علی بن موسی الرضا، از پدرانش، از علی‌علیه السلام نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «من أحبّ أن یرکب سفینة النجاة ویستمسک بالعروة الوثقی ویعتصم بحبل اللَّه المتین، فلیوالِ علیّاً ولیأتمّ بالهداة من ولده»؛(244) «هر کس دوست دارد تا سوار بر کشتی نجات شده و به ریسمان محکم تمسّک جوید و به ریسمان متین خداوند چنگ زند، پس باید ولایت علی‌علیه السلام را پذیرفته و به هادیان از اولادش اقتدا کند.»
3 - قندوزی به سندش از ابن عباس نقل کرده که گفت: ما نزد پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم بودیم که مردی اعرابی وارد شد و عرض کرد: ای رسول خدا! از شما شنیدم که می‌فرمایی: «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ»، ریسمان خدا که باید به آن چنگ بزنیم چیست؟ پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در این هنگام دستش را بر دست علی‌علیه السلام زد و فرمود: به این مرد تمسّک جویید که او ریسمان محکم خدا است.»(245)

آیه مسّ کتاب‌

یکی از آیاتی که دلالت بر مرجعیت دینی اهل بیت‌علیهم السلام دارد آیه «مسّ قرآن» است.
خداوند متعال در سوره واقعه می‌فرماید «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَریمٌ * فی کِتابٍ مَکْنُونٍ * لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»؛(246) «همانا آن، قرآن کریمی است، که در کتاب محفوظی جای دارد، و جز پاکان نمی‌توانند به آن دست زنند [= دست یابند].»
در کیفیت استفاده از آیه فوق در مرجعیت دینی اهل بیت‌علیهم السلام چند مقدمه ذکر می‌کنیم:
مقدمه اول
خداوند متعال خود را نور و کتاب خود «قرآن» را به عنوان نور و بیان و تبیان هر چیز معرفی کرده است.
درباره خود می‌فرماید: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ»؛(247) «خداوند نور [وجود] آسمان‌ها و زمین است.»
کسی که نور محض است از او غیر از نور صادر نمی‌شود و لذا درباره کتابش قرآن می‌فرماید: «وَأَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ نُورًا مُبینًا»؛(248) «و به سوی شما نوری آشکار [قرآن] فرستادیم.»
و نیز می‌فرماید: «فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذی أَنْزَلْنا»؛(249) «پس به خدا و رسولش نوری که بر او نازل کردیم ایمان آورید.»
و نیز درباره قرآن می‌فرماید: «هذا بَیانٌ لِلنّاسِ وَهُدًی وَمَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقینَ»؛(250) «این [قرآن] بیان آشکاری است برای مردم و مایه هدایت و موعظه‌ای برای پرهیزکاران است.»
و نیز می‌فرماید: «وَنَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیانًا لِکُلِّ شَیْ‌ءٍ وَهُدًی وَرَحْمَةً وَبُشْری لِلْمُسْلِمینَ»؛(251) «ما این کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز، و مایه هدایت و رحمت و بشارت برای مسلمانان است.»
مقدمه دوم
در جمله «لایمسّه» در آیه مورد بحث دو احتمال است.
1 - جمله ناهیه باشد به این معنا که: نباید قرآن را به جز افراد با طهارت مسّ کنند.
2 - جمله نافیه باشد به این معنا که حقیقت قرآن را به جز افرادی که طهارت نفسانی دارند، درک نمی‌کنند.
در قرآن کریم کلمه «مسّ» به هر دو معنای مسّ ظاهری و مسّ باطنی به کار رفته است. و نیز طهارت به هر دو معنای طهارت ظاهری و طهارت باطنی به کار برده شده است.
الف) مسّ ظاهری؛ «لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِیضَةً»؛(252) «اگر زنان را قبل از آمیزش جنسی یا تعیین مهر، [به عللی طلاق دهید، گناهی بر شما نیست.»
ب) مسّ باطنی؛ «إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ»؛(253) «پرهیزکاران هنگامی که گرفتار وسوسه‌های شیطان شوند، به یاد [خدا و پاداش و کیفر او] می‌افتند و [در پرتو یاد او، راه حق را می‌بینند و] ناگهان بینا می‌گردند.»
ج) طهارت ظاهری؛ «وَثِیابَکَ فَطَهِّرْ»؛(254) «و لباست را پاک کن.»
د) طهارت باطنی؛ «یا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاکِ وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفاکِ عَلی نِساءِ الْعالَمِینَ»؛(255) «ای مریم! خدا تو را برگزیده و پاک ساخته و بر تمام زنان جهان، برتری داده است.»
برای استدلال به آیه «لا یَمَسُّهُ...» بر مقصود از چند بیان می‌توان استفاده کرد:
1 - جمله «لایمسّه» از آنجا که با احتمال نافیه و ناهیه بودن سازگاری دارد آن را حمل بر دو معنا می‌کنیم؛ یعنی این جمله درصدد نهی از مسّ قرآن بدون طهارت و اخبار از این‌که تنها مطهرون امکان رسیدن به حقیقت قرآن دارد، می‌باشد. و می‌دانیم که استعمال لفظ مشترک در بیشتر از یک معنا اشکالی ندارد.
2 - سیاق آیه ظهور در جمله اخباریه و نافیه دارد؛ زیرا در آیات قبل چنین آمده است: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَریمٌ * فی کِتابٍ مَکْنُونٍ»؛(256) «همانا آن، قرآن کریمی است. که در کتاب محفوظی جای دارد.»
مقصود کتاب محفوظ یا لوح محفوظ است و یا علم مخزون الهی که این قرآن وجود تنزیلی آن می‌باشد و مسّ هر یک از آن دو مسّ مادی نیست، بلکه رسیدن به حقیقت آن دو می‌باشد.
فخر رازی در تفسیر آیه فوق می‌گوید: «"لا یمسّه" عائد الی الکتاب علی الصحیح... و الصیغة اخبار، لکن الخلاف فی انّه هل هو بمعنی النهی، کما انّ قوله تعالی:«وَالْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ»(257) اخبار به معنی الامر فمن قال: المراد من الکتاب اللوح المحفوظ، و هو الأصحّ علی ما بیّنا، قال: هو اخبار معنی کما هو اخبار لفظاً، اذا قلنا: انّ الضمیر فی "یمسه" للکتاب...»؛(258) «ضمیر در "لایمسّه" بنابر رأی صحیح به "الکتاب" بازمی‌گردد... و صیغه "لا یمسّه" اخبار است، ولی اختلاف در این است که آیا در معنای نهی می‌باشد؟ همانند آیه «وَالْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ» که جمله "یتربصن" اخباریه ولی در معنای نهی است. هر کس گفته: مراد از کتاب، لوح محفوظ است - که قول صحیح‌تر همین است آن‌گونه که بیان نمودیم - معتقد است که این جمله در لفظ و معنا اخبار است، در صورتی که قائل شویم ضمیر در "لایمسه" به "الکتاب" بازمی‌گردد...».
مقدمه سوم
از برخی آیات استفاده می‌شود که اهل بیت عصمت و طهارت‌علیهم السلام مصداق واقعی «مطهرون» در قرآنند؛
خداوند می‌فرماید: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً»؛(259) «خداوند حتماً می‌خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد.»
مقدمه چهارم
مقصود از «اهل بیت» در آیه تطهیر خصوص امامان معصوم و حضرت زهراعلیهم السلام از ذریه پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم است که در زمان نزول آیه با پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم تنها چهار نفرشان بوده‌اند و لذا حصر در آیه تطهیر اضافی است نه حقیقی و در مقابل دیگر صحابه و نیز همسران پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم می‌باشد و این منافاتی ندارد که آیه شامل بقیه اهل بیت‌علیهم السلام نیز بشود.
مسلم به سند خود از عایشه نقل می‌کند: پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم صبحگاهی از حجره خارج شد، در حالی که بر روی دوش او پارچه‌ای از پشم خیاطی نشده بود. حسن بن علی بر او وارد شد، او را داخل کسا کرد؛ آن‌گاه حسین واјϠشد، او نیز در آن داخل شد. سپس فاطمه وارد شد، او را نیز داخل آن کرد، بعد علی وارد شد او را نیز در آن داخل نمود؛ آن‌گاه این آیه را تلاوت کرد: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً».(260)
نتیجه
اهل‌بیت عصمت و طهارت: از آنجا که آگاه و عالم به کتاب خدا بوده و حقیقت آن را مس نموده‌اند و قرآن تبیان هر چیز و مایه هدایت است پس آنان نیز منشأ هدایت بوده و نزد آنان تبیان هر چیزی است.

آیه اوتوا العلم‌

یکی دیگر از آیاتی که دلالت بر مرجعیت دینی اهل بیت‌علیهم السلام دارد آیه «اوتوا العلم» است.
خداوند می‌فرماید: «...بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ...»؛(261) «... ولی این آیات روشنی است که در سینه دانشوران جای دارد...».
در این‌که مراد از «العلم» چیست دو احتمال است:
1 - مراد علم کتاب است
در این صورت این آیه با ضمیمه به چند آیه دیگر به نتیجه می‌رسد؛
الف) خداوند می‌فرماید: «وَیَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفی بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ»؛(262) «آن‌ها که کافر شدند می‌گویند: تو پیامبر نیستی! بگو: کافی است که خداوند و کسی که علم کتاب [و آگاهی بر قرآن نزد اوست، میان من و شما گواه باشند.»
ب) و نیز می‌فرماید: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ * فِی کِتابٍ مَکْنُونٍ * لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»؛(263) «همانا آن، قرآن کریمی است، که در کتابی محفوظ جای دارد، و جز پاکان نمی‌توانند به آن دست زنند [= دست یابند].»
ج - و می‌فرماید: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً»؛(264) «خداوند حتماً می‌خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد.»
نتیجه این‌که: آیات بینات قرآن در سینه اهل بیت عصمت و طهارت‌علیهم السلام است.
2 - مراد علم الیقین است
2 - مراد علم الیقین است
با این احتمال نیز به ضمیمه چند آیه می‌توان به نتیجه رسید:
الف) آیه عصمت امام
خداوند می‌فرماید: «...لا یَنالُ عَهْدِی الظّالِمِینَ»؛(265)«... پیمان من، به ستمکاران نمی‌رسد.»
و نیز می‌فرماید: «...وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»؛(266) «... و اولو الأمر [= اوصیای پیامبر] را.»
ب) منشأ عصمت علم به حقایق امور است
خداوند می‌فرماید: «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ وَإِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَأَکُنْ مِنَ الْجاهِلِینَ»؛(267) «پروردگارا! زندان نزد من محبوب‌تر است از آنچه این‌ها مرا به سوی آن می‌خوانند و اگر مکر و نیرنگ آن‌ها را از من باز نگردانی، به سوی آنان متمایل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود.»
نتیجه این‌که: در سینه امامان معصوم‌علیهم السلام حقیقت قرآن وجود دارد، و هر کس حقیقت قرآن نزد اوست بیاناتش در تفسیر قرآن حجت است.
لذا در روایات شیعه مشاهده می‌کنیم که اهل بیت عصمت و طهارت‌علیهم السلام این آیه را بر خود تطبیق کرده و منحصر به خود می‌دانند.
ابوبصیر می‌گوید: «از امام باقرعلیه السلام شنیدم که در هنگام قرائت این آیه اشاره به سینه خود نمود.(268)
و امام صادق‌علیه السلام درباره این آیه فرمود: «هم الأئمة»؛(269) «مقصود از آنان ائمه است.»
و در جایی دیگر به حسن صیقل می‌فرماید: «نحن، و ایّانا عنی»؛(270) «ما هستیم، و تنها ما را قصد کرده است.»

آیه اصطفاء

یکی دیگر از آیاتی که دلالت بر مرجعیت دینی اهل بیت‌علیهم السلام دارد آیه «اصطفاء» است.
خداوند متعال می‌فرماید: «...ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا...»؛(271) «... سپس این کتاب [آسمانی را به گروهی از بندگان برگزیده خود به میراث دادیم...».
مقصود از بندگان برگزیده خداوند در این آیه همان پاکانی هستند که مطابق آیه دیگر، قرآن را مس کرده‌اند، آنجا که خداوند می‌فرماید: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ * فِی کِتابٍ مَکْنُونٍ * لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»؛(272) «همانا آن، قرآن کریمی است، که در کتابی محفوظ جای دارد، و جز پاکان نمی‌توانند به آن دست زنند [= دست یابند].»
و مقصود از «مطهرون» در آیه فوق اهل بیت عصمت و طهارت هستند آنجا که خداوند می‌فرماید: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً»؛(273) «خداوند فقط می‌خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد.»
نتیجه این‌که اهل بیت عصمت و طهارت وارث کتاب خدا هستند و لذا بیانات آنان در ذیل آیات قرآن برای ما حجت است.
در روایات شیعه نیز مشاهده می‌کنیم که اهل بیت عصمت و طهارت‌علیهم السلام این آیه را بر خود تطبیق کرده‌اند.
از امام کاظم‌علیه السلام روایت شده که در تفسیر آیه فوق فرمود: «نحن الذین اصطفانا اللَّه عزّوجلّ و اورثنا هذا الکتاب فیه تبیان کل شی‌ء»؛(274) «ما هستیم کسانی که خداوند عزّوجلّ ما را برگزید و این کتاب [قرآن را برای ما ارث گذاشت که در آن توضیح هر چیزی است.»
و نیز از امام باقرعلیه السلام در ذیل این آیه نقل شده که فرمود: «نزلت فینا اهل البیت»؛(275) «در حق ما اهل‌بیت نازل شده است.»

مرجعیت دینی اهل بیت‌علیهم السلام از منظر حدیث‌

حدیث ثقلین‌

از جمله احادیثی که بر مرجعیت دینی اهل‌بیت و حجّیت سنت آنان دلالت دارد، حدیث «ثقلین» است. حدیثی که مورد اتفاق همه مذاهب اسلامی - اعم از شیعی و سنی است و هر یک از آن‌ها به گونه‌ای به این حدیث تمسک می‌کنند. این حدیث به طریق متواتر از عصر صحابه به بعد نقل شده و به لحاظ مضمون نیز از دلالت و معنای بالایی برخوردار است و حکایت از وصیّت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم و سفارش ایشان به امّتش تا روز قیامت دارد که با عمل به آن دستور و وصیّت، امّتش هرگز بی‌راهه نرفته و گمراه نخواهند شد.

متن حدیث‌

حدیث ثقلین با مضامین مختلف در صحیح‌ترین کتاب‌های حدیثی اهل‌سنت وارد شده است. اینک به نقل برخی از آن‌ها می‌پردازیم:
1 - مسلم به سند خود از زید بن ارقم نقل می‌کند: «قام رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله وسلم یوماً فینا خطیباً بماء یدعی خمّاً بین مکة والمدینة، فحمد اللَّه واثنی علیه ووعظ وذکّر ثمّ قال: امّا بعد، ألا یا أیّها الناس! فانّما أنا بشر یوشک ان یأتی رسول ربّی فأجیب وأنا تارک فیکم ثقلین: أوّلهما کتاب اللَّه فاستمسکوا به. فحثّ علی کتاب اللَّه ورغّب فیه ثمّ قال: واهل بیتی، اذکرکم اللَّه فی اهل بیتی، اذکرکم اللَّه فی اهل بیتی، اذکرکم اللَّه فی اهل بیتی...»؛ «... روزی رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم کنار برکه آبی به نام خمّ، بین مکه و مدینه، ایستاد و برای جمعیّت خطبه‌ای ایراد فرمود، در آن خطبه بعد از حمد و ثنای الهی و موعظه و تذکّر فرمود: ای مردم! همانا من بشری هستم که نزدیک است پیک الهی جان مرا گرفته و اجابت دعوت حقّ نمایم. من در میان شما دو چیز گران‌بها می‌گذارم: اوّل آن‌ها کتاب خدا که در آن هدایت و نور است، کتاب خدا را گرفته و به آن تمسّک کنید. پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم سفارش زیادی برای کتاب خدا فرمود و مردم را بر عمل به آن تشویق نمود. سپس فرمود: اهل‌بیتم، شما را سفارش می‌کنم در حقّ اهل‌بیتم و این جمله را سه‌بار تکرار نمود...».(276)
2 - احمد بن حنبل به سند خود از زید بن ثابت نقل می‌کند که رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «انّی تارک فیکم خلیفتین: کتاب اللَّه حبل ممدود ما بین السماء والأرض - أو مابین السماء إلی الأرض - وعترتی أهل بیتی، وانّهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض»؛ «همانا من در میان شما دو جانشین قرار می‌دهم: کتاب خدا، ریسمان کشیده شده ما بین آسمان و زمین و عترتم (اهل‌بیتم)، این دو از یکدیگر جدا نمی‌شوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند...».(277)
3 - ترمذی به سند خود از جابر بن عبداللَّه نقل می‌کند: در حجة الوداع، روز عرفه رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم را دیدم که بر شتری سوار بود و خطبه می‌خواند. شنیدم که حضرت می‌فرمود: «یا أیّها الناس! قد ترکت فیکم ما إن اخذتم به لن تضلّوا: کتاب اللَّه وعترتی أهل بیتی»؛ «ای مردم! در میان شما چیزی می‌گذارم که اگر به آن تمسک کنید، هرگز گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و عترتم.»(278)
4 - حاکم نیشابوری به سند خود از ابو الطفیل از زید بن ارقم نقل می‌کند: رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم بین مکه و مدینه، کنار پنج درخت فرود آمد. مردم زیر درختان را جاروب نمودند، پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم ایستاده به ایراد خطبه پرداخت، بعد از حمد و ثنای الهی و تذکّر و وعظ و بیان خواسته الهی، فرمود: «ایّها الناس! إنّی تارک فیکم امرین لن تضلّوا ان اتبعتموهما وهما کتاب اللَّه واهل بیتی. ثمّ قال: أتعلمون إنّی اولی بالمؤمنین من أنفسهم؟ - ثلاث مرّات - قالوا: نعم. فقال رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله وسلم: من کنت مولاه فعلیّ مولاه»؛ «ای مردم! همانا من در میان شما دو چیز می‌گذارم که اگر از آن دو پیروی کنید هرگز گمراه نمی‌شوید: کتاب خدا و عترتم. سپس فرمود: آیا می‌دانید که من به مؤمنین از خود آنان سزاوارترم؟ این جمله را تکرار کرد. همگی گفتند: آری. آن‌گاه رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: هر که من مولای اویم این علی مولای اوست».(279)

تکرار حدیث‌

ابن حجر می‌گوید: «حدیث ثقلین طرق زیادی دارد که آن را بیش از بیست نفر از صحابه نقل کرده‌اند. در بعضی از آن طرق آمده است: پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در حجةالوداع، سرزمین عرفه به کتاب و عترت سفارش نمود. در برخی به غدیر خم اشاره شده است. در دسته‌ای دیگر بعد از بازگشت از طائف آمده است. و هیچ گونه تناقی بین این‌ها نیست؛ زیرا مانعی نیست که رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم در مکان‌های متعددی به ثقلین سفارش کرده باشد.(280)
حتی بنابر بعضی از نقل‌ها پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم هنگام وفاتش نیز به ثقلین: کتاب خدا و عترتش سفارش نمود... .(281)
با استقرا و جست‌وجوی مختصری پی می‌بریم که پیامبر اکرم‌صلی الله علیه وآله وسلم حدیث ثقلین را در پنج موضع ذکر کرده است:
1 - هنگام بازگشت از طائف در سال هشتم هجرت بعد از فتح مکه.(282)
2 - روز عرفه، هنگامی که حضرت بر روی شتر قصواء خطبه می‌خواند.(283)
3 - در مسجد خیف در منی در حجة الوداع.(284)
4 - روز غدیر خم.(285)
5 - در آخرین خطبه‌ای که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در روز وفات خود ایراد فرمود.(286)

تصحیح حدیث‌

حدیث ثقلین را از طرق مختلف می‌توان تصحیح نمود.
1 - وجود حدیث در صحاح
الف) وجود حدیث در «صحیح مسلم» که اهل سنت به صحّت تمام احادیث آن قائلند.(287)
ب) وجود حدیث در «صحیح ترمذی».
ج) وجود حدیث در «صحیح ابن خزیمه».
د) وجود حدیث در «صحیح ابی‌عوانه».
2 - وجود حدیث در کتاب‌هایی که درباره صحاح سته نوشته شده است
الف) حاکم، «المستدرک علی الصحیحین».
ب) حمیدی، «الجمع بین الصحیحین».
ج) رزین عبدری، «تجرید الصحاح».
3 - وجود حدیث در کتبی که مؤلّفان آن التزام به نقل احادیث صحیح داده‌اند
الف) علاّمه سراج‌الدین فرغانی، «نصاب الأخبار».
ب) حافظ ضیاء الدین مقدسی، «المختارة»؛ سیوطی از حافظ عراقی نقل می‌کند:
مقدسی کتابی را به نام «المختارة» تألیف کرد و در آن التزام داد که تنها احادیث صحیح السند را نقل کند.(288)
4 - تصریح به صحّت حدیث ثقلین
تعداد زیادی از علمای اهل سنت به صحّت حدیث ثقلین تصریح نموده‌اند. اینک به اسامی برخی از آنان اشاره می‌کنیم:
الف) ناصرالدین البانی.(289)
ب) ابن حجر عسقلانی.(290)
ج) ابن حجر مکی.(291)
د) بوصیری.(292)
ه. ق) یعقوب بن سفیان فسوی.(293)
و) شیخ سلیمان قندوزی.(294)
ز)احمد بن حنبل.(295)
ح) محمود شکری آلوسی.(296)
ط) ابن جریر طبری.(297)
ی) محاملی.(298)
ک) حسن بن علی سقاف شافعی.(299)
ل) حافظ حاکم نیشابوری.(300)
م) ابن کثیر.(301)
ن) ابن هشام.(302)
س) جمال الدین قاسمی.(303)
ع) هیثمی.(304)
ف) أزهری.(305)
ض) سمهودی شافعی.(306)
ق) علامه مناوی.(307)
ر) علاّمه محقق شیخ احمد بنّا.(308)
ش) استاد علاّمه توفیق أبوعلم.(309)

راویان حدیث ثقلین از صحابه‌

حدیث ثقلین را 43 نفر از صحابه نقل کرده است که عبارتند از:
1 - أمیرالمؤمنین علی بن ابی طالب‌علیه السلام؛
2 - امام حسن مجتبی‌علیه السلام؛
3 - سلمان فارسی؛
4 - أبوذر غفاری؛
5 - عبداللَّه بن عباس؛
6 - أبوسعید خدری؛
7 - جابر بن عبداللَّه انصاری؛
8 - أبو الهیثم بن تیّهان؛
9 - حذیفة بن یمان؛
10 - حذیفة بن أسید غفاری؛
11 - حذیفة بن ثابت؛
12 - زید بن ثابت؛
13 - زید بن أرقم؛
14 - أبوهریرة دوسی؛
15 - عبداللَّه بن حنطب؛
16 - جبیر بن مطعم؛
17 - براء بن عازب؛
18 - أنس بن مالک؛
19 - طلحة بن عبداللَّه تیمی؛
20 - عبدالرحمن بن عوف؛
21 - سعد بن ابی وقّاص؛
22 - عمرو بن عاص؛
23 - سهل بن سعد انصاری؛
24 - عدی بن حاتم؛
25 - أبو أیّوب انصاری؛
26 - أبو شریح خزایی؛
27 - عقبة بن عامر؛
28 - أبوقدامه انصاری؛
29 - أبولیلی انصاری؛
30 - ضمیره اسلمی؛
31 - عامر بن لیلی بن حمزه؛
32 - فاطمه زهراعلیها السلام؛
33 - أمّ‌سلمه همسر پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم؛
34 - أمّ‌هانی دختر أمیر المؤمنین‌علیه السلام؛
35 - مقداد بن اسود؛
36 - عمار بن یاسر؛
37 - عمر بن خطّاب؛
38 - عبداللَّه بن عمر؛
39 - خزیمة بن ثابت؛
40 - ابورافع مولی رسول اللَّه؛
41 - زید بن اسلم؛
42 - جریر بن عبداللَّه؛
43 - حبشی بن جناده.

راویان حدیث ثقلین از تابعین‌

حدیث ثقلین را نوزده نفر از تابعین نقل نموده‌اند که عبارتند از:
1 - عامر بن واثله؛
2 - عطیّة بن سعد عوفی؛
3 - حارث همدانی؛
4 - أصبغ بن نباته؛
5 - عبداللَّه بن أبی رافع؛
و دیگران.
راویان حدیث در قرن دوم
در قرن دوم 36 نفر از بزرگان اهل سنّت حدیث ثقلین را نقل نموده: امثال:
1 - سعید بن مسروق ثوری، (م 126ه.ق)؛
2 - أبواسحاق سبیعی، (م 129 ه.ق)؛
3 - ابوحیان تیمی، (م 145 ه.ق)؛
و دیگران.
راویان حدیث در قرن سوّم
در قرن سوّم، حدیث ثقلین را 69 نفر از بزرگان عامه نقل نموده‌اند؛ امثال:
1 - أبوجعفر محمّد بن حبیب هاشمی، (م 225 ه.ق)؛(310)
2 - محمّد بن سعد زهری، (م 230 ه.ق)؛(311)
3 - ابوبکر عبداللَّه بن محمد بن ابی شیبه، (م 235 ه.ق)؛(312)
4 - احمد بن حنبل، (م 241 ه.ق)؛(313)
5 - عبداللَّه بن عبدالرحمن دارمی، (م 255 ه.ق)؛(314)
6 - محمد بن اسماعیل بخاری، (م 256 ه.ق)؛(315)
7 - مسلم بن حجاج نیشابوری، (م 261 ه.ق)؛(316)
8 - أبوعبداللَّه محمّد بن یزید قزوینی، (م 275 ه.ق)؛(317)
9 - سلیمان بن اشعث سجستانی، (م 275 ه.ق)؛(318)
10 - محمّد بن یحیی بلاذری، (م 278 ه.ق)؛(319)
11 - محمد بن عیسی ترمذی، (م 279 ه.ق)؛(320)
12 - أحمد بن أبویعقوب، (م 284 ه.ق)؛(321)
13 - محمد بن علی أبوعبداللَّه حکیم ترمذی، (م 285 ه.ق)؛(322)
14 - أحمد بن عمرو بن أبوعاصم، ابوبکر شیبانی، (م 287 ه.ق)؛(323)
15 - أبوبکر بزّار بصری، (م 292 ه.ق)؛(324)
و دیگران.
راویان حدیث ثقلین در قرن چهارم
در قرن چهارم 38 نفر از علمای اهل‌سنّت حدیث ثقلین را نقل نموده‌اند؛ امثال:
1 - أحمد بن شعیب نسائی، (م 303 ه.ق)؛(325)
2 - حافظ ابویعلی موصلی، (م 307 ه.ق)؛(326)
3 - محمد بن جریر طبری، (م 310 ه.ق)؛
4 - ابوبکر محمّد بن اسحاق، (م 311 ه.ق)؛(327)
5 - أبن عوانه یعقوب بن اسحاق، اسفرائینی، (م 316 ه.ق)؛(328)
6 - أبوجعفر أحمد بن محمّد بن سلامه، (م 321 ه.ق)؛(329)
7 - أبوعمر أحمد بن محمّد بن عبد ربّه قرطبی، (م 328 ه.ق)؛(330)
8 - حافظ أبوالقاسم طبرانی، (م 360 ه.ق)؛(331)
9 - عبداللَّه بن عدی جرجانی، (م 365 ه.ق)؛(332)
10 - أبومنصور محمد بن أحمد بن أزهر أزهری، (م 370 ه.ق)؛(333)
11 - حافظ علی بن عمر بن أحمد بغدادی دارقطنی، (م 385 ه.ق)؛(334)
12 - أبوسلیمان أحمد بن محمّد خطابی، (م 388 ه.ق)؛(335)
و دیگران.
راویان حدیث ثقلین در قرن پنجم
در قرن پنجم، 21 نفر از علمای اهل‌سنّت حدیث ثقلین را نقل نموده‌اند که به اسامی برخی اشاره می‌شود:
1 - أبوعبداللَّه حاکم نیشابوری، (م 405 ه.ق)؛(336)
2 - قاضی عبدالجبّار معتزلی، (م 414 ه.ق)؛(337)
3 - أبواسحاق ثعلبی، (م 427 ه.ق)؛(338)
4 - أبونعیم اصفهانی، (م 430 ه.ق)؛(339)
5 - احمد بن حسین بن علی بیهقی، (م 458 ه.ق)؛(340)
6 - أبوبکر خطیب بغدادی، (م 463 ه.ق)؛
7 - ابن المغازلی شافعی، (م 483 ه.ق)؛(341)
8 - أبوعبداللَّه حُمیدی، (م 488 ه.ق)؛(342)
و دیگران.
راویان حدیث ثقلین در قرن ششم
در قرن ششم 24 نفر از علمای اهل‌سنت حدیث ثقلین را نقل نموده‌اند که به اسامی بعضی اشاره می‌کنیم:
1 - أبومحمّد حسین مسعود بغوی، (م 516 ه.ق)؛(343)
2 - أبوالحسین رزین عبدری، (م 529 ه.ق)؛(344)
3 - جاراللَّه زمخشری، (م 538 ه.ق)؛(345)
4 - خطیب خوارزمی، (م 568 ه.ق)؛(346)
5 - حافظ أبوالقاسم ابن‌عساکر شافعی، (م 571 ه.ق)؛(347)
و دیگران.
راویان حدیث ثقلین در قرن هفتم
در قرن هفتم 21 نفر از علمای اهل‌سنّت حدیث ثقلین را نقل کرده‌اند؛ امثال:
1 - فخرالدین رازی، (م 606 ه.ق)؛(348)
2 - ابن أثیر جزری، (م 606 ه.ق)؛(349)
3 - أبوالحسن علی بن محمد معروف به ابن أثیر شافعی، (م 630 ه.ق)؛(350)
4 - أبوسالم محمد بن طلحه قریشی، (م 652 ه.ق)؛(351)
5 - سبط بن الجوزی، (م 654 ه.ق)؛(352)
6 - ابن أبی الحدید معتزلی، (م 656 ه.ق)؛(353)
7 - حافظ محمد بن یوسف گنجی شافعی، (م 658 ه.ق)؛(354)
8 - یحیی بن شرف نووی، (م 676 ه.ق)؛(355)
9 - أبوالعباس شمس‌الدین أحمد بن خلکان، (م 681 ه.ق)؛(356)
10 - محبّ‌الدین طبری، (م 694 ه.ق)؛(357)
و دیگران.
راویان حدیث ثقلین در قرن هشتم
در قرن هشتم 24 نفر از علمای عامه حدیث ثقلین را نقل کرده‌اند که اسامی برخی از آنان به شرح ذیل است:
1 - جمال‌الدین ابن‌منظور افریقی، (م 711 ه.ق)؛(358)
2 - صدرالدین حموینی، (م 722 ه.ق)؛(359)
3 - نظام‌الدین حسن بن محمّد نیشابوری، (م 727 ه.ق)؛(360)
4 - ابن‌تیمیه حرّانی، (م 728 ه.ق)؛(361)
5 - علاءالدین بغدادی خازن، (م 745 ه.ق)؛(362)
6 - حافظ ابوالحجّاج مزّی، (م 745 ه.ق)؛(363)
7 - ابوحیّان اندلسی، (م 745 ه.ق)؛(364)
8 - شمس‌الدین ذهبی، (م 748 ه.ق)؛(365)
9 - جمال‌الدین محمد بن یوسف زرندی، (م 750 ه.ق)؛(366)
10 - اسماعیل بن عمر بن کثیر دمشقی، (م 774 ه.ق)؛(367)
11 - سعدالدین تفتازانی، (م 791 ه.ق)؛(368)
و دیگران.
راویان حدیث ثقلین در قرن نهم
در قرن نهم، هشت نفر از علمای عامه حدیث ثقلین را نقل نموده‌اند که به اسامی بعضی اشاره می‌شود:
1 - نورالدین هیثمی، (م 807 ه.ق)؛(369)
2 - مجدالدین فیروزآبادی، (م 817 ه.ق)؛(370)
3 - حافظ ابن‌حجر عسقلانی، (م 852 ه.ق)؛(371)
4 - نورالدین ابن صبّاغ مالکی، (م 855 ه.ق)؛(372)
و دیگران.
راویان حدیث ثقلین در قرن دهم
در قرن دهم، بیست نفر از علمای عامه حدیث ثقلین را نقل نموده‌اند؛ امثال:
1 - حافظ جلال‌الدین سیوطی، (م 911 ه.ق)؛(373)
2 - نورالدین شریف سمهودی، (م 911 ه.ق)؛(374)
3 - شهاب‌الدین قسطلانی، (م 923 ه.ق)؛(375)
4 - ابن حجر هیتمی مکّی، (م 973 ه.ق)؛(376)
5 - ملاّ علی متّقی هندی (م 975 ه.ق)؛(377)
و دیگران.
راویان حدیث ثقلین در قرن یازدهم
در قرن یازدهم ده نفر از علمای عامّه حدیث ثقلین را نقل کرده‌اند که به اسامی برخی از آنان اشاره می‌کنیم:
1 - عبدالرؤوف بن تاج العارفین مناوی، (م 1031 ه.ق)؛(378)
2 - نورالدین علی حلبی، (م 1033 ه.ق)؛(379)
و دیگران.
راویان حدیث ثقلین در قرن دوازدهم
در قرن دوازدهم هجده نفر از علمای عامّه حدیث ثقلین را نقل کرده‌اند که به اسامی برخی از آنان اشاره می‌کنیم:
1 - محمّد بن عبدالباقی زرقانی، (م 1122 ه.ق)؛(380)
2 - میرزا محمّد بن معتمد خان بدخشانی؛(381)
3 - شیخ الاسلام شبراوی، (م 1162 ه.ق)؛(382)
و دیگران.
راویان حدیث ثقلین در قرن سیزدهم
در قرن سیزدهم یازده نفر از علمای عامّه حدیث ثقلین را نقل کرده‌اند، اینک به اسامی برخی از آنان اشاره می‌کنیم:
1 - محمد مبین لکهنوی؛(383)
2 - محمد اکرام الدین دهلوی؛(384)
3 - میرزا حسن علی محدث لکهنوی؛(385)
4 - رشیدالدین خان دهلوی؛(386)
5 - حسن عدوی حمزاوی؛(387)
6 - سلیمان بلخی قندوزی؛(388)
7 - صدیق حسن خان؛(389)
راویان حدیث ثقلین در قرن چهاردهم
در قرن چهاردهم شانزده نفر از علمای عامّه حدیث ثقلین را نقل کرده‌اند، اینک به اسامی برخی از آنان اشاره می‌کنیم:
1 - أحمد بن زینی دحلان، (م 1304 ه.ق)؛(390)
2 - سیّد مؤمن بن حسن بن مؤمن شبلنجی، (م 1308 ه.ق)؛(391)
3 - منصور بن علی ناصف، بعد از سنه 1371 ه.ق وفات یافته؛(392)
4 - شیخ محمود ابوریّه، (م 1390 ه.ق)؛(393)
و دیگران.

حدیث ثقلین وصیّت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم‌

قبلاً گفتیم که پیامبر اکرم‌صلی الله علیه وآله وسلم در حقّ کتاب و عترتش، در مکان‌ها و زمان‌های مختلف و حتّی در آخر عمرش سفارش نمود و این خود قرینه و شاهدی بر مفاد حدیث وصیّت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم بر امّتش تا روز قیامت بوده است. شاهد مطلب این‌که مطابق نقل برخی از اهل‌سنت، حدیث ثقلین با لفظ وصیّت نقل شده است.
ابن منظور افریقی می‌گوید: «وفی حدیث النبیّ‌صلی الله علیه وآله وسلم: اوصیکم بکتاب اللَّه وعترتی»؛ «در حدیث پیامبر است که فرمود: شما را به کتاب خدا و عترتم وصیّت می‌کنم».(394)
ابن حجر مکّی می‌گوید: «وقد جاءت الوصیة الصریحة بهم فی عدة احادیث منها حدیث: (انّی تارک فیکم)»؛ «در تعداد زیادی از احادیث، وصیّت صریح به اهل‌بیت شده است که از جمله آن‌ها، حدیث: «انّی تارک فیکم ...» است...».(395)

فهم نکات حدیث‌

1 - دو شی‌ء گران‌بها و سنگین
کلمه «ثقلین» تثنیه است از ماده ثَقَل، به معنای متاع و توشه سفر و هر چیز نفیسی که احتیاج به محافظت داشته باشد(396) یا از ماده ثِقل به معنای سنگینی است.
ثعلب می‌گوید: کتاب و عترت را ثقلین نامیدند؛ زیرا عمل به آن دو سنگین است و آن‌ها را به دلیل بزرگ جلوه دادن قدر و منزلتشان ثقلین نامیدند.(397)
ابن حجر مکّی می‌گوید: «سمّی رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله وسلم القرآن وعترته - الأهل والنسل والرهط الأدنون - ثقلین؛ لأنّ الثقل کل شی‌ء نفیس خطیر مصون، وهذان کذلک؛ اذ کل منهما معدن للعلوم اللدنیة والأسرار والحکم الإلهیة، ولذلک حثّ النبیّ‌صلی الله علیه وآله وسلم علی الاقتداء بهم والتعلّم منهم»؛ «رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم قرآن و عترت را ثقلین نامید. «ثقل» به هر چیز نفیسی گفته می‌شود و کتاب و عترت از این قبیل است؛ زیرا هر کدام از آن دو معدن علوم لدنّی و اسرار و حکمت‌های الهی‌اند، از همین رو، پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم مردم را به پیروی از آن دو تأکید و سفارش نموده است.»(398)
به بیانی دیگر: ثقل، عیاری است که برای تثبیت ترازو وضع می‌شود و آن دو به این دلیل به عیار تشبیه شده که کتاب و عترت مایه استقرار حیات و زندگانی مردمند؛ یعنی با از بین رفتن آن دو استقرار و طمأنینه از حیات مردم برچیده خواهد شد. در روایات آمده است: «اگر حجت روی زمین نباشد، زمین مضطرب خواهد شد».
2 - جامعیت کتاب و عترت
تعبیر به «ما إن تمسّکتم بهما» که به صورت مطلق آمده و به مورد خاصی تقیید نخورده، دلالت بر جامعیت و کمال علی الاطلاق کتاب و عترت دارد.
3 - هدایت مطلق در کتاب و عترت
تعبیر به «لن تضلّوا أبداً» که اطلاق «لن تضلوا» با «ابداً» تأکید شده و دلالت بر نفی ضلالت به طور مطلق دارد؛ یعنی هیچ نوع ضلالت بر شما عارض نخواهد شد. و در مقابل ضلالت، هدایت است که با اقتدا به آن‌ها به انواع هدایت نایل خواهید شد؛ چه هدایت به نحو ارائه راه و چه هدایت به نحو رساندن به مقصد با دستگیری.
4 - مصاحبت ابدی
تعبیر به «حتّی یردا علیّ الحوض» دلالت بر مصاحبت و معیّت ابدی بین قرآن و عترت دارد و این شامل تمام نشئه‌ها و عالم‌ها؛ اعمّ از عالم دنیا، برزخ و قیامت می‌شود.
5 - لزوم تمسک به هر دو
تعبیر به «ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا أبداً» و جمله «فانظروا کیف تخلّفونی فیهما» که در برخی از روایات آمده، دلالت بر لزوم تمسک به کتاب و عترت هر دو دارد، نه این که یکی را تمسک کرده و دیگری را رها سازیم. آنچه مانع از ضلالت است هر دو است نه یکی، قرآن به تنهایی هدایت‌گر نیست، احتیاج به مفسّر و مبیّن دارد که همان عترت است.
علامه مناوی می‌گوید: «وفی هذا تلویح بل تصریح بأنّهما کتوأمین خلّفهما ووصّی امّته بحسن معاملتهما وایثار حقّهما علی أنفسهم والإستمساک بهما فی الدین...»؛ «در این حدیث - ثقلین - اشاره بلکه تصریح به این است که کتاب خدا و عترت همانند دوقلویی‌اند که رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم به عنوان هدایتگران بعد از خود معرفی کرده است و امّت خود را وصیت نموده که با آن دو به خوبی معاشرت کنند، آنان را بر خود مقدم بدارند و در دین به آن دو تمسک کنند».(399)
شیخ محمّد امین می‌گوید: «فنظرنا فاذا هو مصرّح بالتمسک بهم، وبأنّ تباعهم کتباع القرآن علی الحق الواضح»؛ «با تأمل در حدیث به این نتیجه رسیدیم که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم سفارش اکید به تمسک به اهل بیت نموده و این‌که متابعت از آنان، همانند متابعت و پیروی از قرآن به حقّ واضح است».(400)
ابن الملک می‌گوید: «التمسک بالکتاب العمل بما فیه وهو الإئتمار بأوامر اللَّه والإنتهاء بنواهیه. ومعنی التمسک بالعترة محبّتهم والإهتداء بهداهم وسیرتهم...»؛ «تمسک به کتاب به معنای عمل به دستورات قرآن است؛ به این معنا که به اوامر آن عمل کرده و از چیزهایی که نهی کرده چشم پوشی کنیم. و تمسک به عترت؛ یعنی آنان را دوست بداریم و به هدایت‌هایشان توجه کنیم تا هدایت یابیم».(401)
همین مضمون نیز از حسن بن علی سقاف شافعی رسیده است.(402)
6 - بقای عترت تا روز قیامت
تعبیر به «لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض» دلالت بر بقای عترت طاهره تا روز قیامت دارد؛ زیرا در صورتی که زمان از عترت خالی باشد، لازم می‌آید بین کتاب و عترت افتراق و جدایی حاصل شود و این معنا با صریح حدیث در عدم افتراق و جدایی بین آن دو منافات دارد.
ابن حجر می‌گوید: «وفی احادیث الحث علی التمسک بأهل البیت‌علیهم السلام اشارة إلی عدم انقطاع متأهل منهم للتمسک به إلی یوم القیمة، کما إنّ الکتاب العزیز کذلک؛ ولهذا کانوا اماناً لأهل الأرض...»؛ «در این حدیث اشاره به جدا نشدن کسانی از اهل بیت‌علیهم السلام با قرآن است که اهلیّت برای تمسّک به او تا روز قیامت داشته باشند؛ همان‌گونه که کتاب عزیز این چنین است. در روایات آمده است که اهل‌بیت امان برای اهل زمینند...».(403) همین معنا از سمهودی شافعی نیز رسیده است.(404)
7 - أعلمیّت اهل‌بیت‌علیهم السلام
در برخی از روایات جمله «لا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم» آمده است که دلالت بر اعلمیّت اهل بیت‌علیهم السلام بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم دارد؛ خصوصاً این‌که رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم آنان را به کتاب خدا مقرون ساخته و در حقیقت آنان را عِدل کتاب خدا و مفسّر آن معرفی کرده است.
ابن حجر می‌گوید: «کلّ منهما معدن العلوم اللدنیة والحکم العلیة والأحکام الشرعیة»؛ «... هر کدام از کتاب و عترت معدن علوم لدنّی و حکمت‌های بزرگ و عالی و احکام شرعی‌اند».(405)
تفتازانی بعد از نقل حدیث ثقلین می‌گوید: «ألا تری انّه‌علیه السلام قرنهم بکتاب اللَّه تعالی فی کون التمسّک بهما منقذاً عن الضلالة، ولامعنی للتمسک بالکتاب الّا الأخذ بما فیه من العلم والهدایة، فکذا فی العترة»؛ «آیا نمی‌بینی که چگونه پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم اهل‌بیت خود را به کتاب خود مقرون ساخته است؟ این نیست مگر به جهت تمسک به کتاب و عترت که انسان را از ضلالت و گمراهی نجات خواهد داد. و معنای تمسک به کتاب و عترت آن است که به علم و هدایتی که نزد آن دو است اخذ کرده و عمل نماییم».(406)
8 - عصمت اهل‌بیت‌علیهم السلام
از جمله اموری که به وضوح از حدیث شریف استفاده می‌شود، عصمت و حجیت اقوال و افعال اهل بیت‌علیهم السلام، و به تعبیر دیگر، حجیت سنّتِ اهل بیت‌علیهم السلام است، که این مطلب را از چند موضع حدیث می‌توان اثبات کرد:
الف) اقتران اهل بیت به کتاب خدا؛ آن کتابی که به نصّ قرآن هرگز در او باطل راه نخواهد داشت. پرواضح است که صدور هر مخالفتی با قرآن - چه از روی عمد یا سهو یا غفلت - افتراق و جدایی از قرآن به حساب می‌آید، اگر چه عنوان معصیت بر آن صادق نباشد، همانند مخالفت‌هایی که با سهو یا غفلت و نسیان همراه باشد.
استاد توفیق ابوعلم، نویسنده مصری می‌گوید: «انّ النبیّ‌صلی الله علیه وآله وسلم قرنهم بکتاب اللَّه العزیز الّذی (لایأتیه الباطل من بین یدیه ولا من خلفه) فلا یفترق احدهما عن الآخر، ومن الطبیعی انّ صدور ایّة مخالفة لأحکام الدین تعدّ افتراقاً عن الکتاب العزیز. وقد صرّح النبیّ‌صلی الله علیه وآله وسلم بعدم افتراقهما حتی یردا علیّ الحوض، فدلالته علی العصمة ظاهرة جلیّة. وقد کرّر النبیّ‌صلی الله علیه وآله وسلم هذا الحدیث فی مواقف کثیرة؛ لأنّه یهدف إلی صیانة الأمة والمحافظة علی استقامتها و عدم انحرافها فی المجالات العقائدیة وغیرها...»؛ «پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم اهل بیت خود را به کتاب عزیز خداوند مقرون ساخته است، کتابی که هرگز در او باطل نفوذ نخواهد کرد و هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد. واضح است که صدور هر نوع مخالفت با احکام دین افتراق و جدایی از قرآن محسوب می‌گردد، در حالی که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم خبر از عدم جدایی این دو داده است. از همین رو، حدیث دلالتی ظاهر و آشکار بر عصمت اهل‌بیت دارد. و پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم که این حدیث را در مواقف بسیاری ذکر کرده در پی این هدف است که امّت خود را صیانت کرده و آنان را سفارش به استقامت بر تمسک به این دو نموده، تا در امور مختلف - اعم از اعتقادات و فروع - به ضلالت و گمراهی گرفتار نشوند...».(407)
ب) در روایت مسلم بن حجاج و دیگران آمده است که پیامبر قبل از سفارش به کتاب و عترت فرمود: «إنّما أنا بشر یوشک أن یأتی رسول ربّی فأجیب». این مقدمه دلالت دارد بر این‌که رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم درصدد است تا برای بعد از خود مرجعی دینی معیّن کند، که عهده‌دار وظایف او تا روز قیامت گردد. می‌دانیم که جانشین پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در ادایِ وظایف، همانند خود حضرت باید از عصمت برخوردار باشد.
ج) پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم طبق حدیث مسلم، قرآن را این‌گونه توصیف می‌کند: در آن هدایت و نور است و آن به مثابه ریسمانی است که هر کس به آن چنگ زند بر هدایت واقعی است و هر کس که آن را رها سازد بر ضلالت است. همین حکم برای عترتی است که مقرون به کتاب خدا و عِدل آن شده است.
د) طبق روایت احمد بن حنبل، حضرت فرمود: «لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض» تعبیر به «لن» تصریح به جدا نشدن قرآن و عترت از یکدیگر تا روز قیامت دارد. و عدم افتراق کنایه از مخالفت نکردن - ولو سهوی - عترت با هیچ یک از تعلیمات قرآن است و این معنا تنها با عصمت اهل‌بیت‌علیهم السلام تناسب دارد. و اگر قرار باشد اهل بیت خطاکار باشند، قطعاً از قرآن جدا شده‌اند؛ زیرا در قرآن هیچ‌گونه خطا و سهوی وجود ندارد.
ه. ق) در برخی از روایات ثقلین، درباره قرآن می‌خوانیم: «حبل ممدود من السماء الی الارض»؛ «قرآن ریسمانی کشیده شده از آسمان به سوی زمین است.» آسمان محلّ نزول رحمت است. از همین رو امر شده که دست‌ها را هنگام دعا به سوی آسمان بالا بریم. قرآن مانند ریسمان و حلقه وصلی بین خدا و بندگان است، هرکس به آن تمسک کند به طور حتم از سرچشمه زلال معارف الهی بهره‌مند شده است. عترت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نیز این طور است. هر کس به آنان اقتدا کرده و از آنان اطاعت کند به منبع فیض و کمال مطلق رسیده و به سعادت دنیا و آخرت واصل شده است و این مستلزم عصمت اهل‌بیت، همانند قرآن است.
و) در روایت ترمذی از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نقل شده: «فانظروا بم تخلّفونی فیهما»؛ «نظر و تأمل کنید که چگونه حقّ مرا در مورد این دو جانشین مراعات خواهید کرد.» این تعبیر به تنهایی دلالت بر لزومِ اطاعت آن دو به طور مطلق دارد و لذا با عصمت سازگار است.
ز) در غالب روایات آمده است: «ما إن أخذتم بهما لن تضلّوا» که با «لن» به کار رفته است؛ یعنی با تمسک به کتاب و عترت - که هرگز از یکدیگر جدا پذیر نیستند - هرگز گمراه نخواهید شد و این، تنها با عصمت سازگاری دارد؛ زیرا مخالفت با واقع نیز نوعی ضلالت و گمراهی است و هر که معصوم نباشد این احتمال در حقّ او صادق است. در نتیجه لازم می‌آید که تبعیّت کننده از اهل بیت‌علیهم السلام ایمن از ضلالت به طور مطلق نباشد، در حالی که این معنا مخالف با ظاهر بلکه نصّ و صریح حدیث ثقلین است.
مقصود از تمسک و اخذ به کتاب و عترت، مجرّد دوست داشتن آن دو و احسان و اکرام و احترام به آن‌ها و ادای حقوق واجب و مستحب آن دو نیست؛ همان‌گونه که از کلام برخی از اشخاص - که عادتشان وارونه جلوه دادن حقایق است، همانند ابن حجر مکی - استفاده می‌شود؛ زیرا به طور حتم این معنا خلاف ظاهر بلکه نصّ روایات است.
ح) در برخی از روایات ثقلین می‌خوانیم که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «فلا تقدّموهما فتهلکوا»؛ «بر این دو پیشی نگیرید که هلاک خواهید شد.» این تعبیر نیز به نوبه خود دلالت بر عصمت کتاب و عترت دارد.

احتجاج به حدیث ثقلین‌

حافظ حموینی در «فرائد السمطین» به سندش از سلیم بن قیس نقل کرده که گفت: علی‌علیه السلام را در مسجد رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم در زمان خلافت عثمان مشاهده کردم، در حالی که جماعتی با هم سخن می‌گفتند... آن‌گاه به مفاخره بین مهاجرین و انصار اشاره می‌کند، در حالی که حضرت علی‌علیه السلام ساکت بود و او و اهل بیتش هیچ گونه حرفی نمی‌زدند. مردم رو به حضرت کرده و عرض کردند: ای ابوالحسن! چرا سخن نمی‌گویید؟ حضرت فرمود: هر کدام از این دو قبیله فضیلت خود را ذکر کرد و به حق هم گفت. آن‌گاه آنان را به فضل الهی که همان رسول خدا بود تقریر نمود... تا این‌که بعد از ذکر جمله‌ای از فضایل فراوانش که همگی به آن‌ها اقرار می‌کردند، فرمود: «انشدکم اللَّه! اتعلمون انّ رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله قام خطیباً لم یخطب بعد ذلک فقال: یا ایها الناس انی تارک فیکم الثقلین: کتاب اللَّه و عترتی اهل‌بیتی فتمسکوا بهما لن تضلّوا، فانّ اللطیف الخبیر اخبرنی و عهد الیّ انّهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض. فقام عمر بن الخطاب شبه المغضب فقال: یا رسول اللَّه! اکلّ اهل بیتک! قال: لا، و لکن اوصیائی منهم، اوّلهم اخی و وزیری و وارثی و خلیفتی فی امّتی و ولیّ کل مؤمن بعدی هو اولهم، ثم ابنی الحسن، ثم ابنی الحسین، ثم تسعة من ولد الحسین، واحد بعد واحد حتی یردا علیّ الحوض. هم شهداء اللَّه فی ارضه و حجّته علی خلقه، و خزّان علمه و معادن حکمته. من اطاعهم اطاع اللَّه و من عصاهم عصی اللَّه. فقالوا کلّهم: نشهد انّ رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله قال ذلک»؛(408) «شما را به خداوند سوگند می‌دهم آیا به یاد دارید که رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم ایستاده خطبه‌ای خواند که بعد از آن چنین خطبه‌ای نخواند، و فرمود: ای مردم! همانا من در میان شما دو چیز گرانبها قرار می‌دهم: کتاب خدا و عترتم اهل بیتم، پس به آن دو تمسک کنید که هرگز گمراه نخواهید شد؛ زیرا [خداوند] لطیف خبیر مرا خبر داده و به من عهد کرده که هرگز این دو از یکدیگر جدا نمی‌شوند تا بر من در کنار حوض وارد شوند. عمر بن خطّاب در حالی که شبیه شخص غضبناک شده بود، گفت: ای رسول خدا! آیا تمام اهل بیت تو مراد است؟ حضرت فرمود: خیر، ولی اوصیایم، که اول آن‌ها برادرم و وزیرم و وارثم و خلیفه من در میان امتم و سرپرست هر مؤمنی بعد از من است. او اول آنان است. سپس فرزندم حسن سپس فرزندم حسین، سپس نه نفر از اولاد حسین، یکی پس از دیگری تا بر من در کنار حوض وارد شوند. آنان گواهان خدا در روی زمین و حجت‌های خدا بر خلق و خزینه‌داران علم و معدن‌های حکمت خدایند. هر کس آنان را اطاعت کند خدا را اطاعت کرده و هر کس آنان را نافرمانی کند خدا را نافرمانی کرده است.
تمام کسانی که در آن مجلس حاضر بودند، گفتند: ما گواهی می‌دهیم که رسول خداعلیه السلام چنین فرمود.»
و نیز ابن مغازلی به سندش از عامر بن واثله نقل کرده که گفت: «من با حضرت علی‌علیه السلام روز شوری در اطاق بودیم که شنیدم حضرت می‌فرمود: «لأحتجنّ علیکم ممّا لایستطیع عربیکم ولاعجمیّکم بغیر ذلک. ثمّ قال: انشدکم باللَّه ایّها النفر جمیعاً! افیکم احد وحّد اللَّه قبلی؟ قالوا: لا... قال: فأنشدکم باللَّه اتعلمون انّ رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله قال: انّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللَّه وعترتی، لن تضلّوا مااستمسکتم بهما و لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض؟ قالوا: اللَّهمّ نعم...»؛(409) «من بر شما به چیزی احتجاج می‌کنم که نه عربی و نه عجمی به غیر آن نمی‌تواند احتجاج نماید. آن‌گاه فرمود: شما را به خدا سوگند می‌دهم ای مردم! آیا در میان شما کسی هست که قبل از من خدا را به وحدانیت ستوده باشد؟ همگی گفتند: هرگز... و فرمود: شما را به خدا سوگند می‌دهم آیا می‌دانید که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: من دو چیز گران‌بها در میان شما به یادگار می‌گذارم کتاب خدا و عترتم، که اگر به آن دو تمسک کنید هرگز گمراه نخواهید شد و این دو از یکدیگر جدا نمی‌شوند تا بر من در کنار حوض کوثر وارد شوند؟ گفتند: آری...».
امام حسین‌علیه السلام بعد بیعت مردمی با او در امر خلافت فرمود: «نحن حزب اللَّه الغالبون، و نحن عترة رسوله الأقربون، و نحن اهل‌بیته الطیّبون، و نحن احد الثقلین الذین خلّفهما جدّی‌صلی الله علیه وآله فی امّته، ونحن ثانی کتاب اللَّه، فیه تفصیل کلّ شیئ، لایأتیه الباطل من بین یدیه ولا من خلفه، فالمعوّل علینا فی تفسیره...»؛(410) «ما حزب غالب خداییم، و ما عترت نزدیک رسول خداییم و ما اهل‌بیت پاک اوییم، و ما یکی از دو شیئ گران‌بهاییم که جدّم‌صلی الله علیه وآله در میان امتش به یادگار گذاشت. و ما عِدل کتاب خداییم که در آن تفصیل هر چیزی است. کتابی که هرگز از هیچ طرف باطل در آن راه ندارد. پس در مورد تفسیر قرآن بر ما اعتماد می‌شود...».
و نیز هنگام صلح با معاویه فرمود: «...نحن حزب اللَّه المفلحون و عترة رسوله المطهّرون و اهل‌بیته الطیبون الطاهرون، و احد الثقلین الذین خلّفهما رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله فیکم، فطاعتنا مفروضة مقرونة بطاعة اللَّه...»؛(411) «... ما حزب پیروز خداییم و عترت پاک رسولش و اهل‌بیت پاک و مطهر او می‌باشیم. و ما یکی از دو شیئ گران بهاییم که رسول خداصلی الله علیه وآله آن دو را در میان شما به ارمغان گذاشته است. پس طاعت ما واجب شده و همراه به طاعت خداست...».

شبهات‌

شبهه اوّل: عدم تخریج بخاری‌

یکی از اشکالات دکتر سالوس بر حدیث ثقلین این است که بخاری در صحیح خود این حدیث را با تعبیر کتاب اللَّه و عترتی نقل نکرده است، بلکه بابی را ذکر کرده با عنوان: «الاعتصام بالکتاب و السنة» و در ذیل آن، حدیث تمسک به کتاب و سنّت را ذکر نموده است. پس این دلیل بر ضعف حدیث کتاب اللَّه و عترتی است.(412)
جواب
1 - در اعتصام و تمسک به کتاب و سنت، بین مسلمانان شکی نیست و کسی در آن مخالفت ندارد.
2 - نقل نکردن بخاری دلیل بر ضعف روایت نیست، در صورتی که طریق صحیح برای حدیث وجود داشته باشد؛ زیرا بسیاری از علمای اهل سنت می‌گویند: این طور نیست که هر حدیثی که در صحیحین نیامده، مردود و باطل باشد.
نووی می‌گوید: «انّهما لم یلتزما استیعاب الصحیح بل صحّ عنهما تصریحهما بأنّهما لم یستوعباه وانّما قصدا جمع جمل من الصحیح کما یقصد المصنف فی الفقه جمع جملة من مسألة»؛ «بخاری و مسلم التزام نداده‌اند که تمام احادیث صحیح السند را نقل کنند و خود نیز به این مطلب تصریح کرده‌اند، بلکه قصد آنان این بوده که مقداری از احادیث صحیح السند را جمع آوری کنند؛ همان‌گونه که مصنف در فقه تمام مسائل فقه را ذکر نمی‌کند».(413)
ابن قیّم جوزیه در مورد حدیث ابی الصهباء که تنها مسلم نقل کرده، می‌گوید: «انفراد مسلم در نقل، به صحت حدیث ضرری نمی‌رساند. آیا کسی می‌تواند ادعا کند که منفردات مسلم صحیح نیست؟ آیا هرگز بخاری ادعا کرده است هر حدیثی را که در کتاب خود ذکر نکرده‌ام، باطل و ضعیف بوده و حجّت نیست؟ چه بسیار احادیثی که بخاری در غیر صحیح خود به آن احتجاج کرده، در حالی که در صحیح نیاورده است و چه بسیار احادیثی که بخاری آن‌ها را تصحیح کرده ولی در صحیح نیاورده است».(414)
ابن الصلاح می‌گوید: «لم یستوعبا الصحیح فی صحیحیهما ولا التزما ذلک، فقد روینا ذلک عن البخاری انّه قال: ما ادخلت فی کتابی الجامع الّا ما صحّ و ترکت من الصحاح لحال الطول. وروینا عن مسلم انّه قال: لیس کل شی‌ء عندی صحیح وضعته هنا، انّما وضعت هاهنا ما اجمعوا علیه. وقال البخاری: احفظ مائة الف صحیح ومائتی الف حدیث غیر صحیح، وجملة ما فی کتابه سبعة آلاف ومائتان وخمسة وسبعون حدیثاً بالأحادیث المتکررة. وقیل: انّها باسقاط المکررة أربعة آلاف حدیث»؛ «بخاری و مسلم تمام احادیث صحیح السند را در صحیح خود نیاورده‌اند و اصلاً چنین التزامی هم نداده‌اند. از بخاری روایت شده است: من تنها احادیث صحیح‌السند را در کتاب خود آورده‌ام، چه بسیار احادیث صحیح‌السند را که به جهت طولانی شدن کتاب ترک نموده‌ام. همچنین از مسلم روایت شده است: این‌چنین نیست که تمام احادیث صحیح السند نزد خود را در این کتاب آورده باشم، تنها روایاتی را در صحیح خود ذکر کرده‌ام که مورد اجماع است... بخاری می‌گوید: صدهزار حدیث صحیح حفظ دارم و دویست هزار حدیث غیرصحیح، در حالی که در کتاب «الجامع الصحیح» خود بیش از 7270 حدیث با احادیث مکرّر، نقل نکرده است و بنا بر نظر برخی با حذف مکرّرها چهار هزار حدیث است».(415)

شبهه دوّم: وجود عطیه در سند

دکتر سالوس در ادامه اشکالات خود بر احادیث ثقلین، بعد از ذکر روایاتی از مسند احمد و ترمذی می‌گوید: «تمام این روایات را عطیه از ابوسعید خدری نقل می‌کند و او عطیة بن سعد بن جناده عوفی است که امام احمد بن حنبل تضعیف‌اش نموده است».(416)
جواب
1 - عطیه از تابعین است و عامه از وی حدیث روایت کرده‌اند؛ از جمله این‌که با سند صحیح از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نقل کرده‌اند که فرمود: «بهترین قرن‌ها قرن من است، سپس قرنی که بعد از آن می‌آید».(417)
2 - بخاری اگرچه در «الجامع الصحیح» از عطیه روایت نقل نکرده، ولی در کتاب دیگرش به نام «الأدب المفرد» از او حدیث نقل کرده است.
3 - ترمذی، أبوداوود، ابن ماجه و احمد از جمله کسانی‌اند که از عطیه روایت نقل کرده‌اند.(418)
4 - از عبارات اهل سنت استفاده می‌شود که سبب عمده در تضعیف عطیه، تشیّع او بوده است.
ابن حجر عسقلانی می‌گوید: «جوزجانی او را تضعیف نکرده و تنها او را مایل به تشیّع معرفی کرده و او را از شیعیان کوفه شمرده است... ساجی می‌گوید: او حجت نیست. ولی برای مدّعای خود دلیلی ذکر نکرده، جز آن‌که می‌گوید: او علی‌علیه السلام را بر همه مقدم می‌داشت».
همو از ابن سعد نقل می‌کند: «کتب الحجاج إلی محمّد بن القاسم ان یعرضه علی سبّ علیّ، فان لم یفعل فاضربه اربعمائة سوط واحلق لحیته. فاستدعاه فابی ان یسبّ فامضی حکم الحجاج فیه...»؛ «حجاج بن یوسف در نامه‌ای به محمّد بن قاسم دستور داد که سبّ علی را به عطیه عرضه کند. اگر انجام نداد او را چهارصد تازیانه زده و محاسنش را بتراشد. محمّد بن قاسم، عطیه را خواست و دستور حجّاج را به وی ابلاغ نمود، ولی او قبول نکرد محمّد بن قاسم نیز حکم حجاج را بر وی جاری نمود...».(419)
ابن‌حجر نیز در مقدمه «فتح الباری» (فصل نهم) بحثی را آورده در اسباب طعن و جرح راویان حدیث و در آن‌جا اسامی جماعتی را ذکر می‌کند که به تشیّع نسبت داده شده‌اند و در عین حال از آن‌ها دفاع کرده است؛ همانند: اسماعیل بن ابان، عبدالرزاق بن همام صنعانی، عدی بن ثابت انصاری، ابونعیم فضل بن دکین و محمّد بن فضیل بن غزوان و...».(420)
ذهبی در ترجمه ابان بن تغلب می‌گوید: «او شیعه و مردی راست‌گو است...».(421)

شبهه سوّم: وجود علی بن منذر در سند

دکتر سالوس در ادامه اشکالات خود بر حدیث ثقلین می‌گوید: «در روایت دوّم ترمذی علی بن منذر کوفی است که او نیز از شیعیان کوفه به حساب می‌آید...».(422)
جواب
1 - همان‌گونه که اشاره شد، در صورتی که راوی ثقه باشد تشیّع ضرری به احادیث وی وارد نمی‌کند.
2 - از ترجمه علی بن منذر کوفی استفاده می‌شود که او از مشایخ ترمذی، ابن ماجه و نسائی و جماعت کثیری از بزرگان ائمه حدیث؛ از قبیل: ابوحاتم، مطیّن، ابن منده، سجزی، ابن صاعد و ابن ابی‌حاتم بوده است.
3 - عده زیادی از رجالیین اهل‌سنت؛ از قبیل: ابوحاتم رازی، نسائی، ابن‌حبّان، ابن‌نمیر و دیگران او را توثیق کرده‌اند.
4 - ناصرالدین البانی بعد از نقل حدیث ثقلین می‌گوید: «حدیث صحیح است؛ زیرا برای او شاهدی از حدیث زید بن ارقم است... همچنین احمد طبرانی و طحاوی از طریق علی بن ربیعه نقل کرده که سند آن نیز صحیح است... و شاهد دیگری از حدیث، عطیه عوفی از ابوسعید خدری است که سند آن حسن است... شاهد دیگری از حدیث، ابوهریره است که حاکم و دارقطنی نقل کرده و آن را تصحیح نموده است. آن‌گاه شاهد قویّ دیگری از طریق ابوعامر عقدی نقل می‌کند که طحاوی در «مشکل الآثار» آن را آورده و توثیق کرده است. شاهد دیگری از طریق زید بن ثابت است که آن را احمد بن حنبل و ابن ابی‌عاصم و طبرانی آورده و سندش را هم حسن دانسته است؛ همان‌گونه که هیثمی نیز رجال آن را ثقه می‌داند».(423)
ناصرالدین البانی بعد از تصحیح حدیث ثقلین می‌گوید: «برای من دعوت‌نامه‌ای فرستاده شد که مسافرتی از دمشق به عمان و از آن‌جا به امارات عربی داشته باشم.
در قطر با برخی از اساتید و دکترها ملاقاتی داشتم؛ در آن‌جا رساله‌ای به من هدیه دادند که در آن حدیث ثقلین تضعیف شده بود. بعد از مطالعه آن دریافتم که نویسنده آن شخصی تازه وارد در فنّ حدیث است (مقصود او دکتر سالوس است) زیرا: اوّلاً: در تخریج حدیث به بعضی از مصادر متداول اکتفا کرده، لذا کوتاهی فاحشی در این زمینه داشته است و بسیاری از طرق و سندهایی که به طور مستقل صحیح یا حسن است، از او فوت شده است.
ثانیاً: او التفات و توجهی به اقوال علما در تصحیح حدیث نکرده است و نیز توجهی به قاعده علمای حدیث نداشته که می‌گویند: حدیث ضعیف باکثرت طرق تقویت می‌شود و به همین جهت است که از او این چنین اشتباه فاحش سرزده و حدیث صحیح را تضعیف نموده است».(424)

شبهه چهارم: مقصود از اهل‌بیت علمای امت است‌

ناصرالدین البانی بعد از تصحیح حدیث از حیث سند، درصدد توجیه دلالت آن بر آمده، می‌گوید: «مقصود از «عترتی أهل بیتی» یا همسران پیامبرند که در میان آنان عایشه است؛ به دلیل آیه تطهیر که مقصود از اهل بیت همسران پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم است یا مقصود از اهل بیت، علمای صالح از امت است؛ کسانی که به کتاب و سنت تمسک نموده‌اند...».(425) اصل این توجیه را قاضی عبدالجبار معتزلی در «المغنی» آورده است.
جواب
در جواب می‌گوییم:
1 - در بحث از آیه تطهیر اثبات کردیم که مقصود از اهل بیت تنها پنج تن اصحاب کسا هستند و اهل بیت، هرگز همسران پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم را شامل نمی‌شود.
2 - چه معنایی دارد که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم هنگام وفاتش تنها راه نجات امت را در تمسک به کتاب خدا و همسرانش معرفی کند و در آن اسمی از مردانِ صحابه‌اش نیاورد.
3 - حمل عترت و اهل بیت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم بر علمای امّت، مخالف صریح لغت و اصطلاح است، چه کسی گفته که مقصود از عترت و اهل بیت، علمای امّت است. این‌گونه بیان‌ها نوعی تفسیر به رأی است که شدیداً مذمّت شده است.
4 - همان‌گونه که برخی آیات، برخی دیگر را تفسیر می‌کند، روایات نیز این چنین است. در حدیث ثقلین اگرچه مصداق عترت و اهل‌بیت مشخّص نشده است، ولی در احادیث کساء و روایاتی که در ذیل آیه مباهله آمده، مصداق را مشخص کرده است. پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم بعد از اشاره به علی، فاطمه، حسن و حسین عرض می‌کند: «بار خدایا! اینان اهل بیت من هستند».
5 - از آن‌جا که قراین فراوانی در حدیث ثقلین بر عصمت اهل بیت است، لذا می‌توان به طور قطع ادعا کرد که مقصود از اهل بیت، علمای امّت نیستند.

شبهه پنجم: عمومیت عترت‌

برخی می‌گویند: اگر حدیث دلالت بر مرجعیت اهل بیت‌علیهم السلام و حجیت سنت آنان داشته باشد، لازمه‌اش آن است که این حجیت را به تمام اقربا و خویشاوندان ایشان نسبت دهیم؛ زیرا عنوان عترت و اهل بیت شامل تمام آنان می‌شود، در حالی که شیعه امامیه چنین عقیده عمومی ندارد.
جواب
1 - عترت در لغت به معنای مطلق خویشاوندان نیست، بلکه تنها شامل نزدیکان و خواص از خویشاوندان می‌شود.
جوهری می‌گوید: عترت شخص، نسل و قوم نزدیک او است. همین تعریف از فیروز آبادی و زبیدی نیز رسیده است.(426)
ابن اثیر می‌گوید: عترت شخص، اخصّ خویشاوندان او را گویند.(427)
2 - حدیث ثقلین دلالت دارد بر این‌که عترتی که عدل کتاب است از هر گونه خطا و گناه معصوم می‌باشد. در نتیجه شامل تمام نزدیکان پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نمی‌شود.
علامه مناوی در شرح حدیث ثقلین می‌گوید: «اهل بیت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم همان اصحاب کسا هستند که خداوند متعال رجس و پلیدی را از آنان دفع نموده و آنان را پاک کرده است».(428)
4 - احادیث دوازده خلیفه، در حقیقت مصداق عترت و اهل بیت پیامبرند که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در ذیل آن می‌فرماید: همه آنان از قریشند و بنابر نقل قندوزی: همه آنان از بنی هاشمند. از همین رو سبط بن جوزی حدیث ثقلین را با عنوان «ذکر الائمه» آورده است.(429)
امام حسن مجتبی‌علیه السلام می‌فرماید: «نحن حزب اللَّه المفلحون وعترة رسوله المطهرون واهل بیته الطیّبون الطاهرون، واحد الثقلین الذین خلّفهما رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله وسلم فیکم»؛ «... ما حزب خداییم که رستگار شده‌اند، و ما عترت رسول او هستیم که از هر رجس و پلید پاک شده‌اند. و ما اهل بیت طیب و طاهر او و یکی از دو ثقل اوییم که رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم در میان شما به ودیعت گذاشته است...».(430)
در ذیل برخی از احادیث ثقلین می‌خوانیم: «عمر بن خطّاب - با حالت غضب - از جا بلند شد و گفت: ای رسول خدا! آیا به تمام اهل بیت تو تمسک نماییم؟ پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «لا ولکن اوصیائی منهم، اوّلهم اخی ووزیری ووارثی وخلیفتی فی امّتی وولیّ کل مؤمن بعدی، هو اوّلهم، ثمّ ابنی الحسن ثمّ ابنی الحسین ثمّ تسعة من ولد الحسین، واحد بعد واحد...»؛ «خیر، بلکه به اوصیایِ اهل بیتم: اول آن‌ها برادر و وزیر و وارث و خلیفه‌ام در میان امّت و آن کسی که ولیّ هر مؤمنی است. پس از او فرزندم حسن، و بعد از او فرزندم حسین است. آن‌گاه نُه نفر از فرزندان حسین، یکی پس از دیگری...».(431)
5 - در میان نزدیکان و اقوام پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم افرادی جاهل، معصیت‌کار و خطاکار بوده‌اند، با این حال چگونه ممکن است که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در این حدیث به‌طور مطلق تمسک به آنان را امر کرده باشد؟
فهم علمای اهل سنت از عترت
عده زیادی از اهل‌سنت می‌گویند: پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم قصدش از عترت، عموم نزدیکانش از بنی هاشم نبوده است و تنها اراده جماعتی خاص از آن‌ها را نموده است.
شیخ عبدالحقّ دهلوی می‌گوید: «والعترة رهط الرجل واقرباؤه وعشیرته الادنون، وفسّره‌صلی الله علیه وآله وسلم بقوله: واهلی، للإشارة إلی انّ مراده هنا من العترة اخصّ عشیرته واقاربه...»؛ «مقصود از عترت، اقوام و عشیره نزدیک شخص است. رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم عترت را به اهل بیت تفسیر نمود، به جهت اشاره به این نکته که مقصود به عترت اخصّ عشیره و اقارب ایشان است...».(432)
علامه مناوی می‌گوید: «و عترتی أهل بیتی تفصیل بعد اجمال بدلاً او بیاناً، وهم اصحاب الکساء الذین اذهب اللَّه عنهم الرجس وطهّرهم تطهیراً»؛ «و عترتی أهل بیتی، تفصیل بعد از اجمال است به عنوان بدل یا عطف بیان، و مقصود به آن اصحاب کسا است که خداوند رجس و پلیدی را از آنان دور کرده و پاکشان نموده است».(433)
حکیم ترمذی می‌گوید: «ما ان اخذتم به لن تضلّوا، واقع علی الأئمة منهم السادة، لا علی غیرهم»؛ «گفتار رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم که فرمود: ما إن اخذتم به لن تضلّوا مربوط به امامان از اهل‌بیت است، نه غیر آنان...».(434)
ابوبکر علوی شافعی می‌گوید: «علما می‌گویند: کسانی که به تمسک آنان از اهل‌بیت نبوی و عترت طاهره سفارش شده است، عالمان به کتاب خداوند عزّوجلّ‌اند؛ زیرا تنها به تمسک عالمان امر می‌شود و آنان کسانی‌اند که هرگز بینشان و کتاب خدا افتراق و جدایی حاصل نمی‌شود، تا در کنار حوض بر پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم وارد شوند».(435)

شبهه ششم: تذکر نه تمسک‌

ابن تیمیه می‌گوید: «حدیث در صحیح مسلم فقط دلالت بر امر به تمسک به کتاب خدا دارد، ولی در حقّ عترت تنها به تذکر دادن به اهل بیت خود اکتفا کرده است، لذا سه بار می‌فرماید: «أذکّرکم اللَّه فی أهل بیتی» و به تمسک آن‌ها امر نکرده است».(436)
جواب
1 - مسلم، حدیث را از زید بن ارقم نقل کرده است و او از آن‌جا که از عبداللَّه بن زیاد می‌ترسید، حدیث را به تمامه نقل نکرده بلکه امر به تمسک به عترت را از آن حذف کرده است. دلیل آن این است که زید بن ارقم در موارد دیگر حدیث را نقل کرده و در ذیل آن، حدیث را به طریق مشهور آورده که در آن به تمسک به عترت امر شده است و مسلم، مع الأسف در ذیل حدیث زید بن ارقم نیاورده است.
فهم علمای اهل سنت از ثقلین
الف) سندی از بزرگان محدّثان اهل‌سنت، در شرح روایت مسلم می‌گوید: «در این حدیث، پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم از قرآن و اهل بیت‌علیهم السلام به «ثقلین» تعبیر می‌کند. «ثقل» شی‌ء نفیسی است که باید حفظ شود، واضح است که اهل بیت، افراد نفیس و ارزشمندی‌اند که باید حفظ شوند؛ همان‌گونه که کتاب خدا این چنین است؛ زیرا پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم بین آن دو جمع کرده است و ما می‌دانیم که عمده این اوصاف برای قرآن به افاده علوم الهی و احکام شرعی باز می‌گردد. همین اوصاف در مورد اهل‌بیت‌علیهم السلام نیز به دلیل مرجعیتشان در علوم الهی و احکام شرعی موجود است. و مؤیّد آن، این است که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم مردم را در ابتدا از رسیدن مرگش آگاه می‌کند و بعد می‌فرماید: «من در میان شما دو چیز گران‌بها می‌گذارم». از این‌جا استفاده می‌شود که پیامبر بر کتاب و عترت به‌عنوان خلیفه و جانشین خود در معارف الهی و احکام شرعی وصیت کرده است. سپس می‌گوید: این آن معنایی است که از ظاهر حدیث استفاده می‌شود، لکن با مراجعه به روایات دیگر پی می‌بریم که آن روایات همین معنا را تأیید می‌کند؛ زیرا در آن‌ها به طور صریح امر به تمسک به کتاب و عترت شده است، خصوصاً در حدیثی که احمد بن حنبل نقل کرده، عین عبارات مسلم آمده است، ولی با اضافه ذیلی در آن به تمسکِ عترت امر شده است...».(437)
ب) تفتازانی بعد از نقل حدیث می‌گوید: «از این حدیث به خوبی استفاده می‌شود که اهل‌بیت بر تمام مردم - چه عالم و چه غیرعالم - برتری دارند... آیا نمی‌بینی که چگونه پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم آنان را به کتاب خداوند متعال مقرون ساخته، در این که تمسک به آن دو، انسان را از ضلالت نجات خواهد داد. تمسک به کتاب به این معنا است که به آنچه از علم وهدایت در آن است، اخذ کرده و به آن عمل نماییم. همچنین است عترت...».(438)
ج) شوکانی نیز در ردّ کسانی که معتقدند آل پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم همه امّتند، می‌گوید: «از حدیث ثقلین - که در صحیح مسلم و دیگر کتاب‌ها آمده - خلاف این مطلب استفاده می‌شود؛ زیرا اگر مقصود از آن تمام امّت باشد لازم می‌آید که مردم به خود تمسک کنند که این معنا قطعاً باطل است».(439)
د) محب الدین طبری، بابی را در «ذخائر العقبی» با عنوان «باب فضل اهل البیت و الحثّ علی التمسک بهم و بکتاب اللَّه عزّوجلّ و الخلف فیهما بخیر» مطرح کرده و در ذیل آن، حدیث ثقلین را از سنن ترمذی و صحیح مسلم نقل کرده است.(440)
2 - حدیث ثقلین با سندی که ترمذی نقل کرده و در آن امر به تمسّک به اهل بیت شده، به طرق مختلفی رسیده که عده زیادی از علمای اهل سنت آن را تصحیح نموده‌اند.
ناصرالدین البانی امام وهابیان در حدیث، بعد از نقل حدیث ترمذی به سندش از زید بن ارقم - که در آن به تمسک کتاب وعترت امر کرده است - می‌گوید: «حدیث صحیح السند است».(441) وی حدیث را در کتاب «صحیح الجامع الصغیر» نیز تصحیح نموده است.(442)
ابن حجر عسقلانی بعد از نقل حدیث ثقلین - که در آن مردم را به تمسکِ به کتاب و عترت امر و تشویق کرده - می‌گوید: «سند حدیث صحیح است».(443)
همچنین عدّه‌ای دیگر حدیث را با همین مضمون - که امر به تمسک به کتاب و عترت در آن باشد - نقل کرده و تصحیح نموده‌اند؛ همانند: ابن حجر هیثمی،(444) بویصری،(445) یعقوب بن سفیان فسوی،(446) قندوزی حنفی(447) و محمود شکری آلوسی،(448) وی می‌گوید: «حدیث ثقلین نزد فریقین اهل سنت و شیعه ثابت است».
بنابر نقل متقی هندی در «کنز العمال»، ابن جریر طبری نیز حدیث را تصحیح نموده است.(449)
جلال‌الدین سیوطی در مسند امام علی‌علیه السلام از محاملی در کتاب «الامالی» نقل می‌کند که او نیز حدیث ثقلین را تصحیح نموده است.(450)
حسن بن علی سقاف شافعی بعد از نقل حدیث ثقلین از سنن ترمذی می‌گوید: «حدیث از حیث سند صحیح است».(451)
حاکم نیشابوری بعد از نقل حدیث با لفظ لزوم تمسک به کتاب و عترت و ختم آن به حدیث غدیر، می‌گوید: «حدیث از حیث سند مطابق شرط بخاری و مسلم صحیح است؛ اگرچه آن دو این حدیث را نقل نکرده‌اند».(452)
ابن کثیر می‌گوید: «به سند صحیح ثابت شده که رسول خدا در خطبه خود در غدیرخم فرمود: «انّی تارک فیکم الثقلین...».(453)
همو بعد از نقل حدیث ثقلین با سند نسائی می‌گوید: «شیخ ما ذهبی فرموده: این حدیث از حیث سند صحیح است».(454)
هیثمی بعد از نقل حدیث با مضمون «لزوم تمسک به کتاب و عترت» می‌گوید: «حدیث را طبرانی در «معجم الکبیر» نقل کرده و رجال آن همگی ثقه‌اند».(455)
جمال‌الدین قاسمی می‌گوید: در سند صحیحی ثابت شده که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در خطبه خود فرمود: "انّی تارک فیکم الثقلین؛ کتاب اللَّه و عترتی"...».(456)
سمهودی شافعی می‌گوید: «طبرانی حدیث را در معجم الکبیر با سندی نقل کرده که تمام رجال او ثقه‌اند».(457)
ازهری نیز بعد از نقل حدیث ثقلین می‌گوید: «محمّد بن اسحاق می‌گوید: این حدیث حسن و صحیح است».(458)

شبهه هفتم: تفسیر زید بن ارقم‌

در ذیل حدیث ثقلین - که مسلم آن را نقل کرده - از زید بن ارقم سؤال شده که اهل بیت و عترت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم کیست؟
او در جواب می‌گوید: هر کسی که صدقه بر او حرام باشد.
جواب
1 - این تفسیر تنها از جانب زید بن ارقم است؛ نه پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم.
2 - همان‌گونه که ذکر شد، زید بن ارقم از آن جهت که از زیاد بن ابیه خوف داشته، نه تنها حقّ را بیان نکرده، بلکه تصریح به خلاف حق نموده است.
3 - از زید بن ارقم این گونه تفسیرهای خلاف حقّ و باطل، بعید به نظر نمی‌رسد؛ زیرا او از جمله کسانی است که شهادت به حدیث غدیر را - هنگامی که امیر المؤمنین علی‌علیه السلام از وی خواست - کتمان کرد، تا جایی که خداوند متعال او را در دنیا به مرض مبتلا کرد.
4 - حافظ گنجی شافعی بعد از نقل حدیث زید بن ارقم می‌گوید: «تفسیر زید بن ارقم، در مورد اهل بیت - به کسانی که صدقه بر آنان حرام است - پسندیده نیست، بلکه صحیح آن است که مقصود از اهل بیت در این حدیث، خصوص علی و فاطمه و حسن و حسین است؛ همان‌گونه که مسلم به سند خود از عایشه نقل می‌کند که رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم صبح هنگامی از حجره خارج شد و در حالی که پارچه‌ای از موی سیاه بر تن داشت، حسن بن علی، حسین بن علی، فاطمه، و علی هر کدام بر حضرت وارد شدند و یک یک آن‌ها را داخل در کساء نمود؛ آن‌گاه این آیه را بر آنان منطبق نمود: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» و این دلیل بر آن است که مقصود از اهل بیت، خصوص پنج تن آل کسایند.
همچنین رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم بعد از نزول آیه مباهله، علی و فاطمه و حسن و حسین‌علیهم السلام را دعوت کرده، عرض کرد: بار خدایا! این‌ها اهل بیت من‌اند».(459)

شبهه هشتم: تضعیف ذیل حدیث‌

ابن تیمیه می‌گوید: عبارت «و عترتی فانّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض» را ترمذی ذکر کرده است. در این مورد از احمد سؤال شد. وی و عده‌ای دیگر آن را تضعیف کرده و گفته‌اند: صحیح نیست.(460)
جواب
1 - ظاهر عبارت ابن تیمیه آن است که ذیل حدیث را فقط ترمذی نقل کرده، در حالی که چنین نیست، عده‌ای از بزرگان اهل سنت؛ از قبیل: ابن اسحاق، احمد بن حنبل، ترمذی، بزار، نسائی، ابویعلی، طبری، اسفرائینی، بغوی، ابن الانباری، ابن عقده، جعابی، طبرانی، ذهبی، حاکم نیشابوری، ثعلبی، ابونعیم، ابن عساکر، ضیاء مقدسی و برخی دیگر نیز نقل کرده‌اند.
2 - این‌که می‌گوید: عده‌ای ذیل حدیث را تضعیف کرده‌اند، دروغ محض است؛ زیرا اگر این چنین بود، چرا ابن تیمیه اسامی آنان را نقل نمی‌کند، به رغم این‌که در جاهای مختلف رجزخوانی می‌کند. اگر او اسم یک نفر از آنان را نقل می‌کرد، ما با مراجعه به کتاب او به صحّت و سقم آن پی می‌بردیم.

شبهه نهم: تعارض با حدیث کتاب اللَّه و سنتی‌

محمّد ابوزهره می‌گوید: «روایاتی که در آن به تمسکِ کتاب و سنت امر شده موثق‌تر است؛ تا روایاتی که در آن به تمسکِ به کتاب و عترت امر شده است...».(461)
جواب
1 - ضعف سند
روایت «کتاب اللَّه و سنتی» هیچ سند صحیح و معتبری ندارد؛ زیرا این روایت را هشت نفر از علمای اهل‌سنت نقل کرده‌اند که سند تمامی آن‌ها ضعیف و خالی از اشکال نیست:
الف) مالک بن انس می‌گوید: به من خبر رسید که رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «دو چیز در میان شما می‌گذارم که با تمسک به آن دو گمراه نمی‌شوید: کتاب خدا و سنت پیامبرش».(462)
وی این حدیث را بدون سند نقل کرده است.
ب) ابن هشام این حدیث را در ضمن خطبه پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در حجّةالوداع نقل کرده،(463) ولی او نیز بدون سند آورده است.
ج) حاکم نیشابوری آن را با دو سند نقل کرده که یکی از آن دو به ابن عباس و دیگری به ابوهریره ختم می‌شود.(464)
در سند اوّل: اسماعیل بن ابی اویس قرار دارد که تعداد زیادی از رجالیین او را تضعیف کرده‌اند. ابن معین می‌گوید: او و پدرش ضعیفند. نسائی می‌گوید: ضعیف است. ابن عدی می‌گوید: از دایی خود احادیث غریبی نقل می‌کند که هیچ کس آن‌ها را قبول ندارد. ابن حزم به سند خود از سیف بن محمّد نقل می‌کند که اسماعیل بن ابی اویس جعل حدیث می‌کرد...».(465)
در سند دوّم: صالح بن موسی طلحی کوفی واقع است که او را عده زیادی از رجالیین اهل سنت تضعیف نموده‌اند. ابن معین می‌گوید: او چیزی به حساب نمی‌آید. بخاری می‌گوید: او منکر الحدیث است. نسائی می‌گوید: ضعیف است. ابن عدی می‌گوید: عموم، احادیث او را قبول ندارند. عقیلی می‌گوید: هیچ یک از احادیث وی قابل پذیرش نیست و...».(466)
د)ابوبکر بیهقی آن را با دو سند نقل کرده است که یکی به ابن عباس و دیگری به ابوهریره ختم می‌شود.(467)
این سند نیز همانند سندهای حاکم نیشابوری است؛ اوّلی مشتمل بر ابن ابی اویس و دومی مشتمل بر صالح بن موسی است که هر دو تضعیف شده‌اند.
ه. ق) ابن عبدالبرّ قرطبی نیز این حدیث را با دو سند نقل کرده است:(468)
سند اوّل آن همان سندی است که حاکم از ابوهریره نقل کرده و در آن صالح بن موسی قرار دارد که مورد تضعیف کثیری از رجالیین است.
و در سند دوّم آن، کثیر بن عبداللَّه هست که گروهی از رجالیین او را تضعیف نموده‌اند؛ احمد بن حنبل او را منکر الحدیث دانسته و برای او ارزشی قائل نشده است. نسائی او را ثقه نمی‌داند. ابن عدی می‌گوید: عموم روایاتش متابع ندارد. علی بن مدینی نیز او را تضعیف نموده است. ابن عبدالبرّ می‌گوید: اجماع رجالیین بر ضعف او است و علاوه بر آن حدیث را از پدرش و او از جدش نقل می‌کند. ابن حبان می‌گوید: روایاتی را که از پدرش و از جدّش نقل می‌کند، مستند به نسخه‌ای جعلی است که مناسب نیست آن را در جمله کتاب‌ها آورد.(469)
و) قاضی عیاض، این حدیث را به سند خود از ابوسعید خدری از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم نقل کرده،(470) اما تعدادی از راویان آن، تضعیف شده‌اند که از آن جمله می‌توان شعیب بن ابراهیم و سیف بن عمر را نام برد؛ خصوصاً سیف بن عمر که اتفاق رجالیین بر تضعیف او است.(471)
ز) سیوطی نیز حدیث مذکور را با همان سند حاکم نیشابوری نقل کرده(472) که سند آن نقد شد.
ح) متقی هندی نیز بابی را در «کنز العمال» با عنوان «الاعتصام بالکتاب و السنة» مطرح کرده و در ذیل آن روایات دیگران؛ از قبیل: حاکم و بیهقی را آورده و از «الابانه» نقل کرده، ولی می‌گوید: این حدیث جدّاً غریب است.(473)
2 - سنت عِدل قرآن نیست
خداوند متعال می‌فرماید: «وَأَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ»؛(474) «ما ذکر [قرآن را بر تو نازل کردیم تا برای مردم آنچه نازل شد تبیین کنی.»
همان‌گونه که قرآن احتیاج به مبیّن و مفسر دارد، سنت نبوی نیز به تبیین نیازمند است، لذا پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم خطاب به علی‌علیه السلام فرمود: «ای علی تو کسی هستی که بعد از من موارد اختلاف را بیان خواهی کرد».
خصوصاً با در نظر گرفتن این نکته که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم از طریق علم غیب می‌داند که سنتش بعد از وفات وی تا یک قرن تدوین نخواهد شد، حال چگونه به آن سفارش و به تمسک به آن امر کرده است؟
3 - امکان جمع بین دو روایت
ابوزهره گویا گمان کرده که عدد مفهوم دارد، لذا با وجود حدیث «کتاب اللَّه و سنّتی»، حدیث «کتاب اللَّه و عترتی» را بی‌اعتبار می‌شمارد، در حالی که این چنین نیست و می‌توان بین این دو حدیث بر فرض صحت: «کتاب اللَّه و سنتی» جمع کرد؛ به این نحو که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم امر به تمسک کتاب و سنت و عترت کرده است. ابن حجر می‌گوید: «پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم بر تمسک به سه چیز سفارش کرده است: کتاب، سنت و عالمان به کتاب و سنت از اهل بیت. از مجموع این‌ها استفاده می‌شود که این سه چیز تا روز قیامت باقی‌اند».(475)
4 - تقدّم حدیث متواتر بر واحد
بر فرض وقوع تعارض بین این دو، حدیث «کتاب اللَّه و عترتی» مقدم است؛ زیرا نه تنها سندهای صحیح دارد و تصریح به صحت آن شده است، بلکه حدیث از حیث سند متواتر بوده و در مقابل، حدیث «کتاب اللَّه و سنتی» بر فرض صحت سند، خبر واحد است و هنگام تعارض بین خبر متواتر و خبر واحد، خبر متواتر مقدم است؛ زیرا مفید قطع است.
حسن بن علی سقّاف شافعی می‌گوید: «از من درباره حدیث ثقلین سؤال شده که به لفظ «کتاب اللَّه و عترتی» است یا «کتاب اللَّه و سنتی»؟ در جواب می‌گویم: حدیث ثابت صحیح به لفظ «کتاب اللَّه و عترتی اهل‌بیتی» است و روایتی که در آن لفظ «و سنتی» است از حیث سند و متن باطل است؛ زیرا حدیث «کتاب اللَّه و عترتی» را مسلم و ترمذی و دیگران به سند صحیح نقل کرده‌اند، ولی بی‌شک حدیث «کتاب اللَّه و سنتی» به دلیل ضعف سند و سستی آن، موضوع و مجعول است و شکی نیست که بنی‌امیّه در جعل آن دست داشته‌اند».(476)
همو در جای دیگر می‌گوید: «و امّا حدیث "ترکت فیکم ما إن تمسکتم بهما لن تضلّوا بعدی أبداً، کتاب اللَّه و سنّتی" که در السنه مردم جاری است و خطیبان نیز در منبرها قرائت می‌کنند، حدیثی است جعلی و دروغ که اموی‌ها و متابعین شان آن را جعل کرده‌اند؛ تا مردم را از حدیث صحیح «کتاب اللَّه و عترتی» باز دارند...».(477)

حدیث مدینه علم‌

اشاره

یکی از ادله مرجعیت دینی امام علی‌علیه السلام بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم و عصمت آن حضرت‌علیه السلام حدیث معروف به «مدینه علم» است. این حدیث که در منابع فریقین ذکر شده، مورد توجه خاص علمای شیعه و اهل سنت واقع شده و در مواردی به آن استشهاد شده است. لذا جا دارد که از حیث سند و دلالت آن را مورد بررسی قرار داده و به شبهات آن پاسخ دهیم.

الفاظ حدیث‌

1 - حاکم نیشابوری به سندش از ابن عباس و جابر بن عبداللَّه انصاری نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «أنا مدینة العلم و علیّ بابها فمن اراد العلم فلیأت الباب»؛(478) «من شهر علمم و علی دروازه آن است. پس هر کس اراده آن شهر را نموده است باید از دروازه آن وارد شود.»
2 - ترمذی در صحیح خود بنابر نقل «جامع الاصول» از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم نقل کرده که فرمود: «انا مدینة العلم و علیّ بابها»؛(479) «من شهر علم هستم و علی دروازه آن است.»
3 - ابن عبد البرّ قرطبی از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نقل کرده که فرمود: «أنا مدینة العلم و علیّ بابها فمن اراد العلم فلیأته من بابه»؛(480) «من شهر علم و علی دروازه آن است، پس هر کس اراده علم کرده، باید از دروازه آن وارد شود.»
4 - ترمذی به سند خود از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم نقل کرده که فرمود: «انا دار الحکمة و علیّ بابها»؛(481) «من خانه حکمت و علی درِ آن است.»

روایت اباصلت‌

روایت «مدینه علم» را جماعتی از محدثین از اباصلت هروی نقل کرده‌اند، از آن جمله: محمّد بن اسماعیل ضراری، محمّد بن عبدالرحیم هروی، حسن بن علی معمری، محمّد بن علی صایغ، اسحاق بن حسن بن میمون، قاسم بن عبدالرحمن انباری و حسین بن فهم بن عبدالرحمن.
1 - روایت محمّد بن اسماعیل را ابن جریر در «تهذیب الآثار»(482) از عبدالسلام بن صالح هروی، از ابومعاویه، از اعمش از مجاهد از ابن عباس نقل کرده است که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «انا مدینة العلم وعلیّ بابها فمن أراد المدینة فلیأتها من بابها»؛ «من شهر علمم و علی دروازه آن است پس هر کس قصد این شهر را نموده باید از دروازه آن وارد شود.»
2 - روایت محمّد بن عبدالرحیم را حاکم نیشابوری در «المستدرک علی الصحیحین»(483) از ابوالعباس محمّد بن یعقوب از محمّد بن عبدالرحیم هروی از ابوالصلت عبدالرالسلام بن صالح از ابو معاویه از اعمش از مجاهد از ابن عباس نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «أنا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیأت الباب».
3 - و روایت حسن بن علی و محمّد بن صایغ را طبرانی در «المعجم الکبیر» از حسن بن علی معمری و محمّد بن صایغ مکی، از ابوالصلت عبدالسلام بن صالح هروی از ابومعاویه از اعمش از مجاهد از ابن عباس همان مضمون قبل را نقل کرده است.
4 - روایت اسحاق بن حسن حربی را خطیب بغدادی در ترجمه عبدالسلام بن صالح از «تاریخ بغداد»(484) از محمّد بن عمر بن قاسم نرسی از محمّد بن عبداللَّه شافعی از اسحاق بن حسن بن میمون حربی از عبدالسلام بن صالح هروی از ابو معاویه از اعمش از مجاهد از ابن عباس نقل کرده است.
5 - روایت قاسم بن عبدالرحمن انباری را نیز خطیب بغدادی از محمّد بن احمد بن رزق از ابوبکر مکرم بن احمد بن مکرم قاضی از قاسم بن عبدالرحمن انباری از ابوصلت هروی از ابومعاویه از اعمش از مجاهد از ابن عباس نقل کرده است.(485)
6 - روایت حسین بن فهم را حاکم نیشابوری را حاکم نیشابوری در «المستدرک علی الصحیحین»(486) از ابوالحسن محمّد بن احمد بن تمیم، از حسین بن فهم، از ابوصلت هروی، از ابی معاویه، از اعمش، از مجاهد، از ابن عباس نقل کرده است. او بعد از نقل حدیث می‌گوید: حسین بن فهم بن عبدالرحمن ثقه و مأمون و حافظ است.

راویان حدیث از صحابه‌

این حدیث شریف را تعدادی از صحابه نقل کرده‌اند؛ از قبیل:
1 - امیرالمؤمنین‌علیه السلام.
2 - امام حسن مجتبی‌علیه السلام.
3 - امام حسین‌علیه السلام.
4 - عبداللَّه بن عباس.
5 - جابر بن عبداللَّه انصاری.
6 - عبداللَّه بن مسعود.
7 - عبداللَّه بن عمر.
8 - حذیفة بن یمان.
9 - انس بن مالک.
10 - عمرو بن عاص.
زرندی در عنوان حدیث می‌نویسد: «فضیلت دیگری که اصحاب بر آن اعتراف کرده و از آن ابتهاج پیدا کرده‌اند...».(487)

راویان حدیث از تابعین‌

عده‌ای از بزرگان تابعین حدیث «مدینه علم» را نقل کرده‌اند؛ از قبیل:
1 - امام زین العابدین‌علیه السلام.
2 - امام باقرعلیه السلام.
3 - اصبغ بن نباته حنظلی.
4 - جریر ضبّی.
5 - حارث بن عبداللَّه همدانی.
6 - سعد بن طریف حنظلی.
7 - سعید بن جبیر.
8 - سلمة بن کهیل.
9 - سلیمان بن مهران.
10 - عاصم بن حمزه سلولی.
11 - عبداللَّه بن عثمان بن خثیم.
12 - عبدالرحمن بن عثمان.
13 - عبدالرحمن بن عسیله مرادی.
14 - مجاهد بن جبر.
راویان حدیث در قرن سوم
در قرن سوم، نوزده نفر از علمای اهل سنت این حدیث را نقل کرده‌اند؛ از قبیل:
- حافظ یحیی بن معین بغدادی.(488)
- احمد بن حنبل.(489)
- ابوعیسی ترمذی.(490)
راویان حدیث در قرن چهارم
در قرن چهارم، سی و یک نفر از علمای اهل سنت این حدیث را نقل کرده‌اند؛ از قبیل:
- ابوجعفر طبری.(491)
- ابوالقاسم طبرانی.(492)
راوایان حدیث در قرن پنجم
در این قرن، بیست و هشت نفر از علمای اهل سنت این حدیث را نقل کرده‌اند؛ از قبیل:
- حاکم نیشابوری.(493)
- ابونعیم اصفهانی.(494)
- ابوبکر بیهقی.(495)
- خطیب بغدادی.(496)
- ابن عبدالبرّ قرطبی.(497)
- ابن مغازلی شافعی.(498)
راوایان حدیث در قرن ششم
در این قرن بیست و دو نفر از علمای اهل سنت این حدیث را نقل کرده‌اند؛ از جمله:
- سمعانی مروزی.(499)
- ابن عساکر دمشقی شافعی.(500)
راویان حدیث در قرن هفتم
در این قرن هفده نفر از علمای اهل سنت این حدیث را نقل کرده‌اند؛ از قبیل:
- ابن اثیر جزری محمد بن محمد.(501)
- علی بن محمّد جزری.(502)
- سبط بن الجوزی.(503)
- گنجی شافعی.(504)
- محبّ الدین طبری.(505)
راویان حدیث در قرن هشتم
در قرن هشتم سیزده نفر از علمای اهل سنت حدیث فوق را نقل کرده‌اند؛ مثل:
- حموئی.(506)
- ابوالحجاج مزّی.(507)
- ذهبی.(508)
- زرندی.(509)
- سید علی بن شهاب الدین همدانی.(510)
راویان حدیث در قرن نهم
در قرن نهم چهارده نفر از علمای اهل سنت حدیث فوق را نقل کرده‌اند؛ از قبیل:
- نورالدین هیثمی.(511)
- محمد بن عیسی دمیری.(512)
- شهاب‌الدین عسقلانی.(513)
- ابن صباغ مالکی.(514)
- بدرالدین عینی.(515)
راویان حدیث در قرن دهم
در قرن دهم، بیست و چهار نفر از علمای اهل سنت این حدیث را نقل کرده‌اند؛ از قبیل:
- جلال الدین سیوطی.(516)
- سمهودی.(517)
- احمد بن محمد قسطلانی شافعی.(518)
- ابن حجر هیتمی.(519)
- متقی هندی.(520)
راویان حدیث در قرن یازدهم
در این قرن بیست نفر از علمای اهل سنت این حدیث را نقل کرده‌اند؛ از قبیل:
- مناوی.(521)
- ابن کثیر مکّی شافعی.(522)
راویان حدیث در قرن دوازدهم
در این قرن، پانزده نفر از علمای اهل سنت این حدیث را نقل کرده‌اند؛ از قبیل:
- زرقانی مالکی.(523)
راویان حدیث در قرن سیزدهم
در این قرن بیست و دو نفر از علمای اهل سنت این حدیث را نقل کرده‌اند؛ از قبیل:
- محمّد بن علی صبّان.(524)
- آلوسی.(525)
راویان حدیث در قرن چهاردهم
در این قرن چهارده نفر از علمای اهل سنت این حدیث را نقل کرده‌اند؛ از قبیل:
- زینی دحلان شافعی.(526)
کسانی که حدیث را ارسال مسلّم گرفته‌اند
سی و نه نفر از علمای اهل سنت حدیث «مدینه علم» را از مسلّمات دانسته‌اند؛ از قبیل:
- عاصی در «زین الفتی».
- گنجی شافعی در «کفایة الطالب».
- محبّ الدین طبری.
- شمس الدین زرندی در «نظم درر السمطین».
- سید علی همدانی «المودة القربی».
- ابن صباغ مالکی در «الفصول المهمة».
- ابن حجر هیتمی در «الصواعق المحرقة».
کسانی که امام علی‌علیه السلام را به باب مدینه علم توصیف نموده‌اند
سی و دو نفر از علمای اهل سنت، امام علی‌علیه السلام را به صفت «باب مدینه علم» توصیف کرده‌اند؛ از قبیل:
- ابونعیم اصفهانی.
- ابوسعد سمعانی.
- خوارزمی حنفی.
- گنجی شافعی.
- زرندی حنفی.
- سید علی همدانی.
- شهاب‌الدین قسطلانی.
- ابن حجر مکّی.
کسانی که حدیث را به شعر درآورده‌اند
عده‌ای از علمای اهل سنت این حدیث را در اشعار خود به نظم درآوده‌اند؛ از قبیل:
- حکیم سنایی.
- خوارزمی مکّی.
- فریدالدین عطار نیشابوری.
- جلال‌الدین رومی.
- سعدی شیرازی.
کسانی که تصریح به شهرت یا تواتر حدیث نموده‌اند
برخی از علمای اهل سنت به صحت یا تواتر حدیث «مدینه علم» تصریح نموده‌اند؛ از قبیل:
1 - سبط بن الجوزی در «تذکرة الخواص» تصریح دارد به این‌که این حدیث از فضایل مشهور و ثابت است. و قسطلانی نیز حدیث مشهور را به حدیث متواتر ملحق می‌داند.
2 - ابن حجر مکّی در «الصواعق المحرقة» می‌گوید: «اعلم انّ هذا الحدیث متواتر؛ فانّه ورد من حدیث عائشة وابن مسعود وابن عباس وابن عمر وعبداللَّه بن زمعة وابی سعید وعلی بن ابی طالب وحفصة»؛ «بدان که این حدیث متواتر است و از عایشه، ابن مسعود، ابن عباس، ابن عمر، عبداللَّه بن زمعه، ابی سعید، علی بن ابی طالب و حفصه نقل شده است».(527)
3 - ابن حزم در «المحلّی» در بحث از بیع آب، ادعای تواتر کرده که خرید و فروش آن جایز نیست، در حالی که تنها از چهار نفر از صحابه نقل شده است. حال اگر نقل از چهار نفر از صحابه موجب تواتر است، نقل از بیش از این افراد مثل مورد حدیث «مدینه علم» به طریق اولی متواتر است.
کسانی که به صحت حدیث تصریح کرده‌اند
بیست و یک نفر از علمای اهل سنت تصریح به صحت این حدیث کرده‌اند؛ از قبیل:
1 - حافظ ابو زکریا بغدادی.(528)
2 - ابو جعفر طبری.(529)
3 - خطیب بغدادی.
4 - جلال‌الدین سیوطی.
5 - یحیی بن معین.(530)
و... .(531)
کسانی که به این حدیث استدلال کرده‌اند
بیش از سی نفر از علمای اهل سنت به حدیث «مدینه علم» احتجاج کرده و در بحث‌های مختلف خود به آن استشهاد نموده‌اند، و این از قوی‌ترین شواهد بر آن است که این حدیث از احادیث مسلّم نزد اهل بیت‌علیهم السلام می‌باشد. اینک به برخی از این افراد اشاره می‌کنیم.
1 - خوارزمی؛ او به حدیث «مدینه علم» بر جوشش علم امیرالمؤمنین‌علیه السلام استدلال کرده است.(532)
2 - ابن عربی؛ در کتاب «الدرر المکنون» بنابر نقل قندوزی آورده است: «والامام علیّ - رضی الله عنه - ورث علم الحروف من سیّدنا محمّدصلی الله علیه وآله وسلم وإلیه الإشارة بقوله‌صلی الله علیه وآله وسلم: (انا مدینة العلم...)»؛ «و امام علی - رضی الله عنه - علم حروف را از سیّد ما محمّدصلی الله علیه وآله وسلم به ارث برده است. و دلیل آن قول پیامبر است که فرمود: انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن اراد العلم فعلیه الباب».(533)
3 - ابن طلحه شافعی؛ در فصل چهارم به این حدیث استشهاد کرده است.(534)
4 - محبّ‌الدین طبری؛ او به این حدیث بر این‌که حضرت علی‌علیه السلام باب مدینه علم پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم است استدلال کرده و معتقد است که این فضیلت مخصوص امام علی‌علیه السلام است.(535)
5 - ابن صباغ مالکی؛ او به این حدیث بر جوشان بودن دریاهای علوم از سینه حضرت‌علیه السلام، تمسک کرده است.(536)
6 - زرقانی؛ او در اثبات این‌که یکی از اسمای پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم، «مدینة العلم» است، به این حدیث استدلال کرده است.(537)
و نیز از جمله کسانی که به این حدیث استدلال و استشهاد کرده‌اند؛ عبارتند از:
- عزیزی در «السراج المنیر».
- عاصمی در «زین الفتی».
- سعیدالدین فرغانی در «شرح التائیة».
- سید علی همدانی در «مشارب الاذواق».
- امام‌الدین الهجروی «اسماء النبیّ و خلفائه الاربعة».
- دولت آبادی «هدایة السعداء».
- شهاب‌الدین احمد «شرح الدلائل».
- بسطامی «درّة المعارف».
- شمس‌الدین لاهیجی «مفاتیح الإعجاز».
- میبدی «شرح الدیوان».
- ابن حجر «المنح المکیة».
- جمال الدین المحدث «روضة الاحباب».
و...

تصحیح حدیث حاکم نیشابوری‌

حدیث حاکم نیشابوری را می‌توان به تنهایی تصحیح کرده و دارا بودن شرط صحیح را بر آن اطلاق نمود. و می‌دانیم که عنوان «شرط صحیح» بر حدیثی اطلاق می‌شود که بخاری از طریق رجال آن در صحیح خود حدیثی نقل کرده است. و صحت این حدیث را از هفت طریق می‌توان به اثبات رسانید.
1 - توثیق رجال سند
مدار صحت حدیث بر ضبط و عدالت است و تمام رجال سند این حدیث عادل و ضابطند.
ابومعاویه و اعمش و مجاهد از رجال صحیحند و بر وثاقت و جلالت آن‌ها نزد اهل سنّت اتفاق است.
و راویان قبل از ابوصلت هروی نیز مشکلی ندارند؛ زیرا متعدد بوده و اکثر آن‌ها ثقه‌اند. و نیز این حدیث از ابوصلت مشهور و معروف است.
و درباره ابوصلت هروی نیز گفته شده که او عادل، ثقه، صدوق، مرضی و معروف به طلب حدیث و اهمیت دادن به آن است.
خطیب بغدادی به سند خود از حسن بن علی بن مالک نقل می‌کند که از یحیی بن معیّن درباره ابوصلت هروی سؤال کردم؟ گفت: او ثقه و صدوق است جز آن‌که شیعه می‌باشد.(538)
و نیز به سند خود از ابراهیم بن عبداللَّه بن جنید نقل کرده که گفت: من از یحیی بن معیّن درباره ابوصلت سؤال کردم؟ گفت: او حدیث سماع کرده و من او را دروغگو نمی‌دانم.(539)
و نیز به سندش از احمد بن محمّد بن قاسم بن محرز نقل کرده که گفت: از یحیی بن معین درباره ابوصلت سؤال کردم؟ گفت: او دروغگو نیست.
کسی از او درباره حدیث ابن معاویه از اعمش از مجاهد از ابن عباس: «أنا مدینة العلم و علی بابها» سؤال کرد؟ او گفت: این از احادیث ابی معاویه است.(540)
و حاکم نیشابوری بعد از نقل این حدیث در «المستدرک» می‌گوید: «این، حدیثی است با صحت سند، و ابوصلت ثقه و مورد اطمینان است؛ زیرا از ابوالعباس محمّد بن یعقوب شنیدم که می‌گفت: از عباس بن محمّد دوری شنیدم که می‌گفت: از یحیی بن معین درباره اباصلت هروی سؤال کردم؟ گفت: او ثقه است. به او گفتم: آیا او از ابی معاویه حدیث «انا مدینه العلم» را روایت نکرده است؟ او گفت: این حدیث را محمّد بن جعفر فیدی نقل کرده که ثقه و مأمون است.
حاکم نیز می‌گوید: از ابوالنضر احمد به سهل فقیه قبانی امام عصر خود در بخارا شنیدم که می‌گفت: از صالح بن محمّد بن حبیت حافظ شنیدم که درباره او می‌گفت: یحیی بن معین وارد بر اباصلت شد، در حالی که ما با او بودیم و بر او سلام کرد. و چون بازگشت او را دنبال کردم و به او گفتم: نظرت راجع به اباصلت چیست؟ گفت: او صدوق است. گفتم: او حدیث «انا مدینه العلم» را روایت کرده است؟ گفت: این حدیث را نیز فیدی از ابی معاویه از اعمش نقل کرده همان‌گونه که ابوصلت نقل کرده است.(541)
دارقطنی از دعلج نقل می‌کند که ابوسعید هروی اباصلت را توثیق کرده است.(542)
آجری از ابوداوود نقل کرده که اباصلت ضابط در حدیث بود.(543)
ذهبی در «میزان الاعتدال» می‌گوید: «عبدالسلام بن صالح ابوصلت هروی، مرد صالحی است جز آن‌که او شیعه تندی است».(544)
عبداللَّه بن احمد بن حنبل نیز به جهت نقل روایت از او، او را توثیق کرده است.
و این دلالت می‌کند که ابوصلت نزد پدرش احمد بن حنبل نیز مورد وثوق بوده است. ابن حجر عسقلانی نقل کرده که عبداللَّه بن احمد بن حنبل تنها از کسی روایت می‌کرده که نزد پدرش مورد وثوق بوده و امر به روایت از او می‌کرده است.(545)
او در ترجمه ابراهیم بن عبداللَّه بن بشار واسطی می‌گوید: «عبداللَّه به جز از کسی که نزد پدرش مورد وثوق بود حدیث نمی‌نوشت».(546)
و در ردّ تضعیف حسینی در مورد عبداللَّه بن صندل و نسبت او به جهل می‌گوید: «چگونه مجهول است کسی که جماعتی از او روایت کرده و احمد به فرزندش اجازه داده تا از او روایت کند؛ زیرا عبداللَّه تنها از کسی اخذ حدیث می‌کرد که پدرش اجازه داده بود تا از او نقل حدیث نماید.(547)
و در جایی دیگر بعد از نقل این عبارت می‌گوید: و همین مقدار در تعریف او کافی است».(548) و در جایی دیگر می‌گوید: «و لذا معظم شیوخ او ثقه‌اند».(549)
و در ترجمه محمّد بن تمیم نهشلی می‌گوید: «حکم شیوخ عبداللَّه آن است که حدیث آن‌ها را قبول نماییم مگر آن‌که در آن‌ها جرح و نقد تفسیر شده‌ای یابیم...».(550)
ابن حجر در «تقریب التقریب» می‌گوید: «عبدالسلام بن سالم بن سلیمان ابوصلت هروی مولی قریش، صدوق است».(551)
در نتیجه: جماعتی از رجالین اهل سنّت او را توثیق کرده و متصف به صدق و صلاح و ضبط نموده‌اند و اگر تضعیفی درباره او وجود دارد به جهت تشیّع او و نقل احادیث فضایل اهل بیت‌علیهم السلام می‌باشد.
2 - تساهل در تصحیح
اهل سنّت افرادی را توثیق و تصحیح کرده‌اند که در ضبط و عدالت به مرتبه عبدالسلام بن صالح نرسیده‌اند حتی رجالی را تصحیح کرده‌اند که مجهول می‌باشند.
حافظ ابن حجر در مقدمه «لسان المیزان» مسلک ابن حبان را در کتاب «الثقات» چنین تعریف کرده است که نزد او جهالت راوی با روایت یک فرد مشهور از او مرتفع می‌شود، و این مذهب شیخ او ابن خزیمه است. ابن حبان در توضیح قاعده خود می‌گوید: بر کسی که جرح درباره او معلوم نیست عدالت ثابت است؛ زیرا جرح ضد تعدیل است و هر کسی که جرح نشده او عادل است تا جرح او ثابت شود! چون مردم مکلف به اموری که از مردم غائب است نیستند».(552)
خود ابن حجر در «لسان المیزان» نیز همین روش را دنبال کرده است.
3 - تصحیح حدیث به متابعات
اگر شخصی مورد نقد و جرح واقع شده باشد می‌توان حدیث او را با متابعات تقویت و تصحیح نمود. و اگر منفردات را در منکرات می‌شمارند ولی روایت عبدالسلام بن صالح را نمی‌توان از منفردات او برشمرد؛ زیرا جماعتی دیگر غیر از او نیز حدیث «مدینه علم» را نقل کرده‌اند امثال: محمّد بن جعفر فیدی(553) جعفر بن محمّد فقیه،(554) عمر بن اسماعیل بن مجالد،(555) احمد بن سلمه جرجانی،(556) ابراهیم بن موسی رازی،(557) رجاء بن سلمة،(558) موسی بن محمّد انصاری،(559) محمّد بن خداش،(560) حسن بن علی بن راشد(561) و ابوعبید قاسم بن سلام.(562)
4 - تصحیح حدیث با شواهد معنوی
اگر نتوان راوی حدیث را با متابعات تصحیح نمود می‌توان او را با شواهد معنوی تصحیح کرد همان‌گونه که در علم حدیث به اثبات رسیده است و از این راه بسیاری از احادیث صحیحین و موطاً مالک و مسند احمد و دیگر مصادر حدیثی را می‌توان تصحیح نمود.
ابن عبدالبر حدیث عبدالکریم بن ابی المخارق که اجماع بر ضعف اوست را تصحیح کرده؛ زیرا شواهد معنوی بر حدیث او وجود دارد.(563)
ذهبی در «تلخیص المستدرک» در ذیل حدیث «من احتکر طعاماً أربعین لیلة فقد برئ من اللَّه»، در مخالفت ابن جوزی که آن را از موضوعات دانسته می‌گوید: «این حدیث دارای شواهدی است که دلالت بر صحت آن دارد».(564)
نووی درباره حدیث «لایحلّ لأحد أن یجنب فی هذا المسجد غیری وغیرک» می‌گوید: «این حدیث را پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم درباره علی‌علیه السلام فرمود، و ترمذی آن را تخریج کرده و تحسین نموده است. و تحسین او به جهت شواهد آن حدیث است».(565)
ترمذی در بیشتر احادیثی که حکم به صحت یا حسن آن‌ها در سننش کرده بر شواهد اعتماد کرده است، گرچه در سند آن‌ها کسانی وجود دارند که مورد مناقشه واقع شده‌اند. و احادیثی که اهل سنّت آن‌ها را از این طریق تصحیح کرده‌اند بسیار است و حدیث «مدینه علم» یکی از آن‌هاست؛ زیرا برای آن شواهد صدق بسیاری وجود دارد مثل حدیث «ثقلین» و ده‌ها حدیث دیگر.
5 - تعدد طرق حدیث
حدیث «مدینة علم» دو طریق دیگر دارد که با طریق ابن عباس فرق می‌کند و هر دو طریق به تنهایی صحیح است. و در جای خود به اثبات رسیده که یکی از راه‌های صحت حدیث تعدد طرق آن است.
طریق اوّل: روایتی است که ترمذی به سند خود از امام علی‌علیه السلام نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «أنا دارالحکمة وعلی بابها».(566)
این حدیث از دو جهت تضعیف شده است، یکی این‌که تنها طریق از امام علی‌علیه السلام همین طریق است. و دیگر این‌که سلمة بن کهیل نقلش حجّت نیست.
در جواب گوییم:
اولاً: روایت امام علی‌علیه السلام از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم از طریق دیگر نیز نقل شده است، که از آن جمله روایت حارث و عاصم بن ضمره از امام علی‌علیه السلام(567) و روایت امام حسین بن علی‌علیه السلام از امام علی‌علیه السلام(568) و روایت شعبی(569) از حضرت است.
ثانیاً: سلمة بن کهیل کسی است که بخاری و مسلم و صاحبان چهار صحیح دیگر اهل سنّت از او نقل حدیث کرده‌اند. و نیز ابن معین و عجلی و ابن سعد و ابوزرعه و ابوحاتم و یعقوب بن شیبه و احمد و سفیان و نسایی و دیگران او را توثیق نموده‌اند.(570)
6 - کثرت طرق حدیث
بر فرض که تمام طرق حدیث «مدینه علم» ضعیف باشد ولی می‌توان آن را به درجه صحت رسانید؛ زیرا حدیثی که تعدد طرق و کثرت شواهد داشته باشد ظنّ غالب بر صدق آن است؛ گرچه این اطمینان از هر کدام روایات به تنهایی حاصل نشود. و متخصصان علم حدیث و رجال تصریح کرده‌اند در راویان متابعات و شواهد شرط نیست. که از جمله افرادی باشند که به حدیثشان احتجاج می‌شود.
ابن صلاح در مقدمه خود می‌گوید: «در متابعات و استشهادات، روایت افرادی داخل می‌شود که به تنهایی به آن استشهاد و احتجاج نمی‌شود. بلکه در جمله ضعفا به حساب می‌آید. و در کتاب بخاری و مسلم جماعتی از ضعفا وجود دارند که در جمله متابعات و شواهد آمده‌اند. بلکه امام رازی و جماعتی از اصولیین و محدثین اهل سنت در مورد حدیثی که به مجموع طرق آن احتجاج می‌شود شرط کرده‌اند که افراد آن همگی ضعیف باشند تا احتجاج به مجموع ممکن شود، ولی اگر برخی از آن‌ها صحیح باشند اعتماد تنها بر اوست و فرد ضعیف مطرود است و بر آن اعتماد نمی‌شود».
و مورد حدیث «مدینة العلم» از این قبیل است.
7 - مطابقت حدیث با واقع
از نشانه‌های صدق راوی و صحت حدیثش، مطابقت آن با واقع و صدق خبر اوست. می‌دانیم که امام علی بن ابی طالب اعلم صحابه به طور مطلق بود همان‌گونه که این امر مشهور و مستفیض بلکه متواتر است. و لذا برای تواتر معنوی به علم آن حضرت مثال زده‌اند.
رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم خطاب به حضرت زهراعلیها السلام فرمود: «أمّا ترضین انّی زوجتک اقدم أمّتی سلماً واکثرهم علماً واعظمهم حلماً»؛(571) «آیا راضی نمی‌شوی من تو را به ازدواج کسی در آورده‌ام که او قبل از همه اسلام آورد و علمش از دیگران بیشتر و حلمش عظیم‌تر است.»
ابن عباس می‌ϙșʘϺ نزد پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم بودم که درباره علی‌علیه السلام از او سؤال شد حضرت فرمود: «قسمت الحکمة عشرة أجزاء، فأعطی علیّ تسعة أجزاء والناس جزءاً واحداً»؛(572) «حکمت به ده جزء تقسیم شده و به علی‌علیه السلام نه جزء آن و به سایر مردم یک جزء از آن داده شده است.»

اعتراف صحابه به اعلمیت امام علی‌علیه السلام

صحابه رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم به برتری امام علی‌علیه السلام در علم و دانش بر دیگران اعتراف داشته‌اند. اینک به برخی از این اعترافات اشاره می‌کنیم:
1 - اعتراف عمر بن خطّاب
بخاری در تفسیر سوره بقره از صحیح خود به سندش از ابن عباس نقل کرده که عمر گفت: «اقرؤنا ابیّ و اقتضانا علی»؛(573) «اُبی در قرائت از دیگران برتر و علی در قضاوت بهتر است.»
سعید بن مسیب می‌گوید: «کان عمر یتعوذ باللَّه من معضلة لیس لها ابوالحسن وکان عمر یقول: لولا علیّ لهلک عمر»؛(574) «عمر همیشه به خدا پناه می‌برد از این‌که مشکلی علمی برای او پدید آید، در حالی که ابوالحسن [امام علی‌علیه السلام در آن وقت حاضر نباشد. و همیشه می‌گفت: اگر علی نبود عمر هلاک شده بود.»
2 - اعتراف عبداللَّه بن مسعود
او می‌گوید: «انّ القرآن انزل علی سبعة احرف، ما منها حرف الّا له ظهر و بطن، وانّ علی بن ابی طالب عنده علم الظاهر و الباطن»؛(575) «همانا قرآن بر هفت حرف نازل شد هیچ حرفی از آن هفت حرف نیست جز آن‌که برای آن ظاهر و باطنی است و نزد علی بن ابی طالب علم ظاهر و باطن است.»
و نیز از او نقل شده که گفت: «انّ اقضی اهل المدینة علی بن ابی طالب»؛(576) «همانا علی بن ابی طالب در قضاوت از تمام اهل مدینه برتر است.»
و نیز از او روایت شده که گفت: «اعلم اهل المدینة بالفرائض علی بن ابی طالب»؛(577) «داناترین اهل مدینه به فرایض علی بن ابی طالب است.»
3 - اعتراف ابن عباس
از ابن عباس نقل شده که گفت: «واللَّه لقد اعطی علی بن ابی طالب تسعة اعشار العلم، وایم اللَّه لقد شارککم فی العشر العاشر»؛(578) «به خدا سوگند به علی بن ابی طالب نه دهم علم داده شد، و سوگند به او که به طور حتم با شما در آن یک دهم نیز شریک است.»
4 - اعتراف عایشه
از عایشه نقل شده که گفت: «اما انّه اعلم الناس بالسنة»؛(579) «آگاه باشید که علی داناترین مردم به سنّت است.»
5 - اعتراف خزیمة بن ثابت
اسود بن یزید نخعی می‌گوید: چون با علی بن ابی طالب بر منبر رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم بیعت شد خزیمة بن ثابت، در حالی که جلو منبر حضرت ایستاده بود گفت:
ابوحسن مما نخاف من الفتن
وجدناه اولی الناس بالناس انّه
اطب قریش بالکتاب وبالسنن(580)
«چون ما با علی بیعت کردیم ابوالحسن ما را از آنچه از فتنه‌ها هراسانیم کفایت کرد.
ما او را سزاوارترین مردم به خودشان یافتیم. و به طور حتم او داناترین قریش به قرآن و سنت است.»
6 - اعتراف عبداللَّه بن عیاش بن ابی ربیعه
ابن عبد البر از او نقل کرده که به پسر خود گفت: «... انّ علیاًعلیه السلام کان له ما شئت من ضرس قاطع فی العلم، وکان له البسطة فی العشیرة، والقدم فی الإسلام، والصهر لرسول اللَّه، والفقه فی السنة، والنجدة فی الحرب، والجود فی الماعون»؛(581) «... همانا علی‌علیه السلام دارای عزمی راسخ در علم و دستی باز در میان عشیره و ثابت قدم در راه اسلام و داماد رسول خدا و آگاه در سنت و شجاع در جنگ و بخشنده در زکات بود.»
7 - اعتراف معاویه
ابن عبد البر می‌نویسد: «معاویه آنچه بر او وارد می‌شد می‌نوشت تا از علی بن ابی طالب سؤال کند. و چون خبر قتل آن حضرت به او رسید گفت: «ذهب الفقه والعلم بموت ابن ابی طالب»؛(582) «فقه و علم به مرگ فرزند ابی طالب رخت بربست.»
8 - اعتراف عدّه‌ای از صحابه
حاکم نیشابوری به سندش از عبداللَّه بن عباس نقل کرده که گفت: «کنّا نتحدّث انّ اقضی اهل المدینة علی بن ابی طالب»؛(583) «ما چنین می‌گفتیم که علی بن ابی طالب در قضاوت برترین اهل مدینه است.»
9 - گواهی امام علی‌علیه السلام
حاکم نیشابوری همچنین به سندش از ابوالطفیل نقل کرده که گفت: امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب‌رضی الله عنه را بر روی منبر مشاهده کردم که می‌فرمود: «سلونی قبل ان لا تسألونی، ولن تسألونی بعدی مثلی»؛(584) «از من سؤال کنید قبل از آن‌که نتوانید سؤال کنید و هرگز از مثل من بعد از من سؤال نخواهید کرد.» ابن کوا در آن هنگام بلند شد و گفت: ای امیرالمؤمنین! «الذّارِیاتِ ذَرْوًا» چیست؟ حضرت فرمود: بادها. او گفت: «الْحامِلاتِ وِقْرًا» چیست؟ حضرت فرمود: ابرها. گفت: «الْجارِیاتِ یُسْرًا» چیست؟ حضرت فرمود: کشتی‌ها. گفت: «الْمُقَسِّماتِ أَمْرًا» چیست؟ حضرت فرمود: ملائکه. گفت: آن کسانی که نعمت خدا را تبدیل به کفران کرده و قوم خود را به خانه بدبختی جهنم کشاندند کیانند؟ حضرت فرمود: منافقین قریش.(585)
و نیز از حضرت‌علیه السلام نقل شده که فرمود: «واللَّه ما نزلت آیة الّا وقد علمت فیم أنزلت واین أنزلت، انّ ربّی وهب لی قلباً عقولاً ولساناً سؤولاً»؛(586) «به خدا سوگند! هیچ آیه‌ای نازل نشد جز آن‌که می‌دانم که درباره چه موضوعی نازل شده و کجا نازل گشته است. همانا پروردگارم به من قلبی درک کننده و زبانی سؤال کننده عطا کرده است.»
10 - اقرار امام حسن‌علیه السلام
ابونعیم اصفهانی به سندش از هبیرة بن مریم نقل کرده که گفت: حسن بن علی‌علیه السلام بعد از شهادت حضرت علی‌علیه السلام ایستاد و بر مردم خطبه خواند و در ضمن خطبه فرمود: «لقد فارقکم رجل بالأمس لم یسبقه الاوّلون ولایدرکه الآخرون بعلم»؛(587) «به طور حتم دیروز کسی از بین شما رفت که پیشینیان بر او سبقت نگرفته و آیندگان او را در علم درک نخواهند کرد.»

اعتراف تابعین به اعلمیت امام علی‌علیه السلام‌

در بین تابعین نیز افرادی بوده‌اند که به اعلمیت حضرت علی‌علیه السلام گواهی داده‌اند. از آن جمله عبارتند از:
1 - سعید بن مسیّب
دولابی در «الکنی و الاسماء» به سندش از سعید بن مسیب نقل کرده که گفت: «ما کان احد بعد رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله وسلم اعلم من علی بن ابی طالب»؛(588) «بعد از رسول خدا کسی داناتر از علی بن ابی طالب نبوده است.»
و نیز از او نقل شده که گفت: «ما کان احد من الناس یقول: سلونی غیر علی بن ابی طالب»؛(589) «هیچ کس به جز علی بن ابی طالب نبود که بگوید: از هر چه می‌خواهید از من سؤال کنید.»
2 - عطاء
عبدالملک بن ابی سلیمان می‌گوید: به عطا گفتم: «أکان فی اصحاب محمّدصلی الله علیه وآله وسلم أحد أعلم من علی بن ابی طالب؟ قال: لا واللَّه ما أعلمه»؛(590) «آیا در میان اصحاب محمدصلی الله علیه وآله وسلم کسی داناتر از علی بن ابی طالب بوده است؟ گفت: هرگز، به خدا سوگند من چنین کسی را نمی‌شناسم.»
3 - مغیرة بن مقسم
ابن عبدالبر به سند خود از اسماعیل بن ابی خالد نقل کرده که گفت: مغیرة بن مقسم به خدا قسم یاد کرد که علی در قضاوت‌هایی که کرده هرگز خطا نکرده است».(591)

دلالت حدیث

از حدیث «مدینه علم» نکاتی استفاده می‌شود که به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:
1 - اعلمیت امام علی‌علیه السلام
حدیث شریف، دلالت بر اعلمیت امام علی‌علیه السلام داشته و در نتیجه دلالت بر افضلیت آن حضرت دارد. و شکی نیست که افضل مستحقّ مقام امامت است.
2 - عصمت امام علی‌علیه السلام
از آن‌جا که امام علی‌علیه السلام دروازه علم پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم است و به طور حتم انسان از این دروازه به علم پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم که همان علم حقیقی است می‌رسد، پس آنچه نزد امام علی‌علیه السلام است هرگز خطا و اشتباه نیست و در نتیجه آن حضرت از مقام عصمت برخوردار است.
3 - امام علی‌علیه السلام واسطه برای رسیدن به علوم پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم
از این حدیث شریف استفاده می‌شود که هر کس می‌خواهد به علوم پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم برسد، واسطه‌اش امام علی‌علیه السلام است و تنها از راه امام علی‌علیه السلام به آب گوارای علوم پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم می‌توان رسید. و این معنا به نوبه خود فضیلتی بس عظیم است.
4 - امام علی‌علیه السلام حافظ علوم رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم
از این حدیث نیز استفاده می‌شود که امام علی‌علیه السلام حافظ و خزینه‌دار علوم رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم است، و این معنا به تنهایی دلالت بر افضلیت حضرت بر سایر اصحاب دارد؛ همان‌گونه که ابن طلحه به آن تصریح کرده است. او می‌گوید: «کان معنی الحدیث انّ علیاً حافظ العلم والحکمة، فلا یتطرّق إلیهما ضیاع ولایخشی علیها ذهاب، فوصف علیاً بأنّه حافظ العلم والحکمة، ویکفی علیاً علوّاً فی مقام العلم والفضیلة ان جعله رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله وسلم حافظاً للعلم والحکمة»؛ «معنای حدیث آن است که علی‌علیه السلام حافظ علم و حکمت است و هیچ گاه علم و حکمت او ضایع نمی‌شود و هرگز خوف از به هدر رفتن علم در او نمی‌رود. پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم او را به این دو صفت توصیف کرد، و بس است علی‌علیه السلام را از حیث علم و فضیلت این‌که رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم او را حافظ علم و حکمت قرار داده است».(592)
5 - وجوب رجوع به امام علی‌علیه السلام
و نیز از جمله مطالبی که از حدیث استفاده می‌شود این است که بر هر مسلمانی واجب است که به علم امام علی‌علیه السلام رجوع کند؛ همان‌گونه که واجب است به علم رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم رجوع نماید؛ زیرا او باب شهر علم پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم است. و لذا پیامبر - مطابق برخی از روایات - فرمود: «هر کس که می‌خواهد به شهر علم پیامبر برسد باید از دروازه آن که علم علی است وارد شود». و قرآن نیز می‌فرماید: «وَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها»؛(593) «خانه‌ها را از درهای آن وارد شوید.»

شواهد متنی حدیث «مدینه علم»

حدیث «مدینه علم» شواهدی از حیث متن دارد که به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم.
1 - حدیث «انا دار الحکمة و علیّ بابها»
این حدیث را اهل سنت نقل کرده و پنجاه و نه نفر از ایشان آن را از مسلّمات دانسته‌اند؛ امثال:
- احمد بن حنبل.(594)
- ابو عیسی ترمذی.(595)
- ابونعیم الاصفهانی.(596)
- ابن المغازلی.(597)
- سبط بن الجوزی.(598)
- ابو عبداللَّه گنجی شافعی.(599)
- محبّ‌الدین طبری.(600)
- صدرالدین حمّوئی.(601)
- جلال‌الدین سیوطی.(602)
- ابن حجر مکّی.(603)
- متقی هندی.(604)
- عبدالرؤف مناوی.(605)
و...
2 - حدیث «أنا مدینة الحکمة و علیّ بابها»
این متن از حدیث را نیز دوازده نفر از علمای اهل سنت روایت کرده و آن را از مسلّمات برشمرده‌اند؛ امثال:
- ابونعیم اصفهانی.(606)
- خطیب بغدادی.(607)
- عبدالرؤف مناوی.(608)
- قندوزی بلخی.(609)
و...
3 - حدیث «أنا دار العلم و علیّ بابها»
این حدیث را شش نفر از علمای اهل سنت نقل کرده‌اند؛ امثال:
- محبّ‌الدین طبری.(610)
- ملا علی قاری.(611)
و...
4 - حدیث «انا میزان العلم و علیّ کفّتاه»
این حدیث را چهار نفر از علمای اهل سنت نقل کرده‌اند؛ امثال:
- ابوشجاع دیلمی.
- سید علی بن شهاب‌الدین همدانی.
- قندوزی بلخی.

شواهد مضمونی حدیث «مدینه علم»

در بین احادیث نبوی، شواهدی مضمونی نیز برای حدیث «مدینه علم» یافت می‌شود که برخی از آن‌ها عبارتند از:
1 - پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم به فاطمه زهراعلیها السلام فرمود: «زوّجتک خیر أمّتی، اعلمهم علماً و افضلهم حلماً و اوّلهم سلماً»؛(612) «من تو را به ازدواج بهترین افراد امّتم درآوردم، او که از حیث علم بر دیگران برتری داشته و از حیث حلم افضل آنان است، و اول کسی است که اسلام اختیار نموده است.»
2 - و نیز درباره امام علی‌علیه السلام فرمود: «اعلم امّتی من بعدی علی بن ابی طالب».(613)
3 - و نیز فرمود: «علی عیبة علمی»؛(614) «علی‌علیه السلام صندوق علم من است.»
4 - و فرمود: «قسمت الحکمة عشرة اجزاء، فأعطی علیّ تسعة اجزاء و الناس جزاً واحداً»؛(615) «حکمت به ده جزء تقسیم شد، به علی‌علیه السلام نُه جزء آن داده شد و یک جزء دیگر آن بین مردم تقسیم گشت.»
5 - و نیز فرمود: «اعلم امّتی بالسنة و القضاء بعدی علی بن ابی طالب»؛(616) «داناترین امت من به سنت و قضاوت بعد از من علی بن ابی طالب است.»
6 - عایشه می‌گفت: «علیّ أعلم الناس بالسنة»؛ «علی‌علیه السلام داناترین مردم به سنت است».(617)

دفع تعارض‌ها

ابن حجر هیتمی مکّی درصدد مناقشه حدیث برآمده و مضمون آن را در شأن ابوبکر و عمر و عثمان نیز آورده است. او از کتاب «فردوس» این گونه نقل می‌کند: «أنا مدینة العلم و ابوبکر اساسها و عمر حیطانها و عثمان سقفها و علیّ بابها»؛(618) «من شهر علم، و ابوبکر اساس آن، و عمر دیوارهای آن و عثمان سقف آن و علی دروازه آن است.»
پاسخ
اوّلاً: هیچ کس شک در ضعف این روایت ندارد. و حتّی خود ابن حجر با وجود آن‌که این حدیث را در «صواعق المحرقة» نقل کرده ولی در کتاب «الفتاوی الحدیثیة» آن را تضعیف نموده است.(619)
عجولی در «کشف الخفاء» می‌گوید: «دیلمی این حدیث را بدون سند و به طور مرفوع از ابن مسعود نقل کرده است».(620)
سید محمد درویش می‌گوید: «حدیث "انا مدینة العلم و ابوبکر اساسها و عمر حیطانها" سزاوار نیست که در کتب علم نوشته شود؛ خصوصاً از ابن حجر هیتمی...».(621)
ذهبی در ترجمه اسماعیل بن علی بن مثنی استرآبادی، واعظ کذّاب می‌گوید: «او هنگامی در دمشق مردم را موعظه می‌کرد. شخصی به نزد او آمد و از او درباره حدیث "انا مدینة العلم و علی بابها" پرسید؟ او گفت: این مختصر حدیث است و اصل آن این گونه می‌باشد: "أنا مدینة العلم وابوبکر اساسها وعمر حیطانها وعثمان سقفها وعلی بابها" مردم از او خواستند تا سند خود را در این حدیث ذکر کند، او گفت: بعداً می‌گویم».(622)
ثانیاً: اسماعیل بن علی بن مثنی استرآبادی به تصریح ذهبی کذاب است. و سمعانی در کتاب «الانساب» در شرح حال او می‌گوید: «او کذّاب فرزند کذّاب است».(623)
نخشبی می‌گوید: اسماعیل قصه‌های دروغین می‌گفت و در صورتش سیمای پرهیزگاران نبود. بر ابی نصر سجزی در مکه وارد شدم و درباره اسماعیل از او سؤال نمودم؟ گفت: او کذّاب فرزند کذّاب است. هرگز از او حدیث نوشته نمی‌شود و برای او کرامتی نیست.(624)
ثالثاً: تعبیری که در این حدیث آمده هیچ قابل مقایسه با تعبیراتی که برای دیگران آمده نیست؛ زیرا پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم برای امام علی‌علیه السلام تعبیر به «باب علم خود» می‌کند، و این به نوبه خود دلالت بر این دارد که تنها راه استفاده از علوم پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم علی بن ابی طالب‌علیه السلام است. و پر واضح است که مقصود از این‌که: امام علی‌علیه السلام دروازه علم پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم است این نیست که تنها نزد او رفت و آمد کنیم، بلکه مراد آن است که نزد او آمده و علم رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم را از او گرفته و به آن عمل نماییم.
رابعاً: مدینه به معنای شهر است و به فرض که شهر اساس و دیوار داشته باشد ولی هرگز سقف ندارد. و لذا متن آن دلالت بر جعلی بودن آن دارد.
آری، این دأب اهل سنت است. هنگامی که حدیث مدینه علم تنها در آن نام حضرت علی‌علیه السلام است درصدد تضعیف آن بر می‌آیند، ولی هنگامی که آن سه خلیفه را نیز به حدیث اضافه می‌کنند درصدد سنددار کردن آن برآمده و حدیث را تصحیح می‌کنند!!
معارض دوم
برخی حدیث دیگری را که در شأن ابوبکر جعل شده به عنوان معارض حدیث «مدینه علم» قرار داده‌اند. اهل سنت به پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نسبت داده‌اند که فرمود: «خداوند هیچ چیزی را در سینه من نریخت جز آن‌که همان‌ها را در سینه ابوبکر ریختم».
لکن این حدیث از جهاتی مخدوش است:
1 - از این حدیث به دست می‌آید که ابوبکر با رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم در علم مساوی هستند، در حالی که هیچ کس چنین ادعایی نکرده است.
2 - از این حدیث استفاده می‌شود که ابوبکر حامل جمیع علوم پیامبر بوده، در حالی که می‌دانیم وی به بسیاری از احکام جاهل بوده است.
3 - ابن الجوزی می‌گوید: «... عوام دائماً از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم نقل می‌کنند که فرمود: "ما صبّ اللَّه فی صدری..."، ولی ما برای آن اثری نه در بین روایات صحیح و نه موضوعه نیافتیم و لذا بحث از آن بی‌فایده است».(625)
و محمّد طاهر گجراتی فتنی نیز تصریح به جعل این حدیث کرده است.(626)
معارض سوم
برخی مدعی شده‌اند که حدیث «مدینه علم» با حدیثی دیگر معارض است که از پیامبر نقل شده که فرمود: «اگر بعد از من قرار بود کسی نبی باشد همانا عمر است»!
پاسخ
1 - خلافی بین مسلمین نیست که عمر بن خطّاب بخشی زیاد از عمر خود را در شرک و بت‌پرستی گذرانده است، و این مطلبی است که به طور متواتر به اثبات رسیده و احتیاج به استدلال و برهان ندارد. حال چگونه ممکن است که کسی با این وضعیت قابلیت نبوت را داشته باشد.
2 - مسلمانان اتفاق دارند بر این‌که عمر معصوم نبوده است، حال کسی که از مقام عصمت برخوردار نیست چگونه می‌تواند از قابلیت نبوت برخوردار باشد.
3 - از این حدیث، افضلیّت عمر بر ابوبکر استفاده می‌شود، در حالی که اهل سنت این مطلب را قبول نداشته و ابوبکر را مقدم کردند.
4 - حدیث از حیث سند ضعیف است. ترمذی بعد از نقل این حدیث می‌گوید: «هذا حدیث غریب لانعرفه الّا من حدیث مشرح بن هاعان»؛ «این حدیث غریبی است که تنها از مشرح بن هاعان نقل شده است».(627) و مشرح از ضعفای محدثین به حساب می‌آید. ابن جوزی او را در بین ضعفا و متروکین آورده و می‌گوید: «مشرح بن هاعان مغافری مصری، قابل احتجاج نیست».(628)
ابن حبّان می‌گوید: او از عقبه روایات منکری را نقل می‌کند که قابل متابعت نیست. و عقیلی در ترجمه او آورده که او با حجّاج به مکّه آمد و منجنیقی به طرف کعبه بست.(629)
در سند این حدیث «بکر بن عمرو» وجود دارد که او نیز مورد طعن و جرح از ناحیه رجالیون اهل سنت واقع شده است.
ابن حجر از ابن قطان نقل می‌کند که ما از عدالت او اطلاعی نداریم.(630)
و لذا ابن حجر عسقلانی در مقدمه «فتح الباری» او را از جمله افرادی به حساب می‌آورد که در رجال بخاری مورد طعن واقع شده‌اند.

