شناخت تـاریخ اسلام در زمینههای گوناگون از جمله سیاسی، اجتماعی دارای اهمیتی ویژه است، معتقدان به اسلام نـمیتوانند نـسبت بـه وقایع و پدیدههائیکه نقاط عطفی در تاریخ بودهاند بدون تحقیق و تفحص بگذرند، درک صحیح این رویدادها و مطالعه دقـیق و عمیق آنها میتواند راهگشای جوامع اسلامی در برخورد با مسائل و معضلات باشد و همچنین بـه ایجاد الگوهای مناسب و مـطابق در سـطح روابط سیاسی، اجتماعی و غیره کمک شایان نماید.اصولا بستر تاریخ پر از حوادثی است که بدون شک شناخت آن برای آیندگان کارساز میباشد جامعهای که نتواند از تاریخ گذشته و سوابق فرهنگ و تمدن خود درس بگیرد نمیتواند راه پیـشرفت و کمال را در میان پیچیدگیهای گوناگون براحتی طی نماید و طبیعتا این جامعه از پویائی میافتد در همین راستا بررسی ژرف نسبت به رویدادهای گذشته سبب تحلیل صحیح از تاریخ و تطبیق سنجیده از وضع موجود با تحولات و واقعیتهای تـاریخی و نـیز پیشبینی آینده میشود.
یکی از نگرشها نسبت به تاریخ، تجزیه و تحلیل حوادثی است که سرنوشت اجتماعات و یا بطور کلی بشریت به آن بستگی دارد و باید حقایق را از زوایای کور تاریخ و از درون واقعیتها استنتاج نمود، در راستای چنین دیـدگاهی نـسبت به تاریخ یکی از موضوعات
بسیار مهم و قابل بحث در تاریخ اسلام شناخت مواضع سیاسی حضرت علیه السّلام یا بطور کلی سیاستمداری وی میباشد البته سیاستی که در اینجا مدّ نظر قرار میگیرد، همان اصـول و شـیوههای عملی است که امام در برخوردهای خود با مخالفین خویش اعمال میکردهاند و خود آنرا چنین تعریف نمودهاندلو لا کراهیة الغدر لکنت من ادهی الناس(امام علی علیه السّلام، نهجالبلاغه فیض، خ 192)امام در ایـنجا سـیاست را هـمان تقوی الهی میداند.لذا سیاستی کـه عـبارت از تـشخیص هدف و تحصیل وسائل جهت وصول به آن باشد به هیچ وجه مورد نظر علی علیه السّلام نبوده است، هدف فرزند ابو طـالب در سـیاست و حـکومت فراتر از دستیابی به قدرت سیاسی بود.او با پایـبندی عـمیق به اصول و ارزشهای اخلاقی تنها به اجرای صحیح و پایدار تعلیمات و دستورات اسلام میاندیشید.
به هر ترتیب علی ابن ابی طالب بـا تـوجه بـه واقعیتهای موجود در رسالت الهی و درکی عمیق از روحیات فردی و اجتماعی در مـقابل مخالفین خود موضعگیری نمود.از یک طرف تنوع و پیچیدگی شرایط سیاسی جامعه اسلامی پس از پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و سلّم بـا شـرایط یـک جامعه انقلابی در حد شکلگیری با روندهای پس از دوران انقلاب شباهت بسیار دارد و از طـرف دیـگر خلافت علی ابن ابی طالب بعنوان تنها موردی در طول تاریخ است که امام معصوم در رأس حکومت قـرار گـرفته و بـا حوادث سیاسی متعدد و پیچیدهای که نمونههای آن همه در جوامع اتفاق میافتد مواجه بـوده اسـت مـطالعه چنین مواضعی در مقاطع مختلف میتواند رهگشای پژوهندگان جهت ریشهیابی جریانات سیاسی اسلام و کاربرد آن بـه عـنوان الگـوهای مطمئن برای پیروان او بلکه همه بشریت در رویدادهای سیاسی-اجتماعی باشد.
البته در چنین بررسی، رویدادهای تاریخ به عـنوان پدیـدههای معلول و علتزا مورد تحلیل قرار میگیرند و ضمن شناخت علل و عوامل آن حوادث نتایج و تـأثیرات آنـها بـر پدیدههای بعدی و بطور کلی نقش آن در روند تکوینی حرکتهای تاریخی مورد نظر قرار میگیرد.
مواضع علی ابـن ابـی طالب در قبال مخالفین خود شامل دو مرحله یعنی قبل از زمامداری و داشتن قدرت سیاسی و پس از آن تـقسیم مـیگردد.البته ایـن تقسیمبندی و تفکیک در حیات سیاسی امام به این معنی نیست که دو مجموعه ناهماهنگ باشند بلکه دو مـرحله مـنفک از هم ولی بصورت هماهنگ و واحد تقسیم میشوند.چرا که اساس انگیزه و نظریات وی دو گانه نـبوده اسـت کـه بحث تناقض پیش آید بلکه دو گونه پایهای واحد بود.
