سرشناسه : خرازی محسن ۱۳۱۵ -
عنوان و نام پدیدآور : روزنههایی از عالم غیب تالیف محسن خرازی .
وضعیت ویراست : [ویراست۲؟].
مشخصات نشر : قم مسجد مقدس جمکران ۱۳۸۴.
مشخصات ظاهری : [۴۳۲]ص.
شابک : ۱۵۰۰۰ریال 964-8484-18-X ؛ ۳۴۰۰۰ریال چاپ چهارم 978-964-8484-18-2
یادداشت : چاپ دوم .
یادداشت : چاپ چهارم: پاییز ۱۳۸۷.
یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس
موضوع : داستانهای اخلاقی
موضوع : داستانهای مذهبی--قرن ۱۴
موضوع : کرامت -- داستان
شناسه افزوده : مسجد جمکران (قم)
رده بندی کنگره : BP۲۴۹/۵/خ۳۷ر۹ ۱۳۸۴
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۶۸
شماره کتابشناسی ملی : ۱۶۳۸۳۹۵
بسم اللَّه الرحمن الرحیم
بیان داستانهای واقعی و کرامات ائمه اطهارعلیهم السلام و عالمان عامل و زاهدان پیرو اهل بیتعلیهم السلام در محکم نمودن ارکان اعتقادی و نیز امیدوار شدن عموم مردم به توسّل، اثری عمیق و هدایتگر دارد. این مجموعه که توسط استاد معظّم، حضرت آیت اللَّه حاج سید محسن خرّازی - دام عزّه - گردآوری گردیده، نتیجه چندین سال مراوده و مصاحبت با بزرگان و عالمان برجسته پیرو اهل بیتعلیهم السلام میباشد، که امید است با نشر اینگونه آثار، در راستای ترویج فرهنگ اسلامی، گام مؤثّری برداریم.
حسین احمدی
مسؤول انتشارات
مسجد مقدّس جمکران
بسم اللَّه الرحمن الرحیم
الحمد للَّه ربّ العالمین والصلاة والسلام علی سید المرسلین،
محمّد وآله الطاهرین، واللعنة علی أعدائهم اجمعین
از دوران جوانی در این فکر بودم که کرامات و داستانها و برخی مطالب مهمّی را که از بزرگان علم و فضیلت و یا دوستان موثّق و بادیانت میشنوم در دفتری یادداشت کنم. با توفیق الهی این کار را شروع کردم و تاکنون صدها قضیه و داستان بااهمّیت جمعآوری شده است. البته این مقدار نمونهای است از کرامات و شنیدنیها که اینجانب به آن برخورد کردهام، و اگر اشخاصی وقت کافی و تلاش وسیعتری مبذول دارند با صدها و هزارها مورد دیگر مواجه خواهند شد.
احساس اینجانب آن است که خواندن اینگونه داستانها برای عموم طبقات و اقشار مردم بسیار سودمند است، به گونهای که تأثیر زیادی در زمینههای مختلف عقیدتی، اخلاقی، عبادی، اجتماعی و غیره خواهد داشت و دلها را نسبت به اعتقادات استوار و تثبیت مینماید، خدا در قرآن کریم پس از نقل داستانهای پیامبران به همین نکته اشاره فرموده است: «وَکُلاًّ نَقُصُّ عَلَیکَ مِنْ أَنْبآءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ وَجآءَکَ فِی هذِهِ الحَقُّ وَمَوْعِظَةٌ وَذِکْری لِلْمُؤْمِنِینَ»(1) از این جهت توصیه میکنم که خوانندگان گرامی به مضامین داستانها توجّه کنند و از این درسها و عبرتها بهرهمند شوند.
در اینجا ذکر چند نکته را لازم میدانم:
1 - آنچه در این کتاب آمده است همه از کسانی نقل شده است که در گفتار صادق و قابل اعتماد بودهاند و در میان آنان کسانی هستند که در آسمان فضیلت و بزرگواری مانند ستارگان میدرخشند و عظمت آنان بر کسی پوشیده نیست.
2 - در نقل داستانها سعی شده تا مطالب، به طوری که واسطههای موثّق نقل کردهاند، ذکر شود و از کم و زیاد کردن آنها خودداری شده است.
3 - از خوانندگان گرامی که لطف و عنایتی به این بنده ناچیز دارند، تقاضا دارم با یادآوری نکتههاییکه لازم میدانند در چاپ بعد رعایت شود، اینجانب را یاری دهند.
خداوند بزرگ به همه ما دل نورانی، چشم بابصیرت، گوش شنوا، تلاش باثمر و عمر بابرکت عنایت فرماید.
قم - سید محسن خرّازی
1383 ه.ش
وجود امام عصر - ارواحنا فداه - از واضحات است، اگر روایات این باب را که در چند جلد چاپ شده است مورد توجّه قرار دهیم، معلوم خواهد شد که پیامبر اسلام و ائمه اطهارعلیهم السلام وعده آمدن او را دادند و حتی به غیبتهای آن حضرت؛ یعنی غیبت صغری و کبری اشاره و تصریح نمودند. و پیش از تولّد آن حضرت، علمای اسلام درباره غیبت آن گرامی کتابهایی نوشتند و شعرا در اشعار خود نوید چنین صبح آشکاری را میدادند و در ضمن همان روایات آمده است که آن حضرت در برخی از مجالس شما شرکت میکنند شما او را نمیبینید ولی او شما را میبیند و در این راستا داستانهای بسیار آموزنده وجود دارد که آن گرامی از پس پرده غیبت به وضع شیعیان خود واقف هستند و هرگاه به آن حضرت توجّه و توسّل پیدا کنند، آن گرامی به دادرسی خواهد پرداخت و فایده وجودی او در پس پرده غیبت مانند فایده وجودی خورشید از پشت ابرهای تیره است.
در این زمینه کتابهای مختلفی از قبیل نجم الثاقب حاجی نوریرحمه الله به رشته تحریر درآمده، ولی بیشتر نمونههایی که در اینجا یاد میشود در جای دیگر چاپ نشده است. این نمونهها حضور و شهود آنحضرت را در صحنه به اثبات میرساند.
آیت اللَّه احمدی میانجی(2) نقل کردند: خدمت آیتاللَّه بهاء الدینی(3) بودم. عدهای از پاسداران هم بودند، ایشان فرمودند: امام زمان - عجّل اللَّه فرجه الشریف - درباره یکی از پاسداران حاضر که من او را میشناسم، فرمودهاند: او پاسدار من است.
یکیاز موثّقین نقل کرد: شخص بزرگواری سال 1366 به مکّه مشرّف شدند و در تظاهرات برائت از مشرکین شرکت کرده و از ناحیه سر مضروب شدند و زیر دست و پای مردم افتادند. آن بزرگوار گفته: در آن حال متوجّه به امام عصر - ارواحنا فداه - شدم و در دل خود عرض کردم: آقا جان! من هر سال به عشق ملاقات شما در عرفات به مکّه میآیم، ولی امسال هنوز به عرفات نرفته و موفّق به ملاقات شما نشدهام. در همان حال سید بزرگواری را دیدم که مرا از زیر دست و پای مردم بیرون آورد و دست بر سر من کشیده و فرمود: چیزی نیست. این جمله را هم افزودند: کسانی که در تظاهرات شرکت کردهاند مورد توجّه ما هستند و کسانی که مضروب گردیدهاند پیش ما جایزه دارند.
بعد از آن چند قدمی مرا همراه خود برد، ناگهان متوجّه شدم که به بیمارستان رسیدهام در آن موقع به من فرمود: برو خودت را نشان بده. من به بیمارستان رفتم و خودم را نشان دادم آنان به سر من نگاه کردند و گفتند: چیزی نیست، در صورتی که موثّق مذکور میفرمود: وقتی ایشان به کاروان ما برگشت لباسهایش از خون سرش رنگین شده بود.
استاد بزرگوار آیت اللَّه العظمی حاج شیخ محمّد علی اراکی، از مرحوم آیت اللَّه نورالدین اراکی(4) نقل کردند: صاحب جواهر(5) به کسی اجازه اجتهاد نمیداد. یکی از اهل علم، وقتی که قصد میکند که به وطن بازگردد از ایشان میخواهد که به او اجازه اجتهاد بدهد. صاحب جواهر حاضر نمیشود و در این زمینه تلاش او هم به نتیجهای نمیرسد. عاقبت به صاحب جواهر عرض میکند: هر طور که میل دارید اجازه بدهید. صاحب جواهر بدون اینکه اجتهاد او را تصدیق کند اجازه (گرفتن سهم امام و سایر وجوه) را به او میدهند، ولی آن شخص در متن اجازه نامه خود دست میبرد و یک کلمه اجتهاد هم بر آن اضافه میکند.
وقتی به وطن خود بازمیگردد مورد توجّه عموم قرار میگیرد و از هر کجا عبور میکرد همه به او احترام مینمودند، غیر از پیرمردی که پینهدوز بود و به او بیاعتنایی میکرد و مطابق معمول به او احترام نمیگذارد. خودش نزد پیرمرد رفت و سلام کرد. پیرمرد جواب داد: علیکم السلام ایها المدلّس. آن شخص در حیرت فرو رفت چگونه این پیرمرد از سِرّ او اطّلاع دارد؟ پیجویی کرد، پیرمرد گفت: امام عصر - ارواحنا فداه - فرموده است: تو در اجازه عبد صالح (صاحب جواهر) تدلیس کردهای و عذاب تو پنجاه حقب(6) خواهد بود. آن شخص وقتی این مطلب را شنید، از ریاست آن محل دست کشید و رساله عملیه (مراجعی را که صلاحیت معنوی داشتند) به دست گرفت و به این طرف و آن طرف برای تبلیغ رفت تا اینکه گناهش آمرزیده شود.
مرحوم حجّة الاسلام آقای مجد، پدر مرحوم حجّة الاسلام شیخ مرتضی زاهد تهرانی(7) در سفرنامه خود، کرامتیاز امام زمانعلیه السلام نقل میکند که حاصل آن چنین است: شیخ عبیداء که یکی از اشرار کُرد در زمان سلطنت ناصرالدین شاه بود با شصت هزار نفر سوار، سر به طغیان برداشت و به هر کجا میرسید همه را قتل عام میکرد، یک شب، ساعت چهار از شب گذشته، مرحوم وقایعنگار پیشخدمتش آقا شیخ علی را نزد من فرستاد که با عجله پیش او بروم. من هم خدمت او رفته و دیدم که نشسته و دو سه نامه باز شده در پیش روی دارد و همینطور مدام بر روی زانوی خود میزند و گریه میکند.
تا بنده وارد شده و سلام کردم صدای آن پیرمرد بلند شد که فلانی مَردِکه آمد، گفتم: مَردِکه کیست؟ گفت: بیا ببین آقا میرزا داوود از تبریز نوشته است که در تبریز سر کوچهها را سدّبندی کردهاند و شیخ عبیداء، مردم میاندوآب را قتل عام کرده و با شصت هزار سوار و تفنگهای مارتین که از فاصله دو فرسخی هدف را میزنند، قصد دارد که تهران را تصرف کند، او بچههای کوچک را به هوا پرتاب کرده و سپس با شمشیر به دو نیم میکند. شیخ عبیداء در کمال خاطرجمعی گفته است: روز جمعه وارد تهران میشوم و در تکیه دولت نماز جمعه میخوانم و بر تخت خواهم نشست. اگر چنین شود تکلیف ما چیست؟ ما باید چه کار کنیم؟
گفتم: جواب جنابعالی دو کلمه آرامش بخش است و آن ایناست که آیا جنابعالی اعتقاد به امام زمان دارید یا خیر؟ گفت: لعنت خدا بر منکر امام زمان. گفتم: پس خاطرت جمع باشد که آن آقا خودش در چنین مواردی اسلام و دین و مذهب را حفظ میکند، زیرا او در همه عالم امکان متصرّف است. گفت: شما شب را با اطمینان خاطر میخوابی؟ گفتم: بلی، کسی که چنین صاحب و حافظی داشته باشد چرا آسودهخاطر نخوابد؟!
آن شب گذشت، تا آنکه سپاهی از تهران با سه هزار نفر مأمور شده و به شتاب تمام به سوی شیخ مذکور حرکت کردند. یک هفته بیشتر نگذشته بود که خبر فرار کردن شیخ عبیداء رسید.
مرحوم وقایعنگار کسی را به نزد من فرستاد. پیش او رفته و دیدم جمعی از رجال دولت در آنجا جمع هستند. شخص فربه، چاق، خوشرو و خوش مویی را در آنجا دیدم که در مجلس نشسته و لباس نظامی با درجههایی از طلا و نشانهای بسیار بر تن دارد، سلام کردم. وقایعنگار گفت: بر منکر امام زمان لعنت، سرکار سردار خودت کیفیت جنگ و فتح و فرار شیخ عبیداء را برای فلانی بیان فرما. بر من معلوم شد که آن جوان از لشکر شیخ عبیداء و برادر حمزه، سپهسالار لشکر شیخ عبیداء میباشد.
سردار مذکور میگفت: وقتی شیپور جنگ زده شد دیدیم که سپاه سه هزار نفری لشکر ایمان در مقابل سپاه شصت هزار نفری ما یک لقمه بیش نیست، پیش خود گفتیم: به یک حمله همه را خواهیم کشت. ناگهان دیدیم سوار سفیدپوشی در میان سواران شما ایستاده و بر هر سمتی که اشاره میکند، سوارهای ما مثل برگ درخت به زمین میریزند و کشته میشوند. با این کیفیت حساب کردیم که اگر نیم ساعت دیگر به جنگ ادامه دهیم یک نفر از ما باقی نمیماند، این بود که باقیمانده لشکر همراه شیخ عبیداء پا به فرار گذاشتند و من به سوی تهران آمده و شیعه و پناهنده به دولت این ملّت گشتم.
شخص موثّقی از یکی از اخیار به نام شیخ اسماعیل سرخابی نقل فرمود: مرحوم آیت اللَّه حاج میرزا جواد آقای ملکی تبریزی(8) نقل فرمودند: عموی من با چند زن دیگر به مسجد جمکران میروند. وقتی شب میشود دربها را از پشت میبندند و چند سنگ پشت در میگذارند تا کسی نتواند وارد مسجد شود، چیزی نمیگذرد که ناگهان میبینند جوانی در مسجد مشغول خواندن نماز و مسجد از وجود او روشن شده است، آنها با دیدن این منظره از هوش میروند و صبح روز بعد مردم جهت انجام نماز به مسجد میآیند با دربهای بسته شده از پشت مواجه میشوند، چارهای نمیبینند مگر آنکه با نردبان وارد مسجد شوند. پس از وارد شدن به مسجد و باز کردن دربها آنان را مشاهده میکنند که غش کردهاند و از هوش رفتهاند.
مرحوم حجّة الاسلام و المسلمین جناب آقای نصیری تبریزی(9) فرمودند: معروف بود وقتی رضاخان مرحوم آیت اللَّه میرزا صادق تبریزی(10) را از تبریز به قم تبعید کرد، مأمورین در وقت نماز به او مهلت نمیدادند تا ایشان نمازشان را بخوانند، ولی ناگهان وسیله حرکت خراب شده و ایشان از این فرصت استفاده میکند و نماز خویش را میخواند، پس از ادای نماز وسیله هم درست میشود.
ایشان دو پسر داشتند که اهل علم و روحانی بودند، یکی از آنها به نام شیخ رضا که مردی وارسته و اهل سیر و سلوک بود، میگفت: پدرم نوعاً دو زانو مینشست، وقتی از ایشان میپرسیدیم چرا دو زانو مینشینید؟ میفرمود: من در محضر امام عصر - ارواحنا فداه - هستم.
آقای شیخ رضا میگفت: مکرر پدرم خدمت آن حضرت تشرّف پیدا میکردند. آقای نصیری میگفتند: مرحوم حاج میرزا صادقآقا حوادث آینده را که در طول حکومت پهلوی پیش میآمد قبلاً میگفت و به هیچ وجه حاضر نبود زیر بار فرمانها و زورگوییهای آن ملعون برود.
آیت اللَّه ملکوتی(11) به نقل از مرحوم آیت اللَّه العظمی حجّت(12) فرمودند: من مدّتی به دنبال مدرک حدیث معروف «الناس مسلّطون علی أموالهم» میگشتم، ولی هرچه سعی و کوشش کردم نتوانستم مدرک آن را پیدا کنم، و بالاخره خسته شدم و خوابیدم. در عالم خواب خدمت حضرت امام عصر - ارواحنا فداه - رسیدم، آن حضرت به من فرمودند: روایت در کتاب بحارالانوار جلد اوّل است و صفحه آن را نیز فرمودند. من از خواب بیدار شدم سراغ بحار رفتم. دیدم کاملاً درست است. قال النبیصلی الله علیه وآله: «إنّ الناس مسلّطون علی أموالهم».(13)
مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ مرتضی حائری(14) در یادداشتهای منابر خود، که توسط آیت اللَّه شبزندهدار در اختیار این حقیر قرار گرفت، فرمودهاند: مسلّم است که در این عصر حضرت خلیفة اللَّه اعظم، اعوان و انصاری دارند که در مواقع مقتضی به مصالح عباد و بندگان شایسته حق که صلاحیت تکمیل دارند، قیام میفرمایند.
سپس برای نمونه داستان دکتر شیخ را که فرموده یکی از داستانهای محکم و قابل استناد است به دو طریق صحیح: 1 - حاج سید عیسی جزایری از حاج عبّاس خان آصف، 2 - جناب عالم جلیل نبیل صالح آقای حاج شیخ محمّد صدوقی از حاج اکبرآقا ساکن مشهد مقدّس از دکتر شیخ ذکر نموده است و اضافه فرموده که تمام سلسله سند را حقیر دیدهام و میشناسم و همه آنان مردمان مورد اعتمادی بوده و میباشند.
آیت اللَّه حائریرحمه الله اصل داستان را از دکتر شیخ حسن خان عاملی نقل فرموده که خلاصه آن به شرح زیر است: دکتر شیخ گفت: در جنگ بین المللی اوّل که علی الظاهر از 1914 تا 1918 میلادی طول کشید دولت ایران بیطرف بود، ولی لشکری در اختیار مجلس شورای ملی بود که ژاندارمری نامیده میشد، این لشکر به تیپهای مختلف تقسیم شده بود و در مرزهای ایران به حفاظت میپرداخت، از جمله دو هزار نفر در کوههای ارومیه مستقر بودند تا از تجاوز روسها به ایران جلوگیری نمایند، و من جرّاح همین قسمت و تیپ دو هزار نفری بودم.
شبی در همان کوههای اطراف ارومیه به رسیدگی مجروحین اشتغال داشتم، دیدم دو نفر نعشی (تابوتی) را حمل میکنند که آن نعش از ترکه مانند سبد ساخته شده و مرد زندهای در آن خوابیده است، آن نعش را جلوی من گذاردند و همان مرد زنده از توی نعش با من صحبت کرد که تیری از طرف پشت قسمت راست وارد بدن شده از شما میخواهم که آن را در آورید.
من گفتم: این کار در شب مشکل است و وسایل لازم را ندارم.
آن مرد گفت: مگر چاقو و نخ و سوزن نداری. گفتم: چرا.
گفت: با چاقو پاره کن و پارگی را بخیه بزن.
گفتم: طاقت و تحمّل درد را نداری؟! گفت: طاقت دارم.
گفتم: میتوانی روی این سنگ بنشینی! گفت: آری.
او را روی سنگ نشاندند، پشت او به طرف من بود و روی او به طرف زمین بود، با چاقو قسمتی از پشت او را پاره کردم و تیر را درآوردم، دیدم اصلاً نالهای از او بلند نمیشود، تصور کردم که قلب او ایستاده و مرده است، خم شدم و به صورتش نگاه کردم دیدم زنده است و به ذکر الهی اشتغال دارد و زمین پیش روی او میدرخشد. خیلی تعجّب کردم. به کار خود ادامه دادم و پشت او را بخیه زدم و او را در چادر مخصوص خواباندم.
فردای آن روز که برای رسیدگی به وضع او و پانسمان به چادرش رفتم، به او گفتم: من از اینکه هیچ نالهای نکردی تعجّب نمودم، گفت: این طبیعی است، مگر نشنیدهای که مولی امیرالمؤمنینعلیه السلام تیر را در حال نماز از بدن مبارکش بیرون آوردند و ابداً اظهار تألّم و درد نفرمود، سرّش همین بود که توجّه او به طور کامل به سوی حقّ بود و متوجّه بدن خود نبود تا درد آن را حسّ نماید، احساس درد متوقّف بر توجّه است، بحمداللَّه این قدرت در من موجود است.
دکتر شیخ گفت: این مرد کُرد در نظرم خیلی بزرگ جلوه نمود، و در همان ایام دیدهبانان خبر دادند که لشکری از روسیه به طرف مرز ایران در حال حرکت است و این لشکر حدود سیهزار نفر میباشند. این خبر را رئیس تیپ دریافت کرده بود و به من اطّلاع داد و توصیه نمود کسی از آن مطّلع نشود تا بتوانیم به طور منظّم عقبنشینی کنیم. من این خبر را به کسی نگفتم مگر به همان مجروح، چون او را صاحب سرّ و مرد جلیلی یافته بودم. وی پس از شنیدن این خبر توجّهی کرد و گفت: آنان مراجعت میکنند و یا الساعة در حال مراجعت هستند (تردید از نویسنده این سطور است). من جریان را به رئیس تیپ گفتم، او گفت: ایشان مردمان دروغگویی هستند و حرفشان بیاساس است، چند ساعتی نگذشت دیدهبانان اطّلاع دادند که روسها برگشتند و به سوی مملکت خود رهسپار شدند.
من پس از مشاهده این دوچیز عجیب از آن مرد، به او گفتم: شما کیستید؟ گفت: ما چهار نفریم که از اعوان و یاران حضرت خلیفة اللَّه امام زمانعلیه السلام هستیم، یک نفر ما فعلاً در پاریس است و دیگری در مراکش و من مأمور این حدود هستم.
گفتم: شما که چنین قدرتی دارید، پس یک تصرفی بکنید که دولت روس به طور کلّی از بین برود. گفت: ما تا حدودی که نگذاریم کشور شیعه پامال اجنبیان شود دستور داریم که اعمال نفوذ کنیم و بیش از آن مجاز نیستیم.
گفتم: آیا شما میمیرید و آلات قتل در بدن شما مؤثّر است؟ گفت: آری، از این لحاظ ما کاملاً یک موجود عادّی هستیم، نهایت به محض آنکه ما مُردیم جانشین شخص متوفّی ازطرف ساحت مقدّس ولی اعظم تعیینمیشود تا کارها معطّل نماند.
گفتم: من به شما حقّ حیات دارم، شما باید در مقابل آن پاداشی به من بدهید. فرمود: شما که به مشهد بروید، من در آنجا شما را خواهم دید و حقّ شما را ادا میکنم إن شاء اللَّه.
من پس از مدّتی به مشهد رفتم و در دستگاه جان محمّدخان بودم(15) که با لشکر تهران در جنگ و ستیز بود و آن ایام آغاز شاهنشاهی یا هنگام سردار سپهی رضاخان به حساب میآمد، کار من در دستگاه جان محمّد خان جرّاحی بود. شبی به دنبال من فرستاد و گفت: به فلان پاسگاه که در چند کیلومتری شهر است، برو و مجروحین آنجا را پانسمان کن.
آن شب سرد و بارانی بود، درشکهای برای من گرفتند، من به تنهایی با لوازم جرّاحی روانه آن محل شدم، کسی در بیابان دیده نمیشد و هوا تاریک و سرد و بارانی بود، همان موقعی که درشکه در حال حرکت بود، دیدم هوا لطیف است و دو نفر در درشکه دیگری نشستهاند، یک نفر آنان همان کُرد است که من او را معالجه کردم، او با رفیق خود صحبت میکرد و میگفت: ایشان آقای دکتر شیخ است و حقّ حیات بر من دارد، وظیفه او این است که پس از رفتن به پاسگاه و انجام جرّاحی شبانه به شهر بازگردد، چون همین امشب لشکر از تهران میرسد و این پاسگاه را به توپ میبندند، باید از کار جان محمّدخان فاصله بگیرد و برکنار شود، چون او مغلوب و منکوب میگردد.
رفیقش به او گفت: پس این مطالب را به او بگو. گفت: او سخنان ما را میشنود. پس از این جریان دیدم وضع عوض شد، کسی در بیابان دیده نمیشود و چیزی جز باد و باران و سرما و سر و صدای شلاق که درشکهچی به اسبها میزند، احساس نمیشود. به درشکهچی گفتم: شما کسی را همین حالا ندیدی؟ گفت: کدام دیوانه در این حال به این بیابان میآید. من به گفته آن مرد عظیم کُرد عمل کردم، و همان طور شد که خبر داده بود.(16)
مرحوم حجّة الاسلام جناب آقای شیخ فتح اللَّه شهاب شمیرانی نقل فرمودند: من مرتّب به مسجد جمکران مشرّف میشدم، تا اینکه روز جمعهای در آنجا به دعای ندبه مشغول بودم و آهسته آهسته دعا را زمزمه میکردم، به این فقره از دعا که رسیدم: «فَأَغِثْ یا غِیاثَ المُسْتَغِیثِینَ عُبَیدَکَ المُبْتَلی وَأَرِهِ سَیدَهُ یا شَدِیدَ القُوی . شخصی را بالای سرخود دیدم که به من میفرمود: این جمله را تکرار کن، به ذهنم رسید من که آهسته دعا میخواندم، این آقا از کجا فهمید من چه میخوانم، شاید خود امام عصر - ارواحنا فداه - باشد، یک مرتبه دیدم کسی نیست و دیگر او را نمیبینم.
عموی بزرگوارم مرحوم آقای حاج سید محمّد کسایی خرّازی نقل کردند: مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد روزهای جمعه جهت خواندن دعای ندبه به منزل ما میآمد، اوّل مقداری صحبت میکرد و بعد به دعای ندبه مشغول میشد. علما و اوتاد در این مجلس حضور مییافتند و از انفاس قدسی آن مرحوم بهرهمند میشدند.
از جمله روزی مرحوم آقا سید عبدالکریم کفّاش به این مجلس حاضر شد و بعد از خاتمه به مرحوم آقا شیخ مرتضی گفت: آقا، یعنی حضرت صاحب الامر - ارواحنا فداه - در مجلس حضور داشتند و به محلی که آن بزرگوار در آنجا جلوس فرموده بودند، اشاره کرد. مرحوم آقا شیخ مرتضی که ایشان را فردی موثّق و مطمئن میدانست، به گریه افتاد و تأسف خورد که چرا آن بزرگوار را ندیده است.
در خبرنامه داخلی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم شماره 137 - 30/3/1366 ص 6 خبر جالبی بدین شرح آمده است: سرخپوستان سه قبیله از قبایل داکوتای شمالی و منطقه قطب در هنگام نیاز و نیز گم کردن راه در بین یخهای قطبی و جنگلی از فردی به نام «مهدی» کمک میطلبند، که تا همین اواخر از ارتباط این نام با اسلام و یا اصولاً از مکتب اسلام نیز اطّلاعی نداشتهاند و پس از اطّلاع از این موضوع، تعدادی از دانشجویان سرخپوست به دین اسلام مشرّف شدهاند.
توضیح این خبرنامه: زبانشناسان و محققین زبانهای بومی آمریکای شمالی کشف کردهاند که ریشه کلمه «مهدی» در زبانهای بومی اوّلیه در کشورهای شمالی و جنوبی آمریکا، از جنبه بسیار مذهبی اسرارآمیزی برخوردار است.
عید قربان سال 1379 ه.ق مرحوم حجّة الاسلام و المسلمین جناب آقای متقی همدانی که کمال اخلاص به ایشان دارم، در منزل حجّة الاسلام آقای اصفیایی(17) به درخواست حاضرین شرح شفای همسرشان توسط امام عصر - ارواحنا فداه - را این چنین بیان کردند:
بعد از اینکه فرزندم در اثر سرما درگذشت، بنده و همسرم از این موضوع خیلی ناراحت بودیم. امّا من خودم را به وسیله کتابهایی از قبیل مسکن الفؤاد مرحوم شهیدثانی تسکین میدادم، لکن همسرم به هیچ عنوان آرامش پیدا نمیکرد و مرتباً گریه میکرد و تاب و توان از او گرفته شده بود. هرچه ایشان را دلداری میدادیم و او را از عوارض این بیتابیها متذکّر میشدیم فایدهای نمیکرد، تا اینکه روز دوشنبهای وقتی به نزدیکی منزل رسیدم، حضور و رفت و آمد همسایهها مرا نگران ساخت. جلو رفتم، متوجّه شدم که حال همسرم به هم خورده، به طوری که رنگ او زرد و پاهایش از حرکت افتاده، فقط چند کلمه با من صحبت کرد و دیگر نتوانست به صحبت ادامه دهد.
به دامادم تلفن کردم. ایشان دکتر رزاقی را آوردند و پس از معاینه تشخیص داده شده که ایشان سکته کرده و فلج شده است، به طوری که وقتی به پای او سوزن میزدند، حس نمیکرد. دکتر دانشور را هم جهت معاینه آوردیم و تشخیص ایشان هم سکته بود. به برادرانش در تهران اطّلاع دادیم، آنها آمدند و با هم تصمیم گرفتیم که ایشان را به تهران ببریم. شب جمعه اخوی ایشان به قم آمد تا همشیره خود را به یکی از بیمارستانهای تهران ببرد. در آن موقع حال ایشان خیلی بد بود، به طوری که نه چیزی میخورد و نه چشمش چیزی میدید و برای حرکت باید چند نفر زیر بغلش را میگرفتند و بلند میکردند.
من از دیدن این منظره مضطرب شده و به اتاق خود رفتم و دعای مختصری خواندم. تصمیم گرفتم به امام عصر - ارواحنا فداه - توسّل پیدا کنم، ولی با توجّه به کردههای خود، از توسّل جستن مستقیم به حضرت ولی عصر - عجّل اللَّه فرجه الشریف - خجالت کشیدم و به خداوند عرض کردم: خدایا هرچه هستم آفریده توام، تو را به ذات مقدّست سوگند که ولی خود را مأمور شفای بیمار من قرار بده.
در همان حال به خواب رفتم و ساعت چهار بعداز نیمه شب به عادت همیشگی برای انجام نماز شب از خواب بیدار شدم و در همان اتاق وضو گرفتم، سر و صدایی از حیاط شنیده میشد، لکن با خود گفتم: شاید صدای مهمانها باشد. به هر صورت بعد از نماز شب و دعا نزدیک اذان صبح به حیاط آمدم، دخترم را که پس از مرگ برادرش هیچگاه او را خندان ندیده بودم، بسیار خوشحال دیدم. پرسیدم چه شده؟!
گفت: مادرم را شفا دادند، من در کنار مادرم خوابیده بودم ناگهان مادرم صدا زد: بلند شوید و آقا را بدرقه کنید. خودش هم بلند شد و تا وسط حیاط راه افتاد. گفتم: مادر چه میکنی؟! گفت: مگر نمیبینید آقا دارند تشریف میبرند؟! وقتی مادرم به خود آمد، گفت: من خواب هستم یا بیدار، آقای سیدی که نه چندان پیر و نه چندان جوان بود، به بالین من آمد و فرمود: بلند شو شفا یافتی، دیگر گریه نکن و دوا هم نخور! اکنون میتوانم راه بروم.
آقای متقی ادامه دادند: من دیدم اثری از فلجی و زردی رنگ و نابینایی چشم در او دیده نمیشد، او قبلاً به روماتیسم هم مبتلا بود، آن مرض هم به کلّی رفع شد و تاکنون که از این جریان ده ماه میگذرد، هیچ اثری از آن کسالتها در او دیده نمیشود و به طور کلّی سکونت و آرامش خود را پیدا کرده و دیگر گریه و زاری نمیکند. البته من نمیگویم توسّل من به تنهایی مؤثّر بوده، چرا که همسر من خودش خانمی باتقوا و اهل توسّل است، او معمولاً زیارت عاشورا و زیارت جامعه و دعای عهد را همه روزه میخواند. در ضمن یکی از برادرانش هم در همان شب جمعه در مشهد در حرم مطهّر حضرت رضاعلیه السلام تا به صبح برای شفای خواهرش احیا و توسّل داشته است.
از قرار معلوم، وقتی مرحوم آیت اللَّه العظمی اراکی این قضیه را شنیدند، در خطبه نماز جمعه آن را برای عموم حاضرین بیان کردند و از همه خواستند که آن را برای دیگران بیان کنند، و اضافه کردند که جا دارد شهر قم را برای قدوم مبارک امام زمان - ارواحنا فداه - چراغانی کنند.
یکی از موثّقین، از مرحوم آیت اللَّه حاج میرزا عبدالعلی تهرانی(18) نقل میکرد: یکی از موثّقین، مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ عبدالنبی نوری را جهت خواندن نماز میت در ابن بابویه سوار درشکه میکند، در بین راه از ایشان میخواهد مشاهداتی را که داشتهاند نقل کنند.
مرحوم آیت اللَّه نوری ابتدا امتناع میورزند، امّا با اصرار او میفرمایند: زمانی که سامرّا بودم و از سامرّا برای زیارت امام کاظم و امام جوادعلیهما السلام رفتم. پس از آن در کنار مرقد شیخ مفیدرحمه الله به خواندن زیارت مشغول شدم. یک وقت دیدم پردهای در آن طرف افتاد و دو نفر سفیدپوش کنار آن پرده ایستادهاند. شیخ طوسی و شیخ مفید و دیگرانرحمهم الله نیز نزد من حاضر شده و با آنان مشغول بحث شدیم. آن دو نفر سفیدپوش مواردی را که ما در بحث با هم اختلاف داشتیم، از آقا (یعنی حضرت صاحب الزمان - ارواحنا فداه -) میپرسیدند و جواب صحیح را به ما میگفتند.
مرحوم آیت اللَّه العظمی شیخ محمّد علی اراکی فرمود: آخوند ملاّ علی باذِنهای که خود یکی از شاگردان مخلص مرحوم آقا شیخ محمّد باقر اصطهباناتی شیرازی(19) بود، نقل میکرد که ایشان فرمودند: مدّتی در تهران ساکن بودم و به تدریس میپرداختم، فقط یک ساعت وقت داشتم که آن را هم برای تنّفس و استراحت گذاشته بودم.
یکی از روزها طلبهای آمد و اظهار کرد: به من کتاب شفا درس بدهید. من گفتم: دردرس عمومی شرکتکنید. گفت: خیر! حتماً درس خصوصی میخواهم. هرچه من اصرار کردم او حاضر نشد، سرانجام قبول کردم، ولی گفتم: من کتاب ندارم. گفت: مانعی ندارد، من یک کتاب دارم که یک شب پیش شما باشد و یک شب پیش من. درس را شروع کردیم و مدّتی بدین منوال گذشت.
یک روز که نوبت من بود و کتاب پیشم مانده بود، هرچه گشتم کتاب را نیافتم و پیش آن آقا شرمنده شدم، ایشان وقتی دید که کتاب نیست، رفت و برگشت و گفت: من میدانم کتاب کجاست. یک راست به سراغ بقچهای رفت، آن را باز کرد و کتاب را از میان آن بیرون آورد و به من داد. من در حیرت فرو رفتم و گفتم: موضوع چیست؟! گفت: پیرمردی از اوتاد که خدمت امام عصر - ارواحنا فداه - مشرّف میشود، در خرابهای از خرابههای شهر تهران سکونت دارد و من از او موضوع را پرسیدم، وی گفت: ساعتی که تو پیش آن استاد درس میخوانی، ساعتی است که آقا آن را برای معاشرت با زن خود گذارده بوده، لذا آن زن از دست تو، که وقت او را گرفتهای، ناراحت شده و کتاب را در فلان بقچه مخفی کرده است.
گفتم: تو چگونه با این شخص آشنا شدی؟!
گفت: من مدّتی روحانی محلی بودم و از این طریق به ارشاد مردم میپرداختم، ولی پس از مدّتی احساس کردم که سوادم در مسائل اعتقادی کامل نیست و نمیتوانم مردم را درست و صحیح هدایت کنم، لذا در مصرف سهم امام شبهه و شک کردم. روزی به مردم گفتم: اموال من از خانه و اثاث، همه مربوط به شماست، بیایید و آنها را ببرید.
بعداز آن به تهران آمدم و مدّتی در کاروانسرایی سکونت کردم و نمیدانستم چه کنم، اتّفاقاً دهانم هم زخم شده بود و آن را بسته بودم، تا اینکه یک روز شخصی ناشناس مرا به اسم صدا زد و گفت: فلان دوا را مصرف کن، دهانت خوب میشود. من آن دوا را تهیه کرده و مصرف کردم، دهانم خوب شد. بعد به این فکر افتادم که این مرد چه کسی بود که از درد و اسم من اطّلاع داشت و داروی او مؤثّر واقع شد. متأسف شدم که چطور از او درباره کار و وظیفهام راهنمایی نخواستم.
بالاخره در وقت دیگری او را ملاقات کردم و از او پرسیدم: شما کی هستید؟ گفت: من با پیرمردی از اوتاد که با امام عصر - ارواحنا فداه - تماس دارد، مربوط هستم.
گفتم: از او بپرس یا مرا پیش او ببر که وظیفه من چیست؟ گفت: به من گفته شده که فلانی، یعنی تو جزو مجاهدین راه خدا هستی، و همچنین گفته شده که نزد محمّد باقر اصطهباناتی برود و الهیات شفا را نزد او بخواند و در درس عمومی هم نرود، زیرا بعضی از افرادی که در آن درس شرکت میکنند فاسق هستند، با آنان هم ننشیند و چنانچه ضرورتی داشت که به درس عمومی برود، بیرون اتاق بنشیند و گوش کند.
مرحوم حاج شیخ محمّد باقر اصطهباناتی فرموده بودند: من به او گفتم: از آن پیرمرد بپرس که آیا من هم میتوانم خدمت آن حضرت برسم یا میتوانم از آن حضرت سؤالاتی داشته باشم. جواب آورد: تشرّف نمیشود، ولی سؤالات را بدهید به من تا خدمت ایشان معروض بدارم. من هم سه سؤال کردم:
1 - درباره تسبیحات اربعه آیا یک بار کافی است یا سه بار باید گفته شود؟
2 - آیا عمل امّ داوود همانطوری است که در زاد المعاد ذکر شده یا خیر؟
3 - ... . جواب آمد: تسبیحات اربعه یک بار کافی است، و عمل امّ داوود هم طور دیگری است.
مرحوم آیت اللَّه العظمی اراکی میفرمودند: کیفیت عمل امّ داوود که در دو صفحه نوشته شده بود به دست من رسید، آن را تجربه کردم و مؤثر نیز واقع شد، ولی متأسفانه بعداً مفقود گردید.
آیت اللَّه آقای مصلحی فرمودند: این داستان را مرحوم آقای سید محمّد علی سبط از مرحوم آیت اللَّه العظمی حاج شیخ محمّد حسین اصفهانی، و آیت اللَّه العظمی حاج آقا موسی زنجانی از مرحوم پدرشان با اندک اختلاف نقل کردهاند.(20)
عدّهای از شاگردان مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای اراکی از معظّم له خواستند که داستان تشرّف دخترشان را خدمت امام عصر - ارواحنا فداه - بیان کنند. ایشان از گفتن امتناع میورزیدند، ولی بالاخره با اصرار شاگردان فرمودند: این دخترم به احکام شرعی و دستورات مذهبی کاملاً وارد بوده و نسبت به اعمال شرعی پایبند میباشد. بنده از دوران کودکی تا به حال مواظب حال او بودهام، تا اینکه چندی پیش میخواست عازم مکّه شود، ولی شوهرش نمیتوانست همراه او برود و پسرش هم راضی نشد همراه او به مکّه مشرّف شود. موقع خداحافظی او از تنهایی اظهار نگرانی میکرد و میگفت: با این وضع چگونه اعمال حج را به جا آورم؟ من به او یاد دادم که این ذکر «یا حَفِیظُ یا عَلِیمُ» را زیاد بگوید.
ایشان خداحافظی کرده و به حج رفت. روزی که از سفر حج بازگشت، خاطرهای برای من نقل کرد که موقع طواف خانه خدا من معطّل ماندم، دیدم که با این ازدحام و جمعیت نمیتوانم طواف کنم، لذا در کناری به انتظار ایستادم. ناگهان صدایی شنیدم که میگفت: ایشان امام زمانعلیه السلام است، پشت سر او طواف کن. دیدم آقایی در میان جمعیت جلوست و دور او حلقهای زده شده که هیچ کس وارد آن حلقه نمیتوانست بشود. من وارد آن حلقه شدم دستم را به عبای ایشان گرفته و هفت بار دور خانه خدا را بدون هیچ ناراحتی طواف کردم.
مرحوم آیت اللَّه العظمی اراکی فرمودند: من از دخترم پرسیدم در مرتبه بعد چگونه طواف کردی؟ گفت: به دنبال آقای شیخی(21) طواف کردم.
در پایان مرحوم آیت اللَّه العظمی اراکی فرمودند: من به صدق و راستی این دختر قطع و یقین دارم و او این داستان را برای کسی نگفته بود.
مرحوم حجّة الاسلام و المسلمین حاج شیخ قوام الدین وشنوهای میفرمودند که یکی از خوبان به نام مشهدی اصغر وشنوهای نقل میکرد: روزی به قصد مسجد جمکران به راه افتادم، در وسط راه جوانی را بدون عمامه دیدم که عبا بر سر کشیده است و به طرف مسجد میرود، با او همراه شدم. از من پرسید: پول هم داری؟ به او ظنین شدم. فرمود: شاه محمود وشنوهای (یکی از اهالی وشنوه(22)) صد تومان به ما قرض داد، و نیز فرمود: امسال گندم گران میشود. با هم به مسجد جمکران رفتیم، نماز و دعا خواندیم و با هم بیرون آمدیم. مطالب دیگری نیز فرمود، ولی من چون به او حسن ظنّ نداشتم، زیاد به گفتههایش توجّه نمیکردم. در آخر کار هم فرمود: آنچه به تو گفتم به کسی نگو و بعد از من جدا شد. ناگاه هرچه نگاه کردم، دیگر او را نیافتم با اینکه بیابان بود و چیزی مانع از دیدن من نمیشد.
بعد از آن من نزد شاه محمود وشنوهای رفتم و جریان را گفتم. او فرمود: چرا گفتی؟ با اینکه به تو فرموده بودند، نگو. سپس گفت: درست است، من مبلغ صد تومان برای تعمیر مسجد جمکران دادهام.
مشهدی اصغر گفت: در همان سال گندم هم گران شد.
استاد بزرگوار مرحوم آیت اللَّه حاج آقا حسن فرید اراکی از قول مرحوم آقای شیخ محمّد رضا قدریجانی(23) و ایشان با واسطه از پسر مرحوم آقای سید محمّد فشارکی نقل کردند که پدرم فرمود در یک مسئلهای هرچه دقّت و مطالعه میکردم برایم حل نمیشد. حتی آن را با مرحوم میرزای شیرازی در میان گذاشتم، باز حل نشد. روزی به کنار شطّ سامرّا رفتم تا در حلّ آن مسئله فکر کنم. نشسته و فکر میکردم، ناگهان شخص عربی را مقابل خود ایستاده دیدم، از من پرسید: چه میکنی؟ گفتم: در مسئلهای فکر میکنم. گفت: مسئله چیست؟ من میل نداشتم با او صحبت کنم، ولی چون او اصرار کرد، گفتم: فلان مسئله.
گفت: در کجای آن ماندهای و گیر داری؟ من با اینکه نمیخواستم چیزی بگویم، ولی به ناچار مقدماتی را که برای استنباط این مسئله ترتیب داده بودم برای او شرح دادم. وی گفتههای مرا گوش میکرد و به من همانند کسی نگاه مینمود که به تمام گفتههای من توجّه کامل دارد، تا به یکی از مقدّمات رسیدم، فرمود: این مقدمه اشتباه است، تا این حرف را زد، متوجّه شدم که مسئله حل شد. بعد از آن، ناگهان شخص مزبور از نظر من غایب شد، به طوری که هرچه تفحص کردم او را نیافتم.
پدرم آقای حاج سید مهدی خرّازیرحمه الله فرمودند: پیش از قضیه و حادثه مسجد گوهرشاد در مغازه بودم، شخصی را دیدم که با لباس روستایی به مغازه آمد، من تصوّر کردم که فقیر است و پول میخواهد. خواستم به او پولی بدهم، ولی او قبول نکرد و گفت: چند روز دیگر اتفاقی میافتد، هراس و وحشت نداشته باشید، من مأمورم به چند نفر این مطلب را بگویم.
گفتم: از طرف چه کسی مأموریت داری؟ گفت: از طرف آقا.
گفتم: کجا آن بزرگوار را دیدی؟ گفت: در راه ورامین.
آن مرد رفت و چند روز دیگر حادثه مسجد گوهرشاد اتفاق افتاد. مرحوم آقا سید کریم کفّاش که به عقیده آقا شیخ مرتضی زاهد خدمت امام عصر - ارواحنا فداه - میرسید، اظهار کرد که: آن مرد پیش من آمد و آن موضوع را به من هم گفت.
مرحوم آقا سید عبّاس تهرانی نقل کرد که: برادرم یکی از رؤسای ارتش روس را در مهمانخانهای دیده بود که از روی ناراحتی با صدای بلند فریاد میکشد و میگوید: آقا خوب، ولی شماها بد.
برادرم میگفت: نزد آن فرمانده نشستم، مترجم او مطالبش را به فارسی ترجمه میکرد. از او پرسیدم: مقصود او از این جمله چیست که آقا خوب، ولی شماها بد؟
گفت: ما قصد داشتیم به ایران حمله کنیم، روزی که میخواستیم وارد مرز ایران شویم، کشتی بزرگی را دیدیم سر راه ما ایستاده، این مطلب برای ما تازگی داشت، زیرا قبلا بررسی کرده بودیم و چنین کشتی ندیده بودیم. نزدیک که آمدیم مشاهده کردیم کسی در کشتی نیست، فقط آقایی روی بام کشتی مشغول عبادت است. وقتی به او رسیدیم، به ما گفت: برگردید ایران صاحب دارد.
ما کنار رفتیم و فکر کردیم شاید خیال باشد، چشممان را مالیدیم و دوبارهبرگشتیم دیدیم همان کشتی با همان کیفیت موجود هست. به مرکز مخابره کردیم، دستور آمد که برگردید.
مرحوم آیت اللَّه العظمی اراکی نقل کردند که: آقای سید علی هاشمی بجنوردی که از شاگردان خوشفهم من بود و من از او خوشم میآمد، مدت مدیدی او را ندیده و از او هم اطّلاعی نداشتم. تا اینکه کنار مرقد مرحوم آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری با او برخورد کردم، پس از احوالپرسی، ایشان قضیهای را نقل کرد و گفت: چندی پیش یکی از چشمانم عیبی پیدا کرد و دکتر تشخیص داد غدّهای در مغز من به وجود آمده که میباید کاسه سر برداشته شود.
من از این جریان خیلی بیتاب شدم، بعضی از دوستان گفتند ذکر یونسیه با شرایط مخصوصی که دارد، در برآوردن حوایج خیلی مؤثّر است. من به آن ذکر مداومت کردم، تا اینکه یک روز پای کرسی خوابیده بودم، در عالم خواب قافلهای در هوا دیدم که به طرف خانه خدا میروند و در جلوی آنها امام عصر - ارواحنا فداه - سوار بر اسب است. وقتی که به من رسیدند، پیش خود گفتم: حالا به من توجّه میکنند، ولی توجّه نفرمودند و رد شدند. من شروع کردم به ناله و زاری و اظهار تأثّر از اینکه امام به من توجّه نکردند، ناگهان دیدم امام برگشتند و انگشت مبارکشان را بر چشم من گذاشتند. از خواب بیدار شدم، متوجّه شدم چشمم عیب و علّتی ندارد. بعد از آن به دکتر مراجعه کردم، پس از عکس و معاینه گفتند: اثری از غدّه هم در سر وجود ندارد.
صدیق و برادر بزرگوارم آیت اللَّه استادی - دامت برکاته - میفرمودند که: مرحوم آیت اللَّه آقای میرزا محمّد باقر آشتیانی نوشتهاند که: روزی از پدرم مرحوم آیت اللَّه حاج میرزا احمد آشتیانی پرسیدم: تا به حال شده که شما خدمت امام عصرعلیه السلام برسید؟ ایشان در پاسخ چند قضیه را برای من نقل کردند:
1 - کسی نزد من آمد و گفت: برای فلان حاجت فلان دعا را بخوانید. من دعا را یاد نداشتم، بعد شخص دیگری آمد و آن دعا را به من یاد داد.
2 - وقتی در نجفاشرف بودم ازنظر معیشت در عسرت بودم، کسی آمد و گفت: این دعا را بگذارید در صندوق پول، از آن وقت به بعد عسرت من برطرف شد.
3 - جزوهای را در ادعیه نوشتم و در فکر بودم اسمی برای آن انتخاب کنم، در ضمن به کسی هم نگفته بودم که چنین جزوهای نوشتهام. سیدی به منزل ما آمد و فرمود: جزوه دعایی را که نوشتهاید، اسم آن را تحفه احمدیه بگذارید. بعد از آن رفت و من به فکر افتادم این شخص چه کسی بود، من به کسی نگفته بودم. فردی را بیرون از منزل فرستادم تا او را بیابد، ولی او هرچه تفحص کرد کسی را ندید.
آیت اللَّه استادی میفرمودند: تحفه احمدیه بسیار زیاد چاپ شده است و در دسترس مردم قرار دارد و همین رایج بودن آن، مطلب فوق را تأیید میکند.
بزرگواری میفرمودند: در سال 1365 ه. ش به مکّه مکرمه مشرّف شدم. در مسجد خیف، امام عصر - ارواحنا فداه - را دیدم، ایشان مرا صدا کرده، خدمت آن گرامی رفتم و از مسائلی که داشتم خبر دادند، پارهای از آن مسائل را به یاد نداشتم، وقتی آن بزرگوار آن را بیان فرمودند، یادم آمد. بعد به من فرمودند: به مدینه باز میگردی و درب قبرستان بقیع هم باز میشود و به زیارت ائمّه بقیع موفّق خواهی شد و به فلانی هم سلام برسان. اتّفاقاً همینطور هم شد، به مدینه بازگشتم و درب قبرستان بقیع هم باز شد و به زیارت قبور ائمّه بقیععلیهم السلام نیز موفق گردیدم.
یکی از دوستان که در همان سال با این بزرگوار به حجّ مشرّف شده بود، میگفت: من در مکّه این خبر را از ایشان شنیدم، در حالی که آن موقع، بازگشتن به مدینه بسیار دشوار و از طرفی درب قبرستان بقیع هم بسته بود و نمیگذاشتند مدینه قبلیها برای زیارت به مدینه برگردند. آن دوست اضافه کرد: از جمله چیزهایی که آن بزرگوار در مکّه به من فرمودهاند، این بود که آقا فرمودند: مبلغ دو هزار تومان بابت گوسفند به ما رسید، در حالیکه ایشان اصلاً از قضیه مبلغ مذکور خبر نداشت. من به ایشان توضیح دادم که شخصی در نیمه شعبان مبلغ دوهزار تومان بابت تهیه گوسفند داده بود و من آن را تهیه کرده و به مصرف رساندم.
مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای اراکی از پدر بزرگوارشان نقل میفرمودند که: حاج شیخ اسماعیل که حدود ده سال شیخ انصاری را درک کرده بود، نقل میکرد که: روزی در نجف اشرف همراه شیخ انصاریرحمه الله میرفتیم، گروهی را دیدیم که اطراف شخصی را گرفتهاند. پرسیدم: ایشان کیست؟ گفتند: این شخص علم ضمیر دارد.
به شیخ موضوع را عرض کردم، شیخ نیز بلافاصله به طرف او رفت. مردمی که آنجا جمع شده بودند، همه به احترام شیخ کنار ایستادند. شیخ به آن شخص فرمود: شما علم ضمیر داری؟
گفت: آری! میتوانید چیزی را نیت کنید تا آن را بگویم. شیخ فرمود: نیت کردم. آن شخص بلافاصله با دو انگشت خود اشاره کرد که شما دوبار خدمت حضرت بقیة اللَّه - ارواحنا فداه - رسیدهاید، میخواهید بگویم کجا و به چه صورت؟
شیخ تبسم کرد و عبا بر سر کشید و رفت. معلوم شد که شیخ در ضمیر خود در نظر گرفته بود که آیا خدمت امام زمان رسیدهام یا خیر؟ و آن شخص مطابق با واقع جواب داد.(24)
آیت اللَّه حاج سید محمّد حسن لنگرودی(25) نقل فرمودند که: مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد تهرانی از اهل منبر بودند و از آن راه نیز مخارج زندگیاش را تأمین میکردند. روزی فرموده بودند: من از این کار ناتوان شده و نمیتوانستم روزی یک تومان که مخارج من بود از راه منبر تأمین کنم، لذا به حضرت ولی عصر - ارواحنا فداه - متوسّل شدم، نامهای خطاب به آن حضرتعلیه السلام نوشتم و به دروازه تهران (میدان شوش فعلی) رفتم و نزدیک قبرستان جوی آبی بود، نامه را در آب آن جوی انداختم. وقت برگشتن شخصی را دیدم که پیش من آمد و گفت: آقا، فلانی متعهد شده است که روزی یک تومان خدمت شما بدهد، کسی را میفرستید پول را بگیرد یا میفرمایید به جایی بفرستد.
یکی از بزرگواران که مکرر زیارت حضرت بقیة اللَّه - ارواحنا فداه - برای او رخ داده است، فرمود: یک بار امام عصر - ارواحنا فداه - را در سالهای پیروزی انقلاب اسلامی و تعویض اسکناسها نزدیک شیخان قم زیارت کردم، که به من سکهای از پولهای رایج جمهوری اسلامی را دادند و فرمودند: این پولها به عنایت ما عوض شد.
مرحوم پدرم آقای حاج سید مهدی خرّازی نقل کردند که: آیت اللَّه العظمی حاج آقا حسین قمی(26) برای آزاد کردن چادر و حجاب در زمان محمّدرضا شاه به تهران آمدند و در شهر ری ساکن شدند. به ذهنم آمد که نزد یکی از تجّار باایمان به نام حاج محمود کاشانی بروم و به او پیشنهاد کنم که ایشان و عدهای دیگر از بازرگانان باایمان، مقید شوند به نوبت، روزی چند نفر با ماشینهای خود به منزل ایشان رفته و از آیت اللَّه العظمی قمی تجلیل به عمل آورند.
در نتیجه به منزل آقای حاج محمود آقای کاشانی رفتم. ایشان فرمود: فلانی! مادرم دیشب خواب دیده است که امام عصرعلیه السلام در عالم خواب فرمودهاند: فردا سید مهدی به اینجا میآید، پیشنهادی دارد به پیشنهاد او عمل کنید. من پیشنهاد خود را گفتم: ایشان هم به آن عمل کرد.
مؤلّف میگوید: خواسته مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای قمی، بالاخره در اثر تجلیل مردم و علما و بزرگان و پافشاری مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای بروجردی مورد قبول واقع شد و چادر که در عهد رضاخان قلدر و اوایل عهد محمّد رضا مخلوع ممنوع بود، آزاد گردید.
و نیز مرحوم پدرم نقل میکرد: مادر آقای حاج محمود کاشانی(27) وقتی به رحمت خدا رفت، او را با احترام تشییع کردند و به ابن بابویه تهران برای دفن بردند. آیت اللَّه حاج سید ابوالقاسم کاشانی و حجّة الاسلام والمسلمین حاج سید عزیز اللَّه درکهای(28) هم در تشییع شرکت کرده بودند. هنگام نماز میت که رسید، برای اقامه نماز این دو بزرگوار مدّتی با هم تعارف میکردند، تا بالاخره یکی از آنان اقامه نماز کرد. در این میان مرحوم آقا سید عبدالکریم کفّاش که مکرّر خدمت امام عصرعلیه السلام میرسید، نزد حاج محمود آقا آمده و اظهار داشت که: وقتی آقای کاشانی و آقای درکهای با هم برای اقامه نماز تعارف میکردند، امام عصر - ارواحنا فداه - تشریف آوردند و به مادر شما نماز گزاردند و رفتند.
مرحوم پدرم میگفت: ما این مطلب را نه انکار کردیم و نه باور کردیم، تا اینکه مرحوم حاج محمودآقا روح مادر خود را توسّط فردی حاضر میکند و همین مطلب را در نیت خود قصد میکند تا از مادرش سؤال کند، مادرش در جواب میگوید: درست است امام عصر - ارواحنا فداه - بر جنازه من نماز خواندند.
مرحوم پدرم میفرمودند که: مرحوم شیخ مرتضی زاهد معتقد بود که آقا سید عبدالکریم کفّاش مکرّر خدمت امام عصر - ارواحنا فداه - میرسد و شواهد و قراین هم آن را تأیید میکرد.
اواخر عمر شریفش روزی به مغازه من آمد و خداحافظی کرد و فرمود: من به کربلا میروم و همانجا هم فوت میکنم. همینطور هم شد، به کربلا رفت و در همانجا هم به رحمت خدا پیوست. وی ارادت فوق العادهای به ائمّه اطهارعلیهم السلام داشت. شبهای اعیاد در مغازهاش که سکوی یکی از کاروانسراهای بازار تهران بود چراغانی میکرد، و بزرگانی از قبیل مرحوم آیت اللَّه آقای حاج شیخ عبدالنبی نوری هم به مغازه او رفت و آمد داشتند.
استاد بزرگوار حجّة الاسلام و المسلمین حاج شیخ احمد مجتهدی تهرانی نقل کردند که یکی از اخیار به نام مرحوم آقابزرگ مدرّسی فرمود: همراه مرحوم شیخ مرتضی زاهد به عیادت حاج حشمت واعظ رفتیم. حاج حشمت از هوش رفته بود. مرحوم آقای زاهد فرمودند: هفتاد مرتبه حمد بخوانیم، من و ایشان هفتاد مرتبه حمد خواندیم. حاج حشمت چشم باز کرد و گفت: آقا امام زمان - عجّل اللَّه فرجه الشریف - را دیدم که به من فرمودند: برخیز شیخ مرتضی آمده، هفتاد مرتبه حمد برای سلامتی تو خوانده و یک گلابی هم برایت آورده است. مرحوم زاهد پس از تمام شدن صحبتهای حاج حشمت، دست کرد در جیب خود و یک گلابی را درآورد و به حاج حشمت داد.
حجّة الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ احمد مجتهدی تهرانی نقل کردند که: مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ جواد خندقآبادی فرمودند که: مرحوم سید عبدالکریم کفّاش - نوّر اللَّه مرقده - اجارهنشین بود. روزی صاحب خانه ایشان را جواب کرد. وی بلافاصله اسباب و اثاثیه خود را از منزل بیرون آورده و در کنار کوچهای گذارده بود و از این بابت بسیار نگران به نظر میرسید.
در همان حال خدمت امام زمان - ارواحنا فداه - مشرّف میشوند. مرحوم آقا سید عبدالکریم میگوید: حضرت به من فرمودند: صابر باش. عرض کردم: چَشم! اما مصیبت اجارهنشینی مصیبتی است که شما خانواده گرفتار آن نشدهاید.
آقا فرمودند: برای تو منزل فراهم میشود. چیزی نگذشت که برخی از اهل خیر برای او منزلی خریدند و خیال ایشان از این جهت آسوده گردید.
حجّة الاسلام و المسلمین آقای حاج سید محمّد آل طه - دامت افاضاته - فرمودند: مرحوم حاج محمّد رضا وکیل، دایی اینجانب فرمود: من خدمت مرحوم آیت اللَّه العظمی حاج آقا حسین قمی بودم. شخصی لاغراندام به نام شیخ محمّد سماوی(29) در محضر ایشان بودند. آقای قمی به ایشان فرمود: امشب شب جمعه است، خوب است شما قصّه تشرّف خود خدمت امام عصر - ارواحنا فداه - را بیان کنید تا از برکات آن، در این شب بهرهمند شویم.
آقای سماوی نقل کردند که: من با پدرم از سماوه به سوی کربلا میرفتیم، پدرم را بر قاطری سوار کردم و خودم سوار بر شتر شدم. چیزی نگذشت که در بین راه باران شدیدی آمد و زمینها گل شد. شتر نمیتوانست پا به پای قاطر در گِلها راه برود، قاطرچی هر چند قدم که میرفت به عقب نگاه میکرد و معطّل میشد تا من برسم. عاقبت ناراحت شد و گفت: این چه وضعی است؟
شتر من که از راه رفتن در گِلها خسته شده بود و نمیتوانست پا به پای قاطر حرکت کند، در میان گلها نشست، هرچه کردم که از جا بلند شود بلند نشد، به حال اضطرار افتاده و به امام عصر - ارواحنا فداه - توسّل پیدا کردم، ناگهان دیدم دو نفر کنار من ایستادهاند، به یکی از آن دو گفتم: اسم شما چیست؟ گفت: م ح م د.
گفتم: پسر چه کسی هستید؟ گفت: العسکری
گفتم: از کجا میآیی؟ گفت: از مقام خضر (من تا آن موقع نمیدانستم در اطراف سماوه جایی به نام مقام خضر وجود دارد).
به هر صورت با این خصوصیات، متوجّه شدم آن بزرگوار امام عصر - ارواحنا فداه - است. آن بزرگوار فرمودند: چه شده است؟ گفتم: شترم در گِل مانده، آن حضرت کنار شتر رفتند و با انگشت مبارک بر پیشانی شتر خطوطی به صورت مارپیچ رسم کردند. بعد از آن، دیگر آن بزرگوار را ندیدم.
به پدرم گفتم: دو نفر را که در اینجا بودند، ندیدید؟ پدرم گفت: نه.
به قاطرچی که سنّی بود، گفتم: شما چطور؟ گفت: خیالاتی شدی. من نیز بر روی شتر رفتم و او را حرکت دادم، به راحتی از جا برخاست و به راه افتاد، به طوری که از قاطر جلو افتاد، تا آنجا که من گاهی معطّل میشدم تا قاطر میرسید. قاطرچی با دیدن این منظره گفت: اینکه گفتی دو نفر به اینجا آمدند و من آنها را دیدم، باید درست باشد.
به هر صورت به راه ادامه دادیم در حالی که شتر جلو میرفت، به جایی رسیدیم که سیلاب دشت را گرفته بود و راه معلوم نبود، ولی شتر به گونهای مارپیچ از میان آبها میگذشت و قاطر هم عقب شتر به راه ادامه میداد، تا به خشکی رسیدیم. هنوز غروب نشده بود، مردم آنجا از آمدن ما آن هم از میان سیلاب بسیار تعجّب کردند و گفتند: شما جن هستید یا انسان، چگونه توانستید از آب بگذرید؟ در این سیلاب کسی نمیتواند از آب عبور کند.
یکی از مراجع تقلید کنونی - مدّ ظلّه العالی - میفرمودند: کسی از مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای بروجردی پرسید: آقا! آیا نماز مسجد جمکران را به قصد ورود میتوان خواند؟ مرحوم آقای بروجردی پس از مقداری تأمّل، فرمودند: بلی! میتوان آن را به قصد ورود خواند.
یکی از مراجع عالیقدر فرمودند: همراه مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای گلپایگانی به مشهد مقدّس رفته بودم. در آنجا شنیدم یکی از خادمهای حرم به نام آقای بلورساز - که از تجّار محترم مشهد است - در اثر توسّل به حضرت ولی عصر - ارواحنا فداه - در مسجد جمکران شفا گرفته است.(30) من از او خواستم جریان عنایت حضرت و شفای خود را خدمت آقای گلپایگانی شرح دهد.
ایشان خدمت آقا رسیدند و گفتند: دندانم دچار بیماری خاصّی شده بود که بالاخره به جرّاحی کشید. پس از عمل جرّاحی متوجّه شدم که لال شده و زبانم از کار افتاده و دیگر قادر به تکلّم نیستم. وقتی به دکتر جرّاح مراجعه کردم، گفت: خوب میشود، مدّتی گذشت و زبانم خوب نشد. به دکترهای زیادی در شهرهای مختلف رجوع کردم، آنان هم نتوانستند زبانم را معالجه کنند و گفتند: اعصاب زبان در حال جرّاحی دهان صدمه دیده است و دیگر باز نمیشود و نمیتوانید صحبت کنید.
یکی از اخیار تهران وقتی مرا به این حال دید، به من گفت: فلانی! شما خوباست چهل شب چهارشنبه به مسجد جمکران بروید، اگر صلاح باشد زبان شما خوب میشود و اگر صلاح نباشد چهل شب عبادت کردهاید. من این حرف را پذیرفتم و قرار گذاشتم که روزهای سهشنبه از مشهد به تهران بیایم تا شب چهارشنبه در مسجد جمکران حضور داشته باشم. 37 هفته این کار را کردم، بار سی و هفتم در مسجد جمکران مشغول اعمال بودم که ناگاه متوجّه شدم مسجد جمکران نورانی شد و امام عصر - ارواحنا فداه - تشریف آوردند، من با خود گفتم: چگونه با این عدم قدرت بر تکلّم میتوانم خدمت آقا برسم و مشکل خود را عرض کنم؟ در این فکر بودم که ناگاه متوجّه شدم آقا به طرف من آمدند و به من فرمودند: سلام کن! به عنایت حضرت سلام کردم، در حالی که زبانم نیز باز شد و قدرت تکلم گذشته را پیدا کردم.
یکی از مراجع تقلید فرمودند: پدرم مبتلا به سردرد سختی شدند، به طوری که خوب نمیشد. شخصی به ایشان گفت: شما به امام عصر - ارواحنا فداه - عریضه بنویسید. پدرم عریضهای نوشت و آن را داخل چاهی که بیرون منزل بود انداخت، وقتی از لب چاه برگشتند و به طرف منزل میرفتند سردرد ایشان خوب شد و دیگر اثری از آن دیده نشد.
آیت اللَّه مصباح یزدی از مرحوم حجّة الاسلام حاج شیخ محمّد حسین فاضلی ابرقویی نقل کردند که فرمود: در مِنی بودم، دیدم شوق دارم از خیمه بیرون بروم، بیرون رفتم گویا به طرف مسجد خیف رفتم، به چادری رسیدم دیدم حضرت در آنجا تشریف دارند و ملل مختلف خدمتشان مشرّف میشوند و با هر کدام به زبان خودشان صحبت میفرمایند و با من به زبان فارسی صحبت فرمودند، و فرمودند: اینها تشنه معارف دین هستند، چرا زبانهای مختلف را فرا نمیگیرید تا معارف دینی را به آنان برسانید.
علاّمه حاج سید مرتضی عسکری فرمود: جدّم سید اسماعیل شیخ الاسلام در مسجد سهله مشغول عبادت بوده است و تشرّف برای او حاصل میشود، ولی حضرت را نمیشناخته، حضرت به او میفرمایند: چه میخواهی؟ گفته بوده است: میخواهم به ساوه بروم. حضرت فرموده: برای چه؟ جدّم عرض کرده: به خاطر آنکه حبّ الوطن من الإیمان. حضرت فرموده بودند: اینجا امیرالمؤمنین است. جدّم عرض کرده بود که: میخواهم به ساوه بروم. حضرت فرموده بودند: برو، ولی به نجف باز میگردی. بالاخره پس از مرگ جدّم، جنازه او را به نجف آوردند.
آیت اللَّه مصباح یزدی از مرحوم حجّة الاسلام حاج شیخ محمّد حسین فاضلی ابرقویی نقل کردند: موقعی که امام خمینی در نجف بودند و هنوز به پاریس نرفته بودند مشرّف به حج شدم. از جدّه به مدینه که میرفتم دیدم سید بزرگواری کنار من نشسته و با هم صحبت میکردیم، صحبت از امام خمینی به میان آمد، من عرض کردم: ایشان در نجف هستند. ایشان فرمودند: نه فعلاً در پاریس هستند و مدّتی بعد (و مدت آن را تعیین کردند) پیروزمندانه به ایران برمیگردند. من متوجّه امر نبودم تا به یکی از قهوهخانهها رسیدیم، پیاده شدیم و پس از آنکه سوار شدیم، راننده پرسید: همه سوارند. من گفتم: یک نفر پایین است. گفتند: او کیست؟ گفتم: همان آقایی که کنار من نشسته بود. گفتند: کسی اینجا پیش شما ننشسته بود، آن وقت فهمیدم که حضرت بودند و من متوجّه نبودم.
آیت اللَّه حاج شیخ حسین شبزندهدار(31) گفتند: سر قبر حاج شیخ مرتضی حائری بودم و یکی از شاگردان ایشان هم نشسته بود، از او پرسیدم: آیا خاطرهای از ایشان دارید؟ گفت: آری، شخصی بود که خدمت امامعصرعلیه السلام میرسید، روزی سر درس، آقای حائری نامهای به من دادند و گفتند که این نامه را به آن شخص برسان. من نامه را رساندم، [آن شخص به من فرمودند: نامه را دربسته بازگردان. و فرمودند که: آقای حائری بحمد اللَّه به لباس تقوی آراسته است و نامه جواب ندارد، به خاطر اینکه جواب آن، ملازم با کشف اسرار این و آن است.
علاّمه عسکری فرمود که: پسر بزرگ مرحوم آیت اللَّه حاج آقا حسین قمی، آقای سید محمّد طباطبایی که بانی مسجد موزه قم و تعمیر امامزاده سید محمّد در سامرّا بود، به من گفت: از راه خاکی به مکّه رفتم، در برگشتن نرسیده به اردن راه را گم کردم و رفیقم از شدّت تشنگی بیحال شد، او را زیر تپّهای قرار دادم و خود بالای آن تپّه رفتم و صدا زدم: أباصالحا! أباصالحا! ناگهان دیدم شخصی از بالای تپه پایین میآید و به من گفت: چه میخواهی؟ گفتم آب، فرمود: آب پایین تپّه است، پایین تپّه رفتم دیدم آب موجود است، قمقمه را آب کردم و چند قطره در دهان رفیقم ریختم، به هوش آمد و بلند شد. بعد آقا فرمود: کجا میخواهید بروید؟ گفتم: جادّه را میخواهیم، جادّه را به ما نشان داد، ناگهان دیدیم آقا نیست.
حجّة الاسلام والمسلمین حاج شیخ عبدالعلی قرهی(32) فرمود: در خواب دیدم درب منزل امام عصر - ارواحنا فداه - رفتم و برگهای و سکّهای توسط شخصی به من داده شد، پرسیدم: این برگه آزادی است؟ گفت: بله، و آن شخص میخواست یکی از آن دو را از من بگیرد، امّا من ندادم و از آن زمان تا به حال نیاز پیدا نکردم.
مرحوم حجّة الاسلام آقای مظاهری واعظ قمی فرمود: مرحوم حاج آقای علماء (از وعّاظ قم) فرمود: من در رژیم پهلوی از شیوع فساد و بیبند و باری خیلی نگران بودم، شبی در عالم خواب به من گفته شد: حضرت حجّتعلیه السلام به حرم حضرت معصومهعلیها السلام آمدهاند، من به حرم رفتم و خود را به آن حضرت رساندم و به ایشان از اوضاع شِکوِه کردم، آن حضرت روی مبارک به طرفی کرد و فرمود: ما به ایشان دستور دادیم قیام کند، من نگاه کردم دیدم آن شخص امام خمینی است.
آیت اللَّه حاج شیخ حسین شب زندهدار گفتند: یکی از دوستان گفت: خواب دیدم که حضرت ولی عصر - ارواحنا فداه - با شما کاری دارد، فردای آن روز دیدم حضرت آقای حق شناس(33) ساکن جهرم به دنبال من فرستاد و فرمود: این پول را در قم خدمت آقای خمینی ببرید، که بردم و به وسیلهای به امام خمینی رساندم.
و نیز آیت اللَّه شبزندهدار گفتند: مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ مرتضی حائری فرمودند: به مسجد جمکران رفتم، در آنجا بوی عطری که در عمرم به مشامم نرسیده بود، استشمام کردم. از مسجد جمکران برگشتم و به مسجد امام حسن عسکریعلیه السلام برای اقامه نماز جماعت رفتم، هنگامی که از مسجد امام خارج شدم به مغازهای رسیدم که از زمان پدرم تاکنون تغییر مهمّی در آن داده نشده، همان بوی عطر را در آن مغازه احساس کردم. به صاحب مغازه گفتم: آقا اینجا تشریف داشتند، او ناراحت شد و خوشش نیامد و گفت: اصحاب خاصّ آقا اینجا میآیند.
و نیز آیت اللَّه شب زندهدار گفتند: مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ مرتضی حائری مطالبی را که در سه شب روضه فاطمیه (که این روضه از زمان پدرشان بوده) عنوان میکرد، مینوشت. روزی به منزل ایشان رفتم، این نوشته جلوی ایشان بود، در آن نوشته دیدم فرموده: من میشناسم کسی را که با صاحب الامر - ارواحنا فداه - به حق و انصاف رفتار میکرد و سهم امام را به مصرف میرساند و چیزی برای وارث خود باقی نگذاشت، و میشناسم کسی را که بعد از مرگ پدرش، در مواقع اضطرار امام عصرعلیه السلام برای او چیزی میفرستاد.
حجّة الاسلام والمسلمین آقای لطفی قمی که از مؤلّفین هستند، فرمودند: در یکی از سالهایی که به مکّه مشرّف شدم، پیرمردی ترک زبان در مِنی گم شد، همه از فقدان او نگران شدند، مدیر کاروان خیلی تفحّص کرد مأیوس شد، نیمههای شب بود دیدم پیرمرد با شخصی نورانی وارد چادر شد، از او پرسیدم: کجا بودی و چگونه به اینجا آمدی؟ گفت در مکّه سرگردان بودم، این آقا مرا به اینجا آورد.
حجّة الاسلام والمسلمین آقای سیدان(34) فرمودند: آقایی در مشهد مقدّس است که هم اکنون حدود صد سال دارد و ایشان مرحوم آقای حاج سید علی سیستانی جدّ آیت اللَّه العظمی سیستانی را درک کرده است. ایشان میگفت: من همراه شخصی به مکّه رفتم و هرکدام مبلغ سیصد تومان داشتیم، در بین راه به مرضی مبتلا شدم که حدود سیصد تومان خرج شد، تا بالاخره به جدّه رسیدیم و در مدینة الحاج سکونت کردیم، امّا خیلی ناراحت بودم که دو نفر با سیصد تومان در کشور غریب چه کنیم.
همانطور که در اتاق نشسته بودم، دیدم آقای محترمی به اتاق من آمد و فرمود: ثلثمأة تکفیک! سیصد تومان برای تو کافی است. گفتم: برای عمّه تو کافی است، دیدم برگشت و فرمود: سیصد تومان برای تو کافی است و هرکس هم که از تو پول خواست به او بده، برای تو کفایت میکند. این را گفت و رفت، من آن وقت متوجّه شدم این دیدار غیر عادی بوده است و گریه کردم که چرا با ایشان اینطور صحبت کردم. رفیقم آمد و پرسید: چرا گریه میکنی؟ قضیه را به او نگفتم تا به مکّه رفتیم، پشت سر هم افراد آمدند و هرکدام صد تومان صد تومان خواستند و من هم دادم، برای اجاره منزل گفتند صد تومان جلوتر باید بدهید دادم، برای رفتن کربلا گفتند صد تومان بدهید دادم، به منزل آیت اللَّه آقای حاج سید علی سیستانی که فعلاً از مراجع نجف هستند رفتم و از وضع حال ایشان پرسیدم، معلوم شد سیصد تومان بدهکار هستند، سیصد تومان هم به ایشان دادم، تا آخرین بار کسی گفت: چهل تومان بدهی داریم، گفتم: از کیسه امام زمان میدهم و به او دادم. دیگر بعد از آنکه این مطلب فاش شد، پول ادامه پیدا نکرد.
حجّة الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ عبدالعلی قرهی فرمودند: آقای حاج فضل اللَّه عابدی که شخص موثّقی است، نقل کرد: در اثر تصادف من پایم آسیب دید و عیالم از ناحیه محدوده چشم آسیب دید و ورم کرد و چشم او نمیدید و هرچه چشم او را معالجه کردیم، خوب نشد و دکترها نفهمیدند که منشأ آن چیست، تا در ماه مبارک رمضان شبی عیالم از خواب بیدار شد و گفت: این شخص که سفیدپوش بود کی بود، آمد دست به صورت من کشید؟ گفتم: کسی اینجا نیامده بود، دیدم آثاری از آن ورم در چشم او نیست و چشم او هم میبیند.
آیت اللَّه محفوظی(35) فرمودند که آیت اللَّه العظمی بهجت فرمودند: مرحوم آقای حاج شیخ طه نجف(36) خدمت امام عصر تشرّف داشته است. و نیز فرمودند: معروف است که آقای شیخ طه نجف مدّتی نگران بوده که امام عصرعلیه السلام از او و رویهاش راضی است یا خیر؟ امام عصر به منزل او آمدند و به او فرمودند: أنت مرضی.
جمعی از طلاّب به شخصی هندی که اهل ریاضت بود، گفتند: الآن امام عصر - ارواحنا فداه - کجاست؟ گفت: الآن امام در منزل شیخ طه نجف است. جمع مذکور به طرف منزل شیخ طه نجف شتافتند، وقتی به در منزل رسیدند دیدند عربی از منزل ایشان خارج شد، داخل منزل رفتند دیدند شیخ طه نجف گریه میکند، از او پرسیدند: سبب گریه چیست؟ گفت: مدّتی بود نگران بودم که آقا از من راضی است یا خیر؟ این شخص که الآن از منزل خارج شد و من او را نشناختم، سه بار گفت: أنت مرضی عندنا. بعد که رفت متوجّه شدم جواب من را دادند و او امام زمانعلیه السلام بوده است.
آقای شیخ فاضلی مازندرانی فرمود که: خدمت مرحوم آیت اللَّه شیخ علی اکبر مرندی رسیدم فرمود: مرحوم آیت اللَّه آقای سید علی قاضی (که استاد ایشان بودند) صاحب کرامت بود و خدمت حضرت مهدی - ارواحنا فداه - تشرفاتی داشت، و مرحوم آقای قاضی کم خوراک، کم خواب و کم حرف بود و این حالتها در مقامات ایشان مدخلیت داشت. آیت اللَّه العظمی آقای بهجت از مقامات معنوی آقای مرندی تعریف میفرمودند، آقای مرندی حدود 118 سال عمر کردند و در اواخر عمرشان از منزل بیرون نمیآمدند.
عموی بزرگوارم مرحوم حاج سید محمّد کسایی خرّازی فرمود: شخصی چهل بار به مسجد جمکران رفت و به من گفت: بار چهلم سید نورانی را بیرون مسجد مشاهده کردم، آن بزرگوار به من فرمود: برو بین راه شیخ محمّد تقی (بافقی) اشتغال به صاف کردن جاده دارد، به او بگو: از پولی که در کیسه داری به من بده تا مشکلاتت حل شود. آن شخص گفت: به سراغ شیخ مذکور رفتم، دیدم به اصلاح جاده اشتغال دارد، سلام کردم و ماجرا را گفتم. شیخ بر سر خود زد که چرا مولایم را ندیدم، سپس مقداری از پولی که در کیسه داشت به من داد، و این پول سبب برکت و حل مشکلاتم گردید.
و نیز ایشان فرمود: مرحوم آقای شیخ مرتضی زاهد در مجلس دعای ندبه حضور پیدا میکرد و حاضر نبود روی صندلی بنشیند یا روی زیرانداز بنشیند و دعای ندبه را خودش با صدای بلند میخواند، وقتی به «أین الحسن أین الحسین» میرسید، گریه میکرد و گریه او تا آخر دعا ادامه داشت. در مجلس دعای ایشان مجتهدان و بزرگان حضور پیدا میکردند، تا از انفاس قدسی ایشان بهرهمند گردند و احیاناً علما زودتر از ایشان میآمدند. روزی به خاطر دارم که علما جمع بودند و راجع به مسائل مختلف صحبت میکردند، شیخ از راه رسید بدون معطّلی خطاب به علما کرد که شما وظیفه دیگری دارید، اگر به این مسائل بپردازید از کار خود باز میمانید.
آیت اللَّه آقای مصلحی فرمودند: خواهرم همانی که توفیق تشرّف به محضر مبارک حضرت بقیة اللَّه - ارواحنا فداه - را پیدا کرد، مدّتی تب عفونی داشت و آزمایشهای زیادی داد و به دکترهای متعدّدی مراجعه نمود، ولی مؤثّر واقع نشد و کسالت ایشان مجهول بود. چندی قبل پیش من آمد و گفت: من خوب شدم. گفتم: چگونه؟ فرمود: متوسّل به حضرت بقیة اللَّه - ارواحنا فداه - شدم، گفتم: آقا! من توفیق پیدا کردم در حال طواف دست خودم را به پشت شما بگذارم و با شما طواف کنم، حال چگونه حاضر میشوید این اندازه به دکترهای نامحرم مراجعه کنم، دیدم دستی رو به روی صورتم قرار گرفت و به من فرمودند که: خوب شدی. و اثری از آن تب عفونی در خودم نمیبینم.
مؤلّف گوید: بعد از چندی از آقای مصلحی پرسیدم: حال خواهرتان چطوراست؟ فرمود: خوب است و اثری از آن تب در او مشاهده نمیشود. باز پس از مدّتی از ایشان پرسیدم: خواهر محترمتان چطورند؟ فرمود: تب ایشان بازنگشته و حالشان خوب است.
حجّة الاسلام والمسلمین آقای حاج شیخ ضیاء نجفی از آیت اللَّه العظمی آقای بهجت در مورد پدر خود نقل کردند که: آقای بهجت فرمودند: پدر شما حاج شیخ محمّدحسین نجفی برای امرار معاش به امام عصر - ارواحنا فداه - متوسّل شد، بعد دید کسی با او مصافحه کرد و مقداری پول به او داد و در همان حال غایب شد.
آیت اللَّه العظمی آقای بهجت فرمود: در زمان ما هم افراد زیادی خدمت آن حضرت مشرّف میشوند، یکی از سادات اصفهان به مدینه منوّره رفت و ضمن نامهای از پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله خواست که توفیق تشرّف خدمت امام عصر - ارواحنا فداه - نصیبش گردد. آن سید محترم میفرمود که تشرّف حاصل نشد تا روزی که میخواستیم از مدینه برویم، در آخرین ساعات که زیارت کردم و میخواستم از درب خروجی خارج شوم، دیدم ازدحام زیاد است و به سختی میشود خارج شد، ناگهان دیدم آقای نورانی وارد حرم میشود و هیچگونه ازدحام مانع ورود او نیست، به راحتی داخل شد، به من که رسید سلام کرد و فرمود: أنا ابنه یعنی من پسر پیامبرم، بعد در فکر فرو رفتم او که بود که ازدحام جمعیت مانع او نبود و سلامش و گفتارش چه بود، فهمیدم آن بزرگوار بوده است.
و نیز آیت اللَّه العظمی آقای بهجت فرمودند: به حج که میروید، اهمّ حاجات را از خدا بخواهید و آن فرج حضرت ولیعصر - ارواحنا فداه - است که فرج بشریت است، و بعد از آن ازاله حکومتهای فاسد و جائر را بخواهید.
و نیز آیت اللَّه العظمی آقای بهجت فرمودند: یکی از سادات که عمامه هم نداشته و روضه میخوانَد و مسئله میگوید و اخیراً هم نزدیک مسجد جمکران خانه گرفته و همانجا زندگی میکند، مکرر آن حضرت را دیده که پس از بیرون آمدن از مسجد جمکران غایب میشوند، ولی در یکی از دیدارها همان وقتی که با هم صحبت میکردند آن حضرت غایب شده است. به هر صورت به ایشان فرمود که: به کسانی که دعای فرج را میخوانند، بگو آن را در اول وقت بخوانید.
آن شخص اظهار میکرد: بچه سه روزهام بیمار شد، دکتر گفت: باید به آن سرم بزنی، من از آن امتناع کردم و به مسجد جمکران رفتم و متوسّل شدم، آن حضرت را در خواب دیدم که در محراب نشسته است و همه را مورد تفقّد قرار میدهد، جلو رفتم و حاجت خود را اظهار کردم و گفتم: بچهام مریض است و تا شفای او را ندهید از اینجا نمیروم، و خانه میخواهم و به کربلا هم میخواهم بروم.
آن حضرت فرمودند: بچه خوب شده است، به خانه برگرد اهل خانه میگویند بهتر است، و بعد از ظهر کسالت او برطرف میشود، خانه هم درست میشود و به کربلا هم خواهی رفت. به خانه برگشتم و دیدم بچه بهتر شده است، بعد از ظهر کسالت او رفع گردید و خانه هم درست شد، یک نفر به او زمین و دیگری ساختمان و دیگری چیزی دیگر داد تا خانه کامل شد، و در آخر هم شخصی بانی کربلای او گردید و به کربلا رفت.
و نیز آیت اللَّه العظمی آقای بهجت فرمودند: من آقا شیخ محمّد کوفی را دیده بودم و از ایشان دو تشرّف مشهور بود که احتیاجی به سند نداشت. یکی از دو تشرّف به این شرح است که: ایشان در بالا خانه خود سکونت داشته است، صدایی از پایین میشنود که آقا در مسجد سهله تشریف دارند، به آنجا برو. آقا شیخ محمّد میترسد شب راه بیفتد و به مسجد برود، اعتنا نمیکند. دوباره صدا را میشنود، بالاخره خانمش به او میگوید: بلند شو و برو. آقا شیخ محمّد با ترس و لرز به طرف مسجد روانه میشود، نزدیک مسجد عرب جوانی را که خنجر داشته میبیند و میترسد، ولی آن جوان عرب به او تبسّم میکند، تا با هم نزدیک در مسجد میشوند، آن عرب از پشت در صدا میزند درب باز میشود و هر دو در مسجد وارد میشوند، و هرکدام در گوشهای مشغول عبادت میشوند. آقا شیخ محمّد پس از گذشتن مدّتی تازه میبیند در مسجد را باز کردند.
و نیز آیت اللَّه العظمی آقای بهجت فرمودند: دعای فرج اگر موجب فرج عمومی نشود، برای دعا کننده موجب فرج خواهد بود إن شاء اللَّه، چنانکه در برخی از روایات آمده: دعا کنید که در آن فرج شماست.
و نیز ایشان فرمودند: آنچه به عنوان ارث به ما رسیده کتاب و عترت است و ما باید بیش از اینها از آنها استفاده کنیم، برخی از مردم به مرحوم آقای شیخ حسنعلی تهرانی متوسّل میشدند و نتیجه میگرفتند و متوجّه امام عصر - ارواحنا فداه - نیستند. ما باید به امام عصر - ارواحنا فداه - بیش از اینها متوسّل باشیم تا نتیجه بگیریم، مسلّماً امام عصر - ارواحنا فداه - بهتر از هر کسی میتواند مؤثّر باشد.
ابتلائات شیعه امروز بسیار زیاد است، امراض مختلف، سرطانِ حوادث باید در مشاهد مشرّف و مواقف مهمّه برای رفع ابتلائات شیعه دعا کرد و تضرّع نمود. آقای بهجت فرمودند: مرحوم امام خمینی گفتند: آقای سید عبدالهادی شیرازی برای معالجه به تهران آمدند و بعد به مشهد مقدّس رفتند، من به دیدن ایشان رفتم، ایشان دیدِ چشمش را از دست داده و به همه اطرافیان خود متوسّل میشد که برای من دعا کنید. آقای بهجت فرمودند: ابتلائات شیعه امروز به مراتب بیشتر از ابتلای مرحوم آقای سید عبدالهادی است، ما از همه باید بخواهیم که متوسّل شوند و دعا کنند و تضرّع نمایند تا بلکه فرجی حاصل شود.
آیت اللَّه آقای شیخ ابوطالب تجلیل(37)، از مرحوم پدر بزرگوار خود حاج علی اکبر تجلیل نقل فرمودند: یکی از منبریهای تبریز به نام آقا شیخ اسماعیل سرخابی در مغازه من که توتون فروشی داشتم، آمده و نشست و مشغول صحبت بود، سید بزرگواری رسید و خطاب به آقا شیخ اسماعیل کرد که آدم بدون وضو دست به مفاتیح نمیزند. من گفتم: آقا شما از کجا میدانید ایشان وضو ندارد، آقا جوابی نداد و رفت. آقا شیخ اسماعیل لرزید و گفت: این شخص کی بود، از کجا دانست من وضو ندارم، من چهل روز است ختمی را مشغول شدم که خدمت حضرت ولیعصر - عجّل اللَّه فرجه الشریف - برسم و امروز غفلت کردم وضو بگیرم و نمیدانستم که وضو ندارم، او از کجا دانست که من وضو ندارم، شاید او همان آقا امام زمانعلیه السلام باشد. من و آقا شیخ اسماعیل از مغازه بیرون آمدیم و هرچه جستجو کردیم کسی را ندیدیم، آقای تجلیل فرمودند: من این قضیه را از خود آقا شیخ اسماعیل هم پرسیدم، ایشان عین همان را نقل کرد.
حجّة الاسلام شیخ محمّد علی شاهآبادی از مرحوم حجّة الاسلام والمسلمین حاج شیخ محمود حلبی نقل کردند که: مرحوم حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی فرمود: من مدّت یکسال شب زندهداری کردم تا شب قدر را درک کنم و مقصودم این بود که خدمت حضرت ولی عصر - ارواحنا فداه - تشرّف پیدا کنم و از ایشان برای امرار معاش سرمایه بگیرم. یک سال بدین منوال گذشت، به من گفته شد: در مغازه فلانی که سیب زمینی و پیازفروش است برو، رفتم دیدم آقا کنار او نشسته و صحبت میکند و آن مرد هم به صحبتهای آن حضرت گوش میدهد، ولی در عین حال به کار خود مشغول است. من مضمون صحبتها را نمیشنیدم، ولی ناظر بودم و نمیتوانستم جلو بروم، تا آن حضرت به من نگاه کردند و جلو رفتم و یک ریال به من دادند، عرض کردم: این کم است، یک ریال را پس گرفتند و دیگر چیزی ندیدم، از آن مرد پرسیدم: اینآقا را میشناختی؟ نگاهی به من کرد و چیزی نگفت، دانستم او را میشناسد. گفتم: چه وقتها او را میبینی؟ گفت: هر وقت دلم بگیرد، ایشان اینجا تشریف میآورند و با من صحبت میکنند. یک سال دیگر همان کار را ادامه دادم، باز به من همان مغازه آدرس داده شد و این بار به همان کیفیت آن حضرت را دیدم و ایشان یک ریال به من دادند و من آن را گرفتم و سرمایه خودم قرار دادم.
مقام معظّم رهبری - مدّ ظلّه العالی - فرمودند: مرحوم آیت اللَّه آقای حاج شیخ مرتضی حائریرحمه الله از مرحوم حاج سید حسین حائری نقل کردند: من در کرمانشاه بودم، یکی از علما که در علوم غریبه وارد بود به کرمانشاه آمده و سکونت کرده بود، من پیش ایشان رفتم و از امام عصر - ارواحنا فداه - پرسیدم: شما فیالجمله میتوانید از ایشان اطلاعی بدهید؟ گفت: امام عصر - ارواحنا فداه - به روضه شما خواهد آمد، آن روزی که همه روضهخوانها از حضرت مهدی - ارواحنا فداه - صحبت میکنند، آن حضرت در جمعی که لباس کردی دارند به روضه شما میآیند، من مراقب بودم که ببینم این قضیه واقع میشود یا خیر؟ یک روز از اول صبح هر روضهخوانی که شروع کرد از حضرت مهدیعلیه السلام، گفت: بعد دیدم چند نفر که لباس کردی داشتند از در دیگر خانه وارد خانه شدند و نشستند، به خادم گفتم: چایی بردی؟ گفت: بله، ولی هیچ کدام نخوردند، خودم هم میخواستم نزدیک بروم نتوانستم تا از منزل خارج شدند.
مقام معظّم رهبری - مدّ ظلّه العالی - فرمود: من آقا سید حسین حائری را قبل از بلوغم دیده بودم، ایشان برادرزاده مرحوم سید محمّد فشارکی - اعلی اللَّه مقامه - بودند.
حجّة الاسلام والمسلمین سید احمد خاتمی از حجّة الاسلام آقای کریمی که قبل از نماز جمعه تهران مسئله میگوید، نقل کرد که: مرحوم آقای عصار(38) نقل کرد: در زمان مرحوم آیت اللَّه آقای حاج شیخ عبدالنبی نوری، یکیاز طلاّب نجف به تهران آمد و به درس فقه و اصول و حکمت پرداخت و طلاّب با اشتیاق زیاد به درس او حضور یافتند. شخصی به آقای شیخ عبدالنبی نوری گفت: این چرا این کار را میکند و باید احترام شما را داشته باشد.
مرحوم آقای نوری فرمود: باید ببینیم علمی دارد یا نه؟ افرادی را موظف کرد تا در درس حکمت ایشان شرکت کنند و وضع علمی او را برای ایشان خبر بدهند، من مأمورشدم در درس حکمت ایشان شرکت کنم، من در درس او سؤالی مطرحکردم، ایشان فرمود: اسفار را به همراه داری یا نه، از هر کجای آنکه میخواهی باز کن و سؤال کن، من آن را باز کردم و دیدم از بَر همه آن را میخواند، گفت: دوباره امتحان کن، باز جای دیگر را باز کردم دیدم همه اسفار را از بَر دارد.