نقد اشکالات بر حدیث «مدینه علم»

اشاره

ابن تیمیه و دیگران در مورد حدیث «مدینه علم» اشکالاتی دارند که یکی پس از دیگری آن‌ها را نقل کرده و مورد مناقشه قرار خواهیم داد:

اشکال اول: حکم به ضعف حدیث‌

حدیث «مدینه علم» ضعیف و سست است، و لذا از جعلیات به حساب می‌آید، گرچه ترمذی آن را نقل کرده است.(631)
پاسخ
اوّلاً: سابقاً اشاره کردیم به این‌که حدیث صحیح بوده و از استفاضه و شهرت برخوردار است، بلکه حتی می‌توان ادعای تواتر آن را نمود. و یحیی بن معین و دیگران آن را تصحیح کرده‌اند.
مزّی و عسقلانی در ترجمه اباصلت عبدالسلام بن صالح هروی، از قاسم بن عبدالرحمن انباری، و او از اباصلت هروی، و او از ابومعاویه، و او از اعمش، از مجاهد از ابن عباس نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن اراد العلم فلیأت بابه». آن‌گاه قاسم می‌گوید: از یحیی بن معین درباره این حدیث سؤال کردم، گفت: صحیح است.(632)
سیوطی می‌گوید: خطیب در تاریخش از یحیی بن معین نقل کرده که از او درباره حدیث ابن عباس (حدیث مدینه علم) سؤال شد؟ گفت: این حدیث صحیح است.(633)
این مضمون از مناوی نیز نقل شده است.(634)
شوکانی در مقام جواب به مناقشه در «حدیث مدینه علم» می‌گوید: «از یحیی بن معین درباره این حدیث سؤال شد، او گفت: صحیح است».(635)
ترجمه یحیی بن معین
و اما این‌که یحیی بن معین کیست؟ عموم علمای اهل سنت او را توثیق کرده‌اند: نووی در ترجمه او می‌گوید: «او امام اهل حدیث در زمان خود و مورد اعتماد در حدیث است... و بر امامت و توثیق و حفظ و جلالت و پیشتازی او و تخصّصش در علم حدیث اتفاق است...».(636)
ابن خلکان او را حافظ مشهور، امام، عالم، حافظ و متقن معرفی کرده است، او از صاحبان جرح و تعدیل بوده که بزرگان ائمه حدیث؛ امثال بخاری و مسلم و ابوداوود از او روایت کرده‌اند.(637)
ذهبی می‌گوید: «یحیی بن معین؛ او امام، حافظ، فهیم، شیخ محدّثین و... است. ابن ابی حاتم می‌گوید: از پدرم درباره یحیی سؤال شد؟ گفت: او امام است. نسائی گفته: ابوزکریا - یحیی بن معین - یکی از امامان در حدیث و ثقه مأمون است.(638)
ذهبی نیز در کتاب «تذکرة الحفّاظ»،(639) «العبر فی خبر من غبر»(640) و «الکاشف»(641) او را توثیق کرده و شدیداً مورد مدح و ستایش قرار داده است.
جالب توجه این‌که یحیی بن معین کسی است که خود ابن تیمیه اعتراف به جلالت قدر و بزرگی منزلت و مقام علمی او داشته است، و لذا او را مرجع در تمییز بین صدق و کذب راوی برشمرده است.(642)
ولی تعجب این‌جا است که چگونه به تصحیح «حدیث مدینه علم» از ناحیه یحیی بن معین توجهی نکرده است.
ابن تیمیه در جایی دیگر از کتابش یحیی بن معین را از جمله امامان اهل سنت برشمرده که دارای خبرویّت و شناخت تامی به اقول پیامبر و احوال صحابه و تابعین و تابعین تابعین که از آن‌ها علم و حدیث نقل شده، دانسته است... .(643)
و نیز در جایی دیگر می‌گوید: «یحیی بن معین از جمله کسانی است که خبرویّت او کامل شد و معرفت زیادی به حال پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم و حدیث او دارد، و لذا هر چه را که تصحیح کرده، درست است، و باید در امر تمییز بین صدق و کذب حدیث نسبت به آرای او تسلیم بود».(644)
و نیز از روایان حدیث «مدینه علم» احمد بن حنبل است. او کسی است که ابن تیمیه در شأن او گفته: «او از غیر ثقه نزد خودش روایت نقل نمی‌کند. او هرگز روایتی را که می‌داند از کذّاب است، روایت نمی‌کند. و روایات کذّابین را که معروف به تعمّد در کذبند هرگز نقل نمی‌کند».(645)
ثانیاً: ابن تیمیه در کلماتش اعتراف دارد به این‌که ترمذی حدیث «مدینه علم» را نقل کرده است.
ترمذی کسی است که کتاب «الجامع الصحیح» او از صحاح سته نزد اهل سنت به حساب می‌آید، و لذا کتاب او را بسیار مورد مدح و ستایش قرار داده‌اند، خود ابن تیمیه نیز در مواضع بسیاری از کتابش به احادیث ترمذی اعتماد کرده است.(646)
ثالثاً: از جمله کسانی که حدیث «مدینه علم» را نقل کرده و آن را تصحیح نموده است، ابوجعفر محمّد بن جریر طبری است. او این حدیث را در کتاب «تهذیب الآثار» نقل کرده و بعد از اثبات آن حکم به صحّتش نموده است، همان‌گونه که سیوطی در «جمع الجوامع» به آن اشاره نموده است.
محمّد بن جریر طبری کسی است که ابن تیمیه علما را امر به رجوع به او و امثال او در فراگیری سنت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم و تحقیق مناط احکام و تنقیح و تفریع احکام نموده است... و حتی او را از امامان معصوم از اهل بیت نیز اعلم دانسته است.
رابعاً: از جمله کسانی که حدیث «مدینه علم» را نقل کرده و آن را تصحیح نموده است حاکم نیشابوری است.

اشکال دوّم: جعلی بودن حدیث‌

ابن جوزی بعد از نقل حدیث «مدینه علم» اکثر طرق آن موضوع می‌داند.(647)
پاسخ
تعجّب است که چگونه ابن تیمیه به تضعیفات ابن جوزی تمسک کرده، در حالی که او و کتابش به نام «الموضوعات» نزد بزرگان علمای اهل سنت از درجه اعتبار ساقط است. ولی به تصحیح یحیی بن معین توجهی نکرده است.
از جمله کسانی که او را در جرح و تعدیل تضعیف کرده و او را متخصص و قابل برای این کار ندانسته‌اند سیوطی در «طبقات الحفاظ»(648). و «اللآلی المصنوعة»(649) و ابن کثیر در «الباعث الحثیث»(650) است.
نقد کلّی مخالفان
برخی از علمای اهل سنت درصدد تضعیف حدیث «مدینه علم» برآمده و از دیگران نیز قول به تضعیف را نقل کرده‌اند؛ از قبیل: یحیی بن معین، ابوحاتم، ابوزرعه، ابن جوزی، ابن عدی، دار قطنی، ذهبی و نووی.
ولی یحیی بن معین همان‌گونه که قبلاً اشاره شد گرچه این حدیث را به جهت اباصلت تضعیف کرده ولی در آخر امر آن را تصحیح نموده است.
ابوحاتم و ابوزرعه معروف به سخت‌گیری در حدیث و سرعت در حکم به بطلان با کمترین شبهه می‌باشند همان‌گونه که ذهبی به این نکته در کتاب «تعجیل المنفعة»(651) اشاره کرده است. و لذا چه بسیار احادیث صحیح السند را که این دو تصریح به جعلی بودن آن نموده‌اند.
ابن جوزی مقلد دیگران است و لذا نمی‌توان او را در زمره حدیث شناسان دانست، و لذا کتاب «الموضوعات» او نزد بزرگان اهل سنت از درجه اعتبار ساقط است.(652)
و گفتار ذهبی را درباره احادیث فضایل حضرت علی‌علیه السلام نمی‌توان پذیرفت؛ او کسی است که چون چشمش به روایات فضایل حضرت می‌افتد لرزشی بر بدنش می‌افتد و غضب سر تا سر وجودش را فرا می‌گیرد. و چه بسا در بسیاری از مواقع راویان فضایل حضرت را سبّ و لعن می‌کند به اتهام این‌که به اعتقاد خود حدیث جعلی نقل کرده است، ولی هنگامی که با احادیث جعلی در مدح دشمنان اهل بیت‌علیهم السلام روبه‌رو می‌شود چنین حالتی ندارد. لذا مشاهده می‌کنیم ذهبی را که در ترجمه عبدالسلام بن صالح ابوصلت هروی او را فردی صالح معرفی می‌کند جز آن‌که او شیعه تندی است،(653) ولی در «تلخیص المستدرک» ذیل حدیث «مدینه علم» می‌گوید: به خدا سوگند که عبدالسلام بن صالح ثقه و مورد اعتماد نیست. با این وضع چگونه می‌توان به جرح و تعدیل او اعتماد نمود. او حتی در ترجمه جعفر بن محمّد ضقیه، بعد از نقل حدیث «مدینه علم» آن را متصف به جعل و وضع می‌نماید.(654) کلام ابن عدی و دارقطنی در تضعیف این حدیث مجرد ادّعا و بدون دلیل است.
و نووی نیز در حکم به وضع این حدیث از سابقین تقلید کرده است. و لذا اگر خودش در طرق آن نظر می‌نمود و به اجتهاد حدیثی خود عمل می‌کرد هرگز چنین حکمی نمی‌نمود؛ زیرا او حکم به صحت احادیثی کرده که در رتبه کمتر از حدیث «مدینه علم» یا مساوی با آن است.(655)

اشکال سوم: تشیّع اباصلت هروی‌

یکی از جهاتی که در سند حدیث «مدینه علم» اشکال شده این است که راوی آن عبدالسلام بن صالح (اباصلت هروی) معروف به تشیّع می‌باشد، و لذا روایت او مورد قبول واقع نشده است.
پاسخ
در بحث ضرورت عمل به روایات اهل بیت‌علیهم السلام که در کتب شیعه آمده، به پاسخ این اشکال می‌پردازیم و اثبات خواهیم نمود که حتّی به نظر علمای اهل سنت تشیّع راوی مضرّ به روایات او نیست.

اشکال چهارم: اباصلت منکر الحدیث است‌

از جمله اشکالات بر سند حدیث «مدینه علم» این است که راوی آن یعنی اباصلت هروی کسی است که از او احادیث منکر نقل شده است.
پاسخ
اولاً: این اتهام نسبت به او صحیح به نظر نمی‌رسد؛ زیرا او فردی ثقه، صالح، مأمون و صادق است. و می‌دانیم که اعتماد در شناخت صدق راوی و ضابط بودن او بر امتحان احادیث و جست و جو کردن روایات اوست که اگر موافق با روایات ثقات است و با عقل مخالفت ندارد و نیز با روایات متواتر معارض نیست، به دست می‌آید که او در حدیثش صادق و ضابط است.
مسلم در مقدمه صحیح خود می‌گوید: «علامت حدیث منکر در حدیث محدّث آن است که اگر روایت او را روایت دیگران از اهل حفظ و رضا عرضه بداری، روایت او با روایت آنان مخالفت داشته یا با آن‌ها موافق نیست. اگر غالب احادیث یک راوی چنین است، او مهجور الحدیث بوده و روایاتش مورد قبول نیست و به آن عمل نمی‌شود».(656)
ذهبی در ترجمه ابن ابی حاتم می‌گوید: «علما روایات راوی را پیگیری کرده و احادیث او را امتحان می‌کنند، اگر پاک بود و در آن‌ها احادیث منکر وجود نداشت و راوی، منفرد به آن‌ها یا اکثر آن‌ها نبود پی به صدق و ضابط بودن او می‌برند. و اگر مشاهده کردند که او روایات منکر و غریب نقل می‌کند نظر و تأمّل می‌کنند: اگر مثل آن روایات یا قوی‌تر از آن‌ها این روایت را متابعت کرده، حکم به تبرئه راوی و صدق او می‌شود...».(657)
ثانیاً: جرح راوی و تضعیف او به جهت روایت کردن احادیث جعلی یا منکر از دو راه شناخته می‌شود یکی این‌که در نقل احادیث متفرد باشد و دیگری این‌که احادیثش مخالف با اصول باشد، در حالی که در مورد عبدالسلام بن صالح (اباصلت هروی) این چنین نیست؛ زیرا او در روایاتش متفرد نیست و نیز در بین احادیثش حدیثی که مخالف با اصول باشد وجود ندارد.
ثالثاً: به تعبیر صدیق حسنی مغربی، جهت تضعیف اباصلت هروی چیزی جز ولای او نسبت به اهل بیت‌علیهم السلام نیست، همان‌گونه که نسبت به دیگران نیز چنین عادتی دارند... .(658)
رابعاً: بر فرض که اباصلت روایات منکر نقل کرده است، این دلیل بر ضعف او نیست. ذهبی از احمد بن سعید بن سعدان نقل کرده که در حقّ احمد بن عتاب مروزی گفته که او شیخ صالح است و روایت فضایل و منکر را نقل نموده است. آن‌گاه در ادامه سخن خود می‌گوید: «این طور نیست که هر کس روایات منکر را نقل کند ضعیف باشد».(659)
او نیز از ابن دقیق العید نقل کرده که می‌گفت: «مجرد نقل روایات منکر از کسی اقتضا نمی‌کند که روایات او ترک شود مگر آن‌که در نقل روایات منکر اکثار داشته باشد».(660)
خامساً: گاهی برخی گمان می‌کنند که یک راوی در حدیثی متفرد است و لذا حدیث او را منکر به حساب می‌آورند، در حالی که او از این اتهام مبرّا است؛ زیرا افراد دیگری نیز این حدیث را نقل کرده و به اصطلاح متابع او بوده‌اند ولی کسی از آن اطلاع پیدا نکرده است، و اگر مطلع می‌شدند هرگز او را تضعیف نمی‌کردند. و این نظایر زیادی دارد.
از باب نمونه: ابوحاتم درباره بیان بن عمرو می‌گوید: «او مجهول است و حدیثی که روایت کرده باطل می‌باشد».(661) ولی حافظ ابن حجر عسقلانی در مقدمه «فتح الباری» می‌گوید: «او مجهول نیست و آن حدیث بر عهده او نمی‌باشد؛ زیرا او متفرد به آن نیست، آن‌گونه که دار قطنی در "المؤتلف و المختلف" گفته است».(662)
سادساً: گاهی یک حدیث راوی را منکر و مخالف اصول می‌دانند، در حالی که چنین نیست؛ زیرا قابل جمع با اصول است ولی برخی از کیفیت جمع بی‌اطلاعند و لذا حکم به منکر بودن و مخالف اصول بودن آن می‌کنند، و حال آن‌که چنین حکمی صحیح نیست مگر در صورتی که جمع بین دو حدیث متعارض ممکن نباشد.
سابعاً: حدیث «مدینه علم» فضیلتی از فضایل امام علی‌علیه السلام است و می‌دانیم مجرد این‌که حدیثی در فضایل امام علی‌علیه السلام است از اسباب طعن راوی آن نزد اهل سنّت است. و لذا گرچه راوی آن شیعه نباشد بلکه از موثق‌ترین و عادل‌ترین افراد باشد، او را تضعیف کرده و مورد طعن قرار می‌دهند، و دلیل ضعف تنها نقل حدیث در فضایل حضرت علی‌علیه السلام است. و لذا مشاهده می‌کنیم که به همین جهت جماعتی از حافظان مشهور اهل سنّت را تضعیف کرده و آنان را به رفض و تشیّع نسبت داده‌اند؛ زیرا فضایل اهل‌بیت‌علیهم السلام و در رأس آن‌ها امام علی‌علیه السلام را نقل کرده‌اند.
از باب نمونه: محمّد بن جریر طبری را تضعیف کرده‌اند؛ زیرا «حدیث موالات» را تصحیح کرده است. و نیز حاکم را به جهت تصحیح «حدیث طیر» و «حدیث موالاة»(663) تضعیف نموده‌اند. و از آنجا که حافظ ابن سقا حدیث طیر را برای مردم قرائت می‌کرد. هنگام قرائت بر او حمله برده و او را از جایگاهش بلند نموده و موضعش را آب کشیدند.(664) و دارقطنی را به تشیّع نسبت داده‌اند؛ چون دیوان سیّد حمیری را حفظ کرده بود.(665) و شافعی را به تشیّع نسبت دادند؛ زیرا با شیعه در مسائلی فرعی همچون جهر به بسم اللَّه الرحمن الرحیم و قنوت در صبح و انگشتر به دست راست کردن و دوستی اهل بیت‌علیهم السلام موافق بود.
و علی بن حسین بن علی مسعودی را تضعیف کرده و حکم به تشیّع او نمودند؛ زیرا در کتاب خود «مروج الذهب» امام علی‌علیه السلام را در همه جهت از دیگران برتر دانسته است. آنجا که می‌گوید: «اموری که اصحاب رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم به آن استحقاق فضیلت پیدا کرده‌اند عبارت است از سبقت در ایمان، هجرت، یاری رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم قرابت با او، قناعت، جانفشانی در راه رسول خدا، دانش نسبت به کتاب خدا و تنزیل آن، جهاد در راه خدا، ورع، زهد، قضاوت، حکم، عفت و علم. و در همه این امور حضرت علی‌علیه السلام نصیب وافر و بهره زیادی داشت».(666) با این‌که تمام این امور حقّ و ثابت است.
در مورد عبدالسلام بن صالح هروی (اباصلت) نیز امر چنین است، یعنی او را به جهت نقل احادیث فضایل امام علی‌علیه السلام تضعیف نموده‌اند.
ثامناً: جرح و تضعیف که نسبت به اباصلت وارد شده مبهم است و کسانی که او را تضعیف کرده‌اند آن را تفسیر ننموده و مستند ضعف را ذکر نکرده‌اند. و می‌دانیم که اگر حرج مبهم با تعدیل معارضه کند مردود و باطل می‌باشد و در نتیجه باید به تعدیل عمل کرد و این مطلب مورد اجماع عملی است. و لذا مشاهده می‌کنیم که افرادی را تضعیف کرده‌اند و هنگامی که از سبب آن سؤال می‌کنیم بهانه‌هایی را می‌آورند که هیچ ربطی به جرح و تعدیل صحیح ندارد. از باب نمونه: حکم بن زاذان را تضعیف کرده‌اند و چون از سبب آن سؤال شد در جواب گفته شد: او زیاد سخن می‌گوید. و عجلی اسحاق بن اسماعیل را تضعیف کرده؛ چون امین بر اموال ایتام بوده است... .
و لذا ابن دقیق العید در «شرح الالمام» می‌گوید: «مقتضای قواعد اصول نزد اهلش آن است که جرح بدون تفسیر قبول نگردد».(667)
حاکم نیشابوری می‌گوید: «کسانی که در این کتاب از آنان یاد کردم صدقشان نزد من ثابت است؛ زیرا من جرح کسی را بدون بیان و تقلیدی جایز نمی‌دانم...».(668)
ذهبی در «میران الاعتدال» ذکر کرده که بخاری ارقم بن شرحبیل را در جمله ضعفا آورده است. آن‌گاه می‌گوید: «ابوعبدللَّه - بخاری - مستندی بر ذکر او در جمله ضعفا نیاورده است. و این در حالی است که ابوزرعه و دیگران او را توثیق نموده‌اند».(669)
در مورد اباصلت نیز امر چنین است؛ زیرا کسانی که او را جرح و تضعیف کرده‌اند سبب آن را ذکر نکرده‌اند تا ملاحظه شود که این سبب مورد قبول است یا مردود می‌باشد؛ گرچه قراین و شواهد نشان می‌دهد که جرح و تضعیف او به جهت تشیّع است و در جای خود به اثبات رسانده‌ایم که تشیّع راوی به نفسه از اسباب جرح و تضعیف نیست.

اشکال پنجم: تکذیب متن حدیث‌

ابن تیمیه می‌گوید: «کذب از متن این حدیث معلوم است!؛ زیرا پیامبر اگر شهر علم است و برای آن یک دروازه است و تنها یک نفر از او علم را تبلیغ کند، امر اسلام فاسد خواهد شد. و لذا مسلمانان اتفاق دارند بر این‌که نمی‌شود کسی که از او علم منتشر می‌شود تنها یک مبلّغ داشته باشد بلکه واجب است که مبلّغان اهل تواتر باشند تا برای افراد غایب علم حاصل شود؛ زیرا خبر واحد مفید علم نیست مگر با قراین، و قراین نیز یا منتفی و یا از بیشتر مردم مخفی است، و با این وضع برای مردم علم به قرآن و سنت‌های متواتر حاصل نخواهد شد».(670)
پاسخ
اوّلاً: ممکن است که همین اشکال را کفار نسبت به اسلام و سایر ادیان داشته باشند به این نحو که هر گاه در هر زمان مبلّغ از ناحیه خداوند یک نفر است، باعث می‌شود که امر دین و شرایع فاسد شده و باطل گردد؛ زیرا تبلیغ از ناحیه خداوند باید به واسطه جماعت بسیاری از انبیا باشد تا خبرشان به حدّ تواتر برسد.
ثانیاً: پیامبر به تنهایی برای ابلاغ از جانب خداوند کافی است و به جهت ثبوت حقانیت او احتیاج به مشارکت با دیگری در این امر ندارد. همچنین است در مورد ابلاغ از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم به توسط وجود امام امیرالمؤمنین‌علیه السلام، و لذا احتیاج به کسی که شریک او در ابلاغ باشد نیست؛ زیرا ما قطع به حقانیت او در مورد اخباری که از پیامبر نقل می‌کند داریم.
ثالثاً: چه کسی گفته که مبلّغ از ناحیه پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم باید افراد کثیری باشند که خبرشان مفید علم از راه تواتر باشد؟ بلکه علمای علم اصول فقه و علم الحدیث از اهل سنت همگی عمل به خبر واحد را واجب می‌دانند و تنها برخی که قولشان شاذّ است مخالف این نظرند.
رابعاً: در مورد کسی که از جانب پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم به جهت تبلیغ از ناحیه او برای امت منصوب است، احتیاج به نصّ یا دلیل است که حقانیت او را به اثبات رساند، و با وجود نصّ یا دلیل، احتیاج به قراین نیست تا این‌که گفته شود که این قراین یا منتفی است و یا این‌که از اکثر مردم مخفی است، بلکه خبر این شخص به سبب وجود نصّ بر او مفید علم است. این معنا در مورد امام علی‌علیه السلام ثابت است.

اشکال ششم: اشکال در عصمت امام علی‌علیه السلام‌

ابن تیمیه همچنین می‌گوید: «و اگر بگویید: این یک نفر معصومی است که علم به خبر او حاصل می‌شود. در جواب می‌گوییم: در مرتبه اول باید علم به عصمت او حاصل کنیم، و عصمت او به مجرد خبر خودش ثابت نمی‌شود؛ زیرا موجب دور است. و به اجماع نیز ثابت نمی‌شود؛ زیرا اجماعی در مورد عصمت او وجود ندارد. و نزد امامیه هنگامی اجماع حجت است که در میان آن‌ها امام معصوم باشد. در این صورت بازگشت سخن به اثبات عصمت او به مجرد ادعای خود اوست. در نتیجه اگر عصمت او به حق است باید از راه دیگری غیر از خبر او به اثبات رسد، و اگر برای شهر علم راهی به جز علی نباشد عصمت او و سایر امور دین به اثبات نخواهد رسید».(671)
پاسخ
اوّلاً: از خود حدیث «مدینه علم» استفاده عصمت امام علی‌علیه السلام شده است. و این حدیث از طرق دیگر غیر از طریق امام علی‌علیه السلام نیز نقل شده است.
ثانیاً: عصمت امام علی‌علیه السلام را می‌توان از آیات همچون آیه تطهیر و روایات دیگر همچون حدیث ثقلین نیز به اثبات رسانید.
ثالثاً: مقصود از «مدینه علم» که امام علی‌علیه السلام دروازه آن است، علم دین و معارف الهی است. پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در مرتبه سابق به اصحاب خود گوشزد کرده که خودش شهر علم و امام علی‌علیه السلام دروازه آن است و هر کس می‌خواهد به معارف الهی به طور عموم برسد باید از راه امام علی‌علیه السلام وارد شود. این خبر را مردم شنیدند و برای دیگران به طور تواتر نقل کردند. پس باید در مسائل دینی برای رسیدن به سنت واقعی پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم به امام علی‌علیه السلام رجوع کرد.
رابعاً: می‌توان عصمت امام علی‌علیه السلام را به خبر خودش به اثبات رسانید؛ زیرا این خبر او مجرد از قرینه نبوده بلکه مقرون به معجزات آشکار و متواتری بوده که موجب علم به عصمت او شده است، و لذا به این جهت دور نخواهد بود.
خامساً: گرچه نزد امامیه، اجماع به اعتبار دخول معصوم حجت است، ولی یکی از افراد مجمعین شخص رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم در مورد عصمت حضرت علی‌علیه السلام هست و در عصمت رسول اکرم‌صلی الله علیه وآله وسلم هیچ کس شک ندارد. و نیز در میان مجمعین امام حسن و امام حسین‌علیهما السلام نیز هست، که عصمت این دو به دلایل قطعی دیگر غیر از اجماع به اثبات رسیده است و نیز از جمله مجمعین سایر ائمه اهل بیت‌علیهم السلام هستند که عصمت آن‌ها با ادله قطعی به اثبات رسیده است.

اشکال هفتم: نشر علم بدون واسطه امام علی‌علیه السلام‌

ابن تیمیه می‌گوید: «حدیث (مدینه علم) خلاف چیزی است که به تواتر معلوم است؛ زیرا علم به جمیع شهرهای اسلام از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم بدون واسطه علی رسید...».(672)
پاسخ
اولاً: بر فرض تسلیم که علم به تمام شهرهای اسلامی از راه غیر امام علی‌علیه السلام رسیده است، ولی از کجا می‌تواند اثبات کند که آنچه به مردم رسیده، همان علم و سنت رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم بوده است؛ زیرا مجرد انتساب علمی به رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم ثابت نمی‌کند که واقعاً علم نبوی است.
ثانیاً: چه کسی گفته که امام علی‌علیه السلام منشأ انتشار علم در شهرها و بلاد اسلامی نبوده است؟! امام علی‌علیه السلام کسی بود که بخش عظیمی از عمر مبارک خود را در پست قضاوت در مدینه گذراند و مردم و اصحاب در تمام مشکلات به او مراجعه می‌کردند.
نووی می‌گوید: «سؤال بزرگان صحابه از او بود و رجوع آنان به فتاوا و اقوال حضرت در بسیاری از مواضع و مسائل دشوار، مشهور است».(673)
یکی از شاگردانش به نام عبداللَّه بن عباس مدّت زمان طولانی در مدینه اقامت داشت و در آن زمان مردم را قرآن تعلیم می‌داد و علم حضرت را در آن شهر منتشر می‌ساخت.
ذهبی در ترجمه ابن عباس از اعمش و از ابو وائل نقل می‌کند که امام علی‌علیه السلام ابن عباس را عامل خود بر امور حج قرار داد.
او در آن روز خطبه‌ای ایراد کرد که اگر ترک و روم می‌شنیدند اسلام اختیار می‌کردند. آن‌گاه سوره نور را برای آنان تلاوت نموده و آیات آن را تفسیر نمود».(674)
ابن سعد به سندش از عایشه نقل می‌کند که نظر به ابن عباس کردم و در حالی که با او جماعتی در شب‌های حج بودند از او درباره مناسک حجّ سؤال می‌شد.
ابو عمرو ابن عبد البرّ نقل می‌کند: ما روایت شدیم که عبداللَّه بن صفوان روزی از کنار خانه عبداللَّه بن عباس در مکّه گذر کرد، دید در آن خانه جماعتی از طالبین فقه مشغول تعلیمند...(675)
سیوطی از ابن تیمیه نقل می‌کند که اعلم مردم به تفسیر، اهل مکه‌اند؛ زیرا آنان اصحاب ابن عباس‌رضی الله عنه به شمار می‌آیند...(676)
و در مورد شام، می‌دانیم که اعلم و افقه آن دیار ابوالدرداء به حساب می‌آید. او کسی بود که اخذ علم از عبداللَّه بن مسعود نموده بود که او نیز از شاگردان امام علی‌علیه السلام به حساب می‌آمد.
ذهبی در ترجمه ابوالدرداء می‌گوید: «او عالم اهل شام و معلّم قرآن در آن دیار و فقیه و قاضی آنان بود».(677)
محبّ‌الدین طبری از ابو الزعراء و او از عبداللَّه نقل می‌کند که گفت: علمای روی زمین سه نفرند: عالمی در شام، و عالمی در حجاز و عالمی در عراق. امّا عالم اهل شام ابوالدرداء است... .(678)
در مورد بصره نیز باید بدانیم که امام علی‌علیه السلام کسی بود که خودش وارد آن شهر شد و خطبه‌ها و ارشادها و مواعظ بسیاری در آن دیار داشته است. مضافاً به این‌که مدتی ابن عباس در آن شهر از طرف حضرت، والی بوده که اهل آن از او فقه و تفسیر در آن مدّت فرا گرفته‌اند.
ذهبی به سندش از ابوبکر نقل کرده که ابن عباس در بصره بر ما وارد شد. و در میان عرب مثل او به لحاظ جسم و علم و بیان و جمال و کمال یافت نمی‌شد.(679)
ابن حجر می‌گوید: زبیر به سند خود نقل کرده که ابن عباس، در حالی که امیر بصره بود در ماه رمضان با مردم آن دیار زندگی می‌کرد. ماه رمضان به سر نیامده بود که آن‌ها را فقیه نمود.(680)
در مورد کوفه، امر واضح‌تر است؛ زیرا امام علی‌علیه السلام در عصر خلافتش بسیاری از معارف را در آن دیار منتشر ساخت و قبل از ورود خودش به کوفه، عمار بن یاسر و عبداللَّه بن مسعود در آن دیار به سرمی‌بردند و دین را تبلیغ می‌کردند و این در حالی است که هر دوی آن‌ها از مشهورترین و افضل شاگردان امیرالمؤمنین‌علیه السلام به حساب می‌آمدند.
و در مورد یمن نیز جای هیچ گونه شک و شبهه‌ای نیست که حضرت امیرعلیه السلام از جانب پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم مکرّر به آن دیار سفر کرده و مردم را تربیت دینی نموده بود.
دیدگاه ابن قتیبه در مورد تضعیف فضایل
ابن قتیبه در کتاب «الاختلاف فی اللفظ» به علت واقعی تضعیف فضایل حضرت علی‌علیه السلام اشاره کرده می‌گوید: «چون آن‌ها یعنی علمای اهل سنّت غلو رافضه را در حقّ علی و تقدیم او بر صحابه و ادعای مشارکت او با پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در نبوّت و علم غیب امامان از اولاد او را از آنان مشاهده کردند... و از طرف دیگر مشاهده نمودند که چگونه آنان بهترین سلف را دشنام داده و نسبت به آن‌ها بغض داشته و تبری می‌جویند، لذا درصدد مقابله برآمده و در حقّ علی‌علیه السلام غلو کردند، به این نحو او را تأخیر انداخته و از حقش مرحوم نمودند و در سخنانشان او را ناسزا گفتند، گرچه به ظلم خود نسبت به حضرت تصریح نکردند و با ریختن خون‌هایی بدون حق از او و نسبت همکاری دادن به او بر قتل عثمان به او تعدی کردند. و با جهل خود او را از امامان هدایت بیرون کرده و در زمره امامان فتنه‌گر داخل نمودند. او را مستوجب اسم خلافت ندانستند؛ زیرا مردم در خلافت او اختلاف داشتند ولی این عنوان را بر یزید قرار دادند چون مردم در او اجماع داشتند و کسانی که یزید را بدون خیر ذکر می‌کردند متهم ساختند. و بسیاری از محدثان از نقل فضایل او - کرم اللَّه وجهه - یا از اظهار آنچه بر او ثابت است اجتناب کردند، در حالی که تمام این احادیث دارای سندهای صحیح بوده است. و فرزندش حسین‌علیه السلام را خارجی که وحدت مسلمانان را بر هم زده معرفی کرده و خون او را حلال نمودند. و بین او و اهل شوری یکسان قرار دادند... .
و در مقابل مشغول به جمع فضایل جعلی عمرو بن عاص و معاویه شدند و هدف اصلی آنان از این کار تحت الشعاع قرار دادن فضایل علی‌علیه السلام بود. و هر گاه کسی می‌گفت: علی برادر رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم و پدر دو سبط رسول، حسن و حسین است چهره‌ها از غضب برافروخته و چشم‌ها درهم کشیده و کینه سینه‌ها تازه می‌گشت. و نیز هر گاه کسی حدیث پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه» و حدیث «انت منّی بمنزلة هارون من موسی» و امثال آن‌ها را یاد می‌کرد، آن‌ها احادیث جعلی دیگران را می‌خوانند تا از مقام حضرت علی‌علیه السلام کاسته و حقّ او را کتمان نمایند. و این به جهت بغضی بود که نسبت به رافضه داشته که به سبب آن با علی‌علیه السلام کاری کردند که او مستحق آن نبود، و این کار عین جهل است».(681)
این در حالی است که هر آنچه شیعیان در حقّ حضرت علی‌علیه السلام می‌گویند عین حقّ و حقیقت است و برای آن ادله‌ای از قرآن و سنت اقامه می‌کنند، ولی از آنجا که با عقاید آن‌ها سازگاری ندارد به غلو نسبت می‌دهند. و این به تصریح برخی از منصفان اهل سنت مهم‌ترین سبب در تضعیف فضایل حضرت علی‌علیه السلام است.(682)
عبداللَّه بن احمد بن حنبل از پدرش درباره حضرت علی‌علیه السلام و معاویه سؤال کرد؟ او در جواب گفت: «بدان ای فرزندم! علی کسی بود که دشمنان بی‌شماری داشت، آنان هر چه گشتند تا نقص در او بیابند پیدا نکردند، لذا به سراغ کسی رفتند که با او جنگ کرده و به قتال برخاسته است و از آن جهت که با علی‌علیه السلام دشمن بودند درصدد مدح و بزرگ جلوه دادن معاویه برآمدند».(683)
کسی که چنین وضعیتی دارد چگونه فضایل حضرت علی‌علیه السلام را قبول کرده یا آن‌ها را تصحیح می‌کند، در حالی که قلب‌های برخی از حافظان حدیث از اهل سنت مملوّ از بغض حضرت علی و اولاد اوعلیهم السلام است.

حدیث سفینه‌

اشاره

از جمله احادیثی که دلالت بر مرجعیت دینی اهل بیت‌علیهم السلام و حجیت سنت آنان دارد، حدیث معروف به «سفینه» است.
این حدیث به جهت دلالت قوی و نصوصیتی که دارد، مورد بی‌توجهی اهل سنت واقع شده و درصدد برآمده‌اند تا آن را از کار بیندازند. لذا ما در این بحث درصددیم تا از حیث سند و دلالت درباره آن مطالبی را متذکر شویم.

الفاظ حدیث‌

«حدیث سفینه» را جماعت بسیاری از اهل سنت از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم نقل کرده‌اند:
1 - حاکم نیشابوری به سند خود از حنش کنانی نقل می‌کند که از ابوذر، در حالی که در کعبه را گرفته بود، شنیدم که گفت: «ایّها الناس! من عرفنی فأنا من عرفتم، ومن انکرنی فأنا ابوذر، سمعت رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله وسلم یقول: مثل اهل بیتی مثل سفینة نوح، من رکبها نجی ومن تخلّف عنها غرق»؛ «ای مردم! هر کس مرا می‌شناسد پس من همان کسی هستم که مرا می‌شناسد. و هر کس مرا نمی‌شناسد من ابوذرم. از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم شنیدم که می‌فرمود: مَثَل اهل بیتم در بین شما همانند کشتی نوح در میان قوم نوح است، هر کس سوار بر آن شود نجات یافته و هر کس از آن تخلّف کند غرق شود».(684)
2 - طبرانی نیز به سندش از حنش بن معتمر از ابوذر نقل کرده که گفت: از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم شنیدم که می‌فرمود: «مثل اهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح فی قوم نوح، من رکبها نجی ومن تخلف عنها هلک ومثل باب حطّة فی بنی اسرائیل»؛ «مثل اهل بیت من در میان شما همانند کشتی نوح در میان قوم نوح است، هر کس سوار آن شد نجات یافت و هرکس از آن تخلّف کرد هلاک شد. و همانند باب حطّه در میان بنی اسرائیل است».(685)
3 - ابن اثیر جزری در ماده «زخّ» این حدیث را این‌گونه نقل کرده است که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «مثل اهل بیتی مثل سفینة نوح، من تخلّف عنها زخّ به فی النار»؛ «مثل اهل بیتم همانند کشتی نوح است. هر کس از آن تخلّف کند به آتش افکنده خواهد شد».(686)

راویان حدیث از صحابه‌

این حدیث شریف را هشت نفر از صحابه نقل کرده‌اند که عبارتند از:
1 - امیر المؤمنین‌علیه السلام.
2 - ابوذر غفاری.
3 - عبداللَّه بن عباس.
4 - ابوسعید خدری.
5 - ابوالطفیل عامر بن واثله.
6 - سلمة بن اکوع.
7 - انس به مالک.
8 - عبداللَّه بن زبیر.
برخی نقل هشت نفر از صحابه را در یک حدیث منشأ صدق تواتر می‌دانند. و حتی بنابر رأی برخی دیگر، نقل چهار نفر از صحابه نیز در صدق تواتر کافی است. همان‌گونه که قبلاً به آن اشاره شد.

راویان حدیث از تابعین‌

راویان حدیث از تابعین بسیارند که برخی از آنان عبارتند از:
- امام زین العابدین‌علیه السلام.
- سعید بن جبیر.
- عطیه عوفی.
- عامر بن عبداللَّه بن زبیر.
- أیاس بن سلمة بن اکوع.
- سعید بن مسیّب.
- رافع مولی ابوذر.
راویان حدیث از علمای عامه
«حدیث سفینه» را جماعت بسیاری از علمای اهل سنت نقل کرده‌اند که به ترتیب قرون، اسامی برخی از آن‌ها را ذکر می‌کنیم:
راویان حدیث در قرن دوم
- ابواسحاق سبیعی.
- سلیمان بن مهران اعمش.
- اسرائیل بن یونس سبیعی.
راویان حدیث در قرن سوم
- محمد بن ادریس شافعی.
- جراح بن مخلّد عجلی.
- یحیی بن سلیمان ابوسعید کوفی.
- سوید بن سعید هروی حدثانی.
- احمد بن حنبل شیبانی.
- عمرو بن علی ابو حفص فلاس.
- محمّد بن معمّر قیسی.
- مسلم بن حجاج قشیری.(687)
- ابوداوود سلیمان بن اشعث سجستانی.
- ابومحمّد عبداللَّه بن مسلم بن قتیبه دینوری.
- یعقوب بن سفیان فسوی.
- روح بن فرج القطّان.
- ابوبکر احمد بن عمرو بن عبدالخالق، معروف به بزار.
راویان حدیث در قرن چهارم
- ابواحمد داوود بن سلیمان قزوینی.
- ابوعبدالرحمن احمد بن شعیب نسائی.
- ابویعلی موصلی.
- ابوجعفر طبری.
- ابوالحسن علی بن محمّد بن مهرویه قزوینی.
- مطهّر بن طاهر مقدسی.
- ابوالفرج اصفهانی.
- ابوالقاسم طبرانی.
- ابواحمد عبداللَّه عدی جرجانی.
- احمد بن جعفر بن حمدان قطیعی.
- عبداللَّه بن محمّد بن سقا واسطی.
- ابواللیث نصر بن محمّد سمرقندی.
- علی بن عمر دار قطنی.
- ابوالحسین محمّد بن مظفر بغدادی.
- ابوملیل محمّد بن عبدالعزیز کلابی.
- حسین بن احمد بغدادی.
روایان حدیث در قرن پنجم
- حاکم نیشابوری.
- ابوسعد نیشابوری.
- ابن مردویه اصفهانی.
- ابواسحاق ثعلبی.
- ابومنصور ثعالبی.
- ابونعیم اصفهانی.
- ابوذر عبداللَّه بن احمد هروی.
- ابومحمد حسن بن علی جوهری.
- ابوعبداللَّه محمّد بن سلامه قضاعی.
- ابوغالب محمّد بن احمد نحوی.
- ابوعمرو قرطبی.
- خطیب بغدادی.
- ابوالحسن واحدی.
- ابوالید سلیمان بن خلف قرطبی.
- ابوالعباس احمد بن عمر دلائی.
- ابن مغازلی شافعی.
- ابومنصور دیلمی.
- ابوالمظفر سمعانی.
راویان حدیث در قرن ششم
- ابوشجاع دیلمی.
- ابوعلی حسین بن محمّد.
- زاهر بن طاهر شخامی.
- ابوالعباس احمد بن عبد المطلب.
- محمّد بن عبدالباقی انصاری.
- ابوعمرو خضر بن عبدالرحمن.
- خطیب خوارزمی.
- ابوالعلاء حسن بن احمد همدانی.
- عمر بن محمّد بن خضر موصلی.
- ابومحمد احمد بن محمّد بن علی عاصی.
- ابوالحسین محمّد بن حامد السری.
- ابوعبداللَّه محمد بن مسلم بن ابوالفوارس رازی.
- ابوبکر محمّد بن خیر اشبیلی.
- محمّد بن احمد بن عبدالملک بن ابوحمزه.
راویان حدیث در قرن هفتم
- مجدالدین ابوالسعادة معروف به ابن اثیر جزری.
- فخر رازی.
- ابوعبداللَّه محمّد بن حاکم معروف به ابن الیتیم.
- ابوالحجاج یوسف بن خلیل دمشقی.
- محمد بن طلحه شافعی.
- سبط بن جوزی.
- محمد بن یوسف گنجی شافعی.
- ابوعبداللَّه محمّد بن عبداللَّه معروف به ابن الأبار.
- محبّ الدین طبری شافعی.
راویان حدیث در قرن هشتم
- جمال‌الدین ابوالفضل محمّد بن مکرم انصاری.
- صد الدین حموئی.
- شهاب الدین حلبی.
- نظام‌الدین نیشابوری معروف به نظام اعرج.
- خطیب تبریزی.
- حسن بن محمد طینی.
- شمس‌الدین ذهبی.
- جمال‌الدین زرندی.
- سید علی بن شهاب‌الدین همدانی.
راویان حدیث در قرن نهم
- نورالدین هیثمی.
- سید شریف جرجانی.
- ابوالعباس احمد بن علی قلقشندی.
- محمّد بن محمد معروف به خواجه پارسا.
- ابوبکر علی حموی معروف به ابن الحجه.
- احمد بن ابوبکر بویصری.
- ملک العلماء دولت آبادی.
- ابن حجر عسقلانی.
- ابن صباغ مالکی.
- عبدالرحمن بن عبدالسلام صفوری.
- محمود بن احمد گیلانی.
راویان حدیث در قرن دهم
- شمس‌الدین ابوالخیر سخاوی.
- حسین بن علی کاشفی.
- جلال‌الدین سیوطی.
- احمد بن سلیمان بن کمال پاشا.
- ابن حجر هیتمی.
- علی بن حسام الدین متّقی.
- محمد بن طاهر گجراتی.
- شیخ بن عبداللَّه عید روس یمنی.
- عبدالنبی قدوسی حنفی.
راویان حدیث در قرن یازدهم
- علی بن سلطان هروی معروف به علی قاری.
- عبدالروف مناوی.
- احمد بن عبدالأحد عمری معروف به مجدد.
- محمّد صالح ترمذی.
- احمد بن فضل بن محمّد باکثیر مکی.
- عبدالحق بن سیف‌الدین دهلوی.
- شهاب‌الدین احمد بن محمّد خفاجی.
- علی بن محمّد بن ابراهیم عزیزی.
- محمّد بن ابوبکر شلی.
- محمد بن محمد بن سلیمان مغربی.
- محمود بن محمّد بن علی شیخانی قادری.
راویان حدیث در قرن دوازدهم
- حسام‌الدین سهانپوری.
- میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی.
- محمد صدر عالم.
- ولی اللَّه دهلوی.
- محمد بن سالم حنفی.
- محمد بن اسماعیل بن صلاح الأمیر صنعانی.
- محمّد بن علی صبان مصری.
راویان حدیث در قرن سیزدهم
- محمد مرتضی بن محمّد واسطی.
- احمد بن عبد القادر بن بکری عجیلی.
- محمّد بن ثناءاللَّه نقشبندی عثمانی.
- محمّد سالم دهلوی بخاری.
- جمال‌الدین محمّد بن عبدالعال قرشی هاشمی.
- احمد بن محمّد بن علی شروانی.
- شهاب‌الدین آلوسی.
راویان حدیث در قرن چهاردهم
- ابوبکر بن عبدالرحمن حضرمی.
- یوسف بن اسماعیل نبهانی.
- محمّد یوسف التونسی.
- عبداللَّه امر تسری شافعی صاحب «ارجح المطالب».
- محمد رشیدالدین خان دهلوی.
- احمد بن محمد داوود.
- شیخ حسن عدوی حمزاوی.
- احمد بن زینی دحلان مکی.
- سیّد مؤمن بن حسن مؤمن شبلنجی.
و دیگران از اهل سنت.

تصحیح حدیث‌

«حدیث سفینه» را می‌توان از طرق مختلف تصحیح نمود:
1 - تصریح به صحت آن از ناحیه برخی از علما؛ همانند حاکم نیشابوری در «مستدرک».
2 - تقویت از ناحیه یکدیگر؛ ابن حجر هیتمی در «صواعق المحرقة» می‌گوید: «جاء من طرق عدیدة یقوّی بعضها بعضاً»؛ «این حدیث از طرق متعددی رسیده که برخی از آن‌ها برخی دیگر را تقویت می‌کند».(688)
3 - مضمون «حدیث سفینه» را به احادیث صحیح‌السند دیگر؛ از قبیل حدیث «ثقلین» می‌توان تقویت کرده و به درجه اعتبار رساند.
4 - «حدیث سفینه» در حدّ متواتر است و لذا احتیاج به بررسی سندی ندارد.

وجه شبه در حدیث‌

این‌که در این روایت، اهل بیت به کشتی نوح تشبیه شده‌اند به جهت آن است که در مورد کشتی نوح هر کس سوار بر آن شد از غرق و هلاکت نجات پیدا کرد و هر کس سوار نشد غرق گشته و به هلاکت دنیا و آخرت رسید.
همین طور است در مورد اهل بیت‌علیهم السلام، هر کس که به آن‌ها اقتدا کرده و از آن‌ها متابعت نمود به نجات از ضلالت رسیده و از عذاب جهنم نجات یافت و هر کس که از آن‌ها دوری کرد و بر کشتی هدایت آن‌ها سوار نشد در دریای متلاطم اهوا و گمراهی‌ها غرق شده و به قعر جهنم سقوط خواهد کرد. و این همان مضمونی است که در حدیث ثقلین به آن اشاره شده است.
و از آن‌جا که چنین حکمی بر اقتدا به اهل بیت مترتّب شده، کشف می‌کنیم که مقصود از آن‌ها تنها اهل بیت معصوم است نه تمام اهل بیت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم.
حموینی از واحدی نقل می‌کند که گفت: «انظر کیف دعا الخلق إلی التشبث إلی ولائهم والسیر تحت لوائهم بضرب مثلهم بسفینة نوح‌علیه السلام. جعل ما فی الآخرة من مخاوف الأخطار واهوال النار کالبحر الّذی یلج براکبه فیورده مشارع المنیّة ویفیض علیه سجال البلیة، وجعل اهل بیته سبب الخلاص من مخاوفه والنجاة من متالفه، فکما لایعبر البحر المهیاج عند تلاطم الأمواج الّا بالسفینة، کذلک لایأمن لفح الجحیم ولایفوز بدار النعیم الّا من تولّی اهل بیت النبیّ‌علیهم السلام»؛ «نظر کن که چگونه پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم خلق را با ضرب المثل به کشتی نوح، دعوت به چنگ زدن به ولای اهل بیت می‌کند. پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم خطرهای آخرت و هول‌های آتش جهنم را تشبیه به دریای موّاج کرده که چنگال‌های خود را برای بلعیدن افراد آماده نموده است، و اهل بیت خود را سبب خلاصی از خطرها و نجات از گرفتار شدن در گرداب آن امواج قرار داده است. پس همان‌گونه که انسان نمی‌تواند از دریای موّاج و پرتلاتم بدون کشتی بگذرد، همچنین انسان از جهنم در امان نبوده و به بهشت نخواهد رفت جز با اقتدا به اهل بیت عصمت و طهارت‌علیهم السلام...»(689)
علامه مناوی در «فیض القدیر» می‌گوید: «وجه التشبیه انّ النجاة تثبت لأهل السفینة من قوم نوح. فاثبت المصطفی‌صلی الله علیه وآله وسلم لأمته بالتمسک بأهل بیته النجاة»؛ «وجه تشبیه این است که نجات برای اهل کشتی نوح حاصل شد. پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نیز نجات امّت خود را در گروی اقتدا و تمسک به اهل بیت خود دانسته است».(690)
همین مضمون از سمهودی نیز رسیده است.(691)
ابن حجر هیتمی می‌گوید: «ووجه تشبیههم بالسفینة انّ من احبّهم وعظّمهم شکراً لنعمة مشرّفهم واخذ بهدی علمائهم نجی من ظلمة المخالفات ومن تخلّف عن ذلک غرق فی بحر کفر النعم وهلک فی مفاوز الطغیان»؛ «وجه تشبیه اهل بیت به کشتی نوح آن است که هر کس آن‌ها را دوست داشته و تعظیم نماید، به جهت تشکّر از نعمت خداوند، هدایت علمای اهل بیت را اخذ کند از ظلمت مخالفت‌ها نجات یافته است. و هر کس از آن‌ها تخلّف نماید در دریای کفران نعمت غرق شده و در گمراهی بیکران هلاک یافته است».(692)
شیخ احمد امین انطاکی - مستبصر سوری - می‌گوید: «سبب تشیّع من گفتاری است از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم که نزد تمام مذاهب اسلامی مورد اتفاق است و آن این‌که حضرت فرمود: «مثل اهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق». من مشاهده کردم که اگر از اهل بیت متابعت کنم و احکام دینم را از آن‌ها اخذ نمایم شکّی نیست که به نجات خواهم رسید. و اگر آن‌ها را رها کنم و احکام دینم را از غیر آن‌ها بگیرم، شکّی نیست که از گمراهان خواهم بود».(693)

مفاد حدیث‌

از «حدیث سفینه» می‌توان پی به نکاتی برد که به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:
1 - وجوب متابعت اهل بیت‌علیهم السلام به نحو اطلاق.
2 - متابعت از اهل بیت‌علیهم السلام موجب نجات و خلاص از عذاب است.
3 - افضلیت اهل بیت‌علیهم السلام بر سایر مسلمین حتّی صحابه؛ زیرا تنها آن‌ها هستند که می‌توانند موجب نجات امّت از ضلالت باشند.
4 - هر کس که از آن‌ها پیروی نکرده، گمراه است و وظیفه هر کس است که از گمراهی خارج شده و به هدایت رهنمون شود.
5 - ضرورت وجود امام معصوم در هر عصر و زمانی؛ زیرا این دنیا به مانند دریای پر تلاطم هواهای نفسانی و عقیده‌های گمراه کننده است، پس باید در هر زمان امام معصومی باشد تا با اقتدا به هدایت‌های او و پیروی از او به ساحل نجات رهنمون شویم.

مقصود از «اهل بیت» در حدیث‌

مقصود از «اهل بیت» در «حدیث سفینه» افراد معصوم از اهل بیت پیامبرند، و این مطلب را از راه‌های مختلف می‌توان به اثبات رسانید.
1 - به جهت لزوم تناسب بین حکم و موضوع کشف می‌کنیم که مراد از «اهل بیت» در حدیث سفینه افراد معصومند؛ زیرا در این حدیث شریف اقتدا و تمسک به اهل بیت منشأ نجات از ضلالت و رسیدن به حقّ و حقیقت و بهشت معرفی شده است، و این تنها در اقتدای به افراد معصوم است.
به عبارت دیگر در این حدیث امر به اطاعت مطلق از اهل بیت شده، پس مقصود از آن اهل بیت معصوم است.
2 - با مراجعه به روایات دیگر می‌توانیم مقصود از «اهل بیت» در این روایت را دریابیم؛ زیرا در مثل آیه تطهیر، اصحاب کسا که همان پنج تنند به عنوان مصداق اهل بیت معرفی شده‌اند. و نیز پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در روز مباهله با نصاری اشاره به امام علی‌علیه السلام و حضرت زهرا و امام حسن و امام حسین‌علیهم السلام کرده و می‌گوید: «هؤلاء اهلی»؛ «این‌ها اهل من هستند.»

آیا اهل سنت متمسک به اهل بیت‌اند؟

با مراجعه به کلمات و گفتارهای ناشایستی که از برخی اهل سنت درباره اهل بیت شنیده شده یا مشاهده می‌کنیم، پی‌خواهیم برد که آن‌ها به این حدیث شریف عمل نکرده و حتّی اهل بیت را در حدّ یک راوی حدیث قبول ندارند. اینک به برخی از کلمات علمای اهل سنت در این باره اشاره می‌کنیم.
1 - ابن تیمیه می‌گوید: «و امّا کتابی که از علی‌علیه السلام نقل شده، در آن مطالبی است که هیچ یک از علما به آن اعتنا نکرده‌اند و شافعی و محمّد بن نصر مروزی کتاب بزرگی را گردآوری کرده‌اند درباره آرایی که مسلمانان در آن آرا، قول علی را اخذ نکرده‌اند؛ زیرا قول غیر او از صحابه موافق‌تر! با کتاب و سنت است».(694)
او در جای دیگر می‌گوید: «هیچ عاقلی! شک ندارد که رجوع به مثل مالک و ابن ابی ذئب و ابن ماجشون و لیث بن سعد و اوزاعی و ثوری و ابن ابی لیلی و شریک و ابوحنیفه و ابویوسف و محمّد بن حسن و زفر و حسن بن زیاد و لؤلؤی و شافعی و بویطی و مزنی و احمد بن حنبل و... و محمّد بن جریر طبری و دیگران در اجتهادات و اعتبارات آنان در عمل به سنتی که آن‌ها از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم نقل می‌کنند و به اجتهادی که در تحقیق مناط احکام و تنقیح مناط و تخریج مناطاتی که داشته‌اند برای آن‌ها بهتر است از این‌که تمسک کنند به نقل رافضی‌ها از عسکریّین و امثال این دو!! زیرا هر یک از این افراد به دین خدا و رسول از عسکریین عالم‌ترند!!... بلکه بر مثل عسکریین و امثال آن دو است که از یکی از آن افراد درس فراگیرند!!».(695)
حال آیا با این حرف‌های بی اصل و اساس که به طور حتم دلالت بر نصب و عداوت آن‌ها نسبت به اهل بیت‌علیهم السلام دارد، همان‌گونه که در بحث «نقد افکار ابن تیمیه» به آن اشاره کردیم، می‌توان گفت که امثال او به «حدیث سفینه» عمل کرده‌اند؟
2 - قاضی سبکی در ترجمه مروزی از ابواسحاق شیرازی نقل می‌کند که او کتابی را تصنیف کرده و در آن اشاره به مواردی کرده که ابو حنیفه با امام علی‌علیه السلام و عبداللَّه بن عباس مخالفت کرده است.(696)
3 - ذهبی در ترجمه امام جعفر بن محمّد الصادق‌علیه السلام نقل کرده که بخاری به حدیث او احتجاج نکرده است. یحیی بن سعید گفته: مجالد نزد من از او محبوب‌تر است. مصعب بن عبداللَّه گفته است: مالک از جعفر روایت نمی‌کرد مگر آن‌که کسی دیگر به او ضمیمه می‌شد. احمد بن سعد بن ابی مریم نقل می‌کند: از یحیی شنیدم که می‌گفت: من از یحیی بن سعید درباره جعفر بن محمّد سؤال نمی‌کنم. به من گفت: چرا از حدیث جعفر از من سؤال نمی‌کنی؟ گفت: چون‌که با او کاری ندارم... .(697)
4 - مناوی بعد از نقل حدیثی آن را تضعیف می‌کند و جهت آن را وجود صالح بن ابی الأسود و جعفر بن محمّد الصادق‌علیه السلام می‌داند.(698)
و دیگر کلمات اهل سنت که بر این دلالت دارد که نه تنها متمسک به اهل نبوده و از آن‌ها تبعیّت نکرده‌اند، بلکه درصدد جرح و ایجاد نقص بر آن‌ها برآمده‌اند.
این در حالی است که افراد منحرف از اهل بیت‌علیهم السلام و نواصب، نزد اهل سنت مورد وثوق و اطمینان بوده و از آن‌ها روایت نقل کرده‌اند. اینک به نمونه‌هایی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:
1 - زیاد بن ابیه که دارای جرایم بسیاری است، نزد اهل سنت از زهّاد به حساب آمده است.(699)
2 - عمر بن سعد، قاتل امام حسین‌علیه السلام به تصریح عجلی ثقه به حساب آمده است.(700)
3 - عمران بن حطّان از رؤسای خوارج، و کسی که در شأن ابن ملجم مرادی شعر سروده، عجلی او را توثیق می‌کند و بخاری نیز از رجال صحیحش به حساب آورده و از او روایت نقل کرده است.(701)
4 - اسماعیل بن اوسط بجلی امیر کوفه که از اعوان حجّاج بن یوسف ثقفی است و سبب قتل سعید بن جبیر شد، ابن معین او را توثیق کرده و ابن حبّان از ثقات به حساب آورده است.(702) 5 - اسد بن وادعه، شامی، تابعی و ناصبی بوده و امام علی‌علیه السلام را سبّ می‌کرده است، ولی او به عنوان عابد معرّفی شده و نسائی نیز او را توثیق کرده است.(703)
6 - ابوبکر محمّد بن هارون؛ او که ناصبی منحرف و معروف به انحراف از امیرالمؤمنین‌علیه السلام بوده، مورد توثیق خطیب بغدادی قرار گرفته است.(704)
7 - خالد قسری؛ که به تعبیر ذهبی امیر ناصبی اهل بغض و ظالم است و در تاریخ ابن کثیر مرد بدی معرّفی شده که علی بن ابی طالب‌علیه السلام را ناسزا می‌گفته است. مادرش نصرانی بوده و در دینش نیز متهم است. او کسی بود که در خانه خود برای مادرش کلیسا ساخته بود. ولی در عین حال ابن حبّان او را توثیق کرده است.(705)
8 - اسحاق بن سوید عدوی بصری؛ او کسی بود که حمله‌های شدید بر علی بن ابی طالب‌علیه السلام می‌نمود و می‌گفت: من علی را دوست ندارم. ولی در عین حال احمد و ابن معین و نسائی او را توثیق کرده و از رجال مسلم و ابوداوود و نسائی به حساب آمده است.(706)
9 - حریز بن عثمان؛ او کسی بود که در مسجد که نماز می‌خواند از آن‌جا خارج نمی‌شد تا آن‌که علی‌علیه السلام را هفتاد بار در هر روز لعنت کند... در عین حال بخاری و ابوداوود و ترمذی و دیگران از اهل سنّت به روایات او احتجاج کرده‌اند.(707)
10 - ازهر بن عبداللَّه حمصی؛ او کسی بود که علی‌علیه السلام را سبّ می‌کرد، ولی عجلی او را توثیق کرده و نیز از رجال ابوداوود و ترمذی و نسائی به حساب آمده است.(708)
11 - حافظ عبدالمغیث حنبلی؛ کسی است که کتابی را در فضایل یزید بن معاویه تألیف نموده و در آن روایات جعلی را جمع کرده است، ولی در عین حال او را متّصف به صفت زهد، وثاقت، دیانت، راستگویی، امانت، صلاح و اجتهاد نموده‌اند.(709)
این بخشی از عملکرد اهل سنت و تصریحات آن‌ها در تضعیف اهل بیت‌علیهم السلام و توثیق دشمنان آنان به حساب می‌آید، و کسی که درصدد تتبّع و تحقیق باشد به بیش از این‌ها دسترسی پیدا می‌کند.

حدیث امان‌

اشاره

از جمله احادیثی که دلالت بر امامت و مرجعیت دینی و عصمت اهل بیت‌علیهم السلام دارد، حدیث معروف به «امان» است. حدیثی که در آن پیامبر اکرم‌صلی الله علیه وآله وسلم اهل بیت خود را منشأ امان امّت از اختلاف معرفی کرده است. به این معنا که اگر امت اسلامی بر محور اهل بیت‌علیهم السلام بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم قرار گرفته و به آن‌ها اقتدا کنند، از اختلاف در امان بوده و به هدایت خواهند رسید. در این بحث به بررسی این حدیث شریف می‌پردازیم.

الفاظ حدیث‌

حاکم نیشابوری به سند صحیح از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم نقل کرده که فرمود: «النجوم امان لأهل الارض من الغرق، و اهل بیتی امان لأمّتی من الاختلاف، فاذا خالفتها قبیلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب ابلیس»؛(710) «ستارگان وسیله ایمنی برای اهل زمین از غرق شدن هستند و اهل بیت من وسیله ایمنی برای امّت من از اختلافند. پس هر گاه قبیله‌ای از عرب با آن‌ها مخالفت کند بین خود آن‌ها اختلاف افتاده و حزب شیطان خواهند شد.»
ابن حجر و سیوطی نیز این حدیث را به همین مضمون نقل کرده‌اند.(711)
2 - و نیز ابن حجر از پیامبر اکرم‌صلی الله علیه وآله وسلم نقل کرده که فرمود: «... واهل بیتی امان لأمتی من الاختلاف، فاذا خالفتها قبیلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب ابلیس»؛ «اهل بیت من وسیله امان برای اهل زمینند و هر گاه اهل بیت من هلاک شوند بر اهل زمین از نشانه‌ها آنچه وعده داده شده‌اند خواهد رسید.»(712)
3 - ابویعلی موصلی در مسند خود به سند حسن از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم نقل کرده که فرمود: «النجوم امان لأهل السماء و اهل بیتی امان لأمتی»؛(713) «ستارگان وسیله ایمنی برای اهل آسمان، و اهل بیت من وسیله ایمنی برای امت من می‌باشند.»
این حدیث به مضامین دیگر ولی قریب المعنی نقل شده است.

راویان حدیث از صحابه‌

این حدیث شریف از جماعتی از صحابه نقل شده است؛ از قبیل:
1 - امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب‌علیه السلام.
2 - انس بن مالک.
3 - ابوسعید خدری.
4 - جابر بن عبداللَّه انصاری.
5 - ابوموسی اشعری.
6 - عبداللَّه بن عباس.
7 - سلمة بن اکوع.
راویان حدیث از علمای عامه
این حدیث شریف را جماعتی از علمای اهل سنت در کتاب‌های خود نقل کرده‌اند. اینک به اسامی برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:
1 - حاکم نیشابوری.(714)
2 - ابن حجر هیتمی.(715)
3 - سیوطی.(716)
4 - متقی هندی.(717)
5 - قندوزی حنفی.(718)
6 - نهبانی.(719)
7 - محبّ‌الدین طبری.(720)
8 - زرندی.(721)
9 - سیوطی.(722)
10 - نهبانی.(723)
11 - صبّان شافعی.(724)
12 - حمّوئی.(725)
13 - هیثمی.(726)
14 - سمهودی.(727)
15 - مناوی.(728)

مقصود از اهل بیت‌

مقصود از «اهل بیت» در این حدیث کسانی جز دوازده امام معصوم از ذریه پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نیستند. این مطلب را از دو راه می‌توان به اثبات رسانید:
الف) قرینه داخلی
علما قاعده‌ای تحت عنوان «تناسب حکم و موضوع» دارند؛ به این معنا که باید بین حکم و موضوع تناسب باشد. در این حدیث، حکم عبارت است از امان بودن از اختلاف که این عنوان فقط برای اشخاص معصوم بوده و بر آن‌ها قابل انطباق است. پس در نتیجه مقصود از اهل بیت کسانی جز امامان معصوم از ذریه پیامبرعلیهم السلام نیستند.
ب) قراین خارجی
با رجوع به روایات دیگر که در کتب اهل سنت نقل شده، می‌توان پی به مصداق «اهل بیت» در این حدیث برد. از باب نمونه مشاهده می‌کنیم که در حدیث «ثقلین» اهل بیت به عترت پیامبر تفسیر شده و در حدیث کسا که در ذیل آیه تطهیر وارد شده کلمه «اهل البیت» بر پنج تن اصحاب کسا؛ یعنی پیامبر و علی و فاطمه و حسن و حسین‌علیهم السلام تطبیق شده است. و نیز در ذیل آیه «مباهله» مطابق احادیث صحیح‌السند، پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم با اشاره به این پنج تن به خداوند متعال عرض می‌کند: «اللّهم هؤلاء اهلی»؛ «بار خدایا! اینان اهل منند.» گرچه اهل بیت معصوم پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم اختصاص به این پنج تن ندارد؛ زیرا مطابق احادیث دوازده خلیفه، مقصود از اهل بیتی که معصوم بوده و وسیله ایمنی امت اسلامی از ضلالت و گمراهی و اختلافند، دوازده نفر می‌باشند.

دلالت حدیث‌

اسلام در طول 23 سال بعثت پیامبر اکرم‌صلی الله علیه وآله وسلم دعوت به دو اصل اساسی نموده است: یکی کلمه توحید؛ یعنی گفتن «لا اله الّا اللَّه» و التزام به آن، و دیگری توحید کلمه و دعوت مردم به اتحاد و یگانگی؛ زیرا تنها راه پیروزی و غلبه بر دشمنان و رسیدن به سعادت ابدی در گرو اتحاد و وفاق است.
قرآن کریم می‌فرماید: «وَلا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِیحُکُمْ»؛(729) «و نزاع نکنید که سست شوید و قدرت شما از میان برود.»
و نیز می‌فرماید: «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَلا تَفَرَّقُوا»؛(730) «و همگی به ریسمان خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید.»
ولی این نکته نیز از مجموعه آیات استفاده می‌شود که اتحاد و توافق باید بر محور و میزان حقّ و حقیقت باشد نه بر باطل، و لذا مشاهده می‌کنیم که قرآن کریم دستور می‌دهد که مسلمانان همگی به ریسمان خدا تمسک بجویند؛ یعنی ریسمانی که قطعاً آن‌ها را به خداوند متعال می‌رساند.
حال آنچه که جای سؤال دارد این است که آیا می‌توان باور نمود که خداوند و رسولش امّت اسلامی را دعوت به وحدت نموده باشد ولی محور وحدت را بیان نکرده باشد؟ هرگز این مطلب امکان‌پذیر نیست. ما معتقدیم که اسلام، قرآن و سنت همگی از غنای کامل برخوردار بوده و در تمام زمینه‌ها جواب‌گوی امت اسلامی است.
با بررسی کوتاهی در روایات پی‌خواهیم برد که پیامبر اکرم‌صلی الله علیه وآله وسلم محور وحدت را نیز بیان کرده است. در حدیث «امان» محور و کانال وحدت را اهل بیت خود معرفی کرده است؛ زیرا از آن‌جا که آن‌ها معصومند و هیچ گونه بین آن‌ها اختلافی نیست، امّت را بر یک محور هدایت کرده و آن‌ها را از ضلالت و گمراهی نجات خواهند داد. همان‌گونه که در حدیث «ثقلین» نیز تمسک به کتاب و عترتش را که همان حبل اللَّه متینند به عنوان وسیله برای دوری امت از ضلالت معرّفی کرده است.
ابن حجر مکی در شرح این حدیث می‌گوید: «این‌که اهل بیت پیامبر وسیله ایمنی از اختلاف معیّن شده‌اند، مقصود از آن اختلاف در دین است. و لذا اگر قبیله‌ای با آن‌ها مخالفت کرده و از غیر آن‌ها دین را اخذ کنند، در احکام دین بینشان اختلاف خواهد افتاد، و به سبب مخالفت آنان با اهل بیت جزء حزب ابلیس درخواهند آمد؛ زیرا حق با اهل بیت است و مخالف آن‌ها بر باطل است. و مقصود، مخالفت با آن‌ها در امور دنیا نیست به قرینه «فصاروا حزب ابلیس...».(731)
سمهودی بعد از نقل «حدیث امان» می‌گوید: «یحتمل انّ المراد باهل البیت الذین هم امان للأمّة علماؤهم الذین یهتدی بهم، کما یهتدی بنجوم السماء وهم الذین اذا خلت الأرض منهم جاء اهل الأرض من الآیات ما کانوا یوعدون وذهب اهل الأرض، وذلک عند موت المهدی الّذی اخبر به النبیّ‌صلی الله علیه وآله وسلم»؛ «احتمال می‌رود که مراد از اهل بیتی که وسیله ایمنی امّتند، علمای از اهل بیت باشند، آن کسانی که به توسط آن‌ها امت به هدایت می‌رسند، همان‌گونه که به ستارگان آسمان هدایت می‌یابند. و اینان کسانی‌اند که اگر زمین از وجودشان خالی شود، اهل زمین را نشانه‌هایی که وعده داده شده‌اند خواهد رسید، و اهل زمین نابود خواهند شد. و این هنگام مرگ مهدی است، آن کسی که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم خبر ظهور او را داده است».(732)

امام علی علیه السلام رحمهما الله فاروق اعظم و صدّیق اکبر

توضیح

یکی از بی‌انصافی‌ها و حق‌کشی‌های مورّخین این است که لقب «صدّیق یا صدّیق اکبر» و نیز «فاروق یا فاروق اعظم» را که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در زمان حیاتش به امام علی‌علیه السلام داد، از او سلب کرده و به عمر و ابوبکر دادند، در حالی که هیچ دلیل معتبری بر آن وجود ندارد که در عصر رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم این دو به این لقب‌ها معروف بوده یا رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم این دو لقب را برای آن‌ها گذاشته باشد. اینک این مسأله را مورد بررسی قرار می‌دهیم.

بررسی لفظ «صدّیق» و «فاروق»

کلمه «صدّیق» که صیغه مبالغه است بر این دلالت دارد که فعل دائماً باید متّصف به مبدأ باشد، چنان که در موارد استعمال بسیار دیده شده است؛ مثلاً: «سِکّیر» به کسی اطلاق می‌شود که دائماً در حال سکر و مستی است. همان‌گونه که «شرّیب» بر کسی گفته می‌شود که پیوسته شراب می‌نوشد.
بنابر این، «صدّیق» کسی است که پیوسته با صدق و راستی همراه باشد و این معنا تحقق پیدا نمی‌کند مگر در کسی که گفتار او با کردارش تصادق داشته باشد و این مرتبه کامل تنها با مقام «عصمت» همخوانی دارد، و چنین کسی در میان امت اسلامی جز امام علی‌علیه السلام و اهل بیت معصومش نخواهند بود.
کلمه «فاروق» نیز در اصطلاح روایات به کسی اطلاق می‌شود که بتواند با دانش وسیع خود چنان که باید حق را از باطل تشخیص دهد و مردم با ارشادات او به حقّ و حقیقت رهنمون شوند. آیا چنین کسانی در امّت اسلامی جز امام علی‌علیه السلام و اهل بیت معصومینش که جانشینان واقعی پیامبر بوده‌اند وجود داشته است؟

اهل کتاب، مبتکر لقب فاروق بر عمر!!

از برخی روایات تاریخی استفاده می‌شود که اولین کسانی که عمر بن خطّاب را به «فاروق» لقب دادند، اهل کتاب؛ خصوصاً یهود بودند.
طبری از محمّد بن شهاب زهری نقل کرده که اهل کتاب اولین بار بود که بر عمر لقب «فاروق» دادند و مسلمانان نیز تحت تأثیر آنان قرار گرفتند. و به ما نرسیده که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در این باره چیزی گفته باشد».(733)
ابن اثیر نیز می‌گوید: «گفته شده که اهل کتاب عمر بن خطّاب را «فاروق» نامیده‌اند».(734)
میرخواند (م 903 ه.ق) نیز در کتاب «روضة الصفا» می‌نویسد: «گفته‌اند این لقب (فاروق) را اهل کتاب - یهود و نصارا - به عمر داده‌اند».(735)
مبدأ نامگذاری ابوبکر به «صدّیق»
سیوطی می‌گوید: «لقب «صدّیق» را ابوبکر در زمان جاهلیّت داشته است».(736)
نقد حدیث معارض
دیلمی از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نقل کرده که حضرت فرمود: «خداوند ابوبکر را پاسخ
برخی از علمای اهل سنت؛ امثال سیوطی، علی بن محمد بن عراق و شاگردانش پی به وضع و جعل این حدیث برده و آن را در سلسله احادیث جعلی قرار داده‌اند.
سیوطی این حدیث را در جمله احادیث مجعوله با سند نقل کرده و در ذیل آن می‌گوید: «عیسی بن مسلم - که در سند حدیث قرار دارد - منکر الحدیث بوده و از مالک احادیثی را نقل کرده که حدیث او نبوده است».(738)

امام علی‌علیه السلام صدّیق اکبر و فاروق اعظم‌

از روایات بسیاری که در منابع فریقین وارد شده استفاده می‌شود که این دو لقب اختصاصی امام علی بن ابی طالب‌علیه السلام بوده و رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم بر او نهاده است.
محبّ الدین طبری می‌گوید: «همانا رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم او - علی‌علیه السلام - را صدّیق نامید».(739)
او نیز از خجندی نقل می‌کند که امیرالمؤمنین‌علیه السلام به یعسوب امت و صدّیق اکبر لقب داده می‌شد».(740)
اینک به نقل برخی از روایات می‌پردازیم:
1 - ابن عباس از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم نقل کرده که فرمود: «الصدّیقون ثلاثة: حزقیل مؤمن آل فرعون، و حبیب النّجار صاحب آل یاسین، و علی بن ابی طالب»؛ «راستگویان سه نفرند: حزقیل، مؤمن آل فرعون، حبیب نجّار صاحب آل یاسین، و علی بن ابی طالب‌علیه السلام.»
این حدیث را عدّه‌ای از علمای اهل سنت نقل کرده‌اند؛ امثال:
- احمد بن حنبل.(741)
- محب الدین طبری.(742)
- گنجی شافعی.(743)
- متقی هندی.(744)
- ابن حجر هیتمی.(745)
2 - پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «انّ هذا اوّل من آمن بی، و هو اوّل من یصافحنی یوم القیمة، و هو الصدیق الاکبر، و هذا فاروق هذه الامة، یفرق بین الحقّ و الباطل، و هذا یعسوب المؤمنین»؛ «همانا این - علی‌علیه السلام - اول کسی است که به من ایمان آورده، و او اول کسی است که در روز قیامت با من مصافحه خواهد کرد، و او صدّیق اکبر، و این فاروق این امت است که بین حقّ و باطل را جدا خواهد نمود. و این امیر و بزرگ مؤمنین است.»
این حدیث را جماعتی از علمای اهل سنت نیز نقل کرده‌اند؛ امثال:
- طبرانی.(746)
- گنجی شافعی.(747)
- ابن عساکر دمشقی.(748)
- متقی هندی.(749)
3 - ابن عباس و ابوذر نقل کرده‌اند که ما از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم شنیدیم که خطاب به علی‌علیه السلام می‌فرمود: «انت الصدیق الاکبر، و انت الفاروق الذی یفرق بین الحق و الباطل»؛ «تویی صدّیق اکبر و تویی فاروق که حق و باطل را از هم جدا خواهی کرد.»
این حدیث را نیز جماعتی از علمای اهل سنت نقل کرده‌اند؛ امثال:
- محب الدین طبری.(750)
- حاکمی احمد بن اسماعیل طالقانی.(751)
- قرشی.(752)
- شیخ الاسلام حمّوئی.(753)
- ابن ابی الحدید.(754)
- قاضی ایجی.(755)
- صفوری.(756)
4 - معاذه می‌گوید: از علی‌علیه السلام در حالی که بر منبر بصره خطبه می‌خواند شنیدم که می‌فرمود: «انا الصدیق الاکبر، آمنت قبل ان یؤمن ابوبکر، و اسلمت قبل ان یسلم ابوبکر»؛ «من صدّیق اکبرم، قبل از آن‌که ابوبکر ایمان آورد ایمان آوردم و قبل از آن‌که ابوبکر اسلام آورد اسلام آوردم.»
این حدیث را نیز جماعتی از علمای اهل سنت نقل کرده‌اند؛ از قبیل:
- ابن قتیبه.(757)
- محب الدین طبری.(758)
- ابن ابی الحدید.(759)
- متقی هندی.(760)
5 - امام علی‌علیه السلام فرمود: «أنا عبداللَّه و اخو رسوله و انا الصدیق الاکبر لایقولها بعدی الاّ کذّاب مفترٍ، لقد صلّیت قبل الناس سبع سنین»؛ «من بنده خدا و برادر رسول خدایم، و من صدّیق اکبرم، کسی بعد از من این ادعا را به جز بسیار دروغگو و افترا زننده نمی‌کند. به تحقیق من هفت سال قبل از مردم نماز به جای آوردم.»
این حدیث را نیز جماعت بسیاری از اهل سنت با سندهای صحیح نقل کرده‌اند؛ از قبیل:
ابن ابی شیبه،(761) نسائی،(762) ابن ابی عاصم،(763) حاکم نیشابوری،(764) ابونعیم،(765) ابن ماجه،(766) طبری،(767) ابن اثیر،(768) ابن ابی الحدید،(769) محب الدین طبری،(770) حمّوئی،(771) متقی هندی،(772) ابن سعد،(773) شعرانی.(774)
6 - رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «پس از من فتنه‌ای خواهد بود. وقتی آن فتنه اتفاق افتاد همراه علی بن ابی طالب باشید؛ زیرا او اولین کسی است که فردای قیامت مرا می‌بیند و اولین کسی است که با من مصاحفه می‌کند. او صدّیق اکبر و فاروق این امت است که حق را از باطل جدا می‌سازد. و او سرور مؤمنین است».
این حدیث را برخی از علمای اهل سنت نقل کرده‌اند؛ از قبیل:
- ابن عساکر دمشقی شافعی.(775)
- خوارزمی.(776)
- ابن اثیر.(777)
- ابن عبدالبرّ.(778)
- ابن حجر.(779)
7 - امام رضاعلیه السلام از پدرانش از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم روایت کرده است که فرمود: «لکلّ امّة صدّیق و فاروق، و صدّیق هذه الامة و فاروقها علی بن ابی طالب»؛(780) «هر امتی صدّیق و فاروقی دارد، صدّیق و فاروق این امّت، علی بن ابی طالب‌علیه السلام است.»
8 - ابورافع می‌گوید: به ربذه آمدم تا با ابوذر وداع کنم. وقتی خواستم که بروم به من و مردمی که همراه من بودند، گفت: به زودی فتنه‌ای خواهد آمد که باید از خدا بترسید و متوجه باشید. شما را سفارش می‌کنم به علی بن ابی طالب‌علیه السلام، از او پیروی کنید؛ زیرا که من از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم شنیدم که خطاب به حضرت علی‌علیه السلام می‌فرمود: «وانت الصدیق الاکبر، و انت الفاروق الذی تفرق بین الحق و الباطل...»؛ «تویی صدّیق اکبر و تویی فاروق که حق و باطل را از هم جدا می‌کند...».
این حدیث را جماعتی از علمای اهل سنت نیز نقل کرده‌اند؛ از قبیل:
ابن ابی الحدید،(781) ابن عساکر،(782) ابن شجری،(783) کوفی.(784)
بررسی روایات جعلی!!
اهل سنت از ابن عباس نقل کرده‌اند که رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «هیچ درختی نیست جز آن‌که بر هر برگی از آن نوشته شده «لا اله الاّ اللَّه، محمّد رسول اللَّه، ابوبکر الصدیق، عمر الفاروق، عثمان ذوالنورین».
این حدیث از جعلیّات علی بن جمیل رقّی است. طبرانی آن را نقل کرده و گفته است: جعلی است، و علی بن جمیل، وضّاع و بسیار جعل کننده حدیث است. او متفرد به این حدیث است. و از او معروف بن ابی معروف بلخی و عبدالعزیز بن عمرو خراسانی که مردی مجهول است سرقت نموده است.(785)
ابونعیم اصفهانی نیز این حدیث را از طریق علی بن جمیل وضّاع نقل کرده است.(786)
و نیز ختّلی در «الدیباج» از طریق عبدالعزیز بن عمرو خراسانی نقل کرده، که به تصریح ذهبی در او جهالت است. و روایت باطل است، و آفت آن عبدالعزیز است.(787)
ابن عدی نیز آن را از طریق معروف بلخی نقل کرده، ولی بعد از آن می‌گوید: «این معروف غیر معروف است و شاید آن را از علی بن جمیل سرقت کرده باشد».(788)
ذهبی نیز در «میزان الاعتدال»(789) می‌گوید: «این حدیث موضوع و جعلی است ولی مشهور به علی بن جمیل است. ابوالقاسم بشران نیز در امالی خود از طریق محمّد بن عبد بن عامر سمرقندی نقل کرده است ولی او انسانی بسیار دروغگو و بسیار جعل کننده حدیث بوده است.
ابن عدی می‌گوید: «او احادیثی را دنبال کرده که نمی‌توان از آن متابعت کرد».(790)
خطیب بغدادی نیز از طریق حسین بن ابراهیم احتیاطی از علی بن جمیل وضّاع نقل کرده است.(791)
ذهبی بعد از ذکر این حدیث از این طریق می‌گوید: این حدیث باطل است و متهم به آن حسین احتیاطی است.(792) و در جایی دیگر می‌گوید: این حدیث باطل است.(793)
و نیز ابن کثیر در «البدایة و النهایة» از طریق طبرانی نقل کرده و آن‌گاه می‌گوید: «این حدیث ضعیفی است که در سند آن کسانی‌اند که راجع به آن‌ها حرف است و خالی از منکر نیست».(794)
نقد یک حدیث
اربلی در «کشف الغمة» از عروة بن عبداللَّه نقل می‌کند که گفت: از امام باقر محمّدبن علی‌علیهما السلام سؤال کردم درباره زیورهایی که بر شمشیرها است؟ امام فرمود: اشکال ندارد؛ زیرا ابوبکر صدّیق شمشیرش را زینت می‌کرد. راوی می‌گوید: به حضرت عرض کردم: شما از ابوبکر به صدّیق تعبیر می‌کنید؟ حضرت تکانی خورده و رو به قبله کرد و فرمود: آری صدّیق، آری صدّیق، آری صدّیق، هر کس برای او صدّیق نگوید خداوند برای او در دنیا و آخرت قولی را تصدیق نخواهد کرد.(795)
پاسخ
اولاً: حدیث سند ندارد؛ زیرا راویان حدیث بعد از عروه تا امام باقرعلیه السلام مشخص نیستند. و لذا از این جهت، حدیث اعتباری ندارد.
ثانیاً: اربلی گر چه از علمای شیعه به حساب می‌آید، ولی در کتاب خود احادیثی را نقل کرده که فقط در مصادر اهل سنت یافت می‌شود، و این حدیث هم از این قبیل روایات است.
ثالثاً: ممکن است که حدیث فوق از روی تقیه صادر شده باشد.

حدیث صلی الله علیه وسلم علیّ مع الحق و الحق مع علی‌رحمهما الله حدیث «علیّ مع الحق والحق مع علی»

اشاره

از جمله احادیثی که دلالت بر امامت و مرجعیّت دینی و عصمت امام علی‌علیه السلام دارد، حدیث «علی مع الحقّ و الحقّ مع علیّ» است. و حدیثی که شبیه آن با تعبیر «علیّ مع القرآن و القرآن مع علیّ» از پیامبر اکرم‌صلی الله علیه وآله وسلم در کتب فریقین وارد شده است. این حدیث شریف از آن‌جا که مورد توجّه محدّثین فریقین شیعه و سنّی؛ خصوصاً متکلمین امامیه واقع شده و به آن استدلال کرده‌اند، لذا آن را مورد بررسی قرار می‌دهیم.

الفاظ حدیث‌

1 - خطیب بغدادی به سندش از ابی ثابت مولی ابی ذکر نقل می‌کند که فرمود: من بر امّ سلمه وارد شدم، دیدم مشغول گریه است و علی‌علیه السلام را یاد می‌کند و می‌گوید: از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم شنیدم که می‌فرمود: «علیّ مع الحق والحق مع علیّ لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض»؛ «علی با حقّ و حقّ با علی است و این دو از هم جدا نمی‌شوند تا روز قیامت در کنار حوض بر من وارد شوند».(796)
2 - هیثمی همین مضمون را به سندش از سعد بن ابی وقاص از امّ سلمه نقل کرده است.(797)
3 - ابن قتیبه از محمّد بن ابوبکر نقل می‌کند که بر خواهرم عایشه وارد شدم و به او گفتم: آیا از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم نشنیدی که می‌فرمود: «علی مع الحق و الحقّ مع علی»؟ پس چرا بر ضدّ او خروج کرده و با او قتال نمودی؟(798)
4 - زمخشری نقل کرده که ابوثابت اذن گرفت و بر امّ سلمه وارد شد. ام سلمه به او فرمود: مرحبا به تو ای ابوثابت! زمانی که قلب‌ها به اطراف مختلف پرواز می‌کرد قلب تو به سوی چه کسی متمایل شد؟ ابوثابت گفت: به دنبال علی‌علیه السلام رفت. ام سلمه فرمود: موفّق شدی. قسم به کسی که جانم به دست او است، به تحقیق از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم شنیدم که می‌فرمود: «علی مع الحق و القرآن و القرآن مع علی و لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض».(799)
5 - طبرانی و دیگران به سند صحیح از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم نقل کرده‌اند که در روز غدیر خم فرمود: «اللّهم وال من والاه وعاد من عاداه... وادر الحق معه حیث دار».(800)
6 - حاکم نیشابوری و ترمذی و دیگران به سند صحیح از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نقل کرده‌اند که فرمود: «رحم اللَّه علیاً، اللّهم ادر الحقّ معه حیث دار»؛(801) «خدا رحمت کند علی را، بار خدایا حق را بر محور علی قرار بده هر کجا که او دور می‌زند.»
7 - فخر رازی در تفسیرش می‌گوید: «و امّا این‌که علی بن ابی طالب همیشه جهر به بسم اللَّه الرحمن الرحیم داشته، این مطلب به تواتر ثابت شده است، و هر کس در دینش به علی بن ابی طالب اقتدا کند به طور حتم هدایت یافته است. و دلیل بر این مطلب قول پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم است که فرمود: «اللّهمّ ادر الحق معه حیث دار».(802)
8 - حافظ گنجی و خطیب خوارزمی از مسند زید نقل کرده‌اند که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در شأن امام علی‌علیه السلام فرمود: «همانا حق با تو است و حق بر زبان و در قلب تو بین دو چشم تو است. و ایمان با گوشت و خون تو مخلوط شده؛ همان‌گونه که با گوشت و خون من مخلوط شده است».(803)
9 - ابویعلی و دیگران با سند از ابوسعید خدری نقل کرده‌اند که رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم به علی‌علیه السلام اشاره کرده، فرمود: «حقّ با این است، حق با این است».(804)
10 - هیثمی به سندش از ام سلمه نقل کرده که فرمود: «علی بر حق است، هر کس او را متابعت کند حق را پیروی کرده و هر کس او را رها کند حق را رها کرده است. این عهدی است که قبل از امروز بسته شده است».(805)
11 - همین مضمون با متنی دیگر به سند صحیح از امّ سلمه نقل شده است که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «علی مع القرآن و القرآن معه، لا یفترقان حتّی یردا علیّ الحوض»؛(806) «علی با قرآن و قرآن با علی است، این دو از یکدیگر جدا نمی‌شوند تا بر من در کنار حوض [کوثر] بازگردند.»
هر دو حدیث اشاره به روح حدیث ثقلین دارند که به سند صحیح و متواتر از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم وارد شده که فرمود: «من دو چیز گرانبها را در میان شما می‌گذارم: کتاب خدا و عترتم اهل بیتم، این دو از یکدیگر جدا نمی‌شوند تا بر من در کنار حوض «کوثر» بازگردند.

راویان حدیث از صحابه‌

حدیث مذکور را جماعت زیادی از صحابه به تعبیرهای گوناگون از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم نقل کرده‌اند؛ امثال:
1 - امام علی بن ابی طالب‌علیه السلام.
2 - امام حسین بن علی‌علیه السلام.
3 - ابوبکر ابی قحافه.
4 - سعد بن عباده.
5 - ابوذر غفاری.
6 - حذیفة بن یمان.
7 - سلمان فارسی.
8 - عمار بن یاسر.
9 - ابوموسی اشعری.
10 - کعب بن عُجره
11 - ابو ایّوب انصاری.
12 - سعد بن ابی وقاص.
13 - کعب بن عمرو.
14 - عایشه دختر ابوبکر.
15 - امّ سلمه، ام المؤمنین.
16 - ابوسعید خدری.
17 - زید بن ارقم.
18 - عبداللَّه بن عباس.
19 - براء بن عازب.
20 - جابر بن عبداللَّه انصاری.
21 - سهل بن سعد.
22 - ابولیلی غفاری.
23 - ابوالطفیل عامѠبن واثله.
راویان حدیث از علمای عامه
این حدیث را جماعتی از علمای عامه در کتب خود نقل کرده‌اند؛ از قبیل:
1 - ترمذی.(807)
2 - ابن اثیر.(808)
3 - حاکم نیشابوری.(809)
4 - ذهبی.(810)
5 - شهرستانی.(811)
6 - متّقی هندی.(812)
7 - فخر رازی.(813)
8 - گنجی شافعی.(814)
9 - ابویعلی موصلی.(815)
10 - بدخشانی.(816)
11 - حافظ هیثمی.(817)
12 - طبرانی.(818)
13 - هیتمی.(819)
14 - سیوطی.(820)
15 - شوکانی.(821)
16 - حمّوئی.(822)
17 - زمخشرین.(823)
18 - ابن قتیبه.(824)
19 - ابن عساکر.(825)
20 - خطیب بغدادی.(826)
21 - ابن ابی الحدید.(827)
22 - ابوجعفر اسکافی.(828)
23 - خوارزمی حنفی.(829)

تصریح به صحت حدیث‌

حدیث شریف را مضافاً به این‌که جماعت زیادی از علمای اهل سنت نقل کرده‌اند، نزد جماعتی از آن‌ها نیز از حیث سند صحیح است، که می‌توان از میان آن‌ها به افراد زیر اشاره کرد:
1 - تصریح به صحت از جانب حاکم نیشابوری در «المستدرک علی الصحیحین».
2 - تصریح به صحت از جانب ذهبی در «تلخیص المستدرک».
3 - حافظ طبرانی که خود تصریح به حسن بودن سند حدیث کرده است.

تصحیح حدیث‌

حدیث مورد بحث را می‌توان مطابق نقل برخی از علمای اهل سنت تصحیح نمود. که از آن جمله می‌توان به سندهای زیر اشاره کرد:
1 - سند ترمذی در «الجامع الصحیح»؛ او گرچه حدیث را غریب شمرده است، ولی بنابر نقل علمای اهل سنت غریب ترمذی قابل احتجاج است. و از طرف دیگر ممکن است که حکم به غریب بودن آن به جهت آن است که متنش با عقاید او سازگاری ندارد؛ زیرا در متن حدیث، امام علی‌علیه السلام محور حق و حقیقت معرفی شده است.
2 - سند حدیث ابویعلی موصلی که تمام راویان آن نزد اهل سنت ثقه هستند.
3 - سند هیثمی در «مجمع الزوائد»؛ زیرا گرچه او در ذیل حدیث می‌گوید: «در سند آن سعد بن شعیب است که من او را نمی‌شناسم و بقیه رجال آن رجال صحیح‌اند»، ولی به قول علامه امینی‌رحمه الله این مردی را که هیثمی نمی‌شناسد سعید بن شعیب حضرمی است که به جهت تحریفی که به سعد شده برای او مجهول واقع شده است. و سعید بن شعیب مورد اعتبار و وثوق نزد اهل سنت است. شمس الدین ابراهیم جوزانی می‌گوید: «او شیخ صالح و صدوق است».(830)

احتجاج امیرالمؤمنین‌علیه السلام به حدیث‌

امیرالمؤمنین‌علیه السلام در شورای شش نفره بعد از وفات عمر بن خطّاب در حضور عثمان، طلحه، زبیر، سعد بن ابی وقاص و عبدالرحمن بن عوف فرمود: «انشدکم باللَّه! اتعلمون انّ رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله وسلم قال: الحق مع علیّ و علیّ مع الحقّ یدور الحق مع علیّ کیفما دار»؛(831) «شما را به خداوند سوگند می‌دهم! آیا شما می‌دانید که رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: حق با علی و علی با حق است. حق با علی دور می‌زند هر جا که علی دور زند.»

مصادر علوم اهل بیت‌علیهم السلام‌

مصادر علوم اهل بیت‌علیهم السلام‌

اشاره

نمی‌کند؛ زیرا مطابق برخی از آیات قرآنی و روایات نبوی، بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم دوازده امام که همگی از ذریه پیامبرند، دارای مقام عصمت بوده و مرجع دینی مردمند؛ خواه به مصدر و مبدأ علوم آنان پی ببریم یا خیر. ولی در عین حال در این مبحث به برخی از مصادر علوم اهل بیت‌علیهم السلام اشاره خواهیم کرد تا این‌که کسی خیال نکند که حجّیت اقوال آنان به این معنا است که اهل بیت، پیامبر بوده و به آنان وحی می‌شده است.

عصمت اهل بیت‌علیهم السلام‌

اشاره

در بحث از حجیّت سنت اهل بیت‌علیهم السلام و مرجعیّت دینی آن بزرگواران اشاره به عصمت آنان نموده‌ایم و برای این ادعا ادله‌ای از قرآن؛ همچون آیه «تطهیر» و از روایات؛ همچون «حدیث ثقلین» آورده‌ایم. مطابق این ادله، اهل بیت عصمت و طهارت‌علیهم السلام همگی از گناه و هر گونه سهو و نسیان و اشتباه مصون می‌باشند و در نتیجه هر چه را که به عنوان حقایق قرآنی و معارف دینی و بیان سنت نبوی ذکر کرده‌اند، عین واقع بوده و از هر گونه اشتباه و خطایی مصون است. و لذا کلام آنان از جمله مصادر و منابع استنباط فقهی به حساب می‌آید؛ همان‌گونه که قرآن و سنت نبوی از این گونه منابعند. ولی در عین حال به منابع و مصادر علوم اهل بیت‌علیهم السلام به طور اختصار اشاره می‌کنیم:

1 - تعلیمات پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم‌

یکی از مصادر و منابع علوم امامان‌علیهم السلام، تعلیمات پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم است:
ترمذی به سندش از حضرت علی‌علیه السلام نقل کرده که فرمود: «کنت اذا سألت رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله وسلم اعطانی و اذا سکتّ ابتدأنی»؛(832) «من هر گاه از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم سؤال می‌کردم به من علم عطا می‌نمود و هر گاه که سکوت می‌کردم آن حضرت ابتدا به سخن می‌کرد.»
امّ‌سلمه می‌گوید: «جبرئیل بر رسول خدا املاء می‌کرد و رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم نیز بر علی‌علیه السلام املاء می‌نمود».(833)
ترمذی همچنین از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم نقل کرده که فرمود: «انا مدینة الحکمة و علیّ بابها»؛(834) «من دروازه حکمتم و علی در آن است.»
پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «علیّ خازن علمی»؛(835) «علی‌علیه السلام خزینه‌دار علم من است.»
امام علی‌علیه السلام فرمود: «علّمنی رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله وسلم الف باب کلّ باب یفتح الف باب»؛(836) «رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم به من هزار باب علم یاد داد که هر بابی هزار باب دیگر را باز می‌کند.»
سماعة بن مهران از امام صادق‌علیه السلام نقل کرده که فرمود: «انّ اللَّه علّم رسوله الحلال والحرام و التأویل و علّم رسول اللَّه علمه کلّه علیّاً»؛(837) «همانا خداوند به رسولش حلال و حرام و تأویل را تعلیم داد و رسول خدا تمام علمش را به علی تعلیم نمود.»

2 - استناد به رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم‌

کلینی‌رحمه الله نقل می‌کند که شخصی از امام صادق‌علیه السلام درباره مسئله‌ای سؤال کرد، حضرت جواب او را داد. آن شخص عرض کرد: اگر چنین و چنان باشد چه می‌گویید؟ حضرت به او فرمود:«مَه، مااجبتک فیه من شی‌ء فهو عن رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله وسلم ...»؛(838) «ساکت باش! من هر چه را که به تو جواب دادم از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم بود... .»
فضیل بن یسار از امام باقرعلیه السلام نقل کرده که فرمود: «لو انّا حدّثنا برأینا ظللنا کما ضلّ من کان قبلنا و لکنّا حدّثنا ببیّنة من ربّنا بیّنها لنبیّه فبیّنها لنا»؛(839) «اگر ما به رأی خود حدیث گوییم گمراه خواهیم شد؛ همان‌گونه که کسانی قبل از ما به همین جهت گمراه شدند. ولی ما با بینه‌ای از جانب پروردگارمان حدیث شدیم که خداوند آن را بر پیامبرش تبیین کرد، او نیز آن را برای ما تبیین نمود.»
امام صادق‌علیه السلام فرمود: «حدیثی حدیث أبی، و حدیث أبی حدیث جدّی، و حدیث جدّی حدیث الحسین، و حدیث الحسین حدیث الحسن، و حدیث الحسن حدیث امیرالمؤمنین، و حدیث امیرالمؤمنین حدیث رسول اللَّه، و حدیث رسول اللَّه قول اللَّه - عزّوجلّ -»؛(840) «حدیث من حدیث پدرم، و حدیث پدرم حدیث جدّم و حدیث جدّم حدیث حسین، و حدیث حسین حدیث حسن، و حدیث حسن حدیث امیرالمؤمنین، و حدیث امیرالمؤمنین حدیث رسول خدا، و حدیث رسول خدا گفتار خداوند عزّوجلّ است.»
امام باقرعلیه السلام مطابق حدیثی از پدرانش از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم نقل کرده که خطاب به حضرت علی‌علیه السلام فرمود: «اکتب ما املی علیک. قال: یا نبیّ اللَّه! اتخاف علیّ النسیان؟ قال: لست اخاف علیک النسیان، و قد دعوت اللَّه لک ان یحفظک و لاینسیک، و لکن اکتب لشرکائک. قال: قلت: و من شرکائی یا نبیّ اللَّه؟ قال: الائمة من ولدک...»؛(841) «آنچه بر تو می‌خوانم بنویس. حضرت عرض کرد: ای پیامبر خدا! آیا بر من از فراموشی می‌ترسی؟ پیامبر فرمود: من بر تو از فراموشی نمی‌هراسم؛ زیرا برای تو از خدا خواسته‌ام که تو را حفظ کرده و به فراموشی نیندازد، و لکن برای شرکای خود بنویس. حضرت فرمود: به پیامبر عرض کردم: شرکای من کیانند ای پیامبر خدا؟ فرمود: امامان از اولاد تو...».

3 - کتاب حضرت علی‌علیه السلام‌

محمّد بن مسلم از یکی از امامان باقر یا صادق‌علیهما السلام نقل کرده که فرمود: «انّ عندنا صحیفة من کتاب علیّ او مصحف علیّ‌علیه السلام طولها سبعون ذراعاً فنحن نتبع ما فیها فلانعدوها»؛(842) «همانا نزد ما صحیفه‌ای است از کتاب یا مصحف علی‌علیه السلام که طول آن هفتاد ذراع است، ما آنچه را که در آن است پیروی خواهیم کرد و هرگز از آن تجاوز نمی‌کنیم.»
مروان می‌گوید: از امام صادق‌علیه السلام شنیدم که می‌فرمود: «عندنا کتاب علیّ‌علیه السلام سبعون ذراعاً»؛(843) «نزد ما کتاب علی‌علیه السلام است با هفتاد ذراع.»
و نیز در روایتی از امام صادق‌علیه السلام نقل شده که فرمود: «واللَّه انّ عندنا لصحیفة طولها سبعون ذراعاً فیها جمیع ما یحتاج الیه الناس حتّی ارش الخدش، املاه رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله وسلم و کتبه علیّ بیده»؛(844) «به خدا سوگند! نزد ما صحیفه‌ای است که طول آن هفتاد ذراع است. در آن تمام آنچه مردم به آن احتیاج دارند، حتّی جریمه خدشه‌ای که وارد می‌شود نوشته شده است. رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم آن را املاء و علی‌علیه السلام آن را به دست خود نوشته است.»
سلیمان بن خالد می‌گوید: از امام صادق‌علیه السلام شنیدم که می‌فرمود: «انّ عندنا لصحیفة یقال لها الجامعة، ما من حلال و ما من حرام الاّ و هو فیها حتّی ارش الخدش»؛(845) «همانا نزد ما صحیفه‌ای است به نام جامعه، هیچ حلال یا حرامی نیست جز آن‌که در آن وجود دارد، حتی جریمه خدشه.»
سلیم بن قیس هلالی می‌گوید: من شاهد وصیّت امیرالمؤمنین‌علیه السلام بودم هنگامی که حضرت به فرزندش امام حسن‌علیه السلام وصیت می‌نمود. در آن هنگام فرزندش حسین و محمّد و تمام اولاد و رؤسای شیعیان و اهل بیتش را شاهد گرفت و سپس کتاب و سلاح خود را به امام حسن‌علیه السلام داد و به او فرمود: «یا بنیّ! امرنی رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله وسلم ان اوصی الیک و ان ادفع الیک کتبی و سلاحی کما اوصی الیّ رسول اللَّه و دفع الیّ کتبه و سلاحه، و امرنی ان آمرک اذا حضرک الموت ان تدفعها الی اخیک الحسین...»؛(846) «ای فرزندم! رسول خدا مرا امر نمود تا به تو وصیت کنم و کتاب‌ها و سلاحم را به تو بسپارم، همان‌گونه که رسول خدا بر من وصیت نمود و کتاب‌ها و سلاحش را به من عطا فرمود. و مرا امر کرد تا تو را امر کنم که هر گاه مرگت فرا رسید آن‌ها را به برادرت حسین بسپاری...».
امام باقرعلیه السلام فرمود: «لمّا توجّه الحسین‌علیه السلام الی العراق دفع الی امّ‌سلمه زوجة النبیّ‌صلی الله علیه وآله وسلم الوصیة و الکتب و غیر ذلک و قال لها: اذا اتاک اکبر ولدی فادفعی الیه مادفعت الیک. فلمّا قتل الحسین‌علیه السلام اتی علی بن الحسین امّ‌سلمه فدفعت الیه کلّ شی‌ء اعطاه الحسین»؛(847) «هنگامی که حسین‌علیه السلام به طرف عراق حرکت کرد وصیت‌نامه و کتاب‌ها و دیگر چیزها را به ام سلمه همسر پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم سپرد و به او فرمود: هر گاه بزرگ‌ترین اولاد من نزد تو آمد این‌ها را به او بسپار. بعد از شهادت حسین‌علیه السلام، علی بن الحسین‌علیه السلام نزد ام‌سلمه آمد و او هر آنچه را که حسین‌علیه السلام نزدش سپرده بود به حضرت داد.»
کلینی به سند خود نقل می‌کند که حضرت علی بن الحسین‌علیه السلام هنگام مرگ به فرزندان خود التفات نمود، در حالی که همگی دور او جمع شده بودند. آن‌گاه نگاهی خاص به فرزندش محمّد بن علی انداخت و فرمود: «یا محمّد! هذا الصندوق اذهب به إلی بیتک. قال: أما انّه لم یکن فیه دینار ولا درهم، ولکن کان مملوءاً علماً»؛ «ای محمّد! این صندوق است، آن را بردار و به خانه خود ببر. سپس فرمود: بدان که در آن دینار و درهم نیست بلکه مملوّ از علم می‌باشد».(848)
زراره از امام صادق‌علیه السلام نقل کرده که فرمود: «ما مضی ابوجعفر حتّی صارت الکتب الیّ»؛(849) «ابوجعفر - باقرعلیه السلام - از دنیا نرفت تا این‌که کتاب‌ها به من رسید.»
مفضّل بن عمر می‌گوید: امام موسی کاظم‌علیه السلام از اتاق خارج شد و به من فرمود: «یسرّک ان تنظر إلی صاحب کتاب علیّ؟ فقال المفضّل: وأیّ شی‌ء اعظم من ذلک؟ فقال: هو هذا صاحب کتاب علیّ...»؛ «آیا خوشحال می‌شوی در صورتی که به کتاب علی‌علیه السلام نظر افکنی؟ مفضّل گفت: چه چیز برای من بالاتر از این امر است. حضرت فرمود: آن کتاب این است. این را فرمود، در حالی که کتاب علی‌علیه السلام را همراه خود داشت... .»(850)
علی بن یقطین می‌گوید: امام ابوالحسن کاظم‌علیه السلام به من فرمود: «یا علیّ! هذا افقه ولدی وقد نحلته کتبی»، واشار الی ابنه علیّ»؛ «ای علیّ! این شخص فقیه‌ترین اولاد من است، و من کتاب‌های خود را به او بخشیدم». این را فرمود، در حالی که به فرزندش علی اشاره کرد.»(851)
عبدالملک بن اعین می‌گوید: امام باقرعلیه السلام برخی از کتاب‌های علی‌علیه السلام را به من نشان داد...(852)
محمّد بن مسلم می‌گوید: من به صحیفه‌ای نظر کردم که امام باقرعلیه السلام در آن نظر می‌کرد، در آن نوشته شده بود: تمام مال بین پسر برادر و جدّ به طور مساوی تقسیم می‌گردد. به حضرت عرض کردم: نزد ما این گونه قضاوت نمی‌شود و برای فرزند برادر با جدّ سهمی قرار نمی‌دهند. حضرت فرمود: «أما انّه املاء رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله وسلم وخطّ علیّ من فیه بیده»؛ «آگاه باش! این حکم، املای رسول خداصلی الله علیه وآله و خطّ علی به دست او است.»(853)
کتاب‌های حدیثی حضرت علی‌علیه السلام به قدری مشهور و شایع بوده است که حتّی صاحبان صحاح و مسانید اهل سنت نیز به برخی از آن‌ها اشاره کرده‌اند.(854)

4 - مصحف فاطمه‌علیها السلام‌

امام صادق‌علیه السلام فرمود: «... لقد خلّف رسول اللَّه عندنا ما فیها کلّ مایحتاج الیه حتّی ارش الخدش و الظفر، و خلّفت فاطمةعلیها السلام مصحفاً ما هو قرآن...»؛(855) «رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم بر ما چیزی را به ارمغان گذاشته که در آن آنچه انسان احتیاج دارد موجود است حتّی جریمه خدشه و ناخن. و فاطمه - علیها السلام - نیز مصحفی را به ارمغان گذاشته که قرآن نیست...».

5 - اشراقات الهی (الهام)

یکی دیگر از مصادر علوم اهل بیت‌علیهم السلام اشراقات و الهامات الهی است که در قلوب آن ذوات مقدسه وارد می‌شده است، اشراقاتی که برای عموم مردم نیز دارای بهره و نفع بوده است. و این مسئله امر بعیدی به نظر نمی‌رسد؛ زیرا در قرآن و احادیث به مواردی از این قبیل اشاره شده است.
الف) دیدگاه قرآن
1 - خداوند متعال همدم و مصاحب حضرت موسی‌علیه السلام را چنین توصیف می‌کند: «فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَعَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً»؛(856) « [در آن‌جا] بنده‌ای از بندگان ما را یافتند که رحمت [و موهبت عظیمی از سوی خود به او داده، و علم فراوانی از نزد خود به او آموخته بودیم.»
می‌دانیم شخصی که در این آیه به آن اشاره شده هرگز پیامبر نبوده است، بلکه یکی از اولیای خداوند به حساب می‌آمده که در علم و معرفت به درجه‌ای رسیده بود که حضرت موسی‌علیه السلام، آن پیامبر اولی‌العزم از او تقاضای مصاحبت می‌کند: «هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلی أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمّا عُلِّمْتَ رُشْداً»؛(857) «آیا از تو پیروی کنم تا از آنچه به تو تعلیم داده شده و مایه رشد و صلاح است، به من بیاموزی؟».
این شخص کسی بود که از علم لدنّی و الهام الهی بهره‌مند شده بود.
2 - خداوند متعال درباره همدم و همنشین حضرت سلیمان به نام «آصف بن برخیا» چنین می‌فرماید: «قالَ الَّذی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی...»؛(858) « [امّا] کسی که دانشی از کتاب [آسمانی داشت گفت: پیش از آن‌که چشم بر هم زنی، آن را نزد تو خواهم آورد. و هنگامی که [سلیمان آن [تخت را نزد خود ثابت و پابرجا دید، گفت: این از فضل پروردگار من است...».
این شخص به طور حتم پیامبر نبوده است. ولی از آن‌جا که دارای علمی از کتاب بوده، علمی که از طرق عادی آن را کسب نکرده، بلکه از فیوضات الهی بر قلب او بوده است، لذا توانسته تاج و تخت بلقیس را در یک چشم بر هم زدن از یمن به فلسطین منتقل کند. او بعد از این عمل آن را به خداوند نسبت داده و می‌گوید: «هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی».
از این آیه استفاده می‌شود که می‌توان ادعا کرد شخصی غیر از پیامبر نیز به جهت مقام و سمتی که بر دوش اوست، اقتضای چنین اشراقات و علوم لدنی و الهامات را داشته باشد. و اهل بیت عصمت و طهارت به عنوان امامان و اوصیای رسول اکرم‌صلی الله علیه وآله وسلم از همین قبیلند.
3 - خداوند متعال می‌فرماید: «وَیَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفی بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ»؛(859) «آن‌ها که کافر شدند می‌گویند: تو پیامبر نیستی. بگو: کافی است که خداوند، و کسی که علم کتاب [و آگاهی بر قرآن نزد اوست، میان من و شما گواه باشند.»
از این آیه استفاده می‌شود که برخی از افراد هستند که دارای علم کلّ کتاب الهی هستند، و از اشراقات الهی بهره‌مند می‌باشند.
ب) دیدگاه روایات
شیخ مفیدرحمه الله از امام صادق‌علیه السلام نقل کرده که فرمود: «علمنا غابر و مزبور، و نکت فی القلوب، و نقر فی الأسماع، و انّ عندنا الجفر الاحمر و الجفر الابیض، و مصحف فاطمه‌علیها السلام، و عندنا الجامعة فیها جمیع ما تحتاج الناس الیه. فسئل عن تفسیر هذا الکلام فقال: امّا الغابر فالعلم بمایکون، و امّا المزبور فالعلم بما کان، و امّا النکت فی القلوب فهو الالهام. و امّا النقر فی الأسماع فحدیث الملائکة علیهم السلام نسمع کلامهم و لانری أشخاصهم...»؛(860) «علم ما غابر و مزبور و زدن در قلب‌ها و کوبیدن در گوش‌ها است. و همانا نزد ما است جفر قرمز و سفید و مصحف فاطمه‌علیها السلام. و نزد ما است جامعه که در آن تمام مسائلی است که مردم به آن‌ها احتیاج پیدا می‌کنند. از تفسیر این کلام از حضرت سؤال شد؟ فرمود: امّا غابر، علم به آینده است. و امّا مزبور، علم به گذشته است. و امّا مقصود به زدن در قلوب، همان الهام است. و مقصود از کوبیدن در گوش‌ها، حدیث ملائکه - درود خداوند بر آن‌ها - است، ما سخنانشان را می‌شنویم ولی آنان را نمی‌بینیم...».
امام صادق‌علیه السلام فرمود: «انّ الامام اذا شاء ان یعلم أعلم»؛ «همانا امام هر گاه که بخواهد بداند، تعلیم داده می‌شود».(861)

6 - علم غیب

می‌دانیم که همه موقعیت‌ها برای رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم فراهم نگشت تا شریعت را به طور کامل تبیین نماید. عمر رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم محدود بود. و لذا ضروری به نظر می‌رسید که برای بعد از خود، خلیفه و جانشین معیّن کند تا ادامه دهنده راه او در تبیین و تطبیق شریعت باشد. و به همان دلیل که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در موضوعات خارجی و موضوعات احکام الهی احتیاج به علم غیب دارد - که در جای خود به اثبات رساندیم - همچنین امام و جانشین او نیز به بهره‌برداری از این علم احتیاج دارد.
خداوند متعال گرچه در قرآن کریم علم غیب را در برخی از آیات به خود اختصاص داده است: «وَعِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ»؛(862) «کلیدهای غیب، تنها نزد اوست و جز او، کسی آن‌ها را نمی‌داند.»
ولی در آیه‌ای دیگر اشاره به بهره‌گیری برخی از افراد مرضی الهی از علم غیب کرده است، آن‌جا که می‌فرماید: «عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً * إِلاَّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ»؛(863) «دانای غیب اوست و هیچ کس را بر اسرار غیبش آگاه نمی‌سازد، مگر رسولانی که آنان را برگزیده.»
با مراجعه به احادیث فریقین پی خواهیم برد که برخی از افراد نیز همانند پیامبر از علم غیب برخوردارند:
الف) احادیث اهل بیت‌علیهم السلام
امام صادق‌علیه السلام به ابوبصیر فرمود: «ای ابابصیر! ما اهل بیتی هستیم که علم خواب‌ها و بلاها و نسب‌ها و وصیت‌ها و فصل الخطاب‌ها به ما داده شده است. شیعیان خود را می‌شناسیم، همان‌گونه که هر مردی، اهل بیت خود را می‌شناسد».(864)
ب) احادیث عامه
مسلم و دیگران از حذیفه نقل کرده‌اند که گفت: پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم به من علم گذشته و آینده تا روز قیامت را آموخته است.(865)
احمد بن حنبل از ابن ادریس نقل می‌کند که فرمود: از حذیفة بن یمان شنیدم که می‌گفت: «به خدا سوگند! همانا من داناترین مردم به هر فتنه‌ای که تا روز قیامت اتفاق خواهد افتاد می‌باشم».(866)
ابن النجار می‌گوید: «روزی شیخ ابومحمّد عبداللَّه جبایی (م 605 ه.ق) سخنی از اخلاص و عُجب به میان آورد، در حالی که من در مجلس او حاضر بودم. در ذهنم این سؤال خطور کرد: راه خلاصی از عجب چیست؟ فوراً شیخ به من رو کرده، فرمود: هر گاه همه اشیا را از خدا دیدی و این که او تو را موفق به خیر کرده است و... آن‌گاه از عجب رهانیده شده‌ای».(867)

ضرورت عمل به روایات اهل بیت‌علیهم السلام‌

توضیح

هر یک از مذاهب اسلامی برای ثبت و ضبط احادیث نبوی، راهی را انتخاب کرده و سنن پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم را از آن طریق گردآوری کرده‌اند. شیعه دوازده امامی نیز با تمسک به دستورات پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم راه اهل بیت‌علیهم السلام را برای دسترسی به روایات نبوی انتخاب نموده است؛ زیرا مطابق روایات فراوان، همانند حدیث ثقلین، سفینه و... پیامبر، اهل بیت معصوم خود را مرجع دینی برای بعد از خود معرفی کرده است. لذا بر هر فرد مسلمان واجب و ضروری است که به احادیث اهل بیت‌علیهم السلام مراجعه کرده و حکم خدا را از طریق آن‌ها به دست آورد. و از آن‌جا که این احادیث در مصادر حدیثی شیعه دوازده امامی است پس وظیفه هر مسلمان است که به این روایات رجوع کرده و آن‌ها را به عنوان مصدر استنباط حکم قرار دهد.
اینک به بحث در این موضوع می‌پردازیم.

حجیّت اخبار ثقات‌

عقلا به طور عموم و نیز علمای اسلامی معتقد به حجیّت خبر ثقه در مقام تعامل با یکدیگر در موضوعات مختلف می‌باشند، و اگر چنانچه جلوی حجیت خبر ثقه گرفته شود، نظام دینی و معیشتی مردم بر هم خواهد خورد.
عقلا معتقدند که برای افاده معانی و مفاهیم خود، راهی جز اعتبار خبر افراد ثقه و مورد اطمینان نیست. شریعت اسلامی نیز این طریقه عقلایی را تقریر کرده و مردم را از عمل به آن در شریعت اسلامی بازنداشته است. به همین جهت است که مسلمانان از عصر رسول اکرم‌صلی الله علیه وآله وسلم تا این زمان، سیره‌شان در عمل به خبر واحد است. آنان به حدّی نسبت به خبر واحد اهمیت قائلند که درصدد حفظ و نقل آن برآمده و این عمل را از بزرگ‌ترین مناصب دینی و با فضیلت‌ترین اعمال می‌دانند که سبب تقرّب به خداوند خواهد بود.
به همین جهت است که مسلمانان درصدد اکرام و احترام محدّثین برآمده و برای آنان منزلت خاصی قائلند. این‌ها همه متأثّر از ترغیب و تشویق‌هایی است که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم مردم را به این امور واداشته است. این‌گونه اعمال و کردار همگی حکایت از حجیت خبر ثقه دارد، فضلاً از ادله عقلی و نقلی که بر حجیّت آن استدلال شده است.
حمود بن عبداللَّه تویجری می‌گوید: «برای وجوب ایمان به خبرهای غیبی تواتر اخبار شرط نیست، آن‌گونه که برخی از اهل بدعت و پیروان آنان از کسانی که ادعای فهم دارند، می‌گویند...، بلکه هر روایتی که سند صحیح به رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم دارد، ایمان به آن واجب است؛ خواه خبرش متواتر باشد یا واحد، و این گفتار اهل سنت و جماعت است...».(868)
ابواسحاق شیرازی در کتاب «التبصرة فی اصول الفقه» می‌گوید: «عمل به خبر واحد به جهت شرع واجب است. و در میان اصحاب ما کسانی هستند که قائلند به این‌که عمل به آن از جهت عقل و شرع واجب است».(869)

ادله حجیّت خبر ثقه‌

قائلین به حجیت خبر ثقه به چهار نوع دلیل: قرآنی، روایی، اجماع و حکم عقل استدلال کرده‌اند. اینک به هر کدام به طور اجمال اشاره می‌کنیم:
1 - آیات قرآن
در مورد حجیّت خبر ثقه به آیات متعددی استدلال کرده‌اند، ما تنها به دو آیه اشاره می‌کنیم:
الف) آیه نبأ
خداوند متعال می‌فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلی ما فَعَلْتُمْ نادِمِینَ»؛(870) «ای کسانی که ایمان آورده‌اید! اگر شخص فاسقی خبری برای شما آورد، درباره آن تحقیق کنید، مبادا از روی نادانی به گروهی آسیب برسانید و بعداً از کرده خود پشیمان شوید!».
ظاهر آیه - به کمک شأن نزول آن - در مورد جلوگیری از یک بنای عقلایی در آن زمان بوده است. آنان بر خبر واحد اعتماد می‌کردند گرچه راوی آن مورد اعتماد نبوده است. آیه درصدد جلوگیری مردم از عمل به خبر کسی است که مورد وثوق و اطمینان نیست. و از آن‌جا که امر به تبیین و جست و جو درباره خبر، مخصوص به خبر فاسق و غیرموثّق است، از این آیه استفاده می‌شود که خبر شخصی که مورد وثوق و اطمینان است، حجت می‌باشد؛ گرچه به حدّ تواتر و استفاضه نرسد.
ب) آیه نَفْر
خداوند متعال می‌فرماید: «وَما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ»؛(871) «شایسته نیست مؤمنان همگی [به سوی میدان جهاد] کوچ کنند؛ چرا از هر گروهی از آنان، طایفه‌ای کوچ نمی‌کنند [و طایفه‌ای در مدینه بمانند]، تا در دین [و معارف و احکام اسلام] آگاهی یابند و به هنگام بازگشت به سوی قوم خود، آن‌ها را بیم دهند؟! شاید [از مخالفت فرمان پروردگار] بترسند، و خودداری کنند!».
از برخی اخبار استفاده می‌شود که برای برخی از مسلمانان خارج از مدینه شبهه شده بود که وجوب تفقّه و فراگیری دین از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم از واجبات عینی است که از هیچ کس ساقط نمی‌شود. لذا درصدد برآمدند که همگی به مدینه کوچ کنند تا احکام دین را به طور مباشر از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم فراگیرند. در این موقع بود که آیه فوق نازل شد تا به آنان وانمود کند که این‌گونه کوچ کردن برای تحصیل علم ضرورتی ندارد. بلکه طایفه‌ای از هر فرقه‌ای کفایت می‌کند؛ زیرا گروهی می‌توانند به این امر مهم پرداخته و هنگام بازگشت به وطن‌های خود به وظیفه تبلیغ و ترویج دین عمل کنند.
از این آیه به خوبی حجیّت خبر ثقه استفاده می‌شود، والا اگر بنابر عدم قبول خبر واحد بود، آمدن برخی و نصیحت کردن و قرائت اخبار برای قوم خود بی فایده خواهد بود؛ زیرا هر یک از آن مبلّغان در مقابل هر یک از مکلّفان و جاهلان وظیفه دارند که پیام دین را به آنان برسانند.(872)
2 - سنت
برای اثبات حجیّت خبر واحد، به سه نوع سنت می‌توان تمسک کرد:
الف) سنت قولی
رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «نضّر اللَّه امرءاً سمع منّا شیئاً فبلغه کما سمعه....»؛(873) «خدا برکت دهد کسی را که از ما چیزی بشنود، آن‌گاه آن را همان‌گونه که شنیده به دیگران برساند».
ب) سنت عملی
بس است ما را در این مورد، این‌که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم افراد را تک تک به اطراف می‌فرستاد و آنان را به کارهای مختلف مأمور می‌ساخت؛ یکی را برای گرفتن صدقات و دیگری را برای حلّ یا تثبیت عقدها، و شخص دیگری را برای احکام می‌فرستاد. حال اگر خبر ثقه حجّت نبود این ارسال‌ها بی فایده به نظر می‌آمد؛ چون مردم ملزم به قبول نبودند.
ج) سنت تقریری
در عصر رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم همانند دیگر عصرها، بنای عقلا بر عمل به خبر واحد در تمام امور و زمینه‌ها جاری بوده است. پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم عمل آن‌ها را منع نکرد، و از آن‌جا که این عمل در امور شرعی نیز تعمیم داشت لذا باید پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم حدّ و مرز آن را در صورت مخالفت مشخّص می‌کرد. و از آن‌جا که مخالفتی نکرده، معلوم می‌شود که عمل به خبر ثقه؛ گرچه واحد باشد در مجالات شرعی نیز نزد آن حضرت حجت بوده است.
3 - اجماع
در کتاب «ارشاد الفصول» ادعای اجماع از صحابه و تابعین بر حجیّت خبر ثقه شده است.(874) و نیز شیخ طوسی و دیگران از امامیه، ادعای اجماع کرده‌اند.
4 - عقل
علمای اصول برای حجیّت خبر واحد از طریق عقل به ادله‌ای تمسک کرده‌اند؛ از آن قبیل دلیلی است که غزالی در «المستصفی» نقل کرده است. او می‌گوید: «مفتی گاهی دلیل قطعی از قرآن یا اجماع و یا سنت متواتر نمی‌یابد، و تنها به خبر واحد دسترسی پیدا می‌کند، در این صورت اگر قرار باشد به آن عمل نکرده و مطابق آن فتوا ندهد، احکام الهی تعطیل خواهد شد...».(875)

وجوب عمل به اخبار شیعه از اهل بیت‌علیهم السلام‌

توضیح

بزرگان شیعه از طریق اصحاب هر یک از امامان اهل بیت عصمت و طهارت‌علیهم السلام روایاتی را در موضوعات مختلف، اعم از عقاید، اخلاق و یا احکام نقل کرده‌اند. و از آن‌جا که روایات اهل بیت‌علیهم السلام همگی به رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم باز می‌گردد، لذا هر فرد مسلمانی وظیفه دارد به روایات آنان عمل کرده و ترتیب اثر دهد.
این مبحث را در دو بخش دنبال خواهیم کرد:
الف) ادله وجوب رجوع به احادیث اهل بیت‌علیهم السلام.
ب) ادله وجوب رجوع به مصادر حدیثی و تراث روایی شیعه.

الف) ادله وجوب عمل به اخبار اهل بیت‌علیهم السلام

در مورد بخش اول در جای خود به آن به طور مفصّل پرداخته‌ایم، در اینجا فقط به طور مختصر به ادله آن اشاره می‌کنیم:
1 - وثاقت اهل بیت‌علیهم السلام
با مراجعه به کتب تاریخ و رجال و تراجم اهل سنت پی می‌بریم که هر یک از امامان شیعه، دارای علم و فضل بی کرانی بوده و نیز دارای احادیثی بوده‌اند:
1 - امام حسن مجتبی‌علیه السلام بعد از شهادت پدرش امام علی‌علیه السلام فرمود: «... روز گذشته کسی از دنیا رفت که در علم، کسی از او پیشی نگرفته و در آینده نیز کسی علم او را درک نخواهدکرد...».(876)
2 - ذهبی درباره امام حسن‌علیه السلام می‌نویسد: «وقد کان هذا الامام سیّداً...»؛ «... او امامی بزرگوار بود...».(877)
3 - ابن عبدالبر می‌نویسد: «حسین‌علیه السلام مردی فاضل و متدیّن بود».(878)
4 - ابن عساکر می‌گوید: «کان علیّ بن الحسین ثقة مأموناً، کثیر الحدیث، عالیاً، رفیعاً، ورعاً...»؛ «علی بن الحسین مردی ثقه و مورد اعتماد بود و از او احادیث بی شماری نقل شده است. او مردی عالی مقام و باورع بود».(879)
5 - ذهبی می‌گوید: «کان الباقر احد من جمع بین العلم والعمل والسؤدد والشرف والثقة... وکان اهلاً للخلافة...»؛ «باقرعلیه السلام از جمله کسانی بود که بین علم، عمل، بزرگواری، شرف، وثاقت و... جمع کرد. او برای خلافت شایستگی داشت...».(880)
6 - ابوحنیفه گفته است: «جعفر بن محمّد افقه من رأیت»؛ «من کسی را افقه و داناتر از جعفر بن محمّد ندیده‌ام».(881)
7 - مالک بن انس می‌گوید: «ما رأت عین ولا سمعت اذن ولا خطر علی قلب بشر افضل من جعفر بن محمّد الصادق علماً وعبادة وورعاً»؛ «چشمی ندیده و گوشی نشنیده و بر هیچ قلبی خطور نکرده کسی را فاضل‌تر از جعفر بن محمّد الصادق از حیث علم، عبادت و ورع».(882)
8 - ابن حجر هیتمی می‌گوید: «هو وارث ابیه علماً ومعرفة وکمالاً وفضلاً»؛ «موسی کاظم، وارث علم و معرفت و کمال و فضل پدرش بود».(883)
9 - ذهبی می‌نویسد: «الامام السید ابوالحسن علیّ الرضا... وکان من اهل العلم والدین والسؤدد بمکان»؛ «امام سید ابوالحسن علی الرضا... او اهل علم و دین بود و در بزرگواری از مکانی رفیع برخوردار بود...».(884)
10 - خطیب بغدادی می‌نویسد: «کان‌علیه السلام یروی الحدیث عن ابیه عن آبائه عن رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله وسلم وکان یرجع إلیه فی معانی الأخبار وحقائق الأحکام»؛ «او - امام جوادعلیه السلام - به واسطه پدر و اجدادش از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم روایت نقل می‌کند و مردم نیز در فهم روایات و حقایق احکام به او مراجعه می‌کنند...».(885)
11 - یافعی می‌گوید: «امام علیّ هادی مردی متعبّد، فقیه و امام بود».(886)
12 - ابن حجر هیتمی می‌گوید: «علیّ العسکری... کان وارث ابیه علماً وسخاءً ...»؛ «علیّ عسکری... وارث علم و سخاوت پدرش بود...».(887)
13 - سبط بن جوزی می‌نویسد: «کان عالماً ثقة، روی الحدیث عن أبیه عن جدّه...»؛ «حسن عسکری عالمی بود مورد وثوق و اطمینان واز پدر و اجدادش حدیث نقل می‌کرد».(888)
2 - عصمت اهل بیت‌علیهم السلام
در جای خود به طور مفصّل بحث و بررسی کردیم که امامان اهل بیت‌علیهم السلام از مقام عصمت برخوردارند. از آنان هرگز اشتباه و خطا سر نمی‌زند. لذا هر روایتی در هر باب و علمی که از آنان رسیده - از آن‌جا که معصومند - عین واقع بوده و بر ما حجّت است و به همین جهت است که بر هر فرد مسلمان فرض و وظیفه است که دیگران را رها کرده و تنها کانال و واسطه رسیدن به حقایق قرآن و سنت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم را اهل بیت‌علیهم السلام بداند و به آن‌ها رجوع کند تا با عمل به احکام الهی به سعادت دنیا و آخرت رهنمون شود.
3 - ادلّه قرآنی
مطابق برخی از آیات قرآنی؛ از قبیل «آیه تطهیر»، «آیه اولی الامر» و دیگر آیات، ما وظیفه داریم بعد از رسول اکرم‌صلی الله علیه وآله وسلم برای رسیدن به حقایق قرآنی و سنت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم به اهل بیت عصمت و طهارت مراجعه کنیم؛ زیرا هرچه از آنان رسیده، عین واقع بوده و از اشتباه هم مصون خواهد بود.
خداوند متعال می‌فرماید: «لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»؛(889) «و جز پاکان نمی‌توانند به آن دست زنند [= دست یابند].» و مطابق آیه «تطهیر» مطهّرون اهل بیت عصمت و طهارت‌علیهم السلام هستند.
4 - ادله روایی
پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم مطابق روایاتی؛ از قبیل «حدیث ثقلین»، «حدیث سفینه» و دیگر احادیث که در جای خود به طور مفصّل مورد بررسی قرار داده‌ایم، هر فرد مسلمانی را تا روز قیامت مأمور به رجوع به کتاب و عترت خود کرده تا دین را از این دو کانال اخذ کنند.
کتاب خدا به عنوان کتابی صامت که مصدر همه معارف دینی است و عترت معصوم پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم به عنوان کتاب ناطق که به حقایق قرآن آگاهی کامل دارند. لذا هر کس که می‌خواهد از ضلالت و گمراهی مصون باشد و هرگز هلاک نشده و در دوزخ گرفتار نشود، باید به کتاب و عترت تمسک کرده و در سفینه نجات آن بزرگواران داخل شود.
5 - بازگشت به سنت نبوی
با مراجعه به روایات اهل بیت‌علیهم السلام پی خواهیم برد که احادیث آن بزرگواران همگی با سند به رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم باز می گردد.
1 - کلینی به سند خود نقل می‌کند که شخصی از امام صادق‌علیه السلام درباره مسئله‌ای سؤال کرد، حضرت به او جواب داد. او گفت: آیا نمی‌شود چنین و چنان باشد؟ حضرت به او فرمود: «مه، ما اجبتک فیه من شی‌ء فهو عن رسول اللَّه...»؛ «ساکت باش، آنچه را که به تو جواب دادم از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم بود...».(890)
2 - فضیل بن یسار از امام باقرعلیه السلام نقل کرده که فرمود: «لو انّا حدّثنا برأینا ضللنا کما ضلّ من کان قبلنا، ولکنّا حدّثنا ببیّنة من ربّنا لنبیّه فبیّنها لنا»؛ «اگر ما به رأی خود حدیث بگوییم گمراه خواهیم شد، همان‌گونه که قبل از ما عده‌ای گمراه شدند، ولی ما به بیّنه‌ای از جانب پروردگارمان حدیث می‌گوییم که آن را برای پیامبرش بیان کرده و او نیز بر ما بیان نموده است».(891)
3 - از امام صادق‌علیه السلام نقل شده که فرمود: «حدیث من حدیث پدرم و حدیث پدرم حدیث جدّم و حدیث جدّم حدیث حسین، و حدیث حسین حدیث حسن، و حدیث حسن حدیث امیرالمؤمنین، و حدیث امیرالمؤمنین حدیث رسول خدا و حدیث رسول خدا قول خداوند عزّوجلّ است».(892)
4 - شیخ طوسی به سندش از امام علی‌علیه السلام نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم به او خطاب کرده و فرمود: «اکتب ما املی علیک. قال: یا نبی اللَّه! اتخاف علیّ النسیان؟ قال: لست اخاف علیک النسیان، و قد دعوت اللَّه لک ان یحفظک ولا ینسیک، ولکن اکتب لشرکائک. قلت: ومن شرکائی یا نبی اللَّه؟ قال: الائمة من ولدک...»؛ «آنچه به تو می‌گویم بنویس. حضرت عرض کرد: ای پیامبر خدا! آیا بر من می‌ترسی که فراموش کنم؟ پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: من بر تو از عارض شدن نسیان نمی‌هراسم؛ زیرا از خدا بر تو خواسته‌ام که تو را حفظ کرده و بر تو نسیان عارض نکند. و لیکن برای شریکان خود بنویس. عرض کردم: شریکان من کیانند ای نبی خدا؟ فرمود: امامان از اولاد تو...».(893)
5 - معلّی بن خنیس از امام صادق‌علیه السلام نقل کرده که فرمود: «انّ الکتب کانت عند علیّ‌علیه السلام فلمّا سار إلی العراق استودع الکتب امّ سلمة، فلمّا مضی علیّ کانت عند الحسن، فلمّا مضی الحسن کانت عند الحسین، فلمّا مضی الحسین کانت عند علی بن الحسین، ثمّ کانت عند أبی - الامام الباقرعلیه السلام - »؛ «کتبی نزد علی‌علیه السلام بود. هنگامی که به عراق هجرت نمود آن‌ها را نزد امّ‌سلمه به ودیعت گذارد که بعد از شهادتش نزد (امام) حسن‌علیه السلام قرار گرفت. و بعد از او به دست امام حسین‌علیه السلام رسید، و بعد از او به دست علی بن الحسین‌علیه السلام و بعد در دست پدرم امام باقرعلیه السلام قرار گرفت.»(894)
6 - زراره از امام صادق‌علیه السلام نقل کرده که فرمود: «ما مضی ابو جعفر حتی صارت الکتب الیّ»؛ «ابوجعفر از دنیا نرفت تا این‌که کتاب‌ها به من رسید».(895)
7 - عبدالملک بن اعین می‌گوید: «ابوجعفر باقرعلیه السلام برخی از کتاب‌های علی‌علیه السلام را به من نشان داد...».(896)
8 - امام باقرعلیه السلام به سلمة بن کهیل و حکم فرمود: «شرّقا و غرّبا، لاتجدا علماً صحیحاً الاّ شیئاً یخرج من عندنا اهل البیت»؛(897) «شرق و غرب عالم سفر کنید، هرگز علم صحیحی نخواهید یافت مگر علمی که از نزد ما اهل بیت خارج شده باشد.»
9 - حضرت باقرعلیه السلام خطاب به حسن بصری فرمود: «فلیذهب الحسن یمیناً و شمالاً، فواللَّه مایوجد العلم الاّ ههنا»؛(898) «حسن اگر می‌خواهد به چپ و یا راست برود، به خدا سوگند! علم به جز این‌جا یافت نمی‌شود.» مقصود حضرت نزد اهل بیت‌علیهم السلام است.
10 - یحیی بن عبداللَّه می‌گوید: از امام صادق‌علیه السلام در حالی که جماعتی از اهل کوفه نزد آن حضرت بودند، شنیدم که می‌فرمود: «عجباً للناس یقولون: انّهم اخذوا علمهم کلّه عن رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله وسلم فعملوا به واهتدوا، و یرون انّ اهل بیته لم یأخذوا علمه؟! و نحن اهل بیته و ذریّته، فی منازلنا نزل الوحی، و من عندنا خرج العلم الیهم...»؛(899) «از این مردم عجب است که می‌گویند: ما علم خود را از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم گرفته و به آن عمل کرده و هدایت یافتیم، ولی معتقدند که نزد اهل بیت رسول خداعلیهم السلام علم حضرت نیست!! در حالی که ما اهل بیت او و ذریّه‌اش می‌باشیم، در منازل ما وحی نازل شد، و از نزد ما علم به سوی مردم خارج شد...».