پس از هجرت رسول اکرم صلّی اللّه علیه و اله و سلّم بـه مـدینه، اجـرای طرح پیامبر را در جهت تکوین نظام اسلامی ایجاد نمود، با نضج بنیانهای نـظام اسـلامی، جامعه اسلامی نیز گسترش یافت، اوج این توسعه در سالهای نهم و دهم هجری بود، بسیاری از کسانی که در ایـن مـرحله اسلام آورده بودند آنهائی بودند که تعلقاتشان به باورهای حاکم بر جـوامع خـود(قبل از اسلام) قطع نشده بود و بافت جامعه آنـها چـنان بـود که تا تعمیق ارزشها و اصول فاصله زیـادی داشـت و حتی وضع بعضی از آنها که سالهای زیادی بود به اسلام گرویده بودند بـهتر نـبود، بدین منوال چنین جامعهای چـون در مـسیر تندبادهای حـوادث مـختلف قـرار گیرد بجهت عدم تثبیت و تعمیق اصـول اعـتقادی در آن از یک جهت و وجود جریانات مختلف سیاسی از جهت دیگر، احتمال تحول و دگرگونی نـیز بـسیار زیاد است.این نتیجه را میتوان به خـوبی در دوره جایگزینی و انتقال قدرت در روزهـای پایـانی حیات رسول اکرم صلّی اللّه عـلیه و اله و سـلّم و پس از آن مشاهده نمود، این مرحله در حقیقت مرحله تکوین هستههای اختلاف و از همپاشیدگی وحدت سیاسی، اعـتقادی جـامعه مسلمین به شمار میآید و نـمود خـارجی آن در بـحران جانشینی و جریان سـقیفه ظـاهر میشود.البته جریان سقیفه کـه یـکی از ماجراهای پر سر و صدا و مهم در تاریخ اسلام است به نحو خاص مبهم در تاریخ ثبت شـده اسـت.ولی بسیار بعید به نظر میرسد کـه خـود حرکت، اتـفاقی بـوجود آمـده باشد، اینکه چرا انـصار ابتدا در سقیفه جمع میشوند و بحث از رهبری آینده میکنند، حاکی از این است که پشت پرده سـقیفه جـریاناتی موجود بوده است که انصار را بـه اتـخاذ چـنین تـرتیبی واداشـته است.چرا که پدیـدههای مـختلف در جهان اعم از طبیعی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و غیره در یک روند و چهارچوب علّی و معلولی قرار میگیرند و ضرورتا ایـن پدیـده نـیز تابع خواهد بود، البته اظهار نظر دقـیق در ایـن خـصوص و بـررسی مـاهیت قـدرت به انتقال قدرت، برداشتها و انگیزهها چه در سطح خرد (فردی)و چه در سطح کلان(جمعی)به کنکاش در زوایای مختلف تاریخ و دقت نظر در ترکیب جامعه و انگیزههای فردی آن نیاز دارد که بدین تـرتیب مضاف بر بعد عملی نیاز به مباحث نظری در این زمینه را ضروری مینماید، ولی در کل این سؤال نیز مطرح است که آیا واقعا قانون مشت آهنین اشرافیت در این جریان(سقیفه)صحت دارد یا نه؟
به هر تـرتیب بـا تکمیل حرکت سازمانیافتهای که سقیفه آنرا مهر زد دوران تجدید با برداشتهای گوناگون در حیات نظام اسلامی آغاز میشود و تقریبا اکثریت جامعه بر خلاف نص صریح رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سـلّم در زمـینه جانشینی علی، سیستم خلافتی را که نتیجه مستقیم سقیفه بود میپذیرند و علی ابن
ابی طالب از صحنه سیاسی جامعه کنار گذاشته میشود و اینکه چطور مردم با وجـود نـص صریح رسول خدا صلّی اللّه عـلیه و اله و سـلّم در این زمینه، تابع تصمیم دیگری میشوند خود سؤال دیگری است.
علی علیه السّلام در هر دو مرحله حیات سیاسی خود مخالفین جدی و سازمانیافتهای را در جلو خود داشت، با مـطالعه ایـن دوره مشخص میشود که ایـن مـخالفین به انحاء مختلف در جهت تضعیف موقعیت علی علیه السّلام از هیچ کوششی دریغ نداشتند.در ارتباط با دوره قبل از زمامداری علی ابن ابی طالب بسادگی میتوان عدم رضایت وی را نسبت به سیاستهای خلفای ثـلاثه در مـوقعیتهای مختلف دید، انتقاد وی از خلفا چیزی نیست که بتوان آنرا انکار کرد، موضعگیری وی نسبت به خلفاء در دوره اول یک موضع سنجیده تحلیلی، منطقی است که مبتنی بر دیدی استوار و واقعبینانه است.خطبه شقشقیه حـضرت نـمودی از این انـتقاد شدید و طرز برداشت حضرت در دوران خلفای ثلاثه است که بعدا مجال ابراز آن یافته است، بصراحت تمام میتوان گـفت که موضع حضرت در قبال مخالفین خویش در این دوره یک موضع منفی بـوده اسـت امـا نمود خارجی آن به صور مختلف و در عین حال با توجه به شرایط و مقتضیات زمان بوده است.
به نظر میرسد سـکوت عـمیق و طولانی حضرت یکی از جلوههای آن بوده است اما این سؤال مطرح است کـه بـهر حـال سکوت حضرت چگونه توجیه میشود، سکوتی که خود نیز بدان اشاره دارد و آن را چون خار در چشم و اسـتخوان در گلو و تلختر از علقم مینامد مشکل حضرت در واقع چه بود.آن چه از بررسی این دورهـ برمیآید ما را به ایـن نـتیجه سوق میدهد که سکوت حضرت سکوت منطقی و بسیار حسابشده بوده است.اگر حضرت یارانی مصمم و هوادارانی کثیر داشت بدون شک بجای سکوت در مقابل آنها جهت دفاع از حقش میایستاد و از طرف دیگر با چـنین موفقیتی قدرت اطفاء آتش بحرانهای اجتماعی، عقیدتی که سراسر بلاد اسلامی را فرا گرفت و بیم آن میرفت که هویت اسلام در معرض خطر باشد نیز دارا میبود، سکوت وی در مقابل مردی سیاسی کار و با وجـود اهـانتهای بسیاری که به او شد حاکی از عظمت او و عنایت تام و خاص او نسبت به حیات اسلام و استمرار وحدت مسلمین میباشد.
مرحله دوم، حیات سیاسی علی علیه السّلام که دوره زمامداری میباشد از سال 35 هجری و پس از کشته شدن عـثمان شـروع میشود. مردم پس از این جریان سراغ علی علیه السّلام میآیند و با فشار افکار عمومی است که وی پیشنهاد آنها را در خصوص رهبری امت میپذیرد.امام پس از پذیرش خطوط کلی حکومت خویش را برای مردم تـشریح نـمود و ضمن اینکه حکومتداران قبلی خودش ر
ناحق و بیفضیلت خواند وعده داد که فضیلت پیشگان جایگاه حقیقی خویش را در جامعه پیدا کنند و سپس مردم را به تقوی الهی سفارش نمود.حضرت فردای آن روز به مسجد آمد و خـطبه بـسیار مـهمی را برای مردم ایراد کرد (1) وی در ایـن خـطبه بـصورت مفصل روش کار، برنامه سیاسی-حکومتی، اقتصادی خویش را که بر عدالت اجتماعی، اقتصادی استوار بود برای همه مردم ترسیم نمود.
حضرت در این خطبه ضـمن انـتقاد شـدید بیپرده از خلفای پیشین و اعلام این نکته که وی از پذیـرش خـلافت خودداری کرده و این میل و امر مردم بوده است که خلافت را بعهده گرفته، آشوبهای سیاسی آینده را پیشبینی نمود، اهم بـرنامه سـیاسی حـضرت بدین قرار است:
1-احیای سنتهای رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم و پایبندی بـه اصول
2-عدم تغییر مواضع حضرت پس از رحلت رسول اکرم صلّی اللّه علیه و اله و سلّم
3-قاطعیت در اجرای عدالت اقتصادی و اجتماعی
4-عدم برتری افراد به جـهت صـحابه بـودن و لغو امتیازاتی که در زمان خلفای پیشین برقرار گشته بود.
با اعلام برنامه کـار سـیاسی-اقتصادی از طرف امام، مخالفتهای نهان و آشکار با وی آغاز شد.
