عنوان و نام پدیدآور :انجمن عربی و فارسی[پیایند: مجله]= The journal of the Arabic and Persian Society
مشخصات نشر : لاهور: [دانشگاه پنجاب]، ۱۹۵۶ -
فاصله انتشار : نامعلوم
یادداشت : مدیر: ذاکر محمد باقر
باهتمام انجمن عربی و فارسی دانشگاه پنجاب
عنوان به زبان دیگر: انگلیسی
موضوع : نصیرالدین طوسی محمدبن محمد، ۵۹۷ ۶۷۲ق.
موضوع : کنگره خواجه نصیرالدین طوسی(۱۹۵۶م: تهران )
موضوع : ادبیات فارسی -- ترجمه شده به اردو -- نشریات ادواری
شناسه افزود : محمدباقر، ذاکر
شناسه افزوده : دانشگاه پنجاب . (لاهور)
انجمن عربی و فارسی دانشگاه پنجاب
رده بندی کنگره : ۴الف PIR۳۴۳۷
رده بندی د... : ۹ ۰فا۸
آثاری: وابسته به باستان شناسی.
آخر: دیگر , دیگری , جدا , علیحده , یکی دیگر , شخص دیگر , دیگر , غیر , نوع دیگر , متفاوت , دیگری.
آخر مرة: بازپسین , پسین , اخر , اخرین , اخیر , نهانی , قطعی , دوام داشتن , دوام کردن , طول کشیدن , به درازا کشیدن , پایستن.
آدم: ادم , ادم ابولبشر.
آس: تک خال ,اس ,ذره ,نقطه ,در شرف ,ستاره یا قهرمان تیمهای بازی ,رتبه اول ,خلبانی که حداقل پنج هواپیمای دشمن را سرنگون کرده باشد.
آسیا: قاره ء اسیا.
آسیوی: اسیایی , اسیایی , اهل اسیا.
آفات: جانوران موذی , جانور افت , حشرات موذی.
آکل اللحم: گوشتخوار , حیوان گوشتخوار.
آکل للحم البشر: ادمخوار , جانوری که همجنس خود را میخورد , ادمخورانه.
آلبی: وابسته بکوه الپ , الپی , واقع در ارتفاع زیاد.
آلة: الت , اسباب , ادوات , وسیله , سند.
آلة التصویر: دوربین یا جعبه عکاسی.
آلة الحلاقة: تراشنده , صورت تراش , سلمانی , رنده.
آلة کاتبة: ماشین تحریر.
آلی: دستگاه خودکار , خودکار , مربوط به ماشینهای خودکار , غیر ارادی , خودرو , مربوط به وسایل نقلیه خودرو , بسوی , سوی , بطرف , روبطرف , پیش , نزد , تا نسبت به , در ,دربرابر , برحسب , مطابق , بنا بر , علا مت مصدر انگلیسی است.
آلیا: خودبخود , بطور خودکار , بطور غیرارادی.
آلیة: مکانیزم , طرزکار , دستگاه.
آمین: امین , چنین باد , خداکند , انشاء الله.
آنی: انی , همبود , باهم واقع شونده , همزمان.
آنیة: بی درنگی , فوریت , بی واسطگی , بی فاصلگی , مستقیم و بی واسطه بودن , اگاهی , حضور ذهن , بدیهی , قرب جواز.
آنیة فخاریة: سفالینه , بدل چینی , ظروف گلی , کاسه های سفالی.
آه: اه , افسوس , اویخ.
آهة: ناله , فریاد , گله , شکایت , ناله کردن , نالیدن.
آیرلندی: ایرلندی.
آیس کریم: بستنی.
ائتمان: اعتبار , ابرو , ستون بستانکار , نسیه , اعتقاد کردن , درستون بستانکار وارد کردن , نسبت دادن.
ائتمن: سپردن , واگذارکردن , بامانت سپردن.
اب: بابا , باباجان , اقاجان , بابا , پدر , والد , موسس , موجد , بوجود اوردن , پدری کردن , پدرشاه , رءیس خانواده , ریش سفید قوم , ایلخانی , شیخ , بزرگ خاندان , پدرسالا ر.
ابادة: نابودی , براندازی , نابودی , دفع افات.
ابادة جماعیة: کشتار دسته جمعی , قتل عام.
ابتدع: نو اوری کردن , ایین تازه ای ابتکار کردن , تغییرات و اصلا حاتی دادن در , چیزتازه اوردن , بدعت گذاردن.
ابتذال: ابتذال , پیش پا افتادگی.
ابتر: بریدن , جدا کردن , زدن , قطع اندام کردن.
ابتز: بزورگرفتن , بزور تهدید یا شکنجه گرفتن , اخاذی کردن , زیاد ستاندن.
ابتزاز: تهدید , باتهدید از کسی چیزی طلبیدن , باج سبیل , رشوه , اخذ بزور و عنف , اخاذی , اجحاف , زیاده ستانی.
ابتسامة: لبخند , تبسم , لبخند زدن.
ابتلاع: در هنج , در هنگ , قورت دادن , داخل معده کردن , فرو بری
ابتلع: غرق کردن در , غوطه ورساختن , توی چیزی فروبردن , فراگرفتن , خروشان کردن , حریصانه خوردن , تند خوردن , قورت دادن , صدای بوقلمون در اوردن , به شکم فرو بردن , قورت دادن , در هیختن.
ابتهاج: هلهله , شادی , جشن , شادمانی.
ابجدی: الفبایی.
ابجدیة: الفبا.
ابحار: کشتیرانی , پارچه بادبانی , سفر دریایی.
ابحث عنه: نگران بودن , منتظر بودن , درجستجو بودن , بیمار بودن.
ابحر: کشتیرانی کردن , هدایت کردن (هواپیماو غیره) , طبیعت , ذات , گوهر , ماهیت , خوی , افرینش , گونه , نوع , خاصیت.
ابد: نابود کردن , از بین بردن , خنثی نمودن , برانداختن , بکلی نابودکردن , منهدم کردن , منقرض کردن , دفع افات کردن , بنظر امدن , نمودن , مناسب بودن , وانمود شدن , وانمود کردن , ظاهر شدن.
ابدا: اغاز کردن , اغاز نهادن , شروع کردن , اغاز شدن , همیشه , همواره , هرگز , هیچ , اصلا , درهر صورت , هرگز , هیچگاه , هیچ وقت , هیچ , ابدا , حاشا , هرگز دیگر , دیگر ابدا.
ابداع: فکر بکر وناگهانی , اشفتگی فکری موقتی , قوه ابتکار , نبوغ , هوش (اختراعی) , امادگی برای اختراع , مهارت , استعداد , صفا.
ابدال: تصریف کلمه , قلب حروف هجایی (با صدا)
ابدی: ابدی , ازلی , جاودانی , همیشگی , فناناپذیر , بی پایان , داءمی , پیوسته , مکرر , لا یزال , جاوید , جاودانی , ابدی , ازلی , همیشگی داءمی.
ابرة: ضربت با چیز تیز , ضربت با مشت , خرد کردن , سک زدن , سیخ زدن , خنجر زدن , سوراخ کردن , سوزن , سوزن سرنگ و گرامافون و غیره , سوزن دوزی کردن , با سوزن تزریق کردن , طعنه زدن , اذیت کردن , دم باریک ابزاری با نوک تیز و باریک , کوک , بخیه , بخیه جراحی , بخیه زدن.
ابرز: برامدگی داشتن , جلو امده بودن , تحمیل کردن.
ابرشیة: قلمرو اسقف , اسقف نشین , بخش یا ناحیه قلمرو کشیش کلیسا , بخش , شهر , محله , شهرستان , قصبه , اهل محله.
ابرص: زال , ادم سفید مو و چشم سرخ , شخص فاقد مواد رنگ دانه
ابرع: برتری داشتن بر , بهتربودن از , تفوق جستن بر.
ابریق: افتابه , کوزه , پارچ , پرتاب کننده ء توپ.
ابریق الشای: قوری چای.
ابریق القهوة: قهوه جوش , قهوه ریز.
ابزیم: سگک , قلا ب , پیچ , باسگک بستن , دست وپنجه نرم کردن , تسمه فلزی , چپراست , خم شدن.
ابط: بغل , زیر بغل.
ابطال: سلب صلا حیت , عدم صلا حیت , فاقد صلا حیت قضایی , باطل سازی , ابطال.
ابطل: لغو کردن , باطل کردن , خنثی کردن , ناتوان کردن , علیل کردن , باطل کردن , بی اثر کردن , لغو کردن.
ابعاد: تبعید , اخراج.
ابعث: بیرون دادن , خارج کردن , بیرون ریختن , انتشار نور منتشرکردن.
ابعد: تبعید کردن , اخراج بلد کردن , دور کردن.
ابعد ما یکون: دورترین , اقصی نقطه , بعیدترین , دورترین نقطه.
ابق: در انتظار ماندن , درجایی باقی ماندن , بکاری ادامه دادن , تحمل کردن , بخود هموارکردن , نگهداشتن , برقرار داشتن , ماندن , باقیماندن , زنده ماندن , باقی بودن , بیشتر زنده بودن از , گذراندن , سپری کردن , طی کردن برزیستن.
ابقر: روده دراوردن از , شکم دریدن.
ابک: گریه کردن , گریستن , اشک ریختن.
ابله: ارام , فروتن , احمق , سبک مغز , بی کله , کند ذهن , خرفت , ابله.
کله خر , احمقانه رفتار کردن , سفیه , خرف , ساده.
ابلیس: شیطان.
ابن: فرزد ذکور , پسر , ولد , زاد , مولود.
ابن الاخ: پسر برادر , پسر خواهر , پسر برادر زن و خواهر شوهر و غیره.
ابن الزوجة: ناپسری , پسر زن , پسر شوهر , فرزند خوانده.
ابن العم: پسرعمو یا دختر عمو , پسردایی یا دختر دایی , عمه زاده , خاله زاده.
ابن عرس: راسو , جانوران پستاندار شبیه راسو , دروغ گفتن , شانه خالی کردن.
ابنة الاخت: خویش و قوم مونث , دختر برادر یا خواهر و غیره.
ابنوس: ابنوس , درخت ابنوس.
ابهام: شست , باشست لمس کردن یا ساییدن.
ابهت: محو کردن , محو شدن.
ابهج: روشن کردن , زرنگ کردن , درخشان شدن , نشاط دادن , شادمان کردن , روح بخشیدن.
ابو الحناء: سینه سرخ.
ابیض: سفید , سفیدی , سپیده , سفید شدن , سفید کردن , ماهی نرم باله خوراکی اروپایی , پودر گچ.
اتجاه: مقصد , سرنوشت , تقدیر , جهت , سو , هدایت.
اتجاه عام: مسیر اصلی , مسیر جویباری که دران اب جریان دارد.
اتجاهی: وابسته به راهنمایی و هدایت (فکری و عملی) , هدایتی.
اتحاد: فدراسیون , واحد راه پیمایی که تقریبا مساوی 4/2 تا 6/4 میل است , اتحادیه , پیمان , اتحاد , متحد کردن , هم پیمان شدن , گروه ورزشی , اتحاد واتفاق , یگانگی وحدت , اتصال , پیوستگی , پیوند , وصلت , اتحادیه , الحاق , اشتراک منافع.
اتحادی: طرفدار دولت فدرال , فدرالی , اءتلافی , اتحادی , اتفاق.
اتحادیة: فدرالیسم , اصل دولت اءتلا فی.
اتحد: بهم پیوست , متحد کردن , یکی کردن , متفق کردن , وصلت دادن , ترکیب کردن , سکه قدیم انگلیسی.
اترک: واگذار کردن , تسلیم کردن , صرفنظرکردن از , ول کردن , ترک , رها کردن , انکار کردن , ول کردن , ترک کردن , چشم پوشیدن , انکار کردن , سرزنش یا متهم کردن , چشم پوشیدن از , از قانون مستثنی کردن.
اتزان: توازن , وضع , وقار , ثبات , نگاهداری , اونگ یا وزنه ساعت , وزنه متحرک , بحالت موازنه دراوردن , ثابت واداشتن.
اتساق: سازگاری.
اتصال: فراخوانی , فراخواننده , ارتباط , مکاتبه , بستگی , اتصال , محل اتصال , تماس , تماس گرفتن , مقاربت , امیزش , مراوده , معامله , داد و ستد , رابطه نامشروع , بستگی , رابطه , ارتباط , رابط.
اتصال داخلی: دستگاه مخابره داخل ساختمان.
اتصالات: ارتباط از دور.
اتصل: گفتگوکردن , مکاتبه کردن , کاغذ نویسی کردن , مراوده کردن.
اتعب: خسته شدن , فرسوده شدن , بی میل بودن , بیزار بودن , بد دانستن , رنجاندن , ازردن.
اتفاقیة: جورکردن , وفق دادن , اشتی دادن , تصفیه کردن , اصلا ح کردن , موافقت کردن(با) , قبول کردن , :سازگاری , موافقت , توافق , هم اهنگی , دلخواه , طیب خاطر , مصالحه , پیمان , قرار , پیمان غیر رسمی بین المللی , سازش , موافقت , پیمان , قرار , قبول , مطابقه ء نحوی , معاهده و مقاطعه ء , توافق , هم ایش , هم ایی , پیمان نامه , انجمن , مجمع , میثاق.
اتکا: برپشت خم شدن یا خوابیدن , سرازیر کردن , خم شدن , تکیه کردن , لمیدن.
اتل: از پس امدن , ازدنبال امدن , بعدامدن , پیروی کردن از , متابعت کردن , دنبال کردن , تعقیب کردن , فهمیدن , درک کردن , در ذیل امدن , منتج شدن , پیروی , استنباط , متابعت , طولا نی کردن , امتداد دادن , دراز کردن , امتداد یافتن , بتاخیرانداختن , طفره رفتن , بطول انجامیدن.
اتمت: بصورت خودکار دراوردن , بطور خودکار عمل کردن , خودکار بودن.
اتمتة: کنترل و هدایت دستگاهی بطور خودکار , دستگاه تنظیم خودکار.
اتهام: تهمت , اتهام , اعلا م جرم , تنظیم ادعا نامه , اتهام.
اتهامی: مفعولی , اتهامی.
اتهم: متهم کردن , تهمت زدن , متهم کردن , بدادگاه جلب کردن , احضار نمودن , عیب گرفتن از , عیب جویی کردن , تردید کردن در , باز داشتن , مانع شدن , اعلا م جرم کردن , علیه کسی ادعا نامه تنظیم کردن , اعلا م جرم کردن , متهم کردن , تعقیب قانونی کردن.
اثاث: اثاثه , اثاث خانه , سامان , اسباب , وسایل , مبل.
اثارة: دسیسه کردن , توطله چیدن , فریفتن.
اثبت: بامثال فهمانیدن , بانمونه نشان دادن , ثابت کردن , در امدن.
اثث: مبله کردن , دارای اثاثه کردن , مجهز کردن , مزین کردن , تهیه کردن.
اثخن: کلفت کردن , ستبر کردن , ضخیم کردن , پرپشت کردن , کلفت تر شدن , غلیظ شدن.
اثر: عواقب بعدی , پس ایند , جای پا , مهر زدن , نشاندن , گذاردن , زدن , منقوش کردن , اثر , اثار مقدس , عتیقه , یادگار , باستانی , اثر , نشان , رد پا , جای پا , مقدار ناچیز , ترسیم , رسم , ترسیم کردن , ضبطکردن , کشیدن , اثر گذاشتن , دنبال کردن , پی کردن , پی بردن به , بدنبال کشیدن , بدنبال حرکت کردن , طفیلی بودن , دنباله دار بودن , دنباله داشتن , اثر پا باقی گذاردن , پیشقدم , پیشرو , دنباله.
اثر (مع الشد): بیدار کردن , برانگیختن , تحریک کردن , خشمگین کردن , ازجادربردن , اوقات تلخی کردن کردن , برانگیختن , بدتر کردن , تشدیدکردن , خشمگین , براشفتن , برانگیختن , تحریک کردن , القاء کردن , تحریک کردن , دامن زدن , برانگیختن , برافروختن , خشمگین کردن , ازاردادن , اذیت کردن , کسی را دست انداختن , سخنان نیشدارگفتن , اذیت , پوش دادن مو.
اثر عداء: مخالف کردن , دشمن کردن.
اثر علیه: اثر , نتیجه , احساسات , برخورد , اثر کردن بر , تغییر دادن , متاثر کردن , وانمود کردن , دوست داشتن , تمایل داشتن(به) , تظاهر کردن به.
اثقب: خلیدن , سپوختن , سوراخ کردن (بانیزه وچیز نوک تیزی) , سفتن , فروکردن (نوک خنجر وغیره) , شکافتن , رسوخ کردن , سوراخ , پنچر , سوراخ کردن , پنچر شدن.
اثقل: سنگین کردن , اسباب زحمت شدن , دست و پای(کسی را) گرفتن , باز داشتن.
اثم: بدکرداری , خلا ف , بزه , جرم , گناه , بدرفتاری , سوء عمل.
اثمار: باروری , برخورداری , تمتع , میوه اوری , پایان , استنتاج
اثنا عشر: دوازده , دوازده گانه , یک دوجین.
اثناء: درمدت , هنگام , درجریان , در طی.
اثنان: دو , عدد دو.
اثنین: دوشنبه.
اثیر: عنصراسمانی , اتر , اثیر , جسم قابل ارتجاعی که فضاوحتی فواصل میان ذرات اجسام را پر کرده و وسیله انتقال روشنایی و گرما میشود , مایع سبکی که از تقطیر الکل و جوهر گوگردبدست میایدو برای بیهوش کردن اشخاص بکار می رود.
اثیم: ناپرهیزکار , بی دین , خدا نشناس , کافر , بد کیش.
اجابة: پاسخ , پاسخ دادن.
اجازة: اجازه , اذن , مرخصی , رخصت , باقی گذاردن , رها کردن , ول کردن , گذاشتن , دست کشیدن از , رهسپار شدن , عازم شدن , ترک کردن , : برگ دادن , اجازه , پروانه , جواز , جواز شغل , اجازه رفتن دادن , پروانه دادن , مرخص کردن.
اجاص: الو , گوجه , الوی برقانی , کار یا چیز دلچسب.
اجاص مجفف: الو , گوجه برقانی , الوبخارا , اراستن , سرشاخه زدن , هرس کردن.
اجبار: اجبار , اضطرار , تهدید واجبار.
اجبر: بزور وادار کردن , ناگزیر کردن.
اجتز: رسیدن به , سبقت گرفتن بر , رد شدن از.
اجتماع: جلسه , نشست , انجمن , ملا قات , میتینگ , اجتماع , تلا قی , همایش , صف ارایی کردن , دوباره جمع اوری کردن , دوباره بکار انداختن , نیروی تازه دادن به , گرد امدن , سرو صورت تازه گرفتن , پشتیبانی کردن , تقویت کردن , بالا بردن قیمت.
اجتماعی: انسی , دسته جمعی , وابسته بجامعه , اجتماعی , گروه دوست , معاشرتی , جمعیت دوست , تفریحی.
اجتمع: گرد اوری کردن , تقاطع , اشتراک , ملا قات کردن , مواجه شدن.
اجحاف: تبعیض , تعصب , غرض , غرض ورزی , قضاوت تبعیض امیز , خسارت وضرر , تبعیض کردن , پیش داوری.
اجذب: جلب کردن , جذب کردن , مجذوب ساختن.
اجر: پردازه , پردازانه , مزد , دستمزد , اجرت , پاداش , پول , شهریه , اجاره کردن , دستمزد دادن به , اجیر کردن , مزد , دستمزد , اجرت , کار مزد , دسترنج , حمل کردن , جنگ بر پا کردن , اجیر کردن , اجر.
اجراء: حکم , امر , اجازه , رخصت , حکمی , امری , اندازه , اندازه گرفتن , سنجدین , رویه , پردازه.
اجرة: بار , هزینه , مطالبه هزینه , لنگراندازی , لنگرگاه , کرایه , کرایه مسافر , مسافر کرایه ای , خوراک , گذراندن , گذران کردن.
اجرة البرید: حمل بوسیله پست , ارسال پست , مخارج پستی , حق پستی , تمبر پستی.
اجرح: اسیب زدن (به) , ازار رساندن(به).
اجش: خشن , گرفته , خرخری (درمورد صدا).
اجل: بیدرنگ , سریع کردن , بفعالیت واداشتن , برانگیختن , سریع , عاجل , اماده , چالا ک , سوفلوری کردن.
اجل (مع الشد): بوقت دیگر موکول کردن , خاتمه یافتن(جلسه) , موکول بروز دیگر شدن , عقب انداختن , بتعویق انداختن , موکول کردن , پست تر دانستن , در درجه دوم گذاشتن.
اجلب: اوردن , رساندن به , موجب شدن , اوردن , رفتن واوردن , بهانه , طفره.
اجلد: شلا ق زدن , تازیانه زدن , تنبیه کردن , انتقاد سخت کردن.
اجلس: نشستن , جلوس کردن , قرار گرفتن.
اجمة: بوته , بته , شاخ وبرگ.
اجمع: همگرادنی کردن , خوشه چینی کردن , اینسو انسو جمع کردن.
اجمع مختارات ادبیة: گلچین ادبی جمع کردن.
اجنبی: بیگانه , خارجی , مخالف , مغایر , ناسازگار , غریبه بودن , ناسازگار بودن , بیگانه , اجنبی , غریبه , نامناسب.
اجنحة: نشان دارای دو بال که بهوانورد یا توپچی و دریا نورد یا دیدبان کار ازموده داده میشود.
اجهاد: کشش , زور , فشار , کوشش , درد سخت , تقلا , در رفتگی یا ضرب عضو یا استخوان , اسیب , رگه , صفت موروثی , خصوصیت نژادی , نژاد , اصل , زودبکار بردن , زور زدن , سفت کشیدن ,کش دادن , زیاد کشیدن , پیچ دادن , کج کردن , پالودن , صاف کردن , کوشش زیاد کردن.
اجهاض: سقط جنین , بچه اندازی , سقط نوزاد نارس یا رشد نکرده , عدم تکامل.
اجهزة: تجهیزات.
اجهض: بچه انداختن , سقط کردن , نارس ماندن , ریشه نکردن , عقیم ماندن , بی نتیجه ماندن , بجایی نرسیدن , نتیجه ندادن , عقیم ماندن , صدمه دیدن , اشتباه کردن , بچه انداختن(در اثر کسالت وبطور غیر عمدی).
احادی المقطع: یک هجایی.
احباط: پاداوج , بیان قهقرایی (مثل < زنم مرد ، مالم را بردند و سگم هم گم شد>) , بیانی که هرچه پیش می رود اهمیتش کمتر میشود , بیان قهقرایی نمودن , یاس , ناامیدی , نومیدی , دلشکستگی , دلسردی , فتور , یاس , عقیم گذاری , خنثی سازی , محروم سازی , نا امیدی.
احبط: پیش دستی کردن بر , پیش جستن بر , پیش افتادن , ممانعت کردن , کمین , کمینگاه , خنثی کردن , هیچ کردن , باطل کردن , ناامید کردن , فکر کسی را خراب کردن , فاسدشدن.
احتجاج: اعتراض , پروتست , واخواست رسمی , شکایت , واخواست کردن , اعتراض کردن.
احتراس: احتیاط , اقدام احتیاطی.
احتراق: سوختن , سوخت , اشتعال , احتراق.
احترام: قدر , اعتبار , اقدام , رعایت ارزش , نظر , شهرت , ارجمندشمردن , لا یق دانستن , محترم شمردم , رابطه , نسبت , رجوع , مراجعه , احترام , ملا حظه , احترام گذاشتن به , محترم داشتن , بزرگداشت , بزرگداشتن.
احترم: پسند کردن , تحسین کردن , حظ کردن , مورد شگفت قراردادن , درشگفت شدن , تعجب کردن , متحیر کردن , متعجب ساختن.
احتضان: خوابیدن روی تخم , بر خوابش , جوجه کشی , دوره نهفتگی یاکمون.
احتفاظ: ابقا , نگهداری.
احتفال: جشن , برگزاری جشن , تجلیل , بزم , جشن وسرور , خوشی , شادی , جشن و سرور , مجلل , با شکوه.
احتفل: جشن گرفتن , عیدگرفتن , ایین (جشن یاعیدی را) نگاه داشتن , تقدیس کردن , تجلیل کردن.
احتقار: تحقیر , اهانت , خفت , خواری.
احتقر: خوار شمردن , حقیر شمردن , تحقیر کردن , نفرت داشتن , نفرت داشتن از , بیزار بودن , بد دانستن , منزجر بودن , بیزار کردن , سبب بیزاری شدن , استهزاء , نیشخند , تمسخر , پوزخند , پوزخند زدن , باتمسخر بیان کردن.
احتکار: اتحادیه صاحبان صنایع مشابه , کارتل , انحصار , امتیاز انحصاری , کالا ی انحصاری.
احتکار القلة: تولید کالا توسط افراد یا شرکتهای معدودی.
احتکاک: سایش , اصطکاک , مالش , اختلا ف , حساسیت.
احتکر: بخود انحصار دادن , امتیاز انحصاری گرفتن.
احتل: اشغال کردن , تصرف کرد.
احتلال: اشغال , تصرف , حرفه.
احتمال: امکان , احتمال.
احتو: محتوی بودن , دارا بودن , دربرداشتن , شامل بودن , خودداری کردن , بازداشتن.
احتیاطی: دریغ داشتن , مضایقه کردن , چشم پوشیدن از , بخشیدن , برای یدکی نگاه داشتن , در ذخیره نگاه داشتن , مضایقه , ذخیره , یدکی , لاغر , نحیف , نازک , کم حرف , پس نهاد , کنار گذاشتن , پس نهاد کردن , نگه داشتن , اختصاص دادن , اندوختن , اندوخته , ذخیره , احتیاط , یدکی , تودار بودن , مدارا.
احتیال: ادم متقلب وفریبنده , فریب , گول , فریب دادن , خدعه کردن , گول زدن , جر زدن , فریب , حیله , کلا ه برداری , تقلب , فن , گوش بر , شیاد , گوش بری کردن , گول زدن , مغبون کردن , فریب , کلا ه برداری.
احتیالی: کلا ه بردار , گول زن , حیله گر , فریب امیز.
احجز: بازداشتن , معطل کردن , توقیف کردن , توقیف کردن , ضبط کردن , نگه داشتن.
احد: یکشنبه , مربوط به یکشنبه , تعطیل , یکشنبه را گذراندن.
احد افراد العائلة المالکة: سلطنتی , شاهانه , ملوکانه , همایونی , شاهوار , خسروانه.
احد عشر: یازده , عدد یازده.
احد کبار الملائکة: فرشته ء مقرب , فرشته ء بزرگ.
احداثی: طول , بعد افقی.
احدب: کوهان دار , گوژپشت.
احدث: در رسیدن , اتفاق افتادن , رخ دادن , روی دادن , روی دادن , رخ دادن اتفاق افتادن , واقع شدن , تصادفا برخوردکردن , پیشامدکردن , رخ دادن , واقع شدن , اتفاق افتادن.
احدس: قبلا تهیه دیدن , پیش بینی کردن , از پیش دانستن , دستور دادن , تعلیم دادن , اگاه کردن , درک کردن.
احذر: زنهاردادن , برحذربودن , حذرکردن از , ملتفت بودن.
احذف: حذف کردن , محوکردن , تراشیدن , نابود کردن , حذف کردن از , انداختن , حذف کردن , از قلم انداختن.
احذیة: پاپوش , کفش.
احراج: خجالت.
احرج: دست پاچه کردن , براشفتن , خجالت دادن , شرمسار شدن.
احرق: سوزانیدن وخاکستر کردن , خاکستر کردن , سوزاندن , با اتش سوختن.
احرم: از ارث محروم کردن , عاق کردن.
احزن: ازردن , جور و جفا کردن , غمگین کردن , غمگین کردن , غصه دار کردن , محزون کردن , اذیت کردن , اندوهگین کردن , غمگین کردن , افسرده شدن.
احساس: احساس , حس , شور , تاثیر , ظاهر , حواس پنجگانه , حس , احساس , هوش , شعور , معنی , مفاد , حس تشخیص , مفهوم , احساس کردن , پی بردن.
احسان: خیر خواهی , نیک خواهی , نوع پرستی , سخاوتمندی , التفات , توجه , مرحمت , مساعدت , طرفداری , مرحمت کردن , نیکی کردن به , طرفداری کردن.
احسب: حساب کردن , محاسبه کردن , شمردن , حساب پس دادن , روی چیزی حساب کردن , محسوب داشتن , گمان کردن.
احسد: غرولند کردن , غبطه خوردن , مضایقه کردن.
احشاء: احشاء خوراکی مرغ خانگی و غیره (ازقبیل دل و جگر) , خرده ریز , جزءی.
احشر: پرکردن , چپاندن , خودرا برای امتحان اماده کردن , باشتاب یاد گرفتن.
احصاء: شمار , شمردن.
احصاء السکان: سرشماری , امار , احصاءیه , ممیزی مالیاتی.
احصائیات: امار , احصاءیه , فن امارگری , امارشناسی.
احصد: درو کردن , جمع اوری کردن , بدست اوردن.
احصل علیه: بدست اوردن , فراهم کردن , گرفتن.
احضر: توجه کردن , مواظبت کردن , گوش کردن (به) , رسیدگی کردن , حضور داشتن (در) , در ملا زمت کسی بودن , همراه بودن (با) , درپی چیزی بودن , از دنبال امدن , منتظرشدن , انتظار کشیدن , انتظار داشتن.
احضن: بر خوابیدن , روی تخم خوابیدن , جوجه کشی کردن.
احط: دورگرفتن , احاطه کردن , حلقه زدن , دارا بودن , شامل بودن , دربرگرفتن , محاصره کردن.
احط علما: اشنا کردن , اگاه کردن , مسبوق کردن , مطلع کردن.
احفر: سیاه قلم کردن , قلم زدن (بوسیله تیزاب) , کنش کاو , دارای کنش کاو کردن , با کنش کاو بهم پیوستن , جفت کردن نر و مادگی یاکام و زبانه لبه تخته و امثال ان.
احقن: تزریق کردن , زدن , اماله کردن , سوزن زدن.
احکام: محکم کردن , ثابت کردن , پرچ کردن , قاطع ساختن , گروه , پرچ بودن (مثل سرمیخ).
احکم: با حکم قضایی فیصل دادن , فتوی دادن(در) , داوری کردن , محکوم کردن , مقرر داشتن , دانستن , فرض کردن , فتوی دادن , حکم کردن , مقرر داشتن , فیصل دادن , داوری کردن , احقاق کردن , حکومت کردن , حکمرانی کردن , تابع خود کردن , حاکم بودن , فرمانداری کردن , معیف کردن , کنترل کردن , مقرر داشتن.
احم: حراست کردن , نیکداشت کردن , نگهداری کردن , حفظ کردن , حمایت کردن.
احمر: قرمز , سرخ , خونین , انقلا بی , کمونیست.
احمر (فعل ماضی): قرمز شدن , سرخ شدن , سرخاب مالیدن.
احمر الشفاه: ماتیک لب , مداد لب.
احمق: خرصفت , نادان , خر , ابله , احمق , احمق , بیشعور , نابخرد , نادان , جاهل , ابلهانه , مزخرف , فاقد حس تشخیص , بی تمیز , بی احتیاط , بی ملاحظه , بی عرضه , نا شایسته , ناجور , بی معنی , بی منطق , لوده , مسخره , ادم ابله , مقلد , میمون صفت , ادم انگل , دلقک , مسخره , گول زدن , فریب دادن , دست انداختن , ادم پریشان حواس , ادم کله خشک , بچه ای که پریان بجای بچه حقیقی بگذارند , بچه ناقص الخلقه , ساده لوح.
احمل: رقم نقلی , رساندن , بردن , حمل کردن , نقل کردن , تجاهل کردن , نادیده پنداشتن , چشم پوشیدن , رد کردن , بی اساس دانستن , برسمیت نشناختن.
احی: مجلس یاداوری , نگاه داشتن , جشن گرفتن , بیادگار نگاه داشتن.
احیاء: یادبود , مجلس تذکر , مجلس یا جشن یادبود , احیا , تجدید , تمدید , استقرارمجدد , تقویت.
احیانا: گاهی , بعضی اوقات , بعضی مواقع , گاه بگاهی.
اخ: برادر , همقطار.
اخ من الاب: نابرادری.
اخبار: خبر , اخبار , اوازه.
اخبر: گفتن , بیان کردن , نقل کردن , فاش کردن , تشخیص دادن , فرق گذاردن , فهمیدن.
اخبز: پختن , طبخ کردن.
اخت: خواهر , همشیره , پرستار , دخترتارک دنیا , خواهری کردن.
اخت من الاب: ناخواهری , خواهراندر.
اختبار: شنوایی , قدرت استماع , استماع , ازمایش هنرپیشه , سامعه , امتحان , ازمایش کردن , چیز عجیب , مسخره کردن , شوخی , پرسش و ازمون , ازمون , ازمایش , امتحان کردن , محک , معیار , امتحان کردن , محک زدن , ازمودن کردن , ازمایش.
اختر: گزیدن , انتخاب کردن , خواستن , پسندیدن , برگزیدن , انتخاب کردن.
اختراع: اختراع , ابتکار.
اخترع: اختراع کردن , از پیش خود ساختن , ساختن , جعل کردن , چاپ زدن , تاسیس کردن.
اخترق: تراوش کردن , نفوذ کردن , نشر کردن , گذاشتن , در خطوط دشمن نفوذ کردن , نفوذ کردن در , بداخل سرایت کردن , رخنه کردن.
اختزال: تند نویسی , مختصر نویسی.
اختصاری: کوتاه کردن , مختصرکردن , خلا صه کردن.
اختصاص: کالا ی ویژه , داروی ویژه یا اختصاصی , اسپسیالیته , اختصاص , کیفیت ویژه , تخصص , رشته اختصاصی , ویژه گری.
اختصاصی: متخصص , ویژه گر , ویژه کار.
اختصاصی التشریح: متخصص علم تشریح , تشریح کننده , کالبد شناس.
اختطاف: عمل ربودن (زن و بچه و غیره) , ربایش , دورشدگی , دوری از مرکز بدن , قیاسی , قیاس , دزدی هواپیما وسایر وساءط نقلیه ومسافران ان.
اختطف: ربودن , دزدیدن (شخص) , دور کردن , ادم دزدیدن , از مرکز بدن دور کردن (طب).
اختف: ناپدید شدن , غایب شدن , پیدا نبودن , ناپدید شدن , به صفر رسیدن.
اختفاء: ناپدیدی , ناپیدا شدن , نامرءی شدن.
اختلاس: اختلا س , دزدی , حیف ومیل.
اختلاف: فرق , تفاوت , اختلا ف , تفاوت , تفاضل , عدم تجانس , اختلا ف , دگرگونی , تغییر , ناپایداری , بی ثباتی , تغییرپذیری , وابسته به تغییر و دگرگونی.
اختلس: اختلا س کردن , دستبرد زدن به , حیف و میل کردن , دزدیدن , بالا کشیدن , اختلا س کردن.
اختلف: فرق داشتن , اختلا ف داشتن , تفاوت داشتن , نا همرای بودن , موافق نبودن , مخالف بودن , ناسازگار بودن , نساختن با , مخالفت کردن با , مغایر بودن.
اختلق: ساختن , وانمود کردن , بخود بستن , جعل کردن.
اختمار: تخمیر.
اختن: ختنه کردن.
اختناق: خفقان , خفه شدن , خفگی , خفه کردن , بستن , مسدود کردن , انسداد , اختناق , دریچه , ساسات (ماشین).
اختیار: پسند , انتخاب , چیز نخبه , برگزیده , منتخب , چیدن , کندن , کلنگ زدن و(به) , باخلا ل پاک کردن , خلا ل دندان بکاربردن , نوک زدن به , برگزیدن , بازکردن(بقصد دزدی) , ناخنک زدن , عیبجویی کردن , دزدیدن , کلنگ , زخمه , مضراب , خلا ل دندان (toothpick) خلا ل گوش (earpick) , هرنوع الت نوک تیز , گزین , انتخاب , گزینش
اختیاری: احتیاطی , بصیرتی , اختیاری , انتخابی.
اخدع: فریب خوردن , گول زدن , اغفال کردن , فریفتن , فریب دادن , گول زدن , اغفال کردن , مغبون کردن.
اخدود: شیار , خیاره , خط , گودی , جدول , کانال , خان تفنگ ,(mj.) کارجاری ویکنواخت , عادت زندگی , خط انداختن , شیار دار کردن , مستی , شور , شهوت , فحلی , گشن امدن , گرمی , مست شهوت شدن , شور پیدا کردن , فحل شدن , رد جاده , اثر , خط شیار , عادت , روش , شیار دار کردن , خط انداختن.
اخذ: زمان گذشته فعل.عکات
اخذل: دلسرد کردن , نومید کردن.
اخرس: زبان بسته , لال , گنگ , بی صدا , کند ذهن , بی معنی , لال کردن , خاموش کردن , بی زبان , صامت , کسر کردن , خفه کردن.
اخرق: بدترکیب , زمخت , خام دست , ناازموده.
اخص: اخته کردن , تضعیف کردن.
اخصاء: اخته کردن , اختگی.
اخصائی الامراض البولیة: ویژه گر بیماریهای دستگاه ادرار.
اخصائی الولادة: ماما , متخصص زایمان , قابله , پزشک متخصص زایمان.
اخصائی بعلم الانساب: شجره شناس.
اخصائی بعلم الوراثة: نسل شناس.
اخصاب: لقاح , عمل کود دادن.
اخصم: کم کردن , کسرکردن , وضع کردن.
اخضر: سبز , خرم , تازه , ترو تازه , نارس , بی تجربه , رنگ سبز ,(در جمع) سبزیجات , سبز شدن , سبز کردن , سبزه , چمن , معتدل.
اخضع: تحت انقیاد در اوردن , مطیع کردن , منکوب کردن.
اخطا: ادم کودن واحمق , ساده لوح , خطاکردن , دراشتباه بودن , غلط بودن , گمراه شدن , بغلط قضاوت کردن.
اخطا تلفظ: غلط تلفظ کردن.
اخطا فی وضع: درجای عوضی گذاشتن , گم کردن , جا گذاشتن.
اخطار: اخطار , اگاه سازی.
اخطب: نامزدکردن , مراسم نامزدی بعمل اوردن , نوشتن , نقش کردن , حجاری کردن روی سطوح و ستونها , حکاکی کردن , ثبت کردن , سخنرانی کردن , نطق کردن , خواندن , رونویسی کردن , نوشتن , تالیف کردن , انشا کردن , تحریر کردن.
اخطبوط: چرتنه , روده پای , هشت پا , هشت پایک , اختپوس.
اخف: پنهان کردن , نهان کردن , نهفتن , ترساندن , مرعوب کردن , تشر زدن به , نهیب زدن به , بس بودن , کفایت کردن , کافی بودن , بسنده بودن.
اخفق فی تقدیر: ناچیز پنداشتن , دست کم گرفتن , تخمین کم.
اخل: تهی کردن , خالی کردن , تخلیه مزاج کردن , ترک کردن , محروم کردن , تعطیل کردن , خالی کردن , تهی کردن , تخلیه کردن.
اخلاص: صدق وصفا , بی ریایی , خلوص , صمیمیت.
اخلاقی: وابسته به علم اخلا ق.
اخلاقیة: سیرت , اخلا قیات , اخلا ق.
اخلال: قصور در انجام امری , اهمال.
اخلط: جور کردن , طبقه بندی کردن , مناسب بودن , هم نشین شدن , ممزوج شدن , امیختن , بخاطر اوردن , ذکر کردن , مخلوط کردن.
اخلع: معزول کردن , عزل نمودن , خلع کردن , جابجا کردن , از جادررفتن (استخوان).
اخلق: خلق شدن , افریدن , ایجاد کردن.
اخنق: خفه کردن , مختنق کردن , خناق پیدا کردن , گلوی کسی را فشردن , خفه کردن.
اخوة: برادری , اخوت , انجمن اخوت , صنف , اتحادیه.
اخوی: برادرانه , از روی مهربانی , از روی دوستی , دوستانه , برادرانه , برادر وار , اءتلا فی , اتحادی.
اخیر: عقب ترین , پسین , دورترین , اخر , اخری , عقب تر , دومی , این یک , اخیر , تازه , جدید , اخیر , متاخر , جدیدالتاسیس.
اخیرا: بالا خره , عاقبت , سرانجام.
اد: مراسمی را بجا اوردن , اداره کردن , بعنوان داور مسابقات را اداره کردن , انجام دادن , کردن , بجا اوردن , اجرا کردن , بازی کردن , نمایش دادن , ایفاکردن.
اداء: اجرا , نمایش , ایفا , کاربرجسته , شاهکار.
ادات: دستگاه , اسباب , الت کوچک , مکانیکی , جزء (اجزای) , ابزار , اسباب , انبر , الت , افزار , ابزار , اسباب , اجراء , انجام , انجام دادن , ایفاء کردن , اجراء کردن تکمیل کردن , الت , افزار , ابزار , اسباب , الت دست , دارای ابزار کردن , بصورت ابزار دراوردن , لوازم اشپزخانه , وسایل , اسباب , ظروف.
ادارة: اداره ء کل , حکومت , اجرا , الغاء , سوگند دادن , تصفیه , وصایت , تقسیمات جزء وزارتخانه ها در شهرها , فرمداری , اداره , ترتیب , مدیریت , مدیران , کارفرمایی.
اداری: اداری , اجرایی , مجری.
ادانة: محکومیت.
ادب: ادبیات , ادب وهنر , مطبوعات , نوشتجات.
ادبی: ادبی , کتابی , ادیبانه , ادیب , وابسته به ادبیات , ادبیاتی.
ادحض: رد کردن , تکذیب کردن , اشتباه کسی را اثبات کردن.
ادخال: الحاق , جوف گذاری.
ادخل: ثبت کردن , داخل شدن , فهمیدن , درک کردن , استنباط کردن , وارد کردن , گماشتن بر , اشنا کردن , القاء کردن.
ادخل المستشفی: بستری کردن , در بیمارستان.
ادر: اداره کردن , تقسیم کردن , تهیه کردن , اجرا کردن , توزیع کردن , تصفیه کردن , نظارت کردن , وصایت کردن , انجام دادن , اعدام کردن , کشتن , رهبری کردن(ارکستر).(.n): مدیر , رءیس , مدیر تصفیه , وصی , اداره کردن , گرداندن , از پیش بردن , اسب اموخته , نگهداری کردن از , وجه کردن , پرستاری کردن , مواظب بودن , متمایل بودن به , گرایش داشتن.
ادراج: گنجایش , دربرداری , دخول , شمول.
ادراک: شناخت , ادراک , دریافت , قوه ادراک.
ادرک: درک کردن , دریافتن , مشاهده کردن , دیدن , ملا حظه کردن , تحقق بخشیدن , پی بردن.
ادع: دعوت کردن , طلبیدن , خواندن , وعده گرفتن , مهمان کردن , وعده دادن.
ادعاء: اظهار , ادعا , بهانه , تایید , ادعا , دعوی , مطالبه , ادعا کردن.
ادغام: ادغام , اتحاد دو صوت , صدای ترکیبی , مصوت مرکب.
ادفع: با برق اب طلا یا نقره دادن به , اب فلزی دادن , ابکاری فلزی کردن , وادار کردن , بر ان داشتن , مجبور ساختن , بجلو راندن , سوق دادن , بردن , حرکت دادن.
ادفن: بخاک سپردن , دفن کردن , از نظر پوشاندن , زیرخاک کردن , دفن کردن , مقبره ساختن , در خاک نهادن , مدفون ساختن , در قبر نهادن , زیر خاک پوشاندن.
ادمان: اعتیاد.
ادمان الخمور: میخوارگی , اعتیاد به نوشیدن الکل , تاثیر الکل در مزاج.
ادمان المسکرات: میل مفرط به نوشابه های الکلی , جنون الکلی.
ادمج: امیختن , توام کردن (ملقمه فلزات با جیوه) , افزودن , زیاد کردن , علا وه کردن , زیاد شدن , تقویت کردن , یکی کردن , ممزوج کردن , ترکیب کردن , فرورفتن , مستهلک شدن , غرق شدن.
ادن: محکوم کردن , محکوم شدن.
ادناه: پیش از این , پیشتر , سابقا , قبلا , تاکنون.
ادهش: متحیر کردن , گیج کردن , گیج , متحیر , مبهوت کردن.
ادهن: روغن مالی کردن , تدهین کردن.
ادوبی: خشت , خشت خام , خاک مخصوص خشت سازی.
اذا: اگر , چنانچه , ایا , خواه , چه , هرگاه , هر وقت , ای کاش ,کاش , اگر , چنانچه , شرط , حالت , فرض , تصور , بفرض.
اذبل: پژولیدن , پژمرده کردن یا شدن , پلا سیده شدن.
اذلال: تحقیر امیز , پست سازنده , خفیف کننده , تحقیر , احساس حقارت , فروتنی , افتادگی , تواضع , حقارت , تحقیر.
اذلل: پست کردن , تحقیر کردن , اهانت کردن به.
اذن: گوش , شنوایی , هرالتی شبیه گوش یا مثل دسته کوزه , خوشه , دسته , خوشه دار یا گوشدار کردن.
اذهب: رفتن , روانه ساختن , رهسپار شدن , عزیمت کردن , گذشتن , عبور کردن , کارکردن , گشتن , رواج داشتن , تمام شدن , راه رفتن , نابود شدن , روی دادن , بران بودن , درصدد بودن , راهی شدن.
اذهل: سراسیمه کردن , گیج کردن , بی حس کردن , حیرت زده کردن , گیجی.
اذی: اسیب , صدمه , اذیت , زیان , ضرر , خسارت , اسیب رساندن , صدمه زدن , گزند , ازار رساندن , اسیب زدن به , ازردن , اذیت کردن , جریحه دار کردن , خسارت رساندن , اسیب , ازار , زیان , صدمه , غبن , زیان حاصله در اثر عدم اجرای عقدی , زخم , جراحت , خسارت , اسیب.
ارادة: خواست , اراده , از روی قصد و رضا , از روی اراده.
اربط: بستن , پیوستن , پیوست کردن , ضمیمه کردن , چسباندن , نسبت دادن , گذاشتن , ضبط کردن , توقیف شدن , دلبسته شدن , بستن , محکم کردن , چسباندن , سفت شدن , ضربه شدید , اظهارنظر شدیدوتند , حلقه , کمربند بستن , بستن , احاطه کرده , محاصره کردن , نیرومندکردن , اماده کردن , محکم کردن , بهم پیوستن , بهم وصل کردن.
اربعاء: چهار شنبه , هر چهار شنبه یکبار.
اربعة: چهار , عدد چهار.
اربعة عشر: عدد چهارده , چهارده تایی.
اربعون: چهلم , چهلمین , چهل , چهلمین , یک چهلم.
اربک: مشوش کردن , دست پاچه کردن , مبهوت کردن , عدم هم اهنگی داشتن.
اربیة: کشاله ران , بیخ ران , محل تلا قی دو طاق , دوطاقه کردن , مثل خوک فریادکردن , غرولند کردن.
ارتباط: وابستگی , تعلق , ضمیمه , دنبال , ضبط , حکم , دلبستگی , نامزدی , اشتغال , مشغولیت.
ارتجاف: بال زنی دسته جمعی , لرزش , اهتزاز , بال و پر زنی , حرکت سراسیمه , بال بال زدن(بدون پریدن) , لرزیدن , در اهتزاز بودن , سراسیمه بودن , لرزاندن.
ارتجال: بدیهه گویی , بدیهه سازی , حاضر جوابی , تعبیه , ابتکار.
ارتجالا: بالبداهه , بداهتا , بی مطالعه , تصنیف , کاری که بی مطالعه و بمقتضای وقت انجام دهند , بالبداهه حرف زدن.
ارتجف: لرزیدن , مرتعش شدن , لرز , لرزه , ارتعاش , ترساندن , لرزاندن , مرتعش ساختن , رعشه.
ارتجل: بالبداهه گفتن , فورا تهیه کردن , بی اندیشه یا بی مطالعه درست کردن , بالبداهه ساختن , انا ساختن , تعبیه کردن.
ارتح: لینت دادن , شل کردن , کم کردن , تمدد اعصاب کردن , راحت کردن.
ارتد: از دین برگشتن , مرتد شدن , برگشتن , سیرقهقرایی کردن.
ارتداد: ارتداد , ترک ایین , ترک عقیده , برگشتگی از دین , پناهندگی , فرار , ارتداد , عیب.
ارتطم: تجاوز کردن , تخطی کردن , حمله کردن , خرد کردن , پرت کردن.
ارتعش: کتان صحرایی , لرزیدن , تلوتلو خوردن.
ارتفاع: فرازا , بلندی , ارتفاع , فراز , منتها درجه , مقام رفیع , منزلت , بلندی , جای بلند وبرامدگی , ترفیع , بلندی , رفعت , ارتفاع , جای مرتفع , اسمان , عرش , منتها درجه , تکبر , دربحبوحه , ارتفاعات , عظمت , بالا بردن , ترقی دادن , اضافه حقوق , برخاستن , ترقی کردن , ترقی خیز.
ارتفاع ضغط الدم: فشار خون , بیماری فشار خون , افزایش فشار خون.
ارتکب: سپردن , مرتکب شدن , اعزام داشتن برای (مجازات و غیره) , متعهدبانجام امری نمودن , سرسپردن , مرتکب شدن , مرتکب کردن , مقصر بودن.
ارتیاب: بی اعتمادی , بدگمانی , سوء ظن , اعتماد نداشتن.
ارث: میراث , ترکه , ارثی که بنا بوصیت رسیده , ترکه , دارایی منقولی که بارث رسیده باشد.
ارثذوکسی: فریور , درست , دارای عقیده درست , مطابق عقاید کلیسای مسیح , مطابق مرسوم , پیرو کلیسای ارتدکس , فریوری , راست دینی , ارتدکسی.
ارجاع: بالا جستن , پس جستن , پریدن , گزاف گویی کردن , مورد توپ وتشرقرار دادن , بیرون انداختن , پرش , جست , گزاف گویی.
ارجنتینی: نقره ای , نقره , فلز اب نقره ای.
ارجوان: رنگ ارغوانی , زرشکی , جامه ارغوانی , جاه وجلا ل , ارغوانی کردن یا شدن.
ارجوحة: بانوج , ننو یا تختخوابی که از کرباس یا تور درست شده , الله کلنگ , بالا وپایین رفتن , الله کلنگ کردن.
ارح: رها کردن (از بار یا مانع) , از قید ازاد کردن.
ارخاء: سست سازی , تخفیف , تمدد اعصاب , استراحت.
ارخبیل: مجمع الجزایر.
ارد: طلب کردن , پیگردی کردن.
اردع: بازداشتن , ترساندن , تحذیر کردن.
ارز: سدر , سرو , سروازاد , چوب سرو , رنگ قرمز مایل به زرد.
ارسال: منتشر کردن , اشاعه دادن , رساندن , پخش کردن (از رادیو) , سخن پراکنی , انتقال , عبور , ارسال , سرایت , اسبابی که بوسیله ان نیروی موتور اتومبیل بچرخهامنتقل میشود , فرا فرستی , فرا فرستادن , سخن پراکنی.
ارسالیة: گسیل , گسیل داشتن , گسیل کردن , اعزام داشتن , روانه کردن , فرستادن , مخابره کردن , ارسال , انجام سریع , کشتن , شتاب , پیغام.
ارستقراطیة: حکومت اشرافی , طبقه ء اشراف.
ارستوقراطی: عضو دسته ء اشراف , طرفدار حکومت اشراف , نجیب زاده , اشرافی , اعیانی.
ارسل: فرستادن , ارسال داشتن.
ارشادی: پی برنده , کشف کننده , اکتشافی , ابتکلاری , بحث اکتشافی.
ارشیدوق: دوک بزرگ (لقب شاهزادگان اتریش).
ارشیف: بایگانی , ضبط اسناد و اوراق بایگانی.
ارشیفات: بایگانی.
ارصادی: هواشناس.
ارض: خاک , زمین , سطح زمین , کره زمین , دنیای فانی , سکنه زمین , با خاک پوشاندن , زمین , خاک , میدان , زمینه , کف دریا , اساس , پایه , بنا کردن , برپا کردن , بگل نشاندن , اصول نخستین را یاد دادن(به) , فرودامدن , بزمین نشستن , اساسی , زمان ماضی فعل.دنءرگ , زمین , خشکی , خاک , سرزمین , دیار , به خشکی امدن , پیاده شدن , رسیدن , بزمین نشستن , سرزمین , خاک , خطه , زمین , ملک , کشور , قلمرو.
ارض (فعل ماض): خشنود و راضی کردن , لذت دادن(به) , مفتخر کردن , جبران کردن , خرسند کردن , راضی کردن , خشنود کردن , قانع کردن.
ارض الاجداد: وطن , کشور , میهن.
ارض بور: زمین بایر , دشت , لنگر انداختن , اهل شمال افریقا , مسلمان.
ارض محروثة: زرد کمرنگ , غیره مزروع (زمین) , ایش , زمین شخم شده و نکاشته , بایر گذاشته , ایش کردن شخم کردن.
ارض مشاعة: عمومی , معمولی , متعارفی , عادی , مشترک , پیش پاافتاده , پست , عوامانه , : مردم عوام , عمومی , مشارکت کردن , مشاع بودن , مشترکا استفاده کردن.
ارضاء: خشنودی , لذت , سر بلندی.
ارضخ: تسلیم شدن , تن در دادن , راضی شدن , رضایت دادن , موافقت کردن , ارام کردن.
ارضی: زمینی , خاکی , این جهانی , دنیوی.
ارضیة: کف , اشکوب , طبقه.
ارعب: وحشی یا حیوان صفت کردن , وحشی شدن.
ارغم: مجبورکردن , وادار کردن.
ارفض: ناپسند شمردن , رد کردن , تصویب نکردن.
ارفض تملک: مالکیت چیزی را انکارکردن , ردکردن , از خود ندانستن , نشناختن , عاق کردن.
ارفع: بلند کردن , بالا بردن , ترفیع دادن , عالی کردن , نشاط دادن , افراشتن , بلند کردن , متعال کردن , تجلیل کردن , تمجیدکردن , بلند کردن , کشیدن , بزرگ کردن , جابجا کردن , باد کردن , تقلا کردن.
ارفق: درمیان گذاشتن , در جوف قرار دادن , به پیوست فرستادن , حصار یا چینه کشیدن دور.
ارق: بیخوابی (غیر عادی) , مرض بیخوابی.
ارکع: زانو خم کردن , رکوع کردن , سجود کردن.
ارمل: مرد زن مرده.
ارملة: بیوه , بیوه زن , بیوه کردن , بیوه شدن.
ارنب: پینه , ورم , اسم حیوان دست اموز (مثل خرگوش) , خرگوش , شکار خرگوش کردن.
ارنب بری: خرگوش , خرگوش صحرایی , گوشت خرگوش , مسافر بی بلیط , بستوه اوردن , رم دادن.
ارهاب: دهشت , ترس زیاد , وحشت , بلا , بچه شیطان , ارعابگری , ایجاد ترس و وحشت در مردم.
ارهابی: ارعابگر , طرفدار ارعاب وتهدید.
ارهب: ارعابگری کردن , با تهدید وارعاب کاری انجام دادن , با تهدید وارعاب حکومت کردن , ترور کردن.
ارو: داستانی را تعریف کردن , داستان سرایی کردن , نقالی کردن , شرح دادن.
ارواح: مشروبات الکلی.
اریکة: تخت , نیمکت , خوابانیدن , در لفافه قرار دادن , دوظرفیتی , دارای دوظرفیت , دوبنیانی , نیمکت , نیمکت مبلی نرم وفنری.
ازاحة: جابجاشدگی , دررفتگی (استخوان یا مفصل) , جانشین سازی , جابجاشدگی , تغییر مکان.
ازالة: زدودگی , رفع , رفع , ازاله.
ازح: جابجاکردن , جانشین(چیزی)شدن , جای چیزی را عوض کردن , تبعیدکردن.
ازحف: خزیدن , مورمور شدن.
ازدحام: فشردن , چلا ندن , له شدن , خردشدن , باصدا شکستن , شکست دادن , پیروزشدن بر.
ازدراء: بی احترامی , بی حرمتی , اهانت , عدم رعایت , تمسخر , تحقیر , بی اعتنایی , حقارت , خوار شمردن , اهانت کردن , استهزاء کردن , خردانگاری , خردانگاشتن.
ازدهار: غرش (توپ یاامواج) , صدای غرش , غریو , پیشرفت یاجنبش سریع وعظیم , توسعه عظیم(شهر) , غریدن , غریو کردن (مثل بوتیمار) , بسرعت درقیمت ترقی کردن , توسعه یافتن , تزءینات نگارشی , جلوه , رشد کردن , نشو ونما کردن , پیشرفت کردن , زینت کاری کردن , شکفتن , برومند شدن , اباد شدن , گل کردن , موفقیت , کامیابی , کامکاری.
ازدهر: پیشرفت کردن , رونق یافتن , کامیاب شدن.
ازدواجیة: توجه ناگهانی و دلسردی ناگهانی نسبت بشخص یا چیزی , دمدمی مزاجی , دارای دو جنبه.
ازرع: کشت کردن , زراعت کردن (در) , ترویج کردن.
ازرق: ابی , نیلی , مستعد افسردگی , دارای خلق گرفته .اسمان , اسمان نیلگون.
ازعاج: دلخوری , ازار , اذیت , ممانعت , ازردگی , رنجش , رنجش اور , بی ارام کردن , ناراحت کردن , اسوده نگذاشتن , اشفتن , مضطرب ساختن , بی قراری , ناارامی , زحمت , ناراحتی , دردسر , ناسازگاری , ناجوری , نامناسبی , اسیب , اذیت , اسباب زحمت.
ازعج: تند و تیز کردن , ترش کردن , تلخ و گس کردن , دلخورکردن , ازردن , رنجاندن , اذیت کردن , بستوه اوردن , خشمگین کردن , تحریک کردن , مزاحم شدن , مختل کردن , مزاحم شدن , زودرنج , رنجش , کدورت , قهر , قهر کردن , رنجیدن , پژمرده شدن.
ازعم: اقامه کردن , دلیل اوردن , اراءه دادن.
ازفر: بیرون دادن , زفیرکردن , دم براوردن.
ازل: بیکران , لا یتناهی , نا محدود , بی اندازه , سرمد.
ازمة: بحران , صدای خرد کردن یا خرد شدن چیزی زیر دندان یا زیر چرخ وغیره , خرد شدن.
ازمیل: اسکنه , قلم درز , بااسکنه تراشیدن.
ازن: فاحشه بازی کردن , زنا کردن , :(fornicated=) بشکل طاق , قوسی شکل , طاقی شکل , بجلو خم شده.
ازیز: وزوز کردن , ورور کردن , نامشخص حرف زدن , وزوز , ورور , شایعه , همهمه , اوازه , هواپیما را با سرعت وبازاویه تند ببالا راندن , زوم , با صدای وزوز حرکت کردن , وزوز , بسرعت ترقی کردن یا بالا رفتن , فاصله عدسی را کم و زیاد کردن.
اساءة: بد بکار بردن , بد استعمال کردن , سو استفاده کردن از ,ضایع کردن , بدرفتاری کردن نسبت به , تجاوز به حقوق کسی کردن , به زنی تجاوز کردن , ننگین کردن.
اساءة الفهم: سوء تفاهم , عدم درک.
اساس: پایه ای , اساسی , زمینه , اساس , پایه , مفتاح , راهنما , نطق اصلی کردن.
اساسا: بطور اساسی.
اساسی: بنیادی.
اسال: پرسیدن , جویا شدن , خواهش کردن , برای چیزی بی تاب شدن , طلبیدن , خواستن , دعوت کردن.
اسبانی: اسپانیولی , اسپانیایی.
اسبانیا: کشور اسپانیا.
اسبت: زمستان را در بیهوشی بسر بردن , بخواب زمستانی رفتن (گیاهان وجانوران).
اسبریسو: نوعی قهوه که بوسیله فشار بخاراماده میشود.
اسبستوس: پنبه نسوز , پنبه کوهی , سنگ معدنی دارای رشته های بلند(مانند امفیبل).
اسبق: مقدم بودن , جلوتر بودن از , اسبق بودن بر.
اسبقیة: مقدم , پیشین.
اسبوع: هفته , هفت روز.
اسبوعان: دوهفته , چهارده روز , هر دو هفته یکبار.
اسبوعی: هفتگی , هفته ای یکبار , هفته به هفته.
اسبیرانتو: اسپرانتور , , زبان بین المللی.
اسبیرین: اسپرین.
استاء: خوش ایند نبودن , رنجانیدن , دلگیرگردن , ناخرسندکردن , ناراضی کردن , ناخشنودکردن , رنجانیدن.
استاء منه: منزجر شدن از , رنجیدن از , خشمگین شدن از , اظهار تنفر کردن از , اظهار رنجش کردن.
استاذ: اقا , لرد یا نجیب زاده , رءیس یا استاد یا عضو دانشکده , پوشیدن , برتن کردن , استاد , پرفسور , معلم دبیرستان یا دانشکده.
استاصل: از بیخ کندن , قطع کردن , بریدن و خارج کردن.
استبد: ستم کردن , مستبدانه حکومت کردن.
استبدادی: مطلق , مستقل , استبدادی.
استبدل: جایگزین کردن.
استثمار: اعطای نشان , سرمایه گذاری , دادن امتیاز , تفویض , سرمایه گذاری , مبلغ سرمایه گذاری شده.
استثمر: گذاردن , نهادن , منصوب کردن , اعطاء کردن سرمایه گذاردن.
استثن: محروم کردن , راه ندادن به , بیرون نگاه داشتن از , مانع شدن , مستثنی کردن.
استثناء: استثنا , ممانعت , محرومیت , معافیت.
استثنائی: استثنایی , فوق العاده , غیرعادی , شگفت اور.
استجب: پاسخ دادن , واکنش نشان دادن , پاسخ.
استجد: خواهش کردن (از) , خواستن , گدایی کردن , استدعا کردن , درخواست کردن.
استجمام: خلق مجدد , تفریح , سرگرمی.
استجواب: باز جویی.
استجوب: استنطاق کردن , تحقیق کردن , باز جویی کردن.
استحضار الارواح: غیبگویی(از طریق ایجاد رابطه با مردگان).
استحق: سزیدن , سزاوار بودن , شایستگی داشتن , لا یق بودن , استحقاق داشتن.
استحقاق: شایستگی , سزاواری , لیاقت , استحقاق , شایسته بودن , استحقاق داشتن.
استحلب: بشکل ذرات ریز و پایدار دراوردن (جسمی در محلولی) , بحالت تعلیق دراوردن.
استحلف: سوگند دادن , قسم دادن , لا به کردن , تقاضا کردن , به اصرار تقاضا کردن(از).
استحم: شستشوکردن , استحمام کردن , شستشو , ابتنی.
استحواذی: عقده ای , دستخوش یک فکر یا میل قوی.
استخبارات: هوش , زیرکی , فراست , فهم , بینش , اگاهی , روح پاک یا دانشمند , فرشته , خبرگیری , جاسوسی.
استخدام: استعمال کردن , بکار گماشتن , استخدام کردن , مشغول کردن , بکار گرفتن , شغل.
استخدم: گردانیدن , اداره کردن , خوب بکار بردن.
استخفاف: بی احترامی , توهین , بی اعتباری , خوار شماری , کاهش , انکارفضیلت.
استدع: احضار نمودن (بمحکمه) , با تنظیم کیفر خواست متهمی را بمحاکمه خواندن , احضارکردن , فراخواندن , برگرداندن , بیرون کشیدن , فراخوانی , احضار , فراخواستن , فراخواندن , احضار قانونی کردن.
استدعاء: بیاد اوردن , فراخواندن , معزول کردن.
استدلال: استنتاج.
استراتیجی: سوق الجیشی , وابسته به رزم ارایی.
استراتیجیة: رزم ارایی , استراتژی , فن تدابیر جنگی , فن لشکرکشی.
استراحة: انقصال , شکستگی , شکستن , سرسرای تاتر , مرکز اجتماع , راهرو بزرگ , تنفس (بمعنی زنگ تنفس یا فاصله میان دو پرده نمایش) باد خور , غیر داءم , نوبه ای , تنفس دار , اسایش , استراحت , محل استراحت , اسودن , استراحت کردن , ارمیدن , تجدید قوا , کردن , تکیه دادن , متکی بودن به , الباقی , نتیجه , بقایا , سایرین , دیگران , باقیمانده.
استرخ: باز کردن , باز کردن از پیچ.
استسخف: عدم وفق , انکار فضیلت چیزی راکردن , کم گرفتن , بی قدرکردن , پست کردن , بی اعتبارکردن.
استسلام: کاپیتولا سیون , تسلیم , واگذار کردن , سپردن , رهاکردن , تسلیم شدن , تحویل دادن , تسلیم , واگذاری , صرفنظر.
استسلم: تسلیم شدن , تسلیم کردن , اراءه دادن , تسلیم شدن , از پای در امدن , تسلیم شدن , سرفرود اوردن.
استشارة: مشاوره , مشورت , مذاکره , همفکری , رایزنی.
استشر: همفکری کردن , رایزنی کردن , کنکاش کردن , مشورت کردن , مشورت خواستن از , مشورت.
استشهاد: شهادت.
استشهد به: ذکر کردن , اتخاذ سند کردن , گفتن.
استطراد: انحراف , گریز , پرت شدگی از موضوع.
استطلاع الرای: رای جویی , پهنه , رای , اخذ رای دسته جمعی , تعداد اراء اخذ اراء (معمولا بصورت جمع) , فهرست نامزدهای انتخاباتی , مراجعه به اراء عمومی , رای دادن یا اوردن , راس کلا ه.
استطلاعی: وابسته به قشون کشی یا هیلت اعزامی , اکتشافی.
استظهار: حفظ کنی.
استظهر: یاد سپردن , از بر کردن , حفظ کردن , بخاطر سپردن.
استعارة: استعاره , صنعت استعاره , کنایه , تشبیه.
استعبد: بنده کردن , غلا م کردن.
استعجال: عجله , شتاب , سرعت , عجله کردن.
استعد: لباس پوشیده , ملبس , شایستگی داشتن , مجهز کردن , پستاکردن , مهیا ساختن , مجهز کردن , اماده شدن , ساختن.
استعر: قرض گرفتن , وام گرفتن , اقتباس کردن.
استعراض: رژه , سان , نمایش با شکوه , جلوه , نمایش , خودنمایی , جولا ن , میدان رژه , تظاهرات , عملیات دسته جمعی , اجتماع مردم , رژه رفتن , خود نمایی کردن.
استعمار: استعمار , مهاجرت , کوچ.
استعماری: استعمار طلب , استعمار گرای , بهره جویانه , امپریالیست.
استعماریة: استعمار , سیاست مستعمراتی.
استعمال: استفاده , کاربرد , استعمال کردن , بکاربردن , مصرف کردن , بکارانداختن (.n)کاربرد , استعمال , مصرف , فایده , سودمندی , استفاده , تمرین , تکرار , ممارست.
استعمال الحاسبات: محاسبه , محسبات , رشته کامپیوتر.
استعمر: تشکیل مستعمره دادن , ساکن شدن در , مهاجرت کردن.
استعمل: استفاده کردن از , مورد استفاده قرار دادن , بمصرف رساندن , بکار زدن.
استغلال: بهره برداری , انتفاع , استخراج , استثمار , استقلا ل , ازادی , بی نیازی از دیگران.
استفسار: جستار , سوال.
استفسر: پرسش کردن , جویا شدن , باز جویی کردن , رسیدگی کردن , تحقیق کردن , امتحان کردن , استنطاق کردن
استقالة: استعفا , واگذاری , کناره گیری , تفویض , تسلیم.
استقامة: راستکاری , درستکاری , درستی , امانت , دیانت , صداقت.
استقبال: پذیرایی , مهمانی , پذیرش , قبول , برخورد.
استقبال حافل: افرین , تحسین , احسنت , تحسین و شادی , اخذ رای زبانی.
استقر: مستقر بودن , اقامت داشتن.
استقصاء: استنطاق , تفتیش عقاید مذهبی از طرف کلیسا , جستجو.
استکشاف: اکتشاف , استکشاف , سیاحت اکتشافی , شناسایی.
استکشف: سیاحت کردن , اکتشاف کردن , کاوش کردن.
استلم: دریافت کردن , رسیدن , پذیرفتن , پذیرایی کردن از , جا دادن , وصول کردن.
استمر: ادامه دادن.
استمرار: سکنی , ایستادگی , دوام , ثبات قدم , رفتار برطبق توافق , غذا , علوفه , نگهداری , توافق.
استمع: شنیدن , گوش دادن , پذیرفتن , استماع کردن , پیروی کردن از , استماع.
استملاک: فراگیری , اکتساب , استفاده , مالکیت.
استمن: جلق زدن.
استمناء: استمناء , جلق.
استنباط: برون یابی , رویش , جوانه زنی , سبز شدن.
استنتاج: پایان , فرجام , اختتام , انجام , نتیجه , استنتاج.
استنتج: بپایان رساندن , نتیجه گرفتن , استنتاج کردن , منعقد کردن , استنباط کردن , دریافتن , نتیجه گرفتن , کم کردن , تفریق کردن , استنتاج کردن , استنباط کردن , پی بردن به , حدس زدن , اشاره کردن بر.
استنزاف: ساییدگی , اصطکاک , مالش , خراش.
استنشاق: استنشاق , شهیق.
استنشق: تنفس کردن , تو کشیدن , در ریه فروبردن , استنشاق کردن , بداخل کشیدن , استشمام کردن.
استنفذ: تهی کردن , خالی کردن , به ته رسانیدن.
استهلاک: مصرف , سوختن , زوال , مرض سل.
استهلال: اغاز , شروع , درجه گیری , اصل , اکتساب , دریافت , بستن نطفه.
استهلک: مصرف کردن.
استوائی: استوایی , نواحی گرمسیری بین دومدارشمال وجنوب استوا , گرمسیری , مدارراس السرطان , مدارراس الجدی حاره , گرمسیر.
استوجب: ایجاب کردن , مستلزم بودن.
استوعب: یکسان کردن , هم جنس کردن , شبیه ساختن , در بدن جذب کردن , تحلیل رفتن , سازش کردن , وفق دادن , تلفیق کردن , همانند ساختن.
استول علیه: بتصرف اوردن , ربون , قاپیدن , توقیف کردن , دچار حمله (مرض وغیره) شدن , درک کردن.
استیاء: از نظر افتادگی , بی اعتباری , مغضوبیت , رنجش , رنجیدگی , ناخشنودی , نارضایتی , خشم , صدمه , ناخرسندی , ناخشنودی , نارضایتی , عدم رضایت , خشم.
استیراد: وارد کردن , به کشور اوردن , اظهار کردن , دخل داشتن به , تاثیر کردن در , با پیروزی بدست امدن , تسخیر کردن , اهمیت داشتن , کالا ی رسیده , کالا ی وارده , واردات.
استیصال: ریشه کنی , ساییدگی , قطع , قطع عضوی از بدن , فرساب.
استیصال الزائدة الدودیة: برداشتن زاءده اپاندیس یا اویزه.
استیعاب: جذب و ترکیب غذا (دربدن) , تشبیه , یکسانی.
استینافی: استینافی.
اسجد: زانو زدن.
اسجن: بزندان افکندن , نگهداشتن , در زندان نهادن , زندانی کردن , حبس کردن.
اسحر: افسون کردن , فریفتن , مسحور کردن , افسون کردن , سحر کردن , جادو کردن , مسحور شدن , فریفتن , بدام عشق انداختن , مجذوب کردن , شیدا کردن , دلربایی کردن , شیفتن , افسون کردن.
اسحق: ساییدن , نرم کردن , پودر کردن , نرم کوبیدن.
اسخر: تمسخر , طنز , طعنه , ریشخند , استهزاء , اهانت وارد اوردن , تمسخر کردن , تشکر , سپاس , سپاسگزاری , اظهارتشکر , تقدیر , سپاسگزاری کردن , تشکر کردن.
اسخر منه: تمسخر کردن , بکسی خندیدن , استهزاء کردن , کسی را دست انداختن , شوخی کردن , متلک.
اسد: شیر , هژبر , شیر نر , برج اسد.
اسر: شیفتگی , اسارت , اسارت , گرفتاری , گفتاری فکری , دستگیری , اسیر کردن , تسخیر , گرفتن.
اسرائیلی: اسراءیلی , عبرانی , یهودی , کلیمی.
اسراع: بی پروا , زنده دل , جذاب , بی باک.
اسرج: چرب کردن (گوشت کباب) , نم زدن , شلا ق زدن , زخم زبان زدن , کوک موقتی(بلباس).
اسرع: کج شدن , اغاز کردن , شروع کردن.
اسرق: شبانه دزدیدن , سرقت مسلحانه کردن , دستبرد زدن , دزدیدن , ربودن , چاپیدن , لخت کردن , دستبرد زدن , دزدیدن , بسرقت بردن , ربودن , بلند کردن چیزی.
اسس: تاسیس کردن , دایرکردن , بنانهادن , برپاکردن , ساختن , برقرارکردن , تصدیق کردن , تصفیه کردن , کسی رابه مقامی گماردن , شهرت یامقامی کسب کردن , در موسسه یا بنگاه قرار دادن , در بیمارستان بستری کردن , تبدیل به موسسه کردن , رسمی کردن.
اسطبل: پایا , پایدار.
اسطوانة: استوانه.
اسطورة: افسانه , نوشته روی سکه ومدال , نقش , شرح , فهرست , علا ءم واختصارات , افسانه , اسطوره.
اسطوری: افسانه ای , افسانه امیز , اسطوره ای.
اسطول: ناوگان , عبور سریع , زود گذر , بادپا , بسرعت گذشتن , تندرفتن.
اسطول صغیر: ناوگان کوچک.
اسف: پشیمانی , افسوس , تاسف , افسوس خوردن , حسرت بردن , نادم شدن , تاثر.
اسفار: فلوءورسانس.
اسفل: پر دراوردن جوجه پرندگان , پرهای ریزی که برای متکا بکار میرود , کرک , کرک صورت پایین , سوی پایین , بطرف پایین , زیر , بزیر , دلتنگ , غمگین , پیش قسط.
اسفنج: اسفنج , انگل , طفیلی , ابر حمام , با اسفنج پاک کردن یا ترکردن , جذب کردن , انگل شدن , طفیلی کردن یاشدن.
اسق: ابیاری کردن , اب دادن (به).
اسقاط: بی نتیجگی , عدم توفیق , حادثه ناگوار , سقط جنین غیر عمدی.
اسقف: اسقف , پیل.
اسقفیة: مقام یا قلمرو اسقف , ناحیه ء کلیسایی زیر نفوذ اسقف اعظم , قلمرو مذهبی اسقف اعظم , اسقفی , مقام اسقفی , طبقه و سلک اسقفان.
اسقمری: ماهی خال مخالی , ماهی اسقومری.
اسکافی: پینه دوز.
اسکان: تطبیق , موافقت , جا , منزل , مناسب , خوش محضر , همسازی , تطابق , جا , منزل , وسایل راحتی , تطبیق , موافقت , سازش با مقتضیات محیط , وام , کمک , مساعده , تهیه جا , خانه ها (بطور کلی) , مسکن , خانه سازی.
اسکتلندی: باج , مالیات , مالیات بستن بر , اسکاتلندی , خسیسانه.
اسکن: همساز , همساز کردن , جا دادن , منزل دادن , وفق دادن با , تطبیق نمودن , تصفیه کردن , اصلا ح کردن , اماده کردن(برای) , پول وام دادن(بکسی) , ساکن شدن(در) , مسکن گزیدن , سکنی گرفتن در , بودباش گزیدن در , اباد کردن.
اسکیمو: اسکیمو.
اسلاف: دودمان , تبار.
اسلخ: پوست کندن از , سخت انتقاد کردن.
اسلق: اب پز کردن (تخم مرغ با پوست) , فرو کردن , دزدکی شکار کردن , برخلا ف مقررات شکار صید کردن , تجاوز کردن به , راندن , هل دادن , بهم زدن , لگد زدن , خیساندن , دزدیدن.
اسلوب: روش , سبک , طرز , اسلوب , مد , ساختن , درست کردن , بشکل در اوردن , راه , روش , طریقه , چگونگی , طرز , رسوم , عادات , رفتار , ادب , تربیت , نوع , قسم , سبک , شیوه , روش , خامه , سبک نگارش , سلیقه , سبک متداول , قلم , میله , متداول شدن , معمول کردن , مد کردن , نامیدن , شگرد فن , اصول مهارت , روش فنی , تکنیک , شیوه.
اسم: نام , اسم , نام , موصوف , قاءم بذات , متکی بخود , مقدار زیاد , دارای ماهیت واقعی , حقیقی , شبیه اسم , دارای خواص اسم.
اسم المصدر: اسمی که از اضافه کردن (ing) باخرفعل بدست میاید , اسم مصدر , اسم فعل.
اسم مستعار: اسم مستعار , تخلص.
اسماء تعریفیة: فهرست واژه ها و اصطلا حات یک علم یا یک فن , مجموعه لغات , نام , فهرست علا ءم و اختصارات.
اسماک صدفیة: حلزون صدف دار , نرم تن صدف دار.
اسمح له: رخصت دادن , اجازه دادن , ستودن , پسندیدن , تصویب کردن , روا دانستن , پذیرفتن , اعطاء کردن.
اسمر: قهوه ای , خرمایی , سرخ کردن , برشته کردن , قهوه ای کردن , سبزه , دارای موی مشکی یا خرمایی , مایل به قهوه ای یا خرمایی.
اسمع: شنیدن , گوش کردن , گوش دادن به , پذیرفتن , استماع کردن , خبر داشتن , درک کردن , سعی کردن , اطاعت کردن.
اسمنة: سمنت , سیمان , سمنت کردن , چسباندن , پیوستن.
اسمی: اسمی , صوری , جزءی , کم قیمت.
اسناد: پشتیبان , پشتیبانی کردن.
اسنان: , دندانها.
اسهاب: پیچیدگی , جزءیات.
اسهال: اسهال.
اسوا: , بدتر , وخیم تر , بدتری , , بدترین , بدتر از همه.(.vt &.vi) امتیاز اوردن (در مسابقه) , شکست دادن , وخیم شدن.
اسود: سیاه , تیره , سیاه شده , چرک وکثیف , زشت , تهدید امیز , عبوسانه , سیاهی , دوده , لباس عزا , سیاه رنگ , سیاه رنگی , سیاه کردن.
اسی: اندوه بسیار , غم زیاد , دل شکستگی.
اسی تصرف: بدرفتاری کردن , درست رفتار نکردن , بی ادبی کردن.
اسی فهم: بغلط تفسیر کردن , درست نفهمیدن , تد تعبیر کردن , سوء تفاهم کردن.
اسی معاملة: بدرفتاری کردن , دشنام دادن.
اسیتون: استون بفرمول.HC3HCOC3
اسیر: اسیر , گرفتار , دستگیر , شیفته , دربند.
اشارة: نشان , اشاره , دلا لت , اشعار , نشانه , ذکر , اشاره , تذکر , یاداوری , نام بردن , ذکر کردن , اشاره کردن , نشان , نشانه , علا مت , اثر , صورت , ایت , تابلو , اعلا ن , امضاء کردن , امضاء , نشان گذاشتن , اشاره کردن , علا مت , سیگنال , علا مت دادن.
اشارة بالثانیة: علا مت در ثانیه.
اشاعة: شایعه , شایعه گفتن و یا پخش کردن.
اشباع: ابستن سازی , اشباع.
اشبع: اشباع کردن.
اشبه: شباهت داشتن , مانستن , تشبیه کردن , مانند بودن , همانند کردن یا بودن.
اشتباک: برخورد , تصادم , تصادم شدید کردن.
اشتد: سخت کردن , تشدید کردن , شدید شدن.
اشتراط: قید , قرار , تصریح.
اشتراک: اشتراک , وجه اشتراک مجله , تعهد پرداخت.
اشتراکی: جامعه گرای , سوسیالیست , طرفدار توزیع وتعدیل ثروت.
اشتراکیة: سوسیالیزم , جامعه گرایی.
اشترط: قید کردن , قرار گذاشتن , تصریح کردن.
اشتعال خلفی: پس زدن تفنگ , منفجر شدن قبل از موقع , نتیجه معکوس گرفتن.
اشتغل: بفعالیت واداشتن , بکار انداختن , گرداندن , اداره کردن , راه انداختن , دایر بودن , عمل جراحی کردن , مستعفی شدن , کناره گرفتن , تفویض کردن , استعفا دادن از , دست کشیدن.
اشتق: منتج کردن , مشتق کردن , مشتق شدن , ارزومند چیزی بودن , اشتیاق داشتن , مردد ودودل بودن , ارزو کردن , اشتیاق داشتن , مشتاق بودن.
اشتقاق: استنتاج , اشتقاق.
اشتک: شکایت کردن , غرولند کردن , نالیدن.
اشته: ارزو کردن , طلبیدن , اشتیاق داشتن.
اشجب: سوگند شکستن , نقض عهد کردن , برای همیشه ترک گفتن , مرتد شدن , رافضی شدن , علیه کسی اظهاری کردن , کسی یا چیزی را ننگین کردن , تقبیح کردن.
اشحذ: تیز کردن , تیز شدن , نوک تیز کردن , تقلب کردن , تند کردن.
اشر: اشاره , اشاره کردن (باسریادست) , بااشاره صدا زدن , نشان دادن , نمایان ساختن , اشاره کردن بر.
اشراف: اشتباه نظری , سهو , از نظر افتادگی , نظارت , سرپرستی.
اشرح: تفسیرکردن , به تفصیل شرح دادن , واضح کردن.
اشرف علیه: نظارت کردن , برنگری کردن , رسیدگی کردن.
اشطر: دو بخش کردن , دو نیم کردن.
اشعاع: انتشار سهام دولتی و اوراق قرضه و اسکناس , نشر , بیرون دادن , صدور , خروج(تب)دفع مایعات.
اشعر: اگاهی دادن , اعلا م کردن , اخطار کردن.
اشعر بالارتیاح: خلا ص کردن (از درد و رنج و عذاب) , کمک کردن , معاونت کردن , تخفیف دادن , تسلی دادن , فرو نشاندن , بر کنار کردن , تغییر پست دادن , برجستگی , داشتن , بر جسته ساختن , ریدن.
اشعر بالمرارة: تلخ کردن , ناگوار کردن , بدتر کردن.
اشعل: اتش زدن , روشن کردن , گیراندن , اتش گرفتن , مشتعل شدن.
اشغل: بکارگماشتن , گرفتن , استخدام کردن , نامزدکردن , متعهد کردن , از پیش سفارش دادن , مجذوب کردن , درهم انداختن , گیردادن , گروگذاشتن , گرودادن , ضامن کردن , عهد کردن , قول دادن.
اشف: شفا دادن , خوب کردن , التیام دادن , خوب شدن , متاثر , متاسف , غمگین , ناجور , بدبخت.
اشقر: بور , سفیدرو , بوری
اشمت: نگاه از روی کینه و بغض , نگاه عاشقانه و حاکی از علا قه , نگاه حسرت امیز کردن , خیره نگاه کردن.
اشمل: دربرداشتن , شامل بودن.
اشمیزاز: بیزار کردن , تنفر , نفرت , بیزاری , انزجار , متنفر کردن
اشنة: خزه , باخزه پوشاندن.
اشهد: گواهی دادن , شهادت دادن , سوگند یاد کردن , تصدیق امضاء کردن , تصدیق کردن , صحت وسقم چیزی را معلوم کردن , شهادت کتبی دادن , مطملن کردن , تضمین کردن , گواهی کردن , گواهی دادن , شهادت دادن , تصدیق کردن.
اصابة: تلفات , تصادفات.
اصالة: اعتبار , سندیت , صحت , ابتکار , اصالت.
اصب: رنجورکردن , ازردن , پریشان کردن , مبتلا کردن , الوده کردن , ملوث کردن , گند زده کردن , مبتلا و دچار کردن , عفونی کردن , سرایت کردن.
اصبح: شدن , درخوربودن , برازیدن , امدن به , مناسب بودن , تحویل یافتن , درخوربودن , زیبنده بودن , تحصیل شده , کسب کرده , بدست امده , فرزند , بدست اوردن , فراهم کردن , حاصل کردن , تحصیل کردن , تهیه کردن , فهمیدن , رسیدن , عادت کردن , ربودن , فاءق امدن , زدن , زایش , تولد.
اصبع: انگشت , باندازه یک انگشت , میله برامدگی , زبانه , انگشت زدن , دست زدن
اصبع القدم: پنجه , انگشت پای مهره داران , جای پا , با انگشت پا زدن یا راه رفتن.
اصح: بیدار کردن , بیدار شدن.
اصدار: صدور , انتشار.
اصدم: دچار روان زخم کردن , با ضرب وجرح مشروب ساختن , معذب کردن.
اصرار: سرسخت , یکدنده , لجوج , سخت , ترشرو , اصرار , پافشاری , سخت دلی , لجاجت , سختی , سفتی , چسبندگی , اصرار , سرسختی.
اصرر: اصرار ورزیدن , پاپی شدن , سماجت , تکیه کردن بر , پافشاری کردن.
اصرف: صرف کردن , پرداخت کردن , خرج کردن , تحلیل رفتن قوا , تمام شدن , صرف شدن.
اصرف انتباهه: حواس(کسی را) پرت کردن , گیج کردن , پریشان کردن , دیوانه کردن.
اصطدام: تصادم , برخورد.
اصطدم: تصادم کردن , بهم خوردن.
اصطف: دریک ردیف قرار گرفتن , بصف کردن , درصف امدن , ردیف کردن.
اصطناعی: مصنوعی , ساختگی.
اصعد: فرازیدن , بالا رفتن , صعود کردن , بلند شدن , جلوس کردن بر , درکشتی سوار کردن , درکشتی گذاشتن , عازم شدن , شروع کردن.
اصغ: تعلیم از راه گوش دادن , گوش دادن (به) , استماع کردن , نجوا کردن.
اصغر: اصغر , موخر , کم , زودتر , تازه تر , دانشجوی سال سوم دانشکده یا دبیرستان.
اصفر: زرد , اصفر , ترسو , زردی.
اصفر داکن: چرم گاومیش , چرم زرد خوابدار , ضربت , گاو وحشی , زردنخودی , محکم , از چرم گاومیش , براق کردن , جلا , پوست انسان.
اصل: خاستگاه , اصل بنیاد , منشا , مبدا , سرچشمه , علت.
اصل (فعل ماض): اعتباردادن , سندیت یا رسمیت دادن , تصدیق کردن.
اصلاح: تعمیر کردن , مرمت کردن , درست کردن , رفو کردن , بهبودی یافتن , شفا دادن , باز خرید , خریداری و ازاد سازی , رستگاری , بهسازی , بازساخت , بهسازی کردن , ترمیم کردن , اصلا حات , تجدید سازمان , اصلا ح , تهذیب , اصلا حات.
اصلاح شامل: پیاده کردن , پیاده کردن و دوباره سوار کردن , سراسر بازدید کردن , پیاده سوار کردن و بازدید موتور.
اصلب: برصلیب اویختن , مصلوب کردن , بدار اویختن.
اصلع: طاس , بیمو , کل , برهنه , بی لطف , ساده , بی ملا حت , عریان , کچل , طاس شدن.
اصلی: بومی , طبیعی , ذاتی , مکنون , فطری , اصلی , بکر , بدیع , منبع , سرچشمه.
اصم: کر , فاقد قوه شنوایی.
اصیل: صحیح , معتبر , درست , موثق , قابل اعتماد , خالص , اصل , اصلی , واقعی , حقیقی , درست , اصیل , خوش جنس , باتجربه , کاردیده.
اضاءة: روشن سازی , تنویر , چراغانی , تذهیب , اشراق , روشنایی , احتراق , اشتعال , نورافکنی , سایه روشن.
اضافة: افزایش , اضافه , لقب , متمم اسم , اسم اضافی , ضمیمه , جمع (زدن) , ترکیب چندماده با هم , اضافی , عطف بیان , بدل , کلمه ء وصفی .
اضافت الی: گذشته از این , وانگهی , بعلا وه , نزدیک , کنار , درکنار , ازپهلو , ازجلو , درجوار.
اضافی: زیادی , زاءد , فوق العاده , اضافی , بزرگ , یدکی , خارجی , بسیار , خیلی.
اضرب: خمیر یاچسب سیاه رنگی که با ان ترک وشکاف های کفش را پر میکنند , دنده(ماشین) , لباس , جامه , وصله کردن , بهم پیوستن , زدن , کتک زدن , چکش چوبی , تخماق , چماق , گرز , توپوز , ضربت سنگین , باچکش زدن یاکوبیدن , خردکردن , له کردن , صدمه زدن , ضربت توپ گلف نزدیک سوراخ , زدن توپ.
اضطراب: اشوب , اضطراب , جنبش , اغتشاش , هیاهو , اختلا ل , مزاحمت , سراسیمه کردن , گیج کردن , گرم شدن کله (در اثر مشروب) , دست پاچه کردن , عصبانی کردن , اشفتن , مضطرب کردن , سراسیمگی , دست پاچگی , هنگامه , همهمه , غوغا , شلوغ , جنجال , اشوب , التهاب , اغتشاش کردن , جنجال راه انداختن , ناارامی , اشوب , اشفتگی , اضطراب , بیقراری , بیتابی.
اضطراب عصبی: اختلا ل اعصاب , اختلا ل روانی , نژندی.
اضطرابات: اشوب , شورش , فتنه , بلوا , غوغا , داد و بیداد , عیاشی کردن , شورش کردن.
اضطرار: فوریت , ضرورت , نیازشدید.
اضطهد: ذلیل کردن , ستم کردن بر , کوفتن , تعدی کردن , درمضیقه قرار دادن , پریشان کردن , ازار کردن , جفا کردن , داءما مزاحم شدن واذیت کردن.
اضعف: کم شدن , نقصان یافتن , تقلیل یافتن , لا غر کردن , نزار کردن , بی قوت کردن , تحلیل رفتن , خراب کردن , زیان رساندن , معیوب کردن , بیحال شدن , افسرده شدن , پژمرده شدن , بیمار عشق شدن , باچشمان پر اشتیاق نگاه کردن , باچشمان خمار نگریستن , سست کردن , ضعیف کردن , سست شدن , ضعیف شدن , کم نیرو شدن , کم کردن , تقلیل دادن.
اضغط: فرو بردن.
اضف: افزودن , اضافه کردن.
اضفر: بهم پیچیدن , بهم پیچاندن , بافتن , مثل طناب تابیدن , دراغوش گرفتن.
اضمن: مطملن ساختن , متقاعد کردن , حتمی کردن , مراقبت کردن در , تضمین کردن , تاوان دادن , لطمه زدن به , اذیت کردن , صدمه زدن به , غرامت دادن.
اضی: درخشان کردن , منور کردن , نورافکندن.
اطار: قاب , چارچوب , قاب کردن , استخوان بندی , چارچوب.
اطالة: کشیدگی , دراز شدگی.
اطراء: ستایش , توصیه , سفارش , تقدیر.
اطرح: سنجاق کراوات , برش , سیخ , شکل سیخ , بشکل مته , سوراخ کن , سوراخ کردن , نوشابه دراوردن (از چلیک) , برای نخستین بار بازکردن , بازکردن یامطرح نمودن , بسیخ کشیدن , تخلف کردن از , کاستن , تفریق کردن.
اطرد: روانه کردن , مرخص کردن , معاف کردن , ازتصرف محروم کردن , بی بهره کردن , محروم کردن , دورکردن , بیرون کردن , رهاکردن , سلب صلا حیت کردن از , شایسته ندانستن , مردود کردن(درامتحان وغیره) , فیصله دادن , مستردداشتن , بیرون کردن , خارج کردن , خلع ید کردن , بیرون انداختن , منفصل کردن , بزور خارج کردن.
اطروحة: مقاله , رساله , بحث , پایان نامه , تز , پایان نامه , رساله دکتری , قضیه , فرض , ضرب قوی , رساله , مقاله , شرح , دانش نویسه , توضیح.
اطعمة مستحضرة: اغذیه حاضر , مغازه اغذیه فروشی.
اطعن: خون بسته و لخته شده , خون , تکه سه گوش (در دوزندگی) , زمین سه گوش , سه گوش بریدن , شاخ زدن , باشاخ زخمی کردن , سوراخ کردن.
اطعن به: بدنام کردن.
اطفا: خاموش کردن , خفه کردن , فرونشاندن , کشتن , منقرض کردن.
اطل النوم: خواب ماندن , دیر از خواب بلند شدن , بیش از حد معمول خوابیدن.
اطلاق: تخلیه , خالی کردن.
اطلاق النار: تیر اندازی.
اطلب: قبلا درباره چیزی صحبت کردن , ازپیش سفارش دادن , حاکی بودن از.
اطلس: مهره ء اطلس , قهرمانی که دنیا را روی شانه هایش نگهداشته است , کتاب نقشه ء جهان.
اطمح: ارزو داشتن , ارزو کردن , اشتیاق داشتن , هوش داشتن , بلند پروازی کردن , بالا رفتن , فرو بردن , استنشاق کردن.
اطناب: طول وتفصیل در کلا م , بیان غیر مستقیم.
اطنابی: اغراق امیز , اغراقی , شبه هذلولی , وابسته به هذلولی.
اطه: با اتش ملا یم پختن , گرم کردن.
اظفر: ناخن.
اظهر: ظاهرشدن , پدیدار شدن , برخاستن , بلند شدن , رخ دادن , ناشی شدن , بوجود اوردن , برامدن , طلوع کردن , قیام کردن , طغیان کردن , پدیدار شدن , بیرون امدن.
اعادة: دوباره گفتن , تکرار کردن , دوباره انجام دادن , دوباره ساختن , تکرار , تجدید , باز گفتن , بازگو کردن , بازگو , باز انجام.
اعادة الانتاج: هم اوری , تکثیر , توالد و تناسل , تولید مثل.
اعادة التاهیل: نوتوانی , نوسازی , توانبخشی , تجدید اسکان , احیای شهرت یا اعتبار.
اعادة العد: برشمردن , یکایک گفتن , تعریف کردن , شمارش مجدد , باز گفتن.
اعادة المبلغ: پس پرداخت , پس دادن , مجددا پرداختن , استرداد.
اعاقة: انسداد , منع , جلو گیری , گرفتگی.
اعالة: وسیله معاش , معاش , اعاشه , معیشت.
اعانة مالیة: اعانه , کمک هزینه , کمک مالی.
اعبد: بت ساختن , صنم قرار دادن , پرستیدن , بحد پرستش دوست داشتن.
اعتبار: ملا حظه , رسیدگی , توجه , مراعات , ملا حظه , مراعات , رعایت , توجه , درود , سلا م , بابت , باره ,نگاه , نظر , ملا حظه کردن , اعتنا کردن به , راجع بودن به , وابسته بودن به , نگریستن , نگاه کردن , احترام.
اعتباطی: اختیاری , دلخواه , مطلق , مستبدانه , قراردادی.
اعتبر: رسیدگی کردن (به) , ملا حظه کردن , تفکر کردن , پنداشتن , فرض کردن , خیال کردن , برچسب دار.
اعتدال: میانه روی , اعتدال.
اعتذار: پوزش , عذرخواهی (رسمی) , اعتذار , مدافعه.
اعتذر: پوزش خواستن , معذرت خواستن , عذر خواهی کردن.
اعتراض: بریدن , قطع کردن , جدا کردن , حاءل شدن , جلو کسی را گرفتن , جلو گیری کردن , جلوگیری , حاءل شدن , قطع کردن , ایراد , اعتراض , مخالفت , استدلا ل مخالف.
اعتراف: اعتراف , اظهار اشکار , اظهار و اقرار علنی , اقرار , اقرار بجرم , اعتراف نامه , بازشناخت , بازشناسی.
اعترف: قدردانی کردن , اعتراف کردن , تصدیق کردن , وصول نامه ای را اشعار داشتن , پذیرفتن , راه دادن , بار دادن , راضی شدن (به) , رضایت دادن (به) , موافقت کردن , تصدیق کردن , زیربار(چیزی) رفتن , اقرار کردن , واگذار کردن , دادن , اعطاء کردن , واگذار کردن , دادن , تصدیق کردن , اقرارکردن , اعتراف کردن , تشخیص دادن , شناختن , برسمیت شناختن , تصدیق کردن.
اعتق: ازقید رها کردن , از زیر سلطه خارج کردن.
اعتقاد: باور , عقیده , اعتقاد , ایمان , گمان , اعتماد , معتقدات.
اعتقال: بازداشت , توقیف , حبس.
اعتقد: باور کردن , اعتقادکردن , گمان داشتن , ایمان اوردن , اعتقادداشتن , معتقدبودن , اندیشیدن , فکر کردن , خیال کردن , گمان کردن.
اعتلاء: سربالا یی , فراز , صعود , ترقی , عروج , فرازروی.
اعتماد: تخصیص , منظورکردن (بودجه) , بستگی , وابستگی , موکول (بودن) , عدم استقلا ل , اتکاء متقابل , وابستگی.
اعتمد: وابسته بودن , مربوط بودن , منوط بودن , اعتماد کردن , تکیه کردن
اعجاب: تعجب , حیرت , شگفت , پسند , تحسین , ستایش , پرستش , عشق ورزی , نیایش.
اعجاز: محجوری , ناتوانی.
اعجوبة: چیز شگفت , شگفتی , تعجب , اعجاز , حیرت زده شدن , شگفت داشتن , شگفت , تعجب , حیرت , اعجوبه , درشگفت شدن , حیرت انگیز , غریب.
اعجوبی: معجزه اسا.
اعد: اعاده کردن , ترمیم کردن.
اعد انتاج: دوبار تولید کردن , باز عمل اوردن.
اعد دفع: پس دادن , بر گرداندن , تلا فی , پس دادن به.
اعدام: اجرا , بدون محاکمه مجازات کردن یاکشتن (توسط جماعت) , درکوچه وبازار گرداندن ومجازات کردن , بدنام کردن , زجر کشی کردن.
اعدد: سرودن , ساختن , درست کردن , تصنیف کردن , درست کردن , جعل کردن , اختراع کردن , ترکیب کردن , پختن , گواریدن.
اعر: عاریه دادن , قرض دادن , وام دادن , معطوف داشتن , متوجه کردن , متوجه شدن.
اعرف: دانستن , اگاه بودن , شناختن.
اعزل: جداکردن , رسواکردن , قطع همکاری وشرکت , جدا کردن , مجزا کردن , روپوش دار کردن , با عایق مجزا کردن , بصورت جزیره دراوردن , مجزا کردن , سوا کردن , در قرنطینه نگاهداشتن , تنها گذاردن , منفرد کردن , عایق دار کردن.
اعشق: پرستش , ستودن , عشق ورزیدن (به) , عاشق شدن (به).
اعص: نافرمانی کردن , سرپیچی کردن , اطاعت نکردن , نقص کردن , شکستن.
اعصار: طوفان موسمی , بادتند وشدید , گردباد , تندباد , طوفان , گردباد , اجتماع , توفان سخت دریای چین , گردباد.
اعصار دوار: توفان , هیجان , گردباد , طغیان.
اعصر: فشردن , چلا ندن , به زور گرفتن , غصب کردن , انتزاع کردن , پیچاندن , منحرف کردن.
اعط: واگذار کردن , دادن (به) , بخشیدن , دهش , دادن , پرداخت کردن , اتفاق افتادن , فدا کردن , اراءه دادن , بمعرض نمایش گذاشتن , رساندن , تخصیص دادن , نسبت دادن به , بیان کردن , شرح دادن , افکندن , گریه کردن.
اعق: پسین , عقبی , مانع , واقع در عقب , پشتی , عقب انداختن , پاگیرشدن , بازمانده کردن , مانع شدن , بتاخیر انداختن , جلوگیری کردن از , نگهداشتن , مهار کردن , تاخیر کردن , کند ساختن , معوق کردن , بتعویق انداختن , عقب افتاده , دیر کار.
اعکس: بازتابیدن , منعکس کردن , تامل کردن.
اعلاء: تجلیل , بلندی , سرافرازی , ستایش , تمجید.
اعلام النبلاء: نجباوعلا ءم نجابت خانوادگی , نشان نجابت خانوادگی , ایین وتشریفات نشان های خانوادگی.
اعلان: پیشوندی است لا تین به معنی(به) , حرف اضافه لا تینی بمعنی (به) مانند hoc-adکه بمعنی(برای این منظور خاص) میباشد , اگهی , اعلا ن , خبر , اگاهی , اعلا ن , اگهی , اگهی , اعلا ن , خبر , اگهی , اعلا م , بشارت , عید تبشیر (عید 52 مارس مسیحیان) , بیان , اظهارنامه , اعلا میه , اعلا م , پروانه رسمی , اعلا میه رسمی , اعلا ن , حمل یا نصب اعلا ن , شعار حمل کردن , اعلا ن , اگهی , انتشار , بیانیه , اعلا میه , ابلا غیه.
اعلان القداسة: تشریع , تقدیس.
اعلان تجاری: تجارتی , بازرگانی.
اعلم: اگاهی دادن , مستحضر داشتن , اگاه کردن , گفتن , اطلا ع دادن , چغلی کردن.
اعلن: اگهی دادن , اعلا ن کردن , انتشار دادن , اگهی دادن , اعلا ن کردن , اخطار کردن , خبر دادن , انتشاردادن , اشکارکردن , مدرک دادن , اعلا ن کردن , اظهار کردن , شناساندن , اعلا ن کردن , علنا اظهار داشتن , جار زدن.
اعلی: بالا یی , فوقانی.
اعلی الدرجات: عالی , بالا ترین , بیشترین , درجه عالی , صفت عالی , افضل , مبالغه امیز.
اعوج: ناراست , کج , نادرست.
اعوجاج: انحراف اخلا قی , گمراهی , کجی , تار (در مقابل پود) , ریسمان , پیچ و تاب , تاب دار کردن , منحرف کردن , تاب برداشتن.
اعیاء: خستگی , فرسودگی , عجز , عدم صلا حیت , مستی , ضعف , فتور , ماندگی , پژمردگی.
اغاثة: اسودگی , راحتی , فراغت , ازادی , اعانه , کمک , امداد , رفع نگرانی , تسکین , حجاری برجسته , خط بر جسته , بر جسته کاری , تشفی , ترمیم , اسایش خاطر , گره گشایی , جبران , جانشین , تسکینی.
اغتراب: جلا ی وطن.
اغتصاب: هتک ناموس کردن , تجاوز بناموس کردن , بزوربردن یا گرفتن.
اغتل: کشتن , بقتل رساندن , ترور کردن , باخشونت کشتن , بقتل رساندن , کشتارکردن , ذبح کردن.
اغتیال: قتل , ترور.
اغر: فریفتن , اغواکردن , تطمیع , بدام کشیدن , جلب کردن , اغوا کردن , فریفتن , دچار وسوسه کردن.
اغراء: بطمع انداختن , تطمیع کردن , شیفتن , اغوا , وسوسه , فریب , ازمایش , امتحان.
اغرس: فرو کردن , جایگیر ساختن , تلقین کردن , پا گذاشتن , پایمال کردن , چکاندن , چکه چکه ریختن , کم کم تزریق کردن , اهسته القاء کردن , کم کم فهماندن.
اغرق: غرق کردن , غرق شدن , خیس کردن.
اغز: تاخت و تاز کردن در , هجوم کردن , تهاجم کردن , حمله کردن بر , تجاوز کردن.
اغسطس/آب: همایون , بزرگ جاه , عظیم , عالی نسب , ماه هشتم سال مسیحی که 13 روزاست , اوت.
اغسل: گازری کردن , شستن , اتو کشیدن , شسته شدن , شستشو.
اغضب: خشمگین کردن , عصبانی کردن , اتشی کردن , بسیار خشمگین کردن , عصبانی کردن , برانگیختن , خشمگین کردن , خراش دادن , سوزش دادن , ازردن , رنجاندن.
اغطس: فرو بردن , زیر اب کردن , پوشاندن , غوطه دادن , غسل ارتماسی دادن(برای تعمید) , دراب فرو بردن , زیر اب کردن , غوطه ورساختن , پوشاندن , مخفی کردن.
اغظ: ازردن , رنجاندن , رنجه دادن , خشمگین کردن.
اغف: چرت زدن , چرت , خواب کوتاه , بیهوده وقت گذراندن.
اغفاءة: چرت , چرت زدن
اغفر له: بخشیدن , عفو کردن , امرزیدن.
اغلاق: خاتمه , رای کفایت مذاکرات , عمل محصور شدن , دریچه , درب بطری وغیره , دربستن.
اغلبیة: اکثریت.
اغلق: بستن , مسدود کردن , خوردن , اشفتن , ناراحت کردن , مزاحم شدن , بستن , برهم نهادن , جوش دادن , بسته شدن , تعطیل شدن , تعطیل کردن , پایین اوردن , بسته , مسدود.
اغماء: ضعیف , کم نور , غش , ضعف کردن , غش کردن , غش کردن.
اغمر: سراسر پوشاندن , غوطه ور ساختن , پایمال کردن , مضمحل کردن , مستغرق دراندیشه شدن , دست پاچه کردن , درهم شکستن.
اغن: غنی کردن , پرمایه کردن , توانگرکردن.
اغناء: غنی سازی , پرمایه کردن , پرمایگی , غنا.
اغنیة: صدای جرنگ جرنگ , طنین زنگ , جرنگ جرنگ کردن , طنین زنگ ایجاد کردن , جرنگیدن , بطور یکنواخت یا یک وزن خواندن , یک نواخت , یک وزن , اواز , سرود یک نواخت , سرود , نغمه , اواز , سرودروحانی , تصنیف , ترانه , شعر.
اغو: اغوا کردن , گمراه کردن , از راه بدر کردن , فریفتن.
افاق: کمارگر دوره گرد , دوره گردی کردن.
افتتاح: دهانه , چشمه , جای خالی , سوراخ , سراغاز , افتتاح , گشایش.
افتتاحی: گشایشی , افتتاحی , سخنرانی افتتاحی.
افتتاحیة: سرمقاله.
افتتح: گشودن , افتتاح کردن , بر پا کردن , براه انداختن , دایر کردن , اغاز کردن.
افتح: پیروزی یافتن بر , فتح کردن , تسخیر کردن , چوب پنبه بطری را بر داشتن , رها کردن , گشودن (قفل) , بازکردن , باز کردن , غیر بسته ای کردن , باز کردن (توپ پارچه وطومار و غیره) , باز شدن , واپیچیدن , باز کردن (بسته و غیره) , ازاد کردن , صاف کردن.
افتراء: سعایت , تهمت یا افترا , تهمت زدن.
افتراضی: فرضی , برانگاشتی , نهشتی.
افتراق: جدایی , تفکیک.
افترض: فرض کردن , پنداشتن , گرفتن , فرض کردن , برانگاشتن , فرض کردن , مسلم دانستن , احتمال کلی دادن , فضولی کردن , فرض کردن , پنداشتن , فرض کنید.
افتن: شیفته کردن , شیفتن , واله و شیفته , از خود بیخود , احمقانه , شیفته و شیدا شدن , از خود بیخود کردن.
افحص: امتحان کردن , بازرسی کردن , معاینه کردن , بازجویی کردن , ازمودن , ازمون کردن.
افحص بدقة: موشکافی کردن , مورد مداقه قرار دادن.
افراز: تراوش , ترشح , دفع , پنهان سازی , اختفا.
افرح: خوشنود کردن , خرسند کردن , خوشحال کردن , شاد شدن.
افرض: اجراکردن , از پیش بردن , وادار کردن , مجبورکردن , تاکیدکردن , تحمیل کردن , اعمال نفوذ کردن , گرانبار کردن , مالیات بستن بر.
افریز: کتیبه , حاشیه ارایشی , باکتیبه اراستن , حاشیه زینتی دادن به.
افریقی: افریقایی.
افریقیا: افریقا.
افزع: وحشت زده کردن.
افسد: سنبل کردن , خراب کردن , از شکل انداختن , وصله وپینه بدنما , کارسرهم بندی , ورم , اسیب رساندن , زیان رساندن , معیوب کردن , ناقص کردن , بی اندام کردن , صدمه زدن , اسیب.
افشل: دست پوش , دست گرم کن , بدبازیکن , ناشی , خیطی بالا اوردن.
افصل: جدا کردن , جدا کردن , گسستن , قطع کردن.
افضل: () , بهترین , نیکوترین , خوبترین , شایسته ترین , پیشترین , بزرگترین , عظیم ترین ,برتری جستن , سبقت گرفتن , به بهترین وجه , به نیکوترین روش , بهترین کار
افعی: مار , دارای حرکت مارپیچی بودن , مارپیچی بودن , مارپیچ رفتن , افعی , تیره مار , تیرمار , ادم خاءن و بدنهاد , شریر.
افق: افق , خط افق , افق فکری , بوسیله افق محدود کردن.
افقد: محروم کردن , داغدیده کردن , گم کردن , مفقود کردن , تلف کردن , از دست دادن , زیان کردن , منقضی شدن , باختن(در قمار وغیره) , شکست خوردن , گم کردن , جا گذاشتن (چیزی).
افقر: فقیر کردن , بی نیرو کردن , بی قوت کردن , بی خاصیت کردن.
افقی: افقی , ترازی , سطح افقی.
افلاس: ورشکستگی , افلا س , توقف بازرگان , درماندگی , اعسار , عجز از پرداخت دیون.
افندی: مامورین عالیرتبه.
افهم: دریافتن , درک کردن , فهمیدن , فرا گرفتن , فهمیدن , ملتفت شدن , دریافتن , درک کردن , رساندن.
افوکادو: نوعی میوه شبیه انبه یا گلا بی بزرگ , اوکادو.
افیون: افیون , تریاک.
اقامة: ماندن , توقف کردن , نگاه داشتن , بازداشتن , توقف , مکث ,ایست , سکون , مانع , عصاء , نقطه اتکاء , تکیه , مهار , حاءل , توقفگاه.
اقبل: دست یافتن , رسیدن , راه یافتن , ناءل شدن , نزدیک شدن , موافقت کردن , رضایت دادن , تن دردادن , قبول شدن , پذیرفتن , پسندیدن , قبول کردن , در دفتر دانشگاه یا دانشکده نام نویسی کردن , نام نویسی کردن , در دانشکده یادانشگاه پذیرفته شدن , قبول کردن , پذیرفتن.
اقتباس: ذکر , نقل قول , احضار , احضار به بازپرسی , تقدیرازخدمات , تقدیررسمی , نقل قول , بیان , ایراد , اقتباس , عبارت , مظنه , نقل کردن , مظنه دادن , نشان نقل قول.
اقتراح: پیشنهاد , طرح , طرح پیشنهادی , اظهار , ابراز , اشاره , تلقین , اظهار عقیده , پیشنهاد , الهام.
اقتراع: ورقه رای , مهره رای و قرعه کشی , رای مخفی , مجموع اراء نوشته , با ورقه رای دادن , قرعه کشیدن.
اقترب منه: نزدیک , قریب , مجاور , تقریبا , نزدیک شدن.
اقترح: پیشنهاد کردن , اشاره کردن بر , بفکرخطور دادن , اظهار کردن , پیشنهاد کردن , تلقین کردن.
اقتصاد: علم اقتصاد , اقتصادیات , اقتصاد.
اقتصادی: متخصص اقتصاد , اقتصادی.
اقتصد: صرفه جویی کردن , رعایت اقتصاد کردن.
اقتنع: متقاعد کردن , قانع کردن.
اقحام: حرف ندا , صوت , اصوات.
اقحوان: گل داودی , مینای طلا یی.
اقذف: از دهان بیرون پراندن , دفع کردن , انزال کردن , خروج منی , بیرون انداختن , دفع کردن , معزول کردن , پرتاب , پرت , لگد , پرتاب کردن , پرت کردن , انداختن , شعبده , تردستی , حقه بازی , شیادی , چشم بندی.
اقرا: خواندن , باز خواندن , از برخواندن , با صدایی موزون خواندن.
اقرباء: اقوام , خویشاوندان.
اقرر: نذر , پیمان , عهد , قول , شرط , تعیین , عزم , تصمیم , نذر کردن , قسم خوردن , وقف کردن.
اقسم: ناسزا , سوگند خوردن , قسم دادن , فحش , ناسزا گفتن.
اقشط: کف , ریم , کف گیری , تماس اندک , شیر خامه گرفته , کف گرفتن از , سرشیر گرفتن از , تماس مختصر حاصل کردن , بطور سطحی مورد توجه قرار دادن , بطور سطحی خواندن.
اقص: از شغل وکالت محروم کردن.
اقصی: بیشترین , منتهای کوشش , حداکثر , دورترین.
اقضم: خاییدن , گاز گرفتن , کندن (با گاز یا دندان) , تحلیل رفتن , فرسودن , مانند موش جویدن , ساییدن , لقمه یا تکه کوچک , گاز زدن , اندک اندک خوردن , مثل بز جویدن.
اقطاعی: تیول گرای , تیولی , ملوک الطوایفی , وابسته به تیول , فلودال.
اقطع: حک کردن , تراشیدن , کنده کاری کردن , بریدن , بریدن , قطع کردن , انداختن (درخت وغیره) , ضربت , شقه , ذبح , شکاف یاترک نتیجه ضربه , جϘǠکردن , بریدن , منفصل کردن.
اقطع راس: سربریدن , گردن زدن.
اقل: کمترین , کوچکترین , خردترین , اقل , کهتر , اصغر , کوچکتر , کمتر , پست تر , کمتر , کوچکتر , اصغر , صغیر.
اقل ما یمکن: کمین.
اقلاع: برخاستن.
اقلیة: اقلیت.
اقلیمی: منطقه ای.
اقمع: موقوف کردن.
اقناع: تشویق , تحریک , اجبار , متقاعد سازی , نظریه یا عقیده از روی اطمینان , اطمینان , عقیده دینی , نوع , قسم , ترغیب.
اقنع: وادار کردن , اعوا کردن , غالب امدن بر , استنتاج کردن , تحریک شدن , تهییج شدن , وادار کردن , بران داشتن , ترغیب کردن.
اقوال ماثورة: مثل , امثال و حکم.
اکادیمی: مربوط به فرهنگستان ادبی یا انجمن علمی , عضو فرهنگستان , طرفدار حکمت و فلسفه افلا طون , عضو فرهنگستان , عضو انجمن دانش , عضو اکادمی.
اکادیمیة: فرهنگستان , دانشگاه , اموزشگاه , مدرسه , مکتب , انجمن ادباء و علماء , انجمن دانش , اکادمی , نام باغی در نزدیکی اتن که افلا طون در ان تدریس میکرده است(Academy) , مکتب و روش تدریس افلا طونی.
اکبح: پست کردن , ریاضت دادن , کشتن , ازردن , رنجاندن.
اکتب افتتاحیة: سرمقاله نوشتن.
اکتسب: بدست اوردن , حاصل کردن , اندوختن , پیداکردن.
اکتشاف: کشف , اکتشاف , پی بری , یابش.
اکتشف: یافتن , کشف کردن , پی بردن , دریافتن , یافتن , پیدا کردن , کشف کردن , مکشوف ساختن.
اکتوبر/تشرین الاول: ماه اکتبر.
اکتیاب: افسرده بودن , افسرده کردن , دلتنگ کردن.
اکثر: بیشتر , دیگر , مجدد , اضافی , زاءد , بعلا وه , بعدی , دوتر ,جلوتر , پیش بردن , جلو بردن , ادامه دادن , پیشرفت کردن , کمک کردن به , بیشتر , زیادتر , بیش , بیشترین , زیادترین , بیش از همه.
اکد: اظهارکردن , بطور قطع گفتن , تصدیق کردن , اثبات کردن , تصریح کردن , شهادت دادن , تایید کردن , تصدیق کردن , تثبیت کردن , ستیزه کردن , مخالفت کرده با , رقابت کردن , ادعا کردن , باقوت تلفظ کردن , تایید کردن (در) , اهمیت دادن , نیرو دادن به , زیر چیزی خط کشیدن , تاکید کردن , خط زیرین , خط یا علا متی زیرچیزی کشیدن , تاکید , زیرین خط.
اکذوبة: دروغ , دروغ در چیز جزءی , دروغ گفتن , دروغ گفتن , سخن نادرست گفتن , دروغ , کذب ,(.vi&.vt): دراز کشیدن , استراحت کردن ( down) , خوابیدن , افتادن , ماندن , واقع شدن , قرار گرفتن , موقتا ماندن , وضع , موقعیت , چگونگی.
اکرع: جرعه طولا نی نوشیدن , اشامیدن , جرعه.
اکره: ناپسند شمردن , مکروه دانستن , تنفر داشتن , نفرت کردن.
اکزیما: اگزما , سودا.
اکس: پوشاندن , اراستن.
اکسب: تحصیل کردن , کسب معاش کردن , بدست اوردن , دخل کردن , درامد داشتن.
اکسیر: اکسیر , کیمیا.
اکشف: فاش کردن , باز کردن , اشکار کردن , اشکار کردن , فاش کردن , معلوم کردن , برهنه کردن , اشکار کردن , کشف کردن , حجاب برداشتن , نمودار کردن , پرده برداری , اشکارساختن
اکل اللحم البشری: ادمخواری.
اکلیل: هلا ل گل , گلبند , با هلا ل یا زینت گل اراستن , با گل اراستن.
اکمال: اتمام , تکمیل.
اکو: داغ کردن , داغ زدن , سوزاندن.
اکوردیون: اکوردءون.
الآن: حالا , اکنون , فعلا , در این لحظه , هان , اینک.
الاهة: الهه , ربه النوع.
البحر الابیض المتوسط: وابسته بدریای مدیترانه , دریای مدیترانه.
البوم: جای عکس , البوم.
التزام: پایدار , پایا , ساکن , وفا کننده , تاب اور , تحمل کننده , سرسپردگی , ارتکاب , حکم توقیف , تعهد , الزام , قبول , اجابت , بر اوردن , التزام , محظور , وظیفه , اماده خدمت , حاضر خدمات , مهربان , اجباری , الزامی.
التزم: مجبور کردن , وادار کردن , مرهون ساختن , متعهد شدن , لطف کردن.
التزم به: ایستادگی کردن , پایدارماندن , ماندن , ساکن شدن , منزل کردن , ایستادن , منتظر شدن , وفا کردن , تاب اوردن , چسبیدن , پیوستن , وفادار ماندن , هواخواه بودن , طرفدار بودن , وفا کردن , توافق داشتن , متفق بودن , جور بودن , بهم چسبیده بودن.
التصاق: چسبیدگی , الصاق , طرفداری , رضایت , موافقت , اتصال و پیوستگی غیر طبیعی سطوح در اماس , امیزش و بهم امیختگی طبیعی قسمتهای مختلف , الحاق , انضمام , قبول عضویت , همبستگی , توافق , الحاق دولتی به یک پیمان , کشش سطحی , دوسیدگی.
التقاء: موافقت , توافق , دمسازی , رضایت , تصادف.
التماس: التماس , استدعا , دادخواست , منازعه , مشاجره , مدافعه , عذر , بهانه , تقاضا , استدعا , پیشنهاد , وعده مشروط , ادعا.
التهاب: اماس , التهاب , شعله ور سازی , احتراق.
التهاب الحنجرة: اماس خشک نای , التهاب حنجره.
التهاب الزائدة الدودیة: اماس ضمیمه روده , اماس اپاندیس.
التهاب القصبات الهوائیة: برنشیت , اماس نایژه.
التهاب الکبد: اماس کبدی , تورم کبد.
التهاب اللوزتین: ورم لوزتین , ورم لوزه , زهر باد.
التهاب المفاصل: ورم مفاصل , اماس مفصل.
التهاب معوی: اماس معده , التهاب معده , ورم معده.
التو: صدای التو , صدای اوج.
التواء: رگ به رگ کردن یاشدن , بدرد اوردن , رگ برگ شدگی , پیچ خوردن , پیچش , پیچ خوردگی , انقباض , پیچی.
الحاد: انکار وجود خدا , الحاد , کفر.
الحاق: پیوست , ضمیمه سازی , انضمام.
الزام: اجبار , اضطرار.
العاب ریاضیة: علم ورزش , ورزشکاری , پهلوانی , زور ورزی.
الغ: برانداختن , ازمیان بردن , منسوخ کردن , منسوخ , از میان برده , ملغی , ازمیان بردن , باطل کردن , منسوخ کردن , لغو کردن , بروزدادن , از دهان بیرون انداختن, فسخ کردن , لغو کردن , برگرداندن حکم صادره , ممنوع کردن.
الغاء: برانداختگی , لغو , فسخ , الغا مجازات , الغاء , فسخ , ابطال , فسخ کردن , لغو کردن , باطل کردن , فسخ , لغو , ابطال , واچیدن , بی اثرکردن , خنثی کردن , باطل کردن , خراب کردن , ضایع کردن , بی ابرو کردن , باز کردن.
الغائیة: مخالفت با بردگی.
الف: هزار.
الفة: اشنایی , انس , صمیمیت , خصوصیت , رابطه نامشروع جنسی.
الق: تابش , تلا لو , درخشندگی , درخشش , براق شدن , برق زدن , درخشیدن.
الق القبض علیه: دریافتن , درک کردن , توقیف کردن , بیم داشتن , هراسیدن.
الکترون: الکترون.
الکترونی: الکترونیکی.
الکترونیات: شاخه ای از علم فیزیک که درباره صدور وحرکت و تاثیرات الکترون درخلا و گازهاو همچنین استفاده از دستگاههای الکترونی بحث میکند.
الم: دلتنگی , اضطراب , غم و اندوه , دلتنگ کردن , غمگین شدن , نگران شدن , نگران کردن , درد , رنج , زحمت , محنت , درد دادن , درد کشیدن.
الم الاعصاب: درد اعصاب , درد عصبی , مرض عصبی , پی درد.
الم الظهر: کمردرد , پشت درد.
المانی: اولا د عمه وعمو , عمو زاده , وابسته نزدیک , : المانی.
المنیوم: فلز الومینیوم , الومینیوم بنام اختصاری (Al).
اله: خداوند , خداوندگار , خدا , ایزد , یزدان , پروردگار , الله.
الهام: شهیق , استنشاق , الهام , وحی , القاء , اندیشه کردن , تفکر کردن , در بحر فکر فرو رفتن , تعجب کردن , در شگفت ماندن , شگفت , الهه شعر وموسیقی.
الو: گرداندن , پیچاندن , چلا ندن (پارچه) , زور اوردن , فشار اوردن , واداشتن , بزور قاپیدن و غصب کردن , چرخش , پیچش , گردش.
الی ابد: برای همیشه , تا ابد , جاویدان , پیوسته , تا ابدالا باد.
الی اعلی: بالا یی , روببالا , روبترقی , بطرف بالا.
الی هنا: باین (نامه) , بدین وسیله.
الی وراء: قهقرایی , به عقب , غافلگیر , ناگهان , منزوی , پرت.
الیف: رام , اهلی , بیروح , بیمزه , خودمانی , راه کردن.
الیکترولیتی: الکترولیتی.
ام: مادری کردن , پروردن , مادر , ننه , والده , مام , سرچشمه , اصل.
اما: , هریک از دوتا , این و ان.
امازون: زنانی که در اسیای صغیر زندگی میکردند و با یونانیان می جنگیدند , زن سلحشور و بلندقامت , رود امازون در امریکای جنوبی.
امامی: پیشانی , وابسته به پیشانی , وابسته بجلو , قدامی.
امبراطور: امپراتور , فرمانفرما , شاهنشاهی , پادشاهی , امپراتوری , با عظمت , عالی , با شکوه , مجلل , همایون , همایونی.
امبراطورة: زن امپراتور , ملکه , امپراتریس , شهبانو.
امبراطوریة: امپراتوری چند کشور که در دست یک پادشاه باشد , فرمانروایی.
امبریالیة: حکومت امپراتوری , استعمار طلبی , امپریالیسم.
امبیر: امپر (واحد شدت جریان برق).
امبیریة: شدت جریان برق , میزان نیروی برق برحسب امپر.
امت: کشتن , بیحس کردن , خراب کردن , بدیگری واگذار کردن , وقف کردن , مستهلک کردن.
امة: ملت , قوم , امت , خانواده , طایفه , کشور.
امتثل: موافقت کردن , براوردن , اجابت کردن.
امتحان: آزمون، آزمایه، امتحان ، آزمایش ، محک ، بازرسی ، معاینه، رسیدگی
امتداد: توسیع , تمدید , تعمیم , تلفن فرعی , کشیدن , امتداددادن , بسط دادن , منبسط کردن , کش امدن , کش اوردن , کش دادن , گشادشدن , :بسط , ارتجاع , قطعه(زمین) , اتساع , کوشش , خط ممتد , دوره , مدت.
امتص: درکشیدن , دراشامیدن , جذب کردن , فروبردن , فراگرفتن , جذب شدن (غدد) , کاملا فروبردن , تحلیل بردن , مستغرق بودن , مجذوب شدن در.
امتصاص: جاذب , جالب , دلربا , جذاب , درکش , دراشام , جذب , درکشی , دراشامی , فریفتگی , انجذاب , مکیدن , مک زدن , شیره کسی را کشیدن , مک , مک زنی , شیردوشی.
امتعة: توشه , بنه سفر , جامه دان , اثاثه.
امتلک: دارا بودن , داشتن , متصرف بودن , در تصرف داشتن , دارا شدن , متصرف شدن.