ب) ادله وجوب رجوع به احادیث شیعه

اشاره

این موضوع هدف اصلی ما در این بخش است. ما درصدد برآمده‌ایم تا از طریق ادله مختلف و بیانات متفاوت ثابت کنیم که بر هر فرد مسلمانی واجب است که به تراث حدیثی و روایاتی را که علما و محدّثین شیعه دوازده امامی در کتاب‌های خود نقل کرده تمسک کنند و در مقام استنباط احکام به آن‌ها مراجعه نمایند. اینک به برخی ادله اشاره می‌کنیم:

1 - عدالت و وثاقت راویان شیعی‌

بسیاری از راویان احادیث اهل بیت‌علیهم السلام کسانی هستند که مورد وثوق و اطمینان نزد رجالیین بوده و از اجلاء اصحاب به حساب می‌آمده‌اند. به حدّی که علمای رجال از اهل سنت نیز آنان را توثیق کرده و احادیث آن‌ها را نقل کرده‌اند.
حال سؤال این است که چرا اهل سنت احادیثی را که همین افراد از اهل بیت‌علیهم السلام نقل می‌کنند به آن‌ها احتجاج نمی‌کنند؟
سید شرف الدین عاملی در کتاب «المراجعات» صد نفر - به حروف الفبا - از رجال شیعه که در سلسله سندهای احادیث اهل سنت قرار گرفته‌اند را ذکر کرده است. و نیز شیخ محمّد جعفر طبسی در کتاب «رجال الشیعة فی اسانید السنة» حدود دویست نفر از این افراد را جمع‌آوری کرده است، که تعداد زیادی از آنان متّهم به رفض و رافضی و تشیّع شدید هستند از قبیل:
- اسماعیل بن موسی فزاری (245 ه.ق)
ابن حجر می‌گوید: «به او نسبت رفض داده شده است».(900)
ذهبی می‌گوید: «او از شیعیان کوفه به حساب می‌آید».(901)
ابن عدی می‌گوید: «به جهت غلوّ در تشیّع، بر او انکار شده است».(902) در عین حال ابوداوود و ابن ماجه از او روایت نقل کرده‌اند.(903)
- بُکیر بن عبداللَّه طایی معروف به «ضخم»(904)
ابن حجر او را مقبول دانسته(905) و او را به رفض و رافضی بودن نسبت داده است.(906) در عین حال روایاتش در صحیح مسلم(907) و سنن ابن ماجه(908) آمده است.
- تلید بن سلیمان محاربی (190 ه.ق)
ابوداوود او را رافضی خبیث و مرد بد معرفی کرده که ابوبکر و عمر را دشنام می‌داده است،(909) ولی در عین حال ترمذی از او در صحیحش روایت نقل کرده است.(910)
عجلی از او نفی بأس نموده است.(911)
- ثویر بن ابی فاخته
عجلی از او نفی بأس کرده است.(912) از یونس بن ابی اسحاق سؤال شد که چرا از ثویر روایت نقل نمی‌کنی؟ او در جواب گفت: ثویر رافضی است.(913) ولی در عین حال ترمذی از او روایت نقل کرده است.(914)
- جابر بن یزید جعفی (128 ه.ق)
سفیان گفته است: «من در حدیث، باورع‌تر از جابر جعفی ندیدم».(915)
ذهبی او را از بزرگان علمای شیعه به حساب آورده،(916) و ابن حجر او را رافضی معرفی کرده است.(917)
ولی در عین حال روایاتش در سنن ابوداوود(918) و سنن ابن ماجه(919) و سنن ترمذی(920) وارد شده است.
- جُمَیْع بن عمیر
ابوحاتم او را راستگو و صالح الحدیث دانسته است.(921) و ابن حیان او را رافضی معرفی کرده است.(922) ولی در عین حال روایاتش در سنن ابوداوود،(923) و سنن ابن ماجه،(924) و سنن نسائی(925) و سنن ترمذی(926) وارد شده است.
- حارث بن عبداللَّه همدانی (65 ه.ق)
ذهبی در ترجمه او می‌گوید: «علاّمه، امام ابوزهیر، حارث بن عبداللَّه بن کعب بن اسد همدانی کوفی، از اصحاب علی‌علیه السلام و ابن مسعود، او فقیهی است که دارای علم بسیار بود و از ظرفیت‌های علم و از شیعیان صدر اول به حساب می‌آمد».(927) ابن حبّان او را غلو کننده در تشیّع معرفی کرده،(928) و ابن حجر گفته: به او نسبت تشیّع داده شده است.(929) در عین حال ابوداوود در سنن(930) و ترمذی در صحیح،(931) و ابن ماجه در سنن،(932) و نسائی در سنن،(933) از او روایت نقل کرده‌اند.
- حمران بن اعین
ابن حبّان او را در جمله ثقات برشمرده است.(934) و ابن حجر او را به رفض و رافضی بودن نسبت داده است.(935)
ولی در عین حال روایتش در سنن ابن ماجه وارد شده است.(936)
- زیاد بن منذر (50 ه.ق)
ابن حبّان او را در جمله ثقات(937) و ابن عدی او را از جمله غالیان کوفه به حساب آورده(938) و ابن حجر او را رافضی معرفی کرده است.(939) ولی مع ذلک ترمذی از او روایت نقل کرده است.(940)
- سعد بن طریف کوفی
عبدالرحمن بن حکم بن بشیر بن سلمان او را غالی در تشیّع،(941) و فلاّس او را مفرط در تشیّع،(942) و عمرو بن علی او را غرق در تشیّع،(943) و ابن حجر او را رافضی معرفی کرده است.(944) ولی در عین حال روایاتش در سنن ترمذی(945) و سنن ابن ماجه(946) وارد شده است.
- سلیمان بن قَرْم نحوی
احمد بن حنبل او را ثقه دانسته،(947) ولی ابن حبّان او را رافضی‌ای که در رفض غالی بوده، معرفی کرده است.(948)
در عین حال روایاتش در صحیح بخاری(949) و صحیح مسلم،(950) و سنن ابوداوود،(951) و سنن ترمذی(952) وارد شده است.
- عبّاد بن یعقوب اسدی رواجنی کوفی (250 ه.ق)
ابوحاتم او را ثقه و دارقطنی و ابن حجر و ذهبی او را صدوق دانسته‌اند.(953) و در عین حال ابن حجر او را رافضی و ذهبی از غلات شیعه و رؤوس بدعت‌ها برشمرده است.(954)
روایات او در صحیح بخاری،(955) و سنن ترمذی،(956) و سنن ابن ماجه(957) وارد شده است.
- عبداللَّه بن القدوس رازی
ابن حجر او را صدوق معرفی کرده است.(958) و در عین حال ابوعبید آجری و ابن حجر او را به رفض و رافضی بودن نسبت داده،(959) و ذهبی او را کوفی رافضی معرفی کرده است.(960) روایات او در صحیح بخاری(961) و صحیح ترمذی(962) آمده است.
- عبداللَّه بن صالح هروی (233 ه.ق)
یحیی بن معین او را ثقه و صدوق معرفی کرده است.(963) ولی در عین حال دارقطنی او را به رافضی خبیث توصیف نموده است.(964) روایت او در سنن ابن ماجه وارد شده است.(965)
- عبدالملک بن اعین کوفی
ابوحاتم جایگاه او را صدق و صالح الحدیث و کسی که حدیثش نوشته می‌شود، معرفی کرده است.(966)
و ابن حبّان او را از جمله ثقات برشمرده است.(967) عقیلی او را شیعی رافضی می‌داند.(968) و در عین حال روایاتش در صحیح بخاری،(969) و صحیح مسلم،(970) و سنن ترمذی،(971) و سنن نسائی(972) وارد شده است.
- عبداللَّه بن موسی (120-213 ه.ق)
ابن سعد او را ثقه، صدوق، کثیرالحدیث، حسن الهیئة معرفی نموده است.(973)
ابن اثیر او را صحیح و از مشایخ بخاری در صحیح دانسته است.(974) ابن منده نقل کرده که احمد بن حنبل مردم را به او دعوت می‌نمود، در حالی که او معروف به رفض بود.(975) در عین حال روایات او در صحیح بخاری،(976) و صحیح مسلم،(977) و سنن ابوداوود،(978) و سنن ابن ماجه،(979) و سنن نسائی(980) آمده است.
- عثمان بن امیر بجلی کوفی
ابن عدی می‌گوید: «او دارای مذهبی پست و در تشیّع، غالی است و به رجعت ایمان دارد و افراد ثقه از او روایت کرده‌اند».(981) در عین حال روایاتش در سنن ابوداوود،(982) و سنن ترمذی،(983) و سنن ابن ماجه(984) وارد شده است.
- علی بن زید تیمی بصری (129 ه.ق)
یعقوب بن شیبه او را ثقه و صالح الحدیث معرفی کرده است.(985) و یزید بن زریع او را رافضی توصیف کرده است.(986) و ابن عدی او را غالی در تشیّع می‌داند.(987) و در عین حال روایاتش در صحیح مسلم،(988) و سنن ابوداوود،(989) و سنن ترمذی،(990) و سنن ابن ماجه(991) وارد شده است.
- عمار بن زریق کوفی (195 ه.ق)
ذهبی او را ثقه معرفی کرده،(992) و ابن حبّان او را در جمله ثقات آورده است.(993)
سلیمانی او را از رافضه می‌داند.(994) و در عین حال روایاتش در صحیح مسلم،(995) و سنن ابوداوود،(996) و سنن نسائی،(997) و سنن ابن ماجه(998) وارد شده است.
- عمرو بن ثابت بکری (172 ه.ق)
ابن حجر و ابوداوود او را به رفض و رافضی بودن نسبت داده‌اند.(999) و در عین حال روایاتش در سنن ترمذی،(1000) و سنن ابوداوود،(1001) وارد شده است.
- عمرو بن حمّاد قنّاد (222 ه.ق)
ابوحاتم او را صدوق و محمّد بن عبداللَّه حضرمی او را ثقه معرفی کرده است.(1002)
آجری می‌گوید: از ابوداوود درباره عمرو بن حمّاد بن طلحه سؤال کردم؟ گفت: او از رافضه است.(1003) ابن حجر او را به رفض و رافضی بودن نسبت داده،(1004) و ذهبی او را رافضی صدوق معرفی کرده است.(1005) در عین حال روایاتش در صحیح مسلم،(1006) و سنن ابوداوود(1007) وارد شده است.
- عمرو بن عبداللَّه بن عبید کوفی (127 ه.ق)
یحیی بن معین و احمد بن حنبل و ابوحاتم و عجلی او را ثقه معرفی کرده‌اند که از سی و هشت نفر از اصحاب پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم روایت شنیده است.(1008) ابن قتیبه و شهرستانی او را از رجال شیعه امامیه به حساب آورده‌اند.(1009) در عین حال روایاتش در صحیح بخاری،(1010) و صحیح مسلم،(1011) و سنن ابوداوود،(1012) و سنن نسائی،(1013) و سنن ترمذی،(1014) و سنن ابن ماجه،(1015) وارد شده است.
- غالب بن هذیل کوفی
ذهبی او را صدوق معرفی کرده است.(1016) و در عین حال ابن حجر و برخی دیگر او را رافضی و منسوب به رفض دانسته‌اند.(1017) روایات او در سنن نسائی وارد شده است.(1018)
- محمّد بن راشد خزاعی (160 ه.ق)
نسائی او را ثقه،(1019) و ابوحاتم او را صدوق و حسن الحدیث(1020) دانسته‌اند. بخاری از عبدالرزاق نقل کرده که گفت: کسی را در حدیث باورع‌تر از او ندیدم.(1021) محمّد بن راشد او را رافضی معرّفی کرده است.(1022) در عین حال روایاتش در سنن ابوداوود،(1023) و سنن ابن ماجه،(1024) و سنن نسائی،(1025) و سنن ترمذی(1026) وارد شده است.
- موسی بن قیس حضری
ابن حجر او را صدوق(1027) و یحیی بن معین او را ثقه(1028) معرفی کرده‌اند. عقیلی او را از غالیان در رفض دانسته است.(1029) در عین حال ابوداوود در سنن خود از او روایت نقل کرده است.(1030)
- میناء بن ابی میناء قرشی
ابن حبّان او را از ثقات دانسته است.(1031) در عین حال ابن حجر می‌گوید: او به رفض و رافضی بودن نسبت داده شده است.(1032) ترمذی در صحیحش از او روایت نقل کرده است.(1033)
- ناصح بن عبداللَّه کوفی
حسن بن صالح او را خوب مردی معرفی کرده،(1034) و ذهبی او را از عبادت کنندگان برشمرده است.(1035) عقیلی او را رافضی می‌داند.(1036) در عین حال حدیثش در صحیح ترمذی آمده است.(1037)
- نفیع بن حارث کوفی
ابن حبّان او را از جمله ثقات برشمرده است.(1038) و ابن عدی او را از جمله غالیان در کوفه می‌داند.(1039) و عقیلی او را غالی در رفض می‌داند. در عین حال روایاتش در سنن ترمذی،(1040) و سنن ابن ماجه(1041) آمده است.
- هارون بن سعد عجلی
ابن حجر او را صدوق معرفی کرده است.(1042) عقیلی او را غالی در رفض و رافضی بودن می‌داند.(1043) در عین حال مسلم در صحیح خود از او روایت نقل کرده است.(1044)
- هاشم بن برید کوفی
ابن معین(1045) و ابن حجر(1046) و دیگران او را توثیق کرده‌اند. ذهبی نسبت رفض به او داده است.(1047) ابن عدی می‌گوید: «گفته شده که او در تشیّع غلوّ داشته است.(1048) در عین حال احادیثش در سنن ابوداوود،(1049) و سنن نسائی(1050) وارد شده است.
- وکیع بن جرّاح
ذهبی او را از دریاهای علم معرفی کرده است.(1051) احمد بن حنبل گفته است که من کسی را با ظرفیت‌تر و حافظتر از وکیع ندیدم.(1052) ابن سعد او را ثقه، مأمون، عالم، رفیع، کثیر الحدیث و حجّت معرفی کرده است.(1053)
یحیی بن معین می‌گوید: «من نزد مروان بن معاویه لوحی دیدم که در آن نام‌های شیوخی بود به این نحو که: فلان شخص رافضی است و...و وکیع رافضی است».(1054) در عین حال احادیث او در صحیح بخاری،(1055) و صحیح مسلم،(1056) و سنن ابوداوود،(1057) و سنن ترمذی،(1058) و سنن ابن ماجه(1059) وارد شده است.
- یونس بن حبّاب أسیدی
ابن شاهین او را ثقه و صدوق،(1060) و ابن حجر او را صدوق معرفی کرده است.(1061)
عقیلی او را غالی در رفض دانسته،(1062) و ابن حجر می‌گوید: او به رفض نسبت داده شده است.(1063) و ذهبی او را به طور صریح رافضی می‌داند.(1064) در عین حال روایاتش در سنن نسائی،(1065) و سنن ابن ماجه،(1066) و سنن ترمذی(1067) آمده است.
- ابوحمزه ثمالی (150 ه.ق)
ابن حجر و سلیمانی او را از رافضه دانسته‌اند،(1068) ولی در عین حال روایاتش در صحیح ترمذی آمده است.(1069)
- ابوعبداللَّه جدلی
یحیی بن معین او را توثیق کرده است.(1070) ذهبی او را شیعی و دارای بغض به خلفا معرفی کرده است.(1071) ولی احمد او را توثیق نموده است ابن قتیبه او را در بین اسامی غالیان از رافضه ذکر کرده است.(1072) در عین حال روایاتش در سنن ابوداوود،(1073) و سنن ترمذی وارد شده است.

2 - فهرست‌شناسی دقیق‌

یکی از کارهای بسیار ظریف و ضروری که نزد فقهای شیعه بیش از اهل سنت رواج داشته و دارد، مسئله فهرست‌شناسی است. از آن‌جا که اصحاب هر یک از امامان شیعه بر خلاف اهل سنت، به تشویق ائمه، روایات را مکتوب می‌داشتند، لذا در عصر آنان چهارصد کتاب از روایات، در بخش‌های مختلف جمع آوری شد، تا این‌که به دست صاحبان کتب اربعه رسید و از میان آن احادیث، این کتاب‌های حدیثی را تدوین نمودند.
در طول تاریخ تدوین حدیث شیعه، علما و فقهای شیعه برای اطمینان به احادیث موجود در آن کتاب‌ها، درصدد نقد و بررسی آن‌ها برآمده‌اند؛ از باب نمونه این‌که: کتاب علی بن جعفر چگونه به دست راویان رسیده و تا کنون محفوظ مانده تا به ما رسیده است؟ آنان در این مورد به بحث و بررسی فراوان پرداخته‌اند.
هریک از کتاب‌ها، از هر یک از اصحاب امامان چگونه به دست ما رسیده است؟ آیا آن نسخه مشهور بوده یا خیر و دیگر دقت‌ها که در اخذ به روایات و اعتبار و وثاقت آن‌ها تأثیر داشته است.
این گونه اعمال و رفتار با مصادر حدیثی، نشان‌گر آن است که فقها و محدّثین به هر حدیثی عمل نمی‌کردند و تا اعتبار کتاب و مجموعه حدیثی به اثبات نمی‌رسید از آن اخذ نمی‌نمودند. و این دلالت بر نهایت اتقان آن‌ها در عمل به حدیث دارد.

3 - وجود جرح و تعدیل راویان‌

همان‌گونه که در بین اهل سنت، علم رجال و شناخت راویان جرح و تعدیل رواج داشته و دارد، نزد فقهای شیعه نیز این مسئله مورد توجه بسیار است. و این به نوبه خود بر این مطلب دلالت دارد که آنان به هر خبری عمل نمی‌کردند، بلکه درصدد اثبات یقین یا اطمینان به انتساب حدیث به امامند تا بر آن ترتیب اثر دهند. و به همین جهت است که علمای شیعه درباره رجال، کتاب‌های متعددی نوشته‌اند. اینک به اسامی برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:
1 - رجال فضل بن شاذان (م قبل از 260 ه.ق).
2 - طبقات الرجال، احمد بن محمّد بن خالد برقی (م 274 یا 280 ه.ق).
3 - رجال کشی، از علمای قرن سوّم معروف به «معرفة الناقلین عن الائمة الصادقین» که شیخ طوسی‌رحمه الله آن را مختصر کرده و «اختیار معرفة الرجال» نامیده است.
4 - رجال ابی علی محاربی از علمای قرن سوم.
5 - رجال محمّد بن احمد بن داوود بن علی (378).
6 - رجال عقیقی از علمای قرن چهارم.
7 - رجال ابن عیاش (401).
8 - رجال ابن عبدون (423).
9 - رجال نجاشی (450)، که در حقیقت فهرست‌شناسی است.
10 - رجال شیخ طوسی و فهرست او (460).
11 - معالم العلماء، ابن شهر آشوب (588).
12 - رجال ابوداوود، از علمای قرن هفتم.
13 - رجال ابن طاووس (673).
14 - رجال علامه حلّی (726) به نام «الخلاصه» و «ایضاح الاشتباه» و «کشف المقال».
15 - رجال امیر مصطفی تفرشی (1015).
16 - مجمع الرجال، عنایة اللَّه قهپایی.
17 - کتب رجالی محقق استرآبادی (1028)، کبیر، وسیط، صغیر.
18 - دو کتاب رجالی از سید علی خان مدنی (1120) معرف به «سلافة العصر» و «الدرجات الرفیعة فی طبقات الشیعة».
19 - رجال علامه مجلسی‌رحمه الله (1111).
و... .

4 - رجال مشترک‌

تعداد زیادی از رجال و راویان احادیث شیعه از رجال و راویان احادیث اهل سنت نیز هستند که هر دو دسته از آنان راویت نقل می‌کنند، لذا همان‌گونه که روایات منقول از رجال اهل سنت مورد قبول آنان است، روایاتی را که آنان از اهل بیت عصمت و طهارت یا از اصحاب آنان نقل می‌کنند نیز باید مورد احتجاج قرار گرفته و به آن عمل کنند. این روایات در مصادر حدیثی علمای شیعه به طور مرتّب و مبوّب محفوظ است.

5 - راویان مشترک از معصوم‌

1 تا 135

مقصود ما از راوی مشترک کسی است که در کتب روایی یا رجالی اهل سنت و شیعه امامیه به عنوان ناقل، با واسطه یا بی‌واسطه حدیث از معصوم، یاد و جرح و تعدیل شده باشد، اینک به اسامی آن‌ها اشاره می‌کنیم:
1 - ابان بن تغلب بن رباح (141 ه.ق)
2 - ابان بن عثمان بن یحیی (حدود 150 ه.ق)
3 - ابان بن ابی عیّاش (138 ه.ق)
4 - ابورافع (بعد از 36 ه.ق)
5 - ابراهیم بن عبدالحمید (پس از 183 ه.ق)
6 - ابراهیم بن عبداللَّه بن مَعبد (حدود 100 ه.ق)
7 - ابراهیم بن محمد بن سعید (283 ه.ق)
8 - ابراهیم بن محمد بن علی (131 ه.ق)
9 - ابراهیم بن محمد بن ابی یحیی (100 - 184 ه.ق)
10 - ابراهیم بن یزید بن اسود (96 ه.ق)
11 - ابیّ بن کعب بن قیس (35 ه.ق) صحابی
12 - احمد بن عامر بن سلیمان (157 - بعد از 260 ه.ق)
13 - احمد بن محمد بن حنبل (احمد بن حنبل) (164 - 241 ه.ق)
14 - احمد بن محمد بن سعید (ابن عقده) (249 - 333 ه.ق)
15 - اسامة بن زید بن حارثه (54 ه.ق) صحابی
16 - اسحاق بن جعفر بن محمدعلیه السلام (پس از 207 ه.ق)
17 - اسحاق بن راهویه (ابراهیم) بن مَخلد (161 - 238 ه.ق)
19 - اسماعیل بن امیة بن عمرو (144 ه.ق)
20 - اسماعیل بن جعفر بن ابی کثیر (180 ه.ق)
21 - اسماعیل بن عبدالرحمن بن ابی کریمه
22 - اسماعیل بن محمد بن یزید (حمیری) (105 - 173 ه.ق)
23 - اسماعیل بن موسی بن جعفر (210 ه.ق)
24 - اسود بن یزید بن قیس (75 ه.ق)
25 - اُسید بن حُضیر بن سمّاک (21 ه.ق) صحابی
26 - اصبغ بن نباتة بن حارث (پس از 61 ه.ق)
27 - انس بن حارث بن نبیه (61 ه.ق) صحابی
28 - انس بن مالک بن نضر (91 ه.ق) صحابی
29 - اویس بن عامر بن جَزء قرنی (37 ه.ق)
30 - ایوب بن ابی تمیمه (66 - 68 - 131 ه.ق)
31 - براء بن عازب بن حارث (10 - 72 ه.ق)
32 - برکة بنت ثعلبة بن عمرو (امّ ایمن) (پس از 24 ه.ق) صحابی
33 - بُرید بن معاویة (پس از 148 ه.ق)
34 - بُریدة بن خصیب عبداللَّه (62 - 63 ه.ق) صحابی
35 - بسّام بن عبداللَّه (قبل از 145 ه.ق)
36 - بشر بن غالب (حدود 100 ه.ق)
37 - بلال بن رباح (20 ه.ق) صحابی
38 - تلید بن سلیمان (190 ه.ق)
39 - ثابت بن اسلم (123 - 127 ه.ق)
40 - ثابت بن دینار (ابوحمزه ثمالی) (150 ه.ق)
41 - ثابت بن قیس بن شمّاس (12 ه.ق) صحابی
42 - ثابت بن هرمز (ابومقدام) (بعد از 114 ه.ق)
43 - ثُویربن ابی فاخته (سعید) بن علاقه (ابوجهم) (بعد از 114 ه.ق)
44 - جابر بن عبداللَّه بن عمرو / عمر (پس از 70 ه.ق) صحابی
45 - جابر بن یزید بن حارث (127 - 128).
46 - جرّاح بن ملیح بن عدی (ابووکیع) (176 ه.ق)
47 - جریر بن حازم بن زید (85 - 170 ه.ق)
48 - جریر بن عبدالحمید بن قُرط (110 - 188 ه.ق)
49 - جعفر بن ایاس (حدود 125 ه.ق)
50 - جعفر بن زیاد (165 - 167 ه.ق)
51 - جعفر بن سلیمان (178 ه.ق)
52 - جعفر بن ابی طالب بن عبدالمطلّب (8 ه.ق) صحابی
53 - جُندب بن جنادة بن سفیان (ابوذر غفاری) (32 ه.ق) صحابی
54 - حارث بن حصیره (پس از 114 ه.ق)
55 - حارث بن ربعی بن بَلدمَه (ابوقتاده) (40 - 54 ه.ق) صحابی
56 - حارث بن عبداللَّه بن کعب (65 ه.ق)
57 - حارث بن عوف بن مالک (ابوواقد) (17 - 68 ه.ق) صحابی
58 - حارثة بن نعمان بن نفع (رافع) (پس از 41 ه.ق)
59 - حَبّة بن جُوین بن علی (76 ه.ق)
60 - حبیب بن ابی ثابت بن دینار (39 - 119 ه.ق)
61 - حجر بن عدی بن جَبَله (51 - 53 ه.ق) صحابی
62 - حذیفة بن اُسید بن أَغوس (ابوسریحه) (42 ه.ق) صحابی
63 - حذیفة بن یمان بن جابر (36 ه.ق) صحابی
64 - حریز بن عبداللَّه بن حسین (بعد از 114 ه.ق)
65 - حسن بن حسن بن حسن بن علی‌علیه السلام (77 - 145 ه.ق)
66 - حسن بن حسن بن علی‌علیه السلام (47 - 97 ه.ق)
67 - حسن بن زید بن حسن‌علیه السلام (83 - 168 ه.ق)
68 - حسن بن صالح بن صالح (حیّ) (100 - 167 ه.ق)
69 - حسن بن عُمارة بن مُضرِّب (153 ه.ق)
70 - حسن بن محمد بن حنفیه (99 - 100 ه.ق)
71 - حسین بن زید بن علی (115 - 190 - 191 ه.ق)
72 - حسین بن علی بن الحسین‌علیه السلام (حدود 97 - 157)
73 - حُضین بن منذر بن حارث (3 - 97 ه.ق)
74 - حفص بن سلیمان (90 - 180)
75 - حفص بن غیاث بن طَلق (117 - 194 ه.ق)
76 - حکم بن عُتیبه (50 - 114 - 115 ه.ق)
77 - حکیم بن حزام بن خُویلد (66 قمری - 54 ه.ق) صحابی
78 - حکیم بن سعد (سعید) (حدود 100 ه.ق)
79 - حمّاد بن زید بن درهم (78 - 179 ه.ق)
80 - حمّاد بن سلمة بن دینار (167 ه.ق)
81 - حمّاد بن ابی سلیمان (مسلم) بن یزید (120 ه.ق)
82 - حمّاد بن عیسی بن عبیده (118 - 208 ه.ق)
83 - حمران بن اعین بن سُنْسُن (حدود 130 ه.ق)
84 - حمزة بن حبیب بن عماره (80 - 156 ه.ق)
85 - حمزة بن عبدالمطلب بن هاشم (حدود 57 قمری - 2 ه.ق) صحابی
86 - خارجة بن زید بن ثابت (ابوزید) (حدود 30 - 100 ه.ق)
87 - خالد بن زید بن کُلیب (ابوایوب انصاری) (حدود 50 ه.ق) صحابی
88 - خبّاب بن اَرَث بن جَندله (26 - 36 قمری - 37 ه.ق) صحابی
89 - خُزیمة بن ثابت بن فاکه (37 ه.ق) صحابی
90 - داوود بن ابی عوف (ابوجحّاف) (بعد از 100 ه.ق)
91 - داوود بن نُصیر (حدود 83 - حدود 160 ه.ق)
92 - داوود بن ابی هند بن عذافر (140 ه.ق)
93 - ربعی بن حراش بن جَحش (101 ه.ق‌9
94 - ربیع بن خثیم (بیش از 65 ه.ق)
95 - ربیعة بن ابی عبدالرحمن (136 ه.ق)
96 - ربیعة بن عثمان بن ربیعة (77 - 154 ه.ق)
97 - رُشید هَجَری (پیش از 53 ه.ق)
98 - رفاعة بن رافع (41 ه.ق) صحابی
99 - رفاعة بن عبدالمنذر (ابولبابة) (پس از 35 ه.ق) صحابی
100 - زاذان (82 ه.ق)
101 - زبیر بن عوام (حدود 29 قمری - 36 ه.ق) صحابی
102 - زِرّ بن حُبَیش (44 ه.ق - 83 ه.ق)
103 - زرارة بن أوفی (93 ه.ق)
104 - زکریّا بن اسحاق (حدود 150 ه.ق)
105 - زهیر بن محمّد (ابومنذر) (162 ه.ق)
106 - زهیر بن معاویة بن حُدیج (حدود 100 - 173 ه.ق)
107 - زید بن ارقم بن زید (68 ه.ق) صحابی
108 - زید بن اسلم (136 ه.ق)
109 - زید بن ثابت ضحّاک (11 قمری - 45 ه.ق) صحابی
110 - زید بن حارثة بن عامر (بعد از 37 ه.ق)
111 - زید بن حسن بن علی‌علیه السلام (120 ه.ق)
112 - زید بن سهل بن اسود (ابوطلحه انصاری) (36 قمری - 34 ه.ق) صحابی
113 - زید بن صوحان بن حجر (36 ه.ق)
114 - زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب‌علیه السلام (پیش از 70 - 122 ه.ق)
115 - سالم بن رافع (حدود 100 ه.ق)
116 - سَدیر بن حُکیم (پس از 114 ه.ق)
117 - سعد بن عُبادة بن دُلَیم (پس از 11 ه.ق) صحابی
118 - سعد بن مالک بن اُهَیب (سعدبن ابی وقاص) (50 ه.ق) صحابی
119 - سعد بن مالک بن سنان (ابوسعید خدری) (74 ه.ق) صحابی
120 - سعد بن مُعاذ بن نعمان (32 قمری - 5 ه.ق) صحابی
121 - سعید بن ابی سعید (کَیسان) (حدود 120 ه.ق)
122 - سعید بن جبیر بن هشام (95 ه.ق)
123 - سعید بن سالم (حدود 200 ه.ق)
124 - سعید بن فیروز (ابوالبختری) (83 ه.ق)
125 - سعید بن مسیّب بن حَزن (94 ه.ق)
126 - سلام بن اسلام (سلمان فارسی) (36 ه.ق) صحابی
127 - سلمة بن دینار (ابوحازم) (135 ه.ق)
128 - سلمة بن کهیل بن حصین (47 - 122 ه.ق)
129 - سلمة بن نُبیط بن شَریط (حدود 150 ه.ق)
130 - سلیمان بن حرب بن بَجیل (140 - 224 ه.ق)
131 - سلیمان بن داوود بن جارود (132 - 203 ه.ق)
132 - سلیمان بن داوود بن منقر (234 ه.ق)
133 - سلیمان بن صُرد بن جون (65 ه.ق)
134 - سلیمان بن مهران (اعمش) (61 - 148 ه.ق)
135 - سماک بن حرب (123 ه.ق)

136 تا 274

136 - سُوید بن غَفَله (پس از 80 ه.ق)
137 - سَهل بن حُنیف بن واهب (38 ه.ق)
138 - سیف بن عمیره (قرن دوم ه.ق)
139 - شُرَحْبیل بن سعد (123 ه.ق)
140 - شریح بن حارث بن قیس (79 ه.ق)
141 - شریح بن هانی بن یزید (78 ه.ق)
142 - شعبة بن حجّاج (83 - 160 ه.ق)
143 - شهر بن حوشب (112 ه.ق)
144 - صالح بن کیسان (پس از 140 ه.ق)
145 - صخر بن قیس بن معاویه (احنف بن قیس) (72 ه.ق)
146 - صعصعة بن صوحان بن حُجر (بعد از 40 ه.ق)
147 - صفوان بن سُلیم (132 ه.ق)
148 - ضحّاک بن مَخلد بن ضحّاک (ابوعاصم) (122 - 212 ه.ق)
149 - ضحّاک بن مزاحم بن یزید (102 ه.ق)
150 - طاووس بن کیسان (106 ه.ق)
151 - ظالم بن عمرو بن سفیان (ابوالأسود) (16 - 69 ه.ق)
152 - عائذ بن حبیب بن ملاّح (190 ه.ق)
153 - عاصم بن بَهدله (ابوالنُّجود) (128 ه.ق)
154 - عاصم بن حُمید مولی بنی خلیفه (بعد از 100 ه.ق)
155 - عامر بن واثلة بن عبداللَّه (ابوالطفیل) (2 - 110 ه.ق) صحابی
156 - عبّاد بن صُهیب (212 ه.ق)
157 - عبّاد بن یعقوب (250 ه.ق)
158 - عبادة بن صامت بن قیس (38 قمری - 34 ه.ق)
159 - عباس بن عبدالمطلب بن هاشم (53 قمری - 32 ه.ق) صحابی
160 - عبدالرحمن بن ابی بکر بن قحافه (53 ه.ق)
161 - عبدالرحمن عوف بن عبد عوف (32 ه.ق) صحابی
162 - عبدالرحمن بن عمرو بن یَحْمِد (اوزاعی) (88 - 157 ه.ق)
163 - عبدالسلام بن صالح بن سلیمان (ابوصلت) (236 ه.ق)
164 - عبداللَّه بن ابی بکر بن محمد (60 - 135 ه.ق)
165 - عبداللَّه بن ادریس بن یزید (115 - 192 ه.ق)
166 - عبداللَّه بن ثعلبة بن صعیر (89 ه.ق) صحابی
167 - عبداللَّه بن جعفر بن ابی طالب (1 - 80 ه.ق) صحابی
168 - عبداللَّه بن حارث بن نَوفل (حدود 8 - 84 ه.ق)
169 - عبداللَّه بن حبیب بن رُبیعه (پس از 70 ه.ق)
170 - عبداللَّه بن حسن بن الامام حسن‌علیه السلام (حدود 75 - 145 ه.ق)
171 - عبداللَّه بن زید بن عاصم (63 ه.ق)
172 - عبداللَّه بن زید بن عمرو (ابوقِلابه) (104 ه.ق)
173 - عبداللَّه بن شُبرُمة بن طُفیل (ابن شبرمه) (144 ه.ق)
174 - عبداللَّه بن شدّاد بن هاد (پس از 81 ه.ق)
175 - عبداللَّه بن شریک بن عدی (پس از 114 ه.ق)
176 - عبداللَّه بن عباس بن عبدالمطلب (68 ه.ق) صحابی
177 - عبداللَّه بن علی بن الحسین‌علیه السلام (حدود 55 - پس از 110 ه.ق)
178 - عبداللَّه بن عمر بن خطّاب (حدود 13 - 73 ه.ق) صحابی
179 - عبدربّة بن أعین بن سُنْسُن (زرارة بن اعین) (80 - 150 ه.ق)
180 - عبداللَّه بن محمد بن عقیل (پس از 140 ه.ق)
181 - عبداللَّه بن مسعود بن غافل (ابن مسعود) (حدود 30 قمری و 32 ه.ق) صحابی
182 - عبدالملک بن ابی سلیمان (145 ه.ق)
183 - عبدالملک بن اعین (پس از 121 ه.ق)
184 - عبدالملک بن سلیمان بن ابی المغیرة (فُلَیح بن سلیمان بن ابی المغیره) (168 ه.ق)
185 - عبدالملک بن عبدالعزیز بن جُریح (80 - 150 ه.ق)
186 - عبدالملک بن عُمیر بن سُوید (33 - 136 ه.ق)
187 - عبدالوهاب بن عبدالمجید بن صَلت (110 - 194 ه.ق)
188 - عبیداللَّه بن عبداللَّه بن عتبه (حدود 25 - پس از 90 ه.ق)
189 - عبیداللَّه بن عمر بن حفص (پس از 70 - پس از 145 ه.ق)
190 - عبیداللَّه بن موسی بن ابی المختار (پس از 120 - 213 ه.ق)
191 - عبیداللَّه بن ولید بن عبدالرحمن (پس از 141 ه.ق)
192 - عَبیدة بن عمرو (72 ه.ق)
193 - عثمان بن حُنیف بن واهب (پس از 41 ه.ق)
194 - عدی بن حاتم بن عبداللَّه (67 ه.ق)
195 - عروة بن ابی الجعد (پس از 61 ه.ق)
196 - عطاء بن ابی رباح (أسلم) (حدود 26 - 114 ه.ق)
197 - عطاء بن سائب بن مالک (136 ه.ق)
198 - عَفّان بن مسلم بن عبداللَّه (حدود 134 - 220 ه.ق)
199 - عقیل بن ابی طالب بن عبدالمطلب (43 سال قبل از هجرت پس از 41 ه.ق) صحابی
200 - علقمة بن قیس بن عبداللَّه (حدود 30 قبل از هجرت - پس از 60 ه.ق)
201 - علی بن جعفر بن محمدعلیه السلام (پس از 210 ه.ق)
202 - علی بن ربیعة بن نَضلَه (حدود 100 ه.ق)
203 - علی بن صالح بن صالح (100 - 154 ه.ق)
204 - علی بن عمر بن علی بن الحسین‌علیه السلام (پس از 150 ه.ق)
205 - علی بن هاشم بن برید (181 ه.ق)
206 - عمار بن یاسر بن عامر (حدود 56 قمری - 37 ه.ق) صحابی
207 - عمر بن محمد بن زید (150 ه.ق)
208 - عمر بن علی بن ابی طالب‌علیه السلام (پس از 13 - پس از 86 ه.ق)
209 - عمر بن علی بن الحسین‌علیه السلام (پس از 114 ه.ق)
210 - عمران بن حُصین بن عُبید (52 ه.ق) صحابی
211 - عمرو بن ثابت بن هرمز (عمرو بن ابی المقدام) (172 ه.ق)
212 - عمرو بن دینار (46 - 126 ه.ق)
213 - عمرو بن عبداللَّه بن علی (ابواسحاق سَبیعی) (پس از 27 - 127 ه.ق)
214 - عمرو بن مُرّة بن عَبْس (پس از 59 ه.ق)
215 - عوّام بن حَوشب بن یزید (148 ه.ق)
216 - فاطمة بنت الحسین بن علی‌علیه السلام (پس از 50 - 127 ه.ق)
217 - فضل بن دُگین (عمرو) بن حمّاد (ابونُعیم) (130 - 219 ه.ق)
218 - فُضیل بن عیاض بن مسعود (187 ه.ق)
219 - فطر بن خلیفه (پس از 150 ه.ق)
220 - قاسم بن محمدبن ابی بکر (پس از 35 - پس از 105 ه.ق)
221 - قُتَیبة بن سعید بن جمیل (حدود 150 - 240 ه.ق)
222 - قُثَم بن عباس بن عبدالمطلب (2 - 57 ه.ق) صحابی
223 - قیس بن ربیع (حدود 90 - پس از 165 ه.ق)
224 - قیس بن سعد بن عبادة (60 ه.ق) صحابی
225 - قیس بن عاصم بن سنان (حدود 50 ه.ق) صحابی
226 - کمیل بن زیاد بن نهیک (82 ه.ق)
227 - لَیث بن سعد بن عبدالرحمن (94 - 175 ه.ق)
228 - مالک بن انس بن مالک (93 - 179)
229 - مالک بن حارث بن عبد یَغوث (أشتر) (38 ه.ق)
230 - مبارک بن فَضالة بن ابی امیّة (قبل از 91 - 164 ه.ق)
231 - مجاهد بن جَبر (حدود 20 - 103 ه.ق)
232 - محمد بن ابی بکر (عبداللَّه) بن ابی قحافة (10 - 38 ه.ق) صحابی
233 - محمد بن ادریس بن منذر (ابوحاتم رازی) (195 - 277 ه.ق)
234 - محمد بن اسحاق بن یسار (80 - 151 ه.ق)
235 - محمد بن جریر بن یزید (طبری) (224 - 310 ه.ق)
236 - محمد بن جعفر بن محمدعلیه السلام (203 ه.ق)
237 - محمد بن زکریا بن دینار (298 ه.ق)
238 - محمد بن سیرین (33 - 110 ه.ق)
239 - محمد بن عبداللَّه بن حسن بن حسن‌علیه السلام (100 - 145)
240 - محمد بن عبیداللَّه بن ابی سلیمان (میسره) (77 - 155 ه.ق)
241 - محمّد بن عجلان (148 ه.ق)
242 - محمد بن علی بن ابی طالب‌علیه السلام (محمد بن حنیفه) (16 - 81 ه.ق)
243 - محمد بن قاسم بن خلاّد (ابوالعیناء) (191 - 282 ه.ق)
244 - محمد بن مسلم بن عبیداللَّه (زُهری) (52 - 124 ه.ق)
245 - محمد بن مُنْکدر بن عبداللَّه (حدود 60 - 130)
246 - محمد بن مُطرّف بن داوود (ابوغسّان مدنی) (پیش از 100 - 163)
247 - مروان بن معاویة بن حارث (112 - 193 ه.ق)
248 - مُعاذ بن جبل بن عمرو (حدود 20 قمری - 18 ه.ق)
249 - معاویة بن صالح بن حُدَیر (حدود 80 - 158 ه.ق)
250 - معاویة بن عمّار بن معاویه (175 ه.ق)
251 - معروف بن خَرّبوذ (حدود 140 ه.ق)
252 - مَعْمر بن راشد (ابوعروه بصری)
253 - مقداد بن عمرو بن ثعلبه (مقداد بن اسود) (33 ه.ق) صحابی
254 - منصور بن مُعتمر بن عبداللَّه (132 ه.ق)
255 - نافع، مولی ابن عمر (117 ه.ق)
256 - نَجیع بن عبدالرحمن (ابومَعشَر سندی) (170 ه.ق)
257 - نصر بن مزاحم بن سیّار (212 ه.ق)
258 - نَضلة بن عُبید بن عابد (ابوبرزه اسلمی) (حدود 65 ه.ق)
259 - نعمان بن بشیر بن سعد (2 - حدود 65 ه.ق) صحابی
260 - نعمان بن ثابت بن زوطَی (ابوحنیفه) (80 - 150 ه.ق)
261 - نوح بن دَرّاج (182 ه.ق)
262 - وکیع بن جرّاح بن مَلیح (128 - 197 ه.ق)
263 - ابوهریره (18 - 59 ه.ق) صحابی
264 - هشام بن عروة بن زبیر (61 - 146 ه.ق)
265 - یحیی بن سعید بن فرّوخ (120 - 198 ه.ق)
266 - یحیی بن سعیدبن قیس (حدود 70 - 143 ه.ق)
267 - یحیی بن عبدالحمید بن عبدالرحمن بن میمون (بَشْمین) (228 ه.ق)
268 - یحیی بن عبداللَّه بن معاویة (اجلح بن عبداللَّه) (145 ه.ق)
269 - یحیی بن معین بن عون (158 - 233 ه.ق)
270 - یزید بن زُرَیع (101 - 182 ه.ق)
271 - یزید بن هارون بن زاذان (118 - 206 ه.ق)
272 - یعقوب بن سفیان بن جُوان (190 - 278 ه.ق)
273 - یونس بن ابی اسحاق (حدود 69 - 159 ه.ق)
274 - یونس بن بُکیر بن واصل (حدود 120 - 199 ه.ق)
برای شرح حال هر یک از این افراد به کتاب «راویان مشترک» مراجعه شود.

6 - اختلاف در حدیث‌

از امیرالمؤمنین‌علیه السلام درباره احادیثی که در دست مردم است و با یکدیگر اختلاف دارند، سؤال شد؟ حضرت فرمود: «انّ فی ایدی الناس حقاً و باطلاً، و صدقاً و کذباً، و ناسخاً و منسوخاً، و عاماً و خاصاً، و محکماً و متشابهاً، و حفظاً و وهماً. و لقد کذب علی رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله وسلم علی عهده حتّی قام خطیباً فقال: من کذب علیّ متعمداً فلیتبوأ مقعده من النار...»؛(1074) «همانا در دست مردم است حق و باطل، راست و دروغ، ناسخ و منسوخ، عام و خاص، محکم و متشابه، و چیزهایی که باید حفظ شود و احادیث که وهمی است. در زمان رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم به آن حضرت دروغ نسبت داده شد، تا این‌که حضرت خطبه‌ای ایراد کرده و فرمود: هر کس بر من به طور عمد دروغ ببندد جایگاهش در آتش است...».
با وجود این مشکل در بین احادیث، آیا برای بعد از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم ضرورت ندارد که شخصی معصوم باشد تا در موارد اختلاف در سنت حلاّل آن و رفع کننده اختلاف از میان مردم باشد؟!
به همین جهت بود که قدمای محدّثین اهل سنت از میان صدها هزار حدیثی که از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم روایت شده بود، مقدار اندکی را که به نظر خودشان مورد اطمینان بود در کتاب‌های خود ثبت نمودند. ولی نظر آنان به طور حتم از عصمت برخوردار نبوده است، چه بسیار احادیثی که به گمان اعتبار به آن اعتماد کرده و در کتاب خود ثبت کرده‌اند، و از طرفی دیگر علمای رجال در جرح و تعدیل راویان چه اشتباهاتی سهوی و عمدی انجام داده‌اند. لذا بر ما فرض است که بعد از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم به اهل بیت معصومین او برای تبیین سنت واقعی مراجعه کنیم.
ابوعلی غسانی از بخاری نقل کرده که گفت: «من روایات صحیح را در کتاب خود از میان ششصد هزار حدیث استخراج نمودم».(1075) با این‌که مجموع احادیث کتاب صحیح او 9082 حدیث با مکرّرات است.(1076)
ابوبکر بن داسه می‌گوید: «از ابوداوود شنیدم که می‌گفت: از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم 500 هزار حدیث نوشتم، و از میان آن‌ها این کتاب خود (کتاب السنن) را با چهار هزار و هشتصد حدیث، انتخاب نمودم، که در میان آن‌ها احادیث صحیح و مشابه و قریب به آن وجود دارد».(1077)

7 - تساهل در نقل از راویان‌

اهل سنت در نقل احادیث، بسیار تساهل و تسامح به خرج می‌دهند و لذا به روایات بسیاری از مجهولین و نواصب و خوارج و کسانی که متهم به کذبند احتجاج می‌کنند، ولی هنگامی که به یک راوی شیعی می‌رسند از او پرهیز می‌نمایند.
ذهبی در «لسان المیزان» در ترجمه اسرائیل بن یونس از یحیی بن سعید قطّان نقل می‌کند که گفته است: «اگر قرار باشد که تنها از کسانی که مورد رضایت من هستند روایت کنم، از غیر چهار نفر روایت نمی‌کردم».(1078)
با مراجعه به کتب رجال اهل سنت مشاهده می‌شود که بیشتر رجال اسناد اخبار صحاح سته از کسانی هستند که با تعبیرهای مختلف مورد طعن و جرح واقع شده‌اند، آنان از تعبیراتی مانند: کذّاب، متّهم بالکذب، متروک، هالک، لایکتب حدیثه، لاشی‌ء، ضعیف جدّاً، مجمع علی ضعفه و دیگر تعبیرات بی بهره و نصیب نبوده‌اند.
کسی که درصدد تحقیق در حال این‌گونه راویان است به کتاب‌هایی؛ از قبیل مقدمه «دلائل الصدق» از مرحوم علاّمه شیخ محمّد حسن مظفّر مراجعه کند.

8 - تبعیض در نقل روایات‌

برخی از علمای اهل سنت، روایات راویان شیعه را به مجرد اتهام آنان به تشیّع یا رافضی بودن رها می‌کنند و به آن‌ها احتجاج نمی‌نمایند، ولی در مقابل از کسانی روایت نقل می‌کنند و آنان را توثیق می‌نمایند که از نواصب معروفند و بغض و دشمنی اهل بیت‌علیهم السلام و در رأس آن‌ها حضرت علی‌علیه السلام را سرلوحه خود قرار داده‌اند. اینک اسامی برخی از آن‌ها را ذکر می‌کنیم:
1 - ازهر حرازی حمصی؛
او که از رجال ابوداوود و ترمذی و نسائی و بخاری در «الأدب المفرد» و ابن ماجه است، از جمله کسانی است که حضرت علی‌علیه السلام را سبّ می‌کردند. و از آن‌جا که ثور بن یزید کلاعی حضرت را سبّ و ناسزا نمی‌گفت او را به زمین می‌کشیدند... .(1079)
2 - ابراهیم بن یعقوب جوزجانی؛
او که از رجال ابوداوود و نسائی و ابن ماجه و ترمذی است، بنابر نقل ابن عدی و دارقطنی از منحرفین نسبت به حضرت علی‌علیه السلام بوده است. و تعجب این‌جاست که این مرد ناصبی از امامان جرح و تعدیل به حساب می‌آید.(1080)
3 - بسر بن ارطاة؛
او که از شیوخ ابوداوود و ترمذی و نسائی است، امرش در قتل و غارت و به اسارت بردن زنان مسلمین بر هیچ کس پوشیده نیست.
4 - حریز بن عثمان رحبی حمصی؛
او شخصی بود معروف و مشهور به بغض و عداوت نسبت به اهل بیت‌علیهم السلام. و در عداوت به حدّی رسیده بود که از مسجد خارج نمی‌شد تا هفتاد بار بر حضرت علی‌علیه السلام لعن فرستد. مع ذلک او از رجال صحاح سته به جز مسلم است.(1081)
5 - حصین بن نمیر واسطی؛
او در حالی که از دشمنان حضرت علی‌علیه السلام به حساب می‌آمد و بر آن حضرت حمله می‌نمود، از شیوخ بخاری و ترمذی و نسائی به حساب می‌آید.
6 - خالد بن سلمه مخزومی؛
او که از مبغضین حضرت علی‌علیه السلام بوده، در عین حال از رجال صحاح سته به جز بخاری بوده است، و حتی بخاری از او در کتاب «الأدب المفرد» روایت نقل کرده است.(1082)
7 - خالد بن عبداللَّه بن یزید قسری؛
او کسی بود که هر گاه سخن از حضرت علی‌علیه السلام به میان می‌آمد نسبت‌های ناروا به او می‌داد، و والی بنی امیه بود. ولی مع ذلک از رجال ابوداوود و بخاری در باب قرائت خلف الامام است.(1083)
8 - ابوخیثمه کوفی جعفی؛
او که از رجال صحاح سته است، از جمله کسانی بود که در کنار چوبه دار زید بن علی کشیک می‌داد.
9 - زیاد بن جبیر بن حبه جعفی؛
او نیز از رجال صحاح سته به حساب می‌آید، ولی مطابق روایت ابن ابی شیبه از جمله کسانی است که بر ضدّ امام حسن و امام حسین‌علیهما السلام سخن می‌گفت.
10 - زیاد بن علاقه ثعلبی؛
او نیز از شیوخ صاحبان صحاح سته و جزء منحرفین از اهل بیت‌علیهم السلام بوده است.
11 - شبث بن ربعی تمیمی یربوعی؛
او از جمله کسانی است که در قتل امام حسین‌علیه السلام شرکت نمود و از خوارج به حساب می‌آید، و مع ذلک از شیوخ ابوداوود و نسائی است.
12 - عبداللَّه بن شفیق عقیلی؛
او از جمله کسانی بود که بر حضرت علی‌علیه السلام حمله می‌کرد و بغض او را در دل داشت، ولی در عین حال ابن معین او را توثیق کرده و از بهترین مسلمانان به شمار آورده است. او از شیوخ مسلم و چهار نفر دیگر از صاحبان صحاح سته است. و نیز از شیوخ بخاری در «الادب المفرد» به حساب می‌آید.
13 - عبداللَّه بن طاووس بن کیسان یمانی؛
او بسیار به اهل بیت‌علیهم السلام ناسزا می‌گفت، در عین حال از شیوخ صاحبان صحاح سته به حساب می‌آید.
14 - عبدالرحمن بن آدم بصری؛
او از عاملان عبیداللَّه بن زیاد بود و پدری شناخته شده نداشت، ولی از رجال مسلم و ابوداوود به حساب می‌آید.
15 - عمر بن سعد بن ابی وقّاص؛
او که امیر لشکر ابن زیاد و از کسانی است که به طور حتم در کشتن امام حسین‌علیه السلام سهیم بوده است، عجلی او را توثیق کرده و نیز از مشایخ نسائی به حساب می‌آید.
16 - عمرو بن سعید بن عاص اموی؛
او کسی است که بعد از شهادت امام حسین‌علیه السلام خطاب به رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم بر بالای منبر گفت: این خونی بود در مقابل خون‌هایی از ما که به توسط تو ریخته شد. بعد از شهادت حضرت دستور داد تا خانه حضرت علی‌علیه السلام و عقیل و همسر امام حسین‌علیه السلام را در مدینه خراب کنند. مع ذلک از رجال مسلم و ترمذی و ابن ماجه به حساب می‌آید.
17 - عمران بن حطان خارجی؛
او که از خوارج است و در مدح ابن ملجم ابیاتی سروده است از شیوخ بخاری و ابوداوود و نسائی به شمار می‌آید.(1084)
18 - قیس بن ابوحازم؛
او که حصین بن عوف نام داشت و به او عوف بن حارث نیز می‌گفتند؛ از جمله ناسزاگویان به حضرت علی‌علیه السلام به حساب می‌آید، و در عین حال از شیوخ صاحبان صحاح سته است.
19 - لمازة بن زبار بصری؛
او از دشمنان حضرت علی‌علیه السلام بود که او را دشنام و سبّ می‌کرد، و از شیوخ ابوداوود و ترمذی و ابن ماجه به حساب می‌آید.
20 - محمّد بن اشعث بن قیس کندی؛
او که در قتل امام حسین‌علیه السلام شرکت داشت از شیوخ ابوداوود و نسائی به حساب می‌آید.
21 - معاویة بن خدیج؛
او که قاتل محمّد بن ابوبکر و هشتاد نفر از قومش به مقابله خون عثمان بود، از شیوخ بخاری در «الادب المفرد» و ابن ماجه و نسائی و ابوداوود است.
برای ترجمه و شرح حال هر یک از این افراد به کتاب‌های رجال و تراجم اهل سنت؛ از قبیل: «تهذیب التهذیب» و دیگر کتاب‌ها مراجعه شود.
حکم ناصبی
مسلم به سندش از امیرالمؤمنین‌علیه السلام نقل کرده که فرمود: «والذی فلق الحبّة و برأ النسمة، (انّه) لعهد النبیّ الأمّی الیّ انّه لایحبّنی الاّ مؤمن و لایبغضنی الاّ منافق»؛(1085) «قسم به کسی که دانه را شکافت و انسان را آفرید، همانا عهدی است از پیامبر امّی به من که دوست ندارد مرا مگر مؤمن و دشمن ندارد مرا مگر منافق.»
خداوند در قرآن کریم با شدیدترین تعبیر، منافقان را مذمّت کرده و برای آنان پایین‌ترین طبقه جهنّم را تعیین کرده است: «إِنَّ الْمُنافِقینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِیراً»؛(1086) «منافقان در پایین‌ترین درکات دوزخ قرار دارند؛ و هرگز یاوری برای آن‌ها نخواهی یافت!».
پیامبر اکرم‌صلی الله علیه وآله وسلم نیز آنان را در موارد بسیاری لعنت کرده است(1087) و از طرفی می‌دانیم که روایت این گونه افراد نباید مورد قبول و احتجاج قرار گیرد، گرچه برخی آنان را توثیق کنند. ولی مع ذلک مشاهده می‌کنیم که علمای اهل سنت به روایات این افراد توجه کرده و به آن‌ها احتجاج می‌کنند ولی به روایات کسانی که از محبّین و موالیان اهل بیتند توجهی ندارند.

9 - عامل سیاست و تعصّب‌

یکی دیگر از عوامل دوری اهل سنت از اهل بیت‌علیهم السلام و اصحاب آن بزرگواران و عدم نقل روایات آنان از طریق اصحابشان، عامل سیاست بوده است. دستگاه حاکم هرگز صلاح حکومت خود نمی‌دید که مردم به اهل بیت‌علیهم السلام و اصحاب آنان نزدیک شده و از آنان روایت نقل کنند. لذا مردم نیز به جهت ترس از خلفا و یا تقرّب به آنان روایتشان را ترک می‌کردند.
در برخی از موارد نیز تعصّبات مذهبی و کینه‌های جاهلی مانع از نقل حدیث از بزرگان و رجال شیعه بود. و در مواردی نیز به جهت تبلیغات سوء، مردم از میراث فرهنگی غنی شیعه که از اهل بیت به ارث رسیده بود، غافل بودند.

10 - محرومیّت از حدیث شیعه‌

دکتر حامد حفنی داوود، استاد ادبیّات عرب در دانشکده زبان قاهره می‌گوید: «مضی ثلاثة عشر قرناً من حیاة التاریخ الاسلامی کان انصاف العلماء خلالها یصدرون احکامهم علی الشیعة مشبوبة بعواطفهم واهوائهم. وکان هذا النهج السقیم سبباً فی احداث هذه الفجوة الواسعة بین الفرق الاسلامیة. ومن ثم خسر العلم الشی‌ء الکثیر من معارف اعلام هذه الفرق، کما خسر الکثیر من فرائد آرائهم وثمار قرائحهم. وکانت خسارة العلم اعظم فیما یمسّ الشیعة والتشیع بسبب مارماهم به مبغوضوهم من نحل وترحات وخرافات هم فی الحقیقة براء منها...»؛ «سیزده قرن است که بر تاریخ اسلام می‌گذرد و ما شاهد صدور فتواهایی از جانب علما بر ضدّ شیعه هستیم. فتاوایی ممزوج با عواطف و هواهای نفسانی. این روش بد، باعث شکاف عظیم بین فرقه‌های اسلامی شده است، و از این رهگذر نیز علم و علمای اسلام از معارف بزرگان این فرقه محروم گشته‌اند، همان‌گونه که از آرای نمونه و ثمرات ذوق‌های آنان محروم بوده‌اند. در حقیقت خسارت‌هایی که از این رهگذر بر عالم علم و دانش رسیده، بیشتر است از خساراتی که توسط این خرافات به شیعه و تشیّع وارد شده است، خرافاتی که در حقیقت، ساحت شیعه از آن مبرّا است...».(1088)

11 - اشکالی نقضی‌

این اشکال که روایات کتب حدیثی شیعه معلوم نیست که از اهل‌بیت‌علیهم السلام باشد بلکه ممکن است که آن‌ها را جعل کرده و به اهل‌بیت نسبت داده‌اند ادعا و تهمتی است که هرگز نمی‌توان آن را اثبات کرد. و اگر اثبات مطلب به صرف ادعا است ما نیز همین ادعا را نسبت به کتب حدیثی اهل سنّت می‌کنیم که احادیث کتب حدیثی شما از پیامبرصلی الله علیه وآله نبوده بلکه آنها را به پیامبرصلی الله علیه وآله دروغی نسبت داده‌اید. هرگونه که شما از این ادعا پاسخ می‌دهید ما نیز پاسخ می‌گوییم. به طور قطع هرگز شیعه چنین اتهام و ادعایی را نسبت به کتب حدیثی اهل‌سنت ندارد. لذا درخواست ما این است که آنان نیز در سخنان خود نسبت به شیعه بیشتر تأمّل کرده و با مدرک سخن بگویند.

12 - کتب شیعه راهی برای رسیدن به فقه اهل بیت‌علیهم السلام‌

هر گاه کسی بخواهد از فقه شافعی مطّلع گردد چه کسانی موثّق‌تر از دیگران در مصدر این فقه‌اند؟ آیا خود شافعیه به این امر سزاوارتر نیستند؟ آیا معقول است که کسی در اقوال شافعیان تشکیک کند و بگوید: شما تمام آرا و فتوایی را که به شافعی نسبت می‌دهید دروغ است؟ هر مذهبی از مذاهب کلامی و فقهی، آرا و نظرات امامان خود را نقل می‌کند و دیگر مذاهب و افراد در نقل قول از آن امام به پیروان آن مذهب اعتماد می‌کنند گرچه با آنان هم عقیده نیستند؛ زیرا افراد و پیروان آن مذهب است که در به دست آوردن آرا و نظرات رئیس مذهب خود دقت فراوانی کرده تا از طریق صحیح و مورد اطمینان به آن‌ها برسد و سپس برای دیگران منتقل سازد. در مورد مذهب شیعه و روایات اهل‌بیت عصمت و طهارت نیز این چنین است؛ زیرا علمای شیعه و پیروان اهل‌بیت از علما و دانشمندان نهایت سعی و کوشش خود را در به دست آوردن روایات آنان نموده و آن‌ها را از راه قطعی یا مورد اطمینان به دست آورده و به آن عمل کرده‌اند و برای دیگران نیز نقل نموده‌اند.
وانگهی از مسلّمات تاریخی که قابل انکار از طرف هیچ کس نیست این‌که: امامان اهل بیت‌علیهم السلام در علم و فضیلت در اوج قلّه آن قرار داشتند، آنان کسانی بودند که در بین بزرگان و دانشمندان شناخته شده و افرادی ممتاز بودند به حیثی که دیگران به علم آنان رجوع می‌کردند و آنان هرگز به دیگران رجوع نمی‌کردند و این مطلبی است که اهل سنت نیز به آن اشاره کرده‌اند. لذا هیچ استبعادی ندارد که احادیث فراوانی در علوم مختلف به آنان نسبت داده شود.
از طرفی دیگر: هر گاه کسی به دنبال علم و دانش این بزرگواران باشد به چه شخص یا گروهی باید مراجعه کند تا به آن دسترسی پیدا کند؟ آیا به کسانی جز شیعیان آن حضرات باید مراجعه نماید؟

13 - تشیّع راوی، مضر نیست‌

راوی حدیث در صورتی که مورد وثوق و اطمینان باشد و از کذب و دروغ پرهیز می‌کند باید به روایاتش اخذ شود؛ گرچه مذهبی دارد که با مذهب دیگری مخالف است.
در بین راویان احادیث اهل بیت‌علیهم السلام کسانی هستند که به تصریح رجالیین اهل سنت مورد اطمینان بوده و از دروغ پرهیز می‌کنند، پس باید به روایات آن‌ها در تمام موارد عمل کرد.
دکتر بستوی می‌گوید: «مدار و معیار در قبول راوی، عدالت و ضابط بودن است با قطع نظر از این‌که عقیده او چیست، مگر آن‌که راوی از اسلام خارج شده باشد. و این مسلک بسیاری از علما در قدیم و جدید است... .
آن‌گاه از علی بن مدینی نقل می‌کند که می‌گفت: اگر بخواهیم احادیث اهل کوفه را به جهت تشیّع رها کنیم کتب حدیثی خراب خواهد شد.
لذا ذهبی در ترجمه ابان بن تغلب کوفی می‌گوید: «او گرچه شیعی است ولی شخص راست‌گویی است، لذا ما احادیث او را اخذ می‌کنیم و بدعت‌ها و اعتقادات ناصحیحش را بر او واگذار می‌نماییم.(1089)

حکم عقل در عمل به روایات مخالف

مدار صحت حدیث بر دو امر است:
1 - ضبط
مقصود از ضابط بودن راوی آن است که او حافظ و بیدار و بصیر باشد به حدّی که از خطا و اخلال وارد کردن او به حدیث در امان باشیم.
2 - عدالت
مقصود از عدالت در باب حدیث، صدق راوی و اجتناب او از دروغ در خصوص نقل حدیث از معصوم است، نه مطلق دروغ و نه غیر دروغ از معاصی؛ زیرا عدالت قابل تجزیه است و لذا ممکن است که شخصی در موردی عادل باشد و در موردی دیگر غیر عادل. در مورد قبول خبر و صحت حدیث، عدالت و امانت‌داری راوی در نقل حدیث معیار است. کسی که متصف به این دو صفت باشد قبول خبرش واجب و حدیثش صحیح است.
ذهبی در ترجمه ابان بن تغلب کوفی می‌گوید: «شیعی جلد لکنه صدوق، فلنا صدقه وعلیه بدعته. وقد وثّقه أحمد بن حنبل وابن معین وابو حاتم وأورده ابن عدی، وقال: کان غالیاً فی التشیع. وقال السعدی: زائغ مجاهر. فلقآئل أن یقول: کیف ساغ توثیق مبتدع و حدّ الثقة العدالة والإتقان، فکیف یکون عدلاً من هو صاحب بدعة؟ وجوابه أنّ البدعة علی ضربین: فبدعة صغری کغلوّ التشیع أو کالتشیع بلا غلوّ ولاتحرق، فهذا کثیر فی التابعین مع الدّین والورع والصدق فلو ردّ حدیث هؤلآء لذهب جملة الآثار النبویّة، وهذه مفسدة دینیة»؛(1090) «شیعه تندی است، ولی راستگو است، ما احادیث راستش را اخذ کرده و بدعتش را به او برمی‌گردانیم. او را احمد بن حنبل و ابن معین و ابوحاتم توثیق کرده‌اند. ابن عدی از او یاد کرده و او را غالی در تشیّع دانسته است. و سعدی گفته: او منحرفی آشکار است. ممکن است کسی بگوید: چگونه توثیق کسی که اهل بدعت است جایز می‌باشد، در حالی که حدّ ثقه بودن عدالت و اتقان در نقل حدیث است، پس چگونه عادل است کسی که صاحب بدعت می‌باشد؟ جواب این است که بدعت بر دو نوع است: یکی بدعت صغری مثل غلوّ در تشیّع یا تشیّع بدون غلو و بدون تند بودن که این در تابعین دین‌دار و باورع و راستگو بسیار است، و اگر حدیث این افراد رد شود بسیاری از آثار نبوی از بین خواهد رفت که این مفسده‌ای دینی است.»

میزان در ردّ روایت‌

میزان در ردّ روایت آن است که حدیثی فی حدّ ذاته دروغ باشد نه به جهت دیگر، همان‌گونه که قبول روایت به جهت صدق آن فی حدّ ذاته است نه به جهت دیگر. لذا همان‌گونه که اگر فرد سنّی ثقه دروغ بگوید روایت او مردود است و اتصاف او به عدالت و سنّی‌گری خبر کذب او را تبدیل به صدق نمی‌کند، همچنین به فرض، فرد دروغگو و بدعت‌گذار هر گاه در نقل حدیثی راست بگوید، خبرش مقبول است و اتصاف او به کذب و بدعت، روایت صدق او را تبدیل به کذب نمی‌کند، بلکه این، عقلاً محال است.
و از آنجا که اطلاع از اتصاف شخص به صدق و کذب در غالب موارد به طور واقعی و حقیقی دشوار است لذا در این دو مورد به گمان اکتفا می‌شود.
و از آنجا که نقل خلاف واقع گاهی از روی وهم و خطا انجام می‌گیرد همان‌گونه که از روی قصد و تعمد صورت می‌پذیرد، بدین جهت در راوی حدیث اضافه بر عدالت و تحرز از کذب در نقل حدیث، ضابط و حافظ بودن نیز شرط شده است. ولی اعتقاد راوی در این‌که اعمال داخل در ایمان نیست یا این‌که امام علی‌علیه السلام افضل از ابوبکر و عمر است و یا این‌که آن حضرت‌علیه السلام مستحق خلاف رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم بوده است، این‌ها اموری است که تأثیری در ظنّ به صدق خبر یا عدم آن ندارد، و لذا نمی‌توان نفی آن‌ها را در قبول خبر شرط دانست.

پاسخ به شبهات

اینک به بررسی شبهاتی می‌پردازیم که در این زمینه از ناحیه برخی از علمای اهل‌سنت وارد شده است:
شبهه اوّل
راوی حدیث در صورتی که عقیده فاسدی داشته باشد - به اعتقاد اهل سنت - ظنّ صدق به خبر او حاصل نمی‌شود.
پاسخ
فسق به معنای خروج از اوامر خدای متعال است به این‌که با حدود الهی مخالفت کرده و هتک حرمت محارم الهی نموده باشد، و کسی که عقیده‌ای مخالف عقیده دیگری دارد و بر آن دلیل اقامه می‌کند، هرگز با حدود الهی مخالف نکرده و از امر خدا خارج نشده است، تا فاسق شده باشد، بلکه این اعتقاد را به جهت امتثال دستورات الهی و طلب خشنودی خداوند قبول کرده است، گرچه بر فرض امکان به خطا رفته باشد.
آری، ممکن است کسی که گناه‌کار است در نقل خبر و انتساب روایت به پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم دروغ بگوید، ولی کسی که اعتقادی دارد که با اعتقاد دیگران مخالف است و بر آن دلیلی از کتاب و سنت دارد، نمی‌توان او را به فسق نسبت داد و در نتیجه خیر او را رد نمود؛ زیرا او به یقین خود عمل کرده است.
شبهه دوم
مخالفان عقیده از آن جهت که با نصوص شریعت و ادله قطعی مخالف کرده‌اند لذا متصف به فسق گشته و نمی‌توان خبر آن‌ها را قبول کرد.
پاسخ
اولاً: این‌که گفته می‌شود نصوص شریعت و ادله قطعی بر تأیید عقیده آنان است این به نظر خودشان می‌باشد نه به نظر ما؛ زیرا نزد ما عقیده‌ای را که مخالفان پذیرفته‌اند نه تنها دلیل قطعی بر آن نیست بلکه دلیل قطعی برخلاف آن است.
ثانیاً: اگر انکار صدق ادله مخالفین با اعتقاد و اعتراف به ثبوت آن نصوص باشد که کفر است، ولی این‌چنین نیست؛ زیرا انکار، به جهت ثابت نبودن آن نصوص یا تأویل آن‌ها و حمل برخلاف ظاهر است. و این رویّه و روشی است که نزد تمام ائمه مذاهب رواج دارد.
شبهه سوم
تأویل اهل سنت صحیح است ولی تأویل مخالفانشان فاسد و باطل می‌باشد.
پاسخ
اولاً: مخالفان اهل سنت نیز می‌گویند: تأویل ما صحیح و تأویل شما باطل است، و این ادّعا دلیل اقامه می‌کنند.
ثانیاً: در بین اهل سنت نیز اختلاف اقوال به حسب اختلاف تأویل وجود دارد.
شبهه چهارم
اختلاف بین اهل سنت در فروع است که چندان مشکلی ایجاد نمی‌کند بر خلاف مخالفانشان که اختلاف با آن‌ها در اصول است.
پاسخ
اولاً مخالفت حدیث فی حدّ ذاته از آن جهت که دلالت بر عدم امتثال اوامر شارع دارد در آن فرقی بین فروع و اصول نیست، و لذا منکر حدیث در باب طهارت همانند منکر حدیث در باب توحید است.
ثانیاً: اهل سنت مخالف در فروع را نیز عظیم دانسته و حکم اصول بر آن مترتب می‌سازند، و لذا حکم کسی را که منکر جواز مسح بر خفین باشد را سنگین می‌دانند.
ثالثاً: اهل سنّت در مسائل اصول نیز با یکدیگر اختلاف دارند و این اختلاف به حدّی است که هر یک بر مخالف خود اسم کفر و ضلالت را اطلاق می‌کنند.
شبهه پنجم
جهت ردّ روایت مخالفان این است که دروغ در میان آنان شایع است. اشهب می‌گوید: از مالک درباره رافضه سؤال شد؟ اوّل در جواب گفت: با آنان سخن نگویید و از آنان حدیث نقل نکنید؛ زیرا دروغ می‌گویند.(1091) حرمله می‌گوید: از شافعی شنیدم می‌گفت: من کسی را به مثل رافضه ندیدم که به این حدّ گواهی به زور دهند.(1092)
پاسخ
اولاً: چه بسیار از راویان حدیث که متهم به رفض و بالاتر از آن می‌باشند و در سلسله سندهای اهل سنت در صحاح و غیره واقع شده‌اند. که قبلاً به نمونه‌هایی از آن اشاره کردیم.
ثانیاً: کذب و دروغ در نقل احادیث بلکه جعل احادیث دروغین نزد اهل سنت و حتی عبّاد و زهّاد آن‌ها رواج داشته است.
ذهبی در ترجمه زکریا بن یحیی الوقار از ابن عدی نقل کرده که درباره او می‌گفت: او متهم به جعل احادیث است؛ زیرا احادیث جعلی را از افرادی ثقه نقل می‌کرد.(1093)
و نیز در ترجمه علی بن احمد ابی الحسن مکاری می‌گوید: او از عبّاد و زهّاد بود. و برخی از اصحاب حدیث گفته‌اند: که او در اصفهان جعل حدیث می‌کرد.(1094)
و در ترجمه معلی بن صبیح موصلی از ابن عمار نقل می‌کند که درباره او می‌گفت: او از عبّاد موصل بود که جعل حدیث می‌کرد و دروغ می‌گفت.(1095)

دیدگاه اهل حدیث و متکلّمان در عمل به روایات مخالف‌

گروهی از اهل حدیث و متکلّمان معتقدند که روایات مخالفان و کسانی که به قول خودشان دارای هواهای نفسانی مختلفند مورد قبول است گرچه کافر یا به جهت تأویل فاسق باشند، همان‌گونه که خطیب بغدادی در «الکفایة»(1096) به آن اشاره کرده است.
شافعی و ابوحنیفه و ابویوسف و ابن ابی لیلی و ثوری و افرادی دیگر روایت کسی که با بدعتش - به نظر آنان - فاسق شده را قبول کرده‌اند در صورتی که دروغ گفتن را حلال نشمارد. و این رأیی است که حاکم نیشابوری در «المدخل» و خطیب بغدادی در «الکفایة» به جمهور علمای اهل سنّت نسبت داده و فخر رازی آن را تصحیح کرده و بر آن در کتاب «المحصول» استدلال نموده است... .(1097)
ابن حبان حکایت اجماع بر قبول روایت بدعت‌گذار نموده در صورتی که به بدعتش مردم را دعوت نکند. او در ترجمه جعفر بن سلیمان ضبعی می‌گوید: «بین اهل حدیث اختلاف نیست در این‌که صدوق متقن در صورتی که بدعت‌گذار است ولی مردم را به بدعتش نمی‌کند، می‌توان به روایاتش احتجاج نمود...».(1098)
شافعی در کتاب «الأمّ»(1099) می‌گوید: «در مورد تأویل قرآن و احادیث اقوال متباینی از مردم رسیده است به حدّی که برخی از افراد دیگری را در این مورد واجب القتل دانسته است، و این موضوعی است که از عهد سلف تا کنون ادامه داشته است. ولی هرگز از سلف امامان و کسانی که از تابعین بعد از آن‌ها آمدند شناخته نشده که گواهی کسی را به جهت تأویل رد نمایند گرچه به خطا رفته و گمراه باشد. و او را حلال شمارنده محرمات الهی بداند. و لذا ما هرگز گواهی کسی را به مجرد تأویل ردّ نمی‌کنیم در صورتی برای آن وجهی محتمل باشد ...».
ابن حجر عسقلانی در مقدمه «فتح الباری» می‌گوید: «کسی که با بدعتش فاسق شده همچون خوارج و روافض، آن کسانی که غلوّ ندارند و غیر این‌ها از طوائف مخالفان اهل سنت که اختلاف آشکاری با ما دارند ولی استناد به تأویل ظاهر و جایزی می‌کنند، در قبول روایت این‌گونه افراد در صورتی که از کذب پرهیز کرده و مشهور به سلامت از منافیات مروت و معروف به دیانت و عبادتند، اختلاف است: برخی روایات آنان را به طور مطلق قبول کرده‌اند، و برخی به طور مطلق قبول ندارند و برخی نیز تفصیل داده‌اند به این نحو که اگر مردم را به بدعتش دعوت نکند روایاتش قبول و گرنه رد می‌شود. و این مذهب به عدالت نزدیک‌تر است و طوایفی از امامان بر این عقیده رفته‌اند، و ابن حبّان ادعای اجماع اهل نقل را بر آن نموده است... ».(1100)
او نیز در مقدمه «لسان المیزان» از قول ذهبی در ترجمه ابراهیم بن حکم بن ظهیر می‌نویسد: «مردم در قبول روایت رافضه سه قول دارند: یکی منع مطلق و دیگری ترخیص مطالق است مگر در صورتی که راوی دروغ‌گو و جعل کننده حدیث باشد. و دیگر، قول به تفصیل است که مطابق آن، روایت رافضی صدوق عارف به حدیث مورد قبول واقع شده ولی روایت رافضی دعوت کننده گرچه صدوق است رد می‌گردد».(1101)
ذهبی می‌گوید: «منع از قبول روایت بدعت‌گذار در صورتی که به بدعتش کافر نشده باشند، دیدگاه مالک و اصحابش و نیز نظر ابوبکر باقلانی و پیروان اوست، ولی قبول مطلق مگر در صورتی که با بدعتش کافر گردد یا دروغ را حلال شمارد، دیدگاه ابوحنیفه و ابو یوسف و طایفه‌ای است، و از شافعی نیز این قول روایت شده است. و قول به تفصیل دیدگاه اکثر اهل حدیث است، بلکه ابن حبان نقل اجماع اهل حدیث نموده است...».(1102)
ابن حجر عسقلانی در مقدمه «فتح الباری» در ترجمه خالد بن مخلد قطوانی می‌نویسد: «در مورد تشیّع گذشت که اگر راوی در اخذ روایت و ادای آن ثابت باشد هرگز تشیّع مضرّ به حدیث او نیست خصوصاً در صورتی که دعوت کننده به رأی خود نباشد».(1103)
ذهبی در ترجمه «علی بن مدینی» در کتاب «میزان الاعتدال»(1104) می‌نویسد: «این گونه نیست که هر کس اهل بدعت بوده یا دارای لغزش یا گناه است بتوان در حدیث او ایراد وارد کرد. و نیز از شرط ثقه بودن راوی این نیست که از خطا معصوم باشد».
ابن قیّم جوزیه در کتاب «الطرق الحکمیة» می‌نویسد: «کسی که به جهت اعتقادش فاسق است در صورتی که در دینش متحفظ باشد گواهیش مقبول است گرچه حکم به فسق او کنیم، همچون اهل بدعت‌ها و هواها که ما حکم به کفر آنان نمی‌کنیم، مثل رافضه و خوارج و معتزله و امثال آنان. و این منصوص امامان است و سلف و خلف همیشه شهادت و گواهی و روایات آنان را می‌پذیرفتند...».(1105)
او در ادامه می‌نویسد: «هرگاه ظنّ غالب بر صدق خبر فاسق باشد گواهی او قبول و به آن حکم می‌شود. و خدای سبحان هرگز خبر فاسق را امر به رد نکرده است و لذا نمی‌توان آن را مطلقاً رد نمود، بلکه باید در او دقت کرد که آیا فردی راستگوست یا دروغگو، اگر راستگوست می‌توان روایتش را پذیرفت و به آن عمل کرد و فسقش بر عهده خودش می‌باشد، ولی اگر دروغگوست خبرش را رد کرده و به آن التفات نمی‌شود...».(1106)
مالک بن انس با آن‌که در نقل روایت از مخالفان و به تعبیر خودش از بدعت‌گذاران احتیاط شدید به خرج می‌دهد ولی در عین حال از عدّه‌ای از آن‌ها روایت نقل کرده و به احادیثشان احتجاج نموده است، که از آن میان می‌توان به عدی بن ثابت شیعی اشاره کرد که او را رافضی نیز توصیف کرده‌اند.(1107)
از شافعی سؤال شد که چرا از ابراهیم بن یحیی روایت نقل می‌کنی، در حالی که او قدری شیعی است و در حقّ او گفته شده که رافضی نیز می‌باشد؟ او در جواب گفت: ابراهیم کسی است که اگر از کوه سقوط کند بر او بهتر است از آن‌که دروغ بگوید. او در نقل حدیث ثقه است. و لذا درباره او می‌گفت: «حدیث کرد ما را کسی که در حدیثش ثقه است ولی در دینش متهم می‌باشد».(1108)
ذهبی در ترجمه ابو احمد حاکم نقل می‌کند که گفت: از ابوالحسن مغازی شنیدم که می‌گفت: از بخاری درباره ابوغسان سؤال کردم؟ گفت: از چه چیز او سؤال می‌کنی؟ گفت: از موقعیت او در تشیّع. بخاری گفت: او بر مذهب امامان اهل شهر خود کوفه است. و اگر تو عبیداللَّه بن موسی و ابونعیم و جمیع مشایخ کوفی ما را دیده بودی هرگز سؤال از ابی غسان نمی‌کردی؛ زیرا آنان در تشیّع قوی بودند.

اطلاق در قبول روایات مخالف‌

برخی در قبول روایت مخالف شرط کرده‌اند که دعوت کننده به مذهب خود نباشد ولی این شرط باطل است، و لذا افرادی همچون ثوری، ابوحنیفه، ابویوسف، ابن ابی لیلی و دیگران روایت مخالف را به طور مطلق پذیرفته‌اند چه داعی به مذهب خود باشد یا نباشد.
وانگهی کسی که اعلان و اظهار به مذهب خود می‌کند یا در واقع متدین و باروع است و یا فاسق و فاجر می‌باشد، اگر متدین است، تقوا او را از اقدام بر دروغ باز می‌دارد، و اگر فاسق است خبرش به اتفاق مردود می‌باشد، ولی ردّ خبرش به جهت فسق اوست نه دعوتش به مذهب خود.
و امّا این‌که برخی در قبول روایت راوی شرط کرده‌اند که مضمون آن مؤیّد مذهبش نباشد، این از دسیسه‌های نواصب است که بین اهل حدیث منتشر کردند تا به توسط آن هر آنچه از روایات در فضایل امام علی‌علیه السلام و دیگر اهل بیت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم وارد شده را ابطال نمایند، و لذا نقل روایات در باب فضایل را نشانه تشیّع راوی به حساب آورده و روایات این گونه راویان را مردود شمرده‌اند گرچه راویانش ثقه باشند، و به این نتیجه رسیدند که هیچ روایتی در فضیلت حضرت علی‌علیه السلام صحیح نمی‌باشد. و این روش افرادی همچون ابن تیمیه و امثال او از نواصب است که پرده حیا را از صورت خود برداشته‌اند.
و لذا مشاهده می‌کنیم که هر گاه حدیثی را به جهت تواتر آن و یا وجودش در صحیحین، نتوانستند تضعیف نمایند، از این طریق وارد شده و آن را از اعتبار ساقط می‌نمایند.
اوّل کسی که به این شرط تصریح کرده ابراهیم به یعقوب جوزجانی(1109) است، گرچه به این شرط در عصر او عمل می‌شد. او کسی است که در جرح و تعدیل از اشخاص و چهره‌های سرشناس به حساب می‌آید، و از شیوخ ترمذی، ابوداوود و نسائی و از غالیان در نصب و دشمنی با اهل بیت‌علیهم السلام است. حتی درباره او گفته شده که حروی المذهب است؛ یعنی پیرو مذهب حریز بن عثمان ناصبی است.(1110)
حریز کسی است که حضرت علی‌علیه السلام را هفتاد بار در هنگام صبح و هفتاد بار هنگام عصر، لعنت می‌نمود و هنگامی که از او درباره این عملش سؤال می‌شد؟ می‌گفت: او کسی است که سرهای پدران و اجداد مرا از تن جدا کرده است.(1111)
اسماعیل بن عیاش می‌گوید: «همراه حریز بن عثمان از مصر تا مکه بودم او همواره علی را سبّ و لعن می‌نمود».(1112)
به یحیی بن صالح گفته شد: چرا از حریز حدیث نمی‌نویسی؟ گفت: چگونه از کسی حدیث بنویسم که هفت سال نماز فجر را با او به جای آوردم، در حالی که از مسجد بیرون نمی‌آمد تا آن‌که هفتاد بار علی را لعن نماید.(1113)
خطیب بغدادی در ترجمه حریز و نیز ذهبی در «لسان المیزان» در ترجمه او از حافظ یزید بن هارون نقل کرده که گفت: خداوند در خواب به من فرمود: ای یزید! از حریز روایت ننویس؛ زیرا او سبّ علی می‌کند.(1114) و جوزجانی بر مذهب این خبیث است.
او چنان در جرح و تعدیل متعصب است که درباره او گفته شده: هیچ‌گاه از کنار فردی شیعه عبور نمی‌کرد جز آن‌که او را طعن زده و تعبیرات زشتی به او می‌گفت.
ذهبی درباره او می‌گوید: «از جمله اموری که منجر به توقف در قبول قول جوزجانی در جرح می‌شود این‌که او کسانی را طعن زده که بین او و آنان عداوتی است که ناشی از اختلاف در اعتقاد می‌باشد. فرد حاذق هرگاه مشاهده کند که چگونه جوزجانی اهل کوفه را تضعیف می‌کند تعجب می‌نماید؛ زیرا او در نصب و عداوت اهل‌بیت انحراف شدید داشته و اهالی کوفه مشهور به تشیّع بوده‌اند...».(1115)
این در حالی است که محدثین بزرگ اهل سنّت هرگز این شرط را نپذیرفته و به آن عمل نکرده‌اند، بلکه به روایات راویان شیعه در صورتی که ثقه بوده‌اند عمل کرده و آن‌ها را نقل کرده‌اند گرچه تأیید مذهب شیعه باشد.
از باب نمونه: بخاری و مسلم حدیث «انت منّی و أنا منک»(1116) را در باب فضایل امام علی‌علیه السلام از عبیداللَّه بن موسی عبسی نقل کرده که به تصریح بخاری در کتاب «التاریخ الکبیر» او شدید التشیع است.(1117)

بررسی یک قاعده‌

قاعده‌ای نزد بسیاری از اهل حدیث مشهور است و آن این‌که: «بدعت‌گزار ثقه اگر حدیثی را که به نفع مذهب اوست روایت کند مردود بوده و اخذ به آن نمی‌شود».
این قاعده نزد جماعتی از اهل سنت از مسلّمات به حساب آمده است بدون آن که نسبت به مقاصد جاعلین آن تنبّهی حاصل کنند، و بدون تأمل در این که پذیرفتن این قاعده موجب ردّ بسیاری از احادیث پیامبرصلی الله علیه وآله خواهد شد.
جعل کننده قاعده
قبل از بررسی این قاعده جا دارد به این نکته اشاره کنیم که اول کسی که این قاعده را جعل کرده ابواسحاق ابراهیم بن یعقوب سعدی جوزجانی، یکی از شیوخ ترمذی و ابوداود و نسائی است.(1118) او از سردستگان نواصب به حساب می‌آید. بلکه او را حروی المذهب دانسته‌اند یعنی او پیرو حریز بن عثمان در نصب و عداوت اهل‌بیت‌علیهم السلام و در رأس آن‌ها امیرمؤمنان‌علیه السلام است. او کسی است که تهاجم بسیاری به حدیث شناسانی دارد که موصوف به تشیع‌اند، و لذا تعبیرات تندی نسبت به اهل کوفه داشته و راویان را از نقل روایات آن‌ها به جهت تشیع برحذر داشته است.
اوّل ابن حجر می‌نویسد: «و از جمله اموری که موجب توقف در قبول گفتار شخصی در جرح می‌شود این است که بین او و کسی که جرح می‌شود عداوت و دشمنی ناشی از اختلاف در اعتقاد باشد. لذا عالم متبحر هنگامی که در جرح و تضعیف ابواسحاق جوزجانی نسبت به اهل کوفه تأمل می‌کند تعجب می‌نماید؛ زیرا او انحراف شدیدی در عداوت نسبت به حضرت علی‌علیه السلام داشته است، و از طرفی دیگر اهل کوفه معروف به تشیع بوده‌اند. و لذا مشاهده می‌کنی او را که در تضعیف این گونه افراد و توهین به آنان با عبارات زشت و زننده مضایقه نمی‌کند تا به حدی که امثال اعمش، ابونعیم، عبید اللَّه بن موسی و بزرگان و ارکان حدیث را تضعیف می‌نماید».(1119) او نیز در جایی دیگر می‌نویسد: «سلمیّ از دار قطنی - بعد از توثیق جوزجانی - نقل کرده که در او انحراف از علیّ‌علیه السلام است...».(1120)
حافظ احمد بن سعید در تعلیقه‌اش بر کتاب «الباحث عن علل الطعن فی الحارث» می‌نویسد: «جوزجانی ناصبی خبیث و دشمن است و لذا روایت او در مورد هر فرد شیعی تا چه رسد به اصحاب علیّ‌علیه السلام پذیرفته نمی‌شود. و او نزد ما کذّاب است گرچه او را اهل حدیث طبق عادتشان توثیق کرده‌اند».(1121)
این را ذکر کردیم تا معلوم شود که این قاعده مبتنی بر اساس علمی محکم نیست بلکه به توسط شخصی ناصبی ثابت شده است، با این هدف که چون به نظر او شیعه بدعت‌گزار است لذا احادیثی که در سند آنها افراد شیعه وجود دارد مردود می‌باشد.
نقد قاعده
بر این قاعده: (هر بدعت‌گزار ثقه هرگاه روایت کند حدیثی را که مؤیّد بدعت اوست مردود است) از جانب ابن حبّان و حاکم ادعای اجماع شده است، گر چه ابن حجر در آن نظر کرده است. و به نظر می‌رسد که این قاعده از جهاتی فاسد و مردود است:
1 - این اتفاق - همان‌گونه که در جای خود توضیح دادیم - تنها از سوی نواصب و دشمنان اهل‌بیت‌علیهم السلام و پیروان آنها پدید آمده است. و لذا مشاهده می‌کنیم که امامان و اهل حدیث از اهل سنت هرگز به آن التزام نداده‌اند، بلکه هر حدیثی را که راوی آن ثقه و ضابط باشد اخذ می‌کنند بدون آن‌که این قید را بپذیرند. و لذا مشاهده می‌کنیم که بخاری و مسلم چه بسیار از احادیث فضایل حضرت علی‌علیه السلام را که از راویان شیعه نقل شده پذیرفته و در کتاب صحیح خود نقل کرده‌اند. مثل حدیث «أنت منّی وانّا منک»؛(1122) «ای علی! تو از من و من از تو هستم»، با این که این حدیث از روایات عبید اللَّه بن موسی عبسی است که بخاری درباره او در تاریخ کبیرش می‌گوید: «او شدید التشیع بود».
و نیز حدیث: «لایحبّک الاّ مؤمن ولایبغضک الاّ منافق»؛(1123) «تو را به جز مؤمن دوست ندارد و به جز منافق دشمن ندارد»، را مسلم از عدیّ بن ثابت نقل کرده با این که او شیعه و غالی و دعوت کننده به مذهب خود معرفی شده است.(1124)
این عملکرد همه اصحاب صحاح و سنن و مصنفات حدیثی است که احادیثی را نقل می‌کنند که مورد احتجاجشان بوده و تصریح به صحت بسیاری از آن‌ها کرده‌اند، و این نه تنها دلالت بر بطلان ادعای اجماع بر این شرط دارد بلکه دلالت بر بطلان اصل آن دارد.
ابوالحسین غازی می‌گوید: از بخاری راجع به ابوغسان سؤال کردم؟ او گفت: از چه جهت او سؤال می‌کنی؟ گفتم درباره تشیع او. بخاری گفت: او برمذهب اهل شهر خود کوفیین است و اگر عبیداللَّه و ابونعیم و تمام مشایخ کوفی ما را دیده بودی از ما درباره ابوغسان سؤال نمی‌کردی.(1125)
لذا ابن حجر می‌نویسد:«قبول مطلق روایات مبتدعه مورد نظر ابوحنیفه و ابویوسف و طایفه‌ای از علماست از مشافعی نیز این رأی روایت شده است، مگر کسی که به توسط بدعتش کافر شود و کسی که دروغ را حلال شمارد».(1126)
2 - همان‌گونه که اشاره شد مدار صحت حدیث بر ضابط بودن و عدالت و وثاقت راوی است و بیش از این در قبول خبر لازم نیست گر چه راوی هم‌عقیده با فردی که روایت او را نقل می‌کند نباشد.
3 - در این قاعده تناقض آشکاری است؛ زیرا کسی که به مذهب خود دعوت می‌کند یا آدم متدیّن و باورعی است و یا فاسق و فاجر است، در صورت اوّل دین و ورعش مانع او از اقدام بر دروغ است، و در صورت دوّم به جهت فسق و فجورش روایتش مردود است نه به جهت دعوت به مذهبش.
4 - با اعمال این شرط لازم می‌آید که بسیاری از احادیث نبوی ابطال شود؛ زیرا کمتر راوی پیدا می‌شود که رأیش با رأی کسی که روایت از او نقل می‌کند یکسان باشد. آیا نواصب می‌توانند حدیث صحابی معروف ابوالطفیل عامر بن واثله را ردّ کنند در حالی که طبق نصّ ابن‌قتیبه او از غلات روافض بوده است؟(1127) و او از ابی‌ذر غفاری حدیث «سفینه» را نقل کرده است.

اعتراف به حق‌

برخی از علمای اهل سنت، انصاف به خرج داده و حکم به جواز رجوع به تراث شیعه نموده‌اند:
1 - شیخ محمود شلتوت، رئیس دانشگاه الأزهر مصر در عصر خود، بعد از مطالعه فراوان در فقه شیعه و مرجعیّت دینی اهل بیت‌علیهم السلام پی به اعتبار مذهب جعفری برده و فتوای معروف خود را در جواز تعبّد به این مذهب صادر کرد. او می‌گوید: «انّ مذهب الجعفریة المعروف بمذهب الشیعة الامامیة الاثنا عشریة مذهب یجوز التعبد به شرعاً کسائر مذاهب اهل السنة، فینبغی للمسلمین ان یعرفوا ذلک وان یتخلّصوا من العصبیة بغیر الحقّ لمذاهب معینة...»؛ «مذهب جعفری معروف به مذهب شیعه امامی اثنا عشری، مذهبی است که تعبّد به آن شرعاً جایز است، همانند سایر مذاهب اهل سنت. لذا سزاوار است بر مسلمانان که آن را شناخته و از تعصّب ناحق نسبت به مذاهبی معیّن خلاصی یابند».(1128)
بعد از او هر یک از شاگردان شیخ محمود شلتوت در زیر فتوای او تقریظ زده و مطلب او را تأیید نمودند، شاگردانی؛ امثال شیخ ازهر دکتر محمّد محمّد فحّام، شیخ محمّد غزالی، عبدالرحمن بن نجار مدیر مساجد قاهره، استاد احمد بک و دیگران.(1129)
شیخ محمّد ابوزهره می‌گوید: «شکّی نیست که شیعه، فرقه‌ای است اسلامی، هر چه می‌گوید به خصوص قرآن و احادیث منسوب به پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم تمسک می‌کند...».(1130)
2 - دکتر حامد حنفی داوود، استاد ادبیات عرب در دانشکده زبان قاهره می‌گوید: «... فهو - ای التشیع - المذهب الاسلامی الاول الّذی عنی کل العنایة بالمنقول والمعقول جمیعاً واستطاع ان یسلک بین المذاهب الإسلامیة طریقاً شاملاً واسع الآفاق. ولولا ما امتاز به الشیعة من توفیق بین المعقول والمنقول لما لمسنا فیهم هذه الروح المتجددة فی الإجتهاد وتطویر مسائلهم الفقهیه مع الزمان والمکان بما لا یتنافی مع روح الشریعة الاسلامیة الخالدة»؛ «... تشیّع اوّلین مذهب اسلامی است که عنایت خاصی به منقول و معقول داشته است، و در میان مذاهب اسلامی توانسته است راهی را انتخاب کند که دارای افق گسترده‌ای است. و اگر نبود امتیازی که شیعه در جمع بین معقول و منقول پیدا کرده هرگز نمی‌توانست به روح تجدّد در اجتهاد رسیده و خود را با شرایط زمان و مکان وفق دهد به حدّی که با روح شریعت اسلامی منافات نداشته باشد».(1131)
3 - استاد ابوالوفاء غنیمی تفتازانی، مدرّس فلسفه اسلامی در دانشگاه الازهر می‌گوید: «وقع کثیر من الباحثین سواء فی الشرق أو الغرب، قدیماً وحدیثاً، فی احکام کثیرة خاطئة عن الشیعة، لا تستند إلی ادلة أو شواهد نقلیة جدیرة بالثقة، وتداوّل بعض الناس هذه الاحکام فیما بینهم دون ان یسألوا انفسهم عن صحتها او خطئها. وکان من بین العوامل الّتی ادت إلی عدم انصاف الشیعة من جانب اولئک الباحثین، الجهل الناشی‌ء عن عدم الاطلاع علی المصادر الشیعیة والاکتفاء بالاطلاع علی مصادر خصومهم»؛(1132) «بسیاری از بحث کنندگان در شرق و غرب عالم، از قدیم و جدید، دچار احکام نادرستی در مورد شیعه شده‌اند که با هیچ دلیل و شواهد نقلی سازگار نیست. مردم نیز این احکام را دست به دست کرده و بدون آن‌که از صحت و فساد آن سؤال کنند، شیعه را به آن‌ها متّهم می‌سازند. از جمله عواملی که منجرّ به بی انصافی نسبت به شیعه شد جهلی است که ناشی از بی اطّلاعی آنان نسبت به مصادر شیعه است، و آنان در آن اتّهامات، تنها به کتاب‌های دشمنان شیعه استناد می‌کنند».

آثار رجوع به احادیث اهل بیت‌علیهم السلام‌

در صورت رجوع به احادیث اهل بیت‌علیهم السلام آثاری بر آن مترتب می‌شود که عبارتند از:
1 - در مسائلی که حدیثی از اهل بیت‌علیهم السلام از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نقل شده ولی از طریق اهل سنت حدیثی در آن مورد نرسیده است، وظیفه آن است که به احادیث اهل بیت رجوع کرده و این گونه موارد را از مصادیق نبود نصّ به حساب نیاورند تا خود را مجبور به رجوع به قیاس، استحسان، سدّ ذرایع و مصالح مرسله و دیگر اصول کنند.
2 - در مواردی که احادیثی از طریق اهل سنت وارد شده و نیز در همان موارد روایاتی از طرق امامان شیعه رسیده که می‌تواند مفسّر و مبیّن روایات وارد از طرق اهل سنت باشد، در این صورت وظیفه آن است که بین هر دو دسته روایات - روایات اهل سنت و روایات امامان اهل بیت‌علیهم السلام - جمع کرده و احادیث اهل بیت حاکم قرار گیرد؛ زیرا مفسّر و شارح احادیث وارد از طرق اهل سنت است. همانند سایر مواردی که دو حدیث وارد شده یکی از آن دو مفسّر و شارح دیگر است.
3 - و در مواردی که حدیث از طرق شیعه و اهل سنت هر دو رسیده ولی با یکدیگر معارضند به نحوی که قابل جمع نمی‌باشند و یکی مفسّر دیگری نیست، در این صورت وظیفه آن است که به حدیثی تمسک شود که بر دیگری ترجیح دارد، و آن احادیثی است که از طرق اهل بیت‌علیهم السلام رسیده است؛ زیرا این طریق را پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم تعیین کرده و مردم را به پیروی از آن امر کرده است. همان‌گونه که از حدیث ثقلین، سفینه، آیه تطهیر و دیگر ادله استفاده می‌شود.

بازگشت جمیع علوم به امام علی‌علیه السلام‌

با مراجعه به تاریخ پی می‌بریم که جمیع علوم اسلامی به امام علی‌علیه السلام باز می‌گردد و آن حضرت مؤسس آن‌ها به حساب می‌آید. ابن ابی الحدید در این باره می‌گوید: «در علم توحید و معارف الهی که اشرف علوم است، کلمات و خطبه‌های حضرت مملوّ از آن است. معتزله در این زمینه خود را به امام علی‌علیه السلام منتسب می‌دانند؛ زیرا مؤسس مکتب اعتزال - واصل بن عطا - شاگرد ابی هاشم عبداللَّه بن محمّد بن حنفیه است، و ابوهاشم شاگرد پدرش محمّد بن حنفیه و او شاگرد امام علی‌علیه السلام است.
اشاعره نیز خود را به ابوالحسن اشعری منتسب می‌دانند که او شاگرد ابو علی جبائی، و ابو علی یکی از مشایخ معتزله است.
انتساب امامیه و زیدیه به حضرت علی‌علیه السلام پرواضح است.
در علم فقه نیز حضرت، اصل و اساس آن به حساب می‌آید و هر فقیهی در اسلام از فقه او استفاده کرده و بر سر خوان سفره او نشسته است.
اصحاب ابوحنیفه، همچون ابویوسف و محمّد بن حسن، فقه را از ابوحنیفه فراگرفته‌اند. و شافعی فقه را از محمّد بن حسن فرا گرفته است و احمد بن حنبل از شافعی استفاده کرده است. لذا فقه همه به ابو حنیفه باز می‌گردد، در حالی که ابوحنیفه شاگرد امام صادق‌علیه السلام بوده است.
مالک بن انس شاگرد ربیعه و ربیعه شاگرد عکرمه و او شاگرد ابن عباس است که وی شاگرد امام علی‌علیه السلام بوده است.
و رجوع فقه شیعه نیز به امام علی‌علیه السلام امری ظاهر و واضح می‌باشد.
از جمله علوم، علم تفسیر قرآن است که از امام علی‌علیه السلام گرفته شده و به وی بازگشته است. و اگر به کتاب‌های تفسیر رجوع کنی به صحت این مطالب پی خواهی برد؛ زیرا بیشتر آن از حضرت علی‌علیه السلام و عبداللَّه ابن عباس است و مردم می‌دانند که ابن عباس ملازم آن حضرت بوده و از شاگردان او به حساب می‌آمده است.
از ابن عباس سؤال شد: علم تو در مقابل علم پسر عمویت حضرت علی‌علیه السلام چه مقدار است؟ او گفت: همانند قطره‌ای از باران در مقابل اقیانوس.
از جمله علوم، علم طریقت و حقیقت و احوال تصوف است، و می‌دانید که بزرگان این فن در تمام کشورهای اسلامی نسبتشان به امام علی‌علیه السلام باز می‌گردد و این مطلبی است که شبلی و جنید و سری و ابویزید بسطامی و ابو محفوظ معروف کرخی و دیگران به آن تصریح کرده‌اند. ...
و از جمله علوم، علم نحو و عربیت است، و همه می‌دانند که مبتکر آن حضرت علی‌علیه السلام است. او کسی بود که جوامع و اصول این علم را به ابوالأسود دئلی املا نمود. از آن جمله این‌که تمام کلام بر سه قسم است: اسم و فعل و حرف. و از آن جمله تقسیم کلمه به معرفه و نکره. و تقسیم وجوه اعراب به رفع و نصب و جرّ و جزم است. و این از معجزات است؛ زیرا قدرت بشر از چنین کاری عاجز می‌باشد و نمی‌تواند چنین استنباطی داشته باشد...».(1133)

رجوع صحابه به امام علی‌علیه السلام‌

از روایات و تاریخ استفاده می‌شود که صحابه بعد از پیامبر اکرم‌صلی الله علیه وآله وسلم در فهم مسائل مختلف به امام علی‌علیه السلام رجوع می‌کردند. اینک به نمونه‌هایی از آن اشاره می‌کنیم:
1) ابن عساکر نقل می‌کند دو نفر نزد عمر بن خطّاب آمده و از او درباره طلاق کنیز سؤال کردند. عمر از جا برخاست و همراه آن دو نفر به نزد حضرت علی‌علیه السلام آمد و به او عرض کرد: ای اصلع! رأی تو درباره طلاق کنیز چیست؟... .(1134)
2) انس بن مالک می‌گوید: بعد از وفات رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم شخصی یهودی وارد مدینه شد و سراغ خلیفه مسلمانان را گرفت. مردم او را به ابو بکر ارجاع دادند. مرد یهودی به نزد ابوبکر آمد و به او گفت: من از تو درباره اموری سؤال می‌کنم که به جز نبیّ یا وصیّ او، آن‌ها را نمی‌داند.
ابوبکر گفت: از هرچه می‌خواهی سؤال کن.
یهودی گفت: خبر بده مرا از آنچه برای خدا نیست و از آنچه نزد خدا نیست و از آنچه خدا آن را نمی‌داند.
ابوبکر گفت: این سؤال‌های کفار است، ای یهودی! و لذا او و مسلمانان قصد تعرض به او را کردند.
ابن عباس گفت: شما با او به انصاف رفتار نکردید.
ابوبکر گفت: آیا نشنیدی که چه گفت؟
ابن عباس فرمود: اگر می‌توانید جواب او را بدهید وگرنه او را به نزد علیّ‌علیه السلام ببرید تا جواب او را بدهد؛ زیرا از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم شنیدم که خطاب به علی‌علیه السلام می‌فرمود: بار خدایا! قلبش را هدایت کن و زبانش را ثابت بدار.
ابن عباس می‌گوید: ابوبکر و حاضران به نزد علی بن ابی طالب‌علیه السلام آمده و از او اذن گرفتند.
ابوبکر گفت: ای اباالحسن! این یهودی از من مسائل کفار را سؤال می‌کند.
حضرت فرمود: چه می‌گویی، ای یهودی؟
یهودی گفت: من از اموری سؤال می‌کنم که جز پیامبر یا وصیّ پیامبر آن‌ها را نمی‌داند. با درخواست حضرت، یهودی سؤال‌های خود را تکرار کرد.
حضرت فرمود: امّا آنچه را که خداوند نمی‌داند، آن گفتار شما جماعت یهود است که عزیر فرزند خداست، و خدا نمی‌داند که برایش فرزندی است. و امّا این‌که می‌گویی خبر بده مرا از آنچه نزد خدا نیست، آن مظلمه بندگان است. و امّا گفتار تو که خبر بده مرا از آنچه برای خدا نیست، آن شریک است که خدا ندارد.
یهودی گفت: شهادت می‌دهم که معبودی جز خدا نیست و این‌که محمّد رسول اوست و تو وصیّ رسول خدایی.
ابوبکر و مسلمانان خطاب به علی‌علیه السلام عرض کردند: ای کسی که برطرف کننده گرفتاری هستی.(1135)
3) عاصی در «زین الفتی» نقل کرده که اسقف نجران در اوائل خلافت عمر بن خطاب وارد بر او شد و گفت: ای عمر! شما در کتابتان می‌خوانید: «و بهشتی که عرض آن به اندازه عرض آسمان و زمین است». پس دوزخ کجاست؟
عمر ساکت شد و به حضرت علی‌علیه السلام عرض کرد: جواب او را بده. حضرت فرمود: من جواب تو را می‌دهم ای اسقف! به من خبر بده اگر شب آمد روز کجا می‌رود؟ و اگر روز آمد شب کجا می‌رود؟
اسقف عرض کرد: من ندیدم کسی را که جواب این مسأله را بدهد. این جوان چه کسی است؟
عمر گفت: این جوان علی بن ابی طالب داماد رسول خدا و پسر عموی او و پدر حسن و حسین است.
اسقف گفت: خبر بده مرا ای عمر از قطعه‌ای از زمین که یک بار خورشید در آن پرتو افکنده و قبل و بعد از آن بر آن پرتو نیفکنده است؟
عمر گفت: از این جوان سؤال کن. او از حضرت علی‌علیه السلام سؤال کرد. حضرت فرمود: من جوابت را می‌دهم. آن رود (نیل) است. هنگامی که برای بنی اسرائیل شکافته شد و خورشید یک بار بر آن تابید، دیگر قبل و بعد از آن بر آن قطعه از زمین نتابید.
اسقف گفت: خبر بده مرا از چیزی در دستان مردم که شبیه به میوه‌های بهشت است؟ عمر گفت: از این جوان سؤال کن.
حضرت فرمود: من تو را پاسخ می‌دهم، آن قرآن است که تمام مردم دنیا بر آن روی آورده و از آن حاجات خود را برطرف می‌سازند بدون آن‌که چیزی از آن کاسته شود. همچنین است میوه‌های بهشت.
اسقف گفت: راست گفتی. خبر بده مرا آیا برای آسمان قفل است؟
حضرت فرمود: قفل آسمان‌ها شرک به خداست.
اسقف عرض کرد: کلید آن قفل چیست؟
حضرت فرمود: گواهی به توحید (لا اله إلّا اللَّه) که چیزی از حجاب بر آن نیست به جز عرش.
اسقف عرض کرد: راست گفتی. خبر بده مرا از اولین خونی که بر روی زمین ریخت؟
حضرت فرمود: ما همانند شما نمی‌گوییم که خون خشّاف است، ولی اولین خونی که بر زمین ریخت بچه‌دان حوّا بود، هنگامی که هابیل فرزند آدم را بزاد.
اسقف گفت: راست گفتی، ولی یک سؤال باقی مانده است، خبر بده مرا که خدا کجاست؟
عمر غضبناک شد.
حضرت فرمود: من تو را پاسخ می‌دهم، از هرچه می‌خواهی سؤال کن.
ما نزد رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم بودیم که ملکی آمد و بر حضرت سلام کرد. رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم به او فرمود: از کجا فرستاده شدی؟ عرض کرد: از آسمان هفتم، از جانب پروردگارم. سپس ملکی دیگر آمد و حضرت همان سؤال را از او پرسید. ملک گفت: از آسمان هفتم، از طرف پروردگارم آمده‌ام. فرشته سومی از جانب مشرق و فرشته چهارمی از جانب مغرب آمد و حضرت از آن دو سؤال کرد، آن‌ها هم همان جواب را دادند. پس خدای عزّ و جلّ هم اینجاست و هم آنجا، در آسمان خداست و در زمین نیز خداست.(1136)
4) زن حامله‌ای را به نزد عمر بن خطاب آوردند که اعتراف به زنا کرده بود. عمر دستور داد تا او را سنگسار کنند. حضرت علی‌علیه السلام او را دید و فرمود: این زن را چه شده؟ گفتند: عمر دستور داده تا او را سنگسار کنند. حضرت آن زن را برگرداند و فرمود: توسلطه به این زن داری، نه آنچه در شکم اوست... عمر آن زن را رها کرد و گفت: زنان عاجزند که مثل علی بن ابی طالب را بزایند، اگر علی نبود عمر هلاک شده بود.(1137)
5) به عمر خبر رسید که زنی از قریش در عدّه با مردی از ثقیف ازدواج کرده است. عمر کسی را به نزد آن دو فرستاد و آن دو را از همدیگر جدا کرده و عقاب نمود و به مرد گفت: تا ابد نباید با او ازدواج کنی، و مهر آن زن را از بیت المال پرداخت. این قضیه بین مردم پخش شد و خبر به علی‌علیه السلام رسید. حضرت‌علیه السلام از این‌که مهر را از بیت المال قرار داده بود اعتراض کرده و فرمود: این دو جاهل بودند و بر خلیفه است که آن دو را به سنّت بازگرداند. به حضرت عرض شد: نظر شما درباره این زن چیست؟ حضرت فرمود: به جهت استحلال فرج او مهر بر زن است و آن دو از هم جدا می‌شوند و تازیانه‌ای بر آن دو نیست. و زن عده خود را از شوهر اولش کامل می‌کند و عده‌ای از شوهر دوم می‌گیرد و سپس مرد به خواستگاری او می‌رود. این خبر به عمر رسید و او قول حضرت علی‌علیه السلام را قبول کرد.(1138)
6) عبدالرحمن سلمی می‌گوید: زنی را نزد عمر آوردند که عطش بر او فشار آورده و او را به سوی چوپانی کشانده بود. از او تقاضای آب کرد. چوپان از او می‌خواهد تا در مقابل آب او را تمکین کند، آن زن این کار را انجام می‌دهد. عمر در حکم آن زن با مردم مشورت می‌کند. حضرت علی‌علیه السلام می‌فرماید: «این زن مضطره بوده و لذا نظر من این است که باید او را رها کرد.» عمر او را رها می‌کند.(1139)
7) مردی سیاه چهره که با خود زنی سیاه چهره همراه بود را به نزد عمر بن خطاب آوردند. آن مرد گفت: من سیاه و این زن سیاه است ولی فرزندی قرمز گونه برای من به دنیا آورده است؟ زن خطاب به عمر گفت: به خدا سوگند که من به او خیانت نکرده‌ام و این فرزند اوست. عمر نمی‌دانست که چه بگوید. از حضرت علی بن ابی طالب‌علیه السلام سؤال شد؟ حضرت فرمود: اگر از چیزی سؤال کنم مرا تصدیق می‌کنی؟ عرض کرد: آری به خدا سوگند. حضرت فرمود: آیا در هنگام حیض زنت، با او مواقعه کردی؟ آن مرد گفت: شاید. حضرت فرمود: اللَّه اکبر، همانا نطفه چون با خون مخلوط گردد خداوند از آن فرزند قرمز آفریند. پس فرزندت را انکار نکن؛ زیرا تو بر نفست جنایت کردی.(1140)
8) زنی را به نزد عمر بن خطاب آوردند که از جوانی از انصار شکایت داشت. وقصه او این بود که چون او را دوست می‌داشت و کام او را بر نمی‌آورد لذا حلیه کرده و سفیدی تخم مرغ را بر لباس و پای خود ریخته بود تا بر ضد آن جوان حیله کند. آن زن فریاد کنان به نزد عمر آمد و گفت: این مرد به من غالب شده و مرا در بین اهل بیتم مفتضح کرده است و این اثر کارهای اوست. عمر از زنان خواست تا او را بررسی کنند. زن‌ها گفتند: در بدن و لباس او اثر منی است. عمر خواست تا آن جوان را عقوبت کند که آن مرد شروع به استغاثه کرد و قسم یاد کرد که من کار بدی نکرده و قصد سویی به او نداشته‌ام، آن زن قصد مرا کرد ولی من خودم را حفظ نمودم.
عمر خطاب به امام علی‌علیه السلام کرده، عرض نمود: نظر شما درباره این دو نفر چیست؟
حضرت نگاه به لباس آن زن کرد و دستور داد آب جوش آورده و بر لباس او ریختند. سفیدی منجمد شد. حضرت آن سپیدی را برداشت و مزه آن را چشید و معلوم شد که طعم تخم مرغ می‌دهد. بر زن اصرار کردند و او اعتراف بر توطئه خود نمود.(1141)
9) ابن اذینه عبدی می‌گوید: من نزد عمر آمدم و از او سؤال کردم که از کجا باید احرام عمره ببندم؟ او گفت: به نزد علی برو، از او سؤال کن. من به نزد علی‌علیه السلام آمده و از او در این باره سؤال کردم؟
حضرت فرمود: از همان جا که شروع کردی؛ یعنی از میقات سرزمین خود. او می‌گوید: به نزد عمر آمدم و جریان را به او گفتم. عمر گفت: جواب همان چیزی است که فرزند ابی طالب گفته است.(1142)
10) در ایام خلافت عمر سخن از کثرت زیور آلات کعبه شد و به او گفته شد که اگر آن‌ها را برداشته و به توسط آن‌ها لشکریان مسلمین را تجهیز کنی اجر بیشتری دارد؛ زیرا کعبه چه احتیاجی به زیور آلات دارد؟
عمر خواست چنین کند که مسأله را از امیرالمؤمنین‌علیه السلام سؤال کرد؟
حضرت فرمود: «این قرآن محمّدصلی الله علیه وآله وسلم نازل شده است. و اموال بر چهار قسم است: اموال مسلمانان که در فرائض بین ورثه تقسیم نموده است. وفئ که بر مستحقین آن تقسیم شده است. و خمس را که در آنجا که باید قرار دهد قرار داده است. و صدقات را که آنجا که باید بگذارد گذاشته است. و در آن روز زیور آلات کعبه بوده و خداوند آن‌ها را بر حال خود گذاشته است. و آن‌ها را از روی فراموشی رها نکرده و از آن مکانی را مخفی نکرده است. و تو نیز همان‌گونه که خدا و رسولش کرده، انجام بده».
عمر گفت: اگر تو نبودی ما مفتضح می‌شدیم. و لذا زیور آلات را به حال خود گذاشت.»(1143)

جلوگیری از مرجعیت دینی اهل بیت‌علیهم السلام‌

گرچه ابوبکر و عمر در ابتدای امر مردم را در مسائل دینی و احکام الهی به امام علی‌علیه السلام ارجاع می‌داند، ولی بعد از مدتی پی بردند که این مسائل برای آنان مشکل‌ساز شده است؛ زیرا مردم می‌گفتند: اگر شما خلیفه و جانشین رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم هستید پس چرا از علم او آگاهی ندارید؟
توضیح مطلب این است که آنان به این نتیجه رسیده بودند که خلیفه باید دارای دو قدرت باشد:
1) قدرت سیاسی
خلیفه باید قدرت اداره شؤون امّت در زمان جنگ و صلح را داشته باشد و بتواند از مرزهای کشور اسلامی پاسداری نماید و در اصلاح امور جامعه خبرویّت داشته باشد.
2) قدرت علمی
آنان به این نتیجه رسیده بودند که اگر قدرت فتوا دادن نداشته و از عهده سؤال‌های مردم بر نیایند از نفوذ و سلطه آن‌ها کاسته خواهد شد؛ زیرا در زمان رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم چنین عادت کرده بودند که مسائل شرعی را از آن حضرت بپرسند و در مسائل جدید به او رجوع نمایند، و بعد از او توقع داشتند کسی که جانشین او می‌شود علاوه بر اداره امور جامعه بتواند از عهده سؤال‌های آنان برآید. ولی هنگامی که مشاهده کردند خلیفه مسلمین در مسائل شرعی به امام علی‌علیه السلام ارجاع ندهد، در خلافت و رهبری آنان شک می‌نمودند.
آنان از این معضله به خوبی آگاه بودند لذا درصدد پیدا کردن راه حلّی برای آن برآمدند که در این راه دو کار اساسی انجام دادند: یکی این‌که مرجعیت دینی اهل بیت‌علیهم السلام را سدّ کرده و کسی را به آنان ارجاع ندادند تا برایشان نقصی نباشد و در ضمن، مردم از فضایل و کمالات و علوم اهل بیت‌علیهم السلام آگاهی پیدا نکنند.
دیگر این‌که خود را مجتهد مطلق دانسته و در احکام، نه تنها خود را صاحب نظر دانستند بلکه به خود اجازه دادند تا اجتهاد در مقابل نصّ نمایند.
شاهد این مدعا این‌که ابن عساکر نقل می‌کند که دو نفر نزد عمر بن خطّاب آمده، از او درباره طلاق کنیز سؤال کردند. او از جا برخاست و با آن دو نفر به نزد حضرت علی‌علیه السلام آمد و به او عرض کرد: ای اصلع! رأی تو در طلاق کنیز چیست؟ حضرت سر خود را بلند کرد و با اشاره به او فهماند که دو تا است. عمر به آن دو نفر جواب داد: دو طلاق است. یکی از آن دو نفر گفت: سبحان اللَّه! ما نزد تو آمده‌ایم و تو امیرالمؤمنین هستی، ولی سؤال ما را جواب ندادی تا این‌که به نزد این مرد رفتی و از او سؤال نمودی و از او راضی شدی که با اشاره به تو مطلب را بیان کند...».(1144)
در زمان خلافت عمر بن خطاب قومی از دانشمندان یهود به نزد او آمده و گفتند: ای عمر! تو سرپرست امر امّت بعد از محمّدصلی الله علیه وآله وسلم و مصاحب او می‌باشی و ما قصد داریم که از تو درباره خصلت‌هایی سؤال کنیم، اگر ما را از آن‌ها خبر دهی علم پیدا می‌کنیم که اسلام حقّ است و محمّد پیامبر می‌باشد واگر ما را از آن‌ها خبر ندهی می‌دانیم که اسلام باطل است و محمّد پیامبر نیست.
عمر گفت: از آنچه می‌خواهید بپرسید.
آنان گفتند: خبر بده ما را از قفل‌های آسمان‌ها که چیست؟ و خبر بده ما را از کلیدهای آسمان‌ها که چیست؟ و خبر بده ما را از...
عمر سر خود را به زیر افکند و گفت: بر عمر عیب نیست چیزی را که از او سؤال شده و نمی‌داند، بگوید نمی‌دانم و این‌که از چیزهایی که نمی‌داند سؤال شود.
دانشمندان یهود از جا بلند شده و گفتند: گواهی می‌دهیم که محمّد پیامبر نبوده و اسلام باطل است.
سلمان فارسی از جا بلند شد و به یهودیان فرمود: کمی توقف کنید. آن‌گاه به طرف علی بن ابی طالب‌علیه السلام رفته و بر او وارد شد و عرض کرد: ای اباالحسن! اسلام را دریاب.
حضرت فرمود: چه شده است؟ سلمان قصه را گفت. حضرت برده رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم را بر تن نمود و نزد آنان آمد. عمر که نگاهش به حضرت افتاد از جا بلند شد و او را بغل گرفت و عرض کرد: ای اباالحسن! تو برای هر معضل و شدّتی خوانده می‌شوی.
حضرت علی‌علیه السلام خطاب به علمای یهود کرده و فرمود: از آنچه می‌خواهید سؤال کنید؛ زیرا پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم مرا هزار باب از علم تعلیم کرده که از هر بابی، هزار باب منشعب می‌شود. علمای یهود از حضرت سؤال‌های خود را پرسیدند. حضرت علی‌علیه السلام فرمود: من یک شرط برای شما می‌گذارم و آن این‌که اگر آن طور که در تورات شما آمده، شما را خبر دادم، به دین ما ایمان آورید، من شما را پاسخ می‌دهم. آنان قبول کردند.
حضرت فرمود: از یک یک خصلت‌ها سؤال نمایید... .
در این حدیث آمده که حضرت به تمام سؤال‌های آنان پاسخ گفت و در آخر آنان شهادت به وحدانیت خدا و نبوّت پیامبر اسلام‌صلی الله علیه وآله وسلم دادند و گفتند: ما گواهی می‌دهیم که تو داناترین فرد این امّت هستی.(1145)

اهل بیت‌علیهم السلام و تدوین حدیث‌

اشاره‌

رویّه نگاشتن حدیث پس از پیامبر در میان ائمه اهل بیت ایشان‌علیهم السلام رواج داشت و امامان به تبع از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم به این امر تأکید داشته و دوستداران اهل بیت نیز به کتابت حدیث همت می‌گماشتند.
دکتر شوقی ضیف می‌نویسد: «توجه شیعه به نوشتن فقه بسیار قوی بوده است، و علت آن، اعتقادی بوده که آنان به امامان خود داشتند، آن‌ها امامان را هادی و مهدی دانسته و معتقد بودند باید به تمام فتاوای آن‌ها ملتزم بود. لذا به فتاوا و قضاوت‌های علی‌علیه السلام توجه کردند. بنابر این اوّلین تألیف از میان شیعه و به دست سلیم بن قیس هلالی، معاصر حجّاج بوده است».(1146)

1 - دوران امام علی‌علیه السلام‌

سید شرف الدین می‌نویسد: «امام علی‌علیه السلام و شیعیان او از همان ابتدا به مسئله تدوین حدیث توجه کردند. اولین چیزی که علی‌علیه السلام در ابتدا بدان توجه کرد، کتابت کامل قرآن بود که بعد از وفات پیامبر آن را بر حسب نزولش تدوین کرد و عام و خاص، و مطلق و مقیّد، و محکم و متشابه آن را ذکر نمود. و بعد از آن به تألیف کتابی برای فاطمه‌علیها السلام پرداخت که نزد اولاد آن‌ها به صحیفه فاطمه - علیها السلام - شهرت داشته است. پس از آن کتابی در دیات نوشت که صحیفه نامیده شد، و ابن سعد آن را در آخر کتاب «معروف الجامع» با ذکر سند از علی‌علیه السلام نقل کرده است...، از جمله مؤلّفین شیعه، ابورافع است که کتاب سنن و احکام و قضایا را تألیف کرد».(1147)
سید حسن صدر می‌نویسد: «اولین کسی که از شیعه علی‌علیه السلام به تدوین کتاب پرداخت ابورافع مولی رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله وسلم است».(1148)
ابورافع کتاب «السنن و الاحکام و القضایا» را نگاشت، و پسرش نیز که از دوستداران علی بن ابی طالب بود، کتابی درباره وضو و نماز و سایر ابواب فقه تألیف کرد.
ابوحنیفه امام صادق‌علیه السلام را با صفت «انّه کُتُبی» معرفی می‌کرد. وقتی این سخن به امام صادق‌علیه السلام رسید، حضرت خندید و فرمود: «... امّا اینکه می‌گوید من صحفی هستم، راست می‌گوید، من صحف پدرانم را خوانده‌ام».(1149)
همچنین ائمه‌علیهم السلام روایات بسیاری از کتاب علی‌علیه السلام نقل می‌کرده‌اند که نزد آن‌ها به یادگار مانده بود.(1150)
سلمان فارسی یکی دیگر از کاتبان حدیث است. او کتاب «جاثلیق» را نگاشت که گفت و گوی امام علی‌علیه السلام با اسقف بزرگ روم است.(1151)
اصبغ بن نباته نیز کتابی در باب قضاوت‌های امیرالمؤمنین نگاشته است.(1152)
سلیم بن قیس هلالی نیز یکی دیگر از کاتبان حدیث در این طبقه به شمار می‌آید.(1153) زید بن وهب جهنی کوفی نیز خطبه‌های امیرالمؤمنین‌علیه السلام را تحریر کرده که حاوی خطبه‌های حضرت در منبرها و اعیاد است.(1154)
یکی دیگر از کاتبان حدیث، حارث بن عبداللَّه اعور همدانی است، وی همتی بالا در گردآوری خطبه‌ها و حدیث امام علی‌علیه السلام داشته است.(1155)
حجر بن عدی کندی نیز از نویسندگان حدیث است که از روی مکتوبات خویش حدیث نقل می‌کرد.(1156)
به جز این افراد می‌توان از بلال، عطیه عوفی، ابوالاسود دوئلی، محمّد بن قیس بجلی، ربیعة بن سمیع، مصعب بن یزید انصاری، عبیداللَّه بن حرّ جعفی و بریر بن خفیر همدانی نام برد که صاحب کتاب و صحیفه در حدیث بوده‌اند.(1157)
امام علی‌علیه السلام در عین عمل به تدوین و کتابت حدیث سعی بلیغ در تشویق شاگردان از اصحاب و تابعین به کتابت حدیث داشته است.
در حدیثی حضرت می‌فرماید: «با یکدیگر مذاکره حدیث کنید و برای آن به زیارت یک دیگر بروید، زیرا در غیر این صورت حدیث ضایع می‌شود».(1158)

2 - دوران امام حسن و امام حسین‌علیهما السلام‌

پس از شهادت حضرت علی‌علیه السلام در سال 40 هجری، تا سال 61 هجری؛ یعنی سال شهادت امام حسین‌علیه السلام، دوره‌ای تاریک بر جامعه اسلامی، علوم اسلامی و حدیث حاکم بود. در این دوره به جهت حاکمیت معاویه و دسیسه‌های او، مجالی برای کتابت حدیث وجود نداشت، گرچه هر دو امام بر کتابت تأکید ورزیدند.
امام حسن‌علیه السلام فرزندان خود و فرزندان برادرش را جمع کرد و فرمود: «ای فرزندانم و فرزندان برادرم! شما کودکان قومید، امید است که بزرگان دیگر شوید، پس علم را فرا گیرید، هر کس از شما که استطاعت روایت کردن ندارد باید حدیث را مکتوب داشته و آن را در خانه خود محفوظ دارد».(1159)
همچنین امام حسین‌علیه السلام در خطبه‌ای که در منا در جمع بنی هاشم و اهل بیت پیامبر ایراد نمود، فرمود: «... گفتار مرا گوش فرا داده و آن را مکتوب دارید، آنگاه به شهرها و قبیله‌های خود بازگردید...».(1160)

3 - دوران امام سجادعلیه السلام‌

پس از دوران تاریک 20 ساله گذشته، دوران امام سجادعلیه السلام طلیعه درخشش فرهنگ تشیع است و حدیث، رونقی دیگر می‌یابد. در این دوره آثار مکتوب بر جای مانده از امام سجادعلیه السلام کم نیست. حدیثی از آن حضرت نقل شده که هنگام وفات، صندوقی را نزد امام باقرعلیه السلام به ودیعت نهاد که در آن کتب بسیار بود.(1161)
در شمارش نوشته‌های امام سجادعلیه السلام، نخست باید از صحیفه سجادیه نام برد. مناسک حج نیز یکی دیگر از کتب آن حضرت است. فرزندان امام این کتاب را نقل کرده‌اند و در بغداد نیز به طبع رسیده است.(1162)
رساله حقوق نیز یکی دیگر از آثار گران‌قدر امام سجادعلیه السلام است که جامع آداب سلوک فردی و اجتماعی است و محور شرح و بسط بسیار قرار گرفته است.(1163)
«الجامع الفقه» عنوان دیگر از این آثار است که ابوحمزه ثمالی آن را نقل کرده است.(1164)
همچنین «صحیفة الزهد» را ابوحمزه ثمالی نقل کرده است.(1165) داوود بن عیسی نیز کتاب حدیثی را از امام سجادعلیه السلام گرد آورده است.(1166) کتاب علی بن الحسین‌علیه السلام هم عنوان دیگری است که در ضمن مصادر از آن یاد شده است.(1167)
به جز این چند اثر روایات بسیاری در ثبت و کتابت حدیث تلاش کرده‌اند که به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:
1 - ثابت بن دینار (ابوحمزه ثمالی)؛
وی از شخصیت‌های برجسته شیعی و از یاران امام سجادعلیه السلام است، برای او آثاری با نام: کتاب التفسیر، کتاب النوادر و کتاب الزهد نقل کرده‌اند.(1168)
2 - سعید بن جبیر؛
وی کتاب تفسیری دارد که علی القاعده گرایش روایی و حدیثی داشته است.(1169)
3 - سعد بن طریف حنظلی؛
وی کتاب و رساله‌ای در حدیث دارد.(1170)
4 - زید بن علی بن الحسین‌علیه السلام؛
او که شخصیتی حماسی و فرهنگی در عصر امام سجادعلیه السلام است، کتابی در تفسیر قرآن به نام «غریب القرآن» و نیز «قراءة علیّ» و «المجموع» در حدیث و فقه دارد.(1171)
5 - داود بن یحیی بن بشیر؛
کتاب «حدیث علی بن الحسین‌علیه السلام» در مصادر به وی نسبت داده شده است.(1172)
6 - مالک بن عطیه احمسی؛
او نیز کتابی دارد که در فهارس از آن یاد شده است.(1173)
7 - علیّه؛
او که دختر امام سجادعلیه السلام است کتابی در حدیث گرد آورده که زرارة بن اعین آن را نقل کرده است.(1174)
البته راویان از امام سجادعلیه السلام بسیارند که در رجال شیخ طوسی اصحاب آن حضرت 176 نفر گزارش شده است.(1175)

4 - دوران امام باقرعلیه السلام‌

این دوران، دوران پایان ظلمت و تیرگی حکومت بنی امیه است. در مصادر حدیثی، کتب و آثار فراوانی به امام باقرعلیه السلام منسوب است؛ از قبیل: تفسیر القرآن، نسخة الاحادیث، صحیفة الاحادیث، رسالته الی سعد الاسکاف، و کتابی که زراره روایت کرده و کتابی دیگر که عبدالمؤمن بن القاسم آن را نقل کرده است.(1176)
محمّد عجاج خطیب می‌گوید: «نزد محمد باقر فرزند امام علی بن الحسین کتاب‌های بسیاری بود که برخی از آن‌ها را فرزندش جعفر صادق شنیده و برخی را نیز قرائت کرده است».(1177)
شاگردان حضرت که دارای کتاب و نوشته‌هایی در حدیث بودند، بسیارند که می‌توان از سلام بن ابی عمره خراسانی، مسعدة بن صدقه، مسمع بن عبدالملک، نصر بن مزاحم منقری، عمرو بن ابی المقدام، ظریف بن ناصح، محمّد بن حسن بن ابی ساره، معاذ بن مسلم هراء انصاری، وهب بن عبدربّه، کرد بن مسمع، سلیمان بن داوود منقری، هیثم بن مسروق، عمرو بن خالد، حجاج بن دینار، جابر بن یزید و اسحاق قمی نام برد.(1178)
شاگردان و راویان از امام باقرعلیه السلام طبق گزارش شیخ طوسی (465) نفرند.(1179)

5 - دوران امام صادق‌علیه السلام‌

دانشگاه امام صادق‌علیه السلام بر کسی پوشیده نیست. محققان شیعی و اهل سنت، آن حضرت را پیشوا و پیشگام در بسیاری از علوم و مذاهب اسلامی می‌دانند.
شیخ مفید می‌گوید: «اصحاب حدیث ،راویان ثقه از امام صادق‌علیه السلام را با اختلافشان در آرا و گفتارها جمع کرده‌اند که مجموع آن‌ها به 4000 نفر بالغ می‌شود.(1180)
کتبی که از احادیث آن حضرت مکتوب شده 400 کتاب است.
شهید اول می‌نویسد: «اباعبداللَّه جعفر بن محمّد الصادق‌علیه السلام کسی بود که از جواب‌های مسائلش 400 کتاب از چهارصد نفر تصنیف شد...».(1181)
امام صادق‌علیه السلام در تشویق به آموختن و نوشتن، سخن بسیار دارد. و در جایی به اصحاب خود خطاب کرده و می‌فرماید: «کتاب‌های خود را حفظ کنید؛ زیرا شما در آینده به آن‌ها محتاج خواهید شد».(1182)
ابوبصیر می‌گوید: بر امام صادق‌علیه السلام وارد شدم. حضرت فرمود: «گروهی از اهل بصره بر من وارد شدند و از من در مورد احادیثی سؤال نموده و آن‌ها را نوشتند. چه چیز مانع نوشتن شما شده است؟ آگاه باشید! هرگز نمی‌توانید حدیث را حفظ کنید مگر آن را بنویسید».(1183)
رساله‌ها و کتب بسیاری از حضرت نقل شده یا به ایشان منسوب است:
- «الإهلیلیجة فی التوحید» که آن را حضرت در ردّ منکران ربوبیّت حضرت حق نگاشتند.(1184)
- کتاب «التوحید» که حضرت آن را املاء کرد، مفضل بن عمر آن را تحریر نمود.(1185)
- «رسالة الامام الی اصحابه» که راهنمایی برای سلوک یارانشان می‌باشد.(1186)
- «رسالة فی الغنائم» که پاسخ‌های حضرت پیرامون خمس و غنائم است.(1187)
- «رسالة فی وجوه معایش العباد» که پیرامون انواع حرفه‌ها، تجارت، صنعت و ...است.(1188)
- «الجعفریات» که مجموعه روایاتی به ترتیب ابواب فقه است که امام کاظم‌علیه السلام آن را نقل کرده است.(1189)
- رسائلی که جابر بن حیّان از حضرت روایت کرده و تا 500 عدد شمارش شده است.(1190)
- «نثر الدر» صحیفه‌ای است در کلمات قصار حضرت، که گویا به صورت مجموعه‌ای واحد بوده و ابن شعبه حرانی آن را در «تحف العقول» آورده است.(1191)
- «کتاب الحجّ» که ابان بن عبدالملک آن را نقل کرده است.(1192)
به جز این‌ها نوشته‌های دیگری نیز به آن حضرت منسوب است.(1193)
کتاب‌هایی که توسط شاگردان حضرت تألیف شده بسیار است. برخی نام 373 نفر از آنان را با ذکر تألیف و نوشته آنان را یاد کرده‌اند، که از میان آن‌ها 27 نفر کسانی‌اند که بیش از یک تألیف دارند.(1194)
ابن عدی می‌گوید: «برای جعفر صادق احادیث و نسخه‌های بسیاری است، و او همان‌گونه که یحیی بن معین می‌گوید از افراد مورد اعتماد و ثقه است».(1195)
محمّد عجاج خطیب از ابن حجر نقل کرده که می‌گوید: «نزد جعفر صادق، فرزند محمّد باقر رساله‌ها و احادیث و نسخه‌ها بوده است و او از ثقات محدّثین است».(1196)

6 - دوران امام کاظم‌علیه السلام‌

امام کاظم‌علیه السلام با آنکه در دوران اختناق زندگی می‌کرد و برهه طولانی از عمر شریفش در زندان سپری شد، امّا آثار بسیاری از ایشان به یادگار مانده است.
کتب و رساله هایی از حضرت منقول است که می‌توان به این عناوین اشاره کرد:
- «مسند الامام موسی بن جعفر»: این مجموعه روایاتی است که حضرت از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نقل کرده و راوی این مجموعه موسی بن ابراهیم ابوعمران مروزی بغدادی است.(1197)
این کتاب چندین بار به طبع رسیده است.
- رساله‌ای در جواب پرسشهای علی بن سوید که در زندان نگاشتند، و پسر سوید آن را نقل کرده است.(1198)
- رساله‌ای در عقل که حضرت آن را خطاب به هشام بن حکم ایراد فرمود.(1199)
- رساله‌ای در توحید که در پاسخ فتح بن عبداللَّه تحریر شد.(1200)
به جز این‌ها رساله‌های دیگری نیز به امام منسوب است.(1201)
42 تن از شاگردان حضرت اهل تألیف بوده که 13 تن آنان بیش از یک تألیف داشته‌اند؛ به عنوان مثال می‌توان از: محمد بن ابی عمیر با 92 کتاب، یونس بن عبدالرحمن با 36 کتاب، علی بن حسن با 21 کتاب و حسن بن محبوب با 10 کتاب نام برد. مجموع آثاری که توسط شاگردان آن حضرت نگارش یافت 242 کتاب می‌باشد.(1202)
راویان آن حضرت را شیخ طوسی 265 نفر شمارش کرده است.(1203)

7 - دوران امام رضاعلیه السلام‌

این دوران که از زمان امام کاظم‌علیه السلام در سال 183 قمری آغاز و تا سال 203 قمری ادامه دارد، دورانی درخشان و پراهمیّت است. ترغیب حضرت به تدوین و نگهداری روایات، بر کسی پوشیده نیست.
وقتی شخصی حدیثی را بر کاغذی نشان می‌دهد، حضرت تأکید می‌کند که آن را بر پوستی بنویس تا ماندگار بماند.(1204)
زمانی که علی بن اسباط از تفسیر «وَکانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما»،(1205) می‌پرسد و می‌خواهد آن را بنویسد، حضرت دوات را در اختیارش قرار می‌دهد تا آن را بنویسد.(1206)
نوشته‌هایی که به امام رضاعلیه السلام نسبت داده شده بسیار است؛ از قبیل:
- «صحیفة الرضا» که «مسند الامام الرضا» نیز نامیده شده، در آن روایاتی با واسطه پدرانش از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نقل شده است.(1207) این کتاب بارها به طبع رسیده است.
- «الرسالة الذهبیة» که حاوی نصایح طبی حضرت برای مأمون عباسی است و چندین بار به طبع رسیده است.(1208)
- «امالی الرضا» که املای حضرت بر دعبل خزاعی است.(1209)
- «کتاب الإهلیلیجه» که حاوی براهین و مطالب بلندی در علم کلام است و آن را در ردّ منکران ربوبیت نوشته‌اند.
رساله‌های دیگری نیز به حضرت منسوب است.(1210)
در این عصر 72 نفر از شاگردان حضرت تألیف حدیثی دارند، که در مجموع 207 کتاب تصنیف کرده‌اند. در میان آن‌ها می‌توان از حسین بن سعید اهوازی با 30 اثر، صفوان بن یحیی با 16 اثر، محمّد بن عمر واقدی با 128 اثر و موسی بن قاسم با 15 اثر نام برد.(1211)
راویان از حضرت در رجال شیخ 318 تن می‌باشند.(1212)

8 - دوران امام جوادعلیه السلام‌

امام جوادعلیه السلام در پاسخ شینوله که از کتب حدیثی مشایخ و بزرگان - که در تقیه نگاشته شده و پس از مرگ آنان به وی رسیده - پرسید، حضرت فرمود: «به آن‌ها حدیث بگویید؛ زیرا بر حقّ است».(1213)
26 نفر از شاگردان امام جوادعلیه السلام مجموعاً 78 اثر از خود به جای گذاشته‌اند که یکی از آن‌ها علی بن مهزیار است. او 35 اثر تألیف کرد. دیگری محمّد بن عبداللَّه بن مهران است که دارای 7 اثر می‌باشد. و سومی معاویة بن حکیم است با 7 اثر.(1214)
راویان از آن حضرت 109 نفرند.(1215)

9 - دوران امام هادی‌علیه السلام‌

نوشته‌های متعدّدی به امام هادی‌علیه السلام منسوب است؛ مانند:
- «رسالة فی الرّد علی اهل الجبر و التفویض» که ابن شعبه در «تحف العقول» آن را نقل کرده است.(1216)
به جز این، نوشته‌های دیگری نیز به حضرت هادی‌علیه السلام منسوب است.(1217)
شاگردان امام هادی‌علیه السلام که دارای تألیف بوده‌اند به 27 نفر می‌رسند که 414 اثر از خود به یادگار گذاشته‌اند. از میان آن‌ها احمد بن محمّد برقی با 120 کتاب، فضل بن شاذان با 180 کتاب، محمّد بن عیسی بن عبید با 19 کتاب، محمّد بن احمد بن ابراهیم با 60 کتاب و یعقوب بن اسحاق با 12 کتاب، می‌توان نام برد.(1218)
راویان از آن حضرت 185 نفرند.(1219)

10 - دوران امام حسن عسکری‌علیه السلام‌

در این دوران با آنکه ظلم و ستم و اختناق فراوان بود، امّا تأکید و ترغیب حضرت بر تدوین و تألیف حائز اهمیت است.
داوود بن قاسم می‌گوید: «کتاب یوم و لیلة» از یونس آل یقطین را به حضرت عرضه کردم، امام‌علیه السلام فرمود: «تصنیف چه کسی است؟» گفتم: نوشته یونس است. آنگاه فرمود: «خداوند با هر حرفی نوری به او در قیامت خواهد داد».(1220)
همچنین برخی از آثار بر حضرت عرضه شد که فرمودند: «صحیح است به آن عمل کنید».(1221)
نوشته هایی که به حضرت منسوبند عبارت است از:
- «تفسیر القرآن» که حسن بن خالد برادر محمّد بن خالد آن را نقل کرده است. البته امروزه کتابی با عنوان «تفسیر الامام العسکری» موجود است که عالمان رجال و حدیث، نقدهایی بر آن داشته و آن را غیر از نوشته اصلی می‌دانند.(1222)
- «کتاب المنقبه» که مشتمل بر بسیاری از احکام و مسائل حلال و حرام است.(1223)
به جز این‌ها هم کتب دیگری به حضرت منسوب است.(1224)
شانزده تن از شاگردان حضرت، از خود تألیف به یادگار گذاشته‌اند که 118 عنوان کتاب ثمره آن است. از میان آن‌ها علی بن حسن فضال با 36 کتاب، محمّد بن حسن صفار با 35 کتاب، عبداللَّه بن جعفر حمیری با 19 کتاب، احمد بن ابراهیم با 7 کتاب و هارون بن مسلم با 6 کتاب می‌توان نام برد.(1225)
راویان از حضرت را 106 تن برشمرده‌اند.(1226)

مرجعیت دینی اهل بیت‌علیهم السلام از دیدگاه امام علی‌علیه السلام‌

امام علی‌علیه السلام در توصیف عترت پیامبرصلی الله علیه وآله خطاب به مردم می‌فرماید: «فأین تذهبون؟ و أنّی تؤفکون و الأعلام قائمة و الآیات واضحة و المنار منصوبة فأین یتاه بکم و کیف تعمهون و بینکم عترة نبیّکم؟ و هم أزمّة الحقّ و أعلام الدّین و ألسنة الصّدق»؛(1227) «مردم کجا می‌روید؟ چرا از حق منحرف می‌شوید؟ پرچم‌های حق بر پاست، و نشانه‌های آن آشکار است، با این که چراغ‌های هدایت روشنگر راه‌اند، چون گمراهان به کجا می‌روید؟ چرا سرگردان هستید؟ در حالی که عترت پیامبرصلی الله علیه وآله شما در میان شماست. آنان زمام‌داران حقّند، پیشوایان دین، و زبان‌های راستی و راست گویانند، پس در بهترین منازل قرآن جایشان دهید همچون تشنگانی که به سوی آب شتابانند، به سویشان هجوم ببرید.»
2 - «انظروا أهل بیت نبیّکم فالزموا سمتهم و اتّبعوا أثرهم فلن یخرجوکم من هدی و لن یعیدوکم فی ردی فإن لبدوا فالبدوا و إن نهضوا فانهضوا و لا تسبقوهم فتضلّوا و لا تتأخّروا عنهم فتهلکوا»؛(1228) «مردم! به اهل بیت پیامبرتان بنگرید از آن سو که گام برمی‌دارند و گام را به جای گام آنان بگذارید، آنان شما را از راه هدایت بیرون نمی‌برند و به پستی و هلاکت باز نمی‌گردانند. اگر سکوت کردند سکوت کنید و اگر قیام کردند، بپا خیزید. از آنان پیشی نگیرید که گمراه می‌شوید و از آنان عقب نمایید که نابود گردید.»
3 - «نحن الشّعار و الأصحاب والخزنة و الأبواب و لا تؤتی البیوت إلّا من أبوابها فمن أتاها من غیر أبوابها سمّی سارقاً»؛(1229) «مردم! ما اهل بیت پیامبرصلی الله علیه وآله چونان پیراهن تن او و یاران راستین او خزانه‌داران علوم و معارف وحی و درهای ورود به آن معارف، می‌باشیم، که جز از در، هیچ کس به خانه‌ها وارد نخواهد شد.»
4 - «أین الّذین زعموا أنّهم الرّاسخون فی العلم دوننا کذباً و بغیاً علینا أن رفعنا اللَّه و وضعهم و أعطانا و حرمهم و أدخلنا و أخرجهم. بنا یستعطی الهدی و یستجلی العمی»؛(1230) «کجایند کسانی که پنداشتند دانایان علم قرآن آنان می‌باشند نه ما؟ که این ادعا را بر اساس دروغ و ستمکاری بر ضد ما روا داشتند. خدا ما اهل بیت پیامبرصلی الله علیه وآله را بالا آورد و آنان را پست و خوار کرد، به ما عطا فرمود و آن‌ها را محروم ساخت، ما را در حریم نعمت‌های خویش داخل و آنان را خارج کرد، که راه هدایت را با راهنمایی ما می‌پویند و روشنی دل‌های کور از ما می‌جویند.»
5 - «إنّما مثلی بینکم کمثل السّراج فی الظّلمة یستضی‌ء به من ولجها»؛(1231) «همانا من در بین شما چونان چراغ درخشنده در تاریکی هستم که هر کس به آن روی می‌آورد از نورش بهرمند می‌گردد.»
6 - «هم عیش العلم و موت الجهل یخبرکم حلمهم عن علمهم و ظاهرهم عن باطنهم و صمتهم عن حکم منطقهم لا یخالفون الحقّ و لا یختلفون فیه»؛(1232) «آن‌ها - اهل‌بیت پیامبرصلی الله علیه وآله - رمز حیات دانش و راز مرگ نادانی هستند، حکمشان شما را از دانش آنان، ظاهرشان از باطنشان و سکوتشان از منطق آنان اطلاع می‌دهد، نه با دین خدا مخالفتی دارند و نه در آن اختلاف می‌کنند.»
از عوامل استبصار
با مراجعه به کلمات مستبصرین پی می‌بریم که پی بردن به مرجعیت دینی اهل بیت‌علیهم السلام و عظمت علمی آنان تأثیر به سزایی در شیعه شدن آنان داشته است. اینک به کلمات برخی از آنان اشاره می‌کنیم:
1 - محمد بن علی متوکل یکی از کسانی که شیعه شده، می‌گوید: «روش‌های درسی ما از ذکر اهل بیت‌علیهم السلام خالی است، و این در حالی است که کتاب‌های آن‌ها را سیره و اخبار ضعیف و قوی از مردان و زنان شرق و غرب عالم فراگرفته است، و این به نوبه خود جای سؤال‌های بسیار است؛ زیرا ما جوانان دانشگاهی که به حرکت اسلامی خودمان را منتسب کرده‌ایم کجا می‌توانیم از تاریخ و احوال امام علی‌علیه السلام و سیده زنان، حضرت زهراعلیها السلام و حسن و حسین و فرزندان آنان - علیهم السلام - و از زینب‌علیها السلام اطلاع یابیم؟ برای ما ذکر و یادی از آنان نمی‌کنند... روش‌های درسی، سیره اهل بیت‌علیهم السلام را به فراموشی سپرده‌اند؛ زیرا با سلبیات و مطاعن و جرایم دیگران ارتباطی ندارد. مربّیان و اساتید نمی‌خواهند تا توجه شاگردان خود را به موقعیت‌های ناشایست و پرونده‌های سیاه عده‌ای جلب کنند...».(1233)
عبدالمنعم حسن یکی دیگر از کسانی که شیعه شده می‌نویسد: «برای اهل بیت‌علیهم السلام میراث فرهنگی عظیمی است که امت می‌توانست از آن استفاده کند، ولی خودش را از آن محروم ساخت. یکی از معجزات آن‌ها که مرا مبحوت و متحیّر کرده روش آنان در دعا و کیفیت تقرّب به سوی خداوند متعال و ادب بالا در مقام تخاطب با پروردگار سبحان است. کسی که صحیفه سجادیه را می‌خواند، کتابی که تمام آن دعاهایی از امام چهارم علی بن الحسین‌علیه السلام است، تعجب می‌کند که چرا علمای اهل سنت به این صحیفه اهتمام ندارند؟ آیا به جهت این است که از یکی از امامان اهل بیت‌علیهم السلام وارد شده و یا جهت دیگری دارد؟».(1234)
او همچنین می‌گوید: «نظری کلّی به روش اهل بیت‌علیهم السلام و کلمات و احوال آنان کافی است که ما را بر این امر هدایت کند که آنان امین‌های خداوند بر وحی اویند که بر پیامبرش نازل شده است. این امانت عظیمی است که ممکن نیست اشخاصی که شیطان آنان را گهگاهی وسوسه می‌کرده متحمّل آن گردند. و نیز نمی‌تواند حقّ آنان را ادا کند کسانی که همه مردم از او فقیه‌تر بوده‌اند. و نمی‌تواند حفظ کند این امانت را کسی که هوای نفس خود و عشیره‌اش را بر تمسک به بسیطترین مفردات حق مقدّم می‌داشته است... کلمات اهل بیت‌علیهم السلام نورانیتی دارد که من نزد دیگران نیافتم. روش آنان در تربیت امت و توجیه آنان شما را به درجه‌ای از احساس می‌رساند که معنای خلافت الهی را در روی زمین درک می‌کنید. تاریخ گواهی نمی‌دهد که آنان نزد احدی علم فرا گرفته باشند، بلکه تمام صاحبان علم ادعای رجوع علم خود را به آن حضرات دارند».(1235)
دکتر تیجانی سماوی می‌نویسد: «هر گاه مسلمان بخواهد حق را بشناسد و از ضلالت محفوظ مانده و روز قیامت نجات یابد و بهشتی شده و رضایت خدا را کسب نماید راهی جز این ندارد که سوار بر کشتی نجات شده و به اهل بیت‌علیهم السلام رجوع کند؛ زیرا آنان امان امتند که خداوند بنده‌ای را مورد قبول خود به جز از راه آنان قرار نمی‌دهد، و هیچ کس نمی‌تواند به جز از دروازه آنان داخل در هدایت شود. این امری است که رسول خداصلی الله علیه وآله تقریر کرده و از جانب خداوند عزّوجلّ برای امت ابلاغ کرده است».(1236)
یاسین معیوف بدرانی یکی دیگر از کسانی که شیعه شده، می‌نویسد: «ما اگر قرآن را دوست داریم و آن را تکریم می‌کنیم بدان جهت است که این نسخه نجات‌بخش بشریت و خارج کننده انسان از ظلمات به سوی نور است. ما قرآن را نباید مثل کسانی بخوانیم که گفتند شنیدیم در حالی که نمی‌شنیدند. بلکه قرآن را با عقل‌های باز و قلب‌های مملوّ از ایمان بخوانیم تا آیاتی را که تبیین کننده جایگاه رفیع اهل بیت‌علیهم السلام است بفهمیم. پس بر تو است ای برادر مؤمن که در کتاب‌های آنان جست و جو کرده تا آن‌ها را بشناسی و خصوصیاتی را نیز که خداوند به آن‌ها اختصاص داده دریابی، اموری که خداوند به غیر از آن‌ها عطا نکرده است. امید است که این امر سبب نجات تو و دیگران از انحراف و گمراهی باشد».(1237)
استاد شیخ حسن شحاته از مستبصرین مصری می‌گوید: «موقعیت اهل بیت‌علیهم السلام موقعیت امامت عظمی است، آنان اصل اصول در وجود این عالم اند، و آنان ستارگان هدایت‌اند، که هر کس آنان را متابعت کند به راه مستقیم خداوند هدایت پیدا کرده است، و هرکس از طریق آنان منحرف گردد از مغضوب علیهم و ضالّین می‌باشد.
اهل بیت‌علیهم السلام چراغان هدایت و کشتی‌های نجاتند. آنان امامان ما و صاحبان امر خلافتند که طاعتشان بعد از اطاعت خداوند واجب شده آن‌گونه که در نصّ قرآن وارد است. آنان خزینه‌داران قرآن و ستارگان راه مستقیمند. آنان صالحان امت و اولیای الهی‌اند. آنان اهل ذکرند که از ما خواسته شده که از هر مسأله‌ای از مسأیل دینی از آنان سؤال کنیم. آنان اهل دین صحیحند پس بر هر موحّد عاقلی واجب است که آنان را در عبادت و معامله و عادت متابعت کنند؛ زیرا آنان اهل قدس و پاکی و اهل عصمت و پاکیزگی‌اند».(1238)
دکتر تیجانی می‌گوید: «شیعه ثابت قدم بوده و صبر کرده و به حق تمسک کرده است... و من از هر عالمی تقاضا دارم که با علمای شیعه مجالست کرده و با آنان بحث نماید، که به طور قطع از نزد آنان بیرون نمی‌آید جز آن که به مذهب آنان که همان تشیع است، بصیرت خواهد یافت... آری من جایگزینی برای مذهب سابق خود یافتم و سپاس خداوندی را که مرا بر این امر هدایت نمود و اگر هدایت و عنایت او نبود، هرگز بر این امر هدایت نمی‌یافتم. ستایش و سپاس خدایی را سزاست که مرا بر فرقه ناجیه راهنمایی کرد؛ فرقه‌ای که مدتّ‌ها با زحمت فراوان در پی آن بودم. هیچ شک ندارم هرکس به ولای علی‌علیه السلام و اهل بیتش تمسک کند به ریسمان محکمی چنگ زده که گسستنی نیست. روایات پیامبرصلی الله علیه وآله در این مورد بسیار است، روایاتی که مورد اجماع مسلمین است. عقل نیز به تنهایی بهترین راهنما برای طالب حق است... آری، به حمد خدا، جایگزین را یافتم، و در اعتقاد به امیرالمؤمنین و سید الوصیین امام علی بن ابی طالب‌علیه السلام به رسول خداصلی الله علیه وآله اقتدا کردم، و نیز در اعتقاد به دو سیّد جوانان اهل بهشت و دو دسته گل از این امّت، امام ابو محمّد حسن زکّی و امام ابو عبداللَّه حسین، و پاره تن مصطفی خلاصه نبوت، مادر امامان و معدن رسالت و کسی که خداوند عزیز به غضب او غضبناک می‌شود، بهترین زنان، فاطمه زهرا.
به جای امام مالک، با استاد تمام امامان، امام جعفر صادق‌علیه السلام و نُه نفر از امامان معصوم از ذریه حسین و امامان معصوم را برگزیدم...».
او بعد از ذکر حدیث «باب مدینة العلم» می‌گوید: «چرا در امور دین و دنیای خود از علی‌علیه السلام تقلید نمی‌کنید، اگر معتقدید که او باب مدینه علم پیامبرصلی الله علیه وآله است؟ چرا باب علم پیامبرصلی الله علیه وآله را عمداً ترک کرده و به تقلید از ابوحنیفه و مالک و شافعی و احمد بن حنبل و ابن تیمیه پرداخته‌اید، کسانی که هرگز در علم، عمل، فضل و شرف به او نمی‌رسند؟
آن‌گاه خطاب به اهل سنت نموده می‌گوید: «ای اهل و عشیره من! شما را به بحث و کوشش از حق و رها کردن تعصّب دعوت می‌کنم، ما قربانیان بنی امیه و بنی عباسیم، ما قربانیان تاریخ سیاهیم. قربانیان جمود و تحجر فکری هستیم که گذشتگان برای ما به ارث گذاشته‌اند.
استاد معتصم سیّد احمد سودانی یکی دیگر از مستبصرین در این باره می‌گوید: «من در وجود خود چیزی می‌یابم و احساس می‌کنم، که نمی‌توانم توصیفش کنم، ولی نهایت تعبیری که می‌توانم از آن داشته باشم این که: هر روز احساس می‌کنم که به جهت تمسّک به ولای اهل بیت‌علیهم السلام در خود قرب بیشتری به خداوند متعال پیدا کرده‌ام، و هر چه در کلمات آنان بیشتر تدبر می‌کنم معرفت و یقینم به دین بیشتر می‌شود. معتقدم اگر تشیع نبود، از اسلام خبری نبود. و هر گاه درصدد تطبیق و پیاده کردن تعلیمات اهل بیت‌علیهم السلام در خود بر می‌آیم، لذت ایمان و لطافت یقین را در خود احساس می‌کنم. و هنگامی که دعاهای مبارکی را که از طریق اهل بیت‌علیهم السلام رسیده و در هیچ مذهبی یافت نمی‌شود، قرائت می‌کنم، شیرینی مناجات پروردگار را می‌چشم ...».(1239)
مستشار دمرداش بن زکی العقالی از شخصیت‌های طراز اول ازهر مصر و متخصّص در علم حقوق که مدتی است شیعه شده می‌گوید: «در روز دومی که در پست قضاوت قرار گرفتم، زن مسلمانی نزد من آمد. او که از شوهرش شکایت داشت در غیاب او گفت: شوهرم مدتی است که به سراغ من نیامده و نفقه زندگی مرا قطع کرده است. او می‌گوید: من شوهر خانم را خواستم و به او گفتم: چرا همسرت را رها کرده و به او نفقه نداده‌ای؟ او در جواب گفت: من حدود یک سال است که این زن را طلاق داده‌ام و لذا هیچ حقّی بر من ندارد.
در این هنگام صدای زن بلند شد و در حالی که به خدا پناه می‌برد گفت: او دروغ می گوید. ما مدتی با یکدیگر زندگی کرده‌ایم و او هرگز مرا طلاق نداده است.
من با مشاهده این صحنه به خود آمدم، گویا صاعقه‌ای بر سرم فرود آمده باشد. چه پاسخی به او بدهم؟ چگونه حکم کنم؟ مشکل این قضیه از کجا پدید آمده است؟ مشاهده کردم که ریشه این معضل از فتوای ابوحنیفه است؛ زیرا او می‌گوید: می‌توان همسر خود را غیابی و با لفظ صریح یا کنایه یا معلق طلاق داد.
با خود گفتم: این مسأله نیاز به مراجعه به کسی دارد که از من به شؤون شریعت و نظام خانواده داناتر است. خدمت استاد خود در دانشکده حقوق شیخ محمّد ابوزهره رفتم و قضیه را برای او تعریف کردم و مشکلی را که از این ناحیه پدید آمده بود برای او شرح دادم. او در جواب گفت: فرزندم! اگر امر به دست من بود در قضاوت و فتوا از مذهب امام صادق‌علیه السلام تجاوز نمی‌کردم.
استاد مرا مأمور نمود تا به سوره طلاق و شرح مذهب اهل بیت‌علیهم السلام درباره احکام طلاق مراجعه کنم. بعد از مراجعه به این نتیجه رسیدم که مطابق قرآن و دیدگاه اهل بیت‌علیهم السلام طلاق صحیح نیست مگر در صورتی که در حضور دو شاهد عادل اجرا شود. با خود گفتم: سبحان اللَّه! چگونه این احکام از فقها مخفی مانده و به سبب آن، حلال و حرام خداوند دگرگون شده است؟ این قضیه جرقه‌ای بود که مرا به تفکّر و تحقیق در مذهب اهل بیت‌علیهم السلام واداشت تا آن‌که با مطالعه گسترده در کتب شیعه، تشیع را انتخاب نمودم».(1240)

دفاع از حدیث شیعه‌

اشاره‌

پس از بحث از ضرورت عمل به روایات اهل بیت‌علیهم السلام که در کتب شیعه آمده است، اینک به دفاع از حدیث شیعه پرداخته و به شبهات پیرامون آن پاسخ می‌دهیم:(1241)

شبهه اول: تحریف در کتب اربعه شیعه

دکتر ناصر بن عبداللَّه بن علی قفاری می‌گوید: «همانا کتاب‌های چهارگانه دسته اول شیعه، از دسّ و زیادت خالی نبوده است، و نشانه آن این‌که کتاب «تهذیب الاحکام» احادیثش بنابر تصریح تهرانی در «الذریعة» و عاملی در «اعیان الشیعه» به 13950 حدیث رسیده است، و این در حالی است که شیخ طوسی خودش در کتاب «عدة الاصول» تصریح می‌کند که احادیث «تهذیب» و اخبار آن زائد بر 5000 حدیث است. و معنای آن این است که احادیث این کتاب در نهایت به 6000 حدیث نمی‌رسد...».(1242)
پاسخ
از مکر و حیله مستشکل «قفاری» این است که آدرس کتاب «الذریعة» و «اعیان الشیعة» را داده ولی ذکری از آدرس «عدة الاصول» نکرده است و این از نمونه کارهای روانی او در اشکالات دروغین و سخیف بر ضدّ شیعه است، و این در حالی است که دأب او ذکر مصدر و آدرس دقیق برای ادعاهای خود است.
حقیقت مطلب آن است که انسان بعد از تفحّص دقیق و پیدا کردن مطلب در کتاب «عدة الاصول» پی می‌برد که قفاری حیله‌ای بسیار ماهرانه کرده تا این اشکال را مطرح نماید؛ زیرا شیخ طوسی که در این کتاب رقم 5000 حدیث را داده، مرادش خصوص احادیثی است که در کتاب تهذیب و استبصار مورد اختلاف واقع شده است، نه این‌که تعداد تمام احادیث این کتاب به این عدد باشد. اینک برای روشن شدن حیله او عین عبارت شیخ طوسی‌رحمه الله را در «عدة الاصول» نقل می‌کنیم. او می‌گوید: «و قد ذکرت ماورد عنهم‌علیهم السلام من الاحادیث المختلفة التی تختصّ الفقه فی کتابی المعروف ب «الاستبصار» و فی کتاب «تهذیب الاحکام» مایزید علی خمسة آلاف حدیث، و ذکرت فی اکثرها اختلاف الطائفة فی العمل بها، و ذلک اشهر من ان یخفی...»؛(1243) «و من ذکر کردم آنچه را که از اهل بیت‌علیهم السلام وارد شده از احادیثی که مورد اختلاف واقع شده و مختص به فقه است در کتاب معروف خود به نام «استبصار» و در کتاب «تهذیب الاحکام» مقداری که زائد بر پنج هزار حدیث است. و ذکر کردم که در عمل به بیشتر آن‌ها طایفه اختلاف کرده‌اند، و این مشهورتر از آن است که مخفی گردد...».
مشخص است که مراد شیخ طوسی‌رحمه الله از این پنج هزار حدیث، احادیثی است که در آن‌ها از حیث فتوا بین فقهای امامیه اختلاف شده است. خصوصاً آن‌که خود شیخ قبل از این عبارت اشاره به اختلاف فرقه محقّه در احکام کرده و می‌گوید: «... یفتی احدهم بما لایفتی به صاحبه فی جمیع ابواب الفقه من الطهارة الی ابواب الدیات، من العبادات و الاحکام والمعاملات والفرائض و غیر ذلک...»؛(1244) «فتوا می‌دهد یکی آنان به چیزی که دیگری در جمیع ابواب فقه از طهارت تا ابواب دیات از عبادات و احکام و معاملات و فرائض و دیگر ابواب به آن فتوا نمی‌دهد...».