ابن ابی الحدید در ذیل این خطبه مینویسد این سخنرانی بـاعث شـد کـه کینه در دلها نسبت به علی علیه السّلام ایجاد شود چرا که آنـها کـراهت داشـتند بیت المال بالسویه تقسیم شود. (2) به هر ترتیب برای برنامه سیاسی حضرت عوامل بـازدارندهای وجـود داشـت که جلوی پای وی قد علم کردند.یکی از این عوامل استقرار تبعیضهایی بود که به انحاء مـختلف از خـلفای پیشین به ارث گذاشته شده بود و اعاده آن به دوران رسول اکرم صلّی اللّه علیه و اله و سلّم بـسی سـخت بـود. اشرافیت عرب به سرکردگی بنی امیه به هیچ وجه تاب تحمل چنین سیاستی را نـداشتند، مـضاف بر اینکه عدهای از ثروتمندان عرب تصور میکردند که حکومت علی چون حکومت سـلف او اسـت کـه به خاطر بیعت یا چیز دیگر امتیاز بدهد در حالیکه علی علیه السّلام جهت سیاسی حـکومت خـویش را به گونهای دیگر طراحی نموده بود و آن حذف تمام امتیازات غیر شرعی بـود کـه در مـعنای کلی آن اجرای عدالت بود به یک معنا سیاست علی علیه السّلام در این خصوص سیاست عـمرزدائی و عـثمان زدائیـ بود.
مشکل دیگر حضرت وجود اختلاف بین نژادهای مختلف در جامعه بود، بدین صورت کـه نـژادهای غیر عرب در مجموع به سبب سیاستهای غلط خلیفه دوم و سوم در محرومیت قرار گرفته بودند و پرواضح است بـا بـرنامه حضرت که تساوی حقوقی غیر عرب و عرب را مدّ نظر داشت برای بـسیاری ثقیل
بود و در بـعضی مواقع در تضاد.
عامل دیگری که سد راه علی عـلیه السـّلام بـود آشفتگی اوضاع داخلی بود چرا که خـلفاء پیـشین در فکر توسعه حکومت و گسترش اقلیمی آن بودند و از اصلاح وضع داخلی عقب مانده بودند، ایـن وضـعیت نیز نتیجه شرایطی بود کـه بـتدریج بر جـامعه اسـلامی حـاکم شده بود و بدعتهای گوناگون روند اسـلامزدائی را تـشدید کرده بود و هر یک از این مشکلات خود کانونی برای زایش مشکلات دیـگر بـود و بعدها نیز چنین شد و بحرانهائی بـوجود آمد که آتش آن تـمام دوران حـکومت حضرت علی علیه السّلام را در بـرگرفت و وی را درگـیر جنگ داخلی نمود. تمام این اسباب به صورت کانونهای مقاومت در مقابل اجرای سـیاستهای امـام ایستادند و حتی مقابله نمودند.
بطور کلی امـام حـکومت را در جـامعهای بدست گرفت کـه فـساد در آن رسوخ کرده و شرایط دشـواری را ایـجاد نموده بود. مخالفتهائی که با حضرت در جریان حکومت میشد در حقیقت نوعی تقاضای مشارکت سـیاسی در حـکومت بود که به صورت جناحهای مـخالف از ابـتدا چون خـاری در سـر راهـ وی قرار گرفتند.برخوردهای نظامی حـضرت یکی از شیوههای مهم و اصلی جهت حل اینگونه مشکلات داخلی بود. علی علیه السّلام از یک طـرف مـسئول اداره حکومت بر طبق عدالت اسلامی بـود و از طـرف دیـگر بـاید مـشکل گروههای مخالف را حـل نـماید و ثبات و آرامش را به جامعه بازگرداند.
بدیهی است مشارکت افراد در امور سیاسی دارای انگیزههای متفاوتی میباشد و در این خصوص نظریات و عـقاید مـختلفی بـیان شده است.برخی بر این عقیدهاند که مـشارکت سـیاسی افـراد اسـاسا ریـشه در مـنافع اقتصادی دارد به این معنی که افرادی که دخالت در امور سیاسی میکنند نهایتا در پی تأمین اقتصادی خویش هستند آنها معتقدند که حتی مشارکتکنندگان در انقلابهائی هم که در جهت تـعیین سرنوشت یک جامعه میباشد، ریشه در تأمین منافع اقتصادی است البته امروز نقد این نظریه که میکوشد هر مسئلهای را به نحوی مستقیم یا غیر مستقیم به امور اقتصادی محول کند چـندان ضـروری نیست هر حادثهای را میتوان به همین طریق به امور روانی-تربیتی و بالاخص فرهنگی مربوط نمود ولی تا آنجا که به ما مربوط میشود این دیدگاه یک دیدگاه ناقص است چرا کـه مـمکن است به دلایل دیگری هم هر کسی در امور سیاسی دخالت کند، همانطوری که برای تأمین منافع اقتصادی هم میتوان راههای دیگری را انتخاب نـمود. بـرخی دیگر معتقدند که علت ایـنکه بـرخی به کارهای سیاسی وارد میشوند جنبههای روانی است که انسانهائی که اصولا در پی
کسب قدرت هستند و دوست دارند خودنمائی کرده و نظر دیگران را به خود جلب نمایند بـه کـارهای سیاسی میپردازند. بطلان کـلیت ایـن قضاوت هم نیازمند بحث چندانی نیست همه میدانیم که شیفتگان خدمت غیر از تشنگان قدرت هستند.
بعضی دیگر اعتقاد دارند تنها چیزی که باعث میشود افراد در امور سیاسی شرکت نمایند مکتب و عقیده آنـها اسـت.لذا افراد به میزان بهرهمندی از ایدئولوژی، خود را مکلف در دخالت امور سیاسی میدانند و با توجه به مکتب و عقیده و ارزشها و باورهای ثابت خود اگر نقایصی در امور اجتماعی و غیره میبینند خواهان اصلاح آن هستند و مـیخواهند بـا دخالت در امـور سیاسی عقیده و مکتب خود و ارزشهای آن را پیاده نمایند، پس عامل اصلی مشارکت افراد در امور سیاسی امور اعتقادی است.حق آن اسـت که هر یک از عوامل فوق میتواند جزء عوامل مؤثر در تبیین مـشارکتهای سـیاسی افـراد و گروهها شمرده شود هر چند تمامی آنها در تحلیل نهائی به کیفیت جهانبینی و انسانشناسی منتهی خواهد شد بـا تـوجه به این چهارچوب ما میتوانیم به تفاوتهای عمده و بسیار محسوس در ارتباط با کـسانی کـه در زمـان علی علیه السّلام خواهان حضور در صحنه سیاست و حکومت بودند برسیم.