امتناع: خودداری , پرهیز , خودداری از دادن رای , پرهیز , خودداری , ریاضت , پرهیز از استعمال مشروبات الکلی.
امتناع عن شرب الکحول: پیروی از اصل منع استعمال مسکرات.
امتنان: نمک شناسی , قدر دانی , سپاسگزاری.
امتنع: خودداری کردن (از) , پرهیز کردن (از) , امتناع کردن (از).
امتنع عنه: احتراز کردن , امساک کردن , خودداری کردن از , صرف نظر کردن , گذشتن از , اجتناب کردن از , گذشت کردن.
امتیاز: امتیاز , رجحان , مزیت , حق ویژه , امتیاز مخصوصی اعطا کردن , بخشیدن.
امح: پاک کردن , اثارچیزی رااز بین بردن , خراشیدن , تراشیدن , محوکردن.
امدح: ستایش کردن , تمجید کردن , مدح کردن , ستایش.
امر: نهی , قدغن , حکم بازداشت , دستور , اتحاد , اموزش , راهنمایی.
امر اعتیادی: پیش پا افتاده , معمولی , مبتذل , همه جایی.
امر حتمی: نا چار , نا گزیر , اجتناب نا پذیر , چاره نا پذیر , غیر قابل امتناع , حتما , حتمی الوقوع , بدیهی.
امرات: زن , زنانگی , کلفت , رفیقه (نامشروع) , زن صفت , ماده , مونث , جنس زن.
امرض: مریض کردن یا شدن , بیمار کردن , ناخوش کردن.
امریکا: امریکا , کشور امریکا.
امس: دیروز , روز پیش , زمان گذشته.
امساک: یبوست , خشکی , خودداری , شکیبایی , تحمل , امساک , مدارا.
امسک: قاپیدن , دستگیر کردن , توقیف.
امضغ: جویدن , خاییدن , تفکر کردن , چاوش کردن , جویدن , نرم کردن , خمیر کردن , بزاقی کردن , جویدن , چیزهای جویدنی , ملچ ملوچ کردن.
امعاء: روده , امعاء , درونی.
امقت: تنفر داشتن از , بیم داشتن از , ترس داشتن از , ترساندن , ترسیدن , نفرت کردن , تنفر داشتن از , بیزار بودن از.
امکانیة: امکان , احتمال , چیز ممکن.
امل: امید , امیدواری چشم داشت , چشم انتظاری , انتظار داشتن , ارزو داشتن , امیدواربودن.
املاء: املا ء , دیکته , تلقین.
امم: ملی کردن , ملی شدن.
امن: ایمنی , امان , امنیت , اسایش خاطر , اطمینان , تامین , مصونیت , وثیقه , گرو , تضمین , ضامن.
امن (فعل ماض): بیمه کردن , بیمه بدست اوردن , ضمانت کردن , ایمن , بی خطر , مطملن , استوار , محکم , درامان , تامین , حفظ کردن , محفوظ داشتن تامین کردن , امن.
امنح: بخشیدن , ارزانی داشتن .
امنع: مسدود کردن , محروم کردن , سلب کردن , باز داشتن و نهی کردن , منع کردن , مانع شدن , از بروز احساسات جلوگیری کردن , جلوگیری کردن , پیش گیری کردن , بازداشتن , مانع شدن , ممانعت کردن , منع کردن , ممنوع کردن , تحریم کردن , نهی.
امنیة: خواستن , میل داشتن , ارزو داشتن , ارزو کردن , ارزو , خواهش , خواسته , مراد , حاجت , کام , خواست , دلخواه.
امواج: خیزاب دریاکنار.
امومة: مادری , زایشگاه , وابسته به زایمان.
امومی: مادری , مادروار , مادرانه , امی , از مادری.
امونیا: محلول یا بخار امونیاک.
امی: بی سواد , عامی , درس نخوانده.
امیبا: جانور تک سلولی , امیب.
امیبی: امیبی , وابسته به جانور تک سلولی.
امیر: شاهزاده , ولیعهد , فرمانروای مطلق , شاهزاده بودن , مثل شاهزاده رفتار کردن , سروری کردن.
امیرة: شاهدخت , شاهزاده خانم , همسر شاهزاده , مثل شاهزاده خانم رفتار کردن.
امین الصندوق: خزان دار , گنجور , صندوقدار.
امینی: حاوی ریشه ء امین , وابسته به عامل امین.
ان یکون: زمان حال فعل بودن , هستی , وجود , افریده , مخلوق , موجود زنده , شخصیت , جوهر , فرتاش.
انا: ضمیر , نفس , خود.
انارة: روشنایی سیمابی , نور سفید دادن , افروختگی , پرتو افکنی.
اناقة: شیک , مد , باب روز , زیبا.
اناناس: اناناس.
انانی: تک روی , فرد گرای , خودپسند , خود پرست , خود خواه.
انبثاق: تجلی , نشله.
انبثق: ناشی شدن , سرچشمه گرفتن , بیرون امدن , جاری شدن , تجلی کردن.
انبذ: دورانداختن , دست کشیدن از , متروک ساختن.
انبش: از خاک در اوردن , از بوته فراموشی یا گمنامی دراوردن , نبش کردن , از خاک در اوردن , نبش قبرکردن.
انبهار البصر: خیره کردن , تابش یا روشنی خیره کننده.
انبوب: پیپ , چپق , نی , نای , فلوت , نی زنی , لوله حمل موادنفتی , ساقه توخالی گیاه , نی زدن , فلوت زدن , با صدای تیز و زیر حرف زدن , صفیر زدن , لوله کشی کردن , لوله , لا مپ , لوله.
انبوب متفرع: چند تا , چند برابر , بسیار , زیاد , متعدد , گوناگونی , متنوع کردن , چند برابرکردن.
انت: تو , توبکسی خطاب کردن , یک هزار دلا ر , شما , شمارا.
انتاج: فراوری , تولید , عمل اوری , ساخت , استخراج , فراورده.
انتباه: توجه , رسیدگی , پروا , اعتنا , توجه , ملا حظه , رعایت , مراعات , اعتناکردن (به) , محل گذاشتن به , ملا حظه کردن.
انتحار: خودکشی , انتحار , خودکشی کردن , وابسته به خود کشی.
انتخاب: رای دادن , انتخاب , انتخاب نماینده , گزینش.
انتخابات: ابتدایی , مقدماتی , نخستین , عمده , اصلی.
انتخابی: گزینشی , انتخابی , گزینگر.
انتداب: وکالت نامه , قیمومت , حکم , فرمان , تعهد , اختیار.
انتزاع: عصاره گیری , عصاره , اصل ونسب , استخراج.
انتزع: بیرون کشیدن , استخراج کردن , استنباط کردن.
انتساب: وابستگی , پیوستگی , خویشی.
انتش: برافراشته , سربلند , بالا بردن , محفوظ کردن.
انتشاء: بالا بری , رفعت , ترفیع , سرفرازی شادی.
انتشار: ریزش , افاضه , انتشار , پخش , وسعت , شیوع , پهن کردن , پهن شدن.
انتصاب: نصب , ساختمان , نعوظ , شق شدگی.
انتصار: پیروزی , فتح , جشن فیروزی , پیروزمندانه , فتح وظفر , طاق نصرت , غالب امدن , پیروزشدن.
انتظار: صبر کردن , چشم براه بودن , منتظر شدن , انتظار کشیدن , معطل شدن , پیشخدمتی کردن.
انتظر: منتظر بودن , منتظر شدن , انتظار داشتن , ملا زم کسی بودن , در کمین (کسی) نشستن.
انتعاش: قوت دادن , غذا دادن , خوراک دادن , تغذیه.
انتفاخ: نفخ , اتساع و بزرگی عضوی در اثر گاز یا هوا , باد(درعضوی از بدن) , امفیزم , باد کردن , اماس کردن , متورم کردن , باد غرور داشتن , تورم , برجستگی , برجسته , شیک , زیبا .عالی
انتفاضة: حرکت تند و ناگهانی (بدن) , جست وخیرز , چین دار کردن حاشیه لباس , پرت کردن , تقلا کردن , جولا ن , شورش , طغیان , قیام , برخاست , بلوا , برخیزش.
انتقائی: گلچین کننده , از هر جا گزیننده , منتخبات.
انتقاد: توپخانه ضد هوایی.
انتقاع: خیساندن , خیس خوردن , رسوخ کردن , بوسیله مایع اشباع شدن , غوطه دادن , در اب فرو بردن , عمل خیساندن , خیس خوری , غوطه , غوطه وری , غسل.
انتقال: انتقال , عبور , تغییر از یک حالت بحالت دیگر , مرحله تغییر , برزخ , انتقالی.
انتقام: خونخواهی کردن , کینه جویی کردن , انتقام کشیدن , انتقام.
انتقد: نقد ادبی کردن , انتقاد کردن , نکوهش کردن.
انتقم له: کینه جویی کردن (از) , تلا فی کردن , انتقام کشیدن (از) , دادگیری کردن , خونخواهی کردن.
انته: سپری شدن , بپایان رسیدن , سرامدن , دم براوردن , مردن.
انتهاء: نزدیک , بستن , انقضا.
انتهازی: فرصت طلب , نان بنرخ روز خور.
انتهازیة: فرصت طلبی.
انتهاک: دست اندازی , تخطی , تجاوز , تخلف , تجاوز , تخلف , تخطی.
انتهک: تخلف کردن از , تجاوز کردن از , تعدی , تجاوز کردن از , تخلف کردن از , تخطی کردن از , سرپیچی کردن از , تجاوز کردن به , شکستن , نقض کردن , هتک احترام کردن , بی حرمت ساختن , مختل کردن.
انتهی: بالا ی , روی , بالا ی سر , بر فراز , ان طرف , درسرتاسر , دربالا , بسوی دیگر , متجاوز از , بالا یی , رویی , بیرونی , شفا یافتن , پایان یافتن , به انتها رسیدن , پیشوندی بمعنی زیادو زیاده و بیش.
انثروبولوجیی: وابسته بانسان شناسی , مربوط بطبیعت انسانی.
انثی: جنس ماده , مونث , زنانه , جانور ماده , زن , نسوان.
انجاز: انجام , اجرا , اتمام , کمال , هنر , فضیلت , دست یابی , انجام , پیروزی , کار بزرگ , موفقیت , تکمیل , اجراء , انجام.
انجب: تولید کردن , بوجود اوردن , ایجاد کردن , سبب وجود شدن.
انجح: کامیاب شدن , موفق شدن , نتیجه بخشیدن , بدنبال امدن , بطور توالی قرار گرفتن.
انجذب: سنگین کردن , بوسیله قوه جاذبه حرکت کردن , بطرف جاذبه یامرکز نفوذ متمایل شدن , متمایل شدن بطرف , گرویدن.
انجراف: راندگی.
انجز: انجام دادن , بانجام رساندن , وفا کردن(به) , صورت گرفتن , دست یافتن , انجام دادن , بانجام رسانیدن , رسیدن , ناءل شدن به , تحصیل کردن , کسب موفقیت کردن (حق.) اطاعت کردن (در برابر دریافت تیول) , دست یافتن , رسیدن , ناءل شدن , موفق شدن , تمام کردن , بدست اوردن , بانتهارسیدن , زدن , انجام دادن , تکمیل کردن , تمام کردن , براوردن , واقعیت دادن.
انجلزة: اصطلا ح زبان انگلیسی , انگلیسی مابی.
انجلیزی: پیشوند به معنی (انگلیسی) و (مربوط به انگلیس) , انگلیسی , مربوط به مردم و زبان انگلیسی , بانگلیسی دراوردن.
انجماد: یخ بستن , منجمد شدن , بی اندازه سردکردن , فلج کردن , فلج شدن , ثابت کردن , غیرقابل حرکت ساختن , یخ زدگی , افسردگی.
انجیل: انجیل , مژده نیکو , بشارت درباره مسیح , یکی از چهار کتابی که تاریخچه زندگی عیسی را شرح داده.
انجیلی: انجیلی , پروتستان , پیرو این عقیده که رستگاری و نجات دراثرایمان به مسیح بدست میاید نه دراثر کردار و اعمال نیکو , مژده دهنده.
انحدار: سرازیری , سرپایینی , نشیب , انحطاط.
انحراف: انحراف , گمراهی , ضلا لت , کجراهی , کجراهی , انحراف , عدم انطباق کانونی , انحراف , تباین , انشعاب , تفریح , سرگرمی , عمل پی گم کردن , انحراف از جهتی.
انحراف البصر: بی نظمی در جلیدیه ء چشم.
انحرف: کج کردن , منحرف کردن , منحرف شدن.
انحسار الموج: مراجعت موج , اضطراب یا اشفتگی بعداز انجام عملی , عواقب.
انحطاط: پوسیدگی , فساد , زوال , خرابی , تنزل , پوسیدن , فاسد شدن , تنزل کردن , منحط شدن , تباهی.
انحناء: خمیدن , خمش , زانویه , خمیدگی , شرایط خمیدگی , زانویی , گیره , خم کردن , کج کردن , منحرف کردن , تعظیم کردن , دولا کردن , کوشش کردن , بذل مساعی کردن.
انخفاض: شیب , غوطه دادن , تعمید دادن , غوطه ور شدن , پایین امدن , سرازیری , جیب بر , فرو رفتگی , غسل.
انخفض: نرم کردن , ملا یم کردن , اهسته ترکردن , شیرین کردن , فرونشاندن , خوابانیدن , کاستن , از , کم کردن , نرم شدن.
اندب: سوگواری کردن , ماتم گرفتن , گریه کردن.
اندفاع: نی بوریا , بوریا , انواع گیاهان خانواده سمار ,یک پر کاه , جزءی , حمله , یورش , حرکت شدید , ازدحام مردم , جوی , جویبار , هجوم بردن , برسر چیزی پریدن , کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن.
اندماج: اتصال , الحاق , یکی سازی ترکیب , یکی شدنی , پیوستگی , تلفیق , اتحاد , ادخال , جا دادن , ایجاد شخصیت حقوقی برای شرکت , ممزوج کننده , یکی شدن دو یا چند شرکت , ادغام , امتزاج
اندونوسی: اهل کشور اندونزی , وابسته به اندونزی.
انذار: مشورتی , گوش بزنگ , هوشیار , مواظب , زیرک , اعلا م خطر , اژیرهوایی , بحالت اماده باش درامدن یا دراوردن.
انذر: پیش گویی کردن , تفال بد زدن , قبلا بدل کسی اثر کردن.
انزال: ورود بخشکی , فرودگاه هواپیما , بزمین نشستن هواپیما , پاگردان.
انزع احشاء: روده یا چشم و غیره رادر اوردن , شکم دریدن , تهی کردن , خالی کردن , نیروی چیزی راگرفتن.
انزع سلاح: خلع سلا ح کردن , به حالت اشتی درامدن.
انزعاج: مالش دادن , خراشیدن , ساییدن , بوسیله اصطکاک گرم کردن , به هیجان اوردن , اوقات تلخی کردن به , عصبانیت , ساییدگی , پوست رفتگی , واژگون کردن , برگرداندن , چپه کردن , اشفتن , اشفته کردن , مضطرب کردن , شکست غیر منتظره , واژگونی , نژند , ناراحت , اشفته.
انزل: پایین امدن , فرود امدن , نزول کردن , پیاده کردن , از کشتی در اوردن , پیاده شدن , تخلیه کردن (بار و مسافر).
انزلاق: سر خوردن , خرامش , سریدن , اسان رفتن , نرم رفتن , سبک پریدن , پرواز کردن بدون نیروی موتور , خزیدن.
انزیم: مواد الی پیچیده ای که درموجود زنده باعث تبدیل مواد الی مرکب به مواد ساده تر وقابل جذب می گردد , انزیم , دیاستاز.
انس: فراموش کردن , فراموشی , صرفنظر کردن , غفلت , انسانی کردن , انسان شدن , واجد صفات انسانی شدن , با مروت کردن , نرم کردن , محفوظات را فراموش کردن , از یاد بردن.
انسان: انسانی , وابسته بانسان , دارای خوی انسانی , فانی , فناپذیر , از بین رونده , مردنی , مرگ اور , مهلک , مرگبار , کشنده , خونین , مخرب , انسان.
انسان آلی: ماشین , ماشین خودکار , دستگاه خودکار , ادم مکانیکی.
انسانی: بامروت , رحیم , مهربان , باشفقت , تهذیبی , کسی که نوع پرستی را کیش خود میداند , نوع پرست , بشر دوست , وابسته به بشر دوستی.
انسانیة: فلسفه همنوع دوستی , بشر دوستی , بشریت , نوع بشر , مردمی , مروت.
انسب الیه: نسبت دادن , بستن , اسناد کردن , دادن , تقسیم کردن , متهم کردن.
انسجام: هارمونی , تطبیق , توازن , هم اهنگی , همسازی.
انسحب: پس گرفتن , باز گرفتن , صرفنظر کردن , بازگیری.
انسخ: رونوشت برداری بوسیله عکاسی , فتوکپی.
انسداد: انسداد , بسته شدگی , جفت شدگی(دندانها).
انسیولین: انسولین.
انشا: سرچشمه گرفتن , موجب شدن.
انشر: تخم کاشتن , منتشرکردن , چاپ کردن , طبع ونشر کردن , منتشر کردن.
انشطار: ذوب , گداختگی , امیزش.
انشطاری: قابل شکستن وتقسیم , شکافت پذیر.
انشقاق: جدایی , جداشدگی , انفصال , نفاق , عدم اتفاق , ترک , انشعاب , دوبخشی , شکافتن.
انشودة: شعری که با اواز یکنفری همراه موسیقی خوانده شود , اهنگ ساده و کشیده , مناجات , سرود , سرود یا اهنگ خواندن.
انشوطة: کمند , با کمند بستن , باکمند دستگیر کردن , کمند , طناب خفت دار , کمند انداختن , کمند , خفت , دام , بند , تله , در کمند انداختن.
انصح: نصیحت کردن , اگاهانیدن , توصیه دادن , قضاوت کردن , پند دادن , رایزنی کردن , منصرف کردن , بازداشتن(کسی ازامری) , دلسردکردن.
انضباط: انضباط , انتظام , نظم , تادیب , ترتیب , تحت نظم و ترتیب در اوردن , تادیب کردن.
انضج: رسیده کردن یاشدن , عمل امدن , کامل شدن.
انطباع: اثر , جای مهر , گمان , عقیده , خیال , احساس , ادراک , خاطره , نشان گذاری , چاپ , طبع.
انطبق: بکار بردن , بکار زدن , استعمال کردن , اجرا کردن , اعمال کردن , متصل کردن , بهم بستن , درخواست کردن , شامل شدن , قابل اجرا بودن.
انطلاق: به اب انداختن کشتی , انداختن , پرت کردن , روانه کردن , مامور کردن , شروع کردن , اقدام کردن.
انطواء ذاتی: خیال پرستی , عدم توجه بعالم مادی , وهم گرایی.
انطوائی: بسوی درون کشیدن , بخود متوجه کردن , شخصی که متوجه بباطن خود است , خویشتن گرای.
انظر: دیدن , مشاهده کردن , نظاره کردن , ببین , اینک , هان , چشم چرانی کردن , چشم چرانی , نگاه عاشقانه کردن , با چشم غمزه کردن , عشوه.
انعتاق: ازادی , رهایی , رستگاری , رهاسازی , تخلیص.
انعدام الخبرة: نا ازمودگی , بی تجربگی , خامی , خام دستی.
انعش: تازه کردن , خنک کردن , نیرو دادن , تازه کردن , نیروی تازه دادن به , از خستگی بیرون اوردن , روشن کردن , با طراوت کردن.
انعطاف: انحراف , خط سیر را منحرف کردن.
انعکاس: انعکاس , باز تاب , اندیشه , تفکر , پژواک , نقض , برگشت , واژگون سازی , واژگونی.
انغماس: بخشیدن , لطف کردن , از راه افراط بخشیدن , ولخرجی کردن , غفو کردن , زیاده روی , افراط.
انغمس: مخالفت نکردن , مخالف نبودن , رها ساختن , افراط کردن (دراستعمال مشروبات و غیره) , زیاده روی کردن , شوخی کردن , دل کسی را بدست اوردن , نرنجاندن.
انف: بینی , عضو بویایی , نوک بر امده هر چیزی , دماغه , بو کشیدن , بینی مالیدن به , مواجه شدن با.
انف (فعل ماض): نفی کردن , خنثی کردن.
انفاق: پرداخت , خرج , هزینه , برامد , هزینه , خرج , مخارج , صرف , مصرف , پرداخت.
انفجار: وزش , سوز , باد , دم , جریان هوایا بخار , صدای شیپور , بادزدگی , انفجار , صدای انفجار , صدای ترکیدن , ترکاندن , سوزاندن , قطاری , پشت سر هم , جوش , فوران , انفجار , انفجار , بیرون ریزی , سروصدا , هیاهو , غرش , فحاشی , تهدید.
انفجر: جوانه زدن , درامدن , دراوردن , منفجرشدن , فوران کردن , جوش دراوردن , فشاندن , محترق شدن , منفجر شدن , ترکیدن , منبسط کردن , گسترده کردن , رعد وبرق زدن , غریدن , منفجر شدن , محترق شدن , باتهدید سخن گفتن , دادوبیداد راه انداختن , اعتراض کردن.
انفخ: پف کرده , بادکردن , باددار , نفخ , بادکردن , بزرگ کردن , متورم شدن , باد کردن , پر از باد کردن , پر از گاز کردن زیاد بالا بردن , مغرورکردن , متورم شدن.
انفرادی: تنها , مجرد , گوشه نشین , منزوی , پرت.
انفسنا: مال ما , خودمان.
انفسهم: خودشان , خودشانرا.
انفصالی: فرار , استعفاء , جدایی , هجوم وحشیانه گله گوسفند و گاو , رم.
انفصل: کناره گیری کردن , از عضویت خارج شدن , منتزع شدن , جدا رفتن.
انفعال: جوش , گاز (نوشیدنیها) , طراوت و شادی.
انفق: پرداختن , خرج کردن , پرداخت , خرج , پرداخت کردن , خرج کردن , صرف کردن , مصرف کردن.
انفلاق: شکافتن , انشقاق , شکستن هسته اتمی.
انفلونزا: انفلوانزا , نزله وبایی نای , زکام همه جا گیر , گریپ , انفلوانزا , انفلوانزا , زکام , گریپ , نزله وبایی یا همه جا گیر.
انفی: وابسته به بینی , وابسته به منخرین , خیشومی.
انقاذ: رهایی دادن , رهانیدن , خلا صی , رهایی.
انقاض: سنگ نتراشیده , قلوه سنگ , پاره اجر , خرده سنگ , ویران کردن.
انقذ: نجارت دادن , رهایی بخشیدن , نگاه داشتن , اندوختن , پس انداز کردن , فقط بجز , بجز اینکه.
انقر: تیک , صدای مختصر , صدای حاصله از خوردن سم اسب بزمین , صدا کردن.
انقراض: اطفاء , خاموش سازی , اعدام , انهدام , انقراض.
انقش: پوشاندن , اندودن , مزین کردن , پرجلوه ساختن , برجسته کردن , قلم زدن , کنده کاری کردن در , حکاکی کردن , گراورکردن , نقش کردن , منقوش کردن.
انقشاع: اتلا ف.
انقض: گذشتن , منقضی شدن , سپری شدن , سقوط.
انقل: جابجا کردن , از جای خود برون کردن.
انقلاب: برهم زدن , ضربت , کودتا.
انقلب: واژگون کردن کشتی , واژگون شدن.
انقلیس: مارماهی.
انکار: منفی , خنثی کردن , منفی کردن.
انکاریة: پوچ گرایی , اعتقاد به تباهی و فساد دستگاههای اداری و لزوم از بین رفتن انها , انکار همه چیز , عقاید نهیلیستی.
انکر: ترک کردن , انکار کردن , بخود حرام کردن , کف نفس کردن , رد کردن , انکار کردن , انکار , رد , نفی , ردکردن , رد کردن , انکار کردن , قبول نکردن , ترک دعوا کردن نسبت به , منکر ادعایی شدن , از خود سلب کردن.
انکمش: چروک شدن , جمع شدن , کوچک شدن , عقب کشیدن , اب رفتن (پارچه) , شانه خالی کردن از.
انم: جوانه زدن , شروع به رشد کردن , سبز شدن , رستن , روییدن , رشد کردن , سبز شدن , بزرگ شدن , زیاد شدن , ترقی کردن , شدن , گشتن , رویانیدن , کاشتن.
انه: بپایان رساندن , بمرحله نهایی رساندن.
انهاء: پایان , خاتمه.
انهر: خرد شدن , فرو ریختن.
انهض: درست شدن , برخاستن , بلند شدن , برخاست , رم دادن , از خواب بیدار شدن , حرکت دادن , بهم زدن , بهیجان در اوردن , میگساری , بیداری.
انهیار: فروریختن , متلا شی شدن , دچار سقوط واضمحلا ل شدن , غش کردن , اوار.
انهیار ارضی: زمین لغزه , ریزش خاک کوه کنار جاده.
انهیار جلیدی: بهمن.
انهیار داخلی: انفجار از داخل.
انو: قصد داشتن , خیال داشتن , فهمیدن , معنی دادن , بر ان بودن , خواستن.
انوثة: زنانگی , ظرافت.
انیق: پاکیزه , تمیز , شسته و رفته , مرتب , گاو , زرنگ , زیرک , ناتو , باهوش , شیک , جلوه گر , تیر کشیدن (ازدرد) , سوزش داشتن.
انیمی: کم خون , ضعیف.
انین: ناله , زاری , شکایت , زاری کردن.
اهانة: اشکارا توهین کردن , روبرو دشنام دادن , بی حرمتی , هتاکی , مواجهه , رودررویی , توهین کردن به , بی احترامی کردن به , خوار کردن , فحش دادن , بالیدن , توهین , پرخاش , سخن حمله امیز , طعن , ناسزا گویی , ریاضت , پست کردن , رنج , خجلت , فساد , مقدار ناچیز , شخص بی اهمیت , ناچیز شماری , بی اعتنایی , تحقیر , صیقلی , تراز , لا غر , نحیف , باریک اندام , پست , حقیر , فروتن , کودن , قلیل , اندک , کم , ناچیز شمردن , تراز کردن.
اهتزاز: ارتعاش , نوسان.
اهتمام: هایهوی , سروصدا , نق نق زدن , اشوب , نزاع , هایهو کردن , ایراد گرفتن , خرده گیری کردن , اعتراض کردن , بهره , تنزیل , سود , مصلحت , دلبستگی , علا قه.علا قمند کردن , ذینفع کردن , بر سر میل اوردن.
اهج: هجو کردن , مسخره کردن.
اهجم: احاطه کردن , مزین کردن , حمله کردن بر , بستوه اوردن , عاجز کردن.
اهدا: فروکش کردن , کاستن , تخفیف دادن , رفع نمودن , کم شدن , اب گرفتن از(فلز) , خیساندن (چرم) , غصب یا تصرف عدوانی , بزورتصرف کردن , کاهش , تنزل , فرونشستن , فرو نشاندن , ارام کردن , نرم کردن , تسکین دادن , خواباندن , ارام کردن , فرونشاندن , تسکین دادن.
اهدل: صدای کبوتر وقمری , بغبغو کردن , با صدای نرم وعاشقانه سخن گفتن , اهسته بازمزمه ادا کردن.
اهرب: فرار کردن با معشوق , گریختن , فرار کردن , گریختن , فرار کردن , بسرعت رفتن ,.یلف
اهل: خویشاوندان , قوم و خویشان.
اهل (فعل ماض): حق دادن مستحق دانستن , لقب دادن , ملقب ساختن , نام نهادن , نامیدن.
اهلیلیج: تخم مرغی , بادامی , بیضی , تخم مرغی شکل.
اهلیلیجی: بیضی , افتاده , محذوف.
اهمال: نادیده گرفتن , اعتنا نکردن , عدم رعایت , سهو , بی ملا حظگی , ندانستگی , بی توجهی , غفلت , غیر عمدی , عدم تعمد , فروگذاری , فروگذار کردن , غفلت , اهمال , مسامحه , غفلت کردن , قصور , اهمال , فراموشکاری , غفلت , فرو گذاشت.
اهمیة: اهمیت , قدر , اعتبار , نفوذ , شان , تقاضا , ابرام.
اهن: تخطی کردن , رنجاندن , متغیر کردن , اذیت کردن , صدمه زدن , دلخور کردن.
او: یا , یا اینکه , یا انکه , خواه , چه.
اوبرا: اپرا , تماشاخانه , اهنگ اپرا.
اوبرالی: مربوط به اپرا.
اودع: سپردن , تسلیم کردن , امانت گذاردن , ارسال کردن.
اوراق: برگها.
اوراکل: سروش , الهام الهی , وحی , پیشگویی , دانشمند.
اورکسترا: ارکست , دسته نوازندگان , جایگاه ارکست.
اوروبی: اروپایی , فرنگی.
اوزة: قاز , غاز , ماده غاز , گوشت غاز , ساده لوح واحمق , سیخ زدن به شخص , به کفل کسی سقلمه زدن , مثل غاز یا گردن دراز حمله ور شدن وغدغد کردن , اتو , اتو کردن , هیس , علا مت سکوت.
اوص به: سفارش کردن توصیه کردن , توصیه شدن , معرفی کردن.
اوصل: بستن , وصل کردن.
اوطا: پایین اوردن , تخفیف دادن , کاستن از , تنزل دادن , فروکش کردن , خفیف کردن , پست تر , پایین تر , :اخم , عبوس , ترشرویی , هوای گرفته وابری , اخم کردن.
اوفد: نمایندگی دادن به , نمایندگی کردن , سپردن.
اوقد: روشن شدن , گرفتن , برافروختن.
اوقع: ضربت وارد اوردن , ضربت زدن , تحمیل کردن.
اوقف: ادامه ندادن , بس کردن , موقوف کردن , قطع کردن.
اوکتان: هیدروکربن های مایع و پارافینی ایزومریک بفرومول 81ح8ص , سوخت ماشینی.
اوکسجین: اکسیژن , اکسیژن دار.
اول: تشکیل دهنده , قالب گیر , پیشین , سابق , جلوی , قبل , در جلو.
اولا: نخست , نخستین , اول , یکم , مقدم , مقدماتی , اولا , درمرحله اول.
اولویة: امری , دستوری , حتمی , الزام اور , ضروری , حق تقدم , برتری.
اولی: نخستبن , اول , اولین , اصلی , اغازی , ابتدایی , بدوی , واقع در اغاز , اولین قسمت , پاراف , مقدماتی , اولیه , مرحله ابتدایی.
اولیک: انها , انان.
اوما: با سر و دست اشاره کردن , ضمن صحبت اشارات سر و دست بکار بردن , باژست فهماندن.
اوه: ها , به , وه(علا مت تعجب و اندوه).(.n) علا مت صفر , عددصفر.
ای: چه , کدام , چقدر , (در پرسش) چه نوع , چقدر , هیچ , هر , ازنوع , هیچ نوع , هیچگونه , هیچ , که , این (هم) , که این (هم) , کدام , , هر کدام که , هریک که.
ای شخص: هیچ کس , کسی (در جمله ء مثبت) هرکجا , کسی.
ای شیء: هرچیز , هرکار , همه کار(در جمله ء مثبت) چیزی , هیچ چیز , هیچ کار , بهراندازه , بهرمقدار.
ای مکان: هرجا , هرکس , هرکجا , هر جا.
ای واحد: هرکس , هرچیز , هرشخص معین.
ایبونیة: کاءوچو یا لا ستیک سیاه و سخت.
ایثار: نوع دوستی , بشردوستی , غیرپرستی , نوع پرستی.
ایثاری: نوعدوست , نوعدوستانه.
ایجاب: مثبت , تصدیق امیز , اظهار مثبت , عبارت مثبت.
ایجابی: مثبت , یقین.
ایجار: اجاره , کرایه , اجاره نامه , اجاره دادن , کرایه کردن , اجاره , کرایه , مال الا جاره , منافع , اجاره کردن , کرایه کردن , اجاره دادن.
ایجاز: کوتاهی , اختصار , ایجاز.
ایحاء: فاش سازی , اشکار سازی , افشاء , وحی , الهام.
اید: تایید کردن , تقویت کردن , اثبات کردن.
ایداع: سپرده , ته نشست , سپردن.
ایذاء: بدسگالی , موذیگری , اذیت , شیطنت , شرارت.
ایراد: پیش رفتن , رهسپار شدن , حرکت کردن , اقدام کردن , پرداختن به , ناشی شدن از , عایدات.
ایرل: کنت , سرباز دلیر.
ایصال: رسید , اعلا م وصول , دریافت , رسید دادن , اعلا م وصول نمودن , وصول کردن , بزهکاران را تحویل گرفتن.
ایض: سوخت وساز , دگرگونی , متابولیزم , تحولا ت بدن موجود زنده برای حفظ حیات.
ایض (فعل ماض): دگرگون کردن از طریق متابولیزم.
ایضا: نیز , همچنین , همینطور , بعلا وه , گذشته از این , زیاد , بیش از حد لزوم , بحد افراط , همچنین , هم , بعلا وه , نیز.
ایضاح: مثال , تصویر.
ایطالی: ایتالیایی.
ایغوانا: سوسمار درختی , هرنوع سوسمار بزرگ.
ایفاء الدین: استهلا ک (سرمایه و غیره).
ایقاد: سوزش , احتراق , اتش گیری , اشتعال , هیجان.
ایقاع: وزن , اهنگ , هم اهنگی , افول , وزن , سجع , میزان , اهنگ موزون , نواخت.
ایقونة: شمایل , تمثال , تندیس , پیکر , تصویر , تصویر حضرت مسیح یامریم ویامقدسین مسیحی.
ایل: اهوی کوهی , گوزن شمالی.
ایماءة: تکاندادن سر بعلا مت توافق , سرتکان دادن , باسراشاره کردن , تکان سر.
ایمان: ایمان , عقیده , اعتقاد , دین , پیمان , کیش.
ایمان بالله: اعتقاد بخدا , خدا شناسی , توحید , یزدان گرایی.
این: به یون تجزیه کردن , تبدیل به یون کردن.
ایونی: یونی , وابسته به یون الکتریکی , یکنوع حروف سیاه چاپخانه , زبان قدیمی مردم ایونی یونان , سرستون ساخته شده بسبک ایونی یونان.
بائس: بدبخت , تیره روز , تیره بخت.
بائع: خرده فروش , فروشنده.
بائع الحلیب: شیر فروش , مرد شیر فروش.
بائع الزهور: گفلروش , گلکار.
بائع السجائر: تنباکو فروش , توتون فروش , توتونچی.
بائع السمک: ماهی فروش.
بائع الکتب: کتابفروش.
بائع لوازم الخیاطة: فروشنده لباس مردانه , خراز.
بائع متجول: دوره گرد , دست فروش , ادم مزدور , ادم پست وخسیس , چک وچانه زدن.
بائعة: بانوی فروشنده.
باب: درب , در , راهرو , پشت پنجره , پشت دری , حاءل , دیافراگم.
باب خلفی: درعقب , وسیله نهایی یا زیر جلی , پنهان.
بابا: پاپ پیشوای کاتولیکها , خلیفه اعظم.
بابون: اشکال مضحک , شکل عجیب و غریب , یکنوع میمون یا عنتر دم کوتاه.
باتجاه الشرق: از طرف شرق , مانند بادخاوری , بسوی شرق.
باتجاه الشمال: شمالی.
باتجاه الغرب: باختری , غربی , در جهت مغرب , باد غربی.
باحت الکنیست: حصار کلیسا , حیاط کلیسا.
باخرة: کشتی بخار , ماشین بخار , دیگ بخارپز , کشتی بخار.
باخرة الرکاب: کشتی یا هواپیمای مسافری , استردوز , استری , کسی که خط میکشد , خط کش.
باخوسی: وابسته به باکوس , الهه ء باده و باده پرستی , میگسار و باده پرست , عیاش.
بادرة: اشاره , حرکت , اشارات و حرکات در موقع سخن گفتن , وضع , رفتار , ژست , قیافه , ادا , پیشرو , منادی , ماده متشکله جسم جدید.
بادیة: پیشوند , پیشوندی.
باذنجان: بادنجان.
بارد: سرد , خنک.
بارز: متمایز , برجسته , حاءز اهمیت , جالب , یاد اوردنی , شخص بر جسته , چیز برجسته , جالب توجه , برجسته , مورد ملا حظه , قابل توجه , قابل دقت , مورد توجه , باارزش.
بارع: انجام شده , کامل شده , تربیت شده , فاضل , ذوالیمینین , ماهر , چالا ک , زبردست , چیره دست , با استادی , استاد , مرد زبردست..
بارک: تقدیس کردن , برکت دادن , دعاکردن , مبارک خواندن , باعلا مت صلیب کسی را برکت دادن.
بارود: باروت.
باروکة: کلا ه گیس , گیس ساختگی , موی مصنوعی , دارای گیس مصنوعی کردن , سرزنش کردن.
باروکی: غریب , ارایش عجیب وغریب , بی تناسب , وابسته به سبک معماری در قرن هیجدهم , سبک بیقاعده وناموزون موسیقی.
بارومتری: وابسته به سنجش فشار هوا.
بارومیتر: هواسنج , میزان الهواء , فشار سنج (برای اندازه گیری فشارهوا).
بارون: بارون , شخص مهم و برجسته در هر قسمتی.
بارونة: بانوی بارون , همسر بارون.
بارونی: مربوط به بارون , بارونی.
باریس: شهر پاریس , فرزند ' پریام.'
بازلاء: نخودفرنگی
بازلة: نوعی سنگ چخماق یا اتش فشانی سیاه.
باسیفیکی: ارام , صلح جو , اقیانوس ساکن.
باطل: غلط , سفسطه امیز , دروغ , کذب , کاذبانه , مصنوعی , دروغگو , ساختگی , نادرست , غلط , قلا بی , بدل.
باطنی: محرمانه , سری , رمزی , درونی , داخلی , مبهم , مشکوک.
باقة: دسته گل , خوشه , گروه , دسته کردن , خوشه کردن.
باکی: اشکبار , گریان.
بالاحری: سریع تر , بلکه , بیشتر , تا یک اندازه , نسبتا , با میل بیشتری , ترجیحا.
بالة: عدل , لنگه , تا , تاچه , مصیبت , بلا , رنج , محنت , رقصیدن.
بالتاکید: مطملنا , همانا , حتما , مطملنا , یقین , خاطر جمع , مطملن , از روی یقین , قطعی , مسلم , محقق , استوار , راسخ یقینا , یقینا , محققا , مسلما , بطور حتم.
بالضبط: درست , عینا , کاملا , بدرستی , بکلی , یکسره , چنین است.
بالغ: بالغ , بزرگ , کبیر , به حد رشد رسیده.
بالغ (فعل ماض): اغراق امیز کردن , بیش از حد واقع شرح دادن , مبالغه کردن در , گزافه گویی کردن , بالغ , رشد کردن , کامل , سررسیده شده , قابل ازدواج و همسری , گزافه گویی کردن , اغراق گفتن در , اغراق امیز کردن , غلو کردن.
بالغ الاهمیة: مهم , خطیر , واجب , با اهمیت.
بالکاد: بطورعریان , با اشکال.
بالکامل: کاملا , تماما , سیر.
بالمأة: بقرار در صد , از قرار صدی , درصد.
بالوعة: چاه مستراح , زهکش , ابگذر , زهکش فاضل اب , اب کشیدن از , زهکشی کردن , کشیدن (باoff یاaway) , زیر اب زدن , زیر اب , اب رو , فاضل اب , جوی , شیار دارکردن , اب رودار کردن , قطره قطره شدن , گنداب , مجرای فاضل اب , اگو , بخیه زننده , ماشین دوزندگی , گندابراه , مجرای فاضلا ب ساختن.
بالی: اسم مفعول فعل Wear.
بالیستی: پرتابه ای وابسته به علم پرتاب گلوله , مربوط بعلم حرکت اجسامی که درهوا پرتاپ میشوند.
بالیه: بالت , رقص ورزشی و هنری.
بانتظار: درطی , درمدت , تازمانی که , امر معلق , متکی.
بانجو: بانجو , نوعی تار.
بانحراف: با گوشه ء چشم , کج , چپ چپ , اریب وار.
باندا: پاندا , خرس سفید و سیاه.
باهتیاج: ادمکشی کردن , لذت بردن از ادم کشی , مجنون , شخص عصبانی و دیوانه , درحال جنون.
باهظ: گزاف.
باون: اغل حیوانات گمشده وضاله , اغل , بازداشتگاه بدهکاران وجنایتکاران , استخر یا حوض اب , واحد وزن (امروزه معادل 34296 و 354 گرم میباشد) , لیره , واحد مسکوک طلا ی انگلیسی , ضربت , کوبیدن , اردکردن , بصورت گرد در اوردن , بامشت زدن.
بایت: هشت بیت (بایت).
ببراعة: ماهرانه , زبر دستی.
ببساطة: بسادگی , واقعا , حقیقتا.
ببغاء: طوطی کاکل سفید , طوطی دم بلند امریکای جنوبی , طوطی کوچک دراز دم وسبز رنگ , طوطی , هدف , طوطی وار گفتن.
ببلیوغرافی: مربوط به فهرست کتب.
بتحبب: از روی علا قه.
بتر: قطع عضوی از بدن.
بتسامح: بامدارا , مدارا امیز , ازادمنش , ازاده , دارای سعه نظر , شکیبا , اغماض کننده , بردبار , شخص متحمل.
بتولا: درخت فان , غان , توس , درخت غوشه.
بثرة: تاول , ابله , تاول زدن , جوش , کورک , عرق گز , جوش دراوردن.
بجانب: درکنار , نزدیک , دریک طرف , بعلا وه , باضافه , ازطرف دیگر , وانگهی.
بجع: مرغ سقا , مرغ ماهیخوار.
بجعة: قو , دجاجه , متعجب شدن , پرسه زدن , اظهار کردن.
بجل: تکریم کردن , شان و مقام دادن به , ستایش و احترام کردن , تکریم کردن.
بحار: دریا نورد , ملوان , قایق بادبانی , ملا ح , ناوی , ملوان , جاشو (کلمه مخالف لاندمان).
بحث: پیدا کردن , یافتن , جستن , تشخیص دادن , کشف کردن , پیدا کردن , چیز یافته , مکشوف , یابش , پژوهش , جستجو , تجسس , تحقیق , تتبع , کاوش , پژوهیدن , پژوهش کردن , جستجو , جستجو کردن.
بحدة: بزیرکی , بحدت , بشدت.
بحذر: محتاط , با کمرویی.
بحر: دریا.
بحری: بحری , دریایی , وابسته به بازرگانی دریایی , وابسته بدریانوردی , استان بحری یاساحلی , وابسته به کشتی , وابسته به نیروی دریایی.
بحریة: نیروی دریایی , بحریه , ناوگان , کشتی جنگی.
بحیرة: تالا ب , مرداب , دریاچه , استخر , برکه , دریاچه , خلیج , شاخابه , دریا , اب راکد , مرداب , محض , خالی , تنها , انحصاری , فقط.
بحیویة: باروح , زنده , جالب توجه , سرزنده , از روی نشاط , با سرور وشعف.
بخاخة: دستگاهی که عناصری را به ذرات ریز تبدیل میکند مثل عطرپاش.
بخار: بخار , دمه , بخار اب , بخار دادن , بخار کردن , بخار , دمه , مه , تبخیر کردن یا شدن , بخور دادن , چاخان کردن.
بخار العفن: بخار بد بو , دم یادمه بد بو , بخار یادمه مسموم کننده.
بخصوص: عطف به , راجع به , در موضوع.
بخور: بخور دادن به , سوزاندن , بخور خوشبو , تحریک کردن , تهییج کردن , خشمگین کردن.
بخیل: چشم تنگ , خسیس , خسیس , چشم تنگ , خسیسانه , گران کیسه , خسیس , تنک چشم , للیم , ناشی از خست.
بدء: اغاز , جشن فارغ التحصیلی.
بداعة: ظرافت , نکته بینی , دقت , زیرکی بکار بردن.
بدایة: اغاز , ابتدا , شروع , تاخت و تاز , حمله , هجوم , اصابت , وهله , شروع , شروع , اغاز , اغازیدن , دایرکردن , عازم شدن.
بدد: برطرف کردن , دفع کردن , طلسم را باطل کردن.
بدعة: مد زودگذر , هوس , کفر , ارتداد , الحاد , بدعتکاری , فرقه , مسلک خاص.
بدلا عن ذلک: متناوبا , بنوبت.
بدلا من ذلک: در عوض.
بدلة: لباس , جامه , لباس محلی , درخواست , تقاضا , دادخواست , عرضحال , مرافعه , خواستگاری , یکدست لباس , پیروان , خدمتگزاران , ملتزمین , توالی , تسلسل , نوع , مناسب بودن , وفق دادن , جور کردن , خواست دادن , تعقیب کردن , خواستگاری کردن , جامه , لباس دادن به.
بدون: برون , بیرون , بیرون از , از بیرون , بطرف خارج , انطرف , فاقد , بدون.
بدون بقع: بی عیب , بی لکه , بی خال.
بدون توقف: بدون توقف , یکسره.
بدوی: کوچ گر , بدوی , چادر نشین , ایلیاتی , خانه بدوش , صحرانشین.
بدیل: یک درمیان , متناوب , متبادل , عوض و بدل , شق , شق دیگر , پیشنهاد متناوب , چاره , قلب , تحریف , مقلوب , تشکیل لغت یا جمله ای از درهم ریختن کلمات یا لغات جمله ء دیگر , جایگزینی , عوض , جانشین , تعویض , جانشین کردن , تعویض کردن , جابجاکردن , بدل , تعویض , جانشینی , علی البدلی , کفالت.
بدیل موقة: چاره , وسیله , چاره موقتی , ادم رذل.
بدین: فربه , گوشتالو , چاق.
بدیهی: بدیهی , حاوی پند یا گفته های اخلا قی.
بدیهیة: اصل , اصل موضوعه.
بذایة: بی نزاکتی , بی شرمی , نا زیبندگی , گستاخی.
بذر: برباد دادن , تلف کردن , ولخرجی , اسراف.
بذر الکتان: تخم بزرک , بزرک , بذر کتان.
بذرة: بذر , دانه , تخم , ذریه , اولا د , تخم اوری , تخم ریختن , کاشتن.
بذلک: از ان بابت , در انجا , بدان وسیله , از ان راه , بموجب ان در نتیجه.
بذیی: زشت و وقیح , کریه , ناپسند , موهن , شهوت انگیز.
براءة: بی گناهی , بی تقصیری , پاکی , براءت.
براءة الاختراع: اشکار , دارای حق امتیاز , امتیازی , بوسیله حق امتیاز محفوظ مانده , دارای حق انحصاری , گشاده , مفتوح , ازاد ,محسوس , حق ثبت اختراع , امتیاز نامه , امتیاز یاحق انحصاری بکسی دادن , اعطا کردن (امتیاز).
برازی: درده ای , ته نشین , مدفوعی.
براعة: زبردستی , تردستی , سبکدستی , چابکی , چالا کی , شگرفی , مزیت , برتری , خوبی , تفوق , رجحان , فضیلت.
برامج: نرم افزار.
براندی: کنیاک , با کنیاک مخلوط کردن.
برایل: خط برجسته مخصوص کوران , الفباء نابینایان.
بربری: بیگانه , اجنبی , ادم وحشی یا بربری , وحشی , بربری , بی ادب , وحشیانه.
برتغالیون: اهل کشور پرتقال , زبان پرتقالی.
برتقال: پرتقال , نارنج , مرکبات , نارنجی , پرتقالی.
برج: برج , قلعه (مثل برج) بلند بودن.
برج الجرس: برج ناقوس کلیسا.
برج الکنیسة: مناره کلیسا , برج , ساختمان بلند , برج کلیسا.
برج مدبب: منار مخروطی , ساقه باریک , مارپیچ , نوک تیز شدن , مخروطی شدن.
برجوازی: عضوطبقه متوسط جامعه , عضو طبقه دوم , طبقه کاسب ودکاندار.
برجوازیات: طبقه سوداگر , سرمایه داری , حکومت طبقه دوم , بورژوازی.
برد: سردکردن , خنک شدن , سرما , خنکی , چایمان , مایه دلسردی , ناامید , مایوس , سرما , سرماخوردگی , زکام , سردشدن یا کردن , تگرگ , طوفان تگرگ , تگرگ باریدن , :سلا م , درود , خوش باش , سلا م برشما باد , سلا م کردن , صدا زدن , اعلا م ورود کردن (کشتی).
برر: حق دادن (به) , تصدیق کردن , ذیحق دانستن , توجیه کردن , عقلا توجیه کردن.
برزخ: تنگه خالی , برزخ , باریکه.
برسیم: یونجه , شبدر
برص: سفیدی پوست , عدم وجود رنگ دانه در بدن , زالی.
برعم: جوانه , غنچه , شکوفه , تکمه , شکوفه کردن , جوانه زدن.
برغوث: کیک , کک , کک گرفتن.
برغی: پیچ خوردگی , پیچاندن , پیچیدن , پیچ دادن , وصل کردن , گاییدن , پیچ.
برق: اذرخش , برق (در رعد وبرق) , اذرخش زدن , برق زدن.
برقیة: تلگرام , تلگراف , تلگراف کردن , تلگراف , دستگاه تلگراف , مخابره تلگرافی.
برقیة خارجیة: تلگراف.
برکان: کوه اتشفشان , اتشفشان.
برکة: تالا ب , دریاچه , حوض درست کردن , استخر , ابگیر , حوض , برکه , چاله اب , کولا ب , اءتلا ف چند شرکت با یک دیگر , اءتلا ف , عده کارمند اماده برای انجام امری , دسته زبده وکار ازموده , اءتلا ف کردن , سرمایه گذاری مشترک ومساوی کردن , شریک شدن , باهم اتحادکردن , گودال , چاله فاضل اب , دست انداز , مخلوط کردن , گل گرفتن , گل الود کردن.
برلمان: مجلس , مجلس شورا , پارلمان.
برلمانی: هواخواه مجلس , مجلسی , پارلمانی.
برمائی: خاکی و ابی , دوجنسه , ذوحیاتین , دوزیستان , ذوحیات.
برمة: ریسمان چند لا , نخ قند , پیچ , بهم بافتن , دربرگرفتن.
برمیل: بشکه , خمره چوبی , چلیک , لوله تفنگ , درخمره ریختن , دربشکه کردن , با سرعت زیادحرکت کردن , سرداب.
برنامج: برنامه , دستور , نقشه , روش کار , پروگرام , دستور کار , برنامه تهیه کردن , برنامه دار کردن.
برهان: دلیل , گواه , نشانه , مدرک , اثبات , مقیاس خلوص الکل , محک , چرکنویس.
برهانی: اثبات کننده , مدلل کننده , شرح دهنده , صفت اشاره , ضمیر اشاره , اسم اشاره.
بروتستانتی: عضو فرقه مسیحیان پروتستان.
بروتین: پروتلین.
بروج: زودیاک , منطقه البروج , دایره البروج.
بروجی: زودیاک , منطقه البروج , دایره البروج.
برودة جنسیة: سردی , انجماد , کمی تمایل در قوای جنسی.
بروز: پیش رفتن , پیشرفتگی داشتن , جلو رفتن (بیشتر با out یا مانندان بکارمیرود) , پیش رفتگی , پیش امدگی , برجسته , قلنبه , واریز نشده.
برومید: برمور , نمک الی یامعدنی اسید هیدروبرمیک , اظهار یا بیان مبتذل.
برونز: مفرغ , مسبار , برنزی , برنگ برنز , گستاخی.
بری: بخشیدن (گناه) , امرزیدن , عفو کردن , کسی را از گناه بری کردن , اعلا م بی تقصیری کردن , بری الذمه کردن , کسی را ازانجام تعهدی معاف ساختن , پاک کردن , مبرا کردن , تبرءه کردن , روسفید کردن , برطرف کردن , اداکردن , از عهده برامدن , انجام وظیفه کردن , پرداختن و تصفیه کردن(وام و ادعا) , ادای (دین) نمودن , براءت (ذمه) کردن.
بریء: بیگناه , بی تقصیر , مبرا , مقدس , معصوم , ادم بیگناه , ادم ساده , بی ضرر.
بریة: وحشی , جنگلی , خود رو , شیفته و دیوانه.
برید: زره , جوشن , زره دار کردن , پست , نامه رسان , پستی , با پست فرستادن , چاپار , پست , چاپار , نامه رسان , پستچی , مجموعه پستی , بسته پستی , سیستم پستی , پستخانه , صندوق پست , تعجیل , عجله ,ارسال سریع , پست کردن , تیر تلفن وغیره , تیردگل کشتی وامثال ان , پست نظامی , پاسگاه , مقام , مسلولیت , شغل , اگهی واعلا ن کردن.
برید جوی: پست هوایی.
بریدی: پستی.
بریطانی: بریتانیایی , انگلیسی , اهل انگلیس , زبان انگلیسی.
بریق: صداکردن (مثل شیپور) , جار زدن , بافریاد گفتن , جلا دادن , پرداخت کردن , صیقل دادن , جلا , صیقل , تلا لوء داشتن , جرقه زدن , چشمک زدن , برق , تلا لو , جرقه , درخشش.
بریی: بی گناه.
بز: بهتر از دیگری انجام دادن , شکست دادن.
بزاز: پارچه فروش , بزاز , پارچه پشمی باف , ماهوت فروش.
بساط: قالیچه , فرش کردن.
بستان: درختستان , بیشه.
بستانی: باغبان.
بستنة: گل برزی , باغبانی علمی , علم رویانیدن گیاهها.
بسرعة: تند , چابک , فرز , چست , جلد , سریع , زنده , بسرعت , تند.
بسط الکسر: صورت کسر , شمارنده.
بسکویت: کلوچه خشک , بیسکویت.
بسکویت رقیق: شیرینی پنجره ای , نان فطیر.
بسهولة: به اسانی.
بسیط: بی تزویر , خودمانی وصمیمانه , مثل خانه , زشت , فاقد جمال , بدگل , خودمانی , راحت واسوده , خانه دار , ساده , نازک , لا غر , باریک اندام , لا غر شدن وکردن , راست , درست , بی پرده , رک , سر راست , اسان.
بشاشة: خوشی , طرب , شوخ بودن.
بشدة: سخت , سفت , دشوار , مشکل , شدید , قوی , سخت گیر , نامطبوع , زمخت , خسیس , درمضیقه , شدیدا , قویا , جدا.
بشریة: نوع انسان , جنس بشر , نژاد انسان.
بشع: رنگ پریده , ترسناک , تیره , مستهجن , بطورترسناک یاغم انگیز , موحش , شعله تیره , شعله دودنما , رنگ زرد مایل به قرمز , کم رنگ وپریده , زننده , وابسته برقص مرگ , مهیب , ترسناک , خوفناک , غول پیکر , هیولا.
بشکل اخرق: ناشیانه , خام دستانه , شلخته وار.
بشکل اعتباطی: دلخواهانه , دلخواهی , مستبدانه , بطور قراردادی.
بشکل افضل: شرط بندی کننده , کسی که شرط می بندد.
بشکل تدریجی: بتدریج , رفته رفته.
بشکل جماعی: مجتمعا.
بشکل سیی: بطوربد , بطور ناشایسته.
بشکل صحیح: بطور صحیح.
بشکل صریح: از روی بی ریایی , رک و راست , خالصانه , صادقانه.
بشکل عام: روی هم رفته , از همه جهت , یکسره , تماما , همگی , مجموع , کاملا , منصفا.
بشکل لذیذ: بطور خوش مزه.
بشکل مباشر: زندگی کردن , زیستن , زنده بودن , :زنده , سرزنده , موثر , دایر.
بشکل متخلف: شلخته , هردمبیل , نامرتب , ژولیده , لا ابالی.
بشکل متعب: خسته , سیر , بیزار , خستگی , باخستگی.
بشکل مختلف: بطریق دیگر , بطور متفاوت.
بشکل مرح: شوخ وشنگ , پر جلوه , پر زرق و برق , با روح.
بشکل ممیت: مهلک , کشنده , قاتل.
بشکل نشیط: فعالا نه , بطورکاری.
بشکل هادی: بطور ارام.
بشکل واضح: صریحا , فورا.
بشوش: طرب انگیز , خوش گذران , عیاش , سعید.
بشیطنة: باپررویی , باگستاخی , بطورجسارت امیز.
بصاق: سیخ کباب , شمشیر , دشنه , بسیخ کشیدن , سوراخ کردن , تف انداختن , اب دهان پرتاب کردن , تف , اب دهان , خدو , بزاق , بیرون پراندن.
بصر: بینایی , بینش , باصره , نظر , منظره , تماشا , الت نشانه روی , جلوه , قیافه , جنبه , چشم , قدرت دید , دیدگاه , هدف , دیدن , دید زدن , نشان کردن , بازرسی کردن.
بصراحة: رک وپوست کنده , صراحتا , جوانمردانه.
بصری: چشمی , بصری , باصره ای , وابسته به دید چشم , فطری.
بصل: پیاز.
بصمة الاصبع: اثر انگشت , انگشت نگاری , انگشت نگاری کردن.
بصورة رییسیة: مخصوصا , بطور عمده.
بصورة عمیاء: کوکورانه , مانند کورها.
بصیرة: پیش بینی , دور اندیشی , مال اندیشی , بصیرت , بینش , بصیرت , فراست , چشم باطن , درون بینی.
بضاعة: کالا , مال التجاره , تجارت کردن.
بطاریة: باطری.
بطاطة: سیب زمینی , انواع سیب زمینی , کج بیل , چاقوی کوتاه , بیلچه مخصوص کندن علف هرزه , سیب زمینی , بابیل کندن (منهدم کردن).
بطاقة: کارت , برچسب , برچسب زدن , علا مت زدن.
بطاقة بریدیة: کارت پستال , بوسیله کارت پستال مکاتبه کردن.
بطالة: بیکاری , عدم اشتغال.
بطانة: استر , استر دوزی , خط کشی , تودوزی.
بطانیة: پتو , جل , روکش , باپتو ویا جل پوشاندن , پوشاندن.
بطة: اردک , مرغابی , اردک ماده , غوطه , غوض , زیر اب رفتن , غوض کردن.
بطریق: پنگوین , بطریق.
بطریقة ما: بطریقی , بیک نوعی , هرجور هست , هر جور.
بطل: میدان جنگ , بیابان , عمل جویدن (اسب) , نشخوار , مخفف champion , قهرمان , مزرعه , جویدن , باصداجویدن , نشخوار کردن , پهلوان , قهرمان , مبارزه , دفاع کردن از , پشتیبانی کردن , قهرمان , دلا ور , گرد , پهلوان داستان.
بطلة: شیرزن , زنی که قهرمان داستان باشد.
بطن: شکم , بطن , شکم , طبله , شکم دادن وباد کردن , مربوط به قسمت پایین سینه , حجاب حاجز , تیغه , قسمت پایین سینه , شکم , معده.
بطنی: شکمی , بطنی , وریدهای شکمی , ماهیان بطنی.
بطولة: پهلوانی , قهرمانی , مسابقه قهرمانی , مسابقات قهرمانی , تشکیل مسابقات , مسابقه.
بطولی: قهرمانانه , قهرمان وار , بی باک , حماسی.
بطیخ: خربزه , هندوانه.
بطیی: اهسته , کند , تدریجی , کودن , تنبل , یواش , اهسته کردن یاشدن , دارای تاخیر , دیر , دیر اینده , کند , کندرو , تنبل , سست
بع: فروختن , داد و ستد کردن , طوافی کردن.
بعثة: تسریع , سفر , اردوکشی , هیلت اعزامی.
بعثرة: جغ جغ یا تلق تلق کردن , صدای بهم خوردن اشیایی مثل بشقاب , پراکندن , پخش کردن , ازهم جدا کردن , پراکنده وپریشان کردن , افشاندن , متفرق کردن.
بعجالة: شتابان , باشتاب , باعجله.
بعد: پس از , بعداز , در عقب , پشت سر , درپی , در جستجوی , در صدد , مطابق , بتقلید , بیادبود.
بعد ذلک: پس ازان , بعدازان , سپس , بعدا , سپس , متعاقبا.
بعض: برخی , بعضی , بعض , برخی از , اندکی , چندتا , قدری , کمی از , تعدادی , غالبا , تقریبا , کم وبیش , کسی , شخص یا چیز معینی , معدود , کم .
بعض الشیء: قدری , مقدار نامعلومی , تاحدی , مختصری.
بعوضة: پشه , حشره دو بال , پشه.
بعید: دور , کناره گیر , دور , فاصله دار , سرد , غیرصمیمی , دور , دوردست , بعید.
بعیدا: کنار , یکسو , بیک طرف , دوراز , خارج , بیرون از , غایب , درسفر , بیدرنگ , پیوسته , بطور پیوسته , متصلا , مرتبا , از انجا , از ان زمان , پس از ان , بعد , از انروی , غایب , رفته , بیرون , دورافتاده , دور , فاصله دار , ناجور , متفاوت , دوراز , بسیار , بمراتب , زیاد , خیلی , دور دست , بعید , بعلا وه.
بعیدا عن الشاطی: از جانب ساحل , دور از ساحل , قسمت ساحلی دریا.
بغضب: از روی خشم.
بغیض: گزنداور , مضر , زیان بخش , نفرت انگیز , منفور , متنفر کننده , دافع , زننده , تنفراور.
بق: اشکال , گیر.
بقاء: ابقاء , بقا , برزیستی.
بقال: سبزی فروش , میوه فروش , عطار , بقال , خواربار فروش.
بقالة: بقالی , عطاری خواربار فروشی , خواربار.
بقایا طافیة: کالا ی اب اورده , اب اورد , کالا یی که برای سبک کردن کشتی بدریا می ریزند , کالا ی اب اورد.
بقة الفراش: ساس که از خون انسان تغذیه میکنند.
بقدنوس: جعفری.
بقرة: گاوماده , ماده گاو , ترساندن , تضعیف روحیه کردن.
بقع: خالدار , لکه دار , لکه لکه , ابری , رگه رگه , با خال های رنگارنگ نشان گذاردن , لکه دار کردن.
بقعة: لکه دار کردن یا شدن , لک , لکه , بدنامی , عیب , پاک شدگی , رگه رگه کردن , خط خط کردن , نقطه نقطه کردن , نقطه , خال , رگه , راه راه , برفک , شتک , صدای ترشح , چلپ چلوپ , صدای ریزش , ترشح کردن , چلپ چلوپ کردن , ریختن (باصدای ترشح) , دارای ترشح , دارای صدای چلب چلوب , خال , نقطه , لک , موضع , بجا اوردن.
بقلق: بطورنگران , مشتاقانه.
بقیة: مانده , باقیمانده , باقی مانده , بقیه , اثر , بقایا(درجمع) , اثار.
بکاء: فریاد زدن , داد زدن , گریه کردن , صدا کردن , فریاد , گریه , خروش , بانگ , بانگ زدن , جار زننده , اشکار , گریان , مبرم.
بکاراه: باکارا , یکنوع بازی ورق.
بکالوریا: لیسانسیه یا مهندس , درجه باشلیه.
بکرة: قرقره , نخ پیچیده بدور قرقره , ماسوره , قرقره فیلم , حلقه فیلم , مسلسل , متوالی , پشت سر هم , چرخیدن , گیج خوردن , یله رفتن , تلو تلو خوردن , قرقره , ماسوره , هرچیزی شبیه قرقره , دورقرقره پیچیدن.
بکفاءة: با توانایی , از روی لیاقت.
بلا اساس: بی اساس.
بلا اسم: بی نام.
بلا اسنان: بی دندان , بدون دندانه , بچه گانه.
بلا حدود: بی اندازه , پیمایش ناپذیر , بیکران , بی قیاس , بی حد وحصر.
بلا شعور: بیحس , بیمعنی , احمق , احمقانه.
بلا علاج: بی علا ج.
بلا لسان: بی زبان , گنگ.
بلا معنی: بی معنی.
بلا وصیة: فاقد وصیت نامه.
بلاتین: پلا تین یا طلا ی سفید.
بلاد: کشور , دیار , بیرون شهر , دهات , ییلا ق.
بلاد فارس: ایران.
بلاستیک: قالب پذیر , نرم , تغییر پذیر , قابل تحول و تغییر , پلا ستیک , مجسمه سازی , ماده پلا ستیکی.
بلاطة: سنگ , سنگفرش , اجر کاشی , سفال , با اجر کاشی فرش کردن.
بلاک جاک: چماق یا شلا ق چرمی , باچماق یاشلا ق زدن , بزور و با تهدید(بشلا ق زدن) مجبوربانجام کاری کردن.
بلاهة: حماقت , خبط دماغ , سبک مغزی , ابلهی.
بلجیکی: بلژیکی , اهل بلژیک.
بلح البحر: صدف دو کپه ای , صدف باریک دریایی ورودخانه ای.
بلدة: شهرک , قصبه , شهر کوچک , قصبه حومه شهر , شهر.
بلدی: وابسته بشهرداری , شهری.
بلدیة: شهردار , شهریا بخشی که دارای شهرداری است.
بلسم: بلسان , مرهم , بلسان , درخت گل حنا.
بلطیقی: دریای بالتیک در شمال اروپا , وابسته به بالتیک.
بلغم: بلغم , مخاط , خلط , سستی , بیحالی , خونسردی.
بلل: خفه کردن , خفه شدن , تعدیل کردن , ترکردن , نمدار کردن , ترشدن , مرطوب شدن.
بلور: بلور , شفاف , زلا ل , بلوری کردن.
بلوز: پارچه کشباف , زیر پیراهن کشباف , عرق گیر , کسیکه عرق میکند , پلوور , ژاکت.
بلوز بالازرار: ژاکت کش باف پشمی , پارچه ژاکت.
بلوزة: پیراهن یاجامه گشاد , بلوز.
بلوط: میوه ء تیره ء درختان بلوط (مازو) , بلوط , چوب بلوط.
بلوطی: ساخته شده از چوب بلوط , بلوطی.
بلید: ادم سبک مغز وکم عقل , ادم احمق وابله.
بلیونیر: کسی که ثروتش از بیلیون تجاوز میکند.
بما فیه الکفایة: کافی , بس , باندازه ء کافی , نسبتا , انقدر , بقدرکفایت , باندازه , بسنده.
بمرنغ: چوب خمیده ای که پس از پرتاب شدن نزد پرتاب کننده برمیگردد , وسیله ای برای رسیدن بهدفی یا(مخصوصا) عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باشد.
بمهارة: ماهرانه , استادانه.
بموجب هذا: بدین وسیله , بموجب این نامه یا حکم یا سند.
بن: قهوه مکا , نوعی چرم نرم.
بناء: سازنده , خانه ساز , ساختمان , عمارت , بنا , بنای سنگ کار , خانه ساز , عضو فراموشخانه , فراماسون , باسنگ ساختن , بناکردن , بنایی.
بناء تحتی: پیدایش , شالوده , سازمان , زیر سازی , زیربنا.
بناتی: دختروار.
بنایة: ساختمان , بنا.
بنت: دختر , دختر , دختربچه , دوشیزه , کلفت , معشوقه.
بنت الزوجة: نادختری , دختر خوانده.
بنت وقحة: دختر گستاخ , دختر جسور.
بنجر: چغندر.
بند: بند , ماده.
بندق: درخت فندق , چوب فندق , رنگ فندقی , مهره.
بندقیة: تفنگ , توپ , ششلول , تلمبه دستی , سرنگ امپول زنی و امثال ان , تیر اندازی کردن , تفنگ فتیله ای , شاهین کوچک نر , دزدیدن , لخت کردن , تفنگ , عده تفنگدار.
بندقیة قصیرة: کارابین , تفنگ لوله کوتاه سبک.
بندول: اونگ , جسم اویخته , پاندول , نوسان , تمایل.
بنزین: هیدروکربور معطر وبی رنگی بفرمول 6ح6ص که از تقطیر قطران بدست میامد , بنزین , بنزین.
بنسلین: پنی سیلین.
بنطلون: شلوار.
بنظام: منظم , مرتب , باانضباط , گماشته , مصدر , خدمتکار بیمارستان.
بنفسج: بنفشه , بنفش , بنفش رنگ.
بنفسجی: یاقوت ارغوانی , لعل بنفش , رنگ ارغوانی , رنگ یاقوتی , درکوهی بنفش , رنگ بنفش , قفایی , رنگ بنفش مایل به ارغوانی سیر , بنفش , ارغوانی .
بنود: مقررات , قیود , تدارکات.
بنوی: فرزندی , شعبه , درخورفرزند.
بنی داکن: رنگ قرمز قهوه ای , سیبیا وسوبیا , رنگ سوبیایی.
بنیة: ساختن , بناکردن , درست کردن.
بهجة: خوشی , لذت , شوق , میل , دلشاد کردن , لذت دادن , محظوظ کردن , طلسم , جادو , فریبندگی , دلیری , افسون , زرق و برق , خوشی , سرور , مسرت , لذت , حظ , شادی کردن , خوشحالی کردن , لذت بردن از.
بهلوان: لیوان , معلق زن , بازیگر شیرین کار.
بهیج: بزمی , جشنی , شاد , شاد.
بهیمی: دامی , حیوانی , شبیه حیوان , جانور خوی.
بهیمیة: جانورخویی , حیوانیت , وحشی گری , حیوان صفتی.
بواب: دربان , دربازکن , .= doorkeeper , دربان , سرایدار , فراش مدرسه , راهنمای مدرسه , راهنمای مدرسه.
بوابة: دروازه , در بزرگ , مدخل , دریجه سد , وسایل ورود , ورودیه , مدخل , دروازه , باب , سر در , دروازه , مدخل , ایوان , سیاهرگی , جاده , شاهراه , باج راه.
بواق: شیپورچی.
بوب: پراندن , پریدن.
بوذیة: مذهب بودا.
بوری: شاه ماهی.
بوشل: مقیاس وزنی است معادل 4 پک (peck) و23 کوارتز (quarts) , پیمانه غله ومیوه که درحدود63 لیتر است , پیمانه , کیل , باپیمانه وزن کردن.
بوصة: اینچ , مقیاس طول برابر 45/2 سانتی متر.
بوصلة: قطب نما , پرگار.
بوفرة: بطور فراوان , بطور بیش از حد.
بوق: شیپور , بوق , صدای شیپور , خال اتو , خال حکم , خال اتو بازی کردن , مغلوب ساختن پیشی جستن , ادم خوب , نیروی ذخیره ونهانی , شیپور , کرنا , بوق , شیپورچی , شیپور زدن , شیپور بزرگ.
بوکر: سیخ بخاری , سیخ زن , بازی پوکر.
بول: پیشاب , ادرار , زهر اب , بول , شاش.
بولدوغ: نوعی سگ بزرگ , بول داگ , برزمین افکندن.
بولستر: نمک الی مرکبی که تغلیظ شده ودر پلا ستیک سازی مصرف میگردد , الیاف یاپارچه پولی استر.
بولنج: بازی بولینگ.
بولندا: لهستان.
بومة: جغد , بوف.
بیئة: محدود , محاصره شده , محیط , اطراف , احاطه , دور و بر , پرگیر , محل سکونت , مسکن طبیعی , بوم , جای اصلی , محیط , اجتماع , قلمرو , دور وبر , اطراف.
بیئی: محیطی.
بیان: ابلا غ رسمی , اطلا عیه رسمی یا اداری , اعلا میه , نوعی چنگ که مانند پیانوبشکل میز است , اظهار , بیان , گفته , تقریر , اعلا میه , شرح , توضیح.
بیانات: مفروضات , اطلا عات , سوابق , دانسته ها.
بیانو: پیانو , ارام بنوازید , قطعه موسیقی اهسته وارام
بیبلوغرافیا: تاریخچه یاتوضیح کتب , فهرست کتب , کتاب شناسی.
بیت: خانه , منزل , مرزوبوم , میهن , وطن , اقامت گاه , شهر , بخانه برگشتن , خانه دادن(به) , بطرف خانه.
بیت القسیس: قلمرو کشیش بخش , مفر کشیش بخش.
بیت الکاهن: خلا فت , محل اقامت خلیفه , نوعی منصب مذهبی.
بیت الکلب: درلا نه سگ زیستن , درلا نه زیستن , درلا نه قرارقراردادن , لا نه کردن , لا نه سگ یا روباه.
بیت ریفی: خانه رعیتی.
بیت زجاجی: گرمخانه , گلخانه.
بیتزا: پیتزا (یک نوع غذای ایتالیایی).
بیجامة: پیژامه (پای جامه) , لباس خواب مردانه.
بیجی: رنگ قهوه ای روشن مایل بزرد و خاکستری , پارچه ای که از پشم طبیعی رنگ نشده ساخته شود.
بیدق: پیاده شطرنج , گرو , گروگان , وثیقه , رهن دادن , گروگذاشتن.
بیرة: ابجو انگلیسی , ابجو , ابجو , ابجو نوشیدن.
بیرت ستاوت: ستبر , نیرومند , قوی بنیه , محکم , نوعی ابجو.
بیرة مرة: تلخ , تند , تیز , جگرسوز , طعنه امیز.
بیروقراطی: مامور اداری , مامور دولتی , مقرراتی واهل کاغذ بازی , دیوان سالا ر.
بیروقراطیة: رعایت تشریفات اداری بحد افراط , تاسیسات اداری , حکومت اداری , مجموع گماشتگان دولتی , کاغذ پرانی , دیوان سالا ری.
بیروکسید: اکسیدی که دارای مقدار زیادی اکسیژن باشد (مخصوصا اب اکسیژنه).
بیزنطی: وابسته بروم شرقی.
بیسبول: بازی بیس بال.
بیض: تخم مرغ , تخم , تحریک کردن.
بیض مخفوق مقلی: املت , خاگینه , کوکوی گوجه فرنگی.
بیضة: تخم ماهی , اشپل , بذر , جرم , تخم ریزی کردن (حیوانات دریایی) , تولید مثل کردن.
بیضوی: بیضی , شلجمی , تخم مرغی , حذف , ادغام.
بیع: فروش , حراج , فروش ومعامله , فروختن , بفروش رفتن.
بیع بالجملة: عمده فروشی , بطور یکجا , عمده فروشی کردن.
بیع بالمفرد: خرده فروشی , جزءی , خرد , جز , خرده فروشی کردن.
بیکینی: لباس شنای زنانه دوتکه , مایوی دوتکه.
بین: میان , درمیان , درزمره ء , ازجمله , میان , درمیان , مابین , دربین , درمقام مقایسه , دلا لت کردن بر , حاکی بودن از , باشاره فهماندن , معنی دادن , معنی بخشیدن.
بین الاقسام: وابسته به ادارات داخلی , بین اداره ای.
بین النجوم: واقع در میان ستارگان , بین ستاره ای.
بینالی: دوساله , درخت دوساله.
بینما: در صورتیکه , هنگامیکه , حال انکه , مادامیکه , در حین , تاموقعی که , سپری کردن , گذراندن , در خلا ل مدتی که , در حالیکه , درمدتی که , ضمن اینکه.
بیوتر: ترکیب قلع وسرب , مفرغ , ظروف مفرغی , جام پیروزی , جایزه , خاکستری.
تآخ: دوست بودن , برادری کردن , متفق ساختن , برادری دادن.
تأشیرة: روادید , ویزا , روادید گذرنامه , ویزادادن.
تآکل: فرساییدن , خوردن , ساییدن , فاسدکردن , ساییده شدن , فرسایش , سایش , فساد تدریجی , تحلیل , ساییدگی.
تآمر: ساخت وپاخت کردن , تبانی کردن , توطله چیدن , توطله چیدن برای کار بد , هم پیمان شدن , درنقشه خیانت شرکت کردن , دسیسه کردن , نقشه کشیدن , تدبیر کردن.
تابع: بهم چسبیده , تابع , پیرو , هواخواه , طرفدار , وابسته , موکول , تابع , نامستقل , شاگرد , مرید , حواری , پیرو , هواخواه , دنبالگر , پیرو , پست , نا مرغوب , پایین رتبه , فرعی , درجه دوم , مهر, نشان , نقش , باسمه , چاپ , تمبر , پست , جنس ,نوع , پابزمین کوبیدن , مهر زدن , نشان دار کردن , کلیشه زدن , نقش بستن , منقوش کردن , منگنه کردن , تمبرزدن , تمبر پست الصاق کردن , تابع , مادون , مرءوس , خرده مالک , کشاورز , مالک جزء.
تابل: ادویه , چاشنی غذا , ادویه زدن به.
تابوت: تابوت.
تابیوکا: نشاسته کاساو یا مانیوک.
تاثیر: اثر , نتیجه , اجراکردن , بهم فشردن , پیچیدن , زیر فشار قرار دادن , با شدت ادا کردن , با شدت اصابت کردن , ضربت , فشار , تماس , اصابت , اثر شدید , ضربه , نفوذ , تاثیر , اعتبار , برتری , تفوق , توانایی , تجلی.
تاج: تاج , فرق سر , بالا ی هرچیزی , حد کمال , تاج دندان , تاج گذاری کردن , پوشاندن(دندان باطلا وغیره) , تارک , کلا ه پادشاهی (در ایران قدیم) , تاچ پادشاهی , تاچ پاپ , تاج یاکلا ه.
تاجج: حرارت شدید , اشتیاق شدید , گرمی , التهاب.
تاجر: دلا ل , دهنده ورق , فروشنده , معاملا ت چی , بازرگان , تاجر , داد وستد کردن , سوداگر , بازرگان , سوداگر , کاسب , سوداگر , دکان دار , افزارمند , پیشه ور , سرمایه دار خیلی مهم , ادم بانفوذ وپولدار.
تاجر الفراء: تاجر خز , خزدوز , خز فروش , پوست فروش.
تاجر به: بصورت تجارتی دراوردن , جنبه تجارتی دادن به.
تاجیر: کرایه , اجاره , مزد , اجرت , کرایه کردن , اجیرکردن , کرایه دادن , اجاره نامه , وجه اجاره , اجاره ای.
تاجیل: تعطیل موقتی , برخاست , تعویض , احاله بوقت دیگر , مهلت قانونی , استمهال , مهلت , فرجه , امان , استراحت , تمدید مدت , رخصت , فرجه دادن.
تاخر: پس افت , تاخیر , تاخیر , کم هوشی , عدم رشد فکری , شتاب منفی , دیرکرد , تاخیر ورود , دیر امدن.
تاخم: نزدیک بودن , مماس بودن , مجاور بودن , متصل بودن یا شدن , خوردن.
تاخیر: تاخیر , به تاخیر انداختن , به تاخیر افتادن.
تادیبی: اهل انضباط , نظم دهنده , انضباطی , انتظامی , تادیبی , وابسته به تربیت.
تارجح: بالا وپایین رفتن , الله کلنگ بازی کردن , پس وپیش رفتن , تلوتلو خوردن.
تارو: فال.
تاریخ: خرما , درخت خرما , نخل , تاریخ , زمان , تاریخ گذاردن , مدت معین کردن , سنه , تاریخ , تاریخچه , سابقه , پیشینه , بیمارنامه.
تاریخ سابق: پیش از تاریخ حقیقی تاریخ گذاشتن , پیش بودن (از) , منتظربودن , پیش بینی کردن , جلوانداختن , سبقت.
تاریخی: تاریخی , مشهور , معروف , مبنی بر تاریخ.
تاسع عشر: نوزدهمین.
تافه: ناچیز , هیچ , عدم , نیستی , صفر , نابودی , بی ارزش , ناچیز , جزءی , بی اهمیت , قابل فراموشی , جزءی , خرد , کوچک , غیر قابل ملا حظه , فرعی , رقت انگیز.
تاقلم: به اب و هوای جدید خو گرفتن , مانوس شدن , خو دادن یا خو گرفتن(انسان) , خو گرفتن(جانور و گیاه به اب و هوای جدید).
تاکید: اظهار قطعی , تصریح , تصدیق , اثبات , تاکید , تایید , تصدیق , فشار , تقلا , قوت , اهمیت , تاکید , مضیقه , سختی , پریشان کردن , مالیات زیادبستن , تاکید کردن.
تالق: تابش , درخشندگی , برق , زیرکی , استعداد , شید , تابندگی , تشعشع , درخشندگی , پرتو , درخشش , برق زدن .
تالیف: تالیف و تصنیف , نویسندگی , احداث , ایجاد , ابداع , ابتکار , اصل , اغاز.
تام: تمام , کامل.
تامل: تفکر کردن , درنظر داشتن , اندیشیدن , تفکر کردن , اندیشه کردن , قصد کردن , تدبیر کردن , سربجیب تفکر فرو بردن , عبادت کردن , سنجیدن , اندیشه کردن , تعمق کردن , تفکر کردن , سنجش.
تامل النفس: باطن بینی , درون گرایی.
تامیم: ملی سازی.
تامین: پشتگرمی , اطمینان , دلگرمی , خاطرجمعی , گستاخی , بیمه(مخصوصا بیمه عمر) , تعهد , قید , گرفتاری , ضمانت , وثیقه , تضمین , گروی , هم بر , پهلو به پهلو , متوازی , تضمین , وثیقه , پرداخت غرامت , تاوان پردازی , جبران زیان , بیمه , حق بیمه , پول بیمه.
تامین فی عدة شرکات: بیمه اتکایی , بیمه مشترک.
تامینی: احصاءی , اماری.
تانجو: رقص تانگو , رقص چهار ضربی اسپانیولی , تانگو رقصیدن.
تانیب: سرزنش , نکوهش , ملا مت , توبیخ ملا یم.
تانیبی: ملا مت امیز , پرسرزنش.
تاهل: صلا حیت داشتن , واجد شرایط شدن , توصیف کردن.
تبادل: معاوضه , ردو بدل کننده , باهم عوض کردن , مبادله کردن , تبادل کردن , تغییر دادن , متناوب ساختن , معاوضه , عوض کردن , مبادله کردن , بیرون کردن , جانشین کردن , اخراج کردن.
تباطا: درنگ کردن , تاخیر کردن , دیر رفتن , مردد بودن , دم اخر را گذراندن.
تباعد: انشعاب یافتن , ازهم دورشدن , اختلا ف پیداکردن , واگراییدن.
تبجح: لفاظی کردن , یاوه سرایی کردن , بیهوده گفتن , سرزنش کردن , یاوه سرایی , بیهوده گویی.
تبخر: تبخیر کردن , تبدیل به بخارکردن , تبخیرشدن , بخارشدن , خشک کردن , بربادرفتن.
تبخیر: تبخیر.
تبذیر: افراط , گزافگری , زیاده روی , بی اعتدالی.
تبرع: بخشیدن , هبه کردن , هدیه دادن , اهداء کردن.
تبرعم: جوانه زدن , درامدن , شروع برشدکردن.
تبریة: امرزش گناه , بخشایش , عفو , بخشودگی , تبرءه , براءت , انصراف از مجازات , منع تعقیب کیفری.
تبریر: توجیه , دلیل اوری.
تبغ: تنباکو , توتون , دخانیات.
تبن: قبول کردن , اتخاذ کردن , اقتباس کردن , تعمید دادن , نام گذاردن (هنگام تعمید) , در میان خود پذیرفتن , به فرزندی پذیرفتن , غذا , نسل , بچه سر راهی , پرستار , دایه , غذا دادن , شیر دادن , پرورش دادن.
تبنی: مربوط به قضیه پسر خواندگی عیسی(نسبت به خدا) , اختیار , اتخاذ , قبول , اقتباس , استعمال لغت بیگانه بدون تغییر شکل ان , قبول به فرزندی , فرزند خواندگی.
تبول: شاش , شاشیدن , ادرار کردن , شاشیدن , پیشاب کردن.
تتجیر: تبدیل بصورت بازرگانی , تجارتی کردن.
تتوج: به اوج رسیدن , بحد اکثر ارتفاع رسیدن , بحد اعلی رسیدن.
تثاوب: خمیازه , نگاه خیره با دهان باز , خلا ء , خمیازه کشیدن , دهان را خیلی باز کردن , با شگفتی نگاه کردن , خیره نگاه کردن , دهن دره کردن , خمیازه کشیدن , با حال خمیازه سخن گفتن , دهن دره.
تثلیم: دندانه گذاری , دندانه , کنگره , تضریس.
تجارة: تجارت , بازرگانی , معاشرت , تجارت کردن , سوداگری , بازرگانی , تجارت , داد وستد , کسب , پیشه وری ,کاسبی , مسیر , شغل , حرفه , پیشه , امد ورفت , سفر , ازار ,مزاحمت , مبادله کالا , تجارت کردن با , داد وستد کردن.
تجاری: تجارتی , بازرگانی.
تجاسر: یارا بودن , جرات کردن , مبادرت بکار دلیرانه کردن , بمبارزه طلبیدن , شهامت , یارایی , جسور , متهور , جرات , پردلی.
تجاوز: دست اندازی کردن , دست درازی کردن , تخطی کردن , تجاوز کردن , متجاوز بودن , سواره گذشتن از , پایمال کردن , باطل ساختن , برتری جستن بر , برتر یا مهمتر بودن , ورا رفتن , برتری یافتن , سبقت جستن , بالاتر بودن , سرپیچی , تخلف , تجاوز , خطا , گناه , فراروی.
تجبیری: وابسته به استخوانپزشکی.
تجدید: دوباره پرکردن , بازپرسازی , بصورت امروزی در اوردن , جدید کردن.
تجربة: سنجش , ازمایش , امتحان , عیارگری , طعم و مزه چشی , مزمزه , کوشش , سعی , سنجیدن , عیار گرفتن , محک زدن , کوشش کردن , چشیدن , بازجویی کردن , تحقیق کردن , اروین , ورزیدگی , کارازمودگی , تجربه , ازمایش , تجربه کردن , کشیدن , تحمل کردن , تمرین دادن , ازمایش , تجربه.
تجریب: ازمایش.
تجریبی: تجربی , ازمایشی.
تجریحی: مضر , اسیب رسان.
تجرید: تجرید , انتزاع , چکیدگی.
تجسس: جاسوسی.
تجسید: تجسم , صورت خارجی.
تجشو: اروغ , اروغ زدن.
تجعیدة: اژنگ , چین , چروک , چین خوردگی , چین و چروک خوردن , چروکیده شدن , چروکیدن , چین دادن.
تجل: اشکار کردن , فاش کردن , اشکار شدن , رها کردن , باز کردن , تاه چیزی را گشودن.
تجمع: تجمع , تراکم , جمع اوری , اجتماع , انجمن , عمل سوار کردن (ماشین یا موتور) , جماعت , دسته , گروه , حضار در کلیسا , لیست اسامی , فراخواندن , احضار کردن , جمع اوری کردن , جمع شدن , جمع اوری , اجتماع , ارایش , صف , گرداوردن , جمع کردن , وصول کردن.
تجمیع: گرداوری , تالیف , تلفیق.
تجمیعی: جمع شونده.
تجمیل الاظافر: مانیکور , مانیکور زدن , ارایش کردن.
تجمیل الوجه: مربوط به صورت (مثل عصب صورت).
تجمیلی: وسیله ارایش , فن ارایش وتزءین.
تجنب: دوری کردن از , احتراز کردن , اجتناب کردن , طفره رفتن از , الغاء کردن , موقوف کردن , اجتناب کردن , پرهیز , اجتناب , کناره گیری , احتراز , طفره.
تجنس: قبول تابعیت , خوگیری.
تجهم: اخم کردن , روی درهم کشیدن , اخم , ادا و اصول , شکلک , دهن کجی , نگاه ریایی , تظاهر.
تجهیز: منبع , موجودی , تامین کردن , تدارک دیدن.
تجوال: قدم زنی , گردش , پرسه زنی , قدم زدن.
تجول: پرسه زدن , تکاپو , گشتن , سیر کردن , گردیدن , سرگردانی , سرگردان بودن , اواره بودن , منحرف شدن.
تجویف: گودال , کاوی.
تحالف: پیوستگی , اتحاد , وصلت , پیمان بین دول , اءتلا ف , پیوستگی , اتحاد موقتی.
تحت: درزیر , پایین , مادون , زیر , پایین , در زیر , از زیر , پایین تر از , روی خاک , کوچکتر , پست تر , زیرین , پایینی , پایین تر , تحتانی , تحت نفوذ , تحت فشار , زیر , درزیر , تحت , پایین تراز , کمتر از , تحت تسلط , مخفی در زیر , کسری دار , کسر , زیرین , در زیر , از زیر , زیرین , پایینی , پایین.
تحت الارض: راه اهن زیر زمینی , تشکیلا ت محرمانه و زیرزمینی , واقع در زیرزمین , زیر زمین.
تحت الماء: زیر اب , چیر ابی , زیر ابزی.
تحد: بمبارزه طلبیدن , تحریک جنگ کردن , شیر کردن.
تحدی: بمبارزه طلبیدن , رقابت کردن , سرپیچی کردن , سرتافتن , متهم کردن , طلب حق , گردن کشی , دعوت بجنگ.
تحدیث: نوسازی , نوپردازی , نوین گری.
تحدید: درجه بندی , تهدید , تهدید کردن , ترساندن.
تحدید المسوولیة: رفع کننده ادعا یا مسلولیت.
تحدیق: خیره نگاه کردن , رک نگاه کردن , از روی تعجب ویا ترس نگاه کردن , خیره شدن.
تحذیر: سرزنش دوستانه , تذکر , راهنمایی , اخطار , اگهی , پیش بینی احتیاطی , اخطار , تحذیر , اشاره , زنگ خطر , اعلا م خطر , عبرت , اژیر , هشدار.
تحذیری: اخطارامیز , احتیاطی.
تحرری: ازاده , نظر بلند , دارای سعه نظر , روشنفکر , ازادی خواه , زیاد , جالب توجه , وافر , سخی.
تحرش به: مخاطب ساختن , مواجه شدن(با) , نزدیک شدن(بهر منظوری) ,مشتری جلب کردن(زنان بدکاردر خیابان) , نزدیک کشیدن , در امتداد چیزی حرکت کردن(مثل کشتی).
تحرک: حرکت , جنبش , نقل وانقال نیرو بوسیله حرکت , تحرک , نقل وانتقال , مسافرت , حرکت , حرکت دادن , حرکت کردن , نقل مکان.
تحریر: ویراستن , ازاد کردن , نجات.
تحریض: تحریک , اغوا.
تحریضی: ترغیبی , اشتعالی , فتنه انگیز , فساد امیز , اتش افروز , فتنه جو.
تحریک: جنبش , حرکت , فعالیت , جم خوردن , تکان دادن , به جنبش دراوردن , حرکت دادن , بهم زدن , بجوش اوردن , تحریک کردن یا شدن.
تحریم: محرومیت از شغل وکالت.
تحریمی: منعی , گران , جلوگیری کننده.
تحسس: کورکورانه جلورفتن , اشتباه کردن , لکنت زبان پیدا کردن , من من کردن , توپ را از دست دادن , سنبل کردن , کورمالی , اشتباه.
تحسن: بهبودی دادن , بهتر کردن , اصلا ح کردن , بهبودی یافتن , پیشرفت کردن , اصلا حات کردن , بهبودی , بازیافت , حصول , تحصیل چیزی , استرداد , وصول , جبران , بخودایی , به هوش امدن.
تحسین: بهتری , بهبودی , اصلا ح , بهبود , افزایش , بالا بردن , بهبود , پیشرفت , بهترشدن , بهسازی , دوباره رویه انداختن , دوباره وصله یا سرهم بندی کردن , نو نما کردن , وصله پینه کردن.
تحصن: تجاوز کردن به , خندق کندن , درسنگرقراردادن.
تحصین: استحکام (استحکامات) , سنگر بندی , بارو , تقویت.
تحضیر: پستایش , امادش , تهیه , تدارک , تهیه مقدمات , اقدام مقدماتی , اماده سازی , امادگی.
تحطم: خردکردن , درهم شکستن , ریز ریز شدن , سقوط کردن هواپیما , ناخوانده وارد شدن , صدای بلند یا ناگهانی (در اثر شکستن) , سقوط.
تحفة: تحفه , سوقات , چیزغریب , عتیقه.
تحفة قدیمة: کهنه , عتیقه , باستانی.
تحقق: مادی کردن , صورت خارجی بخود گرفتن , جامه عمل بخود پوشیدن , تصدیق , سندیت.
تحققه: معلوم کردن , ثابت کردن , معین کردن.
تحقیق: واقعیت دادن , بصورت مسلم دراوردن , استنطاق , بازجویی , رسیدگی , جستار , تحقیق , خبر گیری , پرسش , بازجویی , رسیدگی , سلوال , استعلا م , جستار , تحقیق , رسیدگی.
تحقیق الامثلیة: بهینه سازی.
تحقیق الحد الادنی: کم انگاری , کوچک شماری , کمینه سازی.
تحکیم: نتیجه ء حکمیت , رای بطریق حکمیت , داوری.
تحلل: خرد کردن , تجزیه شدن , فرو ریختن , از هم پاشیدن , فاسد شدن , متلا شی شدن یاکردن.
تحلیل: تحلیل , کاوش.
تحلیلی: تجزیه ای , تحلیلی , مربوط به مکتب یا فلسفه ء تحلیلی , روانکاوی , قابل حل بطریق جبری , تحلیلی.
تحمل: تحمل , پایداری0 , تحمل , تاب.
تحمیلة: شیاف , شاف , شیاف طبی , دوای مقعدی.
تحنیط: پرکردن پوست حیوانات با کاه وغیره , پوست ارایی.
تحول: اونگان شدن یا کردن , تاب خوردن , چرخیدن , تاب , نوسان , اهتزاز , اونگ , نوعی رقص واهنگ ان.
تحویل: تغییر , تبدیل , تسعیر , تغییر کیش , دگرسازی , تغییر شکل , تبدیل صورت , دگرگونی , وراریخت.
تحیة: احترام , درود , سلا م , سلا م کننده , احترام کننده , تبریک , تبریکات , درود , تهنیت , سلا م , درود , تهنیت , تعارف , سلا م اول نامه , سلا م , احترام نظامی , سرلا م کردن , سلا م دادن , تهنیت گفتن , درود.
تحیر: بهت زده کردن , گیج کردن , سردرگم کردن , سرگشته کردن.
تحیز: پیشقدر.
تخاطر: ارتباط افکار با یکدیگر , دوهم اندیشی.
تخاطری: وابسته به دورهم اندیشی , وابسته به توارد یا انتقال فکر.
تخبیل: دیوانه کننده.
تخثر: انعقاد , دلمه شدگی , لختگی , لخته شدن , ماسیدن.
تخدیر: بیهوشی , هوش بری , حالت بی حسی وخواب الودگی , بی حالی.
تخرج: فراغت از تحصیل.
تخریب: خرابکاری عمدی , کارشکنی وخراب کاری , خرابکاری کردن.
تخریف: ور ور کردن , سخن نامفهوم گفتن , فاش کردن , یاوه گفتن , یاوه , سخن بیهوده , من ومن.
تخصص: تخصص یافتن , اختصاصی کردن.
تخصیص: تخحیص.
تخطیط: نمودار , طرح بندی.
تخطیطی: نوشته شده , کشیده شده , وابسته به فن نوشتن , مربوط به نقاشی یاترسیم , ترسیمی , واضح.
تخفیض: کاهش , تنزل قیمت پول , تخفیف , نزول , کاستن , تخفیف دادن , برات را نزول کردن , تقلیل , کاهش , ساده سازی.
تخفیف: میرایی , تضعیف , تبدیل , تغییر , تخفیف جرم , رقیق سازی , ترقیق , رقیق شدگی , محلول , ابکی.
تخل عنه: پیش رفتن , پیش از چیزی واقع شدن , مقدم بودن بر , چشم پوشیدن از , صرفنظر کردن از , رها کردن.
تخلی: واگذاری , نقل وانتقال , انتقال قرض یا دین.
تخمة: پر کردن , اشباء کردن , پر خوردن.
تخمیر: بوسیله جوشاندن وتخمیر ابجوساختن , دم کردن , سرشتن , امیختن , اختلا ط.
تخمین: براورد , دیدزنی , تخمین , تقویم , ارزیابی , قیمت , شهرت , اعتبار , براوردکردن , تخمین زدن , حدس , گمان , ظن , تخمین , فرض , حدس زدن , تخمین زدن , کار حدسی , حدس زدن , گمان بردن , حدس , گمان , تخمین , ظن.
تخوف: درک , فهم , بیم , هراس , دستگیری.
تخویف: ارعاب.
تخیل: تصور کردن , پنداشتن , فرض کردن , انگاشتن , حدس زدن , تفکر کردن.
تدبر: دور اندیشی , مال اندیشی , احتیاط , اندیشه قبلی.
تدبیر: صرفه جویی , کم خرجی.
تدبیر منزلی: خانه داری , اداره منزل.
تدخل: دخالت , فضولی , مداخله , شفاعت , دخول سرزده و بدون اجازه , درگیری , گرفتاری.
تدخلی: فضول , فضولا نه , سرزده (اینده) , ناخوانده(وارد شونده) , بزور داخل شونده , فرو رونده.
تدرب علیه: گفتن , تمرین کردن , تکرار کردن.
تدرج: گروه فرشتگان نه گانه , سلسله سران روحانی وشیوخ , سلسله مراتب.
تدریب: تمرین نمایش , تکرار , تمرین.
تدریج: درجه بندی , سلسله , درجه , تدریج , انتقال تدریجی , ارتقاء.
تدریجی: تدریجی , اهسته , قدم بقدم پیش رونده , شیب تدریجی و اهسته.
تدفق: ریزش , جریان , انبوهی , اروغ زدن , مانند اروغ بیرون اوردن , بازور خارج شدن (مثل گلوله از تفنگ) , باخشونت ادا کردن (مثل فحش و غیره) , بشدت بیرون انداختن , اروغ , جریان , روانی , مد (برابر جزر) , سلا ست , جاری بودن , روان شدن , سلیس بودن , بده , شریدن , تراز , بطورناگهانی غضبناک شدن , بهیجان امدن , چهره گلگون کردن (در اثر احساسات و غیره) , سرخ شدن , قرمز کردن , اب را با فشار ریختن , سیفون توالت , ابریزمستراح را باز کردن (برای شستشوی ان) , تراز کردن , نفوذ , رخنه , تاثیر , ورود , هجوم , ریزش , لوله , دهانه , شیراب , ناودان , فواره , فوران , جوش , غلیان , پرش , جهش کردن , پریدن , فواره زدن , فوران کردن
تدقیق: ممیزی , رسیدگی , الک کردن , بیختن , وارسی کردن , الک.
تدل: لم دادن , لمیدن , اویختن , لم , تکیه , زبان بیرون , بیرون افتادن.
تدلیک: ماساژ , مشت ومال , ماساژ دادن , مشتمال دادن , مالیدن , سودن , ساییدن , پاک کردن , اصطکاک پیدا کردن , ساییده شدن.
تدمیری: مخرب.
تدنیӠالمقدسات: توهین به مقدسات , سرقت اشیاء مقدسه , تجاوز بمقدسات.
تدنیسی: موهن بمقدسات , مربوط به بیحرمتی به شعاءر مذهبی.
تدهور: زوال , بدتر شدن.
تذبذب: ارتعاش داشتن , جنبیدن , نوسان کردن , لرزیدن , تکان خوردن.
تذرع: در دادگاه اقامه یا ادعا کردن , درخواست کردن , لا به کردن , عرضحال دادن.
تذکار: هدیه یادگاری یادبود , خاطره , یادگاری , نشان , یاداور.
تذکاری: مربوط به جشن یاد بود , یادبودی.
تذکر: تجدید خاطره , تفکر , بخاطر اوردن.
تذکرة: بلیط.
تذلل: دمر خوابیدن , سینه مال رفتن , پست شدن , پست بودن , خزیدن.
تذمر: ژکیدن , لندلند , غرغر کردن , گله کردن , ناله , گله.
تذییل: حاشیه نویسی , ضمیمه , پیوست , دستگاه فرعی.
ترابط: اتصالی داخلی , پیوند , بهم پیوستگی.
ترابی: خاکی , خاک مانند , زمینی , دنیوی.
تراث: میراث , ارثیه , ارث , ماترک , ترکه غیر منقول , مرده ریگ , سهم موروثی , بخش , میراث , ارث.
تراث تقلیدی: اموزش , معرفت , دانش , مجموعه معارف وفرهنگ یک قوم ونژاد , فرهنگ نژادی , افسانه هاوروایات قومی , فاصله بین چشم ومنقار (یا دماغ) حیوانات.
تراجع: رد گم کردن , عدول کردن.
تراس: کرسی ریاست را اشغال کردن , ریاست کردن بر , ریاست جلسه را بعهده داشتن , اداره کردن هدایت کردن , سرپرستی کردن.
تراصف: پهلوی هم گذاری , مجاورت , صف , تنظیم کردن , مرتب کردن , اماده ومجهز کردن , ترتیب جای بازیکنان فوتبال , طرز قرار گیری.
تراکم: جمع اوری , توده , ذخیره , انباشتگی , کنده بزرگی که پشت اتش بخاری گذارده میشود , موجودی جنسی که بابت سفارشات درانبارموجوداست , جمع شدن , انبارشدن , کار ناتمام یا انباشته.
ترام: تراموای , واگن برقی , باواگن رفتن.
تراوة: ماهی قزل الا , ماهی قزل الا گرفتن.
تربة: کلوخ , خاک , لخته , دلمه , خاک , کثیف کردن , لکه دار کردن , چرک شدن , خاک , زمین , کشور , سرزمین , مملکت پوشاندن باخاک , خاکی کردن.
تربنتین: تربانتین , سقز , قندرون , تربانتین زدن به.
تربیة: اموزش و پرورش.
تربیع: تربیع.
تربینی: هواپیمای جت توربین دار , جت توربینی.
ترتیب: ترتیب , نظم , قرار , مقدمات , تصفیه , حالت , مشرب , خو , مزاج , تمایل.
ترتیل: سرود(خواندن) , نغمه سرایی (کردن) , چهچه , سرودشب عید میلا د مسیح.
ترتیلة: سرود روحانی , سرود , سرود حمد وثنا , سرود خواندن , تسبیح وتمجید گفتن.
ترجل: پیاده کردن , از اسب پیاده شدن.
ترجم: تفسیر کردن , ترجمه کردن , ترجمه شفاهی کردن , ترجمه کردن , برگرداندن.
ترجم صوتیا: عین کلمه یاعبارتی را از زبانی بزبان دیگر نقل کردن , حرف بحرف نقل کردن , نویسه گردانی کردن.
ترجمة: ترجمه , برگردان.
ترجمة صوتیة: نویسه گردانی , نقل عین تلفظ کلمه یا عبارتی از زبانی بزبان دیگر.
ترحیب: تحسین , ادعا کردن , افرین گفتن , اعلا م کردن , جارکشیدن , ندا دادن , هلهله یا فریاد کردن کف زدن.
ترخیص: اختیار , اجازه , زدودگی , ترخیص , گذشتن , عبور کردن , رد شدن , سپری شدن , تصویب کردن , قبول شدن , رخ دادن , قبول کردن , تمام شدن , وفات کردن ,پاس , سبقت گرفتن از , خطور کردن , پاس دادن , رایج شدن ,اجتناب کردن , گذر , عبور , گذرگاه , راه , گردونه , گدوک , پروانه , جواز , گذرنامه , بلیط.
تردد: بسامد , فرکانس , فراوانی , درنگ , دودلی , تردید , تامل , درنگ , دودلی , بی تص?میمی , دو دلی , بی عزمی , تردید , تامل.
ترس: دندانه , دنده چرخ , دندانه دار کردن , حقه بازی , طاس گرفتن (درتخته نرد) , دنده , چرخ دنده , مجموع چرخهای دنده دار , اسباب , لوازم , ادوات , افزار , الا ت , جامه , پوشش , دنده دار(یادندانه دار) کردن , اماده کارکردن , پوشانیدن.
ترسانة: قورخانه , زرادخانه , انبار , مهمات جنگی.
ترشیح: نامزدی , داوطلبی , کاندید(بودن) , از صافی گذراندن , تصفیه , پالا یش , نام گذاری , کاندید , تعیین , نامزدی (در انتخابات).
ترصد: کمین کردن , در تکاپو بودن , درکمین شکار بودن , در انتظار فرصت بودن , دزدکی عمل کردن , در خفا انجام دادن
ترفیه: پذیرایی , سرگرمی.
ترقیة: ترفیع , ترقی , پیشرفت , جلو اندازی , ترویج , بهبود امکانات , ترفیع.
ترقیم: نشان گذاری.
ترک: ترک , رهاسازی , واگذاری , دل کندن.
ترکی: ترک , اهل کشور ترکیه.
ترکیب: ترکیب , ساخت , انشاء , سرایش , قطعه هنری , ساختن , ساخت , جفت سازی , سوار کنی , لوازم , نصب , تاسیسات , ساخت.
ترکیز: نقطه تقاطع , کانون , کانون عدسی , فاصله کانونی , قطب , مرکز , مترکز کردن , بکانون اوردن , میزان کردن.
ترمس: فلا سک , ترمس , قمقمه , محفظه یاظرف عهایق حرارت.
ترنح: چرخش ناگهانی کشتی بیک سو , کج شدن , فریب , خدعه , گوش بزنگی , امادگی , شکست فاحش , نوسان , تلوتلو خوردن.
ترنیم: بیان با الحان , زیر وبمی صدا , تکیه صدا , لهجه , طرز قراءت , تلفظ , اهنگ.
ترومبون: ترومبون , شیپور دارای قسمت میانی متحرک.
تریث: درنگ کردن , تاخیر کردن , دیرپاییدن , پابپاورکردن , معطل کردن , باتنبلی حرکت کردن , :کسیکه در رفتن تعلل کند , پرسه زن.
تزامن: همزمان بودن , باهم رویدادن , منطبق شدن , دریک زمان اتفاق افتادن.
تزحزح: تکان جزءی خوردن , تکان دادن , جم خوردن.
تزحلق: اسکی بازی.
تزکیة: گواهی نامه , شهادت , تصدیق نامه , سفارش وتوصیه , رضایت نامه , شاهد , پاداش , جایزه.
تزلج: تیر حاءل , تیر پایه , لغزیدن , غلتگاه , سرخوردن , ترمز ماشین , تخته پل , راه شکست , مسیر سقوط , ترمز کردن , سریدن , سرانیدن.
تزمیر: صدای خوک یاگراز , صدای غاز وحشی یا بوق ماشین وامثال ان , صدای تیزشیپور وبوق یاسوت , بطور منقطع شیپور زدن.
تزوج: عروسی کردن (با) , ازدواج کردن , شوهر دادن , عروسی کردن با , بحباله نکاح در اوردن , گرفتن.
تزوی: گوشه داری , زاویه داری , لا غری , تندی.
تزییف: جعلی , قلب , بدلی , جعل کردن , تحریف , تزویر , جعل اسناد , امضاء سازی , سند , سند جعلی.
تزیین: تزءین , ارایش , پیرایش.
تساهل: نرمی , ملا یمت , اسان گیری , ارفاق.
تسجیل: نام نویسی , سربازگیری , نامنویسی , ثبت نام , ثبت , ضبط , صفحه گرامافون , ثبت , نام نویسی , اسم نویسی , موضوع ثبت شده.
تسجیل صوتی: سمعی , شنیداری.
تسدید: غرامت , پرداخت مجدد.
تسرب: نفوذ , تصفیه , تراوش , رخنه , تراوش کردن , فاش شدن , تراوش , نشت , چکه , کمبود , کسر , کسری , فاش شدگی (اسرار) , مقداری که معمولا برای کسری در اثر نشتی درنظر میگیرند.
تسع: نهمین , نهمین مرتبه , یک نهم , درنهمین درجه.
تسعة: عدد نه , نه عدد , نه تا , نه نفر , نه چیز , نه تایی.
تسعة عشر: عدد نوزده , نوزدهمین مرتبه , نوزده تایی.
تسعون: نودمین , نودمین درجه یا مرتبه , نود , عدد نود , نود نفر , نودچیز.
تسقیل: سکوب بندی , چوب بست سازی , داربست.
تسلح: سلا ح , تسلیحات , جنگ افزار.
تسلق: بالا رفتن , صعود کردن , ترقی کردن.
تسلیة: سرگرمی , تفریح , گیجی , گمراهی , فریب خوردگی , پذیرایی , نمایش.
تسلیم: تحویل , استرداد محرمین بدولت متبوعه , اصل استرداد مجرمین.
تسمم: مسمومیت غذایی حاد , مستی , کیف.
تسویق: قابلیت عرضه در بازار.
تسییج: پیوست , در جوف , حصار.
تشابک: گرفتارکردن , گیرانداختن , پیچیده کردن , گیر , گرفتاری , درهم وبرهم کردن , درهم پیچیدن , گرفتار کردن , گیر افتادن , درهم گیر انداختن , گوریده کردن.
تشابه: شباهت , تشابه , همانندی , همشکلی , مقایسه , همسانی , همانندی.
تشاجر: دعواومنازعه , پرخاش کردن , ستیزه کردن.
تشاور: سنجش , بررسی , اندیشه , تامل , فرصت , شور.
تشاوم: بدبینی , صفت بد , بدی مطلق , فلسفه بدبینی.
تشبیهیة: قاءل شدن جنبه انسانی برای خدا , تصور شخصیت انسانی برای چیزی.
تشجیع: تشویق , دلگرمی.
تشحیم: روغنکاری.
تشخیص: تشخیص , تشخیص ناخوشی.
تشذیب الشجیرات: مربوط بارایش وتزءین درختان , درخت ارایی.
تشرد: اوارگی , ولگردی , دربدری , اوباشی.
تشریح: تشریح , کالبدشکافی , قطع , برش , تجزیه.
تشریح الجثة: کالبد شکافی , تشریح مرده , تشریح نسج مرده .
تشریحی: تشریحی , وابسته به کالبد شناسی.
تشریع: تصویب , بصورت قانون در امدن , حقوق الهی , فقه , قانونی کردن , وضع قاون , تدوین وتصویب قانون , قانون.
تشریعی: قانون گذار , مقننه.
تشطیف: با اب شستن , با اب پاک کردن , شستشو.
تشکیل: ارایش , شکل , ساختمان , تشکیلا ت , احداث , صف ارایی , تشکیل , رشد , ترتیب قرارگرفتن.
تشکیلة: ترتیب , مجموعه , دسته , دسته بندی , طبقه بندی , واریته , نمایشی که مرکب از چند قطعه متنوع باشد , تنوع , گوناگونی , نوع , متنوع , جورواجور.
تشمس: افتاب خوردن , باگرمای ملا یم گرم کردن , حمام افتاب گرفتن , حمام افتاب گرفتن.
تشنج: شنج , تشنج , پرش , تکان , اشوب , چنگه , چنگوک , گرفتگی عضلا ت , انقباض ماهیچه در اثر کار زیاد , دردشکم , محدودکننده , حصار , سیخدار کردن , محدود کردن , درقید گذاشتن , جاتنگ کردن.
تشنج لاارادی: انقباض غیر عادی عضلا ت , حرکات غیر ارادی اندامها
تشهیر: توهین , افتراء , اب پاشی و اب افشانی , افترا , تهمت , توهین , هجو , افترا زدن.
تشویش: اسیمگی , پریشانی , درهم وبرهمی , اغتشاش , دست پاچگی , بهم ریختگی , مبهم و تاریک کردن.
تشویه: اعوجاج , قطع عضو , تحریف.
تشیکوسلوفاکیا: کشور چکوسلواکی.
تشیکی: اهل چکوسلواکی , زبان چکوسلواکی.
تشیلو: ویولون سل.
تشیلی: دارفلفل , برباس , گردفلفل , خوراک لوبیای پر ادویه.
تصحیح: تصحیح , اصلا ح , غلط گیری , تادیب.
تصدیر: صادر کردن , بیرون بردن , کالا ی صادره , صادرات , صدور.
تصدیق: ظهر نویسی , امضا , موافقت , تایید.
تصرف: هدایت کردن , رفتار.
تصریح: اجازه چاپ , تصویب , پذیرش , قبول.
تصریف: صرف فعل , کجی.
تصفح: جسته گریخته عباراتی از کتاب خواندن , چریدن.
تصفیة: تسویه , از بین رفتن , واریز حساب , نابودی.
تصفیفة الشعر: ارایش موی زنان بفرم مخصوصی , ارایشگر زنانه.
تصفیق: کف زدن , هلهله کردن , تشویق و تمجید , تحسین , کف زدن , صدای دست زدن , ترق تراق , صدای ناگهانی.
تصلیح: تعمیر , مرمت , تعمیر کردن.
تصمیم: طرح کردن , قصد کردن , تخصیص دادن , :طرح , نقشه , زمینه , تدبیر , قصد , خیال , مقصود , تعیین , عزم , تصمیم , قصد.
تصنة: استراق سمع کردن.
تصنع: وانمود , تظاهر , ظاهرسازی , ناز , تکبر.
تصنیع: صنعتی سازی.
تصنیف: رسته بندی , عمل دسته بندی , طبقه بندی , رده بندی , جمع وتدوین قوانین , وضع قوانین , قانون نویسی.
تصور: روبروشدن , مواجه شدن با , در نظر داشتن , انتظار داشتن , درذهن مجسم کردن , خیال بافی کردن , رویایی بودن , دررویا دیدن , تجسم کردن , تصور کردن.
تصویة: حق رای وشرکت در انتخابات , رای.
تصویر بعدی: عکسبرداری از مسافات دور.
تصویر فوتوغرافی: عکاسی , عکسبرداری , لوازم عکاسی.
تضارب: تناقض , تباین , ناجوری , ناسازگاری , ناهماهنگی , ناجوری , نا سازگاری , نا استواری , بی ثباتی.
تضاریس: زمینه , عوارض زمین , زمین , ناحیه , نوع زمین.
تضحیة: قربانی , قربانی , قربانی برای شفاعت , فداکاری , قربانی دادن , فداکاری کردن , قربانی کردن جانبازی.
تضخم: تورم.
تضرع: التماس , تضرع , استدعا.
تضلیل: نادرستی , خیانت , عدم امانت.
تضمن: مرکب بودن از , شامل بودن , عبارت بودن از , در برداشتن , شامل بودن , متضمن بودن , قرار دادن , شمردن , به حساب اوردن , گرفتار کردن , گیر انداختن , وارد کردن , گرفتارشدن , در گیر کردن یا شدن.
تضمین: دلا لت ضمنی , توارد ذهنی , معنی , تجسم , در برداری , تضمین , درج.
تطبیع: عادی شدن.
تطبیق: کاربست پذیری , اجرا , انجام.
تطبیقی: عملی , بکار بردنی , بکاربرده (شده) , برای هدف معین بکار رفته , وضع معموله.
تطریز: قلا بدوزی , کار سوزن دوزی , گلدوزی.
تطعیم: واکسن زنی , تلقیح , ابله کوبی.
تطفل: سرزده امدن , فضولا نه امدن , بدون حق وارد شدن , بزور داخل شدن.
تطلب: بایستن , لا زم داشتن , خواستن , مستلزم بودن , نیاز داشتن
تطلع: دم زنی , تنفس , استنشاق , اه , ارزو , عروج , تلفظ حرف ح از حلق , شهیق.
تطور: فرضیه سیرتکامل , تغییرشکل , تحول , تکامل تدریجی , چرخش , حرکت دورانی , فرگشت.
تطوری: تکاملی , فرگشتی , تحولی.
تطویر: پیشرفت , توسعه , بسط , ترقی , نمو , ظهور(عکس).
تظاهر: اثبات کردن(با دلیل) , نشان دادن , شرح دادن , تظاهرات کردن.
تعاسة: بدبختی , بیچارگی , تهی دستی , نکبت , پستی.
تعاطف: یکدلی , انتقال فکر , تلقین.
تعاف: ترمیم شدن , بهبود یافتن , بازیافتن.
تعال: امدن , رسیدن.
تعاون: همدستی , همکاری.
تعاون الحزبین: وابستگی بدو حزب.
تعایش: زندگی باهم , جماع.
تعبیة: بسیج.
تعبیر: مبین , بیان , لهجه , زبان ویژه , اصطلا ح , لفظ , اصطلا ح , دوره , شرط.
تعبیری: اصطلا حی.
تعثر: گیرکردن , لکنت زبان پیدا کردن , با شبهه وتردید سخن گفتن , تزلزل یا لغزش پیداکردن.
تعجب: متحیر کننده , شگفت انگیز.
تعجیل: شتاب , افزایش سرعت , تسریع.
تعدد الزوجات: دو زن داری , دو شوهری.
تعدیل: تعدیل , تنظیم , تغییر , تبدیل , دگرش , دگرگونی , ترمیم , پیرایش , اصلا ح , زیر وبم , نوسان صدا , نوسان , فرکانس , چاپ افست , جابجاسازی , مبدا , نقطه شروع مسابقه , چین , خمیدگی , انحراف , وزنه متعادل , رقم متعادل کننده , متعادل کردن , جبران کردن , خنثی کردن , چاپ افست کردن.
تعدین: کان کنی , مین گذاری , معدن کاری , استخراج معدن.
تعذیب: مشقت بار , شکنجه , عذاب , زجر , عذاب دادن , زجر دادن.
تعرج: پیچ , خم , دور , گردش , راه پر پیچ وخم , پیچ وخم داشتن , مسیر پیچیده ای را طی کردن , چماب , جناغی , منشاری , شکسته , کج و معوج , دارای پیچ و خم کردن , منکسر کردن.
تعرض: درمعرض گذاری , اشکاری , افشاء , نمایش , اراءه.
تعرق: تعریق , عرق ریختن , عرق کردن , دفع کردن.
تعری: برهنگی , عریان بودن.
تعریف: تعریف , معنی , شناسایی , تعیین هویت , تطبیق , تمیز.
تعریفة: تعرفه گمرگی , تعرفه بندی کردن.
تعزیة: دلداری , تسلی , تسلیت.
تعش: ناهار خوردن , شام خوردن , شام دادن , رنجور , بدبخت , بیچاره , ضعیف الحال , پست , تاسف اور.
تعصب: تعصب , سرسختی درعقیده , عمل تعصب امیز , تعصب در وطن پرستی , میهن پرستی از روی تعصب , تعصب , کوته فکری.
تعطل: تفکیک , از کار افتادگی.
تعقید: پیچیدگی , پیچیدگی , بغرنجی , عوارض , عواقب , پیچیدگی , بغرنجی , تودرتویی , ریزه کاری.
تعلق: درباره , درباب.
تعلق به: باز گو کردن , گزارش دادن , شرح دادن , نقل کردن , گفتن.
تعلم: فرهیختن , تربیت کردن , دانش اموختن , تعلیم دادن , فراگرفتن , اموختن.
تعلیة: سرازیرشدن , خزیدن , صعود کردن , بالا بردن یا پایین اوردن , سکوب سراشیب , سرازیر , پله ء سراشیب , پیچ , دست انداز , پلکان , سطح شیب دار.
تعلیق: بی تکلیفی , وقفه , تعلیق , عنوان , سرلوحه , عنوان دادن , توضیح , تفسیر , سفرنگ , تقریظ , رشته یادداشت , گزارش رویداد , توقف , وقفه , تعطیل , ایست , تعلیق , بی تکلیفی , اویزان , اویزانی , اندروا , اونگان , اندروایی , اویزش.
تعلیق جانبی: بکنار , جداگانه , بیک طرف , جدا از دیگران , درخلوت , صحبت تنها , گذشته از.
تعلیقات: باز خورد.
تعلیم: پرسش نامه مذهبی , کتاب سوال وجواب دینی , تعلیم ودستور مذهبی , شهریه , حق تدریس , تعلیم , تدریس , اموزانه
تعلیمی: اموزشی , تعلیمی , یاد دهنده , ادبی , اموزنده , یاد دهنده.
تعمید: مراسم تعمید ونامگذاری بچه.
تعمیدی: وابسته به غسل تعمید.
تعمیم: مدور , مستدیر , دایره وار , بخشنامه , عمومیت دادن.
تعهد: کسیکه کفن و دفن مرده را بعهده میگیرد ,مقاطعه کارکفن ودفن , متعهد , کسیکه طرح یاکاری رابعهده میگیرد , جواب گو , مسلول , کارگیر.
تعهد بنبذه: باسوگند انکار کردن , انکار کردن.
تعود: عادت دادن , اشنا کردن , اشنا شدن , معتاد ساختن , معتاد شدن , عادت , خو گرفتن , انس گرفتن , خو دادن , عادت دادن , سکونت کردن.
تعوق: عدم تحرک , بی جنبشی , بیحرکتی.
تعویذة: طلسم , دوا یا چیزی که برای شکستن جادو و طلسم بکار میرود , چیز خوش یمن , نظر قربانی.
تعویض: جبران کردن , خنثی کردن , جبران غرامت , تاوان , تعمیر , عوض , اصلا ح.
تعیس: پریشان , دلشکسته , تسلی ناپذیر.
تعیین: تعیین , انتصاب , قرار ملا قات , وعده ملا قات , کار , منصب , گماشت.
تغذیة: مغذی , مقوی , تغذیه , تقویت , قوت گیری , قوت , خوراک , غذا.
تغرب: قابلیت نقل وانتقال مالکیت , بیگانه سازی.
تغطیة بالسجاد: فرش , مفروش.
تغلب علیه: چیره شدن , پیروز شدن بر , مغلوب ساختن , غلبه یافتن.
تغلیف: انقیاد , جلد.
تغوط: ریدن , گه , ان , عن.
تغیر: جهش , تغییر , دگرگونی , تحول , طغیان , انقلا ب , شورش , تغییر ناگهانی.
تغییر: دگرگون کردن یاشدن , دگرگونی , تغییر , پول خرد , مبادله , عوض کردن , تغییردادن , معاوضه کردن , خردکردن (پول) , تغییر کردن , عوض شدن , تغییرمکان , نوبت کار , مبدله , تغییردادن.
تغییر اللون: بی رنگی , رنگ رفتگی.
تفاؤل: فلسفه خوش بینی , نیک بینی.
تفاح: سیب , مردمک چشم , چیز عزیز و پربها , سیب دادن , میوه ء سیب دادن.
تفاخر: خرده الماسی که برای شیشه بری بکار رود , :لا ف , مباهات , بالیدن , خودستایی کردن , سخن اغراق امیز گفتن , به رخ کشیدن , رجز خواندن , لا ف زدن , بالیدن , فخرکردن , باتکبر راه رفتن , بادکردن , لا ف , مباهات , رجز خواندن.
تفاد: برگرداندن , گردانیدن , دفع کردن , گذراندن , بیزار کردن , بیگانه کردن , منحرف کردن.
تفاضل: تفاضلی , افتراقی , تشخیص دهنده , دیفرانسیل , مشتقه , دارای ضریب متغیر.
تفاعل: اثر متقابل , فعل و انفعال.
تفاهة: ناچیزی , ناقابلی , بی اهمیتی , کمی , بی معنی گری.
تفاوت: تغییر کردن , تغییر داد.
تفاوض: گفتگو کردن , مذاکره کردن , به پول نقد تبدیل کردن (چک و برات) , طی کردن.
تفتیش: بازرسی , تفتیش , بازدید , معاینه , سرکشی , روفتن , جاروب کردن , زدودن , از این سو بان سوحرکت دادن , بسرعت گذشتن از , وسعت میدان دید , جارو.
تفرق: پراکندگی , تفرق.
تفریق: پراکندگی.
تفسیر: توضیح , تعریف , بیان , شرح , تعبیر , تفسیر , شرح , بیان , تفسیر , تعبیر , ترجمه , مفاد.
تفسیری: توضیحی , تفسیری , نمایشی , تفسیری , شرحی.
تفشی: وقوع , بروز , درگیر , ظهور , شیوع , طغیان.
تفصیل: جزء , تفصیل , جزءیات , تفاصیل , اقلا م ریز , حساب ریز , شرح دادن , بتفصیل گفتن , بکار ویژه ای گماردن , ماموریت دادن , رموز فنی , اصطلا حات فنی , نکته فنی.
تفضیل: برتری , رجحان , ترفیع , مزیت , اولویت , تقدم.
تفقیر: بینواسازی , بینوایی.
تفکک: از هم باشیدگی , تجزیه.
تفکیک: منحل کردن , پیاده کردن (ماشین الا ت).
تفوق: برتری , تفوق , وراروی.
تفویض: اجازه , اختیار , سند عندالمطالبه , گواهی کردن , تضمین کردن , گواهی , حکم
تقابلی: مربوط به ساکنین ینگی دنیا , واقع در طرف مقابل زمین , مستقیما , مخالف , متقاطر.
تقاطع: تقاطع , چهار راه.
تقاعد: کناره گیری کردن , استراحتگاه , استراحت کردن , بازنشسته کردن یا شدن , پس رفتن.
تقدم: جلو رفتن , جلو بردن , پیشرفت , مساعده , پیشرفت , ترقی , ترفیع , سهم الا رثی که در زمان حیات پدر به فرزندان می دهند , پیش قسط , سوق دادن , منجر شدن , پیش افت , تقدم , پیشرفت , پیشرفت کردن.
تقدمی: مترقی , ترقی خواه , تصاعدی , جلو رونده.
تقدیر: ارزیابی , قدردانی , تقدیر , درک قدر یا بهای چیزی , تعارف , تعریف , درود , تعریف کردن از , بصیرت , احتیاط , حزم , نظر , رای , صلا حدید , تخمین , براورد , باج , خراج , احترام , ستایش , تکریم.
تقدیم: معرفی , نمایش , اراءه , عرضه , تقدیم.
تقریب: نزدیکی , شباهت زیاد , قریب بصحت , تخمین.
تقریبا: تقریبا , بطور نزدیک , تقریبا , تقریبا , فریبا.
تقریبی: تقریبی , تقریب زدن.
تقریر: گزارش , گزارش دادن.