شبهه دوم: مشکل خطّ غلوّ

دکتر قفاری می‌گوید: «در آن‌جا عدّه‌ای از رجال و راویان مذهبشان از جمله غالیانند، آن گونه که شیوخ مذهب از قدما بر آن تصریح نموده‌اند، آنان به روایات غلات اخذ نمی‌کردند، ولی این اشکال به این گونه از رجال مورد رضایت شیعیان متأخّر نیست. این افراد دلیل غریبی دارند و آن این‌که مذهب پیشرفت کرده و تغییر یافته است، و لذا آنچه که نزد پیشینیان غلوّ به حساب آمده امروز از ضروریات مذهب شیعی به حساب می‌آید. مقیاس آنان در نقد مذهب یک فرد از عصری به عصر دیگر به تبع تغییر مذهب و پیشرفت آن تغییر می‌کند. مامقانی گفته است: قدما آنچه را که ما امروز از ضروریات مذهب شیعه می‌شماریم آن‌ها غلوّ و بلندپردازی می‌دانستند، و موثق‌ترین افراد را به این عنوان نسبت می‌دادند؛ همان‌گونه که بر افراد آشنا به کلمات آنان مخفی نیست».(1245)
پاسخ
اولاً: مسأله غلوّ، انصافاً مسأله غامض و پیچیده‌ای است و لذا احتیاج به بررسی عمیق دارد.
ثانیاً: غلوّ اصطلاحاً بر سه معنا اطلاق می‌شود:
1 - غلوّ عقیدتی: که همان انحراف در عقیده بوده است؛ مثل این‌که کسی ادعای نبوت یا الوهیّت یکی از امامان را داشته باشد، که این عقیده در زمان برخی از امامان همچون علی‌علیه السلام از عبداللَّه بن سبأ و زمان امام صادق‌علیه السلام از ابوالخطاب و پیروانش بوده است.
2 - غلوّ سیاسی: به معنای این‌که باید قیام مسلّحانه کرد تا حکومت را گرفته و به امامان معصوم تحویل داد، گرچه خودشان سکوت اختیار کرده باشند.
این عقیده گرچه در زمان امام باقرعلیه السلام بود ولی رشد آن از زمان امام صادق‌علیه السلام شروع شد و به اوج خود رسید. و سبب آن این بود که حکومت بنی‌امیه رو به افول و سستی گرایید، و از طرفی دیگر بنی‌عباس هنوز پایه‌های حکومتشان راسخ و استوار نشده بود، لذا عده‌ای فرصت را مغتنم شمرده و دست به حمله‌های مسلّحانه زدند تا بتوانند حکومت را از چنگال مخالفان اهل بیت‌علیهم السلام به دست آورده و به اهل بیت‌علیهم السلام تحویل دهند.
آنان گرچه در این امر قصد خیر داشتند ولی چون کار آنان به اذن و اراده اهل بیت نبود و آنان چنین کارهایی را در آن وقت صلاح نمی‌دانستند لذا عملکرد چنین افرادی مورد تأیید اهل بیت‌علیهم السلام قرار نمی‌گرفت.
3 - غلوّ عملی: که از آن به انحراف عملی و اباحی‌گری تعبیر می‌شد، عده‌ای می‌گفتند: «اذا عرفت الامام فاصنع ما شئت»؛ «اگر معرفت امام را تحصیل کردی هر چه خواستی انجام بده.» این معنا گرچه به مفضل بن عمر نسبت داده شده، ولی حقیقت مطلب آن است که او غلوّ سیاسی داشته است.
طبق این تقسیم که ذکر شد کلمه غلوّ اعم از غلوّ عقیدتی است، لذا اشکال امثال مامقانی و به تبع او دکتر قفاری در بخش عقاید شیعه وارد نیست؛ اینان گمان کرده‌اند که غلو در آن زمان منحصر در غلوّ عقیدتی بوده، و در عصر اصحاب یک عقیده‌ای را غلوّ می‌دانستند ولی در این زمان، تطوّر و پیشرفت پیدا کرده و جزء ضروریات عقاید شیعه شده است، در حالی که همان‌گونه که اشاره شد غلو اعمّ از عقیده بوده است. در عصر امامان این مسأله مورد اختلاف اصحاب بود که آیا قیام مسلحانه برای گرفتن حق حکومت امامان لازم است یا خیر، برخی تندرو این کار را لازم می‌دانستند و دست به اقدام نیز می‌زدند، ولی برخی دیگر چنین برداشتی را نداشتند. لذا موضوع بیرون کردن برخی از راویان توسط قمی‌ها، به جهت غلوّ سیاسی بوده که شیخ صدوق‌رحمه الله نیز با آنان هم عقیده بوده است.
ثالثاً: عقاید شیعه در اوایل قرن چهارم منقح و مبرهن شد. آیا می‌توان ادعا کرد که علما و اصحاب امامان در آن عصر اعتقاد به الوهیت اهل بیت‌علیهم السلام را غلو می‌دانسته ولی الآن جزو ضروریات مذهب شده است؟ مگر نه این است که فقهای امامیه در طول قرون، اعتقاد به چنین عقیده‌ای را منشأ کفر دانسته‌اند؟ آیا آنان که در آن عصر اباحی‌گری را دنبال می‌کرده و آن را تشویق می‌کردند و به همین سبب در آن عصر متّهم به غلوّ عملی بودند، اعتقادشان در این زمان جزء مذهب شیعه شده است؟ هرگز چنین نیست.
مرحوم مامقانی برای ادعای خود به مسأله «سهو النبیّ» اشاره می‌کند که نزد قدما اعتقاد به عدم سهو النبیّ‌صلی الله علیه وآله وسلم از مصادیق غلوّ بوده ولی الآن جزء ضروریات مذهب شده است. این حرف از دو جهت باطل است:
الف) این‌که نزد قدما عدم سهو النبیّ از مصادیق غلو بوده، تنها رأی شیخ صدوق‌رحمه الله و استادش ابن الولید است، و لذا شیخ مفیدرحمه الله شدیداً در کتاب «تصحیح الاعتقادات» با آن مقابله می‌کند.
ب) این‌که الآن عدم سهو النبی از ضروریات مذهب شیعه است، این حرف هم صحیح نیست؛ زیرا برخی همچون «شیخ محمد تقی تستری» درباره اثبات سهو النبی کتابی تألیف کرده است.
خلاصه این‌که: در عصر امام صادق‌علیه السلام به جهت شرایط سیاسی خاصی که پدید آمد، برخی غلوّ سیاسی به خود گرفتند، تا اهل بیت‌علیهم السلام را به خلافت ظاهری برسانند و در این راه دست به شمشیر و مبارزه زده و عده‌ای نیز کشته شدند. کار آنان به حدّی تشکیلاتی شد که حتی برای خود تراث حدیثی خاص پدید آوردند که خصوصیت آن تراث در مقابل تراث حدیثی خط اعتدال، تساهل در نقل حدیث بود، و این در حالی بود که خطّ اعتدال، دقّت زیادی در نقل حدیث داشتند، که از اصحاب این خط می‌توان از حسین بن سعید نام برد، و از خط غالیان سیاسی که تراث تساهلی داشتند می‌توان از مثل محمد بن سنان نام برد. مفضل بن عمر را نیز می‌توان از این دسته دانست، لذا مشاهده می‌کنیم که این‌گونه افراد بعد از عصر امام صادق‌علیه السلام چندان موضعی از خود نشان ندادند.
وجود این دو نوع تراث و منبع حدیثی، مورد دقت و تیزبینی محدّثین صاحب نام شیعه قرار گرفته است؛ مثلاً مشاهده می‌کنیم که کلینی از خط غالیان سیاسی در صورتی که حدیثشان مشکل نداشته روایت نقل می‌کند ولی چون شیخ صدوق‌رحمه الله با آنان مخالف بوده نه تنها از تراث آنان حدیث نقل نمی‌کند بلکه از کلینی نیز بدین جهت حدیث نقل نمی‌کند. ولی دیدگاه کلینی‌رحمه الله این بود که روایات بدون اشکال آن خط را باید اخذ نمود. لذا اگر در کتب رجالی تعبیری؛ از قبیل: «کان ضعیفاً فی الحدیث» مشاهده می‌کنید، این دلالت بر تساهل راوی در نقل حدیث دارد نه تضعیف، و این بر خلاف تعبیر به «کان ضعیفاً» است که دلالت بر عدم وثاقت راوی دارد.

شبهه سوم: مهذّب نبودن تراث حدیثی شیعه!!

شیخ عبداللَّه بن عبدالعزیز می‌گوید: «اهل سنت کتاب‌هایشان را از روایات جعلی پاک کردند، حتی مجموعه عظیمی از تألیفات درباره احادیث جعلی را به رشته تحریر در آوردند... و این به خلاف کتاب‌های حدیثی نزد شیعه است؛ زیرا آنان متعرض این موضوع نشدند، و لذا مشاهده می‌کنید که احادیث جعلی در کنار احادیث صحیح آنان قرار گرفته است، بلکه تاکنون نیز شیعیان کتاب‌های مفصّلی را در باب معرفت احادیث موضوعه تألیف نکرده‌اند، به رغم این‌که مغیره و ابی‌الخطاب احادیث جعلی بسیاری را در بین احادیث آنان وارد کرد، احادیثی که آنان گمان می‌کنند که از اهل بیت اخذ نموده‌اند...».(1246)
پاسخ
اولاً: ایشان بین احادیث ضعیف و جعلی «موضوع» خلط کرده است؛ زیرا برای اثبات ضعف حدیث می‌توان از بررسی راوی آن، پی به ضعف یا قوّت حدیث برد، ولی حکم به وضع حدیث کردن خبرویّت بیشتری لازم دارد؛ به چه میزان و ملاکی حکم به جعلی بودن حدیث می‌کنید؟ و آیا هر کس می‌تواند حدیث جعلی را از غیر جعلی تشخیص دهد؟ آیا به مجرّد این‌که یک حدیثی مطابق عقیده مذهبی من که از آبا و اجدادم به من منتقل شده، نیست می‌توانم حکم به جعلی بودن آن کنم؟
ثانیاً: این‌که اهل سنت کتاب‌های زیادی درباره احادیث موضوعه و جعلی نوشته‌اند، این دلیل بر نقص حدیث آنان است؛ زیرا این کار دلالت بر این دارد که سیر تدوین حدیث اهل سنت و گذر تاریخی آن به طوری بوده که با احادیث جعلی بسیاری روبه‌رو بوده است، بر خلاف سیر تاریخی حدیث شیعه که به چنین مصیبتی مبتلا نشده است، همان‌گونه که بعداً به آن اشاره خواهیم کرد.
ثالثاً: چه کسی گفته که شیعه درباره اخبار موضوعه و جعلی تألیفی نداشته است، مگر نه این است که مرحوم شیخ محمد تقی تستری‌رحمه الله موسوعه‌ای را درباره اخبار جعلی به نام «الاخبار الدخیلة» تألیف کرده است. مگر نه این است که مرحوم مجلسی در کتاب «مرآة العقول» که شرح کتاب «کافی» کلینی‌رحمه الله است حدود 9000 حدیث از احادیث آن را تضعیف کرده است.
رابعاً: چه کسی گفته که شیعه احادیث خود را از موضوعات و احادیث جعلی تمحیص و پاک نکرده است؟ در حالی که هم امامان شیعه و هم اصحاب آنان و هم علمای بعد از امامان‌علیهم السلام همگی در این راه تشریک مساعی کرده و با سعی بلیغ درصدد تمحیص و پاک کردن اخبار و تراث اهل بیت‌علیهم السلام از احادیث جعلی بوده‌اند.
حضرت امیرالمؤمنین‌علیه السلام در جواب سلیم بن قیس که از اختلاف حدیث رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم سؤال می‌کند به این نحو که از سلمان و مقداد و ابوذر چیزی را درباره تفسیر قرآن و احادیث پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم می‌شنوم غیر از آن چیزی که نزد مردم شایع است، حضرت در جواب او احادیث را به چهار دسته تقسیم می‌کند و برای آن، راه حلّی به جهت تشخیص حدیث صحیح از غیرصحیح و جعلی بیان می‌دارد. پس در مرحله اول این اصحاب امامان شیعه بودند که از آن حضرات در این باره سؤال می‌کردند و آنان نیز برای رفع مشکل، جواب‌ها و راه حلّ‌های مناسب را ارائه می‌دادند.(1247)
اگر بخاری درصدد تمحیص و تهذیب اخبار صحیح از غیرصحیح برآمده، قبل از او افرادی همچون امام صادق‌علیه السلام از امامان شیعه این کار را نسبت به احادیث اهل بیت انجام داده‌اند، و با ذکر قواعد و میزان‌هایی برای تمییز احادیث صحیح از غیرصحیح و جعلی، این مشکل را حل کرده‌اند.
کشّی به سندش از امام صادق‌علیه السلام نقل کرده که فرمود: «لعن اللَّه المغیرة بن سعید انّه کان یکذب علی ابی، فأذاقه اللَّه حرّ الحدید، لعن اللَّه من قال فینا ما لانقوله فی انفسنا، و لعن اللَّه من ازالنا عن العبودیّة للَّه الذی خلقنا...»؛(1248) «خدا لعنت کند مغیرة بن سعید را، او به پدرم دروغ نسبت می‌دهد، خداوند به او حرارت آهن را بچشاند. خداوند لعنت کند هر کسی را که درباره ما چیزی بگوید که ما درباره خود قائل نیستیم، و خدا لعنت کند کسانی را که ما را از عبودیت برای خداوندی که ما را خلق کرده زایل کنند...».
و نیز به سند خود از محمد بن عیسی بن عبید نقل کرده که گفت: برخی از اصحاب ما، در حالی که ما حاضر بودیم، از یونس بن عبدالرحمن سؤال کرد: ای ابامحمد! چه چیزی باعث شده که تو در حدیث شدّت به خرج داده و بسیار انکار می‌کنی احادیثی را که اصحاب ما نقل کرده‌اند، و چه چیز تو را وادار به ردّ احادیث کرده است؟ یونس گفت: هشام بن حکم مرا روایت کرد که از امام صادق‌علیه السلام شنید که فرمود: «لاتقبلوا علینا حدیثاً الاّ ما وافق القرآن و السنة، او تجدون معه شاهداً من احادیثنا المتقدّمة، فانّ المغیرة بن سعید - لعنه اللَّه - دسّ فی کتب اصحاب ابی احادیث لم یحدث بها ابی، فاتّقوا اللَّه و لاتقبلوا علینا ماخالف قول ربّنا تعالی و سنة نبیّنا محمدصلی الله علیه وآله وسلم، فانّا اذا حدثنا قلنا: قال اللَّه عزوجلّ، و قال رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله وسلم»؛(1249) «قبول نکنید بر ما حدیثی را جز حدیثی که با قرآن و سنت موافقت داشته باشد، یا حدیثی که برای آن شاهدی از احادیث پیشین ما بیابید؛ زیرا مغیرة بن سعید - خداوند او را لعنت کند - در کتاب‌های اصحاب پدرم احادیثی را وارد کرده که پدرم آن‌ها را حدیث نکرده بود، پس از خدا بترسید، و بر ما احادیثی را که مخالف قول پروردگار ما و سنت رسول ما محمدصلی الله علیه وآله وسلم است قبول نکنید؛ زیرا ما هر گاه حدیث می‌کنیم، می‌گوییم: خداوند عزّوجلّ فرموده و یا رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم فرمود.»
یونس بن عبدالرحمن در ادامه سخن خود می‌گوید: من وارد عراق شده و در آن‌جا عده‌ای از اصحاب امام باقرعلیه السلام و امام صادق‌علیه السلام را در حدّ زیادی مشاهده کردم، از آنان روایت شنیده و کتاب‌های آنان را اخذ نمودم، و بعد از آن واقعه آن‌ها را بر امام رضاعلیه السلام عرضه کردم. حضرت بسیاری از آن‌ها را انکار کرد که از احادیث امام صادق‌علیه السلام باشد و به من فرمود: «انّ اباالخطاب کذب علی ابی‌عبداللَّه‌علیه السلام، لعن اللَّه ابی‌الخطاب، و کذلک اصحاب ابی‌الخطاب یدسّون هذه الاحادیث الی یومنا هذا فی کتب اصحاب ابی‌عبداللَّه‌علیه السلام، فلاتقبلوا علینا خلاف القرآن، فانّا ان حدّثنا، حدّثنا بموافقة القرآن، و موافقة السنة، اما عن اللَّه و عن رسوله نحدّث، و لانقول قال فلان و فلان فیتناقض کلامنا، انّ کلام آخرنا مثل کلام اوّلنا، و کلام اوّلنا مصدّق لکلام آخرنا، و اذا أتاکم من یحدّثکم بخلاف ذلک فردّوه علیه، و قولوا انت اعلم و ماجئت به، فانّ مع کلّ قول منّا حقیقة و علیه نوراً، فما لاحقیقة معه و لا نور علیه، فذلک قول الشیطان»؛(1250) «همانا ابوالخطاب بر ابی عبداللَّه دروغ بسته است، و خدا لعنت کند ابوالخطاب را، و نیز اصحاب ابوالخطاب را که این احادیث را تا به امروز در کتاب‌های اصحاب ابی عبداللَّه‌علیه السلام وارد کرده‌اند، پس بر ما حدیثی را که خلاف قرآن است قبول نکنید؛ زیرا ما هنگامی که حدیث می‌گوییم، موافق قرآن و موافق سنت حدیث می‌گوییم، ما از خدا و رسولش حدیث نقل می‌کنیم و نمی‌گوییم فلان شخص و فلان شخص چنین گفت تا در کلام ما تناقض باشد. همانا کلام آخر ما همانند کلام اول ما است، و کلام اول ما تصدیق کننده کلام آخر ما است. و هر گاه کسی نزد شما آمد و خلاف آنچه گفتم بر شما حدیث کرد بر او رد کنید و بگویید: تو به آنچه آورده‌ای داناتری. پس با هر گفتاری از ما حقیقتی است و بر آن نوری است، و هر چه را که حقیقت و نور با آن نباشد قول شیطان است.»
نجاشی در ترجمه یونس بن عبدالرحمن از کتاب «مصابیح النور» شیخ مفیدرحمه الله، و او از ابوالقاسم جعفر بن محمد بن قولویه‌رحمه الله و او از علی بن حسین بابویه و او از عبداللَّه بن جعفر حمیری نقل کرده که گفت: ابوهاشم داوود بن قاسم جعفری‌رحمه الله برای ما گفت: «عرضت علی ابی محمّد صاحب العسکری‌علیه السلام کتاب یوم و لیلة لیونس، فقال لی: تصنیف مَنْ هذا؟ فقلت: تصنیف یونس آل یقطین. فقال: اعطاه اللَّه بکلّ حرف نوراً یوم القیمة»؛(1251) «من بر ابی محمد صاحب عسکر [امام عسکری‌علیه السلام کتاب یوم و لیله از یونس را عرضه کردم. حضرت فرمود: تصنیف چه کسی است؟ عرض کردم: تصنیف یونس آل یقطین است. حضرت فرمود: خداوند به هر حرف آن، در روز قیامت به او نوری عطا فرماید.»
لذا اگر در کتب رجال امثال رجال نجاشی درباره شخصی تعبیر به «مسکون الیه» مشاهده می‌کنیم، ممکن است به این معنا باشد که احادیث او پاک و منزه از احادیث جعلی است. شیعه کار فهرستی داشته است و احادیث و کتاب‌های حدیثی تألیف شده را عرض بر امام کرده است. و نیز اصحاب درباره آن‌ها بررسی تام داشته‌اند تا از صحت احادیث آن‌ها اطمینان حاصل کنند. و به تعبیر دیگر شیعه بحث از کتاب‌شناسی فهرستی داشته و دارد. و ممکن است که تعبیر به «له اصل» در مقابل «له کتاب» مرادف معنای «الجامع الصحیح» باشد؛ یعنی برای او کتابی حدیثی است که احادیثش اصل و اساسی دارد، نه آن‌که جعلی باشد. اهل سنت در باب اخبار به سراغ تعبّد رفتند و لذا «صحیح شناسی» در حدیث را دنبال نمودند، بر خلاف شیعه که به سراغ وثوق در حدیث رفت. اهل سنت برای تصحیح حدیث به سراغ رجال آن رفتند و با قبول خبر ثقه دچار مشکلاتی از قبیل موضوعات شدند. لذا مجبور به تألیف کتاب‌هایی در باب «موضوعات حدیثی» شدند تا از این مشکل رهایی یابند، ولی شیعه دچار چنین مشکلاتی نشد.
شیعه با رجوع به فهرست‌شناسی، بسیاری از کتاب‌های خطّ غلو و کسانی که در نقل روایت تساهل داشتند را از چرخه حدیث و مذاکره علما خارج کرد. این‌که می‌گویند: اعراض مشهور از یک روایتی، سبب ضعف و وهن روایت می‌شود بی‌جهت نیست؛ زیرا این اعراض بی‌مورد نبوده است، شاید به این جهت بوده که در مصادر، خطّ غلو وجود داشته یا از افراد متساهل در حدیث نقل شده است. تراث حدیثی غلات کلّاً حذف شد، لذا ما از مغیرة بن سعید و ابوالخطاب اصلاً در مصادر حدیثی خود روایت نداریم. بزرگان رجالی ما با تعبیراتی ظریف که به کار می‌بردند امثال: «کان ضعیفاً فی الحدیث» به علما تذکر می‌دادند که مواظب او باشید او در نقل حدیث تساهل دارد.
کار تهذیب و تمحیص کتب حدیثی در بین اصحاب ادامه داشت. شخصی نزد حسین بن روح آمد و به او عرض کرد: ما با کتب شلمغانی چه کنیم؟ او در جواب گفت: من در جواب این سؤال پاسخ امام حسن عسکری‌علیه السلام را می‌دهم که درباره کتب بنی فضال گفت: «خذوا ما رووا و ذروا مارأوا»؛ «آنچه را روایت کرده‌اند بگیرید و آنچه را که در آن اعمال رأی کرده‌اند رها نمایید.»
این خط در طول تاریخ حدیث شیعه ادامه پیدا کرد. از جمله فرزند شهید ثانی حسن بن زین‌الدین این کار فهرستی را در کتاب «المنتقی الجمان» ادامه داده است.

شبهه چهارم: تناقض در روایات

دکتر قفاری می‌گوید: «امر قابل ملاحظه این‌که اختلاف آنان در احادیث یا نصوص است نه استنباط، و شکی نیست که تناقض نشانه بطلان مذهب و کذب روایات بوده و دلیل بر این است که این‌ها از جانب خداوند نیست؛ زیرا خداوند می‌فرماید: «وَلَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً»؛(1252) «و اگر قرآن از ناحیه غیر خداوند بود در آن اختلاف بسیاری می‌یافتند».(1253)
او در جایی دیگر می‌نویسد: «امر دیگری که موضوع عصمت را باطل می‌کند اختلاف و تناقض در روایاتی است که از امامان شیعه وارد شده است؛ زیرا اختلاف در گفتار یا رفتار، با عصمت سازگاری ندارد».(1254)
عوامل وقوع تعارض
قبل از پاسخ به اصل سؤال به عوامل وقوع تعارض در کلمات و سیره و روایات اهل بیت عصمت و طهارت‌علیهم السلام اشاره می‌کنیم:
1 - جانب ذاتی تعارض
در بسیاری از موارد، انسان بین دو دلیل و روایت تعارض می‌بیند، در حالی که هیچ‌گونه تعارض در واقع وجود ندارد و این ذهن انسان است که اشتباهاً بین دو روایت تعارض ملاحظه کرده است. که یا به جهت جهل به لغت و یا اطلاع نداشتن از دقّت‌های لغویّین یا غفلت از وجود برخی از قراین یا قرینه موجود یا به دلیل عدم شناخت نسبت به تغییراتی که در برخی از اوضاع لغوی حاصل شده است می‌باشد که هر یک از این عوامل باعث می‌شود انسان بین دو روایت، تعارض و اختلاف تصوّر کند.
2 - تغییر در احکام از راه نسخ
از جمله عوامل پیدایش تعارض در ظاهر احادیث، وقوع نسخ در برخی از احکام شرعی است. ولی طبق نظر برخی، تعارض بر اساس این عامل منحصر به احادیث نبوی است و شامل روایات اهل بیت‌علیهم السلام نمی‌شود.
3 - ضایع شدن قراین
از جمله عوامل تعارض، ضایع شدن برخی از قراین است که با حدیث از امام نقل شده و می‌توانسته است در حکم مخصّص یک روایت باشد، ولی با مفقود شدن آن قراین، در احادیث تعارض ظاهری ایجاد کرده است، خصوصاً با در نظر گرفتن این که برخی از قراین، ارتکازی و مربوط به یک محیط خاص است.
4 - نقل به معنا
یکی دیگر از عوامل پیدایش تعارض، تصرّف راویان حدیث در الفاظ روایات و نقل به معناست؛ زیرا برخی که احادیث را حفظ و ضبط نمی‌نمودند و از طرفی در نقل به معنا تسلط نداشتند، به گونه‌ای احادیث را معنا می‌کردند که با روایات دیگر در ظاهر تعارض می‌نمود.
5 - تدّرج در بیان احکام
از مهم‌ترین عوامل پیدایش تعارض در روایات، اسلوب تدرّج است. تدرّج در بیان احکام از امتیازهای ادیان در بیان حکم است؛ به این معنا که در ابتدا احکام به صورت کلّی، سپس خاص یا مقید آن بیان می‌شد. در این میان ممکن بود کسی مطلق و عام را گرفته و از خاص و قید بی‌خبر باشد و در نتیجه در ظاهر برخی از روایات تعارض ایجاد می‌شود.
6 - تقیّه
تقیه نیز جایگاه خاصّی در پیدایش تعارض و اختلاف در روایات اهل بیت‌علیهم السلام داشته است. بیشتر امامان شیعه در موقعیت‌های خاصی به سر می‌بردند که اقتضا می‌کرد در گفتار یا رفتارشان تقیه کنند. تقیه‌ای را که اهل بیت‌علیهم السلام داشتند تنها از حاکمان بنی‌امیه و بنی‌عباس نبود، بلکه در برخی از موارد ضرورت اقتضا می‌کرد که از مسلمین و رأی آن‌ها نیز تقیه شود؛ زیرا امکان نداشت که امام بر خلاف آنان در ملأ عام سخنی گفته یا عملی انجام دهد.
7 - ملاحظه موقعیّت راوی
در برخی از مواقع امام‌علیه السلام هنگام بیان مطلبی ملاحظه موقعیّت و وضعیّت خاصّ راوی را می‌نمود؛ مثل حالت علم، جهل، نسیان، عذر و حالات دیگر و طبق آن حالات حکمی را برای او بیان می‌کرد، در حالی که نسبت به راوی دیگر، حکم دیگری بیان می‌داشت. در هر دو صورت راویان حدیث، آن را به صورت مطلق و بدون قید نقل کرده‌اند که این به نوبه خود منجرّ به تعارض در ظاهر دو روایت می‌شود.
8 - وقوع تحریف و تزویر در احادیث
قرآن اگر چه از تحریف به زیادی و کمی و تزویر مصون مانده است، ولی در احادیث چنین ضمانتی نیامده است. از همین رو در طول تاریخ می‌بینیم که چگونه عدّه‌ای مغرض، حرکتی را شروع کرده و در احادیث پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم و اهل بیت‌علیهم السلام تزویر و تحریف به زیادی و نقصان نموده‌اند که این خود نیز سبب پیدایش تعارض و اختلاف در احادیث شده است.
پاسخ به اشکال
از بحث گذشته استفاده می‌شود که منشأ تعارض عمدتاً از غیر امام بوده است، و به تعبیر یکی از بزرگان، هشتاد درصد موارد تعارض در روایات از ناحیه طُرُق است نه امامان، و بیست درصد آن از ناحیه ائمه‌علیهم السلام به صورت تقیه صادر شده است.
اگر عصر امام صادق‌علیه السلام را در نظر بگیریم پی می‌بریم که آن حضرت معاصر با حاکمان گوناگونی بوده و هر عصری اقتضای خاصی را داشته است. حضرت‌علیه السلام مقداری از عصر بنی‌امیه و خلافت سفّاح و نیز عصر حکومت منصور عباسی را درک کرده است، که هر کدام یک نوع جبهه‌گیری خاصی را با امام صادق‌علیه السلام داشته‌اند. برخی با حضرت شدیداً برخورد می‌کردند و برخی با او مماشات داشتند، و لذا در موارد شدت تقیّه، حضرت چاره‌ای جز بیان احکام تقیه‌ای نداشته است.
گرچه روایات متعارض از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در مصادر اهل سنت نقل نشده است؛ زیرا حضرت احتیاج به تقیه نداشتند، ولی اصحاب پیامبر از آن حضرت روایات متعارض بسیاری نقل کرده‌اند. و این نکته قابل توجه است که ما چاره‌ای جز رجوع به روایات اهل بیت‌علیهم السلام نداریم، که مع الاسف این روایات در عصر اختناق و شدّت تقیه و همراه با نقل برخی روایات مخالف واقع نیز بوده است.

شبهه پنجم: اختلاف در ابواب کتاب کافی‌

برخی از اهل سنت می‌گویند: «همانا شیخ مورد وثوق نزد آن‌ها به نام حسین بن حیدر کرکی عاملی می‌گوید: کافی پنجاه کتاب دارد که با سندهایی است که همگی متصل به ائمه است، در حالی که مشاهده می‌کنیم شیخ آنان طوسی می‌گوید: کتاب کافی مشتمل بر سی کتاب است...».
پاسخ
1 - به طور حتم مطلبی را که حسین بن حیدر کرکی عاملی گفته اشتباه است؛ زیرا کتاب «کافی» از جمله کتاب‌های حدیثی است که بیش از هزار سال مورد توجه علمای شیعه بوده و آن را بر یکدیگر قرائت می‌کرده‌اند و لذا در طول تاریخ از گزند و دستبرد اشخاص مصون مانده و از آن حدیثی کم یا به آن زیاد نشده است. در اصول کافی تنها ده روایت است که شیخ طوسی آن‌ها را از کتاب «کافی» کلینی نقل کرده که الآن در این کتاب نیست. آنچه که متخصّصین حدیث و فهرست‌شناسان تراث حدیثی بر آن اتفاق دارند، این است که کتاب‌های «کافی» سی کتاب است نه پنجاه کتاب. نجاشی در ترجمه کلینی‌رحمه الله اسامی این سی کتاب را آورده و تصریح به عدد سی کرده است. و نیز شیخ طوسی‌رحمه الله در کتاب «الفهرست» اسامی سی کتاب «کافی» را ذکر کرده است که با کتاب «الروضة» 31 کتاب می‌شود.
2 - ممکن است که حسین بن حیدر کرکی عاملی برای کتاب روضه کافی نیز بیست کتاب فرض کرده که با سی کتاب اصول و فروع کافی مجموعاً پنجاه کتاب می‌شود.
3 - ممکن است در نسخه کرکی عاملی برخی از عناوین اضافی بوده و یا خود او با تبویبی که داشته به آن اضافه کرده است و لذا این کتاب‌ها به پنجاه عنوان رسیده است. و اختلاف نسخ، دلیل بر ضعف کتاب نیست؛ زیرا باید جهت این اختلاف دانسته شود.
4 - و نیز احتمال دارد که در نسخه کرکی بین عناوین ابواب با عناوین کتاب‌ها اشتباه شده و با هم خلط شده باشد.
به هر تقدیر ادعای شیخ طوسی‌رحمه الله صحیح است؛ زیرا او به واسطه شیخ مفیدرحمه الله و او نیز به واسطه ابن قولویه از استادش کلینی کتاب کافی را نقل کرده و تصریح دارد که کافی دارای سی کتاب است. و شیخ طوسی‌رحمه الله هم معظم روایات «کافی» را در «تهذیب» نقل کرده است. و هر دو کتاب الآن در دسترس علما است. و نجاشی حتی در برخی موارد، کتاب کلینی را با یک واسطه؛ یعنی به واسطه عقرانی نقل می‌کند، گرچه او در سنین کهولت شیخ کلینی را درک کرده است. و لذا می‌گوید: «حدّثکم محمد بن یعقوب الکلینی» زیرا در عصر او کلینی به جهت کهولت سنّ خودش روایت‌های کتاب خود «کافی» را قرائت نمی‌کرده است، بلکه دیگران برای او می‌خوانده‌اند و تصدیق می‌کرده است. و هر گاه شخص نویسنده کتاب خود را می‌خواند از آن به «حدّثنا» تعبیر می‌کردند.

شبهه ششم: عدم نقل روایت از امام حسن عسکری‌علیه السلام‌

ابن تیمیه می‌گوید: «همانا علمای معروف به نقل روایت که در زمان حسن بن علیّ عسکری بوده‌اند هرگز از او روایتی که مشهور در کتب اهل علم باشد نقل نکرده‌اند، و این در حالی است که شیوخ صاحبان کتب شش گانه (بخاری و مسلم و ابوداوود و ترمذی و ابن ماجه و نسائی) در آن زمان موجود بوده و یا نزدیک به آن عصر بوده و کمی قبل و یا بعد از آن می‌زیسته‌اند...».(1255)
پاسخ
اوّلاً: آنان گرچه معاصر امام حسن عسکری‌علیه السلام بوده‌اند و حتی احمد بن حنبل که قبل از آن‌ها بوده و سمت استادی آنان را داشته است معاصر امام هادی و امام جوادعلیهما السلام بوده است، ولی از آن‌جا که به امامت و جلالت خاص آن بزرگواران اعتقاد نداشته‌اند لذا از آنان روایت نقل نکرده‌اند.
از بعد وفات رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم اختلاف اساسی با دو خطّ فکری پدید آمد. یک خط متابعت تام از دستورات رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم و به دنبال ایشان حضرت علی و اولاد معصوم ایشان‌علیهم السلام داشتند و از آنان شریعت را اخذ می‌کردند. و خط دیگر تنها واقع خارجی را مشاهده کرده و آن را میزان حق و باطل به حساب آورده است. و لذا با متابعت از مدرسه خلفا و جبهه‌گیری در مقابل اهل بیت‌علیهم السلام با کمال تعصّب، هیچ گونه روایتی را از آن بزرگواران نقل نکرده است.
2 - جهت دیگری که در عدم نقل حدیث از امامان شیعه بوده، مسأله سیاسی و سخت‌گیری دستگاه خلافت و حکومت بوده است؛ زیرا از طرفی حاکمان جور، امامان معصوم را شدیداً مورد حصر قرار داده بودند، و از طرفی دیگر مردم را کنترل کرده، نمی‌گذاشتند از آن بزرگواران سماع حدیث کرده و آن‌ها را ثبت نمایند.
3 - از طرفی دیگر محدّثان اهل سنت از آن‌جا که مشاهده می‌کردند که روایات اهل بیت‌علیهم السلام با روایاتی که در السنه خودشان رایج بوده منافات دارد، لذا از آن تعجّب می‌کرده و اقبالی به نقل آن‌ها نداشتند. و مطالبی که در یک جامعه سنت می‌شد آنان نمی‌توانستند با آن‌ها مخالفت کنند، لذا همان‌ها را دنبال کرده و به مخالفت با خطّ اهل بیت‌علیهم السلام می‌پرداختند. این مطلبی است که از تعبیرات رجالیین اهل سنت استفاده می‌شود:
الف) ابن تیمیه می‌گوید: «و اما کتابی که از علی‌علیه السلام نقل شده در آن مطالبی است که هیچ یک از علما به آن‌ها اعتنا نکرده‌اند و شافعی و محمد بن نصر مروزی کتاب بزرگی را گردآوری کرده‌اند درباره مسائلی که مسلمانان در آن آرای علی را اخذ نکرده‌اند؛ زیرا قول غیر او از صحابه موافق‌تر با کتاب و سنت است».(1256)
او در جای دیگر می‌گوید: «هیچ عاقلی شک ندارد که رجوع به مثل مالک و ابن ابی ذئب و ابن ماجشون و لیث بن سعد و اوزاعی و ثوری و ابن ابی لیلی و شریک و ابی حنیفه و ابی یوسف و محمد بن حسن و زفر و حسن بن زیاد لؤلؤی و شافعی و بویطی و مزنی و احمد بن حنبل و... و محمد بن جریر طبری... و دیگران در اجتهادات و اعتبارات آن‌ها در عمل به سنتی که آن‌ها از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم نقل می‌کنند و به اجتهادی که در تحقیق مناط احکام و تنقیح مناط و تخریج مناطاتی که داشته‌اند برای آن‌ها بهتر است از این‌که تمسک کنند به نقل رافضی‌ها از عسکریین و امثال این دو!! زیرا هر یک از این افراد به دین خدا و رسول او از خود عسکریین عالم ترند!!... بلکه بر مثل عسکریین و امثال آن دو است که از یکی از آن افراد درس فراگیرند!!».(1257)
حال آیا با این حرف‌های بی اصل و اساس که به طور حتم دلالت بر نصب و عداوت آن‌ها نسبت به اهل بیت‌علیهم السلام دارد، همان‌گونه که در کتاب «شیعه شناسی» در بحث «نقد افکار ابن تیمیه» به آن اشاره کردیم، می‌توان گفت که امثال او به «حدیث سفینه» عمل کرده‌اند؟
ب) قاضی سبکی در ترجمه مروزی از ابواسحاق شیرازی نقل می‌کند که او کتابی را تصنیف کرده و در آن اشاره به مواردی نموده که ابوحنیفه با امام علی‌علیه السلام و عبداللَّه بن عباس مخالفت کرده است.(1258)
ج) ذهبی در ترجمه امام جعفر بن محمد الصادق‌علیه السلام نقل کرده که بخاری به حدیث او احتجاج نکرده است. یحیی بن سعید گفته: مجالد نزد من از او محبوب‌تر است. مصعب بن عبداللَّه گفته است: مالک از جعفر روایت نمی کرد مگر آن‌که کسی دیگر به او ضمیمه می‌شد. احمد بن سعد بن ابی مریم نقل می‌کند: از یحیی شنیدم که می‌گفت: من از یحیی بن سعید درباره جعفر بن محمد سؤال نمی‌کنم. به من گفت: چرا از حدیث جعفر از من سؤال نمی‌کنی؟ گفت: چون‌که با او کاری ندارم... .(1259)
د) مناوی بعد از نقل حدیثی، آن را تضعیف می‌کند و جهت آن را وجود صالح بن ابی الأسود و جعفر بن محمد الصادق‌علیه السلام می‌داند.(1260)
آنچه بیان شد و دیگر کلمات اهل سنت، بر این دلالت دارد که آنان نه تنها متمسک به اهل بیت نبوده و از آن‌ها تبعیّت نکرده‌اند، بلکه درصدد جرح و ایجاد نقص بر آن‌ها برآمده‌اند.
این در حالی است که افراد منحرف از اهل بیت‌علیهم السلام و نواصب، نزد اهل سنت مورد وثوق و اطمینان بوده و از آن‌ها روایت نقل کرده‌اند. اینک به نمونه‌هایی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:
الف) زیاد بن ابیه که دارای جرائم بسیاری است نزد اهل سنت از زهّاد به حساب آمده است.(1261)
ب) عمر بن سعد قاتل امام حسین‌علیه السلام به تصریح عجلی، ثقه به حساب آمده است.(1262)
ج) عمران بن حطّان از رؤسای خوارج، و کسی که در شأن ابن ملجم مرادی شعر سروده، عجلی او را توثیق می‌کند و بخاری نیز از رجال صحیحش به حساب آورده و از او روایت نقل کرده است.(1263)
د) اسماعیل بن اوسط بجلی، امیر کوفه که از اعوان حجّاج بن یوسف ثقفی است و سبب قتل سعید بن جبیر شد، ابن معین او را توثیق کرده و ابن حبّان هم او را از ثقات به حساب آورده است.(1264)
ه) اسد بن وداعه: شامی، تابعی، و ناصبی بوده و امام علی‌علیه السلام را سبّ می‌کرده است، ولی به عنوان عابد معرفی شده و نسائی نیز او را توثیق کرده است.(1265)
و) ابوبکر محمد بن هارون: او که ناصبی منحرف و معروف به انحراف از امیرالمؤمنین‌علیه السلام بوده، مورد توثیق خطیب بغدادی قرار گرفته است.(1266)
ز) خالد قسری: که به تعبیر ذهبی، امیر ناصبی اهل بغض و ظلم است و در تاریخ ابن کثیر مرد بدی معرفی شده که علی بن ابی طالب‌علیه السلام را ناسزا می‌گفته است. مادرش نصرانی بوده و در دینش نیز متّهم است. او کسی بود که در خانه خود برای مادرش کلیسا ساخته بود. ولی در عین حال ابن حبّان او را توثیق کرده است.(1267)
ح) اسحاق بن سوید عدوی بصری: او کسی بود که حمله‌های شدید بر علی بن ابی طالب‌علیه السلام می‌نمود و می‌گفت: من علی را دوست ندارم. ولی در عین حال احمد و ابن معین و نسائی او را توثیق کرده و از رجال بخاری و مسلم و ابوداوود و نسائی به حساب آمده است.(1268)
ط) حریز بن عثمان: او کسی بود که وقتی در مسجد نماز می‌خواند از آن‌جا خارج نمی‌شد تا آن‌که علی‌علیه السلام را در هر روز هفتاد بار لعنت کند... در عین حال بخاری و ابوداوود و ترمذی و دیگران از اهل سنت به روایات او احتجاج کرده‌اند.(1269)
ی) ازهر بن عبداللَّه حمصی: او کسی بود که علی‌علیه السلام را سبّ می‌کرد ولی عجلی او را توثیق کرده و نیز از رجال ابوداوود و ترمذی و نسائی به حساب آمده است.(1270)
ک) حافظ عبدالمغیث حنبلی: او کسی است که کتابی را در فضایل یزید بن معاویه تألیف نموده و در آن روایات جعلی را جمع کرده است، ولی در عین حال او را متّصف به صفت زهد، وثاقت، دیانت، راست‌گویی، امانت، صلاح و اجتهاد نموده‌اند.(1271)
این فقط بخشی از عملکرد اهل سنت و تصریحات آن‌ها در تضعیف اهل بیت‌علیهم السلام و توثیق دشمنان آنان به حساب می‌آید، و کسی که درصدد تتبّع و تحقیق باشد، به بیش از این افراد دسترسی پیدا می‌کند.

شبهه هفتم: اتّهام به حافظان سنت!!

شیخ عبداللَّه بن عبدالعزیز می‌گوید: «و از بارزترین اسلوب‌های شیعه، اتّهام بزرگان ناقلین دین و سنت و حافظان آن به کفر است. آنان گمان می‌کنند که این کفّار کسانی هستند که از مدرسه محمدصلی الله علیه وآله وسلم بیرون آمده‌اند. و این اعتقادی است که روایات معتبر شیعه به آن تصریح دارد».(1272)
دیدگاه شیعه درباره صحابه
مؤلّف گرچه نسبت کفر جمیع صحابه را به شیعه داده است ولی با مراجعه به کتاب‌های اعتقادی علمای شیعه پی می‌بریم که این نسبت اتهامی بیش نیست. شیعه معتقد است که در میان صحابه افراد مختلفی از عادل و فاسق وجود داشته‌اند، از این رو مجرّد مصاحبت با رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم باعث نمی‌شود که کسی تکویناً عادل گردد، بلکه عادل کسی است که در خطّ رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم بوده و نماد سیره او باشد. این رأی، موافق قرآن و سنت نبوی است. و همچنین مورد تأکید صحابه و موافق با سیره آنان است.
این رأی از آن‌جا که موافق با عقل و نقل بوده، مورد پذیرش شماری از دانشمندان اهل سنت قرار گرفته است که می‌توان از میان این افراد از سعد تفتازانی، مارزی، ابن عماد حنبلی، شیخ محمد عبده، محمد بن عقیل علوی، محمد رشید رضا، سید قطب، سیّد مقبلی، شیخ محمود ابوریّه، شیخ مصطفی صادق رافعی، محمد غزالی و دیگران نام برد.

شبهه هشتم: نقد صحابه به جهت دفاع از شریعت‌

شیخ عبداللَّه بن عبدالعزیز می‌گوید: «همان‌گونه که گفتم غرض آنان طعن در ابوهریره نیست، بلکه این کار را مقدمه و زمینه برای نابودی اسلام قرار داده‌اند؛ زیرا این خوارشدگان! چون قصد نابودی شریعت پاک و مخالفت با آن را کرده‌اند، درصدد طعن وارد کردن به آبروی حاملین شریعت برآمدند، کسانی که برای ما راهی به سوی شریعت جز از طریق آن‌ها نیست...».(1273)
پاسخ
اگر شیعه صحابه را مورد جرح و تعدیل قرار می‌دهد به خاطر این نیست که از این طریق کتاب خدا و سنت رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم را نابود سازد، بلکه هدف اساسی از این کار، شناخت صالحان آنان است تا حدیث و سنت واقعی پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم از راه صحیح و مطمئن به دست ما برسد. جرح و تعدیل صحابی نه تنها سبب وهن و ابطال شریعت نمی‌شود بلکه موجب تقویت آن خواهد شد.
شیعه هرگز قائل به کفر بزرگان صحابه نیست، کسانی که ناقل دین و سنت و حافظ آن می‌باشند، آری، ممکن است برخی از صحابه در زمان حیات پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم یا بعد از وفات ایشان کافر شده باشند، ولی عموم علمای شیعه چنین نسبتی را به صحابه نمی‌دهند. و اگر تعبیر ارتداد نسبت به غالب صحابه بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم در برخی روایات آمده، به معنای ارتداد از اهل بیت‌علیهم السلام است.
نظریه عدالت کل صحابه که نزد اهل سنت مطرح است، ناشی از عواطف افراطی دینی است.
تفتازانی می‌گوید: «جنگ‌ها و مشاجراتی که در تاریخ میان صحابه رخ داده و بر زبان افراد ثقه جاری است، ظاهرش نشان می‌دهد که برخی از صحابه از راه حق خارج شده و به حدّ ظلم و فسق رسیدند. که داعی و انگیزه آنان از این کار، کینه، حسد، عناد، حبّ ریاست، سلطنت، میل به لذّات و شهوات بوده است؛ زیرا همه صحابه معصوم نبوده‌اند، و هر کس که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم را ملاقات کرد اهل خیر نبوده است، ولی علما به جهت حسن ظنّشان به اصحاب رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم برای کارهای خلاف آن‌ها محمل‌ها و تأویل‌هایی ذکر کرده‌اند. ظلمی که آنان در حق اهل بیت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم کرده‌اند در ظاهر به حدّی است که مجالی برای اخفای آن نیست. و پستی آن به حدّی است که اهل آسمان و زمین بر مظلومیّت اهل بیت‌علیهم السلام گریسته و کوه‌ها از جا کنده شده و صخره‌ها از هم پاشیده است. و کارهای زشت آنان هنوز پابرجا است. لعنت خدا بر کسانی باد که دست به چنین جنایاتی زده، یا به آن رضایت داده و یا برای آن کوشش کرده‌اند و عذاب آخرت، دائمی و شدیدتر است».(1274)
سید محمد بن عقیل می‌گوید: «امّا الامر بحسن الظنّ فحسن، ولکنّه لیس فی مقام بیان الحق وابطال الباطل والکلام علی جرح او تعدیل، ولو سوّغنا هذا لتعطلت الأحکام وبطلت الحدود والشهادات، وکبکب الشرع علی‌ام رأسه...»؛ «حسن ظنّ به فعل مؤمن خوب است ولی نه در مقام بیان حق و ابطال باطل، و جرح و تعدیل؛ زیرا اگر حسن ظنّ را به این مقام نیز تعمیم دهیم، احکام خدا تعطیل و حدود و شهادت، باطل و اساس شریعت ویران خواهد شد...».(1275)
شیعه هر چند نسبت به جایگاه و عملکرد برخی از صحابه اعتراض دارد ولی صحابه کرام را ستایش و مدح می‌کند، کسانی که در راه نصرت و یاری از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم سختی‌ها کشیده و با جان و مال خود جهاد نمودند، و تا آخر عمر نیز ازراه مستقیم هدایت خارج نشدند، همان‌گونه که امام سجادعلیه السلام در مدح این دسته از صحابه می‌فرماید: «اللّهمّ واتباع الرسل و مصدّقوهم من اهل الارض بالغیب عند معارضة المعاندین لهم بالتکذیب و الاشتیاق الی المرسلین بحقائق الایمان فی کل دهر و زمان. ارسلت فیه رسولاً و اقمت لأهله دلیلاً من لدن آدم الی محمدصلی الله علیه وآله وسلم من ائمة الهدی و قادة اهل التقی، علی جمیعهم السلام، فاذکرهم منک بمغفرة و رضوان. اللّهمّ و اصحاب محمّد خاصة، الّذین احسنوا الصحبة، والذین أبلوا البلاء الحسن فی نصرته وکاتفوه واسرعوا الی وفادته، وسابقوا الی دعوته واستجابوا له حیث اسمعهم حجة رسالاته. وفارقوا الأزواج والأولاد فی اظهار کلمته، وقاتلوا الآباء والأبناء فی تثبیت نبوّته...»؛(1276) «بار خدایا! پیروان پیامبران و ایمان‌آورندگان به ایشان از اهل زمین که از روی غیب و پنهانی ایمان آوردند، در آن هنگام که دشمنان به تکذیب و دروغ پنداشتن ایشان معارضه نمودند.، روبه‌رو شدند. و آن هنگام که به سبب حقایق ایمان پیامبران علاقه‌مند بودند. در هر روزگار و زمانی که در آن پیغمبری فرستادی و برای اهل آن دلیل و راهنمایی گماشتی، از زمان آدم تا محمدصلی الله علیه وآله وسلم، از پیشوایان هدایت و رستگاری، و جلوداران اهل تقوا و پرهیزکاری، که بر همه آنان سلام و درود باد. آنان را از خود به آمرزش و خشنودی یاد فرما.
بار خدایا! به خصوص اصحاب و یاران محمدصلی الله علیه وآله وسلم آنان که همراه بودن را نیکو به پایان رساندند و آنان که برای یاری او در جنگ، شجاعت و دلاوری برجسته‌ای آشکار ساختند، و او را یاری کردند، و با ایمان آوردن به او شتافتند و به دعوتش پیشی گرفتند. و دعوت او را آن هنگام که برهان رسالت‌های خود را به گوششان رساند، پذیرفتند و در راه آشکار ساختن دعوت او از زنان و فرزندان دوری نمودند، و در استوار کردن پیغمبری او با پدران و فرزندان جنگیدند...».
و نیز امام علی‌علیه السلام درباره گروهی از صحابه که وفادار به عهد بودند، می‌فرماید: «... لقد رأیت اصحاب محمّدصلی الله علیه وآله وسلم فما اری احداً یشبههم منکم، لقد کانوا یصبحون شُعْثاً غُبراً، و قد باتوا سجّداً و قیاماً یراوحون بین جباههم و خدودهم و یقفون علی مثل الجمر من ذکر معادهم، کأنّ بین اعینهم رُکَب المِعزی من طول سجودهم، اذا ذکر اللَّه هملتْ اعینهم حتّی تبُلّ جیوبهم، و مادوا کما یمید الشجر یوم الریح العاصف، خوفاً من العتاب و رجاءً للثواب»؛(1277) «... همانا یاران پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم را دیدم، کسی را نمی‌بینم که همانند آن‌ها باشد، روز را ژولیده مو، گردآلود به شب می‌رساندند. شب را به نوبت در سجده یا قیام به سر می‌بردند. گاه پیشانی بر زمین می‌سودند، و گاه گونه بر خاک. از یاد معاد چنان ناآرام بودند که گویی بر پاره آتش ایستاده بودند. میان دو چشمشان از سجده‌های طولانی، چون زانوی بزها پینه بسته بود. اگر نام خدا برده می‌شد چنان می‌گریستند که گریبان‌هایشان تر می‌گشت. و می‌لرزیدند چنان‌که درخت روز تندباد می‌لرزید، از کیفری که بیم آن را داشتند، یا امیدی که تخم آن در دل می‌کاشتند.»
و اما این‌که مؤلّف کتاب «البرهان» می‌گوید: «راهی برای ما به شریعت جز صحابه نیست»، این حرف درست نیست؛ این حرف خلاف دستورات و سفارشات پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم است. پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم مطابق حدیث «ثقلین» و احادیث دیگر، و بالاتر از آن خداوند سبحان در قرآن کریمش مطابق آیه «اولی الامر» و آیه «تطهیر» و دیگر آیات، اهل بیت عصمت و طهارت‌علیهم السلام را تنها راه رسیدن به شریعت و سنت واقعی پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم معرفی کرده است.
آری، از آن‌جا که اهل سنت از این منبع عظیم و دارای عصمت و طهارت بی‌اعتنایی کرده و روی گردان شدند، لذا مجبورند که چنین حرف‌هایی را بزنند.

شبهه نهم: انحصار طریق در اهل بیت‌علیهم السلام

شیخ عبداللَّه بن عبدالعزیز می‌گوید: «و نیز از ادعاهای شیعه این اعتقاد است که حدیث رسول خدا به جز از طریق اهل بیت اخذ آن صحیح نیست. و مقصود آنان از اهل بیت، امامان دوازده‌گانه آنان است. شیخ آنان کاشف الغطاء در کتاب «اصل الشیعة» ص 79 می‌گوید: امامیه سنتی را معتبر می‌دانند که به سند صحیح از طرق اهل بیت از جدّشان رسیده باشد؛ یعنی حدیثی را که صادق از پدرش زین‌العابدین از حسین سبط از پدرش امیرالمؤمنین از رسول خدا نقل کرده است. اما روایات امثال ابوهریره و سمرة بن جندب و مروان بن حکم، و عمران بن حطان خارجی و عمرو بن عاص و نظایر آنان، نزد امامیه به مقدار مگسی ارزش ندارد».(1278)
پاسخ
اولاً: این‌که شیعه می‌گوید: سنت رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم را تنها باید از اهل بیت عصمت و طهارت او؛ یعنی دوازده معصوم از ذرّیه او و در رأس آنان حضرت امیرمؤمنان علی‌علیه السلام اخذ کنیم، به جهت دستوری است که رسول خدا به امت اسلامی داده است و به جهت مقامات و شئونی است که خداوند متعال در قرآن کریم برای آنان ذکر کرده است. آنان مصداق واقعی آیه «اولی الامر»(1279) می‌باشند. آنان مصداق حقیقی آیه «تطهیر»(1280) هستند. آنان کسانی هستند که مطابق حدیث «ثقلین» و «سفینه» و «امان» و «دوازده خلیفه» و دیگر احادیث معتبر و متواتر صحیح السند، مرجع دینی مردم بعد از رسول خدایند. مگر پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم علی‌علیه السلام را دروازه شهر علم و حکمت خود معرفی نکرده است، آن‌جا که فرمود: «انا دار الحکمة و علیّ بابها»؛(1281) «من خانه حکمت و علی درب آن است.»
ثانیاً: مقصود کاشف الغطاء از ابتدای عبارتش آن است که امامیه تنها به روایاتی عمل می‌کنند که با سند صحیح از طرق اهل بیت‌علیهم السلام رسیده، نه روایاتی که جعلی بوده و به آنان نسبت داده شده است.
ثالثاً: امامیه تمام روایات صحابه از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم را نفی و طرد نمی‌کند، بلکه همان‌گونه که مؤلف «البرهان»، از مرحوم کاشف الغطاء نقل کرده است، روایات افرادی امثال ابوهریره و... را مردود و بی ارزش می‌داند؛ به جهت مشکلاتی که در حدیث آن‌ها وجود دارد؛ خصوصاً افرادی همانند سمرة بن جندب و مروان بن حکم و عمرو بن عاص که از نواصب بوده و با اهل بیت‌علیهم السلام دشمن بوده‌اند.

شبهه دهم: دفاع از ابوهریره در نقل حدیث

سید عبدالحسین شرف الدین‌رحمه الله درباره ابوهریره می‌گوید: «این درسی است درباره زندگی یکی از صحابه رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم، او تا به حدّی زیاد روایت نقل کرده که به افراط افتاده است. و نیز صحاح و دیگر مسانید اهل سنت از او به حدّی زیاد نقل کرده‌اند که به افراط مبتلا شده‌اند».(1282)
شیخ عبداللَّه بن عبدالعزیز در ردّ بر «شرف الدین» می‌گوید: «این‌که ابوهریره افراط در نقل حدیث داشته حرف دروغی است! چه افراط و زیاده‌روی از ابوهریره بوده، در حالی که او حافظی است که او را شناختیم... «مجلسی» از «خرائج» نقل کرده که ابوهریره به رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم عرض کرد: من از شما حدیث بسیار می‌شنوم ولی آن‌ها را فراموش می‌کنم؟ حضرت فرمود: دامنت را بگیر. من آن را گستراندم. حضرت دستش را در آن گذاشت. سپس فرمود: با هم جمع کن. من آن را جمع کردم. و بعد از آن بیشتر موارد را فراموش نکردم... عالم شیعه در جرح و تعدیل ابوالعباس نجاشی در رجال خود معروف به «رجال نجاشی» روایت می‌کند که ابان بن تغلب از امام صادق‌علیه السلام سی هزار حدیث نقل کرده است...».(1283)
پاسخ
اولاً: این‌که مرحوم شرف‌الدین، ابوهریره را مفرط و زیاده‌رو در نقل حدیث معرفی کرده به جهت آن است که مدّت مصاحبت و معاشرت او با پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم کم بوده است. او به اندازه‌ای با پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نبوده که بتواند هزاران حدیث بدون واسطه از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نقل کند. لذا غالب آن‌ها مرسل است و از آن‌جا که مستقیماً به رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم نسبت می‌دهد، این تدلیس است که نوعی دروغ به حساب می‌آید.
ثانیاً: حدیثی که مجلسی‌رحمه الله در «بحارالأنوار» از «خرائج» راوندی نقل کرده حدیثی است که از هیچ یک از امامان شیعه نقل نشده است و تنها به صورت «رُوِیَ»؛ یعنی «روایت شده» آمده است، و از آن‌جا که قطب راوندی از بسیاری از مصادر اهل سنت نقل حدیث کرده لذا این روایت نیز مصدر عامی دارد.
ثالثاً: این‌که معترض به افرادی؛ از قبیل ابان بن تغلب و دیگر راویان شیعه نقض وارد کرده که افراط در نقل حدیث داشته‌اند، این نقض وارد نیست؛ زیرا اشکال مرحوم شرف‌الدین بر ابوهریره به جهت این بود که چگونه با زمان کمی که او همراه رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم بوده و با او مصاحبت داشته، این حجم عظیم حدیث را بدون واسطه از حضرت نقل کرده است، ولی این اشکال بر امثال ابان بن تغلب وارد نیست؛ زیرا او و امثالش که حدیث زیادی داشته یا نقل کرده‌اند، به جهت این بوده که مصاحبت آنان با امامان معاصر خود طولانی بوده است.
رابعاً: جهت افراط و زیاده‌روی محدّثین و صاحبان منابع حدیثی اهل سنت در نقل حدیث از ابوهریره این است که شخصی با چنین وضعیت، چرا تا این مقدار از او روایت نقل کرده‌اند؟

شبهه یازدهم: راویان شیعه در ترازوی نقد!!

شیخ عبداللَّه بن عبدالعزیز می‌گوید: «همانا مصیبت جعفر صادق مطابق آنچه کتب قوم بر آن تصریح دارند این است که قومی جاهل بر او وارد می‌شده و از نزد او خارج می‌شدند و می‌گفتند: حدّثنا جعفر بن محمد، و احادیثی را نقل می‌کردند که همه آن‌ها دروغ و جعلی و موضوع بر جعفر بوده است تا از این طریق نزد مردم روزی خورده و از آنان پولی اخذ کنند... از جمله راویان آنان که اهل مسکر بوده عوف عقیلی است...
و از جمله راویانی که این کاره بوده و گناه انجام می‌داده، محمد بن ابی عباد است...
و از جمله راویان آنان، حفص بن بختری است که درباره او اشاره شده که شطرنج بازی می‌کرده است...
و از جمله راویان آن‌ها حمّاد بن عیسی است که سنّ او به شصت سال رسیده ولی نماز را خوب یاد نداشته و چیزی از احکام آن را درست نمی‌دانسته است...
و از جمله راویان آنان ابوحمزه ثمالی ثابت بن دینار است که به خمّار معروف بوده است... .
و از جمله راویان آنان علی بن حمزه بطائنی است که اموال معصوم و خمس شیعه را می‌دزدیده است... .
و از جمله راویان آنان عبداللَّه بن یعفور است که اهل مسکر بوده است...
و از جمله افراد موثّق نزد آنان شاعرشان معروف به شاعر اهل بیت سید حمیری است که باکی از شرب خمر نداشته است...».(1284)
پاسخ
اولاً: این مسأله قابل التفات است که بدانیم: در میان اصحاب امامان برخی از افراد دارای غلوّ عملی و به تعبیری انحراف عملی وجود داشته است، که اباحی‌گری را ترویج می‌کردند. آنان می‌گفتند: «اذا عرفت الامام فاصنع ماشئت»؛ «اگر به امام معرفت داشتی هر کاری خواستی انجام بده.» ولی بزرگان از اصحاب و همچنین ائمه کرام‌علیهم السلام که با آنان معاصر و مواجه بودند شدیداً با این خط مقابله می‌کردند. و نیز راویان و محدثین اخبار، روایات آنان را از روایات خطّ اعتدال جدا می‌کردند. و در صورتی که وثاقت در گفتار آنان ثابت بود روایات آنان را نقل می‌کردند.
ثانیاً: ایشان اشتباهی که در مورد اصطلاحات رجالی شیعه دارد این است که خیال کرده اگر شخصی به عنوان رجال یک امام معرفی شد، دلیل بر آن است که او مورد وثوق و اطمینان بوده و شیعه به روایات او به طور حتم عمل می‌کنند، در حالی که چنین نیست، تعبیر به این‌که این شخص از اصحاب فلان امام است تنها دلالت دارد بر این‌که این شخص از این امام روایت نقل کرده است.
در مورد محمد بن ابی عبّاد از همین قبیل است. گرچه رجالیین او را از راویان و اصحاب امام رضاعلیه السلام ذکر کرده‌اند، ولی این بدان معنا نیست که او مورد وثوق و اطمینان حضرت بوده و هیچ مشکلی نداشته است. بلکه درباره او ذمّ هم رسیده است.
شیخ صدوق‌رحمه الله از کندی نقل کرده که گفت: ابوالحسین محمد بن ابی عباد مرا حدیث کرد - در حالی که او مشهور به شنیدن لهو و آشامیدن نبیذ بود - که از امام رضاعلیه السلام درباره شنیدن لهو سؤال کردم؟ حضرت فرمود: اهل حجاز رأیی در این باره دارند که باطل و لهو است، آیا نشنیده‌ای که خداوند می‌فرماید: «وَإِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراماً»؛(1285) «و هنگامی که با لغو و بیهودگی برخورد کنند، بزرگوارانه از آن می‌گذرند».(1286)
مرحوم آیت اللَّه خویی بعد از نقل روایتی می‌گوید: «بعید نیست که او جاسوس فضل بر امام رضاعلیه السلام بوده باشد».(1287)
در مورد حفص بن البختری که از اجلاّی اصحاب است، معترض بی‌انصافی کرده و تعصّب به خرج داده و با گذاشتن سه نقطه مطلب اصلی را رها کرده تا خواننده را تحریک کند. جای سه نقطه این گونه است: «ذکره ابوالعباس و انّما کان بینه و بین آل اعین نَبْوة فغمزوا علیه بلعب الشطرنج...»؛ «ابوالعباس او را ذکر کرده است. و از آن‌جا که بین او و آل اعین کدورت و دشمنی بوده، لذا آنان او را به شطرنج بازی نسبت داده‌اند.» مشاهده می‌کنیم که چگونه معترض این عبارت را تحریف کرده، در حالی که هیچ مذمّتی برای حفص بن البختری به حساب نمی‌آید.
و بر فرض که شخصی چنین کاری را انجام می‌داده است ولی با اثبات وثاقت و اجتناب او از کذب، این عمل موجب نمی‌شود که حکم به ضعف او در نقل خبر کنیم.
حماد بن عیسی نیز از اجلاّی اصحاب امامیه به حساب می‌آید که نجاشی او را ثقه در حدیث و صدوق معرفی کرده است. در مورد این‌که او به نحو احسن نماز نمی‌خوانده، نویسنده کتاب به روایتی تمسک کرده که امام صادق‌علیه السلام به او فرمود: «مااقبح بالرجل منکم یأتی علیه ستّون او سبعون سنة فلایقیم الصلاة واحدة بحدودها تامّة...»؛ «چه قدر زشت است برای یکی از شما که شصت یا هفتاد سال از سن او بگذرد ولی نتواند یک نماز با تمام حدود و خصوصیاتش بخواند.»
از این تعبیر استفاده می‌شود که حضرت توقّع داشته‌اند که افرادی امثال حماد بن عیسی نماز خود را با تمام مستحبات و آدابش بخواند و این هرگز دلالت بر ضعف او در نقل روایت ندارد. و این‌که نویسنده می‌گوید: او چیزی از احکام نماز را به خوبی نمی‌دانسته، از خودش می‌باشد و هیچ مدرکی بر آن ندارد.
ابوحمزه ثمالی، ثابت بن دینار نیز از اجلاّی اصحاب امامیه به شمار می‌آید. او کسی است که صدوق، گواهی به عدالت او داده و نجاشی او را از بهترین اصحاب ما به حساب آورده و همانند سلمان در عصر رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم بوده است.
و اما این‌که نویسنده کتاب او را خمّار معرفی کرده این اتّهام از جهاتی باطل است.
اولاً: روایتی که «کشی» نقل کرده از علی بن حسن بن فضال است که در آن ذکر شده که ابوحمزه شرب نبیذ می‌کرده است، ولی علی بن حسن بن فضال خود ندیده بلکه تنها شنیده است. شاید در این خبر تنها بر گفتار کسانی اعتماد کرده که مورد وثوق نبوده‌اند.
ثانیاً: نویسنده از روی عمد یا جهل و نادانی، خلط فاحش کرده است؛ زیرا مکرّر نسبت به برخی از اصحاب امامان شیعه می‌گوید: او «خمّار» بوده است، در حالی که اتّهامی بیش نیست، به جهت این‌که خمر یعنی شراب برگرفته شده از انگور، این مورد اتفاق بر حرمت شرب آن بوده است، ولی کسی از اصحاب امامان اهل چنین عملی نبوده است. آری، یک نوع نبیذی بوده که حکم شراب نداشته است ولی فی الجمله تغییر حالتی ایجاد می‌کرده است، و لذا آن را حلال می‌دانستند. علی بن حسن بن فضال گمان کرده که ابوحمزه نبیذ حرام می‌آشامیده است.
علی بن ابی حمزه بطائنی، او کارهای خلافی داشته و از رؤسای واقفه به حساب می آید. گرچه برخی درصدد توثیق او برآمده‌اند، ولی علمای شیعه او را تضعیف کرده و روایاتش را مورد قبول قرار نداده‌اند. مگر روایاتی که قبل از توقفش بر حضرت موسی بن جعفرعلیه السلام از او نقل شده و یا بعد از آن زمان بوده و مربوط به مسأله امامت نبوده و شاهدی بر صدق آن موجود باشد. آری، او از اجلاّی اصحاب امامیه به حساب نمی‌آید؛ بلکه دارای عقیده باطل و فاسد درباب امامت بوده است.
عبداللَّه بن ابی یعفور از اجلاّی اصحاب به حساب می‌آید. نجاشی درباره او «ثقة ثقة» فرموده است. و او را در میان اصحاب امامیه جلیل‌القدر و کریم بر امام صادق‌علیه السلام معرفی کرده است. «کشی» نیز روایات بسیاری در مدح او ذکر کرده است.
و امّا این‌که نویسنده کتاب او را متّهم به شرب مسکر کرده است با روایتی که به عنوان شاهد بر این عمل ذکر می‌کند سازگاری ندارد؛ زیرا در آن روایت چنین آمده است: عبداللَّه بن یعفور می‌گوید: هر گاه دردها بر من فشار می‌آورد من جرعه‌ای از نبیذ می‌آشامیدم تا آرام گیرم. روزی بر امام صادق‌علیه السلام وارد شدم و او را از دردم خبر دادم و این‌که هر گاه جرعه‌ای از نبیذ می‌خورم دردم ساکت می‌شود. حضرت فرمود: نیاشام.
عبداللَّه بن ابی یعفور چون به کوفه بازگشت، دردش بر او هجوم آورد.اهل بیتش نزد او آمده و او را به خوردن نبیذ ترغیب کردند. او نیز از آن آشامید و دردش ساکت شد. عبداللَّه دوباره خدمت امام صادق‌علیه السلام مشرّف شد و از درد و شرب نبیذ خبر داد. حضرت به او فرمود: ای پسر ابی یعفور! نیاشام؛ زیرا آن حرام است، و این شیطان است که بر تو موکّل شده، و اگر از تو مأیوس شود می‌رود.
چون به کوفه بازگشت دردش دوباره از همه وقت بیشتر هیجان پیدا کرد. اهل بیتش نزد او آمده و او را بر خوردن جرعه‌ای نبیذ تحریک کردند، ولی او گفت: نه به خدا سوگند من هرگز قطره‌ای از آن را تا ابد نخواهم آشامید... .(1288)
حال چگونه این قضیه دلالت بر عدم وثاقت او در نقل حدیث دارد؟
ثالثاً: ایشان از میان صدها نفر از اصحاب امامان‌علیهم السلام که محدثین تراث حدیثی آنان را نقل کرده‌اند تنها به ذکر این چند نفر پرداخته و می‌خواهد حدیث شیعه را زیر سؤال ببرد، آیا می‌توان با تضعیف چند نفر - بر فرض امکان - چنین کاری را کرد؟

شبهه دوازدهم: جرح بریدة بن معاویه عجلی!!

شیخ عبداللَّه بن عبدالعزیز می‌گوید: «عاملی در وسائل خود می‌گوید: او یکی از شخصیت‌های بزرگ اصحاب ما به حساب می‌آید. او ثقه و فقیه است و دارای منزلتی نزد امامان می‌باشد... من می‌گویم: این‌ها در مدح این مرد مبالغه می‌کنند با این‌که او در زبان معصومین ملعون است».(1289)
پاسخ
همان‌گونه که نویسنده کتاب «البرهان» اشاره کرده، بریدة بن معاویه از افراد ثقه و از اجلاّی اصحاب امامیه به حساب می‌آید، ولی این‌که می‌گویند بر لسان امامان شیعه مورد لعن واقع شده، به جهت روایتی است که از مسمع کردین ابی یسار رسیده که گفت: از امام صادق‌علیه السلام شنیدم که فرمود: «لعن اللَّه بریدة...»؛ «خدا لعنت کند بریده را...». در حالی که: اولاً: در سند این روایت جبرئیل بن احمد واقع شده که توثیق و مدحی ندارد.
ثانیاً: درباره بریده روایات بسیاری در مدح او رسیده که نزد اصحاب معروف و مشهور است، و شکّی در صدور آن‌ها از معصوم نیست، و حداقل مورد اطمینان است، و لذا به روایات متعارض شاذّ و نادر اعتنا نمی‌شود.
ثالثاً: در رجال کشی، ترجمه زراره 62 روایت صحیح السند از امام صادق‌علیه السلام وارد شده که حضرت به عبداللَّه بن زراره فرمود: «سلام مرا به پدرت برسان و به او بگو که عیب وارد کردن من به جهت دفاع از تو است؛ زیرا مردم و دشمن به هر کس که او را نزدیک خود کرده و ستایش نماییم، سرعت کرده تا به او اذیت وارد کنند...».(1290)
از این روایت استفاده می‌شود که امام صادق‌علیه السلام هر گاه عیب یا نقصی به زراره و امثال او وارد کرده‌اند از باب تقیّه و حفظ جان آنان بوده است. و روایتی که در آن اشاره به مذمّت بریده دارد زراره نیز در آن وارد است، لذا می‌توان عیب وارد در آن را به بریده در همین راستا دانست.

شبهه سیزدهم: جرح لیث البختری

شیخ عبداللَّه بن عبدالعزیز می‌گوید: «از راویان شیعه ابوبصیر است که اهل مسکر بوده و در عین حال شیعه بر توثیق او اجماع دارند و در اسناد 2275 روایت واقع شده است...، او اصرار داشته که امام در علمش قاصر است و...».(1291)
پاسخ
لیث بن البختری از اجلای اصحاب ائمه بوده و از اصحاب اجماع به حساب می‌آید. ابن شهر آشوب او را از افراد ثقه دانسته که نصّ صریح بر امامت حضرت موسی بن جعفرعلیهما السلام نقل کرده‌اند. او به درجه‌ای است که حتی نزد ابن الغضائری که معروف به اکثار در تضعیف راویان است، مورد وثوق قرار گرفته است. و نیز کشی روایات فراوانی در مدح او نقل کرده است. گرچه روایاتی نیز در مذمّت او رسیده ولی هیچ کدام از آن‌ها به جهت مشکل سندی مورد اعتماد نیست.(1292)
مشکل نویسنده کتاب «البرهان» و دیگر علمای متعصّب اهل سنت آن است که برای رسیدن به مقاصد شومشان تنها به یک طرف قضیه نگاه می‌کنند، در حالی که روایات بسیاری در مدح این گونه افراد نیز رسیده که از صحّت سند و شهرت برخوردار است. خصوصاً آن‌که مطابق مبنای اهل سنت و نیز برخی از علمای شیعه وثاقت راوی در نقل حدیث برای قبول خبر او کافی است.

شبهه چهاردهم: نقل کلامی از شیخ طوسی‌رحمه الله‌

برخی برای اثبات این مطلب که در احادیث امامان معصوم‌علیهم السلام آشفتگی وجود داشته، به کلامی از شیخ طوسی‌رحمه الله در مقدمه کتاب «تهذیب الاحکام» تمسک کرده‌اند.
پاسخ
در جواب به این استشهاد می‌گوییم:
اولاً: این آشفتگی از ناحیه امامان معصوم‌علیهم السلام ایجاد نشده است و این ادعا با عصمت آن بزرگواران سازگاری ندارد بلکه از ناحیه اصحاب و اختلاف نسخه‌ها پدید آمده است. مشکلی که تنها رفع آن از عهده متخصّصین فنّ، امثال شیخ طوسی و کلینی‌رحمهما الله بر آمده است.
ثانیاً در عبارت شیخ طوسی‌رحمه الله نیامده است که خودش و نیز شیخ مفیدرحمه الله به اضطراب افتاده و بیچاره شده‌اند، بلکه می‌گویند برخی از دوستان ما به چنین نتیجه‌ای رسیده‌اند، و این امر از کسانی که تخصّصی در این زمینه ندارند بعید به نظر نمی‌رسد، یا کسی که تازه شیعه شده و از مبانی حدیثی این مذهب اطلاعی ندارد.
شاهد این توجیه این‌که: شیخ طوسی‌رحمه الله می‌فرماید: «... حتی دخل علی جماعة ممّن لیس لهم قوّة فی العلم و لابصیرة بوجود النظر و معانی الالفاظ شبهة»؛ «حتی بر جماعتی از کسانی که دارای قوت در علم و بصیرت به وجوه نظر و معانی الفاظ نیست، شبهه وارد شده است.»
ثالثاً: منشأ این اختلاف‌های حدیثی از زمان شیخ طوسی‌رحمه الله و به واسطه خود او بوده است؛ زیرا محدثان دیگر از آن جهت که کار فهرستی می‌کردند و به دنبال خبر «موثوق به» بودند، لذا کمتر اخبار متعارض و مخالف یکدیگر را نقل می‌کردند ولی از آن‌جا که شیخ طوسی‌رحمه الله قائل به حجیّت خبر واحد بوده هر خبری را که از راوی ثقه نقل شده را آورده است؛ گرچه به آن بخشی که مخالف اخبار مشهور است عمل نکرده است. و لذا مشاهده می‌کنیم که شیخ طوسی‌رحمه الله منفردات حدیثی زیاد دارد. او از کتاب «الرحمة» اسعد بن عبداللَّه اشعری زیاد روایت نقل می‌کند و نیز از کتاب «نوادر الحکمة» محمد بن احمد بن یحیی نیز روایاتی را نقل می‌کند که دیگران نقل نکرده‌اند، در عین حال که این دو کتاب نزد دیگران نیز بوده است. در این دو کتاب، منفردات حدیثی زیاد وجود داشته که اصحاب از آن‌ها اعراض کرده و نقل نکرده‌اند. و اگر شیخ طوسی‌رحمه الله نیز این منفردات را نقل نمی‌کرد ما این اختلاف را تا به این حد در احادیثمان نداشتیم. شیخ طوسی‌رحمه الله از پنج باب کتاب «الرحمة» سعد بن عبداللَّه به قدری روایت نقل کرده که بالای هشتاد درصد آن شاذّ است، در حالی که نه صدوق از آن نقل کرده و نه کلینی، با این‌که از شاگردان سعد بن عبداللَّه بوده‌اند، گویا او پی به شذوذ بودن روایات او برده و تنها از سیصد روایت آن، چهار روایت را کلینی‌رحمه الله آورده است. ابن الولید نیز شاگرد سعد بن عبداللَّه است ولی شذوذات او را نقل نکرده است. مع الاسف سرّ تعارض و اختلاف در روایات ما درست بیان نشده و لذا برخی را به اشتباه و شبهه انداخته است. جالب این است که خود شیخ طوسی نیز به این منفردات فتوا نداده است.
از باب نمونه: روایت «ایّ وضوء اطهر من الغسل» از منفردات سعد بن عبداللَّه است که فقط شیخ طوسی‌رحمه الله آن را نقل کرده است و اگر او نقل نمی‌کرد ما از آن اطّلاعی نداشتیم. ولی دیگران؛ امثال کلینی و صدوق روایت ابن ابی عمیر را نقل کرده‌اند که از امام نقل کرده و حدیثی است که معارض با روایت سعد می‌باشد و آن این‌که: «کلّ غسل یحتاج الی الوضوء الاّ غسل الجنابة».
آری، شیخ طوسی‌رحمه الله این گونه عمل کرده است، ولی شاهکار او در این است که مطابق مبنای حدیثی که داشته که همان حجیّت خبر ثقه است درصدد برآمده بین این اخبار جمع کند و از راه بررسی سندی تا حدّی محدود و جمع دلالی در سطح گسترده مشکل اختلاف را برطرف سازد.
نتیجه این‌که: گرچه شیخ طوسی‌رحمه الله در حدّ زیادی باعث شد که اخبار اختلافی به دست ما برسد، ولی از آن‌جا که این گونه روایات در مرأی و منظر مردم بوده و برخی را نیز به حیرت و تردید انداخته، درصدد برآمده است تا آن‌ها را بررسی سندی و دلالی کند. و لذا با کاری که شیخ طوسی در «تهذیب الاحکام» و «الاستبصار» انجام داده، حقّ مطلب را در رفع تعارض و اختلاف بین احادیث و در نتیجه رفع حیرت و شک تا حدود زیادی ادا کرده است.
رابعاً: در کلام شیخ طوسی‌رحمه الله در مقدمه «تهذیب الاحکام» از رفیق او چنین آمده است: «شیخ شما از سلف و خلف، همیشه بر مخالفین خود در دین خدا و پراکندگی کلمه آنان در فروع، طعن می‌زده و بر آنان عیب می‌گرفتند... و این در حالی است که ما در روایات امامان شیعه نیز همین اختلافات را مشاهده می‌کنیم...».
در پاسخ این اشکال می‌گوییم:
نوع اختلاف فرق می‌کند. اختلافی که بین فقیهان اهل سنت است بدین جهت می‌باشد که آنان معصوم نبوده و لذا در مواردی که اختلاف کرده‌اند قطعاً نمی‌تواند همه آن اقوال بر حق باشد. بلکه قول حق یکی است. ولی در موارد روایات اهل بیت‌علیهم السلام این چنین نیست. اهل بیت مطابق مباحث کلامی معصومند و هرگز کلامی غیرواقعی از روی سهو و اشتباه از آنان صادر نمی‌شود.
به تعبیر دیگر: اهل سنّت در رجوع به فقیهانشان بر اساس حجیّت قول مجتهد عمل می‌کنند، بر خلاف رجوع ما به اهل بیت عصمت و طهارت‌علیهم السلام که اعتقاد ما نسبت به آنان این است که سنت ایشان حاکی از سنت رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم بوده، بدون آن‌که در آن اعمال رأی و قیاس و... شده باشد. لذا حجیّت سنت اهل بیت‌علیهم السلام بیشتر جنبه کلامی دارد ولی اهل سنت از راه بحث اصولی وارد می‌شوند.
خامساً: کثیری از روایات، بر امامان متأخّر عرضه شده و با نهایت کوششی که اصحاب ما داشته‌اند، روایات متعارض را شناسایی کرده و آنچه را که به صورت تقیه صادر شده است معرفی کرده‌اند. بزرگان به ارتکازات طایفه عمل می‌کردند و از این راه، روایات واقعی را تشخیص می‌دادند.
سادساً: تعارض و اختلاف، امری طبیعی است که در احادیث اهل سنت نیز یافت می‌شود، و لذا مشاهده می‌کنیم اقوالی که از صحابه و تابعین و نیز از ائمه مذاهب اربعه نقل می‌کنند در برخی موارد، بسیار مختلف و متناقض است و منشأ این اختلاف نزد آنان دو چیز است:
1 - مشکل اثباتی؛ که در طریق و واسطه نقل، اختلاف پیدا شده و لذا دو جور نقل شده است.
2 - مشکل ثبوتی؛ که گاهی نیز تعارض در مقام ثبوت بوده است؛ مثل این‌که رأی شخص متبدّل می‌شد، همان‌گونه که از شافعی رأی قدیم و جدید زیاد نقل شده است که از آن به رأی عراق و مصر تعبیر می‌شود. در بین علما و فقهای ما نیز همین طور است؛ زیرا در برخی موارد به جهت اختلاف مبنا، رأی نیز مختلف می‌شود. ولی در مورد روایات ما، مشکل ثبوتی وجود ندارد، بلکه اگر هست مشکل اثباتی است؛ زیرا امامان معصوم اهل رأی و قیاس و اعمال رأی شخصی نبوده‌اند. رفیق شیخ طوسی‌رحمه الله اشتباهش این‌جا است که اختلاف در روایات اهل بیت‌علیهم السلام را ثبوتی گرفته است، و این در نتیجه عدم معرفت به مقام و منزلت آنان است.
از ظاهر برخی روایات علاجیه استفاده می‌شود که امام مشکل اثباتی را در برخی روایات خودشان مسلّم گرفته و لذا درصدد علاج و حلّ این مشکل برآمده‌اند. مشکلی که بعدها اصحاب امامان و فقها و محدّثین، آن را از راه اخبار علاجیه حل کرده‌اند. از باب نمونه در مقبوله عمر بن حنظله می‌خوانیم: «خذ بما اشتهر بین اصحابک و دع الشاذ النادر فانّ المجمع علیه لاریب فیه»؛ «هنگام اختلاف به آن روایتی عمل کن که بین اصحابت مشهور است و شاذ و نادر را ترک کن؛ زیرا آن روایتی که مورد شهرت (و یا اتفاق) است هرگز در آن ریب و شک نیست.» این یک طریقه عقلایی برای دفع تعارض بین اخبار است. همان‌گونه که امام رضاعلیه السلام هنگامی که یونس بن عبدالرحمن از اخبار متخالف و متعارض که از پدرانش رسیده شکایت می‌کند، حضرت راه حلّی برای او بیان می‌کند، به این نحو که هر خبری که شواهدی از کتاب و سنت نداشته باشد حجت نیست؛ زیرا ما مطلبی را که مخالف گفتار پروردگار و سنت نبیّ‌مان باشد نمی‌گوییم.

شبهه پانزدهم: بررسی روایت زراره‌

در روایتی از زراره به این نکته اشاره شده که امام به جهت تقیه، حکم را به دو نفر دو جور بیان کرد.
ولی این مطلبی نیست که تنها در اصول کافی آمده باشد، بلکه شمس‌الدین ذهبی در کتاب «میزان الاعتدال» به آن اشاره کرده است. در توضیح و توجیه این روایات می‌گوییم:
1 - این گونه روایات و این‌که تعارض روایات و اختلاف آن‌ها از ناحیه خود امام باشد اندک است و به تعبیر برخی از اساتید، هشتاد درصد تعارض‌ها از ناحیه اختلاف نسخه‌ها و جهات دیگر غیر از ناحیه امام است که اگر روی این مطلب کار شود خیلی از مشکلات حدیثی ما حلّ خواهد شد.
مرحوم شهید صدررحمه الله در بحث عوامل وقوع تعارض و اختلاف در روایات، بحث مبسوطی دارد که قبلاً به آن اشاره کردیم.
2 - این اهل سنت بوده‌اند که به جهت خوف و اذیّتی که از ناحیه آنان متوجه امامان و شیعیانشان بوده، باعث شدند که این گونه روایات به صورت تقیّه از ناحیه اهل بیت‌علیهم السلام صادر شود وگرنه آن حضرات داعی بر این کار نداشته‌اند.
3 - همان‌گونه که قبلاً اشاره کردیم روایات تقیه‌ای را در دو مرحله بزرگان امامیه درصدد تشخیص آن برآمده و آن‌ها را از روایات غیر تقیه‌ای خارج کرده‌اند: مرحله اول در عصر امامان متأخر بوده که با عرضه نمودن روایات بر آن حضرات این مسأله را حل نمودند. و مرحله دوم: در عصر شیخ کلینی و صدوق و طوسی است که با سعی بلیغ که انجام دادند تا حدود زیادی این مشکل را حل کردند.

شبهه شانزدهم: نقل حدیث از راویان ضعیف‌

دهلوی می‌گوید: «حسن بن راشد طفاوی ضعیف است، اهل جرح و تعدیل نزد آنان اجماع بر تضعیف او دارند، ولی علمای آنان حدیثش را در صحاحشان روایت کرده و فقها به آن حتّی در مسائل عقایدی عمل کرده‌اند».(1293)
پاسخ
اولاً: این‌که محدّثین از افرادی روایت می‌کنند که ضعیفند نه به جهت این است که اراده کرده‌اند تا به روایات ضعیف عمل کنند بلکه بدین جهت است که برای روایات آنان شواهد و متابعات و قراین صدق می‌یافتند و لذا آن روایات را نقل کرده و به آن عمل عمل می‌کردند. و از جمله شواهد و قراین نزد آنان عمل اصحاب، موافقت با کتاب و سنت و وجود در نسخه مشهور بوده است.
ثانیاً: این گونه عمل و رفتار را اهل سنت نیز نسبت به روایات ضعیفه در مصادر حدیثی خود دارند، گرچه آنان به دنبال شواهد و مقارنات توثیق می‌روند. لذا مشاهده می‌کنیم که سیوطی در کتاب «اللئالی المصنوعة» بسیاری از روایات را از همین طریق توثیق کرده است.

شبهه هفدهم: ضعف روایات شیعه‌

دکتر قفاری می‌گوید: «مصنّفین این کتب تدوین شده، ملاقاتی با امامان خود نداشته‌اند، و اقوال آنان را به توسط افرادی که بین آن‌ها و امامانشان بوده اخذ کرده‌اند. و امّا این‌که وضعیّت و حال این وسائطی که این‌ها را از جعفر و دیگران نقل کرده‌اند چگونه است؟ شیخ طوسی در اعتراف مهمّی که خدا بر زبان او جاری کرده می‌گوید: بسیاری از مصنّفین اصحاب ما دارای مذاهب فاسد بوده‌اند».(1294)
پاسخ
اولاً: شیخ طوسی‌رحمه الله تعبیر به کثیر دارد نه اکثر، و این دلالت دارد بر این‌که گرچه بیشتر اصحاب ما دارای مذهب صحیحند ولی کسانی که دارای مذهب فاسدند بیش از یکی دو تا است.
ثانیاً: شیخ طوسی‌رحمه الله بعد از ذکر آن عبارت می‌گوید: «و ان کانت کتبهم معتمدة»؛ «گرچه کتاب‌های آن افراد مورد اعتماد و وثوق بین اصحاب امامیه است.» و این دلالت دارد که این کتاب قبل از پذیرش مذهب باطل نوشته شده و انحراف آنان در تحریف آن کتاب‌ها اثری نگذاشته است.
ثالثاً: ممکن است که اعتماد اصحاب بر کتب آن افراد به جهت قراین خارجی از قبیل تأیید امام یا داشتن شواهدی از دیگر مصادر و کتب باشد.
رابعاً: این گونه افراد گرچه دارای مذاهبی فاسد، همچون فطحی یا واقفی داشتند ولی افرادی متحرّز از کذب و دروغ به حساب می‌آمدند، لذا روایات و کتب آنان مورد اعتماد بوده است.
خامساً: همین کار را خود اهل سنت نیز انجام می‌دهند؛ از باب نمونه از خوارج همچون اکرمه با اتفاق شیعه و سنی بر کفرشان، روایت نقل می‌کنند.
سادساً: شیخ طوسی‌رحمه الله تنها یکی از عوامل انتشار احادیث امثال عمار ساباطی از فطحیه و بطائنی از بزرگان واقفیه است، گرچه کلینی و صدوق‌رحمهما الله کمتر به منفردات آنان توجه کرده و نقل کرده‌اند، و این به جهت آن است که شیخ طوسی‌رحمه الله تعبّداً قائل به حجیّت خبر ثقه است، و از آن‌جا که برخی از بزرگان صاحب تألیف از آنان را ثقه می‌دانسته لذا روایاتشان را نقل کرده است.
به تعبیر دیگر: شیخ طوسی‌رحمه الله در کتاب «عدّة الأصول» دو بار متعرّض خبرین متخالفین شده است: یکی در بحث حجیت خبر واحد و دیگری در بحث تعارض بین دو خبر. او در بحث تعارض می‌گوید: اگر راوی یکی از دو خبر متعارض، سنّی یا واقفی یا فطحی بود و راوی روایت دیگر شیعه دوازده امامی، اخذ به روایت امامی می‌کنیم، ولی در باب حجیّت خبر ثقه، قائل به تعبّد به حجیّت خبر ثقه است گرچه راوی آن دوازده امامی نباشد.
مسلک شیخ این بوده که حتّی المقدور روایات وارده از معصومین طرح نشود گرچه از فرقه‌های باطل نقل شده باشد، و لذا طبق این مبنا منفردات را آورده و در صورت امکان توجیه کرده است. می‌توان ادعا کرد که حدود 70 - 80 درصد روایات عمار ساباطی که از فطحیه است را شیخ طوسی‌رحمه الله نقل کرده است، و این در حالی است که کلینی خیلی کمتر و صدوق نیز از او کمتر نقل کرده است.

شبهه هجدهم: طعن بر هشام بن سالم جوالیقی‌

عبداللَّه بن عبدالعزیز می‌گوید: «عاملی در خاتمه وسائل، او را ثقه ثقه معرفی کرده است و این تعبیر نیز از نجاشی و علاّمه رسیده است و کشّی روایاتی که دلالت بر مدح او دارد را نقل کرده است. من می‌گویم اینان در توثیق این مرد مبالغه می‌کنند، در حالی که او مورد طعن نزد خودشان بوده و دارای عقیده فاسد است...».(1295)
پاسخ
اوّلاً: همان‌گونه که قبلاً اشاره شد، مؤلّف در جرح و تعدیل راویان تنها به روایاتی که در مذّمت آنان وارد شده نظر داشته و به روایات بسیاری که در مدح آنان رسیده اشاره‌ای نکرده است، در حالی که هنگام جرح و تعدیل همه روایات را باید با هم سنجیده و به نتیجه معقولی رسید.
ثانیاً: هشام بن سالم جوالیقی از اصحاب بسیار جلیل القدر ائمه اهل بیت‌علیهم السلام به حساب می‌آید. شیخ مفیدرحمه الله در «الرسالة العددیة» او را از جمله رؤسا و اعلامی دانسته که حلال و حرام و فتوا و احکام از آنان اخذ می‌شود، کسانی که هیچ طعنی بر آنان وارد نشده و راهی برای مذّمت یکی از آنان نیست. و حتی ابن الغضائری با شدّتش در توثیق افراد، او را دو بار توثیق کرده و از عنوان «ثقة ثقة» استفاده کرده است.
گرچه در روایتی اشاره به مذمّت هشام بن سالم شده،(1296) ولی به جهت ضعف آن روایت مورد قبول نخواهد بود.(1297)

شبهه نوزدهم: طعن بر مؤمن الطاق!!

عبداللَّه بن عبدالعزیز می‌گوید: «عاملی در خاتمه وسائل می‌گوید: محمد بن علی بن نعمان احول، مؤمن الطاق، مورد وثوق و اطمینان، کثیر العلم و حافظه خوبی دارد. این را علاّمه گفته است و شیخ او را توثیق نموده و نجاشی او را ستایش کرده است. من می‌گویم: اینان در توثیق این مرد مبالغه می‌کنند با این‌که او نزد خودشان مورد طعن واقع شده و از قائلین به تجسیم است...».(1298)
پاسخ
اولاً: مؤمن الطاق از آن‌جا که از متکلّمین بنام شیعه به حساب می‌آید، لذا مورد طعن و لعن شدید عامه قرار گرفته، و او را شیطان الطاق نامیده‌اند.
ثانیاً: دو روایت در مورد مذمّت او رسیده است. ولی از آن‌جا که روایات مدح کننده او فراوان بوده و در آن‌ها صحیح السند نیز وجود دارد لذا جای هیچ شکّی در مورد عظمت این مرد و جلالت او نیست؛ خصوصاً آن‌که شیخ طوسی صریحاً او را توثیق کرده است. و توثیق این‌گونه افراد بی‌جهت نیست بلکه شیخ با جمع بین ادله و ترجیح روایات مدح کننده بر دیگر روایات، حکم به ثقه بودن او کرده است.
ثالثاً: دو روایتی که در مذمّت رسیده، هرگز نمی‌تواند با روایات مدح کننده تعارض داشته باشند، به جهت:
1 - هر دو روایت از حیث سند ضعیفند؛ زیرا در سند یکی از آن دو علی بن محمد قمی است که توثیق نشده و در سند روایت دوم مفضل بن عمر است که مورد طعن واقع شده است.
2 - این دو روایت دلالت بر مذمّت ندارد؛(1299) زیرا نهایت چیزی که روایت اول بر آن دلالت دارد این است که مؤمن الطاق دارای مناظراتی مبتنی بر جدل بوده و با خصم خود با قیاس مناظره می‌کرده است، و این نحوه از سخن مورد رضایت امام نبوده است، مگر در صورتی که ضرورت آن را اقتضا داشته است، و لذا مناظره او موجب سرور و خشنودی امام‌علیه السلام بوده است. روایت دوم نیز قابل تصدیق نیست؛ زیرا امام صادق‌علیه السلام از مناظرات او خشنود بوده و به آن امر کرده است.(1300)

شبهه بیستم: تبعیض در نقل روایت‌

عبداللَّه بن عبدالعزیز می‌گوید: «نزد شیعه جرمی که گمان شده صحابه آن را مرتکب شده‌اند همان انحراف آنان از ولایت خیالی علی است که ابن سبأ منادی آن بوده است و این‌که آنان تسلیم خلافت علی بعد از وفات رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم نشدند. این تصرّف از صحابه به گمان شیعه آنان را از عدالت اسقاط کرده است، در حالی که خودشان اقرار کرده‌اند که بزرگان از علما و فقها و موثّقین خود از فطحیه بوده که معتقد به امامت عبداللَّه بن جعفر افطح بعد از پدرش جعفر صادق شدند، و نیز برخی واقفی شده و امامت امام رضا و امامان بعد از او را انکار نمودند. پس سببی که به جهت آن عدالت صحابه را اسقاط کردند در این راویان نیز موجود است... ولی شیعه آن راویانی را که خدا و رسولش آن‌ها را مدح نکرده توثیق می‌کنند ولی اصحاب رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم را تکفیر می‌نمایند با این‌که از کسانی که اعتقاد به عصمتشان دارند روایت کرده‌اند که فطحیه کافر و واقفه کافر و زندیق اند».(1301)
پاسخ
اولاً: همان‌گونه که قبلاً اشاره کردیم شیعه دوازده امامی همه صحابه را مورد جرح و طعن قرار نداده است، بلکه تنها مطاعنی را که در کتاب‌های اهل سنت برای برخی از صحابه ذکر شده آن‌ها را نقل می‌کند. و این مطاعن خیالی نیست، بلکه از مسلّمات قرآن و سنت و تاریخ صحیح است که هیچ گونه تأویل و توجیهی را در خود نمی‌پذیرد.
ثانیاً: ولایت حضرت امیرمؤمنان علی بن ابی طالب‌علیه السلام آن طوری که نویسنده می‌گوید، گمان و خیالی نیست که عبداللَّه بن سبأ منادی آن باشد، بلکه همان‌گونه که در جای خود به طور مفصّل بحث و بررسی شده، ولایت حضرت علی‌علیه السلام با صریح آیات و روایات متواتر نبوی که مورد نقل و اتفاق فریقین است به اثبات رسیده است.
ثالثاً: اجلّه علما و فقها و موثّقین شیعه از فطحیه یا واقفه نیستند، چه کسی از شیعه چنین ادعایی کرده است؟ بلکه اجلّه علمای شیعه همگی از شیعیان دوازده امامی بوده‌اند.
رابعاً: اگر علما و محدّثین و فقها به روایات برخی از فطحیه و واقفیه عمل کرده یا نقل کرده‌اند این به جهت وجود شواهد و قرائنی بوده که همراه آن روایات بوده و دلالت داشته که از امام صادر شده و یا هنگامی این روایات از او صادر شده که فطحی یا واقفی نبوده‌اند.
خامساً: گرچه عدّه‌ای بعد از وفات حضرت موسی بن جعفرعلیهما السلام بر آن حضرت توقف کرده و به امامت حضرت رضاعلیه السلام معتقد نشدند، ولی به جز تعداد اندکی که مغرض بودند، همگی متنبّه شده و از شکّ و تردید بیرون آمدند و امامت حضرت رضاعلیه السلام را پذیرفتند.

شبهه بیست و یکم: توثیق ابوهریره!!

مؤلف کتاب «البرهان» می‌گوید: «همانا ابوهریره نزد تمام فرقه‌ها به جز کینه‌توزان و اهل هواهای نفسانی و اهل بدعت‌ها که اعتنایی به آرای آنان نیست، همانند نظام و اسکافی و ابن ابی الحدید مورد وثوق و اطمینان است».(1302)
آن‌گاه درصدد آن است که به متخصّصین رجال شیعه نیز نسبت توثیق ابوهریره را بدهد. و در آخر به مرحوم شرف‌الدین حمله کرده که ادعای تو در جرح و طعن ابوهریره بی‌مورد بوده و خلاف رأی رجالیین شیعه است.(1303)
پاسخ
اولاً: نه تنها شیعه دوازده امامی ثقه بودن ابوهریره را قبول ندارند؛ بلکه اهل سنت نیز در طول تاریخ بر وثاقت او اختلاف داشته‌اند، برخی از آن‌ها او را فردی غیر ثقه می‌دانستند؛ از قبیل:
1 - عمر بن خطّاب
ذهبی نقل می‌کند: عمر بن خطّاب ابوهریره را از نقل حدیث منع کرد و حتی او را تازیانه زد، و به او گفت: زیاد از پیامبر نقل حدیث کرده‌ای... اگر دست از نقل حدیث برنداری تو را به قبیله‌ات «دوس» تبعید خواهم کرد و یا به سرزمین «قرده» تو را خواهم فرستاد.(1304)
2 - امام علی بن ابی طالب‌علیه السلام
ابن ابی الحدید از استاد خود ابوجعفر اسکافی نقل می‌کند که امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب‌علیه السلام فرمود: «آگاه باشید! همانا دروغگوترین مرد - یا فرمود: دروغگوترین زنده‌ها - بر رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم ابوهریره دوسی است».(1305)
3 - عایشه
ابن قتیبه، حاکم، ذهبی و مسلم از عایشه نقل کرده‌اند که او مکرّر می‌گفت: «ابوهریره کذّاب است. او احادیث فراوانی را جعل نموده و به پیامبر نسبت داده است».(1306)
4 - ابوحنیفه
از ابوحنیفه نقل شده که می‌گفت: «تمام اصحاب رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم نزد من ثقه و عادلند و حدیثی را که از طرق آنان به من رسیده، صحیح و مورد قبول من است، مگر احادیثی را که از طریق ابوهریره، و انس بن مالک و سمرة بن جندب باشد که مورد قبول من نیست و همه آن‌ها نزد من مردود است».(1307)
ثانیاً: هیچ یک از رجال شیعه در کتب رجالی و فهرستی خود ابوهریره را توثیق نکرده‌اند، و تنها چیزی که درباره او گفته‌اند این است که او شخصیتی شناخته شده و از اصحاب رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم است، اما این‌که به چه صفت و خصوصیتی شناخته شده است، سکوت اختیار کرده‌اند.

شبهه بیست و دوم: بودن رشد در مخالفت با عامه

دکتر قفاری می‌گوید: «اگر این اصل - یعنی بودن رشد در مخالفت عامه است - آن‌گونه که شیعه گمان می‌کند از جانب امام رسیده است باید آنان سابق بر دیگران بر خودشان تطبیق کنند، و حال آن‌که واقعیتی که شیوخ شیعه با ما در آن موافق است این است که علی‌علیه السلام با صحابه مخالفت نکرده است، بلکه آن‌گونه که مرتضی گفته، داخل در آرای آنان شده و در نماز به آن‌ها اقتدا کرده و عطاهایشان را پذیرفته... و داخل در شورا شده است.(1308) پس هر کاری که شیعه از جانب خود انجام داده از هدایت‌های علی‌علیه السلام نیست؛ زیرا او در اجماعات امّت همراه آنان بود، و رشاد در همراهی آن‌ها بود نه در مخالفت با آنان... امامیه با سیره علی‌علیه السلام مخالفت کرده از آن زمان که شروع به مخالفت با امت نموده است. در نتیجه آنان شیعه و پیرو او نیستند و نیز علی‌علیه السلام امام آنان نمی‌باشد».(1309)
پاسخ
اولاً: تعبیر «فانّ الرشد فی خلافهم» یعنی رشد در مخالفت با عامه است، در روایت مقبوله عمر بن حنظله آمده است، و مطابق رأی برخی از اصولیین اصولاً روایت در مقام ترجیح بین دو حجت نیست، بلکه در مقام ترجیح حجّت از لاحجّت است؛ زیرا معنا ندارد که امام هنگام سؤال سائل از دو روایت متخالف، مرجّح ذکر کند، بلکه باید روایتی را که با واقع مطابق است معرفی نماید.
ثانیاً: معنای «فانّ الرشد فی خلافهم» این نیست که برخی فهمیده‌اند که هر عملی را که اهل سنت انجام می‌دهند باید با آن‌ها مخالفت کرد؛ زیرا واقع خلاف آن است. بلکه معنای این جمله این است که حضرت می‌فرماید: «من روایتی را که موافق با عامه است گفته‌ام تا جان شیعه و خودم حفظ شود، ولی شما هنگام تعارض و مخالفت روایات به حدیثی عمل کنید که مضمون آن مخالف با رأی عامه است».
سرّ این عملکرد از امام صادق‌علیه السلام این بوده که شیعیانشان به حکّام ظلم و جور مراجعه نکنند و در عین حال به حیات خود ادامه داده و مشکلات سیاسی نداشته باشند، و این با طرح نظریه تقیّه و اعمال آن در جامعه اسلامی از سوی حضرت همراه بود. بر خلاف دیگر افراد از رهبران جامعه اسلامی. احمد بن حنبل در عین حال که در مسأله خلق القرآن رأیش مخالف با خلیفه بود و بدین جهت کتک می‌خورد ولی تقیه نمی‌کرد و عقیده خود را ابراز می‌نمود، و در عین حال اطاعت از خلیفه را نیز بر خود و دیگران لازم می‌دانست.
ابوحنیفه و تا حدودی شافعی موضع دیگری داشتند، آنان با حکومت وقت مخالف بوده؛ خصوصاً ابوحنیفه که از مخالفان حکومت ظالم حمایت و پشتیبانی می‌نمود، و لذا بدین جهت جان خود را در معرض خطر قرار می‌داد. ولی امام صادق‌علیه السلام یک راه معتدل و متوسّطی را به جهت حفظ اسلام خصوصاً جامعه شیعی انتخاب کرده و پیگیری می‌نمود.
ثالثاً: در بسیاری از موارد مشاهده می‌کنیم که حضرت علی‌علیه السلام با صحابه مخالفت کرده که در فقه مقارن به آن‌ها اشاره شده است و از آن جمله مسأله تراویح و مسح پاها و... و در وضو است.

شبهه بیست و سوم: ادعای اجماعات دروغین!!

دکتر قفاری می‌گوید: «بلکه شیعه ادعای اجماع در امری می‌کند که برای آن قائلی وجود ندارد. شیخ آن‌ها نوری می‌گوید: چه بسا شیخ و سید ادعای اجماع امامیه را بر امری می‌کنند، گرچه برای آن قائلی ظاهر نشده است».(1310)
دهلوی می‌گوید: «شیخ شهید در فصلی، تناقضات طوسی را واضح می‌کند، آن‌جا که ادعای اجماع بر مسأله کرده و بر خلاف آن نیز ادعای اجماع دارد. او می‌گوید: فصلی در مواردی که مشتمل بر مسائلی است که شیخ در آن‌ها ادعای اجماع کرده با این‌که خودش در حکم آنچه ادعای اجماع کرده، مخالفت نموده است. ما آن‌ها را جدا کردیم تا شما را از این نکته آگاه سازیم که به ادعاهای اجماع از ناحیه فقیه اعتباری نیست؛ زیرا بسیاری از آن‌ها خطا و مجازاً از هر کدام از فقها، علی الخصوص از شیخ و مرتضی صادر شده است...».(1311)
قفاری همچنین می‌گوید: «شیعه در اجماع نزد خود به جایی رسیده که اجماعات متعارض آن‌ها همانند روایات متعارض شده است، بلکه یک عالم اقوالش در ادعای اجماع با هم متخالف است. نظر کنید به کلام ابن بابویه؛ زیرا او در مسأله‌ای ادعای اجماع می‌کند، در حالی که بر خلاف آن نیز ادعای اجماع کرده است. و این‌گونه تناقضات از او بسیار است».(1312)
پاسخ
اولاً: مطلبی را که دهلوی از کلام شهید ثانی نتیجه‌گیری کرده، خلاف آن عبارتی است که از او نقل کرده است؛ زیرا مفهوم عبارت شهید آن است که شیخ طوسی‌رحمه الله در برخی موارد ادعای اجماع بر مسأله‌ای دارد ولی خودش با آن مخالفت عملی کرده است. و این خلاف آن چیزی است که دهلوی به شهید نسبت می‌دهد؛ زیرا او می‌گوید شیخ در نقل اجماع تناقضات داشته است؛ یعنی ادعای اجماع بر دو طرف قضیه کرده است.
ثانیاً: عبارت شهیدرحمه الله را هنگامی که توجه کنیم پی می‌بریم که ایشان جواب از اشکال امثال دهلوی را داده‌اند. او می‌گوید: در برخی از موارد ادعای اجماع از روی اشتباه یا مجاز بوده است. معنای ادعای اجماع مجازی را بعداً شرح می‌دهیم.
ثالثاً: جالب توجه این‌که شیخ صدوق‌رحمه الله در هیچ موردی ادعای اجماع نکرده و به آن تمسک ننموده است، مگر در کتاب «الامالی» خود که یک دوره مسائل را به عنوان «دین امامیه» نقل می‌کند و این ادعای اجماع اصطلاحی نیست.
رابعاً: در مکتب شیخ طوسی‌رحمه الله و سید مرتضی‌رحمه الله که مکتب بغداد را تشکیل می‌داد، در بسیاری از مسائل ادعای اجماع کرده‌اند. بزرگان بغداد از سال 100 تا 150 ه.ق از امام سجاد، امام باقر، و امام صادق‌علیهم السلام روایت نقل کرده‌اند. این روایات اساساً در کوفه تدوین شد؛ زیرا امامان شیعه در آن عصر که در مدینه بودند، تدوین حدیث نداشتند بلکه تنها از آنان روایت نقل می‌شد، و معمولاً اصحاب مدنی ما به جز اندکی، تدوین حدیث نداشتند. کوفه در اوائل قرن دوم ه.ق مبتلا به خطوط مختلف سیاسی شد، عده‌ای تندرو و برخی نیز معتدل ظهور پیدا کردند.
در سال 128 ه.ق زنادقه پیدا شدند. آنان برای این‌که لو نروند خودشان را به امام صادق‌علیه السلام منسوب می‌کردند. با تأسیس مکتب بغداد، عده‌ای از بزرگان؛ همچون هشام بن حکم، هشام بن سالم، ابن ابی عمیر و... مرحله تنقیح حدیث شیعه را شروع کردند. این‌جا بود که مشکلات پدید آمد. مقداری از روایات با اعمال معیارهای خاص تنقیح احادیث حذف شد. عقل‌گراهای بغداد برای تشخیص روایات صحیح از غیر صحیح کتاب و سنت را میزان قرار دادند، گرچه برخی نیز به مخالفت پرداختند. هنگامی که مجموع میراث حدیثی به قم منتقل شد، بسیاری از روایات که از فیلتر بغدادی‌ها ساقط شده بود مورد قبول قرار گرفت؛ زیرا بغدادی‌ها با اعمال عقل‌گرایی و به دست دادن میزان‌ها، احادیث را تنقیح کرده و احادیثی را که از طریق شواهد و قراین و مقارنات مورد وثوق و اطمینان بود قبول می‌کردند، ولی قمی‌ها از آنجا که در روایات قائل به حجیّت مطلق خبر بودند و تعبّد به خبر ثقه داشتند، روایات بیشتری را قبول کردند.
در نتیجه: ادعای اجماعی که نزد بغدادی‌ها از امامیه در مسأله‌ای شده با ادعای اجماعی که اهل سنت کرده‌اند، فرق اساسی دارد؛ اجماع بغدادی‌ها به معنای تلقّی به قبول به جهت موازین عقلی و شواهد و قراین است.
و لذا می‌توان عبارت شیخ طوسی‌رحمه الله را در کتاب «خلاف» که در بسیاری از مسائل می‌گوید: «علیه اجماع الفرقة و اخبارهم» را این‌گونه تفسیر کرد: این مسأله از ناحیه بغدادی‌ها تلقی به قبول واقع شده و قمی‌ها نیز که به اخبار بیشتری متعبدند آن را قبول دارند. و هر گاه که می‌گوید: «علیه اجماع الفرقة» تنها اشاره به دیدگاه بغدادی‌ها است.
ادعای اجماع بعد از شیخ نیز به مفهوم دیگری تغییر پیدا کرد. علامه حلّی‌رحمه الله که ادعای اجماع می‌کند، مقصود او اتفاق فقهای بعد از شیخ طوسی‌رحمه الله بر رأیی است که شیخ داشته و علما مدت‌ها به آن از روی خوش بینی فتوا داده‌اند.
خامساً: در مواردی که اشتباهاً ادعای اجماع شده، همانند فتوای اشتباهی است که مفتی از آن بر می‌گردد و رأیش عوض می‌شود.
سادساً: ممکن است که ادعای اجماعات برخی از افراد علی القاعده باشد، یعنی شخص مشاهده می‌کند که در مسأله‌ای، هم نصّ قرآنی و هم حدیثی وجود دارد و لذا قطع به حکم مسأله پیدا می‌نماید و بدین جهت بدون آن‌که آرای علما را بررسی کند، با خود می‌گوید: باید همه فقها به این نتیجه رسیده باشند و لذا ادعای اجماع می‌کند. لذا ممکن است برخی ادعای اجماعات از بعضی افراد از این قبیل باشد.

شبهه بیست و چهارم: تکذیب ابن ابی عمیر

دهلوی می‌گوید: «ابن ابی عمیر سندها را مرسل ذکر می‌کرد، و حال آن‌که ارسال نزد آنان از بزرگ‌ترین گناهان است. محمد بن یعقوب کلینی و دیگران از اخباریین از ابی عبداللَّه‌علیه السلام نقل کرده‌اند که فرمود: «ایاکم و الکذب المفترع؟ قیل له: و ما الکذب المفترع؟ قال: ان یحدّثک الرجل بالحدیث فتترکه و ترویه عن الذی حدّثک عنه»؛ «از دروغ مفترع بپرهیزید. به حضرت عرض شد: دروغ مفترع چیست؟ حضرت فرمود: این‌که شخصی برای تو حدیثی را نقل کند و تو واسطه را رها کنی و از آن کسی که برای تو از او نقل کرده روایت نمایی.»
پاسخ
اولاً: مراسیل بر دو قسم است: یکی مراسیل به حذف واسطه و دیگری مراسیل به ایهام واسطه به این‌که واسطه را حذف کند و به جای آن از کلمه «بعض اصحابنا» و نظایر آن استفاده کند. آن‌که مشکل دارد و مقصود دهلوی است، همان قسم اوّل است، ولی می‌دانیم که غالب ارسال‌های ابن ابی عمیر از قبیل دوم است به جهت مشکلی که برای او پدید آمده است، و غالباً این مشکل از ناحیه نسّاخ پدید آمده است؛ زیرا به جهت آن‌که خط در برخی از موارد درست خوانده نمی‌شود، لذا اسم راوی را به صورت مجمل و مهمل می‌آورده‌اند. و نیز ممکن است به این جهت باشد که کتاب‌ها و اصول حدیثی در برخی از مواقع به جهت حفظ آن در زیر زمین دفن می‌شده و لذا در اثر رسیدن رطوبت به آن‌ها عبارات مشوّش می‌شده است.
نجاشی در ترجمه ابن ابی عمیر چنین آورده است: «روایت شده که مأمون او را محبوس کرد تا این‌که قضاوت برخی از شهرها را بر عهده گیرد. و گفته شده که خواهرش کتاب‌های او را در آن چهار سالی که محبوس بود مدفون کرد، و لذا آن کتاب‌ها نابود شد. و نیز گفته شده که آن کتاب‌ها را در اتاقی قرار داد، و با ریختن باران بر روی آن‌ها نابود شدند و لذا احادیث را از حفظ یا آن‌گونه که در دست مردم بود بیان می‌کرد. و بدین جهت است که اصحاب ما نسبت به مراسیل او آرامش پیدا کرده‌اند».(1313)
ثانیاً: در بین صحابه نیز افراد زیادی بوده‌اند که چنین می‌کردند؛ یعنی ارسال به حذف واسطه داشته‌اند، که نمونه بارز آن را می‌توان از ابن عباس شاهد آورد. او کسی است که هنگام وفات رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم حدود یازده ساله بوده است، در حالی که هزاران روایت را که به طور مستقیم از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم به صورت مشافهه و رو در رو شنیده باشد را نقل کند، لذا به طور حتم از واسطه شنیده ولی آن را حذف کرده است. و لذا اهل سنت تصریح دارند که روایات صحیح او؛ یعنی آن روایاتی را که به پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نسبت می‌دهد و در حقیقت هم از او شنیده، کمتر از ده تا است و برخی حتی یک روایت دانسته‌اند.
این نوع ارسال را در ابوهریره نیز احتمال می‌دهیم؛ زیرا با این وقت محدودی که صحابی بوده، چگونه ممکن است هزاران روایت را به صورت شفاهی از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم شنیده و نقل کند؟
ثالثاً: برخی از محدّثین نیز این کار را تا چند واسطه می‌کرده‌اند؛ یعنی سند را به طور کلّی حذف کرده و مستقیماً حدیثی را از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم نقل می‌کردند. به عنوان مثال می‌توان از بخاری نام برد؛ زیرا او در برخی موارد مستقیماً حدیثی را از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم نقل می‌کند.
موضوع عمل به خبر مرسل تا زمان محمد بن ادریس شافعی سابقه داشته، تا آن‌که او در کتاب اصولی خود به نام «الرسالة» مانع از عمل به خبر مرسل شد و آن را از اعتبار ساقط کرد.
رابعاً: علما هنگام عمل به مراسیل ابن ابی عمیر و دیگران، با مقایسه حدیث او با احادیث دیگر راویان، غالباً فرد مجهول را با مقارنه و مقایسه با دیگر نسخه‌ها و سندها بررسی و شناسایی کرده و بعد از بررسی کامل به آن عمل می‌نمودند. نتیجه این‌که: ارسال ابن ابی عمیر طاری و عارضی است، و به جهت ظلمی بوده که بر او شده است.

شبهه بیست و پنجم: اعتراض بر حیطه وظایف اوصیا

دکتر قفاری می‌گوید: «شیخ و آیت آنان، محمّد بن حسین آل کاشف الغطاء (ت 1376 ه.ق) می‌گوید: در اسلام احکام بر دو قسم است: یک قسم آن را پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم برای صحابه بیان داشت، و قسم دیگر آن را کتمان کرده و نزد اوصیای خود به ودیعت گذاشت. هر وصیّی در وقت خود آنچه را که مردم به آن احتیاج دارند برایشان بیان می‌کند، آن‌گاه به امامان بعد از خود می‌سپارد. حتی او گمان کرده که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم گاهی حکم عامی را ذکر می‌کند ولی مخصّص آن را هرگز ذکر نمی‌کند بلکه آن را نزد وصیّ‌اش به ودیعت می‌گذارد».(1314)
پاسخ
ما با اهل سنت از دو جهت اختلاف و بحث داریم و به تعبیری دیگر، در دو نوع حجیت بحث داریم؛ یکی حجیت در مصادر تشریع و دیگر حجیت در طریق استنباط. در مورد دوم که راه‌های اثبات سنت است، اختلاف بین سنی و شیعی طبیعی است، و چندان مهم به نظر نمی‌رسد؛ زیرا همین نوع اختلاف در بین شیعیان نیز وجود دارد، و ما می‌توانیم با بحث و استدلال به نتیجه برسیم و حسّاسیتی هم ایجاد نمی‌شود. این‌که خبر ثقه فی حد نفسه حجت است یا با شواهد و توابع و مقارنات؟ خبر ثقه حجت است یا خبر موثوق به؟ این‌ها بحث‌هایی است که بوده و هست و چندان مشکلی ایجاد نکرده و نخواهد کرد و با بحث‌های علمی و فنّی می‌توانیم به نتیجه برسیم، چون ایجاد تعصّب نمی‌کند.
ولی عمده بحث در قسم اوّل؛ یعنی در مصادر تشریع است. بحث در این قسمت بر دو نوع است: بحث از خود سنت، بحث از حدود سنت.
شیعه معتقد است که در هر دو مورد باید به اهل بیت عصمت و طهارت‌علیهم السلام رجوع کرد. یعنی در مورد اصل سنت که رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم بیان کرده، باید بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم به اهل بیت رجوع کرده و حقیقت آن سنن را از آنان گرفت. و نیز در مورد حدود سنن که یک سنت تا چه حدی کاربرد دارد و چه قیودی دارد نیز باید بعد از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم به اهل بیت معصومش مراجعه نمود. ولی اهل سنت در هر دو مورد بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم به اجماع صحابه رجوع کرده و یا از عقل ظنّی خودشان استفاده می‌کردند.
در مورد اوّل؛ یعنی تشریع اصل سنن، اهل بیت‌علیهم السلام معتقد بودند که قرآن و سنت نبوی کافی و وافی به تمام امور است، و حقیقت آن نزدشان موجود است. و نیز حدود و قیود آن نیز مشخص و واضح است. ولی اهل سنت و در رأس آنان عمر بن خطّاب معتقد بود که خیلی از احکام در کتاب و سنت بیان نشده است. و از آن‌جا که اسلام در حال گسترش است، لذا احتیاج به مصادر تشریعی دیگری به عنوان متمّم؛ از قبیل اجماع و قیاس است تا بتواند جواب‌گوی احتیاجات فقهی باشد. عمر در زمان خلافتش اجماعی از صحابه در حدود سی نفر درست کرد و در هر مسأله‌ای که برای او مشتبه می‌شد با آنان به مشورت می‌پرداخت. و نیز در بخشی دیگر از مسائل قیاس و اعمال رأی شخصی را به کار گرفته و احکام را استخراج می‌نمود. ولی ما شیعه دوازده امامی معتقدیم که بیان اصل تشریع نبوی به توسط امام علی‌علیه السلام بوده، حدود و قیود آن را سایر ائمه به خصوص امام باقر و امام صادق‌علیهما السلام بیان کرده‌اند.
اختلاف در طرق اثبات قابل حل است، ولی در مصادر تشریع اعمّ از اصل سنت یا حدود آن، در حقیقت اختلاف در دو نوع برداشت می‌باشد. امیرالمؤمنین‌علیه السلام معتقد بود که کتاب و سنّت، کامل بوده و برای استنباط حکم کافی است، ولی عمر معتقد بوده که این دو در بیان احکام ناقصند.
وانگهی او بعد از آن که به خلافت رسید و فتوحات را شروع کرد، می‌خواست دستش باز باشد و خود را محدود به کتاب و سنت نداند، و به همین جهت بود که تدوین حدیث را منع کرد. عمر شورای سی نفره‌ای از صحابه درست کرد تا مصالح را تشخیص دهند، او معتقد بود که مصالح تغییر و تحوّل پیدا می‌کنند و لذا حکم نیز باید به تبع آن‌ها تغییر کند. ولی حضرت علی‌علیه السلام معتقد بود که حلال و حرام رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم دائمی است، مگر آن که آن حضرت حکمی را موقّت جعل کرده باشد.
آری، یک مطلب است و آن این‌که ما تمام روایات اهل سنت را باطل نمی‌دانیم؛ زیرا ما مشترکات حدیثی بسیاری در مسائل مختلف داریم. حتی مطابق نظر برخی از فقها در صورتی که در موردی در مصادر خود خبری نداشتیم، ولی اهل سنت از امام علی‌علیه السلام نقل حدیث کرده‌اند، و این حدیث نزد آنان مشهور است، آن را قبول کرده و می‌توانیم به مضمون آن فتوا دهیم. و حتی برخی می‌گویند: در صورتی که در مصادر حدیثی ما مطلقاتی وجود دارد، و قیود آن در مصادر حدیثی اهل سنت از امام علی‌علیه السلام نقل شد و جوّ شهرت نیز با آن بوده است، به آن تقییدات عمل کرده و به توسط آن‌ها مطلقات را تقیید می‌زنیم، مگر در صورتی که شهرت قدمای اصحاب ما بر عمل به مطلقات باشد. و لذا مشاهده می‌کنیم که وقتی از امام‌علیه السلام درباره اختلاف روایات نقل شده از آنان با روایات نبوی سؤال می‌شود، حضرت نمی‌فرماید آن روایات باطل است و تنها روایاتی که ما نقل می‌کنیم صحیح می‌باشد، بلکه می‌فرماید: «الحدیث ینسخ کما ینسخ القرآن»؛ «همان‌گونه که قرآن نسخ می‌شود حدیث نیز از جانب رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم نسخ می‌گردد.» در این‌گونه موارد این امام معصوم و آگاه از حقیقت سنت است که از آن اطلاع دقیق دارد و آن را به مردم ابلاغ می‌کند ولی عموم مردم از نسخ اطلاع ندارند. و بدین جهت است که در ظاهر نقل حدیث از طریق اهل سنت به توسط صحابه با نقل حدیث از طریق شیعه به توسط اهل بیت‌علیهم السلام اختلاف نمایان می‌گردد.