پس از اینکه علی علیه السّلام با تـقاضاهای مکرر و مصرانه مردم زمام امور را بدست گرفت و خط مشیهای سیاسی خویش را برای امـت اسلام تبیین کرده و در مـقام اجـرای آن برآمد، تنشهای مختلفی در جامعه ایجاد شد، البته این تنشها تنشهائی نبود که دفعتا بوجود آمده باشد، بلکه در نتیجه یک روند سیاسی- قومی بود که به سالهای سال قبل برمیگشت عنایت مـطلق و تام علی علیه السّلام به موازین اسلام و دقت او در اجرای عدالت برای برخی از جناحها خوشایند نبود.البته هدف علی علیه السّلام هم خرسند نمودن آنها نبود چرا که با این نحو حکومتداری و اجـرای عـدالت خو نگرفته بودند لذا رو در روی امام ایستادند و ستیز نمودند علی علیه السّلام در رابطه با این جناحها که رو در روی او بودند میفرماید:
فلما نهضت بالأمر نکثت طائفه و مرقت أخری و قسط آخرون (3)
این سه گروه هر کدام بـه جـهتی خواهان مشارکت بودند و بدیهی است که ایمان یا دین سبب آن نبوده است بلکه علل دیگر چون پولدوستی، مقام خواهی، قدرتطلبی و از این مقولهها اصلیترین عامل مشارکت آنها در امور سـیاسی بـوده است و علی علیه السّلام نیز بدین ترتیب تصمیم گرفت که پردههای تاریکی را یکی پس از دیگری برطرف سازد و چنین نیز نمود.
اولین گروهی که امام با آنها درگیر شد، ناکثین یا پیمانشکنان بـودند آنـها بـرای وی جمل را خلق کردند، جنگ جـمل مـیوه تـلخ بذری بود که عایشه در سینه انتقامجویش
کاشت و طلحه و زبیر آن را آبیاری کردند و در حقیقت شمشیری بود که از پشت بر قصد حضرت علی علیه السّلام در جـهت جـنگ بـا معاویه زده شد و بدین ترتیب دو نتیجه سوء در برداشت.
1-زنده نمودن کـینه و احـیای حس انتقامجوئی
2-نزدیک نمودن راه معاویه به خلافت
اصلیترین مسئولیت در این میان از آن رهبران ثلاثه جمل بود، در حقیقت توجیهی برای این آتشافروزی جز خـودخواهی و ریـاستطلبی وجـود نداشت، وگرنه اینها با وجود اینکه محرکین اصلی علیه عـثمان بودند چطور خونخواه وی شدند، این جنگ هر چند که به پیروزی علی علیه السّلام منتهی شد ولی نقش مـؤثری در عـدم اسـتقرار خلافت وی از یکطرف و تثبیت پایههای قدرت معاویه از طرف دیگر داشت.
بطور کلی مبارزه گـروه جـمل جهت وصول به قدرت در یک روند سه مرحلهای از زمان عثمان شروع شد.
الف-تلاش این گروه در جهت بدست گـرفتن خـلافت ایـن مبارزه در زمان عثمان صورت گرفت و به جهت همین مسئله آنها در مقابل وی مـوضع سـختی گـرفتند و در جریان شورش علیه وی فعالانه شرکت نمودند هدف در این مرحله قبضه نمودن قدرت و خلافت مـسلمین بود.
ب-به جـهت ایـنکه افکار عمومی پس از کشته شدن عثمان آنها را یاری نکرد و اکثریت مردم به طرف حضرت عـلی عـلیه السّلام گرایش پیدا نمودند و بدین ترتیب علی علیه السّلام حکومت را بدست گرفت.در ایـن مـرحله طـلحه و زبیر با حضرت بیعت کردند تا در قدرت سهیم باشند و در فکر تجزیه قدرت بودند و بـعد هـم این منظور را صراحتا به علی علیه السّلام گفتند که با شرط مشارکت در امـر خـلافت بـیعت کردهایم علی علیه السّلام در این مرحله خواسته آنها را رد نمود و فرمود من بیعت را جهت اطاعت و پیـروی خواستهام.
ج-نظر بـه اینکه علی علیه السّلام طرح مشارکت طلحه و زبیر در خلافت را نپذیرفت و آنرا مـخالف بـا اهـداف مقدس خویش یافت لذا آنها بنای مبارزه مسلحانه را گذاشته دست به ایجاد تشکیلات نظامی زدند و رو در روی عـلی عـلیه السـّلام ایستادند ولی در نهایت هر چند ضرباتی بر پیکر خلافت حضرت زدند ولی نتوانستند بـه اهـداف خود برسند.تلاش عمده آنها در این مرحله تثبیت شورش و مخالفت در بطن جامعه بود.
علی علیه السّلام در این رهگذر مـشکل را مـطابق با مصلحت امت که به عنوان امانتی در اختیار او است چاره نمود و مـطابق بـا وظیفهای که در برابر خداوند و نسلهای آینده بـعنوان امـام مـسلمین داشت عمل کرد و در مقابل مبارزه مسلحانه آنـها سـه تصمیم در مراحل مختلف اتخاذ نمود.
1-ملایمت و نصیحت و فراخوانی آنه
بسوی حق(مسالمتجویی)
2-جنگ در مقابل آنها پس از ناامیدی از موفقیت پیشنهاد اول
3-ملاطفت بعد از جـنگ یـعنی با وجود اینکه علی عـلیه السـّلام بر اوضـاع مـسلط شـده بود و غالب، سیاست ملاطفت و ملایمت را پیـش گـرفت و گذشت را پیشه خود ساخت و این معنی را میتوان در عفو عمومی وی، رفتار بـا عـایشه و غیره بخوبی مشاهده نمود.
دومین حرکت در مقابل عـلی علیه السّلام مربوط بـه قـاسطین میشود.با بررسی کلی از مجموعه جـریاناتی کـه مربوط به سمتگیری علی علیه السّلام نسبت به معاویه میباشد، این نکته بـه خـوبی قابل استنتاج است که مـعاویه در هـیچ حـال و به هیچ وجـه مـورد تأیید امام نبوده است.