تقسیم: بخش کردن , تقسیم کردن , تخصیص دادن , تسهیم , تقسیم , تقسیم پولی بین اشخاص ذی نفع , تقسیم کردن , پخش کردن , جداکردن , اب پخشان , تیغه , دیواره , وسیله یا اسباب تفکیک , حد فاصل , اپارتمان , تقسیم به بخش های جزء کردن , تفکیک کردن , جدا کردن.
تقشف: سختی , تروشرویی , ریاضت , سادگی زیاده از حد.
تقلب: ترقی و تنزیل , نوسان , برگشت , حجم معاملا ت , تغییر و تبدیل.
تقلید: تقلید , پیروی , چیز تقلیدی , بدلی , ساختگی , جعلی , جعل هویت , نقش دیگری را بازی کردن , رسم , سنت , عقیده موروثی , عرف , روایت متداول , عقیده رایج , سنن ملی.
تقلیدیة: سنت گرایی , سنت پرستی , اعتقاد برسوم باستانی.
تقنی: شگردگر , متخصص فنی , ذیفن , کارشناس فنی , اهل فن , کاردان.
تقنیة: اشنایی باصول فنی , فن شناسی , فنون , شگرد شناسی.
تقویم: سالنامه , تقویم سالیانه , تقویم نجومی , نشریه ء اطلا عات عمومی , تقویم.
تقی: خدایی , خدا شناس , با خدا , دیندار , پرهیزگار , زاهد , متقی , پارسا , وارسته.
تقیید: محدودیت , تحدید , محدودسازی , شرط , محدودیت , تحدید.
تقییم: ارزیابی , تعیین قیمت , تقویم , ارزیابی کردن , تعیین قیمت کردن , دید زدن , تشخیص , تعیین مالیات , وضع مالیات , ارزیابی , تقویم , براورد , تخمین , اظهارنظر.
تکاسل: تنبل , کاهل , تنبلی کردن.
تکامل: اءتلا ف , انضمام , یکپارچگی , اتحاد عناصر مختلف اجتماع.
تکاملی: درست , صحیح , بی کسر , کامل , تمام , انتگرال.
تکبر: گردنفرازی , خودبینی , تکبر , نخوت , گستاخی , شدت عمل.
تکبیر: تقویت , بزرگ سازی , درشت نمایی.
تکتل: انباشتگی , تراکم , توده , انبار.
تکرار: تکرار , گفتن , بازگو , باز انجام , باز گویی , باز گو , تکرار , تجدید , اعاده.
تکشیرة: نیش وا کردن , پوزخند زدن , دام , تله , دام افکنی , خنده نیشی , پوزخند , دندان نمایی.
تکفیر: کفاره , دیه , جبران , اصلا ح.
تکلس: تبدیل باهک , عمل اهکی شدن , تکلیس , برشتن.
تکلف: اطوار واخلا ق شخصی , سبک بخصوص نویسنده.
تکلم: دراییدن , سخن گفتن , حرف زدن , صحبت کردن , تکلم کردن , گفتگو کردن , سخنرانی کردن , پره چرخ , میله چرخ , اسپوک , میله دار کردن , محکم کردن
تکملة: متمم , متمم گرفتن , پی ایند , دنباله , عقبه , نتیجه , پایان , انجام , خاتمه.
تکیف: سازگاری , قابلیت توافق و سازش , سازواری , سازواری , انطباق , توافق , سازش , مناسب , تطبیق , اقتباس
تکیفی: وفقی.
تل: تپه , پشته , تل , توده , توده کردن , انباشتن , تپه , پشته , برامدگی , خرپشته , ماهور , با خاک ریز محصور کردن , خاک ریزساختن.
تلاعب: دستکاری.
تلبیب: برگردان , برگردان یقه.
تلخیص: کوتاهی , اختصار , خلا صه , مجمل.
تلفز: درتلویزیون نشان دادن , برنامه تلویزیونی ترتیب دادن.
تلفزیون: دور نشان , تلویزیون , تلویزیون.
تلفزیونی: تلویزیونی.
تلفظ: تلفظ , بیان , ادای سخن , طرز تلفظ , سخن.
تلفیق: ساخت.
تلقائی: بی اختیار , غیر ارادی , غیر عمدی.
تلقح: تلقیح کردن , مایه کوبی کردن , اغشتن.
تلقیح: مصونیت دادن , تلقیح , مایه کوبی.
تلکا: قیری , قیراندود , درنگ , درنگ کردن , تاخیر کردن.
تلمس: کورمالی , دست مالی , کورمالی کردن , در تاریکی پی چیزی گشتن , ازمودن.
تلملم: روی هم ریختن , روی هم انباشتن , ناقص انجام دادن , ازدحام کردن , مخفی کردن , درهم ریختگی , ازدحام , اجتماع افراد یک تیم , کنفرانس مخفیانه.
تلمیح: گریز , اشاره , کنایه , اغفال , اشاره , ایما , تذکر , چیز خیلی جزءی , اشاره کردن , تاب , پیچ , موج , اشاره , رخنه یابی , خود جاکنی , نفوذ , دخول تدریجی , دخول غیر مستقیم.
تلمیذ: شاگرد , دانش اموز , مردمک چشم , حدقه.
تلوث: لوث , الودگی , کثافت , ناپاکی.
تلوین: فن رنگرزی , حالت رنگ پذیری , رنگ امیزی.
تمارض: خود را بناخوشی زدن , تمارض کردن.
تماسک: چسبیدگی , ارتباط (مطالب) , وابستگی.
تماما: کاملا , بکلی , تماما , سراسر , واقعا.
تمایل: تلوتلو خوردن , یله رفتن , لنگیدن , گیج خوردن , بتناوب کار کردن , متناوب , تردیدداشتن , راه رفتن اردک وار , اردک وار راه رفتن , کج و سنگین راه رفتن.
تمتع به: لذت بردن , برخوردارشدن از , بهره مندشدن از , دارابودن , برخوردارشدن.
تمتم: من من , غرغر , لند لند , سخن زیر لب , من من کردن , جویده سخن گفتن , غرغر کردن.
تمتمة: طلسم , ورد , سخن نامفهوم.
تمثال: جنی زیر زمینی , دیو , کوتوله , گورزاد , تندیس , پیکره , مجسمه , هیکل , پیکر , تمثال , پیکر سازی.
تمثال نصفی: مجسمه نیم تنه , بالا تنه , سینه , انفجار , ترکیدگی , ترکیدن , خرد گشتن , ورشکست شدن , ورشکست کردن , بیچاره کردن.
تمثیل: منش نمایی , توصیف صفات اختصاصی , توصیف شخصیت , نمایش , نمایندگی , تمثال , نماینده , اراءه.
تمثیلیة صامتة: نمایش خنده اور , تقلید , نمایش بدون گفتگو , تقلید در اوردن.
تمثیلیة موسیقیة: اپرای کوچک.
تمجید: تجلیل , تکریم.
تمر الهند: تمبر هندی.
تمرد: بر خیزش , طغیان , شورش , فتنه , قیام , طغیان , سرکشی , شورش , تمرد.
تمرکز: متمرکز کردن.
تمرین: ورزش , تمرین , مشق , عمل کردن , استعمال کردن , تمرین دادن , بکارانداختن.
تمزق: شکافتن , پاره کردن , دریدن , شکاف , چاک.
تمزیق: دریدگی , پارگی.
تمساح: نهنگ , تمساح , ساخته شده از پوست تمساح , تمساح , سوسمار , پوست سوسمار.
تمسک: چسبندگی , الصاق , هواخواهی , تبعیت , دوسیدگی , چسبندگی.
تملق: پرستش , ستایش , چاپلوسی , نوازش , ریشخند , چاپلوس , ریشخند , گول , دست بسر کردن , چاپلوسی , تملق.
تمهید: استانه ای , اولیه , مقدمات , مقدماتی , ابتدایی , امتحان مقدماتی.
تمهیدی: دیباچه ای , وابسته به مقدمه , معارفه ای.
تمییز: تمیز , فرق گذاری , تبعیض.
تنازل: استعفا , کناره گیری , اعطاء , امتیاز , امتیاز انحصاری.
تناسبی: مادر زادی , ارثی , موروثی , ذاتی , خلقتی.
تناسق الانغام: چگونگی صدا , اهنگ , مایه , رنگ پذیری.
تناظر: قیاس.
تنافر: اختلا ط اصوات و اهنگ های ناموزون , ناجوری , ناهنجاری , عدم ربط , عدم چسبندگی , ناجوری , عدم تطابق , ناسازگاری , تناقض.
تنافس: رقابت , همچشمی , هم اوری.
تنافسی: مسابقه ای , قابل رقابت , رقابتی , سبقت جو.
تناقص: رو بکاهش گذاشتن , نقصان یافتن , کم شدن , افول , کم و کاستی , وارفتن , به اخر رسیدن.
تناقض: اختلا ف , مخالفت , انکار , انکار کردن , رد کردن , نقض کردن.
تناوب: تناوب , یک درمیانی.
تنبا: پیشگویی کردن , نشانه بودن (از) , حاکی بودن از , دلا لت داشتن (بر) , شگون داشتن , پیشگویی کردن , ازپیش اگاهی دادن , از پیش خبر دادن , نبوت کردن , پیش بینی کردن , تشخیص دادن قبلی مرض.
تنجیم: علم احکام نجوم , طالع بینی , ستاره شناسی.
تنجیمی: مربوط به نجوم , منسوب به علم ستاره شناسی.
تنس: تنیس.
تنسیق: هم ترازی , عکسی که از چند قطعه عکس بهم چسبانده تشکیل شده باشد , قطعه ادبی یا موسیقی مرکب از قسمتهای گوناگون , تهیه عکس های بهم پیوسته.
تنصیب: افتتاح , گشایش.
تنصیف: دو بخشی , دونیمی.
تنظیف: نقل وانتقال بانکی , تسویه , تسطیح , مکان مسطح , درخت یابوته کوتاه ورشد نکرده , زمین پوشیده از خاروخاشاک وغیر قابل عبور , خارستان تیغستان , ادم گمنام , مالش , سایش , تمیز کاری , ضد عفونی برای عمل جراحی , مالیدن , خراشیدن , تمیز کردن , ستردن.
تنظیم: تنظیم , تعدیل , قاعده , دستور , قانون , ایین نامه.
تنفس: دم زنی , تنفس , تنفس , دم زنی.
تنفیذ: اجراء , انجام.
تنقیب: کاوش , حفاری.
تنقیح: تجدید نظر.
تنکر: تغییر قیافه دادن , جامه مبدل پوشیدن , نهان داشتن , پنهان کردن , لباس مبدل , تغییر قیافه , بالماسکه , رقص بانقاب های مضحک وناشناس , تغییر قیافه , به لباس مبدل در امدن , قیافه ظاهری بخود دادن , لباس مبدل.
تنوب: صنوبر , شاه درخت.
تنورة: دامن مردانه , بکمرزدن , بالا زدن , جامه چین دار , دامن لباس , دامنه , دامنه کوه , حومه شهر , حوالی , دامن دوختن , دامن دار کردن , حاشیه گذاشتن به , از کنار چیزی رد شدن , دور زدن , احاطه کردن.
تنویر: فصل شکوفه اوری , حد اعلا ی تمدن یک قوم.
تنویم مغناطیسی: خواب هیپنوتیزم , خواب در اثر تلقین , علم هیپنوتیزم یاطریقه خواب اوری مصنوعی.
تنین: اژدها , منظومه دراکو , صدای وزوز(در اثر حرکت سریع) , حرکت کردن , پرواز کردن , غژغژ کردن.
تهاون: لینت , سستی , شلی.
تهجی: املا ء , هجی.
تهدل: ادم بی دست وپا , ادم بی کاره وبی کفایت , تنبل , با سر خمیده ودولا دولا راه رفتن سربزیر , خمیده بودن , اویخته بودن , اویختن , پوست انداختن.
تهدیم: ویرانی , خرابی , ویران سازی , انهدام , تخریب.
تهرب: طفره , گریز , تجاهل , بهانه , حیله , گریز زنی.
تهکم: دست انداختن ومتلک گفتن , سرزنش کردن , شماتت کردن , طعنه زدن , طعنه.
تهلوس: گرفتار اوهام وخیالا ت شدن , حالت هذیانی پیدا کردن , هذیانی شدن , هذیان گفتن , اشتباه کردن.
تهم: بلعیدن , فرو بردن , حریصانه خوردن.
تهنأة: تبریک , تهنیت , شادباش.
تهور: بی پروایی , تهور , بیباکی , جسارت.
تهویة: تهویه.
تهویدة: لا لا یی , لا لا یی خواندن.
تهیج: رنجش , سوزش , خشم , ناراحتی , خراش , ازردگی , کوبیدن , از پوست دراوردن , کتک زدن , کوزل کوبی.
توابل: چاشنی , ادویه زنی , دارو زنی بچوب , مطبوع کننده.
تواضع: ازرم , شکسته نفسی , عفت , فروتنی.
تواطو: ساخت وپاخت , تبانی , سازش , هم نیرنگ , بست وبند.
تواطی: همدستی درجرم , شرکت در جرم.
توافق: سازش پذیری , سازگاری , دمسازی , مطابقت.
توام: دوقلو , توام , همزاد.
توبة: توبه , پشیمانی , ندامت , اصلا ح مسیر زندگی.
توبیخ: گوشمالی , توبیخ کردن , ملا مت کردن , ملا مت , زخم زبان , سرزنش کردن , سرزنش و توبیخ رسمی , مجازات.
توة: دانه , حبه , تخم ماهی , میوه توتی , توت , کوبیدن , زدن , دانه ای شدن , توت جمع کردن , توت دادن , بشکل توت شدن , سته.
توت العلیق: تمشک.
توتة: توت سفید , توت معمولی , شاه توت.
توتر: کشش , امتداد , تمدد , قوه انبساط , سفتی , فشار , بحران , تحت فشار قرار دادن.
توج: برتخت سلطنت نشاندن , بلندکردن , بالا بردن.
توجس: ازار کردن , ایجاد عقده روحی کردن.
توجیه: دستور دهنده , متضمن دستور , امریه , راهنمایی , هدایت , راهنما , رهبری , رهنمود , راهبرد , راهنما , رهنمون , شاقول , گرایش , جهت , جهتیابی , مسیرگزینی , مسیریابی.
توخز: صدا (کردن) , طنین (انداختن) , حس خارش , سوزش کردن , حس خارش یاسوزش داشتن , صدا.
تودد: دلپذیری , شیرینی , مهربانی , خوش مشربی.
تودد الیه: اظهار عشق کردن با , عشقبازی کردن با , خواستگاری کردن , جلب لطف کردن.
توراة: کتاب مقدس که شامل کتب عهد عتیق وجدید است , بطو رکلی هر رساله یاکتاب مقدس.
توراتی: مطابق کتاب مقدس , وابسته به کتاب مقدس.
توربین: توربین.
تورتیلا: نان ذرت مکزیکی.
تورم الاصابع: سرمازدگی.
توزیع: گردش , دوران , انتشار , جریان , دوران خون , رواج , پول رایج , تیراژ(روزنامه یامجله) , پخش , توزیع , تقسیم , اعطا , تقدیر , وضع احکام دینی در هر دوره و عصر , عدم شمول , توزیع , پخش.
توسط: میانگی , حد وسط , اندازه متوسط.
توسع: تاخیر , اتساع , اماس , بسط , انبساط.
توسعی: متمایل به توسعه.
توسل: درجستجوی چیزی بودن , التماس کردن , تقاضا کردن , استدعا کردن.
توسیع: توسعه , بزرگی.
توصیة: توصیه , نامه پیشنهاد , نظریه.
توضیح: روشنی , وضوح.
توضیحی: توضیحی , شرحی , بیانگر , روشنگر.
توظیف: بکارگیری , کارگماری , استخدام.
توغل: تاخت و تاز , تهاجم , تاراج و حمله , تعدی.
توفر: قابلیت استفاده , چیز مفید و سودمند , شخص مفید , دسترسی , فراهمی.
توقع: پیش بینی , انتظار , سبقت , وقوع قبل از موعد مقرر , پیشدستی , انتظار , امید , توقع , احتمال , پیش بینی , حاملگی , بارداری , انتظار , چشم داشت , توقع , پیش بینی , پیش بینی کردن.
توقف: ایست , توقف , انقطاع , پایان , ناپیوستگی , عدم پیوستگی , انفصال , عدم اتصال , انقطاع , ایست , مکث , درنگ , سکته , ایست کردن , مکث کردن , لنگیدن , انقطاع , تعلیق , ایست , ایستادن , ایستاندن.
توقیع: دستخط خود مصنف , خط یا امضای خود شخص , دستخط نوشتن , از روی دستخطی رونویسی کردن(مثل عکس) , توشیح کردن , امضاء , دستینه , صحه , توشیح , امضاء کردن.
توقیف: توقیف , توقیف کردن , بازداشتن , جلوگیری کردن.
توکیدی: موکد , تاکید شده , باقوت تلفظ شده.
توید: پارچه پشم ونخ راه راه مردانه , نوعی فاستونی.
تیار تحتی: جریان تحتانی , عمل پنهانی , زیر موج.
تیفوس: تیفوس , تیفوسی , حصبه ای.
تیفویید: تیفوءیدی , وابسته به تیفوءید , حصبه.
تیم: اءتلا ف کردن.
تینة: انجیر , چیز بی بها , ارایش , صف ارایی.
ثابت: نامتناقض , استوار , ثابت قدم , ثابت , ثابت , مقطوع , ماندنی , بی جنبش , بی حرکت , ثابت , جنبش ناپذیر , غیر منقول , استوار , ثابت , بیع ناپذیر , محروم نشدنی , لا یتجزا , تغییر ناپذیر , ثابت , یکنواخت , نامتغیر , ساکن , استاده , بی تغییر , ایستا , یکنواخت , محکم , پرپشت , استوار , ثابت , پی درپی , مداوم , پیوسته ویکنواخت کردن , استوار یا محکم کردن , ساکن شدن.
ثار: انتقام , کینه , خونخواهی.
ثالوث: سه گانگی , معتقد بوجود سه اقنوم در خدای واحد.
ثامن عشر: هجدهم , هجدهمین.
ثانی الکربونات: بی کربنات دو سود , جوش شیرین.
ثانی اوکسید: دارای دو اکسید.
ثانی عشر: دوازدهم , دوازدهمین , یکی از دوازده قسمت.
ثانیة: دوم , دومی , ثانی , دومین بار , ثانوی , مجدد , ثانیه , پشتیبان , کمک , لحظه , درجه دوم بودن , دوم شدن , پشتیبانی کردن , تایید کردن.
ثب: جست وخیز کردن , رقاصی کردن , ریختن , دم کردن , القاء کردن , بر انگیختن , ریزش , پاشیدن , تراوش بوسیله ریزش , مقدار ریزپ چیزی , ریزش بلا انقطاع ومسلسل , ریختن , روان ساختن , پاشیدن , افشاندن , جاری شدن , باریدن , پر بودن , فراوان بودن , بارور بودن , زاییدن.
ثبات: پایمردی , شهامت اخلا قی , شکیبایی , بردباری , ثبات.
ثبط عزیمة: دلسرد کردن , بی جرات ساختن , سست کردن.
ثدیی: مربوط به پستانداران , مربوط به پستان.
ثراء: توانگری , دولتمندی , وفور , سرشار.
ثرثار: ادم پرحرف و یاوه گو , ادم روده دراز.
ثرثر: فضولی کردن , وراجی کردن , گستاخی کردن , فاش وابراز کردن , فضول.
ثرثرة: جوش , قل قل , سالک , جوش صورت , صدای قل قل (درحرف زدن) , اشکال , بی نظمی , درهم وبرهم سخن گفتن , مغشوش کردن , تندتند حرف زدن , تند وناشمرده سخن گفتن , پچ پچ کردن , چهچه زدن (مثل بلبل) , شایعات بی اساس , شایعات بی پرو پا , دری وری , اراجیف , بد گویی , سخن چینی , شایعات بی اساس دادن , دری وری گفتن یانوشتن , سخن چینی کردن , خبر کشی کردن , پرگویی کردن , حرف مفت زدن , ورزدن , ورور.
ثروات: وسیله ثروتمندی , ثروت , پول , مال , جواهرات , ثروت زیاد
ثروة: بحث واقبال , طالع , خوش بختی , شانس , مال , دارایی , ثروت , اتفاق افتادن , مقدرکردن , توانگری , دارایی , ثروت , مال , تمول , وفور , زیادی.
ثری: دارا , توانگر , دولتمند , ثروتمند , چیز دار , غنی.
ثریا: چلچراغ , شمع دان چند شاخه , لوستر.
ثرید: اماج , فرنی , حریره , تنبیه , فرسوده کردن , عاجز کردن , ناتوان کردن.
ثعبان: مار , ماربزرگ , ابلیس , صورت فلکی حیه.
ثعلب: روباه , روباه بازی کردن , تزویر کردن , گیج کردن , شغال , توره , جان کنی مفت.
ثعلب الماء: مینک , سمور یا راسو.
ثغاء: بع بع کردن , صدای بزغاله کردن , ناله کردن , بع بع.
ثقافة: کشت میکرب در ازمایشگاه , برز , فرهنگ , پرورش , تمدن.
ثقب: گمانه , سوراخ کردن , سنبیدن , سفتن , نقب زدن , بامته تونل زدن , خسته کردن , موی دماغ کسی شدن , خسته شدن , منفذ , سوراخ , مته , وسیله سوراخ کردن , کالیبر تفنگ , خسته کننده , چشم کوچک , حلقه , چشم , سوراخ , روزنه , مزغل.
ثقب المفتاح: سوراخ کلید.
ثقة: حالت عمودی , اطمینان بخود , اعتماد بنفس , اطمینان , اعتماد , ایمان , توکل , اطمینان , پشت گرمی , امید , اعتقاد , اعتبار , مسلولیت , امانت , ودیعه , اتحادیه شرکتها , اءتلا ف , اعتماد داشتن , مطملن بودن , پشت گرمی داشتن به.
ثقل: ماسه , هرچیز سنگینی چون شن و ماسه که در ته کشتی میریزند تا از واژگون شدنش جلوگیری کند , بالا ست , سنگینی , شن و خرده سنگی که در راه اهن بکارمیرود , کیسه شنی که در موقع صعودبالون پایین میاندازند , سنگ و شن در ته کشتی یا بالون ریختن , سنگین کردن , صیقل , جلا , واکس زنی , پرداخت , ارایش , مبادی ادابی , تهذیب , جلا دادن , صیقل دادن , منزه کردن , واکس زدن , براق کردن , :لهستانی.
ثقیل: گرانبار , سنگین , ناگوار , شاق , غم انگیز , ظالمانه , سنگین , گران , وزین , زیاد , سخت , متلا طم , کند , دل سنگین , تیره , ابری , غلیظ , خواب الود , فاحش , ابستن , باردار , سنگین , گران , شاق , دشوار , طاقت فرسا , گردن کلفت , انباشته , سنگین وکندرو , سنگین , لخت , قلنبه , سنگین , وزین , موثر , سنجیده , با نفوذ , پربار.
ثقیل الجانب: یک وری , متمایل بیک طرف , بی قرینه , کج , غیر متعادل.
ثکنة: سربازخانه , منزل کارگران , کلبه یا اطاقک موقتی , انبارکاه , درسربازخانه جادادن.
ثلاث اضعاف: سه برابر , سه گانه.
ثلاث عشر: سیزدهم , سیزدهمین , یک سیزدهم.
ثلاثاء: سه شنبه.
ثلاثة: سه , شماره.3
ثلاثة عشر: سیزده , عدد سیزده.
ثلاثون: سی ام , سی امین , یک سی ام , سی , عدد سی.
ثلاجة: یخچال , یخچال , یخچال برقی.
ثلث: سوم , سومی , ثالث , یک سوم , ثلث , به سه بخش تقسیم کردن
ثلج: منجمد کردن , یخ بستن , منجمد شدن , شکر پوش کردن , یخ , سردی , خونسردی و بی اعتنایی , برف , برف باریدن , برف امدن.
ثلوج ذائبة: لجن , گل وشل , برفاب , برف ابکی , گل نرم , دوغاب , باچلپ وچلوپ شستن , با دوغاب پر کردن.
ثم: سپس , پس (از ان) , بعد , انگاه , دران هنگام , در انوقت , انوقتی , متعلق بان زمان.
ثمانون: هشتادم , هشتادمین , یک هشتادم , هشتاد.
ثمانیة: عددهشت.
ثمانیة عشر: هجده , هیجده.
ثمانینی: هشتاد ساله , وابسته به ادم 08 ساله.
ثمن: هشتمین , یک هشتم , اکتاو.
ثمین: فوق العاده گرانبها , غیرقابل تخمین , پر بها , گرانبها , نفیس , پر ارزش , تصنعی گرامی , : قیمتی , بسیار , فوق العاده.
ثنائی: دوطرفه , دوجانبه , متقارن الطرفین , دوکناری , دودویی , دوتایی , همزاد , دو واحدی.
ثنائی البورة: دارای دو کانون , دوکانونی (درمورد عدسی) , دو دید , عینک دو کانونی.
ثنائی السطح: دوسطحی.
ثنائی الصمام: دارای دو کپه , دو پره ای , صدف دو کپه , دو لته.
ثنائی اللغة: بدو زبان نوشته شده , متلکم بدو زبان , دوزبانی.
ثنائی المعدن: دو فلزی , دارای دو نوع پول رایج.
ثوب: اراستن , ارایش کردن , لباس پوشاندن , لباس , ارایش , رسمی , دارای فکر , مقید به اداب ورسوم اداری , تفصیلی , عارضی , لباس رسمی شب , قرار دادی.
ثوب الکیمونو: کیمونو , جامه ژاپنی.
ثوب المهرج: رنگارنگ , امیخته , مختلط , لباس رنگارنگ دلقک ها , لباس چهل تکه.
ثوب النوم: لباس شب , پیژامه.
ثور: گاونر , نر , حیوانات نر بزرگ , فرمان , مثل گاو نر رفتارکردن , بی پرواکارکردن , گاو نر.
ثور امیرکی: گاومیش کوهان دار امریکایی.
ثوری: انقلا بی , چرخشی.
ثوم معمر: تعقیب کردن , اذیت کردن.(.n) :پیازچه , پیاز کوهی , موسیر اسپانیا.
جائز: روا , مجاز , قابل قبول.
جائزة: جایزه , رای , مقرر داشتن , اعطا کردن , سپردن , امانت گذاردن , انعام , جایزه , ممتاز , غنیمت , ارزش بسیار قاءل شدن , مغتنم شمردن.
جائزة اولی: برنده تمام پولها , جوایز رویهم انباشته.
جائع: گرسنه , دچار گرسنگی , حاکی از گرسنگی , گرسنگی اور , حریص , مشتاق.
جادل: بحث کردن , گفتگو کردن , مشاجره کردن , دلیل اوردن , استدلا ل کردن.
جاذبیة: کشش , جذب , جاذبه , کشندگی , گرایش , کشش , جاذبه , قوه جاذبه , تمایل , سنگینی , ثقل , جاذبه زمین , درجه کشش , وقار , اهمیت , شدت , جدیت , دشواری وضع.
جار: همسایه , نزدیک , مجاور , همسایه شدن با.
جارح: زننده , جگرسوز , گوشه دار , نیشدار , ماده ثابت کننده , ماده ثبات بکار بردن.
جاریة: دوشیزه یا زن جوان , پیشخدمت مونث , دختر.
جاز: موسیقی جاز , سر و صدا , فریب , نشاط , جاز نواختن.
جاسوس: جاسوس , جاسوسی کردن.
جاف: خشک , بی اب , اخلا قا خشک , :خشک کردن , خشک انداختن , تشنه شدن , دلسرد کردن , بیگانه کردن , دورکردن.
جافا: جاوه.
جالیة: انجمن , اجتماع , عوام.
جامع: ماشین جمع , افعی , مار جعفری , تحصیلدار , جمع کننده , فراهم اورنده , گرد اورنده.
جامع الاصوات: پروپاکاندچی انتخابات و غیره , رای جمع کن.
جامع المختارات الادبیة: جنگ نگار , متخصص و متبحر در گلچین قطعات ادبی.
جامعة: دانشگاه.
جامعی: دانشکده ای , دانشگاهی.
جاموسة: گاو وحشی , پریشان کردن , ترساندن.
جانب: طرف , سو , سمت , پهلو , جنب , طرفداری کردن از , در یکسو قرار دادن.
جانح: متخلف , تخطی کننده , متجاوز.
جانس: یکجور وهم جنس کردن.
جاهز: اماده کردن , مهیا کردن , حاضر کردن , اماده.
جاهل: نادان.
جاودار: چاودار , گندم سیاه , مرد کولی.
جاور: پیوستن , متصل کردن , وصلت دادن , مجاور بودن(به) , پیوسته بودن(به) , افزودن , متصل شدن.
جبان: ادم ترسو , نامرد , شخص جبون , بزدل.
جبر: جبر , جبر و مقابله.
جبری: جبری.
جبل: کوه , تپه , : بالا رفتن , سوار شدن بر , بلند شدن , زیادشدن , بالغ شدن بر , سوار کردن ,صعود کردن , نصب کردن , صعود , ترفیع , مقوای عکس , پایه , قاب عکس , مرکوب (اسب , دوچرخه وغیره) , کوه , کوهستان , کوهستانی.
جبل ثلجی: توده یخ غلتان , کوه یخ شناور , توده یخ شناور.
جبل طارق: جبل الطارق.
جبلی: کوهستانی , کوه مانند.
جبن: پنیر.
جبهة: پیشانی , جلو , پیش.
جثة: نعش , لا شه , جسد.
جحر الثعالب: سنگر بزانو , سوراخ روباه.
جحفل: لژیون , سپاه رومی , هنگ , گروه.
جحیم: دوزخ , جهنم , عالم اموات , عالم اسفل , سروصدا راه انداختن.
جد: پدر بزرگ , پدر بزرگ یا مادر بزرگ , جد یا جده.
جدا: بشدت , بافراط , بسیار , خیلی , بسی , چندان , فراوان , زیاد , حتمی , واقعی , فعلی , خودان , همان , عینا.
جداریة: دیواری , دیوار نما , واقع بر روی دیوار.
جدب: خشکی , بیروحی.
جدة: مادر بزرگ , نه نه جا , مادر بزرگ , مثل مادر بزرگ رفتار کردن.
جدد: بازنو کردن , تجدید کردن , نو کردن , تکرار کردن.
جدری: ابله , مرض ابله , جای ابله.
جدول: نهر , برنامه زمانی , زمان بندی کردن , مسیل , نهر.
جدول المواعید: گاه فهرست , صورت اوقات , برنامه ساعات کار , جدول ساعات کار.
جدی: جدی , مهم , خطیر , سخت , خطرناک , وخیم , رسمی , موقر , جدی , گرفته , موقرانه , باتشریفات.
جدیة: جدی , دلگرم , باحرارت , مشتاق , صمیمانه , سنگین , علا قه شدید به چیزی , وثیقه , بیعانه.
جدید: تازه وارد , نوایند.
جدیر: شایسته , لا یق , شایان , سزاوار , مستحق , فراخور.
جدیر بالاحترام: ستودنی , ستوده , قابل ستایش.
جدیر بالاعجاب: پسندیده , قابل پسند , قابل تحسین , ستودنی.
جدیر بالثقة: قابل اعتماد , معتمد , موثق , درست , امین.
جدیر بالثناء: ستودنی.
جدیر بالملاحظة: قابل مراعات , قابل مشاهده , قابل گفتن.
جذاب: کشنده , جاذب , جالب , دلکش , دلربا , فریبنده , گیرنده , جاذب , خیلی ظریف , از روی مهارت , عجیب و جالب.
جذل: خوشی , نشاط , بشاشت , شوق وشعف.
جر: ازی , کاهنده , مفعول به , مفعول عنه , مفعول منه , صیغه الت , رافع , مربوط به مفعول به یا مفعول عنه.
جراب: کیسه پارچه ای , کسه , خورجین.
جرابی: جانور کیسه دار.
جراة: بی باکی , بی پروایی , جسارت , گستاخی.
جراح: جراح.
جراحة: جراحی , اتاق جراحی , عمل جراحی , تشریح.
جرادة: خرنوب , اقاقیا , ملخ.
جرار: تراکتور یا ماشین شخم زنی , گاو اهن موتوری.
جرب: گری , گر , جرب , کچلی.
جرة: بلونی , کوزه دهن گشاد , سبو , خم , شیشه دهن گشاد , تکان , جنبش , لرزه , ضربت , لرزیدن صدای ناهنجار , دعوا و نزاع , طنین انداختن , اثر نامطلوب باقی گذاردن , مرتعش شدن , خوردن , تصادف کردن , ناجور بودن , مغایر بودن , نزاع کردن , تکان دادن , لرزاندن.
جرثومة: میکرب , جنین , اصل , ریشه , منشاء , زیاچه , میکرب.
جرثومی: وابسته به باکتری , میکربی.
جرح: اسیب , صدمه , پیچانده , پیچ خورده , کوک شده , رزوه شده.(.vi &.vt , .n) زخم , جراحت , جریحه , مجروح کردن , زخم زدن.
جرح بلیغ: زخم , بریدگی , جای زخم در صورت , الت تناسلی زن , مقاربت جنسی , توخالی , لا ف , بد منظر , زشت , زیرک , خوش لباس , زخم زدن , بریدن , شکافدارکردن , پرحرفی کردن.
جرد: دفتر دارایی , فهرست اموال , سیاهه , صورت کالا.
جرذ: موش صحرایی , ادم موش صفت , موش گرفتن , کشتن , دسته خود را ترک کردن , خیانت.
جرذ الهامستر: موش بزرگ .
جرس: زنگ زنگوله , ناقوس , زنگ اویختن به , دارای زنگ کردن , کم کم پهن شدن (مثل پاچه شلوار) , زنگ اخبار , وزوزکن , زنگی که عبارت است از کاسه و چکشی که اهسته بر ان میزنند , ناقوس , صدای زنگ دراوردن.
جرس الانذار: هشدار , اگاهی از خطر , اخطار , شیپور حاضرباش , اشوب , هراس , بیم و وحشت , ساعت زنگی , :از خطر اگاهانیدن , هراسان کردن , مضطرب کردن.
جرعة: خوراک دوا یا شربت , مقدار دوا , دوا دادن , قورت , جرعه , لقمه بزرگ , بلع , قورت دادن , فرو بردن , صدای حاصله از عمل بلع , پرستو , چلچله , مری , عمل بلع , فورت دادن , فرو بردن , بلعیدن.
جرعة الکحول: خرخر , خرناس , طوفان شدید , وزش سخت , خرخر کردن , زکام داشتن.
جرعة زائدة: داروی بیش از حد لزوم , دوای زیاد خوردن.
جرم: مقصر قلمداد کردن , بگناه متهم کردن , گرفتارکردن , تهمت زدن به , گناهکارقلمداد نمودن , متهم کردن , تهمت زدن به , مقصر دانستن.
جرم سماوی: جسم کروی , گوی , عالم , احاطه کردن , بدور چیزی گشتن , بدور مدار معینی گشتن , کروی شدن.
جری: دلیر , جسور , متهور , دلیر نما , پرطاقت , بادوام.
جریء: بی پروا , بی باک , متهور , بی باکانه , بیشرم.
جریان: سیل , سیلا ن , ریزش درونی , جریان بداخل.
جریدة رسمیة: مجله , مجله رسمی , روزنامه , اعلا ن و اگهی , در مجله رسمی چاپ کردن.
جریمة: جنایت , گناه , جرم , تقصیر , تبه کاری , بزه , جنایتکاری , بزه , تبه کاری , جنایت , بدکاری , خیانت , شرارت.
جریی: بی باک , دلیر , خشن وبی احتیاط , جسور , گستاخ , متهور , باشهامت.
جزء: تکه , جزء , قطعه , پاره , جدا کردن , جداشدن , بخش , سهم.
جزء من العشرین: یک بیستم , بیستمین , بیستم.
جزار: قصاب , ادم خونریز , کشتن , قصابی کردن.
جزر: هویج , زردک , زردک مانند , موی قرمز , جزر , فروکش , فرونشینی , زوال , فروکش کردن , افول کردن , ریشه , بن , اصل , اصول , بنیاد , بنیان , پایه , اساس , سرچشمه , زمینه , ریشه کن کردن , داد زدن , غریدن , از عددی ریشه گرفتن , ریشه دار کردن.
جزع: عقیق رنگارنگ , عقیق سلیمانی , سنگ باباقوری , تاریکی پایین قرنیه , ستاک , ساقه , تنه , میله , گردنه , دنباله , دسته , ریشه , اصل , دودمان , ریشه لغت قطع کردن , ساقه دار کردن , بند اوردن , پیچ یا تاب خوردن , تاب گشت , خاصیت تاب گشت.
جزمة: پوتین یاچکمه , اخراج , چاره یافایده , لگدزدن , باسرچکمه وپوتین زدن , چکمه ساقه بلند.
جزیرة: ابخست , جزیره , محل میخکوبی شده وسط خیابان و میدان و غیره , جزیره ساختن , جزیره دار کردن , جزیره , جزیره کوچک , جزیره نشین کردن , مجزا کردن , قاره , خشکی , بر , قطعه اصلی , قطعه.
جزیی: کسری , کوچک , جانبدار , طرفدار , مغرض , جزءی , ناتمام , بخشی , قسمتی , متمایل به , علا قمند به.
جزییا: چندی , یک چند , تاحدی , نسبتا , دریک جزء , تایک اندازه.
جزییة: مولکل.
جزییی: مولکولی.
جسد: جسم دادن (به) , مجسم کردن , دربرداشتن , متضمن بودن.
جسدی: جسمانی , جسمی , نفسانی , شهوانی.
جسر: پل , جسر , برامدگی بینی , سکوبی درعرشه کشتی که مورد استفاده کاپیتان وافسران قرار میگیرد , بازی ورق , پل ساختن , اتصال دادن , گذرگاه , جاده , جاده ایکه از کف زمین بلندتراست , پل راه اهن (که معمولا از روی راه میگذرد) , پل بتون ارمه روی دره.
جسر متحرک: پل متحرک , دریچه متحرک.
جسم: جسد , تنه , تن , بدن , لا شه , جسم , بدنه , اطاق ماشین , جرم سماوی , دارای جسم کردن , ضخیم کردن , غلیظ کردن , مقصود , شی ء.
جسم مضاد: پادتن.
جسمانی: بدنی , دارای بدن , عملا , واقعا , جسمانی.
جشع: زیاده جویی , از , حرص , طمع.
جص: ارد خشن , ملا ط رقیق , دوغاب , تفاله , بلغور , قطعات کوچک و نامنظم سنگ , دوغاب (بین اجرها) ریختن.
جعل: ساخت , ساختمان , مایه کامیابی , ترکیب , عایدی.
جغرافی: جغرافی دان.
جغرافی سیاسی: وابسته به جغرافیای سیاسی.
جغرافیة: جغرافیا , جغرافی , علم جغرافیا , شرح.
جفاف: خشکی , خشک سالی , تنگی , تشنگی.
جفلة: شانه خالی کردن , بخود پیچیدن , دریع داشتن , مضایقه کردن , مضایقه , امساک.
جفن: پلک , پلک چشم , جفن.
جلاب: شربت طبی , مشروبی معطر مرکب از جین و رم و اب پرتغال
جلاد: جلا د , دژخیم , کسیکه برای بخشودگی از گناهان بخود شلا ق میزند , موجود یا انگل تاژک دار , دژخیم , مامور اعدام , دار زن.
جلب: جذاب , دلربا , گیرنده.
جلباب: لباس توی خانه بانوان.
جلد: شلا ق زنی , تشکیل تاژک , پوست , پوست خام گاو وگوسفند وغیره , چرم , پنهان کردن ,پوشیدن , مخفی نگاه داشتن , پنهان شدن , نهفتن , پوست کندن , سخت شلا ق زدن , چرم , بند چرمی , قیش , قیش چرمی , چرمی کردن , چرم گذاشتن به , شلا ق زدن , پوست , چرم , جلد , پوست کندن , با پوست پوشاندن , لخت کردن.
جلد الخنزیر: پوست گراز , توپ فوتبال.
جلد مدبوغ: چرم جیر , پارچه جیر , چرم مخمل نما.
جلدی: چرمی.
جلسة: شنوایی , سامعه , استماع دادرسی , رسیدگی بمحاکمه , گزارش , جلسه , نشست , مجلس , دوره تحصیلی.
جلطة: توده , لخته خون , دلمه شدن , لخته شدن (خون) , انسداد جریان خون , بستگی راه رگ.
جلکی: مارماهی.
جلوکوز: گلوکز , C6 H12 O7
جلیدی: یخبندان.
جماع: اتصال , مقاربت جنسی , جماع.
جماعی: بهم پیوسته , انبوه , اشتراکی , اجتماعی , جمعی , هم رای , متفق القول , یکدل و یک زبان , اجماعا.
جمال: زیبایی , خوشگلی , حسن , جمال , زنان زیبا.
جمالی: طرفدار صنایع زیبا , جمال پرست.
جمبری: میگو گرفتن , جنس میگو.
جمجمة: کاسه سر , جمجمه , فرق سر.
جمرة: یاقوت اتشی , لعلی که تراش محدب داشته باشد , کفگیرک , دمل بزرگ , رنگ نارنجی مایل به قرمز , زغال نیم سوز , خاکستر , خاکستر کردن , خاکه زغال نیمسوز , اخگر , خاکستر گرم (بیشتر در جمع).
جمع: جمع , صیغه جمع , صورت جمع , جمعی.
جمع الاصوات: برای جمع اوری اراء فعالیت کردن , الک یا غربال کردن.
جمعة: ادینه , جمعه.
جمعیة: همگذاری , مجمع.
جمل: شتر , سار , مسافرت کردن با شتر , رنگ شتری.
جملة: جمله , حکم , فتوی , رای , قضاوت , گفته , رای دادن , محکوم کردن.
جملون: سه گوشی کنار شیروانی , دیوار کناری.
جمنازیوم: .= gymnasium , ورزشگاه , زورخانه , دبیرستان.
جمهور: بار , ملا قات رسمی , حضار , مستمعین , شنودگان , عمومی , اشکار , مردم.
جمهوری: جمهوری خواه , جمهوری , گروهی , اجتماعی.
جمهوریة: جمهوری.
جمیل: زیبا , قشنگ , خوشگل , عالی , تاحدی , قشنگ , شکیل , خوش نما , خوب , بطور دلپذیر , قشنگ کردن , اراستن , صحنه ای , نمایشی , مجسم کننده , خوش منظر.
جن: ماشین پنبه پاک کنی , جرثقیل پایه دار , افزار , ماشین ,حیله و فن , عرق جو سیاه , جین , گرفتارساختن , پنبه را پاک کردن.
جنائزی: محزون (بطور اغراق امیز یا مضحک) , اندوهگین , غم انگیز , حزن انگیز , تعزیت امیز.
جناح: پهلو , تهیگاه , طرف , جناح , از جناح حمله کردن , درکنار واقع شدن , حاشیه , سجاف , کناره , حاشیه دار کردن , ریشه گذاشتن به , چتر زلف , چین , لبه , دنباله , رشته , همراهان , ملتزمین , رشته مسلسل , اپارتمان , اتاق مجلل هتل , قطعه موسیقی , بال , پره , قسمتی از یک بخش یا ناحیه , گروه هوایی , هر چیزی که هوا را برهم میزند(مثل بال) , بال مانند , زاءده حبابی , جناح , پره , زاءده پره دار , طرف , شاخه , شعبه , دسته حزبی , پرواز , پرش , بالدار کردن , پردارکردن , پیمودن.
جنادرة: خرده مالکین , سواره نظام , سرباز داوطلب.
جنازة: مراسم دفن , مراسم تشییع جنازه , وابسته به ایین تشییع جنازه , دفنی , مجلس ترحیم وتذکر.
جناس استهلالی: اغاز چند کلمه پیاپی با یک حرف متشابه الصورت.
جنحة: گناه , بزه , تخطی از قانون.
جندب: ملخ , اتش بازی کوچک.
جندول: نوعی قایق که در کانال های شهر ونیز ایتالیا معمول است , واگن سربازبر.
جندی: سرباز , نظامی , سپاهی , سربازی کردن , نظامی شدن.
جندی البحریة: دریایی , بحری , وابسته به دریانوردی , تفنگدار دریایی.
جنرال: عمومی , جامع , همگانی , متداول , کلی , معمولی , همگان , ژنرال , ارتشبد.
جنس: جنس , تذکیر و تانیث , قسم , نوع , مسابقه , گردش , دور , دوران , مسیر , دویدن , مسابقه دادن , بسرعت رفتن , نژاد , نسل , تبار , طایفه , قوم , طبقه , جنس (مذکر یا مونث) , تذکیر وتانیث , احساسات جنسی , روابط جنسی , جنسی , سکس , سکسی کردن , جنسیت , تمایلا ت جنسی.
جنسی: وابسته به عشق شهوانی , جنسی , تناسلی , وابسته به الت تناسلی و جماع.
جنسیة: ملیت , تابعیت.
جنفاص: (canvass=) کرباس , پارچه مخصوص نقاشی , نقاشی , پرده نقاشی , کف رینگ بوکس یا کشتی.
جنوب: جنوب , جنوبی , بسوی جنوب , نیم روز.
جنوبی: جنوبی , اهل جنوب , جنوبا , بطرف جنوب.
جنون: دیوانگی , جنون , دیوانگی , جنون , حماقت , دیوانگی.
جنی: جن , پری , تولید کننده , تناسلی , مربوط به اندامهای تناسلی.
جنیة: پری , جن , افسونگری , ساحره.
جنین: جنین , رویان , گیاهک تخم , مرحله بدوی , جنین , رویان.
جنینی: رویانی , جنینی , نارس , اولیه , جنینی , وابسته به جنین.
جهاز: اسباب , الت , دستگاه , لوازم , ماشین , جهاز , اختراع , تدبیر , ابتکار , اسباب.
جهاز التهویة: دستگاه تهویه , هواکش , بادزن , بادگیر.
جهاز السیطرة: بازرس , حسابدار ممیز , ناظر.
جهد: تقلا , تلا ش , کوشش , سعی.
جهز: اراستن , سازمندکردن , مجهز کردن , مسلح کردن , سازوبرگ دادن.
جهل: نادانی , جهل , بی خبری , ناشناسی , جهالت.
جهنمی: جهنمی , دوزخی , دیو صفت , شیطان صفت , شریر.
جهوریا: بلند , باصدای بلند.
جو: پناد , کره ء هوا , جو , واحد فشار هوا , فضای اطراف هر جسمی (مثل فضای الکتریکی ومغناطیسی).
جواب: پاسخ دادن , جواب دادن , از عهده برامدن , ضمانت کردن , دفاع کردن (از) , جوابگو شدن , بکار امدن ,بکاررفتن , بدرد خوردن , مطابق بودن (با) , جواب احتیاج را دادن (.n) :جواب , پاسخ , دفاع.
جوار: مجاورت , همسایگی.
جوارب: جامه کش باف , جوراب بافی.
جواز السفر: گذرنامه , تذکره , وسیله دخول , کلید.
جواهری: جواهر ساز , جواهر فروش , جواهری , گوهر فروش.
جوخ: نوعی فلا نل رومیزی.
جودو: فن دفاع بدون اسلحه ژاپونی , کشتی جودو.
جورب: جوراب ساقه کوتاه , کفش راحتی بی پاشنه , جوراب پوشیدن , ضربت زدن , ضربه , مشت زدن یکراست , درست , جوراب زنانه ساقه بلند.
جوز الطیب: درخت جوز.
جوزة: گردو , گردکان , درخت گردو , چوب گردو , رنگ گردویی.
جوزة الهند: نارگیل.
جوع: گرسنگی , اشتیاق , قحطی , گرسنه کردن , گرسنگی دادن , گرسنه شدن , اشتیاق داشتن.
جوف: پوک , میالن تهی , گودافتاده , گودشده , تهی , پوچ , بی حقیقت , غیر صمیمی , کاواک , خالی کردن.
جوقة: دسته سرایندگان , کر , بصورت دسته جمعی سرود خواندن , هم سرایان , هم سرایان , هم سرایی کردن , دسته خوانندگان , نغمه سرایان هم اهنگ.
جولة: سواری , گردش سواره , سوار شدن , گشت , سفر , مسافرت , سیاحت , ماموریت , نوبت , گشت کردن , سیاحت کردن.
جولة بحریة: سفر دریایی , گشت زدن.
جوهر: فروهر , هستی , وجود , ماهیت , گوهر , ذات , اسانس.
جوهرة: گوهر , جواهر , سنگ گرانبها , زیور , با گوهر اراستن , مرصع کردن.
جوهری: ماندگار , اصلی , دارای نفوذ کامل در سرتاسرجهان , درهمه جاحاضر , ذاتی , اصلی , باطنی , طبیعی , ذهنی , روحی , حقیقی , مرتب , شایسته.
جوی: هوایی , جوی.
جیء: بتونه سربی (برای نگاهداری قاب شیشه) , میله سربی , بتونه سربی , امد , گذشته فعل امدن.
جیب: ناحیه ای که کشور بیگانه دور انرا گرفته باشد , ناحیه ایکه حکومت کشورهای بیگانه انرا کاملا احاطه کرده باشد , تحت محاصره , جیب , کیسه هوایی , پاکت , تشکیل کیسه در بدن , کوچک , جیبی , نقدی , پولی , جیب دار , درجیب گذاردن , درجیب پنهان کردن , بجیب زدن.
جید: خوب , نیکو , نیک , پسندیده , خوش , مهربان , سودمند , مفید , شایسته , قابل , پاک , معتبر , صحیح , ممتاز , ارجمند , کامیابی , خیر , سود , مال التجاره , مال منقول , محموله.
جیروسکوب: گردش بین , گردش نما , ژیروسکوپ.
جیش: ارتش , لشگر , سپاه , گروه , دسته , جمعیت , صف , نظامی , سربازی , نظام , جنگی , ارتش , ارتشی.
جیل: پروردن , باراوردن , زاییدن , بدنیااوردن , تولید کردن , تربیت کردن , فرزند , اولا د , اعقاب , جنس , نوع , گونه , تولید نیرو , نسل.
جین: ژن , عامل موجود در کروموزوم که ناقل صفات ارثی است.
جیوفیزیائی: مربوط به ژءو فیزیک.
جیولوجی: زمین شناس.
حائط: دیوار , جدار , حصار , محصور کردن , حصار دار کردن , دیوار کشیدن , دیواری.
حائک: بافنده , نساج , جولا.
حاج: زاءر , زوار , مسافر , مهاجر.
حاجب: ابرو , پیشانی , جبین , سیما , ابرو , گچ بری هلا لی بالا ی پنجره.
حاجة: چیز ثابت , اثاثه ثابت , لوازم نصب کردنی , نیاز , لزوم , احتیاج , نیازمندی , در احتیاج داشتن , نیازمند بودن , نیازداشتن , خواست , خواسته , خواستن , لا زم داشتن , نیازمند بودن به , نداشتن , کم داشتن , فاقد بودن , محتاج بودن , کسر داشتن , فقدان , نداشتن , عدم , نقصان , نیاز , نداری.
حاجة تذکاریة: یادگار , سوغات , یادبود , خاطره , ره اورد.
حاجة طریفة: تازگی , نوظهوری , چیز تازه , چیز نو.
حاجة معنویة: لمس ناپذیر , بغرنج , درک نکردنی , مال غیر عینی , نا هویدا.
حاجز: سنگربندی موقتی , مانع , مسدود کردن (بامانع) , میانگیر , استفاده از میانگیر , پشته , دیوار خاکی , خاکریزی , پیش بخاری , حایل , گلگیر , ضربت گیر , جان پناه , سنگر , سپر , محجر , دیواره , نرده.
حاخام: خاخام , عالم یهودی.
حاد: تیزرو , تیز , نوک تیز , حاد , بحرانی , زیرک , تیزنظر , تند , شدید (mv.) تیز , زیر , حساس , حاد , تیز(زاویه ء حاد , زاویه تند) , برنده , قاطع , دندان پیشین , ثنایا , تیز , نافذ , زیاد , سخت , شدید , قوی , مشتاقانه , سخت , سخت گیر , طاقت فرسا , شاق , شدید , تیز , نوک دار , تند , زننده , زیرک , تیز کردن , سرازیر , تند , سراشیب , گزاف , فرو کردن (در مایع) , خیساندن , اشباع کردن , شیب دادن , مایع (جهت خیساندن).
حاد الطبع: بد خلق , ترشرو , زود رنج , کج خلق.
حادث عرضی: حادثه , سانحه , واقعه ناگوار , مصیبت ناگهانی , تصادف اتومبیل , علا مت بد مرض , صفت عرضی(arazy) , شیی ء , علا مت سلا ح , صرف , عارضه صرفی , اتفاقی , تصادفی , ضمنی , عارضه (در فلسفه) , پیشامد.
حادثة: حادثه ضمنی , حادثه معترضه , داستان فرعی , فقره , شیوع مرض , انتشار (مرض) , برخورد , تلا فی , تصادف , وقوع , تعلق واقعی مالیات , مشمولیت , شایع , روی داد , واقعه , حادثه , ضمنی , حتمی وابسته , تابع , رویداد ناگوار , بدبختی , قضا , حادثه بد.
حادلة: غلتک , بام غلتان , استوانه , نورد.
حادی: وابسته به انکار خدا.
حادی عشر: یازدهم , یازدهمین.
حار: باحرارت , باحمیت , پرشور وشعف , ملتهب , گرم , حاد , تند , تیز , تابان , اتشین , تند مزاج , برانگیخته , بگرمی , داغ , داغ کردن یا شدن.
حارس: سرپرست , مستحفظ , سرایدار , نگهدار یاحافظ , زندانبان , قلعه بان , دربان , نگهبان , پاسدار , پاسداری کردن.
حارس الانقاذ: نگهبان , گارد , مامور نجات غریق.
حارس الغابة: جنگلبان , جنگل نشین , جانور جنگلی.
حارس المرمی: دروازه بان فوتبال , گلر.
حارس خاص: گاردمخصوص , مستحفظ شخص.
حارق: نیشدار , تند , تیز , هجو امیز , سوزش اور.
حازم: اظهار کننده , ادعا کننده , مدعی , ریگ دار , شن دار , ریگ مانند , با جرات , صاحب عزم , ثابت قدم , پا بر جا , مصمم , ثابت , تصویب کردن.
حاسبة: حسابگر , محاسب.
حاسبة المراهنات: باربردن , حمل ونقل کردن , سوق دادن , جمع کردن , مجموع , برپشت حمل کردن.
حاسبة صغری: ریز کامپیوتر.
حاسبة کبری: پردازنده مرکزی.
حاسبة متوسطة: کامپیوتر کوچک.
حاسم: قطعی , قاطع , مهم , شوم.
حاسوب: شمارنده , ماشین حساب.
حاشیة: سبحاف اهم (صدایی که برای صاف کردن سینه دراورند) , سینه صاف کردن , تمجمج کردن , لبه , کناره دار کردن , لبه دار کردن , حاشیه دار کردن , احاطه کردن.
حاصدة: ترکیب کردن.
حاضنة: ماشین جوجه کشی , محل پرورش اطفال زودرس.
حافة: لبه , کنار , حاشیه , پرکردن , لب , کنار , حاشیه , لبه , طاقچه , لبه , برامدگی , برامدگی , مرز , لبه , خط الراس , خرپشته , نوک , مرز بندی کردن , شیار دار کردن , لبه , دیواره , قاب عینک , دوره دار کردن , زهوارگذاشتن , لبه داریا حاشیه دارکردن , کنار , لبه , مشرف , نزدیکی , حدود , حاشیه , نزدیک شدن , مشرف بودن بر.
حافر: سم , کفشک , حیوان سم دار , باسم زدن , لگد زدن , پای کوبیدن , رقصیدن , بشکل سم.
حافز: نیروی جنبش , عزم , انگیزه , انگیزه , فتنه انگیز , اتش افروز , موجب , مشوق , انگیزه , موجب , وسیله , مسبب , کشش , انگیزش , محرک , اصرار کردن , با اصرار وادار کردن , انگیختن , تسریع شدن , ابرام کردن , انگیزش.
حافظة: جلد چرمی هفت تیر وتپانجه , جلد , در جلد چرمی قرار دادن (تپانچه).
حافظة الاوراق: اهرم جعبه ماکو , الیاف پشم که بهم پیوسته ونخ پشم را تشکیل میدهد , شکم بند زنان (پس از وضع حمل) , رسید بیعانه , صاحف , بند.
حافل بالاحداث: پرحادثه , کذایی.
حافلة: گذرگاه , مسیر عمومی , کالسکه , واگن راه اهن , مربی ورزش , رهبری عملیات ورزشی را کردن , معلمی کردن.
حافی: پابرهنه.
حاک: هم چشمی کردن با , رقابت کردن با , برابری جستن با , پهلو زدن , خارش دار.
حاکم: فرماندار , حاکم , حکمران , فرمانده , فرمانروا , حکمران , رءیس , سر , خط کش.
حاکمی: مربوط به حکمران , وابسته به فرماندار.
حاکی: گرامافون , دستگاه حبس صدا.
حالا: انا , فورا , بیدرنگ.
حالة الحرب: حالت ادم متجاوز , تجاوز.
حالة النصب: حالت مفعولی , مفعول , اتهامی , رایی.
حالة طبیعیة: عادی بودن , هنجاری.
حالوب: دانه تگرگ , تگرگ.
حامض: ترش , حامض , سرکه مانند , دارای خاصیت اسید , جوهر اسید , ترشرو , بداخلا ق , بدجنسی , جوهر , محک.
حامض البربتیوریة: نمک اسید باربیتوریک , مشتقات اسید باربیتوریک که بعنوان داروی مسکن وخواب اورتجویز میشود.
حامضی: تشکیل دهنده ء اسید , اسید دار , اسیدی.
حامل: حامل , درخت بارور , در وجه حامل , سه پایه نقاشی.
حامل ادواة الجولف: دانش اموز دانشکده افسری , پسر کهتر , پیشخدمت , پیشخدمتی کردن , پادوی کردن.
حامل الاسهم: سهم دار , صاحب سهم.
حامل السلاح: مسلح
حامل السند: دارای صاحب سهام قرضه , دارنده وثیقه یاکفالت , ضمانت دار.
حامی: سرایدار , نگهبان , متولی.
حامیة: پادگان , ساخلو , مقیم کردن , مستقر کردن.
حانة: میل , میله , شمش , تیر , نرده حاءل , مانع , جای ویژه زندانی در محکمه , وکالت , دادگاه , هیلت وکلا ء , میکده , بارمشروب فروشی , ازبین رفتن(ادعا) رد کردن دادخواست , بستن , مسدودکردن , بازداشتن , ممنوع کردن , بجز , باستنثاء , بنداب , مغازه خواربار یامشروب فروشی , خورجین , مسافرخانه , مهمانخانه , کاروانسرا , منزل , در مسافرخانه جادادن , مسکن دادن , میخانه ادمی که از این میخانه بان میخانه برود , خمار , میخانه.
حب الشباب: جوش صورت و پوست , غرور جوانی.
حبب: گران کردن , عزیز کردن.
حبر: مرکب , جوهر , مرکب زدن.
حبسة: عدم قدرت تکلم (در نتیجه ضایعات دماغی) , افازی.
حبل: عصب , ریسمان , وتر , قوس , زه , تار , ریسمان , طناب نازک , رسن , سیم , زه , وتر , طناب , رسن , ریسمان , باطناب بستن , بشکل طناب در امدن.
حبوب: غله , گیاهان گندمی , حبوبات , غذایی که از غلا ت تهیه شده وباشیر بعنوان صبحانه مصرف میشود , دانه , جو , حبه , حبوبات , دان , تفاله حبوبات , یک گندم(مقیاس وزن) معادل 8460/0گرم , خرده , ذره , رنگ , رگه , مشرب , خوی , حالت , بازو , شاخه , چنگال , دانه دانه کردن , جوانه زدن , دانه زدن , تراشیدن , پشم کندن , رگه , طبقه.
حبیب: عاشق , دوستدار , فاسق , خاطرخواه , معشوقه , دلبر , یار , دلدار , دلا رام , نوعی نان شیرینی بشکل قلب.
حبیبة: دانه ریز , جودانه , گرده , دانه , حب و کپسولی که باقند و شکرپوشیده باشد.
حبیبی: دانه دانه , دارای دانه های ریز , دانه دانه کردن , دارای ذرات ریز کردن.
حتی: زوج , تا , تااینکه , تاانکه , تاوقتیکه , :کشت کردن , زراعت کردن , زمین را کاشتن , دخل پول , کشو , دخل دکان , قلک , یخرفت , تا , تااینکه , وقتی که , تا وقتی که.
حتی الآن: تاکنون , تابحال , تا اینجا , پیش از این , سابق بر این.
حث: نصحیت , تشویق , گالوانیزه کردن , قیاس , قیاس کل از جزء , استنتاج , القاء , ایراد , ذکر , پیش سخن , مقدمه , استقراء , نفس نفس زدن , تند نفس کشیدن , دم کشیدن , ضربان داشتن (قلب و غیره) , ضربان , تپش.
حثی: قیاسی , استنتاجی.
حج: زیارت , زیارت اعتاب مقدسه , سفر , زیارت رفتن.
حجاب: حجاب , پرده , نقاب , چادر , پوشاندن , حجاب زدن , پرده زدن , مستوریا پنهان کردن.
حجاب حاجز: میان پرده , حجاب حاجز , پرده ء دل , دیافراگم , حجاب یا پرده گذاردن , دریچه ء نور را بستن.
حجارة: سنگ , هسته , سنگ میوه , سنگی , سنگ قیمتی , سنگسار کردن , هسته دراوردن از , تحجیرکردن.
حجر: فسیل شدن , در اثر مرور زمان بصورت سنگواره درامدن , سخت ومتحجرشدن , کهنه شدن.
حجر الاساس: سنگ سرطاق.
حجر ثمین: یاقوت کبود , بزادی , سیلیکات بریلیوم و الومینیوم , رنگ ابی متمایل به سبز.
حجر صلب: جسم جامد و سخت , مقاوم , یکدنده , تزلزل ناپذیر.
حجر کریم: گوهر , جواهر , سنگ گران بها , جواهر نشان کردن , مرصع کردن.
حجرة: اطاق کوچک , خوابگاه (کشتی) , کلبه , کابین , مهاجرت , کوچ , کوچ , مهاجرت.
حجرة المعاطف: رخت کن.
حجز: ذخیره , رزرو کردن صندلی یا اتاق در مهمانخانه و غیره , کتمان , تقیه , شرط , قید , استثناء , احتیاط , قطعه زمین اختصاصی (برای سرخ پوستان یامدرسه و غیره) , ربایش , تصرف , ضبط , حمله ناگهانی مرض.
حجل: کبک.
حجم: اندازه , قد , مقدار , قالب , سایز , ساختن یارده بندی کردن برحسب اندازه , چسب زنی , اهارزدن , بر اورد کردن , حجم , جلد.
حد: کران , مرز , خط سرحدی , حد , حدود , کنار , پایان , اندازه , وسعت , محدود کردن , معین کردن , منحصر کردن.
حد ادنی: کمترین , دست کم , حداقل , کمینه , کهین.
حد اعلی: بیشترین , بیشین , بزرگترین وبالا ترین رقم , منتهی درجه , بزرگترین , بالا ترین , ماکسیمم.
حد اقصی: نهایت , حدنهایی , انتها , سر , ته , انتها , مضیقه , شدت.
حداد: اهنگر , نعلبند , سوگواری , عزاداری , ماتم , عزا , سوگ , زرگر , اهنکر , فلزساز , فلزکار.
حدة: تیز فهمی , تیز هوشی.
حدث: رویداد , اتفاق , رویداد , پیشامد , نوجوان , در خور جوانی , ویژه نو جوانان.
حدد: نوشتن در دور , محدود ومشخص کردن , محدود کردن , منحصرکردن به , تعیین کردن , معین کردن , معلوم کردن , جنبه خاصی قاءل شدن برای , مشخص کردن , ذکرکردن , مخصوصا نام بردن , تصریح کردن , تهدید کردن ترساندن , خبردادن از.
حدد مکان: مکان یابی کردن , قرار دادن.
حدس: درک مستقیم , انتقال , کشف , دریافت ناگهانی , فراست , بصیرت , بینش , شهود , اشراق.
حدسی: مستقیما درک کننده , مبنی بر درک یا انتقال مستقیم , حسی , بصیر , ذاتی.
حدوث: رویداد , خطور.
حدود: سرحد , حاشیه , لبه , کناره , مرز , خط مرزی , لبه گذاشتن (به) , سجاف کردن , حاشیه گذاشتن , مجاور بودن , حد , محدوده , محدود کردن , منحصر کردن , محبوس کردن , مرز , سرحد , خط فاصل , مرزی , صف جلو لشکر.
حدوق: ماهی روغن کوچک , قسمی ماهی.
حدیث: گفتگو , صحبت , محاوره , عکس , محاوره کردن , سخن گفتن , سخنرانی کردن , ادا کردن , مباحثه , قدرت استقلا ل.
حدیثا: بتازگی , اخیرا.
حدید: اهن , اطو , اتو , اتو کردن , اتو زدن , اهن پوش کردن.
حدیقة: باغ , بوستان , باغچه , باغی , بستانی , درخت کاری کردن , باغبانی کردن.
حدیقة الحیوان: نمایشگاه جانوران , جایگاه دام ودد , دامگاه.
حدیقة الحیوانات: باغ وحش.(-Zoo) :پیشوند بمعنی حیوان - جانور و متحرک.
حذاء: کفش , نعل اسب , کفش پوشیدن , دارای کفش کردن , نعل زدن به.
حذر: احتیاط , پیش بینی , هوشیاری , وثیقه , ضامن , هوشیار کردن , اخطار کردن به.
حذف: از قلم افتادگی.
حذوة الحصان: نعل اسب , نعل (معمولا انرا نشان خوشبختی میدانند).
حر: ازاد , مستقل , میدانی.
حرارة: گرما , گرمی , حرارت , تندی , خشم , عصبانیت , اشتیاق , وهله , نوبت , تحریک جنسی زنان , طلب شدن جانور , فحلیت , گرم کردن , برانگیختن , بهیجان امدن.
حراری ارضی: وابسته به حرارت مرکزی زمین.
حرام: تابو , حرام , منع یا نهی مذهبی , حرام شمرده.
حرب: جنگ , حرب , رزم , محاربه , نزاع , جنگ کردن , دشمنی کردن , کشمکش کردن.
حرباء: حرباء , سوسمار کوچک , ادم متلون المزاج ودمدمی
حربة: نیزه , زوبین مخصوص صید نهنگ , نیشتر , کلنگ دوسر , نیزه دسته چوبی , میخ نوک تیز , نوک نیزه , هرچیز نوک تیز , قله کوه نوک تیز , اردک ماهی , عزیمت کردن , سریعا رفتن , رحلت کردن , نیزه زدن , باچیز نوک تیزسوراخ کردن.
حرج: بحرانی , وخیم , منتقدانه.
حرر: تطهیر کردن , حذف کردن , تصفیه ء اخلا قی کردن , روشنفکر کردن , سخاوتمند شدن , ازادیخواه کردن , ازاد کردن , رفع ممانعت کردن , ازاد کردن , رها کردن , تجزیه کردن.
حرض: برانگیختن , جرات دادن , تربیت کردن , تشویق (به عمل بد) کردن , معاونت کردن(درجرم) , تشویق , تقویت , ترغیب (به کار بد) , انگیختن , باصرار وادار کردن , تحریک کردن , برانگیختن , تحریک کردن , وادار کردن.
حرض علیه: برانگیختن , پروردن , تحریک کردن.
حرف: کج کردن , تحریف کردن , ازشکل طبیعی انداختن , بدنمایش دادن , بدجلوه دادن , مشتبه کردن.
حرف الجر: حرف اضافه , حرف جر , حرف پیش نهاده.
حرف العلة: واکه , صوتی , صدادار , مصوته , واکه دار کردن.
حرفة: پیشه , هنر , صنعت , مهارت , نیرنگ , هنردستی , پیشه دستی , صنعت دستی , هنرمند.
حرفی: تحت اللفظی , حرفی , لفظی , واقعی , دقیق , معنی اصلی.
حرق: سوزاندن , اتش زدن , سوختن , مشتعل شدن , دراتش شهوت سوختن , اثر سوختگی.
حرق الشمس: افتاب سوخته کردن , افتاب زدگی.
حرق سطحی: سوختگی سطحی , سوختن , بودادن , بطور سطحی سوختن , داغ کردن , فر زدن.
حرکات بطیئة: اهسته و ملا یم , اجرای اهنگ باهستگی , رقص دو نفری که زن روی پنجه ء پا میرقصد و بکمک مرد اهسته بهوا میپرد.
حرکة: جنبش , تکان , حرکت , جنب وجوش , پیشنهاد , پیشنهاد کردن , طرح دادن , اشاره کردن , حرکت , جنبش.
حرکی: جنبشی , وابسته بحرکت , وابسته به نیروی محرکه.
حرم جامعی: زمین دانشکده ومحوطه کالج , پردیزه , فضای باز.
حریة: ازادی , استقلا ل , معافیت , اسانی , روانی , ازادی , اختیار , اجازه , فاعل مختاری.
حریر: اطلس , دبیت , اطلسی , جلا , پرداخت , ابریشم , نخ ابریشم , نخ ابریشم مخصوص طراحی , پارچه ابریشمی , لباس ابریشمی.
حریر صناعی: پرتو , ابریشم مصنوعی , ریون.
حریری: ابریشمی , نرم , ابریشم پوش , حریری , براق , صاف , ابریشم نماکردن.
حریص: متفکر , اندیشناک , در فکر , دقیق , وقت شناس , خوش قول , بموقع , ثابت در یک نقطه , لا یتجزی , نکته دار , معنی دار , نیشدار , صریح , معین , مشروح , باذکر جزءیات دقیق , اداب دان.
حریق: شعله درخشان یا اتش مشتعل , رنگ یا نور درخشان , فروغ , درخشندگی , جار زدن , باتصویر نشان دادن , اتش سوزی بزرگ , حریق مدهش.
حریق متعمد: اتش زنی , ایجاد حریق عمدی.
حزام: کمربند , تسمه , بندچرمی , شلا ق زدن , بستن , محاصره ردن , باشدت حرکت یا عمل کردن.
حزب: قسمت , بخش , دسته , دسته همفکر , حزب , دسته متشکل , جمعیت , مهمانی , بزم , پارتی , متخاصم , طرفدار , طرف , یارو , مهمانی دادن یارفتن.
حزمة: بقچه , بسته , مجموعه , دسته کردن , بصورت گره دراوردن , بقچه بستن , جزءی از یک کل , بخش , قسمت , گره , دسته , بسته , امانت پستی , به قطعات تقسیم کردن , توزیع کردن , بسته بندی کردن , دربسته گذاشتن.
حزن: غم , اندوه , غصه , حزن , رنجش , سوگ , غم , غم واندوه , غصه , حزن , مصیبت , غمگین کردن , غصه دار کردن , تاسف خودن.
حزورة: نوعی معما , جدول کلمات متقاطع , نوعی بازی.
حزین: سوگوار , عزادار , غمگین , اندوگین , غمناک , نژند , محزون , اندوهناک , دلتنگ , افسرده وملول , بدبخت , ناکام , نامراد , شوربخت , بداقبال.
حساء: تاس کباب , نگرانی , گرمی , داغی , اهسته جوشانیدن , اهسته پختن , دم کردن.
حساب: شمردن , حساب کردن , محاسبه نمودن , حساب پس دادن , ذکر علت کردن , دلیل موجه اقامه کردن(با for) , تخمین زدن , دانستن , نقل کردن(.n) حساب , صورت حساب , گزارش , بیان علت , سبب , علم حساب , حساب , حسابی , حسابگر , حسابدان , محاسبه , محاسبات.
حساب التفاضل والتکامل: حساب دیفزانسیل و انتگرال , جبر.
حسابی: حسابی.
حساس: ظریف , خوشمزه , لطیف , نازک بین , حساس , حساس , نفوذ پذیر , دارای حساسیت , غلغلکی , حساس , زود رنج , نازک نارنجی , حساس , دل نازک.
حساسیة: حساسیت نسبت بچیزی.
حسن: بالا بردن , افزودن , زیادکردن , بلندکردن , بهینه ساختن.
حسنا: صحیح است , خوب , بسیار خوب , تصویب کردن , موافقت کردن , اجازه , تصویب , چشمه , جوهردان , دوات , ببالا فوران کردن , روامدن اب ومایع , درسطح امدن وجاری شدن , :خوب , تندرست , سالم , راحت , بسیارخوب , به چشم , تماما , تمام وکمال , بدون اشکال , اوه , خیلی خوب.
حسود: رشک بر , حسود , بدچشم , غبطه خور , حسادت امیز.
حشد: جمعیت , ازدحام , شلوغی , اجتماع , گروه , ازدحام کردن , چپیدن , بازور وفشارپرکردن , انبوه مردم , رشک , حسد , حسادت , حسد بردن به , غبطه خوردن , ایل وتبار , گروه بیشمار , گروه , دسته , گروه ترکان ومغولا ن.
حشرة: حشره , کرم خوراک (مثل کرم پنیر و غیره) , کرم ریز , عنکبوت , کارتنه , جمنده.
حشمة: انطباق بامورد , شایستگی , محجوبیت , نجابت.
حشوة: پرکردن , پرشدگی (دندان) , هرچیزیکه با ان چیزیرا پرکنند , لفاف , لا یی , پرکنی , قیمه , گیپا , بوغلمه , چاشنی , لا یی , کهنه , نمد , استری , توده کاه , توده , کپه کردن , لا یی گذاشتن , فشردن.
حشیة: بادبان بند , شراع بند , واشر چرمی , درزبند , درز گرفتن , لا یی گذاشتن.
حصاة: ریگ , سنگریزه , شیشه عینک , نوعی عقیق , باسنگریزه فرش کردن , باریگ حمله کردن , نقش ونگار ریگی دادن به.
حصاد: خرمن , محصول , هنگام درو , وقت خرمن , نتیجه , حاصل , درو کردن وبرداشتن.
حصار: راه بندان , محاصره , انسداد , بستن , محاصره کردن , راه بندکردن , سد راه , سدراه کردن , محاصره , احاطه , محاصره کردن.
حصان: اسب , اسب , سواره نظام , اسبی , وابسته به اسب , قوه اسب , , اسب دار کردن , سوار اسب کردن , اسب دادن به ,بالا بردن , برپشت سوار کردن , شلا ق زدن , بدوش کشیدن , غیرمنصفانه , نریان , اسب نر , معشوقه , فاحشه.
حصانة: مصونیت , ازادی , بخشودگی , معافیت , جواز , بخشودگی , معافیت از مجازات , معافیت از زیان.
حصباء: سنگریزه , شن , ریگ , خاک , ماسه سنگ , ثبات , استحکام , نخاله , ساییدن , اسیاب کردن , ازردن.
حصبة: سرخک, دانه های سرخک , سرخچه , خنازیر خوک , کرم کدو.
حصة: سهم , جیره , تسهیم , تدبیر کردن , درست کردن , اختراع کردن , تعبیه کردن , وصیت نامه , ارث بری , ارث گذاری , سهمیه , سهم , بنیچه , جیره , مقدار جیره روزانه , سهم , خارج قسمت , سهمیه , سهم دادن , جیره بندی کردن , سهم , حصه , بخش , بهره , قسمت , بخش کردن , سهم بردن , قیچی کردن , ستون چوبی یا سنگی تزءینی , میخ چوبی , گرو , شرط , شرط بندی مسابقه با پول روی میزدر قمار , بچوب یا بمیخ بستن , قاءم کردن , محکم کردن , شرط بندی کردن , شهرت خود رابخطر انداختن , پول در قمار گذاشتن.
حصری: انتصاری.
حصل: بدست اوردن , تحصیل کردن , جاکشی کردن.
حصن: ارک , دژ , قلعه نظامی , سنگر , سنگر , برج وبارو , حصار , قلعه , دژ , سنگربندی کردن , تقویت کردن , قوی.
حصوة: سنگ فرش , سنگ فرش کردن , پینه دوزی , شن , ریگ , ماسه , سنگ مثانه , سنگریزه , شنی , شن دار , متوقف کردن , درشن دفن کردن , شن پاشیدن.
حصیرة: بوریا , حصیر , کفش پاک کن , پادری , زیر بشقابی , زیر گلدانی , بوریا پوش کردن , باحصیر پوشاندن , درهم گیر کردن.
حض: دشتان شدن , قاعده شدن , حیض شدن.
حضارة: تمدن , مدنیت , انسانیت.
حضانة: محل نگاهداری اطفال شیر خوار , پرورشگاه , شیر خوارگاه , قلمستان , گلخانه , نوزادگاه.
حضر: متمدن کردن , متمدن شدن.
حضری: وابسته به پایتخت یا شهر عمده , مطرانی , شهری , مدنی , اهل شهر , شهر نشین.
حضن: دامن لباس , لبه لباس , سجاف , محیط , محل نشو ونما , اغوش , سرکشیدن , حریصانه خوردن , لیس زدن , با صدا چیزی خوردن , شلپ شلپ کردن , تاه کردن , پیچیدن.
حضنة: دراغوش گرفتن , بغل کردن , محکم گرفتن.
حضور: توجه , مواظبت , رسیدگی , تیمار , پرستاری , خدمت , ملا زمت , حضور , حضار , همراهان , ملتزمین.
حضیرة: انبار غله , انبار کاه و جو و کنف وغیره , انبارکردن , طویله , اشیانه هواپیما , پناهنگاه , حفاظ.
حط منه: پست کردن , تحقیرنمودن , کم ارزش کردن.
حطام: خرده , باقی مانده , اثار مخروبه , اشغال روی هم ریخته , اوار , کشتی شکستگی , خرابی , لا شه کشتی و هواپیما و غیره , خراب کردن , خسارت وارد اوردن , خرد و متلا شی شدن.
حطام السفینة: کشتی شکستگی , غرق کشتی , غرق , کشتی شکسته شدن.
حطم: خراب کردن , ویران کردن , نابود ساختن , تباه کردن , خرد کردن , داغان کردن , شکستن , قطعات شکسته , تصادم , خردشدگی , برخورد , خرد کردن , شکست دادن , درهم شکستن , بشدت زدن , منگنه کردن , پرس کردن , ورشکست شدن , درهم کوبیدن.
حظ: قلا ب لنگر , زمین گیر , انتهای دم نهنگ , یکنوع ماهی پهن ,دارای دو انتهای نوک تیز , اصابت اتفاق , اتفاق , طالع , شانس , بخت , اقبال , خوشبختی.
حظر التجول: مقررات حکومت نظامی وخاموشی در ساعت معین شب.
حفارة: منقار , اسکنه جراحی , بزورستانی , غضب , جبر , در اوردن , کندن , با اسکنه کندن , بزور ستاندن , گول زدن.
حفاظة الاطفال: پارچه ء قنداق , گل و بوته دارکردن , گل و بوته کشیدن , کهنه ء بچه را عوض کردن.
حفر: حفر , کاوش , حفاری , کنایه , کندن , کاوش کردن , فرو کردن , حکاکی.
حفرة: دهانه اتش فشان , دهانه کوه های ماه , دهانه یا حفره حاصله در اثر بمب وغیره , چال , چال دار کردن , گودال , حفره , چاله , سیاه چال , هسته البالو و گیلا س و غیره , به رقابت واداشتن , هسته میوه را دراوردن , در گود مبارزه قرار دادن.
حفز: تحریک کردن , تهییج کردن , دارای انگیزه شده , تحریک کردن , تهییج کردن , انگیختن.
حفظ: نگهداری , حفظ , محافظت , جلوگیری , حراست.
حفل تابینی: یادگار , یادبود , لوحه یادبود , وابسته به حافظه.
حفلة: عیاشی , شراب خواری , میگساری , هر چیز چرخنده , درشکه تک اسبه که دو چرخ دارد , نوعی کرجی پارویی یابادبانی , نیزه , فرفره , چیز غریب وخنده دار , ادم غریب , شوخی , خنده دار , نیزه ماهی گیری , قایق پارویی سریع السیر , با زوبین ماهی گرفتن , سیخ زدن , کردن , خوابدارکردن.
حفلة موسیقیة: ساز واواز , انجمن ساز واواز , هم اهنگی , کنسرت , مرتب کردن , جور کردن.
حفلة نهاریة: نمایش یا برنامه یاجشن بعدازظهر.
حفنة: مشت , یک مشت پر , تنی چند , مشتی.
حفید: نوه , نوه , پسر پسر , پسر دختر.
حفیدة: نوه , دختر دختر , دختر پسر.
حقا: واقعا , راستی , صادقانه , باشرافت , موافق باحقایق , بدرستی , بطور قانونی , بخوبی.
حقد: بی میلی , اکراه , بیزاری , لج , کینه , غرض , غبطه , بخل ورزیدن , لجاجت کردن , غبطه خوردن بر , رشک ورزیدن به , غرغر کردن , بداندیشی , بدجنسی , بدخواهی , عناد , کینه توزی , نفرت , قصد سوء.
حقق: واقعیت دادن , واقعی کردن , عملی کردن.
حقق فیه: جستار کردن , رسیدگی کردن(به) , وارسی کردن , بازجویی کردن(در) , تحقیق کردن , استفسار کردن , اطلا عات مقدماتی بدست اوردن.
حقل: میدان , رشته , پایکار.
حقن: تزریق , اماله , تنقیه , داروی تزریق کردنی.
حقنة: سرنگ , ابدزدک , تزریق کردن.
حقنة شرجیة: تنقیه , اماله.
حقود: منفور , بدخواه , بدنهاد , نحس , کینه توز , معاند.
حقیبة: کیسه , کیف , جوال , ساک , خورجین , چنته , باد کردن , متورم شدن , ربودن , کیف اسناد , کیف , کوله پشتی , توشه دان , کوله بار , پشت واره , چنته , چنته , کیف بند دار , کیف مدرسه , خورجین , چمدان , جامه دان , چمدان , کیف , کیسه چرمی , خورجین.
حقیبة السفر: بار و بنه ء مسافر , چمدان , بارسفر.
حقیر: قابل تحقیر , خوار , پست , پست , خوار , زبون , نکوهش پذیر , مطرود.
حقیقة: واقعیت , فعالیت , امرمسلم , امر مسلم , یقین , اطمینان , ماخذ , اطلا ع , واقعیت , حقیقت , وجود مسلم , حقیقت , واقعیت , هستی , اصلیت , اصالت وجود , راستی , صدق , حقیقت , درستی , صداقت.
حقیقی: راستین , حقیقی , واقعی , موجود , غیر مصنوعی , طبیعی , اصل , بی خدشه , صمیمی.
حک: خراش , سایش , ساییدگی.
حکایة: تمثیل , حکایت , کنایه , نشانه , علا مت , حکایت , قصه ء کوتاه , امثال , ضرب المثل , افسانه , داستان , قصه , حکایت , شرح , چغلی , خبرکشی , جمع , حساب , لقمه چرب ونرم , چیز عالی , خرده ریز.
حکة: خارش , جرب , خارش کردن , خاریدن.
حکم: قضاوت , داوری , احقاق حق , حکم ورشکستگی , داور , میانجی , فیصل دهنده , داوری , دادرسی , فتوی , رای , داور مسابقات , داور , داوری کردن , داور مسابقات شدن , سرحکم (هاکام) , سرداور , داور مسابقات , حکمیت , داوری , داوری کردن.
حکم الحزب الواحد: رژیم حکومت متمرکز در یک قدرت مرکزی.
حکم القلة: حکومت معدودی از اغنیا و ثروتمندان.
حکم بالبراءة: تبرءه واریز , براءت ذمه , رو سفیدی.
حکم ذاتی: خودگرانی.
حکم مطلق: مطلق گرایی , حکومت مطلقه , اعتقاد به قادر علی الا طلا ق (خدا) , طریقه مطلقه , سیستم سلطنت استبدادی.
حکم ملکی: شهریاری , سلطنت مطلقه , رژیم سلطنتی.
حکمة: سخن کوتاه , کلا م موجز , پند , کلمات قصار , پند و موعظه , لطیفه , هجا , سخن نیشدار , قطعه هجایی , فرزانگی , خرد , حکمت , عقل , دانایی , دانش , معرفت.
حکومة: دولت , حکومت , فرمانداری , طرز حکومت هیلت دولت , عقل اختیار , صلا حدید.
حکومة الخبراء: شگرد سالا ری , حکومت اربابان فن , حکومت کارشناسان فنی.
حکومة مطلقة: حکومت مطلق , حکومت مستقل.
حکیم: عاقل , دانا , بصیر , بافراست , حکیم.
حل: انحلا ل , برهم خوردگی , چاره سازی , شولش , حل , محلول , راه حل , تادیه , تسویه.
حل ازرار: گشودن دکمه , گشوده.
حلاق: سلمانی کردن , سلمانی شدن , سلمانی.
حلاقة: تراشیدن , رنده کردن , ریش تراشی , تراش.
حلاقة الشعر: موچینی , سلمانی.
حلبت مصارعة الثیران: صحنه یامیدان گاوبازی.
حلزون: حلزون , لیسک , نرم تن صدف دار , بشکل مارپیچ جلو رفتن , وقت تلف کردن , انسان یا حیوان تنبل وکندرو
حلقة: حلقه , حلقه طناب , گره , پیچ , چرخ , خمیدگی , حلقه دار کردن , گره زدن , پیچ خوردن , حلقه , زنگ زدن , احاطه کردن.
حلل: تجزیه کردن , تحلیل کردن , موشکافی کردن , جداکردن , جزءیات را مطالعه کردن , پاره پاره کردن , تشریح کردن , با تجزیه ازمایش کردن , فرگشایی کردن.
حلم: خواب , خواب دیدن , رویا دیدن.
حلمة: نوک پستان , نوک غده , پستانک مخصوص شیربچه , ازنوک پستان خوردن , نوک پستان , ممه , شبیه نوک پستان , پستانک.
حلو مر: تلخ وشیرین , شیرین وتلخ , نوعی تاجریزی , نوعی سیب تلخ.
حلوانی: قناد , شیرینی فروش.
حلوی: شیرینی , اب نبات فرنگی , اب نبات , نبات , شیرین کردن , نباتی کردن , صنعت شیرینی سازی , قنادی , دندان مز , دسر , سفر تفریحی , سفر , خوش گذرانی کردن , سور زدن , سفر تفریحی کردن , نان شیرینی مرکب از شکر و زرده تخم مرغ و بادام , نان بادامی , ماکارونی , ادم لوده و مسخره , ادم جلف و خود ساز , شیرینی بادام دار , نان بادامی , دسر محتوی ارد برنج وتخم مرغ شبیه فرنی , شیرین , خوش , مطبوع , نوشین , تافی , اب نبات شامل شکر زرد وشیره.
حلیب: شیر , شیره گیاهی , دوشیدن , شیره کشیدن از.
حلیبی: پر از شیر , شیری , شیری رنگ , شیردار.
حلیة: پیرایه , زیور , زینت , اراستن , ارایش , تزءین کردن.
حلیف: پیوستن , متحد کردن , هم پیمان , دوست , معین.
حم: درحال توقف پر زدن , پلکیدن , شناور واویزان بودن , در تردید بودن , منتظرشدن , شان , خودشان , مال ایشان , مال انها , ایشان را , بایشان , بانها , انها , ایشان , انان.
حمار: خر , الا غ , ادم نادان و کند ذهن , کون , الا غ , خر , ادم نادان وکودن , الا غ نر , خر نر , ادم کله خر.
حمار وحشی: گورخر , گوراسب , مخطط یا راه راه.
حماس: هواخواهی با حرارت , شوروذوق , غیرت , جدیت , الهام , وجدوسرور , اشتیاق , شور , تهییج , فراوانی , بسیاری , وفور , فرط فیض , کثرت , جانفشانی , شوق , ذوق , حرارت , غیرت , حمیت , گرمی , تعصب , خیر خواهی , غیور , متعصب.
حماسة: گرمی , حرارت , تب و تاب , شوق , غیرت , قدرت , نیرومندی , زور , نیرو , انرژی , توان , تعصب , هوا خواهی , غیرت , شوق واشتیاق.
حماقة: نابخردی , ابلهی , حماقت , نادانی , بیخردی , قباحت , بی عرضگی , نادانی.
حمال: حمالی کردن , حمل کردن , ابجو , دربان , حاجب , باربر , حمال , ناقل امراض , حامل.
حمالة الصدر: پستان بند.
حمام: شستشو , استحمام , شستشوکردن , ابتنی کردن , حمام گرفتن , گرمابه , حمام فرنگی , وان , حمام , گرمابه , وان حمام , جای شستشوی بدن درحمام.
حمام البخار: حمام بخار فنلا ندی.
حمام معدنی: چشمه معدنی , اب معدنی.
حمامة: فاخته , قمری , کبوتر , محبوبه , دختر جوان , ترسو , ساده وگول خور.
حمایة: نگهداری , حفاظت , حفظ منابع طبیعی , حراست , حمایت , حفظ , نیکداشت , تامین نامه.
حمس: احساسات رابرانگیختن , غیرت کسی رابخوش اوردن , جسورومتهور ساختن.
حمصة: نخود , خلر.
حمض: اسید کردن , ترش کردن , حامض کردن.
حمضیات: مرکبات , خانواده مرکبات.
حمل: ابستنی , بارداری , حاملگی , وابسته بدوران رشد تخم یا نطفه , بره , گوشت بره , ادم ساده , بار , کوله بار , فشار , مسلولیت , بارالکتریکی , عمل پرکردن تفنگ باگلوله , عملکرد ماشین یا دستگاه , بار کردن , پر کردن , گرانبارکردن , سنگین کردن , فیلم (دردوربین) گذاشتن , بار گیری شدن , بار زدن , تفنگ یا سلا حی را پر کردن , ابستنی , بارداری.
حمل زائد: زیادی بار کردن , بار اضافی.
حملة: زمین مسطح , جلگه , یک رشته عملیات جنگی , لشکرکشی , مبارزه انتخاباتی , مسافرت درداخل کشور.
حملة التطهیر: پاکسازی کردن.
حملة صلیبیة: جنگ صلیبی , جنگ مذهبی , نهضت , جهاد کردن.
حمم: گدازه , توده گداخته اتشفشانی , مواد مذاب اتشفشانی.
حمم برکانیة ذائبة: خمیر مواد معدنی یا الی , درده.
حموضة: ترشی , دبشی , درشتی , تندی , حموضت , اسیدیته , ترشی.
حموضة معویة: دردیاسوزش قلب , سوزش معده , حسدیاخصومت ورزیدن.
حمی: تب , هیجان , تب دار کردن.
حمیة: پرهیز , رژیم گرفتن , شورا.
حمید: مهربان , ملا یم , لطیف , خوش خیم , بی خطر.
حنث: نقض عهد , سوگند شکنی , گواهی دروغ.
حنجرة: خشک نای , حنجره , حلقوم , خرخره , گلو , نای , دهانه , صدا , دهان , از گلو ادا کردن.
حنط: مومیایی کردن , با عطر و روغن تدهین کردن , مومیایی کردن.
حنطة: گندم.
حنفیة: شیر اب , شیر بشکه , لوله ابکش (اب انبار) , شیر اتش نشانی , شیر اب , ضربت اهسته , ضربات اهسته وپیوسته زدن , شیر اب زدن به , از شیر اب جاری کردن , بهره برداری کردن از , سوراخ چیزیرا بند اوردن.
حنون: مهربان , خونگرم , دلتنگ , غریب.
حنین: دلتنگی برای میهن , احساس غربت.
حنین للوطن: دلتنگ , بیمار وطن , در فراق میهن.
حوار: گفتگو , محاوره.
حواری: فرستاده , رسول , پیغ ,امبر , حواری , عالیترین مرجع روحانی.
حوالة مالیة: فرستادن پول , پول , پرداخت , تادیه.
حوذی: درشکه چی , کالسکه چی.
حوریة: حوری , زن بسیار زیبا.
حوریة البحر: زن ماهی , حوری دریایی , افسونگر.
حوسب: کامپیوتری کردن.
حوسبة: کامپیوتری کردن , کامپیوتری شدن.
حوض: لگن , تشتک , حوزه رودخانه , ابگیر , دستشویی , لگن خاصره , حفره لگن خاصره , لگنچه کلیوی , ابگیر , بند سیل گیر , سد , دریچه تخلیه , انبار , بندگذاشتن , از بندیا دریچه جاری شدن , خیس کردن , سنگ شویی کردن , خم , خمره , در خمره نهادن.
حوض السفن: بارانداز , لنگرگاه , بریدن , کوتاه کردن , جاخالی کردن , موقوف کردن , جای محکوم یا زندانی در محکمه.
حوض السمک: نمایشگاه جانوران و گیاهان ابزی , شیشه بزرگی که در ان ماهی و جانوران دریایی رانمایش میدهند , ابزیگاه , ابزیدان.
حول: درباره , گرداگرد , پیرامون , دور تا دور , در اطراف , نزدیک , قریب , در حدود , در باب , راجع به , در شرف , در صدد , با , نزد , در , بهر سو , تقریبا , بالا تر , فرمان عقب گرد , گرداگرد , دور , پیرامون , دراطراف , درحوالی , در هر سو , در نزدیکی , منحرف کردن , متوجه کردن , معطوف داشتن.
حول الی ارقام: رقمی کردن.
حویصلة: شش خانه , حبابچه , حفره ء کوچک , حفره ء دندانی.
حویصلی: سوراخ سوراخ , حفره دار , حبابک دار.
حی: زنده , در قید حیات , روشن , سرزنده , سرشار , حساس , سلا م , درود , برخورد , تلا فی , درود گفتن ,تبریک گفتن , :(lament , weep) گریه , داد , فریاد , تاسف , تاثر , او , ان دختر یا زن , جانور ماده.
حی فقیر: محله کثیف , خیابان پر جمعیت , محلا ت پر جمعیت وپست شهر
حیاة: جان , زندگی , حیات , عمر , رمق , مدت , دوام , دوران زندگی , موجود , موجودات , حبس ابد.
حیاکة: بافتن , درست کردن , ساختن , بافت , بافندگی.
حیث: کجا , هرکجا , در کجا , کجا , در کدام محل , درچه موقعیتی , در کدام قسمت , از کجا , از چه منبعی , اینجا , درجایی که.
حیثما: هرجاکه , هرکجا که , جایی که , انجا که.
حیر: گیج کردن , سردرگم کردن , گم کردن , گیچ کردن , رمزی کردن , پریشانی , اشفتگی , بی تصمیمی , بی تصمیم , بی تصمیم بودن , پریشان کردن.
حیرة: گیج یا گمراه کردن , مغشوش کردن , دستپاچه کردن , بی نتیجه کردن , پریشانی , اهانت , گیجی , دست پاچگی , گیجی , سردرگمی , بهت , حیرت , درهم ریختگی , اغتشاش , بی ترتیبی , گیج سازی , مشکل وپیچیده سازی.
حیض: دشتان , حیض , قاعدگی زنان , طمث.
حیضی: وابسته به قاعده گی.
حیطة: احتیاط.
حیلة: استادی , مهارت , هنر , اختراع , نیرنگ , تزویر , تصنع , ویولن , کمانچه , ویولن زدن , زرزر کردن , کار بیهوده کردن , اسبابی که در قمار بازی وسیله تقلب و بردن پول از دیگران شود , حیله , تدبیر , حیله , نیرنک , مکر , خدعه.
حینما: هر وقت که , هر زمان که , هرگاه , هنگامیکه.
حیوان: جانور , حیوان , حیوانی , جانوری , مربوط به روح و جان یا اراده , حس و حرکت.
حیوان الابوسوم: صاریغ.
حیوان الیف: حیوان اهلی منزل , دست اموز , عزیز , سوگلی , معشوقه , نوازش کردن , بناز پروردن.
حیوان غلیظ جلد: جانور پوست کلفت(مثل کرگدن).
حیوان متعدد ارجل: صد پا (هزار پا).
حیوانات: کلیه جانوران یک سرزمین یایک زمان , حیوانات یک اقلیم , جانور نامه , جانداران , زیا.
حیوی: زیستی , حیاتی , واجب.
حیویة: ترک گقتن , واگذارکردن , تسلیم شدن , رهاکردن , تبعیدکردن , واگذاری , رهاسازی , بی خیالی.
خائف: هراسان , ترسان , ترسنده , ترسیده , از روی بیمیلی , متاسف , ترسان , بیمناک , هراسناک.
خائن: خاءن , خیانتکار.
خادم: پادو مهمانخانه , پیشخدمت , پادو , نوکر , فراش , چاکری کردن , نوکری کردن , پست , نوکر مابانه , چاکر , نوکر , ادم پست , نوکر , خدمتکار , خادم , پیشخدمت , بنده , خدمتگذار , خدمتکار , کمک کننده , نوکر , بازیکنی که توپ را میزند , نوکر , پیشخدمت مخصوص , ملا زم , پیشخدمتی کردن.
خادمة: کلفت , خدمتگزار.
خارج: بیرونی , خارجی , ظاهری , واقع در سطح خارجی.
خارج القسمة: بهر , خارج قسمت.
خارجی: خارج , بیرون , ظاهر , سطح , ظواهر , بیرونی , خارجی , واقع درخارج قلمرو داخلی , خارج مملکتی , بیرونی , بطرف خارج , بیرونی , ظاهری.
خارصین: روی , فلز روی , روح , قطب پیل ولتا.
خاسر: بازنده , ورق بازنده , اسب بازنده , ضرر کننده.
خاص: سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده و پس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد , موافقت نامه بین دونفرکه بامانت نزدشخص ثالثی سپرده شودوتاحصول شرایط بخصوص بدون اعتبارباشد , اختصاصی , خصوصی , محرمانه , مستور , سرباز , اعضاء تناسلی , مربوطه , بترتیب مخصوص خود , نسبی , ویژه , خاص , استثنایی.
خاصرة: کمر , صلب , گرده.
خاصیة: نشان , خواص , شهرت , افتخار , نسبت دادن , حمل کردن , منشی , خیمی , نهادی , نهادین , منش نما , نشان ویژه , صفت ممیزه , مشخصات.
خاضع للرسوم: گمرک بردار.
خاطف: انی , زود گذر.
خاطی: نادرست , پراز غلط , غلط , اشتباه , مغلوظ , غلط , نادرست , نا درست , غلط , ناراست , غیر دقیق , غلط دار , تصحیح نشده , معیوب , ناقص , ناجور , غلط , ناسالم , ناخوش , نادرست , ناصحیح , خطا , اشتباه , تقصیر و جرم غلط , ناصحیح , غیر منصفانه رفتار کردن , بی احترامی کردن به , سهو.
خاطی تاریخیا: نابهنگام , بیمورد(از نظر تاریخ وقوع).
خافت: تار , تاریک , تیره کردن , :کم نور , تاریک , تار , مبهم , مه دار , مبهم , نامعلوم , گیج.
خالد: ابدی , فنا ناپذیر , جاویدان , جاوید , فاسد نشدنی.
خالی من الرصاص: بی سرب , بدون سرب (دربین حروف چاپ).
خام: خام , ناپخته , زمخت , سنگ معدن , سنگ دارای فلز.
خامد: نا کار , فاقد نیروی جنبش , بیروح , بیجان , ساکن , راکد.
خامس عشر: پانزدهمین.
خانق: شرجی , خیلی گرم ومرطوب , سخت , داغ , خفه.
خب امل: مایوس کردن , ناکام کردن , محروم کردن , نا امید کردن.
خباز: نانوا , خباز.
خبب: یورغه رفتن (اسب) , راهوار بودن , یورغه , چهارنعل , گامی شبیه چهارنعل , گردش , سوار اسب (چهارنعل رونده) شدن , سلا نه سلا نه راه رفتن.
خبث: رذالت.
خبز: نان , قوت , نان زدن به.
خبطة: ضربت , با چیز پهن وسنگین (مثل چماق) زدن , صدای تلپ , با صدای تلپ تلپ زدن یاراه رفتن.
خبل: دیوانه کردن , عصبانی کردن , دیوانه شدن.
خبیث: بد اندیش , از روی بدخواهی , از روی عناد , بدطینت , خطرناک , زیان اور , صدمه رسان , کینه جو , بدخواه , متمرد , سرکش , بدخیم , زیان اور , مضر , کشنده , نابود کننده , مهلک , دغل وار , رندانه.
خبیر: ویژه گر , ویژه کار , متخصص , کارشناس , ماهر , خبره.
خبیر الاطعمة: خوراک شناس , خبره خوراک , شراب شناس.
خبیر قانونی: قانون دان , حقوقدان.
خبیر مالی: متخصص مالی , سرمایه دار , سرمایه گذار.
ختان: ختنه.
ختم: مهر , خاتم , کپسول , پهن , کاشه , رک گو , بی پرده حرف زن , رک , بی پرده , صریح , نیرومند ,مجانی , چپانیدن , پرکردن , اجازه عبور دادن , مجانا فرستادن , معاف کردن , مهر زدن , باطل کردن , مصون ساختن , تحت تاثیر قرار دادن , باقی گذاردن , نشان گذاردن , تاثیر کردن بر , مهر زدن , :مهر , نشان , اثر , نقش , طبع , نشان , خوک ابی , گوساله ماهی , مهر , نشان , تضمین , مهر کردن , صحه گذاشتن , مهر و موم کردن , بستن , درزگیری کردن , پوزه , خرطوم فیل , پوزه دراز جانور , سرلوله اب , لوله کتری وغیره , پوزه زدن به.
خجل: سرخ شدن , شرمنده شدن , سرخی صورت در اثر خجلت , حجب , کمرویی , ترسویی , بزدلی , جبن.
خجلان: شرمسار , خجل , سرافکنده , شرمنده.
خجول: خجالتی , کمرو , رموک , ترسو , مواظب , ازمایش , پرتاب , رم کردن , پرت کردن , ازجا پریدن , ترسو , کمرو , محجوب.
خد: گونه , لب.
خداع: زیرک , مکار , حیله باز , ماهر , زیرکی , حیله گری , فریب , حیله , خدعه.
خدر: بی حس کردن , بی قدرت کردن , کشتن (قدرت فکر و ارزو و احساس) , کرخ کردن.
خدران: کرخ , بیحس , کرخت , بیحس یا کرخت کردن , خوابیده , سست , بیحال , بی حس.
خدش: چراندن , تغذیه کردن از , چریدن , خراش , خراشیدن , گله چراندن , خراشیدن , خاراندن , خط زدن , قلم زدن , خراش , تراش.
خدعة: توپ زدن , حریف را از میدان درکردن , توپ , قمپز , چاخان , سراشیب , پرتگاه , شوخی فریب امیز , گول زدن , دست انداختن , فریب , حیله , گول , شوخی فریب امیز , فریب دادن , بامبول زدن , حیله , نیرنگ , خدعه , شعبده بازی , حقه , لم , رمز , فوت وفن , حیله زدن , حقه بازی کردن , شوخی کردن.
خذلان: رهایی از شیفتگی , وارستگی از اغفال , بیداری از خواب و خیال , رفع اوهام.
خرائطی: وابسته به نقشه کشی.
خراب: خرابی , غارت , ویران کردن , نابودی , خرابی , خرابه , ویرانه , تباهی , خراب کردن , فنا کردن , فاسد کردن , ویرانی , خرابی , تباهی.
خراج: ورم چرکی , ماده , دمل , ابسه , دنبل.
خرافة: افسانه , داستان , دروغ , حکایت اخلا قی , حکایت گفتن , موهوم پرستی , خرافات , موهوم , موهومات.
خردل: خردل , درخت خردل.
خرزة: مهره , دانه تسبیح , خرمهره , منجوق زدن , بریسمان کشیدن , مهره ساختن.
خرسانة: سفت کردن , باشفته اندودن یا ساختن , بهم پیوستن , ساروج کردن , :واقعی , بهم چسبیده , سفت , بتون , ساروج شنی , اسم ذات.
خرشوفة: انگنار , کنگر فرنگی.
خرطوشة: کارتریج.
خرطوم: جوراب , لوله لا ستیکی مخصوص اب پاشی وابیاری , لوله اب اتش نشانی , شلنگ , سر لوله اب , بینی , پوزه , دهانک.
خرق: نقض عهد , رخنه , نقض کردن , نقض عهد کردن , ایجاد شکاف کردن , رخنه کردن در.
خرقة: کهنه , لته , ژنده , لباس مندرس , کهنه شدن , بی مصرف شدن
خرنوب: اقاقیا , اکاسیا , اکاکیا , درخت صمغ عربی.
خروج: خروج , خروجی , دررو , خارج شدن , دررو , مخرج , خارج شدن , ترک , متارکه , رها سازی , خلا صی , ول کردن , دست کشیدن از , تسلیم شدن.
خروف: گوشت گوسفند , گوسفند , گوسفند , چرم گوسفند , ادم ساده ومطیع.
خریطة: نقشه , نقشه کشیدن , ترسیم کردن.
خریف: پاییز , خزان , برگ ریزان , زمان رسیدن و نزول چیزی , دوران کمال , اخرین قسمت , سومین دوره زندگی , زردی.
خریفی: پاییزی.
خزان: مخزن , اب انبار , ذخیره , مخزن اب.
خزانة: رختدان , رختان , گنجه کشودار , چارپایه زیر مستراح دستی , کمد , میز یاقفسه اشپزخانه , میز ارایش , کمد , میز کشودار واینه دار , قفل کننده , قفسه قفل دار , قفسه قفل دار مخصوص دانش اموزان و دانشجویان (که کتب خود را در انجا گذارد) , خزانه داری , گنجینه , گنج , خزانه , جا رختی , قفسه , اشکاف , موجودی لباس.
خزرة: جنبه , قیافه , رنگ قیافه , منظر , نگاه کج , نگاه چپ , نگاه دزدکی , از گوشه چشم نگاه کردن , نگاه کج کردن , خالی , تهی , مجوف.
خزف: وابسته به سفال سازی , سفالینی , ظرف سفالین , چینی , ظروف چینی , پورسلین.
خزفیات: کشورچین , چینی , ظروف چینی.
خزن: ذخیره سازی , انبار کالا , مخزن.
خزی: رسوایی , خفت , تنگ , فضاحت , سیه رویی , خفت اوردن بر , بی ابرویی , شرم , خجلت , شرمساری , ازرم , ننگ , عار , شرمنده کردن , خجالت دادن , ننگین کردن.
خزینة عامة: خزانه , خزانه داری , مالیه , خزانه دار پادشاهی , خزانه داری.
خس: کاهو.
خسارة: باخت , زیان , ضرر , خسارت , گمراهی , فقدان , اتلا ف (درجمع) تلفات , ضایعات , خسارات.
خشب: چوب , تیر , الوار , کنده , درخت الواری , صدای خشک , ناهنجار , طنین دار شبیه صدای زنگ , با الوار و تیر پوشاندن , چوب , هیزم , بیشه , جنگل , چوبی , درختکاری کردن , الوار انباشتن.
خشبی: چوبی , از چوب ساخته شده , خشن , شق , راست , سیخ.
خشخاش: خشخاش , کوکنار.
خشن: زبر , خشن , زمخت , بی ادب , خشن , دارای ساختمان خشن و زمخت , درشت , ناهنجار , بدخلق , ترشرو , گرفته , زبر , خشن , ناصاف , ناهموار , ژنده , کهنه.
خشیت ان: مبادا , شاید.
خصائص: مشخصات.
خصب: بارور , برومند , پرثمر , حاصلخیز , پراثر , حاصلخیز , پرثمر , بارور , برومند , پربرکت , بارور کردن , حاصلخیز کردن , لقاح کردن , کود دادن.
خصر: دور کمر , میان , کمر لباس , کمربند , میان تنه.
خصص: تخصیص دادن , واگذار کردن , ارجاع کردن , تعیین کردن , مقرر داشتن , گماشتن , قلمداد کردن , اختصاص دادن , بخش کردن , ذکر کردن , از دیگران جدا کردن , مجزا کردن , تک سازی , تمیز دادن ,تشخیص دادن , حالت ویژه دادن , منفرد ذکر کردن , بصورت فردی در اوردن.
خصلة: روان , سلیس , چرب زبان , زبان دار , لیز , لا قید , کلا ف , حلقه , قرقره , ماسوره , کلا فه , نفوذ , تاثیر , قلا ب , عادت , زشت , شکار , طعمه شکار , کلا ف کردن , دسته , طره , منگوله , ریشه پارچه , ته ریش , ریش بزی , کلا له , طره دار یا پرزدارکردن.
خصم: دشمن , مخالف , رقیب , مدعی , متخاصم , ضد , حریف , مبارز , هم اورد , هم اورد , مخالف , ضد , رقیب , دشمن , دشمن , عدو , مخالف , ضد , منافی , مضر , حریف , کاستن , کم کردن , کند کردن , بی ذوق کردن , تخفیف , کاهش
خصوبة: حاصلخیزی , باروری.
خصوصا: ویژه , مخصوص , خاص , استثنایی , مخصوصا.
خصومة: مخالفت , خصومت , هم اوری , اصل مخالف.
خصیة: خایه , بیضه , خصیه , تخم.
خض: به اب زدن , بسختی رفتن , در اب راه رفتن.
خضار: گیاه , علف , سبزه , نبات , رستنی , سبزی.
خضراوات: سبزی , سبزه , گیاهان سبز , گلخانه.
خضرة: برگ درختان , شاخ وبرگ.
خط: حوض غسل تعمید , ظرف مخصوص نگه داری اب مقدس , چشمه , ذوب , خط , سطر , ردیف , رشته.
خط الاستواء: خط استوا , دایره استوا , ناحیه استوایی.
خط الطول: درازا , طول جغرافیایی , نیم روز , ظهر , خط نصف النهار , دایره طول , اوج , درجه کمال.
خط العرض: عرض جغرافیایی , ازادی عمل , وسعت , عمل , بی قیدی.
خط الید: خوش نویسی , خطاطی , دستخط , خط.
خط جوی: راه هوایی , مسیر جریان هوا.
خطا: لغزش , اشتباه , غلط , سهو , خطا , عقیده نادرست , تقصیر , عیب , نقص , تقصیر , ناپاک , پلید , شنیع , ملعون , غلط , نادرست , خلا ف , طوفانی , حیله , جرزنی , بازی بیقاعده , ناپاک کردن , لکه دار کردن , گوریده کردن , چرک شدن , بهم خوردن , گیرکردن , نارو زدن (در بازی) , ناشایستگی , بی مناسبتی , نادرستی , عدم صحت , اشتباه , غلط , چیز ناصحیح و غلط , عدم دقت , نسیان , لغزش , خطا , برگشت , انحراف موقت , انصراف , مرور , گذشت زمان , زوال , سپری شدن , انقضاء , استفاده از مرور زمان , ترک اولی , الحاد , خرف شدن , سهو و نسیان کردن , از مدافتادن , مشمول مرور زمان شدن , اشتباه.
خطا فاحش: اشتباه بزرگ , سهو , اشتباه لپی , اشتباه کردن , کوکورانه رفتن , دست پاچه شدن و بهم مخلوط کردن.
خطا فی التقدیر: محاسبه اشتباه , پیش بینی غلط.
خطا مطبعی: غلط چاپی کردن , غلط چاپی.
خطاب رسمی: خطابه , موعظه.
خطابة: شیوه سخنرانی , فن خطابه , سخن پردازی , حکم , نوشته , ورقه , سند.
خطاط: خوش نویس , خطاط.
خطاف: قلا ب ماهیگیری , قلا ب , خنده بلند , قهقهه , قلا ب یانیزه خاردار ماهی گیری , نیزه , چنگک , سیخک , شوخی فریبنده , حیله , ازمایش سخت , انتقاد , نفرین , تفریحگاه ارزان , پیرمردپرحرف , گفتاربیهوده , فریاد , باصدای بلندخندیدن , قلا بدار کردن , گول زدن , قماربازی کردن , قلا ب , چنگک , دام , تله , ضربه , بشکل قلا ب دراوردن ,کج کردن , گرفتارکردن , بدام انداختن , ربودن , گیر اوردن.
خطبة: رجز خوانی , باصدای بلند نطق کردن , نصیحت , موعظه , وعظ , خطبه , خطابه , اندرز , گفتار , وابسته بموعظه , موعظه کردن.
خطة: برنامه , طرح , نقشه , تدبیر , اندیشه , خیال , نقشه کشیدن , برنامه , طرح , نقشه , ترتیب , رویه , تدبیر , تمهید , نقشه طرح کردن , توطله چیدن.
خطر: خطر , قمار , مخاطره , خطر , اتفاق , در معرض مخاطره قرار دادن , بخطر انداختن , مخاطره , خطر , مسلله بغرنج , گرفتاری حقوقی , تهدید , چیزی که تهدید کننده است , مخاطره , تهدیدکردن , ارعاب کردن , چشم زهره رفتن , خطر , مخاطره , بیم زیان , مسلولیت , درخطر انداختن , در خطر بودن , خطر , مخاطره , ریسک , احتمال زیان و ضرر , گشاد بازی , بخطر انداختن.
خطف: بچه دزدی کردن , ادم سرقت کردن , ادم دزدی کردن , شانه , دوش , کتف , هرچیزی شبیه شانه , جناح , باشانه زور دادن , هل دادن , ربایش , ربودگی , قاپ زنی , ربودن , قاپیدن , بردن , گرفتن , مقدار کم , جزءی.
خطوبة: نامزدی.
خطوة: جای پا , ردپا , جاپا , پی , گام , قدم , گام برداری , برداشت کردن , رفع کردن , عزل کردن , گام , قدم , صدای پا , پله , رکاب , پلکان , رتبه , درجه , قدم برداشتن , قدم زدن , گام برداری , پاگذاشتن , راه رفتن , لگد کردن.
خطوة واسعة: گام های بلند برداشتن , با قدم پیمودن , گشادگشاد راه رفتن , قدم زدن , قدم , گام , شلنگ زدن.
خطی: خطی.
خف: کفش پوست وزن , مار زهردار , پنجه , پا , چنگال , دست , پنجه زدن.
خفت: خرف کردن , بی حس و بی روح کردن , بی جان شدن.
خفض: کم کردن , کاستن (از) , تنزل دادن , فتح کردن , استحاله کردن , مطیع کردن.
خفض قیمة: تنزل قیمت دادن , از ارزش و شخصیت کسی کاستن.
خفف: سبک کردن , ارام کردن , کم کردن , رقیق کردن , تخفیف دادن , کاستن از , کم کردن , کوچک کردن , نازک کردن , کم تقصیرقلمدادکردن , کم ارزش قلمداد کردن , سبک کردن , سبکبار کردن , راحت کردن , کاستن , مثل برق درخشیدن , درخشیدن , روشن کردن , تنویر فکر کردن.
خفقان: تپش , لرزش.
خفیف: ضعیف شذن.
خفیق: خردکردن , داغان کردن , پی درپی زدن , خراب کردن , خمیر(دراشپزی) , خمیدگی , خمیدگی پیداکردن , باخمیرپوشاندن , خمیردرست کردن.
خل: سرکه.
خلاصة: خلا صه , زبده , مختصر , کوتاهی , اختصار , طرح کلی , رءوس مطالب , خلا صه , مختصر , موجز , اختصاری , ملخص , انجام شده بدون تاخیر , باشتاب.
خلاط: ماشین مخصوص مخلوط کردن.
خلاطة: امیزنده , مخلوط کن.
خلاف: مخالفت , عدم موافقت , اختلا ف , ناسازگاری , اختلا ف عقیده , نفاق , اختلا ف , شقاق.
خلال: ازمیان , از طریق , بواسطه , در ظرف , سرتاسر , از میان , از وسط , از توی , بخاطر , بواسطه , سرتاسر , از اغاز تا انتها , کاملا , تمام شده , تمام.
خلد: کور موش , خال سیاه , خال , خال گوشتی.
خلسة: نهان , خفا , خفیه , خفیه کاری , حرکت دزدکی.
خلص: باز خریدن , از گرو در اوردن , رهایی دادن.
خلص من العقد: تغییر دادن عقیده شخص با تلقین.
خلف: عقب , پشت , بطرف عقب.
خلفی: عقب دار , پس قراول , بطرف عقب , عقبی.
خلفیا: به عقب , عقب افتاده , به پشت , ازپشت , وارونه , عقب مانده , کودن.
خلفیة: پرده ء پشت صحنه ء تاتر , زمینه , نهانگاه , سابقه.
خلق: افرینش , خلقت , ایجاد.
خلنج: خلنگ , علف جاروب , ورسک , وابسته به خلنگ.
خلود: ابدیت , مکرر , بدون سرانجام و سراغاز , بی پایان , ازلیت , جاودانی , بی زمانی , ابدیت.
خلوی: بافت سلولی , سلول دار , خانه خانه.
خلی: جوهر سرکه ای , سرکه مانند , ترش.
خلیة: پیل , زندان تکی , سلول یکنفری , حفره , سلول , یاخته , کالج , دانشگاه , استادان دانشکده یا دانشگاه , استعداد , قوه ذهنی , استعداد فکری , کیک کوچک شبیه حلقه , درهم امیختگی , شلوغی , تکان تکان خوردن , سواری کردن , گرده , کلیه , قلوه , مزاج , خلق , نوع , اشوره , مخلوط , ترکیب , امیزش , اختلا ط , امیزه.
خلیة النحل: کندو , کندوی عسل , جمع شدن , دسته شدن (مثل زنبور در کندو) , جای شلوغ و پرفعالیت , کندو , جای کار وپر قیل وقال , مرکز تجمع , در کندو جمع کردن , اندوختن.
خلیة عصبیة: رشته مغزی و ستون فقراتی , یاخته عصبی.
خلیج: سرخ مایل به قرمز , کهیر , خلیج کوچک , عوعوکردن , زوزه کشیدن(سگ) , دفاع کردن درمقابل , عاجزکردن , اسب کهر , خلیج , گرداب , هر چیز بلعنده و فرو برنده , جدایی , فاصله ز دوری , مفارقت.
خلیع: شیار , اثر , شن کش , چنگک , چنگال , خط سیر , جای پا , جاده باریک , شکاف , خمیدگی , شیب , هرزه , فاجر , بد اخلا ق , فاسد , رگه , سفر , با سرعت جلو رفتن , با چنگک جمع کردن , جمع اوری کردن.
خلیفة: خلیفه.
خلیل: دوست پسر , رفیق.
خمار: شال گردن , صدا خفه کن , نمد , انبار لوله اگزوس.
خمر: مشروب الکلی , مشروبات الکلی بحد افراط نوشیدن , مست کردن.
خمس: پنجم , پنجمین.
خمسة: عدد پنج , پنجگانه.
خمسة عشر: پانزده.
خمسون: پنجاهم , پنجاهمین , یک پنجاهم , پنجاه.
خمن: اندیشیدن , تفکر کردن , معاملا ت قماری کردن , احتکارکردن , سفته بازی کردن.
خمود: سبات , مرگ کاذب , خواب مرگ , بی علا قگی , بیحالی , سنگینی , رخوت , موت کاذب , تهاون.
خمیرة: ترش شدن , مخمرشدن , ور امدن , برانگیزاندن , تهییج کردن , ماده تخمیر , مایه , جوش , خروش , اضطراب , مخمر , خمیرمایه , خمیرترش , تخمیرشدن.
خمیس: پنج شنبه.
خن: تسلیم دشمن کردن , خیانت کردن به , فاش کردن.
خنثی: دارای خصوصیات جنس نر و ماده , دارای علا قه جنسی به جنس مقابل وبه جنس خود.
خندق: خاکریز , سد , بند , نهر , ابگذر , مانع , خندق , حفره , راه اب , نهراب , گودال کندن , سد , دیواری که برای جلوگیری از اب دریا می سازند (در هلند) , اب بند , بند اب.
خندق مائی: خندق , خاکریز , خندق کندن.
خنزیر: گرازنر , جنس نر حیوانات پستاندار , گراز وحشی , خوک , گراز , خوک پرواری , بزور گرفتن , خوک , گراز , مثل خوک رفتار کردن , خوک زاییدن , ادم حریص وکثیف , قالب ریخته گری.
خنزیر صغیر: بچه خوک.
خنزیرة: ماده خوک جوان , شلخته وچاق.
خنفساء: سوسک , اویخته شدن , پوشیده شدن , پیش امدن , سوسک وار.
خوار: صدای شبیه نعره کردن (مثل گاو) , صدای گاو کردن , صدای غرش کردن (مثل اسمان غرش وصدای توپ) , غریو کردن.
خوارزمیة: الگوریتم.
خوخة: هلوی شیرین و ابدار , شلیل.
خوذة: خود , کلا ه خود , کلا ه ایمنی اتش نشانها وکارگران.
خوری: کشیش بخش , کشیش بخش , رءیس دانشگاه , رهبر , پیشوا.
خوزق: چهار میل کردن , بر چوب اویختن , سوراخ کردن , احاطه کردن , محدود کردن , میله کشیدن.
خوف: ترس , بیم , هراس , ترسیدن(از) , وحشت , ترس ناگهانی , هراس , وحشت , ترساندن , رم دادن , ترساندن , چشم زهره گرفتن , هراسانده , گریزاندن , ترسیدن , هراس کردن , بیم , خوف , رمیدگی , رم , هیبت , محل هراسناک.
خول: اجازه دادن , اختیار دادن , تصویب کردن.
خیار: خیار , هربوته یا میوه خیاری شکل , خیار فسخ , خیار , اختیار , ازادی , اظهار میل.
خیارة: خیار ریز , خیار ترشی (anguria cucumis).
خیاط: خیاط زنانه , خیاط , دوزندگی کردن.
خیاطة: زن دوزنده , خیاط زنانه.
خیال: قوه مخیله , وهم , هوس , نقشه خیالی , وسواس , میل , تمایل , فانتزی , اسب سوار , سوار کار , سواره نظام , پندار , تصور , تخیل , انگاشت , ابتکار , خیال , منظر , ظاهر فریبنده , شبح , خیالی , روح
خیالی: خیالی , پر اوهام , ساختگی , افسانه ای , جعلی , ساختگی , موهوم , انگاشتی , پنداری , وهمی , خیال , خیالی , تصوری.
خیانة: خیانت , افشاء سر , بی وفایی , ناسپاسی , خیانت , نمک بحرامی , خیانت , پیمان شکنی , بی وفایی , غدر.
خیری: دستگیر , سخی , مهربان , خیریه.
خیزران: خیزران , نی هندی , چوب خیزران , عصای خیزران , ساخته شده از نی.
خیزران الهند: درخت خون سیاوشان , خیزران , باعصای خیزران تنبیه کردن , چوبدستی.
خیشوم: دستگاه تنفس ماهی , جویبار , نهر کوچک , گوشت ماهی , پیمانه ای برای شراب , دخترجوان , ابجو , تمیزکردن ماهی , روده ( ماهی ) رادر آوردن , استطاله زیرگلوی مرغ
خیط: زه , زهی , نخ , ریسمان , رشته , سیم , ردیف , سلسله , قطار , نخ کردن (باسوزن و غیره) , زه انداختن به , کشیدن , :ریش ریش , نخ مانند , ریشه ای , چسبناک , دراز , به نخ کشیدن (مثل دانه های تسبیح) , بصف کردن , زه دارکردن , نخ , رگه , نخ کردن , بند کشیدن.
خیط رقیق: بند شیطان , لعاب خورشید , لعاب عنکبوت , پارچه بسیار نازک , تنزیب , نازک , لطیف , سبک.
خیط من الخلف: کوک زیگزاگ , کوک چپ و راست.
خیمة: چادر بزرگ , خیمه بزرگ , سایبان , اسمانه , چادر , خیمه , خیمه زدن , توجه , توجه کردن , اموختن , نوعی شراب شیرین اسپانیولی.
داء: ناخوشی , فاسد شدگی , بیماری , مرض.
داء السرقة: جنون سرقت , میل و اشتیاق به دزدی.
داء الشقیقة: مرض سر درد , حمله سر درد , میگرن.
داء الکزاز: کزاز , تشنج.
داء الکلب: گزیدگی سگ هار , بیماری هاری.
دائخ: گیج , بی فکر , دوار , مبتلا به دوار سر , متزلزل.
دائرة: دایره , محیط دایره , محفل , حوزه , قلمرو , دورزدن , مدور ساختن , دور(چیزی را)گرفتن , احاطه کردن , حوزه قضایی یک قاضی , دور , دوره , گردش , جریان , حوزه , مدار , اتحادیه , کنفرانس , دورچیزی گشتن , درمداری سفر کردن , احاطه کردن.
دائرة انتخابیة: هیلت موسسان , حوزه انتخاباتی.
دائرة منجمدة جنوبیة: مربوط به قطب جنوب , قطب جنوبی , قطب جنوب.
دائری: دایره ای , حلقه ای , چرخ زدن , دوران داشتن.
دائم: مسکوک ده سنتی(امریکایی).
دائما: همواره , همیشه , پیوسته , همه وقت.
داخل: درونی , داخلی , تویی , روحی , باطنی , درونی , داخلی , دور از مرز , دور از کرانه.
داخل البلاد: درون کشور , درون مرزی , داخله.
داخلی: شاگرد شبانه روزی.
دار العجزة: مسافرخانه , منزل , اسایشگاه , بیمارستان.
داعر: شهوانی , شهوت پرست.
داعیة: نما , توان.
دافع: راندن , بردن , عقب نشاندن , بیرون کردن (باout) , سواری کردن , کوبیدن(میخ وغیره) , انگیزه , محرک , داعی , سبب , علت , انگیختن.
دافی: گرم , با حرارت , غیور , خونگرم , صمیمی , گرم کردن , گرم شدن.