شبهه بیست و ششم: تضعیف زراره

از جمله اصحاب امام باقر و امام صادق‌علیهما السلام که روایات بسیاری از آن دو بزرگوار در باب مسائل فقهی و دیگر مسائل نقل کرده است، جناب زرارة بن اعین است. کسی که حقّ بزرگی به گردن شیعه دارد. لذا برخی از اهل سنت درصدد تضعیف او از هر طریق ممکن برآمده‌اند؛ از آن جمله به روایاتی تمسک کرده‌اند که به جهاتی در مصادر تراجم علمای شیعه وارد شده که ظهور در مذمّت او دارد. اینک در این قسمت به بررسی این روایات می‌پردازیم.
ترجمه زراره
نجاشی در ترجمه او می‌گوید: «زرارة بن اعین بن سنسن... بزرگ اصحاب ما در زمانش و پیشتاز آنان. او قاری، فقیه، متکلّم، شاعر و ادیبی بود، که فضیلت و دین در او جمع شده و در آنچه که روایت می‌کرد، صادق بود...».(1315)
شیخ طوسی‌رحمه الله می‌گوید: «زرارة بن اعین، اسم او عبد ربّه و کینه‌اش ابوالحسن و و زراره لقب او است. اعین پدرش، بنده‌ای رومی برای مردی از بنی شیبان بود که قرآن را فرا گرفت، سپس او را آزاد کرد... پدرش سنسن راهبی در کشور روم بود...».(1316)
روایاتی در مدح زراره
با مراجعه به کتب تراجم پی می‌بریم که زراره از مدح و توثیق بالایی برخوردار است. و روایات فراوانی در مدح او از اهل بیت عصمت و طهارت‌علیهم السلام وارد شده است. اینک به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:
1 - امام صادق‌علیه السلام فرمود: «ما أحد احیی ذکرنا و احادیث ابی الاّ زرارة و أبوبصیر ولیث المرادی و محمّد بن مسلم و برید بن معاویة العجلی؛ و لولا هؤلاء ما کان أحد یستنبط هذا، هؤلاء حفّاظ الدین و أمناء أبی‌علیه السلام علی حلال اللَّه و حرامه، و هم السابقون إلینا فی الدنیا و السابقون الینا فی الآخرة»؛(1317) «کسی ذکر ما و احادیث پدرم را احیا نکرد به جز زراره و ابوبصیر لیث مرادی و محمّد بن مسلم و برید بن معاویه عجلی. و اگر اینان نبودند هرگز کسی این را استنباط نمی‌نمود. اینان حافظان دین و امینان پدرم‌علیه السلام بر حلال و حرام خدایند. و آنان سبقت گیران به سوی ما در دنیا و آخرتند.»
2 - داوود بن سرحان از امام صادق‌علیه السلام نقل کرده که فرمود: «انّ اصحاب أبی کانوا زیناً احیاءً و أمواتاً، أعنی زرارة و محمّد بن مسلم و منهم لیث المرادی و برید العجلی. هؤلاء القوّامون بالقسط، و هؤلاء القوّامون بالصّدق، و هؤلاء السابقون السابقون اولئک المقربون»؛(1318) «همانا اصحاب پدرم زینت بودند در حال زنده بودن و مرگشان، مقصودم زراره و محمّد بن مسلم و از آن جمله لیث مرادی و برید عجلی است. آنان برپاداران قسطند و آنان برپاداران صدقند. و آنان همان سبقت گیرندگان هستند، سبقت گیرندگانی که مقرّب درگاه الهی‌اند.»
3 - ابوبصیر می‌گوید: به ابی عبداللَّه عرض کردم: همانا پدرت مرا حدیث گفت که ابوذر و مقداد و سلمان فارسی سرهای خود را تراشیده تا با ابوبکر قتال نمایند. حضرت به من فرمود: «لولا زرارة لظننت انّ احادیث ابی ستذهب»؛(1319) «اگر زراره نبود گمان می‌کردم که احادیث پدرم ضایع شود.»
4 - و نیز فرمود: «رحم اللَّه زرارة بن اعین، لولا زرارة و نظرائه لاندرست احادیث ابی‌علیه السلام»؛(1320) «خدا زرارة بن اعین را رحمت کند، اگر زراره و امثال او نبود احادیث پدرم مندرس و ضایع شده بود.»
آیت اللَّه العظمی خویی‌رحمه الله در کتاب «معجم رجال الحدیث»، ده‌ها روایت در مدح زراره از رجال کشّی نقل کرده که برخی از آن‌ها در ترجمه زراره آمده و برخی نیز در ترجمه ابوبصیر لیث مرادی نقل شده است. آن‌گاه در آخر می‌گوید: «این روایات در حدّ استفاضه بوده با وجود آن‌که بسیاری از آن روایات صحیح السند است».(1321)
فهرستی از روایات زراره
1 - زراره مجموعاً در سند 2097 حدیث آمده است.
2 - روایات او از امام باقرعلیه السلام 1236 روایت است.
3 - روایات او از امام صادق‌علیه السلام 449 روایت است.
4 - روایاتی را که از هر دو امام نقل کرده، به صورت «عنهما» 82 مورد است.
5 - روایاتی را که با تعبیر «عن احدهما» از یکی از آن دو نقل کرده 156 مورد است.
بررسی روایات مذمّت زراره!!
روایاتی که در مذمّت زراره وارد شده، بر سه دسته است:
دسته اول
روایاتی که دلالت دارند بر این که زراره در امامت حضرت موسی بن جعفرعلیه السلام شک داشته است، لذا هنگامی که امام صادق‌علیه السلام به شهادت رسید، فرزندش عبید را به مدینه فرستاد تا در امر امامت امتحان نماید تا این که معلوم شود امامت برای عبداللَّه است یا امام موسی کاظم‌علیه السلام ولی قبل از آن‌که فرزندش عبید نزد او بازگردد از دنیا رفت.
پاسخ
اولاً: برخی از این روایات از حیث سند ضعیفند.
ثانیاً: این روایات دلالت بر سستی و ضعف زراره ندارد؛ زیرا بر هر فرد مکلّفی واجب است که امام زمان خود را بشناسد و واجب نیست که امام بعد از امام زمانش را شناسایی کند، چون ممکن است تا آن زمان زنده نباشد. آری، بعد از وفات امام زمانش وظیفه دارد که در جست و جوی امام جدید برآید، و اگر در هنگامی که مشغول فحص و جست و جو در مورد امام جدید است از دنیا برود، در امر امامتش معذور است و التزام به امامت کسی که خداوند او را تعیین کرده به صورت کلّی کفایت می‌کند؛ گرچه او را به طور خاص نشناسد. در مورد زراره نیز همین امر صادق است؛ زیرا او به امام صادق‌علیه السلام که امام زمانش بود معرفت کامل داشت و وظیفه نداشت که امام بعدش را در همان زمان بشناسد. آری بعد از شهادت امام صادق‌علیه السلام به وظیفه خود که تفحّص بود عمل کرد و در این راه بود که از دنیا رفت. و این عمل مطابق دستور روایات است.
کلینی‌رحمه الله به سند خود از یعقوب بن شعیب نقل کرده که از امام صادق‌علʙǠالسلام سؤال کردم: هر گاه بر امام اتفاقی بیفتد، چه باید کرد؟ حضرت فرمود: کجا است قول خداوند عزّوجلّ: «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ»؛(1322) «چرا از هر گروهی از آنان، طایفه‌ای کوچ نمی‌کنند [و طایفه‌ای در مدینه بمانند]، تا در دین [و معارف و احکام اسلام آگاهی یابند و به هنگام بازگشت به سوی قوم خود، آن‌ها را بیم دهند؟! شاید [از مخالفت فرمان پروردگار] بترسند، و خودداری کنند!» آن‌گاه فرمود: «هم فی عذر ما داموا فی الطلب، وهؤلاء الذین ینتظرونهم فی عذر حتّی یرجع إلیهم أصحابهم»؛(1323) «آنان معذورند تا مادامی که در جست و جو می‌باشند. و آنان که انتظار جست و جوگران را می‌کشند نیز معذورند تا اصحابشان به سویشان بازگردند».
ثالثاً: این عمل از ناحیه زراره طبیعی به نظر می‌رسد؛ زیرا او در کوفه بوده و امام صادق‌علیه السلام در مدینه می‌زیسته است. و لذا از وقایع کمتر اطلاع داشته است.
رابعاً: از آن جهت که حضرت صادق‌علیه السلام در شدّت تقیه به سر می‌برده است و به طور صریح نمی‌توانست امام بعد از خود را معرفی کند و لذا حضرت‌علیه السلام بر شش نفر وصیت نمود که یکی از آن‌ها حضرت کاظم‌علیه السلام بوده است، و حتی در مدینه جز افراد خاصّ از اصحاب حضرت، از وصی و جانشین حقیقی حضرت اطّلاع نداشتند. و عموماً با معجزه و اعتماد بر شهادت افراد خاص، امامت حضرت کاظم‌علیه السلام را کشف کردند؛ زیرا در صورت وضوح امر امامت حضرت کاظم‌علیه السلام به طور حتم منصور آن حضرت را به شهادت می‌رساند.
خامساً: از آن‌جا که عدّه‌ای بعد از امام صادق‌علیه السلام فتحی شده و به دنبال عبداللَّه افطح، فرزند دیگر امام صادق‌علیه السلام رفتند، لذا شاید برای زراره نیز تردید شد که امام بعد از حضرت صادق‌علیه السلام او است یا حضرت کاظم‌علیه السلام.
سادساً: این روایات با آنچه که شیخ طوسی‌رحمه الله در رجالش آورده، منافات دارد؛ زیرا شیخ او را از اصحاب امام کاظم‌علیه السلام شمرده است که ظهور در نقل روایت از او دارد، آن گونه که در اوّل کتابش به آن اشاره کرده است. حال با این وضع چگونه می‌توان باور داشت که زراره از دنیا رفته، در حالی که به امامت حضرت کاظم‌علیه السلام معرفت نداشته است.
سابعاً: این روایات با آنچه ابن فضّال نقل کرده منافات دارد که او یک سال بعد از امام صادق‌علیه السلام از دنیا رحلت نمود.
شیخ طوسی و نجاشی سال وفات زراره را سال 150 ه.ق ذکر کرده‌اند. در نتیجه بین وفات او و زمان شهادت امام صادق‌علیه السلام که در سال 148 بوده فاصله بسیاری است، و عادتاً ممکن نیست که خبر امامت امام کاظم‌علیه السلام در این مدت به او نرسیده باشد. خصوصاً آن‌که عبداللَّه، فرزند امام صادق‌علیه السلام بنابر نقلی هفتاد روز بعد از پدرش رحلت نمود. آری این روایات با خبر کشی از علی بن رئاب موافقت دارد که زمان مرگ زراره دو ماه یا کمتر بعد از زمان وفات امام صادق‌علیه السلام بوده است.
ثامناً: بر فرض صحت این خبر که زراره فرزندش عبید را به مدینه فرستاد تا از امام بعد از امام صادق‌علیه السلام مطّلع شود، ولی این دلالت بر آن ندارد که او بر امامت حضرت موسی بن جعفرعلیهما السلام معرفت نداشته است؛ زیرا صدوق به سند خود از ابراهیم بن محمّد همدانی نقل کرده که گفت: به امام رضاعلیه السلام عرض کردم: ای فرزند رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم! به من خبر بده از زراره، آیا او به حقّ پدرت عارف بود؟ حضرت فرمود: آری. به او عرض کردم: پس برای چه فرزندش عبید را فرستاد تا از جانشین جعفر بن محمّد اطلاع یابد؟ امام رضاعلیه السلام فرمود: «همانا زراره امر پدرم را می‌دانست و نیز از نصّ پدرم آگاهی داشت، ولی به این جهت فرزند خود را فرستاد تا از پدرم بداند که آیا برای او جایز است تا تقیه را در اظهار امر او برداشته و از نصّ پدرش بر او تقیه نکند؟ ولی چون آمدن فرزندش طول کشید از او خواستند که نظرش را در حقّ پدرم اعلام کند، ولی او دوست نداشت که بدون امر پدرم اقدامی را در این راه انجام دهد. لذا قرآن را برداشت و گفت: «بار خدایا! همانا امام من کسی است که این قرآن امامت او را از اولاد جعفربن محمّدعلیه السلام اثبات کرده است».(1324)
دسته دوّم
دسته دوم از روایاتی که دلالت بر مذمّت و تضعیف زراره دارد روایاتی است که از آن‌ها استفاده می‌شود که از زراره کاری صادر شده که با ایمان او منافات دارد.
پاسخ
اولاً: بیشتر این روایات، همانند روایات دسته قبل ضعیف السند است؛ همان گونه که آیت اللَّه خویی‌رحمه الله در «معجم رجال الحدیث» به آن‌ها اشاره کرده است.
ثانیاً: برخی از این روایات که بر تضعیف او استدلال کرده‌اند هرگز دلالت بر ضعف او ندارند، همانند روایت محمّد بن حمران؛ زیرا زراره نسبت به گفتار امام تسلیم بوده است.
ثالثاً: این گونه روایات را هرگز با وجود روایاتی که در مدح او رسیده و به حدّ استفاضه است و نیز در میان آن‌ها حدیث صحیح نیز وجود دارد، نمی‌توان پذیرفت؛ زیرا روایات مذمّت خبر واحد، شاذّ است که نمی‌تواند با روایات مشهوری که اطمینان به صدور آن‌ها از امام است معارضه کند؛ خصوصاً آن‌که این روایات ذمّ را تنها کشّی نقل کرده و هیچ یک از علمای دیگر آن را نقل نکرده‌اند، و این فی حدّ ذاته دلالت بر وهن و سستی این روایات دارد.
دسته سوّم
طائفه سوّم روایاتی است که از امام درباره زراره نقل شده، و در آن قدحی در شأن او است.
پاسخ
اولاً: این روایات هم به طور قریب به اتفاق و غالب، همانند روایات سابق از ضعف سند برخوردار است، که مرحوم آیت اللَّه خویی در کتاب «معجم رجال الحدیث» وجه ضعف آن‌ها را بیان کرده است.
ثانیاً: برخی از این روایات که سندش مشکل ندارد را باید حمل بر تقیه نمود؛ زیرا حضرت درصدد عیب وارد کردن بر زراره به جهت بیان امر واقعی نبوده، بلکه به جهت حفظ شأن و مقام و منزلت او بوده است؛ زیرا اگر خلفا تأییدی از جانب حضرت برای او می‌دیدند او را تحت تعقیب قرار می‌دادند. و شاهد این توجیه مضافاً به وجود روایاتی که در مدح زراره از جانب حضرت وارد شده، صحیحه عبداللَّه بن زراره است که گفت: امام صادق‌علیه السلام به من فرمود: سلام مرا به پدرت برسان و به او بگو: اگر من به تو عیب وارد می‌کنم به جهت دفاع من از تو است؛ زیرا مردم و دشمنان به هر کسی که ما او را به خود نزدیک کرده و او را ستایش می‌کنیم سرعت کرده تا به دوستان و مقرّبین ما اذیّت وارد کنند، و او را به جهت محبّت ما به او و نزدیکی او با ما متّهم سازند و او را اذیّت کرده و به قتل برسانند. و هر کسی را که ما به او عیب وارد سازیم ستایش می‌کنند. اگر من به تو عیب وارد می‌سازم به جهت این است که تو مردی هستی که به جهت انتساب و میل به ما، شهرت پیدا کرده‌ای.
و برخی روایات دیگر نیز بر این موضوع دلالت دارد که آیت اللَّه خویی در «المعجم رجال الحدیث» آن‌ها را ذکر کرده است.(1325)
خلاصه این که به تعبیر مرحوم علامه تستری در «قاموس الرجال»، روایاتی که دلالت بر مدح زراره دارد متواتر بوده و درایه است، ولی روایاتی که دلالت بر ذمّ او دارد شاذّ و نادر و مجرد روایت است.(1326) و می‌دانیم که خبر متواتر، مقدم است.
و به همین جهت است که ذهبی در «میزان الاعتدال» هنگام شرح حال او از تعبیر «رفض و رافضی» استفاده می‌کند که بر شیعه ولایی دلالت دارد.

تأثیر مرجعیت دینی اهل بیت‌علیهم السلام بر فقه شیعه‌

تأثیر مرجعیت اهل بیت صلی الله علیه وسلم علیهما السلام رحمهما الله در فقه شیعه

برخی گمان می‌کنند، در محدوده مذاهب فقهی اسلامی، فرقی بین فقه شیعه امامیه و سایر مذاهب فقهی اسلامی وجود ندارد؛ زیرا معتقدند که بین مجتهدان و فقهای اسلامی اصول مشترکی وجود دارد که با آن‌ها می‌توان اجتهاد نمود و لذا تمام فقهای اسلامی برحقند؛ یعنی ابوحنیفه و فقهای حنفی، محمد بن ادریس شافعی و فقهای شافعی، احمد بن حنبل و فقهای حنبلی، مالک بن انس و فقهای مالکی، همگی بر حقّند؛ همان‌گونه که شیعه امامیه در استنباط خود برحق است. در نظر اینان، در حقیقت، بین فقه امامیه و فقه اهل سنت فرقی نیست و اگر هم باشد، جزئی است. به عبارتی دیگر، این طیف از روشنفکران به پلورالیزم مذهبی معتقدند، گرچه پلورالیزم دینی را انکار می‌کنند.
اکنون به طور خلاصه و گذرا به امتیازات مبنایی و زیربنایی فقه شیعه اشاره می‌کنیم.

ویژگی اوّل: غنی بودن از حیث منابع استنباط

از آنجا که سنت نبوی موانعی از قبیل اهتمام نداشتن صحابه به ضبط حدیث و منع تدوین، کتابت و نشر حدیث را در پیش‌رو داشته است، نیاز به سنت معصوم دیگری پیش می‌آید تا با تبیین صحیح و به موقع سنت نبوی، خلأ موجود را جبران نماید؛ زیرا همان‌گونه که در جای خود اشاره شده است، مسلمانان بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم با مشکل کمبود در منابع تشریع و استنباط روبه‌رو شدند و این، خود سبب شد که مسلمانان به رأی و قیاس و استحسان و اصول ظنّی دیگر روی آورند و در نتیجه از بسیاری مصالح حقیقی و آثار طبیعی که مترتب بر احکام واقعی است، محروم گردند.
خوشبختانه پیروان اهل بیت‌علیهم السلام بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم به کسانی اقتدا کردند که همانند خود حضرت از مقام عصمت برخوردار بودند؛ کسانی که باب مدینه پیامبر بودند و سنت ایشان را آن‌گونه که بود، ترسیم نمودند. پیروان اهل‌بیت‌علیهم السلام بعد از پیامبر بلافاصله سراغ اجتهاد نرفتند؛ زیرا شریعت هنوز احتیاج به توضیح و تبیین داشت؛ گرچه رسول خدا اصول کلی و بخشی از فروع آن را تشریع کرده بود. تبیین شریعت تدریجی است و این وظیفه اوصیای انبیاست که ادامه دهنده راه آنان در این بُعد باشند.
فقه شیعه و استنباطات علمای آنان بر این اصل و پایه استوار است. با این دیدگاه، فقها هنگام استنباط فقهی و قبل از اجتهاد، با منابع و مصادر وسیع‌تری فقه را استنباط می‌کنند و لذا در مسائل به سراغ ادله ظنی غیرمعتبر؛ از قبیل قیاس و استحسان که هرگز آدمی را از حق بی‌نیاز نمی‌کند، نمی‌روند؛ زیرا احادیثی از اهل بیت عصمت و طهارت دارند که حجّت بین آنان و خداوند است؛ همان‌گونه که کلمات و احادیث رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم چنین است.

ویژگی دوم: تدرّج در بیان احکام‌

یکی از امتیازات اساسی که در تمام تشریع‌ها و قانونگذاری‌ها؛ به ویژه در ادیان الهی مشاهده می‌شود، مسئله تدرّج در بیان قوانین است. بر پایه همین امر، ابتدا قانون به صورت قاعده کلی و عموم فوقانی بیان می‌شود، آن‌گاه به قوانین متوسط تبدیل می‌گردد و سرانجام به قوانین جزئی که قابل انطباق بر افراد اجتماع است، منتهی می‌شود. این نوع قانونگذاری که در محاکم دنیا موجود است، بعینه در ادیان و تشریعات آن به وسیله اولیای الهی دیده می‌شود.
پیاده شدن قوانین کلی و قواعد عمومی بر مصادیق، احتیاج به مراقبت ویژه‌ای دارد تا در مقام تطبیق با یکدیگر خلط نشوند. از طرفی دیگر می‌بینیم که سنت جاری در نظام خلقت، طبیعی بودن و محدودیت عمر غالب انبیا و رسولان است. به همین دلیل است که آنان به ذکر کلیات و قوانین عمومی اکتفا می‌ورزند و تنزیل و تطبیق و تبیین آن‌ها را در موارد جزئی و مصداقی، به کسانی که در خط و مسیر آنانند واگذار می‌کنند؛ زیرا حفظ دین مقتضی استمرار مراقبت در ابعاد آن است.
از همین رو، نیاز به افرادی وجود دارد که با مراقبت ویژه از قواعد عمومی و قوانین کلی - که مصالح و مفاسد بشری را به خوبی در نظر گرفته است - آن‌ها را در موارد جزئی و فردی و اجتماعی پیاده کنند. به ویژه با در نظر گرفتن این‌که احکام و دستورهای خداوند در تمام زمینه‌ها جریان دارد، بشر عادی نمی‌تواند عهده‌دار این وظیفه باشد؛ یعنی نمی‌تواند در حوزه تبیین و تطبیق عهده‌دار مراقبت از شریعت گردد.
نتیجه این‌که بعد از هر پیامبر اولوالعزم؛ خصوصاً پیامبر گرامی اسلام‌صلی الله علیه وآله وسلم، نیاز به افرادی معصوم وجود دارد تا این وظیفه را در سطحی گسترده بر عهده گیرند و آنان کسانی جز اهل بیت معصوم - از ذریه پیامبر اسلام - نیستند. فقه شیعه بر این دیدگاه و مبنا بنا شده است و لذا با توسعه‌نگری در منابع استنباط، بدون احتیاج به اصول ظنّی شخصی به سراغ منابعی می‌رود که خداوند متعال حجّت دانسته و از اعتبار و تعبّد خاص برخوردار است. این قاعده نزد همه مسلّم است که اصل هنگامی می‌تواند دلیل باشد که آیه یا روایتی در میان نباشد، وگرنه اجتهاد در مقابل نصّ است. اگر بخواهیم با وجود نصّ نبوی یا ولوی به سراغ اصول ظنی شخصی برویم، در حقیقت، در مقابل نصّ معصوم که از باب تعبد یا قطع حجت شده، ایستاده‌ایم و خود را از آنان مستقل به حساب آورده‌ایم.

ویژگی سوم: نیاز به عصر تطبیق‌

اسلام مانند هر دین آسمانی دیگر، برای آن‌که بتواند در عمق عقیده و دل پیروان خود نفوذ کند، احتیاج به عصری به نام «عصر تطبیق»؛ یعنی عصر پیاده شدن دین و شریعت دارد؛ زیرا از طرفی این دین هنگامی ظهور و بروز کرده که جهالت و تقالید و آداب و رسوم جاهلیت همه جا را فرا گرفته، اعتقادات خرافی و باطل چنان در ذهن و قلب مردم جای داشته که به آسانی قابل زدودن نبوده است، و از طرفی دیگر، قرار بر این است که دین اسلام، آخرین دینی باشد که به جامعه بشری عرضه می‌شود و پس از آن، زندگی دنیا بر چیده شود و عالم دیگری بر پا گردد.
از سوی دیگر می‌بینیم که عمر پیامبر اسلام‌صلی الله علیه وآله وسلم که بیان کننده شریعت و از بین برنده آداب و رسوم خرافی جاهلیت است، محدود بود. آیا می‌توان در مدت اندکی رسوبات جاهلیت را از جامعه بشری زدود و در عوض، اسلام ناب و تعالیم دین حنیف را در تمام زمینه‌ها جایگزین آن کرد؟ طبیعتاً جواب سؤال منفی است؛ زیرا از امور بدیهی و ضروری که ضامن تطبیق و پیاده کردن دین و شریعت در عصر بعد از ظهور دین است، این است که چنین تطبیقی نیازمند وجود فردی است که دو ویژگی داشته باشد:
اولاً: جامع‌نگر باشد و نیازهای بشر و جامعه را به طور کامل بشناسد و برای آن برنامه داشته باشد.
ثانیاً: هرگز در تطبیقات خود بیراهه نرود و به اشتباه و خطا نیفتد و در وجودش از رسوبات و عقاید و خرافات جاهلیت چیزی باقی نمانده باشد، تا بتواند در ادامه وظایف پیامبر، بشر را به اهداف و مقاصد خود رهنمون سازد.
این فرد کسی جز امام معصوم نیست؛ امامی که از اهل بیت باشد. به همین جهت است که پیامبر اسلام از ابتدای رسالت به فکر چنین عصری بود و گام‌های اساسی نیز در مسیر آن برداشت. ایشان از آغاز کسی را تحت تربیت خاصّ خود قرار داد تا بتواند در تبیین و توسعه و تطبیق شریعت، جانشین پس از خود گردد.
فقه شیعه با این دیدگاه و مبنا به استنباط پرداخته و با تشخیص این ضرورت مهم، به سراغ سنت اهل بیت عصمت و طهارت‌علیهم السلام رفته و احکام استنباطی خود را با قرآن و سنت نبوی و سنت اهل بیت منطبق کرده است، ولی اهل سنت بدون توجه به ضرورت عصر تطبیق، بعد از کتاب و سنت نبوی یکسره به سراغ ظنّ شخصی و غیرمعتبر رفته و خود را از سنت اهل بیت بی‌نیاز کرده‌اند؛ سنتی که به طور قطع مشکل‌گشای بخش عمده‌ای از احتیاجات فقهی خواهد بود.

ویژگی چهارم: محدودیت عصر نبی‌صلی الله علیه وآله وسلم‌

مدت بعثت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم محدود بود؛ مدتی در حدود 23 سال که سیزده سال آن در مکه سپری شد. عمده تلاش‌های حضرت در مکه برای از بین بردن آداب و رسوم شرک و بت‌پرستی بود. از آنجا که حضرت نتوانست تعلیمات اسلامی را به صورت گسترده در مکه تبیین کند، تصمیم به هجرت به مدینه گرفت، ولی مدت ده سال باقی مانده نیز فرصت محدودی را برای حضرت فراهم کرد. در این مدت، جنگ‌ها و غزوات بسیاری بر پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم تحمیل شد که وقت مبارک حضرت را به خود اختصاص می‌داد و فعالیت‌های حکومتی نیز بر اشتغالات روزمره حضرت افزوده بود. این‌ها همه مانع از آن بود که حضرت اوقات خود را به تبیین و توسعه کامل احکام اسلامی منحصر کند. از این رو، آن حضرت به تبیین کلیات شریعت و در سطح محدودی جزئیات آن پرداخت و تبیین وسیع و تطبیق آن را به اوصیای خود واگذار کرد. و این معنا با آیه «اکمال» ناسازگاری ندارد؛ زیرا دین در روز غدیر با ولایت حضرت علی‌علیه السلام کامل شد.

ویژگی پنجم: اهل بیت‌علیهم السلام مرجع حل اختلاف‌

قرآن کتابی کامل است و از هر آنچه سعادت بشر را تضمین می‌کند، فروگذار نکرده است. قرآن در توصیف خود می‌فرماید:
«هذا بَیانٌ لِلنّاسِ»؛(1327) «این بیانی است برای مردم.»
«تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ‌ءٍ»؛(1328) «بیانگر هر چیز است.»
«وَلا رَطْبٍ وَلا یابِسٍ إِلّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ»؛(1329) «هیچ تر و خشکی نیست، مگر آن‌که در کتابی آشکار ثبت است.»
قرآن کریم با این جامعیت و شمول‌گرایی، خود را از تبیین رسول بی‌نیاز نکرده است و در جایی دیگر می‌فرماید: «وَأَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ»؛(1330) «ما به سوی تو ذکر - قرآن - را فرستادیم تا برای مردم آنچه را که به سویشان نازل شده، تبیین نمایی.»
پس قرآن نیز احتیاج به تبیین دارد؛ زیرا در معانی آن اختلاف پدید می‌آید و هر کسی چیزی از آن می‌فهمد. از این رو، مردمان نیازمند به مبیّن شریعت و مفسر مفاهیم عالی قرآنی‌اند. حال اگر قرآن با چنین وضعی احتیاج به مبیّن و مفسر دارد، سنت نبوی نیز چنین است. آری، در فهم آیات قرآن اختلاف پدید می‌آید و پیامبر حل کننده اختلافات است: «وَما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ إِلّا لِتُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذِی اخْتَلَفُوا فِیهِ»؛(1331) «ما بر تو کتاب - قرآن - را نازل نکردیم مگر به جهت آن‌که در آنچه اختلاف کرده‌اند، حق را برای آنان تبیین نمایی.» اگر در فهم قرآن اختلاف به وجود آید، سنت نبوی نیز مورد اختلاف واقع می‌گردد و همان‌گونه که رفع اختلاف در فهم آیات قرآن احتیاج به بیان معصوم؛ یعنی پیامبر دارد، رفع اختلاف در سنت نیز، نیاز به بیان معصوم دارد.
همان‌گونه که بعد از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در کتاب خدا نیز اختلاف در فهم ادامه دارد و این تنها سنت نبوی است که بیان کننده حق و حقیقت آیات قرآنی است، معصومان در طول عمر خود به وظایف الهی عمل کردند و با توضیح آیات و روایات نبوی و تبیین و تطبیق آن‌ها در میان مردم، شریعت اسلامی را از نقص و سستی نجات دادند و مردم را نیز از حیرت و پریشانی رهانیدند. در روایات اسلامی می‌خوانیم که پیامبر اکرم‌صلی الله علیه وآله وسلم خطاب به علی‌علیه السلام فرمود: «یا علی! انت تبیّن لأمّتی ما اختلفوا فیه من بعدی»؛(1332) «ای علی! تویی که بعد از من برای امتم مسائل اختلافی را تبیین می‌کنی.»

ویژگی ششم: اهتمام به حدیث‌

بعد از وفات رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم، بزرگان مدرسه خلفا و در رأس آن‌ها ابوبکر و عمر، از نشر و تدوین و کتابت احادیث جلوگیری کردند و بلکه آن‌ها را به آتش کشیدند. البته باید در بحثی مستقل به روایات موضوع و انگیزه عاملان این کار و نقد توجیهات اهل سنت درباره این عملکرد بپردازیم، ولی آنچه جای بحث و تأمّل دارد، این است که این ممنوعیت چه مشکلاتی را در جامعه اسلامی پدید آورد. بعد از حدود یک قرن از ممنوعیت، جامعه اسلامی و حوزه‌های فقهی با انبوهی از احادیث مواجه شدند که از هرکس و به هر عنوان رسیده و در کتاب‌ها گرد آمده بود، علمای اهل سنت با مطرح کردن رجال‌شناسی درصدد پیرایش آن‌ها برآمدند، ولی چون که تعصبات مذهبی در جرح و تعدیل آنان بی‌تأثیر نبوده و نیز به دلایل عدیده دیگر، نتوانستند بر مشکلاتی که در یک قرن منع پدید آمده بود، فائق آیند. پرسش این است که در این مدت چه مقدار از سنت نبوی تغییر کرده و به سبب منع نشر و تدوین و کتابت آن، به فراموشی سپرده شده است؟
شافعی از طریق وهب بن کیسان چنین نقل می‌کند: ابن الزبیر را دیدم که قبل از خطبه نماز می‌خواند، و می‌گفت: «تمام سنت‌های رسول خدا، حتی نماز، تغییر یافت».(1333)
مالک بن انس از عمویش ابی سهیل بن مالک و او از پدرش چنین نقل می‌کند: «من از آنچه با رسول خدا درک کردم، به جز ندای نماز چیزی دیگر نمی‌شناسم».(1334)
زهری می‌گوید: انس بن مالک را در دمشق دیدم که در تنهایی می‌گریست. به او گفتم: چه چیزی تو را به گریه انداخته است؟ گفت: از آنچه در زمان رسول خدا درک کردم، به جز نماز چیزی در میان این مردم نمی‌بینم که آن را هم ضایع کرده‌اند».(1335)
حسن بصری می‌گوید: «اگر رسول خدا در میان اصحاب خود زنده شود، به جز توجّه به قبله، چیزی از دین خود نمی‌بیند».(1336)
ابوالدرداء می‌گوید: «به خدا سوگند! از امر محمد چیزی نمی‌بینم، جز آن‌که همگی نماز به پا می‌دارند».(1337)
امام صادق‌علیه السلام به کسی که صحبت از آرای مختلف و هواهای نفسانی می‌کرد، فرمود: «لا واللَّه ما هم علی شی‌ء ممّا جاء به رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله وسلم الّا استقبال الکعبة فقط»؛ «نه به خدا سوگند، آنان جز رو به قبله کردن، به آنچه رسول خدا آورده است، عمل نمی‌کنند».(1338)
هنگامی که عمران بن حصین، به امام علی‌علیه السلام اقتدا کرد، دست مطرف بن عبداللَّه را گرفت و گفت: «علی نمازی همانند نماز محمد به جای آورد. او مرا به یاد نماز محمد انداخت».(1339)
فقه اهل سنت در زمینه این منبع عظیم استنباط؛ یعنی حدیث، با این مانع مهم و مشکل اساسی مواجه بوده، و نتوانسته است از آن به آسانی بگذرد، ولی خوشبختانه شیعه امامیه با اقتدای به اهل بیت عصمت و طهارت‌علیهم السلام، بعد از پیامبر اکرم‌صلی الله علیه وآله وسلم هرگز به این گرفتاری مبتلا نشدند. اهل بیت کسانی بودند که همانند رسول خدا در کنار مردم قرار داشتند و از طرفی خود نیز به تألیف سنت اهتمام می‌ورزیدند و دیگران را هم به تدوین و کتابت آن تشویق می‌کردند تا احادیث با اطمینان خاطر و بدون کم و زیاد به دست آیندگان برسد.

ویژگی هفتم: نیاز به عصر تبیین و توسعه‌

همان‌گونه که گفته شد، بعد از هر پیامبر؛ به ویژه پیامبر خاتم‌صلی الله علیه وآله وسلم نیاز به عصری به نام عصر تبیین و توسعه و تطبیق شریعت پیش می‌آید تا دستورهای دین در سطحی وسیع، گسترش یابد. بدون این گستره دینی هرگز به جهان شمولی و کمال دین نخواهیم رسید.
دین اسلام، جهانی و خاتم ادیان است. یکی از وجوه اعجاز اسلام این است که تا روز قیامت می‌تواند نیازها و ضرورت‌های قانونی و اجتماعی را پاسخ دهد و زمینه‌ساز سعادت بشر در تمام عرصه‌ها و زمان‌ها و مکان‌ها باشد. بعد از پیامبر اسلام‌صلی الله علیه وآله وسلم نیز نیازمند عصری هستیم که این دین مقدس با شریعت جامع و کامل در سطح کلی توسعه یابد.
اگر قانونگذار باید از مقام عصمت برخوردار باشد تا در تشریع خود به اشتباه و خطا نیفتد، مبیّن شریعت و توسعه دهنده آن نیز باید معصوم باشد. فقه شیعه، این عصر طلایی را که همان عصر تبیین و توسعه و تطبیق شریعت است، به دست معصومان می‌سپارد و از سرچشمه فیض علوم آنان که بدون خطا و اشتباه است، بهره می‌برد. شیعه در طول حدود دو قرن با معصومان محشور بوده است و همان‌گونه که اصل شریعت را از وجود پیامبر معصوم اخذ کرده، تبیین شریعت را نیز از معصومان گرفته است، ولی اهل سنت از این امتیاز محرومند.
اهل سنت در این عصر از وجود کسانی؛ همانند صحابه و تابعین و رؤسای مذاهب اربعه، برای تبیین و توسعه و تطبیق شریعت استفاده کردند که به حتم از خطا و اشتباه مصون نبودند. مگر نه این بود که عمر بن خطّاب به حرمت حجّ تمتع و متعه زنان حکم کرد؟ مگر نه این بود که وی بنا بر نصّ مصادر حدیثی و منابع فقهی اهل سنت، به حرمت قرائت «حی علی خیر العمل» در اذان فتوا داد و در مقابل آن «الصلوة خیر من النوم» را در آن بدعت گذارد؟ مگر نه این بود که او به تصریح خود، نماز تراویح را در شریعت بدعت نهاد، سهم «مؤلفة قلوبهم» را از مصرف زکات برداشت و ذوی القربی را از سهم خمس خود محروم ساخت؟
توسعه و تبیین شریعت به دست اصحابی که در مسند خلافت و ریاست نبودند نیز انجام گرفت، ولی چون آنان هرگز از مقام عصمت و طهارت از خطا و اشتباه برخوردار نبودند، به سخن آنان نیز اعتمادی نیست؛ زیرا فهم آنان جنبه شخصی دارد و در نهایت برای خودشان حجّت است، نه این‌که بتواند مصدر تشریع و منبع استنباط برای دیگران باشد.
درباره حدّ شرب خمر، روایاتی از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم رسیده که هر کس شرب خمر کند، حدّ شراب بر او واجب است؛ یعنی حکم جلد بر مطلق شرب خمر وارد شده است، ولی اهل سنت در بحث حدود، این حکم مطلق را به خصوص موردی مقیّد می‌کنند که شرب خمر کسی با بوی دهان او ثابت شود و یا او را در حال مستی دستگیر کرده و نزد حاکم آورده باشند و در غیر این صورت، حد بر او جاری نمی‌شود. این تقیید در فتوا به جهت آن است که در روایات عبداللَّه بن مسعود آمده است: «فان وجدتم رائحة الخمر فاجلدوه»؛ «اگر بوی شراب را در او یافتید، او را شلاق زنید.»
در کتاب هدایه مرغینانی، متن درسی فقه حنفیه، می‌خوانیم: «ومن شرب الخمر فأخذ و ریحها موجودة، أو جاؤا به سکران فشهد الشهود علیه بذلک فعلیه الحد. و کذلک اذا اقرّ و ریحها موجودة؛ لانّ جنایة الشرب قد ظهرت و لم یتقادم العهد و الاصل فیه قوله علیه الصلاة و السلام: "من شرب الخمر فاجلدوه، فان عاد فاجلدوه"، و ان اقرّ بعد ذهاب رائحتها لم یحد عند ابی حنیفة و أبی یوسف»؛(1340) «هر کس شراب خورده باشد، در حالی که بوی آن موجود است، یا در حال مستی او را دستگیر کنند و شهود بر ضدّ او گواهی دهند، حد بر او واجب است و همچنین است اگر کسی اقرار به شرب خمر کند، در حالی که بوی آن از دهانش می‌آید؛ زیرا جنایت شرب خمر ظاهر شده و عهد آن نگذشته است. و اصل و دلیل این مسئله قول پیامبر اکرم‌صلی الله علیه وآله وسلم است که فرمود: "هر کس شرب خمر کند او را تازیانه زنید، پس اگر دوباره انجام داد، باز او را تازیانه زنید." و اگر بعد از آن‌که بوی خمر از دهانش زایل شد، اقرار نمود، مطابق رأی ابوحنیفه و ابویوسف حد از او برداشته می‌شود.»
از این نحو استدلال می‌توان دریافت که اهل سنت عصری را به عنوان عصر تبیین و تطبیق و توسعه شریعت پذیرفته‌اند، ولی این عصر را به افراد غیر معصوم سپرده‌اند. اما آیا بیانات غیر معصوم می‌تواند مرجع و مصدر استنباط و تشریع باشد؟ بر فرض که صحابه عدالت داشته باشند، باید گفت که عدالت ربطی به مقام عصمت از اشتباه ندارد.
نمونه‌ای دیگر می‌آوریم. در باب حج و در بحث احرام و تروک آن، در فقه اهل سنت می‌خوانیم: «و لابأس بأن یغتسل و یدخل الحمام؛ لأن عمر اغتسل و هو محرم و لابأس بأن یستظل بالبیت و المحمل... و لنا انّ عثمان کان یضرب له فسطاط فی احرامه»؛(1341) «اشکالی ندارد که انسان در حال احرام غسل کند و داخل حمام رود؛ زیرا عمر، در حالی که محرم بود، غسل کرد، و نیز اشکالی ندارد که شخص محرم در زیر سایه خانه یا محمل قرار گیرد... دلیل ما این است که همیشه در حال احرام برای عثمان خیمه‌ای زده می‌شد و او در زیر آن قرار می‌گرفت.»
نیز در باب حج و در بحث کوچ کردن مردم هنگام غروب، برای رفتن به مزدلفه و مشعر، در فقه اهل سنت می‌خوانیم: «فلو مکث قلیلاً بعد غروب الشمس و افاضة الامام لخوف الزحام فلابأس به؛ لما روی انّ عائشة بعد افاضة الامام دعت بشراب فأفطرت ثم أفاضت»؛(1342) هر گاه کسی بعد از غروب خورشید و کوچ دادن مردم، به دلیل ترس از ازدحام، مکث و توقف کند، اشکال ندارد؛ زیرا روایت شده است که عایشه بعد از کوچ کردن مردم دستور داد تا آبی آوردند و او در همان عرفات افطار کرد و بعد، از آن سرزمین کوچ نمود.»
در باب عمره نیز می‌خوانیم: «والعمرة لاتفوت و هی جائزة فی جمیع السنة الاّ خمسة ایام یکره فیها فعلها و هی یوم عرفة، و یوم النحر، و ایام التشریق؛ لما روی عن عائشة انّها کانت تکره العمرة فی هذه الایام الخمسة(1343)»؛(1344) «عمره نباید هرگز فوت شود و عمره در طول ایام سال جایز است، مگر در پنج روز که انجام دادن عمره در آن‌ها کراهت دارد. آن پنج روز عبارتند از: روز عرفه، روز عید قربان و سه روز تشریق؛ زیرا از عایشه روایت شده است که او طواف در این پنج روز را مکروه می‌دانست.»
از این‌جا می‌توان دریافت که اهل سنت حتی عملکرد یا رأی برخی از زنان صحابی را نیز حجّت و مدرک استنباط می‌دانند و به آن فتوا می‌دهند، در حالی که قطعاً آنان را از مقام عصمت برخوردار نمی‌دانند. جالب آن است که آنان به عصر تبیین و توسعه شریعت به بیان خاص، مقید و مبین معتقدند و لذا در مقام فتوا به بیانات صحابه اهتمام می‌ورزند، ولی برای آنان شرط عصمت را لازم نمی‌دانند، در حالی که به طور حتم می‌دانیم که مصدر استنباط حکم باید همانند کتاب و سنت نبوی و اهل بیت از عصمت برخوردار باشد.
در فقه اهل سنت در بحث نماز مسافر می‌خوانیم: «و لو دخل مصراً علی عزم ان یخرج غداً او بعد غد ولم ینو مدة الاقامة حتی بقی علی ذلک سنین قَصَر؛ لانّ ابن عمر اقام بأذربایجان ستة اشهر و کان یقصر(1345) و عن جماعة من الصحابة مثل ذلک»؛(1346) «و اگر مسافری وارد شهری شود، در حالی که قصد دارد فردا یا پس فردا از آن شهر خارج شود، ولی مردّد است و عزم قطعی برای خروج در روز معیّنی ندارد و سال‌ها با این حالت تردید در آن شهر بماند، نمازش را باید به قصر و شکسته بخواند؛ زیرا عبداللَّه بن عمر شش ماه در آذربایجان اقامت داشت و نمازش را به قصر می‌خواند و نیز از جماعتی از صحابه همین رفتار رسیده است.»

ویژگی هشتم: استقلال فقهی‌

از جمله امتیازات فقه شیعه آن است که با منافع حکومت‌ها گره نخورده است و از این رو در مقام فتوا، از هر تقیید و تضییق آزاد است. علمای شیعه امامیه در مقام فتوا، تنها کتاب و سنت را در نظر می‌گیرند و مطابق آن فتوا می‌دهند؛ زیرا حوزه‌های فقهی شیعی هرگز به دستگاه حکومت‌ها وابسته نبوده و نیستند، اما مراکز علمی اهل سنت وابسته به حکومت‌هایند و از بودجه دولتی استفاده می‌کنند؛ هر چند که آن حکومت ظالم‌ترین و فاسق‌ترین حکومت‌ها باشد. از این رو، آنان در فتاوای خود مسائل سیاسی و حکومتی را بسیار مدّنظر دارند و مواظبند که هرگز حکمی را که موافق طبع حاکم نیست، صادر نکنند و یا حکمی را که موافق طبع اوست صادر کنند؛ گرچه مخالف نصّ صریح آیات و روایات اسلامی باشد.
اینک به چند نمونه از فتاوایی که در تأیید دستگاه حاکم ظلم و جور صادر شده است، اشاره می‌کنیم:
1 - امام نووی در شرح صحیح مسلم می‌گوید: «واجمع اهل السنة انّه لاینعزل السلطان بالفسق»؛(1347) «اهل سنت اجماع کرده‌اند که سلطان و خلیفه با فسق، از خلافت عزل نمی‌شود».
2 - قاضی عیاض می‌گوید: «قال جماهیر اهل السنة من الفقهاء والمحدّثین والمتکلّمین: لا ینعزل بالفسق والظلم وتعطیل الحقوق ولا یخلع»؛ «جماهیر اهل سنت از فقیهان، محدّثان و متکلمان معتقدند که سلطان، با فسق، ظلم و تعطیل حقوق از خلافت عزل نمی‌شود».(1348)
3 - قاضی ابوبکر باقلانی می‌نویسد: «جمهور اصحاب حدیث معتقدند که امام با فسق، ظلم، غصب اموال و سیلی زدن به صورت‌ها و تعرض به جان‌های محترم و تضییع حقوق و تعطیل حدود، از امامت خلع نمی‌شود و قیام علیه او جایز نیست».(1349)
چنین سخنانی مایه شگفتی نیست؛ زیرا در میان صحابه نیز برخی همین عقیده را داشته‌اند و آن را با جعل روایات و نسبت دادن به پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم ترویج می‌کرده‌اند:
عبداللَّه بن عمر بن خطّاب در واقعه حرّه، به دفاع از یزید بن معاویه در حمله به مدینه و بر ضدّ قیام کنندگان علیه یزید، می‌گفت: «از رسول خدا شنیدم که می‌فرمود: «هر کس از طاعت سلطان خود بیرون رود، خدا را در حالی ملاقات می‌کند که حجّت و دلیلی ندارد و هر کس بمیرد و بر گردنش بیعت سلطان نباشد، به مانند مرگ جاهلیت از دنیا رفته است».(1350)
مسلم از حذیفه نقل می‌کند که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «بعد از من امامانی به حکومت می‌رسند که به هدایت من هدایت نمی‌شوند و به سنت من عمل نمی‌کنند و به زودی مردانی در میان آنان قیام می‌کنند که قلب‌هایشان همانند قلب‌های شیاطین در بدن انسان است». حذیفه می‌گوید: عرض کردم: ای رسول خدا! اگر چنین موقعیتی را درک کردم، چه کنم؟ حضرت فرمود: «گوش فرا می‌دهی و اطاعت می‌کنی، گرچه به کمر تو بکوبد و مال تو را به زور بگیرد؛ تو گوش به فرمان او بده و او را اطاعت کن».(1351)
شکّی نیست که این گونه روایات با ظواهر و نصوص آیات و سنت متواتر و قطعی اسلام در باب حرمت اطاعت از حاکم جائر و فاسق، مخالف است. بی‌تردید، این احادیث از طرف حاکمان بنی‌امیه و بنی‌عباس جعل شده‌اند تا آنان بتوانند با فراغت خاطر، هر گونه ظلم و جور و فسق و فجوری را انجام دهند و کسی متعرّض آنان نشود و اطاعت مردم را نیز از دست ندهند. متأسفانه فقهای اهل سنت نیز بدون توجّه به مفاد این روایات و مطابقت و مقابله آن‌ها با قرآن و مسلّمات سنت، به آن‌ها فتوا داده و عمل کرده‌اند.
در فقه حنفیه در بحث حدود می‌خوانیم: «و کل شی صنعه الامام الذی لیس فوقه امام فلاحدّ علیه الا القصاص، فانّه یؤخذ به و بالأموال»؛(1352) «هرگاه امام و خلیفه‌ای که بالاتر از او خلیفه و امامی نیست، گناه و معصیتی انجام دهد، بر او حدی نیست، مگر قصاص که به آن مؤاخذه می‌گردد و اموال از او اخذ می‌شود.»
نیز در فقه اهل سنت می‌خوانیم: «یجوز التقلّد من السلطان الجائر کما یجوز من العادل؛ لانّ الصحابة تقلّدوا من معاویة، و الحق کان بید علی رضی اللَّه عنه فی نوبته، و التابعین تقلّدوا من الحجاج و هو کان جائراً»؛(1353) «پذیرفتن مقام قضاوت از طرف سلطان جائر، همانند پذیرش آن از امام عادل، صحیح و جایز است؛ زیرا صحابه پست قضاوت را از طرف معاویه قبول کردند، در حالی که حق - و حکومت - به دست علی - خدا از او راضی باد - بود و نیز تابعین پست قضاوت را از حجّاج قبول کردند، در حالی که او جائر بود.»
همچنین در فقه اهل سنت در بحث شهادات می‌خوانیم: «شهادة العمّال جائزة»؛(1354) «شهادت عاملان سلاطین، جایز و نافذ است».
استاد صالح الوردانی، نویسنده معروف و مستبصر مصری، در گلایه‌ای از شیخ الازهر می‌گوید: «شیخ الازهر هو موظف حکومی یتبع سیاسة الدولة و مرهون بها، و بالتالی فقد صرح منذ تسلم مشیخة الازهر بعدة تصریحات متناقضة»؛(1355) «شیخ الازهر کارگزار حکومت است. او سیاست دولت وقت را دنبال می‌کند و در گرو آن است. در نتیجه، از هنگام به عهده گرفتن ریاست الازهر تا کنون، سخنان متناقض گفته است.»
او در جایی دیگر می‌گوید: «طول فترة الأربعینیات و الخمسینیات و الستینیّات کان الأزهر یوالی الشیعة، و یتحالف معها و حتی اوائل السبعینیات کان من داعمی جماعة التقریب فی مصر، لکن عند ما قامت الثورة انقلب رجال الأزهر علی الشیعة و اعلنوا الحرب علیهم و یقولون: هؤلاء یسبّون الصحابة و عندهم مصحف سرّی و غیره من الاقاویل الباطلة، رغم معرفة رجال الازهر بکل تلک الامور، فلماذا لم یفجروها سابقاً...؟»؛(1356) «در طول دهه‌های چهل و پنجاه و شصت میلادی، جامعه الازهر به شیعه ارادت داشت و با آنان هم‌پیمان بود. حتی در اوایل دهه هفتاد، الازهر از پایه‌گذاران و مروّجان جماعت تقریب بین مذاهب در مصر به شمار می‌آمد. اما هنگامی که انقلاب اسلامی در ایران پدید آمد، شخصیت‌ها و رجال الازهر بر ضد شیعه قیام کردند و علیه آنان اعلان جنگ نمودند. آنان گفتند شیعیان صحابه را سبّ و ناسزا می‌گویند و قرآنی سرّی غیر از این قرآن موجود دارند. همچنین تهمت‌های باطل دیگری نیز به شیعه زدند؛ اما رجال الازهر به خوبی می‌دانند که شیعه از این اتهامات مبرّاست. راستی چرا این سخنان را قبل از انقلاب ایران نمی‌گفتند...؟».
مستشار دمرداش بن زکی العقالی که بیش از هفتاد سال از عمر شریفش می‌گذرد، از مشاوران حقوقی و قضات معروف مصر است. او بعد از تحقیق و تفحّص فراوان درباره مذاهب مختلف اسلامی، پی به حقّانیت شیعه امامیه برد و به مذهب تشیّع شرفیاب شد. وی در سفری که به ایران داشته، قصه‌ای را از ایام قضاوتش در یکی از شهرهای مصر نقل کرده است: «در روز دومی که در پست قضاوت قرار گرفتم، زن مسلمانی نزد من آمد. او که از شوهرش شکایت داشت، در غیاب او گفت: شوهرم مدتی است که به سراغ من نیامده و نفقه زندگی مرا نیز قطع کرده است. من شوهر او را خواستم و به او گفتم: چرا همسرت را رها کرده و به او نفقه نداده‌ای؟ او در جواب گفت: من حدود یک سال است که او را طلاق داده‌ام و هیچ حقّی بر من ندارد.
در این هنگام صدای زن بلند شد و در حالی که به خدا پناه می‌برد، گفت: او دروغ می‌گوید. ما مدتی با یکدیگر زندگی کرده‌ایم و او هرگز مرا طلاق نداده است. من با مشاهده این صحنه به خود آمدم؛ گویا صاعقه‌ای بر سرم فرود آمده باشد: چه پاسخی به او بدهم؟ چگونه حکم کنم؟ مشکل در این قضیه از کجا پدید آمده است؟ مشاهده کردم که ریشه این معضل از فتوای ابوحنیفه است؛ زیرا او می‌گوید: می‌توان همسر خود را غیابی و با لفظ صریح یا کنایه یا معلّق طلاق داد.
با خود گفتم: این مسئله نیاز به مراجعه به کسی دارد که از من به شؤون شریعت و نظام خانواده داناتر است. خدمت استاد خود در دانشکده حقوق، شیخ محمد ابوزهره، رسیدم و قضیه را برای او تعریف کردم و مشکلی را که از این ناحیه پدید آمده بود، برای او شرح دادم. او در جواب گفت: «فرزندم! اگر امر به دست من بود، در قضاوت و فتوا از مذهب امام صادق‌علیه السلام تجاوز نمی‌کردم». استاد مرا مأمور نمود تا به سوره طلاق و شروح مذهب اهل بیت‌علیهم السلام درباره احکام طلاق مراجعه کنم. بعد از مراجعه به سوره طلاق و شروح احکام، به این نتیجه رسیدم که مطابق قرآن و سنت اهل بیت‌علیهم السلام طلاق صحیح نیست مگر آن‌که زن در طُهری باشد که همسرش با او مجامعت نکرده باشد و نیز صیغه را با لفظ صریح و در حضور دو شاهد عادل اجرا نماید. با خود گفتم: سبحان اللَّه! چگونه این احکام از فقها مخفی مانده و به سبب آن، حلال و حرام خداوند زیر و رو شده است؟ این قضیه جرقه‌ای بود که به فکر تفحّص و تحقیق در مذهب اهل بیت بیفتم، تا آن‌که در سفری که به حجاز داشتم، با مطالعه کتب شیعه در آن دیار به مذهب اهل بیت مشرف شدم».(1357)

ویژگی نهم: استناد به بیان معصوم‌

فقه شیعه مستند به احادیثی است که از طرق اهل بیت عصمت و طهارت‌علیهم السلام رسیده است؛ کسانی که همه آنان نور واحدند و هیچ اختلافی در میانشان نیست، در حالی که فقه اهل سنت از طریق صحابه و تابعین و فقهایی به دست آنان رسیده که اختلافات فراوانی در میانشان بوده است.
حاکم نیشابوری در مستدرک از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم چنین نقل می‌کند: «النجوم امان لأهل السماء، و اهل بیتی امان لأمتی من الاختلاف فاذا خالفتها قبیلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب ابلیس»؛(1358) «ستارگان امان اهل آسمانند و اهل بیت من، امان برای امت من از اختلافند. پس هر گاه قبیله‌ای از عرب با آن‌ها مخالف کنند، بین خودشان اختلاف می‌افتد و در نتیجه خودشان حزب شیطان می‌شوند.»
امام امیرالمؤمنین‌علیه السلام می‌فرماید: «ترد علی احدهم القضیة فی حکم من الاحکام فیحکم فیها برأیه، ثم ترد تلک القضیة بعینها علی غیره، فیحکم فیها بخلافه، ثم یجتمع القضاة بذلک عند الامام الذی استقضاهم فیصوب آرائهم جمیعاً، وإلههم واحد، و نبیهم واحد، و کتابهم واحد، فأمرهم اللَّه تعالی بالإختلاف فأطاعوه ام نهاهم عنه فعصوه؟ أم أنزل اللَّه دیناً ناقصاً فاستعان بهم علی اتمامه؟ أم کانوا شرکائه فلهم أن یقولوا و علیه أن یرضی؟ أم انزل اللَّه سبحانه دیناً تامّاً فقصر الرسول عن تبلیغه وادائه، و اللَّه سبحانه یقول: «ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ‌ءٍ» و قال فیه: «تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ‌ءٍ»، و ذکر انّ الکتاب یصدق بعضه بعضاً، و فیه انه لا اختلاف فیه، فقال سبحانه: «وَلَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً»، و انّ القرآن ظاهره أنیق وباطنه عمیق، لاتفنی عجائبه، و لاتکشف الظلمات الاّ به»؛(1359) «نزدِ یکی از آنان دعوا می‌برند و او رأی خود را در آن می‌گوید و همان دعوی را بر دیگری عرضه می‌کنند و او به خلاف وی راه می‌پوید. پس قاضیان فراهم می‌شوند و نزد امامی که آنان را قضاوت داده، می‌روند و او رأی همه را صواب می‌شمارد، در حالی که خدای آنان یکی است، پیامبرشان یکی است و کتابشان یکی است. آیا خداوند فرموده است به خلاف یکدیگر روند و آنان نافرمانی خدا برده‌اند؟ یا آنان را از اختلاف نهی فرموده و نافرمانی او کرده‌اند؟ یا آنچه خدا فرستاده، دینی است کاسته و ناقص و خدا در کامل ساختن آن از ایشان یاری خواسته است؟ یا آنان شریک اویند و حق دارند بگویند و خدا باید خشنود باشد [از راهی که آنان می‌پویند؟] یا دینی که خدا فرستاده تمام بوده و پیامبر در رساندن آن کوتاهی نموده؟ در حالی که خدای سبحان می‌فرماید: "فرو نگذاشتیم در کتاب چیزی را." و می‌فرماید در آن: "بیان کننده هر چیزی است." و یادآور شده است که قسمتی از قرآن گواه قسمت دیگر است و اختلافی در آن نیست و فرمود: "اگر از سوی خدای یکتا نیامده بود، در آن اختلاف فراوان می‌یافتند." ظاهر قرآن زیباست و باطن آن ژرف ناپیداست. عجایب آن سپری نگردد، [غرایب آن به پایان نرسد،] و تاریکی‌ها جز بدان زدوده نشود.»

ویژگی دهم: تدوین حدیث با نظارت معصوم‌

شیعه امامیه کلمات و احادیث اهل بیت عصمت و طهارت‌علیهم السلام را در زمان حضور آنان تدوین کرده است. این بزرگواران نیز، هم خود تدوین حدیث کرده‌اند و هم شاگردانشان را بر آن داشته‌اند تا در مرئی و منظرشان احادیث را تدوین کنند.
شهید اول می‌گوید: «از پاسخ‌های امام صادق‌علیه السلام به مسائل، چهارصد جلد کتاب، برای چهارصد نفر، تصنیف شده است. از شاگردان معروف او نیز چهار هزار نفر از اهل عراق و شام و حجاز حدیث تدوین نموده‌اند».(1360)
امام صادق‌علیه السلام نیز به یکی از اصحاب خود فرمود: «اکتب وبثّ علمک فی اخوانک، فان متّ فأورث کتبک، فانّه یأتی علی الناس زمان هرج لا یأنسون فیه الّا بکتبهم»؛ «بنویس و علم خود را در بین برادرانت منتشر ساز و هر گاه مرگت فرا رسید، کتاب‌هایت را برای فرزندانت به ارث گذار؛ زیرا بر مردم زمانی دشوار فرا رسد که تنها به کتاب‌های شما مأنوس خواهند بود».(1361)
بر خلاف اهل سنت که نظر فقهای آنان در عصر خودشان تدوین نشده است، همان‌گونه که انجیل نیز از چنین مشکلی در امان نمانده است.
سید شرف الدین عاملی در کتاب «المراجعات» می‌گوید: «ما اطلاع نداریم که کسی از مقلدان امامان چهارگانه فقهی اهل سنت، کتابی را در عصر آنان به تأیید مذاهبشان تألیف کرده باشد. اگر در این زمینه تألیفی هم بوده باشد، بعد از منقرض شدن زمان امامان فقه بوده است و به زمان حصر تقلید در آنان باز می‌گردد. آنان در زمان حیات خود؛ همانند سایر معاصران، از محدثان و فقها بودند و هرگز بر دیگر افراد طبقه خود برتری نداشتند؛ لذا در زمان آن‌ها کسی نبود که اهتمام به تدوین اقوال آنان ورزد؛ آن گونه که شیعه به تدوین اقوال ائمه معصوم خود اهتمام ورزید.
شیعه از ابتدای نشأت و پیدایش خود، رجوع به غیر ائمه خود را مباح نمی‌شمرد و از این رو تمام توجه خود را به آنان معطوف می‌داشت و معالم دین را تنها از آنان اخذ می‌نمود. شیعه نهایت کوشش خود را در این راه مبذول داشت که هر چه را به گونه شفاهی از امام خود شنیده، تدوین کند تا در حد امکان، علمی را که عین صواب است حفظ نماید. در این زمینه اشاره به احادیثی که در ایام امام صادق‌علیه السلام از سوی اصحاب آن حضرت نگاشته شده و نیز احادیثی که به اصول اربعمائه؛ یعنی اصول چهارصدگانه، معروف گشت، کفایت می‌کند.
ولی امامان مذاهب چهارگانه فقهی اهل سنت، منزلت امامان شیعه را در نزد اصحاب و شیعیان خود نداشتند. منزلت آنان پس از مرگ نیز بسیار بیش از آن بود که در زمان حیات خود بدان دست یافته بودند. ابن خلدون در مقدمه مشهور خود، در فصلی که درباره علم فقه منعقد کرده، به این نکته اشاره نموده است و عده بسیاری از علمای اهل سنت نیز به آن تصریح کرده‌اند. با این حال، می‌دانیم که مذهب آنان، در حقیقت، مذهب تابعین آنان است که در هر عصری بر مدار علم آنان می‌چرخیده است. آنان این آرا را در کتاب‌های خود تدوین کرده‌اند؛ زیرا به مذاهب خود داناتر بوده‌اند».(1362)

ویژگی یازدهم: فتح باب اجتهاد

شیعه امامیه به سدّ باب اجتهاد معتقد نیست و حصر آن را به ضرر جامعه اسلامی می‌داند. بنابراین، امامیه معتقد است که هر کس در هر زمان، در صورتی که دارای شرایط اجتهاد باشد، می‌تواند به کتاب و سنت و ادله اصول رجوع نماید و احکام شرع را در موضوعات مختلف، مستحدثه و غیر مستحدثه، استخراج کند. از این رو، فقه شیعه فقهی پویا و غنی و قابل انطباق در هر عصر و زمان است، به موضوعات و مسائل مختلف پاسخ می‌گوید و با شرایط و موقعیت‌های گوناگون سازگاری دارد.
اما اهل سنت بعد از فقهای چهارگانه خود، باب اجتهاد مطلق را سد کرده‌اند و تنها اجتهاد منتسب در محدوده مبانی و فتاوای امام فقهی خود را که قطعاً معصوم و آینده‌نگر نیست، پذیرفته‌اند. با این نوع اجتهاد هرگز انسان آزاد نیست و نمی‌تواند مطابق پیشرفت زمان و تحول جامعه بشری، پاسخگوی نیازهای زمان خود باشد. همچنین آنان با این اقدام خود، اهانت بزرگی به علما و دانشمندان اسلامی و فقیهان کرده‌اند. مگر در این زمان محال است که عالم و فقیهی به رتبه ابوحنیفه یا امام شافعی یا احمد بن حنبل یا مالک بن انس برسد؟ امروزه علم و وسایل و ابزار کاوش علمی پیشرفت کرده و عالم مسلمان نیز از افکار و تجربیات علمی پیشینیان بهره برده است و از این رو می‌تواند همانند آنان، بلکه بهتر از آنان، مسائل فقهی را بررسی و تحلیل کند و به نتیجه‌گیری مطلوب برسد. چرا چنین دانشمندی باید خود را در چارچوب افکار یک نفر محصور بدارد؟ مگر او معصوم از خطا و اشتباه بوده است؟
رشید رضا، صاحب تفسیر المنار و از مشایخ سابق الازهر مصر، می‌گوید: «ما در ترک اجتهاد هیچ منفعتی نمی‌بینیم، ولی مضرات آن بسیار است. بازگشت ترک اجتهاد به اهمال عقل و قطع راه علم و محرومیت از استقلال فکر است. مسلمانان هر علمی را به جهت ترک اجتهاد از دست دادند و در آن اهمال کردند و لذاست که وضعیت آنان را چنین اسف‌بار می‌بینیم».(1363)
علاّمه عبیدی می‌گوید: «اجتهاد موجب یسر و آسانی در شریعت می‌شود و یسر نیز از بزرگ‌ترین مقاصد شارع مقدس است. حوادث، غیرمتناهی است و روزگاران آبستن حوادث. حال اگر جمود فکری پیدا کنیم، همان‌گونه که برخی می‌گویند، چگونه می‌توانیم با حوادث روزگار برخورد نماییم؟ سدّ باب اجتهاد، خود، از راه اجتهاد بوده است. به کسی که به آن معتقد است بگو خود به چیزی قائلی که به آن عمل نکرده‌ای».(1364)

ویژگی دوازدهم: عدم افراط در تمسّک به روح قانون‌

از آن‌جا که تعبیرات قرآنی در مقام بیان روح قانون است لذا نمی‌توان به طور گسترده در هر موردی به عمومات و اطلاقات آن تمسک نمود، مگر در شرایط خاص. اهل سنت به جهت کمبود سنتی که مشاهده کردند، در بسیاری از موارد به عمومات و اطلاقات کتاب قرآن تمسک نمودند. بر خلاف شیعیان که به جهت رجوع به سنت اهل بیت‌علیهم السلام و ضمیمه کردن آن به سنت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم به این مشکل گرفتار نشدند.

ویژگی سیزدهم: اقتدا به رسول در تعمیم منابع‌

فقهای شیعه امامیه در تعمیم منابع استنباط از کتاب و سنت نبوی به سنت اهل بیت عصمت و طهارت‌علیهم السلام، به دستور و سفارش خدا و پیامبرش عمل کرده‌اند؛ زیرا مطابق آیه تطهیر، اهل بیت از مقام عصمت و طهارت باطنی برخوردارند و از هر رجس و پلیدی؛ از جمله سهو و نسیان و اشتباه، مبرّایند و لذا باید در مسائل و معارف دینی به آنان مراجعه کرد. نیز مطابق احادیث ثقلین، سفینه، امان و احادیث دیگری که برخی از آن‌ها در حدّ تواتر است، اهل بیت از مقام عصمت برخوردارند و همه مسلمانان وظیفه دارند که برای نجات از گمراهی و ضلالت، پیرو آنان باشند و سنت نبوی و حقایق کتاب خدا را از آنان دریافت کنند.
اما اهل سنت، بعد از کتاب و سنت نبوی، به جهت کمبود منابع استنباط، به منابعی رجوع کردند که دلیلی بر اعتبار آن‌ها وجود ندارد و از تضمین شرعی و تعبدی برخوردار نیست. آنان اصولی ظنّی و شخصی؛ از قبیل قیاس را جزء منابع استنباط، از قبیل قرآن و سنت نبوی، قرار دادند و این جز اوهام و خرافات چیزی به بار نیاورده و نتیجه نداده است.
در فقه حنفی می‌خوانیم: «انسان مسافر دائماً در حکم سفر است تا قصد اقامت پانزده روز یا بیشتر در شهر یا قریه‌ای کند و اگر کمتر از این مدت را قصد نماید، باید نماز خود را به قصر بخواند». آن‌گاه در اقامه دلیل بر این حکم می‌گویند: «زیرا نیاز به اعتبار مدتی وجود دارد؛ زیرا سفر با درنگ و توقف سازگاری ندارد. ما نیز آن را به مدت طهر زن قیاس کرده‌ایم که پانزده روز است؛ زیرا هر دو موجبند».(1365)
مشاهده می‌کنیم که اینان چگونه با احکام خدا مطابق ظن شخصی خود مواجه می‌شوند و حکم نماز را به طهر زن از حیض، قیاس می‌نمایند و استنباط فقهی می‌کنند. مگر خداوند متعال ناموس خود، شریعت اسلامی را رها کرده است تا دست هر نامحرمی به آن دراز شود؟ مگر رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم محرمانی را برای راه‌گشایی بعد از خود معرفی نکرده است تا مرجع دینی مردم باشند؛ کسانی که از هر عیب و نقص و اشتباهی مصونند؟

ویژگی چهاردهم: وفور نصوص‌

برخی از بزرگان اهل سنت و علمای شیعه می‌گویند: موضوع علم اصول «حجت» است. و حجت بر دو قسم است:
1 - حجت ثبوتی؛ این حجت همان حجیت منابع استنباط، اعم از کتاب و سنت، است.
2 - حجت اثباتی؛ این قسم، همان حجیت طرق وصول به منابع استنباط است.
در مورد حجیت ثبوتی، عمر بن خطّاب معتقد بود که سنت، وافی به استنباط احکام نیست و از این رو به اجماع صحابه و رأی و قیاس مراجعه می‌کرد. بعد از او، این عقیده در تابعین و معتقدان به مدرسه خلفا به اجرا گذاشته شد. ولی شیعیان اهل بیت‌علیهم السلام به تبع امامان خود، معتقد به رجوع به نصوصند؛ زیرا نصوص به حدّ وفور موجودند و امکان رسیدن به آن‌ها هم وجود دارد. آری، اهل سنت با حذف کردن یکی از دو ثقل رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم و با محروم کردن خود از تراث اهل بیت‌علیهم السلام، مجبور به رجوع به آرای دیگران و اعمال رأی و قیاس و استحسان و دیگر ظنون شخصی غیر معتبر شدند.
بنابراین، در مورد حجت ثبوتی، فقه شیعه امتیازی اساسی دارد.
در مورد حجیت اثباتی نیز اهل سنت بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم خبر ثقه را کافی دانستند، ولی شیعیان اهل بیت‌علیهم السلام با اعتقادی که به عصمت آنان داشتند، سنت نبوی و معارف قرآن و تبیین و توضیح آن را از معصوم اخذ کرده‌اند و این به نوبه خود، امتیاز دیگری برای فقه شیعه به شمار می‌آید.

اهل بیت‌علیهم السلام از دیدگاه اهل سنت‌

امام علی علیه السلام از دیدگاه اهل سنت‌

عظمت حضرت علی‌علیه السلام در احادیث نبوی‌

پیامبر اکرم‌صلی الله علیه وآله وسلم به کثرت فضایل امام علی‌علیه السلام در بسیاری از روایات اشاره کرده است:
1 - خوارزمی حنفی به سندش از ابن عباس نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «لو انّ الغیاض اقلام، والبحر مداد، و الجنّ حسّاب والانس کتّاب، ما احصوا فضائل علی بن ابی طالب‌علیه السلام»؛(1366) «اگر درختان قلم، و دریاها مرکب و جن حساب‌گر و انس نویسنده شوند، نمی‌توانند فضایل علی بن ابی طالب را شمارش نمایند.»
2 - او همچنین از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم نقل کرده که فرمود: «انّ اللَّه جعل لأخی علیّ فضائل لاتحصی کثرة»؛(1367) «همانا خداوند برای برادرم علی فضایلی را قرار داده که از کثرت، شماره نمی‌شود.»

گواهی صحابه‌

1 - ابن عساکر و دیگران از ابن عباس نقل کرده‌اند که گفت: «نزل فی علیّ ثلاثمائة آیة»؛ «در مدح علی‌علیه السلام بیش از سیصد آیه نازل شده است.»(1368)
2 - و نیز از ابن عباس نقل کرده که گفت: «ما نزل فی القرآن «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» الّا علیّ سیّدها وشریفها وامیرها، وما من احد من اصحاب رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله وسلم الّا قد عاتبه اللَّه فی القرآن ما خلا علیّ بن ابی طالب، فانّه لم یعاتبه فی شی‌ء منه»؛ «در قرآن، هیچ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» نازل نشد جز آن‌که علی سید و امیر و شریف آن است. و هیچ یک از اصحاب پیامبر نیست جز این که خداوند او را در قرآن عتاب و سرزنش کرده است به جز علی بن ابی طالب، که او را در هیچ موردی مذمّت نکرده است.»(1369)
3 - و نیز از ابی الطفیل نقل کرده که برخی از اصحاب رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم گفته‌اند که برای علی بن ابی طالب سوابق درخشانی است، اگر یکی از آن‌ها بین خلایق تقسیم شود، همه را خیر فرا خواهد گرفت.(1370)

گواهی تابعین‌

1 - حاکم حسکانی به سندش از مجاهد نقل کرده که گفت: همانا برای علی‌علیه السلام هفتاد منقبت است که برای هیچ یک از اصحاب پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم مثل آن نبوده است.. و هیچ یک از مناقب آنان نیست جز آن‌که علی‌علیه السلام در آن‌ها شرکت دارد.(1371)
2 - به ابی عبدالرحمن غلام مکاتَب عایشه گفته شد: برای من از مناقب علی‌علیه السلام نقل حدیث کن. او گفت: من برای تو در این باره حدیث نمی‌گویم؛ زیرا مناقب حضرت بیش از آن است که شماره شود.(1372)

اعتراف علمای اهل سنت‌

1 - احمد بن حنبل می‌گوید: «برای هیچ یک از اصحاب رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم از فضایل صحیح السند به مقدار آنچه برای علی بن ابی طالب نقل شده، نرسیده است».(1373)
2 - حاکم نیشابوری و ابو یعلی و حموینی و ابن عساکر و ابن حجر و خوارزمی و دیگران نیز نقل کرده‌اند که برای هیچ کس فضایلی به مقدار آنچه برای علی‌علیه السلام رسیده وجود ندارد.(1374)
2 - و نیز از اسماعیل قاضی و نسائی و ابوعلی نیشابوری و محبّ الدین طبری نقل شده که گفته‌اند: «در حقّ هیچ یک از صحابه به مقدار آنچه در شأن علی‌علیه السلام از احادیث حَسن وارد شده، نرسیده است.(1375)
4 - ابن ابی الحدید می‌گوید: «اما فضایلش، در عظمت و روشنی و انتشار و اشتهار به حدّی است که نمی‌توان متعرض آن شده و تفصیل آن را بیان داشت...».(1376)
او نیز می‌گوید: «چه بگویم درباره شخصی که دشمنان و مخالفانش اقرار به فضیلت او کرده و نتوانسته‌اند مناقبش را انکار نموده و فضایلش راکتمان کنند... .
چه بگویم در باره کسی که - امام علی‌علیه السلام - هر فضیلتی به او نسبت داده می‌شود، و هر فرقه‌ای به او منتهی می‌گردد، و هر طایفه‌ای او را به خود جذب می‌کند. پس او رئیس و سرچشمه همه فضایل است...».(1377)
5 - ابن سینا - طبیب و فیلسوف مشهور اسلامی - می‌گوید: «علی‌علیه السلام در میان انسان‌ها چون پدیده‌ای معقول در میان محسوس بود».(1378)
6 - فخر رازی می‌نویسد: «هر کس در دین، علی بن ابی طالب‌علیه السلام را پیشوای خود قرار دهد همانا رستگار شده است؛ زیرا پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: خداوندا! علی هر گونه باشد حقّ را بر محور وجودش بچرخان».(1379)
7 - محمد فرید وجدی دانشمند مشهور مصری می‌گوید: «صفاتی در وجود علی‌علیه السلام گرد آمده که در دیگر خلفا نبود. علی را یارانی بود که از دوستی و دلبستگی به دنیا خود را تهی کرده بودند. یارانی که از انصار پیغمبران کم نبودند، و علی را از جان شیرینی که کالبدشان را زنده نگه می‌داشت دوست‌تر داشتند».(1380)
8 - عبدالفتاح عبد المقصود، استاد دانشگاه اسکندریه و نویسنده مشهور مصری می‌گوید: «از این رو، بعد از محمّدصلی الله علیه وآله وسلم کسی را ندیده‌ام که شایسته باشد پس از او قرار گیرد یا بتواند در ردیفش بیاید، جز پدر فرزندان پاک و برگزیده پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم یعنی علی بن ابی طالب‌علیه السلام. و من در این سخن به طرفداری تشیّع وارد نشدم، بلکه این راهی است که حقایق تاریخ به آن گویا است. امام، برترین مردی است که مادر روزگار تا پایان عمر خود نزاید، و اوست که هر گاه هدایت طلبان به جست و جوی اخبار و گفتارش برآیند از هر خبری برای آنان شعاعی می‌درخشد.
آری، او مجسمه‌ای از کمال است که در قالب بشریّت ریخته شده است...».(1381)
9 - استاد خالد محمّد خالد مصری می‌گوید: «چه می‌گویید در حق کسی که رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم او را از بین اصحابش انتخاب نمود تا آن‌که در روز عقد اخوّت، او را برادر خود برگزیند. چه بسیار ابعاد و اعماق ایمان آن حضرت گسترده بود که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم او را بر سایر صحابه مقدم داشته و به عنوان برادر برگزیده است».(1382)
10 - خانم دکتر سعاد ماهر محمّد می‌نویسد: «امام علی‌علیه السلام بی نیاز از ترجمه و تعریف است. و بس است ما را از تعریف این که آن حضرت در کعبه متولّد شد، و در منزل وحی تربیت یافت و تحت تربیت قرآن کریم قرار گرفت».(1383)
11 - استاد عباس محمود عقّاد نویسنده معروف مصری می‌گوید: «علی‌علیه السلام در خانه‌ای تربیت یافت که دعوت اسلامی از آن‌جا به سرتاسر جهان گسترش یافت...».(1384)
12 - دکتر محمّد عبده یمانی درباره حضرت می‌گوید: «او جوانمردی بود که از زمان کودکی‌اش در دامن رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم پرورش یافت و تا آخر عمر، آن حضرت را رها نساخت».(1385)
او همچنین می‌گوید: «علی بن ابی طالب همسر فاطمه، صاحب مجد و یقین، دختر بهترین فرستادگان، - کرّم اللَّه وجهه - کسی که برای هیچ بتی تواضع و فروتنی نکرد».(1386)
13 - استاد احمد حسن باقوری، وزیر اوقاف مصر می‌گوید: «اختصاص امام علی‌علیه السلام از بین صحابه به جمله «کرّم اللَّه وجهه» به این جهت است که او هرگز بر هیچ بتی سجده نکرده است...».(1387)
او همچنین می‌گوید: «اگر کسی از تو سؤال کند به چه جهت مردم علی‌علیه السلام را دوست می‌دارند؟ بر تو است که در جواب او بگویی: بدان جهت که خدا علی را دوست دارد».(1388)

امام حسن علیه السلام از دیدگاه اهل سنت‌

ولادت امام حسن‌علیه السلام‌

حافظ ابن عساکر از اصبغ بن نباته نقل کرده که گفت: «فاطمه - علیها السلام - فرزندش حسن بن علی را در نیمه ماه رمضان، سال سوّم ه.ق به دنیا آورد».(1389)
محبّ الدین طبری به سندش از اسماء دختر عمیس نقل کرده که فرمود: «فاطمه‌علیها السلام فرزندش حسن را به دنیا آورد. پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم بر او وارد شد و فرمود: ای اسماء! فرزندم را نزد من آر. من او را در پارچه‌ای زرد پیچیده و به حضرت دادم. حضرت آن پارچه را از او جدا کرد و فرمود: آیا به شما سفارش نکردم که مولودی را در پارچه زرد نپیچید؟! اسماء می‌گوید: فرزند را در پارچه‌ای سفید پیچیدم. حضرت او را گرفت و در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه خواند. آن‌گاه به علی‌علیه السلام فرمود: او را چه نام گذاردی؟ حضرت عرض کرد: من هرگز بر نام گذاری از شما سبقت نمی‌گیرم. پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: من نیز از پروردگارم در این امر سبقت نمی‌گیرم.
جبرئیل در این هنگام نازل شد و فرمود: ای محمّد! پروردگارت تو را سلام می‌رساند و می‌گوید: علی نزد تو به منزله هارون نزد موسی است، ولیکن پیامبری بعد از تو نیست. فرزندت را به اسم فرزند هارون نامگذاری کن. پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: ای جبرئیل! اسم فرزند هارون چه بوده است؟ جبرئیل عرض کرد: شبّر. حضرت فرمود: زبان من عربی است؟ جبرئیل عرض کرد: نام او را حسن بگذار. لذا حضرت او را حسن نامید».(1390)

امام حسن‌علیه السلام از دیدگاه رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم‌

1 - ترمذی به سندش از ابن عباس نقل کرده: «کان رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله وسلم حامل الحسن بن علیّ علی عانقه فقال رجل: نعم المرکب رکبت یا غلام، فقال النبی: ونعم الراکب هو»؛ «روزی رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم حسن بن علی را بر دوش خود سوار کرده بود. شخصی عرض کرد: ای غلام! خوب مرکبی را سوار شده‌ای. پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: او نیز خوب راکبی است.»(1391)
2 - ابن کثیر به سندش از جابر بن عبداللَّه نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «من سرّه ان ینظر الی سیّد شباب اهل الجنّة فلینظر الی الحسن بن علی»؛(1392) «هر کس دوست دارد تا به آقای جوانان اهل بهشت نظر کند، باید به حسن بن علی نظر نماید.»
3 - متقی هندی به سندش از عایشه نقل کرده که گفت: «پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم همیشه حسن‌علیه السلام را می‌گرفت و او را به خود می‌چسبانید، آن‌گاه می‌فرمود: «اللّهم انّ هذا ابنی و أنا أحبّه و احبّ من یحبّه»؛(1393) «بار خدایا! همانا این فرزند من است و او را دوست دارم، پس تو نیز او را دوست دار و نیز هر کس که او را دوست می‌دارد دوست بدار.»
4 - مسلم در صحیح خود از ابوهریره نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم درباره حسن‌علیه السلام فرمود: «اللّهم انّی احبّه فاحبّه و أحبب من یحبّه»؛(1394) «بار خدایا! همانا من او را دوست دارم، پس تو نیز او را دوست بدار، و هر کس که او را دوست دارد، دوست بدار.»
5 - و نیز همو از براء بن عازب نقل کرده که گفت: حسن بن علی را بر دوش پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم مشاهده کردم در حالی که حضرت می‌فرمود: «اللّهم انّی احبّه فاحبّه»؛(1395) «بار خدایا! همانا من او را دوست دارم، تو نیز او را دوست بدار.»
این در حالی است که بخاری از انس بن مالک نقل کرده که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «لایجد أحد حلاوة الایمان حتّی یحبّ المرء، لایحبّه الاّ اللَّه»؛(1396) «هیچ کس طعم شیرینی ایمان را نمی‌چشد تا این‌که کسی را دوست بدارد. و او را به جز به خاطر خدا دوست ندارد.»
6 - از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در حدیثی روایت شده که فرمود: «لو کان العقل رجلاً لکان الحسن»؛(1397) «اگر قرار بود عقل در شخصی مجسّم گردد آن شخص حسن بن علی بود.»
7 - براء بن عازب از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم نقل کرده که درباره امام حسن‌علیه السلام فرمود: «هذا منّی و أنا منه و هو یحرم علیه ما یحرم علیّ»؛(1398) «این از من و من از اویم و آنچه بر من حرام است بر او نیز حرام می‌باشد.»

امام حسن‌علیه السلام از دیدگاه صحابه و تابعین‌

1 - انس بن مالک می‌گوید: «حسن بن علی شبیه‌ترین مردم از حیث صورت به رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم بود».(1399)
2 - بخاری به سندش از عقبة بن حارث نقل کرده که گفت: «رأیت ابابکر وحمل الحسن وهو یقول: بأبی شبیه بالنبی لیس شبیه بعلیّ و علیّ یضحک»؛(1400) «ابوبکر را دیدم که حسن‌علیه السلام را به دوش گرفته و می‌گوید: پدرم به فدایش، چقدر به پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم شبیه است و شباهتی به علی‌علیه السلام ندارد.این در حالی بود که علی می‌خندید.»
3 - ابوهریره می‌گوید: «... کسی نزد من محبوب‌تر از حسن بن علی نبود بعد از آن‌که رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم در حقّ او فرمود: «اللّهم انّی احبّه فاحبّه و احبّ من یحبّه»؛(1401) «خدایا! من او را دوست دارم پس تو نیز او را و هرکس که او را دوست دارد دوست بدار.»
4 - مساور مولا بنی سعد بن بکر می‌گوید: «رأیت اباهریرة قائماً علی المسجد یوم مات الحسن‌علیه السلام یبکی وینادی بأعلی صوته: یا ایّها الناس! مات الیوم حِبّ رسول اللَّه»؛(1402) «ابوهریره را هنگام وفات حسن‌علیه السلام بر در مسجد مشاهده کردم که می‌گریست و با صدای بلند می‌گفت: ای مردم! امروز محبوب رسول خدا از دنیا رحلت نمود».
5 - خالد بن معدان می‌گوید: «مقدام بن معدی کرب و عمروبن اسود بر معاویه وارد شدند. معاویه به مقدام گفت: آیا می‌دانی که حسن بن علی از دنیا رحلت نمود؟ او گفت: چگونه این مصیبت را ندانم در حالی که رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم او را در دامن خود می‌گذاشت و می‌فرمود: «هذا منّی و حسین من علیّ»؛(1403) «این از من و حسین از علی است.»
6 - ابن عباس می‌گوید: «ما ندمت علی شی‌ء فاتنی من شبابی الّا انّی لم احجّ ماشیاً. ولقد حجّ الحسن بن علیّ‌علیه السلام خمساً وعشرین حجة ماشیاً، وانّ النجائب لتقاد معه، ولقد قاسم اللَّه ماله ثلاث مرّات حتی انّه یعطی الخفّ ویمسک النعل»؛(1404) «من بر هیچ چیز که در جوانی از من فوت شده پشیمان نشدم جز آن‌که در آن ایّام پیاده حج به جای نیاوردم. حسن بن علی 25 بار پیاده حج به جای آورد در حالی که اسبان نجیب او را همراهی می‌کردند. اموالش را با خداوند سه مرتبه تقسیم کرد تا این‌که کفش را می‌داد و نعل برای خود نگاه می‌داشت».
7 - جویریه می‌گوید: «لمّا مات الحسن‌علیه السلام بکی مروان فی جنازته فقال الحسین‌علیه السلام: أتبکیه وقد تجرعه ما تجرعه؟ فقال: إنّی کنت افعل ذلک إلی أحلم من هذا. واشار بیده إلی الجبل»؛(1405) «هنگامی که حسن‌علیه السلام از دنیا رحلت نمود مروان بر جنازه او گریست. حسین‌علیه السلام به او فرمود: آیا بر او می‌گریی در حالی که چه غصه‌هایی را به او خوراندی؟ او گفت: من این کارها را با کسی می‌کردم که از این بردبارتر بود. در آن هنگام با دستش به کوه اشاره کرد.»
8 - حاکم به سندش از سعید بن ابی سعید مقبری نقل می‌کند: «ما با ابوهریره بودیم، حسن بن علی بن ابی طالب بر ما وارد شد و سلام کرد. ما جواب سلام او را دادیم ولی ابوهریره از آمدن حضرت اطلاع پیدا نکرد. ما گفتیم: ای ابوهریره! این حسن بن علی است که بر ما سلام نمود. ابوهریره خدمت او رسیده و عرض کرد: و علیک السلام یا سیدی. آن‌گاه گفت: از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم شنیدم که می‌فرمود: او سیّد و آقا است.(1406)
9 - و نیز به سندش درباره ابوهریره نقل کرده که راوی گفت: ابوهریره را ملاقات کردم در حالی که به حسن‌علیه السلام می‌گفت: رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم شکم تو را بوسید، آن موضعی را که حضرت بوسید بالا بزن تا من نیز ببوسم. او می‌گوید: حسن‌علیه السلام آن موضع را بالا زد و ابوهریره آن موضع را بوسید.(1407)
حاکم بعد از نقل این حدیث می‌گوید: «این حدیث صحیح و دارای شرط شیخین است». و ذهبی نیز آن را قبول کرده است.(1408)
هیثمی نیز رجال این حدیث را صحیح دانسته، به جز عمیر بن اسحاق که او ثقه است.(1409)
احمد بن حنبل نیز آن را با سند صحیح نقل کرده است.(1410)

امام حسن‌علیه السلام از دیدگاه علمای اهل سنت‌

1 - ابن حجر هیتمی می‌نویسد: «کان الحسن - رضی الله عنه - سیّداً کریماً حلیماً زاهداً ذا سکینة ووقار وحشمة، جواداً ممدوحاً»؛ «حسن - رضی الله عنه - آقایی کریم، بردبار، زاهد، دارای سکینه و وقار و حشمت، اهل جود و مورد مدح و ستایش بود».(1411)
2 - ذهبی می‌نویسد: «الحسن بن علی بن ابی طالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف، الامام السید، ریحانة رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله وسلم وسبطه، وسیّد شباب اهل الجنّة، ابو محمّد القرشی الهاشمی المدنی الشهید. وقد کان هذا الامام سیّداً، وسیماً، جمیلاً، عاقلاً، رزیناً، جواداً، ممدحاً، خیّراً، دیّناً، ورعاً، محتشماً، کبیرالشأن»؛ «حسن بن علی بن ابی طالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف، امام سیّد، دسته گل رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم و سبط او، و بزرگ جوانان بهشت، ابومحمّد، قرشی، هاشمی، مدنی، شهید. این امام، بزرگواری بود تنومند، اهل خیر، بسیار دیندار، باورع، دارای حشمت و جاه، و شأنی بزرگ».(1412)
3 - ابن عبدالبرّ می‌گوید: «وکان ورعاً فاضلاً»؛ «او مردی باورع و فاضل بود».(1413)
4 - ابن صبّاغ مالکی می‌نویسد: «إنّه کان یجلس فی مسجد رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله وسلم ویجتمع الناس حوله فیتکلّم بما یشفی غلیل السّائلین ویقطع حجج المجادلین»؛(1414) «او در مسجد رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم می‌نشست و مردم به دور او جمع می‌شدند، چنان سخن می‌گفت که عطش سؤال کننده را سیراب کرده، و حجت‌های مجادله‌کنندگان راقطع می‌نمود».
5 - شبلنجی می‌گوید: «حسن در مسجد رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم می‌نشست و مردم به دور او گرد می‌آمدند. مردی آمد و شخصی را مشاهده کرد که از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم حدیث می‌گوید و مردم به دور او جمعند. شخصی به سوی او آمد و گفت: مرا خبر بده از شاهد و مشهود... او فرمود: شاهد، رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم و مشهود، روز قیامت است. آیا گفتار خداوند - عزّوجلّ - را شنیده‌ای که می‌فرماید: «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِیراً»؛(1415) «ای پیامبر! ما تو را گواه فرستادیم و بشارت‌دهنده و انذارکننده.» و خداوند متعال فرمود: «ذلِکَ یَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النّاسُ وَذلِکَ یَوْمٌ مَشْهُودٌ»؛(1416) «همان روزی است که مردم در آن جمع می‌شوند، و روزی که همه آن را مشاهده می‌کنند.»
از مردم سؤال کرد که این مرد کیست؟ به او گفتند: او حسن بن علی بن ابی طالب است».(1417)
6 - دکتر محمّد عبده یمانی می‌نویسد: «... وتخرّج الحسن واخوه فی کنف النبیّ‌صلی الله علیه وآله وسلم فنشأ علی سجایا الخیر واخلاق النبوة حتی شب، وفیه مخایل جده، محیاه الوسیم وخلقه العظیم، وعلمه الواسع الجادّ. نشأ ذا حشمة وسکینة، محبباً إلی الناس، عفّ اللسان، لم یسمع منه فحش قطّ، فصیحاً بلیغاً طلیق اللسان، ورث البلاغة والفصاحة عن جده وعن امّه وابیه...»؛ «... حسن و برادرش در دامان پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم تربیت شده و بزرگ شدند. لذا آن دو بر اخلاق خیر و اخلاق نبوت پایه گذاری شده تا آن‌که بر آن بالا آمدند. در وجود او اوصاف جدّش و نشانه‌های حیات معنوی رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم و اخلاق عظیم و علم واسع او است. او با حشمت و جاه و وقار بزرگ شد. مردم او را دوست داشتند. زبانش عفیف بود. هرگز فحشی از او شنیده نشد. فصیح، بلیغ، و زبانی روان داشت. بلاغت و فصاحت را از جدّش رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم و از پدر و مادرش به ارث برده بود...».(1418)

کرم امام حسن‌علیه السلام‌

1 - ابن صبّاغ مالکی در این باره می‌نویسد: «الکرم والجود عزیزة مغروسة فیه»؛ «کرم و جود غریزه‌ای بود که در آن حضرت کاشته شده بود».(1419)
2 - ابن عساکر به سندش از عامر نقل کرده که گفت: «انّ الحسن بن علی قاسم اللَّه تعالی ماله مرّتین حتی تصدّق بفرد نعله»؛(1420) «حسن بن علی با خدا اموالش را دو بار تقسیم نمود، حتّی این‌که به یک عدد از نعلینش صدقه داد».
3 - روایت شده که حسن بن علی‌علیه السلام از برخی از کوچه‌های مدینه عبور می‌کرد. گذرش به شخصی سیاه‌پوست افتاد که در دستش لقمه‌ای بود و آن را به سگ خود می‌خوراند، تا این‌که قرص نان خود را با آن سگ دو قسمت نمود. حضرت به او فرمود: چه باعث شد که با آن سگ نان خود را دو قسمت نمودی و او را در این امر هیچ گونه مغبون نساختی؟ او گفت: چشمانم از چشمانش حیا کرد که بر او خدعه کنم. حضرت به او فرمود: برده چه کسی هستی؟ عرض کرد: برده ابان بن عثمان. حضرت فرمود: تو را قسم می‌دهم که از جایت حرکت نکنی تا به سوی تو بازگردم. حضرت رفت و آن برده و باغ را خرید و به سوی آن غلام بازگشت و فرمود: ای غلام! من تو را خریدم. او بلند شد و عرض کرد: من سرتاپا گوش و اطاعت هستم برای خدا و رسولش و برای تو ای مولای من. حضرت فرمود: من این باغ را نیز خریدم، و تو در راه خدا آزادی و این باغ نیز هدیه‌ای از جانب من به تو است...».(1421)

عبادت امام حسن‌علیه السلام‌

1 - ابن عساکر به سندش از محمّد بن علی نقل می‌کند که حسن بن علی‌علیهما السلام فرمود: «انّی استحیی من ربّی عزّوجلّ أن ألقاه و لم امش الی بیته»؛(1422) «همانا من از پروردگارم حیا می‌کنم که به ملاقات او روم در حالی که با پای پیاده به سوی خانه او نرفته‌ام.»
2 - ابن کثیر می‌گوید: «کان الحسن اذا صلّی الغداة فی مسجد رسول اللَّه یجلس فی مصلاّه حتی ترفع الشمس»؛ «حسن‌علیه السلام هر گاه که نماز صبح را در مسجد رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم به جای می‌آورد در مصلاّی خود می‌نشست و ذکر خدا را می‌گفت تا خورشید بالا بیاید».(1423)

بلاغت امام حسن‌علیه السلام‌

محبّ‌الدین طبری به سندش نقل کرده که معاویه به آن حضرت عرض کرد: بلند شو و برای مردم خطبه بخوان. ابوسعید می‌گوید: امام در بین خطبه‌اش فرمود: «ایّها الناس! من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی فأنا الحسن بن علی بن ابی طالب، أنابن رسول اللَّه، أنابن البشر، أنا بن النذیر، أنابن السراج المنیر، أنابن مزنة السماء، أنابن من بُعِث رحمة للعالمین، أنابن من بُعِث الی الجنّ و الانس. أنا بن من قاتلت معه الملائکة، أنابن من جعلت له الارض مسجداً و طهوراً. أنابن من اذهب اللَّه عنهم الرجس و طهّرهم تطهیراً...»؛(1424) «ای مردم! هر کس مرا شناخت که شناخته و هر کس که مرا نشناخت، من حسن بن علی بن ابی طالب هستم. من فرزند رسول خدایم. من فرزند بشارت دهنده‌ام. من فرزند بیم دهنده‌ام. من فرزند چراغ نورافشانم. من فرزند زینت آسمانم. من فرزند کسی هستم که به عنوان رحمت عالمیان مبعوث شد. من پسر کسی هستم که به سوی جن و انس مبعوث گشت. من فرزند کسی هستم که زمین برای او محلّ سجده و طهارت قرار داده شد. من فرزند کسی هستم که خداوند از آنان پلیدی را دور کرده و کاملاً پاکشان نمود...».

حلم امام حسن‌علیه السلام‌

ابن خلکان از ابن عایشه نقل کرده که مردی از اهل شام می‌گوید: من وارد بر مدینه شدم - که بر ساکن آن برترین سلام و درود باد - مردی را دیدم که بر استر خود سوار است، و همانند او در زیبایی صورت و لباس و چهارپا ندیدم. قلبم به او متمایل شد. سؤال کردم که او کیست؟ گفتند: این شخص حسن بن علی بن ابی طالب است. دلم تبدیل به بغض و حسد نسبت به علی‌علیه السلام شد که چگونه فرزندی مثل این آقا دارد. نزد او رفتم و به او گفتم: آیا تو فرزند علی بن ابی طالب هستی؟ حضرت فرمود: آری، من فرزند اویم. گفتم: به جهت فلان کاری که تو و پدرت کرده‌اید شما دو نفر را سبّ می‌کنم. سخنانم که تمام شد، حضرت فرمود: گمان می‌کنم که تو غریبی؟ گفتم: آری. حضرت فرمود: نزد ما بیا، اگر به منزلی احتیاج داری تو را در آن‌جا ساکن می‌کنیم، یا به مالی نیازمندی به تو عطا می‌نماییم، یا حاجتی داری تو را کمک خواهیم کرد. او می‌گوید: من از نزد او رفتم در حالی که کسی محبوب‌تر از او نزد من نبود. و هر گاه طریقه مقابله او را با خودم یاد می‌کنم و آنچه که من با او انجام دادم، او را سپاس گفته و خودم را سرزنش می‌نمایم.(1425)

خلافت امام حسن‌علیه السلام‌

1 - ابن ابی الحدید نقل می‌کند: «هنگامی که علی‌علیه السلام از دنیا رحلت نمود، عبداللَّه بن عباس بن عبدالمطلب نزد مردم آمد و خطاب به آنان فرمود: همانا امیرالمؤمنین‌علیه السلام از دنیا رفته و جانشینی از خود به جای گذارده است. اگر دعوت او را اجابت می‌کنید نزد شما آید و اگر کراهت دارید، هیچ کس بر دیگری اجباری ندارد. مردم گریستند و گفتند: بلکه نزد ما بیاید. حسن‌علیه السلام وارد شد و برای آن‌ها خطبه‌ای ایراد کرده و فرمود: «ایّها الناس! اتّقوا اللَّه فانّا امراءکم و انّا اهل البیت الذین قال اللَّه فینا: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» فبایعه الناس...»؛(1426) «ای مردم! از خدا بترسید، همانا ما امیران شماییم. و ما اهل بیتی هستیم که خداوند در حقّ ما فرمود: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً». پس مردم با حضرت بیعت کردند...».
2 - ابن عباس بعد از شهادت امیرالمؤمنین‌علیه السلام خطاب به مردم فرمود: «هذا ابن بنت نبیّکم ووصّی امامکم فبایعوه»؛ «این، فرزند دختر پیامبر شما، و وصیّ امام شما است، پس با او بیعت کنید».(1427)
3 - ابن ابی الحدید در رابطه با امر خلافت می‌گوید: «و عهد بها إلی الحسن‌علیه السلام عند موته»؛(1428) «امام علی‌علیه السلام هنگام وفاتش بر حسن‌علیه السلام عهد به خلافت نمود».
4 - هیثم بن عدی می‌گوید: «حدّثنی غیر واحد ممّن ادرکت من المشایخ: انّ علی بن ابی طالب‌علیه السلام أصار الأمر إلی الحسن»؛(1429) «عده‌ای از مشایخ را که درک کردم بر من حدیث کردند که علی بن ابی طالب‌علیه السلام امر خلافت را به حسن‌علیه السلام واگذار نمود».
5 - جندب بن عبداللَّه می‌گوید: علی‌علیه السلام بر من وارد شد. عرض کردم: «یا امیرالمؤمنین! ان فقدناک فلا نفقدک، فنبایع الحسن؟ قال: نعم»؛(1430) «ای امیرمؤمنان! اگر تو را نیافتیم - که خدا چنین روزی را نیاورد - با حسن‌علیه السلام بیعت کنیم؟ حضرت فرمود: آری.»
6 - ابوالفرج و دیگران نقل کرده‌اند: هنگامی که خبر شهادت امیرالمؤمنین‌علیه السلام و بیعت مردم با امام حسن‌علیه السلام به ابوالأسود رسید، بلند شد و در ضمن خطبه‌ای فرمود: «وقد اوصی بالإمامة بعده إلی ابن رسول اللَّه...»؛(1431) «... به طور حتم او برای بعد از خود بر فرزند رسول خدا و فرزندش وصیت نمود...».
7 - مسعودی نقل می‌کند که همانا امیرالمؤمنین‌علیه السلام فرمود: «وانّی اوصی الی الحسن و الحسین فاسمعوا لهما و اطیعوا امرهما»؛(1432) «و همانا من به حسن و حسین وصیت می‌کنم، پس گوش به سخنان این دو داده و از آن دو اطاعت نمایید.»

شهادت امام حسن‌علیه السلام‌

1 - حاکم نیشابوری به سندش از ام‌بکر دختر مسور نقل کرده که گفت: «کان الحسن بن علیّ سمّ مراراً، کل ذلک یفلت حتی کانت المرّة الأخیرة الّتی مات فیها، فإنّه کان یختلف کبده»؛(1433) «حسن بن علی چندین بار سمّ داده شد، ولی با آن‌ها مقابله کرد و از آن‌ها رهایی یافت تا آن‌که در مرتبه آخر که به توسط آن از دنیا رحلت نمود سمّی بود که به جگرش اصابت نمود».
2 - ابن عساکر می‌نویسد: به سندش از یعقوب و او از امّ‌موسی نقل کرده که گفت: جعده دختر اشعث بن قیس به حسن‌علیه السلام سم داد... .(1434)
3 - ابن کثیر می‌گوید: «هنگامی که مرگ او فرا رسید طبیبی که به نزد او رفت و آمد می‌کرد، گفت: سمّ اندرونش را پاره پاره کرده است».(1435)
4 - او همچنین می‌گوید: «کان معاویة قد تلطّف لبعض خدمه ان یسقیه سمّاً»؛ «معاویه با حیله‌هایی که انجام داد، برخی از خادمانش را تحریک کرد تا به حسن‌علیه السلام سم دادند».(1436)
5 - ابن عساکر به سندش از محمّد بن سلام جمحی نقل کرده که گفت: «کانت جعدة بنت الأشعث بن قیس تحت الحسن بن علیّ، فدسّ إلیها یزید: أن سمّی حسناً انّی مزوّجک ففعلت، فلمّا مات الحسن بعثت إلیه جعدة تسأل یزید الوفاء بما وعدها، فقال: أنا واللَّه لم نرضک للحسن فنرضک لأنفسنا؟»؛(1437) «جعده دختر اشعث بن قیس همسر حسن بن علی بود. یزید او را تحریک کرده، گفت: اگر حسن‌علیه السلام را سم دهی من تو را به ازدواج خودم در خواهم آورد. او چنین کرد. و بعد از وفات حسن‌علیه السلام جعده کسی رابه نزد یزید فرستاد که به وعده‌اش وفا کند. یزید گفت: به خدا سوگند! من راضی نبودم که همسر حسن باشی چگونه راضی شوم که همسر ما باشی؟!»
6 - او همچنین به سندش از ابی حازم نقل کرده که گفت: هنگامی که زمان رحلت حسن‌علیه السلام رسید، به برادرش حسین‌علیه السلام فرمود: «ادفنونی عند ابی یعنی النبیّ‌صلی الله علیه وآله وسلم الّا أن تخافوا الدماء، فان خفتم الدماء فلا تهریقوا فیّ دماً، ادفنونی عند مقابر المسلمین»؛(1438) «مرا در کنار قبر پدرم؛ یعنی پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم دفن کنید مگر آن‌که از خونریزی بترسید، در این صورت مواظب باشید که به خاطر من خونی بر زمین ریخته نشود، و لذا مرا کنار مقابر مسلمانان دفن کنید.»
7 - او همچنین به سندش از جابر بن عبداللَّه نقل کرده که گفت: ما هنگامی که حسن بن علی از دنیا رحلت نمود، شاهد بودیم، نزدیک بود که فتنه‌ای بین حسین بن علی و مروان بن حکم واقع شود. حسن‌علیه السلام به برادرش وصیت کرده بود تا در کنار رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم دفن شود، و اگر در این امر خوف جنگ بود باید در بقیع دفن گردد. مروان از این کار جلوگیری کرد. و هدف او از این کار این بود که رضایت معاویه را نسبت به خود جلب کند؛ زیرا از طرف معاویه عزل شده بود. مروان تا زنده بود دشمن بنی هاشم به حساب می‌آمد.(1439)
8 - ابن ابی الحدید از جویریه فرزند اسماء نقل می‌کند: چون حسن‌علیه السلام از دنیا رحلت نمود و جنازه او را برای دفن حرکت دادند، مروان آمد و به زیر تابوت حضرت رفته و آن را تشییع نمود. حسین‌علیه السلام به او فرمود: آیا امروز تابوت او را حمل می‌کنی در حالی که دیروز خون به جگر او می‌کردی؟ مروان گفت: من این کارها را با کسی می‌کردم که حلمش هم وزن کوه‌ها بود».(1440)

از کلمات امام حسن‌علیه السلام‌

ابونعیم اصفهانی از شعبه، او از حجاج، او از ابی اسحاق همدانی و او از حارث نقل کرده که امام علی بن ابی طالب‌علیه السلام از فرزندش حسن‌علیه السلام درباره اموری در امر مروّت سؤال فرمود، از آن جمله فرمود:
- سداد چیست؟
امام حسن‌علیه السلام عرض کرد: دفع منکر به توسط معروف.
- شرف چیست؟
حضرت عرض کرد: انجام دادن کار خوب و ترک گناه.
- مروّت چیست؟
عرض کرد: عفاف و اصلاح مال.
- رأفت چیست؟
عرض کرد: نظر در کم و منع حقیر.
- سماح چیست؟
بخشش در دشواری و رفاه.
- شحّ چیست؟
این‌که ملاحظه کنی آنچه در دست تو است شرف بوده و آنچه را که انفاق کرده‌ای تلف شده است.
- انفاق چیست؟
مواسات و کمک مردم در شدّت و گشادگی.
- ترس چیست؟
جرأت داشتن بر دوست، و دست برداشتن از دشمن.
- غنیمت چیست؟
رغبت در تقوا، زهد در دنیا.
- حلم چیست؟
فرو نشاندن غیظ و نگه داشتن خود.
- بی نیازی چیست؟
رضایت نفس به آنچه خداوند متعال برای او تقسیم کرده، گرچه کم باشد، و همانا بی نیازی همان بی نیازی نفس است.
- فقر چیست؟
حرص نفس در هر چیز.
- ذلّت چیست؟
فزع نزد مردم.
- جرأت چیست؟
موافقت با نزدیکان.
- کلفت و زحمت چیست؟
سخن گفتن در چیزهایی که به تو فایده نمی‌بخشد.
- سناء چیست؟
انجام کارهای زیبا و رهاکردن کارهای قبیح.
تا آخر حدیث.

امام حسین علیه السلام در کتب اهل سنت‌

اشاره

با مراجعه به کتب حدیثی و تراجم اهل سنت پی می‌بریم که امام حسین‌علیه السلام از احترام و تجلیل ویژه‌ای برخوردار است. اینک به بخش‌هایی از تاریخ ایشان اشاره می‌کنیم:

ولادت امام حسین‌علیه السلام‌

1 - ابن عبدالبرّ می‌نویسد: «الحسین بن علی بن ابی طالب، امّه فاطمة بنت رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله وسلم کنّی اباعبداللَّه. ولد لخمسة خلون من شعبان سنة اربع. وقیل: ثلاث. وهذا قول الواقدی وطائفة معه»؛(1441) «حسین بن علی بن ابی طالب، مادرش فاطمه دختر رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم، با کنیه اباعبداللَّه. او در پنجم ماه شعبان سال چهارم یا سوم هجرت متولد شد. این نظر واقدی و طایفه‌ای از همراهان او است».
2 - در کتاب «اخبار الدول» آمده است: «لمّا ولد الحسین اخبر النبیّ‌صلی الله علیه وآله وسلم به فجاءه واخذه واذّن فی اذنه الیمنی، واقام فی اذنه الیسری. وجاء جبرئیل فامره ان یسمیه حسیناً کما جاء فی الحسن‌علیه السلام»؛ «هنگامی که حسین‌علیه السلام متولد شد پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم را از این قضیه مطّلع ساختند. حضرت به خانه زهراعلیها السلام آمد و او را در بر گرفت و در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت. جبرئیل نازل شد و دستور داد که او را حسین‌علیه السلام نامند همان گونه که درباره حسن‌علیه السلام چنین کرد».(1442)
3 - سبط بن الجوزی می‌گوید: «و کنیته ابوعبداللَّه ویلقّب بالسیّد والوفیّ والولیّ والمبارک والسبط وشهید کربلاء»؛ «کنیه او ابوعبداللَّه، و ملقب به سید وفیّ، ولیّ، سبط و شهید کربلا است».(1443)

عبادت امام حسین‌علیه السلام‌

1 - ابن عبدربّه روایت کرده که به علی بن الحسین‌علیه السلام گفته شد: چرا اولاد پدرت اندک است؟ حضرت فرمود: «العجب کیف ولدت به، کان یصلّی فی الیوم واللیلة الف رکعة، فمتی کان یتفرّغ للنساء»؛ «تعجّب من آن است که چگونه او بچه‌دار شده است؛ در حالی که در هر شبانه روز هزار رکعت نماز به جا می‌آورد، پس چگونه می‌توانست که فارغ برای زنان شود؟»(1444)
2 - ابن صباغ مالکی روایت کرده: «انّه - ای الحسین‌علیه السلام - کان اذا قام للصلاة یصفرّ لونه. فقیل له: ما هذا نراه یعتارک عند الوضوء؟ فیقول: ما تدری بین یدی من ارید ان اقوم»؛ «هنگامی که امام حسین‌علیه السلام به نماز می‌ایستاد رنگش زرد می‌شد. به او گفته شد: این چه حالتی است که شما را هنگام نماز عارض می‌شود؟ حضرت می‌فرمود: شما نمی‌دانید که من در مقابل چه کسی می‌خواهم بایستم.»(1445)
3 - زمخشری روایت کرده که حسین بن علی‌علیه السلام را مشاهده کردند؛ در حالی که مشغول طواف گرد خانه خدا بود. آن‌گاه به طرف مقام اسماعیل آمد و نماز به جا آورد. سپس صورتش را بر مقام گذارده و شروع به گریه کرد و عرض نمود: «عبیدک ببابک، خویدمک ببابک، سائلک ببابک، مسکینک ببابک»؛ «بنده کوچکت به در خانه توست، خادم کوچکت به در خانه توست، سائلی به در خانه توست.» این جملات را مکرّر تکرار می‌نمود. آن‌گاه از آن جا بیرون آمد و گذرش به مساکینی افتاد که با آنان تکّه‌های نان بود که می‌خوردند. حضرت بر آنان سلام کرد. آنان حضرت را به طعامشان دعوت نمودند. حضرت نزد آنان نشست و فرمود: اگر این‌ها صدقه نبود من با شما تناول می‌کردم. آن‌گاه فرمود: برخیزید و به سوی منزل من آیید. حضرت آنان را غذا و لباس داد.(1446)
4 - از عبداللَّه بن عبید بن عمیر روایت شده که گفت: «حجّ الحسین بن علیّ - رضی الله عنه - خمساً وعشرین حجة ماشیاً ونجبائه تقاد معه»؛ «حسین بن علی‌علیه السلام بیست و پنج مرتبه حج را پیاده انجام داد در حالی که اسبان نجیبش به همراهش بودند.»(1447)
5 - ابن عبدالبر می‌گوید: «و کان الحسین فاضلاً دیّناً کثیر الصیام والصلاة والحجّ»؛ «حسین علیه السلام مردی فاضل و دین دار بود. نماز و روزه و حج بسیار انجام می‌داد».(1448)
6 - طبری به سندش از ضحاک بن عبداللَّه مشرقی نقل کرده که گفت: «فلمّا امسی حسین واصحابه، قاموا اللیل یصلّون ویستغفرون ویدعون ویتضرّعون...»؛ «چون شب - در کربلا - بر حسین‌علیه السلام و اصحابش رسید، تمام آن شب را به نماز و استغفار و دعا و تضرّع به سر بردند ...».(1449)

حلم امام حسین‌علیه السلام‌

1 - از امام علی بن الحسین‌علیهما السلام روایت شده که فرمود: از امام حسین‌علیه السلام شنیدم که فرمود: «اگر کسی مرا در گوش راستم دشنام دهد و در گوش دیگرم عذرخواهی کند از او قبول خواهم کرد؛ زیرا امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب‌علیه السلام مرا حدیث کرد که از جدم رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم شنیده که فرمود: «لایرد الحوض من لم یقبل العذر من محقّ او مبطل»؛(1450) «وارد حوض [کوثر نمی‌شود کسی که عذرپذیر نباشد چه صاحب حق یا باطل.»
2 - یکی از غلامانش کار خلافی انجام داد که مستحق تأدیب بود، حضرت دستور داد تا او را تنبیه کنند. غلام عرض کرد: ای مولای من خداوند متعال فرمود: «وَالْکاظِمِینَ الْغَیْظَ». حضرت فرمود: او را رها کنید، من خشمم را فرو بردم. باز گفت: «وَالْعافِینَ عَنِ النّاسِ». حضرت فرمود: از تو گذشتم. او ادامه داد: «وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ». حضرت فرمود: تو در راه خداوند متعال آزادی. آن‌گاه دستور داد تا به او جایزه‌ای نیکو دهند.(1451)

فضایل امام حسین‌علیه السلام از زبان رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم‌

1 - بخاری به سندش از نعیم نقل کرده که از ابن عمر سؤال شد: شخص محرم مگسی را به قتل می‌رساند، حکمش چیست؟ او در جواب گفت: اهل عراق از مگسی سؤال می‌کنند در حالی که فرزند دختر رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم را به قتل رسانده‌اند. پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «هما ریحانتای من الدنیا»؛ «حسن و حسین دو ریحانه من از این دنیایند».(1452)
2 - حاکم نیشابوری به سندش از سلمان نقل کرده که از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم شنیدم که می‌فرمود: «الحسن و الحسین ابنای، من احبّهما احبّنی، و من احبّنی احبّه اللَّه، و من احبّه اللَّه ادخله الجنة، و من ابغضهما ابغضنی، و من ابغضنی ابغضه اللَّه، و من ابغضه اللَّه أدخله النار»؛(1453) «حسن و حسین دو فرزندان من هستند، هرکس آن دو را دوست بدارد مرا دوست داشته و هرکس مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته است و هرکس خدا را دوست بدارد، خداوند او را داخل بهشت خواهد کرد. و هرکس این دو را دشمن بدارد مرا دشمن داشته، و هرکس مرا دشمن بدارد خدا را دشمن داشته و هر کس خدا را دشمن بدارد خداوند او را داخل در جهنم خواهد نمود.»
3 - او همچنین به سندش از ابن عمر نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «الحسن والحسین سیّدا شباب اهل الجنة و ابوهما خیر منهما»؛(1454) «حسن و حسین دو آقای جوانان اهل بهشتند و پدرشان از آن دو بهتر است.»
4 - ترمذی به سندش از یوسف بن ابراهیم نقل کرده که از انس بن مالک شنید که می‌گوید: «سئل رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله وسلم ایّ اهل بیتک احبّ إلیک؟ قال: الحسن والحسین. وکان یقول لفاطمة: ادعی لی ابنی، فیشمهما ویضمهما إلیه»؛ «از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم سؤال شد: کدامین شخص از اهل بیت شما نزدتان محبوب‌تر است ؟حضرت فرمود: حسن و حسین. و همیشه به فاطمه می‌فرمود: دو فرزندم را به نزد من آور. آن‌گاه آن دو را می‌بویید و به سینه می‌چسبانید».(1455)
5 - یعلی بن مره می‌گوید: با پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم از منزل خارج شدیم و به میهمانی دعوت بودیم. ناگهان پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم مشاهده کرد که حسین‌علیه السلام در راه مشغول بازی است. حضرت با سرعت به جلوی جمعیت آمد و دو دست خود را باز کرد تا حسین‌علیه السلام را بگیرد، ولی او به این طرف و آن طرف میϘϙșʘϘ̠هر دو می‌خندیدند تا آن که حضرت او را گرفت. یکی از دو دستش را زیر چانه او و دست دیگرش را بین سر و دو گوشش قرار داد و با او معانقه کرد و او را بوسید.
آن‌گاه فرمود: «حسین منّی و أنا منه، احبّ اللَّه من احبّه، الحسن و الحسین سبطان من الأسباط»؛(1456) «حسین از من است و من از اویم، خدا دوست بدارد هر کسی که حسین را دوست دارد. حسن و حسین دو سبط از اسباطند.»
در تفسیر جمله «حسین منی و انا منه» می‌گوییم:
جمله اول اشاره به این مطلب دارد که حسین از رسول خداست؛ زیرا اگر چه پدرش حضرت علی‌علیه السلام است ولی از آن جا که آن حضرت به نصّ آیه مباهله نفس رسول خداست لذا امام حسین‌علیه السلام فرزند پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم به حساب می‌آید.
در مورد جمله دوم می‌گوییم: پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم بعد از تبلیغ رسالتش، دیگر به عنوان یک شخص مطرح نیست بلکه یک شخصیت رسالی به حساب می‌آید. او رمز و نمونه‌ای است که در او رسالتش به تمام ابعاد تحقق یافته است. پس حیاتش همان رسالتش و رسالتش همان حیاتش می‌باشد.
از طرف دیگر می‌دانیم که سعی هر پدری آن است که فرزندی داشته باشد تا جانشین شخصیت او بوده و حافظ رسالت او و ادامه دهنده راه او باشد. در مورد امام حسین‌علیه السلام از آن جا که او با قیام و شهادتش رسالت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم را زنده کرده است، لذا پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در شأن او می‌فرماید: من از حسینم. یعنی شخصیت رسالی من و ادامه و استمرار آن به وجود حسین‌علیه السلام وابستگی دارد. و لذا گفته شده: «الاسلام محمدی الحدوث و حسینی البقاء است».
6 - یزید بن ابی یزید می‌گوید: پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم از حجره عایشه بیرون آمد و گذرش بر خانه فاطمه‌علیها السلام افتاد. صدای گریه حسین را شنید. فرمود: «الم تعلمی انّ بکاءه یؤذینی؟»؛ «(ای فاطمه!) آیا نمی‌دانی که گریه او مرا اذیت می‌کند؟»(1457)
7 - حاکم نیشابوری به سندش از ابوهریره نقل کرده که گفت: رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم را مشاهده کردم در حالی که حسین بن علی را در بغل گرفته و می‌فرمود: «اللهم انّی احبّه فأحبّه»؛(1458) «بار خدایا! من او را دوست دارم، تو نیز او را دوست بدار.»

گفتار صحابه درباره امام حسین‌علیه السلام‌

1 - انس بن مالک می‌گوید: «لمّا قتل الحسین بن علیّ جی‌ء برأسه إلی ابن زیاد فجعل ینکت بقضیب علی ثنایاه... فقلت فی نفسی: لأسوأنک، لقد رأیت رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله وسلم یقبّل موضع قضیبک من فیه»؛(1459) «بعد از شهادت حسین بن علی‌علیه السلام سر او را نزد ابن زیاد آوردند. او شروع به زدن با چوب به دندان‌های حضرت کرد... من در دلم گفتم: چه کار زشتی می‌کنی، من مشاهده کردم رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم را که همین موضعی را که چوب می‌زنی می‌بوسید».
2 - زید بن ارقم می‌گوید: «کنت جالساً عند عبیداللَّه بن زیاد اذ أتی برأس الحسین‌علیه السلام فوضع بین یدیه، فاخذ قضیبه فوضعه بین شفتیه. فقلت انّک لتضع قضیبک فی موضع طالما لثمه رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله وسلم فقال: قم إنّک شیخ قد ذهب عقلک»؛ «من نزد عبیداللَّه بن زیاد نشسته بودم که سر حسین را به نزد او آوردند، ابن زیاد چوب دستی خود را برداشت و بر لبان حضرت کوبید. به او گفتم: تو چوبت را به جایی می‌زنی که مدت‌های زیاد رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم آن جا را می‌بوسید. ابن زیاد گفت: برخیز تو پیرمردی هستی که عقلت را از دست داده‌ای».(1460)
3 - اسماعیل بن رجاء از پدرش نقل می‌کند که گفت: «من در مسجد رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم در میان دسته‌ای بودم که در میان آنها ابوسعید خدری و عبداللَّه بن عمر بودند. حسین بن علی‌علیه السلام از کنار ما عبور کرده و سلام نمود. آنان او را جواب دادند. عبداللَّه بن عمر سکوت کرد تا مردم فارغ شوند. آن‌گاه صدای خود را بلند کرده و گفت: و علیک السلام و رحمة اللَّه و برکاته. آن‌گاه رو به قوم کرده و گفت: آیا شما را خبر دهم به کسی که محبوب‌ترین اهل زمین به آسمان است؟ گفتند: آری. گفت: آن شخص، این مرد هاشمی است. بعد از روزهای صفین با من سخن نگفته است. اگر او از من راضی گردد برای من خوشایندتر است از این‌که برای من شتران سرخ‌موی باشد.(1461)
4 - جابر بن عبداللَّه انصاری می‌گوید: «هرکس دوست دارد نظر کند به مردی از اهل بهشت، باید به حسین‌علیه السلام نظر کند؛ زیرا از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم شنیدم که چنین می‌فرمود».(1462)
هیثمی نیز در «مجمع الزوائد» این حدیث را نقل کرده و در پایان می‌گوید: «رجال این حدیث رجال صحیح است غیر از ربیع بن سعد که او ثقه است».(1463)
5 - عمر بن خطّاب، خطاب به امام حسین‌علیه السلام عرض کرد: «آن چه که بر سر ما روییده شده (یعنی اسلام) توسط شما خاندان بوده است».(1464)
6 - عبداللَّه بن عباس رکاب اسب امام حسن و امام حسین‌علیهما السلام را گرفته بود. برخی او را از این کار سرزنش کردند و گفتند: سن تو از این دو بیشتر است؟! ابن عباس به آنان گفت: این دو فرزندان رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم هستند، آیا سعادت من نیست که رکاب این دو را به دست بگیرم؟(1465)

امام حسین‌علیه السلام از دیدگاه تابعین‌

1 - معاویه به عبداللَّه بن جعفر گفت: تو سید و سرور بنی هاشم می‌باشی. او در جواب معاویه گفت: بزرگ بنی هاشم حسن و حسینند.(1466)
2 - ولید بن عتبة بن ابی سفیان - والی مدینه - هنگامی که مروان بن حکم به او پیشنهاد کشتن امام حسین‌علیه السلام را داد به او گفت: «به خدا سوگند ای مروان! دوست ندارم که برای من دنیا و آنچه در آن است باشد در حالی که حسین‌علیه السلام را کشته باشم. سبحان اللَّه! آیا به جهت بیعت نکردن حسین او را بکشم؟ به خدا سوگند! من یقین دارم شخصی که حسین را به قتل برساند، در روز قیامت میزان عملش خفیف است.(1467)
3 - ابراهیم نخعی می‌گوید: «اگر من در میان قاتلان حسین‌علیه السلام بودم، آن‌گاه وارد بهشت می‌شدم، از نظر کردن بر صورت رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم حیا می‌کردم».(1468)

امام حسین‌علیه السلام از دیدگاه علمای اهل سنت

با مراجعه به کتب تاریخ و تراجم اهل سنت پی می‌بریم که امام حسین‌علیه السلام مورد مدح و ستایش آنان بوده است؛
1 - ابن حجر عسقلانی
«حسین بن علی بن ابیطالب، هاشمی، ابوعبداللَّه، مدنی، نوه رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم و دسته گل او از دنیا، و یکی از دو بزرگوار جوانان اهل بهشت است».(1469)
2 - زرندی حنفی
«حسین، نماز و روزه و حج و عبادات بسیار انجام می‌داد. او مردی با سخاوت و کریم بود. بیست و پنج بار پیاده حج به جای آورد».(1470)
3 - یافعی
«دسته گل رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم و نوه او و خلاصه نبوت، محل محاسن و مناقب و بزرگواری، ابوعبداللَّه حسین بن علی‌علیه السلام ...».(1471)
3 - ابن سیرین
«آسمان بر کسی بعد از یحیی بن زکریا به جز حسین‌علیه السلام نگریست و هنگامی که کشته شد آسمان سیاه گشت، و ستارگان در روز، روشن شدند، به حدی که سیاره جوزاء در وقت عصر دیده شد، و خاک قرمز فرو ریخت، و آسمان تا هفت شبانه روز به مانند لخته خونی بود».(1472)
4 - عباس محمود عقّاد
«شجاعت حسین‌علیه السلام صفتی است که از او غریب نیست؛ زیرا صفتی است که از معدنش سرچشمه گرفته است. و این فضیلتی است که از پدران خود به ارث برده و به فرزندان بعد از خود به ارث گذارده است... و در بین بنی آدم کسی شجاع‌تر از حیث قلب دیده نشده، آن هنگام که حسین‌علیه السلام در کربلا چنین اقدامی را انجام داد... بس است او را این که در تاریخ این دنیا تنها او در طول صدها سال شهید فرزند شهید و پدر شهیدان است ...».(1473)
5 - دکتر محمد عبده یمانی
«حسین‌علیه السلام مردی عابد و متواضع بود. همیشه او را روزه‌دار مشاهده می‌کردند. شب‌ها را بیدار و مشغول عبادت بود. همیشه در امور خیر از دیگران سبقت می‌جست و در نیکی از دیگران سرعت می‌گرفت ...».(1474)
6 - عمر رضا کحاله
«حسین بن علی، بزرگ اهل عراق در فقه و حال و جود و بخشش بود».(1475)

شهادت امام حسین‌علیه السلام‌

سیوطی نقل می‌کند: «... شهادت و قتل او در روز عاشورا بود. در آن روز خورشید گرفته و افق‌های آسمان تا شش ماه بعد از شهادتش قرمز گشت. و این قرمزی دائماً مشهود بود، در حالی که قبل از شهادت او یافت نمی‌شد و گفته شده که در آن روز هیچ سنگی در بیت المقدس جابه جا نشد، جز آن که در زیر آن خون تازه وجود داشت...».(1476)

امام سجاد علیه السلام از دیدگاه اهل سنت‌

ولادت امام سجادعلیه السلام‌

مورّخان در مکان ولادت امام زین العابدین فرزند امام حسین‌علیهما السلام اختلاف کرده‌اند، برخی ولادت آن حضرت را در کوفه دانسته‌اند،(1477) و برخی دیگر می‌گویند: ولادت او در یثرب؛ یعنی مدینه بوده است.(1478)
حق آن است که ولادت آن حضرت در کوفه بوده است؛ زیرا راویان و مورّخان اجماع کرده‌اند بر این‌که آن حضرت دو سال قبل از وفات جدّش امیرالمؤمنین‌علیه السلام متولّد شده است.(1479) و به طور قطع امام حسین‌علیه السلام و افراد عائله‌اش با امام علی‌علیه السلام در کوفه به سر می‌بردند و هیچ یک از افراد عائله حضرت در ایّام حکومتش در یثرب نبوده است.
در مورد زمان ولادت حضرت سجّادعلیه السلام قول مشهور آن است که در روز پنجم شعبان، سال 38 هجری، و در روز پنجشنبه بوده است.(1480)

نامگذاری‌

ابن عساکر به سندش از سفیان بن عیینه نقل می‌کند که ابن زبیر گفت: ما نزد جابر بودیم که علی بن الحسین‌علیه السلام بر او وارد شد. جابر به او عرض کرد: من نزد رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم بودم که حسین‌علیه السلام بر او وارد شد. حضرت او را در بغل گرفته و بوسیده و در کنار خود نشاند، آن‌گاه فرمود: «یولد لإبن هذا ابن یقال له: علی بن الحسین، اذا کان یوم القیمة نادی منادٍ من بطنان العرش لیقم سیّد العابدین، فیقوم هو»؛(1481) «برای این فرزندم فرزندی متولّد خواهد شد که به او «علی بن الحسین» گفته می‌شود. هنگامی که روز قیامت فرا می‌رسد، منادی از جلو عرش ندا می‌دهد: سیّد عابدین برخیزد. آن‌گاه او بر می‌خیزد.»

حلم امام سجادعلیه السلام‌

شبلنجی از سفیان نقل می‌کند که شخصی به نزد علی بن الحسین‌علیه السلام آمد و به او عرض کرد: فلان شخص در حضور من به شما ناسزا گفت. حضرت به او فرمود: بیا با هم به نزد او برویم.
راوی می‌گوید: ما که می‌رفتیم فکرم این بود که حضرت انتقام خود را از آن مرد خواهد گرفت.
حضرت که به نزد آن مرد رسید به او فرمود: «یا هذا! ان کان من قلتَه فیّ حقّاً فاسأل اللَّه أن یغفرلی، و ان کان ماقلتَه فیّ باطلاً فاللَّه تعالی یغفره لک»؛(1482) «ای مرد! اگر آنچه را که تو درباره من گفتی حق بود از خداوند خواستارم که مرا بیامرزد، و اگر آنچه را که در حقّ من گفتی باطل است خداوند متعال تو را بیامرزد.»
حضرت این را فرمود و از نزد او خارج شد.

عظمت امام سجادعلیه السلام‌

سبکی به سندش نقل کرده که هشام بن عبدالملک در زمان عبدالملک یا ولید به حج رفت. طوافی به جای آورد و هر چه کرد تا خود را به حجرالأسود برساند و آن را استلام کند، نتوانست. آن‌گاه برای او منبری گذارده و بر آن نشسته و مردم را نظاره می‌کرد، در حالی که جماعتی از اهل شام همراه او بودند. ناگهان مشاهده کرد که علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب‌علیهما السلام وارد شد، در حالی که زیباترین و خوشبوترین مردم بود. خانه خدا را طواف کرد، و هنگامی که به حجرالأسود رسید، مردم برای او کنار رفتند تا حضرت حجر را استلام کند. مردی از اهل شام گفت: این شخص کیست که این مقدار هیبتش مردم را گرفته است؟ هشام برای این‌که مردم شام به او میل و رغبت نکنند، گفت: من او را نمی‌شناسم. فرزدق شاعر در آنجا حاضر بود و گفت: ولی من او را می‌شناسم. مرد شامی گفت: این شخص کیست ای ابافراس؟ فرزدق در این هنگام بود که شروع به ذکر اشعاری بسیار بلیغ و فصیح و با مضامینی عالی در مدح امام سجادعلیه السلام نمود:
هذا الذی تعرف البطحاء وطأته
و البیت یعرفه و الحلّ و الحرم
هذا بن خیر عباد اللَّه کلّهم
هذا التقی النقی الطاهر العلم
«این کسی است که سرزمین بطحا گام‌های او را می‌شناسد و نیز خانه خدا و محدوده حلّ و حرم او را می‌شناسند.
این فرزند بهترین تمام بندگان خداست. این مرد، خدا ترس، پاک، طاهر و نشانه هدایت است.»
تا آخر اشعار.(1483)
هشام از این وضع غضبناک شد و دستور داد تا او را بین مکه و مدینه در زندانی حبس نمایند... امام زین العابدین‌علیه السلام هزار دینار برای او فرستاد ولی آن را قبول نکرد و عرض کرد: من این اشعار را به جهت محبّت خدا و رسولش سروده‌ام و لذا به ازای آن اجرت نمی‌گیرم. حضرت فرمود: «نحن اهل بیت لایعود الینا ماخرج منّا»؛ «ما اهل بیتی هستیم که چیزی را که از ناحیه ما خارج شده به ما باز نمی‌گردد.»
در این هنگام بود که فرزدق آن‌ها را قبول کرد.(1484)
گنجی شافعی می‌گوید: از حافظ فقیه حرم محمّد بن احمد بن علی قسطلانی شنیدم که می‌گفت: از شیخ الحرمین اباعبداللَّه قرطبی شنیدم که می‌گفت: اگر برای ابی فراس عملی نزد خدا جز این اشعار نمی‌بود، با آن می‌توانست وارد بهشت شود؛ زیرا کلمه حقّی بود نزد سلطان ستمگر.(1485)

کرم و جود امام سجادعلیه السلام‌

1 - از کرم و جود او این‌که هر روز در مدینه اطعام عمومی می‌داد به این نحو که مردم را هنگام ظهر به خانه خود دعوت می‌کرد.(1486)
2 - و نیز از فیض جود او این‌که صد خانه‌وار را در مدینه به طور مخفیانه کفالت می‌کرد.(1487)
3 - هر گاه سائلی به نزد او می‌آمد به او خوشامد می‌گفت و می‌فرمود: «مرحباً بمن یحمل زادی الی دار الآخرة»؛(1488) «خوشا به حال کسی که توشه مرا به خانه آخرتم حمل می‌کند.»
4 - حضرت مردم را به صدقه پنهانی تشویق می‌نمود و می‌فرمود: «انّها تطفی‌ء غضب الرّب»؛(1489) «صدقه پنهانی غضب پروردگار را فرو می نشاند.»
5 - مورّخان روایت کرده‌اند که جماعتی از اهل مدینه زندگی خود را می‌گذراندند ولی نمی‌دانستند که چه کسی خرجی آنان را تأمین می‌کند. و هنگامی که علی بن الحسین‌علیه السلام از دنیا رحلت نمود فهمیدند که آن کس که شبانه غذای آنان را تأمین می‌کرد آن حضرت بود.(1490)
6 - جریر بن عبدالحمید از عمرو بن ثابت نقل کرده که گفت: بعد از رحلت علی بن الحسین در کمر او آثاری را مشاهده کردند، درباره آن سؤال کردند؟ جواب آمد که این اثر بارهایی است که بر روی دوش خود کشیده و شبانه به منازل مستمندان می‌برده است.(1491)

عبادت امام سجادعلیه السلام‌

1 - ابی نوح انصاری می‌گوید: در اتاقی که حضرت سجادعلیه السلام مشغول نماز و سجده بود، آتش سوزی رخ داد. عده‌ای فریاد می‌زدند: ای پسر رسول خدا! آتش! ولی حضرت سر خود را از سجده برنداشت تا آن‌که آتش خاموش شد. در این باره از او سؤال شد؟ حضرت فرمود: آتشی دیگر مرا از این آتش غافل ساخته بود.(1492)
2 - روایت شده که حضرت هر گاه از چیزی خوف پیدا می‌کرد، نهایت کوشش در دعا می‌نمود.(1493)

گریه طولانی بر امام حسین‌علیه السلام‌

ابن عساکر به سندش از امام جعفر بن محمّد نقل کرده که از علی بن الحسین درباره کثرت گریه‌اش سؤال شد؟ حضرت فرمود: «لا تلومونی، فانّ یعقوب‌علیه السلام فقد سبطاً من ولده فبکی حتی ابیضت عیناه من الحزن ولم یعلم انّه مات. وقد نظرت إلی اربعة عشر رجلاً من اهل بیتی یذبحون فی غداة واحدة، فترون حزنهم یذهب من قلبی ابداً»؛ «مرا ملامت نکنید؛ زیرا یعقوب‌علیه السلام یکی از اولاد خود را گم کرد، و آن قدر گریست تا دو چشمانش از حزن سفید شد در حالی که نمی‌دانست که از دنیا رفته است. این در حالی است که من مشاهده نمودم چهارده نفر از اهل بیتم را که در صبح یک روز سر بریدند. حال شما می‌خواهید که حزن و اندوهم از قلبم بیرون رود؟»(1494)

صبر امام سجادعلیه السلام‌

ابن عساکر به سندش از ابراهیم بن سعد نقل کرده که گفت: علی بن الحسین‌علیه السلام در حالی که نزد او جماعتی بودند، ناگهان صدای شیون از خانه خود شنید. حضرت با سرعت وارد منزل شد و بعد از لحظاتی به مجلس خود بازگشت. به او گفته شد: آیا این شیون به جهت مصیبتی بود؟ حضرت فرمود: آری، آن‌گاه اصحاب او را تعزیت داده و از صبر آن حضرت تعجّب نمودند. حضرت فرمود: «انّا اهل بیت نطیع اللَّه فیما نحبّ ونحمده فیما نکره»؛ «همانا ما اهل بیتی هستیم که خدا را در آنچه دوست داریم اطاعت می‌کنیم و در آنچه کراهت داریم ستایش می‌نماییم.»(1495)

امام سجادعلیه السلام از دیدگاه سلف

با مراجعه به کلمات معاصرین امام سجادعلیه السلام پی می‌بریم که آن حضرت مورد مدح و ستایش معاصرینش بوده است. اینک به بررسی برخی از این کلمات می‌پردازیم؛
1 - عبداللَّه بن عباس
عبداللَّه بن عباس با جلالت شأن و سنّ بالایی که داشت، امام زین العابدین‌علیه السلام را تجلیل می‌نمود. هنگامی که او را ملاقات می‌کرد به جهت تعظیم بر می‌خاست و با صدای بلند می‌گفت: «مرحبا به حبیب حبیب».(1496)
2 - زهری
محمّد بن مسلم قرشی زهری یکی از بزرگان اهل سنت در شأن امام سجادعلیه السلام تعبیرات مختلفی دارد:
- «ما رأیت هاشمیاً مثل علیّ بن الحسین»؛ «من قرشی‌ای باورع‌تر و افضل از او ندیدم.»(1497)
- «لم ادرک بالمدینة افضل منه»؛ «من در مدینه افضل از او درک نکردم.»(1498)
- «لم ادرک فی اهل البیت رجلاً کان افضل من علیّ بن الحسین»؛ «در میان اهل بیت مردی افضل از علی بن الحسین را درک نکردم.»(1499)
- «کان علی بن الحسین افضل اهل زمانه»؛ «علی بن الحسین افضل اهل زمان خود بود.»(1500)
- «ما رأیت احداً أفقه منه»؛ «من کسی را فقیه‌تر از او نیافتم.»(1501)
3 - سعید بن مسیّب
او که از فقهای بارز مدینه به حساب می‌آید، با تعبیرات گوناگون امام سجادعلیه السلام را تمجید کرده است؛ از قبیل:
- «ما رأیت قطّ أفضل من علیّ بن الحسین»؛ «من کسی را افضل از علی بن الحسین ندیدم.»(1502)
- «ما رأیت اورع منه»؛ «من کسی را باورع‌تر از او نیافتم.»(1503)
4 - زید بن اسلم
زید بن اسلم از فقها و مفسرین به نام مدینه به حساب می‌آمد، و در توصیف امام سجادعلیه السلام گفته است:
- «ما جالست فی اهل القبلة مثله»؛ «من در بین مسلمین با کسی مثل او مجالست ننمودم.»(1504)
- «ما رأیت مثل علی بن الحسین فهماً حافظاً»؛ «من در فهم و حفظ، کسی را مثل علی بن الحسین ندیدم.»(1505)
5 - حماد بن زید
او که از بارزترین فقهای بصره به شمار می‌آید، درباره امام سجادعلیه السلام می‌گوید: «کان علیّ بن الحسین افضل هاشمیّ ادرکته»؛ «علی بن الحسین برترین هاشمی بود که من او را درک کرده‌ام».(1506)
6 - یحیی بن سعید
او که از بزرگان تابعین و از افاضل فقها و علما نزد اهل سنت به حساب می‌آید درباره امام سجادعلیه السلام می‌گوید: «سمعت علیّ بن الحسین، وکان افضل هاشمی رأیته»؛ «من از علی بن الحسین‌علیه السلام حدیث شنیده‌ام و او برترین هاشمی بود که او را مشاهده کرده‌ام».(1507)
7 - مالک بن انس
او می‌گوید: «لم یکن فی اهل البیت مثل علی بن الحسین»؛ «در میان اهل بیت به مانند علی بن الحسین‌علیه السلام وجود نداشته است».(1508)
8 - ابوبکر بن برقی
«کان علیّ بن الحسین افضل زمانه»؛ «علی بن الحسین افضل زمان خود بود».(1509)
9 - ابوزرعه
«ما رأیت احداً کان افقه منه»؛ «من کسی را افقه از علی بن الحسین‌علیه السلام ندیدم».(1510)
10 - طاووس یمانی
او می‌گوید: «شبانه داخل حِجر اسماعیل شدم، ناگهان مشاهده کردم که علی بن الحسین نیز داخل شد و نماز به جای آورد و آن‌گاه سجده‌ای طولانی به جای آورد، از او در مناجاتش شنیدم که می‌گوید: «عبیدک بفنائک، مسکینک بفنائک، سائلک بفنائک، فقیرک بفنائک»؛ «بنده کوچک تو در درگاه توست، مسکین تو در درگاه توست، سائل تو در درگاه توست».
طاووس می‌گوید: به خدا سوگند! من بعد از هر نمازی که این دعا را به جهت گرفتاری خواندم، خداوند مرا گشایش داد.(1511)
11 - نافع بن جبیر
او خطاب به امام سجادعلیه السلام گفت: «انّک سیّد الناس وافضلهم»؛ «همانا تو سیّد مردم و افضل آنانی».(1512)
12 - سفیان بن عیینه
او می‌گوید: «حجّ علیّ بن الحسین‌علیه السلام فلمّا احرم واستوت به راحلته اصفرّ لونه وانتفض ووقع علیه الرعدة ولم یستطع ان یلبّی. فقیل له: مالک لا تلبّی؟ فقال: أخشی ان اقول لبیک فیقال لی: لا لبیک»؛(1513) «علی بن الحسین حج به جای آورد، هنگامی که احرام بسته و راحله‌اش استقرار پیدا کرد، رنگ او زرد شد و خاضع شد و بر بدنش لرزش عارض شد و لذا نتوانست که تلبیه بگوید. به حضرت عرض شد: چه شده شما را که لبیک نمی‌گویی؟ حضرت فرمود: می‌ترسم که لبیک بگویم و در جواب من گفته شود: لالبّیک.»
13 - ابوسعید عبدالملک بن قریب اصعمی
او می‌گوید: هنگامی که من مشغول طواف دور خانه خدا بودم، ناگهان جوانی را دیدم که دست به پرده کعبه گرفته و می‌گوید:
یا من یجیب دعا المضطرّ فی الظلم
یا کاشف الضرّ و البلوی مع السقم
قد نام وفدک حول البیت و انتبهوا
و انت یا حیّ یا قیّوم لم تنم
ادعوک ربّی حزینا هائناً قلقاً
فارحم بکائی بحقّ البیت و الحرم
ان کان جودک لایرجوه ذوسفه
فمن یجود علی العاصین بالکرم
آن‌گاه گریه بلندی نمود و این اشعار را انشاء کرد:
الا ایّها المقصود فی کلّ حاجة
شکوت الیک الضرّ فارحم شکایتی
ألا یا رجائی انت تکشف کربتی
فهب لی ذنوبی کلّها واقض حاجتی
اتیت بأعمال قباح ردیّة
و ما فی الوری عبد جنی کجنایتی
اتحرقنی بالنار یا غایة المنی
فأین رجائی ثمّ این مخافتی
آن‌گاه بر روی زمین افتاد و غش نمود. نزد او رفتم، دیدم او زین العابدین علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب‌علیه السلام است. سر آن حضرت را برداشته و بر دامن خود گذارده و گریستم. قطرات اشکم بر صورت آن حضرت چکید. دو چشمش را باز نموده و فرمود: چه کسی است که بر ما هجوم آورده است؟ من به او گفتم: بنده کوچک شما اصمعی است. آقای من! این چه گریه و جزعی است، در حالی که شما از اهل بیت نبوت و معدن رسالتید؟ آیا خداوند متعال نفرموده: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً»؟
حضرت فرمود: هیهات هیهات. ای اصمعی! همانا خداوند بهشت را برای کسی خلق کرده که او را اطاعت کند، گرچه بنده‌ای حبشی باشد. و دوزخ را برای کسی آفریده که معصیت کار باشد، گرچه حرّ قرشی باشد. آیا خداوند متعال نمی‌فرماید: «فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَلا یَتَساءَلُونَ»؛(1514) «هنگامی که در صور دمیده شود، هیچ یک از پیوندهای خویشاوندی میان آن‌ها در آن روز نخواهد بود؛ و از یک‌دیگر تقاضای کمک نمی‌کنند.» و نیز می‌فرماید: «وَمَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِی جَهَنَّمَ خالِدُونَ»؛(1515) «و آنان که وزنه اعمالشان سبک باشد، کسانی هستند که سرمایه وجود خود را از دست داده، در جهنم جاودانه خواهند ماند.»(1516)
14 - ابوحازم
او می‌گوید: «ما رأیت هاشمیاً افضل من علی بن الحسین»؛ «من هاشمی‌ای را فقیه‌تر از علی بن الحسین ندیدم».(1517)
15 - محمد بن ادریس شافعی
او می‌گوید: «هو افقه اهل المدینة»؛ «او - امام زین العابدین‌علیه السلام - فقیه‌ترین اهل مدینه بود».(1518)
16 - احمد بن حنبل
او در سندی که از امام رضا از پدرش موسی کاظم، از پدرش جعفر صادق، از پدرش محمّد باقر، از پدرش زین العابدین از پدرش حسین بن علی، از پدرش علی بن الحسین، از رسول خدا علیهم السلام نقل شده در تعلیقه‌ای می‌گوید: «لو قرأت هذا الاسناد علی مجنون لبری‌ء من جنته»؛ «اگر این سند را بر دیوانه‌ای بخوانی از دیوانگی و جنونش خوب می‌شود».(1519)
17 - عمرو بن بحر جاحظ
«و من مثل علی بن الحسین زین العابدین...»؛ «...و چه کسی همانند علی بن الحسین است...».(1520)
18 - ابوحاتم محمّد بن حبان بستی
«علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب، ابوالحسن، از فقهای اهل بیت و افاضل بنی هاشم و عبّاد مدینه بود...».(1521)

دیدگاه مورّخان اهل سنت درباره امام سجادعلیه السلام

با رجوع به کتاب‌های مورّخین و صاحبان تراجم و رجال پی می‌بریم که امام سجادعلیه السلام نزد آنان از قداست و احترام خاصی برخوردار بوده است. اینک به برخی از این عبارات اشاره می‌کنیم:
1 - ابن عساکر شافعی دمشقی
او می‌گوید: «کان علی بن الحسین ثقة مأموناً، کثیر الحدیث، عالیاً، رفیعاً، ورعاً...»؛ «علی بن الحسین مردی ثقه، امین، کثیر الحدیث، عالی، رفیع و باورع بود...».(1522)
2 - محمّد ابن سعد
او نیز همین عبارت را در مورد امام سجادعلیه السلام آورده است.(1523)
3 - ابن حجر عسقلانی
«علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب، زین العابدین، ثقة، ثبت، عابد، فقیه، فاضل، مشهور. قال ابن عیینه عن الزهری: ما رأیت قرشیاً افضل منه»؛(1524) «علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب، زین العابدین، ثقه، ثبت، عابد، فقیه، فاضل و مشهور بود. ابن عیینه از زهری نقل کرده که من در میان قریش، کسی را افضل از او ندیدم».
4 - ابن حجر هیتمی
«و زین العابدین هذا هو الّذی خلف اباه علماً وزهداً وعبادة... وکان زین العابدین عظیم التجاوز والعفو والصفح...»؛ «و زین العابدین؛ او کسی است که جانشین پدرش در علم و زهد و عبادت بود... او زین العابدین بوده و با بزرگواری، گذشت و عفو داشت...».(1525)
5 - یعقوبی
«کان افضل الناس واشدّهم عبادة، وکان یسمّی زین العابدین، وکان یسمّی ایضاً ذا الثفنات لما کان فی وجهه اثر السجود»؛ «امام زین العابدین، افضل مردم و عابدترین آنان بود، لذا او را زین العابدین نامیدند. و نیز او را صاحب پینه‌ها (ذوالثفنات) نامیده‌اند، به جهت این‌که در پیشانی او آثار سجده بود».(1526)
6 - محیی الدین بن یحیی بن شرف نووی
«واجمعوا علی جلالته فی کل شی‌ء»؛ «بزرگان بر جلالت قدر او - زین العابدین‌علیه السلام - در هر چیزی اجماع نموده‌اند».(1527)
8 - نسّابه معروف به ابن عنبه
«و فضائله اکثر من ان تحصی او یحیط بها الوصف»؛ «فضایل او بیش از آن است که احصا شده یا مردم از آن مطّلع شوند».(1528)
9 - شبراوی
«کان - رضی الله عنه - عابداً، زاهداً، ورعاً، متواضعاً، حسن الاخلاق»؛ «او انسان عابد، زاهد، باورع، متواضع و با حسن اخلاق بود».(1529)
10 - ابن تیمیه حرّانی
«امّا علی بن الحسین فمن کبار التابعین وساداتهم علماً ودیناً... وله الخشوع وصدقة السرّ وغیر ذلک من الفضائل ما هو معروف»؛ «امّا علی بن الحسین؛ او بزرگ‌ترین تابعین و سادات آنان در علم و دیانت بود... او در خشوع و صدقه پنهانی و دیگر فضایل به حدّی رسیده بود که نزد همه معروف بود».(1530)
11 - محمّد بن طلحه شافعی
«هذا زین العابدین، قدوة الزاهدین وسید المتقین وامام المؤمنین شیمته تشهد له انّه من سلالة رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله وسلم، و سمته یثبت قربه من اللَّه. وثفناته تسجل له کثرة صلاته وتهجّده. واعراضه عن متاع الدنیا ینطق بزهده فیها...»؛ «او زین العابدین، مقتدای زاهدین و سید متقین و امام مؤمنین بود. کسی که رفتارش گواهی می‌داد که از سلاله رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم است. نشانه‌اش ثابت می‌کرد که او مرتبط با خدا است. و پینه‌های پیشانی‌اش سند کثرت نماز و تهجّدش بود. و اعراض او از متاع دنیا، بر زهد او از دنیا گویا بود...».(1531)
12 - سبط بن جوزی
او نیز همین تعبیرات را درباره امام سجادعلیه السلام آورده است.(1532)
13 - احمد بن محمّد بن عبدربّه
«وکان علی بن الحسین‌علیه السلام اذا قام للصلاة اخذته رعدة فسئل عن ذلک فقال: ویحکم اتدرون إلی من اقوم ومن ارید ان اناجی؟»؛ «علی بن الحسین‌علیه السلام هنگامی که به نماز می‌ایستاد او را لرزه می‌گرفت. از علّت آن سؤال شد؟ در جواب گفت: وای بر شما! آیا می‌دانید به سوی چه کسی قیام می‌کنم و با چه کسی مناجات می‌نمایم؟».(1533)
14 - ابن خلکان
«هو احد ائمة الإثنی عشر ومن سادات التابعین... وفضائل زین العابدین ومناقبه اکثر من أن تحصی»؛(1534) «او یکی از امامان دوازده‌گانه و از سادات تابعین بود... و فضایل زین العابدین و مناقبش بیش از آن است که احصا شود».
15 - عبدالحیّ بن عماد حنبلی
«زین العابدین علی بن الحسین الهاشمی، سمّی زین العابدین لفرط عبادته. وکان وروده فی الیوم واللیلة الف رکعة إلی ان مات. وکان یوم استشهد والده مریضاً فلم یتعرضوا له... ومن برّ زین العابدین لأمّه انّه کان لا یأکل معها فی صحفة ویقول: اخشی ان تسبق یدی إلی ما سبقت عینها إلیه...»؛ «زین العابدین علی بن الحسین هاشمی؛ او را به جهت کثرت عبادتش زین العابدین نامیدند؛ زیرا شبانه روز تا هنگام وفاتش هزار رکعت نماز به جای می‌آورد. هنگام شهادت پدرش - امام حسین‌علیه السلام - او مریض بود، و لذا متعرّض قتل او نشدند... از نیکی او به مادرش این‌که با مادرش بر سر یک سفره هم غذا نمی‌شد، و می‌گفت: خوف دارم که دست من بر چیزی سبقت گیرد، در حالی که چشم او قبلاً به آن سبقت گرفته است...».(1535)
16 - یوسف بن اسماعیل نهبانی
«علیّ زین العابدین احد افراد ساداتنا آل البیت واعاظم ائمتهم الکبار - رضی الله عنه -، حمله عبدالملک بن مروان مقیّداً من المدینة ووکّل به من یحفظه. فدخل علیه الامام الزهری لوداعه فبکی وقال: وددت انّی مکانک...»؛(1536) «علی زین العابدین، یکی از افراد سادات اهل بیت و اعاظم امامان بزرگ است. عبدالملک بن مروان او را با غل و زنجیر از مدینه خارج کرد و کسی را موکّل به او نمود تا او را حفظ نماید. امام زُهری به جهت وداع بر او وارد شد، گریست و گفت: دوست داشتم که من به جای تو می‌بودم...».
17 - ابن ابی الحدید معتزلی
او عبارت جاحظ را در مدح امام سجادعلیه السلام نقل کرده و بر مفاد آن اقرار کرده است.(1537)
18 - عبداللَّه بن اسعد یافعی
«در سال 94 هجری زین العابدین علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب وفات یافت. از جماعتی از سلف روایت شده که گفته‌اند: ما کسی را باورع‌تر از او، و نزد برخی با فضیلت‌تر از او نیافتیم... به من خبر رسیده که علی بن الحسین در شبانه روز تا هنگام وفاتش هزار رکعت نماز به جای می‌آورد. او بعد از ذکر مقداری از مناقب و محاسنش می‌گوید: مناقب و محاسن ایشان بسیار و مشهور است، من به مقدار کمی از آن‌ها اکتفا نمودم».(1538)
19 - اسماعیل بن کثیر دمشقی
او بعد از ذکر کلمات علما در مدح حضرت، خود نیز به ذکر محاسن و مناقب و فضایل امام سجادعلیه السلام پرداخته است.(1539)
20 - محمّد خواجه پارسای بخاری
«ولد سنة ثمان وثلاثین، وکان ثقة مأموناً، کثیر الحدیث، عالیاً، رفیعاً. واجمعوا علی جلالته فی کل شی‌ء»؛ «در سال 33 متولد شد. مردی ثقه و امین، کثیر الحدیث، عالی و رفیع بود. علما در جلالتش در هر چیز، اجماع نموده‌اند...».(1540)
21 - ابن صبّاغ مالکی
«امّا مناقبه‌علیه السلام فکثیرة ومزایاه شهیرة...»؛ «امّا مناقب او بسیار و مزایای او مشهور است...».(1541)
22 - محمّد بن عبدالباقی زرقانی
«علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب الهاشمی، زین العابدین، ثقة، ثبت، عابد، فقیه، فاضل، مشهور...»؛ «علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب، هاشمی، زین العابدین، ثقه، ثبت، فقیه، فاضل و مشهور بود...».(1542)
23 - خیرالدین زرکلی
«... واحد من کان یضرب بهم المثل فی الحلم والورع... احصی من بعد موته عدد من کان یقوتهم سرّاً فکانوا نحو مائة بیت...»؛ «... او یکی از کسانی بود که در حلم و ورع ضرب المثل بود... کسانی را که به طور مخفیانه حضرت غذا می‌داد، شمارش نمودند، به صد خانوار رسید...».(1543)

امام سجادعلیه السلام از دیدگاه متأخرین‌

با مراجعه به کتاب‌های متأخّرین که در این عصر و زمان تألیف شده پی می‌بریم که امام سجادعلیه السلام نزد آنان نیز مورد احترام و تمجید بوده است. اینک به برخی از کلمات آن‌ها اشاره می‌کنیم:
1 - شیخ محمّد ابوزهره
«زین العابدین فقیه بود، همان‌گونه که محدّث بود. شباهتی به جدّش علی بن ابی طالب در قدرت و احاطه بر مسائل فقهی از تمام جوانب و فروعات مسائل داشت».(1544)
2 - استاد عباس محمود عقاد
«فهذا الغلام العلیل قد عاش حتی انعقد له ملک القلوب حیث انعقد ملک الأجسام لهشام بن عبدالملک»؛ «این جوان، مریض زندگی کرد تا آن‌که فاتح تمام دل‌ها شد، در آن زمانی که هشام بن عبدالملک مالک اجسام مردم بود».(1545)
3 - دکتر محمّد عبده یمانی
«کان زین العابدین شدید التمسک بما جاء به النبیّ‌صلی الله علیه وآله وسلم من الکتاب و السنة وما کان علیه جدّه علی بن ابی طالب وابوه الحسین الشهید - رضی الله عنه - لا یحید عنه قید انملة فی عقیدة او عبادة او عمل. کثیر التبتّل والورع. اشفقت علیه عمّته فاطمة بنت علیّ من کثرة ما کان یتعب به جسمه من عبادة، فارسلت إلیه الصحابی جابر بن عبداللَّه - رضی الله عنه - یکلّمه فی ذلک، فقال لجابر: لا أزال علی منهج أبوی متأسّیاً بهما حتی ألقاهما»؛ «زین العابدین تمسّک شدیدی به کتاب و سنت، و آنچه جدّش علی بن ابی طالب و پدرش حسین شهید بر آن بود داشت، و به مقدار بند انگشتی در عقیده یا عبادت و عمل از آن کوتاهی نمی‌کرد. بسیار اهل توجه به خدا و ورع بود. عمّه‌اش فاطمه دختر علی‌علیه السلام از آثار سختی‌های عبادت بر او ناراحت بود تا آن‌که صحابی جابر بن عبداللَّه را نزد او فرستاد تا در این باره با او صحبت کند، ولی به جابر فرمود: من دائماً بر روش پدر و مادرم خواهم بود و به آنان اقتدا خواهم کرد تا آن دو را ملاقات نمایم».(1546)
و نیز می‌گوید: «کان علی بن الحسین عابداً زاهداً وفیّاً جواداً منیباً، اجمع معاصروه انّه کان اعبد الناس»؛ «علی بن الحسین مردی عابد، زاهد، باوفا، اهل جود و منیع الطبع بود. معاصرینش اجماع کرده‌اند که او عابدترین مردم بود...».(1547)

اعتراف اهل سنت به امامت حضرت سجادعلیه السلام‌

1 - شمس الدین ذهبی
«کان له جلالة عجیبة وحقّ له واللَّه ذلک فقد کان اهلاً للإمامة العظمی؛ لشرفه وسؤدده وعلمه وتألّهه وکمال عقله»؛ «برای او - حضرت سجادعلیه السلام - جلالت عجیبی است، و به خدا سوگند که او سزاوار چنین جلالتی است. او به جهت شرف و بزرگواری و علم و کمال عقل، اهلیّت برای امامت عظمی داشت».(1548)
2 - عبدالرؤف مناوی شافعی
«علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب، زین العابدین، امام، سیّد، سند... کان عظیم القدر، رحب الساحة والصدر، رأساً لجسد الریاسة، مؤملاً للایالة والسیاسة... وهو ثقة ثبت فاضل...»؛ «علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب، زین العابدین، امام، سید، سند... او عظیم القدر و دارای سعه صدر بود. او سری برای جسد ریاست و اهلیّت برای سرپرستی و سیاست داشت... او ثقه، ثبت، و فاضل بود...».(1549)

احادیث امام سجادعلیه السلام‌

1 - از امام سجادعلیه السلام نقل است که فرمود: «یا بنیّ! لاتصحب فاسقاً فانّه یبیعک بأکلة و أقلّ منها لاینالها، و لابخیلاً فانّه یخذلک فی ماله احوج ماتکون الیه، و لاکذّاباً فانّه کالسراب یقرب منک البعید و یباعد عنک القریب، و لاأحمق، فانّه یرید ان ینفعک فیضرّک، و لاقاطع رحم فانّه ملعون فی کتاب اللَّه، قال تعالی: «فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَتُقَطِّعُوا أَرْحامَکُمْ * أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَأَعْمی أَبْصارَهُمْ»(1550)»؛(1551) «ای فرزندم! با شخص فاسق همنشینی نکن؛ زیرا او تو را با یک لقمه و کمتر از آن که به آن هم نمی‌رسد خواهد فروخت. و نه با بخیل؛ زیرا تو را در مالی که شدیداً به آن احتیاج داری خار خواهد نمود. و نه کذّاب؛ زیرا او به مانند سراب است که دور را به تو نزدیک و نزدیک را از تو دور می‌کند. و نه احمق؛ زیرا او می‌خواهد به تو نفع رساند، ضرر می‌رساند. و نه کسی که قطع رحم می‌کند؛ زیرا او در کتاب خدا ملعون است. خداوند متعال فرمود: اگر [از این دستورها] رویگردان شوید جز این انتظار نمی‌رود که در زمین فساد و قطع پیوند خویشاوندی کنید؟ آن‌ها کسانی هستند که خداوند از رحمت خویش دورشان ساخته، گوش‌هایشان را کر و چشمانشان را کور کرده است.»
2 - و نیز فرمود: «انّ اللَّه یحبّ المذنب التوّاب»؛(1552) «همانا خداوند گناهکار بسیار توبه کننده را دوست می‌دارد.»
3 - «التارک للامر بالمعروف و النهی عن المنکر کالنابذ کتاب اللَّه وراء ظهره»؛(1553) «کسی که امر به معروف و نهی از منکر را ترک کند به مانند آن است که کتاب خدا را پشت سر خود پرتاب کرده است.»
4 - «بئس الأخ یرعاک غنیّاً و یقطعک فقیراً»؛(1554) «بد برادری است کسی که تو را در حال بی‌نیازی همراهی کرده و در حال فقر تو را رها نماید.»
5 - «الرضا بمکروه القضاء ارفع درجات الیقین»؛(1555) «راضی بودن به قضای مکروه بالاترین درجه یقین است.»
6 - «سادة الناس فی الدنیا الأسخیاء، و فی الآخرة اهل الدین و اهل الفضل و العلم، لانّ العلماء ورثة الأنبیاء»؛(1556) «بزرگان در دنیا بین مردم سخاوتمندانند و در آخرت اهل دین و اهل فضل و علم می‌باشند؛ زیرا علما، وارثان انبیا هستند.»
7 - «ایّاک و الغیبة، فانّها إدام کلاب النار»؛(1557) «از غیبت بپرهیز؛ زیرا آن، خورشت سگان اهل دوزخ است.»
8 - «انّ قوماً عبدوا اللَّه رهبة فتلک عبادة العبید، و آخرین عبدوه رغبة فتلک عبادة التجّار، و قوماً عبدوا اللَّه شکراً فتلک عبادة الأحرار»؛(1558) «همانا قومی خداوند را از ترس عبادت کردند، که آن عبادت بردگان است. و عده‌ای دیگر او را به جهت رغبت، عبادت کردند که آن عبادت تاجران است. و عده‌ای دیگر او را به جهت شکر و سپاس عبادت کردند که آن عبادت آزادمردان است.»

