سرشناسه : رضوانی علی اصغر، ۱۳۴۳-
عنوان و نام پدیدآور : نگاهی به مسیحیت و پاسخ به شبهات تالیف علیاصغر رضوانی
مشخصات نشر : قم : مسجد مقدس جمکران ، ۱۳۸۵.
مشخصات ظاهری : ۲۹۶ ص.
شابک : 964-8484-75-9 ۱۷۰۰۰ ریال :
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : کتابنامه ص [ ۲۷۵]؛ همچنین بهصورت زیرنویس یادداشت : نمایه.
موضوع : اسلام و مسیحیت موضوع : مسیحیت در قرآن موضوع : مسیحیت موضوع : مسیحیت -- دفاعیهها و ردیهها
شناسه افزوده : مسجد جمکران رده بندی کنگره : BP ۲۲۷/۳/ ر۶ ن۸
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۴۷۳
شماره کتابشناسی ملی : م۸۵-۳۶۴۰
ادیان الهی در طول تاریخ، توسط افرادی سودجو دچار تحریف و انحراف گردیده و انشعاباتی در آن رخ داده که مسیحیت نیز از این تعرض مصون نبوده است. در این کتاب انحرافات پیش آمده در مسیحیت به بوته نقد گذاشته شده است که امید است اندیشمندان با ارائه نظرات خود ما را یاری فرمایند.
از عزیزان همکار، تولیت محترم مسجد مقدّس جمکران حضرت آیت اللَّه وافی و مؤلف محترم استاد علی اصغر رضوانی کمال تشکر و امتنان را داریم و امید است در پناه حضرت حقّ موفق و مؤید باشند.
مسؤول انتشارات
مسجد مقدّس جمکران
حسین احمدی
هرچند حضرت مسیحعلیه السلام خود منادی یکتاشناسی و یکتاپرستی بود، چنانکه در انجیل یوحنّا آمده است: «و حیات جاودانی این است که تو را خدای واحد حقیقی و عیسی مسیح را فرستاده خدا بشناسد.»(1) و نیز در انجیل مرقس آمده است: «اوّل همه احکام این است که بشنو ای اسرائیل! خداوند، خدای ما، خداوند واحد است، و خداوند، خدای خود را به تمامی دل و تمامی جان و تمامی خاطر و تمامی قوّت خود محبّت نما.»(2)
با این همه تأکیدات بر توحید، مشاهده میکنیم که پیروان حضرت مسیحعلیه السلام از طریق صحیح توحید بیراهه رفته و به «تثلیث» و سه گانه پرستی روی آوردهاند. این انحراف در پیروان ادیان توحیدی ناممکن و بیسابقه نیست، چنان که در «تورات» آمده است: «بنی اسرائیل پس از رهایی از ستمهای فرعون مصر و گام نهادن در صحرای سینا، همین که چند شبی از فیض حضور پیامبر و منجی خود موسیعلیه السلام محروم شدند، به گوساله پرستی گرفتار آمدند و از دایره توحید خارج گشتند.»(3)
البته انحراف مسیحیان موجبات گوناگون و علل اجتماعی و تاریخی روشنی دارد که در این کتاب به آنها اشاره خواهیم کرد. متأسفانه اعتقاد به «تثلیث» و تعبّد در برابر حکومت «پاپ»، چنان در ژرفای روح مسیحیان رخنه کرده که مصلحان بزرگ مسیحی نیز نتوانستهاند با کجرویهای آنان به مبارزه برخیزند. و اگر احیاناً با یکی از آنها به مخالفت پرداختند ناگزیر با انحراف دیگر سازش نمودهاند.
«لوتر» مصلح مشهور مسیحی و بنیانگذار مذهب «پروتستان» گرچه در برابر فرمانهای بیچون و چرای «پاپ» ایستادگی کرد و از تعبّد و تسلیم محض نسبت به ارباب کلیسا سرباز زد، ولی با تثلیث هماهنگ شد و روی خوش نشان داد و نتوانست این رأی ناصواب را از ذهن پیروان خود بزداید.
در روزگار ما نیز کشیشانی که در آمریکای لاتین از مسأله «الهیات رهایی بخش» سخن میگویند و میکوشند تا تئولوژی مسیحی را با تاریخ و عمل منطبق سازند و ویژگیهای اجتماعی آن را نشان دهند، متأسفانه از مخالفت با «تثلیث» سرباز زده و مشکل نفوذ شرک در جهان مسیحیت را حلّ نکردهاند.
راستی چگونه میتوان دیانت مقدّس الهی را بر اصول غامض و اساس پیچیدهای استوار دانست که بنیادهای مزبور بر کسانی که سالها در کلیساها تعلیم دیدهاند نیز مجهول مانده باشد؟ آیا عیسی مسیحعلیه السلام دو هزار سال پیش، این اصول نامفهوم را برای عامه مردم در کوچه و بازارهای «اورشلیم» مطرح ساخته و انتظار داشته است که همه مردم آنها را بپذیرند، یا این افکار خرافی، ساخته و پرداخته افرادی بعد از حضرت مسیحعلیه السلام است؟!
ما مسلمانان عقیده داریم که مسیحعلیه السلام مردم را به بندگی خدای یگانه فرا میخواند و به اصولی واضح و روشن در این زمینه دعوت مینمود، و در یکتاپرستی با دیگر پیامبران خداعلیهم السلام همآواز و هماهنگ بود، به طوری که شناخت دیانت او بر عقل طبیعی انسان نامأنوس نمیآمد، و بر فطرت آدمی نیز سنگینی نمیکرد.
در این عصر و زمان که هجوم تبلیغی مبشّرین کلیسا با هماهنگی استعمارگران به کشورهای اسلام شروع شده و جوانان را فوج فوج به مسیحیت دعوت میکنند، مشاهده میکنیم که برخی از نویسندگان با آشنا کردن مسلمانان با آیینها و عقاید و نظرات مسیحیت نه تنها در راستای تثبیت اعتقادات اسلامی مردم کاری نمیکنند، بلکه هموار کننده راه مبشّرین کلیسا برای نفوذ در افکار مسلمانان هستند.
ما در این کتاب درصدد نقد برخی از تعالیم مسیحیت امروزی میباشیم؛ تعالیمی که از حضرت مسیحعلیه السلام نبوده و بعد از او به آیین مسیحیت اضافه شده است. و در ضمن به دیدگاه قرآن نسبت به مسیحیت و آیینهای آنان و کتابهایشان میپردازیم که به عنوان محکمات قرآنی مطرح است. و با هموار شدن این بحث به سراغ متشابهاتی از قرآن میرویم که مسیحیان بدون توجه به محکمات قرآنی، آنها را مورد توجه قرار داده و بر حقانیت عقاید و آیین خود به آنها استدلال کردهاند. و نیز به شبهاتی میپردازیم که مسیحیان نسبت به قرآن و پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله و احادیث دارند و از آنها پاسخ میگوییم. و در آخر راهکارهایی را برای چگونگی تبلیغ اسلام در مسیحیان و بحث و استدلال با آنها به جهت دعوت به اسلام بیان میداریم.
ما معتقدیم که مریم دختر عمران و مادر حضرت عیسیعلیه السلام از جمله زنانی است که به نصّ قرآن از هرگونه خطا و گناه، معصوم و از هر پلیدی پاک است.
خداوند متعال درباره او میفرماید: «وَإِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاکِ وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفاکِ عَلی نِساءِ الْعالَمِینَ»(4)؛ «و (به یاد آورید) هنگامی که فرشتگان گفتند: ای مریم! خدا تو را برگزیده و پاک ساخته؛ و بر تمام زنان جهان، برتری داده است.»
از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل شده که فرمود: «إنّ اللَّه عزّ و جلّ اختار من النساء اربعاً: مریم و آسیه و خدیجه و فاطمه»(5)؛ «خداوند عزّو جلّ از بین زنان چهار نفر را برگزید: مریم و آسیه و خدیجه و فاطمه».
خداوند متعال در قرآن کریم، مریمعلیها السلام را با اوصاف خاصّی ستوده است؛ از آن جمله با وصف «صدیقه»، آنجا که میفرماید: «مَا الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیمَ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّیقَةٌ ...»(6)؛ «مسیح فرزند مریم، فقط فرستاده (خدا) بود؛ پیش از وی نیز فرستادگان دیگری بودند؛ مادرش زن بسیار راستگویی بود....»
و نیز فرمود: «وَمَرْیمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِیهِ مِنْ رُوحِنا وَصَدَّقَتْ بِکَلِماتِ رَبِّها وَکُتُبِهِ وَکانَتْ مِنَ الْقانِتِینَ»(7)؛ «و همچنین به مریم دختر عمران که دامان خود را پاک نگاه داشت و ما از روح خود بر او دمیدیم؛ او کلمات پروردگار و کتابهایش را تصدیق کرد و از مطیعان فرمان خدا بود.»
خداوند درباره ولادت حضرت مریمعلیها السلام میفرماید: «إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ ما فِی بَطْنِی مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنِّی إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ»(8)؛ «(یاد آورید) هنگامی را که همسر عمران گفت: خداوندا! آنچه را در رحم دارم، برای تو نذر کردم، که محرّر (و آزاده برای خدمت خانه تو) باشد. از من بپذیر، که تو شنوا و دانایی.»
مقصود از «محرّر» در آیه، آزاد شدن فرزند از تبعیت پدر و مادر یا هرچیزی دیگر و فارغ شدن برای خدمت خانه خداوند متعال به جهت عبادت و عمل صالح است.
از امام صادقعلیه السلام نقل شده که فرمود: «المحرّر للمسجد إذا وضعته وادخل المسجد لم یخرج من المسجد أبداً»(9)؛ «آزاد شده برای مسجد، وقتی است که هرگاه او را در مسجد گذاشتی و داخل مسجد شد هرگز از مسجد خارج نشود».
از آنجا که مادر حضرت مریم به نام «حنّه» همسر عمران، گمان میکرد فرزندی را که در شکم دارد مذکّر است، لذا او را «محرّر» به جهت خدمت به خانه خدا قرار داد. ولی بعد از زاییدن، هنگامی که مشاهده کرد مؤنث است به خداوند عرض کرد: «فَلَمّا وَضَعَتْها قالَتْ رَبِّ إِنِّی وَضَعْتُها أُنْثی وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ وَلَیسَ الذَّکَرُ کَالأُنْثی وَإِنِّی سَمَّیتُها مَرْیمَ وَإِنِّی أُعِیذُها بِکَ وَذُرِّیتَها مِنَ الشَّیطانِ الرَّجِیمِ»(10)؛ «و هنگامی که او را به دنیا آورد (و او را دختر یافت) گفت: خداوندا! من او را دختر آوردم، ولی خداوند از آنچه او به دنیا آورده بود، آگاهتر بود و پسر همانند دختر نیست (دختر نمیتواند وظیفه خدمتگزاری معبد را همانند پسرانجام دهد.) من او را مریم نام گذاردم، و او و فرزندانش را از (وسوسههای) شیطان رانده شده، در پناه تو قرار میدهم.»
ولی در عین حال با آنکه مولود مؤنث است خداوند متعال او را قبول کرد و فرمود: «فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً وَکَفَّلَها زَکَرِیا»(11)؛ «خداوند او (= مریم) را به طرز نیکویی پذیرفت؛ و به طرز شایستهای (نهال وجودی) او را رویانید (و پرورش داد) و کفالت او را به زکریا سپرد.»
از امام باقرعلیه السلام نقل شده که او از زیباترین زنان بود. و هرگاه که به نماز میایستاد محراب عبادت از نور او روشن میگشت.(12)
قرآن درباره غذای که برای مریم از جانب خداوند میرسید سخن گفته، میفرماید: «کُلَّما دَخَلَ عَلَیها زَکَرِیا الْمِحْرابَ وَجَد عِنْدَها رِزْقاً قالَ یا مَرْیمُ أَنّی لَکِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یرْزُقُ مَنْ یشآءُ بِغَیرِ حِسابٍ»(13)؛ «هر زمان زکریا وارد محراب او میشد، غذای مخصوصی را در آنجا میدید. از او پرسید: ای مریم! این را از کجا آوردهای؟! گفت: این از سوی خداست. خداوند به هرکس که بخواهد بی حساب روزی میدهد.»
از امام باقرعلیه السلام نقل شده که فرمود: «...زکریا هرگاه بر مریم وارد شد، مشاهده میکرد که میوه زمستانی در تابستان و میوه تابستانی در زمستان نزد او است.»(14)
مسلمانان معتقدند - که مطابق نصّ قرآن کریم - حضرت مسیحعلیه السلام بنده خدا و رسول او است.
خداوند متعال میفرماید: «قُولُوا آمَنّا بِاللَّهِ وَما أُنْزِلَ إِلَینا وَما أُنْزِلَ إِلی إِبْراهِیمَ وَإِسْماعِیلَ وَإِسْحاقَ وَیعْقُوبَ وَالأَسْباطِ وَما أُوتِی مُوسی وَعِیسی وَما أُوتِی النَّبِیونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَینَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ»(15)؛ «بگویید: ما به خدا ایمان آوردهایم و به آنچه بر ما نازل شده، و آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و پیامبران از فرزندان او نازل گردید، (و همچنین) آنچه به موسی و عیسی و پیامبران (دیگر) از طرف پروردگارشان داده شده است؛ و در میان هیچ یک از آنها جدایی قائل نمیشویم، و در برابر فرمان خدا تسلیم هستیم (وتعصبات نژادی و اغراض شخصی سبب نمیشود که بعضی را بپذیریم و بعضی را رها کنیم).»
از امام صادقعلیه السلام نقل شده که فرمود: «سادة الرسل و المرسلین خمسة، هم اولوالعزم من الرسل و علیهم دارت الرحی: نوح، و ابراهیم، و موسی، و عیسی و محمّد، صلّی اللَّه علیهم و علی جمیع الانبیاء»(16)؛ «بزرگان رسولان و فرستاده شدگان پنج نفرند، آنان صاحبان عزم از رسولانند که سنگ آسیاب (هدایت) بر وجود آنان دور میزند: نوح و ابراهیم، و موسی و عیسی و محمّد، درود و سلام خدا بر آنان و بر تمام انبیا باد.»
خداوند متعال در قرآن کریم از قصه ولادت حضرت مسیحعلیه السلام به تفصیل سخن گفته است، و ولادت او را در ابتدا به حضرت مریم بشارت داده است، آنجا که میفرماید: «إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیمُ إِنَّ اللَّهَ یبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیمَ وَجِیهاً فِی الدُّنْیا وَالآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ»(17)؛ «(به یادآورید) هنگامی را که فرشتگان گفتند: ای مریم! خداوند تو را به کلمهای (=وجود با عظمتی) از طرف خودش بشارت میدهد که نامش مسیح، عیسی پسر مریم است، در حالی که در این جهان و جهان دیگر، صاحب شخصیت خواهدبود، و از مقرّبان (الهی) است.»
آنگاه کیفیت قصّه حمل به حضرت مسیح را اینگونه شرح داده است: «وَاذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَکاناً شَرْقِیاً فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً فَأَرْسَلْنا إِلَیها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیاً * قالَتْ إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیاً»(18)؛ «و در این کتاب (آسمانی) مریم را یادکن. آن هنگام که از خانوادهاش جدا شد، و در ناحیه شرقی (بیت المقدس) قرارگرفت. و میان خود و آنان حجابی افکند (تا خلوتگاهش از هر نظر برای عبادت آماده باشد). در این هنگام، ما روح خود را به سوی او فرستادیم و او در شکل انسانی بی عیب و نقص، برمریم ظاهر شد. او (سخت ترسید و) گفت: من از شرّ تو به خدا پناه میبرم اگر پرهیزکاری!»
در این هنگام آن شخصی که به صورت بشری درآمده بود، اظهار داشت: «قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ لِأَهَبَ لَکِ غُلاماً زَکِیاً»(19)؛ «گفت: من فرستاده پروردگار توام، (آمدهام) تا پسر پاکیزهای را به تو ببخشم.»
حضرت مریم به او فرمود: «قالَتْ أَنّی یکُونُ لِی غُلامٌ وَلَمْ یمْسَسْنِی بَشَرٌ وَلَمْ أَکُ بَغِیاً»(20)؛ «گفت: چگونه ممکن است فرزندی برای من باشد؟! در حالی که تاکنون انسانی با من تماس نداشته، و زن آلودهای هم نبودهام.»
از این آیه استفاده میشود که حضرت مریمعلیها السلام تا آن زمان ازدواج نکرده بود، و از راه نامشروع نیز با کسی تماس نداشته است.
قرآن در این باره میفرماید: «وَمَرْیمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَها * فَنَفَخْنا فِیهِ مِنْ رُوحِنا وَصَدَّقَتْ بِکَلِماتِ رَبِّها وَکُتُبِهِ وَکانَتْ مِنَ الْقانِتِینَ»(21)؛ «و همچنین به مریم دختر عمران که دامان خود را پاک نگه داشت، و ما از روح خود بر آن دمیدیم؛ او کلمات پروردگار و کتابهایش را تصدیق کرد و از مطیعان فرمان خدا بود.»
ابو بصیر میگوید: به امام صادقعلیه السلام عرض کردم: چرا خداوند عیسی را بدون پدر آفرید ولی سایر مردم را از پدر و مادری آفرید؟ حضرت فرمود: «لیعلم الناس تمام قدرته و کمالها و یعلموا انّه قادر علی ان یخلق خلقاً من انثی من غیر ذکر کما هو قادر علی ان یخلفه من غیر ذکر و لا انثی و انّه عزّوجلّ فعل ذلک لیعلم انّه علی کلّ شیء قدیر.»(22)؛ «تا اینکه تمام مردم را از قدرت و کمالش آگاه سازد و به آنان بفهماند که او قادر است کسی را از راه مادر بدون پدر خلق کند همانگونه که میتواند کسی را بدون پدر و مادر خلق کند، و خداوند چنین کرد تا دانسته شود او بر هر کاری تواناست.»
خداوند متعال به غیرعادی بودن خلقت حضرت مسیحعلیه السلام اشاره کرده و میفرماید: «قالَتْ رَبِّ أَنّی یکُونُ لِی وَلَدٌ وَلَمْ یمْسَسْنِی بَشَرٌ قالَ کَذلِکِ اللَّهُ یخْلُقُ ما یشآءُ إِذا قَضی أَمْراً فَإِنَّما یقُولُ لَهُ کُنْ فَیکُونُ»(23)؛ «(مریم) گفت: خداوندا! چگونه ممکن است برای من فرزندی باشد، در حالی که انسانی با من تماس نگرفته است؟! فرمود: خداوند اینگونه هرچه را بخواهد میآفریند. هنگامی که چیزی را مقرّر دارد (و فرمان هستی آن را صادر کند) فقط به آن میگوید: موجود باش، آن نیز موجود میشود.»
خداوند سبحان در آیهای دیگر علت اینگونه خلق کردن حضرت عیسیعلیه السلام را چنین توضیح میدهد: «وَلِنَجْعَلَهُ آیةً لِلنّاسِ وَرَحْمَةً مِنّا وَکانَ أَمْراً مَقْضِیاً»(24)؛ «و تا او را برای مردم نشانهای قرار دهیم، و رحمتی باشد از سوی ما، و این امری است پایان یافته،(و جای گفت و گو ندارد).»
نشانه خاص بر قدرت خدا بودن بدین جهت بود که از طریق غیرطبیعی حضرت مسیحعلیه السلام را به وجود آورد، آنجا که میفرماید: «إِنَّ مَثَلَ عِیسی عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیکُونُ»(25)؛ «مثل عیسی در نزد خدا، همچون آدم است که او را از خاک آفریده و سپس به او فرمود: موجود باش! او هم فوراً موجود شد. (بنابراین، ولادت مسیح بدون پدر، هرگز دلیل بر الوهیت او نیست).»
به مجرّد اینکه حضرت مریمعلیها السلام به حضرت عیسیعلیه السلام حامل شد، از جای خود حرکت کرده و به سوی مکان دوری رفت. قرآن کریم دراین باره میفرماید: «فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَکاناً قَصِیاً»(26)؛ «سرانجام (مریم) به او باردار شد؛ و او را به نقطه دوردستی برد (و خلوت گزید).»
مردی نصرانی از حضرت موسی بن جعفرعلیه السلام در مورد نهری که حضرت مریم عیسیعلیه السلام را در آنجا به دنیا آورد، سؤال کرد؟ حضرت فرمود: آن نهر، نهر فرات بود.(27)
قرآن در ادامه، حوادث ولادت حضرت مسیحعلیه السلام را اینگونه توضیح میدهد: «فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلی جِذْعِ النَّخْلَةِ قالَتْ یا لَیتَنِی مِتُّ قَبْلَ هذا وَکُنْتُ نَسْیاً مَنْسِیاً * فَناداها مِنْ تَحْتِها أَلاّ تَحْزَنِی قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیاً * وَهُزِّی إِلَیکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَیکِ رُطَباً جَنِیاً * فَکُلِی وَاشْرَبِی وَقَرِّی عَیناً فَإِمّا تَرَینَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِی إِنِّی نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً فَلَنْ أُکَلِّمَ الْیوْمَ إِنْسِیاً»(28)؛ «درد زایمان او را به کنار تنه درخت خرمایی کشاند؛ (آنقدر نارحت شد که) گفت: ای کاش پیش از این مرده بودم، و به کلّی فراموش میشدم. ناگهان از پایین پایش او را صدا زد که غمگین مباش، پروردگارت زیر پای تو چشمه آبی (گوارا) قرار داده است. و این تنه نخل را به طرف خود تکان ده، رطب تازهای بر تو فرو میریزد. (از این غذای لذیذ) بخور؛ و (از آب گوارا) بنوش، و چشمت را (به این مولود جدید) روشن دار،و هرگاه یکی از انسانها را دیدی، (با اشاره) بگو: من برای خدای رحمان روزهای را نذر کردهام، بنابراین امروز با هیچ انسانی سخن نمیگویم. (و بدان که این نوزاد، خودش از تو دفاع خواهدکرد).»
حضرت مریمعلیها السلام در حالی که فرزندش را در آغوش گرفته بود به سوی قوم خود برگشت. مردم از آنجا که میدانستند او ازدواج نکرده، چون فرزندش را دیدند سریع او را متهم به فحشاء و منکر کردند.
قرآن در این باره میفرماید: «فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ قالُوا یا مَرْیمُ لَقَدْ جِئْتِ شَیئاً فَرِیاً * یا أُخْتَ هارُونَ ما کانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ وَما کانَتْ أُمُّکِ بَغِیاً»(29)؛ «(مریم) در حالی که او را در آغوش گرفته بود، نزد قومش آورد، گفتند: ای مریم! کار بسیار عجیب و بدی انجام دادهای. ای خواهر هارون! نه پدرت مرد بدی بود و نه مادرت زن بدکارهای.»
از آنجا که حضرت مریم روزه سکوت گرفته بود در جواب آنان سکوت اختیار نمود، به فرزند خود اشاره کرد. قرآن در این باره میفرماید: «فَأَشارَتْ إِلَیهِ قالُوا کَیفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیاً»(30)؛ «(مریم) به او اشاره کرد، گفتند: چگونه با کودکی که در گاهواره است سخن بگوییم؟»
در این هنگام بود که به امر خداوند به جهت اظهار معجزه و رفع تهمت از حضرت مریم، عیسیعلیه السلام به سخن درآمد و خطاب به قوم خود فرمود: «قالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِی الْکِتابَ وَجَعَلَنِی نَبِیاً وَجَعَلَنِی مُبارَکاً أَینَ ما کُنْتُ وَأَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَالزَّکاةِ ما دُمْتُ حَیاً وَبَرّاً بِوالِدَتِی وَلَمْ یجْعَلْنِی جَبّاراً شَقِیاً وَالسَّلامُ عَلَی یوْمَ وُلِدْتُ وَیوْمَ أَمُوتُ وَیوْمَ أُبْعَثُ حَیاً»(31)؛ «(ناگهان عیسی زبان به سخن گشود و ) گفت: من بنده خدایم؛ او کتاب (آسمانی) به من داده، و مرا پیامبر قرار داده است. و مرا - هرجا که باشم - وجودی پربرکت قرار داده؛ و تا زمانی که زندهام، مرا به نماز و زکات توصیه کرده است! و مرا نسبت به مادرم نیکوکار قرار داده و جبّار و شقی قرار نداده است. و سلام (خدا) بر من، در آن روز که متولد شدم، و در آن روز که میمیرم و آن روز که برانگیخته خواهم شد.»
از اموری که در مرحله نبوت حضرت مسیحعلیه السلام اتفاق افتاد، موضوع نزول انجیل بر او از جانب خداوند متعال است.
از پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله نقل شده که فرمود: «انجیل شب سیزدهم ماه رمضان نازل شد.»(32)
و از آیات قرآن استفاده میشود که انجیل به طور دفعی بر حضرت عیسیعلیه السلام نازل شده است، آنجا که میفرماید: «وَقَفَّینا عَلی آثارِهِمْ بِعِیسَی ابْنِ مَرْیمَ مُصَدِّقاً لِما بَینَ یدَیهِ مِنَ التَّوْراةِ وَآتَیناهُ الْإِنْجِیلَ فِیهِ هُدی وَنُورٌ وَمُصَدِّقاً لِما بَینَ یدَیهِ مِنَ التَّوْراةِ وَهُدی وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ»(33)؛ «و به دنبال آنها (= پیامبران پیشین) عیسی بن مریم را فرستادیم؛ در حالی که کتاب تورات را که پیش از او فرستاده شده بود، تصدیق داشت، و انجیل را به او دادیم که در آن هدایت و نور بود؛ و (این کتاب آسمانی نیز) تورات را، که قبل از آن بود، تصدیق میکرد؛ و هدایت و موعظهای برای پرهیزکاران بود.»
از قرآن استفاده میشود که اگر تعالیم انجیل پیاده میشد میتوانست متکفّل سعادت انسان و اجتماع گردد،آنجا که میفرماید: «وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّورْاةَ وَالْإِنْجِیلَ وَما أُنْزِلَ إِلَیهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَکَثِیرٌ مِنْهُمْ سآءَ ما یعْمَلُونَ»(34)؛ «و اگر آنان تورات و انجیل و آنچه را که از طرف پروردگارشان بر آنها نازل شده (=قرآن) برپا دارند، از آسمان و زمین، روزی خواهند خورد؛ جمعی از آنان، معتدل و میانه رو هستند؛ ولی بیشترشان اعمال بد انجام میدهند.»
در آیه دیگر قرآن کریم نصارا را به پیاده کردن انجیل دعوت کرده و میفرماید: «وَلْیحْکُمْ أَهْلُ الْإِنْجِیلِ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فِیهِ وَمَنْ لَمْ یحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ»(35)؛ «اهل انجیل (= پیروان مسیح) نیز باید به آنچه خداوند در آن نازل کرده حکم کنند. و کسانی که بر طبق آنچه خدا نازل کرده حکم نمیکنند فاسقند.»
و نیز میفرماید: «قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لَسْتُمْ عَلی شَیءٍ حَتّی تُقِیمُوا التَّوْراةَ وَالْإِنْجِیلَ وَما أُنْزِلَ إِلَیکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ وَلَیزِیدَنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَیکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیاناً وَکُفْراً فَلا تَأْسَ عَلَی الْقَوْمِ الْکافِرِینَ»(36)؛ «بگو: ای اهل کتاب! شما هیچ آیین صحیحی ندارید، مگر اینکه تورات و انجیل و آنچه را از طرف پروردگارتان بر شما نازل شده است، برپا دارید. ولی آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده (نه تنها مایه بیداری آنها نمیگردد، بلکه) بر طغیان و کفر بسیاری از آنها میافزاید. بنابراین، از این قوم کافر، (و مخالفت آنها) غمگین مباش.»
و نیز در انجیل دعوت به جهاد در راه خدا شده است، آنجا که میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیقْتُلُونَ وَیقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیهِ حَقّاً فِی التَّوْراةِ وَالْإِنْجِیلِ وَالْقُرْآنِ...»(37)؛ «خداوند از مؤمنان، جانها و اموالشان را خریداری کرده، که (در برابرش) بهشت بر آنان باشد (به این گونه که) در راه خدا پیکار میکنند، میکشند و کشته میشوند؛ این وعده حقّی است بر او، که در تورات و انجیل و قرآن ذکر فرموده....»
و نیز از قرآن استفاده میشود که انجیل به ظهور پیامبراسلامصلی الله علیه وآله بشارت داده است، آنجا که میفرماید: «الَّذِینَ یتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِی الأُمِّی الَّذِی یجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَالْإِنْجِیلِ یأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَینْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَیحِلُّ لَهُمُ الطَّیباتِ وَیحَرِّمُ عَلَیهِمُ الْخَبائِثَ وَیضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»(38)؛ «همانها که از فرستاده خدا و پیامبر امّی پیروی میکنند؛ پیامبری که صفاتش را، در تورات و انجیلی که نزدشان است، مییابند، آنها را به معروف دستور میدهد و از منکر بازمی دارد؛ پاکیها را برای آنها حلال میشمرد، و ناپاکیها را تحریم میکند، و بارهای سنگین، و زنجیرهایی را که بر آنها بود، (از دوش و گردنشان) برمی دارد؛ پس کسانی که به او ایمان آوردند و حمایت و یاریاش کردند، و از نوری که بر او نازل شده پیروی کردند، آنان رستگارانند.»
علامه طباطبایی میفرماید: «از ظاهر برخی آیات استفاده میشود که برخی از تورات اصیل نزد یهود و بخشی از انجیل اصیل نزد نصارا موجود است، آنجا که میفرماید: «وَکَیفَ یحَکِّمُونَکَ وَعِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فِیها حُکْمُ اللَّهِ»(39)؛ «چگونه تو را به داوری میطلبند؟! در حالی که تورات نزد ایشان است؛ و در آن، حکم خدا است.»
و نیز میفرماید: «وَمِنَ الَّذِینَ قالُوا إِنّا نَصاری أَخَذْنا مِیثاقَهُمْ فَنَسُوا حَظّاً مِمّا ذُکِّرُوا بِهِ»(40)؛ «و از کسانی که ادعای نصرانیت (و یاری مسیح) داشتند (نیز) پیمان گرفتیم؛ ولی آنها قسمت مهمی از آنچه به آنان تذکّر داده شده بود، فراموش کردند.»
هیچ پیامبری نیست جز آنکه خداوند متعال به جهت تثبیت امر نبوت او معجزاتی را به او داده است؛ از آن جمله حضرت مسیحعلیه السلام است.
خداوند متعال درباره معجزات او میفرماید: «وَرَسُولاً إِلی بَنِی إِسْرائِیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِآیةٍ مِنْ رَبِّکُمْ أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیئَةِ الطَّیرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیکُونُ طَیراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِئُ الأَکْمَهَ وَالأَبْرَصَ وَأُحْی الْمَوْتی بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَما تَدَّخِرُونَ فِی بُیوتِکُمْ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیةً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ»(41)؛ «و (او را به عنوان) رسول و فرستاده به سوی بنی اسرائیل قرار ده (که به به آنها میگوید:) من نشانهای از طرف پروردگار شما، برایتان آوردهام، من از گِل، چیزی به شکل پرنده میسازم، پس در آن میدمم و به فرمان خدا پرندهای میگردد؛ و به اذن خدا کور مادرزاد و مبتلایان به برص (= پیسی) را بهبودی میبخشم، و مردگان را به اذن خدا زنده میکنم؛ و از آنچه میخورید و در خانههای خود ذخیره میکنید، به شما خبر میدهم؛ مسلماً در اینها، نشانهای برای شماست، اگر ایمان داشته باشید.»
و نیز میفرماید: «إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسَی ابْنَ مَرْیمَ اذْکُرْ نِعْمَتِی عَلَیکَ وَعَلی والِدَتِکَ إِذْ أَیدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُکَلِّمُ النّاسَ فِی الْمَهْدِ وَکَهْلاً وَإِذْ عَلَّمْتُکَ الْکِتابَ وَالْحِکْمَةَ وَالتَّوْراةَ وَالْإِنْجِیلَ وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیئَةِ الطَّیرِ بِإِذْنِی فَتَنْفُخُ فِیها فَتَکُونُ طَیراً بِإِذْنِی وَتُبْرِئُ الأَکْمَهَ وَالأَبْرَصَ بِإِذْنِی وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتی بِإِذْنِی وَإِذْ کَفَفْتُ بَنِی إِسْرائِیلَ عَنْکَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَیناتِ فَقالَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبِینٌ»(42)؛ «و (به خاطر بیاورید) هنگامی را که خداوند به عیسی بن مریم گفت: یادکن نعمتی را که به تو و مادرت بخشیدم؛ زمانی که تو را با روح القدس تقویت کردم؛ که در گاهواره و به هنگام بزرگی، با مردم سخن میگفتی؛ و هنگامی که کتاب و حکمت و تورات و انجیل را به تو آموختم و هنگامی که به فرمان من، از گِل چیزی به عنوان پرنده میساختی و در آن میدمیدی و به فرمان من پرندهای میشد و کور مادرزاد و مبتلایان بیماری پیسی را به فرمان من، شفا میدادی، و مردگان را (نیز) به فرمان من زنده میکردی که دلایل روشن برای آنها آوردی، ولی جمعی از کافران گفتند: اینها جز سحر آشکار نیست.»
معجزات حضرت عیسیعلیه السلام تنها به این چند مورد خلاصه نمیشود بلکه حضرت معجزاتی دیگر نیز داشته که برخی از آنها در قرآن ذکر شده و برخی از آنها ذکری به میان نیامده است؛ از جمله موارد دیگری که در قرآن آمده، فرود آمدن سفره آسمانی به دعای حضرت است.
قرآن در این باره میفرماید: «قالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیمَ اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَینا مائِدَةً مِنَ السَّمآءِ تَکُونُ لَنا عِیداً لِأَوَّلِنا وَآخِرِنا وَآیةً مِنْکَ وَارْزُقْنا وَأَنْتَ خَیرُ الرّازِقِینَ»(43)؛ «عیسی بن مریم عرض کرد: خداوندا، پروردگارا! از آسمان مائدهای بر ما بفرست؛ تا برای اول و آخر ما عیدی باشد، و نشانهای از تو؛ و به ما روزی ده که، تو بهترین روزی دهندگانی.»
حضرت مسیحعلیه السلام به سوی قوم بنی اسرائیل از جانب خداوند متعال به جهت تبلیغ و هدایت فرستاده شد، ولی آنان در مقابل دعوت او به دو دسته تقسیم شدند: برخی که اقلیت را تشکیل میدادند به او ایمان آورده و بقیه به او کفر ورزیدند. قرآن کریم به هر دو دسته اشاره کرده و به ذکر مواضع آنان پرداخته است:
الف) کافران به مسیحعلیه السلام
خداوند متعال میفرماید: «...وَإِذْ کَفَفْتُ بَنِی إِسْرائِیلَ عَنْکَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَیناتِ فَقالَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبِینٌ»(44)؛ «...هنگامی که بنی اسرائیل را از آسیب رساندن به تو بازداشتیم؛ در آن موقع که دلایل روشن برای آنها آوردی، ولی جمعی از کافران به آنها گفتند: اینها جز سحر آشکار نیست.»
و نیز میفرماید: «لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ عَلی لِسانِ داوُدَ وَعِیسَی ابْنِ مَرْیمَ ذلِکَ بِما عَصَوْا وَکانُوا یعْتَدُونَ * کانُوا لا یتَناهَوْنَ عَنْ مُنْکَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما کانُوا یفْعَلُونَ * تَری کَثِیراً مِنْهُمْ یتَوَلَّوْنَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیهِمْ وَفِی الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ * وَلَوْ کانُوا یؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالنَّبِیّ وَما أُنْزِلَ إِلَیهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیآءَ وَلکِنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ فاسِقُونَ»(45)؛ «کافران بنی اسرائیل، بر زبان داوود و عیسی بن مریم، لعن(و نفرین) شدند. این به خاطر آن بود که گناه کردند، و تجاوز مینمودند. آنها از اعمال زشتی که انجام میدادند، یکدیگر را نهی نمیکردند، چه بد کاری انجام میدادند! بسیاری از آنها را میبینی که کافران (و بت پرستان) را دوست میدارند (و با آنها طرح دوستی میریزند) نفس (سرکش) آنها، چه بد اعمالی از پیش برای (معاد) فرستاد، که نتیجه آن، خشم خداوند بود، و در عذاب (الهی) جاودانه خواهند ماند. و اگر به خدا و پیامبر و آنچه بر او نازل شده ایمان میآوردند، (هرگز) آنان (=کافران) را به دوستی اختیار نمیکردند، ولی بسیاری از آنان فاسقند.»
و نیز میفرماید: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ کَثِیراً مِنَ الأَحْبارِ وَالرُّهْبانِ لَیأْکُلُونَ أَمْوالَ النّاسِ بِالْباطِلِ وَیصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ یکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلا ینْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ»(46)؛ «ای کسانی که ایمان آوردهاید! بسیاری از دانشمندان (اهل کتاب) و راهبان، اموال مردم را به باطل میخورند و (آنان را) از راه خدا باز میدارند. و کسانی که طلا و نقره را گنجینه (و ذخیره و پنهان) میسازند و در راه خدا انفاق نمیکنند را به مجازات دردناکی بشارت ده.»
و نیز میفرماید: «فَوَیلٌ لِلَّذِینَ یکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیدِیهِمْ ثُمَّ یقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِیشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَوَیلٌ لَهُمْ مِمّا کَتَبَتْ أَیدِیهِمْ وَوَیلٌ لَهُمْ مِمّا یکْسِبُونَ»(47)؛ «پس وای بر آنها که نوشتهای با دست خود مینویسند، سپس میگویند: «این، از طرف خداست» تا آن را به بهای کمی بفروشند. پس وای بر آنان به خاطر آنچه با دست خود مینویسند، و وای بر آنها از آنچه از این راه به دست میآورند.»
ب) مؤمنانبه مسیحعلیه السلام (حواریون)
خداوند متعال میفرماید: «فَلَمّا أَحَسَّ عِیسی مِنْهُمُ الْکُفْرَ قالَ مَنْ أَنْصارِی إِلَی اللَّهِ قالَ الْحَوارِیونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ آمَنّا بِاللَّهِ وَاشْهَدْ بِأَنّا مُسْلِمُونَ»(48)؛ «هنگامی که عیسی از آنان احساس کفر (و مخالفت) کرد، گفت: کیست که یاور من به سوی خدا (برای تبلیغ آیین او) گردد؟ حواریون (شاگردان مخصوص او) گفتند: ما یاوران خداییم، به خدا ایمان آوردیم و تو (نیز) گواه باش که ما اسلام آوردهایم.»
و نیز میفرماید: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ کَما قالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیمَ لِلْحَوارِیینَ مَنْ أَنْصارِی إِلَی اللَّهِ قالَ الْحَوارِیونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ* فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ وَکَفَرَتْ طائِفَةٌ فَأَیدْنَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلی عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرِینَ»(49)؛ «ای کسانی که ایمان آوردهاید! یاوران خدا باشید؛ همانگونه که عیسی بن مریم به حواریون گفت: چه کسانی در راه خدا یاوران من هستند؟ حواریون گفتند: ما یاوران خداییم. در این هنگام گروهی از بنی اسرائیل ایمان آوردند و گروهی کافر شدند، پس کسانی را که ایمان آورده بودند، در برابر دشمنانشان تأیید کردیم و سرانجام بر آنان پیروز شدند.»
و نیز میفرماید: «وَإِذْ أَوْحَیتُ إِلَی الْحَوارِیینَ أَنْ آمِنُوا بِی وَبِرَسُولِی قالُوا آمَنّا وَاشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ»(50)؛ «و (به یاد آور) زمانی را که به حواریون وحی فرستادم که: به من و فرستاده من ایمان بیاورید. آنها گفتند: ایمان آوردیم، و گواه باش که ما مسلمانیم.»
و نیز در مورد درخواست نزول سفره آسمانی میفرماید: «إِذْ قالَ الْحَوارِیونَ یا عِیسَی ابْنَ مَرْیمَ هَلْ یسْتَطِیعُ رَبُّکَ أَنْ ینَزِّلَ عَلَینا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ قالَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ * قالُوا نُرِیدُ أَنْ نَأْکُلَ مِنْها وَتَطْمَئِنَّ قُلُوبُنا وَنَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنا وَنَکُونَ عَلَیها مِنَ الشّاهِدِینَ * قالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیمَ اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَینا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ تَکُونُ لَنا عِیداً لِأَوَّلِنا وَآخِرِنا وَآیةً مِنْکَ وَارْزُقْنا وَأَنْتَ خَیرُ الرّازِقِینَ * قالَ اللَّهُ إِنِّی مُنَزِّلُها عَلَیکُمْ فَمَنْ یکْفُرْ بَعْدُ مِنْکُمْ فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ عَذاباً لاأُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ»(51)؛ «در آن هنگام که حواریون گفتند: ای عیسی بن مریم! آیا پروردگارت میتواند مائدهای از آسمان بر ما نازل کند؟ او(در پاسخ) گفت: از خدا بپرهیزید اگر با ایمان هستید. گفتند: (ما نظر بدی نداریم) میخواهیم از آن بخوریم، و دلهای ما (به رسالت تو) مطمئن گردد؛ و بدانیم که به ما راست گفتهای و بر آن، گواه باشیم. عیسی بن مریم عرض کرد: خداوندا، پروردگارا! از آسمان مائدهای بر ما بفرست، تا برای اول و آخر ما عیدی باشد، و نشانهای از تو؛ و به ما روزی ده؛ که تو بهترین روزی دهندگانی. خداوند متعال (دعای او را مستجاب کرد) و فرمود: من آن را بر شما نازل میکنم؛ ولی هرکس از شما بعد از آن کافر گردد (و راه انکار پوید)، او را چنان مجازات میکنم که احدی از جهانیان را آنگونه مجازات نکرده باشم!»
و نیز درباره پیروان حضرت مسیحعلیه السلام میفرماید: «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قالُوا إِنّا نَصاری ذلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَرُهْباناً وَأَنَّهُمْ لایسْتَکْبِرُونَ»(52)؛ «به طور مسلّم، دشمنترین مردم نسبت به مؤمنان را، یهود و مشرکان خواهی یافت؛ و نزدیکترین دوستان به مؤمنان را کسانی مییابی که میگویند: ما نصارا هستیم، این به خاطر آن است که در میان آنها، افرادی عالم و تارک دنیا هستند؛ و آنها (در برابر حق) تکبّر نمیورزند.»
ما مسلمانان معتقدیم که حضرت مسیح به دار آویخته نشد و به قتل نرسید، بلکه با روح و جسدش به آسمانها رفت و تاکنون زنده است.
خداوند متعال میفرماید: «وَقَوْلِهِمْ إِنّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَی ابْنَ مَرْیمَ رَسُولَ اللَّهِ وَما قَتَلُوهُ وَما صَلَبُوهُ وَلکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَما قَتَلُوهُ یقِیناً بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیهِ وَکانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً»(53)؛ «و گفتارشان که ما مسیح عیسی بن مریم، پیامبر خدا را کشتیم؛ در حالی که نه او را کشتند، و نه بر دارآویختند. لکن امر بر آنان مشتبه شد. و کسانی که در مورد (قتل) او اختلاف کردند، از آن در شک هستند و علم به آن ندارند و تنها از گمان پیروی میکنند؛ و قطعاً او را نکشتند. بلکه خدا او را به سوی خود بالا برد. و خداوند توانا و حکیم است.»
از برخی روایات استفاده میشود که حضرت عیسیعلیه السلام در شب بیست و یکم ماه رمضان به آسمانها رفت.(54)
ابو بصیر از امام صادقعلیه السلام نقل کرده که امام باقرعلیه السلام فرمود: «در آن شبی که علیعلیه السلام کشته شد تا طلوع فجر هر سنگی را که برمی داشتند خون تازه مییافتند. و همچنین بود شبی که یوشع بن نونعلیه السلام در آن شب کشته شد و شبی که حضرت عیسی بن مریمعلیه السلام در آن شب به آسمانها رفت و شبی که حسینعلیه السلام به قتل رسید.»(55)
از قرآن کریم استفاده میشود که مسیحیان بعد از به آسمان رفتن حضرت مسیحعلیه السلام درباره مرگ او اختلاف کردند.
خداوند متعال میفرماید: «وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَما قَتَلُوهُ یقِیناً»(56)؛ «و کسانی که در مورد (قتل) او اختلاف کردند، از آن در شک هستند و علم به آن ندارند و تنها از گمان پیروی میکنند؛ و قطعاً او را نکشتند.»
از امام باقرعلیه السلام درباره شباهت حضرت مسیحعلیه السلام با امام مهدیعلیه السلام نقل شده که فرمود: «و امّا شباهت او به عیسی به اختلافی است که درباره او شده؛ زیرا طایفهای از آنها گفتند که او متولد نشده، و برخی گفتند که او مرده و عدهای نیز گفتند که او کشته شده و به دار آویخته شده است.»(57)
ما معتقدیم که بین عصر حضرت مسیحعلیه السلام تا ظهور پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله مدتی بوده که پیامبری از جانب خدا فرستاده نشده است و فقط اوصیای حضرت مسیحعلیه السلام بودند که مردم را راهنمایی میکردند.
خداوند متعال در این باره میفرماید: «یا أَهْلَ الْکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یبَینُ لَکُمْ عَلی فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا ما جاءَنا مِنْ بَشِیرٍ وَلانَذِیرٍ فَقَدْ جاءَکُمْ بَشِیرٌ وَنَذِیرٌ وَاللَّهُ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ»(58)؛ «ای اهل کتاب! رسول ما پس از فاصله و فترتی میان پیامبران، به سوی شما آمد؛ در حالی که حقایق را برای شما بیان میکند؛ تا مبادا (روز قیامت) بگویید: نه بشارت دهندهای به سراغ ما آمد، و نه بیم دهندهای، (هم اکنون، پیامبر) بشارت دهنده و بیم دهنده به سوی شما آمد و خداوند بر هر چیز تواناست.»
و نیز میفرماید: «وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ الْقَرْیةِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیهِمُ اثْنَینِ فَکَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا إِنّا إِلَیکُمْ مُرْسَلُونَ»(59)؛ «و برای آنان اصحاب قریه (انطاکیه) را مثال بزن، هنگامی که فرستادگان خدا به سوی آنان آمدند. و هنگامی که دو نفر از رسولان را به سوی آنها فرستادیم، امّا آنان رسولان (ما) را تکذیب کردند و برای تقویت آن دو، شخص سومی را فرستادیم؛ آنها همگی گفتند: ما فرستادگان (خدا) به سوی شما هستیم.»
از ابن عباس نقل شده که مقصود از نفر سوّم، شمعون حواری است. و نیز از قرآن استفاده میشود که حضرت مسیحعلیه السلام زنده است و در آخرالزمان از آسمان فرود آمده و مردم به او ایمان خواهند آورد، و این بعد از ظهور حضرت مهدیعلیه السلام است.
خداوند متعال میفرماید: «وَإِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ إِلاّ لَیؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَیوْمَ الْقِیامَةِ یکُونُ عَلَیهِمْ شَهِیداً»(60)؛ «و هیچ یک ازاهل کتاب نیست مگر اینکه پیش از مرگ به او (= حضرت مسیح) ایمان میآورد؛ و روز قیامت برآنها گواه خواهدبود.»
ضمیر در «به» و «موته» به حضرت مسیحعلیه السلام برمی گردد.
و نیز قرآن میفرماید: «وَإِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسّاعَةِ فَلا تَمْتَرُنَّ بِها وَاتَّبِعُونِ هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ»(61)؛ «و او (= مسیح) سبب آگاهی بر روز قیامت است (؛ زیرا نزول عیسی گواه نزدیکی رستاخیز است)؛ هرگز در آن تردید نکنید؛ و از من پیروی کنید که این راه مستقیم است.»
از این آیه استفاده میشود که نزول حضرت مسیحعلیه السلام در یک زمانی دلیل بر نزدیکی قیامت است، و طبیعی است که این واقعه در آخرالزمان و هنگام ظهور حضرت مهدیعلیه السلام تحقق خواهد یافت.
وحدت شرایع سبب شده که خداوند از پیامبرانش عهد و میثاق بگیرد تا به پیامبرانی که بعد از خود میآیند ایمان آورده و امت خود را به ظهور آنان بشارت دهند.
خداوند متعال در این باره میفرماید: «وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیینَ لَما آتَیتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَحِکْمَةٍ ثُمَّ جآءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلی ذلِکُمْ إِصْرِی قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَأَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّاهِدِینَ»(62)؛ «و (به خاطر بیاورید) هنگامی را که خداوند از پیامبران (و پیروان آنها) پیمان مؤکّد گرفت، که هرگاه کتاب و دانش به شما دادم، سپس پیامبری به سوی شما آمد که آنچه را با شماست تصدیق میکند، به او ایمان بیاورید و او را یاری کنید. پس (خداوند) به آنها گفت: به این موضوع اقرار دارید؟ و بر آن پیمان مؤکّد بستید؟ گفتند: (آری) اقرار داریم. گفت: پس گواه باشید و من نیز با شما از گواهانم.»
همانگونه که وحدت شرایع سبب وجوب تصدیق انبیای سابق است. و لذا خداوند سبحان از حضرت مسیحعلیه السلام چنین نقل میکند: «وَإِذْ قالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیمَ یا بَنِی إِسْرائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیکُمْ مُصَدِّقاً لِما بَینَ یدَی مِنَ التَّوْراةِ...»(63)؛ «و (به یاد آورید) هنگامی را که عیسی بن مریم گفت: ای بنی اسرائیل! من فرستاده خدا به سوی شما هستم، درحالی که تصدیق کننده کتابی که قبل از من فرستاده شده (= تورات) میباشم.»
و نیز میفرماید: «قُلْ آمَنّا بِاللَّهِ وَما أُنْزِلَ عَلَینا وَما أُنْزِلَ عَلی إِبْراهِیمَ وَإِسْماعِیلَ وَإِسْحاقَ وَیعْقُوبَ وَالأَسْباطِ وَما أُوتِی مُوسی وَعِیسی وَالنَّبِیونَ مِنْ رَبِّهِمْ لانُفَرِّقُ بَینَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ»(64)؛ «بگو: به خدا ایمان آوردیم، و (همچنین) به آنچه بر ما و ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط نازل گردیده؛ و آنچه به موسی و عیسی و (دیگر) پیامبران، از طرف پروردگارشان داده شده است؛ ما در میان هیچ یک از آنان فرقی نمیگذاریم؛ و در برابر (فرمان) او تسلیم هستیم.»
قرآن کریم تصریح کرده که حضرت مسیحعلیه السلام به آمدن پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله بشارت داده است و مردم را به تصدیق او دعوت کرده و از نام او در تورات و انجیل نیز خبر داده است،آنجا که میفرماید: «وَإِذْ قالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیمَ یا بَنِی إِسْرائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیکُمْ مُصَدِّقاً لِما بَینَ یدَی مِنَ التَّوْراة وَمُبَشِّراً بِرَسُولٍ یأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمّا جاءَهُمْ بِالْبَیناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِینٌ»(65)؛ ««و (به یاد آورید) هنگامی را که عیسی بن مریم گفت: ای بنی اسرائیل! من فرستاده خدا به سوی شما هستم، درحالی که تصدیق کننده کتابی که قبل از من فرستاده شده (= تورات) میباشم و بشارت دهنده به رسولی که بعد از من میآید و نام او احمد است. هنگامی که او (= احمد) با معجزات و دلایل روشن به سراغ آنان آمد، گفتند: این سحری است آشکار.»
و نیز میفرماید: «الَّذِینَ یتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِی الأُمِّی الَّذِی یجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَالْإِنْجِیلِ یأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَینْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَیحِلُّ لَهُمُ الطَّیباتِ وَیحَرِّمُ عَلَیهِمُ الْخَبآئِثَ وَیضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیهِمْ...»(66)؛ «همانها که از فرستاده (خدا) پیامبر امّی پیروی میکنند؛ پیامبری که صفاتش را در تورات و انجیلی که نزدشان است، مییابند، آنها را به معروف دستور میدهد و از منکر باز میدارد، اشیای پاکیزه را برای آنان حلال میشمارد و ناپاکیها را تحریم میکند؛ و بارهای سنگین و زنجیرهایی را که بر آنها بود (از دوش و گردنشان) برمی دارد....»