از قضیه او سراغ گرفتم، گفت: من در نجف اشرف بودم، بعد از پایان تحصیلات به سراغ من آمدند تا به وطن خود بازگردم، ولی در همان زمان مبتلا به حصبه شدم و حدود چهل روز بیهوش بودم، بعد از آنکه به هوش آمدم، دیدم چیزی در یاد ندارم، اصلاً همه چیز را فراموش کردم. متوسّل به حضرت امیرالمؤمنینعلیه السلام شدم، آن حضرت به من فرمودند: چرا ناراحتی؟ انگشت مبارک خود را در عسل فرو بردند و آن را در دهان من گذاشتند، از خواب بیدار شدم دیدم هرچه را از آغاز تحصیل خواندهام تا به آخر، همه را حفظ هستم.
عموی بزرگوارم مرحوم آقای حاج سید محمّد کسایی خرّازی فرمود: به مکّه رفته بودم، پایم سوزش پیدا کرد آن را بستم، به عرفات و مشعر رفتم وقتی میخواستم به مِنی روم از راه رفتن عاجز بودم و سعی کردم وسیلهای فراهم کنم، ولی موفق نشدم. عاقبت با همان پا خود را به مِنی رساندم و یک نفر از سادات بغداد هم همراه من بود، هرچه گشتیم که چادر خودمان را پیدا کنیم نتوانستیم، تا بعد از ظهر میگشتیم و در آن هوا خیلی بیحال و مضطرب شدیم.
همراه من از ناراحتی و گرما، سر خود را داخل یکی از خیمهها کرد، وقتی به او گفتم: بیا فلان کار را انجام دهیم، دیدم گریه میکند و مضطرب و مضطرّ شده است. من رو به قبر مطهّر حضرت اباعبداللَّه الحسینعلیه السلام کردم و عرض کردم: آقا! مضطرّ شدیم، به ما عنایت فرمایید. همانگاه دیدم کسی بالای سر ما ایستاده و بدون سابقه به ما میگوید: چادر خودتان را میخواهید؟ گفتم: آری، گفت: همراه من بیایید. ده قدمی رفتیم ما را به چادرمان رساند، نگاه کردیم دیدیم آن مرد نیست.
و نیز ایشان گفت: به مشهد برای زیارت رفتم، جوان بودم آداب زیارت را نمیدانستم، در بازگشت بسیار ناراحت شده و گریه زیادی کردم و خوابیدم، در خواب حضرت رضاعلیه السلام را دیدم که به من دست دادند و مصافحه کردند و مطالبی گفتند که در خاطر ندارم.
شخص موثّقی از مرحوم آیت اللَّه العظمی اراکی نقل کرد که ایشان در خطبه نماز جمعه پس از حادثه طبس و شکست آمریکا فرمود: مرحوم آیت اللَّه آقای حاج سید محمّدتقی خوانساری از یکی از علما نقل کرد که: خواب دیدم به طرف مشهد مقدّس مسافرت دارم، به جایی رسیدیم جمعی در آنجا بودند، به من گفته شد رسول خداصلی الله علیه وآله در اینجا هستند. در عالم خواب نزد آن بزرگوار مشرّف شدم، عرضکردم: آقا! ما را از دست رضاشاه نجات بدهید. آن حضرت مرا ارجاع به علی بن موسی الرضاعلیه السلام داد، نزد ایشان رفتم و حاجت خود را خدمت ایشان تکرار کردم، آن بزرگوار فرمود: من دستور دادم تا برداشته شود، ولی مردم قدر نمیدانند.
آیت اللَّه العظمی آقای بهجت(39) فرمودند: آقا سید مرتضی کشمیری به چند نفر که پشت درب بسته مانده بودند و کلید نداشتند در را باز کنند میرسد، کسی میگوید: نام مادر حضرت موسی - علی نبینا وآله وعلیه السلام - را بیاورید، قفل باز میشود. آقای کشمیری میفرماید: اسم مادرم حضرت زهراعلیها السلام را میآورم. اسم را میآورد و درب باز میشود.
مؤلّف میگوید: من از آیت اللَّه العظمی آقای بهجت پرسیدم: شما کراماتی که از حضرت رضاعلیه السلام دیده یا شنیدهاید، نقل فرمایید. فرمود: اما آنچه را خودم دیدهام نمیتوانم نقل کنم، امّا در مورد دیگران، دو نفر از معاودین عراقی که از حال هم اطّلاع نداشتند، گفتند: غدّهای در جبین یکی از آنان درآمد، به طوری که دکتر گفته بود عمل آن خطرناک است، به حضرت رضاعلیه السلام متوسّل میشود، دیگری بدون اینکه از جریان توسّل او خبر داشته باشد حضرت معصومهعلیها السلام را درخواب میبیند، میفرماید: غدّه فلانی خوب شد. و از خواب بیدار میشود و مطّلع میگردد که غدّه او خوب شده است.
و نیز ایشان فرمودند: یکی از بستگان خوب که به تجارت و کسب اشتغال داشت، گفت: به مشهد مقدّس رفتم و خانه یکی از اخیار سکونت کردم، آن مرد بافضیلت در اطاقی را باز کرد و گنبد مطهّر نمایان شد و از همانجا به حضرت علی بن موسی الرضاعلیه السلام سلام داد. وقتی او سلام داد جواب حضرت را شنیدم، به او گفتم: حاج آقا! جواب حضرت را شنیدم، آن مرد باتقوا گفت: ائمّه جواب همه را میدهند، این فراست شماست که جواب را شنیدی. و با این کیفیت میخواست خودش مطرح نباشد، بلکه شنونده را مطرح کند.
مرحوم حجّة الاسلام والمسلمین آقای محامی خراسانی نقل کردند: مرحوم پدرم حاج شیخ غلامحسین بادکوبهای در یک شب جمعه برای ادای قرض و دین خود، به اوراد و اذکار خاصی پرداختند. پس از تمام شدن اذکار وقتی از اتاق بالا پایین آمدند، صدایی شنیدند که: کار شما درست شد. صبح وقتی با هم سر سفره برای صرف صبحانه نشسته بودیم، کسی درب منزل ما آمد و حوالهای آورد که با وصول آن مشکل مرحوم پدرم به طور کلّی حل گردید.
حجّة الاسلام آقای افتخاری جهرمی نقل کردند: برادرم در جبهه ترکش خورده بودند و او را به تصور اینکه به شهادت رسیده است، جزو شهدا قرار داده تا در سردخانه بگذارند. شخصی کمی احساس گرمی در بدن ایشان میکند، او را از میان شهدا بیرون کشیده و به او آمپول مخصوصی تزریق میکند. پس از اطمینان از زنده بودن، او را به اتاق عمل میبرند و عمل میکنند در حالی که امیدی به ادامه حیات او نداشتند. بعد از آن به خواست خدا ایشان خوب میشوند.
او بعد نقل کرد که: من در حال بیهوشی، افرادی را دیدم که به عالم بالا برده میشوند، نوبت من که رسید، آقایی فرمود: ایشان امانت است، و نگذاشت مرا ببرند. برادرم پس از خوب شدن وقتی به خانه برگشت، از مادرم پرسید: شما چه کرده بودی؟ مادرم گفت: وقتی تو به جبهه رفتی، به امام حسینعلیه السلام متوسّل شدم و شما را به حسین بن علیعلیهما السلام سپرده و امانت دادم.
مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای اراکی فرمودند: من هرگاه مشکلی پیدا میکنم، یک دور تسبیح صلوات میفرستم و ثواب آن را نثار چهارده معصومعلیهم السلام میکنم، آنگاه مشکل من به آسانی حل میشود. البته این کار را بیشتر در مورد مشکلات علمی انجام دادهام.
مرحوم آیت اللَّه احمدی میانجی نقل کردند: یکی از دوستانم گریان نزد من آمد و سخت از تنگدستی و قرض و مریضی خانمش ناراحتبود و دعا میکرد. بلند شدم خدمت آیت اللَّه آقای حاج سید مهدی روحانی رفتم که او را دعا کنند، ایشان فرمودند: من به مسجد جمکران میروم و او را دعا میکنم.
نزد آیت اللَّه آقای بهاء الدینی نیز رفتم و از ایشان هم خواستم که او را دعا کنند. مدّتی نگذشت دوست مذکور شاد و خرّم نزد من آمد و گفت: شخصی قرضهای مرا به عهده گرفت و کسالت خانم هم برطرف گردید.
آیت اللَّه روحانی میفرمودند: من به مسجد جمکران به منظور دعا کردن برای دو نفر مشرّف شدم که یکی از آنها را فراموش کردم، ولی فلانی را دعا کردم.
مرحوم آیت اللَّه العظمی اراکی فرمودند: آیتاللَّه آقای حاج شیخ مرتضی حائری فرزند مرحوم آقای حاج شیخ(40)، از مرحوم آیت اللَّه آقای حاج سید حسن فرید اراکی نقل کردند که آقای حاج شیخ فرمودند: وقتی که کربلا بودم شبی در عالم خواب دیدم که شخصی به من هشدار داد که تا ده روز دیگر بیشتر زنده نیستی، از خواب بیدار شدم و پیش خود گفتم: خواب حجّت نیست و به آن اعتنایی نکردم.
روز دهم فرا رسید، برخی از دوستان اظهار کردند: خوب است امروز به یکی از باغات کربلا برویم، من هم موافقت کردم. وقتی به باغ رسیدیم متوجّه شدم که در وجودم حالت سردی به وجود آمده، هرچه خواستم تحمّل کنم نتوانستم، دوستان مرا با عبا و غیره پوشانیدند ولی فایده نکرد، آنقدر حالم بد شد که نتوانستم در آنجا بمانم.
از دوستان خواستم مرکب بیاورند تا مرا به منزل بازگردانند. دوستان مرکب را آماده کرده و مرا روی آن نشاندند، ولی از شدت کسالت نتوانستم روی آن قرار بگیرم. سرانجام دوستانم با مراقبت و محافظت مرا به منزل رساندند و در رختخواب بستری شدم و رفته رفته حالم بدتر شد، تا اینکه به حالت احتضار درآمدم. در آن حالت دو ملک را دیدم که از سقف وارد اتاق شدند، با ورود آنها بلافاصله به امام حسینعلیه السلام متوسّل شدم، تا آنکه ملک دیگری نزد آن دو ملک آمد و گفت: امام حسینعلیه السلام میفرمایند: از وی دست بردارید.
طولی نکشید که امام حسینعلیه السلام شخصاً آمدند و آن دو ملک در حضور حضرت، با کمال ادب کنار رفتند. پس از حضور حضرت من به حال عادی برگشتم، ولی هیچ قدرتی جهت صدا کردن نداشتم. عیالم را دیدم که بالای سرم نشسته و گریه میکند، تنها کاری که توانستم بکنم این بود که چیزی را که روی من انداخته بودند با یک انگشت تکان دادم. عیالم خوشحال شد و صدا زد: مرده زنده شد. این قضیه درست همان روز دهم بود که در خواب به من گفته بودند تا ده روز دیگر زنده نخواهی بود.
مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای اراکی میفرمودند: مرحوم آقای حاج شیخ دارای درجات عالی از ایمان بودند، به مناسبتی که یادم نیست چه مناسبتی بود، مرحوم حاج شیخ به من گفتند: یقینی که من دارم هیچ کس ندارد. من خیلی تعجّب کردم، البته میدانستم که ایشان در زندگی به اینگونه قضایا برخوردهایی داشته که همانها باعث یقین کامل ایشان شده است.
لازم به ذکر است که او در زندگی مشکلات فراوانی داشته که در سازندگی ایشان اثر فراوانی داشته است، از جمله آنکه مدتها خانمشان کور بوده، ایشان به تنهایی از خانم و بچهها پذیرایی میکردند، و همچنین مادرشان نیز از کار افتاده بوده که به نحو احسن وظیفه فرزندی را در حقّ مادرشان به جا میآوردند.
مرحوم حجّة الاسلام والمسلمین حاج شیخ قوام الدین وشنوهای(41) از حضرت آیت اللَّه العظمی آقای سید شهاب الدین مرعشی نقل کردند: آیت اللَّه آقای حاج سید محمود مرعشی (پدر بنده) هنگامی که فوت کرد، دایی من اصرار میکرد که من به کار و کسب مشغول شوم، ولی من علاقه زیادی به درس خواندن داشتم و ایشان حاضر نمیشد. از طرفی به مردم هم بدبین بودم.
روزی از نجف به کربلا مشرّف شدم و شب را در حرم به دعا و نماز گذراندم تا اینکه خوابم برد و در حال خواب مرحوم پدرم را پشت سر مرقد مطهّر مشغول خواندن قرآن دیدم، حاجت خود را به پدرم گفتم. ایشان فرمود: امام حسینعلیه السلام روی ضریح تشریف دارند، از خودشان حاجت خود را بخواه.
خدمت اŘǙŠحسینعلیه السلام عرض کردم: آقا! میخواهم درس بخوانم و چنین و چنانم. آن گرامی مقداری نبات به من دادند، آن را خوردم و بعد فرمودند: چرا به مردم بدبینی؟ به آنها بدبین نباش! سپس در حال خواب خدمت پدرم رفتم و به او گفتم: شما ناراحتی نداری؟ گفت: نه اینجا با مرحوم مجلسی و دیگران مشغول خواندن قرآن هستیم، فقط به حاج رضای بقّال در فلان محلّه بدهکارم و از آن ناراحتم و مقدار آن را معین کرد.
از خواب بیدار شدم و صبح به نجف برگشتم، آقا دایی را دیدم که در رأیش تجدید نظر کرده و راضی شده که من به درس مشغول شوم. و همچنین چیزهای دیگری را که از امام حسینعلیه السلام خواسته بودم، به من داده شد. بعد از آن به سراغ حاج رضا بقّال رفتم تا بدهی پدرم را بپردازم، اما مردم گفتند: او از کثرت سنّ و پیری به مغازه نمیآید.
به خانهاش رفته و گفتم: آقای سید محمود مرعشی به شما بدهکار است؟ گفت: میخواهی چه کنی؟ اصرار کردم، گفت: مقداری بدهکار است، ولی نمیدانم چه مبلغی به من بدهکار بوده.
گفتم: دفتر حساب را لطف کنید تا ببینم. گفت: دفتر در مغازه است.
به دکان او رفتم و دفتر را به دست آوردم، دیدم که در آن نوشته آقای سید محمود مرعشی بدهکار است، و همان مقدار را که پدرم در خواب گفته بود در دفتر دیدم. همانجا نیز من بدهکاری پدرم را پرداخت کردم.
آیت اللَّه آقای تجلیل فرمود که: آقا نجفی فرمود: سه حاجت داشتم:
1 - بتوانم دروس حوزوی را بخوانم.
2 - حافظه سرشاری نداشتم، خواستم که حافظه خوبی داشته باشم.
3 - نسبت به افراد بدبین نباشم، که آن حضرت همه را به من عنایت فرمود.
برخی از اساتید محترم ما از مرحوم آیت اللَّه العظمی بروجردی(42) نقل فرمودند: چشم من ضعیف بود، روزی از روزهای عزای امام حسینعلیه السلام، مردم شهر بروجرد به سر و صورت خود گِل میمالیدند، من مقداری از آن گلها را به چشم خود مالیدم، این سبب شد که ضعف چشمم به طور کلّی برطرف گردید.
مؤلّف گوید: من خودم مرحوم آقای بروجردی را در مجالس ختم و فاتحه اموات زیارت کردم که بدون عینک و بدون آنکه قرآن را نزدیک چشم خود بگیرند، به خوبی قرائت میکردند، در حالیکه حدود نود سال از عمر شریف ایشان میگذشت.
مرحوم آقا سید عبّاس تهرانی که در قداست و تقوا نمونه و حجّت بر دیگران است، فرمود: به قصد زیارت حضرت رضاعلیه السلام به مشهد میرفتم. حدود سی فرسخ به یکی از شهرهای بین راه مانده بود که برادرم را در آنجا دیدم از طرف مقابل میآمد، رو به من کرده و گفت: برادر! به مشهد نرو که مورد تجاوز دزدان قرار میگیری، دزدها به مال ما تجاوز کردند. برادر! مبادا به مشهد بروی که در معرض خطر قرار خواهی گرفت.
من از شنیدن این جریان دلم شکست و متوسّل به علی بن موسی الرضاعلیه السلام شدم، بعد دیدم ماشین صدایی کرد و از زمین بالا رفت و حدود ده دقیقه نگذشت که وارد گاراژ شهر شدم و آنچه که تعجّب من را زیادتر میکرد، این بود که ماشین بنزین هم نداشت، اما پس از آن دیدم پر از بنزین شده است.
مرحوم آیت اللَّه احمدی میانجی فرمودند: دوستی داشتم به نام حاج میرزا آقا ید اللَّه. ایشان مرد متدینی بود، بچهای داشت که از نوزادی دچار بیماری صرع(43) بود. داییهای آن بچه نامهای به حضرت علی اصغرعلیه السلام نوشتند و انگشت نوزاد را به مرکب آغشته کرده و آن را پای نامه زدند. نامه را به مسافرانی که قصد کربلا داشتند، دادند تا آن را به کربلا ببرند.
دوست مذکور برای من نقل کرد: بعد از مدّتی حضرت رضاعلیه السلام را درخواب دیدم که میفرماید: نامه را به علی اصغرعلیه السلام رساندیم. من از خواب بیدار شدم، دیدم بچه خوب شده است، ولی در تعجّب فرو رفتم که ما نامه را توسط مسافرانی که قصد کربلا داشتند فرستادیم، چگونه حضرت رضاعلیه السلام میفرماید: ما نامه را به علی اصغرعلیه السلام رساندیم. چیزی نگذشت که معلوم شد مسافرهای مذکور به قم رفتهاند و آنجا به جهتی از جهات، از رفتن به کربلا منصرف و به جای کربلا به مشهد مشرّف شدهاند و نامه را در ضریح مطهّر حضرت رضاعلیه السلام انداختهاند.
آقای احمدی فرمودند: به عنایت حضرت رضاعلیه السلام مرض آن بچه خوب شد، و هم اکنون بزرگ شده است و اثری از آن کسالت نیز در او به چشم نمیخورد.
حضرت آقای حاج سید علی شاهرودی گفت: پدرم آیتاللَّه العظمی سید محمود شاهرودی هنگامی که چهار فرزند داشت از نظر مالی در مضیقه بود، به طوری که اجاره منزل که سالی دو دینار عراقی بود، سه سال به تأخیر افتاده بود. تصمیم گرفت به منزل مرحوم میرزا(44) برود و نماز و روزه استیجاری بگیرد، رفت و گرفت و سه ماه نماز را هم خواند، امّا هر وقت میخواست از آن پول استفاده کند دلش حاضر نمیشد وبالاخره پول را بدون اینکه مقداری از آن را خرج کند، برگرداند.
فرمود: هنگامی که از خانه میرزا برمیگشتم، به درب صحن امیرمؤمنانعلیه السلام رسیدم و خطاب به آن حضرت گفتم: کلاه گوشی من هست و بیل هم دارم، اگر مرا نمیخواهید، میتوانم بروم کار کنم و اگر میخواهید، از باب سهم خمس سادات به من بدهید تا فرزندانم را اداره کنم. این را گفتم و به منزل رفتم و مشغول مطالعه شدم، دیدم در خانه را میزنند و کسی از پشت در صدا میزند: سید محمود! این پول سهم سادات است، بگیر و درب را باز نکن. پول را گرفتم دیدم ده دینار است.
آیت اللَّه حاج شیخ حسین شب زندهدار نقل کردند: من در صدد تهیه منزلی بودم و شدیداً نیاز به پول داشتم. به منزل مرحوم آقای حاج شیخ محمّد علی شیخزاده(45) رفتم و به ایشان گفتم: روضه حضرت علی اصغرعلیه السلام برای من بخوانید، ایشان روضه خواندند. بعد از ظهر همان روز شخصی از جهرم به منزل ما آمد و در ضمن صحبتها گفت: فلانی! من احساس میکنم شما ناراحت هستید.
گفتم: چیزی نیست، اما منزلی میخواهم تهیه کنم در فکر پول آن هستم.
گفت: إن شاء اللَّه درست میشود. بعد از آن با جهرم تماس گرفت و با شخصی صحبت کرد و بعد مبلغی بیش از آنچه من نیاز داشتم، برای من حواله کرد و بدین سان مشکل به عنایت حضرت علی اصغرعلیه السلام حل گردید.
آیت اللَّه مصلحی از مرحوم آیت اللَّه العظمی اراکی و ایشان از مرحوم آیت اللَّه حاج آقا حسن فرید اراکی به نقل از مرحوم آیت اللَّه العظمی حائری نقل کردند: روزی با یکی از علما، کنار شطّ کوفه راه میرفتیم، ناگاه متوجّه شدیم که در همین مسیر جنازهای را نیز تشییع میکنند. ایشان گفتند: بیایید ما هم برویم این جنازه را تشییع کنیم.
پرسیدم: مگر او را میشناسید؟ ایشان پاسخ دادند: من خوابی درباره این جنازه دیدهام که خلاصه آن ایناست: در عالم خواب، مشاهدهکردم که ملائکه قصد دارند این جنازه را به وادی برهوت(46) ببرند، ولی او ملتمسانه اصرار میکرد که مرا به برهوت نبرید، امّا آنها قبول نمیکردند. آخر الامر گفت: پس لطف کنید بروید خدمت امیرالمؤمنینعلیه السلام و بگویید: فلانی میگوید: من یک عمر به مردم گفتم: من محبّ علیعلیه السلام هستم، حالا پس از مرگ اگر مرا به سوی وادی برهوت ببرند، مردم درباره محبّ علیعلیه السلام چه خواهند گفت؟
ملائکه نزد آن حضرت شرفیاب شدند و پیام او را به آن حضرت رساندند، پس از بازگشت گفتند: آقا امیرالمؤمنینعلیه السلام با بزرگواری اجازه فرمودند که او را به وادی السلام(47) ببرید.
آیت اللَّه العظمی آقای زنجانی فرمود: مرحوم حاج سید جواد زنجانی و حاج سید ابوالفضل زنجانی، آقازادگان مرحوم حاج سید محمّد زنجانی، هر دو از پدرشان این قضیه را نقل کردند. البته من آن را مطابق با نقل حاج سید ابوالفضل که اضبط بود، نقل میکنم. پدرم آقای حاج سیدمحمّد زنجانی فرمود: پسر کوچک مرحوم حاج شیخ جعفر کاشف الغطاء، به نام آقای حاج شیخ محمّدحسن کاشف الغطاء صاحب کتاب انوار الفقاهه با صاحب جواهر معاصر بود و برخی او را بر صاحب جواهر ترجیح میدادند، حتی داماد صاحب جواهر هم از جمله آنان بود. هر دو با هم همنام بودند، البته صاحب انوار الفقاهه ریاست را نمیپذیرفت و مُعرض از دنیا بودند، لذا چندان معروف نبودند.
خلاصه در عهد این دو نفر، یکی از شیعیان در بغداد، به عایشه دشنام داد. دولت عثمانی او را دستگیر کرد و حکم کسی که عایشه را سبّ میکرد، پیش آنان اعدام بود، البته این حکم باید به نظر شیخ الاسلام وقت که در اسلامبول بود، برسد. این مطلب را به شیخ الاسلام گزارش دادند، شیخ الاسلام گفت: باید یک نفر از علمای شیعه هم در مجلس حکم حضور داشته باشد. بر این اساس، دولت عثمانی به نجف اعلام کرد که شیخ محمّدحسن در مجلس حاضر شود، و چون اسم صاحب جواهر و صاحب انوار الفقاهه هر دو محمّدحسن بود، مشتبه شد.
مرحوم صاحب انوار الفقاهه به صاحب جواهر گفت: امروز علم اسلام بر دوش شماست، ممکن است در آن مجلس نسبت به شما توهین شود. من خودم در آن مجلس میروم که اگر به من توهین شود، به شخص من توهین شده نه به اسلام. صاحب جواهر با این نظر موافقت کرد و صاحب انوار الفقاهه در مجلس حکم حضور یافت. ابتدا چندان به ایشان توجّهی نکردند و در جای نامناسبی نشست. حکم را یکی یکی امضا کردند.
صاحب انوار الفقاهه فرمود: من دیدم نزدیک است حکم را نزد من بیاورند، در همان وقت به حضرت امیرالمؤمنینعلیه السلام متوسّل شدم، در ذهنم خطور کرد که این جنید اسکافی استتابه را قبل از اعدام شرط میداند و چون رأیشان نوعاً به ابوحنیفه نزدیک است، ناچار ابوحنیفه هم باید همین رأی را داشته باشد. محکوم را نزد خود خواندم، به او گفتم: آیا از تو خواستهاند که توبه کنی؟ گفت: نه. صیغه توبه را به او یاد دادم، بعد موقع امضا که شد، گفتم: حکم به اعدام با فقه حنفی، که پادشاه عثمانی هم حنفی است، نمیسازد.
علمای عامّه که در مجلس بودند انکار کردند، بنا شد کتاب بیاورند. کتاب آوردند معلوم شد ابوحنیفه استتابه را لازم میداند. استتابه کردند، محکوم توبه کرد و حکم اعدام لغو شد. فرماندار برگه حکم را پاره کرد و به علمای عامّه اعتراض کرد که: شما حقوق میگیرید و به فقه خودتان آشنا نیستید؟!
از من میخواست که در آنجا بمانم، من عذر خواستم و پیش خود فکر کردم که حکم اعدام لغو شد، امّا ممکن است مردم عادّی محکوم را بکشند. از فرماندار تقاضا کردم که اجازه بدهد محکوم همراه من بیاید، فرماندار اجازه داد و از نزد آنان خارج شدیم، بعد به محکوم گفتم: شما از این محل بروید جای دیگر، و در اینجا نمانید. به این مناسبت مرحوم حاج شیخ محمّدحسن مامقانی توصیه میکرد که به فقه عامّه آشنا باشید، گاهی چنین فایدههایی دارد.
کراماتی که از ائمه اطهارعلیهم السلام به ظهور پیوسته است، در هر قرن و عصری قطعی و متواتر است. مرحوم شیخ طبرسیرحمه الله پس از ذکر پارهای از معجزات و کرامات حضرت رضاعلیه السلام مینویسد: اما آنچه پس از شهادت آن بزرگوار برای مردم ظاهر شده و شیعه و سنّی آنها را نقل کردهاند قابل شمارش نیست.(48)
مرحوم شیخ حرّ عاملیرحمه الله نیز مینویسد: شنیدنیهای من در معجزات و کرامات حضرت رضاعلیه السلام از حدّ تواتر متجاوز و دیدنیهایم طی مدت 26 سال سکونت در مشهد بسیار است، به خاطر ندارم دعایی در حرم مطهّر آن حضرت کرده باشم و مستجاب نشده باشد. برای نمونه: در همسایگی ما دختر لالی بود که به زیارت قبر حضرت رضاعلیه السلام رفت و حضرت او را شفا داد.(49)
آنچه در این کتاب از کرامات ائمه اطهار و اهل بیتعلیهم السلام بیان شده، نمونههایی است که در همین عصر به وقوع پیوسته است. این کرامتها و معجزات که از رحمت و الطاف خدای متعال سرچشمه میگیرند، دلیلهایی است بر صحت راه و طریقه اهل بیتعلیهم السلام و به این وسیله عموم مردم به سوی صراط مستقیم بیش از پیش سوق داده میشوند.
اهل بیت عصمتعلیهم السلام همانطور که در زمان حیات، مظهر علم و قدرت و رحمت خدا بودهاند، پس از مرگ نیز باب نجات و مشکل گشای مردم میباشند. به همین جهت، شبانه روز فوج فوج زائران با ثبات قدم و خلوص نیت، به سوی حرمشان میشتابند و با پاکی و طهارت از آنان کسب فیض مینمایند. جاذبهای که ائمه اطهارعلیهم السلام بین مردم و خود ایجاد کردهاند، منشأ برکات و خیرات است. پس وظیفه ماست که مردم را به سوی اهل بیتعلیهم السلام بخوانیم و آنان را در دریای مهر بیمثال و بیمانند آنان غوطهور سازیم، تا با الطاف و محبت آنان به سوی اصلاح امور خویش بشتابند و در مشکلات زندگی و فراز و نشیبها، نقطه اتّکای خود را بیابند و به آنان پناه برند.
مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای حاج شیخ محمّد علی اراکی(50) از آیت اللَّه العظمی آقای حاج سید ابوالقاسم خویی(51) نقل فرمود: هنگامی که بچه بودم، پدرم(52) در مشهد آشنایی داشت که مرد صالح و باتقوایی بود، او میگفت: دیر زمانی بود که در انگشتانم سوزشی را احساس میکردم به نحوی که روز به روز بر سوزش آن افزوده میشد. با وجود صبر و تحمّل فراوان نهایتاً بیطاقت شده و تصمیم گرفتم به نزد بهترین دکتر شهر که یک آمریکایی بود بروم. با مراجعه به او دریافتم که انگشتانم به سرطان مبتلا شده است و باید بریده شود. اما هرچه فکر کردم نتوانستم برای این کار خود را راضی کنم.
مدّتی از این جریان گذشت تا از شدت درد، برای بریدن انگشت خود راضی شدم، وقتی دوباره پیش دکتر آمریکایی رفتم، گفت: سرطان پیشروی کرده و برای جلوگیری از آن، باید دست از مچ قطع شود. پذیرفتن این حرف برای من سخت بود، در نتیجه حاضر نشده و برگشتم، ولی درد توان را از من گرفت و برای بار سوم نزد دکتر آمریکایی رفتم که تشخیص او پیشروی مجدّد سرطان تا آرنج بود، که باید تا همانجا قطع میشد، اما باز من راضی به این کار نشدم و سرانجام برگشتم. مجدّداً از شدت درد، برای بار چهارم نزد دکتر رفتم، ولی در اثر پیشروی سریع سرطان تشخیص او این بود که باید دست از کتف قطع شود، اما من حاضر نشدم.
سرانجام چارهای جز تسلیم ندیدم، لذا تصمیم گرفتم نزد دکتر بروم، ولی قبل از رفتن به مطب دکتر با وجود خستگی فراوان، ابتدا به حرم حضرت رضاعلیه السلام رفتم و با ناراحتی عرض کردم: این چه عنایتی است که به من دارید؟ دستم را باید یک دکتر خارجی قطع کند. همانجا خوابم برد، در حال خواب دیدم: سید جلیل القدری به طرف من میآید، عرض کردم: نزدیک من نشوید که دستم درد میکند. تبسمی فرموده نزد من آمد و دست مبارکش را روی دستم کشید و فرمود: خوب شدی.
از خواب که بیدار شده، دیدم اثری از آن درد نیست. به آن دکتر آمریکایی مراجعه کردم، وی پس از معاینه گفت: دست شما خوب شده است، بگو از چه کسی شفا گرفتی؟ گفتم: از حضرت رضاعلیه السلام آن دکتر آمریکایی که تعصب شدید نسبت به مسیحیت داشت شفای حضرت رضاعلیه السلام را نپذیرفت و در عوض گفت: حضرت مسیحعلیه السلام تو را شفا داده است.
یکی از برادران موثّق، از دایی مورد وثوق خود نقل کرد که: در صحن مطهّر حضرت ابوالفضل العباسعلیه السلام بودم، دیدم یک نفر دست شخصی را گرفته به طرف حرم میآیند، تا آنکه روبروی حرم مبارک رسیدند. یکی از آنان به دیگری گفت: بگو به ابوالفضل که من به تو بدهکار نیستم. آن مرد نیز قسم خورد که من به تو بدهکار نیستم. شخص طلبکار بدون آنکه چیزی بگوید، از حرم خارج شد و رفت. شخصی که قسم خورده بود، در آنجا ایستاده بود که ناگهان شکم او باد کرد و بر زمین افتاد، خادمان حرم او را به سرعت از حرم خارج ساختند.
مرحوم حجّت الاسلام آقای مجد، پدر مرحوم آقای شیخ مرتضی زاهد(53) کرامتی از حضرت رضاعلیه السلام در سفرنامه(54) خود مینویسد که حاصل آن بدین شرح میباشد: در سفری که به مشهد مقدّس مشرّف میشدم، ملاحظه کردم آقا سید ریحان اللَّه مجتهد بروجردی(55) نیز با جماعتی از اهل تهران و بروجرد پیاده عازم مشهد بودند. در جمع آنان یکی از اعیان بروجرد که از هر دو چشم نابینا شده بود، در حالی دیده میشد که مردی دستش را گرفته و او با پای پیاده به سوی مشهد حرکت میکرد و تخت روانِ(56) او را در حالی که خالی بود، پیش روی او میبردند.
متعجب شدم، پیش رفته سؤال کردم که: این شخص با اینکه کور است چرا روی تخت روان نمینشیند؟! گفتند: او نذر کرده است پیاده به مشهد مشرّف شود، تا از حضرت رضا - علیه آلاف التحیة والثناء - شفای چشم خود را بگیرد.
سرانجام کاروان با همین حال به مشهد رسید. هرکس جهت استراحت به استراحتگاهی رفت، غیر از آن شخص کور که به صحن مطهّر رفت و خود را با شالی که داشت به پنجره پولاد بست و تا سه شب در صحن مطهّر بیتوته کرد. شب سوم نزدیک سحر، حضرت رضاعلیه السلام را درخواب دید که نزد او آمده و دست مبارک خود را به چشمهای او کشیدند و فرمودند: تو را شفا دادیم، ولی بایستی به خانه میرزا ناظر(57) بروی و او هم دست بکشد تا چشمهایت روشنی کامل یابد.
او از خواب بیدار شد، در حالی که هنوز با شالش به پنجره پولاد بسته شده بود و از خوشحالی فریاد میزد، نوکرهای او سراسیمه خود را به او میرسانند، او را باز میکنند. پس از بیان جریان شفا دادن حضرت، بلافاصله میپرسد: منزل میرزا ناظر کجاست؟ خدمتگزاران او به دنبال خانه میرزاناظر راه میافتند، پس از چندساعت منزل او را پیدا کرده و شخص شفایافته را به خانه میرزاناظر میبرند و تفصیل را به عرض میرزاناظر میرسانند، ایشان هم دستهایش را به چشمان او میکشد، در نتیجه چشمهای او روشنتر میشود. پس از بهبودی کامل چشم او، تولیت اطراف حرم را چراغانی کرده و به علامت شادمانی و سپاس، نقارهها به صدا درمیآیند.
مرحوم آیت اللَّه العظمی اراکی فرمودند: در سال 1402 به مشهد مشرّف شدم. در این سفر آقای سلیمانی که شخص موثّقی است، داستانی از اعجاز حضرت رضاعلیه السلام بدین صورت نقل کرد: کارگری از اهالی قائمشهر در حالی که یک چشمش کور بود، با پدرش برای شفای چشمش به مشهد آمده بود. در عالم خواب حضرت رضاعلیه السلام را دید که به او فرمودند: برو پیش سلیمانی و از او قطره بگیر! وی از خواب بیدار شده نزد اینجانب آمد، خواب را نقل کرد و از من تقاضای قطره چشم نمود.
با خود گفتم: من که دکتر نیستم و قطره ندارم. عاقبت به ذهنم آمد که روی ضریح مطهّر، گاهی گلهای تازهای را در گلدانها میگذارند که برای حفظ تازگی آنها، مقداری در آن گلدانها آب میریزند. من مقداری از آب گلدانها را نزد خویش داشتم، با خود گفتم: خوب است از آب آن گلدانها، قطراتی را به وی بدهم تا به وسیله آن استشفا کند، لذا قدریاز آب آن گلدانها به او دادم، او آب را گرفت و به سوی حرم شتافت. در حرم به قصد استشفا مقداری از آن آب را در چشم کور خویش میریزد، به ناگاه چشم او شفا مییابد. در این هنگام دیدم در حرم مطهّر سر و صدای عجیبی برخاست. با جستجو دریافتم کارگر مذکور شفا یافته است. من برای اطمینان از نابینا بودن چشم او و شفا یافتنش به واسطه قطرات آب گلدانهای ضریح، به قائمشهر تلفن کردم و وضع او را از کارخانهای که در آنجا کار میکرد پرسیدم، صاحب کارخانه که خیال میکرد من این پرسش را برای ازدواج از او میکنم، بدون معطّلی گفت: بله، جوان متدینی است، ولی از یک چشم نابیناست.
مرحوم آقای سلطان الواعظین (مؤلّف کتاب شبهای پیشاور)(58) میفرمود: من به کرمان برای تبلیغ رفته بودم، روزی برای یافتن منزل اجارهای به کوچهای رسیدم، ناگاه زنی را دیدم که به طرف من میآید. او پس از رسیدن، بدون معطّلی رو به من کرده و گفت: آقا شما امام زمانی؟!
من گفتم: من سلطان الواعظین هستم و برای تبلیغ به اینجا آمدهام.
زن زیر بار نمیرفت و میگفت همین که گفتم. از من انکار و از او اصرار. سرانجام گفتم: خوب! هرکه باشم، فعلاً میخواهم منزلی را اجاره کنم. گفت: این منزل در اختیار شما، به منزل او رفتم. ظهر که شد، دیدم از من به عنوان مهمان پذیرایی میکند نه به عنوان یک مستأجر.
شوهرش آمد، گفت: علّت اینکه ایشان اینطور به شما اظهار محبت میکند، آن است که مدّتی است یکی از چشمهای خانم من بینایی خود را از دست داده و معالجات تأثیری نداشته است و در عالم خواب خدمت رسول گرامی اسلامصلی الله علیه وآله مشرّف شده، آن گرامی به او فرمودهاند که شفای چشمت را از این آقا بگیر! و آن آقایی که در خواب به او ارجاع شده، به شکل و قیافه شما بوده است. من گفتم: تربتی همراه دارم، مقداریاز آن را به ایشان میدهم بخورد، ممکن است خوب شود و اگر نشد، ایشان را به تهران بیاورید من به دکترهای متخصص ومعروف دسترسی دارم، بلکه بتوانند چشم خانم شما را معالجه کنند.
پس از مدّتی به تهران برگشتم، آنان هم به تهران آمدند. بهترین چشم پزشک تهران پروفسور شمس بود، او را به همراهی تعدادی دیگر از چشم پزشکان به کمک یکی از سرهنگها جمع کردم شاید آن چشم را درمان کنند. پس از تشکیل شورای پزشکی، تشخیص نهایی آنها این بود که این چشم قابل معالجه نیست، زیرا یکی از رگهای آن خشک شده است. زن و شوهر از معالجه آن مأیوس شدند.
شوهر که کارمند بانک بود قرار شد به زاهدان برود، ولی خانمش از وی تقاضا کرد که او را به مشهد ببرد، اما او موافقت نمیکرد. بالاخره با وساطت من پذیرفت که خانمش را به مشهد بفرستد و خود به زاهدان برود. پس از مدّتی که به مشهد بازگشت، دید که چشم خانمش هنوز خوب نشده است، عصبانی شد و حرفی را که نباید بزند، زد. او با فریاد رو به همسرش کرده و گفت: معلوم میشود حلالزاده نیستی. زن با این گفتار مرد، به ناگاه آتش سراسر وجودش را فرا میگیرد، بیاختیار به سوی حرم میدود و کنار حرم بیهوش میافتد. زن میگوید: چیزی نگذشت که دیدم آقایی به شکل شما (سلطان الواعظین) نزد من آمده و فرمود: خوب شدی.
خانم مذکور به هوش میآید میبیند چشمش شفا یافته و به راحتی میتواند با چشم نابینایش ببیند. شوهرش پس از شفا یافتن همسرش، او را به تهران نزد اینجانب (سلطان الواعظین) آورد. من به کمک همان سرهنگ، کمیسیون پزشکی سابق را مجدّداً تشکیل دادم. پزشکان چشم خانم را معاینه کردند و با تعجّب میگفتند: رگ چشم هنوز خشک است، ولی میبیند. این امر باعث تحیر و شگفتی آنان شد و آن سرهنگ پس از دیدن جریان، اشک شوق از دیدگانش روان گردید.
مرحوم حجّة الاسلام آقای مجد، پدر مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد، در سفرنامه خود کرامتی را نوشته است که حاصل آن چنین است: در سفری که به کربلا رفته بودم، مرحوم حاجی میرزاحسن(59) قدریاز گرد پرده ضریح حضرت سیدالشهداءعلیه السلام به من مرحمت فرمودند، من آن را در جیب بغل گذاشتم و از جان خود آن را عزیزتر میداشتم.
وقتی که به تهران آمدم، چهارشنبهای به بازار رفتم، به کاروانسرای دالان دراز رسیدم به سراغ دوست قدیمی خود که شخصی بهنام مهدی بود رفتم، دیدم سر به زانوی خود گذاشته و غمناک و گریان است. گفتم: تو را چه میشود؟ گفت: هر دو چشمم آب آورده و دکترها نتوانستهاند آن را معالجه کنند. گفتم: من الآن به کیمیای حقیقی تو را معالجه میکنم، از آن خاک به مقدار دو میل به چشمهای او کشیدم، چیزی نگذشت که چشمهای او مثل اول باز شد و شفا یافت. او پساز مدّتی دکانش را فروخت و به عتبات عالیات رفت و همانجا ماند تا فوت کرد.
یکی از موثّقین فرمود: پدرم که مورد وثوق بود، گفت: مشهدی حسن نامی که او نیز مورد وثوق و اطمینان من بود، اظهار کرد، یکی از ارتشیان دولت شوروی در مجاورت اتاق من در مشهد زندگی میکرد و به کسالت سختی دچار شد، به طوری که دکترها او را جواب کردند. من به او گفتم: ما دکتری داریم که اگر به او مراجعه کنی سریع بهبودی حاصل میکنی، او همان کسی است که مدفن شریفش زیر این گنبد ملکوتی است و منظورم امام هشتمعلیه السلام بود.
او چیزی نگفت، نیمههای شب دیدم شخصی درِ اتاقم را میکوبد، بیرون آمدم دیدم همان همسایه و رفیق مسیحی است. متعجب شدم، چون او از شدّت مرض نمیتوانست از جای خود حرکت کند. گفت: بیا برویم نزد آن دکتری که گفتی، زیرا الآن در خواب دیدم به حرم آن آقا رفتهام، مردی از میان ضریح بیرون آمد و به من گفت: برای چه آمدهای؟ گفتم: به دکتر آمدهام، باز فرمود: برای چه آمدهای؟ گفتم: برای درمان دردم به نزد دکتر آمدهام، آن آقا پس از کلام من با پای خویش به من اشاره کرد که برو پیش فرزندم حسین اسلام اختیار کن و شال سبزی هم که به کمر داشت، به کمر من بست. از خواب بیدار شدم دیدم اثری از کسالت در بدنم نیست. مشهدی حسن گفت: با او نزد آقای همدانی که از علمای مشهد بود رفتیم، ایشان فرمودند: شاید مراد حضرت از حسین، آیت اللَّه حاج آقا حسین قمی باشد. به اتفاق نزدشان رفتیم و آن مرد مسیحی نزد ایشان به دین اسلام مشرّف گردید.
یکی از موثّقین فرمود: ده ساله بودم که روسها به مشهد هجوم آوردند، پدرم از این موضوع بسیار ناراحت بود و آن را با فقیه بزرگوار و باتقوا، مرحوم آقای سید علی سیستانی(60) در میان گذاشت، ایشان فرمودند: نگران نباش، زیرا صبح امروز در حال سجده حضرت زهراعلیها السلام را مشاهده کردم که به من فرمودند: روسها تا سه روز دیگر از مشهد خارج میشوند؛ و همینطور هم شد.
یکی از موثّقین فرمود: به زنجان رفتم و از جوان مریضی که دکترها او را جواب کرده بودند و در حال احتضار هم بود، عیادت کردم. پس از مدّتی دیدم آن جوان خوب شده و از منزل بیرون آمده است. قصّه را از مادرش پرسیدم، گفت: پسرم به هوش آمد و گفت حضرت رضاعلیه السلام میفرمایند: از خاک قبر ما نزد شما هست، بگو از آن به بدنت بمالند تا شفا حاصل کنی، وقتی پسرم این را گفت، به یادم آمد که در سفر مشهد مقداری خاک حرم را با خود آورده بودم، رفتم مقداری از آن را به بدن پسرم مالیدم، پسرم فوراً شفا پیدا کرد و فردای آن روز به مغازه خود رفت.
آن شخص موثّق گفت: من از خود جوان نیز این قصّه را پرسیدم گفت: آری، در حال بیهوشی دیدم به حرم حضرت رضاعلیه السلام مشرّف شدم، حضرت از میان ضریح بیرون آمد و فرمود: به مادرت بگو از خاک حرم ما پیش شما هست، چرا به آن استشفا نمیکنید؟ من به هوش آمدم و این جمله را به مادرم گفتم و دوباره از هوش رفتم، چیزی نگذشت که به هوش آمدم و دیدم اثری از بیماری در وجودم نیست.
آیت اللَّه شیخ محمّدتقی مصباح یزدی، از مرحوم آیت اللَّه العظمی اراکی نقل کردند که مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای حاج سید محمّد تقی خوانساری(61) از مرحوم حاج شیخ حسنعلی تهرانی(62) که از اوتاد و بزرگان و شاگردان میرزای شیرازی بود، نقل فرمود: در نجف اشرف تحصیل میکردم و برادرم ماهانه مبلغی جهت مخارج زندگی میفرستاد تا از تحصیل فارغ شدم و به خراسان آمدم. برادرم فوت کرد و او را به قم بردند، اما من دسترسی نداشتم بر سر قبر او بروم و به عوض آن به زیارت حضرت رضاعلیه السلام رفتم و از آن بزرگوار تقاضا کردم که لطف کنند به قم بروند و به خواهرشان سفارش برادرم را بنمایند.
پس از این جریان، یکی از اصحاب مرحوم حاج شیخ حسنعلی که از این موضوع اطّلاعی نداشت، خواب میبیند که در عالم خواب به قم مشرّف شده و به حرم حضرت معصومهعلیها السلام رفته است، خدام حرم مردم را کنار میزنند و میگویند: حضرت رضاعلیه السلام به قم تشریف آوردهاند و میخواهند سفارش برادر حاج شیخ حسنعلی را به خواهرشان حضرت معصومهعلیها السلام بنمایند.
مؤلّف گوید: من خودم نیز، این قضیه را از مرحوم آیت اللَّه العظمی اراکی شنیدم و فرمودند: من این قضیه را برای آقای مروارید(63) که از بیت آن جناب در مشهد هستند نقل کردم، ایشان هم تصدیق نمودند.
یکی از موثّقین فرمود: در سال 1347 ه. ق در نجف اشرف بودم، به حرم حضرت علیعلیه السلام رفتم، دیدم زنی بچّهای را که دست و پایش ناقص و غیر طبیعی بود، نزدیک ضریح انداخت و گفت: این بچه مال خودت و رفت. فردا دیدم ولوله اعراب بلند شد، فهمیدم معجزه و کرامتی از آن حضرت ظاهر شده است، جلو رفتم دیدم همان بچّه صحیح و سالم شده و راه میرود، مردم دنبال مادرش میگشتند و شرطهها از او محافظت میکردند. شهر نجف را به شکرانه این معجزه و کرامت چراغانی کرده و جشن گرفتند.
مرحوم حجّة الاسلام جناب آقای مجد پدر مرحوم شیخ مرتضی زاهد، در سفرنامه خطّی خود که نزد عموی بزرگوارم مرحوم آقای حاج سید محمّد کسایی خرّازی موجود بود و من خلاصهای از آن را ذکر میکنم، نوشته است که: به کربلا مشرّف شدم، خواستم به حرم حضرت عبّاسعلیه السلام بروم، اول کرامتی که ازآن بزرگوار مشاهده کردم، این بود که در بازار رو به روی قبر مرحوم جنّت مکان آقا سید محمّد مجاهد(64) دکان سلمانی بود و سکویی داشت که شخصی روی آن سکو نشسته بود و انار میفروخت. بنده مشغول خواندن فاتحه بودم، دیدم چند نفر از زنهای عرب همراه دختری آمدند انار خریدند. بعد از وزن کردن انار، دختر دست برد و کیسه پولش را از جیبش بیرون آورد و پول انار را داد و آن را در همیان ریخته و رفتند و داخل صحن شدند.
من هم از عقب سر آنان داخل صحن مطهّر شدم، دیدم آنان حلقه زده و مشغول خوردن انار هستند. بعد از خوردن انار، دختر دست در جیب خود میکند و میبیند کیسه پولش نیست، دو دستش را بر سر میزند و فریادش بلند میشود، سراسیمه و شیونکنان نزد انارفروش میرود، انارفروش که از جریان اطّلاعی نداشته، اظهار بیاطّلاعی میکند. حقیقت امر این بوده که شاگرد سلمانی کیسه را برداشته و داخل دکان برده و مخفی کرده است، ولی دختر و همراهان او که از جریان مطّلع نبودهاند، گریبان شخص انارفروش را گرفته و از او مطالبه کیسه پول را میکنند. آن بیچاره هرچه قسم میخورد که من کیسه تو را ندیدهام، آنان قبول نمیکردند.
سرانجام دختر میگوید: بیا برویم به حرم حضرت عبّاسعلیه السلام، آنجا قسم بخور تا من قبول کنم، شخص انارفروش در کمال خاطرجمعی راه میافتد تا در حضور حضرت عبّاسعلیه السلام قسم بخورد. آن دختر وقتی آرامش او را میبیند، میگوید که قسم نخور من یقین کردم تو از کیسه خبر نداری و گرنه با این جرأت برای قسم خوردن حاضر نمیشدی، تو برو دنبال کارت و من میروم کیسه پولم را از خود حضرت عبّاسعلیه السلام میگیرم.
آن دختر وارد حرم مطهّر میشود و ضریح مطهّر را میگیرد و فریاد میزند: یابن امیرالمؤمنین! من کیسه پولم را از تو میخواهم. یک مرتبه صدای کیسه در پیش پای او بلند میشود، نگاه میکند میبیند کیسه پول خودش است، آن را برداشته و هلهلهکنان به دکان انارفروش میآید و از انارفروش عذرخواهی میکند و میگوید: من کیسه خودرا از حضرت عبّاسعلیه السلام گرفتم. آنجوان سلمانی تعجّب میکند و فوراً به داخل دکان میرود و میبیند کیسه پول نیست، جوان مذکور نزد کلیددار میرود و جریان را شرح میدهد و به همین مناسبت در آنجا تا سه شب چراغانی میکنند.
آیت اللَّه حاج شیخ حسین شب زندهدار(65) از مرحوم آیت اللَّه احمدی میانجی(66) نقل کردند که: شخصی به زیارت زکریا بن آدم در شیخان قم رفته و آنجا به این مطلب فکر میکرده که چقدر ایشان عظمت داشتهاند که مورد توجّه حضرت رضاعلیه السلام واقع بودهاند، و بعد به ذهن او خطور میکند که آیا این شخص از حضرت معصومهعلیها السلام بالاتر است یا نه؟ در همان حال میبیند شخصی با کلاه نمدی از دریچهای که آنجاست، به او گفت: بالای سر را نگاه کن ببین چه نوشته است. وی توجّه نمیکند، بعد از آنکه آن شخص میرود، ملاحظه میکند در همان بالا که آن شخص به آنجا اشاره کرده نوشته است: «اللّهمّ صلّ علی آل محمّد فی الأرواح». آن وقت متوجّه میشود که آن شخص از رجال الهی بوده و آن نوشته هم غیرعادی در آنجا نقش شده تا به او بفهمانند که آل محمّدعلیهم السلام با دیگران مقایسه نمیشوند.
آیت اللَّه حاج شیخ حسین شب زندهدار فرمودند: یکی از اهل توفیق ساکن در قم میگفت: روزی دیدم نوری از طرف حرم مطهّر حضرت معصومهعلیها السلام به طرف خانه ما میآید، دریافتم که باید به زیارت آن حضرت مشرّف شوم. قصد حرم کردم، وقتی به صحن رسیدم صدای خوشآمدی شنیدم. به حرم مطهّر مشرّف شدم باز صدای خوشآمدی شنیدم. آقای شب زندهدار فرمودند: من از ایشان پرسیدم: آیا در جای دیگری چنین صدایی شنیدهاید؟ گفت: کنار مرقد مرحوم آقای حاج شیخ عبدالکریم حائریرحمه الله یک بار خوشآمدی شنیدهام.
مرحوم حجّة الاسلام والمسلمین آقای شیخ حبیب اللَّه گلپایگانی که در صحن مسجد گوهرشاد مشهد اقامه جماعت میکردند، میفرمودند: در مشهد مشهور شد که دختر مفلوجی از حضرت رضاعلیه السلام شفا گرفته است، من این موضوع را پیگیری کردم، صحّت آن برایم به اثبات رسید.
یکی از موثّقین فرمودند: پدرم گفت: بدهی زیادی داشتم متوسّل به حضرت علی بن موسی الرضا - علیه آلاف التحیة والثناء - شدم، در بالای سر مطهّر نشسته بودم، ناگهان دیدم از بالا پولی به طرف پایین افتاد، من آن را برداشتم و هرچه از آن خرج میکردم چیزی از آن کم نمیشد، تا اینکه عیالم از وضع من سؤال و پرسش کرد، من جریان را به او گفتم و بعد از گفتن به او، دیگر آن وضع ادامه پیدا نکرد.
مرحوم حجّة الاسلام آقای سید اسماعیل سجاد (از روحانیان مشهد مقدّس) فرمودند: هنگامی که به کربلا مشرّف شده بودم، روزی به حرم مطهّر حضرت عبّاسعلیه السلام رفتم و دیوانهای را دیدم که با زنجیر به حرم میآوردند، چیزی نگذشت که مشاهده کردم دیوانه خوب شده و با همراهان خود غذا میخورد و به من هم تعارف کردند.
یکی از موثّقین گفت: مدّتی به دردی گرفتار شدم که از سر انگشت پا تا سرم به آن درد مبتلا بود. به مشهد مشرّف شدم به حرم مطهّر رفتم و در آنجا خوابم برد. در عالم خواب دیدم حضرت رضاعلیه السلام به من میفرمایند: دکتر فخر الدین محلاتی. و این جمله را تکرار میفرمودند. من از خواب بیدار شدم ولی دکتری را به این نام نمیشناختم، وقتی به تهران بازگشتم سراغ او را از این و آن گرفتم، سرانجام او را پیدا کرده و پیش او رفتم، با یک نسخه دردِ مرا خوب کرد و دیگر اثری از آن درد تا به حال در من وجود ندارد.
آیت اللَّه آقای سیدعلی محقّق فرزند مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای داماد فرمود: شبی که مرحوم پدرم دفن شدند، ایشان را در عالم خواب دیدم، پرسیدم: چطور بر شما گذشت؟ فرمود: به عنایت صاحب قبّه بیضاء (مولی امیرالمؤمنینعلیه السلام) و زینب کبریعلیها السلام آسان گذشت. مرحوم آقای داماد، ولایت کاملی داشت و در مصایب حضرت سیدالشهداءعلیه السلام سخت گریان میشد و خود در منابر ذکر مصیبت مینمود.
آیت اللَّه آقای مصلحی فرمودند که مرحوم پدرم فرمود: برای هر شیعه لازم است که قصیده سید اسماعیل حمیری را حفظ کند.
آیت اللَّه بهجت فرمودند: دو نفر از مشایخ من نسبت به زیارت عاشورا خیلی مقید بودند و لعن و سلام آن را میخواندند، گرچه در بین راه و رفت و آمد باشند، یکی از آنها مرحوم حاج شیخ محمّد حسین اصفهانی و دیگری مرحوم آقا سید حسین بادکوبهای است که دائم الذکر بود.
و فرمودند: مرحوم آقای بادکوبهای، از شاگردان مرحوم جلوه و آقا علی مدرس بودند. مرحوم آقای اصفهانی فرمود: اگر آقا علی مدرس الآن بود، من به درس او میرفتم.
و فرمودند: من پیش آقای بادکوبهای اشارات و اخلاق ابن مسکویه را خواندم.
و نیز فرمودند: عجایب و غرایب از قبور امامزادهها ظاهر میشود، چه رسد به امامان معصومعلیهم السلام. مشایخ ما عجایب و غرایب را از دیگران نقل میکردند و از خودشان چیزی نمیگفتند.
و فرمودند: چرا متوجّه دنیای اهل دنیا هستیم و اگر آنها را نداریم به تماشای آنها میپردازیم، اینها باقی نمیماند. ما باید متوجّه باقیات صالحات باشیم و توجّهی به دنیا نداشته باشیم، چرا قصیده ازری و قصیده مرحوم آقا سید اسماعیل پدر آقای حاج سید عبدالهادی را طلاّب و وعّاظ حفظ نمیکنند و آنها را برای مردم نمیخوانند؟ این قصیدهها مطالب بلندی دارد و دارای اهمّیت خاصی است و آقای بهجت خودشان مقداری از دو قصیده مذکور را از حفظ خواندند.
مرحوم آیت اللَّه العظمی اراکی فرمودند: در رجب سال 1397 ه. ق که به نجف اشرف مشرّف شدم، مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای خویی فرمودند که امام جماعت مسجد مزار میرزای شیرازی که بسیار صالح و متقی بود، گفت: در حرم حضرت امیرالمؤمنینعلیه السلام برای زیارت رفته بودم، دیدم دو قبیله از قبایل عرب به حرم آمدند، قبیله اول به طرف ضریح مطهّر رفتند و قبیله دوم نیز به دنبال آنان.
در بین قبیله دوم زنی بود که تا چشمش به حرم امیرالمؤمنینعلیه السلام افتاد، صدا زد: «بَرِئْنِی»؛ یعنی ای امیرالمؤمنین! مرا از نسبتی که به من داده شده، تبرئه کن. ناگهان دیدم مردی از قبیله اول از زمین بالا برده شد و چنان به زمین کوبیده شد که تمام استخوانهایش درهم شکسته و مانند گوشت بدون استخوان به طرفی افتاد، او را از حرم بیرون بردند و در همان حال جان سپرد.
جریان را پرسیدم، گفتند: این مرد و زن، زن و شوهر بودند و هنوز عروسی نکرده بودند بین آنان اختلاف افتاد، این مرد در خفا نزد آن زن رفته و او را اغفال کرده که ما با هم اختلافی نداریم و با او همبستر شده و بعداً به اختلاف ادامه داده. وقتی که زن حملش ظاهر شده نسبت زنا به آن زن داده. قبیله او قصد قتل آن زن را کرده، زن هرچه گفته بود حمل من از شوهرم میباشد، کسی باور نکرده تا عاقبت تصمیم قتل او را میگیرند. زن تقاضا میکند که من از کشته شدن حرفی ندارم، ولی به شرط اینکه شوهرم به نزد حضرت ابوالفضلعلیه السلام برود و قسم بخورد که این حمل از من نیست، آن وقت مرا بکشید. همه قبول کرده و به راه میافتند، وقتی به حرم امیرالمؤمنینعلیه السلام میرسند، زن میگوید: من حالآمدن تا حرم ابوالفضلعلیه السلام راندارم، همین جا نزد پدر او قسم بخورد، کافی است. به حرم حضرت امیرالمؤمنینعلیه السلام میآیند و دیدید که چه شد.
یکی از موثّقین فرمود: در مشهد، شخص کوری بود به نام کربلایی رضا، که دخترش دست او را میگرفت و به این طرف و آن طرف میبرد. پس از مدّتها شنیدیم که کربلایی رضا شفای چشم خود را از حضرت رضاعلیه السلام گرفته است. او را ملاقات کردم و ملاحظه کردم که کربلایی رضا به خوبی میبیند، حتی خطهای ریز را از دور به خوبی میبیند و تشخیص میدهد.
جریان را از او پرسیدم، گفت: چند سال پیش چشمم آب آورد، دکترها گفتند باید عمل شود، اما من حاضر نشده و مسامحه کردم تا به طور کلّی نابینا شدم. دوباره به دکترها مراجعه کردم، گفتند چشم تو دیگر خوب شدنی نیست. هفت سال در حالت کوری زندگی کردم، دخترم از هفت سالگی دست مرا میگرفت تا اینکه به سنّ چهارده سالگی رسید. شخصی به منگفت: دخترت بزرگ شده و دیگر صلاح نیست دست تو را بگیرد، او را به عنوان کنیزی و خدمتکار به من واگذار کن. من دلم شکست و به حضرت رضاعلیه السلام متوسّل شدم، ناگهان دیدم گنبد مطهّر آن حضرت را میبینم. به دخترم گفتم: من گنبد را میبینم، اما او باور نکرد. عصا را به او دادم و در میان صحن دویدم تا یقین کند که حضرت چشمم را شفا دادهاند. نظیر این مطلب را از مقام معظّم رهبری شنیدم که تفصیل آن به خواست خداوند متعال ذکر میشود.
یکی از موثّقین فرمود: پدرم که مرد موثّق و معتمدی بود، گفت: روزی به حرم حضرت ابوالفضلعلیه السلام رفته بودم، دیدم چند شخص عرب دختر کوری را آوردند و میخواستند شفای دخترشان را از آن حضرت بگیرند. چیزی نگذشت که بعد از توسّلات چشم آن دختر شفا یافت و آنان هم بسیار خوشحال و مسرور شدند.
یکی از موثّقین از شخصی مورد اعتماد خود نقل کرد: در حرم مطهّر حضرت رضاعلیه السلام زنی دیده میشود که رو به حرم نشسته و از حضرت چیزی طلب میکند، ناگهان قندیلی از سقف در دامن زن میافتد، خدّام و مأمورین قندیل را از زن میگیرند، او ناراحت شده و نزدیک ضریح میرود و میگوید: شما لطف فرمودید، ولی نوکرانتان پس گرفتند. پساز لحظهای زن میگوید: حضرت رضاعلیه السلام میفرمایند که: این قندیل به دوازده گره به سقف بسته شده، ببینید اگر گرهها همه باز شده و افتاده است، قندیل مال این زن است؛ و اگر پاره شده، اتفاقی بوده است. چون ملاحظه میکنند و میبینند دوازده گره باز شده و افتاده است. آن وقت قندیل را به آن زن مستمند برمیگردانند.
مردی والامقام میفرمود: کلیددارِ حرم حضرت علیعلیه السلام که یکی از موثّقین بود، روزی با حال گریه گفت: روزی وقتی که به درب منزل خود رسیدم، دیدم چند نفر از عربها همراه دختری قصد منزل ما را دارند و میگویند: مدّتیاست که این دختر لال شده و صحبت نمیکند و هرچه او را معالجه کردهایم، نتیجهای نداشته است، اکنون از تو میخواهیم که ما را به حرم مطهّر حضرت علیعلیه السلام ببری تا شفای او را از حضرت علیعلیه السلام بگیریم.
آنان را به داخل منزل دعوت کرده و پس از صرف ناهار با هم به حرم رفتیم. در آنجا همگی متوسّل به حضرت امیرعلیه السلام شدیم و به شدّت گریستیم، بنده به آن حضرت عرض کردم: ای مولا! سالهاست که نوکر این درگاهم، از شما میخواهم که این دختر را شفا دهید. ناگهان زبان دختر گویا شد، از دختر پرسیدم: چه شد؟ گفت: دستیرا دیدم به دهان من اشاره کرد و دراثر معجزه و عنایت آنحضرت گویا شدم.
مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ مجتبی قزوینی خراسانی(67) نقل فرمودند: مفلوجی از اهل آذربایجان را دیدم که برای زیارت به مشهد آمده بود، همه روزه او را با تخت روان به حرم مطهّر حضرت رضاعلیه السلام میآوردند. آنچنان پای او بیحس بود که هنگام راه رفتن پای او بر زمین کشیده میشد.
تا اینکه یک روز شنیدم نقاره میزنند، تفحص کردم، متوجّه شدم همان شخص آذربایجانی شفا گرفته بر جای بلندی رفته و ایستاده است، در حالی که اثری از بیماری فلج در پای او وجود نداشت. صبر کردم تا مردم متفرق شوند، آنگاه دیدم او شروع به راه رفتن کرد، در حالی که اثری از حالت قبلی در پاهای او دیده نمیشد.
یکی از موثّقین فرمود: به مشهد مقدّس مشرّف میشدیم. جوانی متجدّد مآب نیز همسفر ما بود. گاری که وسیله سفر آن روز بود، در بین راه چپ شد و مقداری از آهن آلات که در آن بود، بر روی آن جوان ریخت و بدنش در اثر فشار و ضربه آهن آلات شدیداً مجروح گردید.
نزدیک مشهد از آن جوان پرسیدند: آیا تو را به بیمارستان ببریم؟ جوان گفت: مرا به حرم مطهّر ببرید. وقتی وارد مشهد شدیم، او را بلافاصله به حرم مطهّر بردند، چیزی نگذشت که شنیدم نقاره میزنند، جلو رفتم دیدم جوان همسفر ما شفا گرفته است و او را در جای مخصوصی گذاشتهاند.
گفتم: راه بدهید که من او را ببینم، راه باز کردند، نزدیک رفتم تا جریان را از خودش بپرسم. تا چشمش به من افتاد، قبل از هر چیز گفت: یک سلمانی برای من بیاورید تا موهای سر مرا اصلاح کند. در گوشه سر او، جای انگشت شستی را دیدم، پرسیدم چیست؟ گفت: من در همان حال که افتاده بودم، حضرت را دیدم که تشریف آورده و انگشت شست مبارک خود را بر سر من نهادند و فرمودند: خوب شدی، ولی شیعیان ما اینطور مو نمیگذارند. و این جای انگشت مبارک آن حضرت است که شما آن را میبینید.
مرحوم حجّة الاسلام جناب آقای مجد، پدر مرحوم آقای شیخ مرتضی زاهد در سفرنامه خود کرامتی را مینویسد، که حاصل آن چنین است: روزی من به زیارت امیرالمؤمنینعلیه السلام مشرّف شدم، پس از زیارت آن حضرت به قهوهخانهای که بیرون صحن مطهّر بود، رفتم و یک پیاله قهوه خوردم، ناگهان حالت قی بر من عارض شد و متوجّه شدم که مبتلا به وبای سختی شدهام به طوری که مردم مرا بر دوش کشیدند و به خانه رساندند. چشمها به گودی رفت، ناخنها سیاه شد و آثار مرگ در من نمایان گردید.
والدهام پشت بام خانه رفت و رو به گنبد مطهّر نموده و شروع به گریه کرد و گفت: یا امیرالمؤمنین! من پسرم را از تو میخواهم. من هم در عالم بیحالی از روی اخلاص عرض کردم: یا علی! اگر کسی میل نداشته باشد که در جوار تو بمیرد، بیشترین ظلم را به خود کرده است، ولی من اگر بمیرم مادرم دیوانه شده و در کوچه و بازار سرگردان خواهد شد و تو بر این امر راضی مشو. از شما طلب میکنم که این بار مرا شفا عنایت فرمایید.
همان لحظه، به عنایت آن بزرگوار بدنم فوراً گرم شد و چشمم را باز و مادرم را صدا کردم، او دید که من تب کردهام و بدنم گرم است، خوشحال شد و خدا را شکر کرد. فردا صبح، من با پای خود به حمام رفته و پس از غسل زیارت و نظافت به حرم مطهّر مشرّف شدم.
مرحوم حجّة الاسلام آقای سید اسماعیل سجاد (که از روحانیان مشهد مقدّس و بسیار مورد وثوق و علاقه متدینین بودند) نقل میکردند که: من در حدود دوازده سالگی بودم که جوشی در سفیدی چشمم ظاهر شد و نزدیک بود به سیاهی چشمم برسد، که اگر به سیاهی چشمم میرسید، بینایی چشمم به طور کلی از بین میرفت و به اصطلاح بابا قوری میشدم.
دوستان به من گفتند: باید پیش حسین خان طبیب بروید، من هم نزد او رفتم و او پس از معاینه نظر داد که باید چشم من جرّاحی شود. وقتی نتیجه طبابت این شد، تصمیمگرفتم نزد حضرت ثامنالحجج علی بن موسیالرضا - علیه آلاف التحیة والثناء - رفته تا از ایشان شفا بگیرم و یقین هم داشتم که آن حضرت مرا شفا خواهند داد.
با حالت توجّه و توسّل و با چشمانی گریان، وارد حرم مطهّر شدم و از آن حضرت شفا خواستم، چیزی نگذشت که یقین پیدا کردم حضرت مرا شفا دادهاند. از حرم مطهّر بیرون آمدم و در آینهای نگاه کردم، دیدم اثری از آن جوش در چشمم نیست و به عنایت حضرت به کلّی محو شده است.
حضرت آیت اللَّه العظمی جناب حاج آقا موسی زنجانی(68) فرمودند که حاج آقای فقیهی(69) گفتند: مرحوم سید اسداللَّه یزدی پسر مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای سید محمّدکاظم یزدی(70) فرمود: یکی از تجّار محترم به نام آقای حاج سعید که همیشه در نماز جماعت پدرم حاضر میشد، روزی به کاظمین و از آنجا به بغداد رفت. یکی از تجّار بغداد پس از خبردار شدن، او را جهت صرف شام دعوت کرد.
در شب موعود، وسط راه به سید عقیل که شخصی بلندقامت، پرتوان و مکبّر پدرم نیز بود، برخورد میکند. حاج سعید پس از احوالپرسی میگوید: من منزل یکی از تجّار بغداد دعوت دارم. سید عقیل میگوید: من هم همراه شما میآیم.
حاج سعید با ناراحتی میگوید: شما دعوت ندارید و مناسب نیست با من بیایید. سید عقیل برای آمدن به مهمانی اصرار میکند، حاج سعید به تصوّر اینکه شاید سید عقیل پول ندارد و محتاج است، مقداری پول به سید عقیل میدهد و میگوید که اگر غذایی میخواهید تهیه کنید. سید عقیل پول را پس داده و میگوید: من پول نمیخواهم، بلکه باید امشب همراه شما به مهمانی بیایم.
حاج سعید ناگزیر همراه او به طرف خانه تاجر بغدادی حرکت میکند، وقتی به منزل او میرسند در میزنند، تاجر بغدادی درب را باز کرده، پس از تعارفات معمولی آنان را به داخل منزل هدایت میکند. از آن جایی که در بغداد رسم این بوده است که مهمان را به پشت بام منزل برده و پذیرایی کنند، آنان را به سوی پشت بام هدایت میکند. حاج سعید و سید عقیل در حال عبور و رفتن به پشت بام میبینند چند نفر آدم گردنکلفت با سبیلهای مخصوص در اطاق پایین نشستهاند، چیزی نمیگذرد که رفتار تاجر بغدادی تغییر کرده و به تعارفات تمسخرگونهای اقدام میکند. چند لحظهای نمیگذرد که او با صراحت میگوید: امشب شما را به جزایتان میرسانیم. حاج سعید گفت: تازه فهمیدم که با خطر بزرگی مواجه شدهایم.
در این حال ناگاه سید عقیل از جای خویش بلند شده و بدون آنکه چیزی بگوید، پایین رفت و برگشت و پس از بازگشت تاجر بغدادی را که روی پشت بام بود، بغل کرده و او را به درون رودخانه بغداد که پشت منزل او بود، پرتاب نمود و به من گفت: بلند شو برویم. از پلهها پایین آمده و از درب حیاط خارج شدیم، شهر تاریک بود، نمیدانستیم کجا برویم، به لب رودخانه رسیدیم و در گوشهای نشستیم و در حیرت بودیم که در این شهر غریب چه کنیم؟!
ناگهان دیدیم قایقی از دور به طرف ما میآید. هنگامی که به نزدیکی ما رسید، از دور صدا زد و گفت: حاج سعید، سید عقیل! سوار شوید. ما هم بلافاصله سوار قایق شدیم، او ما را به آن سوی رودخانه برد و به منزلمان رسانید. از او پرسیدیم: شما از کجا اسم ما را بلد بودید؟ گفت: در عالم خواب حضرت موسی بن جعفرعلیهما السلام را دیدم که فرمود: بلند شو برو حاج سعید و سید عقیل را از فلان محل بردار و بیاور. از خواب بلند شدم، ولی بدون توجّه مجدّداً خوابیدم، دوباره دیدم آن حضرت به خواب من آمدند و همان مطالب را تکرار کردند. این بود که سریعاً از جای برخاسته و به همان نشانی که آن حضرت داده بود، آمدم و شما را آنجا یافتم...
مرحوم آیت اللَّه العظمی اراکی فرمودند: همه تقریباً میدانند که آقا سیف از اطرافیان مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری(71)، به آقا سید کمال فالج که از کمر به پایین فلج بوده، گفته است؛ اگر تو سید میبودی، شفای خود را از حضرت معصومهعلیها السلام تا به حال گرفته بودی! آقا سید کمال وقتی این حرف را از آقا سیف میشنود، بیاختیار میشود و به وسیله کسی که او را حمل میکرده است، به حرم حضرت معصومهعلیها السلام مشرّف میشود و پای ضریح مینشیند و به حضرت خطاب میکند که: از اینجا نمیروم تا شفای مرا بدهید.
بعد از مدّتی، گویا در خواب میبیند کسی به او میگوید: بلند شو! میگوید: نمیتوانم برخیزم. آن شخص به او میگوید: بلند شو! این کاغذ را هم به آقا سید حسین تاجر (که در بازار قم مشغول کسب بوده است) بده. از جا بلند میشود و میبیند کاغذی در دست اوست، دست خود را از ترس اینکه مبادا دوباره مفلوج شود، باز نمیکند و فوراً درب خانه آقا سید حسین رفته و بدون آنکه بفهمد که در کاغذ چه چیزی نوشته شده است، آن را به او میدهد. از آقا سید حسین هرچه پرسیدند که: در کاغذ چه نوشته شده است، از گفتن آن امتناع کرد و نگفت.
مؤلّف گوید: مرحوم حجّةالاسلام والمسلمین حاج شیخ قوام الدین وشنوهای(72) فرمودند: حتی مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری و مرحوم آقای نجفی مرعشی هم از محتوای نامه پرسیده بودند، او گفته بود: اجازه ندارم بگویم. آقای حاج شیخ قوام فرمود: آقا سید حسین مرد باایمانی بود و در اقامه عزای امام حسینعلیه السلام در مسجد امام حسن عسکریعلیه السلام سهم بزرگی داشت.
یکی از موثّقین از شخص مورد اعتماد خود این چنین نقل کرد: من به کربلا مشرّف شده و به حرم مطهّر امام حسینعلیه السلام رفتم، زنی را دیدم که وارد حرم شده و با زبان عربی به حضرتعلیه السلام عرض میکند که: من الآن جوانم را میخواهم، بعد مثل آنکه صدایی به گوشش رسید، به دنبال آن عرض کرد: بعد نگویی که من نگفتم و از در حرم بیرون رفت.
پس از مدّتی دیدم دست جوانی را گرفته و به سوی حرم آمد و به جوانش میگفت: برو نزدیک ضریح مطهّر و آن را ببوس، جوان دستور آن زن را انجام داد. زن دست آن جوان را گرفت و گفت: سیدنا ممنون! و از حرم بیرون رفت. من عقب آنها راه افتاده و از زن قضیه را سؤال نمودم، آن زن گفت: چند روزی بود که جوانم گم شده بود و دشمنان زیادی هم داشت. خیلی ناراحت بودم، پیش حضرت آمدم و خواست خویش را عرض کردم، صدایی شنیدم که فرمودند: فرزندت را در میان صحن آوردیم. من هم به ایشان عرض کردم: دوباره نفرمایید که من نگفتم، به سوی صحن رفتم جوانم را یافتم. از او سؤال کردم: کجا بودی؟! گفت: در دست دشمنان گرفتار بودم، ناگهان آنها فرار کردند و مرا وا گذاردند و من با خیالی آسوده به حرم آمدم.
مرحوم حجّة الاسلام سقازاده واعظ تبریزی یک روز در ماه رمضان 1378 ه. ق در منبر قضیهای را نقل نمودند و من از ایشان خواهش کردم که آن را بنویسند، ایشان هم قبول فرمودند. هم اکنون خلاصه نوشته خود آن مرحوم را در اینجا ذکر میکنم: شمس الدین سقازاده فرزند بنده، از دو سالگی در اثر آلوده بودن سوزن آبلهکوب، زخمی چرکین در بالای بازویش پیدا شد. تدریجاً به ناحیه بیخ گوش راست او سرایت کرده و غدد زیادی در اطراف آن زخم دیده شد، آن زخم در حال خواب خارش زیادی داشت به طوری که بچّه با ناخنهای خود پوست زخم را میکَند و احیاناً خون هم از آن جاری میشد. لذا ما مجبور بودیم که دستهای طفل را ببندیم.
حالت عمومی کودک به حدّی رقّتآور بود که مردم از مشاهده این بچه متأثّر میشدند. اغلب اطبّای متخصّص از معالجه آن عاجز مانده بودند، تا اینکه در سال 1375 ه. ق، با خانواده به زیارت عتبات مقدسه مشرّف شدیم. دست کودک را گرفته و به حرم حضرت امام حسینعلیه السلام بردیم و به او یاد دادم که جلو برود و دست خودش را به ضریح مقدّس بمالد و عرض کند: ای امام حسین! گوشم را شفا عنایت کن. با زبان کودکی، بچّه جلو رفت و ما هم با خانواده در بالای سر حضرت مشغول زیارت بودیم.
وقتی خواستیم از حرم مرخّص شویم، شمس الدین را صدا کردم آمد، دست او را گرفتم و وارد صحن مقدّس شدیم، اول خیال کردم که اشتباهاً طفل دیگری را به خیال فرزند خودم آوردهام، زیرا این بچه کاملاً صحیح و سالم بود، وقتی کاملاً دقت کردم، دیدم اثری از آثار زخم در بچّه دیده نمیشود و به طور کلی خوب شده است.
در برگشتن به تهران، یکی از دکترهایی که در اثر تبلیغات سوء، بهایی شده بود، پس از دیدن این واقعه نادم گشت و مسلمان شد، به طوری که به احکام شرعی کاملاً پایبند گردید.
مرحوم آیت اللَّه احمدی میانجی فرمودند: پدر آیت اللَّه موسوی اردبیلی(73) به کربلا مشرّف میشوند و در مورد نذری که برای حضرت ابوالفضلعلیه السلام شده بود، میگویند آن را به ضریح تبرّک کنید و به فقرا بدهید، این کار بهتر از آن است که پول را داخل ضریح بیندازید.
وقتی ایشان از حرم مطهّر حضرتعلیه السلام بیرون میروند، زبانشان بند میآید، هر کاری میکنند زبانشان باز شود مؤثر نمیشود، تا اینکه از گفته خویش در مورد نذر، پشیمان میشوند و توبه میکنند و به برادرشان اشاره میکنند که آن پول نذر را در ضریح بیندازند، آن وقت زبانشان باز میشود.
همینطور از ایشان نقل شده که: روزی سوار اسب بودهاند اسب رَم میکند، در همان لحظه متوسّل به حضرت ابوالفضلعلیه السلام میشوند، اسب رام میشود و ایشان از خطر نجات پیدا میکنند.
حجّة الاسلام والمسلمین جناب آقای سلیمزاده(74) فرمودند: همراه مادرم به شهر ری رفتیم. چشم مادرم ناراحتی داشت، او را به بیمارستان فیروزآبادی در شهرستان ری بردم و چشم او را عمل کردند، ولی دکتر گفت: عمل مفید واقع نشده و چشم او بینایی ندارد. به مادرم گفتم: دکتر چنین میگوید. مادرم گفت: آری، چشمم هیچ نمیبیند.
با دلی شکسته به حرم مطهّر حضرت عبدالعظیمعلیه السلام رفتم، زیرا حدود یکماه در شهر ری سکونت کرده بودم، در آخر کار هم جواب دکترها منفی بود. با اخلاص متوسّل به حضرت عبدالعظیم شدم و شفای مادرم را از آن حضرت خواستم. وقتی به بیمارستان برگشتم، مادرم رو به من کرده و گفت: چشمم میبیند. وقتی دکتر معالجش معاینه کرد، گفت: معجزه شده است.
شخصی را میشناسم که سرطان بدخیمی داشت، او را عمل کرده و قسمتی از روده بزرگ او را همراه غدّهای که در آن بود برداشتند، به همین منظور شش بار او را شیمی درمانی کردند و ضعف و ناتوانی زیادی بر او غلبه کرده بود. شبی در عالم خواب دید که به او میگویند: امام سجادعلیه السلام به دیدن و عیادت شما آمدهاند. از خواب بیدار شده و پس از آن خواب، روز به روز حال او بهتر از قبل گردید. هم اکنون که سال 1383 ه. ش است و نوزده سال از عمل جرّاحی او میگذرد، اثری از سرطان در او وجود ندارد.
پدرم مرحوم آقای حاج سید مهدی خرّازی، از مرحوم شیخ مرتضی زاهد - نوّر اللَّه مرقده - نقل کردند: زنی به نام امّ لیلی که از پا فلج بود و گاهی اوقات هم به منزل ما میآمد، با کمک دخترش برایتوسّل قصد حرم حضرت عبدالعظیمعلیه السلام میکند، ولی به اشتباه، به جای حرم مطهّر حضرت عبدالعظیمعلیه السلام، وارد حرم امامزاده حمزه شده و متوسّل به حضرت عبدالعظیمعلیه السلام میشود و در همانجا به خواب میرود.
در عالم خواب میبیند: پنج نفر وارد حرم شدند، آخرین آنها به اولی از آنها عرض میکند که آقا! ایشان هم متوسّل شدهاند. آقا میفرمایند: صبر کنید تا شخصی که از اهل شک و تردید است، از حرم بیرون برود. وقتی آن شخص از حرم بیرون میرود، برای شفای امّ لیلی دعا میکنند و خدا او را شفا میدهد، به طوری که امّ لیلی وقتی از خواب بیدار میشود، با پای خود به سراغ دخترش میرود، دخترش از راه رفتن او تعجّب میکند و میگوید: چطور شما بدون وسیله و با پای خود آمدی؟ آنگاه امّ لیلی متوجّه میشود که در پای خود اثری از فلجی دیده نمیشود و به طور کلی خوب شده و شفا گرفته است.
مرحوم آقای شیخ مرتضی زاهد فرمودند: من این مطلب را به مرحوم آیت اللَّه حاج سید اسماعیل صدر(75) نوشتم، وقتی این اعجاز را خوانده بودند، به شکرانه شنیدن این کرامت به سجده افتاده و فرموده بودند: الحمد للَّه کرامت و قضیهای را شنیدم که قطعی و یقینی است.
خطیب دانشمند جناب حجّة الاسلام آقای صادقی قمی فرمودند: من ایام محرم در تهران منبر داشتم، روز تاسوعا برای رفتن به مجلس روضه سوار تاکسی شدم، در بین راه به دستهای برخوردیم که به مناسبت روز تاسوعا به عزاداری پرداخته بودند. راننده تاکسی به من گفت: آقا چه خبر است؟
گفتم: امروز روز تاسوعاست.
احساس کردم که نفهمید، گفتم: مگر شما مسلمان نیستید؟ گفت: نه. گفتم: چه مذهبی داری؟ گفت: من مسیحی هستم. به او گفتم: تاسوعا یعنی روز ابوالفضل العباسعلیه السلام. تا این جمله را گفتم، دیدم راننده سرش را روی فرمان ماشین گذاشت و شروع به گریه کرد. گفتم: چرا گریه میکنی؟!
گفت: من شفای دخترم را از این آقا گرفتم. دخترم فلج بود برای معالجه او خیلی خرج کردم، به حدّی که خانه خود را فروخته در نتیجه اجارهنشین شدم، اما مفید واقع نشد. روزی در همسایگی ما مجلس روضهخوانی بود، همسایگان، خانم مرا هم به روضه دعوت میکنند و به او میگویند به مجلس امام حسینعلیه السلام بیا! خانم من به مجلس روضه رفته، همسایگان به او میگویند: برای ابوالفضل العباسعلیه السلام گریه کن تا بچّهات شفا پیدا کند. خانم من هم گریه زیادی میکند.
وقتی از روضه برگشت، شام درست نکرده بود، گفتم: چرا امشب شام درست نکردی؟ گفت: به مجلس روضه همسایگان رفته بودم و برای ابوالفضل العباسعلیه السلام گریه کردم، زیرا همسایگان به من گفتند: توسّل پیدا کن، بچهات شفا پیدا میکند. وقتی این موضوع را از همسرم شنیدم گریهام گرفت. موقع خواب که شد، بچه را بین خودمان خوابانیدیم در حالی که دست بچه در دست من بود و در ایوان اتاق هم خوابیده بودیم. ناگهان دیدم بچه دستش را از دست من کشیده و میخواهد بدود. گفتم: چه شده است؟! گفت: آقای اسب سواری را دیدم که به من گفت: بیا! من نگاه کردم، دیدم بچهام خوب شده است.
مرحوم آیت اللَّه العظمی اراکی از قول مرحوم آقای شیخ ابراهیم صاحب زمانی نقل فرمودند: زمانی به مشهد رفتم که تولیت آستانه با قاجار بود و مجالس ادبی برپا میکرد و من هم در آن مجلس شرکت میکردم. در آخر کار دیدم بیپول شده و راهی به جایی ندارم، به فکرم رسید که خوب است قصیدهای در مدح تولیت بگویم، ولی پس از تمام شدن قصیده به فکر افتادم این چه کاری است که من کردم! خوب است شعر و قصیده را عوض کنم و برای حضرت رضاعلیه السلام مدح بگویم و از ایشان صله بگیرم.
به حرم مطهّر رفته و پشت به دیوار حرم کردم و رو به ضریح ایستادم و آن اشعاری را که برای حضرت رضاعلیه السلام گفته بودم، خواندم. در همان حال دیدم شخصی آمد و در حال مصافحه ده تومان به من داد، نزد ضریح مطهّر رفتم و به حضرت عرض کردم: ده تومان کم است. دوباره شروع به خواندن شعر کردم، دیدم دیگری آمد و ده تومان دیگر داد. باز نزد ضریح رفتم و مطلب قبلی را تکرار کردم و برگشتم. برای بار سوم اشعار را خواندم، شخص دیگری آمد و ده تومان داد. همینطور این کار تکرار شد و بالاخره شصت تومان گرفتم و بعد از آن، دیگر خجالت کشیدم از کمی پول صحبت کنم.
از حرم مطهّر بیرون آمده و به منزل خویش رفتم، بعد از مدّتی شنیدم درب منزل را میزنند. درب را باز کردم، دیدم آقای حاج شیخ حسنعلی تهرانی است، بنده هم به کسی این موضوع را تا آن موقع نگفته بودم، ولی آقای حاج شیخ حسنعلی فرمود: آن شصت تومان را بده. من پول را به ایشان دادم و در عوض مرحوم حاج شیخ حسنعلی صد و بیست تومان به من دادند.
مرحوم آیت اللَّه العظمی خوانساری به آقای حاج شیخ ابراهیم گفتند: خوب بود ده تومان آن را برای خود نگه میداشتی و نمیدادی! گفت: نتوانستم.
مرحوم حضرت آیت اللَّه العظمی اراکی فرمودند: در دو فرسخی اراک امامزادهای است به نام سید محمّد عابد که از اولاد بلافصل و یا از احفاد حضرت موسی بن جعفرعلیهما السلام میباشد. که بدن آن امامزاده هنوز هم تازه است.
ایشان فرمودند: این امامزاده خیلی باکرامت است، به طوری که وقتی مرحوم آخوند ملاّ فتحعلی سلطانآبادی(76) در اراک بودهاند، پیاده به زیارت این امامزاده بزرگوار میرفتهاند. و گفته میشود هرچه هم ایشان داشتهاند، از الطاف آن بزرگوار بوده است. ایشان وقتی در عراق اقامت داشتهاند، به بعضی از زوار امام حسینعلیه السلام که به ایران برمیگشتند، شرط و قرار میکردهاند که شما در اراک از طرف من به زیارت امامزاده سید محمّد عابد بروید، من هم در اینجا از طرف شما به زیارت امام حسینعلیه السلام میروم.
آقای اراکی افزودند: آقا ابوالحسن - فرزند ایشان - به درد چشم سختی مبتلا شده بود، مادر ایشان وی را سر قبر امامزاده سید محمّد عابد برده و به آن بزرگوار متوسّل شد، بلافاصله چشم ایشان از میان عدّهای از بچههاییکه به درد چشم مبتلا بودهاند خوب شد، به طوری که باعث تعجّب همه گردید.
مرحوم آیت اللَّه العظمی اراکی فرمودند: مرحوم پدرم نقل میکردند که به منزل آقای سید محمّد باقر که از پسرعموهای مرحوم حاج آقا محسن اراکی(77) بود رفته بودم. غروب آفتاب، قبالهای را آوردند که امضا کنند، ایشان بدون عینک آن را خواند و امضا کرد در حالی که سنّ ایشان بین 80 - 90 سال بود. من از اینکه ایشان در آن سن و سال بدون نیاز به عینک میتوانستند بخوانند، خیلی متعجب شدم امّا خجالت کشیدم در این مورد سؤالی کنم، تا اینکه بعداً در کتاب دارالسلام حاجی نوری دیدم داستانی از آقا سید محمّد باقر پیرامون صحّت و سلامتی چشم ایشان نقل کرده است که همان نیز سبب بینایی عجیب چشم ایشان است.
حاجی نوری از قول ایشان میگوید: چشمم درد میکرد، کاروانی از زائران که به سوی کربلای حسینعلیه السلام حرکت میکرد به بروجرد رسید، با مشاهده این کاروان، دل من هم کربلایی شد. از آنها تقاضا کردم که مرا هم به کربلا ببرند، ولی آنان به خاطر درد چشم من امتناع کردند. هرچه من اصرار کردم آنان نپذیرفتند، تا اینکه با قلب شکسته به خواب رفتم. در عالم رؤیا، حضرت زینب کبریعلیها السلام را دیدم که با گوشه مقنعه خود بر چشم من میمالند. از خواب بیدار شدم، متوجّه شدم اثری از درد چشم در من مشاهده نمیشود. این معجزه و کرامت را همه دوستان و آشنایان دیدند و متعجب گردیدند.
مرحوم حجّة الاسلام والمسلمین جناب آقای کاردان(78) میفرمودند: ابوالزوجه اینجانب که از خدام آستان مقدّس حضرت رضاعلیه السلام است، اظهار مینمودند که: پس از انقلاب اسلامی ایران مکرر دیدهاند مجروحین جنگی را به حرم مطهّر میآورند، آنان به عنایت حضرت رضاعلیه السلام شفا میگیرند، آنها همانجا ویلچرشان را کنار گذاشته و با پای خود به راه میافتادند.
یکی از موثّقین از مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ مجتبی قزوینی نقل کرد که: به حرم مطهّر حضرت ابوالفضلعلیه السلام رفته بودم، عربی را دیدم که بچهای روی دست گرفته و با مادرش شیونکنان به سوی حرم میشتافتند و میگفتند: یا اباالفضل! شفای این بچّه مرده را از تو میخواهیم.
من هم بالای سر مطهّر به نماز مشغول شدم، طولینکشید که سر و صدا بلند شد، من نماز را ترک کرده نزدیک رفتم، بچه را زنده یافتم و متوجّه شدم که حضرت ابوالفضلعلیه السلام تفضل نموده و او را شفا داده است.
حجّة الاسلام و المسلمین جناب آقای حاج شیخ عبداللَّه فقیهی(79) میفرمودند: روزی به دنبال مرحوم حضرت آیت اللَّه العظمی بروجردی میرفتیم، ایشان با چند نفر از بروجردیها برخورد کردند، به آنها فرمودند: چرا نرفتید؟! آنها با شادی و سرور اظهار داشتند که: دیشب آن علویه متوسّل به حضرت معصومهعلیها السلام شد و چشم او به برکت آن حضرت شفا یافت.
مرحوم آقای بروجردی وقتی این ماجرا را شنیدند، با اینکه آن ساعت، زمان تشرّف ایشان به حرم مطهّر نبود، برای عرض ارادت به حرم مطهّر مشرّف شدند. بعداً معلوم شد آنها از بروجرد برای درمان چشم آن علویه در تهران به قم آمده بودند، ولی پس از اعجاز حضرت معصومهعلیها السلام از رفتن به تهران خودداری کردند.
حجّة الاسلام آقای برهان یزدی(80) از پدرشان نقل میکردند که: ایشان شصت مرتبه به مشهد مقدّس مشرّف شدهاند که سه مرتبه آن با پای پیاده بوده است. در یکی از دفعاتی که پیاده به مشهد میرفته، پس از رسیدن به مشهد سخت مریض میشوند به طوری که اطرافیان ایشان نگران شده و انتظار مرگ ایشان را میکشند.
پدرم میفرمود: من در آن حال احتضار به اطرافیان خود فهماندم که مرا به حرم مطهّر ببرند. دو نفر از آنها زیر بغل مرا گرفته در حالی که پاهایم روی زمین کشیده میشد به سوی حرم حرکت کردند، پس از رسیدن به حرم مرا در قسمت بالای سر مبارک حضرت نشاندند. من نیز به آنحضرت متوسّل شدم، ناگهان دیدم حضرت رضاعلیه السلام نزد من آمده و دست مبارکشان را روی من گذاشتند و فرمودند: بلند شو. گفتم: نمیتوانم. فرمودند بلند شو. بلند شدم، به عنایت حضرت متوجّه شدم اثری از کسالت در وجودم نیست.
فرزندم آقا سید محمّد باقر از قول مرحوم حجّة الاسلام آقای واله(81) نقل میکرد که حجّة الاسلام آقای سید جعفر دعایی فرموده بودند: من به زیارت قبر حضرت سید الشهداءعلیه السلام مشرّف شده بودم، شخص عربی پول خود را گم کرده بود و به سوی ضریح رفت و به حضرت عرض کرد: پول منرا این آقا برده است! من تعجّب کردم این چه تهمتی است که به من میزند؟!