شهادت امام سجادعلیه السلام‌

شبراوی می‌نویسد: «حضرت سجادعلیه السلام در مدینه با سمّی که به او خورانده شد، از دنیا رحلت نمود».(1559)
دکتر یمانی می‌نویسد: «توفّی علی بن الحسین - رضی الله عنه - فی العشر الثانی من شهر المحرّم سنة اربع وتسعین فی المدینة المنورة عن عمر یناهز الثامنة والخمسین. وما ان تسامع الناس بوفاته حتی ملأ النبأ ارجاء المدینة المنورة فامتلأت القلوب جزناً علیه، وانطلقت الألسنة ثناءً وترحماً ورثاءً له...»؛ «علی بن الحسین - رضی الله عنه - در دهه دوّم از ماه محرّم، سال 91 در مدینه منوره با عمری حدود 58 سال از دنیا رحلت نمود. و هنگامی که خبر وفاتش به مردم رسید قلوب همه بر او محزون شد، زبان‌ها او را مدح و ثنا نموده و در سوک او مرثیه سرودند...».(1560)

امام باقر علیه السلام از دیدگاه اهل سنت‌

بشارت رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم‌

ابن عساکر شافعی دمشقی از ابی الزبیر نقل کرده که گفت: ما نزد جابر بن عبداللَّه بودیم، زمانی که چشمش کور و سنش بالا رفته بود. علی بن الحسین همراه با فرزندش محمّد در حالی که کودکی بود وارد شد و بر جابر سلام کرد، و به فرزندش محمّد فرمود: برو نزد عمویت و بر او سلام کرده و سر او را ببوس. آن فرزند چنین کرد. جابر گفت: این چه کسی بود؟ حضرت علی بن الحسین فرمود: محمّد فرزندم. جابر او را در بغل گرفت و گریست و گفت: ای محمّد! همانا رسول خدا تو را سلام می‌رساند.
حضرت به جابر فرمود: خداوند تو را اصلاح کند، جریان چه بوده است؟ جابر گفت: نزد رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم بودم که حسین بن علی بر او وارد شد، پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم او را در بغل گرفته و بوسید و در کنار خود جای داد. آن‌گاه فرمود: «یولد لابنی هذا ابن یقال له: علیّ، اذا کان یوم القیمة نادی مناد من بطنان العرش: لیقم سید العابدین. فیقوم هو. و یولد له محمّد، اذا رأیته یا جابر فاقرأ علیه السلام منّی و اعلم انّ بقاءک بعده قلیل»؛(1561) «برای این فرزندم فرزندی خواهد آمد که او را علی نامند. هر گاه روز قیامت فرا رسد، منادی از روی عرش صدا خواهد داد: سید عابدین بایستد. در آن هنگام او می‌ایستد. و برای او فرزندی خواهد بود به نام محمّد، هر گاه او را دیدی ای جابر سلام مرا به او برسان. و بدان که زندگی تو بعد از او کم است.»
ابوالزبیر می‌گوید: بعد از این واقعه جابر بیش از چند روزی زنده نماند تا این‌که از دنیا رحلت نمود.

عبادت امام باقرعلیه السلام‌

1 - ذهبی می‌گوید: «آن حضرت شبانه روز «150» رکعت نماز به جا می‌آورد».(1562)
2 - ابن صباغ مالکی از یکی از اهل علم و خیر نقل می‌کند که گفت: من بین مکه و مدینه بودم که ناگهان شبحی را در بیابان مشاهده کردم که گاهی ظاهر و در وقتی غایب می‌شد، تا این‌که به من نزدیک شد، دقت کردم دیدم نوجوانی هفت یا هشت ساله است. بر من سلام نمود و من نیز جواب سلام او را دادم. گفتم: از کجا می‌آیی ای نوجوان؟! فرمود: از جانب خداوند. عرض کردم: به کجا می‌روی؟ فرمود: به سوی خداوند. عرض کردم: زاد و توشه تو چیست؟ فرمود: تقوی. عرض کردم: تو کیستی؟ فرمود: مردی از عرب. عرض کردم: از کدامین عرب؟ فرمود: از قریش. عرض کردم: توضیح بده که پسر چه کسی هستی؟ خداوند تو را عافیت دهد. فرمود: من مردی هاشمی هستم. گفتم: برای من معیّن کن. فرمود: من مردی علوی هستم. آن‌گاه بعد از قرائت اشعاری فرمود: «من ابوجعفر محمّد بن علیّ بن الحسین بن علی بن ابی طالبم». سپس نگاه کردم و کسی را ندیدم، و ندانستم که به زمین فرو رفت و یا به آسمان پر کشید.(1563)
3 - افلح از موالیان امام باقرعلیه السلام می‌گوید: با محمّد بن علی به حجّ می‌رفتیم. چون حضرت وارد مسجدالحرام شد، به خانه خدا نظر کرد و با صدای بلند گریست. به او عرض کردم: پدر و مادرم به فدایت! مردم شما را نظاره می‌کنند، اگر کمی آهسته‌تر گریه کنید بهتر است. حضرت فرمود: وای بر تو ای افلح! چرا گریه نکنم، شاید خداوند از این گریه بر من نظر رحمت نماید تا بتوانم به توسط آن فردای قیامت به فوز نایل شوم. آن‌گاه دور خانه خدا طواف کرد و آمد و در کنار مقام، رکوع به جای آورد. و سر از سجود خود برداشت، ناگهان مشاهده کردم که محلّ سجده‌اش از اشکان چشمش مرطوب است.(1564)
ابن عساکر از مدائنی نقل کرده که گفت: در حالی که محمّد بن علی بن الحسین در آستانه کعبه ایستاده بود، شخصی اعرابی بر او وارد شد و به حضرت عرض کرد: آیا هنگامی که خدا را عبادت می‌کنی مشاهده نموده‌ای؟ حضرت و کسانی که دور او بودند، سرها را به زیر افکندند. آن‌گاه حضرت سر خود را بلند کرده و به او فرمود: من خدایی را که نبینم عبادت نخواهم کرد. او عرض کرد: چگونه او را دیده‌ای؟ حضرت فرمود: «دیده‌ها با مشاهده چشمان او را ندیده است، بلکه قلب‌ها به حقایق ایمان او را دیده است. خداوند به حواس درک نمی‌شود، و به مردم قیاس نمی‌گردد. به نشانه‌ها معروف و به علامات توصیف شده است. در قضاوتش ظلم نمی‌کند. از اشیاء جدا و اشیاء نیز از او جدا است. هیچ چیز همانند او نیست. این است آن خدایی که به جز او خدایی نیست.
اعرابی گفت: خداوند داناتر است که کجا رسالتش را قرار دهد.(1565)

جود امام باقرعلیه السلام‌

اسود بن کثیر می‌گوید: نزد محمّد بن علی (امام باقر) از فقر و جفای برادران شکایت نمودم. حضرت فرمود: بد برادری است کسی که تو را در حال بی نیازی رعایت نموده و در حال فقر تو را رها می‌نماید. آن‌گاه به غلام خود دستور داد تا کیسه‌ای که در آن هفتصد درهم بود آورد و به او فرمود: این را خرج کن و هر گاه تمام کردی مرا خبر ده... .(1566)
ابوالفرج اصفهانی از ابوبکر حضرمی نقل می‌کند که گفت: برای کمیت از (امام) ابی جعفر محمّد بن علی‌علیهما السلام در ایام تشریق در سرزمین منا اجازه گرفتم تا بر حضرت وارد شود. کمیت عرض کرد: فدایت شوم، من در حق شما شعری سروده‌ام که دوست دارم برای شما بخوانم. حضرت فرمود: ای کمیت! در این «ایام معلومات» ذکر خدا کن. کمیت بار دیگر خواسته خود را تکرار کرد. حضرت بر او رقّت نمود و فرمود: اشعارت را بیاور. کمیت قصیده خود را قرائت کرد تا به اینجا رسید:
یصیب به الرامون عن قوس غیرهم
فیا آخراً أسدی له الغیّ أوّل
حضرت دستان خود را به طرف آسمان بلند کرد و عرضه داشت: بار خدایا! کمیت را مورد مغفرت خود قرار ده.
صاعد، غلام کمیت می‌گوید: روزی بر ابی جعفر محمّد بن علی وارد شدیم، حضرت به ما هزار دینار و یک لباس داد. کمیت به حضرت عرض کرد: به خدا سوگند! من به جهت دنیا شما را دوست نداشته‌ام، و اگر دنیا را می‌خواستم نزد کسانی می‌رفتم که مال در دستان آنان است. و لیکن شما را به جهت آخرت دوست دارم. ولی لباسی را که به اجسام شما اصابت کرده به جهت تبرّک قبول می‌کنم، ولی مال را نمی‌پذیرم. لذا مال را ردّ کرده و لباس را پذیرفت.(1567)

معجزات امام باقرعلیه السلام‌

ابوبصیر می‌گوید: روزی به امام باقرعلیه السلام عرض کردم: شما ورثه رسول خدا هستید؟ فرمود: آری. عرض کردم: رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم وارث همه انبیا بود؟ فرمود: وارث تمام علوم انبیا بود. عرض کردم: و شما جمیع علوم رسول خدا را به ارث برده‌اید؟ فرمود: آری. عرض کردم: پس شما قدرت دارید که مرده زنده کرده و کور و کر را شفا داده و به آنچه می‌خورند و آنچه در خانه‌های خود ذخیره می‌کنند خبر دهید؟ حضرت فرمود: آری، ما این امور را به اذن خدا انجام می‌دهیم. آن‌گاه فرمود: نزدیک من آی ای ابابصیر! ابوبصیر در آن زمان کور بود. او گفت: من نزدیک حضرت رفتم. او دست خود را بر صورتم کشید. ناگهان آسمان و کوه و زمین را مشاهده نمودم. حضرت فرمود: آیا دوست داری که این چنین ببینی و حساب تو با خدا باشد، یا این‌که همان طور که بودی باشی و بهشت بر تو باشد؟ عرض کردم: بهشت را ترجیح می‌دهم. آن‌گاه حضرت دستانش را بر صورتم کشید، به آن حالت که بودم بازگشتم.(1568)

امام باقرعلیه السلام از دیدگاه معاصرین

بزرگان علم و فکر از معاصرین امام باقرعلیه السلام همگی بر عظمت و بزرگواری و علم امام باقرعلیه السلام اجماع و اتفاق نموده‌اند:
1 - امام صادق‌علیه السلام
حضرت درباره پدرش امام باقرعلیه السلام فرمود: «کان ابی خیر محمّدیّ یومئذ علی وجه الأرض»؛(1569) «پدرم در آن روز بهترین محمّدها در روی زمین بود.»
2 - محمّد بن منکدر
او که معاصر امام زین العابدین و فرزندش امام محمّد باقرعلیهما السلام بود، درباره حضرت می‌گوید: «ما کنت اری انّ مثل علی بن الحسین یدع خلفاً لفضله وغزارة علمه وحلمه حتی رأیت ابنه محمّداً»؛ «من نمی‌دانستم که علی بن الحسین کسی را در فضل و کثرت علم و حلم به عنوان جانشین خود بگذارد، تا آن‌که فرزندش محمّد را مشاهده نمودم».(1570)
3 - عبداللَّه بن عطاء
او می‌گوید: «ما رأیت العلماء عند احد اصغر منهم عند ابی جعفر محمّد بن علی، لتواضعهم له ومعرفتهم بحقّه وعلمه واقتباسهم منه ولقد رأیت الحکم بن عیینة علی جلالته وسنّه وهو بین یدیه یتعلم منه ویأخذ عنه کالصبیّ بین یدی المعلّم»؛ «من علما را نزد هیچ کس کوچک‌تر از نزد ابی جعفر ندیدم؛ زیرا همگی نسبت به او متواضع بوده و به حق و علم او معرفت داشتند و از او علم اخذ می‌نمودند. حکم بن عیینه را با آن جلالت و سنّ مشاهده کردم که در مقابل او نشسته و از او علم فرا می‌گیرد، آن گونه که کودک به نزد معلّم رفته و از او علم اخذ می‌کند».(1571)
این در حالی است که حکم بن عیینه – بنابر نقل راویان - از بزرگ‌ترین علمای عصر خود بوده است.
مجاهد بن رومی می‌گوید: حَکَم را در مسجد خیف مشاهده کردم، در حالی که علمای مردم همگی عیال او بوده و از او بهره می‌بردند.(1572)
4 - حسن بصری
«ذلک الّذی یشبه کلامه کلام الانبیاء»؛ «محمد باقر کسی است که کلامش شبیه کلام انبیا است».(1573)
5 - ثوری
«سمّی الباقر؛ لأنّه بقر العلم ای شقّه فعرف اصله وعرف خفیه»؛ «او را باقر نامیدند؛ زیرا علم را شکافته و اصل و حقیقتش را معرفت پیدا کرده است».(1574)

امام باقرعلیه السلام از دیدگاه علمای اهل سنت

با مراجعه به تاریخ و کلمات اهل سنت پی می‌بریم که امام باقرعلیه السلام مورد احترام و تعظیم عموم آنان بوده است. اینک به کلمات برخی از آنان اشاره می‌کنیم:
1 - محمّد بن سعد زهری (ت: 230 ه.ق)
او درباره حضرت باقرعلیه السلام می‌گوید: «محمّد من الطبقة الثالثة من التابعین من المدینة، کان عابداً عالماً ثقة»؛ «محمّد از طبقه سوم از تابعین مدینه، مردی عابد، عالم و ثقه بود».(1575)
او همچنین درباره حضرت می‌گوید: «کان ثقة کثیر الحدیث»؛ «او ثقه و کثیر الحدیث بود».(1576)
2 - احمد بن حنبل (ت: 241 ه.ق)
او بر سندی که از امام رضاعلیه السلام تا امام باقرعلیه السلام و از او تا رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم از ذریه حضرت در آن قرار داشت. می‌گوید: «لو قرأت هذا الاسناد علی مجنون لبری‌ء من جنّته»؛ «اگر این سند بر دیوانه‌ای قرائت شود از جنونش بهبودی می‌یابد».(1577)
3 - ابوعثمان عمرو بن بحر جاحظ (ت: 250 ه.ق)
«... وهو سیّد فقهاء الحجاز ومنه ابنه جعفر تعلّم الناس الفقه، وهو الملقّب بالباقر، باقر العلوم، لقّبه به رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله وسلم ...»؛ «... او سید فقهای حجاز است، که مردم فقه را از او و فرزندش جعفر فرا گرفتند. او ملقّب به باقر است، کسی که علم را می‌شکافد. و این لقبی است که رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم بر او گذارده است...».(1578)
4 - حافظ ابونعیم اصفهانی (ت: 430 ه.ق)
«و منهم الحاضر الذاکر الخاشع الصابر، ابوجعفر محمّد بن علیّ الباقر...»؛ «از جمله اولیا، حاضر، ذاکر، خاشع، صابر، ابوجعفر محمّد بن علی الباقر است...».(1579)
5 - فخر رازی (ت: 604 ه.ق)
او در معنای کوثر می‌گوید: «والقول الثالث: الکوثر اولاده... فالمعنی انّه یعطیه نسلاً یبقون علی مرّ الزمان. فانظر کم قتل من اهل البیت ثم العالم ممتلی‌ء منهم ولم یبق من بنی امیّة فی الدنیا احد یعبأ به. ثم انظر کم کان فیهم من الأکابر من العلماء کالباقر والصادق والکاظم والرضاعلیهم السلام...»؛ «قول سوّم آن است که مراد از کوثر اولاد اویند... و مقصود آن است که خداوند به او نسلی عنایت خواهد کرد که در طول زمان باقی خواهند ماند. پس بنگر که چه مقدار از اهل بیت کشته شدند ولی عالم از آنان پر است، و در مقابل از بنی امیه در دنیا کسی که قابل توجه باشد وجود ندارد. نظر کن چه افرادی از بزرگان علما؛ همانند باقر و کاظم و صادق و رضاعلیهم السلام در میان آنان وجود دارد...».(1580)
6 - محمّد بن طلحه شافعی (ت: 652 ه.ق)
«هو باقر العلم وجامعه وشاهر علمه ورافعه... صفا قلبه وزکا علمه وطهرت نفسه وشرفت اخلاقه وعمرت بطاعة اللَّه اوقاته ورسخت فی مقام التقوی قدمه...»؛ «او شکافنده علم و جمع کننده آن، و شهرت دهنده و بالا برنده علم و... بود. کسی که قلبش باصفا و عملش تزکیه شده و نفسش پاک و اخلاقش با شرف بود. تمام اوقاتش به طاعت خدا مشغول و در مقام تقوا ثابت قدم بود...».(1581)
7 - سبط بن جوزی (ت: 654 ه.ق)
«هو ابوجعفر محمّد بن علیّ بن الحسین بن علی بن ابی طالب... وانّما سمّی الباقر من کثرة سجوده، بقر السجود جبهته ای فتحها ووسعها. وقیل: لغزارة علمه»؛(1582) «او ابوجعفر محمّد بن علی بن ابی طالب است... او را به جهت کثرت سجودش باقر نامیدند؛ زیرا سجده پیشانی‌اش را شکافته و باز کرده بود. و برخی گفته‌اند او را به جهت فراوانی علمش باقر نامیده‌اند...».
8 - ابن ابی الحدید معتزلی (ت: 655 ه.ق)
او در شرح نهج البلاغه، کلام جاحظ را نقل کرده و آن را تقریر نموده است.(1583) وی همچنین می‌گوید: «کان محمّد بن علی بن الحسین... سیّد فقهاء الحجاز...»؛(1584) «محمّد بن علی بن الحسین... بزرگ فقهای حجاز بود...».
9 - محمّد بن احمد بن ابی بکر قرطبی (ت: 671 ه.ق)
او در تفسیر آیه «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً...»(1585) می‌گوید: «و منه الباقر لابی جعفر محمّد بن علی زین العابدین؛ لأنّه بقر العلم وعرف اصله‌ای شقّه»؛(1586) «... از همین ماده است اسم باقر برای ابی جعفر محمّدبن علی زین العابدین؛ زیرا او علم را شکافت و به اصل آن معرفت نمود».
10 – ابو زکریّا محیی الدین بن شرف نووی (ت: 676 ه.ق)
او درباره حضرت باقرعلیه السلام می‌گوید: «هو تابعی جلیل، امام بارع، مجمع علی جلالته، معدود فی فقهاء المدینة وأئمتهم»؛(1587) «او تابعی جلیل، امامی نمونه است. کسی که بر جلالتش اجماع بوده و در جمله فقهای مدینه و امامان فقها به حساب می‌آید».
11 - ابوالعباس ابن خلکان (ت: 681 ه.ق)
«... کان الباقر عالماً سیّداً کبیراً. وانّما قیل له الباقر، لأنّه تَبَقّر فی العلم»؛(1588) «... باقر، مردی عالم، سیّد و کبیر بود. او را باقر نامیده‌اند؛ زیرا در علم وسعت داد».
12 - ابن منظور مصری (ت: 711 ه.ق)
«و کان یقال لمحمّد بن علی بن الحسین بن علی، الباقر - رضوان اللَّه علیهم -؛ لأنّه بقر العلم وعرف اصله واستنبط فرعه وتبقّر فی العلم»؛(1589) «... به محمّد بن علی بن الحسین بن علی - رضوان اللَّه علیهم - باقر گفته‌اند؛ زیرا علم را شکافت و اصل آن را شناخته و فرع آن را استنباط نموده و در علم وسعت داد».
13 - شمس الدین ذهبی (ت: 748 ه.ق)
«و کان من فقهاء المدینة. وقیل له الباقر؛ لأنّه بقر العلم ای شقّه وعرف اصله وخفیّه»؛(1590) «او از فقهای مدینه به حساب می‌آمد. به او باقر گفته‌اند؛ زیرا علم را شکافته و اصل و ریشه آن را شناخته است».
14 - عبداللَّه بن اسعد یافعی (ت 768 ه.ق)
«و هو والد جعفر الصادق، لقّب بالباقر؛ لأنّه بقر العلم ای شقّه وتوسّع فیه»؛(1591) «... او که پدر جعفر صادق است، به باقر ملقّب گردید؛ زیرا علم را شکافته و در آن وسعت داد».
15 - ابن کثیر دمشقی (ت: 774 ه.ق)
«و هو محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب القرشی الهاشمی ابوجعفر الباقر... وهو تابعی جلیل، کبیر القدر کثیراً، احد اعلام هذه الأمة علماً وعملاً وسیادة وشرفاً... حدّث عنه جماعة من کبار التابعین وغیرهم...»؛(1592) «او محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب، قرشی، هاشمی، ابوجعفر باقر است... او تابعی جلیل، بسیار بزرگ مقدار، یکی از بزرگان این امت از حیث علم و عمل و بزرگی و شرف است... از او جماعتی از بزرگان تابعین و دیگران روایت نقل کرده‌اند...».
16 - محمّد بن یعقوب فیروزآبادی (ت: 817 ه.ق)
«و الباقر محمّد بن علی بن الحسین لتبحّر فی العلم»؛(1593) «و باقر؛ محمّد بن علی بن الحسین به جهت تبحّر در علم، او را باقر نامیدند».
17 - حافظ احمد بن علی بن حجر عسقلانی (ت: 852 ه.ق)
«محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب. ابوجعفر الباقر، ثقة، فاضل من الرابعة»؛(1594) «محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب، ابوجعفر باقر، ثقه، فاضل و از طبقه چهارم است».
18 - ابن صبّاغ مالکی (ت: 855 ه.ق)
«و امّا مناقبه فکثیرة عدیدة واوصافه فحمیدة جلیلة»؛(1595) «و امّا مناقب او بسیار و اوصاف او پسندیده و جلیل است».
19 - شمس الدین محمّد بن طولون (ت: 953 ه.ق)
«و کان الباقر عالماً سیداً کبیراً وانّما قیل له الباقر لأنّه تبقر فی العلم ای توسّع»؛(1596) «... باقر، شخصی عالم و بزرگ مرد بود، او را به جهت توسعه در علم، باقر نامیدند».
20 - احمد بن حجر هیتمی مکّی (ت: 974 ه.ق)
«وارثه منهم عبادة وعلماً وزهادة ابوجعفر محمّد الباقر... فلذلک هو اظهر من مخبّات کنوز المعارف وحقائق الأحکام والحکم واللطائف»؛(1597) «... وارث علی بن الحسین در عبادت و علم و زهد، ابوجعفر محمّد باقر بود. او را به جهت شکافتن علم باقر نامیدند... به همین جهت است که او گنج‌های معارف و حقایق احکام و حِکَم و لطایف را آشکار ساخت...».
21 - ابن عماد حنبلی (ت: 1089 ه.ق)
«و کان من فقهاء المدینة، وقیل له الباقر لأنّه بقر العلم ای شقه وعرف اصله وخفیّه وتوسع فیه»؛(1598) «او از فقهای مدینه به حساب می‌آمد. و به جهت شکافتن علم و شناختن اصل و مخفی آن و توسعه در آن، باقر نامیده‌اند».
22 - محمد بن عبدالباقی زرقانی مالکی (ت: 1122 ه.ق)
«محمّد الباقر بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب الهاشمی الثقة الفاضل من سادات آل البیت»؛(1599) «محمّد باقر فرزند علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب، هاشمی، ثقه، فاضل، از سادات آل بیت بود».
23 - شیخ عبداللَّه بن عامر شبراوی (ت: 1171 ه.ق)
«و مناقبه - رضی الله عنه - باقیة علی ممرّ الأیام، وفضائله قد شهد له بها الخواص والعام»؛(1600) «مناقب او در طول ایّام باقی است و فضایلش را خاص و عام به آن شهادت داده است».
24 - محمّد بن علی صبّان (ت: 1206 ه.ق)
«و امّا محمّد الباقر - رضی الله عنه - فهو صاحب المعارف واخو الدقائق واللطائف، ظهرت کراماته وکثرت فی السلوک اشارته»؛(1601) «و امّا محمّدباقر؛ پس او صاحب معارف و دارای دقایق و لطایف است. کراماتش ظاهر شده، و اشاراتش در سلوک بسیار است...».
25 - شیخ یوسف بن اسماعیل نهبانی
«محمّد الباقر بن علیّ زین العابدین بن الحسین - رضی الله عنه - احد ائمة ساداتنا آل البیت الکرام واوحد اعیان العلماء الاعلام»؛(1602) «محمّد باقر فرزند علی بن الحسین، یکی از امامان سادات آل بیت کرام و یکی از اعیان علمای اعلام است».
27 - فرید وجدی
«کان الباقر عالماً نبیلاً وسیداً جلیلاً. وسمّی الباقر لأنّه بقر العلم ای توسّع فیه»؛(1603) «باقر، عالمی فرزانه و آقایی بزرگوار بود، او را به جهت گسترش علمش باقر نامیدند».
28 - احمد ابن تیمیه حرّانی
«ابو جعفر محمّد بن علی من خیار اهل العلم والدین وقیل: انّما سمّی الباقر لأنّه بقر العلم»؛(1604) «ابوجعفر محمّد بن علی از بهترین‌های اهل علم و دین بود. گفته شده: او را باقر نامیدند؛ زیرا علم را می‌شکافت».
29 - عبدالرحمن شرقاوی، شیخ ازهر
«الامام محمّد الباقر، هو اعلم اهل زمانه بالقرآن وتفسیره وبالحدیث والفقه»؛(1605) «امام محمد باقر؛ او اعلم اهل زمان خود به قرآن و تفسیر و حدیث و فقه بود».
30 - سید عفیفی، از علمای ازهر
«محمّد الباقر هو ابن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب، لقّب بالباقر لأنّه تبقر فی العلم ای توسع فیه. وکان عالماً کبیراً سیّد بنی هاشم»؛(1606) «محمّد باقر، از فرزندان علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب بود، که به جهت توسعه در علم، باقر نامیده شد. او عالمی بزرگ، و سید بنی هاشم بود».

تصریح به امامت

برخی از علمای اهل سنت به امامت او در علم و سیاست تصریح نموده‌اند:
1 - شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان ذهبی
«ابوجعفر الباقر، سیّد امام فقیه، یصلح للخلافة»؛ «ابوجعفر باقر، سیّد، امام، فقیه و کسی بود که برای خلافت صلاحیت داشت».(1607)
و در جایی دیگر می‌گوید: «و کان احد من جمع بین العلم والعمل والسؤدد والشرف والثقة والرزانة وکان اهلاً للخلافة»؛(1608) «او یکی از کسانی بود که بین علم و عمل و بزرگواری و شرف و وثاقت، جمع نموده بود. او اهلیت بر خلافت را داشت...».
2 - صلاح الدین خلیل بن ابیک صفدی
«... وکان احد من جمع العلم والفقه والدیانة والثقة والسؤدد وکان یصلح للخلافة»؛(1609) «... او یکی از کسانی بود که علم و فقه و دیانت و وثاقت و بزرگواری را جمع کرده و برای خلافت صالح بود...».
3 - محمد پارسا بخاری
«و من ائمة اهل البیت ابوجعفر محمّد الباقر، سمّی بذلک؛ لأنّه بقر العلم ای شقّه فعرف اصله وعلم خفیّه... وهو تابعیّ جلیل، امام بارع، مجمع علی جلالته وکماله...»؛(1610) «از امامان اهل بیت، ابوجعفر محمّد باقر است، که به جهت شکافتن علم، او را باقر نامیدند. او اصل علم را شناخته و به حقیقت آن عارف گشته است... او تابعی جلیل، امام بارع است. کسی که بر جلالت و کمالش اجماع است...».
4 - ابن صبّاغ مالکی
«و کان محمّد بن علیّ بن الحسین‌علیه السلام مع ما هو علیه من العلم والفضل والسؤدد والرئاسة والامامة، ظاهر الجود فی الخاصة والعامة، مشهور الکرم فی الکافة، معروفاً بالفضل والاحسان مع کثرة عیاله وتوسط حاله»؛(1611) «محمد بن علی بن الحسین‌علیه السلام، با وجود علم و فضل و بزرگواری و ریاست و امامت، اهل جود به خاص و عام بود. او مشهور به کرم بر همه بود. او باکثرت عیال و متوسط الحال بودن در مال، معروف به فضل و احسان بود».
5 - یوسف بن اسماعیل نهبانی
«محمّد الباقر بن علی زین العابدین بن الحسین - رضی الله عنه - احد ائمة ساداتنا آل البیت الکرام واوحد اعیان العلماء الاعلام»؛(1612) «محمد باقر فرزند علی، زین العابدین فرزند حسین - رضی الله عنه -، یکی از امامان سادات ما آل بیت کرام و برترین علمای اعلام است».
6 - احمد بن یوسف قرمانی
«و کان خلیفة ابیه من بین اخوته ووصیّه والقائم بالامامة من بعده. ولم یظهر عن احد من اولاد الحسن والحسین من علم الدین والسنن وعلم القرآن والسیر وفنون الآداب ما ظهر عن ابی جعفر»؛(1613) «...او از بین برادرانش جانشین پدرش و قائم مقام امامت بعد از او بود. و از هیچ یک از اولاد حسن و حسین در علم دین و سنن و علم قرآن و تاریخ و فنون آداب، به مقدار آنچه از ابی جعفر رسیده، ظاهر نشده است».
7 - محمد ابوزهره از بزرگان مصر
«و کان محمّد ابنه وریثه فی امامة العلم ونیل الهدایة، ولذا کان مقصد العلماء من کل البلاد الاسلامیة، وما زار احد المدینة الّا عرج علی بیت محمّد الباقر یأخذ عنه»؛(1614) «محمّد فرزند زین العابدین وارث او در امامت علم و نیل به هدایت بود. و لذا مقصد علمای همه کشورهای اسلامی بود. هیچ کس به زیارت مدینه نمی‌آمد جز آن‌که وارد خانه او شده و از آن حضرت اخذ علم می‌کرد».

شهادت امام باقرعلیه السلام‌

ابن صبّاغ مالکی می‌گوید: «امام باقرعلیه السلام وصیت نمود تا در لباسی که در آن نماز به جای می‌آورده، کفن شود. و از فرزندش جعفر صادق‌علیه السلام روایت شده که فرمود: من نزد پدرم بودم در آن روزی که از دنیا رحلت نمود، حضرت به اموری در غسل و تکفین و دخول قبرش وصیت نمود... .
گفته می‌شود که در زمان ابراهیم بن ولید بن عبدالملک او را سم دادند».(1615)

امام صادق علیه السلام از دیدگاه اهل سنت‌

ولادت و وفات امام صادق‌علیه السلام‌

ابن خلکان می‌گوید: «الامام جعفر بن محمّد الصادق، هو الامام السادس من ائمة اهل البیت الطاهر - رضی الله عنه - ولقّب بالصادق لصدقه فی مقاله وفضله اشهر من ان یذکر. ولد عام 80 وتوفّی عام 148 ودفن فی البقیع جنب قبر ابیه محمّد الباقر وجدّه علیّ زین العابدین وعمّ جده الحسن بن علی - رضی الله عنه - فللَّه درّه من قبر ما اکرمه واشرفه»؛ «امام جعفر صادق‌علیه السلام ششمین امام از امامان اهل بیت عصمت و طهارت‌علیهم السلام است. او به جهت صدق در گفتار، به صادق ملقب شد. و فضل او مشهورتر از آن است که ذکر شود. در سال 80 متولد شد و در سال 148 وفات یافت. او در بقیع کنار قبر پدرش محمّد باقر و جدّش زین العابدین و عمویش حسن بن علی - رضی اللَّه عنهم - مدفون شد. خدا او را جزای خیر دهد چه قبر با کرامت و شرفی دارد».(1616)
2 - ابن صبّاغ مالکی می‌گوید: «روی عنه جماعة من اعیان الأئمة مثل یحیی بن سعید وابن جریج ومالک بن انس والثوری وابوعیینة وابوحنیفة وشعبة وابوایوب السجستانی وغیرهم»؛ «جماعتی از اعیان ائمه؛ از جمله: یحیی بن سعید، ابن جریج، مالک بن انس، ثوری، ابوعیینه، ابوحنیفه، شعبه، ابوایوب سجستانی و دیگران از او روایت کرده‌اند».(1617)
3 - سیوطی می‌گوید: «انّ الامام قام بالتحدیث عن جدّه وآبائه عند ما اندفع المسلمون إلی تدوین احادیث النبیّ‌صلی الله علیه وآله وسلم بعد الغفلة الّتی استمرّت إلی عام 143»؛ «همانا امام صادق‌علیه السلام قیام به حدیث از جدّ و آبائش نمود هنگامی که مسلمانان به سوی تدوین حدیث پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم روی آوردند، و این بعد از غفلتی بود که تا سال 143 در این زمینه ادامه داشت».(1618) 4 - ابن خلکان می‌گوید: «او در ماه شوال، سال 148 در مدینه وفات یافت. و در بقیع در مقبره‌ای که در آن محمد باقر و جدّش علی زین العابدین، و عموی جدّش حسن بن علی مدفون بودند، به خاک سپرده شد...».(1619)
5 - احمد بن یوسف قرمانی می‌گوید: «... در مدینه، به سال 80 ه.ق متولد شد... و گفته شده که در زمان منصور با سم از دنیا رحلت نمود و در بقیع مدفون شد...».(1620)

علم امام صادق‌علیه السلام‌

ابوحنیفه می‌گوید: «من فقیه‌تر از جعفر بن محمّد ندیدم. هنگامی که منصور او را خواست، کسی را نیز به دنبال من فرستاد و گفت: ای اباحنیفه! همانا مردم فریفته جعفر بن محمّد شده‌اند، پس مسائلی دشوار را آماده ساز تا او را امتحان کنی. ابوحنیفه می‌گوید: من چهل مسئله را آماده ساختم. منصور که در «حیره» بود کسی به سوی من فرستاد. من بر او وارد شده و مشاهده نمودم که جعفر بن محمّد در طرف راست او نشسته است. او را که دیدم هیبتش مرا گرفت، به حدّی که هرگز از منصور چنین هیبتی در دل نداشتم. بر او سلام کردم. او به دستش اشاره کرد و من نشستم. آن‌گاه منصور رو به امام صادق‌علیه السلام کرد و گفت: ای اباعبداللَّه! این ابوحنیفه است. حضرت فرمود: آری... آن‌گاه رو به من کرده و گفت: ای اباحنیفه! سؤال‌هایت را از اباعبداللَّه (جعفر صادق‌علیه السلام) بپرس. من شروع به سؤال نمودم و او نیز جواب می‌داد و می‌فرمود: شما چنین می‌گویید. و اهل مدینه چنین می‌گویند، و ما چنین می‌گوییم. چه بسا ما آن‌ها را متابعت می‌کنیم و چه بسا مخالفت می‌نماییم. او می‌گوید: من تا چهل مسئله را از آن حضرت سؤال کردم. آن‌گاه ابوحنیفه گفت: آیا ما روایت نشده‌ایم که داناترین مردم کسی است که به اختلاف مردم داناتر باشد.(1621)
استاد محمّد ابوزهره می‌نویسد: «علمای اسلام با همه اختلاف طوایفشان، بر امری همانند فضیلت و علم امام صادق‌علیه السلام اجماع نکرده‌اند. امامان اهل سنت آنان که معاصر ایشان بودند از او تلقّی کرده و اخذ علم نموده‌اند. مالک و کسانی که در طبقه او بوده‌اند؛ همانند: سفیان بن عیینه و سفیان ثوری و بسیاری دیگر از علما از او اخذ کرده‌اند. ابوحنیفه با این‌که تقریباً هم سنّ او بوده است از او اخذ کرده و او را اعلم مردم دانسته است؛ زیرا آن حضرت اعلم مردم به اختلاف میان آنان بود. و نیز جماعت بسیاری از تابعین؛ از آن جمله: یحیی بن سعید انصاری و ایوب سختیانی و ابان بن تغلب و ابوعمرو بن علاء و بسیاری از امامان تابعین در فقه و حدیث از او اخذ علم و حدیث کرده‌اند...».(1622)
همو در ادامه می‌گوید: «امام صادق‌علیه السلام علم فیزیک و شیمی را تدریس کرده، و لذا جابر بن حیّان شاگردش، از او رساله‌هایی را نقل کرده است. و ابن خلکان به آن رساله‌ها در «وفیات الاعیان» اشاره نموده است. و همچنین تمام علومی را که در عصرش شایع بود، تدریس کرده است... بالاتر از این علوم، امام صادق‌علیه السلام آگاهی و علم به اخلاق و موجبات فساد آن داشته، و این علم را به جهت اشراق و معنویّت روح و کثرت تجارب و التزام طریق حق به او داده شده است...».(1623)

اخلاص امام صادق‌علیه السلام‌

استاد محمّد ابوزهره می‌گوید: «امام صادق‌علیه السلام در طلب حقیقت از هر هوای نفس یا عرضی از اعراض دنیا بری و مجرّد بود. هیچ گاه به دنبال دنیا نبود، و به دنبال امری که شباهت به شهوات داشته یا شبهه‌ناک بود نمی‌رفت، بلکه به دنبال طلب حقایق روشن و واضح و طلب حق به جهت خود حق بود... و هر گاه امری که در آن شبهه بود بر او وارد می‌شد، اخلاصش او را به حقیقت آن رهنمون می‌ساخت... .
اخلاص از مثل امام صادق‌علیه السلام ناشی از معدن او است؛ زیرا او از شجره نبوت است، و اصل اخلاص در آن بیت طاهر ثابت است... آنان اخلاص را از یک‌دیگر به ارث برده و فرع از اصل اخذ کرده است. آنان هر چیزی را فقط به خاطر خدا دوست دارند و این را از اصل ایمان و ظواهر یقین می‌دانند؛ زیرا پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «لایؤمن أحدکم حتّی یحبّ الشی‌ء الاّ للَّه...»؛(1624) «ایمان نمی‌آورد یکی از شما تا این‌که چیزی را به جز برای خود دوست ندارد.»

سخاوت امام صادق‌علیه السلام‌

ابوزهره می‌گوید: «بسیاری از مفسرین می‌گویند: آیه «وَیُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَیَتِیماً وَأَسِیراً»؛(1625) «و غذا [ی خود] را با این‌که به آن علاقه [و نیاز] دارند، به مسکین و یتیم و اسیر می‌دهند.» در شأن علی بن ابی طالب‌علیه السلام نازل شده است... مسلّم آن است که علی بن ابی طالب‌علیه السلام از سخی‌ترین افراد صحابه، بلکه از سخی‌ترین عرب بود. نسل و ذریه او نیز بعد از آن حضرت همین طور بودند. علیّ زین العابدین غذا را شبانه به دوش می‌کشید تا درب خانه‌های مستمندان توزیع نماید... .
هیچ غریب به نظر نمی‌رسد که امام صادق‌علیه السلام که در آن بیت کریم رشد کرده سخی و اهل جود باشد. او کسی بود که به مستحقّان عطا می‌کرد. همیشه برخی از پیروانش را امر می‌کرد تا کارهایی را که در آن خسارت بوده تحمل کنند و به سبب آن ایجاد خصومت بین مردم ننمایند. او می‌فرمود: «لایتمّ المعروف الاّ بثلاثة: بتعجیله، و تصغیره و ستره»؛ «کار خیر به جز با سه چیز تمام نخواهد شد: با عجله کردن، کوچک شمردن و پوشاندن آن.»
و لذا در بیشتر اوقات عطا را مخفی می‌کرد، و در این امر به جدّش علی بن الحسین اقتدا می‌نمود. هر گاه قحطی می‌رسید انبانی از نان و گوشت و دراهم را برداشته و به پشت خود می‌انداخت، آن‌گاه آن‌ها را بین مستمندان اهل مدینه توزیع می‌کرد، و این در حالی بود که کسی نمی‌دانست چه کسی است که این‌ها را عطا می‌کند، تا وقتی که حضرت از دنیا رحلت نمود، و آنچه که مخفی بود بر ملا شد... در کتاب «حلیة الاولیاء» آمده است: "جعفر بن محمّد آن قدر به مستمندان کمک می‌کرد که بر عیالش چیزی باقی نمی‌ماند"».(1626)

بردباری و گذشت امام صادق‌علیه السلام‌

استاد ابوزهره می‌نویسد: «امام صادق مردی باگذشت و کریم بود، و هرگز زشتی و اسائه ادب را مقابله به مثل نمی‌کرد؛ بلکه با عمل بهتر، آن را جواب می‌داد، و در این کار به دستور خدا عمل می‌کرد که فرمود: «اِدْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذی بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ»؛(1627) «بدی را با نیکی دفع کن، ناگاه [خواهی دید] همان کس که میان تو و او دشمنی است، گویی دوستی گرم و صمیمی است.»
و همیشه می‌فرمود: «اذا بلغک عن أخیک شی‌ء یسؤک فلاتغتم، فان کنت کما یقول القائل کانت عقوبة قد عجلت، و ان کنت علی غیر ما یقول کانت حسنة لم تعلمها»؛ «هر گاه تو را از برادرت چیزی رسید که تو را ناراحت می‌کند غمگین مشو؛ زیرا اگر آن طور که او می‌گوید هستی، آن عقوبتی است که در آن تعجیل شده، و اگر تو بر غیر آن چیزی هستی که او می‌گوید، اسائه او برای تو حسنه‌ای است که تو آن را انجام نداده‌ای.»
او با افرادی که معاشرت داشت یا آن‌ها که خدمتکار او بودند با مدارا و مهربانی رفتار می‌نمود. در این زمینه روایت شده که حضرت غلام خود را به دنبال کاری فرستاد ولی او کندی کرد. حضرت به دنبال او به راه افتاد. او را مشاهده کرد که به خواب فرو رفته است، لذا بر بالای سر او نشست و شروع به باد زدن او نمود تا آن‌که بیدار شد. حضرت به او فرمود: این طور نمی‌شود، هم شب می‌خوابی و هم روز، شب برای تو باشد و روز برای ما... .
روایت شده که هر گاه به او خبر می‌رسید که شخصی پشت سرش دشنام داده است بر می‌خاست و آماده نماز می‌شد و نمازی طولانی به جای می‌آورد، آن‌گاه از خداوند طلب می‌کرد که آن شخص را مؤاخذه نکند.
حضرت فرمود: «ما نقص مال من صدقة، و مازاد عبد بالعفو الاّ عزّا، و من تواضع للَّه رفعه اللَّه»؛ «هیچ مالی با صدقه دادن کم نشد، و هیچ بنده‌ای با عفو به جز عزت زیاد نکرد. و هر کس برای خداوند تواضع کند خداوند او را بالا می‌برد.»
همانا حلم و گذشت، اخلاق رهبران فکر و داعیان به حقّ است، همان‌گونه که خداوند متعال فرمود: «اُدْعُ إِلی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ»؛(1628) «با حکمت و اندرز نیکو، به راه پروردگارت دعوت نما! و با آن‌ها به روشی که نیکوتر است، استدلال و مناظره کن!» همان‌گونه که خداوند به پیامبرش و هر هدایت‌گر و هر مؤمنی امر کرده و فرمود: «خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ»؛(1629) « [به هر حال با آن‌ها مدارا کن و عذرشان را بپذیر، و به نیکی‌ها دعوت نما، و از جاهلان روی بگردان [و با آنان ستیزه مکن .»
غلظت، موجب جفا و انتقام، و تولید کننده حقد و کینه است. و این با آنچه امام صادق‌علیه السلام از دعوت به حق به آن آراسته شده سازگاری ندارد. و لذا خداوند متعال به پیامبرش فرمود: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ»؛(1630) «به [برکت رحمت الهی، در برابر آنان [= مردم نرم [و مهربان] شدی! و اگر خشن و سنگدل بودی، از اطراف تو، پراکنده می‌شدند. پس آن‌ها را ببخش و برای آن‌ها آمرزش بطلب! و در کارها، با آنان مشورت کن! اما هنگامی که تصمیم گرفتی، [قاطع باش! و] بر خدا توکل کن! زیرا خداوند متوکلان را دوست دارد.»(1631)

مناظره امام صادق‌علیه السلام با ابوحنیفه‌

ابوحنیفه و عبداللَّه بن ابی شبرمه و ابن ابی لیلی بر جعفر بن محمّد الصادق‌علیه السلام وارد شدند. حضرت به ابن ابی لیلی فرمود: این چه کسی است که همراه تو است؟ عرض کرد: این مردی است که دارای بصیرت و نفوذ در دین است.
حضرت فرمود: گویا او در امر دین به رأی خود قیاس می‌کند؟ گفت: آری. حضرت به ابی حنیفه فرمود: اسم تو چیست؟ گفت: نعمان. حضرت فرمود: در تو نمی‌بینم که چیزی را به خوبی بدانی؟ آن‌گاه حضرت شروع به طرح مسائلی نمود. در تمام موارد ابوحنیفه جوابی نداشت که بدهد، آن‌گاه حضرت فرمود: ای نعمان! پدرم از جدّم حدیث نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: اوّل کسی که امر دین را به رأی خود قیاس کرد ابلیس بود. خداوند متعال به او فرمود: سجده کن بر آدم. او در جواب گفت: «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ»؛(1632) «من از او بهترم؛ زیرا مرا از آتش خلق کردی و او را از گل آفریدی.» پس هر کس دین را به رأی خود بگوید، خداوند او را در روز قیامت با ابلیس مقرون سازد؛ زیرا او را در قیاس متابعت کرده است.
ابن شبرمه می‌گوید: آن‌گاه حضرت از ابوحنیفه سؤال کرد: کدام یک از این دو اعظم است: کشتن انسان یا زنا؟ ابوحنیفه گفت: کشتن انسان. حضرت فرمود: پس چرا خداوند - عزّوجلّ - در قتل نفس دو شاهد را کافی دانسته ولی در زنا چهار شاهد را لازم می‌داند؟
باز فرمود: کدام یک اعظم است: نماز یا روزه؟ ابوحنیفه گفت: نماز. حضرت فرمود: پس چه شده حائض را که روزه خود قضا می‌کند ولی نماز خود را قضا نمی‌نماید؟ وای بر تو! قیاست چگونه حکم می‌کند؟ از خدا بترس و در دین به رأی خود قیاس مکن.(1633)

امام صادق‌علیه السلام از دیدگاه معاصرین خود

امام صادق‌علیه السلام شخصیتی ممتاز نزد عموم مسلمانان هم عصر خود بود. اینک به سخنان برخی از معاصران آن حضرت اشاره می‌کنیم:
1 - ابوحنیفه، نعمان بن ثابت (ت: 150 ه.ق)
او می‌گفت: «جعفر بن محمّد افقه من رأیت»؛(1634) «جعفر بن محمّد فقیه‌ترین کسی است که من دیده‌ام».
و یا: «لولا السنتان لهلک النعمان»؛(1635) «اگر آن دو سالی که از چشمه گوارای امام صادق‌علیه السلام بهره برده‌ام نبود، هلاک شده بودم.»
حافظ شمس الدین محمّد بن محمّد جزری می‌گوید: «و ثبت عندنا انّ کلاً من الامام مالک وابی حنیفة صحب الامام اباعبداللَّه جعفر بن محمّد الصادق حتی قال ابوحنیفة: مارأیت افقه منه...»؛(1636) «نزد ما ثابت شده که هر کدام از مالک و ابو حنیفه با امام اباعبداللَّه جعفر بن محمّد صادق مصاحبت داشته‌اند، حتی این‌که ابوحنیفه گفته است: من فقیه‌تر از او را نیافتم...».
2 - مالک بن انس (ت: 179 ه.ق)
«ما رأت عین ولا سمعت اذن ولا خطر علی قلب بشر افضل من جعفر بن محمّد الصادق علماً وعبادة وورعاً»؛(1637) «... هرگز چشمی ندیده و گوشی نشنیده و افضل از جعفر بن محمد صادق در علم و عبادت و ورع به قلب بشری خطور نکرده است».
و نیز گفته است: «کنت آتی جعفر بن محمّد وکان کثیر التبسّم، فاذا ذکر عنده النبیّ اخضرّ واصفرّ، وما رأیته قطّ یحدّث عن رسول اللَّه الّا عن طهارة»؛(1638) «من خدمت جعفر بن محمد می‌رسیدم، در حالی که او زیاد تبسّم می‌نمود. و هر گاه که نام پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نزد او برده می‌شد رنگش سبز و زرد می‌شد. و هرگز او را ندیدم که بدون وضو از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم حدیث نقل کند».
3 - ابوجعفر منصور
«انّه لیس من اهل بیت الّا وفیهم محدّث وانّ جعفر بن محمّد محدّثنا الیوم»؛ «... در هر زمانی از اهل بیت یک نفر محدّث وجود دارد، و همانا جعفر بن محمّد امروز محدّث است».(1639)

امام صادق‌علیه السلام از دیدگاه علمای اهل سنت‌

با مراجعه به کلمات مورّخین و صاحبان تراجم و رجال از اهل سنت پی می‌بریم که امام صادق‌علیه السلام از موقعیّت و منزلت بالایی نزد آنان برخوردار بوده است. اینک به کلمات برخی از آنان راجع به حضرت اشاره می‌کنیم:
1 - احمد بن حنبل (ت: 241 ه.ق).
او در تعلیقه خود بر سندی که در آن امام صادق‌علیه السلام وجود دارد، می‌گوید: «لو قرأت هذا الإسناد علی مجنون لبری‌ء من جنته»؛ «اگر این سند بر مجنونی قرائت شود از جنونش بهبودی می‌یابد».(1640)
2 - ابوعثمان عمرو بن بحر جاحظ (ت: 250 ه.ق)
«... وجعفر بن محمّد الّذی ملأ الدنیا علمه وفقهه. ویقال: انّ اباحنیفة من تلامذته وکذلک سفیان الثوری...»؛ «... و جعفر بن محمّد؛ کسی که علم و فقه‌اش دنیا را فراگرفته است و گفته می‌شود که ابوحنیفه و سفیان ثوری از شاگردان او بوده‌اند...».(1641)
3 - محمّد بن ادریس، ابوحاتم رازی (ت: 277 ه.ق)
او درباره امام صادق‌علیه السلام می‌گوید: «جعفر بن محمّد ثقة لایسأل عن مثله»؛ «جعفر بن محمّد ثقه است و او بی‌نیاز از تحقیق است».(1642)
4 - محمّد بن حبّان بن احمد، ابوحاتم تمیمی بستی (ت: 354 ه.ق)
او می‌گوید: «جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب - رضی الله عنه - کنیته ابوعبداللَّه، یروی عن ابیه، وکان من سادات اهل البیت فقهاً وعلماً وفضلاً. روی عنه الثوری ومالک وشعبة والناس»؛ «جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب - رضوان اللَّه علیهم - کنیه او ابوعبداللَّه است. از پدرش روایت نقل می‌کند. او از سادات اهل بیت در فقه و علم و فضل است. ثوری و مالک و شعبه و مردم از او روایت نقل کرده‌اند...».(1643)
5 - عبداللَّه بن عدی جرجانی (ت: 365 ه.ق)
«و جعفر من ثقات الناس کما قال یحیی بن معین»؛ «و جعفر - علیه السلام - از ثقات مردم بود، همان‌گونه که یحیی بن معین گفته است».(1644)
6 - ابوعبدالرحمن سلمی (ت: 412 ه.ق)
او در کتاب «طبقات مشایخ الصوفیة» می‌گوید: «جعفر الصادق فاق جمیع أقرانه من اهل البیت وهو ذو علم غزیر فی الدین وزهد بالغ فی الدنیا وورع تام عن الشهوات وادب کامل فی الحکمة»؛ «جعفر صادق‌علیه السلام سرآمد تمام هم‌ردیفان خود از اهل بیت بود. او دارای علم بسیار در دین، و زهد فراوان در دنیا، و ورع تام از شهوات و ادب کامل در حکمت بود».(1645)
7 - ابوالفتح محمّد بن عبدالکریم شهرستانی (ت: 548 ه.ق)
«جعفر بن محمّد الصادق هو ذو علم غزیر وادب کامل فی الحکمة وزهد فی الدنیا وورع تام عن الشهوات وقد اقام بالمدینة مدة یفید الشیعة المنتمین إلیه ویفیض علی الموالین له اسرار العلوم...»؛ «جعفر بن محمّد صادق، دارای علم بسیار و ادب کامل در حکمت و زهد در دنیا و ورع تام از شهوات بود. او مدتی در مدینه اقامه کرد و به شیعیان منسوب به خود افاده رسانده و بر موالیان خود اسرار علوم را افاضه نمود...».(1646)
8 - جمال الدین ابوالفرج ابن الجوزی (ت: 597 ه.ق)
او در ذکر وفیات سال 148 ه.ق می‌نویسد: «جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب ابوعبداللَّه جعفر الصادق... کان عالماً زاهداً عابداً...»؛ «جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علی ابن ابی طالب، ابوعبداللَّه، جعفر صادق... مردی عالم، زاهد و عابد و... بود».(1647)
9 - ابوسعد عبدالکریم سمعانی (ت: 562 ه.ق)
«... لقّب لجعفر الصادق، لصدقه فی مقاله»؛ «... او را به جهت صدق در گفتار، صادق نامیدند».(1648)
10 - عزّالدین ابن اثیر جزری (ت: 630 ه.ق)
«... لقّب به لصدقه فی مقاله وفعاله... ومناقبه مشهورة»؛ «... او را به جهت صدق در گفتار و کردار، صادق نامیدند... و مناقب او مشهور است».(1649)
11 - محمد بن طلحه شافعی (ت: 652 ه.ق)
«هو من عظماء اهل البیت وساداتهم‌علیهم السلام ذو علوم جمّة وعبادة موفّرة، واوراد متواصلة وزهادة بیّنة، وتلاوة کثیرة. یتتبع معانی القرآن ویستخرج من بحر جواهره ویستنتج عجائبه...»؛ «او - جعفر بن محمّدعلیه السلام - از بزرگان اهل بیت و سادات آنان‌علیهم السلام است. دارای علوم فراوان و عبادت وافر و وردهای پیاپی، و زهد روشن، و تلاوت بسیار بود. او معانی قرآن را دنبال کرده و از دریای آن جواهرانش آن را استخراج نموده و عجائبش را استنتاج می‌نمود...».(1650)
12 - ابن ابی الحدید معتزلی (ت: 655 ه.ق)
او درباره امام باقرعلیه السلام می‌گوید: «و هو سیّد فقهاء الحجاز ومنه ومن ابنه جعفر تعلّم الناس الفقه»؛ «او سید فقهای حجاز بود. و مردم فقه را از او و فرزندش جعفر فرا گرفتند».(1651)
13 - ابوالعباس احمد بن محمّد بن ابراهیم بن ابوبکر بن خلکان (ت: 681 ه).
«و کان من سادات اهل البیت. ولقّب بالصادق لصدقه فی مقالته. وفضله اشهر من ان یذکر...»؛ «... او از سادات اهل بیت بود. و به جهت صدق در گفتارش، او را صادق نامیدند. و فضلش مشهورتر از آن است که ذکر شود...».(1652)
14 - ابن صبّاغ مالکی (ت: 855 ه.ق)
«کان جعفر الصادق‌علیه السلام من بین اخوته خلیفة ابیه ووصیّه والقائم من بعده... وصّی إلیه ابوجعفرعلیه السلام بالامامة وغیرها وصیة ظاهرة ونصّ علیه نصاً جلیاً... وامّا مناقبه فتکاد تفوت من عدّ الحاسب»؛(1653) «جعفر صادق از بین برادرانش، جانشین پدر و وصیّ او و قائم مقام او بود... ابوجعفر - امام باقرعلیه السلام - بر او وصیت به امامت و امور دیگری به طور وضوح نمود و بر او نصّ جلی کرد... و اما مناقب او از شمارش حساب‌گر بیرون است...».
15 - عبدالرحمن بن محمّد حنفی بسطامی (ت: 858 ه.ق)
«جعفر بن محمّد ازدحم علی بابه العلماء واقتبس من مشکاة انواره الأصفیاء، وکان یتکلّم بغوامض الأسرار وعلوم الحقیقة وهو ابن سبع سنین»؛(1654) «جعفر بن محمّد کسی بود که علما بر درب خانه‌اش ازدحام می‌کردند، و از چراغ انوارش منتخبان امت بهره می‌بردند.او در حالی که هفت ساله بود به غوامض اسرار و علوم حقیقی سخن می‌گفت».
16 - احمد بن عبداللَّه خزرجی (ت: بعد از سال 923 ه.ق)
«جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن ابی طالب الهاشمی ابوعبداللَّه، احد الأعلام... حدّث عنه خلق کثیر لایحصون،... قال الشافعی وابن معین وابوحاتم: ثقة»؛ «جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب، هاشمی، ابوعبداللَّه، یکی از بزرگان امت است... از او افراد بسیاری که قابل شماره نیستند حدیث نقل کرده‌اند... شافعی و ابن معین و ابوحاتم او را توثیق نموده‌اند».(1655)
17 - شمس الدین محمد بن طولون (ت: 953 ه.ق)
«کان من سادات اهل البیت ولقّب بالصادق لصدقه فی مقالته وفضله اشهر من ان یذکر»؛ «او از سادات اهل بیت است. او را به جهت صدق در گفتارش، صادق ملقّب ساختند. و فضلش مشهورتر از آن است که ذکر شود».(1656)
18 - احمد بن حجر هیتمی (ت: 974 ه.ق)
«و نقل عنه الناس من العلوم ما سارت به الرکبان وانتشر صیته فی جمیع البلدان»؛ «از او به حدّی علم نقل کرده‌اند که قافله‌ها برای آن به حرکت درآمده و موقعیّت او همه کشورها را فراگرفته است».(1657)
19 - شیخ مؤمن بن حسن شبلنجی (ت: بعد از 1083 ه.ق)
«... ومناقبه کثیرة تکاد تفوت عدّ الحاسب... روی عنه جماعة من اعیان الأئمة واعلامهم کیحیی بن سعید ومالک بن انس والثوری وابن عیینة وابی حنیفة وایوب السختیانی وغیرهم...»؛(1658) «... مناقب او به حدّی زیاد است که از شمارش حسابگر بیرون است... جماعتی از اعیان ائمه و بزرگان آنان؛ امثال یحیی بن سعید، مالک بن انس، ثوری، ابن عیینه، ابوحنیفه، ایوب سختیانی و دیگران از او روایت نقل کرده‌اند...».
20 - شیخ عبداللَّه بن محمّد بن عامر شبراوی شافعی (ت: 1171 ه.ق)
«السادس من الأئمة جعفر الصادق، ذوالمناقب الکثیرة والفضائل الشهیرة. روی عنه الحدیث ائمة کثیرون مثل مالک بن انس وابی حنیفة ویحیی بن سعید وابن جریج والثوری وابن عیینة وشعبة وغیرهم...»؛(1659) «ششمین از امامان، جعفر صادق، صاحب مناقب بسیار و فضایل مشهور است. امامان بسیاری؛ از قبیل: مالک بن انس، ابی حنیفه، یحیی بن سعید، ابن جریج، ثوری، ابن عیینه، شعبه و دیگران از او روایت نقل کرده‌اند...».
21 - خیرالدین زرکلی (ت: 1396 ه.ق)
«کان من اجلاّء التابعین وله منزلة رفیعة فی العلم...»؛(1660) «او از اجلاّی تابعین و دارای منزلتی رفیع در علم بود...».
22 - محمّد فرید وجدی
«او از افاضل مردم بود، و برای او مقالاتی در صنعت کیمیا است».(1661)
23 - رمضان لاوند
«مهما کان الامر فقد کان الامام جعفر الصادق من اولئک الدین عاش القرآن فی نفوسهم وبدا فی اقوالهم واعمالهم...»؛(1662) «هر چه باشد، امام جعفر صادق از کسانی بود که قرآن در دل‌هایشان رسوخ کرده و در اقوال و اعمالشان آشکار شده است...».
24 - سُهیل زکّار
«لقد ذکر علماء الاسلام الامام الصادق واثنوا علیه وقالوا: بانّه کان اعلم اهل زمانه وعنه تفرّع العلم بالحلال والحرام فی الخاص والعام»؛ «علمای اسلام از امام صادق‌علیه السلام یاد کرده و او را ستایش نموده‌اند. و گفته‌اند که او اعلم اهل زمان خود بود. و از او علم به حلال و حرام در خاص و عام انتشار یافت».(1663)
25 - احمد حسن باقوری
«و امّا ابوحنیفة وصاحباه ابویوسف ومحمّد فقد اخذوا عن جعفر الصادق‌علیه السلام»؛ «و امّا ابوحنیفه و مصاحب او ابویوسف و محمّد از جعفر صادق‌علیه السلام اخذ علم نمودند».(1664)
26 - احمد امین مصری
«الامام جعفر الصادق، فانّه من اوسع الناس علماً واطّلاعاً...»؛ «امام جعفر صادق؛ او از وسیع‌ترین مردم در علم و اطّلاع بود...».(1665)

اعتراف به امامت امام صادق‌علیه السلام‌

برخی از علمای اهل سنت تصریح به امامت و خلافت او نموده‌اند. اینک به عبارات برخی از آنان اشاره می‌کنیم:
1 – ابو زکریا محیی الدین بن شرف نووی (ت: 676 ه.ق)
«واتفقوا علی امامته وجلالته وسیادته. قال عمر بن ابی المقدام: کنت اذا نظرت إلی جعفر بن محمّد علمت انّه من سلالة النبیین»؛(1666) «... بر امامت و جلالت و سیادت او اتفاق نموده‌اند. عمر بن ابی المقدام می‌گوید: من هر گاه به جعفر بن محمّد نگاه می‌کردم، می‌دانستم که او از سلاله پیامبران است».
2 - شمس الدین محمّد بن احمد بن عثمان ذهبی (ت: 748 ه.ق)
«جعفر الصادق: کبیر الشأن، من ائمة العلم، کان اولی بالأمر من ابی جعفر المنصور»؛ «جعفر صادق، کبیرالشأن، از امامان علم بود. او به امر خلافت، از ابی جعفر منصور سزاوارتر بود».(1667)
او در جایی دیگر می‌گوید: «مناقب جعفر کثیرة وکان یصلح للخلافة؛ لسؤدده وفضله وعلمه وشرفه»؛ «مناقب جعفر بسیار است. او برای خلافت به جهت بزرگواری و فضل و علم و شرف، صلاحیّت داشت».(1668)
3 - صلاح الدین صفدی (ت: 764 ه.ق)
«جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب - رضی الله عنه - هو المعروف بالصادق، الامام العلم المدنی... وله مناقب کثیرة وکان اهلاً للخلافة؛ لسؤدده وعلمه وشرفه»؛ «جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب - رضی الله عنه -، او معروف به صادق، امام علم، مدنی... بود... برای او مناقب بسیاری است. و او به جهت بزرگواری و علم و شرف برای خلافت اهلیّت داشت».(1669)
4 - ابوعبداللَّه اسعد بن علی بن سلیمان یافعی (ت: 768 ه.ق)
«فیها توفّی الامام السید الجلیل، سلالة النبوة ومعدن الفتوّة...»؛ «در سال 148 ه.ق امام، سید، جلیل، سلاله نبوت و معدن فتوّت، ابوعبداللَّه جعفرصادق وفات یافت...».(1670)
5 - محدّث محمد خواجه پارسای بخاری (ت: 822 ه.ق)
«و من ائمة اهل البیت ابوعبداللَّه جعفر الصادق - رضی الله عنه -...»؛ «و از امامان اهل بیت، ابوعبداللَّه جعفر صادق است - رضی الله عنه -...».(1671)
6 - حافظ شهاب الدین احمد بن علی بن حجر عسقلانی (ت: 852 ه.ق)
«جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین بن علی بن ابی طالب الهاشمی ابوعبداللَّه المعروف بالصادق، صدوق فقیه امام من السادسة...»؛ «جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب، هاشمی، ابوعبداللَّه، معروف به صادق، صدوق، فقیه، امام و از طبقه ششم است...».(1672)
7 - ملاّ علی قاری (ت: 1014 ه.ق)
«جعفر بن محمّد... متفق علی امامته وجلالته وسیادته»؛ «جعفر بن محمد... بر امامت و جلالت و سیادت او اتفاق است».(1673)
8 - محمّد بن عبدالرؤف مناوی قاهری (ت: 1031 ه.ق)
«جعفر الصادق بن محمّد الباقر... کان اماماً نبیلاً... وله کرامات کبیرة ومکاشفات شهیرة...»؛ «جعفر صادق فرزند باقر... او امامی فرزانه بود... برای او کراماتی بزرگ و مکاشفاتی مشهور است...».(1674)
9 - احمد بن شهاب الدین خفاجی (ت: 1069 ه.ق)
«جعفر الصادق ابوعبداللَّه... واتفقوا علی امامته وجلالته وسیادته...»؛ «... جعفر صادق ابوعبداللَّه... علما بر امامت و جلالت و سیادت او اتفاق نموده‌اند...».(1675)
10 - محمد بن عبدالباقی زرقانی مالکی (ت: 1122 ه.ق)
«جعفر بن محمّد ابوعبداللَّه، فقیه، صدوق، امام...»؛ «جعفر بن محمّد، ابوعبداللَّه، فقیه، صدوق و امام بود...».(1676)
11 - صالح بن محمّد حجازی
او در مقاله‌ای درباره امام صادق‌علیه السلام می‌نویسد: «عَلَم من أعلام الإسلام وسیّد من سادات المسلمین... فهو الإمام الّذی اتفق المسلمون علی اختلاف طوائفهم وتعداد مذاهبهم علی امامته وورعه وتقاه، واثنوا علیه ومدحوه واحبّوه لفضله وزهده وعلمه وقرابته من الرسول، فهو الشریف نسباً أباً وأمّاً... تصدّر للتدریس ونشر العلم، فاخذ عنه خلق کثیر...»؛ «او نشانه‌ای از نشانه‌های اسلام، و سیدی از سادات مسلمین بود... او امامی است که مسلمانان با اختلاف طوایف و تعدد مذاهبشان، بر امامت و ورع و وثاقت او اتّفاق دارند. آنان او را ستایش کرده و مدح نموده و به جهت فضل و زهد و علم و قرابت او نسبت به رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم او را دوست دارند... او متصدی تدریس و نشر علم شد، و جمع کثیری از او اخذ علم نمودند...».(1677)

احادیثی از امام صادق‌علیه السلام‌

با مراجعه به کتب اهل سنت پی به وجود احادیث ارزشمندی از امام صادق‌علیه السلام می‌بریم که می‌توان با عمل کردن șǠآن‌ها راه‌گشایی به سوی سعادت باشد. اینک به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:
1 - ابونعیم اصفهانی از امام صادق‌علیه السلام نقل کرده که فرمود: «اذا انعم اللَّه علیک بنعمة فاحببت بقاءها و دوامها، فأکثر من الحمد و الشکر علیها، فانّ اللَّه عزوجل قال فی کتابه:«لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ»،(1678) و اذا استبطأت الرزق فأکثر من الاستغفار، فانّ اللَّه تعالی قال فی کتابه: «اِسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفّاراً * یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً * وَیُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَبَنِینَ وَیَجْعَلْ لَکُمْ جَنّاتٍ وَیَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهاراً».(1679) یا سفیان! اذا حزنک امر من سلطان او غیره فأکثر من لاحول و لاقوة الاّ باللَّه، فانّها مفتاح الفرج و کنز من کنوز الجنة...»؛(1680) «هرگاه خداوند بر تو نعمتی عنایت فرمود و دوست داشتی که آن نعمت باقی مانده و دوام داشته باشد، بسیار بر آن حمد و شکر نما؛ زیرا خداوند عزّوجلّ در کتابش فرمود: "اگر شما سپاس‌گزار باشید من بر شما زیاد خواهم کرد". و هر گاه روزی به تو دیر رسید، زیاد استغفار نما؛ زیرا خداوند متعال در کتابش فرمود: "از پروردگار خویش آمرزش بطلبید که او بسیار آمرزنده است، تا باران‌های پر برکت آسمان را پی در پی بر شما بفرستد و شما را با اموال و فرزندان فراوان کمک کند و باغ‌های سرسبز و نهرهای جاری در اختیارتان قرار دهد". ای سفیان! هر گاه امری از سلطان یا غیر سلطان تو را محزون کرد بسیار "لاحول و لاقوّة الاّ باللَّه" بگو؛ زیرا آن ذکر کلید فرج و گنجی از گنج‌های بهشت است...».
2 - و نیز از حضرت نقل شده که فرمود: «اصل الرجل عقله، و حسبه دینه، و کرمه تقواه، و الناس فی آدم مستوون»؛(1681) «اصل مرد عقل او است، و حسب او دینش، و کرمش تقوای او است. و مردم در این‌که از آدم زاده شده‌اند با یک دیگر مساوی هستند.»
3 - و نیز نقل شده که فرمود: «یابن آدم! ما لک تُأَسِّف علی مفقود لایردّه الیک الفوت، و ما لک تفرح بموجود لایترک فی یدیک الموت»؛(1682) «ای فرزند آدم! تو را چه شده که تأسّف می‌خوری بر شی‌ء مفقودی که فوت و زمان، آن را به سوی تو باز نمی‌گرداند، و تو را چه شده که به شی‌ء موجودی شاد می‌شوی که مرگ، آن را در دست تو رها نخواهد کرد.»
4 - و نقل شده که فرمود: «الغضب مفتاح کلّ شرّ»؛(1683) «غضب کلید هر پلیدی است.»
5 - «رأس الخیر التواضع. فقیل له: و ما التواضع؟ فقال: ان ترضی من المجلس بدون شرفک، و ان تسلّم من لقیت، و ان تترک المراء و ان کنت محقّاً»؛(1684) «رأس خیر تواضع است. به حضرت عرض شد: تواضع چیست؟ فرمود: این‌که در مجلس به مکانی پایین‌تر از شرفت راضی شوی، و این‌که هر کس را مشاهده نمودی بر او سلام کنی، و جدال را ترک کنی گرچه حقّ با تو باشد.»
6 - «من اراد عزّاً بلاعشیرة و هیبة بلاسلطان، فلیخرج من ذلّ المعصیة الی عزّ الطاعة»؛(1685) «هر کس عزّتی بدون عشیره و هیبتی بدون سلطنت می‌خواهد، باید از بار ذلت معصیت خارج شده و در عزّت اطاعت وارد شود.»
7 - «من یصحب صاحب السوء لایسلم، و من یدخل مدخل السوء یتّهم، و من لایملک لسانه یندم»؛(1686) «هر کس با انسان بدکار مصاحبت کند سالم نمی‌ماند، و هر کس در مکان بد داخل شود متّهم می‌شود، و هرکس زبانش را مالک نباشد پشیمان می‌گردد.»
8 - «حکمة تحریم الربا ان لایتمانع الناس المعروف»؛(1687) «حکمت تحریم ربا آن است که مردم از کار خیر بی بهره نشوند.»
9 - «کفّارة عمل السلطان الإحسان الی الإخوان»،(1688) «کفاره کار کردن برای سلطان، احسان و نیکی به برادران دینی است.»
10 - «المؤمن اذا غضب لم یخرج عن حقّ، و اذا رضی لم یدخله رضاه فی باطل»؛(1689) «مؤمن هرگاه غضب کند غضبش او را از حق خارج نمی‌کند و هر گاه راضی شود رضایتش او را در باطل داخل نمی‌کند.»
11 - «ثلاثة لایزید اللَّه بها الرجل المسلم الاّ عزّاً: الصفح عمّن ظلمه، و الإعطاء لمن حرمه، و الصلة لمن قطعه»؛(1690) «سه عامل است که خداوند توسط آن‌ها عزّت مردم مسلمان را زیاد می‌کند: گذشتن از کسی که به او ظلم کرده است. و بخشش بر کسی که او را محروم ساخته است. و صله رحم از کسی که با او قطع رحم کرده است.»
12 - «الفقهاء أمناء الرسل مالم یأتوا ابواب السلاطین، فاذا رأیتم الفقهاء قد رکنوا الی ابواب السلاطین فاتّهموهم»؛(1691) «فقیهان امینان از طرف انبیایند مادامی که به درب خانه‌های سلاطین نروند، و هر گاه فقها را مشاهده کردید که به درب خانه‌های سلاطین آمده‌اند آنان را متّهم سازید.»
13 - «منع الجود سوء الظنّ بالمعبود»؛(1692) «امتناع از بخشش، سوء ظن به خدا است.»
14 - «البنات حسنات و البنون نعم، و الحسنات یثاب علیها و النعم مسؤول عنها»؛(1693) «دختران حسنات، و پسران نعمت‌های الهی‌اند، بر حسنات ثواب داده می‌شود، و از نعمت‌ها سؤال می‌گردد.»
15 - «لا زاد افضل من التقوی، و لا شی‌ء أحسن من الصمت، و لا عدوّ اضرّ من الجهل، و لاداء ادوی من الکذب»؛(1694) «توشه‌ای بهتر از تقوا نیست. و چیزی بهتر از سکوت نیست. و دشمنی باضررتر از نادانی نیست. و دردی بی درمان‌تر از دروغ نیست.»
16 - «یا بنیّ! إقبل وصیّتی و احفظ مقالتی، فانّک ان حفظتها تعیش سعیداً و تموت حمیداً. یا بنیّ! من رضی بما قسّم له استغنی، و من مدّ عینه الی ما فی ید غیره مات فقیراً. و من لم یرض بما قسّمه اللَّه له اتّهم اللَّه فی قضائه، و من استصغر زلّة نفسه استعظم زلّة غیره، و من استصغره زلّة غیره استعظم زلّة نفسه. یا بنیّ! من کشف حجاب غیره انکشف عورات بیته. و من سلّ سیف البغی قتل به، و من احتفر لأخیه بئراً سقط فیها. و من داخل السفهاء حقر، و من خالط العلماء وقر. و من دخل مداخل السوء اتّهم. یا بنیّ! ایّاک ان تزری بالرجال فیزری بک. و ایّاک و الدخول فیما لایعنیک فتذلّ لذلک. یا بنیّ! قل الحق لک او علیک تستشان من بین اقرانک. یا بنیّ! کن لکتاب اللَّه تالیاً و للسلام فاشیاً، و بالمعروف آمراً و عن المنکر ناهیاً، و لمن قطعک واصلاً، و لمن سکت عنک مبتدئاً، و لمن سئلک معطیاً. و ایّاک و النمیمة! فانّها تزرع الشحناء فی قلوب الرجال. و ایّاک و التعرض لعیوب الناس، فمنزلة التعرّض لعیوب الناس بمنزلة الهدف. یا بنیّ! اذا طلبت الجود فعلیک بمعادنه، فانّ للجود معادن، و للمعادن اصولاً، و للأصول فروعاً، و للفروع ثمراً، و لایطیب ثمر الاّ بالأصول، و لااصل ثابت الاّ بمعدن طیّب. یا بنیّ! ان زرت فزر الأخیار، و لاتزر الفجّار، فانّهم صخرة لاینفجر ماءها و شجرة لایخضر ورقها، و ارض لایظهر عشبها»؛(1695) «ای فرزندم! وصیتم را قبول و گفتارم را حفظ کن؛ زیرا اگر آن را حفظ کنی زندگی با سعادت خواهی داشت و با ستایش خواهی مرد.
ای فرزندم! هر کس به آنچه برای او تقسیم شده راضی باشد خود را بی نیاز کرده، و هرکس چشمانش را به آنچه در دست دیگری است اندازد، فقیر خواهد مرد. و هر کس به آنچه خداوند برای او تقسیم کرده راضی نباشد خدا را در قضایش متهم ساخته است. و هر کس لغزش نفسش را کوچک شمارد، لغزش دیگران را بزرگ شمارد. و هر کس لغزش دیگران را کوچک شمارد، لغزش خود را بزرگ به حساب آورد.
ای فرزندم! هر کس حجاب دیگری را کشف کند پوشش‌های خانه‌اش کشف شود. و هر کس شمشیر ظلم بر کشد توسط آن کشته شود. و هر کس برای برادرش چاهی حفر کند، خود در آن سقوط نماید. و هرکس با سفیهان نشست و برخاست کند حقیر شود. و هرکس با علما معاشرت کند باوقار گردد. و هر کس در مکان‌های سوء وارد شود متهم گردد.
ای فرزندم! بپرهیز از این‌که بر مردم عیب‌گیری، که به تو عیب گرفته خواهدشد. و بپرهیز از این‌که در اموری وارد شوی که تو را فایده نمی‌دهد، که به واسطه آن خوار خواهی شد.
ای فرزندم! حق را بگو، خواه به نفع تو باشد یا به ضررت، که در این صورت بین هم سالان خود کسب شأن خواهی نمود.
ای فرزندم! کتاب خدا را تلاوت و آشکارا سلام کن، و امربه معروف و نهی از منکر نما. و با کسی که قطع رحم کرده صله رحم کن. و با کسی که با تو قهر کرده تو ابتدای به سخن کن، و هر کس که از تو درخواست نمود به او عطا کن. از سخن چینی بپرهیز که کینه را در قلب‌های مردم می‌نشاند.
ای فرزندم! هر گاه جود را طلب نمودی پس بر تو باد به معادنش؛ زیرا برای جود معادنی است و برای معادن آن هم اصول و برای اصول آن نیز فروع و برای فروعش ثمر است. و هرگز ثمری به بار نخواهد نشست مگر به واسطه اصول آن، و هیچ اصلی ثابت نخواهد گشت جز به معدن پاکیزه آن.
ای فرزندم! اگر خواستی دیدن کسی بروی به زیارت خوبان برو، و به دیدن انسان‌های فاجر نرو؛ زیرا آنان به مانند صخره‌ای هستند که آبشان شکافته نخواهد شد، و به مانند درختی‌اند که برگش سبز نخواهد گشت، و به مانند زمینی هستند که علفش رشد نخواهدکرد.»
17 - «لقد تجلّی اللَّه تعالی لعباده فی کلامه و لکن لایبصرون»؛(1696) «هر آینه خداوند متعال برای بندگانش در کلامش تجلّی نموده است ولی مردم مشاهده نمی‌کنند.»

امام کاظم علیه السلام از دیدگاه اهل سنت‌

ولادت امام کاظم‌علیه السلام‌

خطیب بغدادی می‌گوید: «موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب، ابوالحسن هاشمی. گفته می‌شود که او در مدینه، سال 128 یا 129 متولد شد...».(1697)
سبط بن جوزی می‌گوید: «... هارون الرشید وارد مدینه شد و آن حضرت را با خود به بغداد آورد و هنگام وفاتش در زندان حبس بود. او در سال 183 بیست و پنج رجب از دنیا رحلت نمود».(1698)
فیض بن المختار می‌گوید: به ابی عبداللَّه جعفر صادق‌علیه السلام عرض کردم: دست مرا بگیر و از آتش نجات بخش. چه کسی بعد از شما برای ما امام و رهبر است؟ در این هنگام موسای کاظم در حالی که نوجوانی بود وارد شد. حضرت صادق‌علیه السلام فرمود: «هذا صاحبکم فتمسّک به»؛(1699) «این صاحب [امام شما است به او تمسک کن.»

عبادت امام کاظم‌علیه السلام‌

خطیب بغدادی به سندش از عمّار بن ابان نقل می‌کند: «ابوالحسن موسی بن جعفر نزد سندی محبوس شد. خواهرش از او خواست تا متولّی حبس او شود؛ زیرا او زنی متدین بود. سندی اجازه داد آن زن متولی خدمت به حضرت شود. او وضعیت حضرت را چنین تعریف می‌کند: "هنگامی که حضرت نماز عشاء را به جای می‌آورد حمد و ثنای خدا کرده و دعا می‌نمود و این چنین بود تا این‌که شب پایان می‌پذیرفت. و از آن هنگام در نماز بود تا صبح شده و بعد کمی ذکر می‌گفت تا خورشید طلوع کند. آن‌گاه تا بالا آمدن خورشید و روز، می‌نشست و آمادگی پیدا می‌کرد و مقداری غذا می‌خورد، و تا قبل از زوال استراحت می‌نمود. سپس وضو گرفته و تا وقت عصر نماز به جای می‌آورد. آن‌گاه به طرف قبله می‌نشست و تا غروب نماز می‌خواند... و این کار همیشه او بود..."».(1700)
او همچنین به سندش نقل کرده که حضرت موسی بن جعفر به جهت عبادت و کوشش بسیار، عبد صالح خوانده می‌شد. اصحاب ما روایت کرده‌اند که آن حضرت وارد مسجد رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم شد و در اوّل شب سجده‌ای به جا آورد. شنیده شد که در سجده‌اش می‌گوید: «عظم الذنب عندی فلیحسن العفو عندک، یا اهل التقوی و یا اهل المغفرة».(1701) و این جمله را تا صبح تکرار می‌کرد.

گذشت و بردباری امام کاظم‌علیه السلام‌

خطیب بغدادی به سندش از یحیی بن الحسن روایت کرده که مردی از اولاد عمر بن خطّاب که در مدینه ساکن بود حضرت را اذیت کرده و علی‌علیه السلام را دشنام می‌داد. برخی از دوستان حضرت پیشنهاد دادند که اگر اجازه دهید او را به قتل برسانیم. حضرت از این کار شدیداً نهی فرمود. آن‌گاه از مکان و محل او سؤال نمود. به حضرت عرض کردند که در اطراف مدینه مشغول زراعت است. حضرت سوار بر مرکب شد و با آن مرکب وارد مزرعه او گشت. عمری فریاد برآورد: مزرعه مرا لگدمال نکن. ولی حضرت بدون اعتنا به حرف او آمد و به نزد آن عمری رسید. از مرکب خود پیاده شد و نزد او نشست و لبخندی زده و به او فرمود: چه مقدار خرج این مزرعه کرده‌ای؟ گفت: صد دینار. حضرت فرمود: چه مقدار امید داری که به دست آوری؟ عرض کرد: من علم غیب ندارم. حضرت فرمود: من گفتم چه مقدار امید داری به تو برسد؟ عرض کرد: امید دارم که به من دویست دینار عائد شود. حضرت سیصد دینار به او عطا فرمود، عمری از جا بلند شد و سر حضرت را بوسید. حضرت از نزد او خارج شد و به طرف مسجد آمد. عمری را مشاهده کرد که در مسجد نشسته، هنگامی که حضرت را دید گفت: خداوند بهتر می‌داند که رسالتش را در کجا قرار دهد. مردم به دور او ریختند و گفتند: قصه تو چیست؟ گفت: من قبلاً خلاف این می‌گفتم. آن‌گاه با آنان به مخاصمه پرداخت و همه را به متابعت و پیروی از ابی الحسن موسی دعوت نمود. و این کار همیشگی او بود هر وقت که وارد مسجد شده و از آن خارج می‌گشت.
ابوالحسن موسی به دوستانی که می‌خواستند او را بکشند فرمود: کدام یک بهتر است؟ آیا آن کاری را که شما قصد داشتید انجام دهید - یعنی کشتن او - یا آنچه من قصد داشتم تا امرش را به این مقدار اصلاح نمایم؟».(1702)

توبه بُشر حافی به واسطه امام کاظم‌علیه السلام‌

خطیب بغدادی نقل می‌کند: «به واسطه امام کاظم‌علیه السلام بُشر حافی توبه نمود؛ زیرا امام از کنار خانه‌اش در بغداد عبور می‌کرد، صدای آلات لهو و صوت و غناء و نی و رقص از آن خانه به گوش می‌رسید. کنیزی که به دستش خاک روبه منزل بود خارج شد و آن‌ها را کنار درب خانه ریخت. حضرت به او فرمود: «ای کنیز! صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟ او عرض کرد: بلکه آزاد است. حضرت فرمود: راست گفتی، اگر او عبد بود از مولای خود می‌ترسید. کنیز که دیر به داخل خانه بازگشته بود، بشر از او سؤال کرد که چه چیز باعث شد که دیر برگردی؟ او گفت: مردی به من چنین و چنان گفت. بشر پابرهنه از منزل بیرون آمد تا این‌که مولای ما امام کاظم‌علیه السلام را ملاقات نمود و از این بابت عذرخواهی کرده و گریست و از کردار خود حیا کرده و به دست حضرت توبه نمود».(1703)

امام کاظم‌علیه السلام از دیدگاه معاصرین خود

با مراجعه به کلمات معاصرین امام کاظم‌علیه السلام پی می‌بریم که حضرت مورد توجه و احترام آنان بوده است. اینک به برخی از این کلمات اشاره می‌کنیم:
1 - امام جعفر صادق‌علیه السلام
آن حضرت درباره فرزند خود می‌فرماید: «ولدی موسی شبیه عیسی بن مریم»؛(1704) فرزندم موسی شبیه عیسی بن مریم است.»
2 - محمد بن ادریس شافعی (ت: 204 ه.ق)
او می‌گوید: «قبر موسی الکاظم التریاق المجرّب»؛(1705) «قبر موسای کاظم اکسیر مجرّب است». این کلام اشاره به تجربه شدن اجابت دعا در کنار قبر حضرت می‌باشد.
3 - هارون الرشید
او در وصیتی به فرزندش می‌گوید: «یا بنیّ! هذا امام الناس وحجة اللَّه علی خلقه وخلیفته علی عباده، انا امام الجماعة فی الظاهر والغلبة والقهر، وانّه واللَّه لأحقّ بمقام رسول اللَّه منّی ومن الخلق جمیعاً. واللَّه لو نازعنی فی هذا الأمر لأخذت الّذی فیه عیناه، فانّ الملک عقیم. یا بنیّ! هذا وارث علم النبیین، هذا موسی بن جعفر، ان اردت العلم الصحیح تجده عندها»؛(1706) «ای فرزندم! این شخص؛ یعنی حضرت موسی بن جعفر امام مردم و حجت خدا بر خلق، و خلیفه او بر بندگان است. به طور حتم او از من و تمام خلق به جانشینی رسول خدا سزاوارتر است. به خدا سوگند! اگر او در این امر - یعنی خلافت - منازعه کند چشمانش را از حدقه بیرون خواهم آورد؛ زیرا حکومت عقیم و نازا است. ای فرزندم! این شخص وارث علم پیامبران است. این شخص موسی بن جعفر است. اگر علم صحیح می‌خواهی نزد او خواهی یافت».

امام کاظم‌علیه السلام از دیدگاه علمای اهل سنت‌

با مراجعه به کلمات اهل سنت در طول تاریخ پی می‌بریم که حضرت موسی بن جعفرعلیه السلام مورد توجه خاص و احترام ویژه آنان بوده است. اینک به نقل برخی از این کلمات می‌پردازیم:
1 - احمد بن حنبل (ت: 241 ه.ق)
او در سندی که حضرت موسی بن جعفرعلیه السلام در آن قرار گرفته می‌گوید: «لو قرأت هذا الاسناد علی مجنون لبری‌ء من جنّته»؛(1707) «اگر این سند بر دیوانه‌ای خوانده شود از جنونش بهبودی می‌یابد».
2 - حسن بن ابراهیم، ابوعلی خلال، شیخ حنابله (از علمای قرن سوّم ه.ق)
«ما همّنی امر فقصدت قبر موسی بن جعفر فتوسّلت به الّا سهّل اللَّه تعالی لی ما أحبّ»؛(1708) «هیچ امری بر من دشوار نشد جز آن‌که قصد قبر موسی بن جعفر را می‌نمودم و به او توسل کردم و خداوند متعال آنچه دوست داشتم را برای من تسهیل می‌نمود».
3 - ابوعثمان عمرو بن بحر جاحظ (ت: 250 ه.ق)
او بعد از ذکر نام ده نفر از امامان شیعه و مدح آنان می‌گوید: «و هذا لم یتفق لبیت من بیوت العرب ولا من بیوت العجم»؛(1709) «این جماعت برای هیچ بیتی از بیوت عرب یا عجم در عظمت اتفاق نیفتاده است».
4 - محمّد بن ادریس بن منذر، ابوحاتم رازی (ت: 277 ه.ق)
او درباره امام کاظم‌علیه السلام می‌نویسد: «ثقة صدوق، امام من ائمة المسلمین»؛(1710) «او ثقه، صدوق، و امامی از امامان مسلمین است».
5 - ابن ابی حاتم رازی (ت: 327 ه.ق)
او بعد از نقل کلام پدرش آن را تقریر کرده و او را به عنوان امام صدوق یاد کرده است.(1711)
6 - عبدالکریم بن محمّد سمعانی (ت: 562 ه.ق)
«هو موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب... ومشهده ببغداد مشهور یزار... زرته غیر مرّة مع ابنه محمّد بن الرضا علی بن موسی»؛(1712) «موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب... مشهد او در بغداد مشهور و محلّ زیارت است... من قبر او و قبر فرزندش محمّد بن الرضا علی بن موسی را چندین بار زیارت کردم».
7 - ابوالفرج عبدالرحمن بن جوزی (ت: 597 ه.ق)
«کان یدعی العبد الصالح لأجل عبادته واجتهاده وقیامه باللیل وکان کریماً حلیماً، اذا بلغه عن رجل یؤذیه بعث إلیه بمال...»؛(1713) «او را به جهت عبادت و کوشش فراوان و قیام در شب، عبد صالح می‌خوانند. او مردی کریم و حلیم بود. هر گاه از کسی به او اذیتی می‌رسید مالی برای او می‌فرستاد...».
8 - فخر رازی (ت: 604 ه.ق)
«... کم کان فیهم من الأکابر من العلماء کالباقر والصادق والکاظم والرضاعلیهم السلام...»؛(1714) «... در میان اهل بیت پیامبر بزرگانی از علما؛ همانند باقر، صادق، کاظم ورضاعلیهم السلام بوده است...».
9 - ابن اثیر جزری (ت: 630 ه.ق)
«و کان یلقّب بالکاظم لأنّه کان یحسن إلی من یسی‌ء إلیه، کان هذا عادته ابداً»؛(1715) «او را کاظم لقب داده‌اند؛ زیرا به هر کس که او را اذیت می‌کرد احسان می‌نمود و این عادت همیشگی او بود».
10 - محمّد بن طلحه شافعی (ت: 652 ه.ق)
«او امامی بزرگ مقدار، عظیم الشأن، مجتهدی بزرگ، کوشا در اجتهاد، مشهور به عبادت، مواظب بر طاعات و مشهور به کرامات بود. شب را تا به صبح به سجده و قیام بیتوته می‌نمود، و روز را به صدقه و روزه ختم می‌کرد. و به جهت کثرت بردباری و گذشتش از متجاوزان برخود، او را «کاظم» نامیدند.
او انسان بدکار را به احسان خود پاسخ می‌داد. و با انسان جانی با عفو برخورد می‌کرد. و به جهت کثرت عبادتش، او را عبد صالح نامیدند. و در عراق معروف به باب الحوائج الی اللَّه است؛ زیرا مطالب متوسلین به خدا به وسیله خود را برآورده کرده است. کرامت او عقل‌ها را متحیّر می‌کند، و برای او نزد خداوند قدم صدقی است که زائل نشده و زائل نخواهد شد...
و اما مناقب او بسیار است، و اگر چیزی به جز عنایت ربّانیه بر او نباشد، همین منقبت او را بس است...». آن‌گاه برخی از مناقب آن حضرت را بازگو کرده است.(1716)
11 - سبط بن جوزی (ت: 654 ه.ق)
«کان موسی جواداً حلیماً. وانّما سمّی الکاظم لأنّه کان اذا بلغه عن احد شی‌ء بعث الیه بمال...»؛(1717) «موسی شخصی جواد و حلیم بود. او را بدین جهت کاظم نامیدند که هر گاه او را خبر می‌دادند که شخصی شما را ناسزا گفته به سوی او مالی می‌فرستاد...».
12 - ابن ابی الحدید (ت: 655 ه.ق)
«و من رجالنا موسی بن جعفر بن محمّد وهو العبد الصالح، جمع من الفقه والدین والنسک والحلم والصبر»؛(1718) «و از جمله رجال ما موسی بن جعفر - یعنی عبد صالح - است، او کسی بود که بین فقه و دین و عمل صالح و حلم و صبر جمع نمود».
13 - شمس الدین محمّد بن احمد بن عثمان ذهبی (ت: 748 ه.ق)
«او مردی صالح، عالم، عابد، جواد، حلیم و کبیر القدر بود».(1719)
و در جایی دیگر می‌گوید: «او مردی صالح، عالم، عابد و الهی... بود».(1720)
14 - یافعی یمنی مکّی (ت: 768 ه.ق)
«و فیها توفّی السید ابوالحسن موسی الکاظم والد جعفر الصادق کان صالحاً عابداً جواداً حلیماً کبیر القدر... وکان یدعی بالعبد الصالح من عبادته واجتهاده، وکان سخیاً کریماً. کان یبلغه عن الرجل انّه یؤذیه فبعث إلیه بصرّة فیها الف دینار...»؛(1721) «در سال 183 سید ابوالحسن موسی کاظم فرزند جعفر صادق وفات یافت. او مردی صالح، عابد، جواد، حلیم و کبیرالقدر بود... .
او را به جهت عبادت و کوشش فراوانش «عبد صالح» نامیدند. مردی سخی و کریم بود. هر گاه به او خبر می‌دادند که شخصی شما را اذیت می‌کند، حضرت کیسه‌ای با هزار دینار برای او می‌فرستاد...».
15 - ابوالفداء، اسماعیل بن کثیر دمشقی (ت: 774 ه.ق)
«وکان کثیر العبادة والمروءة، اذا بلغه عن احد انّه یؤذیه ارسل إلیه بالذهب والتحف»؛(1722) «او مردی کثیر العبادة و بامروّت و مردانگی بود. هر گاه به او خبر می‌رسید که کسی قصد اذیت شما را دارد برای او طلا و هدایا می‌فرستاد...».
16 - ابن حجر عسقلانی (ت: 852 ه.ق)
او از یحیی بن حسن بن جعفر نسّابه نقل کرده که گفت: «کان موسی بن جعفر یدعی بالعبد الصالح من عبادته واجتهاده... ومناقبه کثیرة»؛ «موسی بن جعفر را به جهت عبادت و کوشش بسیارش «عبد صالح» نامیدند... و مناقب او بسیار است».(1723)
17 - جمال الدین یوسف بن تغری اتابکی (ت: 874 ه.ق)
«در سال 183 ه.ق موسای کاظم فرزند جعفر صادق... وفات یافت. او به جهت عبادتش معروف به «عبد صالح» و به جهت حلمش معروف به «کاظم» بود... او سیدی عالم، فاضل، باارزش، جواد، مورد ستایش و مستجاب الدعوه بود».(1724)
18 - ابن حجر هیتمی (ت: 974 ه.ق)
«موسی الکاظم وهو وارثه علماً ومعرفة وکمالاً وفضلاً. سمّی الکاظم لکثرة تجاوزه وحلمه. وکان معروفاً عند اهل العراق بباب قضاء الحوائج عند اللَّه. وکان اعبد اهل زمانه واعلمهم واسخاهم...»؛(1725) «موسی کاظم؛ او وارث جعفر صادق در علم و معرفت و کمال و فضل بود. به جهت کثرت حلمش او را «کاظم» نامیدند. او در عراق به «باب قضاء الحوائج عند اللَّه» معروف است. او عابدترین و عالم‌ترین و سخاوتمندترین اهل زمان خود بود...».
19 - عبداللَّه شبراوی (ت: 1171 ه.ق)
«کان من العظماء الاسخیاء، وکان والده جعفر یحبّه حباً شدیداً...»؛(1726) «او از افراد باسخاوت و بزرگوار بود. پدرش جعفر او را بسیار دوست می‌داشت...».
20 - شیخ محمّد بن علی صبّان (ت: 1206 ه.ق)
«امّا موسی الکاظم فکان معروفاً عند اهل العراق بباب قضاء الحوائج عند اللَّه، وکان من اعبد اهل زمانه ومن اکابر العلماء الأسخیاء... ولقّب بالکاظم لکثرة تجاوزه وحلمه»؛(1727) «امّا موسی کاظم؛ او نزد اهل عراق معروف به باب قضاء الحوائج عند اللَّه بود. او عابدترین اهل زمان خود و از بزرگان علمای با سخاوت بود... و به جهت کثرت بردباری‌اش او را «کاظم» لقب داده‌اند».
21 - علی جلال مصری حسینی (ت: 1351 ه.ق)
«جمع من الفقه والدین والنسک والحلم والصبر مالا مزید علیه...»؛(1728) «او بین فقه، دین، عمل صالح، حلم به حدّ اعلی جمع کرده است».
22 - خیرالدین زرکلی (ت: 1396 ه.ق)
«کان موسی بن جعفر سیداً من سادات بنی هاشم واماماً مقدّماً فی العلم والدین»؛(1729) «او از سادات بنی هاشم، و از عابدترین اهل زمان خود و یکی از بزرگان علمای دارای جود بود».
23 - محمود بن وهیب قراغولی حنفی
«او وارث پدرش در علم و معرفت و کمال و فضل بود. او را به جهت فرو بردن غضب و کثرت گذشت و بردباری‌اش «کاظم» نامیدند. او نزد اهل عراق معروف به «باب قضاء الحوائج عند اللَّه» است. او عابدترین اهل زمان خود و داناترین و سخاوتمندترین اهل زمان خود بود».(1730)
24 - عبدالسلام ترمانینی
«موسی بن جعفر... او به جهت احسان به کسانی که به او اسائه ادب می‌کردند ملقّب به «کاظم» شد... و از سادات بنی هاشم و عابدترین اهل زمان خود و از بزرگان علمای با سخاوت بود...».(1731)
25 - عارف احمد عبدالغنی (معاصر)
«... او را به جهت فرو نشاندن غضب و حلمش «کاظم» نامیدند. او شبانه از خانه خارج می‌شد در حالی که در آستینش کیسه‌هایی از دراهم بود و به هر کس می‌رسید عطا می‌نمود...».(1732)
26 - ابن تیمیه حرّانی (ت: 728 ه.ق)
«موسی بن جعفر مشهور بالعبادة والنسک»؛ «موسی بن جعفر مشهور به عبادت و عمل صالح بود».
او نیز می‌گوید: «و امّا من بعد جعفر، فموسی بن جعفر. قال فیه ابوحاتم الرازی: ثقة امین صدوق من ائمة المسلمین»؛ «و امّا بعد از جعفر، موسی بن جعفر است که ابوحاتم رازی او را ثقه، امین، صدوق و از امامان مسلمین برشمرده است».(1733)

اعتراف اهل سنت به امامت حضرت موسی بن جعفرعلیه السلام‌

برخی از علمای اهل سنت به امامت حضرت موسی بن جعفر اعتراف نموده‌اند. اینک به اسامی و کلمات برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:
1 - محمد بن ادریس بن منذر ابوحاتم رازی (ت: 275 ه.ق)
او درباره حضرت موسی بن جعفر می‌گوید: «ثقة صدوق، امام من ائمة المسلمین»؛(1734) «او فردی ثقه، صدوق، و امامی از ائمه مسلمین بود».
2 - ابن ابی حاتم رازی (ت: 327 ه.ق)
او بعد از تقریر تعبیر پدرش نسبت به امام کاظم‌علیه السلام می‌گوید: «صدوق امام»؛(1735) «او امامی صدوق بود».
3 - شمس الدین محمّد بن احمد بن عثمان ذهبی (ت: 748 ه.ق)
«الامام، القدوة، السید ابوالحسن العلوی، والد الامام علی بن موسی الرضا، مدنی...»؛(1736) «امام، رهبر، سید ابوالحسن علوی، پدر علی بن موسی الرضا، مدنی...».
4 - محمّد خواجه پارسا بخاری (ت: 822 ه.ق)
«و من ائمة اهل البیت ابوالحسن موسی الکاظم بن جعفر الصادق... وکان - رضی الله عنه - صالحاً عابداً جواداً حلیماً کبیر القدر، کثیر العلم، کان یدعی بالعبد الصالح. وفی کل یوم یسجد للَّه سجدة طویلة بعد ارتفاع الشمس إلی الزوال»؛(1737) «و از امامان اهل بیت، ابوالحسن موسی کاظم فرزند جعفرصادق است... او مردی صالح، عابد، جواد، بردبار، کبیر القدر، و کثیر العلم بود. او را عبد صالح می‌خواندند. در هر روز سجده‌ای طولانی از اوّل طلوع خورشید تا زوال آن انجام می‌داد».
5 - ابن صباغ مالکی (ت: 855 ه.ق)
«قال بعض اهل العلم: الکاظم هو الامام الکبیر القدر والأوحد الحجة الحبر، والساهر لیله قائماً القاطع نهاره صائماً...»؛(1738) «برخی از اهل علم گفته‌اند: کاظم همان امام بزرگوار و کبیر القدر و دانشمند نمونه بود که شب‌ها در حال نماز و روزها روزه‌دار بود...».
او در جایی دیگر می‌گوید: «و امّا مناقبه وکراماته الظاهرة وفضائله وصفاته الباهرة فتشهد له بأنّه قبّة الشرف وعلاها وسما إلی اوج المزایا فبلغ اعلاها...»؛(1739) «مناقب و کرامات ظاهر و فضایل و صفات روشن او گواهی می‌دهد که آن حضرت در قلّه شرف و اوج مزایای اخلاقی است...».
6 - عبدالوهاب شعرانی (ت: 973 ه.ق)
«احد الائمة الاثنی عشر، وهو ابن جعفر بن محمّد... کان یکنّی بالعبد الصالح لکثرة عبادته واجتهاده»؛(1740) «یکی از امامان دوازده‌گانه، فرزند جعفر بن محمّد... است... او به جهت کثرت عبادت و کوشش فراوان نماز شبانه، معروف به «عبد صالح» است...».
7 - احمد بن یوسف قرمانی (ت: 1019 ه.ق)
«هو الامام الکبیر القدر، الأوحد، الحجة، الساحر لیله قائماً، القاطع نهاره صائماً»؛(1741) «او امام جلیل القدر، و یگانه و حجّت خدا بود، که شب‌ها را بیدار و روزها را روزه می‌گرفت...».
8 - حسن بن عبداللَّه بخشی (ت: 1190 ه.ق)
«هو الامام الکبیر القدر والکثیر الخیر. کان - رضی الله عنه - یسهر لیله ویصوم نهاره»؛(1742) «او امام بزرگوار، و کثیر الخیر بود. شب‌ها را به سحر رسانده و روزها را روزه‌دار بود...».
9 - محمّد امین سویدی (ت: 1246 ه.ق)
«موسی الکاظم هو الامام الکبیر القدر الکثیر الخیر...»؛(1743) «موسای کاظم همان امام بزرگوار و کثیرالخیری است که...».
10 - شیخ مؤمن شبلنجی (ت: 1308 ه.ق)
«قال بعض اهل العلم: الکاظم هو الامام الکبیر القدر، الاوحد الحجة، الحَبر، الساهر لیله قائماً، القاطع نهاره صائماً...»؛ «برخی از اهل علم گفته‌اند: کاظم همان امام بزرگوار، نمونه، حجت خدا و دانشمندی است که شب‌ها را به سحر آورده و روزها را روزه‌دار بود...».(1744)
11 - یوسف بن اسماعیل نهبانی (ت: 1350 ه.ق)
«موسی الکاظم احد اعیان اکابر الائمة من ساداتنا آل البیت الکرام هداة الاسلام - رضی اللَّه عنهم - ونفعنا ببرکاتهم واماتنا علی حبّهم وحبّ جدّهم...»؛(1745) «موسای کاظم یکی از اعیان بزرگان امامان از سادات ما آل بیت کرام و هادیان اسلام - رضی اللَّه عنهم - بود. خداوند ما را به برکات آنان نفع دهد و ما را بر محبّت آنان و محبّت جدّشان بمیراند».
12 - دکتر زکی مبارک (ت: 1371 ه.ق)
«کان موسی بن جعفر سیداً من سادات بنی هاشم واماماً مقدّماً فی العلم والدین»؛(1746) «موسی بن جعفر سیدی از سادات بنی هاشم و امامی پیشتاز در علم و دین بود».
13 - سید علی فکری (ت: 1372 ه.ق)
«قال بعض اهل العلم: الکاظم هو الامام الکبیر القدر، الأوحد، الحجة، الحبر. جمع من الفقه والدین بما لامزید علیه»؛(1747) «برخی از اهل علم گفته‌اند: کاظم همان امام بزرگوار، نمونه، حجت خدا و دانشمندی است که بین فقه و دین درجه اعلا را جمع کرده است».
14 - دکتر محمّد یوسف موسی
«و نستطیع ان نذکر انّ اوّل من کتب فی الفقه هو الامام موسی الکاظم الّذی مات سجیناً عام 183 ه، وکان ما کتبه إجابة عن مسائل وجّهت إلیه تحت اسم الحلال والحرام»؛(1748) «می‌توان گفت: اولین کسی که در فقه کتابت نمود امام موسی کاظم است. کسی که در زندان، سال 183 ه وفات نمود. از جمله کتب او جواب از مسائلی است که تحت عنوان «حلال و حرام» برای او فرستاده شد».

امام رضا‌علیه السلام از دیدگاه اهل سنت‌

تاریخ ولادت و شهادت‌

محمد بن طلحه شافعی می‌نویسد: «ولادت او در روز یازدهم ذی الحجه، سال 153 ه.ق، پنج سال بعد از وفات جدّش بوده است».(1749)
سبط بن جوزی می‌نویسد: «علی بن موسی الرضا در سال 203 وفات یافت. او هنگام وفات 55 سال داشت و برخی 49 سال گفته‌اند. و در کنار هارون الرشید دفن گردید».(1750)
ابن صباغ مالکی می‌گوید: «علی بن موسی الرضا در مدینه، سال 148 ه.ق متولد شد. و برخی نیز سال 153 ذکر کرده‌اند... و القابش: رضا، صابر، زکیّ، ولیّ، و مشهورترین آن رضا است، و در قامت معتدل بود».(1751)

نصّ بر امامت‌

ابن صباغ مالکی از مخزومی نقل کرده: مادرش از اولاد جعفربن ابی طالب بود. موسی کاظم‌علیه السلام را به نزد ما فرستاد آن‌گاه فرمود: آیا می‌دانید که برای چه جهت شما را جمع کرده‌ام؟ گفتیم: خیر. حضرت فرمود: «اشهدوا انّ ابنی هذا - واشار إلی علی بن موسی الرضا - هو وصیّی والقائم بامری وخلیفتی من بعدی...»؛(1752) «شهادت دهید که این فرزندم - اشاره کرد به علی بن موسی الرضاعلیه السلام - همان وصیّ من و قائم به امر من و خلیفه بعد از من است... .»
او همچنین از داوود بن کثیر رقّی نقل کرده که گفت: به موسای کاظم عرض کردم: فدایت گردم سنّم زیاد شده، دستم را بگیر و از آتش جهنّم نجات بخش، بعد از شما صاحب ما کیست؟ امام به فرزندش ابی الحسن‌علیه السلام اشاره کرد و فرمود: «هذا صاحبکم بعدی»؛(1753) «این صاحب شما بعد از من است».

فضایل امام رضاعلیه السلام‌

1 - سیّد علی بن شهاب الدین همدانی از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نقل کرده که فرمود: «ستدفن بضعة منّی بخراسان، ما زار مکروب الاّ نفّس اللَّه کربته، و لامذنب الاّ غفر اللَّه له»؛(1754) «زود است که پاره‌ای از تن من در خراسان دفن خواهد شد. هیچ غصه‌داری او را زیارت نمی‌کند جز آن‌که خداوند غصّه او را برطرف خواهد کرد و نه گناه‌کاری، جز آن‌که خدا گناهش را بیامرزد.»
2 - زبیدی حنفی می‌نویسد: «در نیشابور، کنار خانه حضرت، حمّامی بود. هر گاه حضرت داخل حمّام می‌شد حمّامی حمّام را برای او خلوت می‌کرد. روزی در حالی که حمامی نبود حضرت وارد حمام شد. مردی روستایی در حالی که امام را نمی‌شناخت وارد حمام شد و گمان کرد که آن حضرت خدمتکار حمّام است. لذا به او دستور داد تا برایش آب بیاورد. حضرت برای او آب آورده و تمام کارهای او را انجام داد.(1755)
3 - حموینی به سندش از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم نقل کرده که فرمود: «ستدفن بضعة منّی بخراسان، لایزورها مؤمن الاّ أوجب اللَّه له الجنّة، و حرّم جسده علی النار»؛(1756) «زود است که پاره‌ای از تن من در خراسان دفن شود. هیچ مؤمنی او را زیارت نمی‌کند جز آن‌که خداوند برای او بهشت را واجب کرده و جسد او را بر آتش حرام کند.»
4 - ابوبکر محمّد بن مؤمّل می‌گوید: «با امام اهل حدیث، ابوبکر بن خزیمه و ابن علی ثقفی و جماعتی از مشایخ به قصد زیارت علی بن موسی الرضاعلیه السلام به طوس حرکت نمودیم. ابن خزیمه را مشاهده کردم که طوری آن بقعه را تعظیم کرد و در برابر آن تواضع و تضرّع نمود که ما متحیّر شدیم».(1757)

کلمات اهل سنت درباره امام رضاعلیه السلام‌

1 - ابن حجر هیتمی
«وکان اولاد موسی بن جعفر حین وفاته سبعة وثلاثین ذکراً وانثی، منهم علیّ الرضا وهو أنبههم ذکراً واجلّهم قدراً»؛(1758) «اولاد موسی بن جعفر هنگام وفاتش 37 نفر دختر و پسر بود؛ از آن جمله علیّ الرضا است که از همه جلیل‌القدرتر بود».
2 - سمهودی
«علی الرضا بن موسی الکاظم، کان اوحد زمانه، جلیل القدر، اسلم علی یده ابومحفوظ معروف الکرخی»؛(1759) «علی الرضا فرزند موسای کاظم، بهترین فرد زمانش و مردی جلیل‌القدر بود و معروف کرخی به دستش اسلام آورد».
3 - ابن حجر عسقلانی
«کان الرضا من اهل العلم والفضل مع شرف النسب»؛(1760) «رضاعلیه السلام از اهل علم و فضل همراه با شرف نسب بود».
4 - ذهبی
«الامام السید ابوالحسن الرضا... وکان من اهل العلم والدین والسؤدد بمکان»؛(1761) «امام، ابوالحسن علی الرضا... او از اهل علم و دین و دارای مرتبه‌ای عالی از علم بود».
او همچنین می‌نویسد: «وقد کان علی الرضا کبیر الشأن، اهلاً للخلافة»؛(1762) «علی الرضا مردی دارای شأن بزرگ و اهلیت برای خلافت داشت».
5 - مأمون عباسی
ابن خلکان در سبب بیعت مأمون عباسی با امام رضاعلیه السلام به ولایتعهدی می‌نویسد: «مأمون خواصّ نزدیکان خود را جمع کرده و به آن‌ها خبر داد که در اولاد عباس و اولاد علی بن ابی طالب نظر کرده و در این وقت کسی را افضل و سزاوارتر به امر خلافت از علی الرضا ندیده است، لذا با او بیعت نمود».(1763)
6 - خیرالدین زرکلی
«علی بن موسی الکاظم بن جعفر الصادق، ابوالحسن الملقب بالرضا، ثامن الأئمة الاثنی عشر عند الامامیة ومن اجلاء السادة اهل البیت وفضلائهم...»؛ «علی بن موسی الکاظم فرزند جعفر صادق، ابوالحسن، ملقّب به رضا، هشتمین نفر از دوازده امام نزد امامیه است. او از اجلاّی سادات اهل بیت و فضلای آنان است...».(1764)
7 - شیخ عبداللَّه شبراوی شافعی
«علی الرضا - رضی الله عنه - کانت مناقبه علیّة وصفاته سنیّة... وکراماته اکثر من ان تحصی واشهر من ان تذکر»؛ «علی الرضا - رضی الله عنه - دارای مناقب عالی و صفات ارزشمند بود... کرامات او بیشتر از آن است که حدّ و حصر شده و مشهورتر از آن است که ذکر گردد».(1765)
8 - عبداللَّه بن اسعد یافعی
«الامام الجلیل المعظم، سلالة السادة الاکارم، ابوالحسن علی بن موسی الکاظم بن جعفر الصادق بن محمّد الباقرعلیهم السلام... احد الأئمة الاثنی عشر، أولی المناقب الذین انتسبت الامامیة إلیهم وقصّروا بناء مذهبهم علیهم»؛ «امام جلیل معظّم، سلاله سادات مکرّم، ابوالحسن علی بن موسی الکاظم فرزند جعفر صادق فرزند محمّد باقرعلیهم السلام... یکی از امامان دوازده‌گانه است. کسانی که دارای مناقب بوده و امامیه به آن منتسب بوده و مذهب خود را بر کلمات آنان بنا ساخته‌اند».(1766)
9 - احمد بن یوسف ابوالعباس قرمانی
او درباره امام رضاعلیه السلام گفته است: «و کانت مناقبه علیّة وصفاته سنیّة، وکراماته کثیرة ومناقبه شهیرة، وکان قلیل النوم، کثیر الصوم. وکان جلوسه فی الصیف علی حصیر وفی الشتاء علی جلد شاة»؛(1767) «مناقب او عالی و صفاتش جلیل و کراماتش بسیار و مناقبش مشهور است. او مردی کم خواب بوده و بسیار روزه می‌گرفت. در تابستان بر روی حصیر و در زمستان بر پوست گوسفند می‌نشست».
10 - یوسف بن اسماعیل نهبانی
«علی الرضا بن موسی الکاظم بن جعفر الصادق، احد اکابر الأئمة ومصابیح الأمة من اهل بیت النبوة ومعادن العلم والعرفان والکرم والفتوة، کان عظیم القدر، مشهور الذکر، وله کرامات کثیرة منها انّه قال لرجل صحیح سلیم: استعدّ لما لابدّ منه، فمات بعد ثلاثة ایّام»؛(1768) «علی الرضا فرزند موسای کاظم فرزند جعفر صادق، یکی از بزرگان امامان و چراغان امت از اهل بیت نبوتند. آنان معادن علم و عرفان و کرم و مردانگی بودند. او عظیم‌القدر و مشهور به ذکر بود. دارای کراماتی بود؛ از آن جمله این‌که به مردی صحیح و سالم فرمود: آماده آنچه برایش چاره‌ای نیست باش». او بعد از سه روز از دنیا رفت».
11 - احمد بن حنبل
احمد بن حنبل بر سندی که در آن چنین آمده بود: «علی الرضا از پدرش موسی کاظم، از پدرش جعفر صادق، از پدرش محمّد باقر، از پدرش زین العابدین، از پدرش حسین بن علی، از پدرش علی بن ابی طالب از رسول اکرم» حاشیه زده و می‌نویسد: «لو قرأت هذا الاسناد علی مجنون لبری‌ء من جنّته»؛(1769) «اگر این سند بر مجنونی خوانده شود از جنونش بهبودی می‌یابد».
12 - ابن حبّان
او در کتابش «الثقات» می‌نویسد: «علی بن موسی الرضا در طوس به خاطر شربتی که مأمون به او داد همان ساعت به شهادت رسید... قبرش در سناباد بیرون نوقان مشهور است، مردم به زیارت قبر او در کنار قبر رشید می‌آیند. من او را بسیار زیارت کرده‌ام. هنگامی که طوس بودم هیچ گرفتاری بر من عارض نمی‌شد جز آن‌که به زیارت قبر علی بن موسی الرضا - صلوات اللَّه علی جدّه و علیه - می‌رفتم و از خداوند متعال می‌خواستم که آن گرفتاری را از من دور کند، خداوند نیز دعایم را مستجاب کرده و آن گرفتاری‌ها را از من برطرف می‌ساخت. و این مطلبی است که به طور مکرّر آن را تجربه نموده‌ام و در هر بار نیز گرفتاری‌ام برطرف شده است. خداوند ما را بر محبّت مصطفی و اهل بیتش - صلی اللَّه علیه و علیهم أجمعین - بمیراند».(1770)
13 - عبدالکریم بن محمّد سمعانی
«والرضا کان من اهل العلم والفضل مع شرف النسب»؛(1771) «رضا، از اهل علم و فضل همراه با شرف نسب است».
14 - فخر رازی
او در تفسیر معنای کوثر می‌نویسد: «قول سوم آن است که مقصود از کوثر اولاد اویند... در این صورت معنای آیه این چنین است: خداوند به او نسلی خواهد داد که در طول زمان باقی خواهد ماند. پس بنگر که چه مقدار از اهل بیت پیامبرعلیهم السلام به قتل رسیده، ولی در عین حال عالم پر از آنان است، در حالی که از بنی امیه کسانی که مورد توجه باشند باقی نمانده است. چه بسیار از اکابر علما؛ همچون باقر، صادق، و کاظم و رضاعلیهم السلام در میان آنان وجود دارد...».(1772)
15 - ابن ابی الحدید معتزلی
او می‌گوید: «و من رجالنا موسی بن جعفر بن محمّد وهو العبد الصالح، جمع من الفقه والدین والنسک والحلم والصبر. وابنه علی بن موسی المرشّح للخلافة والمخطوب له بالعهد. کان اعلم الناس واسخی الناس واکرم الناس اخلاقاً»؛ «و از رجال ما موسی بن جعفر فرزند محمّد معروف به عبد صالح است. او بین فقه و دین و عمل صالح و حلم و صبر را جمع نمود. و فرزندش علی بن موسی است، کسی که برای خلافت کاندید شده و برای او به عهد خلافت خطبه خوانده شد. او عالم‌ترین و سخی‌ترین و کریم‌ترین مردم در اخلاق بود».(1773)
16 - محمّد امین سویدی
«کانت اخلاقه علیّة وصفاته سنیّة... کراماته کثیرة ومناقبه شهیرة لا یسعها مثل هذا الموضع»؛(1774) «اخلاقش عالی و صفاتش جلیل بود...کراماتش بسیار و مناقبش مشهور است، به حدّی که این کتاب وسعت نقل آن‌ها را ندارد».
17 - محمّد بن وهیب
«و کراماته کثیرة - رضی الله عنه - اذ هو فرید زمانه»؛ «کرامات او بسیار بود - رضی الله عنه - زیرا او یگانه زمان خود به حساب می‌آمد».(1775)

نقد شبهات ابن تیمیه

ابن تیمیه در ردّ علامه حلّی‌رحمه الله درصدد بر آمده تا هر چه را که او در شأن و قدر و منزلت امامان از اهل بیت پیامبرعلیهم السلام ذکر کرده، پاسخ بگوید، که از آن جمله احادیثی است که در شأن و منزلت امام رضاعلیه السلام است. اینک به بررسی و نقد اشکالات او می‌پردازیم:
اشکال اول
او می‌گوید: «قول علامه حلّی که حضرت رضاعلیه السلام زاهدترین و عالم‌ترین مردم بود مجرّد ادعا بوده و دلیل بر آن وجود ندارد».(1776)
پاسخ
از کلماتی که قبلاً در مدح امام رضاعلیه السلام ذکر شد پاسخ این اشکال داده می‌شود.
اشکال دوم
او همچنین می‌گوید: «احدی از اهل علم به حدیث از او روایتی نقل نکرده و برای او حدیثی در کتب سته نیامده است. تنها برای ابوصلت هروی و امثال او است که نسخه‌هایی از پدرانش نقل کرده که در آن‌ها دروغ‌هایی است که خداوند صادقین از غیر اهل بیت را از آن‌ها منزه کرده تا چه رسد به صادقین از اهل بیت».(1777)
پاسخ
اولاً: بسیاری از فقها و محدّثین اهل سنت از آن حضرت روایت نقل کرده‌اند:
واقدی می‌گوید: «علی - الرضاعلیه السلام - حدیث را از پدر و عموهایش و دیگران شنید و او شخصی ثقه بود...».(1778)
حاکم نیشابوری می‌نویسد: «... از امامان حدیث عده‌ای از آن حضرت روایت نقل کرده‌اند؛ امثال: معلّی بن منصور رازی، آدم بن ابی ایاس عسقلانی، محمّد بن ابی رافع قصری قشیری، نصر بن علیّ جهضمی و دیگران...».(1779)
ابن کثیر می‌نویسد: «حدیث را از پدرش و دیگران روایت کرده، و از او نیز جماعتی؛ همچون مأمون و ابوصلت هروی و ابوعثمان مازنی نحوی روایت کرده‌اند».(1780)
مزّی در شرح حال علی بن موسی الرضاعلیه السلام می‌نویسد: «از او ابوبکر بن احمد بن حبّاب بن حمزه حمیری نسّابه، و ایّوب بن منصور نیشابوری، و دارم بن قبیصة بن نهشل صنعانی، و ابواحمد داوود بن سلیمان بن یوسف غازی قزوینی - یک نسخه از کتاب - و سلیمان بن جعفر، و عامر بن سلیمان طائی - یک نسخه‌ای عظیم - و عبداللَّه بن علی علوی، و امیرالمؤمنین ابوالعباس عبداللَّه مأمون بن هارون الرشید، و ابوالصلت عبدالسلام بن صالح هروی، و علی بن صدقه شطّی رقی، و علی بن علی خزاعی دعبلی، و علی بن مهدی بن صدقة بن هشام قاصی - یک نسخه از کتاب - و محمّد بن سهل بن عامر بجلی، و فرزندش ابوجعفر محمّد بن علی بن موسی، و ابوجعفر محمّد بن حیّان تمّار بصری، و موسی بن علی قرشی، و ابوعثمان مازنی نحوی، از او روایت نقل کرده‌اند».(1781)
ذهبی می‌نویسد: «از او بنابر آنچه گفته شده: آدم بن ابی أیاس که بزرگ‌تر از او بود، و احمد بن حنبل، و محمّد بن رافع، و نصر بن علی جهضمی، و خالد بن احمد ذهلی امیر، روایت نقل کرده‌اند».(1782)
او همچنین در جایی دیگر می‌گوید: «علی بن موسی الرضا، ق، د، ت، یکی از بزرگان است. او امام ابوالحسن فرزند موسی کاظم، فرزند جعفر صادق، فرزند محمّد باقر، فرزند علی زین العابدین، فرزند حسین، فرزند علی بن ابی طالب، هاشمی، علوی، حسینی است. از پدرش و عبداللَّه بن ارطاة روایت نقل کرده است. و از او نیز فرزندش ابوجعفر، و ابوعثمان مازنی، و مأمون، و عبدالسلام بن صالح، و دارم بن قبیصه، و طایفه‌ای روایت نقل کرده‌اند... او بزرگ بنی هاشم در زمان خود، و جلیل‌ترین و داناترین آنان به حساب می‌آمد...».(1783)
ثانیاً: سه نفر از دارندگان صحاح شش گانه؛ یعنی ابن ماجه قزوینی، ابوداوود سجستانی و ترمذی از آن حضرت روایت نقل کرده‌اند.
ثالثاً: به جهت جلالت قدر امام رضاعلیه السلام که خود اهل سنت نیز بر آن اعتراف دارند، این سعادت برای اهل حدیث خواهد بود که از بزرگواری همچون امام رضاعلیه السلام نقل روایت کنند، نه این‌که اعتبار آن حضرت به این باشد که کسی از علمای اهل سنت از او روایت نقل کرده باشد.
رابعاً: اباصلت عبدالسلام بن صالح هروی کسی است که از اصحاب امام رضاعلیه السلام و ملازمین آن حضرت بوده و احادیث و اخبار او را نقل کرده است. بلکه مزّی او را خادم حضرت معرفی کرده است. در شرح حال اباصلت، او را عالم، فقیه، و ادیب معرفی کرده که با اهل اهواء باطله؛ همچون مرجئه و جهمیّه و زنادقه و قدریّه مناظره می‌کرده و آنان را ردّ می‌کرده و در تمام موارد پیروزی با او بوده است... و به همین جهات و جهات دیگر عده زیادی از امامان او را توثیق کرده‌اند، که از آن جمله می‌توان به یحیی بن معین، امام جرح و تعدیل اشاره کرد».(1784)
آری، تنها اعتراضی که بر او شده این‌که او شیعه است، و این در حالی است که او را به صدق نسبت داده‌اند.(1785)
اشکال سوم
ابن تیمیه در جایی دیگر می‌گوید: «این‌که برخی از مردم می‌گویند: معروف کرخی خادم آن حضرت بوده و به دست او اسلام آورده است، یا این‌که خرقه‌ای از جانب کرخی به او متصل است، همگی کذب و دروغ است».(1786)
پاسخ
ابن تیمیه، خبر اسلام معروف کرخی را به دست مبارک امام رضاعلیه السلام تکذیب کرده است، در حالی که این خبر در بیشتر کتاب‌ها و مصادر آمده است؛ از آن جمله ابن خلّکان می‌نویسد: «معروف کرخی از موالیان علی بن موسی الرضا بوده است، پدر و مادرش نصرانی بوده‌اند. آن دو، فرزند خود معروف را در سنین کودکی به معلّم تسلیم کردند. معلّم به او می‌گفت: بگو: سه تا کننده سه تا. معروف می‌گفت: بلکه او واحد است. معلّم بدین جهت او را کتک مفصّلی می‌زد. او از نزد معلّم فرار می‌کند. پدر و مادرش می‌گویند: ای کاش او به ما بر می‌گشت و بر هر دینی که می‌خواست باشد ما با او موافقت خواهیم کرد. آن‌گاه معروف به دست علی بن موسی الرضا اسلام آورده و به سوی پدرش بازگشت نمود. در را کوبید. به او گفته شد: چه کسی پشت در است؟ او گفت: معروف. گفته شد: بر کدامین دین هستی؟ گفت: بر دین اسلام. در این هنگام بود که پدر و مادر او نیز اسلام اختیار نمودند».(1787)
اشکال چهارم
او نیز می‌نویسد: «مردم به حقیقت مناقب و مطاعن و طرقی که به آن طرق این حقایق معلوم می‌شود جاهلند، و لذا به ابیات ابی نواس استشهاد می‌کنند. این ابیات اگر راست باشد نمی‌توان فضایل شخصی را به شهادت شاعری که معروف به کذب و فجور بسیار است ثابت کرد...».(1788)
پاسخ
اوّلاً: شیعه امامیه مناقب امامان و فضایل آنان را تنها با استناد به این شعر و نظایر آن ثابت نمی‌کنند، بلکه با وجود آیات فضایل اهل بیت‌علیهم السلام و روایات صحیح السند، از این اشعار بی‌نیازند.
ثانیاً: معانی و مطالبی که شعر ابی نواس متضمّن آن است، همگی مضمون روایات و اخباری است که این شاعر در اشعار خود گنجانده است. لذا در حقیقت استشهاد به حدیث بر فضایل اهل بیت‌علیهم السلام است نه شعر.
ثالثاً: کارهای خلافی که به ابونواس نسبت داده شده، اغلب آن‌ها اصل و اساسی نداشته، یا بر فرض صحّت برای اول عمر او بوده است، در حالی که - طبق نصّ ابن جوزی - او توبه کرده است. این در حالی است که در ترجمه‌اش او را فقیه، محدّث، عالم، و ادیب معرفی کرده‌اند.(1789)

ترس عباسیان از علویان‌

دولت عباسیان گرچه در ابتدای امر با دعوت مردم به دفاع از علویان و علی الخصوص اهل بیت پیامبر و رضایت آنان‌علیهم السلام شروع شد، ولی بعد از آن‌که به قدرت رسیدند، از این سیاست نه تنها منحرف شدند، بلکه در مقابل، با علویان و خصوصاً اهل بیت‌علیهم السلام درگیر شدند؛ زیرا مشاهده کردند که عمده خطر برای دولتشان همین علویان هستند.
سفاح در اول حکومتش جاسوسانی را بر بنی الحسن قرار داد و به آنان دستور داد تا در خلوتگاه‌های آنان نفوذ کرده و با طعن و حمله به حکومت وقت، به آنان متمایل شود تا از اسرارشان آگاه گردد... .(1790)
منصور عباسی در وصیتی به فرزندش مهدی می‌گوید: «ای پسرکم! من برای تو اموال بسیاری جمع کرده‌ام به مقداری که خلیفه‌ای قبل از من چنین نکرده است... و من بر تو از هیچ کس به جز دو نفر نمی‌هراسم: یکی عیسی بن موسی و دیگری علی بن زید علوی...».(1791)
ترس و هراس مهدی عباسی از علویان از اوضح واضحات است. او هنگامی که امام موسی کاظم‌علیه السلام را از زندان خارج می‌کند از او می‌خواهد که هیچ کجا نرفته و کسی به نزد او نیاید.(1792)
قصه خروج یحیی بن عبداللَّه بن الحسن از دیلم در زمان هارون الرشید معروف است. هارون در آن وقت بسیار پریشان بود؛ زیرا جماعت بسیاری به متابعت از او درآمده بودند، به حدّی که از کشورها و شهرهای مختلف به او می‌پیوستند، به حدّی که قدرت و شوکت عظیمی پیدا کرد و این فضل بن یحیی بود که موفق شد تا بین هارون و او صلح برقرار سازد... .(1793)

عصر مأمون عباسی‌

در عصر حکومت مأمون عباسی، از همه عصرها وضع حکومت عباسیان سخت‌تر بود. انقلاب‌ها و فتنه‌های بسیاری از ولایات و شهرها به گوش می‌رسید، به حدّی که مأمون نمی‌دانست چگونه با این‌ها مقابله کند، و لذا این امر سبب خفت و خواری و حقارت بنی عباس بود. عباسیان و در رأس آنان مأمون می‌دانست که خطر اصلی از جانب علویان است که آنان را تهدید می‌کند؛ خصوصاً آن‌که مشاهده می‌کردند مردم به سرعت به آنان نزدیک شده و به گروهشان ملحق می‌شوند. لذا مأمون به فکر چاره‌ای اساسی افتاد.
حاکمان عباسی سابق بر او هر کدام سیاست خشونت و ارعاب و ارهاب را در مقابل قیام‌ها، حتی انقلاب‌های علویان پیش گرفتند؛
سفّاح عباسی کسی بود که سرتاسر زندگی خود را با خونریزی و مقابله با مخالفان خود سپری کرد.(1794) او کسی بود که در مقابله با علویان هر کجا آنان را می‌یافت به قتل می‌رساند، و تا هر کجا که می‌شد آنان را دنبال می‌کرد.(1795)
منصور عباسی اولین کسی بود که بین عباسیان و علویان ایجاد فتنه نمود.(1796) او بعد از آن‌که عزم خود را برکشتن امام صادق‌علیه السلام جزم کرد، اعتراف نمود که من هزار نفر یا بیشتر از ذریه فاطمه - علیها السلام - را به قتل رسانده‌ام، ولی سید و مولا و امام آنان جعفر بن محمّد را رها کرده‌ام...».(1797)
مهدی عباسی نیز از عنوان زندیق و کفر برای مقابله و فشار آوردن بر مخالفین خود؛ خصوصاً عباسیان و شیعیان اهل بیت‌علیهم السلام استفاده می‌کرد.
دکتر احمد شبلی می‌نویسد: «اتهام به کفر و زندقه، وسیله‌ای بود برای دستگیری و گرفتار ساختن انسان‌های شایسته...».(1798)
هادی عباسی نیز خوف شدیدی را در دل علویان انداخته و اصرار زیاد بر دستگیری آنان داشت. او ارزاق آنان را قطع و به همه جا دستور داد تا آنان را تعقیب و دستگیر نمایند.(1799)
امّا هارون الرشید کسی بود که درصدد درو کردن درخت نبوت و ریشه‌کن کردن درخت امامت بود. او در کشتن و شکنجه بزرگان آل علی‌علیهم السلام از خدا خوف و ترس نداشت،(1800) و به تعبیر احمد شبلی از شیعه بدش می‌آمد و آنان را به قتل می‌رساند.(1801)
او کسی بود که قسم یاد کرده بود که آل ابی طالب و شیعیان آنان را به قتل رساند و بر آن قسم تأکید فراوان نموده بود.(1802)
هنگامی که به خلافت رسید دستور داد تا تمام آنان را از بغداد به مدینه تبعید کنند.(1803) و لذا هنگام وفاتش ناراحت بود و می‌گفت: «وای بر من از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم».(1804)
کار هارون در ظلم به علویان به جایی رسیده بود که برخی بیعت مأمون با امام رضاعلیه السلام را به جهت محوکردن آثار جنایات هارون بر آل علی‌علیهم السلام تفسیر کرده‌اند.
در عصر مأمون عباسی، وضع از همه بدتر بود. علویان و قسمت زیادی از مردم بلکه عموم مسلمانان با او بیعت نکرده بودند. اهالی بغداد و خصوصاً اهالی کوفه که همواره از شیعیان اهل بیت‌علیهم السلام به حساب می‌آمدند با مأمون بیعت نکردند، از این جهت برای مأمون وضع سیاسی خطرناکی پدید آمده بود؛ خصوصاً آن‌که زمزمه نهضت‌های علویان از هر طرف به گوش می‌رسید.
مأمون به این نتیجه رسیده بود که گذر از این موقف حسّاس سیاسی متوقف بر اموری چند است:
1 - خاموش کردن نهضت‌های علویان که نفوذ بسیاری در بین گروه‌ها و طبقات داشته‌اند.
2 - اعتراف گرفتن از علویان نسبت به حکومت خود.
3 - جلب توجه مردم به خود و ایجاد محبت خود در دل آن‌ها.
4 - ادامه تأیید خراسانیان و عموم ایرانیان نسبت به دولتش.
5 - راضی کردن عباسیان و طرفدارانشان از دشمنان علویان.
6 - مهمتر از همه در امان ماندن از خطری که از ناحیه امام رضاعلیه السلام او را تهدید می‌کرد.
حال سؤال این است که چگونه برای مأمون ممکن بود تا بر این مشکلات فائق آید و بتواند پایه‌های حکومتش را محکم سازد؟

سیاست مأمون در مواجهه با مشکلات‌

مأمون برای مواجهه با مشکلات فراوانی که داشت به این نتیجه رسید که نمی‌تواند همانند حاکمان پیشین عباسی از راه خشونت وارد شود، و لذا سیاست‌های جدیدی را برای مقابله با آن مشکلات اتّخاذ نمود.
از طرفی دستور داد هرگز کسی حرفی در مورد خلفا نزند و آنان را ناسزا نگوید. لذا هنگامی که یحیی بن اکثم خواست دستور دهد که معاویه را بر بالای منابر لعنت کنند، دستور داد تا مردم را به حال خود گذارند و اظهار نکنند که ما به فرقه‌ای از فرقه‌ها تمایل داریم؛ زیرا این عملکرد برای سیاستمان و تدبیر در امور مملکتی اصلح است.(1805)
و از طرف دیگر مردم را دستور داد تا با امام رضاعلیه السلام به عنوان ولایتعهدی او بیعت نمایند. و در این کار اهدافی چند را دنبال می‌کرد:
1 - از خطری که از ناحیه امام رضاعلیه السلام برای خود احساس می‌کرد در امان بماند. شخصیتی که شرق و غرب عالم تحت نفوذ معنوی او بود.
2 - تحت تعقیب قرار دادن حضرت، تا در موقع مناسب آن حضرت را به شهادت برساند. چنان‌که بعید به نظر نمی‌رسد که علت به تزویج درآمدن دختر خود را به او بدان جهت بود که از اندرون خانه خود نیز امام را تحت مراقبت شدید داشته باشد.
3 - مأمون با این کار درصدد بود تا امام را از این طریق از شیعیان و موالیانش قطع ارتباط کرده و وحدت و یکپارچگی آنان را بر هم زند.
4 - امام را به جهت نزدیک کردن به خود از وجهه اجتماعی‌اش نزد مردم بکاهد.
5 - عاطفه و محبت مردم را به خود جذب کند و این گونه وانمود سازد که ما نیز اهل بیت عصمت و طهارت را دوست داریم.
6 - از آن‌جا که عمده نهضت‌های علویان به جهت به دست گرفتن قدرت بود مأمون خواست با این کار به آنان بفهماند که آنچه به دنبال آن هستید، امام و بزرگ شما را به آن رساندم، و دیگر جای شورش و انقلاب نیست.
7 - به عدالت جلوه دادن حکومت خود. لذا مأمون در نامه‌ای که به عبدالجبار بن سعد مساحقی - عامل خود در مدینه - نوشت، چنین اشاره کرد: برای مردم خطبه بخوان و آنان را به بیعت رضاعلیه السلام دعوت نما. او نیز در خطبه خود گفت: «ای مردم! این امری که رغبت آن را داشتید، و عدلی را که به انتظار می‌کشیدید، و خیری را که امید داشتید این‌جا است. این علی بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب است...».(1806)
مأمون با بیعت گرفتن برای امام رضاعلیه السلام به اهداف خود رسید؛ زیرا از این راه توانست نهضت‌های علویان را در جمیع ولایات خاموش کند.
و لذا بعد از این بیعت هیچ انقلاب و شورشی از ناحیه علویان بر ضدّ مأمون باقی نماند، جز نهضت عبدالرحمن بن احمد در یمن، که سبب آن هم به اتّفاق مورّخان تنها ظلم والیان جور آنان بود. او نه تنها نهضت‌ها را بر ضدّ خود خاموش کرد بلکه با این کار اعتماد بسیاری از مردم را به خود جذب نمود. همان‌گونه که با بیعت گرفتن به ولایتعهدی امام رضاعلیه السلام توانست اعتراف علویان را نسبت به مشروعیت حکومتش اخذ نماید. و بالاتر از آن مشروعیت حکومتش را نیز از ناحیه امام رضاعلیه السلام بگیرد.