نکته شایان توجه این است که اگر قرار بود غیر از خاتم انبیاصلی الله علیه وآله، انبیای دیگری هم بیایند، بشارت دادن به خصوص آمدن وی وجهی نداشت. همچنین کلمه «تبشیر»، گذشته از آن که علم غیب نسبت به آینده را دربردارد، تفوّق آینده نسبت به حال را هم تبیین میکند؛ زیرا اگر آینده مادون یا همسطح حال باشد دیگر بشارت نیست، چون بشارت مژده دادن به امر مسرّت بخشی است که انسان فاقد آن است، پس باید کمالی در دین پیامبر خاتم باشد که دین مسیح فاقد آن است. البته اگر کسی از وقوع حادثهای در آینده خبر دهد آن حادثه هر چه باشد پیشبینی آن، علم غیب محسوب میشود.
به اتفاق مسلمانان و نصارا، حضرت عیسیعلیه السلام به طور معجزهآسا تولد یافت، او بدون آنکه مردی با حضرت مریم تماسی داشته باشد، به قدرت خداوند و با نفخ روح از جانب او در رحم مادر قرار گرفت و بعد از مدت بسیار اندکی به دنیا آمد.(67) ولی اختلافی که بین مسلمانان و مسیحیان است، در کیفیت نفخ روح به حضرت مریم است. مسلمانان به تبع آیات قرآن معتقدند که خداوند به جهت جلالت قدر و شأن حضرت عیسیعلیه السلام، روح او را همانند حضرت آدمعلیه السلام با فعلیت و کمال خاص به جسد او در رحم حضرت مریم دمیده است، و این جنبه تشرفی دارد، قرآن کریم در این باره میفرماید:« وَنَفَخْنا فِیها مِنْ رُوحِنا»(68)، ما از روح خود در او (مریم) دمیدیم.
مقصود از «روحنا» همان روحی است که خداوند متعال خود با کمال خاص و فعلیت آن به جسد او و به واسطه جبرئیل دمیده است. و ممکن است همچنین مقصود از «روحنا» همان قدسیت و معنویتی باشد که از جانب خدا به جسد حضرت مسیحعلیه السلام دمیده شده باشد.
حدود سال 40 میلادی، شخصی یهودی به نام پولس یا شائول به مسیحیت گروید که تاریخ و آموزههای مسیحیت را دگرگون ساخت. وی از فرقه فریسیان بود.(69)
وی از متعصبان یهود بود و در شکنجه و آزار مسیحیان اولیه دست داشت. وی از رئیس کاهنان نامهای خواست تا به دمشق رفته و مسیحیانی را که بدانجا گریخته بودند به اورشلیم برگرداند. امّا به گفته مسیحیان در بین راه حادثهای رخ داد که زندگی وی و تاریخ مسیحیت را متحوّل ساخت... .(70)
پولس پس از ورود در مسیحیت، شروع به تبلیغ دین جدید خود نمود. امّا به زودی با حواریون اختلاف پیدا کرد. او که در بین مسیحیان یهودی الاصل اورشلیم پایگاهی نداشت، به سوی غیر یهودیان روانه شد تا مسیحیت را بین آنها تبلیغ کند.
از آنجا که «پطرس» جانشین حضرت عیسیعلیه السلام بود و پولس با حضور وی نمیتوانست موفقیتی کسب کند، از او خواست که فقط بشارت بر یهودیان را بر عهده گیرد و بشارت بر امّتها را به وی بسپارد. او با این تقاضا دایره مسئولیت پطرس را بسیار محدود کرد، و در این راستا علناً با پطرس (شمعون) به مخالفت پرداخت.(71)
در رساله پولس به غلاطیان آمده است: «امّا چون پطرس به انطاکیه آمد او را مستقیماً مخالفت نمودم؛ زیرا که مستوجب ملامت بود، چون که قبل از آمدنِ بعضی از جانب یعقوب با امتها غذا میخورد، ولی چون آمدند از آنانی که اهل ختنه بودند ترسید، باز ایستاد و خویشتن را جدا ساخت. و سایر یهودیان هم با وی نفاق کردند، به حدّی که برنابا نیز در نفاق ایشان گرفتار شد. ولی چون دیدم که به راستی انجیل به استقامت رفتار نمیکند پیش روی همه، پطرس را گفتم: اگر تو که یهود هستی به طریق امتها و نه به طریق یهود زیست نمیکنی، چون است که امتها را مجبور میسازی که به طریق یهود رفتار کنند؟»(72)
حال چگونه میتوان کسی را که با وصی حضرت عیسی «پطرس شمعون» مخالف بوده و در تأسیس مسیحیت کنونی سهم به سزایی داشته مورد قبول قرار داد؟
پولس برای ترویج مسیحیت بین غیر یهودیان امپراطوری روم، دو کار و در حقیقت دو تحریف عمده در مسیحیت انجام داد:
1- مسیحیت را از نظر عمل آسان گردانید؛ زیرا برای غیر یهودیان، عمل به دستورات بسیار پیچیده یهودیت سخت بود، لذا پولس شریعت را از مسیحیت حذف کرد و ایمان را برای رستگاری کافی دانست.
2- از نظر عقیدتی نیز مسیحیت را چنان تغییر داد که پذیرش آن برای مشرکان امپراطوری روم آسان باشد.
جان بی ناس مینویسد: «امّا چون وی نزد امم غیر یهودی به دعوت مبعوث بود، فکر مسیحیت و بعثت و رجعت او به کلّی نزد ایشان بیگانه بود. از این رو پولس از راه دیگر که متناسب با فکر و اندیشه آن قوم بود در آمد.»(73)
او همچنین میگوید: «پولس حواری را غالباً دوّمین مؤسس مسیحیت لقب دادهاند و مسلماً او در این راه جهاد بسیار کرد و فرقه طرفداران اصول و شریعت موسوی را مغلوب ساخت، به طوری که آنها اهمیت موقعیت و مقام خود را بر اثر مساعی پولس از کف دادند، ولی اهمیت او بیشتر از آن جهت بود که وی اصول لاهوت و مبادی الوهی «تئولوژیک» خاصی به وجود آورد.»(74)
هاروی کاکس مینویسد: «پولس امروزه به خوبی برای ما شناخته شده نیست و غالباً متّهم میشود که تعلیمات ابتدایی و ساده عیسی را منحرف کرد.»
از مسیحیان یهودی الاصل که مخالف اندیشههای پولس بودند، فرقهای به نام «ابیونیها»به وجود آمدند که حتّی پولس را کافر میپنداشتند.(75) ولی در عین حال پولس پیروان بسیاری را به سوی خود جذب کرد. وی به جهت تحصیلات فراوانی که در طرطوس قیلقیه داشته و از مراکز فلسفی آنجا متأثر بوده، بعد از وارد شدن در مسیحیت تأثیر به سزایی در تعلیمات حضرت مسیحعلیه السلام میگذارد، و شریعت و تعالیم آن حضرت را با داخل کردن افکار فلسفی خود دگرگون میسازد. او به شهرهای عرب، فلسطین، سوریه، لبنان، ترکیه، یونان، قبرس، روم و اسپانیا سفر میکند و افکار خود را در بین مردم آن دیار منتشر میسازد.(76)
و لذا میتوان مسیحیت را بعد از حضرت عیسیعلیه السلام به این مرد نسبت داد که به طور حتم معصوم نبوده و افکار مکاتب فلسفی را در مسیحیت وارد کرده است. و با مراجعه به عهد جدید پی میبریم که انجیلها بهره زیادی از افکار او دارند.
پولس در دو محور اساسی، در دین مسیحیت تأثیرگذار بوده است:
1 - او طرّاح عقیده الوهیت مسیح و مجموع عقایدی است که منجرّ به غلوّ در دین مسیحیت شد.
شال جینیبر در کتاب «المسیحیة» مینویسد: «همانا پولس به رغم آنکه از همه بیشتر در مسیحیت مورد مناقشه و اعتراض واقع شده، ولی در این مطلب اختلافی نیست که او به حقّ، مؤسس مسیحیت کنونی است که بدون وجود او هرگز مسیحیت وجود نداشت.»(77)
مایکل هارت در کتاب «المائة» مینویسد: «تأسیس مسیحیت به کوشش پولس باز میگردد؛ زیرا مسیح گرچه پایههای اخلاقی و روحی و سلوک انسانی مسیحیت را محکم ساخت، ولی پولس در حقیقت مخترع و مؤسّس مبادی لاهوت بود و او بود که الوهیت مسیح را بر دین اضافه نمود. همانگونه که بخشی از عهد جدید را او تألیف کرد. وی اولین مبشّر مسیحیت در قرن اوّل میلاد است که مسیحیت را دینی جهانی و از ادیان بزرگ قرار داد، در حالی که در ابتدای ظهورش تنها در محدوده طایفه یهود مطرح بود و اگر پولس نبود هرگز کسی نمیدانست که آینده مسیحیت به کجا ختم میشود.»(78)
بیری، یکی از بزرگان مسیحیت میگوید: «عیسی شخصی یهودی بود و تا زنده بود چنین بود، ولی پولس مسیحیت را به حساب عیسی تأسیس نمود، و لذا او در حقیقت مؤسس مسیحیت به شمار میآید. پولس به جهت جذب عوام یهود، برخی از تعلیمات یهود را وارد در مسیحیت کرد؛ همانگونه که صورتهایی از فلسفه اغریق را داخل آن نمود تا پیروانی نیز از یونان به این دین جذب نماید. او به مردم چنین وانمود کرد که عیسی نجات دهنده و خلاصی دهنده و آقایی است که جنس بشر میتواند به واسطه او به نجات نایل شود. وی این کار را برای خشنودی دانشمندان یونان انجام داد. لذا از فلسفه یونان و علی الخصوص «فیلو» استفاده کرد. او معتقد به ارتباط خدا با زمین از طریق کلمه «اللوغوس» یا ابن اله یا روحالقدس بود.»(79)
2 - پولس مسؤول جمیع بدعتهایی است که در عبادتهای مسیحیت پدید آمده است.
او در رساله اول خود به اهل «قرنثیه» مینویسد: «همانا پروردگار یسوع در آن شبی که تسلیم شد نانی برگرفت و بعد از سپاس از خداوند آن را خرد نمود و گفت: بگیرید و آن را بخورید؛ زیرا این جسد من است که به خاطر شما شکسته میشود. این کار را به جهت یاد من انجام دهید... .»(80)
و در رساله خود به غلاطیه، اشاره به اتحاد مسیحی با مسیح به جهت تعمید کرده، مینویسد: «...زیرا همگی شما که متوجّه مسیح شدهاید مسیح را به تن کردهاید، پس دیگر یهودی یا یونانی یا عبد و حرّ و یا مذکّر یا مؤنّثی وجود ندارد؛ زیرا همه شما به واسطه مسیح یسوع یکی شدهاید.»(81)
او در نامه خود به اهل قرنثیه نیز وصیت به تسبیح و موزیک روحانی و نی و ترتیلها میکند.(82)
و نیز در همان رساله اشاره به تعطیل سنت ختان داشته است.(83)
مشاهده میکنیم که چگونه شخصی که با اهداف خاصی وارد مسیحیت شده و از هیچگونه عصمتی برخوردار نبوده، مسیحیت را تحریف کرده و مردم را به اسم مسیح، به گمراهی کشانده است. او به قصد فاسد کردن دین مسیحعلیه السلام تابع دین او شده است. این طریق و روش، معروف به روش «دراماتیکی» است که شخصی با داشتن تعصّبات یهودیت و تهدید و غصب و کشتن شاگردان مسیحعلیه السلام، متحوّل شده و از داعیان اول مسیحیت از بین اتباع حضرت مسیح درآمده است.
در رابطه با مسیحیت و پذیرش دعوت مسیح با رؤیایی که برای او نقل میکنند، میتوان گفت که این ادعا اوّلاً: با طبیعت شریر او که سیطره بر فکر و رفتار او داشته، سازگاری ندارد. ثانیاً: او تنها به جهت تطبیق عقاید سابقش با روش جدید، وارد دین مسیح شده است که از آن به تغییر تاکتیکی تعبیر میشود.
هاروی کاکس در کتاب خود (مسیحیت) مینویسد: «از آنجا که پولس هرگز عیسی را قبل از مصلوب شدن ندیده است، بلکه مدّعی بود که با مسیح قیام کرده، در تجربهای قوی در راه دمشق ملاقات کرده است، او نمونهای برای ارتباط مستقیم با مسیح قیام کرده فراهم کرد که بعداً به یک بعد مهم مسیحیت تبدیل شد. «تجربه راه دمشق» او برای افراد نسلهای بعدی این را ممکن ساخت که واقعیت داشتن ملاقاتی شخصی و گاهی سرّی با عیسی مسیح را بپذیرند که نه بر ملاقات جسمانی او مبتنی است و نه بر گزارشهای موثّقی که درباره او به وسیله نسلهای متمادی مقامات کلیسا دست به دست گشته است.»(84)
اگر ما بخواهیم این راه را در دین باز کنیم، ممکن است که هر کس چنین ادعایی کرده، مردم را به خودش جلب توجه کند و در نتیجه منشأ تحریف در دین گردد؛ همان گونه که مدعیان نبوت و مهدویت یا بابیت، در طول تاریخ اسلام چنین ادعاهایی داشتهاند.
پولس سه مسافرت تبلیغی عمده از شهر انطاکیه به نقاط مختلف داشته است که در سفر اوّل، برنابا نیز همراه او بوده است.
در سفر تبلیغی دوم به علت اختلاف شدیدی که بین برنابا و او در گرفت، شخص دیگری به نام «سیلا» را با خود برد.
در سفر سوّم که از سال 54 آغاز شد سه سال مشغول تبلیغ در شهر افسس بود.
پولس رسالههای خود را اکثراً به قلم خود ننوشته است، بلکه آنها را بر دیگران عرضه کرده، آنان مینوشتند.
مجموعه رسالههایی که به پولس نسبت داده شده سیزده رساله است:
1- رساله پولس به رومیان
2- رساله اول پولس به قُرنینان
3- رساله دوم پولس به قرنینان
4- رساله پولس به غلاطیان
5- رساله پولس به أفسسّیان
6- رساله پولس به فیلّپیان
7- رساله پولس به کولّسیان
8- رساله اول پولس به تسالونیکیان
9- رساله اول پولس به تیمور تاؤس
10- رساله دوم پولس به تیمور تاؤس
11- رساله پولس به تیطس
12- رساله پولس به فَلیمون
13- رساله پولس به عبرانیان
پولس تحت تأثیر نظریات افلاطونی، الهیاتی پدید آورد که در سخنان مسیحعلیه السلام چیزی جز نکات مبهم از آن نمیتوان یافت. اینک به برخی از تعلیمات او اشاره میکنیم:
1 - او میگفت: مسیح حکمت خداست و کلمهای است که مرگش همه را نجات میدهد.
2 - او اظهار داشت که عیسی مسیح موجودی است آسمانی که طبیعت و ذاتی الوهی دارد، ولی خود را تنازل داده، صورت و پیکر انسانی را قبول کرده و از آسمان به زمین فرود آمده است.(85)
3 - او میگفت: «عیسی به حسب جسم از نسل داوودعلیه السلام متولد شد و به حسب روح قدوسیت پسر خدا به قوت معروف گردید.»(86)
4 - او در جایی دیگر میگوید: «مسیح خداوندگاری است که لعنت میشود تا مؤمنین را از تحت لعنت بیرون کشد.»(87)
او مؤمنان را به اطاعت محض از حاکمان فرا خوانده، آنان را نمایندگان خدا در زمین میدانست.(88)
با توجه به اینکه پولس در روزگار مسیحعلیه السلام به او ایمان نیاورد تا از تعلیماتش بیواسطه استفاده کند، باید پرسید که پولس انجیل را از کدام حواری فراگرفت و انجیلی را که بدان بشارت میداد اساساً چه بود؟
پولس در نامه خود به غلاطیان پرسش نخست را اینگونه پاسخ میدهد: «ای برادران! میخواهم بدانید انجیلی را که من به شما دادم، ساخته و پرداخته دست انسان نیست، من آن را از کسی نگرفتم و کسی هم آن را به من نیاموخت، بلکه عیسی مسیح به وسیله الهام آن را به من آشکار ساخت.»(89)
بدین ترتیب پولس خود را نیازمند به حواریون نمییابد. و لذا در آثار وی نمییابیم که از یکی از اناجیل مطلبی را نقل کند.
و در مورد سؤال دوم میگوییم: پولس چنان نبود که همواره در سرزمینی آرام بگیرد. بنابراین به سرزمین روم و یونان سفر کرد و مدتی در شهرهای آن و کورینت اقامت گزید و با آرای یونانیان آشنا شد. وی میکوشید نظر رومیان و یونانیان را به سوی آرمان هایش جلب کند.
نامه پولس به رومیان به همراه انجیل به چاپ رسیده و در دسترس قرار گرفته است. و نامه دیگرش به قرنتیان از شدت دلبستگی وی به مجذوب ساختن یونانیها حکایت میکند.
پولس در این نامه مینویسد: «من انجیل را مفت و مجانی به شما رسانیدم. من خود را حقیر ساختم تا شما سرافراز شوید. آیا با این کار، من مرتکب گناه شدم؟ من معاش خود را از کلیساهای دیگر گرفتم و یا به اصطلاح آنها را غارت کردم تا بتوانم مجانی به شما خدمت کنم... به حقانیت مسیح که در زندگی من است سوگند یاد میکنم که هیچ چیز نمیتواند مانع فخر من در تمام سرزمین یونان باشد.»(90)
پیوند پولس با یونانیان - در عین آنکه قصد تبلیغ انجیلش را داشت - وی را تحت تأثیر آنها قرار داد. کشیش آمریکایی «مسترهاکس» در «قاموس کتاب مقدس» درباره تأثیرپذیری پولس از یونانیان مینویسد: «از مهارت و تسلّطی که به زبان یونانی داشته است معلوم میشود که از نوشتههای یونانیان نیز بیاطلاع نبوده و با فیلسوفان آنان نیز مباحثات بسیار نموده و از شعرای آنان همچون اریتس و میندر واپای مندیز اقتباس کرده است. با رجوع به مراسلات پولس که در واقع انجیل پولس را بازگو میکند، ملاحظه میکنیم که آرای پولس به تثلیث یونانی و اندیشههای «فیلون»، فیلسوفی که حدود بیست سال قبل از میلاد مسیح متولد شده، نزدیک است.
«فیلون» متفکر یهودی بود که در اسکندریه به دنیا آمد و از یونانیان مایه گرفت و حکمت خود را بر اساس تأویل بنا نهاد و از این طریق میان تعالیم تورات و فلسفه یونانی را جمع کرد. اندیشههای او در مردم یونان تأثیر گذاشت و از طریق یونان در افکار آباء کلیسا نیز مؤثّر افتاد.
کشیش لبنانی «فردینان توتل» در این باره مینویسد: «فیلون با زیرکی عقاید دینی خود را به کمک فلسفه یونانی بیان کرد و در آثارش شیوه رمز را فراوان به کار گرفت. او تأثیر جدّی بر پدران و اصحاب کلیسای شرقی بر جای گذاشت... .»(91)
بنابه تعبیر و تحقیق «فردریک کاپلستُن» کشیش و فیلسوف مسیحی در کتاب «تاریخ فلسفه» (فیلون) میان خداوند و جهان مادی خلأ و فاصلهای عظیم میدیده و از این رو ناچار شده به پیروی از فلسفه یونانی با واسطهای، فاصله مزبور را پر کند و آن واسطه «کلمه» یا عقل (لوگوس) بوده که به عنوان نخستین مولود خدا معرفی شده است.(92)
برخی دیگر از پژوهشگران معاصر از تأثیر «فلوطین» فیلسوفی که در حدود دو قرن و نیم بعد از میلاد مسیح میزیسته در عقاید مسیحیان سخن به میان آورده و تثلیث عیسوی را تقلیدی از آرای وی شمردهاند.
از جمله فیلسوف آلمانی «کارل یاسپرس» در کتاب «فلوطین» مینویسد: «اقالیم سه گانه فلوطین (واحد، عقل و روح جهان) جای خود را به اقالیم سهگانه دین مسیح داد و روابط اسرارآمیز اقالیم سه گانه مسیحی با یکدیگر و اندیشه آفرینش جهان جای اندیشه فیضان واحد فلوطینی را گرفت.»(93)
اینک جا دارد که به بررسی اصول و مبانی افکار پولس از خلال نامههایش بپردازیم تا معلوم شود که وی چگونه آیین پاک مسیحیت را منحرف کرده است. او در آغاز رساله خود به «عبرانیان» مینویسد: «خدا در ایام قدیم، در اوقات بسیار و به راههای گوناگون به وسیله پیامبران با پدران تکلّم نمود، ولی در این روزهای آخر به وسیله پسر خود با ما سخن گفته است. خدا این پسر را وارث کلّ کائنات گردانیده و به وسیله او همه عالم هستی را آفریده است. آن پسر، فروغ جلال خدا و مظهر کامل وجود اوست و کائنات را با کلام پرقدرت خود نگه میدارد و پس از آنکه آدمیان را از گناهانشان پاک گردانید در عالم بالا در دست راست حضرت اعلی نشست.»(94)
او در نامه دیگر به کلیسای شهر «فیلپی» مینویسد: «اگرچه او (عیسی مسیح) از ازل دارای الوهیت بود، ولی این را غنیمت نشمرد که برابری با خدا را به هر قیمتی حفظ کند، بلکه خود را از تمام مزایای آن محروم نمود و به صورت یک غلام درآمد و شبیه انسان شد.»(95)
هرچند پولس برخی از مسیحیان را به الوهیت حضرت مسیحعلیه السلام فراخواند ولی او چون تنها مبلّغ آیین مسیح نبود و حواریون عیسیعلیه السلام همچون پطرس و برنابا و یعقوب و اندریاس و فیلپوس و دیگران نیز مردم را به انجیل دعوت میکردند، عقیده تثلیث در قرن اول میلاد رواج نیافت، و به قول «ولتر» در کتاب «فرهنگ فلسفی» عیسویان تا سه قرن بعد از مسیح نیز به الوهیت او ایمان کامل نداشتند.
این عقیده به تدریج حاصل شد و این بنای عجیب به تقلید از مشرکین که موجودات فانی را ستایش میکردند، برپا گشت.(96)
در روایات اسلامی پولس شدیداً مورد مذمت قرار گرفته و از جمله کسانی معرفی شده که باعث تحریف در دین مسیحیت شده است.
در روایتی از امام کاظمعلیه السلام آمده است: «در یکی از بدترین مکانهای جهنم که «سقر» نام دارد، نام پنج تن از امم سابق ذکر شده است؛ این پنج تن عبارتند از: قابیل، نمرود، فرعون، یهود (که قوم بنی اسرائیل را منحرف ساخته و از دین خارج کرد) و پولس که نصرانیت را با بدعتهای خود به وضعیت کنونی درآورد.»(97)
امام صادقعلیه السلام میفرماید: «رسولان الهی در زمان خود و پس از خود مبتلا به شیطانهایی بودهاند که آنان را آزرده و مردم را پس از آنان گمراه کردهاند؛ دو شیطانی که نسبت به عیسیعلیه السلام چنین کردهاند، پولس و مریسا بودهاند.»(98)
مسیحیان معتقدند که روح و ذات خداوند در حضرت مسیحعلیه السلام حلول کرده است.
در باب دهم از انجیل یوحنّا خطاب به یهود آمده است: «اگر به من ایمان نمیآورید پس به اعمال ایمان آورید تا بفهمید و ایمان آورید که پدر در من و من در وجود پدر هستم.»
و در باب چهاردهم از انجیل یوحنّا، خطاب به فیلبس آمده است: «آیا تو ایمان نداری که من در پدر و پدر در وجود من است. کلامی را که با آن با تو سخن میگویم من خودم نیستم که سخن میگویم، بلکه پدری که در من حلول کرده اعمال را انجام میدهد. مرا تصدیق کنید که من در پدر و پدر در وجود من است.»(99)
توماس میشل میگوید: «برای فهمیدن رابطه عیسی و خدا میتوان به مفهوم حلول و اتّحاد در آثار صوفیان مراجعه کرد.»(100)
از این عبارت به طور صریح استفاده میشود که متکلمان مسیحی معاصر، قائل به حلول یا اتحاد خداوند با حضرت عیسی هستند.
اعتقاد به حلول خداوند در غیر خود، دارای اشکالات و محذورات بسیاری است؛ از قبیل:
1 - معقول و مفهوم از حلول، همان قیام موجودی به موجود دیگر به طریق تبعیت است، به شرط اینکه قیام موجود حالّ به ذاته ممتنع نباشد. این معنا به طور حتم بر خداوند متعال محال است؛ زیرا در جای خود به اثبات رسیده که او واجب الوجود است، در حالی که این معنا مستلزم احتیاج خداوند به محلّ است، و احتیاج مستلزم امکان است که با واجب الوجود بودن ضدیت دارد.
2 - در رابطه با حلول سه احتمال متصور است:
الف) اینکه وجود امکانی ممکن، وجودی در مقابل وجود خداوند واجب الوجود باشد، که با وجوب وجودش، در ماهیت ممکن الوجود حلول کرده باشد.
ب) اینکه بگوییم ممکن الوجود، قائم به وجود واجب الوجودی است که وجود، عین ذات اوست، به حیثی که برای ممکن الوجودی غیر از آن واجب نباشد ولی محدود به حدود امکانی و متصف به لوازم آن؛ از قبیل تحول و تغیر و سکون و حرکت و ...باشد؟
ج) اینکه بگوییم: موجودیت ممکنات به واجب الوجود است، و هرگز وجودی به جز وجود واجب ندارند.
صورت اوّل و دوم خالی از اشکال نیست؛ زیرا انسان دارای حدود و قیودی است که با حقیقت وجود و ذات باری تعالی مغایرت دارد.
و دیگر اینکه: امکان از سنخ عدم و شؤون آن است، و هرگز معقول نیست که خداوند از مقام ذاتش تنزّل کرده و متّصف به نقیض خود گردد.
احتمال و فرض سوم؛ گرچه با آنچه فلاسفه و عرفا میگویند، موافقت دارد ولی خلاف ظاهر کلام مسیحیان است.
مسیحیان گرچه ادعا میکنند که مبدأ هستی در همه مظاهر عالم تجلّی نموده جز آنکه در مسیح، به کمال تجلّی ظاهر شده است، امّا کمال تجلّی را در «تجسّم خدا» فرض میکنند که مفهومی کاملاً مادّی و شرکآلود است.(101) آنان تفاوت میان تجلّی و تجسّم را در نیافتهاند، آری خداوند در همه چیز تجلّی کرده ولی عین همه اشیا و متّحد با آنها نیست، چنانکه عقل و هوش آدمی در صنایع و مخترعات او تجلّی نموده، امّا هیچگاه کسی ادعا نمیکند که تلفن و تلگراف و ماشین و هواپیما، عیناً همان عقل و هوش بشرند! ضمناً هر موجودی به اندازه خودش خدا را نشان میدهد و بر او دلالت دارد، نه به اندازه خدا، که بیرون از اندازه آنهاست، همانگونه که مسیح هم در حدّ خود نمایانگر خداست. و لذا در انجیل یوحنّا آمده است: «پدر از من بزرگتر است.»(102)
و در انجیل مرقس و لوقا میخوانیم که مسیحعلیه السلام با حالتی اعتراضآمیز به کسی که او را استاد نیکو میخواند، فرمود: «چرا مرا نیکو میخوانی؟ هیچ کس جز خدا نیکو نیست.»(103)
از جمله اعتراضات بر مسیحیت، اتفاقات ناگواری است که بر «عهدین»؛ یعنی عهد قدیم و جدید وارد شده است، اتفاقاتی که به نوبه خود میتواند کیان مسیحیت و تعالیم آن را زیر سؤال برد.
الف) عهد قدیم؛
عهد عتیق یا قدیم که مورد توجه و احترام خاص یهود و حتی نصارا است مشتمل بر الواح بزرگی بود که در حویرب و طور سینا از عالم غیب بر حضرت موسیعلیه السلام نازل گردید، و از جانب پروردگار دستور رسید که آن را در صندوق عهد پنهان گرداند و هر هفت سال یک بار در روز عید بیرون آورده و بر بنی اسرائیل قرائت کند. محلّ آن صندوق در بیتالمقدس در مکان امن و محفوظی بود.(104) ولی متأسّفانه به تصریح و اعتراف علمای بزرگ یهود، کتاب تورات موجود، همان کتاب اصلی نبوده، بلکه نوشته دست بعضی از مردم مجهول الحال است؛ زیرا نسخه اصلی آن که در بیت المقدس بوده، در شورشها و حملات پیاپی سلاطین و دشمنان بنی اسرائیل، از بین رفته و آثاری از آن باقی نمانده است.
بختالنصر در ابتدای حکومت خود حمله شدیدی به شامات و فلسطین داشته، بیتالمقدس را خراب نمود و شهر را به ویرانهای تبدیل کرد، و آنچه از نسخههای تورات باقی مانده بود را به آتش کشید. این شهر تا هفتاد سال به حالت ویرانی باقی ماند.
جانمل نرکاتلک میگوید: «دانشمندان اتفاق دارند که نسخه اصلی تورات و همچنین نسخههای دیگر کتابهای عهد عتیق به دست لشکر بخت النصر از بین رفت.»(105)
پس از مدّتها، پادشاهان فارس بر بابل غلبه یافتند و به دستور کوروش، بیتالمقدس تجدید بنا شد. او دستور داد احکام و شریعت حضرت موسیعلیه السلام دوباره از زبان پیرمردها تدریس گردد، و چون کتابی نداشتند، اختلاف، بسیاری در عمل به احکام در میان آنان پدید آمد. تا آنکه در زمان خشایار شاه برای جلوگیری از اختلاف به عذرای نبی دستور داد تا تورات را برای بنی اسرائیل تدریس کند. عذرا هم آنچه در حافظه داشت برای مردم بازگو کرد و مردم نیز آنها را مکتوب داشتند.(106)
ولی این نوشتههای مغلوط که مردم مکتوب داشتند هم در حملات ضدّ یهودی به دست دشمنان بنی اسرائیل به آتش کشیده شد. انتیوکس پادشاه شام و سوریه، پس از فتح بیتالمقدس تمامی نسخههای تورات و کتابهای مقدس انبیا را به آتش کشید و اعلان داشت که اگر یک نسخه از کتابهای مقدس یهود نزد کسی پیدا شود یا عمل به دستورات شرع موسی گردد، صاحب آن اعدام خواهد شد؛ لذا کتابها و مکتوبات عذرای نبی نیز از بین رفت.
ب) عهد جدید؛
عهد جدید مشتمل بر اناجیل چهارگانه: متی، لوقا، مرقس و یوحنّا است، و بعد از آنها کتابهای اعمال رسولان و مکاشفه یوحنّا اضافه شده است. این کتابها نیز به اعتراف دانشمندان مسیحی در صندوق عهد در بیتالمقدس پس از ویرانیهای آن، از بین رفته و اثری از آن باقی نمانده است، و پس از مدّتها، برخی از شاگردان به دست خود قسمتی از احکام و دستورات حضرت مسیح را با تحریف و غرضهای سیاسی به صورت انجیلهای فعلی درآورده و آن را به مسیح نسبت دادهاند.(107)
گذشته از این تحوّلات، در سال (384م) به دستور «داماسیوس»، و در سال (1590م) به دستور «سیستوس پنجم» عهد جدید باطل شناخته شده و دستور کتابت مجدّد آن داده شد. و برای سوّمین بار به دست «کلیمنضوس هشتم» عهد جدید باطل گردیده و نسخه دیگری از آن نوشته شد که هم اکنون نزد کاتولیکها موجود است.(108)
کلنل اینکرسال آمریکایی در بحثی تحت عنوان «چه کسی عهد جدید را نوشت؟» میگوید: «دانشمندان مسیحی به طور یقین نمیدانند چه کسی این اناجیل را نوشته است. آنان اعتراف دارند که نسخه اصلی آنها باید به زبان عبری باشد، در حالی که هیچ نسخهای از آن موجود نیست و هرچه هست ترجمه یونانی آن میباشد.»
گنت گاتن نویسنده مسیحی مینویسد:
«لیبرالیسم در تلاش خود برای بیان مسیحیت، اجباراً پارهای از مبانی مسیحیت را تحریف کرده است. آنان مسیحیان کنونی را با این حقیقت آشنا ساختند که کتاب مقدّس سراسر الهام گرفته از خدا نیست.»
این در حالی است که قرآن کریم در زمان پیامبرصلی الله علیه وآله حفظ شده و تدوین گشته است و نیز در طول تاریخ تواتر داشته و در هیچ عصر و زمانی مورد هجوم قرار نگرفته و نسخه آن مفقود نشده است. و لذا تاکنون تواتر آن محفوظ مانده است.
از وقایع مهمّ عصر حواریون (30-100 میلادی)، تدوین و شکلگیری کتابهای عهد جدید است.
چگونگی اعتقاد به کتاب مقدس در بین مسیحیان به اینگونه است که آنان عیسیعلیه السلام را کلمه خداوند میدانند که خود او وحی بوده و دیگر نیازی به وحی کتاب نبوده است.
پیش از نوشته شدن اناجیل، یک سنت شفاهی وجود داشت؛ کسانی که از او پیروی کرده، وی را شناخته، کارهایش را دیده و سخنانش را شنیده بودند. هنگامی که مسیحیان نخستین برای عبادت گرد میآمدند خاطرات خود را نقل میکردند. اندک اندک این منقولات شکل مشخّصی به خود گرفت و بر حجم آنها افزوده شد.
نخستین فرد از پیروان عیسیعلیه السلام که آن مطالب را به شکل یک انجیل نگاشت، مرقس یکی از یاران پطرس بود که کتابهایش را در حدود سال 60 میلادی به رشته تحریر درآورد. هریک از انجیلها مشتمل بر سخنانی از عیسیعلیه السلام و گزارشهایی از زندگی و کارهای اوست که عیناً در اناجیل دیگر به جز انجیل یوحنّا یافت میشود. علاوه بر این، برداشتهایی هم در هر یک از اناجیل درباره زندگی حضرت عیسیعلیه السلام وجود دارد که در سه انجیل دیگر دیده نمیشود. علت آن این است که هر یک از مؤلّفان اناجیل، بر جوانب خاصّی از زندگی و پیام حضرت عیسی تمرکز یافته و آن را با اوضاع و احوال قومی که آن انجیل خاص برای آنان تألیف شده، تطبیق داده است. بنابراین اساس، انجیل نگاران، نخستین علمای الهیات و مورّخین در جامعه مسیحیت هستند.
«متّی» نیز از جمله حواریون حضرت عیسی به شمار میآید، او که «عُشار» بوده و برای حکومت روم مالیات جمع میکرده است نیز در صدد تألیف و گردآوری گفتار و کارهای عیسیعلیه السلام بر اساس ترتیب اهمیت موضوعی برآمده است، که کتاب و نوشته او به عنوان یکی از مهمترین اناجیل اربعه شناخته شده است.
«لوقا» را به عنوان یار غیر یهودی الاصل پولس معرفی میکنند که از حواریون و شاگردان حضرت عیسیعلیه السلام نبوده است. «لوقا» با آنکه بسیار به انجیل مرقس تکیه میکند، ولی در نوشته خود برخی اندیشههای کلامی را وارد کرده که در دو انجیل متّی و مرقس وجود ندارد.
یوحنّا بن زِبِدی که از شاگردان حضرت عیسیعلیه السلام به شمار میآید، یکی از کاتبان و انجیل نویسان به شمار میآید. او که 90 درصد از مطالب انجیلش در اناجیل دیگر نیست، هدف از کتابت و تألیف آن را، تثبیت ایمان به حقیقت لاهوتی مسیح میداند.(109)
برخی این انجیل را منسوب به کسی میدانند که در قرن دوم میلادی نوشته و به یوحنّا نسبت داده است. و برخی نیز آن را از تألیفات دانشجویی از دانشجویان اسکندریه دانستهاند.
در این انجیل بیش از همه در فضای تصوف پرواز کرده است، و تعالیم حضرت عیسی به شکل خطبههای بلند و مشتمل بر افکاری رمزی عرضه گردیده است.
نتیجهای که از سرگذشت تاریخی اناجیل و عهد جدید به طور عموم میگیریم این است که:
1 - نسخههای اصلی این اناجیل همان گونه که اشاره رفت مفقود شده و نسخههایی که از روی نسخه اصلی نوشته شده بود نیز مفقود است؛ زیرا قدیمیترین نسخهای که از اناجیل موجود است نسخهای است که مربوط به قرن چهارم میلادی است. بر فرض تسلیم که مؤلفان اناجیل، وحی الهی را درست کتابت کردهاند، آیا معقول است که ادعا کنیم نسخههایی که از روی اصل نوشته شده به طور صحیح آنها را نقل کردهاند و آراء و بدعتهایی را از خود به جای نگذاشتهاند؟ لذا به جهت نبود نسخههای اصلی اناجیل، هرگز نمیتوان ادّعا کرد که این نسخههای موجود از تحریف به زیاده و نقصان در امان است، خصوصاً آن که صاحبان این نسخهها و عقایدشان را نمیشناسیم.
2 - اصحاب اوّلین کلیسا تا قرن چهارم هرگز اعتراف نکردهاند که این اناجیل و کتابها، الهام الهی و وحی خدا را مکتوب داشتهاند، بلکه در سال 325 میلادی در مجمع مسکونی «نیقیه» این 27 کتاب را جمعآوری کردند و بقیه کتابها و انجیلها را باطل شمردند، آیا کسی میتواند ادّعا کند که این مجمع کتابهایی را که انتخاب کردهاند، با وحی آسمانی بوده است؟ قطعاً جواب منفی است، و گرنه چرا تا قرن چهارم چنین وحیی نبوده است؟!
در نتیجه باید گفت که جمع این اناجیل و رسالهها به اختیار بشر بوده، و از آنجا که بشر در معرض خطاست، لذا انسان در مضامین این اناجیل که وحی الهی باشد شک دارد.
3 - برخی از نصوص عهد جدید که مورد اعتماد مسیحیان است از لغت اصلی آن به لغتی دیگر ترجمه شده است و نسخه با لغت اصلی مفقود میباشد. و از آنجا که شخص مترجم معصوم از خطا و اشتباه نبوده و مترجم هر قدر هم که حاذق باشد در برخی موارد مطالب را اشتباه ترجمه میکند، لذا نمیتوان به نسخه ترجمه شده به عنوان وحی الهی اعتماد نمود.
4 - اناجیل موجود به اعتقاد خود مسیحیان، کتاب حضرت عیسیعلیه السلام که از جانب خداوند بر او نازل شده نیست، بلکه این حواریون و غیر آنان بودهاند که آنها را همانند کتب تاریخ نوشتهاند. دکتر موریس بوکای میگوید: «کسی که به طور کامل اناجیل را مطالعه کند استطاعت پیدا میکند تا به طور گسترده ذهن مسیحیان را مشوش سازد؛ زیرا بعد از بحث و مطالعه در عهد جدید، پی به تناقضات و بیربطیهایی میبرد و او را به این حقیقت راهنمایی میکند که انجیل دارای فصول و مقاطعی است که نتیجه خیال بشری است.»(110)
و نیز دکتر «کنیث کراج» میگوید: «به طور حتم اناجیل از خلال فکر کلیسا و آرای مؤلفین سربرآورده است، و اینها نمایانگر تجربه و تاریخ میباشد»(111)
دکتر «گراهام سکروجی» میگوید: «آری، همانا کتاب مقدّس، فکر بشری است... این کتابها گذر از عقول مردم کرده، و به لغت مردم نوشته شده است، و نیز با قلمهای مردم و دست آنان مخلوط گشته و خصوصیات بشر در اسلوبهای آن وارد شده است.»(112)
توماس میشل در کتاب «کلام مسیحی»میگوید: «...نخستین سخن اینکه، مسیحیان هرگز نمیگویند عیسی کتابی به نام انجیل آورد. آوردن وحی توسط عیسی به گونهای که مسلمانان در مورد قرآن و پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله معتقدند، در مسیحیت جایی ندارد. مسیحیان، عیسی را تجسّم وحی الهی میدانند. به عقیده آنان وی نه حامل پیام بلکه عین پیام بوده است. بدین سبب ما مسیحیان خواستار انجیلی نیستیم که عیسی آن را نوشته یا به شاگردانش املا کرده باشد.پس باید توجه کنیم که بر اساس عقیده آنان، انجیلها حاصل تلاش شاگردان اوست ... .»(113)
این در حالی است که قرآن مجید وحی آسمانی از جانب خداست و برای حفظ آن ضمانت شده است.(114)
5 - تمام اناجیل توسط شاگردان حضرت عیسی نوشته نشده است، بلکه دو تای آنها که انجیل متّی و یوحنّا است به توسط حواریون تألیف و گردآوری شده است.
6 - اناجیل در زمان حیات حضرت عیسی و یا حتی بلافاصله بعد از صعود به آسمان تألیف نشده است، بلکه تا مدت زیادی پیامها و سرگذشت او شفاهی نقل میشد، و سپس تألیف آن از سال 60 میلادی حدود 30 سال بعد از حضرت عیسی شروع شد و این به نوبه خود میتواند در تغییر و تحول و فراموشی تعلیمات، نقش به سزایی داشته باشد.
این در حالی است که قرآن در زمان پیامبرصلی الله علیه وآله و با اشراف خود حضرت تدوین شده است.
7 - گرچه مسیحیان ادعای عصمت هریک از کاتبان اناجیل را دارند که هنگام تألیف و کتابت از عصمت برخوردار بودهاند ولی هیچ دلیل مطمئن و محکمی بر آن وجود ندارد، بلکه تنها پیامبر و وصی او است که عصمت دارند، نه اصحاب و تابعین پیامبر. لذا هیچ ضمانتی وجود ندارد که آنچه در اناجیل آمده، همان تعلیمات و عملکرد حضرت عیسیعلیه السلام است؛ خصوصاً آنکه در گذر زمان، دست حوادث تأثیر به سزایی در تغییر و تحریف آنها داشته و هرگز ضمانتی از ناحیه خداوند بر حفظ آنها از تحریف نرسیده است.
لازم به تذکر است که اعتقاد به عصمت لفظی کتاب مقدّس، از اصول مسیحیان معاصر معروف به بنیادگراست، ولی متفکّران کاتولیک و ارتودکس و پروتستان عصر حاضر آن را قبول ندارند.(115)
در تأیید عدم عصمت حواریون، به خود اناجیل نیز میتوان استناد نمود:
در انجیل مرقس آمده است: «ای انسان غیر مؤمن! تا کی من با شما باشم... تا کی شما را تحمّل کنم؟»(116)
و دائماً آنان را مورد خطاب قرار داده، میفرمود: «ای کم ایمانان!»(117)
8 - و نیز از جمله انتقادهای به اناجیل، تناقضات موجود در آنها است؛ زیرا با اندک تأمّلی در مندرجات اناجیل در مییابیم که سخنانی متناقض از حضرت مسیح گزارش کردهاند، و چهره اخلاقی وی را متفاوت جلوه دادهاند.
«ویل دورانت» در این باره میگوید: «واضح است که میان یک انجیل با انجیل دیگر تناقضات فراوان وجود دارد، و در هر چهار انجیل، اطلاعات تاریخی مبهم، شباهتهای سوءظنآمیز با افسانههای خدایان مشرکان، حوادث ساختگی برای اثبات تحقق یافتن پیشگوییهای عهد قدیم و ... احتمالاً به منظور مبنای تاریخی دادن به آیین یا مراسم بعدی کلیسا موجود است.»(118)
«ولف» میگوید: «معلوم نیست که چگونه میتوان حقیقت را از میان این کلاف سردرگمِ تناقضات پیدا کرد... برای ذکر موارد تضاد انجیلها لازم است آن را صفحه به صفحه بررسی کرد، چون صفحهای نیست که از این تضادها مستثنی باشد.»(119)
همو در جای دیگر مینویسد: «در انجیلها حتی یک سال، یک تاریخ یا یک روز نیست که با واقعیتهای تاریخ مغایرت نداشته باشد.»(120)
«نیچه» میگوید: «اعتراف میکنم کمتر کتابی هست که آن قدر مشکلات را بر من ارائه کند که انجیلها عرضه میکنند.»(121)
و سرانجام این که به گفته هِردِر (1744 - 1803 م) فیلسوف و منتقد آلمانی باید تصریح کرد که مسیح موجود در انجیلهای متّی، مرقُس و لوقا با مسیحی که یوحنّا در انجیل خود معرفی میکند به گونهای سازشناپذیر دارای اختلاف است.(122)
اختلاف و تناقضهای میان اناجیل، تقریباً در همه موضوعات، مشهود و محسوس است که از همان صفحات آغازین اناجیل این تضادها به چشم میخورد. شجره نامهای که متی و لوقا هر یک برای عیسیعلیه السلام نقل میکنند از نمونههای بارز این تناقضها است.
در انجیل مرقس و لوقا میخوانیم: «وقتی عیسی عازم سفر شد، شخصی دوان دوان آمد، در برابر او زانو زد و عرض کرد: ای استاد نیکو! من برای به دست آوردن حیات جاودانی چه باید بکنم؟ عیسی به او فرمود:چرا مرا نیکو میخوانی؟ هیچ کس جز خدا نیکو نیست؟»(123)
ولی با کمال شگفتی در انجیل یوحنّا میخوانیم: «من شبان نیکو هستم.»(124) ونیز بنا به گزارش مرقس و لوقا فرمود: «هر که ضدّ ما نیست با ماست.»(125) ولی به گزارش خود لوقا در جایی دیگر و نیز در انجیل متّی آمده است که عیسی فرمود: «هرکه با من نیست برخلاف من است.»(126)
یوحنّا از حضرت مسیح نقل میکند که فرمود: «اگر من بر خود شهادت دهم شهادت من راست نیست.»(127) ولی از سوی دیگر همو نقل میکند که مسیح فرمود: «هرچند من بر خود شهادت دهم شهادت من راست است.»(128)
در انجیل متّی خبر میدهد که دوازده حواری او در روز رستاخیز بر کرسی جلال مینشینند و بر دوازده سبط اسرائیل داوری خواهند کرد، چنانکه مینویسد:
«عیسی ایشان را گفت که هرآینه به شما میگویم: شما که مرا متابعت نمودهاید، در معاد، وقتی که پسر انسان بر کرسی جلال خود نشیند شما نیز بر دوازده کرسی نشسته، بر دوازده سبط اسرائیل داوری خواهید نمود.»(129)
ولی از سوی دیگر در همان انجیل متّی میخوانیم که یکی از آن دوازده شاگرد حضرت عیسی؛ یعنی «یهودای اسخریوتی» به او خیانت ورزید و سبب دستگیری و قتل وی گردید؛ به طوری که عیسی درباره او گفت: «بهتر بودی که تولّد نیافتی.»(130)
از همین رو است که ملحدان ادّعا میکنند که مسیح مردی فریبکار و گزافهگو بوده و برای جلب نظر افراد، وعدههای دروغین به آنان میداده است. این افترای زشت، مولود اعتماد به گزارش انجیلها از حواریون غیر معصوم است.
در انجیل متّی میخوانیم: مسیح در مجلسی به شاگردان خود چنین نوید داد: «... هر آینه به شما میگویم که بعضی در اینجا حاضرند که تا پسر انسان را نبینند که در ملکوت خود میآید، ذائقه مرگ را نخواهند چشید.»(131)
ولی اینک قرنها از آن روزگار سپری شده و همه حاضران آن مجلس طعم مرگ را چشیدهاند ولی از آمدن مسیح و پاداش وی خبری نیست.
باز در انجیل متّی میخوانیم که مسیح به «پطرس» گفت: «و من نیز تو را میگویم که تویی پطرس و بر این صخره، کلیسای خود را بنا میکنم و ابواب جهنّم بر آن استیلا یافت و کلیدهای ملکوت آسمان را به تو میسپارم، و آنچه در زمین ببندی در آسمان بسته گردد و آنچه در زمین بگشایی در آسمان گشاده شود.»(132)
ولی در همین انجیل متّی دوباره میخوانیم که چیزی نگذشت که مسیح از پطرس خشمناک شده و به وی گفت: «دور شو از من، ای شیطان! زیرا که باعث لغزش من میباشی؛ زیرا نه امور الهی را، بلکه امور انسانی را تفکّر میکنی.»(133)
در انجیل یوحنّا آمده است که چون یحیای تعمید دهنده، دعوت خویش را آغاز کرد، یهودیان از وی پرسیدند: آیا تو مسیح هستی؟ پاسخ داد: نه. آنگاه از او سؤال کردند: پس چه؟ آیا تو الیاس هستی؟ گفت: نیستم.(134)
ولی در انجیل متّی میخوانیم که شاگردان مسیح از استاد خود پرسیدند: «پس کاتبان چرا میگویند که میباید الیاس اوّل آید؟» عیسی در جواب آنها فرمود: «الحال الیاس آمده است و او را نشناختند، بلکه آنچه خواستند با وی کردند، به همانطور پسر انسان نیز از ایشان زحمت خواهد دید. آنگاه شاگردان دریافتند که درباره یحیای تعمید دهنده بدیشان سخن میگفت.»(135) یعنی الیاس، همان یحیی بوده است ولی به دروغ میگفته که من الیاس نیستم.
حواریون با نسبت دادن این دروغها و تناقضات به پیامبران خدا، اعتماد خواننده را از آنان سلب کرده و شخصیت پیامبران را به تحریف میکشند.
یکنواخت نبودن متون انجیلها و اختلاف در موضوعات، دلیلی دیگر بر عدم عصمت کاتبان آنها از خطا و اشتباه است.
با بررسی اناجیل پی میبریم که کاتبان آنها برخلاف تصوّر مسیحیان، هنگام نوشتن سیره و سخنان حضرت مسیحعلیه السلام معصوم نبوده و از جانب خداوند به آنها الهام نشده است.اینک نمونههایی را به عنوان شاهد ذکر مینماییم:
1 - صلب (به دار رفتن)؛ در مورد صلب از جهاتی اختلاف شده است:
الف) حمل کننده صلیب؛ در انجیل یوحنّا به مسیح نسبت داده شده، ولی در انجیل متی و مرقس و لوقا به سمعان قیراونی نسبت داده است.
ب) کلام مصلوب؛ در انجیل یوحنّا در مورد کلام مصلوب چنین آمده است که عرض کرد: «ای پدر من! روحم را به تو به ودیعت میگذارم.» ولی در انجیل متّی و مرقس چنین آمده است: «ای خدای من! چرا مرا رها کردی؟»
ج) فریاد مصلوب؛ در مورد فریاد زدن مصلوب، در انجیل یوحنّا میگوید: او هرگز فریاد نزد. ولی در متّی و مرقس آمده است که او دوبار فریاد زد. ولی در لوقا میخوانیم: او یک مرتبه فریاد برآورد.
2 - نسب حضرت عیسیعلیه السلام؛ انجیل متّی و لوقا در مورد نسب حضرت مسیحعلیه السلام با یکدیگر اختلاف دارند:
الف) متّی در انجیل خود مینویسد: «کتاب میلاد یسوع مسیح فرزند داوود و فرزند ابراهیم.»(136)
ب) ولی در انجیل لوقا میخوانیم: «هنگام شروع ابلاغ رسالت یسوع حدود سی سال داشته است و او فرزند یوسف، فرزند هالی، فرزند منتاب، ... است.»(137)
3 - اختلاف اناجیل در اسامی شاگردان عیسیعلیه السلام.
4 - اختلاف در رؤیت خداوند و شنیدن کلامش.
5 - آیا یسوع، عظیم و ملکش ابدی است یا ذلیل است و سست؟
6 - آیا مسیح به جهت رحمت فرستاده شده یا نقمت؟
7 - تناقض در وصایای مسیح به حواریون.
8 - آیǠیوحنّا همان ایلیا است یا خیر؟
9 - تناقض اناجیل در حدیث از پطرس.
10 - اختلاف اناجیل در بیان افکار پطرس.
11 - اختلاف اناجیل در نقل برخی حکایات؛ امثال حکایت مفلوح، حکایت مجنون، حکایت دختر رئیس مجمع، حکایت اعمی و حکایت درخت تین.
12 - کیفیت دستگیری مسیحعلیه السلام.