از ابـتدای امـر که جهتگیری سیاسی حضرت در پاکسازی رهبری جامعه از معاویه در صدر این قضیه قرار داشت و سـیاست جـنگی حضرت نیز در ابتدا متوجه نبرد بـا مـعاویه و حذف وی بـود.هر چـند جـریان جمل این مهم را بـه تأخیر انداخت و فرصت مناسب از طرفی از کف علی علیه السّلام بیرون کرد و از طرف دیگر در کف مـعاویه در جـهت برنامهریزی و تقویت خویش قرار داد، به هـر تـرتیب حـذف مـعاویه یـکی از تصمیمات مهم سـیاسی حـضرت بود.از نظر حضرت همانطور که قبلا به آن اشاره شد ابقای معاویه بر مسند قدرت به مـعنای ابـقای شـرک و سازش با کفر قلمداد میشد و خود حـضرت نـیز ایـن مـعنی را تـأکید نـموده است که وی در قبال معاویه دو راه بیشتر ندارد:1-جنگ با او
2-ابقای وی و کفر به آنچه خداوند و رسولش صلّی اللّه علیه و اله و سلّم نازل نموده است.لذا دیده میشود پیشنهادهائی که به حضرت در خصوص ابقای مـعاویه میشود بشدت از طرف وی رد میگردد و حتی حاضر نمیشود لحظهای حاکمیت معاویه را بر شام تحت فرمانداری خود پذیرا شود چرا که حضرت، معاویه را از کودکی میشناخت و با روحیات و خصلتهای وی آشنا بـود حـضرت به خوبی به این معنی عنایت داشت که وی (معاویه)به ظاهر اسلام آورده است و اسلامش از روی اکراه بوده است تا دین را وسیله رسیدن به سکوی قدرت قرار دهد. حضرت او را آزاد شده، پسـر آزاد شـده خطاب میکرد، البته علی علیه السّلام ضمن آشنائی کامل به منویات معاویه هرگز درها را بروی او نبست و با ارسال نماینده و نوشتن نامههای گوناگون، بـرای وی راهـ حقیقت و هدایت و تسلیم شدن و بـیعت نـمودن را باز گذارد، سیاست علی علیه السّلام این بود که در عین حال که ماهیت معاویه را میشناخت و میدانست راهی جز جنگ با وی ندارد، سعی مینمود روزنـههائی را کـه ممکن بود معاویه از آنـها بـه حقیقت توجه کند، مسدود ننماید تا بدین وسیله علاوه بر ابلاغ رسالت الهی و قرآنی خویش بعنوان وظیفه، راه هر گونه بهانهجوئی جهت اجرای برنامههای بعدی خویش ر
ببندد و در برابر خداوند نیز مسئولیت خـویش را اداء نـماید، البته فراخوانی حضرت مبنی بر استدلالات متینی برای معاویه بود، و به ادعاهای او جواب میداد و در کنار آن شدیدا از وی انتقاد مینمود و از خود دفاع میکرد و رذائل او را به وی گوشزد میکرد. (4) یعنی امام علی علیه السّلام مـبارزه خـود را در قبال مـعاویه در ابعاد گوناگون قرار داد و منحصر به درگیری نظامی نکرده بود بلکه ابتداء روش ابلاغ پیام و بحث منطقی را انتخاب نـمود و بر روی آن تأکید میورزید و در مرحله دومدرگیریو این به خاطر این بود کـه مـاهیت مـبارزه خود را با معاویه برای نسلی که در کنار او زندگی میکنند و نسلهای آینده توجیه نماید تا هر گونه شـک و شـبههای را قبل از تکوین یا بروز دفع نماید.علی علیه السّلام در این نبرد با مکاری روبـرو بـود کـه هر وسیلهای را جهت رسیدن به هدف مباح میدانست البته این زیرکی نبود هر کس مـیتواند با لگدکوب کردن ارزشهای متعالی دست به چنین کاری بزند.
بهر ترتیب حضرت چون سـرپیچی معاویه را در قبال حکم عـزلش مـیبیند مطابق این روش حضرت که آخرین دواء داغ کردن است (5) مبادرت به گسیل نیروهای نظامی به طرف شام میکند و این او است که بطرف معاویه میرود، مشی حضرت علی علیه السّلام در مقابل معاویه مشی تـهاجمی بوده است نه دفاعی و با توجه به شناخت اهدافی که در پی دستیابی به آن بود همیشه پیشدستی نموده است حضرت اصولا معاویه و روش وی را شیطانی میدانسته است و راه علی نیز مبارزه با شیطان است و نبرد بـا شـیطان نیز برای آنها که سالکان طریقت حق و رهپویان راه جویند، افتخار است و اگر بدین ترتیب تن به سازش میداد و با معاویه در یک زد و بند کنار میآمد آنوقت جای سؤال بود که چـرا عـلی علیه السّلام چنین کرد.اما این نکته قابل توجه است که با وجود عدم سازش علی علیه السّلام با معاویه در جریان جنگ صفین مسائلی اتفاق افتاد که در مواردی وی تـن بـه سازش داد، سازش علی علیه السّلام در جریان حکمیت و پذیرش ابو موسی اشعری بعنوان نماینده خود از این موارد است و خود این سازش یکی از ایراداتی است که از ناحیه بعضی به سیاست عـلی عـلیه السـّلام گرفته میشود به عبارت دیـگر چـرا عـلی علیه السّلام به حکمیت تسلیم شد و چرا به انتخاب ابو موسی اشعری تن در داد؟در مقام پاسخ به این سؤال و توجیه آن باید ایـن نـکته را در نـظر داشت که امام در چه شرایطی به حکمیت و نـیز نـمایندگی ابو موسی اشعری رضایت داد و خود رضایت نیز ارزیابی شود، البته در این شکی نیست، که وی هرگز به چنین وضعیتی راضـی نـبوده اسـت و حضرت خیر الشرین را انتخاب نموده است.با بررسی سپاه امام دیـده میشود که ترکیب سپاه امام یک ترکیب همگون نبوده بلکه ترکیبی بود که از عناصر مختلف تشکیل یافته بـودند در
لشکریان حـضرت مـخلص و غیر مخلص هر دو موجود بودند و این در حالی بود که عدهای از مـردم بـصره امام را همراهی میکردند که در جمل شکست خورده بودند، در سپاه امام بسیاری از قاریان قرآن بودند که خـود را صـاحب رایـ میدانستند و خود اجتهاد میکردند و هر آنگاه که امر فرماندهی را مطابق با ذوقـشان نـمیدیدند اجـرا نمیکردند و سرپیچی مینمودند، و در بعضی موارد حضرت مجبور میشد تا اسرار و برنامههای نظامی خویش را بـه آنـها فـاش کند اما در سپاه شام با توجه به جوّ عمومی حاکم بر آنها، آنچه مـعاویه مـیگفت عمل میکردند، در سپاه عراق عدهای بودند که پشت پرده و محرمانه با دشمن در ارتباط بـودند ایـن مـوقعیت از یک طرف و نیرنگ معاویه و عمر و عاص از طرفی دیگر وضعیت آنچنانی را برای حضرت پیش آورد و عـلی عـلیه السّلام را وادار کرد متارکه جنگ را بپذیرد.اگر امام جز این وضعیت کاری دیگری میکرد سـبب ایـجاد یـک جنگ داخلی میشد که نه تنها شعلههایش سپاه وی را متلاشی میکرد بلکه خود حضرت نیز در آتـش آنـ میسوخت چرا که بالای سر حضرت ایستادند و گفتند یا باید دستور دهـی مـالک اشـتر ترک جنگ کند یا تو را میکشیم، علی علیه السّلام بین دو راه متحیّر بود بد و بدتر و حـضرت چـارهای جـز دفع افسد به فاسد نداشت و با این وجود از آنهم راضی نبود، و بـارها آنـرا نیز تأکید نمود، هر چند مرگ برای علی علیه السّلام چیزی نبود که به آن بیندیشد و یـا دربـاره آن دو دل شود ولی کشته شدن وی در یک چنین وضعیتی و آنهم بدست اطرافیان خود بـسی نـامطلوب بود و به اهدافی که حضرت در پی دستیابی بـه آن بـود لطـمهای سنگین وارد میکرد، آیا در این شرایط جز راهـی کـه علی پیش گرفت راهی دیگر بود؟درست همین شرایط در جریان نمایندگی ابو موسی نـیز مـطرح بود، اوضاع همان اوضاع و جـریان نـفاق و توطئه نـیز همان
جریان، اطـراف امـام را گرفتند و با پیشنهاد حضرت در خصوص ابـن عـباس و اشتر مخالفت نمودند، و اینها تصمیم داشتند به هر ترتیب نظر خود را بـه فـرماندهی تحمیل کنند و هر چه امام اصـرار کرد که من راضـی نـیستم و به نفع شما نیست کـه ابـو موسی نماینده من باشد ولی آنها گفتند ما او را میخواهیم و آن وقت حضرت فرمود حال کـه چـنین است هر کاری میخواهید انـجام دهـید، عـدم رضایت امام را مـیتوان در کـلامهای حضرت پیش از جریان حـکمیت و نـمایندگی ابو موسی و پس از آن بوضوح دید البته خود امام به نتیجه کار واقف بود ولی چه مـیتوانست بـکند هم حکمیت و هم داوری را به وی تحمیل کـردند در حـالیکه امام تـنها راه را جـنگ مـیدید و بس.