موضع امام رضاعلیه السلام در مقابل سیاست مأمون‌

دانستیم که چگونه مأمون عباسی با یک بازی سیاسی که همان بیعت گرفتن برای امام رضاعلیه السلام بود بر مشکلات خود پیروز و فائق گشت.
حال سؤال این است که موقف و موضع امام رضاعلیه السلام در مقابل این بازی سیاسی مأمون چه بوده است؟ آیا در ابتدا حضرت خود را به مأمون تسلیم نمود تا از این راه به اهداف سیاسی خود نایل آید، یا حقیقت امر چیز دیگری بوده است؟
از تاریخ استفاده می‌شود که مأمون عباسی در ابتدا مقام خلافت را بر امام عرضه داشت،(1807) ولی امام با قبول آن شدیداً مخالفت نمود. مدتی گذشت در حالی که مأمون درصدد قبولاندن این پست و مقام به امام بود ولی موفق نشد. و مطابق خبری تنها در مرو بیش از دو ماه بر این امر اصرار نمود ولی امام شدیداً با این امر مخالفت می‌نمود. نصوص در این مورد بسیار و متواتر است.
ابوالفرج می‌نویسد: «... مأمون، فضل و حسن دو فرزندان سهل را به نزد علی بن موسی فرستاد تا ولایتعهدی را بر آن حضرت عرضه کنند ولی حضرت ابا می‌کرد. آن دو همین طور اصرار می‌کردند ولی حضرت قبول نمی‌کرد... تا این‌که یکی از آن دو به حضرت عرض کرد: اگر قبول کردی که هیچ، وگرنه ما با تو آنچه مأمور هستیم انجام خواهیم داد. یکی دیگر از آن دو به حضرت عرض کرد: «به خدا سوگند! مأمون مرا امر کرده که گردنت را بزنم در صورتی که با آنچه او اراده کرده مخالفت کنی»!! آن‌گاه مأمون آن حضرت را خواست و او را بر قبول ولایتعهدی تهدید نمود، ولی حضرت بار دیگر نیز امتناع نمود. مأمون با تهدید گفت: عمر شورا را بعد از خود در شش نفر قرار داد که یکی از آنان جدّ تو بود و گفت: هر کس که مخالفت کرد گردنش را بزنید. و لذا شما هم باید قبول کنید...».(1808)
احمد امین می‌نویسد: «... رضا - علیه السلام - را به این کار مجبور ساخت. حضرت در ابتدا امتناع ورزید ولی در آخر پذیرفت».(1809)
قندوزی حنفی می‌نویسد: «حضرت ولایتعهدی را در حالی که گریان و حزین بود پذیرفت».(1810)
امام رضاعلیه السلام از طرفی تهدید به مرگ شده است. و از طرفی ملاحظه می‌کند وجود خود در دستگاه خلافت گرچه مفاسدی را در بر دارد و دشمن از او استفاده خواهد کرد، ولی می‌تواند با برنامه‌های دقیق سیاسی جلوی اغراض سیاسی مأمون را بگیرد همان‌گونه که در جریان حرکت حضرت برای نماز عید چنین شد. و لذا امام مصلحت را بر این دید که ولایتعهدی را قبول کند ولی از طرفی نیز نگذارد مأمون عباسی از او استفاده و بهره‌برداری سیاسی کند، و لذا حضرت هرگز در تصمیم‌گیری‌ها دخالت و شرکت نمی‌کرد.

شهادت امام رضاعلیه السلام‌

اتّفاق و اجماع شیعه بر این است که امام رضاعلیه السلام همانند سایر امامان به شهادت رسیده است. و از میان اهل سنت نیز بسیاری این مطلب را قبول نموده‌اند که از آن جمله عبارتند از:
1 - ابن حجر.(1811)
2 - ابن صباغ مالکی.(1812)
3 - مسعودی.(1813)
4 - قلقشندی.(1814)
5 - قندوزی حنفی.(1815)
6 - جرجی زیدان.(1816)
7 - احمد شبلی.(1817)
8 - ابوزکریا موصلی.(1818)
9 - ابوالفرج اصفهانی.(1819)
10 - ابن طباطبا.(1820)
11 - شبلنجی.(1821)
12 - حاکم نیشابوری.(1822)
13 - ابن حبّان.(1823)
14 - سمعانی.(1824)
15 - ابن ماجه قزوینی.(1825)
16 - عامر تامر.(1826)
17 - نبهانی.(1827)
18 - محمد بن طلحه.(1828)
19 - بدخشی.(1829)
20 - دکتر کامل مصطفی شیبی.(1830)

امام جواد علیه السلام از دیدگاه اهل سنت‌

تاریخ ولادت‌

1 - بغدادی می‌گوید: «علی بن ابی علی مرا به سندش از محمّد بن سنان خبر داد و گفت: ابوجعفر محمّد بن علی بیست و پنج سال و سه ماه و دوازده روز عمر کرد. ولادت او در سال 195 ه.ق بود. و در روز سه شنبه، سال 220 از دنیا رحلت نمود».(1831)
2 - ابن حجر هیتمی درباره امام جوادعلیه السلام می‌نویسد: «او در آخر ذی‌قعده، سال 220 رحلت نمود و در مقابر قریش پشت قبر جدش کاظم‌علیه السلام به خاک سپرده شد. و عمرش 25 سال بود».(1832)
3 - ابن تیمیه می‌گوید: «محمّد بن علی جواد... او در سال 195 ه.ق متولد شد و در سال 219 یا 220 وفات یافت».(1833)

نصّ بر امامت‌

1 - ابن صبّاغ مالکی از صفوان بن یحیی نقل می‌کند که گفت: به حضرت رضاعلیه السلام عرض کردم: قبل از آن‌که خدا به شما اباجعفر را عنایت فرماید، ما از شما سؤال می‌کردیم که قائم بعد از شما کیست؟ می‌فرمودید: خداوند به من فرزندی عنایت خواهد نمود. الآن خداوند به شما فرزندی عنایت کرده و چشمان ما به آن نورانی شده است. اگر اتفاقی افتاد و شما را ندیدیم نزد چه کسی رجوع کنیم؟ حضرت با دستش به ابی جعفر اشاره کرد در حالی که نزد او بود و عمری سه ساله داشت. به حضرت عرض کردم: این‌که سه سال بیشتر ندارد؟ حضرت فرمود: «وما یضرّ من ذلک، فقد قام عیسی بالحجة وهو ابن اقلّ من ثلاث سنین»؛(1834) «از این امر ضرر نخواهید دید؛ زیرا عیسی در حالی که عمری کمتر از سه سال داشت قیام به حجت نمود».
2 - و نیز از معمّر بن خلاّد نقل کرده که گفت: از امام رضاعلیه السلام شنیدم که در جواب مطلبی فرمود: چه حاجتی به این امر دارید در حالی که این اباجعفر است که من به جای خود نشانده‌ام و آن را در مکان خود قرار داده‌ام. آن‌گاه فرمود: «انّا اهل بیت یتوارث اصاغرنا عن اکابرنا القذة بالقذة»؛(1835) «ما اهل بیتی هستیم که کودکان ما از بزرگانمان به تمامه ارث خواهند برد».

القاب حضرت جوادعلیه السلام‌

1 - محمّد بن طلحه شافعی می‌گوید: «کنیه او ابوجعفر، و برای او دو لقب است: قانع و مرتضی. و حافظ عبدالعزیز نقل کرده که ملقّب به جواد بود».(1836)
2 - ابن صبّاغ مالکی می‌گوید: «و امّا کنیه او ابوجعفر هم کنیه با جدّش محمّد باقر است. و امّا القاب او عبارتند از: جواد، قانع و مرتضی که مشهورترین آن‌ها همان جواد است...».(1837)

عظمت امام جوادعلیه السلام در سنین کودکی‌

1 - علم غیب امام جوادعلیه السلام
شبلنجی در کتاب «نورالابصار» می‌نویسد: «چون مأمون از سفر خراسان به بغداد آمد، نامه‌ای به امام محمد تقی‌علیه السلام نوشت و با عزت و احترام تمام آن جناب را طلبید. چون آن حضرت به بغداد تشریف آورد. مأمون پیش از آن‌که حضرت را ملاقات کند، روزی به قصد شکار سوار شد. در اثنای راه به جمعی از کودکان رسید که در میان راه ایستاده بودند. چون کودکان ابهت مأمون را مشاهده کردند، پراکنده شدند؛ مگر آن حضرت که از جای خود حرکت نفرمود و با نهایت وقار در مکان خود ایستاد تا آن‌که مأمون به نزدیک او رسید و از مشاهده آثار متانت و وقار او متعجّب گردید. عنان کشید و پرسید: ای کودک! چرا مانند کودکان دیگر از سر راه دور نشدی؟ حضرت فرمود: ای خلیفه! راه بر تو تنگ نبود که آن را گشاد کنم و جرم و خطایی نداشتم که از تو بگریزم و گمان ندارم که تو کسی را بدون جرم در معرض عقوبت قرار دهی. مأمون از شنیدن این سخنان سخت متعجّب شد و از مشاهده حسن و جمال او، دل از دست داد. پس پرسید: ای کودک! چه نام داری؟ فرمود: پسر علی بن موسی الرضاعلیه السلام هستم. مأمون چون نسبش را شنید، بر پدرش صلوات و رحمت فرستاد و روانه شد. چون به صحرا رسید نظرش به مرغی افتاد. بازی به سوی او فرستاد، آن باز مدتی ناپدید شد. چون از آسمان برگشت، ماهی کوچکی در منقار داشت که هنوز بقیه حیاتی در او بود. مأمون از مشاهده آن حال در شگفت شد و ماهی را در دست خود گرفته و به شهر بازگشت. چون به همان موضع رسید که در آن هنگام حضرت جوادعلیه السلام را ملاقات کرده بود، کودکان پراکنده شدند؛ ولی حضرت از جای خود حرکت نفرمود. مأمون گفت: ای محمّد! این چیست که در دست دارم؟ حضرت فرمود: حق تعالی دریایی چند خلق کرده است که ابر از آن دریاها بلند می‌شود و ماهیان ریزه با آن ابر بالا می‌روند و بازهای پادشاهان آنان را شکار می‌کنند و پادشاهان آن را در دست می‌گیرند و سلاله نبوت را با آن امتحان می‌کنند.
مأمون از مشاهده این معجزه، شگفت زده شد و گفت: حقا که تویی فرزند رضاعلیه السلام؛ و سپس آن حضرت را به جهت فضل، علم و کمال عقل، نزد خود نگه داشت».(1838)
2 - احاطه علمی امام جوادعلیه السلام
1 - ابن حجر هیتمی و دیگران نقل کرده‌اند: «مأمون می‌خواست دختر خود را به حضرت جوادعلیه السلام تزویج کند. بنی عباس، از شنیدن این قضیه به صدا در آمده، به او گفتند: خلافت هم اکنون به دست بنی عباس است؛ به چه جهت قصد داری آن را به بنی هاشم منتقل کنی؟
مأمون در جواب گفت: علت آن، کثرت علم و فضل او است با کمی سنش.
آنان جواب دادند: او کودکی خردسال است و هنوز اکتساب علم و کمال نکرده است. اگر صبر کنی که کامل شود و بعد از آن با او وصلت نمایی، بهتر است. مأمون گفت: شما ایشان را نمی‌شناسید. علم ایشان از جانب حق تعالی است و کوچک و بزرگ آنان از دیگران افضلند. اگر می‌خواهید این امر بر شما ثابت شود، علما را جمع کنید و با او مباحثه نمایید. عباسیان قبول نموده، اتفاق کردند که یحیی بن اکثم، قاضی القضات آن عصر، با او بحث کند. لذا در روزی معین، در مجلس مأمون حاضر شدند و یحیی بن اکثم، مسائلی را از امام جوادعلیه السلام سؤال کرد و آن حضرت به بهترین وجه پاسخ آنان را داد.
سپس مأمون از امام خواست که یحیی بن اکثم را امتحان نموده، از او سؤال کند. حضرت به او فرمود: از تو سؤال کنم؟ یحیی در جواب عرض کرد: اختیار با شما است، اگر جواب آن را بدانم می‌دهم؛ وگرنه از محضر شما استفاده می‌کنم.
امام جوادعلیه السلام پرسید: نظر تو چیست در رابطه با مردی که در اول روز، به زنی به حرام نگاه کرد و در وسط آن روز نگاه کردن به آن زن حلال گشت. هنگام ظهر، نظر بر او حرام شد و در وقت عشاء دوباره بر او حلال گشت و نصف شب باز زن بر او حرام شد و هنگام صبح، باز نگاه به آن زن، بر او حلال گشت. سرّ این قضیه چیست؟ و به چه جهت آن زن بر او حلال و حرام شده است؟
یحیی بن اکثم در جواب حضرت عرض کرد: به خدا سوگند که از این مسئله اطلاعی ندارم و اگر شما صلاح می‌دانید جواب آن را بفرمایید.
امام جوادعلیه السلام فرمود: آن زن کنیز شخصی بود. در اول روز مردی اجنبی به او نگاه کرد که نظر او حرام بود. آن مرد در هنگام نیمه روز آن کنیز را از مولایش خرید و از این طریق کنیز را بر خود حلال کرد. هنگام ظهر آن زن را آزاد کرد. و لذا بر او حرام شد. در وقت عصر با او ازدواج نمود و او را بر خود حلال گرداند. در وقت مغرب، او را ظهار کرد و بر خود حرام نمود. هنگام عشاء کفاره‌ای به جهت ظهار پرداخت و دوباره آن زن را بر خود حلال کرد. نیمه شب آن زن را یک طلاقه کرده و او را بر خود حرام نمود؛ ولی به هنگام صبح به آن زن رجوع کرده و دوباره آن زن بر او حلال شد.
هنگامی که سخنان امام جوادعلیه السلام به اتمام رسید، مأمون رو به عباسیان کرد و گفت: آیا به آنچه که انکار می‌کردید، رسیدید؟ سپس دخترش را به عقد امام جوادعلیه السلام درآورد».(1839)
2 - و همچنین روایت شده که چون پدرش امام رضاعلیه السلام از دنیا رحلت نمود مأمون به جهت کثرت علم و دین و عقل زیادش با وجود سن کم به او علاقه‌مند شد و خواست تا دخترش ام‌الفضل را به ازدواج او درآورد. همان‌گونه که دختر دیگرش ام‌حبیب را به نکاح پدرش امام رضاعلیه السلام در آورده بود. این قصد بر عباسیان گران آمد و او را از این عمل بازداشتند؛ زیرا خوف آن داشتند که امر خلافت از دستشان خارج گردد. لذا از او خواستند که از تصمیم خود صرف نظر کند. و به مأمون گفتند: او نوجوانی است که علمی ندارد. مأمون گفت: من از شما به او داناترم، اگر خواستید او را امتحان کنید. آنان راضی به این کار شدند و به قاضی یحیی بن اکثم مال بسیاری دادند تا آن حضرت را امتحان کرده و سؤال‌هایی از او بپرسد که از جواب آن‌ها عاجز شود. روزی را برای این امر قرار گذاشتند. مأمون، امام و قاضی و جماعتی از عباسیان را برای آن روز مقرّر دعوت نمود. قاضی به حضرت عرض کرد: من از تو از چیزی سؤال می‌کنم. حضرت فرمود: از هر چه می‌خواهی سؤال کن. قاضی گفت: نظر شما درباره مُحرمی که حیوانی را صید کرده چیست؟ حضرت فرمود: «آن را در حلّ کشته یا در حرم؟ با علم کشته یا در صورت جهل؟ اولین بار است که کشته یا تکرار بر این عمل کرده است؟ صید آن کوچک بوده یا بزرگ؟ آن محرم عبد بوده یا حرّ؟ کوچک بوده یا بزرگ؟ آن صید پرنده بوده یا غیر پرنده؟
یحیی بن اکثم تعجب کرد و عجز در صورتش آشکار شد، به حدّی که جماعت اهل مجلس آن را درک کردند... . مأمون ساعتی سکوت کرد، و بعد از آن سرش را به طرف اقوام خود و حاضرین بلند کرده و گفت: آیا آنچه را که شما انکار می‌کردید فهمیدید؟...».(1840)

امام جوادعلیه السلام از دیدگاه اهل سنت

با مراجعه به کتب تاریخ و تراجم و رجال اهل سنت پی می‌بریم که حضرت جوادعلیه السلام از احترام و منزلت خاصی نزد آنان برخوردار بوده است. اینک به ذکر برخی از کلمات می‌پردازیم:
1 - ابوعثمان عمرو بن بحر جاحظ (ت: 250 ه.ق)
او در مدح ده نفر از امامان شیعه که از آن جمله امام جوادعلیه السلام است، می‌گوید: «... کل واحد منهم عالم زاهد ناسک شجاع جواد طاهر زاک... وهذا لم یتفق لبیت من بیوت العرب ولا من بیوت العجم»؛(1841) «... هر یک از آنان عالم، زاهد، ناسک، شجاع، جواد، و تزکیه شده‌اند... و این برای هیچ بیتی از بیوت عجم تحقق نیافته است».
2 - محمّد بن طلحه شافعی (ت: 652 ه.ق)
«... وهو وان کان صغیر السنّ فهو کبیر القدر، رفیع الذکر... وامّا مناقبه فما اتسعت حلبات مجالها ولا امتدّت اوقات آجالها، بل قضت علیه الأقدار الإلهیة بقلّة بقائه فی الدنیا بحکمها وانجالها...»؛(1842) «... او گر چه سنّ کمی داشت ولی بزرگوار و موقعیتی عالی داشت... مناقب او به جهت کثرت آن امکان شمارش ندارد. و تقدیر الهی اقتضا کرده که آن حضرت با کمی مدت بقاء در دنیا، دارای حکمت‌ها و مقامات عالی گردد...».
3 - سبط بن جوزی (ت: 654 ه.ق)
«وکان علی منهاج ابیه فی العلم والتقی والزهد والجود»؛ «او بر روش پدرش در علم و تقوا و زهد و سخاوت بود».(1843)
4 - ابن تیمیه (ت: 728 ه.ق)
«محمّد بن علی الجواد کان من اعیان بنی هاشم وهو معروف بالسخاء والسؤدد، ولهذا سمّی الجواد»؛ «محمّد بن علی جواد از اعیان بنی هاشم بود. او معروف به سخاوت و بزرگواری بود، و لذا او را جواد نامیده‌اند».(1844)
5 - شمس الدین محمّد بن احمد بن عثمان ذهبی (ت: 748 ه.ق)
«و هو احد الائمة الاثنی عشر الذین تدّعی الشیعة فیهم العصمة»؛ «... او یکی از دوازده امامی است که شیعه ادعای عصمت آنان را دارند».(1845)
6 - صلاح الدین صفدی (ت: 764 ه.ق)
همان تعریفات ذهبی از صفدی نیز نقل شده است.(1846)
7 - علاّمه یافعی (ت: 768 ه.ق)
«احد الاثنی عشر اماماً الذین یدّعی الرافضة فیهم العصمة...»؛ «او یکی از دوازده امامی است که رافضه ادعای عصمت در حقّ آنان نموده‌اند...».(1847)
8 - ابن صبّاغ مالکی (ت: 855 ه.ق)
«... هو الامام التاسع...»؛ «... او نهمین امام است...».(1848)
9 - شیخ عبداللَّه بن محمّد بن عامر شبراوی شافعی (ت: 1171 ه.ق)
«... وکراماته کثیرة ومناقبه شهیرة»؛ «... کرامات او بسیار و مناقبش مشهور است».(1849)
10 - یوسف بن اسماعیل نهبانی (ت: 1350 ه.ق)
«محمّد الجواد بن علی الرضا، احد أکابر الأئمة ومصابیح الأمة من ساداتنا اهل البیت...»؛(1850) «محمّد جواد فرزند علی الرضا، از بزرگان ائمه و چراغان امت و از سادات اهل بیت بود...».
11 - شریف علی فکری قاهری (ت: 1372 ه.ق)
«لقد احسن المأمون إلیه وقرّبه وبالغ فی اکرامه... لما ظهر له من فضله وعلمه وکمال عقله...»؛(1851) «مأمون به او احسان کرد و او را به خود نزدیک نمود. و در اکرام او مبالغه کرد... زیرا فضل و علم و کمال عقل آن حضرت برای او روشن شده بود...».
12 - خیرالدین زرکلی (ت: 1396 ه.ق)
«محمّد بن علی الرضا بن موسی الکاظم... کان رفیع القدر کأسلافه...»؛(1852) «محمّد بن علی الرضا بن موسی الکاظم... او مردی همانند اجدادش عالی‌قدر بود...».
13 - محمود بن وهیب
«و هو الوارث لأبیه علماً وفضلاً، واجلّ اخوته قدراً وکمالاً»؛(1853) «او وارث علم و فضل پدرش بود، و در میان برادرانش از قدر و کمال ویژه‌ای برخوردار بود».
14 - شیخ محمود شیخانی
«وکان محمّد الجواد جلیل القدر عظیم المنزلة»؛(1854) «محمّد جواد جلیل القدر و عظیم المنزله بود».

برخی از احادیث امام جوادعلیه السلام‌

1 - از امام جوادعلیه السلام نقل شده که فرمود: «... و ارحموا ضعفاءکم، واطلبوا من اللَّه الرحمة بالرحمة فیهم»؛(1855) «به ضعیفان خود ترحّم کنید و به توسط ترحم بر آنان از خداوند طلب رحمت بر خودتان نمایید.»
2 - و نیز نقل شده: «العامل بالظلم و المعین علیه و الراضی به شرکاء»؛(1856) «عمل کننده به ظلم و کمک‌کار بر ظلم و راضی به ظلم همگی در آن شریکند.»
3 - «من استغنی باللَّه افتقر الناس الیه، و من اتقی اللَّه أحبّه الناس»؛(1857) «هر کس به خدا از دیگران بی نیازی جوید مردم به او محتاج خواهند شد. و هر کس از خدا بترسد خداوند او را محبوب مردم می‌گرداند.»
4 - «الجمال فی اللسان و الکمال فی العقل»؛(1858) «زیبایی در زبان، و کمال در عقل است.»
5 - «الشریف کلّ الشریف من شرّفه علمه، و السؤدد کلّ السؤدد لمن اتّقی اللَّه ربّه»؛(1859) «شریف، شریف کامل کسی است که عملش او را به شرافت رسانده است. و بزرگواری، تمام بزرگواری برای کسی است که از خداوند، پروردگارش تقوا داشته باشد.»
6 - «موت الانسان بالذنوب اکبر من موته بالأجل، و حیاته بالبرّ اکبر من حیاته بالعمر»؛(1860) «مرگ انسان به گناهان بیشتر است از مرگش به اجل، و حیات انسان به نیکی کردن بیشتر است از حیات او به عمر.»
7 - «لو سکت الجاهل مااختلف الناس»؛(1861) «اگر جاهل سکوت می‌کرد مردم اختلاف نداشتند.»
8 - «... و من وعظ اخاه سرّاً فقد زانه، و من وعظه علانیة فقد شأنه»؛(1862) «... و هر کس برادرش را مخفیانه موعظه کند او را زینت داده، و هر کس او را در ملأ عام موعظه کند او را خوار کرده است.»
9 - «القصد الی اللَّه بالقلوب ابلغ من اثبات الجوارح بالأعمال»؛(1863) «توجه به خدا به قلب‌ها رساتر است از اثبات جوارح با اعمال.»
10 - «العفاف زینة الفقر، و الشکر زینة الغنی، و الصبر زینة البلاء، و التواضع زینة الحسب، و الفصاحة زینة الکلام، و الحفظ زینة الروایة، و خفض الجناح زینة العلم، و حسن الأدب زینة العقل، و بسط الوجه زینة الکرم، و ترک المنّ زینة المعروف، و الخشوع زینة الصلاة، و التنفّل زینة القناعة، و ترک مالایعنی زینة الورع»؛(1864) «عفاف زینت فقر، و شکر زینت بی نیازی، و صبر زینت بلا، و تواضع زینت مقام، و فصاحت زینت کلام، و حفظ زینت روایت، و کوچکی کردن زینت علم، و حسن ادب زینت عقل، و گشاده‌رویی زینت کرم، و ترک منّت زینت معروف، و خشوع زینت نماز، و طلب و گرفتن زینت قناعت، و رها کردن آنچه فایده ندارد زینت ورع است.»
11 - «یوم العدل علی الظالم اشدّ من یوم الجور علی المظلوم»؛(1865) «روز عدالت بر ظالم شدیدتر است از روز جور و ستم بر مظلوم.»
12 - «اربع خصال تعین المرء علی العمل: الصحة و الغنی و العلم و التوفیق»؛(1866) «چهار خصلت است که انسان را بر عمل کمک می‌کند: صحت و بی نیازی، علم و توفیق.»
13 - «انّ للَّه عباداً یخصّهم بدوام النعم فلاتزال فیهم مابذلوا لها، فاذا منعوها نزعها عنهم و حوّلها الی غیرهم»؛(1867) «همانا برای خداوند بندگانی است که به طور خصوص به آن‌ها دائماً نعمت می‌دهد. این نعمت دائماً در میان آن‌ها است مادامی که به خاطر آن بذل و بخشش کنند، پس هر گاه از آن منع کردند خداوند آن نعمت را از آنان منع کرده و به دیگران می‌دهد.»
14 - «کفر النعمة داعیة المقت، و من جازاک بالشکر فقد اعطاک اکثر ممّا أخذ منک»؛(1868) «کفران نعمت موجب غضب است. و هر کس تو را به تشکر پاداش دهد به طور حتم بیش از آنچه از تو اخذ نموده به تو عطا کرده است.»
15 - «من انقطع الی غیر اللَّه وکّله اللَّه الیه، و من عمل علی غیر علم افسد اکثر ممّا یصلح»؛(1869) «هر کس امید به غیر خدا ببندد خداوند او را به همان خواهد سپرد و هر کس بدون علم عمل کند بیش از آنچه اصلاح می‌کند افساد خواهد کرد.»

امام هادی صلی الله علیه وسلم‌علیه السلام‌رحمهما الله از دیدگاه اهل سنت

تاریخ ولادت و وفات‌

1 - کمال الدین بن طلحه شافعی می‌نویسد: «ولادت او در ماه رجب، سال 214 ه.ق اتّفاق افتاد».(1870)
2 - ابن الوردی می‌گوید: «مولد علی - علیه السلام - در ماه رجب، سال 214 ه.ق اتفاق افتاد. و برخی نیز سال 213 ذکر کرده‌اند... و او دهمین امام از ائمه دوازده‌گانه و پدر حسن عسکری است».(1871)
3 - خطیب بغدادی می‌نویسد: «ابوالحسن عسکری - علیّ بن محمّد - در ماه رجب، سال 214 ه.ق متولد شد. و در روز دوشنبه بیست و پنجم جمادی الآخر، سال 254 ه.ق وفات یافت».(1872)
4 - ابن حجر هیتمی می‌نویسد: «او در سامرا در ماه جمادی الآخر، سال 254 وفات یافت، و در خانه خود مدفون شد. و عمرش چهل سال بود...».(1873)

القاب حضرت هادی‌علیه السلام‌

ابن صبّاغ مالکی از ابن خشّاب در کتاب «موالید اهل البیت‌علیهم السلام» نقل کرده که گفت: «ابوالحسن علی عسکری در ماه رجب، سال 214 ه.ق متولد شد. و امّا نسب او علی هادی، فرزند محمّد جواد، فرزند علی الرضا، فرزند موسی کاظم، فرزند جعفر صادق، فرزند محمّد باقر، فرزند علی زین العابدین، فرزند حسین بن علی بن ابی طالب‌علیهم السلام است... .
و امّا کنیه‌اش ابوالحسن است. و القابش عبارتند از: هادی، متوکّل، ناصح، متّقی، مرتضی، فقیه، امین، طیب. و مشهورترین آن‌ها هادی است».(1874)

نصّ بر امامت‌

1 - ابن صبّاغ مالکی از اسماعیل بن مهران نقل می‌کند که گفت: «چون ابوجعفر محمّد جواد از مدینه با درخواست معتصم به طرف بغداد رفت، هنگام خروج از مدینه به او عرض کردم: فدایت گردم! من بر شما در این راه می‌ترسم، بعد از شما امر اطاعت به دست کیست؟ حضرت گریستند، به حدّی که محاسنشان مرطوب شد. آن‌گاه به من التفات کرده و فرمودند: «الأمر بعدی لولدی علیّ»؛(1875) «امر (امامت) بعد از من بر عهده فرزندم علی است».
2 - او همچنین از صاحب ارشاد نقل کرده که گفت: «کان الامام بعد ابی جعفر ابنه اباالحسن علی بن محمّد، لاجتماع خصال الامامة فیه، ولتکامل فضله وعلمه، وانّه لا وارث لمقام ابیه سواه، ولثبوت النص علیه من ابیه»؛(1876) «امام بعد از ابی جعفر، فرزندش ابوالحسن علی بن محمّد است؛ زیرا خصال امامت در او جمع، و فضل و علم در او به کمال رسیده بود، و این‌که برای مقام پدرش به جز او وارثی نبود. و به جهت ثبوت نصّ بر او از جانب پدرش».
مسعودی به سندش از محمّد بن عثمان کوفی از ابی جعفر نقل کرده که به او گفت: اگر برای شما حادثه‌ای رخ داد - پناه بر خدا - به چه کسی رجوع کنیم؟ حضرت فرمود: «إلی ابنی هذا یعنی اباالحسن...؛ به فرزندم، این شخص؛ یعنی ابوالحسن...».(1877)

امام هادی‌علیه السلام در کلمات اهل سنت

با مراجعه به کتب تاریخ و تراجم و رجال اهل سنت پی می‌بریم که حضرت هادی‌علیه السلام از مقام و منزلت و احترام ویژه‌ای نزد آنان برخوردار بوده است. اینک به برخی از کلمات اشاره می‌کنیم:
1 - ابوعثمان عمرو بن بحر بن جاحظ (ت: 250 ه.ق)
او بعد از ستایش از ده نفر از امامان که از آن جمله امام هادی‌علیه السلام است می‌گوید: «کل واحد منهم عالم زاهد ناسک شجاع جواد طاهر زاکٍ... وهذا لم یتفق لبیت من بیوت العرب ولا من بیوت العجم»؛ «هر یک از آنان، عالم، زاهد، ناسک، شجاع، جواد، طاهر و تزکیه کننده‌اند... این سلسله جلیل القدر برای هیچ خانه‌ای از خانواده‌های عرب و نه از خانواده‌های عجم اتفاق نیفتاده است».(1878)
2 - شهاب الدین ابوعبداللَّه یاقوت بن عبداللَّه حموی (ت: 626 ه.ق)
او هنگام یادآوری از شهر عسکر در سامرا می‌گوید: «و هذا العسکر منسوب إلی المعتصم، وقد نسب إلیه قوم من اجلاّء منهم علی بن محمّد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب - رضی اللَّه عنهم -...»؛ «این عسکر منسوب به معتصم است. به این شهر قومی از بزرگان نسبت داده شده‌اند که از آن جمله علی بن محمّد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب - رضی اللَّه عنهم - است...».(1879)
3 - شمس الدین محمّد بن احمد بن عثمان ذهبی (ت: 748 ه.ق)
«و فیها توفّی ابوالحسن علی بن الجواد... وکان فقیهاً اماماً متعبداً»؛ «در سال 254 ه.ق ابوالحسن علی بن جواد... وفات یافت... او شخصی فقیه، امام و متعبّد بود».(1880)
او در جایی دیگر از حضرت به شخص «شریف و جلیل» تعبیر کرده است.(1881)
4 - عبداللَّه بن اسعد یافعی (ت: 768 ه.ق)
«توفی العسکری ابوالحسن الهادی... عاش اربعین سنة وکان متعبداً فقیهاً اماماً»؛ «در سال 254 ه.ق ابوالحسن هادی... وفات یافت. او که متعبّد، فقیه و امام بود، چهل سال زندگی نمود».(1882)
5 - ابن کثیر دمشقی (ت: 774 ه.ق)
«و امّا ابوالحسن علی الهادی... وقد کان عابداً زاهداً...»؛ «و امّا ابوالحسن علی الهادی...، او مردی عابد و زاهد... بود».(1883)
6 - ابن صبّاغ مالکی (ت: 855 ه.ق)
«... ولا تذکر کریمة الّا وله فضیلتها ولا تورد محمدة الّا وله تفضّلها وجملتها...»؛ «... هیچ کریمه‌ای ذکر نمی‌شود جز آن‌که فضیلت آن برای او است، و هیچ عمل ستوده‌ای وارد نمی‌گردد جز آن‌که تفضّل و کمال و تمام آن برای او است...».(1884)
7 - ابن حجر هیتمی (ت: 974 ه.ق)
«... وکان وارث ابیه علماً وسخاء»؛ «... او وارث علم و سخاوت پدرش بود».(1885)
8 - احمد بن یوسف قرمانی (ت: 1019 ه.ق)
«و امّا مناقبه فنفیسة واوصافه شریفة»؛ «و امّا مناقب او نفیس و اوصاف او شریف است».(1886)
9 - ابن عماد حنبلی (ت: 1089 ه.ق)
«کان فقیهاً اماماً متعبداً...»؛ «... او شخصی فقیه، امام و متعبّد... بود».(1887)
10 - عبداللَّه شبراوی (ت: 1171 ه.ق)
«العاشر من الأئمة علیّ الهادی. ولد بالمدینة فی رجب سنة اربع عشر ومائتین وکراماته کثیرة»؛ «دهمین از امامان، علی هادی است. او در مدینه، در ماه رجب، سال 214 ه.ق متولد شد. و کراماتش بسیار است».(1888)
11 - محمّد امین سویدی بغدادی (ت: 1246 ه.ق)
«ولد بالمدینة وکنیته ابوالحسن ولقبه الهادی... ومناقبه کثیرة»؛ «او در مدینه متولد شد، و کنیه‌اش ابوالحسن است، و لقبش هادی، و مناقبش بسیار است».(1889)
12 - شیخ مؤمن شبلنجی (ت: 1308 ه.ق)
«... ومناقبه کثیرة»؛ «... مناقب او بسیار است».(1890)
13 - شریف علی فکری حسینی قاهری (ت: 1372 ه.ق)
«کان ابوالحسن العسکری وارث ابیه علماً و منحاً، وکان فقیهاً فصیحاً جمیلاً مهیباً. وکان اطیب الناس بهجة واصدقهم لهجة»؛ «ابوالحسن عسکری وارث پدرش در علم و سخاوت بود. او فقیهی فصیح و جمیل و با هیبت بود. و او خوش‌ترین مردم از حیث بهجت و راستگوترین آنان از جهت لهجه بود».(1891)
14 - خیرالدین زرکلی (ت: 1396 ه.ق)
«... وأحد الأتقیاء الصلحاء...»؛ «... او یکی از افراد باتقوا و صالح بود...».(1892)
15 - سید محمّد عبدالغفار هاشمی حنفی
«فلمّا ذاعت شهرته استدعاه الملک المتوکل من المدینة المنورة حیث خاف علی ملکه وزوال دولته إلیه بماله من علم کثیر وعمل صالح وسداد رأی...»؛ «هنگامی که مناقب آن حضرت برای همه مشهور شد، متوکّل او را از مدینه منوّره طلب نمود؛ زیرا به جهت علم بسیار و عمل صالح و استحکام رأیی که امام هادی‌علیه السلام داشت، بر پادشاهی و دولتش می‌ترسید...».(1893)
16 - شیخانی
«و کان علی العسکری صاحب وقار وسکون وهیبة وطمأنینة وعفة ونزاهة. وکانت نفسه زکیة وهمّته عالیة وطریقته حسنة مرضیة...»؛(1894) «علی عسکری صاحب وقار و سکون و هیبت و طمأنینه و عفت و پاکیزگی بود. او دارای نفسی پاک و همّتی عالی و طریقی زیبا و مورد رضایت بود...».
17 - عبدالسلام ترمانینی
«... کان علی جانب عظیم من التقوی والصلاح»؛ «... او در جانبی عظیم از تقوا و صلاح بود».(1895)
18 - عارف احمد عبدالغنی
«... کان فی غایة الفضل ونهایة النبل...»؛ «... او در غایت فضل و نهایت فضیلت بود...».(1896)

امام حسن عسکری علیه السلام از دیدگاه اهل سنت‌

ولادت حضرت‌

1 - خطیب بغدادی به سندش از سهل بن زیاد ازدی نقل می‌کند که ولادت ابومحمّد حسن بن علی بن محمّد بن علی بن موسی، در سال 231 ه.ق بوده است.(1897)
2 - ابن اثیر تاریخ ولادت آن حضرت را در سال 232 هجری می‌داند.(1898)
3 - ابن صبّاغ مالکی می‌گوید: «کنیه او ابومحمّد است. و امّا لقب او: خالص، سراج و عسکری است. او و پدر و جدّش هر کدام در زمان خود به (ابن الرضا) معروف بود. و رنگش بین گندم‌گون و سفید است. و نقش انگشترش (سبحان من له مقالید السموات و الارض) می‌باشد».(1899)

نصّ بر امامت‌

ابن صبّاغ مالکی از یحیی بن یسار عنبری نقل کرده که گفت: «اوصی ابوالحسن علی بن محمّد إلی ابنه ابی محمّد الحسن قبل موته اربعة اشهر، وقد اشار إلیه بالأمر من بعده، واشهدنی علی ذلک وجماعة من الموالی»؛ «ابوالحسن علی بن محمّد به فرزندش ابی محمّد حسن چهار ماه قبل از وفاتش وصیّت نمود و به عنوان جانشین خود در امامت به او اشاره کرد. و در این امر من و جماعتی از موالیان خود را شاهد گرفت.»(1900)

امام حسن عسکری‌علیه السلام در کلمات اهل سنت

با مراجعه به کتب تاریخ و تراجم و رجال اهل سنت پی می‌بریم که امام حسن عسکری‌علیه السلام مورد توجه و احترام خاص و ویژه‌ای نزد آنان بوده است. اینک به ذکر برخی از آنان اشاره می‌کنیم:
1 - ابوعثمان عمرو بن بحر جاحظ (ت: 250 ه.ق)
او هنگام مدح و ستایش از ده نفر از امامان می‌گوید: «کل واحد منهم عالم زاهد ناسک شجاع جواد طاهر زاک... وهذا لم‌یتفق لبیت من بیوت العرب ولا من بیوت العجم»؛ «... هر کدام از آنان عالم، زاهد، ناسک، شجاع، جواد، طاهر و تزکیه کننده‌اند... این سلسله برای هیچ خانواده‌ای از عرب یا عجم اتفاق نیفتاده است».(1901)
2 - محمّد بن طلحه شافعی (ت: 652 ه.ق)
«اعلم انّ المنقبة العلیا والمزیة الکبری الّتی خصّه اللَّه بها وقلّده فریدها ومنحه تقلیدها وجعله صفة دائمة لایبلی الدهر جدیدها، ولاتنسی الألسنة تلاوتها وتردیدها، انّ المهدی محمداً نسله المخلوق منه وولده المنتسب إلیه وبضعته المنفصلة عنه»؛ «بدان که منقبت عالی و مزیّت بزرگی را که خداوند به او اختصاص داده و نمونه آن را بر گردن حضرت آویزان نموده و به او عنایت فرموده و آن را صفت دائمی قرار داده که روزگار آن را کهنه نخواهد کرد، و زبان‌ها با تلاوت کردنش او را به فراموشی نخواهند سپرد، این است که مهدی (محمّد) از نسل او و متولّد یافته از او است. و فرزند منتسب به او پاره تن جدا شده از او است».(1902)
3 - سبط بن جوزی (ت: 654 ه.ق)
«هو الحسن بن علی بن محمّد بن علی بن موسی الرضا بن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب... وکان عالماً ثقة...»؛ «او حسن بن علی بن محمّد بن علی بن موسی الرضا بن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب - علیهم السلام - است. او شخصی عالم و ثقه بود...».(1903)
4 - ابن صبّاغ مالکی
«... فلا یشک فی امامته احد ولا یمتری... واحد زمانه من غیر مدافع... وسید اهل عصره، امام اهل دهره. اقواله سدیدة وافعاله حمیدة. واذا کانت لأفاضل زمانه قصیدة فهو فی بیت القصیدة. وان انتظموا عقداً کان مکان الواسطة الفریدة. فارس العلوم الّذی لایجاری، ومبیّن غوامضها فلا یحاول ولا یماری. کاشف الحقائق بنظره الصائب، مظهر الدقائق بفکره الثاقب، المحدث فی سرّه بالامور الخفیات، الکریم الاصل والنفس والذات. تغمّده اللَّه برحمته واسکنه فسیح جنّاته بمحمّدصلی الله علیه وآله وسلم آمین»؛(1904) «...هرگز کسی در امامت او شک و تردید نکرده است... او نمونه زمان خود و بی نظیر بود... او سید اهل عصرش و امام اهل زمانش بود. اقوالش محکم و افعالش مورد ستایش بود. هر گاه دانشمندان زمانش قصیده‌ای می‌سرودند آن حضرت در مدح و قصیده آنان وجود داشت... او سواره بر علومی بود که پناهی نداشت و او بیان کننده مشکلات علومی بود که کسی از حلّ آن‌ها بر نمی‌آمد. او پرده بردارنده از حقایق به نظر دقیق و واقع بین خود و ظاهر کننده دقایق به فکر تیزبین خود بود. او از امور مخفی خبر می‌داد. اصلی کریم النفس داشت. خداوند او را غریق رحمتش کند و در مکان گسترده بهشت‌هایش جای دهد به حقّ محمّدصلی الله علیه وآله وسلم، آمین».
5 - نورالدین علی بن عبداللَّه سمهودی (ت: 911 ه.ق)
«امّا ولده ابومحمّد الحسن الخالص، فکان عظیم الشأن... وقد سبقت له کرامة جلیلة لمّا حبسه المعتمد علی اللَّه ابن المتوکل العباسی»؛(1905) «امّا فرزند او - امام هادی‌علیه السلام - ابومحمّد حسن خالص است. او شخصی عظیم الشأن بود... هنگامی که معتمد علی اللَّه فرزند متوکّل عباسی او را حبس نمود کرامتی جلیل بر او سبقت گرفت».
6 - احمد بن فضل بن محمّد باکثیر حضرمی شافعی (ت: 1047 ه.ق)
«ابومحمّد الحسن الخالص بن علی العسکری، کان عظیم الشأن جلیل المقدار... ووقع له مع المعتمد لمّا حبسه کرامة ظاهرة مشهورة»؛ «ابومحمّد حسن خالص فرزند علی عسکری، او مردی عظیم الشأن و جلیل القدر بود. و هنگامی که معتمد او را حبس کرد از او کرامتی ظاهر و مشهور صادر گشت».(1906)
7 - عبداللَّه بن محمّد بن عامر شبراوی شافعی (ت: 1171 ه.ق)
«... ویکفیه شرفاً انّ الامام المهدی المنتظر من اولاده. فللَّه درّ هذا البیت الشریف والنسب الخضیم المنیف وناهیک به من فخار وحسبک فیه من علوّ مقدار. فهم جمیعاً فی کرم الارومة وطیب الجرثومة کاسنان المشط متعادلون فیالها من بیت عالی الرتبة سامی المحلّة... وکم اجتهد قوم فی خفض منارهم واللَّه یرفعه... احیانا اللَّه علی حبّهم واماتنا علیه وادخلنا فی شفاعة من ینتمون فی الشرف إلیه...»؛(1907) «...او را از حیث شرف بس است این‌که امام مهدی منتظر از اولاد او است. خداوند این بیت عظیم و نسب عظیم را خیر دهد. و بس است تو را به این نسبت از افتخار، و بس است تو را در این نسبت از علوّ قدر. آنان همگی کریم النسبند، همانند دندان‌های شانه متعادلند... خوشا به حال این خانواده عالی مرتبه و بلند مقام... چه بسیار اقوامی که درصدد پایین آوردن منزلت آنان بودند ولی خداوند آنان را بالا برد... خداوند ما را به محبّت آنان زنده بدارد و بر آن بمیراند، و ما را مشمول شفاعت آنان گرداند...».
8 - عباس بن نورالدین مکّی (ت: 1180 ه.ق)
«ابومحمّد الامام الحسن العسکری: نسبه اشهر من القمر لیلة اربعة عشر، یعرف هو وابوه بالعسکری وامّا فضائله فلا یحصرها الألسن»؛(1908) «ابومحمّد امام حسن عسکری؛ نسبش مشهورتر از ماه شب چهارده است. او و پدرش معروف به عسکری‌اند. و امّا فضایلش را زبان‌ها نمی‌توانند شماره کنند».
9 - شیخ مؤمن شبلنجی (ت: بعد از 1308 ه.ق)
«... فضایلش بسیار است».(1909)
آن‌گاه از کتاب «الفصول المهمة» نقل کرده که چون خبر وفات آن حضرت پخش شد، بازارها تعطیل و مغازه‌ها بسته شد. و بنی هاشم و نویسندگان و قضات و سایر مردم در تشییع جنازه او شرکت کردند. سامرا در آن روز شبیه به قیامت بود...».(1910)
10 - یوسف نهبانی (ت: 1350 ه.ق)
«الحسن العسکری احد ائمة ساداتنا اهل البیت العظام وساداتهم الکرام... وقد رأیت له کرامة بنفسی»؛ «حسن عسکری یکی از امامان سادات ما اهل بیت عظام و سادات کرام است... من خودم از او کرامتی مشاهده کردم».(1911)
11 - علی جلال الحسینی (ت: 1351 ه.ق)
«ابو محمّد الحسن الزکی ویقال له العسکری ایضاً. ولد فی سنة 232 وکان اوحد زمانه فی الفضل والعفاف والزهد والعبادة...»؛ «ابومحمّد حسن زکی که به او عسکری می‌گویند: در سال 232 ه.ق متولد شد. او نمونه زمان خود در فضیلت و عفاف و زهد و عبادت بود».(1912)
12 - خیرالدین زرکلی (ت: 1396 ه.ق)
«... با او بعد از وفات پدرش به عنوان امام بیعت شد. او بر روش‌های سلف صالحش بود. مردی باتقوا و اهل عمل و عبادت بود...».(1913)
13 - محمّد بن عبدالغفار هاشمی حنفی
«وکثر اتباعه وذاع صیته واتجهت إلیه الانظار...»؛ «او پیروان بسیار داشت. موقعیّتش همه جا را گرفته و همه نظرها را به خود متوجه ساخته بود...».(1914)
14 - محمّد ابوالهدی افندی
«قد علم المسلمون فی المشرق والمغرب انّ رؤساء الاولیاء وائمة الأصفیاء من بعده علیه الصلاة والسلام من ذریّته واولاده الطاهرین یتسلسلون بطناً عن بطن وجیلاً بعد جیل إلی زماننا هذا. وهم الاولیاء بلا ریب وقادتهم إلی الحضرة القدسیة المحفوظة من الدنس والعیب...»؛ «مسلمانان در شرق و غرب عالم می‌دانند که رؤسای اولیا و ائمه اصفیا از بعد پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم و از ذریه و اولاد پاک او که یکی پس از دیگری تا این زمان آمدند همگی بدون شک از اولیای خدا؛ بلکه از رهبران اولیا به سوی حضرت قدسی خداوند بودند. کسانی که از هر پلیدی و عیب مصون بودند...».(1915)
15 - عارف احمد عبدالغنی
«کان من الزهد والعلم علی امر عظیم...»؛ «او از حیث زهد و علم در مکانی عظیم قرار داشت...».(1916)
16 - بستانی
«الحسن الخالص بن علی الهادی، ذکروا له کثیراً من المناقب المعروفة فی اهل هذا البیت الطالبیین، وظهر علیه الفهم والحکمة منذ حداثته... وقد ذکروا له کرامات کثیرة...»؛ «حسن خالص فرزند علی هادی؛ برای او مناقب بسیاری نقل کرده‌اند که در اهل این خانواده معروف است. فهم و حکمت او در کودکی ظاهر بود... و برای او کرامات بسیاری ذکر کرده‌اند...».(1917)

فضایل امام حسن عسکری‌علیه السلام

با مراجعه به کتب اهل سنت پی به وجود فضایلی برای امام حسن عسکری‌علیه السلام می‌بریم. اینک به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:
1 - اخبار از غیب
1 - ابن صبّاغ مالکی از محمّد بن حمزه دوری نقل می‌کند: توسط ابی هاشم داوود بن قاسم که برادر من بود، نامه‌ای بر ابی محمّد حسن نوشته و از او تقاضا کردم تا از خداوند برای من بی نیازی بخواهد؛ زیرا تنگ‌دستی شدیدی بر من روی آورده بود و از مفتضح شدن خوفناک بودم. جوابی از طرف حضرت بر من رسید: پسر عمویت یحیی بن حمزه از دنیا رحلت نمود و صد هزار دینار به ارث گذاشته است. وارثی غیر از تو ندارد، و این‌ها همه به تو می‌رسد. بر تو باد به میانه‌رویی، و پرهیز از اسراف».
راوی می‌گوید: بعد از چند روزی خبر مرگ پسر عمویم رسید و اموال او را به من دادند.(1918)
2 - سبط بن جوزی از حسن نصیبی روایت کرده که گفت: در قلبم خطور کرد که عرق جنب، طاهر است یا خیر؟ آن‌گاه به طرف خانه ابی محمّد حسن رسیدم تا از او سؤال کنم. شب بود، خوابیدم، صبح که شد حضرت از خانه خود خارج شد، مرا در خواب دید. از خواب بیدار کرد و فرمود: اگر از حلال است آری، و اگر از حرام است خیر.(1919)
3 - ابن صبّاغ مالکی و دیگران از ابوهاشم نقل کرده‌اند که گفت: چند مدتی از حبس ابومحمّد حسن نگذشته بود که در سامرا قحطی شدیدی پیدا شد. خلیفه معتمد علی اللَّه فرزند متوکل مردم را دستور داد تا برای خواندن نماز استسقاء به صحرا روند. سه روز پیاپی بیرون رفته و طلب باران نموده و دعا کردند، ولی بارانی نیامد. جاثلیق - مسیحی - در روز چهارم به صحرا رفت و با او نصارا و راهبان حرکت کردند. در میان آنان راهبی بود که هر گاه دست خود را به طرف آسمان بلند می‌کرد، باران فراوانی می‌بارید. روز دوم نیز بیرون آمدند و همانند روز اول دست‌ها را به طرف آسمان بلند نمودند باز باران آمد، آن قدر باران بارید که مردم درخواست توقف آن را نمودند. مردم از این امر متعجّب شده و بر آنان شک عارض شد، و لذا برخی به دین مسیحیت تمایل پیدا کردند.
این امر بر خلیفه گران تمام شد. کسی را به سوی صالح بن وصیف فرستاد و دستور داد تا ابومحمّد حسن بن علی - علیهم السلام - را از زندان خارج کرده و نزد او فرستد. حضرت که نزد خلیفه آمد، خلیفه به او عرض کرد: امت محمّد را دریاب؛ زیرا مصیبتی بر آنان وارد شده است، مصیبتی که خود می‌دانی. حضرت فرمود: بگذار که آنان - مسیحیان - فردا که روز سوم است به صحرا روند. خلیفه گفت: مردم از کثرت باران اعلام بی نیازی کرده‌اند، چه فایده‌ای در رفتن آن‌ها به صحرا است؟ حضرت فرمود: می‌خواهم شک را از مردم دور کرده و از مصیبتی که در آن افتاده و عقول ضعیف را فاسد کرده نجات بخشم.
خلیفه، جاثلیق و راهبان را دستور داد تا برای روز سوّم نیز مطابق عادت گذشته به صحرا رفته و مردم را نیز به همراه خود ببرند.
آنان به طرف صحرا حرکت کردند و حضرت عسکری‌علیه السلام نیز با جمعیتی بسیار با آنان حرکت نمودند. مسیحیان مطابق عادت دو روز گذشته عمل کرده و آن راهب دست‌های خود را به طرف آسمان بلند نمود و مسیحیان نیز چنین کردند. در همان وقت ابری آمد و باران بارید. حضرت عسکری ابومحمّد حسن‌علیه السلام دستور داد تا دست راهب را گرفتند، ناگهان مشاهده نمودند که بین انگشتانش استخوان آدمی است. حضرت آن را گرفته و در پارچه‌ای پیچید، آن‌گاه فرمود: طلب باران کن. در همان هنگام ابرها کنار رفته و خورشید ظاهر شد. مردم از این امر تعجب نمودند. خلیفه عرض کرد: ای ابامحمّد! این چه بود؟ حضرت فرمود: استخوان پیامبری از انبیای خداوند عزّوجلّ است که آن را از برخی قبور انبیا پیدا کرده‌اند. و هر گاه استخوان پیامبری زیر آسمان مکشوف شود باران می‌بارد.
آنان این رأی را پذیرفته و امتحان کردند. دیدند که درست از کار درآمد. حضرت ابومحمّد حسن به خانه خود در سامرا بازگشت و شبهه نیز از مردم زایل گشت و همه از این امر خشنود شدند...».(1920)
4 - ابن صبّاغ مالکی به سندش از عیسی بن فتح نقل کرده که گفت: چون ابومحمّد حسن داخل زندان شد، به من فرمود: ای عیسی! تو شصت و پنج سال و یک ماه و دو روز عمر کرده‌ای. او می‌گوید: در کتابی که با من بود و در آن تاریخ ولادتم را نوشته بودم نظر کردم، دیدم همان‌طور است که حضرت می‌فرماید. آن‌گاه فرمود: آیا خداوند به تو فرزندی روزی کرده است؟ عرض کردم: خیر. حضرت از خداوند خواست تا به من فرزندی دهد که بازوی دستم باشد و فرمود: خوب بازویی است فرزند...».(1921)
2 - عبادت امام عسکری‌علیه السلام
1 - شبلنجی از ابی هاشم داوود بن قاسم جعفری نقل می‌کند که گفت: «حسن‌علیه السلام در زندان روزه می‌گرفت، و هنگامی که افطار می‌کرد ما نیز از طعام او بهره‌مند می‌شدیم».(1922)
2 - او همچنین نقل می‌کند که بهلول، حضرت را در حالی که کودک بود مشاهده کرد که گریه می‌کند و بچه‌ها مشغول بازی هستند. بهلول گمان کرد که حضرت بر آنچه که در دست بچه‌ها است حسرت می‌خورد. لذا عرض کرد: آیا دوست داری تا برایت چیزی بخرم که با آن بازی کنی؟ حضرت فرمود: ای کم عقل! خلقت ما به جهت بازی نیست. بهلول عرض کرد: پس برای چه جهت است خلقت ما؟ حضرت فرمود: به جهت علم و عبادت. بهلول عرض کرد: از کجا چنین می‌گویید؟ حضرت فرمود: از آن‌جا که خداوند متعال می‌فرماید: «أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَأَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ»؛(1923) «آیا گمان کردید شما را بیهوده آفریده‌ایم، و به سوی ما باز نمی‌گردید؟...».(1924)

تاریخ شهادت‌

1 - خطیب بغدادی می‌گوید: «... در روز جمعه وفات یافت. و برخی از راویان می‌گویند: در روز چهارشنبه هشتم ربیع الاول، سال 260 ه.ق وفات یافت».(1925)
2 - ابن اثیر در حوادث سال 260 ه.ق می‌گوید: «در آن سال ابومحمّد علوی عسکری وفات یافت... و او پدر محمّد است... مولد او در سال 232 ه.ق بوده است».(1926)
3 - یافعی در حوادث سال 260 ه.ق می‌نویسد: «در آن سال، شریف عسکری ابومحمّد حسن بن علی... وفات یافت... او در روز جمعه ششم و بنابر نقلی هشتم ربیع الاول رحلت نموده، در کنار قبر پدرش در سامرا مدفون شد».(1927)

امام مهدی علیه السلام از دیدگاه اهل سنت‌

ولادت امام مهدی‌علیه السلام

اشاره‌

با مراجعه به کتاب‌های تاریخی و دیگر کتاب‌های اهل سنت پی می‌بریم که عده بسیاری از آنها به ولادت حضرت مهدی‌علیه السلام اعتراف نموده‌اند. اینک به اسامی برخی از آنان اشاره می‌کنیم:

1 - علامه شمس الدین قاضی ابن خلکان شافعی (متوفای 681ه. ق)

او می‌گوید: «ابوالقاسم محمّد بن الحسن العسکری، ابن علی الهادی، ابن محمّد الجواد المذکور قبله، ثانی عشر الائمة الاثنی عشر علی اعتقاد الامامیة المعروف بالحجة... کانت ولادته یوم الجمعة منتصف شعبان سنة 255 ه ولمّا توفّی ابوه کان عمره خمس سنین»؛(1928) «ابوالقاسم محمّد بن حسن عسکری فرزند علی هادی فرزند محمّد جواد، دوازدهمین امام نزد شیعه دوازده امامی معروف به حجّت... ولادت او در روز جمعه نیمه شعبان سال 255 هجری اتفاق افتاد. هنگام وفات پدرش پنج سال داشت...».

2 - علامه صلاح الدین خلیل بن أیبک صفدی‌

«الحجة المنتظر محمّد بن الحسن العسکری بن علی الهادی بن محمّد الجواد بن علی الرضا بن موسی الکاظم بن جعفر الصادق بن محمّد الباقر بن زین العابدین علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب رضی اللَّه عنهم، الحجة المنتظر، ثانی الأئمة الإثنی عشر، هذا الذی تزعم الشیعة انّه المنتظر القائم المهدی... ولد نصف شعبان سنة خمس وخمسین ومأتین...»؛(1929) «حجت منتظر محمّد بن حسن عسکری فرزند علی هادی، فرزند محمّد جواد، فرزند علی رضا، فرزند موسی کاظم، فرزند جعفر صادق، فرزند محمّد باقر، فرزند زین العابدین، فرزند حسین بن علی، فرزند علی بن ابی طالب، حجت منتظر، دوازدهمین امام نزد شیعه امامیّه که به اعتقاد آن‌ها، او قائم مهدی می‌باشد... و در سال 255 هجری نیمه شعبان متولد شده است...».

3 - ابن اثیر جزری‌

وی در مورد حوادث سال 260 هجری می‌گوید:«وفیها توفّی... ابومحمّد العلوی العسکری وهو احد الأئمة الإثنی عشر علی مذهب الامامیة، وهو والد محمّد الذی یعتقدونه المنتظر بسرداب سامراء...»؛(1930) «در آن سال ابو محمّد علوی عسکری وفات یافت. او یکی از امامان دوازده گانه طبق مذهب امامیه است. فرزند او محمّد است که امامیه در سرداب سامرا به انتظار او نشسته‌اند...».

4 - علامه میر خواند

«کانت ولادة الامام المهدی المسمی باسم الرسول‌صلی الله علیه وآله والمکنّی بکنیته بسرّ من رأی فی لیلة النصف من شعبان سنة 255، وکان عمره وقت وفاة ابیه خمس سنین. آتاه الحکمة کما آتاها یحیی صبیاً وجعله فی الطفولیة اماماً، کما جعل عیسی نبیاً»؛(1931) «ولادت امام مهدی که هم نام رسول اکرم‌صلی الله علیه وآله و هم کنیه با او است در سامرا نیمه شعبان سال 255 اتفاق افتاد. عمر او هنگام وفات پدرش پنج سال بود. خداوند متعال در آن سن به او حکمت داد؛ همان گونه که در کودکی به حضرت یحیی عنایت فرمود و او را امام قرار داد و حضرت عیسی را نیز به مقام نبوت برگزید...».

5 - علی بن حسین مسعودی (متوفای 346ه. ق)

«وفی سنة ستین ومأتین قبض ابومحمّد الحسن بن علیّ بن محمّد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسن بن علی ابی‌طالب - علیهم السلام - فی خلافة المعتمد، وهو ابن تسع وعشرین سنة وهو ابوالمهدی المنتظر والامام الثانی عشر...»؛(1932) «در سال 260 هجری ابو محمّد حسن بن علی بن محمّد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب‌علیهم السلام در عصر خلافت معتمد عباسی رحلت نمود، در حالی که 29 سال داشت. او پدر مهدی منتظر و امام دوازدهم امامیّه است...».

6 - ابوالفداء اسماعیل بن علی شافعی (متوفای 732ه. ق)

او در رخدادهای تاریخ سال 254ه می‌گوید: «والحسن العسکری المذکور هو والد محمّد المنتظر صاحب السرداب. ومحمّد المنتظر المذکور هو ثانی عشر الائمة الاثنی عشر علی رأی الامامیة. ویقال له: القائم والمهدی والحجة...»؛(1933) «حسن عسکری پدر محمّد منتظر صاحب سرداب است. محمّد منتظر طبق رأی امامیه دوازدهمین امام است. از القاب او قائم، مهدی وحجت است...».

7 - علامه محمّد فرید وجدی‌

او می‌گوید: «ابوالقاسم محمّد بن الحسن العسکری بن علیّ الهادی... هو ثانی عشر الأئمة الإثنی عشر فی اعتقاد الامیة المعروف بالحجة... فهم یدعون انّه دخل السرداب فی دار ابیه وامّه تنظر الیه فلم یخرج بعدُ الیها...»؛(1934) «ابوالقاسم محمّد بن حسن عسکری فرزند علی هادی... بنا بر اعتقاد امامیه، دوازدهمین امام از امامان و معروف به حجت است... شیعه معتقد است که او داخل سرداب خانه پدرش شده در حالی که مادرش او را نظاره می‌کرد و هنوز خارج نشده است...».

8 - سبط بن جوزی‌

وی در فصلی راجع به امام حجت حضرت مهدی‌علیه السلام می‌گوید:«محمّد بن الحسن بن علی بن محمّد... وکنیته ابوعبداللَّه وابوالقاسم وهو الخلف الحجة صاحب الزمان القائم والمنتظر...»؛(1935) «محمّد بن حسن بن علی بن محمد...کنیه او ابوعبداللَّه و ابوالقاسم است و او جانشین و حجت، صاحب الزمان و قائم و منتظر است...».

9 - محمّد بن طلحه شافعی‌

او در شرح حال امام مهدی‌علیه السلام می‌گوید: «محمّد بن الحسن الخالص بن علی المتوکل بن محمّد... فامّا مولده فبسرّ من رأی... وکنیته: ابوالقاسم ولقبه: الحجة والخلف الصالح، وقیل: المنتظر»؛(1936) «محمّد بن حسن خالص فرزند علی متوکل فرزند محمّد... در سامرا متولد شد... کنیه‌اش ابوالقاسم و لقبش حجّت، خلف صالح و بنا بر قولی منتظر است...».

10 - شمس الدین محمّد بن طولون حنفی (متوفای 953ه. ق)

او در شرح حال امامان می‌گوید: «وثانی عشرهم ابنه محمّد بن الحسن، وهو ابوالقاسم... کانت ولادته - رض - یوم الجمعة منتصف شعبان سنة خمس وخمسین ومأتین. ولمّا توفّی ابوه المتقدم ذکره - رضی اللَّه عنهما - کان عمره خمس سنین»؛(1937) «... دوازدهمین آنان، فرزندش محمّد بن حسن ابوالقاسم است... ولادتش در روز جمعه نیمه شعبان سال 255 هجری اتفاق افتاد و هنگام وفات پدر، پنج سال داشت...».

11 - میرزا محمّد بن رستم بدخشی شافعی‌

او در شرح حال امام حسن عسکری می‌گوید: «و لم یترک ولداً الاّ محمّد المتنظر...»؛(1938) «...او فرزندی جز محمّد منتظر، از خود به جای نگذاشت...».

12 - احمد بن حجر هیتمی شافعی‌

وی بعد از شرح حال ابومحمّد حسن عسکری می‌گوید: «ولم یخلف غیر ولده ابی القاسم محمد الحجة وعمره عند وفاة ابیه خمس سنین، لکن آتاه اللَّه فیها الحکمة. ویسمّی القائم المنتظر»؛(1939) «حسن عسکری فرزندی جز ابی‌القاسم محمّد حجت بر جای نگذاشت. عمرش هنگام وفات پدر، پنج سال بود. اما خداوند به او در آن پنج سال حکمت آموخت. او را قائم منتظر می‌نامند...».

13 - محیی‌الدین بن عربی‌

او می‌گوید: «و اعلموا انّه لابدّ من خروج المهدی‌علیه السلام، لکن لایخرج حتی تمتلئ‌الارض جوراً وظلماً فیملؤها قسطاً وعدلاً... وهو من عترة رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله من ولد فاطمة رضی اللَّه عنها، جده الحسین بن علی بن ابی طالب. ووالده حسن العسکری ابن الامام علیّ النقی... یواطی اسمه اسم رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله یبایعه المسلمون بین الرکن والمقام...»؛(1940) «بدانید که خروج مهدی حتمی است. خروج نمی‌کند تا زمین پر از جور و ظلم شده باشد؛ آن گاه آن را پر از عدل و داد خواهد کرد...او از عترت رسول خدا و از فرزندان فاطمه است. جدش حسین بن علی بن ابی طالب و پدرش حسن عسکری فرزند امام علّی نقی... و هم نام رسول خداوند است. مسلمانان با او بین رکن و مقام بیعت می‌کنند...».

14 - مؤمن بن حسن شبلنجی شافعی (متوفای 1298ه. ق)

او می‌گوید: «کانت وفاة ابی محمّد الحسن بن علی فی یوم الجمعة لثمان خلون من شهر ربیع الاول سنة ستین ومأتین. وخلّف من الولد ابنه محمّداً... امّه امّ ولد یقال لها نرجس... وکنیته ابوالقاسم. ولقّبه الامامیة بالحجة والمهدی والخلف الصالح والقائم والمنتظر وصاحب الزمان واشهرها المهدی»؛(1941) «وفات ابی محمّد حسن بن علی در روز جمعه هشتم ربیع الاوّل سال 260ه اتفاق افتاد. او فرزندی به جای گذاشت که نامش محمّد است. مادرش امّ ولد و نرجس نام داشت. کنیه‌اش ابوالقاسم و القابش نزد امامیه: حجت، مهدی، خلف صالح، قائم، منتظر و صاحب‌الزمان است و مشهورترین آن‌ها مهدی است...».

15 - ابوالولید محمّد بن شحنه حنفی‌

«ولد لهذا الحسن [العسکری ولده المنتظر ثانی عشرهم. یقال له المهدی و القائم والحجة، محمّد. ولد فی سنة خمس وخمسین ومأتین»؛(1942) «خداوند به حسن عسکری فرزندی عنایت فرمود که انتظار او را می‌کشیدند. وی دوازدهمین امام نزد امامیّه است. نامش محمّد و القابش مهدی، قائم و حجت است. ولادتش در سال 255 هجری اتفاق افتاد».

16 - شیخ محمّد بن علی صبان شافعی‌

وی ولادت حضرت حجت‌علیه السلام را از شعرانی و محیی الدین ابی عربی نقل می‌کند و بر آن ایرادی نمی‌گیرد که این دلیل بر قبول داشتن آن قول است.(1943)

17 - شیخ صفی الدین عبدالمؤمن بغدادی (متوفای 739ه. ق)

او می‌گوید: «و فی هذا المشهد یعنی مشهد العسکریین‌علیهما السلام سرداب فیه سرب تزعم الرافضة انّه کان للحسن بن علی الذی ذکرناه، له ابن اسمه محمد صغیر غاب فی ذلک السرب...»؛(1944) «در این مشهد - یعنی مشهد عسکریین‌علیهما السلام - سردابی است که رافضه معتقدند برای حسن بن علی است. از او فرزندی است به نام محمّد صغیر که می‌گویند در آن سرداب مخفی شده است...».

18 - شیخ زین الدین عمر بن وردی (متوفای 749ه. ق)

«و الحسن العسکری والد محمّد المنتظر صاحب السرداب والمنتظر ثانی‌عشرهم ویلقب ایضاً: القائم والمهدی والحجة. ومولد المنتظر سنة خمس وخمسین ومأتین...»؛(1945) «...و حسن عسکری پدر محمّد منتظر صاحب سرداب دوازدهمین امام شیعه. لقبش قائم، مهدی و حجّت است. ولادت او در سال 255 هجری اتفاق افتاد...».

19 - ابوالعباس احمد بن علی قلقشندی شافعی‌

او که عالمی متخصّص در انساب است، در بیان نسب امام جعفر صادق و فرزندان آن حضرت، فرزندش مهدی‌علیه السلام را از امام عسکری‌علیه السلام دوازدهمین امام شیعیان به حساب می‌آورد که شیعه معتقد به زنده بودن اوست. از ظاهر عبارت او استفاده می‌شود که قلقشندی معتقد به ولادت امام مهدی‌علیه السلام است، ولی اعتقاد به زنده بودن را به شیعه نسبت می‌دهد.(1946)

20 - ابو عبداللَّه یاقوت حموی‌

او عبارتی شبیه صفی الدین عبدالمؤمن بغدادی آورده است.(1947)

21 - محمّد امین بغدادی معروف به سویدی‌

او که از متخصّصان در انساب است، می‌گوید: «محمّد المهدی، وکان عمره عند وفاة ابیه خمس سنین... زعم الشیعة... انّه صاحب السیف القائم المنتظر قبل قیام الساعة. وله قبل قیامه غیبتان احد هما اطول من الأخری»؛(1948) «محمّد مهدی، عمرش هنگام وفات پدر پنج سال بود... شیعه او را همان صاحب شمشیری می‌داند که قبل از برپایی قیامت قیام خواهد کرد. او را دو غیبت است که یکی از آن دو از دیگری طولانی‌تر است».

22 - ابن خلدون مغربی (متوفای 808ه. ق)

او می‌گوید: «نقلوا الخلافة من جعفر... الی ابنه موسی الکاظم وولده علی سلسلة واحدة الی تمام الاثنی عشر وهو محمّد المهدی»؛ «رافضه خلافت را بعد از جعفر بن محمّد به فرزندش موسی کاظم و از او به فرزندش رضا و از او به جواد و از او به علی و سپس عسکری و از او به فرزندش محمّد مهدی منتقل نموده‌اند...».(1949)
از این عبارت استفاده می‌شود که ابن خلدون ولادت حضرت‌علیه السلام را قبول دارد، ولی خلافت او را به شیعه نسبت می‌دهد.

23 - ابوالفتح محمّد بن عبدالکریم شهرستانی (متوفای 548ه. ق)

او می‌گوید: «و بعده ابنه محمّد القائم المنتظر الذی بسّر من رأی وهو الثانی عشر. هذا هو طریق الامامیة فی زماننا»؛(1950) «... بعد از حسن عسکری فرزندش محمّد قائم منتظر - که ساکن سامرا بود - نزد شیعه به امامت رسید. او دوازدهمین امام نزد آنان است».

24 - نور الدین ابن صباغ مالکی‌

او در فصل دوازدهم از کتابش می‌گوید: «ابوالقاسم محمّد الحجة الخلف الصالح ابن ابی محمّد الحسن الخالص وهو الامام الثانی عشر. ثم ذکر تاریخ ولادته ودلائل امامته»؛(1951) «ابوالقاسم محمّد حجت خلف صالح فرزند ابو محمّد حسن خالص، امام دوازدهم است. آن‌گاه به تاریخ ولادت و دلایل امامت او می‌پردازد...».

25 - محمّد بن محمود بخاری معروف به خواجه پارسا حنفی‌

وی چنین می‌گوید: «من ائمة اهل البیت الطیبین ابو محمّد الحسن العسکری... لم یخلف ولداً غیر ابی القاسم محمّد المنتظر المسمّی بالقائم والحجة والمهدی وصاحب الزمان وخاتم الائمة الاثنی عشر عند الامامیة. وکان مولد المنتظر لیلة النصف من شعبان سنة 255»؛(1952) «از امامان اهل بیت طیبین ابو محمّد حسن عسکری است... او فرزندی جز ابوالقاسم محمّد منتظر معروف به قائم، حجت، مهدی، صاحب‌الزمان و خاتم امامان دوازده امامی نزد امامیه بر جای نگذاشت. ولادتش در شب نیمه شعبان سال 255 هجری بوده است...».

26 - ملاعلی قاری حنفی مکّی (متوفای 1014ه. ق)

وی در شرح حدیث دوازده خلیفه می‌گوید: «و قد حمل الشیعة الاثنی عشریة علی انّهم من اهل بیت النبوة متوالیة... فاولّهم علیّ... فمحمّد المهدی رضوان اللَّه علیهم اجمعین»؛(1953) «شیعه دوازده امامی آن‌ها را بر اهل بیت نبوت به طور پیاپی منطبق می‌کند... که اوّل آن‌ها علی‌علیه السلام است و... آخر آن‌ها محمّد مهدی است. رضوان اللَّه علیهم أجمعین».

27 - فضل بن روز بهان‌

او در سلام‌هایی که بر هر یک از امامان از ذریه رسول خداصلی الله علیه وآله می‌دهد، به اینجا می‌رسد: «سلام علی القائم المنتظر ابی القاسم»؛(1954) «سلام بر قائم منتظر ابی القاسم...».

28 - جمال الدین محمّد بن یوسف زرندی حنفی (متوفای 750 32ه. ق)

او می‌گوید: «الامام الثانی عشر صاحب الکرامات المشتهر الذی عظم قدره بالعلم واتباع الحق والأثر، القائم بالحق والداعی الی نهج الحق... وکان مولده علی ما نقلته الشیعة لیلة الجمعة للنصف من شعبان خمس وخمسین ومأتین بسرّ من رأی فی زمان المعتمد. وامه نرجس بنت قیصر الرومیة...»؛(1955) «امام دوازدهم صاحب کرامات مشهور، کسی که عظیم القدر در علم و پیروی از حق و سنت نبوی است. کسی که قائم به حق و دعوت کننده به راه حقّ است. ولادت امام ابوالقاسم محمّد بن حسن مطابق نقل شیعه، زمان پادشاهی معتمد عباسی، شب نیمه شعبان سال 255 هجری در سامرا اتفاق افتاده است. مادرش نرجس دختر قیصر روم بود...».

29 - قاضی بهلول بهجت افندی‌

«ولد فی الخامس عشر من شعبان سنة 255، وانّ اسم امّه نرجس وانّ له غیبتین الاولی الصغری والثانیة الکبری وصرّح ببقائه، وانّه یظهر حین اذن اللَّه تعالی بالظهور، ویملأ الأرض قسطاً وعدلاً...»؛(1956) «ولادت امام دوازدهم در پانزدهم ماه شعبان سال 255 بود. اسم مادرش نرجس است. برای او دو غیبت است. یکی صغری و دیگری کبری و تصریح به بقایش کرده است. هر گاه که خداوند به او اذن دهد ظهور می‌کند، آن گاه زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد...».

30 - حافظ محمّد بن یوسف گنجی شافعی (متوفای 658ه. ق)

او در باب 25 از کتاب خود، در بحث از طول عمر حضرت‌علیه السلام می‌گوید: «ولا امتناع فی بقائه بدلیل بقاء عیسی والیاس والخضر من اولیاء اللَّه تعالی، وبقاء الدجال وابلیس الملعونین من اعداء اللَّه تعالی...»؛(1957) «بقایش استبعادی ندارد، زیرا حضرت عیسی و الیاس و خضر از اولیای الهی عمر طولانی دارند و نیز دجال و ابلیس ملعون از دشمنان خداوند عمر طولانی کردند...».

31 - احمد امین مصری‌

او نیز معتقد به ولادت حضرت مهدی‌علیه السلام فرزند امام عسکری‌علیه السلام است و این که شیعه معتقد به امامت او به عنوان دوازدهمین امام است، تنها در امامت آن بزرگواران اشکال می‌گیرد ولی ولادت آن حضرت را قبول می‌کند.(1958)

32 - شیخ حسین بن محمّد دیار بکری مالکی (متوفای 966ه. ق)

او می‌گوید: «الثانی عشر محمّد بن الحسن بن علی بن محمّد بن علی الرضا، یکنی اباالقاسم، ولقّبه الامامیة بالحجة والقائم والمهدی والمنتظر وصاحب الزمان. وهو عندهم خاتم الإثنی عشر...»؛(1959) «دوازدهمین آن‌ها محمّد بن حسن بن علی بن محمّد بن علی الرضا است. کنیه‌اش ابوالقاسم و لقبش نزد امامیه: حجت، قائم، مهدی، منتظر و صاحب‌الزمان است. او نزد امامیه دوازدهمین امام است...».

33 - شمس الدین ذهبی شافعی (متوفای 748ه. ق)

او در برخی از کتاب‌هایش به ولادت حضرت مهدی‌علیه السلام اعتراف نموده است:
الف) در کتاب العبر فی خبر من غبر(1960) می‌گوید: «محمّد بن الحسن العسکری بن علی الهادی بن محمّد الجواد بن علی الرضا بن موسی الکاظم بن جعفر الصادق العلوی الحسینی ابوالقاسم، الذی تلقبه الرافضة الخلف الحجة وتلقبه بالمهدی وبالمنتظر وتلقبه بصاحب الزمان وهو خاتمة الاثنی عشر»؛ «محمّد بن حسن عسکری بن علی الهادی بن محمد الجواد بن علی الرضا بن موسی الکاظم بن جعفر الصادق علوی حسینی ابوالقاسم. رافضه او را خلف حجت، مهدی، منتظر، صاحب‌الزمان و خاتم دوازده امام لقب داده‌اند».
ب) در کتاب «تاریخ الاسلام»(1961) می‌گوید: «و امّا ابنه محمد بن الحسن الذی یدعوه الرافضة القائم الخلف الحجة...»؛ «فرزند امام حسن عسکری، محمّد بن حسن است. رافضه او را قائم و خلف حجت می‌نامند...».
ج) در کتاب سیر أعلام النبلاء(1962) می‌گوید: «المنتظر الشریف ابوالقاسم محمد بن الحسن العسکری... خاتمة الإثنی عشر سیّداً»؛ «منتظر شریف، ابوالقاسم محمّد بن حسن عسکری... خاتم دوازده امام بزرگوار...».

34 - فخر رازی شافعی‌

وی در کتابی که در موضوع علم انساب تدوین کرده، می‌گوید: «امّا الحسن العسکری الامام فله ابنان وبنتان، امّا الإبنان فاحدهما صاحب الزمان - عجّل اللَّه تعالی فرجه الشریف -... دلالة نصوص اکثر المؤرخین وارباب التراجم والمعاجم علی ولادة الحجة ابن القاسم محمّد بن الحسن بن علی العسکری‌علیهم السلام من صلب ابیه ومن رحم امه السیدة نرجس فی سنة 252 او 255 او 259 علی اختلاف فی ذلک وان کان الثابت عند اکثر الشیعة لیلة النصف من شعبان سنة 255»؛(1963) «امّا حسن عسکری، او دو پسر و دو دختر داشت. یکی از پسرانش صاحب‌الزمان - عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف - است...
آن گاه می‌نویسد: نصوص اکثر مورّخان و صاحبان تراجم و معاجم بر ولادت حجت ابی‌القاسم محمّد بن حسن بن علی عسکری‌علیهم السلام اتفاق دارد. او از صلب پدر و از رحم مادرش نرجس خاتون در سال 252 یا 255 یا 259 هجری به دنیا آمد، اگر چه طبق نظر شیعه در سال 255 در شب نیمه شعبان به دنیا آمده است...».

35 - علامه نسّابه سید محمّد بن حسین حسینی سمرقندی مدنی (متوفای 996ه. ق)

او می‌گوید: «امّا ولده محمد المهدی... فهو الثانی عشر من الأئمة ولد یوم الجمعة منتصف شعبان سنة خمس وخمسین ومائتین... وکنیته ابوالقاسم والقابه الحجة والخلف الصالح والقائم والمنتظر وصاحب الزمان واشهرها المهدی... وکان عمره حین توفی ابوه خمس سنین»؛(1964) «فرزند حسن عسکری، محمّد مهدی است... او دوازدهمین امام از ائمه است. در روز جمعه نیمه شعبان سال 255 هجری متولّد شد... کنیه‌اش ابوالقاسم والقابش: حجت، خلف صالح، قائم، منتظر و مشهورترین آن‌ها مهدی است... وی هنگام وفات پدر پنج سال داشت».

36 - شریف انس کُتُبی حسنی‌

وی در تعلیقه خود بر کتاب تحفة الطالب می‌گوید: «اختفی الامام المهدی فی سنّ مبکّر. والامر مسلّم بین السنّة والشیعة علی اختفائه وعدم ظهوره. وقد اثبت لنا الکتب التاریخیة انّ المهدی دخل السرداب وهو صغیر السنّ فلم یکن له عقب وهذا ما اثبته کتب الانساب...»؛(1965) «امام مهدی در کودکی از مردم پنهان شد. این امر نزد شیعه و سنّی مسلّم است. کتاب‌های تاریخ این مطلب را به اثبات رسانده که مهدی‌علیه السلام در کودکی داخل سرداب شد، در حالی که نسلی نداشت. کتاب‌های انساب نیز این مطلب را به اثبات رسانده‌اند...».
همو در کتاب الأصول فی ذریّة البضعة البتول(1966) می‌نویسد: «و توفّی الحسن العسکری فی اوائل ملک احمد بن المتوکل بسرّ من رأی مسموماً... وله من الولد محمد المهدی... وکنیته ابوالقاسم وابوعبداللَّه والقابه الحجة والخلف الصالح والقائم والمنتظر والتالی وصاحب الزمان واشهرها المهدی... و کان عمره حین توفّی ابوه خمس سنین...»؛ «حسن عسکری در اوایل سلطنت احمد بن متوکل در سامرا با سمّ به شهادت رسید...او فرزندی به نام محمّد مهدی از خود به جای گذاشت...کنیه‌اش ابوالقاسم و ابو عبداللَّه است. و القابش: حجت، خلف صالح، قائم، منتظر، تالی، صاحب‌الزمان و مشهورترین آن‌ها مهدی است... عمرش هنگام فوت پدر پنج سال بود».

37 - شیخ عبداللَّه بن محمّد شبراوی مصری شافعی (متوفای 1172ه. ق)

او می‌گوید: «الثانی عشر من الائمة ابوالقاسم محمد الحجة الامام. قیل: هو المهدی المنتظر. ولد الامام محمّد الحجة ابن الامام الحسن الخالص - رض - بسرّ من رأی لیلة النصف من شعبان سنة خمس وخمسین ومائتین قبل موت ابیه بخمس سنین، وکان ابوه قد اخفاه حین ولد وستر امره لصعوبة الوقت وخوفه من الخلفاء... وکان الامام محمّد الحجة یلقب ایضاً بالمهدی والقائم والمنتظر والخلف الصالح وصاحب الزمان واشهرها المهدی. ولذلک صحّت الاحادیث بانّه یظهر آخرالزمان...»؛(1967) «دوازدهمین از امامان، ابوالقاسم محمّد حجت امام؛ برخی او را همان مهدی منتظر می‌دانند. ولادت محمّد حجت فرزند حسن خالص‌رضی الله عنه در سامرا نیمه شعبان سال 255 هجری پنج سال قبل از وفات پدرش اتفاق افتاد. پدرش به دلیل ترس از خلفا او را از مردم مخفی می‌داشت. او ملقّب به مهدی، قائم، منتظر، خلف صالح، و صاحب‌الزمان است. و مشهورترین آن‌ها مهدی است. شیعه می‌گوید: احادیث صحیح دلالت دارد بر این که او در آخرالزمان ظهور خواهد کرد...».

38 - ابن عماد دمشقی حنبلی (متوفای 1089ه. ق)

وی در مورد حوادث سال 260 هجری می‌گوید: «وفیها توفّی الحسن بن علی بن محمد الجواد بن علی الرضا بن موسی الکاظم بن جعفر الصادق العلوی الحسینی، احد الاثنی عشر الذین تعتقد الرافضة فیهم العصمة، وهو والد المنتظر محمّد صاحب السرداب»؛(1968) «در آن سال حسن بن علی بن محمد الجواد بن علی الرضا بن موسی الکاظم بن جعفر الصادق علوی حسینی یکی از امامان دوازده گانه به اعتقاد رافضه، از دار دنیا رحلت نمود. او پدر منتظر محمّد صاحب سرداب است».

39 - جمال الدین احمد بن علی حسینی معروف به ابن عنیه (متوفای 828ه. ق)

او می‌گوید: «و امّا علیّ الهادی فیلقّب بالعسکری لمقامه بسرّ من رأی... واعقب من رجلین هما الامام ابو محمّد الحسن العسکری‌علیه السلام واخوه جعفر. کان من الزهد والعلم علی امر عظیم، وهو والد الامام محمّد القائم المنتظر عندهم من امّ ولد اسمها نرجس»؛(1969) «علی الهادی، ملقّب به عسکری به جهت سکونت در سامرا... دو فرزند داشت: یکی از آن دو، ابو محمّد حسن عسکری‌علیه السلام و دیگری، جعفر است. حسن عسکری‌علیه السلام دارای زهد و علم فراوانی بود. او پدر امام محمّد مهدی دوازدهمین امام نزد امامیه صلوات اللَّه علیه است. نزد آن‌ها کسی است که قیام خواهد کرد. مادرش ام ولد و اسمش نرجس است...».

40 - محمّد بن عبدالرسول برزنجی شافعی (متوفای 1103ه. ق)

وی با اعتقاد به ولادت فرزند امام حسن عسکری‌علیه السلام به نام محمّد، در غیبت صغرا و کبرا و ظهور او اشکال می‌کند.(1970)

41 - ابوالبرکات نعمان بن محمود آلوسی حنفی (متوفای 1317ه. ق)

او می‌گوید: «و المشهور من مذاهبهم مذهب الامامیة الاثنی عشریة انّ المهدی هو محمّد بن الحسن العسکری بن علیّ الهادی... ویعرف عندهم بالحجة والمنتظر والقائم...»؛(1971) «مشهورترین مذاهب شیعی، مذهب امامیه دوازده امامی است که می‌گوید: مهدی همان محمّد بن حسن عسکری بن علی الهادی... است که نزد امامیّه معروف به حجت، منتظر و قائم است...».

کسانی که مهدی را همان موعود جهانی می‌دانند

عدّه‌ای از اهل سنّت که معتقد به ولادت حضرت مهدی‌علیه السلام هستند او را همانند شیعه همان موعود جهانی می‌دانند. اینک به اسامی برخی از آنان اشاره می‌نماییم:
1 - حافظ محمّد بن یوسف گنجی شافعی (متوفای 658ه. ق)
او درباره امام ابی محمّد حسن عسکری چنین می‌گوید:(1972) «وخلّف ابنه وهو الامام المنتظر. صلوات اللَّه علیه»؛ «از خود فرزندی به جای گذاشت که همان امام منتظر است. صلوات اللَّه علیه».
2 - عارف عبدالوهاب شعرانی حنفی
وی از برخی عرفا نقل می‌کند: «فهناک یترقّب خروج المهدی‌علیه السلام وهو من اولاد الامام حسن العسکری‌علیه السلام ومولده علیه السلام لیلة النصف من شعبان سنة خمس وخمسین ومأتین. وهو باق الی ان یجتمع بعیسی بن مریم‌علیه السلام فیکون عمره الی وقتنا هذا وهو سنة ثمان وخمسین وتسعمائة، سبعمائة سنة وست سنین. هکذا اخبرنی الشیخ حسن العراقی»؛(1973) «در آخرالزمان امید خروج مهدی است. او از اولاد امام حسن عسکری‌علیه السلام است. ولادت او نیمه شعبان سال 255 هجری اتفاق افتاد. او تا به حال زنده است تا این که با حضرت عیسی‌علیه السلام اجتماع کند. عمرش تا این زمان 706 سال است. این چنین شیخ حسن عراقی به من خبر داد...».
3 - شیخ سلیمان قندوزی حنفی (متوفای 1294ه. ق)
«فالخبر المعلوم المحقق عند الثقات انّ ولادة القائم‌علیه السلام کانت لیلة الخامس عشر من شعبان سنة خمس وخمسین ومأتین فی بلدة سامراء»؛(1974) «خبر معلوم و تحقیق شده نزد افراد معتبر آن است که ولادت قائم در شب نیمه ماه شعبان سال 255 هجری در شهر سامرا اتفاق افتاده است...».
4 - شیخ نور الدین عبدالرحمن جامی حنفی (متوفای 898ه. ق)
او حضرت حجت بن الحسن را دوازدهمین امام دانسته است، آن گاه با بیان تاریخ ولادت و احوال و برخی از معجزه هایش، می‌گوید: «الذی یملأ الارض عدلاً وقسطاً...»؛(1975) «او کسی است که زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد...».
5 - شیخ الاسلام صدر الدین حموینی
او در باب 31 از کتابش حدیثی را نقل می‌کند که دلالت صریح بر ولادت حضرت مهدی‌علیه السلام دارد. در آن حدیث که پیامبرصلی الله علیه وآله اسامی هر یک از اوصیا و امامان بعد از خود را بر می‌شمارد، در آخر می‌فرماید: «وانّ الثانی عشر من ولدی یغیب... فحینئذ یأذن اللَّه تعالی له بالخروج...»؛(1976) «همانا دوازدهمین از فرزندانم غیبت می‌کند... تا این که خداوند متعال به او اذن خروج می‌دهد...».
6 - شیخ فرید الدین عطار نیشابوری
او در شعری بعد از ذکر اسامی هر یک از امامان می‌فرماید:
صد هزاران اولیا روی زمین
از خدا خواهند مهدی را یقین
یا الهی مهدیم از غیب آر
تا جهان عدل گردد آشکار
از تو ختم اولیای این زمان
و ز همه معنا نهانی جان جان
از تو هم پیدا و پنهان آمده
بنده عطّارت ثنا خوان آمده(1977)
7 - جلال الدین بلخی رومی معروف‌به مولوی (متوفای 672ه. ق)
وی در دیوان معروف خود - طبق نسخه مدرسه عالی شهید مطهری و نسخه چاپ بمبئی هند - این قصیده را در مدح اهل بیت آورده است:
ای سرور مردان علی مستان سلامت می‌کنند
وی صفدر مردان علی مردان سلامت می‌کنند
تا این که بدین جا می‌رسد:
با میر دین هادی بگو با عسکری مهدی بگو
با آن ولی مهدی بگو مستان سلامت می‌کنند.(1978)
8 - ابوالمعالی صدر الدین قونوی
وی هنگام وفات در وصیت خود به شاگردانش می‌گوید: «واقرؤا کلمة التوحید (لا اله الاّ اللَّه) سبعین الف مرّة لیلة الاولی بحضور القلب وبلّغوا منّی سلاماً إلی المهدی...»؛(1979) «... هفتاد هزار بار ذکر «لا إله إلّا اللَّه» را در شب اوّل مرگم با حضور قلب بگویید و سلام مرا نیز به حضرت مهدی‌علیه السلام برسانید...».
9 - احمد بن یوسف ابوالعباس قرمانی حنفی (متوفای 1019ه. ق)
او می‌گوید: «محمّد الحجة الخلف الصالح، وکان عمره عند وفاة ابیه خمس سنین آتاه اللَّه فیها الحکمة کما أوتیها یحیی صبیا... واتفق العلماء علی انّ المهدی هو القائم فی آخر الوقت...»؛(1980) «محمّد حجت خلف صالح، عمرش هنگام وفات پدرش پنج سال بود. خداوند در آن سن به او حکمت آموخت، همان گونه که در کودکی به حضرت یحیی‌علیه السلام آموخت... علما اتفاق دارند بر این که مهدی همان قائم در آخرالزمان است...».

مهدی‌علیه السلام از آل محمّدصلی الله علیه وآله وسلم است‌

قتاده می‌گوید: به سعید بن مسیّب گفتم: «آیا مهدی حقّ است؟ گفت: آری او حقّ است.
گفتم: از کدامین قبیله است؟
گفت: از قریش.
گفتم: از کدامین طایفه قریش؟
گفت: از بنی هاشم.
گفتم: از کدامین گروه از بنی هاشم؟
گفت: از اولاد عبدالمطلب.
گفتم: از کدامین اولاد عبدالمطلب؟
گفت: از اولاد فاطمه...».(1981)
ابوداوود به سندش از عبداللَّه بن مسعود از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم نقل کرده که فرمود: «لولم یبق من الدنیا إلّا یوم لطّول اللَّه ذلک الیوم حتی یبعث فیه رجلاً منّی»؛ «اگر از عمر دنیا تنها یک روز باقی مانده باشد خداوند آن روز را طولانی گرداند تا در آن روز مردی از ذریه من ظهور کند.»
و نیز از ام‌سلمه نقل کرده که گفت: از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم شنیدم که می‌فرمو: «المهدی من عترتی»؛(1982) «مهدی از عترت من است.»
و نیز از امام علی‌علیه السلام و او از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم نقل کرده که فرمود: «لو لم یبق من الدهر إلّا یوم لبعث اللَّه رجلاً من اهل بیتی»؛(1983) «اگر از عمر روزگار تنها یک روز باقی مانده باشد، خداوند مردی از اهل بیتم را بر خواهد انگیخت.»
و نیز از امّ‌سلمه نقل کرده که گفت: از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم شنیدم که می‌فرمود: «المهدی من عترتی من ولد فاطمة»؛(1984) «مهدی از عترم و از اولاد فاطمه است.»
سلمان فارسی می‌گوید: وارد بر رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم شدم مشاهده کردم که حسین بن علی بر روی ران پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نشسته و حضرت پیشانی او را می‌بوسد و لبان او را می‌مکمد و می‌فرماید: «أنت سیّد، ابن سیّد، أخو سیّد. أنت امام، ابن امام، اخو امام. أنت حجة، ابن حجة، أخو حجة وأنت ابو حجج تسعة، تاسعهم قائمهم»؛(1985) «تو بزرگوار، پسر بزرگوار، برادر بزرگواری. تو امام. پسر امام، برادر امامی. تو حجت، فرزند حجت، برادر حجتی. و تو پدر نه حجتی که نهمین آنان قیام کننده از آنان است.»
قندوزی حنفی به سند خود از جعفر بن محمّدعلیه السلام نقل کرده که فرمود: «الخلف الصالح من ولدی وهو المهدی، اسمه محمّد وکنیته ابوالقاسم، یخرج فی آخر الزمان، یقال لأمّه: نرجس، وعلی رأسه غمامة تظلّه عن الشمس، تدور معه حیثما دار، تنادی بصوت فصیح: هذا المهدی فاتبعوه»؛(1986) «جانشین صالح از اولاد من همان مهدی است. اسم او محمّد و کنیه او ابوالقاسم است. در آخرالزمان خروج می‌کند. اسم مادرش نرجس است. بر سراو ابری است که او را از خورشید نگه می‌دارد. و هر جا می‌رود همراه اوست. با صدای فصیح ندا می‌دهد: این مهدی است پس او را پیروی کنید.»
او نیز به سندش از امام علی بن موسی الرضاعلیه السلام نقل کرده که فرمود: «... إنّ الرابع من ولدی ابن سیدة الإماء یطهّر اللَّه به الأرض من کلّ جور وظلم»؛(1987) «...همانا چهارمین از اولادم فرزند بهترین کنیزان است، که خداوند زمین را به واسطه او از هر ستم و ظلمی پاک خواهد کرد.»
و نیز از امام رضاعلیه السلام نقل کرده که فرمود: «الخلف الصالح من ولد الحسن بن علی العسکری، هو صاحب الزمان وهو المهدی»؛(1988) «جانشین صالح از اولاد حسن بن علی عسکری، او صاحب الزمان و همان مهدی است.»

سیره و اخلاق مهدی‌علیه السلام‌

ابن حجر از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم نقل کرده که فرمود: «المهدی من ولدی یرضی بخلافته أهل السمآء وأهل الأرض»؛(1989) «مهدی از اولاد من است... به خلافتش اهل آسمان و اهل زمین راضی می‌شوند.»
ابوداوود به سندش از امّ‌سلمه و او از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم نقل کرده که درباره حضرت مهدی‌علیه السلام فرمود: «...ویعمل فی الناس بسنة نبیّهم‌صلی الله علیه وآله وسلم...»؛ «... در بین مردم به سنّت پیامبرشان عمل خواهد کرد...».
و نیز به سندش از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم نقل کرده که فرمود: «لو لم یبق من الدهر إلّا یوم بعث اللَّه رجلاً من أهل بیتی، یملأها عدلاً کما ملئت جوراً»؛ «اگر از روزگار جز یک روز باقی نمانده باشد، به طور حتم خداوند مردی از اهل بیت مرا خواهد فرستاد تا زمین را پر از عدل و داد کند آن گونه که پر از ظلم شده باشد.»

علم مهدی‌علیه السلام‌

حارث بن مغیرة نضری می‌گوید: به ابی عبداللَّه حسین بن علی عرض کردم: به چه صفتی مهدی را بشناسیم؟ فرمود: «بالسکینة والوقار»؛ «به آرامش و وقار.» عرض کردم: و دیگر به چه چیز؟ فرمود: «بمعرفة الحلال والحرام وبحاجة الناس الیه، ولایحتاج إلی أحد»؛(1990) «به شناختن حلال و حرام و به احتیاج داشتن مردم به او بدون آن‌که به کسی محتاج باشد.»
خوارزمی حنفی به سندش از ابی جعفر باقرعلیه السلام نقل کرده که درباره حضرت مهدی‌علیه السلام فرمود: «وإنّه یشبه رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله وسلم قال: ویأتی بذخیرة الأنبیاء»؛(1991) «و او شبیه به رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم است. آن‌گاه فرمود: و ذخیره انبیا [علم را برای مردم می‌آورد.»

نقد مرجعیت دینی صحابه‌

نقدی بر مرجعیت دینی صحابه‌

اهل سنّت در مقابل مرجعیت دینی اهل بیت‌علیهم السلام به مرجعیت دینی صحابه معتقد شده و آن را تبلیغ می‌کنند. اینک بعد از اثبات بخش اول به نقد دیدگاه اهل سنّت می‌پردازیم:
1 - اعتراف صحابه به قصور علم خود
شواهد تاریخی بسیاری وجود دارد که دلالت بر قصور تمام صحابه، به جز حضرت علی‌علیه السلام بر احاطه به احکام دارد، و لذا مشاهده می‌کنیم که آنان در مسائل مختلف به یکدیگر رجوع می‌کردند. اینک به نمونه‌هایی از این موارد اشاره می‌کنیم:
1 - ابن عساکر در تاریخ خود از ابوعبیده فرزند عبداللَّه بن مسعود نقل کرده که گفت: عثمان پدرم را خواست و از او درباره مردی که زنش را طلاق داده و سپس هنگام شروع در حیض سوّم، رجوع کرده بود، سؤال کرد؟ پدرم به او گفت: چگونه یک منافق فتوا دهد؟! عثمان گفت: به خدا پناه می‌برم که تو منافق باشی، به خدا پناه می‌برم که تو را منافق بنامم، و به خدا پناه می‌برم که تو چنین باشی. آن‌گاه پدرم گفت: سزاوارتر آن است که در این هنگام این مرد احقّ به آن زن باشد تا مادامی که از حیض سوّم غسل نکرده و نماز برای او حلال نشده است.
عثمان گفت: چاره‌ای نمی‌بینم جز آن‌که این رأی را اخذ نمایم.(1992)
از ذیل این روایت استفاده می‌شود که عثمان به صحت فتوای ابن مسعود جازم نبوده است، ولی به جهت ضرورت، فتوای او را اخذ کرده است. این وضعیت خلیفه مسلمین است تا چه رسد به دیگران.
2 - او همچنین به سند خود از ابوعمرو شیبانی نقل کرده که گفت: مردی به نزد ابن مسعود آمد و گفت: دختر عموی من در خانه من است و همسرم از من ترسیده و او را شیر داده است؟ ابن مسعود گفت: آیا حکم این مسأله را از کسی قبل از من سؤال کرده‌ای؟ گفت: آری، از ابوموسی سؤال نموده‌ام و او در جواب گفته که آن دختر عمو بر تو حرام است. ابن مسعود گفت: به نظر من از راه شیر دادن کسی حرام نمی‌شود جز در صورتی که گوشت و خون او به آن رشد نماید.
راوی می‌گوید: من نزد ابوموسی آمدم و جواب ابن مسعود را به او گفتم. ابوموسی گفت: از من سؤال نپرسید تا مادامی که این دانشمند در میان شما است، به خدا سوگند من او را دیده‌ام، او را جز بنده آل محمّد نیافتم.(1993)
چه بسیار شواهد تاریخی که دلالت بر اختلاف صحابه با یکدیگر در فتوا و بیان احکام دارد، و کمترین چیزی که با این اختلاف ثابت می‌شود این است که: صحابه نمی‌توانند مرجع و مصدر استنباط احکام شرعی بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم باشند.
2 - کمبود آشنایی با احکام
تاریخ اشاره به مواردی کرده که از مسائل مورد ابتلا بوده، ولی در عین حال صحابه برای آن راه حلّی واضح و صحیح ارائه نکرده بودند، و لذا در آن مورد به قیاس و ظنون غیر معتبر رجوع می‌کردند. اینک به مواردی از این قبیل اشاره می‌کنیم:
الف) مسأله عول در ارث تا مدتی ذهن صحابه را به خود مشغول کرده بود. مقصود از عول آن است که ترکه و ارث میت از سهام صاحبان فرض کم آید، که این مورد غالباً با وجود شوهر یا همسر میّت در بین ورثه پدید می‌آید. در این صورت صحابه اختلاف نظر داشتند؛ برخی نقص پدید آمده را بر کسی وارد می‌کردند که یک فرض در قرآن دارد ولی عمر بعد از آن‌که در مسأله متحیّر بود، گفت: به خدا سوگند! من نمی‌دانم که کدام یک از شما را خداوند مقدّم داشته و کدامین را مؤخّر داشته است، ولی بهترین راه را در این می‌دانم که مال را حصّه حصّه کرده و بین شما تقسیم نمایم... .(1994)
ب) شخصی از عمر بن خطّاب درباره مردی سؤال کرد که همسرش را در جاهلیت دو بار طلاق داده و در اسلام نیز یک بار او را طلاق داده است، آیا روی هم سه بار طلاق شده و حکم طلاق باین را پیاده می‌کند یا یک طلاق بوده و لذا طلاق، رجعی است؟ عمر گفت: من نه تو را امر می‌کنم و نه نهی.
خلیفه در فتوا دادن احتیاط نمود، ولی فرزندش عبدالرحمن بن عمر گفت: ولی من تو را امر می‌کنم که طلاق تو هنگام مشرک بودنت بی‌اثر است.(1995)
ج) شعبی روایت کرده که علی‌علیه السلام و ابن مسعود و زید بن ثابت و عثمان بن عفّان و ابن عباس درباره تقسیم ارث جد و مادر و خواهر پدر و مادری اختلاف کردند؛ علی‌علیه السلام فرمود: برای خواهر نصف و برای مادر ثلث و برای جد یک ششم است. ابن مسعود گفت: برای خواهر نصف و برای مادر یک ششم و برای جد یک سوم است. عثمان گفت: برای مادر یک سوم و برای خواهر یک سوم و برای جد نیز یک سوم است. زید گفت: مال نه قسمت می‌شود: برای مادر یک سوم؛ یعنی سه قسمت است، و مابقی آن یعنی دو سومش برای جد و یک سوّم آن برای خواهر است. ابن عباس گفت: برای مادر یک سوم و مابقی برای جد است و خواهر حقّی ندارد.(1996)
د) عکرمه می‌گوید: ابن عباس مرا به نزد زید بن ثابت فرستاد تا از او درباره کیفیت تقسیم ارث همسر و پدر و مادر بپرسم. او گفت: برای همسر نصف و برای مادر یک سوم باقی و برای پدر زیادتی است. ابن عباس گفت: آیا این حکم را در کتاب خدا یافتی یا این‌که رأی خودت بود؟ زید بن ثابت گفت: رأی خودم بود. رأی من آن است که سهم مادر را بر پدر تفضیل ندهم. و این در حالی بود که ابن عباس برای مادر یک سوم از اصل مال قائل بود.(1997)
ه) بهترین دلیل بر عدم فراگیری سنت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم از سوی صحابه، اختلاف آنان در کیفیت و چگونگی تعداد تکبیرهای نماز میّت است. از زید بن ارقم و حذیفة بن یمان نقل شده که پنج تکبیر است.(1998) و نقل شده که حضرت علی‌علیه السلام بر سهل بن حنیف پنج تکبیر گفت.(1999) اصحاب معاذ نیز بر جنازه‌ها پنج تکبیر می‌گفتند.(2000)
ذ) و نیز از جمله موارد اختلاف، حکم پاها در وضو است که آیا باید شسته شود یا مسح گردد؟
ح) و نیز از جمله موارد، حکم مرد و زن سارق در قطع دست‌های آنان است که از کجا باید قطع گردد.
این در حالی است که صحابه هنگام حیات رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم هیچ گونه اختلافی با هم نداشتند و هر مسأله‌ای را که نمی‌دانستند از حضرت سؤال می‌کردند. پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم برای بعد از خود نیز در هر عصر و زمانی فرد معصومی را قرار داد تا با مراجعه به او به واقع احکام رسیده و با یکدیگر اختلاف نکنند ولی آنان به این سفارش پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم بی‌توجهی کرده و لذا به مشکل اختلاف و جهل به احکام مبتلا شدند.
3 - تفرّق صحابه
بعد از وفات رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم از تدوین حدیث جلوگیری شد و نیز بسیاری از صحابه در شهرها و کشورهای مختلف متفرّق شدند. حال با این وضع چگونه ممکن است که آنان را مرجع علمی برای استنباط احکام دانست؟ آیا احتیاج به وجود مرجع علمی و معصوم بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم نبوده است؟
ابن اثیر می‌گوید: «چون اسلام منتشر شد و کشورها گسترش پیدا کرد و صحابه در اطراف عالم پراکنده شدند و بیشتر صحابه از دنیا رحلت نمودند و اصحاب و پیروان آنان متفرّق شده و قدرت حافظه ضعیف شد، لذا علما احتیاج به تدوین حدیث و مقیّد کردن آن به نوشتن پیدا کردند...».(2001)

بررسی حدیث صلی الله علیه وسلم اصحابی کالنجوم‌رحمهما الله‌

توضیح

از جمله احادیث شایع و معروفی که اهل سنت زیاد به آن استدلال کرده و به کار می‌برند در حالی که اصلی ندارد، حدیث «اصحابی کالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم» است. اینان می‌گویند که پیامبر فرمود: اصحاب من به مانند ستارگانند به هر کدام از آن‌ها اقتدا کنید هدایت می‌یابید.
آنان به این حدیث در مقابل حجیّت سنت اهل بیت‌علیهم السلام احتجاج کرده و سنت صحابه را مصدر تشریع و استنباط قرار داده‌اند. لذا جا دارد که این حدیث را از حیث سند و دلالت مورد بحث و بررسی قرار دهیم.

مفهوم صحابه‌

خلیل بن احمد فراهیدی می‌گوید: «صحابه: مصدر (صاحبک) و صاحب به معنای نعتی است، ولی در کلام، غالباً به معنای اسمی به کار می‌رود».(2002)
راغب اصفهانی می‌گوید: «صاحب به معنای ملازم است، یعنی کسی که ملازم کسی یا چیزی است، خواه مصاحبتش با بدن باشد که این معنای حقیقی است و در اکثر اوقات استعمال دارد، یا به عنایت و همّت است که این هم یک نوع مصاحبت است ولو مجازاً...».(2003)
معنای لغوی این کلمه در قرآن کریم در موارد متعدد به کار رفته که تمام آن‌ها مشترک در معنای معاشرت و ملازمت است.

مفهوم اصطلاحی صحابه‌

درباره مفهوم اصطلاحی صحابه، آرای مختلفی وجود دارد:
1 - صحابی کسی است که با پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم معاشرت داشته باشد ولو ساعتی.(2004)
2 - صحابی کسی است که معاصر پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم است هر چند او را ندیده باشد.(2005)
3 - صحابی در نظر اصولیین اهل سنت به کسی اطلاق می‌شود که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم را ملاقات کرده و از خواص او گردیده و او را مدّتی متابعت و همراهی کرده است، به گونه‌ای که اطلاق لفظ «مصاحبت» درباره او صادق باشد ولی از حیث مقدار مصاحبت اندازه‌ای ندارد.(2006)
4 - صحابی کسی است که با پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم مصاحبت طولانی داشته و از او علم اخذ نموده است.(2007)
5 - مطابق نظر شیعه امامی، صحابی کسی است که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم را ملاقات نموده و به او ایمان آورده و مسلمان از دنیا رفته است.(2008)
در حقیقت، مدرسه اهل بیت‌علیهم السلام صحابی را در معنای لغوی آن که همان مصاحبت و ملازمت و معاشرت است به کار می‌برد لکن با قید ایمان و بقای بر اسلام تا آخر عمر.

آرای مختلف در مورد صحابی‌

عالمان و مورّخان در مورد صحابه دیگاه‌های مختلفی دارند که به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:
1 - کفر جمیع صحابه: این رأی از فرقه کاملیه است، که با قرآن و حدیث و سیره صحابه و عقل، مخالف است، و شیعه امامی نیز از آن متبرّی است.
2 - اعتقاد به این‌که در میان صحابه افراد مختلفی از عادل و فاسق وجود داشته‌اند، از این رو مجرد مصاحبت با رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم باعث نمی‌شود که کسی تکویناً عادل گردد. و این رأی شیعه امامی و برخی از علمای اهل سنّت است.
3 - عدالت جمیع صحابه قبل از دخول در فتنه: این رأی معتزله است، آنان معتقد به فسق کسانی هستند که در جنگ با امیرالمؤمنین‌علیه السلام شرکت کردند.
4 - تأویل و توجیه مواقف صحابه: مطابق این رأی باید تمام کارهای صحابه که در ظاهر مخالف با اسلام و ظواهر دین است توجیه نمود.
5 - عدالت جمیع صحابه: مطابق این رأی - که نظر اکثر اهل سنت است - تمام صحابه عادل بوده و با عدالت از دنیا رفته‌اند.

تضعیف حدیث «اصحابی کالنجوم»

با مراجعه به کتاب‌های اهل سنت و اقوال رجالیین و حدیث‌شناسان به دست می‌آید که حدیث «اصحابی کالنجوم» از هیچ گونه اعتباری نزد آنان برخوردار نیست. اینک به عبارات برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:
1 - احمد بن حنیل (241)
صاحب کتاب «التیسیر» از احمد بن حنبل نقل می‌کند که حدیث «نجوم» غیر صحیح است.(2009)
2 - ابوبکر بزّار (292)
حافظ ابن عبد البرّ به سندش از ابوبکر بزار نقل کرده که گفت: «شما از آنچه از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم روایت می‌شود و در دستان عموم مردم است سؤال کردید که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «اصحابی کمثل النجوم - او اصحابی کالنجوم - فبأیّها اقتدوا اهتدوا؛ این کلامی است که هرگز صحیح نمی‌باشد...».(2010)
3 - ابن عدی (365)
ابن عدی معروف به ابن قطّان حدیث «النجوم» را در کتاب «الکامل» خود آورده که موضوع آن احادیث ضعیف و موضوع است.(2011)
4 - ابن حزم (456)
ابن حزم نیز از جمله افرادی است که حدیث «نجوم» را تکذیب و حکم به بطلان و وضع آن کرده است. او می‌گوید: «به تحقیق ظاهر شد که این روایت در اصل ثابت نیست، بلکه شکی نیست که دروغ است؛ زیرا خداوند متعال در حق پیامبرش فرمود: «ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی .(2012) اگر کلام او علیه الصلاة و السلام در شریعت تمامش بر حق و واجب است پس بدون شک از ناحیه خداوند است. و هر چه از ناحیه او است در آن اختلافی نیست زیرا خداوند می‌فرماید: «وَلَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً»،(2013) خداوند از تفرقه و اختلاف نهی کرده است آن‌جا که می‌فرماید: «وَلا تَنازَعُوا»(2014) پس محال است که خداوند امر کند رسولش را به متابعت مطلق از صحابه در حالی که در میان آن‌ها فردی وجود دارد که شیئی را حلال می‌کند در حالی که دیگری آن را حرام می‌داند. و اگر چنین بود باید فروش شراب حلال می‌بود؛ زیرا سمرة بن جندب آن را حلال دانسته است. و نیز باید خوردن تگرگ برای روزه‌دار به جهت اقتدا به ابی طلحه حلال باشد، و از طرفی دیگر به جهت اقتدا به دیگران از صحابه حرام گردد...(2015)
آن‌گاه می‌گوید: چگونه جایز است تقلید قومی که گاهی خطا کرده و گاهی به صواب رفته‌اند.(2016)
و در جایی دیگر می‌گوید: تنها چیزی که بر ما واجب است متابعت آن چیزی است که در قرآن از جانب خداوند نازل شده و برای ما دین اسلامی را تشریع کرده است. و آنچه از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم به طور صحیح رسیده و خداوند کلام او را به عنوان بیان دین به حساب آورده است...
غلط کرده‌اند کسانی که می‌گویند: اختلاف رحمت است، آن‌گاه احتجاج می‌کنند به حدیثی که به پیامبر نسبت داده شده که فرمود: «اصحابی کالنجوم بایّهم اقتدیتم اهتدیتم». این حدیث باطل و دروغ بوده و از تولیدات اهل فسق است... .(2017)
5 - ابن عبد البرّ (436)
او به سندش از ابن عمر حدیث «نجوم» را نقل می‌کند و در آخر می‌گوید: «این سندی است غیر صحیح که به آن حجت قائم نمی‌شود».(2018)
6 - ابن الجوزی (597)
او بعد از نقل این حدیث از عمر بن خطاب می‌گوید: «این حدیثی است غیر صحیح؛ زیرا در سندش نعیم وجود دارد که مجروح بوده و نیز عبدالرحیم است که یحیی بن معین او را کذّاب می‌داند».(2019)
7 - شمس الدین ذهبی (748)
او در کتاب «میزان الاعتدال» در ترجمه جعفر بن واحد هاشمی قاضی بعد از تضعیف او می‌گوید: از بلایای او جعل حدیث «نجوم» است.(2020)
و نیز در ترجمه زید العمّی بعد از نقل حدیث «نجوم» تصریح به بطلان آن نموده است.(2021)
8 - ابن قیّم جوزیه (751)
او می‌گوید: «این حدیث - حدیث نجوم - از طریق اعمش از ابی سفیان بن جابر و از حدیث سعید بن مسیّب از ابن عمر، و از طریق حمزه جزری از نافع از ابن عمر نقل شده که هیچ یک از آن‌ها ثابت نیست».(2022)
9 - ابن الهمام حنفی (861)
او که از بزرگان حنفیه است می‌گوید: حدیث نجوم شناخته شده نیست.(2023)
10 - جلال‌الدین سیوطی (911)
او بعد از نقل این حدیث در «الجامع الصغیر» تصریح به ضعف آن نموده است.(2024)
11 - قاضی شوکانی (1250)
او در بحث (حجیت اجماع) می‌گوید: «و نیز حدیث "اصحابی کالنجوم بأیّهم اقتدیتم" افاده حجیت قول هر یک از آن‌ها را دارد. و در این حدیث گفتار معروفی است؛ زیرا در رجال آن عبدالرحیم عمّی از پدرش وجود دارد که هر دو جدّاً ضعیفند. بلکه ابن معین، عبدالرحیم را کذّاب معرّفی کرده است...
این حدیث طریقی دیگر دارد که در آن حمزه نصیبی است که او نیز جداً ضعیف می‌باشد. بخاری او را منکر الحدیث معرّفی کرده و ابن معین می‌گوید: او چندان ارزش ندارد. و ابن عدی گفته که عموم روایات او موضوع و جعلی است. و نیز این حدیث از طریق جمیل بن زید نقل شده که مجهول است».(2025)
12 - محمّد ناصرالدین البانی (معاصر)
او حدیث «نجوم» را در کتاب «سلسلة الأحادیث الضعیفة و الموضوعة» آورده و بعد از نقل آن می‌گوید: «این حدیث موضوع و جعلی است».(2026)

بررسی کلّی روایات‌

احادیث «اصحابی کالنجوم» را برخی از صحابه نقل کرده‌اند که همه آن‌ها از ضعف سندی برخوردار است:
1 - روایت عبداللَّه بن عمر
در سند روایت او عبدالرحیم بن زید و زید عمّی وجود دارد که هر دو ضعیفند.
2 - روایت عمر بن خطّاب
در سند روایت او نعیم بن حماد و عبدالرحیم بن زید و زید العمّی وجود دارند که همگی ضعیفند.
3 - روایت جابر بن عبداللَّه انصاری
از جابر با یک سند دارقطنی حدیث «نجوم» را نقل کرده که در آن سند حمید بن زید وجود دارد که مجهول است. و در سند دیگرش ابوسفیان و سلام بن سلیم و حارث بن غصین وجود دارد که ضعیف و یا مجهولند.
4 - روایت عبداللَّه بن عباس
در سند این روایت سلیمان بن ابی کریمه و جویبر بن سعید و ضحاک بن مزاحم وجود دارند که همگی از ضعفا به حساب می‌آیند.
5 - روایت ابوهریره
در سند این روایت نیز جعفر بن عبدالواحد قاضی هاشمی وجود دارد که متّهم به جعل حدیث و کذب است.
6 - روایت انس بن مالک
در سند این روایت بشر بن حسین وجود دارد که ابوحاتم او را دروغگو می‌داند. و نیز ابن حجر کلماتی را از علما در مذمّت او در «لسان المیزان» آورده است.(2027)

البانی و تضعیف سندهای حدیث‌

ناصرالدین البانی در کتاب «سلسلة الأحادیث الضعیفة» حدیث را با تعبیرات گوناگون آورده و همه را تضعیف کرده است. اینک به طور خلاصه به آن اشاره می‌شود:
1 - ابن عبد البرّ(2028) و ابن حزم(2029) از طریق سلام بن سلیم و او از حارث بن غصین، از اعمش از ابی سفیان، از جابر نقل کرده که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «اصحابی کالنجوم، بایّهم اقتدیتم اهتدیتم».
ابن عبد البر می‌گوید: «این حدیثی است که قابل احتجاج نیست؛ زیرا حارث بن غصین مجهول است».
ابن حزم نیز می‌گوید: «این روایت ساقط است؛ زیرا ابوسفیان ضعیف است. و سلام بن سلیمان از کسانی است که احادیث ضعیف‌السند را روایت می‌کند، و این حدیث بدون شک از جمله آن‌ها است». آن‌گاه البانی می‌گوید: «بار این حدیث بر دوش سلام بن سلیم است و علما اجماع بر ضعف او دارند. ابن خراش می‌گوید: «او کذّاب است». و ابن حبّان گفته: او احادیث جعلی روایت می‌کند... و به همین جهت است که احمد گفته «این حدیث صحیح نیست» همان‌گونه که ابن قدامه در کتاب «المنتخب» به آن اشاره کرده است.(2030)
آن‌گاه می‌گوید: «گفتار شعرانی(2031) که این حدیث را نزد اهل کشف صحیح دانسته، باطل است؛ زیرا تصحیح احادیث از طریق کشف بدعت صوفی است و اعتماد بر این طریق منجرّ به تصحیح احادیث باطلی می‌شود که هیچ اصل و اساسی ندارد همانند این حدیث به جهت آن‌که کشف بهترین حالاتش بر فرض صحت همانند رأی است که گاهی به خطا و گاهی به صواب می‌رود. و این در صورتی است که هوا و هوس در آن راه پیدا نکرده باشد.(2032)
2 - خطیب(2033) و قبل از او ابوالعباس اصمّ، و او از بیهقی(2034) و دیلمی و ابن عساکر از طریق سلیمان بن ابی کریمه از جویبر از ضحاک از ابن عباس نقل کرده که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «مهما اوتیتم من کتاب اللَّه فالعمل به لا عذر لأحدکم فی ترکه، فإن لم یکن فی کتاب اللَّه، فسنة ماضیة، فان لم یکن سنّة منّی ماضیة فما قال اصحابی، انّ اصحابی بمنزلة النجوم فی السماء، فأیّها اخذتم به اهتدیتم، و اختلاف اصحابی لکم رحمة»؛ «هرچه که از کتاب خدا به شما رسیده باید به آن عمل کنید و برای هیچ کس عذری در ترک آن نیست اگر در کتاب خدا نبود پس به سنت حتمی عمل کنید، و اگر سنّتی از من یافت نشد به آنچه اصحابم می‌گویند عمل نمایید؛ زیرا اصحابم به منزله ستارگان در آسمانند، به هر کدام تمسک کنید هدایت یافته‌اید. و اختلاف اصحابم برای شما رحمت است.»
آن‌گاه می‌گوید: «این سند جدّاً ضعیف است. ابن ابی حاتم سلیمان بن کریمه را ضعیف الحدیث معرفی کرده است. و جویبر پسر سعید ازدی مطابق رأی دارقطنی و نسائی و دیگران متروک است. و ابن مدینی نیز او را تضعیف نموده است.
بیهقی بعد از نقل این حدیث گفته: این حدیث متنش مشهور است ولی سندهای آن همگی ضعیف بوده و هیچ سندی برای آن به اثبات نرسیده است.
آن‌گاه می‌گوید: تحقیق در مطلب آن است که این حدیث جداً ضعیف است به جهت آنچه درباره جویبر گفته شد...».(2035)
3 - ابن بطّه(2036) و خطیب و دیلمی(2037) و ابن عساکر(2038) از طریق نعیم بن حماد از عبدالرحیم بن زید عمِّی از پدرش از سعید بن مسیب از عمر بن خطاب نقل کرده که پیامبر فرمود: «سألت ربّی فیما اختلف فیه اصحابی من بعدی، فاوحی اللَّه الیّ: یا محمّد! انّ اصحابک عندی بمنزلة النجوم فی السماء، بعضها أضوأ من بعض، فمن أخذ بشی‌ء ممّا علیه من اختلافهم فهو عندی علی هدی»، «از پروردگار خود در مورد آنچه اصحابم بعد از من در آن اختلاف می‌کنند سؤال نمودم. خداوند به من وحی فرستاد که ای محمّد! همانا اصحاب تو نزد من به منزله ستارگان در آسمانند، برخی روشن‌تر از برخی دیگر، پس هر کس چیزی از آنچه ایشان - با اختلافی که دارند - برآنند را اخذ کند، او نزد من بر هدایت است».
البانی بعد از نقل این حدیث می‌گوید: «این سندی است موضوع. نعیم بن حمّاد ضعیف است. و عبدالرحیم بن زید عمِّی کذّاب است، و آفت در این حدیث اوست. و ابن معین او را کذّاب معرفی کرده است. و ذهبی بعد از نقل این حدیث در «میزان الاعتدال» آن را باطل معرّفی کرده است.
4 - ابن عبدالبر و ابن حزم از طریق ابی شهاب حناط از حمزه جزری از نافع از ابن عمر نقل کرده که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «انّما مثل اصحابی مثل النجوم، فأیّهم أخذتم بقوله اهتدیتم»، همانا اصحابم به مانند ستارگانند، به گفتار هر کدام اخذ کنید هدایت یافته‌اید.
ابن عبدالبر بعد از نقل این حدیث می‌گوید: «این سندی است غیر صحیح» آن‌گاه البانی می‌گوید: «حمزه همان ابن ابی حمزه است که دارقطنی او را متروک معرّفی کرده و ابن عدی گفته: عموم مرویات او جعلی است. و ابن حبان درباره او گفته: او از افراد ثقه حدیث جعلی نقل کرده است و لذا روایت از او جایز نیست. ذهبی در «میزان الاعتدال» از او احادیث جعلی آورده و این حدیث را از جمله آن‌ها به شمار آورده است.
ابن حزم می‌گوید: «روشن شد که این روایت اصلاً ثابت نیست بلکه شکی در کذب آن نیست... چگونه صحیح است تقلید از قومی که گاهی خطا کرده و گاهی به صواب می‌روند.
او نیز می‌گوید: وظیفه ما متابعت از آن چیزی است که در قرآن آمده و از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم به سند صحیح رسیده است.
و در آخر می‌گوید: این حدیث باطل و دروغ بوده و از تولیدات اهل فسق به حساب می‌آید به جهاتی:
1 - این حدیث از طریق نقل ثابت نشده است.
2 - صحیح نیست که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم امر کند به چیزی که از آن نهی کرده است. می‌دانیم که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم خبر داده که ابوبکر در فلان تفسیری که داشته به خطا رفته است. و نیز عمر در فلان تأویل دروغ گفته است... و محال است که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم امر کند مردم را به متابعت هر کدام از اصحاب که قطعاً خطاکار نیز بوده‌اند. و این لازم می‌آید که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم امر به متابعت از خطا کرده باشد، و حضرت از این امر مبرّا است.
3 - در این حدیث گفتاری است باطل و هرگز نمی‌توان آن را به پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نسبت داد؛ زیرا کسی که اراده کرده جهت مَطلع جُدَی را ولی به دنبال مَطلع سرطان برود قطعاً هدایت نخواهد شد، بلکه به گمراهی خواهد افتاد، به جهت این‌که هر ستاره‌ای قابل هدایت در هر راهی نیست پس این تشبیه درست نیست. و واضح شد که دروغ است و سقوط آن از اعتبار به طور ضروری واضح است.
و نیز از ابن حزم نقل کرده که او درباره این حدیث می‌گوید: «خبری است دروغ، جعلی، باطل و غیر صحیح».(2039)

بررسی دلالت حدیث‌

حدیث «نجوم» از حیث متن - بر فرض صحت سند -، نیز قابل مناقشه است؛ زیرا آیا کسی می‌تواند باور کند که جمیع صحابه بعد از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم بر طریق مستقیم بوده‌اند؟ آیه همه آن‌ها اهلیّت برای اقتدا داشته‌اند؟ آیا همه آن‌ها به هدایت رسیده‌اند تا بتوانند دیگران را نیز به هدایت رهنمون کنند؟ اگر چنین است پس چرا این همه آیات در قرآن کریم در مذمّت طایفه‌ای از صحابه وارد شده است؟ و نیز این همه روایات در مذمّت جماعتی از آن‌ها از شخص پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم رسیده است؟(2040) پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم می‌دانست که بعد از او چه اتفاقی خواهد افتاد و امت او به 73 فرقه متفرق خواهند شد. مگر نه این است که در احادیث «حوض» پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم خبر از بدعت‌گذاری جماعتی از صحابه داده و نیز آنان را اهل جهنم دانسته است؟(2041) آیا جماعتی از صحابه اهل فسق و فجور نبوده‌اند؛ از قبیل:
1 - جماعتی از مشاهیر صحابه در قضیه جمل در موضوع «حوأب» دروغ گفته و مردم را نیز تحریض بر گواهی به دروغ کردند. این موضوع از قضایای مشهور در کتب تاریخ اهل سنت از قبیل تاریخ طبری، ابن اثیر، ابن خلدون، ابی الفداء و مسعودی و دیگران است.
2 - مگر نبود که خالد بن ولید مالک بن نویره را کشت و با زن او بدون عده گرفتن زنا کرد؟
3 - مگر مغیرة بن شعبه با ام جمیل زنا نکرد.(2042)
4 - مگر سمرة بن جندب در عصر عمر بن خطاب شراب فروش نبود؟(2043)
5 - مگر عبدالرحمن بن عمر بن خطاب شراب‌خور در عصر خلافت پدرش در مصر نبود؟(2044)
6 - مگر برخی از بزرگان صحابه به احکام شرعی جاهل نبودند؟
7 - مگر معاویه کسی نبود که ربا می‌گرفت و هنگامی که ابوالدرداء به او اعتراض کرد که پیامبر ربای معاوضی را جایز نمی‌داند در جواب گفت: من اشکالی در آن نمی‌بینم.(2045)
و... .