13 - خصوصیات دو نفر دزدی که با حضرت مسیح به دار آویخته شدند.
14 - اختلاف در عدد ظهور حضرت عیسی بر شاگردانش.(138)
15 - اختلاف اناجیل در گزارش ماجرا و مواعض حضرت عیسی در شام آخر.
16 - اختلاف در مناجاتِ آخرینِ عیسی بر فراز کوه.
17 - اختلاف در مضمون مناجاتهای حضرت عیسیعلیه السلام.
18 - اختلاف روایات اناجیل در ذکر رویارویی لشکریان با عیسیعلیه السلام و حواریون.
19 - روایات متناقض اناجیل در واکنش حواریون در برابر لشکریان.
20 - اختلاف روایات اناجیل در انتقال حضرت عیسیعلیه السلام به بیرون باغ.
21 - اختلاف روایات اناجیل در شرح دیدار پیلاطس و حضرت عیسیعلیه السلام.
22 - روایات متفاوت اناجیل در مجازات عیسیعلیه السلام قبل از به صلیب کشیده شدن.
23 - اختلاف اناجیل در گفتوگوی پیلاطس و حضرت عیسیعلیه السلام.
24 - روایات متفاوت در ماجرای پس از تسلیم شدن حضرت عیسیعلیه السلام به دست کاهنان.
25 - اختلاف روایات یوحنا با سه انجیل دیگر در مورد تقصیر نامه.
26 - وفات حضرت عیسیعلیه السلام در هالهای از گزارشات ضد و نقیض اناجیل.
27 - اختلاف گزارشات اناجیل درباره مناجات حضرت عیسیعلیه السلام بر فراز صلیب و غارت جامههای او.
28 - رستاخیز حضرت عیسیعلیه السلام و تناقض در روایات اناجیل.
29 - اختلاف اناجیل در ذکر شمایل، تعداد فرشتگان و زائران مزار حضرت عیسیعلیه السلام.
30 - ظهور حضرت عیسیعلیه السلام و روایات متناقض در اناجیل.
31 - اختلاف اناجیل در ذکر نام کسانی که حضرت عیسیعلیه السلام بر آنان ظاهر شده است.
با وجود این همه اختلاف و تناقض، آیا به واقع میتوان گفت که این اناجیل همه منبع و مأخذی ملهم از روح القدس داشتهاند؟!
«نیچه» میگوید: «انسان هرگاه انجیلها را میخواند باید دقّت کند که فریب نیرنگ کلام آن را نخورد، در زیر هر کلمهای مشکلی وجود دارد.»(139)
«ولف» میگوید: «نویسندگان انجیلها نه بر استنباطات شخصی خود، بلکه بر داستانهایی که از اشخاص ثالث شنیدهاند تکیه کردهاند... قدر مسلم این است که نویسندگان انجیلها در زمان بسیار مؤخّرتر نسبت به زمان وقوع حوادث زندگی عیسی میزیستهاند.»(140)
او نیز میگوید: «این واقعیت روشن است که آنچه را نویسندگان این اناجیل شنیده و یا به عنوان مواد خام فراهم کردهاند، براساس اهداف مشخص و پیشفرضها و بافتههای ذهن خود و به گونهای هدفمند و در ذیل تأثیر پذیری از محیط پیرامون خویش تدوین و منتشر کردهاند.»
اگر کسی بگوید که مطابق نص قرآن، به حواریون وحی میشده است، پس از مقام عصمت برخوردارند.
در پاسخ گوییم: اوّلاً: مطابق آیات قرآن بر غیر انبیا نیز وحی میشده است؛ همانند وحی بر مادر حضرت موسی و زنبور عسل و... .
ثانیاً: مورد و محدوده وحی در آیه مورد نظر مشخص شده است؛ زیرا قرآن میفرماید:« وَإِذ أَوْحَیتُ إِلَی الْحَوارِیینَ أَنْ آمِنُوا بِی وَبِرَسُولِی قالُوا آمَنّا وَاشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ»؛ «و [به یاد آور] زمانی را که به حواریون وحی فرستادم که به من و فرستاده من ایمان بیاورید. آنها گفتند: ایمان آوردیم و گواه باش که ما مسلمانیم.»(141)
که در این آیه، مورد وحی، امر به ایمان به خدا و رسول، معین شده است.
ثالثاً: ممکن است مراد به وحی، همان ندای فطرت باشد که در مورد انبیا، قویتر بوده است.
عهد جدید مشتمل بر 27 کتاب است که پس از کتاب اعمال رسولان رسالههای منسوب به رسولان قرار گرفته است، و سیزده رساله آن منسوب به پولس میباشد. و یکی از آنها، رساله یعقوب است. این رساله که پس از رسالههای منسوب به پولس قرار گرفته، تضاد آشکاری با رسالههای پولس دارد. یعقوب بر خلاف پولس تأکید میکند که تنها ایمان برای رستگاری کافی نیست، بلکه عمل نیز شرط است.
در عهد جدید دو رساله نیز به پطرس نسبت داده شده، که انتساب آن و به ویژه رساله دوم شدیداً مورد تردید است.
درباره نویسندگان قسمتهای مختلف عهد جدید، بسیار سخن گفته شده است. درباره بسیاری از بخشهای این مجموعه شک و تردید وجود دارد، حتّی چهار انجیل نیز قطعی نیست؛ زیرا هیچ دلیلی بر صحت انتساب به صاحبان آن وجود ندارد و حتّی خود مسیحیان نیز در این باره بسیار تردید دارند.
از آنجا که اناجیل همنوا سالها پس از تحریر رسالههای پولس نوشته شده است و در آن زمان این رسالهها به طور گسترده در کلیساها خوانده میشد، لذا اندیشههای پولس میتواند بر بخش عمدهای از عهد جدید تأثیر گذاشته باشد.
ردّ پای پولس در اناجیل همنوا کمتر به چشم میخورد، چرا که اینها در سالهای اندکی پس از قتل پولس تحریر یافته است و لذا هنوز افکار وی در جامعه جا نیفتاده بود. اما در حدود 30 سال بعد که یوحنّا انجیل خود را مینوشت، این اندیشهها فراگیر شده بود؛ گرچه در تفکّر یوحنّا، اندیشههای یونانی نیز نقش داشته است.
انجیل برنابا از انجیلهایی است که بشارتهای متعدّد و صریحی بر پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله دارد و لذا مسیحیان برای نفی اصالت آن تلاش میکنند.
نسخه اصلی آن به زبان ایتالیایی در کتابخانه ملّی «وین» موجود است. ترجمه انگلیسی آن توسط زن و شوهری انگلیسی در سال (1907 م) در انگلستان منتشر شد. و ترجمه عربی آن توسط یک مسیحی مصری در سال (1908 م) در قاهره انتشار یافت. ترجمه فارسی آن نیز توسط سردار کابلی از روی انگلیسی و عربی چاپ شد.
انجیل برنابا بر خلاف اناجیل دیگر به راهنمایی بشر پرداخته است و بشارتهای زیادی به آمدن پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله دارد؛ از آن جمله:
1 - افزون برده بار نام حضرت محمدصلی الله علیه وآله به تجلیل مخصوص برده شده است.
2 - در باب 97 آمده است: «چنان اوصاف پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله در زبان حضرت عیسی جاری میشد که مستمعین میگفتند: ای خدا! پیامبر خود را بر ما بفرست. ای محمّد! برای نجات جهان زودتر بیا.»
3 - در باب 55 از قول حضرت عیسیعلیه السلام آمده است: «جهان برای دوست داشتن پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله به وجود آمده است.»
4 - در باب 136 آمده است: «همه از او سود خواهند برد.»
5 - در باب 52 آمده است: «در قیامت همه حتی انبیای خدا به او پناه خواهند برد.»
6 - در باب 54 آمده است: «دست او را خواهند بوسید.»
7 - در باب 44 آمده است: «حضرت عیسیعلیه السلام با نور پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله سخن گفت و اظهار داشت که اگر بتواند بند کفش او را بگشاید در این صورت پیامبر بزرگی خواهد بود.»
8 - در باب 177 آمده است: «پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله، ماه بهشت و پیامبران دیگر، ستارگان آنجایند.»
9 - در باب 72 آمده است: «حضرت مسیحعلیه السلام از معجزه شکافته شدن ماه به دست پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله سخن گفته است.»
سند انجیل برنابا
برنابا یکی از شاگردان حضرت مسیحعلیه السلام بود که انجیل خود را به درخواست آن حضرت به رشته تحریر درآورد.
مطابق آنچه در انجیل برنابا آمده است، حضرت مسیحعلیه السلام به او فرمود: «ای برنابا! بر توست که حتماً انجیل مرا و آنچه را که در شأن من در مدّت وجودم در دنیا اتفاق افتاده بنویسی.»(142)
ولی برخی میگویند: این انجیل تألیف شخصی از مسلمانان است که آن را به برنابا نسبت داده است.
در پاسخ این اشکال میگوییم: مطابق آنچه در تاریخ به ثبت رسیده، کتابت انجیل برنابا به چند قرن قبل از اسلام و مسلمانان میرسد.
در کتاب دائرة المعارف انگلیسی آمده است: «پاپ جیلاسیوس اوّل، حکم قاطعی صادر کرد و در آن دستور داد که چند انجیل، از آن جمله انجیل برنابا حواری، انجیل تدویس، انجیل جیمس،... کنار گذاشته شود.
میدانیم که پاپ «جیلاسیوس» در سال 492 میلادی؛ یعنی 118 سال قبل از ظهور اسلام میزیسته است. همچنین در آن کتاب آمده است که انجیل برنابا از انجیلهایی است که در قرنهای اوّل میلادی در دست مردم متداول بوده است.
سرگذشت برنابا
برنابا در اصل از سبط لاوی و از قبرس بوده که در عهد رسولان به آیین مسیحیت گرویده است. در مجموعه عهد جدید نخستین بار که از برنابا نامی به میان آمده در رساله اعمال رسولان است و نام وی را در اصل یوسف ذکر میکند:
«و یوسف که رسولان او را برنابا؛ یعنی فرزند موعظه لقب دادند، مردی از سبط لاوی و از طایفه قبرسی است، زمینی که داشت فروخت و قیمت آن را آورد و پیش قدمهای رسولان گذاشت.»(143)
نیز پولس در رسالهای به کولسیان، برنابا را عموزاده مرقس معرّفی میکند.(144)
مؤلّف رساله اعمال رسولان در جایی دیگر از برنابا به بزرگی و قداست یاد کرده و در معرفی او میگوید: «... مردی صالح و پر از روح القدس و ایمان بود....»(145)
در ابتدا برنابا و پولس در نشر مسیحیت در غیر یهودیان همسفر بودند، ولی بعد از اختلافاتی که با یکدیگر پیدا کردند، از هم جدا شدند. در رساله اعمال رسولان آمده است: «... پس نزاعی سخت شد به حدّی که از یکدیگر جدا شده، برنابا مرقس را برداشته از راه دریا به قبرس رفت. امّا پولس سیلاس را اختیار کرد و از برادران به فیض خداوند سپرده شده، رو به سفر نهاد و از سوریه و قیلیقیه عبور کرده، کلیساها را استوار مینمود.»(146)
آخرین نشانی که از برنابا در عهد جدید - یا بهتر است گفته شود در منابع و مآخذ مسیحیت - موجود است، همین است که در این عبارت آمد و این ناپدید شدن برنابا امری چندان ساده و عادی به نظر نمیآید. و این پرسش همچنان مطرح است که چگونه میتوان پذیرفت که نخستین رسول یا دست کم همراه پولس، یکی از رسولان نخستین که بزرگترین مروج آیین مسیحیت بوده، بیهیچ مقدمه و یا طرحی منطقی ناپدید شود و به قول «ویل دورانت» به گونه اعجاب آوری از صحنه تاریخ محو شود.(147) گرچه در برخی نصوص تاریخی چنین وانمود شده که برنابا در برابر بیانیه صادره از سوی شورای اورشلیم، مبنی بر اسقاط وجوب ختان از مسیحیان غیر یهودی - به رغم مخالفت اولیه - سرانجام سکوت اختیار کرده و آن را پذیرفته است،(148) امّا در برخی مآخذ تاریخی غیر مسیحی آمده که احتمالاً پس از این شورا، بین برنابا و پولس مشاجرهای در گرفته است.(149)
ولی آنچه از شواهد و قراین استفاده میشود این است که برنابا از آن جهت که با تعلیمات پولس و آنچه که به عنوان اصول آیین مسیحیت از جانب او در حال ترویج بوده مخالفت میکرده، از این رو کار این دو رسول به جدایی از یکدیگر انجامیده است. به ظاهر راز ناپدید شدن برنابا از صفحه تاریخ و تلاش اولیه کلیسای نخستین سدههای مسیحیت در زدودن و فراموشی نام وی در همین نکته نهفته است. خصوصاً این که از این زمان به بعد، برنابا به گونهای مشکوک از صفحه روزگار محو میشود.
سؤال در اینجا است که آیا این جدایی که منجر به ناپدید شدن برنابا از تاریخ مسیحیت و تلاش متولیان کلیسای نخستین در به فراموشی سپردن حتی نام وی گردیده، میتواند حادثهای عادی و کم اهمیت باشد؟ اساس ابهام در اینجا است که همچنان که قبلاً گفته شد کسی در باره موضوع این ستیز و مشاجره به طور دقیق چیزی نمیداند.
اختلاف انجیل برنابا با اناجیل دیگر
آنچه امروزه به عنوان انجیل برنابا در دسترس است از موضوعات و مطالبی سخن به میان آمده که با معتقدات رسمی و تعالیم آبای کلیسا، نه تنها مطابقت ندارد بلکه در مواردی نه چندان اندک، تضاد و تناقض نیز دارد که البته این تفاوتها و تناقضها سبب شده تا این اثر، مورد تنفر، بیمهری و انزجار جامعه مسیحیت متعصب قرار گیرد.
از اساسیترین اصولی که در انجیل منسوب به برنابا، شدیداً بر آن اصرار شده، نفی صریح تثلیث و الوهیت حضرت عیسیعلیه السلام است. در این انجیل در موارد فراوان بر پیامبر بودن او تأکید شده و در جایی از قول حضرت عیسی در مقام مناجات با خداوند چنین آمده است: «ای پروردگار و ای خدای توانای غیرتمند... لعنت کن تا ابد هر کس را که فاسد کند انجیل مرا که به من دادهای، وقتی مینویسد که من پسر تو هستم.»(150)
گاهی شنیدن این پندار خطا در مورد خود، عیسی را به خشم میآورد به طوری که: «... روی خود را تپانچه زد، با دستهای خود آنگاه سر خود را بر زمین نهاد و چون سر خویش را برداشت، فرمود: ملعون باد هر کسی که وارد کند در گفتههای من این را که من پسر خدایم.»(151)
و نیز آمده است: «...ای کودنها! مگر عقل خود را گم کردهاید که میگویید به ما صحت عطا کن. مگر نمیبینید که من انسانی هستم مانند شما. بخوانید خداوند ما را که آفریده است شما را و او توانا و مهربان است و شفا میدهد شما را.»(152)
و نیز آمده است: «پس یسوع بسیار ترسید. آن گاه با روان خود روی به خدا نمود و گفت: بگیر مرا از جهان ای پروردگار! زیرا جهانیان دیوانهاند و نزدیک است مرا خدا بخوانند، چون این را گفت بگریست.»(153)
وقتی کاهن یهودی به او نزدیک میشود و میخواهد بر وی سجده کند، عیسی بر او فریاد میزند: «زنهار! چه میخواهی بکنی، ای کاهن از خدا رانده شده؟ در یگانگی خدا خطا مکن.»(154)
برنابا - برخلاف پولس - تأکید بر شریعت موسوی داشته، از حضرت عیسی نقل میکند که فرمود: «هر چه منطبق با کتاب موسی است، همان حق است، پس آن را قبول کنید.»(155)
یکی از اعتقادات مسیحیان در باب خداوند و مبدأ عالم، که سرّ اوّل در عقیده مسیحیت به حساب میآید، همانند توحید در اسلام، مسأله تثلیث و سهگانه پرستی است. نخستین کاربرد شناخته شده آن بنابر نقل توماس میشل در تاریخ مسیحیت به تئوفیل انطاکی در سال 180 میلادی باز میگردد، هر چند ریشههای مفهوم سه گانگی در عهد جدید احساس میشود، و عبارت اعطای حقّ تعمید در پایان انجیل متّی آن را صریحاً بیان کرده است: «ایشان را به اسم پدر و پسر و روح القدس تعمید دهید.»(156)
و در انجیل یوحنّا میخوانیم: «من و پدر یکی هستیم.»(157)
توماس میشل میگوید: «به نظر سنّت مسیحی و کتابهای مقدس، روح القدس جبرئیل فرشته خدا و آفریدهای از آفریدگان و جدای از خدا نیست.»
به عقیده مسیحیان، وی خود خداست که در قلوب مردم و جهان زیست میکند و به عمل اشتغال دارد. وی وجود فعّال و توانای خدا در جهان است و عیسی به وسیله همین روحالقدس در شکم مادر قرار گرفت... .»(158)
مستر هاکس آمریکایی مینویسد: «طبیعت خدایی از سه اُقنوم متساوی الجوهر میباشد؛ یعنی خدای پدر و خدای پسر و خدای روحالقدس. خدای پدر خالق جمیع کائنات است به واسطه پسر و پسر فادی، و روحالقدس پاک کننده است و لکن باید دانست که این هر سه اقنوم را یک مرتبه و عمل است.»(159)
در انجیل یوحنّا آمده است: «کسانی که در آسمان شهادت و گواهی میدهند سه نفرند: پدر، کلمه و روحالقدس. و این سه نفر همگی یکی هستند.»(160)
مرور زمان، دگرگونیهایی را در افکار مسیحیان پدید آورده و سبب شده است که میان افکار و معتقدات دیرینه آنان فاصلهای عمیق به وجود آید، فاصلهای که به هیچ وجه نمیتوان آن را پر کرد.
آنان در برابر این خلأ، دو نوع فکر میکنند و با یکی از این دو طریق خود را راضی میسازند:
1 - گروهی میکوشند تا با توجیهات بیمورد، تمام معتقدات مسیحیت که منطق کنونی بشر آنها را ردّ میکند، رنگ منطقی دهند و آنها را به صورت روزپسند درآورند؛ چنان که این کار را درباره «تثلیث» انجام دادهاند.
2- گروهی دیگر خود را از چنگال یک رشته تأویلها و توجیهها رها ساخته و از اصل نامعقولتری پیروی مینمایند و میگویند: راه علم و دین از هم جداست و ممکن است دین اصلی را بپذیرد که علم آن را تصدیق نکند و در نتیجه تضاد علم و دین را پذیرفتهاند.
آنان از این نکته غفلت ورزیدهاند که پذیرفتن تضاد علم و دین سرانجامی جز ابطال دین ندارد؛ زیرا اعتقاد انسان به حقانیت هر آیینی، از استدلالات عقلی و علمی سرچشمه میگیرد، در این صورت چگونه میتوان با اصول عقلی، حقانیت آیینی را ثابت نمود که برخی از تعالیم آن برخلاف عقل و علم است.
با مراجعه به تاریخ بتپرستان و ادیان و آیینهای شبه دینی پی میبریم که در میان اعتقادات آنها نیز عقیده تثلیث و سهگانه پرستی به چشم میخورد، و لذا احتمال زیاد میرود که این عقیده از ناحیه آنها به مسیحیت نفوذ کرده باشد.
ریچارد میگوید: «در همه آیینهایی که از خاور زمین گرفته شده، یک نوع سهگانه پرستی به چشم میخورد.»(161)
موریس میگوید: «در تعلیمات دینی بیشتر گروههای بتپرستان، اعتقاد به خدای سه اقنومی دیده میشود.»(162)
بتپرستان قدیم معتقد بودند که خدا یکی است که سه اقنوم دارد.(163)
دوان میگوید: «وقتی که به سوی هند مینگریم، بزرگترین و مشهورترین عبادت آنان را سهگانه پرستی میبینیم.»(164)
خدایان تثلیث هندی عبارتند از:
1 - برهما؛ یعنی خدای ایجاد کننده.
2 - شیوا؛ یعنی خدای فانی کننده.
3 - ویشنو؛ یعنی خدای حفظ کننده.
آلن میگوید: «برهمائیان در کتابهای دینی خود گویند: مرد پرهیزکاری به نام «اتنیس» متوجه شد که باید خدای یگانه را پرستش کند. به برهمن و ویشنو و شیوا متوسل شد و گفت: ای پروردگاران سهگانه! بدانید من خدا را یکی میدانم، کدام یک از شما خدای حقیقی هستید تا قربانی را پیش او ببرم و نمازم را به او بخوانم؟ هر سه خداوند بر او نمایان شدند و گفتند: ای پارسا! فرق حقیقی میان ما نیست و سه گانگی ما تنها به ظاهر و صورت و شکل است و در حقیقت و واقع یکی و متحد هستیم.»(165)
موریس میگوید: «در دیوار شکسته یک پرستشگاه قدیمی که با گذشت زمان ویران شده بود، بتی را پیدا کردیم که در یک بدن، سه سر داشت و آن اشاره به خدای سهگانه است.»(166)
دوان میگوید: «بیشتر مردم چین و ژاپن که بودایی مذهب هستند، خدایی را میپرستند که سه اقنوم دارد و آن را «فو» مینامند. هنگامی که بخواهند اسمی از سه گانه مقدس برده شود، میگویند: «ثالوث مقدس فو»؛ یعنی سهگانه مقدّس. و در پرستشگاههای خود به صورت بت هندی رسم میکنند و معتقدند که «فو» یکی است و سه شکل دارد.»(167)
فسک میگوید: «بت پرستان قدیم یونانی سه خدا را عقیده داشتند.»(168)
توماس میشل میگوید: «دانشمندی به نام (تریمینگام) در کتاب خود (به نام مسیحیت در جزیرةالعرب پیش از عصر پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله) خدای سهگانه سنّتی سام را آورده است؛ اگرچه آن قبایل، اسمهای معروف تثلیث را بر خدایان بتپرستی اطلاق نمیکردند، ولی از اصول نظام ارتباط بین آن خدایان بت: اللَّه (خدای متعال)، اللات (بزرگ مادر) و بَعْل (خداوند،ربّ) بوده است. به نظر میرسد برخی از تازه مسیحیان عرب، این مفهوم تثلیثی بتپرستان را از روی ناآگاهی به اصول دیانت مسیحی پسندیدند... .»(169)
فرید وجدی از دائرة المعارف «لاروس» نقل میکند: «مسلّماً شاگردان نخستین مسیح که از نزدیک او را شناخته بودند از این عقیده (تثلیث) دور بودند؛ مثلاً پطرس حواری، مسیح را فقط مردی میدانست که به او وحی میشده است، ولی پولس با عقیده شاگردان نخستین مسیح مخالفت کرد و گفت: مسیح از انسان بالاتر است. او نمونهای از انسان تازهای است که از خداوند متولد شده است. تاریخ نشان میدهد که پس از درگذشت پیامبران راستین و یا در دوران غیبت آنان، گروهی از پیروان وی بر اثر اغوای ضلالت گران به بتپرستی روی آورده و توحید و یگانه پرستی را که هدف اساسی برای اعزام پیامبران است، ترک میگفتند.»(170)
گوستاو لوبون مینویسد: «مسیحیت در پنج قرن اول حیات خود با جذب عوامل فلسفی و مذهبی و یونانی و شرقی؛ به تطوّر و پیشرفت خود ادامه داد و به همین ترتیب مخلوطی از معتقدات شرقی مخصوصاً معتقدات مصری و ایرانی که در حوالی قرن اوّل میلادی در سرزمینهای اروپایی انتشار یافته بود گردید. مردم تثلیث تازهای را به نام پدر، پسر، روحالقدس به جای تثلیث قدیمی «نروپیتر»، «ژنون» و «نرو» پذیرفتند.»(171)
با آنکه نصارا قائل به وحدت ذات حقّ هستند و انجیل صراحت در توحید دارد و حضرت مسیح نیز دعوت به توحید داشته است، ولی در تعبیراتی از انجیل و کلمات آنها این اصل اوّلی اعتقادی که همان تثلیث و سهگانه پرستی است به چشم میخورد.
بیان اول
در مورد تثلیث سه احتمال وجود دارد:
1 - وحدت حقیقی و کثرت اعتباری؛ که این احتمال اشکالی ندارد، ولی چنین احتمالی را مسیحیان قائل نیستند.
2 - کثرت حقیقی و وحدت اعتباری؛ این احتمال قطعاً مستلزم شرک است.
3 - هم کثرت حقیقی و هم وحدت حقیقی؛ که این صورت مستلزم تناقض است؛ زیرا معنای وحدت و کثرت دو معنای مختلف و متباین است و جمع بین این دو مفهوم در مصداق واحد، با ملاحظه شرایط تناقض، مستلزم تناقض است.
علامه طباطباییرحمه الله میفرماید: «در جمع بین وحدت حقیقیه و کثرت حقیقیه، اگر جنس وحدت و کثرت یکی باشد از محالات است؛ مثلاً هر دو قسم وحدت شخصیه یا نوعیه و یا جنسیه باشد. برای هریک مثالی میآوریم:
الف) وحدت شخصیه؛ مثل آنکه بگوییم: زید یکی است و در عین حال سه است. و یا زید و عمرو و بکر در این حالت که حقیقتاً سه فرد از افراد انسان هستند یکی میباشند.
ب) وحدت نوعیه؛ مثل آن که بگوییم: ماهیت انسان در عین اینکه یک نوع است سه نوع باشد؛ مثلاً هم انسان است و هم خرس و هم گوسفند. و یا ماهیت انسان و خرس و گوسفند در عین آن که حقیقتاً سه تا هستند، حقیقتاً یکی باشند.
ج) وحدت جنسیه؛ مثل این که ماهیت حیوان در عین آنکه یک جنس است، سه جنس باشد؛ مثلاً هم حیوان است هم درخت و هم سنگ. و یا ماهیت حیوان و درخت و سنگ در عین تعدّد، واحد بوده باشد. این از محالات است.
امّا جمع بین وحدت جنسیه و یا نوعیه، و بین کثرت شخصیه؛ مثل جمع بین وحدت حیوان و یا انسان و بین افراد آنها از زید و عمرو و بکر اشکال ندارد. همچنان که جمع بین وحدت جنسیه و کثرت نوعیه؛ مثل جمع بین وحدت حیوان و کثرت انواع آن از مرغ و کبوتر و اسب و گوسفند اشکال ندارد.
و نیز جمع بین وحدت شخصیه و کثرت شخصیه، یکی اعتباری و دیگری حقیقی اشکالی ندارد؛ مثل آنکه بگوییم: زید با آنکه شخص واحدی است حقیقتاً مرکّب از چندین جزء است و بدن او را به اعتباراتی تقسیم کنیم که کثرت اعتباری است نه واقعی. و یا اینکه زید و عمرو و بکر با آنکه حقیقتاً سه تا هستند، به اعتبار آنکه برادر یا شریک یکدیگرند، وحدت اعتباری دارند.
حال در رابطه با گفتار مسیحیان، آنان قائل به کثرت حقیقی هستند، و در این صورت جمع بین وحدت و کثرت حقیقی و شخصی کردهاند که تناقض است و محال حتی در صورتی که اقانیم ثلاثه را به معنای تجلّیات و ظهورات خدا دانسته و آنها با ذات خدا عینیت داشته باشد.
باری اشکال بر نصارا آن است که آن سه اصل را مستقل میدانند با حفظ وحدت آنها... .»(172)
بیان دوم
این سه اقنوم و مذهب و سه خدایی که در تعبیرات آنان آمده و برای هر کدام اثری خاص قائلند، یا سه موجود مستقلّند که این شرک واحدی در الوهیت و عبودیت است. و اگر این سه نفر در حقیقت سه جهت از وجود واجب است که هر جهت، انجام دهنده کاری هستند، که این شرک احدی در الوهیت و اعتقاد به ترکیب خارجی و حقیقی در ذات واجب الوجود لازم میآید که هر دو صورت آن محال و باطل است.
گرچه از برخی اناجیل اشاره به مسأله تثلیث استفاده میشود ولی با مراجعه به مجموعه تعلیمات اناجیل، خلاف این عقیده ثابت میگردد. اینک به برخی تعالیم که دلالت بر توحید و عدم تثلیث دارد، اشاره میکنیم:
1 - عهد جدید تأکید دارد که مسیحعلیه السلام به شهادت و گواهی خودش، نسبت به خداوند خاضع بوده است.(173) و او از وقت برپایی قیامت مطلع نبوده است، بلکه تنها خداوند به آن آگاهی دارد.(174) و پسر (مسیح) به تبع پدر (خداوند) از آن مطلع است.(175) و پدر از پسر بزرگتر است.(176) از این تعلیمات استفاده میشود که این سه اقنوم و جوهر، با یکدیگر به طور مطلق مساوی نیستند، بلکه پدر اصل و تنها مصدر قدرت است و پسر دارای قدرت و قابلیت بر کاری بدون اذن پدر نیست. و این معنایی است که عقل انسان آن را درک میکند.
2 - در عهد جدید بسیاری از موارد، خدا را به عنوان پدر تمام مؤمنان و صالحان و نیکان معرفی میکند. در انجیل متّی از قول حضرت مسیحعلیه السلام آمده است: «و پدر شما که در آسمانهاست.»(177) و نیز آمده است: «اگر از گناه مردم چشم پوشی کنید پدر آسمانی شما برایتان چشم پوشی خواهد کرد.»(178)
از طرفی دیگر نیز عهد جدید تصریح دارد که مؤمنان همگی فرزند خدایند. در انجیل متّی آمده است: «خوشا به حال پویندگان صلح؛ زیرا آنان فرزندان خدایند که او را میخوانند.»(179) و نیز در انجیل لوقا آمده است: «آنان همانند ملائکهاند و آنان فرزندان خدا میباشند.»(180)
حال با این تعبیرات چگونه مسیحیان ادّعا میکنند که این اسمها بر معنای مجازی حمل میشود ولی در مورد حضرت مسیحعلیه السلام آن را حمل بر معنای حقیقی میکنند؟
3 - عبارتی که از انجیل متی ذکر کردند که در آن آمده: «...مردم را به اسم پدر و پسر و روح القدس غسل تعمید دهید»، از جهاتی قابل مناقشه است:
الف) این نقل، مخالف با نقل دیگری از همین قصّه بر حسب انجیل مرقس و لوقا است، که این جمله اضافی در این دو نیامده است. گویا در چند قرن بعد به انجیل متّی اضافه شده باشد.
ب) بر فرض که این جمله صحیح باشد، تنها اشاره به اقانیم ثلاثه دارد ولی اشاره ندارد به این که این سه، اجزای یک خدایند و یک خدا را تشکیل میدهند.
4 - از خلال مطالبی که در عهد جدید آمده، به دست میآید که حضرت عیسیعلیه السلام بسیار اهل عبادت بوده است. قبل از آن که شیطان او را تجربه کند چهل روز روزه گرفت. وی همچنین اهل نمازهای طولانی و خلوت برای عبادت بوده است.
این اعمال دلالت دارد بر این که او بنده خدا بوده و به واجبات و تکالیفی که مربوط به عبودیت الهی است، عمل میکرده است. آیا معقول است کسی که خدا است بر خود سجده کرده، نماز و روزه به جای آورد؟
5 - حضرت مسیحعلیه السلام بر فرزند انسان بودن و نبوّت خود تأکید میورزید. در انجیل متّی آمده است: «امّا یسوع؛ او خطاب به مردم گفت: هیچ پیامبری بدون کرامت جز در وطنش نیست.(181) و نیز آمده است: «چرا مرا صالح میخوانید، جز یک نفر صالح نیست و او خداوند است.»(182) و نیز میفرمود: «خوشا به حال کسی که در من لغزش پیدا نکند.»(183)
الف) قرآن کریم در مواضع متعدّد، مسیحیان را به جهت اعتقاد به تثلیث و سهگانه پرستی مذمّت شدید کرده و آنها را به کفر نسبت داده است:
خداوند متعال میفرماید: «یأَهْلَ الْکِتَابِ لَا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ وَلَا تَقُولُوا عَلَی اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ إِنَّما الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیمَ رَسُولُ اللَّهِ وَکَلِمَتُهُ أَلْقَیاها إِلی مَرْیمَ وَرُوحٌ مِّنْهُ فَأمِنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَلَا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَیراً لَّکُمْ إِنَّما اللَّهُ إِلهٌ وَاحِدٌ سُبْحانَهُ أَنْ یکُونَ لَهُ وَلَدٌ لَّهُ ما فِی السَّماوَاتِ وَما فِی الْأَرْضِ وَکَفَی بِاللَّهِ وَکِیلاً»؛(184) «ای اهل کتاب! در دین خود، غلوّ نکنید و درباره خدا، غیر از حقّ نگویید. مسیح، عیسی بن مریم فقط فرستاده خدا، و کلمه اوست که او را به مریم القا نمود و روحی از طرف او بود. بنابراین، به خدا و پیامبران او، ایمان بیاورید و نگویید: [خداوند] سهگانه است. [از این سخن] خودداری کنید که برای شما بهتر است. خدا، تنها معبود یگانه است؛ او منزّه است که فرزندی داشته باشد [بلکه از آن اوست آنچه در آسمانها و در زمین است و برای تدبیر و سرپرستی آنها خداوند کافی است.»
قرآن کریم در این آیه به طرق مختلف از تثلیث نهی کرده است:
1 - نهی از غلو «لاتغلو فی دینکم.»
2 - نسبت حق دادن به خدا «ولا تقولوا علی اللَّه الّا الحقّ.»
3 - مسیح عیسی بن مریم رسول خدا است نه خدا «انما المسیح عیسی بن مریم رسول اللَّه.»
4 - مسیح مخلوق خدا است «و کلمته القاها الی مریم.»
5 - نهی صریح از تثلیث «و لا تقولوا ثلاثة.»
6 - امر به دست برداشتن از تثلیث «انتهوا.»
7 - توحید به صلاح شماست «خیراً لکم.»
8 - تصریح به خدای یگانه «انّما اللَّه اله واحد.»
9 - تنزیه خداوند «سبحانه.»
10 - انکار فرزند خدا بودن حضرت مسیح «انّی یکون له ولد.»
11 - کسی که آسمانها و زمین برای اوست، احتیاج به فرزند ندارد «له ما فی السموات و الأرض.»
12 - اگر شما این مطالب را قبول ندارید خداوند وکیل من است «و کفی باللَّه وکیلاً.»
ب) خداوند متعال هیچ پیامبری را مبعوث نکرد جز آنکه او را سفارش نمود که مردم را به عبادت خداوند واحد احد دعوت کنند.«ما کانَ لِبَشَرٍ أَن یؤْتِیهُ اللَّهُ الْکِتابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ یقُولَ لِلنّاسِ کُونُوا عِباداً لِی مِن دُونِ اللَّهِ وَلکِنْ کُونُوا رَبَّانِیینَ بِما کُنتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَبِما کُنتُمْ تَدْرُسُونَ...»؛(185) «برای هیچ بشری سزاوار نیست که خداوند، کتاب آسمانی و حکم و نبوّت به او دهد سپس او به مردم بگوید: غیر از خدا، مرا پرستش کنید بلکه سزاوار مقام او، این است که بگوید: مردمی الهی باشید، آنگونه که کتاب خدا را میآموختید و درس میخواندید!... .»
ج) حضرت مسیحعلیه السلام نیز از جمله پیامبرانی بود که مردم را به عبادت خدا و عدم شرک دعوت نمود. او خود از جمله کسانی بود که خدا را عبادت مینمود. قرآن کریم میفرماید:«لَنْ یسْتَنْکِفَ الْمَسِیحُ أَنْ یکُونَ عَبْداً للَّهِِ وَلَا الْمَلَائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَمَنْ یسْتَنْکِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَیسْتَکْبِرْ فَسَیحْشُرُهُمْ إِلَیهِ جَمِیعاً»؛(186) «هرگز مسیح از این ابا نداشت که بنده خدا باشد و نه فرشتگان مقرّب او [از این ابا دارند] . و آنها که از عبودیت و بندگی او، روی برتابند و تکبّر کنند، به زودی همه آنها را [در قیامت نزد خود جمع خواهد کرد.»
نتیجه این که: عبادت مسیح برای خداوند متعال، خود دلیل بر آن است که مسیح جنبه الوهیت نداشته است؛ زیرا معنا ندارد که کسی خود را عبادت نماید.
مسیحیان بعد از آنکه به قبح مبانی کلامی و اعتقادی خود پی بردند درصدد توجیه آنها برای دیگران برآمدند.
توجیه اوّل
از جمله کسانی که به توجیه اعتقادات باطل در مسیحیت پرداخته، توماس میشل متکلّم معروف مسیحی است. او در کتاب خود به نام «کلام مسیحی» میگوید: «اندیشمندان مسیحی در طول نسلها برای بیان راز خدای سهگانه به مفاهیم و مکاتب فلسفی زمان خود متوسّل شدهاند... . نخستین شوراهای کلیسا که در نیقیه، اَفَسُس، کالْسِدون و قسطنطنیه تشکیل شد، اعلام کردند که خدا یکتا، ولی دارای سه اقنوم است. کلمه اقنوم از ریشه یونانی و به معنای «راه وجود» است. بر این اساس، اقانیم سه گانه، سه راه یا سه حالت برای وجود خدا و عمل اوست. نویسندگان مسیحی عرب زبان برای رسیدن به مفهوم تثلیث از واژه اقنوم و از کلمه (صفت) به معنای مظهر استفاده کردهاند؛ یعنی مسیحیان به خدای واحدی ایمان دارند که طبیعت او بر سه صفت استوار است.
مسیحیان معتقدند که صفات خدا متعدّد است، ولی به عقیده آنان سه صفت از صفات بیشمار خداوند؛ مثل او ازلی و همراه با ذات او و ضروری هستند. صفات مذکور عبارتند از:
الف) طبیعت ذاتی و متعالی خدا (پدر).
ب) کلمه خدا که در عیسای انسان مجسم گردید.
ج) وجود فعّال و حیاتبخش خدا در مخلوقات.
این صفات ازلی هستند؛ زیرا در ذات خدا دگرگونی راه ندارد و وی پیوسته ثابت است. همچنین این صفات همراه با ذات خدا هستند و صفات خارجی نیستند....»(187)
این کلمات از جهاتی دارای اشکال است:
1 - ایشان گرچه درصدد برآمده تا تثلیث مسیحیت را توجیه کنند ولی از مشکلی بیرون آمده و در مشکل دیگری گرفتار شدهاند، و آن مشکل ترکیب در ذات الهی است. مطابق این توجیه، خداوند مرکب از سه حالت و صفت و خصوصیت است: یکی طبیعت ذاتی او که از آن به «پدر» تعبیر میشود. و دیگر کلمه خدا که در عیسای انسان مجسّم شده. و دیگر وجود فعّال و حیاتبخش خدا در مخلوقات که در روحالقدس تجلّی یافته است. در حالی که در جای خود به اثبات رسیده که ترکیب به هر نحوی از انحای آن درباره خداوند متعال محال است؛ زیرا با واجب الوجود بودن او سازگاری ندارد. برای روشن شدن این بحث به علم کلام مراجعه شود.
2 - این نظریه سر از تعدّد قدما درمیآورد؛ یعنی اعتقاد به بیش از یک قدیم که در جای خود بطلان آن ثابت شده است.
3 - گرچه وی در صدد توجیه نظریه تثلیث برآمده است، ولی همانگونه که از عبارات او پیداست، نه تنها دیگران را در فهمیدن تثلیث قانع نکرده و نتوانسته آن را برای مخاطب خود تفهیم کند، بلکه خودش نیز مطلب را نفهمیده است، و لذا حرفهای متناقضی در توجیه تثلیث آورده است که هر خوانندهای متوجه آن میگردد.
4 - اشکال مبنایی متوجّه مسیحیت، این است که چه ضرورتی دارد تا عقاید را اینگونه موهوم و غامض بیان کنید تا احتیاج به توجیهات بیمورد داشته باشد؟ اگر شما بر فرض بتوانید این اصول اعتقادی خود را توجیه نمایید ولی عوام مردم وقتی سخن تثلیث یا فرزند انسان را که درباره عیسی اطلاق میکنند میشنوند از این گونه تعبیرات چیزی جز شرک نمیفهمند، آنها را که نمیتوان با این توجیهات قانع کرد. و اصلاً این گونه توجیهات را نمیفهمند.
چرا بدیهیات اعتقادی را به زبان ساده مطرح نمیکنید تا همه مردم آن را بفهمند؟ مگر مردم حق ندارند که اصول اعتقادی خود را درک کنند؟ یا اینکه وظیفه آنان این است که تنها کلامی را به زبان جاری کنند، بدون آنکه از محتوای آن اطّلاعی داشته باشند؟ چرا با کلمات موهوم و شبهه برانگیز، جماعت بسیاری را به شرک میافکنید؟ مردم عادّی که نمیتوانند همانند شما چنین توجیه کنند.
قرآن کریم اینگونه سخن گفتن و طرح عقاید را شدیداً مورد سرزنش و نکوهش قرار داده است، آنجا که میفرماید:«وَقالَتِ الْیهُودُ عُزَیرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقالَتِ النَّصارَی الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ یضاهُِونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّی یؤْفَکُونَ»؛(188) «و یهود گفتند: عزیر پسر خداست. و نصارا گفتند: مسیح پسر خداست.این سخنان آنان است که بر زبان جاری میکنند و با آن خود را مشابه کافران مشرک پیشین میکنند، خداوند آنها را هلاک و نابود کند، چرا آنان به خدا نسبت دروغ بستند.»
در این آیه شریفه، خداوند شدیداً یهود و نصارا را مورد سرزنش و نکوهش قرار داده است؛ زیرا آنها مخلوق خدا؛ یعنی عزیر و مسیح را پسر خدا میدانند، گرچه آنها درصدد توجیه این نسبت برآیند ولی از آنجا که با این کلمات، خود را شبیه کافرانِ مشرک قرار دادهاند، لذا مورد نفرین خدا قرار گرفتهاند.
درسی که از این آیه و آیات دیگر استفاده میکنیم این است که علما و دانشمندان باید مواظب تعبیرات خود باشند تا مبادا دشمنان و کجاندیشان و عوام مردم از آنها سوء استفاده نکنند و آنان را به شرک نیندازند.
توجیه دوم
گروهی برای توجیه تثلیث در عین وحدت میکوشند که با مثالهایی این نوع تناقض گویی را صحیح جلوه دهند و میگویند: ارتباط اقانیم سهگانه بسان ارتباط جرم خورشید و حرارت و روشنایی آن، و یا آتش و حرارت و نور آن است. و یا بسان ارتباط روح و فکر و کلمه است که از یک نظر، سه تا است و از نظر دیگر یکی است.
پاسخ
این نوع مثالها در نظر دانشمندان سفسطهای بیش نیست؛ زیرا جرم خورشید با نور و حرارت آن تفاوت زیادی دارد، جرم خورشید جسم مخصوصی است که بسان اجسام دیگر دارای ابعاد سهگانه میباشد، ولی نور و حرارت، یک نوع انرژی هستند که در هر ثانیه از کانون حرارت 4 میلیون و در هر دقیقه 40 میلیون تن انرژی نور و حرارت و در روز 350000 میلیون تن انرژی تولید میکند و به سوی فضا سرازیر میسازد. با این وضع چگونه میتوان گفت که جرم خورشید و انرژیها؛ یعنی نور و حرارت یکی است.
همچنین است مثال دوم؛ روح انسان نیروی شگرفی است که فکر از تجلیات و آثار معنوی آن میباشد. روح انسان متفکّر است و فکر، میوه او میباشد و کلمه، فعّالیت جسمانی بدن است که پس از تصمیم به ابراز فکر خود تحقّق میبخشد. فکر در زوایای روح لانه میگزیند، در حالی که کلمه متّکی به دهان و مخارج حروف میباشد که از طریق تموّج به وجود میآید، حال چگونه میتوان گفت این سه یکی است؟
توجیه سوّم
مسیحیان میگویند: تثلیث عقیدهای است که عقل و ادراک بشری نمیتواند به آن رسیده و حقیقت آن را درک کند؛ زیرا فوق عقل و ادراک بشری است. آنان در توجیه و توضیح این مطلب میگویند: امور و قضایایی که انسان با آنها مواجه است، از سه حال خارج نیست:
الف) اموری که موافق با عقل بشری است؛ مثل قضیه: «جزء از کلّ کوچکتر است.»
ب) اموری که مخالف با عقل بشری است و عقل انسان حکم به بطلان آن مینماید؛ مثل حکم به اجتماع نقیضین یا ارتفاع نقیضین.
ج) برخی از قضایا و اموری که فوق عقل بشری است و آن امور و حقایق غیبی است که عقل به آن دسترسی ندارد، و اگر وحی نبود برای انسان راهی به معرفت آنها نبود؛ مثل برخی از احکام شرعی که مسأله تثلیث از این قبیل است.
پاسخ
اوّلاً: ایمان به عقیدهای فرع بر تعقّل و علم به آن میباشد و اگر انسان نمیتواند چیزی را تعقل کند چگونه میتواند به آن ایمان آورد.
ثانیاً: در مورد احکام شرعی، از آن جهت که از امور تعبّدی است لذا انسان باید به آنها ایمان آورد ولی در مورد مسائل اعتقادی، قبل از ایمان به آنها، تعقل و فهم و علم به آنها ضروری است.
ثالثاً: فرق است بین این که قضیهای را عقل نمیتواند درک کند چون قاصر از فهم آن است و این که مخالف با عقل و ادراک بشری و از محالات است، و در مورد تثلیث از قسم دوم است و لذا چنین عقیدهای که عقل بشر آن را رد میکند، نمیتوان به آن ایمان آورد.
مسیحیان چون با اشکالات عقلی درباره این عقیده مواجه میشوند، از آنجا که از عهده جواب آنها برنمیآیند درصدد تعطیل کردن عقل برمیآیند.
گرچه حضرت مسیح مطابق آنچه در اناجیل آمده، مردم را به یکتاپرستی و یکتاشناسی دعوت نمود، چنانکه در انجیل یوحنّا آمده است: «و حیات جاودانی آن است که تو، خدای واحد حقیقی و عیسی مسیح را که فرستاده، بشناسی.»(189)
و نیز در انجیل مرقس آمده است: «اوّل همه احکام این است که بشنو ای اسرائیل! خدای ما خدای واحد است. و خداوند، خدای خود را به تمامی دل و تمامی جان و تمامی خاطر و تمامی قوّت خود محبّت نما.»(190)
با این همه، متأسفانه پیروان مسیحعلیه السلام از راه توحید انحراف پیدا کرده و به «تثلیث» که با شرک کمترین فاصلهای ندارد، گرویدهاند. این انحراف در پیروان ادیان توحیدی ناممکن و بی سابقه نیست.
در «تورات» میخوانیم: بنی اسرائیل پس از رهایی از ستمهای فرعون مصر و گام نهادن در صحرای سینا، به مجرّد اینکه چند شبی از فیض حضور پیامبر و منجی خود حضرت موسیعلیه السلام محروم شدند، به گوساله پرستی روی آوردند و از دایره توحید خارج شده و به شرک گرویدند.
متأسفانه اعتقاد به تثلیث و تعبّد در برابر دستگاه پاپ، چنان در ژرفای روح مسیحیان رخنه کرده که مصلحان بزرگ مسیحی نیز نتوانستهاند با کجروییهای آنان به مبارزه برخیزند و اگر احیاناً با یکی از آنها روی مخالفت نشان دادند ناگزیر با انحراف دیگر سازش نمودند. چنانکه «لوتر» مصلح مشهور مسیحی و بنیانگذار مذهب «پروتستان» گرچه در برابر فرمانهای بی چون و چرای پاپ ایستادگی کرد و از تعبّد و تسلیم محض نسبت به ارباب کلیسا سرباز زد، ولی با تثلیث هماهنگی نشان داد و نتوانست این رأی ناصواب را از ذهن پیروان خود بزداید.
همچنین «کالْوَن وزوینگلی» و دیگران همانند ولتر تثلیث را پذیرفتند و نتوانستند به توحید ناب راه یابند. و اندک کسانی همچون «آربوس» و «پریستلی» و «ماریتنو» نیز که الوهیت مسیح را انکار کردند، در تاریخ مسیحیت پیروان فراوانی نیافتند و نتوانستند تأثیر به سزایی بر جای گذارند.
در روزگار ما نیز، کشیشانی که در آمریکای لاتین از مسأله الهیات رهایی بخش سخن میگویند و میکوشند تا تئولوژی مسیحی را با تاریخ و عمل منطبق سازند و ویژگیهای اجتماعی آن را نشان دهند، متأسفانه از مخالفت با تثلیث سرباز زده و مشکل نفوذ شرک در جهان مسیحیت را حلّ نکردهاند.
مسیحیان کشورهای اسلامی نیز که قرنهاست در برابر زنگهای سه گانه کلیسا به علامت تثلیث آوای «لااله الّا اللَّه» را از مأذنهها میشنوند، همچنین راه پیشینیان خویش را در اعتقاد به تثلیث میپیمایند. بلکه اخیراً به تلاش تازهای در استحکام دکترین متناقض خود دست زده و مسیح را به عنوان «خدای متجلّی» مطرح کردهاند، با وجود اینکه خودشان اعتراف میکنند که حقیقت این مطلب را نمیفهمند.
آنان میگویند: «عقیده تثلیث اقدس که به طور کلّی اساس ایمان مسیحیان به شمار میآید، در عین حال یکی از مشکلترین و پیچیدهترین عقاید مسیحیان نیز میباشد... حتّی بعضی از مسیحیان که سالها خویشتن را مسیحی خوانده و در کلیسای مسیح عضویت رسمی داشتهاند، این عقیده برای آنان مجهول و مبهم بوده است.»(191)
راستی چگونه میتوان دیانت مقدس الهی را بر اصول غامض و اساس پیچیدهای استوار دانست که بنیادهای مزبور بر کسانی که سالها در کلیسا تعلیم دیدهاند نیز مجهول و مبهم مانده باشد؟ آیا مسیحعلیه السلام دو هزار سال قبل، این اصول مبهم و نامفهوم را برای عموم مردم در کوچه و بازارهای «اورشلیم» مطرح ساخت و انتظار داشت که تمام مردم آن را بپذیرند؟! یا این فلسفهبافیها زاییده افکار و اندیشههای دیگران پس از مسیحعلیه السلام بوده است؟
در طول تاریخ مسیحیت، افرادی از شخصیتهای مسیحی بودهاند که با تثلیث شدیداً به مخالفت پرداخته و معتقد به توحید بودهاند. اینک به کلمات برخی از آنان اشاره میکنیم:
1 - دیدگاه ویل دورانت
او معتقد است که مسیحیت؛ یعنی آن معتقداتی که پس از عیسیعلیه السلام و از سوی برخی حواریون و رسولان؛ خاصّه پولس فراهم آمد، نه تنها شرک را از میان نبرد - که این هدف اصلی حضرت عیسی بود - بلکه آن را در خود پناه داد و موجب حیات آن شد.(192)
وی بر این باور است که مسیحیت هر یک از معتقدات خویش را، خاصّه در مباحثِ اِلاهیات از افکار و ادیان اِلحادی و مشرکانه آن دوران گرفته است.(193)
2 - دیدگاه آگوستین
از میان متکلّمان قدیم مسیحی که کتاب مستقلّی درباره تثلیث نگاشتهاند، میتوان آگوستین را نام برد که در سال 354 میلادی در یکی از شهرهای الجزایر چشم به دنیا گشود. او در دوران جوانی به کیش مانوی گرایش پیدا کرد ولی پس از مدّتی به آیین مادرش؛ یعنی مسیحیت بازگشت و در نظام کشیشان به مقام اسقفی نایل شد. مسیحیان، وی را بسی بزرگ شمردهاند و لقب سنت به معنای «مقدس» را به وی دادهاند. او کتابی تحت عنوان «درباره اقانیم سهگانه» به رشته تحریر درآورد و مباحث مفصّلی را پیرامون این موضوع به میان کشید. امّا جالب اینکه خود او با کمال صراحت در کتابش اذعان میکند که موضوع تثلیث و الوهیت مسیح، ریشه عقلی ندارد و با دلایل منطقی نمیتوان به اثبات آن رسید.