دالمیشان: اهل دالماسی (j.S.) نوعی سگ بزرگ.
دامی: برنگ خون , خونی , خون الود , قرمز , خونخوار.
دانمارکی: دانمارکی.
دانن: بستانکار , طلبکار , ستون بستانکار , قرض دهنده.
داهن: چاپلوسانه ستودن , مداحی کردن , مدح گفتن , ریشخندکردن , گول زدن , چاپلوسی , گول.
داهیة: زرنگ , زبر دست , زیرک , ماهر , چابک , چالا ک , تردست , چیره دست.
دب: خرس , سلف فروشی سهام اوراق قرضه در بورس بقیمتی ارزانتر از قیمت واقعی , لقب روسیه ودولت شوروی , :بردن , حمل کردن , دربرداشتن , داشتن , زاییدن , میوه دادن , تاب اوردن , تحمل کردن , مربوط بودن .
دبابة: مخزن , حوض.
دبر: اضافه کردن بر , افزودن , جمع کردن , همچنین.
دبس: شیره قند , شهد , ملا س , شیره.
دبق: تروچسبناک , سرد ومرطوب , اهسته رو , بی حرارت , چسبناک , چسبنده , دشوار , سخت , چسبناک کردن.
دبلوم: دانشنامه , دیپلم , گواهینامه.
دبلوماسی: سیاستمدار , رجل سیاسی , دیپلمات.
دبلوماسیة: دیپلماسی , سیاست , سیاستمداری.
دبوس: سنجاق سینه , گل سینه , باسنجاق سینه مزین کردن , باسنجاق اراستن , برش , موزنی , پشم چینی , شانه فشنگ , گیره کاغذ , گیره یاپنس , چیدن , بغل گرفتن , محکم گرفتن , سنجاق , پایه سنجاقی.
دبوس الشعر: سنجاق مو , گیره مو , پیچ تند.
دج: باسترک , برفک.
دجاجة: جوجه مرغ , پرنده کوچک , بچه , مردجوان , ناازموده , ترسو , کمرو , مرغ , ماکیان , مرغ خانگی.
دجل: حقه بازی , شارلا تان بازی , حلیه گری.
دحاس: پینه پا.
دخل: درامد , عایدی , دخل , ریزش , ظهور , جریان , ورودیه , جدیدالورود , مهاجر , واردشونده , عایدی , منافع , بازده , درامد , سود سهام.
دخن: بخاردادن , دود دادن , ضد عفونی کردن.
دخول: پذیرش , قبول , تصدیق , اعتراف , دخول , درامد , اجازه ء ورود , ورودیه , پذیرانه , بارداد , هدایت ظاهری , ثبت , فقره , قلم , دخول , مدخل , ادخال.
دخیل: کسیکه سرزده یا بدون اجازه وارد شود , مزاحم , مخل.
درابزین: نرده مخصوص دستگیره (مثل نرده پلکان).
دراج: قرقاول , مرغ بهشتی.
دراجة: دوچرخه پایی , دوچرخه سواری کردن , کندوی زنبو عسل , انبوه , جمعیت , مخفف بءثیثلع , دوچرخه
دراجة بخاریة: موتورسیکلت.
دراجة صغیرة: روروک مخصوص بچه ها , قایق موتوری ته پهن , روروک سواری کردن.
دراسة: ویژه نگاشت , رساله درباره یک موضوع , امضاء با یک حرف , تک پژوهش , مطالعه , بررسی , مطالعه کردن.
درج: نرده ء پلکان , کشو , برات کش , ساقی , طراح , نقاش , زیر شلواری.
درجة: زینه , درجه , رتبه , پایه , دیپلم یا درجه تحصیل , درجه , نمره , درجه بندی کردن , نمره دادن , پله , نردبان , پله کان , مرتبه , درجه.
درجة الحرارة: دما , درجه حرارت.
درجة فهرنهایتیة: درجه حرارت فارنهایت.
درجة مئویة: سانتیگراد , صدبخشی.
دردار: نارون قرمز.
دردشة: گپ زدن , دوستانه حرف زدن , سخن دوستانه , درددل , گپ.
درز: درز , بخیه.
درس: درس , درس دادن به , تدریس کردن.
درع: زره , جوشن , سلا ح , زره پوش کردن , زرهی کردن.
درهم: درم (مقیاس وزن رجوع شود به دراثهما) , نوشانیدن , جرعه جرعه نوشیدن.
دزینة: دوجین , دوازده عدد.
دس: جا زدن , چیزی را بجای دیگری جا زدن , جیب بری کردن , بقالب زدن (چیز تقلبی) , تلقین کردن , داخل کردن , اشاره کردن , به اشاره فهماندن , بطور ضمنی فهماندن , پایمال کردن , پامال کردن , زیر پا لگد ماک ل کردن , لگد
دستور: فرمان , امتیاز , منشور , اجازه نامه , دربست کرایه دادن , پروانه دادن , امتیازنامه صادر کردن , ساختمان ووضع طبیعی , تشکیل , تاسیس , مشروطیت , قانون اساسی , نظام نامه , مزاج , بنیه.
دش: رگبار , درشت باران , دوش , باریدن , دوش گرفتن.
دع: گذاشتن , اجازه دادن , رها کردن , ول کردن , اجاره دادن , اجاره رفتن , درنگ کردن , مانع , انسداد , اجاره دهی.
دعابة: لطیفه , بذله , شوخی , بذله گویی , خوش طبعی , طعنه , گوشه , کنایه , عمل , کردار , طعنه زدن , تمسخر کردن , استهزاء کردن , ببازی گرفتن , شوخی کردن , مزاح گفتن.
دعامة: کنار , طرف , مرز , حد , نیم پایه , پایه جناحی , پشت بند دیوار , بست دیوار , نزدیکی , مجاورت , اتصال , حاءل , نگهدار , پایه , تیر , شمع (درمعدن) , نگهداشتن , پشتیبانی کردن , حاءل کردن یا شدن , پایه , تیر , میل , شمع , حاءل , نگهدار , سایبان یا چادر جلو مغازه , مهار یامحدودکردن , تیر دار کردن.
دعایة: تبلیغ , تبلیغات , پروپاگاند.
دعایة والاعلان: تبلیغات.
دعم: تحمل کردن , حمایت کردن , متکفل بودن , نگاهداری , تقویت , تایید , کمک , پشتیبان زیر برد , زیر بری , پشتیبانی کردن.
دعوة: دعوت , وعده خواهی , وعده گیری , جلب , نیایش.
دعوة انجیلیة: تبلیغ مسیحیت.
دعوی: مرافعه , دعوی , دادخواهی , طرح دعوی در دادگاه.
دعی: بی شرم , پر رو , بی عفت , گستاخ , جسور , نا نجیب.
دغدغة: غلغلک دادن , غلغلک , خاریدن.
دف: دایره زنگی , دایره , دایره زنگی زدن.
دفء: گرمی , حرارت , تعادل گرما , ملا یمت.
دفاع: مدافعه , دفاع , وکالت , پدافند , دفاع , دفاع کردن , استحکامات.
دفة: سکان , سکان هواپیما , وسیله هدایت یا خط سیر.
دفتر الصکوک: دفترچه چک (بانک).
دفتر الملاحظات: کتابچه یادداشت , دفتر یادداشت , دفتر تکالیف درسی.
دفتیریا: دیفتری , گلو درد به اغشاء کاذب.
دفع: بالا بردن , زیاد کردن , پرداختن , دادن , کار سازی داشتن , بجااوردن , انجام دادن , تلا فی کردن , پول دادن , پرداخت , حقوق ماهیانه , اجرت , وابسته به پرداخت , نشاندن , فشار دادن , فرو کردن , انداختن , پرتاب کردن , چپاندن , سوراخ کردن ,رخنه کردن در , بزور بازکردن , نیرو , فشار موتور , نیروی پرتاب , زور , فشار.
دفعة: دسته , پرداخت , وجه , هل , پرتاب , تنه , هل دادن , تنه زدن , با زور پیش بردن , پرتاب کردن , کشیدن(شمشیر) , پرتاب شدن.
دفق: ریزش , جریان , فوران , جوش , تراوش , روان شدن , جاری شدن , فواره زدن.
دفلی: وردالحمار , سم الحمار , خرزهره.
دفن: دفن , بخاک سپاری , تدفدین , ایین تدفین , دفن , تدفین , بخاک سپاری.
دقائق: صورت جلسه , خلا صه مذاکرات.
دقة: درستی , صحت , دقت , کوبیدن , زدن , درزدن , بد گویی کردن از , بهم خوردن , مشت , ضربت , صدای تغ تغ , عیبجویی.
دقت النعی: ناقوس عزارا بصدا دراوردن , صدای ضربه ناقوس , صدایی زنگ.
دقق: بازبینی کردن , تحقیق کردن.
دقیق: درست , دقیق , باریک بین , خیلی دقیق , وسواسی , ترسو , کمرو , دقیق.
دقیقة: دقیقه , دم , ان , لحظه , پیش نویس , مسوده ,یادداشت , گزارش وقایع , خلا صه مذاکرات , خلا صه ساختن , صورت جلسه نوشتن , پیش نویس کردن , :بسیار خرد , ریز , جزءی , کوچک.
دکان: دکان , بوتیک , بخار , بخار دهان , بخار از دهان خارج کردن , متصاعد شدن , بوی بد دادن , دکان , مغازه , کارگاه , تعمیر گاه , فروشگاه , خرید کردن , مغازه گردی کردن , دکه , دود , مه غلیظ , استعمال دود , استعمال دخانیات , دودکردن , دود دادن , سیگارکشیدن.
دکان لوازم الخیاطة: خرازی فروشی , مغازه ملبوس مردانه.
دکتاتور: دیکتاتور , فرمانروای مطلق , خودکامه.
دکتاتوری: مربوط به دیکتاتور.
دکتاتوریة: حکومت استبدادی , دیکتاتوری.
دکتافون: دیکتافون , دستگاه ضبط صوت.
دکتوراه: درجه دکتری , عنوان دکتری.
دل علیه: مطلبی را رساندن , ضمنا فهماندن , دلا لت ضمنی کردن بر , اشاره داشتن بر , اشاره کردن , رساندن.
دلال: دلا ل حراج , حراجی , حراج کننده , دراغوش گرفتن , نوازش کردن , در بستر راحت غنودن.
دلالی: اخباری , خبر دهنده , اشاره کننده , مشعر بر , نشان دهنده , دلا لت کننده , حاکی , دال بر.
دلل: بناز پروردن , نازپرورده , متنعم کردن.
دلیل: جزوه , رساله , کتاب کوچک صحافی نشده که گاهی جلد کاغذی دارد , کاتالوگ , فهرست , کتاب فهرست , فهرست کردن , کتاب راهنما , گواه , مدرک (مدارک) , ملا ک , گواهی , شهادت , شهادت دادن , ثابت کردن , راهنما , هادی , راهنمایی کردن , کتاب راهنمای مسافران , کتاب راهنما , راهنما(مثلا در جدول و پرونده) , شاخص , جاانگشتی , نمایه , نما , راهنمای موضوعات , فهرست راهنما , :دارای فهرست کردن , بفهرست دراوردن , نشان دادن , بصورت الفبایی (چیزی را) مرتب کردن , دستی , وابسته بدست , انجام شده با دست , کتاب دستی , نظامنامه , مقررات , کتاب راهنما , اینده نامه , اطلا ع نامه , شرح چاپی درباره شرکت یا معدنی که برای ان باید سرمایه جمع اوری شود , راهنما , راهنمایا کنترل سینما و غیره , راهنمایی کردن , یساولی کردن , طلیعه چیزی بودن.
دم: خون , خوی , مزاج , نسبت , خویشاوندی , نژاد , نیرو ,خون الودکردن , خون جاری کردن , خون کسی را بجوش اوردن , عصبانی کردن.
دمار: خرابی , ویرانی , تخریب , اتلا ف , انهدام , تباهی.
دمار کامل: کتاب مکاشفات یوحنا , مکاشفه , الهام.
دماغ: مغز , مخ , کله , هوش , ذکاوت , فهم , مغز کسی را دراوردن , بقتل رساندن.
دمج: امیختگی , امیزش , امتزاج , ملقمه.
دمعة: (معمولا بصورت جمع) اشک , سرشک , گریه , : دراندن , گسیختن , گسستن , پارگی , چاک , پاره کردن , دریدن , چاک دادن , اشک , قطره اشک.
دمعی: اشکی , اشک اور , کیسه اشک , استخوان اشکی چشم , ویژه اشک.
دمل: چاه زنخدان , گودی (بدن و زنخدان و گونه).
دموی: خونی , لخته شده , جنایت امیز , خونخوار.
دمیة: چیزقشنگ وبی مصرف , اسباب بازی بچه , عروسک , زن زیبای نادان , دخترک , شخص لا ل وگیج وگنگ , ادم ساختگی , مانکن , مصنوعی , بطورمصنوعی ساختن , ادمک , تمثال , صورت , پیکر , تمثال تهیه کردن , پیکرک , عروسک , عروسک خیمه شب بازی , دست نشانده.
دمیت العرض: ادم کوتاه قد , مانکن , ادمک , مانکن , مدل (دختر) , مجسمه چوبی.
دمیة متحرکة: عروسک خیمه شب بازی , نوعی مرغابی.
دن: بشکه , خمره چوبی , چلیک.
دندنة: وزوز کردن , همهمه کردن , صدا کردن (مثل فرفره) , زمزمه کردن , درفعالیت بودن , فریب دادن , زمزمه , سخن نرم , شکایت , شایعات , زمزمه کردن.
دنمارک: دانمارک.
دنمارکی: دانمارکی , اهل دانمارک , یک نوع سگ.
دنیا: جهان , دنیا.
دنیوی: خاکی , زمینی , این جهانی , دنیوی , خاکی , این جهانی , دنیوی , جسمانی , مادی , خاکی.
دنیی: ناکس , فرومایه , پست , بد گوهر , ناجنس , نا اصل.
دهشة: حیرت , شگفتی , سرگشتگی , بهت , شگفتی , سرگشتگی , حیرت , بیهوشی , حیرانی.
دهن: سرشیر , کرم , هر چیزی شبیه سرشیر , زبده , کرم رنگ , سرشیر بستن , فربه , چاق , چرب , چربی , چربی دار , چربی دار کردن , فربه یا پرواری کردن , گریس , روغن اتومبیل , روغن , چربی , مداهنه , چاپلوسی , روغن زدن , چرب کردن , رشوه دادن.
دهن حیوانی: چرب , پیه دار , پیه مانند , روغنی شده.
دهنی: چرب , چربی مانند , روغنی , چرب , روغن دار , چاپلوسانه.
دواء: تریاق , پادزهر , ضد سم , پازهر , تداوی , تجویز دوا , دارو.
دواء منوم: افیون دار , خواب اور , مخدر , تکسین دهنده.
دواجن: مرغ وخروس , مرغ خانگی , ماکیان.
دوار: سرگیجه , دوران , دوار سر , چرخش بدور.
دوار البحر: دریازده , مبتلا به استفراغ وبهم خوردگی حال در سفر دریا , دریا زدگی , تهوع وبهم خوردگی حال در سفر دریا.
دوارة: چرخش , گردش , چرخیدن.
دواسة: رکاب , جاپایی , پدال , پایی , وابسته به رکاب , پازدن , رکاب زدن.
دوامة: گرداب کوچک , چرخ زدن , جریان مخالف.
دودة: کرم حشره , کرم پنیر , خرمگس , وسواس , کرم , سوسمار , مار , خزنده , خزیدن , لولیدن , مارپیچ کردن.
دودة بزاقة: گلوله بی شکل , چارپاره , جانور کندرو , جانور تنبل , گردونه کندرو , اسب کندرو , یک جرعه مشروب , تکه فلز خام , مثل حلزون حرکت کردن , یواش یواش وکرم واربیهوده وقت گذراندن , لول زدن , ضربت مشت , ضربت سنگین زدن به.
دور: نوبت , چرخش , گردش (بدور محور یامرکزی) , چرخ , گشت ماشین تراش , پیچ خوردگی , قرقره , استعداد , میل , تمایل , تغییر جهت , تاه زدن , برگرداندن , پیچاندن , گشتن , چرخیدن , گرداندن , وارونه کردن , تبدیل کردن , تغییر دادن , دگرگون ساختن
دوران: چرخش , گردش , چرخشی , چرخانیدن , چرخش , چرخیدن , گردش سریع , حرکت گردابی.
دورة: چرخه , چرخه زدن , سیکل , گرد(gerd) کردن , کامل کردن , تکمیل کردن , دور زدن , مدور , گردی , منحنی , دایره وار , عدد صحیح , مبلغ زیاد , فرفره , چرخش (بدور خود) , چرخیدن , ریسیدن , رشتن , تنیدن , به درازاکشاندن , چرخاندن.
دورة بالکیلو: هزار چرخه , کیلو سیکل.
دورق: تنگ , کوزه , بستو , درکوزه ریختن.
دورق القهوة: قهوه جوش.
دوریة: گشت , گشتی , پاسداری , گشت زدن , پاسبانی کردن , پاسداری کردن.
دوغماتی: جزمی , متعصب , کوته فکر.
دوق: دوک , لقب موروثی اعیان انگلیس.
دوقة: دوشس , بانوی دوک.
دولاب: صندوق خانه , پستو , گنجه , خصوصی , مخفی , پنهان کردن , نهفتن , منزوی شدن , گنجه , قفسه , گنجه ظروف غذا وغیره.
دولار: دلا ر , .
دولی: بین المللی , وابسته به روابط بین المللی.
دووب: ماهر , زبر دست , ساعی , کوشا.
دیباجة: سراغاز مقدمه کتاب , مقدمه سند , دیباجه , مقدمه وراهنمای نظامنامه یا مقررات , توضیحات , مقدمه نوشتن.
دیر: دیر , صومعه , خانقاه , کلیسا , نام کلیسای وست مینستر(Westminster) , راهرو سرپوشیده , اطاق یا سلول راهبان وتارکان دنیا , ایوان , دیر , صومعه , گوشه نشینی کردن , درصومعه گذاشتن , صومعه , دیر , مجمع , صومعه , خانقاه راهبان , دیر , رهبانگاه.
دیر الراهبات: صومعه.
دیزل: دیزل , موتور دیزل.
دیسمبر/کانون الاول: دسامبر.
دیک: خروس , پرنده نر(از جنس ماکیان) , کج نهادگی کلا ه ,چخماق تفنگ , :مثل خروس جنگیدن , گوش ها را تیز وراست کردن , کج نهادن , یک وری کردن , خروس , جوجه خروس , ادم ستیزه جو.
دیک رومی: کشور ترکیه , بوقلمون , شکست خورده , واخورده.
دیمقراطی: دموکراتیک.
دیمقراطیة: دموکراسی , حکومت قاطبه مردم.
دیموقراطی: طرفداراصول حکومت ملی , عضو حزب دموکرات.
دیمومة: دیرپای , بادوام , ماندنی , ثابت , پاینده , پایا.
دین: بدهی , وام , قرض , دین , قصور , کیش , ایین , دین , مذهب.
دیناصور: دسته ای از سوسماران دوره تریاسیک.
دینامی: وابسته به نیروی محرکه , جنباننده , حرکتی , شخص پرانرژی , پویا.
دینامیة: دینامیت , با دینامیت ترکاندن , منفجر کردن.
دینی: دفتری , وابسته به روحانیون , مذهبی , راهبه , تارک دنیا , روحانی , دیندار.
ذات الرئة: ششاک , سینه پهلو , ذات الریه , التهاب ریه.
ذاکرة: حافظه.
ذب: گداز , اب شدن , گداختن , مخلوط کردن , ذوب کردن.
ذبابة: مگس , حشره پردار , پرواز , پرش , پراندن ,پرواز دادن , بهوافرستادن , افراشتن , زدن , گریختن از , فرار کردن از , دراهتراز بودن , پرواز کردن , : تیز هوش , چابک وزرنگ.
ذبح: کشتار فجیع , قتل عام , خونریزی , ذبح , کشتار کردن.
ذخیرة: مهمات , قلعه , دفاع , مهمات , تدارکات , جنگ افزار تهیه کردن.
ذخیرة فنیة: فهرست , مجموعه , انبار , مخزن , کاتالوگ.
ذرائع: شتاب , عجله , کارمهم , اقدام مهم , اقتضاء
ذراع: بازو , مسلح کردن , بادبان سه گوش جلو کشتی , لب زیرین , دهان , حرف , ارواره , نوسان کردن , واخوردن , پس زنی , وقفه.
ذرة: هسته , اتم , جوهر فرد , جزء لا یتجزی , کوچکترین ذره , غله , دانه. ذرت , میخچه , دانه دانه کردن , نمک زدن , خرده , ذره , نقطه , با شتاب نوشتن, دره , خس , ریزه , خال , نقطه , خرده , اتم.
ذرة صفراء: ذرت , بلا ل , رنگ ذرتی , ذرت بو داده , چس فیل.
ذرق الطائر: چلغوز , کود چلغوزی.
ذروة: اوج , راس , قله , منتها درجه , باوج رسیدن , اوج , منتهی درجه , قله نوک تیز , راس , برج.
ذروی: اوجی , باوج رسیده.
ذری: اتمی , تجزیه ناپذیر.
ذریة: کلیه جوجه هایی که یکباره سراز تخم درمیاورند , جوجه های یک وهله جوجه کشی , جوجه , بچه , توی فکر فرورفتن.
ذریعة: شتاب , عجله , کارمهم , اقدام مهم , اقتضاء , بهانه , عذر , دستاویز , مستمسک , بهانه اوردن.
ذقن: چانه , زنخدان , زیرچانه نگهداشتن(ویولون).
ذکر: جنس نر , مذکر , مردانه , نرینه , نرین , گشن.
ذکر الاوز: ادم مهم , ضربت برکپل , توده , چوب ذرت.
ذکری: سوگواری سالیانه , جشن سالیانه عروسی , مجلس یادبود یا جشن سالیانه , جشن یادگاری , وابسته به قوه حافظه , یاداوری , تذکر , خاطر , ذهن , یادگاری.
ذکورة: تذکیر , حالت مردی , مردی.
ذکی: بافکر , خوش فکر , ناقلا , زرنگ , زیرک , باهوش , با استعداد , چابک , باهوش , هوشمند , بذله گو , لطیفه گو , شوخ , لطیفه دار , کنایه دار.
ذلک: ان , اشاره بدور , ان یکی , که , برای انکه.
ذنب: تقصیر , بزه , گناه , جرم , گناه , معصیت , عصیان , خطا , بزه , گناه ورزیدن , معصیت کردن , خطا کردن.
ذهاب: رفتن , پیشرفت , وضع زمین , مسیر , جریان , وضع جاده , زمین جاده , پهنای پله , گام , عزیمت , مشی زندگی , رایج , عازم , جاری , معمول , موجود.
ذهب: زر , طلا , سکه زر , پول , ثروت , رنگ زرد طلا یی , اندود زرد , نخ زری , جامه زری.
ذهبی: مطلا , زراندود , طلا یی , اب طلا کاری , طلا یی , زرین , اعلا , درخشنده.
ذهول: گیج کردن , خیرگی , .
ذو جناحین: هواپیمای دوباله.
ذو حدین: دوجمله ای (در جبر و مقابله).
ذو دور فعال: سودمند , وسیله ساز , مفید , قابل استفاده , الت , وسیله , حالت بایی.
ذو علاقة: در گیر , پیچیده , بغرنج , مبهم , گرفتار , مورد بحث , مربوط , وابسته.
ذو غلاف ورقی: کتاب جلد کاغذی.
ذو مرتفعات: پر از تپه.
ذو مغزی: پر معنی , معنی دار.
ذواق: خبره.
ذوب: اب کردن , حل کردن , گداختن , فسخ کردن , منحل کردن , ابگون کردن , گداختن , تبدیل به مایع کردن.
ذوبان: اب شدن (یخ و غیره) , گداختن , گرم شدن.
ذوق: شامه سگ , بویایی , قوه تشخیص , فراست , استعداد , خصیصه , ذوق , درک , احساس , مزه , طعم , لذت.
ذیب: گرگ , حریصانه خوردن , بوحشت انداختن.
ذیل: دم , دنباله , عقب , تعقیب کردن.
رائج: قابل فروش , قابل عرضه در بازار.
رائحة: ماده ء عطری , بوی خوش عطر , بو , رایحه , بو , رایحه , عطر , عطر و بوی , طعم , شهرت , بو , عطر , ردشکار , سراغ , سررشته , پی , رایحه , خوشبویی , ادراک , بوکشیدن , بویایی , شامه , بو , رایحه , عطر , استشمام , بوکشی , بوییدن , بوکردن , بودادن , رایحه داشتن , حاکی بودن از.
رائحة کریهة: دود یا بوی قوی , بوی زننده , تعفن , گند.
رائد: پیش اهنگ گله , گوسفند زنگوله دار , رهبر , پیشوا , پیشرو , منادی , جلودار , قاصد , پیشگام , پیشقدم , پیشقدم شدن.
رائد الفضاء: فضانورد , مسافرفضایی.
رائع: تابان , مشعشع , زیرک , بااستعداد , برلیان , الماس درخشان , زیبا , با سلیقه , پربراز , برازنده , افسانه ای , افسانه وار , مجهول , شگفت اور , خیالی , خارق العاده , نمایش دار , با جلوه , زرق و برق دار , مجلل , موثر , برانگیزنده , برانگیزنده احساسات , گیرا , دوست داشتنی , دلپذیر , دلفریب , باشکوه , مجلل , عالی , حیرت اور , عجیب , جالب , شایان تصویر , زیبا , بدیع , خوش منظره , قابل توجه , عالی , جالب توجه , باشکوه , باجلا ل , عالی , براق , پرزرق وبرق , عالی , بسیار خوب , باشکوه , باوقار , ترسناک , هولناک , مهیب , عظیم , فوق العاده , شگرف , شگفت اور , شگفت انگیز , شگفت , عجیب.
رابطة: شرکت , انجمن , معاشرت , اتحاد , پیوستگی , تداعی معانی , تجمع , امیزش , قید , پیوند , بهم پیوستن , پیوند دادن.
رابع عشر: چهاردهمین , یک چهاردهم.
رابیة: تپه کوچک , برامدگی در سطح صاف , پشته , گریوه , پرندک.
راتب: حقوق , شهریه , مواجب , حقوق دادن.
راتب تقاعدی: حقوق بازشنستگی , مقرری , پانسیون , مزد , حقوق , مستمری گرفتن , پانسیون شدن.
راتنج: صمغ کاج , انگم کاج , راتیانه , رزین , صمغ , با صمغ پوشاندن.
راجع: تجدید نظر کردن.
راحة: راحت , اسودگی , اسایش , مایه تسلی , دلداری دادن (به) , اسایش دادن , اسودگی , راحتی , تسهیلا ت , حق ارتفاقی , راحتی , اسایش , راحت شدن از درد , منزل , تن اسایی , اسودگی , فرصت , مجال , وقت کافی , فراغت , گذاردن , ارمیدن , دراز کشیدن , غنودن , سامان , اسودگی , استراحت.
رادیکالی: ریشه , قسمت اصلی , اصل , سیاست مدار افراطی , طرفدار اصلا حات اساسی , بنیان , بن رست , ریشگی , علا مت رادیکال.
رادیو: رادیو , رادیویی , با رادیو مخابره کردن , پیام رادیویی فرستادن.
راس: دماغه , شنل , پول چای , انعام , اطلا ع منحرمانه , ضربت اهسته , نوک گذاشتن , نوک دارکردن , کج کردن , سرازیر کردن , یک ورشدن , انعام دادن , محرمانه رساندن , نوک , سرقلم , راس , تیزی نوک چیزی.
راس بحری: دماغه , پرتگاه.
راسخ: فنا ناپذیر , از میان نرفتنی , نابود نشدنی , دیرنه , ریشه کرده , معتاد , سر سخت , کینه امیز.
راسل: برابربودن , بهم مربوط بودن , مانند یا مشابه بودن , مکاتبه کردن , رابطه داشتن.
راسمال: حرف بزرگ , حرف درشت , پایتخت , سرمایه , سرستون , سرلوله بخاری , فوقانی , راسی , مستلزم بریدن سر یا قتل , قابل مجازات مرگ , دارای اهمیت حیاتی , عالی.
راسمالی: سرمایه دار , سرمایه گرای.
راسمالیة: رژیم سرمایه داری , سرمایه گرایی.
راسی: وابسته به سر , وابسته به مغز کله , دماغی , راسی.
راشی: راشی.
راضی: از خود راضی , عشرت طلب , تن اسا , خود خوشنود.
راعی: حافظ , حامی , نگهدار , پشتیبان , ولینعمت , مشتری , چوپان , شبان , چوپانی کردن.
راعی البقر: گاودار , گاو فروش , گاوچران.
راعی الماشیة: چوپان , گله دار , رمه دار , کشیش , روحانی.
راغب: مایل , راضی , حاضر , خواهان , راغب.
رافد: خراجگزار , فرعی , تابع , شاخه , انشعاب.
رافعة: ماهیخوار بزرگ وابی رنگ , جرثقیل , باجرثقیل بلند کردن یاتکان دادن , درازکردن (گردن) , بالا بردن , بلند کردن , بر افراشتن , عمل بالا بردن , عمل کشیدن , مقدار کشش , خرک(برای بالا بردن چرخ) جک اتومبیل , سرباز , جک زدن.
رافق: همراهی کردن , همراه بودن(با) , سرگرم بودن (با) , مصاحبت کردن , ضمیمه کردن , جفت کردن , توام کردن , دم گرفتن , همراهی کردن , صدا یا ساز راجفت کردن(با).
راقص: رقاص.
راقصة البالیة: رقاصه , رقاصه بالت.
راکب: سوار کار , الحاقیه.
راکب الدراجة: دوچرخه سوار.
رامی: تیرانداز ماهر , نشانه گیر.
رامی الکرة: قدح ساز , نوعی کلا ه لبه دار , کسی که باگلوله یاگوی بازی میکند , مشروب خوارافراطی , داءم الخمر.
راند: مرز , کنار , حاشیه , لبه , برامدگی لبه طبقات سنگ , نوار , تسمه ء اهنی , تکه دراز گوشت , بصورت نوار یا تسمه دراوردن.
راهب: راهب صومعه , راهب درویش و ساءل , راهب , تارک دنیا.
راهبة: راهبه , زن تارک دنیا.
راوغ: باحیله پیش دستی کردن , گیر انداختن , مرتد شدن , از مسلک خود دست کشیدن.
راوی: گوینده , راوی , گوینده داستان , گوینده , قاءل , رای شمار , تحویل دار.
رای: نظریه , عقیده , نظر , رای , اندیشه , فکر , گمان.
رایة: پرچم , بیرق , نشان , علا مت , علم , درفش , نشان , پرچم , علم , پرچم دار , ناوبان دوم , اشاره , دسته , گروه , سربازی که حامل پرچم است رنگ ابی کمرنگ.
رب العمل: کارفرما , استخدام کننده.
رباط: مقید کردن , جلد کردن , چفت , کلا ف , قرقره , ماکو , ماسوره , چفت کردن , بستن , دور چیزی پیچیدن , پر از سوراخ , پر از سوراخ کردن , پیوند , رباط , بند , وتر عضلا نی , بندیزه.
رباط الحذاء: بند کفش.
رباعی الاضلاع: چهار گوشه , چهار گوش , چهار دیواری , مربع.
رباعی الاطراف: چهار جزءی , چهار تایی , چهارسویی , چهارجانبه.
رباعی الزوایا: مربع , چهار گوشه.
ربة البیت: کدبانو , سوزن دان , زن خانه دار , خانم خانه.
ربح: سود , نفع , سود بردن.
ربح مفاجی: میوه باد انداخته , ثروت باد اورده.
ربط: اتصال , بار بندی , عدل بندی , بسته بندی , هر ماده مورد کاربرد دربسته بندی.
ربطة: دستمال گردن , کراوات , بند , گره , قید , الزام , علا قه , رابطه , برابری , تساوی بستن , گره زدن , زدن.
ربطة العنق: کراوات.
ربع: چهارمین , چهارم , چهاریک , ربع , ربع.
ربع الدائرة: ربع دایره , ربع کره , یک چهارم , چهار گوش.
ربما: گویا , شاید , ممکن است , توان بود , اتفاقا.
ربو: تنگی نفس , نفس تنگی , اسم , اهو.
ربوة: نوک تپه , قله , تیزی یا برامدگی خاک از اب , ماهور.
ربیع: بهار , چشمه , سرچشمه , فنر , انبرک , جست وخیز , حالت فنری , حالت ارتجاعی فنر , پریدن , جهش کردن , جهیدن , قابل ارتجاع بودن , حالت فنری داشتن , ظاهر شدن.
رتابة: بی تنوعی , یک اهنگی , بی زیر وبم , یکنواختی.
رتب: مرتب کردن , ترتیب دادن , اراستن , چیدن , قرار گذاشتن , سازمند کردن , مرتب کردن , مستعد کردن , ترتیب کارها را معین کردن , نمناک , تر , نم , مرطوب , نمدار , ابدار , بخاردار , مرطوب ساختن , نمدار کردن , نمناک , نمدار , تر , گریان , مرطوب , پر از اب , تر , مرطوب , خیس , بارانی , اشکبار , تری , رطوبت , تر کردن , مرطوب کردن , نمناک کردن.
رتب حسب الحروف الابجدیته: به ترتیب الفبا نوشتن , باحروف الفبا بیان کردن.
رتبة: طلب شده , ترتیب , نظم , شکل , سلسله , مقام , صف , ردیف , قطار , رشته , شان , رتبه , اراستن , منظم کردن , درجه دادن , دسته بندی کردن , انبوه , ترشیده , جلف.
رتل: سراییدن , خواندن , مناجات کردن.
رتوش: چین , حاشیه چین دار , زواید , تزءینات , پیرایه , چیز بیخود یا غیر ضروری , افراط , لذت , تجمل , لرزیدن (از سرما) , حاشیه دوختن بر , ریشه دار کردن.
رتیب: یکنواخت , خسته کننده.
رتیلاء: رطیل.
رث: وقف کردن , تخصیص دادن به , بکسی واگذار کردن , به میراث بردن , وارث شدن , از دیگری گرفتن , مالک شدن , جانشین شدن , نخ نما , مندرس.
رثاء: تاسف خوردن , زاریدن , سوگواری کردن , سوگواری , ضجه و زاری کردن , سوگوای , مرثیه خوانی , ضجه , سوگ , زاری.
رجاء: دلپذیرکردن , خشنود ساختن , کیف کردن , سرگرم کردن , لطفا , خواهشمند است.
رجال: مردها , جنس ذکور.
رجال الدین: مردروحانی , کاتوزی , روحانیون , دین یار.
رجعی: برگشت دهنده , انحطاط دهنده , قفایی , تنزل کننده , قهقهرایی , بقهقرا رفتن , پس رفتن.
رجفة: لرزیدن , سوسوزدن , پرپرزدن , جنبش , سوسو , در اهتزاز بودن.
رجل: شخص , مرد , یارو , فرار , گریز , با طناب نگه داشتن , با تمثال نمایش دادن , استهزاء کردن , جیم شدن , مرد , انسان , شخص , بر , نوکر , مستخدم , اداره کردن , گرداندن (امور) , شوهر , مهره شطرنج , مردی.
رجل الاطفاء: مامور اتش نشانی , سوخت انداز , سوخت گیر.
رجل الاعمال: تاجر , بازرگان , کارگشا , مقدم کمپانی , موسس شرکت , پیش قدم درتاسیس.
رجل الدولة: سیاستمدار , رجل سیاسی , زمامدار.
رجل الدین: کشیش , روحانی , خدایی , یزدانی , الهی , کشیش , استنباط کردن , غیب گویی کردن.
رجل الفضاء: مسافر فضایی , فضانورد , اهل کرات دیگر.
رجل انجلیزی: انگلیسی.
رجل غیر متخصص: شخص عامی.
رجل محترم: اقا , شخص محترم , ادم با تربیت , اصیل.
رجل مسلح: تفنگدار , توپچی , تفنگساز , دزد مسلح.
رجولة: مردی , رجولیت , ادمیت ه , مردانگی , شجاعت.
رجولی: مردوار , مردانه , جوانمرد.
رحلة: سفر , مسافرت , سیاحت , سفر کردن , سفر دریا , سفر , سفر دریا کردن.
رحلة الصید: سفری , سیاحت اکتشافی در افریقا , سیاحت کردن.
رحم: زهدان , بچه دان , رحم , ابسته , زهدان , بچه دان , رحم , شکم , بطن , پروردن.
رحمة: بخشایندگی , رحم , اعتدال عناصر , رحمت , رحم , بخشش , مرحمت , شفقت , امان.
رحیم: نیکوکار , صاحب کرم , منعم.
رخام: سنگ مرمر , تیله , گلوله شیشه ای , تیله بازی , مرمری , رنگ ابری زدن , مرمرنماکردن.
رخص: ازقیمت کاستن , ارزان شدن , تحقیر کردن , ناچیز شمردن.
رخصة: اجازه , اذن , رخصت , دستور , پروانه , مرخصی , اجازه دادن , مجاز کردن , روا کردن , ندیده گرفتن , پروانه , جواز , اجازه.
رخیص: ارزان , جنس پست , کم ارزش , پست , ارزان , کم خرج , معقول , صرفه جو , ساده.
رخیم: ملیح , دلپذیر , دارای ملودی , خوش اهنگ , شیرین , ملیح , خوش الحان , بانوا.
رد الفعل: واکنش شدید , واکنش , انفعال.
رداء: جامه بلند زنانه , روپوش , لباس شب , خرقه , ردا , لباس بلند و گشاد , جامه بلند زنانه , پوشش , جامه دربر کردن.
ردف: کپل , کفل , سرین , کفل , صاغری , کفل انسان , دنبه گوسفند.
ردن: استین , استین زدن به , در استین داشتن.
ردیء: شپشو , کثیف , چرکین , اکبیری , نکبت , پست.
رذاذ: نم نم باران , ریز باریدن.
رز: برنج , دانه های برنج , بصورت رشته های برنج مانند دراوردن.
رزمة: بسته , عدل بندی , قوطی , بسته بندی کردن.
رزین: ارام , ملا یم , متین , موقر , جدی , تسکین دهنده.
رسالة: نامه , رساله , نامه منظوم , حرف , نویسه , پیام , پیغام دادن , رسالت کردن , پیغام.
رسالة جویة: نامه ء هوایی , نامه ء مخصوص پست هوایی , هوانامه.
رسام الخرائط: نقشه کش , طراح.
رسام الصور المصغرة: مینیاتور ساز.
رسام الکارتون: نقاش کارتون.
رسغ: مچ , مچ دست , قسمتی لباس یا دستکش که مچ دست را می پوشاند.
رسم: رسم , نقشه کشی , قرعه کشی , پس زدن (ماشین وغیره) , لگدزدن , بازپرداخت.
رسم بیانی: نمودار , نمایش هندسی , نقشه هندسی , گرافیک , طرح خطی , هجای کلمه , اشکال مختلف یک حرف , با گرافیک و طرح خطی ثبت کردن , با نمودار نشان دادن.
رسم تخطیطی: طرح , انگاره , نقشه ساده , مسوده , شرح , پیش نویس ازمایشی , زمینه , خلا صه , ملخص , مسوده کردن , پیش نویس چیزی را اماده کردن.
رسملة: جمع اوری سرمایه , جمع مبلغ سرمایه , نوشتن با حروف بزرگ.
رسمی: مربوط به جشن , تشریفاتی , تشریفات , اداب , پای بند تشریفات وتعارف , رسمی.
رسول: پیغام اور , پیک , فرستاده , رسول.
رسولی: رسالتی , وابسته به پاپ.
رسومات: نگاره سازی , رسم.
رش: ترشح , ریزش نم نم , پوش باران , چکه , پاشیدن , ترشح کردن , پاشیده شدن , گلنم زدن , اب پاشی کردن.
رشاقة: براز , ظرافت , لطافت , زیبایی , وقار , ریزه کاری , سلیقه.
رشح: کاندید کردن , نامیدن , معرفی کردن , نامزد کردن.
رشفة: جرعه , چشش , مزمزه , خرده خرده نوشی , مزمزه کردن , خرد خرد اشامیدن , چشیدن.
رشوة: رشوه دادن , تطمیع کردن , رشوه , بدکند , رشاء , ارتشاء , رشوه خواری , پاره ستانی , رشوه.
رشیق: بلند وباریک , باریک , قلمی , کم , سست , ضعیف , ظریف , قلیل.
رصاص اسود: سرب سیاه , مغز مداد , گرافیت.
رصاصة: گلوله , گلوله تفنگ.
رصاصی: سربی , مانند سرب , سربی رنگ , کند.
رصیف: سنگفرش , پیاده رو , کف خیابان , ستون , جرز , اسکله , موج شکن , پایه پل , لنگرگاه , پیاده رو.
رصیف المرفأ: اسکله , جتی , بارانداز , لنگر گاه ساحل رودخانه با اسکله یا دیوار , محکم مهارکردن.
رصیف المیناء: سیاه رنگ , سیاه , :بارانداز , اسکله بندر , اسکله , دیوار ساحلی.
رصین: با احتیاط , دارای تمیز و بصیرت , باخرد.
رضا: خوشنودی از خود , خود خوشنودی , خوشنودی , خرسندی , رضامندی , رضایت , ارضا ء.
رضفة: کاسه زانو , استخوان کشگک.
رضوخ: رضایت , تن در دادن , موافقت.
رضیع: کودک , بچه , طفل , بچه کمتر از هفت سال.
رطانة: زبان ویژه , زبان صنفی ومخصوص طبقه خاص.
رطب حار: گرم , خفه , مرطوب , گرفته.
رطوبة: نم , رطوبت , دلمرده کردن , حالت خفقان پیدا کردن , مرطوب ساختن , رطوبت , تری , نم , مقدار رطوبت هوا , رطوبت , نم.
رعاع: دسته , توده طبقات پست , ازدحام , اراذل و اوباش , با اراذل و اوباش حمله کردن به.
رعایة: حفاظت , حبس , توقیف.
رعب: دهشت , ترس , خوف , وحشت , مورمور , بیزاری , وحشت , اضطراب و ترس ناگهانی , دهشت , هراس , وحشت زده کردن , در بیم و هراس انداختن.
رعد: تندر , اسمان غرش , رعد , رعد زدن , اسمان غرش کردن , باصدای رعد اسا ادا کردن.
رعشة: لرزه , لرز , ارتعاش , لرزیدن , از سرما لرزیدن , ریزه , تکه , خرد کردن.
رغبة: میل داشتن , ارزو کردن , میل , ارزو , کام , خواستن , خواسته , شهوت , هوس , حرص واز , شهوت داشتن , گردن , گردنه , تنگه , ماچ و نوازش کردن.
رغم ذلک: هنوز , تا ان زمان , تا کنون , تا انوقت , تاحال , باز هم , بااینحال , ولی , درعین حال.
رغوة: کف , جوش وخروش , حباب های ریز , کف کردن , کف بدهان اوردن , کف صابون , کف یا عرق اسب , صابون زدن , کف بدهان اوردن , هیجان.
رغوی: کف الود.
رغیف: قرص نان , کله قند , تکه , وقت را بیهوده گذراندن , ولگردی کردن.
رف: تاقچه , رف , فلا ت قاره , هر چیز تاقچه مانند , در تاقچه گذاشتن , کنار گذاشتن.
رف الموقد: طاقچه بالا بخاری.
رفاهیة: اسایش , رفاه , خیر , سعادت , خیریه , شادکامی.
رفض: عدم تصویب , رد , بی میلی , تقبیح , مذمت , سرپیچی , روگردانی , ابا , امتناع , استنکاف , خود داری , رد , پهن وکوتاه , کلفت وکوتاه , سرزنش , منع , جلوگیری , سرزنش کردن , نوک کسی را چیدن(دارای بینی) سربالا , خاموش کردن (سیگار).
رفقة: یاری , همراهی , مصاحبت , پهلو نشینی.
رفیق: پرشکوفه , رفیق , یار , رفیق , همراه.
رقائق المعدن: ورق قلع , ورق حلب , حلبی , ورقه نازک قلعی.
رقابة: سانسور عقاید , سانسور.
رقاقة: لپ پریده کردن یا شدن , ژتن , ریزه , تراشه , مهره ای که دربازی نشان برد وباخت است , ژتون , ورقه شدن , رنده کردن , سیب زمینی سرخ کرده , تکه کوچک (برف وغیره) , ورقه , پوسته , فلس , جرقه , پوسته پوسته شدن , ورد امدن, برفک زدن تلویزیون.
رقاقة الثلج: قندیل یخ , قله یخ , یخ پاره , قطعه یخ.
رقص: رقصیدن , رقص.
رقصة الرومبا: رقص سیاهان , رقص رومیا.
رقصة الکانکان: یک نوع رقص نشاط اور.
رقصة کلاسیکیة: رقص گام اهسته قرون 71 و 81 میلا دی.
رقطة: نقطه , لکه کوچک , خال , رنگ , نوع , قسم , نقطه نقطه یا خال خال کردن.
رقعة: وصله , وصله کردن , سرهم کردن.
رقعة الشطرنج: تخته شطرنج.
رقق: طبقه طبقه , ورقه ورقه , ورقه ورقه کردن , رویهم قرار دادن , متورق.
رقم: انگشت , رقم , عدد , شکل , رقم , پیکر , رقم , نمره.
رقمی: انگشتی , پنجه ای , رقمی , وابسته به شماره.
رقی: هندوانه
رقیب: مامور سانسور , بازرس مطبوعات و نمایشها.
رقیق: نازک , باریک , لا غر , نزار , کم چربی , کم پشت , رقیق , کم مایه , سبک , رقیق و ابکی , کم جمعیت , بطور رقیق , نازک کردن , کم کردن , رقیق کردن , لا غر کردن , نازک شدن , کم پشت کردن.
رقیقة مقلیة: مجعد شدن , موجدارکردن , حلقه حلقه کردن , چیز خشک وترد , ترد , سیب زمینی برشته.
رکاب: رکاب , هرچیزی شبیه رکاب , استخوان رکابی.
رکب: کار گذاشتن , نصب کردن , منصوب نمودن.
رکبة: زانو , زانویی , دوشاخه , خم , پیچ , زانو دارکردن.
رکبی: رگبی (یکنوع توپ بازی).
رکض: تاخت , چهار نعل , چهارنعل رفتن , تازیدن.
رکلة: لگدزدن , باپازدن , لگد , پس زنی , تندی.
رکن اساسی: مهار اصلی که از نوک شاه دگل تا پای دگل جلو امتداد دارد , تکیه گاه اصلی , وابستگی عمده , نقطه اتکاء.
رکوب: سواری , گردش و مسافرت , لنگر گاه , بخش.
رکود: مرداب , باریکه اب , جای دورافتاده , زمین باتلا قی , کاهش فعالیت , رکود , دوره رخوت , افت , ریزش , یکباره پایین امدن یا افتادن , یکباره فرو ریختن , سقوط کردن , خمیده شدن.
رکوع: سجود , خم کردن زانو.
رماد: درخت زبان گنجشک , خاکستر ,خاکسترافشاندن یا ریختن , بقایای جسد انسان پس از مرگ.
رمادی: خاکستری , دارای رنگ خاکستری , شبیه خاکستر , مربوط به چوب درخت زبان گنجشک , خاکستری , کبود , سفید(درمورد موی سرو غیره) , سفید شونده , روبه سفیدی رونده , باستانی , کهنه , پیر , نا امید , بد بخت , بیرنگ , خاکستری.
رمال متحرکة: ریگ روان , تله , دام , ماسه متحرک.
رمایة: تیراندازی , کمانداری.
رمح: نیزه دستی سبک , زوبین , پرتاب نیزه , نیزه , ضربت نیزه , نیشتر زدن , نیزه زدن , نیزه , سنان , نیزه دار , نیزه ای , بانیزه زدن.
رمز: رمز , رمزی کردن , برنامه , دستورالعملها , نشان , علا مت , نماد , رمز , اشاره , رقم , بصورت سمبل دراوردن , نشانه.
رمزی: تلویحی.
رمش: مژه , مژگان.
رمل: ماسه , شن , ریگ , شن کرانه دریا , شن پاشیدن , سنباده زدن , شن مال یا ریگمال کردن.
رملی: ماسه ای , شنی.
رمی: دسترس , دراختیار , مصرف , درمعرض گذاری.
رمیة: پرتاب , انداختن , پرت کردن , افکندن , ویران کردن , بالا انداختن , پرت کردن , انداختن , دستخوش اواج شدن , متلا طم شدن , پرتاب , تلا طم.
رمیة خاطیة: از دست دادن , احساس فقدان چیزی راکردن , گم کردن , خطا کردن , نداشتن , فاقدبودن(.n): دوشیزه.
رنة: گوزن شمالی , وابسته بدوران کهنه سنگی اروپا.
رنغة: شاه ماهی
رنین: سنج , ترتیب زنگهای موسیقی , سازیاموسیقی زنگی , صدای سنج ایجادکردن , ناقوس رابصدا دراوردن , جرنگ جرنگ , صدای جرنگ , صدای جرنگ جرنگ کردن , طنین داشتن , دارای طنین کردن.
رهان: شرط (بندی) , موضوع شرط بندی , شرط بستن , نذر , شرط بندی کننده.
رهبانی: رهبانی.
رهبة: هیبت , ترس (امیخته با احترام) , وحشت , بیم , هیبت دادن , ترساندن.
رهیب: مایه هیبت یا حرمت , پر از ترس و بیم , حاکی از ترس , ناشی از بیم , وحشت اور , ترس اور.
رهینة: گرو , گروگان , شخص گروی , وثیقه.
روائی: رمان نویس.
رواسب طینیة: شیره , شهد , چکیده , جریان , جاری , رسوخ , لجنزار , بستر دریا , تراوش کردن , اهسته جریان یافتن , بیرون دادن , لا ی.
رواق: گذرگاه طاقدار , طاقهای پشت سرهم.
روایة: گویندگی , داستان , داستانسرایی , توصیف , نو , جدید , بدیع , رمان , کتاب داستان , از بر خوانی , تک نوازی , رسیتال.
روبارب: ریوند چینی , ریواس , رنگ لیمویی.
روبیان: میگو , ماهی میگو , روبیان.
روتین: روزمره , کار عادی , جریان عادی , عادت جاری.
روث: کود , مدفوع حیوانات (مثل گاو واسب) , پشکل , کود دادن , سرگین.
روج: ترفیع دادن , ترقی دادن , ترویج کردن.
روح: , روح , جان , روان , رمق , روحیه , جرات , روح دادن , بسرخلق اوردن.
روح معنویة: دلگرمی , روحیه , روحیه جنگجویان , روحیه افراد مردم.
روحانیة: تصوف , عرفان , فلسفه درویش ها.
روحی: روحی , روانی , ذهنی , واسطه , پدیده روحی , روحانی , معنوی , روحی , غیر مادی , بطور روحانی.
روسی: روسی , زبان روسی , اهل روسیه.
روضة الاطفال: کودکستان , باغ کودک.
روع: ترساندن , هول دادن , وحشت زده کردن , بهراس انداختن , به بیم انداختن.
رولیة: اسباب قمار چرخان , رولت , بارولت قمار کردن.
روماتزم: مرض رماتیسم , جریان , فلو , ریزش.
رومانسی: مشتق از زبان لا تین , رومی , وابسته به تمدن رومی , از نژاد رومی , بسبک رومی , تصوری , خیالی , واهی , غیر ممکن , غریب.
رومانسیة: افسانه , رمان , کتاب رمان , داستان عاشقانه , بصورت تخیلی در اوردن.
رومانی: رومی , اهل روم , لا تین , حروف رومی , زبان رومانی , اهل رومانی.
رووس اصابع القدم: بانوک پا راه رفتن , نوک پنجه.
رویة: تشخیص دادن , تمیز دادن , پیدا , پدیداری , قابلیت دیدن , میدان دید , دید , دید , بینایی , رویا , خیال , تصور , دیدن , یا نشان دادن (دررویا) , منظره , وحی , الهام , بصیرت.
ری: ابیاری.
ریاح موسمیة: بادموسمی , موسم بارندگی.
ریاسة: ریاست.
ریاسة الدیر: قلمرو راهب , مقام رهبانیت , مقر راهبان دیر.
ریاضة: ورزش , سرگرمی , بازی , شوخی , ورزش , تفریحی , شکار وماهیگری و امثال ان , الت بازی , بازیچه , تفریحی , سرگرم کردن , نمایش تفریحی , بازی کردن , پوشیدن وبرخ دیگران کشیدن ورزش وتفریح کردن.
ریاضة الیخوة: قایق رانی , مسافرت با قایق تفریحی.
ریاضی: ورزشکار , پهلوان , قهرمان ورزش , معلم زورخانه , قهرمان ژیمناستیک , ورزشکار , ورزشکار , ورزش دوست , ورزشکار جوانمرد.
ریاضیات: ریاضیات , علوم ریاضی , علوم دقیقه.
ریت: ریه , جگر سفید , شش.
ریح: باد , نفخ , بادخورده کردن , درمعرض بادگذاردن , ازنفس انداختن , نفس , خسته کردن یاشدن , ازنفس افتادن , : پیچاندن , پیچیدن , پیچ دان , کوک کردن(ساعت و غیره) , انحناء , انحنایافتن , حلقه زدن , چرخاندن.
ریحان: ریحان , شاهسپرم از خانواده نعناعیان.
ریشة: بدمینتن , نوعی بازی تنیس باتوپ پردار , پر , پروبال , باپر پوشاندن , باپراراستن , بال دادن.
ریشی: پر مانند , پوشیده ازپر , شبیه به پر.
ریف: ییلا قات , حومه شهر.
ریفی: روستایی , دهقانی , اشعار روستایی , روستایی , رعیتی.
رییس: رءیس کارفرما , ارباب , برجسته , برجسته کاری , ریاست کردن بر , اربابی کردن (بر) , نقش برجسته تهیه کردن , برجستگی , فرنشین , رءیس , ریاست کردن , اداره کردن , رءیس , سر , پیشرو , قاءد , سالا ر , فرمانده , عمده , مهم , سر , کله , راس , عدد , نوک , ابتداء , انتها , دماغه , دهانه , رءیس , سالا ر , عنوان , موضوع , منتها درجه , موی سر , فهم , خط سر , فرق , سرصفحه , سرستون , سر درخت , اصلی , عمده , مهم , : سرگذاشتن به , دارای سرکردن , ریاست داشتن بر , رهبری کردن , دربالا واقع شدن , رءیس , رءیس جمهور , رءیس دانشگاه , اصلی , عمده , مایه , مدیر , بالا یی , بالا تر , مافوق , ارشد , برتر , ممتاز.
رییس الاساقفة: اسقف اعظم , مطران.
رییس البلدیة: حاکم , شهردار(درهلند یاالمان) , اعضای شهرداری , شهردار.
رییس الجلسة: میانجی , مدیر , ناظم , تعدیل کننده , کند کننده.
رییس الدیر: راهب بزرگ , رءیس راهبان.
رییس العمال: سرکارگر , سرعمله , مباشرت کردن.
رییس المجلس: رءیس , شهردار , کشیش , ناظم دانشکده.
رییس الوزراء: مقدم , برتر , والا تر , نخستین , مهمتر , رءیس ,رهبر , نخست وزیر , نخستین نمایش یک نمایشنامه , هنرپیشه برجسته.
رییسة: زن خانه دار , کدبانو , بانو , زن شوهردار , مدیره , سرپرستار.
رییسة الاسرة: رءیسه خانواده , مادر.
رییسة الدیر: رءیسه صومعه زنان تارک دنیا.
رییسی: اصلی , عمده , مهاد , بزرگ , عمده , متخصص شدن.
زائد: بعلا وه , باضافه , افزودن به , مثبت , اضافی.
زائد الوزن: چاق , سنگینی زیاد , وزن زیادی , سنگینی کردن , چاقی.
زائد عن الحاجة: زاءد , زیادی , غیر ضروری , اطناب امیز.
زائر: دیدارگر , دیدن کننده , مهمان , عیادت کننده.
زائل: کهنه , منسوخ.
زاحف: حیوان خزنده , ادم پست , سینه مال رونده.
زامی: اجباری , قهری , قابل اجراء , اجباری , الزامی , فرضی , واجب , لا زم , الزام اور.
زان: زان , ممرز , الش , راش.
زانی: ادم زانی , مرد زناکار.
زاهد: ریاضت کش , مرتاض , تارک دنیا , زاهد , زاهدانه.
زاوی: گوشه دار , گوشه ای , لا غر , زاویه ای.
زاویة: زاویه , گوشه , نبش.
زبائن: ارباب رجوع , مشتریان , پیروان , موکلین.
زبالة: جگن , نی , جنس اوراق و شکسته , اشغال , کهنه و کم ارزش ,جنس بنجل , بدورانداختن , بنجل شمردن , قایق ته پهن چینی.
زبد: کره , روغن , روغن زرد , کره مالیدن روی , چاپلوسی کردن , کف , سرجوش , یاوه , سخن پوچ , کف کردن , بکف اوردن , اظهارکردن , نمایاندن , صدا زدن.
زبرجد: یاقوت زرد , زبرجد هندی , توپاز.
زبون: موکل , مشتری , ارباب رجوع , مشتری.
زبیب: کشمش , رنگ کشمشی , رنگ قرمز مایل به ابی.
زجاج: شیشه , ابگینه , لیوان , گیلا س , جام , استکان , ایینه , شیشه دوربین , شیشه ذره بین , عدسی , شیشه الا ت , الت شیشه ای , عینک , شیشه گرفتن , عینک دار کردن , شیشه ای کردن , صیقلی کردن.
زجاجة امامیة: پنجره اتومبیل , شیشه جلو اتومبیل , شیشه جلو اتومبیل.
زجاجیات: شیشه الا ت , بلور الا ت , ظروف شیشه.
زحار: اسهال خونی , دیسانتری , ذوسنطاریا.
زحام: هل دادن , فشار دادن , تکان دادن , بزور وادار کردن , پیش بردن , فریفتن , گول زدن , تکان , شتاب , عجله , فشار , زور.
زحف: عمل خزیدن , خزیدن , سینه مال رفتن , شنال کرال.
زحمة: تنه , هل , تکان , تنه زدن.
زخرفة عربیة: نقش عربی یا اسلا می , کاشی کاری سبک اسلا می.
زد سعر: بیش از حد قیمت گذاردن.
زر: دکمه.
زراعة: فلا حت , زراعت , کشاورزی , برزگری.
زراعی: زمینی , ملکی , فلا حتی , زراعتی , کشاورزی.
زرافة: زرافه.
زردیة: انبردست.
زرزور: سار.
زرع: کاشت , جای دادن , فرو کردن , کاشتن , القاء کردن , نشاکردن , درجای دیگری نشاندن , مهاجرت کردن , کوچ دادن , نشاء زدن , پیوندزدن , عضو پیوند شده , فراکاشتن.
زرنیخ: اکسید ارسنیک بفرمول. sA2O3
زریبت الخنازیر: جای خوک یاگراز , طویله خوک , درطویله قراردادن , :(طب) گل مژه , سنده سلا م.
زعتر: اویشن , صعتر.
زعرور: خفچه , کیالک , درخت کویچ , ولیک.
زعزع: برهم زدن , ناراحت کردن , مغشوش کردن.
زعم: تاکید , اثبات , تایید ادعا , اظهارنامه , اعلا میه , بیانیه , اگهی , اخبار , اعلا ن , درگیری , وانمودسازی , تظاهر , بهانه , ادعا
زعنفة: پره ماهی , بال ماهی , پرک , دست , بال , پره طیاره , پر , با باله مجهزکردن.
زعیم: سالا ر , سردسته , رءیس قبیله , پیشوا , رهبر , راهنما , فرمانده , قاءد , سردسته.
زغب: کرک , خواب پارچه , موهای نرم وکوتاه اطراف لب وگونه , کرکدار شدن , نرم کردن , اشتباه کردن , خبط کردن , پف , بادکردگی.
زفاف: عروسی , جشن عروسی , متعلق بعروس , وابلسته بعروسی , نکاحی , عروسی , زفافی.
زفیر: باختر باد , باد صبا , باد مغرب , نسیم باد مغرب.
زکاة: صدقه , خیرات.
زلاجة: نوعی سورتمه کوچک , یارو , ادم پست , اسب مردنی , لقمه ماهی , ماهی چهار گوش , کفش یخ بازی , سرخوردن , اسکیت بازی کردن , سرسره بازی کردن , کفش چرخدار , سورتمه , سورتمه راندن , با سورتمه حمل کردن , سورتمه , غلتک , چکش اهنگری , پتک , پتک زدن , سورتمه راندن , درشکه سورتمه , سورتمه راندن.
زلال: سفیده ء تخم مرغ , مواد ذخیره ء اطراف بافت گیاهی , البومین.
زلة: لغزش , خطا , سهو , اشتباه , لیزی , گمراهی , قلمه , سرخوری , تکه کاغذ , زیر پیراهنی , ملا فه , روکش , متکا , نهال , اولا د , نسل , لغزیدن , لیز خودن , گریختن , سهو کردن , اشتباه کردن , از قلم انداختن , لغزیدن , سکندری خوردن , سهو کردن , تلوتلوخوردن , لکنت داشتن , اتفاقابرخوردن به.
زلزال: زمین لرزه , زلزله.
زلق: لیز , لغزنده , بی ثبات , دشوار , لغزان.
زمارة: قره نی بم.
زمالة: رفاقت , دوستی , هم صحبتی , معاشرت کردن , کمک هزینه تحصیلی , عضویت , پژوهانه , تحقیق , دانش , کمک هزینه دانشجویی , فضل وکمال.
زمام: افسار , زمام , عنان , لجام , افسار کردن , کنترل , ممانعت , لجام زدن , راندن , مانع شدن.
زمجرة: تله , کمند , گره , گرفتاری , گوریدگی , شوریدگی , بغرنجی ,برجسته کردن , نمودارکردن , بغرنج کردن , دندان قروچه کردن , غرولند کردن , خشمگین ساختن , گره خوردن.
زمرة: دسته , گروه , محفل.
زمردة: زمردسبز , سبززمردی.
زمن: کشیده , عصبی وهیجان زده , زمان فعل , تصریف زمان فعل , سفت , سخت , ناراحت , وخیم , وخیم شدن , تشدید یافتن.
زمنی: بترتیب تاریخی , دارای تسلسل تاریخ , دارای ربط زمانی.
زمیل: همکلا س , هماموز , هم کار , هم قطار , مرد , شخص , ادم , مردکه , یارو.
زمیل اللعب: همبازی , یار.
زن: کشیدن , سنجیدن , وزن کردن , وزن داشتن.
زنا: زنا , زنای محصن یا محصنه , بیوفایی , بی عفتی , بی دینی , ازدواج غیرشرعی , جنده بازی , زنا.
زناد: ماشه , رها کردن , راه انداختن.
زنار: کمربند , کمر , کرست , حلقه , احاطه کردن , حلقه ای بریدن.
زنبق: سوسن سفید , زنبق , زنبق رشتی , لا له , گل لا له.
زنبور: زنبور سرخ , زنبور (بی عسل).
زنجبیل: زنجبیل , تندی , حرارت , زنجبیل زدن به , تحریک کردن.
زنجی: زنگی , سیاه , کاکا , سیاه پوست.
زندیق: رافضی , فاسد العقیده , بدعت گذار , مرتد.
زهر العسل: پیچ امین الدوله.
زهرة: شکوفه , شکوفه کردن , گل دادنی , بکمال وزیبایی رسیدن , گل , شکوفه , درخت گل , سر , نخبه , گل کردن , شکوفه دادن , گلکاری کردن.
زهرة مخملیة: گل همیشه بهار , گل جعفری.
زهرة نجمیة: ستاره , گل ستاره ای , مینا , گل مینا.
زهریة: ظرف , گلدان , گلدان نقره و غیره.
زواج: ازدواج , عروسی , جشن عروسی , زناشویی , یگانگی , اتحاد , عقید , ازدواج , پیمان ازدواج , زناشویی , عروسی , ازدواج , نکاح.
زواج احادی: داشتن یک همسر , یک زنی , یک شوهری , تک گایی.
زواجی: وابسته به عروسی.
زوال: کهنگی , منسوخی , متروکی , از رواج افتادگی.
زوایة: گوشه , قطعه زمین پیش امده , برامدگی.
زوبعة رعدیة: توفان تندری , توفان همراه بااذرخش وصاعقه.
زوج: جفت , جفت کردن , جفت شدن , وصل کردن , شوهر , شوی , کشاورز , گیاه پرطاقت , نر , شخم زدن , کاشتن , باغبانی کردن , شوهردادن , جفت کردن , جفت , زن یا شوهر , همسر , زوج , زوجه , همسر کردن.
زوج الام: شوهر مادر , پدراندر , ناپدری.
زوجة: زن , زوجه , عیال , خانم.
زوجة الاب: زن پدر , نامادری , مادر.
زوجی: شوهری , زوجی , ازدواجی , نکاحی.
زود: تهیه کردن , مقرر داشتن , تدارک دیدن.
زورق: قایق باریک وبدون بادبان وسکان , قایق رانی , قایق هند شرقی , قایق تفریحی , تیره رنگ , چرک , دودی رنگ , قایق چهار پارویی یا شش پارویی حمل شده در کشتی.
زی: تحویل , تسلیم , رد وبدل (مثل ضربات متبادله) , رهایی , نجات , لباس و خوراکی که به نوکرداده میشود , لباس مستخدم , جیره , علیق اسب , جامه , مستخدم , تجهیز , ساز وبرگ , همسفر , گروه , بنه سفر , توشه , لوازم فنی , سازو برگ اماده کردن , تجهیز کردن , مال او , مال چه کسی , مال کی.
زی رسمی: یکسان , متحد الشکل , یکنواخت.
زیادة: افزایش , اضافه , فزونی , زیادتی , زیادی , افراط , بی اعتدالی , اضافه , گردش , پیاده روی , مبلغ را بالا بردن , افزودن , زیاد کردن , توسعه دادن , توانگرکردن , ترفیع دادن , اضافه , افزایش , رشد , ترقی , زیادشدن , الحاق , درج , کوشش ناگهانی وکوتاه , جنبش تند وناگهانی , خروج ناگهانی , فوران , جهش , جوانه زدن , فوران کردن , جهش کردن.
زیارة: دیدن کردن از , ملا قات کردن , زیارت کردن , عیادت کردن , سرکشی کردن , دید و بازدید کردن , ملا قات , عیادت , بازدید , دیدار.
زیبق: سیماب , جیوه , تیر , پیک , پیغام بر , دزدماهر , عطارد , یکی از خدایان یونان قدیم.
زیبقی: سیمابی , جیوه دار , چالا ک , تند , متغیر , متلون.
زیت: روغن زدن , روان کردن.
زیت التشحیم: روان سازنده , لینت دهنده , روغن , چرب کننده.
زیتون: زیتون , درخت زیتون , رنگ زیتونی.
زیتی: چرب , روغنی.
زیف: تحریف کردن , دست بردن در , باطل ساختن , تزویر کردن.
زیلوفون: زیلوفون , سنتور چوبی.
زین: زیبا کردن , قشنگ کردن , ارایش دادن , زینت دادن , با زر و زیور اراستن , اذین کردن , پیراستن , ارایش دادن , زینت کردن , نشان یا مدال دادن به , ارایش کردن , ارایش دادن , زینت دادن , زیبا کردن , پیراستن.
زینة: تزءین , اراستگی , پیراستگی , زیور و پیرایه , زینت , تزیین , ارایشگری , اذین بندی , مدال یا نشان , ارایش , تزءین , تزءین , ارایش , تامین خواسته , حکم تامین مدعابه , احضار شخص ثالث , حکم توقیف.
زییر: خروش , خروشیدن , غرش کردن , غریدن , داد زدن , داد کشیدن
س: باید , بایست , بایستی , فعل معین , خواست , اراده , میل , خواهش , ارزو , نیت , قصد , وصیت , وصیت نامه , خواستن , اراده کردن , وصیت کردن , میل کردن , فعل کمکی 'خواهم. '
سائح: گشتگر , جهانگرد , سیاح , جهانگردی کردن.
سائد: غالب , مسلط , حکمفرما , نافذ , عمده , برجسته.
سائق: راننده ماشین , شوفر , رانندگی کردن , محرک , راننده , ماشین سوار.
سائق الدراجة: دوچرخه سوار.
سائل: سیال , روان , نرم وابکی , مایع , متحرک , مایع , ابگونه , چیز ابکی , روان , سلیس , نقد شو , پول شدنی , سهل وساده , شیره , شیره گیاهی , عصاره , خون , شیره کشیده از , ضعیف کردن.
سائل المطاط: شیرابه , شیره گیاهی , لا ستیک خام , بالا ستیک ساختن.
سابع عشر: هفدهمین.
سابعا: هفتم , هفتمین , یک هفتم.
سابق: قبلی , سابقی , قبلی.
سابقا: سابقا , قبلا , پیشتر , قبلا.
ساحة: یارد(63 اینچ یا 3 فوت) , محوطه یا میدان , محصور کردن , انبار کردن(در حیاط) , واحد مقیاس طول انگلیسی معادل 4419/0 متر.
ساحة الالعاب: اسپریس , میدان اسب دوانی , سیرک.
ساحة اللعب: زمین بازی , تفریحگاه.
ساحر: جذاب , دلربا , افسونگر , فریبنده , جادوگر , مجوسی , جادو گر , جادو , طلسم گر , نابغه.
ساحرة: زن جادوگر , ساحره , پیره زن , فریبنده , افسون کردن , سحر کردن , مجذوب کردن.
ساحل: ساحل , دریاکنار , سریدن , سرازیر رفتن , کرانه دریا.
ساحل البحر: ساحل دریا , دریا کنار.
ساخر: طعنه امیز , طعنه زن , طعنه ای , کنایه دار , طعنه امیز , نیشدار , زهرخنده دار.
ساخط: اوقات تلخ , متغیر , رنجیده , خشمگین , ازرده.
سادس عشر: شانزدهمین , شانزدهم.
ساذج: زودباور , ساده لوح , گول خور , ساده و بی تکلف , بی ریا , ساده , بی تجربه , خام.
سارق: دزد , راهزن , غارتگر , چپاولگر , سارق.
ساریة: تیر , دکل یکپارچه , دیرک , بادکل مجهز کردن.
ساریة العلم: تیر پرچم , میله پرچم.
ساطور: ساطور , شکافنده.
ساعاتی: ساعت ساز.
ساعة: زمان سنج , تپش زمان سنجی , ساعت , ساعت , 06 دقیقه , وقت , مدت کم , ساعت , از روی ساعت.
ساعة الید: ساعت مچی.
ساعة یدویة: پاییدن , دیدبان , پاسداری , کشیک , مدت کشیک , ساعت جیبی و مچی , ساعت , مراقبت کردن , مواظب بودن , بر کسی نظارت کردن , پاسداری کردن.
ساعد: ساعد , بازو , از پیش مسلح کردن , قبلا اماده کردن.
ساعی: پیک , قاصد.
ساعی البرید: نامه رسان.
سافر: تبدیل کردن , مسافرت کردن با بلیط تخفیف دار , هر روزاز حومه بشهر وبالعکس سفرکردن.
ساق: ساق پا , پایه , ساقه , ران , پا , پاچه , پاچه شلوار , بخش , قسمت , پا زدن , دوندگی کردن.
ساکسفون: ساکسوفون , نوعی الت موسیقی بادی.
ساکن: ساکن , ساکن , اهل , مقیم , زیست کننده در , مقیم , مستقر.
ساکن اصلی: بومی , اصلی , سکنه اولیه , اهل یک اب و خاک , بومی , ساکن اولیه , اهلی , قدیم , گیاه بومی.
ساکن الجزیرة: جزیره نشین.
سالک: گذرپذیر , قابل قبول , قابل عبور.
سام: ملا لت , خستگی.
سامی: برجسته , بلند , متعال , بزرگ , والا مقام , هویدا.
ساهم: اعانه دادن , شرکت کردن در , همکاری وکمک کردن , هم بخشی کردن.
ساو: برابرکردن , برابرگرفتن , مساوی پنداشتن , معادله ساختن , یکسان فرض کردن.
سایلو: انبار دانه , انبار غله , جای غله خیز.
سباة: بسر بردن زمستان درحال خواب یا بیهوشی , زمستان خوابی.
سباح: شناگر , شناکننده.
سباحة: شناکردن , شناور شدن , شنا , شناوری.
سباق القوارب: مسابقه کرجی رانی , پارچه نخی سفت بافت.
سباک: لوله کش.
سبانخ: اسفناج , خوراک اسفناج.
سبب: سبب , علت , موجب , انگیزه , هدف , مرافعه , موضوع منازع فیه , نهضت , جنبش , سبب شدن , واداشتن , ایجاد کردن (غالبا بامصدر) , دلیل , سبب , علت , عقل , خرد , شعور , استدلا ل کردن , دلیل و برهان اوردن.
سببی: علی , سببی , علتی , بیان کننده علت , مبنی بر سبب.
سببیة: خاصیت سببی , رابطه بین علت ومعلول , علیت.
سبة: روز تعطیل , شنبه , یکشنبه , روز شنبه.
سبتمبر/ایلول: سپتامبر , نهمین ماه تقویم مسیحی.
سبحان الله: هللویا (یعنی خدا را حمد باد) , تسبیح.
سبعة: هفت , هفتم , هفتمین , یک هفتم , هفت چیز.
سبعة عشر: هفده , هفده چیز.
سبعون: هفتاد , هفتاد ساله , عدد یا علا مت هفتاد.
سبورة: تخته سیاه.
سبیکة: بار(در فلزات) , عیار , درجه , ماخذ , الیاژ فلز مرکب , ترکیب فلز بافلز گرانبها , الودگی , شاءبه , عیار زدن , معتدل کردن , شمش , شمش زر یا سیم.
ستارة: کور , نابینا , تاریک , ناپیدا , غیر خوانایی , بی بصیرت , : کورکردن , خیره کردن , درز یا راه(چیزی را) گرفتن , اغفال کردن , : چشم بند , پناه , سنگر , مخفی گاه , هرچیزی که مانع عبور نور شود , پرده , در پوش , سایبان , خیمه , کروک اتومبیل , سایبان گذاشتن , پرده , جدار , دیوار , حجاجب , غشاء , مانع.
ستة: شماره شش , شش , ششمین.
ستة عشر: شانزده , شماره شانزده , شانزدهمین.
سترة: جارچی , اعلا م کننده , علا مت گذار (در جاده) , هر چیز قرمز ومشتعلی , نوعی کت پشمی یاابریشمی ورزشی , ژاکت مخصوص ورزش , ژاکت , نیمتنه , پوشه , جلد , کتاب , جلد کردن , پوشاندن , درپوشه گذاردن , نیام , پیراهن بی استین یا با استین که مرد وزن میپوشیده اند , بلوزیا کت کوتاه کمربند دار , کت کوتاه سربازان انگلیس , پوشش.
ستون: شماره شصت , شصت.
سجادة: فرش , قالی , زیلو.
سجان: زندانیان.
سجع: شباهت صدا , هم صدایی , قافیه ء وزنی یا صدایی.
سجل: شرح وقایع بترتیب تاریخ , تاریخچه , ثبت کردن وقایع , روزنامه دریاپیمایی , گزارش روزانه سفرکشتی , سفرنامه , مدرک , سابقه , ضبط کردن , ثبت کردن , دفتر ثبت , ثبت امار , دستگاه تعدیل گرما , پیچ دانگ صدا , لیست یا فهرست , ثبت کردن , نگاشتن , در دفتر وارد کردن , نشان دادن , منطبق کردن.
سجل الحسابات: دفترکل , سنگ پهن روی گور , تیر , تخته.
سجن: زندان , محبس , حبس , زندانی شدن , حبس بودن , حبس , زندان , محبس , حبس کردن , زندان , محبس , حبس , وابسته به زندان , زندان کردن.
سجین: زندانی , اسیر.
سحاب ممطر: هاله , اوهام , ابر بارانی.
سحابة: چفت , بست , زیب لباس(که بجای دکمه بکار میرود) , زیب دار.
سحب: کشیدن , رسم کردن , بیرون کشیدن , دریافت کردن , کشش , قرعه کشی , مه , غبار , تاری چشم , ابهام , مه گرفتن , کشیدن , بطرف خود کشیدن , کشش , کشیدن دندان , کندن , پشم کندن از , چیدن , باطناب بدنبال کشیدن , پس مانده الیاف کتان یا شاهدانه , طناب , زنجیر , یدک کش , یدک کشی.
سحر: افسون , طلسم , فریبندگی , دلربایی , سحر , : افسون کردن , مسحور کردن , فریفتن , شیفتن , فریبا , فریبنده , ملیح , دلربا , افسون , جادو , سحر , شیدایی , افسون , جذبه , وسیله تطمیع , طعمه یا چیز جالبی که سبب عطف توجه دیگری شود , گول زنک , فریب , تطمیع , بوسیله تطمیع بدام انداختن , بطمع طعمه یا سودی گرفتار کردن , فریفتن , اغوا کردن , جادو , سحر , سحر امیز , ماه , ماه شمسی , ماه قمری , برج , طلسم , تعویذ , جادو , جادوگرانه , شب زنده داری , احیا , دعای شب.
سحری: جادویی , وابسته به سحر و جادو , سحر امیز.
سحلیة: مارمولک , سوسمار , بزمجه.
سحیق: یاد نیاوردنی , بسیار قدیم , خیلی پیش , دیرین.
سخاء: بخشش , بخشندگی , دهش , کرم , کرامت , بذل.
سخافة: پوچی , چرندی , مزخرف بودن.
سخریة: مسخره امیز , مضحک , تقلید , رقص لخت , تقلید و هجو کردن , طعنه , وارونه گویی , گوشه و کنایه و استهزاء , مسخره , پنهان سازی , تمسخر , سخریه , طنز , طعنه , طنز , مسخره , ریشخند , استهزاء , طعنه زدن , سخن مسخره امیز گفتن , هو کردن , ساختگی , تقلیدی , تقلید در اوردن , استهزاء کردن , دست انداختن , تمسخر , استهزا , ریشخند , تمسخر کردن , دست انداختن.
سخط: نارضایتی , ناخشنودی , گله , شکایت , ناخشنود کردن , سرزنش , توبیخ , سرکوفت , طعنه , ریل خط اهن , خط اهن , نرده , نرده کشیدن , توبیخ کردن.
سخی: بخشنده , کریم.
سخیف: پوچ , ناپسند , یاوه , مزخرف , بی معنی , نامعقول , عبث , مضحک , خنده اور , مضحک , مزخرف , چرند , نادان , ابله , سبک مغز , چرند , احمقانه.
سد: سد , اب بند , بند , سد ساختن , مانع شدن یاایجاد مانع کردن , محدود کردن , مجلس پذیرایی , سلا م عام , بارعام دادن , خاکریز , بند , لنگرگاه.
سدادة: دو شاخه , چوب پنبه , سربطری , توپی , جلوگیری کننده , بادریچه بستن , باچوب پنبه بستن.
سداسی: شش گوش , شش گوشه , شش بر , شش پهلو.
سدس: ششم , ششمین , یک ششم , شش یک , سدس , سادس.
سدیم: مه کم , بخار , ناصافی یاتیرگی هوا , ابهام , گرفته بودن , مغموم بودن , روشن نبودن مه , موضوعی (برای شخص) , متوحش کردن , زدن , بستوه اوردن , سرزنش کردن.
سدیمی: تار , محو , شبیه سحاب , بشکل ابر , تیره.
سر: شیفتن , فریفتن , اسیر کردن.
سرادق: غرفه نمایشگاه , عمارت کلا ه فرنگی , چادر صحرایی , درکلا ه خیمه زدن , درکلا ه فرنگی جا دادن.
سرب: دسته , گروه (دختران) , بخش , دسته ای از مردم , گروه هواپیما.
سرخس: سرخس.
سرداب: طبقه زیر , زیر زمین , سرداب.
سرداب الموتی: دخمه محل قبور.
سردین: ماهی ساردین , ماهیان ریز.
سرطان: سرطان , برج سرطان , خرچنگ.
سرطان البحر: خرچنگ دریایی , گوشت خرچنگ دریایی.
سرطان بحری: خرچنگ , برج سرطان , خرچنگ گرفتن , جرزدن , عصبانی کردن , عصبانی شدن , باعث تحریک وعصبانیت شدن , ادم ترشرو , کج خلق.
سرطانی: سرطانی.
سرعة: گام , قدم , خرامش , شیوه , تندی , سرعت , گام زدن , با گامهای اهسته و موزون حرکت کردن قدم زدن , پیمودن , با قدم اهسته رفتن , قدم رو کردن , سرعت.
سرقة: ورود بخانه ای درشب بقصد ارتکاب جرم , دزدی , دستبرد , دزدی , سرقت , دزدی , دستبرد , سرقت , دزدی , سرقت.
سرو: سرخدار.
سری: مخفی , غیرمشروع , زیرجلی , محرمانه , دارای ماموریت محرمانه , راز دار.
سریة: گمنامی , بینامی , خلوت , تنهایی , پوشیدگی , پنهانی , اختفاء , نوار , روبان , نوار ماشین تحریر , نوار ضبط صوت و امثال ان , نوار فلزی , تسمه , تراشه , تسمه , برهنه کردن , محروم کردن از , لخت کردن , چاک دادن , تهی کردن , باریکه , نوار , مارک , علا مت , درجه نظامی , پاگون , خط راه راه , یراق , پارچه راه راه , راه راه کردن , تازیانه زدن , نوار , بانوار بستن.
سریر: بستر , کف , حرف توخالی وبی معنی , خوابگاه (درکشتی یا ترن) , هرگونه تختخواب تاشو , تختخواب سفری , رختخواب بچگانه , برانکار یا تخت مخصوص حمل مریض , جنایت کار , از جان گذشته , لوطی محله , اوباش , رند , ادم رذل , فرومایه , پست و حقیر , بدکار , تبه کار , جانی , جنایت کار , جنایت امیز.
سریع: اظهارداشتن , بیان کردن , اداکردن , سریع السیر , صریح , روشن , ابراز کردن.
سریع البکاء: اشک زا , اشکبار , اشکی , غصه دار.
سریعا: بطور خلا صه.
سطح: رویه , سطح , ظاهر , بیرون , نما , ظاهری , سطحی , جلا دادن , تسطیح کردن , بالا امدن (به سطح اب).
سطحی: صوری , سطحی , سرسری , ظاهری.
سطل: دلو , سطل , سطل , دلو , بقدر یک سطل.
سعادة: سعادت جاودانی , برکت , خوشابحال , خوشحالی , خوشی , شادی , خوشنودی , خرسندی.
سعال: سرفه , جرقه (درمورد موتور وغیره) , سرفه کردن.
سعر: براورد کردن , تقویم کردن , قیمت کردن , مطلع کردن , اگاهی دادن.
سعرة حراریة: واحد سنجس گرما , کالری.
سعری: مربوط به کالری , مویرگ , مویی , باریک , ظریف , عروق شعریه.
سعید: خوش , سعادتمند , خوش , خوشحال , شاد , خوشوقت , خوشدل , خرسند , سعادتمند , راضی , سعید , مبارک , فرخنده.
سفارة: سفارت کبری , ایلچی گری , سفارت خانه.
سفان: کرجی بان , قایقران.
سفاهة: پوچی , بی مغزی , بیهودگی , کار بیهوده , بطالت.
سفح التل: دامنه , سرازیری تپه , دامنه کوه.
سفر: درنرودیدن , سفر کردن مسافرت کردن , رهسپار شدن , مسافرت , سفر , حرکت , جنبش , گردش , جهانگردی.
سفرة: گردش بیرون شهر , تفرج , وابسته به گردش یا سفر کوتاه , تیغ صورت تراشی , با تیغ تراشیدن , سبک رفتن , پشت پا خوردن یازدن , لغزش خوردن , سکندری خوردن , سفر کردن , گردش کردن , گردش , سفر , لغزش , سکندری.
سفیر: سفیر , ایلچی , پیک , مامور رسمی یک دولت.
سفینة: کشتی , قایق , صندوقچه , کشتی پارویی یا بادبانی قرون وسطی , نمونه ستونی و صفحه بندی نشده مطالب چاپی , رانکا , رامکا , اشپزخانه , کشتی , جهاز , کشتی هوایی , هواپیما , با کشتی حمل کردن , فرستادن , سوار کشتی شدن , سفینه , ناو , اوند , کشتی , مجرا , رگ , بشقاب , ظرف , هر نوع مجرا یا لوله.
سفینة الحمل: بوس , بوسه , ماچ , ملچ ملچ.
سفینة القائد: کشتی حامل پرچم امیرالبحری , کشتی دریادار.
سفینة حربیة: نبرد ناو , ناو , کشتی جنگی , کشتی جنگی , ناو جنگی.
سفینة شراعیة: پوست درخت , بارکاس , کرجی , نوعی کشتی دو دگلی سبک و سریع السیر , کشتی بادبانی بازرگانی یا جنگی اسپانیولی قرن پانزدهم.
سقطة: رقصیدن , جست وخیز کردن , پریدن , افتادن , لغزیدن , ناگهان افتادن , غلت خوردن , معلق خوردن , غلت , چرخش , اشفتگی , بهم ریختگی.
سقف: سقف , پوشش یا اندود داخلی سقف , حد پرواز , پوشش , سقف , طاق , بام (m.l.) خانه , مسکن , طاق زدن , سقف دار کردن.
سقوط: افت , سقوط , زوال , انحطاط , ریزش , بارش , خزان , پاییز , سقوط , هبوط , نزول , زوال , ابشار , افتادن , ویران شدن , فرو ریختن , پایین امدن , تنزل کردن.
سقیفة: ساباط , چارطاقی , کبوتر خانه , اطاقک بالا ی بام , هشتی , سرپوشیده , دالا ن , ایوان , رواق , ریختن , انداختن افشاندن , افکندن , خون جاری ساختن , جاری ساختن , پوست انداختن , پوست ریختن , برگ ریزان کردن , کپر , الونک.
سقیم: ناسالم , ناخوش , ویژه ناخوشی , مریض , وحشت اور.
سکان: جمعیت , نفوس , تعداد مردم , مردم , سکنه.
سکان المدینة: اهالی شهر , شهری.
سکة الحدید: راه اهن , با راه اهن فرستادن یا سفر کردن , سرهم بندی کردن , پاپوش درست کردن , خط اهن , راه اهن , وابسته به راه اهن.
سکة مفردة: ترن اویزان , ریل واحد مخصوص حرکت ترن یک چرخه.
سکر: قند , شکر , شیرینی , ماده قندی , با شکر مخلوط کردن , تبدیل به شکر کردن , شیرین کردن , متبلور شدن.
سکران: مست , مخمور , خیس , مستی , دوران مستی.
سکرتیر: دبیر , منشی , رازدار , محرم اسرار.
سکرین: ساخارین.
سکسوکة: ریش بزی.
سکسونی: ساکسون , از نژاد انگلوساکسون.
سکن: سکونت , اسکان , سکنی , مستعمره , مسکن , منزل , مسکن , منزل , محل سکونت , اطاق کرایه ای , محل اقامت , اقامتگاه.
سکنی: مسکونی , وابسته به اقامت , قابل سکنی , محلی.
سکین: چاقو زدن(به) , کارد زدن (به) , :چاقو , کارد , گزلیک , تیغه.
سل: سرگرم کردن , مشغول کردن , تفریح دادن , جذب کردن , مات و متحیر کردن , پذیرایی کردن , مهمانی کردن از , سرگرم کردن , گرامی داشتن , عزیزداشتن , تفریح دادن , قبول کردن , بی بسیج کردن , جمع کردن , از جنبش و حرکت باز داشتن , ثابت کردن , مدتی در بستربی حرکت ماندن.
سلاح: جنگ افزار , سلا ح , اسلحه , حربه , مسلح کردن.
سلاح الفرسان: سواره نظام.
سلاح ناری: اسلحه گرم.
سلافی: اسلا و , از نژاد اسلا و , اسلا و زبان , وابسته بنژاد اسلا و , زبان اسلا وی.
سلالة: سلسله , دودمان , خاندان پادشاهان , ال.
سلالی: نیایی , اجدادی.
سلام: صلح وصفا , سلا متی , اشتی , صلح , ارامش.
سلامة: امن , بی خطر , گاوصندوق , ایمنی , سلا مت , امنیت , محفوظیت.
سلامی: سوسیک نمک زده , گوشت خوک ویا گوشت گاو خشک شده.
سلب: غارت , تاراج , یغما , غارت کردن.
سلبی: منفی , منفعل.
سلة: زنبیل , سبد , درسبد ریختن , گروه هم مسلک , انجمن (ادبی واجتماعی) , از کار بازداشتن , مانع شدن , مختل کردن , قید.
سلحفاة: لا ک پشت , سنگ پشت , ادم کندرو , هر نوع لا ک پشت ابی , کبوتر قمری , لا ک پشت , لا ک پشت شکار کردن.
سلس: عدم کف نفس , ناپرهیزکاری , بی اختیاری , هرزگی.
سلسبیل: شراب لذیذ خدایان یونان , شهد , شربت , نوش.
سلسلة: زنجیر , کند وزنجیز , حلقه , رشته , سلسله. (vi&.vt): زنجیرکردن , هنگام , گام , حدود , حیطه , وسعت , رسایی , پی رفت , توالی , ترادف , تسلسل , تابعیت , رشته , ترتیب , به ترتیب مرتب کردن , دنباله , سری.
سلسلة الحلقات: اتوبوس , توده مردم , عامه.
سلطة: قدرت , توانایی , اختیار , اجازه , اعتبار , نفوذ , مدرک یا ماخذی از کتاب معتبریا سندی , نویسنده ء معتبر , منبع صحیح و موثق , اولیاء امور , سالا د کلم , سالا د.
سلطة القضائیة: قضایی , شرعی , وابسته بدادگاه.
سلطة قضائیة: حوزه ء قضایی , قلمروقدرت.
سلعة: وسیله مناسب , متاع , کالا , جنس.
سلف: نیا(جمع نیاکان) , جد , اجداد , نیا(نیاکان) , جد (اجداد) , سلف , , اسبق , سابق , قبلی , جد , اجداد , پیشنیان.
سلک: کابل , طناب سیمی , سیم , مفتول , سیم تلگراف , سیم کشی کردن , مخابره کردن.
سلم: نردبان , نردبان بکار بردن , نردبان ساختن , پله کان , پله کان نردبانی , راه پله , پلکان , راهرو پله.
سلمون: ماهی ازاد , قزل الا.
سلمی: صلح جو , ارامش طلب , مسالمت امیز , ارام , صلح امیز.
سلوقی: سگی با پاهای بلند و بدنی لاغر که تند میدود.
سلوک: رفتار , حرکت , وضع , سلوک , اخلا ق.
سلوکی: وابسته به رفتار و سلوک.
سلیطة اللسان: ادم بد دهان , زن غرولندو , سرزنش کردن , بدحرفی کردن , اوقات تلخی کردن (به) , چوبکاری کردن.
سلیل: نسل , زاده (در جمع) اولا د , زادگان.
سلیم: دست نخورده , بی عیب , سالم , کامل , صدمه ندیده.
سم: شوکران , شوکران کبیر , زهر , سم , شرنگ , زهرالود , سمی , مسموم کردن , زهرابه , ترکیب زهردار , داروی سمی.
سماء: فلک (افلا ک) , اسمان , گنبد اسمان , اسمان , سپهر , گردون , فلک , عرش , بهشت , قدرت پروردگار ,هفت طبقه اسمان , اسمان , خدا , عالم روحانی , اسمان , فلک , در مقام منیعی قرار دادن , زیاد بالا بردن , توپ هوایی زدن , اب وهوا.
سماد: کود دادن , کود کشاورزی.
سماعة: سمعک , بلندگوی گوشی , گوشی تلفن , بلند گو.
سماعیا: باصدای رسا.
سماک: ماهی گیر.
سمامة: سریع , چابک , تندرو , فرز , باسرعت.
سماوی: الهی , علوی , اسمانی , سماوی.
سمت: نمود , سیما , منظر , صورت , ظاهر , وضع , جنبه.
سمرة: دباغی کردن , برنگ قهوه ای وسبزه دراوردن , باحمام افتاب پوست بدن راقهوه ای کردن , برنزه , مازوی دباغی , پوست مازو , مازویی , قهوه ای مایل به زرد.
سمرة الشمس: قهوه ای شدن پوست بدن در اثر افتاب , قهوه مایل بسرخ.
سمسار: دلا ل , سمسار , واسطه معاملا ت بازرگانی , دلا ل , واسطه , نفر وسط صف , ادم میانه رو , معتدل.
سمعة سییة: انگشت نمایی , رسوایی , بدنامی.
سمعی: صوتی , اوا شنودی , وابسته به شنوایی , مربوط به صدا , مربوط به سامعه , مربوط بشنوایی یا سامعه , مربوط به ممیزی و حسابداری.
سمفونیة: سمفونی , قطعه طولا نی موسیقی , هم نوا , هم نوایی.
سمک: ماهی , انواع ماهیان , ماهی صید کردن , ماهی گرفتن , صیداز اب , بست زدن (به) , جستجو کردن , طلب کردن.
سمک التونا: ماهی تونایاتون , هر نوع ماهی اسقومری اقیانوسی.
سمک الرنجة: نمک زدن و دودی کردن ماهیان , ماهی دودی , ماهی ازاد نر.
سمک السیف: اره ماهی , شمشیر ماهی.
سمک الصبار: انواع سرپاوران 01 بازویی , قلا ب سنگین ماهیگیری.
سمک القرش: سگ دریایی , کوسه ماهی , متقلب , گوش بری , گوش بری کردن.
سمک بحری: نوعی ماهی خارداردریایی , بم , کسی که صدای بم دارد.
سمک ذهبی: ماهی طلا یی , ماهی قرمز.
سمک مفلطح: نوعی ماهی پهن , لغزش , اشتباه , درگل تقلا کردن , بال بال زدن , دست وپاکردن.
سمک ملائکی: نوعی کوسه ماهی , ماهی انجل , فرشته ماهی.
سمک موسی: ماهی دیل , ماهی پهن , ماهی پیچ.
سمم: مست کردن , کیف دادن , سرخوش کردن.
سمن: کف , حباب , چربی بالن وسایرپستانداران دریایی , چاق شدن , چربی اوردن , هایهای گریستن , باصدا گریستن , الچروبه , بلدرچین , وشم , بدبده , شانه خالی کردن , از میدان دررفتن , ترسیدن , مردن , پژمرده شدن , لرزیدن , بی اثر بودن , دلمه شدن.
سمنة: فربهی , چربی , برکت , مرض چاقی , فربهی.
سمندر: سمندر , یکجور سوسمار یا مارمولک.
سمیک: کلفت , ستبر , صخیم , غلیظ , سفت , انبوه , گل الود , تیره , ابری , گرفته , زیاد , پرپشت.
سمین: فربه , تنومند , گوشتالو , جسیم , فربه , کوشتالو , گوشتی , گوشتدار , بی استخوان.
سن: دندان , دندانه , نیش , دارای دندان کردن , دندانه دار کردن , مضرس کردن.
سن الیاس: یاءسگی , بند امدن قاعدگی , ایست طمث , سن یاس.
سنبل: سنبل , گل سنبل , سنبل ایرانی , یاقوت.
سنت: درصد , یک صدم , سنت که معادل یک صدم دلا ر امریکایی است , سال , سنه , سال نجومی.
سنتغرام: یک صدم گرم.
سنتیم: سانتیم (یک صدم فرانک فرانسه).
سنتیمتر: سانتی متر.
سنجاب: موش خرمای زمینی , سنجاب راه راه , موش خرما , سنجاب یا خز موش.
سندان: سندان , روی سندان کوبیدن , استخوان سندانی.
سندویتش: ساندویچ درست کردن , ساندویچ , در تنگنا قرار دادن.
سنطور: نوعی سنتور یا قانون.
سنمور: ماهی کولی.
سنوی: سالیانه , یک ساله.
سنویا: سالیانه , همه سال , سال بسال.
سنویة: حقوق یا مقرری سالیانه , گذراند.
سهل: پهن , مسطح , هموار , صاف , برابر , واضح , اشکار , رک و ساده , ساده , جلگه , دشت , هامون , میدان یا محوطه جنگ , بدقیافه , شکوه , شکوه کردن.
سهل الانقیاد: قابل اداره کردن , کنترل پذیر , رام.
سهل المنال: ناءل شدنی , دردسترس , بدست اوردنی.
سهل الهضم: قابل هضم , گوارا.
سهل الوصول: دستیابی پذیر.
سهم: پیکان , موجودی , مایه , سهام , به موجودی افزودن.
سهولة: اسانی , سهولت , اسودگی , راحت کردن , سبک کردن , ازاد کردن.
سوء: بدخواهی , بدنهادی , شرارت , بدسگالی.
سوء الاستعمال: بدبکار بردن , بد رفتاری , سوء استفاده.
سوء التصرف: بدکاری , بدکرداری , شرارت , کار خلا ف قانون , عمل سوء , سوء اداره , معالجه غلط , خلا ف کاری , سوء رفتار , بد اخلا قی , بدرفتاری , سوء استفاده از اختیار قانونی , خطا.
سوء التغذیة: سوء تغذیه , تغذیه ناقص , نرسیدن مواد غذایی.
سوء التوافق: کژ سازگاری , تعدیل وتنظیم غلط , عدم تطبیق , عدم توافق
سوء الحظ: بدبختی , بدشانسی , رویداد بد , حادثه ناگوار , بدبختی , بیچارگی , بدشانسی.
سوء السلوک: بدرفتاری , سوء رفتار , جفا.
سوء السمعة: بی اعتباری , بدنامی , بی اعتبار ساختن.
سوء الظن: بدگمانی , اطمینان نکردن به , ظن داشتن.
سوء الفهم: سوء تفاهم.
سواء: ایا , خواه , چه.
سوار: گلوبند , النگو , دست بند , النگو , بازوبند.
سوال: سوال , پرسش , استفهام , مسلله , موضوع , پرسیدن , تحقیق کردن , تردید کردن در.
سود: سیاه کردن , لکه دار یا بدنام کردن.
سوداوی: مالیخولیایی , ادم افسرده , سودا زده.
سور: طارمی , نرده , نرده , ریل , سرزنش.
سوسة: شپشه , کو , سوسه , شپشه گندم.
سوط: شلا ق , تسمه , تازیانه , ضربه , مژگان , شلا ق خوردن , تازیانه , شلا ق , حرکت تند و سریع و با ضربت , شلا ق زدن , تازیانه زدن.
سوطی: تاژکدار , شلا ق زدن , تازیانه زدن , تاژک دار شدن.
سوفیتی: هیلت حاکمه اتحاد جماهیر شوروی , شوروی.
سوق: بازار , اشتیاق , ارزوی زیاد , میل وافر , ویار , هوس , بازار , محل داد وستد , مرکز تجارت , فروختن , در بازار داد وستد کردن , درمعرض فروش قرار دادن , بازار گاه , میدان فروش کالا , بازار , بازار , مرکز بازرگانی , مرکز حراج.
سوق مرکزی: ابر بازار , فروشگاه بزرگ.
سویة: برابر , پهلو به پهلو , با , باهم , بایکدیگر , متفقا , با همدیگر , بضمیمه , باضافه.
سویدی: اهل سوءد.
سویسری: سویسی.
سیء: سوء استفاده , سوء استعمال , شیادی , فریب , دشنام , فحش , بد زبانی , تجاوز به عصمت , تهمت , تعدی , :ناسزاوار , زبان دراز , بدزبان , توهین امیز.
سیء الحظ: بدبخت , مایه تاسف , ناشی از بدبختی.
سیاج: حصار , دیوار , پرچین , محجر , سپر , شمشیر بازی , خاکریز , پناه دادن , حفظ کردن , نرده کشیدن , شمشیر بازی کردن , چپر , خارپشته , پرچین , حصار , راه بند , مانع , پرچین ساختن , خاربست درست کردن , احاطه کردن , طفره زدن , از زیر (چیزی) در رفتن.
سیاحة: گشتگری , جهانگردی , سیاحت.
سیادة: سلطنت , حکومت , ملک , قلمرو , لردی , اربابی , اقایی , سیادت , بزرگی , اربابی , سلطه.
سیارات الاجرة: شکسته بندی , واکنش موجود زنده در برابر گرایش , تاکتیسم.
سیارة: پیوندیست بمعنی' خود 'و' وابسته بخود 'و' خودکار'.(.n): خودرو , ماشین سواری , خودرو , اتومبیل , ماشین متحرک خودکار , ماشین خودرو , اتومبیل راندن , اتومبیل سوار شدن , اتومبیل , واگن , اطاق راه اهن , هفت ستاره دب اکبر , اطاق اسانسور.
سیارة الاجرة: تاکسی , جای راننده کامیون , جای لوکوموتیوران , باتاکسی رفتن , تاکسی , خودروی (هواپیما) , تاکسی.
سیارة الاسعاف: بیمارستان سیار , بوسیله امبولا نس حمل کردن , امبولا نس.
سیارة الترام: واگن شهری , تراموای.
سیارة قراضة: اتومبیل یا هواپیمای کهنه و اسقاط.
سیاسة: سیاست , خط مشی , سیاستمداری , مصلحت اندیشی , کاردانی , بیمه نامه , ورقه بیمه , سند معلق به انجام شرطی , اداره یاحکومت کردن.
سیاسی: سیاستمدار , اهل سیاست , وارد در سیاست.
سیجار: سیگار , سیگار برگ.
سیجارة: سیگارت , سیگار.
سید: دانشور , چیره دست , ارباب , استاد , کارفرما , رءیس , مدیر , مرشد , پیر , خوب یادگرفتن , استاد شدن , تسلط یافتن بر , رام کردن , اقا (مختصر ان.مر است) , اقا , شخص محترم , لرد , شخص والا مقام.
سیدة: بانو , خانم , بی بی , کدبانو , مدیره , بانو , خانم , زوجه , رءیسه خانه.
سیرة ذاتیة: خودزیستنامه , خود زندگی نامه , نگارش شرح زندگی شخصی بوسیله ء خود او , زیستنامه , بیوگرافی , تاریخچه زندگی , تذکره , زندگینامه.
سیرک: سیرک , چالگاه.
سیری: زیستنامه ای , وابسته بشرح زندگی.
سیطرة: کنترل.
سیف: شمشیر.
سیفون: زانویی , لوله خمیده یا شتر گلو , سیفون , از لوله یا سیفون رد کردن.
سیل: سیل , سیل رود , جریان شدید , سیل وار.
سینما: سینما.
سیولة: سیالیت , روانی بیان , سلا ست بیان , طلا قت لسان , قابلیت تبدیل به پول , تسویه پذیری , ابگون پذیری.
سیی: مهیب یا ترسناک , ترس , عظمت , زمان ماضی قدیمی فعل بءد , : بد , زشت , ناصحیح , بی اعتبار , نامساعد , مضر , زیان اور , بداخلا ق , شریر , بدکار , بدخو , لا وصول.
سیی الحظ: شوم , تیره بخت , بخت برگشته , بدیمن , بدشگون.
سیی السمعة: رسوا , بد نام , مفتضح , پست , نفرت انگیز شنیع , رسوایی اور , ننگین , بدنام , بدنام رسوا.
شائبة: ناپاکی , الودگی , کثافت , تیره کردن , کدر کردن , لکه دار کردن.
شائک: زبر , دارای موی زبر , جنگی , تیغستان , خاردار , تیغ تیغی , خار مانند.
شاب: معامله کردن , انتخاب کردن , شکاف دادن , ترکاندن , خشکی زدن پوست , زدن , مشتری , مرد , جوانک , شکاف , ترک , ف ک , نوباوگان , جوانی , شباب , شخص جوان , جوانمرد , جوانان.
شابک: با هم بافتن , در هم بافتن , با هم امیختن , مشبک کردن.
شاحب: درخت بید , رنگ خاکستری مایل به زرد وسبز , زرد رنگ (مثل مریض) , زردرنگ کردن.
شاحن: اسب جنگی , دستگاه پرکردن باطری و هرچیز دیگر (مثل تفنگ) , باری , بار کننده (کشتی) , بار , بارکش , مکاری.
شاحنة: کامیون , بارکش , ماشین باری , معامله کردن , سروکار داشتن با , مبادله , معامله خرده ریز , بارکش , کامیون , واگن روباز , چرخ باربری , پیشقدم , پیشرو , پیشگام , پیشقراول , بال جناح , جلو دار , پیشوا , رهبرکردن , جلو داربودن , کامیون سر بسته.
شاذ: غیر عادی , ناهنجار , غیر عادی , خارج از رسم , بیمورد , مغایر , متناقض , بی شباهت , غیر متشابه , غیرمعمولی , بیقاعده , بی قاعده (در مورد فعل) , خلا ف قاعده , بی رویه , غیر عادی , غیر معمولی , بی ترتیب , نا مرتب , سوگند ملا یم , بخدا , : طاق , تک , فرد , عجیب و غریب , ادم عجیب , نخاله.
شاذ جنسیا: دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق (مثل اینکه مرد بامرد ویا زن بازن دفع شهوت نماید) , مایل به جنس خود , همجنس باز.
شارب: سبیل.
شارة: نشان , علا مت , امضاء و علا مت برجسته و مشخص , بوقلمون نر , پرخور , لپ لپ خورنده , نشان , نشان افتخار , نشان رسمی , علا ءم و نشانهای مشخص کننده هرچیزی , مدال رسمی.
شارد الذهن: پریشان خیال , حواس پرت.
شارع: خیابان , کوچه , خیابانی , جاده , مسیر.
شارک: شریک شدن , شرکت کردن , سهیم شدن.
شاش: تنزیب , کریشه , تور , گازپانسمان , مه خفیف , یکجور پارچه پشت نما که از ان جامه های زنانه و پرده درست میکنند , چیت موصلی.
شاشة: پرده , روی پرده افکندن , غربال , غربال کردن.
شاطی: ساحل , شن زار , کناردریا , رنگ شنی , بگل نشستن کشتی , کنار دریا , لب (دریا) , کرانه , ساحل , بساحل رتفن , فرود امدن , ترساندن.
شاطیء البحر: ساحل دریا , دریا کنار.
شاعر: زره اسب , شاعر(باستانی) , رامشگر , شاعر و اوازخوان , شاعر , چکامه سرا.
شاغر: خالی , اشغال نشده , بی متصدی , بلا تصدی , بیکار.
شاغل: ساکن , مستاجر , اشغال کننده.
شاق: خستگی اور , کسل کننده , متنفر , ازرده.
شال: شال , دستمال گردن , شال گردن بستن , جامه سفید حمایل دار , خرقه.
شالیه: کلبه یاالونک چوبی , کلبه ییلا قی.
شامبو: سرشوی , سرشویه , باشامپو یا سرشوی شستشو دادن.
شامل: جامع , فرا گیرنده , وسیع , محیط , بسیط , پهناور , وسیع , بزرگ , بسیط , کشیده , شامل , مشمول , از اول تا اخر , بطور کامل , کامل , تمام.
شاهد: گواهی , شهادت , گواه , شاهد , مدرک , شهادت دادن , دیدن , گواه بودن بر.
شاهد العیان: , شاهد عینی , گواه خوددیده , گواهی مستقیم , گواهی چشمی , شاهدبرای العین.
شاهد القبر: سنگ گور , سنگ قبر , لوحه قبر.
شاهدت القبر: سنگ قبر.
شای: چای , رنگ چای.
شب: زاج , زاج سفید , زاغ.
شبح: شبح , روح , روان , جان , خیال , تجسم روح , چون روح بر خانه ها و غیره سرزدن , روح , شبح , دیو , جن , ترساندن.
شبع: خوب رنگ گرفتن , خوب نفوذ کردن , رسوخ کردن در , اغشتن , اشباع کردن , ملهم کردن.
شبک: دردام نهادن , گرفتارکردن , درشبکه نهادن , مثل توروپارچه پشته بندی سوراخ دارکردن.
شبکة: توری , پنجره مشبک , شبکه , پنجره کوچک بلیط فروشها (در سینما و غیره) , سوراخ تور پشه بند , سوراخ , چشمه , شبکه , تور مانند یا مشبک کردن , : بدام انداختن , گیر انداختن , شبکه ساختن , تورساختن , جور شدن , درهم گیرافتادن (مثل دنده های ماشین) , شبکه , تور , خالص , شبکه.
شبکیة العین: شبکیه چشم.
شبه الجزیرة: شبه جزیره , پیشرفتگی خاک در اب.
شبوط: عیب جویی کردن , از روی خرده گیری صحبت کردن , گله کردن , ماهی کول , کپور.
شبیه الانسان: میمون ادم نما , شبه انسان.
شبیهی: شبیه انسان , دارای شکل انسان.
شتاء: زمستان , شتا , قشلا ق کردن , زمستانرا بر گذار کردن , زمستانی.
شجار: دادوبیداد , سروصداکردن , نزاع وجدال کردن , جنجال , قیل وقال , مزاحمت , زد وخورد , بلوا , ترس , وحشت , غوغا , نبرد , نزاع , ترساندن , هراسانیدن , جنگ کردن , ساییدن , فاقدنیرو کردن , ضعیف کردن , فرسوده شدن , پرخاش , نزاع , دعوی , دعوا , ستیزه , اختلا ف , گله , نزاع کردن , دعوی کردن , ستیزه کردن , نزاع , غوغا , کشمکش , جنجال , مشاجره , کشمکش کردن , دست بیقه شدن با.
شجاع: دلا ور , تهم , شجاع , دلیر , دلیرانه , عالی , بادلیری و رشادت باامری مواجه شدن , اراستن , لا فزدن , بالیدن , دلیر , باجرات , پردل , باشهامت , دلیر , ترد , شکننده.
شجاعة: لا ف دلیری , خودستا , پهلوان پنبه , دلیر دروغی , دلیری , شجاعت , جلوه , جرات , دلیری , رشادت , شجاعت , دلا وری , دلا وری , بهادری , رشادت , شجاعت , زن نوازی.
شجب: پیمان شکنی , عهد شکنی , سوگند شکنی , نقض عهد , ترک عقیده , ارتداد , انکار.
شجرة: درخت.
شجرة الحور: درخت تبریزی , سپیدار , درخت صنوبر.
شجرة العرعر: پیرو , سرو کوهی.
شجرة العنب: درخت انگور , تاک , مو , شایعه , شهرت.
شجرة الکوافة: گیاهان و بته های جنس.muidisp
شجرة دائمة الخضرة: بی خزان , همیشه سبز , همیشه بهار , بادوام.
شجری: درختی , دارزی.
شجع: تشجیع کردن , جسور کردن , صاحب اختیار و قدرت کردن , قدرت دادن , اختیار دادن , وکالت دادن , تشویق کردن , دلگرم کردن , تشجیح کردن , تقویت کردن , پیش بردن , پروردن , دل دادن , جرات دادن , تشجیع کردن.
شجیرة: بوته , گلبن , بوته توت فرنگی , درختچه , بوته دار کردن.
شحاذ: گرفتارفقر و فاقه , بگدایی انداختن , بیچاره کردن , گدا
شحم الخنزیر: چربی خوک , گوشت خوک , چربی زدن , ارایش دادن , چرب زبانی.
شحمة الاذن: قسمت اویزان گوش , نرمه گوش , لا له گوش , نرمه (مثل نرمه گوش) , اویز , بخش پهن وگردی که بچیزی اویخته یا پیش امده باشد , لخته , گوشه , بخشی از عضله یا مغز.
شحن: بارکشتی , محموله دریایی , بار , کرایه , کرایه کشتی , بار , بار کشتی , باربری , گرانبار کردن , حمل کردن , غنی ساختن.
شحنة: حمل , ارسال , محموله , مرسوله , حمل , محموله , کالا ی حمل شده باکشتی.
شخص: دخشه , شخص , فرد , تک , منحصر بفرد , متعلق بفرد , شخص , نفر , ادم , کس , وجود , ذات , هیکل , سفت , شق , سیخ , مستقیم , چوب شده , مغلق , سفت کردن , شق کردن.
شخص الطبیعی الجنسیا: مربوط به علا قه جنسی نسبت به جنس مخالف , وابسته به جنس مخالف , علا قمند به جنس مخالف.
شخص عادی: غیرقابل طبقه بندی , وصف ناپذیر , نامعین.
شخص ما: یک کسی , کسی , یک شخص , شخصی.
شخص متصل: دیدنی کننده , صدا زننده , دعوت کننده , ملا قات کننده.
شخص ممتنع عن شرب الکحول: طرفدار منع استعمال مشروبات الکلی.
شخصی: شخصی , خصوصی , حضوری , مربوط به شخص.
شخصیة: شخصیت , هویت , وجود , اخلا ق و خصوصیات شخص , صفت شخص.
شخیر: خرناس , خروپف , خروپف کردن , خر خر کردن.
شدة: سفت , محکم , تنگ (تانگ) , کیپ , مانع دخول هوا یا اب یا چیز دیگر , خسیس , کساد , بزحمت کشیدن , بازورکشیدن , تقلا کردن , کوشیدن , کشش , کوشش , زحمت , تقلا , یدک کش.
شدة الحزن: تیزی , زنندگی , تلخی , ناگواری , حادی.
شدد: با تکیه تلفظ کردن , تکیه دادن , تاکید کردن , اهمیت دادن , برجسته نمودن.
شدید: شدید , دردناک , تالم اور , اندوه اورد.
شدید الحرارة: حاره , زیاد گرم , حاد , سوزاننده , سوزان , محترق , بسیار مشتاق.
شدید العاطفة: پر از احساسات , باروح , سرزنده.
شدید الوضوح: روشن , واضح , زنده.
شذب: تلا طم , متلا طم شدن , شاخه های خشک را زدن , هرس کردن , چیدن , زدن (موی وغیره) , دست یاپای کسی را بریدن , باتنبلی حرکت کردن , شلنگ برداشتن.
شذوذ: نابه هنجاری , بی قاعدگی , وضع غیر عادی , خاصیت غیرطبیعی.
شر: بد , زیان اور , مضر , شریرانه , بدی , زیان , محرمانه , راز.
شراء: خرید , خریداری کردن.
شراب: مشروب , اشامیدنی , نوشابه , شربت , اشامیدن , نوشانیدن , اشامیدنی , نوشابه , مشروب , سراب , کوراب , نقش بر اب , امر خیالی , وهم.
شراب التفاح: شراب سیب , شربت سیب , اب سیب.
شراب الروم: عجیب و غریب , بد , عرق نیشکر , رم.
شراب اللیمون: لیموناد , شربت ابلیمو.
شرارة: ژابیژ , اخگر , جرقه , بارقه , جرقه زدن.
شراع: بادبان , شراع کشتی بادی , هر وسیله ای که با باد بحرکت دراید , باکشتی حرکت کردن روی هوا با بال گسترده پرواز کردن , با ناز وعشوه حرکت کردن.
شراع امامی: بادبان عمده دگل جلو کشتی , بادبان پایین.
شراهة: شکم پرستی.
شرج: مقعد , بن , نشین , سوراخ کون , زین , پالا ن زدن , سواری کردن , تحمیل کردن , زین کردن.
شرجی: مربوط به مقعد , مجاور مقعد.
شرح: شرح , بیان , تفسیر , عرضه , نمایشگاه.
شرس: قلدر , پهلوان پنبه , گردن کلفت , گوشت , تحکیم کردن , قلدری کردن.
شرط: حالت , وضعیت , چگونگی , شرط , مقید کردن , شرط نمودن , ناف , سره (mj.) میان , وسط.
شرطة: خط پیوند , خط ربط , نشان اتصال , ایست در سخن , بریدگی , اداره شهربانی , پاسبان , حفظ نظم وارامش (کشور یا شهری را) کردن , بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن.
شرطی: افسر ارتش , پاسبان , ضابط , مامور پلیس , پاسبان.
شرع: بصورت قانون دراوردن , وضع کردن(قانون) تصویب کردن , نمایش دادن , قانونی کردن , اعتبار قانونی دادن , برسمیت شناختن , قانون وضع کردن , وضع شدن (قانون).
شرعی: نمایش مجاز , تاتر مجاز , قانونی , حلا ل , مشروع , حلا ل زاده , درست , برحق , قانونی , مشروع.
شرعیة: درستی , برحق بودن , حقانیت , قانونی بودن.
شرف: احترام , عزت , افتخار , شرف , شرافت , ابرو , ناموس , عفت , نجابت , تشریفات (در دانشگاه) امتیازویژه , جناب , حضرت , احترام کردن به , محترم شمردن , امتیاز تحصیلی اوردن , شاگر اول شدن.
شرفة: ایوان , بالا خانه , بالکن , لژ بالا , بهار خواب , تراس , تراس دار کردن , تختان , تختان دار کردن , ستاوند , ایوان , بالکن , ایوان جلو و یا طرفین ساختمان.
شرق: خاور مشرق , شرق , خاورگرایی , بسوی خاور رفتن.
شرقی: شرقی , خاوری , ساکن شرق , بطرف شرق , شرقی , مشرقی , اسیایی , خاوری.
شرکة: شرکت , شرکت , تجارتخانه , کارخانه , موسسه بازرگانی , استوار , محکم , ثابت , پابرجا , راسخ , سفت کردن , استوار کردن.
شرکة صنع الخمور: ابجوساز.
شرنقة: شفیره حشرات , جوانه , شکوفه , جنین , پیله , پیله کرم ابریشم.
شروق الشمس: طلوع افتاب , طلوع خورشید , تیغ افتاب , مشرق , تابش افتاب , نور افتاب.
شریان: شریان , شاهرگ , سرخرگ.
شریان ابهر: اءورت , شریان بزرگ , شاهرگ
شریانی: شریانی , مربوط به شریان یا سرخرگ.
شریب: سرفرود اوردن , ادم بی دست وپا , ادم نادان ونفهم , بیشعور دانستن , ریشخندکردن , نفهمی نشان دادن , ولگردی کردن.
شریحة: تخته باریک , لوحه سنگ باریک , توفال , سراشیبی یا نمای بام , میله , چوب مداد , میله پشت صندلی , کفل , دنده ها , توفالی , باریک , میله میله , زدن , پرتاب شدن , شکافتن , ضربه شدید , برش , قاش , تکه , باریکه , باریک , گوه , سهم , قسمت , تیغه گوشت بری , قاش کردن , بریدن.
شریحة لحم البقر: بیفتک گاو , گوشت ران گاو , باریکه گوشت کبابی.
شریر: بزهکارانه , تبه کارانه , دیو , شیطان , روح پلید , ادم بسیار شریر , دیوسان , شیطانی , کثیف , نامطبوع , زننده , تند و زننده , کریه , عاصی , گناهکار , گمراه کننده , بدخواه , کج , نادرست , خطا , فاسد , بدیمن , بدشگون , نامیمون , شیطانی , بدسگال , بدکار , شریر , تباهکار , فاسد , بدطینت , نادرست , نابکار , شریر , بدکار , تبه کار , گناهکار , بد خو , بدجنس
شریط ساحلی: خط ساحلی.
شریط مطاطی: کشدار , قابل ارتجاع , فنری , سبک روح , کشسان.
شریعة: تصویبنامه , تصمیم , حکم , قانون کلی , قانون شرع , مجموعه کتب , قانون گزاری کردن , :(canyon=) دره عمیق وباریک.
شریف: ستوده , محترم , شریف , شایان تعریف , پسندیده , بزرگوار , ابرومند , لا یق احترام , شرافتمندانه.
شریک: هم پیوند , همبسته , امیزش کردن , معاشرت کردن , همدم شدن , پیوستن , مربوط ساختن , دانشبهری , شریک کردن , همدست , همقطار , عضو پیوسته , شریک , همسر , رفیق , شریک شدن یاکردن , شریک , همدست , انباز , همسر , یار.
شطرنج: شطرنج.
شظیة: برامدگی کوچک , توفال , اهن نبشی , خرد وقطعه قطعه کردن ,تراشه کردن , تراشه , نوار یا تراشه ایکه برای بستن استخوان شکسته بکار میرود , باریکه چوب , تراشه , خرده شیشه , تراشه کردن , متلا شی شدن وکردن.
شعار: نشان , نشانه , علا مت , شعار , تمثیل , با علا یم نشان دادن , شعار , سخن زبده , پند , اندرز , حکمت , خروش , نعره , ورد , تکیه کلا م , شعار , ارم.
شعاع: شاهین ترازو , میله , شاهپر , تیرعمارت , نورافکندن , پرتوافکندن , پرتو , شعاع , شعاع , اشعه.
شعبة مرجانیة: تپه دریایی , جزیره نما , مرض جرب , پیچیدن و جمع کردن بادبان , جمع کردن.
شعبی: محبوب , وابسته بتوده مردم , خلقی , ملی , توده پسند , عوام.
شعر: مو , موی سر , زلف , گیسو , چامه سرایی , شعر , اشعار , نظم , لطف شاعرانه , فن شاعری , ارزش , قیمت , بها , بها قاءل شدن , قیمت گذاشتن , شعر , نظم , بنظم اوردن , شعر گفتن.
شعر الانغورة: موی خرگوش یا مرغوز.
شعر مستعار: کاکل یاموی مصنوعی.
شعلة ضوییة: روشنایی خیره کننده و نامنظم , زبانه کشی , شعله زنی , شعله , چراغ یانشان دریایی , نمایش , خود نمایی , باشعله نامنظم سوختن , از جا در رفتن.
شعور: احساس , حس.
شعیر: جو , شعیر , جو سبز شده خشک , مالت , ابجو ساختن , مالت زدن , بحالت مالت دراوردن.
شعیرة: رشته , تار , لیف , میله ای , میله.
شغال: قابل استفاده , موثر , دایر.
شغل: کار , امر , سمت , شغل , ایوب , مقاطعه کاری کردن , دلا لی کردن , اشغال , تصرف , سکنی , سکونت , اشغال مال.
شغل یدوی: بادست انجام شده , یدی , دستی , دستکاری.
شفاف: شفاف , ناپیدا.
شفة: لب , لبه , کنار , طاقت , سخن , بیان , لبی , با لب لمس کردن.
شفق: تاریک روشن , هوای گرگ ومیش , شفق.
شفقة: دلسوزی , رحم , شفقت , غمخواری , مهربانی , لطف , دریغ , افسوس , بخشش , رحم , همدردی , حس ترحم , ترحم کردن , دلسوزی کردن , متاثر شدن.
شفهی: زبانی , شفاهی , دهانی , از راه دهان.
شفوی: لبی , شفوی واویخته به لبهای فرج , زبانی , شفاهی , لفظی , فعلی , تحت اللفظی.
شق: رخ , عمل شکافتن , ورقه ورقه شدگی , شکافتگی , تقسیم , شکاف , ترک , چنگال , شکاف دار , ترک خورده , کاف , رخنه , ترک , شکاف , ضربت , ترق تروق , ترکانیدن , را بصدا دراوردن , تولید صدای ناگهانی وبلند کردن , شکاف برداشتن , ترکیدن , تق کردن , درز , شکاف , زمین یامزرعه شخم زده , شیار , خط گود , شیاردار کردن , شیار زدن , شخم زدن , شکاف , برش , چاک , شکاف , بریدگی , شکاف چوبخط , سوراخ کردن , شکاف ایجاد کردن , چوبخط زدن , فرورفتگی , چاک , شکاف کوچک.
شقائق النعمان: شقایق نعمان , لا له ء نعمان , رنگ قرمز مایل به ابی.
شقة: اپارتمان , تخت , پهن , مسطح.
شقلبة: شیرجه , معلق , پشتک , معلق زدن.
شقی: غضو دسته جنایتکاران , کانگستر.
شک: شک , تردید , شبهه , گمان , دودلی , نامعلومی , شک داشتن , تردید کردن , بدگمانی , سوء ظن , تردید , مظنون بودن.
شکاک: محتاط , وسواسی , ناشی از وسواس یا دقت زیاد.
شکل: شکل , ریخت , ترکیب , تصویر , وجه , روش , طریقه , برگه , ورقه , فرم , تشکیل دادن , ساختن , بشکل دراوردن , قالب کردن , پروردن , شکل گرفتن , سرشتن , فراگرفتن , چرده , رنگ , شکل , تصویر , ظاهر , نما , صورت , هیلت , منظر , ریخت , شکل دادن.
شکلی: کیفیتی , چونی , مقید.
شکلیة: رسمیت , تشریفات , رعایت اداب ورسوم , غیر رسمی بودن.
شکوی: شکایت , دادخواهی , شکایت , بد خلقی , لجاجت , لج , ادم ناراحت.
شل: عدم تحرک , مرض سل.
شلال: ابشیب , ابشار کوچک , بشکل ابشار ریختن , ابشار.
شلل الاطفال: پولیومیلیت , بیماری فلج اطفال
شلیک: توت فرنگی , چلیک خوراکی.
شمال: شمال , شمالی , باد شمال , رو به شمال , در شمال.
شمالی: اهل شمال.
شمالی شرقی: شمال شرقی , مربوط به شمال شرقی.
شمالی غربی: شمال غربی.
شمبانزی: میمون ادم وار , شمپانزه.
شمبانیا: جوش زننده , پرحباب , شامپانی , شامپانی , نام مشروبی که در شامپانی فرانسه تهیه میشود
شمس: افتاب , خورشید , درمعرض افتاب قرار دادن , تابیدن.
شمسیة: سایه , چتر افتابی , سایبان , ساباط , افتاب گردان.
شمع: موم , مومی شکل , شمع مومی , رشد کردن , زیاد شدن , رو به بدر رفتن , استحاله یافتن.
شمع العسل: موم.