سومین جریان در مقابل علی عـلیه السّلام جریان خوارج بود، در حقیقت پیدایش خوارج در اواخر جنگ صفین و در جریان حکمیت میباشد در آن هـنگام کـه معاویه دید سپاهش در حال اضمحلال مـیباشد بـه آنـها دسـتور داد قـرآنها بر سر نـیزه کـنید.علی علیه السّلام به خدعه معاویه واقف بود ولی اصرار حضرت بر نیرنگبازی معاویه برای سپاهیانش مقبول نـیفتاد و بـا نـادیده گرفتن فرمان حضرت، آتشبس و حکمیت را به حـضرت تـحمیل نـمودند.پس از اجـلاس داوران و نـتیجه سـوئی که به بار آورد، خوارج که بوجود آورنده این جریان بودند به اشتباه خود پی بردند ولی از اشتباه اصلی غافل بودند، لذا محور اصلی اعتراض خود را متوجه علی علیه السـّلام نمودند و وی را متهم کردند که کافر شده است و از وی درخواست کردند که توبه نماید، بدین ترتیب خوارج بعنوان یک فرقه مذهبی-سیاسی دست به فعالیت زدند و اصولی را مدّ نظر خود قرار دادند.در ایـن بـحران امام علی علیه السّلام تا منتهای درجه ممکن آزادی با خوارج رفتار کرده و در حالیکه در صدر حکومت بودند و قدرت در دست وی بود و میتوانست از ابتداء با آنها از در خشونت وارد شود چنین نکرد، آنها را بـه زنـدان نیفکند و حتی سهمیه آنها را از بیت المال قطع نکرد، (6) و چون سایر افراد با آنها رفتار نمود.جالب اینجا است که خوارج در ابراز عقیده خود آزاد بـودند و حـتی اگر اصحاب امام قصد درگـیری بـا آنها را داشتند، حضرت چنین اجازهای را به آنها نمیداد و در حالیکه در جریان سخنرانی و...با نماز جماعت حضرت اخلال مینمودند امام حاضر میشد با آنها به صـورت آزاد مـباحثه نماید.
به هر ترتیب با بـررسی مـقطع تاریخی که خوارج پدیدار شدند به این نتیجه میرسیم که امام متناسب با مراحل مختلف، موضعگیری خویش را تنظیم مینمود، در ابتدای امر نهایت تلاش امام مصروف این میشد که هدایتشان نـماید و آنـها را متوجه راهی کند که به اشتباه میرفتند، فرستاده ابن عباس و جواب دادن به شبهات خوارج، سخنرانیهای مکرر حضرت در این باره و
مذاکرات شخص خودش تماما نمود این تلاش بود تا بتواند حتی اگـر شـده تعدادی از آنـها را آگاه سازد و از منجلاب جهالت نجات دهد، البته این باعث نمیشد که در مقابل اهانتهای آنها جواب مناسب را نـدهد، عکس العمل مناسب امام در قبال برج ابن مسهر الطائی (7) و اشعث بـن قـیس (8) در هـمین راستا است، بهر حال چون امام اصلیترین اقدام خویش را متوجه معاویه میدانست، این جرات را به خود داد کـه حـتی از خوارج دعوت کند تا آنها نیز به کمک حضرت بیایند و در کنار وی با مـعاویه بـجنگند ولی آنـها رد کردند و مجددا از حضرت خواستند تا توبه کند، خوارج در ابتدای امر آشوبطلبی نمیکردند و آرام بودند و فقط بـه بحث و انتقاد اکتفاء میکردند و موضع حضرت نیز آنچنان بود که گفتیم، ولی آنها بـتدریج شیوه خود را عوض کـردند و تـصمیم گرفتند دست به شورش بزنند تا بدین وسیله حکومت علی را تضعیف کنند و در همین راستا دست به زور و خشونت زدند و محیط جامعه را ناامن کردند، آیا در اینجا دیگر جائی برای گذشت و آزاد گذاشتن آنها بـود؟مسلما نه اما امیر المؤمنین تا آخرین لحظات با اتخاذ تدبیرهای مختلف حتی در صحنه نبرد سعی نمود خوارج را از راهی که میروند باز دارد ولی چون به دعوت حضرت پاسخ ندادند و با امام درگیر شـدند، امـام نیز ناچار به سپاه خود دستور داد به آنها یورش برند و سرسختی آنها را با سرسختی جواب دهند و چون آنها را منهدم ساخت دستور داد که پس از او خوارج را نکشند. (9) در این کلام حضرت این نکته قـابل تـأمل است که چرا با وجود اینکه علی علیه السّلام در زمان حیات با شدت تمام خوارج را سرکوب کرد به شیعیان خویش دستور میدهد که پس از وی آنها را نکشند؟ از این حضرت معلوم مـیشود اگـر خوارج عرصه را بر علی علیه السّلام تنگ نمیکردند و خود دست به کشتار مردم و فساد در زمین نمیزدند حضرت به آنها مهلت میداد تا خود به اشتباه خویش واقف شوند، در مـجموع جـریان مـسلمین هر چند در صفوف مسلمانها ایـجاد تـفرقه کـرد و گروه آنها را به ضلالت انداخت اما این نکته نباید فراموش شود که آنها حقطلبانی بودند که در این حق خواهی به بـیراهه رفـتند و بـه گمان خویش برای یک امر بسیار مقدس مـذهبی جـنگ میکردند و خود را بدوش کشنده مسئولیت بزرگ الهی میدانستند و لذا در مقایسه با بنی امیه ضررشان کمتر بود، خوارج به ظن خـود جـهت اسـتقرار اسلام میجنگیدند ولی راه ضلالت را میپیمودند در حالیکه بنی امیه میدانستند که بـرای ریشهکن نمودن اسلام میجنگند لذا حضرت میفرماید:
لیس من طلب الحقّ فاخطأه، کمن طلب الباطل فأدرکه (10)
به همین خاطر مبارزه اصلی حـضرت بـا بـنی امیه و سرکرده آنها معاویه بود و اگر
خوارج جلوی وی نمیایستادند بهیچ وجه حضرت بـا آنـها درگیر نمیشد، البته دو نکته دیگر نیز در این خصوص قابل ذکر است، اول اینکه درگیری شیعیان با خـوارج پس از حـضرت بـاعث تضعیف شیعیان و تقویت معاویه میشد در حالیکه شیعیان از نظر قدرت ضعیف بودند و دوم ایـنکه خـوارج پس از حـضرت میتوانستند عامل بازدارندهای در مقابل معاویه باشند و از اجرای طرحهای معاویه جلوگیری نمایند لذا حضرت توصیه نـمودند کـه پسـ از ایشان خوارج را نکشند.