کارل یاسپرس نویسنده و متفکّر آلمانی در ضمن کتابی که درباره اگوستین نگاشته، در این زمینه میگوید: «آگوستین یک نکته را هیچگاه از یاد نمیبرد و بارها با اصرار تمام به زبان میآورد: خدا در اندیشه و زبان نمیگنجد، یگانه است، هیچ تصوّری نمیتواند به او برسد و هر اندیشه و پنداری درباره او نادرست است. راز اقانیم سهگانه تنها بر وحی و کتاب مقدس مبتنی است.»(194)
با این اعتراف، آگوستین راههای عقلی را در اثبات تثلیث به کلّی مسدود میداند و برای اقناع خوانندگانش به کتاب مقدّس دست میآویزد. ولی در کتاب مقدّس نیز بارها به یگانگی خداوند تصریح شده است.
3 - دیدگاه اکویناس
ما در تاریخ تفکّر مسیحی به کسانی همچون آگوستین که در کشاکش میان عقل و ایمان گرفتار شدهاند فراوان برخورد میکنیم؛ از جمله این متفکّران «توماس اکویناس» است که از قدّیسان عالم مسیحیت به شمار میآید و علمای مسیحی از او به عنوان بزرگترین حکیم قرون وسطی یاد میکنند و در تئولوژی یا الهیات مسیحی او را سخت چیره دست میانگارند. او در کتاب خود «بر ردّ فرقههای گمراه»، ذات الهی را در نهایت بساطت و وحدت معرفی میکند و به طور مطلق، تبدیل و تغییر را در ذات حق انکار میکند،(195) ولی با وجود این در کمال شگفتی، تثلیث را میپذیرد و به تجسّم خدا در صورت عیسی باور دارد. او برای آنکه عقل و ایمان را با یکدیگر جمع کند، بدیهیترین اوّلیات عقل را زیر پا گذارده و جمع بین نقیضین را جایز شمرده است.
برتراند راسل از توماس اکویناس نقل کرده است: «عقل طبیعی در امور الهی قاصر است. این عقل میتواند جزئی از دین را ثابت کند امّا بر اثبات سایر اجزای آن قادر نیست. عقل میتواند وجود خدا و بقای روح را اثبات کند امّا اثبات تثلیث و حلول و روزِ داوری از او ساخته نیست.»(196)
4 - دیدگاه کارل فندر
کارل فندر از علمای مسیحی در قرن هجدهم میلادی به شمار میآید. او در نوشتههای خود برای اثبات تثلیث - همچون آگوستین - تنها به کتاب مقدّس دست میآویزد و در این باره مینویسد: «دلیل این عقیده - تثلیث - به طوری که گفته شد در کتاب مقدّس و به خصوص در عهد جدید (انجیل) یافت میشود. ما این عقیده را فقط از این لحاظ قبول میکنیم که آن وجود فیاض آن را از راه خداوندی بر ما مکشوف داشته است.»(197)
از این عبارت به دست میآید که مدافعان تثلیث با وجود آنکه قرنها از پیدایش این عقیده سپری شده، هنوز نتوانستهاند برهانی عقلی در اثبات تئوری خود ارائه دهند و ناگزیر به سخنان کتاب مقدّس در این زمینه توسّل میجویند.
در تاریخ مسیحیت به رویدادهای بس غمانگیزی میرسیم که دل هر شنوندهای را به درد میآورد. ملاحظه میکنیم که چگونه روحانیونِ کلیسا در راه تثبیت عقاید خرافی خود، دانشمندان را به قتل رساندند، و چه نفوس بیگناهی را به زیر شکنجههای سخت افکندند، و چه کتابهای علمی و سودمندی را دستخوش آتش ساختند و چه اموالی را به ناحق تصرّف نمودند.
از سال 325 میلادی که روحانیون متعصّب مسیحی در شورای نیقیه، رأی «آریوس» کشیش یکتاپرست اسکندری را محکوم کردند، سختگیری نسبت به روشنفکران و موحّدان مسیحی آغاز شد و به پشتیبانی کُنْسْتانْتین - امپراطور روم - کوشیدند تا اعتقاد نامه شورای نیقیه را بر مردم تحمیل کنند. در اعتقاد نامه مزبور چنین آمده است:
«ما ایمان به خدای پدر و خداوند عیسی مسیح پسر خدا، مولود از پدر یگانه که مولود از ذات پدر است، خدا از خدا، نور از نور، خدای حقیقی از خدای حقیقی که مولود است نه مخلوق. از یک ذات است با پدر، به وسیله او همه چیز وجود یافت. آنچه در آسمان است و آنچه بر زمین است. و او به خاطر ما آدمیان و برای نجات ما نزول کرده و مجسّم شده و انسان گردید و زحمت کشید و روز سوّم برخاست و به آسمان صعود کرد... .»(198)
این اعتقاد نامه خرافی و شرکآلود، ملاک تشخیص پاکدینان مسیحی از بدعتگزاران و رَوافِض شد. و به استناد آن در طول تاریخ هزاران تن را شکنجه داده و به قتل رساندند.
با گذشت زمان، سختگیریهای کشیشان رو به فزونی نهاد تا آنکه در قرون وسطی به اوج خود رسید. اسقف سواسون در سال 1114 میلادی، گروهی از بدعتگزاران (به عقیده خودشان) را زندانی ساخت و مسیحیان مخلص را کشان کشان به پای تلهای هیزم بردند و زنده زنده در آتش افکندند.(199)
فردریک دوم در خلال سالهای (1139 - 1120م) قوانینی وضع کرد که به موجب آن هرکس به جرم بدعتگزاری از جانب کلیسا محکوم میشد، او را به حکومت تحویل میدادند تا در آتش بسوزانند.(200)
فیلیپ کنت فلاندر، به دستیاری اسقف اعظم «رنس» جمع کثیری از روحانیون و روستاییان و دوشیزگان و زنان شوهردار و بیوگان و... را زنده زنده در آتش سوزاند و اموال آنها را ضبط نمود.(201)
اینوسان چهارم (پاپ بزرگ) در فرمان پانزدهم ماه مه سال (1252م) تصریح نمود که به کار بردن شکنجه به منظور قلع و قمع کردن بدعتگزاران جایز است. پس از وی، الکساندر چهارم در سیام نوامبر (1259 م) و پاپ کلمان پنجم نیز رأی او را تأیید نمودند.(202)
در سال (1215 م) پاپ اینوسان سوّم به کلیه حکّام دستور نمود تا رسماً سوگند یاد نمایند که کلیه رافضیان را که کلیسا محکوم ساخته، معدوم نمایند وگرنه به جرم اِلحاد محکوم خواهند شد.(203)
وی دخالت وکیلان را در دفاع از متّهمان ممنوع ساخت و در گردهمایی والنسیا در سال (1248 م) نیز رأی وی مورد تأیید قرار گرفت.(204)
شگفتآور آنکه مفتّشهای انگیزیسیون، حتّی تعدادی از مردگان را نیز محاکمه نمودند و سپس نعش آنها را در زنبیلها نهاده در شهر گرداندند و سپس همه را به آتش کشیدند.(205)
در برخی مناطق، هر دسته از کشیشان، زندان و پلیس و شکنجهگاهی ویژه داشتند و خود مختار بودند... .(206)
ویل دورانت درباره اینکه چگونه کلیسا با یکتاپرستان؛ امثال برناردو اوکینو به خشونت رفتار میکرد، میگوید: «رفتار وی متّکی بر توحید کامل بود نه تثلیث مسیحی.»(207)
تاریخ نویس اروپایی «جان بگنل بری» میگوید: «تعصّب پوریتانها در سال (1648 م) مسبّب صدور فرمانی شد که به موجب آن هرکس تثلیث و الوهیت مسیح و نزول کتاب مقدّس را به صورت وحی و قیامت و دنیای دیگر را قبول نداشت، در معرض اعدام قرار میگرفت.»(208)
هرچند بنیاد دیانت با سرشت انسانی پیوند خورده است و هرچند که با تفکر در پدیدههای آفرینش میتوان به وجود خداوند و صفات او پی برد، ولی رفتار دینداران در جلب نظر مردم نسبت به بنیاد دیانت، بسیار مؤثر بوده است؛ به ویژه که دینداران مزبور از طبقه روحانیون باشند، که خرافی بودن و فساد اخلاقی این طبقه میتواند آثار زیانباری را در دور کردن مردم از دیانت به جای بگذارد.
در جهان مسیحیت به علّت روش خشونتبار روحانیون درگذشته، و به دلیل اندیشههای موهومی که هم اکنون نیز کلیسا عرضه میکند، بسیاری از مردم متمدّن نسبت به اساس دیانت بدبین و بیاعتقاد شدهاند، و حتّی افراد فراوانی به الحاد و کفر گرویدهاند.
اسکار لند برگ - فیزیکدان آمریکایی - مینویسد: «در خانوادههای مسیحی، اغلب اطفال در اوایل عمر به وجود خدایی شبیه انسان ایمان میآورند؛ مثل اینکه بشر به شکل خدا آفریده شده است. این افراد، هنگامی که وارد محیط علمی میشوند و به فراگرفتن و تمرین مسائل علمی اشتغال میورزند، این مفهوم انسانی شکل و ضعیف خدا، نمیتواند با دلایل منطقی و مفاهیم علمی متناسب باشد و در نتیجه بعد از مدتی که امید هر گونه سازش از بین میرود، مفهوم خدا به کلّی متروک و از صحنه فکر خارج میشود.»(209)
آیا منشأ این لغزش فکری چیزی جز همان تعالیم کلیساست که هرگاه از خدا سخن به میان میآورند، او را پدر مسیح میدانند؟
هنگامی که ارباب کلیسا، خدایی را به مردم متمدّن معرّفی میکنند که ذاتی دگرگون شده و متحوّل دارد و او را از مرتبه فوق مادّه به تجسّد میکشانند و به دارش میآویزند و به پندار نادرست پولس: «ملعونش میسازند تا لعنت بندگان را باز خرید کند» و سپس دوام جهان بیکران را بر عهده چنین موجود متحوّل و مُردنی و محکومی مینهند، البته جا دارد که «ماتریالیسم» با این شیوه از خداشناسی به پیکار برخیزد و بگوید: «خدا انسانها را نساخته است بلکه انسانها خدا را ساختهاند.» آیا کلیسا تا حدود زیادی مسؤول شیوع الحاد و مادیگری در غرب نیست؟
کنت لئو تولستوی - فیلسوف مشهور روسی - میگوید: «...به خود گفتم (او) وجود دارد و فقط در همین لحظه که وجود او را تصدیق کردم حیات در من دمیده شد و من امکان زندگی را احساس کردم و لذّت وجود را درک نمودم. امّا چون پس از تصدیق به وجود خدا در پی آن رفتم که نسبتِ خود را با او بدانم و چون در این مقام به تبعیتِ قوم، تصوّر خدایی را کردم که خالق ما است و در سه شخص تجلّی کرده و پسر خویش عیسی مسیح - نجات دهنده ما را - فرستاده است، آن خدا باز از من و جهان جدا گشت و چون تکهیخی در مقابل دیدگانم آب شد.
باز چیزی در من باقی نماند و باز چشمه حیات در من خشک شد و من همچنان مأیوس ماندم... .»(210)
از امتیازات اسلام، توجه به عقل و عقل گرایی است و لذا با هر عقیدهای که با اصول عقلی و عقلایی قطعی مخالفت داشته باشد به مبارزه درآمده است و از همین جهت که تمام عقاید آن میزان عقلایی دارد، مشاهده میکنیم که بسیاری از شخصیتهای مسیحی از آیین مسیحیت برگشته و به اسلام گرویدهاند. اینک به نمونههایی در این زمینه اشاره میکنیم:
1 - لورد هیدلی؛ از شخصیتهای درخشانی که بعد از مطالعات و بحثهای طولانی در دو دین معروف - مسیحیت و اسلام - اسلام را ترجیح داده و آن را اختیار کرده است، در کتابی که بعد از اسلام آوردنش در مورد توجه غرب به اسلام نوشته، میگوید: «احتمال دارد برخی از رفیقانم گمان کنند که امر بر من غالب شده یا مسلمانان بر من سیطره پیدا کرده باشند، ولی این گمان درستی نیست؛ زیرا اعتقاد کنونی من تنها در نتیجه بحثهای سالهای متمادی است... من باید این مطلب را اعتراف کنم که بسیار خوشحال شدم هنگامی که دریافتم تمام نظریات و تجربیاتم به طور کامل مطابق با اسلام از کار درآمد... محبّت و الفت و تسامحی که در اسلام است بسیار نزدیکتر و بیشتر است از آنچه را که مسیح آورده، آنگونه که رجال مسیحیت در کنیسههای متنوع میگویند؛ از باب نمونه: ملاحظه کنید عقیده تثلیث را که با حالتی از تشویش آورده که هرگز عقل آن را باور نمیکند. این عقیده نزد آنان هدف غایی بوده و یکی از مهمترین عقاید اساسی کلیسای کاتولیک به حساب میآید، که اگر ما به آن اعتقاد داشته باشیم به هلاکت ابدی گرفتار شدهایم!! و نیز در مسیحیت ما را امر میکنند که اگر میخواهیم خلاصی یابیم معتقد به تثلیث شده یا از راهی دیگر بگوییم: خدا رحیم و قادر برهر چیزی است، و در عین حال ما او را متّهم به ظلم و قساوتی میکنیم که نمیتوانیم و راضی نمیشویم آن را به خونریزترین ظالمان بشر نسبت دهیم.
من معتقدم که هزاران مرد و زن نیز همانند من قلباً مسلمانند ولی ترس از انتقاد و میل در اینکه از جامعه طرد نشوند، آنان را مانع شده تا عقیده قلبی خود را اظهار دارند... .
من الآن به سبب اسلام آوردنم، خود را مسیحی واقعی میدانم، بهتر از آنچه که قبلاً برآن بودم و امید دارم که دیگران نیز همانند من با تمام شهامت و افتخار به حقّانیت اسلام اعتراف کرده و آن را صحیحترین دین بدانند... .
اروپاییها دائماً به اسلام به عنوان یک دین وحشی و عوام زده نگاه میکنند، در حالی که اگر آنچه را که محمدصلی الله علیه وآله به جهت از بین بردن توحش و عوام زدگی در درون شهرهای عرب انجام داد مشاهده میکردند، افکار خود را فوراً تغییر میدادند... .
کلیساهای بسیار مسیحی هر کدامشان با دیگری تناقض آشکاری دارد و معلّمین عقاید آنها، گرههایی را بر تعالیم مسیحیت بستهاند که هرگز باز نخواهد شد و عقایدی را جعل کردهاند که وحشت عظیمی را در عقول انسان ایجاد خواهد کرد... من در طول چهل سال فکر کردم تا به این حلّ صحیح و رأی قطعی نزد خود رسیدم که تمام ترکیبهای این دین خیالی، دست پرورده انسان است، نه تعلیمات الهی. و بر من واجب است که اعتراف کنم که دیدارم از شرق باعث شد تا دلم پر از احترام و تعظیم نسبت به دین محمّدی گردد، دینی سلیس که به انسان میآموزد چگونه در طول مدت زندگیاش خدا را عبادت کند نه اینکه تنها در روزهای یکشنبه چنین نماید... .
هرگز محمّدصلی الله علیه وآله اسلحه نکشید جز در مواقعی که احتیاج شدید به جهت حمایت از زندگی بشر به آن بود. چه بسا ادعا شده که اسلام برای انتشار دین از شمشیر استفاده کرده است، ولی شدیدترین دشمنان اسلام که در آن ایراد وارد میکنند عاجزند از اینکه کوچکترین دلیل یا مثالی را بیاورند که ثابت کند در مورد هدایت قبیله یا شخصی، پیامبر از جنگ استفاده کرده باشد. این وقایع - بدون شک - این مطلب را میرساند که کرمِ اخلاق محمدصلی الله علیه وآله تمام قلوب هموطنان خود را تصاحب کرده است.
از امتیازات اصیل اسلام تناسب آن با تمام جنسیتهای بشری است. لذا تنها عربها نبودند که از اسلام پیروی کردند... دین محمّدصلی الله علیه وآله از همان ساعات اوّل ظهورش و در طول حیات پیامبرصلی الله علیه وآله تأکید داشت که دینی جهانی است و قابل پیاده شدن در هر زمان و مکان است. و اگر برای هر جنسیتی سازگاری دارد به طور ضروری برای هر عقلی نیز سازگاری دارد؛ زیرا اسلام دین فطرت است و فطرت در انسانها با یکدیگر اختلاف ندارند و لذا اسلام با هر درجه از پیشرفت و تمدن بشری سازگاری دارد... .»(211)
2 - و.ب. فارمر؛ او از جمله کسانی است که مسیحی بوده و اسلام را اختیار کرده است. وی در تبیین محاسن اسلام که سبب شد آن را اختیار کند، میگوید: «یکی از دوستانم از من سؤال کرد: چرا دینت را رها کرده و اسلام را اختیار نمودی؟ من در جواب او سه دلیل را ذکر کردم:
اوّلاً: دین اسلام دینی عمل گرا است؛ دینی است منزه از بی خردیها و خرافات؛ دینی است که فهم باطن و حقیقت آن آسان است. دینی است که با هر آنچه با عقل مخالف است مبرّا میباشد و در آن، گرههای فلسفه الوهیت متراکم نشده است.
ثانیاً: اسلام دینی است که متعرّض امور اساسی و اصلی میشود. و نیز دینی است که در صدر تأسیس قوانین دست اوّل طبیعی و فطری است. و هرگز بین علم و دین جدایی نمیاندازد، در عین اینکه علم دین را بر سایر علوم ترجیح میدهد؛ زیرا علم کرامتها و دانش زندگی سعادتمند و باتوفیق است.
ثالثاً: اسلام در عین آسانی، احکام تام و قوانین کاملی در جمیع مراحل زندگی بشر و در تمام جهات اجتماعی و اداری و جنگی و تجاری دارد.
اسلام مشتمل بر دستوراتی است که راهها را واضح کرده و انسان را به هدف نهایی ارشاد میکند. اسلام هرکاری را که انسان به آن احتیاج دارد، تنظیم کرده است. اسلام توجهی خاص به ظرفیتهای موجود در زندگی بشر دارد؛ زیرا دینی است که برای این بشر آمده که میخواهد در این دنیا زندگی کند.»(212)
3 - دکتر بنوه (علی سلمان)؛ او شخصی فرانسوی است که بعد از بحث و مطالعه فراوان و تحقیق درباره قرآن کریم، از مسیحیت کاتولیک بازگشته و به اسلام گرویده است. وی در مقالهای در این باره میگوید: «من قبلاً دینی داشتم که روح و جوهر آن مرا به زندگی دینی راهنمایی نمیکرد؛ زیرا عقاید مسیحیت، خصوصاً مذهب کاتولیک هرگز نزد من از مقبولیت لازم برخوردار نبود و برای من وجود خدا را ثابت نمیکرد. از این جهت شعور من نسبت به وحدانیت خدا مرا مانع میشد تا مبدأ تثلیث را قبول کنم، همانگونه که به تبع آن بین من و اقرار به الوهیت مسیح حایل میشد. و لذا بدون اختیار روحم با جزء اول از شهادتمان؛ یعنی «لااله الّا اللَّه» و با حقیقت سوره اخلاص « قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ * لَمْ یلِدْ وَلَمْ یولَدْ * وَلَمْ یکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ» موافقت داشت.
از اینجا روشن میشود که علت اصلی انتخاب اسلام توسط من به اسباب روحی محض باز میگردد، جز آنکه سببهای دیگری نیز بوده که مرا در وارد کردن به این دین ترغیب کرده است که از بین آنها رضایت نداشتن از «رهبانیت» است که این عمل به افراد سلطهای میدهد که به اعتقاد آنان میتواند با آن، کارهای زشت بشر را محو نماید....»(213)
4 - دکتر حمید مارکوس؛ او که فردی آلمانی است و دین اسلام را انتخاب کرده است، در مقالهای در این رابطه میگوید: «من از طفولیت در خودم این میل شدید را میدیدم که هرآنچه مربوط به شئون اسلامی است را بخوانم، و لذا به طور دقیق ترجمه قرآن مجید را که در کتابخانه شهر ما بود مطالعه کردم... در آن وقت، عظمت تنظیم تشریعی در قوانین اسلامی اثر بسیاری در نفس من میگذاشت، و آن نهضت عجیبی که شریعت اسلامی در آن عصرها ایجاد کرد، تأثیر به سزایی در فکرم همانند انقلابی بزرگ گذاشت. آنگاه موفق شدم تا از نزدیک با مسلمانان ملاقات کرده و از آنان در «برلین» کمک بگیرم، و لذا بسیار از تفاسیر ملاصدرا درباره آیات قرآنی استفاده کردم... و بعد از مدتی که با این شخصیت فکری انس گرفتم، اسلام را برگزیدم.
بیش از همه آنچه را که مربوط به شئون بشری و ارتباط انسانی بود، افکار و تصورات مرا به خود مشغول کرد. اموری که در جاهای دیگر نیافتم و هرگز در غیراسلام سخنی از آنها نشنیدم. توحیدی که اسلام معرفی میکند، عقیده مقدسی است که از هرگونه خرافاتی که با عقل و علوم جدید سازگاری ندارد، پیراسته است، و لذا ما هیچگونه ضدّیتی بین عقیده و علم در دین اسلام نمیبینیم و این، امتیاز خاص و بزرگی است برای کسی که تمام قدرت و استعدادهایش را در راه علوم صرف کرده است.
امتیاز دیگر این دین آن است که تعلیمات آن، تعلیماتی توخالی و آرمانی صرف نیست که راه خود را کورکورانه در زندگی بشر دنبال کند، بلکه تعالیم اسلام، قواعد و احکامی است که در زندگی بشر به صورت ملموس نفوذ دارد.
قوانین اسلام هرگز سلب اختیار و آزادی از فرد نمیکند، بلکه ارشاداتی است که هدف از آن، تأسیس آزادی دست جمعی و عمومی است.
در خلال سالهای طولانی به کرّات به این حقیقت رسیدم که اسلام واسطه طلایی برای ربط بین زندگی فردی و زندگی اجتماعی است، که یکدیگر را به هم مرتبط میسازد... .»(214)
5 - کنود هلمبو (علی احمد)؛ او که نویسنده و روزنامه نگار دانمارکی است، اسلام را اختیار کرده و درباره آن میگوید: «من از اعماق قلبم ایمان دارم که آینده عالم برای اسلام است، و نصرانیت به طور حتم از هم پاشیده میشود. انسانیت راحت نمیشود مگر زمانی که تعالیم محمّد و عیسی را پیروی کند، ولی نصرانیت مملوّ از عقایدی است که من آنها را نمیفهمم و فایدهای هم برای آن نمیشناسم...
من شما را به عواملی که سبب شده تا در دین تحوّل پیدا کنم خبر میدهم. امّا اسباب جوهری بر من دشوارتر است تا آنها را تغییر دهم. و آنچه بر آن قدرت دارم تا آشکار نمایم اینکه ایمانم به اسلام راسخ است و تا خدا نخواهد باقی نخواهد ماند و متزلزل نخواهد شد. من معتقدم که عالم بین دو امر است:
یکی کفر که در روسیه پیش میرود، و ماده را خدا فرض کردهاند؛ کفری که به زودی زمینگیر خواهد شد، علیرغم تلاشهایی که شخصیتهای متفکّر مارکسیست و سرکش برای پیشرفت آن انجام دادند.
و دیگری اسلام؛ دینی فطری و آسان که انسان را به ایمان به خدای عزیز امر کرده و آیات قرآنش به راه رستگاری دعوت مینماید، و لذا من به آن ایمان ثابت دارم... .»(215)
6 - کشیش ر.ج. فلورز؛ او که کشیشی انگلیسی بوده، بعد از مطالعه بسیار درباره اسلام، پی به حقّانیت آن برده و آن را انتخاب کرده است. وی در این باره میگوید: «بعد از آنکه به عنوان (قسیس) منصوب شدم، مشاغل مربوط به کلیسا را رها کرده و اوقاتم را صرف معالجه مریضها و برآوردن حاجات افراد و حمایت از حیوانات نمودم، تا از اعمال فرقه «ارتودوکس» و سایر فرقههای مسیحی اطلاع پیدا کرده، مقدار توجه آنها به رفاه عمومی و نیز صدق نیت آنان را در کارهای خیریه امتحان کنم. ولی - مع الاسف - در آنها غیر از مظاهر ریا و عقاید خرافی محض نیافتم.
آری، بسیط بودن و سادگی دین اسلام و صحت طبیعی و واقعیت سیره مسلمانان، اثر نهایی خود را در من گذاشت تا تصمیم قطعی خودم را برای پذیرش این دین بگیرم و الآن در خود آرامشی مییابم. من یک هدف در زندگی خود دارم و آن توفیق بر کاملترین و تمامترین خدمت عمومی الهی در طول زندگانی و در راه خدای واحدی است که برای او شریکی نیست. حمد مخصوص خدایی است که مرا به این دین موفق ساخته و این تقدیر را برای من مقدّر ساخته است. آرزویم این است که به کمک خدا کوشش فراوان در راه اسلام و مسلمانان نمایم.
مرا بندهای کوچک و خادمی حقیر در راه هدف بلند و پاک که همان برادری انسانی در سایه ایمان به خدای متعال و در خدمت بشریت در سطح جهان و زندگی اجتماعی عمومی است، بدانید.
من در اینجا اعلان میکنم که در این قضیهام هیچ اکراه یا نفوذ و فشار خارجی وجود نداشته است، و این تصمیم و عزمم در انتخاب این راه در کمال آزادی و اراده خودم بوده است... .»(216)
او در نامهای که به رئیس جمعیت شیعی امامی در لندن «سیدمهدی خراسانی» نوشته، میگوید: «همانا قلوب و ارواح ما نهایت شوق و اشتیاق از آن زبانه میکشد تا بتواند از دعوت کنندگان فعال به دین اسلام در سطح عالم باشد و از خدای عظیم مسألت مینماییم که به ما حیات سالم همراه با صحت عنایت فرماید تا به این هدف مقدس موفق شویم... .»(217)
7 - دنیس وارینگتون فرای؛ او که یک شخصیت استرالیایی است، بعد از تحقیق فراوان به دین اسلام گرویده است. وی درباره علت پذیرش اسلامش میگوید: «بر اسلام و تعلیمات نورانیاش سزاوار است که روح جدید را در کالبد انسان ایجاد کند؛ اسلامی که دارای منطقی سالم و موافق با عقول است. شهادت و گواهی «لااله الّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه» چقدر این دو کلمه زیبا و چه بسیار عالی و لذت بخش است. در اینجا آن تکلّفات سنگین؛ از قبیل: پدر، پسر، روح القدس، نیست. آن تکلّفات هولناک که روحهای آزاد از آن فرار میکند و عقول بشر به هر اسلوبی که برسد به آنها قانع نمیگردد.
به طور حتم روح اسلام، روح جدید بوده و منهج و روش آن قابل تطبیق بر دنیای امروز است. مشاهده کنید قانون مساوات بشریت را که از مدتها پیش، کلیسا شعار آن را میدهد، در حالی که وضع موجود در خود کلیسا این گمان را باطل میکند، بلکه این ادعا شعاری توخالی و جدای از حقیقت است؛ زیرا نظام طبقاتی که در سلسله شخصیتهای دینی از پاپ تا اسقف و... موجود است، نظامی است براساس تفاوت طبقاتی، و این به جهت دسترسی بر امتیازات و درجات در کلیسا است. آنها اسم دین و ربّ را به جهت رسیدن به اهدافشان یدک کشیدهاند. چقدر فاصله است بین چنین نظامی و نظام اسلامی که به محمّدصلی الله علیه وآله وحی شده است....»(218)
نصارا معتقدند که حضرت آدمعلیه السلام تحت تأثیر همسر خود مخالفت امر خدا نموده و از مقام عالی خود سقوط کرد و از آنجا که او پدر جنس بشر است لغزش او به نسلش تعدی و سرایت نمود، و لذا همیشه این طبیعت فاسد در وجود فرزندان آدم وجود دارد. حال سه راه در مقابل این خطیئه میتوان ترسیم نمود:
1 - خداوند، همه بشر را جزا دهد، بدون ترحم بر احدی.
2 - همه بشر را به رحمت واسعه خود خلاصی بخشد.
3 - تنها کسانی که از فساد و گناه توبه کنند رهایی بخشد.
طریق عدل احتمال سوّم است، ولی مسیحیت معتقد به صلب و فدا است؛ یعنی معتقد است که خداوند حضرت مسیح را فرستاد تا با فدا کردن خود، انسان را از خطاهایش رهایی بخشد.(219)
در رساله پولس به اهالی رومیه آمده است: «همانگونه که گناه از ناحیه یک انسان شد و به گناه مرگ وارد میشود، همچنین مرگ به تمام مردم سرایت نمود؛ زیرا همه خطا کردند.»(220)
و نیز در همان رساله آمده است: «...و امّا خدا، دلیل بر محبّت او به ما این است که مسیح به جهت ما از دنیا رفت؛ زیرا ما خطاکار بودیم... .»
با مراجعه به تاریخ و آیین بودا پیمیبریم که در این آیین، اعتقاد به فدا شدن به جهت آمرزش گناهان بوده است.
لبی هوک میگوید: «به عقیده بوداییان، بودا هم انسان و هم خداست که در این جهان لباس ناسوتی پوشید تا مردم را راهنمایی کند! فدای گناهان آنان شود! راه آسایش را به آنان نشان دهد... همه اینها عقیده تمام بوداییان است.»(221)
ماکس مولر میگوید: «بوداییان معتقدند که بودا میگفت: همه گناهانی را که از بشر سر میزند من به گردن میگیرم تا جهان رستگار گردد.»(222)
این افسانه خرافی که: «خدای جهان اقنومی از وجود خود را به صورت انسانی از شکل مریم برآورد تا به دار آویخته گردد و هرکس بدو ایمان آوَرَد آمرزیده میشود» حقاً که اندیشهای کودکانه به شمار میآید و مایه شرمندگی عقل آدمی است که گروهی آن را باور کردهاند و از آن دفاع میکنند.
آیا مبدأ بیکران هستی که همه چیز را در اختیار دارد و بر هر کاری تواناست نمیتوانست غیر از راه به دار آویخته شدن، گناه بندگانش را بیامرزد؟
آیا خدای جهانیان با همه لطف و رحمتش، پیش از میلاد مسیح هیچگاه بندگان گنهکارش را نمیآمرزید؟
آیا ایمان به چنین اندیشهای، اهانت به مقام اعلای خدا شمرده نمیشود؟
اعتقاد به اینکه حضرت عیسیعلیه السلام به دار آویخته شد تا گناهان ما آمرزیده شود، با بیانات و تفسیرهایی که ذکر شد از اشکالات گوناگونی برخوردار است:
1 - اگر خطا از حضرت آدم و همسر اوست، چرا به نسل او سرایت کند و چرا دیگری جرم او را تحمّل کند؟ این مخالف با عدل خداوند است. و لذا در قرآن کریم میخوانیم:«أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی * وَأَنْ لَیسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعَی ؛(223) «که هیچ کس بار گناه دیگری را به دوش نمیگیرد. و اینکه برای انسان بهرهای جز سعی و کوشش او نیست.»
2 - این عقیده خلاف عهد جدید و قدیم است؛
الف) در عهد قدیم سفر تثنیه میخوانیم:
«هرگز پدران به عملکرد فرزندان کشته نمیشوند، و نیز فرزندان به عملکرد پدران به قتل نمیرسند، بلکه هرکسی به گناه خود کشته میشود.»(224)
و در سفر حزقیال میخوانیم:
«نفس خطاکار است که میمیرد. پسر متحمّل گناه پدر نمیشود، و پدر نیز متحمل گناه پسر نخواهد شد. نیکی نیکوکار بر خود اوست و شرّ شرور نیز بر او خواهد بود. و شریر در صورتی که از تمام خطاهایی که انجام داده باز گردد و تمام فرایض مرا حفظ کند و حقّ و نیکی جاری سازد، همانا او زندگی خواهد نمود و نمیمیرد.»(225)
ب) در انجیل مرقس و متّی و لوقا قصه شخصی را نقل میکند که از عیسی درباره رسیدن به صلاح سؤال میکند و او در جواب تنها امر به معروف و نهی از منکر میکند، نه اینکه بگوید: من به دار آویخته میشوم و به توسّط آن گناهانت آمرزیده خواهد شد.(226)
3 - مسیحیان برای حضرت آدمعلیه السلام گناه ثابت میکنند در حالی که انبیا باید معصوم باشند.
4 - نصارا معتقدند که عیسیعلیه السلام متحمل صلب و لعن شد؛ زیرا شخص مصلوب ملعون است. معنای این لعن نسبت به حضرت عیسی چیست؟(227)
5 - اعتقاد به فداء، مستلزم آن است که بین مجرم و غیر مجرم فرقی نباشد.
6 - اگر بر فرض محال بپذیریم که خدای جهان آفرین به صورت انسانی ستمدیده درآمده و به صلیب کشیده شده است! باز هم نمیتوان قبول کرد که ایمان به این ماجرا، گناهان زشت و صفات ناپسند را در آدمی نابود میسازد و مایه فلاح و رستگاری انسان میشود. پاک شدن انسان از صفات رذیله و آفات اخلاقی، مرهون تربیت صحیح و مجاهدتهای پیگیر است و کمترین تناسبی با این عقاید خرافی ندارد. حضرت مسیحعلیه السلام فرمود: «بدانید که تا نیکی شما از نیکی ملّایان یهود و فریسیان بیشتر نباشد به پادشاهی آسمانی وارد نخواهید شد.»(228)
بنابراین فلسفه فداء، وجه صحیح و معقولی ندارد.
«پولس درنامه خود به غلاطیان گفته است: «مسیح ما را از لعنت شریعت فدا کرد؛ چون که در راه ما لعنت شد، چنانکه مکتوب است: ملعون است هرکه بر دار آویخته شود.»(229)
این سخن مغالطهای بیش نیست؛ زیرا نزد خداوند هیچگاه بی گناهی چون به دار آویخته شود ملعون نخواهد بود، تا چه رسد به اینکه با ملعون شدنش فدای دیگران گشته و ملعون بودن ایشان را باز خرید کند.
پولس، سخن تورات را در این زمینه تحریف کرده است؛ زیرا در سفر تثنیه آمده است: «و اگر کسی گناهی را که مستلزم مرگ است کرده باشد و کشته شود و او را به دار کشیده باشی، بدنش در شب به دار نماند. او را البته در همان روز دفن کن؛ زیرا آنکه به دار آویخته شود ملعون خداست.»(230)
همانگونه که ملاحظه میشود حکم کلّی تورات مربوط به گناهکارانی است که در خور مرگند، نه مسیح پاک و بیگناه! و پولس به طمع آمرزش، مسیحعلیه السلام را سزاوار لعن الهی دانسته و به زشتترین سفسطهها توسّل جسته است.
7 - همان گونه که اشاره شد عقیده صلب و فدا در اناجیل اربعه به آن اشاره نشده است و تنها ذکری از آن در رسائل پولس، خصوصاً رساله او به رومانیین آمده است، و او اوّلین کسی است که از آن سخن به میان آورده است.(231) و این اعتقاد نه در کلام حضرت مسیحعلیه السلام و نه شاگردانش نیامده است. آیا ممکن است که عقیدهای صحیح را تنها پولس به آن اشاره کرده باشد؟!
به اعتقاد ما از آنجا که پولس، مسیحیان را قبل از آن که توبه کند - بسیار اذیت و آزار کرده و آنان را به جهت ورود در مسیحیت به قتل رسانده است، لذا پی به عظمت خطای خود برده و به جهت آرام کردن درون خود و توجیه کردار غلط و خطاهایش، این عقیده را ابداع کرده تا وجدان خود را از عذاب برهاند.
8 - چه گناهی کردهاند مردمی که از زمان حضرت آدمعلیه السلام تا زمان حضرت مسیحعلیه السلام میزیستهاند که همگی تکویناً خطاکار و بد سرشت باشند! ولی افرادی که بعد از حضرت مسیحعلیه السلام و به دارآویختن وی به دنیا آمدند پاک سرشت باشند؟! این چه تبعیضی در انسانها است؟! آنان میگویند: «خطاکارانی که قبل از این ساعت - به دار رفتن مسیحعلیه السلام - از دنیا رحلت کردند، همگی هلاک شدند. و امّا صاحبان قلوب پاک همگی به امید خلاصی از دنیا رفتند. و این امری است که به طور واضح تفسیر میکند فرود آمدن مسیح به جهنم را تا این نفوسی که انتظار آمدن او را میکشیدند را نجات دهد.»(232)
مطابق این مطلب نادرست باید بگوییم که حضرت نوح و ابراهیم و موسی و داوود و اسحاق و یعقوب و تمام انبیای عظامعلیهم السلام که قبل از حضرت عیسیعلیه السلام آمدهاند همگی داخل دوزخ شده و به انتظار آمدن حضرت عیسیعلیه السلام بودهاند تا آنها را نجات دهد!! این مطلبی است که با فطرت و عقل بشری سازگاری ندارد.
در مقابل این عقیده و نظریه پولس، افرادی از بزرگان مسیحیت جبههگیری کرده و به مخالفت پرداختند که از آن جمله «پلاگیوس» است. این روحانی انگلیسی که متولد 370 میلادی است معتقد بود که گناه حضرت آدمعلیه السلام فقط در خودش تأثیر داشت. و روح هر انسانی مستقیماً به توسط خدا و بدون گناه آفریده میشود و از تمایلات فاسد آزاد است، و میتواند همانند آدم از خدا اطاعت کند. طبق این نظریه، خداوند فقط گناهانی را به حساب انسان میگذارد که شخصاً و از روی عمد آن را انجام داده است.
او به جهت ابراز این عقیده در شورای کارتاژ (418 میلادی) محکوم شد و به اصرار «اگوستین» از سمت خود خلع گردیده و بدون سروصدا سر به نیست شد.(233)
در کلمات مسیحیان، تعبیر از «فرزند خدا» زیاد به کار میرود، این تعبیر برگرفته از اناجیل است:
1 - در انجیل مرقس میخوانیم: «باز رئیس کَهَنه از او سؤال نموده، گفت: آیا تو مسیح پسر خدای متبارک هستی؟ عیسی گفت: من هستم.»(234)
2 - در انجیل متّی آمده است: «آنگاه خطابی از آسمان در رسید که این است پسر حبیب من که از او خشنودم.»(235)
3 - در انجیل لوقا آمده است: «فرشته بدو گفت: ای مریم! ترسان مباش؛ زیرا که نزد خدا نعمت یافتهای؛ و اینک حامله شده، پسری خواهی زایید و او را عیسی خواهی نامید. او بزرگ خواهد بود و به پسر حضرت اعلی مسمّی شود....»(236)
4 - در انجیل یوحنّا آمده است: «یحیی گفت: و من دیدهام و شهادت میدهم که این است پسر خدا.»(237)
علامه طباطباییرحمه الله میفرماید: «مسیحیان در پسر بودن حضرت مسیح برای خداوند، سه قول دارند:
1 - قول مَلْکانیه؛ که قائلند به اینکه عیسی پسر واقعی خداست.
2 - قول نَسطوریه که میگویند: پسر بودن عیسی برای خداوند؛ مثل اشراق نور است بر جسم شفّاف چون بلور، و در حقیقت اینان قائل به حلول هستند.
3 - قول یعقوبیه؛ که قائل به انقلاباند؛ یعنی خداوند معبود مجرّد، به عیسی که دارای گوشت و خون است منقلب شد.
هر کس که مطالعهای از عهد جدید داشته باشد پی میبرد که حضرت مسیحعلیه السلام تأکید فراوانی بر فرزند انسان بودن خود داشته است، که میتوان مطابق آماری که در این باره داده شده گفت که 27 مرتبه در انجیل متّی و 12 مرتبه در انجیل مرقس و 21 مرتبه در انجیل لوقا و 10 بار در انجیل یوحنّا از حضرت مسیحعلیه السلام تعبیر به «فرزند انسان» تکرار شده است.
انسان از این تأکید فراوان پیمیبرد که حضرت عیسیعلیه السلام درصدد توجیه مردم و آگاهی آنان از جنبه بشریت و انسان بودن خود بوده است تا کسی ادعای الوهیت در حقّ او نکند. و این تأکیدات فراوان را نمیتوان به واسطه چند تعبیر از فرزند خدا بودن او، از آنها چشم پوشی کرد؛ خصوصاً آن که میتوان این گونه توجیه کرد که به جهت شدّت ارتباطش با خداوند از او به فرزند خدا تعبیر شده است، همان گونه که درباره سلمان از پیامبرصلی الله علیه وآله رسیده که فرمود: «سلمان منّا اهل البیت»؛ سلمان از ما اهل بیت است.
توجیه دیگر این که بگوییم: ارباب کلیسا به جهت تکمیل فصول عقیده به صلب و فدا و عقیده تثلیث، تعبیر فرزندی خداوند را برای حضرت مسیحعلیه السلام آورده و به اناجیل تزریق کردهاند.
قرآن کریم اعتقاد به پسر بودن حضرت مسیحعلیه السلام را از راههای گوناگون باطل شمرده است:
الف) قرآن به طور کلّی فرزند داشتن را از خداوند نفی کرده است؛ خواه عیسی باشد یا شخصی دیگر، و اعتقاد به آن را به یهود و نصارا و بتپرستان نسبت میدهد، آنجا که میفرماید:«وَقالَتِ الْیهُودُ عُزَیرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقالَتِ النَّصارَی الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ یضاهُِونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّی یؤْفَکُونَ»؛(238) «و یهود گفتند: عزیر پسر خداست. و نصارا گفتند: مسیح پسر خداست.این سخنان آنان است که بر زبان جاری میکنند و با آن خود را مشابه کافران مشرک پیشین میکنند، خداوند آنها را هلاک و نابود کند، چرا آنان به خدا نسبت دروغ بستند.»
آیاتی که دلالت بر نفی فرزند به طور مطلق از خداوند دارد، عبارتند از:
1 - «بَدِیعُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنَّی یکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَلَمْ تَکُنْ لَّهُ صاحِبَةٌ وَخَلَقَ کُلَّ شَیءٍ وَهُوَ بِکُلِّ شَیءٍ عَلِیمٌ»؛(239) «او پدید آورنده آسمانها و زمین است. چگونه ممکن است فرزندی داشته باشد، در صورتی که همسری نداشته، و همه چیز را آفریده، و به همه امور دانا است.»
2 - «الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَمْ یتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ یکُنْ لَّهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَخَلَقَ کُلَّ شَیءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً»؛(240) «خدایی که فرمانروایی آسمانها و زمین از آنِ او است، و فرزندی برای خود نگرفته و شریکی در فرمانروایی نداشته، و همه چیز را خلق کرده و با دقّت، اندازه آن را معین فرموده است.»
3 - «وَقالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ لَّهُ ما فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ کُلٌّ لَّهُ قانِتُونَ»؛(241)«و [یهود و نصارا و مشرکان] گفتند: خدا فرزندی برای خود انتخاب کرده است. او پاک و منزّه است [از آنکه فرزندی داشته باشد] بلکه هرچه در آسمانها و زمین است ملک او است، و همه در برابر او خاضعاند.»
ب) راه دیگری که قرآن برای ابطال فرزند خدا بودن مسیح پیموده، این است که اشاره به زندگانی مسیح کرده و ولادت و بشریت او را به طور کامل تشریح میکند.
هنگامی که نصارا بر فرزند خدا بودن مسیح تکیه کردند و تولّد او از غیر پدر را دلیل بر آن گرفتند، خداوند متعال در ردّ استدلال آنها قصه خلقت آدم را یادآوری کرده که بدون پدر و مادر خلق شد:«إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیکُونُ»؛(242) «همانا مثل عیسی نزد خدا همچون مثَل آدم است که او را از خاک آفرید، سپس به او فرمود: موجود باش. او هم فوراً موجود شد.»
توجیهگرایی نیز نمیتواند مشکل اساسی را از میان جامعه برطرف سازد؛ زیرا گرچه دانشمندان با توجیهات خود درباره اطلاق فرزند خدا بر حضرت مسیح بتوانند خود را قانع کنند ولی مردم عادی و عامی این کلمات را بر معنای حقیقی خود حمل کرده و خود را به شرک و کفر میاندازند. لذا قرآن کریم به طور عموم این گونه تعبیرات را مورد سرزنش شدید قرار داده، میفرماید: گرچه اینگونه تعبیرات در زبان آنها جریان دارد ولی از آنجا که شبیه قول مشرکان است مورد نفرین ما قرار دارند.(243)
مسیحیان که قائل به الوهیت حضرت مسیحاند، به ادلهای چند تمسک کردهاند:
1 - در اناجیل از حضرت مسیح به فرزند خدا تعبیر شده است.
پاسخ
اوّلاً: اگر بر حضرت مسیحعلیه السلام تعبیر به فرزند خدا شده، در انجیلها از او به فرزند انسان نیز تعبیر شده است.
در رساله اعمال رسولان از قول پطرس، عیسی «بنده خدا» نامیده شده است.(244) و در جایی دیگر از حضرت عیسی با عنوان «بنده قدوس» خدا یاد شده است.(245)
«جان بی ناس» میگوید: «شک نیست که او - عیسی - خود را رسول الهی میدانسته است و یقین داشته که خداوند او را به پیغمبری برانگیخته است. او مانند عاموس نبی بر آن بوده که خدا وی را برگزیده و برای ارشاد خلایق فرستاده است.»(246)
لذا باید تعبیر به فرزند خدا را تعبیری مجازی دانست، به این معنا که حضرت مسیح، قرب و نزدیکی زیادی به خداوند دارد؛ همانگونه که فرزند انسان نزدیکترین شخص به انسان است.
ثانیاً: معلوم نیست که این تعبیر از جانب حضرت عیسیعلیه السلام باشد، بلکه به احتمال قوی از زیادات پولس است.
2 - در انجیل یوحنّا آمده است: «مسیح به آنها گفت: شما از عالم پایین و امّا من از عالم بالا هستم. شما از این عالم هستید امّا من از این عالم نیستم.»(247)
پاسخ
حضرت عیسی همین تعبیرها را در رابطه با شاگردان خود نیز به کار برده است.(248)
3 - در انجیل یوحنّا آمده است: «من و پدر یکی هستیم.»(249)
پاسخ
اوّلاً: حضرت عیسیعلیه السلام نزد مسیحیان دارای نفس ناطقه است و به این اعتبار نمیتواند با خداوند که وجود محض است متّحد گردد.
ثانیاً: مثل همین تعبیر در حق حواریون نیز وارد شده است.(250)
4 - در انجیل یوحنّا آمده است: «کسی که مرا ببیند به تحقیق پدر را دیده است، پس چگونه تو میگویی پدر را به ما نشان ده. آیا تو ایمان نداری که من در پدر و پدر در وجود من است. کلامی که به آن کامل کردم از جانب خودم سخن نگفتم، و لکن پدری که در من حلول کرده این اعمال را انجام میدهد.»
پاسخ
اوّلاً: رؤیت خداوند در دنیا نزد نصارا ممتنع است.
ثانیاً: در جای خود حلول خداوند در مسیح را ابطال نمودیم.
ثالثاً: نصارا اعتراف دارند که یهود آن حضرت را گرفته، به دار آویختند و ضلع او را شکستند و لذا جزع شدید نمود. چگونه ممکن است کسی با خداوند یا کسی که خداوند در او حلول کرده، چنین کند؟
رابعاً: به تواتر به اثبات رسیده که حضرت عیسی رغبت و میل شدیدی به عبادت و اطاعت خداوند داشته است، حال چگونه ممکن است کسی که به مقام الوهیت رسیده، چنین باشد؟
خامساً: این تعبیر ممکن است به این معنا باشد که حضرت عیسیعلیه السلام مظهر صفات جمال و کمال الهی است و لذا هر کس او را نظاره کند گویا خدا را نظر کرده است.
5 - عیسی کسی بود که به توسط او کارهای خارق العاده انجام میگرفت، کارهایی که تنها از عهده خداوند برمیآید.
پاسخ
در جای خود به اثبات رسیده که معجزه و امر خارق عادت، فعل بشر با کمال است که به جهت قرب به خداوند، با اذن و اراده و مشیت او، در خارج انجام میشود.
6 - حضرت عیسیعلیه السلام کسی بود که بدون پدر متولّد شد، پس با بقیه افراد فرق میکند.
پاسخ
اگر به جهت اینکه حضرت عیسی بدون پدر متولد شده، باید معتقد به الوهیت او شویم به طریق اولی باید به الوهیت حضرت آدمعلیه السلام اعتقاد پیدا کنیم در حالی که هیچ کس حتّی نصارا چنین اعتقادی ندارند.
7 - حضرت عیسی کسی بود که خداوند متعال از روح خود در رحم حضرت مریم دمیده است.
پاسخ
اوّلاً: در مورد حضرت آدمعلیه السلام نیز چنین بوده است؛ زیرا مطابق آنچه در قرآن کریم آمده است، خداوند از روح خود در جسد حضرت آدمعلیه السلام دمید.
ثانیاً: در مورد همه انسانها این چنین است که خداوند در آنها روح میدمد. آنجا که میفرماید: «...ثُمَّ أَنشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ».(251)
ثالثاً: انتساب روح به خداوند در مورد حضرت آدم و عیسیعلیهما السلام جنبه تشرّفی دارد، نه این که ذات خداوند در کالبد این دو پیامبر حلول کرده باشد.
صلیب نزد مسیحیان، یکی از شعارهای مقدس است که نشانهای خاص برای متابعین کلیسا به شمار میآید و تمام امور مذهبی آنان؛ از قبیل غسل تعمید و ازدواج و توبه و دیگر آیینهای مذهبی با رمز آن انجام میگیرد.
سبب تقدیس صلیب دو چیز است:
1 - اینکه صلیب وسیلهای است که خلاصی حضرت عیسیعلیه السلام نزد مسیحیان به توسط آن انجام گرفته است و نیز سرّ فدا به آن کامل شد.
2 - صلیب علامتی است که حضرت مسیحعلیه السلام از ظهور آن قبل از آمدنش خبر داده است.(252)
در انجیل متّی آمده است: «و در این هنگام است که علامت فرزند انسان ظاهر میگردد.»(253)
و نیز آمده است: « هرکس صلیبش را برنگیرد و مرا متابعت نکند مرا مستحق نخواهد بود.»(254)
بر آیین بودن و شعاریت صلیب اشکالاتی وارد است:
1 - استعمال صلیب و رمزی کردن آن، شعاری معروف بین مسیحیان تا قرن چهارم میلادی نبوده است، تا اینکه قسطنطنین به بیت المقدس رفته و صلیب را از زیرزمین در خرابهای بیرون آورد و آن را در غلافی از طلا قرار داد و به قسطنطنیه برد.(255)
2 - تورات تصریح دارد که باید از مصلوب بر چوبه دار خلاصی جست تا زمین نجس نگردد.(256) و این با حمل و دست گرفتن آن سازگاری ندارد.
3 - حضرت مسیحعلیه السلام امر به تقدیس صلیب نکرده است. و عبارتی که در انجیل متّی آمده که هرکس صلیبش را برنگیرد... همین مطلب را یوحنّا در انجیلش آورده است بدون آنکه اشارهای به صلیب داشته باشد؛ زیرا در آنجا آمده است: « اگر کسی مرا خدمت میکند پس باید مرا متابعت نماید، و هرکجا که من در آنجا باشم او خادم من است.»(257)
از زمان حواریون تاکنون، برخی از مسیحیان به تقلید از مسیحعلیه السلام تجرّد و زهد را شیوه زندگی خود قرار دادهاند.
بیشتر رسولان؛ از جمله پطرس ازدواج کردند ولی پولس مجرد میزیست. تجرّد در آغاز با عقیده به بازگشت قریب الوقوع عیسیعلیه السلام و فرا رسیدن روز پایانی ارتباط داشت ولی با روشن شدن اینکه بازگشت مسیح نزدیک نیست تجرد نشانه روابط جدید در جامعه مسیحیت شناخته شد.