شمعة: شمع , شمع ساختن , میزان شدت نور برحسب تعداد شمع , حیثیت , اعتبار , ابرو , نفوذ , قدر ومنزلت , شهرت , اعتبار , ابرو , خوشنامی , اشتهار , اوازه , اوازه داشتن , شمردن , فرض کردن , شهرت داشتن , اشتهار.
شمعدان: شمع دان چند شاخه , جار , چهلچراغ , شمعدان.
شمی: وابسته بحس بویایی.
شنیع: مخوف , مهیب , وحشت اور , نفرت انگیز.
شهادة: سوگندنامه , گواهینامه , شهادت نامه , استشهاد , گواهی , شهادت , تصدیق امضاء , تحلیف , سوگند , گواهینامه , شهادت نامه , سند رسمی , گواهی صادر کردن , تصدیق , گواهی , شهادت , گواهی , شهادت , تصدیق , مدرک , دلیل , اظهار.
شهر العسل: ماه عسل , ماه عسل رفتن.
شهرة: شهرت , نام , اوازه , مشهور کردن.
شهریا: ماهیانه , هر ماهه , ماهی یکبار , یکماهه.
شهوة: میل شدید زن بجماع , حشری بودن زن.
شهیة: میل و رغبت ذاتی , اشتها , ارزو , اشتیاق.
شهید: شهید , فدایی , شهید راه خدا کردن.
شهیر: برجسته , نامی , درخشان , ممتاز , مجلل.
شواء: بریانی , کباب , بریان کردن , کباب کردن , بریان , سرخ کردن (روی اتش) , کباب کردن , سوختن , داد وبیداد , کباب کردن , بریان کردن , برشته شدن , برشتن.
شوارب: سبیل.
شوایة: فر کلوچه پزی , کلوچه پز , ماهی تابه , غربال سیمی کارگران , سیخ شبکه ای , گوشت کباب کن , روی سیخ یا انبر کباب کردن , بریان کردن , عذاب دادن , پختن , بریان شدن.
شوربة: نوعی ابگوشت , اشامه , ابگوشت , سوپ.
شوش: گیج کردن , مست کردن , سرمست کردن , مغشوش شدن , باهم اشتباه کردن , اسیمه کردن , گیج کردن , دست پاچه کردن , درهم وبرهم کردن , مختل کردن , بی نظم کردن , تشکیلا ت چیزی رابرهم زدن , گیج کردن , مبهم و تاریک کردن.
شوفان: جو دو سر , جو صحرایی , یولا ف , شوفان , جو دادن.
شوفان مجروش: ارد جو دوسر , شوربای ارد جو دوسر.
شوفینی: میهن پرست متعصب.
شوک: خار , بوته خار , شوک , باد اور , شوک مبارک , تاتاری.
شوکة: خار , پیکان , نوک , ریش , خاردارکردن , پیکاندارکردن , چنگال , محل انشعاب , جند شاخه شدن , خار , تیغ , سرتیز , موجب ناراحتی , تیغ دار کردن.
شوکولاته: شوکولا ت , شوکولا تی , کاکاءو.
شوه: از شکل انداختن , بد شکل کردن , بدنما کردن , زشت کردن , بدریخت کردن , خراب کردن.
شیء: چیزی , یک چیزی , تا اندازه ای , قدری , چیز , شی ء , کار , اسباب , دارایی , اشیاء , جامه , لباس , موجود.
شیء ثمین: باارزش , پربها , گرانبها , قیمتی , نفیس.
شیء شاذ: خلا ف قاعده , غیر متعارف , بی ترتیب.
شیال: تحریک احساسات , تجدید و احیای روحیه , بند شلوار , خط ابرو , بابست محکم کردن , محکم بستن , درمقابل فشار مقاومت کردن , اتل.
شیخ: بزرگتر , ارشد , ارشد کلیسا , شیخ کلیسا.
شیخوخی: مربوط به پیری , سالخورده , پیر مرد , وابسته به پیری , خرف.
شیری: شراب شیرین یا تلخ اسپانیولی.
شیطان: خدایی که دارای قوه خارق العاده بوده , دیو , جنی , شیطان , روح پلید , اهریمن , شیطان , روح پلید , تند و تیز کردن غذا , با ماشین خرد کردن , نویسنده مزدور , شیطان.
شیوعی: طرفدار مرام اشتراکی , مربوط به کمونیسم , وابسته بکمونیسم.
شیوعیة: اصول اشتراکی , مرام اشتراکی , کمونیسم.
صائغ الذهب: زرگر , طلا ساز.
صائغ الفضة: نقره ساز , نقره کار , سیمگر.
صابون: صابون , صابون زدن.
صاحب: لنگه , جفت , همسر , کمک , رفیق , همدم , شاگرد , شاه مات کردن , جفت گیری یا عمل جنسی کردن , یار , شریک , همدست , رفیق شدن.
صاحب الحانة: صاحب مسافرخانه.
صاحب الدکان: دکاندار , مغازه دار.
صاحب الملک: موجر , مالک , صاحبخانه , ملا ک.
صاحب المنصب: متصدی , ناگزیر , لا زم با.
صاحب محل المجوهرات: جواهر ساز , جواهر فروش.
صاحبة الملک: زن مهمانخانه دار , زن صاحب ملک , میزبان.
صاحی: هوشیار , بهوش , عاقل , میانه رو , معتدل , متین , سنگین , موقر , ادم هشیار(دربرابرمست) , هوشیار بودن , بهوش اوردن , از مستی دراوردن.
صاخب: پر سر وصدا , پر سر و صدا , خشن , داد و بیداد کن , سرکش , سر و صدا و اشوب کردن.
صادر: ضبط کردن , توقیف کردن , مصادره کردن , سلب مالکیت کردن از , از تملک در اوردن.
صادق: دوستانه رفتار کردن , همراهی کردن با , قلبی , صمیمی , از روی صمیمیت , خالص , بی ریا , راستگو , صادق , راست , از روی صدق وصفا.
صارخ: پرسروصدا , شلوغ کننده , خودنما , خشن , رسوا , اشکار , برملا , انگشت نما , رسوا , وقیح , زشت.
صارم: اهل انضباط , نظم دهنده , انضباطی.
صاروخ: اسلحه پرتاب کردنی , گلوله , موشک , پرتابه , پرتابه , موشک , فشفشه , راکت , با سرعت از جای جستن , بطور عمودی از زمین بلندشدن , موشک وار رفتن.
صاعقة: اذرخش , صاعقه , صاعقه زدن.
صافرة: سوت , صفیر , سوت زدن.
صافی: خالص , پاک , تمیز , ناب , ژاو , اصیل , خالص کردن , پالا یش کردن , بیغش.
صالة: پهنه , میدان مسابقات (در روم قدیم) , عرصه , گود , , صحنه , ارن , تالا ر کنفرانس , تالا ر شنوندگان , شنودگاه , تالا ر , سالن زیبایی , رستوران , مشروبفروشی.
صالة الرقص: سالن رقص.
صالة العرض: نمایشگاه کالا , سالن نمایشگاه.
صالح: قابل تعقیب قانونی , صلح دادن , اشتی دادن , تطبیق کردن , راضی ساختن , وفق دادن.
صالح للاستعمال: قابل استفاده , مصرف کردنی , بکار بردنی.
صالح للاکل: خوردنی , ماکول , چیز خوردنی , خوراکی.
صالح للزراعة: قابل کشتکاری , قابل زرع , زمین مزروعی.
صالح للسکن: قابل سکنی.
صالح للطیران: مناسب برای پرواز.
صالح للملاحة: قابل کشتیرانی.
صالحة للزواج: بالغ , درخور عروسی , تنه شوهر.
صالون: تالا ر , سالن زیبایی , رستوران , مشروبفروشی.
صامت: خموش , خاموش , ساکت , بیصدا , ارام , صامت , بیحرف , صامت , لا ل , گنگ
صامد: ثابت قدم , استوار , پابرجای , خیره.
صانع: شاگرد , شاگردی کردن , کاراموز , صنعتگر , صنعتکار , افزارمند.
صانع الاحذیة: کفش دوز , کفاش.
صانع الاقفال: قفل ساز.
صانع الدوالیب: قفسه ساز , مبل ساز.
صانع القبعات: کلا هدوز , کلا ه فروش.
صانع ماهر: کارگر مزدور , کارگر ماهر.
صب: دم کرده , ریزش , ریختن , پاشیدن , القاء , تزریق , الهام.
صباح: صبحدم , سحرگاه , بامداد , صبح , پیش از ظهر.
صباحا: هستم , اول شخص.
صبار: انجیرهندی , کاکتوس , صباره خنجری.
صباغ: رنگرز , نگارگر , نقاش , پیکرنگار.
صبر: بردباری , شکیبایی , شکیب , صبر , طاقت , تاب.
صبغ: رنگ , رنگ زنی , رنگ کردن , لا ک الکل , لا ک الکل زدن به , جلا زدن به , جلا دادن , لعاب زدن به , دارای ظاهرخوب کردن , صیقلی کردن , جلا , صیقل.
صبغة: رنگ , ته رنگ , رنگ مختصر , سایه ء رنگ , دارای ته رنگ یاسایه رنگ نمودن.
صح: ازروی تعجب فریاد زدن , اعلا م کردن , بعموم اگهی دادن , بانگ زدن.
صحافة: روزنامه نگاری , فشار , ازدحام , جمعیت , ماشین چاپ , مطبعه , مطبوعات , جراید , وارداوردن , فشردن زور دادن , ازدحام کردن , اتوزدن , دستگاه پرس , چاپ.
صحة: تندرستی , بهبودی , سلا مت , مزاج , حال.
صحراء: بیابان , دشت , صحرا , شایستگی , استحقاق , سزاواری , :ول کردن , ترک کردن , گریختن.
صحفی: روزنامه نگار , روزنامه نگار , صاحب و گرداننده روزنامه.
صحن: ظرف , بشقاب , دوری , سینی , خوراک , غذا , در بشقاب ریختن , مقعر کردن , بشقاب , صفحه , اندودن , نعلبکی , زیر گلدانی , بشقاب کوچک , در نعلبکی ریختن.
صحوة: بیداری , شب زنده داری , شب نشینی , احیاء , شب زنده داری کردن , از خواب بیدار کردن , رد پا , دنباله کشتی.
صحی: سالم , تندرست , مقوی , سالم , تندرست , بهداشتی.
صحیح: درست , صحیح , صحیح کردن , اصلا ح کردن , تادیب کردن , شایسته , چنانکه شاید وباید , مناسب , مربوط , بجا , بموقع , مطبوع , راست , پابرجا , ثابت , واقعی , حقیقی , راستگو , خالصانه , صحیح , ثابت یاحقیقی کردن , درست , راستین , فریور , قوی , سالم , معتبر , قانونی , درست , صحیح , دارای اعتبار , موثر.
صحیفة: روزنامه , روزنامه نگاری کردن.
صخب: بانگ , غوغا , سروصدا , غریو کشیدن , مصرانه تقاضا کردن , اشفتگی , اغتشاش , اشوب , گردنکشی , تلا طم.
صخرة: تخته سنگ , سنگ , گرداله , تکان نوسانی دادن , جنباندن , نوسان کردن , سنگ , تخته سنگ یا صخره , سنگ خاره , صخره , جنبش , تکان.
صخری: پرصخره , سنگلا خ , سخت , پرصلا بت.
صد: بی اثر کردن , خنثی کردن , عمل متقابل کردن.
صدا: زنگ , زنگار , زنگ زدن.
صداع: سردرد , دردسر , خشخاش وحشی.
صداقة: رفاقت , مودت , روابط حسنه , حسن تفاهم , دوستی , رفاقت , اشنایی.
صدر: اغوش , سینه , بغل , بر , پیش سینه , بااغوش باز پذیرفتن ,دراغوش حمل کردن , رازی رادرسینه نهفتن , دارای پستان شدن (درمورد دختران) , سینه , پستان , اغوش , افکار , وجدان , نوک پستان , هرچیزی شبیه پستان , سینه بسینه شدن , برابر , باسینه دفاع کردن , صندوق , یخدان , جعبه , تابوت , خزانه داری , قفسه سینه.
صدریة: نوشیدن , اشامیدن , پیش بند بچه , جلیقه , لباس زیر شبیه جلیقه , نیم تنه یا ژیلت , جلیقه , زیرپوش کشباف , لباس , واگذارکردن , اعطا کردن , محول کردن , ملبس شدن.
صدف البحر: نوعی صدف , پوزه بند یا مهاراسب (هنگام نعلبندی) , پوزه بند(برای مجازات اشخاص) , سرسخت.
صدفة: انطباق , اتفاقی , برحسب تصادف , اتفاقا , پوست , قشر , صدف حلزون , کاسه یا لا ک محافظ جانور (مثل کاسه لا ک پشت) , عامل محافظ حفاظ , جلد , پوست فندق وغیره , کالبد , بدنه ساختمان , گلوله توپ , پوکه فشنگ , قشر زمین , سبوس گیری کردن , پوست کندن از , مغز میوه را دراوردن (از پوست).
صدق: سفیدی , خلوص , صفا , رک گویی.
صدقة: دستگیری , صدقه , خیرات , نیکوکاری.
صدمة: دست انداز جاده , ضربت , ضربت حاصله دراثر تکان سخت , برامدگی , تکان سخت (در هواپیماو غیره) , تکان ناگهانی , ضربت (توام باتکان) زدن , تکان , صدمه , هول , هراس ناگهانی , لطمه , تصادم , تلا طم , ضربت سخت , تشنج سخت , توده , خرمن , توده کردن , خرمن کردن , تکان سخت خوردن , هول وهراس پیدا کردن , ضربت سخت زدن , تکان سخت خوردن , دچار هراس سخت شدن , سراسیمه کردن , ضره , زخم , اسیب , ضربه روحی روان اسیب , روان زخم.
صدی: طنین , پژواک , تلا فی , ضربه , یابو , دختریازن , نوک پستان , ممه.
صدیق: دوست , رفیق , یار , دوست کردن , یاری نمودن.
صر: دندان قرچه کردن , دندان بهم فشردن (از خشم) , بهم فشردن , بهم ساییدن.
صراخ: جیغ زدن (مثل بعضی از پرندگان) , فریاد دلخراش زدن , جیغ , فریاد.
صراع: بادست وپا بالا رفتن , تقلا کردن , بزحمت جلو رفتن , تلا ش , تقلا , کوشش , املت درست کردن.
صراف: صندوقدار , تحویلدار , بیرون کردن , عوض کننده , تغییر دهنده , صراف.
صرح: ادعا کردن , ادعا کردن , اظهارکردن , تدریس کردن , ابراز ایمان کردن
صرخة: فریاد خوشحالی , صدای مخصوص هر حیوان (مثل صدای قورباغه) , فریاد کردن , سروصداراه انداختن , فریاد زدن , نعره کشیدن , صدا , نعره , هلهله.
صرصر: ماهی ریزقنات , سوسک حمام , کجوله , تخته سنگ , صخره.
صرصور: سوسک حمام.
صرع: بیماری صرع , غشی , حمله , بیهوشی , غش.
صرف الانتباه: گیجی , حواس پرتی , دیوانگی.
صریح: اشکارا , پوست کنده , علنی , کند , بی نوک , دارای لبه ضخیم , رک , بی پرده , کند کردن , بی تزویر , منصفانه , صاف وساده , گویا , فصیح , مسری , صاف و ساده , بی تزویر , رک گو , اصیل , پرحرف , رک و راست , رک.
صریر: صدای غوک دراوردن , شکوه وشکایت کردن , غژغژ کردن , صدای لولا ی روغن نخورده , جیرجیرکفش , جیغ وفریاد شکیدن (مثل جغد یا موش) , با صدای جیغ صحبت کردن , با جیغ وفریادافشاء کردن , جیر جیر.
صعب: دشوار , پر زحمت , پرالتهاب , صعب الصعود , خامکار , زشت , بی لطافت , ناشی , سرهم بند , غیر استادانه , سخت , دشوار , مشکل , سخت گیر , صعب , گرفتگیر , سخت گیر , باریک بین , مشکل پسند , بیزار , داد وبیداد کن (برای چیزهای جزءی) , ایراد گیر.
صعب الوصول: خارج از دسترس , منیع.
صعد: بلند کردن , بلندتر کردن , بالا بردن , زیاد کردن , شدید کردن , بسط دادن.
صعد الموقف: بالا بردن , نشان دادن , توپ زدن.(.pref- ante) :پیشوندی است بمعنی -پیش -و -قبل از- و -درجلو.-
صعلوک: ولگرد , اسمان جل , خانه بدوش , باصدا راه رفتن , پیاده روی کردن , با پا لگد کردن , اوره بودن , ولگردی کردن , اواره , فاحشه , اوارگی , ولگردی , صدای پا.
صعوبة: سختی , دشواری , اشکال , زحمت , گرفتگیری.
صعود: فراز , علو , بالا , تعالی , سلطه , تفوق , مزیت , استیلا , فراز جو , فراز گرای , صعودی , بالا رونده , سمت الراس , نوک , صعود , عروج عیسی به اسمان , معراج , سوارکشتی شدن.
صغ: تنظیم کردن.
صغار السمک: زاده , تخم , فرزند , حیوان نوزاد , جوان , گروه , گوشت سرخ کرده , بریانی , سرخ کردن , روی اتش پختن , تهییج , سوزاندن.
صغیر: کوچک , خرده , ریز , محقر , خفیف , پست , غیر مهم , جزءی , کم , دون , کوچک شدن یاکردن , جوان , تازه , نوین , نوباوه , نورسته , برنا.
صغیر جدا: ریز , ریزه , کوچک , ناچیز.
صف: ارایه , ردیف ستون , ستون بندی , ردیف درخت , سطر , ردیف.
صفار: مسگر.
صفارة الانذار: حوری دریایی , زن دلفریب , سوت کارخانه , اژیر , حوری مانند.
صفة: صفت , وصفی , وابسته , تابع , صفت , لقب , عنوان , کنیه , اصطلا ح.
صفحة: صفحه , ورق.
صفد: بخو , دست بند اهنین , دست بند زدن (به).
صفر: عدد صفر , رمز , حروف یا مهر رمزی , حساب کردن (بارقام) , صفر گذاردن , برمزدراوردن , عدم , هیچ.
صفراء: زرداب , صفرا , زهره , خوی سودایی , مراره , زهره , زرد اب , صفرا , تلخی , گستاخی , زخم پوست رفتگی , ساییدگی , تاول , ساییدن , پوست بردن از , لکه , عیب.
صفراوی: صفراوی , زرداب ریز , صفرایی مزاج , سودایی مزاج.
صفصاف: بید , درخت بید , دستگاه پنبه پاک کنی , پاک کردن(پنبه یا پشم).
صفعة: باکف دست زدن , سیلی , تودهنی , ضربت , ضربت سریع , صدای چلب چلوپ , سیلی زدن , تپانچه زدن , زدن , ماچ , صدای سیلی یا شلا ق , مزه , طعم , چشیدن مختصر , باصدا غذاخوردن , ماچ صدادارکردن , مزه مخصوصی داشتن , کف دستی زدن , کتک زدن , کاملا , یکراست.
صفف: پیش هم گذاشتن , پهلوی هم گذاشتن.
صفق له: افرین گفتن , تحسین کردن , کف زدن , ستودن.
صفقات: معاملا ت , شرح مذاکرات.
صفقة: سودا , معامله , داد و ستد , چانه زدن , قرارداد معامله , خرید ارزان (باا) , چانه زدن , قرارداد معامله بستن , خریدن , خرید , ابتیاع , تطمیع کردن , مقدار , اندازه , قدر , حد , معامله کردن , سر و کار داشتن با , توزیع کردن , ضربت سنگین , صدای بستن دروامثال ان باصدای بلند , دررا با شدت بهم زدن , بهم کوفتن , معامله , سودا , انجام.
صفیق: گستاخ , چشم سفید , پر رو.
صقر: قوش , شاهین , باز , توپ قدیمی , باز , قوش , شاهین , بابازشکار کردن , دوره گردی کردن , طوافی کردن , جار زدن و جنس فروختن , فروختن.
صقیع: ژاله , شبنم منجمد , شبنم , سرماریزه , گچک , برفک , سرمازدن , سرمازده کردن , ازشبنم یا برف ریزه پوشیده شدن.
صقیل: لعاب , لعاب شیشه , مهره , برق , پرداخت , لعابی کردن , لعاب دادن , براق کردن , صیقل کردن , بی نور و بیحالت شدن(درگفتگوی ازچشم).
صک: حواله , برات , چک.
صل: وارد شدن , رسیدن , موفق شدن , دعا کردن , نماز خواندن , بدرگاه خدا استغاثه کردن , خواستارشدن , درخواست کردن.
صلاة: نماز , دعا , تقاضا.
صلاحیة السکن: قابلیت سکنی.
صلافة: جسارت , فضولی , گستاخی , نامربوطی , بی ربطی , نابهنگامی , بی موقعی , اهانت.
صلب: تصویر عیسی بر بالا ی صلیب , مصلوب ساختن.
صلة: وابستگی , پیوستگی , قوم و خویش سببی , نزدیکی , طاقت , بردباری , وضع , رفتار , سلوک , جهت , نسبت.
صلصة: سوس گوجه فرنگی , چاشنی غذا , سوس , چاشنی , اب خورش , جاشنی غذا , رب , چاشنی زدن به , خوشمزه کردن , نم زدن.
صلف: گستاخ , بی ربط , گستاخ , جسور , مغرور , خود بین.
صلیب: صلیب ,خاج ,حد وسط ,ممزوج ,اختلاف ,تقلب ,قلم کشیدن بر روی ,گذشتن ,عبور دادن ,مصادف شدن ,قطع کردن ,خلاف میل کسی رفتار کردن ,پیودن زدن.
صمام: شیر , دریچه , لا مپ.
صمة: خاموش کردن , ارامش دادن , مخفی نگاهداشتن , ارام شدن , صدا د ر نیاوردن , ساکت , ارام , خموش , باغبانی , خموشی , خاموشی , سکوت , ارامش , فروگذاری , ساکت کردن , ارام کردن , خاموش شدن.
صمغ: چسب , سریش , چسباندن , چسبیدن , لعاب , لزوجت گیاه , چسب , اب لیز.
صمیم: مغز ودرون هرچیزی.
صناجة: پستانداری شبیه فیل که در دوران الیگوسن وپلیستوسن میزیسته.
صناعة: سیستم صنعتی , صنعت گرایی , صنعت , صناعت , پیشه و هنر , ابتکار , مجاهدت , ساختن , جعل کردن , تولید کردن , ساخت , مصنوع , تولید.
صناعی: کارخانه دار.
صنج: قاشقک , یک نوع الت موسیقی.
صندتق النفایات: جست , جست زدن , جست بزن.
صندل: کفش بی رویه , صندل , سرپایی , کفش راحتی , درخت صندل , صندل پوشیدن.
صندل خشبی: کنده , کلوخه , قید , پابند , ترمز , :سنگین کردن , کندکردن , مسدودکردن , بستن (lوله) , متراکم وانباشته کردن , پابند.
صندوق: (boxes & box.pl) جعبه , قوطی , صندوق , اطاقک , جای ویژه , لژ , توگوشی , سیلی , بوکس , : مشت زدن , بوکس بازی کردن , سیلی زدن , درجعبه محصور کردن , احاطه کردن , درقاب یا چهار چوب گذاشتن , جعبه کوچک , جعبه جواهر , صندوق یاتابوت , صندوق , خزانه وجوه , صندوقی که چینی یا شیشه دران میگذارند , صندوقه , درجعبه گذاردن , جعبه بندی(چینی الا ت) , وجوه , سرمایه , تنخواه , ذخیره وجوه احتیاطی , صندوق , سرمایه ثابت یا همیشگی , پشتوانه , تهیه وجه کردن , سرمایه گذاری کردن , شاه سیم.
صندوق البرید: صندوق پست.
صندوق التروس: جعبه دنده.
صندوق العدة: جعبه ابزار.
صنع: ساختن , بوجود اوردن , درست کردن , تصنیف کردن , خلق کردن , باعث شدن , وادار یامجبور کردن , تاسیس کردن , گاییدن , ساختمان , ساخت , سرشت , نظیر , شبیه.
صنعة: شاگردی , تلمذ , کاراموزی.
صنف: داغ , داغ ودرفش , نشان , انگ , نیمسوز , اتشپاره , جور , جنس , نوع , مارک , علا مت , رقم , لکه بدنامی , داغ کردن , داغ زدن , خاطرنشان کردن , لکه دار کردن , دسته , زمره , طبقه , مقوله , مقوله منطقی , رده , کلا س , دسته , طبقه , زمره , جور , نوع , طبقه بندی کردن , رده , هماموزگان , رسته , گروه.
صنوبر: غم و اندوه , از غم و حسرت نحیف شدن , نگرانی , رنج و عذاب دادن , غصه خوردن , کاج , چوب کاج , صنوبر.
صهریج: اب انبار , مخزن اب , قدح بزرگ مسی , منبع.
صواب: صحت , درستی.
صوان: سنگ چخماق , سنگ فندک , اتش زنه , چیز سخت , سنگریزه , سنگ خارا , گرانیت , سختی , استحکام.
صوت: صدا , اوا , سالم , درست , بی عیب , استوار , بی خطر , دقیق , مفهوم , صدا دادن , بنظر رسیدن , بگوش خوردن , بصدا دراوردن , نواختن , زدن , بطور ژرف , کاملا , ژرفاسنجی کردن , گمانه زدن , صدا , ادا کردن , رای , اخذ رای , دعا , رای دادن.
صوة اجش: گلویی , ناشی از گلو , حرف گلویی.
صوة بوو: صدای گاو یا جغد کردن , اظهار تنفر , هو کردن.
صوتی: اوایی , مصوت , صدا دار , مربوط به ترکیب اصوات , صدا , صوتی , خواندنی , اوازی , ویژه خواندن , دهن دریده.
صودا: قلیا , جوش شیرین , سودا , کربنات سدیم , لیموناد.
صور: نمایش دادن (بوسیله نقشه و مانند ان) , نقش کردن , مجسم کردن , رسم کردن , شرح دادن , توضیح دادن , بامثال روشن ساختن , شرح دادن , نشان دادن , مصور کردن , اراستن , مزین شدن.
صور متحرکة: جان بخشی , انگیزش , تحریک , سرزندگی.
صورة: مجسمه , تمثال , شکل , پنداره , شمایل , تصویر , پندار , تصور , خیالی , منظر , مجسم کردن , خوب شرح دادن , مجسم ساختن , نقاشی , .=photograph , عکس , عکس برداشتن از , عکسبرداری کردن , عکس , تصویر , مجسم کردن , تصویر , نقاشی , عکس یا تصویر صورت , تصویر کردن , شورش یا طغیان کردن , اظهار تنفر کردن , طغیان , شورش , بهم خوردگی , انقلا ب , شوریدن , دور , دوران کامل , انقلا ب.
صورة المسیح المصلوب: صلیب عیسی.
صورة متحرکة: کاریکاتور , تصویر مضحک , داستان مصور.
صوف: پشم گوسفند وجانوران دیگر , پارچه خوابدار , خواب پارچه , پشم چیدن از , چاپیدن , گوش بریدن , سروکیسه کردن , پشم , جامه پشمی , نخ پشم , کرک , مو.
صوفی: متصوف , اهل تصوف , اهل سر , رمزی.
صولجان: پوست جوز , گل جوز , راف , گرز , کوپال , چماق زدن , گول زدنی , فریب , چماق.
صوم: تند , تندرو , سریع السیر , جلد و چابک , رنگ نرو , پایدار , باوفا , سفت , روزه , روزه گرفتن , فورا , سیر.
صیاح: فریاد , بانگ , علا مت تعجب , حرف ندا.
صیاد: شکارچی , صیاد , اسب یا سگ شکاری , جوینده.
صیاد السمک: ماهی گیر , صیاد ماهی , کرجی ماهیگیری.
صیاد الصقور: قوش باز , کسیکه با شاهین شکار میکند , بازبان.
صیاغة: قاعده سازی , دستور سازی , تبدیل به قاعده رمزی.
صیاغة تخریمیة: تزءیناتی بشکل ذرات ریز یا دانه های تسبیح که امروزه بصورت سیم های ریز طلا ونقره و یا مسی در اطراف الا ت زرین وسیمین ساخته می شود , ملیله دوزی , ملیله دوزی کردن.
صیانة: نگهداشت , نگهداری , تعمیر , نگهداری کردن , هزینه نگهداری و تعمیر , مرمت.
صیة: اوازه , نام , شهرت , معروفیت , اشتهار , صیت , مشهور کردن
صیحة: داد زدن , فریاد زدن , گریه (باصدای بلند) , جیغ زدن , ناگهانی گفتن , جیغ , فریاد , داد , جیغ , فغان , فریاد زدن , جیغ زدن , داد زدن
صید: گرفتن , از هوا گرفتن , بدست اوردن , جلب کردن , درک کردن , فهمیدن , دچار شدن به , عمل گرفتن , اخذ , دستگیره , لغت چشمگیر , شعار , شکار کردن , صید کردن , جستجو کردن در , تفحص کردن , شکار , جستجو , نخجیر.
صید السمک: ماهیگیری , ماهیگیری , حق ماهیگیری.
صید الصقور: شکار با شاهین.
صیدلی: شیمی دان , داروساز , نسخه پیچ , ناظرهزینه , تلگراف , دوافروش , کمک داروساز.
صیدلیة: داروخانه , دوا فروشی , داروخانه , انباردارو , داروسازی.
صیغة: قطع , اندازه شکل , نسبت , فورمول.
صیغة الشرط: وجه شرطی , وابسته بوجه شرطی.
صیف: تابستان , تابستانی , چراندن , تابستان را بسر بردن , ییلا ق.
صینیة: سینی , طبق , جعبه دو خانه.
صینیون: چینی , چینی ها (درجمع ومفرد) , زبان چینی.
ضائق: بستوه اوردن , عاجز کردن , اذیت کردن , حملا ت پی درپی کردن , خسته کردن , شانه کردن , سخت بازپرسی کردن از , سوال پیچ کردن , بباد طعنه گرفتن , شانه , اذیت کردن , بستوه اوردن , بیحوصله کردن.
ضابط: افسر , صاحب منصب , مامور , متصدی , افسر معین کردن , فرماندهی کردن , فرمان دادن.
ضابط بحری: دانشجوی سال دوم نیروی دریایی.
ضاحیة: حومه شهر , برون شهر.
ضار: مضر , پرگزند , مضر , مهلک , مهلک , طاعونی , طاعون اور.
ضاعف: ضرب کردن , تکثیر کردن.
ضال: گمراه , منحرف , بیراه , نابجا , کجراه.
ضامن: ضامن , ضمانت کننده , کفیل , متعهد.
ضباب: مه , تیرگی , ابهام , تیره کردن , مه گرفتن , مه الود بودن.
ضبابی: مانند مه , مه الود , تیره وتار , کرکی , ریش ریش , پرزدار , خوابدار , تیره , مه دار , مبهم.
ضبع: کفتار , ادم درنده خو یا خاءن.
ضجیج: صدای بلند , غوغا , طنین بلند , طنین افکندن.
ضح به: قربانی شدن , فدا کردن , کشته شده , فدایی.
ضحک: خنده , صدای خنده بلند , قاه قاه خنده.
ضحکة: با خنده اظهار داشتن , با نفس بریده بریده(دراثرخنده)سخن گفتن , ول خندیدن , صدای خنده , خنده , خندیدن , خندان بودن.
ضحکة خافتة: بادهان بسته خندیدن , پیش خود خندیدن.
ضحل: کم ژرفا , کم عمق , کم اب , سطحی , کم عمق کردن.
ضحیة: مرگ ومیر , تلفات , قربانی , طعمه , دستخوش , شکار , هدف , تلفات.
ضخم: وسعت دادن , بزرگ کردن , مفصل کردن , مفصل گفتن یا نوشتن , افزودن , بالا بردن , بزرگ شدن , تقویت کردن (صدا) , بزرگ , جسیم , سترگ , کلا ن , گنده , تنومند , بزرگ جثه.
ضخم الجسم: تنومند , ستبر , کلفت , زبر وخشن , گره دار.
ضد: دربرابر , درمقابل , پیوسته , مجاور , بسوی , مقارن , برضد , مخالف , علیه , به , بر , با.
ضد التیار: بالا ی رودخانه , نزدیک به سرچشمه , مخالف جریان رودخانه
ضد الحریق: نسوز , محفوظ از اتش , نسوز کردن , ضد اتش.
ضد الدبابة: ضد تانک.
ضد الصوت: ضد صدا , مانع نفوذ صدا , عایق صدا.
ضرائری: دارای دو زن یا دو شوهر.
ضرب: پارچه سست بافت پرچمی , خطابی دوستانه , شنل بچگانه , بس شماری , ضرب , افزایش , تکثیر , برجسته , قابل توجه , موثر , گیرنده , زننده.
ضربة: بستن , محکم زدن , چتری بریدن (گیسو) , صدای بلند یا محکم , چتر زلف , تپیدن , زدن , کتک زدن , چوب زدن , شلا ق زدن ,کوبیدن , :ضرب , ضربان نبض وقلب , تپش , ضربت موسیقی , غلبه , پیشرفت , زنش , ضربت , دمیدن , وزیدن , در اثر دمیدن ایجاد صدا کردن , ترکیدن , اصابت , خوردن , ضربت , تصادف , موفقیت , نمایش یافیلم پرمشتری , زدن , خوردن به , اصابت کردن به هدف زدن , خدمت کردن , خدمت انجام دادن , بکار رفتن , بدرد خوردن , توپ رازدن , زدن , ضربت زدن , خوردن به , بخاطر خطورکردن , سکه ضرب کردن , اعتصاب کردن , اصابت , اعتصاب کردن , اعتصاب , ضربه , برخورد , ضربه , ضربت , لطمه , ضرب , حرکت , تکان , لمس کردن , دست کشیدن روی , نوازش کردن , زدن , سرکش گذاردن (مثل سرکش روی حرف کاف).
ضربة الشمس: افتاب زدگی , گرمازدگی.
ضربة الید الخلفیة: پشت دستی یا ضربه با پشت راکت(دربازی تنیس و غیره) , زشت , ناهنجار , با پشت دست ضربه زدن , باپشت راکت ضربت وارد کردن.
ضربة قاضیة: با ضربت بیهوش کننده ای حریف رابزمین زدن ,ضربه فنی , ضربه فنی کردن , از پا در اوردن , ویران کردن , ضربت قاطع , ممتاز , عالی.
ضرر: خسارت , خسارت زدن.
ضرس: دندان اسیاب.
ضرورة: ایجاب , لزوم , ضرورت , اضطرار , پیشامد , بایستگی , ضرورت , نیاز , نیازمندی , لزوم , احتیاج.
ضروری: ضروری , واجب , بسیارلا زم , اصلی , اساسی ذاتی , جبلی , لا ینفک , واقعی , عمده.بی وارث را) , مصادره کردن , لا زم , واجب , ضروری , بایسته , بایا , لا زم , ضروری , نیازمند , ناگزیر , مایحتاج , بایسته , شرط لا زم , لا زمه , احتیاج , چیز ضروری.
ضریبة: مالیات کالا های داخلی , مالیات غیرمستقیم , مالیات بستن بر , قطع کردن , مالیات , باج , خراج , تحمیل , تقاضای سنگین , ملا مت , تهمت , سخت گیری , مالیات بستن , مالیات گرفتن از , متهم کردن , فشاراوردن بر.
ضریبة اضافیة: زیاد ستاندن , زیاد بار کردن , تحمیل کردن زیاد پر کردن , اضافه کردن , نرخ اضافی مالیات اضافی , جریمه , اضافه بها.
ضریبة الاعناق: سرانه , مالیات برهر فرد , سرشماری.
ضریح: ارامگاه بزرگ , مقبره , معبد , جای مقدس , زیارتگاه , درمعبد قرار دادن.
ضع: گذاردن ,قراردادن ,به زور واداشتن ,عذاب دادن ,تقدیم داشتن ,تعبیر کردن ,بکار بردن ,منصوب کردن , ترغیب کردن ,استقرار ,پرتاب ,سعی ,ثابت.
ضعف: زیان , بی فایدگی , وضع نامساعد , اشکال , دو برابر , دوتا , جفت , دولا , دوسر , المثنی , همزاد , :دوبرابر کردن , مضاعف کردن , دولا کردن , تاکردن , سستی , ضعف اخلا ق , نحیفی , خطایی که ناشی ازضعف اخلا قی باشد , بیمایگی , نااستواری , چندین , متعدد , مضاعف , چندلا , گوناگون , مضرب , چند فاز , مضروب , ضعف , سستی , بی بنیه گی , فتور , عیب , نقص.
ضعیف: ضغیف , کم زور , ناتوان , عاجز , سست , نحیف , سست , بی دوام , شل و ول , ناک , نازک , سست , نحیف , شکننده , زودگذر , سست در برابر وسوسه شیطانی , گول خور , بی مایه , سست , ضعیف , بی حال , اهسته , خمار , بی زور , سست , کم دوام , ضعیف , کم بنیه , کم زور , کم رو , اسیب پذیر.
ضغط: تراکم , متراکم سازی , فشار , فشاراور , مبرم , مصر , عاجل , فشار , مضیقه.
ضفدع: غوک , وزغ , قورباغه , قلا ب , خرک ویلن , قورباغه گرفتن , غوک , وزغ.
ضفیرة: قیطان , گلا بتون , مغزی , نوار , حاشیه , حرکت سریع , جنبش ,جهش , ناگهان حرکت کردن , جهش ناگهانی کردن , بافتن (مثل توری وغیره) , بهم تابیدن وبافتن , موی سر را با قیطان یاروبان بستن , حلقه کردن , فردادن , پیچاندن , حلقه , فر.
ضلع: دنده , تکه گوشت دنده دار , دنده دار کردن , گوشت دنده , هر چیز شبیه دنده , پشت بند زدن , مرز گذاشتن , نهر کندن , شیار دار کردن.
ضلل: راهنمایی غلط کردن , گمراه کردن , گمراه کردن , بد راهنمایی کردن , گمراه کردن , اطلا ع غیر صحیح دادن , گمراه کردن , باشتباه انداختن , فریب دادن.
ضماد: نوار زخم بندی , با نوار بستن.
ضمادة: مرهم گذاری وزخم بندی , مرهم , چاشنی , مخلفات , ارایش , لباس.
ضمان: ضمانت , تعهد , ضامن , وثیقه , سپرده , ضمانت کردن , تعهد کردن , عهده دار شدن , تاوان , غرامت , جبران زیان , بخشودگی , صدمه.
ضمن: در داخل , توی , در توی , در حدود , مطابق , باندازه , در ظرف , در مدت , در حصار.
ضمنی: التزامی , مجازی , اشاره شده , مفهوم , تلویحا فهمانده شده , مطلق , بی شرط , ضمنی , ضمنا , مفهوم , مقدر , خاموش , بارامی وسکوت.
ضمور: لا غری , ضعف بنیه , نقصان قوه ء نامیه , لا غرکردن , خشک شدن , لا غر شدن.
ضمیر: وجدان , ضمیر , ذمه , باطن , دل , هوشیار , بهوش , اگاه , باخبر , ملتفت , وارد , ضمیر.
ضمیر الاستفهام: علا مت سلوال , ادوات استفهام , پرسشی.
ضوء: فروغ , روشنایی , نور , اتش , کبریت , لحاظ , جنبه , اشکار کردن , اتش زدن , مشتعل شدن , ضعیف , خفیف , اهسته ,اندک ,اسان ,کم قیمت ,قلیل ,مختصر ,فرار ,هوس امیز ,وارسته ,بی عفت ,هوس باز ,خل ,سرگرم کننده ,غیرجدی ,باررا سبک کردن ,تخفیف دادن ,فرودامدن ,واقع شدن ,وفوع یافتن ,سر رسیدن ,رخ دادن.
ضوء الشمس: روشنی روز , روز روشن , روشن کردن.
ضوء الشموع: روشنایی شمع.
ضوء القمر: نور مهتاب , مهتاب , مشروبات , بطور قاچاقی کار کردن , ماهتاب , حرف پوچ.
ضوء الکامیرا: لا مپ پرنور فلا ش عکاسی.
ضوء خلفی: چراغ عقب اتومبیل.
ضوء علوی: چراغ جلو ماشین.
ضوء کاشف: نور افکن , اشعه نور افکن.
ضوء کشاف: نورافکن , شخصی که در زیر نورافکن صحنه نمایش قرارگرفته , چراغ نورافکن.
ضواحی: حومه , حول وحوش , دوروبر , توابع , اطراف.
ضوضاء: خش , اختلا ل , پارازیت , سروصدا.
ضیعة اقطاعیة: ملک اربابی , ملک تیولی , منزل , خانه بزرگ.
ضیف: مهمان , انگل , خارجی , مهمان کردن , مسکن گزیدن.
ضیق: پریشانی , اندوه , محنت , تنگدستی , درد , مضطرب کردن , محنت زده کردن.
ضییل: مصغر , خرد , کوچک , حقیر , کم , لا غر , خرد , لا غر , نزار , بی برکت , بی چربی , نحیف , ناچیز.
طائر البرقش: سهره وانواع ان , خانواده سهره.
طائر الحسون: سهره , سکه زر.
طائر طنان: مرغ مگس خوار , مرغ زرین پر.
طائرة: هواپیما , طیاره , هواپیما , جت , کهربای سیاه , سنگ موسی , مهر سیاه , مرمری , فوران ,فواره , پرش اب , جریان سریع , دهنه , مانند فواره جاری کردن , بخارج پرتاب کردن , بیرون ریختن (با فشار) , پرتاب , پراندن , فواره زدن , دهانه , هواپیما , رنده کردن , با رنده صاف کردن , صاف کردن , پرواز , جهش شبیه پرواز , سطح تراز , هموار , صاف , مسطح.
طائرة بدون طیار: زنبور عسل نر , وزوز , سخن یکنواخت , وزوز کردن , یکنواخت سخن گفتن.
طائرة ورقیة: بادبادک کاغذهوایی (j.S.) غلیوا , غلیواج , زغن , ادم درنده خو , طفیلی , دغل باز , ادم متقلب , پرواز کردن , پرواز بلند , سفته بازی کردن.
طائش: بوالهوس , دمدمی مزاج , متلون المزاج , خل , بی پروا , بیفکر.
طائفة: طبقه , صنف , قبیله , طبقات مختلف مردم هند , نام گذاری , تسمیه , لقب یا عنوان , طبقه بندی , مذهب , واحد جنس , پول , فرقه , مسلک , حزب , دسته , دسته مذهبی , مکتب فلسفی , بخش , قسمت , بریدن , قسمت کردن.
طابعة: ماشین حروف ریزی که سطر سطر حروف را میریزد وسطر سطر برای چاپ اماده میکند , چاپگر.
طابق: عرشه , عرشه کشتی , کف , سطح , :اراستن , زینت کردن , عرشه دار کردن , پوشاندن , یکدسته ورق.
طابق ثانوی: اشکوب کوتاه , نیم اشکوب که میان دو طبقه ساختمان واقع باشد , نیم اشکوب.
طابق سفلی: طبقه پایین , واقع در طبقه زیر.
طابق علوی: بالا خانه , دراشکوب بالا , ساختمان فوقانی.
طابوقة: اجر , خشت , اجرگرفتن , اجرگوشه گرد.
طاحونة: اسیاب , ماشین , کارخانه , اسیاب کردن , کنگره دار کردن , اسیاب بادی , هر چیزی شبیه اسیاب بادی , چرخیدن.
طارد: زننده , مانع , دافع , راننده , بیزار کننده.
طارد مرکزی: گریزنده از مرکز , فرار از مرکز.
طاسة: کاسه , جام , قدح , باتوپ بازی کردن , مسابقه وجشن بازی بولینگ , کاسه رهنما(دستگاه ابزارگیری).
طاعة: اطاعت , فرمانبرداری , حرف شنوی , رامی.
طاعم: خوراک دهنده , خورنده , چرنده , چارپایان پرواری , رود فرعی , بطری پستانک دار , سوخت رسان , ناودان.
طاعون: افت , بلا , سرایت مرض , طاعون , بستوه اوردن , ازار رساندن , دچار طاعون کردن.
طاقة: انرژی , بنیه , نیروی حیاتی , طاقت , استقامت , پرچم.
طاقم: خدمه کشتی , کارکنان هواپیما وامثال ان.
طاقم الطائرة: کارمندان و خلبانان هواپیما.
طاقیة النوم: شب کلا ه , مشروب قبل از خواب.
طالب: دانشجو , دانش اموز , شاگرد , اهل تحقیق.
طالب عسکری: دانشجوی دانشکده افسری.
طالع: زیج , طالع , زایچه , جدول ساعات روز , فال , نشانه , پیشگویی , بفال نیک گرفتن.
طامح: جویا , طالب , داوطلب کار یا مقام , ارزومند , حروف حلقی
طاولة: نرد , تخته نرد.
طاووس: طاووس , مزین به پر طاووس , خرامیدن.
طب: دارو , دوا , پزشکی , طب , علم طب.
طب العیون: چشم پزشکی , کحالی.
طب نسائی: دانش امراض زنانه.
طباخ: اشپز , پختن , بخاری , فرخوراک پزی , گرمخانه , کوره.
طباشیر: گچ , نشان , علا مت سفید کردن , باگچ خط کشیدن , باگچ نشان گذاردن.
طباشیر ملون: مداد رنگی مومی , مداد ابرو , نقاشی کردن.
طباشیری: گچی.
طباعة: چاپ , طبع , چاپ پارچه , باسمه زنی.
طبطبة: گیره ای که مته را در ماشین نگه میدارد , مرغک , عزیزم ,جانم , جوجه مرغ تکان , صدایی که برای راندن حیوان بکار میرود.
طبع: بتابعیت کشوری در امدن , پذیرفته شدن (درکشور) , جزو زبانی وارد شدن (کلمات) , بومی شدن (گیاه و جانور) , طبیعی شدن , هنجار کردن.
طبعة: چاپ , ویرایش , عکس چاپی , مواد چاپی , چاپ کردن , منتشر کردن , ماشین کردن.
طبق کبیر: دیس , بشقاب بزرگ , هر چیز پهن , صفحه گرامافون.
طبقة: لا یه.
طبقة النبلاء: نجابت , اصالت خانوادگی , طبقه نجبا.
طبل: طبله , طبل.
طبلة الاذن: پرده گوش , پرده صماخ.
طبول: نقاره , دهل , کوس.
طبی: دارویی , شفا بخش.
طبیب: پزشک , دکتر , طبابت کردن , درجه دکتری دادن به , دوایی , شفابخش , دارویی , طبیب , پزشک , پزشکی , پزشک.
طبیب الاسنان: دندانساز.
طبیب الاعصاب: ویژه گر اعصاب.
طبیب العیون: چشم پزشک , عینک ساز , چشم پزشک , ویژه گر چشم پزشکی.
طبیب بیطری: دامپزشک , بیطار.
طبیب نفسانی: روانپزشک.
طبیعة: رنگ زدن , رنگ چهره , رنگ , بشره , چرده , طبیعت , ذات , گوهر , ماهیت , خوی , افرینش , گونه , نوع , خاصیت , سرشت , خمیره.
طبیعی: ذاتی , جبلی , فطری , غریزی , ایجاد شده بر اثر تخم کشی از موجودات هم تیره , طبیعی , سرشتی , نهادی , ذاتی , فطری , جبلی , بدیهی , مسلم , استعداد ذاتی , احمق , دیوانه , مادی , فیزیکی.
طبیعیة: طبیعت گرایی , فلسفه طبیعی , مذهب طبیعی , سبک ناتورالیسم.
طحان: اسیابان , یکجور پروانه.
طحلب: جلبک , خزه ء دریایی.
طحن: کوبیدن , عمل خرد کردن یا اسیاب کردن , سایش , کار یکنواخت , اسیاب کردن , خردکردن , تیز کردن , ساییدن , اذیت کردن , اسیاب شدن , سخت کارکردن.
طحین: ارد , گرد , پودر , ارد کردن , پودر شدن , عمل اسیاب کردن , گندم اسیابی , جو اسیابی , ارد کردن جو خیسانده , سود , قسمت.
طراد: رزمناو , کشتی یا تاکسی یا کسی که گشت میزند.
طرح: دفع , مدفوع.
طرد: اخراج , مرخصی , برکناری , اخراج , خلع ید , طرد , تکفیر , اخراج , دفع , راندگی , بیرون شدگی , تبعید , گونی , چتایی , درحال یورش وچپاول.
طرز: قلا ب دوزی کردن , گلدوزی کردن , برودره دوزی , اراستن.
طرف: عضو , عضو بدن , دست یا پا , بال , شاخه , قطع کردن عضو , اندام زبرین , اندام زیرین , خوش گذرانی , تجمل عیاشی , عیش , نعمت.
طرف الاصبع: نوک انگشت , سرانگشت.
طریق: کوچه , راه باریک , گلو , نای , راه دریایی , مسیر که باخط کشی مشخص میشود , خط سیر هوایی , کوچه ساختن , منشعب کردن , میسر , بجاده , راه , معبر , طریق , خیابان , راه اهن , سواره رو , وسط خیابان , زمین جاده , مسیر چیزیرا تعیین کردن , خط سیر , جاده , مسیر , راه , جریان معمولی , راه عبور , شارع عام , شاهراه , معبر , راه , جاده , طریق , سبک (سابک) , طرز , طریقه.
طریق جانبی: گذرگاه , جنبی , کنار گذاشتن.
طریق سریع: شاهراه , بزرگراه , راه , بین ایالتی , بین ایالتها و کشورهای مختلف.
طریقة: روش , اسلوب , طریقه.
طع: اطاعت کردن , فرمانبرداری کردن , حرف شنوی کردن , موافقت کردن , تسلیم شدن.
طعام لذیذ: خوراک خدایان که زندگی جاوید بانها میداده , ماءده ء بهشتی , شهد , عطر.
طعجة: دندانه , گودی , تو رفتگی , جای ضربت , دندانه کردن , دندانی.
طعم: طعمه دادن , خوراک دادن , طعمه رابه قلا ب ماهیگیری بستن , دانه , چینه , مایه تطمیع , دانه ء دام , مزه , رغبت , میل , خوشمزه کردن.
طعنة: خنجر زدن , زخم زدن , سوراخ کردن , زخم چاقو , تیر کشیدن
طفح: تند , عجول , بی پروا , بی احتیاط , محل خارش یا تحریک روی پوست , جوش , دانه.
طفل: بچه بداخلا ق و لوس , کف شیر , بچه , کودک , طفل , فرزند , بزغاله , چرم بزغاله , کودک , بچه , کوچولو , دست انداختن , مسخره کردن , کودک تازه براه افتاده , کودک نو پا , اشغال , عدد , جمع , سرجمع , حاشیه نویسی , یادداشت مختصر , مبلغ , جمع بستن , بچه کوچک , نو باوه , جوانک , پسر بچه , برگچه.
طفل رضیع: بچه , کودک , طفل , نوزاد , مانند کودک رفتار کردن , نوازش کردن.
طفولة: بچگی , بچگی , طفولیت , کودکی , خردی.
طفولی: طفل مانند , کودک مانند , پسر مانند , بچگانه , ابتدایی , بچگی , مربوط بدوران کودکی.
طقس: هوا , تغییر فصل , اب و هوا , باد دادن , در معرض هوا گذاشتن , تحمل یابرگزارکردن.
طقم الاسنان: دندان مصنوعی گذاری , یکدست دندان مصنوعی.
طقوس: تشریفات مذهبی , ایین پرستش , تشریفات.
طقوسی: مربوط به علم العبادات.
طل علیه: مسلط یا مشرف بودن بر , چشم پوشی کردن , چشم انداز.
طلاء: لا ک والکل , رنگ لا کی , لا ک والکل زدن , رنگ کردن , نگارگری کردن , نقاشی کردن , رنگ شدن , رنگ نقاشی , رنگ.
طلاق: طلا ق , جدایی , فسخ.
طلب: درخواست , درخواست نامه , پشت کار , استعمال , راسته ,دسته ,زمره ,فرقه مذهبی ,سامان ,انجمن ,ارایش ,مرتبه ,سبک ,مرحله ,دستور ,فرمایش ,حواله , خواهش , درخواست , تقاضا , خواسته , خواستار شدن , تمنا کردن , تقاضا کردن.
طلب رسمی: بر جسته کردن , دندانه دار کردن , تو رفتگی , سفارش (دادن) , دندانه گذاری.
طلق: طلق , طلق زدن به , باطلق ساختن.
طلق ناری: تیر اندازی , گلوله , تیر , زخم گلوله , تیر رس.
طلقة: گلوله , تیر , ساچمه , رسایی , پرتابه , تزریق , جرعه , یک گیلا س مشروب , فرصت , ضربت توپ بازی , منظره فیلمبرداری شده , عکس , رها شده , اصابت کرده , جوانه زده.
طلیعة: جلو , صف جلو , جلودار , طلا یه.
طلیق: روان , سلیس , فصیح , شل , سست , لق , گشاد , ول , ازاد , بی ربط , هرزه , بی بندوبار , لوس وننر , بی پایه , بی قاعده , رهاکردن , درکردن(گلوله وغیره) , منتفی کردن , برطرف کردن , شل وسست شدن , نرم وازاد شدن , حل کردن , از قید مسلولیت ازاد ساختن , سبکبار کردن , پرداختن.
طماطة: گوجه فرنگی.
طماع: ازمند , حریص , طماع , دندان گرد , پر خور.
طمان: اطمینان دادن , بیمه کردن , مجاب کردن , دوباره اطمینان دادن , دوباره قوت قلب دادن.
طمع: از , حرص , طمع , حریص بودن , طمع ورزیدن.
طموح: بلند همتی , جاه طلبی , ارزو , جاه طلب بودن.
طن: تن , واحد وزنی برابر با 0001 کیلوگرم.
طنف: برامدگی , تاق نما , اویزان بودن , تهدید کردن , مشرف بودن.
طهر: پاک کردن , تمیز کردن , تطهیرکردن , تبرءه کردن , ضد عفونی کردن , گندزدایی کردن.
طواری: امر فوق العاده و غیره منتظره , حتمی , ناگه اینده , اورژانس.
طوافة: رهنمای شناور , کویچه , روابی , جسم شناور , روی اب نگاهداشتن , شناور ساختن , دسته الوار شناور بر اب , دگل , قایق مسطح الواری , با قایق الواری رفتن یافرستادن.
طوب: سعادت جاودانی بخشیدن , امرزیدن , مبارک خواندن.
طوبوغرافی: مکان نگار , نقشه بردار , مساح.
طور: توسعه دادن , ایجاد کردن.
طوربید: اژدر , ماهی برق , با اژدر خراب کردن.
طوعی: ارادی , اختیاری , داوطلبانه , به خواست.
طوف: جسم شناور بر روی اب , سوهان پهن , بستنی مخلوط با شربت وغیره , شناور شدن , روی اب ایستادن , سوهان زدن.
طوف جلیدی: تخته یخ شناور.
طوق: تنگ اسب , محیط , قطر شکم , ابعاد , تنگ بستن , بست , بست اهنی وچرمی , باتنگ بستن , دور گرفتن , یقه گرد و حلقوی چین دار مردان و زنان قرون 61 و 71 میلا دی , غرور , تکبر , پرخاش , تاه کردن , چروک کردن , ناهموار کردن.
طول: درازا , طول , قد , درجه , مدت.
طول العمر: طول عمر , درازی عمر , دیرپایی , دراز عمری.
طول الموجة: طول موج.
طولیا: از درازا , از طول , بلند , دراز.
طویة: چین , شکن , خط اطوی شلوار , چین دار کردن , چین دار شدن
طویل: طویل , دراز.
طیار: هوانورد , خلبان , جریان , رایج , جاری , رهبر , لیدر , خلبان هواپیما , راننده کشتی , اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی , پیلوت , چراغ راهنما , رهبری کردن , خلبانی کردن , راندن , ازمایشی.
طیبة: ظرافت , دقت , نازک بینی , خوراک لذیذ.
طیة: تا , تا کردن.
طیر: پرنده , مرغ , جوجه , مرغان , مرغ , ماکیان , پرنده , پرنده را شکار کردن.
طیران: هواپیمایی , هوانوردی , گریز , پرواز , مهاجرت (مرغان یا حشرات) , عزیمت , گریز ,پرواز کردن , فرارکردن , کوچ کردن , یک رشته پلکان , سلسله , پرواز , پرواز کننده , پردار , سریع السیر , بال وپر زن , بسرعت گذرنده , مسافرت هوایی.
طیع: چکش خور , نرم وقابل انعطاف.
طین: خاک رس , رس , گل , خاک کوزه گری , سفال , گل , لجن , گل الود کردن , تیره کردن , افترا.
طینی: خاکی , گلی , سفالی , مادی , جسمانی.
ظالم: خلا ف موازین انصاف , غیر منصفانه , غیر عادلا نه , غیر منصفانه , بی عدالت , بی انصاف , ناروا , ناصحیح , ستمگر.
ظاهر: پیدا , اشکار , ظاهر , معلوم , وارث مسلم.
ظبی: بزکوهی , جنس نر اهو وحیوانات دیگر , قوچ , دلا ر , بالا پریدن وقوز کردن(چون اسب) , ازروی خرک پریدن , مخالفت کردن با (دربازی فوتبال وغیره) , جفتک , جفتک انداختن , اهوبره , رشا , گوزن , حنایی , بچه زاییدن (اهویاگوزن) , اظهار دوستی کردن , تملق گفتن , گوزن کوچک , گوزن ماده.
ظرف: قید , ظرف , معین فعل , قیدی , عبارت قیدی , قیدی , ظرفی , چگونگی , شرح , تفصیل , رویداد , امر , پیشامد , شرایط محیط , اهمیت , پیچیدن , پوشاندن , درلفاف گذاشتن , فراگرفتن , دورچیزی راگرفتن , احاطه کردن , پاکت , پوشش , لفاف , جام , حلقه ء گلبرگ.
ظرفی: تصادفی , مربوط به موقعیت.
ظفر القدم: ناخن انگشت پا.
ظل: سایه , حباب چراغ یا فانوس , اباژور , سایه بان , جای سایه دار , اختلا ف جزءی , سایه رنگ , سایه دار کردن , سایه افکندن , تیره کردن , کم کردن , زیر وبم کردن , سایه , ظل , سایه افکندن بر , رد پای کسی را گرفتن , پنهان کردن.
ظلام: تاریک , تیره , تیره کردن , تاریک کردن.
ظلم: بی انصافی , شرارت , بی عدالتی , بی انصافی , ستم , بیداد , ظلم , خطا , ستم , بیداد , جور , تعدی , فشار , افسردگی.
ظهر: عقب , پشت (بدن) , پس , عقبی , گذشته , پشتی , پشتی کنندگان , تکیه گاه , به عقب , درعقب , برگشت , پاداش , جبران , ازعقب , پشت سر , بدهی پس افتاده , پشتی کردن , پشت انداختن , بعقب رفتن , بعقب بردن , برپشت چیزی قرارگرفتن , سوارشدن , پشت چیزی نوشتن , ظهرنویسی کردن , نیمروز , ظهر , وسط روز.
ظهور: ظهور , خیال , روح , تجسم , شبح , منظر , ظهور , پیدایش , ظاهر , نمایش , نمود , سیما , منظر.
ظهور الخیل: برپشت اسب , سوار , سوار بر اسب.
عائق: مرز , زمین شخم نشده , مانع , مایه ء لغزش , طفره رفتن از , امتناع ورزیدن , رد کردن , زیرش زدن , انسداد , کشاندن , چیز سنگینی که روی زمین کشیده میشود , کشیدن , بزور کشیدن , سخت کشیدن , لا روبی کردن , کاویدن , باتورگرفتن , سنگین وبی روح , امتیاز به طرف ضعیف در بازی , اوانس , امتیاز دادن , اشکال , مانع , نقص , پاگیری , بازماندگی , اذیت , ازار , مانع , سبب تاخیر , مانع , عایق , رادع , محظور , اشکال , گیر.
عائلة: خانواده , خانواده , صمیمی , اهل بیت , مستخدمین خانه , خانگی.
عائلة مالکة: حق الا متیاز , حق التالیف , حق الا ختراع , اعضای خانواده سلطنتی , مجلل , از خانواده سلطنتی.
عائلی: فامیلی , قومی , مربوط به خانواده , خویشاوندی , خودمانی , خانوادگی.
عائم: دستخوش طوفان , غوطه ور(روی اب) , اواره , بدون هدف , سرگردان , شناور.
عائما: شناور , در حرکت.
عابر: زود گذر.
عابر للقارات: بین قاره ای , درون بری.
عاج: عاج , دندان فیل , رنگ عاج.
عاجز: نا مناسب , غیر کافی , ناشایسته , بی کفایت , نالا یق , بی اعتبار , باطل , پوچ , نامعتبر , علیل , ناتوان , :(invalidate) ناتوان کردن , علیل کردن , باطل کردن.
عاجل: تسریع کردن در , پیش بردن , شتابان , از روی عجله , ضروری.
عادة: رسم , سنت , عادت , عرف , حقوق گمرکی , گمرک , برحسب عادت , عادتی , عادت , خو , مشرب , ظاهر , جامه , لباس روحانیت , روش طرز رشد , رابطه , :جامه پوشیدن , اراستن , معتاد کردن , زندگی کردن.
عادل: منصف , متساوی.
عادم: اگزوز , خروج (بخار) , در رو , مفر , تهی کردن , نیروی چیزی راگرفتن , خسته کردن , ازپای در اوردن , تمام کردن , بادقت بحث کردن.
عادی: پیش پا افتاده , مبتذل , معمولی , همه جایی , اتفاقی , غیر مهم , غیر جدی , معمولی , عادی , متداول , پیش پا افتاده , همیشگی , معمول , عادی , مرسوم , متداول.
عار: ننگ , ننگین کردن , ابروریزی , بی شرفی , رسوایی , نکول , بی احترامی کردن به , تجاوز کردن به عصمت (کسی) , بد نامی , رسوایی , افتضاح , خواری , کار زشت , رسوایی , بدنامی , افتضاح , سابقه بد , ننگ.
عارض: نمایش دهنده , اراءه دهنده , پرتو افکن , طرح ریز , پروژکتور , پیش افکن.
عارضة: تیر اهن , شاه تیر , شاهین ترازو.
عارضة القعر: تیر ته کشتی , حمال کشتی , صفحات اهن ته کشتی , وارونه کردن (کشتی) , وارونه شدن , کشتی زغال کش , عوارض بندری ,خنک کردن , مانع سررفتن دیگ شدن , خنک شدن ,( mj.) دلسردشدن , واژگون شدن , افتادن.
عارف: کارمند داخلی , خودی , خودمانی , محرم راز.
عاری: برهنگی گرای , طرفدار برهنگی.
عازب: بدون عیال , عزب , مجرد , مرد بی زن , زن بی شوهر , مرد یا زنی که بگرفتن اولین درجه ء علمی دانشگاه ناءل میشود , لیسانسیه , مهندس , باشلیه , دانشیاب.
عازف: نوازنده , ساز زن , سازنده.
عازف الارغن: نوازنده ارگ.
عازف البیانو: نوازنده پیانو , پیانو نواز.
عازف الکمنجة: نوازنده ویولن سل.
عازل: مقره , بنداور , عایق , جدا کننده , عایق کننده.
عاشرا: دهم , دهمین , ده یک , عشر , عشریه.
عاصف: پر باد , توفانی , توفانی , کولا ک دار , پر اشوب , توفانی , تند , پرتوپ وتشر , باد خیز , پر باد , باد خور , طوفانی , چرند , درازگو.
عاصفة: تند باد , باد , طوفان , کولا ک , توفان , تغییر ناگهانی هوا , توفانی شدن , باحمله گرفتن , یورش اوردن , توفان , تندباد , تندی , جوش وخروش , هیجان , توفان ایجاد کردن , توفانی شدن.
عاصفة ثلجیة: بادشدید توام بابرف , کولا ک , طوفان یا رگبار تگرگ.
عاصمة: کلا ن شهر , شهر بزرگ , مادرشهر.
عاصی: نافرمان , سرکش , نامطیع , گردنکش , متمرد.
عاطفة: احساسات , هیجانات , شور , هیجانی , اشتیاق وعلا قه شدید , احساسات تند وشدید , تعصب شدید , اغراض نفسانی , هوای نفس.
عاطفی: موثر , محرک , نفسانی , اسم خاص مونث , مریم مجدلیه , ضعیف وخیلی احساساتی , سرمست , اتشی مزاج , سودایی , احساساتی , شهوانی.
عاطل: بیکار , تنبل , بیهوده , بیخود , بی اساس , بی پروپا , وقت گذراندن , وقت تلف کردن , تنبل شدن , دارای اطناب , حشو , افزونه , بیکار , بی مصرف , عاطل , بکار بیفتاده.
عافیة: خوش بنیه , نیرومند , بی نقص , سالم , کشیدن , سوی دیگر بردن , روانه کردن.
عاقب: تصفیه وتزکیه کردن , تنبیه کردن , توبیخ وملا مت کردن , ادب کردن , تنبیه کردن , گوشمال دادن , مجازات کردن , کیفر دادن.
عاقل: معقول , محسوس , مشهود , بارز.
عاکس: بازتابنده , جسم منعکس کننده , جسم صیقلی , الت انعکاس.
عالج: بادست عمل کردن , با استادی درست کردن , بامهارت انجام دادن , اداره کردن , دستکاری کردن , شفا دادن , مداوا کردن , دارویی کردن.
عالم: دانشور , دانش پژوه , محقق , اهل تتبع , ادیب , شاگر ممتاز , عالم , دانشمند , جهان , دنیا , گیتی , عالم , روزگار.
عالم الآثار: باستان شناس.
عالم الاحیاء: زیست شناس , عالم علم الحیات.
عالم الانسانیات: انسان شناس.
عالم البیئة: بوم شناس.
عالم الحیوان: جانور شناس , ویژه گر جانورشناسی.
عالم الریاضیات: ریاضی دان , عالم علم ریاضی.
عالم النبات: گیاه شناس , متخصص گیاه شناسی.
عالم النسیان: کنار دوزخ , برزخ.
عالم دینی: متخصص الهیات , حکیم الهی , خداشناس.
عالم نفسانی: روانشناس.
عالمی: جهانی , مربوط به سرتاسر جهان (مخصوصا در مورد کلیساها گفته میشود) , عام , سراسری , کلی , عمومی , عالمگیر , جامع , جهانی , همگانی.
عالمیا: جهانی , در سرتاسر جهان.
عالی: قوی , سنگین , ارجمند , رفیع , عالی , بلند , بزرگ , بلند پایه , مغرورانه , باصدای بلند , بلند اوا , پر صدا , گوش خراش , زرق وبرق دار , پرجلوه , رسا , مشهور.
عام: نوعی , جنسی , عمومی , عام , کلی , وابسته به تیره.
عامل: عامل (عوامل) , حق العمل کار , نماینده , فاعل , سازنده , فاکتور , عامل مشترک , دسته گذار , رسیدگی کننده , مربی , نگاهدارنده , کارگر , عمله , عمله , کارگر , ایجاد کننده , از کار در امده , کارگر , مزدبگیر , استادکار.
عامل البار: کسی که در بار مشروبات برای مشتریان می ریزد , متصدی بار.
عامل البناء: اجرچین , خشت مال.
عامل الشحن: متصدی یاناظر بارگیری وبار اندازی , بارگیری وباراندازی کردن , کارگر بار انداز.
عامل ماهر: شخص اماده بخدمت , نوکر.
عاملة التنظیف: کلفت , خادمه , خدمتکار.
عامی: گفتگویی , محاوره ای , مصطلح , اصطلا حی , خواباندن , دفن کردن , گذاردن , تخم گذاردن ,داستان منظوم , اهنگ ملودی , الحان , : غیر متخصص , ناویژه کار , خارج از سلک روحانیت , غیر روحانی
عامیة: عبارت مصطلح , جمله مرسوم درگفتگو.
عان: تحمل کردن , کشیدن , تن در دادن به , رنج بردن.
عانس: دختر خانه مانده , دختر ترشیده.
عاهرة: هرزه , فاحشه , فاسد الا خلا ق , فاحشه , فاحشه بازی کردن , فاحشه کردن.
عبء: بار , وزن , گنجایش , طفل در رحم , بارمسلولیت , بارکردن , تحمیل کردن , سنگین بار کردن.
عباءة: ردا , عبا , جبه , خرقه , پنهان کردن , درلفافه پیچیدن , برامدن , حریف شدن , از عهده برامدن , شنل زنانه , بالا پوش , ردا , پوشش , کلا ه توری.
عبادة: پرستش , ستایش , عبادت , پرستش کردن.
عبادة الاصنام: بت پرست.
عبارة: گذرگاه , معبر , جسر , گذر دادن , ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن , عبارت.
عبارة مبتذلة: کلمه مبتذل.
عبث: , عبثی , بی فایدگی , بیهوده گی , پوچی.
عبد: غلا م , بنده , برده , زرخرید , اسیر , غلا می کردن , سخت کار کردن.
عبر: سرتاسر , ازاین سو بان سو , درمیان , ازعرض , ازمیان , ازوسط , ازاین طرف بان طرف.
عبر الاطلسی: انطرف اقیانوس اطلس.
عبر القارات: عبور کننده از سرتاسر قاره.
عبری: زبان عبری , عبرانی , یهودی.
عبقری: نابغه , نبوغ , استعداد , دماغ , ژنی.
عبوة جدیدة: یدکی , تعویض , دوباره پر کردن.
عبودیة: بندگی , بردگی , اسارت , بندگی , بردگی.
عبور: دوراهی , محل تقاطع , عبور , گذر , عبور.
عبی: بسیج کردن , تجهیز کردن , متحرک کردن.
عتبة: استانه , سرحد.
عتبة الباب: تیر سردر , سنگ سردر.
عتلة: کشیدن , هل دادن , حمل کردن , کشش , همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند , حمل ونقل , روزبیکاری , تعطیل , روز تعطیل , تعطیل مذهبی , اهرم , دیلم , اهرم کردن , بااهرم بلند کردن , بااهرم تکان دادن , تبدیل به اهرم کردن , شاهین , میله , میله اهرم , عقب نشینی , پس زنی , پس رفت کردن , بازگشت , فترت , دوره فترت , تعطیل موقتی , تنفس , گوشه , کنار , پستی , تورفتگی , موقتا تعطیل کردن , طاقچه ساختن , مرخصی گرفتن , تنفس کردن , تعطیل , بیکاری , مرخصی , مهلت , اسودگی , مرخصی گرفتن , به تعطیل رفتن.
عتیق: وابسته به پیش از طوفان , پیش از طوفان نوح , ادم کهن سال , ادم کهنه پرست.
عث: بید , پروانه , حشرات موذی.
عثة الکتب: کسیکه علا قه مفرطی به مطالعه کتب دارد.
عثرة: قدم اشتباه وغلط , اشتباه در قضاوت , فشردن , له کردن , چلا ندن , فشار دادن , اب میوه گرفتن , بزورجا دادن , زور اوردن , فشار , فشرده , چپاندن.
عجز: ادم مفت خور یا ولگرد , ولگردی یا مفت خوری کردن , بحد افراط مشروب نوشیدن , کمبود , کسر , کسرعمل , کسر درامد , ناتوانی , عجز , عدم قابلیت , کاری , سستی کمر , عنن , ناتوانی , ضعف جنسی , لا غری.
عجل: گوساله , نرمه ساق پا , ماهیچه ساق پا , چرم گوساله , تیماج.
عجل مخصی: راندن , بردن , راهنمایی کردن , هدایت کردن , گوساله پرواری , رهبری , حکومت.
عجلة: گوساله ماده , ماده گوساله , شتاب کردن , شتابیدن , عجله کردن , چاپیدن , بستوه اوردن , باشتاب انجام دادن , راندن , شتاب , عجله , دستپاچگی , خسته کردن , خسته , از پا درامدن , فرسودن , لا ستیک چرخ , لا ستیک , لا ستیک زدن به , لا ستیک اتومبیل , چرخ , دور , چرخش , رل ماشین , چرخیدن , گرداندن.
عجیرة: قلنبه کوچک , کلوخه , برامدگی , عقده.
عجینة: خمیر , پول.
عد: تعلق داشتن , مال کسی بودن , وابسته بودن.
عد تنازلی: میزان کردن ساعت , لحظات اخر.
عداء: تجاوز , جنگ , محاربه , کج خلقی , عداوت , دشمنی , جنگ ونزاع , عداوت کردن , : (feod=) (قرون وسطی) حق موروثی , ریشه هوایی , دونده , گردنده , گشتی , افسر پلیس , فروشنده سیار , ولگرد , متصدی , ماشین چی , اداره کننده شغلی , قهرمان دوسرعت.
عدائی: مخالفت امیز , خصومت امیز , رقابت امیز.
عداد: پیشخوان , بساط , شمارنده , ضربت متقابل , درجهت مخالف , در روبرو , معکوس , بالعکس , مقابله کردن , تلا فی کردن , جواب دادن , معامله بمثل کردن با.
عداد السرعة: سرعت سنج , کیلومتر شمار ساعتی.
عدالة: قاعده انصاف , انصاف بی غرضی , تساوی حقوق , داد , عدالت , انصاف , درستی , دادگستری.
عداوة: دشمنی , عداوت , شهامت , جسارت , کینه , عداوت , خصومت , عملیات خصمانه.
عدة: اسباب , الت , وسیله , تمهید , اختراع , تعبیه , بچه گربه , بچه جانوران , بچه زاییدن(گربه) , تغار , سطل , توشه سرباز , اسباب کار , بنه سفر.
عدد: گروه , گروه بسیار , جمعیت کثیر , بسیاری , عدد , شماره.
عدد الخسائر: باج , هزینه.
عدد ترتیبی: ترتیبی , وصفی.
عددی: عددی , نمره ای , عددی.
عدس: عدس , دانه عدس , منجو , مرجمک.
عدسة: ذره بین , عدسی , بشکل عدسی در اوردن.
عدل: تعدیل کردن , تنظیم کردن , تغییردادن , عوض کردن , اصلا ح کردن , تغییر یافتن , جرح و تعدیل کردن , دگرگون کردن , ترمیم کردن , تغییر دادن , اصلا ح کردن , تعدیل کردن , راست کردن , درست کردن , مرتب کردن.
عدم الامان: نا امنی , تزلزل , سستی.
عدم التکافو: ناجوری , بی شباهتی , عدم توافق , اختلا ف.
عدم التوازن: عدم تعادل , عدم توازن , ناهماهنگی.
عدم الشعور بالمسولیة: وظیفه نشناسی.
عدم الکفاءة: بی کفایتی , بی عرضگی , عدم کاردانی , بی ظرفیتی.
عدم المساواة: نا برابری , عدم تساوی , اختلا ف , فرق , ناهمواری.
عدم النضج: نارسی , نابالغی.
عدو: دشمن , عدو , خصم , دشمن کردن , الهه انتقام , کینه جویی , انتقام , قصاص , دوسرعت , با حداکثر سرعت دویدن.
عدو البشر: مردم گریز , انسان گریز.
عدوانی: پرخاشگر , متجاوز , مهاجم , پرپشتکار , پرتکاپو , سلطه جو.
عدوی: عفونت , سرایت مرض , گند.
عدید: بیشمار , بسیار , زیاد , بزرگ , پرجمعیت , کثیر.
عدیم الاحترام: بی ادب , هتاک.
عدیم الاخلاق: بد سیرت , بد اخلا ق , زشت رفتار , هرزه , فاسد.
عدیم الثقة: نامطملن , غیر قابل اطمینان , نامعتبر.
عدیم الحس: بیحس , بی عاطفه , جامد , کساد , غیر حساس , کرخت.
عدیم الذوبان: حل نشدنی , لا ینحل , غیر محلول , ماده حل نشدنی.
عدیم الطعم: بی مزه , بی طعم , بیروح , خسته کننده , بیمزه , بی سلیقه , بی ذاءقه.
عدیم العاطفة: ملا یم , شیرین و مطلوب , نجیب , ارام , بی مزه.
عدیم الفائدة: بی فایده , عاری از فایده , باطله , بلا استفاده.
عدیم القیمة: بی بها , ناچیز و بی قیمت , بی ارزش , بی اهمیت.
عذاب: زجر , عذاب , شکنجه , ازار , زحمت , عذاب دادن , زجر دادن.
عذب: عذاب دادن , تحریف کردن , به خود پیچیدن , تقلا کردن.
عذر: غیبت هنگام وقوع جرم , جای دیگر , بهانه , عذر , بهانه اوردن , عذر خواستن , بهانه , دستاویز , عذر , معذور داشتن , معاف کردن , معذرت خواستن , تبرءه کردن.
عذراء: دوشیزه , دختر باکره , جدید , باکره , دست نخورده , پاکدامن , عفیف , سنبله.
عراب: پدر تعمیدی , نام گذاردن بر , سرپرستی کردن از.
عرابة: مادر تعمیدی , نام گذار بچه , مادر خوانده روحانی.
عراف: روشن بین , نهان بین.
عربة: دیو , جن , شیطان , نورد , ارابه , گاری , دوچرخه , چرخ , باگاری بردن , ارابه , نعش کش , مرده کش , بانعش کش بردن , واگن , ارابه , بارکش , با واگن حمل کردن , وسیله نقلیه , ناقل , حامل , رسانه , برندگر , رسانگر.
عربة البضائع: یکنوع واگن باری.
عربة الید: چرخ خاک کشی , چرخ دستی , فرقان , با چرخ دستی یا چرخ خاک کشی حمل کردن.
عربی: عربی , عرب.
عرجة: عمل لنگیدن , شلیدن , لنگ , شل , لنگی , شلیدن , لنگیدن , سکته داشتن.
عرش: تخت , سریر , اورنگ , برتخت نشستن.
عرض: فرمودن , امر کردن , دعوت کردن , پیشنهاد کردن , توپ زدن ,خداحافظی کردن , قیمت خریدرا معلوم کردن , مزایده , پیشنهاد , پهنا , عرض , وسعت نظر , نمایش , نمایش دادن , نمایاندن , تقدیم داشتن , پیشکش کردن , عرضه , پیشنهاد کردن , پیشنهاد , تقدیم , پیشکش , اراءه , نشان دادن , نمودن , ابراز کردن , فهماندن , نشان , اراءه , نمایش , جلوه , اثبات , نازک , حساس , لطیف , دقیق , ترد ونازک , باریک , محبت امیز , باملا حظه , حساس بودن , ترد کردن , لطیف کردن , انبار , اراءه دادن , تقدیم کردن , پیشنهاد , پول رایج , مناقصه ومزایده , پهنا , عرض , پهنه , وسعت , چیز پهن.
عرض للخطر: به مخاطره انداختن , در معرض خطر گذاشتن , بخطر انداختن.
عرضة للتلف: نابود شدنی , هلا ک شدنی , زود گذر , کالا ی فاسد شونده.
عرضی: تصادفی , اتفاقی , غیر مترقبه , عرضی(ارازی) ضمنی , عارضی , غیر اساسی , پیش امدی , دارای مبداء خارجی , بیرونی , خارجی , فرعی , جزءی , ضمیمه , اتفاقی , تصادفی , عارضی , وابسته به فرصت یا موقعیت , مربوط به بعضی از مواقع یا گاه و بیگاه.
عرف: معین کردن , تعریف کردن , معنی کردن , دانست.
عرف الاسد: یال.
عرق: راه ابی(way water) , رگه معدن , سنگ طلا , هرچیزشبیه راه ابی , عرق بدن , کارسخت , عرق ریزی , خوی , عرق کردن , عرق , عرق ریزی , مشقت کشیدن , ورید , سیاهرگ , رگه , حالت , تمایل , روش , رگ دار کردن , رگه دار شدن.
عرقل: منقطع کردن , درهم گسیختن , بازداشتن , مانع شدن , ممانعت کردن , مسدود کردن , جلو چیزی را گرفتن , مانع شدن , ایجاد مانع کردن , اشکالتراشی کردن.
عرقلة: قطع , شکستن.
عرقوب: گیاهان پنیرک , شاهدانه صحرایی , ختمی , پس زانو , پی بردن , لنگ کردن , اذیت کردن , ران خوک.
عرقی: نژادی.
عروة: سوراخ دکمه , مادگی , مزاحم شدن , گوشک , گوش پوش , اویزه , دسته یاهرچیزی که بوسیله ان چیزی را حمل یا بیاویزند , هر عضو جلو امده چیزی , دیرک , تیر , ادم کله خر , کودن , عذاب دادن , بزورکشیدن ,کشیدن وبردن , قالب زدن (بزو) , گنجانیدن , پس زدن دهنه اسب , سنگین حرکت کردن.
عروس: عروس , تازه عروس.
عریس: مرد , مهتر , داماد , تیمار کردن , اراستن , زیبا کردن , داماد شدن.
عریض: پهن , عریض , گشاد , فراخ , وسیع , پهناور , زیاد , پرت , کاملا باز , عمومی , نامحدود , وسیع.
عریضة: دادخواست , عرضحال , عریضه , تظلم , دادخواهی کردن , درخواست کردن.
عرین: غار , کنام , کمینگاه , دزدگاه , خلوتگاه , لا نه , محل استراحت جانور , کنام , لا نه , گل , لجن , گل الود کردن , استراحت کردن , بلا نه پناه بردن.
عز: گرامی داشتن , تسلی دادن.
عزاء: تسلیت خاطر , مایه تسلی , ارامش , تسکین , ارام کردن , تسلی دادن , تسلیت گفتن.
عزف منفرد: تک , تک نوازی , تک خوانی , بطور انفرادی.
عزل: انتقال مالکیت , بیگانگی , بیزاری , عایق گذاری , روپوش کشی , عایق کردن.
عزلة: انزوا , کناره گیری.
عزم: شهامت , شجاعت , تصمیم , دل وجرات , انقباض , کندن , چیدن ,کشیدن , بصدا دراوردن , گلچین کردن , لخت کردن , ناگهان کشیدن.
عزوبة: تجرد , بی زنی , بی شوهری , امتناع از ازدواج.
عزوبیة: تجرد , عزبی.
عزیز: محبوب , عزیز , عزیز , محبوب , گرامی , پرارزش , کسی را عزیز خطاب کردن , گران کردن.
عسر الهضم: بد گوار , غیر قابل هضم , بد گواری , سوء هاضمه , رودل , دیر هضمی.
عسکر: اردو زدن , چادر زدن , خیمه برپا کردن , منزل دادن.
عسکری: جنگی , لشکری , جنگجو , نظامی.
عسل: انگبین , عسل , شهد , محبوب , عسلی کردن , چرب ونرم کردن.
عش: اشیانه , لا نه , اشیانه ای کردن.
عشاء: ناهار(یعنی غذای عمده روز که بعضی اشخاص هنگام ظهر و بعضی شب می خورند) , شام , مهمانی , شام , عشای ربانی یا شام خداوند.
عشب: علف , سبزه , چمن , ماری جوانا , با علف پوشاندن , چمن زار کردن , چراندن , چریدن , علف خوردن , چمن , علفزار , مرغزار , باپارچه صافی کردن.
عشب البحر: کتانجک , کتنجک , اشنه دریایی.
عشب بحری: جلبک دریایی , خزه دریایی.
عشب ضار: علف هرزه , دراز و لا غر , پوشاک , وجین کردن , کندن علف هرزه.
عشبة: گیاه , علف , رستنی , شاخ وبرگ گیاهان , بوته.
عشبی: گیاه نامه , مجموعه یا کلکسیون انواع گیاهان , گیاهی , ساخته شده از علف وگیاه.
عشر: ده یک , عشر , عشریه , ده یک گرفتن از.
عشرون: عدد بیست.
عشعش: اشیان گرفتن , لا نه کردن , اسودن , در اغوش کسی خوابیدن.
عشوائی: ناشی از عدم تبعیض , خالی از تبعیض , یکسره , تصادفی , مسیر ناگهانی , خط سیر اتقافی , فکر تصادفی , غیرعمدی.
عشیة: شب عید , شب , شامگاه , در شرف , حوا , جنس زن.
عشیرة: خاندان , خانواده , طایفه , قبیله , دسته.
عشیقة: بانو , خانم , کدبانو , معشوقه , دلبر , یار.
عصا: عصا یا چوپ صاحب منصبان , چوب میزانه , باتون یاچوب قانون , عصای افسران , چسبیدن , فرورفتن , گیر کردن , گیر افتادن , سوراخ کردن ,نصب کردن , الصاق کردن , چوب , عصا , چماق , وضع , چسبندگی , چسبناک , الصاق , تاخیر , پیچ درکار , تحمل کردن , چسباندن , تردید کردن , وقفه.
عصابة: دوز و کلک , دسیسه و توطله , روایت , راز , سر , دسیسه کردن , دسته , جمعیت , گروه , دسته جنایتکاران , خرامش , مشی , گام برداری , رفتن , سفر کردن , دسته جمعی عمل کردن , جمعیت تشکیل دادن.
عصارة: دستگاه پرس , له کردن , بریدن , پاره کردن , خرد کردن.
عصب: عصب , پی , رشته عصبی , وتر , طاقت , قدرت , قوت قلب دادن , نیرو بخشیدن.
عصبی: نامنظم , سرگردان , غیرمعقول , متلون , غیرقابل پیش بینی , دمدمی مزاج , زورد رنج , کج خلق , تند مزاج , تحریک پذیر , عصبی مربوط به اعصاب , عصبانی , متشنج , دستپاچه , عصبی , وابسته بعصب , وابسته به سلسله اعصاب.
عصبیة: زیاده روی , بی اعتدالی , افراط.
عصر: بعدازظهر , عصر , مبدا , تاریخ , اغاز تاریخ , عصر , دوره , عهد , عصرتاریخی , دوران.
عصر قدیم: عهد عتیق , روزگار باستان , قدمت.
عصرن: نوین کردن , بطرز نوینی دراوردن , بروش امروزی دراوردن
عصری: شیک , مدروز , خوش سلیقه.
عصفور: گنجشگ خانگی , انواع گنجشگ.
عصوی: باکتریهای میله ای شکل که تولید هاگ میکنند(مثل باسیل سیاه زخم) , باسیل.
عصیان: سرپیچی , نافرمانی , عدم اطاعت.
عصیر: قلبی , صمیمی , مقوی , اب میوه , شیره , عصاره , شربت , جوهر , شربت , محلول غلیظ قندی دارویی , شیره , شیره یا شهد زدن به.
عضادة: تیر عمودی چارچوپ , چهار چوپ درب و هر چیز دیگری , ستون , لغاز , تیر بیرون امده.
عضة: گاز گرفتن , گزیدن , نیش زدن , گاز , گزش , گزندگی , نیش.
عضة الثلج: سرمازدگی , یخ زدگی بافت بدن در اثر سرما.
عضلة: صدف دو کپه ای , صدف باریک دریایی ورودخانه ای.
عضلة مقربة: اقامه , اظهار , ایراد , اراءه , تمایل عضو بطرف محور , نزدیک کننده.
عضلی: عضلا نی.
عضو: اندام , عضو , کارمند , شعبه , بخش , جزء , عضو , الت , ارگان.
عضو الفریق: همگروه , عضو تیم , همکار , همقطار.
عضو ماص: جاذب , دارای خاصیت جذب , درکش , دراشام.
عضو مجلس الشیوخ: عضو مجلس سنا , نماینده مجلس سنا , سناتور.
عضول: علا ج ناپذیر , بی درمان , بیچاره , بهبودی ناپذیر.
عضوی: عضوی , ساختمانی , موثر درساختمان اندام , اندام دار , اساسی , اصلی , ذاتی , بنیانی , حیوانی , الی , وابسته به شیمی الی , وابسته به موجود الی.
عضویة: عضویت.
عطار: داروگر , داروساز , داروفروش.
عطاس: ستوسه , عطسه , عطسه کردن.
عطر: بوی خوش , عطر , رایحه وعطر , چیز معطر , عطر , بوی خوش , معطر کردن.
عطری: خوشبو , معطر , بودار , گیاه خوشبو , بدبو , زننده , بودار , دارای بو.
عطش: تشنگی , عطش , ارزومندی , اشتیاق , تشنه بودن , ارزومند بودن , اشتیاق داشتن.
عطشان: تشنه , عطش دار , خشک , بی اب , مشتاق.
عطف: خم کردن , پیچ دادن , سیم نرم خم شو , همدمی , همدردی , دلسوی , رقت , همفکری , موافقت.
عطل: بدعمل کردن.
عطل نهایة الاسبوع: اخر هفته , تعطیل اخر هفته , تعطیل اخر هفته را گذراندن.
عطلة نهایة الاسبوع: اخر هفته , تعطیل اخر هفته , تعطیل اخر هفته را گذراندن.
عظ: نتیجه اخلا قی گرفتن از , اخلا قی کردن , موعظه کردن , وعظ کردن , سخنرانی مذهبی کردن , نصیحت کردن.
عظم: استخوان , استخوان بندی , گرفتن یا برداشتن , خواستن , درخواست کردن , تقاضاکردن.
عظم الترقوة: ترقوه , چنبر.
عظم الخد: استخوان گونه.
عظم الفخذ: استخوان ران , فخذ , ران حشره.
عظم الفک: استخوان ارواره , استخوان فک.
عظمة: بزرگی , عظمت , شکوه , شان , ابهت , فرهی.
عظمی: استخوانی , استخوان دار.
عظیم: بزرگ نما , عالی نما , پر اب و تاب , بلند , بزرگ , عظیم , کبیر , مهم , هنگفت , زیاد , تومند , متعدد , ماهر , بصیر , ابستن , طولا نی.
عفة: عفت وعصمت , پاکدامنی , نجابت.
عفریة: لولو , مایه ترس ووحشت.
عفریتة: عجوزه , ساحره , مه سفید , حصار.
عفن فطری: پرمک , کپک , بادزدگی , زنگ گیاهی , کپک زدن.
عفو: عفو عمومی , گذشت , عفو عمومی کردن , پوزش , بخشش , امرزش , گذشت , مغفرت , حکم , بخشش , فرمان عفو , بخشیدن , معذرت خواستن.
عفیف: عفیف , پاکدامن , خالص ومهذب.
عقائدی: کسیکه نظریات واصول خود را بدون توجه به مقتضیات میخواهد اجرا کند , اصولی.
عقاب: مجازات , تنبیه , گوشمالی , سزا , کرکس , لا شخور صفت , حریص.
عقار: دارو , دوا زدن , دارو خوراندن , تخدیر کردن , ملک , املا ک , دارایی , دسته , طبقه , حالت , وضعیت.
عقال: لنگیدن , شلیدن , لنگ لنگان راه رفتن , دست وپای کسی را بستن , مانع حرکت شدن , زنجیر , پابند.
عقب: ته دار کردن , ته تفنگ , ته توپ , کفل , شاخ زدن , ضربه زدن , پیش رفتن , پیشرفتگی داشتن , نزدیک یامتصل شدن , بشکه , ته , بیخ , کپل , ته درخت , ته قنداق تفنگ , هدف , کنده , ریشه , ته سیگار , ته چک , ته سوش , ته , ته بلیط , کوتوله , از بیخ کندن , تحلیل بردن , راندن , کوبیدن.
عقبة: پیچ وخمیدگی , گرفتاری , مانع , محظور , گیر , تکان دادن , هل دادن , بستن (به درشکه وغیره) , انداختن , گیر , مانع , رداع , سد جلو راه , محظور , پاگیر.
عقد: قرارداد , منقبض کردن , منقبض شدن , دهه , عدد ده , دوره ده ساله , تعیین , تثبیت , تحکیم , دلبستگی زیاد , عشق زیاد , خیره شدگی , تعلق خاطر , ثابت کردن.
عقدة: گیر , پیچ , تاب , ویژه گی , فرریز , غش , حمله ناگهانی , پیچیدن , پیچ خوردگی , گره , برکمدگی , دژپیه , غده , چیز سفت یا غلنبه , مشکل , عقده , واحد سرعت دریایی معادل 01/ 6706 فوت در ساعت , گره زدن , بهم پیوستن , گیرانداختن , گره خوردن , منگوله دار کردن , گره دریایی , گره.
عقدی: گرهی , واقع درنزدیک گره , عقده ای.
عقعق: کلا غ جاره , زاغی , کلا غ زاغی , ادم وراج , زن بد دهن.
عقل: فکر , خاطر , ذهن , خیال , مغز , فهم , فکر چیزی را کردن , یاداوری کردن , تذکر دادن , مراقب بودن , مواظبت کردن , ملتفت بودن , اعتناء کردن به , حذر کردن از , تصمیم داشتن.
عقل باطن: غش کرده , ناخوداگاه , از خود بیخود , بی خبر , عاری از هوش , نابخود , ضمیر ناخوداگاه , ضمیر نابخود.
عقلی: دماغی , روحی , مغزی , هوشی , فکری , روانی.
عقلیا: فکرا , روحا , از نظر روانی.
عقلیة: ذهن , قوه ذهنی , روحیه , طرز فکر , اندیشه.
عقوبة: جزا , کیفر , مجازات , تاوان , جریمه.
عقیب: جوجه عقاب.
عقید: سرهنگ.
عقیدة: مبحث افکار و ارزوهای باطنی , خیال , طرز تفکر , ایدءولوژی , انگارگان.
عقیق: سنگ قیمتی , عقیق , نار سنگ , لعل , حجر سیلا ن , نوعی لولا یا مفصل , عین الشمس , عین الهر , شیشه شیری رنگ.
عقیم: بیهوده , پوچ , بی فایده , باطل , عبث , بی اثر , بی حاصل , بی بار , غیر حاصلخیز.
عکاز: چوب زیر بغل , عصای زیر بغل , محل انشعاب بدن انسان (چون زیر بغل ومیان دوران) , دوشاخه , هر عضو یا چیزی که کمک ونگهدار چیزی باشد , دوقاچ جلو وعقب زین , باچوب زیربغل راه رفتن , دوشاخه زیر چیزی گذاشتن.
عکر: گل الود , تیره , کدر , درهم وبرهم , مه الود.
عکس: وارونه , معکوس , معکوس کننده , پشت (سکه) , بدبختی , شکست , وارونه کردن , برگرداندن , پشت و رو کردن , نقض کردن , واژگون کردن.
علاج: علا ج , شفا , دارو , شفا دادن , بهبودی دادن , گزیر , علا ج , دارو , درمان , میزان , چاره , اصلا ح کردن , جبران کردن , درمان کردن , درمان , معالجه , مداوا , تداوی.
علاج بالمستشفی: بستری , دربیمارستان بستری , دوره بستری شدن.
علاجی: درمانی , وابسته به درمان شناسی , معالج.
علاقة: وابستگی , نسبت , ارتباط , شرح , خویشاوند , کارها , نقل قول , وابسته به نسبت یا خویشی.
علاقة موقتة: پرت کردن , انداختن , افکندن , پرتاب , جفتک پرانی , بیرون دادن , روانه ساختن.
علامة: محک , نشان , عیاری که از طرف زرگر یا دولت روی الا ت سیمین وزرین گذاشته میشود , انگ , برچسب , اتیکت , متمم سند یا نوشته , تکه باریک , لقب , اصطلا ح خاص , برچسب زدن , طبقه بندی کردن , ارزه , نمره , نشانه , نشان , علا مت , داغ , هدف , پایه , نقطه , درجه , مرز , حد , علا مت گذاشتن , توجه کردن , نشانگر , نشانه , هم افت , نشان , نشانه , اثر , دلیل , علا ءم مرض , علا مت.
علامة تجاریة: علا مت تجارتی , علا مت تجارتی گذاشتن.
علامة مائیة: تعیین میزان مد اب , علا مت چاپ سفید در متن کاغذ سفید , چاپ سفید یا سایه دار کردن.
علاوة: فوق العاده و هزینه ء سفر , مدد معاش , جیره دادن , فوق العاده دادن , انعام , جایزه , حق الا متیاز , سودقرضه , پرداخت اضافی.
علاوة علی ذلک: بعلا وه , از این گذشته , گذشته از این , وانگهی , علا وه بر این , بعلا وه.
علبة: قوطی , چای دان , نارنجک , گازاشک اور , کوله پشتی , بقچه , دسته , گروه , یک بسته(مثل بسته سیگاروغیره) , یکدست ورق بازی , بسته بندی کردن , قرار دادن , توده کردن , بزور چپاندن , بارکردن , بردن , فرستادن , بسته , بسته کوچک , قوطی (سیگار و غیره) , بسته بندی کردن , قلع , حلبی , حلب , قوطی , باقلع یا حلبی پوشاندن , سفید کردن , درحلب یاقوطی ریختن , حلب کردن.
علف: علیق , علوفه , علف , تلا ش وجستجو برای علیق , غارت کردن , پی علف گشتن , کاوش کردن.
علق: اویختن , اویزان کردن , بدار اویختن , مصلوب شدن , چسبیدن به , متکی شدن بر , طرزاویختن , مفهوم , تردید , تمایل , تعلیق , اویزان شدن یا کردن , اندروابودن , معلق کردن , موقتا بیکار کردن , معوق گذاردن.
علم: پرچم , بیرق , علم , دم انبوه وپشمالوی سگ , زنبق , برگ شمشیری , سنگ فرش , جاده سنگ فرش , پرچم دار کردن , پرچم زدن به , باپرچم علا مت دادن , سنگفرش کردن , پایین افتادن , سست شدن , از پا افتادن , پژمرده کردن , علم , علوم , دانش.
علم الآثار: باستان شناسی.
علم الاجناس البشریة: علم انسان شناسی , مبحث روابط انسان با خدا.
علم الاحیاء: زیست شناسی.
علم الارصاد الجویة: مبحث تحولا ت جوی , علم هواشناسی.
علم الاساطیر: افسانه شناسی , اساطیر , اسطوره شناسی.
علم الاعصاب: عصب شناسی , بحث علمی عصب شناسی , پی شناسی.
علم الانساب: شجره النسب , شجره نامه , نسب , سلسله , دودمان.
علم البیئة: علم عادت وطرز زندگی موجودات و نسبت انها با محیط , بوم شناسی.
علم التشریح: تشریح , ساختمان , استخوان بندی , تجزیه , مبحث تشریح , کالبدشناسی.
علم الحیوان: جانور شناسی , حیوان شناسی.
علم الزراعة: برزشناسی , کشاورزی , علم برداشت محصول و بهره برداری از خاک.
علم الصرف: پیش امد , تصادف , اتفاق , حادثه , اصول صرف و نحو.
علم الصیدلة: داروشناسی.
علم الطوبوغرافیا: نقشه برداری , مکان نگاری , مساحی.
علم الغابات: جنگلبانی , احداث جنگل , جنگلداری.
علم الفلک: هیلت , علم هیلت , علم نجوم , ستاره شناسی , طالع بینی.
علم اللآهوت: یزدان شناسی , علم دین , الهیات , حکمت الهی , خدا شناسی
علم المحیطات: شرح اقیانوس ها , شرح دریاها , اقیانس شناسی.
علم النبات: گیاه شناسی , کتاب گیاه شناسی , گیاهان یک ناحیه , زندگی گیاهی یک ناحیه.
علم النفس: روان شناسی , معرفه النفس , معرفه الروح.
علم طبقات الارض: زمین شناسی , دانش زمین شناسی.
علم وظائف الاعضاء: تن کردشناسی , علم وظایف الا عضاء , فیزیولوژی , علم طبیعی.
علمانی: عوام , مردم غیر روحانی , ناشی , غیر فنی وغیر علمی.
علمی: وابسته بعلم , طالب علم , علمی.
علی: وصل , روشن , برقرار , روی , بر , بر روی , فوق , بر فراز , بمحض , بمجرد.
علی الانترنت: درون خطی.
علی الرغم من: با وجود , بااینکه , کینه ورزیدن , باوجود اینکه , علی رغم , باوجود , بدون توجه.
علی الیابسة: درکنار , درساحل , بکنار , بطرف ساحل.
علی ایة حال: بهرحال , در هر صورت , بهرجهت , بنوعی , در هرصورت , بهرحال , هرچند , اگر چه , هر قدر هم , بهر حال , هنوز , اما.
علی حد سواء: همانند , مانندهم , شبیه , یکسان , یکجور , بتساوی.
علی حدة: جدا , کنار , سوا , مجزا , غیرهمفکر.
علی خلاف: بی شباهت , برخلا ف , غیر , برعکس.
علی طول: همراه , جلو , پیش , در امتداد خط , موازی با طول.
علی ما یبدو: ظاهرا.
علی متن: روی , توی , از روی , روی یا داخل (کشتی یا هواپیما).
علی نفس النمط: بهمچنین , چنین , نیز , هم , بعلا وه , همچنان.
علیق: بوته , خار , خاربن , تمشک جنگلی.
علیقة: توت سیاه , شاه توت.
عم: عمو , دایی , عم.
عما قریب: بزودی , فورا , چند لحظه بعد.
عمادة: اداره ء نیروی دریایی , دریاسالا ری.
عمة: عمه , خاله , زن دایی , زن عمو.
عمد: تعمید دادن , بوسیله تعمید نامگذاری کردن , نام گذاری کردن (هنگام تعمید) , تعمید دادن.
عمر: عمر , سن , پیری , سن بلوغ , رشد(ba of) , دوره , عصر.(.vi &.vt): پیرشدن , پیرنماکردن , کهنه شدن(شراب) , عمر , مدت زندگی , دوره زندگی , مادام العمر , ابد.
عمق: گود , ژرف , عمیق , گودی , ژرفا , عمق.
عمل: کنش , اقدام , مصدرحال فعل do to بمعنی (کارداشتن) پرمشغله بودن , گرفتاری , سوداگری , حرفه , دادوستد , کاسبی , بنگاه , موضوع , تجارت , کردار , کار , قباله , سند , باقباله واگذار کردن , ثقل , اعمال زور , تقلا , کار , رنج , زحمت , کوشش , درد زایمان , کارگر , عمله , حزب کارگر , زحمت کشیدن , تقلا کردن , کوشش کردن , کار , شغل , وظیفه , زیست , عمل , عملکرد , نوشتجات , اثار ادبی یا هنری , کارخانه , استحکامات , کار کردن , موثر واقع شدن , عملی شدن , عمل کردن , کار کننده , مشغول کار , کارگر , طرزکار.
عمل رتیب: کارهای عادی و روزمره , کار مشکل , کارسخت وطاقت فرسا.
عمل مسرحی مثیر: نمایش توام با موسیقی واواز که پایانی خوش داشته باشد , عشق خوش فرجام.
عمل وحشی: سبعیت , بیرحمی , قساوت.
عملاق: ادم غول پیکر , نره غول , غول , قوی هیکل.
عملة: ضربه سکه , مسکوکات , ابداع واژه , پول رایج , رواج , انتشار.
عملة معدنیة: سکه , سکه زدن , اختراع وابداع کردن.
عملی: شدنی , عملی , امکان پذیر , میسر , ممکن , محتمل , عمل کردنی , عملی , قابل علا ج و درمان , عملی , قابل اجرا , صورت پذیر , عبور کردنی , کابردی , عملی , بکار خور , اهل عمل , کارکن , عملی , قابل اعمال , کار کردنی.
عملیة: امکان , شدنی بودن , اداره , گرداندن , عمل جراحی , عمل , گردش , وابسته به عمل , مراحل مختلف چیزی , پیشرفت تدریجی ومداوم , جریان عمل ,مرحله , دوره عمل , طرز عمل , تهیه کردن , مراحلی را طی کردن , بانجام رساندن , تمام کردن , فرا گرد , فراشد , روند , فرایند.
عمم: تعمیم دادن , کلیت بخشیدن.
عمود: ستون , یکپارچه , تکسنگی , دارای یک سنگ , ستون , پایه , جرز , رکن , ارکان , ستون ساختن , میله , استوانه , بدنه , چوبه , قلم , سابقه , دسته , چوب , تیر , پرتو , چاه , دودکش , بادکش , نیزه , خدنگ , گلوله , ستون , تیرانداختن , پرتو افکندن.
عمود الحدبات: میله ای که بچرخ دنده متصل می شود , محور بادامک.
عمود الدرابزین: ستون کوچک گچ بری شده , ستون نرده.
عمود فقری: تیره ء پشت , ستون فقرات , پشت , استقامت , استواری , استحکام , تیره پشت , ستون فقرات , مهره های پشت , تیغ یا برامدگی های بدن موجوداتی مثل جوجه تیغی.
عمودی: عمودی , ستونی , ستون وار , ایستاده , عمودی , شاقولی , تارکی , راسی , واقع در نوک.
عمودیا: قاءم , راست.
عمولة: پول دلا لی , حق العمل , مزد دلا لی.
عموما: بطور عادی , بطور کلی , عموما , معمولا , بالا پوش , لباس کار , رویهمرفته , شامل همه چیز , همه جا , سرتاسر.
عمومی: اشتراکی , همگانی.
عمومیة: عمومیت , اظهار عمومی , نکته کلی , اصل کلی.
عمید: دریاسالا ر , امیرالبحر , فرمانده , عالی ترین افسرنیروی دریایی , سرتیپ , فرمانده تیپ.
عمید بحری: ناخدا , افسر فرمانده دریایی.
عمیق: مطلبی را رساندن , معنی دادن , گفتن , محرم ساختن , صمیمی , محرم , خودمانی , عمیق , ژرف.
عمیق جدا: ژرف , گردابی , ناپیمودنی.
عن: لعنت کردن , نفرین کردن , التماس کردن.
عن بعد: از دور , دورا دور , .
عن طریق: از راه , از طریق , میان راه , توسط , بوسیله.
عناد: سخت گیری در سیاست , ناسازگاری , عدم تراضی , خیره سری , سرسختی , لجاجت.
عناق: دراغوش گرفتن , در بر گرفتن , بغل کردن , پذیرفتن , شامل بودن.
عنایة: تیمار , پرستاری , مواظبت , بیم , دلواپسی (m.m.) غم , پروا داشتن , غم خوردن , علا قمند بودن.
عنایة بالاقدام: مانیکور پا , معالجه امراض دست وپا.
عنب: انگور , مو.
عنب الثعلب: سفرس , انگور فرنگی , رنگ سیاه مایل به ارغوانی , بپا یا مراقب دوشیزه.
عندلیب: هزاردستان , بلبل.
عندما: یکمرتبه , یکبار دیگر , فقط یکبار , یکوقتی , سابقا.
عنزة: بز , بزغاله , تیماج , پوست بز , ستاره جدی , ادم شهوانی , مرد هرزه , فاسق.
عنصر: جسم بسیط , جوهر فرد , عنصر , اساس , اصل , محیط طبیعی , اخشیج , عامل.
عنف: خشونت , تندی , سختی , شدت , زور , غصب , اشتلم , بی حرمتی.
عنق الزجاجة: تنگه , راه خیلی باریک , تنگنا , تنگراه.
عنقود: خوشه.
عنقی: گردنی , وابسته به گردن.
عنکبوت: عنکبوت , کارتنه , کارتنک , ناتنک.
عنوان: درست کردن , مرتب کردن ,متوجه ساختن ,دستور دادن ,اداره کردن ,نطارت کردن ,خطاب کردن ,عنوان نوشتن , مخاطب ساختن , سخن گفتن ,عنوان ,نام و نشان ,سرنامه ,نشانی ,ادرس ,خطاب ,نطق ,برخورد ,مهارت ,ارسال , عنوان گذاری , عنوان , سرصفحه , سرنامه , تاریخ ونشانی نویسنده کاغذ , باسرتوپ زدن , کنیه , لقب , سمت , عنوان , اسم , مقام , نام , حق , استحقاق , سند , صفحه عنوان کتاب , عنوان نوشتن , واگذارکردن , عنوان دادن به , لقب دادن , نام نهادن.
عنوان راسی: سرساز , درساز , سرانداز , شیرچه , رءیس.
عنید: نرم نشدنی , سخت , سنگدل , بی شفقت , تسلیم نشدنی , خود سر , سرپیچ , متمرد , خود سرانه , لجوج , خیره سر , ستیزه جو , لجوجانه , رام نشدنی , قاطر مانند , چموش , خیره سر , لجوج , کله شق , ترشرو , کله شق , لجوج , سرسخت , خود رای , خیره سر , غوغایی , پرهیاهو , پر سر و صدا , لجوج , دعوایی , خود رای , مستبد , خود سر , سمج , خودسر , سرسخت , لجوج , خیره سر , کله شق , سرسخت , محکم , چسبنده , سفت , مستحکم , استوار.
عنیف: خشن در رفتار , بی ادب , پیش جواب , جانورخوی , حیوان صفت , بی خرد , سبع , بی رحم , جانور , حیوان , ادم بی شعوروکودن یاشهوانی , ژیان , درنده , شرزه , حریص , سبع , تندخو , خشم الود , قوی , موثر , موکد , خشمناک , اتشی , عصبانی , متلا طم , متعصب , شدید , بی اعتدال , تند , سخت , شدید , جابر , قاهر , قاهرانه.
عهد: مبدا تاریخ , اغاز فصل جدید , عصر , دوره , عصرتاریخی , حادثه تاریخی , سلطنت , حکمرانی , حکومت , حکمفرمایی , سلطنت یا حکمرانی کردن , حکمفرما بودن.
عهر: بد اخلا قی , فساد.
عواء: زوزه کشیدن , فریاد زدن , عزاداری کردن , واغ واغ کردن , لا ف زدن , بالیدن , جیغ زدن , واغ واغ.
عوام: جسم شناور , گواهی نامه سهام دولتی یا راه اهن (که بجای وثیقه بکار میرود , کسی که درچند محل بنحو غیر قانونی رای بدهد.
عود: گل (gel) گل یا سیمان مخصوص درزگیری وبتونه , حلقه لا ستیکی مخصوص دهانه بطری , مهروموم کردن , درزگیری کردن , عود زدن , عود.
عودة: بازگشت , مراجعت.
عوض: کفاره دادن , جبران کردن , جلب کردن , خشم (کسی را) فرونشاندن , جلب رضایت کردن , تاوان دادن , پاداش دادن , عوض دادن , جبران کردن , باز پرداخت کردن , باز پرداختن , جبران کردن , هزینه کسی یا چیزی را پرداختن , خرج چیزی را دادن.
عوق: کسیرا معیوب کردن , معیوب شدن , اختلا ل یا از کارافتادگی عضوی , صدمه , جرج , ضرب و جرح , نقص عضو , چلا ق کردن.
عویل: شیون کردن , ناله کردن , ماتم گرفتن , ناله , صداهای ناهنجار ایجاد کردن , ناله و شیون کردن , زوزه کشیدن , عوعو کردن , زوزه.
عیادة: درمانگاه , بالین , مطب , بیمارستان.
عیب: خسارت واردکردن , اسیب زدن , لکه دار کردن , بدنام کردن , افترا زدن , نقص , کاستی , اهو , عیب , نقص , ترک کردن , مرتدشدن , معیوب ساختن , درز , رخنه , عیب , خدشه , عیب دار کردن , ترک برداشتن , تند باد , اشوب ناگهانی , کاستی , قصور , کاستی , نکته ضعف , کمبود , لکه دار کردن , رنگ کردن , الوده شدن , لکه , ملوث کردن , فاسد کردن , عیب.
عید: مهمانی , سور , ضیافت , جشن , عید , خوشگذرانی کردن , جشن گرفتن , عیاشی کردن.
عید الشکر: سپاسگزاری , شکر گزاری.
عید العنصرة: عید گلریزان , عید پنجاهه.
عید الفصح: عید پاک.
عید المیلاد: زادروز , جشن تولد , میلا د , جشن میلا د عیسی مسیح.
عیدان الطعام: میله های عاج یا چوبی که چینی ها برای خوردن برنج از ان استفاده میکنند.
عیش: نگاه داشتن , اداره کردن , محافظت کردن , نگهداری کردن ,نگاهداری , حفاظت , امانت داری , توجه , جلوگیری کردن , ادامه دادن , مداومت بامری دادن.
عین: چشم , دیده , بینایی , دهانه , سوراخ سوزن , دکمه یا گره سیب زمینی , مرکز هر چیزی , کاراگاه , نگاه کردن , دیدن , پاییدن.
عینة: نمونه , مسطوره , الگو , ازمون , واحد نمونه , نمونه گرفتن , نمونه نشان دادن , خوردن.
غائب: مالک غایب , غایب , مفقودالا ثر , شخص غایب.
غائم: ابری , پوشیده از ابر , تیره.
غابة: جنگل , بیشه , تبدیل به جنگل کردن , درختکاری کردن , جنگل , جنگل , زمین جنگلی , درختستان.
غاز: گاز , بخار , بنزین , گازمعده , گازدار کردن , باگاز خفه کردن , اتومبیل رابنزین زدن.
غازولین: گازولین , بنزین.
غازی: گازی , بخاری , لطیف , گازدار , دو اتشه.
غاضب: اوقات تلخ , رنجیده , خشمناک , دردناک , قرمز شده , ورم کرده , دژم , براشفته , سودایی مزاج , عصبانی , خشمگین , خشمناک , سربی رنگ , کبود , کبود شده , کوفته , خاکستری رنگ.
غافل: سهو , غیر عمدی , فراموشکار , بی توجه , بی اطلا ع , بی خبر , ناگهان , غفلتا , سراسیمه , ناخوداگاه , ناخود اگاهانه.
غالون: گالن , پیمانه ای برابر 3587/3 لیتر.
غالی: گران , گزاف , فاخر , گران , پرخرج.
غامض: مبهم , محرمانه , اسرار امیز , مرموز , مبهم , تیره , تار , محو , مبهم , نامفهوم , گمنام , تیره کردن , تاریک کردن , مبهم کردن , گمنام کردن , از نظر پنهان کردن , مخفی کردن , پوشیده , نهانی , سری , رمزی , مکتوم , اسرار امیز , مستتر کردن , مات , غیر شفاف , مبهم , کدر , شیشه یا رنگ مات.
غبار: خاک , گرد وخاک , غبار , خاکه , ذره , گردگیری کردن , گردگرفتن از, ریختن , پاشیدن (مثل گرد) , تراب.
غبار الطلع: گرده , گرده افشانی کردن , دانه گرده.
غبطة: شادی , خوشحالی , سرور و نشاط , خوشی , ساز و نواز , اسباب موسیقی , زیبایی , کامیابی.
غبی: ساده لوح , احمق , کله خشک , بی مخ , بیشعور.
غثیان: دل اشوب , حالت تهوع , حالت استفراغ , انزجار.
غجری: کولی , شبیه کولی.
غدا: فردا , روز بعد.
غداء: ناهار , ظهرانه , ناهار خوردن , ناهار , غذای مفصل.
غدة: غده , هر عضو ترشح کننده , دشبل , غده عرقی , حشفه مرد , بظر زن.
غدة درقیة: غمباد , بزرگ شدن غده تیروءید , گواتر , سپردیس , سپرمانند , وابسته بغده درقی.
غدی: غده وار , غده ای , وابسته به غده , دشبل وار.
غذاء: خورد , خوراندن , تغذیه کردن , جلو بردن , خوراک , غذا , قوت , طعام , غذا , قوت , خوراک , تغذیه , پرورش , تربیت , تغذیه , غذا , بزرگ کردن (کودک) , بار اوردن بچه , پروردن , تغذیه , کسب نیرو بوسیله غذا , بقوت , غذا , خوراک.
غذائی: مربوط به رژیم غذایی.
غراب: غراب , کلا غ , اهرم , دیلم , بانگ زدن , بانگ خروس , زاغچه , زاغی , کلا غ پیشه , کلا غ سیاه , غراب , کلا غ زنگی , مشکی , حرص زدن , غارت کردن , قاپیدن , با ولع بعلیدن , صید , شکار , طعمه شکاری , چپاول , رخ , کلا غ سیاه , کلا غ زاغی , کلا هبردار , کلا هبرداری کردن.
غرابة: چیز عجیب و غریب , غرابت.
غرام: نخود , یکجور باقلا , گرم , یک هزارم کیلوگرم , گرم , یک هزارم کیلو گرم , خانواده شاه پسند
غرامة: جریمه , تاوان , غرامت , جریمه کردن , جریمه گرفتن از , صاف کردن , کوچک کردن , صاف شدن , رقیق شدن , خوب , فاخر , نازک , عالی , لطیف , نرم , ریز , شگرف , جریمه , فقدان , زیان , ضبط شده , خطا کردن , جریمه دادن , هدر کردن , از دست دادگی , فقدان , زیان , ضرر , جریمه.
غرب: باختر , غرب , مغرب , مغرب زمین , اروپا , باختری , باختر , مغرب , غرب , مغرب زمین.
غربة: خارق العاده , غریب , جادو , مرموز.
غربی: باختری , غربی , وابسته به مغرب یا باختر.
غردینیا: روناسیان , یاسمن.
غرغرة: غرغره , گلو شویی , غرغره کردن , غرغره , شرشر , غرغره کردن , جوشیدن , شرشر کردن.
غرفة: اتاق , تالا ر , اتاق خواب , خوابگاه , حجره , خان(تفنگ) , فشنگ خوریاخزانه(درششلول) , دفترکار , اپارتمان , در اطاق قرار دادن , جا دادن , دارچین , رنگ زرد سبز , اتاق , خانه , جا , فضا , محل , موقع , مجال , مسکن گزیدن , منزل دادن به , وسیع تر کردن.
غرفة الانتظار: اطاق کفش کن , پیش اطاقی , اطاق انتظار , کفش کن.
غرفة الجلوس: اتاق نشیمن , سالن نشیمن , لمیدن , لم دادن , محل استراحت ولم دادن , اطاق استراحت , سالن استراحت , صندلی راحتی , تن اسایی , وقت گذرانی به بطالت.
غرفة الطعام: اطاق ناهار خوری , رستورانی که غذاهای مختصر واماده دارد.
غرفة النوم: خوابگاه , اطاق خواب.
غرفة علویة: اطاق کوچک زیر شیروانی , وابسته به شهر اتن , اطاق زیر شیروانی , اطاق نزدیک سقف , کبوترخانه , اسمان , فراز , سقف , بلند کردن , در زیر شیروانی قرار دادن , توپ هوایی زدن.
غرفة علیا: برج دیده بانی , اطاق زیر شیروانی.
غرفة مظلمة: تاریک خانه.
غروب: غروب افتاب , مغرب , افول.
غرور: چاپلوسی کردن , تملق گفتن از.
غروریة: خودپرستی , منت , خودستانی , خود بینی , خودپسندی.
غریب: انتقال دادن , بیگانه کردن , منحرف کردن , غریب وعجیب , غیر مانوس , ناشی از هوس , خیالی , وهمی , هم ریشه , همجنس , واژه هم ریشه , خارجی , خارج از قلمرو چیزی , غیراصلی , تصادفی , فرعی , پیچ خورده , گره خورده , موی وزکرده , فرفری , عجیب وغریب , دارای اخلا ق غریب , ویژه , ناشناس , بیگانه , خارجی , غریبه , عجیب , غیر متجانس , نااشنا , ناشناخته , عجیب , نااشنایی.
غریب اطوار: گریزنده از مرکز , بیرون از مرکز , غیر عادی , غریب , عجیب.
غریر: دستفروش , دوره گرد , خرده فروش , گورکن , خرسک , شغاره , :سربسر گذاشتن , اذیت کردن , ازار کردن.
غریزة: غریزه , شعور حیوانی , هوش طبیعی جانوران.
غریزی: درون زاد , نهادی , موروثی , جبلی (جابعللی) , ذاتی , فطری
غرینی: ابرفتی , رسوبی , ته نشینی , مربوط به رسوب و ته نشین.
غزارة: فزونی , دامنه , فراخی , فراوانی , استعداد , میدان نوسان , فاصله ء زیاد , دامنه , بزرگی , درشتی , انباشتگی , سیری , کمال , چرک , کثافت , پلیدی , الودگی , هرزه.
غزالة: بز کوهی , اهوی کوهی , غزال.
غزل: نخ تابیده , نخ با فندگی , الیاف , داستان افسانه امیز , افسانه پردازی کردن.
غزو: غلبه , پیروزی , غلبه کردن , تاخت و تاز , هجوم , تهاجم , استیلا , تعرض.
غسالة الصحون: ظرفشو , کارگر طرفشو , ماشین طرفشویی.
غسق: تاریک وروشن , هوای گرگ ومیش , هنگام غروب , تاریک نمودن.
غسل: شستن , شستشو دادن , پاک کردن , شستشو , غسل , رختشویی.
غسل الدماغ: مغز شویی , اجبار شخص بقبول عقیده تازه ای , تلقین عقاید ومسلک تازه ای , شستشوی مغزی دادن , تلقین عقاید و افکارسیاسی و مذهبی واجتماعی درشخص.
غش: قلب زنی , جعل و تزویر , استحاله , کشیش , علم اداره ء کلیساها , مربوط به کلیسا , اجتماعی , علف خشک , گیاه خشک کرده , یونجه خشک , حشک کردن (یونجه ومانند ان) , تختخواب , پاداش , پیشوای روحانی , شبان , چوپان , شبانی , شعر روستایی.
غشاء: پوشه , غشاء , شامه , پرده , پوست , پوسته.
غشائی: غبار گرفته , فیلم مانند.
غشاش: ادم دغل , رند , ناقلا , بذله گو , هرس کردن , از علف هرزه پاک کردن , حیوان عظیم الجثه سرکش , اسب چموش , گول زدن , رذالت و پستی نشان دادن.
غصن: شاخه , ترکه , تنه درخت , شانه حیوان.
غصین: شاخه کوچک , ترکه , :فهمیدن , دیدن.
غضب: براشفتگی , خشم , غضب , خشمگین کردن , غضبناک کردن , تشدید , غضب , دیوانگی , خشم زیاد , عشق مفرط , غضب , غضب , غیظ , هیجان شدید وتند , خشم , درنده خویی , روح انتقام , اشوب , اضطراب , شدت , خشم , غضب , عصبانیت , از جا در رفتگی , تخطی , غضب , هتک حرمت , از جا در رفتن , سخت عصبانی شدن , بی حرمت ساختن , بی عدالتی کردن , دیوانگی , خشم , غضب , خروشیدن , میل مفرط , خشمناک شدن , غضب کردن , شدت داشتن.
غضروف: نرمه استخوان , غضروف , کرجن , غضروف , نرمه استخوان.
غضوب: زود خشم , اتشی مزاج , زود غضب , تند طبع , سودایی.
غط: با قشر و پوست پوشاندن , دارای پوشش سخت کردن , قشر تشکیل دادن , , چیزی که صدا را از بین ببرد , صدا خفه کن , پیچیدن , دم دهان کسی را گرفتن , چشم بستن , خاموش کردن , ساکت کردن.
غط علیه: تاریک کردن , مسلط شدن بر , تحت الشعاع قرار دادن , سایه افکندن بر.
غطاء: نوعی کلا ه بی لبه زنانه ومردانه , کلا هک دودکش , سرپوش هرچیزی , کلا ه سرگذاشتن , درپوش , کلا هک , روپوش تختخواب , روتختی , پوشاندن , تامین کردن , پوشش , سرپوش , جلد , سرپوش , کلا هک , دریچه , پلک چشم , چفت , کلا هک گذاشتن , دریچه گذاشتن , چفت زدن به , پوشش , اندود , پوشیدن , زیاد بار کردن , رویهم قراردادن , کراوات.
غطاء الراس: روسری زنانه , پوشاک سر , ارایش مو , ارایش سر.
غطاء الفراش: چادر شب رختخواب , روپوش تختخواب.
غطس: شیرجه رفتن , غواصی کردن , فرو رفتن , تفحص کردن , شیرجه , غور.
غفوة: چرت , خواب نیمروز , چرت زدن , خواب , پرز.
غل: دست بند (مخصوص دزدان وغیره) , قید , بند , زنجیر , بخو , دستبندزدن , زنجیرکردن.
غلایة: دیگ بخار.
غلدر: واحد پول کشور هلند , سکه طلا (در المان و هلند).
غلطة: لغزش , اشتباه در گفتار یا کردار.
غلف: درقفس یا جعبه گذاردن , روکش کردن.
غلیان: کورک , دمل , جوش , التهاب , هیجان , تحریک , جوشاندن , بجوش امدن , خشمگین شدن.
غلیسرین: گلیسیرین.
غمر: غسل , غوطه وری , سیل اب گرفتگی , ماه , مهتاب , سرگردان بودن , اواره بودن , ماه زده شدن , دیوانه کردن , بیهوده وقت گذراندن.
غمغم: زیر لب سخن گفتن , من من کردن.
غموض: ابهام , تیرگی , تاری , ابهام , گمنامی.
غن: اواز , سرود , سرودن , تصنیف , اواز خواندن , سرود خواندن , سراییدن.
غنائم: غنیمت , یغما , تاراج , سودباداورده , فساد , تباهی , از بین بردن , غارت کردن , ضایع کردن , فاسد کردن , فاسد شدن , پوسیده شدن , لوس کردن , رودادن.
غنائی: مناسب برای نواختن یا خواندن باچنگ , بزمی , غزلی , موسیقی یا شعربزمی.
غنغرینا: قانقاریا , فساد عضو بر اثر نرسیدن خون , فاسد شدن , قانقاریا بوجود امدن , تباه کردن.
غنی: فراوان , دولتمند , وافر , توانگر , دولتمند , گرانبها , باشکوه , غنی , پر پشت , زیاده چرب یا شیرین.
غنی بالمعلومات المفیدة: حاوی اطلا عات مفید , اموزنده.
غنیمة: غنیمت جنگی , غارت , تاراج , یغما , غارت , چپاول , تاراج , استفاده نامشروع , غارت کردن (شهری که اشغال شده) , چاپیدن.
غواص: اب باز , غواص.
غواصة: زیر دریایی , تحت البحری , زیر دریا حرکت کردن , با زیر دریایی حمله کردن.