بدین ترتیب مرحلهای دیگر از دوران حکومت حضرت سپری شد.تا اینکه در شب نوزدهم ماه مـبارک سـال چهلم در آن هنگام که امام علی علیه السّلام در مسجد کوفه سر به سجده عـبودیت مـیسائیدند، نـاگهان صفوف شکافته میشود، شمشیر جهل و جمود و کجفکری و انتقامجوئی بر سر اسوه تقوا، فضیلت، عـدالت، شـجاعت، بصیرت و آگاهی علی ابن ابی طالب فرود میآید و فرق شریفش شکافته میشود، خـون وی بـر بـلندای وجود برای همیشه ثابت کرد که علی علیه السّلام در محراب عبادت و در سجده بوسیله جهل و جـمود شـربت شهود و شهادت نوشید.
حضرت در حالی که دروازههای ابدیت برویش گشوده میشد خطاب به فـرزندانش چـنین فرمود:
یا بـنی عبد المطلب الفینکم تخوضون دماء المسلمین خوضا، تقولون:قتل امیر المؤمنین!الا لا تقتلّن بی الا قاتلی انظروا اذا انـامت مـن ضـربته هذه فاضربوه ضربة بضربة (11)
ای فرزندان عبد المطلب نیابم شما را که در خون مـسلمانان فـرو روید و بهانه آورید که امیر المؤمنین کشته شده است، و بدانید که در برابر من جز کشنده مـن نـباید کشته شود. بنگرید اگر من از ضربت او از دنیا رفتم یک ضربت به او بزنید.
و بـاز خـطاب به فرزندانش نسبت به قاتل خویش میفرماید:
اطعموه و اسـقوه و احـسنوا اسـاره فان اصح فانا ولی دمی ان شئت اعفو و انـ شـئت استعذت و ان هلکت فاقتلوه.
به او اطعام کنید و آشامیدنی بدهید و از حیث اسارت با او به نیکی رفتار کـنید اگـر من سلامت خود را بازیافتم کـه اخـتیار او بدست خـود مـن اسـت اگر خواستم او را میبخشم و اگر خواستم قـصاص مـیکنیم و اگر کشته شدم پس او را بکشید.
بدین ترتیب عدالت و آزادگی خود را حتی در آخرین لحظات زندگی بـرای بـشریت و تاریخ بجای گذاشت.
یکی از مسائل مـهمی کـه در رابطه با خوارج مطرح اسـت دیـدگاه آنها نسبت به حکومت است و شعار لا حکم الا للّه آنها نیز
در همین خصوص است، بدون تـردید مـراد از حکم در اینجا قانون و نظامات بـشری اسـت و در ایـن آیه حق قـانونگذاری از غـیر خدا سلب شده اسـت.منظور خـوارج از این شعار این بود که حکومت و حکمیت و رهبری نیز همچون قانونگذاری حق اختصاصی خـدا اسـت و غیر از خدا احدی حق ندارد کـه بـهیچ وجه حـکم و حـاکم مـیان مردم باشد همچنانکه حـق جعل قانونی ندارد. (12)
همانطوری که از این شعار برداشت میشود خوارج در ابتداء قائل بودند که مردم و اجـتماع احـتیاجی به امام و حکومت ندارند (13) و مردم خـود بـاید بـه کـتاب خـدا عمل نمایند و امـام عـلی علیه السّلام نیز این معنی را از قول خوارج نقل میکند کهو لکن هولاء یقولون!لا امرةیعنی هیچ امـارت و ریـاستی وجـود ندارد (14) در حالیکه حضرت علی علیه السّلام امـامت و رهـبری(حکومت)را واجـب مـیدانستهاند (15) و صـریحا تـأکید میکندانه لا بد للناس من امیر برّ او فاجرو در تحلیل قضیه میفرماید:یعمل فی امرته المؤمن و یستمتع فیها الکافر و یبلغ اللّه فیها الاجل و یقاتل به العدو و تامن به السّبل و یوخذ بـه للضعیف من القوی حتی یستریح بر و یستراح من فاجر (16) (و حال آنکه برای مردم امیری لازم است خواه نیکوکار یا بدکار باشد، مؤمن در امارت و حکومت او به طاعت مشغول است و کافر بهره خـود مـییابد و خداوند در زمان او هر که را به اجل مقدر میرساند و بتوسط او مالیات جمع میگردد و با دشمن جنگ میشود و راهها ایمن میگردد و حق ضعیف و ناتوان از قوی و ستمکار گرفته میشود تا نیکوکار در رفـاه و بـدکار آسوده ماند)، ابن ابی الحدید در ذیل این قسمت مینویسد کهتمام این علتها از مصلحتهای دنیوی است(یعنی ارتباط با امور حکومتی و دنیوی دارد). (17)
به هر ترتیب یـکی از مـسائل مهم و قابل بحث و ضروری در رابـطه بـا شعار لا حکم الا للّه مسئله ضرورت حکومت است، بطور کلی حکومت را میتوان در یک کلام به هر قدرت اداره کننده امور اجتماع تعبیر نموده که متشکل از قوای ثـلاثه مـجریه، قضائیه و مقننه میباشد.چه ایـنکه ایـن قوا در یک کانال خاص اعمال شوند و یا مستقل از یکدیگر، حکومت با این تعبیر امری است بس طبیعی چون هر سازمانی که عهدهدار امری میگردد، جهت توفیق در امر بایستی وسائل لازم را در اخـتیار داشـته باشد.در میان تمام موجودات جهان، فقط انسان است که در مورد قسمتی که مربوط به او میشود با اراده و میل خود میتواند راه خود تعیین نماید، یا تغییر دهد در خلقت انسان نیروی عقل و قـدرت تـشخیص قرار داده شـده است و میتواند قبل از هر عملی آنرا شناسائی و ارزیابی کند پس انسانها هم عقل دارند و هم اراده، در کنار ایـن دو مسئله باید متذکر شد که انسان از موجوداتی است که دارای زنـدگی اجـتماعی اسـت و طبع
مدنی میباشد و تاریخ بشر مؤید این حقیقت میباشد که انسان به صورت اجتماعی میزیسته است و نیازهایش را بنا بـر هـدایت خداوند با همکاری و همفکری مرتفع میساخته است، بهر حال زندگی اجتماعی انسان واقـعیتی غـیر قـابل انکار و حتی برخی حیوانات نیز از همین نظام تبعیت میکنند.