بنیان گذار نهضت رهبانیت را معمولاً شخصی به نام آنتونی (251 تا 356 م) میدانند که در سن 20 سالگی کلیه اموال خود را فروخت و پول آن را به فقرا داد و خود به غار دور افتادهای رفت و روزها را در تفکر سپری میکرد. در آغاز، تقدس او چنان پیچید که بسیاری به نزد او رفته و در غارهای مجاور وی ساکن شدند.(258)
نهضت رهبانیت در قرن چهارم به صورت حرکتی وسیع درآمد و در اواخر قرن ششم ریشه عمیقی در کلیسا دوانید. این حرکت هنوز هم جایگاه مهمّی در کلیسای کاتولیک دارد.(259)
برای رهبانیت، مبانی و اصولی ذکر شده است:
1 - تفکّر هجرت و دوری از عالم و زهد در متاع آن؛
در انجیل متّی آمده است: «اگر میخواهی کامل باشی برو و املاک خود را بفروش و به فقرا عطا کن که در این صورت برای تو گنجی در آسمان است. آنگاه بیا و مرا متابعت کن.»(260)
2 - فکر پناه بردن به کوهها و بیابانها؛
این فکر از صعود مسیحعلیه السلام به کوه، برای نماز یا تعلیم مردم نشأت گرفته است.
3 - جدایی از زن؛
پولس در رساله اول خود به اهل قرنثیه مینویسد: «خوب است برای مرد که تماس با هیچ زنی نداشته باشد.»(261)
4 - فقر؛
منشأ این عمل، زهد مسیح و متحمّل شدن دردهای اوست.
5 - اطاعت از رؤسا؛
پولس در رساله خود به طیطس مینویسد: «آنان را یادآور تا برای صاحبان ریاست و قدرت خضوع کنند.»(262)
عقیده رهبانیت از جهات مختلف دارای اشکالاتی است:
1 - فکر رهبانیت در قرن دوّم میلادی، بعد از رفتن حضرت مسیحعلیه السلام پدید آمد، و این خود دلیل بر این است که از بدعتهای در مسیحیت میباشد. قرآن کریم در این زمینه میفرماید: «وَرَهْبانِیةً ابْتَدَعُوها ما کَتَبْناها عَلَیهِمْ»؛(263) «رهبانیتی که آن را بدعت گذاردند، ما برای آنها ننوشته بودیم.»
2 - اسلام برای رسیدن بشر به کمال و سعادت و لقای الهی، برنامهای مقرر کرده که میتواند انسان را در عین هŘјǙǛ̠با مردم به سرمنزل مقصود برساند، و هرگز احتیاج به رفتن به غار و بیابان نداشته باشد.
3 - دوری از مسائل جنسی، سبب نابودی بشریت است.
4 - زهد به معنای نداشتن علقه به دنیا و مظاهر آن است، نه استفاده نکردن از متاع دنیا.
5 - فقری را که اسلام سفارش میکند، به معنای اعتقاد به این است که من عین ربط و فقر ذاتی خدایم و هر چه دارم از آن اوست، نه این که انسان به دنبال مال نرود و فقیرانه زندگی کند. و این است معنای آن که پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله فرمود: «الفقر فخری»؛ یعنی فقر افتخار من است.
6 - مطابق حکم عقل و دستورات شریعت اسلام، اطاعت از رؤسایی که حکومتشان مشروع بوده و به احکام خدا دستور میدهند، لازم است، نه اطاعت از هر حاکمی.
از برخی آیات قرآن کریم استفاده میشود که رهبانیت با شرایط خاص آن مورد مدح خداوند واقع شده است، آنجا که میفرماید: «وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَّوَدَّةً لِّلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قالُوا إِنّا نَصاری ذلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَرُهْباناً وَأَنَّهُمْ لَا یسْتَکْبِرُونَ»؛(264) «با محبّتتر از همه کس با اهل ایمان، کسانی را خواهی یافت که گویند ما نصرانی هستیم. این دوستی نصارا با مسلمانان بدین سبب است که برخی از آنها دانشمند و پارسا هستند و آنها بر حکم خدا تکبّر و گردنکشی نمیکنند.»
از این آیه شریفه استفاده میشود که رهبانیت و خشیت الهی و هجرت و اعراض به قلب از غیر خدا، مورد مدح و ستایش اسلام است. رهبانیت تا مادامی که با روح شریعت مطابقت داشته و مخالف آن نباشد ممدوح و مورد ستایش اسلام است.
ولی در برخی از موارد، رهبانیت مذموم خواهد بود و آن در صورتی است که با روح شریعت مخالفت داشته باشد؛ مثل آنکه انسان با تمام غرایز خود به مخالفت پرداخته و با پیش گرفتن عزوبت، از همسر گرفتن کناره بگیرد و با ترک همه گونه مسؤولیتهای اجتماعی و انزوا از مردم، سر به بیابانها بگذارد. لذا خداوند متعال این نوع از رهبانیت را مورد نکوهش قرار داده و آن را از بدعتهای مسیحیان برشمرده است، آنجا که میفرماید: «ثُمَّ قَفَّینا عَلَی آثارِهِم بِرُسُلِنا وَقَفَّینا بِعِیسَی ابْنِ مَرْیمَ وَآتَیناهُ الْإِنْجِیلَ وَجَعَلْنا فِی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَرَحْمَةً وَرَهْبانِیةً ابْتَدَعُوها ما کَتَبْناها عَلَیهِمْ إِلَّا ابْتِغَآءَ رِضْوَانِ اللَّهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعایتِها فَآتَینا الَّذِینَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَکَثِیرٌ مِّنْهُمْ فاسِقُونَ»؛(265) «سپس در پی آنان رسولان دیگر خود را فرستادیم، و بعد از آنان عیسی بن مریم را مبعوث کردیم و به او انجیل عطا کردیم، و در دل کسانی که از او پیروی کردند رأفت و رحمت قرار دادیم و رهبانیتی را که ابداع کرده بودند، ما بر آنان مقرّر نداشته بودیم؛ گرچه هدفشان جلب خشنودی خدا بود، ولی حقّ آن را رعایت نکردند؛ از این رو ما به کسانی از آنها که ایمان آوردند پاداششان را دادیم؛ و بسیاری از آنها فاسقند.»
از این آیه استفاده میشود که در مسیحیت، رهبانیت از جانب خداوند جعل شده بود ولی آنها از مسیر اصلیاش منحرف ساختند. مسیر اصلی آن، که همان اعراض قلبی از غیر خداوند و خشیت از او بود را با بدعتها همراه کرده و با ترک ازدواج و سر به بیابان گذاردن و دوری از متاعهای دنیوی، در دین و آیین خود بدعت مخلوط ساختند. اسلام چنین رهبانیتی را مورد سرزنش قرار داده است؛ زیرا این گونه عملکرد، انسان را از گردونه زندگی خارج کرده و با فطرت و کرامت انسانی نیز سازگاری ندارد.
لذا در تاریخ میخوانیم که پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله هنگامی که مشاهده کرد عثمان بن مظعون دست از کار کشیده و در مسجد اعتکاف کرده است، فرمود: «خداوند بر ما رهبانیت ننوشته است. همانا رهبانیت امت من جهاد در راه خداست.»(266) بدین جهت ما معتقدیم که حضرت مسیحعلیه السلام نیز هرگز مروّج رهبانیت مذموم نبوده است؛ زیرا با فطرت بشری سازگاری ندارد.
اگر شخصیت کسی نزد انسان بزرگ جلوه کند، گاهی درصدد برمیآید که او را هر قدر که میتواند توصیف کرده و بالا برد. انبیای الهی از بارزترین افرادی هستند که مردم در حقّ آنها تندروی کرده و از حدّ اعتدال، آنها را بالاتر بردهاند، بلکه در برخی از موارد، ادّعای الوهیت در حقّ آنها نمودهاند، که حضرت عیسیعلیه السلام یکی از این انبیاست.
خداوند متعال به اهل کتاب خطاب کرده میفرماید: «یا أَهْلَ الْکِتَابِ لَا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ وَلَا تَقُولُوا عَلَی اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیمَ رَسُولُ اللَّهِ وَکَلِمَتُهُ أَلْقَیاها إِلَی مَرْیمَ وَرُوحٌ مِّنْهُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَلَا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انتَهُوا خَیراً لَّکُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ وَاحِدٌ سُبْحانَهُ أَنْ یکُونَ لَهُ وَلَدٌ لَّهُ ما فِی السَّماوَاتِ وَما فِی الْأَرْضِ وَکَفَی بِاللَّهِ وَکِیلاً»؛(267) «ای اهل کتاب! در دین خود، غلوّ [و زیادهروی نکنید و درباره خدا، غیر از حقّ نگویید. مسیح عیسی بن مریم فقط فرستاده خدا، و کلمه [و مخلوق] اوست، که او را به مریم القا نمود و روحی [شایسته از طرف او بود. بنابراین، به خدا و پیامبران او، ایمان بیاورید، و نگویید: [خداوند] سهگانه است. [از این سخن خودداری کنید که برای شما بهتر است خدا، تنها معبود یگانه است. او منزه است که فرزندی داشته باشد، [بلکه از آن اوست آنچه در آسمانها و در زمین است، و برای تدبیر و سرپرستی آنها، خداوند کافی است.»
علل و عوامل غلو در مسیحیت را چند چیز میتوان برشمرد:
1 - نبود شناخت؛
برخی از عوام مردم نمیتوانند بین بشریت حضرت مسیحعلیه السلام و معجزات او جمع کنند، و لذا یکی از این دو راه را انتخاب کردهاند: برخی بدین جهت به الوهیت و حلول خدا در او اعتقاد پیدا کردند، و برخی دیگر نیز در مقابل آنچه از حضرت عیسی دیده یا شنیدند، به سحر و شعبده نسبت دادند.
2 - آیات متشابه؛
برخی با مشاهده کلمات متشابه در اناجیل، به ظاهر آنها تمسک کرده و هرگز التفاتی به معنای باطن آن ننمودند و لذا مبتلا به غلو گشتند.
3 - مصلحت شخصی؛
برخی نیز مصلحت خود را در این دیدند که به جهت فرار از مسؤولیت خود، به صلب و فدا معتقد شده و حضرت مسیح را خدای مخلّصی بدانند که متحمّل خطاها و گناهان امت خود شده است تا از این راه به طور آزادانه دست به هرکار ناشایستی بزنند.
4 - تحریفات پولس؛
همانگونه که اشاره شد، پولس با وارد کردن عقاید خاص مکاتب دیگر در آیین مسیحیت، سبب تحریف و غلو در جامعه مسیحیت شد.
«ارنست دی بونس» میگوید:
«تمام مسائلی که مربوط به صلب و فدا است، از مبتکرات و مخترعات پولس و امثال اوست که حضرت مسیح را ندیدهاند و هرگز از اصول نصرانیت حقّ به حساب نمیآید.»(268)
5 - تأثیر افکار از مکاتب دیگر؛
همانگونه که قبلاً اشاره شد، برخی از افکار؛ همانند تثلیث از آیینهای دیگر به دین مسیحیت وارد شده است.
«شریعت» مجموعه مقررات و احکامی است که به جهت تنظیم اعمال انسان و اصلاح نظام اجتماعی وضع میشود. پیامبران بزرگ الهی؛ همچون نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و پیامبر اسلام محمّدعلیهم السلام دارای شریعت بودهاند. گرچه روح کلّی تسلیم در برابر حق، اطاعت خداوند، ایمان به غیب و معاد، در جمیع ادیان الهی مشترک است که از آن به «اسلام و دین» تعبیر میشود، ولی بر حسب اختلاف استعداد در امتها، قوانین مختلفی مناسب با شرایط هر یک بر آنان وضع شده است.
شریعت حضرت عیسیعلیه السلام همان شریعت موسوی است، به استثنای چند مورد که در شریعت حضرت موسیعلیه السلام به جهت تنبیه بر آنان جعل شده بود، ولی در شریعت عیسوی لغو شد. و لذا عدهای معتقدند که حضرت عیسیعلیه السلام دارای شریعتی غیر از شریعت موسوی نبوده است.
در مواضعی از کتاب مقدس به حفظ شریعت حضرت موسیعلیه السلام و احکام تورات تأکید شده است؛ از باب نمونه در انجیل متّی میخوانیم: «هر آینه به شما میگویم تا آسمان و زمین زایل نشود، همزه یا نقطهای از تورات هرگز زایل نشود، تا همه واقع شود. پس هر کس که یکی از این کوچکترین احکام را بشکند و به مردم چنین تعلیم دهد، در ملکوت آسمان، کوچکترین شمرده شود. امّا هرکه به عمل آورد و تعلیم نماید او در ملکوت آسمان، بزرگ خوانده خواهد شد.»(269)
حضرت عیسی و حواریون بر حفظ شریعت موسوی مواظبت میکردند، و همه روزه به معبد رفته، آیین موسوی را مانند دیگر یهودیان عمل مینمودند و اگر کسی به دین ایشان در میآمد و مختون نبود او را الزام میکردند که عمل ختان را انجام دهد. تنها چیزی که ایشان را از یهودیان امتیاز میداد این بود که اعتقاد داشتند که حضرت عیسیعلیه السلام همان مسیح موعود است که در کتب انبیای بنی اسرائیل به ظهوѠاو بشارت دادهاند.»(270)
در انجیل متّی آمده است: «ناگاه شخصی آمد، وی را گفت: ای استاد نیکو! چه عمل نیکو کنم تا حیات جاودانی یابم؟ وی را گفت: از چه سبب مرا نیکو گفتی و حال آن که کسی نیکو نیست جز خدا فقط، لیکن اگر بخواهی داخل حیات شوی احکام را نگاه کن.»(271)
و نیز در همان انجیل از حضرت عیسیعلیه السلام نقل کرده که فرمود: «گمان مبرید که آمدهام تا تورات یا صحف انبیا را باطل سازم، نیامدهام تا باطل کنم بلکه تا تمام کنم.»(272)
در سدههای اول میلادی هم گروهی سنّت گرا از مسیحیان به نام «ابیون» بر حفظ شریعت موسوی اصرار داشتند. آنان بر ختان مواظبت نموده و روز هفتم از ایام هفته را شنبه میدانستند و معتقد بودند که لازم است ایمان مسیحی با شریعت موسوی اقتران یابد.(273)
موضوع شریعت زدایی که در فلسفه مسیحیت آمده، به هیچ وجه قابل دفاع نیست. اگر گمان کنیم که خالق گیتی چون دید آدمیان نمیتوانند از راه عمل به احکام شریعت رستگار شوند، ناگزیر «ایمان به پسرش» را جانشین آن ساخت، دچار خطایی بس روشن شدهایم؛ زیرا خود مسیحعلیه السلام شریعت زدایی را باطل شمرده و بنابر گزارش متّی فرموده است: آری این پولس بود که قید شریعت را از مسیحیت برداشت و آشکارا گفت: «اکنون از قید شریعت آزاد شدهایم.»(274) لذا مسیح و حواریون چنین تعلیمی را نیاوردند.
پولس نیز میگوید: «هیچ کس با اجرای مقرّرات شریعت در حضور خدا کاملاً نیک محسوب نمیشود، بلکه فقط بر اثر ایمان به عیسی مسیح، نیک محسوب میگردد. ما خود نیز به عیسی مسیح ایمان آوردهایم تا به وسیله ایمان - و نه با اجرای شریعت - نیک شمرده شویم. نه فقط ما، بلکه هیچ بشری از راه انجام شریعت نمیتواند نیک محسوب شود.»(275)
در حالی که یعقوب - برادر مسیح - گفته است: «انسان از اعمال عادل شده و میشود، نه از ایمان تنها.»(276)
در هرحال داستان نسخ شریعت توسط پولس و طرفداران وی سازماندهی شد. رسالههای پولس مملوّ از مطالبی در نسخ شریعت است. او در این راه سعی و کوشش و جهاد بسیار کرد و فرقه طرفداران اصول و شرایع موسوی را مغلوب ساخت.(277) در اعتقاد وی خدا شدن حضرت عیسیعلیه السلام باعث نابودی شریعت و احکام شده است.(278) او معتقد بود که نباید اولاد را مختون ساخت و به سنن رفتار نمود.(279)
پولس توانست تا حواریون را متقاعد کند که دست از شعار لزوم حفظ شریعت بردارند ولی با این حال طرفداران شریعت نیز به مبارزه با تفکرات او ادامه میدادند.
در سال 140 میلادی، مارکیون به قصد تکمیل کار پولس و جدا کردن مسیحیت از آیین یهود به روم آمد. وی گفت: نیکان کسانی هستند که به پیروی از پولس از شریعت یهود دست کشند.(280)
در قرن پنجم میلادی، در مقابل «پلاجیوس» که معتقد به حفظ شریعت بود و میگفت باید ایمان مسیحی با شریعت توأم گردد، «آگوستین» وارد عمل شد و موضعگیری سختی بر ضدّ وی به طرفداری از عقیده ایمان اتخاذ نمود و بالاخره در سال (431م) در شورای «افسس» نظرات «پلاجیوس» محکوم شد.(281)
در «سفر اعمال رسل» آمده است: «در نتیجه تبشیری که رسولان انجام دادند، بسیاری از بتپرستان و برنابا به حضرت مسیح ایمان آوردند، بدون آن که مروری بر دیانت یهودیت داشته باشند و لذا آنان اهل ختنه کردن نبودند.»(282)
در انطاکیه اختلاف و جدال شدیدی بین پولس و برنابا از طرفی و بین ایمان آورندگان به مسیح از یهود از طرفی دیگر درگرفت؛ زیرا آنان مؤمنان جدید را این گونه تعلیم میدادند که جز با ختنه کردن مطابق شریعت موسوی، راه خلاصی بر شما نیست.(283) ولی پولس با آنان در این امر مخالفت میکرد و از آزادی بتپرستانی که تازه مسیحی شدهاند نسبت به اوامر کلیسا دفاع میکرد.(284)
آنان اتفاق کردند تا به نزد رسولان و شیوخ در اورشلیم رفته و در این باره از دیدگاه آنان استفاده کنند. چون به اورشلیم رسیدند و آنان را به این موضوع خبر دادند، برخی از مؤمنین که قبلاً بر مذهب فریسیان بودند، گفتند: «واجب است که غیر یهود نیز ختنه کرده و به شریعت موسی عمل کنند.»(285)
پولس تأکید میکرد: «کسانی که سخن از عمل به احکام شریعت میگویند، همه آنان ملعونند.»(286) و نیز میگفت: «مسیح ما را از لعنت شریعت آزاد کرده است.»(287)
پولس معتقد بود که شریعت، گرچه مصدر آن خداست ولی به واسطه ملائکه به بشر فرستاده شده است و این دلیل بر ضعف آن است.(288)
و باز میگوید: «ای برادرانِ من! چه سود اگر کسی بگوید ایمان دارم وقتی که عمل ندارد.»(289)
راستی اگر آدمی از عملِ به شریعت در پیشگاه خدا رستگار نگردد، پس تکلیف پیامبرانِ پیش از مسیح و پیروان آنها چه میشود؟ مگر نه اینکه ایشان علاوه بر ایمان به خدا، دستورات او را نیز اجرا کردند و از راه «ایمان و عمل صالح» به رستگاری رسیدند؟
تعلیم پولس موجب شد که ارزش و اهمّیت عمل در میان مسیحیان رو به کاهش نهد. روشن است هنگامی که عمل، اعتبار خود را از دست بدهد بی بند و باری و لاابالیگری جای آن را میگیرد. بنابراین پولس را تا اندازهای باید مسؤول فسادی دانست که در جهان مسیحیت رواج دارد و این مسؤولیت به ویژه برای یک رهبر مذهبی مسؤولیتی بس گران است.
هم اکنون نیز بی بند و باریها و تجاوزات عملی و فساد اخلاقی که در میان مسیحیان ملاحظه میشود بیرابطه با فلسفه پولسی نیست، چرا که بسیاری از این تبهکاران، به عیسی مسیحعلیه السلام به عنوان پسر حقیقی خدا ایمان دارند و بدو اظهار محبّت میکنند، هرچند در مرحله عمل به دستورات مسیح پایبند نیستند ولی امیدوارند که با اعتراف به گناه در پیشگاه نمایندگان او؛ یعنی کشیشان آمرزیده شوند، و از این راه، وجدان دینی خود را آسوده سازند و با اعتماد به گناه بخشی، برای تجدید بزهکاری آماده شوند.
انسان هنگامی که دورههای مختلف زندگی و پیشرفت بشر را ملاحظه میکند پیمیبرد که مشکلات گوناگون و غم و اندوهها به صورتهای مختلف در زندگی بشر جلوهگر بوده است، و هنگامی که از ظاهر این مشکلات گذشته و به عمق و جوهر آن نفوذ میکنیم، میتوانیم به یک مشکل اساسی که دو جنبه دارد پیببریم که انسان در گذر زمان و تاریخ و در پیشرفت تمدن خود با آن رو به رو است که همان ضایع شدن و بیارتباطی است که در شریعت خاتم از آن به الحاد و کفر تعبیر میشود؛ امری که انسان را از حرکت و پیشرفت و استمرار خلّاقیت در اموری که به صلاح بشر است باز میدارد.
لذا تنها راه برای نجات انسان پیشنهادی است که شریعت آسمانی به او عرضه کرده؛ یعنی همان «ایمان به خدا» است. خداوند مطلقی که انسان محدود میتواند مسیر طولانی خود را به او مرتبط ساخته، بدون آن که به تناقضی در راه خود برخورد کند. ایمان به خداوند میتواند این مشکل را برطرف کرده و انسان را از ضایع شدن و گم کردن خود و الحاد و بیربطی نجات دهد؛ زیرا ایمان است که انسان را در موضع مسؤولیت قرار داده و حرکت و تدبیر او را به عالم وجود مرتبط ساخته و او را جانشین خدا در روی زمین قرار میدهد. جانشین شدن دربردارنده مسؤولیت است؛ مسؤولیتی که انسان را بین دو قطب قرار میدهد: از طرفی انسان را خلیفه خدا قرار داده و لذا در برابر آن مسؤول است، و از طرفی دیگر جزایی که به جهت تصرّفاتش در پیش دارد. لذا چنین انسانی با این سیر، تحرکی مسؤولانه و هدفدار دارد.
این ایمان به وجود مطلق؛ گرچه غریزی و فطری انسان است ولی به تنهایی برای تثبیت ارتباط صالح و دارای اثر کفایت نمیکند؛ زیرا ایمان غریزی تنها غریزه انسان را اشباع کرده و مربوط به اسلوب استفاده از آن است. لذا ایمان به خدا و شعور عمیق به ارتباط با غیب و وابسته و مرتبط شدن به غیب مطلق، احتیاج به توجیهی دارد که راه اشباع این شعور را هموار کند و نیز به سلوک و رفتار عملی نیاز است تا ایمان او را تعمیق بخشیده و آن را راسخ گرداند، به نحوی که با سایر مشاعر اصلی در انسان نیز تناسب داشته باشد.
شعور انسان بدون توجیه، تأثیری غیر واقعی داشته و به انواع انحرافات کشیده میشود، آن گونه که در طول تاریخ شعور دینی غیر موجه چنین بوده است. و نیز بدون رفتار و عملکرد عمیق، ممکن است این شعور را دربرداشته باشد ولی این ارتباط بدون عمل نمیتواند در زندگی انسان تأثیر گذار بوده و قدرت بر شکوفا کردن انسان داشته باشد. دینی که شعار «لا اله الّا اللَّه» را سرداده و بین نفی و اثبات با هم جمع کرده است، میتواند توجیهگر انسان باشد. و اعمال عبادی آن است که میتواند این شعور را در وجود انسان عمق ببخشد؛ زیرا این عبادات است که تعبیر عملی و تطبیقی از غریزه ایمان میباشد، و به این عبادات است که غریزه ایمان رشد نموده، در زندگی انسان ریشه پیدا کرده و رسوخ مییابد.
عباداتی که مایه رشد انسان است، از آن جهت که گویای ارتباط با خدای مطلق است، میتواند جنبه نفی و اثبات را در خود جای دهد. لذا این عبادات، تأکید مستمر از انسان بر ارتباط او با خدا و بر ردّ هر مطلقی دیگر از مطلقات ساختگی است.
نمازگزار هنگامی که نمازش را با «اللَّه اکبر» شروع میکند، بر این ردّ و ترک تأکید مینماید. و هنگامی که در هر نمازش بر عبودیت و رسالت پیامبرش تأکید میکند، بر این جنبه سلبی اصرار میورزد و نیز هنگامی که انسان از طیبات هم امساک کرده، به خاطر خدا روزه میگیرد و از شهوات و سلطه آنها جلوگیری کرده و به مبارزه و معارضه برمیخیزد، این جنبه سلبی را تأکید مینماید.
این عبادات توانسته است از ناحیه تطبیقی در تربیت دستههایی از مؤمنین به دست پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله و رهبران پاک بعد از او تأثیر گذار باشد و آنان را به نجاح و صلاح رسانده و رستگار کند. کسانی که نمازشان در روح و نفسشان تأثیر گذاشته و تمام قوای شرّ و آثار آنها را نابود سازد، و در برابر مسیرشان مطلقاتی؛ از قبیل کسری و قیصر و تمام مطلقات خیالی انسان محدود را تضعیف نماید.
با این توضیح به این نتیجه میرسیم که عبادت، امری ضروری و ثابت در زندگی انسان و سیر پیشرفت و تمدن او است؛ زیرا مسیر، بدون مطلقی که به او مرتبط و وصل شده و از او استمداد کند نیست. و نیز مطلقی که بتواند مسیر طولانی سیر انسان را پوشش دهد به جز خدای مطلق سبحانه نیست. و سایر مطلقات غیر از او، همه ساختگی و مانع از رشد انسان در این مسیر میباشند. لذا ارتباط به حق مطلق، حاجتی ثابت، و ترک غیر از او از مطلقات ساختگی نیز امری ضروری به نظر میرسد. از طرفی، ارتباط با حق مطلق بدون عملی که گویای این ارتباط بوده، آن را تأکید کرده و مدام رسوخ کند ارزشی ندارد، عملکردی که از آن به «عبادت» تعبیر میشود.
یکی از راههای تکامل و پیشرفت انسان در امور معنوی، انجام تکالیف و عبادات است. خداوند متعال میفرماید:«لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهاجاً»؛(290) «ما برای هر قومی از شما، شریعت و راهی قرار دادیم.» شریعت مجموعه تکالیفی است که با عمل به آنها انسان به سوی خداوند رهنمون شده و به کمال مطلوب خود خواهد رسید. در انجیلها گرچه سخن از عبادات مختلف به میان آمده که حضرت مسیح انجام میداده است، ولی - مع الاسف - اوّلاً: دلالت بر وجوب ندارد. و ثانیاً: آنچه تا کنون در جامعه مسیحیت مشاهده میشود، این است که توجّه چندانی به جنبه عملی نداشته و اعمال عبادی انجام نمیدهند و این نقص بزرگی است که در آیین مسیحیت به چشم میخورد که به جهت تحریفهای پولس پدید آمده است. او کسی بود که مردم را تنها دعوت به ایمان و اعتقاد باطنی مینمود و آنها را به عمل ترغیب نمینمود.
عرفا میگویند: انسان در کمون ذات و سرشت خود، حرکت به سوی کعبه مقصود و قبله معبود را مییابد و به نیروی غریزی و فطری الهی بار سفر میبندد و با تمام شراشر وجود، بدین سو رهسپار میشود. لذا تمام اعضا و جوارح او باید در این سفر به کار افتد.
عالم جسم و ماده او که طبع اوست، و عالم ذهن و مثال او که برزخ اوست، و عالم عقل و نفس او که حقیقت اوست، همه باید در این سفر وارد گردند و با یکدیگر تشریک مساعی کنند.
بدن باید وجهه خود را رو به کعبه نموده، در حال نماز به قیام و رکوع و سجود درآید. ذهن باید از خاطرات، خود را مصون داشته و رو به سدرة المنتهی کند. و روح باید غرق انوار حریم الهی گردد و درون حرم امن حضرت احدیت، محو و مدهوش شود. و از اینجا به دست میآید که عدهای که به ظاهر امور پرداخته و از عبادات و اعمال حسنه فقط به فعل قالبی اکتفا کنند و از مغز و جوهره به پوست قانع گردند، چقدر از کعبه مقصود دور، و از جمال و لقای او مهجورند. و همچنین عدهای که فقط به «معنا» گرویده و از اتیان اعمال حسنه و عبادات شریعت شانه خالی کنند، چقدر از متن واقع کنار بوده، از حقیقت به مجاز و از واقع به تخیل و توهّم قناعت کردهاند. مگر نه این است که نور خدا در تمام مظاهر عالم امکان، ساری و جاری است؟ پس چرا بدن را از عبادت معاف داریم و این عالم جزئی را از تجلّی انوار الهیه تعطیل نماییم؟ و به الفاظ وصول و لُبّ و مغز و عبادت قلبی اکتفا نماییم؟ آیا این عبادت فقط از یک سو نیست؟ امت وسط، آن دستهای هستند که جمع بین ظاهر و باطن نموده و تمام درجات و مراتب وجودی خود را به عبادت و انقیاد حضرت محبوب واداشته و در این سفر ملکوتی تجهیز کنند. ظاهر را عنوان باطن و باطن را جان و حقیقت ظاهر نموده، و هر دو را با یکدیگر چون شیر و شکر به هم درآمیختهاند. از ظاهر مرادشان وصول به باطن و باطن را بدون ظاهر «هباءً منثوراً» شمارند... .(291)
اشکال دیگری که در اینجا وجود دارد این است که مسیحیان معتقدند که حضرت مسیحعلیه السلام به جهت تتمیم آیین حضرت موسیعلیه السلام و برطرف نمودن تحریفات در آن دین که به توسط یهودیان وارد شده بود، مبعوث شد. یهودیان بیشتر توجّهشان به اعمال عبادی بود و کمتر توجهی به باطن گرایی و معنویت داشتند، مسیحیت آمد تا مردم را از ظاهر گرایی صرف به جمع بین آن و باطن گرایی سوق دهد. حال چگونه ممکن است که مسیحیت را در مقابل آیین یهود قرار داده و تنها دین باطن به حساب آورد؟
با قطع نظر از این اشکال، بیتوجهی به اعمال ظاهری، با نصوصات اناجیل نیز سازگاری ندارد. اینک اشارهای اجمالی به برخی از عبادات در اناجیل میکنیم؛ گرچه این عبادات به معنای اصطلاحی که در اسلام معروف است در اناجیل مطرح نیست.
1 - نماز مسیحعلیه السلام
در انجیل مرقس آمده است: «و مسیح در اول صبح قیام کرد و خارج شد و به مکانی پست رفت تا در آنجا نماز گزارد.»(292)
در سفر اعمال رسولان آمده است: «پطرس بالای سطحی طرف ظهر رفت تا در آنجا نماز گزارد.»(293)
در انجیل متّی آمده است: «و هنگامی که نماز به جای میآورید، همانند امتها زیاد کلام باطل نگویید.»(294)
و نیز در همان انجیل آمده است: «بعد از آنکه جمعیت منصرف شد، مسیح به تنهایی بالای کوه رفت تا نماز به جای آورد.»(295)
در انجیل متّی از حضرت عیسیعلیه السلام نقل است که فرمود: «شب زنده داری کرده و نماز به پا دارید.»(296)
و نیز از حضرت مسیحعلیه السلام نقل کرده که فرمود: «هرگاه نماز میگزارید به مانند ریاکاران نباشید.»(297)
لوقا نیز از حضرت مسیح نقل کرده که فرمود: «سزاوار است که در هر زمان نماز گزارید و خسته نشوید.»(298)
2 - روزه مسیحعلیه السلام
در انجیل متّی آمده است: «و هرگاه روزه میگیرید، همانند ریاکاران کارهای عبث و بیهوده انجام ندهید.»(299)
و نیز در انجیل متّی آمده است: «عیسی چهل روز و چهل شب، روزه گرفت و در آخر گرسنه بود.»(300)
3 - زکات مسیحعلیه السلام
لفظ زکات در اناجیل به کار نرفته است، ولی از لفظ صدقه و صدقات در انجیل متّی و لوقا استفاده شده است.
در انجیل متّی میخوانیم: «بر حذر باشید از اینکه صدقه خود را در جلوی مردم بپردازید تا مردم شما را نگاه کنند، و گر نه اجری نزد پدرتان که در آسمانها است ندارید....»(301)
و نیز در انجیل متّی میخوانیم: «و امّا تو هرگاه صدقهای آماده کردی و خواستی بپردازی، نباید دست چپ تو از کاری که با دست راستت انجام میدهی آگاه شود، تا آنکه صدقه تو در خفا باشد. پس پدر تو که در خفا میبیند تو را در آشکارا جزا خواهد داد.»(302)
4 - حج مسیحعلیه السلام
مسیحیان عملی به نام حجّ؛ همانند اعمال ما و یا شبیه آن ندارند ولی در اناجیل به صعود حضرت عیسیعلیه السلام به مکانهایی به جهت عبادت کردن، اشاره شده است:
در انجیل یوحنّا آمده است: «و یسوع به اورشلیم بالا رفت.»(303)
در کتاب «دائرةالمعارف الاسلامیة» آمده است: «و حج نزد مسیحیان به معنای قصد به سوی مکانی است که به جهت ظهور ربّانی تقدّس پیدا کرده است. مکانی که در آن قدرت الهی تجلّی پیدا کرده است و در کلیسا یا قبر یا مشاهد قدسیان ظهور پیدا کرده است.»(304)
به اعتقاد مسیحیت کلیسایی، «کتاب مقدّس» کتابی است مصون از خطا و کاملاً قابل اعتماد؛ زیرا به وسیله روح القدس الهام شده است، ولی به نظر ما این مصونیت فقط شامل نسخههای اصلی کتاب مقدس است و همان گونه که قبلاً اشاره کردیم، ما هیچ یک از نسخههای کتاب مقدس را در اختیار نداریم، و باید این واقعیت را پذیرفت که نسخههای اصلی عهد عتیق و جدید، هیچ کدام در دسترس نیست.
اعتقاد به بیخطایی کتاب مقدس از سوی اندیشمندان مسیحی و غیر مسیحی، چند قرن است که مورد تشکیک قرار گرفته است. از طرفی هیچ کدام از کتب موجود دارای سند متّصلی به نویسندگان ادعایی آنها نیست، و از سوی دیگر مضامین موجود در برخی از مکتوبات به گونهای است که احتمال صدور این کتب از نویسندگان را به غایت تضعیف مینماید. «ویل دورانت» مینویسد:
«باور کردنی نیست که انجیل چهارم «یوحنّا» و کتاب مکاشفه اثر یک فرد باشد. کتاب مکاشفه از شعر یهود و انجیل چهارم از فلسفه یونان مایه گرفته است.»(305)
استاد «دلن» میگوید: «تمامی انجیل یوحنّا بدون شک تصنیف شخصی از طلاب مدرسه اسکندریه است.»(306)
در سال 384 میلادی، پاپ «داماسیوس» دستور داد ترجمه جدید از عهد قدیم و جدید به خط لاتینی نوشته شود تا در کلیساها صورت قانون داشته باشد. این ترجمه به عنوان «فولگانا» شهرت یافت.
«هیرونیموس»تنظیم کننده این کتاب، به جهت هماهنگ شدن تقریبی اناجیل مجبور شد تا در 3500 جمله دست برده و آنها را اصلاح نماید.(307)
با مراجعه به آیات قرآن و روایات معصومینعلیهم السلام و تأمل در آنها پیمیبریم که موارد بسیاری از کتاب مقدس مورد تحریف قرار گرفته است. این تحریف گاه در قالب تحریف لفظی؛ یعنی حذف عبارات و اضافه نمودن برخی مضامین و گاه در قالب تحریف معنوی؛ یعنی تفسیر غلط آیات کتاب مقدس صورت گرفته است. تعدادی از کتب موجود نیز اصولاً مجعول است؛ یعنی نویسندگانی مطالب خود را به عنوان کتاب مقدس و مورد تأیید الهی به مردم ارائه کردهاند. وقوع تحریف در کتاب مقدس را از چند طریق میتوان به وسیله آیات و روایات اثبات نمود:
1 - برخی آیات و روایات آشکارا تحریف را در این کتاب بازگو میکنند:
خداوند متعال میفرماید: «وَإِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقاً یلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْکِتابِ وَما هُوَ مِنَ الْکِتابِ وَیقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَیقُولُونَ عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ وَهُمْ یعْلَمُونَ»؛(308) «در میان آنها [= یهود] کسانی هستند که به هنگام تلاوت کتاب [خدا] ، زبان خود را چنان میگردانند که گمان کنید [آنچه را میخوانند،] از کتاب [خدا] است؛ در حالی که از کتاب [خدا] نیست. و [با صراحت میگویند: آن از طرف خداست. با اینکه از طرف خدا نیست و به خدا دروغ میبندند؛ درحالی که میدانند.»
و نیز میفرماید: «فَوَیلٌ لِلَّذِینَ یکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیدِیهِمْ ثُمَّ یقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِیشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً...»؛(309) «پس وای بر آنها که نوشتهای با دست خود مینویسند، سپس میگویند: این از طرف خداست. تا آن را به بهای کمی بفروشند... .»
از امام علیعلیه السلام نقل شده که فرمود: «پس از غیبت موسی و عیسیعلیهما السلام تورات و انجیل را تغییر دادند و عبارات و کلمات را از موضع خود تحریف نمودند... خداوند نیز دل آنان را کور نمود و به واسطه این کور دلی بود که مطالبی اضافی و تحریف شده را از خود به جای گذاشتند و همین موضوع آنان را در این تهمتهای بزرگ و مشتبه ساختن امور و کتمان واقعیات، رسوا ساخت.»(310)
2 - برخی آیات نیز به طور ضمنی دلالت بر وقوع تحریف در کتاب مقدس دارد. خداوند متعال میفرماید: «وَإِذْ قالَ اللَّهُ یاعِیسَی ابْنَ مَرْیمَ ءَأَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُونِی وَأُمِّی إِلهَینِ مِنْ دُونِ اللَّهِ...»؛(311) «و آنگاه که خداوند به عیسی بن مریم فرمود: آیا تو به مردم گفتی که من و مادرم را به عنوان دو معبود غیر از خدا انتخاب کنید؟!...»
و نیز میفرماید: «الَّذِینَ یتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِی الْأُمِّی الَّذِی یجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَالإِْنْجِیلِ ...»؛(312) «همانها که از فرستاده [خدا] ، پیامبرِ «امّی» پیروی میکنند؛ پیامبری که صفاتش را، در تورات و انجیلی که نزدشان است، مییابند... .»
از این آیه استفاده میشود که نام پیامبر اعظمصلی الله علیه وآله و خصوصیات ایشان به طور صریح در عهد قدیم و جدید آمده است، در حالی که آنچه را از این دو کتاب هم اکنون مشاهده میکنیم عبارتی که صریح در این مطلب باشد وجود ندارد.
3 - در عهد قدیم و جدید مطالبی را در باب اعتقادات مشاهده میکنیم که نه تنها با قرآن سازگاری ندارد، بلکه با عقل و فطرت نیز ناسازگاری دارد؛ از قبیل اعتقاد به تثلیث، صلب و فدا، حلول و... .
تبدیل و انتقال از دین مسیح به مسیحیت جدید، به عواملی چند باز میگردد:
1 - افکار پولس
موقعیت پولس تنها به وارد کردن عقایدی جدید در دین مسیحیت باز نمیگردد، بلکه از این تعدّی کرده و در حقیقت به تأسیس دعوتی خاص از بدعتها در اعتقادات و عبادات پرداخته است.
گویا پولس به جهت آن که نتوانست با نصرانیت و نصارا، از راه خشونت و جنگ به مبارزه برخیزد، لذا راه دیگری را برای نابودی آنان انتخاب نمود و آن اینکه با پذیرش ظاهری مسیحیت و تحریف آن ضربهای سهمگین بر پیکره آن وارد ساخت، همانگونه که احبار و رهبانان در صدر اسلام با پذیرش ظاهری اسلام و تحریف گزارههای آن و وارد کردن اسرائیلیات در تعالیم اسلامی، ضربههای سهمگینی بر پیکره اسلام وارد نمودند؛ گرچه مکتب اهلبیتعلیهم السلام به جهت مقابله با آنها، از این توطئهها مصون ماند.
2 - اصول بتپرستان و آیینهای دیگر
اصول بتپرستان قدیم که از روم و فارس و یونان به جای مانده بود و نیز برخی از اصول اعتقادی آیینهای دیگر؛ از قبیل هند نیز تأثیر به سزایی در افکار و اصول مسیحیت کنونی داشته است. پولس این اصول را با ظرافتهای گوناگون وارد مسیحیت جدید نمود.
3 - جهل به تعالیم انبیا
نصارا به گمراهی کشیده شدند به جهت آنکه در گفتار پیامبران به طور صحیح تدبّر ننمودند، و یا به جهت آن که در برخی از کلمات آنان تدبّر کرده و برخی دیگر را رها کردند. خداوند متعال میفرماید: «وَمِنَ الَّذِینَ قالُوا إِنّا نَصارَی أَخَذْنا مِیثاقَهُمْ فَنَسُوا حَظّاً مِمّا ذُکِّرُوا بِهِ فَأَغْرَینا بَینَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَآءَ إِلَی یوْمِ الْقِیامَةِ»؛(313) «و از کسانی که ادّعای نصرانیت [و یاری مسیح داشتند پیمان گرفتیم، ولی آنها قسمت مهمّی را از آنچه به آنان تذکّر داده شده بود، فراموش کردند. از این رو در میان آنها تا دامنه قیامت، عداوت و دشمنی افکندیم... .»
4 - تأثیر حاکمان
جای شک و تردید نیست که حاکمان و طاغوتها در نشر خرافات و تبدیل دین مسیحعلیه السلام نقش به سزایی داشتهاند؛ به ویژه قسطنطنین که بیشترین تأثیر را در یاری رساندن به پولس و تثبیت عقیده او با الوهیت مسیح داشته است. قسطنطنین کسی بود که در طول حیاتش مشرک بوده و تنها در بستر مرگ غسل تعمید داده شد.(314)
5 - مخفی شدن انجیل
از آیات قرآن استفاده میشود که خداوند متعال بر حضرت مسیحعلیه السلام انجیل فرستاده تا برای بنی اسرائیل قرائت کند. آنجا که میفرماید: «وَقَفَّینا عَلَی آثَارِهِم بِعِیسَی ابْنِ مَرْیمَ مُصَدِّقاً لِّما بَینَ یدَیهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَآتَیناهُ الْإِنجِیلَ فِیهِ هُدی وَنُورٌ وَمُصَدِّقاً لِما بَینَ یدَیهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَهُدی وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ»؛(315) «و به دنبال آنها [=پیامبران پیشین ، عیسی بن مریم را فرستادیم؛ در حالی که کتاب تورات را که پیش از او فرستاده شده بود تصدیق داشت و انجیل را به او دادیم که در آن، هدایت و نور بود و [نیز این کتاب آسمانی] تورات را که قبل از آن بود، تصدیق میکرد و هدایت و موعظهای برای پرهیزکاران بود.»
ولی این انجیلی که قرآن به آن اشاره میکند، هیچ کدام از اناجیل چهارگانه معروف نزد نصارا نیست؛ زیرا بنابر تصریح خود نصارا، مدّتها بعد از حضرت مسیح نوشته شده است.
در انجیل مرقس آمده است: «یسوع به سوی جلیل آمده، بشارت به انجیل ملکوت خدا میدهد و میگوید: زمان به انتها رسیده و ملکوت خدا نزدیک است، پس توبه کنید و به انجیل ایمان آورید.»(316)
و در رسائل پولس آمده است: «تصرف شما باید مناسب با انجیل مسیح باشد.»(317)
کسی از این انجیل خبر ندارد که چه شده است؟ جواب هرچه باشد، این موضوع را نمیتوان انکار کرد که سبب حقیقی مخفی شدن آن، میدان را باز گذاشتن و زمینه را فراهم کردن برای افرادی؛ از قبیل پولس و دیگران بوده که مردم را به مسیحیت جدید و محرَّف دعوت کردهاند.
گرچه احتمال دیگری نیز وجود دارد و آن این که مقصود از انجیل تنها همان بشارتهایی باشد که حضرت عیسیعلیه السلام از جانب خداوند داده باشد، گرچه که توسط حضرت تبدیل به کتابت در زمان او نشده است.
جنگهای صلیبی قبل از آن که رویارویی نظامی غرب مسیحی با شرق مسلمان تلقّی شود، رویارویی توحّش غربی با تمدن اسلامی بوده است، واقعیتی که بسیاری از محققان و تاریخ نگاران به آن اشاره یا تصریح کردهاند.
در زمان حکومت عمر بن خطاب، بیت المقدس به تصرف مسلمانان درآمد. این شهر که مرکز مهمّ دیانت مسیحی و بنابر نظر مسیحیان، مقتل عیسیعلیه السلام است بدون هیچ گونه قتل و غارت به تسلیم در مقابل مسلمانان رضایت داد. در زمان حکومت امویان نیز مسیحیان از آرامش نسبی برخوردار بودند. آنان دلیلی برای تأسف خوردن بر پیروی اسلام نداشتند... روزگارشان به مراتب بهتر از دوران حکومت رومیان بود. احکام بهتر مراعات میگشت و تجارت با رونق و مالیات به مراتب از گذشته کمتر بود.(318)
در زمان حکومت عباسیان، مسیحیان بسیاری از حکومت آنان راضی و خشنود بودند. در همان اوقات یا تریارک قدس در نامهای به همتای خود در قسطنطنیه درباره اولیای امور مسلمانان مینویسد: «آنها عادل هستند و خطا یا شدت عملی در حق ما روا نمیدارند.»
در اواسط قرن یازدهم، اکثریت سکنه مسیحی فلسطین روزگاری داشتند که به ندرت آن چنان خوشایند بود. مقامات و حاکمان مسلمان در مورد آنان به ملایمت رفتار کرده و امپراطور مراقب منافع آنان بود... بیت المقدس هرگز پیش از این، چنین فراوان از همدردی و ثروتی که با زائران از غرب به همراه آورده میشدند بهرهمند نگشته بود.(319) وسعت روز افزون متصرفات اسلامی در اروپا، بر وحشت غرب میافزود. از طرفی در جهان غرب، روحیه سلحشوری در حال رشد بود و اشعار حماسی عامیانه به قهرمانان نظامی هیبت و اعتبار میبخشید. کلیسا نیز سعی کرد تا این غریزه جنگ جویانه را به سمت و سویی کشاند که منافعش را جلب کند. بدین ترتیب برای جلوگیری از پیشرفت اسلام و گسترش مسیحیت و نجات مسیحیان جنگ را مجاز دانست.
جنگهای صلیبی از سال 1096 میلادی شروع شد و تا سال (1291م) ادامه داشت. لشکریان مسیحی موظف بودند تا علامت صلیب را به عنوان نشانهای از جان فشانی و فداکاری بر گردن خود داشته باشند و به همین جهت بود که این جنگها به جنگ صلیبی مشهور شد. در سال 1096 میلادی لشکریان صلیبی با سپاهی بسیار حرکت خود را شروع کردند و آنچه خانه در امتداد ساحل دریای مرمره قرار داشت تا شهر «نیکو مدیا» غارت کردند. آنان حتی مسیحیانی که در کشورهای اسلامی تحت حکومت و سلطه مسلمانان بودند نیز از دم شمشیر گذرانده و به قتل میرساندند. معروف است که لشکریان، کودکان را به سیخ کرده و کباب میکردند. آنان بالاخره در جنگ با ترکان در نزدیکی نیقیه شکست سختی خورده و اکثراً کشته شدند.(320)
در سال 1097 میلادی به شهر نیقیه حمل کرده و در سال (1098م) شهر انطاکیه و در سال (1099م) شهر معرّه را به اشغال نظامی خود درآوردند. در «معرّه» سه روز تمام اهالی آنجا را از دم تیغ گذرانیده و عدّه زیادی را اسیر کردند.
«رائول دوکان» تاریخ نویس و وقایعنگار غربی میگوید: «در معرّه جنگجویان ما بزرگسالان کافر (مسلمان) را در دیگ جوشاندند و کودکان را به سیخ کشیدند و روی آتش کباب کردند و گوشتشان را خوردند.»(321)
و در سال 1099 میلادی (492 ه.ق) بیت المقدس به تصرف صلیبیها درآمد. آنان یک هفته تمام به کشتار مسلمانان پرداختند و تنها در بیت المقدس بیش از شصت هزار نفر را کشتند.
در سال (1109م) «طرابلس» به تصرف صلیبیها درآمد. یک صد هزار جلد کتابهای «دارالعلم» در این حادثه به غارت رفت و در آتش سوخت. این حملات پیدرپی تا سال (1124م) که بندر صور به اشغال صلیبیها درآمد ادامه داشت، تا آن که از سال 1144 میلادی (539 ه.ق) پیروزی قوای مسلمانان شروع میشود و اوج این پیروزیها به توسط سپاهیان صلاح الدین ایوبی است. آنان هنگامی که وارد بیت المقدس میشوند فرماندهان به سربازان خود دستور میدهند که هیچ فرد مسیحی - خواه غربی یا شرقی - نباید مورد آزار قرار گیرد، و لذا هیچ کشتار و غارتی صورت نمیگیرد. صلاح الدین اعلام میکند که غربیها هر گاه بخواهند میتوانند به زیارت اماکن مقدس خود بیایند.
در سال (1204 م) سپاهیان صلیبی پایتخت روم شرقی (قسطنطنیه) را تصرف کرده، سه روز آنجا را مورد قتل و غارت قرار دادند. خوی وحشیانه آنان نه فقط در برابر مسلمانان ظاهر شده بود، بلکه در این شهر مسیحی نشین نیز شمایل و مجسمهها و کتابها و تعداد بیشماری از اشیای هنری به یادگار مانده از تمدن یونان و بیزانس را به تاراج بردند و هزاران نفر را نیز در شهر گردن زدند...(322)
اسلام از نگاه مستبصرین غرب
با مراجعه به سخنان و نوشتههای غربیهایی که اسلام آوردهاند، پی میبریم که آنان دیدگاه مثبتی به اسلام و تعلیمات ملکوتی آن داشتهاند و به همین جهت بوده که اسلام را اختیار کردهاند. اینک به ذکر برخی از عبارات آنان میپردازیم.
1 - مورّخ مشهور انگلیسی «مسترولز» میگوید: «هر دینی که با مدنیت در تمام شئونات زندگی همراهی نداشته باشد، آن را بر دیوار زده و هرگز در آن تأمّل نکنید؛ زیرا دینی که همپای مدنیت و جامعه و در کنار آن نباشد، شرّی است بر اصحاب آن که آنها را به هلاکت خواهد کشاند.
تنها دیانت حقّی که من مشاهده کردم با مدنیت همراهی دارد، همان دیانت اسلامی است. هرگاه کسی خواست از این مطلب آگاهی پیدا نماید باید قرآن را مطالعه کند و در آنچه از نظریات علمی و قوانین و نظامهای مربوط به مجتمع آمده، تأمّل نماید؛ زیرا قرآن کتاب دینی، علمی، اجتماعی، تهذیب اخلاقی و تاریخی است و بسیاری از نظامها و قوانینش، حتی در این زمان قابل استعمال و پیاده شدن است، چنانکه تا روز قیامت نیز قابل اجرا خواهد بود. و اگر کسی از خوانندگان از من طلب کند تا برای او دین اسلام را تعریف کنم، آن را اینگونه توضیح میدهم: اسلام دین مدنیت است. آیا در توان کسی هست تا برای من موقعیتی را ذکر کند که دین اسلام مغایر با مدنیت و پیشرفت ظهور پیدا کرده است؟»
او در ادامه میگوید: «محمّد پیامبر، شخصی زراعت کار و طبیب و قانوندان و رهبر بود. و اگر آنچه را که در احادیثش آمده مطالعه نمایی، به صدق گفتار من واقف خواهی شد. تو را بس است از آنچه از او رسیده که فرمود: «نحن قوم لانأکل حتّی نجوع و إذا اکلنا لانشبع»؛ «ما قومی هستیم که تا گرسنه نشویم غذا نمیخوریم و هنگامی که غذا میخوریم به حدّ سیری نمیخوریم.» این کلام اساسی است که علم صحّت و طب بر آن استوار است. و طبیبان با کثرت و مهارتی که دارند، تاکنون نتوانستهاند نصیحتی بهتر از این را بیاورند....»(323)
2 - استاد دونالدرکیول (محمد عبداللَّه)؛ او که یک آمریکایی است، بعد از مطالعه فراوان در قرآن کریم و بررسی سیره پیامبراکرمصلی الله علیه وآله اسلام را اختیار کرده و در این باره میگوید: «مرا بسیاری از انگیزهها و عوامل به سوی اسلام جذب کرد که نمیتوانم همه آنها را برشمارم یا به خاطر بیاورم؛ زیرا برخی از آنها به حدّی آشکار و ظاهر است که هیچ انسانی در آن شک نمیکند، و برخی نیز باطنی و مخفی است که در اعماق روح و در جوانب ضمیر انسان غوص کرده و در کمین است.