بعد از زیارت حضرت سیدالشهداءعلیه السلام به زیارت حضرت ابوالفضلعلیه السلام رفتم، در آنجا نیز آن مرد عرب آمد و به حضرت ابوالفضلعلیه السلام گفت: این آقا پول مرا برده است. من از این تهمت سخت ناراحت شدم، گفتم: خدایا این عرب چه میگوید؟! یک مرتبه دیدم شخصی از زمین بالا برده شد و از جیب او پول دزدیده شده به زمین ریخت، عرب آن را برداشت و از حضرت تشکر کرد و من هم به عنایت آن حضرت از اتّهام آن مرد عرب خلاص شدم.
مرحوم آیت اللَّه العظمی اراکی فرمودند: من دو عارضه داشتم که سخت از آن نگران و ناراحت بودم. اول اینکه هر سال چشم درد میگرفتم به حدّی که از درد فریادم بلند میشد. و دوم اینکه دستم در فصل زمستان ورم میکرد و خشک میشد و ترک برمیداشت و از لا به لای پوست آن خون میآمد، به طوری که باید تیمّم میکردم. من این دو کسالت را داشتم اما به زبان نمیآوردم، ولی هر دو کسالت به عنایت و فضل حضرت معصومه و حضرت رضاعلیهما السلام برطرف شد، به طوری که هم اکنون بحمد اللَّه اثری از هیچ کدام آنها وجود ندارد.
من همانطوری که مرحوم آیت اللَّه آقای حاج شیخ ابوالقاسم کبیر قمی(82) فرمود: بر اساس روایت «استعینوا فی قضاء الحوائج بکتمانها» حاجت خود را کتمان کردم و به زبان نیاوردم، ولی حضرت رضا و حضرت معصومهعلیهما السلام از روی لطف و عنایتی که به من داشتند و دارند، مرا شفا دادند.
مرحوم آیت اللَّه العظمی اراکی فرمودند: من چند برادر ناتنی به نام آقایان میرزا فتح اللَّه و میرزا حسن و میرزا حسین داشتم که اینها پشت سر هم بودند. سالی که وبا آمده بود، هر سه آنها به مرض وبا مبتلا شدند. مادرشان که در اراک زندگی میکرد، خیلی نگران شده، در هوای سرد اراک از روی برفها، به امامزاده سید علی در چهار فرسخی اراک میرود و شفای آنان را از آن امامزاده بزرگوار طلب میکند و هر سه آنها از مرض وبا شفا مییابند.
از اجداد و دودمان مادری مرحوم حضرت آیت اللَّه آقای اراکی، شخصی به نام آقا سید عقیل بوده است. آقای اراکی میفرمودند: ایشان عازم زیارت سید حسن واقف(83) که از اجدادش بوده و در نطنز است، میشود. در بین راه ناگهان با پلنگی برخورد میکند. آقا سید عقیل از خود بیاختیار شده و در جای خود توقف کرده و درمییابد که راه رفت و برگشت ندارد. پلنگ نزدیک میشود و در چند قدمی او توقف میکند، بدون آنکه کوچکترین تعرّضی نسبت به او انجام دهد.
زمانی چند میگذرد، آقا سیدعقیل خسته میشود مینشیند، پلنگ هم مینشیند، آقا سید عقیل از نشستن خسته میشود راه میافتد، پلنگ هم بدون آنکه سید را مورد حمله قرار دهد با فاصله چند قدمی به دنبال سید راه میافتد، تا به محل روستا میرسند، سید به پلنگ میگوید: این راه روستاست، راه تو از آن طرف است، پلنگ و سید هر کدام به راه خود میروند. سید به درب منزل که میرسد، از هول و هراس ماجرا غش میکند.
آقای تجلیل فرمودند: منزل ما در خیابان باجک بود، من برای اینکه به خیابان خاکفرج بروم، باید خیابان باجک را به طرف مسجد امام آمده و از آنجا از روی پل عبور میکردم تا به خاکفرج بروم و این راه طولانی بود. با خود گفتم: خوب است از کف رودخانه عبور کنم تا مسافت کمتر شود. وارد رودخانه شدم، مواجه شدم با گروهی از سگها. من سر جای خود نشستم، دست بردم و مقداری سنگ و خاک به طرف آنها ریختم، آنها هم رو به روی من بودند. تا دیدم یکی از آنها به طرف پشت من رفت، در آنموقع احساس خطر کردم و متوسّل به حضرت معصومه و اهل بیتعلیهم السلام شدم، ناگهان دیدم همه آنها به طرف دیگر راه افتادند و رفتند.
به همراه جامعه مدرّسین، خدمت مقام معظّم رهبری - مدّ ظله العالی - رسیدیم، جناب حجّة الاسلام والمسلمین حاج آقای مسعودی خمینی نمونهای از کرامات حضرت معصومهعلیها السلام را خدمت معظّم له ذکر کردند، ایشان فرمودند: کرامات حضرت رضاعلیه السلام آنقدر زیاد رخ میدهد که برای مشهدیها ذکر کرامت تازگی ندارد، من خودم کوری را میشناختم که از حضرت رضاعلیه السلام شفا گرفت و بینا شد.
در مسجد مرحوم پدرم، فردی مکبّر نماز بود به نام کربلایی رضا و نابینا بود. دختر بچّهای داشت که دست او را میگرفت و به مسجد میآورد و در گوشهای مینشست و کربلایی رضا تکبیر نماز را میگفت، بعد از نماز، کربلایی رضا به کناری میآمد و مینشست و بعضی مردم به او کمکی میکردند و معروف شده بود به کربلایی رضا عاجز (در لهجه مشهدی عاجز یعنی کور).
این وضع را من و دیگران همیشه دیده بودیم، به خاطر دارم در سالهای 1334 یا 1335 ه. ش بود که یک شب تابستان پس از منبر مرحوم پدرم، مرحوم آقا سید احمد مصطفوی از مریدان همیشگی نماز ایشان آمد و به ایشان گفت: آقا! کربلایی رضا شفا پیدا کرده و قرار شد کربلایی رضا را بیاورد پیش ایشان. من به خوبی به یاد دارم که مرحوم پدرم از منبر آمدند پایین و مرحوم آقا سید احمد مصطفوی کربلایی رضا را آوردند نزد ایشان. ایشان گفتند: کربلایی رضا! حالا من را میبینی؟ و کربلایی رضا دستش را زد بر سینه ایشان و گفت: مکبّر آقاجان شما را میبینم.
قضیه شفا پیدا کردن او از این قرار بود که سالها گذشته بود و دختر او بزرگ شده بود و مثل همیشه با کربلایی رضا به مسجد میآمد، ظاهراً یکی از شاگردهای کسبه بازار به آن دختر اهانت و جسارتی کرده بود. این مسئله برای کربلایی رضا گران آمده بود، دلش شکسته بود و رفته بود در بازار، رو به حرم مطهّر کرده بود و به آن حضرت شکایت کرده بود: چشم من نمیبیند و به دختر من اهانت میکنند، به لطف حضرت علیه السلام بینا شده بود.
من سالها پس از آن قضیه کربلایی رضا را میدیدم، خودش میرفت و میآمد. ظاهر آراستهای نسبت به قبل پیدا کرده بود. داماد خوبی هم پیدا کرد، بعدها شنیدم که میگفتند: کربلایی رضا احتیاج به کار کردن ندارد، زیرا وضع دامادش در حدّی است که او را هم اداره میکند.
مرحوم آیت اللَّه حرمپناهی از آیت اللَّه سید صادق شریعتمداری تبریزی و ایشان از آیت اللَّه حاج شیخ محمّدعلی صفایی حائری نقل کردند که: در دوران طلبگی به سامرّا رفتم و تابستان بود، علمای أعلام هم به سامرّا میآمدند، از جمله میرزای نایینی هم به سامرّا آمده بود.
من وضع مالی خوبی نداشتم، یکی از شبها گرسنه خوابیدم، صبح پیش خود گفتم: به بیرونی آقای... بروم تا پذیرایی شوم و از گرسنگی بیرون آیم، امّا به خود گفتم: نه، آنجا نمیروم. به بیرونی امام حسن عسکریعلیه السلام که همان صحن مطهّر است میروم تا از من پذیرایی کنند. به صحن رفتم، تا ظهر نشستم خبری نشد، با خود گفتم: از اینجا نمیروم تا پذیرایی شوم. ناگاه دیدم مرحوم آیت اللَّه العظمی میرزای نایینی از حرم بیرون آمد و تنها بود به طرف من آمد و دو لیره در کف دست من گذاشت و فرمود: ما در این بیرونی بسیار نشستهایم.
از مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ حسنعلی مروارید در مشهد پرسیدم: از کرامات حضرت رضاعلیه السلام دیدهاید، برای ما نقل فرمایید. فرمود: مرد کوری بود که مدّتها نابینا بود، به حرم رفت و سر خود را به ضریح مطهّر زد و متوسّل شد و شفا گرفت.
شخص دیگری که پاهای او به طرف هم برگشته بود، پس از مدّتی از حضرت رضاعلیه السلام شفا گرفت، امّا به طور کامل صاف نگردید. شخص دیگری مانند قبلی پاهای او به طرف هم برگشته بود و اهل ساری بود، به مشهد آمد و شفای کامل خود را گرفت.
و همچنین در مورد شخص خودم کرامات زیادی دیدهام.
آقا سید ابوالحسن علی رضوی کشمیری گفت: عموزادهام آیت اللَّه سید عبدالکریم کشمیری فرمود: یخچال نداشتم، به حرم مطهّر حضرت معصومهعلیها السلام رفتم و از آن حضرت یخچال خواستم، به منزل که برگشتم دیدم درب منزل گاری ایستاده و یخچال آورده است. گفتم: از کجا آوردهای؟ گفت: مأمور نیستم بگویم.
آقا سید ابوالحسن علی رضوی کشمیری گفت: از ایشان ذکری برای رفع تنگدستی خواستم، فرمود: روزی صد و ده بار بگو: «اَللَّهُمَّ أَغْنِنِی بِحَلالِکَ عَنْ حَرامِکَ وَبِفَضْلِکَ عَمَّنْ سِواکَ.
حجّة الاسلام والمسلمین سلیمزاده تویسرکانی گفت: یکی از بچههای من مریض شد، دکتر اظهار یأس و ناامیدی کرد، به حضرت مهدیعلیه السلام متوسّل شدم و عرض کردم: آقا اگر من به شما خدمت کردهام، به دادم برسید. دیدم بچه خوب شد و دکتر گفت: معجزه شده است.
مرحوم حجّة الاسلام آقا سید عبّاس حسینی قمی واعظ گفت: شخصی در قم با اینکه شغلش حلبیسازی است و درآمد زیادی ندارد، مقید به روضهخوانی در وفات ائمّه اطهارعلیهم السلام است. به او گفتم: شما که کسب پُر درآمدی نداری، چرا در هر وفات، مجلس روضه برقرار میکنی؟ گفت: من از اهل بیتعلیهم السلام دست برنمیدارم.
من درمسجد عشقعلی برای استماع روضه شرکتمیکردم، شبیاز شبها هیئتی آمد و در آخر وقت بود چایی خوردند و عزاداری کردند، آقای حاج میرزا عبّاس هدایتی که شخص محترمی بود، برخاست و استکانها را جمع کرد. شب در عالم خواب دیدم امام حسینعلیه السلام به مسجد عشقعلی آمد و روی منبر نشست و فرمود: اسامی خدمتگزاران را بیاورید و آوردند، فرمود: چرا نام حاج میرزا عبّاس ذکر نشده است، ایشان هم استکانها را جمعآوری کرد.
حجّة الاسلام والمسلمین راشد یزدی گفت: دو برادر زرتشتی به مشهد آمدند و فرش برای بالا سر مطهّر تهیه کردند، به آنها گفته شد: شما که زرتشتی هستید! گفتند: همه چیز ما از آقا است.
آیت اللَّه محفوظی فرمودند: آزادهای که از قسمتی از بدن فلج بود و دچار عوارضی در مجاری ادرار گردیده بود، به مدینه منوّره مشرّف میگردد و به حرم مطهّر رفته و از روی اضطرار اظهار میدارد: مرا شفا دهید، اگر مرا شفا ندهید دیگر اسمی از شما و ذرّیه شما نخواهم آورد و اسمم را که مهدی است، عوض میکنم.
او میگوید: در حرم نشسته بودم که احساس کردم سبک شدم و این احساس شدت پیدا کرد، تا آنجا که دیدم میتوانم بدون چوبهای زیربغل برخیزم، بهکسی که همراه من بود، گفتم: من خوب شدم، چوبها را به دیگری بده. او تعجّب کرد و همه عوارضم برطرف شد. و از قراری که شنیدم، قرار بوده است بنیاد مستضعفان او را به خارج از کشور برای معالجه بفرستد.
حجّة الاسلام و المسلمین آقای قوچانی، داماد مرحوم آیت اللَّه حاج سید عبداللَّه شاهرودی گفت: در زندان عراق بودم. برای نجات خودم و دیگران به دعای علوی مصری که در مهج الدعوات مذکور است پرداختم، فردای آن روز خبر رسید که رئیس انتظامات عوض شد و ما از فشارهایی که او میآورد، نجات پیدا کردیم.
حجّة الاسلام والمسلمین حاج شیخ محمّدعلی شرعی فرمودند: مادربزرگم، پدرم را که تب نوبه داشته و با مراجعه به اطبّا علاج نشده بود، به مشهد مقدّس میبرد. پدرم میگوید: برای صرف ناهار کنار سفره نشستم، مادرم پشت به من کرده بود و میخواست غذا را آماده کند و سر سفره بیاورد که یک مرتبه تب عارضم شد، مادرم متوجّه شد سفره را جمع کرد و گفت: عجب تب بیحیایی! و دستم را گرفت و به حرم مطهّر برد و پشت پنجره فولاد در داخل رواق مرا نشاند و خود به حرم مطهّر رفت. تب من خوب شد و پس از مدّتی برگشت، پرسید: چطوری؟ گفتم: خوبم. برگشتیم، تب من رفت و رفت و دیگر برنگشت.
و نیز آقای شرعی فرمودند: مادربزرگم اجازه داده بودند پدرم به لار برای تحصیل علوم دینی برود، پدرم گفت: پس از چند روز که لار رفتهبودم، یک مرتبه دیدم دچار گرفتگی شدم، لار بر من تنگ آمد، دیدم طاقت ندارم. رفتم سراغ مکاری گفت: مال(84) نداریم، دیگری را معرفی کرد، پیش او رفتم، گفت: ما سه تا مال داریم، هر سه را یکجا کرایه میدهیم. ناچار هر سه را کرایه کردم و مقداری اجناس خریدم و با آنها به سوی داراب حمل کردم، به منزل رسیدم وارد خانه شدم دیدم مادرم در حیاط خانه است، چشمش به من افتاد گفت: غلامحسین(85) تویی؟! گفتم: بله. مادرم گفت: من دیدم دلم برای تو خیلی تنگ شده، ختم صلوات گرفتم. الآن به پایان رسید و به شکرانه دیدار من به سجده افتاد و خدا را شکرگزاری کرد.
آیت اللَّه حاج شیخ احمد آذری فرمودند: من میخواستم به عراق و نجف اشرف بروم، پدرم حاضر نمیشد، پول هم نمیداد، کتابهای خود را فروختم تا خرج سفر کنم، ولی پدرم حاضر نمیشد. خانم برادرم گفت: احمد! دورکعت نماز برای امّ البنین بخوان و نذر کن که اگر حاجتم برآورده شد، پنج ریال برای حضرت عبّاسعلیه السلام به عنوان صدقه میدهم. من دو رکعت نماز را خواندم، نماز تمام شد دیدم پدرم آمد گفت: احمد میخواهی بروی برو.
و من مکرّر این کار را کردهام و دیدم مجرب و مؤثر است، از جمله: وقتی به نجف اشرف رفتم، مرحوم آقای سید اسداللَّه مدنی(86) که معلم و مرشد من بود، مرا از ماندن در نجف اشرف منع کرد و من چون به قصد ماندن در نجف رفته بودم ناراحت شدم، زیرا نمیتوانستم به نهی ایشان ترتیب اثر ندهم. بالاخره نماز را برای امّ البنین خواندم، فردای آن روز دیدم ایشان آمد و گفت: فلانی! من به فکرم آمد که فعلاً شش ماه در اینجا بمانی و ما با خیال راحت در آنجا ماندیم.
آیت اللَّه آقای حاج میرزا ابوطالب تجلیل(87) فرمود: من دربیمارستان فیروزآبادی تهران بستری شدم و برخی عروق میانی کبد و طحال پارگی پیداکرده بود و خونریزی شدیدی داشتم، مدّتی معالجه کردم، حالم رو به وخامت گذاشت و دکترها مأیوس بودند. روز پنجشنبهای پرونده مرا تکمیل کردند که اگر روز جمعه فوت پیش آمد معطّل نمانم.
من در حال بیهوشی بودم، پدر و مادرم به عیادت من میآیند و مرا صدا میزنند جوابنمیشنوند، پدرم بهمادرم میگوید: برویم حرم مطهّر حضرت عبدالعظیمعلیه السلام، میروند به حرم و در آنجا متوسّل میشوند و در برگشتن به بیمارستان، من به حال آمدم و دیدم پدر و برادرم کنار من هستند، من کاغذی طلب کردم، پدرم با اطمینان گفت: وصیت لازم نیست بکنی، خوب شدی. گفتم: میخواهم بدهکاری را یادداشت کنم. دکتر آمد دید من بهتر شدم و میل نداشت من از بیمارستان خارج شوم و گفت: شما بروید و برگردید، ولیمن بیرونآمدم و برنگشتم و حالم خوب شد.
چندی پیش که حدود سی سال از این قضیه میگذرد، سونوگرافی و عکس از طحال و کبد گرفتم، متصدّی گفت: آقا چیز عجیبی میبینم، رگی که در میان آن دو است بسیار ضخیم و کلفت است و مشابه آن را ندیدم، من چیزی به او نگفتم، ولی فهمیدم همان رگی است که پاره شده بود و با توسّل به حضرت عبدالعظیمعلیه السلام پارگی آن برطرف گردید و سالم شد.
آیت اللَّه حاج شیخ عبدالکریم حق شناس امام جماعت سابق مسجد امین الدوله تهران فرمودند: طبق گفته بعضی از موثّقین، در یکی از کوچههای مشهد، سگی بچه آورده و موجب مزاحمت اهل آنجا شده بود. بالاخره کسی کیسهای فراهم میکند و بچههای آن سگ را جمع کرده و خارج شهر میبرد. با این عمل، ماده سگ از فقدان بچهها به اضطراب میافتد.
آن شخص اظهار کرد که: من شب خوابیدم و در عالم رؤیا میخواستم به حرم حضرت ثامن الحججعلیه السلام مشرّف شوم، کسی آمد و به من گفت که حضرت رضاعلیه السلام فرمودهاند: امشب اجازه تشرّف به حرم را نداری. عرض کردم: چرا؟! پاسخ دادند: به جهت اینکه آن سگ را از بچههایش جدا کردی، آن سگ بچههای خود را از ما طلب میکند. از خواب بیدار شدم به طرف محل سگ روانه شدم، دیدم سگ درست سر خود را به طرف حرم کرده و زوزه میکشد. بلافاصله به خارج شهر رفته و بچههای آن سگ را به محلشان بازگرداندم.
مرحوم حجّة الاسلام آقای مجد، پدر مرحوم آقای شیخ مرتضی زاهد در سفرنامه خود قضیهای را مینویسد که خلاصه آن بدین شرح است: یکی از روزها شتری سفیدرنگ، نعرهزنان وارد صحن مطهّر علی بن موسی الرضا - علیه آلاف التحیة والثناء - شد و نزدیک پنجره پولاد متحصّن شد و ناله سر داد. جماعتی دور آن را گرفته بودند و دسته دسته برای آن حیوان علف میآوردند. ناگهان صاحب شتر از راه رسید و آن را نوازش کرد و سپس قصد کرد آن را افسار کند و به همراه خود ببرد که ناله و جزع شتر بیشتر شد، به طوری که صدای آن در صحن مطهّر پیچید.
در این هنگام جناب متولّیباشی خبردار شده و خود را به محل واقعه میرساند و به صاحب شتر میگوید: قیمت این شتر را از من بگیر، تا آن را داخل شترهای حضرت کنم. صاحب شتر نیز قبول کرد، سپس متولّیباشی دستور داد افسار جدید آوردند. عجب آن بود که تا افسار شترهای حضرت را آوردند، این حیوان به جان و دل آن افسار را قبول کرد و آن را بر سر گرفت و حرکت کرد.
استاد بزرگوار مرحوم آیت اللَّه حاج آقا حسن فرید اراکی از مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری مؤسّس حوزه علمیه قم نقل کردند: در جلسه درس مرحوم آقا میرزا محمّد تقی شیرازی شرکت میکردیم. روزی مرحوم آقای سید محمّد فشارکی به حوزه درس ایشان آمد، مرحوم میرزا به احترام ایشان از ادامه درس خودداری کرد.
مرحوم فشارکی رو به مرحوم میرزا کرده و گفت: شما مرا مجتهد میدانید؟ مرحوم میرزا تبسمی کرد. آقای فشارکی مجدداً اظهار کرد: من از این سؤال مقصودی دارم. مرحوم میرزا فرمود: بلی شما را مجتهد میدانم.
سپس پرسید: مرا عادل میدانید؟ باز مرحوم میرزا تبسم کرد. دوباره آقای فشارکی گفت: مقصودی دارم بفرمایید. مرحوم میرزا فرمود: بلی شما را عادل هم میدانم.
آن وقت مرحوم آقای فشارکی فرمودند: پس مجتهد عادل حکم میکند شیعیان برای نجات از خطر وبا غسل کنند و زیارت عاشورا بخوانند و ثواب آن را به مادر حضرت بقیة اللَّه، امام عصر - ارواحنا فداه - یعنی حضرت نرجس خاتونعلیها السلام تقدیم نمایند، تا آن گرامی نزد پسرش از شیعیان شفاعت کند و آن حضرت برای نجات شیعه از این خطر دعا کند. آنگاه ادامه داد و فرمود: اگر کسی از شیعه این کار را بکند و به این مرض بمیرد، به گردن من.
مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری فرمود: این حکم موجب شد شیعیان این کار را بر خود واجب دانسته و آن را انجام دهند و در نتیجه از خطر وبا نجات یابند و چنان شد در خانهای که شیعه و سنی با هم زندگی میکردند، سنّی در اثر مرض وبا میمرد، امّا شیعه نمیمرد.
مؤلّف گوید: آیت اللَّه العظمی اراکی نیز این داستان را از مرحوم آیت اللَّه العظمی حاج شیخ عبدالکریم نقل میفرمودند،(88) با این اضافه که: مرحوم آقای حاج شیخ عبدالکریم اظهار میکردند: سالی که در سامرّا وبا آمد، هرجا مینشستیم صحبت از مردن این و آن بود، تا اینکه مرحوم آقای فشارکی به مرحوم میرزا محمّدتقی گفت: شما مرا حاکم عادل میدانید؟ ایشان فرمود: بلی.
بعد گفت: شما حکم حاکم را نافذ میدانید؟ ایشان جواب داد: محل اشکال است. مرحوم فشارکی فرمود: اشکال داشته باشید یا نه، منِ مجتهد عادل حکم میکنم که هرشیعه چهمرد و چه زن، بایدزیارتعاشورابهنیابتمادرگرامیامامزمانعلیه السلامبخواند.
مرحوم آقای حاج شیخ عبدالکریم فرمود: زیارت عاشورا با این حکم ایشان، بر همه واجب شد و شیعیان زیارت عاشورا خواندند و درآن تاریخ در سامرّا شیعهای به مرض وبا نمرد.
مرحوم حجّة الاسلام والمسلمین حاج میرزا مهدی بروجردی(89) نقل میکردند: من همراه مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای حاج سید محمّدرضا گلپایگانی به مکّه مشرّف شدیم، بعد از مراجعت تصمیم گرفتیم که کربلا مشرّف شویم، ولی قطار پیدا نمیشد، تا آنکه بالاخره قطاری آمد ولی جمعیت آنقدر زیاد بود که ناگزیر شدیم در واگنهایی که مخصوص حمل حیوانات بود سوار شویم.
به همراه ما نیز عربهایی بودند که قصد زیارت امام حسینعلیه السلام را داشتند، وقتی متوجّه قصد آنان شدم، رقّت و حالتی خاصّ به من دست داد. چشم من نیز خیلی ضعیف بود به طوری که قرآنهای بزرگ را باید خم میشده تا قرائت کنم. در آن حال به قصد استشفا مقداری از خاک کف پای شخص عربی را برداشته و به چشم خود مالیدم، به لطف خدا ضعف بینایی من برطرف شد به طوری که هم اکنون موقع خواندن کتاب دعا و غیر آن اصلاً احتیاجی به عینک ندارم و قرآنهای ریز خط را به راحتی میتوانم بخوانم.
آیت اللَّه العظمی آقای بهجت فرمودند: زیارت عاشورای غیر معروفه، زیارت خوبی است و نباید اسم آن را غیر معروفه بگذارند. و نیز فرمودند: از امام هادیعلیه السلام نقل شده است که در زیارت عاشورای معروفه اگر یک بار لعن و سلام را کامل بگوید و بعد 99 بار «اللّهمّ العنهم جمیعاً» و 99 بار «السلام علی الحسین وعلی علی بن الحسین وعلی أولاد الحسین وعلی اصحاب الحسین» بگوید، کفایت میکند.
آیت اللَّه آقای حاج شیخ حسین شب زندهدار فرمودند: شخصی که حافظ قرآن و دعای عرفه است، برای من نقل میکرد: در محرم سال 1410 روح مرحوم آیت اللَّه علاّمه امینیرحمه الله را در کنار خود دیدم که برای حضرت سیدالشهداءعلیه السلام گریه میکند و چون در حال گریه نام شریف حضرت را میبرد، لازم نبود بپرسم برای چه گریه میکنید.
همچنین روح علاّمه طباطبایی را دیدم که او نیز گریه میکند، از ایشان پرسیدم: شما برای چه گریه میکنید؟ فرمودند: برای حضرت سیدالشهداءعلیه السلام.
و نیز روح مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ غلامحسین شرعی(90) را دیدم که او نیز گریه میکند، از ایشان پرسیدم: شما برای چه گریه میکنی؟ گفت: برای حضرت سیدالشهداءعلیه السلام.
مرحوم آیت اللَّه العظمی اراکی فرمودند: شبی در خواب دیدم که در قبرستان مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری قبری آماده کردهاند. در خواب به من اشاره شد شخصی را در آن قبر دفن خواهند کرد که از نظر معنویت همطراز مرحوم صاحب جواهر است.
فردا صبح که به درس مرحوم آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری رفتم، ایشان بالای منبر فرمودند: آقای حاج شیخ ابراهیم صاحب زمانی از دنیا رفته است، قضی ما علیه وبقی ما علینا، همه با هم به تشییع جنازه ایشان میرویم. همه در تشییع جنازه آن بزرگوار شرکت کردیم و سرانجام در قبرستان حاج شیخ دفن گردید. اتّفاقاً یک هفته بعد هم مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری نیز از دنیا رحلت فرمودند.
مرحوم آقای صاحب زمانی ساکن قم و اهل منبر بود، وی در منبرهایش همیشه به یاد امام زمان حضرت مهدی - عجّل اللَّه فرجه الشریف - بود، او در اواخر عمرش از ناحیه پا نقص پیدا کرده بود.
شخصی نسبت به ایشان ارادت شدید میورزید، به طوری که فداکارانه شبهای چهارشنبه او را به کول میگرفت و به مسجد جمکران میبرد. همین آقای محترم که فعلاً از ائمه جماعت تهران است، میگفت: آقای صاحب زمانی در آخرین لحظه عمر خود، اظهار کرد: یا اباعبداللَّه! یک عمر من برای تو نوکری کردم، پنج دقیقه تو هم به فریاد من برس. و بالاخره در حال سجده از دنیا رفت.
مرحوم آیت اللَّه العظمی اراکی به نقل از مرحوم آیت اللَّه العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائریرحمه الله میفرمودند که: میرزا شیرازی بزرگ در سالی دستور داد که روز عاشورای حسینی همه روحانیون به طور دسته جمعی به عزاداری بپردازند. نوحهخوانی نیز برای آنان به من - حاج شیخ عبدالکریم - محول گردید.(91) قصیده مرحوم سید اسماعیل شیرازی(92) را برای آقایان اهل علم میخواندم و آنها نیز به عزاداری میپرداختند.
مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای اراکی میفرمودند: در دورانی که آیت اللَّه العظمی آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری به اراک تشریف آوردند، همین عزاداریهای دستهجمعی ادامه یافت. مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری از حلاوت بیان خاصّی برخوردار بود، درس و بحث و صحبت او شیرینی خاصّی داشت و شاید بدان جهت بوده که امام حسینعلیه السلام در عالم خواب به ایشان یک مشت نُقل داده و ایشان نیز آنها را خورده بود.
آیت اللَّه مصلحی از پدرش مرحوم بزرگوار خود آیت اللَّه العظمی اراکی و ایشان از مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری نقل میکردند که: استادشان مرحوم آقای سید محمّد فشارکی گفته بودند: در کربلا به درس مرحوم فاضل اردکانی میرفتم، برای اینکه توفیق درک درس بهتری داشته باشم، قصد کردم روز عاشورا همراه طایفه طوریجیها عزاداری کنم و به این نیت با طوریجیها(93) همراه شدم، در بین راه به کجاوه مرحوم میرزای شیرازی رسیدم.
تا چشم میرزای شیرازی به من افتاد، اشاره فرمودند که نزد ایشان بروم، من نیز جلو رفتم. ایشان پس از احوالپرسی، مرا برای درس و بحث به سامرّا دعوت کردند. من نیز دعوت ایشان را پذیرفته و به سامرّا رفتم و از درس ایشان استفاده زیادی کردم. در آنجا متوجّه شدم نهایت فکر فاضل اردکانی بدایت فکر مرحوم میرزای شیرازی است.
در تاریخ دوازدهم ذی حجه 1408 به قصد شرکت در امر تبلیغ جبهههای جنگ تحمیلی عراق علیه جمهوری اسلامی ایران به اهواز عزیمت کردم، در این سفر روز سیزدهم ذی حجه با حجّة الاسلام والمسلمین جناب آقای شیخ محیالدین حائری شیرازی - دامت برکاته - برخورد کردم، ایشان از کسالت من خبر داشتند و به من فرمودند: تربتی پیش من است، به آن استشفا کنید.
من به اتاق خود در ستاد اعزام مبلّغین رفتم، ایشان نیز تربت را آورده و فرمودند: این تربت از آقای نسّابه که بقیة الماضین و ساکن داراب فارس هستند، میباشد. وقتی مرحوم آقای حقشناس یکی از علمای لار بیمار شدند و میخواستند برای معالجه از لار به شیراز بیایند، آقای نسّابه مقداری از این تربت را برای ایشان فرستادند تا به آن استشفا کنند، آقای حقشناس هم به آن تربت استشفا کرده و خوب شدند و نیازی به معالجه در شیراز پیدا نکردند، من نیز به آن ترتب استشفا کردم.
مرحوم حجّة الاسلام والمسلمین جناب آقای فقیهی(94) نقل کردند: موقعی که من مکاسب میخواندم، تمایل شدید پیدا کردم به کربلا مشرّف شوم. بالاخره به هر وسیلهای بود، خود را به کربلا رساندم، هنگامی که تشرّف یافتم، گفتم: خوب است مقداری از تربت حضرت سیدالشهداءعلیه السلام را به دست آورم. در همان موقع پیرمردی را ملاقات کردم، با خود گفتم به او بگویم، شاید وی تربت داشته باشد، وقتی با او صحبت کردم، گفت: آری، نزد من تربت هست و برای شما میآورم.
مرتبه دیگر، آن پیرمرد را دیدم که درون شیشه مقداری تربت ریخته و آن را به من داد و حفاظت و نگهداری از آن را به من توصیه کرد.
این جریان گذشت و من دیگر آن پیرمرد را ندیدم. پس از چند سال به مرضی مبتلا شدم که طاقتفرسا بود، به حدّی که دوستانم تقریباً از من قطع امید کرده بودند، به اندازهای حال من بد شده بود که وقتی مادرم میخواست با تلفن با من صحبت کند، توان تکلّم با او را نداشتم و بالاخره شخص سومی واسطه بین من و مادرم میشد.
هرچه معالجه میکردم نتیجه نمیگرفتم، تا بالاخره از درمان آن مأیوس شدم و به انتظار مرگ نشستم، تا اینکه در شبی از شبها به ذهنم خطور کرد که به وسیله زیارت جامعه و نوشتن نامهای به حضرت صاحب الزمانعلیه السلام توسّل پیدا کنم و به تربتی که دارم نیز استشفا نمایم. فردای آن روز با وجود کسالت شدید، زیارت جامعه را خوانده و نامه را خدمت حضرت نوشتم. تربت را برداشته تا مقداری از آن را بخورم.
یکی از رفقای من که در کنارم بود، برای انجام کاری به مدت کوتاهی از اتاق خارج شد. در این فرصت مقداری از آن تربت را خوردم. وقتی تربت از گلویم پایین رفت، آن درد و مرضی که داشتم کاملاً مرتفع گردید. وقتی رفیقم ازانجام کار فراغت پیدا کرد و برگشت گفت: فلانی چه کردی که رنگ تو تغییر کرده است و حال شما به حالت طبیعی برگشته؟! من جریان را برای ایشان نقل کردم.
در ضمن یکی دیگر از دوستانم که به بیماری روانی مبتلا شده بود به همان تربت استشفا کرد و از آن مرض نجات یافت.
مرحوم حجّة الاسلام آقای مجد، پدر مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد تهرانی در سفرنامه خویش درباره استشفای به تربت سیدالشهداءعلیه السلام قضیهای را مینویسد که خلاصه آن بدین شرح است: در سفری که به آذربایجان داشتم، مبتلا به مرض سختی شدم، تا جایی که به گریه افتاده و از حیات خود مأیوس شده بودم. پای راست من ورم کرده بود و پای دیگرم خشک شده و قدرت دست زدن بر آن را نداشتم.
با خود گفتم: راه به جایی ندارم مگر اینکه تربت حضرت سیدالشهداءعلیه السلام مرا شفا بدهد. به قدر یک گندم تربت در یک استکان آب انداخته و سه بار سوره مبارکه قدر بر آن خواندم و پس از دمیدن در آن، آب تربت را سر کشیدم، بدون معطّلی بعد از چهل شبانهروز بدخوابی، خوابم برد. نیمهشب گذشته بود که از خواب بیدار شدم، آنقدر عرق کرده بودم که جامه خواب پر از عرق شده بود. بلافاصله متوجّه شدم که سیدالشهداءعلیه السلام مرا شفا داده است.
با خود گفتم: اگر چنین باشد باید ورم و درد پای من هم خوب شده باشد، دست به ورم پا گذاشتم دیدم هیچ اثری از آن نیست. تعجّب کردم، دوباره با خود گفتم: پس پا هم میبایستی باز شود، کمکم آن را دراز کردم بدون درد و اذیت باز شد، فهمیدم کسالت به کلّی برطرف شده، بسیار مسرور و خوشحال شدم.
دو ساعت به صبح مانده مرحوم وقایعنگار با چراغ از اندرون بیرون آمده و به عادت همیشه نوکرش را صدا زد و گفت: کجایی؟ گفت: در قهوهخانهام. مرحوم وقایعنگار ادامه داد: من به تو سفارش کردمکه مواظب حال فلان کس باش و غفلت از او نکن. گفت: آقا خودش با اصرار مرا مرخّص کرد.
وقایعنگار چراغ به دست وارد اطاق من شد، دید پاهای من دراز شده است. ابتدا یقین کرد که من مردهام، زیرا دکتر به او محرمانه گفته بود که: امشب فلانی خواهد مرد. با چراغ بالای سر من آمد و متوجّه شد که چشمهای من نیز باز است، از روی تعجّب گفت: فلانی حال شما چگونه است؟ من واقعه را برای او نقل نمودم و گفتم: که تربت حضرت سیدالشهداءعلیه السلام مرا شفا داد. آن پیرمرد گریه بسیاری کرده و سجده شکر به جا آورد.
شخصی موثّق از مرحوم آیت اللَّه العظمی حاج آقا حسین قمی(95) نقل کردند: من خود دیدم که تربت حضرت امام حسینعلیه السلام روز عاشورا تغییر رنگ میداد و به رنگ خون مبدّل میگشت.
ناقل مذکور میگفت: من خودم این مطلب را نیز مشاهده کردهام، زیرا یکی از اشخاصی که به من علاقهمند بود، روزی از کربلا به دیدن من آمد و گفت: تربت اصل برای شما آوردهام و آن را به من داد. من آن تربت را در جای مخصوصی نگهداری میکردم، روز عاشورا آن را مشاهده کرده و دیدم که رنگ تربت متمایل به قرمز گردیده، به طوری که کاغذ اطرافش سرخ شده است. من از آن تربت مقداری به باطن چشمم کشیدم، پس از چند دقیقه با کهنه سفیدی از گوشه چشمم آن را پاک کردم، ملاحظه کردم که کهنه خونآلود شده است. به خانواه نشان دادم همه آن را مشاهده کردند و از دیدن این منظره متأثّر گردیدند، ولی پس از روز عاشورا دیدم رنگ تربت به حال اول خود بازگشته است.
مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای اراکی نقل فرمودند: پدرم همراه بیست نفر مسلّح به عتبات عالیات مشرّف شدند. در آن زمان دولت، قدرت تأمین راهها را نداشت و مردم خودشان میبایستی امنیت راهها را فراهم کنند.
پدرم میگفت: وقتی به کربلا رسیدیم، سر و صورتم را اصلاح و مرتب کرده و به حرم مطهّر حضرت ابیعبداللَّهعلیه السلام مشرّف شدم. اتفاقاً مشاهدهکردم ضریح مطهّر را برداشته و در سرداب باز است، و یکی از اهل علم یک کاسه تربت از قبر برداشته و دارد از سرداب بالا میآید. به او گفتم: آیا ممکن است از این تربت به من هم بدهید؟ فرمود: آری، و به قدر یک تخم مرغ از تربت قبر مطهّر به من داد.
مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای اراکی فرمودند: بعد از پنجاه سال وقتی دَرِ مجرا (کشو) باز میشد، بوی عطر تربت به مشام ما میرسید. یکی از همسایگان ما که هم مباحثه بودیم، سخت مریض شد و به حال احتضار درآمد، به طوری که وقتی به عیادت او رفتم، مرا نشناخت. مقداری از تربت به او دادم به عنایت حضرت اباعبداللَّه الحسینعلیه السلام راه افتاد و حالش بحمد اللَّه خوب شد.
مرحوم آیت اللَّه بهاء الدینی نقل فرمودند: شخصی به من اظهار کرد که دخترم دچار اضطراب روحی شده، میترسم بیاختیار از خانه بیرون برود و به کوچه و بازار بزند. من نزد آقای حاج شیخ محمّدعلی صفایی(96) که مدت زیادی درکربلا مجاورت داشتند، رفتم و از ایشان مقداری تربت قبر امام حسینعلیه السلام گرفتم. این تربت توسط کلیددار حرم به دست ایشان رسیده بود. آقای صفایی فرمود: من از این تربت به هر زخمی پاشیدم، خوب شد. من مقداری از آن را به آن شخص مضطرب دادم تا به آن استشفا کند، آن شخص به آن استشفا کرد و دخترش خوب شد.
مرحوم آیت اللَّه مروارید از مرحوم صدر الحفاظ نقل کرد که: مرحوم حاج شیخ حسنعلی برای صرف غذا جایی نمیرفت، منزل من و یک شخص دیگری میرفت. یک وقت من مریض شدم و از خود مأیوس شدم، به دنبال ایشان فرستادم، ایشان آمد و قلیان میکشید، از گوشه عمّامه خود تربتی درآورد و به من داد و فرمود: تا قلیان تمام شود، خوب میشوید. هنوز قلیان تمام نشده بود که احساس کردم خوب شدم. به ایشان عرض کردم: شما چطور با اطمینان خاطر خبر از شفای من دادید؟ فرمود: نوکری که به ارباب خود خیانت نکرده، چطور اطمینان نداشته باشد.
آیت اللَّه بهجت فرمودند: تاکنون دو نفر را دیدم که اظهار میکردند ما داخل سرداب حضرت سیدالشهداء شدیم. یکی از آنها میگفت: قبر مطهّر حدود سه چارک از زمین بلندتر است و طول آن یک متر و نیم است، دیگری میگفت: قبر مطهّر در اتاق مانندی است، اولی میگفت: من بچه بودم با یکی از خانها که در سرداب را برای او باز کردند به داخل رفتم، وقتی چشم خان به قبر مطهّر افتاد از هوش رفت، آب آوردند او را به هوش آوردند. قبر مطهّر هیبت عجیبی داشت و نمیشد زیاد در آنجا توقف کرد، ما چند دور طواف کردیم و بیرون آمدیم.
و درباره تربت صحبت شد، آیت اللَّه بهجت فرمودند: احترام آن به اضافه به قبر مطهّر است، هرچه نزدیکتر به قبر باشد احترام و آثار او بیشتر است.
حجّة الاسلام والمسلمین جناب آقای شیخ ابوالقاسم غروی تبریزی فرمودند: پدرم استخارههای جالبی داشت که مردم تبریز آن را میدانند. گاهی با حسابهای جفر و غیره مطالب را میگفت و گاهی هم قرآن را باز میکرد و بدون حساب مطلب را میگفت.
روزی کسی برای استخاره خدمت ایشان آمد و ایشان استخاره کرد و فرمود: ازدواج میخواهی بکنی؟ گفت: آری. فرمود او معیوب است. گفت: چه عیبی دارد. فرمود: یک پستان ندارد. گفت: درست است، ولی چون خیلی زیباست میخواهم او را بگیرم.
روزی فرد دیگری آمد استخاره خواست، پدرم استخاره کرد و فرمود: زمینی را که میخواهی بفروشی باعث ضرر تو میشود. گفت: آری صد هزار تومان قیمت دارد، نود هزار تومان میخواهند بخرند. پدرم فرمود: تا شش ماه دیگر همینطور این زمین تنزل میکند و بعد از شش ماه قیمت آن بالا میرود، تا آنکه قیمت آن به صد برابر میرسد.
بعد از گذشتن پنج ماه روزی نزد پدرم آمد و گفت: زمین به چهل هزار تومان رسیده است. پدرم گفت: صبر کن بعد از گذشتن شش ماه گران میشود. خلاصه پس از مدت مذکور زمین گران شد تا آنجا که زمین مزبور به مبلغ ده میلیون تومان فروش رفت. پس از چندی فرد مذکور با یک جعبه شیرینی نزد پدرم آمد و مراتب قدردانی خود را ابراز کرد.
آیت اللَّه خزعلی فرمودند: پدر همسر من، مرد بسیار لطیفی بود، از او شنیدم که میگفت: روزی خواستم غذا بخورم، متوجّه شدم غذا از گلوی من پایین نمیرود. فهمیدم باید یکی از دوستانم گرسنه باشد. با استخاره سراغ یکی از دوستان در مدرسه علمیه رفتم، دیدم خوابیده است. او را از خواب بیدار کرده و پرسیدم: غذا خوردهای یا خیر؟ بالاخره فهمیدم که چند وعده است که او غذا نخورده است، لذا با غذایی که با خود برده بودم، با او همغذا شدم.
آقای اعتمادیان واعظ تهرانی در حضور آقای مروی گفت: در مجلسی خدمت مرحوم آقای سید عبدالکریم کشمیری بودیم. من مدح امیرالمؤمنینعلیه السلام را خواندم، آقای سید عبدالکریم کشمیری خیلی خوشحال شد و سرحال آمد. چون مادرم برای خواستگاری این طرف و آن طرف میرفت، روزی به من گفت: فلان جا رفتم. گفتم: من از آن محل بدم میآید.
گفتم: خوب است امروز پیش آقای کشمیری در این مورد استخاره کنم و قصدم این بود که بلکه بد بیاید و پاسخ مادرم را همان استخاره قرار دهم. به آقای کشمیری عرض کردم: یک استخاره برای من بفرمایید. ایشان حدود ده دقیقه یا بیشتر به استخاره مشغول شد، با قرآن استخاره میفرمود و پس از آن به من فرمود: این استخاره برای نکاح است. گفتم بلی. فرمود: طرف علویه و تاج سر شماست و اسم او چنین است و خصوصیات جسمی او را بیان کرد و فرمود: برو ازدواج کن.
من نمیداسنتم او علویه است و اسم او را هم نمیدانستم، من پیش مادرم رفتم و عرض کردم: این طرف علویه است. گفت: نمیدانم. از خواهرم سؤال کردم، گفت: نمیدانم. از اسم او پرسیدم، مادرم گفت: نمیدانم. خواهرم اسم او را گفت. دیدم همانی است که آقای سید عبدالکریم کشمیری گفته است. به مادرم گفتم: بروید تمامش کنید. گفتند: شما که نمیخواستی و او را ندیدی؟! گفتم: نه! بروید تمام کنید. بعداً دیدم خصوصیات جسمی او همانی است که آقای کشمیری فرمود.
مرحوم حجّة الاسلام والمسلمین جناب آقای حاج شیخ صدر الدین حائری(98) فرمودند: من کربلایی کاظم تویسرکانی را مکرر دیده بودم، وی علاوه بر اینکه همه قرآن را از حفظ داشت، میگفت: من به خواص و آثار قرآن نیز آگاهی دارم. لذا در همین زمینه، وی مطالبی را عنوان کرد که من آنها را یادداشت کردم، ولی چون خطوط نوشته شده کمرنگ بود به آقای اخوی(99) دادم تا رونویسی کند، ولی متأسفانه نزد ایشان مفقود شد.
آنچه از خواصّ آیات شریف قرآنیه یاد دارم، آن است که ایشان میفرمود: سوره مبارکه زلزال برای حصول خشوع مؤثّر است. و کسی که از نظر روزی در تنگی و مضیقه است، ششصد بار آیه شریفه «وَمَنْ یتَّقِ اللَّهَ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» را بخواند، خداوند فرج خواهد کرد.
حجّة الاسلام والمسلمین جناب آقای سلیمزاده میفرمودند: من مدّتی به مرض تب نوبه مبتلا بودم و هرچه معالجه میکردم علاج نمیشد، روزی یکی از علمای تویسرکان مرا دید و گفت: چرا رنجور هستی؟ گفتم: تب نوبه دارم.
گفت: بیا منزل ما. به منزل ایشان رفتم، وی آیهای روی قطعه نانی نوشت و به من گفت: وضو بگیر و آن را بخور. من آن را خوردم و عارضه تب نوبه در وجود من به کلّی برطرف گردید.
آیت اللَّه حاج شیخ حسین شب زندهدار فرمودند: مرحوم آیت اللَّه آقای حاج شیخ مرتضی حائری فرمودند: من به کتاب دُرر الاصول پدرم آشنا هستم، ولی اگر بخواهم مواردی که در آن کتاب به آیات قرآن استشهاد شده تشخیص بدهم، باید جستجو کنم، ولی کربلایی کاظم تویسرکانی آیات قرآن را از میان کلمات عربی بدون کوچکترین معطّلی تشخیص میداد و میگفت: قرآن نور دارد و من بهوسیله آن نور، آیات قرآن را از غیر آن تشخیص میدهم.
مؤلّف گوید: من خودم در سفری که به برخی از کشورهای خارجی داشتم، بعضی از تازه مسلمانان را دیدم که انگیزه اسلام اختیار کردن خود را مشاهده نور قرآن بازگو میکردند.
حجّة الاسلام والمسلمین آقای شاهرخی خرمآبادی از ملاّکاظم تویسرکانی که همه قرآن را با اعجاز و کرامت از حفظ بود، نقل کرد که: من از او آیهای را پرسیدم و گفتم: چند تا میم دارد. گفت: یازده عدد.
وقتی میمهای آن آیه را شمردم، دیدم ده میم دارد. گفتم: ده میم دارد. گفت: اشتباه حساب کردی دوباره بشمارید. وقتی دوباره شمردم، دیدم درست میگوید، یازده میم دارد.
خیلی مایه تعجّب و شگفتی بود که وی میتوانست هر سوره را از آخر شروع کند و به اول آن ختم نماید، همچنین وقتی کتاب مغنی را که یکی از کتابهای ادبی حوزه است، به او میدادم و میگفتم: قرآنِ آن را بخوان! آیات قرآنی را تلاوت میکرد، با اینکه آیات از غیر آنها مشخص نبود. به وی گفتم: تو که سواد عربی نداری، پس چطور قرآن را تشخیص میدهی؟ گفت: قرآن نور دارد.
یکی از مراجع تقلید از مرحوم آیت اللَّه آقای حاج شیخ محمّدتقی آملی(100) نقل فرمودند: روزی زیر کرسی نشسته و قرآن میخواندم، ولی رعایت ادب تلاوت قرآن را آنطوری که باید و شاید نکرده بودم، پس از پایان قرائت به صحن مطهّر حضرت امیرالمؤمنینعلیه السلام برای زیارت تشرّف یافتم. در همان هنگام مرحوم آقای حاج میرزا علی قاضی را دیدم، ایشان بلافاصله و بدون مقدّمه به من خطاب کرد و فرمود: انسان در حال خواندن قرآن مؤدّب مینشیند و قرآن میخواند.
هر واحدی از واحدهای جهان خلقت با حساب خلق شده است و تحت ربوبیت و تدبیرهای عام و مداوم الهی چرخش و گردش دارد. چیزی در جهان هستی از تحت تدبیر و ربوبیت او بیرون نیست و نخواهد بود، و گرنه نه خدا، خدای مطلق بوده و نه آن چیز میتواند بدون ربوبیت و تدبیر خدا به هستی خویش ادامه دهد. این تدبیرها عام است و همه موجودات از آن برخوردارند، البته با تفاوت ظرفیتها و شرایط.
ولی یک نوع تدبیرهای خاصّ دیگری از خدای متعال درباره افراد خاصّی در زمینههای مختلف ظاهرمیشود که بسیار شگفتانگیز و تعجّبآور است. تدبیرهای خاصّ در زندگی انسان نیز نشانه ربوبیت مطلقه الهی است که خداوند بنده خویش را در شرایط مختلف و سخت زندگی فراموش نکرده و تحت نظر دارد. نمونههایی که یاد میشود، گویای همین حقیقت است. آدمی باید با توجّه به این نمونهها، خود را در ظلّ توجّهات مبدأ متعال و حمایت او ببیند، با این کیفیت زندگی در کام او از عسل شیرینتر میشود، به خصوص وقتی حمایت و حکمت و تدبیرهای خاصّ او را درک و لمس میکند.
مأموریت کلاغ برای رساندن نان
حجّة الاسلام و المسلمین جناب آقای سلیمزاده فرمودند: استادی به نام آقای امامی داشتم که نقل میکرد: در زمانی که نان کمیاب بود، من با چند نفر از رفقا به زحمت نانی تهیه کرده و به صحرا رفتیم، در آنجا به دنبال تهیه هیزم و غیره رفته بودیم که کلاغی آمد و مقدار زیادی از یک قرص نان را به منقار گرفت و پرواز کرد، یکی از دوستان من ناراحت شد و گفت: در چنین موقعیتی نباید بگذاریم که کلاغ نان را ببرد.
کلاغ پس از پیمودن مسافتی روی دیوار قلعهای نشست، تا آن شخص برای گرفتن نان جلو رفت، کلاغ نان را داخل قلعه انداخت، وی برای به دست آوردن نان وارد قلعه شده و ناگهان میبیند: درست در زیر همان محلی که کلاغ نشسته بود، شخصی با دست و پای بسته افتاده و نمیتواند حرکت کند، ولی نان به گونهای افتاده است که در نزدیکی دهان او قرار گرفته و مشغول خوردنش میباشد.
او بلافاصله دست و پای مرد را باز کرده و از حال او جویا میشود، او در جواب میگوید: دزدها مالم را بردند و مرا به این کیفیت در اینجا انداختهاند و من هرچه صدا زدم، کسی نبود که به دادم برسد تا بالاخره مأیوس شدم و به خدای بزرگ پناه آوردم و از او استمداد طلبیدم تا از گرسنگی هلاک نشوم، خدا هم مرا نان داد و هم تو را روانه اینجا کرد تا دست و پای مرا باز کنی.
نجات کودک از مرگ
یکی از موثّقین میفرمود: مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ محمّدعلی شاهآبادی(101) فرمود که: من در زیرزمین منزل خوابیده بودم، در عالم خواب دیدم یکی از بچهها در آب انبار افتاده و فقط پای او نمایان است، از شدت هول و هراس از خواب بیدار شدم و بیاختیار از جا برخاستم، چشمم به همان آب انبار افتاد، دیدم بچه توی آب انبار افتاده و فقط پای او پیداست. بچه را نجات دادم و خدا را حمد و سپاس نمودم که با این لطف خویش کودک را از مرگ حتمی نجات داد.
نجات از زیر آوار رفتن
مرحوم استاد روزبه(102) که در وثاقت و جلالت مقام کمنظیر بود، نقل کرد که: در عالم خواب دیدم هواپیمایی آمد بالای بام خانهام و روی سقف خانه بمبی انداخت، من از هول و هراس از خواب پریدم و داد کشیدم که فرار کنید و خودم هم در حالی که لحاف را به دوش میکشیدم از زیر سقف بیرون رفتم و بچهها نیز بیرون رفتند. پس از آنکه همه از زیر سقف بیرون رفتیم، طاق اتاق فرو ریخت در حالی که ما همگی سالم ماندیم.
تکفل امور مردان الهی
مرحوم آقا سید عبّاس تهرانی که مورد وثوق و اطمینان کامل بود، نقل کرد که: من رانندگی میکردم ولی در شهر تهران کار نمیکردم، بلکه بین راه روستای مسکرآباد، اطراف تهران کار میکردم. شخصی با اصرار زیاد از من تقاضا کرد که من در فلان نقطه شهر تهران کار دارم مرا به آنجا ببر، من هم پذیرفتم. وقتی او را پیاده کردم و خواستم بپچیم و برگردم، دیدم دستهای من قادر به گردش نیست و باید مستقیم بروم، من نیز به ناچار به حرکت مستقیم خویش ادامه دادم، ناگهان دیدم آیت اللَّه العظمی حاج سید احمد خوانساری با شخص دیگری کنار خیابان ایستادهاند و منتظر وسیله هستند، ماشین را نگه داشتم، ایشان را سوار کرده و آنان را به مقصد رساندم. آن شخص میگفت: حدود یک ساعت در اینجا معطّل ماشین هستیم، ولی ماشین پیدا نمیشد.
شنیدن صدای غیبی و نجات کودک از مرگ
یکیاز موثّقین فرمودند: مرحوم حجّة الاسلام و المسلمین حاج سیدرضا دربندی که از مناقب و فضایل زیادی برخوردار بودند، فرمودند: روزی پس از صرف غذا خواستم بخوابم، صدایی شنیدم که میگفت: بلند شو دم منگل(103) فلانی برو. من اعتنایی به آن نکردم، دوباره صدای مذکور را شنیدم، بالاخره بلند شدم و به آنجا رفتم و در اطراف آن نشستم، یک مرتبه کودکی به جلو دوید، تا اینکه در میان منگل افتاد در حالی که کسی او را جز من نمیدید، بنده که در آنجا نشسته بودم، به لطف خداوند او را نجات دادم.
خواستههای ناخودآگاه و نجات از مرگ
آیت اللَّه حاج سید جعفر کریمی از آقای نجفی باخترانی نقل کردند که: دکتری از دکترهای باختران همه روزه تنها به بیمارستان میرفت. یکی از روزها خانم وی اصرار میکند که من هم امروز با شما به بیمارستان میآیم. هر چه شوهر میگوید: وقت کار است من شما را کجا ببرم، فایدهای نمیکند و بالاخره بااصرار به بیمارستان میروند. دکتر پس از عوض کردن لباسها هنگامی که آماده خدمت میشود، به او خبر میدهند که خانه شما مورد هجوم هواپیماهای عراقی و اصابت بمبهای آن قرار گرفته و ویران شده است.
الهام الهی
آیت اللَّه آقای حاج شیخ عبّاس محفوظی نقل کردند: در همسایگی ما جوانی بود که گاهی بدون گفتن «یا اللَّه» بالای بام میآمد، ما هم مجبور شدیم تیغهای روی دیوار بکشیم تا از دید او در امان باشیم. اتّفاقاً ما شبها کنار همان تیغه میخوابیدیم.
یکی از شبها، بچهها گفتند: امشب برویم آن طرف حیاط بخوابیم، همگی در آن طرف حیاط خوابیدیم. اهل بیتم در عالم خواب دید که تیغه مذکور خراب شده و به پایین میریزد. از خواب که بیدار میشود طولی نمیکشد تیغه خراب شده و بچهها به لطف الهی از این حادثه در امان ماندند، زیرا اگر مثل هر شب در آن طرف میخوابیدند، همگی زیر آوار تیغه از بین میرفتند.
هدایتهای الهی انواع و اقسام مختلفی دارد. نزول کتابهای آسمانی، آمدن پیامبران الهی و نصب ائمه طاهرینعلیهم السلام، همه و همه از انواع هدایتهای مختلف الهی استکه براساس کمال مطلقالهی و حکمت حکیم علیالاطلاق صورت میگیرد. از جمله هدایتهای الهی، خوابهای صحیح و رؤیاهای صادقه است که خدای متعال از این راه پیامبران و اولیای خود را راهنمایی میکند. خواب حضرت یوسفعلیه السلام درباره سجده شمس وقمر و ستارگان به او، خواب پیامبراسلامصلی الله علیه وآله درباره ورود آن حضرت در مسجد الحرام، آنگاه که مشرکین مانع از آن بودند، و خوابهای دیگر از این باب بوده است.
این خوابها برای بندگان مؤمنین نیز هست و مقصود از آنها، گاهی اشاره به وضع افراد است که باید با اینگونه خوابها تجدید نظر کنند و به فکر بیفتند که اگر نقصانی و اشکالی در آنان وجود دارد، خود را اصلاح کنند که این خود از کمکهای بسیار پرارزش میباشد، و پارهای از خوابها برای تأیید سالک است که راهی را که در پیش گرفته ادامه دهد و بیشتر بر آن مواظبت کند، و بعضی از خوابها برای نجات اموات از گرفتاری و دیگر چیزهاست.
نمونهای اندک از این خوابها در این کتاب ذکر شده است که مطالعه آنها انسان را به حقیقت رؤیای صادقه آگاه میکند، که خود بابی از بابهای بزرگ هدایت است.
مرحوم آیت العظمی آقای حاج سید احمد خوانساری(104) نقل کردند که: چند عموزاده در اصفهان داشتم که بعضی از آنها میگفتند: در سالهایی که حجاج از راه دریا به حج مشرّف میشدند، دو نفر به نامهای فلان و فلان به قصد تشرّف به حج به طرف دریا رفتند تا با کشتی به حج مشرّف شوند. پس از آنکه آنان به مسافرت رفتند، چندی بعد خواب دیدم هر دو فوت شدهاند، منتهی یکی را به قبرستان مسلمانان و دیگری را به قبرستان کفار میبرند.
از خواب بیدار شدم و در تعجّب فرو رفتم که این خواب چه تعبیری دارد؟ در حالی که این دو نفر با هم به مکّه رفتهاند و کسی که مکّه نرود، هنگام مرگ به او گفته میشود: «متّ یهودیاً أو نصرانیاً». مدّتی گذشت و خبر رسید هر دوی آنان مردهاند. یکی از آنان وقتی لب دریا میرسد، از دریا میترسد و از سفر حج منصرف شده و برمیگردد و در بین راه میمیرد. دیگری نترسیده و سوار کشتی میشود، ولی در بین راه مکّه مرگش فرا رسیده و وفات میکند. آن وقت متوجّه شدم که خوابم درست مطابق با واقع درآمده و با روایت معروف هم تطبیق میکند.
مرحوم آیت اللَّه آقای حاج میرزا عبدالعلی تهرانی که از اساتید اخلاق بودند، فرمودند: به مشهد مشرّف شدم. هر دفعه که به حرم میرفتم، قصدم این بود که به نیت پیامبر و یا ائمه اطهارعلیهم السلام مشرّف شوم. یک دفعه به این نیت به حرم تشرّف پیدا کردم که ثواب زیارت آن برای کسانی باشد که بر من حقّی دارند، البته هرکس مطابق حقّی که دارد از ثواب این زیارت ببرد و خودم هم هیچ سهمی از ثواب این زیارت حتّی همین نیت را هم نخواستم.
مدّتی از این جریان گذشت، روزی یکی از دوستان به من گفت: فلان شب در خواب دیدم شما روی چهارپایهای رفتهای و دور و اطراف شما انواع و اقسام اجناس موجود است و عدّهای اطراف شما جمع شدهاند و شما به هر کسی چیز خاصّی میدهید در حالی که خودتان هم گرسنه و تشنه هستید. وقتی جریان این خواب را شنیدم، متوجّه شدم این خواب که درست با نیت من مطابق بوده، در همان شبی واقع شده که من با این نیت به زیارت رفته بودم.
مرحوم حجّة الاسلام آقای مجد، پدر مرحوم آقای شیخ مرتضی زاهد در سفرنامه خود نقل میکند که: آقای سید ریحان اللَّه بروجردی (کشفی) به حرم مشرّف میشوند و زیارت وداع حضرت رضاعلیه السلام را میخوانند. طلبه جوانی، از همراهان ایشان که با آقا نسبت و قرابت داشت، در خواب میبیند که حضرت رضاعلیه السلام از ضریح مطهّر بیرون آمده و زائرین خود را یک به یک مرخص میکند، تا اینکه به طلبه جوان رسیدند، آنگاه به او فرمودند: بایستی پیش ما باشی.
جوان مذکور از خواب بیدار شده و خواب خود را برای آقا سید ریحان اللَّه نقل میکند. چیزی نمیگذرد که سحر میشود، در سحر حالش به هم میخورد و صبح از دینا میرود، پس از آن جنازه طلبه جوان را با احترام برمیدارند و در صحن مطهّر دفن میکنند.
مرحوم پدرم میفرمود: مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد درباره شخصیت مرحوم مجلسی برای ما صحبت میکرد، همان شب من در عالم خواب دیدم که همراه دوستان خود به اصفهان رفتهام، سپس با آنان به مرقد مرحوم مجلسی رفتیم. خصوصیات آن قبر و مقبره را در عالم خواب دیدم؛ از جمله مشاهده کردم که یک خشت از خشتهای قبر افتاده است. مدّتی از جریان گذشت، با عدهای از دوستان برای اولین بار به اصفهان رفتیم و قبر مرحوم مجلسی را زیارت کردیم؛ خصوصیاتی را که در عالم خواب دیده بودم همه را در خارج همانگونه که در خواب دیده بودم، مشاهده کردم و به دوستان گفتم: من در عالم خواب اینجا آمدهام و خصوصیات این مقبره همان خصوصیاتی است که در خواب دیدهام، یکی از چیزهایی که من در عالم خواب دیدهام، آن است که یک خشت از خشتهای قبر افتاده بود، حالا نمیدانم آن هم وجود دارد یا خیر؟! روپوش قبر را کنار زدیم، دیدیم درست است یکی از خشتهای قبر افتاده است.
حجّة الاسلام و المسلمین جناب آقای سید محمّدرضا غروی(105) - زید عزّه - نقل کردند که: در خواب دیدم خالهام با ماشین تصادف کرده و جنازه او را به قم برده و در قبرستان مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری دفن کردیم، در حالی که کنار قبرش هم مقداری خاک ریخته شده بود. مدّتی بعد، این تصادف واقع شد، او را در قبرستان مذکور دفن کردیم و همان خصوصیاتی را که در خواب دیده بودم، در بیداری آنها را مشاهده کردم.
و نیز ایشان نقل کردند که: در خواب دیدم به دو مجلس عقد رفتم و صیغه عقد را من خواندم، فردای آن روز این دو مراسم عقد اتفاق افتاد، به همان مجلسها که در خواب دیده بودم رفتم و صیغه عقد ازدواج را جاری کردم.
مرحوم پدرم نقل میکرد که: من به دملهای بزرگی مبتلا شدم به طوری که نمیتوانستم حرکت کرده و جابهجا شوم، از این بابت خیلی به من سخت میگذشت، تا اینکه شبی از روی ناراحتی گفتم: چرا اجداد ما به فریاد ما نمیرسند، مگر ما سید نیستیم؟! در همان شب برادرم با اینکه از گفته من اطّلاعی نداشت، خواب دید: ما در اتاقی که مرحوم آقای شیخ مرتضی زاهد روزهای جمعه در آن دعای ندبه میخواندند، هستیم و یکی از ارتشیان هم به آنجا آمده است و اظهار میکند: شما به ما نیازمندید. و ما در مقابل به او میگوییم: خیر، شما به ما احتیاج و نیاز دارید.
ناگهان در این بین امیرالمؤمنینعلیه السلام وارد شدند، آن شخص باکمال ادب و کوچکی کناری ایستاد، حضرت به او فرمودند: شماها به اینان احتیاج و نیاز دارید. و بعد رو کردند به ما و به یک یک از ما فرمودند: فرزند! تو از منی. فرزند! تو از منی. فرزند! تو از منی. و با این گفتار جواب مرا دادند که ما سیدیم و خوب نشدن دملها دلیل سید نبودن نیست.
شخص موثّقی نقل کرد: من شب جمعه دهم ذی القعده 1395 در خواب دیدم جنازه مجلل و محترمی را به خیابان چهارمردان آوردند و علما و بزرگان آن را تشییع میکنند. از خواب که بیدار شدم، مواظب بودم تا روز جمعه جنازه چه شخصی را میآورند؟! بعد دیدم جنازه مرحوم آقای حاج سید مهدی خرّازی را در چهارمردان آوردند و علما و محترمین او را تشییع و در باغ بهشت (مقبره مهدی زادگان) دفن کردند.
حجّة الاسلام و المسلمین جناب آقای حاج سید اسداللَّه مسعودی علوی کاشانی(106) نقل میکردند: عمویم شکستگی پا پیدا کرده بود، او را به بیمارستان منتقل کردند، شب در خواب دیدم که به بیمارستان برای عیادت او رفتهام، عمویم در خواب به من میگفت: پایم شش سانت کوتاه شده، وزنه به پایم بستند تا کوتاهی پا برطرف شود. بعد وقتی به عیادت ایشان رفتم، دیدم همانطور که در خواب گفته بود، اظهار میکند: وزنه به پایم بستهاند، تا شش سانت که کوتاه شده بدین وسیله جبران شود.
حجّة الاسلام و المسلمین حاج سید محمّد آل طه(107) از مرحوم حجّة الاسلام و المسلمین آقای حاج میرزا علی آقا فرزند محدث بزرگوار حاج شیخ عبّاس قمی نقل فرمودند: من روضه میخواندم که امام حسینعلیه السلام روز عاشورا از شدّت تشنگی از میدان به خیمهها برگشتند و فرمودند: فرزند شش ماههام را بیاورید، آن وقت زبان مبارکشان را در دهان آن طفل گذاشتند تا بدین وسیله رفع تشنگی نمایند.
بعد از منبر، کسی پرسید: این مطلب در کجا نقل شده؟ من نمیدانستم این مطلب را کجا دیدهام و در نتیجه نتوانستم جای آن را نشان بدهم. شب مرحوم پدرم را در خواب دیدم که فرمود: آن مطلب در کتاب نَفَس المهموم فلان صفحه ذکر شده است، امّا چیزی که مدرکش را نمیدانی، نقل نکن.
و نیز آقای آل طه از مرحوم حجّة الاسلام و المسلمین آقای حاج میرزا علی آقا فرزند محدّث قمی نقل فرمودند که: من به تهران رفتم و برای امرار معاش با یکی از دفترخانههای ثبت اسناد صحبت کردم تا برای نوشتن دفاتر به آنجا بروم و در مقابل آن، ماهانه حقوقی دریافت کنم تا بتوانم امور خود را اداره کنم. وقتی برای این کار تصمیمگرفتم، شخصی به منزل آمد و گفت: پدرتان را در خواب دیدم، فرمودند: این پول را به شما بدهم. و به من هم فرمودند: به شما بگویم کاری را که قصد دارید مشغول شوید، کنار بگذارید.
آیت اللَّه حاج شیخ حسین شب زندهدار، فرمودند: (آیت اللَّه) آقای محمّد مؤمن نقل کردند که: وقتی جنازه برادرم را پس از شهادت، که به وسیله انفجاری قبل از انقلاب در راه انقلاب انجام یافت، دفن کردیم، شهید به خواب خواهرم آمده و گفته بود که یک انگشت من نیست. شخصی را به محل مربوط فرستادیم تا جستجو کند، پس از تفحص معلوم شد که یک انگشت از جسد ایشان باقی مانده که ما آن را ضمیمه کرده و دفن نمودیم. مؤلّف گوید: من این قضیه و داستان را به همین کیفیت از حضرت آیت اللَّه مؤمن نیز شنیدم.
حجّة الاسلام و المسلمین سید موسی موسوی اصفهانی(108) نقل کردند که: من کلاس ششم ابتدایی را میخواندم، صحبتی شد که روحانی و از اهل علم بشوم.
مدّتی قبل از فوت مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای بروجردی، در خواب دیدم که روحانی شدهام و شخصی از علما، عدهای را به اطراف و شهرها میفرستد و به من پول زیادی میدهد و میفرماید: آنها را بین اهل سنّت تقسیم کن و در همان خواب هم به من گفته شد آن شخصی که شما و دیگران را به جاهای مختلف میفرستد، آقای خمینی است.
من از خواب بیدار شدم و تا آن موقع اسم آقای خمینی را نشنیده بودم، برای مرحوم پدرم خوابم را تعریف کردم. ایشان فرمودند: بله! آقای خمینی از مدرّسین والامقام و بزرگ حوزه علمیه قم است. امّا این خواب برای من و پدرم مبهم ماند که تقسیم پول بین اهل سنّت یعنی چه؟ این جریان گذشت، من اهل علم شده و به قم آمدم، پس از مدتها که انقلاب شد، امامرحمه الله افراد و اشخاص را به شهرها و کشورها فرستادند و از جمله من را هم به نمایندگی به کردستان فرستادند.
«إنّا للَّه وإنّا إلیه راجعون» روز 26 رجب 1419 ه.ق همراه مادرم به مشهد مقدّس میرفتیم، پس از گذشتن از شاهرود، در بین راه شاهرود - سبزوار، ماشین ما دچار حادثهای شده و چپ گردید، مادرم از ماشین به بیرون افتاد و من هم کوفتگی شدیدی عارضم شد. خلاصه مادرم در بین راه سبزوار نیشابور به رحمت خدا رفت و من را به بیمارستان سبزوار و از آنجا به بیمارستان مشهد منتقل کردند و روز بعثت، مادرم را تجهیز کردند و طواف دادند و برحسب وصیت به قم بازگرداندند.
شخصی از اخیار اهل علم و احبّای اهل بیتعلیهم السلام در خواب دید که من به عتبات رفتم و پس از زیارت مراجعت نمودم، در عالم خواب به دیدن من میآید، من در عالم خواب به او میگویم: مادرم را به کربلا رساندم و خودم هم شفا گرفتم. آن شخص میگفت: در عالم خواب خیلی خوب شده بودید و نورانی بودید و این خواب را با حال گریه برایم نقل کرد.
حجّةالاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ عبدالمجید بنابی رئیس حوزه علمیه بناب فرمود: من در کودکی ناتوانی جسمی داشتم و خیلی ضعیف بودم، به طوری که پدر و مادرم امیدی به ماندن من نداشتند. یادم است که پای کرسی ایستاده بودم و به اندازه کرسی بودم، خواهرم به پدرم گفت: دیشب خواب دیدم مجید مجتهد شده است، (این اصطلاحی است که برای اهل علم شدن میگویند؛ یعنی فلانی اهل علم شده است) و این خواب باور کردنی نبود، بعدها که زنده ماندم و اهل علم شدم، پدرم متوجّه خواب شد که خواب درستی بوده است و به زبان میآورد.
حجّةالاسلام آقای پیرعبّاس مسجدسلیمانی فرمود: برادر من در مسجدسلیمان دوستی دارد که کاراتهباز است، دوست برادرم مقید به نماز نبود، من و برادرم به او نصیحت میکردیم که در مورد نماز اهمّیت بدهد و همیشه نماز بخواند. او گاهی میخواند و گاهی هم مسامحه میکرد.
برادرم اخیراً اظهار کرد که به تازگی دیدم مقید به نماز شده است، از او پرسیدم: دوست عزیز! چه شد که مقید به نماز شدی؟ گفت: ما در خانه خروسی داریم، شبی در عالم خواب دیدم خروس با من صحبت میکند و میگوید: من چقدر تو را برای نماز صدا بزنم، بس که من تو را صدا زدم کور شدم. از خواب بیدار شدم، به سراغ خروس رفتم، دیدم از دو چشم کور شده است، این سبب شد به نماز اهمّیت بدهم.
آیت اللَّه سید محمّدباقر خوانساری فرزند مرحوم آیت اللَّه العظمی آقا سید محمّدتقی خوانساری از مرحوم آیت اللَّه العظمی حاج آقا حسین بروجردی نقل کردند که ایشان فرمودند: شب وفات آقای خوانساری خواب دیدم سید مرتضی وفات یافته و خواستم دستم را به جنازه او برسانم، به خاطر ازدحام جمعیت نتوانستم، امروز کهآمدم برای تشییع جنازه ایشان، خواستم دستم به جنازه او برسد، امّا دیدم همان چیزیکه در خواب دیدم رخ داد و به خاطر هجوم جمعیت نتوانستم دستم را به جنازه ایشان برسانم.
مؤلّف گوید: حجّة الاسلام والمسلمین آقای حاج شیخ عبدالعلی قرهی هم فرمود: در مجلس فاتحهای که آیت اللَّه بروجردی برای مرحوم آیت اللَّه سید محمّدتقی خوانساری گرفته بود، منبری، این خواب آقای بروجردی را در منبر نقل کرد.
آیت اللَّه مجتهدی به من (مؤلّف این کتاب) فرمودند: بعد از مدّتی که شما اهل علم شدید، پدرتان به من گفت: در عالم خواب دیدم که مرحوم آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری یک لیوان شربت به فرزندم محسن داد و او خورد. پدرتان گفت: این خواب را برای حاج آقا احمد روحانی قمی(109) گفتم، ایشان که نمیدانست فرزند من اهل علم شده است، گفت: فرزند شما اهل علم میشود و به قم میرود.
شب وفات آیت اللَّه حاج سید مهدی روحانی که از وفات ایشان اطّلاعی نداشتم، در خواب دیدم: در کوهساری ییلاقی هستم و آقای روحانی آنجا هستند، آیت اللَّه احمدی میانجی که چند روز پیش از ایشان از دنیا رفته بودند، به آنجا آمدند. البته من در عالم خواب متوجّه وفات ایشان نبودم، دیدم محاسنِ بلندتر و سفیدتری دارند، گفتند: من برای همیشه میخواهم در همینجا بمانم، من در عالم خواب تعجّب کردم و گفتم: عالِم که برای همیشه در کوهسار نمیماند، دیدم ایشان به این حرف اصرار دارد.
از خواب بلند شدم به دوستان گفتم: از قرار معلوم آقای روحانی از دنیا میرود، و آقای احمدی هم به ایشان در بهشت ملحق میشود، زیرا بهشت است که مؤمنان در آن مخلّد هستند. چند ساعتی بعد خبر رسید که آقای روحانی به رحمت خدا رفتند، خداوند هر دوی آنها را رحمت فرماید و من را هم به آنان ملحق نماید.
آیت اللَّه حاج شیخ حسین شب زندهدار فرمودند: از مرحوم حاج شیخ جواد مشکور نقل کردند که فرمود: حضرت عزراییل را در خواب دیدم که فرمود: از شیراز میآیم، پرسیدم: چه خبر؟ فرمود: آقای حاج سید ابراهیم محلاّتی (از شاگردان میرزای شیرازی) از دنیا رفت، من با چند هزار ملک برای قبض روح او به شیراز رفتم.
وقتی این خواب را برای میرزای شیرازی اظهار میکند، مرحوم میرزا شروع میکند به گریه کردن و به ایشان میگویند: این موضوع خوابی بیش نیست! میفرماید: امّا خواب آقای مشکور است، و چیزی نگذشت که خبر وفات حاج سید ابراهیم در همان شب که آقای مشکور خواب دیده بودند، رسید و کاملاً با خواب ایشان مطابق بود.
حضرت آیت اللَّه العظمی آقای وحید خراسانی فرمود: بعد از فوت مرحوم آقای بروجردی، مرحوم حاج میرزا احمد کفاتی از من پرسید: نظر تو چیست؟ من گفتم: من اعلم را نمیدانم، ولی آقا حاج میرزا عبدالهادی شیرازی فقیه عادلی است. این سبب شد که ایشان مرحوم حاج میرزا عبدالهادی را در مشهد معرفی کرد، سپس در تهران مقلّدین زیادی پیدا کرد.
من ناراحت شدم مبادا اینجا کار درستی نکرده باشم چون وضع جسمی ایشان مساعد برای مرجعیت نبود، ایشان از دیده عاجز بودند. شب خواب دیدم در جمع اصحاب استفتای ایشان هستم، ایشان یک مرتبه عبای خود را برداشت و به طرف قبله رهسپار شد، هرچه در خواب ایشان را صدا زدیم برنگشت و به راه خود ادامه داد. فردا خواب خود را برای مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی گفتم، فرمود: ایشان یا از مرجعیت استعفا میکند یا از دنیا میرود، چندی بعد خبر رسید که ایشان از دنیا رحلت فرمود.
مرحوم حجّة الاسلام و المسلمین حاج شیخ قوام الدین وشنوهای نقل کردند که: یکی از علمای قم وقتی مرحوم حاج شیخ عبدالکریم به قم آمدند، گفت: من تصمیم گرفتم از قم به مشهد بروم و به مشهد رفتم، به مشهد که رسیدم خسته بودم خوابیدم، در عالم خواب دیدم: دو نفر بزرگوار به طرف من آمدند، یکی از آنها که به خیالم حضرت ثامن الحجج - صلوات اللَّه علیه - بود، از من تفقّد فرمود و دیگری که به خیال من حضرت حجّت - صلوات اللَّه علیه - بود، فرمود: چرا به مشهد آمدی؟ فوراً برگرد، که اگر در اینجا بمانی به بلای بزرگی دچار خواهی شد، آقای حاج شیخ را ما به قم فرستادیم. من از خواب بیدار شدم و فوراً به قم بازگشتم.
آیت اللَّه مصلحی فرمودند: قبل از وفات مرحوم آیت اللَّه العظمی بروجردی، خواب دیدم جنازهای در مدرسه فیضیه آوردند و گفتند: جنازه امام مجتبیعلیه السلام است. بعد آقای بروجردی به رحمت خدا رفتند و من به همین جهت از رحلت ایشان تأثّر زیادی پیدا کردم.
آیت اللَّه العظمی بهجت فرمودند: مرحوم آقا سید مرتضی کشمیری به مدرسه میآید و بین طلاّب پولی تقسیم میکند، به آقا سید عبدالغفار مازندرانی که میرسد پول را در کفش او میگذارد، طلاّب علّت آن را میپرسند، میگوید: او سید است. برخی از طلاّب میگویند: از کجا معلوم است که سید باشد؟!
سید عبدالغفار ناراحت میشود و به کربلا میرود با سه حاجت:
1 - حضرت سید الشهداءعلیه السلام سیادت او را تأیید کند.
2 - خانهای برای او تهیه شود.
3 - در عالم خواب از دنیا برود.
در خواب حضرت را میبیند و به او میفرماید: تو فرزند من و سیدی و مشکل خانه حل نمیشود (و تا آخر هم حل نشد) و حاجت سوم تو هم انجام میشود.
پسر سید عبدالغفار نقل کرد که پدرم هنگام وفات فرمود: پسرم! این خروس ما همسایهها را ناراحت میکند. گفتم: آن را ذبح میکنیم و میخوریم. فرمود: من امشب مهمان شما هستم. من خیال کردم سخنی عادی میگوید و به محل کار خود رفتم، ایشان دامادش آقا سید احمد مستنبط را دعوت میکند که قبل از خواب با صدای زیبای خود نزد ایشان قرآن بخواند، آقا سید احمد این کار را انجام میدهد و میرود. هر شب مرحوم سید عبدالغفار قبل از اذان صبح بیدار میشد، امّا آن شب بیدار نشد، وقتی سراغ او رفتند دیدند از دنیا رفته است.
و نیز آیت اللَّه العظمی آقای بهجت فرمودند: استادم آقای حاج شیخ کاظم شیرازی(110) فرمود: رفیقی داشتم که پس از مرگش، او را در خواب کنار قصرهای مجلّلی دیدم، گفتم: اینها از کیست؟ گفت از من است. گفتم یکی از آنها کافی است، این همه قصر برای چیست؟ گفت: از آن تعجّب میکنی! عجب آن است که همه آنها را به خاطر چهار فلس به من دادند.
از خواب بیدار شدم، گفتم: این چه حرفی است که رفیق ما گفت؟! تأمّل کردم، پس از مدّتی یادم آمد که من در صحن مطهّر چهار فلس دادم به یکی از افراد که آب سَبیل(111) میکرد و آن آب را سبیل کردم و در نیتم این بود که ثواب آن مربوط به همان رفیقی که او را در خواب دیدم باشد.
فرزندم آقا کاظم خرّازی گفت: پیش از آنکه نمرات آزمون خود را بگیرم، در خواب دیدم نمرهام 97 است، وقتی با مسؤولین مربوطه صحبت میکردم، گفتند: نمره شما چند باید باشد؟ گفتم: 97. گفتند: درست است نمره شما همان است.
حجّة الاسلام آقای وزیری نوه مرحوم حجّة الاسلام و المسلمین وزیری یزدی مؤسس کتابخانه وزیری در یزد، از مادر بزرگ خود نقل کرد که: آقا از خواب بیدار شد و اللَّه اکبر میگفت، مقارن با همان حال درب منزل را زدند، فرمود: خودم باید درب را باز کنم، رفت و برگشت، دیدم یک بقچه کتاب برای او فرستادند، قضیه را از ایشان پرسیدم.
گفت: در عالم خواب دیدم نجف هستم و حضرت امیرعلیه السلام چند نسخه کتاب به من دادند و فرمودند: به کار تو میآید. از خواب بیدار شدم و دم درب رفتم، دیدم شخصی از نجف اشرف آمده و میگوید: این بقچه کتاب را آقای آقا سید ابوالحسن اصفهانی (مرجع تقلید شیعه) برای شما فرستاده و فرموده به کار شما میآید. من فهمیدم که باید کتابخانهای تأسیس کنم و به آن شروع کردم.
آیت اللَّه حاج شیخ حسین شب زندهدار گفتند: مرحوم حجّة الاسلام و المسلمین دشتی مترجم نهج البلاغه و مؤلّف معجم نهج البلاغه گفت: پدرم از عوام بود و در جنگلهای شمال زندگی میکرد، گاهی در خواب خدمت ائمه اطهارعلیهم السلام میرسید، او را معطّر میکردند به عطری که نمونه نداشت و باعث تعجّب دیگران میشد و گاهی به او غذا میدادند و مقداری هم میماند که در بیداری از آن استفاده میکرد.
مرحوم آیت اللَّه احمدی میانجی فرمودند: دامادم حجّة الاسلام جمالی خواب دید خانمی درب منزل ما آمده است و جنازه شهیدی را آورده و میگوید: آن را بردارید. از خواب بیدار میشود و چیزی نمیگوید، ناگاه تلفن میشود که آقای حاج محمّدتقی اسلامی (که از اخیار بود) در راه مشهد - تهران تصادف کرده و از دنیا رفته است، بیایید در تحویل ایشان کمک کنید.
حجّة الاسلام و المسلمین آقای شیخ محی الدین انواری از حجّة الاسلام والمسلمین فاکر خراسانی نقل کرد که: در خواب دیدم در پشت حجر اسماعیل هستم و حجّة الاسلام و المسلمین حاج شیخ عبّاس شیرازی آنجاست، گفتم: رفیق چطوری و چه خبر از آنجا داری؟! گفت: همین قدر به تو بگویم که ای کاش به جای غذا خوردن نماز میخواندم.
برخی از موثّقین فرمودند: یکی از علمای تهران در خواب دید مرحوم آقا شیخ مرتضی وارد مسجد جامع شد و حوض مسجد یخ بسته، بدون معطّلی از روی یخها عبور کرد. عالم مذکور گفت: من هم خواستم از روی یخها عبور کنم نتوانستم، در خواب از شیخ پرسیدم: شما چطور توانستید عبور کنید؟! فرمود: اجتناب از محرمات و عمل به واجبات، از خواب بیدار شدم به محضر شیخ رفتم، خواب را گفتم ولی جمله آخر را نگفتم، دیدم شیخ مثل خواب فرمود: جهت آن اجتناب از محرمات و عمل به واجبات است.
استاد بزرگوار، مرحوم آیت اللَّه حاج آقا حسن فرید که از اعاظم و اسوه تقوا بودند، فرمودند: عموزاده من شخص باتقوایی بود، اظهار میداشت: پیش از آنکه فلانی را در قم دستگیر کنند، در عالم خواب صدایی شنیدم که میگفت: فلانی را گرفتند. چیزی نگذشت که خبر رسید او را گرفتند.
حجّة الاسلام و المسلمین آقای قرشی فرمود: حجّة الاسلام و المسلمین آقای نجمی فرمود: پدرم با مرحوم علاّمه امینی رفاقت داشت، لذا ایشان به منزل ما آمدند و در ضمن صحبتهایی فرمودند: من نسخه کامل الزیارات را تصحیح کردم ولی مخارج چاپ آن را نداشتم، آن را کنار گذاشتم تا بودجه آن را فراهم کنم.
به مسجد کوفه رفتم، به شخصی برخورد کردم که ترک بود و از من پرسید: کتاب کامل چه کتابی است؟ گفتم: کامل متعدّد است، کدام را میگویی؟ گفت: نمیدانم اجمالاً دنباله دارد، گفتم: کامل الزیارات را میگویی؟! گفت: آری! برای چه دنبال آن میگردی؟ گفت: امام حسینعلیه السلام را در خواب دیدم، به من فرمود: کتاب کامل الزیارات را چاپ کن. گفتم: نسخههای آن را من دارم و کتاب به هزینه او چاپ شد.
آیت اللَّه طاهری گرگانی از آیت اللَّه حاج آقا سجاد علوی(112) و ایشان از مرحوم آقای اشکذری نقل کرد که: در خواب طلبهای را که در سامرّا زندگی میکرد، دیدم که میگوید: من مردهام، من از او پرسیدم: پدرم کجاست؟ گفت: میگویم امّا به شرط اینکه بدهی مرا به فلان قصاب که حدود هفتاد دینار است، ادا کنی. گفتم: مانعی ندارد. از خواب بیدار شدم طولی نکشید، خبر رسید که فلانی مرده است، به سراغ همان قصاب رفتم او نمیدانست مقدار بدهی چه مقدار است، بنا شد دفتر را ببیند، بعد معلوم شد که همان هفتاد دینار است و بالاخره با او به نصف مبلغ مذکور مصالحه کردیم، بعد مرحوم پدرم را در خواب دیدم و از جای او بااطّلاع شدم.
حجّة الاسلام و المسلمین حاج آقا جواد گلپایگانی از مرحوم پدرشان آیت اللَّه العظمی گلپایگانی نقل کردند که: به نجف اشرف رفته بودند و مهمان آقای مشکات بودند. شب در حجره ایشان خواب میبینند به حرم مطهّر حضرت مولی المتقین امیرالمؤمنینعلیه السلام مشرّف شدهاند، و کاسهای از عسل روی قبر مطهّر گذاشته شده. در عالم خواب صدایی میشنود که از عسل بخور. ایشان هم با انگشت خود از آن عسل میخورد و بعد اجازه میخواهد که آن را برای آقا سید ابوالحسن اصفهانیرحمه الله ببرد، به او گفته میشود: به ایشان از آن عسل دادهایم.
از خواب بیدار میشوند و به آقای مشکات میگویند که: چیزی بیاور من با آب دهانم، آن را تبرّک کنم. آقای مشکات نباتی میآورد و مرحوم پدرم آن را به آب دهانشان متبرّک میکنند که خود همان نبات مورد استشفای برخی از افراد گردید.
آقای مشکات فرموده بود: من به حرم مطهّر رفتم و گفتم: شما به مهمان من این عنایت را داشتید به من هم عنایت فرمایید. در عالم خواب دیدم که در حرم هستم، یکی از قندیلهای حرم باز شد و افتاد در دامن من، پیش خود گفتم: اگر این مطلب درست باشد، نباید خدّام حرم متعرض من شوند. دیدم خدّام متعرض من نشدند.
به هر صورت عجیب این است که مذاق فقهی مرحوم آقای گلپایگانی نزدیک به مذاق فقهی مرحوم آقای سید ابوالحسن اصفهانی است و این علامت وحدت همان عسلی است که موفق به خوردن آن شدهاند.
مرحوم حجّة الاسلام و المسلمین دیباجی از مرحوم آیت اللَّه آقای حاج آقا رحیم ارباب(113) نقل کردند که فرمودند: برخی از اقوام و یا دوستان نقل کردند که: در قبرستانی، جمجمه شخصی از قبر بیرون افتاده بود و بچهها با آن بازی میکردند و به این طرف و آن طرف پرتاب میکردند، من بچهها را از این کار بازداشتم و سر را از آنان گرفتم و دفن کردم. شب درعالم خواب دیدم شخصی از من تشکر میکند و گفت: من کدخدا بودم و تکبّر داشتم و همین تکبّر من بود که اینطور مورد بیحرمتی بچهها قرار گرفتم.
آقای سید مهدی غروی فرمود: من لیستی از اسامی افراد از دوستان و خویشان نوشته بودم و مطابق آن در مظآنّ دعا به آنان دعا میکردم، در این لیست اسم مرحوم آقای کافی واعظ، اول بود، بعد این لیست را تغییر دادم و اسامی اقوام را اول ذکر کردم. شبی خواب دیدم مرحوم آقای کافی آمده میگوید: چرا اسم مرا حذف کردی؟ گفتم: حذف نکردم جا به جا کردم. گفت: نه حذف کردی، از خواب بیدار شدم لیست مذکور را نگاه کردم، دیدم درست میگوید نام ایشان حذف شده است، آن را اصلاح کردم، دوباره به خوابم آمد و گفت: حالا درست شد.
حجّة الاسلام و المسلمین سید محمّد آل طه فرمودند: مرحوم آقا مرتضی ساعتساز گفت: من عادت به زیارت شاهزاده سیدعلی در قم داشتم، در یکی از دفعات که به زیارت میرفتم، دیدم عدهای از دور من را به هم نشان میدهند، نفهمیدم مقصودشان از این کار چیست، تا نزدیک آمدند و گفتند: ما مریض داریم و ما به این امامزاده که از احفاد حضرت عباسعلیه السلام است متوسّل شدیم، در خواب به ما گفته شد: به آقایی که طبق معمول به زیارت من میآید، رجوع کنید.
مرحوم آقا مرتضی ساعتساز گفت: من به آنان گفتم من ساعتسازم، از درمان امراض اطّلاعی ندارم، بیمار شما چه عارضهای دارد؟ گفتند: مبتلا به یرقان است. من در آن موقع به یادم آمد که مرحوم آقا سید محمود مدرسی به من گفته بود: شخصی نزد حضرت رضاعلیه السلام آمد و گفت: من یرقان دارم و آن حضرت به او فرمودند که: خیار تخمی را بگیر و پوست آن را بپز و آب آن را بخور. آن فرد طبق دستور عمل کرد و خوب شد، من همین مطلب را برای آنان بازگو کردم.
حجّةالاسلام آقای بهمنی فرمود: یکیاز اساتید دانشگاهاصفهان کهشاگرد آیتاللَّه جوادی آملی - دامت برکاته - بوده است، اظهار داشت: یکی از شهدای انقلاب جمهوری اسلامی را در خواب دیدم، گفت: برائتنامهام را به دستم دادند، دیدم روی آن ضربدر کشیده و آن را باطل ساختهاند، گفتم: به چه مناسبت ضربدر بطلان خورده است؟ گفتند: شما موقعی که در آموزش و پرورش بودی، خانمی را بیجهت از کار برکنار کردی و این مظلمه است که برائت نامه شما را باطل ساخته است و از من خواست که درباره استحلال از آن خانم تلاش کنم.
من از خواب بیدار شدم به سراغ برادر آن شهید رفتم و با هم به سراغ آن خانم رفتیم و مطلب را اظهار کردیم، آن خانم گفت: او حیثیت مرا از بین برد و مرا بیچاره کرد، من راضی نمیشوم. گفتیم: نصف اموال او را به شما میدهیم راضی شو، امّا راضی نشد.
یکی از آقازادگان مرحوم حجّة الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ عبداللَّه مجد فقیهی بروجردی فرمود: پدرم حدود دو سال قبل از فوت، فرمودند: در خواب، جریان وفاتم را دیدم در شب جمعه إن شاء اللَّه که باایمان از دنیا خواهم رفت و همینطور هم شد.
یکی از آقازادگان مرحوم آیت اللَّه آقای شیخ عبداللَّه مجد فقیهی گفت: من در سوگ پدرم تا چهل روز سیاه پوشیدم، ولی در عاشورا تا هفتم امام حسینعلیه السلام سیاه پوشیدم. یکی از دوستان به من گفت: پدرت را در عالم خواب دیدم از شما گله دارد و ناراحت است که چرا در سوگ ایشان تا چهل روز سیاه پوشیدی، ولی برای عزای امام حسینعلیه السلام چنین کاری را نکردی.