غوریلا: نسناس , بزرگترین میمون شبیه انسان , گوریل.
غوغاء: انبوه مردم , جمعیت , غوغا , ازدحام کردن.
غوفر: لا ک پشت نقب زن , نوعی جونده نقب زن امریکایی , موش کیسه دار , کارگر حفار واستخراج کننده سنگهای معدنی , دزد قفل باز کن.
غول: غول , ادم موحش , گفته , گفتار مشهور , پند , حکمت , اظهار.
غولف: بازی چوگان یا گلف.
غیاب: نبودن , غیبت , غیاب , حالت غیاب , فقدان.
غیابیة: حالت غایب بودن , غیبت.
غیبوبة: اغماء , بیهشی.
غیبون: میمون دراز دست.
غیبی: وابسته بعلم ماوراء طبیعی , علوم معقول.
غیتو: محله کلیمی ها (مخصوصا در ایتالیا) , محل کوچکی از شهر که محل سکونت اقلیت هااست.
غیر آمن: ناامن , غیرمحفوظ , بدون ایمنی , غیر مطملن , نامعین , غیر قطعی , سست , بی اعتبار , متزلزل.
غیر اساسی: غیر مادی , مجرد , معنوی , جزءی , بی اهمیت.
غیر الیف: رام نشدنی.
غیر الیهود: غیر کلیمی , کسی که نه مسیحی و نه کلیمی باشد.
غیر انانی: متواضع , مودب , بدون خود خواهی , ناخودخواه.
غیر ثابت: عاریه ای بسته بمیل دیگری , مشروط بشرایط معینی , مشکوک , مصر , التماس کن , پرمخاطره.
غیر حاسم: غیرقاطع , مجمل , ناتمام , بی نتیجه , بی پایان , دودل , غیر قطعی.
غیر حکیم: نادان , جاهل , غیر عاقلا نه.
غیر دقیق: غیر دقیق , نادرست , بی صراحت , غیر صریح , مبهم.
غیر ذو علاقة: نا مربوط , بی ربط.
غیر راغب: بی میل , بی تمایل.
غیر رسمی: غیر رسمی , خصوصی , بی قاعده , بی تشرفات , غیر رسمی , دارای عدم رسمیت , غیر مستند.
غیر سار: نامطبوع , ناگوار , ناخوش ایند.
غیر سلیم: ناشایسته , ناباب , نامناسب , نامناسب کردن.
غیر شخصی: غیرشخصی , فاقد شخصیت , بی فاعل.
غیر شرعی: غیر قانونی , نا مشروع , حرام , غیرمجاز , حرامزاده , غیر مشروع , ناروا.
غیر صالح للاکل: نخوردنی , ناخوردنی , غیر قابل خوردن.
غیر صالح للسکن: قابل سکنی.
غیر صالح للعمل: غیر قابل جراحی , بکار نیداختنی.
غیر صحی: ناتندرست , ناسالم , ناخوش , ناخوشی اور , غیر سالم , بیمار.
غیر صحیح: ناشایسته , نامناسب , بیجا , خارج از نزاکت , دروغ , ناراستین , نادرست , خاءن , خلا ف واقع , غیرواقعی , بیوفا.
غیر ضروری: بی نیاز , نالا زم , غیر ضروری , غیر واجب , بیش از حد لزوم.
غیر عادل: غیر منصفانه , نادرست , بی انصاف , نامساعد (درمورد باد) , ناهموار.
غیر عادی: غیرعادی , غیرمعمول , غریب , مخالف عادت.
غیر عملی: غیر عملی , نشدنی.
غیر قابل للتعدیل: تغییر ناپذیر , ثابت.
غیر قابل للتفسیر: توضیح ناپذیر , غیر مسلول , غیر قابل توصیف , عریب , مرموز.
غیر قابل للتقلید: غیر قابل تقلید , بی مانند , بی رقیب , بی نظیر.
غیر قابل للدحض: تکذیب ناپذیر , انکار ناپذیر , غیر قابل تکذیب.
غیر قابل للدفاع: غیرقابل دفاع , غیرقابل اعتذار , تصدیق نکردنی.
غیر قابل للعبور: غیر قابل عبور , صعب العبور , بی گدار , نا گذرا.
غیر قابل للقسمة: غیر قابل تقسیم.
غیر قابل للنقض: غیر قابل فسخ , لا زم , قطعی.
غیر قانونی: نامشروع , خلا ف شرع , حرام , غیرقانونی.
غیر کافی: نارسا , نابسنده.
غیر کفء: بی کفایت.
غیر ماهر: خام دست , غیر متخصص , بی تجربه , بی مهارت
غیر مباشر: غیر مستقیم , پیچیده , غیر سر راست , کج.
غیر مبرر: رایگان , مفت , بیخود , بلا عوض.
غیر متحرک: روح دادن , انگیختن , بیجان , غیر ذیروح.
غیر متدین: بی دین , بد کیش.
غیر متساوی: نابرابر , نامساوی.
غیر متصل: برون خطی.
غیر متکافیء: بی تناسب , غیرمتجانس.
غیر متماثل: بی قرینه , غیرمتقارن , بی تناسب , نامتقارن.
غیر متوافق: نا سازگار , نا موافق , ناجور , نامناسب , غیر قابل استعمال با یکدیگر.
غیر متوقع: ناگاه , غیره مترقبه , غیرمنتظره.
غیر محتمل: غیر محتمل.
غیر محدد: نا محدود , بیکران , بی حد , بی اندازه , غیرقابل اندازه گیری , نامعین , غیر قطعی , غیر صریح , نکره , نا معین , پادر هوا , نا مشخص , بی نتیجه.
غیر محدود: نامحدود , نامعلوم , نامشخص , نامعین , بی حد.
غیر محوری: دورازمحور.
غیر مخلص: بی ایمانی , نقض ایمان , بی وفا , بدقول.
غیر مرتب: بی نظم , بی ترتیب , نامنظم , مختل , شلوغ , ناامن , کثیف , بهم خورده , درهم و برهم , نامرتب.
غیر مرن: بدون قوه ارتجاعی , بدون کشش , ناجهنده , شق , سرکش , غیر قابل انعطاف , تغییر نا پذیر , سفت.
غیر مستقر: نااستوار , بی ثبات , بی پایه , لرزان , متزلزل , متغیر , بی ثبات کردن , متزلزل کردن , لرزان , لق.
غیر مستوی: ناهموار , ناصاف , ناجور.
غیر مسوول: وظیفه نشناس , غیر مسلول , نامعتبر , عاری از حس مسلولیت
غیر مشروط: قطعی , مطلق , بدون قید وشرط , بلا شرط.
غیر مشغول: اشغال نشده , خالی , بدون مستاجر.
غیر معصوم: جایز الخطا , اشتباه کننده.
غیر معقول: نابخرد , بیخرد , نامعقول , ناحساب , ناحق , بی دلیل , زورگو.
غیر مفهوم: نفهمیدنی , دور از فهم , درک نکردنی , نا محدود.
غیر مقروء: ناخوانا.
غیر مقصود: غیرعمدی.
غیر ملائم: غیر مقتضی , بیجا , نامناسب , ناجور , بیمورد.
غیر ملحوظ: زیرک , محیل , ماهرانه , دقیق , لطیف , تیز ونافذ.
غیر مناسب: ناراحت , ناجور , نابهنگام , بیجا , بی موقع , نامناسب , بی مورد , نامناسب , ناباب.
غیر منفعل: تالم ناپذیر , بیحس , پوست کلفت , بی عاطفه , خونسرد.
غیر مهم: بی اهمیت , غیرمهم.
غیر موثث: بدون اثاثیه.
غیر موثر: بی اثر , بیهوده , غیر موثر , بی نتیجه , بیفایده.
غیر موذی: بی ضرر , بی ازار , بی ضرر , بدون زنندگی.
غیر موکد: نامعلوم , مشکوک , مردد , متغیر , دمدمی.
غیر موهل: فاقد شرایط لا زم , فاقد صلا حیت , بیحدو حصر , نامحدود , کامل.
غیر ناضج: نا بالغ , نارس , رشد نیافته , نابهنگام , بی تجربه , پیش رس , قبل از موقع , نابهنگام , نارس.
غیر نافع: بیهوده , بی نتیجه , بی اثر , غیر موثر , بیفایده.
غیر نفاذ: مانع دخول (اب) , تاثر ناپذیر , غیر قابل نفوذ.
غیر هام: ناپی ایند , غیر منطقی , نامربوط , بی اهمیت , ناچیز.
غیر واقعی: غیر واقعی , خیالی , تصوری , واهی , وهمی.
غیرة: رشک , حسادت.
غیمة: ابر , توده ابرومه , توده انبوه , تیره وگرفته , ابری شدن , سایه افکن شدن , حق العمل , اعلا ء , ارزش , قدر.
غیور: حسود , رشک مند , رشک ورز , غیور , بارشک , رشک بر.
فئة: دسته بندی , حزب , انجمن , فرقه , نفاق.
فائدة: فایده , صرفه , سود , برتری , بهتری , مزیت , تفوق , :مزیت دادن , سودمند بودن , مفید بودن , سودمند بودن , بدرد خوردن , دارای ارزش بودن , در دسترس واقع شدن , فایده بخشیدن , سود , فایده , استفاده , کمک , ارزش.
فائز: برنده بازی , برنده , فاتح.
فائض: زیادتی , مازاد , زاءد , باقی مانده , اضافه , زیادی.
فاتح: فاتح , غالب , پیروز , کشورگشا.
فاتر: نیم گرم , ولرم , ملول , غیر صمیمی , بی اشتیاق , نیم گرم , ولرم , سست.
فاتورة: نوک , منقار , نوعی شمشیر پهن , نوک بنوک هم زدن (چون کبوتران) , لا یحه قانونی , قبض , صورتحساب , برات , سند , اسکناس , صورتحساب دادن , فاکتور , صورت حساب , سیاهه , صورت , صورت کردن , فاکتور نوشتن.
فاجر: بی وجدان , پست , خدا نشناس , بی دین , رافضی , بدعت گذار , خبیث.
فاجعة: محرومیت , داغداری , عزاداری.
فاجی: از جا پراندن , تکان دادن , رم دادن , رمانیدن , وحشت زده شدن , جهش , پرش , وحشت زدگی.
فاحص البصر: عینک ساز , عینک فروش , دوربین ساز , دوربین فروش.
فاخر: وافر , مجلل , انبوه , پربرکت , خوش گذران , دارای زندگی تجملی , مجلل.
فادح: مصیبت امیز , پربلا , خطرناک , فجیع , منحوس.
فار: موش خانگی , موش گرفتن , جستجو کردن.
فارزة منقوطة: نقطه و ویرگول بدین شکل.;
فارس: اسب سوار , شوالیه , مربوط به اسب سواری , اسب سوار , چابک سوار , اسب سوار حرفه ای , چابک سوار , گول زدن , با حیله فراهم کردن , نیرنگ زدن , اسب دوانی کردن , سوارکار اسب دوانی شدن , سلحشور , دلا ور , قهرمان , شوالیه , نجیب زاده , بمقام سلحشوری ودلا وری ترفیع دادن.
فارسی: فارسی , ایرانی.
فارغ: فاصله یاجای سفیدوخالی , جای ننوشته , سفیدی , ورقه سفید , ورقه پوچ , تهی , خالی , تهی , بی مغز , پوچ , چرند , فضای نامحدود , احمق.
فازیلین: وازلین.
فاس: تبر , تیشه , تبر دو دم , تبرزین , با تبر قطع کردن یا بریدن , تبرکوچک , تیشه , ساتور , باتبر جنگ کردن.
فاسد: اصلا ح ناپذیر , بهبودی ناپذیر , درست نشدنی.
فاسق: ادم هرزه , فاسق , شهوتران , شهوترانی کردن.
فاشل: مسقط , رشد نکرده , عقیم , بی ثمر , بی نتیجه , شکست , عدم موفقیت , ناموفق.
فاشی: فاشیست.
فاشیة: اصول عقاید فاشیست , حکومت فاشیستی.
فاصل: کلا ج , موقتی , موقت , فیمابین , فاصله , خلا ل مدت , ایست میان دو پرده , بادخور , فاصله.
فاصلة: اپوستروف , نام این نشان ( ,) , ویرگول.
فاصولیا: خوراک راگو با لوبیا سبز , دانه های رسیده یانارس لوبیای سبز.
فاصولیة: باقلا , لوبیا , دانه , حبه , چیزکم ارزش وجزءی.
فاقة: تندگستی , فقر , فلا کت , تهیدستی , کمیابی , بینوایی.
فاقد الوعی: اغماء , بیهش , بیهوش.
فاکهة: میوه , بر , سود , فایده , فرزند , میوه دادن , ثمر.
فاکهة الکریب: درخت تو سرخ , میوه تو سرخ.
فالز: موزیک و رقص , والس , والس رقصیدن , وابسته به والس.
فانوس: فانوس , چراغ بادی , چراغ دریایی.
فانیلا: فلا نل (نوعی پارچه پشمی) , جامه فلا نل یا پشمی , لباس (بخصوص شلوار)ورزش , درخت وانیل , وانیل , ثعلب.
فانیلة: زیرپیراهنی , عرقگیر.
فبرایر/شباط: فوریه.
فتاة: خرده نان , خرده , هرچیزی شبیه خرده نان (مثل خاک نرم) , دختر , زن جوان.
فتاة جمیلة: طفل , نوزاد , کودک , شخص ساده و معصوم.
فتاة مسترجلة: دختر پسروار.
فتاک: زهراگین , سم دار , تلخ , تند , کینه جو , بدخیم.
فتان: فریبنده , طلسم امیز , مسحور کننده.
فتحة: روزنه , شکاف , رخنه , شکافتن , درزپیدا کردن , درز گرفتن , صدای بهم خوردن فلز , جرنگ جرنگ , دریچه , روزنه , نصفه در , روی تخم نشستن (مرغ) , اندیشیدن , پختن , ایجاد کردن , تخم گذاشتن , تخم دادن , جوجه بیرون امدن , جوجه گیر ی , درامد , نتیجه , خط انداختن , هاشور زدن , سوراخ , گودال , حفره , نقب , لا نه خرگوش و امثال ان , روزنه کندن , در لا نه کردن , شاخابه , خلیج کوچک , خور , راه دخول.
فترة: فاصله , مدت , فرجه , ایست , وقفه , فترت , خلا ل , دوره , مدت , موقع , گاه , وقت , روزگار , عصر , گردش , نوبت , ایست , مکث , نقطه پایان جمله , جمله کامل , قاعده زنان , طمث , حد , پایان , نتیجه غایی , کمال , منتهادرجه , دوران مربوط به دوره بخصوصی.
فترة التفکیر السلیم: ململ نازک , معطر کردن وبعمل اوردن مشروبات , ژرف اندیشیدن.
فترة الهدوء: ارام کردن , فرونشاندن , ساکت شدن , لا لا یی خواندن , ارامش , سکون , ارامی , قطع , انقطاع , دامن اویخته وشل لباس یا هر چیز اویخته وشل , شلوار کار کرباسی , سکون , کسادی ,شلی , سست , کساد , پشت گوش فراخ , فراموشکار , کند , بطی ,سست کردن , شل کردن , فرونشاندن , کساد کردن , گشاد , شل , ضعیف.
فتش: سرکشی کردن , بازرسی کردن , تفتیش کردن , رسیدگی کردن.
فتق: فتق , مرض فتق , غری.
فتوة: بچگی , پسر بچگی.
فتی: جوجه ای که هنوز پر درنیاورده , شخص بی تجربه وناشی , پسر بچه , جوانک.
فتیلة: فتیله , چیزی که بجای فتیله بکار رود , افروزه.
فجر: فجر , سپیده دم , طلوع , اغاز , اغاز شدن , صبح , سپیده دم , بامداد.
فجل: تربچه , برگ یا علف تربچه.
فجوة: رخنه , درز , دهنه , جای باز , وقفه , اختلا ف زیاد , شکافدار کردن , وقفه , شکاف , فاصله , التقای دو حرف با صدا.
فحص: بازرسی کلی , معاینه عمومی , ازمون , ازمایه , امتحان , ازمایش , محک , بازرسی , معاینه , رسیدگی.
فحص النظر: دید سنجی , تعیین میزان دید چشم , عینک سازی , عینک فروشی.
فحص عدلی: دادگاهی , بحثی , قانونی , مربوط به سخنرانی , جدلی.
فحم: برگشتن , انجام دادن , کردن , بازگشت , فرصت , کار روز مزد و اتفاقی , زغال چوب , زغال سنگ , زغال , زغال کردن , فراچنگ کردن , بچنگ اوردن , گیر اوردن , فهمیدن , چنگ زدن , قاپیدن , اخذ , چنگ زنی , فهم , درک , ادراک , مشاهده قوه ادراک , اگاهی , دریافت , فهم , ادراک , هوش , توافق , تظر , موافقت , باهوش , مطلع , ماهر , فهمیده.
فحوی: جان کلا م , ملخص , لب کلا م , نکته مهم , مطلب عمده , مراد.
فحیح: صدای خش خش , صدای هیس (مثل صدای مار) , هیس کردن.
فخاخ: نردبان قابل حمل , اسباب , بنه
فخاریات: سفالین , سفال , ظروف گلی , گل سفالی , سفالگری , کوزه گری , کوزه گرخانه , ظروف سفالین.
فخامة: اعلیحضرت (بصورت خطاب) , بزرگی عظمت وشان واقتدار , برتری , سلطنت.
فخذ: ران.
فخری: افتخاری , مجانی , درجه افتخاری , لقبی , ناشی از لقب رسمی , افتخاری , عنوانی , لقب دار , صاحب لقب , متصدی , دارای عنوانی.
فخم: کسیکه خرناس میکشد , صفیر , خرناس.
فخور: گرانسر , برتن , مغرور , متکبر , مفتخر , سربلند.
فدائی: پارتیزان , جنگجوی غیر نظامی , ستیزگر , اهل نزاع وکشمکش , جنگ طلب.
فدیة: فدیه , خونبها , غرامت جنگی , جزیه , ازادی کسی یاچیزی را خریدن , فدیه دادن.
فراء: خز , جامه خزدار , پوستین , خزدار کردن , خز دوختن به , باردار شدن (زبان).
فراش: تختخواب و ملا فه ان , لوازم تختواب , بنیاد و اساس هر کاری , لا یه زیرین , رشد کننده درهوای ازاد.
فراشة: پروانه , بشکل پروانه.
فراغ: خلا ء , باطل , عاری , بی اعتبار , باطل کردن.
فرجار: کولیس , نوعی پرگار که برای اندازه گیری ضخامت یا قطر اجسام بکار میرود , فندق شکن , گازانبر.
فرح: ابراز شادی , نشاط.
فرحان: خوشحال , شاد , خنده دار , مضحک.
فرخ: جوجه , بچه , نوزاد.
فرد: واحد , منفرد , تک , فرد , تنها , یک نفری , مجرد , جدا کردن , برگزیدن , انتخاب کردن.
فردیة: اصول استقلا ل فردی , اصول ازادی فردی در سیاست و اقتصاد , اعتقاد به اینکه حقیقت ازجوهر های منفردی تشکیل یافته است , خصوصیات فردی , حالت انفرادی , تک روی , فرد گرایی , فردیت , شخصیت , وجود فردی.
فرس: مادیان , بختک , کابوس , عجوزه , جادوگر , مالیخولیا , سودا , تاریکی , دریا , اسب کوچک سواری , اسب پیر و وامانده , یابو , فاحشه , عیبجویی کردن , نق زدن , ازار دادن , مرتبا گوشزد کردن , عیبجو , نق نقو.
فرس النهر: کرگدن , اسب ابی , کرگدن.
فرسی: اسب مانند , اسبی.
فرشاة: پاک کن , ماهوت پاک کن , لیف , کفش پاک کن و مانند ان , قلم مو , علف هرزه , ماهوت پاک کن زدن , مسواک زدن , لیف زدن , قلم مو زدن , نقاشی کردن , تماس حاصل کردن واهسته گذشتن , تندگذشتن , بروس لوله.
فرشاة الاسنان: مسواک دندان.
فرشاة الشعر: ماهوت پاک کن مخصوص موی سر , بروس موی سر.
فرصة: بخت , تصادف , شانس , فرصت , مجال , اتفاقی , اتفاق افتادن , فرصت , مجال , دست یافت , فراغت , معدن کاوی کردن , دور نما , چشم انداز , انتظار , پیش بینی , جنبه , منظره , امیدانجام چیزی , اکتشاف کردن , مساحی.
فرض: مطالبه بزور , تحمیل , سخت گیری , اخاذی , تحمیل کننده , با ابهت , تحمیل , تکلیف , وضع , باج , مالیات , عوارض , شکستگی , شکاف , دندانه , موقع بحرانی , سربزنگاه , دندانه دندانه کردن , شکستن.
فرضیة: فرض , پنداشت , فرض , احتمال , استنباط , گستاخی , جسارت.
فرع: شاخه , شاخ , فرع , شعبه , رشته , بخش , شاخه دراوردن , شاخه شاخه شدن , منشعب شدن , گل وبوته انداختن , مشتق شدن , جوانه زدن , براه جدیدی رفتن , پهلویی , جانبی , افقی , واقع درخط افقی , جنبی.
فرق: تمیز , فرق , امتیاز , برتری , ترجیح , رجحان , تشخیص.
فرق دقیق: فرق جزءی , اختلا ف مختصر , نکات دقیق وظریف.
فرقاطة: فرقت , کشتی بادبان دار , نوعی قایق پارویی.
فرقة: بند و زنجیر , تسمه یا بند مخصوص محکم کردن , نوار , لولا , ارکستر , دسته ء موسیقی , اتحاد , توافق , روبان , باند یا بانداژ , نوار زخم بندی , متحد کردن , دسته کردن , نوار پیچیدن , بصورت نوار در اوردن , با نوار بستن , متحد شدن.
فرلنغ: واحد درازا مساوی با یک هشتم میل.
فرن: کوره , تنور , تون حمام و غیره , دیگ , پاتیل , بوته ازمایش , گرم کردن , مشتعل کردن , کوره ای که اشغال یا لا شه مرده در ان سوزانده و خاکستر میشود , کوره , اجاق , درکوره پختن , تنور , اجاق , کوره.
فرنسی: مرد فرانسوی.
فرنسیون: خلا ل کردن (باقلا وامثال ان) , مقشر کردن , : فرانسوی , فرانسه , زبان فرانسه , فرانسوی کردن.
فرو القاقم: قاقم , پوست قاقم , خز قاقم.
فروسیة: سلحشوری , دلیری , جوانمردی , فتوت , تعارف.
فرید: غیر مساوی , بی همتا , بی نظیر , بیتا , بی همتا , بیمانند , بی نظیر , یکتا , یگانه , فرد.
فریق: گروه , گروهه , دسته , دست , جفت , یک دستگاه , تیم , دسته درست کردن , بصورت دسته یاتیم درامدن.
فزع: ترسانیدن , بی جرات کردن , ترس , جبن , وحشت زدگی , بی میلی , ترس , بیم , وحشت , ترسیدن (از).
فساد: فساد , انحراف , تباهی , فساد , بداخلا قی , مصیبت , بد نامی , قلمه , پیوند , پیوند گیاه , گیاه پیوندی , پیوند بافت , تحصیل پول و مقام و غیره از راههای نادرست , ساخت و پاخت , سوء استفاده , اختلا س , خندق , پیوند زدن , بهم پیوستن , جفت کردن , پیوند , از راه نادرستی تحصیل کردن.
فستان: فراک , لباس اسموکینگ , رهبانیت , رولباسی , فراک پوشاندن.
فستق: بادام زمینی , پسته زمینی , رنگ کتانی , رنگ کنف
فسحة: پهنا , وسعت , فضای زیاد , بسط و توسعه , گسترش , سبزه میان جنگل , فضای میان جنگل , خیابان یا کوچه جنگل , درختستان , بیشه , یک ورشدگی کشتی در اثر باد , حرکت یک وری , انحراف , مهلت , عقب افتادگی , راه گریز.
فسیفساء: وابسته به موسی , موسوی , موزاییک , باموزاییک اراستن , تکه تکه بهم پیوستن.
فشل: خراب شدن , تصورکردن , موفق نشدن , خرابی , قصور , عدم موفقیت , صدای تلپ , صدای چلپ , باصدای تلپ افتادن , شکست خوردن , درنرفتن (گلوله یا بمب).
فشل تام: شکست مفتضحانه , ناکامی , بطری شراب.
فص: میخک , گل میخک , بوته میخک.
فصاحة: بند , مفصل بندی , تلفظ شمرده , طرز گفتار , شیوایی , فصاحت , سخنوری , علم فصاحت , علم بیان.
فصاحة اللسان: بیان , طرز بیان , عبارت , انتخاب لغت برای بیان مطلب.
فصاعدا: از حالا , دور از مکان اصلی , جلو , پیش , پس , این کلمه بصورت پیشوند نیز بامعانی فوق بکارمیرود , تمام کردن , بیرون از , مسیر ازاد , بسوی جلو , به پیش , بجلو.
فصل: فصل (کتاب) , شعبه , قسمت , باب , دوره , مسیر , روش , جهت , جریان , درطی , درضمن , بخشی از غذا , اموزه , اموزگان , :دنبال کردن , بسرعت حرکت دادن , چهار نعل رفتن.
فضاء: جو زمین , فضای ماوراء جو , فضا , وسعت , مساحت , جا , فاصله , مهلت , فرصت , مدت معین ,زمان کوتاه , دوره , درفضا جا دادن , فاصله دادن , فاصله داشتن.
فضاعة: زشتی , پلیدی , نفرت , کراهت , نجاست , عمل شنیع.
فضة: نقره , سیم , نقره پوش کردن , نقره فام شدن.
فضل: ترجیح یافتن یادادن , برتری دادن , رجحان دادن , برگزیدن.
فضلات: تخت روان , کجاوه , محمل , برانکار یا چاچوبی که بیماران را با ان حمل میکنند , اشغال , نوزادانی که جانوری در یک وهله میزاید , زایمان , ریخته وپاشیده , زاییدن , اشغال پاشیدن.
فضول: حس کنجکاوی , چیز غریب , کمیاب.
فضولی: فضول , ادم فضول , نخود همه اش , پرکاری , اشتغال.
فضیحة: رسوایی , افتضاح , ننگ , تهمت , تهمت زدن.
فطر: گیاه قارچی , قارچ , سماروغ , قارچ , سماروغ , بسرعت رویاندن , بسرعت ایجاد کردن , قارچ سمی.
فطری: قارچی , اسفنجی , درون زاد , ذاتی , فطری , جبلی , مادرزاد , طبیعی , لا ینفک , اصلی , داخلی , درونی , چسبنده , غریزی.
فطن: زیرک , ناقلا , دانا , هوشیار , محیل , دقیق , موشکاف , مواظب , ملتفت , متوجه , بادقت.
فطنة: تیز هوشی , تیز فهمی , فراست.
فطور: صبحانه , ناشتایی , افطار , صبحانه خوردن.
فطور متاخر: غذایی که هم بجای ناشتا و هم بجای ناهار صرف شود.
فطیرة: کلوچه قیمه دار یا میوه دارکه سرخ کنند , خاگینه گوشت دار , پاره , خرده , خردکردن , قطعه قطعه کردن , تلف کردن , هدر کردن , نان ساجی , نان شیرین و پهن (مثل کلوچه) , کلا غ زنگی , کلا غ جاره , ادم ناقلا , جانورابلق , کلوچه گوشت پیچ , کلوچه میوه دارپای , چیز اشفته ونامرتب , درهم ریختن , ترش مزه , تند , زننده , ترش , مزه غوره , زن هرزه , نان شیرینی مربایی.
فظ: تلفظ کردن , رسما بیان کردن , ادا کردن.
فظیع: عجیب وغریب , دمدمی , بوالهوس , متلون , ترسناک , هولناک , مخوف , شوم , رنگ پریده , مخوف , مهیب , سهمگین , رشت , ناگوار , موحش , وحشتناک , وحشت اور , ترسناک , هولناک , بسیار بد , سهمناک.
فعال: موثر , قابل اجرا , انجام شدنی , موثر , موثر.
فعل: کنش ,فعل ,کردار ,حقیقت ,فرمان قانون ,اعلامیه , پیمان , سرگذشت , پرده نمابش(مثل پرده اول) , کنش کردن , کار کردن , رفتار کردن , اثر کردن , بازی کردن , نمایش دادن , تقلید کردن , مرتکب شدن , به کار انداختن , کلمه , لغت , مربوط به صدا , فعل.
فعلی: واقعی , حقیقی.
فق: پیش افتادن از , بهتر بودن از , تفوق جستن.
فقاعة: جوشیدن , قلقل زدن , حباب براوردن , خروشیدن , جوشاندن , گفتن , بیان کردن , حباب , ابسوار , اندیشه پوچ.
فقدان: گم , مفقود , ناپیدا.
فقدان الذاکرة: قطعه موسیقی که دران چند تن پشت سرهم دنباله اواز را میگیرند , نوعی الت بادی موسیقی.
فقدان الشعور بالالم: بی حسی نسبت بدرد , تخفیف درد.
فقر الدم: کم خونی , کم خونی , فقرالدم.
فقرة: پرگرد , پاراگراف , بند , فقره , ماده , بند بند کردن , فاصله گذاری کردن , انشاء کردن.
فقط: , :عادل , دادگر , منصف , باانصاف , بی طرف , منصفانه , مقتضی , بجا , مستحق , :(d.g.) فقط , درست , تنها , عینا , الساعه , اندکی پیش , درهمان دم , فقط , تنها , محض , بس , بیگانه , عمده , صرفا , منحصرا , یگانه , فقط بخاطر , فقط , منحصرا , بتنهایی.
فقیر: تهیدست , تهی , خالی , تنگدست , فقیر , مسکین , بینوا , بی پول , مستمند , معدود , ناچیز , پست , نامرغوب , دون.
فک: فک , ارواره , گیره , دم گیره , وراجی , تنگنا , هرزه درایی کردن , پرچانگی کردن , دام , تله , بند , کمند , بدام انداختن , با تله گرفتن , زانویی مستراح وغیره تله , دام , دریچ-ه , گیر , محوطه کوچک , شکماف , نیرنگ , فریب دهان , بدام انداختن , در تله انداختن.
فکاهی: بذله گو , لطیفه گو , ادم شوخ , فکاهی نویس.
فکر: هوش , فهم , قوه درک , عقل , خرد , سابقه , مباهات , بهترین , سربلندی , برتنی , فخر , افاده , غرور , تکبر , سبب مباهات , تفاخر کردن , گمان , اندیشه , فکر , افکار , خیال , عقیده , نظر , قصد , سر , مطلب , چیزفکری , استدلا ل , تفکر.
فکرة: گلوله کردن , بشکل کلا ف یا گلوله نخ درامدن , گلوله نخ , گره , گوی , انگاره , تصور , اندیشه , فکر , خیال , گمان , نیت , مقصود , معنی , اگاهی , خبر , نقشه کار , طرزفکر , تصور , اندیشه , فکر , نظریه , خیال , ادراک , فکری.
فکک: پیاده کردن قسمتهای دستگاهی برای گذاردن در دستگاه دیگری , ادمخواری کردن , بی مصرف کردن , پیاده کردن(ماشین الا ت)عاری از سلا ح یا اثاثه کردن.
فلاح: باغبان , روستایی , دهاتی , ادم بی تربیت , ادم خشن , روستایی , دهاتی , دهقانی , کشاورز , رعیت , روستایی , مربوط به دهکده , دهاتی , مسخره.
فلسفة: فلسفه , حکمت , وارستگی , بردباری , تجرد.
فلفل: فلفل , فلفل کوبیده , فلفلی , باضربات پیاپی زدن , فلفل پاشیدن , فلفل زدن به , تیرباران کردن.
فلفل احمر: میوه رسیده فلفل قرمز.
فلفل حار: دارفلفل , برباس , گردفلفل , خوراک لوبیای پر ادویه.
فلکی: ستاره شناس , اخترشناس , منجم.
فلم: پرده نازک , فیلم عکاسی , فیلم سینما , سینما , غبار , تاری چشم , فیلم برداشتن از , طول چیزی برحسب فوت , مقدار فیلم بفوت , سینما.
فلم الاخبار: فیلم اخبار جاری روز.
فلم وثائقی: مبنی بر مدرک یا سند , سندی , مدرکی , مستند.
فلندی: فنلا ندی , زبان مردم فنلا ند.
فلورید: فلورید , فلورور.
فلوریسنت: فلورءورسان , لا مپ مهتابی.
فلورین: فلورین , فلور.
فلینة: چوب پنبه , بافت چوب پنبه درخت بلوط , چوب پنبه ای , چوب پنبه گذاشتن (dr) , بستن , راه چیزی (ra) گرفتن , در دهن کسی را گذاشتن.
فلیون: طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید , فرزند خوانده , بچه تعمیدی , پسر تعمیدی , مرد تعمیدی.
فم: تکه , تخته , تخته کف , کلوخه , مقدار بزرگ و زیاد , یک دهن غذا , دهان , ملوان , دهان , دهانه , مصب , مدخل , بیان , صحبت , گفتن , دهنه زدن (bh) , در دهان گذاشتن(Kvrak) , ادا و اصول در اوردن , لقمه , دهن پر , مقدار.
فن: هنر , فن , صنعت , استعداد , استادی , نیرنگ.
فن التمثیل: مربوط به نمایش.
فن الطبخ: اشپزی , اشپزخانه.
فن تصویری: اختلا ط رنگهای مختلف درسطح پرده نقاشی , هنر اختلا ط رنگها.
فن رسم الخرایط: نقشه کشی.
فناء: حیاط (محوطه محصور) , میرش , مرگ ومیر , متوفیات , بشریت.
فنار: فانوس دریایی , چراغ خانه , برج فانوس دریایی.
فنان: هنرور , هنرمند , هنرپیشه , صنعتگر , نقاش و هنرمند , موسیقیدان.
فند: ردکردن , اثبات کذب چیزی را کردن , رد کردن , اعتراض کردن (به) , تکذیب کردن , عیب جویی کردن , مورد اعتراض قرار دادن.
فندق: شبانه روزی (دانشکده یا دانشکده) , هتل , هتل , مهمانخانه , مسافرخانه , متل.
فنلندی: فنلا ندی , اهل کشور فنلا ند.
فنی: هنرمندانه , باهنر , مانند هنرپیشه و هنرمند.
فنیا: بطور هنرمندانه یا هنری.
فهد: پلنگ گربه وحشی.
فهد امریکی: پلنگ خالدار امریکایی(once Felis).
فواق: سکسکه , سکسکه کردن.
فودکا: ودکا , عرق روسی.
فوران: صدای فش فش , گاز مشروبات , چابگی , سرزندگی , هیجان داشتن , گاز داشتن.
فوری: بی درنگ , فوری , بلا فاصله , بلا واسطه , پهلویی , انی , ضروری.
فوز: بردن , پیروز شدن , فاتح شدن , غلبه یافتن بر , بدست اوردن , تحصیل کردن , فتح , پیروزی , برد , برنده , دلکش , فریبنده , برد , فتح و ظفر.
فوض: اعتبارنامه دادن , استوارنامه دادن(به) , معتبر ساختن ,اختیار دادن , اطمینان کردن(به) , مورد اطمینان بودن یا شدن , برسمیت شناختن(موسسات فرهنگی) , معتبر شناختن
فوضوی: هرج و مرج طلب , اشوب طلب.
فوضویة: بی قانونی , هرج و مرج , بی ترتیبی سیاسی , بی نظمی , اغتشاش , خودسری مردم.
فوضی: تیمارستان , دیوانه , وابسته به دیوانه ها یا دیوانه خانه , هرج ومرج , بی نظمی کامل , شلوغی , اشفتگی , صداهای ناهنجار دراوردن , درهم ریختن , درهم ریختگی , درهم وبرهمی , اغتشاش , بی نظمی , درهم و برهمی , بی نظمی , اختلا ل , بی ترتیبی , اشفتگی , کسالت , برهم زدن , مختل کردن , یک خوراک (از غذا) , یک ظرف غذا , هم غذایی (در ارتش وغیره) , :شلوغ کاری کردن , الوده کردن , اشفته کردن , گیج کردن , خراب کردن , درهم وبرهم کردن , گیجی , تیرگی , درهم وبرهم یاکثیف کردن , تلا ش , تقلا , کوشش , بهم خوردگی , درهم وبرهمی.
فوق: در بالا , بالا ی , بالا ی سر , نام برده , بالا تر , برتر , مافوق , واقع دربالا , سابق الذکر , مذکوردرفوق , بالا سری , هوایی , بالا , در حال کار.
فوق البنفسجی: فرابنفش , ایجاد شده بوسیله اشعه ماورا بنفش یا فرابنفش.
فوق سطح الارض: در بالا ی سطح زمین , در قید حیات.
فولاذ: فولا د.
فولة: ولت , واحد نیروی محرکه برقی.
فولطیة: اختلا ف سطح , ولتاژ.
فولکلور: رسوم اجدادی , معتقدات واداب ورسوم قدیمی واجدادی , افسانه های قومی واجدادی , فولکلور.
فوهة: روزنه , سوراخ.
فی: بسوی , بطرف , به , در , پهلوی , نزدیک , دم , بنابر , در نتیجه , بر حسب , از قرار , بقرار , سرتاسر , مشغول , در , توی , لای , هنگامه , در موقع , درون , درونی , میانی , دارای , شامل , دم دست , رسیده , امده , به طرف , نزدیک ساحل , با امتیاز , در میان گذاشتن , جمع کردن , توی , اندر , در میان , در ظرف , به , بسوی , بطرف , نسبت به , مقارن.
فی اثناء ذلک: ضمنا , در این ضمن , درضمن , در اثناء , در خلا ل.
فی اغلب الاحیان: بارها , خیلی اوقات , بسی , کرارا , بکرات , غالب اوقات.
فی الحقیقة: واقعا , بالفعل , عملا , در حقیقت , براستی , راستی , حقیقتا , واقعا , هر اینه , در واقع , همانا , فی الواقع , اره راستی.
فی الخارج: پهن , گسترش یافته , وسیع , خارج , بیرون , خارج از کشور , بیگانه , ممالک بیگانه.
فی العراء: زبر , خشن , درشت , زمخت , ناهموار , ناهنجار , دست مالی کردن , بهم زدن , زمخت کردن.
فی النهایة: سرانجام , عاقبت.
فی الوقت الحاضر: بزودی , عنقریب , لزوما , حتما , انا , فعلا.
فی ذلک المکان: دران , درانجا , از ان بابت , از ان حیث.
فی ضاحیة مدینة: اهل حومه شهر , برون شهری.
فی عموم البلاد: در سرتاسر کشور.
فی کافة انحاء: سراسر , تماما , از درون و بیرون , بکلی.
فی کل مکان: درهرجا , درهمه جا , درهرقسمت , در سراسر.
فی مکان آخر: درجای دیگر , بجای دیگر , نقطه دیگر.
فی مکان ما: یک جایی , دریک محلی , درمکانی.
فی هذه الاثناء: ضمنا , در این ضمن , درضمن , در اثناء , در خلا ل.
فیتامین: ویتامین.
فیدورا: کلا ه نمدی مردانه.
فیدیو: تلویزیونی , تلویزیون.
فیروز: فیروزه , سولفات قلیایی الومینیوم.
فیروس: ویروس , عامل نقل وانتقال امراض.
فیزیاء: فیزیک.
فیزیائی فلکی: متخصص فیزیک نجومی.
فیزیاوی: فیزیک دان.
فیضان: سیل , طوفان , رو د , دریا , اشک , غرق کردن , سیل گرفتن , طغیان کردن.
فیل: پیل , فیل.
فیلسوف: فیلسوف.
فیلسوف اخلاقی: فیلسوف یا معلم اخلا ق , اخلا قی.
فیللا: خانه ییلا قی , ویلا.
فیما بعد: از این پس , از این ببعد , اخرت , پس از ان , از ان پس , بعد از ان , بعدها.
فین: مرداب , زمین ابگیر , سیل گیر , سیاه اب.
قائد: سروان , ناخدا , سرکرده , افسر فرمانده , فرمانده , فرمانده , ارشد , سرکرده , تخماق , هادی , رسانا , سکان گیر , راننده , رل دار , مدیر.
قائد رومانی: رءیس دسته صد نفر , یوزباشی.
قائم بعملیة الحرق عمدا: کسیکه عمدا ایجاد حریق میکند.
قائمة: دفتر ثبت دعاوی حقوقی , ثبت کردن , فهرست , صورت , جدول , سجاف , کنار , شیار , نرده , میدان نبرد , تمایل , کجی , میل , در فهرست وارد کردن , فهرست کردن , در لیست ثبت کردن , شیار کردن , اماده کردن , خوش امدن , دوست داشتن , کج کردن , فهرست خوراک , صورت غذا.
قائمة التدقیق: سیاهه مقابله.
قائمة الشحن: بازنمود کردن , بارز , اشکار , اشکار ساختن , معلوم کردن , فاش کردن , اشاره , خبر , اعلا میه , بیانیه , نامه.
قائمة العناوین: نشان لا ی کتاب , چوب الف.
قابل: پذیرنده.
قابل للاتصال: قابل ارتباط , مسری.
قابل للاتهام: پرشدنی , اتهام پذیر , قابل بدهی یا پرداخت.
قابل للارسال: قابل فرا فرستی , قابل پراکنی (بوسیله رادیو وغیره).
قابل للاستبدال: عوض دار , مثلی , قابل تعویض , اموال مثلی.
قابل للاستهلاک: قابل خرج , مصرف پذیر.
قابل للاستیناف: قابل استیناف , قابل پژوهش خواهی.
قابل للاشتعال: قابل اشتعال , قابل سوختن , اتشگیر , اتشگیر , شعله ور , التهاب پذیر , تند.
قابل للامتداد: توسعه پذیر , قابلیت تمدید , قابل تعمیم.
قابل للانجاز: دست یافتنی , قابل وصول , قابل تفریق , موفقیت پذیر.
قابل للبیع: قابل فروش , فروختنی , قابل خرید , معامله ای.
قابل للتبادل: قابل تعویض , با هم عوض کردنی , قابل معاوضه , قابل مبادله , تبادل پذیر.
قابل للتثبیت: قابل بهم پیوستن یا ضمیمه کردن.
قابل للتحمل: تحمل پذیر , بادوام.
قابل للتحویر: تاثر پذیر , تحت نفوذ قرار گیرنده , اثر پذیر.
قابل للتحویل: قابل تبدیل , تغییر پذیر , قابل تسعیر , انتقال پذیر , قابل واگذاری.
قابل للتخمین: قابل ارزیابی یا تقویم.
قابل للتخیل: تصور کردنی , قابل تصور , انگاشتنی , قابل درک , وابسته به تصورات و پندارها , تصوری.
قابل للتدمیر: انهدام پذیر.
قابل للترجمة: قابل ترجمه , قابل معنی کردن , قابل تعبیر.
قابل للتصدیق: قابل تصدیق , قابل تایید.
قابل للتطبیق: کاربست پذیر.
قابل للتعدیل: تعدیل پذیر , تنظیم پذیر , قابل تغییر , دگرش پذیر , قابل اصلا ح , پذیرا.
قابل للتعیین: حواله ای , واگذاردنی , قابل تعیین و تخصیص , معین , مشخص , معلوم.
قابل للتفاوض: قابل مذاکره , قابل تبدیل به پول نقد.
قابل للحصول: بدست اوردنی , قابل حصول.
قابل للذوبان: قابل حل , حل شدنی , محلول.
قابل للعد: شمارش پذیر.
قابل للعفو: قابل بخشایش , بخشیدنی , بخشش پذیر , قابل عفو.
قابل للعلاج: علا ج پذیر.
قابل للغسل: شستنی , قابل شستشو.
قابل للقیاس: قابل اندازه گیری.
قابل للمسح: پاک کردنی.
قابل للنفخ: قابل تورم یا باد کردن.
قابل للنقاش: قابل بحث , مستدل , اعتراض پذیر , قابل بحث.
قابل للنقل: قابل انتقال , قابل فروش , انتقالی.
قابلة: ماما , قابله.
قابلیة: قابلیت , توانایی.
قابلیة الحرکة: جنبایی , تحرک , پویایی.
قابلیة الخطا: جایزالخطا بودن.
قابلیة المص: خاصیت درکشی یا دراشامی , جذب , فروبری , تحلیل , قابلیت جذب , قدرت جذب.
قاتل: ادمکش , قاتل , کشنده , قاتل , قاتل.
قاحل: خشک , بایر , لم یزرع , خالی , بیمزه , بیروح , بی لطافت , نازا , عقیم , لم یزرع , بی ثمر , بی حاصل , تهی , سترون.
قادر: توانا بودن , شایستگی داشتن , لایق بودن ,قابل بودن , مناسب بودن , اماده بودن , ارایش دادن , لباس پوشاندن , قادر بودن , قوی کردن , راهی شدن , روانه شدن , حرکت کردن , رخت بربستن , قاتل وار , کشنده , سبع.
قادم: اینده , وارد.
قار: قیر معدنی , قیرنفتی , قیر طبیعی , برگ بو , درخت غار , برگ غار که نشان افتخاربوده است , بابرگ بویا برگ غاراراستن.
قارب: قایق پارویی اسکیموها.
قارب النجات: قایق نجات.
قارب شراعی: قایق بادبانی , کشتی بادبانی , کشتی بادی.
قارب مزعنف: سطح صاف یا موربی که در اثر حرکت اب از خلا ل ان بحرکت وعکس العمل دراید و غالبابشکل پرده یا باله ایست.
قارب مسلح: ناو کوچک توپدار.
قارة: اقلیم , قاره , پرهیزکار , خوددار.
قارورة: قمقمه , فلا سک , دبه مخصوص باروت تفنگ.
قاری: خواننده.
قاس: بی عاطفه , عاری از احساسات , افسرده , مهمان ننواز , غریب ننواز , نامهربان , نامهربان , بی مهر , بی محبت , بی عاطفه.
قاسی: بیرحم , ظالم , ستمکار , ستمگر , بیدادگر , تند , درشت , خشن , ناگوار , زننده , ناملا یم , سخت دل , بی عاطفه , سرخت , لجوج , سنگدل , پی مانند , سفت , محکم , شق , با اسطقس , خشن , شدید , زمخت , بادوام , سخت , دشوار.
قاصر: کمتر , کوچکتر , پایین رتبه , خردسال , اصغر , شخص نابالغ , محزون , رشته فرعی , کهاد , صغری , در رشته ثانوی یا فرعی تحصیل کردن , کماد.
قاض: طرح دعوی کردن , مرافعه کردن , تعقیب قانونی کردن , تقاضا کردن , تعقیب قانونی کردن , دعوی کردن.
قاضی: قضاوت کردن , داوری کردن , فتوی دادن , حکم دادن , تشخیص دادن , قاضی , دادرس , کارشناس , رءیس کلا نتری , رءیس بخش دادگاه , دادرس.
قاطرة: وابسته به تحرک , متحرک , لوکوموتیو , حرکت دهنده , نیروی محرکه.
قاطع: گسیختن , حرف دیگری را قطع کردن , منقطع کردن.
قاطع الطریق: سارق مسلح , راهزن , قطاع الطریق.
قاع: ته , پایین , تحتانی.
قاع السفینة: شکم بشکه , رخنه پیدا کردن , تراوش کردن , هر چیز زننده ومتعفن , اب ته کشتی.
قاعة: سرسرا , تالا ر , اتاق بزرگ , دالا ن , عمارت.
قاعة الدروس: اموزگاه , کلا س درس.
قاعة المحکمة: دادگاه , اطاق دادگاه.
قاعدة: پایه , مبنا , پایگاه , اساس , ماخذ , پایه , زمینه , بنیان , بنیاد , دیکته کردن , با صدای بلند خواندن , امر کردن , قاعده , دستور , حکم , بربست , قانون , فرمانروایی , حکومت کردن , اداره کردن , حکم کردن , گونیا.
قافلة: کاروان , قافله , کاروان , بدرقه , همراه رفتن , بدرقه کردن.
قافیة: قافیه , پساوند , شعر , سخن قافیه دار , نظم , قافیه ساختن , هم قافیه شدن , شعر گفتن , بساوند.
قالب: قالب (ریخته گیری) , شمش (طلا و نقره و فلزات) , بصورت شمش در اوردن , قارچ انگلی گیاهان , کپک قارچی , کپرک , کپرک زدن , قالب , کالبد , با قالب بشکل دراوردن.
قالب الفحم الحجری: بریکت , خاک زغال قالبی.
قالب جاهز: کلیشه , کلیشه کردن , با کلیشه چاپ کردن , یک نواخت کردن , رفتار قالبی داشتن.
قامة: قولا ج (واحد عمق پیمایی دریایی) اندازه گرفتن , عمق پیمایی کردن , درک کردن.
قاموس: قاموس , فرهنگ.
قاموس المعانی: گنجینه , خزانه , انبار , مخزن , فرهنگ جامع , قاموس , مجموعه اطلا عات.
قانون: قانون , قانون موضوعه , قانون , حکم , اساسنامه.
قانون محلی: ایین نامه , نظامنامه , قانون ویژه , قانون فرعی وضمنی.
قانونی: قانونی , مشروع , مجاز , حلا ل , داتایی , بربستی , روا , قانونی , شرعی , مشروع , حقوقی.
قاوم: پایداری , پایداری کردن , ایستادگی کردن , استقامت کردن , مانع شدن , مخالفت کردن با.
قبالة: حدیث یا روایت شفاهی وزبانی , علوم اسرار امیز از قبیل علم ارواح.
قبة: گنبد , قبه , قلعه گرد , گنبد زدن , منزلگاه , شلجمی.
قبة صغیرة: گنبد , قبه.
قبة فلکیة: افلا ک نما , سیاره نما , ستاره دیدگاه.
قبر: قبر , گودال , سخت , بم , خطرناک , بزرگ , مهم , موقر , سنگین , نقش کردن , تراشیدن , حفر کردن , قبر کندن , دفن کردن , گور , ارامگاه , قبر , در گرو قرار دادن , مقبره.
قبرة: خوشی , شوخی , روش زندگی , چکاوک وگونه های مشابه ان , قزلا خ , چکاوک شکار کردن , شوخی کردن , از روی مانع باپرش اسب جهیدن , دست انداختن , چکاوک , غزلا غ , تفریح وجست وخیز کردن.
قبضة: مشت , مشت زدن , بامشت گرفتن , کوشش , کار , چنگ زنی , چنگ , نیروی گرفتن , ادراک و دریافت , انفلوانزا , گریپ , نهر کوچک , نهر کندن , محکم گرفتن , چسبیدن به , نگهداشتن , نگاه داشتن , دردست داشتن , گرفتن , جا گرفتن , تصرف کردن , چسبیدن , نگاهداری.
قبعة: کلا ه گرد ونرم پشمی , کلا ه بره , طاق , کلا ه , کلا ه کاردینالی.
قبل الحرب: مربوط به قبل از جنگ , پیش از جنگ.
قبل الولادة: مربوط به قبل از تولد , قبل از ولا دتی.
قبل ذلک: پیش از , قبل از , پیش , جلو , پیش روی , درحضور , قبل , پیش از , پیشتر , پیش انکه.
قبلة: بوسه , بوس , ما , بوسیدن , بوسه گرفتن از , ماچ کردن.
قبو: زیرزمین , سرداب , انبار , جای شراب انداختن , گودال سرچاه , پیش چاه.
قبول: پذیرش , قبولی حواله , حواله ء قبول شده , پذیرش , قبول معنی عرف , معنی مصطلح.
قبیح: زشت , زننده , شنیع , وقیح , سهمگین , ترسناک , مهیب , مخوف , زشت , بد گل , کریه.
قبیلة: تبار , قبیله , طایفه , ایل , عشیره , قبایل.
قتال: نزاع طلبی , جنگجویی.
قتل: ادم کشی , قتل , کشتن , بقتل رساندن , ذبح کردن , ضایع کردن , قتل , توفیق ناگهانی , کشنده (mj.) دلربا , قتل , کشتار , ادمکشی , کشتن , بقتل رساندن.
قتل الاخ: برادرکشی , برادر کش , خواهر کش.
قتل الام: مادر کشی , قاتل مادر , مادرکش.
قتل بالصدمة الکهربائیة: کشتن یا مرگ دراثر برق.
قتل غیر متعمد: ادمکشی , قتل نفس.
قد: کیسه , کیسه کوچک , چنته , غلا ف سبوس , پوسته , فضای داخل خلیج یادریاچه , نوعی ماهی , فردا , روز بعد.
قداحة: فندک , کبریت , گیرانه , قایق باری , با قایق باری کالا حمل کردن.
قداس: ایین نماز , اداب نماز , مناجات نامه.
قدح: ساغر , جام , گیلا س شراب , تکه , قطعه , قطره , ابخوری , لیوان , ساده لوح , دهان , دهن کجی , کتک زدن , عکس شخص محکوم.
قدح الشای: فنجان چای.
قدر: دیگ , کتری بزرگ , پاتیل , پاتیل , دیگ , سرنوشت , ابشخور , تقدیر , نصیب و قسمت , روغن دان , کماجدان , ماهی تابه.
قدرة: توانایی , استطاعت , گنجایش , ظرفیت , صلا حیت , شایستگی , کفایت , سررشته.
قدرة کلیة: قدرت تام , قدرت مطلق , قادر مطلق , همه توانا.
قدس: درزمره مقدسان شمردن , شرعی کردن , درزیارتگاه گذاشتن , تقدیس کردن , ضریح ساختن (mj) مقدس وگرامی داشتن.
قدم: پا , قدم , پاچه , دامنه , فوت (مقیاس طول انگلیسی معادل 21 اینچ) , هجای شعری , پایکوبی کردن , پازدن , پرداختن مخارج.
قدم مذکرة: برسم یادگار نگاه داشتن , یاداوری کردن.
قدیر: توانا , قابل , لا یق , با استعداد , صلا حیتدار , مستعد , قادر مطلق , قادر متعال.
قدیس: مقدس , 'اولیاء ' , ادم پرهیز کار , عنوان روحانیون مثل 'حضرت 'که در اول اسم انها میاید ومخفف ان ست است , جزو مقدسین واولیاء محسوب داشتن , مقدس شمردن.
قدیم: باستانی , دیرینه , قدیمی , کهن , کهنه , پیر , کهنه , قدیمی , غیر مصطلح (بواسطه قدمت) , سفید , سفید مایل به خاکستری , کهن , سالخورده , پیر , سالخورده , کهن سال , مسن , فرسوده , دیرینه , قدیمی , کهنه کار , پیرانه , کهنه , گذشته , سابقی , باستانی , پیر مانند , نسبتا پیر.
قذر: چرکین , چرک , کثیف , زشت , کثیف کردن , چرکین , کثیف , پلید , کرم خورده , کرمو , کثیف , شلخته , ناپاک , نجس , غیر سالم , الوده.
قذف: بیرون دادن , انزال.
قذیفة: جسم پرتاب شونده , مرمی , موشک , پرتابه.
قذیفة المدفع: گلوله توپ , سریع السیر حرکت کردن.
قرآن: قران.
قراءة: خواندن , قراءت , مطالعه.
قراءة البخة: روشن بینی , بصیرت.
قرار: تصمیم , داوری , دادرسی , فتوی , رای , رای , رای هیلت منصفه , فتوی , نظر , قضاوت.
قراص: منگنه , فندق شکن , قند شکن گاز انبری.
قرب: نزدیک , تقریبا , قریب , صمیمی , نزدیک شدن.
قرحة: ماشرا , خوره , اکله , یکجور افت درختان میوه , نوعی شته یاکرم , فاسدکردن , فاسدشدن , زخم , ریش , جراحت , جای زخم , دلریش کننده , سخت , دشوار , مبرم , خشن , دردناک , ریشناک , زخم , قرحه , زخم معده , قرحه دار کردن یا شدن , ریش کردن , ریش.
قرد: میمون , بوزینه , بوزینه , میمون , تقلید در اوردن , شیطنت کردن , اورانگوتان , بوزینه دست دراز , میمون درختی برنلو سوماترا.
قرر: تصمیم گرفتن , تصمیم گرفتن , مصمم شدن , حکم دادن , تعیین کردن.
قرص: صفحه , دیسک , صفحه ساختن , قرص , گرده , قرص , گرده کوچک , لوح , لوحه , صفحه , تخته , ورقه , قرص , بر لوح نوشتن.
قرصان: دزد دریایی , دزد دریایی , دزد ادبی , دزدی دریایی کردن , بدون اجازه ناشر یا صاحب حق طبع چاپ کردن , دزدی ادبی کردن.
قرصة: نیشگون , گازگرفتن ,کش رفتن ,مانع رشدونمو شدن ,جوانه زدن , صدمه زدن ,پریدن ,زخم زبان ,سرمازدگی , نیشگون گرفتن , قاپیدن , مضیقه , تنگنا , موقعیت باریک , سربزنگاه , نیشگون , اندک , جانشین.
قرض: وام , قرض , قرضه , عاریه , واژه عاریه , عاریه دادن , قرض کردن.
قرض عقاری: گرو , رهن , گرونامه , گروگذاشتن.
قرط: گوشواره , حلقه , اویز.
قرطاسیة: نوشت افزار , لوازم التحریر.
قرع الطبول: ضربه طبل , صدای کوس یا طبل.
قرعة: کدو , کدوی قلیایی , گرداب , کدو تنبل , ادم کله خشک.
قرف: منزجر کننده.
قرمزی: قرمز مایل به زرد , سرخ شدگی , سرخ جامه , پارچه مخمل.
قرن: شاخ گوزن , شاخ فرعی , انشعاب شاخ , سده , قرن , شاخ , بوق , کرنا , شیپور , پیاله , نوک.
قرنابیط: گل کلم.
قرنبیط: نوعی گل کلم.
قرنفلة: میخک صد پر.
قروی: استانی , ایالت نشین , کوته فکر , ایالتی.
قریب: وابسته , یکسان , بیگانه , عجیب وغریب , مرموز , خوش رنگ , خویش , خویشاوند , قوم و خویشی , وابستگی , منسوب , نسبی , وابسته , خودی , خویشاوند , غریبه , بیگانه , غریب , بیگانه کردن.
قریبا: بزودی , زود , عنقریب , قریبا , طولی نکشید , زودتر , بومیان (اوکلا هما) در اتازونی.
قریة: دهکده , دهی که در ان کلیسا نباشد , نام قهرمان ونمایشنامه تراژدی شکسپیر , دهکده , روستا , ده , قریه.
قرین: همسر , شریک , مصاحب , هم نشین شدن , جور کردن.
قزحی الالوان: قوس قزحی , رنگین کمانی.
قزحیة: عنبیه , جنس زنبق و سوسن , رنگین کمان.
قزز: بالا اوردن , حالت تهوع دست دادن , متنفر ساختن , از رغبت انداختن , منزجرکردن.
قزم: کوتوله , قدکوتاه , کوتوله شدن , کوتاه جلوه دادن , ادم بسیار قد کوتاه , ریز اندام , ریزه.
قسم: اداره گروه اموزشی , قسمت , شعبه , بخش , تقسیم , بخش , قسمت , پیمان , سوگند , قسم خوردن , مقطع , بخش.
قسم اداری: شهرستان , ساکنین قصبه یاشهرستان
قسمة: قسمت , سرنوشت.
قسوة: خسته کننده , فرساینده , تنبیه کننده , سختی , دشواری , اشکال , سفتی , شدت.
قسیس: دین یار , کشیشی که عبادتگاه ویژه دارد , قاضی عسگر.
قسیمة: کوپن.
قشة: پوست , سبوس , غلا ف یا کاسه گل , حقه گل , بی سبوس کردن , بی پوشش کردن , قسط , بخش , ماشوره , کاه , بوریا , حصیر , نی , پوشال بسته بندی , ناچیز.
قشر: پوست فندق و بادام و غیره , مختصرا , ملخص کلا م.
قشرة: کبره , کبره بستن , قسمت خشک و سخت نان , پوست نان , قشر , پوسته سخت هر چیزی , ادم جسور و بی ادب , پوست انداختن , پوست کندن , کندن , پوست , خلا ل , نرده چوبی , محجر.
قشرة الراس: شوره سر.
قشعریرة: لرزیدن , مشملز شدن , ارتعاش.
قص: چیدن مو , چیدن پشم گوسفند وغیره , بریدن , شکاف دادن , قیچی کردن , اسباب برش قیچی , ماشین برش.
قصاصة: پاره , تکه , ریز , خرده , ذره , سرتکه پارچه , پاره کردن , باریک بریدن.
قصب: نی , نیشکر , چوب دستی , عصا , باعصازدن , باچوب زدن.
قصبة: نی , نی شنی , قصب , ساخته شده ازنی , الت موسیقی بادی.
قصة: افسانه , قصه , داستان , اختراع , جعل , خیال , وهم , دروغ , فریب , بهانه , روایت , شرح , حکایت , داستان , نقل , روایت , گزارش , شرح , طبقه , اشکوب , داستان گفتن , بصورت داستان در اوردن.
قصر: عمارت چند دستگاهی , عمارت بزرگ , کاخ , کوشک.
قصصی: حکایتی , حدیثی.
قصف: بمباران.
قصور ذاتی: جبر , قوه جبری , ناکاری , سکون.
قصیدة: قطعه شعر بزمی , غزل , چکامه , قصیده , چامه , شعر , منظومه , چکامه , نظم.
قصیدة فکاهیة: شعر غیر مسجع پنج بندی , شعر بند تنبانی.
قضاء وقدر: رویداد ناگوار , حادثه ناگوار , بدبختی , بلا.
قضائی: قضایی , شرعی , وابسته بدادگاه.
قضیب: الت مردی , الت رجولیت , ذکر , کیر , میله.
قضیة: کار , امر , کاروبار , عشقبازی(با جمع هم میاید) , بر امد , پی امد , نشریه , فرستادن , بیرون امدن , خارج شدن , صادر شدن , ناشی شدن , انتشار دادن , رواج دادن , نژاد , نوع , عمل , کردار , اولا د , نتیجه بحث , موضوع , شماره.
قط: چرک , گربه , پیشی , دخترک , زن جوان , لب , دهان , چهره.
قطار: قطار , سلسله , تربیت کردن.
قطار الانفاق: زیر راه , راه زیر زمینی , ترن زیر زمینی , مترو.
قطب: نجیب زاده , ادم متنفذ , متشخص , قطب.
قطب کهربائی: قطب مغناطیسی , قطب الکتریکی , الکترود.
قطة: گربه , شلا ق زدن , قی کردن , شلا ق لنگربرداشتن.
قطر: مورب , اریب , دوگوشه , قاطع دو زاویه , قطر , قطر دایره , ضخامت , کلفتی.
قطران: قیر , قیرمالیدن به , قیر زدن , :برانگیخته , خشمگین کردن , ازردن.
قطرة: قطره (چسبناک) , لکه , گلوله , حباب , مالیدن , لک انداختن , چکیدن , چکه کردن , چکانیدن , چکه , ژیگ , قطره , چکه , نقل , اب نبات , از قلم انداختن , افتادن , چکیدن , رهاکردن , انداختن , قطع مراوده.
قطری: قطری , شدید.
قطع: حکاکی , بریدن , ارواره , دهان , لب ولوچه , بریدن , گسیختن , گسستن , چیدن , زدن , پاره کردن , قطع کردن , کم کردن , تراش دادن (الماس وغیره) , عبور کردن ,گذاشتن , برش , چاک , شکاف , معبر , کانال , جوی , تخفیف , بریدگی , چاک دادن , خیلی کم کردن , نشان ممیز.
قطعة: ذره , رقم دودویی , ریز ریز کردن , بریدن , جدا کردن , شکستن , تکه بزرگ یا کلفت وکوتاه (درمورد سنگ ویخ وچوب) , کنده , مقدار قابل توجه , بسی , بسیار , چندین , قواره , تکه , سهم , بخش , بهره , قسمت , سرنوشت , پارچه , قطعه , توده انبوه , قرعه , محوطه , قطعه زمین , جنس عرضه شده برای فروش , کالا , بقطعات تقسیم کردن (باout) , تقسیم بندی کردن , جورکردن , بخش کردن , سهم بندی کردن , تکه , دانه , مهره , وصله کردن , قطعه , قطعه قطعه کردن.
قطن: پنبه , نخ , پارچه نخی , باپنبه پوشاندن.
قطنی: کمری , واقع در کمر , در مهره پشت , مهره کمر , ناحیه کمر.
قطیع: رمه , گله , گروه , جمعیت , دسته پرندگان , بصورت گله ورمه در امدن , گردامدن , جمع شدن , ازدحام کردن , رمه , گله , گروه , جمعیت , گرد امدن , جمع شدن , متحد کردن , گروه.
قطیفة: مخمل , مخملی , نرم , مخمل نما , مخملی کردن.
قع: واقع در , واقع شده , درمحلی گذاردن , جا گرفتن.
قفا: پشت گردن , پس گردن , قفا , هیره.
قفاز: دستکش , دستکش بلند , دستکش بیش بال , دستکش دارای یک جا برای چهار انگشت ویکجا برای انگشت شست.
قفز: خرامیدن , رقصیدن , جست وخیز کردن , شلنگ انداختن , تاخت رفتن (اسب وغیره) , بجست وخیز دراوردن , جست وخیز وشلنگ تخته , تاخت , حرکت خرامان.
قفزة: رازک , میوه رازک رازک زدن به , رازک بار اوردن , ابجو , افیون , لی لی کردن , روی یک پاجستن , جست وخیز کوچک کردن , رقصیدن , پرواز دادن , لنگان لنگان راه رفتن , پلکیدن , جستن , پریدن , خیز زدن , جور درامدن , وفق دادن , پراندن , جهاندن , پرش , جهش , افزایش ناگهانی , ترقی , جست , پرش , خیز , جستن , دویدن , خیز زدن.
قفص: قفس , درقفس نهادن , درزندان افکندن , قفس , جعبه , صندوق , کلبه , خانه کوچک , نوعی پیمانه قدیمی زغال سنگ وغیره.
قفص الطیور: لا نه مرغ , مرغدانی , محل پرندگان.
قفطان: خفتان (نوعی لباس مردانه).
قفل: طره گیسو , دسته پشم , قفل , چخماق تفنگ , چفت و بست , مانع , سد متحرک , سدبالا بر , چشمه پل , محل پرچ یا اتصال دویاچند ورق فلزی , قفل کردن , بغل گرفتن , راکد گذاردن , قفل شدن , بوسیله قفل بسته ومحکم شدن , محبوس شدن , قفل , انسداد , قفل کردن , بستن.
قل: نظر یا عقیده خود را اظهار داشتن , اظهار نظر کردن , نظریه دادن , گفتن , اظهار داشتن , حرف زدن , بیان کردن , سخن گفتن , صحبت کردن سخن , حرف , اظهار , نوبت حرف زدن , مثلا.
قلادة: گردن بند.
قلب: قلب , سینه , اغوش , مرکز , دل و جرات , رشادت , مغز درخت ,عاطفه , لب کلا م , جوهر , دل دادن , جرات دادن , تشجیع کردن , بدل گرفتن.
قلبی: وابسته بدل , قلبی , فم المعدی , قلبی , صمیمانه , دلچسب , مقوی.
قلة: کمی , کوچکی , خردی , نبودن , نداشتن , احتیاج , فقدان , کسری , فاقد بودن , ناقص بودن , کم داشتن.
قلد: نوای کسی را در اوردن , تقلید کردن , پیروی کردن , کپیه کردن , جعل هویت کردن , خود رابجای دیگری جا زدن , صوری , وانمود کردن , بخود بستن , مانند بودن , تقلید کردن , شباهت داشتن به.
قلعة: دژ , قلعه , قصر , رخ , استحکامات نظامی , سنگر , قلعه نظامی , دژ.
قلق: ارنگ , تشویش , دل واپسی , اضطراب , اندیشه , اشتیاق , نگرانی , ربط , بستگی , بابت , مربوط بودن به , دلواپس کردن , نگران بودن , اهمیت داشتن , اندیشناکی , اندیشناک کردن یابودن , نگران کردن , اذیت کردن , بستوه اوردن , اندیشه , نگرانی , اضطراب , دلواپسی
قلل: کوتاه کردن , مختصر نمودن , تقلیل یافتن , کمتر شدن , تخفیف یافتن , کمتر کردن , تقلیل دادن , کاستن , کاهش دادن , کمینه ساختن.
قلل من شان: کسی را کوچک کردن , تحقیر نمودن , کم ارزش کردن.
قلم: قلم , کلک , شیوه نگارش , خامه , نوشتن , اغل , حیوانات اغل , خانه ییلا قی , نوشتن , نگاشتن , بستن , درحبس انداختن.
قلم الرصاص: مداد , مداد رنگی , نقاشی مدادی , مداد ابرو , هر چیزی شبیه مداد , مدادی , بامدادکشیدن.
قلنسوة: باشلق یا کلا ه مخصوص کشیشان , روسری , روپوش , کلا هک دودکش , کروک درشکه , اوباش , کاپوت ماشین.
قلوسة: تاج , تاج اسقف.
قلیل الکلام: کم حرف , کم گفتار , کم سخن , خاموش , ارام.
قلیلا: اندک , کم , کوچک , خرد , قد کوتاه , کوتاه , مختصر , ناچیز , جزءی , خورده , حقیر , محقر , معدود , بچگانه , درخور بچگی , پست.
قماش: پارچه , قماش , پارچه فروشی , ماهوت فروشی , پارچه بافی , تزءینات پرده ای.
قماش البوبلین: پوپلین , پارچه زنانه پوپلین.
قماش الخاکی: خاکی رنگ , لباس نظامی.
قماش السحیف: لنگ , چلا ق , شل , افلیج , لنگ شدن , عاجز شدن.
قماش الکتان: کتان , پارچه کتانی , جامه زبر , رخت شویی.
قماش صوفی: پشم ریشته , پشم تابیده , پشم اعلی , پارچه پشمی.
قماش قطنی: پارچه های پنبه ای ارزان قیمت , چلوار , قلمکار , نوعی پارچه کتانی ظریف , قمیص , نوعی پارچه پنبه ای یا کتانی.
قماش کشمیر: شال کشمیری , ترمه.
قماش مخملی: پارچه مخمل نما , مخمل نخی یا ابریشمی.
قماش مشمع: پارچه کرباسی قیراندود وعایق اب , با تارپولین پوشاندن.
قماش مطرز: زری , زربفت , پارچه ابریشمی گل برجسته.
قمامة: زباله , اشغال , سرباز زدن , رد کردن , نپذیرفتن , قبول نکردن , مضایقه تفاله کردن , فضولا ت , اشغال , ادم بیکاره , بی ارزش , اشغال , زباله , چیز پست و بی ارزش.
قمة: اوج , ذروه , قله , منتها(درجه 1) , سر , مرتفعترین نقطه , بحران , نقطه ء کمال , نوک , سر , راس زاویه , تارک , تاج , کلا له , قله , یال , بالا ترین درجه , به بالا ترین درجه رسیدن , ستیغ , نوک , قله , راس , کلا ه نوک تیز , منتها درجه , حداکثر , کاکل , فرق سر , دزدیدن , تیز شدن , بصورت نوک تیز درامدن , به نقطه اوج رسیدن , نحیف شدن , قله , نوک , اوج , ذروه , اعلی درجه , سر , نوک , فرق , رو , قله , اوج , راس , روپوش , کروک , رویه , درجه یک فوقانی , کج کردن , سرازیر شدن , سمت الراس , بالا ترین نقطه اسمان , قله , اوج.
قمر صناعی: ماهواره.
قمرة القیادة: صحنه تلاتر , محل دعوا ومسابقه , اطاقک خلبان درهواپیما.
قمری: قمری , ماهی , وابسته بماه , ماهتابی , کمرنگ.
قمزة: حرفط , هر چیزی بشکلط , گوه زیر توپ , توپ را روی گوه قراردادن.
قمع: قیف , دودکش , بادگیر , شکل قیفی داشتن , باریک شدن , عضو یا اندام قیفی شکل.
قملة: شپش , شپشه , شته , هر نوع شپشه یا افت گیاهی وغیره شبیه شپش , شپش گذاشتن , شپشه کردن.
قمیص: لباس خواب یا زیر پیراهن زنانه , پیراهن , پیراهن پوشیدن.
قن: برده , غلا م , ضامن , کفیل.
قناة: کانال یا مجرای اب , قنات , (chanal=) ترعه , زه اب , مجرای فاضل اب , کاریز ,ابراه , :ترعه زدن , حفرترعه کردن , ابراه ساختن , شیاردار کردن , دریا , کندن (مجرا یا راه) , هرگونه نقل وانتقال چیز یا اندیشه ونظر و غیره , ترعه , مجرا , خط مشی.
قناص: تیرانداز از خفا.
قناع: نقاب , روبند , ماسک , لفافه , بهانه , عیاشی , شادمانی , خوش گذرانی , ماسک زدن , پنهان کردن , پوشاندن , پوشانه.
قناعة: رضایت , قناعت , خرسندی.
قنب: بوته شاهدانه , مزد گیاه , کنف , بنگ , حشیش.
قنبرة: (j.S.) با قرقره , نوعی رنگ قهوه ای ,
قنبلة: بمب , نارنجک , بمباران کردن , مخزن , نارنجک.
قندس: قسمتی از کلا ه خود که پایین صورت را میپوشاند , سگ ابی , پوست سگ ابی.
قندلفة: خادم کلیسا , تولی , گورکن.
قندیل البحر: کاواکان یا توتیاء البحر اقیانوس که بیشتر درسواحل نیو انگلند زندگی میکند.ستاره دریایی.
قنصل: کنسول , قنسول.
قنصلیة: کنسولگری , اداره کنسولی.
قنطور: حیوان افسانه ای با بالا تنه انسان وپایین تنه اسب , قنطورس.
قنینة: بطری , شیشه , محتوی یک بطری , دربطری ریختن.
قهقهة: قاه قاه , قاه قاه خندیدن.
قهوة: قهوه , درخت قهوه.
قوات: گروه , دسته , عده سربازان , استواران , گرد اوردن , فراهم امدن , دسته دسته شدن , رژه رفتن.
قواعد الاملاء: درست نویسی , املا , املا صحیح.
قوام: قد , قامت , رفعت , مقام , قدر وقیمت , ارتفاع طبیعی بدن حیوان , بافندگی , شالوده , بافته , پارچه منسوج , بافت , تاروپود , دارای بافت ویژه ای نمودن.
قوة: نیرو , زور , تحمیل , مجبور کردن , قدرت , توان , برق , نیرو , زور , قوت , قوه , توانایی , دوام , استحکام.
قوة الارادة: عزم راسخ , تصمیم جدی , نیروی اراده.
قوت الدفع: بر انگیزش , انگیزه ناگهانی , تکان دادن , بر انگیختن , انگیزه دادن به.
قوت الرفع: شیوه بکار بردن اهرم , کار اهرم , دستگاه اهرمی , وسیله نفوذ , نیرو , قدرت نفوذ(در امری).
قوة الشخصیة: خمیره , فطرت , جنس , گرمی , غیرت , جرات.
قوة بشریة: نیروی انسانی.
قوة عضلیة: گوشت , ماهیچه , نیرو , نیروی عضلا نی.
قوة عظمی: ابر قدرت , ابر نیرو.
قوة ناریة: قدرت شلیک.
قوتل: زمان ماضی واسم مفعول فعل.فءگهت
قوس: کمان , طاق , قوس , بشکل قوس یاطاق دراوردن ,(.adj): ناقلا , شیطان , موذی , رءیس , اصلی , : پیشوندی بمعنی' رءیس' و' کبیر' و' بزرگ.' , خم شدن , تعظیم کردن , مطیع شدن , تعظیم , کمان , قوس , قلا ب , کروشه.
قوس قزح: رنگین کمان , قوس و قزح , بصورت رنگین کمان در امدن.
قوطی: وحشی , وهمی , زبان گوتیک , سبک معماری گوتیک , حروف سیاه قلم المانی.
قوقع: صدف حلزونی , چشمک زدن , جابجا کردن , حلزون خوراکی.
قول ماثور: عبرت , ضرب المثل , گفته اخلا قی , اشاره یانگاه مختصر.
قولون: دونقطه یعنی این علا مت : , روده بزرگ , قولون , معاء غلا ظ , ستون روده.
قوم: مردم , گروه , قوم وخویش , ملت.
قومیة: ملت پرستی , ملت گرایی , ملیت , ناسیونالیزم.
قوی: قادرمطلق , توانا برهمه چیز , قدیر , خدا , گوشت الو , چاق , فربه , نیرومند , مقتدر , نیرومند , قوی , پر زور , محکم , سخت , محکم , ستبر , تنومند , قوی هیکل , خوش بنیه , درشت.
قیادة: فرمان , سکان , اهرم سکان , نظارت , اداره , زمام , اداره کردن , دسته , رهبری , مقدم , پیشتاز , عمده.
قیثارة: عود شش سیمه , گیتار , گیتار زدن , چنگ (الت موسیقی) , چنگ زدن , بصدا در اوردن , ترغیب کردن , غربال , الک , سرند.
قیح: چرک , فساد , چرک کردن , گندیدن , چرک , ریم , فساد.
قید: زنجیر , بازداشت , جلوگیری , لبه پیاده رو , محدود کردن ,دارای دیواره یا حایل کردن , تحت کنترل دراوردن , فرونشاندن , بدهی , حساب بدهی , در ستون بدهی گذاشتن , پای کسی نوشتن.
قیر: قیر خیابان , اسفالت , قیر معدنی , زفت معدنی.
قیراط: قیراط , واحد وزن جواهرات , عیار.
قیقب: افرا , اچ , چوب افرا.
قیم: ارزیابی کردن , تقویم کردن , قیمت کردن , سنجیدن , شماره یا عدد , چیزی رامعین کردن.
قیود: ژاکت ویژه خفت کردن دیوانگان.
قیی: قی کردن , استفراغ کردن , برگرداندن , هراشیدن.
ک: چنانکه , بطوریکه , همچنانکه , هنگامیکه , چون , نظر باینکه , در نتیجه , بهمان اندازه , بعنوان مثال , مانند , مال شما , مربوط به شما , متعلق به شما.
کآبة: تو رفتگی , گود شدگی , فرودافت , کسادی , تنزل , افسردگی , پریشانی , تاریکی , تیرگی , تاریکی افسرده کننده , ملا لت , افسردگی ,دل تنگی , افسرده شدن , دلتنگ بودن , عبوس بودن , تاریک کردن , تیره کردن , ابری بودن(اسمان) , سودا , مالیخولیا , افسردگی , دلتنگی , گرفتگی , مالیخولیا , سودا , سودا زدگی , غمگین.
کائن حی: اندامگان , سازواره , ترکیب موجود زنده , سازمان.
کابح: بیشه , درختستان , ترمز , عایق , مانع , ترمز کردن.
کابل محوری: ریشخندکردن , نوازش کردن , چرب زبانی کردن.
کابوس: خفتک , کابوس , بختک , خواب ناراحت کننده و غم افزا.
کابولی: سگدست , پایه.
کابیتول: عمارت کنگره درشهر واشینگتن , عمارت پارلمان ایالتی.
کاتب: منشی , دفتردار , کارمند دفتری , فروشنده مغازه , مقاله نویس , نویسنده , مولف , مصنف , راقم , نگارنده.
کاتب السیر: شرح حال نویس , تذکره نویس , زندگینامه نگار.
کاتب الطابعة: ماشین نویس.
کاتب الیومیات: نویسنده ء دفتر خاطرات روزانه , روزنامه نگار , وقایع نگار.
کاتب مسرحی: پیس نویس , نمایشنامه نویس.
کاتم الصوت: خاموش کننده , فرونشاننده , ساکت کننده , صدا خفه کن.
کاثدرائیة: کلیسای جامع.
کاثولیکی: جامع , بلند نظر , ازاده , کاتولیک , عضو کلیسای کاتولیک
کاثولیکیة: اصول مذهب کاتولیکی.
کاحل: قوزک , قوزک پا.
کارامیل: قند سوخته , یکجور شیرینی مرکب از قند وشیره ومیوه , تافی , رنگ زرد , مایل به قرمز.
کاربون: ذغال خالص , کربن , الماس بیفروغ.
کارتون: مقوا , جعبه مقوایی , جاکاغذی , کارتن.
کارثة: بلا , بیچارگی , بدبختی , مصیبت , فاجعه , سیل بزرگ , طوفان , تحولا ت ناگهانی وعمده , عاقبت داستان , مصیبت , بلا ی ناگهانی , فاجعه , بدبختی , حادثه بد , مصیبت , بلا , ستاره ء بدبختی.
کارثی: وابسته به کتاب مکاشفات یوحنا , وابسته بتحولا ت عظیم , مصیبت بار , فاجعه انگیز.
کاردینال: کاردینال , عدداصلی , اعداد اصلی , اصلی , اساسی , سهره کاکل قرمز امریکایی.
کارسینوجین: ماده مولد یا مشدد سرطان , سرطانزا.
کاره للبشر: مربوط به انسان گریزی.
کاری: کاری , زردچوبه هندی.
کاریکاتیر: کاریکاتور , ادمک , کاریکاتور ساختن.
کازینو: تفریحگاه عمومی برای رقص وموزیک , کازینو.
کاس: جام باده , , جام , پیاله , کاسه , ناو.
کاسب العیش: متکفل , کفیل خرج , نان اور.
کاسیة: کاست.
کافائین: کافلین.
کافح: کوشیدن , کوشش کردن , جد وجهد کردن نزاع کردن.
کافر: کفرامیز , کفرگوینده , نوشته وگفته کفر امیز , بی وفا , بی ایمان , بی خدا.
کافل: ضامن , کفیل.
کافور: کافور.
کافی: کافی , تکافو کننده , مناسب , لا یق , صلا حیت دار , بسنده , مساوی , رسا , :متساوی بودن , مساوی ساختن , موثر بودن , شایسته بودن , فراخ , پهناور , وسیع , فراوان , مفصل , پر , بیش از اندازه , یاداش دادن به , ترقی کردن , تاوان دادن , بس , بسنده , کافی , شایسته , صلا حیت دار , قانع.
کافیار: خاویار.
کاکاو: کاکاءو , (cacao , coconut , coco) درخت کاکاءو , کاکاءو , درخت نارگیل , :کاکاءو , رنگ کاکاءو.
کالسیوم: کلسیم.
کامل: تمام , درست , دست نخورده , بی عیب , پر , مملو , تمام , کامل , ناکنش ور , بی کاره , غیر فعال , سست , بی حال , بی اثر , تنبل , بی جنبش , خنثی , کساد , تمام کردن , کامل کردن , درست کردن , یکی کردن , تابعه اولیه چیزی را گرفتن , اختلا ط , بیحال , سست.
کان عنده: زمان ماضی واسم مفعول فعل.عواه
کاهن: کشیش , مچتهد , روحانی , کشیشی کردن , کشیش بخش , جانشین , قاءم مقام , نایب مناب , معاون , خلیفه.
کباسة: فروشنده پشم وپنبه وامثال ان , ماشین عدل بندی , ماشین گیره زنی به کاغذ.
کبح: گزنده , زننده , تند , تیز , طعنه امیز.
کبد: جگر , کبد , جگر سیاه , مرض کبد , ناخوشی جگر , زندگی کننده.
کبر: درشت کردن , زیر ذربین بزرگ کردن , بزرگ کردن.
کبردین: پارچه گاباردین.
کبریاء: غرور , گستاخی.
کبسولة: کپسول , پوشش , کیسه , پوشینه , سرپوش.
کبسولی: دارای خصوصیات کپسول , مجوف.
کبش: قوچ , گوسفند نر , دژکوب , پیستون منگنه ابی , تلمبه , کلوخ کوب , کوبیدن , فرو بردن , بنقطه مقصود رسانیدن , سنبه زدن , باذژکوب خراب کردن , برج حمل.
کبش الفداء: بز طلیعه , کسیکه قربانی دیگران شود , کسی را قربانی دیگران کردن.
کبیر: بزرگ , با عظمت , سترک , ستبر , ادم برجسته , ابستن , دارای شکم برامده , خپله وچاق , شایان , قابل توجه , مهم , هزار دلا ر , بسیار عالی با شکوه , مجلل , والا , بزرگ , مهم , مشهور , معروف , با وقار , جدی , وسیع , جادار , پهن , درشت , لبریز , جامع , کامل , سترگ , بسیط , بزرگ , حجیم , هنگفت , قابل ملا حظه , بزرگ , ذاتی , جسمی , اساسی , مهم , محکم , قابل توجه , شگرف , ترسناک , مهیب , فاحش , عجیب , عظیم.
کبیر الخدم: ناظر , پیشخدمت سفره , ابدارباشی.
کبیر السن: پیر , سالخورده.
کبیر الطباخین: سراشپز.
کتاب: فصل یاقسمتی از کتاب , مجلد , دفتر , کتاب , درکتاب یادفتر ثبت کردن , رزرو کردن , توقیف کردن , نامه رسمی , نطق , سخنرانی , فصاحت و بلا غت , خطابه , سخن , حرف , گفتار , صحبت , نطق , گویایی , قوه ناطقه , سخنرانی.
کتاب التراتیل: کتاب سرودنامه مذهبی , سرودنامه , سرودی.
کتاب الجیب: کیف بغلی , جزوه دان , جای کاغذ یا اسکناس پول , درامد , کتابچه یا دفتر بغلی , کتاب جیبی.
کتاب الطبخ: کتاب اشپزی , کتاب طباخی.
کتاب دراسی: کتاب درسی , کتاب اصلی دریک موضوع , رساله.
کتاب سنوی: سالنامه , گزارشات سالا نه.
کتلة: گرد کردن , جمع کردن , انباشتن , گرد امدن , متراکم شدن , جوش اتشفشانی , بنداوردن , انسداد , جعبه قرقره , اتحاد دو یاچند دسته بمنظور خاصی , بلوک , کنده , مانع ورادع , قطعه , بستن , مسدود کردن , مانع شدن از , بازداشتن , قالب کردن , توده , قلنبه , تکه بزرگ , کلوخه , قلنبه , کلوخه , گره , تکه , درشت , مجموع , ادم تنه لش , توده , دربست , یکجا , قلنبه کردن , توده کردن , بزرگ شدن , انبوه , توده , جرم , قطعه , تکه فلز , تخته سنگ , تکه , ورقه , باریکه , قطعه , لوحه , غلیظ , لیز , چسبناک , لزج , تکه تکه کردن , با اره تراشیدن , سقف را با تخته پوشاندن , باریکه باریکه شدن.
کتلة جلیدیة: یخ رود , برف رود , توده یخ غلتان , رودخانه یخ , یخچال طبیعی.
کتوم: حلزون دوکپه ای یا صدف خوراکی از جنس پعثتعن , گوشت صدف , بچنگال گرفتن , محکم گرفتن.
کتیب: کتاب کوچک , کتابچه , دفترچه , رساله , جزوه , نامزد (مرد) , نامزد گرفتن , کتاب دستی , کتاب راهنما , رساله , سخن پرداز , سخنران , ناطق , خطیب , مستدعی , جزوه , رساله چاپی.
کتیبة: گردان , نیروهای ارتشی , نامزد (زن یادختر).
کثافة: سختی , شدت , فزونی , نیرومندی , قوت , کثرت.
کثر: فراوان بودن , زیاد بودن , وفور داشتن , تعیین حدود کردن , محدود کردن.
کثیب: ریگ روان , خاکریز یاتپه شنی ساحل که بادانها را جابجا میکند , توده شن ساحلی , تل شنی.
کثیر: بسیار , زیاد , خیلی , چندین , بسا , گروه , بسیاری , فراوان , بسیار , فراوانی , بسیاری , کفایت , بمقدار فراوان.
کثیر التوابل: ادویه دار , ادویه زده , تند , معطر , جالب.
کثیر السکان: پرجمعیت , کثیرالجمعیت , بیشمار , زیاد , پر.
کثیر العصیر: ابدار , شیره دار , شاداب , پر اب , بارانی.
کثیر الکلام: بسگوی , پرگو , پرحرف , وراج , پرچانه.
کثیر النسیان: فراموشکار.
کثیف: ازبوته پوشیده شده , انبوه , پرپشت , متراکم , چگال.
کحول: الکل , هرنوع مشروبات الکلی.
کدح: رنج , محنت , کار پر زحمت , کشمکش , ستیز , پیکار , مجادله , بحث وجدل , محصول رنج , زحمت کشیدن , رنج بردن , تور یاتله , دام.
کدر: ازردگی , غم وغصه , اندوه , الم , تنگدلی , اندوهگین کردن , ازرده کردن , حالت بیحالی , حالت سستی , ایست , کرختی.
کدس: انبار غله , انبار , انبار کردن , انباشتن , درویدن.
کدمة: کوبیدن , کبود کردن , زدن , ساییدن , کبودشدن , ضربت دیدن , کوفته شدن , کبودشدگی , تباره , وزارت , تهیه , اجراء , اداره , خدمت , خدمت , یاری , بنگاه , روبراه ساختن , تعمیر کردن.
کذاب: دروغگو , کذاب , کاذب.
کذب: دروغ , کذب , سخن دروغ , دروغگویی , کذب.
کراتیه: فن ژاپونی دفاع بدون اسلحه , کاراته.
کراث: تره فرنگی , گندنا.
کرامة: بزرگی , جاه , شان , مقام , رتبه , وقار.
کراهیة: احساس مخالف , ناسازگاری , انزجار , دوست نداشتن , بیزار بودن , مورد تنفر واقع شدن , دشمنی , کینه , عداوت , بغض , بیزاری , تنفر , نفرت , نفرت , دشمنی , عداوت , رسوایی , زشتی , بدنامی.
کربوهیدرات: ترکیبات خنثی کربن واکسیژن وهیدرژن.
کرة: گلوله , گوی , توپ بازی , مجلس رقص , رقص , ایام خوش , گلوله کردن , گرهک.
کرة ارضیة: کره , گوی , حباب , زمین , کره خاک , کروی کردن , گرد کردن
کرة السلة: بازی بسکتبال.
کرة الطائرة: بازی والیبال.
کرة القدم: بازی فوتبال , توپ فوتبال , فوتبال بازی کردن , فوتبال , بازی فوتبال.
کرة ناریة: سنگ اسمانی بزرگ , شهاب روشن , نارنجک , گلوله انفجاری.
کرز: گیلا س.
کرس: اهدا کردن , اختصاص دادن , وقف کردن , پیشکش , وقف کردن , اختصاص دادن , فدا کردن.
کرسی: صندلی , مقر , کرسی استادی در دانشگاه , برکرسی یاصندلی نشاندن.
کرسی المعوقین: صندلی چرخ دار.
کرفس: کرفس.
کرکدن: پول , کرگدن , اسب ابی , قایق باربر , کرگردن , رده کرگدن ها.
کرم: بخشش , سخاوت , خیر خواهی , گشاده دستی , مهمان نوازی.
کرمة: درخت مو , تاک , تاکستان ایجاد کردن.
کرنب صغیر: جوانه زدن , سبز شدن , جوانه , شاخه.
کرنفال: کارناوال , کاروان شادی , جشن.
کره: بیزاری , نفرت , مخالفت , ناسازگاری , مغایرت , نفرت داشتن از , بیزار بودن , کینه ورزیدن , دشمنی , نفرت , تنفر.
کره النساء: تنفر از زن.
کروشیه: قلا بدوزی , بامیل سرکج بافتن , قلا بدوزی کردن.
کرویا: زیره سیاه , درخت زیره.
کریة: جسم کوچک کروی , گلبول , گویچه خون.
کریکة: جیرجیرک , زنجره , یکجور گوی بازی.
کریم: سخی , بخشنده , زیاد.
کریه الرائحة: بودار , بدبو , متعفن.
کساد: پس رفت , بازگشت , اعاده , کسادی , بحران اقتصادی.
کسارة البندق: فندق شکن.
کستناءة: شاه بلوط , بلوط , رنگ شاه بلوطی.
کستنائی: بور , طلا یی , قهوه ای مایل به قرمز , رنگ قرمز مایل به زرد.
کسر: شکستنی , شکست , شکستن , شکستگی , ترک خوردگی , شکاف , برخه , کسر (کسور) ,بخش قسمت , تبدیل بکسر متعارفی کردن , بقسمتهای کوچک تقسیم کردن , شکستگی , انکسار , شکست , ترک , شکاف , شکستن , شکافتن , گسیختن , شکستگی(استخوان).
کسلان: تنبل , درخورد تنبلی , کند , بطی ء , کندرو , باکندی حرکت کردن , سست بودن.
کسوة السباحة: لباس شنا.
کسوف: گرفتگی , گرفت , کسوف یا خسوف , تحت الشعاع قرار دادن.
کسول: سست , تنبل.
کسیح: لنگ , چلا ق , زمین گیر , عاجز , لنگ کردن , فلج کردن.
کش ملک: شهمات کردن , مات کردن , شکست دادن.
کشافة: پیش اهنگ , پیشاهنگی کردن , دیده بانی کردن , عملیات اکتشافی کردن پوییدن , دیده بان , مامور اکتشاف.
کشتبان: انگشتانه , لوله فلزی کوتاه.
کشف: فاش سازی , افشاء , بی پرده گویی.
کشک: اطاقک , پاسگاه یادکه موقتی , غرفه , جای ویژه , مشتق از< کوشک فارسی > کلا ه فرنگی , خانه تابستانی , دکه , جای ایستادن اسب در طویله , اخور , غرفه , دکه چوبی کوچک , بساط , صندلی , لژ , جایگاه ویژه , به اخور بستن , از حرکت بازداشتن , ماندن , ممانعت کردن , قصور ورزیدن , دور سرگرداندن , طفره , طفره زدن.
کشک بیع الصحف: روزنامه فروشی , دکه روزنامه فروشی.
کشکشة: موجدار کردن (مثل باد براب) , بر هم زدن , ناصاف کردن ,ناهموار کردن , ژولیده کردن , گره زدن , براشفتن , تلا طم.
کشمش: کشمش بیدانه , مویز.
کعب: پاشنه , پشت سم , پاهای عقب (جانوران) , ته , پاشنه کف , پاشنه جوراب , پاشنه گذاشتن به , کج شدن , یک ور شدن.
کعک: نوعی شیرینی یاکلوچه که گرماگرم باکره میخورند , بشقاب سفالی کوچک.
کعکة: یکجور کلوچه یاکماج (انگلیسی - ایرلند) , دم خرگوش , کیک , قالب , قرص , قالب کردن , بشکل کیک دراوردن.
کفاءة: استعداد , گنجایش , شایستگی , لیاقت , تمایل طبیعی , میل ذاتی , اثر , تاثیر , سودمندی , درجه تاثیر , بازده , بهره وری , راندمان.
کفاح: ستیز , کشاکش , تقلا کردن , کوشش کردن , دست وپا کردن , منازعه , کشمکش , تنازع.
کفالة: توقیف , حبس , واگذاری , انتقال , ضمانت , کفالت , بامانت سپردن , کفیل گرفتن , تسمه , حلقه دور چلیک , سطل , بقید کفیل ازاد کردن.
کفایة: کفایت.
کفة: سراستین , سردست پیراهن مردانه , دستبند , دستبند اهنین زدن به , دکمه سردست.
کفر: کفر , ناسزا (گویی) , توهین به مقدسات.
کفن: کفن , پوشش , لفافه , طناب اتصال بادبان بنوک عرشه کشتی , پوشاندن , در زیر حجاب نگاه داشتن , کفن کردن.
کفوء: بهره ور , موثر , کارامد.
کل: همه , تمام , کلیه , جمیع , هرگونه , همگی , همه چیز , داروندار , یکسره , تماما , بسیار , :بمعنی (غیر) و (دیگر) , هر یک , هریک از , هریکی , هر , خوردن , مصرف کردن , تحلیل رفتن , هر , همه , هرکس , هرکه , هرکسی , تمام , درست , دست نخورده , کامل , بی خرده , همه , سراسر , تمام , سالم.
کل شخص: هرکس , هرکسی.
کل شیء: همه چیز.
کلا: هردو , هردوی , این یکی وان یکی , نیز , هم.
کلاب: چنگ , قلا ب , گلا ویزی , دست بگریبانی , دست بگریبان شدن , گلا ویز شدن.
کلاریة: نوعی شراب قرمز , رنگ قرمز مایل بارغوانی.
کلارینة: قره نی , کلا رینت.
کلاسیکی: مطابق بهترین نمونه , ادبیات باستانی یونان و روم , باستانی , مربوط به نویسندگان قدیم لا تین ویونان , رده ای , کلا سیک.
کلام: گفتگو , صحبت , حرف , مذاکره , حرف زدن.
کلب: سگ , سگ نر , میله قلا ب دار , گیره , دنبال کردن , مثل سگ دنبال کردن.
کلب الاسکیمو: پوست دار , خشک , نیرومند ودرشت هیکل.
کلب الصید: سگ شکاری , سگ تازی , ادم منفور , باتازی شکار کردن , تعقیب کردن , پاپی شدن.
کلب صید الثعالب: تازی مخصوص شکار روباه.
کلبة: سگ ماده , زن هرزه , شکایت کردن , قر زدن.
کلس: لیموترش , عصاره لیموترش , اهک , چسب , کشمشک , سنگ اهک , اهک زنی , چسبناک کردن اغشتن , با اهک کاری سفید کردن , ابستن کردن.
کلسی: اهکی , دارای کلسیم.
کلفة: هزینه , ارزش , ارزیدن.
کلمة: کلمه , لغت , لفظ , گفتار , واژه , سخن , حرف , عبارت , پیغام , خبر , قول , عهد , فرمان , لغات رابکار بردن , بالغات بیان کردن.
کلمة السر: نشانی , اسم شب , اسم عبور.
کلور: کلرین.
کلوروفیل: ماده سبز گیاهی , سبزینه , کلروفیل.
کلی العلم: واقف بهمه چیز.
کلی الوجود: حاضر در همه جا.
کلیا: کاملا , کلا , سراسر , سربسر , جمعا , بطور سرجمع , رویهمرفته , کاملا , کلا.
کلیة: کاملا , بطور اکمل , تمام و کمال , جمعا , رویهم , تماما.
کمادة: متراکم کردن.
کمال: کمال.
کمامة: دهان بند بستن , پوزه بند بستن , محدود کردن , مانع فراهم کردن برای , شیرین کاری , قصه یا عمل خنده اور , دهان باز کن , پوزه , پوزه بند , دهان بند , دهنه , سرلوله هفت تیر یاتفنگ , پوزه بندزدن , مانع فعالیت شدن.
کمان: ویولن.
کمثری: گلا بی , امرود.
کمیة: سرزدن , بالغ شدن , رسیدن , :مبلغ , مقدار میزان , مقدار , چندی , کمیت , قدر , اندازه , حد , مبلغ.
کمین: کمین , کینگاه , دام , سربازانی که درکمین نشسته اند , پناه گاه , مخفی گاه سربازان برای حمله , کمین کردن , در کمین نشستن.
کناری: قناری , رنگ زرد روشن , شراب محصول جزایر کاناری.
کندا: کشور کانادا.
کنز: اندوخته , ذخیره , احتکار , ذخیره کردن , احتکارکردن , انباشتن , گنج , گنج , گنجینه , خزانه , ثروت , جواهر , گنجینه اندوختن , گرامی داشتن , دفینه.
کنستة: نوعی بازی رامی.
کنسی: مربوط به کلیسای اسقفی درمسیحیت.
کنغر: کانگورو.
کنیة: نام , اسم , لقب , نامگذاری , وجه تسمیه , کنیه , نام خودمانی , کنیه دادن , ملقب کردن.
کنیست: قصرسلطنتی , سالن دراز ومستطیل , کلیساهایی که سالن دراز دارند , کلیسا , کلیسایی , درکلیسامراسم مذهبی بجا اوردن.
کهرب: تحت تاثیر برق قرار دادن , برق زده کردن , الکتریکی کردن , به هیجان اوردن , بابرق کشتن , مردن در اثر برق.
کهرباء: برق , نیروی کهربایی.
کهربائی: متخصص برق , مکانیک برق.
کهربة: برق رسانی.
کهرمان: کهربا , عنبر , رنگ کهربایی , کهربایی.
کهرومائی: وابسته به تولید نیروی برق بوسیله اب یا بخار.
کهرومغناطیسی: وابسته به نیروی مغناطیسی برق.
کهف: غار , کاو , مجوف , مقعر , مجوف کردن , درغارجادادن , حفر کردن , فرو ریختن , غار , حفره زیرزمینی , مغاک , چال , گودال , حفره , غار.
کهنوتی: کشیشی , وابسته به کشیشان , درخور کشیشان.
کوارة: کوارت , پیمانه ای در حدود بیک لیتر.
کوبالة: کبالت , فلز لا جورد.
کوة: شاه نشین , الا چیق , تو رفتگی در دیوار , طاقچه , توی دیوار گذاشتن , پنجره کشتی یا هواپیما , دریچه , مزغل , سوراخ برج.
کوخ: کلبه , خانه روستایی , کلبه , خانه رعیتی , پناهگاه , خیمه , سایبان , کلبه , کاشانه , الونک , درکلبه جا دادن , هلو , شفتالو , هرچیز شبیه هلو , چیز لذیذ , زن یا دختر زیبا , فاش کردن , کلبه , خانه , خانه کوچک وسردستی ساخته شده , کاشانه , زیستن , کلبه , در کلبه زندگی کردن.
کودری: مخمل نخی راه راه , مخمل کبریتی.
کور الحداد: کوره اهنگری , دمگاه , کوره قالگری , جعل , تهیه جنس قلا بی , جعل کردن , اسناد ساختگی ساختن , اهنگری کردن , کوبیدن , جلو رفتن.
کورالی: وابسته بدسته سرودخوانان , وابسته به اواز دسته جمعی.
کورتیزون: کورتیزون.
کوکائین: کوکاءین.
کوکب: سیاره , ستاره سیار , ستاره بخت.
کوکتیل: نوشابه ای مرکب از چند نوشابه دیگر , مهمانی.
کوکی: کلوچه , شیرینی , بیسکویت , شیرینی خشک.
کولا: درخت کولا , ماده شیرینی که از برگ ومیوه کولا گرفته میشود.
کولوستیرول: ماده بفرمول OH 54H 72C ( موجب تصلب شرائین )
کولیرا: وبا.
کومة: عجول و بی پروا , متهور , گستاخ , بی حیا , بی شرم , توده , کپه , کومه , پشته , انبوه , گروه , جمعیت , توده کردن , پرکردن , کپه , توده , پشته , پشته کردن.
کومونة: بخش , مزرعه اشتراکی , صمیمانه گفتگو کردن , راز دل گفتن.
کومیدی: نوینسده نمایش های خنده دار , هنرپیشه نمایش های خنده دار.
کومیدیا: نمایش خنده دار , شاد نمایش , کمدی.
کومیدیة: زنی که در نمایش های خنده اور بازی میکند.
کون: جهان.
کونترالتو: زیرترین صدای مردانه , بم ترین صدای زنانه.
کونتیسة: کنتس.
کونجرس: همایش , کنگره , انجمن , مجلس , مجلسین سنا ونمایندگان.
کونیاک: کنیاک.
کوی: سوزاندن زخم بوسله داغ اتش یا داغ اهن.
کیاسة: عقل , ملا حظه , نزاکت , کاردانی , مهارت , سلیقه , درایت.
کیان: نهاد , وجود.
کیبوتز: مزرعه اشتراکی درکشوراسراءیل.
کیس: کیسه , کیسه کوچک , کیف پول , چنته , درجیب گذاردن , بلعیدن , کیسه , گونی , جوال , پیراهن گشاد و کوتاه , شراب سفید پر الکل وتلخ , یغما , غارتگری , بیغما بردن , اخراج کردن یا شدن , درکیسه ریختن.
کیف: سازوار کردن , وفق دادن , موافق بودن , جور کردن , درست کردن , تعدیل کردن , چگونه , از چه طریق , چطور , به چه سبب , چگونگی , راه , روش , متد , کیفیت , چنانکه.
کیلو: یک کیلوگرم معادل هزارگرم.
کیلو واط: کیلووات.
کیلوغرام: کیلو گرم , هزار گرم
کیلومتر: کیلومتر , هزارمتر.
کیمیاء: علم کیمیا , کیمیاگری , ترکیب فلزی با فلز پست تر , علم شیمی.
کیمیاء حیویة: زیست شیمی.
کیمیاوی القرون الوسطی: کیمیاگر , کیمیاشناس.
کیمیاوی حیوی: مربوط به شیمی حیاتی یا زیست شیمی.
کیمیاویا: بطورشیمیایی.
کینین: گنه گنه , جوهر گنه گنه.
کییب: بی حفاظ , درمعرض بادسرد , متروک , غم افزا , دلتنگ کننده , پریشان کننده , ملا لت انگیز , دلتنگ کننده , مایه افسردگی , تاریک , تیره , افسرده , غم افزا , ترشرو , کج خلق , عبوس , وسواسی.
ل: برای , بجهت , بواسطه , بجای , از طرف , به بهای , درمدت , بقدر , در برابر , درمقابل , برله , بطرفداری از , مربوط به , مال , برای اینکه , زیرا که , چونکه.
لا: نه این و نه ان , هیچیک , هیچیک از این دو , پاسخ نه , منفی , مخالف , خیر , ابدا.
لا احد: هیچ کس , هیچ فرد , ادم بی اهمیت , ادم گمنام.
لا انسانی: بی عاطفه , فاقد خوی انسانی , غیر انسانی , نامردم.
لا بوری: دچار بی نظمی در جلیدیه ء چشم , نامنظمی عدسی چشم.
لا جدال فیه: بی چون و چرا , مسلم , غیرقابل بحث , محقق.
لا راسی: بی سر , حیوان راسته ء بی سران.
لا شکلی: بی شکل , بی نظم , بدون تقسیم بندی , غیر متبلور , غیر شفاف , دارای ساختمان غیر مشخص.
لا شیء: هیچ , نیستی , صفر , بی ارزش , ابدا.
لا شیی: صفر , هیچ , معدوم , هیچ , هیچیک , هیچکدام , بهیچوجه , نه , ابدا , اصلا.
لا عزاء له: دلداری ناپذیر , تسلی ناپذیر , غیر قابل تسلیت.
لا عضوی: غیر الی , کانی , معدنی , جامد.
لا عقلانی: غیر عقلا نی , نامعقول , غیر منطقی , بی معنی.
لا عیب فیه: بی عیب , بی تقصیر.
لا غنی عنه: واجب , حتمی , چاره نا پذیر , ضروری , ناگزیر , صرفنظر نکردنی , لا زم الا جرا.
لا لونی: بی رنگ , رنگ ناپذیر , بدون ترخیم , بدون نیم پرده ء میان اهنگ.
لا مدرسی: فعالیت های فوق برنامه ای دانش اموز(مانندورزش) فوق برنامه ای.
لا یستطیع: .
لا یصدق: تصور نکردنی , غیر قابل ادراک , باور نکردنی.
لا یقاوم: غیر قابل مقاومت , سخت , قوی.
لا یقدر: فوق العاده , گرانبها , تخمین نا پذیر , بی بها.
لا یقهر: رام نشدنی , سرکش , سخت , غیر قابل فتح , تسخیر نا پذیر , تسلط ناپذیر.
لا ینضب: خستگی نا پذیر , پایان نا پذیر , تهی نشدنی , پایدار.
لائق: شایسته , زیبنده , خوش منظر , بطور دلپذیر.
لائمة: مقصر دانستن , عیب جویی کردن از , سرزنش کردن , ملا مت کردن , انتقادکردن , گله کردن , لکه دار کردن , اشتباه , گناه , سرزنش.
لااجتماعی: مخالف اصول اجتماعی , مخالف اجتماع , مخل اجتماع , دشمن جامعه.
لااخلاقی: غیراخلا قی , بدون احساس مسلولیت اخلا قی.
لاانصاف: بیعدالتی , بی انصافی , نا درستی , خلا ف موازین انصاف.
لاتناظر: عدم تقارن.
لاجنسی: فاقد خاصیت جنسی , غیر جنسی , بدون عمل جنسی.
لاحظ: رعایت کردن , مراعات کردن , مشاهده کردن , ملا حظه کردن , دیدن , گفتن , برپاداشتن(جشن و غیره).
لاحق: پس ایند , بعدی , بعد , پسین , لا حق , مابعد , دیرتر , متعاقب.
لازم: لا زم , فعل لا زم.
لازوردی: لا جورد , رنگ نیل , اسمان نیلگون , لا جوردی , سنگ لا جورد.
لاسلکی: بی سیم , تلگراف بی سیم , با بی سیم تلگراف مخابره کردن , رادیو.
لاصق: چسبنده , چسبیده , چسبدار.
لاطف: نوازش کردن , ناز ونیاز کردن.
لاعب: نوازنده , بازیکن , هنرپیشه , بازیکن ورزشی.
لاعب الاسطوانات: ژوک (مخفف اسم John) , سرباز اسکاتلندی.
لاعب الغولف: گلف باز.
لافتة: تابلو اعلا ن , تیر حامل اعلا ن , تابلو راهنما.
لافقریات: بدون استخوان پشت , بدون ستون فقرات , بی مهره , غیر ذیفقار , نااستوار , بی عزم.
لافندر: اسطو خودوس عادی , عطر سنبل , بنفش کمرنگ.
لاکتوز: قند شیر بفرمول C12 H22 O 11 که مصرف طبی دارد.
لامبالات: بی حسی , بی عاطفگی , خون سردی , بی علا قگی , خونسردی , بی علا قگی , لا قیدی , سهل انگاری , سهل انگاری , لا قیدی , پشت گوش فراخی.
لامبالی: مهربان , خوش قلب , خوش , ادم شوخ ومهربان , مهربانی , دوستانه , نرم وملا یم , شوخ , شاددل , سهل انگار , اهمال کار , مسامحه کار , بی علا قه.
لامرکزیة: دوری از مرکز , گریز از مرکز , غرابت , بی قاعدگی.
لامسة: شاخک حساس , ریشه حساس , موی حساس جانور (مثل موی سبیل گربه) , بازوچه.
لامع: تابناک , روشن , درخشان , تابان , افتابی , زرنگ , باهوش.
لامفصلی: وابسته به بی مفصلا ن , بی بند , بی مفصل , ناشمرده , درست ادا نشده , غیر ملفوظ.
لان: زیرا , زیرا که , چونکه , برای اینکه.
لانهائی: بی پایان , بیحد.
لانهایة: ابدیت.
لایتعب: بی لا ستیک , خستگی ناپذیر , نافرسودنی.
لایدرک: دیده نشدنی , غیر قابل مشاهده , جزءی , غیر محسوس , تدریجی , نفهمیدنی , درک نکردنی.
لایطاق: تحمل ناپذیر , غیر قابل تحمل , تاب ناپذیر.
لایعوض: غیر قابل خریداری , باز خرید نشدنی , از گرو در نیامدنی , غیر قابل استخلا ص , پایان ناپذیر.
لایغتفر: عذر نا پذیر , بدون بهانه , نبخشیدنی , غیر معذور.
لایقدر بثمن: بسیار پر قیمت.
لب: مغز , هسته , مغزهسته , خستو , تخم , دانه.
لباس: لباس پوشیدن , جامه بتن کردن , مزین کردن , لباس , درست کردن موی سر , پانسمان کردن , پیراستن.
لبد: نمد , پشم مالیده ونمد شده , نمدپوش کردن , نمد مالی کردن (feel of.p): زمان ماضی فعل.لععف
لبق: شمرده سخن گفتن , مفصل دار کردن , ماهر در صحبت , بندبند , مبادی اداب , بانزاکت , موقع شناس , دنیا دار.
لبلاب: پاپیتال , لبلا ب , پیچک.
لبن: ماست , یوقورت.
لبون: پستاندار.
لتر: لیتر.
لثة: لثه دندان , انگم , صمغ , چسب , قی چشم , درخت صمغ , وسیع کردن , با لثه جویدن , چسب زدن , چسباندن , گول زدن , صمغی شدن.
لثغة: نوک زبانی صحبت کردن , شل وسرزبانی تلفظ کردن , شلی زبان , گچ , خمیر مخصوص اندود دیوار و سقف , دیوار را با گچ و ساروج اندود کردن , گچ زدن , گچ مالیدن , ضماد انداختن , مشمع انداختن روی.
لجام: افسار , عنان , قید , دهه کردن , جلوگیری کردن از , رام کردن , کنترل کردن , افسار , دهنه , تارکش , اشیاء , تهیه کردن , افسار زدن , زین وبرگ کردن , مهارکردن , مطیع کردن , تحت کنترل دراوردن.
لجنة: هیلت یا کمیته , کمیسیون , مجلس مشاوره , تشک , پالا ن , قطعه , قاب سقف , قاب عکس , نقاشی بروی تخته , نقوش حاشیه دارکتاب , اعضای هیلت منصفه , فهرست هیلت یاعده ای که برای انجام خدمتی اماده اند , هیلت , قطعه مستطیلی شکل , قسمت جلوی پیشخوان اتومبیل و هواپیماوغیره , قاب گذاردن , حاشیه زدن به.
لجوء: پناهگاه , بستگاه , گریزگاه , نوانخانه , یتیم خانه , تیمارستان.
لحاف: لحاف , بالا پوش , مثل لحاف دوختن.
لحام: جوشکاری کردن , جوش دادن , پیوستن , جوش , جوشکار , ماشین جوشکاری.
لحظة: دم , ان , لحظه , ماه کنونی , مثال , فورا , یک ان , یک لحظه , یک دم , لحظه , دم , ان , هنگام , زمان , اهمیت , تیک تیک , چوبخط , سخت ترین مرحله , علا مت , نشانی که دررسیدگی و تطبیق ارقام بکارمیرود , خطنشان گذاردن , خط کشیدن , چوبخط زدن , نسیه بردن , انواع ساس وکنه وغریب گز وغیره.
لحم: گوشت , مغز میوه , جسم , شهوت , جسمانیت , حیوانیت , بشر , دربدن فرو کردن , گوشت (فقط گوشت چهارپایان) , خوراک , غذا , ناهار , شام , غذای اصلی.
لحم البقر: گوشت گاو , پرواری کردن و ذبح کردن , شکوه وشکایت کردن , تقویت کردن.
لحم الخنزیر: گوشت نمک زده ء پهلو و پشت خوک , گوشت ران , ران خوک نمک زده , ران و کفل , مقلد بی ذوق وبی مزه , تازه کار , بطور اغراق امیزی عمل کردن , ژامبون , گوشت خوک , خوک , گراز.
لحم العجل: گوشت گوساله , گوساله.
لحم بدون دهن: تکیه کردن , تکیه زدن , پشت دادن , کج شدن , خم شدن , پشت گرمی داشتن , متکی شدن , تکیه دادن بطرف , تمایل داشتن , لا غر , نزار , نحیف , اندک , ضعیف , کم سود , بیحاصل
لحم مفروم: ریزه , ریز ریز کردن , قیمه کردن , خردکردن , حرف خود را خوردن , تلویحا گفتن , قیمه , گوشت قیمه.
لحمة الضلع: کتلت.
لحمی: گوشتی , گوشت دار , مغز دار , محکم , اساسی.
لحن: میزان کردن , وفق دادن , کوک کردن.
لحن انفرادی: اواز یکنفره.
لحن ثمانی: هشتگانه , دسته خوانندگان یا نوازندگان هشت نفری , اهنگ یا نوت اکتاو.
لحن حزین: نوحه , سرود عزا , نوحه سرایی , سرود عزا سرودن.
لحیة: ریش , خوشه , هرگونه برامدگی تیزشبیه مو و سیخ در گیاه و حیوان , مقابله کردن , ریش دارکردن.
لحیم: لحیم , کفشیر , جوش , وسیله التیام واتصال , لحیم کردن , جوش دادن , التیام دادن.
لخبطة: ازدواج ناجور , متناسب نبودن , ناجور بودن , بهم نخوردن
لخص: کوتاه کردن , مختصر کردن , خلا صه کردن.
لدغة: نیش , زخم نیش , خلش , سوزش , گزیدن , تیر کشیدن , نیش زدن
لذا: چنین , اینقدر , اینطور , همچو , چنان , بقدری , انقدر , چندان , همینطور , همچنان , همینقدر , پس , بنابراین , از انرو , خیلی , باین زیادی , برای ان (منظور) , از اینرو , بنابر این , بدلیل ان , سپس.
لذلک: از اینرو , بنابر این , از این جهت , پس از این.
لذیذ: لذیذ , با سلیقه (درست شده) , خوش ذوق , باذوق , خوشمزه , باسلیقه تهیه شده , خوش طعم , خوشمزه , گوارا , لذیذ , مطبوع , باب دندان , خوشمزه , دندان مز.
لربما: شاید , احتمالا.
لزوم: حضور در همه جا , بودن خدا در مخلوق.
لسان: زبان , زبانه , شاهین ترازو , بر زبان اوردن , گفتن , دارای زبانه کردن.
لسان الحال: دهانه , لبه , دهن گیر , سخنگو , عامل.
لسوء الحظ: متاسفانه , بدبختانه.
لص: دزد , سارق منازل , غارتگر , چپاولگر , دزد , سارق.
لصوصیة: راهزنی , سرقت مسلح.
لطافة: دلجویی , مهربانی , خوشرویی , مدارا , سازگاری , مطبوعیت , نرمی , ملا یمت , خوش مشربی , خوش معاشرتی.
لطخة: لکه , تیرگی , منظره مه الود , لک کردن , تیره کردن , محو کردن , نامشخص بنظر امدن , لک , لکه , داغ , الودگی , الا یش , ننگ , لکه دار کردن , چرک کردن , زنگ زدن , رنگ شدن , رنگ پس دادن , زنگ زدگی.
لطمة: برهم زدن , ترساندن , دست پاچه نمودن , شرمنده شدن , ترسیدن , خجلت.
لطیف: مهربان , دلجو , خوش برخورد , خوشخو , هر چیز ظریف و عالی , گوشت یا خوراک لذیذ , مطبوع , خوش مشرب , خوش معاشرت , خوش دهن , نجیب , با تربیت , ملا یم , ارام , لطیف , مهربان , اهسته , ملا یم کردن , رام کردن , ارام کردن , دلپذیر , مطبوع , برازنده , پر براز , نازنین , دلپسند , خوب , دلپذیر , مطلوب , مودب , نجیب , خوش ایند , دلپذیر , خرم , مطبوع , پسندیده , خوش مشرب.
لعب: با جیغ وداد بازی کردن , سر وصدا.
لعبة: بازی , مسابقه , سرگرمی , شکار , جانور شکاری , یک دور بازی , مسابقه های ورزشی , شوخی , دست انداختن , تفریح کردن , اهل حال , سرحال , اسباب بازی , سرگرمی , بازیچه , عروسک , بازی کردن , وررفتن.
لعقة: لیس , لیسه , لیسیدن , زبان زدن , زبانه کشیدن , فرا گرفتن , تازیانه زدن , مغلوب کردن.
لعنة: هرچیزی که مورد لعن واقع شود , لعنت و تکفیر , مرتد شناخته شده از طرف روحانیون , نفرین , دشنام , لعنت , بلا , مصیبت , نفرین کردن , ناسزا گفتن , فحش دادن , لعنت کردن , لعنت , فحش , بسیار , خیلی.
لعوب: لا س , حرکت تند وسبک , لا س زدن , اینسو وانسو جهیدن.
لغة: زبان , لسان , کلا م , سخنگویی , تکلم , بصورت لسانی بیان کردن.
لغة عامیة: بزبان عامیانه , واژه عامیانه وغیر ادبی , بزبان یا لهجه مخصوص , اصطلا ح عامیانه.
لغة لاتینیة: لا تین , زبان لا تین.
لغز: معما , چیستان , لغز , رمز , بیان مبهم , رمز , راز , سر , معما , صنعت , هنر , حرفه , پیشه , گیچ کردن , اشفته کردن , متحیر شدن , لغز , معما , چیستان , جدول معما , سوراخ سوراخ کردن , غربال کردن , سرند , معما , چیستان , لغز , رمز , جدول معما , گیج و سردر گم کردن , تفسیریا بیان کردن.
لغم: کان , معدن , نقب , راه زیر زمینی , مین , منبع , مامن , مال من , مرا , معدن حفر کردن , استخراج کردن یا شدن , کندن.
لغوی: زبانشناس , متخصص زبان شناسی , زبان دان.
لف: پیچاپیچ , پیچاندن , چیزی که پیچ میخورد , مارپیچی , رود پیچ.
لفة: طومار , لوله , توپ (پارچه و غیره) , صورت , ثبت , فهرست ,پیچیدن , چیز پیچیده , چرخش , گردش , غلتک , نورد , غلتاندن , غلت دادن , غل دادن , غلتک زدن , گردکردن , بدوران انداختن , غلتیدن , غلت خوردن , گشتن , تراندن , تردادن , تلا طم داشتن , شلغم , منداب.
لفترة قصیرة: اندکی , مدتی , یک چندی , کوتاه , مختصر , قاصر , کوچک , باقی دار , کسردار , کمتر , غیر کافی , خلا صه , شلوار کوتاه , تنکه , یکمرتبه , بی مقدمه , پیش از وقت , ندرتا , کوتاه کردن , اتصالی پیدا کردن.
لقاء: رویارویی , رویاروی شدن , برخورد , روبروشدن , مواجه شدن با , مصادف شدن با , دست بگریبان شدن با , مواجهه , تصادف.
لقب: نام خانوادگی , کنیه , لقب , عنوان , لقب دادن.
لقح: مصونیت دار کردن , پاشیدن , کاشتن , افشاندن , تلقیح کردن , ابستن کردن , باردار کردن , واکسن زدن به , برضد بیماری تلقیح شدن.
لقطة: تصویر لحظه ای , عکس فوری.
لقلق: لک لک.
لقمة: لقمه , تکه , یک لقمه غذا , مقدار کم , لقمه کردن.
لقن: اموختن , تلقین کردن , اغشتن , اشباع کردن , تعالیم مذهبی یا حزبی را اموختن به.
لقیط: حرامزاده , جازده.
لک: مال شما , مال خود شما(ضمیر ملکی).
لکل: با , توسط , بوسیله , در هر , برای هر , از میان , از وسط , برطبق.
لکل واحد: برای هرشخص , هرچیز , هریک , هرکدام.
لکمة: مشروب مرکب از شراب ومشروبات دیگر , کوتاه , قطور , مشت , ضربت مشت , قوت , استامپ , مهر , مشت زدن بر , منگنه کردن , سوراخ کردن , پهلوان کچل.
لکن: ولی , اما , لیکن , جز , مگر , باستثنای , فقط , نه تنها , بطور محض , بی , بدون.
للامام: پیش , جلو , درامتداد حرکت کسی , روبجلو , سربجلو.
لماذا: چرا , برای چه , بچه جهت.
لماع: جلا دار , براق , صیقلی , صاف , خوش نما.
لمح: اشاره کردن , اظهار کردن , مربوط بودن به , گریز زدن به.
لمحة: برانداز , برانداز کردن , نگاه , نگاه مختصر , نظراجمالی , مرور , نگاه مختصرکردن , نظر اجمالی کردن , اشاره کردن ورد شدن برق زدن , خراشیدن , به یک نظر دیدن , نگاه کم , نگاه انی , نظر اجمالی , نگاه سریع , اجمالا دیدن , بیک نظر دیدن , اتفاقا دیدن , نگاه زیر چشمی , نگاه دزدکی , طلوع , ظهور , نیش افتاب , روزنه , روشنایی کم , جیک جیک , جیرجیرکردن , جیک زدن , باچشم نیم باز نگاه کردن , از سوراخ نگاه کردن , طلوع کردن , جوانه زدن , اشکار شدن , کمی.
لمدة طویلة: دراز , طولا نی , طویل , مدید , کشیده , دیر ,گذشته ازوقت , : اشتیاق داشتن , میل داشتن , ارزوی چیزی را داشتن , طولا نی کردن , مناسب بودن.
لمس: دست زدن به , لمس کردن , پرماسیدن , زدن , رسیدن به , متاثر کردن , متاثر شدن , لمس دست زنی , پرماس , حس لا مسه.
لمسة: تر کردن , کهنه را نم زدن , با چیزنرمی کسی رازدن یا نوازش کردن , اندکی , قطعه , تکه , اهسته زدن.
لمعان: برق , تلا لو , تابش , ظهور انی , زودگذر , تابیدن , درخشیدن , درخشانیدن , تابانیدن , نرمی , صافی , براقی , جلا , جلوه ظاهر , برق انداختن , صیقل دادن , :شرح , تفصیل , توضیح , تفسیر , تاویل , سفرنگ , حاشیه , فهرست معانی , تاویل کردن , حاشیه نوشتن بر , زرق وبرق , درخشندگی , جلوه , درخشش , لوستر , درخشیدن , جلوه داشتن , برق زدن , تابیدن , درخشیدن , نورافشاندن , براق کردن , روشن شدن , روشنی , فروغ , تابش , درخشش.
لنا: مال ما , مال خودمان.
له: داشتن , دارا بودن , مالک بودن , ناگزیر بودن , مجبور بودن , وادار کردن , باعث انجام کاری شدن , عقیده داشتن ,دانستن , خوردن , صرف کردن , گذاشتن , کردن , رسیدن به , جلب کردن , بدست اوردن , دارنده , مالک , ضمیر ملکی سوم شخص مفردمذکر , مال او (مرد) , مال انمرد , مال او , مال ان.
لهب: شعله , زبانه اتش , الو , تب وتاب , شورعشق , شعله زدن , زبانه کشیدن , مشتعل شدن , تابش.
لهجة: تکیه ء صدا , علا مت تکیه ء صدا(بدین شکل ') , لهجه , طرز قراءت , تلفظ , قوت , تاکید , تشدید , مد(مادد) , صدا یا اهنگ اکسان(فرانسه) , :با تکیه تلفظ کردن , تکیه دادن , تاکید کردن , اهمیت دادن , لهجه.