من در رابطه با اسلام، مطالبی خوانده و قرآن را نیز قرائت کردهام و نیز مقداری از سیره محمّد بن عبداللَّهصلی الله علیه وآله را مطالعه نمودهام، که بخش عظیمی از آن توجّه مرا به خود جلب کرد. بسیط بودن و آسانی عقیده اسلامی برای من جالب توجه بود. در آنجا اسرار و معمّاهایی یافت نمیشد که بخواهی به آنها ایمان آورده و مناقشه نکنی، بلکه بازگشت ایمان به عقل و نظر در ملکوت خدا و آنچه در عالم از نظام بدیع است میباشد، که انسان را به طور بدیهی به وجود خدایی که متصرف بوده و برای او خلق و امراست، هدایت میکند.
چون خدا را شناختی و به وجود او ایمان آوردی، اسلام به تو میگوید: همانا خدا به انسان از «حَبْلِ الْوَرِیدِ» نزدیکتر است. خداوند به شما درباره خودش این چنین خبر میدهد: « وَإِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ»؛(324) «و هنگامی که بندگان من، از تو درباره من سؤال کنند، [بگو] من نزدیکم؛دعای دعا کننده را اجابت میکنم، به هنگامی که مرا میخواند.»
حقّاً آن گذشتی را که اسلام با مخالفینش دارد، گذشت در صلح، و گذشت در جنگ، و رفتاری که با اهل کتاب از یهود و نصارا دارد، مرا به تعجب واداشته است.
جنبه انسانی که در اسلام است، در هر وصیتی از وصایای آن به طور واضح و ملموس، مشهود است، و در هر تشریعی که آمده وجود دارد. مردم گرچه در بهرههای دنیوی و متاع آن اختلاف دارند ولی نزد خدا همه یکساناند و هیچکس بر دیگری، به جهت ثروت یا جنسیت یا رنگ برتری ندارد و تنها برتری به تقوا است. و برای فقیر و عاجز و محتاج حقّی معلوم در اموال ثروتمندان است که با زکات واجب آن را میپردازند.
اسلام پیروان خود را از سوار شدن و همراهی با قافله پیشرفت و آبادانی باز نمیدارد، بلکه مردم را دستور میدهد که از اسباب و وسایل استفاده کنند، آنگونه که پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله فرمود: «اعقلها و توکّل»؛ «پاهای شتر را ببند و توکّل بر خداکن.» اسلام انسان پاک طینت را از متاع دنیا محروم نمیسازد، آنجا که میفرماید: « وَابْتَغِ فِیما آتاکَ اللَّهُ الدّارَ الآخِرَةَ وَلاتَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیا»؛(325) «و در آنچه خدا به تو داده، سرای آخرت را بطلب؛ و بهرهات را از دنیا فراموش مکن.»
و نیز میفرماید: « قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَالطَّیباتِ مِنَ الرِّزْقِ»؛(326) «بگو: چه کسی زینتهای الهی را که برای بندگان خود آفریده، و روزیهای پاک را حرام کرده است؟!»
بسیاری از محاسن اسلام در عقاید و عبادات و معاملات است که نمیتوانم آنها را به شماره درآورم که مرا به پذیرش این دین دعوت کرده است.
اگر قرار باشد که گفتارم را به مطلبی ختم کنم، به گوشهای از عظمت سیره رسول و تاریخ او ختم مینمایم که هرکس آن را مطالعه کند در دعوت و شخصیت او عظمتی را میبیند، و عظمتی در جهان از او مشاهده میکند و به این نتیجه میرسد که محمّدصلی الله علیه وآله خاتم پیامبران و فرستاده شده به بهترین دین است. و اسم خودم را بدین جهت (محمّد عبداللَّه) گذاشتم که به نام این شخصیت کریم تبرّک جسته باشم؛ زیرا اخلاق و خصوصیات کامل او مرا به اعجاب واداشته است.»(327)
3 - «الکونت ادوارد کیوجا»؛ او که شخصی ایتالیایی است، بعد از بحث و تحقیق درباره ادیان، حقیقت در جلوی او آشکار شد و به آن علناً اعتراف نمود. وی در این باره میگوید: «دین حقیقی ثابت، همان اسلام است. هنگامی که موج اشتیاق به سوی دین اسلام مرا تحت فشار قرار داده بود، لذا در صدد تحقیق و مطالعه در رابطه با ادیان قدیم و جدید برآمده و بین یک یک آنها مقایسه نمودم. و به آنها با دید نقد و بررسی پرداختم. نتیجه کوشش من در این مدت آن بود که من کم کم به این اعتقاد سوق داده شدم که ایمان و عقیده اسلامی، همان دین حقیقی و ثابت است. و به طور حتم قرآن متضمّن هرچیزی است که روح انسانی در ارتقا و کمال معنویاش به آن احتیاج دارد. و این مطلبی است که به طور آشکار و تمام، برای من واضح شده است.
حقیقتاً چقدر مساجد مسلمانان با سادگیاش زیبا است. و آن زیارت حجّ که چه بسیار فواید مهمی بر آن مشتمل است. در آنجا امتیاز طبقاتی بین فقیر و غنی ملغی است و هیچ کدام بر دیگری ترجیح داده نمیشود. مسلمانان در آن مواقف همگی مساوی در برابر حضرت ذوالجلال اند... .»(328)
4 - «ابراهیم وو»؛ او شخصی مسیحی است که بعد از درس و بحث فراوان، پی به حقانیت اسلام برده و به آن گرویده است. وی در این باره میگوید:
«من قبل از آنکه اسلام را اختیار کنم، مسیحی کاتولیک بودم، ولی به مراسم تثلیث و عشاء ربّانی و معجزات مهمانی اعتقاد نداشتم. من مخالف اسرار و مخفی کاریهای دینی بودم در حالی که هرگز ایمان به خداوند متعال را رها نمیکردم. هیچ کشیش کاتولیک مرا در توضیح این مسائل به صورتی که مرا قانع کند ابداً مساعدت نکرد، و تنها جوابی که همیشه از ناحیه آنان میشنیدم این بود که اسرار تا ابد به صورت سرّ باید باقی بماند... .
به دنبال این مسائل بود که نوعی از شک و تردید در عقیدهام به دین مسیحیت مرا فراگرفت، تا آنکه با جماعتی از مسلمانان در «مالایا» برخورد کردم و معاشرت نمودم. و با مباحث کلامی که بین ما درباره دین صورت گرفت به این حقیقت دست یافتم که اسلام دین حق است و این دین همان دینی است که به طور حقیقت واقعی من به دنبال آن بودم. دینی که در آن احدی و چیزی به جز خدای متعال عبادت نمیشود. و در هیچ معبد اسلامی، صورت یا تمثال یا نقوشی یافت نمیشود. همانا نماز در مسجد، قلب مرا تا ابد مسخّر کرده است....»(329)
5 - روژه گارودی؛ او که یکی از فلاسفه و متفکرین فرانسوی است، بعد از نیم قرن تحقیق و جستجو درباره حقّ و حقیقت و پیگیری فراوان و مراجعه به مکاتب و ادیان دیگر، در آخر گمشده خود را در اسلام پیدا کرده و به آرامش درونی خود رسیده است.
او که خانوادهاش متدین به هیچ دینی نبوده است، در سنین چهارده سالگی مذهب پروتستان از مذاهب مسیحیت را اختیار میکند. ولی در سال (1933 م) به صف حزب سوسیالیست فرانسه میپیوندد و لذا شروع به فراگیری کتابهای مارکس و انگلس و لنین میکند و در سال (1936 م) مدرک خود را در فلسفه از دانشگاهی در استراسبورگ گرفته و به عنوان استاد فلسفه در آنجا استخدام میشود. در سال (1935 م) درجه دکترای خود را درباره «نظریه مادیت در معرفت» مینویسد. و در سال (1954 م) به درجه دکترا از مسکو در دانشکده فلسفه میرسد، با رسالهای که به عنوان «حرّیت» تألیف مینماید.
در سال (1970 م) مؤسسهای به نام «مرکز الدراسات و البحوث المارکسیة» تأسیس میکند و خودش به مدت ده سال مدیر آن مؤسسه میگردد. از سال (1968 م) اختلافات او و رهبری حزب مارکسیست شروع میشود و در سال (1970 م) در مرحلهای جدید قرار میگیرد که باعث میشود رفته رفته از این حزب کنار بکشد. گارودی در سال (1976 م) مرکزی به نام «مرکز بین المللی برای گفت و گوی تمدنها» تأسیس کرده و خودش مدیر آن میگردد. و در سال 1982 کتابی را به نام «اسلام، دین آینده» تألیف میکند، و این کار به نوبه خود آماده سازی برای اعلان به اسلامش بوده است که در سال 1982 میلادی، مطابق با یازدهم رمضان 1402 هجری اسلام را اختیار میکند.
او در یک سخنرانی که در جامع ابی النور در دمشق داشته، میگوید: «...اسلام به جهت خراب کردن و جنگ و کشتن انسان نیامده است، بلکه بدان جهت آمده تا آنکه مسلمانان، جانشین و خلیفه در روی زمین به جهت برپایی حکم خدا باشند...ما در این وقت احتیاج بیشتری به اسلام داریم، و بر ما است که این اسلام را به نسل جدید معرفی نماییم، این نسلی که در حالت بدی زندگی میکند.
بسیاری از فلاسفه غرب، انسان را بی هدف در زندگی معرفی کردهاند، درحالی که اسلام برای زندگی انسان، هدف عالی قرار داده است. غرب، حتی دانشگاه غربی اسلام را به خوبی فرانگرفته است، و مع الاسف این مقصود و هدف عمدی در غرب است... برخی از دانشگاهها درصدد برآمدهاند تا هرچیزی را به چیز دیگر مرتبط سازند، ولی یک چیز مهم را فراموش کردند و آن ربط اشیا و امور به خدایی است که خالق اشیاء است، به دنبال اسباب و مسبّبات رفتند بدون آنکه آنها را به خالقی که به وجود آورنده آنهاست ربط دهند... .
گرچه انسان در قرن بیستم از حیث تمدن و مادیات پیشرفت کرده ولی روح و حقیقت خود را گم کرده و خود و پروردگارش را نشناخته است. و لذا پیشرفتش به سوی بمبها و جنگهای ویرانگر کشیده شده است... اگر ما به آخرت و انسان فکر نکنیم علم و تمدن ما به زودی نابود خواهد شد. علی الخصوص غرب که احتیاج به رسالت اسلامی دارد؛ زیرا اسلام دینی است که دربرگیرنده تمام افکاری است که ادیان پیشین آوردهاند، و این دین مکمل آن ادیان و دین جهانی است... غرب توانسته با علوم و وسایلی که در اختیار دارد، کارهای خارق العادهای انجام دهد ولی با این نحو پیشرفت که دارد به زودی با اختراعاتش عالم را به نابودی میکشاند. لذا بر ما است جهان را بیدار کرده و مردم را به خدای یکتای حقیقی بازگردانیم، آنها را به خدا مرتبط سازیم. و باید هدف اساسی ما ساختن مجتمع اسلامی کامل و واحد باشد. و بر هر مسلمانی واجب است که قیام به دعوت مردم نماید و در نتیجه نور را در تمام اطراف عالم منتشر سازد.»(330)
او در سخنرانی خود در کنفرانسی که در قاهره تشکیل شده بود نیز میگوید:
«قرآن کریم آخرین کتاب آسمانی است که امتداد سنت الهی در عالم وجود و تمام رسالتهای سابق است. ضروری به نظر نمیرسد که ما در قرآن کریم به عنوان یک مرجع علمی نگاه کنیم، بلکه باید در آن چیزی مهم از مسائل علمی را پیگیری نماییم و آن مسائلی است که با دنبال کردن آن، بشریت را میتوانیم از خونریزی نجات دهیم.
علوم طبیعی و شیمی و... وسایل متعدّدی را برای نابودی بشریت تقدیم جامعه کرده است، در حالی که در اسلام، علم دارای اهداف عالی است. اسلام مردم را به بحث علمی برای بیان عظمت خالق و پیگیری وفا به واجبات خلافت در زمین دعوت میکند.
بر مسلمانان است که هر فردی را که به خدا ایمان آورده را به اهداف علم آگاه کنند تا بشریت را به نابودی نکشند، و تنها اسلام است که قدرت بر حمایت از بشریت را دارد. اسلام راه صحیح را برای حرکت بحث علمی و حرکت تکنولوژی عرضه میدارد تا انسان را به خضوع و عبودیت برای خداوند عزّ و جلّ وادارد.»(331)
او در جایی دیگر میگوید: «اینکه من اسلام را اختیار کردم، چیزی از قبیل تجربه نبود، بلکه همانند اتفاقات بزرگی بود که در زندگانی انسان میافتد. و هنگامی که خداوند سینهام را برای اسلام گسترش داد قناعتی در من ایجاد شد که اسلام تنها این نیست که از دیگر ادیان اختلاف داشته باشد، بلکه اسلام دین خداست... دین فطرت است که خداوند انسان را بر آن خلق کرده است... دینی است که انسان به توسط آن، روح وجود و آقای عالم خواهدبود. مقصود آن است که اسلام دین حقّ از ابتدای خلق خدا آدم؛ یعنی همان انسان اول است.»(332)
او درباره اوّلین باری که با اسلام آشنا شده میگوید: «تا آخر جنگ جهانی دوم به جهت کاری که انجام داده بودم به مدت سه سال در اردوگاهی در منطقه جلفا در صحرای الجزایر زندان بودم. در آنجا اتفاق عجیبی افتاد، و من به جهت تمرّدی که در اردوگاه زندان داشتم به فرمان کماندوی فرانسوی محاکمه سریعی شده و حکم اعدامم با اسلحه صادر شد.
اجرای حکم به افراد لشکر الجزایر واگذار شد که در ارتش فرانسه کار میکردند. ولی من مشاهده کردم که آنها از این کار سرباز زدند و مرا اعدام ننمودند. من از آن جهت که لغت عربی را نمیدانستم سبب این تمرّد را ندانستم ولی بعداً از یکی از افراد الجزایری که برای لشکر فرانسه کار میکرد سؤال کردم. او در جواب گفت: شرف جنگجوی مسلمان، او را از تیراندازی به انسان بی سلاح باز میدارد. و این اوّلین باری بود که در این حادثه مهم با اسلام آشنا شدم، و بعدها در طول ده سال، در سوربن با اسلام آشنا شدم.»(333)
گارودی درباره تمدن غربی میگوید: «آنچه را من طرد میکنم مرکزیت و تمدن و فرهنگ غربی است که تعامل و همزیستی را با دیگر تمدنها ردّ میکند. ردّی که در برخی از مواقع به حدّ تخریب چهره تمدنهای دیگر رسیده یا از اصل وجود،آنها را انکار کرده است.
این اشتباه بزرگی است که غرب خودش را در جایگاه معلّم برای تمام امتها بگذارد - آنگونه که غالباً چنین میکند - برای من امکان ندارد که شروع به گفت و گوی حقیقی کنم مگر در صورتی که تماماً قانع شده باشم که نزد طرف مقابل من نیز چیزی است که باید از او فراگیرم.»(334)
او درباره تمدن اسلامی نیز میگوید: «در تمدن اسلامی جدایی و تجزیه بین امور نیست. در اسلام علم متصل به دین و عمل مرتبط به ایمان است. و فلسفه برگرفته از نبوت و نبوت متّصل به عقل است. و زمین از آسمان دور نبوده و آسمان متّصل و مرتبط به زمین است، و پیشرفت تمدن سیر صعودی به سوی خدا دارد... .»(335)
وی درباره قرآن میگوید: «قرآن خالد و ابدی است و میتواند در هر وقت و زمان از تاریخ به ما بفهماند و راه یا صراط مستقیم را برای ما روشن سازد و هدف را به ما بنمایاند... .»(336)
6 - لیوبولد فایس (محمّد اسد)؛ او که از اهالی اتریش است، بعد از مباحثات و مطالعات فراوان درباره اسلام به این دین مشرّف شده است. وی درباره امتیازات اسلام میگوید: «برنامههای اسلام چنان وسیع است که میتواند جواب تمام احتیاجات انسان معاصر را بدهد.آنچه را که عالم امروز به آن احتیاج دارد، برادری و مساوات است. و اینها فضایلی است که در غیر از اسلام جمع نمیشود. هنگامی که مشاهده میکنیم علاقه و نظام خانواده از هم پاشیده است... ملاحظه میکنیم که اسلام، تمام حقوق را به زن داده و نظام ازدواج را بر اساس عدل بین دو طرف مساوی برپا کرده است. امتیاز تشریع اسلامی آن است که با طبیعت بشر خطاکار ملائمت دارد. نه با ملائکهای که معصومند، لذا اسلام بهترین دین برای بشریت است.»(337)
با رجوع به قرآن کریم پی میبریم که خداوند متعال در آیات بسیاری اهل کتاب را به رها کردن دین خود و پذیرش اسلام دعوت کرده است. و از طرفی دیگر برخی از عقاید و باورهای دینی آنان را نیز مورد سرزنش و نکوهش قرار داده است. اینک به بررسی این آیات میپردازیم:
1 - عهد و میثاق از امّتهای پیشین؛
خداوند از همه انبیا و امتهای پیشین، میثاق و عهد گرفته که در صورت ظهور حضرت محمدصلی الله علیه وآله به آیین او ایمان آورند.
در قرآن کریم میخوانیم: « وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیینَ لَما آتَیتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَحِکْمَةٍ ثُمَّ جآءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنْصُرُنَّهُ»؛(338) «و [به خاطر آورید] هنگامی را که خداوند از پیامبران [و پیروان آنها] پیمان مؤکّد گرفت که هرگاه کتاب و دانش به شما دادم سپس پیامبری به سوی شما آمد که آنچه را با شماست تصدیق میکند، به او ایمان بیاورید و او را یاری کنید.»
2 - قرآن کتاب مهیمن و نسخ کننده؛
خداوند متعال میفرماید: « وَأَنْزَلْنا إِلَیکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَینَ یدَیهِ مِنَ الْکِتابِ وَمُهَیمِناً عَلَیهِ»؛(339) «و این کتاب [=قرآن را به حق بر تو نازل کردیم در حالی که کتب پیشین را تصدیق میکند و حافظ و نگهبان آنهاست.»
و نیز میفرماید: « ما نَنْسَخْ مِنْ آیةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَیرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ»؛(340) «هر حکمی را نسخ کنیم و یا [نسخ آن را به تأخیر اندازیم بهتر از آن یا همانند آن را میآوریم. آیا نمیدانستی که خداوند بر هر چیز تواناست.»
3 - حضرت محمدصلی الله علیه وآله پیامبر جهانی؛
خداوند متعال میفرماید: « وَأَرْسَلْناکَ لِلنّاسِ رَسُولاً وَکَفی بِاللَّهِ شَهِیداً»؛(341) «ما تو را رسول برای مردم فرستادیم، و گواهی خدا در این باره کافی است.»
و نیز میفرماید: « قُلْ یا أَیهَا النّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیکُمْ جَمِیعاً»؛(342) «بگو: ای مردم! من فرستاده خدا به سوی همه شما هستم.»
و میفرماید: « تَبارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلی عَبْدِهِ لِیکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً»؛(343) «زوالناپذیر و پربرکت است کسی که قرآن را بر بندهاش نازل کرد تا بیم دهنده جهانیان باشد.»
4 - قرآن کتاب جهانی؛
خداوند متعال میفرماید: « کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیکَ لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ»؛(344) «[این کتابی است که بر تو نازل کردیم تا مردم را از تاریکیها [ی شرک و ظلم و جهل به سوی روشنایی [ایمان و عدل و آگاهی به فرمان پروردگارشان درآوری.»
و نیز میفرماید: « هذا بَیانٌ لِلنّاسِ وَهُدی وَمَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِینَ»؛(345) «این، بیانی است برای عموم مردم، و هدایت و اندرزی است برای پرهیزکاران.»
و میفرماید: « تَبارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلی عَبْدِهِ لِیکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً»؛(346) «زوالناپذیر و بابرکت است کسی که قرآن را بر بندهاش نازل کرد تا بیم دهنده جهانیان باشد.»
5 - بشارت به اسلام در تورات و انجیل؛
خداوند متعال میفرماید: « وَإِذْ قالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیمَ یا بَنِی إِسْرائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیکُمْ مُصَدِّقاً لِما بَینَ یدَی مِنَ التَّوْراةِ وَمُبَشِّراً بِرَسُولٍ یأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمّا جآءَهُمْ بِالْبَیناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِینٌ»؛(347) «و [به یاد آور] هنگامی که عیسی بن مریم گفت: ای بنی اسرائیل! من فرستاده خدا به سوی شما هستم در حالی که تصدیق کننده کتابی که قبل از من فرستاده شده [= تورات میباشم، و بشارت دهنده به رسولی که بعد ازمن میآید و نام او احمد است. هنگامی که او با معجزات و دلایل روشن به سراغ آنان آمد، گفتند: این سحری است آشکار.»
6 - فراخوانی اهل کتاب به اسلام و توبیخ آنان؛
در قرآن کریم میخوانیم: « یا أَهْلَ الْکِتابِ قَدْ جآءَکُمْ رَسُولُنا یبَینُ لَکُمْ کَثِیراً مِمّا کُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْکِتابِ وَیعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ قَدْ جآءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَکِتابٌ مُبِینٌ یهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَیخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیهْدِیهِمْ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ»؛(348) «ای اهل کتاب! پیامبر ما، که بسیاری از حقایق کتاب آسمانی را که شما کتمان میکردید روشن میسازد، به سوی شما آمد، و از بسیاری از آن [که فعلاً افشای آن مصلحت نیست صرفنظر مینماید. [آری از طرف خدا، نور و کتاب آشکاری به سوی شما آمد. خداوند به برکت آن، کسانی را که از خشنودی او پیروی کنند، به راههای سلامت هدایت میکند، و به فرمان خود از تاریکیها به سوی روشنایی میبرد و آنها را به سوی راه راست رهبری مینماید.»
و نیز آمده است: « وَآمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ وَلاتَکُونُوا أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ»؛(349) «و به آنچه نازل کردهام [=قرآن ایمان بیاورید که نشانههای آن با آنچه در کتابهای شماست مطابقت دارد و نخستین کافر به آن نباشید.»
همچنین فرموده است: « یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ»؛(350) «ای اهل کتاب! چرا به آیات خدا کافر میشوید، در حالی که [به درستی آن گواهی میدهید؟»
7 - امت اسلامی، بهترین امتها است؛
« وَکَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَی النّاسِ»؛(351) «و این چنین شما را امّت میانهای قرار دادیم [میان افراط و تفریط] تا بر مردم گواه باشید.»
« کُنْتُمْ خَیرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ...»؛(352) «شما بهترین امتی بودید که به سود انسان آفریده شدهاید.»
8 - غلبه اسلام بر ادیان دیگر؛
« هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَدِینِ الْحَقِّ لِیظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَکَفی بِاللَّهِ شَهِیداً»؛(353) «او کسی است که رسولش را با هدایت و دین حق فرستاده تا آن را بر همه ادیان پیروز کند و کافی است که خدا گواه این موضوع باشد.»
9 - اسلام، شرط هدایت اهل کتاب؛
« وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْکِتابِ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَکَفَّرْنا عَنْهُمْ سَیئاتِهِمْ وَلأَدْخَلْناهُمْ جَنّاتِ النَّعِیمِ»؛(354) «و اگر اهل کتاب ایمان بیاورند و تقوا پیشه کنند، گناهان آنان را میبخشیم و آنها را در باغهای پر نعمت بهشت وارد میسازیم.»
« فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِیّ الأُمِّیّ الَّذِی یؤْمِنُ بِاللَّهِ وَکَلِماتِهِ وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ»؛(355) «پس ایمان بیاورید به خدا و فرستادهاش، آن پیامبر درس نخواندهای که به خدا و کلماتش ایمان دارد، و از او پیروی کنید تا هدایت یابید.»
« فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما هُمْ فِی شِقاقٍ فَسَیکْفِیکَهُمُ اللَّهُ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ»؛(356) «اگر آنها نیز به مانند آنچه شما ایمان آوردهاید ایمان بیاورند هدایت یافتهاند، و اگر سرپیچی کنند از حق جدا شدهاند و خداوند، شرّ آنها را از تو دفع میکند و او شنونده و داناست.»
10 - امر به ایمان آوردن اهل کتاب؛
« وَآمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ وَلاتَکُونُوا أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ وَلا تَشْتَرُوا بِآیاتِی ثَمَناً قَلِیلاً وَإِیای فَاتَّقُونِ»؛(357) «و به آنچه نازل کردم (= قرآن) ایمان بیاورید، که نشانههای آن با آنچه در کتابهای شماست مطابقت دارد و نخستین کافر به آن نباشید و آیات مرا به بهانه ناچیزی نفروشید، و تنها از من بترسید.»
« قاتِلُوا الَّذِینَ لایؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلابِالْیوْمِ الآخِرِ وَلا یحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَلا یدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حَتّی یعْطُوا الْجِزْیةَ عَنْ یدٍ وَهُمْ صاغِرُونَ»؛(358) «با کسانی از اهل کتاب که نه به خدا و نه به روز جزا ایمان دارند، و نه آنچه را که خدا و رسولش آن را تحریم کرده حرام میشمرند، و نه آیین حق را میپذیرند، پیکار کنید تا زمانی که با خضوع و تسلیم، جزیه را به دست خود بپردازند.»
11 - نهی از تغییر دین؛
« یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا فَرِیقاً مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ یرُدُّوکُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ کافِرِینَ»؛(359) «ای کسانی که ایمان آوردهاید! اگر از گروهی از اهل کتاب (که کارشان نفاق افکنی و شعلهور کردن آتشکینه و عداوتاست) اطاعتکنید، شما را پساز ایمان، به کفر باز میگردانند.»
« وَلَنْ تَرْضی عَنْکَ الْیهُودُ وَلاَ النَّصاری حَتّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَی اللَّهِ هُوَ الْهُدی وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوآءَهُمْ بَعْدَ الَّذِی جآءَکَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِی وَلا نَصِیرٍ»؛(360) «هرگز یهود و نصارا از تو راضی نخواهند شد تا (به طور کامل تسلیم خواستههای آنها شوی و) از آیین (تحریف یافته)آنان پیروی کنی. بگو: هدایت الهی تنها هدایت است. و اگر از هوی و هوسهای آنها پیروی کنی بعد از آنکه آگاه شدهای، هیچ سرپرست و یاوری برای تو از جانب خدا نخواهد بود.»
12 - وعده عذاب به جهت عدم ایمان به دین جدید؛
« یا أَیهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلی أَدْبارِها أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَما لَعَنّا أَصْحابَ السَّبْتِ وَکانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً»؛(361) «ای کسانی که کتاب خدا به شما داده شده! به آنچه (بر پیامبر خود) نازل کردیم و هماهنگ با نشانههای شماست، ایمان بیاورید، پیش از آنکه صورتهایی را محو کنیم سپس پشت سرگردانیم، یا آنها را از رحمت خود دور سازیم؛ همانگونه که اصحاب سبت را دور ساختیم، و فرمان خدا در هر حال انجام شدنی است.»
13 - وقوع تحریف در کتب ادیان دیگر؛
« فَوَیلٌ لِلَّذِینَ یکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیدِیهِمْ ثُمَّ یقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِیشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً»؛(362) «پس وای بر آنها که نوشتهای با دست خود مینویسند، سپس میگویند: این از طرف خداست. تا آن رابه بهای کمی بفروشند.»
« أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ یؤْمِنُوا لَکُمْ وَقَدْ کانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ یسْمَعُونَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ یحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَهُمْ یعْلَمُونَ»؛(363) «آیا انتظار دارید به (آیین) شما ایمان بیاورند با آنکه عدهای از آنان سخنان خدا را میشنیدند و پس از فهمیدن، آن را تحریف میکردند در حالی که علم و اطلاعی داشتند.»
14 - قرآن، صراط مستقیم را یکی میداند؛
آیات فراوانی در قرآن در مورد صراط وجود دارد که با اتصاف آن به «مستقیم» یا «سوی» و نیز با اضافه آن به «ربّی»، و «ربّک»، «عزیز»، «حمید»، «اللَّه»، «یاء متکلم» نوع خاصی از صراط را معرفی میکند و بقیه راهها را منحرف میشمارد.
خداوند متعال میفرماید:« للَّهِِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ یهْدِی مَنْ یشآءُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ»؛(364) «مغرب و مشرق از آنِ خداست، خدا هرکس را بخواهد به راه راست هدایت میکند.»
« وَاجْتَبَیناهُمْ وَهَدَیناهُمْ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ»؛(365) «و آنها را برگزیدیم و به راه راست هدایتشان کردیم.»
15 - دعوت به اسلام؛
آیات و روایاتی که دعوت به اسلام را لازم میداند و شامل یهود و نصارا نیز میشود.
از ابن عباس در تفسیر آیه «وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنزَلَ اللَّهُ»(366) نقل شده که پیامبرصلی الله علیه وآله یهودیان را به اسلام دعوت میکرد ولی آنها نمیپذیرفتند و میگفتند:«بَلْ نَتَّبِعُ ما وَجَدْنا عَلَیهِ آبَآءَنا»؛(367) «نه، بلکه ما از چیزی پیروی میکنیم که پدران خود را بر آن یافتیم!»(368)
و به همین جهت بود که پیامبرصلی الله علیه وآله نصارای نجران را دعوت به مباهله نمود.
16 - نقد عقاید اهل کتاب؛
آیات و روایات فراوانی وجود دارد که در آنها عقاید و کردار یهود و نصارا را زیر سؤال برده و آنها را به صراحت، ناصواب و باطل میشمارد. اینک به برخی از آنها اشاره میکنیم:
« وَقالَتِ الْیهُودُ یدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیدِیهِمْ وَلُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ یداهُ مَبْسُوطَتانِ ینْفِقُ کَیفَ یشاءُ»؛(369) «و یهود گفتند: دست خدا بسته است. دستهای خودشان بسته باد و به خاطر این سخن از رحمت (الهی) دور شوند، بلکه هر دو دست (قدرت) او گشاده است، هرگونه که بخواهد میبخشد.»
« وَقالَتِ الْیهُودُ عُزَیرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقالَتِ النَّصاری الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ یضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنّی یؤْفَکُونَ»؛(370) «یهود گفتند: عزیر پسر خداست. و نصارا گفتند: مسیح پسر خداست. این سخنی است که با زبان خود میگویند که همانند گفتار کافران پیشین است. خداوند آنان را بکشد، چگونه از حق انحراف مییابند.»
« اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَرُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیمَ وَما أُمِرُوا إِلاّ لِیعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلاّ هُوَ سُبْحانَهُ عَمّا یشْرِکُونَ * یرِیدُونَ أَنْ یطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَیأْبَی اللَّهُ إِلاّ أَنْ یتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ»؛(371) «(آنها) دانشمندان و راهبان خویش را معبودهایی در برابر خدا قرار دادند، و (همچنین) مسیح فرزند مریم را؛ در حالی که دستور نداشتند جز خداوند یکتایی را که معبودی جز او نیست، بپرستند، او پاک و منزه است از آنچه همتایش قرار میدهند. آنها میخواهند نور خدا را با دهان خویش خاموش کنند ولی خدا جز این نمیخواهد که نور خود را کامل کند هرچند کافران ناخشنود باشند.»
« یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ * یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَتَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»؛(372) «ای اهل کتاب! چرا به آیات خدا کافر میشوید در حالی که (به درستی آن) گواهی میدهید؟! ای اهل کتاب! چرا حق را با باطل (میآمیزید و) مشتبه میکنید، و حقیقت را پوشیده میدارید در حالی که میدانید؟!»
« لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَما مِنْ إِلهٍ إِلاّ إِلهٌ واحِدٌ وَإِنْ لَمْ ینْتَهُوا عَمّا یقُولُونَ لَیمَسَّنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ»؛(373) «آنها که گفتند: خداوند یکی از سه خداست (نیز) به یقین کافر شدند، معبودی جز معبود یگانه نیست، و اگر از آنچه میگویند دست برندارند عذاب دردناکی به کافران آنها (که روی این عقیده ایستادگی کنند) خواهد رسید.»
از آنجا که در مقابل این آیات، آیات متشابهی وجود دارد که مسیحیان از باب جدل به آنها استدلال کرده و بر اعتبار آیین خود اعتماد نمودهاند، لذا در ابتدا بحثی درباره آیات متشابهات و سبب وقوع آنها در قرآن مطرح میکنیم و سپس به بحث و بررسی آیات متشابهات پرداخته و از آنها پاسخ خواهیم داد.
متشابه به حسب اصطلاح قرآنی، لفظی است که احتمال معانی مختلفی داشته و لذا مورد شک و شبهه قرار میگیرد. همانگونه که میتوان آن را حمل بر معنای صحیح نمود همچنین قابل حمل بر توجیه فاسد است. و به همین جهت است که اینگونه آیات مورد طمع اهل فساد قرار گرفته تا با تأویل بر طبق دلخواه خود، ایجاد فتنه در بین مردم نمایند و از این راه به اهداف شوم خود نایل شوند.
علامه طباطباییرحمه الله میفرماید:
«به حسب اصطلاح قرآنی، مقصود از تشابه آن است که آیه به نحوی باشد که مراد آن برای فهم شنونده به مجرّد شنیدن، معین نباشد، بلکه مردّد بین چند معنا باشد تا آنکه به محکمات قرآن مراجعه شود و معنای حقیقی آن روشن گردد. در این صورت آیه متشابه به واسطه آیه محکم، محکم خواهد شد. و آیه محکم خود به خود محکم است؛ از باب نمونه آیه: «الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوَی ؛(374) «همان بخشندهای که بر عرش مسلّط است.» بار اول که شنونده میشنود امر بر او مشتبه میگردد، ولی هنگامی که به آیه «لَیسَ کَمِثْلِهِ شَیءٌ»(375) میرسد، ذهنش بر این استوار میگردد که مقصود به آیه قبل، تسلّط بر حکومت و سلطنت و احاطه بر خلق است، نه تکیه دادن بر مکان که لازمه آن تجسیم محال است. همچنین آیه «إِلَی رَبِّها ناظِرَةٌ»(376) هنگامی که به آیه «لَّا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَهُوَ یدْرِکُ الْأَبْصارَ»ارجاع داده شود، اینگونه نتیجهگیری میشود که مقصود به نظر، غیر از نظر حسّی با چشم است....»(377)
در مورد وقوع تشابه در قرآن سه نظریه وجود دارد:
1 - خطّ اعتدال
شکی نیست همانگونه که آیات محکمات در قرآن وجود دارد که اکثریت آیات را تشکیل میدهد، همچنین آیات متشابهات وجود دارد که در اقلّیت است.
خداوند متعال میفرماید: «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُّحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَأُخَرُ مُتَشابِهتٌ...»؛(378) «او کسی است که این کتاب (آسمانی) را بر تو نازل کرد، که قسمتی از آن، آیات «محکم»[= صریح و روشن است؛ که اساس این کتاب میباشد؛ (و هرگونه پیچیدگی در آیات دیگر، با مراجعه به اینها، برطرف میگردد.) و قسمتی از آن، «متشابه» است.»
اگر آیات قرآن را شش هزار آیه بدانیم، آیات متشابهات آن با حذف مکرّرات، در حدود دویست آیه است.
2 - خطّ افراط
برخی در صدد برآمدند تا هرگونه آیه متشابه بالذات را در قرآن نفی کنند، به دلیل اینکه قرآن کتاب هدایت برای عموم مردم است.«هذا بَیانٌ لِّلنّاسِ»(379)
و نیز آمده است: «الر کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَّدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ»(380)
لذا تعبیر به تشابه در قرآن را حمل بر تشابه نسبی نسبت به آن افرادی دانستهاند که در قلوبشان انحراف است.
ولی این توجیه نمیتواند علاج امر واقعی کند؛ زیرا شکی در وجود اینگونه آیات برای عموم انسانها نیست. ولی در عین حال وجود متشابه در قرآن ضرر به جنبه هدایتگری قرآن نمیزند؛ زیرا:
اوّلاً: وجود آنها نسبت به آیات محکمات اندک است.
ثانیاً: در جنب کتاب خداوند افراد معصوم وجود داشته و دارند که مرجع مردم در حلّ تشابه از اینگونه آیاتند و آنان همان اهل بیت عصمت و طهارتعلیهم السلام میباشند.
3 - خطّ تفریط
در مقابل خطّ سابق، گروهی معتقدند که تمام آیات قرآن از نوعی تشابه برخوردارند ولذا نمیتوان بدون بیان معصوم از آنها بهره برد. آنان با این دیدگاه خود ظواهر قرآن را از اعتبار ساقط کردهاند. و در ادعای خود به برخی آیات؛ از قبیل: «اَللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتاباً مُّتَشابِهاً»؛(381) «خداوند بهترین سخن را نازل کرده، کتابی که آیاتش (در لطف و زیبایی و عمق و محتوا) همانند یکدیگر است.» و نیز به برخی روایات؛ از قبیل: «إنّما یعرف القرآن من خوطب به»(382) تمسک کردهاند.
این دیدگاه نیز خالی از اشکال نیست؛ زیرا:
اوّلاً: با برخی از آیات دیگر سازگاری ندارد؛ از قبیل: «أَفَلَا یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفالُهَا»؛(383) «آیا آنها در قرآن تدبّر نمیکنند، یا بر دلهایشان قفل نهاده شده است؟!» و نیز با روایاتی که قرآن را مرجع هر چیز، خصوصاً هنگام فتنهها قرار داده، سازگاری ندارد.(384)
ثانیاً: در مورد آیه سوره زمر تعبیر به تشابه درباره کتاب؛ یعنی قرآن، به جهت همسنخ بودن آیات قرآن و شبیه بودن با یکدیگر در جودت کلام و ایفای معنا و قوّت تعبیر است.
برخی سؤال میکنند که چرا همه آیات قرآن از قبیل محکمات نیامده است تا موجب اشتباه برای برخی نشده و راه برای منحرفات بسته شود؟
فخر رازی میگوید: «برخی از اهل الحاد به جهت وجود آیات متشابهات در صدد طعن بر قرآن برآمدهاند، آنان میگویند: چگونه قرآن مرجع مردم در تمام عصرها به شمار میآید با آنکه داعی اختلاف در آن بسیاراست؛ زیرا هر مذهبی مدّعای خود را از قرآن استخراج میکند. و این به جهت اختلافی است که در دلالت آیات وجود دارد، امری که لایق به خداوند حکیم نیست که کتاب مبینش را در معرض جدل و تضارب آرا قرار دهد. خداوند اگر قرآن را از متشابهات پاک میساخت نزدیکتر به حصول غرض و مقصود از هدایت عمومی بود.»(385)
از این شبهه هرکدام از علما، جواب خاصی دادهاند:
پاسخ فخر رازی
او میگوید: «قرآن کتابی است مشتمل بر دعوت خواص و عوام. و طبیعت عوام از درک حقایق به دور است؛ از باب نمونه: اگر کسی از عوام در ابتدا بشنود که خداوند موجودی است که دارای جسم و مکان نبوده و به او اشاره نمیشود، گمان میکند که او معدوم و منتفی است و لذا به تعطیل میافتد. به همین جهت بهتر آن است که این گونه افراد در ابتدا به الفاظی خطاب شوند که با توهّم و خیالشان تناسب دارد و در ضمن، آن را با کلامی که دلالت بر حقّ صریح دارد مخلوط کند تا با جمع بین آن دو، به نظر حق برسند.کلام اول متشابه و به دوم محکم گویند.
پاسخ ابن رشد
ابن رشد میگوید: «مردم بر سه دستهاند: یکی طبقه علما که مقصود ارباب حکمت متعالیهاند. و دیگر عموم مردم که بهرهای از علم ندارند. و طایفه سوم کسانی هستند که نه در سلک علما و نه در سلک عموم مردمند، که همان صاحبان مذاهب کلامی از اشاعره و خط اعتزال میباشند.
در دسته اخیر است که تشابه در شرع پدید میآید، و آنان کسانی هستند که مورد مذمت خداوند متعال قرار گرفتهاند. ولی نزد علما هیچگونه تشابهی وجود ندارد؛ زیرا آنان هر آیهای را طبق مقصود شرع میدانند.
و اما جمهور مردم هیچ گونه شکّی را نمیفهمند؛ زیرا تنها به ظواهر کلمات اخذ میکنند و از هر گونه تردید در امانند...»(386)
برخی میگویند: وقوع تشابه در مثل قرآن که کتاب آسمانی خالد است، از جمله امور ضروری به نظر میرسد. مادامی که قرار است قرآن معارف دقیقش را بر اسلوبهای متداول نزد بشر عرضه کند، معارفی که در سطح بسیار بالایی از فهم مردم قرار دارد، قرآن مفاهیمی را عرضه کرده که ذهن طبیعی بشر آن زمان نسبت به آن غریب است، خصوصاً مردم جزیرةالعرب که از هرگونه فرهنگ و تمدنی عقب مانده بود. از طرفی قرار است که این معارف دقیق و عمیق را در قالب اسلوبهای رایج و الفاظ متداول در آن زمان ریخته و بیان دارد. الفاظی که عرب آنها را در معنای حسّی به کار میگیرد. به همین جهت است که استعمال این الفاظ برای آن معانی عمیق، در ذهن عموم مردم غریب و عجیب باشد. آنان از این الفاظ معانی ظاهری را میفهمند؛ زیرا الفاظ از ادای معانی آن قصور دارد. به همین جهت است که خداوند متعال برای ادای مقاصد خود از انواع مجاز و استعارات و کنایات و اشارات استفاده کرده است، امری که آن مفاهیم بلند را به فهم عموم مردم نزدیک میسازد، گرچه از جهتی دیگر به جهت بالا بودن معنا و قصور لفظ از ادای آن معنی، لفظ قاصر از ادای حقّ آن بوده و سبب اصلی برای پدید آمدن تشابه در تعبیرات قرآنی شده است.
علامه طباطباییرحمه الله میفرماید: «سبب وقوع تشابه در قرآن، به خضوع آن نسبت به الفاظ و اسلوبهای رایج در القای معارف عالیهاش باز میگردد. الفاظی که بر معانی محسوس یا قریب به حسّ وضع شده است. از همین جهت است که چون این الفاظ وافی به تمام مقصود نیست لذا در آنها تشابه ایجاد میشود و حقیقت مطلوب مخفی میگردد. آری، مگر بر کسانی که دارای بصیرت نافذ بوده و دارای مستوایی رفیع هستند... .»(387)
فهم تأویل متشابهات اختصاص به خدا و رسول و اهل بیتعلیهم السلام ندارد، بلکه باید مرتبهای از آن را نیز اولیا و بندگان صالح خدا و کسانی که بهرهای از علم دارند بفهمند، و متشابهات را به محکمات قرآنی بازگردانند؛ زیرا:
اوّلاً: قرآن مشتمل بر آیات متشابهات است. و از آنجا که در هر زمان منحرفینی وجود دارند، لذا باید - از باب قاعده لطف - افرادی از علمای عارف به تأویل متشابهات وجود داشته باشند تا آنها را تأویل صحیح کرده و با بازگشت به محکمات، معانی صحیح را برای مردم بازگو کنند.
ثانیاً: اگر آیات متشابه را به جز خداوند کسی نداند، در نتیجه بخش بسیاری از آیات قرآنی بیفایده خواهد شد.
ثالثاً: ما در طول تاریخ اسلام مشاهده میکنیم که هیچ کس در بخشی از آیات قرآن به جهت متشابه بودن آنها توقّف نکرده است، بلکه عموم مفسران اسلامی در صدد رفع ابهام برآمده و با ارجاع آنها به محکمات، رفع شبهه نمودهاند.
ابوعلی طبرسی میگوید: «از جمله اموری که این قول را تأیید میکند که راسخون در علم، تأویل قرآن را میدانند اینکه صحابه و تابعین، اجماع بر تفسیر جمیع قرآن دارند، و ما مشاهده نکردیم که در بخشی از آیات توقف کرده و آیهای را به صرف وجود تشابه در آن تفسیر نکنند.»(388)
بدرالدین زرکشی میگوید: «خداوند قرآن را برای نفع بندگان نازل نموده است، تا اینکه دلالت بر معنایی کند که آن را اراده نموده است. کسی حقّ ندارد بگوید که رسول خداصلی الله علیه وآله علم به متشابه ندارد. و اگر جایز است که رسول خدا متشابهات را بشناسد با وجودی که قرآن میگوید: «وَما یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ»(389) جایز است که ربانیون از صحابه و مفسّرین از امتش نیز بشناسند... .»(390)
بنابراین در آیه «وَما یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ»(391) کلمه «وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ» عطف بر«اللَّهُ» است. و در نتیجه دلالت بر جواز فهم تأویل متشابهات از راسخون در علم دارد. و این هیچ استبعادی ندارد؛ زیرا شرف علم، آنان را به این مرتبه رسانیده که مرتبهای از تأویل قرآن را بدانند. و لذا در شهادت به توحید نیز شریک با خدا شدهاند، آنجا که قرآن میفرماید: «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِکَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَآئِماً بِالْقِسْطِ ...»؛(392) «خداوند، [با ایجاد نظام واحد جهان هستی،] گواهی میدهد که معبودی جز او نیست و فرشتگان و صاحبان دانش، گواهی میدهند؛ درحالی که [خداوند در تمام عالم] قیام به عدالت دارد... .»
به همین جهت است که زمخشری جمله «یقُولُونَ آمَنّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا ...»(393) که دنباله آیه آمده را جمله حالیه و در محلّ نصب گرفته تا حال توضیحی از کلمه «راسِخُونَ» باشد.(394) برخی دیگر از مفسّران نیز همین ترکیب و معنا را پذیرفتهاند.
ما معتقدیم که عقل قطعی انسان، محور اساسی برای اثبات اولیات بوده و نیز ارکان اصلی دین؛ از قبیل اثبات وجود خداوند و توحید را باید با آن اثبات نمود. و نیز معتقدیم که قرآن کریم هرگز هیچ گونه مخالفتی با آن ندارد. در قرآن مطلبی وجود ندارد که مخالف با عقل قطعی باشد بلکه خالی از هرگونه شائبه است و از امتیازات این دین این است که تمام تعالیم کتاب آسمانی اش به جهت عدم تحریف، هیچ گونه مخالفتی با عقل قطعی ندارد، بلکه به تمام معنا موافق با آن است.
قرآن کریم دعوت به رجوع به عقل میکند و همراه با عرض تعالیم عالی دینی، دعوت به تفکر و تعقل مینماید. و این دلیل بر آن است که عقل، محور اساسی و میزان برای تشخیص حق و حقیقت و معارف قرآنی است.
خداوند متعال میفرماید: «إِنَّ فِی ذَلِکَ لَأَیاتٍ لِقَوْمٍ یعْقِلُونَ»؛(395) «در اینها نشانههایی است برای گروهی که عقل خویش را به کار میگیرند.»
و نیز میفرماید: «فَبَشِّرْ عِبادِ* الَّذِینَ یسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ»؛(396) «بشارت بده بندگانم را، همان کسانی که سخنان را میشنوند و از نیکوترین آنها پیروی میکنند؛ آنان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده، و آنها خردمندانند.»
عقل انسان دو نوع ادراک دارد:
1 - ادراکات نظری؛ که عبارت است از ادراک عقل آنچه را که در واقع و نفس الامر است؛ مثل ادراک وجود خالق بر عالم.
2 - ادراکات عملی؛ که عبارت است از ادراک مطالبی که سزاوار است واقع شود یا نشود؛ مثل ادراک اینکه عدل حسن است، ظلم قبیح است. و انبیا باید معصوم باشند.
مدرکات عقل عملی همانند مدرکات عقل نظری حجّت است، و گرنه ممکن نیست که وجوب اطاعت شارع و حرمت نافرمانی او را به اثبات برسانیم
و نیز باب اثبات نبوت پیامبران بسته خواهدشد؛ زیرا اثبات آن مبتنی بر مقدمهای عقلی و عملی؛ یعنی قبح اجرای معجزه به دست دروغگو است که با انکار آن نمیتوان اثبات صدق مدّعی نبوّت به مجرّد وجود معجزه به دست او نمود.
اصولیون میگویند: هرگاه بین دلیل لفظی غیر صریح با دلیل عقلی قطعی تعارض شد، دلیل عقلی بر لفظی مقدم است؛ زیرا عقل منجرّ به علم میشود در حالی که دلیل لفظی غیر صریح، ظهور در معنای خاص دارد، و ظهور هنگامی حجّت است که علم به بطلان آن معنای ظاهر در بین نباشد، در حالی که فرض آن است که آن معنای ظاهر، مخالف با دلیل عقلی قطعی است.
امّا دلیل لفظی نصّ، که یک احتمال بیشتر در آن نیست هرگز با دلیل برهانی یا استقرایی قطعی معارضه ندارد، و هیچ موردی برای آن یافت نمیشود. ولی در مورد دلیل لفظی صریح، در صورتی که مخالف با دلیل عقلی قطعی شد دست از ظاهر دلیل لفظی برداشته و بر معنای غیر ظاهر آن حمل میکنیم. این راه حلّی است که بسیاری از علما و محقّقین به آن اشاره کردهاند.
ابن رشد اندلسی در مبحثی تحت عنوان «الحق لایضادّ الحقّ بل یوافقه و یشهد له»؛ یعنی حق با حق ضدّیت ندارد بلکه با آن موافق بوده و شاهد آن است، میگوید:
«هرگاه ما اعتقاد داریم که این شریعت الهی برحق است و سعادت انسان را تأمین میکند... علم قطعی پیدا میکنیم که هرگز نظر برهانی بر خلاف آن نخواهد بود؛ زیرا هیچ گاه حق با حق ضدیت ندارد بلکه موافق آن بوده و شاهد صدق آن است.»(397)
او در جایی دیگر میگوید: «هرگاه ظاهر نصّ، مخالف با مفاد برهان بود باید در صدد تأویل برآمد. و معنای تأویل آن است که دلالت لفظ را از معنای حقیقی آن گرفته و بر معنای مجازی آن حمل کرد، بدون آنکه اخلالی به عادت لسان عرب از مجازگویی در نامگذاری چیزی پیدا شود....»(398)
وی همچنین میگوید: «ما قطع داریم که تمام مواردی که ظاهر شرع مخالف با مفاد برهان است قابل تأویل بر اساس قانون تأویل عربی است. و این قضیهای است که هیچ مسلمانی در آن شک ندارد... .»(399)
مسیحیان اثبات حقانیت اعتقادات خود بر مسلمانان، از باب جدل به آیاتی چند از قرآن مجید تمسک کردهاند. ما به آنها پرداخته و از هر کدام پاسخ میدهیم.
برخی میگویند: قرآن کریم از انجیل و تورات به هدایت و نور تعبیر کرده است، آنجا که میفرماید: « إِنّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِیها هُدی وَنُورٌ...»؛(400) «همانا ما تورات را فرو فرستادیم که در آن هدایت و نور است.»
و درباره انجیل نیز میفرماید: «وَآتَیناهُ الْإِنجِیلَ فِیهِ هُدی وَنُورٌ...»؛(401) «و انجیل را به او دادیم که در آن هدایت و نور بود.»
پاسخ
اوّلاً: این آیات و نظایر آن، مربوط به تورات و انجیل غیر محرّف است.
ثانیاً: گرچه در تورات و انجیل، هدایت و نور است ولی قرآن، نور آشکار و کاملترین دین سعادت بشر میباشد. لذا قرآن درباره تورات میفرماید: «فِیها هُدی وَنُورٌ»(402)؛ «در تورات هدایت و نور قرار دارد.» و درباره انجیل میفرماید: «فِیهِ هُدی وَنُورٌ». ولی تعبیر قرآن درباره خودش بر خلاف این دو است، چنانکه میفرماید: «وَأَنزَلْنا إِلَیکُمْ نُوراً مُّبِیناً»(403)؛ «و به سوی شما نور آشکاری را فرو فرستادیم.»