حجّة الاسلام و المسلمین آقای احمدی اصفهانی فرمود: به یک واسطه از حجّة الاسلام حاج آقا حسن بهشتی که به دست منافقین به شهادت رسید، نقل میکنم که فرمود: من موقع وفات پدرم کنار او بودم و وقت وفات ایشان را متوجّه بودم و شخص دیگری از وقت دقیق وفات ایشان خبر نداشت، مراسم را برگزار کردیم.
جوانی نزد من آمد و گفت: تسلیت عرض میکنم، پدر شما در فلان شب فلان ساعت از دنیا رفت. دیدم دقیقاً ساعت وفات و دقایق آن را بیان میکند. گفتم: شما از کجا متوجّه شدی در این ساعت و در این دقایق پدرم وفات نمود؟! گفت: مشهد رفته بودم، در مسافرخانه بودم، در عالم خواب دیدم به حرم مشرّف شدم، دمِ در حرم دیدم حضرت رضاعلیه السلام از حرم بیرون میرود، گفتم: آقا من به زیارت شما آمدم کجا میروید؟ فرمود: میروم اصفهان، حاج آقا مصطفی بهشتی در حال احتضار است، میخواهم موقع مرگ کنار ایشان باشم. من از خواب بیدار شدم و آن ساعت را یادداشت کردم و همین ساعتی بود که خدمتتان عرض کردم.
صبح روز پنجشنبه بیست و سوم ماه صفر 1422 در عالم خواب دیدم: در منزل مرحوم آیت اللَّه العظمی حکیم هستم و با ایشان مشغول صحبت بودم، موقع خارج شدنم، ایشان هم با من خارج شدند و با هم میرفتیم. در بین راه از ایشان پرسیدم: شما ولایت فقیه را مطلقه میدانید؟ ایشان فرمود: بلی، گفتم: دلیل آن چیست؟ فرمودند: روایات و ادلّهای که ما را از تولّی و تمایل به کفّار نهی میکند، میتواند دلیل بر مشروعیت ولایت فقیه باشد. من از ایشان اجازه گرفتن وجوهات را تقاضا کردم، ایشان فرمودند: مانعی ندارد ولی محرج نباشید، و بعد از من خداحافظی کردند و فرمودند: من میخواهم بروم منزل آقا میرزا علی مشکینی.
من از خواب بیدار شدم، بعد به فکرم آمد که این گفتار برمیگردد به همان مطلبی که مرحوم آقای بروجردی میفرمودند: نمیشود ما را از ولایت طاغوتها و اهل تسنّن برحذر بدارند و یله و رها سازند، پس بالضرورة باید همان نحو ولایتی که برای طاغوت و کفار هست برای فقهای شیعه وجود داشته باشد، پس تمام آنچه که حکومتها مدّعی ولایت آن هستند، فقیه آنها را دارد.
یکی از اعلام فرمود: این خواب رؤیای صادقه است، زیرا کلمه محرج کلمه شما نیست، بلکه کلمه آقای حکیم است.
آیت اللَّه علوی گرگانی فرمودند: مرحوم آیت اللَّه حاجآقا حسین خادمی اصفهانی از دوستان مرحوم پدرم بود، در ملاقاتی که با پدرم داشتند، گفتند: ما به مشهد مقدّس رفتیم، محل سکونتمان کنار آشپزخانه حضرتی بود، بوی غذا را همیشه استشمام میکردیم، ولی از غذای حضرتی بهرهمند نشدیم. روزی که عازم برگشت بودیم قورمه سبزی داشتند، به مزاح خطاب به حضرت علی بن موسی الرضاعلیه السلام کردم و گفتم: ما قورمه سبزی نخوردیم ولی بوی آن را استشمام کردیم.
در بین راه ماشین ما توقف کرد، راننده گفت: آقایان ما حدود دو سه ساعت در اینجا هستیم، ماشین خرابی دارد. چاه آبی در آن نزدیکی بود، رفتیم آنجا برای تجدید وضو، طولی نکشید اهل آن آبادی به سراغ ما آمدند و گفتند: آقا نماز خود را در مسجد ما بخوانید، من هم قبول کردم. پس از اقامه نماز خواستم برگردم به نزد ماشین، کسی از اهل ده گفت: آقا ناهار مهمان حضرت رضاعلیه السلام هستید، دیشب ایشان را در خواب دیدم، به من فرمودند: فردا آقایی که در اینجا میآید، او را قورمه سبزی مهمان کنی.
آقای توکلی دبیر محترم رو به روی منزل ما در قم سکونت دارند، ایشان چند سال قبل گرفتار سرطان حنجره شدند و درمان میکردند، طولی نکشید که خوب شدند و خودشان ماجرای خود را این چنین بیان کردند که: من متوسّل به حضرت ولی عصر - ارواحنا فداه - شدم، در عالم خواب دیدم نوری به منزل ما آمد و در عالم خواب در اتاق میگشت تا به تخت من رسید و جلو آمد و صحبت از خوب شدن به گوشم رسید. از خواب بیدار شدم. من که از جای خود نمیتوانستم بدون کمک بلند شوم، رفتم در آشپزخانه، خانمم گفت: چطور خودت آمدی؟ گفتم: خوابی دیدم، گفت: نگو، من هم خوابدیدم بگذار من اوّل بگویم، وقتی شروعکرد به نقل خواب، دیدم همانطور که من در عالم رؤیا دیدم، ایشان هم دیده است و بحمداللَّه کسالت مرتفع شد و فعلاً به کار خود بانشاط ادامه میدهد.
مرحوم حجّة الاسلام آقای سید علی مدرسی واعظ اظهار کرد: به پسر مرحوم آیت اللَّه آذری گفتم: نمیخواهی برای پدرت خیراتی کنی؟ گفت: چرا! حواله کفش و لباس به من داد، من آنها را تهیه کردم و بین فقرا تقسیم نمودم. پیرمردی که از ماجرا خبر نداشت، به منگفت: فلانی من خوابدیدم صحرای محشر است و مردم میخواهند از پل صراط عبور کنند و نمیتوانند، تو از آن عبور کردی. به شما در عالم خواب گفتم: چگونه از پل صراط گذشتی؟ در عالم خواب گفتی: با کفش خیرات گذشتم.
فرزندم آقا کاظم از برادر خانم خود آقا محسن موسوی نقل کرد که: من روی برخی از کتابهای ادبی مرحوم حجّة الاسلام والمسلمین مدرس افغانی کار میکردم، ایشان را در خواب دیدم، ضمن تحسین کارم فرمود: من سی چهل صفحه در اخلاق دارم، روی آنها کار میکردی بهتر بود. من از خواب بیدار شدم و از این مطلب اطّلاعی نداشتم، پیش کسی که نوشتههای ایشان را در اختیار داشت، رفتم و گفتم: ایشان نوشته اخلاقی هم دارند؟ گفت: بلی سی چهل صفحه دارند. خواب را برای ایشان گفتم.
حجّة الاسلام و المسلمین آقای جوانمرد واعظ تبریزی در قم بالای منبر فرمود: خانم یکی از روضهخوانها از دنیا رفت، شخصی ایشانرا در وضع خوبی خواب دید، از او پرسید: این وضع بهخاطر چیست؟ گفت: من نگران مرگ و مواقف بعدی بودم شوهرم به من میگفت: ناراحت نباش، تقوا داشته باش! وقتی حضرت عزراییل را دیدی، بگو: من همسر فلان روضهخوانم، به تو کاری نخواهد داشت. و همینطور وقتی نکیر و منکر را دیدی، همین مطلب را بگو. من چنین کردم و آنان به من کاری نداشتند و در این وضع قرار گرفتم.
شخص خواب بیننده نزد آن مرد روضهخوان میرود و ماجرا را شرح میدهد، میگوید: من این مطلب را فقط به او گفته بودم و به دیگری اظهار نکرده بودم.
شخص موثّقی از مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای نجفی مرعشی نقل کرد: روزی با پدرم به صحن مطهّر حضرت امیرالمؤمنینعلیه السلام رفتیم، ناگهان متوجّه شدیم در گوشهای از صحن، عدّهای اجتماع کردهاند، نزدیک رفته و در کمال تعجّب مشاهده نمودیم قبر مرحوم ملاّ احمد نراقی خراب شده و بدن ایشان نیز پیدا شده است در حالی که آن بدن سالم باقی مانده است. پدرم به نزدیکی بدن رفت، دست او را بلند کرده و بوسید و فرمود: دست او مانند دست کسی بود که تازه خوابیده است.(114)
آیت اللَّه آقای مصلحی از پدرشان آیت اللَّه العظمی اراکی نقل کردند: در خوانسار عالم بزرگواری به نام آقای سید مهدی خوانساری بود که حدود اسلامی را جاری میساخت، حاکم خوانسار از او بسیار ناراحت بود و پس از چندی او را به دار آویختند. جنازه آن مرحوم را طبق وصیت به امانت در خوانسار دفن کردند تا بعداً به نجف اشرف حمل شود. پس از چند سال برای اجرای وصیت، جنازه آن بزرگوار را از خاک بیرون آوردند و به نجف حمل نمودند.
مرحوم آیتاللَّه العظمی آقای سید محمّدتقی خوانساری از مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ موسی خوانساری (صاحب تقریرات مرحوم آیت اللَّه العظمی نایینی) نقل کردند که: وقتی جنازه عالم بزرگوار سید مهدی خوانساری را به نجف آوردند، مرا متصدّی امر دفن جنازه آن مرحوم کردند. وقتی ما جنازه آن مرحوم را از تابوت بیرون آوردیم، جنازه را بعد از گذشت چند سال، صحیح و سالم و تازه یافتیم در حالی که بوی عطر سیب نیز از جنازه به مشام میرسید.
یکی از موثّقین نقل کرد: وقتی که در نجف ساکن بودم، روزی مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای خویی پدرم را خواست. من نیز به همراه پدرم خدمت آن بزرگوار رسیدیم، ایشان رو به ما کرده و فرمودند: جنازه شیخ طوسی در حال تعمیر قبر، نمایان شده و قرار است با چندنفر به زیارت بدن آن مرحوم برویم، لذا خواستم شما هم همراه من باشید. با هم به سوی مقبره شیخ طوسی رفتیم.
مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای حکیم و مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای شاهرودی و عدهای دیگر هم آمده بودند، همه ما مشاهده کردیم که جنازه شیخ طوسیرحمه الله پس از گذشت قرنها تازه و سالم مانده است، نیمی از محاسن ایشان رنگ حنا داشت و ناخنها نیز حنا بسته شده بود، قدّ ایشان متوسط، بدن لاغراندام و گویا پوست بدن به استخوانها چسبیده بود. پساز آنکه حضرات آیات عظام بدن مبارک شیخ را زیارت کردند، آقای حکیم دستور فرمودند قبر مطهّر آن بزرگوار را بپوشانند و سنگ مرمر اعلایی هم بر روی قبر ایشان بگذارند.
در خبرنامه داخلی جامعه محترم مدرسین حوزه علمیه قم شماره 4/4/1381366 آمده است: طبق اطلاعات واصله از رفسنجان، چندی قبل به دنبال ریزش شدید برف در روستایی از توابع رفسنجان، از داخل باغی واقع در محلّه مهدیآباد، جسد جوانی 25 الی 30 ساله کاملاً سالم با کفنی تمیز که با زعفران بر روی آن سوره جمعه نوشته شده بود، کشف میگردد. این جسد احتمالاً مربوط به یکصد سال قبل و متعلق به یکی از سادات بوده که از سابق مورد توجّه و علاقه اهالی بوده و مردم در این محل اقدام به پرداخت نذورات و... جهت گرفتن حاجات خود مینمودند.
این جسد در حضور امام جمعه محترم رفسنجان مجدّداً در همان محل دفن شده و مقبره نیز با نردههایی محصور گردیده، بعد از آن هم مردم سراسر استان با کسب اطّلاع، به تدریج به این محل مراجعه کرده و بیماران خود را جهت شفا به آنجا میآورند. گفته شده: تاکنون چند بیمار از جمله یک دختر 18 ساله کر و لال شفا یافتهاند.
مرحوم آیت اللَّه العظمی حاج شیخ محمّدعلی اراکی میفرمود: با مرحوم آقای حاج سید محمّدتقی خوانساری - اعلی اللَّه مقامه - به خوانسار رفتیم. مرحوم آخوند محمّدحسن جلالی(116) نقل کرد که: استادم مرحوم آقا شیخ محمّدحسن(117) فرمود: وقتی که صدر اعظم (قریب به زمان مشروطیت) صحن مطهّر قم را تعمیر میکرد، در اثر تعمیر، روزنهای به قبر قطب راوندی باز شده بود. من رفتم و از نزدیک دیدم که دو سر زانوی مرحوم قطب راوندی سالم است، سر خود را داخل قبر کردم و سر زانوی آن بزرگوار را بوسیدم در حالی که اثری از فرسودگی در آن نبود و هیچ تأثیری هم از بوسیدن من در آن به وجود نیامد...
مرحوم آیت اللَّه اراکی میفرمودند: من قبلاً این داستان را شنیده بودم و این مطلب هم بین مردم قم متواتر بود که جنازه مرحوم قطب راوندی تازه است.
مرحوم آقای حاج ابوالحسن عطّار از قول مشهدی محمّدکریم نقل میکرد: پس از گذشت 54 سال از مرگ عالم جلیلالقدر آقا شیخ موسی(118) پسر مرحوم حاج ملاّ جعفر(119)، جنازه او را تر و تازه دیدم به طوری که حتی بوی کافور از جسد پاک او استشمام میشد. لازم به ذکر است که قبر آن مرحوم در یکی از رواقهای حضرت عبدالعظیمعلیه السلام بوده است.
آیت اللَّه حاج سید علی محقق فرمودند: مرحوم پدرم برای تبلیغ به گرکان میرفت و آنجا موقوفهای بود که متولّی آن آقای حاج میرزا احمد غریب بود و به پدرم بابت تبلیغ از همان موقوفه میدادند و پدرم از این موضوع خوشنود بود که از مردم چیزی نمیگیرد. آقای غریب فوت شد و وصیت کرده بود که پدرم به ایشان نماز بخواند و بعد او را به امانت در جایی دفن کردند و پس از 13 یا 14 سال او را از محلی که به امانت گذارده بودند، طبق وصیت به جایی دیگر بردند. مرحوم پدرم فرمود: جنازه ایشان بعد از 13، 14 سال تازه بود.
مرحوم حجّة الاسلام آقا سید عبّاس حسینی واعظ قمی فرمود: مشهد رفتم و خدمت مرحوم آقای حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی رسیدم، به ایشان عرض کردم: برای عاقبت به خیری و روزی چه کاری باید کرد؟ فرمود: نماز اوّل وقت، نماز اوّل وقت، نماز اوّل وقت.
آیت اللَّه مصلحی فرمودند: مرحوم پدرم وقتی مردم به خانه مرحوم آقای حاج سید محمّدتقی خوانساری آمدند و از ایشان تقاضای اقامه نماز استسقا کردند، برای مردم صحبت کرده بودند که شما خمس و زکات و واجبات مالی و غیره را انجام بدهید، مورد مغفرت الهی قرار میگیرید و باران خواهد آمد و نیازی به نماز استسقا نیست و خیلیها صلاح نمیدانستند که اقامه نماز شود، ولی بالاخره مرحوم آقای خوانساری نماز استسقا را اقامه کرد.
آیت اللَّه مصلحی فرزند مرحوم آیت اللَّه العظمی حاج شیخ محمّدعلی اراکی فرمودند که: پدرم از مرحوم حاج سید مهدی کشفی(120) نقل میکرد که: روزی ناگهان دیدم خانه ما بزرگ شده و دور تا دور خانه، اتاقها و حجرههای فراوانی به چشم میخورد. چشم خود را مالیدم، گفتم: شاید خواب هستم، دیدم خواب نیستم در حیرت و تعجّب فرو رفتم، در این هنگام متوجّه شدم از داخل یکی از حجرهها صدای نالهای به گوش میرسد، جلو رفتم ناگاه یکی از تجّار تهران را دیدم که او را در آن حجره خواباندهاند و روی سینهاش تا نزدیک سقف اتاق، سنگ آسیا روی هم چیدهاند و یک نفر هم روی سنگها نشسته است. از آن مرد خواستم که از این تاجر دست بردارد، ولی او اعتنایی به من نکرد، برگشتم.
از این جریان چیزی نگذشت که به حال عادی برگشتم، خدمت استاد بزرگوارم مرحوم آیت اللَّه آقای حاج میرزا جواد آقای تبریزی - نوّر اللَّه مرقده - رسیدم و داستان را برای ایشان شرح دادم. آن بزرگوار فرمود: این تاجر در حال احتضار بوده است، و به شما حال احتضار او را نشان دادهاند و او هماکنون باید مرده باشد. چیزی نگذشت که جنازه او را از تهران به قم آوردند و معلوم شد جریان همانطور بوده که استاد فرمودند.
آیت اللَّه حاج شیخ حسین شب زندهدار فرمودند: یکی از دوستان کاسب من در جهرم در اثر تقوا و پرهیزِ از غذای شبههناک به جایی رسیده بود که گاهی دیوار برای او حجاب نبود. ایشان تعریف میکرد: روزی برای خرید جنسی به طرف منزل شخصی رفتم، صاحب منزل در حالی که در کوچه ایستاده بود، گفت: چنین جنسی را ندارم، ولی چون دیوارها و ستونها برای من حجاب نبود و به صورت شیشه بود، من از پشت دیوار همان جنس را در زاویهای از زیرزمین منزل او میدیدم. و میفرمود: بعد این حالت از من گرفته شد.
آقای شب زندهدار میفرمودند: دوست مذکور حال خوبی دارد، در حال قنوت نماز وتر، بعضی از مناجاتهای حضرت امیرالمؤمنینعلیه السلام را با حالی بسیار خوش میخواند.
حجّة الاسلام و المسلمین حاج شیخ محی الدین حائری شیرازی(121) فرمودند: شیخ بهلول نقل کرد: در زمان رضاخان به خاطر آن که مورد غضب شاه بودم و مأموران در تعقیب من بودند، همسر خود را طلاق دادم؛ زیرا اگر او به زوجیت من باقی میماند، ممکن بود مورد تعرّض دستگاه قرار بگیرد، حتی پس از آنکه او را طلاق دادم و عده او تمام شد، وسیله ازدواج مجدّد را برای او فراهم آوردم تا هیچ ناراحتی و خطری از ناحیه من متوجّه او نشود.
مدّتی گذشت این زن مُرد، من در خواب سه نفر زن را دیدم که نزد من آمدند. از آنان پرسیدم: شما کیستید؟ یکی از آنها گفت: من عمّه پدر تو هستم، و دو نفر دیگر هم از خویشان به شمار آمدند.
به هر صورت آنان به من گفتند: حضرت زهراعلیها السلام ما را فرستاده است تا این مطلب را به شما برسانیم که وقتی زن شما از دنیا رفت، ملائکه عذاب قصد عذاب او را داشتند، ولی حضرت زهراعلیها السلام دستور فرموده است: فعلاً دست از عذاب او بردارند. علّت عذاب، غیبتهایی بود که او از بعضی از مردم کرده بود و دلیل دستور توقّف عذاب از سوی حضرت زهراعلیها السلام نیز آناست که شاید از غیبتشدگان رضایت خواهی شود و آنان نیز رضایت دهند.
شیخ بهلول گفت: من پس از بیدار شدن از خواب، فوراً خود را به محل سکونت آن زن رسانیده و به منبر رفتم، بالای منبر به مردم گفتم: شخصی از اهل این محل از دنیا رفته و غیبت بعضی از مردم را کرده است، از تقصیر او بگذرید و او را عفو کنید تا از عذاب اخروی نجات یابد و به دیگران هم که در جلسه حاضر نیستند، بگویید تا از تقصیر او بگذرند.
بعد از مدّتی، همسر سابقم را در خواب دیدم که رو به من کرده و گفت: فلانی راحت شدم. و اضافه کرد که: تو نیز اینجا بیا، چرا در دنیا این محل کثیف ماندهای...
آیت اللَّه حاج شیخ حسین شب زندهدار نقل کردند: در محل ما جهرم، مواعظ مرحوم حاج شیخ جعفر شوشتری - اعلی اللَّه مقامه - زیاد خوانده میشد و تربیت شدههای آن مجالس بسیار رشد معنوی میکردند.
روزی یکی از آنان اظهار میکرد: به اصفهان سر قبر بابا رکن رفتم، در حال فاتحه خواندن مشاهده کردم بین من و بابا رکن به اندازه یک مقوّا بیشتر فاصله نیست. در صورتی که بابا رکن قبر بلندی دارد. و نیز فرمودند: آنجا صدایی را شنیدم، اما مضمون صدا را نقل ننمودند.
مرحوم آیتاللَّه حرمپناهی(122) ازشهید آیتاللَّه دکترسید محمّدبهشتی - اعلی اللَّه مقامه - نقل کردند: شخصی شهردار مشهد شده بود، از نظر دینی وضع خوبی نداشت و متعبّد به آداب اسلامی هم نبود. پس از مدّتی او را دیدم که متعبّد به آداب اسلامی شده است.
از او پرسیدم: چطور تغییر کردی؟ گفت: واقع مطلب این است که در سالن بیمارستان شاه رضا موریانه پیدا شد و من نیز با جدّیت تمام به مبارزه با آنها پرداختم، انواع دواهای موریانهکُش به کار گرفته شد، ولی نتیجهای نداشت.
روزی در دفتر کار خود نشسته بودم یکی از کارمندان با اجازه به داخل اتاقم آمد، به او گفتم: چه کاری داری؟ گفت: میخواهم ببینم ناراحتی شما برای چیست؟ من با عصبانیت به او گفتم: به تو مربوط نیست.
وی از دفتر بیرون رفت، بعد با خود گفتم: این چه کاری بود مرتکب شدم، شاید او بتواند راهی را به من نشان بدهد. دوباره او را خواسته و مشکل موریانه را به او گفتم و اضافه کردم که اگر سالن خراب شود جواب رضاشاه را چه باید بدهم؟!
گفت: راه حل این است که پیش آقای حاج شیخ حسنعلی اصفهانی بروید و از ایشان کمک بگیرید. گفتم: تو برو و بگو. گفت: نمیشود، شما خودتان باید نزد ایشان بروید و مشکل را مطرح کنید. گفتم: پس بیا با هم برویم. او نیز قبول کرد.
تا آنکه روزی با هم خدمت آن بزرگوار رسیدیم، ایشان را در اتاق بدون فرشی روی حصیر نشسته دیدیم، سر خود را بالا کرد و فرمود: چه میخواهید؟ مشکل را گفتم، آن بزرگوار کاغذی برداشت و روی آن نوشت: موریانهها بروید. آن را به من داده و فرمود: این کاغذ را وسط سالن به سقف آویزان کنید.
من از حرف ایشان نزدیک بود بخندم، ولی به هر زحمتی بود خود را کنترل نمودم، آنگاه با هم برگشتیم، در راه به آن فرد گفتم: اگر من چنین کاری بکنم، همه جا پخش میشود و مورد تمسخر افراد میشود. کارمند مذکور گفت: من آن را آویزان میکنم. فردا که به سالن آمدم، آن را به سقف آویزان دیدم، به ناگاه مشاهده کردم که تمام موریانهها به صف شده و از سقف به پایین آمده و در همانجا میمیرند. چیزی نگذشت که همه آنها از بین رفته و لاشههای آنها روی هم ریخته و انباشته گردید.
باز خاطره دیگر اینکه: خانم من به سرطان مبتلا شد، هرچه او را معالجه میکردم سودی نداشت، عاقبت به من گفت: شما پیش حاج شیخ حسنعلی برای موریانه رفتید، چرا برای معالجه من پیش ایشان نمیروید؟! گفتم: آخر تو بیحجاب هستی، چطور میتوانیم پیش ایشان برویم؟ گفت: من چادر به همراه خود میآورم و نزدیک منزل ایشان که رسیدیم، چادر به سر میکنم.
سرانجام خدمت ایشان رسیدیم، ایشان پرسیدند: چه شدهاست؟ ماجرا را گفتیم. او انجیری را به همسرم داد و فرمود: آن را بخور. ایشان انجیر را خورد و پس از چندی خوب شد و اثری از سرطان باقی نماند. این جریانها مرا به این نکته که عالم دیگری غیر از عالم مادّه وجود دارد، معتقد ساخت و سبب شد که تغییراتی در من به وجود آید.
آیت اللَّه شیخ عبدالکریم حقشناس تهرانی(123) نقل کردند: موقعی که من در قم ساکن بودم، یکی از جوانهایی که با من رابطه داشت نامهای به من نوشت که: فلانی! مرا برای سربازی طلبیدهاند، شما دعا بفرمایید تا شاید از آن خلاص شوم. من هم به حرم حضرت معصومهعلیها السلام رفتم و برای نجات او دعا کردم.
شبانگاه خواب دیدم که جوان مذکور به اتاقم آمده و به سینه میزند و حسین، حسین میگوید. خواب را برای مرحوم آیت اللَّه آقای حجّت نقلکردم. ایشان چنین تعبیر فرمود: این شخص مضطرّ است، بیشتر درباره او دعا کنید. من هم اجابت کرده و بیشتر دعا کردم. تا آنکه شبی مجدّداً در عالم خواب به من گفتند: ما رفتن به سربازی را از او برمیداریم به شرط آنکه او نماز بخواند و هرگاه در نماز کوتاهی کند، دوباره او را مبتلا میکنیم.
من پس از بیدار شدن از خواب، بسیار تعجّب کردم و همانطور که در خواب شرط شده بود، دستوری را طی نامهای برای او نوشتم. او نیز در جواب من نوشت: شما از کجا ملتفت شدید که من نماز نمیخوانم؟! هیچ کس حتی پدر و مادرم نیز از آن اطّلاع نداشتند.
مرحوم حجّة الاسلام و المسلمین محامی نقل کردند: شخصی نزد مرحوم پدرم حاج شیخ غلامحسین بادکوبهای آمد و گفت: بچّه من خون دماغ شده و هرچه معالجه کردهایم، نتیجهای حاصل نشده است و الآن نتیجه خون دماغ به جای خطرناکی رسیده است.
پدرم همراه آن شخص به نزد بچه رفته و فرمود: خون نیاید. پس از این دستور خون دماغ آن کودک بند آمد و دیگر هم خون دماغ نشد. اکنون هم آن بچّه به درجه دکتری نیز نایل آمده است.
آقای جعفری تبریزی که خود در نماز مرحوم آیت اللَّه خوانساری جهت نماز استسقا شرکت کرده بودند، اظهار داشتند: ایشان روز اول با مردم شهر به اقامه نماز پرداختند، اما باران نیامد. روز دوم با جمعی از اهل علم به نماز ایستادند که بحمد اللَّه به لطف پروردگار باران نازل شد.
آقای مصلحی هم نقل میکردند، آیت اللَّه العظمی اراکی که در نماز فوق شرکت داشتند، میفرمودند: روز اول مرحوم خوانساری به منطقه خاکفرج رفته و ادای نماز نمودند،(124) ولی باران نیامد. روز دوم (روز شنبه) پس از درس، ایشان به سوی قبرستان نو رفته و در کنار آن قبرستان نماز را خواند، به عنایت پروردگار همان روز باران بارید. به همین مناسبت، عصر آن روز مرحوم آقای اشراقی در مدرسه فیضیه منبر رفتند.
مؤلّف گوید: بنده نیز از آیت اللَّه العظمی اراکی شنیدم که میفرمود: وقتی مردم به دنبال مرحوم آقای خوانساری برای اقامه نماز استسقا راه افتادند، سربازان انگلیسی ابتدا تصوّر میکردند که مردم برای مقابله با آنان به راه افتادهاند؛ لذا آماده شدند که اگر مردم بهسوی آنان بروند به طرف آنان شلیک کنند، ولی بعد که با دوربینهای خود دیده بودند مردم با پای برهنه و تحت الحنک انداخته راه افتادهاند و چیزی در دست ندارند، مطمئن شده بودند که خطری آنان را تهدید نمیکند و در عین حال ناظر جریان نیز بودند. پس از نزول باران آنان بسیار تعجّب کرده بودند و برای مرحوم آیت اللَّه خوانساری پیغام دادند که آقا به ما هم دعا کن، زیرا مدّت زیادی است دور از وطنیم و از اینکه در این دیار غربت ماندهایم، ناراحتیم.
آیت اللَّه حاج سید محمّد حسن لنگرودی از مرحوم پدرشان آیت اللَّه حاج سید مرتضی لنگرودی(125) نقل کردند که: مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد تهرانی گفتند: یک وقت پشهها ما را آزار میدادند، من رفتم دم در اتاق و گفتم: ای پشهها! مگر در علم خدا گذشته که شما اینقدر ما را آزار برسانید؟ از آن روز به بعد پشهای نیامده و آزاری نرساندند.
مؤلّف گوید: من هم از مرحوم حجّة الاسلام آقای شیخ عبدالحسین جاودان، فرزند مرحوم آقای شیخ مرتضی زاهد شنیدم که میگفت: چهل سال است از وقتی که پدرم به پشهها اشاره کردند که نیایند، در اتاق ایشان پشهای دیده نشده است.
مرحوم آیت اللَّه العظمی اراکی نقل فرمودند که: مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری - نوّر اللَّه مرقده - فرمودند: سه انکشاف برای حاج شیخ ابراهیم رخ داده بود:
یک بار امام عصر - ارواحنا فداه - را در خانه میرزای بزرگ شیرازی دیده بودند که آنجا تشریف دارند در حالی که سه نفر از علما: میرزای بزرگ شیرازی، حاجی نوری و ملاّ فتحعلی سلطانآبادی در خدمت ایشان هستند، در بین آنان کسی که از همه بهتر با امام عصر - ارواحنا فداه - میتوانسته صحبت کند، حاجی نوری بوده است. بار دوم، لقمه غذایی را به صورت عذره میبیند که پس از تحقیق معلوم میشود غصبی بوده است. بار سوم، گیاهی را میبیند که در حال تسبیح الهی است.
علّت این انکشافات این بوده که: هنگامی که حاج شیخ ابراهیم در مدرسهای در یک حجره دو نفری زندگی میکرده است، با همحجرهای خود قرار میگذارند که کارهای حجره را به نوبت انجام دهند، ولی مرحوم حاج شیخ ابراهیم به خاطر آنکه همحجرهای او سیدی از اهل شهر ری بوده است، خود بنا را بر این میگذارد نوبت او را نیز خودش انجام دهد. در نتیجه این گذشت و ارادت به فرزند رسول خداصلی الله علیه وآله، انکشافات مذکور برای او رخ میدهد.
آیت اللَّه خزعلی از عموی بزرگوار خود، مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ محمّدرضا بروجردی(126) چنین نقل میکردند که پدر آقای مشکور(127) در عالم خواب میبیند: به حرم امام حسینعلیه السلام مشرّف شده است و همه مردمی که آنجا به زیارت مشغول هستند - به جز چند نفر - به صورت حیوانات دیده میشوند. در همان حال نیز مشاهده میکند که جوانی به حرم وارد شده و گفت: السلام علیک یا اباعبداللَّه! و از آن حضرت جواب شنید: وعلیک السلام احسنت.
آقای مشکور میگوید: از خواب بیدار شده و به حرم مشرّف شدم، منظره حرم را همانطوری که در خواب دیده بودم، مشاهده کردم. البته همه به صورت انسان هستند، اما افراد همان افرادی بودند که در خواب آنها را مشاهده نموده بودم. چیزی نگذشت که ناگهان دیدم همان جوان نیز آمده و سلام داد، ولی من جواب سلام حضرت را نشنیدم.
سراغ جوان رفته و جریان خوابم را به او گفتم. جواب داد: مهم نیست. گفتم: چطور این خواب برای شما مهم نیست؟ گفت: من جواب آن حضرت را شنیدم. گفتم: شما چه کردی؟ جواب داد: من هر شب جمعه به زیارت حضرت میآیم و هربار پدر یا مادرم را به حرم میآورم. یک بار پدر و مادرم هر دو با هم گفتند ما را ببر. در بین راه پدرم به زمین خورد و از راه رفتن عاجز شد. ولی باز از من خواست که او را به حرم ببرم، من او را روی دوش خودم قرار داده و به حرم بردم، لذا حضرت جواب من را دادند و مرا تحسین کردند.
مرحوم حجّة الاسلام آقای سید مرتضی سبزواری(128) با دو واسطه موثّق نقل کردند: شبی به همراه یکی از دوستان از زیارت حضرت رضاعلیه السلام بازمیگشتیم. در بین راه از دور متوجّه شدیم شیخی عبا به سر کشیده و به طرف صحن میرود در حالی که گاهی جلوی او روشن میشود، از آنچه دیدیم بسیار تعجّب کردیم.
شخصی که همراه من بود، گفت: من نمیروم تا بفهمم این روشنایی چه چیزی است که گاهی پدید میآید؟! نزدیکتر رفته و متوجّه شدیم چراغی در دست او نیست، بلکه او هر موقع ذکر میگوید و دندانهای او نمایان میشود، روشنایی نیز حاصل میشود، جلوتر رفته دیدیم آن شخص بزرگوار مرحوم آقای حاج شیخ عبّاس قمی صاحب کتاب مفاتیح الجنان است.
مرحوم آیت اللَّه آقای حاج شیخ مجتبی قزوینی، از آیت اللَّه آقای سید موسی زرآبادی(129) نقل کردند که: من در تهران مشغول درس بودم، روزها مردی کنار راه بساط میانداخت و کسب میکرد در حالی که هیچ سر و صدایی نداشت. من رفته رفته با او رفیق شدم، یک وقت به من گفت: فلانی من مردم را نوعاً به صورت آدمیǙƠنمیبینم، حتی برخی از افراد که به صورت آدم میباشند پاهایشان شبیه پای شتر است.
من از او خواستم که اگر ممکن است من هم بتوانم این واقعیتها را ببینم. وی گفت: تو طاقت نداری. من اصرار کردم، به اشاره او این حال برای من نیز حاصل شد به طوری که غالب مردم را به صورت آدم نمیدیدم. مدّتی بدینمنوال گذشت دیدم طاقت ندارم، روزی از او خواستم مرا به حالت قبلی برگرداند، که به توسط او به حالت عادی برگشتم.
مرحوم آیت اللَّه حاج سید ابوالحسن رفیعی قزوینی(130) نقل کردند: مرحوم پدرم در درس یکی از اساتید شرکت میکردند، ایشان میفرمود: من دیدم استاد دست خود را موقع درس و غیره در کاسه آب سردی فرو میبرد و آب آن کاسه را هم پس از مدّتی عوض میکند.
پدرم از دیدن این منظره تعجّب میکند، روزی خصوصی از سبب این کار از استاد پرسش میکند. استاد در پاسخ میفرمایند: روزگاری مردم نزد من وجوهی برای نماز و روزه میآوردند، من آنها را به یکی از دوستان که به تصوّرم آدم خوبی بود، میدادم و او پولها را از من میگرفت، اما در واقع نه نماز میخواند و نه روزه میگرفت.
من از این موضوع هیچ اطّلاع نداشتم، تا آنکه او مُرد، به تشییع جنازه او رفته و او را خود در قبر گذاشتم. موقعی که قصد داشتم بند کفن را باز کنم، ناگاه دیدم سطح بدن او پوشیده از پولهای گداخته شده است. در این هنگام نوک انگشتان من با آن پولهای گداخته اصابت کرد. از آن روز به بعد انگشتان من سوزش شدیدی پیدا کرده است که من ناچار برای رفع سوزش آن را در آب سرد فرو میبرم و پس از مدّتی آب سرد که گرم میشود، باید آب را عوض کنم.
مرحوم آیت اللَّه احمدی میانجی فرمودند: شخصی از آیات و علمای بزرگ قم را پس از فوتش در خواب دیدند که میگوید: علّت آنکه در آخر عمر مدّتی پایم فلج شد و از کار افتاد، آن بود که نسبت به فلان عالم آنطوری که شایسته مقام او بود، ادای احترام نکردم.
حجّة الاسلام و المسلمین حاج شیخ زین العابدین باکویی، امام جمعه فریدونکنار فرمودند: تاکنون دو نفر از اشخاصی را که از آنها اولاد نمیشده است، میشناسم که نذر کردهاند: سه ماه در جبهههای جنگ علیه عراق با نیت خالصانه شرکت کنند تا بچهدار شوند، آنان پس از حضور در جبهه دارای بچه شدند.
مرحوم آیت اللَّه احمدی میانجی فرمودند: پدر مرحوم آقای حاج سید حسین قاضی(131) شخصی متدین و والامقام بود. ایشان فرمود: در حرم حضرت رضاعلیه السلام تشرّف یافته بودم، زائری را دیدم خواستم با او صحبت کنم، ولی او در قلب من تصرّف کرد، به طوری که قدرت نیافتم تا با او سخنی بگویم.
حجّة الاسلام والمسلمین حاج سید موسی اصفهانی ساکن سنندج گفتند: دایی من با مرحوم آیت اللَّه العظمی حکیم مرتبط بود و به درس ایشان میرفت، ایشان گفت: آقای حکیم فرمودند: با شخصی دوستی فراوانی داشتم و با هم قرار گذاشته بودیم که هرکدام زودتر از دنیا رفتیم، به خواب دیگری بیاییم.
دوست من وفات یافت و حدود یکسال گذشت و به خوابم نیامد، پس از گذشت یکسال به خوابم آمد، گفتم: قرار بود زود به خوابم بیایی! گفت: هنگامی که مُردم، به من گفتند: مُتّ یهودیاً أو نصرانیاً. گفتم: چرا؟ گفتند: چون حج به گردن داری. بسیار ناراحت شدم، امّا در آن حال حضرت فاطمه زهرا و ائمه اطهارعلیهم السلام را دیدم، دست به دامن حضرت زهراعلیها السلام شدم، آنبزرگوار سفارش مرا به حضرت مهدیعلیه السلام کرد، آن حضرت حجّ مرا به گردن گرفت تا در سال آینده به جا آورد، و من تا حج را آن حضرت انجام نداد، آزاد نشدم.
مرحوم حاج آقای عسکری فرمودند: مرحوم حاج محمود آقای کاشانی ضمن برشمردن مشکلش به رسم چارهجویی به من گفت: فلانی نمیدانم چه کنم؟ چندی پیش بندرانزلی رفته بودم، متوجّه شدم که کنار دریا، عدّهای از دوستانم کنار جوانی نشستهاند. مرا نیز صدا زدند و من نیز به سوی آنان رفتم، جوانی که آنجا نشسته بود، از او چیزهایی میپرسیدند و جواب میگرفتند.
آن جوان به من گفت: شما یک چیزی به داخل دریا بیندازید، اگر بیرون آورده شد مشکل شما حل میشود. من نیز جا سیگاری، که برای منزل خریده بودم را در دستمال پیچیده و به دریا انداختم، بعد از مدّتی با تعجّب بسیار دیدم کنار دریاست. آن جوان به من گفت: اگر میخواهی مشکل شما حل شود، مقدار ششصدتومان طلا و نقره بیاور تا آن را طلسم کنم و به دریا بیفکنم، تا مشکلتان حل شود. حالا نمیدانم چه کنم؟ این کار اسراف نیست؟! من گفتم: این کار را نکن، ممکن است حقه و کلک باشد و احتمال دارد با اجنّه نیز ارتباط داشته باشد و آن طلا و نقره را بعد از آنکه به دریا انداخت، بیرون بیاورد و خودش آن را تصاحب کند.
بعد از مدّتی حاج محمودآقا را دیدم، گفت: فلانی من پس از ملاقات با تو به منزل رفته و با توجّه به شک و تردیدی که داشتم، قرآن را برداشتم و با خدای خود مناجات کردم و گفتم: خدای عزیز! مرا راهنمایی کن چه کنم؟ خوابیدم. در عالم خواب دیدم کسی مرا مخاطب قرار داده، میگوید: ششصد تومان را بردار و به نشانی منزلی در کوچه هفتتن ببر و آن را به شخص سیدی که در آنجا هست بده تا حاجت تو برآورده شود.
از خواب بیدار شدم، پول را برداشته و به سمت کوچه مذکور به راه افتادم، از مغازهدار محل سراغ سید را گرفتم، او گفت: سیدی در انتهای این کوچه منزل دارد. به آنجا رفته و درب را به صدا درآوردم، آقایی درب را باز کرد، پول را به او دادم و بازگشتم. دو روز دیگر ملاحظه کردم که به راحتی مشکل من حل شد. مشکل من در آن زمان که سخت مرا به خود مشغول کرده بود، اجناسی بود که در مرز شوروی توقیف شده بود و به هیچ وجه آن را ترخیص نمیکردند، که به لطف خداوند، پس از دادن آن وجه به سید مذکور، اجناس من ترخیص شد و از ناراحتی بیرون آمدم.
مرحوم حجّة الاسلام آقای سید عبّاس حسینی واعظ فرمود: روزی به خانه حاج سید عبداللَّه (از علمای معروف قم بوده است) برای روضهخوانی رفته بودم، مرحوم علاّمه طباطبایی وارد شدند، از من پرسیدند: اتاقی که مردم صد سال است در آن برای امام حسینعلیه السلام گریه کردهاند، کجاست؟ من به ایشان نشان دادم، ایشان درآن اتاق رفتند و برای شرکت در عزاداری نشستند.
مرحوم آیت اللَّه آقای مروارید نقل فرمودند: مرحوم حاج شیخ حسنعلی تهرانی(132) از نجف همراه میرزای شیرازی به سامرّا رفتند و در سامرّا بودند و اجتهاد خود را مکتوم میداشته و بسیار مورد احترام میرزا بوده است. در سامرّا سه مجلس عزا در عاشورا برپا میشده است که بسیار مهم بوده است: 1 - منزل میرزای شیرازی، 2 - منزل حاجی نوری، 3 - منزل حاج شیخ حسنعلی تهرانی.
مرحوم حاج شیخ حسنعلی از روی کتاب جلاء العیون مرحوم علاّمه مجلسی روضه میخوانده است، در یکی از روزهای عزا که حاج شیخ میباید به منبر رود تأخیر میکند، سراغ او میروند میبینند با چشمهای سرخ و گریان بیرون آمد. از او میپرسند: چطور امروز تأخیر فرمودید؟ فرمود: من صبح از دریچه در به بیرون نگاه میکردم، دیدم آقا اباعبداللَّه الحسینعلیه السلام نیمهخیز به طرف منزل سر کشیدند و فرمودند: امروز از تشنگی من به مردم بگو، من گریان شدم و تا به حال مضطرب هستم. از او خواستند به منبر برود و مطلب را بگوید.
حجّة الاسلام و المسلمین حاج شیخ عبدالعلی قرهی از حجّة الاسلام و المسلمین حاج شیخ جواد کربلایی نقل کردند که: مرحوم میرزا محمّد حسن شیرازی در مکاشفهای حبیب بن مظاهر را دیدند و از ایشان پرسیدند که: شما میخواهید برای چه به دنیا برگردید؟ فرمود: برای سه کار: شرکت در مجلس عزای امام حسینعلیه السلام، آب بدهم و صلوات بفرستم.
حجّة الاسلام و المسلمین شیخ ابوالقاسم غروی میفرمودند: شخصی نزد پدرم آمد و طلب استخاره کرد. پدرم گفت: بد است ضرر میکنی، بلکه در هر معاملهای که انجام دهی، ضرر خواهی کرد.
آن مرد گفت: آقا! چرا اینطور است؟ من میتوانم کار را بیافرینم، اما در عین حال همیشه متضرر میشوم. پدرم گفت: میخواهی علت آن را بدانی؟ گفت: آری.
فرمود: علّت آن دو چیز است: یکی به خاطر خانهای که در آن زندگی میکنی. دوم به خاطر استخفاف و بیاهمّیتی که نسبت به نماز داری. مثلاً همین امروز نماز تو قضا شده است. هرگاه احتیاج به غسل داشتی باید قبل از طلوع آفتاب غسل کنی و نمازت را با طهارت بخوانی.
آن مرد گریه کرد و رفت. بعد از مدّتی نزد پدرم آمد، ولی هنوز خانه خود را تبدیل نکرده بود. چندی بعد معلوم شد که این خانه از قبل محل زندان دولت بوده و در آنجا ظلم و ستمهای زیادی به مردم شده است. در آبانبار آن خانه، سنگهای بزرگی بوده که با برداشتن سنگها سیاه چالهای زندان ظاهر شد.
آیت اللَّه خزعلی میفرمودند: پاسبانی برای من نقل کرد که: زنی بچّههای یتیم داشت و برای امرار معاش خود باقلا میفروخت. روزی به او گفتم: بساط خود را جمع کن. گفت: نمیکنم، چون بچّههای یتیم دارم.
من از جمع کردن بساط او منصرف شدم، ولی رفیقی داشتم که به سراغ او رفت و گفت: جمع کن. زن گفت: نمیکنم. رفیق پاسبانم با لگد، دیگ باقلای او را روی زمین ریخت. پس از این جریان رفیق من پا درد شدید گرفت به نحوی که هرچه معالجه کرد، خوب نشد. عاقبت تصمیم گرفت به کربلا برود. وقتی به کربلا رسید، شب بود، هنگامی که صبح شد گفت: اثاث را بردارید تا به وطن برگردیم.
به او گفتند: چرا؟ گفت: حضرت عبّاسعلیه السلام را دیشب در خواب دیدم و به من فرمود: به بچههای یتیم آنطور میکنی و بعد به اینجا میآیی؟ اگر به حرم من بیایی، تو را مکافات میکنم. رفیقم زیارت نکرده برگشت.
روزی به نزد من آمد و گفت: فلانی! میتوانی آن زن را پیدا کنی؟ من تفحص کردم و بالاخره آن زن را پیدا کردم. رو به او کرده و گفتم: یادت هست روزی پاسبانی با تو چه کرد؟ گفت: آری. هر شب او را نفرین میکنم که از پایش خیری نبیند. با او صحبت کردم تا او را به درِ خانه رفیق پاسبان خویش آوردم تا او از آن زن عذرخواهی کند. رفیق پاسبان با دیدن زن، از او تقاضای عفو و گذشت کرد و آن زن با بزرگواری خود از او درگذشت.
مرحوم حجّة الاسلام آقای مجد، پدر مرحوم حجّة الاسلام شیخ مرتضی زاهد تهرانی در سفرنامه خود مطلبی را نوشته است که حاصل آن چنین است: در زمان قحطی(133) در دوره ناصرالدین شاه به نانوایی رفتم، دیدم جمعیت فراوانی در اطراف میز نانوایی جمع شده بودند. به هر طریقی بود خود را به میان دکان رساندم. یک جوان یهودی را دیدم که برای گرفتن یک دانه نان التماس میکرد و شاطر به او اعتنایی نمیکرد.
چون جوان التماس را از حدّ گذراند، شاطر عصبانی شد و پارو را کنار گذارده، به جوان گفت: جلو بیا! آن بیچاره جلو رفت تا به درِ تنور رسید، آن وقت آن ناجوانمرد به نانگیر گفت: یقه پیراهن او را باز کرده وبا پر کردن پارو از ریگ داغ، آن را به پشت جوان ریخت که آن جوان فریادی بلند کشیده و تمام پشت و تن او سوخت و تاول زد، سرش را به آسمان بلند کرده و او را نفرین کرد و رفت.
پس از رفتن او، شاطر دوباره مشغول کار شد، یک مرتبه فریادش بلند شد: ای وای سوختم، آتش گرفتم. به فریادم برسید. مردم قبای او را کندند، از پشت گردن تا کمر او تاولهای بزرگ نمایان شده بود که مثل آتش میسوخت.
مردم شاطر را به خانه بردند و چیزی نگذشت که شاطر مُشرف به مرگ شد. دو پزشک برای او آوردند، یکی مسلمان و دیگری یهودی. تفصیل قضیه را برای پزشک مسلمان گفتند، پزشک مسلمان گفت: بروید آن جوان را بیاورید و از او رضایت بخواهید و گرنه این مرض او را هلاک میکند.
صاحبان مریض به دنبال آن جوان رفته و او را حاضر ساختند و به او گفتند: فلان مبلغ به تو میدهیم که از او راضی شوی و دعا کنی که شاطر عافیت پیدا کند. او گفت: دیگر آن حال مخصوصی که او را نفرین کردم، برای من پیدا نمیشود. دو ساعت بعد شاطر جان داد و مرد.
مرحوم حجّة الاسلام والمسلمین حاج میرزا علی آقا محدثزاده(134) نقل فرمود: موقعی که نجف بودم، با برادرم قرار گذاشتیم که به نوبت هر شب جمعه یک کوزه آب در صحن مطهّر حضرت امیرعلیه السلام جهت پدرمان خیرات کنیم.
شبی مرحوم پدرم را در خواب دیدم که زبانش نزدیک بود از شدّت عطش بیرون بیاید، به پدرم عرض کردم: چه شده؟ فرمود: تشنهام. گفتم: آب اینجا هست بردارید و میل کنید. فرمود: از آب موجود در صحن مطهّر میخواهم بنوشم.
از خواب بیدار شده و از برادرم پرسیدم: دیشب شما به نوبت خود، آیا عمل کردید یا خیر؟ برادرم گفت: نه! با رفقا گرم صحبت شدم و فراموشم شد در صحن آب را به زائران حضرت برسانم.
آیت اللَّه العظمی آقای بهجت فرمودند: مرحوم آقا سید مرتضی کشمیری قبل از اذان صبح به صحن مطهّر حضرت امیرالمؤمنینعلیه السلام مشرّف میشدند و آن زمان صحن مدرسه علمیهای به نام مدرسه مرتضوی بوده است، ایشان به طلبهای که در طبقه فوقانی ساکن بوده، فرموده: سلمان و ابوذر را دعا مکن، یعنی در نماز وتر که طلب مغفرت برای دیگران مستحبّ است، اکتفا به آنان مکن. آیت اللَّه بهجت فرمودند: دیگران به دعا و طلب مغفرت، محتاجتر از شایستگان هستند.
مرحوم پدرم آقای حاج سید مهدی خرّازی از حاج جعفر صابونی نقل کرد که: شبی چهارده صلوات میفرستادم و از خدا میخواستم امر تازهای را به من نشان دهد. در عالم خواب حاج میرزا عبّاس شیشهبر را دیدم که حیوانی رو به روی او نشسته و مزاحم اوست، آن حیوان بسیار وحشتناک بود. وی اظهار میداشت: این حیوان در اثر نارضایتی میرزا حسام پهلوان است.
از خواب بیدار شده شخصی را پیش میرزا حسام فرستادم تا از قضیه مطّلع شوم. میرزا حسام پس از فهمیدن جریان، اظهار داشت: بلی درست است، در اثر تهمتی که به من زده است، از او ناراضی هستم. بالاخره من پیش او رفته و او را راضی کردم که از حقّی که بر مرحوم میرزا عبّاس شیشهبر دارد، بگذرد. بعد حاج میرزا عبّاس را در عالم خواب دیدم که از شرّ آن حیوان خلاص شده است.
یکی از موثّقین فرمود؛ پسرعمویم حاج حسین تهرانچی به نجف اشرف آمد و گفت: مرحوم آیت اللَّه العظمی حاج آقا حسین بروجردی پولی به من دادند که به سادات بروجردی که در نجف اشرف ساکن هستند بپردازم، ولی در اثنای مسافرت به این شهر مقدّس، در یکی از قهوهخانههای بین راهی این پول را از پاپیچ خودم درآوردم و در جیب بغل گذاشتم. وقتی از قهوهخانه بیرون آمدم، شخصی سر راه من ظاهر شد و به من تنه زد، سپس چند قدمی رفت و دوباره برگشت، این بار هر دو شانه مرا گرفت و برای رد گم کردن گفت: خدا پدرت را بیامرزد! چند روز قبل شانه من به کسی خورد (و ضمن نقل این داستان ساختگی) شانه مرا گرفت و تکان داد و رفت. پس از لحظاتی متوجّه جیب بغلم شدم، دیدم پول را دزدیده است.
پس از نقل این واقعه، حاج حسین تهرانچی رو به من کرد و گفت: آیا من ضامن این پول هستم یا نه؟ بعضی به او گفته بودند که ضامن نیستی، چون جای حفظ پول همان جیب بغل است. ولی من گفتم: تو ضامنی، چون در قهوهخانه جلوی انظار مردم آن پول را درآوردی و در جیب بغل خود گذاشتی و به این دلیل در حفظ آن کوتاهی کردی. پس از مدّتی این مرد به بروجرد بازگشت و در همانجا از دنیا رفت، جنازه او را برای خاکسپاری به نجف فرستادند.
مدّتی از این قضیه گذشت، آقای حاج حسن تهرانچی برادر حاج حسین تهرانچی که مردی با فضیلت و تقوا بود، به من گفت: آقا سید احمد شریعت دزفولی که او نیز مرد کمنظیری است و از قصّه اخوی هم هیچگونه اطّلاعی نداشت، گفت: خواب اخوی شما را دیدم که به من گفت: به اخوی من بگویید: مبلغ 1200 تومان که باید به سادات بروجردی نجف بدهم به من برساند که به سبب آن گرفتار هستم.
مرحوم حجّة الاسلام و المسلمین آقا شیخ حسن معزّی از مرحوم حجّة الاسلام و المسلمین تیلی - که از اصحاب خاصّ مرحوم آیت اللَّه حجّت بودند - نقل کردند: من خدمت مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای حجّت بودم، عدهای از تجّار نزد ایشان آمده و تقاضا کردند که به ما هم اجازه بدهید در ساختن مدرسه حجّتیه شرکت کنیم. آقا فرمودند: قسمت پایین تمام شده است، اگر آقایان مایلند در ساختن قسمت فوقانی شرکت کنند، ولی آقایان تجّار اصرار داشند که در قسمت پایین میخواهیم حجره بسازیم.
آقا فرمودند: در پایین جایی برای حجره نیست، اگر مایلید فلان محل (قسمت شرقی مدرسه) را مسجد بسازید. آن وقت آقا شروع به گریه کردند، دامادشان چند بیت شعر خواند تا آقا حالشان عادی شد. تجّار رفتند، من به ایشان عرض کردم: گریه شما برای چه بود؟ فرمود: چندی پیش تولیت آستانه مقدّسه حضرت معصومهعلیها السلام به من گفت: اگر میل دارید قبری برای شما در آستانه مهیا کنیم. در حالی که در خواب به من گفتهاند: قبر شما در مدرسه میباشد، و در مدرسه مسجدی ساخته میشود، هر وقت بنای مسجد تمام شد عمر شما هم تمام میشود.
آقای تیلی فرمود: چیزی از این جریان نگذشت که تجّار شروع به ساختن مسجد کردند، آقا در آن زمان بیرون از شهر رفته بودند و علی الدوام میپرسیدند مسجد به کجا رسیده است؟ تا آنکه روزی که ساختمان مسجد پایان یافت، آقا هم به رحمت خدا رفتند.
حجّة الاسلام حاج شیخ محمّد حسن قرهی(135) نقل کردند یکی از اساتید میفرمود: موقع احتضار آقای حجّت حضور داشتم و دیدم که ایشان به زبان ترکی میگوید: علی جان آمدی خوش آمدی!
مؤلّف گوید: آیت اللَّه آقای حاج شیخ مرتضی حائری داماد ایشان هم در آنجا حضور داشتند، لذا من این موضوع را از آقای حائری پرسیدم، ایشان فرمودند: همینطور است.
مرحوم آیت اللَّه العظمی اراکی در مورد پدر بزرگوارشان فرمودند که: یکی از بستگانم به نام حاج غلامحسین - که از اخیار و شاگردان مرحوم حاج میرزا جواد آقای ملکی تبریزی بود - برای من نقل کرد که: مرحوم پدرم به ایشان گفته بود فلان شب نزد من بیا. ایشان در شب موعود خدمت پدرم میرسند، پدرم به ایشان میگویند: انگشتر پنج تن و تسبیح تربت را به من بده، سپس میخوابند و مدّتی بعد از جای بلند شده و میایستند و سلام میدهند و مجدّداً میخوابند و جان به جان آفرین تسلیم میکنند.
دیگران درباره پدرم میگفتند: وی بسیار به اهل بیت عصمتعلیهم السلام متوسّل بود و نیمی از اموال خودش را خرج مجالس حضرت سیدالشهداءعلیه السلام مینمود. در مجلس روضهخوانی هم حال خوبی پیدا میکرد و در تمام مدّت مجلس عزای امام حسینعلیه السلام میایستاد و حاضر نبود که بنشیند.
مرحوم آیت اللَّه احمدی میانجی نقل کردند که مرحوم آیت اللَّه حاج آقا مرتضی حائری فرمودند که: من منزل ابوالزوجهام مرحوم آقای حجّت کوهکمرهای کم رفت و آمد میکردم، تا آنکه در اواخر عمر ایشان خدمتشان رسیدم، همانطور که قبلاً فرموده بودند ایشان نزدیک ظهر فوت کردند. چند روزی قبل از فوت، ایشان دیگر سهم امام قبول نمیکردند و دستور شکستن مُهرشان را صادر کرده بودند.
مرحوم آیت اللَّه احمدی میانجی به نقل از پدرشان چنین میگویند: یک نفر از دوستانم به من گفت: امشب به منزل ما بیا که موقع مرگ من فرا رسیده است. من شب هنگام به نزد او رفتم، نیمههای شب رو به من کرده و گفت: مرا رو به قبله بخوابان و سپس به رسول خدا و ائمه اطهارعلیهم السلام سلام داد و بعد گفت: خدایا تو گفتهای پیرمردان را احترام کنید، اکنون من پیر شدهام و بعد از آن جان سپرد.
مرحوم آیت اللَّه العظمی اراکی به نقل از مرحوم پدرشان فرمودند: در محل ما شخصی به نام حاج محمّد که از قشون و ارتش آن روز و آجودان فوج بود، روزی به من گفت: شما و ملاّی ده، آقای ملاّ موسی به منزل من بیایید. ما هم به منزل او رفتیم. حاج محمّد صدا زد: قلیان آخری را بیاورید. قلیان را آوردند و آن را گرفت، ولی نتوانست پک بزند، قلیان را پس زد و دراز کشید و گفت: قلاّب محبت را به پایم بستند، آقای ملاّ موسی دعای فرج را بخوان. آقای ملاّ موسی دعای فرج را شروع کرد، او گفت: روح من به زانو رسید و همینطور ادامه یافت، تا اینکه گفت به سینهام رسید و چیزی نگذشت که به رحمت خدا پیوست.
مرحوم عموی بزرگوارم آقای حاج سید محمّد خرّازی کسایی نقل کرد: مرحوم آیت اللَّه آقای حاج شیخ رضا سراج پای منبر میرزا محمّد همدانی نشسته بود، ناگهان متوجّه شدم که زمزمهکنان میگوید: این گوینده تا فلان مدّت بیشتر زنده نخواهد بود. من مدت مذکور را یادداشت کردم، چیزی نگذشت که آن منبری در همان تاریخ از دنیا رفت.
علاّمه عسکری فرمودند: پدرم سید محمّد شیخ الاسلام در صحن مطهّر حضرت عبّاسعلیه السلام میرود، یکی از دوستانش به ایشان میگوید: من میخواهم شما را وصی خودم قرار دهم، پدرم فرموده بود: من زودتر از شما از دنیا میروم، شما وصی من باش و همینطور هم شد.
آیت اللَّه آقا شیخ محمّد شاهآبادی(136) فرمودند: یک روز قبل از وفات پدرم شخصی که غسّال اموات بود به درب خانه آمد، وقتی پدرم متوجّه شد که اوست، فرمود: بگویید فردا یک بعد از ظهر بیاید و فردا همان ساعت پدرم وفات یافت.
آیت اللَّه حاج شیخ محمّد شاهآبادی فرمود: پدرم در عرفان نزد یکی از بزرگان درس میخواند و همبحثی داشت که با هم به درس آن استاد میرفتند، پدرم میفرمود: آن همبحث من میتوانست تجرید کند، یک روز کنار هم بودیم تجرید کرد و بعد از آنکه به حال عادی برگشت، گفت: الآن میرزای شیرازی وفات یافت. پدرم فرمود: روز و ساعت را یادداشت کردم، پس از چندی خبر رسید که میرزای شیرازی در همان روز و ساعت وفات یافته است.
حجّة الاسلام و المسلمین آقای آل طه واعظ بزرگ قم نقل کرد: یکی از داییزادههای من گفت: فلانی! نِقاش یعنی چه؟ من مراجعه به کتاب لغت کردم و گفتم: یعنی موشکافی در حساب، و بعد پرسیدم: مقصودت چیست؟ گفت: من مرحوم آقای حاج میرزا علی محدّثزاده واعظ را در خواب دیدم که به منزل ما آمده است و میخواست نماز بخواند، جانماز را آوردم مهر را برداشت و به آن زبان مالید و بو کرد و من متوجّه شدم که او مرده است، پرسیدم: به شما چه گذشت؟ گفت: از من گذشت، ولی امان از نِقاش در حساب. مرحوم آیت اللَّه آقای حاج شیخ مرتضی حائری این خواب را شنید و فرمود: اینخواب از رؤیاهای صادقه است، زیرا خواب بیننده اطلاعی از معنی نِقاش نداشته است.
حجّة الاسلام و المسلمین موسوی اصفهانی ساکن سنندج فرمود که: پدرم از مرحوم آیت اللَّه حاج آقا رحیم ارباب نقل کرد که ایشان فرمود: مرحوم حاج میرزا علی آقا شیرازی مدّتی در کاشان نزد کسی از اطبّای قدیم علم طب میخواندند، ایشان گفت: روزی در خدمت استاد بودم، کسی در خارج مدرسه آواز میخواند. استاد گفت: بروید او را بیاورید که مرگش نزدیک است، رفتند او را بیاورند که دیدند افتاد و مرد.
حجّة الاسلام و المسلمین آقای سید صادق حسینی یزدی (از شاگردان مرحوم آیت اللَّه العظمی اراکی) فرمود: پدرم گفت: بیماری سختی پیدا کردم و در حال احتضار بودم که آقا علیعلیه السلام را در آن حال زیارت کردم، فرمود: بیست و پنج سال دیگر عمر خواهی کرد. پدرم فرمود: به حال عادی بازگشتم و از آن تاریخ حساب میکرد و به ما میگفت: چند سال دیگر به فوت من مانده است و همانطور هم شد، در همان سال که 25 سال از تاریخ حال احتضار و بیماری او میگذشت، از دنیا رفت.
مشاهده امور غیر عادی انسان را به این حقیقت آشنا میسازد که ماورای عالم طبیعی و مادی، نظام دیگری وجود دارد که ویژگیهای عالم ماده را ندارد، و کسانی که هستی را در چهارچوبه ماده منحصر میکنند، سخت در اشتباه هستند. آنان به حقیقتِ خود هم نرسیدهاند و گرنه چنین پنداری نداشتند.
کسی که از نفس و روح خود خبر ندارد، چگونه درباره بود و نبود ماورای طبیعت قضاوت میکند؟! و اساساً چه دلیلی بر نفی آن عالم دارد، جز آنکه به ظنّ و تخمین اکتفا کند که ارزش علمی و معنوی هم ندارد.
طیکردن و پیمودن راههای طولانی در کمترین وقت بدون اسباب و وسایل عادی و ارائه دادن جریانات آینده با تطبیق کامل و باز شدن درب بسته و هزاران نکته دیگر که گوشهای از آن در این کتاب ذکر شده است، همه از عالمی ماورای این جهان ماده حکایت میکند و بشر مادّی چارهای جز تجدید نظر در افکار پوچ خویش ندارد.
خوشبختانه امروز پس از انقلاب اسلامی ایران و پیروزی ملّت مقاوم و مسلمان ایران به رهبری حضرت امام خمینیرحمه الله شاهد آنیم که مکتبهای مادّی یکی پس از دیگری به پوچی خود پی برده و بازگشت و رجوع خویش را از آنچه اصول مسلّم میپنداشتند، آغاز کردهاند و اگر به دام شیطان دیگری از شیاطین نیفتند بالطبع به سوی حق نزدیک خواهند شد، چون حق فطری است و باطل دوام و ثبات ندارد.
مرحوم پدرم حاج سید مهدی خرّازی فرمود: یکی از شبها وقتی از مجلس درس مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد - نوّر اللَّه مرقده - به خانه برمیگشتم در حالی که دیر وقت بود، با خود گفتم: اگر درب منزل را بزنم مادرم از خواب بیدار میشود و این کار موجب زحمت مادرم میشود، لکن بدون آنکه در بزنم دست به در میزنم، اگر باز شد به داخل میروم و اگر باز نشد پشت درب منزل مینشینم تا صبح شود.
وقتی دست به درب خانه گذاشتم درِ بسته باز شد و به داخل منزل رفتم و متوجّه شدم که مادرم مقداری آبگوشت هم روی چراغ گذارده آن را برداشتم و خوردم. صبح که شد مادرم گفت: شما از کجا آمدید؟! گفتم: از درب خانه. گفت: من در را بسته بودم و کلون آنرا هم انداخته بودم، چطور میشود از درب خانه آمده باشی؟!
من موضوع را برای مرحوم آقای شیخ مرتضی زاهد بیان کردم، ایشان فرمودند: گاهی چنین میشود و بعد به مناسبت این موضوع، مطلبی را بیان فرمودند که: یک شب وقتی از منبر فارغ شدم و به خانه بازگشتم دیدم بسیار دیر شده است، با خود گفتم: عیالم را بیدار نکنم، پشت درب خانه بنشینم تا صبح شود. در همین حال ناگاه عیالم درب منزل را باز کرد. با تعجّب به او گفتم: من که در نزدم، چطور در را باز کردی؟! گفت: خواب بودم، در عالم خواب آقایی به من گفت: برخیز شیخ مرتضی پشت در منتظر است، از خواب بیدار شدم و به در خانه آمدم...
مرحوم عموی بزرگوارم آقای حاج سید محمّد خرّازی کسایی فرمودند: روزی برای وصول مطالبات به جلوی مسجد امام (مسجد شاه سابق) رفتم، پیرمردی را دیدم که انگشتر میفروشد. کسی که با او طرف حساب بودم، به من گفت: بیا با هم نزد این پیرمرد برویم، با هم نزد او رفتیم، عدهای دیگر هم حضور داشتند. من را در بین جمعیت قرار داد و رو کرد به پیرمرد و گفت: ای پیرمرد! در بین این جمع کدام یک از آنها سید است؟! پیرمرد رو کرد به من و گفت: این آقا سید است. من متوجّه شدم که این پیرمرد سیدها را میشناسد و در این باره او را مکرّر امتحان کرده بودند.
و نیز ایشان نقل کرد که: شوهر خواهر ایشان مرحوم آقای امیر کبیری قبل از آن که با خواهر ایشان ازدواج کند، همسری داشته که مدّتی مفقود الاثر شده بود. ایشان میگفت: هرچه این طرف و آن طرف گشتم نفهمیدم کجاست، تا آنکه پیش کسی رفتم، او مقداری اسپند دود کرد و بعد خوابید، وقتی از خواب بلند شد، گفت: خانم شما فردا ظهر به منزل برمیگردد.
ایشان میگفت: من به منزل رفتم، فردا نزدیک ظهر درب منزل را باز کردم و از داخل منزل به خارج آن مکرّر نگاه میکردم، ناگهان دیدم همسرم از سر کوچه نمایان و به منزل وارد شد.
مرحوم آیت اللَّه العظمی حاج شیخ محمّدعلی اراکی همه شبها پس از ادای نماز مغرب و عشا در مدرسه فیضیه به صحن مطهّر حضرت معصومهعلیها السلام میرفتند و در کنار مرقدی فاتحه میخواندند. بنده از ایشان سؤال کردم: این قبر از کیست؟ فرمودند: مرقد حاج سید عبدالمطلب رشتی است، که نه با من خویش بوده نه رفیق، فقط یک منقبت برای من نقل کرده است، لذا من حقّ او را محترم میشمارم.
سید عبدالمطلب که شخصی موثّق و مورد اعتماد من بود، روزی به منزل مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای سید محمّدتقی خوانساری آمد و چنین گفت: وقتی من برای تحصیل به نجف اشرف مشرّف شدم، در آنجا شنیدم پیرمردی پینهدوز هر شب جمعه نزدیک غروب از نجف به کربلا طی الارض میکند و در حرم مطهّر امام حسینعلیه السلام مشغول عبادت میشود و صبح شنبه دوباره با طی الارض به نجف بازمیگردد.
به فکر افتادم صحّت این مطلب برایم اثبات گردد، لذا از خود او هرچه پرسیدم چیزی دستگیرم نشد، سرانجام یکی از دوستان را به کربلا فرستادم تا غروب پنجشنبه نزدیک کفشداری حرم منتظر رسیدن نامهای از من باشد و خودم هم در موقع غروب پنجشنبه به دکان و مغازه آن پیرمرد در نجف اشرف رفتم، نامهای به او دادم و گفتم: من کاری فوری دارم، خواهش میکنم وقتی به کربلا رسیدید نامه را در اسرع وقت به فلانی که نزدیک کفشداری ایستاده، برسانید. پیرمرد پذیرفت و نامه را از من گرفت، پس از خداحافظی، او درب مغازهاش را بست و رفت. دوست ما در کربلا در همان محل موعود، نامه را در زمان غروب پنجشنبه دریافت کرد، بدین ترتیب بر ما روشن شد که پیرمرد مذکور با طی الارض به کربلا میرود.
در یکی از روزها به نزد پیرمرد رفتم و صحبت از طی الارض کردم، ولی باز هم پیرمرد اظهار بیاطّلاعی کرد و زیر بار نرفت، سرانجام کاری که با او کرده بودیم را برایش بازگفتم، آن پیرمرد سخت ناراحت شد، من به او گفتم: آیا ممکن است این مقام را به من هم تعلیم کنی؟ پیرمرد به قبر حضرت امیرالمؤمنینعلیه السلام اشاره کرد و گفت: این آقا جدّ تو است یا جدّ من؟ گفتم: جدّ من است. گفت: هر چه من دارم از این بزرگوار است، از من چه میخواهی؟
آیت اللَّه العظمی بهجت(137) میفرمودند: آقای حاج سید عبدالمطلب، ناقل این داستان عالمی خوب و اهل ریاضت بود، من با او رفت و آمد داشتم. آن پیرمرد پینهدوز را هم دیده بودم و کفشهای خود را برای تعمیر به او میدادم، او عادت داشت در مقابل کار خود قیمتی را معین نکند، بلکه هرچه به او میدادند قبول میکرد و سخنی هم نمیگفت. و عادت دیگر او این بود که: هر شب دوشنبه جمعی از مؤمنین را به منزلش دعوت میکرد و آنان را اطعام مینمود.
یکی از بستگان میگفت: به زیارت حضرت عبدالعظیمعلیه السلام مشرّف شده بودم و در صحن مطهّر منتظر شخصی بودم، به خاطرم آمد فلان جنسی که دارم، چرا به فروش نمیرود و از این بابت نگران بودم، در همان موقع پیرمردی عبا به دوش از پشتسر دست به شانه راست من گذاشت و سلام کرد و فرمود: آقا ناراحت نباشید جنس شما تا پنج روز دیگر به فروش میرسد. پیرمرد رفت و آن جنس سر پنج روز به فروش رسید.
آیت اللَّه العظمی حاج آقا موسی زنجانی(138) از آیت اللَّه حاج آقا سید عزّ الدین زنجانی و ایشان از پدرشان آقای حاج سید محمود زنجانی و ایشان از مرحوم آیت اللَّه میرزا محمّد حسین نایینی نقل فرمودند که: مرحوم آقای حاج شیخ باقر نجفی مسجدشاهی(139) روزهای جمعه در مسجد امام (شاه سابق) اصفهان صحبت میکرد. من با یکی از رفقا یک روز دوشنبهای به خیال اینکه روز جمعه است، به مسجد رفتم تا از صحبتهای مرحوم حاج شیخ باقر نجفی مسجدشاهی استفاده کنیم، پس از پایان صحبتهای ایشان، از مسجد بیرون آمدیم، بعد متوجّه شدیم که آن روز، دوشنبه بوده است نه جمعه، روز جمعه فرا رسید و دوباره به مسجد رفتیم همان مجلس و همان حرفها و شنوندگان هم همان شنوندگان میباشند.
مرحوم آیت اللَّه حاج سید مصطفی خوانساری میفرمود: مرحوم پدرم و مرحوم آیت اللَّه العظمی حاج آقا حسین بروجردی هر دو از استادشان آخوند کاشی نقل میکردند: وقتی ایشان شبها به تهجّد مشغول میشد، در حال نماز بیاختیار شده و طمأنینه خود را از دست میداد، وقتی به رکوع و سجود میرفت و ذکر میگفت، گویا در و دیوار و درختهای مدرسه صدر اصفهان با ایشان همصدا میشدند.
حجّة الاسلام والمسلمین جناب آقای حاج شیخ عبدالعلی قرهی میفرمود: به طور متواتر نقل شده که آخوند کاشی وقتی به مناجات و عبادت میپرداخت، در و دیوار با او همصدا میشدند.
حجّة الاسلام و المسلمین حاج سید محمّدرضا غروی - زید عزّه - فرمود: مرحوم پدرم آقای حاج سید مهدی غروی(140) نقل کرد که: با یکی از برادران روحانی مدّتی درباره کیمیاگری کار میکردیم، ولی بالاخره به جایی نرسیدیم. روزگار بین ما جدایی انداخت، تا اینکه پس از چند سال او را در یکی از بازارهای تهران، به نام بازار دروازه دیدم و به او گفتم: رفیق آیا به جایی رسیدی؟ گفت: آری، ولی نه از راه فن، بلکه از راه ریاضت. گفتم: چطور؟ دست در جیب خود فرو برد، یک مشت پول طلا از جیب خود بیرون آورد و گفت: ولی باید خودم نان و ترب بخورم.
آیت اللَّه حاج شیخ حسین شب زندهدار فرمودند: یکیاز دوستان متدین جهرمی به نام حاج مصطفی که شغل قنادی داشت، نقل کرد که: من در آغاز، کسب و کار خوبی نداشتم، ولی همیشه یکی دو نفر را جهت خواندن زیارت عاشورا دعوت میکردم و به صحرا میرفتیم. پس از آن، با نان و خرما و اَرده از آنها پذیرایی میکردم. این کار سالها ادامه داشت و به قدری این برنامه توسعه یافت، که در این اواخر هیأتهای مختلف عزا را اطعام مفصّل میکردم.
ایشان (حاج مصطفی) گفت: در زمان جنگ بین المللی من پول داشتم، ولی قند پیدا نمیشد تا جهت پذیرایی خوانندگان زیارت عاشورا آن را تهیه کنم، تا اینکه شخصی مقداری قند آورد و به من داد، خیلی خوشحال شدم. شب که خوابیده بودم ناگهان دیدم درب منزل را میکوبند، از خواب بیدار شدم و نزدیک درب رفتم، کلون درب را بیرون آوردم ولی باز نشد. شخصی از پشت در گفت: آن قند را مصرف نکن، قند دیگری برای تو میرسد. بعد درب را که باز کردم هرچه نگاه کردم کسی پیدا نبود.
ایشان (حاج مصطفی) ادامه داد که: چیزی نگذشت که شخص دیگری قند آورد و من آن را مصرف کردم و دست به قند اولی هم نزدم. این جریان گذشت تا اینکه روزی با کسی که قند اولی را آورده بود، برخورد کردم. گفتم: این چه قندی بود که برای من آوردی؟ گفت: حاجی واللَّه خودم دزدی نکرده بودم، لکن از کسی طلب داشتم به جای بدهی خود این قند را داد، ولی معلوم بود که این قند دزدی است.
حاج آقا مصطفی از دنیا رفت، پسر ایشان نقل کرد که: پدرش را در عالم رؤیا دیده و حالش هم خوب بوده و از او میپرسد: بر شما چه گذشت؟ میگوید: یک دقیقه ناراحت بودم و بر من سخت گذشت تا آنکه آقا امام حسینعلیه السلام با تبسّم به دیدنم آمدند و مرا صدا زدند و فرمودند: حاج مصطفی! میدانی چرا یک دقیقه ناراحت بودی؟ این ناراحتی به خاطر آن بود که در خانه اخلاق خوبی نداشتی.
و نیز ایشان فرمودند: مرحوم آقای شیخ حسن معزّی از پدرش حاج شیخ مهدی معزّی تهرانی نقل کرد که یکی از اخیار از دنیا رفت، من در تشییع جنازه او حاضر شدم، دیدم حاج شیخ عبدالنبی نوری هم حاضر شده است، صحبت از برزخ و قبر شد، مرحوم حاج شیخ عبدالنبی نوری فرمود: من شش ماه است که صدای تسبیح موجودات را میشنوم و عالم برزخ را میبینم.
و نیز فرمودند آقای حاج شیخ مجتبی اراکی(141) فرمودند: هنگام دفن آیت اللَّه العظمی بروجردی، دفن ایشان به من واگذار شد. مقدّمات دفن فراهم شد و من با صدای ایشان آشنا بودم، چون گاهی که به منزل ایشان میرفتم صدای قرائت قرآن ایشان را از کتابخانه میشنیدم. هنگام دفن همین که خم میشدم و سرم را در قبر میبردم صدای قرآن ایشان را میشنیدم و وقتی سرم را بالا میگرفتم و از سطح قبر بیرون میآمدم، صدا را نمیشنیدم.
در مجله میراث جاویدان شماره 11 - 12 سال1374 صفحه 92 مینویسد: قریه زرآباد که مزار امامزاده علیاصغرعلیه السلام در آن جای دارد، از بزرگترین آبادیهای بالا ولایت منطقه رودبار الموت است و از قزوین، مسیر جاده رودبار الموت 81 کیلومتر فاصله دارد.
و در ص 97 مینویسد: درخت چنار خونبار در کنار مقبره امامزاده علیاصغرعلیه السلام قرار دارد. در دوران پادشاهی شاه سلطان حسین صفوی، موضوع خون آمدن از درخت چنار این بقعه در روز عاشورا چنان شهرت داشته که پادشاه صفوی، عالمانی را برای تحقیق صحّت و سقم مسئله به قریه زرآباد فرستاد، از جمله این فرستادگان میرزا قوام الدین محمّد بن مهدی حسینی سیفی قزوینی (متوفی 1150 ه.ق) بود که به امر شاه به زرآباد رفت و رسالهای از مشاهدات خود درباره این درخت به نام چنار خونبار تألیف کرد و برای پادشاه ارسال داشت.
پس از میرزا قوام الدین، عالم دیگری که به همین منظور به زرآباد سفر کرد، میررضا بن میرقاسم بن میرباقر بن میرجعفر کامل حسینی قزوینی (از دانشمندان خاندان تقوی - متوفای 1170 ه.ق) بود. او نیز رسالهای در این زمینه تألیف کرد که تاریخ تألیف آن ماده چنار خونبار (به حساب جمل 1113 ه.ق) میشود.
ابن علی شیرازی در کتاب مقتل سفینة النجاة ص 142، ملاّ محمّدصالح برغانی قزوینی (متوفی 1271 ه. ق) در مخزن البکاء ص18، فاضل دربندی (متوفی 1285 ه.ق) در کتاب اسرار الشهادات ص 586 و 628، واعظ اصفهانی (متوفی 1329 ه.ق) در نفایس الاخبار ص 343، محمّدهاشم خراسانی (متوفی 1352 ه.ق) در منتخب التواریخ ص 232، شیخ مجتبی قزوینی در بیان الفرقان، اشرفالواعظین (متوفی 1361 ه.ق) در جواهر الکلام فی سوانح الأیام ص 514 و نمازی شاهرودی در مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 364، نیز موضوع خون آمدن از این درخت چنار را در روز عاشورا و خشک شدن شاخهای که از آن خون جاری شده نقل کردهاند. در نوشتههای متأخّرتر از جمله در کتاب مینو دریا باب الجنّة قزوین و کتاب سرزمین قزوین دکتر ورجاوند در همین موضوع مطالبی آمده است.(142)
حجّة الاسلام والمسلمین حائری شیرازی گفتند: پیمودن راه بدون اُنس با مؤمنان ممکن نیست، «وما أنا بطارد المؤمنین» دوستی با خدا، ملازم با دوستی با دوستان خداست. و گفتند: امدادهای الهی و هدایتهایاو تابع پذیرش و قابلیت انسان است، اگر انسان امدادها را بپذیرد، روز به روز آنها بیشتر میشود، و برخی خوابها و خطورات از امدادهای الهی است، باید در آنها تأمّل کرد. و گفتند: بیمار شدن برای به دست آوردن حالت انقطاع و ذکر خداست.
آیت اللَّه حاج شیخ حسین شب زندهدار از مرحوم آیت اللَّه احمدی میانجی و ایشان از شخصی دیگر نقل کردند: خدمت مرحوم آیت اللَّه العظمی میلانی بودیم، ایشان فرمودند: فلانی به زیارت مشهد آمدهاست؟ گفتم: نه. چیزینگذشت دوباره فرمودند: فلانی به زیارت آمده است؟ گفتم: نه، چیزی نگذشت برای بار سوم فرمودند، و من هم گفتم نه. امّا چیزی نگذشت دیدیم فلانی وارد شد و گفت: درخواب حضرت رضاعلیه السلام را دیدم که فرمودند: آقای میلانی میل دارد شمارا ببیند، آنگاه آیت اللَّه میلانی فرمودند: در حرم مطهّر دیدم میل دارم شما را ببینم و شرم کردم که از حضرت رضاعلیه السلام این مطلب را بخواهم.
آیت اللَّه آقای شیخ محمّد ابراهیم ربّانی بیرجندی نقل کرد که مرحوم فاضل نیشابوری پدر همسر آیت اللَّه العظمی حاج سید محمود شاهرودی گفت: در حسینیهای رفته بودم، مداحان میآمدند و میخواندند امّا جلب توجّه نمیکرد، پیرمردیآمد و مشغول مرثیهخوانی شد، منکه خود منبری بودم سخت تحتتأثیر قرار گرفتم و گریستم، بعد به پیرمرد گفتم: اشعار از کی بود؟ گفت: از خودم و شعر آخر از حبیب بن مظاهر بود.
آیت اللَّه حاج شیخ حسین شب زندهدار فرمودند: یکی از آقازادههای مرحوم آیت اللَّه شاهآبادی گفتند: پدرم یک روز از مردم گله کرده بود که چرا حاضر نیستید به راه بیفتید (و ترقّی کنید)، چند نفر اظهار آمادگی کرده بودند. پدرم فرمود: نماز را اوّل وقت بخوانید و هر روز پس از پایان کار خمس درآمدتان را بدهید و هر روز زیارت عاشورا بخوانید.
یکی از آنان که به این دستور عمل کرده بود، گفت: روزی به مسجدی رفتم و به امام جماعت اقتدا کردم، امّا در بین نماز دیدم امام حاضر نیست و غایب است و باز دیدم حاضر است و دوباره غایب است، پس از پایان نماز به او گفتم: آقا! من شما را در حال نماز چنین یافتم. فرمود: راست است، من امروز با همسرم بگو مگو داشتم و در حال نماز دو بار به خانه رفتم و با او دعوا کردم.
و نیز فرمودند: مرحوم آقای دستغیب فرمود: یکی از منسوبان من سواد نداشت، امّا صلوات میفرستاد و شروع میکرد به خواندن قرآن.
و نیز فرمودند: یکی از آقایان که به درس مرحوم آیت اللَّه اراکی حاضر میشد، فرمود: ایشان سر درس فرمودند که: مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری فرمودند: در یکی از مجالس، مرحوم حاج شیخ جعفر شوشتری فرمودند که: من امروز میخواهم شماها را امتحان کنم، ببینم آیا مؤمن هستید یا نه؟ اگر مؤمن باشید آیات قرآن باید در شما اثر بگذارد. من آیاتی از قرآن میخوانم.
آقای حاج شیخ عبدالکریم فرمودند: گفتم عجب امتحانی پیش آمد، خدایا مرا از این امتحان خوب بیرون بیاور. مرحوم حاج شیخ جعفر شوشتری آیاتی از قرآن کریم خواندند، دیدم بحمد اللَّه در من اثر کرد.
مرحوم حجّة الاسلام و المسلمین حاج شیخ صدر الدین حائری گفت: در زندان بودم، میخواستم بخوابم قضیهای پیش آمد که باعث اضطراب من شد، ناگاه دیدم علاّمه طباطبایی حاضر شد و به من فرمود: دست روی قلب خود بگذار و آیه نور را بخوان، من متوجّه خود شدم و آیه نور را خواندم و قلبم آرام گرفت و دیدم کسی آنجا نیست (مکاشفه بوده است).
مرحوم حجّة الاسلام و المسلمین دیباجی فرمود: قرآن میخواندم حاج میرزا علی آقا شیرازی آمد. جلو پای ایشان برخاستم، ایشان افتاد روی زمین و گفت: من چه چیزی هستم که جلو پای من با وجود قرآن برمیخیزید. من نشستم، ایشان از روی زمین برخاست.
در دنیای امروز افراد زیادی هستند که انسان را یک بُعدی دانسته و از بُعد روحی او غفلت دارند، لذا در مقام تغذیه بُعد مادّی انسان برآمده و او را از هر نظر اشباع مینمایند و در نهایت لطمه بزرگی به حقیقت انسان میزنند؛ زیرا بُعد روحی او را به طور کلّی فراموش کرده و در استخدام بُعد ظاهری درآوردهاند. در صورتی که کمال انسان به معنویت اوست و میباید بُعد مادی دراستخدام بُعد روحی او قرار بگیرد تا انسان به کمال واقعی خود که تکامل روحی و قرب إلی اللَّه است، نایل آید. انبیا و اولیای خدا، همه در مقام تقویت معنویت و روح انسانها بودهاند و بُعد مادّی آنان را در سایه کمال و قرب إلی اللَّه قرار داده و او را راهنمایی میکردند.
درباره اثبات بعد روحی انسان، راههای فلسفی و عقلی روشن و پیچیدهای وجود دارد که در جای خود بیان شده است؛ ولی از همه روشنتر که برای همگان درک آن سهل و آسان است، نمونههایی است که به عنوان تجرید نفس و تسخیر روح و ارسال آن در اینجا آمده است؛ چرا که اگر انسان تنها جسم بود این مسائل مفهوم نداشت، همانطوری که حیات برزخی ارواح شاهد روشن دیگری بر دو بُعدی بودن انسان است و نیز کرامات ائمه اطهارعلیهم السلام که پس از مرگ ظاهری آنان به وقوع پیوسته است، خود دلیل روشن دیگری بر وجود ارواح میباشد.
آیت اللَّه خزعلی نقل فرمودند که: شنیدم مرحوم آقا شیخ هاشم قزوینی(143) پیش کسی رفته و تجرید نفس کرده است، به حضورشان رسیدم تا شرح این موضوع را از خودشان هم بشنوم. وقتی خدمت ایشان رسیدم، فرمودند: شخصی در مشهد تجرید نفس میکرد، از او خواستم روح مرا هم تجرید کند. او گفت: شب جمعه نزدیک سحر وقت این کار است، گفتم: مانعی ندارد.
در وقت موعود خدمت او رسیدم، گفت: کجا میخواهی بروی؟ گفتم: قزوین.(144) روح مرا در همان موقع تجرید کرد، ناگهان خود را در قزوین دیدم و از جمله چیزی که در آن حال دیدم، این بود که: مردی بدون آنکه متوجّه من باشد، آمد و جلوی آبی را که به زمینی مزروعی میرفت، بست و آن را به طرف دیگری جاری ساخت. آنگاه زارع دیگری آمد و با آن مرد مرافعه کرد و سرانجام به آن شخص حملهور شد و او را کشت و فرار کرد در حالی که هیچکدام متوجّه من نمیشدند. در آن حال من متوجّه شدم که نزدیک طلوع آفتاب است و ممکن است نمازم قضا شود، تا به فکر نماز افتادم خود را در مشهد یافتم.
شخصی که روح مرا تجرید کرده بود گفت: آنچه دیدی یادداشت کن. مدّتی از این قضیه گذشت بعضی از همشهریها از قزوین به مشهد آمدند، از آنان پرسیدم: فلانی (مقتول) چه شد؟ گفتند: کشته شد. گفتم: قاتل او کی بود؟ گفتند: هنوز پیدا نشده است.
البته من او را میشناختم ولی سکوت میکردم، تا اینکه روزی به قزوین رفتم، مردم به دیدنم میآمدند. روزی قاتل هم آمد، وقتی میخواست برود، به او گفتم: فلانی را چه کسی کشت؟ گفت: معلوم نیست. گفتم: کی بیل را برداشت و...؟! تا این کلمه را گفتم، بدنش به لرزه درآمد و دانست که من از قضیه اطّلاع دارم.
گفتم: نترس من تو را به دولت تحویل نمیدهم، بلکه میخواهم تو را از بدهکاری رها سازم، دیه قتل را به ورثه آن مقتول بپرداز. گفت: میترسم مرا بگیرند. گفتم: لازم نیست آن مبلغ را به عنوان دیه قتل بپردازی تا تو را بگیرند، بلکه میتوانی به عنوان بدهکاری بپردازی...
مؤلّف گوید: بنده این مطلب را نیز از استاد بزرگوار آیت اللَّه العظمی آقای اراکی هم شنیدم که آن را از مرحوم آیت اللَّه آقای حاج شیخ حسنعلی مروارید و ایشان از حاج شیخ هاشم قزوینی نقل کردند.
حجّة الاسلام والمسلمین شیخ ابوالقاسم غروی از پدرشان آقا شیخ هدایت اللَّه نقل میکردند که: روزی پدرم به من گفت: پسرم! چه دلیلی بر اصالت روح داری؟ من مطالبی را از بزرگان علم و فلسفه برای ایشان بیان کردم. ایشان فرمود: این که برای انسان موجب عقیده نمیشود.
من ناراحت شدم، گفتم: پس چه دلیل دیگری برای اصالت روح موجود است؟ گفت: دلیل دیگری وجود دارد، آن وقت گفت: اگر برادر شما اینجا باشد و در وسط اتاق بیفتد و از گوشه اتاق با شما صحبت کند، آیا آن دلیل بر اصالت روح نیست؟! گفتم: هست.
گفت: حالا من در مورد خودم چنین میکنم ولی تو باید تحمّل کنی. یک مرتبه دیدم پدرم گفت: اللَّه اکبر و بدنش خشک شد به طوری که گویا هیچ اثری از حیات در وجود او نبود. ناراحت شدم، بلند شدم که بروم و دیگران را باخبر کنم، هنوز درست بلند نشده بودم که از گوشه اتاق کسی به من میگفت: ناراحت نشو! چه چیزی را میخواهی؟! بگو تا من آن را انجام دهم! گفتم: آن کتاب را از آنجا به آن طرف اتاق ببرید.
به چشم خود دیدم کتاب از جای خود برداشته شد و در جای دیگری که گفته بودم قرار گرفت و بعد از مدّتی آثار حیات در وجود پدرم نمایان گردید و رفته رفته بیشتر شد، تا اینکه بلند شد و چشمهایش را مالید و نشست.
مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای اراکی فرمودند: آقای حاج میرزا جواد آقای تهرانی(145) نقل کردند که من بدون مقدّمه گاهی در حال نماز متوجّه جدایی روح از بدنم شده و خود را در کناری میبینم.
مرحوم آیتاللَّه حاج میرزا عبدالعلی تهرانی(146) از مرحوم فخر الادباء(147) نقل نمودند: مرحوم آیت اللَّه آقای حاج شیخ عبدالنبی نوری(148) در حال خواب به تلاوت قرآن مشغول میشد و اگر احیاناً در برخی از آیات معطّل میماند، از خواب برخاسته و قرآن را باز میکرد و همان موضع را که نتوانسته بود بخواند، از رو میخواند و دوباره میخوابید و یا بیدار میماند.
آیت اللَّه مصباح یزدی فرمودند: مرحوم علاّمه طباطبایی از اخوی محترمشان مرحوم حاج سید محمّدحسن طباطبایی معروف به آقای الهی، نقل کردند که روزی شخصی به منزل برادرشان آمده و از ایشان تقاضا کرده که اسفار را برای او تدریس کنند. آقای الهی میفرماید: به چه مناسبت؟
آن شخص میگوید: چون من علم تسخیر ارواح را میدانم، لذا روح ارسطو را حاضر کردم به جهت اینکه پیش او درس بخوانم، ارسطو کتابی در دست داشت و به من گفت: اینطوری که نمیشود فلسفه خواند و کتابی را که در دستش داشت اسفار بود. آن را نشانم داد و گفت: این کتاب را نزد آقای الهی فرا بگیر. من به ارسطو گفتم: آقای الهی را نمیشناسم. او آدرس شما را به من داد و من پس از گرفتن آدرس از او به دیدن شما آمدم.
آقای الهی نقل کردند: من از او خواستم ارواح برخی از علما را حاضر کند، او این کار را انجام داد و من از آنان سؤالاتی کردم. همه آنهایی را که از او خواسته بودم حاضر کند حاضر کرد، به جز دو نفر که نتوانست آنها را حاضر کند. به او گفتم: روح آقای حاج میرزا علی آقای قاضی(149) را حاضر کن. او روح ایشان را حاضر کرد، من از آن مرحوم پرسیدم: چرا آن دو نفر حاضر نمیشوند؟! آقای قاضی فرمودند: به خاطر اینکه آنها از ملازمین حضرت امیرالمؤمنینعلیه السلام هستند.