لواء: تیپ , دسته , تشکیلا ت.
لوازم المائدة: کارد وچنگال , کارد وچنگال فروشی.
لوبی: تحمیل گری کردن , راهرو , دالا ن , سالن انتظار(در راه اهن و غیره) , سالن هتل و مهمانخانه , سخنرانی کردن , برای گذراندن لا یحه ای (درسالن انتظارنمایندگان مجلسین) سخنرانی وتبلیغات کردن.
لوث: گل الود کردن , کثیف کردن , لکه دار کردن.
لوح: توفال , توفال کوبی کردن , اهن نبشی , تخته سنگ , لوح سنگ , ورقه سنگ , تورق , سنگ متورق , سنگ لوح , ذغال سنگ سخت وسنگی شرح وقایع (اعم از نوشته یا ننوشته) , فهرست نامزدهای انتخاباتی , با لوح سنگ پوشاندن , واقعه ای را ثبت کردن , تعیین کردن , مقدر کردن.
لوح التزلج: تخته مخصوص اسکی روی اب , اسکی ابی بازی کردن.
لوح الزجاج: قطعه , تکه , قاب شیشه , جام شیشه , دارای جام شیشه کردن
لوح به: زرق وبرق دادن (شمشیر) , باهتزاز دراوردن (شمشیر وتازیانه) , تکان دادن سلا ح (ازروی تهدید).
لوح خشبی: قطعه , قسمت , واحد , قسمتی از برنامه , تخته , تخته میز و پیشخوان مهمانخانه , تخته پوش کردن , تخته تخته کردن
لوحة: تخته , تابلو , ضربه , صدای چلپ , اویخته وشل , برگه یا قسمت اویخته , زبانه کفش , بال وپرزدن مرغ بهم زدن , پرزدن , دری وری گفتن.
لوحة الالوان: لوحه سوراخ دار بیضی یا مستطیل مخصوص رنگ امیزی نقاشی , جعبه رنگ نقاشی.
لوحة الجانبیة: میز دم دستی , میز پادیواری , میز کناری.
لوحة العدادات: داشبورد.
لوحة المفاتیح: پیشانه , میزفرمان , صفحه کلید , ردیف مضراب , ردیف حروف , گزینگاه , صفحه گزینه.
لوحده: تنها , یکتا , فقط , صرفا , محضا.
لورد: صاحب , خداوند , ارباب , خداوندگار , فرمانروا , لرد , شاهزاده , مالک , ملا ک , حکمروایی کردن , مانند لرد رفتار کردن , عنوان لردی دادن به.
لوز: بادام , درخت بادام , مغز بادام.
لوزة: لوزه , بادامک.
لوطی: خوش , خوشحال , شوخ , سردماغ , سر کیف , عجیب و غریب , غیر عادی , خل , خنده دار , مختل کردن , گرفتار شدن.
لوغاریتم: لگاریتم , انساب , پایه لگاریتم.
لولب: مارپیچ , منحنی حلزونی , پیچک.
لولوة: مروارید , در , لولو , اب مروارید , مردمک چشم , صدف , بامروارید اراستن , صدف وارکردن , مرواریدی.
لوم: انتقاد , سرزنش , سرزنش کردن , سرزنش , عیب جویی , توبیخ , رسوایی , ننگ , عیب جویی کردن از , خوار کردن.
لون: رنگ , فام , بشره , تغییر رنگ دادن , رنگ کردن , ملون کردن.
لونی: رنگی , پر رنگ , تصادفی , اتفاقی.
لیة: پیچ , تاب , نخ یا ریسمان تابیده , پیچ خوردگی , پیچیدن , تابیدن , پیچ دار کردن.
لیزر: اشعه لا یزر.
لیس: نقیض , نقض , نفی.
لیس فی ای مکان: هیچ جا , هیچ کجا , در هیچ مکان.
لیف: لیف درخت , پوست لیفی درختان , رشته , تار , نخ , بافت , لیف (الیاف) , فیبر.
لیل: شب , غروب , شب هنگام , برنامه شبانه , تاریکی , شب , شبانگاه (یعنی ازمغرب تاسپیده دم).
لیلا: در مدت شب , در مدت یک شب , شبانه.
لیلة: امشب.
لیلی: شبانه , عشایی , واقع شونده در شب , نمایش شبانه.
لیلیا: شبانه , هر شب.
لیمون: لیمو , لیموترش , رنگ لیمویی.
مأة: صد , عدد صد , صدیک , یک صدم.
ما: علا مت استفهام , حرف ربط , چه , کدام , چقدر , هرچه , انچه , چه اندازه , چه مقدار.
ما بعد: انسوی , انطرف ماوراء , دورتر , برتر از.
ما زال: ارام , خاموش , ساکت , بی حرکت , راکد , همیشه , هنوز , بازهم , هنوزهم معذلک , : ارام کردن , ساکت کردن , خاموش شدن , دستگاه تقطیر , عرق گرفتن از , سکوت , خاموشی.
ما عدا ذلک: دیگر , جز این , طور دیگر , وگرنه , والا , درغیراینصورت.
ما یقرب من ذلک: دران حدود , درهمان نزدیکی , تقریبا.
ماء: اب , ابگونه , پیشاب , مایع , اب دادن.
ماء آسن: چرکی , باطلا ق , کثافت , سختی , گرفتاری , ادم بی کله , گندیده , فاسد , :ضایع کردن , فاسد کردن , ضایع شدن , فاسد شدن , رسیدن , عمل امدن , گیج کردن , خرف کردن.
ماء العین: ابشار بزرگ , اب مروارید , اب اوردن (چشم).
مائع: گداخته , اب شده , ریخته , ریختگی , ذوب شده.
مائل: مایل , مورب.
مائی: وابسته به اب , جانور یا گیاه ابزی , ابزی , اب , ابدار.
ماثرة: رفتار , کردار , عمل , کاربرجسته , شاهکار , :بکار انداختن , استخراج کردن , بهره برداری کردن از , استثمار کردن.
ماجور: کلنگ , سرفه خشک وکوتاه , چاک , برش , شکافی که بر اثر بیل زدن یا شخم زده ایجاد میشود , ضربه , ضربت , بریدن ,زخم زدن , خردکردن , بیل زدن , اسب کرایه ای , اسب پیر , درشکه کرایه , نویسنده مزدور , جنده.
مادبة: مهمانی , ضیافت , مهمان کردن , سور , بزم.
مادة: فقره , اقلا م , رقم , تکه , قطعه خبری , بخش , مادی , جسمانی , مهم , عمده , کلی , جسمی , اساسی , اصولی , مناسب , مقتضی , مربوط , جسم , ماده , چیز , ماده , کالا , جنس , مصالح , پارچه , چرند , پرکردن , تپاندن , چپاندن , انباشتن , جسم , جوهر , مفاد , استحکام.
مادة حاکة: ساینده , تراشنده , سوزش اور , سایا.
مادة صناعیة: ترکیبی , مرکب از مواد مصنوعی , همگذاشت.
مادة قابلة للاحتراق: سوزا , احتراق پذیر , قابل تحریک وبرانگیختنی.
مادة قاصرة: سفید شدن بوسیله شستن با وسایل شیمیایی , سفیدکردن , ماده ای که برای سفید کردن(هرچیزی)بکار رود.
مادة کیمیاویة: شیمیایی , کیمیایی.
مادة متفجرة: منفجر شونده.
مادة مثیر للحساسیة: ماده ای که باعث حساسیت میشود.
مادة مستعملة لمرة واحدة: ازدست دادنی , درمعرض , قابل عرضه.
مادة مقلصة: گس , قابض , جمع کننده , سفت , داروی قابض , سخت گیر , دقیق , طاقت فرسا , شاق , تند و تیز.
مادی: مادی , ماده گرای.
مادیة: مادیت , ماده گرایی , ماده پرستی.
ماراثون: مسابقه دو ماراتون , مسابقه دوصحرایی.
مارزیبان: شیرینی (با خمیر ارد بادام وشکر).
مارس: اعمال کردن , بکاربردن , اجرا کردن , نشان دادن.
مارس الجنس مع: گاییدن , سپوختن.
ماریوانا: تنباکوی وحشی بیابانی , بته شاهدانه , کنف , حشیش , ماری جوانا.
مازج: کابوراتور.
مازق: کار گذاشتن , درست کردن , پابرجا کردن , نصب کردن , محکم کردن , استوارکردن , سفت کردن , جادادن , چشم دوختن به , تعیین کردن , قراردادن , بحساب کسی رسیدن , تنبیه کردن , ثابت شدن , ثابت ماندن , مستقر شدن , گیر , حیص وبیص , تنگنا , مواد مخدره , افیون.
ماس: الماس , لوزی , خال خشتی , زمین بیس بال.
ماساة: رنج , رنجوری , پریشانی , غمزدگی , مصیبت , شکنجه , درد , مصیبت , فاجعه , نمایش حزن انگیز , سوگ نمایش.
ماساوی: حزن انگیز , غم انگیز , محزون , فجیع.
ماسح الاحذیة: واکسی , کفش واکس زن.
ماسوشیة: مازوکیسم , لذت بردن از درد , لذت بردن از جور وجفای معشوق یا معشوقه.
ماشی: پیاده , وابسته به پیاده روی , مبتذل , بیروح.
ماشیة: احشام واغنام , گله گاو , چارپایان اهلی , مواشی وگاو وگوسفندی که برای کشتار یافروش پرورش شود , احشام.
ماضی: گذشته , پایان یافته , پیشینه , وابسته بزمان گذشته , پیش , ماقبل , ماضی , گذشته از , ماورای , درماورای , دور از , پیش از , در زمانی بسیاردور , در گذشته , در قدیم.
ماعدا: مستثنی کردن , مشمول نکردن , اعتراض کردن ,(.conj &.prep) :جز , بجز , مگر , باستثنای , غیر از , سوای.
ماقت: متنفر , منزجر , بیمناک , ناسازگار , مکروه , زشت , شنیع , مغایر.
ماکر: گربه ای , وابسته به تیره گربه , گربه صفت.
ماکنة: ماشین.
ماکنتوش: پالتوی بارانی , پارچه بارانی.
ماکولات بحریة: غذاهای مرکب از جانوران دریایی (مثل خرچنگ وغیره).
مال: پول , اسکناس , سکه , مسکوک , ثروت.
مالح: شورمزه , بدمزه , شور , مثل اب دریا , نمکین , نمکین , شور.
مالک: مالک , دارنده , مالک , ملا ک , متصرف , صاحب حق طبق کتاب.
مالک الاراضی: ملا ک , صاحب ملک.
مالک الحزین: ماهیخوار , حواصیل.
مالم: مگراینکه , جز اینکه , مگر.
مالوف: عادی , مرسوم , اشنا , وارد در , مانوس , خودی , خودمانی , معتاد , شخص داءم الخمر , عادی , همیشگی.
مالی: مالی , مالی , مالیاتی , محاسباتی.
مالیة: مالیه , دارایی , علم دارایی , تهیه پول کردن , درکارهای مالی داخل شدن.
ماموث: ماموت , فیل بزرگ دوره ماقبل تاریخ.
مانجة: درخت انبه , میوه ء انبه.
مانح: دهنده , اهداء کننده.
مانع: مانع , مانع , سبدترکه ای , چهار چوب جگنی , مسابقه پرش از روی مانع , از روی پرچین یاچارچوب پریدن , از روی مانع پریدن , فاءق امدن بر , پیش گیر , جلوگیری کننده , مانع.
مانع الامواج: موج شکن.
مانع الحمل: وسیله جلوگیری از ابستنی.
ماهر: ماهر , استادکار.
ماهوغونی: درخت ماهون امریکایی , چوب ماهون , رنگ قهوه ای مایل به قرمز.
ماوی: پناه , پناهگاه , ملجا , پناهندگی , تحصن , پناه دادن , پناه بردن.
مایکرویف: کهموج , موج خیلی کوچک الکترومغناطیسی , ریز موج.
مایونیز: نوعی چاشنی غذا وسالا د , مایونز.
مبادرة: پیشقدمی , ابتکار , قریحه , اغازی.
مباراة: حریف , همتا , نظیر , لنگه , همسر , جفت , ازدواج , زورازمایی , وصلت دادن , حریف کسی بودن , جور بودن با , بهم امدن , مسابقه , کبریت , چوب کبریت.
مبارزة: نیزه بازی سواره , مبارزه کردن.
مبارکة: دعای خیر , دعای اختتام , برکت , نیایش , برکت , دعای خیر , نعمت خدا داده , دعای پیش از غذا , نعمت , موهبت.
مباشر: مستقیم , هدایت کردن , رک , سرراست , مستقیما , بیمحابا , بیدرنگ.
مباشرة: مستقیما , سر راست , یکراست , بی درنگ , راست , مستقیم , مستقیما.
مبالغة: اغراق , گزافه گویی , مبالغه , اغراق , غلو , گزاف گویی , صنعت اغراق.
مباهاة: نوعی انحرافات جنسی که دران شخص بوسیله نشان دادن الت جنسی خود احساسات شهوانی رافرومینشاند , عریان گراءی , به رخ کشیدن , بالیدن , خرامیدن , جولا ن دادن , خودنمایی , جلوه.
مبتدی: ابجداموز , ابجدخوان , مبتدی , ابتدایی , مبتدی , تازه کار , جدید الورود , دانشجوی سال اول دانشکده , تازه کار , نو اموز , مبتدی , جدیدالا یمان , ادم ناشی , نوچه , مبتدی , تازه کار , نوچه.
مبتدیء: جدید الا یمان , کاراموز , مبتدی , نوچه.
مبتکر: نو اور , بدعت گذار.
مبتهج: شناور , سبک , سبکروح , خوشدل , بشاش , خوش روی , سرحال , بابشاشت , شاد , دلگشا , شادمان هلهله کننده , فرخنده , فیروز.
مبدا: پند , مثل , گفته اخلا قی , قاعده کلی , اصل , اصل , قاعده کلی , مرام.
مبدا السلام: ارامش طلبی , صلحجویی , ایین احتراز از جنگ.
مبدع: پرپندار , پر انگاشت , دارای قوه تصور زیاد , دارای قوه ابتکار , مبتکر , دارای هوش ابتکاری , با هوش , ناشی از زیرکی , مخترع.
مبذر: مصرف , ولخرج , افراط کار , متلف , بی فایده.
مبرر: قابل توجیه , توجیه پذیر.
مبرقة کاتبة: تله تایپ , ماشین ثبت مخابرات تلگرافی , دور نویس.
مبرمج: تهیه کننده برنامه , طرح ریز , برنامه ریز.
مبشارة: شبکه اهنی , پنجره اهنی.
مبشر: مبلغ مذهبی , وابسته به مبلغین , وابسته به هیلت اعزامی.
مبشر بالخیر: فرخ , فرخنده , خجسته , سعید , مبارک , بختیار , مساعد.
مبعوث: مامور سری , فرستاده , فرستاده , مامور , نماینده , ایلچی , مامور سیاسی , سخن اخر , شعر ختامی.
مبغی: فاحشه خانه.
مبکرا: زود , بزودی , مربوط به قدیم , عتیق , اولیه , در اوایل , در ابتدا.
مبلغ: جمع کردن , حاصل جمع , مجموع.
مبهج: دلفروز , لذت بخش , خوشی اور , دلپسند , دلپذیر.
مبهرج: شعله دار , زرق وبرق دار , وابسته به مکتب معماری گوتیگ , شعله مانند.
مبهم: معمایی , مبهم , ناپیدا , نامعلوم , غیر برجسته , کمرنگ , نامریی , جزءی , غیرمحسوس , غیرمشخص , مبهم , غیر معلوم , سر بسته وابهام دار.
مبید: دافع حشرات , نابودکننده , براندازگر.
مبید الاعشاب: عاملی که برای از بین بردن علف ها وگیاهان بکار میرود , علف کش.
مبید الحشرات: حشره کش , حشره کشی , داروی حشره کش.
مبید للجراثیم: نطفه کش , میکرب کش , ضد باکتری.
مت: جفت طاس , مردن , هلا ک شدن , تلف شدن , نابود کردن.
متآمر: دسیسه کار , طراح نقسه.
متابعة: تعقیب , پیروی , زیرین , ذیل , شرح ذیل.
متاثر: ساختگی , امیخته با ناز و تکبر , تحت تاثیر واقع شده.
متاخر: به عقب , درپشت , بدهی پس افتاده , پس افت.
متاخرا: دیر , دیراینده , اخیر , تازه , گذشته , کند , تا دیر وقت , اخیرا , تادیرگاه , زیاد , مرحوم.
متانق: نفیس , بدیع , عالی , دلپسند , مطبوع , حساس , دقیق , شدید , سخت.
متاهة: شکنج , لا بیرنت , دخمه پرپیچ وخم , ماز , پلکان مارپیچ , پیچیدگی , چیز بغرنج , جای پرپیچ وخم , پیچ وخم , پلکان مارپیچ , سرسام , هذیان
متبادل: دوسره , از دو سره , بین الا ثنین , دو طرفه.
متباعد: متباعد , انشعاب پذیر , منشعب , مختلف.
متباین: ناجور , مختلف , نابرابر , نامساوی , غیرمتجانس , ناهمسان , ناهمانند.
متبجح: لا ف زن , خودستا , لا فزن , گزافه گو , رجز خوان.
متبختر: خود نما , خود ساز , جلف , مغرور , گستاخ , لا قید , زرنگ.
متبرع: دهنده , بخشنده.
متبنی: ضامن , ملتزم , التزام دهنده , حامی , کفیل , متقبل , ضمانت کردن , مسلولیت را قبول کردن , بانی , بانی چیزی شدن.
متجانس: مقاربت کننده باهم جنس خود , متوافق , هم جنس , یکجور , مشابه.
متجاوز: تجاوزکار , عهد شکن , متخلف , خلا فکار , خاطی , متجاوز.
متجر: بازار بزرگ , جای بازرگانی , مرکز فروش.
متجمد: یخ زده , بسیارسردپوشیده از شبنم یخ زده , یخی , پوشیده از یخ , بسیارسرد , خنک.
متجهم: ترسناک , شوم , عبوس , سخت , ظالم , سایه دار , تاریک , غم انگیز , محزون.
متجول: سیار , دوره گرد.
متحالف: پیوسته , متحد.
متحجر: سنگواره , فسیل , مربوط بادوار گذشته.
متحد: متحد , وابسته , هم پیمان , هم عهد کردن , متعهد کرد , تشکیل کشورهای متحد دادن.
متحذلق: گزاف , قلنبه , مطنطن.
متحرر: نوگرا , نوین گرا.
متحرک: سرزنده , باروح , جاندار , روح دادن , زندگی بخشیدن , تحریک و تشجیع کردن , جان دادن به , باروح , سرزنده.
متحف: موزه.
متحمس: هواخواه , مشتاق , علا قه مند.
متحول: تبدیل کردن , معکوس کردن.
متخاذل: ادم کند دست , ادم دست سنگین , عقب مانده.
متخصص فی الکیمیاء الحیویة: متخصص شیمی حیاتی والی , ویژه گر زیست شیمی.
متخلف عقلیا: عقب افتاده (از لحاظ هوش و رشد بدنی).
متخنث: کسی که در لباس ورفتار از جنس مخالف خود تقلید میکند , زن جامه.
متداعی: متزلزل , ناپایدار , شل , لکنتی , بدخلق.
متذوق: کارشناس چشیدن مزه شراب وچای وغیره , مزه سنج , چشنده.
متر: متر , اندازه گیر , سنجنده , اندازه , وسیله اندازه گیری , مقیاس , میزان , کنتور , مصرف سنج , وزن شعر , نظم , سجع وقافیه , متر , با متر اندازه گیری کردن , سنجیدن , اندازه گیری کردن , بصورت مسجع ومقفی در اوردن , شتاب , دستپاچگی , تسریع , بارش , ته نشینی , باران , بارش , بارندگی , باریدن.
متراس: سد درختی.
مترب: گردوخاکی.
مترجم: مترجم , برگرداننده.
مترجم شفوی: مترجم , مترجم شفاهی , مفسر.
متردد: بیمناک , نگران , درک کننده , باهوش , زودفهم , دودل , مردد , درنگ کننده , تامل کننده , بی عزم , بی تصمیم , دو دل , مردد.
مترف: توفیق دهنده , فیض بخش , بخشنده , رءوف , مهربان , دلپذیر , زیر دست نواز , خیر خواه , خوشایند , مطبوع دارای لطف , خوشمزه , لذیذ , شیرین , دلپذیر , شهوت انگیز.
مترنح: مست , تلو تلو خورنده , سست.
مترهل: سست , نرم , شل و ول , دارای عضلا ت شل.
مترونوم: میزانه شمار , اسبابی که برای تعیین زمان دقیق (مخصوصا در موسیقی) بکار میرود.
متری: علم سجع , مبحث بحر ووزن شعر , اندازه ای , استاندارد یامعیارمتری , متری.
متزلج: اسکی باز.
متزلف: چاپلوس , متملق , سبزی پاک کن , فرمانبردار.
متزوج: شوهردار , عروسی کرده , متاهل , پیوسته , متحد.
متسام: متعالی , غیر جبری.
متسامح: بامدارا , مدارا امیز , ازادمنش , ازاده , دارای سعه نظر , شکیبا , اغماض کننده , بردبار , شخص متحمل.
متساهل: بخشنده , زیاده رو , لخت , سست , شل , سهل انگار , اهمال کار , لینت مزاج , شل کردن , ول کردن , رهاکردن , بامدارا , اسان گیر , ملا یم , باگذشت , ضد یبوست , ملین.
متسکع: ادم عاطل وباطل , ولگرد.
متسلق: بالا رونده , گیاه نیلوفری یا بالا رو.
متسوق: خریدار , مغازه رو , کاسب خرده فروش.
متسول: گدا , درویش , دربدر , ساءل , گدایی کننده.
متسید: دارای برجستگی , متمایل به ریاست مابی , ارباب منش.
متشائم: بدبین.
متشرد: ولگرد , ولگردی کردن , دربدر , خانه بدوش , بیکاره.
متشکر: سپاسگزار , متشکر , ممنون , شاکر.
متصل: پیوسته , روان , خط شکسته.
متصلب: سنگدل , کینه توز , سخت , سفت و محکم , نرم نشو , جدی , جامد , صلب.
متطرف: سرگردان , اواره , ولگرد , غیور , ادم متعصب یاهواخواه , مجاهد , جانفشان.
متطلب: دربایست , نیازمندی , تقاضا , احتیاج , الزام , نیاز , ایجاب , التزام.
متطوع: داوطلب , خواستار , داوطلب شدن.
متظاهر: رژه رونده , راه پیما.
متعارض: نامتجانس.
متعاطف: همدرد , دلسوز , شفیق , غمخوار , موافق.
متعاون: همدست , یاور.
متعب: خسته , سیر , بیزار , خستگی , باخستگی , خسته کننده , مزاحم , طاقت فرسا.
متعة: لذت , خوشی , برخورداری , کیف , لذت , خوشی , عیش , شهوترانی , انبساط , لذت , بخشیدن , خوشایند بودن , لذت بردن , رفتار کردن , تلقی کردن , مورد عمل قرار دادن.
متعجرف: دارای قیافه تحقیر امیز , پر افاده , پر کبر.
متعدد الزوجات: مرد دو زنه , زنی که دو شوهر دارد.
متعدی: تراگذر , متعدی.
متعذر الاصلاح: جبران ناپذیر , مرمت ناپذیر , خوب نشدنی.
متعذر وصفه: وصف ناپذیر , توصیف ناپذیر , نامعلوم , غیر قابل اظهار , نا گفتنی , غیرقابل بیان.
متعرج: دندانه دار , ناهموار.
متعشی: کسی که شام می خورد , واگن رستوران.
متعصب: ادم ریاکار , ادم خرافاتی , متعصب , شخص متعصب , دارای احساسات شدید(مذهبی وغیره) , دارای روح پلید , دیوانه.
متعطش للدماء: تشنه بخون , خونریز , سفاک , بیرحم.
متعفن: کپک زده , کهنه وفاسد , کپک زده , بوی ناگرفته , پوسیده , کهنه , پوسیده , فاسد , خراب , زنگ زده , روبفساد.
متعقل: دارای قوه قضاوت سلیم.
متعلق بالسیرة: زیستنامه ای , وابسته بشرح زندگی.
متعلم: یادگیرنده.
متعمد: تعمد کردن , عمدا انجام دادن , عمدی , تعمدا , تعمق کردن , سنجیدن , اندیشه کردن , کنکاش کردن , قصدی , عمدی.
متعود: خوگرفته , معتاد.
متغطرس: گردن فراز , متکبر , خودبین , گستاخ , پرنخوت , مغرور , باددرسر , متکبر , والا.
متغیر: تغییر پذیر , متغیر , بی قرار , بی ثبات.
متفائل: خوش بین.
متفتت: اردی , اردنما , ترد , خشک , لکه لکه.
متفرج: تماشاگر , تماشاچی , بیننده , ناظر , نگاه کننده , خوش قیافه , نگهدار , شبان.
متفکک: متناقض , بی ربط.
متقاعد: بازنشسته , وظیفه خوار , مستمری بگیر.
متقدم: پیشرفته , ترقی کرده , پیش افتاده , جلوافتاده.
متقشر: فلس مانند , فلس فلس , پولک دار , زبر , ناهموار.
متقطع: حمله ای , غشی , متغیر , هوس پرست , دمدمی , متناوب , نوبت دار , نوبه ای , نوبتی.
متقفز: نامنظم رونده , تشنجی , متناوب , خشکانده شده در افتاب.
متقلب: شطرنجی , پیچازی , دارای تحولا ت , پرشکاف , اندکی متلا طم , متغیرودستخوش تغییر وتبدیل , متلون , دمدمی , بی ثبات , بی وفا , بی ثبات , بی وفا.
متقن: استادانه درست شده , بزحمت درست شده , به زحمت ساختن , دارای جزءیات , بادقت شرح دادن.
متکبر: موهن , اهانت اور , بیهوده , عبث , بیفایده , باطل , پوچ , ناچیز , جزیی , تهی , مغرور , خودبین , مغرورانه , بطور بیهوده.
متکتل: موج دار , متلا طم , ناهنجار , قلنبه , ناصاف , سنگین.
متکرر: تکرار شونده , زود زود , مکرر , رفت وامد زیاد کردن در , تکرار کردن.
متکلف: وانمود کن , ژستو , قیافه گیر , پرسش دشوار.
متکلف جدا: مربوط به نمایش ملودرام.
متکلم: گوینده , حرف زن , متکلم , سخن ران , سخنگو , ناطق , رءیس مجلس شورا , ادم ناطق , ناطق , سخنگو.
متکیف: قابل توافق , قابل جرح و تعدیل , مناسب , سازوار.
متلازم: جدا نشدنی.
متلهف: مشتاق , ذیعلا قه , ترد و شکننده.
متماسک: چسبیده , مربوط , دارای ارتباط یا نتیجه منطقی , چسباننده , چسبناک.
متمرد: متمرد , شورشی , یاغی , سرکش , متمرد.
متململ: بیقرار , ناراحت.
متموج: پرچین و شکن , پرموج , پر تلا طم , جنبش بعقب و جلو , متموج.
متمیز: تبعیض قاءل شدن , با علا ءم مشخصه ممتاز کردن.
متناسق: موافق , جور , هم اهنگ , هم نوا , متوازن , موزون.
متنافر: ناجور , بداهنگ , ناموزون , ناهنجار.
متناقض: دوجنبه ای , دمدمی , متناقض , مخالف , متباین , ضد ونقیض , متناقض , ناجور , وفق ناپذیر , جور نشدنی , ناسازگار , مخالف , غیر قابل تطبیق , اشتی ناپذیر.
متنبی: غیب گو , فال بین , فالگیر , شگون , پیش بینی کردن (باتفال).
متنزه: پارک , باغ ملی , گردشگاه , پردیز , شکارگاه محصور , مرتع , درماندگاه اتومبیل نگاهداشتن , اتومبیل را پارک کردن , قرار دادن.
متنفس: فرصت , استراحت , مکث.
متنقل: گردشی , گردنده , سیار.
متنوع: جور شده , همه فن حریف , همسر , یار , درخور , مناسب , گوناگون , مختلف , متغیر , متمایز , گوناگون , متفرقه.
متهدل: بادکرده , شل , ول , کیسه ای متورم , قلنبه.
متهکم: بدبین وعیبجو پیرو مکتب کلبیون.
متهم: مدافع , مدعی علیه.
متهور: ادم شتابکار , ادم عجول , ادم بی پروا , بی باک.
متهوی: هوایی , هوا مانند , با روح , پوچ , واهی , خودنما.
متوازی: موازی , متوازی , برابر , خط موازی , موازی کردن , برابر کردن.
متواصل: رام نشده , سوقان گیری نشده , مسلسل , ناشکسته.
متواضع: زبون , فروتن , متواضع , محقر , پست , بدون ارتفاع , پست کردن , فروتنی کردن , شکسته نفسی کردن.
متواطی: همدست , شریک یا معاون جرم.
متوافق: همرویده , واقع شونده دریک وقت , منطبق , متلا قی , همساز.
متوانی: بی میل , بی توجه.
متورم: , ورم کرده , اماس کرده.
متوسط: میانه , متوسط , وسطی , واقع دروسط , حد وسط , متوسط , میانه روی , اعتدال , منابع درامد , عایدی , پست فطرت , بدجنس , اب زیرکاه , قصد داشتن , مقصود داشتن , هدف داشتن , معنی ومفهوم خاصی داشتن , معنی دادن , میانگین.
متوفر: دردسترس , فراهم , قابل استفاده , سودمند , موجود.
متوقع للانخفاض: خشن , بی تربیت , مثل خرس , خرس وار.
متی: کی , چه وقت , وقتیکه , موقعی که , در موقع.
متیقظ: مراقب , هوشیار , گوش بزنگ , بیدار , حساس.
متین: قوی هیکل , تنومند , ستبر , هیکل دار.
مثابر: دارای پشتکار , ساعی , مواظب.
مثال: نمونه , مثال , مثل , سرمشق , عبرت , مسلله , بامثال و نمونه نشان دادن.
مثالی: ایده الیست.
مثانة: کیسه , ابدان , مثانه , بادکنک , پیشابدان , کمیزدان.
مثقاب: تمرین , مشق نظامی , مته زدن , مته , تعلیم دادن , تمرین کردن.
مثقب: مته , پر ماه , سوراخ کننده , گردبر , سوراخ کردن , مته کردن.
مثقف: عقلا نی , ذهنی , فکری , خردمند , روشنفکر.
مثل: مثل , ضرب المثل , گفتار حکیمانه , مثل زدن , اب خون , خونابه , سرم , اب پنیر.
مثل هذا: چنین , یک چنین , این قبیل , این جور , این طور.
مثلث: مثلث , سه گوش , سه پهلو , سه بر.
مثلثی: سه گوشه , دارای سه زاویه , بشکل مثلث.
مثلج: برفی , پوشیده از برف , سفید همچون برف , سفید.
مثمر: میوه دار , مثمر , مفید , بارور.
مثمن: ارزیاب , تقویم کننده , هشت وجهی , هشت گونه , چیز هشت گوشه.
مثیر: نمایشی , مهیج , برانگیزنده , خراش اور , دلخراش , سوزش اور , خشم اور , محرک , بخشم اورنده , ازارنده.
مثیر للجدل: مباحثه ای , جدلی , جدال امیز , هم ستیز , هم ستیزگر , هم ستیزگرانه.
مثیر للشک: بدگمان , ظنین , حاکی از بدگمانی , مشکوک.
مجاز: پروانه دار , صاحب جواز , دارنده پروانه , لیسانسیه.
مجازی: مجازی , رمزی , کنایه ای , تمثیلی , استعاره ای , تشبیهی.
مجاعة: تنگ سالی , قحطی , قحط وغلا , کمیابی , نایابی , خشکسالی.
مجال: قلمرو , حوزه , وسعت , نوسان نما , کره , گوی , جسم کروی , فلک , گردون , دایره , محیط , مرتبه , حدود فعالیت , دایره معلومات , احاطه کردن , بصورت کره دراوردن.
مجال جوی: فضای هوایی.
مجاملة: ادب ومهربانی , تواضع.
مجانی: تعریف امیز , تعارفی , بلیط افتخاری , رایگان , مفت , مجانا , مجانی , ازاد.
مجاور: نزدیک , مجاور , همسایه , همجوار , دیوار بدیوار.
مجتمع: انجمن , مجمع , جامعه , اجتماع , معاشرت , شرکت , حشر ونشر , نظام اجتماعی , گروه , جمعیت , اشتراک مساعی , انسگان.
مجتهد: سخت کوش , کوشا , کوشنده , ساعی , پشت کاردار.
مجد: جلا ل , افتخار , فخر , شکوه , نور , بالیدن , فخر کردن , شادمانی کردن , درخشیدن.
مجدال: استدلا لی , منطقی , جدلی.
مجدول: جدولی , فهرستی , تخته ای , لوحی , کوهمیزی.
مجذاف: پارو , پارو زدن , بیلچه , پاروی پهن قایقرانی , پارو زدن , با باله شنا حرکت کردن , دست و پا زدن , با دست نوازش کردن , ور رفتن , با چوب پهن کتک زدن.
مجذف: پارو زن , پارو زن مسابقات قایقرانی.
مجرب: ورزیده , با تجربه.
مجرة: کهکشان , جاده شیری.
مجرد: مجزا , پریشان خیال , مختصر.
مجرف: بیل , بیلچه , خال پیک , خال دل سیاه , بیل زدن , با بیل کندن , بابیل برگرداندن.
مجرفة: خاک انداز , بیل , پارو , کج بیل , بیلچه , بیل زدن , با بیل کندن , انداختن.
مجرم: جنایی , بزهکار , جنایتکار , جانی , گناهکار , بزهکار , گناهکار , جانی , جنایت کار.
مجری: ابکند , ابگذر , کاریز , مجرا , راه اب , زهکش , دره کوچک , کارد , کندن , درست کردن.
مجری الدم: رگ گردش خون.
مجسم: استروفونیک , دارای دستگاه تقویت کننده صوت از سه جهت
مجسم ثمانی: جسم هشت سطحی.
مجعد: مجعد , فرفری.
مجفف: ماشین خشک کنی.
مجلة: روزنامه , دفتر روزنامه , دفتر وقایع روزانه , مجله , مخزن.
مجلة الصور المتحرکة: خنده دار , مضحک , وابسته به کمدی.
مجلد: جلد , جلد بزرگ , مجلد , دفتر , کتاب قطور.
مجلس: مقام یا وظیفه صدارت عظمی , مقام وزارت دارایی , دفتر مهردار سلطنتی , انجمن , مشاوره , شورا , مجلس , کنکاشگاه.
مجلس الشیوخ: مجلس سنا.
مجلس تشریعی: هیلت مقننه , مجلس , قوه مقننه.
مجمد: منجمد یا یخ زده , سرمازده , غیر قابل پرداخت تاانقضا مدت , بی حرکت , محکم , بدون ترقی.
مجمدة: یخچال خیلی سرد , منجمد کننده , یخدان.
مجمل: متخصص ارایش وزیبایی , مشاطه.
مجمل الاقدام: متخصص درمان وحفاظت پاها , پزشک پا.
مجمل الرموش: ریمل مژه وابرو.
مجموع: جمع شده , متراکم , متراکم ساختن , تمامیت , جمع کل , چیزدرست ودست نخورده , کل , کلی , تام , مطلق , مجموع , جمع , جمله , سرجمع , حاصل جمع , جمع کردن , سرجمع کردن , کلیت , کلی , مقدار کلی , تمامیت , مجموع.
مجموع اجمالی: درشت , بزرگ , ستبر , عمده , ناخالص , زمخت , درشت بافت , زشت , شرم اور , ضخیم , بی تربیت , وحشی , توده , انبوه , وزن سرجمع چیزی( ) , جمع کل , بزرگ کردن , جمع کردن , زمخت کردن , کلفت کردن , بصورت سود ناویژه بدست اوردن.
مجموعة: گرداوری , گرداورد , کلکسیون , اجتماع , مجموعه , ترکیب , یکمرتبه , مجموع , اثرکلی , بطورجمعی , دسته جمعی , گروه , گروه بندی کردن , گوشتالو , فربه , چاق وچله , فربه ساختن , گوشتالو کردن , چاق شدن , صدای تلپ تلپ , محکم افتادن یا افکندن , مجموعه , نشاندن , دستگاه.
مجموعة الدوائر: مدارات
مجند: سرباز وظیفه , مشمول نظام کردن , تازه سرباز , کارمند تازه , نو اموز استخدام کردن , نیروی تازه گرفتن , حال امدن.
مجنون: دیوانه , شوریده , شکاف دار , مرد دیوانه.
مجهر: ریزبین , میکروسکپ , ذره بین.
مجهری: وابسته به میکروسکپ , بسیار کوچک , ذره بینی.
مجهز الجنازات: مقاطعه کار کفن ودفن , متصدی کفن ودفن.
مجهض: کسی که موجب سقط جنین میشود , سقط جنین کننده.
مجهول: بی نام , دارای نام مستعار , تخلصی , لا ادری , ناشناخته , مجهول , ناشناس , گمنام , بی شهرت , نامعلوم.
مجون: وقاحت , قباحت , زشتی , مجالس عیاشی و میگساری بافتخار خدایان , میگساری عیاشی.
مجید: مجلل , عظیم , با شکوه , خیلی خوب.
مجیز: پروانه دهنده.
مح: زرده تخم مرغ , محتویات نطفه.
محادثة: گفتگو , گفت وشنید , مکالمه , محاوره.
محار: صدف خوراکی.
محارب: متحارب , متخاصم , جنگجو , داخل درجنگ.
محاسب: ذی حساب , حسابدار , دفتردار , حسابدار , ثبات.
محاسب التامین: امارگیر , ماموراحصاءیه , دبیر , منشی.
محاسب السفینة: کیسه دوز , تحویلدار , صندوقدار.
محاسبة: حسابداری , حسابداری , اصول حسابداری , برسی اصل و فرع , دفتر داری , ساماندهی.
محاضر: مدرس , تدریس کننده , سخنران.
محاضرة: سخنرانی , خطابه , کنفرانس , درس , سخنرانی کردن , خطابه گفتن , نطق کردن.
محاط بالاشجار: برگدار , پر برگ.
محافظ: محافظه کار , پیرو سنت قدیم.
محافظة: استان , ایالت , ولا یت.
محاکاة: تقلید , تقلید , شکلک سازی.
محاکمة: محاکمه , دادرسی , ازمایش , امتحان , رنج , کوشش.
محامی: وکیل , مدعی , وکالت , نمایندگی , وکیل مدافع , وکیل مدافع , وکیل مشاور , وکیل دعاوی , وکیل دادگستری , مشاور حقوقی , قانون دان , فقیه , شارع , ملا , حقوقدان.
محاولة: کوشش کردن , قصد کردن , مبادرت کردن به , تقلا کردن , جستجو کردن , کوشش , قصد , کوشش کردن , سعی کردن , کوشیدن , ازمودن , محاکمه کردن , جدا کردن , سنجیدن , ازمایش , امتحان , ازمون , کوشش.
محایة: مداد پاک کن , تخته پاک کن.
محاید: خنثی کردن , اخته کردن , وابسته به جنس خنثی , خنثی , بی طرف , بی غرض , اسم یا صفتی که نه مذکر و نه مونث است , خواجه , بیطرف , بدون جانبداری , خنثی , بیرنگ , نادر گیر.
محب للتقاضی: دعوایی.
محبر: مرکبی , جوهری.
محبرة: دوات , مرکبدان.
محبوب: محبوب , مورد علا قه.
محتاج: نیازمند.
محتال: حیله گر , بامهارت.
محترم: اراسته , محجوب , نجیب , محترم , قابل احترام , ابرومند , مودب , با ادب , پر احترام , ابرومند.
محتشم: با احتیاط , امل.
محتضر: درحال نزع , در سکرات موت , روبه مرگ.
محتقر: اهانت امیز , مغرورانه , قابل تحقیر , تحقیر امیز.
محتکر: صاحب انحصار , وابسته بصاحب انحصار , سیاست انحصاری , انحصارگرای.
محتل: تاخت و تازگر , مهاجم , حمله کننده.
محتمل: احتمالی , محتمل , باور کردنی , امر احتمالی , تحمل پذیر , قابل تحمل.
محتوم: گریز نا پذیر , چاره نا پذیر , غیر قابل اجتناب.
محتوی: محتوی , مضم?ون.
محجر صحی: قرنتینه , قرنطینه , محل قرنطینه , قرنطینه کردن.
محجوز: رزرو شده , محتاط , خاموش , کم حرف , اندوخته , ذخیره.
محدد: تعیین شده , مشخص شده.
محدود: متناهی , محدود.
محدودة: محدود , منحصر , مشروط , مقید.
محراث: خیش , گاو اهن , شخم , ماشین برف پاک کن , شخم کردن , شیار کردن , شخم زدن , باسختی جلو رفتن , برف روفتن.
محرار: گرماسنج , حرارت سنج.
محرر: ویراستار , ویرایشگر , ازادی بخش , ازاد کننده.
محرقة: همه سوزی , کشتار همگانی , , قتل عام , اتش سوزی همگانی.
محرک: موتور , ماشین , موتور , محرک , پیشنهاد دهنده , پیشنهاد کننده , تکان دهنده , انگیزه.
محرم: قدغن کردن , منع کردن , بازداشتن , اجازه ندادن (adj): (accursed=) ملعون , مطرود , ممنوع.
محزن: سوگناک , اسفناک , رقت اور , زار , تیز , تند وتلخ , زننده , نیشدار , گوشه دار.
محسن: صاحب خیر , ولینعمت , نیکوکار , بانی خیر , واقف.
محسوب: حساب کردنی , براورد کردنی , قابل اعتماد.
محسوبیة: طرفداری , استثناء قاءل شدن نسبت بکسی.
محسود: رشک اور , خواستنی , حسادت انگیز.
محسوس: قابل درک , ادراک شدنی.
محسوم: غیر قابل بحث , بدون مناقشه , بی چون و چرا , بدون مباحثه , مسلم.
محشة: ماشین چمن زنی , علف چین , مسخره , شوخ.
محصل الدیون: ناظر , ضابط , امین صلح یا قاضی , نگهبان دژ سلطنتی.
محصول: محصول , چیدن , گیسو را زدن , سرشاخه زدن , حاصل دادن , چینه دان , ثمر دادن , واگذارکردن , ارزانی داشتن , بازده , محصول , حاصل , تسلیم کردن یا شدن.
محصول العنب: انگور چینی , فصل انگور چینی , محصول.
محطة: ایستگاه , جایگاه , مرکز , جا , درحال سکون , وقفه , سکون ,پاتوق , ایستگاه اتوبوس وغیره , توقفگاه نظامیان وامثال ان , موقعیت اجتماعی , وضع , رتبه , مقام , مستقرکردن , درپست معینی گذاردن.
محطة طرفیة: پایانه , پایانی.
محظور: ممنوع , قاچاق , نا مشروع , مخالف مقررات.
محظوظ: خوشبخت , مساعد , خوش شانس , خوب , خوش اقبال , بختیار , خوش یمن , خوش قدم.
محفز: عامل فعل وانفعال اجسام شیمیایی دراثر مجاورت , تشکیلا ت دهنده , سازمان دهنده , فروگشا.
محفظة: کیسه , جیب , کیسه پول , کیف پول , پول , دارایی , وجوهات خزانه , غنچه کردن , جمع کردن , پول دزدیدن , جیب بری کردن , کیف پول , کیف جیبی.
محکم: حکم , داوری کردن , قاضی , داور.
محکمة: بارگاه , حیاط , دربار , دادگاه , اظهار عشق , خواستگاری , دادگاه محکمه , دیوان محاکمات.
محل الاسماک: محل ماهیگیری , شیلا ت , ماهیگیری.
محل المیلاد: زادبوم , مولد , تولدگاه , زادگاه.
محل بیع القبعات النسویة: کلا ه فروش , زنی که کلا ه زنانه میدوزد.
محلحل: نرم استخوان , سست , ضعیف , لق , زهواردررفته.
محلف: عضو هیلت منصفه , داور.
محلل: استاد تجزیه , روانکاو , فرگشا , تحلیل کننده.
محلل نفسانی: روانکاو.
محلول ملحی: شوراب , اب شور , اشک , اب نمک.
محلی: خانگی , خانوادگی , اهلی , رام , بومی , خانه دار , مستخدم یا خادمه , محلی , موضعی.
محلی الصنع: وطنی , ساخت میهن , خانگی , خانه بافت.
محمصة: نوشنده بسلا متی کسی , نان برشته کن , سرخ کننده , برشته کننده.
محمل: بارکننده.
محمول جوا: هوا برد , بوسیله هوا نقل و انتقال یافته.
محموم: دارای تب لا زم , بیقرار , گیج کننده.
محو: پاک شدگی , تراشیدگی , حک , جای پاک شدگی.
محور: محور , قطب , محور تقارن , مهره اسه , محور , چرخ , میله , اسه , توپی چرخ , مرکز , قطب , مرکز فعالیت.
محوری: محوری.
محول: ترادیسیدن , مبدل.
محیط: محیط , محیط دایره , پیرامون , محیط مرءی , خط فاصل درنقشه های رنگی , نقشه برجسته , نقاشی کردن , طراحی کردن , اقیانوس , پیرامون , دوره , محیط , حدود , فرا گرفتن , محاصره کردن , احاطه شدن , احاطه.
محیط حیوی: زیست کره , قسمت قابل زندگی کره زمین که عبارتست از جو و اب و خاک کره زمین.
مخادع: فریب امیز , پرنیرنگ , رذل صفت.
مخاط: خلط , بلغم , ماده مخطی , ماده لزج.
مخالف: ناسازگار , ناموزون , مغایر.
مخالفة: بی قاعدگی , بی ترتیبی , نا منظمی , بی نظمی , یبوست , گناه , تقصیر , حمله , یورش , هجوم , اهانت , توهین , دلخوری , رنجش , تجاوز , قانون شکنی - بزه , گناه , تقصیر , حمله , یورش , هجوم , اهانت , توهین , دلخوری , رنجش , تجاوز , قانون شکنی , بزه.
مخبا: سنگر وپناهگام زیر زمینی , انباربزرگ , پرشدن انبار , نهانگاه , ذخیره گاه , چیز نهان شده , مخزن , پنهان کردن , نهانگاه , مخفی گاه.
مخبر: کارگاه , اگاهی دهنده , خبر رسان , مخبر , شکل دهنده , اگاهگر , مخبر , خبر رسان , کاراگاه , جاسوس , سخن چین , بزرگ کننده , ذره بین , درشت کن.
مخبز: دکان نانوایی یا شیرینی پزی.
مختار: برگزیده , منتخب.
مختارة ادبیة: گلچین ادبی , منتخبات نظم و نثر , جنگ.
مختبر: ازمایشگاه , لا براتوار.
مخترع: مخترع , جاعل.
مختصر: کوتهسازی , مخفف , تلخیص , اختصار , سر نام , درشت , کلا ن , درشت دستور.
مختطف: ادم دزد , ادم ربا , دور کننده , عضله دور کننده , ادم دزد , دزدانسان , بچه دزد.
مختلط: امیخته.
مختلف: متمایز , متفاوت , دارای رنگهای گوناگون , رنگارنگ , گوناگون , متنوع , گوناگون , مختلف , چندتا , چندین , جورواجو.
مخدر: بیهوشانه , داروی بی هوشی , بی هوش کننده , کم کننده ء حس.
مخرب: خرابکار.
مخرج: روزنه , مجرای خروج , بازار فروش , مخرج.
مخرطة: ماشین تراش , چرخ خراطی , تراش دادن.
مخروط: مخروط , میوه کاج , هرچیز مخروطی یاکله قندی , مخروطی شکل کردن , قیف(برای بستنی قیفی).
مخزن: دولا بچه , گنجه خوراک , خوراکی , ابدار خانه , شربت خانه , مخصوص لوازم سفره , انباره , انبار کردن , ذخیره کردن , انبار , مخزن , انبار کالا , انبار کردن , مخزن , انبار گمرک , انبار کالا , بارخانه.
مخزن الماکولات: ابدارخانه , جای فروش اذوقه و نوشابه , کره ای , روغنی.
مخزی: رسوا , مفتضح , موجب رسوایی , ننگ اور.
مخصب: کود , ابستن کننده.
مخصر: کرست , شکم بند زنانه , شکم بند بستن.
مخضة اللبن: بوسیله اسباب گردنده (مثل چرخ) جلو رفتن , بافعالیت فکری چیزی بوجود اوردن , کره سازی , داءما وشدیدا چیزی را تکان دادن وبهم زدن.
مخضوضر: متمایل به سبز.
مخطط: نوعی چاپ عکاسی که زمینه ان ابی ونقش ان سفید است , چاپ اوزالیدکه برای کپیه نقشه ورسم های فنی بکار میرود , برنامه کار , نقشه , نمودار , جدول (اطلا عات) , گرافیگ , ترسیم اماری , بر روی نقشه نشان دادن , کشیدن , طرح کردن , نگاره.
مخطط الرحلة: برنامه سفر , خط سیر , سفرنامه.
مخطوطة: دست خط , نسخه خطی.
مخفف: رقیق کردن , ابکی کردن.
مخفقة: کتک زننده , زننده , طبال.
مخفی: دزدکی , زیر جلی , پنهان , نهانی , مخفی , رمزی , نامریی , ناپدید , نامعلوم , مخفی , غیرقابل مشاهده , غیرقابل تشخیص , غیر محسوس.غ
مخل: اهرم , دیلم.
مخل بالآداب: شرم اور , گستاخ , نا نجیب , بی حیا.
مخلب: چنگ , پنجه , سرپنجه جانوران , ناخن , چنگال , پنجه ای شکل , چنگ زدن , چنگال , ناخن , پنجه , پاشنه پا , پاشنه.
مخلص: فدیه دهنده , رهایی بخش , نجات دهنده , باز خریدگر.
مخلل: ترشی , سرکه , خیارترشی , وضعیت دشوار , ترشی انداختن.
مخلوق: افریده , مخلوق , جانور.
مخمن: ارزیاب , خراج گذار.
مخی: مخی , دماغی , مغزی , فکری.
مخیخ: مخچه , مخ کوچک , پس مخ.
مخیط: بند کشیده , نخ کشیده.
مخیف: مور مور کننده , وحشت زده , غیر عادی , وحشتناک , بد , وهم اور , ترساننده , گرفته , مکدر , ترسناک , مهیب , وحشتناک , ترسناک , ترسان.
مد: جریان , عید , کشند داشتن , جزر ومد ایجاد کردن , اتفاق افتادن , کشند.
مداخیل: درامد , دخل , مداخل , عایدی.
مدار: نواحی گرمسیری بین دومدارشمال وجنوب استوا , گرمسیری , مدارراس السرطان , مدارراس الجدی حاره , گرمسیر.
مداعبة: نوازش , دلجویی , دلنوازی کردن , در اغوش کشیدن.
مدافع: دفاع کردن , طرفداری کردن , حامی , طرفدار , وکیل مدافع , کسی که در لشکر کشی شرکت میکند , سرباز کهنه کار , نامزد انتخابات , کسیکه در پارلمان تبلیغ میکند.
مدان: مجرم , جانی , محبوس , محکوم کردن.
مداهمة: تاخت و تاز , یورش , حمله ناگهانی , ورود ناگهانی پلیس , یورش اوردن , هجوم اوردن.
مداهنة: زبان چرب ونرم , چاپلوسی , مداهنه , ریشخند کردن.
مدبب: تیز , نوک دار , کنایه دار , نیشدار.
مدبر: پیش اندیشیده , عمدی.
مدبرة المنزل: خانه دار.
مدة: مدت , طی , سختی , بقاء.
مدخل: درون رفت , ورودیه , اجازه ورود , حق ورود , دروازه ء دخول , ورود , مدخل , بار , درب مدخل , اغاز(.vt) مدهوش کردن , دربیهوشی یاغش انداختن , ازخودبیخودکردن , زیادشیفته کردن , کریدور , تالا ر ورودی.
مدخن: اهل دخانیات , اهل دود , دود دهنده میوه وگوشت وامثال ان , وسیله ای که تولید دودکند , واگن یا اتاق مخصوص استعمال دخانیات.
مدخنة: دودکش , بخاری , کوره , نک.
مدد: توسعه دادن , تمدید کردن , عمومیت دادن.
مدرب: اموزگار , اموزنده , یاد دهنده , اموزشیار , فرهیختار.
مدرج: امفی تلاتر , سالن , تالا ر , جایگاه سر پوشیده تماشاچیان در میدان اسب دوانی یا ورزشگاهها , حضار , شنوندگان , باند فرودگاه , مجرا , راهرو , ردپا.
مدرج احصائی: نمایش طرز انتشار وفواصل وارتفاع سلول ها از هم.
مدرسة: مدرسه , اموزشگاه , مکتب , دبستان , دبیرستان , تحصیل در مدرسه , تدریس درمدرسه , مکتب علمی یا فلسفی , دسته , جماعت همفکر , جماعت , گروه , دسته ماهی , گروه پرندگان , تربیب کردن , بمدرسه فرستادن , درس دادن.
مدرسة ثانویة: فرعی , کمکی , حاکی از زمان گذشته , ثانوی.
مدرک: اگاه , باخبر , بااطلا ع , ملتفت , مواظب , اگاه , باخبر.
مدروس: از روی مطالعه , دانسته , عمدی , تعمدی , از پیش اماده شده , اندیشمند , باملا حظه , بافکر , فکور , متفکر , اندیشناک.
مدعی: مدعی , مطالبه کننده , خواهان , دادخواه , عارض , شاکی , مدعی.
مدفأة: چراغ خوراک پزی , بخاری , دستگاه تولید گرما , متصدی گرم کردن.
مدفع: توپ (معمولا بصورت اسم جمع) , استوانه , لوله , بتوپ بستن , تصادم دو توپ.
مدفعی: توپچی , شکارچی , تفنگساز.
مدفعیة: توپخانه , توپ , توپ , توپخانه , مهمات , ساز وبرگ.
مدفن: طاق , گنبد , قپه , سردابه , هلا ل طاق , غار , مغاره , گنبد یا طاق درست کردن , جست زدن , پریدن , جهش.
مدفوع الاجرة: پیش پرداخت شده.
مدفوع له: گیرنده , دریافت کننده وجه.
مدقق: مامور رسیدگی , ممیز حسابداری , شنونده , مستمع , شطرنجی , بشکل شطرنجی ساختن یاعلا مت گذاردن , شطرنجی کردن , نوعی بازی شبیه جنگ نادر , چکرز.
مدققون: بازی چکرز , جنگ نادر.
مدلک: مشت ومال دهنده , ماساژ دهنده.
مدمرة: مخرب , ویرانگر , نابود کننده , ناو شکن.
مدمن: خو دادن , اعتیاد دادن , عادی کردن , معتاد ,(.n): خو گرفتگی , عادت , اعتیاد , : خو گرفته , معتاد.
مدمن الخمور: الکلی , دارای الکل , معتاد بنوشیدن الکل.
مدنی: شخص غیر نظامی , غیر نظامی.
مدهش: باور نکردنی , غیرقابل قبول , افسانه ای , شورانگیز , مهیج , احساساتی , موثر , حسی.
مدور: بصورت عدد صحیح , گرد شده , شفاف شده , تمام شده , پر , تمام.
مدی: وسعت , اندازه , رسایی , چشم رس , تیررس , برد , دسترسی , حدود , خط مبنا , منحنی مبنا , درصف اوردن , اراستن , مرتب کردن , میزان کردن , عبور کردن , مسطح کردن , سیر و حرکت کردن , محدوده , گستردگی , پوشش.
مدیح: ستایش , نیایش , تحسین , پرستش , تمجید وستایش کردن , نیایش کردن , تعریف کردن , ستودن.
مدیر: فرمدار , مدیر , رءیس , مدیر تصفیه , وصی و مجری , فرنشین , مدیر , رءیس , اداره کننده , کارگردان , مدیر , مباشر , کارفرمان.
مدیر المدرسة: مدیراموزشگاه , ناظم مدرسه , مکتب دار , مثل رءیس مدرسه رفتار کردن.
مدیر المسرح: مدیر اماکن تفریحی و نمایشی , مدیر اپرا , مدیریا راهنمای اپرا و کنسرت.
مدیر تنفیذی: اجرایی , مجری.
مدیریة: مقام مدیریت , مقام ریاست , هیلت مدیره.
مدین: مدیون , بدهکار , ستون بدهکار.
مدینة: شهر.
مذاق: اثر و طعم غذا در دهان , لذت بعدی , لذت ثانوی , ذاءقه , مزه , طعم , چاشنی , ذوق , رغبت , اشتها , مزه اوردن , خوش مزه کردن , با رغبت خوردن , لذت بردن از , چشیدن , لب زدن , مزه کردن , مزه دادن , مزه , طعم , چشاپی , ذوق , سلیقه.
مذبح: قربانگاه , مذبح , محراب , مجمره.
مذبحة: قتل عام کردن , کشتار.
مذرة: چرخ کوچک , چرخک , پرتاب کننده (بسایر معانی ثاست مراجعه شود).
مذعور: وحشت زده و عصبی.
مذکر: نرین , مذکر , نر , نرینه , مردانه , گشن.
مذکرات: یادداشت , تاریخچه , سرگذشت , شرح حال , خاطره.
مذکرة: , یادداشت , نامه غیر رسمی , تذکاریه.
مذلة: هتک ابرو.
مذنب: ستاره دنباله دار.
مذهب: افراس , افراه , عقیده , اصول , حکمت , تعلیم , گفته.
مذهبی: تعلیماتی , تعلیمی , عقیده ای , مبنی بر عقاید نظری.
مذیع: اعلا ن کننده , گوینده , گوینده(رادیو یا تلویزیون).
مر: اموزاندن , اموختن به , راهنمایی کردن , تعلیم دادن(به) , یاد دادن (به) , ترتیب دادن , مقدر کردن , وضع کردن , امر کردن , فرمان دادن.
مرآب: گاراژ , در گاراژگذاردن , پهلو گرفتن در ترعه.
مرآة: ایینه , دراینه منعکس ساختن , بازتاب کردن.
مراجعة: بازدید , تجدید نظر , رژه , نشریه , مجله , سان دیدن , بازدید کردن , انتقاد کردن , مقالا ت انتقادی نوشتن , بازبین , دوره کردن.
مرادف: کلمه مترادف , کلمه هم معنی.
مراسل: خبرنگار , مخبر , مکاتبه کننده , طرف معامله , مطابق , گزارشگر , خبرنگار.
مراسلة: ارتباط , مطابقت , تشابه , مراسلا ت , متناظر , مکاتبه کننده.
مراسم: تشریفات , جشن , مراسم.
مراعاة: رعایت.
مراعی لشعور الآخرین: باملا حظه , بافکر , محتاط.
مرافق: سرپرست , همراه , ملا زم , مواظب , وابسته , همراه همدم , هم نشین , پهلو نشین , معاشرت کردن , همراهی کردن , گاردمحافظ , ملتزمین , اسکورت , نگهبان , همراه , بدرقه , همراهی کردن(با)نگهبانی کردن(از) , اسکورت کردن.
مراقب: نگهدار , نگهبان , حافظ , اگاهی دهنده , انگیزنده , گوشیار , به علا ءم رمزی مخابراتی گوش دادن , مبصر , مشاهده کننده , مراقب , پیرو رسوم خاص , سرپرست , ولی , رءیس , ناظر , نگهبان , قراول , ناظر , بازرس.
مراقبة: جلوگیری کردن از , ممانعت کردن , سرزنش کردن , رسیدگی کردن , مقابله کردن , تطبیق کردن , نشان گذاردن , چک بانک , مراقب , دیده بان , دیدگاه , چشم انداز , دورنما , دید , مراقبت , عمل پاییدن , نظریه.
مراکم: انباشتگر.
مراهق: نوجوان , بالغ , جوان , رشید , اسیب , غصه , رنج , درد , اندوه , خشم , تنفر , سنین 31 الی 91سالگی , نوجوان (از ده تا 91 ساله).
مراهقة: نو جوانی , دوره جوانی , دوره ء شباب , بلوغ , رشد.
مراهقون: سنین 31 تا 91 , نوجوان ده تا19 ساله , ده تانوزده سالگی.
مراهن: شرط بندی کننده , کسی که شرط می بندد.
مراوغ: گریزان , فراری , کسی که از دیگران دوری میکند , طفره زن , گریزان , فرار , طفره زن.
مراوغة: برزدن , بهم امیختن , بهم مخلوط کردن , این سو وان سو حرکت کردن , بیقرار بودن.
مربح: پر منفعت , سودمند , پرمنفعت , نافع , موفق , سودبخش , مفید , سوداور.
مربط: میخ ته کفشهای ورزشی , گوه , گیره , باگوه و گیره محکم کردن.
مربع: مربع , مجذور , چهارگوش , گوشه دار , مجذور کردن.
مربی: معلم , مربی , فرهیختار , مربا , فشردگی , چپاندن , فرو کردن , گنجاندن(با زور و فشار) , متراکم کردن , شلوغ کردن , شلوغ کردن(با امد و شد زیاد) , بستن , مسدود کردن , وضع بغرنج , پارازیت دادن , قرق شکارگاه , شکارگاه , مربا , کنسرومیوه , نگاهداشتن , حفظ کردن , باقی نگهداشتن.
مربی البرتقال: مربای نارنج , مربای به , لرزانک.
مربی الحیوانات: خیال باف , خیال باز.
مربی الطیور: کسی که مرغداری میکند , متصدی مرغان.
مرة: راندن , رانش , دایر بودن , اداره کردن.
مرتاب: بدگمان , مشکوک , دیر باور , بدگمان.
مرتب: تر وتمیز , مرتب , بطور تر وتمیز , بطورمنظم , مرتب , پاکیزه , منظم کردن , اراستن , مرتب کردن.
مرتجف: لرزان , مرتعش , رعشه دار.
مرتد: از دین برگشته , مرتد.
مرتزق: سرباز مزدور , ادم اجیر , پولکی.
مرتهن: مرتهن , گروگیر , بنگاه رهنی , گروگیر , وام ده , مرتهن.
مرتین: دوبار , دوفعه , دومرتبه , دوبرابر.
مرثیة: مرثیه , سوگ شعر , وفات نامه , نوشته روی سنگ قبر.
مرج: زمین بایری که علف وخاربن دران می روید , تیغستان , بوته , خاربن , خلنگ زار , چمن , چمن زار , مرغزار , راغ , علفزار.
مرجان: مرجان , بسد.
مرح: شوخی , بازی , خوشمزگی , سرگرمی , شوخی امیز , مفرح , باصفا , مطبوع , شوخی کردن , خوشمزگی , سبک روحی , شادی , شادمانی , بشاشت , خوشدلی , مشرب , خیال , مزاح , خلق , شوخی , خوشمزگی , خوشی دادن , راضی نگاهداشتن , خلط , تنابه , خوشی , خوشحالی , نشاط , شادی , عیش , شنگی.
مرحاض: دستشویی , مستراح , توالت , ارایش , بزک , میز ارایش , مستراح , حمام , محل دستشویی , اتاقک توالت.
مرحبا: هالو (کلمه ای که در گفتگوی تلفنی برای صدا کردن طرف بکار میرود) , سلا م کردن , خوشامد , خوشامد گفتن , پذیرایی کردن , خوشایند.
مرحلة: منظر , وجهه , صورت , لحاظ , پایه , مرحله , دوره تحول وتغییر , اهله قمر , جنبه , وضع , مرحله ای کردن , مرحله , صحنه.
مرساة: لنگر , لنگر کشتی.(.vi &.vt) :لنگر انداختن , محکم شدن , بالنگر بستن یانگاه داشتن.
مرسل: اعزام کننده , توزیع کننده امکانات , فرستنده , انتقال دهنده , منتقل کننده , فرستنده , فرا فرست.
مرسل یه: مخاطب , گیرنده ء نامه , کسی که جنس یا مالی بعنوانش ارسال شده.
مرسوم: حکم کردن , حکم , فرمان , فرمان , حکم , قانون.
مرشح: داوطلب , خواهان , نامزد , کاندید , داوخواه , صافی , نامزد , کاندید شده , منصوب , تعیین شده , ذینفع.
مرصد: رصد خانه , زیچ.
مرض: بیماری مزمن , درد , ناراحتی , ناخوشی , مرض , علت , دچارعلت کردن , ناخوش , رنجور , سوء , خراب , خطر ناک , ناشی , مشکل , سخت ,بیمار , بد , زیان اور , ببدی , بطور ناقص , از روی بدخواهی و شرارت , غیر دوستانه , زیان , مرض , ناخوشی , بیماری , کسالت , شرارت , بدی.
مرض الجذام: مرض جذام , جذام , خوره.
مرض السکر: دیابت , مرض دولا ب , مرض قند.
مرض مستوطن: مختص یک دیار , بومی , بیماری همه گیربومی , مخصوص اب و هوای یک شهر یا یک کشور.
مرضیة: ناخوشی , فساد , شیوع مرض , حالت مرض.
مرطب: نیرو بخشی , تازه سازی , رفع خستگی , نوشابه.
مرعوب: مبهوت (از شدت ترس) , وحشت زده , مات.
مرعی: چراگاه , مرتع , گیاه وعلق قصیل , چرانیدن , چریدن در , تغذیه کردن.
مرغ: با پوزه کاویدن یا بو کردن , پوزه بخاک مالیدن , غنودن , عزیز داشتن.
مرغوب: پسندیده , مرغوب , خواستنی , مطلوب , خوش ایند.
مرفق: ارنج , دسته صندلی , با ارنج زدن , سودمندی.
مرفوض: رد کردن , نپذیرفتن.
مرق: غذای مایعی مرکب از گوشت یا ماهی وحبوبات وسبزی های پخته , ابگوشت , ابگوشت , شیره گوشت , استفاده نا مشروع.
مرکب: دوبه , کرجی , با قایق حمل کردن , سرزده وارد شدن , کشتی کوچک , قایق , کرجی , هرچیزی شبیه قایق , قایق رانی کردن , پیچیده , مختلط , مرکب , چند جزءی , جسم مرکب , لفظ مرکب , بلور دوتایی (.n) :محوطه , عرصه , حیاط , ترکیب , جسم مرکب , :ترکیب کردن , امیختن.
مرکز: مرکز , میان , مرکز , وسط ونقطه مرکزی , درمرکز قرار گرفتن , تمرکز یافتن , متمرکز کردن , تمرکز دادن , تغلیظ.
مرکز التسوق: پیاده رو پردرخت وسایه دار , تفرجگاه.
مرکزة: تمرکز.
مرکزی: مرکزی , وسطی , میانی , واقع درمرکز.
مرکیز: مقام مارکیز , مرزبان
مرمر: مرمرسفید , رخام گچی.
مرن: خم شو , تاشو , نرم , قابل انعطاف , قابل تغییر , نرم , مسخره وار , سست , نرم , قابل ارتجاع , کش دار , تغییر پذیر , نرم شدن , راضی شدن , انعطاف پذیر.
مرهق: زحمت کش , ساعی , دشوار , پرزحمت , خسته کننده , بیزار , خسته , مانده , کسل , بیزار کردن , کسل شدن.
مرهم: روغن مالیدنی , مرهم رقیق , روغن مالش , روغن , مرهم , پماد , ضماد , مرهم , مرهم تسکین دهنده , داروی تسکین دهنده , ضماد گذاشتن , تسکین دادن , روغن , خمیر , مرهم.
مروحة: پروانه هواپیما وکشتی وغیره.
مروحیة: ساطور , تبر , هلی کوپتر , هلیکوپتر.
مرور: گذر , عبور , حق عبور , پاساژ , اجازه عبور , سپری شدن , انقضاء , سفردریا , راهرو , گذرگاه , تصویب , قطعه , نقل قول , عبارت منتخبه از یک کتاب , رویداد , کارکردن مزاج , شد وامد , امد وشد , رفت وامد , عبو ومرور ,وساءط نقلیه , داد وستدارتباط , کسب , کالا , مخابره , امد وشد کردن , تردد کردن.
مروع: ترسناک , مهیب , سهمناک , نفرت انگیز , زشت.
مرونة: قابلیت انعطاف , خمش.
مری: مری , سرخ نای.
مریب: دارای دومعنی , دارای ابهام , دو پهلو , نامعلوم , مثل ماهی , ماهی دار , مورد تردید , مشکوک.
مریح: راحت , دنج , راحت , گرم ونرم , پراسایش.
مریخی: مریخی , اهل کره مریخ.
مریض: شکیبا , بردبار , صبور , از روی بردباری , پذیرش , بیمار , مریض.
مریض بالسکر: مبتلا یا وابسته بمرض قند , دولا بی.
مریض مقیم: بیماری که در بیمارستان میخوابد , بیمار بستری.
مریع: ترسناک , شوم , مهلک , وخیم , مهیب , وحشتناک.
مریی: نای , گلو , مری , ابگذر , مجرا , کانال.
مزاج: حالت , حوصله , حال , سردماغ , خلق , مشرب , وجه , اب دادن (فلز) , درست ساختن , درست خمیر کردن , ملا یم کردن , معتدل کردن , میزان کردن , مخلوط کردن , مزاج , حالت , خو , خلق , قلق , خشم , غضب , مزاج , حالت , طبیعت , خلق , فطرت , سرشت.
مزاجی: بد اخلا ق , اخمو , عبوس , ترشرو , بدخلق , مزاجی , خلقی , خویی.
مزاد: حراج , مزایده , حراج کردن , بمزایده گذاشتن.
مزار: زیاد رفت وامد کردن در , دیدارمکررکردن , پیوسته امدن به , امد وشد زیاد , خطور , مراجعه مکرر , محل اجتماع تبه کاران , امیزش , دوستی , روحی که زیاد بمحلی امد وشدکند , تردد کردن , پاتوق.
مزارع: کشاورز , دانشجوی دانشکده ء کشاورزی , کشاورز.
مزبد: کف مانند , پر از کف , کفدار , بی معنی.
مزخرف: بیش ازحد اراسته , مزین , مصنوع , پر اب و تاب.
مزرعة: کشتزار , مزرعه , زمین مزروعی , پرورشگاه حیوانات اهلی , اجاره دادن به (باout) , کاشتن زراعت کردن در , کشت و زرع , مزرعه , مزرعه یا مرتع احشام , دامداری کردن , در مرتع پرورش احشام کردن.
مزرعة العنب: تاکستان , موستان , رزستان.
مزرق: مایل به ابی , ابی فام.
مزعج: پر دردسر , پرزحمت , مزاحم , پرزحمت , سخت , دردسردهنده , مصدع , رنج اور , ناراحت , نامساعد (مانند هوا) , ناخوشایند.
مزعوم: وانمود کردن , بخود بستن , دعوی کردن.
مزق: پاره کردن , مجروح کردن , ازردن , عذاب دادن , دریدن , معیوب کردن.
مزلاج: پیچ , توپ پارچه , از جاجستن , رها کردن , :راست , بطورعمودی , مستقیما , ناگهان , قفل کردن , چفت کردن , محکم نگاهداشتن , بوسیله کلون محکم کردن , چفت.
مزلاجة: اسکی , اسکی بازی کردن.
مزلق: شیب تند رودخانه , ناودان یا مجرای سرازیر , مخفف کلمه پاراشوت , سقوط , انحطاط , زوال.
مزمار: قره نی.
مزمن: دیرینه , مزمن , سخت , شدید , گرانرو.
مزمور: مزمور , سرود روحانی , سرود , سرود مذهبی خواندن.
مزور: جاعل , جعل کننده.
مزیة: تقوا , پرهیزکاری , پاکدامنی , عفت , خاصیت.
مزیج: مخلوطی (از چند جنس خوب و بد و متوسط) تهیه کردن (مثل چای) , ترکیب , مخلوط , امیختگی , امیزه , امیخته , اختلا ط , مختلط , رنگارنگ , زد وخورد , قطعه موسیقی مختلط , مجموعه ای از مطالب گوناگون , متنوعات , درهم کردن , اشوردن , سرشتن , قاتی کردن , امیختن , مخلوط کردن , اختلا ط.
مزید: پیوستن , ضمیمه کردن , اضافه نمودن , چسبانیدن.
مزیف: ساختگی , جعلی , قلا بی , تقلید , جعل , حلقه کردن , پیچیدن , جا زدن , وانمود کردن
مزیل الروائح: بوزدا , برطرف کننده بوی بد , ماده دافع بوی بد.
مساء: غروب , سرشب , شب هنگام , شبانگاه.
مسابقة: مباحثه وجدل کردن , اعتراض داشتن بر , ستیزه کردن , مشاجره , مسابقه , رقابت , دعوا.
مسار: رد پا , اثر , خط اهن , جاده , راه , نشان , مسابقه دویدن , تسلسل , توالی , ردپاراگرفتن , پی کردن , دنبال کردن , خط سیر , گذرگاه.
مساعد: یار , کمک , مساعد , یاور , اجودان , معین , فرعی , کمکی , معاون , یاور , دستیار , بردست , ترقی دهنده , کمکی , یار , هم دست , کمک , یاور , ستوان , ناوبان , نایب , وکیل , رسدبان.
مساعد الطیار: کمک خلبان , خلبان دوم.
مساعدة: کمک کردن , یاری کردن , مساعدت کردن , پشتیبانی کردن , حمایت کردن , کمک , یاری , حمایت , همدست , بردست , یاور , کمک , مساعدت , کمک کردن , یاری کردن , مساعدت کردن (با) , همدستی کردن , مدد رساندن , بهترکردن چاره کردن , کمک , یاری , مساعدت , مدد , نوکر , مزدور.
مساعدة علی: کمک , یاری , یک وعده یا پرس خوراک.
مسافة: فاصله.
مسافة بالامیال: سنجش برحسب میل (چند میل در ساعت یا در روز).
مسافر: گذرگر , مسافر , رونده , عابر , مسافرتی , مسافر , پی سپار رهنورد , مسافر , پی سپار , رهنورد.
مسالة: ماده , جسم , ذات , ماهیت , جوهر , موضوع , امر , مطلب , چیز , اهمیت , مهم بودن , اهمیت داشتن.
مسام: سوراخ ریز , منفذ , روزنه , خلل وفرج , در دریای تفکر غوطه ور شدن , بمطالعه دقیق پرداختن , با دقت دیدن.
مساند: نگهدار , پشتیبان , حامی , کسی که دراجرای نقشه ای کمک میکند , حمال , باربر.
مساهم: یکی کردن , بهم پیوستن , متحد کردن , داخل کردن , جادادن , دارای شخصیت حقوقی کردن , ثبت کردن(در دفتر ثبت شرکتها) , امیختن , ترکیب کردن , معنوی , غیر جسمانی
مساهمة: سهم , اعانه , هم بخشی , همکاری وکمک.
مساواة: برابری , تساوی , تساوی , برابری.
مساومة: تراضی , مصالحه , توافق , مصالحه کردن , تسویه کردن , چانه , چانه زدن , اصرار کردن , بریدن.
مسبب: سبب , سبب شونده , متعدی.
مسبب للسرطان: سرطان زا.
مسبحة: تسبیح , ذکر با تسبیح , گلستان.
مسبع: هفت گوش , هفت گوشه , هفت ضلعی , هفت پهلویی , هفت ماهه.
مسبق: اولی , قبلی , از پیش.
مستاجر: اجاره دار , کرایه نشین , مستاجر , اجاره دار , اجاره کردن , متصرف بودن.
مستبد: طرفدار تمرکز قدرت در دست یکنفر یا یک هیلت , طرفدار استبداد , حاکم مطلق , سلطان مستبد , سلطان مطلق , یکه تاز , وابسته بحکومت یکه تازی , دارای حکومت مطلقه ودیکتاتوری , ستمگر , حاکم ستمگر یا مستبد , سلطان ظالم.
مستتر: راکد , نهفته.
مستثمر: سرمایه گذار.
مستحسن: مقتضی , مصلحتی , مقرون بصلا ح , قابل توصیه.
مستحضر: شویه , شستشو , محلول طبی مخصوص شستشویا ضد عفونی کردن صورت وغیره , لوسیون.
مستحق: مقتضی , حق , ناشی از , بدهی , موعد پرداخت , سر رسد , حقوق , عوارض , پرداختنی.
مستحق اللوم: مقصر , مجرم , گناهکار , سزاوار سرزنش.
مستحم: استحمام کننده.
مستحیل: غیر ممکن , امکان نا پذیر , نشدنی.
مستحیل التجنب: اجتناب ناپذیر , غیر قابل اجتناب , چاره ناپذیر.
مستحیل التقدیر: بی تعقل , نا اندیشیدنی.
مستخدم: مستخدم , کارگر , مستخدم زن , کارمند.
مستدفا استنباتی: زندان , گلخانه , گرمخانه , عشرتکده.
مستدین القرض العقاری: گروگذار , راهن.
مستشار: رایزن , مشاور , راهنما , رهنمون , صدراعظم , رءیس دانشگاه , اندرز , مشاوره دو نفری , مشورت , تدبیر , پند دادن (به) , توصیه کردن , نظریه دادن , رایزنی , مشاور , مستشار , رایزن , وکیل مدافع.
مستشاریة: صدارت عظمی.
مستشفی: بیمارستان , مریضخانه , درمانگاه یا بیمارستان کوچک , درمانگاه.
مستشفی المجانین: تیمارستان.
مستطیل: راست گوشه , مربع مستطیل , چهار گوش دراز.
مستعجل: عجول , شتاب زده , دست پاچه , تند , زودرس , مبرم.
مستعمر: مستعمراتی.
مستعمرة: مستعمره , مستملکات , مهاجر نشین , جرگه.
مستعمل: کاربر , استفاده کننده.
مستعیر: قرض کننده.
مستفید: وظیفه خوار , بهره بردار , ذیحق , ذینفع , استفاده.
مستفیض: منتشر شده , پراکنده , پخش شده , افشانده , افشاندن , پخش کردن , منتشر کردن.
مستقبل: اینده , مستقبل , بعدی , بعد اینده , اتیه , اخرت.
مستقبلی: مربوط به اینده , پیشرو.
مستقر الکهربائیة: الکترواستاتیکی.
مستقل: مستقل , خودمختار , ارادی , عمدی , خودبخود , منسوب به دستگاه عصبی خودکار , مستقل , خود مختار , دارای قدرت مطلقه.
مستقل ذاتیا: دارای حکومت مستقل , خودمختار , دارای زندگی مستقل , خودکاربطور غیر ارادی , واحد کنترل داخلی.
مستقیم: راست روده , معا مستقیم , مقعد.
مستکشف: سیاح , جستجوگر , مکتشف.
مستلم: گیرنده , دریافت کننده , گیرنده , دریافت کننده , وصول کننده.
مستلم السنویة: حقوق بگیر , وظیفه خور.
مستمر: پیوسته , پی درپی , داءمی , همیشگی , مکرر , متناوب , پیوسته , مداوم , لا ینقطع , پیوسته , پی در پی , بی پایان , درحال پیشرفت , مداوم , بی درز.
مستمع: مستمع , گوش دهنده , شنونده.
مستمیت: بی امید , بیچاره , از جان گذشته , بسیار سخت , بسیار بد
مستند الصرف: سند , مدرک , دستاویز , ضامن , گواه , شاهد , تضمین کننده , شهادت دادن.
مستنزف: زالو , حجامت , اسباب خون گیری , خفاش خون اشام , انگل , مزاحم , شفا دادن , پزشکی کردن , زالو انداختن , طبیب.
مستنقع: باتلا ق , سیاه اب , گنداب , لجن زار , درباتلا ق فرورفتن , مرداب , باتلا ق , لجن زار , لجن , باتلا ق , نهر , انحطاط , در لجن گیر افتادن , پوست ریخته شده مار , پوست مار , پوسته خارجی ,پوست , سبوس , پوست دله زخم , پوسته پوسته شدگی , پوست انداختن , ضربه سنگین زدن , سیاه اب , مرداب , باتلا ق , در باتلا ق فرو بردن , دچار کردن , مستغرق شدن.
مستنقعی: باتلا قی.
مستهل: ابتکار کردن , وارد کردن , تازه وارد کردن , اغاز کردن , بنیاد نهادن , نخستین قدم را برداشتن.
مستهلک: مصرف کننده.
مستودع: انبار , مخزن , امانت دار , بازخانه , انبارگاه , انبار , ایستگاه راه اهن , مخزن مهمات.
مستودع السلاح: اسلحه خانه , قورخانه , زراد خانه , کارخانه ء اسلحه سازی.
مستورد: وارد کننده.
مستوطنة: واریز , تصفیه , تسویه , پرداخت , توافق , ته نشینی , مسکن , کلنی , زیست گاه.
مستوی: ستون پله , بصورت پلکان در اوردن , پله , رده , سطح , میزان , تراز , هموار , تراز کردن.
مستوی عالی: فراز , بلند , مرتفع , عالی , جای مرتفع , بلند پایه , متعال , رشید , زیاد , وافر گران , گزاف , خشمگینانه , خشن , متکبر , متکبرانه , تند زیاد , باصدای زیر , باصدای بلند , بو گرفته , اندکی فاسد.
مستوی واطی: صدای گاو , مع مع کردن , : پست , کوتاه , دون , فرومایه , پایین , اهسته , پست ومبتذل , سربزیر , فروتن , افتاده , کم , اندک , خفیف , مشتعل شدن , زبانه کشیدن.
مستیقظ: بیدار شدن , بیدار ماندن , بیدار کردن , بیدار.
مسجد: مسجد.
مسجل: واقعه نگار.
مسجلة: مخفف واژه های (stereophonic , stereotype).
مسح: پیمایش , زمینه یابی , بازدید کردن , ممیزی کردن , مساحی کردن , پیمودن , بررسی کردن , بازدید , ممیزی , براورد , نقشه برداری , بررسی , مطالعه مجمل , بردید.
مسحة: لکه , اغشتن , الودن , لکه دار کردن , پاک کردن , خشک کردن , بوسیله مالش پاک کردن , از میان بردن , زدودن.
مسحوق: پودر , پودر صورت , گرد , باروت , دینامیت , پودر زدن به , گرد زدن به , گرد مالیدن بصورت گرد دراوردن.
مسدس: کره اسب , شخص ناازموده , تازه کار , نوعی طپانچه , تپانچه , هفت تیر , تپانچه درکردن , هفت تیر.
مسرة: خوش , باصفا , دلگشا , خوش ایند , بشاش , موجب مسرت.
مسرح: تلاتر , تماشاخانه , بازیگر خانه , تالا ر سخنرانی.
مسرحی: نمایشنامه نویس.
مسرحیة: درام , نمایش , تاتر , نمایشنامه , بازی , نواختن ساز و غیره , سرگرمی مخصوص , تفریح , بازی کردن , تفریح کردن , ساز زدن , الت موسیقی نواختن , زدن , رل بازی کردن , روی صحنه ء نمایش ظاهرشدن , نمایش , نمایشنامه.
مسرحیة موسیقیة: موزیکال , دارای اهنگ , موسقی دار.
مسرد: واژه نامه , دربدر , بی خانمان , اواره.
مسرف: فراوانی , وفور , ولخرجی , اسراف کردن , ولخرجی کردن , افراط کردن , فراوان , وافر , سرشار , ساری , لبریز , سرشار ساختن.
مسرور: محظوظ , خرسند , خوشحال , شاد , خوشرو , مسرور , خوشنود.
مسطار الزوایا: (oblique=) گونیا , سطح اریب , :اریب کردن , اریب وار بریدن یاتراشیدن , رنده کردن.
مسطح: جدول بندی کردن.
مسعور: بی عقل , اتشی , عصبانی , از کوره در رفته , اتشی , اشفته , عصبانی.
مسعی: تلا ش , کوشش , سعی , جد و جهد , سعی بلیغ , تلا ش کردن , کوشیدن , تعقیب , پیگرد , تعاقب , حرفه , پیشه , دنبال , پیگیری.
مسفن: تعمیرگاه کشتی , کارخانه کشتی سازی.
مسفنة: محل کشتی سازی , کارخانه کشتی سازی.
مسک: واگیر , فریبنده , جاذب , شمعدانی عطری , گل شمعدانی , هیولا یی , بی عاطفگی , شرارت بسیار , هیولا , مشک , غالیه , بوی مشک , نافه مشک.
مسکة: ربودن , قاپیدن , گرفتن , توقیف کردن , چنگ زدن , تصرف کردن , سبقت گرفتن , ربایش.
مسکن: منزل , مسکن , رحل اقامت افکندن , اشاره کردن , پیشگویی کردن , بودگاه , بودباش , اقامتگاه , محل اقامت , مقر , خانه , مسکن , مسکن دادن , خوابگاه , شبانه روزی (مثل سربازخانه , مدرسه وغیره) , داروی مسکن , مسکن , داروی تسکین دهنده.
مسکی: مشکبار , مشک دار.
مسلة: ستون هرمی شکل سنگی.
مسلح: مسلح , مجهز , جنگ اماد.
مسلخ: کشتارگاه , کشتارگاه , قصاب خانه , مسلخ.
مسلسل: نوبتی , پیاپی.
مسمار: نوعی میخ که از وسط پهن شده بیاشد , میخ زیرپهن , میخ کوب کردن , بامیخ کوبیدن , ناخن , سم , چنگال , چنگ , میخ , میخ سرپهن , گل میخ , با میخ کوبیدن , با میخ الصاق کردن , بدام انداختن , قاپیدن , زدن , کوبیدن , گرفتن , پرچ کردن , پر چین کردن , بامیخ پرچ محکم کردن , بهم میخ زدن , محکم کردن , میخ سرپهن کوچک , پونز , رویه , مشی , خوراک , میخ زدن , پونز زدن , ضمیمه کردن.
مسمار رییسی: میله بازی بولینگ , شخص مهم در میان یکدسته.
مسماک: کولیس , نوعی پرگار که برای اندازه گیری ضخامت یا قطر اجسام بکار میرود , فندق شکن , گازانبر.
مسموع: شنیدنی , سمعی.
مسموعیة: رسایی صدا , قابلیت استماع.
مسمی: فرا خوانده.
مسن: مسن , سالخورده.
مسند: متکا , نازبالش , کوسن , مخده , زیرسازی , وسیله ای که شبیه تشک باشد , با کوسن وبالش نرم مزین کردن , لا یه گذاشتن , چنبره.
مسند الحطب: سه پایه , پیش بخاری , سه پایه ای که کنار بخاری می گذاشتند.
مسهل: ضد یبوست , ملین.
مسواک: خلا ل دندان , دندان کاو.
مسودة: حواله , برات , برات کشی , طرح , مسوده , پیش نویس , برگزینی , انتخاب , چرک نویس , طرح کردن , :(thguard) (انگلیس) اماده کردن , از بشکه ریختن.
مسوول: صاحب منصب , عالیرتبه , رسمی , موثق و رسمی.
مسوول قانونیا: مسلول , مشمول.
مسوولیة: جوابگویی , مسلولیت , دین , بدهی , فرض , شمول , احتمال , بدهکاری , استعداد , سزاواری , بار , تعهد , مسلولیت , بخشیدن , امرزیدن , معاف کردن , فرو نشاندن , پول رسانیدن , وجه فرستادن , مسلولیت , عهده , ضمانت , جوابگویی.
مسیح: مسیح , عیسی.
مسیحی: مسیحی.
مسیحیة: مسیحیت , دین مسیحی.
مشابه: همسان , همانند.
مشاة: پیاده نظام , سرباز پیاده.
مشاجرة: ستیزه , مجادله.
مشادة: نشانوند , استدلا ل.
مشارع: طرف دعوی , مرافعه کننده.
مشارک: عملی , کارگر , موثر , عامل , عمل کننده , شرکت کننده , شریک , انباز , سهیم , همراه.
مشارکة: مشارکت , ایین عشاء ربانی , صمیمیت وهمدلی.
مشاغب: اشوبگرانه.
مشاکس: اخمو , ناراحت , جوشی , کج خلق , زودرنج , تند مزاج , ناراضی , عبوس , پست.
مشاکل داخلیة: جنگ دست به یقه , اصطکاک و مبارزات داخلی.
مشاهد: تماشاگر , ماشاچی , بیننده , ناظر.
مشبک: گیره , گیره قزن قفلی , جفت چپراست , قلا ب , دراغوش گرفتن , بستن , رنده , بخاری تو دیواری , شبکه , پنجره , میله های اهنی , قفس اهنی , زندان , صدای تصادم نیزه و شمشیر , رنده کردن , ساءیدن , ازردن , به زور ستاندن , چارچوب اهنی , شبکه , پنجره , تیز و دلخراش , گوشت ریز , ساینده , کار مشبک , شبکه , شبکه بندی , شبکه کاری , رزه , ستون , تیر , عمود , چهارپایه تخت , گیره کاغذ , بست اهنی , کالا ی اصلی بازار مصنوعات مهم واصلی یک محل ,جزء اصلی هر چیزی , قلم اصلی , فقره اصلی , طبقه بندی یا جور کردن , مواد خام.
مشتبه به: بدگمان شدن از , ظنین بودن از , گمان کردن , شک داشتن , مظنون بودن , مظنون , موردشک.
مشترک: مشترک روزنامه وغیره , امضا کننده.
مشترک بین الحزبین: دوحزبی , دودستگی.
مشتری: خریدار.
مشتعل: سوزان , فروزان , درخشان , مشتعل , برافروخته.
مشتم: عطر زده , معطر , خوشبو.
مشجر: پوشیده شده از درخت , خیلی انبوه.
مشرحة: مرده خانه , جای امانت مردگانی که هویت انها معلوم نیست , بایگانی راکد , مرده شوی خانه , دفن , مرده ای.
مشرع: قانون گزار , مقنن , قانون گذار.
مشرف: ناظر , سرپرست.
مشرق: خاور , کشورهای خاوری , درخشندگی بسیار , مشرق زمین , شرق , بطرف خاور رفتن , جهت یابی کردن , بجهت معینی راهنمایی کردن , میزان کردن.
مشروب کحولی: لیکور (نوشابه الکلی) , مشروب خوردن یاخوراندن , مشروب , نوشابه , مشروب الکلی ,با روغن پوشاندن , چرب کردن , مایع زدن , مشروب زدن به.
مشروع: عمل تهورامیز , امرخطیر , اقدام مهم , , سرمایه گذاری , تشکیلا ت اقتصادی , مبادرت بکاری کردن , اقدام کردن , نقشه کشیدن , طرح ریزی کردن , برجسته بودن , پیش افکندن , پیش افکند , پرتاب کردن , طرح , نقشه , پروژه.
مشروعیة: قانونی بودن , مطابقت با قانون , رعایت قانون.
مشط: شانه , شانه کردن , جستجو کردن.
مشعاع: دما تاب , رادیاتور , گرما تاب , خنک کن بخاری.
مشعث: پریشان , ژولیده , اشفته , نامرتب.
مشعر: پرمو , کرکین , پرمو , مویی , پشمالو.
مشعل: چراغ دریایی , دیدگاه , برج دیدبانی , امواج رادیویی برای هدایت هواپیما , باچراغ یانشان راهنمایی کردن , اتش بزرگ , اتش بازی , چراغ خوراکپزی یاگرم کن , اتشخان.
مشعوذ: تردست , شعبده باز.
مشغل: گرداننده , عمل کننده , تلفن چی.
مشغل الماکنة: ماشین کار , چرخکار , ماشین ساز.
مشغول: مشغول , اشغال , نامزد شده , سفارش شده.
مشکال: لوله شکل نما , لوله اشکال نما , تغییر پذیربودن.
مشکلة: مسلله , مشکل , ازار , ازار دادن , رنجه کردن , زحمت دادن , دچار کردن , اشفتن , مصدع شدن , مزاحمت , زحمت , رنجه , وای بر , اه , علا مت اندوه و غم , غصه , پریشانی.
مشکوک: تصادفی , اتفاقی.
مشمس: افتابی , روشن , افتاب رو , رو بافتاب , تابناک.
مشمش: زردالو.
مشمع الارضیة: مشمع فرشی , مشمع کف اتاق.
مشنقة: دار , چوبه دار , اعدام , بدار اویزی , مستحق اعدام.
مشهد: منظره , چشم انداز , مجلس , پرده جزء صحنه نمایش , صحنه , جای وقوع , مرحله.
مشهور: شهرت , شخص نامدار.
مشهی: نوشابه ء الکلی که بعنوان محرک اشتها قبل از غذا می نوشند , غذا یا اشامیدنی اشتهااور قبل از غذا , پیش غذا.
مشواة: اهن مشبکی که روی ان گوشت کباب میکنند , خطوط یا میله های فلزی مشبک , زمین فوتبال.
مشوش: دارای چشمان قی گرفته وخواب الود , تیره وتار.
مشوه: بدشکل , ناقص شده , غریب و عجیب , بی تناسب , مضحک , تناقض دار.
مشی: راه رفتن , گام زدن , گردش کردن , پیاده رفتن , گردش پیاده , گردشگاه , پیاده رو , پیاده روی , قدم زدن.
مشیة: گام , خرامش , راه رفتن , یورتمه روی , گام برداشتن , قدم زدن , خرامیدن.
مصاب بالدوخة: گیج , دچار دوران سر , گیج شدن.
مصاب بالربو: تنگ نفس , دچار تنگی نفس , اسمی.
مصاب بالصرع: صرعی , حمله ای , غشی , مبتلا به مرض صرع.
مصاب بداء الجذام: خوره , جذامی , مبتلا به جذام.
مصاب بداء السرقة: عاشق سرقت , علا قمند به دزدی.
مصاب بمرض عصبی: ادم عصبانی , دچار اختلا ل عصبی , عصبی , نژند.
مصاحب: همراهی کننده , همراهی کننده با اواز یا سازی چون پیانو.
مصارع: گلا دیاتور , پهلوان از جان گذشته.
مصارع الثیران: گاوباز , قهرمان گاو باز سوار بر اسب.
مصارعة یابانیة: مبارزه ژاپنی با استفاده از نیروی حریف برای پیروزی براو , جودو0
مصاصة: اب نبات یا شیرینی که در سر چوب نصب شده وبچه ها انرا میمکند , خروسک , اب نبات چوبی.
مصافحة: دست (دادن).
مصالحة: اصلا ح , اشتی , مصالحه , تلفیق.
مصب: دهانه رودخانه بزرگی که شتکیل خلیج کوچکی دهد , مدخل.
مصباح: لا مپ چراغ برق , پیاز گل , هر نوع برامدگی یاتورم شبیه پیاز , جراغ , لا مپ , مشعل , چراغ قوه , مشعل دار کردن.
مصباح کاشف: نور برق اسا وزود گذر , چراغ قوه , لا مپ عکاسی.
مصحة: اسایشگاه.
مصد: سپراتومبیل , ضرب خور , چیز خیلی بزرگ.
مصدر: صادرکننده , مصدر , ارجاع , مرجع , منبع , منشاء.
مصدر الازعاج: ازار , مایه تصدیع خاطر , مایه رنجش , اذیت.
مصر: کشور مصر , مصر , پافشار , پاپی.
مصرف: کنار , لب , ساحل , بانک , ضرابخانه , رویهم انباشتن , در بانک گذاشتن , کپه کردن , بلند شدن (ابر یا دود) بطور متراکم , بانکداری کردن.
مصرفی: بانک دار , صراف.
مصری: مصری.
مصعد: اسانسور , بالا برنده , بالا بر , پلکان متحرک , پله برقی (.adj) :(در دستمزد یا قیمتها) تعدیل کننده , بلند کردن , سرقت کردن , بالا رفتن , مرتفع بنظرامدن , بلندی , بالا بری , یک وهله بلند کردن بار , دزدی , سرقت , ترقی , پیشرفت , ترفیع , اسانسور , بالا رو , جر ثقیل , بالا بر.
مصغر: نقاشی باتذهیب , مینیاتور , کوچک , کوتاه.
مصفاة: کفگیر , صافی , پالا یشگاه , تصفیه خانه , صافی , پالا یش کننده , اب میوه گیر , بغاز.
مصفر: زردفام , مایل بزردی.
مصفف الشعر: ارایشگر مو , سلمانی برای مرد و زن.
مصفق: زبانه زنگ , کف زننده.
مصفوفة: زهدان , رحم , بچه دان , موطن , جای پیدایش.
مصفی: حساب واریز کننده , برچیننده , از بین برنده.
مصلحة: بابت , از طرف.
مصلی: کلیسای کوچک.
مصمغ: چسبنده , صمغی.
مصمم: مصمم.
مصنع: کارخانه.
مصنع الخمور: ابجوسازی , کارخانه ابجو سازی.
مصنع المعلبات: کنسروسازی , کارخانه ای که گوشت ومیوه وغیره را درقوطی کنسرو میکند.
مصنف المولفات: منقد ومحقق کتاب , کتاب شناس.
مصنوع بالید: مصنوع دست , دستی , یدی , دستباف , دست دوز.
مصنوعات فضیة: ظروف نقره.
مصنوعة یدویة: محصول مصنوعی , مصنوع.
مصهر: فتیله مواد منفجره , فیوز , فتیله گذاشتن در , سیم گذاشتن , فیوزدارکردن , امیختن , ترکیب کردن یا شدن , ذوب شدن.
مصور: عکاس , ادمیکه بادوربین کار میکند , عکاس , عکس بردار.
مصیبة: بدبختی , فلا کت , ادبار و مصیبت , روزبد.
مصیر: سرنوشت , تقدیر , قضاوقدر , نصیبب وقسمت , مقدر شدن , بسرنوشت شوم دچار کردن.
مضاد: مخالف , مغایر , ناسازگار , مضر , روبرو , مخالف , معکوس , مقابل , خلا ف.
مضاد حیوی: پادزی , مانع ایجاد لطمه بزندگی , جلوگیری کننده از صدمه به حیات , مربوط به انتی انتی بیوزیس , ماده ای که از بعضی موجودات ذره بینی بدست میاید و باعث کشتن میکربهای دیگر میشود.
مضاد للتجمد: ماده ء ضد یخ , ضد یخ.
مضاد للتخثر: پادبند , مانع انعقاد خون , داروی ضد انعقاد خون.
مضاد للصدا: زنگ ناپذیر , ضد زنگ.
مضاد للهستامین: موادی که برای درمان حساسیت بکار رفته و باعث خنثی کردن اثر هیستامین دربافت ها می شوند.
مضاعفة: مضروب فیه , ضرب کننده , تکثیر کننده.
مضاف: افزودنی , افزاینده , :(S.) ماده ای که برای افزایش خواص ماده ء دیگری به ان اضافه شود.
مضایقة: دردسر دادن , زحمت دادن , مخل اسایش شدن , نگران شدن , جوش زدن و خودخوری کردن , رنجش , پریشانی , مایه زحمت , ناراحتی , رنج , زحمت , ناراحت کردن.
مضبوط: دقیق.
مضجر: ملا لت اور , خسته کننده , کسل کننده , کج خلق , ناراضی.
مضجع: خوابگاه کشتی , اطاق کشتی , لنگرگاه , پهلوگرفتن , موقعیت , جا.
مضحک: غریب و عجیب , بی تناسب , مسخره , وضع غریب و مضحک , مضحک , خنده دار , خنده اور , عجیب , بامزه , فکاهی , شوخی امیز , خوش مزه , خنده اور , خنده دار , مضحک , مسخره امیز , مضحک , خنده دار.
مضخة: تلمبه , تلمبه زنی , صدای تلمبه , تپش , تپ تپ , با تلمبه خالی کردن , باتلمبه بادکردن , تلمبه زدن.
مضخم: تقویت کننده.
مضرب: چوب , چماق , عصا , چوکان زدن , خشت , گل اماده برای کوزه گری , لعاب مخصوص ظروف سفالی , چشمک زدن , مژگان راتکان دادن , بال بال زدن , چوگان , چوگاندار , نیمه یاپاره اجر , ضربت , چوگان زدن , خفاش , راکت , راکت تنیس , جارو جنجال , سر وصدا , صدای غیر متجانس , عیاشی و خوشگذرانی , مهمانی پر هیاهو , راکت , راکت تنیس , جارو جنجال , سر وصدا , صدای غیر متجانس , عیاشی و خوشگذرانی , مهمانی پر هیاهو.
مضروب: حاصلضرب اعداد صحیح مثبت , وابسته به عامل یاکارخانه , مربوط به فاکتور یاعامل مشترک ریاضی.
مضطرب: ناراحت , مضطرب , پریشان خیال , بی ارام.
مضطهد: ستمگر.
مضغ: جویدن , چاوش.
مضمار السباق: خط سیر مسابقه , مسیر مسابقه.
مضی: پیش , قبل (در حالت صفت همیشه دنبال اسم میاید).(.adj) :صادر شدن , پیش رفتن.
مضیاف: مهمان نواز , غریب نواز , مهمان نوازانه.
مضیف: گروه , ازدحام , دسته , سپاه , میزبان , صاحبخانه , مهمان دار , انگل دار , وکیل خرج , پیشکار , مباشر , ناظر , مباشرت کردن.
مضیفة: زن میزبان , زن مهماندار , بانوی صاحبخانه , ناظر خرج مونث , مهماندار هواپیما.
مضیق: تنگ , باریک , دشوار , باب , بغاز , تنگه , در مضیقه , در تنگنا , تنگنا.
مضیق بحری: ابدره.
مضیی: شب تاب , درخشان , تابناک , درخشان , شب نما.
مطار: فرودگاه.
مطارد: دنبال کننده , مشروبی که بدرقه نوشابه ای باشد , تعاقب کننده.
مطاردة: تعقیب کردن , دنبال کردن , شکار کردن , واداربه فرار کردن , راندن واخراج کردن , تعقیب , مسابقه , شکار.
مطاط: رزین , لا ستیک , کاءوچو , لا ستیکی , ابریشمی یا کاپوت , مالنده یاساینده.
مطاطیة: قابلیت ارتجاعی.
مطبخ: اشپزخانه , محل خوراک پزی.
مطبخ صغیر: اشپزخانه کوچک.
مطحلب: خزه مانند , خزه گرفته , باتلا قی , سیاه اب.
مطحنة: دندان اسیاب , سنگ رویی اسیاب , تیز کن , لله.
مطرب: اوازخوان , خواننده , سراینده , نغمه سرا.
مطرز بالورود: گلدار.
مطرقة: چکش , پتک , چخماق , استخوان چکشی , چکش زدن , کوبیدن , سخت کوشیدن , ضربت زدن , گرز , پتک , چکش , کلوخ کوب , چوگان , زدن , چکش زدن , کوبیدن.
مطرود: تکفیر کردن , طرد کردن.
مطعم: رستورانی که مشتریها برای خودشان غذا میبرند , قمقمه , فروشگاه یا رستوران , سربازخانه , رستوران , کافه.
مطلب: خواستارشدن , درخواست , مطالبه , طلب , تقاضا کردن , مطالبه کردن.
مطلع: فرجاد , اموزنده , عالم , دانشمند , متبحر , دانشمندانه.
مطلق: مطلق , غیر مشروط , مستقل , استبدادی , خودرای , کامل , قطعی , خالص , ازاد از قیود فکری , غیر مقید , مجرد , دایره نامحدود.
مطلی بالکهرباء: اب فلز دادن , فلز اب داده , ابکاری کردن.
مطهر: دوای ضد عفونی , گندزدا , ضدعفونی , تمیز و پاکیزه , مشخص , پلشت بر , جداگانه , پادگند , وسیله یا ماده تمیز کننده , ضد عفونی , داروی ضد عفونی , ماده گندزدا.
مطواة: چاقوی بزرگ جیبی , قلمتراش , با چاقو بریدن , بدنبال , تا شو , بازو بسته شونده , شیرجه رفتن , قلمتراش , چاقوی کوچک جیبی.
مطیع: تابع , رام شدنی , قابل جوابگویی , متمایل , فرمانبردار , مطیع , حرف شنو , رام.
مظاهرة: نمایش , اثبات.
مظلة: سایبان کرباسی , ساباط , پناه , پناهگاه , حفاظ , چتر , سایبان , حفاظ , چتر استعمال کردن.
مظلل: سایه دار , سایه افکن , مشکوک , مرموز.
مظلم: تیره.
مظهر: صورت کوچک , سطوح کوچک جواهر و سنگهای قیمتی , تراش , شکل , منظر , بند , مفصل , ظاهر , ماسک , تغییر قیافه , لباس مبدل , صورت ظاهر , شباهت , قیافه , ظن قوی , تظاهر.
مع: با , بوسیله , مخالف , بعوض , در ازاء , برخلا ف , بطرف , درجهت.
مع التیار: پایین رود.
مع السلامة: چیزهای کناری یاثانوی , فرعی , خداحافظ.
معادلة: معادله.
معادی: دشمن , خصومت امیز , متخاصم , ضد.
معارض: مخالف , ضد , معارض , حریف , طرف , خصم.
معارضة: اختلا ف عقیده داشتن , جداشدن , نفاق داشتن , مخالف , معاند , ضدیت , مخالفت , مقاومت , تضاد , مقابله.
معاصر: معاصر , همزمان , هم دوره.
معاقبة: اتهام , احضار بدادگاه , اعلا م جرم.
معالج: عمل کننده , تکمیل کننده , تمام کننده , متخصص درمان شناسی , درمان شناس.
معالج دقیق: ریز پردازنده.
معالجة: رفتار , معامله , معالجه , طرز عمل , درمان.
معامل: ضریب , عامل مشترک.
معاناة: درد , رنج , تقلا , سکرات مرگ , جانکندن.
معاهدة: پیمان , معاهده , قرار داد , پیمان نامه , عهد نامه.
معاوقة کهربائیة: مقاومت صوری برق در برابر جریان متناوب , مقاومت ظاهری.
معبد: خیمه , پرستشگاه موقت , مرقد , جایگزین شدن , پرستشگاه , معبد , شقیقه , گیجگاه.
معبد یهودی: کنیسه , پرستشگاه یهود.
معبر: قسمت کم عمق رودخانه ای که جهت عبورحیوانات وانسان مناسب باشد , گدار , به اب زدن به گدار زدن.
معبود: بت , صنم , خدای دروغی , مجسمه , لا ف زن , دغل باز , سفسطه , وابسته به خدایان دروغی وبت ها , صنم , معبود.
معتدل: معتدل , ملا یم , ارام , میانه رو , مناسب , محدود , اداره کردن , تعدیل کردن.
معتدی: متجاوز , مهاجم , حمله کننده , پرخاشگر.
معتذر: مدافع , پوزش خواه , نویسنده ء رساله ء دفاعی.
معترف: تصدیق شده.
معتق: رهایی دهنده , ازاد کننده.
معتمد: وابسته (به یکدیگر) , متکی یا موکول بیکدیگر.
معتوه: ادم دیوانه , مجنون , دیوانه وار , عصبانی.
معجب: تحسین کننده , ستاینده.
معجزة: معجزه , اعجاز , واقعه شگفت انگیز , چیز عجیب.
معجل: شتاب دهنده , شتاباننده , تندکن , شتابنده , شتاب سنج.
معجم: لغت نامه , قاموس.
معجنات: کماج وکلوچه ومانند انها , شیرینی پزی , شیرینی.
معجون: خمیر , چسب , سریش , گل یا خمیر , نوعی شیرینی , چسباندن , چسب زدن به , خمیر زدن.
معجون الاسنان: خمیر دندان.
معدات والتجهیزات العسکریة: قسمت مادی یا مکانیکی هنر , تکنیک , تجهیزات.
معداد: چرتکه , تخته روی سرستون (معماری) , گنجه ظرف , لوحه مربع موزاءیک سازی.
معدة: یمینه , معده , میل , اشتها , تحمل کردن.
معدل: معدل , حد وسط , میانه , متوسط , درجه عادی , میانگین , حد وسط (چیزیرا) پیدا کردن , میانه قرار دادن , میانگین گرفتن , رویهمرفته , بالغ شدن , تعدیل کننده , برابری , تساوی , تعادل , بهای رسمی سهم , برابر کردن.
معدل الحموضة: دوای ضد ترشی معده , ضد اسید معده.
معدل الولادات: میزان موالید , تعداد موالید , زه وزاد.
معدم: ورشکسته , ورشکست , بی پول.
معدن: فلز , ماده , جسم , فلزی , ماده مذاب , :سنگ ریزی کردن , فلزی کردن , با فلزپوشاندن , ماده معدنی , کانی , معدنی , اب معدنی , معدن.
معدن الکروم: رنگ دانه کرومیوم , رنگ زرد فرنگی , اب ورشو , کرومیوم , کروم , فلزی سخت وخاکستری رنگ.
معدنی: فلزی.
معدی: واگیر , مسری , واگیردار , واگیر , عفونی , مسری , فاسد کننده.
معذب: زجر دهنده , عذاب دهنده , شکنجه دهنده.
معذور: قابل بخشش و معافیت , بخشیدنی , معاف شدنی.
معرض: نمایش , اراءه , نمایشگاه , حقوق تقاعد , زیبا , لطیف , نسبتا خوب , متوسط , بور , بدون ابر , منصف , نمایشگاه , بازار مکاره , بی طرفانه , گالری , راهرو , سرسرا , سالن , لژ بالا , جای ارزان , اطاق نقاشی , اطاق موزه , ویترین , جعبه اینه , درویترین نمایش دادن.
معرفة: اشنایی , سابقه , اگاهی , اشنا , اشنایان , بصیرت , اطلا ع.
معرفة القراءة والکتابة: سواد , با سوادی , سواد خواندن ونوشتن.
معرقل: درهم گسیخته , نفاق افکن.
معرکة: رزم , پیکار , جدال , مبارزه , ستیز , جنگ , نبرد , نزاع , زد و خورد , جنگ کردن , پیکار , نبرد , زد وخورد , ستیز , حرب , مبارزه کردن , رزم , جنگیدن با , جنگ , نبرد , کارزار , پیکار , زد وخورد , جنگ کردن , نزاع کردن , جنگیدن , ستیزه , غوغا , مغلوبه شدن جنگ.
معروض: نمایش دادن , درمعرض نمایش قراردادن , اراءه دادن , ابراز کردن.
معزقة: کج بیل , کج بیل زدن.
معزول: وابسته به جزیره , جزیره ای , منزوی , غیر ازاد , تنگ نظر
معزی: راحتی بخش , تسلی دهنده.
معسکر: اردو , اردوگاه , لشکرگاه , منزل کردن , اردو زدن , چادر زدن (بیشتر با out).
معسکر موقة: اردوی موقتی , شب را بیتوته کردن.
معشب: پر اب , ابدار , شاداب , پرپشت , با شکوه , مست کردن , مشروبخوار , الکلی.
معشوشب: پوشیده از چمن , علف مانند.
معصوم: لغزش ناپذیر , مصون از خطا , منزه از گناه.
معضلة: مسلله غامض , معمای غیر قابل حل , وضع دشوار.
معطاء: بخشنده , سخی , باسخاوت , فراوان , پربرکت.
معطر: خوشبو , معطر.
معطف: کت , نیمتنه , روکش , پوشاندن , روکش کردن , اندودن , پالتو , عایق باران , ضدباران کردن , پاد اب , دافع اب , عایق اب , ضد اب.
معطف خفیف: روپوش , پالتو.
معطوب: معیوب , عیبناک , ناقص , مقصر , نکوهیده.
معظم: جسم , جثه , لش , تنه , جسامت , حجم , اندازه , بصورت توده جمع کردن , انباشتن , توده , اکثریت.
معفی: معاف , ازاد , مستثنی , معاف کردن.
معقد: پوشیده از گل , پرگل , سلیس وشیوا , گلگون , بغرنج , پیچیده.
معقل: باستیون , سنگر و استحکامات , دژ , قلعه نظامی , سنگر , پناهگاه , محل امن.
معقم: ضدعفونی شده , بی گند , نازا , عقیم , بی بار , بی حصل , بایر , سترون.
معقوف: عقابی , دارای منقار کج (شبیه عقاب).
معقول: باورکردنی , پذیرفتنی , قابل استماع , محتمل , معقول , مستدل.
معکرونة: رشته فرنگی , ماکارونی , جوان خارج رفته , ژیگولو , نوعی پنگوءن یا بطریق , رشته فرنگی , ماکارونی , احمق , ابداع کردن.
معکوس: وارونه , معکوس , برعکس , مقابل , برگشته.
معلب: درقوطی کنسروشده , مست باده.
معلف: اخور.
معلق: مفسر , سفرنگ گر , اعلا م کننده , اویزان کننده , معلق کننده , جارختی , چنگک لباس , اسکلت یاچهارچوبه ای که از سقف اویتخه ودارای بلبرینگ برای حرکت دادن ماشین باشد , معلق , اویخته , لنگه , قرین , شیب , نامعلوم , بی تکلیف , ضمیمه شده , اویز شده , اویزه.
معلق صحفی: مقاله نویس.
معلم: معلم , معلم مذهبی , نشان اختصاصی , نقطه تحول تاریخ , واقعه برجسته , راهنما , ناصح , مربی , مرشد , فرسخ شمار , مرحله مهمی از زندگی , مرحله برجسته , با میل خود شمار نشان گذاری کردن , اموختار , اموزگار , معلم , مربی , مدرس , دبیر , اموختار , لله , معلم سرخانه , ناظر درس دانشجویان , درس خصوصی دادن به.
معلمة: حاکم زن , مدیره , زنی که مواظبت بچه یا اشخاص جوان را بعهده میگیرد , زن حاکم.
معلومات: اطلا ع , اخبار , مفروضات , اطلا عات , سوابق , معلومات , اگاهگان , پرسشگاه , استخبار , خبر رسانی.
معماری: وابسته به معماری , معماری.
معمل الالبان: شیر بندی , لبنیاتی , قسمتی از مزرعه که لبنیات تهیه میکند.
معمل التقطیر: کارخانه یا محل تقطیر , رسومات.
معمودیة: تعمید , غسل تعمید , ایین غسل تعمید و نامگذاری.
معمول: , انجام شده , وقوع یافته.
معنی: دلا لت , معنی , مستلزم بودن , مفهوم , ارش , معنی , مفاد , مفهوم , فحوا , مقصود , منظور.
معهد: بنیاد نهادن , برقرار کردن , تاسیس کردن , موسسه , بنداد , بنگاه , بنیاد , انجمن , هیلت شورا , فرمان , اصل قانونی , مقررات.
معوق: مسدود کننده , اشکاتراش.
معوی: معدی , شکمی , روده ای , امعایی , روده دار.
معی: روده , زه , تنگه , شکم , شکنبه , دل و روده , احشاء , پر خوری , شکم گندگی , طاقت , جرات , بنیه , نیرو , روده در اوردن از , غارت کردن , حریصانه خوردن.
معیار: متعارف , معیار , استاندارد , همگون.
معیب: شایسته بی اعتباری , باور نکردنی , ننگ اور , رسوایی اور , خفت اور , ننگین , نامطبوع.
معین: لوزی , شکل لوزی , قرص لوزی شکل.
معیوب: ناقص , ناتمام , دارای کمبود , معیوب.
مغادرة: حرکت , عزیمت , کوچ , مرگ , انحراف.
مغاربی: وابسته به اهالی شمال افریقا.
مغازلة: لا س زنی.
مغالطة: سفسطه , دلیل سفسطه امیز , استدلا ل غلط.
مغامر: حادثه جو , ماجرا جو , جسور , بی پروا.
مغامرة: سرگذشت , حادثه , ماجرا , مخاطره , ماجراجویی , تجارت مخاطره امیز , :در معرض مخاطره گذاشتن , دستخوش حوادث کردن , با تهور مبادرت کردن , دل بدریا زدن , خود را بمخاطره انداختن , جرات , جسارت , مخاطره , معامله قماری , اقدام بکار مخاطره امیز , مبادرت , ریسک , اقدام یا مبادرت کردن به
مغترب: از کشور خود راندن , تبعید کردن , ترک کردن میهن , تبعیدی.
مغذی: مغذی , ماده مغذی , ماده مقوی از لحاظ غذایی , مغذی.
مغرب: مراکش , کشور مغرب.
مغربی: مراکشی.
مغرور: خودپرست.
مغزی: اخلا قی , معنوی , وابسته بعلم اخلا ق , روحیه , اخلا ق , پند , معنی , مفهوم , سیرت.
مغسلة: چاهک , فرو رفتن , فروبردن.
مغشوش: جازن , قلا بی , زنازاده , حرامزاده , چیز تقلبی ساختن (مثل ریختن اب در شیر).
مغفرة: بخشش , عفو , گذشت.
مغلاة: کتری , اب گرم کن , دهل , نقاره , جعبه قطب نما , دیگچه , ماهی تابه , روغن داغ کن , تغار , کفه ترازو , کفه , جمجمه ,گودال اب , خدای مزرعه وجنگل وجانوران وشبانان , استخراج کردن , سرخ کردن , ببادانتقاد گرفتن , بهم پیوستن , متصل کردن , بهم جور کردن , قاب , پیشوندی بمعنی همه و سرتاسر , کماجدان پایه دار , دیگچه , کتری.
مغلق: محصور , مسدود , محرمانه , بسته , ممنوع الورود.
مغناطیس: اهن ربا , مغناطیس , جذب کردن.
مغناطیسی: اهن ربایی.
مغناطیسیة: جذبه , کشش.
مغنط: مغناطیسی کردن , اهن ربا کردن.
مغنی: خواننده , اواز خوان , سراینده , نغمه سرا.
مغنیسیوم: فلز منیزیم(Mg).
مغوار: تکاور.
مغیم: تیره کردن , سایه افکندن ابر , ابر دار کردن , پوشاندن , سایه انداختن , ابری , تیره , پوشیده.
مفاجأة: تعجب , شگفت , حیرت , متعجب ساختن , غافلگیر کردن.
مفاجی: ناگهانی , ناگهان , بی خبر , بی مقدمه , فوری , تند , بطور غافلگیر , غیر منتظره , سریع.
مفارقة تاریخیة: بیموردی , اشتباه در ترتیب حقیقی وقایع و ظهور اشخاص , نابهنگامی.
مفاوض: مذاکره کننده.
مفاوضات: مذاکره.
مفتاح: دربطری بازکن , کلید , کلید درخانه , کلید کلون در , ترکه , چوب زدن , سویچ برق , سویچ زدن , جریان را عوض کردن , تعویض , نقشه فریبنده , عمل تند و وحشیانه , اچار , اچار فرانسه , تند , چرخش , پیچ دادن , پیچ خوردن.
مفتاح الارجاع: پسبرد , پسبردن.
مفترض: فرض محتمل , قابل استنباط , قابل استفاده.
مفتش: بازرس , مفتش.
مفتوح: باز , ازاد , اشکار , باز کردن , باز شدن.
مفجر القنبلة: هواپیمای بمب افکن , بمب انداز.
مفجع: پربلا , بدبختی اور , مصیبت بار , خطرناک , فجیع.
مفجوع: دل شکسته.
مفرد: تکین , منفرد.
مفردات: واژگان.
مفردة تخصصیة: سخن دست و پا شکسته , سخن بی معنی , اصطلا حات مخصوص یک صنف , لهجه خاص.
مفرش: لا یی , تشک.
مفرش السریر: بالا پوش , روانداز , لحاف , روپوش تختخواب.
مفرش المائدة: سفره , رومیزی.
مفرط: مفرط , بیش ازاندازه , گزافگر , غیرمعقول , عجیب , غریب , گزاف , مفرط , بی اعتدال , زیاد.
مفرق: جدایی , تفکیک , انفصال , نقطه اتصال , اتصال , برخوردگاه.
مفرقع: یکجور شیرینی , ترقه , کلوچه کوچک , فندق شکن.
مفرقعات: شاه بلوط اروپایی , رنگ خرمایی مایل بقرمز , درجزیره دورافتاده یاجاهای مشابهی رها شدن یا گیر افتادن.
مفزع: دهشتناک , مهیب , ترسناک و حشت اور.
مفصل: درزه , بند گاه , بند , مفصل , پیوندگاه , زانویی , جای کشیدن تریاک با استعمال نوشابه , لولا , مشترک , توام , شرکتی , مشاع , شریک , متصل , کردن , خرد کردن , بند بند کردن , مساعی مشترک , بند انگشت (مخصوصا برامدگی پنج انگشت) , قوزک پا یا پس زانوی چهار پایان , برامدگی یا گره گیاه , قرحه روده , تن در دادن به , تسلیم شدن , مشت زدن.
مفصلة: لولا , بند , مفصل , مدار , محور , لولا زدن , وابسته بودن , منوط بودن بر.
مفضل: مطلوب , برگزیده , مخصوص , سوگلی , محبوب , مرجح , دارای رجحان , قابل ترجیح , برتر.
مفغرة: درو گر , ماشین درو.
مفقس: محل تخم گذاری (مرغ یا ماهی) , محل تخم ریزی ماهی , محل نقشه کشی وتوطله.
مفقود: گمشده , از دست رفته , ضایع , زیان دیده , شکست خورده گمراه , منحرف , مفقود.
مفک: اچار پیچ گوشتی , پیچ کش , اچار , مهره پیچ , مهره گشا , بست , بندقیقاجی , میله الصاقی , گلنگدن , وجب کننده.
مفکر: اندیشمند , فکر کننده , متفکر , فکور.
مفکرة: دفتر خاطرات روزانه , کار برجسته , شاهکار , کار بزرگ , فتح نمایان.
مفکک: بی ربط , گسیخته , متلا شی , در رفته , نامربوط.
مفلس: ورشکسته , ورشکست کردن و شدن , محجور , معسر.
مفهوم: فکر , عقیده , تصور کلی , مفهوم , حاملگی , لقاح تخم وشروع رشد جنین , ادراک , تصور.
مفوض: عضو هیلت , مامور عالی رتبه دولت.
مفوضیة: ماموریت , تصدی , حق العمل , فرمان , حکم , هیلت , مامورین , کمیسیون , انجام , : گماشتن , ماموریت دادن , سفارت , نمایندگی , ایلچی گری , وزارت مختار.
مفید: سودمند , نافع , باصرفه , سودمند , مفید , نافع , پرمنفعت , بااستفاده , بادست انجام شده , دستی , دم دست , اماده , موجود , قابل استفاده , سودمند , چابک , چالا ک , ماهر , استاد در کار خود , روان , بسهولت قابل استفاده , سهل الا ستعمال , سودمند , مفید , بافایده , خوش مزاج , سرحال , سالم و بی خطر.
مقابل: در مقابل , برضد , در برابر.
مقابلة: دیدار (برای گفتگو) مصاحبه , مذاکره , مصاحبه کردن.
مقاتل: رزمنده , جنگ کننده , جنگنده , مشت باز.
مقاتل عنید: جان سخت , سرسخت , پر استقامت.
مقارن: قیاس پذیر , قابل مقایسه , تطبیقی , مقایسه ای , نسبی , تفضیلی (بطور اسم) , درجه تفضیلی , صفت تفضیلی.
مقارنة: مقایسه کردن , برابرکردن , باهم سنجیدن , مقایسه , تطبیق , سنجش , برابری , تشبیه , تباین , کنتراست , مقایسه کردن.
مقاضاة: دعوی قضایی.
مقاطعة: تحریم کردن , تحریم , بایکوت , بخش , شهرستان , ممنوعیت , تحریم , مانع , محظور.
مقالة: کالا , متاع , چیز , اسباب , ماده , بند , فصل , شرط , مقاله , گفتار , حرف تعریف , مقاله , انشاء , ازمایش کردن , ازمودن , سنجیدن , عیارگیری کردن(فلزات) , تالیف , مقاله نویسی.
مقانق: سوسیس , سوسیگ , روده محتوی گوشت چرخ شده.
مقاول: پیمان کار , مقاطعه کار.
مقاومة: مقاومت , استحکام.
مقایض: معامله گر پایاپای.
مقایضة: تهاترکردن , پایاپای معامله کردن (با for) , دادوستد کالا.
مقبرة: گورستان , قبرستان , ارامگاه , قبرستان.
مقبس: حفره , جا , خانه , کاسه , گوده , حدقه , جای شمع (درشمعدان) , سرپیچ , کاسه چشم , در حدقه یاسرپیچ قرار دادن.
مقبض: دسته , قبضه شمشیر , وسیله , لمس , احساس بادست , دست زدن به , بکار بردن , سرو کارداشتن با , رفتار کردن , استعمال کردن , دسته گذاشتن , دسته , قبضه , دسته شمشیر , دستگیره , دکمه.
مقبل: روی دهنده , پیشامد کننده , اینده , جلو رونده.
مقبول: پذیرا , پذیرفتنی , پسندیده , قابل قبول , مقبول , پذیرفته , مقبول , قابل قبول , قابل تصدیق , پذیرفتنی , روا , مجاز , باور کردنی , قابل قبول.
مقبول للبنک: نقد شدنی در بانک , قابل نقل وانتقال بانکی.
مقبولیة: پذیرفتگی , قابلیت پذیرش , روابودن , پذیرفتگی , مقبولیت , قابلت قبول , اختیارداری
مقة: تنفر , بیزاری , انزجار , وحشت.
مقترح: موضوع , قضیه , کار , مقصود , قیاس منطقی , پیشنهاد کردن به , دعوت بمقاربت جنسی کردن.
مقتصد: صرفه جو , مقتصد , با صرفه , اندک , میانه رو , ساده , خانه دار , صرفه جو , مقتصد.
مقتطف: برگزیدن و جداکردن , گلچین کردن , قطعه ء منتخب , عصاره گرفتن , بیرون کشیدن , استخراج کردن , اقتباس کردن , شیره , عصاره , زبده , خلا صه.
مقدار: بزرگی , اندازه , مقدار.
مقدام: ماجراجویانه , با بی پروایی , جسورانه.