ثالثاً: این آیات مربوط به تورات و انجیل در عصر نزول و قبل از آمدن اسلام است.
رابعاً: همان گونه که قبلاً اشاره کردیم، طبق آیات محکمات قرآن، تمام اهل کتاب وظیفه دارند تا به آیین جدید گرویده و اسلام را بپذیرند.
مطابق بسیاری از آیات، قرآن تصدیق کننده کتابی است که نزد اهل کتاب بوده است: خداوند متعال میفرماید: « وَما کانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ یفْتَری مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَینَ یدَیهِ»؛(404) «شایسته نبود [و امکان نداشت که این قرآن، بدون وحی الهی به خدا نسبت داده شود ولی تصدیقی است برای آنکه پیش از آن است [از کتب آسمانی .»
این مضمون در آیات فراوانی به آن اشاره شده است، به اینکه قبل از ظهور اسلام، کتاب مقدس اهل کتاب تحریف نشده است.
پاسخ
اوّلاً: در این آیه دعوت به پذیرش مفاد قرآن از سوی اهل کتاب شده است، و اگر کتابی کاملتر و متمّم کتابهای پیشین نباشد دعوت به آنها معنا ندارد.
ثانیاً: قرآن، تورات و انجیلی را که برای عصر گذشته بوده و وظیفه مردم پذیرش آن بوده را تصدیق میکند.
ثالثاً: چگونه تورات و انجیل تحریف نشده است در حالی که تورات تا مدتی بنابر نصّ تاریخ، نسخههایش مفقود بوده و بعد از حدود هفتاد سال، بار دیگر از ذهن برخی به رشته تحریر درآمده است. و نیز اناجیل چهارگانه که به دست بشر نوشته شده، از مصونیت برخوردار نبوده است.
خداوند متعال میفرماید: « وَإِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقاً یلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْکِتابِ وَما هُوَ مِنَ الْکِتابِ وَیقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَیقُولُونَ عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ وَهُمْ یعْلَمُونَ»؛(405) «در میان آنها [یهود] کسانی هستند که به هنگام تلاوت کتاب [خدا] ، زبان خود را چنان میگردانند که گمان میکنید آنچه را میخوانند از کتاب خدا است، در حالی که از کتاب [خدا] نیست. و [با صراحت میگویند: آن از طرف خداست با اینکه از طرف خدا نیست، و به خدا دروغ میبندند در حالی که میدانند.»
رابعاً: قرآن تصدیق کننده کتابهای پیشین در ناحیه اصول همه ادیان است نه در مورد شریعتها که هر دینی شریعت جدید دارد وگرنه ظهور و دعوت دین جدید لغو خواهد بود.
و نیز میفرماید: « یا أَهْلَ الْکِتابِ قَدْ جآءَکُمْ رَسُولُنا یبَینُ لَکُمْ کَثِیراً مِمّا کُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْکِتابِ وَیعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ»؛(406) «ای اهل کتاب! پیامبر ما، که بسیاری از حقایق کتاب آسمانی را که شما کتمان میکردید روشن میسازد، به سوی شما آمد و از بسیاری از آن، [که فعلاً افشای آن مصلحت نیست صرف نظر مینماید.»
قرآن میفرماید: « فَوَیلٌ لِلَّذِینَ یکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیدِیهِمْ ثُمَّ یقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِیشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَوَیلٌ لَهُمْ مِمّا کَتَبَتْ أَیدِیهِمْ وَوَیلٌ لَهُمْ مِمّا یکْسِبُونَ»؛(407) «پس وای بر آنها که نوشتهای با دست خود مینویسند، سپس میگویند: این، از طرف خداست. تا آن را به بهای کمی بفروشند. پس وای بر آنها از آنچه با دست خود نوشتند و وای بر آنها از آنچه از این راه به دست میآورند.»
خامساً: قرآن تصدیق کننده تورات و انجیلی است که نزد رسول بوده و غیر محرّف باقی مانده است.
سادساً: تعالیم انبیا، در اصول با یکدیگر مشترکند؛ گرچه در شریعت به جهت تکامل بشر با یکدیگر اختلاف دارند.
سادساً: قرآن تصدیق میکند که تورات و انجیلی برای امّتهای پیشین فرستاده شده است، گرچه از طرفی دیگر مردم را تکلیف به پذیرش دین جدید به جهت کمال و تمام بودن آن دارد.
خداوند متعال میفرماید: « وَأَنْزَلْنا إِلَیکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَینَ یدَیهِ مِنَ الْکِتابِ وَمُهَیمِناً عَلَیهِ»؛(408) «و این کتاب قرآن را به حق بر تو نازل کردیم، در حالی که کتب پیشین را تصدیق میکند، و حافظ و نگهبان آنهاست.»
بیضاوی در تفسیر خود «مهیمن» را به معنای رقیب و مراقب معنا کرده است.
پاسخ
اوّلاً: قرآن، مراقب و حافظ اصل کتابهای آسمانی موجود در عصر پیامبر اعظمصلی الله علیه وآله است، نه آنچه از کتابهای محرّف نزد آنان وجود دارد.
دلیل آن هم این است که میفرماید: « مُصَدِّقاً لِما بَینَ یدَیه» و نفرموده لما بین یدیهم. و معنای آن این است که قرآن، اصل محتوای کتابهای آسمانی را بدون تحریف دربردارد، و تعلیمات آنها را در خود جای داده است، گرچه در آن اضافاتی به عنوان متمّم مکارم اخلاق آمده است؛ زیرا بشر ترقی کرده و به تکامل بالاتری نایل آمده است.
علامه طباطباییرحمه الله میفرماید: «هیمنه چیزی بر چیز دیگر، عبارت است از اینکه چیزی دارای سلطه بر چیزی دیگر در محافظت و مراقبت از آن و انواع تصرف در آن باشد. و این حال قرآن است که خداوند متعال آن را به عنوان تبیان هر چیز نسبت به آنچه از کتب آسمانی نزد او است معرفی کرده است. اصول ثابت و غیر متغیر آن کتب را حفظ کرده و آنچه را که سزاوار نسخ است، از فروعی که راه برای تغییر و تبدّل به مناسبت حال انسان است، نسخ کرده است. و این به ملاحظه سلوک انسان در راه ترقّی و تکامل به مرور زمان است.
خداوند متعال میفرماید: « إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یهْدِی لِلَّتِی هِی أَقْوَمُ»؛(409) «این قرآن، به راهی که استوارترین راههاست، هدایت میکند.»
و نیز میفرماید: « ما نَنْسَخْ مِنْ آیةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَیرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها»؛(410) «هر حکمی را نسخ کنیم و یا [نسخ آن را به تأخیر اندازیم، بهتر از آن یا همانند آن را میآوریم.»
و نیز می فرماید: « الَّذِینَ یتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِی الْأُمِّی الَّذِی یجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَالْإِنْجِیلِ یأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَینْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَیحِلُّ لَهُمُ الطَّیباتِ وَیحَرِّمُ عَلَیهِمُ الْخَبائِثَ وَیضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»؛(411) «همانها که از فرستاده [خدا] ، پیامبر امّی پیروی میکنند، پیامبری که صفاتش را در تورات و انجیلی که نزدشان است، مییابند؛ آنها را به معروف دستور میدهد و از منکر باز میدارد، اشیای پاکیزه را برای آنها حلال میشمارد، و ناپاکیها را تحریم میکند، و بارهای سنگین، و زنجیرهایی را که بر آنها بود، [از دوش و گردنشان] بر میدارد. پس کسانی که به او ایمان آوردند، و حمایت و یاریاش کردند، و از نوری که با او نازل شده پیروی نمودند، آنان رستگارانند.»
ثانیاً: هیمنه داشتن قرآن و سلطه و نظارت او نسبت به دیگر کتب آسمانی، به این است که قرآ، با در نظر گرفتن دستورات کتابهای دیگر تدوین شده است؛ زیرا این کتاب آخرین نسخه آسمانی است که برای هدایت بشر از ضلالت و گمراهی و رساندن او به کمال مطلق نازل شده است.
برخی برای مصونیت تورات و انجیل از تحریف، به آیه شریفه « إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنّا لَهُ لَحافِظُونَ»(412) تمسک کردهاند. به این بیان که خداوند اراده کرده که تمام کتابهای آسمانی را از تحریف حفظ نماید. و امر کرده که از اهل کتاب سؤال کنند، آنجا که میفرماید: « فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ...».(413)
و نیز تصریح نموده که در کلمات خدا تغییر و تبدیل نیست، آنجا که میفرماید: « لا تَبْدِیلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ».(414)
پاسخ
اوّلاً مقصود از «الذکر» در آیه اول خصوص قرآن است، به دلیل آیهای دیگر که میفرماید: « وَإِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَلِقَوْمِکَ».(415)
ثانیاً: مسأله حفاظت از ذکر در آیه نُه از سوره حجر، اختصاص به قرآن دارد؛ بر خلاف کتابهایی که قبل از قرآن نازل شده است، لذا مصون از تحریف نماندهاند.
ثالثاً: در مورد آیه دوم؛ یعنی « فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» میگوییم: این جمله در حقیقت جواب استدلالی است که منکرین نبوت حضرت محمّدصلی الله علیه وآله به آن استدلال میکردند. آنان میگفتند: « هَلْ هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ»؛(416) «آیا این شخص بشری مثل شما نیست.»
لذا در آیه آمده: « وَما أَرْسَلْنا قَبْلَکَ إِلَّا رِجالًا نُّوحِی إِلَیهِمْ فَسَْلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ»؛(417) یعنی انبیای پیشین نیز مردانی از جنس بشر بودند، و لذا بشر بودن با نبوّت منافاتی ندارد.
رابعاً: در مورد آیه سوم: « لا تَبْدِیلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ» مقصود از کلمات خداوند، همان اقوال و وعدههایی است که خداوند داده است؛ از آن جمله نویدهایی است که خداوند متعال در این آیه و آیات قبل داده است، آنجا که میفرماید: « أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلا هُمْ یحْزَنُونَ * الَّذِینَ آمَنُوا وَکانُوا یتَّقُونَ * لَهُمُ الْبُشْری فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَفِی الْآخِرَةِ»؛(418) «آگاه باشید! [دوستان و] اولیای خدا، نه ترسی دارند و نه غمگین میشوند. همانها که ایمان آوردند، و [از مخالفت فرمان خدا] پرهیز میکردند. در زندگی دنیا و آخرت، شاد [و مسرور] هستند.»
خداوند متعال میفرماید:« وَمَنْ یبْتَغِ غَیرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِینَ»؛(419) «و هر کس جز اسلام [و تسلیم در برابر فرمان حق] آیینی برای خود انتخاب کند، از او پذیرفته نخواهد شد، و او در آخرت از زیانکاران خواهد بود.»
و نیز میفرماید: « لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ»؛(420) «در قبول دین، اکراهی نیست.»
پاسخ
اوّلاً: در مورد آیه اول مقصود از اسلام دین اسلام است که با شریعت جدید بر پیامبرصلی الله علیه وآله نازل شده است.
ثانیاً: گرچه روح تعالیم تمام ادیان، همان تسلیم در برابر پروردگار است، ولی مقتضای تسلیم در برابر دستورات الهی آن است که اگر دین جدید با تعالیم و شریعت نو آمد، آن را پذیرا باشد.
ثالثاً: مقصود از آیه « لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ» این نیست که در پذیرش دین انسان مختار است، به گونهای که اگر انتخاب نکرد، کسی با او کاری نداشته باشد بلکه اشاره به یک امر واقعی دارد که انسان دین را باید با اختیار خود قبول کند، و به زور و تهدید دین بر دل نمینشیند و این منافات ندارد با اینکه انسان وظیفه شرعی و عقلی و الهی دارد که به دنبال دین حق رفته و آن را قلباً پذیرا باشد.
مطابق بسیاری از آیات، واجب است که به تورات و انجیل ایمان آوریم:
خداوند متعال میفرماید: « وَلا تُجادِلُوا أَهْلَ الْکِتابِ إِلاّ بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ إِلاَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَقُولُوا آمَنّا بِالَّذِی أُنْزِلَ إِلَینا وَأُنْزِلَ إِلَیکُمْ وَإِلهُنا وَإِلهُکُمْ واحِدٌ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ»؛(421) «با اهل کتاب جز با روشی که از همه نیکوتر است مجادله نکنید، مگر کسانی از آنان که ستم کردند و [به آنها] بگویید: ما به تمام آنچه از سوی خدا بر ما و بر شما نازل شده ایمان آوردهایم، و معبود ما و شما یکی است، و ما در برابر او تسلیم هستیم.»
این مضمون در آیات دیگر هم وارد شده است.
پاسخ
اوّلاً: آیه فوق در مقام بیان کیفیت مجادله با اهل کتاب است، تا دل آنان را به اسلام و مسلمانان نزدیک کرده و تألیف نمایند.
ثانیاً: مقصود از «أُنْزِلَ إِلَیکُمْ» اصول دین اهل کتاب است که با اصول اسلام فرقی ندارد و این توجیه به جهت آیات دیگر است که اهل کتاب را به اسلام و دین پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله دعوت میکند.
ثالثاً: مقصود آن است که ما ایمان داریم به آنچه بر شما نازل شده که از جانب خدا بوده و تا قبل از ظهور اسلام، همه مأمور به عمل بر طبق دستورات آن بودهاند.
رابعاً: مقصود از « إِلهُنا وَإِلهُکُمْ واحِدٌ» اشاره به یک مطلب واقعی و خارجی دارد نه اینکه بگوید اعتقاد اهل کتاب نیز توحید است؛ زیرا خداوند در آیات دیگر آنان را به تثلیت نسبت داده است.
خامساً: آیه گرچه به صورت اِخبار آمده است ولی در حقیقت مقصود به آن انشا است. و لذا معنای « وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ»؛ یعنی همگی باید تسلیم پروردگار متعال باشیم. و در صورتی هم که معنای اخبار، مقصود و مراد حقیقی آن باشد، آیه اشاره به این نکته دارد که چون همگی درصدد تسلیم پروردگاریم لذا باید نسبت به آمدن دین جدید نیز تسلیم دستورات خدا باشیم. این نحو استدلال یک نحو مجادله احسن است.
برخی در تأیید اهل کتاب و از آن جمله مسیحیت، به این آیه تمسک کردهاند:
« إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هادُوا وَالصّابِئُونَ وَالنَّصاری مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صالِحاً فَلا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلا هُمْ یحْزَنُونَ»(422)؛ «آنها که ایمان آوردهاند، و یهود و صائبان و مسیحیان، هر کسی به خداوند یگانه و روز جزا ایمان بیاورند، و عمل صالح انجام دهند، نه ترسی بر آنهاست و نه غمگین خواهند شد.»
پاسخ
اوّلاً: آیه فوق به صیغه ماضی آمده و دلالت بر رستگاری سابقین از یهود و نصارا دارد که قبل از ظهور اسلام به خدا و رسول خدا ایمان آورده و عمل صالح انجام دادهاند.
ثانیاً: مقصود از « مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ» ایمان به اسلام و عمل به دستورات آن است.
ثالثاً: در جای خود بیان شده که یقین حجّت ذاتی است، و اگر کسی از هر دین و مذهب و آیینی بر مرام خود یقین داشته و از مرام دیگران بی خبر است و حدّ اقل احتمال حقانیت دیگران را نمیدهد، اینچنین کسی در صورتی که به یقین خود عمل کند اهل نجات خواهد بود. و این مطلبی است که روایات نیز به آنها اشاره دارند.
رابعاً: در مورد شأن نزول آیه، گفته شده که عدّهای از اهل کتاب به پیامبر اعظمصلی الله علیه وآله عرض کردند: پدرانمان که بر حکم دین و آیین خود بوده و از دنیا رحلت کردهاند جایگاهشان چگونه است؟ در این هنگام آیه فوق نازل شد.
خامساً: در آیه فوق قید (من عمل صالحاً) آمده است. و از آنجا که شریعت اسلام ناسخ شرایع گذشته است لذا عمل صالح به این است که طبق دین و شریعت جدید عمل شود.
برخی میگویند: مطابق آیات قرآن، مسیحیان مؤمن بوده و صالحند؛ زیرا قرآن میفرماید: «لَیسُوا سَوَآءً مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ أُمَّةٌ قَآئِمَةٌ یتْلُونَ آیاتِ اللَّهِ آنَآءَ الَّیلِ وَهُمْ یسْجُدُونَ* یؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الْأَخِرِ وَیأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَینْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ وَیسارِعُونَ فِی الْخَیرَاتِ وَأُولئِکَ مِنَ الصّالِحِینَ»؛(423) «آنها همه یکسان نیستند، از اهل کتاب، جمعیتی هستند که [به حق و ایمان قیام میکنند، و پیوسته در اوقات شب آیات خدا را میخوانند، در حالی که سجده مینمایند. به خدا و روز واپسین ایمان میآورند، و امر به معروف و نهی از منکر میکنند، و از انجام کارهای نیک، پیشی میگیرند و آنها از صالحانند.»
پاسخ
اوّلاً: در برخی از آیات اشاره به کفر و اعتقاد به تثلیث در مسیحیت شده است و با جمع بین این آیات و آیه مورد سؤال پی میبریم که تنها کسانی از اهل کتاب صالحند که ثابت و قائم بر امر خدایند و بر ایمان به خدا و اطاعت از او پابرجایند و اینان کسانی هستند که چون امر خداوند به متابعت از دین جدید آمد آن را متابعت کرده و بدون هیچ اعتراضی با جان و دل پذیرفتند.
کسانی از آنان صالحند که امر به معروف و نهی از منکری دارند که در دین جدید از جانب خداوند برای آنان رسیده است، و در خیرات که در رأس آنها دین و معارف و شریعت جدید است سرعت دارند و قبل از دیگران به اسلام میگروند. اینان از صالحانند.
ثانیاً: در شأن نزول آیه فوق آمده که چون عبداللَّه بن سلام و جماعتی اسلام آوردند، احبار و دانشمندان یهود گفتند: تنها شروران از ما ایمان آوردهاند. در اینجا بود که این آیه نازل شد.
از اینجا استفاده میشود که آیه فوق درصدد مدح یک دسته از اهلکتاب است که اسلام اختیار کرده و به مسلمانان ملحق شدهاند.
ثالثاً: در صدر آیه، قید «قائمةً» آمده که در ظاهر به معنای قیام به حق و حقیقت است و منظور از آن پذیرش دین اسلام میباشد.
برخی میگویند: دلیل بر حقانیت مسیحیت از قرآن این است که قرآن حکم به فسق کسی کرده که احکام انجیل را برپا نکند.
خداوند متعال میفرماید: « وَلْیحْکُمْ أَهْلُ الْإِنْجِیلِ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فِیهِ وَمَنْ لَمْ یحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ»؛(424) «اهل انجیل [پیروان مسیح نیز باید به آنچه خداوند در آن نازل کرده حکم کنند و کسانی که بر طبق آنچه خدا نازل کرده حکم نکنند، فاسقند.»
پاسخ
اوّلاً: آیه به نصارا دستور میدهد تا به تمام آنچه در انجیل آمده حکم کنند که یکی از آنچه در این کتاب آمده، بشارت به پیامبری جدید و پذیرش دعوت آن است.
در ذیل آیه نیز به طور مطلق انسان را دعوت به حکم بر طبق «ما انزل اللَّه» کرده و میگوید: در غیر این صورت انسان فاسق خواهد بود. و این تفسیر با جمع بین آیات به دست میآید؛ یعنی امثال این آیه و آیاتی که اهل کتاب را به پذیرش دین جدید دعوت مینماید.
ثانیاً: آیه فوق حکم به لزوم التزام به «ما أنزل اللَّه» واقعی و غیر محرّف دارد، نه آنچه که در دست مسیحیان است که تحریف شده است.
خداوند متعال میفرماید: « یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالْکِتابِ الَّذِی نَزَّلَ عَلی رَسُولِهِ وَالْکِتابِ الَّذِی أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ وَمَنْ یکْفُرْ بِاللَّهِ وَمَلائِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْیوْمِ الآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعِیداً»؛(425) «ای کسانی که ایمان آوردهاید! به خدا و پیامبرش و کتابی که بر او نازل کرده، و کتاب [آسمانی که پیش از این فرستاده است، ایمان [واقعی] بیاورید، و کسی که خدا و فرشتگان او و کتابها و پیامبرانش و روز واپسین را انکار کند در گمراهی دور و درازی افتاده است.»
و نیز میفرماید: « قُلْ آمَنّا بِاللَّهِ وَما أُنْزِلَ عَلَینا وَما أُنْزِلَ عَلی إِبْراهِیمَ وَإِسْماعِیلَ وَإِسْحاقَ وَیعْقُوبَ وَالْأَسْباطِ وَما أُوتِی مُوسی وَعِیسی وَالنَّبِیونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَینَ أَحَدٍ مِنْهُمْ»؛(426) «بگو: به خدا ایمان آوردیم و [همچنین به آنچه بر ما و بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط نازل گردیده و آنچه به موسی و عیسی و [دیگر] پیامبران، از طرف پروردگارشان داده شده است، ما در میان هیچ یک از آنان فرقی نمیگذاریم.»
پاسخ
با جمع بین این آیات و آیات دیگری که اهل کتاب را دعوت به اسلام کرده و از متابعت شریعت و آیین خود سرزنش میکند، به این نتیجه میرسیم که مقصود به این دو آیه این است که مسلمانان وظیفه دارند تا به تمام کتابهای آسمانی غیرمحرّف به طور کلّی ایمان آورده و آنها را از جانب خدا بدانند، گرچه با نزول کتاب و آمدن شریعت جدید، شریعت گذشته نسخ شده و آیین جدید که متمّم و مکمّل آیین قدیم است جایگزین آن گردیده و ملاک ایمان و عمل خواهد بود، و لذا تمام اهل کتاب وظیفه دارند تا به دین و آیین جدید ایمان آورند.
مطابق برخی از آیات، در صورتی که علم نداریم باید از اهل کتاب سؤال کنیم:
خداوند متعال میفرماید: « وَما أَرْسَلْنا قَبْلَکَ إِلاّ رِجالاً نُوحِی إِلَیهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»؛(427) «ما پیش از تو، جز مردانی که به آنها وحی کردیم، نفرستادیم، [همه انسان بودند و از جنس بشر] اگر نمیدانید از آگاهان بپرسید.»
و نیز در جایی دیگر میفرماید: « فَإِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمّا أَنْزَلْنا إِلَیکَ فَسْئَلِ الَّذِینَ یقْرَؤُنَ الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکَ»؛(428) «و اگر در آنچه بر تو نازل کردهایم تردیدی داری، از کسانی که پیش از تو کتاب آسمانی را میخواندند بپرس....»
پاسخ
در مورد آیه اول میگوییم: آیه در حقیقت جواب از احتجاج مشرکان بر نفی نبوت پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله است؛ زیرا آنان میگفتند: « هَلْ هذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ»؛(429) «آیا این پیامبر جز بشری مثل شما است؟»
قرآن در جواب آنان میگوید: انبیای پیشین نیز همگی مردمانی از جنس همین بشر بودند، لذا بشر بودن منافات با نبوت ندارد، و تنها فرق بین پیامبران و دیگران این است که بر پیامبران وحی میشود. و وحی موهبتی از جانب خدا است و شامل عموم بشر نمیشود.
آنگاه خداوند در آخر آیه اوّل به مشرکان خطاب میکند که اگر در این مسأله شک دارند و به علم نرسیدهاند، میتوانند از اهل کتاب سؤال کنند که آیا پیامبرانشان از جنس بشر نبوده است؟
و در مورد آیه دوم میگوییم: صدر آیه گرچه در ظاهر خطاب به رسول گرامی اسلامصلی الله علیه وآله است ولی این مستلزم وجود شک و تردید در قلب پیامبرصلی الله علیه وآله نیست؛ زیرا اینگونه خطاب، همانگونه که صحیح است به وسیله آن، شخص دارای شک و تردید را مخاطب قرار داد، همچنین صحیح است که به وسیله آن، شخصی را که به یقین و بینه در امری رسیده است نیز مورد خطاب قرار داد، کنایه از اینکه مطلبی را که به پیامبرصلی الله علیه وآله خبر داده شده، آن قدر دارای دلیل و حجت و برهان و آیه است که بر فرض اگر نسبت به یکی از حجتها، مخاطب یا شنونده، شک و تردید پیدا کند دیگر حجج میتواند جایگزین آن شده و او را به یقین رساند. و این طریقه و روشی شایع در تخاطب و تفاهم عرفی است که عقلا در محاورات خود از آن بهره میجویند. و بازگشت معنای کلام آن است که این معارف که خداوند بر تو بیان داشته، دارای حجتها و ادلهای است که عقل، انسان را مجبور به قبول آن میکند.
آنگاه خداوند در ذیل آیه میفرماید: این امری است که اهل کتاب نمیتوانند آن را انکار کنند. آری آنها تنها بشارت به پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله و برخی از معارفی که از مختصات اسلام است و نیز بخشی از تغییراتی که اسلام در کتب آسمانی وارد کرده را نمیپذیرند.
نکته قابل توجه اینکه سوره یونس که این آیه در آن واقع است، از سورههای اولیهای است که در مکه نازل شده است؛ یعنی موقعی که هنوز خصومت بین مسلمانان و اهل کتاب، خاصّه یهود، به جهت لجاجت آنها تشدید نشده بود، و لذا قرآن امر به سؤال از اهل کتاب کرده است.
احتمال دیگری که در آیه دوم است این که: ظاهر خطاب گرچه به پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله است ولی در حقیقت به مردم مشرک میباشد. و آنان را امر میکند که اگر در مفاد آیات که از جانب خداست شک دارند میتوانند از اهلکتاب بپرسند تا برایشان ثابت شود که قرآن از جانب خداست.
برخی از مسیحیان میگویند: قرآن به ازلی بودن حضرت مسیح اشاره کرده، آنجا که میگوید: « إِنَّ اللَّهَ یبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِّنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیمَ...»؛(430) «خداوند تو را به کلمهای [= وجود با عظمتی از طرف خودش بشارت میدهد که نامش مسیح، عیسی پسر مریم است....»
و نیز به بازگشت او به خداوند اشاره کرده، آنجا که میفرماید: « رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیهِ»؛(431) «بلکه خدا او را به سوی خود بالا برد.»
و نیز میفرماید: « إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسی إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَرافِعُکَ إِلَی...»؛(432) «[به یاد آورید] هنگامی را که خدا به عیسی فرمود: من تو را برمیگیرم و به سوی خود بالا میبرم....»
پاسخ
در مورد آیه اول که درباره حضرت عیسیعلیه السلام از واژه «کلمه» استفاده کرده، بدین جهت است که حضرت مسیح بر خلاف سایر انبیا و مردم، با کلمه «کن» ایجادی و به تعبیر دیگر با اراده تکوینی خداوند ایجاد شده است، بر خلاف سایر انبیا و مردم که ولادتشان بر مجرای اسباب عادی، به مدت نه ماه و نه روز در شکم مادر به دنیا آمدهاند. و لذا در آیات دیگر به ولادت غیر طبیعی حضرت اشاره کرده و میفرماید: « وَکَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلی مَرْیمَ وَرُوحٌ مِنْهُ»؛(433) «...و کلمه [و مخلوق] اوست، که او را به مریم القا نمود، و روحی [شایسته از طرف او بود....»
و نیز در جای دیگر میفرماید: « إِنَّ مَثَلَ عِیسی عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیکُونُ»؛(434) «مثل عیسی در نزد خدا، همچون آدم است، که او را از خاک آفرید، سپس به او فرمود: موجود باش! او هم فوراً موجود شد [بنابراین، ولادت مسیح بدون پدر، هرگز دلیل بر الوهیت او نیست .»
در مورد آیه دوم و سوم که به آنها استشهاد شده است، میگوییم: از آنجا که «رفع» در این دو آیه به خداوند نسبت داده شده است مقصود به آن، رفع معنوی است نه رفع صوری و مادی؛ زیرا خداوند متعال مکانی از سنخ مکانهای جسمانی ندارد. و این همانند آن جملهای است که در ذیل آیه آمده است که میفرماید: « ثُمَّ إِلَی مَرْجِعُکُمْ»(435)؛ «سپس بازگشت شما به سوی من است.»
و به تعبیر دیگر مراد از «رفع»، ترفیع درجه و قرب به خداوند سبحان است، نظیر آنچه خداوند در حقّ کشته شدگان در راه خود میفرماید: « أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ»؛(436) «آنان زندههایی نزد پروردگارشان میباشند.»
و نیز درباره حضرت ادریس میفرماید: « وَرَفَعْناهُ مَکاناً عَلِیاً»؛(437) «و ما او را به مکانی عالی سوق دادیم.»
برخی میگویند: قرآن هر یک از انبیا و حتّی پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله را به گونهای به گناه یا سهو و نسیان نسبت داده، در حالی که حضرت مسیحعلیه السلام را به تمام معنا ستوده و به عصمت او اقرار کرده است و این دلیل بر جنبه الوهیت داشتن اوست.
خداوند متعال از زبان حضرت میفرماید: « وَجَعَلَنِی مُبارَکاً أَینَ ما کُنْتُ...»؛(438) «و مرا - هرجا که باشم - وجودی پربرکت قرار داده.»
و نیز میفرماید: « وَإِنِّی سَمَّیتُها مَرْیمَ وَإِنِّی أُعِیذُها بِکَ وَذُرِّیتَها مِنَ الشَّیطانِ الرَّجِیمِ»؛(439) «و من او را مریم نام گذاردم، و او و فرزندش را از [وسوسههای شیطان رانده شده، در پناه تو قرار میدهم.»
پاسخ
اوّلاً: در مورد آیه اول میگوییم: اینکه حضرت هر جا باشد مبارک شده به جهت این است که او به جهت نفعی که به مردم رسانده و آنان را از علم نافع خود بهرهمند ساخته و به عمل صالح دعوت نموده و نیز تربیت و تزکیه نموده و مریضهای صعب العلاج را درمان کرده و... مایه برکت برای مردم بوده است.
ثانیاً: در مورد آیه دوم، کلام از مادر حضرت مریم؛ یعنی همسر عمران است که به خدا عرض کرد: «من فرزندم را مریم نامیدم و او و ذرّیهاش را در پناه تو قرار دادم تا از شیطان رانده شده در امان باشد و بتواند تو را خدمت کرده و عبادت نماید.» و این ربطی به جنبه الوهیت حضرت مسیحعلیه السلام ندارد.
ثالثاً: قرآن کریم از اینگونه مدحها بلکه بالاتر از آن را درباره انبیاعلیهم السلام خصوصاً رسول گرامی اسلامصلی الله علیه وآله داشته است.
«یا أَیها النَّبِی إِنّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِیراً * وَدَاعِیاً إِلَی اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجاً مُّنِیراً»؛(440) «ای پیامبر! ما تو را گواه فرستادیم و بشارت دهنده و انذارکننده! و تو را دعوت کننده به سوی خدا به فرمان او قرار دادیم، و چراغی روشنیبخش!»
«وَما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعالَمِینَ»؛(441) «ما تو را جز برای رحمت جهانیان نفرستادیم.»
رابعاً: این آیه در حقیقت درخواست عصمت برای حضرت مریم است که قرآن نیز به آن اشاره کرده و درباره سایر انبیا نیز ثابت نموده است.
قرآن درباره حضرت مریمعلیه السلام میفرماید: « یا مَرْیمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاکِ وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفاکِ عَلی نِساءِ الْعالَمِینَ»؛(442) «ای مریم! خدا تو را برگزیده و پاک ساخته، و بر تمام زنان جهان برتری داده است.»
و درباره انبیاعلیهم السلام میفرماید: « إِنّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِکْرَی الدّارِ»؛(443) «ما آنها را با خلوص ویژهای خالص کردیم، و آن یادآوری سرای آخرت بود.»
و در آیه دیگر از زبان شیطان میفرماید: « قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلاّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ»؛(444) «گفت: به عزتت سوگند! همه آنان را گمراه خواهم کرد، مگر بندگان خالص و برگزیدهات را.»
خامساً: آیات متشابهی که در قرآن آمده و دلالت بر توبیخ و عدم عصمت دارد را نمیتوان به ظاهرش اخذ کرد بلکه همان گونه که قبلاً اشاره شد باید آنها را به محکمات بازگرداند و با حمل بر خلاف ظاهر، به معنای مقصود دسترسی پیدا کرد.
سادساً: از این گونه آیات متشابهات که در ظاهر، توبیخ و سرزنش انبیا است درباره حضرت عیسیعلیه السلام نیز در قرآن آمده است؛ از جمله آن که میفرماید: « وَإِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسَی ابْنَ مَرْیمَ ءَأَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُونِی وَأُمِّی إِلهَینِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالَ سُبْحانَکَ ما یکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ ما لَیسَ لِی بِحَقٍّ إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فِی نَفْسِی ...»؛(445) «و آنگاه که خداوند به عیسی بن مریم میگوید: آیا تو به مردم گفتی که من و مادرم را به عنوان دو معبود غیر از خدا انتخاب کنید؟!، او میگوید: منزّهی تو! من حقّ ندارم آنچه را که شایسته من نیست، بگویم. اگر چنین سخنی را گفته باشم، تو میدانی. تو از آنچه در روح و جان من است آگاهی، و من از آنچه در ذات پاک توست، آگاه نیستم... .»
سابعاً: بالاتر از این تعبیرات برای دیگر پیامبران در قرآن آمده است. خداوند متعال از قول پیامبر خود میفرماید: «إِنَّ وَلِیی اللَّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتابَ وَهُوَ یتَوَلَّی الصّالِحِینَ»؛(446) «ولی و سرپرست من، خدایی است که این کتاب را نازل کرده؛ و او همه صالحان را سرپرستی میکند.»
ثامناً: «اثبات شییء نفی ما ادا نمیکند.» اگر حضرت عیسیعلیه السلام مبارک است این دلیل نمیشود که دیگران غیر مبارک باشند.
تاسعاً: خداوند درباره تعدادی از انبیا میفرماید: «إِنّا أَخْلَصْناهُم بِخالِصَةٍ ذِکْرَی الدَّارِ»؛(447)
و در جای دیگر از قول شیطان رجیم نقل میکند که گفت: «فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعِینَ»؛(448)
با جمع بین این دو آیه به این نتیجه میرسیم که شیطان بر انبیا راه ندارد. پس مسئله عصمت مختص به حضرت مسیح و مریمعلیهما السلام نیست.
و نیز قرآن کریم درباره تعدادی از انبیا میفرماید: «... وَهَدَیناهُمْ إِلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ»؛(449)
و در جای دیگر میفرماید: «وَمَن یهْدِ اللَّهُ فَما لَهُ مِن مُّضِلٍّ...»؛(450)
با جمع بین این دو دسته آیه به این نتیجه میرسیم که انبیا از هر گونه وسوسه شیطانی مصون میباشند.
برخی میگویند: از اینکه خداوند علم غیب را که مخصوص خودش میباشد به حضرت مسیح نسبت میدهد ولی از انبیا و حتی پیامبر اسلامعلیهم السلام نفی میکند، دلیل بر تجسد حضرت مسیحعلیه السلام و جنبه الوهیت او به اعتراف قرآن است:
خداوند متعال از قول حضرت مسیحعلیه السلام نقل میکند: « وَأُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَما تَدَّخِرُونَ فِی بُیوتِکُمْ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیةً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ»؛(451) «و از آنچه میخورید و در خانههای خود ذخیره میکنید، به شما خبر میدهم، مسلّماً در اینها نشانههایی برای شماست، اگر ایمان داشته باشید.»
و درباره انبیا میفرماید: « یوْمَ یجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ فَیقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ قالُوا لا عِلْمَ لَنا إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُیوبِ»؛(452) «[از] روزی [بترسید] که خداوند پیامبران را جمع میکند، و به آنها میگوید: [در برابر دعوت شما] چه پاسخی به شما داده شد؟ میگویند: ما چیزی نمیدانیم، تو خود، از همه اسرار نهان آگاهی.»
و درباره خصوص پیامبرصلی الله علیه وآله میفرماید: « قُلْ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزائِنُ اللَّهِ وَلا أَعْلَمُ الْغَیبَ...»؛(453) «بگو: من نمیگویم خزائن خدا دست من است. و من [جز آنچه خدا به من بیاموزد] از غیب آگاه نیستم.»
پاسخ
اوّلاً: در قرآن کریم مطابق برخی از آیات، علم غیب مخصوص خداوند است؛ از قبیل:
« وَعِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیبِ لا یعْلَمُها إِلاّ هُوَ»؛(454) «کلیدهای غیب تنها نزد او [خداوند] است و از آنها جز او کسی اطلاع ندارد.»
« قُلْ لا یعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَالْأَرْضِ الْغَیبَ إِلاَّ اللَّهُ وَما یشْعُرُونَ أَیانَ یبْعَثُونَ»(455)؛ «[ای رسول ما] بگو که در آسمانها و زمین جز خدا کسی از علم غیب آگاه نیست، و هیچ خلقی نمیداند که چه هنگام زنده و برانگیخته میشود.»
ولی با مراجعه به آیات دیگر پی میبریم که منظور از علم غیب مختص به خداوند، غیب ذاتی و استقلالی است، و این منافات ندارد که افراد دیگری؛ از قبیل انبیا و اوصیا از آن علم به اذن و اراده خداوند بهرهمند باشند.
خداوند سبحان در سوره جن میفرماید: « عالِمُ الْغَیبِ فَلا یظْهِرُ عَلی غَیبِهِ أَحَداً إِلّا مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ...»؛(456) «او دانای غیب است و هیچ کس به عالم غیب او آگاه نیست جز پیامبری را که از او خشنود باشد... .»
همچنین در قرآن کریم خطاب به پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله درباره قصه حضرت یوسفعلیه السلام میفرماید: « ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیبِ نُوحِیهِ إِلَیکَ»؛(457) «آن از خبرهای غیبی است که به تو وحی نمودهایم.»
ثانیاً: در مورد آیه دوم که رسولان در جواب از سؤال خداوند میگویند: « لا عِلْمَ لَنا» این جواب در حقیقت یک نوع خضوعی در برابر عظمت و کبریایی خداوند و اعتراف به احتیاج ذاتی آنان در مقابل مولای حقیقی است، که به جهت رعایت ادب حضور و اظهار حقیقت امر صورت گرفته است و لذا نمیتوان آن را جواب نهایی به حساب آورد، و هرگز دلالت بر جهالت و عدم علم آنان به غیب به اذن و اراده الهی ندارد؛ زیرا خداوند متعال آنان را شاهدان بر امت خود قرار داده است، آنجا که میفرماید: « فَکَیفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَجِئْنا بِکَ عَلی هؤُلآءِ شَهِیداً»؛(458) «حال آنها چگونه است آن روزی که از هر امتی، شاهد و گواهی [بر اعمالشان میآوریم، و تو را نیز بر آنان گواه خواهیم آورد؟!»
حال چگونه ممکن است که انبیا در روز قیامت، شاهدان بر امت خود باشند بدون آنکه از غیب به اذن الهی اطلاع داشته باشد؟
در نتیجه: جواب رسولان به جمله « لا عِلْمَ لَنا» از روی ادب عبودیت آنها در برابر حضرت حق سبحانه و تعالی بوده است؛ زیرا حقیقت علم غیب از آن خداوند و ملک او است.
و دیگر اینکه خداوند سبحان علم غیب را برای طایفهای از مقرّبین درگاهش در روز قیامت ثابت کرده است، آنجا که میفرماید: « وَعَلَی الْأَعْرافِ رِجالٌ یعْرِفُونَ کُلاًّ بِسِیماهُمْ»؛(459) «و بر اعراف مردانی هستند که هر یک را از چهرهشان میشناسند... .»
و درباره سخن پیامبرصلی الله علیه وآله در روز قیامت میفرماید:« وَقالَ الرَّسُولُ یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً»؛(460) «و پیامبر عرضه داشت: پروردگارا! قوم من قرآن را رها کردند.»
ثالثاً: در مورد آیه سوم که در استدلال به آن اشاره شد که پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله علم غیب را از خود نفی می کند:« وَلا أَعْلَمُ الْغَیبَ» مقصود او علم غیب استقلالی و بدون تعلیم وحیانی است؛ زیرا خداوند متعال در آیاتی دیگر به علم غیب وحیانی پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله اشاره کرده است، از قبیل:
« إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما یوحی إِلَی»؛(461) «و من تنها از آنچه به من وحی میشود، پیروی میکنم.»
« عالِمُ الْغَیبِ فَلا یظْهِرُ عَلی غَیبِهِ أَحَداً إِلاّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ»؛(462) «دانای غیب اوست و هیچ کس را بر اسرار غیبش آگاه نمیسازد، مگر رسولانی که آنان را برگزیده....»
در این آیه خداوند علم غیب را برای جنس رسولان ثابت کرده است.
و در مورد قصه حضرت یوسفعلیه السلام میفرماید: « ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیبِ نُوحِیهِ إِلَیکَ»؛(463) «[ای پیامبر!] این، از خبرهای غیبی است که به تو وحی میکنیم.»
همین مطلب در مورد قصه حضرت مریمعلیه السلام نیز آمده است: « ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیبِ نُوحِیهِ إِلَیکَ».(464)
و درباره قصه حضرت نوحعلیه السلام میفرماید: « تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیبِ نُوحِیها إِلَیکَ ما کُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَلا قَوْمُکَ مِنْ قَبْلِ هذا»؛(465) «اینها از خبرهای غیب است که به تو [ای پیامبر!] وحی میکنیم، خبرهایی که نه تو، و نه قومت، اینها را پیش از این نمیتوانستید بدانید.»
در نتیجه: مقصود از نفی علم غیب توسط پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله از خود « وَلا أَعْلَمُ الْغَیبَ» نفی این مطلب است که انسان به حسب وجود طبیعی هرگز از غیب اطلاع ندارد، گرچه میتواند به جهت قرب خاص به خداوند، از غیب او بهرهمند گردد و این به مشیت و اراده خداوند بستگی دارد.
رابعاً: در مورد حضرت عیسیعلیه السلام که مواردی از علم غیب او را خداوند متعال در قرآن نقل میکند به این جهت است که علم غیب و اخبار غیبی یکی از معجزات مهم حضرت عیسیعلیه السلام برای اثبات نبوّتش بوده است.
خداوند متعال با آنکه خلقت را تنها به خودش نسبت میدهد؛ زیرا میفرماید: « قُلِ اللَّهُ یبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یعِیدُهُ فَأَنّی تُؤْفَکُونَ»؛(466) «بگو: تنها خدا آفرینش را ایجاد کرده، سپس باز میگرداند، با این حال چرا از حق رویگردان میشوید؟»
ولی از زبان حضرت مسیحعلیه السلام نقل میکند که گفت: « أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیئَةِ الطَّیرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیکُونُ طَیراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِئُ الأَکْمَهَ وَالأَبْرَصَ وَأُحْی الْمَوْتی بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَما تَدَّخِرُونَ فِی بُیوتِکُمْ إِنَّ فِی ذلِکَ لآیةً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ»؛(467) «من از گِل، چیزی به شکل پرنده میسازم. پس در آن میدمم و به فرمان خدا، پرندهای میگردد. و به اذن خدا، کور مادرزاد و مبتلایان به برص [پیسی را بهبود میبخشم، و مردگان را به اذن خدا زنده میکنم، و از آنچه میخورید و در خانههای خود ذخیره میکنید، به شما خبر میدهم. مسلّماً در اینها، نشانه هایی برای شماست، اگر ایمان داشته باشید.»
پاسخ
خداوند متعال در صدر آیه دوم از قول حضرت مسیحعلیه السلام چنین نقل میکند که خطاب به قومش گفت: « أَنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِآیةٍ مِنْ رَبِّکُمْ...»؛ یعنی من به طور حتم نشانهای از جانب پروردگارتان میآورم... .
این جمله و این تعبیر « بِإِذْنِ اللَّهِ» دلیل بر آن است که حضرت مسیحعلیه السلام جنبه الوهیت نداشته و تنها رسول خداوند است. و از آن جهت که امر رایج در آن زمان گسترش طب و طبابت بوده است، لذا به تناسب وضع موجود، معجزه آن حضرت نیز امور خارق العادهای بود که با آن وضع تناسب داشته است.
خداوند متعال با اینکه زنده کردن و میراندن را به خود نسبت میدهد و میفرماید:« وَهُوَ الَّذِی أَحْیاکُمْ ثُمَّ یمِیتُکُمْ ثُمَّ یحْییکُمْ...»؛(468) «و او کسی است که شما را زنده کرد، سپس میمیراند، و بار دیگر زنده میگرداند... .»ولی در مورد حضرت مسیحعلیه السلام از زبان او نقل میکند که گفت: « وَأُبْرِئُ الأَکْمَهَ وَالأَبْرَصَ وَأُحْی الْمَوْتی بِإِذْنِ اللَّهِ»؛(469) «کور مادرزاد و مبتلایان به برص [پیسی را بهبود میبخشم و مردگان را زنده میکنم به اذن خدا .»
و نیز میفرماید: « وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیئَةِ الطَّیرِ بِإِذْنِی... فَتَنْفُخُ فِیها فَتَکُونُ طَیراً بِإِذْنِی»؛(470) «و هنگامی که به فرمان من، از گِل چیزی به صورت پرنده میساختی ... و مردگان را [نیز] به فرمان من زنده میکردی... .»
پاسخ
با جوابی که نسبت به استدلال پیشین داده شد، پاسخ این سؤال نیز روشن میشود.
خداوند با وجود آنکه میفرماید: « قُلْ للَّهِِ الشَّفاعَةُ جَمِیعاً»؛(471) «بگو: تمام شفاعتها از آن خداست.» ولی درباره حضرت مسیحعلیه السلام میفرماید: « إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیمُ إِنَّ اللَّهَ یبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیمَ وَجِیهاً فِی الدُّنْیا وَالآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ»؛(472) «[به یاد آورید] هنگامی را که فرشتگان گفتند: ای مریم! خداوند تو را به کلمهای [وجود با عظمتی از طرف خودش بشارت میدهد که نامش مسیح، عیسی بن مریم است، در حالی که در این جهان و جهان دیگر، صاحب شخصیت خواهد بود، و از مقرّ بان [الهی] است.»
پاسخ
اوّلاً: گرچه خداوند سبحان در آیاتی شفاعت را به خود اختصاص میدهد، ولی در آیات دیگر آن را برای دیگران نیز به اذن خود ثابت میکند.
در جایی میفرماید: « ما مِنْ شَفِیعٍ إِلاّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ»؛(473) «هیچ شفیعی جز به اجازه او نخواهد بود.» در اینجا «ما» موصوله است و لذا دلالت بر عموم دارد.
و نیز در جای دیگر میفرماید: « وَلا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلاّ لِمَنْ أَذِنَ لَهُ»؛(474) «نفع نمیدهد شفاعت نزد خدا مگر برای کسی که خداوند برای او اذن دهد.»
از این آیات استفاده میشود که افرادی هستند که خداوند متعال اذن شفاعت را به آنان داده که یکی از آنها حضرت عیسیعلیه السلام و یکی دیگر پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله است، آنجا که میفرماید: « وَلَسَوْفَ یعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضی ؛(475) «و به زودی پروردگارت آنقدر به تو عطا خواهد کرد که خشنود شوی.»
خداوند متعال در قرآن کریم از فرشتگان به عنوان شفاعت کنندگانی یاد کرده که جز درباره کسانی که خداوند رضایت میدهد شفاعت نخواهند کرد، آنجا که میفرماید: « بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ* لا یسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ یعْمَلُونَ * یعْلَمُ ما بَینَ أَیدِیهِمْ وَما خَلْفَهُمْ وَلا یشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضی ؛(476) «بلکه آنان بندگان مقرّب خدایند که هرگز پیش از امر او کاری نخواهند کرد و هرچه کنند به فرمان او است. و از احدی جز آنکه خدا از او راضی است شفاعت نمیکنند.»
و نیز قرآن کریم درباره فرزندان یعقوب میفرماید: « یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنّا کُنّا خاطِئِینَ»؛(477) «ای پدر! برای ما از خدا آمرزش طلب کن که [درباره یوسف خطا کردهایم.»
و نیز خداوند به جهت عفو و آمرزش گناهان، مردم را دعوت میکند که از پیامبرصلی الله علیه وآله بخواهند تا برای آنان استغفار کند:« وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤوکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوّاباً رَحِیماً»؛(478) «و اگر کسانی که بر خود - با گناه کردن - ستم نمودند، از کردار خود به خدا توبه کرده و به سوی تو آمدند تا برای آنان استغفار کنی و از خدا آمرزش خواهی، خدا را توبهپذیر و مهربان مییافتند.»
مسیحیان میگویند: قرآن که تثلیث و فرزندی عیسیعلیه السلام را مردود میشمارد از آن جهت است که گروهی از مسیحیان فرزند بودن تناسلی حضرت را معتقد بودند، نه فرزند بودن به معنای مظهریت، لذا قرآن کریم میفرماید: « وَلا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَیراً لَکُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ سُبْحانَهُ أَنْ یکُونَ لَهُ وَلَدٌ»؛(479) «و نگویید: [خداوند] سه گانه است. [از این سخن] خودداری کنید که برای شما بهتر است. خدا، تنها معبود یگانه است. او منزه است که فرزندی داشته باشد.»
پاسخ
سؤال ما از توجیه گران مسیحی این است که مقصود شما از مظهریت حضرت عیسیعلیه السلام چیست؟ اگر مراد شما از آن، حلول است که در جای خود آن را ابطال کردهایم.
و اگر مقصود شما آن است که صفات خداوند در وجود حضرت تجلّی کرده و لذا او مظهر جمیع اسما و صفات الهی شده است، این مطلبی است که عرفای اسلامی نیز به آن اشاره کردهاند، ولی مسیحیان این معنا را اراده نمیکنند.
مسیحیان میگویند: ما معتقد به خدای واحدی هستیم که سه مظهر دارد، ولی در جوهر یکی است و قائل به تعدد الهه و شرک در الوهیت نیستیم. و حملههای قرآن نیز متوجه این نوع بدعتی بوده که در زمان قرآن ظاهر شده بود؛ زیرا خداوند گرچه میفرماید: « لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَما مِنْ إِلهٍ إِلاّ إِلهٌ واحِدٌ»؛(480) «آنها که گفتند: خداوند یکی از سه خداست، [نیز] به یقین کافر شدند، معبودی جز خدای یگانه نیست... .»
ولی در جایی دیگر تعدد و تثلیث را اینگونه شرح میدهد:« وَإِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسَی ابْنَ مَرْیمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُونِی وَأُمِّی إِلهَینِ مِنْ دُونِ اللَّهِ»؛(481) «و آنگاه که خداوند به عیسی بن مریم میگوید: آیا تو به مردم گفتی که من و مادرم را به عنوان دو معبود غیر از خدا انتخاب کنید؟!»
پاسخ
اوّلاً: ما اصرار نداریم تا مسیحیان را در هر صورت به جهت اعتقاد به تثلیث مشرک جلوه دهیم، و لذا اگر از ادعای خود معنا و مفهوم صحیحی را اراده کنند ما نیز آن را میپذیریم.
ثانیاً: گرچه مسیحیان اعتقادات خود را که بعضاً شرک آلود است توجیه میکنند ولی این توجیهات از آنجا که قابل فهم برای عموم مردم نیست لذا آنان را به شرک انداخته و آن اعتقادات را بر معنای ظاهرش حمل میکنند.
ثالثاً: از توجیه گران مسیحی سؤال میکنیم که مراد شما از این سه مظهر چیست؟ اگر وحدت حقیقی و کثرت اعتباری است اشکالی ندارد، ولی شما به آن معتقد نیستید. و اگر کثرت حقیقی و وحدت اعتباری است، قطعاً شرک است. و اگر هر دو حقیقی است، مستلزم تناقض میباشد.
مسیحیان میگویند: در قرآن اشاره به ثالوث مسیحیت شده است.
خداوند متعال میفرماید: « إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیمُ إِنَّ اللَّهَ یبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیمَ وَجِیهاً فِی الدُّنْیا وَالآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ»؛(482) «و [به یاد آورید] هنگامی که فرشتگان گفتند: ای مریم! خداوند تو را به کلمهای [وجود با عظمتی از طرف خودش بشارت میدهد که نامش مسیح، عیسی بن مریم است، در حالی که در این جهان و جهان دیگر، صاحب شخصیت خواهدبود، و از مقرّبان [الهی] است.»