سپس از آن شخص خواستم روح پدرم را حاضر کند، روح پدرم حاضر شد، از ایشان پرسیدم: شما از من راضی هستید؟ آن شخص گفت: پدر شما میفرماید از شما گلهمندم و مسئلهای را در مورد من بیان فرمود.
و نیز فرمود: از آقای محمّدحسین هم گله دارم که مرا در ثواب تفسیری که نوشته است (المیزان)، شریک قرار نداده است.
آقای طباطبایی فرمودند: شخصیکه برای برادرم تسخیر ارواح کرده بود، خودش نزد من آمد و این مطلب را به من گفت. من گریه کردم و گفتم: نمیدانستم تفسیری که نوشتهام ثواب هم دارد تا پدرم را در آن شریک قرار دهم. بعد از این جریان پدرم را شریک در ثواب تفسیر قرار دادم. دفعه بعد آن شخص روح پدرم را حاضر کرده بود، او را خوشحال یافته و به او فرموده بود: ثواب تفسیر به من هم رسید.
آیتاللَّه حاج شیخ حسین شب زندهدار به نقل(150) از مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای اراکی فرمودند: فرزند حاج شیخ عبدالحسین فقیهی معروف به صاحب الداری متصدّی کتابخانه مدرسه فیضیه، مفقود الاثر شد. ایشان بسیار به فرزندشان علاقه داشتند و از این جریان سخت ناراحت بودند، هرچه برای یافتن فرزندش تلاش میکرد به جایی نرسید. (و به قول بعضی از دوستان) در برخی از کتابهای کتابخانه پس از یادداشت وقفنامه، مینوشت: «یا رآدّ یوسف إلی یعقوب ردّ ولدی إلی».
بالاخره پس از مدّتها نزد آقای حاج شیخ محمّدعلی خوانساری که علم تسخیر ارواح را میدانست، رفته و روح مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری را نیت میکند تا حاضر کند، ولی تسخیر روح مرحوم حاج شیخ عبدالکریم برای او ممکن نمیشود. شخصی بهنام برقعی (از اجداد آقایبرقعی که در صحن مطهّر حضرت معصومهعلیها السلام در زاویه شمالی نماز میخواند)(151) حاضر میشود. مرحوم خوانساری میگوید: ما شما را نخواستیم، آقای برقعی در جواب میگوید: حاج شیخ عبدالکریم اجلّ از آن است که اینجا تشریف بیاورند. اگر کاری هست بگویید تا من خدمتشان عرض کنم و جواب آن را بیاورم.
آقای صاحب الداری فرمودند: من خواست خود را گفتم و بعد از مدّت کوتاهی جواب آمد که آقازاده شما در فلان مکان در اطراف قم است و کسی آنجا نرود و به زودی خودش خواهد آمد و همینطور هم شد، پس از مدّتی آمد و معلوم شد در همان مکان بوده است.
مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای اراکی از مرحوم آیت اللَّه حاج سید مصطفی خوانساری نقل کردند که: پدرشان(152) مقداری بدهی داشتند، لکن ایشان مقدار آن را نمیدانستهاند، خدمت آقای حاج شیخ محمّدعلی خوانساری(153) میروند تا با روح پدرشان تماس بگیرد و مقدار بدهی را تعیین کنند. آقای حاج شیخ محمّدعلی خوانساری با روح پدرشان تماس برقرار میکند و به ایشان میگوید: تعجّب میکنم که پدر شما مانند زمان حیاتشان در این عالم هم سبقت بر سلام جسته و به بنده سلام کردند. بعد از سلام مقدار بدهی را تعیین کردند. پس از تعیین شدن مقدار آن، ایشان بدهی را ادا میکنند.
مؤلّف گوید: بنده خودم، پس از شنیدن این قضیه با مرحوم آیت اللَّه آقای سید مصطفی خوانساری ملاقات کرده و قضیه را طبق نقل آیت اللَّه اراکی بازگو کردم. ایشان اظهار داشتند: یک ذیلی هم دارد و آن این است که پدرم توسط حاج شیخ محمّدعلی خوانساری فرموده بودند: به سید مصطفی بگویید خداوند به تو جزای خیر دهد که حقّ مرا ادا کردی.
مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای حاج سید محمّدرضا گلپایگانی(154) فرمودند: بعضی از بزرگان را در خواب دیده بودند و از آنها پرسیده بودند که شما از فلان واقعه خبر دارید؟! آنها گفته بودند: آری. این خبر از بیت آقای گلپایگانی به ما رسیده است در حالی که ما از آن ارتباط، اطّلاعی نداشته و نداریم. بعد آقای گلپایگانی فرمودند: معلوم میشود ارتباطات ارواح عجیب و مرموز است، منتهی قابل دقّت است که چگونه میشود انسان به دیگری خبر دهد، ولی خودش مطّلع نباشد. امّا اهل ارتباطات روحی این امر را ممکن و واقع میدانند.
آیتاللَّه العظمی آقای حاج شیخ حسین وحید خراسانی - مدّ ظلّه العالی - میفرمودند: من به درس مرحوم حاج میرزا مهدی اصفهانی - نوّر اللَّه مرقده - میرفتم. وی درباره حدوث زمانی که یکی از مسائل فلسفی و کلامی است، بحث میکرد. من اشکالی به ذهنم رسید، به آقای حاج شیخ هاشم قزوینی که در درس شرکت میکرد، گفتم. ایشان هم گفت: اشکال من هم همین است، تو برو پیش آقا و اشکال را مطرح کن.
من خدمت ایشان رسیدم اشکال خود را بیان نمودم، ایشان فرمودند: از نظر علمی اشکال شما وارد است، ولی شهود، حدوث زمانی را تأیید میکند. گفتم: من که اهل شهود نیستم تا بتوانم آن را درک کنم، ولی قول شما برای من کفایت میکند. آیا شما تجرید نفس دارید یا خیر؟ ایشان فرمودند: بلی، من تجرید نفس دارم و گاهی هم دو ساعت به طول میانجامد.
حجّة الاسلام آقای خداگو همدانی میفرمود: دایی من، آقای حاج غلامحسین موصلی از تجّار متدین همدان است، یکی از شاگردانش پانزده مثقال طلا را از ایشان به سرقت برده و فرار کرده بود و ایشان نمیدانست کجا رفته است، و حیران مانده بود که چه کند. شخصی او را راهنمایی کرده بود که پیش آقایان جنانیها برو تا آنها به وسیله ارتباط با ارواح و یا اجنّه، جای شخص مذکور را به تو بگویند.
ایشان نزد آقایان مذکور میرود، به او میگویند: سارق در کردستان نزد فلان شخص است، دایی من هم مطابق همان آدرس، شخصی به کردستان میفرستد و آن شاگرد را همراه طلاها پیدا میکنند. فقط مقداری از طلاها نبوده که او آن را برای مخارج خویش به فروش رسانده بوده است.
آیت اللَّه حاج شیخ حسین شب زندهدار فرمودند: پسر مرحوم آقای حدائق شیرازی را به تازگی دیدم که در مجمع دارالقرآن آیت اللَّه العظمی گلپایگانی شرکت کرده بود، به من گفت: برخی از روحیین میخواستند با پدرم تماس برقرار کنند نتوانستند، تا کسی از اموات گفته بود: روزی که با ایشان میخواستند تماس برقرار کنند روز دوشنبه بوده است و ایشان روزهای دوشنبه خدمت حضرت امیرالمؤمنینعلیه السلام میرسند و نمیشود با ایشان تماس گرفت.
حجّة الاسلام و المسلمین موسوی اصفهانی ساکن سنندج فرمود: خدمت مرحوم علاّمه طباطبایی رسیدیم، کسی پرسید: آیا تسخیر ارواح واقعیت دارد؟ فرمود: مدّعیان آن در خارج کشور دروغ میگویند، ولی کسی از بستگان هست که با علمای اسلام ارتباط برقرار کرده و میکند و تنها با سه نفر یعنی سید بن طاووس، ابن فهد حلّی و سید بحرالعلوم نتوانسته است ارتباط برقرار کند و سبب آن را از شیخ بهایی پرسیده، ایشان فرموده است: علّت آن است که آنان دائم الحضور در خدمت امیرالمؤمنینعلیه السلام میباشند.
حجّة الاسلام و المسلمین سیدان فرمودند: در سابق پیش از خواب، دعای عشرات را میخواندم، یادم میآید که موقع خواب صورتم را بر روی دستم گذاشتم و سبحان اللَّه گفتم، دیدم جسدم روی زمیناست و خودم بالای بام مانند هوا در فضا هستم و داخل اتاق را میدیدم و پارهای از حیوانات هم در بام به بازی اشتغال داشتند. از همان بالا خواستم دستم را از زیر صورت بردارم دیدم نمیشود، به هر صورت وحشت کردم و حدود ده دقیقه طول کشید و به حالت اوّل بازگشتم.
این مطلب را به آقای مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ مجتبی قزوینی گفتم، ایشان فرمود: این احوال زود پیش آمده است و آن حیوانات اجنّه بودهاند.
حیات برزخی از جمله مراحلی است که انسان پس از مرگ ظاهری آن را طی خواهد کرد. آیات قرآن کریم و همچنین روایات بسیاری حیات برزخی انسان را مسلم و حتمی میدانند، به نصّ قرآن کریم شهدا زندهاند: «وَلا تَقُولُوا لِمَنْ یقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیآءٌ وَلکِنْ لا تَشْعُرُونَ»(155).
همچنین در مورد مجرمین و کفّار، قرآن کریم خبر میدهد که عذر و بهانهای که کفّار پس از فوت خود میآورند، مورد قبول ملائکه واقع نمیشود: «إِنَّ الَّذِینَ تَوَفّیهُمُ المَلآئِکَةُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِیمَ کُنْتُمْ قالُوا کُنّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِیها فَأُولئِکَ مَأْویهُمْ جَهَنَّمَ وَسآءَتْ مَصِیراً»(156).
و نیز اخبار سؤال قبر و فشار قبر و تأثیر خیرات و مبرات برای اموات و غیره همه شاهد همین حیات برزخی است. نمونههایی که در اینجا آمده است، نیز روشنگر همین حقیقت است و به خوبی این حیات را واضح و روشن میگرداند و معلوم میشود ارواح با هم رفت و آمد دارند، برخی معذّب و ناراحت و برخی متنّعم به نعمتهای الهی و خوشحال و نسبت به امور و جریاناتی که واقع شده یا میشود، مطّلع و باخبرند.
مرحوم آیت اللَّه حاج میرزا عبدالعلی تهرانی که در اخلاق و فضیلت کمنظیر بودند، فرمودند: شخصی که من به او ارادت داشتم میگفت: گاهی از اوقات که به وادی السلام نجف میروم و مشغول خواندن فاتحه و ذکر میشوم، میبینم دستهای در آن طرف دور هم جمعند، ولی وقتی نزدیک آنان میروم آنها ناپدید میشوند.
یکی از موثّقین از شخص موثّقی نقل میکرد که: پس از فوت پدرم، ایشان را در خواب دیدم که به من فرمود: مبلغ بیست و چهار تومان به فلان سوهانفروش بدهکارم، برو و بدهی مرا پرداخت کن. از خواب بیدار شده، به نزد آن مرد سوهانی رفتم و به او گفتم: پدرم به شما بدهکاری داشته است، او ابتدا از اظهار آن امتناع میکرد، ولی با اصرار من گفت: بلی، ایشان بیست و چهار تومان از من قرض گرفته بودند.
مرحوم پدرم آقای حاج سید مهدی خرّازی از مرحوم آیت اللَّه آقای حاج سید ابوالحسن رفیعی قزوینی(157) نقل کردند که: من در ماه مبارک رمضان به منزلی دعوت شدم، در آنجا آقایی به نام آقا سید محیالدین هم وارد شد، صاحبخانه به من گفت: من فلانی را در عالم خواب دیدم، به من گوشزد میکرد که آقا سید محی الدین پنجم شوال مهمان ماست. از مجلس بیرون آمدم و منتظر پنجم شوال بودم، پنجم شوال که رسید همان روز آقا سید محی الدین درگذشت.
یکی از بستگان مورد وثوق گفت: مادرم فوت کرد، جزء اموال او چادری بود که مفقود شد، شبی مادرم را در خواب دیدم که به من گفت: چادر نزد فلانی است، دیگر دنبال آن نگرد. پساز مدّتی همان شخص چادر را آورد که تحویل بدهد، ولی من آن را نگرفتم.
یکی از بستگان مورد وثوق گفت: پس از مرگ مادرم، دنبال انگشترش میگشتم ولی آنرا پیدا نمیکردم، عاقبت شبی در عالم خواب مادرم را دیدم که به من گفت: جای انگشتر در کیفی داخل صندوقخانه است. از خواب که بیدار شدم به سراغش رفتم، دیدم انگشتر در همان جایی است که مادرم در عالم خواب گفته بود.
یکی از موثّقین از بستگان گفت: وقتی مادرم فوت کرد، او را به قم بردند و در آنجا دفن کردند ولی من اطّلاعی از محلّ دفن او نداشتم. بیش از یکهفته از مرگ او نگذشته بود که ایشان را در خواب دیدم که به من میگفت: جایم خوب است فقط نهر آبی از بالای سرم عبور میکند و قبر مرا نمور کرده است. از خواب که بیدار شدم، موضوع را از افرادی که همراه جنازه مادرم به قم رفته بودند پرسیدم، گفتند: درست است بالای سر قبر آن مرحومه نهر آبی روان است...
یکی از بستگان مورد وثوق گفت: مادرم پس از مرگش به خوابم آمد و گفت: داخل کیسه جورابی که درون صندوق است سیزده تومان پول میباشد، از خواب که بیدار شدم به دنبال آن رفتم، متوجّه شدم که درست گفته است.
مرحوم پدرم به من فرمود: در کودکی به مرض سختی دچار شدی که معالجات در تو تأثیری نداشت، تا اینکه جدّه بزرگ تو به خواب دخترشان آمد که فلان چیز و فلان چیز را بگیرید و چنین و چنان کنید و به بچّه بدهید بخورد، شفا خواهد یافت. جدّه شما نزد من آمد و آن خواب را بیان کرد. من دوایی را که جدّه بزرگ تو در عالم خواب گفته بود یادداشت کرده و طبق آن عمل کردم، تا اینکه تو شفا یافتی.
مؤلّف میگوید: من خودم نیز این مطلب را از مادربزرگم پرسیدم، ایشان فرمودند: بله، همینطور بوده است.
مادربزرگم گفت: مدّتی به عنوان خواستگاری برای پسرم به این طرف و آن طرف میرفتم ولی دختر دلخواه یافت نمیشد. این کار سالها ادامه داشت، تا آنکه دیگر از این خواستگاری رفتن خسته شده و به ستوه آمدم. مادرم را در خواب دیدم که به من گفت: به قناتآباد فلان کوچه و فلان خانه برو، آنچه میخواهی آنجاست. من هم مطابق همان آدرس رفتم، دیدم آن دختر دقیقاً همان کسی است که ما به دنبال او بودیم، پس از آن وصلت صورت پذیرفت.
حجّة الاسلام و المسلمین جناب آقای متّقی همدانی(158) فرمودند: قبل از آمدن به قم در تهران ساکن بودم. شبی مرحوم آیت اللَّه آقای حاج میرزا محمّد همدانی(159) پدر حضرت حجّة الاسلام و المسلمین آقای ثابتی همدانی را در عالم رؤیا دیدم و در خواب هم متوجّه بودم که ایشان به رحمت خدا رفته است، با خود گفتم: خوب است شست ایشان را بگیرم تا از ایشان سؤالاتی را بکنم، بعد در همان عالم رؤیا با خود گفتم: من اهل علم هستم، مناسب نیست کاری را بدون اینکه بر آن دلیلی از کتاب و سنّت داشته باشیم انجام دهم.
بالاخره با خود گفتم: از خود ایشان این موضوع را میپرسم، موضوع را از ایشان پرسیدم، ایشان فرمودند: آیه و روایتی بر این امر نداریم، ولی به تجربه رسیده است. من شست ایشان را گرفتم و به من گفت: به مکّه خواهی رفت و حوایج شما برآورده خواهد شد، انگشتری را هم به من داد. پس از بیدار شدن از خواب و گذشت زمان، آنچه ایشان گفته بود همه انجام گرفت.
یکی از موثّقین فرمودند: رفیقی داشتم که بارها به او پیشنهاد میکردم برای خود وصی متدین تعیین کن؛ ولی متأسفانه ایشان به شخصی که قابل وثوق و اطمینان باشد، وصیت نکرد و بالاخره در نهایت، وصی او کسی شد که دربارهاش گفته میشد: روز سوم مرگ او، از خوشحالی مِیگساری کرد.
من از این موضوع بسیار متأثر شدم، با اینکه قبر او نزدیک قبر پدرم بود، برای او طلب مغفرت نکرده و فاتحه نمیخواندم، تا اینکه یکی از دوستان به من گفت: فلانی را در خواب دیدم که گلهمند بود و میگفت: وقتی ایشان (یعنی شما) سر قبر پدرشان میآیند برای پدر خود طلب مغفرت کرده و فاتحه میخوانند، ولی به من اعتنایی نمیکنند.
مرحوم آیت اللَّه احمدی میانجی نقل کردند از مرحوم پدرشان که ایشان مرحوم پدرش را در خواب میبیند و میفرماید: تنها چیزی که در اینجا به دردم خورد، رحمت خدا بود. بعد درباره امانتی میفرماید: شخصی نزد من پولی به امانت گذاشته و من آن را در فلان محل گذاردهام، مشخصات آن امانت را هم میدهند.
پدرم گفت: وقتی از خواب بلند شدم و به آن محل رفتم، دیدم امانت با همان مشخصات هنوز موجود است.
مرحوم حجّة الاسلام و المسلمین حاج شیخ حسن معزّی تهرانی نقل کردند که آیت اللَّه آقای بهاء الدینی میفرمودند: در مجلس بحث ما کسی شرکت میکرد که از همه کمتر میفهمید. وقتی ایشان وفات کرد بعد از مرگ مطالبی را بازگو میکرد که در سطح بالایی بود، به طوری که در زمان حیاتش ممکن نبود چنین مطالبی را بفهمد و ابراز نماید و به قدری در مورد این مطالب خوب صحبت میکرد که من به گفتههای او اطمینان حاصل میکردم، از جمله آنکه روزی به من گفت: وضوی ارتماسی نگیر. از آن به بعد، بر اساس گفته او وضوی ارتماسی نگرفتم.
و نیز ایشان نقل کردند که: مادرم پس از مرگ پدرم میگفت: هنوز پدر شما بیشتر از شما فرزندان به فکر من است؛ زیرا روزی به داخل آشپزخانه رفتم، دیدم زردچوبه نداریم. گفتم: خدایا چه کنم کسی نیست برای من زردچوبه تهیه کند، زیرا بچهها نبودند. مدّتی گذشت دیدم درب خانه را میزنند، درب را باز کردم دیدم شخصی یک پاکت زردچوبه به من داد و رفت در حالی که نفهمیدم این شخص از کجا میدانست که من زردچوبه ندارم.
آقای معزّی فرمودند: شخصی که زردچوبه را داده بود، روزی به اخوی ما گفته بود: من در عالم خواب مرحوم آقای حاج شیخ مهدی معزّ الدوله را دیدم که به من فرمود: یک پاکت زردچوبه ببر به منزل ما، زیرا خانم زردچوبه ندارد.
آیت اللَّه مصلحی از پدرشان مرحوم آیت اللَّه العظمی حاج شیخ محمّدعلی اراکی نقل کردند که ایشان میفرمودند: در جوانی من به قبرستان رفتم و با چشم خود دیدم که از قبری آتش شعله میکشید.
مرحوم حجّة الاسلام جناب آقای حاج شیخ محمّد آخوندی(160) در تشییع جنازه مرحوم پدرم حاج سید مهدی خرّازی شرکت کردند، در آنجا فرمودند: یکی از دوستانم از فوت پدر شما هیچ اطّلاعی نداشته، لکن دیشب پدر مرا در خواب دیده که ایشان فرموده است: ما امروز قصد داریم در نماز آقای حاج سید مهدی شرکت کنیم. نماز میت مرحوم پدرم را مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای حاج سید احمد خوانساری خواندند.
پدرم مرحوم حاج سید مهدی خرّازی شب جمعه دهم ذی القعده 1395 ه. ق پیش از اذان صبح به رحمت خدا رفت، روز بعد مرحوم عمویم آقای حاج سید حسن کسایی به محاسبه اموال آن مرحوم پرداخت و در نهایت پس از جمعبندی صورت اموال را به من نشان داد.
چیزی نگذشت که ایشان مرحوم پدرم را در خواب دید که در مغازه آمده و میگوید: فلان بدهی را به حساب نیاوردهای، ایشان گفت: من از خواب بیدار شدم، به دفتر حساب مراجعه کردم دیدم درست است، فلان بدهی را به حساب نیاوردهام، از این مطلب خیلی تعجّب کردم، با اینکه مرحوم پدرم در زمان حیات با محاسبات سر و کاری نداشت و این کار به عهده عمویم بود.
حجّة الاسلام مرحوم آقای معصومی(161) فرمود که پدرم فرمود: هنگامی که برادرم از دنیا رفت، شبی در عالم رؤیا او را دیدم که به من میگفت: من مقداری پول به آقای حاج ابوالحسن عطّار بدهکارم، اما وقتی پیش ایشان میروید خواهد گفت: فلانی چیزی بدهکار نیست، ولی شما بگویید در فلانصفحه از دفتر حسابمراجعه کند، آنجا حساب من نوشته شده است.
من به حاج ابوالحسن عطار مراجعه کردم، او گفت: من چیزی به یاد ندارم. گفتم: به فلان صفحه از دفتر مراجعه کنید. گفت: دفتر منزل است، در آنجا میبینم. روز بعد به ایشان مراجعه کردم، دیدم میخندد و میگوید: چیز قابل توجّهی نبود، من ایشان را حلال کردم.
چون پدرم مرحوم آقای حاج سید مهدی خرّازی وصیت کرده بود که نماز و روزه برایشان بگیرم، از حاج عمویم که در مغازه پدرم مشغول کار بودند، خواستم مقداری پول بابت این جهت به من بدهند. ایشان فرمودند: فعلاً پول نداریم، این چک و سفتهها را بگیرید و برای این کار خرج کنید. گفتم: چک و سفته به درد افرادی که نماز استیجاری میخوانند، نمیخورد. ایشان فرمودند: ما فعلاً پول نقد نداریم و بالاخره ایشان نتوانستند پول بدهند. عاقبت چک و سفتهها را گرفته و به قم آمدم در حالی که چیزی از این جریان و موضوع به خانوادهام نگفته بودم.
روزی خانوادهام گفت: دیشب مرحوم پدرتان را در خواب دیدم، خواستم ایشان را نگاه دارم، گفت: نه، من میروم وقتی چک و سفتههایم وصول شد، آن وقت میآیم. به خانواده گفتم: پدرم درست فرموده است چک و سفتههای ایشان در جیب من است پس از وصول به مصرف ایشان میرسد.
اخوی گرامی جناب آقای خرّازی از آقای دوایی نقل کردند: آقای قاسمی از نوادگان مرحوم نیکومنش به قم میرفتند، دو نفر به عنوان همشهری سوار ماشین او میشوند. به قم که میرسند، اصرار میکنند ما را به منزلمان برسان، در آنجا به شما پول میدهیم. به درِ منزل میروند، راننده - آقای قاسمی - میگوید: من نماز نخواندهام، اجازه میدهید که به منزل شما بیایم و نماز بخوانم! آنان موافقت میکنند. وقتی به منزل وارد میشود آماده وضو گرفتن میشود، آنان آقای قاسمی را خفه میکنند و کسان او به دنبال قاتل او میگردند. خانم آقای قاسمی وی را در عالم خواب میبیند و آقای قاسمی آدرس قاتلان را به او میدهد. خواب تکرار میشود، به آگاهی اطّلاع میدهند، آگاهی موضوعرا تعقیب میکند تا بالاخره قاتلین را دستگیر مینمایند.
یکی از موثّقین فرمود: من به قم مشرّف شدم، پس از هشت ماه مرحوم آقای سلطان الواعظین مؤلّف کتاب شبهای پیشاور را در خواب دیدم گله میکند که با اینکه اینجا ساکنی، یک ساعت پیش ما نمیآیی. از خواب بیدار شده، متوجّه شدم همینطور است، من با اینکه با ایشان رفاقت داشتم نسبت به ایشان اظهار ادب نکرده بودم و باید زودتر حقّ رفاقت را ادا میکردم.
یکی از موثّقین نقل کرد: من چندماهه بودم که پدرم از دنیا رفت و من او را ندیدم، ولی همواره برای او طلب مغفرت میکردم. مدّتی قبل مادرم از دنیا رفت و من بیشتر برای او طلب مغفرت میکردم، شبی در عالم خواب پدرم را دیدم که به من میفرمود: برای ایشان دو سه بار (در روز یا هفته) طلب مغفرت میکنی، ولی برای من یک بار.
یکی از موثّقین از مرحوم حجّة الاسلام و المسلمین جناب آقای حاج سید ابوالحسن مرتضوی اصفهانی نقل میکرد که: تصحیح منتهی الآمال مرحوم آقای حاج شیخ عبّاس قمی چاپ علمیه اسلامیه به من واگذار شدهبود، به عبارتی رسیدم که به نظرم غلط آمد، پیش خود گفتم: چرا آن مرحوم چنین کرده است؟ به هر صورت آن را مطابق نظر خودم اصلاح نمودم. صبح اول وقت دیدم آقازاده ایشان حاج میرزا علی آقا به منزل ما آمد و گفت: دیشب مرحوم آقای والد را در خواب دیدم و به من فرمود: صبح اول وقت برو نزد حاج سیدابوالحسن و بگو: من معذرت میخواهم، مطلب همانطوری است که اصلاح کردهاید. من از احاطه آن مرحوم نسبت به امور عالم دنیا در شگفت شدم.
اجنّه و ملائکه نیز از موجودات عالمند. خداوند در قرآن کریم از وجود و احوالات آنان خبر داده است، از جمله: ملائکه، عبادت و تسبیح الهی به جا میآورند و از فرمان الهی سرپیچی نمیکنند و مردمانی که ایمان آورده و میگویند: خدا ربّ و همه کاره ماست و استقامت و پایداری میکنند، ملائکه بر آنان فرود میآیند و به آنان بشارت بهشت میدهند و میگویند: خوف و حزن نداشته باشید.(162)
انسانهای شایسته مورد علاقه ملائکه هستند و جنّیان هم نسبت به آنان تسلیم و فرمانبردارند. جنّیان هم مانند انسانها برای عبادت و قرب إلی اللَّه آفریده شدند، و در میان آنان نیز مؤمن و کافر و جند اللَّه و جند الشیطان وجود دارد و عدّهای از جند اللَّه، حضرت سلیمانعلیه السلام را یاری میدادند؛ «وَحَشَرَ لِسُلَیمانَ جُنُودُهُ مِنَ الجِنِّ وَالإِنْسِ وَالطَّیرِ»(163).
و همچنین قرآن کریم از وجود شیاطین و عداوت و دشمنی آنها با انسانها به تفصیل صحبت کرده است، پس کسانی که موجودات عالم را در موجودات مادّی منحصر میکنند، از عوالم وجود بیخبرند و دلیلی هم بر نفی عوالم دیگر ندارند. نمونههای ذکر شده در اینجا وجود عوالم دیگر را مورد تأکید قرار میدهد.
یکی از موثّقین فرمود: پدرم از جدّ بزرگوارش حاج شیخ محمّدطاهر نقل میکرد که گفت: شبی از نیمه شب گذشته بود متوجّه شدم درب منزل ما را میزنند، پشت درب رفتم و گفتم: کیست؟ گفتند: مجلس عقدی داریم، بفرمایید برویم.
گفتم: این موقع شب وقت مجلس عقد رفتن نیست و وسیلهای هم در اختیار ندارم. گفتند: آقا! ما شما را پشت خود سوار میکنیم و میبریم. بالاخره راضی شده و به راه افتادیم، وقتی به مجلس رسیدیم دیدم مجلس همانند مجلس انسانها نیست، بالاخره هر طوری بود صیغه عقد را خواندم و پس از اتمام صیغه، یک چاقو به خاطر خواندن خطبه عقد به من دادند و بازگشتم.
شخص مذکور میگفت: آنمجلس مربوط به جنّیان بوده و عموی من اکنون زنده است و اظهار میکند که من آن چاقو را دیدهام.
مرحوم آیت اللَّه آقای حاج میرزا علی احمدی میانجی فرمودند: مرحوم علاّمه طباطبایی نقل کردند: من به مجلسی رفته بودم، شخصی در آنجا بود که میتوانست تسخیر جنّ کند، در مقابل او شخص دیگری در همان مجلس حضور داشت که تسخیر جنّیان را انکار میکرد.
برای اثبات اینکه تسخیر جن ممکن است، قرار شد اجنّه نشانهای در جیب منکر بگذارند و بعد به منکر گفته شود نشانه را از جیب خود درآورد و به همگان نشان دهد. پساز تسخیر جنّ توسط آن فرد، فرد دوم طبق قرار حاضر نمیشد دستش را از جیب خود بیرون بیاورد، بالاخره حاضرین در مجلس به نزد او آمده و به زور دست او را از جیبش بیرون آوردند، دیدند جنیان جیب او را آلوده و کثیف کردهاند.
یکی از موثّقین فرمود: زنی در سبزوار بود که با جنّیان ارتباط داشت، روزی ما به نزد او رفتیم و ایشان هم به ما احترام کرد. نزد او نشسته بودیم و دیدیم که پنبه زیادی در جلوی خود گذاشته و میخواهد آنها را بریسد. از ما خواهش کرد که چند دقیقه بیرون از اتاق برویم، ما هم بیرون رفتیم. او قلیانی چاق کرد و آن را به داخل اتاق برد، تقریباً ده دقیقه نگذشته بود که جنّیان رفتند و ما وارد اتاق شدیم. با چشم خود دیدیم تمام پنبههایی را که جلوی او بود، ریسیده شده.
استاد بزرگوارم مرحوم آیت اللَّه آقای حاج آقا حسن فرید(164) نقل میکردند: شوهر خواهر مرحوم آیت اللَّه آقا نور الدین اراکی که از موثّقین بود، میفرمود که خواهر مرحوم آقا نور الدین به ایشان میگوید: شنیدهام که حاج آقای صابری(165) فوت شده است. به برادرشان حاج آقا نور الدین عرض میکنند که بعضی میگویند: حاج آقای صابری فوت شده، برادرشان میگوید: درست نیست. ایشان میگویند: به چه دلیلی این سخن را میگویند؟ ایشان میفرمایند: هر مؤمنی که وفات میکند، ملکی است که وفات او را اعلام میکند و من چنین چیزی از ملک نشنیدم. طولی نکشید که معلوم شد همانطوری است که برادرشان فرمودند.
یکی از موثّقین گفت: بعضی از شبها که میخواستم از چاه آب بکشم، دلو آب زیاد سنگین میشد و هنگامی که دلو به لب چاه میرسید مثل اینکه کسی دلو را میگرفت و وارونه میکرد، آب آن به داخل چاه میریخت. من این موضوع را به شخص بزرگواری اظهار کردم، آن بزرگوار فرمودند: برو بگو اگر شوخی است که هیچ، امّا اگر جدّی است ما هم بدانیم. من رفتم پیام آن مرد بزرگ را رساندم، از آن به بعد این کار تکرار نشد.
مرحوم آیت اللَّه العظمی اراکی از حجّة الاسلام و المسلمین آقای حاج آقا جواد گلپایگانی(166) نقل کردند که مرحوم آقای سید نصر اللَّه مستنبط(167) - ابوالزوجه محترم ایشان - میفرمودند: پدر مرحومشان آقا سید رضی گرفتار مرض وبایی میشود و به حال احتضار میافتد، در حال احتضار شیاطین عدیله به نزد ایشان آمده و به مناقشه در عقاید او میپردازند. ایشان مناقشات آنان را پاسخ گفته و آنان را با جواب مغلوب میکند. در این هنگام صدای هاتفی را از سوی خدا میشنود که ما از پاسخ تو خوشوقت شدیم و به همین جهت آنها را اعدام میکنیم و بیست و هفت سال به عمر تو افزودیم. پدرم آقا سید رضی فرمود: من دیدم شیاطین عدیله مثل یخی که آب میشود، از بین رفتند.
مرحوم آقای مستنبط فرمود: پدرم بر اساس همین جریان، از سال مرگ خود اطّلاع داشت و دقیقاً همان سالی که به او گفته شده بود، ایشان درگذشت.
آیت اللَّه حاج شیخ حسین شب زندهدار فرمودند: مرحوم آقای قدّوسی فرمود: مادرخانم من که خانم علاّمه طباطبایی میشد، فرمود: ما در عراق در بیرونی مرحوم آقا سید محمّدکاظم صاحب عروه سکونت داشتیم و مکرر شنیدیم اجنّه برای ایشان عزاداری میکردند.
حجّة الاسلام و المسلمین آقای حاج سید علی علوی قزوینی، داماد محترم آیت اللَّه العظمی آقای زنجانی، از یکی از دوستانش نقل کرد که پدرم گفت: در همسایگی ما منزلی بود که شبها اجنّه دختر او را آزار میدادند. همسایه ما خدمت آیتاللَّه آقای حاج سید ابوالحسن رفیعی قزوینی رفت و ماجرا را باایشان بازگو کرد. آقا فرمود: شب بالای بام برو و بلند بگو: سید ابوالحسن میگوید شما... عهد و میثاق دارید که به مسلمانان آزار نرسانید. پدرم گفت: وقتی همسایه این مطلب را از قول سید ابوالحسن رفیعی گفت، دیگر اجنّه دختر او را آزار ندادند.
عموی بزگوارم مرحوم آقای حاج سید محمّد کسایی خرّازی میفرمود: در نیمه شبی از ماه مبارک رمضان مشغول نماز بودم، ناگاه در حال قنوت ملاحظه کردم سفیدپوشی در جلوی من ظاهر شده است و هرچه قدر نماز ادامه داشت ،او نیز حضور داشت. همینکه «السلام علیکم ورحمة اللَّه وبرکاته» را به رسم اتمام نماز ادا کردم، با شگفتی بسیار اثری از آن سفیدپوش نیافتم.
حجّة الاسلام و المسلمین جناب آقای حاج شیخ عبدالعلی قرهی(168) فرمودند: موقعی که مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای خویی میخواستند در نجف به دیدن امام خمینیقدس سره تشریف بیاورند، امام فرمودند: طوری نشود که ایشان معطّل بنشینند تا من بر ایشان وارد شوم. من رفتم سر کوچه، منتظر ماندم تا همینکه آیت اللَّه خویی برسند امام را خبر کنم، امام هم پیش از آنکه آیت اللَّه خویی به اتاق وارد شوند، در اتاق نشسته بودند. به محض اینکه آیت اللَّه خویی وارد شدند، امام از جا برخاستند و کاملاً نسبت به ایشان احترام کردند.
همچنین وقتی امام از ترکیه به عراق و نجف آمدند، آیت اللَّه شاهرودی و آیت اللَّه خویی جلوتر از آیت اللَّه حکیم از امام دیدن کردند. پس از دیدارهای آنان، نوبت بازدید امام رسید. ایشان فرمودند: طوری نشود که بازدید آقای حکیم در آخر کار انجام بگیرد. طبق توصیه ایشان، آقای حاج شیخ نصراللَّه خلخالی(169) برنامه بازدید از آیت اللَّه حکیم را جلو انداخت.
با امام به منزل آقای حکیم رفتیم، امام به آقای حکیم گفتند: شما از وضع ایران اطّلاع کاملی ندارید. آیت اللَّه حکیم فرمود: فی الجمله اطلاعاتی میرسد. امام فرمود: به طور کامل اطّلاع ندارید و الاّ که... صحبتها ادامه یافت.
ضمن گفت و گوها، مرحوم آقای حکیم صحبت از خونریزیها کرد. امام فرمود: امام حسینعلیه السلام هم قیام کرد و خون ریخته شد. آقای حکیم فرمود: امام حسنعلیه السلام هم امام بود و قیام نکرد. امام فرمود: امام حسنعلیه السلام اگر به قدر شما مرید داشت، قیام میکرد. بعد امام بحث را به جای دیگر بردند تا ناراحتی به وجود نیاید.
* * *
امام در مصرف سهم امامعلیه السلام بسیار محتاط بود و به من دائم میفرمود: بااحتیاط باش. یکی از خصوصیات امام این بود که هر کس کاری اختصاصی با ایشان داشت، در آن مجلس شخص سومی اجازه نداشت حضور پیدا کند. از این رو ما افراد را خدمتشان میبردیم و زود از آنجا خارج میشدیم، در این مورد حتّی حاج آقا مصطفی هم از این قاعده مستثنی نبود.
* * *
امامقدس سره در حفظ شخصیتهای علمی بسیار اهتمام میورزیدند، از جمله اینکه در مورد مرحوم آیت اللَّه شاهرودی همینکه اطّلاع یافتند که حکومت عراق ایشان را احضار کرده است، مرا(170) به محل استانداری عراق فرستاده و فرمودند: به آنها بگو شما نمیدانید آیت اللَّه شاهرودی در ایران چه موقعیتی دارد؟! این چه کاری است میکنید؟! من سخن صریح امام را به استاندار گفتم. استاندار گفت: «علی عینی؛ روی چشمم اطاعت میکنم» و از احضار ایشان صرفنظر کرد، امام این خدمت را هرگز به آیت اللَّه شاهرودی نگفتند، ولی من به مناسبتی به ایشان این خدمت بزرگ امام خمینیقدس سره را عرض کردم.
* * *
آیت اللَّه آقای حاج شیخ علیپناه اشتهاردی(171) فرمودند: در یکی از ایام، حضرت امامقدس سره در درس اخلاق فرمودند: این دعا را هفت بار بخوانید: «اللّهمّ صلّ علی محمّد وآل محمّد وادفع عنّا البلآء المبرم من السماء إنّک علی کل شیء قدیر». و افزودند: این سید را دعا کنید. بعد معلوم شد مقصودشان آیت اللَّه آقای حاج سید احمد خوانساری بوده است که در آن زمان دچار کسالت شدید شده بودند، و اضافه فرمودند: ایشان در دنیا از نظر تقوا نظیر ندارند.
* * *
یکی از موثّقین از آیت اللَّه آقای حاج شیخ حسنعلی مروارید نقل کرد: امامقدس سره پس از پاسخ به کتاب اسرار هزارساله، روزی به مشهد آمدند، زمانیکه مرحوم آیت اللَّه آقا میرزا مهدی اصفهانی امامقدس سره را دیدند، به پاس این اقدام شایسته دست مبارک امام را بوسیدند.
* * *
و نیز ایشان از مرحوم آیت اللَّه حاج میرزا جواد آقای تهرانی(172) نقل کرد که روزی ایشان در جلسه تفسیر خود، اسم امام خمینیقدس سره را آورده و فرمودند: سلام اللَّه علیه. و بعد افزودند: به من اعتراض نکنید که چرا گفتم: سلام اللَّه علیه؛ زیرا ما در نماز میگوییم: «السلام علینا و علی عباد اللَّه الصالحین» و امام از صالحین است.
* * *
یکی از موثّقین فرمود: وقتی اسراییلیها فلسطین را اشغال کردند، مرحوم امام بسیار ناراحت شدند و فرمودند: من حاضرم تفنگ به دوش بگیرم و با آنان بجنگم.
* * *
و نیز یکی از دوستان به نقل از عدّهای از دوستان موثّقش فرمود: ما در حدود سالهای 42 و 43 - که امامقدس سره در تبعید بودند - خدمت مرحوم آیت اللَّه آقای حاج شیخ عبّاس تهرانی(173) رسیدیم و در مورد امامقدس سره با ایشان صحبت کردیم. ایشان فرمودند: آیت اللَّه خمینی به وطن بازمیگردد و پیش از برگشتن، شاه را از مملکت بیرون میکند و پس از برگشتن، خود حکومت اسلامی تشکیل میدهد و بالاخره حکومت او به قیام حضرت مهدی - ارواحنا فداه - متّصل میشود.
این صحبتها در آن سالهای اختناق و فشار خیلی تازگی داشت، ولی خواست خداوند بر تحقق انقلاب اسلامی تعلق گرفته بود و انجام شد آنچه که انجام شد.
* * *
آیت اللَّه حاج شیخ حسین شب زندهدار فرمودند: امامقدس سره در تشییع مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای بروجردی شرکت نکرده بودند، و در ضمن تدریس یا سخنرانی فرمودند: واللَّه به خاطر این شرکت نکردم که اسم من در میان نیاید.
* * *
حجّة الاسلام و المسلمین آقای مسعودی خمینی(174) فرمود: پدر امام با خانها درافتاد و عاقبت او را به شهادت رساندند، لذا امام هم پدر شهید بود و هم پسر شهید.
* * *
امامقدس سره که در تابستانها به شهرستان محلات میرفتند، صبحها ساعت هفت مطالعه را شروع میکردند و ظهر از مطالعه دست میکشیدند.
* * *
امامقدس سره هفتهای یکبار به بیت مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای بروجردی تشریف میبردند و آنجا برخی از اطرافیان به ایشان چندان توجّه نمیکردند، در عین حال ایشان به آنجا میرفتند و یکبار فرمودند: به جدّم! من از همه بیشتر آیت اللَّه بروجردی را دوست میدارم.
* * *
آقای مسعودی خمینی همچنین نقل کردند که: فردی خدمت امام آمد و شصت هزار تومان سهم امامعلیه السلام داد و بعد یک رساله خواست. امام فرمود: رساله را از کتابفروشیها تهیه کنید.
و نیز فرمودند: امامقدس سره به مقدار نیاز همانروز لوازم زندگی میخریدند و اجازه نمیدادند زاید بر آن تهیه کنند.
* * *
همچنین فرمودند: برای چاپ یکی از کتابهای ایشان به پنج هزار تومان پول احتیاج داشتیم، وقتی مطلب را با ایشان در میان گذاشتیم، فرمود: من ندارم و اگر هم داشته باشم، نمیدهم. من خود پولی را قرض کرده و کتاب را به چاپ رساندم و یک نسخه از آن را به امام دادم. امام آن را دیده و برگرداندند و چیزی بابت قرض به ما ندادند. ما هزار نسخه از آن را به منزل ایشان بردیم که مصادف با نهضت و قیام ایشان شد و ساواک همه را توقیف کرد.
* * *
یکی از موثّقین فرمود: به عیادت مرحوم آیت اللَّه کاشانی رفته بودم، همان موقع محمّدرضا شاه مخلوع هم به عیادت ایشان آمد. آیت اللَّه کاشانی به محمّدرضا فرمود: بیسواد! حالا که من از کار افتادم، به دیدن من میآیی؟
محمّدرضا گفت: آیت اللَّه کار زیاد داشتم و عذر میخواهم و دست برد چکی به مبلغ پنجاه هزار تومان نوشت و آن را زیر تشک آقا گذارد و گفت: آقا چکی زیر تشک گذاشتم. آقا فرمود: آن برای چیست؟ گفت: برای مخارج شما.
فرمود: من مستحق آن نیستم. خودت مستحق آن هستی. مردم همانطوری که تاکنون مرا اداره کردهاند، بعد هم اداره خواهند کرد. شاه هم چک را برداشت و رفت.
آیت اللَّه حاج شیخ حسین شب زندهدار به نقل از مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای گلپایگانی فرمودند: مرحوم آقای حاج شیخ عبدالکریم در اخلاقیات ریاضت کشیده بودند. من این مطلب را خدمت مرحوم آیت اللَّه العظمی اراکی عرض کردم، ایشان نیز فرمودند: بلی درست است، و چه ریاضتی از این بالاتر که مدّتها ایشان خانوادهشان را که کور شده بود، به دوش میگرفتند و برای رفع نیازمندیهایش، او را از پلههای غرفهای که در منزلشان بود، بالا و پایین میبردند.
بعد این مطلب را خدمت مرحوم آیت اللَّه حاج آقا مرتضی حائری گفتم، ایشان فرمودند: بلی از اینها عجیبتر اینکه موضوع را حتّی به من هم نگفتند و من از کسان دیگر شنیدم که ایشان سابقاً چنین عیالی داشتهاند.
مرحوم آیت اللَّه العظمی اراکی فرمودند: مرحوم آقای حاج شیخ عبدالکریم از شاگردان مبرز مرحوم آقای سید محمّد فشارکی است، ولی هفت سال نیز نزد مرحوم میرزا محمّدتقی شیرازی درس خوانده است و در این مدت برائت رسائل را گفت و گو میکردهاند.
آیت اللَّه العظمی آقای اراکی نیز فرمودند: زمانی که مرحوم حاج شیخ عبدالکریم به قم آمدند و در صحن مطهّر اقامه جماعت نمودند، آقا شیخ محمّد سلطان الواعظین - یا دیگری - پس از نماز منبر رفت و خطاب به مردم گفت: میرزا محمّدتقی شیرازی معروف به میرزای کوچک، اجتهاد و عدالت آقای حاج شیخ عبدالکریم را تصدیق نموده است.
آیت اللَّه مصباح یزدی از یکی از اساتیدشان نقل کردند که مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ محمّدحسین اصفهانی روزی فرمودند: در دورانی هندوانه زیاد مصرف کردیم، در صورتی که آیت اللَّه اصفهانی اهل زیادهروی نبود، بعد معلوم شد که ایشان به خاطر بیپولی، مجبور به خرید اجناس مورد نیاز به صورت نسیه بوده و در اواخر نیز کسی جز یک فرد هندوانه فروش حاضر نبوده است به ایشان نسیه بدهد. لذا مدّتی خورشت ایشان را هندوانه تشکیل میداده است.
از جمله ویژگیهای مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ محمّدحسین اصفهانی این بوده است که در مجلس عزای حسینی، خودشان مبادرت به پذیرایی کرده و کفشهای واردین را جفت میکردند و در حین پذیرایی نیز مرتب چیزی میخواندند. مرحوم حاج شیخ علی محمّد بروجردی(175) از ایشان میپرسد: آقا شما چه میخوانید؟ ایشان نیز فرموده بود: خوب است انسان شبانهروز هزار مرتبه سوره مبارکه قدر را بخواند.
آن مرحوم در هر شبانهروز زیارت عاشورا را با صد لعن و سلام میخواندند و نوافل را نیز ترک نمیکردند و بارها نیز میفرمودند: از خدا میخواهم که تا به آخر نسبت به این اعمال موفق باشم. و بالاخره همینطور هم شد.
ایشان گذشته از عبادات، به درس و بحث علاقه زیاد داشت، سیزده سال در درس مرحوم آخوند خراسانی شرکت کرد و در طول این مدت فقط یک روز نتوانست در درس حاضر شود، که دلیلش آن بود که ایشان مسافرت رفته و برای بازگشت وسیله پیدا نکردند تا سر ساعت به محل درس حاضر شوند و برای جبران غیبت از درس، با فکر خودشان تقریر درس آن روز را با مشرب آخوند مینویسند، و بعد که با تقریر دیگران تطبیق میکند، میبینند با درس استاد خود مرحوم آخوند خراسانی چندان فرقی هم ندارد.
از نکات گفتنی زندگی ایشان این است که: تدریس ایشان به لحاظ جذّابیت کاوشها و تحقیقات ایشان زبانزد خاص و عام بود. با وجود این، روزی به طور معمول برای تدریس، مطلبی را عنوان و بعد اشکالی را ایراد مینمایند و جواب آن را نیز میدهند و درس خاتمه مییابد، ولی در کمال تعجّبِ شاگردانش، روز دوم و سوم نیز به همین منوال مجدّداً همان مطالب درس روز اول را تکرار میکنند، بدون اینکه درس تازهای بدهند. آنچه که مشکل را بیشتر میکرد، این بود که از طرفی شاگردان حیا میکردند که از ایشان بپرسند علّت سه روز درس تکراری چیست؟ و از سوی دیگر خودشان هم بسیار باحیا بودند و هنگام درس کسی را نگاه نمیکردند. بالاخره مرحوم آقای حاج شیخ علی محمّد بروجردی که بهتر از همه میتوانست با ایشان صحبت کند، از ایشان میپرسد: آقا چطور سه روز متوالی بحث شما تکرار میشود؟ ایشان در پاسخ میفرمایند: هرچه فکر میکنم مطلب تازهای به ذهنم نمیآید و خدا میخواهد به من بفهماند که فکر تو از ماست.
حجّة الاسلام و المسلمین حاج شیخ احمد مجتهدی تهرانی فرمود: شخصی از موثّقین اظهار داشت: در یک سفر زیارتی که به مشهد رفته بودم، مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ مرتضی حائری را دیدم که قصد بازگشت از مشهد به تهران را داشت، اما ماشین نبود. یکی از شرکتهای مسافربری به ایشان گفت: آقا وسط ماشین، کف اتوبوس میتوانید بنشینید؟ ایشان بدون اینکه ناراحت شود، این پیشنهاد را بلافاصله پذیرفته و سوار ماشین میشوند.
ایشان در مقابل تعجّب اینجانب از خودساختگی و تواضع خود، فرمود: من هنوز نتوانستهام همچون آیت اللَّه آقای حاج سید احمد خوانساری شوم، ایشان چنان خوددار و متواضع است که اگر شخص بیادبی زبان جسارت بگشاید و متعرض ایشان شود، میتوانند با کرامت و بزرگواری از کنار او عبور کنند و عکس العملی نشان ندهند، ولی من در این موارد ناراحت میشوم و مثل ایشان نمیتوانم خودداری از خود نشان دهم.
حجّة الاسلام والمسلمین حاج شیخ احمد مجتهدی تهرانی فرمود: پس از حادثه پانزده خرداد سال 42 برخی از مراجع تقلید از جمله مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای سید شهاب الدین مرعشی نجفی به تهران آمده بودند. من ضمن دیدار، از ایشان دعوت کردم تا به مسجد حاج ملاّ جعفر بیایند و حوزه و مجلس تجزیه و ترکیب طلاّب را از نزدیک ملاحظه فرمایند. ایشان پذیرفتند و قرار شد در شب سهشنبهای به مسجد تشریف بیاورند، از قضا در آن شب ایشان عارضه قلبی پیدا کرده و عذرخواهی نمودند.
برخی از دوستان که برای آوردن ایشان رفته بودند، میروند خدمت مرحوم آیت اللَّه العظمی حاج سید احمد خوانساری و جریان را بازگو کرده و میگویند که قرار بوده آیت اللَّه مرعشی نجفی به مجلس مذکور تشریف بیاورند و فعلاً به دلیل کسالت نمیتوانند در مجلس برپا شده حضور پیدا کنند، در حالی که مردم نیز منتظر هستند، اگر شما لطف کنید خیلی بجاست. ایشان پس از استخاره و خوب آمدن آن، بلند شده و به مجلس مذکور میآیند. این تواضع و فروتنی ایشان برای ما موجب تعجّب و شگفتی گردید.
آیت اللَّه آقای شیخ علی پناه اشتهاردی فرمودند: بعد از رحلت آیت اللَّه العظمی آقای بروجردی از آیت اللَّه العظمی اراکی درباره عدالت آیت اللَّه سید احمد خوانساری سوال شد، ایشان فرمودند: از عصمت ایشان سؤال کنید، نه از عدالت ایشان.
آیت اللَّه العظمی حاج موسی زنجانی فرمودند: مرحوم آیت اللَّه العظمی اراکی نقل فرمودند که: خواهرزاده مرحوم میرزا محمّدتقی شیرازی همانند میرزا، دارای قدرت تحقیق و موشکافی بوده است. وی از شاگردان مرحوم آقا سید محمّدحسین شهرستانی بوده و با همه دقّت علمی که داشت، در حقّ استاد خود گفته است: مرحوم استاد در موضوع خاصّی رسالهای نوشته بودند، من تا صبح درباره آن فکر کردم، اما اشکالی به ذهنم نرسید.
زمانی خواهرزاده مرحوم میرزا از مرحوم آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری اجازه اجتهاد خواسته بود، مرحوم حاج شیخ به من فرمودند: در مورد ایشان هرچه میخواهی بنویس که من او را شایسته و صالح میدانم. سپس فرمودند: مرحوم آقای سید محمّدحسین شهرستانی شاگرد مرحوم آقای اردکانی بود که برخی او را حتی بر شیخ انصاری ترجیح میدادند.
آیت اللَّه سید مصطفی خوانساری فرمودند که: مرحوم آیت اللَّه حاج آقا حسین قمی به تهران آمدند و از طاغوت عصر محمّدرضا پهلوی خواستههایی داشتند که از جمله آن آزادی منع چادر و حجاب برای خانمها بود، اما محمّدرضای معدوم به ایشان توجّهی نمیکرد، لذا عدّهای از علما به تهران آمدند تا از آیت اللَّه قمی حمایت کنند، ولی باز هم محمّدرضای ملعون توجّهی نکرد. تا اینکه حاج آقا حسین قمی کسانی را خدمت مرحوم آیت اللَّه حاج آقا حسین بروجردی به بروجرد فرستادند و از ایشان نیز برای آمدن به تهران دعوت کردند تا شاید با آمدن ایشان کار تمام شود.
آیت اللَّه بروجردی به من فرمودند: وقتی پیام آیت اللَّه قمی به من رسید، دیدم اگر خودم حرکت کنم و به تهران بروم، معلوم نیست اثری داشته باشد، لذا در جواب آیت اللَّه قمی (به کسانی که پیام او را آورده بودند) گفتم: شما بروید، من اقدام خواهم کرد. و بعد از آن نامهای به محمّدرضا نوشتم؛ و تصریح کردم خواستههای آیت اللَّه قمی باید انجام بگیرد وگرنه غرب کشور قیام خواهد کرد.
محمّدرضا پس از این اخطار ناچار شد تا به خواستههای آیت اللَّه قمی توجّه کند و بدین ترتیب چادر بعد از آن ممنوعیت شدید در زمان رضاشاه ملعون و مطرود، آزاد شد.
استاد بزرگوار مرحوم آیت اللَّه العظمی اراکی از قول استادشان مرحوم آقای حاج شیخ عبدالکریم فرمودند: مرحوم آیت اللَّه سید محمّد فشارکی پس از فوت مرحوم میرزای شیرازی حاضر به نوشتن رساله عملیه نشد، روزی برخی از علاقهمندان ضمن گفت و گو در مسیر منزلشان، با اصرار زیاد از وی خواستند تا در این مورد اقدام نمایند. ایشان همینکه به منزل رسیدند، سوگند یاد کردند که: من اعلم هستم، ولی رساله عملیه نمینویسم.
مرحوم آقای حاج شیخ عبدالکریم اضافه میکند که آیت اللَّه فشارکی به من فرمودند: پس از آنکه به منزل وارد شدم، در فکر رفتم که این چه کاری بود کردم و مردم را بعد از میرزای شیرازی از خود دور ساخته و متحیر ساختم، در این گیر و دار چرتی مرا فرا گرفت، در خواب دیدم یکی از کسانی را که رساله عملیه نوشته بود، حاضر ساختند و آهنی گداخته در حلق او وارد و از پایین او خارج کردند و به عکس همان میله آهنین را از طرف پایین داخل و از حلق او بیرون آوردند، پس از بیدارشدن از خواب آرامش خاصّی پیدا کردم که کار من (در مورد خودم) کار خوبی بوده است.
مؤلّف گوید: البته معلوم است هرکسی بهتر میتواند روحیات خود را بررسی کند، مرجعیت بار سنگینی است که شرایط زیادی لازم دارد و این داستان دلیل آن نیست که در همه موارد باید چنین کرد، بلکه هرکسی خودش باید به وضع و روحیاتش آشنا باشد. اگر میبیند این بار سنگین را نمیتواند تحمّل کند، خود را در معرض آن قرار ندهد.
آیت اللَّه حاج شیخ حسین شب زندهدار فرمودند: مرحوم آیت اللَّه آقای نسابه در داراب فارس تشریف داشت و از علمای بسیار خوب آن منطقه بود و من خودم خدمت ایشان مقداری از مکاسب شیخ انصاری را خواندم، ایشان حتی بر تأمّلهای شیخ در مکاسب مسلّط بود (با اینکه حواشی را در اختیار نداشت) و از خصلتهای خوب ایشان سادهزیستی بود، بسیار ساده زندگی میکرد و بسیار مورد علاقه مردم بودند به طوری که امور ایشان نوعاً از نذورات و هدایای مردمی اداره میشد، و حوزه علمیهای تأسیس فرمودند که افراد شایستهای تربیت شدند و بعضی از آنها در حوزه مبارکه قم مشغول به خدمت هستند.
مرحوم آیت اللَّه العظمی اراکی فرمودند: همینکه فداییان اسلام به آیت اللَّه حاج سید محمّدتقی خوانساری پناه آوردند، ایشان به آنان پناه دادند و مدّتی هم در منزل ایشان سکونت داشتند.
من از آیت اللَّه اراکی پرسیدم که: گفته میشود مرحوم نواب صفوی در پارهای از ترورها، از آیت اللَّه حاج سید محمّدتقی خوانساری اجازه میگرفته است؟ ایشان فرمودند: من اطّلاعی از آن ندارم، ولی روزی خود مرحوم آیت اللَّه خوانساری در صدد قتل یکی از مرتدّین در قم برآمد و خادم خود را برای انجام این کار فرستاد، ولی از روی اتّفاق، او با آن شخص مرتد برخورد نکرد و نتوانست او را بکشد، اما طولی نکشید که آن مرتد در راه قم و تهران در اثر تصادف کشته شد و از بین رفت و مرحوم آقای خوانساری از این تقدیر الهی بسیار خوشحال شده بود.
عموی بزرگوارم مرحوم آقای حاج سید محمّد کسایی خرّازی فرمودند: من با عدّهای از بازرگانان به نجفاشرف مشرّف شدیم و خدمت مرحوم آیت اللَّه العظمی آقا سید ابوالحسن اصفهانی رسیدیم. همراهان من که قصد عزیمت به مکّه مکرمه را داشتند، از ایشان خواستند که اموال آنان را احتیاطاً دستگردان نمایند تا حجّ و مکّه آنان با پولی انجام شود که احتیاط در آن رعایت شده باشد، لذا هر کدام از آنان پول خود را به ایشان میداد و ایشان دستی به صورت میکشید و بعد از تأمّل پول را برمیگرداند، من هم پولی را که یقیناً خمس بود همراه آورده بودم تا به شخص ایشان بدهم، پول را به ایشان دادم و نگفتم که این پول خمس است، ایشان دستی بر صورت کشید و بعداز تأمل فرمود: این که خمس است و باید ادا شود.
مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای اراکی فرمودند: مرحوم آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری با یک عالم اخباری بحث میکردند و در ضمن این مباحثه فرموده بودند: ما که در موضوعاتی چون خدا، قرآن، نماز، کعبه و... مشترک هستیم، پس چرا شما اینقدر با ما اختلاف و نزاع میکنید؟ وی در جواب حاج شیخ گفته بود: به خاطر اینکه شما تقلید را از کیسه خودتان بیرون آوردید.
حاج شیخ فرموده بودند: دختری که حایض میشود درباره احکام حیض چه کند؟ خودش به روایات رجوع کند یا به صاحب حدائق رجوع کند؟ در پاسخ گفته بود: به صاحب حدائق رجوع کند.
مرحوم حاج شیخ فرموده بودند: چرا به ایشان رجوع کند؟ خودش به روایات رجوع کند واحکام را به دست آورد. در پاسخ گفته بود: او نمیتواند و به احکام جاهل است و باید به عالم رجوع کند. مرحوم حاج شیخ فرموده بودند: مراد ما هم از تقلید، رجوع جاهل به عالم است. اگر سر (اسم) تقلید با ما نزاع دارید، ما حاضریم از این پس عوض تقلید، رجوع جاهل به عالم بگوییم.
وی گفته بود: شما چرا عقل را همپایه کتاب خدا و سنّت پیامبرصلی الله علیه وآله میدانید؟ مرحوم حاج شیخ در پاسخ فرموده بودند: شما در مثل قول خداوند متعال: «اَلرَّحْمنَ عَلَی العَرْشِ اسْتَوی چه میگویید؟ آیا به جسمیت خدای بزرگ قائل هستید، یا اینکه به حکم عقل میگویید جسمیت محال است و معنای آیه شریفه چیز دیگری است (یعنی مقصود کنایه از استیلای حقّ متعال بر همه جهان خلقت است)؟!
مرحوم آیت اللَّه آقای مروارید نقل فرمود: مرحوم میرزای شیرازی به منزل مرحوم حاج شیخ حسنعلی تهرانی میروند تا در روضه شرکت کنند، مرحوم حاج شیخ در منبر این جمله را میخواند: «دخلت زینب علی ابن زیاد» میرزا حالشان متغیر میشود و میفرماید: بقیه را نگو، بس است! یعنی تا حق آن را ادا کنیم.
آیت اللَّه مصلحی از مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای اراکی نقل فرمودند که: مرحوم آخوند صاحب کفایه، مدّتی در نجف اشرف همسایه دیوار به دیوار مرحوم شیخ انصاری - اعلی اللَّه مقامه - بوده است. و از مرحوم آخوند نقل شده است که؛ وقتی ما به پشت بام میرفتیم فقط دیوار کوتاهی بین ما و شیخ فاصله بود، من خود مشاهده میکردم که بسیاری از اوقات، شیخ انصاری به نماز ایستاده و مرتب مشغول رکوع و سجود است، با تعجّب به خود میگفتم: شیخ با این همه عبادت کی و چگونه به تحقیقات میپردازد؟!
مرحوم آخوند، شاگرد میرزای بزرگ شیرازی بوده و زمان شیخ انصاری را هم درک کرده است.
مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای اراکی فرموند: در زمان حیات مرحوم آیت اللَّه شیخ عبدالکریم حائری، یکی از قطبهای صوفیهای گنابادی همراه عدهای از اصحاب خویش به اراک آمد و بدین خاطر مجلس مناظرهای ترتیب داده شد.
مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری فرمودند: زمانی که من برای بحث و مناظره در مجلس او حاضر شدم، به او گفتم: خدا میداند که حقیقتاً مسترشد هستم و نیاز به مرشد حقیقی دارم و اگر مرشد حقیقی دست مرا نگیرد، یا بخیل است یا عاجز یا جاهل، و هیچکدام در مرشد حقیقی فرض ندارد.
سپس اضافه کردم: طایفهای از صوفیه ادّعا میکنند ائمهعلیهم السلام نور قمر بوده و خودشان نور شمساند و به همین دلیل به احکام شرع نیز تعبّدی ندارند. گفت: ما جزو قسم دیگریم و این ادّعا را نداریم.
من به یکی از مریدان او (که بارها میگفت: مرشد ما جزو کسانی است که خود را شمس میداند و اتّفاقاً در آن مجلس، در میان همراهان او بود) گفتم: شما نگفتید مرشد ما جزو آن طایفه است؟ او انکار کرد، با اینکه این سخن را قبلاً به زبان آورده بود و بدین ترتیب معلوم شد که صداقت در کار نیست.
مرحوم حجّة الاسلام و المسلمین حاج شیخ مجتبی اراکی مدیر کتابخانه مدرسه فیضیه قم، به نقل از مرحوم علاّمه طباطبایی صاحب تفسیر المیزان فرمودند: در نجف اشرف که بودم، شخصی از ایران مخارج مرا قبول کرده و برای من، آن مخارج را حواله میکرد و امور من از همان حوالههای او اداره میشد.
مدّتی بهعلت سختگیریهای دولت وقت حواله به من نرسید، من بدهکار شدم و ادای آن به قدری به طول انجامید که روزی طلبکاران مطالبه بدهی خود را از من کردند، بدین جهت خیلی ناراحت شدم و شب از ناراحتی نتوانستم بخوابم. صبح که دمید، ناگاه متوجّه شدم درب منزل را میزنند، درب منزل شکافی داشت، از شکاف آن به بیرون منزل نگاه کردم، دیدم پیرمردی قدبلند پشت درب ایستاده است. بچهها به طرف درب حیاط رفتند و از او پرسیدند: چه میخواهی؟ گفت: میخواهم فلانی را ببینم. بچهها به من گفتند: پیرمردی است میخواهد شما را ببیند. گفتم: بگویید بیاید.
پیرمرد آمد و به من گفت: من فرستاده خدایم، خدا به شما سلام میرساند و میفرماید: بیست سال است که تو را فراموش نکردم، چرا نگران هستی؟! آن پیرمرد اضافه کرد که: من شاه حسین ولی(176) هستم و کار شما نیز تا یک هفته دیگر درست میشود و از پیش من رفت.
علاّمه طباطبایی فرمود: من گفتم این چه شخصی بود که با رمز با من صحبت کرد؟ گفتم: اگر تا آخر هفته کار من درست شد، معلوم میشود او از جانب خدا آمده است. آخر هفته عدهای تجّار به نجفاشرف آمدند و حواله رمزی آوردند و کار من درست شد، ولی نکتهای که برایم مبهم باقی مانده بود، این بود که از آغاز تحصیل من بیشاز بیست سال میگذشت و نمیدانستم چرا او بیست سال را به زبان آورد؟ پس از مدّتی متوجّه شدم بیست سال از وقت عمامهگذاری من سپری شده است.
من تا آن موقع شاه حسین ولی را نمیشناختم، وقتی به تبریز رفتم، در خانهای مهمان بودم، کتابی را به نام هزار مزار در آنجا دیدم که در آن، از شاه حسین ولی و محل قبر و خصوصیات دیگر او صحبت شده بود. روزی به قبرستانی که آن کتاب اشاره کرده بود، رفتم و قبر او را در آنجا پیدا کردم، ولی با تعجّب بسیار مشاهده کردم وی در دویست سال پیش فوت کرده است،(177) در حالی که خصوصیاتی را که در آن کتاب از او یاد کرده بود با آنچه من در بیداری از او دیدم، تطبیق میکرد.
مرحوم آیت اللَّه العظمی اراکی این داستان را از علاّمه طباطبایی با کمی اختلاف نقل میفرمودند، همچنین حجّةالاسلام و المسلمین جناب آقای موسوی همدانی مترجم المیزان، این موضوع را با کمی اختلاف نقل کرده است.
مؤلّف میگوید: از نکاتی که این داستان بر آن دلالت دارد، مسئله عمامهگذاری است که معلوم میشود از اهمّیت خاصّی برخوردار است، که باید مورد توجّه برادران اهل علم قرار گیرد. عمامه گذاشتن باعث تمرکز عمامهگذار شده و بهتر میتواند به وظایف روحانی خود بپردازد و نیز دیگران در او طمع نمیکنند و او را از ادامه درس باز نمیدارند، همچنین عظمت و شوکت حوزههای علمیه به آن است که عده قابل توجّهی در آن به وظایف حوزوی اشتغال داشته باشند، گذشته از آنکه عمامه گذاشتن نیز آدمی را از کارهای نامناسب حفظ میکند.
مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای اراکی از قول حاج شیخ ابراهیم صاحب زمانی نقل فرمودند: روزی خدمت مرحوم آخوند ملاّ فتحعلی سلطانآبادی رسیدم، ایشان به من فرمود: برویم ناهار بخوریم، به همراه ایشان برای صرف ناهار به منزل رفتیم، امّا مدت زیادی نشستیم، چیزی از داخل منزل برای صرف ناهار نیاوردند.
آقا پرسیدند: چه شده است؟ گفتند: امروز دیر به بازار رفتیم، نانواییها بسته بودند.(178) آقا به فرزندشان آقا باقر فرمودند: باقر برو بیرون از منزل، بلکه نانی گیر بیاوری. او بلافاصله از منزل خارج شد و چیزی نگذشت که با یک بغل نان وارد منزل گردید و گفت: وقتی به کوچه رفتم، کسی به نزد من آمد و این نانها را داد.
مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای اراکی به نقل از مرحوم آیت اللَّه العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری فرمودند که من در سامرّا بودم. روزی شیخ شهید حاج شیخ فضل اللَّه نوری که او هم در آنجا بودند، رو به من کرده و فرمودند: من زمانی پس از دیدن خوابی طولانی جهت تعبیر آن، خدمت آخوند ملاّ فتحعلی سلطانآبادی رسیدم، پس از بیان نیمی از خواب برای ایشان، در کمال شگفتی دیدم آخوند نصف باقیمانده از خواب مرا خودشان بیان کردند.
عموی بزرگوارم مرحوم آقای حاج سید محمّد کسایی خرّازی فرمودند: با یکی از علما به مشهد مقدّس رفتم، ایشان از علما و بزرگان عهد خویش بود، ولی حاضر نبود با کسی رفت و آمد داشته باشد و اصلاً در این مقام نیز برنمیآمد، در عین حال مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی روزی به دیدار ایشان آمدند.
گفتنی است: آن عالم بزرگوار وقتی وارد حرم مطهّر میشد، از خود و از اطراف خویش بیخبر میشد. من خود یکبار به حرم رفتم و حدود یک ساعت نزد ایشان نشستم، عاقبت خسته شدم و بیرون آمدم، ایشان بعد از مدّتی از حرم بیرون آمد. وقتی به او عرض کردم من یکساعت کنار شما نشسته بودم، فرمود: متوجّه نشدم.
آیت اللَّه آقای حاج شیخ حسین شب زندهدار از مرحوم آیت اللَّه العظمی اراکی نقل فرمودند: برخی فاضل اردکانی را بر شیخ انصاری که استاد الکل فی الکل بوده است، ترجیح میدادند. چون فراست ایشان زیادتر از شیخ بوده است.
روزی آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری در سنین هیجده سالگی خدمت ایشان میرسند، تا چشمایشان به آقای حاج شیخ میافتد و با ایشان مقداری گفت و گو میکند، احساس میکند آینده درخشانی در انتظار اوست، چرا که «فإنّ المؤمن ینظر بنور اللَّه». برهمین اساس ایشان را با نامه پرمایهای به مرحوم میرزای شیرازی معرّفی میکند و میفرماید: شما به سامرّا بروید، و نامه را به خود ایشان میدهد که به میرزای شیرازی بدهد. بر اساس همین نامه، میرزای شیرازی مرحوم حاج شیخ را که بدو ورودش به سامرّا ماه مبارک رمضان بوده، در بیرونی خود جا میدهد و مادرشان را هم به اندرون میبرند و به حاج شیخ میفرماید: آقای فاضل راجع به شما جوری نوشته است که من به شما اخلاص پیدا کنم.
آقای شب زندهدار فرمودند: مرحوم حاج شیخ مرتضی حائری فرزند مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری فرمودند که فاضل اردکانی روزهای پایانی عمر شریفش به مرض استسقا مبتلا شده بود و باید آب کم بخورد، امّا در ساعات آخر فرموده بود: یک مقدار آب به من بدهید. آب میخورد و میگوید: سلام اللَّه علی الحسین، آب خوبی خوردیم و مردن خوبی هم بکنیم. آب را مینوشد و راحت جان میسپارد.
مرحوم حجّة الاسلام والمسلمین حاج شیخ قوام الدین وشنوهای فرمودند: اوایلی که مرحوم آیت اللَّه بروجردی به قم آمده بودند، من مجلسی داشتم که برای منبر به آنجا میرفتم. روزی آقای بروجردی هم در آن مجلس تشریف آوردند.
پیرمرد کشاورزی کنار من نشسته کهاز کار ناتوان شدهبود، تا چشمش به آیتاللَّه بروجردی افتاد، گفت: این آقا خیلی مرد بزرگی است، چند سال قبل زن من در ورامین فوت شد و ما او را همانجا دفن کردیم، ولی خودم مدّتهاست که در قم هستم. چندی پیش زنم به خواب من آمد، به او گفتم: چطور به قم آمدی؟ گفت: هنگامی که آیت اللَّه بروجردی از تهران عازم قم شدند، به تمام ارواح قمی که در ورامین مدفون هستند، گفته شد از ایشان مشایعت کنید! ما نیز به عنوان مشایعت از آیت اللَّه بروجردی به قم آمدیم.
مرحوم آیت اللَّه العظمی اراکی از آیت اللَّه العظمی حاج سید احمد خوانساری نقل فرمودند: مرحوم آقا نور الدین اراکی در پایان عمر شریفش به مرض سختی مبتلا شده بود. من روزی به دیدار او رفتم ولی چشم او باز نمیشد. از ایشان عیادت کردم و بازگشتم و فردای آن روز، ایشان به رحمت خدا رفت. دکتر معالج ایشان به من گفت: وقتی شما رفتید، چشمان خود را باز کرد و دست به سینه گذاشت و به اطراف اتاق توجّه نموده و اظهار احترام کرد و از دنیا رفت.
مرحوم آیت اللَّه العظمی اراکی فرمودند: مرحوم آقا نور الدین اراکی خیلی صبور بود، با اینکه مرض استسقا گرفته بود هیچگاه اظهار ناراحتی نمیکرد و همیشه راضی و تسلیم مقدرات الهی بود.
حجّة الاسلام و المسلمین حاج شیخ رحمت اللَّه فشارکی فرمود: مرد متدینی نقل کرد که من خواب دیدم در وادی السلام هستم و مردگان از قبور خود بیرون میآیند. وقتی مرحوم آقای حاج مقدّس واعظ تهرانی از قبر بیرون آمد، نور او همه را تحت الشعاع قرار داد.
مدّتی بعد از این جریان، خود به مرض روماتیسم گرفتار شدم و از پا درد خیلی در زحمت افتادم. شبی مرحوم آقای حاج مقدّس را خواب دیدم، درخواب از ایشان خواستم دوایی به من بدهد تا با آن دردم را معالجه کنم. گفت: گوشمرد بخور! من معنای این لفظ را نمیدانستم، در محله ما برخی از برادران قصاب سکونت داشتند، از آنان پیرامون گوشمرد پرسیدم، آنان گفتند: گاهی در زهردان گاو، چیزی شبیه پیه پیدا میشود که همان گوشمرد است. بعد از مدّتی آن را برای من آوردند، من آن را خوردم، بلافاصله همه دردم خوب شد و از ناراحتی نجات پیدا کردم.
مرحوم آیت اللَّه العظمی اراکی فرمودند: من در اراک دروس سطح را نزد آقا شیخ جعفر خواندم و به او بسیار معتقد بودم. روزی فرمود: قرار است حاج شیخ عبدالکریم حائری به اراک تشریف بیاورند و افزود: حاج شیخ «یدرک ولا یوصف» است، لذا من بسیار مشتاق زیارت حاج شیخ عبدالکریم و استفاده از محضر او شدم، تا آنکه مژده ورود ایشان به من داده شد، خدمتشان رسیده و در درس ایشان شرکت کردم. تقریر درس یک هفتهای ایشان را، شب پنجشنبهای خدمتش ارائه دادم و عرض کردم: ملاحظه فرمایید! ایشان روز شنبه فرمود: از مطالعه آن کیف کردم، ولی به شرط اینکه در آینده بیشتر کار کنی.
من در آنحال عمامه نداشتم، ایشان رو به من کرده و فرمود: قصد دارم به منزل شما بیایم. من با خوشحالی از پیشنهاد ایشان، خود را برای ورودشان آماده کردم تا آنکه ایشان روزی به منزل ما آمد و به پدرم فرمود: اوّلین ایراد من این است که چرا سر ایشان عمامه نمیگذارید؟ پدرم گفت: ایراد بزرگتر آن است که ایشان حاضر نیست ازدواج کند.
مرحوم حاج شیخ عبدالکریم رو به من کرده و فرمود: چرا ازدواج نمیکنی؟ من علل عدم ازدواج را ذکر کردم و ایشان آنها را مورد بحث قرار دادند. بالاخره من به ایشان عرض کردم: صبح جمعه بعد از انجام فریضه، اگر استخاره بفرمایید برای این امر حاضرم، ایشان نیز در همان موقع استخاره فرمودند و استخاره خوب آمد و من نیز ازدواج کردم.
آیت اللَّه العظمی اراکی اضافه فرمودند: مرحوم حاج شیخ عبدالکریم را در نوروز به قم آوردند و از ایشان خواستند که در قم بمانند، ایشان استخاره کرد و خوب آمد، لذا حوزه خود را از اراک به قم منتقل کردند، من و آقای حاج سید احمد خوانساری هم استخاره کردیم که قم بیاییم، برای هر دو یک آیه آمد.
آیت اللَّه خزعلی به نقل از مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ مجتبی قزوینی فرمود که آیت اللَّه حاج سید موسی زرآبادی روزی فرمود: مدّتی در مقام عرفان قدم برداشتم و پیش رفتم، ولی ناگهان متوجّه شدم نسبت به سنن و مستحبّات و مکروهات خیلی مقید نیستم. تصمیم گرفتم که از راهی که در پیش گرفتهام، برگردم و به مستحبّات و مکروهات بیشتر مقید شوم. ناگاه صدایی شنیدم که چطور ادامه نمیدهی؟ تو به جایی رسیدهای که اگر به کوه بگویی طلا شو، طلا میشود.
اعتنایی نکرده و برگشتم و به احکام و سنن مقیدتر شدم، (به قولی فرمود: من رغماً لأنف شیطان، کتاب حلیة المتقین مرحوم مجلسی را برداشته و هرچه از مستحبّات بود حتی محتملات آن را انجام دادم، پس از مدّتی متوجّه شدم خیلی بالاتر از سابق، قدرت پیدا کردهام) و از این راه مشروع، مقامات بلندی به او داده شد، از جمله اینکه: مرحوم حاج شیخ مجتبی فرمود: یک روز به او گفتم: چطور خدا آهن را به دست داوود نرم کرد؟! گفت: این که کاری ندارد، سینی آهنی را که در جلوی او بود برداشت و آن را نرم کرد.
مرحوم آیت اللَّه احمدی میانجی فرمودند: مرحوم آیت اللَّه حجّت نسبت به آیت اللَّه بروجردی احترام زیادی میگذاشت، وقتی چشم آیت اللَّه حجّت از انتهای کوچه به آیت اللَّه بروجردی میافتاد، از مرکبی که سوار بود بلافاصله پایین میآمد و مانند مردم عادی، تکیه بر دیوار کوچه میکرد و به احترام ایشان میایستاد.
مرحوم آیت اللَّه حجّت نسبت به مصرف سهم امام نیز خیلی محتاط بود.
مرحوم حجّة الاسلام و المسلمین آقای حاج سلطان الواعظین فرمودند که: من در بین آقایان علما، آیت اللَّه سید شرف الدین را بهتر از هرکس مصداق «أذلّة علی المؤمنین وأعزّة علی الکافرین» دیدم، چرا که زمانی من به شام و لبنان رفته بودم، روزی تصمیم به زیارت آن بزرگوار گرفتم، وقتی به منزل ایشان وارد شدم، گفتند: ایشان برای معالجه به مسافرت رفتهاند، شب هنگام تشریف میآورند.
ولی من چون کاری فوری داشتم، بعد از بازدید از الکلّیة الجعفریة(179) (که از خدمات آن بزرگوار بود) تصمیم به بازگشت نمودم. در همین حال شخصی از منزل ایشان به دنبال من آمد و گفت: اگر در بین راه آقا آمدند، در همان بین راه نیز ملاقات میتواند صورت گیرد. اتّفاقاً همینطور شد و در بین راه، ملاقات با ایشان حاصل شد. پس از ملاقات خواستم اجازه مرخصی بگیرم، ایشان مرا با اصرار به خانه خویش مراجعت دادند. من در آن وقت که کتاب شبهای پیشاور را تصحیح مینمودم، آن را خدمت ایشان دادم. بسیار مسرور شد به طوری که چند بار فرمود: جزاک اللَّه عن الإسلام خیراً.
جالب اینکه موقع خواب، در اتاق عکسی را با لباس ارتشی دیدم، پرسیدم: این عکس کیست؟ فرمود: اورا نمیشناسی؟! عرض کردم: مثل اینکه او را در یکجایی دیدهام اما به جا نمیآورم. فرمود: او هماکنون در اتاق حاضر است (و منظور خودشان بود).
همچنین آقای سلطان الواعظین فرمود: روزی در بازار شام، جنازهای را مشاهده کردم که تمام طبقات و شخصیتهای مختلف کشوری در تشییع او شرکت کردهاند، در بین تشییع کنندگان آیت اللَّه آقا سید محسن جبل عاملی حضوری پرشکوه داشت. من برای ادای احترام به آن مرد بزرگ دست او را بوسیده و به دنبال ایشان راه افتادم، تا آنکه به در مسجد رسیدیم، آقا مدّتی کنار درب مسجد نشستند، زمانی که مراسم تمام شد، در کمال تعجّب مشاهده کردم تمام مردم اعمّ از عالم و جاهل و ارتشی و غیره دست آن مرد بزرگ را میبوسیدند و سپس میرفتند.
من از آن وضع خیلی خوشحال شدم، وقتی به منزل ایشان رفتم، از احترام خاصّ مردم نسبت به ایشان اظهار خوشنودی کردم، ایشان فرمودند: تو حالا را دیدی! ما چند نفر بودیم به نجف رفتیم - یکی از آنان آقای سید شرف الدین بود - پس از پایان تحصیلات و بازگشت به لبنان، سخت مورد بیمهری مردم و احیاناً بیادبی برخی از بیادبان واقع میشدیم. برخی بچهها را مأمور کرده بودند که به ما جسارت کنند، ولی ما با حلم و بردباری با آنان رفتار کردیم، تا آنکه کار به اینجا کشید.
مرحوم آیت اللَّه العظمی اراکی فرمودند: من مقید بودم مطالبی را که میشنوم بنویسم، روزی مرحوم آقای حاج سید احمد خوانساری به من فرمود: سعی کن خودت اهل فکر شوی. نوشتن حرف این و آن، چندان فایده ندارد.
من پس از شنیدن گفتار ایشان، تا حدودی در نوشتن سست شدم، روزی این مطلب را خدمت حاج شیخ عبدالکریم حائری عرض کردم، ایشان فرمود: نوشتن برای باز شدن خوب است، من گاهی جریان فکری ندارم و فقط عناوین را مینویسم و به دنبال آن «إن قلت» را مینویسم و جواب آن را برای وقت دیگر میگذارم.
لذا من خود کاغذ پارههایی در نزد ایشان دیدم که «إن قلت» درآن بدون «قلت» مانده بود.
مرحوم حجّة الاسلام و المسلمین دیباجی(180) فرمودند: زمانی به کرج رفته بودم، شبی در عالم خواب دیدم که اصفهان هستم و در حال بیرون آمدن از مدرسه صدر میباشم، ناگاه در آن موقع جمعیت زیادی را مشاهده کردم که به سوی منزل آقای حاج میرزا علی آقا شیرازی در حرکت هستند. پرسیدم: چه خبر است؟ گفتند: رسول خدا و حضرت علی بن ابیطالب - علیهما السلام - به دیدن ایشان میروند، من هم راه افتاده و به منزل ایشان رسیدم. دیدم حضرت رسولصلی الله علیه وآله یک طرف نشستهاند و حضرت امیرعلیه السلام در طرف دیگر.
آقای حاج میرزا علی آقا به حضرت علیعلیه السلام رو کرده و عرض کرد: آقا! سهم امام را به کیفیت خاص گرفتم و به مصرف رساندم، به شما رسید؟ فرمودند: بلی. بعد، از زیر تشک مقدار دیگری را بیرون آورده، عرض کرد: این مابقی را بگیرید. حضرت آن را گرفتند و به من دادند. آنگاه آقای حاج میرزا علی آقای شیرازی حضرت علیعلیه السلام را در بغل گرفت و این شعر را خواند:
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
من از خواب بیدار شدم. به ذهنم خطور کرد که لابد ایشان عمرشان به پایان رسیده است، از کرج به قم آمده در حجرهای استراحت کردم، بعد از ظهر که از خواب بیدار شدم، یکی از دوستان آمد گفت: مگر به مجلس فاتحه نمیروید؟ گفتم: مجلس فاتحه چه کسی؟ گفت: آقای حاج میرزا علی آقا. وقتی زمان فوت ایشان را دقیقاً بررسی کردم، متوجّه شدم فوت ایشان درست در همان شبی بوده است که من آن خواب را دیدم.
مرحوم آیت اللَّه حاج میرزا جواد آقای تهرانی فرمودند: مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی ریاضت شرعی داشت، مستحبات را از قبیل سه روز روزه در هر ماه و غیر آن انجام میداد.
شخصی برای من نقل کرد که عقرب بچّهام را نیش زد، او خیلی بیتابی میکرد. به منزل آقای حاج شیخ حسنعلی اصفهانی رفتم و قصّه را برای ایشان گفتم، آن بزرگوار مقداری آب در استکان ریخته و به آن دعایی خواندند و به من گفتند: آن را بخور. من آن را بلافاصله نوشیدم، سپس فرمود: برو بچّهات راحت شد. وقتی به منزل بازگشتم، دیدم بچه خوب و راحت شده است.
مرحوم آیت اللَّه العظمی اراکی فرمودند: آیت اللَّه حاج سید احمد خوانساری در دوران زندگی خیلی سختی کشیده بود. مدتها دلدرد داشت، داغ چند فرزند دیده بود، در یکجا نیز سکونت نداشت. مدّتی در خوانسار، مدّتی در نجف، نه ماه در دزفول و چند سال و چند ماه در اراک و سپس در قم و بعد هم در تهران زندگی کرد. با این همه، خدا به ایشان توفیق زندگی داد که توانست یک دوره فقه استدلالی(181) که خلاصه جواهر و حرفهای دیگر در آن آمده است، تألیف نماید.
ایشان در زمان مرحوم آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری، روزی به من گفت: بیا با هم کتاب حج را مباحثه کنیم. من هم قبول کردم، لذا روزها در مسجد عشقعلی با هم مباحثه حج داشتیم، وقتی بحث حج تمام شد، مدّتی ایشان را ندیدم تا آنکه معلوم شد به حج رفته است.
موقع مرگشان هم شنیدهاید که صورت ملائکه را مشاهده کرده و فرمودند: من صورت عزراییل را دیدم و از او نترسیدم و با خود میگفتم که چرا مردم از او میترسند؟! حضرت عزراییلعلیه السلام را دیدم رو به من میآید و بعد برگشت و هفت قدم برداشت، فهمیدم که تا هفت روز دیگر بیشتر زنده نیستم.
آیت اللَّه حاج شیخ حسین شب زندهدار از آیت اللَّه العظمی آقای حاج شیخ لطف اللَّه صافی گلپایگانی نقل کردند که شخصی به من گفت: مرحوم آیت اللَّه کاشانی در مجلس ترحیم آیت اللَّه بروجردی سخت میگریست. من از دیدن این جریان تعجّب کردم که چطور آقای کاشانی این حالت را پیدا کردهاند با آنکه ایشان با مرحوم آقای بروجردی در امور سیاسی همفکر نبودند.
بالاخره روزی خصوصی خدمت ایشان رسیدم و این موضوع را مطرح کردم، آقا در پاسخ فرمودند: وقتی من از لبنان به تهران آمدم، سخت مقروض بودم و این قرض مدّتها طول کشید و من نتوانستم آن را ادا کنم و از این بابت بر من فشار میآمد. سرانجام روزی تصمیم گرفتم این بدهی را به مرحوم آقای بروجردی خبر دهم تا آن را از سهم مبارک امام ادا کنند و با خود گفتم: ایشان هم که منّتی ندارند، چون از بیت المال آن را میپردازند. من این مطلب را در دل گذراندم، ولی فردا صبح در کمال تعجّب دیدم حاج احمد - پیشکار آقا - به منزل ما آمد و گفت: آقا به من فرمودند: خدمت آقای کاشانی بروید و این پاکت را خدمت ایشان بدهید.
آقای کاشانی فرمودند: من پاکت را باز کرده و دیدم دوازده هزار و دویست و پنجاه تومان پول است و من تا آنروز مبلغ بدهی خود را بهطور کامل نمیدانستم، بعداً که خوب حساب کردم دیدم مبلغی را که آقای بروجردی فرستادهاند، درست برابر با همان مقدار بدهی است. اینجا بود که فهمیدم مرحوم آقای بروجردی غیر از مرجعیت، رابطههای دیگری نیز هم دارند.
یکی از مراجع تقلید معاصر از مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ مرتضی حائری نقل کردند: مرحوم آیت اللَّه حاج سید ابوالقاسم قمی(182) از مرحوم آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری با اصرار زیاد خواستند که به ایران تشریف بیاورند، ولی مادر آقای حاج شیخ موافقت نمیکردند، تا اینکه مرحوم حاج سید ابوالقاسم نزد مادر حاج شیخ رفته و اظهار میکنند که اگر ایشان به ایران نیاید، من از شدت علاقه میمیرم. آن وقت مادر آقای حاج شیخ راضی میشوند.
مرحوم حاج شیخ در سال 1317 ه. ق به ایران میآیند و تا سال 1324 ه. ق در اراک میمانند و بعداز اراک به کربلا مشرّف میشوند و تا سال 1332 ه. ق در کربلا به تدریس اشتغال میورزند و بعد در سال 1332 ه. ق به اراک بازمیگردند و تا سال 1340 ه. ق در آنجا میمانند، سپس به قم مشرّف میشوند و بالاخره در سال 1355 ه. ق به رحمت الهی میروند.
و مرجع بزرگوار مذکور، سال ورود حاج شیخ را به اراک همان سال 1317 ه. ق میدانند و در تأیید اینحرف میفرمایند: در سال 1316 ه. ق مرحوم سید فشارکی فوت شده است و قاعدتاً تا مرحوم حاج شیخ به اراک رسیده باشد، همان سال 1317 ه. ق بوده است.
مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای اراکی از پدرشان نقل کردند: میرزای شیرازی بزرگ در آخرین بیماری خویش، حالشان سخت میشود. در آن زمان تلگرافهای بسیاری از مقامات داخلی و خارجی خدمت ایشان مخابره میشده است، وقتی تلگرافها را برای ایشان میخواندند که مثلاً فلان مقام عالی سیاسی ترکیه یا فلان سفیر برای شما تلگراف فرستاده و جویای حال شما شده است، هیچ پاسخی نمیدادند.
آخر الامر برخی از حاضرین برای به حرف درآوردن میرزا، چنین اندیشه میکنند که ایشان چون به مسائل فقهی زیاد علاقهمندند، مناسب است از ایشان سؤال فقهی کنیم. لذا یکی از ایشان میپرسد: آقا! درباره ته دیگ سوخته چه میفرمایید؟ در پاسخ میفرمایند: نمیتوان گفت حرام است، برای اینکه یا باید از خبائث باشد که نیست، یا از مسکر باشد که نیست، یا مضرّ باشد که معلوم نیست.
و نیز یکی از مراجع تقلید معاصر فرمود: روزی مرحوم میرزای شیرازی بزرگ را عقرب گزید به طوریکه صدای ناله ایشان از دور شنیدهمیشد، شاگردان و دوستان ایشان برای اینکه ایشان تا حدودی از فکر درد بیرون آید، از علاقه شدید ایشان به مسائل فقهی استفاده کرده و چند مسأله فقهی با ایشان مطرح میکنند، مرحوم میرزا مشغول بحثی شد که حدود دو یا سه ساعت به طول انجامید و در این مدّت درد به طور کلی فراموششان شده بود.
مرحوم آیت اللَّه حاج میرزا جواد آقای تهرانی فرمودند: در زمان رضاخان، استاندار مشهد دچار مرضی شد که پزشکان ایرانی و خارج کشور از علاج آن عاجز ماندند، کسی به او پیشنهاد کرد؛ خوب است نزد حاج شیخ حسنعلی اصفهانی بروید، یا به طریقی با ایشان تماس بگیرید. او ابتدا نمیپذیرد، ولی وقتی دانست که چارهای جز آن ندارد، با حاج شیخ حسنعلی اصفهانی تماس حاصل میکند و بالاخره با دعای ایشان شفا مییابد.
او برای جبران این لطف از حاج شیخ حسنعلی درخواست میکند که اگر حاجتی دارد بیان نماید. حاج شیخ میفرماید: فقط گنبد سبز را که در مسیر خیابان افتاده، خراب نکنید. او دستور میدهد گنبد سبز را در میان میدان قرار داده و آن را مرمت نمایند.
حجّة الاسلام و المسلمین نصیری فرمودند: قبل از اینکه طاغوت ایران، رضاخان پهلوی را از ایران تبعید کنند، من در همدان اقامت داشتم و از آقای حاج شیخ جواد همدانی شنیدم که فرمود: بالاخره او را از ایران میبرند. تاریخ پیشگویی ایشان با وقایع سال 1320 ه. ش که سال وقوع جنگدوم جهانی نیز بود، دقیقاً مطابقت کرد.
آیت اللَّه حاج شیخ ابراهیم امینی نجفآبادی از قول مرحوم علاّمه طباطبایی فرمودند: وقتی برای تحصیل به نجف اشرف وارد شدم، نمیدانستم چه باید بکنم. در این حال چشمم به گنبد مطهّر حضرت امیرالمؤمنینعلیه السلام افتاد، عرض کردم: آقا من آمدهام اینجا، شما خودتان وضع درس و بحث مرا درست کنید. در پی آن، منزلی را اجاره کرده و در آن سکونت کردم. فردای آن روز دیدم آقا سید علی قاضی به منزل ما آمدند و فرمودند: به خود رسیدن و تهذیب نفس هم باید مورد توجّه باشد. این فرمایش ایشان موجب شد کهمن برای تهذیب نفس خدمت ایشان رفت و آمد کنم.
مرحوم علاّمه طباطبایی در وصف مرحوم آقای قاضی میفرمود: آقای قاضی خیلی ساکت بود و از صحبتهای بیفایده و بیهوده به شدت احتراز میکرد.