جوامع انسانی، از ابتداء تاکنون دستخوش تغییرات وسیعی شـده است و از اجتماعات ساده دیروزی به جوامع بسیار پیچیده امروزی گرویدهاند، آنچه به عـنوان مشترک فیه مطرح اسـت ایـن که تمدن بشر مدیون همین زندگی جمعی او است چه به صورت اجتماع ساده یا پیچیده.
از یک طرف این انسانی که از آن بحث میکنیم طبیعتا خود را دوست دارد و خویشتن خواه است، البته این ویژگی هـر موجود زنده است که نیازهای خود را برآورد و زیانهای ممکن را از خود دور سازد، از طرف دیگر جهانی که ما در آن زندگی میکنیم جهان محدودیت و تزاحم است، در چنین شرایطی است که انسانها مختار و عاقل و اجتماعی و خـودخواه و خـود دوست با توجه به محدودیتهای مادی، با یکدیگر برخورد، درگیری و جدال و بالاخره به پیروزی یا شکست میرسند.نتیجه طبیعی، آزاد بودن انسانها در این شرایط دوام جنگ و خونریزی، حاکمیت زور خواهد بود.
به همین دلیل انسانها پذیـرفتهاند کـه بالضروره در چهارچوب ضوابط و قوانین حرکت نموده و به خاطر حفظ آزادی بیشتر و بهتر بهرهگیری از آن خود را محدود کنند و در مسائل فردی و اجتماعی اصلح و انفع انتخاب نماید، به هر ترتیب در یک کلام انسان مـختار، عـاقل، اجتماعی، خوددوست در زندگی این جهان محدود مکلف است و خود خویش موظف به رعایت نظم و قانون و ضابطهای میداند و حداقل در زندگی اجتماعی و همکاری با دیگر انسانها جهت رفع نیازهای خود رعـایت حـدود و ضـوابطی را ضروری میبیند، اما این کـه ایـن ضـوابط از کجا و توسط چه کسی باید تنظیم شود خود بحثی دیگر است، بهر حال احتیاج به قوانین و مقررات واقعیتی است غیر قـابل تـردید چـرا که با توجه به اینکه افراد با هـم زنـدگی میکنند و در ارتباط با هم هستند نمیتواند این زندگی مشترک بدون نظم و قانونی و مقرّراتی انجام پذیرد و چون افراد با هـم زنـدگی مـیکنند بدلایلی با هم در جدال و درگیری میشوند، کنترل چنین برخوردها و مـراقبت و پیشگیری از این صحنهها و متخلّفین، نیازمند یک قدرت و سلطه است و یا به عبارت دیگر میتوان چنین تعبیر نمود کـه حـفظ و حـراست حقوق انسانها از تجاوز همنوعان یکی از اهداف حکومت است، از اینجا است کـه وجـود یک سیستم اجتماعی و دولت و حکومت از ضروریترین و بدیهیترین نیازهای بشری است و بعنوان یک نیاز فطری
و طبیعی قلمداد میشود و ایـن مـهم یـکی از موضوعات بحثانگیزی است که بشر از آغاز پیدایش به آن توجه داشته و خواهد داشـت.چرا کـه قـبح هرج و مرج اجتماعی و ضرر آن چیزی است که هر عاقلی درک میکند لذا در هیچ نقطهای از جـهان تـاکنون دیـده نشده است که جامعهای بتواند بدون یک نظام و حکومت دوام یابد.حکومت از مقتضیات طبع بشری اسـت، زیـرا انسان بالطبع موجود اجتماعی است و کسی که قائل به عدم این ضرورت شـود بـنیادها و روابـط بسیار طبیعی بشر را ویران میسازد.
ضرورت حکومت، معنائی است که در اسلام نیز بر آن تأکید شده اسـت. (18) یـکی از عالیترین گفتارها در این خصوص کلام علی علیه السّلام است که قبلا نیز بـدان اشـاره شـد که در آن بوضوح و روشنی منظور و مقصود را میرساند و از اتیان دلیلی دیگر بینیاز میسازد، حضرت در رد کلام خوارج مـیفرماید:لا بـد للناس من امیر بر او فاجر (ناچارا مردم نیاز به رهبری دارند چـه آن رهـبر نـیکوکار باشد و چه ستمکار)به هر حال اسلام هیچگاه سازمان حکومت را نفی نمیکند و سنت و رویه رسول اکـرم صـلّی اللّه عـلیه و اله و سلّم دلیل متقن بر لزوم حکومت از دیدگاه اسلام است.
در مقابل کسانیکه معتقد بـه ضـرورت حکومت هستند، عدهای نیز منکرند از جمله آنارشیستها و مارکسیستها و همین خوارج که در خصوص آن بحث شد، البته بـیحکومتی مـساوی با آنارشیست نیست بلکه ممکن است کسی منکر ضرورت حکومت باشد ولی آنـارشیست نـباشد همچون خوارج که اعتقاد دارند مباحث دیـنی بـرای جـامعه کفایت میکند، البته نهایتا در نتیجه همگام بـا آنـارشیست هستند.
(1)-ابن ابی الحدید شرح نهجالبلاغه، ج 7، صص 37-36.
(2)-همان مآخذ.
(3)-امام علی علیه السّلام، نهجالبلاغه فیض، خ 3.
(4)-این معنی را در شماره 28 نـهجالبلاغه فـیض بجوئید.
(5)-نهجالبلاغه فیض، خ 167.
(6)-مستدرک نهجالبلاغه، ج 2، ص 339، محمد باقر محمودی.
(7)-نهجالبلاغه، خ 183.
(8)-نهجالبلاغه، خ 19.
(9)-نهجالبلاغه، خ 60.
(10)-نهجالبلاغه، خ 60.
(11)-نهجالبلاغه، نـامه شـماره 47، فیض الاسلام.
(12)-مرتضی مـطهری، جـاذبه و دافـعه علی علیه السّلام، ص 163.
(13)-ابن ابی الحدید شـرح نـهجالبلاغه، ج 2، ص 308.
(14)-نهجالبلاغه، خ 125 فیض الاسلام.
(15)-ابن ابی الحدید، نهجالبلاغه، ج 2، ص 307.
(16)-نهجالبلاغه، خ 40، ص 125.
(17)-ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 308.
(18)-قرآن کریم، آیههای:136 انعام، 136 آل عـمران، انـفال 46، حجرات 10 و انفال 63.
پایان مقاله