فهرست منابع

قسمت اول

ائمة الهدی
ابوالشهداء
ابوهریره، ابوریه
اتحاف الجماعة، تویجری
اتحاف الخیرة المهرة
اتحاف السادة المتّقین
اثبات الوصیة، مسعودی
التنبیه و الاشراف، مسعودی
مروج الذهب، مسعودی
اثر الامامة فی الفقه الجعفری و اصوله، دکتر سالوس
احداث التاریخ الاسلامی
احسن القصص
احکام القرآن، جصّاص
احیاء المیّت در حاشیه الإتحاف، سیوطی
اخبار الدول، قرمانی
اربعین فخر رازی
ارشاد الفحول، شوکانی
ارشاد مفید
اسباب النزول، واحدی
اسد الغابه، ابن اثیر
اسعاف الراغبین، ابن صبان
اسلامنا، رافعی
اسنی المطالب، جزری شافعی
اسنی المطالب
اشعة اللمعات، جامی
اصل الشیعة و اصولها، کاشف الغطاء
اصول کافی، کلینی
اصول مذهب الشیعه، قفاری
إعلام الموقّعین، ابن قیم
اعلام النساء، رضا کحاله
الأئمة الاثنا عشر، ابن صلولون
الإبانة
الاتحاف بحبّ الأشراف
الاتقان فی علوم القرآن سیوطی
الاحتجاج، طبرسی
الاحکام، آمدی
الاختصاص، مفید
الاختلاف فی اللفظ، ابن قتیبه
الآداب السلطانیة
الاربعین المنتقی
الارشاد، مفید
الاستیعاب، ابن عبداللَّه
الإشاعة لأشراط الساعة، برزنجی
الإصابه، ابن حجر
الاصول العامة للفقه المقارن، محمّد تقی حکیم
الأعلام، زرکلی
الأغانی، ابوالفرج اصفهانی
الالماع فی ضبط الروایة و تقیید السماع
الامام الصادق‌علیه السلام، ابوزهره
الامام الصادق‌علیه السلام علم و عقیدة
الامام جعفرالصادق‌علیه السلام، مستشار عبدالحلیم جندی
الامام زید، محمدابوزهره
الامامة فی الاسلام
الامامة و السیاسة، ابن قتیبه
الأمّ، شافعی
الانساب، سمعانی
الباعث الحثیث
البحر المحیط، ابن حیان
البدایة و النهایة، ابن کثیر
البرهان، زرکشی
البنایة فی شرح الهدایة، قاضی عینی
البیان فی اخبار صاحب‌الزمان، خطیب
التاج الجامع للاصول، منصور علی ناصف
التاریخ الاسلامی و الحضارة الاسلامیة
التاریخ الصغیر، بخاری
التاریخ الکبیر، بخاری
التبصرة
التحریر
التفسیر الکبیر، فخر رازی
التقیید و الایضاح
التمهید، ابن عبدالبر.
التمهید، باقلانی.
التهذیب، طوسی
التیسیر فی شرح التحریر
الثقات، ابن حبّان
الجامع الصحیح، بخاری
الجامع الصحیح، ترمذی
الجامع الصغیر، سیوطی
الجامع لأحکام القرآن، قرطبی
الجرح و التعدیل، رازی
الجمع بین الصحاح الستة
الجمع بین الصحیحین
الجوهر الشفاف فی انساب السادة الأشراف
الحسین‌علیه السلام
الحق المبین فی فضائل اهل بیت سید المرسلین.
الخصائص الکبری
الدر المنثور، سیوطی
الدرایة، شهید ثانی
الذریعة، سیّد مرتضی
الریاض النضرة
السراج الوهاج فی شرح صحیح مسلم الحجاج
السنن الکبری، بیهقی
السنة
السنة قبل التدوین
السیرة الحلبیّة، حلبی
السیرة النبویة، ابن هشام
السیرة النبویة، ابن کثیر
الشجرة المبارکة فی أنساب الطالبیه، فخر رازی
الشذرات الذهبیه
الصافی، فیض کاشانی
الصراط السویّ
الصلة بین التصوف و التشیع
الصواعق المحرقه، ابن حجر هیتمی
الضعفاء الکبیر، عقیلی
الضعفاء و المتروکین
الطبقات الکبری، شعرانی
الطرق الحکمیة، ابن قیم
العبر فی خبر من غبر، ذهبی
العتب الجمیل، محمّد بن عقیل
العدة فی اصول الفقه، شیخ طوسی
العقد الفرید، ابن عبد ربّه
العلل المتناهیة فی الاحادیث الواهیة.
العلل و معرفة الرجال
کنز العمال، متقی هندی
الغدیر، علامه امینی‌رحمه الله
الغیبة، طوسی
الفائق فی غریب الحدیث
الفتاوی الحدیثیة، ابن حجر
الفتح الربانی بترتیب مسند أحمد بن حنبل الشیبانی
الفتح الکبیر
الفتوحات الاسلامیة، شکیب ارسلان
الفردوس بمأثور الخطاب، ابوشجاع شیرویه
الفصول المهمة، ابن صباغ مالکی
الفقه الاسلامی
الفوائد المجموعة، شوکانی
الفهرست، ابن ندیم
الکاشف، ذهبی
الکامل
الکامل فی التاریخ، ابن اثیر
الکامل فی ضعفاء الرجال، عبداللَّه جرجانی
الکشف و البیان
الکفایة فی علم الدرایة، خطیب بغدادی.
الکنی و الاسماء
الکواکب الدریّة
اللآلی المصنوعة، سیوطی
اللباب فی تهذیب الأنساب، سیوطی
المتحولون، هاشم آل لقیط
المجتنی، ابن درید
المجروحین
المجموع، نووی
المحاکمة فی تاریخ آل محمّد
المحلی ابن حزم
المختصر فی اخبار البشر، ابوالفداء
المراجعات، شرف الدین
المرقاة فی شرح المشکاة
المستدرک علی‌الصحیحین، حاکم نیشابوری
المستصفی، غزالی
المستطرف، ابشبهی
المصنّف، ابن ابی شیبه
المطالب العالیه، ابن حجر عسقلانی
المعارف، ابن قتیبه
المعجم الأوسط، طبرانی
المعجم الصغیر، طبرانی
المعجم الکبیر، طبرانی
المعرفة و التاریخ
المعیار و الموازنة

قسمت دوم

المغنی فی الکلام، قاضی عبدالجبار
الملل و النحل، شهرستانی
المناقب، خوارزمی
المنتخب، طریحی
المنتظم، ابن جوزی
المنمّق
المنهاج فی شرح صحیح مسلم، نووی
المواقف، قاضی ایجی
المواهب اللدنیّه، قسطلانی
المودة القربی
الموضوعات، ابن جوزی
الموطأ با تنویر الحوالک، مالک بن انس
المهدی المنتظر فی ضوء الاحادیث الصحیحة، بستوی
المیزان، علامه طباطبایی
المؤتلف و المختلف
النجوم الزاهرة، صابری
النصائح الکافئة، محمّد بن عقیل
النواة فی حقل الحیاة
النور الجلی
النهایة، ابن اثیر
الوافی بالوفیات
الوحدة الاسلامیة، محمّد سعید آل ثابت
الهدایة فی شرح بدایة المبتدی، مرغینانی
الیواقیت و الجواهر، شعرانی
امالی صدوق
امالی طوسی
االانساب، سمعانی
اهل‌البیت - فاطمة الزهراء
أثر الإمامة فی الفقه الجعفری و أصوله، دکتر سالوس
أحکام القرآن، جصاص
أخبار الدول و آثار الأول، دمشقی قرمانی
أسباب النزول، واحدی
أضواء علی السنّة المحمّدیة، محمود ابوریه
أنساب الأشراف، بلاذری
أهل‌البیت‌علیهم السلام
بحارالانوار، مجلسی
بحث الامام جعفرالصادق‌علیه السلام، سهیل زکّار
بصائر الدرجات، صفار
تاج العروس، زبیدی
تاریخ ابن النجار
تاریخ ابن خلدون
تاریخ ابن عساکر
تاریخ ابن کثیر
تاریخ اسماء الثقات
تاریخ الأدب العربی
تاریخ الاسلام
تاریخ الامام علی‌علیه السلام
تاریخ الامم و الملوک، طبری
تاریخ التمدن الاسلامی
تاریخ الثقات
تاریخ الخلفاء، سیوطی
تاریخ المذاهب الاسلامیه، ابوزهره
تاریخ الموصل
تاریخ بغداد، خطیب بغدادی
تاریخ طبری
تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر
تاریخ نیشابور، عبدالغافر فارسی
تاریخ یعقوبی
تأسیس الشیعة لعلوم الاسلام، صدر
تتمة المختصر فی اخبار البشر، عماد الدین اسماعیل
تحف العقول، ابن شعبه
تحفه اثنا عشریه، دهلوی
تحفة الطالب بمعروفة من ینتسب الی عبداللَّه و ابی طالب
تدریب الراوی
تدوین السنة الشریعة
تذکرة الحافظ، ذهبی
تذکرة الخواص، سبط بن جوزی
تذکرة الموضوعات
ترتیب کتاب العین، خلیل بن احمد
تعجیل المنفعة، ابن حجر عسقلانی
تفریح الاحباب فی مناقب آل و الاصحاب
تفسیر القرآن الکریم، ابن کثیر
تفسیر الکبیر، فخر رازی
تفسیر بحرالمحیط، ابن حیان
تفسیر برهان، سیّد هاشم بحرانی
تفسیر عیاشی
تفسیر فتح البیان
تفسیر قمی
تفسیر کشاف، زمخشری
تفسیر لباب التأویل
تفسیر نیشابوری
تقریب التهذیب، ابن حجر عسقلانی
تقریظ الغدیر
تلبیس ابلیس، ابن جوزی
تلخیص المستدرک، ذهبی
تمهید التاریخ الفلسفة الاسلامیة
تنزیه الانبیاء، سیّد مرتضی
تنقیح المقال، مامقانی
تهذیب الآثار، ابن حجر.
تهذیب الآثار، مخطوط
تهذیب الاسماء و اللغات
تهذیب التهذیب، ابن حجر
تهذیب الکمال، مزّی
تهذیب اللغه
تیسیر التحریر
جامع الأحادیث، بروجردی
جامع الاصول، سیوطی
جامع بیان العلم، خطیب
جامع الصغیر، سیوطی
جامع ترمذی
جامع کرامات الاولیاء
جامع مسانید ابی حنیفه
جمع الجوامع، سیوطی
جواهر البحار
جواهر العقدین، سمهودی
جوهرة الکلام
حاشیه شفا
حلیة الاولیاء، ابو نعیم اصفهانی
حیاة الامام زین العابدین‌علیه السلام
حیاة الحیوان، دمیری
خصائص امیرالمؤمنین‌علیه السلام، نسایی
خلاصه تهذیب الکمال
خلاصة الکمال
دائرة المعارف، بستانی
دراسات اللبیب فی الاسوة الحسنة بالحبیب
درّ المنثور، سیوطی
دلائل الصدق، مظفّر
تاریخ الخمیس، دیار بکری
مسند الفردوس، دیلمی
ذخائر العقبی، احمد بن عبداللَّه طبری
ذکری الشیعة، شهید ثانی
ذیل اللآلی المصنوعة، سیوطی
ربیع الابرار، زمخشری
رجال شیخ، طوسی
رجال کشی
رجال نجاشی
رسائل جاحظ
رسائل خوارزمی
رشفة الصادی
روح المعانی، آلوسی
روضات الجنات، خونساری
روضة الصفا، اخوان الصفا
روضة المناظر
ریاض النضرة
زاد المعاد، ابن قیّم
زین الفتی عاصی
سبائک الذهب، حسین بجستانی
سعادة الکونین فی بیان فضائل الحسنین‌علیهما السلام.
سلسلة الاحادیث الصحیحة، البانی
سلسلة الاحادیث الضعیفة، البانی
سلم الوصول
سنن ابن ماجه
سنن ابوداوود.
سنن الدارمی
سنن الکبری، بیهقی
سنن ترمذی
سنن دارمی
سنن نسائی
سیر اعلام النبلاء، ذهبی
سیر حدیث در اسلام، سیّد احمد میرخانی
شذرات الذهب فی أخبار من ذهب
شرح المقاصد، تفتازانی
شرح المواهب اللدنیة

قسمت سوم

شرح زرقانی بر موطأ مالک
شرح زهر الآداب
شرح شفا
شرح فتح القدیر
شرح میمیه ابوفراس
شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید
شواهد التنزیل، حسکانی
شواهد النبوّه، بیهقی
شیعه‌شناسی و پاسخ به شبهات، علی اصغر رضوانی
صحاح اللغة، جوهری
صحیح ابن خزیمه
صحیح الترمذی
صحیح الجامع الصغیر
صحیح بخاری
صحیح سنن الترمذی
صحیح شرح العقیدة الطحاویة
صحیح صفة صلاة النبی‌صلی الله علیه وآله، سقّاف
صحیح مسلم
صحیفه سجادیه، امام زین العابدین‌علیه السلام
صفة الصفوة، ابن جوزی
صواعق المحرقة، ابن حجر هیتمی
ضحی الاسلام، احمد امین
ضوء الشمس
طبقات ابن سعد
طبقات الحفّاظ، ذهبی
طبقات الحنابله، ابویعلی
طبقات الشافعیّة
طبقات الفقهاء
طبقات الکبری، شعرانی
طبقات سبکی
ظهر الاسلام ، احمد امین
عبقریّة الامام علی‌علیه السلام، عباس محمود عقاد
عدّة الاصول ، شیخ طوسی
عرائس المجالس
عقد الدرر، یوسف المقدسی
عقد الفرید، ابن عبد ربّه
علل الشرایع، شیخ صدوق
علّموا اولادکم محبّة آل بیت النبی‌صلی الله علیه وآله، محمّد عبده
علوم الحدیث، ابن‌الصلاح
علیّ امام الأئمة
عمدة الطالب فی أنساب آل أبی طالب، ابن عنبه
عمدة القاری فی شرح صحیح البخاری، قاضی عینی
عوارف المعارف، سهروردی
عیون اخبار الرضاعلیه السلام، شیخ صدوق
غالیة الواعظ
غرائب القرآن، نیشابوری
غریب الحدیث، ابن قتیبه
غیبت نعمانی
فتح الباری، ابن حجر عسقلانی
فتح القدیر، شوکانی
فتح الملک العلی
فتوحات مکیه، ابن عربی
فرائد المسطین، حموی
فصول المهمة، ابن صباغ
فضائل علی‌علیه السلام
فلاحل السائل، بهایی
فهرست طوسی
فی رحاب علی‌علیه السلام
فی سبیل الوحدة الاسلامیه، سیّد مرتضی رضوی
فیض القدیر، مناوی
فی طریقی الی التشیع، احمد امین انطاکی
قاموس الرجال، تستری
قاموس المحیط، فیروز آبادی
قصص الانبیاء قطب الدین راوندی
کافی، کلینی
کامل ابن اثیر
کامل ابن عدی
کتاب الثقات
کتاب السنه
کتاب الفتن
کتاب المجروحین
کتاب سلیم بن قیس
تفسیر کشاف، زمخشری
کشف الخفاء
کفایة الطالب، گنجی شافعی
کمال الدین، صدوق
کنز العمال ، متقی هندی
کنوز الحقائق
لسان المیزان
مآثر الانافة فی معالم الخلافة
مجله رسالة الاسلام
مجمع البیان، طبرسی
مجمع الزوائد، طبرسی
محاسن التأویل، هیثمی
محاضرات عقائدیة
مختصر التحفة الاثنی عشریة
مختصر تاریخ دمشق، ابن منظور
مرآة الجنان و عبرة الیقظان
مرآة الزمان
مراصد الاطلاع
مروج الذهب، مسعودی
مسند ابوعوانه
مسند ابویعلی
مسند ابی یعلی
مسند البزّار
مسند أبویعلی
مسند أحمد
مسند شمس الاخبار
مسند علی‌علیه السلام
مشارق الأنوار، حافظ برسی
مشاهیر علماء الأمصار
مشکل الآثار
مشهد الامام علی‌علیه السلام فی النجف
مصابیح السنّه
مصباح المنیر، فیومی
مصباح الهدایة، بهبهانی
مصنّف ابن ابی شیبه
مطالب السؤول، کمال الدین قرشی شافعی
معالم التنزیل
معالم العلماء، شیخ حرّ عاملی
معجم البلدان، یاقوت حموی
معجم الرجال الحدیث، خویی
معجم المفهرس لالفاظ احادیث بحارالانوار
معجم مقاییس اللغه
معراج الوصول الی معرفة فضل آل الرسول.
مع رجال الفکر فی القاهرة، رضوی
معرفه الصحابة، حاکم نیشابوری
معرفة علوم الحدیث، حاکم نیشابوری
مفاتیح الغیب، فخر رازی
مفتاح النجا، بدخشی
مفردات راغب
مقاتل الطالبیین ابوالفرج اصفهانی
مقتل خوارزمی
مقدمه صحیح ترمذی، احمد شاکر
فتح الباری، ابن حجر عسقلانی
ملل و نحل، شهرستانی
مناقب، ابن مردویه
مناقب الامام امیرالمؤمنین‌علیه السلام، ابن مغازلی
مناقب المرتضی
مناقب خوارزمی
مناقب علی بن ابی طالب‌علیه السلام
مناقب کوفی
مناهج التوسل
منتخب کنز العمال
من لا یحضره الفقیه، صدوق
منهاج السنة النبویة، ابن تیمیه
میزان الاعتدال، ذهبی
نزل الابرار
نزهة الجلیس
نزهة المجالس
نظرات فی الکتب الخالدة، حنفی داوود
نظم درر المسطین، زرندی
نوادر الأصول
نور الابصار، شبلنجی
نور الثقلین، العروسی
نهایه ابن اثیر
نهایة الارب
نهایة الاقدام
نهج البلاغه، صبحی صالح
وسیلة المآل، حضرمی
وسیلة النجاة فی مناقب السادات
وفیات الاعیان، ابن خلکان
ینابیع المودة، قندوزی حنفی‌

فهرست منشورات مسجد مقدّس جمکران‌

1 - قرآن کریم (وزیری، کیفی، جیبی)
2 - کلیات مفاتیح الجنان(وزیری، جیبی)
3 - منتخب مفاتیح الجنان (جیبی)
4 - نهج البلاغه /(وزیری، جیبی)
5 - صحیفه سجادیه
6 - ادعیه و زیارات امام زمان‌علیه السلام
7 - آئینه اسرار
8 - آثار گناه در زندگی و راه جبران
9 - آخرین پناه
10 - آخرین خورشید پیدا
11 - آشنایی با چهارده معصوم (1و2)
12 - آقا شیخ مرتضی زاهد
13 - آیین انتظار (مختصر مکیال المکارم)
14 - ارتباط با خدا
15 - از زلال ولایت
16 - اسلام‌شناسی و پاسخ به شبهات
17 - امامت، غیبت، ظهور
18 - امامت و غیبت از دیدگاه علم کلام
19 - امامت و ولایت در امالی شیخ صدوق
20 - امام‌رضا، امام‌مهدی و حضرت معصومه‌علیهم السلام(روسی)
21 - امام رضاعلیه السلام در رزمگاه ادیان
22 - امام‌شناسی و پاسخ به شبهات
23 - انتظار بهار و باران
24 - انتظار و انسان معاصر
25 - اهّمیت اذان و اقامه
26 - با اولین امام در آخرین پیام
27 - بامداد بشریت
28 - بهتر از بهار/کودک
29 - پرچمدار نینوا
30 - پرچم هدایت
31 - پیامبر اعظم‌صلی الله علیه وآله و تروریسیم و خشنونت‌طلبی
32 - پیامبر اعظم‌صلی الله علیه وآله و جهاد و برده‌داری
33 - پیامبر اعظم‌صلی الله علیه وآله و حقوق اقلیت‌ها و ارتداد
34 - پیامبر اعظم‌صلی الله علیه وآله و حقوق زن
35 - پیامبر اعظم‌صلی الله علیه وآله و صلح‌طلبی
36 - تاریخ امیر المؤمنین‌علیه السلام / دو جلد
37 - تاریخ پیامبر اسلام‌صلی الله علیه وآله/دو جلد
38 - تاریخچه مسجدمقدس جمکران/(فارسی،عربی،اردو،انگلیسی)
39 - تاریخ سید الشهداءعلیه السلام
40 - تجلیگاه صاحب الزمان‌علیه السلام
41 - تشرف‌یافتگان (چهار دفتر)
42 - جلوه‌های پنهانی امام عصرعلیه السلام
43 - چهارده گفتار /ارتباط معنوی با حضرت مهدی‌علیه السلام
44 - چهل حدیث /امام مهدی‌علیه السلام در کلام امام علی‌علیه السلام
45 - چهل حدیث برگزیده از پیامبر اعظم‌صلی الله علیه وآله
46 - حضرت مهدی‌علیه السلام فروغ تابان ولایت
47 - حکمت‌های جاوید
48 - ختم سوره‌های یس و واقعه
49 - خزائن الاشعار (مجموعه اشعار)
50 - خورشید غایب (مختصر نجم الثاقب)
51 - خوشه‌های طلایی (مجموعه اشعار)
52 - دار السلام
53 - داستان‌هایی از امام زمان‌علیه السلام
54 - داغ شقایق (مجموعه اشعار)
55 - در انتظار منجی (روسی)
56 - در جستجوی نور
57 - در کربلا چه گذشت؟ (ترجمه نفس المهموم)
58 - دفاع از حریم امامت و ولایت(مختصر شب‌های‌پیشاور)
59 - دلشده در حسرت دیدار دوست
60 - دین و آزادی
61 - رجعت یا حیات دوباره
62 - رسول ترک
63 - روزنه‌هایی از عالم غیب
64 - زیارت ناحیه مقدّسه
65 - سحاب رحمت
66 - سخنرانی مراجع در مسجد جمکران
67 - سرود سرخ انار
68 - سقّا خود تشنه دیدار
69 - سلفی‌گری (وهابیت) و پاسخ به شبهات
70 - سیاحت غرب
71 - سیمای امام مهدی‌علیه السلام در شعر عربی
72 - سیمای جهان در عصر امام زمان‌علیه السلام(دوجلدی)
73 - سیمای مهدی موعودعلیه السلام در آئینه شعر فارسی
74 - شرح زیارت جامعه کبیره (ترجمه الشموس الطالعه)
75 - شمس وراء السحاب/ عربی
76 - صبح فرا می‌رسد
77 - ظهور حضرت مهدی‌علیه السلام
78 - عاشورا تجلّی دوستی و دشمنی
79 - عریضه‌نویسی
80 - عطر سیب
81 - عقد الدرر فی أخبار المنتظرعلیه السلام/عربی
82 - علی‌علیه السلام مروارید ولایت
83 - علی‌علیه السلام و پایان تاریخ
84 - غدیرخم (روسی، آذری لاتین)
85 - غدیرشناسی و پاسخ به شبهات
86 - فتنه وهابیت
87 - فدک ذوالفقار فاطمه‌علیها السلام
88 - فریادرس
89 - فرهنگ اخلاق
90 - فرهنگ تربیت
91 - فرهنگ درمان طبیعی بیماری‌ها(پخش)
92 - فوز اکبر
93 - فریادرس
94 - قصه‌های تربیتی
95 - کرامات المهدی‌علیه السلام
96 - کرامت‌های حضرت مهدی‌علیه السلام
97 - کمال الدین وتمام النعمة (دو جلد)
98 - کهکشان راه نیلی (مجموعه اشعار)
99 - گردی از رهگذر دوست (مجموعه اشعار)
100 - گفتمان مهدویت
101 - گنجینه نور و برکت، ختم صلوات
102 - مام فضیلت‌ها
103 - مشکاة الانوار
104 - مفرد مذکر غائب
105 - مکیال المکارم (دو جلد)
106 - منازل الآخرة، زندگی پس از مرگ
107 - منجی موعود از منظر نهج البلاغه
108 - منشور نینوا
109 - موعودشناسی و پاسخ به شبهات
110 - مهدی‌علیه السلام تجسّم امید و نجات
111 - مهدی منتظرعلیه السلام در اندیشه اسلامی
112 - مهدی موعودعلیه السلام، ترجمه جلد 13 بحار - دو جلد
113 - مهربان‌تر از مادر / نوجوان
114 - مهر بیکران
115 - میثاق منتظران (شرح زیارت آل یس)
116 - ناپیدا ولی با ما/(فارسی ،ترکی استانبولی، انگلیسی، بنگالا)
117 - نجم الثاقب
118 - نجم الثاقب (دوجلدی)
119 - ندای ولایت
120 - نشانه‌های ظهور او
121 - نشانه‌های یار و چکامه انتظار
122 - نگاهی به مسیحیت و پاسخ به شبهات
123 - نماز شب
124 - نهج الکرامه گفته‌ها و نوشته‌های امام حسین‌علیه السلام
125 - و آن که دیرتر آمد
126 - واقعه عاشورا و پاسخ به شبهات
127 - وظایف منتظران
128 - ویژگی‌های حضرت زینب‌علیها السلام
129 - هدیه احمدیه/(جیبی، نیم‌جیبی)
130 - همراه با مهدی منتظر
131 - یاد مهدی‌علیه السلام
132 - یار غائب از نظر(مجموعه اشعار)
133 - ینابیع الحکمة/عربی - پنج جلد
جهت تهیه و خرید کتاب‌های فوق، می‌توانید با نشانی:
قم - صندوق پستی 617 ، انتشارات مسجد مقدّس جمکران مکاتبه و یا با شماره تلفن های 7253700 ، 7253340 - 0251 تماس حاصل نمایید.
کتاب‌های درخواستی بدون هزینه پستی برای شما ارسال می‌گردد.
سایر نمایندگی‌های فروش:
تهران: 66939083 ، 66928687 - 021
یزد: 6246489، 2-6280671 - 0351
فریدونکار: 14 - 5664212 - 0122

پی نوشتها

1 تا 150

1) رافعی، اسلامنا، ص 59؛ مجله رسالة الاسلام، تاریخ 13 ربیع الاول 1378 هجری، قاهره.
2) فی سبیل الوحدة الإسلامیة، ص 64.
3) همان.
4) دفاع عن العقیدة والشریعة، ص 257.
5) فی سبیل الوحدة الاسلامیة، ص 66.
6) تاریخ التشریع الاسلامی.
7) تاریخ المذاهب الاسلامیّة، ص 39.
8) نظرات فی الکتب الخالدة، ص 33.
9) عسکری، عبد اللَّه بن سبأ، ج 1، ص 13.
10) الغدیر، ج 4، ص 4 و 5.
11) سنن دارمی، ج 1، ص 125 ؛ سنن ابوداوود، ج 2، ص 318 ؛ مسند احمد، ج 3، ص 162.
12) الاصول العامة للفقه المقارن، ص 172.
13) سنن دارمی، ج 1، ص 50.
14) صحیح بخاری، کتاب العلم، ح 1.
15) تذکرة الحفّاظ، ج 1، ص 3.
16) همان، ج 1، ص 5.
17) طبقات ابن سعد، ج 5، ص 140 ؛ کنز العمال، ج 1، ص 292.
18) همان، ج‌6،ص‌7؛سنن دارمی،ج‌1،ص‌73،ح‌285 و 286؛ سنن‌ابن‌ماجه، ج‌1،ص‌12؛ مستدرک‌حاکم، ج‌1،ص‌110.
19) البدایه و النهایه، ج 8، ص 106 ؛ تاریخ دمشق، ج 39، ص 108 ؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 149 ؛ مستدرک حاکم، ج 1، ص 110 ؛ کنز العمال، ج 1، ص 239.
20) مسند احمد، ج 1، ص 363؛ طبقات ابن سعد، ج 2، ص 100؛ کامل ابن عدی، ج 3، ص 260؛ صحیح مسلم، ج‌2، ص 718، کتاب الزکاة، باب النهی عن المسألة و... .
21) سوره نحل، آیه 44.
22) اصول کافی، ج 1، ص 441، ح 5.
23) الغیبة، طوسی، ص 159 ؛ بحارالأنوار، ج 25، ص 337، ح 16.
24) سلم الوصول، ص 295 و به همین مضمون در بدایة المجتهد از ابن رشد، مقدمه.
25) سوره مائده، آیه 3.
26) سوره یوسف، آیه 40.
27) سوره مائده، آیه 48.
28) سوره نساء، آیه 176.
29) سوره احزاب، آیه 33.
30) جامع البیان، ج 22، ص 7؛ درّالمنثور، ج 5، ص 198؛ تهذیب تاریخ دمشق، ج 4، ص 206.
31) سنن الکبری، ج 2، ص 150؛ تهذیب تاریخ دمشق، ج 4، ص 208.
32) الصواعق المحرقه، ص 141.
33) تهذیب تاریخ دمشق، ج 4، ص 208؛ صواعق المحرقه، ص 141.
34) الصواعق المحرقه، ص 141؛ مشکل الآثار، ج 1، ص 332؛ تفسیر کشاف، ج 3، ص 538.
35) صحیح مسلم با شرح نووی، ج 15، ص 194، کتاب فضایل الصحابه.
36) صحیح ترمذی، ج 5، ص 30.
37) مسند احمد، ج 1، ص 330.
38) المستدرک علی‌الصحیحین، ج‌3، ص‌133.
39) المعجم الصغیر، ج 1، ص 65.
40) شواهد التنزیل، ج 2، ص 11 - 92.
41) خصائص، ص 4.
42) تاریخ دمشق، ج 1، ص 185.
43) کفایة الطالب، ص 54.
44) أسد الغابة، ج 2، ص 12.
45) ذخائر العقبی، ص 21.
46) أسباب النزول، ص 203.
47) مناقب، ص 23.
48) جامع البیان، ج 22، ص 6.
49) درّ المنثور، ج 5، ص 198.
50) أحکام القرآن، ج 5، ص 230.
51) مناقب، ص 301.
52) کشاف، ج 1، ص 193.
53) تذکرة الخواص، ص 233.
54) الجامع لأحکام القرآن، ج 14، ص 182.
55) تفسیر قرآن عظیم، ج 3، ص 483.
56) فصول المهمة، ص 8.
57) الإصابه، ج 2، ص 502.
58) الصواعق المحرقة، ص 85.
59) فتح القدیر، ج 4، ص 279.
60) الاستیعاب در حاشیه اصابه، ج‌3، ص‌37.
61) ینابیع الموده، ص 107.
62) تفسیر فخر رازی، ج 8، ص 80.
63) منهاج السنه، ج 5، ص 13.
64) صواعق المحرقه، ص 85.
65) صحیح مسلم، ج 7، ص 130.
66) صحیح ترمذی، ج 5، ص 656، کتاب المناقب.
67) صحیح ترمذی، ج 5، ص 327، کتاب تفسیر القرآن.
68) مسند احمد، ج 6، ص 292.
69) سوره آل عمران، آیه 32.
70) مستدرک حاکم، ج 3، ص 172.
71) خصائص نسائی، ص 4.
72) مسند احمد، ج 1، ص 331؛ خصائص نسائی، ص 11؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 119.
73) مسنداحمد، ج 4، ص 107؛ مستدرک حاکم، ج‌2، ص‌416؛ مشکل الآثار، ج‌1، ص‌346؛ جامع البیان، ج‌22، ص‌6.
74) مقتل خوارزمی، ج‌2، ص‌61؛ جامع البیان، ج‌22، ص‌7؛ تفسیر ابن کثیر، ج‌3، ص‌486؛ درّالمنثور، ج‌5، ص‌199.
75) مسند احمد، ج 6، ص 298؛ تفسیر طبری، ج 22، ص 6؛ مشکل الآثار، ج 1، ص 335.
76) سوره یس، آیه 82.
77) سوره ذاریات، آیه 56.
78) المیزان، ج 16، ص 312.
79) سوره انعام، آیه 145.
80)] . سوره توبه، آیه 125.
81) المیزان، ج 16، ص 312.
82) روح المعانی، ج 22، ص 12.
83) سوره توبه، آیات 31و32.
84) ر.ک: مفردات راغب.
85) سوره احزاب، آیه 33.
86) سوره اسراء، آیه 23.
87) سوره یوسف، آیات 28 و ... .
88) تاج العروس، ج 7، ص 217.
89) جامع الصغیر، ج 1، ص 168، ح 2832.
90) صحیح مسلم، ج 4، ص 1873.
91) صحیح‌ترمذی، ج‌5،ص‌351؛ درّالمنثور،ج‌5،ص‌198؛ مستدرک‌حاکم،ج‌2،ص‌416؛ مسنداحمد، ج‌6،ص‌292.
92) سوره نور، آیه 36.
93) درّ المنثور، ج 6، ص 203؛ روح المعانی، ج 18، ص 174.
94) سوره آل عمران، آیه 96.
95) دعای ندبه.
96) درّ المنثور، ج 5، ص 199.
97) صحیح مسلم، ج 7، ص 130.
98) مستدرک حاکم، ج 2، ص 416.
99) جامع البیان، ج 22، ص 8.
100) ر.ک: تهذیب التهذیب، ج 6، ص 187؛ میزان الاعتدال، ج 2، ص 572؛ الجرح و التعدیل، ج 5، ص 254.
101) ر.ک: تهذیب التهذیب، ج 4، ص 296؛ میزان الاعتدال، ج 2، ص 269؛ الضعفاء و المتروکین، ج 2، ص 40.
102) شواهد التنزیل، ج 2، ص 62.
103) مستدرک حاکم، ج 2، ص 416.
104) اسباب النزول، واحدی، ص 203.
105) صواعق المحرقه، ص 143؛ مسند احمد، ج 6، ص 292.
106) سنن بیهقی، ج 5، ص 112، ح 8409.
107) مشکل‌الآثار، ج 1، ص 333.
108) فتح القدیر، ج 4، ص 279.
109) درّ المنثور، ج 5، ص 198؛ تفسیر ابن‌کثیر، ج 3، ص 415.
110) ر.ک: طبقات ابن سعد، ج 5، ص 287؛ تهذیب الکمال، ج 20، ص 264؛ سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 9؛ تهذیب التهذیب، ج 7، ص 263.
111) سیر اعلام النبلاء، ج 7، ص 201.
112) شرح ابن ابی‌الحدید، ج 4، ص 102.
113) شرح ابن ابی‌الحدید، ج 4، ص 63.
114) اسباب النزول، ص 239.
115) تقریب التهذیب، ج 1، ص 469.
116) تهذیب التهذیب، ج 6، ص 120.
117) تهذیب التهذیب، ج 3، ص 143.
118) تحفة الأخیار بترتیب شرح مشکل الآثار، ج 8، ص 470 - 476.
119) معتصر المختصر، ج 2، ص 266 - 267.
120) صحیح شرح العقیدة الطحاویة ص 655.
121) رشفة الصادی ص 13 - 14، باب اول.
122) ارشاد الفحول، ص 83.
123) جواهر العقدین ص 204، باب اوّل.
124) الأربعین فی مناقب امّهات المؤمنین، ص 106.
125) اهل‌بیت، ص 35.
126) سوره قدر، آیه 1.
127) سوره اسراء، آیه 106.
128) مختصر تحفه اثنا عشریه، ص 152.
129) سوره یوسف، آیه 24.
130) ر.ک: شیعه‌شناسی و پاسخ به شبهات از مؤلف.
131) منهاج السنه، ج 3، ص 4.
132) مسند احمد، ج 6، ص 292.
133) سوره مائده، آیه 6.
134) سوره انفال، آیه 11.
135) سوره مائده، آیه 6.
136) سوره انفال، آیه 11.
137) سوره نساء، آیه 27.
138) منهاج السنة، ج 4، ص 20.
139) منهاج السنة، ج 4، ص 21.
140) سوره نساء، آیه 59.
141) سوره نحل، آیه 44.
142) من لا یحضره الفقیه، باب عدد رکعات نماز.
143) سوره احزاب، آیه 36.
144) تفسیر عیاشی، ج 1، ص 252، ح 173.
145) البحر المحیط، ج 3، ص 278.
146) تفسیر فخر رازی، ج 1، ص 144.
147) تفسیر فخر رازی، ج 1، ص 144.
148) سوره نحل، آیه 44.
149) صحیح بخاری، کتاب الاستخلاف، ح 7222.
150) مستدرک حاکم، ج 3، ص 121.

151 تا 310

151) کافی، ج 1، ص 276، ح 1.
152) کمال الدین، ج 1، ص 253، ح 3؛ اعلام الوری، ص 375.
153) کمال الدین، ج 1، ص 222، ح 8.
154) علل الشرایع، ص 123 و 124، ح 1.
155) امالی طوسی، ص 121، ح 188.
156) شواهد التنزیل، ج 1، ص 191، ح 204.
157) فرائد السمطین، ج 1، ص 313، باب 58، ح 250.
158) شواهد التنزیل، ج 1، ص 192، ح 205.
159) کشاف، ج 1، ص 524.
160) الجامع لأحکام القرآن، ج 5، ص 260.
161) روح المعانی، ج 4، ص 96؛ فتح القدیر، ج 1، ص 481.
162) سوره قلم، آیه 8.
163) سوره نساء، آیه 59.
164) البحر المحیط، ج 3، ص 278.
165) تفسیر نیشابوری در حاشیه جامع البیان، ج 5، ص 208.
166) مناقب المرتضی، ص 56.
167) ینابیع المودة، ص 134 و 137.
168) شواهد التنزیل، ج 1، ص 189، ح 202 و 203 و 204.
169) تفسیر رازی، ج 3، ص 357، بنابر نقل حدیثی از امام صادق‌علیه السلام.
170) فرائد السمطین، ج 1، ص 314.
171) سوره انبیا، آیه 7؛ سوره نحل، آیه 43.
172) سوره زخرف، آیه 44.
173) کافی، ج 1، ص 210.
174) همان.
175) همان.
176) سوره طلاق، آیه 10 و 11.
177) امالی صدوق، ص 428، مجلس 79.
178) تفسیر برهان، ذیل آیه.
179) سوره طلاق، آیه 10 و 11.
180) سوره نحل، آیه 44.
181) سوره حجر، آیه 9.
182) مفردات راغب، ماده «ذکر.»
183) درّ المنثور، ذیل آیه.
184) سوره واقعه، آیه 77 - 79.
185) سوره احزاب، آیه 33.
186) صحیح مسلم، ج 7، ص 130.
187) شواهد التنزیل، ج 1، ص 334.
188)] . سوره توبه، آیه 119.
189) العین، ماده صدق.
190) لسان العرب، ج 10، ص 193 - 196.
191) سوره یونس، آیه 2.
192) سوره یونس، آیه 93.
193) سوره قمر، آیه 55.
194) سوره اسراء، آیه 80.
195) سوره بقره، آیه 177.
196) سوره یس، آیه 52.
197) سوره زمر، آیه 74.
198) صحیح بخاری، ح 1، ص 3، کتاب العلم.
199) مصباح الهدایة، ص 92 و 93.
200) التفسیر الکبیر، ج 16، ص 220.
201) همان، ج 16، ص 240.
202) شواهد التنزیل، ج 1، ص 341.
203) اصول کافی، ج 1، ص 208.
204) فرائد المسطین، ج 1، ص 312؛ کمال الدین، ص 264؛ بحارالانوار، ج 33، ص 149.
205) تذکرة الخواص، ص 16.
206) تاریخ مدینة دمشق، ج 3، ص 310.
207) میزان الاعتدال، ج 1، ص 186.
208) سوره رعد، آیه 43.
209) مجمع البیان، ج 6، ص 273.
210) سوره واقعه، آیات 77 - 79.
211) سوره آل عمران، آیه 47.
212) سوره اعراف، آیه 201.
213) سوره مدّثر، آیه 4.
214) سوره آل عمران، آیه 42.
215) سوره احزاب، آیه 33.
216) سوره نحل، آیه 44.
217) اصول کافی، ج 1، ص 225، ح 6.
218) اصول کافی، ج 1، ص 257، ح 3.
219) الاحتجاج، ج 1، ص 232.
220) الصافی، ج 3، ص 77.
221) تفسیر قمی، ج 1، ص 367.
222) مناقب ابن مغازلی، ص 134.
223) شواهد التنزیل، ج 1، ص 307 و 308.
224) نهج البلاغه، خطبه 192.
225) سوره آل عمران، آیه 103.
226) مصباح المنیر، ماده عصم.
227) معجم مقاییس اللغه، ماده عصم.
228) سوره آل عمران، آیه 101.
229) سوره آل عمران، آیه 101.
230) سوره نساء، آیه 146.
231) سوره حج، آیه 78.
232) سوره نساء، آیه 80.
233) سوره حشر، آیه 7.
234) مناقب الامام امیر المؤمنین‌علیه السلام، ج 2، ص 98، ح 584.
235) ر.ک: مسند احمد، ج 4، ص 118، ح 11561؛ سنن ترمذی، ج 5، ص 622، ح 3788.
236) سوره فصلت، آیه 42.
237) جامع الاحادیث، ج 4، ص 82، ح 10317.
238) سوره احزاب، آیه 33.
239) مجمع البیان، ج 2، ص 482، ذیل آیه اعتصام.
240) امالی طوسی، ص 272.
241) تفسیر عیاشی، ج 1، ص 194، ح 122.
242) همان، ح 123.
243) صواعق المحرقة، ص 90.
244) شواهد التنزیل، ج 1، ص 130.
245) ینابیع المودة، ص 119، باب 39.
246) سوره واقعه، آیات 77 - 79.
247) سوره نور، آیه 30.
248) سوره نساء، آیه 174.
249) سوره تغابن، آیه 8.
250) سوره آل عمران، آیه 138.
251) سوره نحل، آیه 89.
252) سوره بقره، آیه 236.
253) سوره اعراف، آیه 201.
254) سوره مدثر، آیه 4.
255) سوره آل عمران، آیه 42.
256) سوره واقعه، آیات 77و78.
257) سوره بقره، آیه 228.
258) تفسیر فخر رازی، ج 10، ص 431.
259) سوره احزاب، آیه 33.
260) صحیح مسلم، ج 7، ص 130.
261) سوره عنکبوت، آیه 49.
262) سوره رعد، آیه 43.
263) سوره واقعه، آیات 77-79.
264) سوره احزاب، آیه 33.
265) سوره بقره، آیه 124.
266) سوره نساء، آیه 59.
267) سوره یوسف، آیه 33.
268) نور الثقلین، ج 4، ص 165، ح 70.
269) همان، ح 71.
270) همان، ص 166، ح 78.
271) سوره فاطر، آیات 31 - 33.
272) سوره واقعه، آیات 77-79.
273) سوره احزاب، آیه 33.
274) نور الثقلین، ج 4، ص 361، ح 77.
275) همان، ص 363، ح 84.
276) صحیح مسلم، ج 7، ص 122.
277) مسند احمد، ج 5، ص 181.
278) صحیح ترمذی، ج 5، ص 621.
279) مستدرک حاکم، ج 3، ص 110.
280) صواعق المحرقه، ص 89 و 90.
281) همان، ص 124.
282) المطالب العالیه، ابن حجر عسقلانی، ج 4، ص 56 ؛ صواعق المحرقه، ص 75 ؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 139؛ کنز العمال، ج 15، ص 144، طبع حیدر آباد.
283) ینابیع الموده، ص 34.
284) همان.
285) همان ؛ حلیة الاولیاء، ج 9، ص 64 ؛ صحیح مسلم، ج 7، ص 122 و 123.
286) مجمع الزوائد، ج 9، ص 163؛ احیاء المیت در حاشیه الاتحاف بحبّ الاشراف، ص 247.
287) تذکرة الحفاظ، ج 3، ص 902 ؛ طبقات سبکی، ج 3، ص 276.
288) التقیید و الایضاح، ص 24 ؛ تدریب الراوی، ج 1، ص 144.
289) صحیح سنن الترمذی، ج 3، ص 543، ح 3788 ؛ صحیح الجامع الصغیر، ج‌1، ص‌842، ح 2457.
290) المطالب العالیه، ج 4، ص 65، ح 3972.
291) الصواعق المحرقه، ج 2، ص 428 و 439.
292) اتحاف الخیرة المهرة، ج 9، ص 279.
293) المعرفة و التاریخ، ج 1، ص 536.
294) ینابیع الموده، ص 259.
295) سیر اعلام النبلاء، ترجمه احمد بن حنبل.
296) مختصر التحفه، ص 52.
297) به نقل کنز العمال، ج 1، ص 379، ح 1165.
298) به نقل سیوطی در مسند علی‌علیه السلام، ص 192، ح 6050.
299) صحیح صفة صلاة النبی‌صلی الله علیه وآله، ص 29.
300) المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 118، ح 4576.
301) تفسیر ابن کثیر، ج 4، ص 122 ؛ البدایة و النهایة، ج 5، ص 228.
302) السیرة النبویة، ج 4، ص 416.
303) محاسن التأویل، ج 14، ص 307.
304) مجمع الزوائد، ج 1، ص 170 و ج 9، ص 256.
305) تهذیب اللغة، ج 2، ص 246.
306) جواهر العقدین، ص 236.
307) فیض القدیر.
308) الفتح الربانی بترتیب مسند أحمد بن حنبل الشیبانی، ج 1، ص 186.
309) أهل‌البیت‌علیهم السلام، ص 77-80.
310) المنمّق، ص 9.

311 تا 465

311) الطبقات الکبری، ج 2، ص 194.
312) المصنّف، ج 10، ص 506، ح 10130.
313) مسند أحمد، ج 1، ص 96.
314) سنن الدارمی، ج 2، ص 310و432.
315) التاریخ الصغیر، ج 3، ص 96.
316) صحیح مسلم، ج 2، ص 362، ح 2408.
317) سنن ابن ماجه، ج 1، ص‌43.
318) سنن ابوداوود.
319) أنساب الأشراف، ج 1، ص 35.
320) صحیح الترمذی، ج 2، ص 307.
321) تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 112.
322) نوادر الأصول، ص 68.
323) کتاب السنه، ص 629.
324) مسند البزّار، ص 75و277.
325) سنن نسائی ؛ خصائص، ص 21.
326) مسند أبویعلی، ص 2، ح 102.
327) صحیح ابن خزیمه، ص 340.
328) مسند ابوعوانه.
329) مشکل الآثار، ج 2، ص 307.
330) العقد الفرید، ج 2، ص 158.
331) المعجم الصغیر، ج 1، ص 131 ؛ المعجم الکبیر، ج 3، ص 63.
332) الکامل فی ضعفاء الرجال، ج 6، ص 2087.
333) تهذیب اللغة، ج 9، ص 78.
334) المؤتلف و المختلف، ص 2، ح 1046.
335) غریب الحدیث، ج 2، ص 192.
336) المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 90.
337) المغنی فی الکلام، ج 20، ص 191.
338) الکشف و البیان، تفسیر آیه اعتصام.
339) حلیة الأولیاء، ج 1، ص 355.
340) السنن الکبری، ج 2، ص 148.
341) مناقب أمیرالمؤمنین‌علیه السلام، ص 234.
342) الجمع بین الصحیحین.
343) مصابیح السنّه، ج 2، ص 205.
344) الجمع بین الصحاح الستة.
345) الفائق فی غریب الحدیث، ج 1، ص 170.
346) المناقب، ص 200.
347) تاریخ دمشق، ج 1، ص 45.
348) مفاتیح الغیب، ج 3، ص 18.
349) جامع الأصول، ج 1، ص 187.
350) اسد الغابة، ج 2، ص 12.
351) مطالب السؤول، ص 8.
352) تذکرة الخواص، ص 323.
353) شرح نهج البلاغة، ج 2، ص 130.
354) کفایة الطالب، ص 53.
355) المنهاج فی شرح صحیح مسلم، ج 15، ص 180.
356) وفیات الأعیان، ج 2، ص 169.
357) ذخائر العقبی، ص 16.
358) لسان العرب، ماده عتر.
359) فرائد السمطین، ج 1، ص 317.
360) غرائب القرآن، ج 1، ص 349.
361) منهاج السنه، ج 4، ص 85.
362) تفسیر لباب التأویل، ج 1، ص 257.
363) تهذیب الکمال، ج 10، ص 51.
364) تفسیر بحرالمحیط، ج 1، ص 12.
365) تلخیص المستدرک، ج 3، ص 109 ؛ سیر اعلام النبلاء، ج 9، ص 365.
366) نظم درر السمطین، ج 1، ص 231.
367) تفسیر القرآن الکریم، ذیل آیه تطهیر و آیه مودّت.
368) شرح المقاصد، ج 2، ص 221.
369) مجمع الزوائد، ج 5، ص 195.
370) القاموس المحیط، ماده ثقل.
371) فتح الباری.
372) الفصول المهمّه، ص 23 و 24.
373) الدر المنثور، ج 2، ص 60؛ احیاء المیّت، ص 12؛ الجامع الصغیر، ج 1، ص 55؛ الخصائص الکبری، ج 2، ص 266؛ جامع الأحادیث، ج 2، ص 341.
374) جواهر العقدین، ج 2، ص 86.
375) المواهب اللدنیّه، ج 7، ص 7.
376) الصواعق المحرقة، ص 75.
377) کنز العمال، ج 1، ص 48، ح 1650.
378) فیض القدیر، ج 2، ص 174.
379) السیرة الحلبیّة، ج 3، ص 8.
380) شرح المواهب اللدنّیه، ج 7، ص 4.
381) نزل الابرار.
382) الإتحاف بحبّ الأشراف، ص 6.
383) وسیلة النجاة فی مناقب السادات.
384) سعادة الکونین فی بیان فضائل الحسنین‌علیهما السلام.
385) تفریح الاحباب فی مناقب الآل و الاصحاب.
386) الحق المبین فی فضائل اهل بیت سید المرسلین.
387) مشارق الأنوار، ص 86.
388) ینابیع المودة، ص 27-41.
389) السراج الوهاج فی شرح صحیح مسلم الحجاج.
390) السیرة الحلبیة، ج 3، ص 300.
391) نور الابصار.
392) التاج الجامع للاصول، ج 3، ص 308.
393) أضواء علی السنّة المحمّدیة، ص 404.
394) لسان العرب، ماده ثقل.
395) صواعق المحرقه، ص 90.
396) قاموس المحیط، ماده ثقل.
397) لسان العرب، ماده ثقل.
398) الصواعق المحرقه، ص 90.
399) فیض القدیر، ج 2، ص 174.
400) دراسات اللبیب، ص 232.
401) المرقاة فی شرح المشکاة، ج 5، ص 600.
402) صحیح شرح العقیدة الطحاویه، ص 654.
403) الصواعق المحرقه، ص 149.
404) جواهر العقدین، ص 244.
405) صواعق المحرقه، ص 149.
406) شرح مقاصد، ج 2، ص 222.
407) اهل‌البیت - فاطمة الزهراء، ص 75.
408) فرائد السمطین، ج 1، ص 312.
409) مناقب، ابن مغازل، ص 112.
410) ینابیع المودة، ص 21.
411) تذکرة الخواص، ص 198.
412) أثر الإمامة فی الفقه الجعفری و أصوله، ص 24.
413) المنهاج فی شرح صحیح مسلم، ج 1، ص 37.
414) زاد المعاد.
415) علوم الحدیث، ابن‌الصلاح، ص 19و20 ؛ تدریب الراوی، ج 1، ص 30.
416) اثر الامامة فی الفقه الجعفری و اصوله، دکتر سالوس.
417) جامع الاصول، ج 9، ص 404.
418) مقدمه صحیح ترمذی، احمد شاکر ؛ المرقاة فی شرح المشکاة، ج 1، ص 22؛ تذکرة الحفاظ، ج 2، ص 10189.
419) تهذیب التهذیب، ترجمه عطیه.
420) مقدمه فتح الباری، ص 460.
421) میزان الاعتدال، ترجمه ابان بن تغلب.
422) أثر الإمامة فی الفقه الجعفری و أصوله.
423) سلسلة الاحادیث الصحیحة، ج 4، ص 356 - 358.
424) همان.
425) سلسلة الاحادیث الصحیحة، ج 4، ص 359 و 360.
426) صحاح اللغة، ماده عتر ؛ تاج العروس ؛ قاموس المحیط.
427) النهایة، ماده عتر.
428) فیض القدیر، ج 3، ص 14.
429) تذکرة الخواص، ص 322.
430) همان، ص 198.
431) فرائد السمطین، ج 1، ص 317.
432) اشعة اللمعات، ج 4، ص 681.
433) فیض القدیر، ج 3، ص 19.
434) نوادر الأصول، ج 1، ص 259.
435) رشفة الصادی، ص 72.
436) منهاج السنه، ج 4، ص 104.
437) دراسات اللبیب فی الاسوة الحسنة بالحبیب، ص 231 - 237.
438) شرح المقاصد، ج 2، ص 221.
439) نیل الاوطار، ج 2، ص 328.
440) ذخائر العقبی، ص 16.
441) صحیح سنن الترمذی، ج 3، ص 543، ح 3788.
442) صحیح الجامع الصغیر، ج 1، ص 842، ح 2457.
443) المطالب العالیه، ج 4، ص 65، ح 3972.
444) الصواعق المحرقة، ج 2، ص 428.
445) اتحاف الخیرة المهره، ج 9، ص 279.
446) المعرفة و التاریخ، ج 1، ص 536.
447) ینابیع الموده، ج 1 ص 120، رقم 45.
448) مختصر التحفه، ص 52.
449) کنز العمال، ج 1، ص 379، ح 1650.
450) مسند علی‌علیه السلام، ص 192، ح 6050.
451) صحیح صفة صلاة النبی‌صلی الله علیه وآله، ص 29.
452) مستدرک حاکم، ج 3، ص 118، 4576.
453) تفسیر ابن کثیر، ج 4، ص 122.
454) البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج 5، ص 228؛ السیرة النبویة، ابن کثیر، ص 416.
455) مجمع الزوائد، ج 1، ص 170.
456) محاسن التأویل، ج 14، ص 307.
457) جواهر العقدین، ص 236.
458) تهذیب اللغه، ج 2، ص 264.
459) کفایة الطالب، ص 54.
460) منهاج السنة، ج 4، ص 104.
461) الامام الصادق‌علیه السلام، ابوزهره، ص 201.
462) موطأ مالک با شرح سیوطی، ج 2، ص 208.
463) سیرة ابن هشام، ج 4، ص 603.
464) مستدرک حاکم، ج 1، ص 93.
465) تهذیب التهذیب، ج 1، ص 271.

466 تا 626

466) همان، ج 4، ص 354.
467) السنن الکبری، ج 10، ص 114.
468) التمهید، ابن عبدالبر.
469) تهذیب التهذیب، ج 8، ص 377.
470) الالماع فی ضبط الروایة و تقیید السماع، ص 8 و 9.
471) تهذیب التهذیب، ج 4، ص 259.
472) مناوی، فیض القدیر، ج 3، ص 240.
473) کنز العمال، ج 2، باب دوّم در اعتصام به کتاب و سنت.
474) سوره نحل، آیه 44.
475) الصواعق المحرقه، ص 148.
476) صحیح صفة صلاة النبی‌صلی الله علیه وآله، ص 289 - 293.
477) صحیح شرح العقیدة الطحاویة، ص 654.
478) مستدرک حاکم، ج 3، ص 126.
479) جامع الأصول، ج 9، ص 473.
480) الاستیعاب، ج 3، ص 1102.
481) الجامع الصحیح، ج 5، ص 637.
482) تهذیب الآثار، مخطوط، ترکیه، کتابخانه شیراغا.
483) المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 126، چاپ حیدر آباد.
484) تاریخ بغداد، ج 1، ص 480.
485) همان، ص 49.
486) المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 127.
487) نظم درر السمطین، ص 113.
488) بنابر نقل مستدرک حاکم، ج 3، ص 138، ح 4637.
489) فضائل علی‌علیه السلام، ص 138، ح 203.
490) سنن ترمذی، ج 5، ص 596، ح 3723.
491) تهذیب الآثار، ص 105، رقم 173 از مسند امام علی‌علیه السلام.
492) المعجم الکبیر، ج 11، ص 55، ح 11061.
493) المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 137، ح 4637.
494) معرفة الصحابة، ج 1، ص 308.
495) بنابر نقل مقتل خوارزمی، ج 1، ص 43.
496) تاریخ بغداد، ج 4، ص 348.
497) الاستیعاب، قسم سوم، ص 1102، رقم 1855.
498) مناقب علی بن ابی طالب‌علیه السلام، ص 80، ح 120 - 126.
499) الأنساب، ج 3، ص 475.
500) مختصر تاریخ دمشق، ج 18، ص 17.
501) جامع الأصول، ج 9، ص 473، ح 6489.
502) اسد الغابة، ج 4، ص 100، رقم 3783.
503) تذکرة الخواص، ص 48.
504) کفایة الطالب، ص 220 - 223.
505) الریاض النضرة، ج 3، ص 140.
506) فرائد السمطین، ج 1، ص 98، ح 67، باب 18.
507) تهذیب الکمال، ج 20، ص 485، رقم 4088.
508) تذکرة الحفاظ، ج 4، ص 1231، رقم 1047.
509) نظم درر السمطین، ص 113.
510) المودة القربی، مودت هفتم.
511) مجمع الزوائد، ج 9، ص 114.
512) حیاة الحیوان، ج 1، ص 79.
513) لسان المیزان، ج 2، ص 155، رقم 2034.
514) الفصول المهمة، ص 36.
515) عمدة القاری فی شرح صحیح البخاری، ج 16، ص 215.
516) جامع الصغیر، ج 1، ص 415، ح 2705.
517) جواهر العقدین، ص 303.
518) المواهب اللدنیة، ج 2، ص 20.
519) الصواعق المحرقة، ص 122.
520) کنز العمال، ج 11، ص 416، ح 32978.
521) فیض القدیر، ج 3، ص 46 ؛ التیسیر، ج 1، ص 377.
522) وسیلة المآل فی عدّ مناقب الآل، ص 123، باب 4.
523) شرح المواهب اللدنیة، ج 3، ص 143.
524) اسعاف الراغبین در حاشیه نور الابصار، ص 156.
525) روح المعانی، ذیل آیه «و الذاریات ذرواً».
526) الفتوحات الاسلامیة، ج 2، ص 337.
527) الصواعق المحرقه، ص 13.
528) بنابر نقل ابن حجر در الصواعق المحرقة، ص 122.
529) تهذیب الآثار، ص 104، ح 173.
530) بنابر نقل تهذیب الکمال، ترجمه اباصلت هروی.
531) ر.ک: الغدیر، ج 6، ص 111.
532) المناقب، ص 40.
533) ینابیع المودة، ص 414.
534) کفایة الطالب، ص 168.
535) الریاض النضرة، ج 2، ص 255 ؛ ذخائر العقبی، ص 77.
536) الفصول المهمة، ص 19.
537) شرح المواهب اللدنیة، ج 3، ص 143.
538) تاریخ بغداد، ج 11، ص 48.
539) همان.
540) همان، ص 50.
541) مستدرک حاکم، ج 3، ص 127.
542) تاریخ بغداد، ج 11، ص 51.
543) همان، ص‌50.
544) میزان الاعتدال، ج 2، ص 616.
545) تعجیل المنفعة، ابن حجر عسقلانی، ص 15؛ تذکرة الحفاظ، ج 2، ص 685.
546) همان، ص 18.
547) همان، ص 225.
548) همان، ص 258.
549) همان، ص 355.
550) همان، ص 390.
551) تقریب التهذیب، ج 1، ص 506.
552) لسان المیزان، ج 1، ص 14.
553) مستدرک حاکم، ج 3، ص 127.
554) تاریخ بغداد، ج 7، ص 172.
555) همان، ج 11، ص 204.
556) لسان المیزان، ج 1، ص 180؛ الکامل، ج 1، ص 62.
557) تهذیب الآثار، ابن حجر.
558) تاریخ بغداد، ج 4، ص 348.
559) الغدیر، ج 3، ص 91.
560) الکامل، ج 1، ص 265.
561) همان، ص 264.
562) تاریخ بغداد، ج 1، ص 403.
563) تهذیب التهذیب، ج 6، ص 376؛ میزان الاعتدال، ج 2، ص 646.
564) تلخیص المستدرک، ج 2، ص 11 و 12.
565) الجامع، ج 2، ص 214؛ الغدیر، ج 3، ص 185.
566) الجامع الصحیح، ج 2، ص 214.
567) تلخیص المتشابه، خطیب.
568) تاریخ ابن النجار، کشف الظنون، ج 1، ص 288.
569) مناقب، ابن مردویه.
570) تهذیب التهذیب، ج 4، ص 155.
571) مسند احمد، ج 1، ص 146.
572) حلیة الاولیاء، ج 1، ص 65.
573) صحیح بخاری، ج 6، ص 187، چاپ بولاق.
574) الاستیعاب، ج 3، ص 39 ؛ الریاض النضرة، ج 2، ص 194.
575) حلیة الاولیاء، ج 1، ص 65.
576) تاریخ ابن عساکر، ج 38، ص 24.
577) الغدیر، ج 3، ص 91.
578) الاستیعاب، ج 3، ص 40.
579) همان، ج 2، ص 462.
580) مستدرک حاکم، ج 3، ص 114.
581) الاستیعاب، ج 2، ص 463.
582) همان.
583) مستدرک حاکم، ج 3، ص 135.
584) مستدرک حاکم، ج 2، ص 466.
585) مستدرک حاکم، ج 2، ص 466.
586) حلیة الاولیاء، ج 1، ص 67.
587) همان، ص 65.
588) الکنی و الاسماء، ج 1، ص 197.
589) الاستیعاب، ج 3، ص 1102، چاپ قاهره.
590) الاستیعاب، ج 3، ص 1104.
591) همان، ص 1102.
592) مطالب السؤول، ص 61و62.
593) سوره بقره، آیه 189.
594) المناقب، بنابر نقل تفریح الأحباب، ص 350.
595) الجامع الصحیح، ج 5، ص 596، ح 3723.
596) حلیة الاولیاء، ج 1، ص 64.
597) مناقب علی بن ابی طالب‌علیه السلام، ص 86و87.
598) تذکرة الخواص، ص 48.
599) کفایة الطالب، ص 118 و 119.
600) ریاض النضرة، ج 2، ص 255.
601) فرائد السمطین، ج 1، ص 99.
602) الجامع الصغیر، ج 1، ص 108.
603) صواعق المحرقة، ص 73.
604) کنز العمال، ج 12، ص 201.
605) فیض القدیر، ج 3، ص 46.
606) حلیة الاولیاء، ج 1، ص 61.
607) تاریخ بغداد، ج 11، ص 204.
608) فیض القدیر، ج 3، ص 46.
609) ینابیع المودة، ص 130.
610) ذخائر العقبی، ص 77.
611) المرقاة فی شرح المشکاة، ج 5، ص 578.
612) مسند احمد، ج 5، ص 26 ؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 101 و 114.
613) کنز العمال، ج 6، ص 153.
614) تاریخ بغداد، ج 4، ص 158.
615) حلیة الاولیاء، ج 1، ص 65.
616) کفایة الطالب، ص 190.
617) صواعق المحرقة، ص 76؛ الریاض النضرة، ج 2، ص 193.
618) صواعق المحرقه، ص 34.
619) الفتاوی الحدیثیة، ص 269.
620) کشف الخفاء، ج 1، ص 204 ؛ الفردوس بمأثور الخطاب، ج 1، ص 43، ص 105.
621) اسنی المطالب، ص 137، ح 391.
622) لسان المیزان، ج 1، ص 422.
623) الانساب، ترجمه اسماعیل بن علی بن مثنی.
624) فتح الملک العلیّ، ص 156، به نقل از او.
625) الموضوعات، ابن جوزی، ج 1، ص 319.
626) تذکرة الموضوعات، ص 93.

627 تا 782

627) صحیح ترمذی، ج 5، ص 619.
628) الموضوعات، ج 1، ص 321.
629) میزان الاعتدال، ج 4، ص 117.
630) تهذیب التهذیب، ج 1، ص 486.
631) منهاج السنة، ج 4، ص 138.
632) تهذیب الکمال، ترجمه اباصلت؛ تهذیب التهذیب، ج 6، ص 319.
633) جمع الجوامع.
634) فیض القدیر، ج 3، ص 47.
635) الفوائد المجموعة، شوکانی، ص 349.
636) تهذیب الاسماء و اللغات، ج 1، ص 156.
637) وفیات الاعیان، ج 6، ص 139.
638) سیر اعلام النبلاء، ترجمه یحیی بن معین.
639) تذکرة الحفّاظ، ج 2، ص 429.
640) العبر فی خبر من غبر، ترجمه یحیی بن معین.
641) الکاشف، ج 2، ص 358.
642) منهاج السنة، ج 4، ص 10.
643) منهاج السنة، ج 4، ص 84.
644) همان، ج 4، ص 252.
645) همان، ج 4، ص 15.
646) منهاج السنة، ج 4، ص 238.
647) منهاج السنة، ج 4، ص 138.
648) طبقات الحفّاظ، ص 478.
649) اللآلی المصنوعة، ج 1، ص 2.
650) الباعث الحثیث، ص 75.
651) تعجیل المنفعة، ص 6.
652) طبقات الحفاظ، ص 478؛ اللآلی المصنوعة، ج 1، ص 2؛ الباعث الحثیث، ص 75.
653) میزان الاعتدال، ج 2، ص 129.
654) میزان الاعتدال، ج 1، ص 415.
655) المنهاج فی شرح صحیح مسلم، ج 1، ص 22و23.
656) صحیح مسلم، ج 1، ص 7.
657) تذکرة الحفاظ، ج 3، ص 831.
658) فتح الملک العلیّ، ص 128.
659) میزان الاعتدال، ج 1، ص 118.
660) لسان المیزان، ج 5، ص 20؛ تهذیب التهذیب، ج 9، ص 7.
661) الجرح و التعدیل، ج 1، ص 425.
662) مقدمه فتح الباری، ج 2، ص 155.
663) مستدرک حاکم، ج 3، ص 130 - 132.
664) تذکرة الحفاظ، ج 3، ص 966.
665) همان، ص 991؛ تاریخ بغداد، ج 12، ص 34.
666) مروج الذهب، ج 2، ص 39.
667) تذکرة الحافظ، ج 4، ص 1481 ؛ فتح الملک العلی، ص 149 به نقل از او.
668) مستدرک حاکم، ج 4، ص 74.
669) میزان الاعتدال، ج 1، ص 171.
670) منهاج السنة، ج 4، ص 138.
671) منهاج السنة، ج 4، ص 138.
672) منهاج السنة، ج 4، ص 138.
673) تهذیب الأسماء و اللغات، ج 1، ص 346.
674) تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 38.
675) الاستیعاب، ج 3، ص 937.
676) الاتقان فی علوم القرآن، ج 2، ص 190.
677) تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 24.
678) الریاض النضرة، ج 2، ص 199.
679) تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 38؛ الاصابة، ج 2، ص 322.
680) الاصابة، ج 2، ص 325.
681) الاختلاف فی للفظ، ابن قتیبه، ص 47 و 48.
682) فتح الملک العلیّ، ص 155.
683) همان.
684) مستدرک حاکم، ج 2، ص 343.
685) المعجم الصغیر، ج 1، ص 139.
686) نهایه ابن اثیر، ماده زخّ.
687) بنابر نقل ابن حجر هیتمی در صواعق المحرقه.
688) صواعق المحرقه، ص 152و153.
689) فرائد السمطین، ج 2، ص 249، رقم 519.
690) فیض القدیر، ج 2، ص 519.
691) جواهر العقدین، ص 190.
692) صواعق المحرقه، باب 11، ص 91.
693) فی طریقی إلی التشیع، احمد امین انطاکی، مقدمه.
694) منهاج السنة، ج 4، ص 217.
695) منهاج السنة، ج 4، ص 231.
696) طبقات الشافعیة، ج 2، ص 247.
697) میزان الاعتدال، ج 1، ص 214.
698) فیض القدیر، ج 1، ص 226.
699) تاریخ دمشق، ج 19، ص 162.
700) خلاصة التهذیب، ج 2، ص 270.
701) تاریخ الثقات، ص 373، رقم 1300.
702) میزان الاعتدال، ج 1، ص 221 ؛ لسان المیزان، ج 1، ص 441.
703) لسان المیزان، ج 1، ص 429؛ میزان الاعتدال، ج 1، ص 207.
704) تاریخ بغداد، ج 3، ص 357؛ لسان المیزان، ج 5، ص 465.
705) لسان المیزان، ج 1، ص 429 ؛ میزان الاعتدال، ج 1، ص 207.
706) تهذیب التهذیب، ج 1، ص 206.
707) مختصر تاریخ دمشق، ج 6، ص 278؛ تاریخ بغداد، ص 268.
708) تهذیب التهذیب، ج 1، ص 204.
709) سیر اعلام النبلاء، ج 21، ص 160؛ شذرات الذهب، ج 6، ص 453.
710) مستدرک حاکم، ج 3، ص 149.
711) الصواعق المحرقه، ص 150؛ احیاء المیّت، ح 35.
712) صواعق المحرقه، ص 150.
713) منتخب کنز العمال، ج 5، ص 92؛ الجامع الصغیر، ج 2، ص 189؛ ذخائر العقبی، ص 17.
714) المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 149.
715) صواعق المحرقه، ص 91 و 140.
716) احیاء المیّت در حاشیه الإتحاف، ص 114.
717) منتخب کنز العمال در حاشیه مسند احمد، ج 5، ص 93.
718) ینابیع المودة، ص 298.
719) جواهر البحار، ج 1، ص 361.
720) ذخائر العقبی، ص 17.
721) نظم درر السمطین، ص 234.
722) الجامع الصغیر، ج 2، ص 161.
723) الفتح الکبیر، ج 3، ص 267.
724) اسعاف الراغبین در حاشیه نور الأبصار، ص 128.
725) فرائد السمطین، ج 2، ص 241، ح 515.
726) مجمع الزوائد، ج 9، ص 174.
727) رشفة الصادی، ص 78.
728) کنوز الحقائق، ص 133.
729) سوره انفال، آیه 46.
730) سوره آل عمران، آیه 103.
731) صواعق المحرقه، ص 150، باب 11.
732) رشفة الصادی، ص 78.
733) تاریخ طبری، ج 3، ص 267، 8 جلدی.
734) کامل ابن اثیر، ج 3، ص 28.
735) روضة الصفا، ج 1، ص 304.
736) تاریخ الخلفاء، ص 27.
737) دیلمی، مسند الفردوس.
738) ذیل اللآلی المصنوعة، سیوطی، ص 53.
739) الریاض النضرة، ج 3، ص 94 و 95.
740) همان.
741) مناقب علی‌علیه السلام، ص 131، ح 194.
742) الریاض النضرة، ج 3، ص 94.
743) کفایة الطالب، ص 124، باب 24.
744) کنزالعمال، ج 11، ص 601، ح 32897.
745) صواعق المحرقه، ص 125.
746) المعجم الکبیر، ج 6، ص 269، ح 6184.
747) کفایة الطالب، ص 187، باب 44.
748) تاریخ مدینة دمشق، ج 12، ص 130.
749) کنزالعمال، ج 11، ص 616، ح 32990.
750) الریاض النضرة، ج 3، ص 96.
751) الاربعین المنتقی، ح 28، باب 21.
752) مسند شمس الاخبار، ج 1، ص 94.
753) فرائد السمطین، ج 1، ص 140، ح 102و103.
754) شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 228، خطبه 238.
755) المواقف، ص 409.
756) نزهة المجالس، ج 2، ص 205.
757) المعارف، ص 169.
758) الریاض النضرة، ج 3، ص 95 و 99.
759) شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 200 و 228، خطبه 238.
760) کنزالعمال، ج 13، ص 164، ح 36498.
761) المصنّف، ج 12، ص 65، ح 12133.
762) خصائص امیرالمؤمنین‌علیه السلام، ص 25، ح 7؛ السنن الکبری، ج 5، ص 107، ح 8395.
763) السنة، ص 584، ح 1324.
764) المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 121، ح 4584.
765) معرفة الصحابة، ج 1، ص 301.
766) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 44، ح 120.
767) تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 310.
768) الکامل فی التاریخ، ج 1، ص 484.
769) شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 200، خطبه 238.
770) الریاض النضرة، ج 3، ص 96 و 100 و 111.
771) فرائد السمطین، ج 1، ص 248، ح 192.
772) کنزالعمال، ج 13، ص 122، ح 36389.
773) الطبقات الکبری، ج 2، ص 60، رقم 315.
774) طبقات الشعرانی، ج 2، ص 55.
775) تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 450.
776) المناقب، ص 105.
777) اسد الغابة، ج 6، ص 265.
778) الاستیعاب، ج 4، ص 307.
779) الاصابة، ج 7، ص 294.
780) عیون اخبار الرضاعلیه السلام، ج 2، ص 13.
781) شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 228.
782) تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 42.

783 تا 943

783) امالی، ج 1، ص 144.
784) مناقب کوفی، ج 1، ص 284.
785) المعجم الکبیر، ج 11، ص 64، ح 11093.
786) حلیة الاولیاء، ج 3، ص 304، رقم 249.
787) میزان الاعتدال، ج 2، ص 633، رقم 5120.
788) الکامل فی ضعفاء الرجال، ج 6، ص 325، رقم 1806.
789) میزان الاعتدال، ج 4، ص 145، رقم 8660.
790) الکامل فی ضعفاء الرجال، ج 5، ص 371، رقم 1534.
791) تاریخ بغداد، ج 5، ص 4 و ج 7، ص 337.
792) میزان الاعتدال، ج 1، ص 540، رقم 2018.
793) همان، ج 4، ص 146، رقم 8660.
794) البدایة و النهایة، ج 7، ص 230، حوادث سنه 35 هجری.
795) کشف الغمة، ج 2، ص 334 و 335.
796) تاریخ بغداد، ج 14، ص 321.
797) مجمع الزوائد، ج 7، ص 236.
798) الامامة و السیاسة، ج 1، ص 73.
799) ربیع الابرار، ج 1، ص 828.
800) المعجم الأوسط، ج 5، ص 455، ح 4877.
801) مستدرک حاکم، ج 3، ص 135، ح 4629 ؛ جامع ترمذی، ج 5، ص 592، ح 3724.
802) التفسیر الکیبر، ج 1، ص 205.
803) کفایة الطالب، ص 265، باب 62؛ مناقب خوارزمی.
804) مسند ابی یعلی، ج 2، ص 318، ح 1052 ؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 35.
805) مجمع الزوائد، ج 9، ص 134.
806) مستدرک حاکم، ج 3، ص 134؛ المعجم الاوسط، ج 5، ص 445، ح 4877؛ صواعق المحرقة، ص 71؛ الجامع‌الصغیر، ج 2، ص 177، ح 5594.
807) الجامع الصحیح، ج 5، ص 592، ح 371.
808) جامع الاصول، ج 5، ص 592، ح 3714.
809) المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 134، ح 4628.
810) تلخیص المستدرک.
811) نهایة الاقدام، ص 493.
812) کنز العمال، ج 11، ص 642، ح 33124.
813) التفسیر الکبیر، ج 1، ص 205.
814) کفایة الطالب، ص 265، باب 62.
815) مسند ابویعلی، ج 2، ص 318، ح 1052.
816) نزل الابرار، ص 58.
817) مجمع الزوائد، ج 7، ص 35.
818) المعجم الاوسط، ج 5، ص 455، ح 4877.
819) صواعق المحرقة، ص 124.
820) الجامع الصغیر، ج 2، ص 177، ح 5594 ؛ تاریخ الخلفاء، ص 116.
821) فتح القدیر، ج 4، ص 356.
822) فرائد السمطین، ج 1، ص 177، ح 140.
823) ربیع الابرار، ج 1، ص 828.
824) الامامة و السیاسة، ج 1، ص 73.
825) تاریخ الامام علی‌علیه السلام، ج 3، ص 153.
826) تاریخ بغداد، ج 14، ص 321.
827) شرح نهج البلاغه، ج 18، ص 24.
828) المعیار و الموازنة، ص 119.
829) المناقب، ص 129، ح 143.
830) تهذیب التهذیب، ج 4، ص 42 ؛ خلاصة الکمال، ج 1، ص 382، رقم 2479.
831) مناقب خوارزمی، ص 217.
832) سنن ترمذی، ج 5، ص 637، ح 3722؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 135.
833) مناقب ابن مغازلی، ص 253.
834) سنن ترمذی، ج 5، ص 637.
835) شرح ابن ابی الحدید، ج 9، ص 165.
836) کنز العمال، ج 6، ص 392.
837) بصائر الدرجات، ص 290.
838) کافی، ج 1، ص 58.
839) بصائر الدرجات، ص 299، ح 2.
840) منیة المرید، ص 194.
841) امالی طوسی، ج 2، ص 56.
842) بصائر الدرجات، ص 146.
843) همان.
844) همان، ص 145.
845) همان، ص 142.
846) کافی، ج 2، ص 97.
847) بحارالانوار، ج 46، ص 18.
848) کافی، ج 1، ص 305.
849) بصائر الدرجات، ص 158.
850) غیبت نعمانی، ص 177.
851) بصائر الدرجات، ص 164.
852) همان، ص 162.
853) کافی، ج 7، ص 113.
854) مسند احمد، ج 1، ص 81؛ صحیح مسلم، ج 4، ص 217؛ سنن الکبری، بیهقی، ج 8، ص 26.
855) بصائر الدرجات، ص 156.
856) سوره کهف، آیه 65.
857) سوره کهف، آیه 66.
858) سوره نمل، آیه 40.
859)] . سوره رعد، آیه 43.
860) ارشاد مفید، ص 257؛ بحارالانوار، ج 26، ص 18.
861) کافی، ج 1، ص 258.
862) سوره انعام، آیه 59.
863) سوره جنّ، آیات 26 و 27.
864) بصائر الدرجات، ج 6، ص 288، باب 2، ح 13.
865) صحیح مسلم، کتاب الفتن، ج 5، ص 410، ح 22.
866) مسند احمد، ج 6، ص 536، ح 22780.
867) شذرات الذهب، ج 7، ص 31، حوادث سال 605 هجری.
868) اتحاف الجماعة، ج 1، ص 7.
869) التبصرة، ص 303.
870) سوره حجرات، آیه 6.
871) سوره توبه، آیه 122.
872) ر.ک: الاحکام، آمدی، ج 1، ص 171.
873) اتحاف الجماعة، تویجری، به نقل از ترمذی.
874) ارشاد الفصول، ص 49.
875) المستصفی، ج 1، ص 94.
876) مسند احمد، ج 1، ص 328؛ کنز العمال، ج 13، ص 192.
877) سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 253.
878) الاستیعاب، ج 1، ص 393.
879) تاریخ دمشق، ج 36، ص 142.
880) سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 241.
881) جامع مسانید ابی حنیفه، ج 1، ص 222.
882) تهذیب التهذیب، ج 2، ص 104.
883) صواعق المحرقه، ص 121.
884) سیر اعلام النبلاء، ج 9، ص 387 - 388.
885) تاریخ بغداد، ج 3، ص 54.
886) مرآة الجنان، ج 2، ص 106.
887) صواعق المحرقة، ص 207.
888) تذکرة الخواص، ص 362.
889) سوره واقعه، آیه 79.
890) اصول کافی، ج 1، ص 58.
891) بصائر الدرجات، ص 299، ح 2.
892) اصول کافی، ج 1، ص 35.
893) امالی، طوسی، ج 2، ص 56.
894) بصائر الدرجات، ص 162.
895) همان، ص 158.
896) همان، ص 162.
897) همان، ص 10، ح 4.
898) بصائرالدرجات، ص 9 و 10، ح 5و6.
899) اصول کافی، ج 1، ص 368.
900) تقریب التهذیب، ج 1، ص 75، رقم 561.
901) سیر اعلام النبلاء، ج 11، ص 176، رقم 77.
902) الکامل، ج 1، ص 319.
903) سنن ابوداوود، ج 4، ص 165، ح 4486.
904) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 13، ح 31.
905) تهذیب الکمال ج 4 ص 246 رقم 766.
906) تقریب التهذیب، ج 1، ص 108.
907) صحیح مسلم، ج 1، ص 529، کتاب صلاة المسافرین و قصرها.
908) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 170، کتاب الطهارة باب وضوء النوم.
909) تهذیب الکمال، ج 4، ص 322.
910) سنن ترمذی، ج 5، ص 616، کتاب المناقب، ح 3680.
911) تاریخ الثقات، ص 88، رقم 176.
912) همان، ص 91، رقم 191.
913) تهذیب الکمال، ج 4، ص 430.
914) سنن ترمذی، ج 3، ص 300، کتاب الجنائز، ح 969.
915) میزان الاعتدال، ج 1، ص 382.
916) الکاشف، ج 1، رقم 748.
917) تهذیب الکمال، ج 4، ص 468، رقم 879.
918) سنن ابوداوود، ج 1، ص 272، ح 1036.
919) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 381، ح 1208.
920) سنن ترمذی، ج 2، ص 200.
921) الجرح و التعدیل، ج 2، ص 532، رقم 2208.
922) المجروحین، ج 1، ص 218.
923) سنن ابوداوود، ج 1، ص 63، ح 573.
924) سنن ابن ماجه.
925) سنن نسائی، ج 1، ص 189، کتاب الحیض.
926) سنن ترمذی، ج 5، ص 636، ح 3720.
927) سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 152، رقم 54.
928) میزان الاعتدال، ج 1، ص 436، رقم 1627.
929) تقریب التهذیب، ج 1، ص 141، رقم 40.
930) سنن ابوداوود، ج 1، ص 239، ح 908.
931) سنن ترمذی، ج 5، ص 172، رقم 2906.
932) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 139، ح 396.
933) سنن نسائی، ج 8، ص 147.
934) کتاب الثقات، ج 4، ص 179.
935) تقریب التهذیب، ج 1، ص 198، رقم 560.
936) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 49، ح 1536.
937) الثقات، ج 6، ص 326.
938) الکامل، ج 3، ص 1048.
939) تقریب التهذیب، ج 1، ص 270.
940) سنن ترمذی، ج 4، ص 633، ح 2449.
941) الضعفاء الکبیر، ج 2، ص 120، رقم 598.
942) میزان الاعتدال، ج 2، ص 123، رقم 3118.
943) الکامل، ج 3، ص 1186.

944 تا 1100

944) تقریب التهذیب، ج 1، ص 287، رقم 88.
945) سنن ترمذی، ج 3، ص 164، ح 801.
946) سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1152، ح 3482.
947) تهذیب الکمال ج 12 ص 52.
948) کتاب المجروحین، ص 332.
949) صحیح بخاری، ج 7، ص 112، باب علامة حبّ اللَّه عزّوجلّ.
950) صحیح مسلم، ج 4، ص 2034، ح 165.
951) سنن ابوداوود، ج 2، ص 127، ح 1671.
952) سنن ترمذی، ج 1، ص 10، ح 4.
953) الجرح و التعدیل، ج‌6، ص‌88، رقم‌447؛ میزان‌الاعتدال، ج‌2، ص‌380؛ تقریب‌التهذیب، ج‌1، ص 394، رقم‌8.11.
954) تقریب التهذیب، رقم 118 ؛ میزان الاعتدال، رقم 4149.
955) صحیح بخاری، ج 8، ص 212، کتاب التوحید.
956) سنن ترمذی، ج 5، ص 593، ح 3626.
957) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 471، ح 1468.
958) تقریب التهذیب، ج 1، ص 430، رقم 443.
959) تهذیب الکمال، ج 15، ص 244؛ تقریب التهذیب، ج 2، ص 457، رقم 4431.
960) میزان الاعتدال، ترجمه ابن عبدالقدوس.
961) صحیح بخاری، ج 2، ص 108، باب ما ینهی من سبّ الاموات.
962) سنن ترمذی، ج 4، ص 495، ح 2212.
963) تهذیب الکمال، ج 18، ص 77.
964) میزان الاعتدال، ج 2، ص 616، رقم 5051.
965) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 25.
966) الجرح و التعدیل، ج 5، ص 343، رقم 1619.
967) کتاب الثقات، ج 7، ص 94.
968) الضعفاء الکبیر، ج 3، ص 34، رقم 989.
969) صحیح بخاری، ج 8، ص 185، کتاب التوحید.
970) صحیح مسلم، ج 1، ص 123، ح 222.
971) سنن ترمذی، ج 5، ص 232، ح 3012.
972) سنن نسائی، ج 3، ص 70، باب التهلیل بعد التسلیم.
973) الطبقات الکبری، ج 6، ص 400.
974) الکامل فی التاریخ، ج 6، ص 411.
975) سیر اعلام النبلاء، ج 9، ص 557، رقم 215.
976) صحیح بخاری، ج 1، ص 81، کتاب الایمان.
977) صحیح مسلم، ج 1، ص 44، ح 17.
978) سنن ابوداوود، ج 1، ص 123، ح 452.
979) سنن ابن ماجه، ص 27، ح 70.
980) سنن ترمذی، ج 3، ص 118، ح 742.
981) الکامل، ج 5، ص 1816 و 1814.
982) سنن ابوداوود، ج 1، ص 80، ح 297.
983) سنن ترمذی، ج 5، ص 669، ح 3801.
984) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 55، ح 156.
985) تهذیب الکمال، ج 20، ص 438.
986) الکامل، ج 5، ص 1840.
987) همان، ص 1845.
988) صحیح مسلم، ج 3، ص 1415، ح 1789.
989) سنن ابوداوود، ج 2، ص 245، ح 2145.
990) سنن ترمذی، ج 5، ص 46، کتاب العلم، باب 16.
991) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 43، ح 116.
992) میزان الاعتدال، ج 3، ص 164، رقم 5986.
993) کتاب الثقات، ج 7، ص 286.
994) میزان الاعتدال، ج 3، ص 164.
995) صحیح مسلم، ج 3، ص 1178، ح 98، کتاب البیوع.
996) سنن ابوداوود، ج 4، ص 312، ح 5052.
997) سنن نسائی، ج 1، ص 86، کتاب الطهارة.
998) سنن‌ابن‌ماجه، ج 2، ص 1020، ح 3068.
999) تقریب التهذیب، ج 2، ص 66.
1000) سنن ترمذی، ج 5، ص 740، کتاب العلل.
1001) سنن ابوداوود، ج 1، ص 77.
1002) تهذیب الکمال، ج 21، ص 593 و 594.
1003) همان.
1004) تقریب التهذیب، ج 2، ص 68، رقم 565.
1005) همان.
1006) صحیح مسلم، ج 4، ص 1814، ح 2329.
1007) سنن ابوداوود.
1008) تهذیب الکمال، ج 22، ص 110؛ تاریخ الثقات، ص 366، رقم 1272؛ سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 399؛ الجرح و التعدیل، ج 6، ص 243.
1009) المعارف، ص 624 ؛ الملل و النحل، ج 1، ص 170.
1010) صحیح بخاری، ج 1، ص 104، کتاب الصلاة، باب التوجه نحوالقبلة حیث کان.
1011) صحیح مسلم، ج 1، ص 200، ح 376.
1012) سنن ابوداوود، ج 3، ص 25، ح 2559.
1013) سنن نسائی، ج 8، ص 279، کتاب الاستعاذة، باب الاستعاذة من حرّ النار.
1014) سنن ترمذی، ج 4، ص 699، ح 2572.
1015) سنن‌ابن ماجه، ج‌1، ص‌44، ح‌119.
1016) الکاشف، ج 2، ص 360، رقم 4469.
1017) تقریب التهذیب، ج‌2، ص‌104، رقم‌7؛ الضعفاء الکبیر، ج‌3، ص 433، رقم 1476.
1018) سنن نسائی، ج 7، ص 283.
1019) تهذیب الکمال، ج 25، ص 190.
1020) الجرح و التعدیل، ج 7، ص 253، رقم 1385.
1021) التاریخ الکبیر، ج 1، ص 81، رقم 212.
1022) میزان الاعتدال، ج 3، ص 543، رقم 7508.
1023) سنن ابوداوود، ج 25، ص 187و188، رقم 5208.
1024) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 310، ح 966.
1025) سنن نسائی، ج 8، ص 42.
1026) سنن ترمذی، ج 4، ص 11، ح 1387.
1027) تقریب التهذیب، ج 2، ص 287، رقم 1498.
1028) همان.
1029) همان.
1030) سنن ابوداوود، ج 1، ص 262، ح 997.
1031) کتاب الثقات، ج 5، ص 455.
1032) تقریب التهذیب، ج 1، ص 293، رقم 1564.
1033) سنن ترمذی، ج 5، ص 728، ح 3939.
1034) تهذیب الکمال، ج 29، ص 263.
1035) میزان الاعتدال، ج 4، ص 240، رقم 8988.
1036) الضعفاء الکبیر، ج 4، ص 311، رقم 1912.
1037) سنن ترمذی، ج 4، ص 337، ح 1951.
1038) الکامل، ج 7، ص 2524.
1039) الضعفاء الکبیر، ج 4، ص 306، رقم 1908.
1040) صحیح ترمذی، ج 5، ص 29، ح 2648.
1041) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 476، ح 1485.
1042) تقریب التهذیب، ج 2، ص 311.
1043) الضعفاء الکبیر، ج 4، ص 362، رقم 1974.
1044) صحیح مسلم، ج 4، ص 2189، ح 2851.
1045) تقریب التهذیب، ج 2، ص 314، رقم 35.
1046) تهذیب التهذیب، ج 11، ص 17، رقم 9180.
1047) میزان الاعتدال، ج 4، ص 288.
1048) الکامل، ج 7، ص 2575.
1049) سنن ابوداوود، ج 4، ص 147، ح 2984.
1050) سنن نسائی، ج 2، ص 163، کتاب الافتتاح، باب القرائة فی الظهر.
1051) سیر اعلام النبلاء، ج 9، ص 142.
1052) العلل و معرفة الرجال، ج 1، ص 152، رقم 58.
1053) الطبقات الکبری، ج 6، ص 394.
1054) مختصر تاریخ دمشق، ج 26، ص 299.
1055) صحیح بخاری، ج 1، ص 36، باب کتابة العلم.
1056) صحیح مسلم، ج 1، ص 69، کتاب الایمان، ح 78.
1057) سنن ترمذی، ج 1، ص 202، ابواب الطهارة، ح 119.
1058) سنن نسائی، ج 1، ص 28، کتاب الطهارة، باب التنزّه عن البول.
1059) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 15، ح 41.
1060) تاریخ اسماء الثقات، ص 357، رقم 1550.
1061) تقریب التهذیب، ج 2، ص 384.
1062) الضعفاء الکبیر، ج 4، ص 458، رقم 2089.
1063) تقریب التهذیب، ج 2، ص 384.
1064) میزان الاعتدال، ج 4، ص 479، رقم 9903.
1065) سنن نسائی، به نقل از تهذیب الکمال، ج 32، ص 507.
1066) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 120، کتاب الطهارة و سننها، ح 333.
1067) سنن ترمذی، ج 4، ص 562، ح 2325.
1068) تقریب التهذیب، ج 1، ص 116، رقم 9؛ میزان الاعتدال، ج 1، ص 363، رقم 1358.
1069) سنن ترمذی، ج 3، ص 48، ح 659.
1070) تهذیب الکمال، ج 34، ص 25.
1071) میزان الاعتدال، ج 4، ص 544، رقم 10357.
1072) المعارف، ص 624 ؛ الملل و النحل، شهرستانی، ج 1، ص 170.
1073) سنن ابوداوود، ج 1، ص 40، ح 157.
1074) نهج البلاغه، ج 2، ص 188-191؛ ینابیع المودة، ج 3، ص 409.
1075) مقدمه فتح الباری، ج 1، ص 7.
1076) تذکرة الحفاظ، ج 2، ص 556.
1077) سیر اعلام النبلاء، ج 13، ص 209 و 210.
1078) میزان الاعتدال، ج 1، ص 366.
1079) تهذیب التهذیب، ج 1، ص 203 و 204.
1080) تذکرة الحفاظ، ج 3، ص 803 و 804.
1081) ر.ک: العتب الجمیل، ص 108-112؛ تهذیب الکمال، ج 5، ص 575؛ تهذیب التهذیب، ج‌2، ص‌209.
1082) تهذیب التهذیب، ج 3، ص 83.
1083) العتب الجمیل، ص 113و114؛ شرح ابن ابی الحدید، ج 4، ص 57.
1084) العتب الجمیل، ص 121 - 124.
1085) صحیح مسلم، ج 1، ص 61، کتاب الایمان.
1086) سوره نساء، آیه 145.
1087) سنن نسائی، ج 2، ص 203؛ تاریخ طبری، ج 5، ص 622.
1088) مقدمه کتاب عبداللَّه بن سبأ، عسکری، ج 1، ص 13.
1089) المهدی المنتظر فی ضوء الاحادیث الصحیحة، ص 371 - 373.
1090) میزان الإعتدال، ج 1، ص 5.
1091) تهذیب التهذیب، ج 1، ص 359 ؛ لسان المیزان، ج 1، ص 10.
1092) تهذیب التهذیب، ج 3، ص 229؛ میزان الاعتدال، ج 1، ص 219.
1093) میزان الاعتدال، ج 2، ص 77.
1094) همان، ص 394.
1095) الغدیر، ج 5، ص 230.
1096) الکفایة فی علم الدرایة، خطیب بغدادی.
1097) فتح الملک العلیّ، المغربی، ص 97.
1098) الثقات، ابن حبّان، ج 2، ص 124.
1099) الأمّ، ج 1، ص 48، مقدمه.
1100) مقدمه فتح الباری، ج 2، ص 144.

1101 تا 1250

1101) لسان المیزان، ج 1، ص 49.
1102) میزان الإعتدال، ج 1، ص 27.
1103) مقدمه فتح الباری، ج 2، ص 163.
1104) میزان الاعتدال، ج 3، ص 141.
1105) الطرق الحکمیة، ص 173.
1106) همان.
1107) تقریب التهذیب، ج 2، ص 16.
1108) فتح الملک العلیّ، ص 105.
1109) تذکرة الحفاظ، ج 2، ص 549.
1110) تهذیب التهذیب، ج 1، ص 182.
1111) همان، ج 2، ص 24؛ میزان الاعتدال، ج 1، ص 475.
1112) تهذیب التهذیب، ج 2، ص 239.
1113) همان، ج 2، ص 24.
1114) تاریخ بغداد، ج 14، ص 337.
1115) لسان المیزان، ج 1، ص 11، خطبه کتاب.
1116) صحیح بخاری، ج 2، ص 208، چاپ مصر، سال 1304.
1117) التاریخ الکبیر، ترجمه عبیداللَّه عبسی.
1118) لسان المیزان ج 1 ص 11.
1119) لسان المیزان ج 1 ص 16.
1120) تهذیب التهذیب ج 1 ص 118.
1121) الباحث عن علل الطعن فی الحارث ص 11.
1122) صحیح بخاری، کتاب الصلح، و کتاب المغازی، باب عمرة القضاء.
1123) صحیح مسلم، کتاب الایمان، باب الدلیل علی انّ حبّ الانصار وعلی‌رضی الله عنه من الایمان.
1124) تهذیب التهذیب، ج 1، ص 523.
1125) تذکرة الحفاظ، ج 3، ص 978.
1126) لسان المیزان ج 1 ص 10.
1127) المعارف، ابن‌قتیبه ص 624.
1128) اسلامنا، رافعی، ص 59؛ مجله رسالة الاسلام، تاریخ 13 ربیع الاول 1378ه.ق، قاهره.
1129) فی سبیل الوحدة الاسلامیه، ص 64-66.
1130) تاریخ المذاهب الاسلامیه، ص 39.
1131) نظرات فی الکتب الخالدة، ص 33.
1132) مع رجال الفکر فی القاهرة، ص 40.
1133) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 17 - 20.
1134) مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 389.
1135) المجتنی، ابن درید، ص 22؛ الغدیر، ج 7، ص 241.
1136) زین الفتی عاصی، به نقل از الغدیر، علامه امینی‌رحمه الله، ج 6، ص 341.
1137) الریاض النضرة، ج 3، ص 143، ذخائر العقبی، ص 80، اربعین فخر رازی، ص 466.
1138) احکام القرآن، ج 1، ص 425.
1139) سنن بیهقی، ج 8، ص 236، الریاض النضرة، ج 3، ص 144.
1140) الطریق الحکمیه ابن قیم جوزیه، ص 47.
1141) همان.
1142) المحلی ابن حزم، ج 7، ص 76، الریاض النضرة، ج 3، ص 142.
1143) صحیح بخاری، ج 2، ص 578، ح 1517، کتاب الحج، باب کسوة الکعبة.
1144) مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 389.
1145) عرائس المجالس، ص 413، 419؛ قصص الانبیاء قطب الدین راوندی، ص 255، فصل 8.
1146) تاریخ الأدب العربی، ص 453 ؛ تمهید التاریخ الفلسفة الاسلامیة، ص 202و203.
1147) المراجعات، ص 305و306.
1148) تأسیس الشیعة لعلوم الاسلام، ص 280.
1149) روضات الجنات، ج 8، ص 169.
1150) کافی، ج 7، ص 77و98 ؛ رجال نجاشی، ص 255.
1151) تأسیس الشیعة، ص 280.
1152) معالم العلماء، ص 1.
1153) رجال نجاشی، ص 8.
1154) اسد الغابة، ج 2، ص 301.
1155) سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 153.
1156) الطبقات الکبری، ج 6، ص 220.
1157) ر.ک: معجم المفهرس لالفاظ احادیث بحارالانوار، ج 1، ص 34.
1158) سنن دارمی، ج 1، ص 122، ح 632؛ معرفة علوم الحدیث، حاکم نیشابوری، ص 60.
1159) کنز العمال، ج 5، ص 229.
1160) کتاب سلیم بن قیس، ص 168.
1161) بحارالانوار، ج 26، ص 212.
1162) تدوین السنة الشریعة، ص 151.
1163) تحف العقول، ص 255.
1164) رجال نجاشی، ص 116.
1165) کافی، ج 8، ص 17.
1166) رجال نجاشی، ص 157.
1167) حیاة الامام زین العابدین‌علیه السلام، ج 2، ص 219.
1168) الفهرست، ص 41 و 42؛ رجال نجاشی، ص 115 و 116.
1169) الفهرست، ابن ندیم، ص 36.
1170) فهرست طوسی، ص 76 ؛ رجال نجاشی، ص 178.
1171) السنة قبل التدوین، ص 371 ؛ الامام زید، ص 232.
1172) رجال نجاشی، ص 157.
1173) همان، ص 422.
1174) سیر حدیث در اسلام، ص 85.
1175) رجال طوسی، ص 81-102.
1176) تدوین السنة الشریفة، ص 154 و 155.
1177) السنة قبل التدوین، ص 354.
1178) سیر حدیث در اسلام، ص 91-104.
1179) شیخ طوسی ص 102 - 142.
1180) الارشاد، ص 271.
1181) ذکری الشیعة، ص 6.
1182) کافی، ج 1، ص 42، ح 8.
1183) همان، ج 1، ص 4، ح 9.
1184) الذریعة، ج 2، ص 484.
1185) بحارالانوار، ج 3، ص 57.
1186) کافی، ج 8، ص 2-14.
1187) تحف العقول، ص 339.
1188) تحف العقول، ص 331.
1189) الذریعة، ج 2، ص 109.
1190) دائرة المعارف القرآن العشرین، ج 3، ص 109.
1191) تحف العقول، ص 315-324.
1192) رجال نجاشی، ص 14.
1193) تدوین السنة الشریفة، ص 167.
1194) سیر حدیث در اسلام، ص 109-206.
1195) تهذیب التهذیب، ج 2، ص 104.
1196) السنة قبل التدوین، ص 358.
1197) الفهرست، ص 191 ؛ رجال نجاشی، ص 407.
1198) رجال نجاشی، ص 276.
1199) کافی، ج 1، ص 13.
1200) همان، ج 1، ص 140.
1201) تدوین السنة الشریفة، ص 174.
1202) سیر حدیث در اسلام، ص 213-231.
1203) رجال طوسی، ص 342-366.
1204) الاختصاص، ص 217.
1205) سوره کهف، آیه 82.
1206) تدوین السنة الشریفة، ص 176.
1207) همان، ص 177.
1208) تدوین السنة الشریفة، ص 178.
1209) امالی طوسی، ج 1، ص 370-382.
1210) تدوین السنة الشریفه، ص 180-182.
1211) سیر حدیث در اسلام، ص 236-263.
1212) رجال طوسی، ص 366.
1213) کافی، ج 1، ص 53، ح 15.
1214) سیر حدیث در اسلام، ص 266-278.
1215) رجال طوسی، ص 397-409.
1216) تحف العقول، ص 458 - 476.
1217) تدوین السنة الشریفه، ص 183و184.
1218) سیر حدیث در اسلام، ص 281-298.
1219) رجال طوسی، ص 409-427.
1220) رجال نجاشی، ص 447.
1221) فلاحل السائل، ص 183.
1222) ر.ک: الذریعه، ج 4، ص 283.
1223) همان، ج 3، ص 149.
1224) تدوین السنة الشریفه، ص 185.
1225) سیر حدیث در اسلام، ص 301 - 309.
1226) رجال شیخ، ص 427-438.
1227) نهج البلاغه، عبده، ج 2، ص 19.
1228) همان، ص 19.
1229) همان، ج 1، ص 278.
1230) همان، ج 2، ص 55.
1231) همان، ج 5، ص 362.
1232) نهج البلاغه، صحبی صالح، خطبه 147.
1233) دخلنا التشیع سجّداً، محمد علی متوکل، ص 40.
1234) بنور فاطمة اهتدیت، عبدالمنعم حسن، ص 210.
1235) همان، ص 209.
1236) کل الحلول عند آل الرسول‌صلی الله علیه وآله، محمّد تیجانی سماوی، ص 136.
1237) یا لیت قومی یعلمون، یاسین معیوف بدرانی، ص 34.
1238) مجله المنبر، شماره 11.
1239) همان، ج 3، ص 127.
1240) محاضرات عقائدیة، ص 17 و 18.
1241) این قسمت از مباحث بعد از طرح شبهات نزد استاد بزرگوار حضرت آیت اللَّه موسوی مددی - دامت برکاته - و بحث درباره آن‌ها، همراه با پاسخ‌هایی که داده‌اند با اضافاتی در اینجا آورده می‌شود.
1242) اصول مذهب الشیعة، ج 1، ص 359و360.
1243) عدّة الاصول، ج 1، ص 137 و 138.
1244) عدّة الاصول، ص 136.
1245) اصول مذهب الشیعه، قفاری، ج 1، ص 373 ؛ تنقیح المقال، ج‌3، ص 23.
1246) البرهان، ص 28.
1247) ر.ک: کافی، ج 1، ص 62، ح 1.
1248) معجم رجال الحدیث، ج 18، ص 275.
1249) معجم رجال الحدیث، ج 18، ص 276.
1250) معجم رجال الحدیث، ج 18، ص 275و276.

1251 تا 1405

1251) رجال نجاشی، ص 447.
1252) سوره نساء، آیه 82.
1253) اصول مذهب الشیعه، ج 1، ص 361.
1254) اصول مذهب الشیعه، قفاری، ج 2، ص 797.
1255) منهاج السنة، ج 4، ص 85 و 86.
1256) منهاج السنة، ج 4، ص 217.
1257) منهاج السنة، ج 4، ص 231.
1258) طبقات الشافعیة، ج 2، ص 247.
1259) میزان الاعتدال، ج 1، ص 214.
1260) فیض القدیر، ج 1، ص 226.
1261) تاریخ دمشق، ج 19، ص 162.
1262) خلاصة التهذیب، ج 2، ص 270.
1263) تاریخ الثقات، ص 373، رقم 1300.
1264) میزان الاعتدال، ج 1، ص 221 ؛ لسان المیزان، ج 1، ص 441.
1265) لسان المیزان، ج 1، ص 429 ؛ میزان الاعتدال، ج 1، ص 207.
1266) تاریخ بغداد، ج 3، ص 357 ؛ لسان المیزان، ج 5، ص 465.
1267) البدایة و النهایة، ج 10، ص 23.
1268) تهذیب التهذیب، ج 1، ص 206.
1269) مختصر تاریخ دمشق، ج 6، ص 278 ؛ تاریخ بغداد، ج 8، ص 278.
1270) تهذیب التهذیب، ج 1، ص 204.
1271) سیر اعلام النبلاء، ج 21، ص 160 ؛ شذرات الذهب، ج 6، ص 453.
1272) البرهان، ص 1.
1273) البرهان، ص 4.
1274) شرح مقاصد، ج 2، ص 306و307.
1275) النصائح الکافئة، ص 225.
1276) صحیفه سجادیه، دعای چهارم.
1277) نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه 97، ص 143.
1278) البرهان، ص 3.
1279) سوره نساء، آیه 59.
1280) سوره احزاب، آیه 33.
1281) صحیح ترمذی، کتاب الفضائل، باب فضائل علی‌علیه السلام.
1282) ابوهریره، ص 118.
1283) البرهان، ص 20 - 23.
1284) البرهان، ص 31-39.
1285) سوره فرقان، آیه 72.
1286) عیون اخبار الرضاعلیه السلام، ج 2، باب 35.
1287) معجم رجال الحدیث، ج 14، ص 267.
1288) معجم رجال الحدیث، ج 10، ص 98 ؛ البرهان، ص 36.
1289) البرهان، ص 48.
1290) معجم رجال الحدیث، ج 3، ص 289.
1291) البرهان، ص 54.
1292) معجم رجال الحدیث، ج 14، ص 149.
1293) تحفه اثنا عشریه، ص 240و241.
1294) اصول مذهب الشیعه، ج 1، ص 371-373.
1295) البرهان، ص 64.
1296) معجم رجال الحدیث، ج 19، ص 300.
1297) همان، ص 301.
1298) البرهان، ص 66.
1299) ر.ک: معجم الرجال الحدیث، ج 12، ص 38و39.
1300) همان، ص 39و40.
1301) البرهان، ص 81.
1302) البرهان، ص 87.
1303) همان.
1304) سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 433 و ج 8، ص 106.
1305) شرح ابن ابی الحدید، ج 4، ص 68، ذیل خطبه 56.
1306) معرفه الصحابة، حاکم نیشابوری، ترجمه ابوهریره.
1307) ابوهریره، ابوریّه، ص 146.
1308) تنزیه الانبیاء، ص 132.
1309) اصول مذهب الشیعه، ج 1، ص 421.
1310) اصول مذهب الشیعة، ج 1، ص 409.
1311) تحفة اثنا عشریه، ص 254.
1312) اصول مذهب الشیعة، ج 1، ص 409.
1313) رجال نجاشی، ص 326، ترجمه محمد بن ابی عُمیر.
1314) اصول مذهب الشیعة، ج 1، ص 316 ؛ اصل الشیعة و اصولها، ص 77.
1315) رجال نجاشی، ترجمه زراره.
1316) الفهرست، ترجمه زراره.
1317) رجال کشی، ص 136.
1318) رجال کشی، ص 170.
1319) رجال کشی، ترجمه زرارة.
1320) قاموس الرجال، ج 4، ص 420.
1321) معجم رجال الحدیث، ج 7، ص 230.
1322) سوره توبه، آیه 122.
1323) کافی، ج 1، ص 378، ح 1.
1324) معجم رجال الحدیث، ج 7، ص 234، به نقل از کمال الدین.
1325) معجم رجال الحدیث، ج 7، ص 246.
1326) قاموس الرجال، ج 4، ص 445.
1327) سوره آل عمران، آیه 138.
1328) سوره نحل، آیه 89.
1329) سوره انعام، آیه 59.
1330) سوره نحل، آیه 44.
1331) سوره نحل، آیه 64.
1332) تاریخ دمشق، ج 42، ص 387.
1333) الام، ج 1، ص 208.
1334) الموطأ با تنویر الحوالک، ج 1، ص 93 ؛ جامع بیان العلم، ج 2، ص 244.
1335) الجامع الصحیح، ج 4، ص 632؛ جامع بیان العلم، ج 2، ص 244.
1336) جامع بیان العلم، ج 2، ص 264.
1337) مسند احمد، ج 6، ص 244.
1338) بحارالأنوار، ج 68، ص 91.
1339) مسند احمد، ج 4، ص 428.
1340) شرح فتح القدیر، ج 5، ص 302.
1341) الهدایة فی شرح بدایة المبتدی، ج 1، ص 167.
1342) همان، ص 175.
1343) السنن الکبری، ج 4، ص 346.
1344) الهدایة، ج 1، ص 216.
1345) مسند احمد، ج 2، ص 83.
1346) الهدایة، ج 1، ص 97.
1347) المنهاج فی شرح صحیح مسلم، ج 12، ص 229.
1348) همان.
1349) التمهید، باقلانی.
1350) صحیح مسلم، کتاب الاماره، باب الامر بلزوم الجماعة، باب 13، حدیث 58.
1351) صحیح مسلم، کتاب الاماره، باب الامر بلزوم الجماعة، باب 13، ج 52.
1352) شرح فتح القدیر، ج 5، ص 277.
1353) البنایة فی شرح الهدایة، ج 8، ص 25.
1354) فتح القدیر، ج 7، ص 422.
1355) المتحولون، ج 3، ص 89.
1356) همان، ج 3، ص 90.
1357) محاضرات عقائدیة، ص 17و18.
1358) المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 149.
1359) نهج البلاغه، خطبه 18.
1360) ذکری الشیعة، ص 6.
1361) کافی، ج 1، ص 52، ح 11.
1362) المراجعات، رقم 110.
1363) الوحدة الاسلامیة، ص 99.
1364) النواة فی حقل الحیاة، ص 124.
1365) الهدایة فی شرح بدایة المبتدی، ج 1، ص 96.
1366) مناقب خوارزمی، ص 18.
1367) همان، ص 19.
1368) ترجمه امام علی‌علیه السلام، ابن عساکر، ج 2، ص 430.
1369) همان ؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 112 ؛ حلیة الاولیاء، ج 1، ص 64 ؛ کفایة الطالب، ص 139.
1370) همان، ص 63.
1371) شواهد التنزیل، ج 1، ص 17.
1372) همان، ص 22.
1373) شواهد التنزیل، ج 1، ص 19.
1374) مستدرک حاکم، ج 3، ص 107؛ طبقات الحنابله، ابویعلی، ج 1، ص 319؛ فرائد السمطین، ج 1، ص 379؛ ترجمه امام علی‌علیه السلام، ابن عساکر، ج 3، ص 63 ؛ صواعق المحرقة، ص 118.
1375) الریاض‌النضرة، ج‌2، ص‌213؛ صواعق‌المحرقة، ص‌118؛ فتح‌الباری، ج‌7، ص‌57؛ تهذیب‌التهذیب، ج‌7، ص‌339.
1376) شرح ابن ابی الحدید، ج 1، ص 5.
1377) همان، ص 6.
1378) حاشیه شفا، پایان الهیات به نقل از معراج نامه ابن سینا.
1379) تفسیر فخر رازی، ج 1، ص 111.
1380) دائرة المعارف فرید وجدی، ج 6.
1381) تقریظ الغدیر، ج 6.
1382) فی رحاب علی‌علیه السلام.
1383) مشهد الامام علی‌علیه السلام فی النجف، ص 6.
1384) عبقریّة الامام علی‌علیه السلام، ص 43.
1385) علّموا اولادکم محبّة آل بیت النبی‌صلی الله علیه وآله، ص 101.
1386) همان.
1387) علی امام الائمة، ص 9.
1388) همان، ص 107.
1389) ترجمه الامام الحسن‌علیه السلام از تاریخ دمشق، ص 10.
1390) ذخائر العقبی، ص 120.
1391) سنن ترمذی، ج 5، ص 327 ؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 170.
1392) البدایة و النهایة، ج 8، ص 35.
1393) کنز العمال، ج 13، ص 652، رقم 37653.
1394) صحیح مسلم، ج 7، ص 129؛ صحیح ترمذی، ج 5، ص 661.
1395) همان.
1396) صحیح بخاری، ج 4، ص 57.
1397) فرائد السمطین، ج 2، ص 68.
1398) کنز العمال، ج 7، ص 107؛ ذخائر العقبی، ص 123.
1399) ترجمه امام الحسن‌علیه السلام از تاریخ دمشق، ص 5.
1400) صحیح بخاری، ج 5، ص 33 ؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 168.
1401) همان، کتاب اللباس؛ مسند احمد، ج 2، ص 231؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 169.
1402) مستدرک حاکم، ج 3، ص 174 ؛ حلیة الاولیاء، ج 2، ص 35.
1403) مسند احمد، ج 4، ص 122 ؛ فیض القدیر، ج 3، ص 415.
1404) سنن بیهقی، ج 4، ص 331 ؛ البدایة و النهایة، ج 8، ص 37.
1405) البدایة والنهایة، ج‌8، ص‌38؛ تاریخ‌الخلفاء، ص‌191؛ تهذیب‌التهذیب، ج‌2، ص‌289؛ الصواعق‌المحرقة، ص‌138.

1406 تا 1560

1406) مستدرک حاکم، ج 3، ص 169.
1407) همان، ص 168.
1408) همان.
1409) مجمع الزوائد، ج 9، ص 177.
1410) مسند احمد، ج 9، ص 232، رقم حدیث 9478.
1411) صواعق المحرقة، ص 82.
1412) سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 253.
1413) الاستیعاب در حاشیه الاصابة، ج 1، ص 369.
1414) الفصول المهمّه، ص 155.
1415) سوره احزاب، آیه 45.
1416) سوره هود، آیه 103.
1417) نور الابصار، ص 140.
1418) علّموا اولادکم محبّة آل بیت النّبی‌صلی الله علیه وآله، ص 124.
1419) الفصول المهمة، ص 157.
1420) ترجمه امام حسن‌علیه السلام از تاریخ دمشق، ص 143.
1421) همان، ص 148؛ البدایة و النهایة، ج 8، ص 38.
1422) ترجمه امام حسن‌علیه السلام، ابن عساکر، ص 141و142.
1423) البدایة و النهایة، ج 8، ص 37و38.
1424) ذخائر العقبی، ص 140.
1425) وفیات الاعیان، ابن خلکان، ج 2، ص 68.
1426) شرح ابن ابی الحدید، ج 4، ص 8 ؛ الاغانی، ج 6، ص 121.
1427) همان، ج 16، ص 30 ؛ الفصول المهمة، ص 46.
1428) همان، ج 1، ص 57.
1429) عقد الفرید، ج 4، ص 474 و 475.
1430) مناقب خوارزمی، ص 278.
1431) الأغانی، ج 6، ص 121.
1432) اثبات الوصیة، ص 152.
1433) مستدرک حاکم، ج 3، ص 173.
1434) ترجمه امام حسن‌علیه السلام از تاریخ ابن عساکر، ص 210، رقم 340.
1435) البدایة و النهایة، ج 8، ص 43.
1436) همان.
1437) ترجمه امام حسن‌علیه السلام از تاریخ ابن عساکر، ص 211، رقم 341.
1438) ترجمه امام حسن‌علیه السلام از ابن عساکر، ص 217، رقم 351.
1439) همان، ص 216، رقم 349.
1440) شرح ابن ابی الحدید، ج 4، ص 18، طبع مصر.
1441) الإستیعاب، ج 1، ص 143.
1442) اخبارالدول و آثار الاول، ص 107.
1443) تذکرة الخواص، ص 232.
1444) عقدالفرید، ج 2، ص 220.
1445) الفصول المهمة، ص 183.
1446) ربیع الابرار، ص 210.
1447) صفة الصفوة، ج 1، ص 321 ؛ اسد الغابه، ج 3، ص 20، ط مصر.
1448) الإستیعاب، ج 1، ص 393.
1449) تاریخ طبری، ج 5، ص 421.
1450)] . نظم درر المسطین، زرندی، ص 209،
1451) وسیلة المآل، حضرمی، ص 183.
1452) صحیح بخاری، ج 5، ص 33، کتاب فضائل الصحابه، باب مناقب الحسن و الحسین.
1453) مستدرک حاکم، ج 3، ص 166.
1454) همان، ص 167.
1455) سنن ترمذی، ج 5، ص 323، رقم 3861.
1456) المعجم الکبیر، ج 22، ص 274 ؛ کنزالعمال، ج 13، ص 662 ؛ تاریخ دمشق، ج 14، ص 150.
1457) مجمع الزوائد، ج 9، ص 201.
1458) مستدرک حاکم، ج 3، ص 177.
1459) ذخائر العقبی، ص 126.
1460) کنز العمال، ج 7، ص 110 ؛ اسدالغابة، ج 2، ص 21.
1461) اسدالغابة، ج 3، ص 5.
1462) نظم درر السمطین، زرندی، ص 208 ؛ البدایة و النهایة، ج 8، ص 225.
1463) مجمع الزوائد، ج 9، ص 187.
1464) الاصابه، ج 1، ص 333.
1465) همان.
1466) کامل سلیمان، حسن بن علی‌علیهما السلام، ص 173.
1467) همان، ص 147.
1468) الاصابة، ج 1، ص 335.
1469) تهذیب التهذیب، ج 2، ص 299.
1470) نظم دررالسمطین، ص 208.
1471) مرآة الجنان، ج 1، ص 131.
1472) تاریخ ابن عساکر، ج 4، ص 339.
1473) ابوالشهداء، ص 195.
1474) علّموا اولادکم محبّة آل بیت النبی‌صلی الله علیه وآله، ص 133.
1475) اعلام النساء، ج 1، ص 28.
1476) تاریخ الخلفاء، ص 160، ترجمه یزید بن معاویه.
1477) شذرات الذهب، ج 1، ص 104.
1478) الفصول المهمة، ص 187 ؛ نور الابصار، ص 136.
1479) اخبار الدول، ص 109؛ مطالب السؤول، ج 2، ص 41.
1480) مطالب السؤول، ج 2، ص 41 ؛ الفصول المهمة، ص 212.
1481) تاریخ دمشق، ج 36، ص 142.
1482) نور الابصار، ص 164.
1483) طبقات الشافعیّة، ج 1، ص 153؛ تهذیب الکمال، ج 20، ص 400 - 402؛ الأغانی، ج 15، ص 325؛ حلیة الاولیاء، ج‌3، ص‌139.
1484) حلیة الاولیاء، ج 3، ص 139 ؛ وفیات الاعیان، ج 2، ص 200 ؛ صفة الصفوة، ج 2، ص 55 ؛ تاریخ ابن کثیر، ج 9، ص. 108 ؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 142 ؛ الصواعق المحرقة، ص 120.
1485) کفایة الطالب، ص 454.
1486) تاریخ یعقوبی، ج 3، ص 6.
1487) تهذیب اللغات و الاسماء، ص 343.
1488) صفة الصفوة، ج 2، ص 53.
1489) تذکرة الحفّاظ، ج 1، ص 75؛ اخبار الدول، ص 110.
1490) الأغانی، ج 15، ص 326.
1491) تهذیب الکمال، ج 20، ص 392.
1492) سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 386.
1493) ترجمه امام سجادعلیه السلام از تاریخ دمشق، ص 25.
1494) همان، ص 49و50.
1495) همان، ص 57.
1496) تاریخ دمشق، ج 36، ص 147.
1497) البدایة و النهایة، ج 9، ص 104.
1498) تهذیب اللغات و الاسماء، ص 343.
1499) الجرح و تعدیل، ج 3، ص 178.
1500) سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 238.
1501) تذکرة الحفّاظ، ج 1، ص 75.
1502) تاریخ یعقوبی، ج 3، ص 46.
1503) سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 38.
1504) تاریخ دمشق، ج 12، ص 19.
1505) طبقات الفقهاء، ج 2، ص 34.
1506) تهذیب اللغات و الاسماء، ص 343.
1507) تهذیب الکمال، ج 7، ص 336.
1508) سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 238.
1509) همان.
1510) تاریخ دمشق، ج 12، ص 18.
1511) ترجمه امام سجادعلیه السلام از ابن عساکر، ص 45.
1512) صفة الصفوة، ج 2، ص 93.
1513) کفایة الطالب، ص 450.
1514) سوره مؤمنون، آیه 101.
1515) سوره مؤمنون، آیه 103.
1516) المستطرف، ج 1، ص 129.
1517) تهذیب الکمال، ج 7، ص 336.
1518) رسائل جاحظ، ص 106، به نقل از او.
1519) صواعق المحرقة، ابن حجر هیتمی، ص 310، به نقل از او.
1520) رسائل جاحظ، ص 105و106.
1521) مشاهیر علماء الأمصار، ص 63.
1522) تاریخ دمشق، ج 36، ص 142.
1523) الطبقات الکبری، ج 5، ص 222.
1524) تقریب التهذیب، ج 2، ص 35.
1525) صواعق المحرقة، ص 119.
1526) تاریخ یعقوبی، ج 3، ص 46.
1527) تهذیب اللغات و الأسماء، ج 1، ص 343.
1528) عمدة الطالب، ص 193.
1529) الاتحاف بحبّ الأشراف، ص 49.
1530) منهاج السنة، ج 2، ص 133، چاپ اول.
1531) مطالب السؤول، ج 2، ص 41.
1532) تذکرة الخواص، ص 291.
1533) العقد الفرید، ج 3، ص 169.
1534) وفیات الاعیان، ج 2، ص 429.
1535) شذرات الذهب، ج 1، ص 104.
1536) وفیات الاعیان، ج 2، ص 429.
1537) شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 274 و 278.
1538) مرآة الجنان، ج 1، ص 151-153.
1539) البدایة و النهایة، ج 9، ص 121-134.
1540) ینابیع المودة، قندوزی حنفی، ج 2، ص 454، به نقل از او.
1541) الفصول المهمة، ص 190.
1542) شرح زرقانی بر موطأ مالک، ج 1، ص 230.
1543) الأعلام، ج 4، ص 277.
1544) الامام زید، محمدابوزهره، ص 31.
1545) الحسین، ابوالشهداء، ص 284.
1546) علّموا اولادکم محبّة آل بیت النبی‌صلی الله علیه وآله، ص 162و163.
1547) همان، ص 164-166.
1548) سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 398.
1549) الکواکب الدریّة، ص 139.
1550) سوره محمد، آیات 22و23.
1551) علّموا اولادکم حبّ آل بیت النبی‌صلی الله علیه وآله، دکتر یمانی، ص 169و170.
1552) همان.
1553) همان.
1554) همان.
1555) همان.
1556) ترجمه امام زین العابدین‌علیه السلام از تاریخ دمشق، ص 55.
1557) همان، ص 85.
1558) همان، ص 111و112.
1559) الاتحاف بحبّ الاشراف، ص 143.
1560) علّموا اولادکم حبّ آل بیت النبی‌صلی الله علیه وآله، ص 170و171.

1561 تا 1720

1561) ترجمه امام باقرعلیه السلام از تاریخ ابن عساکر، ص 137و138.
1562) تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 125.
1563) الفصول المهمّة، ص 220.
1564) صفة الصفوة، ج 2، ص 110.
1565) ترجمه امام باقرعلیه السلام از تاریخ ابن عساکر، ص 147و148.
1566) صفة الصفوة، ج 2، ص 112.
1567) الأغانی، ج 15، ص 126.
1568) نور الابصار، ص 168.
1569) البدایة و النهایة، ج 9، ص 309.
1570) تهذیب التهذیب ج 9 ص 352.
1571) شذرات الذهب، ج 1، ص 149 ؛ تاریخ ابن عساکر، ج 51، ص 43.
1572) تهذیب التهذیب، ج 2، ص 134.
1573) الامام جعفرالصادق‌علیه السلام، مستشار عبدالحلیم جندی، ص 140.
1574) الطبقات الکبری، شعرانی، ج 1، ص 32.
1575) تذکرة الخواص، سبط بن جوزی، ص 302، به نقل از او.
1576) البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج 9، ص 338، به نقل از او.
1577) صواعق المحرقة، ابن حجر هیتمی، ص 310، به نقل از او.
1578) رسائل جاحظ، ص 108.
1579) حلیة الاولیاء، ج 3، ص 166.
1580) تفسیر فخر رازی، ج 32، ص 125، مجلّد 16، طبع دارالفکر.
1581) مطالب السؤول، ج 2، ص 100.
1582) تذکرة الخواص، ص 302.
1583) شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 277.
1584) همان.
1585) سوره بقره، آیه 67.
1586) تفسیر قرطبی، ج 1، ص 483.
1587) تهذیب الاسماء و اللغات، ج 1، ص 103.
1588) وفیات الاعیان، ج 4، ص 30.
1589) لسان العرب، ج 4، ص 74.
1590) العبر فی خبر من غبر، ج 1، ص 142.
1591) مرآة الجنان و عبرة الیقظان، ج 1، ص 194 و 195.
1592) البدایة و النهایة، ج 9، ص 338.
1593) قاموس المحیط، ج 1، ص 376.
1594) تقریب التهذیب، ج 2، ص 541.
1595) الفصول المهمة، ص 201.
1596) الأئمة الاثنا عشر، ص 81.
1597) الصواعق المحرقة، ص 304.
1598) شذرات الذهب، ج 1، ص 260.
1599) شرح زرقانی بر موطأ مالک، ج 2، ص 403.
1600) الاتحاف بحبّ الأشراف، ص 143-145.
1601) اسعاف الراغبین، ص 250.
1602) جامع کرامات الاولیاء، ج 1، ص 97.
1603) دائرة المعارف، فرید وجدی، ج 3، ص 563.
1604) منهاج السنة النبویة، ج 2، ص 123.
1605) مجله الاهرام المصریة، ص 10، تاریخ 18/8/1978.
1606) مجله ازهر، ج 5، سال 1358 ه.ق قمری.
1607) سیر اعلام النبلاء، ج 13، ص 120.
1608) همان، ج 4، ص 402 و 403.
1609) الوافی بالوفیات، ج 2، ص 102.
1610) ینابیع المودة، قندوزی حنفی، ج 2، ص 456، به نقل از او.
1611) الفصول المهمة، ص 204.
1612) جامع کرامات الاولیاء، ج 1، ص 164.
1613) اخبارالدول، ص 111.
1614) الامام الصادق‌علیه السلام، ص 22.
1615) الفصول المهمة، ص 220.
1616) وفیات الاعیان، ج 1، ص 327، رقم 31.
1617) الفصول المهمة، ص 222.
1618) تاریخ الخلفاء، سیوطی، خلافت منصور دوانیقی.
1619) وفیات الاعیان، ج 1، ص 307.
1620) اخبارالدول، ج 1، ص 334.
1621) جامع مسانید ابی حنیفه، ج 1، ص 222 ؛ تذکرة الحفّاظ، ج 1، ص 157.
1622) استاد ابوزهره، الامام الصادق‌علیه السلام، ص 53، به نقل از حلیة الاولیاء، ج 3، ص 198.
1623) الامام الصادق‌علیه السلام، ص 53 و 54.
1624) الامام الصادق، ص 61.
1625) سوره انسان، آیه 8.
1626) الامام الصادق‌علیه السلام، ص 64 و 65.
1627) سوره فصلت، آیه 34.
1628) سوره نحل، آیه 125.
1629) سوره اعراف، آیه 199.
1630) سوره آل عمران، آیه 159.
1631) الامام الصادق، ص 65و66.
1632) سوره اعراف، آیه 12.
1633) الطبقات الکبری، شعرانی، ج 1، ص 28 ؛ حلیة الاولیاء، ج 3، ص 193.
1634) جامع مسانید ابی حنیفه، ج 1، ص 222.
1635) مختصر التحفة الاثنی عشریة، ص 9، مطبعه سلفیه، قاهره.
1636) اسنی المطالب، ص 55.
1637) همان.
1638) تهذیب التهذیب، ج 2، ص 104.
1639) تاریخ یعقوبی، ج 3، ص 177.
1640) الصواعق المحرقة، ابن حجر هیتمی، ص 310.
1641) رسائل جاحظ، ص 106.
1642) الجرح و التعدیل، ج 2، ص 487 ؛ به نقل از او، تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 166.
1643) الثقات، ج 6، ص 131.
1644) الکامل فی الضعفاء، ج 2، ص 134.
1645) ینابیع المودة، قندوزی حنفی، ج 2، ص 457، به نقل از او.
1646) الملل و النحل، ج 1، ص 166.
1647) المنتظم، ج 8، ص 110و111.
1648) الانساب، ج 3، ص 507.
1649) اللباب فی تهذیب الأنساب، ج 2، ص 3.
1650) مطالب السؤول، ج 2، ص 111.
1651) شرح ابن ابی الحدید، ج 15، ص 274.
1652) وفیات الاعیان، ج 1، ص 307.
1653) الفصول المهمة، ص 211-219.
1654) مناهج التوسل، ص 106.
1655) خلاصه تهذیب الکمال، ص 63.
1656) الأئمة الاثنا عشر، ص 85.
1657) صواعق المحرقه، ص 305.
1658) نورالابصار، ص 160و161.
1659) الاتحاف بحبّ الاشراف، ص 146.
1660) الأعلام، ج 2، ص 126.
1661) دائرة المعارف قرن چهاردهم، ج 3، ص 110.
1662) الامام الصادق‌علیه السلام علم و عقیدة، ص 23.
1663) بحث الامام جعفرالصادق‌علیه السلام، سهیل زکّار، ص 72و73.
1664) علیّ امام الأئمة، ص 48.
1665) ظهر الاسلام، ج 4، ص 114.
1666) تهذیب الاسماء و اللغات، ج 1، ص 155.
1667) سیر اعلام النبلاء، ج 13، ص 120.
1668) تاریخ الاسلام، حوادث وفیات 141-160 ه.ق، ص 93.
1669) الوافی بالوفیات، ج 11، ص 126-128.
1670) مرآة الجنان، ج 1، ص 238.
1671) ینابیع المودة، قندوزی حنفی، ج 2، ص 457.
1672) تقریب التهذیب، ج 1، ص 91.
1673) شرح شفا، ج 1، ص 43و44.
1674) الکواکب الدریّة، ص 94.
1675) شرح الشفا، ج 1، ص 124.
1676) شرح زرقانی بر موطأ مالک، ج 2، ص 403.
1677) الوحدة الاسلامیة، محمّد سعید آل ثابت، ص 46، رقم 7.
1678) سوره ابراهیم، آیه 7.
1679) سوره نوح، آیه 10 - 12.
1680) حلیة الاولیاء، ج 3، ص 193.
1681) صفة الصفوة، ج 2، ص 170.
1682) تفسیر فتح البیان، ج 9، ص 238.
1683) ربیع الابرار، ص 173.
1684) نهایة الارب، ج 3، ص 236.
1685) اسعاف الراغبین، ص 252.
1686) اسعاف الراغبین، ص 252.
1687) همان.
1688) الفصول المهمة، ص 210 ؛ نورالابصار، ص 99.
1689) همان.
1690) همان.
1691) حلیة الاولیاء، ج 3، ص 194.
1692) الفصول المهمة، ص 210 ؛ نور الابصار، ص 199.
1693) همان.
1694) حلیة الاولیاء، ج 3، ص 196.
1695) حلیة الاولیاء، ج 3، ص 195.
1696) عوارف المعارف، ص 165.
1697) تاریخ بغداد، ج 13، ص 27.
1698) صفة الصفوة، ج 2، ص 187.
1699) الفصول المهمة، ص 213.
1700) تاریخ بغداد، ج 13، ص 27و31، دارالکتب العلمیة.
1701) همان.
1702) تاریخ بغداد، ج 13، ص 28.
1703) همان، ج 7، ص 67.
1704) دائرة المعارف، فرید وجدی، ج 9، ص 594.
1705) تحفة العالم، ج 2، ص 22.
1706) ینابیع المودة، ج 3، ص 32.
1707) صواعق المحرقة، ابن حجر هیتمی، ص 310.
1708) تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج 1، ص 120، به نقل از او ؛ المنتظم ج 9 ص 89.
1709) رسائل جاحظ، ص 106.
1710) الجرح و التعدیل، ج 8، ص 138.
1711) الجرح و التعدیل، ج 8، ص 139.
1712) انساب السمعانی، ج 5، ص 405.
1713) صفة الصفوة، ج 2، ص 184، ترجمه رقم 191.
1714) تفسیر فخر رازی، مجلد 16، ج 32، ص 125.
1715) الکامل فی التاریخ، ج 6، ص 14.
1716) مطالب السؤول، ج 2، ص 120.
1717) تذکرة الخواص، ص 312.
1718) شرح ابن ابی الحدید، ج 15، ص 291.
1719) العبر، ج 1، ص 222.
1720) تاریخ الاسلام، حوادث وفیات 181-190، ص 417.

1721 تا 1880

1721) مرآة الجنان، ج 1، ص 305، حوادث سال 183 ه.ق.
1722) البدایة و النهایة، ج 10، ص 197.
1723) تهذیب التهذیب، ج 8، ص 393.
1724) النجوم الزاهرة، ج 2، ص 112.
1725) صواعق المحرقة، ص 307و308.
1726) الاتحاف بحبّ الأشراف، ص 141.
1727) اسعاف الراغبین در حاشیه نورالابصار، ص 246.
1728) الحسین، ج 2، ص 207.
1729) الأعلام، ج 7، ص 321.
1730) جوهرة الکلام، ص 139.
1731) احداث التاریخ الاسلامی، ج 1، ص 1070، حوادث سال 183 ه.ق.
1732) الجوهر الشفاف فی انساب السادة الأشراف، ج 1، ص 41.
1733) منهاج السنة، ج 2، ص 124.
1734) الجرح و التعدیل، ج 8، ص 138، به نقل از او.
1735) همان، ص 139.
1736) سیر اعلام النبلاء، ج 6، ص 270.
1737) ینابیع المودة، قندوزی حنفی، ص 459.
1738) الفصول المهمة، ص 221.
1739) همان، ص 222.
1740) طبقات الکبری، شعرانی، ج 1، ص 55.
1741) اخبار الدول، ج 1، ص 337.
1742) النور الجلی، ص 97.
1743) سبائک الذهب، ص 75.
1744) نور الابصار، ص 164.
1745) جامع کرامات الاولیاء، ج 2، ص 495.
1746) شرح زهر الآداب، ج 1، ص 132.
1747) احسن القصص، ج 4، ص 293.
1748) الفقه الاسلامی، ص 160.
1749) مطالب السؤول، ص 88.
1750) تذکرة الخواص، ص 364.
1751) الفصول المهمة، ص 226.
1752) الفصول المهمة، ص 226.
1753) همان.
1754) مودة القربی، ص 140؛ ینابیع المودة، ص 265.
1755) اتحاف السادة المتّقین، ج 7، ص 360، چاپ مصر.
1756) فرائد السمطین، ج 2، ص 188، رقم 465.
1757) تهذیب التهذیب، ج 7، ص 339.
1758) الصواعق المحرقة، ص 122.
1759) جواهر العقدین، ص 353.
1760) تهذیب التهذیب.
1761) سیر اعلام النبلاء، ج 9، ص 387و388.
1762) همان، ص 392.
1763) وفیات الأعیان، ج 3، ص 270.
1764) الأعلام، ج 5، ص 26.
1765) جامع کرامات الأولیاء، ج 2، ص 312.
1766) مرآة الجنان، ج 2، ص 11.
1767) اخبار الدول، ص 114.
1768) جامع کرامات الاولیاء، ص 311.
1769) صواعق المحرقة، ابن حجر هیتمی، ص 310، به نقل از او.
1770) الثقات، ج 8، ص 456 و 457.
1771) الانساب، ج 3، ص 74.
1772) تفسیر فخر رازی، مجلد 16، ج 32، ص 125، دارالفکر.
1773) شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 278.
1774) سبائک الذهب، ص 75.
1775) جوهرة الکلام، ص 143.
1776) منهاج السنة.
1777) منهاج السنة.
1778) تذکرة الخواص، ص 351.
1779) تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج 7، ص 338، به نقل از او.
1780) البدایة و النهایة، حوادث سنه 203.
1781) تهذیب الکمال، ج 21، ص 148.
1782) سیر اعلام النبلاء، ج 9، ص 387.
1783) تاریخ الاسلام، حوادث سال 201-210.
1784) تقریب التهذیب، ج 2، ص 358.
1785) لسان المیزان، ج 1، ص 16.
1786) منهاج السنة.
1787) وفیات الاعیان، ج 5، ص 231.
1788) منهاج السنة.
1789) تاریخ بغداد، ج 7، ص 436 ؛ المنتظم، ابن جوزی، ج 10، ص 16 ؛ وفیات الاعیان، ج 1، ص 373 ؛ تاریخ ابن کثیر، ج 10، ص 227 ؛ سیر اعلام النبلاء، ج 9، ص 279 ؛ الوافی بالوفیات، ج 12، ص 283.
1790) تاریخ طبری، ج 11، ص 752 ؛ عقد الفرید، ج 5، ص 74.
1791) تاریخ طبری، ج 10، ص 448.
1792) ینابیع المودة، ص 382.
1793) البدایة و النهایة، ج 10، ص 167.
1794) ضحی الاسلام، ج 1، ص 105.
1795) رسائل خوارزمی، ص 130.
1796) تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص 261.
1797) شرح میمیه ابوفراس، ص 159.
1798) التاریخ الاسلامی و الحضارة الاسلامیة، ج 3، ص 200.
1799) تاریخ یعقوبی، ج 3، ص 136و137.
1800) الآداب السلطانیة، ص 20.
1801) التاریخ الاسلامی و الحضارة الاسلامیة، ج 3، ص 352.
1802) الأغانی، ج 5، ص 225.
1803) کامل ابن اثیر، ج 5، ص 85 ؛ تاریخ طبری، ج 10، ص 606.
1804) کامل ابن اثیر، ج 5، ص 130.
1805) ضحی الاسلام، ج 2، ص 58.
1806) العقد الفرید، ج 3، ص 392.
1807) البدایة و النهایة، ج 10، ص 250.
1808) مقاتل الطالبیین، ص 562و563.
1809) ضحی الاسلام، ج 3، ص 294.
1810) ینابیع المودة، ص 284.
1811) الصواعق المحرقه، ص 122.
1812) الفصول المهمة، ص 250.
1813) اثبات الوصیة، ص 208 ؛ التنبیه و الاشراف، ص 203 ؛ مروج الذهب، ج 3، ص 417.
1814) مآثر الانافة فی معالم الخلافة، ج 1، ص 211.
1815) ینابیع المودة، ص 263.
1816) تاریخ التمدن الاسلامی، ج 2، ص 440.
1817) التاریخ الاسلامی و الحضارة الاسلامیة، ج 3، ص 107.
1818) تاریخ الموصل، ص 171.
1819) مقاتل الطالبیین.
1820) الآداب السلطانیة، ص 218.
1821) نور الابصار، ص 176و177.
1822) تاریخ نیشابور.
1823) تهذیب التهذیب، ج 7، ص 388، به نقل از او.
1824) الانساب، ج 6، ص 139.
1825) به نقل از خلاصة تهذیب تهذیب الکمال، ص 278.
1826) الامامة فی الاسلام، ص 125.
1827) جامع کرامات الاولیاء، ج 2، ص 311.
1828) مطالب السؤول، ص 86.
1829) مفتاح النجا، ص 181.
1830) الصلة بین التصوف و التشیع، ص 226.
1831) تاریخ بغداد، ج 3، ص 55.
1832) صواعق المحرقه، ص 123.
1833) منهاج السنة، ج 4، ص 68.
1834) الفصول المهمة، ص 247.
1835) همان.
1836) مطالب السؤول، ص 87.
1837) الفصول المهمة، ص 266.
1838) نور الابصار، ص 188.
1839) صواعق المحرقه، ص 123 ؛ اخبار الدول، قرمانی، ص 116.
1840) تذکرة الخواص، ص 359.
1841) رسائل جاحظ، ص 106.
1842) مطالب السؤول، ج 2، ص 140 و 141.
1843) تذکرة الخواص، س 321.
1844) منهاج السنة، ج 4، ص 68.
1845) تاریخ الاسلام، حوادث وفیات 211و220، ص 385، رقم 372.
1846) الوافی بالوفیات، ج 4، ص 105، رقم 1587.
1847) مرآة الجنان، ج 2، ص 60.
1848) الفصول المهمة، ص 265.
1849) الاتحاف بحبّ الأشراف، ص 168.
1850) جامع کرامات الاولیاء، ج 1، ص 168 و 169.
1851) احسن القصص، ج 4، ص 295.
1852) الأعلام، ج 6، ص 271و272.
1853) جوهرة الکلام، ص 147.
1854) الصراط السویّ، ص 402.
1855) الفصول المهمة، ص 261.
1856) نور الابصار، ص 148.
1857) همان، ص 220.
1858) الفصول المهمة، ص 255؛ نور الابصار، ص 220.
1859) الفصول المهمة، ص 257؛ نور الابصار، ص 231.
1860) نور الابصار، ص 221.
1861) الفصول المهمة، ص 256 ؛ نور الابصار، ص 221.
1862) همان، ص 257 ؛ نور الابصار، ص 221.
1863) الفصول المهمة، ص 254.
1864) الفصول المهمة، ص 255.
1865) همان، ص 256.
1866) همان، ص 255.
1867) همان.
1868) الفصول المهمة، ص 257 ؛ نور الابصار، ص 221.
1869) الفصول المهمة، ص 254.
1870) مطالب السؤول، ص 88 ؛ تذکرة الخواص، ص 362.
1871) تتمه المختصر، ج 12، ص 56.
1872) تاریخ بغداد، ج 12، ص 56.
1873) الصواعق المحرقة، ص 124.
1874) الفصول المهمة، ص 259.
1875) همان، ص 259.
1876) همان، ص 277.
1877) اثبات الوصیة، ص 221.
1878) رسائل جاحظ، ص 106.
1879) معجم البلدان، ج 5 و 6، ص 328.
1880) العِبَر فی اخبار من غبر، ج 1، ص 364.

1881 تا 2045

1881) سیر اعلام النبلاء، ج 13، ص 121.
1882) مرآة الجنان، ج 2، ص 119.
1883) البدایة و النهایة، ج 11، ص 19.
1884) الفصول المهمة، ص 270.
1885) الصواعق المحرقة، ص 312.
1886) اخبار الدول و آثار الأول، ج 1، ص 349.
1887) شذرات الذهب، ج 2، ص 272.
1888) الاتحاف بحبّ الاشراف، ص 136.
1889) سبائک الذهب، ص 77.
1890) نور الابصار، ص 181.
1891) احسن القصص، ج 4، ص 300.
1892) الأعلام، ج 4، ص 323.
1893) ائمة الهدی، ص 136، چاپ قاهره.
1894) الصراط السوی، ص 409.
1895) احداث التاریخ الاسلامی، مجلد اول، ج 2، ص 131.
1896) الجوهر الشفاف فی انساب السادة الأشراف، ج 1، ص 160.
1897) تاریخ بغداد، ج 7، ص 366.
1898) الکامل فی التاریخ، ج 7، ص 274.
1899) الفصول المهمة، ص 284.
1900) الفصول المهمة، ص 266.
1901) رسائل جاحظ، ص 106.
1902) مطالب السؤول، ج 2، ص 148.
1903) تذکرة الخواص، ص 324.
1904) الفصول المهمة، ص 279.
1905) جواهر العقدین، ص 448.
1906) وسیلة المآل فی عدّ مناقب الآل، ص 426.
1907) الاتحاف بحبّ الأشراف، ص 178و179.
1908) نزهة الجلیس، ج 2، ص 184.
1909) نور الابصار، ص 183 - 185.
1910) همان.
1911) جامع کرامات الأولیاء، ج 2، ص 21و22.
1912) الحسین‌علیه السلام، ج 2، ص 207.
1913) الأعلام، ج 2، ص 200.
1914) ائمة الهدی، ص 138.
1915) ضوء الشمس، ج 1، ص 119.
1916) الجوهر الشفاف فی انساب السادة الأشراف، ج 1، ص 160و161.
1917) دائرة المعارف، ج 7، ص 45.
1918) الفصول المهمة، ص 285.
1919) مرآة الزمان، ج 2، ص 192.
1920) الفصول المهمة، ص 269 ؛ نور الابصار، ص 225 ؛ صواعق المحرقة، ص 124 ؛ مفتاح النجا، بدخشی، ص 189.
1921) الفصول المهمة، ص 288؛ نور الابصار، ص 184.
1922) نور الابصار، ص 195.
1923) سوره مؤمنون، آیه 115.
1924) نور الابصار، ص 183 ؛ صواعق المحرقة، ص 207.
1925) تاریخ بغداد، ج 7، ص 366.
1926) کامل ابن اثیر، ج 7، ص 274.
1927) مرآة الجنان، ج 2، ص 172.
1928) وفیات الاعیان، ج 4، ص 176.
1929) الوافی بالوفیات، ج 2، ص 336.
1930) الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 454.
1931) روضة الصفا، ج 3، ص 59.
1932) مروج الذهب، ج 4، ص 112.
1933) المختصر فی اخبار البشر، معروف به تاریخ ابوالفداء، ج 1، ص 361.
1934) دائرة المعارف، ج 6، ص 439.
1935) تذکرة الخواص، ص 377.
1936) مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول، ج 2، ص 152 و 153، باب 12.
1937) الشذرات الذهبیه، ص 117 و 118 .
1938) مفتاح النجا فی مناقب آل العباس، ص 104.
1939) صواعق المحرقه، ص 208.
1940) فتوحات مکیه، باب 366.
1941) نورالابصار، ص 341 و 342 .
1942) روضة المناظر در حاشیه مروج الذهب، ج 1، ص 294.
1943) اسعاف الراغبین در حاشیه نور الابصار، ص 154.
1944) مراصد الاطلاع، ج 2، ص 685.
1945) تتمة المختصر فی اخبار البشر، ج 1، ص 319.
1946) نهایة الارب، ص 118.
1947) معجم البلدان، ج 3، ص 173.
1948) سبائک الذهب، ص 78.
1949) تاریخ ابن خلدون، ج 3، ص 361.
1950) الفصول المهمه، ص 273.
1951) الفصول المهمه، ص 273.
1952) المرقاة فی شرح المشکاة، ج 10، ص 336 و 337.
1953) المرقاة فی شرح المشکاة، ج 10، ص 336 و 337.
1954) دلائل الصدق، ج 2، ص 370.
1955) معراج الوصول الی معرفة فضل آل الرسول.
1956) المحاکمة فی تاریخ آل محمّد، ص 246.
1957) البیان فی اخبار صاحب‌الزمان، ص 148.
1958) ضحی الاسلام، ج 3، ص 210 - 212.
1959) دیار بکری، تاریخ الخمیس، ج 2، ص 288.
1960) العبر فی الخبر من غبر، ج 1، ص 381.
1961) تاریخ الاسلام، ص 113، حوادث و وفیات سال 251 - 260.
1962) سیر أعلام النبلاء، ج 13، ص 119، رقم 60.
1963) الشجرة المبارکة فی أنساب الطالبیه، ص 78 و 79.
1964) تحفة الطالب بمعروفة من ینتسب الی عبداللَّه و ابی طالب، ص 54 و 55.
1965) تحفة الطالب، ص 55.
1966) الأصول فی ذریّة بضعة البتول، ص 98 و 99.
1967) الاتحاف بحبّ الأشراف، باب 5، ص 179 و 180.
1968) شذرات الذهب فی أخبار من ذهب، ج 3، ص 265.
1969) عمدة الطالب فی أنساب آل أبی طالب، ص 199.
1970) الإشاعة لأشراط الساعة، ص 149.
1971) غالیة الواعظ، ج 1، ص 78.
1972) کفایة الطالب، ص 312.
1973) الیواقیت و الجواهر، ج 2، ص 127.
1974) شواهد النبوّه ص 404 - 408.
1975) شواهد النبوّه ص 404 - 408.
1976) فرائد السمطین، ج 2، ص 132.
1977) ینابیع الموده ج 3، ص 350 و 351.
1978) همان، ج 3، ص 351.
1979) همان، ص 340 و 341.
1980) أخبار الدول و آثار الأول، ج 1، ص 353.
1981) عقد الدرر، ص 23.
1982) همان، ص 208.
1983) همان، ص 207 ؛ صحیح ترمذی، ج 4، ص 505، ح 2231.
1984) همان، ص 208.
1985) ینابیع المودة، ص 492.
1986) ینابیع المودة، ص 491.
1987) همان، ص 448.
1988) همان، ص 491.
1989) الصواعق المحرقه، ص 162.
1990) عقد الدرر، ص 41.
1991) المناقب، خوارزمی، ص 493.
1992) تاریخ مدینه دمشق، ج 33، ص 150.
1993) همان، ص 152.
1994) احکام القرآن، جصّاص، ج 2، ص 114.
1995) کنز العمّال، ج 5، ص 161.
1996) کنز العمال، ج 11، ص 68.
1997) همان، ص 43.
1998) المجموع، ج 5، ص 231.
1999) المغنی، ج 2، ص 387.
2000) سنن بیهقی، ج 4، ص 37 ؛ مصنّف ابن ابی شیبه، ج ، ص 303.
2001) جامع الاصول، ج 1، ص 40.
2002) ترتیب کتاب العین، ص 440.
2003) مفردات راغب، ص 275.
2004) العدة فی اصول الفقه، ج 3، ص 988 ؛ فتح الباری، ج 7، ص 3.
2005) تیسیر التحریر، ج 3، ص 67.
2006) الإحکام فی اصول الأحکام، ج 2، ص 321.
2007) العدة فی اصول الفقه، ج 8، ص 988.
2008) الدرایة، ص 120.
2009) التیسیر فی شرح التحریر، ج 3، ص 243.
2010) جامع بیان العلم، ج 2، ص 90.
2011) الکامل، ترجمه حمزه نصیبی و جعفر بن عبدالواحد هاشمی قاضی.
2012) سوره نجم، آیات 3و4.
2013) سوره نساء، آیه 82.
2014) سوره انفال، آیه 46.
2015) المحلّی، ج 6، ص 83.
2016) المحلّی، ج 6، ص 86.
2017) همان، ج 5، ص 64.
2018) جامع البیان العلم، ج 2، ص 90و91.
2019) العلل المتناهیة فی الاحادیث الواهیة.
2020) میزان الاعتدال، ج 1، ص 413.
2021) همان، ج 2، ص 102.
2022) إعلام الموقّعین، ج 2، ص 223.
2023) التحریر، ج 3، ص 243.
2024) فیض القدیر، ج 4، ص 76 ؛ کنز العمال، ج 6، ص 133.
2025) ارشاد الفحول، ص 83.
2026) سلسلة الاحادیث الضعیفة، ج 1، ص 149.
2027) لسان المیزان، ج 2، ص 21-23.
2028) جامع بیان العلم، ج 2، ص 91.
2029) الإحکام، ج 6، ص 82.
2030) المنتخب، ج 10، ص 199.
2031) المیزان، ج 1، ص 28.
2032) سلسلة الاحادیث الضعیفة، ج 1، ص 144و145.
2033) الکفایة فی علم الدرایه، ص 48.
2034) المدخل، رقم 152.
2035) سلسلة الاحادیث الصحیحة، ج 1، ص 146-167.
2036) الإبانة، ج 4، ص 11.
2037) المسند، ج 2، ص 190
2038) تاریخ دمشق، ج 6، ص 303.
2039) سلسلة الاحادیث الصحیحة، ج 1، ص 149-152.
2040) برای اطلاع رجوع شود به بحث «عدالت صحابه».
2041) صحیح بخاری، باب فی الحوض، ج 4، ص 87 و 88.
2042) وفیات الاعیان، ج 2، ص 455 ؛ تاریخ طبری، ج 4، ص 207.
2043) ر.ک: صحیح بخاری و دیگر کتب.
2044) شرح ابن ابی الحدید، ج 3، ص 123.
2045) موطأ مالک، ج 2، ص 59.

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».