همچنین مرحوم علاّمه طباطبایی میفرمودند: خداوند بچههایی را به من اعطا میفرمود ولی میمردند و باقی نمیماندند، تا آنکه آثار حمل جدید در همسرم ظاهر شد. مرحوم آقای سید علی قاضی به من فرمود: اسم این حمل را عبد الباقی بگذار، این بچه به دنیا میآید و باقی میماند. همینطور هم شد، بچه به دنیا آمد و اسم او را عبد الباقی گذاشتم و باقی ماند.
مرحوم آیت اللَّه حرمپناهی از مرحوم آیتاللَّه شیخ محمّدحسین مسجد جامعی نقل فرمودند: روزی مرحوم آقای حاج آقا مصطفی خمینی گفت: یک روز صبح دیدم پدرم گریه میکند، من متوجّه نشدم برای چه پدرم گریه میکند. از مادرم پرسیدم: گریه آقا برای چیست؟ مادرم گفت: قاعدتاً باید دیشب، نماز شب ایشان ترک شده باشد، زیرا ایشان وقتی نماز شبشان ترک میشود و از دست میرود، گریه و زاری میکنند.(183)
مرحوم آیت اللَّه حرمپناهی از مرحوم آیت اللَّه حاج آقا حسن فرید اراکی نقل فرمودند که: یکی از وابستگان مرحوم حاج شیخ عبدالنبی نوری به نقل از ایشان چنین گفت: وقتی برای تحصیل به عراق و سامرّا رفتم، مخارج زندگی من از تهران حواله میشد و من حواله را نزد صرّاف سنّی مذهب به امانت میگذاشتم و کمکم از او پول میگرفتم و خرج میکردم و همین کار، سبب اعتبار من نزد آن صرّاف سنّی شده بود به طوری که وقتی حواله دیر میرسید، او به من وام میداد تا حواله برسد.
مدّتی بدین منوال گذشت و حواله نیامد و مقدار وامی که از آن صرّاف گرفته بودم زیاد شد، روزی حین عبور از مقابل مغازهاش، مرا صدا کرد و گفت: آقا بدهی شما به ما زیاد شده است. گفتم: چقدر شدهاست؟ گفت: شصت لیره. من بدون تأمّل و درنگ گفتم: تا سه روز دیگر آن را ادا میکنم، امّا بعد در فکر فرو رفتم که این چه حرفی بود بدون تأمّل به او گفتم؟! شاید تا سه روز دیگر پول برای من نرسید، آن وقت چه کنم؟
آنقدر در افکار خویش غوطهور شده بودم که وقتی پای درس میرزای شیرازی بزرگ رفتم، درس ایشان را نفهمیدم. پیوسته در فکر ادای دین، آن هم در موعد مقرّر بودم، تا اینکه دو روز گذشت، شب سوم ناراحتی من زیادتر شد، در این بین خواب مرا فرا گرفت، در عالم خواب متوجّه شدم درب منزل را میزنند، رفتم درب را باز کردم، دیدم شخصی آمده و میگوید: من خادم امیرالمؤمنینعلیه السلام هستم، آقا شما را میطلبد.
من در عالم خواب از سامرّا به نجف اشرف رفتم، وقتی به حرم مشرّف شدم، دیدم آقا امیرالمؤمنینعلیه السلام روی ضریح مطهّر بر تشکی سفیدرنگ نشستهاند و شال سفیدی نیز بر سر بستهاند. آن حضرت تا مرا دیدند دست زیر تشک کرده و یک کیسه درآوردند و به من فرمودند: این را بده به آن مرد سنّی. و بعد کیسه دیگری درآوردند و به من فرمودند: این هم برای مخارجت.
از خواب بیدار شدم دوباره ناراحتی من تجدید شد، هنوز اذان صبح نشده بود که دیدم درب منزل را میزنند، درب را باز کرده و درکمال تعجّب دیدم خادم میرزای شیرازی بزرگ است و میگوید که آقا دیشب به من فرمودند: به شما بگویم که نزد ایشان بیایید، ولی نتوانستم آن موقع بیایم. به هر جهت میرزای شیرازی الآن منتظر شما هستند، ولی به ایشان نگویید که من دیشب به شما اطّلاع ندادم، چون ممکن است آقا ناراحت شوند.
من همانوقت خدمت میرزای شیرازی رسیدم و دیدم ایشان به همان کیفیت که حضرت امیرالمؤمنینعلیه السلام را در عالم خواب دیده بودم، نشستهاند، ابتدا دست زیر تشک کردند کیسهای را که شصت لیره در آن بود، جلوی من گذاشتند و فرمودند: این مال آن مرد سنّی. بعد کیسه دیگری را درآوردند و به من فرمودند: این هم برای مخارجت.
مرحوم آیت اللَّه حرمپناهی فرمود: پدرم شیخ مهدی از فضل و فضیلت زیادی برخوردار بود، ولی مردم زیاد او را نمیشناختند و ایشان هم درصدد جلوه دادن خود برنمیآمد، تا اینکه روزی در حلّ مسئلهای علمای وقت نظرات مختلفی خدمت مرحوم آیت اللَّه بروجردی ارائه میدهند، امّا ایشان آن نظریات را نمیپسندند. زمانی که پدرم نظر خود را ارائه میدهند، مرحوم آیت اللَّه بروجردی به نظر ایشان توجّه خاصّی میکند و همان نظر را در بین نظرات اختیار میفرمایند.
مرحوم حاج شیخ مرتضی حائری پیش از آنکه آیت اللَّه بروجردی به قم بیایند، از پدرم خواسته بود که درس خارج شروع کنند. ایشان فرموده بود: تا دو ماه دیگر مهلت دهید، پس از گذشت دو ماه آیت اللَّه بروجردی به قم وارد شدند. و پدرم به مرحوم حاج شیخ مرتضی حائری توصیه نمودند که به درس ایشان بروند.
پدر پدرم آقا شیخ حسن نام داشته و پدر ایشان ملاّ حسین قمی بوده است(184) که ایشان برحسب آنچه نقل شده، مدّت چهل سال نماز شب خود را در صحن مطهّر، در محل دفن خویش میخوانده است. مرحوم عمویم میگفت: وقتی ملاّحسین قمی به رحمت خدا رفت، خواستند او را در قبر جدّ اعلا دفن کنند، پس از شکافتن قبر جدّ اعلا، با تعجّب بسیار مشاهده میکنند که جنازه او تازه و سالم است.
گفتنی است که: جدّ اعلای ما خدمت امام عصر - ارواحنا فداه - تشرّف یافته بود و از آنحضرت خواسته بود کهاز خدا بخواهد تا در نسل و ذرّیه ایشان مجنون و مسکین نباشد و همیشه یکی از آنان مجتهد باشد، بحمداللَّه تاکنون نیز چنین بوده است.
مرحوم عمویم گفت: سی سال پس از دفن ملاّ حسین قمی، قبر ایشان نیز شکافته شد در حالی که بدن و کفن او نیز سالم مانده بود.
مرحوم حجّة الاسلام والمسلمین حاج شیخ صدر الدین حائری فرمودند: من خدمت مرحوم علاّمه طباطبایی عرض کردم: آقا! شنیدهام که زمانی شما سر به سجده گذاشته، گفتهاید: یا مرگ یا فهم. و بعد از آن، خدا به شما چنان فهمی عنایت کرده است که دیگر مسائل پیش شما مجهول نمیماند. من میخواهم این مطلب را از خود شما بشنوم.
مرحوم علاّمه طباطبایی فرمودند: من مشغول خواندن کتاب سیوطی بودم که استاد از من امتحان گرفت، اما من در امتحان موفق نبودم. استاد رو به من کرده و گفت: وقت من و خودت را تلف کردی. این حرف بر من بسیار ناگوار آمد، آنگاه عملی را انجام دادم که از آن موقع به بعد مورد عنایت خداوند سبحان قرار گرفتم. پرسیدم: از آن به بعد مجهولی نداشتهاید؟ فرمودند: به عنایت خدا تاکنون چنین بوده است.
حجّة الاسلام و المسلمین شیخ محی الدین حائری شیرازی فرمود: شیخ بهلول روزی به دفتر من آمد، چون متوجّه شد که عدّهای با من کار دارند و جلوتر از او آمدهاند، به اتاق بالا رفت تا نوبت او برسد، پس از آنکه نوبت وی شد، با هم ملاقات کردیم. شیخ بهلول در ضمن صحبتها گفت: من خوابهای خوبی دیدهام و اشعار زیادی هم دارم، کدام یک از آنها را برایت بگویم؟ من گفتم: از خوابهای خوب خود برایم بگو.
شیخ بهلول گفت: من سی سال در زندان بودم، شبی در عالم رؤیا دیدم سه نفر زن به سوی من آمدند و گفتند: حضرت زهراعلیها السلام فرمودهاند: تو از زندان بیرون خواهی آمد. همینطور هم شد، به دنبال این خواب از زندان آزاد شدم.
آیت اللَّه حاج شیخ حسین شب زندهدار فرمود که حجّة الاسلام و المسلمین حاج شیخ حسن معزّی فرمود که پدرم آقای حاج شیخ مهدی معزّ الدوله فرمودند: شخصی از اخیار از دنیا رفت، من به تشییع جنازه او رفتم، دیدم مرحوم آقای حاج شیخ عبدالنبی نوری هم در تشییع شرکت کردهاند. با ایشان به گفت و گو پرداختم، در بین راه صحبت از عالم برزخ و قبر شد، مرحوم آقای نوری فرمودند: بله، شش ماه است که من صدای تسبیح موجودات را میشنوم و نیز عالم برزخ را میبینم.
مرحوم آیت اللَّه العظمی اراکی فرمودند: یکی از موثّقین گفت: روزی مرحوم آیت اللَّه حاج سید محمّدتقی خوانساری فرمودند: ما را در هنگامه جنگ تحمیلی انگلیس برعلیه عراق اسیر و به زندان انداختند، به طوری که از آن زندان به هیچ وجه راه فراری وجود نداشت. در آن زندان افرادی از ملّیتهای دیگر نیز بودند، انگلیسیها به خاطر خباثت خویش از افراد خطرناک و حتّی آدمخوار(185) نیز به زندان ما فرستاده بودند، ولی به عنایت خداوند، آدمخواران متعرض من نشدند. یک روز زندانیان را به جای دیگری بردند و من در زندان تنها ماندم. این بار نیز از روی قساوت، آنها حیوان درّندهای را آوردند و در زندان رها کردند، این حیوان چند بار به طرف من خیز برداشت، ولی به لطف خداوند نزدیک من که میآمد از پاره کردن من دست برمیداشت و باز میگشت.
مرحوم آیت اللَّه العظمی اراکی فرمودند که مرحوم آیت اللَّه میلانی از شخصی که مرحوم آقای حاج شیخ عبد اللَّه گلپایگانی را در خواب دیده بود، نقل کردند: پس از فوت، از من پرسیدند که چه آوردهای؟ گفتم: درس و بحث. ملائکه درآن خدشه کردند، من جواب دادم. دوباره خدشه کردند، باز جواب دادم. باز خدشه کردند و بالاخره نتوانستم جواب بدهم.
گفتند: دیگر چه داری؟ گفتم: نماز و روزه و عبادات، باز ملائکه در آنها نیز خدشه کردند، من جواب دادم. دوباره خدشه کردند، باز جواب دادم. باز خدشه کردند و عاقبت از عهده جواب برنیامدم.
گفتند: دیگر چه داری؟ گفتم: زیارت و توسّل. در آن هم مانند قبلیها خدشه کردند و من جواب دادم. باز خدشه کردند، من جواب دادم. باز خدشه کردند، عاقبت از جواب عاجز شدم.
گفتند: دیگر چه داری؟ گفتم: چیزیندارم و مأیوس شدم. آنگاه ملائکه گفتند: تو نزد ما دُرّ گرانبهایی داری. گفتم: من دُرّی نداشتم.
گفتند: چرا! آن وقت که عدّهای از گلپایگان برای زیارت به نجف اشرف میآمدند، تو شنیدی و خواستی نزد برخی از تجّار بروی و مقداری کمک مالی بگیری، رفتی که مرکبی کرایه کنی نتوانستی، زیرا کرایه آن را نداشتی و گفتی پیاده میروم، وقتی پیاده میرفتی خار به پایت فرو رفت و عاجز شدی و نشستی و گفتی: من که درس و بحث خوبی دارم، چطور باید پولی نداشته باشم که بتوانم مرکبی کرایه کنم؟! بعد به فکرت رسید این چه حرفی بود من زدم و پشیمان شدی و گفتی: الحمد للَّه رب العالمین. این الحمد للَّه همان دُرّی است که نزد ما محفوظ مانده است و همین نیز به درد تو میخورد!
مرحوم آیت اللَّه العظمی اراکی فرمودند: مرحوم حاج شیخ عبد اللَّه گلپایگانی از بهترین شاگردان مرحوم آخوند بود، و مرحوم حاج شیخ، گاه در وصف او میفرمود: در میان اهل بحث ما (یعنی مرحوم آقای نایینی و حاج شیخ و اصفهانی)(186) مثل و مانند نداشتند.
مؤلّف گوید: اینگونه داستانها نباید موجب یاس و ناامیدی گردد، زیرا درجات افراد و مراتب اخلاص مختلف است و هر کسی را مطابق معرفت او جزا و پاداش میدهند. خوبی این داستانها از این جهت است که انسان هر قدر هم به عمل بپردازد، مغرور به آنها نشود و همیشه به فضل الهی امیدوار باشد و بس.
مرحوم آقای حاج شیخ هادی مقدّس - واعظ تهرانی - فرمود: شبی از شبها مشغول نماز بودم، یکمرتبه خودرا در میان نور دیدم و در نماز، حالی پیدا کردم که بیسابقه بود. پنج ساعت این نماز به طول انجامید، عاقبت دیدم اگر با اینحال باشم از بین میروم، از خدا خواستم به حالت عادی برگردم، چیزی نگذشت که به حالت عادی بازگشتم.
حاج آقای میرحسینیان از همشیره آقای حاج مقدّس نقل میکرد که من نیز این نور را در اتاق ایشان مشاهده کردم.
مرحوم آیت اللَّه العظمی اراکی فرمودند: سبب آشنایی من با مرحوم آقای حاج سید محمّدتقی خوانساری این بود که مرحوم آقای حاج سید احمد خوانساری به درس مرحوم آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری در اراک میآمدند، روزی به من گفتند: من در درس آقا ضیاء الدین عراقی شرکت و با آقای حاج سید محمّدتقی خوانساری مباحثه میکردم، اما مباحثه با ایشان از درس مرحوم آقا ضیاء الدین عراقی مفیدتر بود. این آقا فعلاً در اسارت انگلیسیها در عراق به سر میبرد.
این تعریف از مرحوم خوانساری همیشه مدّنظر من بود تا اینکه روزی در درس مرحوم آقای حاج شیخ عبدالکریم دیدم آقا سیدی کنار مرحوم حاج شیخ نشسته، بدون اینکه مغلوب هیبت مرحوم حاج شیخ شود با ایشان به راحتی صحبت میکند، در صورتی که دیگران حتی مرحوم آقای حاج سید احمد خوانساری نمیتوانست با مرحوم حاج شیخ به صورت معمولی صحبت کند. مرحوم آقای حاج سید احمد خوانساری رو به من کرده و گفتند: آقای حاج سید محمّدتقی خوانساری همین آقاست.
تعریف مرحوم آقای حاج سید احمد خوانساری از مرحوم حاج سید محمّد تقی خوانساری سبب شد که با هم رفاقت تامّی پیدا کردیم و ایشان هم به من خیلی محبّت و لطف داشتند و پیش از آنکه مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری به قم بیایند، ما در اراک سالیانی با هم رفاقت و دوستی داشتیم.
مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ محمّدحسین مسجدجامعی فرمود: مرحوم آقای حاج مقدّس واعظ تهرانی فردی بسیار با تقوا و فضیلت بود، وی سطح را به خوبی خوانده بود، صدای بسیار زیبا داشت. از همراهان ایشان مکرّر نقل شده است که قبل از فوت خود، نزد درگاه حرم مطهّر حضرت امیر المؤمنینعلیه السلام میایستاد و چند نوبت اذن دخول میطلبید و میگفت: هنوز اذن دخول ندادهاند. ولی در دفعه آخر که اذن دخول میخواند، میگفت: حال اذن دخول دادند. او به داخل حرم رفت، پس از آن به منزل خویش بازگشت و بعد از ظهر همان روز به رحمت خدا رفت و در وادی السلام نجف به خاک سپرده شد.
ایشان نیز اضافه فرمود: من پس از مرگ مرحوم حاج مقدّس، او را در عالم خواب دیدم که عمامه سیاهی بر سر داشته، و از او درباره عاقبت خودم پرسیدم، جوابم نداد، ولی چند دسته اسکناس به من داد. من باز در خواب سراغ او رفتم و از عاقبت خود از او پرسش کردم، بالاخره جواب مثبت داده و با سر اشاره کرد، إن شاء اللَّه به خیر است. از خواب بیدار شدم و خدا را شکر کردم و از آن موقع تاکنون نیاز مالی نیز پیدا نکردم و همیشه به مقدار لازم از امکانات زندگی برخوردار بودهام.
مؤلّف گوید: من آقای حاج مقدّس را درک کردم، از مشخصات اخلاقی آن بزرگوار چند چیز بود: 1 - اخلاص؛ او سعی داشت کاری را که میکند فقط برای خدا باشد. 2 - بسیار متعبّد بود. 3 - زیاد به فکر مستمندان و فقرا بود، به طوری که وقتی دوستدارانشان قصد میکردند تا ایشان را به منزلشان برای صرف ناهار یا شام دعوت کنند، میگفت: چقدر میخواهی خرجکنی؟ همان مبلغ را بده تا به فقرا بدهم.
آیت اللَّه آقای میرزا ابوطالب تجلیل تبریزی(187) فرمودند: زمان بتونریزی ستونهای مسجد اعظم روزی به آنجا رفتم، دیدم حاج اسماعیل معمار مشغول کار است. گفتم: حاجی! چقدر خداوند به شما توفیق داده است که مدرسه حجّتیه را بنا کردی! حالا هم، اینجا مشغول کاری.
حاج اسماعیل، عینک خود را برداشت و قطرات اشک خود را پاک کرده، گفت: موقعی که مدرسه حجّتیه را میساختم، روزی مرحوم آیت اللَّه حجّت به من فرمودند: در ضلع شرقی مدرسه مسجدی بنا کن و در کنار آن مقبرهای برای من درنظر بگیر و حاج اسماعیل این را بدان: مسجد تمام نمیشود که من از دنیا میروم و در آن مقبره دفن میشوم. گفتم: آقا اگر اینطور است که میفرمایید ما اصلاً مسجد را بنا نمیکنیم. فرمود: نه مسجد بانی دارد و من مانع کار خیر نمیشوم. مسجد را بنا کردم و همانطور شد که فرموده بودند.
آیت اللَّه تجلیل نیز فرمودند: زمان برگزاری چهلم آیت اللَّه حجّت، مسجد هنوز فرش نشده بود، به همین دلیل مقداری شن آورده و کف مسجد ریختند تا بتوانند در آنجا مراسم چهلم را برگزار کنند.
آیت اللَّه تجلیل فرمودند: مرحوم آیت اللَّه حجّت خیلی با تقوا و فضیلت بود، ایشان تا آخر کار از ملکه تواضع برخوردار بود و مرجعیت در او هیچ تغییر حالت نداده بود. خود ایشان فرموده بود: وقتی مرحوم آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری از دنیا رفت، حال من فرقی نکرد. هنگامی که مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی نیز از دنیا رفت، باز تغییری در حال من رخ نداد.
آقای تجلیل باز درباره ایشان فرمود: پس از رحلت مرحوم آیتاللَّه العظمی سید ابوالحسن اصفهانی، بنای برخی بر این بود که از آیت اللَّه بروجردی تجلیل زیادتر شود. در این حال آیت اللَّه حجّت به تنهایی در مجالس فواتح شرکت میفرمود. من با مشاهده این وضع، خواستم برای تجلیل همراه ایشان باشم، به همین دلیل دنبال ایشان راه افتادم، تا ایشان متوجّه من شد رو به من کرده و فرمود: کاری داری؟ گفتم: نه! ولی میخواهم همراه شما باشم. فرمود: نه! و عذر مرا خواست و باز تنها به فاتحه رفتند.
آیت اللَّه تجلیل فرمود: مرحوم حاج غلامحسین، بانی حسینیه آیت اللَّه نجفی، روزی مرا به منزل خویش (واقع در کوچه آقازاده) دعوت کرد، به منزل ایشان رفتم. او در ضمن صحبتهایش فرمود: من چهار منزل برای چهار مرجع: آیت اللَّه سید صدر الدین صدر و آیت اللَّه حاج سید محمّدتقی خوانساری و آیت اللَّه سید محمّد حجّت و آیت اللَّه سید محمّدباقر قزوینی(188) خریداری کردم.
چیزی نگذشت که خادم آیت اللَّه حجّت نزد من آمده و گفت: آیت اللَّه حجّت میخواهند پیش شما بیایند. گفتم: در خدمت هستم. بالاخره روزی آقا تشریف آورده و فرمودند: حاجی این منزل را به من تملیک کردهای یا خیر؟ میخواهم ببینم اگر به من تملیک کردهای، من آن را به دیگران بدهم. گفتم: من به شما تملیک کردهام، ولی راضی نیستم آن را به دیگران بدهید.
از علت این کار سؤال کردم، فرمود: من در عالم خواب پدرم را به همراه قصری مشاهده کردم، از پدرم پرسیدم: این قصر متعلّق به چه کسی است؟ فرمود: این قصر از توست. اما در همان عالم متوجّه شدم که یک طرف قصر خراب است، گفتم: این خرابی به خاطر چیست؟ فرمود: این را خودت در دنیا خراب کردی.
مرحوم آیت اللَّه العظمی اراکی فرمودند: درباره مرحوم شیخ مرتضی انصاری گفته شده است که به شفاعت ما نجات پیدا کرده است.
و درباره حاج شیخ محمّدباقر فرزند حاج شیخ محمّدتقی صاحب حاشیه معالم گفته شده: او به محبت ما نجات یافته است.
درباره حاج شیخ محمّدحسین، پدر حاج شیخ محمّدرضا اصفهانی صاحب وقایه گفته شده است: او فوت کرد در حالی که خدا از او و او از خدا راضی بود.
مرحوم آقای حاج شیخ محمّدرضا اصفهانی صاحب وقایه گفته است: از کسی شنیدم که به او وثوق دارم (ظاهراً منظور پدرشان میباشد)، که من در روز ماه مبارک رمضان در حرم مطهّر حضرت امیرالمؤمنینعلیه السلام به زیارت امین اللَّه مشغول بودم، زمانی که به جمله «وموائد المستطعمین معدّة» رسیدم، دیدم سفرهای پهن شد و من سر آن سفره به غذا خوردن مشغول شدم در تعجّب و شگفتی شدم که چطور در ماه مبارک رمضان آن هم در این مکان مقدّس، مشغول غذا خوردن هستم.(189)
مرحوم آیت اللَّه العظمی اراکی فرمود: شیخ محمّد رضا قدریجانی(190) از اعاظم علما بود که در زمان مرحوم آقای نایینی صحبت از اعلمیت ایشان میشد، ایشان در همان ایام به قم آمده و سپس به مشهد رفتند و از حضرت رضاعلیه السلام خواسته بودند که همانجا فوت کنند که همینطور نیز شد.
مؤلّف گوید: در سال 1412 ه. ق به مشهد مقدّس مشرّف شدم، در آن سال استاد بزرگوار مرحوم آیت اللَّه العظمی اراکی نیز به مشهد مقدّس مشرّف شده بودند. برای زیارت به منزلشان رفتم، کسی که در محضر استاد بود گفت: چند روز قبل پیرمردی که در اداره عقیدتی - سیاسی مشغول خدمت است، به دیدار آیتاللَّه اراکی آمده بود و در حالی که ایشان را ملاقات میکرد، اشک میریخت.
این پیرمرد به من گفت: من شب گذشته امام خمینیقدس سره را خواب دیدم، به من فرمودند: فلانی! بیا با هم به دیدار آقای اراکی برویم، آن وقت مرا در عالم خواب به خیابان راهنمایی، فرعی شماره 7، پلاک 5 آوردند. پس از اینکه از خواب بیدار شدم و در حالی که تا آن موقع از آمدن آیت اللَّه اراکی اطّلاعی نداشتم و نشانی منزل را از قبل نمیدانستم، مطابق همان نشانیکه در خواب مطّلع شده بودم آمدم، دیدم درست است.
مؤلّف گوید: وقتی از منزل آیت اللَّه اراکی برمیگشتیم، یکی از همراهان، پیرمرد مذکور را شناخت و گفت: عجیب است این پیرمرد از اوّل جنگ بسیاری از اوقات را در جبهههای جنگ گذرانده و به مردم روحیه داده است.
مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای اراکی فرمودند: زمانی که میرزای بزرگ شیرازی کتاب نجاة العباد(191) را حاشیه میزدند، برخی از جلسات ایشان هفت ساعت به طول میانجامید و در جلسه هریک از فضلا و اصحاب خاصّ ایشان موظف بود به کتاب معینی رجوع و محتوای آن را در مسئله مربوطه مطرح نمایند. ایشان پس از شنیدن مطالب اصحاب خویش، در پایان نظر خود را میفرمودند. این کار ادامه داشت تا آنکه کار حاشیهنویسی به پایان رسید.
مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای اراکی فرمودند: پدر مرحوم آقا ضیاء به نام آخوند ملاّ محمّد کبیر از علمای بزرگ اراک بود. صمصام الملک در برخی از اوقات خدمت ایشان میرسید و سؤالات خود را مطرح میکرد و جواب میگرفت.
پس از فوت مرحوم آخوند ملاّ محمّد کبیر، روزی به منزل ایشان میآید و از مرحوم آقا ضیاء که در آن موقع بیست و پنج ساله بودند سؤالاتی میکند که ایشان از عهده پاسخ آنها برنمیآید. صمصام به رسم تأسّف کف دست راست را به پشت دست چپ میزند و میگوید: تمام شد، یعنی با رحلت آخوند ملاّ محمّد کبیر، علم از این خانه رخت بربسته است.
مرحوم آقا ضیاء فرموده بودند که: این حرف مانند قدح آب جوشی بود که بر سر من ریخته شد. من از همان موقع تصمیم گرفتم به طور جدّی تحصیلات خود را دنبال کنم، لذا مرحوم آقا ضیاء به حوزه اصفهان و از آنجا به نجف اشرف عزیمت کردند و بالاخره در نهایت به مقامات عالی از علم نایل شدند، آن هم به درجهای که مرحوم آیت اللَّه آقای حاج سید احمد خوانساری و مرحوم میرزا سید علی یثربی از شاگردان خاصّ ایشان شدند. مرحوم آقای حاج سید احمد خوانساری از ایشان، به برخی از اکابر یاد میکند.
گفتنی است که: مرحوم آخوند ملاّ محمّد کبیر و آقای حاج آقا محسن اراکی نزد سید شفیع بروجردی صاحب کتاب الروضة البهیة(193) درس خواندهاند و استادشان در کتاب مذکور از آن دو نفر به عنوان فرزند یاد کرده و فرموده است که: این هر دو بزرگوار در اراک به قضاوت اشتغال دارند.
آیتاللَّه آقای حاج شیخ حسین شبزندهدار از آقای صدّیقین (ازعلمای اصفهان) و ایشان از آیت اللَّه حاج سید محمّد مقدّس(194) نقل کرد که: ما به تفسیر آخوند کاشی میرفتیم، ایشان سوره فاطر را تفسیر میکرد، به آیهای که صحبت از اجنحه ملائکه میکند، رسید و حرفهای مفسّرین را نقل کرد که برخی میگویند کنایه از نیرو و قدرت است. بعد فرمود: اینکه بحث ندارد، من بعض ملائکه را دیدهام که بال و پر دارند.
و نیز ایشان فرمود: آیت اللَّه صافی از مرحوم آیت اللَّه العظمی بروجردی نقل کردند که: مرحوم میرزا محمّد ابراهیم کرباسی اصفهانی از شاگردان سید بحرالعلوم بوده و گفته است: به مسجد سهله رفتم، دیدم سید بحرالعلوم ایستاده به نماز و تمام صحن پر از جمعیت است و به او اقتدا کردند، من نزدیک در اقتدا کردم و تا سلام گفتم. دیدم جمعیتی در کار نیست، به سید بحرالعلوم گفتم اینها جنّ بودند، فرمود: از کجا ملائکه نبودند؟!
مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای اراکی فرمودند: مرحوم آقای حاج سید محمّدرضا یثربی قنداقه فرزند خود آقای حاج میرزا سید علی یثربی را به دست مرحوم میرزای شیرازی میدهند تا در حقّ ایشان دعا کنند. میرزای شیرازی چنین دعا میکنند که: خدا ایشان را از مروّجین اسلام قرار دهد. بعدها مرحوم آقای حاج میرزا سید علی یثربی به مقامات عالی از علم و فضیلت میرسند که در شمار شاگردان خاصّ مرحوم آقا ضیاء عراقی قرار میگیرند.
نکته دیگر اینکه به هنگام فوت این فقیه بزرگ، یکی از موثّقین در حال سجده صدای هاتفی را میشنود که ندا میداده است: فلانی وفات کرد.
حجّة الاسلام و المسلمین سید موسی موسوی اصفهانی فرمود: پدر من از خواصّ مرحوم حاج رحیم ارباب بودند. مرحوم حاج رحیم ارباب - به قول مرحوم علاّمه طباطبایی - در شمار عارفان بود، سنّت ایشان در احترام به سادات زبانزد است. هم ایشان وصیت کرده بودند: مرا در گوشهای از قبرستان تخت فولاد در جایی که نام و نشانی ندارد، دفن کنید تا مردم به خاطر شهرت من به سوی قبر روی نیاورند. مطابق این وصیت، ایشان را در محلی مناسب با رعایت این وصیت در تخت فولاد به خاک میسپارند. جالب اینکه چیزی نمیگذرد آن منطقه محلّ دفن شهدا میشود، به گونهای که اکنون قبر ایشان مورد توجّه بیشتر خاصّ و عامّ قرار میگیرد.
حجّة الاسلام سید مهدی پایدار فرمود: پدرم که از خواصّ مرحوم آیت اللَّه کوهستانی بود، نقل میکرد که: سه نفر از ایشان هر کدام مبلغ سی تومان پول درخواست کردند، آیت اللَّه کوهستانی به یکی از آنان سی تومان، به دومی بیست تومان و به نفر سوم ده تومان دادند. آنان که کمتر از سی تومان گرفته بودند، تقاضای وجه بیشتری مینمایند. آیت اللَّه کوهستانی فرمودند: بقیه را خودتان دارید. بعداً معلوم شد حقیقت همانطور بوده است که آقا فرموده بودند.
همچنین خانمی که در منزل ما رفت و آمد داشت، روزی به خدمت آیت اللَّه کوهستانی میرود و اظهار نیاز میکند. آقا به ایشان میفرماید: تو پول داری، چرا اظهار نیاز میکنی؟! آن خانم نادم شده و عملاً از کار خویش توبه میکند.
حجّة الاسلام و المسلمین حاج شیخ غلامرضا کاردان(198) فرمودند: شخصی قبل از انجام دادن غسل واجب خود، در مجلس روضهخوانی منزل مرحوم آیتاللَّه میلانی شرکت میکند. هنگام خروج از منزل، مرحوم آیت اللَّه میلانی آهسته و در گوشی به او میفرمایند: انسان بدون طهارت و غسل جنابت در مجلس امام حسینعلیه السلام شرکت نمیکند.
مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ محمّدعلی معزّی دزفولی(199) فرمود: شخصی از اخیار دزفول به مکّه معظمه میرود و در آنجا به خدمت امام عصر - ارواحنا فداه - مشرّف میشود، آن حضرت به او میفرمایند: چون به دزفول رفتی سلام مرا خدمت شیخ - یعنی مرحوم جدّم شیخ محمّد طاهر - برسان و به او بگو: این دعا را بخوان! سپس آن حضرت از نظر وی غایب میشوند.
پس از غایب شدن حضرت، آن مرد بافضیلت دعا را نیز به یاد نمیآورد و نزد خویش متأسّف میشود، پس از انجام کارها به دزفول بازمیگردد. روزی به خدمت شیخ محمّد طاهر میرسد، ناگاه در همانجا دعا به یادش میآید و چون سلام و دعای حضرت را به ایشان میرساند، دوباره آن دعا از یادش میرود. به شیخ عرض میکند: آیا ممکن است آن دعا را به من هم تعلیم بفرمایید؟! شیخ میفرماید: خیر! این از اسرار است.
مرحوم شیخ محمّد طاهر مرد بزرگی بوده است، از شیخ انصاری نقل شده که درباره شیخ محمّد طاهر فرمود: «قوله قولنا وفعله فعلنا».
حجّة الاسلام و المسلمین حاج شیخ علی آخوندی فرمود: مرحوم علاّمه امینی - محقق و نویسنده عالیقدر کتاب الغدیر - روزی چنین گفت که: اطّلاع پیدا کردم نزد یکی از آقایان کتاب الصراط المستقیم وجود دارد. پیش او رفته و گفتم: اگر ممکن است آن را به من بدهید تا از روی آن نسخه برداری کنم، وی حاضر نشد. گفتم: اگر ممکن است برای استنساخ در منزل شما حضور پیدا کنم و در حضور شما این کار را انجام دهم، باز هم حاضر نشد. از این برخورد او بسیار ناراحت شدم، به حرم مطهّر حضرت امیر المؤمنینعلیه السلام رفتم و از ایشان آن کتاب را تقاضا کردم. درست در همان لحظه به فکرم افتاد که به کربلا بروم، باز متوسّل به آن حضرت شدم. دوباره به فکرم افتاد که به کربلا بروم، با همین اشاره قلبی به کربلا رفتم.
هنوز به حرم مطهّر نرسیده بودم که یکی از اشخاص مرا به منزل خویش دعوت کرد، به او گفتم: میخواهم به حرم بروم. گفت: منافات ندارد، شما حرم بروید و بعد به منزل ما بیایید. پیشنهاد او را قبول کردم، پس از تشرّف به حرم به منزل وی رفتم، هنگامیکه نزد او نشستم، دیدم بسته کتابی نزد من آورد و گفت: فلانی! مدّتی است میخواهم این کتابها را به شما نشان بدهم که هرکدام را میخواهید بردارید. وقتی من بسته را باز کردم، کتاب الصراط المستقیم را که مدّتها به دنبال آن بودم، در میان آنها دیدم.
آیتاللَّه حاج شیخ حسین شب زندهدار فرمود: مرحوم آیتاللَّه العظمی گلپایگانی فرمودند: موقعی که در مدرسه فیضیه سکونت داشتم، رفیق حجرهام بیمار شد، مرحوم آقای حاج شیخ به دیدار او آمدند و متوجّه شدند که برای درمان او جوشانده(200) لازم است، به منزل رفتند و برای درمان آن بیمار جوشانده آوردند.
آیت اللَّه امامی کاشانی از مرحوم آیت اللَّه مطهّری نقل فرمودند: مرحوم حاج میرزا علی آقای شیرازی شبها حدود یک ساعت به اذان صبح بیدار میشد و به نماز شب میپرداخت و در نماز شب سورههای... میخواند و اذان صبح که گفته میشد، سوره و الفجر را شروع میکرد. هنگامی که به این آیه مبارکه میرسید «کَلاّ إِذا دُکَّتِ الأَرْضُ دَکّاً دَکّاً وَجآءَ رَبُّک وَالمَلَکُ صَفّاً صَفّاً» چنان به گریه میافتاد و آه و ناله از او برمیخاست که ما نیز به گریه میافتادیم.
آیت اللَّه امامی کاشانی از یکی از مراجع تقلید معاصر نقلکردند که: من در هیئت استفتای آیت اللَّه العظمی آقای بروجردی شرکت میکردم، در مسئلهای اصحاب استفتا مدّت چند روز در حضور آیت اللَّه بروجردی به بحث نشستند، در آخر کار خدمت آیت اللَّه بروجردی عرض کردند: آقا! مسئله باید واضح شده باشد. ایشان پاسخ دادند: در فتوا سرعت و شتاب نباید کرد.
مؤلّف گوید: همراه یکی از فرزندانم خدمت آیت اللَّه بهاء الدینی مشرّف شدیم، بیآلایشی آن مرد بزرگ و سادهزیستی ایشان، انسان را تحت تأثیر قرار میداد. صحبتهای ایشان سخنی بود که از دل برمیآمد و یافتههای خود را بازگو مینمود و آدمی را به سوی معنویات سوق میداد.
در این دیدار به فرزندم فرمود: سعیکن با علوم اهلبیتعلیهم السلام آشنا شوی که علوم آنان فوق علوم عادّی بشری است؛ چرا که همه آن علوم از واقعیات و نور است. اگر میشنوی که امام حسینعلیه السلام مصباح الهدی است، این واقعیت است. باید انسان خودش را از عیبها پاکیزه کند تا این واقعیات را درک نماید، عمده واقعیات است، توجّه و تعریف و دستبوسی مردم و اجتماع کاری به واقعیات ندارد. اگر همه دست شما را ببوسند، چه سودی دارد؟ و اگر همه از شما مذمّت کنند، ولی واقعیت موجود باشد، چه ضرری خواهد داشت؟!
از ایشان خواستم تا در حقّ فرزندم دعا کنند، فرمود: خداوند ایشان را به مقام انسانیت موفّق نماید. فرزندم از ایشان پرسید: آقا به چه وسیلهای میتوان به مقام انسانیت رسید؟ فرمود: به وسیله اطاعت و بندگی خدا. بار دیگر فرزندم پرسید: از چه راهی به اطاعت و بندگی میتوان رسید؟ فرمود: از راه عمل به مکتب اسلام که همه آنها واقعیات است. دوباره فرزندم راهنمایی خواست که چه چیزی میتواند در این راه مؤید و کمککار باشد؟ فرمودند: کسی که چهل روز اخلاص اختیار کند، خداوند چشمههای حکمت را بر دل و زبان او میگشاید. من این را تجربه کردهام، پس کسی که عمل را خالصانه انجام دهد، مورد تأیید الهی قرار خواهد گرفت.
مرحوم آیت اللَّه آقای بهاء الدینی فرمودند: مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری گذشته از مقامات علمی، از معنویت سرشاری نیز برخوردار بودند و علما و بزرگان به معنویت ایشان ایمان کامل داشتند. سپس افزودند: من در مجلسی حاضر بودم که شخصی به آقای حاج شیخ ابوالقاسم کبیر - که از علمای بزرگ شهر قم بود - «آیت اللَّه» گفت. ایشان اکیداً او را از این تعبیر منع نمود و گفت: «آیت اللَّه» فقط حاج شیخ عبدالکریم حائری است.
با وجود این مرحوم آیت اللَّه شیخ عبدالکریم حائری توجّهی به دنیا نمیکرد و مرجعیت پیشایشان اهمّیتی نداشت. ایشان فردیرا که احساس میکرد وجودش در حوزه مفید نیست، با او صحبت میکرد تا به محل و مکانی رود که از وجودش استفاده شود. و بالعکس اگر جوانی را مییافت که وجودش در حوزه مفید بود، او را تشویق به ادامه تحصیل در حوزه مینمود، و به طور کلی برای همه طلاّب پدر صمیمی به شمار میآمد.
مردم سه دسته هستند: عدهای به دنبال دنیا میدوند، دستشان به آن نمیرسد. عدهای به دنیا میرسند و آن را رها نمیکنند و به آن خیلی اهمّیت میدهند. عدهای به دنبال دنیا نمیروند، دنیا به سراغ آنان میآید در عین حال اعتنایی به آن ندارند. مرحوم آقای حاج شیخ از صنف سوم بود، به راستی به دنیا اعتنایی نداشت و این برای همه روشن بود.
مرحوم آقای حاج شیخ خیلی متواضع و فروتن بود، حتی اگر خادم او حرف خوب و منطقی میزد، آن را تصدیق نموده و به آن عمل میکرد. نقل شده است: خادم ایشان از ایشان خواست تا ایشان به یکی از همسایگان کمک کنند، امّا آقای حاج شیخ به خاطر مخارج حوزه عذر آورده بودند. خادم خدمت ایشان چنین گفته بود: شما وقتی به قم آمدید، چه داشتید که حالا از کمک به فلانی میترسید؟ مرحوم حاج شیخ پس از شنیدن کلام او و تصدیق آن، به آن همسایه کمک کرده بودند.
مرحوم حاج شیخ عبدالکریم از کارهای رژیم پهلوی سخت ناراحت بود، و برای حفظ حوزه علمیه قم - که به دست خودشان تأسیس شده بود - اقدامی نمیتوانست انجام دهد و لذا از روی ناراحتی و غصّه به بستر بیماری افتاد و سرانجام به مرگ تدریجی این جهان را وداع نمود، رحمة اللَّه علیه.
مرحوم آیت اللَّه بهاء الدینی فرمودند: مرحوم آقا شیخ محمّدتقی بافقی مرد عمل بود، وی درس اخلاقی هم در فیضیه داشت، نسبت به طلاّب علوم دینی خدمتگزار بود. پولهای نقرهای را که وزن زیادی نیز داشت، با خود حمل میکرد و به حجرههای طلاّب میرفت و بین آنان تقسیم مینمود و چون در بازار قم از احترام خاصّی برخوردار بود، از برخی از محترمین بازار برای مخارج حوزه قرض میگرفت تا بعد به وسیله مرحوم آقای حاج شیخ عبدالکریم ادا شود.
زمانی مرحوم آقای حاج شیخ بیمار شده بودند، طلاّب علوم دینی در فیضیه کنار یکدیگر جمع شدند و برای شفای ایشان شروع به خواندن حمد نمودند. در این هنگام، ایشان رسید به کنار حوض مدرسه رفت و ایستاد و با صدای بلند فرمود: حاج شیخ حالش خوب خواهد شد. چیزی نگذشت حال ایشان کاملاً بهبودی یافت.
برخی از اساتید بزرگ به نقل از مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری فرمودند که: مرحوم شیخ انصاری تحت تربیت مرحوم سید علی شوشتری بودند. زمانی سید علی شوشتری بیمار میشود، شیخ انصاری در پنهانی به دیدن او میرود و چنین اظهار میدارد که: من از خدا خواستهام که شما بمانید و بر من نماز بخوانید. سید علی نیز در پاسخ میگوید: من هم از خدا میخواهم که شما بر من نماز بخوانید. شیخ در پاسخ میفرماید: دیگر کار تمام شده است.
بعدها در دیداری که شیخ در ظاهر با سید علی شوشتری داشته است، او قصد میکند آنچه را در پنهانی از شیخ دیده است، بیان کند. شیخ انصاری با اشاره از او میخواهد که سخنی به میان نیاورد. بالاخره سید علی زنده میماند و پس از رحلت شیخ انصاری، بر او نماز میگزارد.
آیت اللَّه العظمی حاج آقا موسی زنجانی از مرحوم حاج شیخ احمد کفاتی پسر مرحوم آخوند خراسانی نقل کردند که پدرم میفرمود: ما نفهمیدیم شیخ انصاری مربّی سید علی شوشتری بود، یا اینکه به عکس سید علی شوشتری مربّی شیخ انصاری؟! زمانی که سید علی شوشتری، شیخ انصاری را در قبر میگذاشت، خطاب به او کرده و فرمود: کسی را شایسته ندیدی که اسرار خود را به او تحویل بدهی.
و از مرحوم آخوند خراسانی نقل شده است که: شیخ انصاری پس از خود، ما را برای تعلّم به سید علی شوشتری ارجاع داد و ما به دنبال توصیه شیخ، به درس ایشان حاضر شدیم و در کمال تعجّب دیدیم وی نیز مانند شیخ انصاری درسها را بیان و تعقیب میکند.
روزی سید علی شوشتری به من فرمود: ملاّ کاظم درسها را چگونه مینویسی؟ گفتم: به منزل که میروم، مطالب را مینویسم. فرمود: این کار را نکن، قبلاً روی درسها کار کن و خودت مطالب را بنویس، بعد اگر دیدی آنچه گفته میشود، همان چیزهایی است که نوشتی که محکمتر میشود و اگر غیر آن است، آن را اصلاح کن.
یکی از فرزندان بزرگوار آیت اللَّه حاج شیخ محمّدعلی شاهآبادی فرمودند: پدرم میفرمود: من روزگاری در نجفاشرف چهل روز از همه کارها دست کشیدم و روزه گرفتم و از نظر فکری هم سعی کردم تمام توجّهام به خدا باشد و از مسائل دنیوی و تمایلات مادّی نیز پرهیز کنم. شب چهلم حضرت امیرالمؤمنینعلیه السلام را در خواب دیدم، از آن بزرگوار خواستم که دست مبارکشان را بر سر و سینهام بکشند. آن حضرت نیز دست مبارکشان را بر سر و سینه من کشیدند، از آن روز به بعد مطالب بر من روشن شد.
امتیازات مرحوم آیتاللَّه شاهآبادی آنقدر زیاد بود که امام خمینی میفرمودند: ما قدرت نداشتیم کارها و حالات ایشان را داشته باشیم، ایشان روزانه نُه درس میدادند و اگر کسی از ایشان درخواست درسهای پایین را هم میکرد، ایشان از گفتن آن امتناع نمیکردند. کسی نزد ایشان آمد و از ایشان خواست برای او حاشیه ملاّ عبد اللَّه بگویند، ایشان اجابت کردند. ما وقتی این موضوع را شنیدیم، عرض کردیم: آقا شما بهتر نیست وقت خود را صرف درس اهمّ بفرمایید؟! در پاسخ ما فرمودند: انسانی از من تقاضایی کرده، من هم اجابت کردم. امام فرمودند: من وقتی از ایشان این کلام را شنیدم، دلم میخواست از خجالت زمین باز شود و در آن فرو بروم و چشمم به ایشان نیفتد.
همچنین امام فرمودند: مرحوم آقای شاهآبادی محقق بود، درسی که میگفت همیشه چیز تازه داشت. ایشان هفتسال قم بودند، من در درسشان حاضر میشدم و هر روز از درس ایشان استفاده میکردم و اگر ایشان هفتاد یا هفتصد سال دیگر هم در قم بودند، من درس ایشان را ترک نمیکردم.
پدرم (آیت اللَّه شاهآبادی) قبل از آنکه به قم مشرّف شوند، در تهران به ارشاد مردم میپرداختند، در آن زمان احمدشاه سر کار بود و رضاخان نیز نخست وزیر او بود. پدرم به مرحوم شهید مدرس و دیگران میگفت: من احمدشاه را لایق نمیدانم زیرا او مجسّمه شهوت است، رضاخان هم متهوّر و بیایمان است. باید علمای اسلام با هم بنشینند و فکری کنند و فرد لایقی را سر کار بیاورند.
وقتی که رضاخان سر کار آمد و اجتماعات را ممنوع نمود، پدرم ناچار شد برای اینکه بتواند به کار خویش ادامه دهد، به حضرت عبدالعظیمعلیه السلام برود. رضاخان واسطههای مختلفی پیش پدرم فرستاد تا او به تهران بازگردد، ولی حریف نشد. پدرم مکرّر میفرمود: رضاخان به اسلام ضربه خواهد زد. بالاخره علمای شهر تهران نزد ایشان آمدند، پدرم از آنها گله کرد که شما من را تنها گذاشتید! امّا من به وظیفه خود عمل کردم. آنگاه با اصرار آنان به تهران بازگشتند.
چیزی نگذشت که فرمودند: حالا که نمیتوانم در سطح عامّ به اصلاح جامعه بپردازم، به قم میروم و در آنجا به تربیت افراد میپردازم. ایشان در آن موقع در خیابان شاهآباد تهران زندگی میکردند و جلسات ایشان قبل از جلوگیری از تجمّعات، در مساجد بزرگ تهران انجام میشد. بالاخره به قم آمدند و هفت سال در قم بودند، دوباره مردم تهران ایشان را به آن شهر بازگرداندند. ایشان ابتدا به مسجد امین الدوله بازار تهران رفتند، سپس ایشان را به مسجد جامع تهران بردند و تا آخر هم در همان مسجد به ارشاد مردم پرداختند.
پدرم با هر نماز، یک نماز قضا نیز میخواند و این نماز را به عنوان تبرّع برای کسانی که میدانست نماز قضا دارند میخواند که آنها نجات پیدا کنند، و چون نماز قضا را صبحها در آخر وقت میخواند، افرادی که دیر به مسجد میرسیدند، موفق میشدند نمازشان را به جماعت با ایشان بخوانند.
ایشان پیوسته در محضر خدا بود و از خدا غفلت نمیکرد و این بسیار مهم بود. همه حتی دختران و همسران او، احترامشان را داشتند و به او در نماز اقتدا میکردند و تقلیدشان هم از ایشان بود. پدرم ادّعایی نداشت، ولی در سن هیجده سالگی، علما اجتهاد او را تصدیق کرده بودند. وی در فقه و اصول و حکمت و عرفان و علوم غریبه مسلّط بود، یادم نمیرود فردی در علم جفر معطّل مانده بود، به کتابهای مختلف رجوع کرده بود ولی مشکل او حل نشده بود، وقتی از پدرم خواست آن را حل کند، پدرم زمانی را معین کرد که در آن وقت کسی حضور نداشته باشد، آنگاه مشکل او را حل نمودند.
پدرم به مشایخ در عرفان و ارائه اعمال به شیخ معتقد نبود و عقیده او این بود که: انسان باید از راه کتاب و سنّت به تهذیب اخلاق بپردازد، آن وقت مقام ولایت، او را تحت اشراف خود درخواهد آورد.
مرحوم عموی بزرگوارم آقای حاج سید محمّد کسایی خرّازی فرمود: من با مرحوم آقا سید کریم کفّاش مأنوس بودم و در برخی از اوقات به در مغازه او میرفتم و ساعتی با او به گفت و گو مینشستم، احیاناً میدیدم مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ عبدالنبی نوری عالم بزرگ تهران هم به در مغازه او میآمد و مدّتی آنجا مینشست و از صحبتهای سید لذّت میبرد و اشک میریخت.
سید عبدالکریم کفّاش روزی در یکی از همین دیدارها گفت: یک شب زمستان چیزی به دستم نیامد تا برای بچهها به منزل ببرم، با خود گفتم: دیر وقت به منزل میروم تا بچهها خوابیده باشند. زنم که وضع مرا میداند، ولی از بچهها خجالت میکشم. اواخر شب که شد و هوا هم به شدّت سرد و برفی بود به سوی منزل راه افتادم، سر کوچه خانهام که رسیدم، کسی مرا به اسم صدا زد و یک بقچه نان تازه و گرم به من داد و غیب شد.
در آن موقع شب نانوایی باز نبود، خیلی تعجّب کردم، به منزل رفته بچهها را برای خوردن نان تازه و گرم بیدار کردم، متوجّه شدم بوی عطری هم از میان نانها به مشام میرسد، با جستجو معلوم شد که حلوای بسیار معطری نیز لای نانهاست. به هر تقدیر همه از این خوراک تناول کرده سیر شدیم. صبح سفره را باز کردیم، در نهایت تعجّب دیدیم نانها دست نخوردهاست، صبحانه را نیز میل کردیم، همچنین ناهار و شام را تا یک هفته از آن نان و حلوا خوردیم و هربار که سر سفره میرفتیم، میدیدیم دست نخورده است، تا آنکه روزی یکی از همسایهها نزد همسرم آمده و میپرسد: چند روزی است که از منزل شما بوی عطر خاصّی به مشام میرسد، موضوع چیست؟ ایشان مطلب را فاش میکند. آن همسایه میگوید: پس یک لقمهای هم به ما بدهید. زن وقتی به سراغ سفره میرود تا لقمهای به همسایه بدهد، میبیند اثری از آن باقی نیست.
مرحوم سید عبدالکریم کفّاش در خانه اجارهای زندگی میکرد، صاحبخانه به وی گفته بود: هرگاه توانستید آن را تخلیه کنید. به مجرّد این حرف، سید عبدالکریم کفّاش خانه را تخلیه میکند و اثاث را به کوچه میبرد و روی آن مینشیند. یکی از همسایهها وقتی سید عبدالکریم را در این حال میبیند، او را با اثاث به منزل خویش میبرد.
حجّة الاسلام و المسلمین جناب آقای حاج سید عبدالکریم قزوینی فرمودند: در سفری به ترکیه با یکی از علمای سنّی به بحث نشستیم، او گفت: شما با سنّت مخالفت میکنید. گفتم: نه! شما با رسول خداصلی الله علیه وآله مخالفت میکنید.
گفت: چطور؟ ممکن نیست ما با آن حضرت مخالفت کنیم. گفتم: آیا رسول خداصلی الله علیه وآله نفرمود: «مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح، من رکبها نجی ومن تخلّف عنها هوی وغرق»؟! گفت: آری قبول دارم. گفتم: شما که به مذاهب اربعه عمل میکنید، هر جا که با مذهب اهل بیت موافقت داشته باشد اشکالی ندارد، امّا در موارد دیگری که با مذهب اهل بیت تخلّف دارد، شما از اهل بیت تخلّف میکنید و طبق نصّ رسول خداصلی الله علیه وآله در ضلالت و گمراهی هستید.
عالم و دانشمند سنّی گفت: این کلام استدلال تازهای است، من به آن برخورد نکرده بودم، باید روی آن فکر و تأمّل کنم. این جریان گذشت، من از سفر بازگشتم، پس از چندی شخصی از ترکیه آمد و گفت: آن عالم سنّی پس از تأمّل، به شرف تشیع توفیق یافت.
محضر آیت اللَّه العظمی آقای بهجت رسیدم، فرمودند: سلف ما اهل دعا بودند، ولی ما اهل دعا نیستیم. پیش از زمان ما در نجف اشرف معروف بود که در شبهای ماه رمضان در حرم مطهّر حدود هفتاد نفر در قنوت نماز وتر دعای ابوحمزه میخواندند.
پیرمردی از علما را دیدم که گفت: من این موضوع را شنیدم، به حرم و رواقهای اطراف رفتم دیدم پنجاه نفر چنین بودند، ولی در زمان ما کسی را ندیدیم که چنین باشد. دعا باید همراه با اشک و سوز دل باشد تا دعا باشد، باید از خدا خواست که در مواطن و مظانّ دعا، انسان ملهم شود که از خدا چه بخواهد.
مرحوم آیت اللَّه حرمپناهی میفرمود: مادرم گاهی توفیق مکاشفه را داشت، فرمود: موقعی که مجاور مسجد آقا سید صادق (در قم) بودم، در ایام عاشورا عدّهای از سینهزنان در آخر شب حدود یازده شب به عزاداری میپرداختند. من به همشیره خود گفتم: میخوابم مرا در آن موقع بیدار کنید تا به عزاداری بپردازم. همشیره ایشان به خاطر آنکه ایشان بتواند استراحت بیشتری کند، از بیدار کردن ایشان خودداری میکند، ولی ایشان خود به خود در وقت موعود بیدار میشود و میبیند بالای سر آنان دریچهای به سوی آسمان باز شده و بدن بیسری را بالای سر آنان نگاه داشتهاند.
و همچنین فرمودند: سینه ایشان مجروح گردیده بود و هرچه معالجه شد به جایی نرسید، تا آنکه دکترها از معالجه آن ناتوان شدند. پدرم میخواست ایشان را تحریک کند تا شفای خود را از آل محمّدعلیهم السلام بگیرد، به ایشان گفت: شما سیادتتان مشهور است، ولی معلوم نیست واقعیت داشته باشد، اگر اینطور بود شفای خود را گرفته بودی.
ایشان ناراحت میشود و متوسّل میشود، شب در عالم خواب میبیند در ایوان صحن مطهّر حضرت معصومهعلیها السلام شلوغ است، فرمود: جلو رفتم دیدم میگویند آقا آمده است، دیدم حضرت رسولصلی الله علیه وآله است. به ایشان عرض کردم: آقا من از شما شفاعت میخواهم. حضرت فرمود: بابا. از خواب بیدار شدم دیدم جراحت در سینهام خوب شده است. همچنین ایشان پا درد سختی داشت، با خواندن دعایی در حاشیه مفاتیح خوب شد.
مرحوم حجّة الاسلام و المسلمین حاج شیخ صادق نصیری تبریزی فرمودند: مرحوم حاج میرزا صادق آقای تبریزی صاحب رساله بود و عدهای از ایشان تقلید میکردند و حتّی بعد از فوت او، به تقلید از او باقی ماندند. معروف بود که وقتی رضاشاه ایشان را از تبریز به قم تبعید کرد، مأمورین برای نماز توقّف نکرده و به خواسته ایشان ترتیب اثر ندادند، ولی وسیله حرکت ناگهان خراب شد تا ایشان ادای نماز کردند و بعد از نماز ایشان، وسیله درست شد.
ایشان دو پسر اهل علم داشت، یکی از آنها به نام شیخ رضا، مردی وارسته و اهل سیر و سلوک بود. ایشان میگفت: پدرم نوعاً دوزانو مینشست، وقتیاز ایشان میپرسیدیم: چرا دوزانو مینشینید؟ میفرمود: من در محضر امام عصر - ارواحنا فداه - هستم. آقای شیخ رضا میگفت: مکرّر پدرم خدمت آن حضرت تشرّف پیدا کرده بود. آقای نصیری فرمود که: مرحوم حاج میرزا صادق آقا حوادث آینده را که در اثر حکومت پهلوی پیش آمد، قبلاً میگفت و به هیچ وجه حاضر نبود که زیر بار فرمانهای او برود و حتّی گرفتن شناسنامه را تحریم کرد.
مرحوم آقای حاج شیخ قوام فرمودند: من در وشنوه روز جمعه آخر ماه مبارک خوابیده بودم. در عالم رؤیا دیدم مرحوم حاج میرزا صادق آقای تبریزی منبر رفته است و روضه حضرت ابوالفضلعلیه السلام میخواند، ولی روضه ایشان بهاصطلاح اهلمنبر نگرفت و من دو بیت از اشعاریکه در وصف ایثار حضرت ابوالفضلعلیه السلام سروده شده خواندم مجلس خیلی گرفت.
از خواب بیدار شدم. مرحوم آیت اللَّه آقای بروجردی آن زمان در وشنوه بودند، خدمت ایشان رسیدم، همان موقع نوه مرحوم حاج میرزا صادق آقای تبریزی خدمت آقای بروجردی بود، خواب را برای آقای بروجردی گفتم، ایشان متأثّر شدند و اشک در چشمانشان جمع شد، و بعد نوه مرحوم حاج میرزا صادق آقای تبریزی فرمود: رسم مرحوم جدّ ما این بود که در جمعه آخر ماه رمضان متوسّل به حضرت ابوالفضلعلیه السلام میشد.
مرحوم حجّةالاسلام والمسلمین حاج شیخ حسن نوری همدانی فرمودند: مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای آخوند ملاّ علی همدانی فرمودند: مرحوم حاج ملاّ مهدی نراقی کتاب اخلاق خود را تصنیف کرد و به نجف فرستاد، علما تحسین کردند. ایشان برای (زیارت) به نجف اشرف مشرّف گردید، علما از او دیدن کردند ولی سید مهدی بحرالعلوم به دیدن او نیامد.
مدّتیگذشت، سرانجام مرحوم نراقی فرمود: من به دیدن ایشان میروم. وقتی به دیدن او رفت، جمعی خدمت سید بودند و سید ایشانرا خوب تحویل نگرفت. برای بار دوم خدمت سید رفت، باز سید ایشان را تحویل نگرفت. بار سوم خدمت سید رفت، دید سید خودش نزد در آمد و از او استقبال گرمی کرد و او را جای خود نشاند و احترامات لازمه را به جا آورد، از سید پرسید: چطور در دفعات قبل، برخورد شما اینطور نبود؟!
سید فرمود: من کتاب اخلاق شما را خواندم و خوشم آمد، ولی پیش خود گفتم: کسی که اخلاق مینویسد، باید قبلاً خودش مهذّب باشد و میخواستم ببینم شما مهذّب هستی یا نه؟! فهمیدم رفتار من در روحیه شما اثر سوئی نداشت و این علامت تهذیب و شایستگی شما برای نوشتن کتاب اخلاق است.
مرحوم آیتاللَّه العظمی آقای بروجردی فرموده بود: نجف دو خصوصیت داشت که بسیار خوب بود، یکی درسها را برای یکدیگر تقریر میکردند و دیگر آنکه در مجالس به بحث و گفت و گو میپرداختند.
آیت اللَّه آقای رجایی داماد مرحوم آیت اللَّه آقای حاج سید محمّد گلپایگانی آقازاده آیت اللَّه العظمی آقا جمال گلپایگانی فرمود: مرحوم آقای حاج سید عبدالهادی شیرازی فرمود: حدود هشتصد نفر در درس آخوند شرکت میکردند، من یک دور اصول ایشان را درک کردم، اصول ایشان حدود سه سال طول کشید.
آقای رجایی به واسطه از مرحوم آقای حاج شیخ محمّد حسین اصفهانی نقل کردند: حدود سیزده چهارده سال درس آخوند رفتم، فقط دو روز تعطیل داشتم، یک روز چشمم درد میکرد و یک روز هم آب راه را گرفته بود و نتوانستم به درس حاضر شوم. مؤلّف گوید: در نقل دیگری چنانکه گذشت، از تعطیلی یک روز به خاطر مسافرت صحبت شده است.
آیت اللَّه آقای راستی کاشانی فرمودند: مرحوم آیت اللَّه آقای شهید مدنی در مسجد مرحوم آقای حاج سید عبدالهادی منبر میرفتند و خیلی مورد استقبال طلاّب نجف قرار گرفتند، وقتی با مرحوم مدنی خدمت مرحوم آقای حاج سید عبدالهادی شیرازی رسیدیم، ایشان از آقای مدنی به خاطر آنکه در مسجدشان منبر میرفتند تشکر فرمودند. آقای مدنی از ایشان دعای اخلاص خواستند، ایشان فرمودند: اخلاص دارید، ولی اخلاص مانند ماهی است، به این زودی به دست نمیآید، وقتی هم که به دست آمد، لیز است و از دست میرود و ادامه نمییابد.
آیت اللَّه حاج شیخ حسین شب زندهدار فرمودند: آیت اللَّه حاج آقا علی صافی فرمودند: مرحوم آقای بروجردی از در خانه برایدرس بیرون میآمدند، پیرمردی از روستا از ایشان کمک خواست، ایشان فرمودند: پس از درس بیایید و به درس رفتند. من با آن پیرمرد در درس حاضر شدیم، چون دقایقی زود بود، آقای بروجردی پایین منبر نشستند، پیرمرد رفت جلو که سؤال شرعی را مطرح کند، آقای بروجردی حرف او را درست متوجّه نشدند و تصوّر کردند دوباره اظهار حاجت میکند، فرمود: به شما گفتم که پس از درس بیایید منزل.
آقای صافی فرمود: من گفتم آقا ایشان مسئله شرعی دارند، آقا متوجّه شدند و جواب او را دادند و به منبر رفتند و پس از پایان درس، وقتی از منبر پایین آمدند پیرمرد همانجا بود، آقای بروجردی برای جبران اعتراض به پیرمرد دست پیرمرد را گرفتند و بوسیدند و فرمودند: مرا ببخشید.
حجّة الاسلام و المسلمین سید مجتبی بهشتی فرزند آیت اللَّه العظمی آقای سید علی بهشتی فرمود: پدرم فرمودند که: در نجف وبا آمد، من با مرحوم آقا سید عبدالغفار تصمیم گرفتیم از نجف برگردیم، شب امیرالمؤمنینعلیه السلام را در خواب دیدم فرمود: ولدی إلی أین؟ گفتم: وبا آمده است. فرمود: به تو آسیبی نمیرسد، همینجا بمان. فردا آقا سید عبدالغفار آمد و فرمود که حاضری برویم؟! گفتم: من از برگشتن منصرف هستم.
آقای سید مجتبی بهشتی نیز فرمود: پدرم منزوی است و سعی میکند که از او آثاری باقی نماند و حاضر نیست از نجف به ایران بیاید، چون احتمال میدهد که نتواند بازگردد. پدرم بسیار حاضر الذهن است، مسائل را با دلیل پاسخ میدهد و حاضر به نوشتن رساله نیست و در پاسخ اصرار مقلّدین فرموده است: رجوع به رساله آقای خویی مانعی ندارد، چون تنها در یکی دو مسئله با ایشان اختلاف نظر دارم. پدرم حافظ قرآن است، شبها از دو ساعت بعد از نیمه شب تا طلوع آفتاب بیدار است و شبانه روز، سه یا چهار جزء قرآن میخواند و همین امر باعث شدّت حافظه ایشان شده است. پدرم بیشتر شاگرد مرحوم آقای حاج شیخ محمّدحسین اصفهانی بوده است و پدر ایشان آقای سید حسن بهشتی از شاگردان مرحوم آخوند بوده است و ایشان هم مرد عارفی بوده است و بیش از مخارج خود را که به مغازهدار بدهکار بوده است، نمیگرفته است.
فرزند آقای حاج شیخ موسی قمی، فرزند مرحوم حاج شیخ علی زاهد قمی اظهار داشت: مرحوم جدّم خیلی متعبّد بود و سعی داشت که مستحبّات را انجام دهد و از مکروهات اجتناب نماید. وقتیکه میخواست به عیادت حاج شیخ عبدالرسول جواهری برود، به مغازه بقالی و عطاری رسید، گفت: چه داری؟ گفت: کبریت دارم. یک بسته کبریت گرفت و به منزل ایشان رفت، دید چراغ منزل خاموش است و زن و شوهر نشستهاند تا فرزندشان از بازار برگردد و برای آنان کبریت بیاورد، ایشان کبریت را درمیآورد و تقدیم آنان میکند.
نوه مذکورِ حاج شیخ علی زاهد نقل کرد: مرحوم آقای خویی فرمودند: سر سفره بودیم و مرحوم حاج شیخ علی زاهد گفت: نمک بیاورید! نمک حاضر نبود، صاحب منزل رفت و آمد کرد. من به آقای شیخ علی زاهد گفتم: نمک خوردن مستحبّ است، ولی امر کردن کراهت دارد. مرحوم آقا شیخ علی زاهد از لای عمامه خود بسته کوچکی نمک درآورد و گفت: من نمک دارم ولی میخواهم سنّت از بین نرود.
مرحوم آقای حاج شیخ علی زاهد از شاگردان مرحوم حسینقلی همدانی بوده است که تقریرات فقه و اخلاق ایشان را نوشته است و تقریرات نزد پدرم موجود است و قسمت اخلاق گم شده است.
حجّة الاسلام و المسلمین آقای حاج سید عبدالکریم قزوینی نقل کرد که شخص موثّقی از یکی از سنّیهای ثروتمند نقل کردند: جوانی از شیعه پیش من کار میکرد، تقوا و رفتار این جوان ما را جلب کرد. من به عیالم گفتم: خوب است دخترمان را به او بدهیم، ما فرزند دیگر نداریم و این جوان مانند پسر ما باشد. عیالم گفت: او شیعه است و ما سنّی هستیم، خیلی مناسبت ندارد. به او پیشنهاد کن اگر حاضر هستی سنّی شوی، ما دخترمان را به تو میدهیم. به جوان پیشنهاد کردیم، جوان گفت: مانعی ندارد.
رفتیم حضور قاضی شهر و گفتیم جریان چنین است، اتّفاقاً والی شهر نزد قاضی آمده بود، قاضی خواست از این جریان استفاده کند. در حضور والی به جوان گفت: بگو شهادت میدهم به اولویت ابوبکر برای خلافت نسبت به علی. جوان گفت: من شهادت میدهم به اولویت ابوبکر برای خلافت نسبت به علی، اگر خدا راضی باشد.
قاضی گفت: جوان! همانطوری که میگویم بگو! دوباره تکرار کرد: بگو شهادت میدهم به اولویت ابوبکر. جوان گفت: من شهادت میدهم به اولویت ابوبکر، اگر رسول خداصلی الله علیه وآله راضی باشد. قاضی گفت: جوان! به تو گفتم همانطور که من شهادت میدهم، شهادت بده. برای بار سوم تکرار کرد: بگو شهادت میدهم به اولویت ابوبکر برای خلافت از علی. جوان گفت: شهادت میدهم به اولویت ابوبکر برای خلافت، اگر حضرت والی راضی باشد.
والی گفت: نه! من در این کار مداخله نمیکنم. شخص سنّی به جوان گفت: برویم من شیعه میشوم، زیرا اولویت ابوبکر که نه خدا راضی است، نه رسول خداصلی الله علیه وآله و نه حضرت والی، به درد نمیخورد. من با جوان به منزل رفتیم، عیالم گفت: خوب سنّی شد؟! گفتم: نه! من شیعه شدم و دخترم را به او دادم.
آقا شیخ غلامحسین فاضلی مازندرانی فرمود: آقای بهجت یک دستورالعمل برای من نوشتند که از جمله آن این مطلب است: پیش از درس مباحثه کنید و با کسی بحث کنید که تقوای او رجحان داشته باشد.
حجّة الاسلام حاج آقا مسعود، داماد محترمم، از آیت اللَّه حاج سید ابراهیم خسروشاهی نقل کردند که مرحوم آیت اللَّه آقای شیخ عبّاس تهرانی گفت: مرحوم آقای شیخ مرتضی زاهد فرمودند: یکیاز علمای مشهد در مسجد گوهرشاد در حال سجده از دنیا رفت، من شنیده بودم که مرحوم میرزای شیرازی سه روز در حال سکرات بود تا از دنیا رفت.
برای من مسئله شد که: چگونه میشود یک امام جماعت اینطور به راحتی در مکانی مقدّس و در حال سجده جان دهد، ولی آن مرجع بزرگ سه روز طول بکشد تا از دنیا برود؟! در خواب حضرت ولی عصر - ارواحنا فداه - را دیدم، ایشان فرمودند: برخی از بندگان خاصّ خدا، مرگشان با اذن خودشان است. آن امام جماعت زود اذن داد، ولی میرزای شیرازی اذن نداد تا آمرزش مقلّدین خود را گرفت.
حجّة الاسلام و المسلمین آقا سید محمّد آل طه فرمودند: من پیش مرحوم آیت اللَّه آقای حاج شیخ عبّاس تهرانی ادبیات میخواندم، ایشان درس خارج هم میگفت. کسی به ایشان اعتراض کرد که: بچهها را رها کن، خودشان میروند در مدرسهها درس میخوانند. ایشان فرمود: اشتباه میکنید.
و نیز آقای آلطه فرمودند که مرحوم حاج شیخ عبدالحسین وکیلی، دایی بنده به من گفت: شما که کفایه میخوانی بیا با هم مباحثه کنیم، چون شما تازه آن را خواندی و حال آنکه مقام علمی ایشان بالاتر از آن بود که با من مبتدی مباحثه کند.
و نیز آقای آل طه فرمودند: شخصی از طلاّب از مرحوم حاج شیخ عبّاس تهرانی خواسته بود که ایشان برود منزلِ آن شخص و لمعه تدریس کند. مرحوم حاج شیخ عبّاس فرمودند: بعداز مدّتی فهمیدم تلقّی مردم آناست که من برای خواندن درس نزد او میروم.
حجّة الاسلام و المسلمین آقای سیدان(201) فرمودند: در سالهای قبل در منزلی منبر رفتم، پس از تمام شدن ده روز، صاحب منزل پاکتی داد که وقتی باز کردم دیدم نصف مبلغ معمولی را داده است و ناراحت شدم، امّا بعد به خود آمدم و خود را با شدّت ملامت کردم که چرا فکر مادّی کردم. بعد پول همان پاکت را که با دقّت شمرده بودم، دیدم دو برابر شده است و این مطلب را به عنوان تنبیه خود تلقّی کردم که دیگر دنبال مقدار پولی که برای منبر میدهند، نباشم و هرچه میدهند راضی باشم و انتظار دیگری نداشته باشم.
و نیز آقای سیدان فرمودند: غدّهای پشت گردنم درآمده بود که درد میکرد و به دنبال معالجه آن بودم، سر درس مرحوم آقای حاج شیخ مجتبی قزوینی گردنم درد میکرد، لذا مکرّر دست خود را به پشت گردن میگذاشتم. آقای حاج شیخ مجتبی متوجّه شدند و فرمودند: چه شده است؟ قضیه را برای ایشان گفتم، ایشان انگشت خود را به دور غدّه مذکور کشید و آیهای از قرآن کریم «أَمْ أَبْرَمُوا ...» را خواند و بر آن دمید. از منزل ایشان که بیرون آمدم دیدم اثری از غدّه وجود ندارد.
مرحوم حجّة الاسلام و المسلمین آقای دیباجی(202) فرمودند: مرحوم آیت اللَّه آقای حاج آقا رحیم ارباب(203) فرمودند: پدرم در مسافرتی که داشتند میخواستند نان طبخ کنند، سنگِ نان را هرچه با آتش گرم کردند گرم نشد، عاقبت از روی عصبانیت سنگ را بر زمین کوفتند. سنگ شکست و از میان آن کرم زندهای بیرون آمد.
آیت اللَّه آقای ربّانی بیرجندی فرمود: پدرِ مادرم مدّتی ناهار خود را که از خانه برمیداشته تا مزرعه ببرد، در بین راه به محتاج و نیازمند میداده است. یک روز میبیند پیرمردی به او میگوید: آب گرفتهای؟ میگوید: آری! او را روانه سر آب میکند، وقتی به آنجا میرسد میبیند که بوی غذای بهشتی به مشام او میرسد، میبیند ظرفی پر از غذا است و میبیند اثری از پیرمرد نیست. ظرف غذا را برمیدارد و به خانه میبرد، مدّتها از آن استفاده میکردند و چیزی از آن کم نمیشده است تا بالاخره همسایهها از مادرم میپرسند: چه شده است که تنور خانه شما روشن نمیشود؟! مادرم قضیه را بازگو میکند، بعد از روشن شدن این موضوع برای همسایگان، غذا تمام میشود و باقی نمیماند.
آیت اللَّه حاج سید ابوالفضل میرمحمّدی داماد مرحوم آیت اللَّه حاج سید احمد زنجانی فرمود: خانم آقای زنجانی از پلّههای ساختمان پایین میافتد و بعد از آنجا با سرعت و شتاب به سوی دیگر میرود و با فاصله کمی سقف همان محل که پایین افتادند، خراب میشود و به ایشان هیچ صدمهای نمیرسد. مرحوم آقای زنجانی صدقه دادند.
حجّة الاسلام آقای حاج سید قاسم شجاعی گفت: مرحوم آیت اللَّه کوهستانی مریض بودند، من در عرفات بدون اینکه کسی بفهمد ایشان را دعا کردم و ایشانرا از نزدیک ندیده بودم تا وقتی ایران آمدم، با کسی قرار داشتم مرا نزد ایشان ببرد، ولی میسّر نشد. به مشهد مقدّس رفتم، در حرم دیدم زیر بغل کسی را گرفتند و میبرند، پرسیدم، گفتند: آقای کوهستانی است. نزدیک رفتم تا مرا دیدند فرمودند: دعای عرفات شما به ما رسید. من در حیرت فرو رفتم.
برخی از موثّقین فرمودند: مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد از بعضی امور مطّلع بود، کسی پیش ایشان برای اجرای صیغه طلاق آمد و اظهار داشت: سه مورد را میخواهم طلاق بدهم و شروع کرد اوّل و دوم را، آقا شیخ مرتضی گوش کرد. به سوم کهرسید، فرمود: این مورد بماند. مجری صیغه درشگفت شد که چرا این بماند! مجری محضردار بود، به سر کار خود رفت، دید مرد و زن آمدند و گفتند: آقا طلاق را اجرا نکن! اسامی آنها را پرسیدم، دیدم همان مورد طلاق سوم است که آقا فرمودند: این بماند.
علاّمه عسکری فرمودند که یکی از اهل علم به من گفت: من با طلبهای هم حجره بودم، روز نیمه شعبان مرحوم آقای میلانی جایزه میدادند، رفیق خود را که خواب بود، صدا زدم که بیا برویم نزد آقای میلانی. گفت من نمیتوانم بیایم. بالاخره با اصرار من به خانه ایشان آمد و آقا به من و او جایزه را دادند، ولی در گوش رفیقم مطلبی را گفتند که من نفهمیدم چه بود، از رفیقم پرسیدم: آقا چه فرمود؟ وی از گفتن امتناع کرد. وقتی آقای میلانی از دنیا رفت، رفیقم گریه میکرد و میگفت: میدانی قصه آن روز چه بود؟! گفتم: نه! گفت: من احتیاج به غسل داشتم و با اصرار شما به منزل ایشان آمدم، وقت رفتن به من فرمود: آدم در این مجالس با این حالت شرکت نمیکند.
آیت اللَّه شب زندهدار فرمود که مرحوم آقای احمدی میانجی فرمود: شخصی گفت: با قطار به مشهد میرفتم، در کوپه ما خانمی بود که از نظر پوشش خوب نبود، از این رو گرفتار نگاه به او شدم. وقتی به مشهد رسیدم با آیت اللَّه میلانی و علاّمه طباطبایی سهنفری به صحن نو وارد شدیم که آیت اللَّه میلانی در آن اقامه جماعت میکردند و چنددقیقهای نشستیم، آن دو بزرگوار مشغول صحبت بودند. در اینبین من به یاد گناهی که در قطار کرده بودم، افتادم و خیلی از خودم بدم آمد. در این حال آیتاللَّه میلانی رو به من کرد و فرمود: بله گاهی خدا از شخصی بدش نمیآید، امّا از کردارش بدش میآید. من تعجّب کردم که چطور ایشان متوجّه فکر من شد.
حجّة الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ جواد کربلایی فرمود: یکی از آقایان بحرالعلومی نقل کرد که یکی از بحرالعلومیها گفت: با آقا سید علی قاضی در کنار مسجد سهله نشسته بودم و صحبت میکردم، ناگهان ماری به طرف ما آمد، من وحشت کردم امّا آقای قاضی نترسید، فقط وقتی مار به ایشان نزدیک شد، به مار خطاب کرد: مُت بإذن اللَّه! مار افتاد و مُرد. من تعجّب کردم و دور از دید آقای قاضی به محلّ مذکور رفتم تا ببینم واقعاً مار مرده است یا نه؟! روز دیگر ایشان را دیدم، فرمود: خوب شد امتحان کردی تا اطمینان حاصل کنی.
مرحوم حجّة الاسلام و المسلمین آقای محامی فرمودند: یکی از اوباش مشهد متعرّض خانمی شده بود، به گوش پدرم حاج شیخ غلامحسین بادکوبهای رسید. آن شخص با درشکه رفت و آمد میکرد، پدرم سر راه او ایستاد، وقتی آمد فرمود: ایست! درشکه بیاختیار ایستاد، آن شخص را مورد تنبیه قرار داد تا دیگر دست به این کار نزند.
و نیز آقای محامی فرمودند: شخصی نزد پدرم آمد که بچّه من خون دماغ شده و هرچه معالجه کردیم خوب نشده است و کار به جای خطرناکی رسیده است، پدرم با او نزد آن بچّه رفت و فرمود خون نیاید. خون دماغ ایستاد و دیگر خون دماغ نشد و هم اکنون آن شخص خود دکتر شده است.
حجّة الاسلام و المسلمین آقای سیدان فرمودند: یکی از محترمین شیراز گفتند: من مرض قلبی داشتم و سه چهار بار باطری گذاشتم، عاقبت مصمّم شدم به تهران برای عمل مسافرت کنم، در ماه مبارک رمضان یک دور قرآن برای مرحوم حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی خواندم، قرآن تمام شد دیدم خوب نشدم، به شیخ خطاب کردم: ما کار خودمان را کردیم ولی از شما خبری نشد.
یکی از رفقای من به من تلفن کرد: فلانی! به زیارت فلانی که از کربلا آمده نمیآیی؟! گفتم: چرا! قرار گذاشت بیاید تأخیر کرد، گفتم: چرا تأخیر کردی؟ گفت: رجاءاً غسل کردم. با هم به دیدن آن شخص (از کسانی بود که با کاروان در مدّت شش روز به کربلا میروند و باز میگردند) رفتم. آن شخص دست به سر و سینه من کشید. رفیق من گفت: فلانی! من خوابی دیدم، ولی گفتم اگر این خواب را بگویم، ممکن است شما ترتیب اثر بدهی و بعد به دنبال عمل قلب نروی و فوت شوی و فرزندان شما مرا ملامت کنند، ولی حالا هرچه پیش بیاید باکی نیست.
گفت: من دیدم در مشهد، سر قبر حاج شیخ حسنعلی اصفهانی هستم، ایشان از قبر بیرون آمد و به من گفت: دست خود را بر روی قلب رفیقت بکش و به او بگو: عمل نکن، قلب تو خوب میشود. ایشان گفت: من گفتم دست خود را روی قلب من بکش. رفیق دست خود را روی قلب من کشید. به یکی از دکترهای قلب در شیراز مراجعه کردم، او پس از نیم ساعت معاینه با تعجّب گفت: قلب شما مانند بیست سال قبل کار میکند و خوب شده است.
و نیز آقای سیدان فرمودند: مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینی فرمود: من در اوایل امر از نظر معاش مشکل داشتم، پیش خود فکر کردم روزی چند ساعتی نامهنویسی کنم، چون خط خوبی داشتم. به دنبال این فکر، دیدم مرحوم حاج سید علی سیستانی(204) به محلّ ما آمدند و فرمودند: نامهنویسی بر تو حرام است، درس بخوان و مقداری پول به من دادند و رفتند.
آیت اللَّه محفوظی از آقای آزاد و ایشان از پدرشان نقل کردند که گفت: سه قاطر داشتم و یکی از آنها چموش و مزاحم بود، خدمت آقای سید موسی زرآبادی رفتم دیدم چهار سبد انگور جلوی اوست، به من تعارفکرد و من تناول کردم و مشکل خود را به ایشان گفتم، ایشان فرمود: در گوش آن حیوان بگویید: سید موسی میگوید رام باش! و از آن پس رام شد.
از ایشان پرسیدم: سبدهای انگور برای چیست؟ فرمود: انگور میخوردم کسی از من دیدن کرد، غفلت کردم به او تعارف کنم، بعد متوجّه شدم امّا او را پیدا نکردم، با خود عهد کردم تا پنج سال انگور نخورم و انگور برای من میآورند و چهار سال است که انگور نخوردهام.
مرحوم حجّة الاسلام و المسلمین دیباجی(205) فرمود که یکی از علمای اصفهان میفرمود: از مشتبهات اجتناب کنید. برخی بودند غذا را که نزدیک دهان میآوردند، احساس میکردند غذا مشتبه است و از آن اجتناب میکردند.
مرحوم عموی بزرگوارم آقای حاج سید محمّد کسایی خرّازی فرمود: آقای حاج سید کریم محمودی بروجردی معروف به کفّاش فرمود: پدرم در بروجرد بود، یک روزی کسی به او رسیده بود و گفته بود: دوست داری به مشهد برویم! گفته بود: بلی. پدرم گفت: دیدم در صحن مطهّر حضرت رضاعلیه السلام هستیم.
و نیز عموی بزرگوارم فرمود: پولی را میخواستم به آقای شیخ مرتضی زاهد بدهم، شنبه این پول را در جیب خود گذاشتم و به جمعه کشید تا پول را به ایشان دادم، ایشان در حین گرفتن پول فرمود: از شنبه آن را مهیا کرده بودی و امروز به دست من رسید.
آیت اللَّه مصلحی از آیت اللَّه محسنی گرکانی(206) و ایشان از آقا سید محمّدرضا خلیلی و ایشان از آیت اللَّه آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری نقل کردند: در زمان مرحوم میرزای شیرازی پسر یک هندو از مالدارهای هند گم میشود، این مرد هندی هرچه تفحص میکند، او را پیدا نمیکند.
کسی به او میگوید: در نجف اشرف برخی از علما هستند که بتوانند مشکل شما را حل کنند. او میگوید: اگر چنین کسی باشد، من مذهب او را میپذیرم. بهاو میگویند: نامهای به میرزای شیرازی بنویسد. پس از وصول نامه، مرحوم میرزا میفرستد دنبال آخوند ملاّ فتحعلی سلطانآبادی، ایشان خدمت میرزا میرسد، میرزا برای او ماجرا را شرح میدهد،
آخوند میگوید: یکی دو روز به من مهلت بدهید. پس از گذشت مدّت مقرّر خدمت میرزا میرسد و میگوید: ایشان در روستایی در اطراف خراسان نزد یک قصّاب کار میکند و عاشق دختر او شده است و سالم است. مرحوم میرزا میفرماید: جواب نامه را شما برای آن مرد هندو بنویسید. آخوند میگوید: نه! او به شما نامه نوشته و شما جواب را بدون اینکه نام مرا ببرید، برای او بنویسید. مرحوم میرزا جواب نامه او را به همین شرح مینویسد، آن مرد هندو افرادی میفرستد به دنبال همان آدرس، میبیند همه درست است.
مرحوم آیت اللَّه العظمی اراکی فرمودند: در کتاب بحر الغرائب آمده که هرکس بعد از نصف شب جمعه دو رکعت نماز بخواند و پس از آن دست بر سینه بگذارد و دویست بار بگوید: یا حق یا حق، حاجت او برآورده میشود.
و کسی در اثر فشار دولت در مضیقه قرار گرفته بود که باید تا وقت معین خانهاش را به صورتی که دولت میخواهد درآورد. آن شخص میگوید: من خیلی ناراحت شدم، زیرا نه پول داشتم و نه بنایی، به این کاری که در بحر الغرائب ذکر شده پرداختم، عصر روز جمعه حوالهای به مبلغ یکصد تومان از سوی مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری رسید که مشکل من را حل و آسان کرد.
حجّة الاسلام و المسلمین آقای سیدان فرمودند که آقای مروارید فرمودند: با یک واسطه شنیدم که مرحوم آقا میرزا مهدی اصفهانی وقتی میبیند پسرش برای امرار معاش میخواهد به دنبال کار و غیر رشته روحانیت برود، برای تشویق او به اینرشته و اینکه اهمّیت رشته روحانیت را به پسرش نشان داده باشد، به یک سینی معمولی اشارهمیکند و آن طلا میشود. هنگامیکه پسرش میخواست آن را بردارد، فرموده: این برای این کار نبود.
آیت اللَّه العظمی آقای بهجت فرمودند: در نجف اشرف آقای حاج شیخ مرتضی طالقانی به من فرمود: نامهای برای شما آمده و در آن چنین آمده است. من از گفته ایشان با اینکه از آن اطّلاعی نداشت، تعجّب کردم. و نیز شیخی در حضور ایشان بود، ایشان در مورد او فرمود: خبر مرگ او فردا منتشر میشود و همینطور هم شد.
و نیز دو ساعت قبل از فوت خود، پیش ایشان بودم. برای ایشان تختی آورده بودند که وی را به منزل انتقال دهند، وقتی چشم ایشان به تخت افتاد فرمود: قضی الامر! کار من تمام شده و به اینجاها نمیکشد و همانطور شد.
و نیز فرمودند: آقای حاج شیخ کاظم شیرازی(207) به اهل و عیال خود فرموده بود مثل اینکه ما داریم نجس میخوریم وقتی آنان سر به خمره آب میزنند میبینند در آن موش افتاده است.
و نیز آیت اللَّه العظمی آقای بهجت فرمودند: زن و مردی بچهدار نمیشدند، به سامرّا رفتند، زن میخواست نزد آخوند ملاّ فتحعلی سلطانآبادی برود تا ایشان دعا کند بچهدار شود، شوهرش مخالف بود و بالاخره زن نزد آخوند رفت و اظهار داشت: دوازده سال است که بچهدار نشدیم، شما عنایتی و دعایی بفرمایید. ایشان فرمود: با وجود این دو امام بزرگوار (یعنی امام هادی و امام عسکریعلیهما السلام) مناسب نیست من اقدام کنم، شما از آن بزرگواران بخواهید. زن دوباره گفت، آخوند هم مثل قبل جواب داد. زن بار سوم خواست، آخوند گفت: برو آبستن بشو! زن رفت و آبستن شد.
و نیز فرمودند که شخصی از آموزگاران قم به من گفت: یکی از بستگانم در آلمان درس میخواند، پس از مدّتی راهی ایران شد، ولی در بین راه، ماشین از مسیر منحرف شده و راه را گم کرد و خراب هم شد، راننده هرچه تلاش کرد نتوانست کاری بکند. او گفت: در این بین دیدم که ماشینی رسید و همه سرنشینان آن عرب هستند، یکی از آنان رفت سراغ راننده با زبان آلمانی به او گفت: اینجا دست بگذار درست میشود. راننده اعتنایی نکرد، برای بار دوم گفت باز راننده اعتنایی نکرد، برای بار سوم آمرانه فرمود: آنچه را به تو میگویم انجام بده. راننده همان کار را انجام داد ماشین درست شد، سوار شدیم. بعد همان شخص مرا به نام خودم محمّد به فارسی صدا زد و فرمود: محمّد نماز را در اوّل وقت بخوان. بعد آن حضرت تشریف بردند.
و نیز ایشان فرمودند که مرحوم آقای مطهّری فرمود: شخصی گفت که من در تهران خدمت آقایی رسیدم که جنبه عملی او بر جنبه علمیاش میچربید، دیدم آبگوشت سر بار دارد، کسی در کوچه صدا زد: شیره دارم، مقداری شیره خرید و در آبگوشت ریخت. بهاو گفتم: این چه غذایی میشود؟ گفت: خوبمیشود. بعد به من گفت: میخواهی به زیارت حضرت معصومهعلیها السلام برویم، من تا آن موقع به زیارت حضرت معصومهعلیها السلام نرفته بودم، گفتم: آری. لباس او را گرفتم. چیزی نگذشت دیدم در شیخان قم هستم، زیارت کردیم و برگشتیم، وقتی برگشتیم دیدم هنوز آب آبگوشت تمام نشده و روی چراغ میجوشد.
آیت اللَّه تجلیل فرمودند: من خدمت مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای گلپایگانی کفایه میخواندم، موقع تبلیغ رسید فکر کردم من هم بتوانم خدمت تبلیغی انجام دهم و به همین جهت برای انجام تبلیغ به روستایی رفتم، ولی بعد از چند روز دیدم منبر من نمیتواند مردم را قانع کند و از عهده برنمیآیم. شبانه از آنجا خارج شدم و به قهوهخانهای رسیدم، به آنجا رفتم از آنانپرسیدم: این راه راه کجاست؟ گفتند: راه مشهد. گفتم: ممکناست من هم به مشهد بروم؟! گفتند: آری سوار ماشین شدم و به مشهد رفتم، مشهد طول کشید و یکی دو روز از وقت درسی دیرتر به درس آقای گلپایگانی رسیدم، آقای گلپایگانی فرمودند: کجا بودی؟ گفتم: زیارت. فرمود: طلبه وقت درس باید سرکار خود حضور داشته باشد.
برادرم حاج آقا ناصر فرمود: گاهی برخی از قاضیهای دادگستری آن زمان که نمیتوانستند اختلاف را حل کنند، طرفین را پیش مرحوم پدرم میفرستادند تا ایشان با توصیه به صلح بین آنان رفع اختلاف کند.
و نیز آقای اخوی فرمود: مرحوم آقای حاج سید محمود طالقانی مرا دید و یادی از مرحوم پدرم کرد و فرمود: من به ایشان علاقه داشتم، بین دو محلّ اختلاف عظیمی بود، من هرچه سعی و تلاش کردم نتوانستم آن را حل کنم، بعد از مدّتی شخصی به من گفت: آقای حاج سید مهدی خرّازی قرار است امشب برای حلّ این اختلاف به منزل فلانی بیایند، شما هم تشریف بیاورید. من هم در مجلس حضور یافتم، دیدم ایشان به آنجا آمد و چند کلمه با طرفهای تخاصم صحبت کرد و آن اختلاف بزرگ به راحتی حل شد.
و نیز فرمود: من با شخصی یهودی اختلاف حساب داشتیم، مرد یهودی گفت: پیش حاکم برویم. گفتم: چه کسی حاکم باشد؟ گفت: کسی که هر دو او را قبول داریم، گفتم: چه کسی؟ گفت: پدرتان. با هم نزد پدر رفتیم، پدر با من به مانند بیگانه برخورد کرد و پس از شنیدن حرفاو از من ماجرا را پرسید، من قصّه را بازگو کردم، پدر تأمّلی کرد و بعد حق را به یهودی داد و به من گفت: فلان مبلغ را به او بپرداز.
مرحوم پدرم غالباً در سفرها مقصد را زیارت قرار میداد، تا قصد سفر معنوی باشد و در بسیاری از موارد همراه علما و صلحا سفر میکرد تا سفر از آموزش و جنبههای تربیتی خالی نباشد. مرحوم پدرم گذشته از ادای خمس، عشر مال خود را بابت حضرت سیدالشهداءعلیه السلام کنار میگذاشت، برادرم حاج آقا ناصر میفرمود: پدرم از قرار مسموع در زمان جنگ جهانی میل نداشت از سودهای باد آورده استفاده بکند.
آیت اللَّه حاج سید ابوالفضل میرمحمّدی رفیق پنجاه و پنج ساله مرحوم آیت اللَّه احمدی و آیت اللَّه حاج سید مهدی روحانی فرمود: در زمانی که طلاّب و حتی خود آقای احمدی در عسرت و مضیقه بودند، پولی از محل ایشان آوردند که ایشان به آقای بروجردی بدهد و معمول آناست که بخشی از آنرا به آورنده میدهند تا در نیازهای شخصی یا اجتماعی مصرف نماید. آقای احمدی آن پول را توسط دیگری فرستاد تا آن بخش نصیب او شود. آقای میرمحمّدی فرمود: من این نوع گذشت را از کسی ندیدم.