مقدر: قابل تحسین , قابل ارزیابی , محسوس , قدردان , مبنی بر قدردانی , قدرشناس , حق شناسی.
مقدرة: قطرگلوله , قطردهانه تفنگ یا توپ , کالیبر , گنجایش , استعداد.
مقدس: مقدس , منزه وپاکدامن , وقف شده , خدا.
مقدم الطلب: درخواست دهنده , تقاضا کننده , طالب , داوطلب , متقاضی , درخواستگر.
مقدم العطاء: پیشنهاد(خرید) کننده.
مقدمة: جلو(y) , قدامی , پیش نما , نزدیک نما (در برابر دور نما) , منظره جلو عکس , زمین جلو عمارت , مقدمه , دیباچه , معارفه , معرفی , معرفی رسمی , اشناسازی , معمول سازی , ابداع , احداث , سوراخ , شکاف , اغاز عمل , پیش در امد , افشا , کشف , مطرح کردن , باپیش در امداغاز کردن.
مقدمة عربة المدفع: خمیده , سربزیر , مطیع , تاشو , خم شو , نرم , خم کردن , تاکردن , خمیده کردن , تمرین نرمش کردن.
مقرب: عکسبرداری از مسافات دور.
مقرعة الباب: زننده , کوبنده , ادم خرده گیر , مزاحم.
مقرف: نفرت انگیز , زننده , دافع , بی رغبت کننده , کراهت اور , نفرت انگیز.
مقرن: شاخی , سفت , سخت , شیپوری , شهوتی.
مقزز: حالت تهوع نسبت به غذای بد مزه , کسل کننده , بطور زننده احساساتی.
مقشر: پوسته پوسته , ورقه ورقه , ورقه شونده , فلسی , برفکی.
مقص: اسب یا کشتی تندرو , طیاره تندرو , بادپا , ماشین موزنی , قیچی باغبانی , قولنج , قولنجی , بخار یاگاز معده , شکایت , شکوه کردن , نق نق زدن , گله کردن , گله , محکم گرفتن , با مشت گرفتن , ازردن , فهمیدن , گیر , گرفتن , چنگ , تسلط , مهارت , درد سخت , تشنج موضعی , قولنج , قیچی , مقراض , چیز برنده , قطع کننده.
مقصف: قفسه جای ظرف , بوفه , اشکاف , رستوران , کافه , مشت , ضربت , سیلی.
مقصورة: کوپه , قسمت , تقسیم کردن.
مقطع: هجا , سیلا ب.
مقطع شعری: بند , بند شعر , قطعه بندگردان , تهلیل.
مقطورة: گیاهی که بزمین یا در و دیوار میچسبد , یدک دوچرخه یاسه چرخه یاواگن , ترایلر , اتومبیل یدک کش , یدک , ردپاگیر , باترایلر حمل کردن.
مقطوع: بدون وسایل ارتباط , در حبس مجرد.
مقعد: نیمکت , کرسی قضاوت , جای ویژه , روی نیمکت یامسند قضاوت نشستن یا نشاندن , نیمکت گذاشتن (در) , بر کرسی نشستن , نشیمن گاه پرنده , چوب زیر پایی , تیر , میل , جایگاه بلند , جای امن , نشستن , قرار گرفتن , فرود امدن , درجای بلند قرار دادن , جا , صندلی , نیمکت , نشیمنگاه , مسند , سرین , کفل , مرکز , مقر , محل اقامت , جایگاه , نشاندن , جایگزین ساختن , واریز , تسویه , جا دادن , ماندن , مقیم کردن , ساکن کردن , واریز کردن , تصفیه کردن , معین کردن , ته نشین شدن , تصفیه حساب کردن , نشست کردن.
مقعد المجذف: بی نتیجه گذاردن , خنثی کردن , حاءل کردن , عقیم گذاردن , مخالفت کردن با , انسداداریب , کج , در سرتاسر (چیزی) ادامه دادن یا کشیدن.
مقلة العین: کره ء چشم , تخم چشم , مردمک چشک , نی نی چشم.
مقلد: مقلد.
مقلع الحجارة: لا شه شکار , شکار , صید , توده انباشته , شیشه الماسی چهارگوش , اشکار کردن , معدن سنگ.
مقلوب: برگشتگی , برگردانی , بالعکس کردن , سوء تعبیر , انحراف , سخن واژگون , قلب عبارت , معکوس کردن نسبت.
مقهی: رستوران , کافه.
مقود: افسار سگ وحیوانات مشابه , افسار بستن , بند زدن , دسته سه تایی.
مقوی: تشدید کننده , تقویت کننده , حامی , ترقی دهنده , نیروبخش , مقوی , صدایی , اهنگی.
مقیاس: اندازه , اندازه گیر , اندازه گرفتن , اندازه گیری , اندازه , سنجش , کفه ترازو , ترازو , وزن , پولک یا پوسته بدن جانور , فلس , هر چیز پله پله , هرچیز مدرج , اعداد روی درجه گرماسنج وغیره , مقیاس , اندازه , معیار , درجه , میزان , مقیاس نقشه , وسیله سنجش , خط مقیاس , تناسب , نسبت , مقیاس کردن , توزین کردن.
مقیاس الارتفاع: ارتفاع سنج , فرازیاب , اوج نما , افرازیاب.
مقیة: ناخوش ایند , فراوان , مفصل , فربه , شهوانی , تهوع اور , زننده , اغراق امیز , غلیظ , زیاد , زشت , پلید.
مقید: زنجیره ای , زنجیره ای کردن.
مقیی: تهوع اور.
مکافأة: درامد , مواجب , مداخل , معونت , حقوق , مقرری , اجر , پاداش.
مکافی: معادل , هم بها , برابر , مشابه , هم قیمت , مترادف , هم معنی , همچند , هم ارز.
مکان: جا , محل , مرتبه , قرار دادن , گماردن.
مکاین: ماشین الا ت.
مکبر الصوت: بلند گو , با بلند گو حرف زدن , میکروفن , بلندگو , بابلند گو صحبت کردن.
مکبس: سنبه , میله متحرک , پیستون.
مکتب: دفتر , دفترخانه , اداره , دایره , میز کشودار یا خانه دار , گنجه جالباسی , دیوان , میز , میز تحریر , دفتر , اداره , منصب.
مکتبة: قفسه کتاب , کتابفروشی , کتابخانه.
مکتبی: کتابدار.
مکتوب: نوشتاری , کتبی.
مکتیب: دژم , دلتنگ , پریشان , افسرده , غمگین , ملول , افسرده , کدر , رنجیده , ملول , اوقات تلخ.
مکثف: خازن.
مکر: حیله , مکر , دستان و تزویر , تلبیس , روباه صفتی , خیانت , دورویی.
مکرس: جانسپار , فدایی , علا قمند.
مکروه: نامطلوب , ناخوش ایند , ناخواسته.
مکسب: سود , بهره تقویت , حصول.
مکسور: شکسته , شکسته شده , منقطع , منفصل , نقض شده , رام واماده سوغان گیری.
مکسیکی: مکزیکی , اهل مکزیک.
مکشکش: دارای زواءد وتزءینات.
مکعب: مکعب.
مکمل: همراهی , مشایعت , ضمیمه , ساز یا اواز همراهی کننده.
مکن: قادر ساختن , وسیله فراهم کردن , تهیه کردن برای , اختیار دادن.
مکنسة: جاروب , جاروب کردن.
مکنن: ماشینی کردن , موتوریزه کردن , موتوری کردن.
مکننة: مکانیره کردن.
مکون: اجزاء , ترکیب کننده , ترکیب دهنده , جزء , جزء , جزء ترکیبی , اجزاء , ذرات , داخل شونده , عوامل , عناصر.
مکوی: رختشوی خانه , لباسشویی , رخت های شستنی.
مکیدة: دسیسه , تدبیر , طرح.
ملء: پر کردن , سیر کردن , نسخه پیچیدن , پر شدن , انباشتن , اکندن , باد کردن.
ملائکی: فرشته ای , وابسته به فرشته.
ملائم: اختصاص دادن , برای خود برداشتن , ضبط کردن , درخور , مناسب , مقتضی , راحت , مناسب , راه دست.
ملائمة: درخوردبودن , مناسبت , شایستگی , برازندگی.
ملابس: رخت , اسباب , اراستن , پوشاندن , جامه , جامه لباس , ملبوس , رخت , پوشاک , لباس , پوشیدن , در بر کردن , بر سر گذاشتن , پاکردن (کفش و غیره) , عینک یا کراوات زدن , فرسودن , دوام کردن , پوشاک.
ملابس داخلیة: ملبوس کتانی , زیر پوش زنانه , شلوار , زیر شلواری , تنکه , , زیر پوش , زیر شلواری , زیر پوش , زیرجامه , لباس زیر.
ملابس شکلیة: لباس کندن , جامه معمولی (در مقایسه با اونیفورم).
ملاح: باربرلنگرگاه بندر , وابسته به مسافات دور , کشتیران , دریانورد , هدایت گر.
ملاحظة: اجازه نامه , ورقه جیره , یادداشت مختصر , پروانه , ورقه رای را ثبت کردن , اجازه نامه جا و خوراک صادر کردن , یاداشت , تبصره , توجه کردن , ذکر کردن , ملا حضه کردن , اخطار , اگهی , مشاهده , ملا حظه , نظر , ملا حظه , تذکر , تبصره.
ملاحی: دریایی , مربوط به دریانوردی , ملوانی.
ملاریا: مالا ریا , نوبه.
ملاک: فرشته , مالک , کادر , مجموعه یک طبقه از صنوف اجتماعی , واحدی از قبیل قضایی واداری ونظامی وغیره , کروب (کروبیان) , فرشتگان اسمانی بصورت بچه بالدار , بچه قشنگ.
ملاکم: مشت زن , بوکس باز.
ملاکمة: مشت زنی , بوکس.
ملاوی: مالا یا , ماله.
ملتزم: مراعات کننده , مراقب , هوشیار.
ملتقی: امدگاه , وعده گاه , پاتوق , میعاد , قرار ملا قات گذاشتن.
ملتهم: همه چیز خور , وابسته بجانوران همه چیز خور.
ملجا: سوراخ زیرزمینی , نقب , پناهگاه , زیرزمین لا نه کردن , پنهان شدن , نقب زدن , پناهگاه , جان پناه , محافظت , حمایت , محافظت کردن , پناه دادن.
ملجا الایتام: پرورشگاه یتیمان , دارالا یتام , یتیم خانه.
ملح: نمک طعام , نمک میوه , نمک های طبی , نمکدان , نمکزار , نمک زده ن به , نمک پاشیدن , شور کردن.
ملح حامض الخلیک: نمک جوهر سرکه , استات.
ملحد: منکر خدا , خدانشناس , ملحد.
ملحق: فرعی , هم دست , ضمیمه , ذیل , افزایش , الحاق , الحاقی , افزوده , فرعی , ملا زم , ضمیمه , معاون , یار , کمک(d.- mn.)فرع , قسمت الحاقی , صفت فرعی , پیوستن , ضمیمه کردن , ضمیمه , پیوست , پیوستن , ضمیمه سازی , ضمیمه , پیوست , جاسازی کردن , الحاق کردن , در جوف چیزی گذاردن , جا دادن , داخل کردن , در میان گذاشتن , متمم , مکمل , ضمیمه , الحاق , زاویه مکمل , تکمیل کردن , ضمیمه شدن به , پس اورد , هم اورد.
ملحقات: لوازم.
ملحمة: رزمی , حماسی , شعر رزمی , حماسه , رزم نامه.
ملحن: سراینده , نویسنده , سازنده , مصنف , اهنگ ساز.
ملحوظ: قابل ملا حضه , برجسته.
ملخبط: اشتباه کار.
ملخص: ربودن , بردن , کش رفتن , خلا صه کردن , جداکردن , تجزیه کردن , جوهرگرفتن از , عاری ازکیفیات واقعی(در مورد هنرهای ظریف)نمودن , :خلا صه , مجمل , خلا صه ء کتاب , مجرد , مطلق , خیالی , غیرعملی , بی مسمی , خشک , معنوی , صریح , زبده , انتزاعی , معنی , کوتاه مختصر , حکم , دستور , خلا صه کردن , کوتاه کردن , اگاهی دادن , گواریدن , هضم کردن , هضم شدن , خلا صه کردن و شدن , خلا صه.
ملزم: در محظور قرار دادن , متعهد و ملتزم کردن , ضامن سپردن , ضروری.
ملصق: دیوار کوب , اعلا ن , اگهی , اعلا ن نصب کردن.
ملعب: ورزشگاه , میدان ورزش , مرحله , دوره.
ملعقة: قاشق , چمچه , با قاشق برداشتن , بوس وکنار کردن , باندازه یک قاشق.
ملعقة الشای: قاشق چای خوری , بقدر یک قاشق چای خوری.
ملعقة الطعام: قاشق سوپخوری , بقدر یک قاشق سوپ خوری.
ملغم: الیاژ جیوه باچند فلز دیگرکه برای پرکردن دندان و ایینه سازی بکار میرود , ترکیب مخلوط , ملقمه.
ملغی: پوچ , تهی , مهجور , غیرمتداول , متروک.
ملف: سیم پیچ , پرونده , بایگانی کردن.
ملفوف: کلم , دله دزدی , کش رفتن , رشد پیدا کردن (مثل سرکلم).
ملقح: ابستن کردن , لقاح کردن , اشباع کردن.
ملک: پادشاه , شاه , شهریار , سلطان , سلطان , پادشاه , ملکه , شهریار , پادشاه , شهریار , لیره زر , با اقتدار , دارای قدرت عالیه.
ملکة: شهبانو , ملکه , زن پادشاه , بی بی , وزیر , ملکه شدن.
ملکیة: خلع ید , سلب مالکیت , مالکیت , دارندگی , تصرف , دارایی , مالکیت , ثروت , ید تسلط , خاصیت , ویژگی , ولک , دارایی.
مللیمتر: میلیمتر.
ملمس: احساس کردن , لمس کردن , محسوس شدن.
ململة: بی ارامی , بی قراری , بخودپیچی , لول خوری , بی قرار بودن , ناراحت بودن.
ملموس: قابل لمس , محسوس , پر ماس پذیر , لمس کردنی.
ملهی: میکده , میخانه , کاباره , شادخانه.
ملوث: الودن , ملوث کردن , سرایت دادن.
ملون: رنگارنگ.
ملین: نرم کننده , ملین , لینت اور.
ملیون: میلیون , هزار در هزار.
ملیونیر: میلیونر.
ملیونیر کبیر: میلیونری که ثروتش بچند میلیون برسد.
ممارس: باتجربه.
ممارسة: مشق , ورزش , تمرین , تکرار , ممارست , تمرین کردن , ممارست کردن , پرداختن , برزش , برزیدن.
مماطلة سیاسیة: کسی که قانونگذاری مجلس را با اطاله کلا م و وسایل دیگر بتاخیر می اندازد.
ممتاز: عالی , ممتاز , بسیارخوب , شگرف.
ممتحن: ازمونگر , ممتحن , امتحان کننده.
ممتع: لذت بخش , لذت بردنی.
ممتلی: خپله , چاق , گوشتالو , پهن رخسار.
ممتن: سپاسگزار , ممنون , متشکر , حق شناس.
ممثل: بازیگر , هنرپیشه , خواهان , مدعی , شاکی , حامی , نماینده , حاکی از , مشعربر.
ممثلة: هنرپیشه ء زن , بازیگرزن.
ممثلون: درقالب قرار دادن , بشکل دراوردن , انداختن , طرح کردن ,معین کردن (رل بازیگر) , پخش کردن (رل میان بازیگران) , پراکندن , ریختن بطور اسم صدر) , مهره ریزی , طاس اندازی , قالب , طرح , گچ گیری , افکندن.
ممر: راهرو , جناح , کوچه , خیابان کوچک , راهرو , دالا ن , دهلیز , راه سرپوشیده , تخته پل , پل راهرو , راهرو , گذرگاه , راهرو , غلا م گردش , محل عبور , گذرگاه.
ممر مائی: ابراه , مسیر ابی , راه ابی , مسیردریایی و رودخانه ای.
ممرضة: پرستار , دایه , مهد , پرورشگاه , پروراندن , پرستاری کردن , شیر خوردن , باصرفه جویی یا دقت بکار بردن.
ممزق: , پاره شده , درهم دریده.
ممشی: پیاده رو , پایه ستون , پایه مجسمه , پایه.
ممطر: بارانی , پر باران , خیس , تر , رگبار گرفته.
ممکن: شدنی , ممکن , امکان پذیر , میسر , مقدور , امکان.
ممل: کند , راکد , کودن , گرفته , متاثر , کند کردن , ادم کودن , یکنواختی , ملا لت , مبتذل.
مملکة: پادشاهی , کشور , قلمروپادشاهی.
ممنوح: صاحب امتیاز , گیرنده , انتقال گیرنده.
ممون: اذوقه رسان , سورسات چی.
ممیز: مشخص , ممتاز , منش نما , قابل شناسایی.
من: از , بواسطه , درنتیجه , از روی , مطابق , از پیش , قطع , خاموش , ملغی , پرت , دور , نسبت به , تا , که , تا اینکه , بجز , غیر از , کی , که , چه شخصی , چه اشخاصی , چه کسی , هرکه , هر انکه , هر انکس , هرکسی که , , چه کسی را , به چه کسی , چه کسی , کسیکه , ان کسی که.
من الآن فصاعدا: از این پس , زین سپس , از این ببعد.
من الدرجة الثانیة: درجه دوم.
من القرون الوسطی: قرون وسطی , قرون وسطایی.
من المحتمل: محتمل , باور کردنی , احتمالی , محتملا , شاید.
من بنات افکار: زاییده افکار , تصوری , خیالی.
من حین لآخر: گهگاه , گاه و بیگاه , بعضی از اوقات.
من غیر المحتمل: غیر محتمل , غیر جذاب , قابل اعتراض , بعید.
من قبل: بدست , بتوسط , با , بوسیله , از , بواسطه , پهلوی , نزدیک ,کنار , از نزدیک , ازپهلوی , ازکنار , درکنار , از پهلو , محل سکنی , فرعی , درجه دوم.
مناجاة: تک سخنگویی , صحبت یک نفری.
مناجاة النفس: تک گویی , گفتگو با خود , نمایش یا مقاله یا سخنرانی یکنفری.
مناخ: اب وهوا.
منادی: جارچی , پیشرو , جلودار , منادی , قاصد , از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن , اعلا م کردن , راهنمایی کردن.
مناسب: مساعد , مطلوب , بجا , بموقع , بهنگام , درخور , مناسب , درخورد , مناسب , شایسته , فراخور , مقتضی.
مناسبة: موقع , مورد , وهله , فرصت مناسب , موقعیت , تصادف , باعث شدن , انگیختن.
منافس: رقیب , هم چشم , حریف , هم اورد , هم اورد , رقیب , حریف , هم چشم , هم چشمی کننده , نظیر , شبیه , هم چشمی , رقابت کردن.
منافسة: رقابت , مسابقه.
منافق: با ریا , ادم ریاکار , ادم دو رو , زرق فروش , سالوس , متصنع.
مناقشة: بحث , مذاکره.
مناورة: شروع بازی شطرنج , از دست دادن یکی دو پیاده در برابر تحصیل امتیازاتی , بذله , موضوع بحث , مانور , تمرین نظامی.
منبر: منبر , سکوب خطابه , بالا ی منبر رفتن.
منبه: محرک , مهیج , مشروب الکلی , انگیزه , انگیختگر.
منتج: صاحب کارخانه , تولید کننده , سازنده , فراوردن , تولید کردن , محصول , اراءه دادن , زاییدن , تولید کننده , مولد , حاصلضرب , فراورده , محصول.
منتجع: منزل , جا , خانه , کلبه , شعبه فراماسون ها , انبار , منزل دادن , پذیرایی کردن , گذاشتن , تسلیم کردن , قرار دادن , منزل کردن , بیتوته کردن , تفویض کردن , خیمه زدن , به لا نه پناه بردن.
منتحل: دغل باز , وانمود کننده , طرار , غاصب.
منتخب: برگزیدن , انتخاب کردن , برگزیده منتخب.
منتدی: میدان , بازار , محل اجتماع عموم , دادگاه , محکمه , دیوانخانه.
منتشی: نشله شده , بوجد امده , نشله ای , جذبه ای.
منتصب: عمودی , قاءم , راست , سیخ , راست کردن , شق شدن , افراشتن , برپاکردن , بناکردن.
منتصر: پیروز , منصور , فاتحانه , فریاد پیروزی.
منتصف الصیف: نیمه تابستان , چله تابستان.
منتصف اللیل: نیمه شب , نصف شب , دل شب , تاریکی عمیق.
منتصف النهار: نیمروز , ظهر.
منتقم: کین خواه , خونخواه , دادگیر , انتقام جو.
منتهک القانون: قانون شکن , متمرد , یاغی.
منتهی: کاملا شک ست خورده , منکوب , ازکارافتاده , پایان دادن , پایان یافتن.
منثول: جوهر نعناع خشک , قلم مانتول.
منجد: قوطی کوچکی برای یادگارهای خیلی کوچک (مثل طره گیسو) که بگردن میاویزند.
منجل: کارد بزرگ و سنگین , داس , با داس بردن , درو کردن.
منجم: منجم , ستاره شناس , طالع بین , احکامی.
منجنیق: سنگ انداز , هرجسمی که دارای خاصیت فنری بوده وبرای پرتاب اجسام بکار میرود , منجنیق انداختن , بامنجنیق پرت کردن , منجنیق.
منحة: بخشش , اعطاء , اهداء , بخشش , عطا , امتیاز , اجازه واگذاری رسمی , کمک هزینه تحصیلی , دادن , بخشیدن , اعطا کردن , تصدیق کردن , مسلم گرفتن , موافقت کردن , پاداش , انعام , التفات , سپاسگزاری , رایگانی , نوبت بازی , اعانه.
منحدر: تخته سنگ , صخره , خم کردن , کج کردن , متمایل شدن , مستعد شدن , سرازیر کردن , شیب دادن , متمایل کردن , شیب , صخره پرتگاه , پرتگاه , سراشیبی تند , شیب دار , زمین سراشیب , شیب , سرازیری , سربالا یی , کجی , انحراف , سراشیب کردن , سرازیر شدن.
منحرف: منحرف , غلط , کج , چپ چپ , بدشکل , بطور مایل , زشت , رد و بدل کردن , اینسو و انسو پرت کردن , بحث کردن , چوگان سر کج , چوگان بازی , کچ , چنبری.
منحط: پست , فرومایه , سرافکنده , مطرود , روی برتافتن , خوار , پست کردن , کوچک کردن , تحقیرکردن.
منحل: کندو , کندوی عسل.
منحنی: خط منحنی , چیز کج , خط خمیده انحناء , پیچ.
منحوس: بیچاره.
منخل: الک , اردبیز , پرویزن , غربال , الک کردن , غربال کردن.
مندفع: کسیکه از روی انگیزه انی و بدون فکر قبلی عمل میکند.
مندوب: نمایندگی دادن , وکالت دادن , محول کردن به , نماینده.
مندیل: دستمال , دستمال گردن , چارقد , دستمال , روسری , دستمال سر , زن روسری پوش , دستمال سفره , دستمال , سینه بند , پیش انداز.
منذ: بعد از , پس از , از وقتی که , چون که , نظر باینکه , ازاینرو , چون , از انجایی که.
منذر بسوء العاقبة: بدشگون , نامیمون , شوم , بدیمن.
منزل: شهر موطن , مزرعه رعیتی , خانه , سرای , منزل , جایگاه , جا , خاندان , برج , اهل خانه , اهل بیت , جادادن , منزل دادن , پناه دادن , منزل گزیدن , خانه نشین شدن.
منزل کاهن الابرشیة: خانه کشیش بخش , درامد کشیش بخش.
منزلق: هواپیمای بی موتور.
منسوب: قابل اسناد , قابل نسبت دادن , نسبت دادنی.
منشار: اره اهن بری , دید , سخن ,لغت یا جمله ضرب المثل , مثال , امثال و حکم , اره , هراسبابی شبیه اره.
منشد جدا: سفت , شق , محکم کشیدن , کشیده , مات کردن , درهم پیچیدن , محکم بسته شده (مثل طناب دور یک بسته).
منشفة: ابچین , باحوله خشک کردن , حوله , دستمال کاغذی.
منشفة الوجه: کیسه حمام , لیف حمام.
منشق: معاند , منکر , مخالف , ناراضی(درامورسیاسی) , مخالف (عقیده عموم) , معاند , ناموافق.
منشور: بروشور , برگچه , ورقه.
منشی: مبتکر , موسس , بنیانگذار.
منصب شاغر: محل خالی , پست بلا تصدی , جا.
منصة خطابیة: میز مخصوص قراءت , میز جاکتابی , تریبون.
منضدة: جدول , میز , مطرح کردن.
منطاد: سفینه ء هوایی , بالون , بالون , بادکنک , با بالون پروازکردن , مثل بالون , قابل هدایت , کشتی هوایی , بالن.
منطق: منطق.
منطقة: مساحت , فضا , ناحیه , بخش , ناحیه , حوزه , بلوک , بوم , سرزمین , ناحیه , فضا , محوطه بسیار وسیع و بی انتها , بخش , قلمرو , مدار , مدارات , کمربند , منطقه , ناحیه , حوزه , محات کردن , جزو حوزه ای به حساب اوردن , ناحیه ای شدن.
منطقة اقیانوسیة: اقیانوسیه.
منطقة شمالیة شرقیة: شمال خاوری , شمال شرقی , شمال شرق.
منطقة شمالیة غربیة: شمال باختری , شمال غرب , شمال غربی.
منطقی: منطق دان.
منطوق: , گفته شده.
منظار: دوربین نجومی , تلکسوپ , تلسکوپ بکار بردن.
منظر: چشم انداز , منظره , صحنه سازی , تماشا , منظره , نمایش , عینک.
منظر بحری: منظره دریایی , منظره هوایی دریا , دورنمای دریا.
منظر طبیعی: خاکبرداری وخیابان بندی کردن , دورنما , منظره , چشم انداز , بامنظره تزءین کردن.
منظف: زدایا , زداگر , پاک کننده , داروی پاک کننده , گرد صابون قوی.
منظم: قاعده دار , با همست , همست دار.
منظم الجداول: جدول بند.
منظم الحرارة: الت تعدیل گرما , دستگاه تنظیم گرما , :بوسیله الت تعدیل گرماکنترل کردن.
منظم القلب: دستگاه تنظیم کننده ضربان قلب , سرمشق , راهنما , پیشقدم.
منظمة: سازمان , سازماندهی.
منظور: دید , بینایی , منظره , چشم انداز , مناظر و مرایا , جنبه فکری , لحاظ , سعه نظر , روشن بینی , مال اندیشی , تجسم شی , خطور فکر , دیدانداز.
منع: قدغن کردن , تحریم کردن , لعن کردن , لعن , حکم تحریم یا تکفیر , اعلا ن ازدواج در کلیسا , بجز , باستثناء , ممنوعیت , منع.
منغولیا: ماگنولیاسه ها , گیاهان ماگنولیا.
منفتح: دارای رویش برونی , شخصی که تمام عقاید و افکارش متوجه بیرون ازخودش است , برون گرای.
منفذ: مجری , مامور اجرا , وصی , قیم , مزغل ساختن , سوراخ دیده بانی ایجاد کردن , مزغل , سوراخ سنگر , سوراخ دیدبانی , راه گریز , مفر , روزنه.
منفرج: نیم باز.
منفصل: جدا , مجزا , مجرد , مجزاکردن , جدا , جداگانه , جدا کردن , تفکیک کردن.
منفصلا: جدا , سوا , دونیم , دوقسمتی.
منفعة: منفعت , استفاده , احسان , اعانه , نمایش برای جمع اوری اعانه.(.vi &.vt) :فایده رساندن , احسان کردن , مفید بودن , فایده بردن.
منفعل: گازدار.
منفلة: ناپرهیزکار.
منفوش: کرکی , نرم , پرمانند , پرزدار , باد کردن , پف کردن.
منفی: تبعید , جلا ی وظن , تبعید کردن.
منقار: منقار , پوزه , دهنه لوله.
منقذ: نجات دهنده , ناجی.
منقرض: معدوم , ازبین رفته , منقرض , تمام شده , مرده , منسوخه , خاموش شده , نایاب.
منقط: خالخال کردن , چیزی با نقاط رنگارنگ , حیوانی که بدنش خالخال باشد , خال , لکه , ابری , ابرش.
منقطع التنفس: بی نفس , بی جان , نفس نفس زنان , مشتاق.
منقطع النظیر: بی همتا.
منکر: منکر همه چیز , پوچ گرا , سوراخ بینی , منخر.
منلیثی: یک پارچه.
منهجی: مربوط به برنامه تحصیلی.
منهک: نحیف , دارای چشمان فرو رفته , رام نشده.
منوال: کارگاه بافندگی , دستگاه بافندگی , نساجی , جولا یی , متلا طم شدن(دریا) , ازخلا ل ابریا مه پدیدارشدن , ازدور نمودار شدن , بزرگ جلوه کردن , رفعت , بلندی , جلوه گری از دور , پدیدارازخلا ل ابرها.
منور: روشن کردن , درخشان ساختن , زرنما کردن , چراغانی کردن , موضوعی را روشن کردن , روشن (شده) , منور , روشن فکر.
منوعات مسرحیة: نمایشنامه انتقادی , جنگ نمایش.
منوم: خواب اور , منوم , تولیدکننده خواب , هیپنوتیزم , مولد خواب مصنوعی.
منی: نطفه , منی , دانه , تخم.
منیر: دارای نور سیمابی , تابان.
منیع: مصون , ازاد , مقاوم دربرابر مرض بر اثر تلقیح واکسن , دارای مصونیت قانونی و پارلمانی , مصون کردن , محفوظ کردن , غیر قابل رسوخ , سوراخ نشدنی , داخل نشدنی , نفوذ نکردنی , درک نکردنی , پوشیده , غیر قابل تفوق , فاءق نیامدنی , غیر قابل عبور , بر طرف نشدنی , شکست ناپذیر , مغلوب نشدنی , مصون , مقدس , غصب نکردنی , غصب نشدنی , معتبر , تجاوز نشده , مصون , محفوظ از خطر , زخم ناپذیر , اسیب ناپذیر , شکست ناپذیر , رویین تن.
مهاجر: مهاجر , تازه وارد , غریب , کوچ نشین , اواره , کوچ کننده , مهاجر , سیار , جانور مهاجر , کوچگر.
مهاجم: حمله کننده , جلو , پیش , ببعد , جلوی , گستاخ , جسور , فرستادن , رساندن , جلوانداختن , بازی کن ردیف جلو.
مهادنة: تسکین , فروکش , دلجویی , فرونشانی.
مهارة: چیره دستی , ورزیدگی , تردستی , مهارت , استادی , زبر دستی , هنرمندی , کاردانی , مهارت عملی داشتن , کاردان بودن , فهمیدن.
مهبط: باند فرودگاه.
مهبل: مهبل , نیام , غلا ف , مهبلی.
مهد: گهواره , مهد , درگهواره قرار دادن , درچهارچوب یاکلا ف قرار دادن.
مهذار: خوش صحبت , وراج , پرحرف.
مهذب: با ادب , مودب , فروتن , مودبانه.
مهر: جهیز , جهاز , جهیزیه , کابین , مهریه , تاتو , اسب کوتاه وکوچک , ریز , تسویه حساب کردن , پرداختن , خلا صه اخبار.
مهرب: اغاز , گریز , فرار , برو , دورشو , گمشو , تاجر , سوداگر , کاسب , دکان دار , پشت هم انداز , دسیسه.
مهرة: کره مادیان , قسراق , دختر شوخ و جوان.
مهرج: لوده , دلقک , مسخرگی کردن , لوده , مسخره , مقلد , مسخرگی کردن , دلقک شدن , دلقک , شوخ , جنباندن , تکان دادن , تکان خوردن , جنبیدن , تکان.
مهرجان: جشنواره , عید , سور , شادمانی , جشنی , عیدی , جشن , عید , سرور , جشن گرفتن.
مهزلة: نمایش خنده اور , تقلید , لودگی , مسخرگی , کار بیهوده , استهزاء , مسخره , زحمت بیهوده.
مهزوز: لرزنده , لزان , متزلزل , سست , ضعیف.
مهلة: مکث , توقف , وقفه , درنگ , مکث کردن.
مهم: مهم.
مهما: هرچه , انچه , هر انچه , هر قدر , هر چه.
مهماز: سیخک , سیخ , خار , مهمیز , انگیزه , تحریک کردن , ازردن , سک , سک زدن , مهمیز , سیخ , مهمیز زدن.
مهمة: گمارش , پیغام , ماموریت , فرمان , پیغام بری , پیغام رسانی , بماموریت فرستادن , وابسته به ماموریت , ماموریت , هیلت اعزامی یا تبلیغی , کار , وظیفه , تکلیف , امرمهم , وظیفه , زیاد خسته کردن , بکاری گماشتن , تهمت زدن , تحمیل کردن.
مهمل: بی دقت , مملو , بارگیری شده , سنگین , پر , سنگین بار , سر بهوا , مسامحه کار , مسامحه کار , بی دقت , فرو گذار , برناس , کثیف , درهم وبرهم , نامرتب , شلخته.
مهنة: دوره زندگی , دوره , مسیر , مقام یاشغل , حرفه , امتحان سخت برای اثبات بیگناهای , کار شاق , پیشه , حرفه , شغل , اقرار , اعتراف , حرفه یی , پیشگانی , پیشه کار , محنت , رنج , ازمایش سخت , عذاب , اختلا ل.
مهندس: مهندس.
مهندس زراعی: کشاورز , برزشناس.
مهندس معماری: معمار.
مهیب: بزرگ , باعظمت , باشکوه , شاهانه , خسروانی.
مواجهة: علا ءم ریاضی (مثل ض و +) , روکش , نما , رویه.
مواد غذائیة: ماده غذایی , خواربار.
موازنة: موازنه , تعادل , ارامش , سکون.
مواطن: تابع , رعیت , تبعه یک کشور , شهروند , هم میهن , هم وطن , هم میهن , ملی , قومی , وابسته به قوم یاملتی , تبعه , شهروند , بومی , اهلی , محلی.
مواطنة: شهروندان , ساکنین , مردم , تبعیت.
موافق: سازگار , دلپذیر , مطبوع , بشاش , ملا یم , حاضر , مایل.
موافقة: نزدیکی , ورود , دخول , پیشرفت , افزایش , نیل (بجاه و مقام بخصوص سلطنت) , جلوس , شیوع , بروز , تملک نماء , شیی ء اضافه یا الحاق شده , نماءات (حیوان و درخت) , تابع وصول , الحاق حقوق , شرکت در مالکیت , :بترتیب خرید وارد دفتروثبت کردن , جور بودن , مطابقت , وفق , توافق , تطابق , موافقت , تصویب , موافقت , تجویز , موافقت کردن , رضایت دادن , موافقت , پذیرش , رضایت , موافقت , راضی شدن , رضایت دادن , صحیح است , خوب , بسیار خوب , تصویب کردن , موافقت کردن , اجازه , تصویب.
موالی: باوفا , وفادار , صادق , وظیفه شناس , صادقانه , ثابت , پا برجای , مشروع.
موامرة: توطله , دسیسه , نقشه خیانت امیز , نقشه , طرح , موضوع اصلی , توطله , دسیسه , قطعه , نقطه , موقعیت , نقشه کشیدن , طرح ریزی کردن , توطله چیدن.
موة: مرگ , درگذشت , فوت , مرگ , مردن , درگذشتن , حکم , حکم مجازات , سرنوشت بد , فنا , حکم دادن , مقررداشتن , محشر.
موتمر: مشاوره , کنگاش , گفتگو , مذاکره , همرایزنی.
موتمر تحضیری: انجمن حزبی , کمیته های پارلمانی , نمایندگان حزب کارگر درپارلمان یا انجمن.
موثر: دارای نفوذ و قدرت.
موثوق: امر , مقتدر , توانا , معتبر , قابل اطمینان , موثق , معتبر , قابل اتکا.
موثوق به: معتبر , باور کردنی , موثق.
موجة: موج بزرگ اب , خیزاب , موج زدن (از اب یا جمعیت یا ابر) , بصورت موج درامدن , سراسیمگی , تپش , بادناگهانی , سراسیمه کردن , اشفتن , طوفان ناگهانی , باریدن ناگهانی , موج , خیزاب , فر موی سر , دست تکان دادن , موجی بودن , موج زدن.
موجة هوائیة: امواج رادیو و تلویزیون.
موجر: اجاره دهنده , موجر.
موجز: کم حرف , مختصر گو , کوتاه , موجز.
موجع: پر ازار , مضر.
موجود: موجود , هست , موجود , دارای هستی , پدیدار , باقی مانده , نسخه ء موجود و باقی(ازکتاب وغیره).
موخرا: اخیرا , بتازگی.
موخرة: پروردن , تربیت کردن , بلند کردن , افراشتن , نمودار شدن , عقب , پشت , دنبال , سخت گیر , عبوس , سخت ومحکم , عقب کشتی , کشتیدم.
موخرة الجمجمة: استخوان قمحدوه , استخوان پس سر.
موخرة السفینة: کشتیدم , صدای قلپ , صدای کوتاه , قسمت بلند عقب کشتی , صدای بوق ایجاد کردن , قورت دادن , تفنگ درکردن , باد وگاز معده را خالی کردن , گوزیدن , باعقب کشتی تصادم کردن , فریفتن , ادم احمق , از نفس افتادن , خسته ومانده شدن , تمام شدن.
مودب: با ادب , با نزاکت , مبادی اداب.
مودة: مهربانی , تاثیر , عاطفه , مهر , ابتلا ء , خاصیت , علا قه , همراهی , همدمی , وفاداری , رفاقت.
مودع: کسیکه پول در بانک میگذارد.
مودع لدیه: تحویل گیرنده , ضامن و متعهد.
مودم: تلفیق و تفکیک کننده.
موذ: محنت بار , مصیبت بار , غم انگیز.
موذی: بدخیم , بدنهاد , بدخواهی کردن , بدنام کردن , بدسگال , موذی , شیطان , بدجنس.
مورث: موصی له , میراث بر , ارث بر.
مورخ: تاریخ نویس , تاریخ دان , مورخ , تاریخ گزار.
مورشف: بایگان , ضابط.
مورق: شخص بیخواب.
موز: موز.
موزع: توزیع کننده.
موسس: از پا افتادن , لنگ شدن , فرو ریختن , غرق کردن (کشتی) ,فرورفتن , برپا کننده , موسس , بنیان گذار , ریخته گر , قالبگیر.
موسسة: تاسیس , استقرار , تشکیل , بنا , برقراری , بنگاه , موسسه , دسته کارکنان , برپایی , بنیاد , شالوده , تاسیس , تاسیس قضایی , اصل حقوقی , بنگاه , موسسه , رسم معمول , عرف , نهاد.
موسسة فرعیة: مربوط ساختن , پیوستن , اشناکردن , درمیان خود پذیرفتن , به فرزندی پذیرفتن , مربوط , وابسته.
موسف: قابل تاسف.
موسم: فصل , فرصت , هنگام , دوران , چاشنی زدن , ادویه زدن , معتدل کردن , خودادن.
موسم الربیع: فصل بهار , جوانی , شباب , بهار زندگانی.
موسوعة: دایره المعارف , دایره العلوم , دانش جنگ.
موسیقار: خنیاگر , موسیقی دان , نغمه پرداز , ساز زن , نوازنده.
موسیقی: موزیک , موسیقی , اهنگ , خنیا , رامشگری.
موشر: اندیکاتور , نماینده , شاخص , اندازه , مقیاس , فشار سنج , اشاره گر.
موصل: متصل کردن , پیوستن , پیوند زدن , ازدواج کردن , گراییدن , متحد کردن , در مجاورت بودن.
موصی به: قابل توصیه.
موضع: متمرکز کردن , در یک نقطه جمع کردن , محلی کردن , موضعی ساختن.
موضوع: زیرموضوع , مبتدا , موکول به , درمعرض گذاشتن , موضوع , مطلب , مقاله , فرهشت , انشاء , ریشه , زمینه , مدار , نت , شاهد , موضوع , مبحث , عنوان , سرفصل , ضابطه.
موضوعی: فرهشتی , ریشه ای , مربوط بموضوع , موضوعی , مطلبی , مقاله ای.
موضوعیة: عینی بودن , مادیت , هستی , واقعیت , بیطرفی و بی نظری.
موطی: پایه ستون , جای پا , موقعیت , وضع.
موظف الاستقبال: پذیرگر.
موظف الهاتف: تلفنچی.
موظفون: کارکنان , کارگزینی , چوب بلند , تیر , چوب پرچم , ستاد ارتش , کارمندان , پرسنل , افسران وصاحبمنصبان , اعضاء , هیلت , با کارمند مجهز کردن وشدن.
موعظة: وعظ کردن , سخنرانی کردن , موعظه کردن.
موقت: موقت , موقتی , شرطی , مشروط , موقت , موقتی.
موقد: اجاق , اتشگاه , کانون , بخاری , منقل , اجاق , اتشدان , کف منقل , منزل , سکوی اجاق , کوره کشتی.
موقر: محترم , معزز , قابل احترام , ارجمند , مقدس.
موقع: محل , منطقه , محل , مکان , موقعیت , موضع , مرتبه , مقام , جایگاه , محل , مقر.
موقع ادناه: امضاء کننده زیر , دارای امضاء (در زیر صفحه).
موقف: گرایش , حالت , هیلت , طرز برخورد , روش و رفتار , ماندگاه , توقفگاه بی سقف (برای توقف وساءط نقلیه) , ایستادن , تحمل کردن , موضع , دکه , بساط.
موکب: دسته اسب سواران , سواری , گردش سواره , راه پیمایی , قدم رو , قدم برداری , گام نظامی , موسیقی نظامی یا مارش , سیر , روش , پیشروی , ماه مارس , راه پیمایی کردن , قدم رو کردن , نظامی وار راه رفتن , پیشروی کردن , تاختن بر , حرکت دسته جمعی , ترقی تصاعدی , ترقی , بصورت صفوف منظم , دسته راه انداختن , درصفوف منظم پیشرفتن.
موکد: معین , قطعی , تصریح شده , صریح , روشن , معلوم.
مول: تبدیل بسرمایه کردن , باحروف درشت نوشتن , سرمایه جمع کردن.
مولد: دینام , دینامو , مولد , زاینده , زاده اروپایی وزنگی , دورگه.
مولد کهربائی: تناوبگر , دستگاه تولید برق متناوب , الترناتور.
مولع: علا قمند , انس گرفته , مایل , مشتاق , شیفته , خواهان.
مولع بالکتب: دوستدار کتاب , کتاب جمع کن , عاشق شکل وظاهر کتب.
مولف: منصف , مولف , نویسنده , موسس , بانی , باعث , خالق ,نیا , :نویسندگی کردن , تالیف و تصنیف کردن , باعث شدن.
مولم: دردناک , محنت زا , ناراحت کننده , رنج اور , رنجور , وابسته به روان زخم , زخمی , جراحتی , ضربه ای.
مولود جدید: نوزاد , تازه زاییده شده , تازه تولد شده.
مومس: قایقی که با قلا ب ماهی میگیرد , قلا ب انداز , دزد , جیب بر , فاحشه , فاحشه شدن , برای پول خود را پست کردن.
مومن: با ایمان , معتقد , بیمه گر , یزدان گرای , معتقد بخدا , خدا شناس , موحد , خدا پرست.
مومن بمساواة الجنسین: طرفدار حقوق زنان.
مومیاء: مومیا , جسد مومیا شده.
مون: اذوقه رساندن , خواربار رساندن , تهیه کردن , فراهم نمودن.
مونث: جنس زن , مربوط به جنس زن , مونث , مادین , زنان.
موهبة: صدای شکستگی , صدای شلا ق , استعداد , حقه , طرح , ابتکار , زرنگی , مهارت , استعداد , نعمت خدا داده , درون داشت.
موهل: صفت , شرط , قید , وضعیت , شرایط , صلا حیت.
موهوب: استعداد , نعمت خدا داده , درون داشت.
موهیر: موی مرغوز , پارچه موهر.
موید: حامی , پشتیبان , نگهدار.
میت: مرده , بی حس , منسوخ , کهنه , مهجور , مرده , عاری از زندگی.
میة: مرده , مرحوم.
میتة: مردار , لا شه , گوشت گندیده.
میثاق: فشرده , فشرده کردن.
میثان: متان.حص4
میثیل: متیل , ریشه یک ظرفیتی هیدروکربن بفرمول.حص3
میجاواط: یک میلیون وات.
میدان: میدان عمومی , میدان , بازار , میدان محل معامله.
میدان السباق: اسپریس , دور مسابقه.
میراث: مستلزم بودن , شامل بودن , فراهم کردن , متضمن بودن , دربرداشتن , حمل کردن بر , حبس یاوقف کردن , موجب شدن , ارث , میراث , مرده ریگ , وراثت , میراث بری.
میز: منش نمایی کردن , توصیف کردن , مشخص کردن , منقوش کردن , فرق گذاشتن , فرق قاءل شدن , دیفرانسیل تشکیل دادن , تمیزدادن , تشخیص دادن , دیفرانسیل گرفتن , دیدن , مشهورکردن , وجه تمایزقاءل شدن , شناختن , تشخیص هویت دادن , یکی کردن.
میزان: ترازو , میزان , تراز , موازنه , تتمه حساب , برابرکردن , موازنه کردن , توازن.
میزانی: مربوط به بودجه.
میزانیة: بودجه.
میزة: دارایی , خصیصه , صفت عجیب وغریب , حالت ویژگی , غرابت , ویژگی , نشان ویژه , نشان اختصاصی , خصیصه.
میزر: پیش دامن , پیش بند , کف , صحن.
میکانیکی: مکانیک , مکانیک ماشین الا ت , هنرور , مکانیکی , ماشینی.
میکروفلم: فیلم خیلی کوچک برای عکس های خیلی ریز.
میل: اصطلا حات مخصوص یک صنف یا دسته , زبان دزدها وکولی ها ,طرزصحبت , زبان ویژه , مناجات , گوشه دار , وارونه کردن , ناگهان چرخانیدن یاچرخیدن , باناله سخن گفتن , بالهجه مخصوصی صحبت کردن , خبرچینی کردن , اواز خواندن , مناجات کردن , شیب , خیز , سطح شیب دار , در خور راه رفتن , شیب دار , سالک , افت حرارت , مدرج , متحرک , نهاد , سیرت , طبیعت , تمایل , شیب , انحراف , میل , تمایل , ذوق , علا قه , حساسیت , شهوت ومیل , مهر , مقیاس سنجش مسافت (میل) معادل 53/9061 متر , کجی , خط کج , سطح اریب , شیب , نگاه کج , نظر , کج , اریب ,سراشیب , کج رفتن , کج کردن , شیب پیدا کردن , تحریف کردن , گرایش , تمایل , میل , توجه , استعداد , زمینه , علا قه مختصر.
میلیشیا: جنگجویان غیر نظامی , نیروی نظامی (بومی) , امنیه , مجاهدین.
میمنة: سمت راست کشتی , واقع در سمت راست کشتی , بطرف راست حرکت کردن.
مینا: مینا ساختن , میناکاری کردن , مینایی , لعاب دادن , لعاب , مینا.
میناء: لنگرگاه , بندرگاه , پناهگاه , پناه دادن , پناه بردن , لنگر انداختن , پروردن , بندر , بندرگاه , لنگرگاه , مامن , مبدا مسافرت , فرودگاه هواپیما , بندر ورودی , درب , دورازه , در رو , مخرج , شراب شیرین , بارگیری کردن , ببندر اوردن , حمل کردن , بردن , ترابردن , بندرساحلی دریا , بندر , شهر ساحلی , دریابندر.
میه: جسم مرکب ابدار , هیدرات , ابشتن.
میوی: ادم صدساله , سده , مربوط به قرن , جشن صد ساله , صدساله , یادبود صدساله , سده.
نا: مال ما , مال خودمان , برای ما , مان , متعلق بما , موجود درما , متکی یا مربوط بما , مارا , بما , خودمان , نسبت بما.
نائب: کدیور , عضو انجمن شهر , کدخدا , نام قضات , نام مستخدمین شهرداری , عضوهیلت قانون گذاری یک شهر , فروشگاه مخصوص کارمندان یک اداره , نماینده , وکیل , جانشین , نایب , قاءم مقام.
نائم: خواب , خفته , خوابیده.
ناب: سگی , وابسته به خانواده سگ , سگ مانند , دندان ناب , دندان انیاب (در سگ و مانند ان) , نیش.
ناتج: خروجی , برونداد , محصول.
ناجح: کامیاب , موفق , کامکار , کامیاب , موفق , پیروز , نیک انجام , عاقبت بخیر.
ناحیة: جا , محل خاص , محل , موضع , مکان.
ناخبون: گزینگرگان , هیلت انتخاب کنندگان , حوزه انتخابیه.
نادر: کم , نادر , کمیاب , نادر , کمیاب , کم , رقیق , لطیف , نیم پخته , کمیاب , کم , نادر , اندک , تنگ , قلیل , ندرتا , غیر عادی , غیر متداول , غیرمعمول , نادر , کمیاب.
نادرا: بسیار کم , بندرت , خیلی کم , ندرتا.
نادل: مردی که در پیشخوان یا پشت بار مهمانخانه یا رستوران کار میکند , منتظر , پیشخدمت.
نادلة: خادمه ء میخانه , پیشخدمت میخانه , گارسون , پیشخدمت زن , ندیمه , کلفت.
نادی: چماق , گرز , خال گشنیز , خاج , باشگاه , انجمن , کانون , مجمع(vi&.vti):چماق زدن , تشکیل باشگاه یا انجمن دادن.
نادی لیلی: کاباره , کاباره رفتن.
نار: اتش , حریق , شلیک , تندی , حرارت , اتش زدن ,افروختن , تفنگ یاتوپ را اتش کردن , بیرون کردن , انگیختن.
ناری: اتشین , اتشبار , اتشی مزاج.
ناس: مردم , خلق , مردمان , جمعیت , قوم , ملت , اباد کردن , پرجمعیت کردن , ساکن شدن.
ناسب: برازیدن , درخور بودن , مناسب بودن.
ناسک: زاهد گوشه نشین , تارک دنیا , منزوی.
ناشد: درخواست کردن از , عجز و لا به کردن به , التماس کردن به , استغاثه کردن از.
ناشر: ناشر.
ناشط: طرفدار عمل.
ناصح: نصیحت امیز , توبیخ امیز.
ناضج: رسیده , نرم , جا افتاده , دلپذیر , مهربان , رسیده , پخته , جا افتاده , بالغ , چیدنی , پراب.
ناضح: سوراخ دار , رخنه دار , نشست کننده , چکه کن.
ناطحة السحاب: اسمان خراش , رفیع , بلند.
ناطق: سخنران , ناطق , سخنگو.
ناظور: پریسکوپ , دوربین زیر دریایی مخصوص مشاهده اشیاء روی سطح اب , پیرامون بین.
ناعم: سطح صاف , قسمت صاف هر چیز , هموار , نرم , روان , سلیس , بی تکان , بی مو , صیقلی , ملا یم , دلنواز , روان کردن , ارام کردن , تسکین دادن , صاف شدن , ملا یم شدن , صاف کردن , بدون اشکال بودن , صافکاری کردن , نرم , لطیف , ملا یم , مهربان , نازک , عسلی , نیم بند , سبک , شیرین , گوارا , لطیف.
نافخ: دمنده , وزنده , کسی یا چیزی که بدمد یابوزد , ماشین مخصوص دمیدن.
نافذ الصبر: نا شکیبا , بی صبر , بی تاب , بی حوصله , بد اخلا ق.
نافذة: پنجره , روزنه , ویترین , دریچه , پنجره دار کردن.
نافورة: منبع , فواره , منشاء , مخزن , چشمه , سرچشمه , اب دزدک , اب پران , فواره کوچک , ادم بیشرم , اسهال , اب را بصورت فواره بیرون دادن , پراندن , تندروان شدن.
ناقد: نقدگر , نکوهشگر , سخن سنج , نقاد , انتقاد کننده , کارشناس , خبره.
ناقش: بحث کردن , مطرح کردن , گفتگو کردن.
ناقص: منها.
ناقض: رد کردن.
ناقل: برنامه , حامل میکرب , دستگاه کاریر , حامل.
ناقل الملکیة: حواله دهنده , واگذار کننده , انتقال دهنده.
ناقلة: کشتی نفت کش , تانک , اتومبیل نفش کش.
ناکر الجمیل: ناسپاس , حق ناشناس , نمک بحرام , ناخوش ایند.
ناکر الذات: عاری از نفس پرستی , فارغ از خود.
ناکر للجمیل: ناسپاس , حق ناشناس , ناشکر , بیهوده.
نای: نی , نی لبک , نی زن , نی زدن , فلوت زدن , فلوت , شیار , فلوت زدن.
نایلون: نایلون.
نبات: کارخانه , گیاه , مستقر کردن , کاشتن.
نبات القراص: گزنه , انواع گزنه تیغی گزنده , بوسیله گزنه گزیده شدن , ایجاد بی صبری و عصبانیت کردن , برانگیختن , رنجه داشتن.
نبات الکبر: از روی شادی جست وخیز کردن , رقصیدن , جهش , جست وخیز , شادی.
نبات النفل: رنگ سبز شبدری , شبدر ایرلندی.
نبات ماص: ابدار , شاداب , پرطراوت.
نباتات: زندگی گیاهی , نشو و نمای نباتی , نمویاهی.
نباتی: وابسته به گیاه شناسی , ترکیب یامشتقی از مواد گیاهی و داروهای گیاهی , گیاه خوار , گیاهخواری.
نباح: پوست درخت , عوعو , وغ وغ کردن , پوست کندن.
نبال: کماندار , قوس.
نبتة: درکردن (گلوله وغیره) , رها کردن (از کمان وغیره) , پرتاب کردن , زدن , گلوله زدن , رها شدن , امپول زدن , فیلمبرداری کردن , عکسبرداری کردن , درد کردن , سوزش داشتن , جوانه زدن , انشعاب , رویش انشعابی , رویش شاخه , درد , حرکت تند وچابک , رگه معدن.
نبتون: الهه اقیانوس , نپتون , ستاره نپتون.
نبش: نبش قبر.
نبض: نبض , جهند زدن , تپیدن.
نبض القلب: ضربان قلب , تپش دل , جنبش , احساسات.
نبلة: زوبین , نیزه , تیر , بسرعت حرکت کردن , حرکت تند , پیکان
نبی: پیامبر , پیغمبر , نبی.
نبیذ: شراب , باده , می , شراب نوشیدن.
نبیل: نجیب زاده.
نتانة: تعفن , گند , بوی بد دادن , بدبو کردن , تعفن داشتن , بد بودن.
نترات: نیترات , نمک معدنی یا نمک الی جوهر شوره , نیترات سدیم یا پتاسیم , شوره , به نیترات تبدیل کردن.
نتروجلیسرین: ترکیب روغنی سنگین بفرمول 3(2NO O).ص 3ح5
نتروجین: ازت , نیتروژن.
نتریکی: دارای نیتروژن با ظرفیت بالا.
نتن: گندیده , بدبو , متعفن , دارای بوی زننده , گند دهان , وابسته به گندیدگی , جسم عفونی , ماده عفونی , گندیده , الوده , چرکی.
نتوء: برامدگی , شکم , تحدب , ورم , بالا رفتگی , صعود , متورم شدن , باد کردن , اخراج , بیرون اندازی , بیرون امدگی , انفصال , دندانه , کنگره , نوک , برامدگی تیز , بریدگی , خار , سیخونک , سیخطک , دندانه دار کردن , کنگره دار کردن , چاک زدن , ناهموار بریدن.
نتیجة: نتیجه , نتیجه منطقی , اثر , برامد , دست اورد , پی امد , برامد , پی امد , حاصل , نتیجه , پی امد , دست اورد , برامد , نتیجه دادن , ناشی شدن , نتیجه , اثر , حاصل , امتیاز , امتیاز گرفتن , حساب امتیازات.
نجاح: موفقیت , کامیابی.
نجار: درودگر , نجار , نجاری کردن.
نجارة: درودگری , نجاری.
نجد: مبلمان کردن خانه , پرده زدن , رومبلی زدن.
نجم: جسم روشن , جرم اسمانی , جرم نورافکن اسمانی , ادم نورانی , پر فروغ , شخصیت تابناک , ستاره , نشان ستاره.
نجم البحر: ستاره دریایی , نجم البحر
نجمة: نشان ستاره (بدین شکل *) , با ستاره نشان کردن.
نجمی: ستاره ای , شبیه ستاره , علوی.
نحاة: مجسمه ساز , حجار , پیکر تراش , تندیس گر.
نحاس: برنج (فلز) , پول خرد برنجی , بی شرمی , افسر ارشد , منقل اتش , برنج سازی , مس , بامس اندودن , مس یا ترکیبات مسی بکار بردن.
نحام: فلامینگو , نوعی پرنده با پرهای صورتی رنگ که پاهای لاغر و درازی دارد.
نحة: مجسمه سازی , پیکر تراشی , سنگتراشی کردن , عنوان روی پاکت , عنوان نوشته روی چیزی , توضیح , ادرس , نشانی روی نامه , ظهرنویسی.
نحس: ادم بد شانس , ادم که بدشانسی میاورد , شانس نیاوردن.
نحلة: زنبورعسل , مگس انگبین , زنبور.
نحلة طنانة: زنبورعسل , زنبور درشت
نحن: ما , ضمیر اول شخص جمع.
نحو: دستور زبان , گرامر.
نحوی: متخصص دستور زبان.
نحیف: لا غر , نحیف , بدقیافه , زننده , بی ثمر , لا غرکردن , زننده ساختن , ویران کردن , لندوک , دراز وباریک.
نحیل: پوستی , لا غر , پوست واستخوان.
نخاع: مغز استخوان , مخ , مغز , قسمت عمده , جوهر.
نخالة: سبوس , نخاله , پوست گندم.
نخب: نان برشته , باده نوشی بسلا متی کسی , برشته کردن (نان) , بسلا متی کسی نوشیدن , سرخ شدن.
نخلة: نخل , نخل خرما , نشانه پیروزی , کامیابی , کف دست انسان ,کف پای پستانداران , کف هرچیزی , پهنه , وجب , با کف دست لمس کردن , کش رفتن , رشوه دادن.
نخیر: صدای خرخر خوک , خرخر کردن , نالیدن.
نداء: درخواست , التماس , جذبه , استیناف , فرا خواندن , فرا خوان.
ندبة: جای زخم یا سوختگی , اثر گناه , شکاف , اثر زخم داشتن , اثر زخم گذاشتن.
ندد به: نصیحت کردن , پند دادن , اگاه کردن , متنبه کردن , وعظ کردن.
ندرة: کمیابی.
ندفت الثلج: برف دانه , برف ریزه.
ندی: شبنم , ژاله , شبنم زدن , شبنم باریدن.
نذل: ادم رذل , شخص پست , ادم حقه باز , پست فطرت , ناکس , ادم پست , تبه کار , شریر , بدذات , پست.
نذیر: نشانه , فال بد , خبر بد , شگفتی , بد یمن بودن , نشانه , نشان , علا مت , فال نما , شگون , گواهی دادن بر , خبردادن از , پیشگویی کردن.
نرجس بری: نرگس زرد.
نرد: طاس تخته نرد , بریدن به قطعات کوچک , نرد بازی کردن.
نرویج: نروژ.
نرویجی: نروژی.
نز: رسوخ , چکه , نفوذ , مقدار رسوخ شده.
نزاع: ستیزه , کشاکش , کشمکش , نبرد , برخورد , ناسازگاری , تضاد , ناسازگار بودن , مبارزه کردن , ستیزه , چون وچرا , مشاجره , نزاع , جدال کردن , مباحثه کردن , انکارکردن , ستیزه , نزاع , دعوا , سعی بلیغ , تقلا , کشاکش.
نزاع مسلح: جنگ با تفنگ یا تپانچه.
نزع السلاح: خلع سلا ح.
نزع الملکیة: سلب مالکیت.
نزعة: علف نیزار , علف بوریا , علف شبیه نی , سرازیری , سربالا یی , نشیب , خمیدگی , خم , خم شده , منحنی.
نزف: خون امدن از , خون جاری شدن از , خون گرفتن از , خون ریختن , اخاذی کردن.
نزهات: خارج از منزل , درهوای ازاد , بیرون.
نزهة: گردش , گشت , سیر , گردش بیرون شهر , گردش دسته جمعی , پیک نیک , به پیک نیک رفتن , دسته جمعی خوردن , گردش , تفرج , سیر , گردشگاه , تفرجگاه , گردش رفتن , تفرج کردن , گردش کردن.
نزوة: دمدمی مزاجی , وسواس , چیز غریب , غرابت , خط دارکردن , رگه دارکردن , دمدمی بودن , هوس , هوی و هوس , تلون مزاج , وسواس , خیال , وهم , تغییر ناگهانی.
نزوی: هوسباز , دمدمی مزاج , بوالهوس.
نزیل: مستاجر , ساکن , مسافر (مهمانخانه) , مهماندار.
نزیه: بیطرف , بیغرض , راست بین , عادل , منصفانه , سرزنش نکردنی , ملا مت نکردنی , بی گناه.
نسب: سویه , دودمان , اصل ونسب , اجداد , اعقاب.
نسبة: تناسب , نسبت , نرخ , میزان , سرعت , ارزیابی کردن.
نسبة میویة: در صد.
نسبی: متناسب , به نسبت.
نسخة: رونوشت , نسخه , نسخه برداری , رونوشت عینی , شرح ویژه , ترجمه , تفسیر , نسخه , متن.
نسخة مطابقة: المثنی , دو نسخه ای , تکراری , تکثیرکردن.
نسل: زادو ولد , فرزند , اولا د , مبدا , منشا.
نسمة: روی هوایا اب شناور ساختن , وزش نسیم , بهوا راندن , بحرکت در اوردن.
نسیان: ضعف حافظه بعلت ضعف یا بیماری مغزی , فراموشی , نسیان , فراموشی , نسیان , از خاطر زدایی , گمنامی.
نسیج: پینه , پینه استخوانی گیاه , محصول (کارخانه و غیره) , پارچه , قماش , سبک بافت , اساس , پارچه , پارچه بافته , در (جمع) منسوجات , بافته , بافت , نسج , رشته , پارچه ء بافته.
نسیج العنکبوت: تارعنکبوت.
نسیج بلدی: بافت خانگی , بافت میهنی , وطنی , ساده.
نسیم: بادشمال یاشمال شرقی , بادملا یم , نسیم , وزیدن (مانند نسیم).
نشا: نشاسته , اهار , اهارزدن , تشریفات.
نشارة الخشب: خاک اره , باخاک اره پوشاندن , پوچ.
نشاز: صدای ناهنجار و خشن , بدصدایی , بداهنگی.
نشاط: کنش وری , فعالیت , کار , چابکی , زنده دلی , اکتیوایی , چابکی , نشاط , شلوغی , هایهو , جنبش , تقلا , کوشش , شلوغ کردن , تقلا یاکشمکش کردن.
نشافة: جوهر خشک کن , دفتر باطله , دفتر ثبت معاملا ت , دفتر روزنامه.
نشر: پاشیدگی , انتشار , عقاب , شاهین قره قوش , نشریه , انتشار.
نشرة: تابلو اعلا نات , اگهی نامه رسمی , ابلا غیه رسمی , بیانیه , اگاهینامه , پژوهشنامه , پژوهنامه.
نشرة الاخبار: اخباررادیویی یا تلویزیونی , خبر پراکندن.
نشرة دوریة: دوره ای , نشریه دوره ای.
نشط: کنش ور کردن , بفعالیت پرداختن , بکارانداختن , تخلیص کردن(سنگ معدن) , نیرودادن , قوت دادن(به) تشجیع کردن , زندگی بخشیدن , حیات بخشیدن , جان دادن , نیرودادن , روح بخشیدن , روح دادن , چالا ک شدن , زنده شدن , چابک شدن , با روح شدن.
نشوة: وجد , خلسه , حظ یاخوشی زیاد.
نشید: سرود , سرودی که دسته جمعی در کلیسا میخوانند.
نشید دینی: سرود(روحانی).
نشیط: کاری , ساعی , فعال , حاضر بخدمت , دایر , تنزل بردار , با ربح , معلوم , متعدی , مولد , کنش ور , کنش گر , بیرون از بستر , در جنبش , در حرکت , فعال , پرتکاپو , کارمایه ای , جدی , کاری , فعال , دارای انرژی.
نص: متن.
نصاب: گول زن , گوش بر , قاچاق , متقلب , کلا ه گذار , کلا ه بردار.
نصب: مقبره , بقعه , بنای یاد بود , بنای یادگاری , لوحه تاریخی , اثر تاریخی.
نصر: پیروزی , فیروزی , ظفر , فتح , نصرت , فتح و ظفر , غلبه.
نصف: نیم , نصفه , سو , طرف , شریک , ناقص , نیمی , بطور ناقص , نیم , نیمه , نصف , نصفه , بخش , قسمت مساوی.
نصف الدائرة: نیمدایره , نیم دایره تشکیل دادن.
نصف الطریق: نیمه راه , اندکی , نصفه کاره.
نصف القطر: شعاع , شعاع دایره , زند زبرین , نصف قطر , برش دادن.
نصف الکرة الارضیة: نیم کره , نیم گوی , اقلیم.
نصف سنوی: ششماهه , سالی دوبار , دوسال یکبار.
نصف شهری: مجله ای که دوماه یکبار منتشر میشود.
نصل: تیغه , پهنای برگ , هرچیزی شبیه تیغه , شمشیر , استخوان پهن.
نصیحة: اندرز , رایزنی , صوابدید , مشورت , مصلحت , نظر , عقیده , پند , نصیحت , اگاهی , خبر , اطلا ع.
نصیر: باد بزن , تماشاچی ورزش دوست , باد زدن , وزیدن بر.
نصیر الطبیعة: معتقد به فلسفه طبیعی.
نصیر سیاسی: پیرو , هواه خواه سیاسی , نوکر.
نضج: بلوغ , کمال , سر رسید.
نضوج: بلوغ , رسیده شدن.
نطاط: دروغ بزرگ وفاحش , لا ف زن , لی لی کننده , ماموری که در نمایش ها وغیره اشخاص اخلا لگر راخارج میکند , هرگونه حشره جهنده , لی لی کننده , جهنده , قیف.
نظارات شمسیة: عینک افتابی.
نظارات واقیة: عینک ایمنی , عینکی که اطرافش پوشیده شده وبرای محافظت چشم بکار میرود , عینک حفاظ دار.
نظارة: مشخصات , عینک.
نظارة مفردة: عینک یک چشمی.
نظافة: علم بهداشت , بهداشت , حفظ الصحه.
نظام: فرمان , امر , حکم , مشیت , تقدیر , ایین , پیوند نامه , مقاوله نامه , موافقت مقدماتی , پیش نویس سند , اداب ورسوم , تشریفات , مقاوله نامه نوشتن , سیستم , دستگاه , منظومه.
نظام ضریبی: وضع مالیات , مالیات بندی , مالیات.
نظامی: ادم با انضباط وسخت گیر , سخت گیری وانضباط خشک , منجنیق سنگ انداز , منظم , باقاعده.
نظر: دید , بینایی , مراقبت , بینش.
نظرة: مشی , نزدیک شدن , خیره نگاه کردن , چشم دوختن , زل زل نگاه کردن , بادقت نگاه کردن , نگاه خیره , نگاه , نظر , نگاه کردن , نگریستن , دیدن , چشم رابکاربردن , قیافه , ظاهر , بنظرامدن مراقب بودن , وانمود کردن , ظاهر شدن , جستجو کردن.
نظری: نظری.
نظریة: قضیه , برهان , مسلله , قاعده , نکره , نظریه , نگره , فرضیه.
نظم: طرح رقص یا بالت را ریختن , درحال رقص یا بالت بودن , تعدیل کردن ,میزان کردن ,بمایه دراوردن , زیرو بم کردن ,برابری کردن ,یک پرده یا مقام ,تحریر دادن ,تنظیم کردن ,ملایم کردن ,نرم کردن ,اواز خواندن , سازمان دادن , تشکیلا ت دادن , درست کردن , سرو صورت دادن , تنظیم کردن , میزان کردن , درست کردن.
نظم ثانیة: دوباره تعدیل.
نظیر: مانند , نظیر , شباهت , شی قابل قیاس , لغت متشابه , هم اندازه , برابر , مساوی , هم پایه , همرتبه , شبیه , یکسان , همانند , همگن , :برابر شدن با , مساوی بودن , هم تراز کردن.
نظیر السمت: نظیرالسمت , حضیض , ذلت , سمت القدم.
نظیف: پاک , پاکیزه , تمیز , نظیف , طاهر , عفیف , تمیزکردن , پاک کردن , درست کردن , زدودن.
نظیف جدا: معصوم.
نعال: لغزنده , تاشو , لیز , کفش راحتی.
نعامة: شتر مرغ.
نعتی: صفتی , وصفی.
نعجة: میش , گوسفندماده.
نعسان: خواب الود.
نعل: کف پا , تخت کفش , تخت , زیر , قسمت ته هر چیز , شالوده , تنها , یگانه , منحصربفرد , تخت زدن.
نعم: بله , بلی , اری , بلی گفتن.
نعمة: توفیق , فیض , تاءید , مرحمت , زیبایی , خوبی , خوش اندامی , ظرافت , فریبندگی , دعای فیض و برکت , خوش نیتی , بخشایندگی , بخشش , بخت , اقبال , قرعه , جذابیت , زینت بخشیدن , اراستن , تشویق کردن , لذت بخشیدن , مورد عفو قرار دادن.
نعمة من الله: نعمت غیر مترقبه , چیز خدا داده , خرابی.
نعناع: ضرابخانه , سکه زنی , ضرب سکه , سکه زدن , اختراع کردن , ساختن , جعل کردن , نعناع , شیرینی معطر با نعناع , نو , بکر , نعناع بیابانی , قرص نعناع.
نعی: اگهی در گذشت , وابسته به وفات.
نعیب: قارقار(کلا غ) , قارقار کردن (مثل کلا غ) , دادزدن , فریاد زدن , جیغ کشیدن , هو کردن ,بوق زدن , صدای جغد , :(اسکاتلند وشمال انگلیس) فریاد اعتراض و بی صبری مثل عجب و واه وغیره
نعیق: صدای غوک یا وزغ , صدای کلا غ , غارغار کردن , چون غوک یا قورباغه صدا کردن , جیغ ناگهانی زدن , اعتراض کردن , غرولند کردن , صدای اردک دراوردن , قدقدکردن , جیغ , فریاد.
نغم: اهنگ شیرین , صدای موسیقی نوا , خنیا.
نغمة: صدا , اهنگ , درجه صدا , دانگ , لحن , اهنگ داشتن , باهنگ در اوردن , سفت کردن , نوا.
نغمی: خوش نوا , ملیح , دلپذیر , خوش اهنگ , دارای ملودی.
نفایات: اشغال , مهمل , خاکروبه , زواءد گیاهان , بصورت اشغال در اوردن.
نفایة: رو گرفت , روبرداری کردن , تکه , پاره , قراضه , عکس یا قسمتی از کتاب یا روزنامه که بریده شده , ته مانده , ماشین الا ت اوراق , اشغال , جنگ , نزاع , اوراق کردن , هرزدادن , حرام کردن , بیهوده تلف کردن , نیازمند کردن , بی نیرو و قوت کردن , ازبین رفتن , باطله , زاءد , اتلا ف.
نفذ: اجرا کردن , اداره کردن , قانونی کردن , نواختن , نمایش دادن , اعدام کردن.
نفس: دم , نفس , نسیم , نیرو , جان , رایحه.
نفس الاسم: همنام , هم اسم , کسی که بنام دیگری نام گذاری شود.
نفسک: خود شما , شخص شما.
نفسه: خودش (anzn) , خود ان زن , خودش را , خودش , خود او (درحال تاکید) , خود (ان مرد) , خودش (خود ان چیز , خود ان جانور) , خود , خود , خود شخص , نفس , در حال عادی , یکسان , یکنواخت , همان چیز , همان , همان کار , همان جور , بهمان اندازه.
نفسی: خودم , شخص خودم , من خودم.
نفط: نفتا , بنزین سنگین , روغن , چربی , مرهم , نفت , مواد نفتی , رنگ روغنی , نقاشی با رنگ روغنی , روغن زدن به , روغن کاری کردن , روغن ساختن , نفت خام , نفت , مواد نفتی.
نفط ابیض: نفت چراغ , نفت لا مپا , نفت سفید.
نفق: تونل , نقب , سوراخ کوه , نقب زدن , تونل ساختن , نقب راه
نفقة: خرجی , نفقه , برامد , هزینه , خرج , مصرف , فدیه.
نفوذ: زدن , وصله کردن , چرم یا پارچه مندرس , پارچه کهنه , کهنه.
نق: پاک کردن , تصفیه کردن , پالودن.
نقابة: رسته , صنف , انجمن , اتحادیه , محل اجتماع اصناف.
نقار الخشب: دارکوب.
نقاش: بحث , مذاکرات پارلمانی , منازعه , مناظره کردن , مباحثه کردن.
نقال: متحرک , قابل حرکت , قابل تحرک , سیال , تلقن همراه , قابل حمل ونقل , سفری , سبک , ترابرپذیر , دستی.
نقالة: تخت روان , برانکار , بسط یابنده.
نقاوة: خلوص.
نقب: کاویدن , حفرکردن , ازخاک دراوردن , حفاری کردن.
نقد: پول نقد , وصول کردن , نقدکردن , دریافت کردن , صندوق پول , پول خرد , نقد ادبی , انتقاد , عیبجویی , نقدگری , نکوهش , فن انتقاد , مقاله انتقادی.
نقد لاذع: توپهایی که دریک سوی کشتی اراسته شده , سطح پهن هرچیزی , بایک شلیک.
نقدی: پولی.
نقرة: (z.e.) از خود بیخود شدن , تلنگر , ضربت سبک وناگهانی , تلنگر زدن , :گستاخ , جسور , پر رو.
نقرس: نقرس.
نقش: برجسته کاری درجواهر وسنگ های قیمتی , رنگ های مابین قرمز مایل به ابی یا قرمزمایل به زرد , جواهر تراشی کردن , قلم زنی , نوشته , کتیبه , ثبت , نقش , نوشته خطی.
نقص: نقص , کمی , کمبود , کسر , ناکارایی , نقطه ضعف , صعف اخلا قی , ضعف , تیغه شمشیر , نقص , عیب , نابسندگی , نارسایی , نامناسبی , بی کفایتی , عدم تکافو , کسری , کمبود.
نقصان: کاستن , کاهش.
نقض: رد , تکذیب , ابطال , دلیل رد.
نقطة: نقطه , خال , لکه , نقطه دار کردن , نوک , سر , نقطه , نکته , ماده , اصل , موضوع , جهت , درجه , امتیاز بازی , نمره درس , پوان , هدف , مسیر , مرحله , قله , پایان , تیزکردن , گوشه دارکردن , نوکدار کردن , نوک گذاشتن (به) , خاطر نشان کردن , نشان دادن , متوجه ساختن , نقطه گذاری کردن , لک , نقطه , خال , لکه یا خال میوه , ذره , لکه دار کردن , خالدار کردن.
نقطة الارتکاز: نقطه اتکاء , پایه , شاهین ترازو , اهرم , دارای نقطه اتکاء کردن , تکیه گاه ساختن پایه دار کردن.
نقطة التفتیش: نقطه مقابله.
نقع: لا غر کردن , ظلم کردن بر , زجر دادن , خیساندن , خیس شدن.
نقل: ورابری , ورابردن , انقال دادن , واگذار کردن , منتقل کردن , انتقال واگذاری , تحویل , نقل , سند انتقال , انتقالی , تزریق , نقل وانتقال , رسوخ , تزریق خون , فرا فرستادن , پراکندن , انتقال دادن , رساندن , عبور دادن , سرایت کردن , حمل کردن , حامل , ترابری , حمل ونقل , بارکشی , تبعید , انتقال.
نقیض: کلمه ء متضاد , ضد و نقیض , متضاد , روبرو , مقابل , ضد , وارونه , از روبرو , عکس قضیه.
نکات: شوخ , طنز پرداز, بذله گو , ژوکر.
نکاح محرم: زنای با محارم و نزدیکان.
نکاف: گوشک.
نکایة: لج , کینه , بغض , بدخواهی , غرض , کینه ورزیدن , برسرلج اوردن.
نکتة: شوخی , لطیفه , بذله , شوخی کردن.
نکران: چشم پوشی , کف نفس , انکار , رد , فداکاری.
نکهة: مزه وبو , مزه , طعم , چاشنی , مزه دار کردن , خوش مزه کردن , چاشنی زدن به , معطرکردن.
نمر: ببر , پلنگ.
نمرة: ببرماده , ماده پلنگ.
نمط: رسم , سبک , اسلوب , طرز , طریقه , مد , وجه , الگو , نقش.
نمل ابیض: موریانه.
نملة: مورچه , مور.:پیشوندیست بمعنی< ضد >و< مخالف >و< درعوض > و< بجای > و غیره.
نمو: افزایش , رشد پیوسته , بهم پیوستگی , اتحاد , یک پارچگی , افزایش بهای اموال , افزایش میزان ارث , رشد , نمود , روش , افزایش , ترقی , پیشرفت , گوشت زیادی , تومور , چیز زاءد , نتیجه , اثر , حاصل.
نموذج: مدل , نمونه , سرمشق , قالب , طرح , نقشه , طرح ریختن , ساختن , شکل دادن , مطابق مدل معینی در اوردن , نمونه قرار دادن , نمونه , الگو , قالب.
نموذجی: شایان تقلید , ستوده , نمونه وسرمشق.
نهائی: اخرین , پایانی , نهایی , غایی , قطعی , قاطع.
نهاری: روزانه , مربوط به روز , جانورانی که درروزفعالیت دارند.
نهایة: انتها , خاتمه , خاتمه دادن , خاتمه یافتن , بینهایت , خیلی زیاد , حداکثر , درمنتهی الیه , دورترین نقطه , فزونی , مفرط , بپایان رسانیدن , تمام کردن , رنگ وروغن زدن , تمام شدن , پرداخت رنگ وروغن , دست کاری تکمیلی , پایان , پرداخت کار.
نهب: غارت , چپاول , تاراج , یغما , غنیمت , غارت کردن , چاپیدن
نهر: رودخانه.
نهم: ادم پر خور , شکم پرست , دله , صاحب سر رشته در خوراک , شکم پرست.
نهیق: عرعرکردن , عرعر.
نواة: هسته , مغز , اساس.
نوبة: کشمکش , تقلا , یک دور مسابقه یا بازی , در خور , مقتضی , شایسته , خوراندن , هجی کردن , املا ء کردن , درست نوشتن , پی بردن به , خواندن , طلسم کردن , دل کسی رابردن , سحر , جادو , طلسم , جذابیت , افسون , حمله ناخوشی , حمله.
نوبة الغضب: سکته , سکته ء ناقص.
نوبة قلبیة: گلودرد , ورم گلو , انژین.
نور: روشن فکرکردن , روشن کردن , تعلیم دادن.
نور الشمس: نور خورشید , تابش افتاب , انعکاس نور خورشید.
نورس: یاعو , مرغ نوروزی , نوعی رنگ خاکستری کمرنگ , حریصانه خوردن , بلعیدن , حفر کردن , ادم ساده لوح و زود باور , گول , گول زدن , مغبون کردن , گود کردن , یاعو , مرغ نوروزی اروپایی , میومیوکردن , صدای گربه , پر ریختن , موی ریختن , عوض شدن , حبس کردن , در اصطبل نگهداری کردن , اصطبل.
نوط: مدال بزرگ , مدالیون , با مدال بزرگ زینت دادن.
نوع: گونه , نوع , قسم , جور , جنس , گروه , دسته , کیفیت , جنسی ,(درمقابل پولی) , غیرنقدی , مهربان , مهربانی شفقت امیز , بامحبت , جور , قسم , نوع , گونه , طور , طبقه , رقم , جورکردن , سوا کردن , دسته دسته کردن , جور درامدن , پیوستن , دمساز شدن , نوع , گونه , قسم , بشر , انواع , گونه , نوع , حروف چاپ , ماشین تحریر , ماشین کردن.
نوعیة: کیفیت , چونی.
نوفمبر/تشرین الثانی: نوامبر , نام ماه یازدهم سال فرنگی.
نوم: خواب , خوابیدن , خواب رفتن , خفتن , چرت , خواب سبک , چرت زدن , چرتی.
نووی: هسته ای , مغزی , اتمی.
نی: مرا , بمن.
نیة: نیت , قصد , مرام , مفاد , معنی , منظور , مصمم , قصد , منظور , خیال , غرض , مفهوم , سگال.
نیر: زرده تخم مرغ , محتویات نطفه.
نیزک: شهاب , شهاب ثاقب , پدیده هوایی , تیر شهاب سنگ اسمانی , سنگ اسمانی , شخانه.
نیص: جوجه تیغی , خارپشت کوهی , تشی , خاردار کردن , خراشاندن.
نیکل: نیکل , ورشو , سکه پنج سنتی , اب نیکل دادن.
نیکوتین: نیکوتین.
نیل: دست یابی , نیل , حصول , اکتساب , رود نیل.
نیلج: یاس بنفش , یاس شیروانی.
نیون: گاز نلون , چراغ نلون , شبیه روشنایی نلون.
ه: او را (ان مرد را) , به او (به ان مرد).
ها: اورا (مونث) , ان زن را , باو , مال او.
هائج: دیوانه , شوریده , اشفته , ازجا دررفته.
هائل: بزرگ , عظیم , هنگفت , ترسناک , سخت , دشوار , نیرومند , قوی , سهمگین , غول , غول پیکر , عظیم الجثه , بی اندازه , گزاف , بیکران , پهناور , وسیع , کلا ن , بسیار خوب , ممتاز , عالی , بزرگ , حجیم , عظیم , گنده , فشرده , کلا ن , شهابی , درخشان وزودگذر , نیرومند , توانا , زورمند , قوی , مقتدر , بزرگ , پدیده ای , حادثه ای , عارضی , عرضی , محسوس , پیدا , شگفت انگیز , فوق العاده.
هاتف: صوت , اوا , صدا , تلفن , تلفن زدن , دورگو , تلفن , تلفن زدن , تلفن کردن.
هاجر: مهاجرت کردن , بکشور دیگر رفتن , مهاجرت کردن (بکشور دیگر) , میهن گزیدن , توطن اختیار کردن , اوردن , نشاندن , کوچ کردن , کوچیدن , کوچ کردن , مهاجرت کردن.
هاجم: حمله کردن , هجوم اوردن بر.
هادن: ارام کردن , ساکت کردن , تسکین دادن , فرونشاندن , خواباندن , خشنود ساختن.
هادی: تزلزل ناپذیر , ارام , خونسرد , ساکت , ارام , ساکت , باز , روشن , صاف , بی سر وصدا , متین , اسمان صاف , متانت , صافی , صاف کردن , ارام , اسوده , بی جنبش , درحال سکون.
هارب: فراری , فراری , تبعیدی , بی دوام , زودگذر , فانی , پناهنده.
هارمونیکا: سازدهنی , الت موسیقی شبیه سنتور.
هالة: نشله و تجلی هر ماده (مثل بوی گل) , رایحه , تشعشع نورانی , مورد , غلا ف , هاله , حلقه نور , نورانی شدن (انبیاء واولیاء) , بعنوان مثال ذکر کردن , لحظه , مورد , نمونه , مثل , مثال , شاهد , وهله , موقعیت , محل , وضع , توضیح دادن , جزء به جزء شرح دادن , اظهار داشتن , اظهارکردن , تعیین کردن , حال , , چگونگی , کیفیت , دولت , استان , ملت , جمهوری , کشور , ایالت , کشوری , دولتی.حالت , درست کردن , اراستن , زینت دادن , پیراستن , تراشیدن , چیدن , پیراسته , مرتب , پاکیزه , تر وتمیز , وضع , حالت , تودوزی وتزءینات داخلی اتومبیل.
هام: مهم , معنی دار.
هامبرغر: ساندویچ گوشت گاو سرخ کرده , همبورگر.
هامش: پیاده رو , گام زن , ولگرد , تبصره , شرح , یادداشت ته صفحه , زیر نگاشت , حاشیه , تفاوت.
هامشی: حاشیه ای , مرزی.
هانی: سبکبار , بی خیال.
هاون: خمپاره انداز , توپ کوتاه لوله , هاون , هاون داروسازی , خمپاره , شفته , ساروج کردن , باخمپاره زدن.
هاوی: دوستدار هنر , اماتور , غیرحرفه ای , دوستار.
هاویة: بسیار عمیق , بی پایان , غوطه ورساختن , مغاک , ظرف , محتوی , کانتنینر.
هب: بر افروختن , به هیجان اوردن , دارای اماس کردن , ملتهب کردن , اتش گرفتن , عصبانی و ناراحت کردن , متراکم کردن , مهر , عشق , محبت , معشوقه , دوست داشتن , عشق داشتن , عاشق بودن.
هبة: اعطا , موهبت , دست بدست دادن عروس و داماد , بخشیدن , فاش کردن , بذل , تند باد , باد ناگهانی , انفجار , فوت , خوشی , تفریح , تمایل , مزمزه , چشیدن , حب , حب دارو , دانه , حب ساختن , صورتحساب , هزینه , برگ , باریکه , حساب , شمارش , باریکه دادن به , نوار زدن به , نشاندار کردن , گلچین کردن.
هبوط: کاهش , شیب پیدا کردن , رد کردن , نپذیرفتن , صرف کردن(اسم یاضمیر) , زوال , انحطاط , خم شدن , مایل شدن , رو بزوال گذاردن , تنزل کردن , کاستن , نسب , نژاد , نزول , هبوط , غوطه , شیرجه , گودال عمیق , سرازیری تند , سقوط سنگین , فرو بردن , غوطه ورساختن , شیب تند پیدا کردن , شیرجه رفتن , ناگهان داخل شدن , لغزش , سرازیری , سراشیبی , ریزش , سرسره , کشو , اسباب لغزنده , سورتمه , تبدیل تلفظ حرفی به حرف دیگری , لغزنده , سرخونده , پس وپیش رونده , لغزیدن , سریدن.
هتاف: خوشی , فریادوهلهله افرین , هورا , دلخوشی دادن , تشویق کردن , هلهله کردن.
هجاء: هجو , کنایه , هجو کردن.
هجن: پیوند زدن , دورگه.
هجوم: یورش , حمله , تجاوز , حمله بمقدسات , اظهار عشق , تجاوز یا حمله کردن , افند , تک , تکش , تاخت , حمله کردن بر , مبادرت کردن به ,تاخت کردن , با گفتار ونوشتجات بدیگری حمله کردن , حمله , تاخت و تاز , یورش , اصابت یا نزول ناخوشی , مهاجم , متجاوز , اهنانت اور , رنجاننده , کریه , زشت , یورش , حمله , یورش , حمله.
هجوم خاطف: حمله رعد اسا , حمله رعد اسا کردن.
هجوم مضاد: حمله متقابل , حمله متقابل کردن.
هجین: جانور دورگه (چون قاطر) , گیاه پیوندی , چیزی که از چند جزء ناجورساخته شده باشدکلمه ای که اجزاء ان از زبان های مختلف تشکیل شده باشد , دورگه , پیوندی , دورگه , دو تخمه , پست نژاد.
هدال: داروش , دارواش
هدف: دانستن , فرض کردن , ارزیابی کردن , شمردن ,رسیدن , ناءل شدن(به) , به نتیجه رسیدن , قراول رفتن , قصد داشتن , هدف گیری کردن , نشانه گرفتن.(.n) :حدس , گمان , جهت , میدان , مراد , راهنمایی , رهبری , نشان , هدف , مقصد , هدف , مقصد , مقصود , هدف , عینی , معقول , قصد , عزم , منظور , هدف , مقصود , پیشنهاد , در نظر داشتن , قصد داشتن , پیشنهادکردن , نیت , نشانگاه , هدف , نشان , هدف گیری کردن , تیر نشانه.
هدم: ویران کردن , خراب کردن.
هدنة: متارکه ء جنگ , صلح موقت.
هدوء: کاهش , تخطفیف , فروکش , جلوگیری , غصب , ارامش , بی سروصدایی , اسوده , سکوت , ارام , ساکت , ساکن , : ارام کردن , ساکت کردن , فرونشاندن , ارامش , متانت , ملا یمت , ارامش , خودداری , تسلط بر نفس , خونسردی , خنک , خنک کردن , ارام کردن , تسکین دادن , ساکت کردن , ارامش , اسودگی , اسایش خاطر , راحت.
هدی: ارام کردن , از شدت چیزی کاستن , ارام کردن , تسکین دادن , ساکت کردن.
هدیة: استدعا , فرمان یادستوری بصورت استدعا , عطیه , لطف , احسان , بخشش , بخشش , پیشکشی , پیشکش , نعمت , موهبت , استعداد , پیشکش کردن (به) , بخشیدن (به) , هدیه دادن , دارای استعداد کردن , ره اورد , هدیه , پیشکش , هدیه , ره اورد , اهداء , پیشکشی , زمان حاضر , زمان حال , اکنون , موجود , اماده , مهیا , حاضر , معرفی کردن , اهداء کردن , اراءه دادن.
هدیر: غرغر کردن , خرناس کشیدن , صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید.
هذا: این , .
هذه: اینها , اینان.
هذه الایام: امروزه , این روزها.
هذیان: دیوانه شدن , جار و جنجال راه انداختن , با بیحوصلگی حرف زدن , دیوانگی , غوغا.
هراء: کتان , جنس پنبه ای (mj.) گزافه گویی , سخن بزرگ یا قلنبه , مبالغه , گلیز , اب دهان جاری ساختن , از دهن یا بینی جاری شدن , دری وری سخن گفتن , غذایی که از مخلوط شکلا ت وشیر وقند درست شده باشد , سخن بی معنی وبیهوده , جفنگ , نوعی رنگ قهوه ای , سرهم بندی کردن , فریفتن , اهسته حرکت کردن , طفره رفتن , پنهان شدن , یاوه , مهمل , مزخرف , حرف پوچ , بیمعنی , خارج از منطق , چرند گفتن , سخن بی معنی , کلوچه یا نان پخته شده در قالب های دو پارچه اهنی.
هراوة: چماق , چوبدستی سرکلفت , باچماق زدن , مجبورکردن , کتک زدن , چماق , چوب زدن , چماق زدن.
هرب: مشروب قاچاق , معامله قاچاقی انجام دادن , قاچاق کردن.
هرة: چرک دار , چرکی , ریم الود , گربه , دخترک , بیدمشک , شبدرصحرایی , گربه وار , مثل پیشی.
هرم: هرم , اهرام , شکل هرم ساختن , رویهم انباشتن.
هرمون التذکیر: هورمون های جنسی که باعث ایجاد صفات ثانویه جنسی در مرد (مثل ریش و صدا) می شوند.
هروب: رستن , گریختن , دررفتن , فرارکردن , رهایی جستن , خلا صی جستن , جان بدربردن , گریز , فرار , رهایی , خلا صی.
هریرة: بچه گربه , بچه حیوان.
هریسة: خیسانده ء مالت , خمیر نرم , خوراک همه چیز درهم , درهم وبرهمی , نرم کردن , خردکردن , خمیر کردن , شیفتن , مفتون کردن , لا س زدن , دلربایی , حریره ارد ذرت , خمیر نرم , صدای مزاحم , پارازیت , خش خش , حریره اردذرت تهیه کردن , سفر پیاده در برف , پیاده در برف سفرکردن , احساسات بیش از حد.
هزة: تکان , تکان تند , حرکت تند و سریع , کشش , انقباض ماهیچه , تشنج , تکان سریع دادن , زود کشیدن , ادم احمق و نادان , تکان دادن , دست انداز داشتن , تکان خوردن , تکان , تلق تلق , ضربت , یکه , ارتعاش , تکان , لرزش , تزلزل , لرز , تکان دادن , جنباندن , اشفتن , لرزیدن.
هزة الجماع: شور و هیجان , شور شهوانی , اوج لذت جنسی , حالت انزال در مقاربت.
هزج: اهنگ موزون , خوش نوا , جهش یا حرکت فنری , اهنگ خوش نوا وموزون خواندن , شعرنشاطانگیز خواندن , باسبکروحی حرکت کردن.
هزل: مورداستهزاء قراردادن , دست انداختن , شوخی کنایه دار , خوشمزگی , شوخ , خوش مزگی , طرب , سبک , سبک سری , رفتار سبک , لوسی.
هزلی: شوخ , شوخی امیز , فکاهی.
هزهز: تکان اهسته , جنبش , اهسته تکان دادن.
هزیمة: شکست دادن , هزیمت , مغلوب ساختن.
هستیریا: تشنج , حمله , غش یا بیهوشی وحمله در زنان , هیجان زیاد , هیستری , حمله عصبی.
هش: ترد , شکننده , بی دوام , زودشکن , شکننده , ترد , نازک , لطیف , زودشکن , ضعیف.
هضبة: فلا ت , زمین مسطح.
هضم: هضم , گوارش.
هضمی: هاضمه , گوارا , گوارشی.
هطول الامطار: بارندگی زیاد , فرو ریزی , بارش متوالی.
هکتار: جریب فرنگی (برابر با 06534 پای مربع و یا در حدود 7404 متر مربع) برای سنجش زمین , زمین.
هکذا: چنین , : جستجوکردن , علا مت چاپی بمعنی عمدا چنین نوشته شده , بدین گونه , بدینسان , از این قرار , اینطور , چنین , مثلا , بدین معنی که , پس , بنابر این.
هلاک: مایه ء هلا کت , زهر(درترکیب) , جانی , قاتل , مخرب زندگی.
هلام: دلمه , لرزانک , ماده لزج , جسم ژلا تینی.
هلوسة: خیال , وهم , خطای حس , اغفال , توهم , تجسم.
هلیوم: گاز خورشید , بخار افتاب , گاز هلیوم.
هلیون: مارچوبه ء رسمی.
هم: در کشیدن نفس , استنشاق کردن , الهام بخشیدن , دمیدن در , القاء کردن.
همجیة: سخن غیرمصطلح , وحشیگری , بربریت.
همس: نجوا , بیخ گوشی , نجواکردن , پچ پچ کردن.
هنا: اینجا , در اینجا , در این موقع , اکنون , در این باره , بدینسو , حاضر , در این , در این باره.
هناء: خوشی , سعادت , برکت , اقتضاء , مناسبت.
هناک: انجا , درانجا , به انجا , بدانجا , در این جا , دراین موضوع , انجا , ان مکان , انجا , انسو , انطرف , واقع در انجا , دور.
هنالک: شخص ان طرفی , ان یکی دیگر , ان.
هند: هندوستان.
هندباء: کاسنی دشتی , کاسنی تلخ , قاصدک (گیاه خودرو و دارای گلهای زرد روشن) , کاسنی فرنگی , هندیا , کاسنی سالا دی , اندیو0
هندسة: علم هندسه.
هندسة معماریة: معماری.
هندسی: هندسی.
هندی: هندی , هندوستانی , وابسته به هندی ها.
هنغاری: مجارستانی , مجار , کولی.
هنی: تبریک گفتن , شادباش گفتن.
هو: او (ان مرد) , جانور نر , هاس هع ,.= ءس هع , ان , ان چیز , ان جانور , ان کودک , او (ضمیر سوم شخص مرد) , .= , بادخور کردن , تهویه کردن , هوا دادن به , پاک کردن.
هواء: هوا , هر چیز شبیه هوا(گاز , بخار) , باد , نسیم , جریان هوا , نفس , شهیق , استنشاق , نما , سیما , اوازه , اواز , اهنگ , بادخور کردن , اشکار کردن.
هوائی: انتن هوایی رادیو , هوایی , شاخک , موج گیر , انتن.
هوایة: کار فرعی , کار جزیی , مشغولیت , سرگرمی , کار , حرفه , کسب , اسب کوچک اندام , مشغولیات , سرگرمی , کار ذوقی , کاری که کسی بدان عشق وعلا قه دارد.
هوة: شکاف , وقفه , فرق بسیار , پرتگاه عظیم , وال , نهنگ , عظیم الجثه , نهنگ صید کردن , قیطس.
هور: نهرکوچک یا فرعی , شاخه فرعی رودخانه , مرداب , سیاه اب , لجن زار , باتلا ق.
هوراه: هورا , مرحبا , افرین.
هورمون: هورمن.
هوس: دیوانه کردن , فکر کسی را مختل کردن , دیوانگی , شور , شوق , ترک , شکاف , دیوانگی , شیدایی , عشق , هیجان بی دلیل وزیاد , عقده روحی , فکر داءم , وسواس.
هوسی: دیوانه , شیدا.
هوکی: چوگان بازی با اصول فوتبال.
هولندا: کشور هلند , هلندی.
هولندی: هلندی , زبان هلندی , :هرکس بخرج خود , دانگی.
هوی: خیال , وهم , تصور , قوه مخیله , هوس , تجملی , تفننی , علا قه داشتن به , تصور کردن.
هویة: هویت , شخصیت , اصلیت , شناسایی , عینیت.
هی: خدا مانند , همسایگی , مجاورت , اهل محل.
هیئة: سیما , وضع , قیافه , ظاهر.
هیئة المحلفین: هیلت منصفه , ژوری , داورگان.
هیام: شیفتگی , شیدایی.
هیبة: عطیه الهی , جذبه روحانی , گیرایی , گیرش , فره.
هیج: بدتر کردن , اضافه کردن , خشمگین کردن , بکارانداختن , تحریک کردن , تکاندادن , اشفتن , پریشان کردن , سراسیمه کردن.
هیجان: دیوانه کردن , شوریده کردن , اشفتن , دیوانگی انی , شوریدگی , هیجان.
هیدروجین: هیدروژن.
هیدروکربون: ترکیبات هیدروکربن.
هیدرولیکی: وابسته به نیروی محرکه اب , هیدرولیک , وابسته به مبحث خواص اب درحرکت.
هیروغلیفی: خط هیروگلیف.
هیروین: هروءین.
هیکس: ساحر , جادوگر , سحر وجادو کردن.
هیکل: شاسی اتومیل , اسکلت , کالبد , لا شه کشتی , کشتی , بدنه کشتی , تنه کشتی , کشتی سنگین وکندرو , باسنگینی ورخوت حرکت کردن , بزرگ بنظر رسیدن , پوست , قشر , پوست میوه یا بقولا ت , کلبه , خانه رعیتی , تنه کشتی , لا شه کشتی , پوست کندن , ولگردی کردن.
هیکل السریر: چهارچوب تختخواب , تختخواب.
هیکل الطائرة: بدنه , بدنه هواپیما.
هیکل عظمی: کالبد , اسکلت , استخوان بندی , ساختمان , شالوده , طرح , طرح ریزی.
هیمنة: سلطه , تسلط , غلبه , استیلا , تفوق , تحکم , چیرگی , برتری , تفوق , استیلا , تسلط , پیشوایی , اولویت.
هیموغلوبین: ماده رنگی اهن دار گویچه های قرمز خون جانوران مهره دار.
و: و (حرف ربط).
وابل: سدبندی , رگبارگلوله , بطورمسلسل بیرون دادن , شلیک , تیرباران , شلیک بطور دسته جمعی , شلیک کردن , بصورت شلیک درکردن , رگبار.
واثق: مطملن , دلگرم , بی پروا , رازدار , امانتی , اعتمادی , معتمد , ثابت , وابسته به امین ترکه.
واجب: گماشت , وظیفه , تکلیف , فرض , کار , خدمت , ماموریت , عوارض گمرکی , عوارض.
واجب بیتی: مشق , تکلیف خانه.
واجه: روبرو شدن با , مواجهه دادن.
واجهة: نمای سر در , جبهه , نمای خارجی , نمای ساختمان , حریم , جلو خان , میدان.
واحة: واحه , ابادی یا مرغزار میان کویر.
واحد: یک , تک , واحد , شخص , ادم , کسی , شخصی , یک واحد , یگانه ,منحصر , عین همان , یکی , یکی از همان , متحد , عدد یک , یک عدد , شماره یک.
واد: دره کوهستانی , مسیر رودخانه , دره تنگ , کودک کشی , بچه کش , قاتل بچه جدید الولا ده.
وادی: دربند , تنگه , دره باریک وتنگ , گلو , حلق , دره تنگ , گلوگاه , ابکند , شکم , گدار , پر خوردن , زیاد تپاندن , با حرص و ولع خوردن , پر خوری کردن , پر خوری , ابکند , دره تنگ و عمیق , دارای دره تنگ کردن , دره , وادی , میانکوه , گودی , شیار.
وارد: گرفتن , ستاندن , لمس کردن , بردن , برداشتن , خوردن , پنداشتن.
واسع: پهن , عریض , گشاد , پهناور , زن هرزه , وسیع , جادار , فراخ , جادار , وسیع , جامع , گشاد , فضادار , مفصل , پهناور , وسیع , بزرگ , زیاد , عظیم , بیکران.
واسع الاطلاع: وارد بکار , قابل درک , باهوش , زیرک , مطلع.
واسع النطاق: پهن باند.
واضح: اشکار , زلا ل , صاف , صریح , واضح , : روشن کردن , واضح کردن , توضیح دادن , صاف کردن , تبرءه کردن , فهماندن , بدیهی , اشکار , مشهود , صریح , روشن , واضح , اشکار , صاف , ساده , فهمیدنی , مفهوم , روشن , قابل فهم , معلوم , خوانا , روشن , اشکار , هویدا , معلوم , واضح , بدیهی , مریی , مشهود , پرماس پذیر , پرماسیدنی , حس کردنی , قابل لمس , اشکار , واضح.
واط: وات , واحد اندازه گیری الکتریسیته.
واعظ: واعظ.
وافق: خوشنود کردن , ممنون کردن , پسندامدن , اشتی دادن , مطابقت کردن , ترتیب دادن , درست کردن , خشم(کسیرا) فرونشاندن , جلوس کردن , ناءل شدن , موافقت کردن , موافق بودن , متفق بودن , همرای بودن , سازش کردن.
واقع: واقع شده در , واقع در , جایگزین.
واقعی: واقع بین , تحقق گرای , راستین گرای.
واقعیة: راستین گرایی , واقع بینی , واقع گرایی , رءالیسم , تحقق گرایی.
واقیة الطین: گلگیر.
وباء: همه گیر , مسری , واگیر , بیماری همه گیر , عالمگیر , جهانی.
وبخ: سرزنش کردن , تنبیه کردن , شدیدا ~انتقاد کردن , سرزنش کردن , گله کردن از , غرغرکردن , تقبیح کردن , سخت مورد انتقاد قرار دادن , سرزنش کردن , نکوهش کردن , ملا مت کردن.
وتد: کمرنگ , رنگ پریده , رنگ رفته , بی نور , رنگ پریده شدن ,رنگ رفتن , در میان نرده محصور کردن , احاطه کردن , میله دار کردن , نرده , حصار دفاعی , دفاع , ناحیه محصور , قلمروحدود , میخ , میخ چوبی , چنگک , عذر , بهانه , میخ زدن , میخکوب کردن محکم کردن , زحمت کشیدن , کوشش کردن ,درجه , دندانه , پا , :(pegged) دربالا پهن ودر پایین نازک(شبیه میخ) , گوه , باگوه نگاه داشتن , با گوه شکافتن , از هم جدا کردن.
وتر: رگ وپی , پی , وتر , تار وپود , رباط , پوره , پی , وتر , زردپی , اوتار.
وتر الزاویة القائمة: زه , وتر , وتر مثلث قاءم الزاویه.
وثائق: اراءه اسناد یا مدارک , توسل بمدارک واسناد , اثبات با مدرک.
وثبة: بسرعت رفتن , بسرعت انجام دادن , فاصله میان دو حرف , این علا مت ( ? ) , بشدت زدن , پراکنده کردن.
وثن: طلسم , اشیاء یاموجوداتی که بعقیده اقوام وحشی دارای روح بوده و موردپرستش قرارمی گرفتند , بت , صنم , خرافات.
وثنی: کافر , بت پرست , مشرک , ادم بی دین , کافر , مشرک , بت پرست , غیر مسیحی.
وثنیة: الحاد.
وثیقة: مدرک , سند , دستاویز , ملا ک , سندیت دادن.
وجبة الطعام: غذا , خوراکی , شام یا نهار , ارد (معمولا غیر از ارد گندم) بلغور.
وجبة خفیفة: خوراک مختصر , خوراک سرپایی , ته بندی , زیرک , سریر , چالا ک , بسرعت.
وجد: زمان ماضی واسم فعول فءند , : برپاکردن , بنیاد نهادن , ریختن , قالب کردن , ذوب کردن , ریخته گری , قالب ریزی کردن.
وجع الاذن: درد گوش , گوش درد.
وجع الاسنان: دندان درد , درد دندان.
وجع المعدة: دل درد , درد معده.
وجه: شماره گرفتن , صفحه شماره گیر , صورت , نما , روبه , مواجه شدن.
وجهة النظر: چشم انداز , دور نما , منظره , چشم داشت , نظریه , نظر , منظره , نظریه , عقیده , دید , چشم انداز , قضاوت , دیدن , از نظر گذراندن.
وجود: هستی , وجود , زیست , موجودیت , زندگی , بایش , پیشگاه , پیش , درنظر مجسم کننده , وقوع وتکرار , حضور.
وحدة: پیمانه , واحد , واحد , یکه , یگانگی , وحدت , واحد.
وحش: چهارپا , حیوان , جانور , عفریت , هیولا , اعجوبه , عظیم الجثه.
وحشی: جانور خوی , حیوان صفت , وحشی , بی رحم , شهوانی , سبع , وحشی , رام نشده , غیر اهلی , وحشی شدن , وحشی کردن
وحشیة: جانور خویی , وحشیگری , بیرحمی , سبعیت , ظلم , ستم , بیداد.
وحل: کود , کودتازه , سرگین , کثافت , پول , الوده کردن , خراب کردن , زحمت کشیدن , لجن وگل , لعاب , چیز چسبناک , لجن مال کردن , خزیدن.
وحید: تنها , تک , دلتنگ , مجرد , بیوه , یکه , مجزا ومنفرد , تنها , بیکس , غریب , بی یار , متروک , بیغوله.
وخز: خراش سوزن , نقطه , زخم بقدر سرسوزن , جزء کوچک چیزی , هدف , منظور , نقطه نت موسیقی , چیزخراش دهنده(مثل نوک سوزن) , خار , تیغ , نیش , سیخونک , الت ذکور , راست , شق , خلیدن , باچیز نوک تیز فروکردن , خراش دادن , با سیخونک بحرکت واداشتن , تحریک کردن , ازردن.
وخز بالابر: طب سوزنی , روش چینی بی حس سازی بوسیله ء فروکردن سوزن در بدن.
وداجی: زیر گلویی , وابسته بورید وداجی.
وداع: خدا حافظ , خدانگهدار , بخدا سپردیم , بدرود , وداع , خدا نگهدار , خداحافظ , تودیع , تودیع کردن.
ودی: موافق , دوست , دوستانه , صمیمی , خوش مشرب , یار , دوستانه , مساعد , مهربان , موافق , تعاونی.
ودیع: فروتن , افتاده , بردبار , حلیم , باحوصله , ملا یم , بیروح , خونسرد , مهربان , نجیب , رام.
وذمة: ورم , اماس , خیز.
وراء: عقب , پشت سر , باقی کار , باقی دار , عقب مانده , دارای پس افت , عقب تراز , بعداز , دیرتراز , پشتیبان , اتکاء , کپل , نشیمن گاه.
وراثة: انتقال موروثی , رسیدن خصوصیات جسمی وروحی بارث , تمایل برگشت باصل , توارث , وراثت.
وراثی: پیدایشی , تکوینی , وابسته به پیدایش یا اصل هر چیز , مربوط به تولید و وراثت , ارثی.
وردة: گل سرخ , رنگ گلی , سرخ کردن.
وردی: رنگ صورتی , سوراخ سوراخ کردن یا بریدن , گلگون , سرخ , لعل فام , خوشبو , گل پاشیده , گلی کردن.
ورشة: اتاق کار , کارگاه.
ورط: به نزاع انداختن , میانه برهم زدن , دچار کردن , اشفته کردن , بدام انداختن , بغرنج کردن , گوریده شدن , خشمگین کردن , دلا لت کردن بر , گرفتار کردن , مشمول کردن , بهم پیچیدن , مستلزم بودن.
ورطة: پنجول زدن , با ناخن و جنگال خراشیدن , خاراندن , پاک کردن , زدودن , باکهنه یاچیزی ساییدن یا پاک کردن , تراشیدن , خراشیدن , خراش , اثر خراش , گیر , گرفتاری.
ورق الجدران: کاغذ دیواری , با کاغذ دیواری تزءین کردن.
ورق القصدیر: جای نگین , تراشه , ته چک , سوش , فلز ورق شده , ورق , سیماب پشت اینه , زرورق , بی اثرکردن , عقیم گذاردن , خنثی کردن , دفع کردن , فلز را ورقه کردن.
ورق المقوی: مقوا , مقوای نازک.
ورقة: برگ , کاغذ , روزنامه , مقاله , جواز , پروانه , ورقه , ورق کاغذ , اوراق , روی کاغذ نوشتن , یادداشت کردن , با کاغذ پوشاندن.
ورقة تویجیة: گلبرگ , پنج برگ گل.
ورک: گرده , کفل , سرین , گوشت ران وگرده , کفل , قسمت میان ران وتهیگاه , مفصل ران , جستن , پریدن , لی لی کردن , سهو کردن.
ورم: دشپل , تومور , برامدگی , ورم , غده.
وریث: وارث , میراث بر , ارث بر , حاصل , ارث بردن , جانشین شدن , خلف , مابعد , جانشین.
وریدی: موجود در سیاهرگ یا ورید , داخل وریدی.
وزارة: قفسه , اطاقک , هیلت وزرا , وزارت , وزیری , دستوری , وزارتخانه
وزاری: وابسته به وزیر یا کشیش , اداری.
وزع: سهم دادن , بخشنامه کردن , بدورمحور گشتن , منتشر شدن , توزیع کردن , معاف کردن , بخشیدن , باطل کردن , پخش کردن , تقسیم کردن , تعمیم دادن.
وزن: نزن , سنگینی , سنگ وزنه , چیز سنگین , سنگین کردن , بار کردن.
وزن خفیف: خروس وزن , سبک وزن , کم وزن.
وزیر: وزیر , وزیر مختار , کشیش.(.vt&vi): کمک کردن , خدمت کردن , پرستاری کردن , بخش کردن.
وسائل: جنگ فن , تدابیر جنگی , جنگ دانی , رزم ارایی , فنون.
وساخة: دوده , چرک سیاه کردن , چرک کردن.
وسادة: بالش زیر زانویی , کلا له علف درهم پیچیده , دفترچه یادداشت , لا یی , لا یی گذاشتن , بالش , بالین , متکا , پشتی , مخده , بالش وار قرار گرفتن , بربالش گذاردن.
وساطة: میانجیگری , وساطت.
وسام: سر بالا یی , فراز , سختی , مراسم اعطای منصب شوالیه یا سلحشوری و یا شهسواری , خطاتصال , اکولا د , خط ابرو(به این شکل{}) , نشان , نشانی شبیه سکه , مدال , شکل , شبیه , صورت.
وسخ: چرک , کثافت , لکه , خاک.
وسط: محیط کشت , میانجی , واسطه , وسیله , متوسط , معتدل , رسانه , دل , قلب , قسمت وسط , در وسط , درمیان.
وسع: پهن کردن , وسیع کردن , منتشر کردن.
وسواس: مالیخولیا , حالت افسردگی , سودا , مراق , اضطراب واندیشه بیهوده راجع بسلا متی خود.
وسواسی: مالیخولیایی , افسرده , سودایی , ادم افسرده.
وسیط: میانجی , وساطت کننده , مداخله کننده , وساطت , مداخله , میانجی , دلا ل.
وسیلة: مقتضی , مصلحت , مناسب , تهورامیز , سهولت , امکان , وسیله , جنگ فن , رزم شیوه , جنگ فنی , وابسته به رزم شیوه , رزم ارا , ماهردرفنون جنگی , تاکتیک یا رزم ارایی.
وسیم: خوبرو , خوش ایند , خوش منظر , دلپذیر , مطبوع , خوش قیافه , زیبا , سخاوتمندانه.
وشاح: حمایل ابریشمی وامثال ان , شال گردن , شال گردن بستن , درشال پیچیدن , روسری.
وشم: خال کوبی , خال سوزنی , خال کوبیدن.
وشیعة: قرقره , ماسوره.
وصایة: نگهداری , قیمومیت.
وصف: زاب , شرح , وصف , توصیف , تشریح , تعریف.
وصفة: صدور فرمان , امریه , نسخه نویسی , تجویز , نسخه , دستورالعمل , دستور خوراک پزی , خوراک دستور.
وصلة: سازوارگر , وفق دهنده , جرح و تعدیل کننده.
وصول: دسترس , دسترسی , راه , تقریب , اجازه دخول , راه دسترس , مدخل , وسیله حصول , افزایش , الحاق , اضافه , بروز مرض , حمله , اصابت , دسترسی یا مجال مقاربت , تقرب به خدا , دستیابی پذیری , ظهور و ورود (چهار یکشنبه قبل از میلا د مسیح) , ورود , دخول , رسیدن به , ناءل شدن به , کشش , حصول , رسایی , برد.
وصیة: فرمان , حکم , دستور خدا , وصیت نامه , پیمان , تدوین وصیت نامه , عهد.
وصیفة: شخصی که همراه خانم های جوان میرود , نگهبان یاملا زم خانم های جوان , نگهبانی کردن , همراه دختران جوان رفتن (برای حفاظت انها) , اسکورت.
وضح: روشن کردن , واضح کردن , توضیح دادن , روشن کردن , توضیح دادن , شفاف , روشن , توضیح دادن , روشن کردن , باتوضیح روشن کردن , شرح دادن
وضع: اهنگ , مقام , جای نگین , قرارگاه , کار گذاری , وضع ظاهر
وضع طبیعی: عادی , معمول , طبیعی , میانه , متوسط , به هنجار.
وضوء: شستشو , ابدست , غسل.
وضوح: وضوح , روشنی , نظم وترتیب , تمیزی , روشنی , وضوح , اشکاری , دوره سلا متی وهوشیاری , روشن بینی , شفاف بودن.
وطاة: ضربه , لطمه , بار , فشار.
وطنی: ملت گرای , ملت دوست , طرفدار ملت , ناسیونالیست.
وظیفة: تابع , وظیفه , کار کردن.
وظیفی: تابعی , وظیفه مندی , در حال کار.
وعاء: دیگ , دیگچه , قوری , کتری , اب پاش , هرچیز برجسته ودیگ مانند , ماری جوانا وسایرمواد مخدره , گلدان , درگلدان گذاشتن , در گلدان محفوظ داشتن , در دیگ پختن.
وعاء مقاوم للحرارة: نوعی غذای مرکب از گوشت وارد , ظرف خوراک پزی سفالی یاشیشه ای.
وعد: درگروگان , گرو , وثیقه , ضمانت , بیعانه , باده نوشی بسلا متی کسی , بسلا متی , نوش , تعهد والتزام , گروگذاشتن , بسلا متی کسی باده نوشیدن , متعهد شدن , التزام دادن , وعده , قول , عهد , پیمان , نوید , انتظار وعده دادن , قول دادن , پیمان بستن , نذر , پیمان , عهد , قول , شرط , عهد کردن.
وعر: پر از برامدگی , پر از دست انداز , ناهموار.
وعلة: گوزن ماده , عقبی , پشت پای گاو.
وعی: هوشیاری , اگاهی , خبر , حس اگاهی.
وغد: پست و بدون مبادی اداب بودن , ادم بی تربیت , ارقه , لا ت , رذل.
وفاء: وفاداری.
وفد: نمایندگی , وکالت , هیات نمایندگان.
وفرة: فراوانی , وفور , بخشش , سخاوت , انعام , اعانه , شهامت , ازادمنشی , وفور , بخشایندگی.
وفقا لذلک: بنابراین , از اینرو , از همان قرار , بر طبق ان , نتیجتا , بالنتیجه.
وفیر: بسیار , فراوان , وافر , بخشنده , سخی , باسخاوت , خوب ومهربان , وافر , فراوان.
وقاحة: گستاخی , چشم سفیدی , خیره سری , گستاخی , بی احترامی , جسارت , اهانت , توهین , غرور , خود بینی , ادعای بیخود , تکبر.
وقت: وقت , زمان , گاه , فرصت , مجال , زمانه , ایام , روزگار , مد روز , عهد , مدت , وقت معین کردن , متقارن ساختن , مرور زمان را ثبت کردن , زمانی , موقعی , ساعتی.
وقت اضافی: بیش از وقت معین , بطور اضافه , اضافه کار.
وقح: برنجی , بی شرم , بی باک , بی پروایی نشان دادن , گستاخی کردن , بی تربیت , خشن , زمخت , خام , بی ادب , غیر متمدن , گستاخ , جسور , خشن , زمخت , ناهموار , خام , گستاخ , جسور.
وقر: حرمت کردن , احترام گذارندن , حرمت , احترام.
وقف: ایستادن , موقوف شدن , دست کشیدن , گرفتن , وقفه , ایست , توقف.
وقفة: مطرح کردن , گذاردن , قراردادن , اقامه کردن , ژست گرفتن , وانمود شدن , قیافه گرفتن , وضع , حالت , ژست , قیافه گیری برای عکسبرداری , :(baffle , puzzle , question)سوال پیچ کردن باسلوال گیر انداختن.
وقواق: فاخته , صدای فاخته دراوردن , دیوانه.
وقود: سوخت , غذا , اغذیه , تقویت , سوخت گیری کردن , سوخت دادن (به) , تحریک کردن , تجدید نیرو کردن.
وقور: باوقار , بزرگ , معزز , بلند مرتبه , موقر.
وکالة: نمایندگی , وکالت , گماشتگی , ماموریت , وساطت , پیشکاری , دفترنمایندگی , امتیاز , حق انتخاب , ازاد کردن , حق رای دادن.
وکزة: باارنج زدن , سقلمه , اشاره کردن , سیخونک , ضربت با چیز نوک تیز , فشار با نوک انگشت , حرکت , سکه , سکه زدن , فضولی در کار دیگران , سیخ زدن , بهم زدن , هل دادن , سقلمه زدن , کنجکاوی کردن , بهم زدن اتش بخاری (با سیخ) , زدن , اماس.
وکیل: پیشکار , نماینده , گماشته , وکیل , مامور , عامل , وکیل , گماشته , نماینده , مامور , عامل , امانتی.
وکیل الاعلانات: متصدی اعلا نات , اگهی گر.
ولاء: تابعیت , تبعیت , وفاداری , بیعت , وقف , تخصیص , صمیمیت , هواخواهی , طرفداری , دعا , پرستش , از خود گذشتگی , جانسپار , اعلا م رسمی بیعت از طرف متحد یا متفقی نسبت به پادشاه , تجلیل , بیعت.
ولادة: زایش , تولد , پیدایش , اغاز , زاد , اغاز کردن , زادن , وضع حمل , زایمان.
ولادی: زایمانی.
ولد: پسر بچه , پسر , خانه شاگرد.
ولو ان: اگرچه , گرچه , هرچند , بااینکه , بهرحال , باوجود ان , بهرجهت , اگرچه , گرچه , هرچند با اینکه , باوجوداینکه , ولو , ولی.
ولو انه: اگرچه , ولواینکه.
ولی الامر: نگهبان , ولی(اولیاء) , قیم.
ومضة: چشمک زدن , سوسو زدن , تجاهل کردن , نادیده گرفته , نگاه مختصر , چشمک.
ومیض: تلا لو , تاباندن , نور ضعیف , پرتو انی , سوسو , تظاهر موقتی , نور دادن , سوسو زدن , روشنایی ضعیف , نور کم , درک اندک , خرده , تکه , کور کوری کردن , سوسو زدن , با روشنایی ضعیف تابیدن , چشمک زدن (بویژه در مورد ستارگان) , برق زدن یاتکان تکان خوردن , چشمک , بارقه , تلا ء لو.
وهج: درخشندگی زیاد , روشنایی زننده , تابش خیره کننده , تشعشع , خیره نگاه کردن , تابیدن , برافروختن , تاب امدن , قرمز شدن , در تب و تاب بودن , مشتعل بودن , نگاه سوزان کردن , تابش , تاب , برافروختگی , محبت , گرمی.
وهم: جانوری که سرشیر وبدن ببر ودم مار داشته است , خیال واهی , فریب , گول , حیله , خیال باطل , وهم , تصور غلط.
ویسکی: وسکی , مثل وسکی , وسکی خوردن , ویسکی , مثل ویسکی , ویسکی خوردن.
ی: مال من , متعلق بمن , مربوط بمن , ای وای.
یا الاهی: رفوکردن , رفو , لعنتی , فحش.
یائس: سرگردان , بیچاره , درمانده , بی کس , متروک , نومید.
یابان: ژاپن , جلا , جلا دادن.
یابانیون: ژاپنی , ژاپونی.
یاس: نومیدی , یاس , مایوس شدن.
یاس بری: راج , درخت راج , خاص
یافوخ: کله , سر , سر یا قسمتی از سر انسان , مغز.
یاقة: یقه , یخه , گریبان , گردن بند.
یاقوت: یاقوت کبود , صفیر کبود , رنگ کبود.
یاقوتة: یاقوت , یاقوت سرخ , لعل , رنگ یاقوتی.
یانسون: بادیان رومی , انیسون , عرق بادیان.
یانصیب: قرعه کشی , بخت ازمایی , لا طاری , امر شانسی , کار الله بختی , شانسی , قرعه.
یتیم: طفل یتیم , بی پدر و مادر , یتیم کردن.
یجب ان: باید , بایست , میبایستی , بایسته , ضروری , لا بد , زمان ماضی واسم مفعول فعل معین.للاهس
یخت: کرجی بادی یا بخاری مخصوص تفرج.
یخنی: نوعی غذا که با گوشت گاو یا گوساله و سبزیجات تهیه میشود , چیز درهم و برهم.
ید: دست , عقربه , دسته , دستخط , خط , شرکت , دخالت , کمک , طرف , پهلو , پیمان , دادن , کمک کردن , بادست کاری را انجام دادن , یک وجب.
یراع: حشره شب تاب , کرم شب تاب.
یرقان: زردی , یرقان , دچار یرقان کردن , برشک و حسد در افتادن.
یرقة: کرم صدپا , تراکتور زنجیری , بشکل کرم صد پا حرکت کردن , کرم حشره , نوزاد , بچه مگس , زحمتکش , خوراک , خواربار , کوتوله , مزدور , نویسنده مزدور , زمین کندن , جستجو کردن , جان کندن , ازریشه کندن یا دراوردن , قلع کردن , از کتاب استخراج کردن , خوردن , غذا دادن , کرم , کرم حشره , نوزاد حشره , لیسه.
یسار: چپ.
یستحق: ازرش , قیمت , بها , سزاوار , ثروت , با ارزش.
یستطیع: قادربودن , قدرت داشتن , امکان داشتن , :حلبی , قوطی , قوطی کنسرو , درقوطی ریختن , زندان کردن , اخراج کردن , ظرف.
یسر: فراوانی , وفور.
یشم: ژاد , اسب پیر , یابو یا اسب خسته , زن هرزه , زنکه , مرد بی معنی , دختر لا سی , پشم سبز , خسته کردن , از کار انداختن (در اثر زیاده روی).
یصبح: مناسب , زیبنده , شایسته , درخور.
یعمل: کردن , عمل کردن , انجام دادن , کفایت کردن , این کلمه در ابتدای جمله بصورت علا مت سوال میاید , فعل معین.
یعنی: یعنی , بنام , با ذکر نام , برای مثال.
یقضة: کوشش پیوسته , سعی و کوشش , پشت کار.
یقین: اطمینان , یقین , دقت.
یکون: مصدر فعل بودن , امر فعل بودن , وجود داشتن , زیستن , شدن , ماندن , باش.
یمین: مستقیم , راست , درست , صحیح , واقعی , بجا , حق , عمودی , قاءمه , درستکار , در سمت راست , درست کردن , اصلا ح کردن , دفع ستم کردن از , درست شدن , قاءم نگاهداشتن.
ین: واحد پول ژاپن , اصرار , تمایل , رغبت شدید.
ینایر/کانون الثانی: ژانویه , اولین ماه سال مسیحی.
ینبوع: فواره , منبع , مخزن , یکدست حروف هم شکل وهم اندازه (درچاپخانه).
یهودی: جهود , یهودی , کلیمی.
یوبیل: جشن , روز شادی , روز ازادی , سال ویژه , سالگرد.
یود: ید , عنصر شیمیایی که علا مت ان I میباشد.
یوسفی: نارنگی.
یولیو/تموز: ماه ژوءیه.
یوم: روز , یوم , امروز.
یوم العمل: روز هفته , روز کار , ایام کار اداری , ساعات کار اداری.
یومیا: روزانه , روزبروز , روزنامه یومیه , بطور یومیه.
یونان: کشور یونان.
یونانی: یونانی.
یونیو/حزیران: ماه ژوءن پنجمین ماه سال مسیحی.
بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بندهاى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او میفرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمتها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوستتر میداری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش میرَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچهای [از علم] را بر او میگشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه میدارد و با حجّتهای خدای متعال، خصم خویش را ساکت میسازد و او را میشکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بیگمان، خدای متعال میفرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».