حجّة الاسلام و المسلمین حاج آقای افتخاری از مرحوم آیت اللَّه اراکی نقل کردند که مرحوم حاج شیخ فرموده بود: من حاضرم خاک زیر پای حاج میرزا حسین حاج میرزا خلیل باشم یا آن را ببوسم، وقتی باد به عَلَم کسی وزید باید از او حمایت کرد.
و از آیت اللَّه اراکی نقل شد که گفته بودند: آقای خمینی طاغوت 2500 ساله را از مملکت بیرون راند، ما باید از او حمایت کنیم.
حجّة الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ جواد کربلایی فرمود: آیت اللَّه العظمی آقای بهجت فرمودند: آقا جمال گلپایگانی از آقا سید احمد کربلایی کمتر نبود، با ایشان به وادی السلام نجف رفتم، شب بود ایشان مشغول ذکر شد و نور از چشمانش میدرخشید.
آیت اللَّه آقای حاج شیخ محمّدحسین مسجد جامعی فرمود: من و مرحوم آقای حاج میرزا عبدالعلی تهرانی، خادم مرحوم آقای حاج شیخ عبدالنبی نوری را به قدس و تقوا میشناختیم، ایشان میگفت: وقتی آقای نوری میخوابید شروع میکرد به تلاوت قرآن کریم. آقای مسجد جامعی فرمود: از مرحوم میرزای شیرازی بزرگ در وصف و شأن مرحوم آقای نوری نقل شد که ایشان فرموده بودند: با وجود آقای نوری در تهران، چرا آقازادگان علما به نجف و سامرّا سفر میکنند.
آیت اللَّه آقا محمّد شاهآبادی فرمود: مرحوم پدرم دو چیز بارز داشت:
1 - همیشه خدا را حاضر میدانست. 2 - سعی داشت همیشه حضور قلب در عبادت و غیره داشته باشد. البته دومی مشکلتر از اولی است به هر صورت ما میدیدیم نوعاً این طور است.
و نیز میفرمود که مرحوم پدرم فرمود: من یک چلّه به عبادت خاصی پرداختم و حتی دروس خود را تعطیل کردم که نسبت به آنچه میخواهم، مانعی نباشد و مقصودم آن بود که خدمت امیرالمؤمنین علیعلیه السلام مشرّف شوم. شب چهلم ایشان را در خواب دیدم، از آن حضرت در عالم خواب خواستم که دست مبارکشان را بر سر و سینهام بکشند، آن حضرت دست مبارکشان را بر سر و سینهام کشیدند و آنچه میخواستم انجام شد. مرحوم پدرم صائب الفکر والنظر بود.
حجّة الاسلام و المسلمین آقا سید صادق حسینی فرمود: با آقا شیخ عبداللَّه بختیاری به مشهد رفتیم، در بین راه به هر روستایی که سر راه میرسید، اهل آن روستا اظهار محبّت میکردند و معلوم بود هر خانهای که ایشان در سفرهای قبل اختیار میکرده، آن خانه محل برکات الهی قرار میگرفت و از این رو برخی از روستاییها گله میکردند که آقا شما سفر قبلی منزل ما نیامدید و ما را از برکات محروم ساختید.
حجّة الاسلام و المسلمین حاج آقا جواد گلپایگانی گفتند که آیت اللَّه مستنبط(208) فرمودند: پدر شما به نجف آمدند و در درس آقا ضیاء شرکت کردند، در ضمن بحث اشکال کردند. من اضطراب داشتم که مبادا به ایشان هم تندی کند، ولی والد شما پس از اشکال و جواب ایشان کوتاه آمدند، فردا شبِ آن روز مرحوم آقا ضیاء بحث را دنبال کردند، آقای والد شما نیز اشکال کردند، ولی پس از جواب ایشان باز کوتاه آمدند. شب سوم نیز به همین منوال ادامه یافت، پس از پایان درس مرحوم آقاضیاء پیش والد شما آمدند و گفتند: شما ازکجا آمدید و به کی وارد شدید؟ آقای شما گفتند: از قم آمدم و اینجا به فلانی وارد شدم. آقا ضیاء فرمودند: جایی را غیر از آنجا که وارد شدید، تعیین کنید تا به دیدن شما بیایم. آقای والد شما گفتند: من خودم به زیارت شما میآیم و نزد استاد رفتند و مورد پذیرایی ایشان قرار گرفتند.
مرحوم آیت اللَّه مروارید فرمود: مادرم درباره پدرش آقای حاج شیخ حسنعلی تهرانی فرمود: ایشان وقتی شبها شروع به خواندن قرآن میکرد میفهمیدم خوابش برده است، در خواب قرآن میخواند.
آقای صدر الحفاظ فرمود: مرحوم آقای حاج شیخ حسنعلی پول میداد که به ارباب حوایج بدهیم و توصیه میکرد که نگویید کی داده است، ما به آنان میدادیم آنان ازما تشکر میکردند و از حاج شیخ گله میکردند و ما نمیتوانستیم بگوییم: این را حاج شیخ داده است. وقتی از ایشان میپرسیدند که چرا اینطور میکنید؟! میفرمود: به خاطر دو جهت:
1 - آنکه ارباب حاجت مشرک نشوند.
2 - معلوم نیست همیشه بتوانم این کار را بکنم، آن وقت برای خودم دشمنتراشی میکنم.
مرحوم آیت اللَّه مروارید فرمود: من نه ساله بودم که پدرم مرحوم حاج شیخ محمّدرضا مروارید از دنیا رفت، پدرم آقای حاج شیخ حسنعلی اصفهانی را ناظر امر ما قرار داده بود و ایشان مرا تحت نظارت قرار داد و در حجره حاج شیخ زینالعابدین تنکابنی برد و ارشاد کرد، ایشان لمعه و تفسیر صافی را میفرمودند، من خدمت ایشان لمعه را خواندم.
ایشان طبق گفته خودشان به درس خارج حاج سید علی حائری رفته بودند و سه ماه رجب و شعبان و رمضان را روزه میگرفتند و شبهای جمعه در حرم مطهّر بیتوته میکردند و گاهی در زمستان در حال رکوع در بام حرم مشغول بودند که برف در پشت ایشان مینشست. ایشان تمام وقت در خدمت ارباب حوایج بود دعا و دوا میداد، در نتیجه به مطالعه و درس و بحث نمیتوانست برسد و گاهی هم در لمعه گیر میکرد. به ما میگفت: دقّت کنید ببینید عبارت چطور است؟ ایشان فرمود: من با هرکه رفاقت کردم سعی کردم در ادای حقوق او تفوّق داشته باشم، ولی نسبت به پدر شما نتوانستم چنین باشم، بلکه ایشان بر من تفوّق داشت.
و نیز شخص دیگری از علمای مشهد فرمود: پدر شما جوهره فهم بود، پدرم دروسش را نزد اخوی خود آقای حاج شیخ علی اکبر مروارید که مرحوم آخوند خراسانی برای او اجازه اجتهاد نوشته بود، فرا گرفت.
مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ حسنعلی مروارید فرمودند: مرحوم آقا میرزا مهدی اصفهانی از شاگردان مرحوم نایینی بودند و من از سال 1336 تا 1365 ه. ق که از دنیا رفت، خدمتشان بودم. ایشان اوّل کتاب معالم را تدریس کردند و بعد رفته رفته درسهای بالاتر را دادند و مدّت سه سال فقط معارف گفتند و نکات دقیقی را بیان میکردند و میفرمودند: این، از صاحب علمِ جمع است، میگفتیم: آقا صاحب علمِ جمع کیست؟ میفرمودند: میشناسید او را.
و ایشان فرمود: برای من مکاشفهای رخ داد، یک صفحه سبز و یا آبی را دیدم که در روی آن و پشت آن خط نورانی است، در روی آن نوشته بود: «طلب المعارف من غیرنا أهل البیت(209) مساوق لإنکارنا» و در پشت آن نوشته بود: «وقد أقامنی اللَّه وأنا حجّة ابن الحسن» و نوشتهها طوری بود که وقتی از آن رو میشد خط معکوس نمیگردید. به هر صورت من نزد ایشان از فقه (طهارت، صلاة، صوم، زکات، خمس و مقداری از معاملات) را خواندم و ایشان اوّل کسی بود که اصول مرحوم نایینی را به مشهد آورد و اصول را در مدت سه سال تدریس میفرمود، مرحوم میرزا به دعا و به برخی از شبها خیلی علاقهمند بود.
حجّة الاسلام و المسلمین آقای شیخ محی الدین انواری گفت: پای منبر حاج مقدّس بودم، دست به محاسن خود میکشید و میگفت: تو برای نمایاندن خدا هستی نه برای نمایاندن خود.
حجّة الاسلام و المسلمین سید علی شاهرودی فرزند آیت اللَّه العظمی آقای حاج سید محمود شاهرودی فرمود: پدرم به زیارت قبر مطهّر حضرت امیرالمؤمنینعلیه السلام مشرّف میشد، شخصی از معمّرین به او گفت: سید محمود! درس را کنار بگذار و مرثیهخوان باش. من دیشب در عالم رؤیا دیدم که صحرای محشر است، بالای یک در بهشت نوشته: «باب الامام الصادقعلیه السلام» و بالای در دیگر نوشته: «باب الحسینعلیه السلام». فقها از در اوّل وارد میشوند ولی مورد سؤال واقع میشوند و امام صادقعلیه السلام از آنها سؤالاتی میکند و میباید پاسخ بدهند و معطّل میشوند. ولی در دوم باز است و مردم حسین حسین میگویند و با سرعت وارد بهشت میشوند. من عمامه خود را زیر بغل گذاشتم و از در باب الحسینعلیه السلام خواستم وارد شوم، یکی از ملائکه جلوی من را گرفت و گفت: از آن در بروید.
از خواب بیدار شدم و تصمیم گرفتم درس و بحث را کنار بگذارم و مرثیهخوان شوم، مرحوم پدرم گفت من به او گفتم: من بهشت را نمیخواهم، من ملاقات با امام صادقعلیه السلام و مذاکره با او را میخواهم، درسم را رها نمیکنم، تو هم برو به درس خود ادامه بده.
حجّة الاسلام و المسلمین حاج شیخ قوام الدین وشنوهای از آیت اللَّه آقای سید شهاب الدین مرعشی نجفی نقل فرمودند: یکی از مرتاضین هند در صحن امام حسینعلیه السلام نشسته بود که مرحوم آقا باقر بهبهانی که هیکل علمایی هم نداشته وارد صحن میشود، مرتاض هندی از افرادیکه کنارشبودند میپرسد: این شیخ کیست که تا وارد شد تمام ارواح مردگان صحن به او التماس دعا کردند و به او متوسّل شدند؟! گفتند: ایشان آقا باقر بهبهانی است. بعد آقای حاج شیخ قوام فرمودند: دیگری هم این موضوع را برای من نقل کرده است.
حجّة الاسلام و المسلمین آقای غروی تبریزی از پدر بزرگوارش مرحوم آیتاللَّه غروی که از اخیار و ابرار بوده و از سه نفر مجتهدین نجف اشرف مانند مرحوم آقا ضیاء عراقی و مرحوم ایروانی اجازه اجتهاد داشته، نقل کردند: پدرم وقتی از دنیا رفت، یکصد و سی و چند تومان بیشتر نداشت و در خانهای مینشست که بیش از دو دانگ آن خانه از او نبود و حاضر نشد مردم برای او خانهای جداگانه ابتیاع نمایند، در خدمت بهمردم و اهل علم مضایقه نداشت و چند مدرسه را اداره میکرد و یک درمانگاه برای معالجه اهل علم تأسیس کرده بود، در تضادها و تزاحمها میفرمود: پسر! اگر دیگران بد شدند، انسان نباید بد شود و در مورد شخصی که نسبت به او جفا کرده بود و از او حمایت و تعریف میکرد، پرسیدم: پدر! چطور شما نسبت به او اینطور هستید؟ فرمود: ایشان خودش را برای مردم وقف کرده و مردم به او وارد میشوند و کارهای آنها را انجام میدهد، چنین افرادی را باید نگه داشت و حفظ ایشان در مقابلِ ناراحتیهای شخصی من مقدّم است.
آیت اللَّه حاج شیخ حسین شب زندهدار از مرحوم آیت اللَّه العظمی بروجردی نقل کردند: آخوند کاشی شبها را به اسماء اللَّه تقسیم میکرد، من شبی از در حجره او رد میشدم، دیدم این اسم را تکرار میکند: «یا أحکم الحاکمین» وقتی صدای او را شنیدم، ناتوان شدم.
آیت اللَّه آقای حسنزاده فرمود که مرحوم علاّمه طباطبایی فرمود: مهمانی از پاریس که فرانسوی هم بود داشتم، وی دانشمند و اهل مطالعه بود، گفت: من مسلمانم. از او پرسیدم: پدر و مادرتان مسلمان بودهاند؟ گفت: نه، خودم مسلمان شدم. از او پرسیدم: به چه سبب مسلمان شدی؟
گفت: انسان ساخته پروردگار عالم و حکیم است و بدون برنامه و آیین نیست، همانطوری که مصنوعات بشری بدون دین و آیین و برنامه نیست. من نیز به دنبال برنامه بودم، اَوِستا عهد جدید عهد عتیقِ تلمود را مطالعه کردم، دیدم اینها کتاب آسمانی نیست و نمیتواند برنامه دینی باشد. قرآن را مطالعه کردم دیدم کتاب همین است: «ذلِکَ الکِتابُ لا رَیبَ فِیهِ». به آن معتقد شدم، بعد که مسلمان شدم دیدم در مسلمانان چقدر اختلاف است، از مطالعه به این حقیقت رسیدم که راهی جز ائمه اثنی عشر نیست، لذا شیعه اثنی عشری شدم و به سرّ آنان هم معتقد شدم. گفتم: سرّ آنان چیست؟ گفت: وجود مبارک حضرت بقیة اللَّه - ارواحنا فداه - .
بعد آقای حسنزاده فرمود: من از اسلام بیرون رفتم و دوباره به آن بازگشتم و به عقاید پدر و مادری خود اکتفا نکردم، همه را با دلیل و برهان قبول کردم، «الحمد للَّه الّذی جعلنا من المتمسّکین بولایة أمیرالمؤمنینعلیه السلام». حالا اگر کتابهای شیعه را کنار بگذاریم، مذهب شیعه از کتب عامّه قابل اثبات است و نیازی به کتب شیعه نداریم گرچه آنان سعی در حذف مناقب آلمحمّدعلیهم السلام داشته و دارند، کشکول شیخ بهایی را که در مصر چاپ شده با چاپهای سنگی آن تطبیق کنید، میبینید که مناقب حضرت فاطمه زهراعلیها السلام را که از مدارک خودشان در آن کتاب آمده حذف کردهاند. کتابدار کتابخانه عبدالعزیز در عربستان، خودش گفته بود: ما صدها کتاب از کتابهای خطی مربوط به شیعه را سوزاندیم. ابن ابیالحدید از کتابی از ابن متویه نقل میکند: کسی در بین صحابه جز علیعلیه السلام معصوم نبود. امّا این کتاب یافت نمیشود، هرچه کوشش شده هنوز یافت نشده است.
مرحوم آیت اللَّه حاج آقا رضا صدر فرمود: مرحوم حاج شیخ حسنعلی تهرانی (یا نخودکی) به عیادت مریضی میرود، به او میگویند که اگر بیمار عرق کند خوب میشود. ایشان میگوید: قلیان بیاورید، من قلیان بکشم او عرق میکند، قلیان اول را میآورند میکشد، بیمار عرق نمیکند. میفرماید: قلیان دوم را بیاورید، آوردند و بیمار عرق کرد و خوب شد. به ایشان گفتند: قضیه چیست؟ چطور شما گفتید من قلیان بکشم او عرق میکند؟! فرمود: من در این لباس روحانیت خیانت نکردهام و میدانم خدا مرا رسوا نمیکند.
مرحوم حجّة الاسلام و المسلمین حاج شیخ صدر الدین حائری گفت: علاّمه طباطبایی در مورد آقای قاضی فرمود: خدمت آقای قاضی بودم، در همسایگی ایشان جایی خراب شد و صدای مهیبی کرد، همه فرار کردند امّا ایشان نشست و فرمود: أین الموحّدون؟!
مرحوم حجّة الاسلام و المسلمین دیباجی گفت: حاج آقا رحیم ارباب داشت برای کسی اجازه اخذ وجوهات مینوشت و امضا میکرد، فرمود: این کارها اسباب است، مشی و عمل خود افراد باید طوری باشد که مردم به سراغ آنها بیایند.
آیت اللَّه تجلیل فرمودند: مادر پدرم خیلی باتقوا و فضیلت بود، من او را در دعاها بر همه مقدّم میدارم و گاهی از او حاجت میخواستم. او فرمود: من میخواهم بیش از پنج روز مریض نشوم و هنگام فوت، من کنار او بودم و همینطور شد.
در ماه جمادی الثانی 1420 ه. ق عموی بزرگوارم آقای حاج سید محمّد کسایی خرّازی از دنیا رفت. وی مردی عارف و متعبّد و باتقوا بود، بیش از هشتاد سال اقامه روضه و دعای ندبه کرد و عاشقانه کار میکرد، از شاگردان مستمرّ مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد بود و از ایشان استفاده زیادی کرده بود. همچنین از دوستان مرحوم حاج سید عبدالکریم کفّاش بود و داستانهای جالبی از ایشان نقل میکرد.
حدود چهل پنجاه سال پیش، از بازار آن روز عدول کرد و به کار دیگری پرداخت و میگفت: نمیتوانم با خلافگوییهایی که در بازار رسم است، زندگی کنم. وی مدّتها بود که از من و اخوی میخواست پس از فوت، ایشان را در حرم حضرت معصومهعلیها السلام دفن نماییم و این کار مشکل به نظر میرسید، ولی از آنجا که یک عمر به امام حسینعلیه السلام خدمت کرده بود، دفتر مقام معظّم رهبری وقتی از وصیت ایشان مطّلع شدند، خدمت معظّم له اظهار کردند. ایشان هم امر فرمودند که مقدمات آن را فراهم کنید. ایشان روی قبر مرحوم آیت اللَّه آقا شیخ قوام وشنوهای دفن گردید و از قراریکه حاجآقا نور الدین کسایی آقازاده محترمشان اظهار داشتند، هنگام قبض روح، نگاهی به چپ و راست کرده و به بالای سر نگاه میکند و با تبسم از دنیا میرود. رحمه اللَّه وحشره مع موالیه.
عموی بزرگوار آقای حاج سید محمّد خرّازی فرمود: مرحوم حاج آخوند ... منزل ما میآمد و غالب اوقات ذاکر بود، سیزده سفر به مکّه رفت و در سفر چهاردهم کار گذرنامه او به سختی انجام گرفت. گفت: حدس من این است که خدا نمیخواهد من به مکّه بروم و گرنه این اندازه با مشکل رو به رو نمیشدم و پساز خاتمه کار گذرنامه، از رفتن به حج صرف نظر کرد و به اصفهان بازگشت. چیزی نگذشت که به مریضی سختی دچار شد و به دوستانش گفته بود: اگر به مکّه رفته بودم و دچار این مرض میشدم، کسی نبود که به من رسیدگی کند، خیلی مشکل بود در سفر چهاردهم وقتی عازم حجّ شد، اقوام را جمع کرد و گفت: حدس من آن است که از این سفر بازنمیگردم و با همه خداحافظی کرد و از آن سفر بازنگشت و در مکّه به رحمت خدا رفت و او را در قبرستان ابوطالب دفن کردند.
آیت اللَّه مصلحی از آیت اللَّه محسنی گرکانی و ایشان از آقا سید محمّدرضا خلیلی نقل کردند: مرحوم آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری مخصوص بازاریان اراک مجلس داشت و برای آنان صحبت میفرمود.
از آیت اللَّه مصلحی شنیدم که فرمود: مکرر چیزی میخواستم خدمت آقای اراکی بگویم، ایشان نگفته درباره آن صحبت میفرمود. امام جمعه ... آقای هاشمیان گفت: من میخواستم برای سفر تبلیغی خدمتشان استخاره کنم، فرمود: صبر کن! با من به گفت و گو پرداخت و صحبت از اهمّیت تبلیغ فرمود، در آخر کار فرمود: حالا باز هم استخاره میخواهی یا نه؟!
همچنین برخی از افراد خدمت ایشان رسیده بودند که برای موفقیت در درس و بحث دستورالعملی بگیرند، هنوز اظهار نکرده بودند آن مرحوم ایشان را در این زمینه راهنمایی میکند.
و نیز فرمودند که پدرم فرمود: با مرحوم حاج سید محمّدتقی خوانساری خدمت آقای بروجردی رفتم، ایشان دو زانو خدمت ایشان نشست و گفت: آقا امروز شاه ضعیف است وقت اقدام است، مردم متدین با ما هستند. مرحوم آقای بروجردی در پایان گفتند: میترسم که خاتمه روحانیت باشم، من با نعلین آخوندی چه میتوانم بکنم.
و نیز فرمودند: پدرم نسبت به دنیا، وضع خودش و زندگی و حتی لباس و حتی غذا هیچ توجّهی نداشت و هیچ وقت نگفت که فلان غذا بد است، یا بد درست شده و تمام توجّهاش به مسائل معنوی بود. وقتی مدرسه فیضیه بسته شد، ایشان در مسجد کوچکی نماز میخواند و تفاوتی در روحیه ایشان حاصل نشد.
و نیز فرمودند: یکی از خدمه حرم مطهّر حضرت معصومهعلیها السلام که قبلاً خادم حرم امام حسینعلیه السلام بوده، گفت: پس از فوت آیت اللَّه اراکی، در خواب دیدم که در حرم امام حسینعلیه السلام هستم، خدام همه آماده هستند و یک قبری را نزدیک قبر امام حسینعلیه السلام کندهاند و میگفتند: این قبر مربوط به آقای اراکی است. گفتم: ایشان را در قم دفن کردهاند، گفتند: نه ایشان را در اینجا میآورند.
مرحوم آیت اللَّه العظمی اراکی فرمودند: حاج شیخ ابراهیم صاحب زمانی وقتی فوت کرد، حاج شیخ، سر درس خبر شد و فرمود: «قضی ما علیه وبقی ما علینا» و هفته بعد حاج شیخ فوت کرد.
آیت اللَّه العظمی آقای بهجت فرمود: مرحوم علاّمه طباطبایی بعد از رحلت آقای قاضی فرموده بودند که کسی ندید آقای قاضی ماشین سوار شود، همینطور هم بود. ما با هم گاهی کربلا بودیم، امّا ندیدیم ایشان ماشین سوار شود. من از آقازاده ایشان هم این مطلب را پرسیدم، ایشان گفت: بلی، من ندیدم که ایشان ماشین سوار شود، البته تا طویریج با قایق و کشتی میرفت، امّا از طویریج تا کربلا مسافت زیادی است.
و نیز آقای بهجت فرمود: مرحوم حاج آقا رضا همدانی وضع خوبی از نظر مالی نداشت و احیاناً برای امرار معاش کتاب خود را استنساخ مینمود و میفروخت. مرحوم آقای همدانی از قراری که برخی از مشایخ فرمودند، نسبت به همه متواضع بود، امّا نسبت به معاصران خود، بیشتر تواضع داشت و این در حالی بود که معاصرانش او را اعلم و افقه میدانستند، چنانکه مرحوم میرزا محمّدتقی شیرازی در وفات ایشان فرمود: آقای همدانی افقه عصر خود بود و مرحوم آقای قاضی سه سال در درس ایشان شرکت کرده بود.
ایشان در سال 1312 ه. ق در اراک متولد شدهاند و تا سال 1332 ه. ق دروس عالی سطح را خوانده و از درس مرحوم سلطان العلماء اراکی صاحب حاشیه کفایه استفاده نمودند. و از سال 1332 ه. ق که مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری برای بار دوم به اراک میآیند و درس شروع میکنند، در درس ایشان شرکت میکنند. و اظهار میداشتند: خیلی مشتاق درس حاج شیخ بودم، چون از اساتیدم که بار اوّل به اراک آمده بودند و از سال 1316 تا سال 1322 در اراک ماندند و در درس او حضور یافته بودند، تعریف زیادی را نسبت به درس ایشان شنیده بودم.
مرحوم حاج شیخ نسبت به آقایاراکی توجّه خاصی داشتند، سردرس تمام توجّه ایشان به آقای اراکی بوده و حتی اشخاص که اشکال میکردند مخاطب جواب، آقای اراکی بوده است و پس از درس، درس حاج شیخ را برای برخی تقریر میفرمودند.
مرحوم حاج شیخ، برخی از نوشتههای آقای اراکی را که تقریر درس ایشان بوده، دیدهبودند و تحسین فرمودند. مرحوم حاج شیخ سبب ازدواج آقای اراکی میشوند و خودشان واسطه میشوند تا حاج محمّد ابراهیم دخترش را به آقای اراکی بدهد.
مرحوم حاج شیخ در سال 1340 ه. ق به قم منتقل میشوند، آقای اراکی هم به تبعیت از ایشان، مدّتی مجرد به قم میآیند و در بیرونی منزل ایشان سکونت میکنند و بعد از مدّتی در مدرسه خان سکونت مینمایند و پس از چند ماهی خانواده خود را به قم میآورند و تا آخرین لحظه (جمعاً بیست و دو سال) در درس حاج شیخ شرکت نمودند.
خود آقای اراکی فرمودند: من به آقای حاج شیخ عشق میورزیدم و حتی پنجشنبهها در منزل ایشان حاضر میشدم و هرچه را ایشان به عنوان داستان میفرمود، یادداشت میکردم. و مهم اینکه ایشان حواسش جمع درس و بحث بوده است، و با آقای حاج سید احمد خوانساری مباحثه داشتند.
آقای اراکی از کردار و رفتار و منویات مرحوم آقای حاج سید محمّدتقی کاملاً باخبر میشوند و نسبت بهایشان مانند یک مرید میشوند، به طوریکه باهم مباحثه میکردند، حتی در درس مرحوم حاج سید محمّدتقی احتراماً شرکت میکردند و تا مرحوم آقای خوانساری زنده بودند، درس خارج شروع نکردند، و میفرمودند: مرحوم خوانساری از بوّابین بودند، یعنی در خانه دل نشسته بودند و غیر از خدا کسی را راه نمیدادند و الآن هم اگر ایشان زنده شود، من او را خدمت میکنم.
آقای اراکی پس از مرحوم آقای حاج سید محمّدتقی خوانساری درس خارج شروع کردند، آقای اراکی چند دوره درس اصول دادند و آن را نوشتهاند و کتاب مکاسب را از اوّل بیع تا آخر خیارات و کتاب نکاح و غیره را تدریس کردهاند. آقای اراکی با قرآن مأنوس بودند به طوری که روزانه یک جزء و در ماه رمضان روزانه سه جزء قرآن میخواندند و به تفسیر علاقه وافری داشتند و در بین تفاسیر بیشتر به تفسیر جوامع الجامع مراجعه مینمودند. من از ایشان پرسیدم: چرا این تفسیر را برای مطالعه انتخاب کردید؟ فرمودند: چون خوب مختصر کرده. و روزهای جمعه خطب نهج البلاغه را برای ایراد خطبههای جمعه مطالعه میکردند و میخواندند.
آقای اراکی معمولاً دو ساعت به اذان برمیخاستند و با توجّه به عبادت و تهجّد و مناجات با خدای خود میپرداختند و در شبهای جمعه دعای کمیل را در قنوت میخواندند.
مرحوم امام خمینی پساز آنکه آقای اراکی از بیمارستان خارج شدند، به زیارت ایشان رفتند، به آقای دکتر سیمفروش که جراح ایشان بودند فرمودند: شما عبادت بزرگی کردید ایشانرا عمل کردید و به آقای مصلحی فرمودند: بقیهاش با شماست.
و موقعی که آقای اراکی به زمین خورده بودند، امام خمینی به آقای مصلحی پرخاش میکنند که چرا اینطور شده است؟! امام اصرار داشتند که نوشتههای آقای اراکی چاپ شود.
حوالی پانزده شهریور ماه 1373 خدمت آیت اللَّه العظمی آقای اراکی رسیدم، ایشان اشعار اُزری را میخواندند و آه و ناله میکردند و ما را به خدا و قبر و سؤال منکر و نکیر متوجّه میساختند.
فرمودند: برخی از نامههای میرزای شیرازی بزرگ را که به نمایندگانش نوشته بودند، دیدم از نظر انشا و علامات خیلی خوب بود. نسبت به یکی از آنها مرقوم فرمودند: احترامات شایسته نسبت به وی انجام گیرد و از این قبیل. آیت اللَّه اراکی فرمودند: مرحوم پدرم سؤال و جوابهایی را که میرزا و مرحوم آقا ضیاء و دیگران کرده بود، جمعآوری نموده بود.
از آیتاللَّه اراکی نقل شد: پیشاز درس آقای حاج شیخ عبدالکریم، آقای صاحب زمانی خطبهای از نهج البلاغه قرائت میکرد و بعد روضه میخواند و گاهی هم بعد از روضه به آقای حاج شیخ میگفت: یاغچی شد، یعنی خوب شد؟!
مرحوم آقای حاج شیخ وقتی در سامرّا بودند، خودشان در برخی از جلسات نوحهسرایی میکردند، وقتی بهاراک آمدند روز عاشورا دستهای راه میانداختند، سادات جلو بودند و شیوخ بعد از آنها و خودشان در جلو سادات حرکت میکردند و این رسم را هم در قم ادامه دادند.
آیت اللَّه مصلحی از مرحوم پدرشان و ایشان از مرحوم حاج شیخ نقل فرمودند: من بنا داشتم در اوّلِ کتاب درر بنویسم که نظرهای جدید در این کتاب همه از مرحوم فشارکی است، ولی این قصد عملی نشد.
و نیز فرمود: پدرم فرمود که مرحوم حاج شیخ فرمود: در کربلا به درس آقای سید اسماعیل صدر رفتم، ایشان خبر حسین بن ابی العلا را در قاعده فراغ عنوان کرد و اشکال تازهای نسبت به آن داشت که ما تا آن موقع متوجّه آن نبودیم، به نجف رفتیم و به عنوان تحفه، اشکال مرحوم آقای صدر را برای ... گفتیم، ایشان جواب دادند و ما از اشکال و جواب تعجّب کردیم ولی بعد فراموشم شد، هرچه به خود فشار آوردم دیدم یادم نیست و این قصّه اهمّیت نوشتن را میرساند که انسان نباید آن را از دست بدهد.
و فرمودند: ثقلین ارثی است که از پیامبر عزیز اسلامصلی الله علیه وآله به امّت داده شده است، ما باید با آن آشنا شویم و حقّ آن را ادا کنیم، امّا متأسفانه با وجود این دو ثقل گرانمایه، متوجّه شرق و غرب هستیم و دنبال روش آنان میباشیم، مگر قرآن و عترت کفایت نمیکند که به دنبال این و آن هستیم و از موجودی خود غفلت داریم و یا نمیخواهیم استفاده کنیم.
آیت اللَّه العظمی آقای بهجت فرمودند: مرحوم آیت اللَّه فاضل شربیانی در جود و بخشش معروف بود، امّا نسبت به یک فقیر هرچه اصرار کرد چیزی نداد (چون میدانست فقیر نیست). گفت: از گرسنگی میمیرم، باز به او چیزی نداد و او از گرسنگی مرد. بعد در لباس او هفتصد لیره پیدا شد، یعنی از موجودی خود استفاده نکرد و بالاخره هلاک شد. ما نباید این چنین باشیم.
آیت اللَّه بهجت فرمودند: در سامرّا بودم، سوم رجب شیعیان به سامرّا میآمدند و مراسم شهادت حضرت هادیعلیه السلام را برگزار میکردند. مدرسه میرزای شیرازی پر از جمعیت شدهبود، گفتند خطیب بغداد میآید منبر میرود، دیدم سیدی لاغراندام آمد، منبر رفت. همه منبر او روایت بود، چون نذر کرده بود در منبر غیر از روایات چیزی نگوید و به طور خوبی دستهبندی کرده بود که قابل توجّه بود.
* * *
و نیز فرمودند: آیت اللَّه حاجآقا حسین قمی از دو نفر منبری تمجید میکرد، یکی سید یحیی یزدی و دیگری شیخ غلامرضا طبسی. من در مشهد پای منبر شیخ غلامرضا طبسی رفتم منبر خیلی عالی داشت، قرآن را با قرآن تفسیر میکرد، گفت: «إهدنا الصراط المستقیم» تفسیرش این است: «وأن اعبدونی هذا صراط مستقیم».
* * *
حجّة الاسلام و المسلمین سیدان فرمود: آقای مولوی از شاگردان مرحوم آیت اللَّه آقاجمال گلپایگانی بود و با مرحوم آیت اللَّه العظمی سید عبد الهادی شیرازی مصاحبت داشت و اخیراً از دنیا رفت، حدود بیست سال قبل از نجف به مشهد مقدّس آمد، از آیت اللَّه مروارید پرسیدم: آقای مولوی را میشناختید؟ فرمودند: یک یا دو دفعه به منزل ما آمدند، ولی من نسبت به ایشان شناختی نداشتم.
آیت اللَّه بهجت در مشهد مقدّس در ماه ربیع الثانی سال 1319 برای ایشان مجلس ختم گرفتند.
* * *
آیت اللَّه بهجت فرمودند: من ندیدم که آقای مولوی آقای قاضی را درک کند، لابد پس از دوره ما درک کرده است. شنیده شد که آقای قاضی به ایشان فرموده بود که شما دنبال طی الأرض هستید؟! ایشان میپرسد: چطور؟ آقای قاضی فرمودند: به خاطر آنکه به خواندن سوره توحید تداوم دارید.
* * *
و نیز فرمودند: حاج شیخ هادی خراسانی همدوره مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی و میرزای نایینی بود، عدهای از او خواستند مرجعیت را بپذیرد، او در جواب گفت: من از عهده آن برنمیآیم. رسول خداصلی الله علیه وآله در خواب به او فرمود: حال که مرجعیت را نپذیرفتی، منبر برو به سه شرط:
1 - از پذیرایی در حال منبر به چایی ناراحت نشو.
2 - وقتی وعده منبر دادی خلف وعده مکن.
3 - هرچه دادند بگیر.
ایشان با آن مقام علمی منبر میرفت و منبرش بسیار مؤثّر بود، خیلی خوب مطالب را بررسی میکرد، متأسفانه آثار او چاپ نشده است و چقدر آثار بزرگان به خاطر اهمّیت ندادن از دست رفته است، برخی از کسانی که منبر او را دیده بودند، در زمان ما در قید حیات بودند و مطالبی را نقل میکردند.
ّو فرمودند: آقا شیخ حسین که ملازم مرحومآقا سید مرتضی کشمیری بود گفت: من به دنبال آقا میرفتم، در ذهنم خطور کرد که علم غیب مربوط به پیامبران و امامان است، آیا میشود دیگران هم از آن اطّلاعی داشته باشند، آقای کشمیری روی خود را به طرف من کرد و فرمود: نعم و المؤمنون.
ّو فرمودند: مرحوم آقای نایینی(211) قبل از درس چیزی میخواند که برخی حدس میزدند سوره یس است و هنگامی که به حرم میآمد و مردم اطراف او را گرفته بودند، مشغول زیارت میشد و به اطراف خود توجّه نداشت.
ّّّو فرمودند: مرحوم آقا سید جمال گلپایگانی که به ایران آمدند، مرحوم حاج آقا نور شریعتمداری به همراه دکتر امینی خدمت ایشان رسیدند. مرحوم حاج آقا نور، دکتر امینی را معرفی کرد، آقا جمال گلپایگانی فرمودند: من ایشان را نمیشناسم، امّا مرگ برای همه، چه خوب و چه بد حتمی است، هرکس خود را برای آخرت آماده کرده خوب است و گرنه، نه.
ّو فرمودند: از عجایب است که مرگ مانند خواب است و همه در شبانهروز با آن برخورد دارند و خداوند در قرآن میفرماید: «اللَّه یتوفّی الأنفس...» در عین حال از آن وحشت دارند، در صورتی که باید وحشت از آماده نبودن برای مرگ باشد، نه وحشت از خود مرگ.
ّو فرمودند: دعای فرج امامزمانعلیه السلام از مهمترین دعاهاست که همه مشکلات مردم و حکومتها از غیبت آنحضرت است. برای رفع مشکلات اجتماعی و حوایج مردم باید همانطوری دعا کرد که انسان برای رفع مشکل خودش دعا میکند، دعا اگر دعا باشد تأثیر خواهد کرد. سید بن طاووس به حرم مطهّر امیرالمؤمنینعلیه السلام رفت و در حقّ حاکم محل نفرین کرد، بعد فرمود: تا سهروز دیگر به هلاکت میرسد و همینطور هم شد. سید بن طاووس در کتاب اقبال(212) ادّعای الهام میکند و مواردی را ذکر مینماید. سید بن طاووس از کسانی است که فرموده در طول عمر، معصیت نکرده است.
ّو فرمودند: یکی از آقازادگان که فعلاً در قم است و حیات دارد، به من گفت: به مشهد مقدّس رفتم، در خواب دیدم که گنبد مطهّر شکافت، دو نفر از گنبد بیرون آمدند و روی تختی نشستند و آن دو نفر حضرت عیسی و حضرت مریم - علیهما السلام - بودند. در بیداری به حرم مشرّف شدم، دیدم حرم تاریک است و هیچکس در حرم نیست، گنبد مطهّر شکاف برداشت و همان دو نفر که در خواب دیده بودم به پایین آمدند و زیارت مأثوره حضرت رضاعلیه السلام را خواندند و بعد رفتند، آن وقت دیدم چراغهای حرم روشن و حرم شلوغ است.
* * *
و فرمودند: آقا سید عبدالغفار مازندرانی مریض شد و سالی که وبا آمد و ما مریض شدیم، ایشان ما را به منزل خود برد و از ما پذیرایی کرد و حاضر نشد از نجف خارج شود. مرحوم آقای قاضی به من فرمود: علم من از این کسالت افزوده شد. و نیز فرمودند: بعید نیست سید عبدالغفار که از نجف خارج نشد به آن خواب آقا سید علی بهشتی اکتفا کرده باشد، چون او خارج نشد و مریض هم نشد. آقا سید عبدالغفار به طبّ روایی عمل میکرد و ندیدم مریض شده باشد.
و مرحوم آقا سید علی بهشتی از خوبان نجف بود، وقتی که ایشان به نجف آمد، مرحوم آقای نایینی به دیدن ایشان رفت و ظاهراً اواخر عمر ایشان بود که از هم زدن چایی هم ناتوان شده بود.
* * *
و فرمودند: سعی کنید به زیارت مشاهد مشرّفه که میروید، دیگران را هم با خودتان ببرید که ثواب فراوان دارد. و نیز فرمودند: در همسایگی ما کسی به زیارت عتبات مشرّف شد، او را در عالم خواب بسیار نورانی دیدم، هنگامی که از سفر برگشت از او درباره زیارتش پرسیدم، گفت: دیگران را با خود برده بودم. و فرمودند: اگر سفر زیارت مشکلات هم داشته باشد، باید بدانید نعمت زیارت بسیار بزرگ است و باید مشکلات را نادیده بگیرید.
* * *
و فرمودند: مرحوم آقای قاضی به معنویت و کمالات مرحوم آقای نایینی معتقد بود. مرحوم آقای قاضی، ختمی را به آقای حاج شیخ محمّدتقی آملی(213) یاد دادند تا خدمت امام زمانعلیه السلام مشرّف شود. ایشان در وادی السلام یا مسجد سهله شروع به ختم کردند، ولی ختم تمام نشده وحشت او را میگیرد و فرار میکند، آقای قاضی به ایشان میفرماید: وحشت نداشت، فرار برای چی؟ معلوم بود از جریان مطّلع است.
* * *
و فرمودند: آخوند ملاّ حسینقلی همدانی، شاگرد سید علی شوشتری بوده است و استاد به ایشان نظر خاصّی داشته تا آنجا که فرموده: اگر پانصد کرور خرج ایشان شود مانعی ندارد، با آنکه در آن زمان پانصد کرور خیلی زیاد بود. مرحوم آخوند ملاّ حسینقلی همدانی مدّتی به سامرّا میرود و نزد آخوند ملاّ فتحعلی مشغول میشود به امید آنکه اگر چیزی در تفسیر داشته باشد، فرا گیرد.
آخوند ملاّ حسینقلی در نجف شاگردان زیادی داشت و آنها به سه طبقه تقسیم شده بودند: عام و خاص و خاصّ الخاص، و سه درس داشت: درس فقه و درس اخلاق و درس عرفان.
* * *
و فرمودند: مرحوم آقای قاضی خدمت آخوند ملاّ کاظم خراسانی و شریعت اصفهانی و حاج آقا رضا همدانی و حاج شیخ محمّدحسن ممقانی درس فقه و اصول میخوانده است و بهطوری در کار درس جدّی بودهاست که مرحوم آقای بروجردی میفرمود: ما فکر میکردیم ایشان کاری جز فقه و اصول ندارد و عرفان را خدمت آقای سید احمد کربلایی فرا گرفته است. ایشان علم کیمیا میدانست، ولی از آن استفاده نمیکرد و با توکّل زندگی میکرد و به طلاّب هم یاد نمیداد تا با توکّل زندگی کنند. مرحوم آقای قاضی در خانه نماز میخواند و علمای بزرگ به نماز او حاضر میشدند مثل حاج سیدعلی نوری که مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی وقتی از نجف بیرون میرفت، از ایشان میخواست برای مراجعات در بیرونی ایشان بماند.
* * *
و فرمودند: مرحوم شیخ انصاری که صاحب کرامت بوده است، به شخصی پولی میدهد، آن شخص مردّد میشود که این پول برای خودش است تا لازم باشد بابت بدهی خرج نماید، یا برای طلاّب است که باید به مصرف آنها برساند؟! سه روز در تردید به سر میبرد، روز سوم شیخ از کنار او رد میشود و میفرماید: آن پول برای طلاّب است و برای قرض شما هم فکری میشود.
و نیز کسی شیخ را به مهمانی دعوت میکند، در آن روز هوا طوفانی میشود، از شیخ میخواهد برای رفع آن دعا کند، شیخ دستها را به دعا برمیدارد و طوفان مرتفع میشود.
شیخ زندگی سادهای داشته، از پدر حاج شیخ نصراللَّه خلخالی که در نجف بود شنیدم که یکی از تجّار در نجف، نزد بقّالی که نزدیک شیخ بود، رفت و گفت: هرچه ملاّ مرتضی خواست به حساب من به او بدهید. و نیز نزد شیخ رفت و عرض کرد: من با فلان بقّال صحبت کردم که هرچه میخواهید از او بابت حساب من بگیرید. شیخ قبول کرد و پس از مدّتی وقتی برای محاسبه نزد بقّال رفت، دید در طول این مدّت فقط مقداری دوغ برده است.
شیخ درعین اینکه از نظر فقه و اصول پرکار بوده است، از نظر عبادت نیز عجیب بوده است، شبانهروز یک جزء قرآن تلاوت مینموده و زیارت جامعه و نماز جعفر طیار میخوانده است، گذشته از نوافل مرتّبه و غیر آنکه داشته است.
* * *
و فرمودند: مرحوم آقای بروجردی فرمود که روایات فقه در کتب عامّه بسیار کم است، به همین جهت آنان ناچار از قیاس هستند. و فرمودند که عامّه را باید قیاسی نامید، زیرا دسترسی به سنّت ندارند؛ امّا هم شیعه محبّ امیرالمؤمنینعلیه السلام هستند و هم سنّی، چون از طریق اهل بیتعلیهم السلام دسترسی به سنّت پیامبرصلی الله علیه وآله دارند و علمای بزرگ عامّه برای صحّت استدلال به قیاس استدلال به عدم کفایت روایات احکام کردهاند و خود این استدلال اعتراف به آن است که آنان سنّی به معنای واقعی کلمه نیستند چنانکه شیعه هم نیستند، بلکه همان قیاسی هستند.
* * *
و فرمودند: آقای سید مرتضی کشمیری استاد مرحوم آقای قاضی بوده است و در سال 1323 قمری فوت کرده است. مرحوم آقای قاضی از ایشان خیلی تعریف میکرد. و میفرمود: خیلی کمخوراک بود، روزی مرا به منزل خود دعوت کرد، غذایی مختصر آوردند تا دو نفری غذا بخوریم، من دیدم کم است مراعات کردم، مختصری خوردم و بعد به منزل آمدم و غذا خوردم.
مرحوم آقا سید مرتضی کشمیری از شاگردان مرحوم آقا سید حسین کوهکمری بوده است، به مناسبتی مسئلهای از ایشان پرسیده بودند، و ایشان حدود یک ساعت درباره آن صحبت نموده و در آخر فرموده بود: این مطالب را مرحوم استاد آقا سید حسین کوهکمری فرمود.
ایشان به عبادات زیاد میپرداخت و صاحب کرامات بود، مرحوم آقاشیخ حسین جبل عاملی که از ملازمین ایشان بود، میگفت: ما چیزی را گم کرده بودیم هرچه میگشتیم آن را پیدا نمیکردیم. آقای کشمیری وارد منزل شدند، به ایشان گفتیم، فرمود: پشت بام را هم ببینید با اینکه پشت بام جای آن چیز نبود، رفتیم دیدیم درست است آن چیز در پشت بام است.
مرحوم حاج آقا حسین قمی از شاگردان ایشان بود و بسیار به ایشان ارادت داشت و فرموده بود: من به کسی نگفته بودم قصد حجّ دارم، نزد ایشان رفتم و عرض کردم: استخارهای بفرمایید، استخاره فرمودند (آقای بهجت فرمودند: گویا با تسبیح استخاره کرده بودند) و گفتند: به حجّ میخواهید بروید، خوب است.
مرحوم آقا سید مرتضی کشمیری بیتالمال مصرف نمیکرد و به بچههای خود هم وصیت کرده بود بیتالمال مصرف نکنند، جانماز درست میکرد و میفروخت.
* * *
و فرمودند: مرحوم آقا شیخ محمّدحسین غروی اصفهانی خیلی متعبّد بود. در عین اینکه در عِلمیات (مطالعه) توغّل زیادی داشت عبادات بسیاری هم انجام میداد. من پیش از آنکه به درس ایشان بروم در روضه منزل ایشان شرکت میکردم، میدیدم در غیر موقع صحبت، مشغول ذکر است. رفیقی داشتم که به ایشان نزدیک بود، گفتم: از ایشان بپرس این چه ذکری است که این اندازه به آن ملتزم است؟ در پاسخ فرموده بود: خوب است انسان شبانهروز هزار بار سوره مبارکه قدر بخواند.
آقای شیخ محمّد حسین غروی فرمودند: من در ایوان نجف به سجده رفته بودم حضرت اباعبداللَّه الحسینعلیه السلام را دیدم که به من فرمود: جای اینکارها در خلوت است. کسی از آقازادهها در مجلس بود، پرسید: شما در بیداری دیدید؟ فرمود: از بیداری بالاتر.
* * *
و فرمودند: برخی از علمای نجف بودند که در سه ماه رجب و شعبان و رمضان به کتاب اقبال و گفتههای سید میپرداختند و از آنها کمال استفاده را میبردند.
* * *
و فرمودند: شخصی از سادات که در ورامین رفت و آمد میکرد، گفت: من برای تهجّد به حرم امیر المؤمنینعلیه السلام میرفتم، شبی جایی دعوتداشتم، غذای سنگینی به من دادند خوابیدم، در عالم خواب شخصی به من گفت: بلند شو وقت نماز است! گفتم: غذا سنگینم کرده نمیتوانم، گفت: ما آثار آن را برداشتیم، دیدم از خواب بیدار شدم و احساس سبکی میکنم، به حرم رفتم و به خوبی مشغول عبادت شدم.
* * *
و فرمودند: شخصی مرحوم سید بن طاووس را در خواب دیده که ایشان فرموده است: دعایی که به دنبال دعای عرفه ذکر شده، از من است.(214) بعد آقای بهجت فرمودند: دعاهایی که در مسجد کوفه وارد است، اختصاص به آنجا ندارد. میشود آنها را اینجا هم خواند، پس اگر ما از مسجد کوفه محروم هستیم، نباید خودمان را از دعاهای آن محروم کنیم، همانطوری که دعای عرفه در عرفات وارد شده، ولی در جاهای دیگر هم قابل استفاده است.
* * *
و فرمودند: مرحوم آقای قاضی، رفیق مرحوم آقای سید حسن صدر بوده و میفرموده: ایشان به دستور حضرت ولی عصر - ارواحنا فداه - رساله نوشتند و مرحوم سید حسن صدر در فقه ید طولایی داشت.
* * *
و فرمودند: حوزه نجف در سابق الایام شهریهای جز نان نداشت، مرحوم آقاشیخ محمّدحسین کاظمینی از مراجع عرب شهریه نان داشت، وقتی برخی از طلاّب به او رجوع کردند تا شهریه نان را دوبرابر بدهد، بلکه از این راه یک مقداری به امر معیشت توسعه بدهند. ایشان میفرماید: حالا که خوب است، سابق همین نان هم گاهی نمیرسید.
* * *
و فرمودند: این خود کرامتاست که حوزه نجف با این وضع توانست ادامه بدهد، سابق الأیام اینطور بودند، من نمیخواهم بگویم امروز هم همانطور باشد، ولی میخواهم بگویم حداقل از حرام پرهیز کنیم و دنبال فزونطلبی نباشیم.
* * *
و فرمودند: مرحوم آقای حاج سید جمال گلپایگانی صاحب فضایل و مقامات بودند. ایشان و آقای قاضی، هر دو از شاگردان آقا سید احمد کربلایی بودند، ایشان یعنی آقای قاضی میفرمود: مرحوم آقا سید احمد کربلایی پانزده روز مریض بود، آقا جمال گلپایگانی ایشان را شبها به بام میبرد و روزها به سرداب و از او پذیرایی میکرد، همانطور که مرحوم آقا سید احمد کربلایی از استادش آخوند ملاّ حسینقلی همدانی در ایام مرض پذیرایی میکرد. روزی برای آخوند ملاّ حسینقلی همدانی جوجه درست کرده بود و آخوند از آن نمیخورد، آقا سید احمد کربلایی از او میپرسد: چرا میل نمیفرمایی؟! میگوید: این جوجه را با کراهت طبخ کردهاند. معلوم شد اهل منزل نبودند، از برخی همسایهها خواسته بوده است آن را طبخ کنند.
* * *
و فرمودند: آقا سید احمد کربلایی در مسجد سهله و کوفه زیاد حضور مییافتند، شخصی اظهار کرد: آقا سید احمد کربلایی را دیدم در مقام حضرت مهدیعلیه السلام تا صبح به عبادت و گریه و زاری میپرداخت.
* * *
و فرمودند: مرحوم آقای قاضی در ابتدا به اصول توجّه زیادی نداشت، ولی در آخر کار بیشتر به آن توجّه داشت.
مرحوم پدرشان به ایشان سفارش کرده بود: به نجف رفتی، در شبانهروز ساعتی را برای خود بگذار. ایشان به سفارش پدر عمل کرده بود، بلکه از یک ساعت بیشتر متوجّه خود بود و به پدرش گفتهبودند: ایشان بیشاز یکساعت به خود میپردازد.
* * *
و فرمودند: موقعیکه انگلیسها خواستند مستقلاًّ خودشان برعراق حکومت کنند، مرحوم میرزا محمّدتقی شیرازی فرمود: یحرم علیالمسلم أنیرضی بحکومة الکافر. این حکم موجب شد که انگلیسها نتوانند بر عراق مستقلاًّ حکومت کنند. مردم فرماندار انگلیسی نجف را کشتند و از قراری که شنیدم انگلیسها مرحوم میرزا را مسموم کردند و بعد از فوت او، هواپیماها اوراقی را ریختند که دیگر مانع برطرف شد. ولی با تمام تلاشهایی که کردند، نتوانستند مستقلاًّ بر عراق حکومت کنند.
* * *
و فرمودند: مرحوم آقای قاضی فرمود: خدمت میرزا محمّدتقی شیرازی رسیدم، دیدم شخصی آمد و برای خصوص ایشان روضه خواند و گویا رسم ایشان در هر روز همین بود که شخصی برای او روضه بخواند. آقای بهجت فرمود: مرحوم میرزا محمّدتقی شیرازی در تحقیق ید طولایی داشت.
* * *
حجّة الاسلام و المسلمین آقای مروی از مرحوم آقا سید عبدالکریم کشمیری نقل کرد که ایشان فرمود: من با دوستانم جلسات خاصّی داشتیم، در راه با آقای بهجت برخورد کردم، ایشان به من فرمود: «ما خلقنا للعب». این جمله در من اثر فراوانی کرد و من متحوّل شدم.
آقای مروی فرمود: آقای کشمیری استخاره با قرآن کریم میکرد و نیت طرف را بازگو مینمود و استخاره ایشان معروف بود. آقای سید عبدالکریم کشمیری فرمود: روزی به خاطرم رسید که من از همه بهتر استخاره میکنم. خانمی آمد گفت: چطور مدّعی هستی از همه بهتر استخاره میکنی؟! من با تسبیح استخاره میکنم و همه چیز را میگویم. و بعد دیدم میرود زیر ناودان حرم مطهّر حضرت امیرعلیه السلام مینشیند و زنها دور اورا میگیرند. منهم برای استخاره به او مراجعه کردم و گفتم: استخاره کن. استخاره کرد، گفت: نیت شما از این استخاره امتحان من است، چیزیرا قصد کردم و گفتم: استخاره کن. استخاره کرد و از نیت من خبر داد.
بهاو گفتم: از کجا به اینجا رسیدی؟ گفت: شوهر کردم، پساز آنکه بچهدار شدم به من گفت: میخواهم تو را طلاق بدهم و زن دیگری بگیرم. گفتم: زن بگیر، من کلفتی او را میکنم و من را طلاق نده، طلاق پیش قوم و عشیره من بسیار بد است و احیاناً منجر به قتل میشود. گفت: خوب، پس از مدّتی گفت: تو را طلاق دادم. من بیچاره شدم، رفتم سر قبر مطهّر حضرت اباالفضل قمر بنیهاشمعلیه السلام و بهایشان گفتم: وضع من اینطور است، اگر نمیخواهید من به گناه بیفتم عنایتی کنید. حضرت را در خواب دیدم به من فرمود: این تسبیح را بگیر، برای مردم استخاره کن و از افراد بیش از یک آنه نگیر، آنه چهار فلس عراقی است، این عطا را فقط به تو دادیم. من از خواب بیدار شدم دیدم وقتی برای افراد استخاره میکنم، از نیت آنها بااطّلاع میشوم و به سبب این کار فعلاً ارتزاق میکنم.
* * *
و فرمودند: پیش اصحاب آقای قاضی این داستان شیوع داشت که شخصی از هند به نجف آمدهبود و در مسجد سهله متوسّل به حضرت ولیعصر - ارواحنا فداه - شد تا از ایشان بپرسد که از چه شخصی تقلید کنم؟ وقتی تشرّف پیدا میکند، آن حضرت شخصی را به او نشان میدهد و به او میفرماید: از ایشان تقلید کن. شخص مذکور مدّتی در نجف ماند تا آن شخص را شناسایی کند، روزی به آقای قاضی برخورد میکند، میبیند ایشان همان شخص است که حضرت او را به ایشان ارجاع داده است، ولی به این اکتفا نمیکند، پیش خود میگوید: باید ببینم خودش هم اطّلاع دارد یا نه؟! میبیند آقای قاضی به او فرمودند: اگر مسائلی داشتی مراجعه کن و جواب آن را بگیر.
از هندوستان سؤال کردند: مسلمانی با یک شخص غیرمسلمان میخواهد ازدواج کند. غیر مسلمان میگوید: من اسلام اختیار خواهم کرد، آیا ازدواج با او جایز است یا خیر؟ (البته نظر ایشان این بوده و گرنه به حسب ظاهر اظهار اسلام کافی است). ایشان در جواب، اسم روزنامهای را که در هند منتشر میشده، میبرد و میفرماید: اگر در آن روزنامه اظهار اسلام کرد با او ازدواج کند. آن شخص به این کار حاضر نشد و کشف شد قصد جدّی برای اسلام نداشته است، خیلی عجیب بود، ایشان با اینکه از روزنامههای داخلی اطّلاع نداشت، چطور اسم روزنامهایکه در هند منتشر میشود را میداند و ذکر میکند.
* * *
و فرمودند: مرحوم آقای حاج شیخ مرتضی طالقانی صاحب کرامات بود، دو ساعت قبل از فوتش در مدرسه بود، وقتی آمدند او را به منزلش منتقل کنند، فرمود: قضی الأمر، کار تمام شده است. یکی از نزدیکان او میگفت: او یصبح ویخبر بفوته. من وقتی بالای سر او رفتم، دیدم گویا در حجله وفات کرده است، خوشحال و خوش منظر از دنیا رحلت کرد.
ایشان فرمود: شبپرهها در اتاق من رفت و آمد داشتند و مزاحمت میکردند، میخواستم که نیایند دیگر نیامدند. من یکبار دیدم ایشان در عالم خواب تدریس میکند و به قاعده مانند بیداری، مطالب را بیان و شرح میکند، فقط یک یا دو جمله آخر را نفهمیدم چه میگوید و از قرار معلوم، این کار ایشان بود که در عالم خواب این حالت را داشت.
ایشان میانهای بامشروطه نداشت و کنارهگیری میکرد و مرحوم سید محمّدکاظم یزدی به حجره ایشان میآمد و از او دیدن میکرد. وی قرآن میخواند و با آن انس داشت و معتقد بود که باید با حال مناسب به حرم رفت و کمتر در اوقات عادّی در حرم دیده میشد. مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی هم از آقای طالقانی دیدن میکرد.
* * *
و فرمودند: آیت اللَّه خویی از آیت اللَّه آقای شمس که حجره او کنار حجره من بود، نقل کردند: من از امیرالمؤمنینعلیه السلام اجتهاد خواستم، آن حضرت را در خواب دیدم به من فرمودند: اجتهاد روزی است و شما این روزی را ندارید. دوباره متوسّل شدم، باز همان مطلب را در عالم خواب به من فرمودند. برای بار سوم نیز از ایشان خواستم، در عالم خواب به من فرمودند: اجتهاد را برای چه میخواهی؟ گفتم: برای مقامات معنوی آن. فرمودند: آنچهرا تعلّم کردی تدریسکن، به آن مقامات خواهی رسید. آقای شمس درس میگفت و شاید کسی نبود در درس ایشان شرکت نکرده باشد و ایشان تا رسائل و مکاسب درس میگفت.
* * *
و فرمودند: مرحوم شیخ علی کاشف الغطاء در مورد شیخ فرمودند که ایشان از استاد خود شریف العلماء دقیقتر است.
* * *
و فرمودند: من به آقازادگان علما که نمیتوانند کارهای علمی کنند، گفتهام که اگر به وسیله شما کسی مسلمان یا شیعه شود، شما از مقامات معنوی مراجع برخوردار خواهید بود.
* * *
و فرمودند: برخی از مشایخ ما نقل کردند که مرحوم میرزا(215) به حرم مطهّر رفت و دید برخی از افراد، در دعا تنها خودشان را دعا میکنند: «اللّهمّ اغفر لی واقض حاجتی» و همینطور فرمود: همهاش نی نی. منظور آن است که انسان در دعا اگر خودش را هم بخواهد باید دیگران را دعا کند، زیرا ملائکه آمین میگویند و مثل آن در حقّ خودش مستجاب میشود.
* * *
و فرمودند: آقای خویی فرمود: شخصی از مالکین به نام آقای شبستری موقع احتضار میگفت: خدایا! تو میدانی که من عالماً و عامداً معصیت تو را نکردم، هماکنون به فریاد من برس. آقای خویی فرمودند: من از اینحرف متعجّب شدم، چون وی مأمور دولت در کنسولگری بود. تا این مطلب را خدمت یکی از علما به نام آقا شیخ علیاصغر گفتم، ایشان گفت: آن موقع هم که بود با اذن مرحوم آقا شیخ حبیب اللَّه رشتی این سمت را پذیرفته بود، آن وقت فهمیدم درست میگفته است.
* * *
و فرمودند: از مرحوم نایینی نقل شده است که فرمودند: من دو نفر را فوق العاده یافتم، اوّل سید بن طاووس، دوم آخوند ملاّ فتحعلی سلطانآبادی. آقای بهجت فرمودند: به نظر من خود آقای نایینی ثالثهم (سوم ایشان) بود. من کوچک بودم و در نماز جماعت ایشان در کربلا شرکتکردم، دیدم ایشان فوق العاده است، ایشان موقع درس در آغاز مقداری قرآن میخواند و گویا متوجّه نبودند که جمعی حدود دویست نفر پای منبر ایشان هستند.
* * *
فرمودند: شخصی از آقا شیخ علی زاهد قمی میپرسد: شما چیزی از کرامات دیده و یا شنیدهاید؟! ایشان دفتری از جیب خود درآورده و میدهد، در آن دفتر نوشته بود: شخصی از نجف به کربلا میرفت و از قافله عقب ماند، یک طرف نظر انداخت، دید شیری در آنجا نشسته، با خود گفت: میروم سوار شیر میشوم و همین کار را میکند و شیر او را به طرف کربلا میبرد و از قافله هم جلو میافتد.
مرحوم آقا شیخ علی زاهد کمحرف بود، وقتی به قم آمد مرحوم آقای بروجردی با ایشان ملاقات کردند، در این ملاقات هیچ کدام حرفی با هم نزدند. مرحوم آقا شیخ علی زاهد از شاگردان مرحوم آخوند ملاّ فتحعلی سلطانآبادی و ملاّ حسینقلی همدانی بوده است.
* * *
و فرمودند: مرحوم آقا سید مرتضی کشمیری صاحب کرامات بوده است و کمخوراک بوده است. از آقای بهجت پرسیده شد: ایشان شاگرد چه کسی بودند؟ فرمود: شاگرد بندگی خدا و اطاعت او.
* * *
و فرمودند: مرحوم شیخ عبدالکریم شاگردی داشت و او را به مهمانی دعوت کرد. روز موعود دید پول ندارد. شخصی پیش حاج شیخ، پولی به امانت گذاشته بود، ایشان (با احراز رضایت) یک قران از آن پول برداشت و نان و کبابی تهیه کرد و نان و ماستی هم که از خودش موجود بود، در سفره گذاشت. مهمان مذکور از نان و ماست میخورد و از خوردن نان و کباب خودداری میکرد. مرحوم حاج شیخ به وی گفت: چرا نان و کباب نمیخورید؟ گفت: همان نان و ماست کافی بود، چرا یک قران از پول غیر برداشتی و نان و کباب تهیه کردی؟!
* * *
و فرمودند: مرحوم آخوند ملاّ فتحعلی سلطانآبادی بعد از مرحوم میرزای شیرازی به نجف رفتند و همانجا هم فوت شدند و مدفون گردیدند و سال فوت ایشان 1317 ه. ق بوده است. در بیماری فوت او دکتر میآورند و او به کسان ایشان اظهار یأس میکند. مرحومآخوند از اطرافیانش میپرسد: چی گفت؟ آنها از نقل قول دکتر امتناع میکنند. مرحوم آخوند میفرماید: من سه سال است منتظر آن هستم.
* * *
و فرمودند: مکاتباتی بین مرحوم آقای حاج شیخ محمّدحسین اصفهانی و مرحوم آقا سید احمد کربلایی صورت گرفته که در آن مکاتبات مرحوم آقا سید احمد فرمودند: مطالب شما از نظر عقلی درست است، ولی من چشمم از دیدن غیر خدا کور است و امیدوارم کورتر شود.
* * *
و فرمودند: دعاهایی که اصرار به آنها هست یا سوگند خورده شده که به اجابت میرسد، آناست که اسماعظم در آنها باشد و برای حوایج خوباست خواندهشود. از جمله آنها عمل امّ داوود است که مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی مقید به آن بودند، حتی در سالهای اخیر به مسجد کوفه میآمد و آن را انجام میداد. شنیدم روزه را که نمیتوانست بگیرد، به همان ادعیه اکتفا میکرد.
* * *
و فرمودند: شخصی از اهل علم برای من نقل کردند که: میخواستم خدمت استاد - گویا آقای قاضی - برسم، خانی از خوانین مقداری لیره به من داد که به ایشان بدهم، خودم نیز هفت لیره داشتم که میخواستم آنها را به ایشان بدهم، همه را با هم بدون اینکه بگویم چقدر از آن من میباشد، به ایشان دادم. ایشان با ته عصا هفت عدد از آنها را جدا کرد برداشت و بقیه را برگرداند و نگرفت و گفت: به او برگردانید.
* * *
و فرمودند: مرحوم آقای حاج شیخ محمّدحسین نجفیاصفهانی فرزند آقای شیخ محمّدباقر نجفی اصفهانی بوده است و آقا شیخ محمّدحسین از نظر علمی در مرتبه بالایی قرارداشت که مرحوم نایینی فرموده بودند: اگر ایشان بعد از میرزای شیرازی زنده بود، شایسته مرجعیت بود. آقای شیخ محمّدحسین صاحب کرامت هم بوده است. نقل شده: پدر ایشان بیخبر راهی عراق میشود. حدود یک منزل رفته بود که فرزندانش از جمله حاج شیخ محمّدحسین مطّلع میشوند و خدمت ایشان میرسند که چطور بیخبر راه افتادید؟! ایشان میفرماید: باید بروم. آقای حاج شیخ محمّدحسین اظهار میدارد: من از پیش مطّلع شدم که شما میروید و در روز سیزدهم رجب هم در آنجا فوت میشوید و همینطور هم شد.
* * *
و فرمودند: آقا سید منیر الدین اصفهانی که از فلاسفه بوده و گفته کتابی در فلسفه نیست که من نخوانده باشم، همراه نامهای از علمای اصفهان به میرزای شیرازی که درباره حرمت تنباکو بوده است، راهی عراق شد و به سامرّا میرود و قبل از آنکه پیش میرزا برود و نامه را به ایشان برساند، به دیدن آخوند ملاّ فتحعلی میرود، ایشان ظاهراً در آن موقع نابینا بوده و در آن موقع ایشان از نامهای که آقا سید منیر الدین در جیب خود داشته، خبر میدهد و محتوای آن را ندیده بازگو میکند، موقع بیرون آمدن از ایشان میخواهد سفارش بفرمایید. مرحوم آخوند ملاّفتحعلی سلطانآبادی میفرماید: در هر ماه، نماز اوّل ماه و هرشب یک نماز لیلة الدفن برای مؤمنین که از دنیا رفتهاند، بخوان و زیارت عاشورا هم ترک مکن.
آقای بهجت هم در پاسخ به تقاضای کسی که گفت: به من هم سفارش بکنید، فرمود: همین سه چیز. و بعد اظهار داشتند: شخصی از اقوام کسی از دنیا رفت، بعد او را در خواب دیدند که میگوید: نمازی که در شب آخر ملاّ فتحعلی خواند، مرا نجات داد.
* * *
و فرمودند: از خدا باید خواست تا باخدا باشیم، کسی که باخدا نباشد با خود هم نیست، زیرا خود بی خدا چیزی نیست. خدمت آقای بهجت عرض کردم: برای شبهای جمعه چه توصیهای دارید و بهترین عمل چیست؟ فرمود: دعای کمیل و زیارت جامعه و اعمال مخصوصه این شب که در کتابهای دعا آمده، خوباست. عرض کردم: لطف کنید توصیه داشته باشید. ایشان فرمودند: توصیه من به همگان این است که مراقب اعمال خود باشند و عبادت و اطاعتی را که خدا ما را برای آن آفریده است «وما خلقت الجنّ والإنس الاّ لیعبدون» همیشه و در همه احوال مدّ نظر داشته باشند. شیطان یک لحظه غفلت کرد و به این روزگار افتاد. ادامه مراقبه مهم است و این همان ذکر اللَّه علی کلّ حال است که پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله مورد توصیه قرار دادند. منظور از ذکر همان ذکر قلبی است که نباید از آن غفلت کرد، انسان از معصیت و نافرمانی باید همیشه دوری کند.
* * *
خدمت آقای بهجت رسیدم و به ایشان عرض کردم: ماه رمضان نزدیک است، اگر ممکن است نصیحتی بفرمایید. فرمودند: کتاب اقبال سید بن طاووس برای دعا کافی است و شاید هم انسان نتواند به طور کامل آنها را بخواند. و بعد فرمود: مرحوم سید هم مرد دعا بود و هم مرد تألیف و ما مثل او را نداریم، مرحوم حاج سید مرتضی کشمیری مرد دعا بود ولی تألیف نداشت، مرحومکشمیری افطارش به خاطر دعاهایی که میخواند، یکی دو ساعت عقب میافتاد و صبحها مدّت زیادی بعد از نماز در حرم به دعا مشغول بود. وقتی از او میپرسیدند: چرا این قدر طول میدهید؟ میفرمود: ممکن است کسی مسئله داشته باشد و استخارهای بخواهد. آقای بهجت فرمود: البته کیفیت عبادت هرچه بهتر باشد، مطلوبیت بیشتری دارد.
* * *
آیت اللَّه آقای محفوظی فرمودند: شخصیرا در آمریکا دیدم که درصدد تهذیب نفس بود و از من راهنمایی خواست، من به او آیت اللَّه بهجت را معرفی کردم. پس از مدّتی در قم، آقای بهجت به من فرمودند: شما سفر خارج داشتید؟ گفتم: بلی. معلوم شد آن شخص نامهای به ایشان نوشته و از ایشان راهنمایی خواسته است، من به ایشان عرض کردم جواب ایشان را بدهید، پس از مدّتی آن شخص را دیدم گفتم: جواب نامهات را دادند؟ گفت: چه جوابی؟ یک خط بیشتر جواب ندادند، فقط فرمودند: تعبّد و تحرّز و اجتناب از گناه را مراعات کن. گفتم: این همه چیز است.
* * *
آقای محفوظی از ایشان نقل میفرمود: مرحوم آقای سید علی قاضی میفرمود: نمازها را در اوّل وقت بخوانید، اگر کسی به آن ملتزم باشد و به جایی نرسد، مرا لعنت کند. و نیز به آقای محفوظی فرمودند: برای برآورده شدن حاجت چهارده هزار مرتبه «یا جواد» توسط چهارده سید گفته شود و یکی از آنها توسّل به امام جوادعلیه السلام پیدا کند و در پایان هم اطعام شود.
* * *
کسی به آقای بهجت عرض کرد: ما را نصیحت کنید! ایشان فرمودند: از حضرت صادقعلیه السلام یا امیرالمؤمنینعلیه السلام نقل شده که: «مَنْ عَمِلَ بِما عَلِمَ کَفی ما لَم یعْلَمْ».
* * *
و فرمودند: برای حفظ انسان صبح و شام سه بار گفته شود: «اَللَّهُمَّ اجْعَلْنِی فِی دِرْعِکَ الحَصِینَةِ الَّتِی تَجْعَلُ فِیها مَنْ تُرِیدُ». و فرمودند: این در روایت آمده و من سابقاً به برخی از افراد که در اصفهان هستند، این سفارش را داشتم و او ملتزم به این ذکر شد و به من گفت: چهار هزار تومان من از بین رفت و من در آن روز این ذکر را نگفته بودم، البته چهار هزار تومان زمان قدیم.
* * *
و فرمودند: علمایی که آیندهنگر بودند با مشروطه همراهی نکردند، مثل مرحوم سید محمّدکاظم یزدی. وقتی از او پرسیدند: چرا شما همراهی نمیکنی؟ به لحن یزدی گفت: میخواهم عمامه سرتان باقی بماند. کثیری از علما با مشروطه همراهی کردند، به امید اینکه بتوانند احکام شرعیه را پیاده کنند و مشروطه مشروعه باشد. از جمله آنان مرحوم آقا شیخ فضل اللَّه نوری بوده، ولی بعد از مدّتی متوجّه شدند که وسیله اهداف دیگران شدند و از کرده خود پشیمان شدند و اظهار ندامت کردند.
آقای حاج سید عزّ الدین زنجانی از پدرش مرحوم حاج سید محمود نقل کرد: مرحوم مدرس و کاشانی و سید محمّد بهبهانی و من در مجلس جمع شدیم و از ما خواستند که با سلطنت رضاشاه موافقت کنیم. غیر از من، همه در آغاز با سلطنت رضاشاه موافق بودند، ولی در نهایت فهمیدند کار درستی نکردند و پشیمان شدند، چون فهمیدند ابزار و آلات برای سلطه بیگانگان شدند. وقتی در روزنامه اعلام موافقت آنها را بیان کردند، آنانکه موافق بودند آنها را به نام حجّة الاسلام و کسی را که موافق نبود، بدون عنوان حجّة الاسلام یاد کردند.
* * *
و فرمودند: در عراق وقتی انگلیسیها خواستند مستقلاًّ حکومت عراق را در دست بگیرند، مرحوم میرزا محمّدتقی شیرازی با صدور حکم «الیوم رضایت به ولایت کفّار حرام است»، مانع از سلطه مباشری انگلیسها در عراق شد. ولی آنها دست برنداشتند، بلکه درصدد برآمدند عوامل خود، از قبیل شرفاء را سر کار بیاورند و آوردند و هنگامی که بنا شد انتخابات شود و در مجلس دخالت انگلیس در امور عراق تصویب شود، علما انتخابات را تحریم کردند، حکومت عراق از این ماجرا بدش آمد و نُه ماشین از علما را به ایران تبعید کرد.
* * *
آیت اللَّه بهجت از مرحوم آقای خویی و ایشان از مرحوم آقای نایینی (که ایشان را اعلم میدانست، به عکس آقای میلانی که آقای شیخ محمّدحسین اصفهانی را اعلم میدانست) نقل کردند: در محضر مرحوم آقای حاج شیخ محمّدتقی شیرازی بودم، آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی و آقای شیخ فضل اللَّه نوری هم بودند، شخصی ژولیده مو و با لباس غیر مرتّب وارد شد، او را نمیشناختیم، مسئلهای از آقای حاجشیخ پرسید، حاجشیخ جواب ندادند. کسیگفت: علما اینطور فرمودهاند، ایشان گفت: درست نگفتند مسئله باید چنین و چنان باشد. ما در تعجّب فرو رفتیم، ولی میرزا محمّدتقی شیرازی گفته او را تقریر کرد.
آن شخص رو کرد به حاج شیخ فضل اللَّه نوری فرمود: کسی به نام شیخ فضلاللَّه در تهران به دار آویخته میشود، نکند تو او باشی! و رو کرد به آقای حاج شیخ عبدالکریم و فرمود: کسی به نام شیخ عبدالکریم در قم پرچم علم و مرجعیت را بالا میبرد، نکند تو او
باشی! حاضرین تعجّب کردند، او بلند شد برود، مرحوم میرزا کفشهای او را جلویش جفت کردند و از منزل بیرون رفت. از میرزا محمّدتقی پرسیدند: این آقا کی بود؟ فرمود: آخوند ملاّ فتحعلی سلطانآبادی. مرحوم حاج شیخ فرمود: من جزء طبقه دوم هستم چگونه پرچم مرجعیت و علم را در قم بالا میبرم؟! آقای بهجت فرمودند: آقا شیخ فضل اللَّه بعد مرید آخوند ملاّ فتحعلی شده است.
و نیز آقای محسنی گرکانی از آقا سید محمّدرضا خلیلی و ایشان از آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری نقل کرد که ایشان فرمود: وقتی مرحوم آخوند دست به شانه من زد و گفت: «نکند تو آن شخص باشی که پرچم علم و مرجعیت را بالا میبرد»، من در خودم احساس تحوّل کردم و دیدم بهتر مطالب را میتوانم بفهمم.
* * *
و فرمودند: مرحوم حاج سید عبدالهادی شیرازی درباره حاج میرزا مهدی شیرازی که در کربلا بودند، فرمود: من از اوّل رفاقتم با ایشان، یک مکروه از ایشان ندیدم. از آقای حاج میرزا مهدی شیرازی درباره حاج سید عبدالهادی شیرازی پرسیدند، فرمود: من از اوّل رفاقتم با ایشان تا به حال یک مکروه از ایشان ندیدم. آقای بهجت فرمودند: مرحوم حاج میرزا مهدی شیرازی با آقای میلانی رساله مرحوم حاج آقا حسین قمی را تنظیم میکردند، من در کناری نشسته بودم و داشتم غذا میخوردم. آقای حاج میرزا مهدی کارشان تمام شد و بلند شدند که بروند، من در میان غذا خوردن از جایخود به احترامایشان بلند شدم، دیدم ایشان مثل اینکه این کار را مکروه میدانست، نگران شد و با نگرانی خطاب کرد: چرا بلند میشوید؟! غرض، حالات روحی ایشان چنین بود.
همچنین من با آقای سید عبدالهادی انس اخلاقی داشتم و مطالب بالایی از ایشان دیده یا خبر داشتم و بعد از وفات ایشان کرامتی از ایشان دیدم که نگفتنی است. مؤلّف گوید: من از ایشان پرسیدم از اخلاقیات ایشان بفرمایید. فرمود: وقتی که زندگی به خاطر کمبود یا قحطی بر افراد سخت شده بود، کسی گفت که ایشان فرمود: «للَّهِِ خَزائِنُ السَّمواتِ وَالأَرْضِ». آن شخص گفت: وقتی ایشان این آیه مبارکه را قرائت کرد، من سکونت پیدا کردم.
* * *
و فرمودند: از هر جای قرآن میخواهی انتخاب کن و به موضع درد بگذار و بخوان که شفا پیدا میکنی. در برخی از روایات آمده که نمیدانم در کدام کتاب است: «خُذْ مِنَ القُرْآنِ ما شِئْتَ لِما شِئْتَ».
* * *
آیت اللَّه بهجت از مرحوم امام خمینی و ایشان از آقای شیخ رضی تبریزی و ایشان از شخصی نقل کردند: من به مقام حضرت مهدی - ارواحنا فداه - در وادی السلام نجف رفتم، دیدم پیرمردی در آنجا مشغول زیارت عاشورا است، وقتی نزدیک آن پیرمرد رفتم دیدم که در صحن مطهّر حضرت سیدالشهداءعلیه السلام هستم، وقتی از او دور میشدم میدیدم در وادیالسلام در مقام حضرت مهدیعلیه السلام هستم. دوباره نزد او رفتم دیدم در صحن مطهّر هستم و دستهجات مرتّب به داخل صحن میآیند، از پیرمرد حال و احوال گرفتم، گفتم: شما کجا تشریف دارید؟ فرمود: من در یکی از کاروانسراها. آدرس گرفتم و فردا به آنجا رفتم، کاروانسرادار گفت: ایشان رفت کربلا. به وادی السلام رفتم دیدم نیست، پیرمردی که گاهی حرفهای مختلفی میزد، به من گفت: گِدّی؛ یعنی رفت.
* * *
و فرمودند: آقا شیخ محمّدحسین اصفهانی در اتاق بچهها مطالعه میکرده است و رفت و آمد بچهها و سر و صدای آنها، مانع مطالعه و تفکّرات ایشان نبوده است و احیاناً کسی را صدا میزده و بعد از آن باز به مطالعه میپرداخته و دوباره صدا میزده و باز مطالعه میکرده و باز اسم طرف را میآورده و میگفته مثلاً حسن چند دفعه تو را صدا کردم، او میگفته: آقا من گفتم بله. ولی حاج شیخ بله را در اثر توجّه به مطلب نمیشنیده است. و این حکایت از تمرکز کامل ایشان میکند و اهمّیت به مطالعه را میرساند.
* * *
و فرمودند: مرحوم بادکوبهای مشغول درس بوده است، بهاو میگویند: پسرتان مریض است، نگاهی به بالا میاندازد و دوباره درس را ادامه میدهد. دیگر بار به او اطّلاع میدهند، باز ایشان همین روش را ادامه میدهد، ولی شاگردان از او میخواهند درس را تعطیل کند و به دنبال مریض برود و ایشان همین کار را میکند و مریض هم بحمد اللَّه خوب میشود.
* * *
و فرمودند: با مرحوم استاد آقا شیخ محمّدحسین اصفهانی کنار شطّ کوفه نشسته بودیم، ایشان به شخصی که در کنار او نشسته بود، فرمود: دلم میخواهد که زیارت عاشورا را بخوانم و از دنیا بروم. من متوجّه وجود سکته نبودم و تعجّب کردم، پیش خود گفتم: ایشان چه میگوید؟! زیارت عاشورا بخوانم و از دنیا بروم! مگر مرگ به این آسانی است و متوجّه نبودم که با سکته ممکن است همینطور شود، عاقبت ایشان بعد از خواندن زیارت عاشورا از دنیا رفت.
و به آقای طباطبایی فرموده بود که من از خدا خواستهام که به عالم برزخ بروم و از آنجا برنگردم، آقای طباطبایی فرمودند: من متوجّه نشدم مرحوم استاد چه میفرماید؟! ولی بعد فهمیدیم که ایشان مقصودش از برزخ همان خواب است، ایشان در عالم خواب از دنیا رفتند. مرحوم آقای طباطبایی از ایشان نقل میکرد که ایشان فرمود: من به چیزی علاقه ندارم، حتّی به دامادی پسرم هم علاقه ندارم و پسر ایشان بعد از فوت مرحوم حاج شیخ محمّدحسین داماد شد.
آقای بهجت فرمودند: مرحوم استاد دعایش مستجاب بود و سکته کرده بود، ولی با بلند کردن یک دست خود دست به دعا برمیداشت و از خدا چیزی را که میخواست مورد اجابت قرار میگرفت. در مجلس خود یاد علما و صلحا را زیاد میکرد و به نظر من تأثیر یاد علما و صلحا از مطالعه کتابهای اخلاقی بیشتر است.
* * *
و فرمودند: مرحوم آقای حاج شیخ محمّدحسین مسجد شاهی از شاگردان برجسته مرحوم حاج شیخ حبیب اللَّه رشتی و دارای مقامات عالی از نظر علم و عمل بود، برخی معتقد بودند که اگر ایشان زنده میماند، بر میرزای شیرازی مقدّم بود. ولی تقدیر نبود و فوت نمود. ایشان به آخوند ملاّ فتحعلی سلطانآبادی ارادت خاصّی داشت، مرحوم میرزای شیرازی هم به آخوند علاقه خاصّی داشت، از قرار معلوم هفتهای یک بار نزد وی میرفته و از او استفاده میکرده است و بزرگان به نماز او حاضر میشدند.
مرحوم آقای حاج شیخ محمّدحسین مسجد شاهی یک وقت چند مهمان داشته و دستور میدهد که برای آنان غذا درست کنند. غذا آماده میشود، مرحوم حاج شیخ محمّدحسین میبیند به غذایی که آماده کردند اصلاً میل ندارد، میفرماید: من میل ندارم، مهمانان هم میگویند: ما هم میل نداریم. آن شب نان و پنیر میخورند و غذاها را به خانه آخوند میفرستند و همان شب برای آخوند چند نفر میهمان میرسد که از آن غذاها استفاده میکنند. مرحوم حاج شیخ محمّدحسین مسجد شاهی متمکّن بود و درآمد خود را سه قسمت میکرد، بخشی برای فقرا و بخشی برای بیرونی و بخشی برای اندرون.
* * *
و فرمودند: من با آقای حاج سید عبدالهادی شیرازی معاشرت داشتم، ایشان دارای مقامات اخلاقی بود. در کودکی پدر خود را از دست داد و در بزرگی خواب میبیند که مرحوم میرزای شیرازی در ایوان مقبره پدرش آقای حاج سید اسماعیل نشسته. مرحوم آقای حاج سید عبدالهادی در عالم خواب در همان ایوان خدمت مرحوم میرزای شیرازی مینشیند، مرحوم میرزایشیرازی به حاج سید عبدالهادی میگوید: میخواهی پدرت را ببینی! ایشان که پدر را ندیده بوده، میگوید: بلی. مرحوم میرزا از ایوان صدا میزند: آقا سید اسماعیل بیایید آقا سید عبدالهادی را ببینید. مرحوم آقای حاج سید عبدالهادی گفتند: دیدم پدرم آمد، قدّ بلندی داشت و خصوصیات او چنین و چنان بود و آنچه در عالم خواب دیده بود با اوصاف پدرش تطبیق میکرد. پدر متوجّه من شد و به من فرمود: آقای سید عبدالهادی چطور هستی؟ گفتم: خوبی هم نیست، - گویا از نظر معیشت در زحمت بودند - آقای سید اسماعیل میگوید: به همه کسانی که در منزل هستند، بگویید نماز اوّل وقت را فراموش نکنند. (گویا با این راهنمایی راه گشایش را به ایشان ارائه نمود).
* * *
و فرمودند: آخوند ملاّ فتحعلی سلطانآبادی در دست خود دُملی داشت. در سفر حج گفت: خدایا! من تاکنون چیزی از تو نخواستم، ولی این دمل ممکن است برای اشخاص ایجاد زحمت کند، آن را خوب کن. دمل خوب شد و پساز برگشت از سفر حج، دوباره دُمل در دست او ظاهر شد.
آقای بهجت فرمودند: این «نخواستم» باید توجیه شود، زیرا سنّت است انسان دعاهای مأثور را بخواند و در آنها، ائمّه از برای خودشان از خدا چیزهایی میخواستهاند، شاید مراد از خواستن، دعا نباشد بلکه مقصود طلب و مطالبه وقوع اشیا باشد، پس منافات ندارد انسان برای خودش دعا بکند ولی خواست آن را به خواست خدا محوّل نماید. ایشان میفرموده: من زوجه جوان نمیخواهم، ولی اگر خدا برای من خواست از آن استقبال میکنم. آخوند ملاّ فتحعلی سلطانآبادی از کسانی بود که در طول عمر خود معصیت نکرده بود.
* * *
و فرمودند: مرحوم آقا جواد بیدآبادی به اشخاص میفرموده: صد تومان یا صد و بیست تومان بدهید تا من به مصرف فقرا برسانم و حاجت شما را از حضرت حجّتعلیه السلام بگیرم. و شخصی خدمت ایشان میرسد و ایشان میفرماید: من دیشب چند ساعت درباره شما دعا کردم تا خطر از شما رفع شد. من نفهمیدم منظور چه خطری بوده، بعد متوجّه شدم دشمنانم قصد اعدام من را داشتند.
* * *
آقای محفوظی از آقای بهجت نقل کردند که فرمود: مرحوم حاج سید محمّدتقی خوانساری دو سال خدمت آخوند خراسانی درس خوانده است. یکی از آشنایان ایشان از مرحوم خوانساری میخواهد که خدمت آخوند وساطتکند تا ایشان اجازه اخذ وجوه برای او صادر نماید. مرحوم آقای خوانساری (که به آن آقا چندان معتقد نبوده است) در فکر میرود که چه کار کند، به فکرش میرسد خود نامه آن شخص را خدمت آخوند خراسانی ببرد و همین کار را میکند. آخوند دستور میدهد قلم و کاغذ بیاورند تا اجازه را بنویسد، مرحوم آقای خوانساری واقعیت را به مرحوم آخوند میگوید، ایشان میفرماید: عمامه دارد؟ مرحوم خوانساری میگوید: بلی. میفرماید: اشکال ندارد و اجازه را مینویسد.
* * *
آقای محفوظی از نوه مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای حاج سید جمال گلپایگانی نقل کردند: آقای بهجت میبیند آقا جمال گلپایگانی در وقت غیر مناسبی از منزل بیرون آمد، به دنبال ایشان راه میافتد، آقا جمال گلپایگانی به وادی السلام میرود و سر یک قبری مینشیند و مشغول میشود. آقای بهجت هم در کناری متوقّف میشود، بعد از ساعتی آقا جمال کارش تمام میشود. آقای بهجت میرود جلو، میگوید: آقا شما چه میگفتید و با چه کسی صحبت میکردید؟ آقا جمال جواب نمیدهد. آقای بهجت دوباره میگوید، آقا جمال اقناع نمیشود. بار سوم آقای بهجت ایشان را به حضرت علیعلیه السلام سوگند میدهد، میفرماید: اینجا ارواح دور هم نشستهاند و به صحبت و مذاکره میپردازند و از اشتغال اهل دنیا تعجّب میکنند.
* * *
در مدّت اقامت در مشهد مقدّس - تابستان 1375
معظّم له در مدّت اقامت در مشهد مقدّس هنگام ملاقاتهای عمومی تذکّراتی بیان میفرمودند و در مواقعی که احوال ایشان مساعد نبود، به صورت مکتوب مرقوم میفرمودند و برای حاضرین قرائت میشد.
بسم اللَّه الرحمن الرحیم
الحمد للَّه وحده والصلوة علی سید الأنبیاء محمّد وآله سادة الأوصیاء الطاهرین
واللعن الدآئم علی أعدائهم من الأوّلین والآخرین
وبعد: مخفی نیست بر اولی الالباب که اساسنامه حرکت در مخلوقات، شناختن محرّک است که حرکت احتیاج به او دارد، و شناختن «ما منه الحرکة» و «ما إلیه الحرکة» و «ما له الحرکة» یعنی بدایت و نهایت و غرض که آن به آن ممکنات، متحرّک به سوی مقصد میباشند. فرق بین عالم و جاهل، معرفت علاج حوادث و عدم معرفت است، و تفاوت منازل آنها در عاقبت به تفاوت مراتب علم آنها است در ابتدا.
پس اگر محرّک را شناختیم و از نظم متحرّکات حسن تدبیر و حکمت محرّک را دانستیم، تمام توجّه ما به اراده تکوینیه و تشریعیه اوست، خوشا به حال شناسنده اگرچه بالاترین شهید باشد. در عواقب این حرکات جاهل میگوید: ای کاش خلق نمیشدم، عالم میگوید: کاش هفتاد مرتبه حرکت به مقصد نمایم و بازگردم و حرکت نمایم و شهید حق بشوم.
مبادا از زندگی خودمان پشیمان شده برگردیم، صریحاً میگویم: به طور مثال اگر نصف عمر هرشخصی در یاد منعم حقیقیاست و نصف دیگر درغفلت، نصف زندگی حیات او محسوب است و نصف دیگر ممات او محسوب است، با اختلاف موت در اضرار به خویش و عدم نفع، خداشناس مطیع خدا میشود و سر و کار با او دارد و در آنچه نمیداند توقّف مینماید تا بداند. و آن به آن استعلام مینماید و عمل مینماید یا توقّف مینماید، عملش از روی دلیل و توقّفش از روی عدم دلیل، آیا ممکن است بدون اینکه با سلاح اطاعت خدای قادر باشیم، قافله ما به سلامت از این رهگذر پرخطر به مقصد برسد؟ آیا ممکن است وجود ما از خالق باشد و قوّت ما از غیر او باشد؟
پس قوّت نافعه باقیه نیست، مگر برای خداییان، و ضعفی نیست مگر برای غیر آنها. حال اگر در اینمرحله صاحب یقین شدیم، باید برای عملی نمودن این صفات و احوال بدانیم که این حرکت محقّقه از اوّل تا به آخر مخالفت با محرّک دواعی باطله است که اگر اعتنا به آنها نکنیم، کافی است در سعادت اتّصال به رضای مبدأ اعلی. افضل زاد الراحل إلیک عزم إرادة، والحمد للَّه أوّلاً وآخراً، والصلوة علی محمّد وآله الطاهرین، واللعن الدآئم علی أعدائهم أجمعین.
* * *
بسمه تعالی
آقایانی که طالب مواعظ هستند، از ایشان سؤال میشود: آیا به مواعظیکه تا حال شنیدهاید، عمل کردهاید یا نه؟! آیا میدانید هرکس عمل کرد به معلومات خودش، خداوند مجهولات او را معلوم میفرماید؟! آیا اگر عمل به معلومات اختیاراً ننماید، شایسته است توقّع زیادتی معلومات؟! آیا باید دعوت به حق ازطریق لسان باشد؟! آیا نفرموده با اعمال خودتان دعوت به حق بنمایید؟! آیا طریق تعلیم را باید یاد بدهیم یا آنکه یاد بگیریم؟! آیا جواب این سؤالها از قرآن کریم: «والّذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا» و از کلام معصوم: «من عمل بما علم أورثه اللَّه علم ما لمیعلم» و «من عمل بما علم کفی ما لمیعلم» روشن نمیشود؟! خداوند توفیق مرحمت فرماید که آنچه را میدانیم، زیر پا نگذاریم و در آنچه نمیدانیم، توقّف و احتیاط نماییم تا معلوم شود. نباشیم از آنها که گفتهاند:
پیمصلحت مجلس آراستند
نشستند و گفتند و برخاستند
وما توفیقی إلاّ باللَّه، علیه توکّلت وإلیه أنیب، والسلام علیکم ورحمة اللَّه وبرکاته.
* * *
بسمه تعالی
همه میدانیم که رضای خداوند اجلّ (با آنکه غنی بالذات و احتیاج به ایمان بندگان و لوازم ایمان آنها ندارد) در این است که بندگان همیشه در مقام تقرّب به او باشند. پس میدانیم که برای حاجت بندگان به تقرّب به مبدأ الطاف و به ادامه تقرّب محبّت به یاد او و ادامه یاد او دارد. پس میدانیم به درجه اشتغال به یاد او، انتفاع ما از تقرّب به او خواهد بود و در طاعت و خدمت او هر قدر کوشا باشیم، به همان درجه مقرّب و منتفع به قرب خواهیم بود و فرق ما و سلمانرحمه الله در درجه طاعت و یاد او که مؤثّر در درجه قرب ماست، خواهد بود.
و آنچه میدانیم که اعمالی در دنیا محلّ ابتلای ما خواهد شد. باید بدانیم که آنها هر کدام مورد رضای خداست، ایضاً خدمت و عبادت و طاعت او محسوب است. پس باید بدانیم که هدف باید این باشد که تمام عمر صرف در یاد خدا و طاعت او و عبادت باید باشد تا به آخرین درجه قرب مستعدّ خودمان برسیم و گرنه بعد از آنکه دیدیم بعضی به مقامات عالیه رسیدند و ما بیجهت عقب ماندیم، پشیمان خواهیم شد.
وفّقنا اللَّه لترک الاشتغال بغیر رضاه، بمحمّد وآله صلوات اللَّه علیهم أجمعین.
* * *
آیت اللَّه العظمی حاج آقا موسی زنجانی فرمودند: آقای حاج سید جواد زنجانی اخوی حاج آقا رضا زنجانی از مرحوم آقاشیخ محمّدحسین اصفهانی صاحب حاشیه کفایه نقل کرد که ایشان فرمود: از آقا سیدمحمّد ولدآبادی شنیدم که گفت: من در مدّتی که در نجف اشرف بودم نتوانستم در تحصیل پیش بروم و به جایی نرسیدم، تا وقتی که آقای ولدآبادی درگذشت. مردم به سراغ من آمدند که به جای او به محل بروم، من دیدم شرایط آنرا ندارم، رفتم به حرم مطهّر امیرمؤمنانعلیه السلام و عرض کردم: آقا! وضع من چنین و چنان است و مشکل دارم و از شما استمداد میکنم. در حال بیداری یا خواب به من گفته شد: هرکس که برای بیماری به شما مراجعه کرد، یک «بسم اللَّه الرحمن الرحیم» بنویس و به او بده، مشکل او حل میشود و با این کیفیت وقتی باقی نمیماند تا کسی برای احکام به شما مراجعه کند.
ایشان گفتند: من به محل بازگشتم، کسی برای مریضی خود به من مراجعه کرد، من «بسم اللَّه الرحمن الرحیم» را نوشتم و به او دادم، بیمار او خوب شد و این کار سبب شد که مراجعات خیلی زیاد شد و آنقدر زیاد بود که ناچار شدم تعدادی «بسم اللَّه الرحمن الرحیم» را در شب بنویسم که فردا برای نوشتن معطّل نشوم و بدین سبب، وقتی برای مراجعه در احکام باقی نماند.
* * *
و فرمودند: مرحوم آقای محسنی ملایری فرمود: مرحوم حاج میرزا عبدالهادی شیرازی با مرحوم آقا میرزا سید علی یثربی و اینجانب قصد تشرّف به محضر آقای بروجردی را داشتیم، درشکه سوار شدیم و نزدیک محلّه عشقعلی که رسیدیم، آقای حاج میرزا عبدالهادی شیرازی فرمودند: پیاده شویم و باقیمانده راه را تا منزل آقا به احترام ایشان پیاده برویم و پیاده رفتیم. وقتی به منزل آقای بروجردی رفتیم، ایشان به آقای بروجردی گفتند: آقا من گفتم از نانی که شما به حوزه نجف مرحمت میفرمایید، برای من هم بگیرند تا برکتی در سفره ما باشد. و وقتی آقای بروجردی به رحمت خدا رفتند، ایشان زار زار گریه میکردند.
* * *
و فرمودند: وقتی مرحوم آقا سیدابوالقاسم کاشانیرا تبعیدکردند، عدّهای ازعلمای نجف به فکر افتادند تا خدمت علمای بزرگ نجف برسند و از آنان بخواهند که از آقای بروجردی بخواهند که اقدامی بفرمایند، وقتی به منزل آقای سید عبدالهادی رفتند، اوّل روز بود و ایشان آماده پذیرفتن نبودند، ولی وقتی شنیدند برای کار مهمّی آمدهاند، پذیرفتند. کسی از جمع واردین گفت: آقا خواهش میکنم که این موضوع را معلّق به پذیرفتن دیگران نفرمایید. ایشان فرمودند: منِ طلبه برای رفع تبعید آقای کاشانی چطور این درخواست مهم را از مرجعیت بزرگ شیعه معلّق به پذیرفتن دیگران بنمایم و طبق خواسته ما اقدام نمودند. آقایانی که به منزل ایشان رفته بودند، میگفتند: نصف اتاق فرش بود و بقیه را لحاف انداخته بودند.
مرحوم آقای حاج سید عبدالهادی شیرازی حدود هفت سال با مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی در تعلیقه بر نجات العباد همکاری کردند و خود ایشان گفته بودند: در موارد متعدّدی نظر ایشان را برگرداندم و در موارد متعدّدی هم من از ایشان استفاده کردم و قبل از اینکه در این جلسه شرکت کنم، نمیدانستم مرحوم آقا سیدابوالحسن اینطور در فقه مسلّط است.
* * *
و فرمودند: مرحوم میرزای شیرازی از نجف به سامرّا هجرت کرد، در سال 1291 به سامرّا رفت و در سال 1312 در سامرّا رحلت فرمود. حدود بیست و یک سال در سامرّا بودند و علّت اینکه ایشان از نجف به سامرّا هجرت کردند، احساس تقابل بین ایشان و مرحوم سید حسین کوهکمرهای بود که ایشان از تقابل با آن مرد بزرگ احتراز داشت، لذا تصمیم گرفت به سامرّا برود.
مرحوم سیدحسین کوهکمرهای درس خارج داشت و مرحوم شیخ را نمیشناخت، روزی زودتر از موعد به درس رفته بود، دید شیخی در کنار مسجد کتاب قوانین را درس میگوید و اشکالات خوبی به صاحب قوانین میکند. روز بعد کمی زودتر رفت و تا بالاخره دید حرفهای شیخ از قوّت بالایی برخوردار است، درس خودرا تعطیل کرد و شاگردان خود را به شیخ ارجاع داد و خودش هم در درس حضور پیدا کرد. مرحوم سید حسین کوهکمرهای بعد از مدتها که قبر او را باز کردند، جنازهاش را تازه یافتند.
به هر صورت مرحوم میرزا در سامرّا با درایت زندگی کرد، یک وقت بین شیعه و سنّی اختلاف درگرفت، سفارت بیگانه خدمت ایشان رسیده بودند و اظهار کرده بودند: هرطور شما میل داشته باشید ما نسبت به سنّیها انجام میدهیم. ایشان فرموده: شیعه و سنّی برادر هم هستند و خودشان مسائل را حل میکنند. حکومت عثمانی وقتی از این درایت باخبر شده بود، به نماینده خود دستور داده بود اوامر میرزا را مطاع بداند.
* * *
و فرمودند: مرحوم آخوند ملا علی همدانی نقل کردند که مرحوم آقای حاج شیخ عبدالکریم به مهمانیها نمیرفت مگر در مهمانیکه آقای ادیب تهرانی در جشن ولادت حضرت زهرا3 دعوت میکرد. در مهمانی آقای ادیب تهرانی، مرحوم حاج شیخ شرکت کردند، برخی از اعلام وقت هم بودند، یکی از اعلام، تعریفی از دیگری کرد که ایشان خیلی احتیاطکار است. دیگری گفت: اگر احتیاط میکند در وجوهات احتیاط کند که از بلدی به بلد دیگر حمل میشود که تصرّف در آن خلاف احتیاط است. مرحوم آقای حاج شیخ به آن آقای بزرگ فرمود: بنا بود از این حرفها در اینجا زده نشود.
* * *
و فرمودند: مرحوم آقا سید جمال گلپایگانی به مرحوم آقای نایینی معتقد بوده است و اولین کسی که به درس خارج مرحوم آقای نایینی رفته، ایشان بوده است. وقتی گروهی خدمت ایشان رفته بودند و تقریباً حرکتشان مخالف مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی بوده است، ایشان به آنان میگوید: مرا مجتهد و عادل میدانید؟ گفتند: بلی. فرمود: حکم حاکم را هم نافذ میدانید؟ گفتند: بلی. فرمود: من این جلسات را تحریم میکنم. این خبر به اطرافیان مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی میرسد. آنان برای تشکر و قدردانی خدمت ایشان میرسند، ایشان میفرماید: من به وظیفه خودم عمل کردم، نه به خاطر جلب رضایت کسی.
و فرمودند: مرحوم میرزای شیرازی احتیاطات خود را به آقای حاج میرزا حسین خلیلی ارجاع داد، به او گفتند: آقای شیخ محمّد طه را چرا برای رجوع در احتیاطات معین نکردی؟ فرمود: نسبت به ایشان اطّلاعی ندارم. از قضا مدّتی آقای شیخ محمّد طه به سامرّا رفتند، طلاّب از ایشان تقاضای درس کردند و ظاهراً در آن موقع ایشان چشمش نمیدید و ایشان شروع به درس کرد، مرحوم میرزا چندروزی پشت یکی از ستونها مینشست و بحثهای او را گوش میکرد تا بنیه علمی او را بداند، بعد از آن میرزا فرمود: ایشان مجتهد است و رجوع در احتیاط به ایشان اشکالی ندارد.
* * *
و فرمودند: مرحوم آقای حافظیان فرمود: مدّت پنج سال در خدمت حاج شیخ حسنعلی نخودکی و دو سال در خدمت آقا سید موسی زرآبادی تلمّذ کردم.
* * *
فرمودند: آقای سید عبدالحسین قزوینی فرمود: والد آقای شیخ حسین مشکور برایایشان اقدام به ازدواج کرد. شب زفاف دختر که به خانه شوهر آمد، به مادرش اظهار میکند که من این شوهر را نمیخواهم و اگر شما حاضر نباشید خودکشی میکنم. مادر و دختر به بهانه دستشویی از منزل شبانه خارج میشوند، در عراق منازل شیوخ بزرگ شبها هم باز است، در آن وقت شب وارد منزل مرحوم آل کبه میشوند و قصه را با او بازگو میکنند. ایشان هم میبیند که وضع اینطور است، خودش به منزل شیخ مشکور میرود و میگوید: من خودم خیلی دختر دارم، یکی از آنها را انتخاب کنید و همین امشب او را به منزل شما میآورم. آنان هم قبول میکنند و بدین منوال طرفین از مشکل نجات پیدا میکنند.
* * *
و فرمودند: مرحوم آقای حاج شیخ فرمودند: میگویند حرف مرد یکی است، من میگویم حرف مرد دو تاست، زیرا کسی که حاضر شود از حرف اوّل دست بردارد و حرف دوم را در مطالب علمی اظهار دارد، مرد است.
* * *
و فرمودند: مرحوم پدرم و مرحوم آقای صدوقی از مرحوم آقا جمال گلپایگانی و ایشان از مرحوم آقای نایینی نقل کردند که: وقتی آقا سید محمّد فشارکی فوت کرد، در عالم خواب او را دیدم و انگشت او را گرفتم و گفتم: از آنجا چه خبر؟ دیدم استنکاف میکند. اصرار کردم، فرمود: ما نمیتوانیم خبرهای اینجا را بازگو کنیم، زیرا اینجا به دهن لَق معروف میشویم و این مناسب با شأن ما نیست. گفتم: خوب آن مقداری که باعث کسر شأن شما نمیشود، بگویید.
ایشان فرمود: من در حال احتضار نگران دو چیز بودم: یکی تکفّل بچهها که وضعی نداشتند و دوم آنکه به قصاب محل 25 روپیه بدهی داشتم و ناراحت بودم. کسی به من در آن حال گفت: ما بچهها را تکفّل میکنیم و حال احتضار تمام شد، جنازه مرا بلند کردند و آن را از طرفی که مغازه قصّاب بود بردند، وقتی به آن قصّاب رسید و فهمید که جنازه من است، ناراحت شد و گفت: 25 روپیه را ابراء کردم، من راحت شدم.
آقای نایینی فرمود: من از خواب بیدار شدم و نزد قصّاب رفتم، از او پرسیدم: آقا سید محمّد فشارکی به شما بدهی داشت؟ گفت: بلی. گفتم: چقدر؟ گفت: 25 روپیه. دست کردم در جیبم و میخواستم آن را به او بدهم، گفت: آقا من چیزی از ایشان نمیخواهم. گفتم: چطور؟ گفت: وقتی جنازه ایشان را میبردند، به در مغازه من که رسید، من او را ابراء کردم.
مرحوم نایینی فرمود: امّا مسئله تکفّل بچهها، امام جمعه تبریز در آن زمان یعنی 1316 ه. ق مبلغ هزار تومان حواله آقا سید محمّد میکند، هزار تومان وقتی میرسد که ایشان فوت کرده بودند و به بچههای ایشان میدهند و تا مدّتی امور آنها میگذرد، زیرا آن زمان هزار تومان خیلی پول بوده است.
و مرحوم آقای حاج شیخ، مراقب بچههای ایشان بوده و گاهی خودش برای آنان موادّ غذایی از قبیل نان و غیره تهیه میکرده است، لذا مرحوم آقای حاج شیخ مرتضی حائری از پدرش آقای حاج شیخ نقل کرده که فرموده: من اعلم شاگردان آقا سید محمّد فشارکی نبودم، ولی اقرب به ایشان بودم.
* * *
و فرمودند: معروف شد و من از نزدیکان حاج احمد آقا شنیدم که مرحوم آقای خمینی را خواب دیده و از ایشان میپرسد: به شما چه گذشت؟ ایشان دست خود را بلند میکند و پایین میآورد و میگوید: بدان! حرکتی مانند این حرکت دست در اینجا حساب دارد. و حاج احمد آقا میپرسد: سکرات به شما چه گذشت؟ میفرماید: وساطت اولیا باعث شد که به خوبی گذشت.
* * *
و فرمودند: آقای عندلیب، مصاحبِ مرحوم آیت اللَّه حاج آقا حسین قمی - اعلی اللَّه مقامه - نقل فرمودند که مرحوم آقای قمی در موقع ورود و خروج از مرحوم آقا حاج شیخ عبدالکریم جلو میرفتند، ولی پس از آنکه مرحوم آقای حاج شیخ به قم آمدند و مستقرّ شدند، حاج شیخ عبدالکریم حائری را جلو میانداختند.
* * *
و فرمودند: مرحوم حاج آقا حسین قمی خیلی محتاط بودند، در نامهای از طرف ایشان به حاج شیخ مرتضی آشتیانی نوشته بودند که آقا گاهی شما را دعا میکنند، ایشان عبارت را اصلاح کرده بودند که قدری بیش از گاهی، و به مرحوم حاج شیخ اجازه داده بودند و از ایشان هم اجازه گرفته بودند.
* * *
و فرمودند: آیت اللَّه آقا رضی شیرازی از حاج شیخ بهاء الدین نوری و ایشان از پدرشان مرحوم حاج شیخ عبدالنبی نوری نقل کردند که سید جمال افغانی به من گفت: چرا ناصر الدین شاه را برکنار نمیکنید؟ گفتم: ایشان برکنار شود، چه شخصی جای او میتواند باشد؟ گفت: من. گفتم: کی از تو حمایت میکند گفت: سلطان عبدالحمید، من قبول نکردم.
مرحوم میرزای شیرازی فرمود: اگر فلانی جواب مثبت داده بود او را راه نمیدادم، مرحوم میرزا در قصّه تنباکو ناراحت بود، میترسید که حکومت شیعی در ایران از بین برود و عثمانیها زمام امور را در دست بگیرند ولذا خیلی بااحتیاط برخورد میکرد.
* * *
و فرمودند: آیت اللَّه حاج شیخ محمّدباقر ملکی از مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ مجتبی قزوینی و ایشان از شوهر خواهر خود، آیت اللَّه آقای سید موسی زرآبادی نقل کردند که: من از پشت دیوار بیرون دیوار را میدیدم و حالات خاصّی داشتم، دیدم شیطانی نزدم حضور پیدا کرد و گفت: اگر بخواهی این حالات ادامه داشته باشد، باید مقید به اطاعت الهی از قبیل نماز و روزه نباشی! گفتم: اینها جزو یقینیات و مورد نصّ در قرآن است،
هیچگاه من چنین نخواهم کرد. گفت: پس ما این حالات را از تو سلب میکنیم، گفتم: بکنید. شیطان مذکور رفت، دیدم آن حالات را ندارم و چیزی را نمیبینم، مقید به آداب دینی و اطاعت اوامر الهی بیش از پیش شدم، دیدم دوباره آن حالات آمد ولی با این تفاوت که نسبت حالات قبلی به این حالات مانند قطره نسبت به دریا بود.
* * *
و فرمودند: مرحوم حجّة الاسلام و المسلمین حاج آقای فقیهی رشتی نقل کردند که من بعد از فوت مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای بروجردی به جهتی که بین من و آقازاده ایشان آقای حاج سید محمّدحسن بود رفت و آمد نداشتم. گذشت، وقتی به تهران رفتم و در منزل آقا سید صادق خلخالی وارد شدم، ایشان خوابهای خوبی میدید، همان شب یا همان روز (تردید از مؤلّف است) مرحوم آقای بروجردی را خواب دیدند که با تأخیر از اندرون بیرون آمد، به خاطر مهمانی که داشتند و بعد آقای خلخالی گفتند: به من فرمودند: به حاج فقیهی بگویید الرجل یحفظ فی ولده؛ یعنی یکی از وظایف این است که افراد مراعات و مراقبت از اولاد دوستان خود نمایند، لذا مرحوم حاج فقیهی تا به آخر در بیت ایشان رفت و آمد میکرد و این توصیه مرحوم آقای بروجردی را عمل مینمود.
* * *
و فرمودند: مرحوم حاج سید فخر الدین جزایری نقل کردند که من میخواستم از مرحوم آقا سید حسن مدرّس دیدن کنم، مأمورها مراقب بودند کسی رفت و آمد نکند، بقالی نزدیک منزل ایشان بود که میدانست چه موقع برای رفت و آمد خوب است، من با تماس با او بالاخره به زیارت ایشان رفتم، پس از ورود دیدم حدود صد عدد اسکناس هزار تومانی جلوی ایشان است، اسکناس هزار تومانی آن زمان در دست نوع مردم نبود، فقط مثل پادشاه میتوانست آن را داشته باشد. من تعجّب کردم پرسیدم: اینها چیست؟ فرمود: اینها را رضاخانفرستاده و وعدههای دیگری هم داده و از من خواسته آنها را قبولکنم و ساکت باشم، من هم یک شرطی کردم و گفتم: به این شرط من اینها را میپذیرم که صرف مخالفت با تو نمایم و واسطه رفته خبر بیاورد. در همان حال دیدم صدای اسب آمد، واسطه آمد داخل، و اسکناسها را گرفت و با خود برد.
* * *
و فرمودند: مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای داماد نقل کردند که یکی از علمای نجف اشرف به قم میآمد، مرحوم آقای حاج شیخ از او نزدیک مسجد امام حسن عسکریعلیه السلام استقبال کردند، آن عالم از این کار خوشش نیامد و انتظار داشت که مرحوم حاج شیخ به بیرون قم برای استقبال او برود. وقتی به مرحوم حاج شیخ رسید، اعتنایی به آقای حاج شیخ نکرد و از جلوی ایشان رد شد، ولی مرحوم آقای حاج شیخ به روی خودشان نیاوردند و به طور کلّی از این موضوع سخنی به میان نیاورد. حاج آقا موسی فرمودند: من به آقای حائری این موضوع را عرض کردم، ایشان فرمودند: بلی، مرحوم پدرم با این کار، توهینِ آن عالم را نسبت به خودشان خنثی و بیاثر فرمودند.
* * *
و فرمودند: یکی از خادمین مرحوم پدرم بسیار متعبّد بود و نسبت به مال دنیا هم چیزی نداشت، از مرحوم پدرم نقل شد که فرموده بودند: من ایشان را نگاه داشتم که در خوبی چون بالا دست من است به او نگاه کنم و در دنیا چون چیزی ندارد به پایینتر از خودم نگاه کنم.
و فرمودند: در بروجرد زمانی که آقای بروجردی در آنجا ساکن بودند چند نفر بهایی سکونت داشتند، مرحوم آقای بروجردی از متصدّیان وقت در آن شهر خواستند که آنها را بیرون کنند، متصدّیان کوتاهی کردند. مرحوم آقای بروجردی به عنوان قهر از شهر خارج شدند، مردم تظاهرات کردند، متصدّیان مجبور شدند که بهاییها را از شهر خارج نمایند. مرحوم آقای بروجردی بعد از آنکه به شهر بازگشتند، فرمودند: این مقدار کافی نیست، باید درباره امام عصرعلیه السلام صحبت کنم. و ایشان منبر رفتند و درباره امام عصر بحثهای مختلفی فرمودند که آن بحثها زمینهای شد برای کتاب منتخب الاثر که جناب آقای صافی آن را تألیف فرمودند.
* * *
و فرمودند: از مرحوم آقای شیخ مرتضی حائری شنیدم که فرمودند: در بین بیداری و خواب به من گفته شد: با خرج آقا به زیارت مشهد میروی. من تردید داشتم که مراد از آقا حضرت ولی عصر - ارواحنا فداه - است یا حضرت رضا7 به مشهد رفتم نسخهای از وسائل به خطّ شیخ حرّ عاملی از مرحوم آقای حجّت به ارث به زوجهام رسیده بود، آن را به آستانه مقدسه به هزار و پانصد تومان فروخته و سیصد تومان آن را به قرض برداشتم و خرج کردم.
در ذهنم آمد که به خرج آقا به زیارت مشهد میروی با قرض چگونه سازش دارد، به هر صورت موقع رفتن به در منزل آقای میلانی رفتم تا از حال آقا سید محمّدحسن جزایری که در آنجا بود پرسش کنم، تا در تهران پدر او را از حالش مطّلع نمایم. تعارف کردند، گفتم: وقت ندارم و از حال ایشان اطّلاع پیدا کردم.
هنگام برگشتن، آقا سید محمّد حسن یا آقا مرتضی جزایری و آقا سید محمّد علی میلانی همراه من تا ایستگاه قطار آمدند و هنگام حرکت پاکتی جلوی من گذاشتند و رفتند و وقت باقی نبود تا درباره آن صحبت کنم، پاکت را باز کردم دیدم مبلغ سیصد تومان است و در کاغذی آقای میلانی نوشته بودند: ببخشید این پولی است که آقا دادند و کم و کسر آن به عهده من است. مرحوم آقای حائری فرمودند: سیصد تومان قرض را ادا کردم و پنج ریال هم برای سوار شدن وسیله باقی ماند که من آن را نگه داشتم و مصرف نکردم.
* * *
و فرمودند: مرحوم حاج شیخ هادی نجمآبادی تهرانی مرد بسیار متدین و باتقوایی بوده است، نقل شده: ایشان به جای مرحوم حاج شیخ محمّد نجمآبادی در مدّتی که به سفر حج رفته بود اقامه جماعت میفرمود، مریدان ایشان مایل بودند که ایشان به اقامه جماعت ادامه بدهند و میخواستند با تماس با آقای حاج شیخ محمّد او را برای این کار آماده نمایند، بعد دیدند ایشان جلوتر به منزل آقای حاج شیخ محمّد رفته و پشت سماور نشسته و چایی میریزد.
و باز نقل شده: شخصی را به اتّهام شرابخواری نزد ایشان آوردند، ایشان فرمود: دهان او را بو کنید، ببینید بوی شراب میدهد یا نه؟! هیچ کس حاضر نشد، چون هرکس میگفت بوی شراب میدهد، مشخصمیشد با شراب سر و کار داشتهاست. مردم متفرق شدند، بعد خصوصی ایشان آن مرد را نصیحت کرد. آن مرد توبه کرد و بعد جزو متّقیان گردید. این حاج شیخ هادی صاحب تحریر العقلاء است و غیر از حاج شیخ هادی تهرانی است که در نجف ساکن بوده است.
* * *
و فرمودند: آقای ضیاء بیگدلی نقل کرد که مرحوم حاج شیخ هادی نجمآبادی همراه مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری به مجلس وارد شدند، حاج شیخ مرتضی میان مجلس نشست، برخی خواستند ایشان را کنار دیوار و در ردیف علما بنشانند، آقای حاج شیخ فرمودند: بگذارید ایشان این خلق خوب را داشته باشد.
* * *
و فرمودند: مرحوم آقای حاج سید ابوالفضل زنجانی فرمودند که صاحبخانه مرحوم آقای حاج شیخ محمّدحسین اصفهانی به ایشان اظهار کرده بود: خانه را تخلیه کن. و ایشان تصمیم داشت با زن و بچه به کوفه برود، من مطّلع شدم و اجارهخانه را تا یک سال متعهّد شدم پرداخت کنم و پرداخت کردم.
مرحوم آقای بروجردی وقتی به نجف مشرّف شدند، وجهی به حاج شیخ علی محمد بروجردی دادند تا آن را به آقای شیخ محمّدحسین برساند و فرمودند: به ایشان نگو کی داده است، بگو از مسافری است. او وجه را به ایشان داد و گفت: از مسافری است، فرمود: میدانم مسافر کی است.
آقای حاج سید ابوالفضل مرد بافضیلتی بود، رسالهای درباره حیلههای ربوی دارد و آن را اشکال کرده و گفته است: با حکمتهایی که نسبت به تحریم ربا آمده، حیلهها نمیسازد مگر ضرورت و اضطرار در کار باشد و جمله «نعم الفرار من الحرام إلی الحلال» هم دلالت بر همین معنا میکند، زیرا فرار در جایی است که اضطرار و ضرورت انسان را میخواهد وادار به ارتکاب حرام کند، آن وقت فرار از آن به حلال خوب است.
ایشان بحث تفسیر داشت و من باعث آن شده بودم، تا نیمههای آن رسید و حدود دو هزار موضوع از قرآن استخراج کرده بود که متأسفانه مفقود شد و ایشان مقالهای درباره خاتمیت دارد که آقای خامنهای از آن در یک سخنرانی نام بردند.
* * *
و فرمودند: مرحوم حاج سید محمّدسعید فرزند سید ناصر حسین (که از مراجع بود) فرزند میرحامد حسین صاحب عقبات منزل پدرم رفت و آمد داشت، شبی در روضه منزل پدرم شرکت کرد و آن شب مرحوم آقای حجّت تشریف داشتند، طلبهای با آقای حجّت قرار داشت که در آن شب به دست آقای حجّت عمامهگذاری کند، آقای حجّت به آقای حاج سید محمّدسعید واگذار کردند و آن طلبه عمامه گذاشت.
مرحوم آقای حاج سید محمّدسعید قضیهای راجع به عزاداری امام حسینعلیه السلام از هندوستان بیانکرد، فرمود: هندوها و بوداییها به امامحسینعلیه السلام ایمان زیادی دارند، یکی از آنها اولادش نمیشد نذر عزاداری کرد و اولادش شد، کار او این بود که پول میداد و از مردم در ورود و خروج احترام میکرد، و مهمانها شیعیان بودند. بچّه این آقا به چهارده سالگی رسید و از دنیا رفت، خیلی ناراحت شد، خانم او به او گفت: ناراحت نباش تو بچّه را از امام حسینعلیه السلام گرفتی، حالا هم متوسّل به آن حضرت بشو، او بچه را زنده میکند. مجلس برپا کردند و عزاداری کردند بچه زنده شد.
* * *
و فرمودند: مرحوم حاج شیخ عبداللَّه مجتهد سرابی فرمود: شب نیمه شعبان معمولاً در مسجد احیا میگرفتم و جمعیت زیادی هم حضور پیدا میکردند، در یکی از سالها به منبر که رفتم دیدم حال ندارم (من نمیدانم مقصودش حال معنوی بود یا حال مزاجی)، به هر صورت از منبر پایین آمدم و راهی منزل شدم، مردم هم متفرّق شدند، خادم مسجد هم همراه من راه افتاد، گفتم: منزل نزدیک است شما بروید. خادم حاضرنشد برگردد، چند دقیقهایگذشت که سقف مسجد پایین ریخت و اگر ما در مسجد بودیم زیر آوار میرفتیم، این قضیهرا هم آقای حاج میرزا عبداللَّه مجتهدی تبریزی تأیید کرد.
و فرمودند: مرحوم آقای حاج سید مهدی روحانی فرمود: درِ کمدی قفل بود و کلید آن در اختیار نبود، اسم مادرم حضرت زهراعلیها السلام را بر زبان جاری کردم، در بسته باز شد. و نیز فرمود: قرار بود مهمان منزل ما بیاید، خانمم گفت: من در منزل نیستم و بیرون میروم، شما زودتر برگردید تا وقتی مهمانها آمدند پشت در نمانند. من به منزل آقای اردبیلی رفتم و فراموش کردم که باید زودتر برگردم، خانم در منزل میآید میبیند من نیستم و در منزل هم بسته است، اسم حضرت زهراعلیها السلام را میآورد، در بسته باز میشود.
و همچنین آقای سید ابراهیم زنجانی گفت: قفلی باز نمیشد و مدّتی معطّل ماندم تا بالاخره اسم حضرت زهراعلیها السلام را آوردم و در باز شد.
و نیز نقلشده: مرحوم لاری در نجف به حجره خودش رفته و در حجره بسته بود و کلید را همراه نیاورده بود و هرچه میکند در را باز کند، در باز نمیشود، به منزل برمیگردد تا کلید را بردارد و بیاورد و در را باز کند، در بین راه با مرحوم آقا سید مرتضی کشمیری برخورد میکند و از او میپرسد: کجا میروید؟ جریان را بازگو میکند، آقا سید مرتضی کشمیری میفرماید: برویم من در را باز میکنم. وقتی به در حجره میرسد، میفرماید معروف است که اسم مادر حضرت موسی - علی نبینا و اله و علیه السلام - را کسی به زبان بیاورد در بسته به روی او باز میشود و مادر من از مادر حضرت موسی کمتر نیست و اسم مادرش حضرت زهراعلیها السلام را به زبان میآورد و ناگهان در بسته باز میشود.
* * *
و فرمودند: پدرم از مرحوم آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری نقل کردند: در چهارسو یزد اسبی رم میکند و مردم از ترس و وحشت متفرّق میشوند، آنگاه طاق چهارسو فرو میریزد و کسی طوری نمیشود.
و فرمودند: این قصّه را مرحوم آقا جمال گلپایگانی در تشییع جنازه مرحوم آقا شیخ محمّدحسین اصفهانی برای جمعی بیان فرموده و من از فرزندش آقا سید علی پرسیدم، ایشان هم از قصّه اطّلاع داشت. قصّه از این قرار است که شب وفات مرحوم آقا شیخ محمّدحسین اصفهانی، مرحوم آقا ضیاء بعد از نمازشب نزد آقا جمال میآید و از ایشان میخواهد بلند شو برویم منزل آقا شیخ محمّدحسین. مرحوم آقا جمال حاضر نمیشود با او برود ولی به فرزندش آقا سید محمّد (به نقل آقا سید علی) میگوید: برو منزل آقا شیخ محمّدحسین اصفهانی، ببین چه خبر است؟! آقا سید محمّد صبح زود به منزل آقا شیخ محمّدحسین میرود میبیند خبرینیست، طولی نمیکشد که خبر وفات ایشان پخش میشود، گویا همان وقت در عالم خواب از دنیا رفته بوده و اهل و عیالش متوجّه نشده بودند تا روز بالا آمد، آنگاه متوجّه رحلت او شدند.
* * *
و فرمودند: مرحوم آقا سید مرتضی کشمیری گذشته از عبادات و ریاضات، مرد متتبّعی بود به طوری که مرحوم حاجی نوری به قول او در بود و نبود روایت اعتماد میکرده است و همچنین مرحوم حاج آقا حسین قمی او را به عنوان ضرب المثل تقوا و فضیلت یاد میکرده است. مرحوم آقای حاج سید صدر الدین جزایری که با بیت مرحوم کشمیری ارتباط نزدیک داشت، نقل فرمود: آقا سید مرتضی کشمیری فرموده بود: من به حرم حضرت امیرالمؤمنینعلیه السلام رفتم و از آن حضرت خواستم که محلّ دفن من در نجف
باشد، ولی قبول نشد و سرانجام مریض شدند و ایشان را به بغداد بردند و در آنجا از دنیا رفت، وقتی جنازه به کربلا رسید، همانجا ایشان را دفن کردند.
آقای سید مجتبی شبیری از آقا سید حسین نوه مرحوم سید مرتضی کشمیری نقل کرد: در هندوستان در سیادت آقا سید مرتضی کشمیری تردید کردند، ایشان به مشهد رفتند و متوسّل به حضرت رضاعلیه السلام شدند که شما شجرهنامه مرا تأیید کنید و گرنه من عمامه را برمیدارم، شجرهنامه را زیر بالش میگذارد و میخوابد. صبح که بلند میشود میبیند مهر آقا حضرت علی بن موسی الرضاعلیه السلام در آن منقّش شده است. آقا سید حسین فرمودند: من آن شجرهنامه و مهر آقا را زیارت کردم.
* * *
و فرمودند: مرحوم آقا شیخ محمّدرضا آل یس از مراجع تقلید عرب بودند و پول قابل توجّهی پیش ایشان آمد، برای مصرف آن در نظر گرفتند به آقای خویی بدهند، چون شاگردان خوبی داشتند و از طرفی هم آقای خویی تأیید شوند. پول را نزد آقای خویی فرستاد، آقای خویی آن را به نام آقا شیخ محمّدرضا آل یس تقسیم کردند.
* * *
و فرمودند: مرحوم آقا سید علی خلخالی گفتند: مدّتی آقای خویی با مرحوم آقای قاضی تماس نزدیک داشت و به ریاضات میپرداخت، من دیدم ایشان به کار فقه بهتر میخورد و با این کیفیت از کار باز میماند، در خفا به پدرش مطلب را گزارش کردم و به ایشان گفتم: ایشان را به جز فقه و اصول از کارهای دیگر منع فرمایید، پدر ایشان آقای خویی را منع فرمودند، ایشان هم شبهه کرد و به طور کامل به فقه و اصول پرداخت.
در زمانیکه آقای خویی به ریاضت مشغول بودند، از غیر واحد شنیدم کهفرموده بودند: من دو چیز مشاهده کردم: 1 - همه سوانح که در آینده پیش میآید جز مرگم را دیدم. 2 - صدای تسبیح موجودات، حتّی تسبیح گربه و تسبیح پرش گربه به گوشم میرسید.
* * *
و فرمودند: آقای خلیلی بیواسطه یا باواسطه شخص موثّقی از آقا سید ابوالحسن مرتضوی نقل کرد که آقای طالقانی اصرار داشت من را با خود پای صحبت شریعت سنگلجی ببرد، من امتناع میکردم تا بالاخره یک جلسه رفتم، در آن جلسه دیدم به مرحوم مجلسی اهانت میکند، در میان حرف او بلند شدم و از او انتقاد کردم. این خبر به پدرم آقا سید کاظم رسید، ایشان به من گفت: چون در میان صحبت او انتقاد کردی، من تو را مؤاخذه نمیکنم که چرا پای صحبت او رفتی.
به هرصورت من پیش خود، خطاب به مرحوم مجلسی کردم: چرا شما هر روایتی را در بحار آوردید تا مثل شریعت سنگلجی به شما اهانت کند. خواب دیدم به اصفهان رفتم، در بارگاه مرحوم مجلسی، امیرالمؤمنینعلیه السلام ایستاده، من خواستم وارد شوم ایشان مخالفت کردند و فرمودند: تو به ایشان اعتراض کردی. بعد دیدم امام حسن و امام حسینعلیهما السلام آمدند پیش پدرشان، من متوسّل به آنان شدم تا واسطه شوند امیر مؤمنانعلیه السلام من را راه بدهد، بالاخره با وساطت آنان توانستم وارد بارگاه مرحوم مجلسی شوم.
* * *
و فرمودند: پدرم به جهتی از جهات، از مرحوم آیت اللَّه حجّت ناراحت بود، حتی در نماز شب خویش که به ایشان دعا میکرد، ادامه نداد و گفت: تا شاهدی اقامه نشود دعا نمیکنم. شخصی مرحوم آقای حجّت را در خواب دید، به او فرموده بود: این پیرمرد هم ما را فراموش کرده است، کسی که خواب دیده بود مردّد بود که این پیرمرد، مقصود آقای بروجردی است یا آقای حاج سید احمد زنجانی است؟! وقتی این خواب در محضر ایشان گفته میشود، ایشان میفرماید: منظور ایشان من هستم. و از آن پس به دعا در حقّ ایشان ادامه میدهد.
* * *
و فرمودند: آقای حاجشیخ حسنکربلایی با مرحومنایینی همبحث بودند و رسائل شیخ را هر کدام برای هم سه بار تقریر کردند و جمعاً شش بار تقریر رسائل او را دیدهاند، برخی حاج شیخ حسن کربلایی را بر مرحوم آقای نایینی ترجیح میدادند.
* * *
از چند نفر نقل کردند: مرحوم آقای حاج شیخ دقیقتر بودند و مرحوم نایینی روشنتر و یا احاطه بیشتری داشتند. و از فرمایش آقای اراکی هم استفاده میشد: مرحوم آقای حاج شیخ روی مبانی استاد زیاد فکر میکردند و مرحوم آقای نایینی مطالب استاد را خوب حفظ داشتند.
* * *
و فرمودند: مرحوم آخوند ملاّ علی همدانی فرمود: مرحوم حاج شیخ حسین نجف به مکّه رفت و برگشت، موقع برگشتن مرحوم سید مهدی بحرالعلوم سه بار به او فرمود: هنیئاً لک! بعد فرمود: اوّلی برای زیارت خانه خدا جلّ و علا. دومی برای زیارت حضرت رسولصلی الله علیه وآله. سومی برای دیدار حضرت مهدی - ارواحنا فداه -. یادت هست غذا میخوردی، عربی نزد تو آمد و گفت: اجازه میدهی با تو همغذا شوم. آن مرد عرب حضرت مهدی - ارواحنا فداه - بود.
مرحوم آقای آخوند ملاّعلی نقل کرد: در کتابی که شیخ محمّد طه در شرح حال شیخ حسین نجف نوشته است، آمده: مرحوم آقای سید مهدی بحرالعلوم دامادی (شوهر خواهری) داشت که در قزوین زندگی میکرد، دو نفر خواب دیدند که ایشان از دنیا رفته و او را در محلی از نجف اشرف دفن کردند. مرحوم سید فرمود: آن محل را کندند، دیدند جنازه سید احمد قزوینی داماد ایشان در آنجا دفن شده و هنوز از قزوین خبری نرسیده بود که ایشان فوت شده است و در همانجا او را دفن کردند و با این ترتیب معلوم شد که ملک نقال او را به نجف آورده است، این قضیه را مرحوم حاج شیخ آقا بزرگ تهرانی در کتاب طبقات خود قرن دوازدهم با مختصر تفاوتی از همان کتاب نقل کرده است و مرحوم آخوند ملاّ علی همدانی نسخه کتاب را در اختیار داشت و در طبقات آمده که مرحوم سید ختم هم گذاشت و بعد از چند روز خبر فوت آن مرحوم رسید.
* * *
و فرمودند: شخصی نزد پدرم آمد که به کسی بگویند چند سال نماز و روزه انجام دهد، پدرم به اطمینان آنکه پول حاضر است با کسی قرار کرد و لی آن شخص متقاضی در دادن پول تأخیر نمود، پدرم به او پیغام داد پول را بیاورید. نیاورد، بالاخره معلوم شد او قصد دادن پول را ندارد، پدرم نامهای به او نوشت که پول را میآوری و اگر نیاوری، من به تکلیف خودم عمل خواهم کرد. آن شخص متقاضی پول را آورد تحویل داد، از پدرم سؤال شد: مقصود از تکلیف که فرمودید به آن عمل خواهید کرد چه بود؟ فرمود: سکوت.
* * *
و فرمودند: مرحوم پدرم و مرحوم آقای خمینی نزد مرحوم حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی رفتند و از او مطالبه تعلیم علم کیمیا کرده بودند، ایشان به آقایان گفته بودند: علمدارید که میتوانید در فرض یادگرفتن آن، از استفاده آن خودداری کنید. آقایان اطمینان نداده بودند، ایشان فرموده بود: در این صورت صلاح شما در یاد گرفتن آن نیست، پس به جای آن بهتر است (برای گشایش امر و زیاد شدن روزی) بعد از نماز سه بار سوره توحید و سه بار صلوات و سه بار این آیات خوانده شود: «وَمَنْ یتَّقِ اللَّهَ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَیرْزُقْهُ مِنْ حَیثُ لا یحْتَسِبُ، وَمَنْ یتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیءٍ قَدْراً».
* * *
فرمودند: مرحوم پدرم فرمود که نزد مرحوم آقای حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی رفته بودم، دیدم کسی آمد برای مریضی آب دعا میخواست، ایشان قطراتی از آب دعا به واسطه دادند و فرمودند: تو بخور، او خوب میشود. شرط خوب شدن آن نیست که خود مریض آن را بخورد.
* * *
و فرمودند: حاج آقا جواد گلپایگانی نقل کردند که مرحوم آقای خویی فرمودند: ما در نجف اشرف در خانه 20 الی 30 متری زندگیمیکردیم، خانمم روضه میگرفت و مزاحم مطالعه من بود، من به ایشان گفتم: روضهخوانی در منزل مزاحم مطالعه من است، روضه ترک شد ولی چشمم مبتلا به دردی شد که هرچه مراجعه کردم، خوب نشد و دکترها از معالجه آن مأیوس شدند. متوسّل شدیم، در عالم خواب به من گفته شد: بنا بود شما کور شوید، ولی حالا که متوسّل شدید با تربت استشفا کنید. با تربت استشفا کردم چشمم خوب شد.
* * *
و فرمودند: از حاج میرزا احمد کفاتی شنیدم که مرحوم آخوند فرمود: مرحوم حاج سید علی شوشتری استخاره با تسبیح را که طاق علامت خوب و جفت علامت بد است، به امام عصر - ارواحنا فداه - نسبت میداد و من از مرحوم آقای کفاتی استخاره به این کیفیت را استجازه کردم، ایشان به من اجازه دادند.
منِ نویسنده هم این استجازه را از آقای حاج آقا موسی کردم، ایشان هم به من اجازه دادند و فرمودند: من روایات باب استخاره با قرآن را ملاحظه کردم، ولی دیدم یا از نظر سند یا از نظر دلالت ضعف دارد و لیکن روایت مرسلهای توسط آقای آخوند ملاعلی همدانی از مرحوم آقا احمد قمی که از علمای بزرگ تهران و پدر حاج شیخ محمّدتقی قمی (مؤسس دارالتقریب) بودند، نقل شده که فرمود: در درس خارج ایشان شرکت میکردم، ایشان در مورد استخاره فرمود: این دعا را بخوانید: «الهی بحقّ فاطمه وأبیها وبعلها وبنیها والسرّ المستودع فیها اسئلک أن تصلّی علی محمّد وآل محمّد اللّهمّ صل علی محمّد و آل محمد» سپس قرآن را باز کنید و به اوّل صفحه نگاه کنید، کأنّه وحی مُنزَل است و جلالت قدر و منزلت آقای احمد قمی مانع شد من از مدرک آن سؤال کنم.
* * *
مرحوم پدرم (آیة اللَّه اقای حاج سید احمد زنجانی) از مرحوم حاج سید محمّد زنجانی نقل کردند: مرحوم آقا سید اسماعیل صدر با جمعی از اصحاب عبور میکردند، شخصی رسید و از همراهان وی پرسید: این آقا سید محمّدکاظم یزدی است؟ آقای صدر خودشان به آن شخص جواب دادند: من یکی از دعاگویان آقای یزدی هستم.
در صورتی که مرحوم نایینی و آقا شیخ حسن کربلایی که هر دو از اعلام بودند، مرحوم آقای صدر را به عنوان مرجع پس از میرزای شیرازی معرفی کردند و از مرحوم آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری نیز نقل شده که آقای صدر گاهی عبا سر میکشید و ناشناس پای درس آخوند میآمد، تا فضلای بحث را بشناسد و به آنان کمک مالی نماید. اینها نمونهای از ملکات فاضله آن مرحوم بوده است.
و ایشان از مرحوم آقای احمدی میانجی و ایشان از مرحوم آقا میرزا لطفعلی یا لطف اللَّه شاگرد مرحوم حاج آقا رضا همدانی نقل کردند: در آخر کار نسیان عارض آقای همدانی شد، رسالههای خود را دستور داد جمع کردند و اگر کسی در خانه ایشان برای استفتا میآمد، او را رد میکرد و میگفت: آن شخصی را که میخواهید اینجا نیست.
ایشان از شاگردان میرزای شیرازی بوده و مرحوم میرزا در امر معیشت نسبت به افاضل عنایت خاصّی داشتند، ولی مرحوم آقای همدانی مثل اینکه نمیخواسته از این راه معیشت خود را بگذراند، لذا سخت زندگی میکرد و حتی نسخههایاصلی کتاب خودش را به مرحوم آقاسید محمّدباقر حجّت در نجف فروخته بود و از این راه معیشت خود را گذرانده بود.
* * *
و فرمودند: اخوان مرعشی نقل میکردند که مرحوم میرزای بزرگ برای حکم به اوّل ماه از شیعیان استفسار کرد که آیا ماه را کسی دیده؟ از شیعیان کسی ماه را ندیده بود، مرحوم میرزا از اهل سنّت استفسار کرد، یک نفر از آنان آمد و شهادت داد، مرحوم میرزا حکم به اوّل ماه کرد. به او گفتند: چگونه مستند حکم را شهادت عامّه قرار دادید؟ فرمود: وقتی از پلهها بالا میرفتم، خودم ماه را دیدم و خواستم از آنان دلجویی کرده باشم.
* * *
و فرمودند: مشهور است که مرحوم میرزای بزرگ فرموده: به برخی پول میدهم دستم را بگیرند و به برخی دیگر پول میدهم که پایم را نگیرند.
* * *
و فرمودند: آقای شیخ آقا بزرگ مینویسد: مرحوم شریعت اصفهانی فرمود: من نیاز به کتابی داشتم که آقا شیخ محمّدحسین کاظمی آن را داشت و عصری نزدیک قبر شیخ خضر شلاّل رسیدم و سوره یس و فاتحهای خواندم و بعد برگشتم در منزل آقای کاظمی را زدم کسی در را باز نکرد، دوباره در زدم دیدم ایشان آمد در را باز کرد و همان کتابی را که من میخواستم از او بگیرم، آورده و عذرخواهی میکند که نتوانست در بار اوّل در را باز کند به جهت آنکه مشغول جستجوی کتاب بوده است. گفتم: من که هنوز به شما نگفته بودم که به دنبال چه آمدم، شما از کجا دانستید؟! فرمود: خواب بودم شیخ خضر شلاّل به خوابم آمد و فرمود: فلانی حالا میآید و از شما فلان کتاب را میخواهد. من وقتی در را زدید رفتم کتاب برداشتم و آوردم.
آیت اللَّه شبیری فرمودند: من این قضیه را از برخی از افراد دیگر هم شنیدهام. و شیخ خضر شلاّل از معاصرین صاحب جواهر بوده است.
* * *
و فرمودند: مرحوم ملاّ آقا دربندی صاحب کتاب اسرار الشهادة، خودرا ازمرحوم شیخ انصاری اعلم میدانسته، در نجف اشرف به شیخ برمیخورد و قسم میخورد که من از شما اعلم هستم. شیخ میفرماید: قسم را منکر آن باید بخورد، نه شما.
* * *
و فرمودند: پدرم از مرحوم آقای بروجردی نقل کردند: از تهران برای علمای نجف نوشتند که مظفر الدین شاه مکرّر قرض میگیرد و به اروپا امتیاز میدهد و به آنجا سفر میکند و فقر و تنگدستی در جامعه بیشتر میشود، باید علما اختیارات او را محدود کنند. با این خواسته همه علما حتی سید کاظم یزدی موافقت کردند، ولی چندی بعد نامهای از مرحوم حاج شیخ فضل اللَّه نوری آمد که قرار است مجلسی برقرار شود و مقرّرات آن را من خواندهام با مقررات اسلام تطبیق میکند، مناسب است علما آن را تأیید کنند. علمای نجف ازجمله مرحوم آخوند ایشان را تأیید کردند، آخوند فرمود: شیخ فضل اللَّه مجتهد و شایسته است گفتار او برای ما کافی است، ولی مرحوم سید محمّدکاظم یزدی فرمود: من باید آن قانون را مطالعه کنم. اختلاف بین علما از همین جای کوچک شروع شد، بعد از دربار برای آقای سید کاظم یزدی اخباری میرسید که موضوع را تشدید میکرد و همینطور از طرف دیگر برای علمای دیگر مطالبی میرسید که بالاخره منجر به اختلاف شدید بین آقایان گردید.
* * *
و فرمودند: آقایان قم موقع ورود مرحوم آقای حاج شیخ از خود گذشتگی نشان دادند و مرحوم حاج شیخ را برای ماندن در قم و تشکیل حوزه تشویق کردند و حتّی مرحوم حاج شیخ ابوالقاسم کبیر قمی خودش به درس ایشان حاضر شد، مرحوم حاج شیخ از ایشان تقاضا کردند که چنین کاری را ادامه ندهند. مرحوم حاج شیخ هم از کسانی که میآمدند از اهل قم و اطراف آن و میخواستند وجوهاتی بدهند، آنان را به آقایان قم ارجاع میدادند.
فرمودند: مرحوم آقای شیخ ابوالقاسم کبیر قمی فرموده بودند: من از نجف که آمدم کفایه را خوانده بودم، ولی بعد از ورود مرحوم آقای حاج شیخ و تشکیل حوزه، چند نفری هم به درس ما آمدند و من کفایه را تدریس کردم، آن وقت دیدم میتوانم استاد کفایه باشم و آن را خوب بفهمم.
* * *
و فرمودند: مرحوم حاج آقا رضا زنجانی فرمود: مرحوم حاج شیخ از دو نفر از بستگان خود ناراحت بود، یکی از آنها را حاج شیخ میفرمود: این مرد کاه و کوه پیش او یکی است، و کلّه او باد دارد، نه درس درستی میخواند که من به عنوان خوب درس خواندن به او کمک کنم و نه پیش ما میآید که کارهای ما را انجام دهد که به خاطر کار به او برسیم و نه اهل بیت خود را در اینجا رها میکند و برود تا من متکفّل خرج آنها بشوم و وضع به همین منوال میگذرد و از آنکه این مرد به هیچ وجه حاضر نیست با ما کنار بیاید سخت نگرانم. دیگری سید بیتقوایی است که من از او ناراحتم. مرحوم حاج آقا رضا زنجانی فرمود: من نزد آن اوّلی رفتم و با مقدّماتی طولانی او را حاضر کردم تا نزد حاج شیخ بیاید و کمک دهد، او قبول کرد. نزد حاج شیخ آمد و ایشان با شدّت فرمود: من شما را برای این کار نفرستاده بودم. من ناراحت شدم، گفتم: امیدوارم دیدار آخرم با شما نباشد و راه افتادم، حاج شیخ عقب من راه افتاد و عذرخواهی کرد و من آن فرد را آوردم پیش حاج شیخ و با هم صمیمی شدند و مشکل حاج شیخ از این ناحیه برطرف گردید.
* * *
و فرمودند: مرحوم آقای حاج میرزا عبداللَّه مجتهدی فرمود: در تبریز آقا میرزا یوسف آقای طباطبایی عالم بزرگ شهر بود، فرزند او خوب نبود، همان کسی بود که دروازه شهر را به روی روسها باز کرد و پول تقلّبی درست میکرد. مرحوم آقا شیخ احمد که از اجداد آقای مجتهدی بود، از طرف صاحب ریاض (در حالی که سنّی هم نداشته ولی از شاگردان مبرز صاحب ریاض بوده) به دعوت مردم به تبریز میآید، روزی در حضور آقا میرزا یوسف آقای طباطبایی بوده است که از ایشان مسئلهای را سؤال میکنند، آقا جواب میدهد.
آقا شیخ احمد میبیند که جواب اشتباه است، رو میکند به سؤال کننده و میگوید: متوجّه جواب آقا شدید و خودش جواب آقا را با اصلاح بازگو میکند. پسر آقا متوجّه میشود، به آقا شیخ احمد اعتراض میکند: تو به آقا اشکال میکنی؟ آقا متوجّه میشود به پسرش میگوید: ایشان متوجّه مسئله شده و نفهمی مرا تصحیح میکند چرا اعتراض میکنی؟ و چنین گذشتی میکند و اینکار سبب اشتهار آقا شیخ احمد میشود.
* * *
و فرمودند: از مرحوم آقا سید محمّدعلی سبط الشیخ و آقا شیخ احمد سبط الشیخ شنیدم که شیخ انصاری چند روز درس خود را تعطیل کرد و درس نمیگفت، دو نفر از شاگردان شیخ نزد شیخ از احترام خاصّی برخوردار بودند، یکی از آنها میرزای بزرگ شیرازی و دومی مرحوم آقای سید علی شوشتری مربّی اخلاقی شیخ بوده است. برخی از شاگردان شیخ از میرزای شیرازی خواستند نزد شیخ برود و از علّت تعطیل درس سؤال نماید.
مرحوم میرزای شیرازی نزد شیخ رفت و از علّت تعطیلی درس پرسش کرد، شیخ فرمود: شخصی در نوشتهای اشکالاتی به مطالب من کرده است، من آنها را مطالعه کردم دیدم اشکالات ایشان وارد نیست. بعد خودم منتقل شدم، مبادا ما نسبت به بزرگان از اصحاب که اشکال میکنیم همینطور باشیم، آنها مظلوم واقع شوند و در بین ما هم نیستند تا از خودشان دفاع کنند.
مرحوم میرزای شیرازی به ایشان عرضمیکند: قصّه شما با این آقا فرق میکند، این آقا در منزل نشسته و اشکالی نوشته و آورده پیش شما، ولی شما در مجلس درس که اشکالتان را مطرح میکنید عدّهای از مجتهدان (نام آنان را برد) هستند و از گذشتگان دفاع میکنند و کسی مظلوم واقع نمیشود. مرحوم شیخ میفرماید: درست است! فرق هست و بعد به درس میروند.
* * *
و فرمودند: به مرحوم آخوند ملاّ حسینقلی همدانی گفتهشد: شما خدمت حضرت ولی عصر - ارواحنا فداه - رسیدید؟ گفتند: هنوز خیر، ولی در مسجد کوفه بودم که خبردار شدم که آقا سید علی شوشتری در مسجد سهله خدمت آن حضرت است، به شتاب به مسجد سهله آمدم و نرسیده به حجره آقا سید علی دستور توقف داد و اجازه ورود به من نداد و صدای همهمه را شنیدم ولی مرحوم آقا سید علی شوشتری وعدههایی داد.
* * *
و فرمودند: آقای واعظی ابهری از مرحوم آقای علاّمه مدّاح تهرانی نقل کرد: به مشهد رفتیم و با یکی از رفقا قرار گذاشتیم که به دیدار یکی از مشایخ صوفیه برویم، من به حرم رفتم و به حضرت عرض کردم: آقا اگر اینکار صحیح نیست ما را راهنمایی بفرمایید. به حسینیه تهرانیها برای عزاداری رفتم، در آنجا کسی به من گفت: خواب دیدم که در عالم خواب دیوی به گردن شما و یکی از رفقایتان طناب انداخته و میخواهد شما را ببرد، آقای حاج سلطان الواعظین جلوی اینکار را گرفت. من به او گفتم: آن رفیق مرا شناختی؟ گفت: اگر ببینم میشناسم. گفتم: یکنگاهی به دور بینداز ببین او را میشناسی، نگاهی کرد و او را نشان داد، دیدم درست است.
* * *
و فرمودند: شخصی در مشگین یکی از دهاتهای زنجان بود به نام ملّا اللَّهیار، حرفهایی میزد که مردم میگفتند او خل است، مرحوم پدرم از نظام العلماء نقل کرد که ملّا اللَّهیار به من رسید، گفت: این پرندهها که دارند میروند همه جبرییل هستند، من به او گفتم: جبرییل یکی بود. گفت: او جناب جبرییل است، گفت: این پرندهها میروند اردبیل، آقای حاج میرزا محسن اردبیلی فوت شده است و میخواهند تشییع کنند، بعد اطّلاع رسید که آقای حاج میرزا محسن اردبیلی به رحمت خدا رفته است.
* * *
و فرمودند: آقای حاج سید جواد اخوی حاج آقا رضا زنجانی گفت: در خانه ما ساس زیاد است، آقا سید قاسم میرآبادی آمد و گفت: من با اجازه آقا سید محمّد ولدآبادی میگویم: ساسها بروید. ساسها به صف شدند و رفتند.
* * *
و فرمودند: مرحوم حاج آقا ضیاء آملی پسر مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ محمّد تقی آملی گفت: به حلّه سفرکردیم و سر قبر مرحوم محقّق حلّی رفتیم، شب موقع خواب همه از ساس یا کک ناراحت بودیم و نمیدانستیم چه کنیم، من رفتم سر قبر محقّق حلّی گفتم: آقا ما مهمان شما هستیم مهمانداری کنید. برگشتم همگی در آن شب راحت خوابیدیم و ساس یا ککهابه من و همه همراهان کاری نداشتند. حاج آقا ضیاء گفت: این مطلب را برای علمای عامّه که در دارالتقریب مصر همکاری داشتند، از جمله شیخ محمّد المدنی گفتم، آنها تلقّی به قبول کردند.
علما در آن موقع مختصر نافع محقّق را ملاحظه میکردند، رسید به جایی که محقّق از بچه حیوان به «طفل» تعبیر کرده، برخی از علمای عامّه پوزخند زدند، ولی محمّد المدنی گفت: لغت را ببینیم دیدیم در لغت به بچّه حیوان «طفل» اطلاق شده است و این باعث حیرت شد که چقدر محقّق مواظب ادبیات بوده است.
* * *
و فرمودند: مرحوم آقای فاضل گفت: به مرحوم آقای بروجردی گفتم: شما میتوانید مثل شرایع را بنویسید. ایشان فرمود: یک صفحه آن را هم نمیتوانم.
و فرمودند: آخوند ملّا علی قارپوزآبادی از علمای بزرگ بودند و در اوائل محرم سال 1290 ه.ق فوت کردند. حاج میرزا ابوالمکارم از علمای محل در موقع فوت ایشان با کشتی از مکّه برمیگشته، وی اظهار داشته: همان موقع که در کشتی بودیم، دیدیم خبر فوت آخوند ملّا علی قارپوزآبادی در کشتی منتشر شد و همه در تعجّب شدیم که وسیلهای در کار نیست تا خبر موت ایشان را برساند، به هرصورت آقایانی که در کشتی بودند تاریخ خبر را یادداشت کردند، بعد دیدند درست همان موقع بوده است.
آیت اللَّه حاج آقا موسی شبیری فرمودند: حدود 66 سال بعد از فوت او، جنازه ایشان را به جای دیگر منتقل کردند، وقتی جنازه را از قبر بیرون آوردند جنازه تازه بود. ایشان از شاگردان صاحب جواهر بودند.
* * *
و فرمودند: از مرحوم حاج سید جواد زنجانی اخوی حاج آقا رضا و حاج آقا ابوالفضل زنجانی که مردی متدین و باایمان بود، نقل فرمودند: آقای حاج سید کاظم عصار فرمود: آقای حاج شیخ محمّد تقی نجفی اصفهانی اخوی آقای حاج شیخ محمّد حسین اصفهانی یعنی پدر حاج آقا رضا اصفهانی صاحب وقایه، در اصفهان نفوذ داشت و خودش رتق و فتق امور مینمود و این امر برای حاکمان خوشایند نبود، وی را به تهران احضارکردند و ایشان درتهران مدّتی مشغول درس و بحث شد و برای اینکه در تهران نفوذ پیدا نکند، اشکالات و شبهات در درس ایشان مطرح میکردند تا موقعیت زیادی پیدا نکند.
تا یک روز آقای نجفی ناراحت شد و به لهجه اصفهانی فرمود: تِقی را دست کم گرفتید و برای اینکه این توطئه را خنثی کند، گفت: فردا کتب اربعه را همراه بیاورید، من همه روایات را با اسناد آن از بر میخوانم. آقای عصار فرمود: من کافی را میبردم و از هر جای کتب اربعه سؤال شد، با سند آن را از بر خواند. و بعد فرمود: فکر نکنید من آنها را حفظ کردم، بلکه حافظهای نداشتم و به این منظور متوسّل به حضرت اباعبداللَّه الحسینعلیه السلام شدم و گفتم: آقا! عنایتی بفرمایید. یکباره دیدم کتب اربعه را در حفظ دارم. این جریان باعث شد که مردم بهعنوان تبرّک، دستها و سر و صورت او را بوسیدند و موقعیت او در تهران بالا گرفت.
* * *
مؤلّف گوید: در سال 1367 ه.ش که برای معالجه به لندن رفته بودم، در آنجا شنیدم که دختر یکی از صاحب کارخانههای لندن مسلمان شده است. پدرش به او گفته بود که اگر از اسلام دست برنداری، تو را از ارث محروم میکنم. دختر پاسخ داده: اهمّیت ندارد و از ثروت پدر چشم پوشیده و از اسلام دست برنداشته است.
* * *
و فرمودند: یکی از علمای تهران ناراحتی چشم پیدا کرد، بعد از مراجعه به اطبّا و معالجات مأیوس شد، شخصی که به وضع خصوصیات کارها آشنایی نداشته، در خواب خدمت امام حسینعلیه السلام میرسد. آن حضرت میفرماید: ما به خاطر مداومت آن شخص به زیارت عاشورا، چشم او را شفا دادیم. آن شخص چشمش خوب میشود و به پزشکان مربوط مراجعه میکند، آنان هم از شفای چشم او تعجّب میکنند. خود آن شخص میگوید: من مداومت زیارت عاشورا را به کسی نگفته بودم و کسی از آن خبر نداشت.
* * *
و فرمودند: مرحوم حاج آقا زنجانی گفت خانهای در اختیار من بود صاحب خانه آن را فروخت من نگران نقل و انتقال بودم نزد آقا سید محمّد جزایری برای استخاره رفته ایشان با تسبیح استخاره کرد و گفت خریدار پایش به آن ملک نمیرسد و همینطور هم شد. خریدار بعد از خرید، عمرش وفا نکرد که در آن ملک برود.
مرحوم حاج آقا رضا از زمره کسانی بود که به این زودیها به چیزی اطمینان پیدا نمیکرد.
* * *
و فرمودند: مرحوم حاج سید فخر الدین جزایری نقل کردند که تعزیه به پا میشد و کسی را نعش میکردند و تیرهای چوبی به او وارد میساختند و شخصی شیری را میآورد و آن شیر چوبههای تیر را از آن نعش میکشید، البته کسی به این زودی حاضر نمیشد نعش شود و احیاناً تا مبلغ یکصد تومان در آن زمان میدادند تا نعش شود.
در یک جلسه کسی نعش شد و مرحوم سیدصادق طباطبایی پدر حاج سیدمحمّد طباطبایی در آن جلسه شرکت داشت. شیر آوردند، شیر سرپیچی کرد و از دست شیربان خارج شد و مردم همه فرار کردند. مرحوم حاج سیدصادق سمین (چاق) بود و نمیتوانست فرار کند، به شیر گفت: آرام باش! شیر آرام شد.
قبر مرحوم سید صادق و سید محمّد در نبش جادّه قم از میدان شهر ری است.
* * *
و فرمودند: مرحوم حاج شیخ محمّد و حاج شیخ هادی نجمآبادی دارای کمالات معنوی و علمی بودند. مرحوم حاج شیخ محمّد به مکّه معظّمه میرود و مرحوم حاج شیخ هادی را جای خودش به امامت میگمارد و رفت و آمد او یک سال طول میکشد. مریدهای حاج شیخ هادی مایل بودند که حاج شیخ هادی اقامه جماعت را ادامه دهد و از او خواستند که ادامه دهد، و پیش خود میگفتند که برای حاج شیخ محمّد جا پیدا میشود. وقتی به منزل حاج شیخ محمّد میروند، میبینند قبل از آنها، حاج شیخ هادی به منزل حاج شیخ محمّد رفته و پشت میز چایی برای پذیرایی نشسته و اعتنایی به حرف مریدها نکرده است. ظاهراً حاج سید محمّد طباطبایی نزد حاج شیخ هادی تلمّذ اخلاقی داشته است.
* * *
و فرمودند: من هرگاه به مشهد میرفتم، مریض میشدم و مشکل داشتم. در سفری به اصرار خانواده عازم مشهد شدم، وقتی به مشهد رسیدم با آقای حاج شیخ محمّدحسین بروجردی برخورد کردم و موضوع را با ایشان در میان گذاشتم. ایشان نباتی را که به ضریح مطهّر علی بن موسی الرضاعلیه السلام تبرّک شده بود، به من داد. من با آن نبات استشفا کردم و از آن تاریخ تاکنون نه در مشهد و نه جای دیگر مبتلا به آن عارضه نشدم.
* * *
و فرمودند: جدّ مادری ما به نام آقای آقایر علینقی، مردی منزّه و پاک بوده است. آقای حاج شیخ محمّدحسین مجتهدی میگفت: پدرم از جدّ شما دعوتکرد، ایشان با قرار اینکه از آنچه در داخل منزل تهیه میشود از او پذیرایی شود، قبول دعوت کرد. وقتی به منزل ما آمد، پدرم چلوکباب برای او تهیه دیده بود. آقای آقایر علینقی گفت: طبق قرار، بنا بود اینگونه پذیرایی نشود. پدرم گفت: گاو ما با بچّه خود قهر کرده و شیر نمیدهد. آقای آقایر علینقی فرمود: برو به گاو بگو که آقای آقایر علینقی میگوید: با بچه خود صلح کن. پدرم همینکار را کرد، گاو صدایی کرد و شروع به شیردادن نمود.
و فرمودند: آقای شیخ ابراهیم رمضانی از آقا سید عبداللَّه شرف الدین نقل کرد: عدّهای در سوریه تصمیم گرفتند از درآمد گندم جولان، یک عشریه برای ساختمان قبر معاویه - علیه اللعنة والعذاب - بپردازند تا سر و سامان بگیرد. از قضا گندم در آن سال به عمل نیامد تا عشریه بپردازند و این تصمیم بالاخره به جایی نرسید.
* * *
و فرمودند: مرحوم حاج آقا حسن فرید از پدرم اجازه خواسته بود، پدرم آن را نوشت، من دیدم. درباره عنوان آن با پدرم صحبت کردم، ایشان با عنوان مناسبتری اجازه را نوشت. من آن را نزد مرحوم حاج آقا حسن فرید بردم، ایشان به مرحوم حاج آقا فرمود: خانمم خواب دیده که اجازه از سوی حضرت امیرعلیه السلام برای من آمده و فرمودند آقای فرید به مرحوم آقای حاج شیخ مرتضی حائری فرموده بودند من میخواستم بدانم روزههایی را که گرفتهام مورد قبول واقع شده یا نه در عالم خواب دیدم اسامی روزهداران در یک ورقه و نیم از کاغذهای نامه نوشته شده و در اواخر آن اسم من و خانمم ذکر شده است و اولین آن اسامی، نام یک پینهدوز بود.
* * *
و فرمودند: مرحوم حاج آقا رضا مسجدشاهی در کتاب امجدیه از شخصی که از افراد نسبی به اوست، داستان مکاشفهای درباره زیارت امین اللَّه نقل میکند که: در ماه رمضان دیدم سفره پهن شده و سر سفره هستم و در عین حال روزه میباشم.
مرحوم آقای حاج شیخ عبداللَّه مجتهدی فرمود: من از حاجآقا رضا مسجدشاهی شنیدم که آن فرد اقرب نسباً، پدر ایشان بوده است.
* * *
و فرمودند: مرحوم آقا سید مصطفی خوانساری گفت مرحوم آیت اللَّه العظمی آقا جمال گلپایگانی فرموند که اگر بنا بود تقلید کنم، از آقای بروجردی تقلید میکردم.
و فرمودند: مرحوم آیت اللَّه بروجردی دستور امتحان طلاّب نجف را دادند، مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای اصطهباناتی آن را تحریم کرد. مرحوم حاج شیخ نصراللَّه خلخالی با آیت اللَّه العظمی بروجردی تماس گرفت که چه کنیم، ایشان فرموده بود: امتثال شود؛ یعنی مطابق نظر آقای اصطهباناتی عمل شود.
* * *
و فرمودند: آیتاللَّه آقای سیدعلی محقّق فرمود: برای توسعه مسجد اقدام کردم حدود هفت میلیون پول جمع آوری شد. تا شخصی به نام آقای عربنیا آمد زمین را در اختیار گذاشت و با تبادلاتی که روی آن انجام گرفت، حدود یکصد و چهل میلیون خرج مسجد شد.
امسال - که سال 1425 ه. ق است - از آن مرحوم یاد کردم، بعد از پایان صحبت، شخصی به نام آقای نوپوش نزد من آمد و گفت: من پیش خود گفتم: این همه زوّار کهبرای زیارت حضرترضاعلیه السلام مشرّف میشوند، آیا همه توفیق لقای آنحضرت را موقع مرگ و حساب و کتاب پیدا میکنند؟ در خواب دیدم: به حرم مطهّر مشرّف شدهام، نزد بست که رسیدم دیدم برخی را راه ندادند. در صحن که رسیدم دیدم عدّهای دیگر را راه ندادند. و همین طور تا وارد رواق شدم و میخواستم نزد ضریح مطهّر بروم، مرا راه ندادند. از همان جا نگاه کردم، دیدم چند نفری کنار قبر مطهّر هستند و یکی از آنان آقای عربنیا است.
* * *
و فرمودند: آقا سید محمّد میبدی از حاج سید حسن شیرازی پدر عیالِ آیت اللَّه آقای سید علی سیستانی و نوه مرحوم میرزای شیرازی، ایشان هم از آقا سید عبّاس لاری و ایشان هم از مرحوم آقا سید مرتضی کشمیری و ایشان از حضرت بقیة اللَّه - ارواحنا فداه - نقل کرده است که: برای رفع مشکلات این دعا خوانده شود: «یا مَنْ إِذا تَضایقَتِ الأُمُورُ فَتَحَ لَها باباً لَمْ تَذْهَبْ إِلَیهِ الأَوْهامُ، صَلِّ(217) عَلی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَافْتَحْ لِأُمُورِی المُتَضایقَةِ باباً لَمْ یذْهَبْ إِلَیهِ وَهْمٌ یا أَرْحَمَ الرّاحِمِینَ».
آقازاده مرحوم آقای سید محمّد مبیدی نیز، به همین کیفیت از مرحوم آقا سید حسین شیرازی نقل فرمودند.
مرحوم کشمیری به طریق کتاب و سنّت عمل میکرد و عرفان او عرفان کتاب و سنّت بود و از کسانی که عرفان یونانی داشتند، متنفّر بود و در معاشرت با آنان به اقلّ واجب اکتفا میکرد و از نظر حفظ روایات به جایی رسیده بود که وقتی ایشان میگفت من چنین روایتی را ندیدم، حاجی نوری به قول او اکتفا میکرد.
حجّة الاسلام آقای سید مجتبی شبیری برادرزاده حاج آقا موسی فرمودند: آقا سید حسین کشمیری نوه مرحوم آقای سید مرتضی کشمیری و فرزند آقا سید علینقی کشمیری گفت: این قصّه را در نوشتههایی که نزد آقا سید محمود لاری فرزند آقا سید عبّاس لاری بود دیدم، ولی با اندک تفاوت، و آن اینکه در پایان این دعا آمده: «یا أَرْحَمَ الرّاحِمِینَ». و نیز در آن نوشته، از مرحوم آقای سید مرتضی کشمیری نقل شده بود که فرمود: این دعا «بإلهام عن الحجّةعلیه السلام» رسیده است. مؤلّف گوید: بنابراین یکبار «یا أَرْحَمَ الرّاحِمِینَ» در پایان دعا اضافه شود.
* * *
و فرمودند: مرحوم آقای حاج شیخ مرتضی حائری نقل فرمود که آقای حاج شیخ علی اکبر نوغانی فرمود: مرحوم حاج شیخ حسنعلی تهرانی که از شاگردان میرزای شیرازی بود، به مشهد آمد و با مرحوم سید علی یزدی حائری ارتباط برقرار کرد و میخواست از اخلاق عالیه ایشان استفاده کند. مرحوم حاج سید علی یزدی از موقعیت علمی ایشان خبر نداشت و وجوهات را به ایشان میداد تا به اهلش برساند. بر اساس این بیاطّلاعی، روزی با ایشان صحبتی میکند که گویا آقای حاج شیخ حسنعلی تهرانی آگاهی از مسئله ندارد.
مرحوم آقای حاج شیخ حسنعلی به مرحوم نوغانی یکی از علماء مشهد گفته بود: من قربة إلی الشیطان میخواهم کاری انجام دهم (با هم) نزد حاج سید علی یزدی میروند. فرعی عنوان میشود، مرحوم حاج سیدعلی یزدی نظر میدهد، مرحوم حاج شیخ حسنعلی اشکالیمیکند، حاج سیدعلی یزدی میگوید: اشکال وارد است. حاج شیخ حسنعلی جواب میدهد. حاج سید علی یزدی میگوید: جواب درست است. دوباره اشکال میکند، جواب میدهد. حاج سید علی یزدی متوجّه موقعیت علمی حاج شیخ حسنعلی میشود و میگوید: بارک اللَّه! میرزا چه شاگردانی تربیت کرده است، اشتباه کردیم در درس ایشان شرکت نکردیم.
* * *
و فرمودند: مرحوم آقا میرزا محمّد علی اردوبادی شاگرد مرحوم حاج میرزا علی آقای شیرازی فرزند میرزای بزرگ شیرازی بوده است و از نظر ادبیات بسیار قوی بوده است. برخی از ادباء از کتاب اصل الشیعه مرحوم کاشف الغطاء چند غلط ادبی گرفته بودند، امّا از کتاب الغدیر که به نظر آقای اردوبادی رسیده بود نتوانستند غلط بگیرند، ایشان کتاب «الکنی والألقاب» مرحوم حاج شیخ عباس را از نظر عبارات و ادبیات ملاحظه کرده و تصحیح نموده و شرط کرده که اسم ایشان نوشته نشود. مرحوم اردوبادی مرد با اخلاصی بوده است. مرحوم حاج میرزا علی آقای شیرازی در مصرف سهم امام حتی نسبت به مریدان خاص خود از جمله مرحوم اردوبادی احتیاط را مراعات میکرده است.
* * *
1) هود: 120.
2) از علما و مدرّسان حوزه علمیه قم .
3) مجتهد و عارف زمان ما .
4) صاحب تفسیر القرآن والعقل.
5) جواهر نام معروفترین کتاب فقهی شیعه است .
6) برخی گفتهاند حقب 80 سال یا بیشتر یا برابر دهر و عمر دنیا است.
7) تازگی کتابی در شرح حال ایشان چاپ شده است.
8) مؤلّف کتاب اسرار الصلاة و غیره
9) از علمای حوزه علمیه قم.
10) صاحب تألیفات متعدّد و معاصر مرحوم آیت اللَّه العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی.
11) سالها امام جمعه تبریز بودند.
12) از مراجع تقلید شیعه.
13) یادآوری میشود: جلد اوّل مطابق چاپ قدیم بوده است، روایت به حسب چاپ جدید در بحار الانوار، جلد 2 صفحه 272 حدیث 7 از باب 33 کتاب العلم نقل شده است. و نیز روایت مذکور در کتاب عوالی اللئالی، جلد 2 صفحه 138 حدیث 383، همانطور که صاحب بحار الانوار از ایشان نقل کرده، ذکر شده است.
14) صاحب تألیفات فراوان .
15) یا محمّد تقی خان (تردید از نویسنده است).
16) مرحوم آیت اللَّه آقای حاج شیخ مرتضی حائری اضافه میکند: این داستان را دوست محترم آقای FE میردامادی از خود دکتر شیخ نقل میکنند که زیر خیمه در صحرای مِنی دکتر شیخ برای پدرم مرحوم حاج سید ... نجفآبادی میردامادی نقل کرد.
17) پدر حجّة الاسلام والمسلمین فاطمی نیا.
18) والد آیت اللَّه حاج آقا مجتبی تهرانی.
19) مرحوم شیخ محمّد باقر اصطهباناتی از شاگردان مرحوم آقا محمّد رضا قمشهای بوده که در واقعه مشروطه شهید شده است و از اساتید آیات مرحوم حاج شیخ محمّد حسین اصفهانی و حاج شیخ محمّد علی شاهآبادی بوده است.
20) و نیز آیت اللَّه العظمی وحید خراسانی از استادشان مرحوم آیت اللَّه العظمی خویی، و ایشان از مرحوم آقای اصفهانی با تفاوتهایی نقل کردند.
21) یعنی یکی از روحانیون
22) وشنوه روستایی است در اطراف شهر قم.
23) میرزا محمّد تقی شیرازی درباره آقای شیخ محمّد رضا قدریجانی فرموده بودند: کسی که به ایشان وجوه شرعیه بدهد به من داده است.
24) این داستان با کمی تفاوت در کتاب زندگانی و شخصیت شیخ انصاری ص 103 نیز یاد شده است.
25) از علمای حوزه علمیه قم و صاحب تألیفات.
26) از مراجع تقلید شیعه.
27) از تجار تهران.
28) امام جماعت یکی از مساجد بازار تهران.
29) آقای آل طه فرمودند از حاج وکیل به عنوان سماوی شنیدم، ولی برخی از علماء این موضوع را به شیخ محمّد کوفی نسبت میدهند.
30) این شخص را آیت اللَّه آقای مروارید و مرحوم حجّة الاسلام و المسلمین آقای واله و برخی دیگر از محترمین مشهد هم میشناختند.
31) از علما و اساتید حوزه علمیه قم.
32) ایشان سالها خدمت امام خمینیقدس سره بود.
33) از علمای جهرم.
34) از علمای مشهد مقدّس .
35) از علما و مدرّسان حوزه علمیه قم.
36) از مراجع تقلید و معاصر میرزای شیرازی.
37) از علما و مدرسان حوزه علمیه قم.
38) از علما و اساتید معروف دانشگاه.
39) از مراجع تقلید.
40) مقصود از حاج شیخ، مرحوم آیت اللَّه العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری مؤسس حوزه علمیه قم است.
41) صاحب تألیفات فراوان.
42) از مراجع تقلید شیعه.
43) غش کردن.
44) شاید میرزای شیرازی مقصود باشد.
45) از فضلاء حوزه علمیه بود و اهل منبر هم بود.
46) برهوت نام وادی برزخی است که ارواح کفّار و عاصیان به آنجا برده میشوند.
47) وادی السلام نام وادی برزخی در نجف است که ارواح متقین و مؤمنین به آنجا برده میشوند.
48) اعلام الوری 2/62 چاپ 1417 قم.
49) اثبات الهداة ج 6 ص 127 چاپ هفت جلدی.
50) از مراجع تقلید معاصر.
51) از مراجع تقلید معاصر.
52) پدر آیت اللَّه خویی عالمی وارسته و از سال 1346 ق ساکن مشهد بود.
53) تازگی کتابی در شرح حال ایشان تألیف آقای سیف اللهی چاپ شده است.
54) این سفرنامه نزد مرحوم عمویم آقای حاج سید محمّد کسایی خرّازی بود و من از روی آن یادداشت کردم.
55) سید ریحان اللَّه کشفی بروجردی صاحب تألیفات فراوان و متوفای 1328 ه.ق.
56) تختی شبیه به صندوق که دارای چهار دسته است و مسافر در آن مینشیند و دو اسب یا استر به جلو و عقب آن میبندند و آن را میبرند.
57) این بزرگوار عجالتاً شناخته نشد.
58) بارها چاپ شده است.
59) ظاهراً غیر از میرزای شیرازی متوفای 1312 مقصود است.
60) جدّ آیت اللَّه سیستانی که از مراجع تقلید و در نجف هستند.
61) از مراجع تقلید شیعه.
62) متوفای 1325 ه. ق.
63) آیت اللَّه میرزا حسنعلی مروارید از علمای مشهد و مؤلّف کتاب «تنبیهات حول المبدأ والمعاد»، نوه مرحوم شیخ حسنعلی تهرانی است.
64) صاحب کتاب مناهل.
65) از اساتید بزرگوار حوزه علمیه قم.
66) صاحب کتاب مکاتیب الرسول.
67) مؤلّف کتاب بیان الفرقان، کتابی به نام متألّه قرآنی در شرح حال ایشان منتشر شده است.
68) از مراجع تقلید زمان ما.
69) از علمای حوزه علمیه قم.
70) صاحب کتاب عروة الوثقی.
71) مؤسس حوزه علمیه قم.
72) صاحب تألیفات متعدّد از جمله «رسالة الثقلین» که در مصر چاپ شد.
73) از مراجع تقلید زمان ما.
74) از اعضای هیأت مدیره مؤسسه در راه حق قم.
75) از مراجع تقلید شیعه و معاصر صاحب عروة الوثقی بود.
76) از علمای بزرگ و معاصر میرزای شیرازی.
77) شرح حال پدر آیت اللَّه اراکی و حاج محسن اراکی و آقا سید محمّد باقر را در کتاب شرح احوال آیت اللَّه العظمی اراکی ببینید.
78) از مدرّسان حوزه علمیه قم.
79) مؤسس درمانگاه قرآن و عترت در قم.
80) امام جمعه یکی از شهرهای استان یزد.
81) از منبریهای معروف مشهد.
82) از علمای بزرگ قم و معاصر حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی.
83) جدّ مادری آیت الله العظمی اراکی است و قبر او در نطنز گنبد و بارگاه دارد.
84) مال: حیوان سواری. مکاری: کرایه دهنده حیوان سواری.
85) آیت اللَّه حاج شیخ غلامحسین شرعی از علمای قم.
86) ایشان در اواخر امام جمعه تبریز بود و شهید شد.
87) از علمای قم و صاحب تألیفات.
88) حضرت آیة اللَّه العظمی آقای حاج موسی شبیری زنجانی نیز این داستان را با اندک اختلافی از دائی خود مرحوم آقای ولائی و ایشان از مرحوم آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری نقل فرمودند با این اضافه که در پاسخ، اینکه شما حکم حاکم را نافذ میدانید مرحوم آقای میرزا محمّد تقی شیرازی فرمود اطلاق آن محل اشکال است.
89) مؤلّف کتاب برهان روشن در عدم تحریف قرآن. ایشان ابوالزوجه آیت اللَّه العظمی حاج سید محمّدرضا گلپایگانی بودند.
90) پدر حجّةالاسلام والمسلمین حاج شیخ محمّدعلی شرعی و پدر همسر آیت اللَّه حاج شیخ حسین شبزندهدار.
91) مرحوم آقای حاج شیخ عبدالکریم صدای بلند و رسایی داشت و به خوبی میتوانست نوحهخوانی کند.
92) یعنی پدر مرحوم آیت اللَّه العظمی حاج سید عبدالهادی شیرازی.
93) دسته عزاداری و سینهزنی معروفی است.
94) بروجردی .
95) از مراجع تقلید شیعه.
96) از علمای حوزه علمیه قم و معاصر آیت اللَّه العظمی حائری.
97) به کتابی که درباره او نوشته شده، رجوع شود.
98) از علمای شیراز.
99) امام جمعه شیراز.
100) صاحب شرح عروة الوثقی و حاشیه شرح منظومه سبزواری.
101) استاد امام خمینیقدس سره.
102) انسانی وارسته بود و در مدرسه علوی تهران با همکاری مرحوم علاّمه خدمات فراوانی انجام داد.
103) مظهر نهر آب قنات.
104) از مراجع تقلید شیعه.
105) ایشان ابوالزوجه اینجانب هستند.
106) یکی از اعضای هیئت مدیره مؤسسه در راه حق قم.
107) از منبریهای بسیار معروف قم.
108) نماینده امام خمینی و مقام معظّم رهبری در امور روحانیون اهل تسنن کردستان.
109) ایشان در تعبیر خواب معروف بود.
110) صاحب حاشیه مکاسب.
111) خیرات.
112) پدر آیت اللَّه علوی گرگانی.
113) از علمای بزرگ اصفهان.
114) به کتاب شرح احوال و آثار ملاّ مهدی و ملاّ احمد نراقی ص 509 رجوع شود.
115) به کتاب فرزانگان خوانسار ص 172 رجوع شود.
116) ایشان از همبحثهای مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای بروجردی و مورد وثوق ایشان و مرحوم آیت اللَّه العظمی آقای خوانساری و مردم خوانسار بود.
117) وی نیز از اساتید مرحوم آقای خوانساری و مورد اعتماد بوده است.
118) عیسی ظ.
119) در کتاب اختران فروزان ری و تهران ص 120 و 290، شرح حال حاج ملاّ جعفر تهرانی و فرزندش حاج شیخ عیسی یاد شده است.
120) از شاگردان آیت اللَّه اراکی و نواده سید ریحان اللَّه بروجردی.
121) امام جمعه شیراز.
122) حاج شیخ محسن حرمپناهی از علما و مدرسان حوزه علمیه قم.
123) سالها امام جماعت مسجد امین الدوله بازار تهران بود.
124) آن روز، روز جمعه بوده است که بعد از ادای نماز جمعه، نماز استسقا خواندند.
125) از علمای بزرگ حوزه علمیه قم و معاصر آیت اللَّه العظمی بروجردی.
126) عموی آیت اللَّه خزعلی، آیت اللَّه حاج شیخ محمّدتقی بروجردی صاحب تقریرات اصول آیت اللَّه آقای ضیاء الدین عراقی است، شاید عموی دیگری هم داشته باشند.
127) از علمای نجف اشرف.
128) از منبریهای معروف مشهد بود.
129) مرحوم آقای حاج شیخ مجتبی قزوینی درباره ایشان فرمودند: گرچه ما سید بحرالعلوم را درک نکردیم، ولی مرحوم زرآبادی نمونه او بود و اگر او را نمیدیدیم معنویاتی را که از سید بحرالعلوم نقل میشود، باور نمیکردیم.
130) از مراجع تقلید شیعه و استاد امام خمینیقدس سره.
131) عموزاده علاّمه طباطبایی.
132) جدّ مرحوم آیت اللَّه مروارید.
133) بنابر آنچه اهل اطّلاع گفتهاند سال 1288 ه. ق زمان قحطی بوده است.
134) فرزند محدث بزرگوار مرحوم شیخ عبّاس قمی مؤلّف کتاب معروف مفاتیح الجنان.
135) فرزند حجّة الاسلام و المسلمین شیخ عبدالعلی قرهی.
136) از علما و اساتید بزرگ حوزه علمیه قم.
137) از مراجع تقلید زمان ما.
138) از مراجع تقلید زمان ما.
139) فرزند حاج شیخ محمّدحسین مسجدشاهی، پدر حاج آقا رضای مسجدشاهی صاحب کتاب وقایه.
140) از علمای تهران و امام جماعت مسجد حمام گلشن.
141) سرپرست کتابخانه مدرسه فیضیه قم.
142) البته این موضوع نیاز به تحقیق بیشتری است که باید در زمان، انجام پذیرد.
143) از اساتید بزرگ حوزه علمیه مشهد بود.
144) ایشان ساکن مشهد بودند.
145) مؤلّف کتاب میزان المطالب.
146) پدر آیت اللَّه حاج آقا مجتبی تهرانی.
147) یکی از روحانیان وارسته تهران بود.
148) از علمای بزرگ تهران.
149) همان عالم عارف و معلم اخلاق و سیر و سلوک.
150) من هم این داستان را فی الجمله از حضرت استاد شنیدهام، لذا آنچه را که اضافه داشتم در آنچه در متن نقل شده درج نمودم.
151) در زمان ما مرحوم آقا سید حسن برقعی و سپس فرزندش حاج آقا مصطفی برقعی در صحن اقامه جماعت میکردند.
152) یکی از تألیفات پدر آیت اللَّه سید مصطفی خوانساری کتاب ارزنده «کشف الحجب» است که تألیفات علمای اسلام را معرفی میکند.
153) حاج شیخ محمّدعلی خوانساری اهل منبر هم بودند، به طوری که آقای اراکی از قول امام خمینیرحمه الله میفرمودند که: من او را دیده بودم، منبر خوبی داشت.
154) از مراجع تقلید شیعه.
155) سوره بقره آیه 154.
156) سوره نساء آیه 97.
157) ایشان یکی از اساتید امام خمینیرحمه الله بود.
158) داستان شفا گرفتن همسر ایشان از امام زمانعلیه السلام در همین کتاب و کتاب سرّ دلبران یاد شده است.
159) مرحوم آیت اللَّه آقای میرزا محمّد همدانی از علما و مدرسین بزرگ حوزه علمیه قم بودند و در اواخر عمر به همدان برگشتند.
160) مؤسس دارالکتب الاسلامیه.
161) مؤلّف کتاب مهذّب المغنی.
162) سوره غافر آیه 7، سوره تحریم آیه 4 و سوره فصلت آیه 30.
163) سوره نمل آیه 17.
164) نوه حاج آقا محسن اراکی.
165) جدّ آقایان صابریهای اراک.
166) فرزند آیت اللَّه العظمی حاج سید محمّدرضا گلپایگانی.
167) از علمای بزرگ حوزه علمیه نجف، ایشان داماد آیت اللَّه العظمی سید ابوالقاسم خویی بودند.
168) ایشان یکی از کسانی است که سالها در بیت امام خمینیرحمه الله بوده است.
169) از شخصیتهای معروف نجف اشرف.
170) یعنی حضرت حجّة الاسلام و المسلمین آقای قرهی.
171) از علما و مدرسان حوزه علمیه قم.
172) مؤلّف کتاب «عارف و صوفی چه میگویند».
173) از علمای قم که درس اخلاق داشت.
174) تولیت آستانه حضرت معصومهعلیها السلام.
175) از علما و فقهای بزرگ.
176) برخی از اهل اطّلاع فرمودند: وی حدود پانصد سال قبل از تاریخ مکاشفه مذکور فوت کرده است.
177) دویست سال با پانصد سال که برخی از اهل اطّلاع فرمودند، منافات دارد.
178) در آن زمان رسم بر این بود که نانواییها ظهر تعطیل میکردند و بعد از ظهر نان پیدا نمیشد.
179) کلیه» در عربی به معنی دانشکده است.
180) اصفهانی و از ائمه جماعت قم.
181) مقصود کتاب ارجمند جامع المدارک است که در هفت جلد چاپ شده است.
182) برادر مرحوم آیت اللَّه العظمی حاج آقا حسین قمی که در اعلام الشیعه سده چهاردهم 1/75 یاد شده است.
183) از شهید اوّلرحمه الله هم شبیه این مطلب نقل شده است، به شرح حال ایشان رجوع شود.
184) قبرایشان در صحن مطهّر حضرت معصومهعلیها السلام، نزدیک مقبره حاج شیخ فضل اللَّه نوری است.
185) مقصود کسانی بوده که از گوشت انسان استفاده میکردند.
186) ظاهراً مقصود صاحب وقایة الأذهان یا صاحب نهایة الدرایة است.
187) از علمای حوزه علمیه قم و صاحب تألیفات ارزنده.
188) منزل این چهار بزرگوار در یک کوچه نزدیک مدرسه حجّتیه قرار دارد.
189) شرح حال این چهار بزرگوار را در کتاب تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان، نوشته مرحوم سید مصلح الدین مهدوی ببینید.
190) عجالتاً این نام در کتابهای شرح حال علما پیدا نشد.
191) از تألیفات صاحب جواهر است.
192) از مراجع تقلید و استاد بسیاری از فقها و علما.
193) این کتاب که اجازه مفصّلی است از کتابهای شرح حال علما به شمار میآید و چاپ شده است.
194) از اصحاب آیت اللَّه العظمی حاج آقا حسین بروجردی.
195) از علمای بزرگ حوزه علمیه اصفهان.
196) شرح حال آموزنده این بزرگوار را در کتابی که در معرفی او نوشته شده است، ببینید.
197) از مراجع تقلید معاصر.
198) از فضلا و مدرسان حوزه علمیه قم.
199) صاحب کتاب ارزنده تجدید الدوارس که در چند جلد چاپ شده است.
200) نام قدیمی دارویی است که در آب جوشانده و به بیمار داده میشد.
201) از علما و وعاظ بنام مشهد مقدّس.
202) امام جماعت یکی از مسجدهای بازار قم.
203) از علمای بزرگ اصفهان.
204) جدّ آیت اللَّه العظمی آقای سیستانی.
205) امام جماعت یکی از مساجد بازار قم.
206) امام جمعه اراک.
207) صاحب کتاب حاشیه مکاسب.
208) از علمای بزرگ نجف و داماد آیت اللَّه خویی بودند.
209) آیت اللَّه العظمی وحید خراسانی اینمطلب را نقل فرمودند، ولی با این تفاوت که به جای «غیرنا أهل البیت» «من غیر طریق اهل البیت» نقل نمودند.
210) از اینجا تا پایان این بخش را در مواقع مختلف از معظّم له شنیدهام.
211) میرزا محمّدحسین نایینی.
212) کتاب اقبال از تألیفات سید بن طاووس است.
213) صاحب حاشیه شرح منظومه سبزواری.
214) برخی گویند: انشای یکی از معاصران ابن طاووس است و برخی معتقدند از خود امام حسینعلیه السلام است. نیاز به تحقیق دارد.
215) میرزای شیرازی ظ .
216) از اینجا تا پایان کتاب حدود پنجاه مورد است که از معظّم له در مناسبتهای مختلف شنیدهام.
217) آیة اللَّه العظمی آقای شبیری فرمودند قطب راوندی در قصص الانبیاء «فصل» ذکر کرده است.
بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بندهاى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او میفرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمتها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوستتر میداری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش میرَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچهای [از علم] را بر او میگشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه میدارد و با حجّتهای خدای متعال، خصم خویش را ساکت میسازد و او را میشکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بیگمان، خدای متعال میفرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».