و نیز میفرماید:« وَآتَینا عِیسَی ابْنَ مَرْیمَ الْبَیناتِ وَأَیدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ»؛(483) «و به عیسی بن مریم دلایل روشن دادیم، و او را به وسیله روح القدس تأیید کردیم.»
در این دو آیه به دو اقنوم از اقانیم ثلاثه اشاره شده است.
پاسخ
شکی نیست که حضرت مسیحعلیه السلام و روح القدس و خداوند وجود دارند، ولی سخن در عقیده به این سه موجود است، ما به تبع قرآن کریم معتقدیم که حضرت مسیح بنده صالح خدا و رسول او بوده است. و در مورد روح القدس نیز برخی او را فرشته مخصوص خدا میدانند، که از طرف او حقایق را بر پیامبرش القا کرده و او را تأیید مینماید. و تنها خدایی که مستحقّ پرستش است یکی است به نام «اللَّه» ولی مسیحیان سه مبدأ برای این عالم در عرض یکدیگر قائلند و این عقیده سر از شرک درمی آورد.
وانگهی تأیید روح القدس امری مشترک بین تمام رسولان است و به پیامبری خاص اختصاص ندارد.
خداوند متعال میفرماید: « ینَزِّلُ الْمَلائِکَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلی مَنْ یشاءُ مِنْ عِبادِهِ أَنْ أَنْذِرُوا»؛(484) «فرشتگان را با روح [الهی به فرمانش بر هر کس از بندگانش بخواهد نازل میکند [و به آنها دستور میدهد] که مردم را انذار کنید....»
خداوند متعال میفرماید:« إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیمُ إِنَّ اللَّهَ یبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیمَ...»؛(485) «به یاد آورید] هنگامی که فرشتگان گفتند: ای مریم! خداوند تو را به کلمهای [وجود با عظمتی از طرف خودش بشارت میدهد که نامش مسیح، عیسی بن مریم است....»
در این آیه در مورد حضرت مسیحعلیه السلام اینگونه تعبیر میکند که کلمه مسیح از خداست.
پاسخ
قبلاً اشاره کردیم که حضرت مسیحعلیه السلام تنها فرقی که با دیگر انبیا و سایر مردم دارد این است که او از مجاری و اسباب طبیعی آفریده نشده است، بلکه با امر تکوینی خداوند «کن» در رحم حضرت مریم ایجاد شده است و بعد از چند مدتی از رحم او خارج شده است، ولی به هر تقدیر او کلمه فعلی و مخلوق تکوینی خداوند متعال است. و فرزند غیرتناسلی بودن دلیل بر داشتن جنبه الوهیت نیست و از صفت مخلوق بودن خارج نمیشود.
مسیحیان اشکالات مختلفی دارند که به جهت آنها تسلیم اسلام نشده و قرآن و حدیث نبوی را نمیپذیرند. اینک به هریک از آنها در فصلی جداگانه اشاره میکنیم:
برخی از نصارا وجود پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله را انکار کرده و برخی نیز ادعای نبوت از جانب او را قبول ندارند.
پاسخ
1- مسیحیان از هر راهی که نبوت حضرت عیسیعلیه السلام را برای یهودیان به اثبات رساندند، ما نیز از همان راه، نبوّت حضرت محمّدصلی الله علیه وآله را به اثبات میرسانیم.
2- نبوت پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله را از طریق اعجاز و اجتماع قراین و شواهد به طریق تواتر میتوان به اثبات رساند. و نیز میتوان از طریق بشاراتی که در کتاب مقدس آمده، نبوت پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله را به اثبات رساند.
مسیحیان و اهل کتاب، اشکالاتی بر قرآن کریم نیز وارد کردهاند که به آنها اشاره میکنیم:
گاهی میگویند: تعالیم اسلام برگرفته از تعالیم ادیان دیگر است. «اسقف یوسف درّه حدّاد» میگوید: «قرآن از مصادر و منابع پراکندهای استفاده کرده که مهمترین آنها کتاب مقدس است؛ خصوصاً کتاب موسی. و این به جهت شهادت و اعتراف خود قرآن است؛ زیرا در قرآن آمده است: « إِنَّ هذا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولَی صُحُفِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَی ؛(486) «این دستورها در کتب آسمانی پیشین (نیز) آمده است. در کتب ابراهیم و موسی.» و نیز میفرماید: « أَمْ لَمْ ینَبَّأْ بِما فِی صُحُفِ مُوسَی ؛(487) «یا از آنچه در کتب موسی نازل گردیده باخبر نشده است.» و نیز میخوانیم: « وَإِنَّهُ لَفِی زُبُرِ الْأَوَّلِینَ»؛(488) «و توصیف آن در کتابهای پیشینیان نیز آمده است.»(489)
ویل دورانت نیز میگوید: «قابل ذکر است که شریعت اسلامی، شباهت بسیاری به شریعت یهود دارد...» آنگاه به ترتیب قضایایی را بر میشمارد که در قرآن و عهدین به آنها اشاره شده است. او از جمله آن قضایا مسأله توحید، نبوت، ایمان، انابه، روز حساب و بهشت و دوزخ را برمیشمارد، و گمان میکند که اینها همه برگرفته از تأثیر یهودیت بر دین اسلام است... .»(490)
او نیز میگوید: «در کشورهای عربی، بسیاری از مسیحیان میزیستهاند، گرچه تعداد کمی در مکه بودهاند. محمّد ارتباط تنگاتنگی - حدّاقلّ - با یکی از آنها به نام ورقة بن نوفل پسر عموی خدیجه داشت. او اطلاع زیادی از کتابهای یهود و مسیحیان داشت. و نیز محمّد فراوان شهر مدینه را زیارت مینمود، شهری که پدرش عبداللَّه در آنجا وفات یافت و گویا در آن شهر با برخی از یهود که در مدینه زیاد بودند، ملاقات کرده باشد.»(491)
پاسخ
اوّلاً: به اثبات رسیده که پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله امّی بوده و خواندن و نوشتن نمیدانسته است و نیز نزد هیچ کسی درس نخوانده است.
ویل دورانت میگوید: «ظاهراً هیچ کس در این فکر نبود که وی (محمّدصلی الله علیه وآله) را نوشتن و خواندن آموزد.»(492)
جان دیون یورت میگوید: «درباره تحصیل و آموزش، آن طوری که در جهان معمول است، همه معتقدند که محمدصلی الله علیه وآله تحصیل نکرده و جز آنچه در میان قبیلهاش رایج و معمول بوده چیزی نیاموخته است.»(493)
گیور گیو درباره پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله میگوید: «با اینکه امّی بود، در اوّلین آیات که بر وی نازل شده، صحبت از قلم و علم؛ یعنی نوشتن و فراگرفتن و تعلیم دادن است.»(494)
ثانیاً: ما معتقدیم که شرایع الهی، همگی از یک اصل واحدی سرچشمه میگیرند و همه یک هدف را دنبال میکنند که همان توحید و اخلاص در عمل و تخلّق به مکارم اخلاق است. خداوند متعال میفرماید:
« إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ»؛(495) «دین در نزد خدا اسلام (و تسلیم در برابر حقّ) است.»
« وَمَنْ یبْتَغِ غَیرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الْأَخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِینَ»؛(496) «و هر کس جز اسلام، آیینی برای خود انتخاب کند از او پذیرفته نخواهد شد و او در آخرت از زیانکاران است.»
« قُولُوا آمَنّا بِاللَّهِ وَما أُنْزِلَ إِلَینا وَما أُنْزِلَ إِلَی إِبْرَاهِیمَ وَإِسْماعِیلَ وَإِسْحاقَ وَیعْقُوبَ وَالْأَسْباطِ وَما أُوتِی مُوسَی وَعِیسَی وَما أُوتِی النَّبِیونَ مِنْ رَّبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَینَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ»؛(497) «بگویید: ما به خدا ایمان آوردهایم، و به آنچه بر ما نازل شده و بر آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و پیامبران از فرزندان او نازل گردید، (و همچنین) آنچه به موسی و عیسی و پیامبران (دیگر) از طرف پروردگارشان داده شده است، و در میان هیچ یک از آنها جدایی قائل نمیشویم، و در برابر فرمان خدا تسلیم هستیم.»
ثالثاً: در ائتلاف ادیان آسمانی و اتحاد کلمه آنها، سه احتمال وجود دارد:
الف) به لحاظ وحدت منشأ است.
ب) به لحاظ بر گرفتن برخی از برخی دیگر است.
ج) اتحاد و ائتلاف اتفاقی است.
احتمال سوم باطل است. احتمال دوم نیز اشکالاتی دارد؛ زیرا:
1 - به صراحت قرآن کریم، معارف قرآن وحی به نبی اسلام است به صورت مستقیم.
2 - قرآن معارفی را عرضه کرده که هرگز ذهن بشر به آنها نرسیده است.
3 - قرآن، تعالیمی را عرضه کرده که هرگز سنخیتی با معارف کتاب مقدس اهل کتاب ندارد.
قرآن به صراحت به این مطلب گوشزد کرده که به پیامبر اعظمصلی الله علیه وآله به صورت مستقل وحی شده است: « إِنّا أَوْحَینا إِلَیکَ کَما أَوْحَینا إِلَی نُوحٍ وَالنَّبِیینَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَوْحَینا إِلَی إِبْرَاهِیمَ وَ ...»؛(498) «ما به تو وحی فرستادیم، همان گونه که به نوح و پیامبران بعد از او وحی فرستادیم و (نیز) به ابراهیم و....»
« ...وَأُوحِی إِلَی هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ»(499)؛ «و این قرآن بر من وحی شده تا شما و تمام کسانی را که این (قرآن) به آنها میرسد با آن بیم دهم.»
رابعاً: آیاتی از قرآن که اسقف یوسف درّه حدّاد به آن استشهاد کرده، اشاره به این مطلب دارد که معارف قرآن را که بر پیامبر نازل شده است، همگی در صحف اولی نیز آمده است. و نیز در مورد آیه سوّم که به آن استشهاد کرده، میتوان گفت که ضمیر در «أم لم ینبأ» به کسی برمیگردد که در مقابل دعوت پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله ایستاده و آن را مسخره میکرده است.
قرآن در مواردی مخالف با عهد عتیق و عهد جدید مطالبی را عرضه کرده است، و این خود دلیل بر آن است که قرآن کلام خداوند نیست.
پاسخ
عهد عتیق و جدید از آنجا که سند متصل آنها به مؤلّفان آنها ثابت نشده، و نیز الهامی بودن مطالب آنها به اثبات نرسیده، و از طرفی تحریف نیز در آنها راه پیدا کرده است، لذا مخالفت قرآنی که از تحریف مصون است با عهد قدیم و جدید، امری طبیعی به نظر میرسد، بلکه این مخالفت و مغایرت دلیلی بر تحریف آن کتب است.
در قرآن آمده است که هدایت و ضلالت از جانب خداوند است. و نیز بهشت مشتمل بر نهرها و حور و قصرهاست. و جهاد با کفار واجب است. اینها از امور قبیحی است که خود دلالت دارد بر اینکه قرآن کلام الهی نیست.
پاسخ
اوّلاً: در عهدین نیز به این مطالب اشاره شده است؛
در سِفر خروج میخوانیم: «پروردگار به او فرمود: نظر کن به جمیع عجایبی که در دست تو قرار دادهام، آنها را نزد فرعون انجام ده؛ زیرا من قلب او را قسی گرداندهام و او مردم را آزاد نخواهد کرد.»(500)
ثانیاً: چه اشکالی دارد که بهشت مشتمل بر حور و قصرها و سایر نعمتهای جسمانی و مادی باشد؛ زیرا مطابق ادله، معاد هم جسمانی است و هم روحانی.
ثالثاً: از آن جهت که حقّ و حقیقت همیشه دشمن داشته است لذا باید صاحبان حقّ برای مقابله با دشمنان خود به پا خیزند و جهاد کنند.
رابعاً: هدایت به معنای توجه انسان به کار خیر، و اضلال به معنای واگذاری انسان به حال خود است.
قرآن نزد مسلمانان تحریف شده است، پس از اعتبار ساقط است.
پاسخ
1- قول مشهور و اکثر علمای شیعه و سنی عدم تحریف قرآن است. و هر عقیدهای که قرار است به دین و یا مذهبی نسبت داده شود باید ملاحظه رأی اکثر در آن دین و مذهب را نمود.
2- بر فرض محال که تحریف در قرآن حاصل شده باشد، ولی این باعث نمیشود که نبوّت پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله را منکر شویم؛ زیرا از راههای دیگر میتوان آن را به اثبات رسانید. همانگونه که کتب عهدین از تحریف تهی نیست و در عین حال مسیحیان به آن اعتقاد دارند.
در آیات قرآن به محمّدصلی الله علیه وآله و دیگر پیامبران نسبت گناه داده شده است و این با مقام نبوت انبیا سازگاری ندارد.
پاسخ
1- تمام آیاتی که ظهور در گناه کردن انبیا دارد از آیات متشابهات به حساب میآید که با ردّ کردن آنها به محکمات قابل توجیه بوده و آنها را حمل بر خلاف ظاهر میکنیم.
2- در کتب عهدین نیز به بسیاری از انبیا نسبت گناه داده شده است.
قرآن از آن جهت که به زبان عربی است، برای عرب فرستاده شده است نه دیگران. خداوند متعال میفرماید: « إِنّا أَنزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیاً ...»؛(501) «ما آن را قرآنی عربی نازل کردیم.»
« بِلِسانٍ عَرَبِیّ مُبِینٍ»؛(502) «به زبان عربی آشکار (نازل کرد).»
« وَلَوْ نَزَّلْناهُ عَلَی بَعْضِ الْأَعْجَمِینَ* فَقَرَأَهُ عَلَیهِمْ ما کانُوا بِهِ مُؤْمِنِینَ»؛(503) «هرگاه ما آن را بر بعضی از عجمها نازل میکردیم. و او آن را بر ایشان قرائت میکرد به آن ایمان نمیآوردند.»
پاسخ
1 - تمام مردم بر این امر واقفند که لغت عرب از فصیحترین لغات و واضحترین آنها به شمار میآید. و از طرفی دیگر، قرآن به جهت اثبات معجزه بودنش به اعلا درجه بیان و بلاغت و فصاحت نازل شده است و لذا ناگزیر است که به لغت عرب در سرزمین عرب نازل شود و از آنجا به جمیع اطراف عالم منتشر گردد.
2- در قرآن کریم اشاره شده که قرآن برای همه عالمیان و جهانیان است، اگر شما به قرآن استدلال میکنید باید همه آیات را در نظر بگیرید.
خداوند متعال میفرماید: « تَبارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلَی عَبْدِهِ لِیکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً»،(504) «بزرگ (و خجسته) است کسی که بر بنده خود فرقان (کتاب جدا سازنده حق از باطل) را نازل فرمود، تا برای جهانیان هشدار دهندهای باشد.»
همچنین در آیهای دیگر آمده است: « وَأُوحِی إِلَی هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ»؛(505) «و این قرآن به من وحی شده تا به وسیله آن شما و هرکس را (که این پیام به او) برسد هشدار دهم.»
عبارت «مَنْ بَلَغَ» دلالت روشنی بر عمومیت رسالت پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله دارد؛ زیرا به این معناست که هرکس، در هر زمان و یا هر ملیت و نژادی پیام قرآن را دریافت کند مأمور به پیروی از آن است.
و نیز میفرماید: « شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أُنزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدی لِلنّاسِ»؛(506) «ماه رمضان که در آن قرآن فرو فرستاده شده است (کتابی) که مردم را راهبر است.»
قرآن کریم از پیروزی اسلام بر همه ادیان، از جمله ادیان الهی پیشین سخن میگوید و میفرماید: « هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَدِینِ الْحَقِّ لِیظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ»؛(507) «او کسی است که پیامبرش را با هدایت و دین درست فرستاد تا آن را بر هرچه دین است پیروز گرداند، هرچند مشرکان خوش نداشته باشند.»
گاهی مسیحیان میگویند: برای ما مسیحیان قبل از پیامبر شما رسولی آمد که به زبان ما سخن گفت و ما را مخاطب قرار داده و انذار کرد و ما تا به حال به او متمسّکیم و مطابق آنچه که در قرآن شما مسلمانان آمده، هر پیامبری به زبان قوم خودش فرستاده شد و برای هر قومی نیز پیامبری است.(508)
« وَما أَرْسَلْنا مِنْ رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ لِیبَینَ لَهُمْ»؛(509) «و ما هیچ پیامبری را جز به زبان قومش نفرستادیم تا (حقایق را) برای آنها آشکار سازد.»
« وَلَقَدْ بَعَثْنا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً»؛(510) «ما در هر امّتی رسولی برانگیختیم.»
« وَلَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ رُسُلاً إِلی قَوْمِهِمْ فَجآءُوهُم بِالْبَیناتِ»؛(511) «و پیش از تو پیامبرانی را به سوی قومشان فرستادیم، آنها با دلایل روشن به سراغ قوم خود رفتند.»
پاسخ
1 - از آیات بسیاری استفاده میشود که پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله به سوی اهل کتاب، بلکه برای جمیع انس و جنّ فرستاده شده است.
2 - اگر پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله را در گفتارش تصدیق میکنید و به کتابش تمسک مینمایید، پس باید به آیات محکمات دیگر که نصّ در عمومیت دین اسلام است نیز نظر داشته باشید.
3 - شکی نیست که پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله به کفر اهل کتاب از کسانی که به او ایمان نیاوردهاند تصریح کرده است.(512)
4 - آمدن نصارای نجران و مباحثه پیامبرصلی الله علیه وآله با آنان و پیشنهاد مباهله، دلیل بر عمومیت رسالت پیامبر اعظمصلی الله علیه وآله است.(513)
5 - اسلام آوردن نجاشی پادشاه حبشه دلیل بر عمومیت رسالت پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله است.
6 - اسلام برخی از نصارای عرب نیز دلیل دیگری بر عمومیت رسالت پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله است.(514)
7 - فرستادن پیک به جمیع طوایفی که در عصر پیامبرصلی الله علیه وآله بودند، خود دلیل دیگری بر آن است که رسالت پیامبرصلی الله علیه وآله عمومی بوده است.
از جمله کسانی که پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله برای او نامه فرستاد و او را به اسلام دعوت کرد پادشاه نصارا در اسکندریه است. حضرتصلی الله علیه وآله نامهای را به حاتب بن ابی بلتعه داد تا به مقوس (جریح بن مینا) برساند و او را به اسلام دعوت کند.(515)
برخی از نصارا میگویند: اختلاف قرائت، به نوبه خود دلیل بر تناقض در قرآن است، و این دلالت دارد که قرآن از جانب خداوند نیست.
پاسخ
1 - پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله قرآن را به چند طریق قرائت نمیکرده است ولی به جهت آسان شدن قرائت قرآن بر قبایل مختلف عرب؛ همانند قبیله مضر و نزار و هذل به آنها رخصت داد تا قرآن را به لغت خود قرائت کنند. و این اختلاف در قرائت به نحوی نبوده است که موجب تناقض یا تضادّ در معنا شود.
2 - در مواردی که بر فرض اختلاف قرائت، موجب تضادّ در معنا شود روایات معصومینعلیهم السلام معنای صحیح آن را بیان کرده است.
مسیحیان بر احادیث اسلامی نیز اشکالاتی وارد نمودهاند که به آنها میپردازیم:
اشکال اول
راویان احادیث از نزدیکان و اصحاب و همسران محمّدصلی الله علیه وآله هستند، و لذا شهادت آنها در حقّ او مورد قبول واقع نمیشود.
پاسخ
1 - این اشکال در حقّ خود نصارا نیز وارد است؛ زیرا راویان حالات و گفتههای حضرت مسیحعلیه السلام نیز مادر عیسی و پدر مریم و شاگردان و حواریون حضرت عیسی بودهاند.
اگر بگویند که سنّت حضرت عیسی به توسط حواریون نقل شده که از عصمت برخوردار بودهاند، ما نیز در جواب میگوییم: سنت پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله نیز به توسط اهل بیت معصومش نقل شده است. آری این نقص تنها متوجه اهل سنت است که واسطه نقل سنت پیامبر را صحابه که غیر معصوماند میدانند.
2 - پیامبرصلی الله علیه وآله و اصحابش تا 13 سال در مکه در شدیدترین وضع به سر میبرده و همه نوع اذیت و آزار و شکنجه را تحمل کردند تا آنکه عدهای از آنها به حبشه هجرت نمودند. و میدانیم که هیچ کس برای مطامع دنیوی این گونه مصایب را تحمل نمیکند، این دلیل بر آن است که حقانیت دین اسلام برای اصحاب به اثبات رسیده بوده است.
اشکال دوّم
گاهی میگویند: مؤلّفان کتابهای حدیث، حالات محمّدصلی الله علیه وآله و معجزات او را با چشمان خود ندیدند، و نیز با گوشهای خود بدون واسطه نشنیدند، بلکه بعد از مدتهای زیاد از دیگران شنیده و در کتابهای خود ثبت کردهاند.
پاسخ
1 - این اشکال متوجّه اناجیل و دیگر کتابهای عهد جدید نیز هست؛ زیرا لوقا و مرقس از حواریون به حساب نمیآیند.
2 - قرآن که مهمترین معجزه پیامبرصلی الله علیه وآله است از راه تواتر قطعی به دست ما رسیده است.
حکمت الهی اقتضا میکند که راههای عمومی را برای شناخت پیامبران معین سازد تا به توسط آن بتوان آنان را شناخت، وگرنه نقض غرض در هدف بعثت میشود؛ زیرا از طرفی خداوند سبحان انبیا را برای هدایت مردم فرستاده و از طرفی دیگر مردم را به پیروی و متابعت آنان دعوت کرده است، در این صورت معین نکردن راههایی برای شناخت انبیا، نقض غرضِ بعثت خواهد بود، و نقض غرض از مولای حکیم، قبیح است. اینک به برخی از این راهها اشاره میکنیم.
1 - شهود عرفانی
شهود عرفانی، دارای مراتبی است که مرحله عالی آن بسیار محدود است و جز برای «اوحدی» از مردم میسور و ممکن نیست؛ زیرا این راه، فردی را میطلبد که آنچه پیامبران میبینند و میشنوند او نیز ببیند و بشنود؛ یعنی امر نبوت به شکل علم حضوری برای او به منصّه کشف و شهود برسد و دیگر نیازی به دادههای عقلی نداشته باشد، نظیر آنچه درباره حضرت علی بن ابی طالبعلیه السلام رسیده است که رسول اکرمصلی الله علیه وآله درباره او فرمود: «أنّک تسمع ما أسمع وتری ما أری إلّا إنّک لست بنبی و لکنّک وزیر و إنّک لعلی خیر»؛(516) «ای علی! تو میشنوی آنچه را که من میشنوم، و میبینی آنچه را که من میبینم، جز آنکه تو پیامبر نیستی، لیکن وزیر و برخیری.»
مرحله متوسط شهود عرفانی، آن است که کسی متن نبوت پیامبر را مشاهده کند، که در این حال، هیچ تردیدی برای شاهد حاصل نخواهدشد.
و مرحله نازل شهود آن است که عارف متشرع بر اثر شهود مکرّر معارف الهی به سنخ ضعیف شهود انبیا باریابد که در این حال، به صحّت دعوای پیامبر اطمینان حاصل میشود، هرچند تتمیم آن نیازمند به تبیین عقلی است.
حاصل آن که راه شهود عرفانی برای بیشتر مردم بسته است، لذا غالباً بدان مقام نمیرسند.
2 - معجزه
معجزه، امری است خارق العاده که از جانب خداوند و به دست پیامبر یا امامعلیهم السلام صورت میپذیرد، و با مدعای پیامبر یا امام مطابقت دارد و قابل تعلیم و تعلّم نیست و دیگران از انجام آن ناتوانند.
معجزه از آن جهت که کار خدایی است که در دست پیامبر یا امام انجام میگیرد ثابت میکند آورنده آن با ماورای طبیعت؛ یعنی خداوند مرتبط است و هرچه میگوید عین حقیقت و وحی است.
3 - گواه پیامبران سابق
پیامبران از آن جهت که از گناه و اشتباه مصون و در امانند، لذا شهادت و گواهی آنان به نبوت کسی با واقعیت خارجی مطابقت دارد. این راه دارای شرایطی است؛ از قبیل:
الف) گواهی آن پیامبر از طریق معتبری به ما رسیده باشد؛ مثل اینکه خود ما بدون واسطه، گواهی او را شنیده باشیم، و یا اینکه گواهی او به صورت متواتر به ما رسیده باشد.
ب) اوصاف پیامبران بر او منطبق باشد، این راه عمومیت ندارد و شامل پیامبران نخستین نمیشود. و نیز اختصاص به شناخت پیامبران ندارد بلکه برای گواهی بر هر معصومی؛ اعم از پیامبر، قرآن یا امام نیز کافی است.
4 - گواهی قراین و شواهد
یکی دیگر از راههای شناخت انبیا و اثبات نبوت آنان، گواهی قراین و شواهد خارجی است. این قراین هرچند به تنهایی مفید گمان است ولی در صورت اجتماع آنان، انسان را به قطع میرساند.این قراین عبارتند از:
الف) ویژگیهای اخلاقی و نفسانی
به اینکه مدّعی پیامبر به اصول اخلاقی پایبند بوده و از نفس پاک و روحی بلند برخوردار و مظهر کمالات و فضایل انسانی باشد، و در حیات او هیچ سابقهای از زشت کاری، دنیاپرستی، جاهطلبی، و تمام اموری که با موازین اخلاقی ناسازگارند به چشم نخورد. بدیهی است اگر چنین انسانی که مظهر امانت و پاکدامنی و صداقت و درستی است، مدّعی نبوت شود، حالات روحی و فضایل اخلاقی او شاهدی قوی بر راستگویی او خواهدبود.
ب) ویژگیهای محیطی
وضعیت محیطی که شخص مدّعی نبوت در آن رشد یافته و دعوت خود را عرضه کرده است، قرینه دیگری بر صدق مدعای او خواهد بود.
ج) پیروان
با تأمّل در وضعیت کسانی که دعوت شخص مدّعی پیامبر را پذیرفتهاند، میتوان به شاهدی دیگر دست یافت؛ زیرا گرویدن انسانهای فهیم و پاکدامن به شخص مدّعی نبوت، قرینهای بر حقانیت او است.
د) راهکارها
قرینه دیگر بر پیامبری آن است که شخص مدّعی نبوّت، برای دستیابی به اهداف و مقاصد خویش از راههای معقول و عادلانه که با اصول فطری و اخلاقی همخوانی دارد، بهره گیرد، و هیچ گاه حاضر نگردد که رهبری خود و گسترش دعوتش را بر پایههای فریبکاری و بی عدالتی استوار سازد.
ه) ثبات قدم و پایبندی به اصول اولیه دعوت
از دیگر قراین و شواهد حقانیت مدّعی پیامبری، آن است که تا پایان، به اصول اولیه دعوت خود پایبند باشد، نه آنکه هر از چند گاهی دچار تبدّل رأی گردد و اصولی مخالف با تعالیم قبلی خود عرضه نماید. و دیگر اینکه برخود بر سختیها و دشواریهایی که بر سر راه رسالت او است ثبات قدم داشته و اهل عقب نشینی و تزلزل در برابر دشمنان نباشد.
و) تعالیم
محتوای آموزهها و تعالیم شخصی که مدّعی نبوت است، گواه دیگری بر صدق یا کذب آن است. ارائه معارف معقول و جامع در زمینه خداشناسی، انسان و جهان و نیز عرضه تعالیمی که متضمن دعوت به فضایل اخلاقی و دوری از رذایل نفسانی است، از حقانیت آورنده آن و ارتباط او با منبع الهی حکایت میکند.
بعد از بحث از راههای اثبات نبوّت به طور عموم، اینک به بررسی راههای اثبات نبوّت پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله به طور خصوص میپردازیم.
اولیای الهی در مراتب مختلف از راه کشف و شهود باطن، پی به وحیانی بودن تعالیم رسول اکرمصلی الله علیه وآله برده و نبوت آن حضرت را تصدیق نمودهاند، کسانی که در صدق و صفا و درستکاری آنان شک وجود ندارد، که از جمله آنان امام علیعلیه السلام است؛ کسی که انسانهای منصف از تمام ادیان، خصوصاً مسیحیان او را به بزرگی و عظمت و جلالت قدر ستودهاند. آن حضرت در جایی میفرماید: «... لقد کان یجاور فی کل سنة بحرآء فأراه ولایراه غیری ولم یجتمع بیت واحد یومئذ فی الإسلام غیر رسول اللَّهصلی الله علیه وآله و خدیجة و أنا ثالثهما. أری نور الوحی و الرسالة، واشمّ ریح النبوة، و لقد سمعت رنّة الشیطان حین نزل الوحی علیهصلی الله علیه وآله، فقلت: یا رسول اللَّه! ما هذه الرّنة؟ فقال: هذا الشیطان قد أیس من عبادته. أنّک تسمع ما أسمع وتری ما أری، إلّا انّک لست بنبی، و لکنّک وزیر و انّک لعلی خیر...»؛(517) «... هرسال در (حراء) خلوت میگزید، من او را میدیدم و به جز من کسی وی را نمیدید. آن هنگام اسلام در هیچ خانهای جز خانهای که در آن رسول خداصلی الله علیه وآله و خدیجه در آن بود، راه نیافته بود و من سومین آنها بودم. روشنایی وحی و پیامبری را میدیدم و بوی نبوت را استشمام میکردم. من هنگامی که وحی بر او فرود میآمد، ناله شیطان را شنیدم، گفتم: ای فرستاده خدا! این ناله چیست؟ فرمود: این شیطان است و از اینکه او را نپرستند نومید و نگران است. و همانا تو میشنوی آنچه را که من میشنوم، و میبینی آنچه را که من میبینم، جز آنکه تو پیامبر نیستی، لیکن وزیر و بر خیری.»
با مراجعه به عهدین موجود، گرچه از تحریف خالی نیست امّا هنوز در آن بشاراتی به ظهور پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله مشاهده میشود.
الف) عهد قدیم؛ در سفر تکوین آمده است: «من تو را در اسماعیل اجابت کرده و او را مبارک گرداندم. او را تکثیر کرده و جداً عظیم نمودم، برای او دوازده شخصیت بزرگ به دنیا خواهد آمد، و من او را برای امّتی بزرگ قرار میدهم.»(518)
در تورات، سفر تثنیه آمده است: «خداوند از طرف طور سینا آمد، و از جانب ساعیر پرتو افکنی نمود، و از فاران اعلان وجود کرد.»(519)
میدانیم که آمدن از طور سینا اشاره به فرو فرستادن تورات بر موسی در طور سینا است. و اشراق خداوند از ساعیر اشاره به فرو فرستادن انجیل به عیسی در آن مکان دارد. و مقصود از استعلاء خداوند از کوههای فاران، اشاره به فرو فرستادن قرآن بر پیامبر از مکه است؛ زیرا فاران همان مکه میباشد.
در سفر اشعیاء میخوانیم: «اشعیاء گفت: به من امر شد: بایست و نظاره کن، نظر کن چه میبینی؟ گفتم: دو سواره را میبینم که میآیند، یکی از آن دو بر الاغ و دیگری بر روی شتر. یکی از آن دو به دیگری میگوید: بابل سقوط نمود... .»(520)
مقصود از راکب حمار، حضرت مسیحعلیه السلام و راکب جمل، حضرت محمّدصلی الله علیه وآله است. و میدانیم که بابل در زمان بعثت رسول اکرمصلی الله علیه وآله سقوط کرد.
ب) عهد جدید؛ در انجیل متّی آمده است: «...بدین جهت به شما میگویم: ملکوت خداوند زود است که از شما گرفته شود و به امّتی دیگر واگذار گردد که ثمره آن را خواهند گرفت.»(521)
در انجیل یوحنّا آمده است: «اگر شما مرا دوست دارید وصیتهای مرا حفظ نمایید، و من از پدر میخواهم که به شما فارقلیط دیگر دهد تا با شما تا ابد بماند، او روح حقّ است، کسی که عالم توان قبول او را ندارد.»(522)
و نیز در انجیل یوحنّا آمده است: «همانا فارقلیط، روح حقّ، کسی که او را پدر به اسم من میفرستد، او هر چیزی را به شما تعلیم میدهد، و او هرچه را برایتان گفتم، به شما تذکّر میدهد.»(523)
و نیز آمده است: «هرگاه فارقلیطی که من او را از جانب پدر میفرستم نزد شما بیاید، روح حق که از جانب پدر آمده است، او برای من شهادت میدهد.»(524)
و نیز میخوانیم: «همانا برای شما خیر است که من بروم؛ زیرا اگر من نروم فارقلیط نزد شما نمیآید. من که رفتم او را به سوی شما میفرستم. او عالم را بر گناهش توبیخ خواهد کرد. من حرفهای زیادی دارم که میخواهم بگویم ولی شما تحمّل آن را ندارید. ولی هنگامی که روح حق آمد شما را به تمام حقّ راهنمایی خواهد کرد؛ زیرا او از جانب خود سخن نمیگوید، بلکه هرچه را میشنود میگوید و به هرچه میآید شما را خبر میدهد، و تمام آنچه را برای پدر است به شما معرفی میکند.»(525)
همانگونه که اشاره شد در انجیل «یوحنّا» سخن از بشارت مسیحعلیه السلام به آمدن شخصی بعد از او به نام «فارقلیط» آمده است. برای بررسی اینکه مقصود از «فارقلیط» کیست، ابتدا به ذکر مقدماتی میپردازیم:
1 - حضرت مسیحعلیه السلام به لغت عبری سخن میگفت؛ زیرا او در بین کسانی که به این لغت سخن میگفتند رشد کرده و بزرگ شد. از نویسندگان انجیل نیز، متّی انجیل خود را به لغت عبری نوشت، ولی سه نفر دیگر از نویسندگان انجیل، به لغت یونانی انجیل خود را مکتوب داشتند. بنابراین کلمهای را که حضرت مسیح تلفّظ کرده، به لغتی بوده که از آن جامعه رخت بربسته و تنها در انجیل یوحنّا اشاره به بشارت آمدن پیامبرصلی الله علیه وآله شده که از ابتدا به لغت یونانی نوشته شده است.
2 - «فارقلیط» لفظی است با لغت سریانی که اهل سوریه آن زمان به این لغت سخن میگفتند. و لذا این لفظ در انجیلهایی که به لغت سریانی نوشته شده سرایت نمود. علمای اسلام و مفسّرین انجیلها، اتّفاق دارند که این لفظ از لغت یونانی منتقل شده است، لغتی که یوحنّا انجیلش را به آن نوشت.
3 - در معنای لفظ «فارقلیط» معادل لغت یونانی آن اختلاف شده است. محققین اسلامی معتقدند که اصل یونانی این کلمه «بریکلیطوس» به معنای محمّد و احمد است. ولی مفسرین اناجیل میگویند: اصل این کلمه «بارکلیطوس» به معنای کمک کار و تعزیت داده شده است.
در دائرةالمعارف بزرگ فرانسه، ضمن شرح کلمه محمّد آمده است: «محمّد، مؤسس دین اسلام و فرستاده خدا و خاتم پیامبران است. کلمه محمّد از حمد گرفته شده و اشتقاق آن از ماده «حمد یحمد» به معنای تمجید و تعظیم است. و از امور عجیب اینکه در اینجا اسم دیگری است که آن هم از حمد مشتق شده و مرادف لفظ محمّد است و آن «احمد» است که به گمان ما مسیحیان جزیرة العرب آن را به جای «فارقلیط» به کار میگرفتند. و احمد به معنای کسی است که زیاد مورد ستایش و احترام جدّی واقع شده است. و این ترجمه کلمه «بریکلیوس» است که مسیحیان اشتباه کرده و به جای آن «بارکلیطوس» را به کار گرفتهاند. بنابراین، نویسندگان اسلامی گفتهاند که مراد از این لفظ، بشارت به ظهور پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله است، و قرآن مجید به این موضوع به طور علنی در آیهای از سوره صف اشاره میکند.»(526)
4 - بعید به نظر نمیرسد که حضرت مسیحعلیه السلام با یک کلمه خاص اسم پیامبری که قرار بوده بعد از خودش بیاید؛ مثل کلمه احمد را ذکر کرده، ولی یوحنّا آن را مطابق ذوق خودش به لغت یونانی ترجمه کرده است. در حالی که وظیفه هر مترجمی است که هنگام ترجمه، اسم را به حال خود بگذارد. و لذا در قرآن کریم آمده است: «وَإِذْ قالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیمَ یا بَنِی إِسْرائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیکُمْ مُصَدِّقاً لِما بَینَ یدَی مِنَ التَّوْراةِ وَمُبَشِّراً بِرَسُولٍ یأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ...»؛(527) «و [به یاد آورید] هنگامی که عیسی بن مریم گفت: ای بنی اسرائیل! من فرستاده خدا به سوی شما هستم؛ درحالی که تصدیق کننده کتابی که قبل از من فرستاده شده [= تورات میباشم. و بشارت دهنده به رسولی که بعد از من میآید و نام او احمد است... .»
5 - کسانی از مسیحیان که لفظ «فارقلیط» را در تفاسیر خود به «روحالقدس» تفسیر کردهاند، میگویند: «روحالقدس بعد از پنجاه روز از به دار آویخته شدن عیسی به زمین فرود آمد، همان وقتی که حواریون در یک منزل اجتماع نموده بودند. در آن هنگام صوتی همانند وزیدن باد، از آسمان شنیده شد، که در آن هنگام به جهت وارد شدن روحالقدس در بدنهایشان، شروع به سخن به زبانهای مختلف کردند.»
ولی با مراجعه به عباراتی که در انجیل یوحنّا درباره «فارقلیط» آمده، پی خواهیم برد که با «روحالقدس» سازگاری ندارد، بلکه مقصود به آن پیامبری است که در آخرالزمان ظهور خواهد نمود. اینک به نمونههایی از آن عبارات اشاره میکنیم:
الف) اگر شما مرا دوست دارید احکام مرا حفظ کنید تا برای شما «فارقلیط» دیگر از جانب پدر (خدا) طلب کنم که تا ابد با شما باشد.
ب) به حقیقت میگویم: همانا رفتن من از میان شما به زودی شما را نفع خواهد داد؛ زیرا اگر من در میان شما باقی بمانم فارقلیط، دیگر به سوی شما نمیآید... .
و دیگر عبارات که دلالت صریح و یا ضمنی بر این دارد که مراد به «فارقلیط» پیامبر آخرالزمان است.
چیزی که جای تعجّب دارد این است که این کلمات در ضمن وصایایی از حضرت عیسیعلیه السلام که به عنوان آخرین سفارشات آن حضرتعلیه السلام به حواریون و شاگردان خود و نیز به عنوان وداع او با آنها نموده، مطرح است. ولی نکتهای که به عنوان سؤال مطرح است اینکه چگونه این وصیتها در انجیل یوحنّا آمده ولی سه انجیل دیگر از آنها غفلت کردهاند؟ آیا نسّاخ آنها را حذف کردهاند و یا اینکه به جهت اغراض خاص، صاحبان سه انجیل دیگر در اناجیل خود نیاوردهاند؟ این سؤال از اسراری است که تاکنون صاحبان کلیسا از پاسخ به آن عاجز ماندهاند.
6 - و نیز قراینی دیگر وجود دارد که دلالت دارد بر اینکه مقصود از «فارقلیط» همان پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله است که بعد از حضرت مسیحعلیه السلام آمده است، نه روحالقدس. اینک به برخی دیگر از این قراین اشاره میکنیم:
الف) برخی از تواریخ مسیحیت که قبل از اسلام مورد توجه دانشمندان و مفسرین انجیل بوده، اشاره دارد به اینکه «فارقلیط» همان پیامبر موعود است؛ از باب نمونه به «منتس» ریاضیدان معروف قرن دوم میلادی میتوان اشاره کرد که در سال 187 میلادی در آسیای صغیر به این مطلب تصریح نمود.
ب) از تاریخ اسلام استفاده میشود که دانشمندان و بزرگان مسیحیت، همگی انتظار ظهور پیامبری را در آخرالزمان غیر از عیسی داشتند.
ج) تعبیرات و اوصافی که برای «فارقلیط» ذکر شده، همگی اشاره به این نکته دارد که «فارقلیط» پیامبری دیگر است نه روحالقدس.
7 - در انجیل لوقا نیز مانند انجیل یوحنا به دین اسلام و پیامبر آن اشاره شده است. در آنجا میخوانیم: «و ناگهان با مالکان گروهی از لشکریان آسمانی ظاهر شدند. آنان خدا را تسبیح میکنند و میگویند: ستایش مخصوص خداوند است، در مرتبههای عالی و بر روی زمین اسلام و برای مردم «احمد» است.»(528) و لذا در قرآن کریم آمده است: «وَإِذْ قالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیمَ یابَنِی إِسْرائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیکُمْ مُصَدِّقاً لِما بَینَ یدَی مِنَ التَّوْراةِ وَمُبَشِّراً بِرَسُولٍ یأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ ...».(529)
8- حضرت مسیح به هیچ وجه ادعا نکرد که من آخرین پیامبر خدا هستم و پس از من هیچ پیامبری دیگر نخواهد آمد. بلکه سفارش نمود از پیامبران دروغگو پرهیز کنید و برای آنکه پیامبر راستگو را از دروغگو تشخیص دهید به ثمرات و آثار آنها بنگرید. چنانکه در انجیل متّی آمده است: «از انبیای دروغین بر حذر باشید که در لباس میش به نزد شما میآیند ولی در باطن گرگان درندهاند. آنان را از اعمالشان خواهید شناخت. آیا میتوان از بوته خار، انگور و از خار بُن، انجیر چید؟ همین طور درخت خوب، میوه نیکو به بار میآورد و درخت فاسد، میوه بد. بنابراین شما آنها را از میوههایشان خواهید شناخت.»(530)
یحییعلیه السلام نیز که در عصر عیسیعلیه السلام میزیست هرگز ادعا ننمود که جز مسیح هیچ پیامبری ظهور نخواهد کرد، بلکه در وقت معرفی خود گفت: من نه مسیح هستم و نه آن پیامبر موعود. این سخن به طور ضمنی دلالت دارد بر آنکه پیامبر دیگری جز مسیح خواهد آمد. چنانکه در انجیل یوحنّا آمده است: «این است شهادت یحیی وقتی یهودیان اورشلیم، کاهنان و لاویان را پیش او فرستادند تا بپرسند که او کیست؟ او از جواب دادن خودداری نکرد، بلکه به طور وضوح اعتراف نموده، گفت: من مسیح نیستم. آنها از او پرسیدند: پس آیا الیاس هستی؟ پاسخ داد: خیر. آنها از او پرسیدند: آیا تو آن پیامبر موعود هستی؟ پاسخ داد: خیر... .»(531)
حواریون مسیح نیز هیچ گاه ادعا ننمودند که عیسیعلیه السلام آخرین پیامبر الهی است. تنها سفارش ایشان آن بود که: مدّعیان نبوّت را بیازمایید تا راستگو از دروغگو مشخص گردد. و این سفارش میرساند که آنان ظهور پیامبری دیگر را ممکن میدانستند. چنانکه یوحنا گفته است: «ای عزیزان! به هر نبوّتی اعتماد نکنید بلکه آنها را بیازمایید تا ببینید که آیا در واقع از جانب خداست یا نه؟ زیرا عده زیادی هستند که به سرتاسر دنیا رفته، به دروغ ادّعای نبوت میکنند.»(532)
روشنتر از همه، گواهی کتاب «اعمال رسولان» است که آشکارا نشان میدهد پس از مسیحعلیه السلام انبیای دیگری نیز برانگیخته شدهاند. چنانکه مینویسد: «در همین احوال چند نفر نبی از اورشلیم به انطاکیه وارد شدند. یکی از آنان که اغابوس نام داشت برخاست و با الهام روح (روحالقدس) قحطی سخت و فراگیری را پیشگویی کرد. این قحطی در زمان سلطنت کلودیوس قیصر اتفاق افتاد.»(533)
چگونه به انجیل محرّف یا صادر از غیر معصوم استشهاد میشود؟
گاهی سؤال میشود شما که قائل به وجود تحریف در تورات و انجیل و دیگر کتب غیر از قرآن هستید، چگونه در قضیه مهدویت و سایر موضوعات به آن استدلال میکنید؟
پاسخ
1 - در موضوع مهدویت چندان آیات و روایات فراوانی وجود دارد که برای اثبات آن احتیاج به منابعی دیگر غیر از قرآن نمیباشد.
2 - استناد و استشهاد به بشارات کتابهای آسمانی و غیر آسمانی دیگران، از باب تأیید است نه اثبات.
3 - نقل بشارات از کتابهای مقدس دیگران به جهت تقارن بین ادیان و هدایت اهل ادیان به دین حق؛ یعنی اسلام است.
4 - کسی ادعا نکرده که تمام آنچه که در کتابهای مقدس ادیان دیگر آمده، تحریف شده است؛ بلکه آنچه مسلّم است اینکه بخشی از آنها مورد تحریف قرار گرفته است.
5 - در اثبات عدم تحریف در مواردی که به آنها استشهاد میشود همین بس که در مصادر اسلامی نیز به آن اشاره، بلکه تصریح شده است.
6 - برخی از بشارات کتابهای مقدس ادیان دیگر با واقعیات تاریخی مطابقت داشته است؛ از قبیل اینکه: مصلح جهانی همان امام دوازدهم از ذریه اسماعیل و از نسل بهترین زنان است که ولادت او در وضع شدید و اختناق سیاسی به وقوع خواهد پیوست، و به همین جهت خداوند او را از ظالمان تا هنگام ظهور محفوظ خواهد داشت.
قرآن به عنوان کتاب آسمانی اشاره میکند که یهود و نصارا میدانستند که پیامبری در آخرالزمان خواهد آمد و آنان اوصاف و علامات او را که در عهد قدیم و جدید آمده، میدانسته و تطبیق آن را نیز بر پیامبر اسلام حضرت محمدصلی الله علیه وآله میدانستند. قرآن در آیات بسیاری به این مطلب اشاره کرده است.
خداوند متعال میفرماید: «الَّذِینَ یتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِی الأُمِّی الَّذِی یجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَالْإِنْجِیلِ یأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَینْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ»؛(534) «همانا کسانی که از فرستاده (خدا)، پیامبر امّی پیروی میکنند، پیامبری که صفاتش در تورات و انجیلی که نزدشان است، مییابند؛ آنها را به معروف دستور میدهد و از منکر باز میدارد.»
و نیز میفرماید: «الَّذِینَ آتَیناهُمُ الْکِتابَ یعْرِفُونَهُ کَما یعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَإِنَّ فَرِیقاً مِنْهُمْ لَیکْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ یعْلَمُونَ»؛(535) «کسانی که کتاب آسمانی به آنها دادهایم، او (=پیامبر) را همچون فرزندان خود میشناسند؛ (ولی) جمعی از آنان، حق را آگاهانه کتمان میکنند.»
قرآن کریم بر اهل کتاب چنین احتجاج کرده که در تورات و انجیل به پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله بشارت داده شده است، و اگر این ادعا صحیح نبود اهل کتاب بر حضرت اعتراض و انکار میکردند، در حالی که در عوض این کار سکوت کرده و یا با جعل تهمتها و مخفی کردن حق و تفسیر بشارتها به دلخواه خود، پیروان دین مسیح و یهود را از پذیرش حق و ایمان به نبی خاتمصلی الله علیه وآله باز میداشتند.
کسانی که به تاریخ مراجعه کنند پی میبرند که برخی از علمای اهل کتاب، به خصوص نصارا بعد از آنکه پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله را درک کردند یا دعوت او را به رسالتش شنیدند به او ایمان آورده و اسلام را پذیرفتند؛ زیرا میدانستند که او همان پیامبری است که در آخرالزمان انتظار او را میکشیدند. و قصه بحیرای راهب و سلمان فارسی و بسیاری دیگر از ره یافتگان به اسلام از این قبیل است.
قرآن به این حقیقت اشاره کرده و میفرماید: «ذلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَرُهْباناً وَأَنَّهُمْ لا یسْتَکْبِرُونَ وَإِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَی الرَّسُولِ تَری أَعْینَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ یقُولُونَ رَبَّنا آمَنّا فَاکْتُبْنا مَعَ الشّاهِدِینَ»؛(536) «این به خاطر آن است که در میان آنها، افرادی عالم و تارک دنیا هستند؛ و آنها (در برابر حق) تکبّر نمیورزند. و هر زمان که آیاتی بر پیامبر (اسلام) نازل شده بشنوند، چشمهای آنان را میبینی که (از شوق) اشک میریزد، به خاطر حقیقتی که دریافتهاند. آنها میگویند: پروردگارا! ایمان آوردیم، پس ما را با گواهان (و شاهدان حق، در زمره یاران محمّدصلی الله علیه وآله) بنویس.»
و نیز قرآن تأکید میکند که حضرت مسیحعلیه السلام به اسم پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله تصریح کرده و به آمدن او بشارت داده است، آنجا که میفرماید: «وَإِذْ قالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیمَ یا بَنِی إِسْرائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیکُمْ مُصَدِّقاً لِما بَینَ یدَی مِنَ التَّوْراةِ وَمُبَشِّراً بِرَسُولٍ یأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ»؛(537) «و (به یاد آورید) هنگامی را که عیسی بن مریم گفت: ای بنی اسرائیل! من فرستاده خدا به سوی شما هستم؛ در حالی که تصدیق کننده کتابی که قبل از من فرستاده شده (= تورات) میباشم، و بشارت دهنده به رسولی که بعد از من میآید و نام او احمد است.»
در مباحث نبوت عامه اشاره کردیم که سومین راه اثبات نبوت پیامبران، وجود مجموعهای از قراین است که در کنار هم گواهی قطعی به حقانیت یک پیامبر و الهی بودن دعوت او میدهد. نبوت پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله، افزون بر دو راه قبلی، از این راه نیز قابل اثبات است. البته از آنجا که قراین مورد بحث، خصلتی تاریخی دارند، بحث گسترده از آن نیازمند بررسی جامع تاریخ زندگانی پیامبرصلی الله علیه وآله است و این نیز از گنجایش بحث ما خارج است. بنابراین تنها به مروری فشرده بر بخشی از مهمترین قراین تاریخی نبوت پیامبراسلامصلی الله علیه وآله اکتفا میکنیم:
1 - شخصیت اخلاقی پیامبر اعظمصلی الله علیه وآله
براساس مدارک تاریخی معتبر، رسول خداصلی الله علیه وآله چه پیش از بعثت و چه پس از آن، از سجایای اخلاقی والایی برخوردار بوده است. پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله در دامن شخصیتهای برجستهای؛ چون عبدالمطّلب و ابوطالب پرورش یافت. پیش از چهل سالگی (زمان بعثت) به هیچ یک از زشت خوییهای مرسوم در میان عرب (بت پرستی، شرابخواری و...) آلوده نگشت. فضایل اخلاقیاش چنان بر مردم آن زمان آشکار شده بود که همگان او را «محمدامین» میشناختند.
بدیهی است که اگر دشمنان، کوچکترین نقطه ضعفی در او مییافتند، به عنوان بهترین سلاح برای مقابله با او و رسالتش بهره میجستند و آن را مستند مخالفت خویش قرار میدادند، حال آنکه در تاریخ حتی یک نمونه از چنین استنادی نیز نقل نشده است.
پس از بعثت نیز هیچ گونه تغییری در منش اخلاقی پیامبرصلی الله علیه وآله حاصل نشد. فرازهایی از شخصیت اخلاقی رسول خداصلی الله علیه وآله در طی این دوران، در منابع تاریخی و در قالب صدها نمونه از مکارم و فضایل اخلاقی ایشان نقل شده است.
کوتاه سخن آنکه، منش اخلاقی پیامبر در طول زندگیاش به گونهای است که احتمال دخالت انگیزههای غیراخلاقی (مانند شهرتطلبی، هوسرانی و...) در ادعای نبوت او کاملاً منتفی میشود. همچنین، راستگویی، پاکدامنی و امانتداری وی، قرینه روشنی بر راستگویی و صداقت او در ادعای پیامبری است.
2 - محیط ظهور اسلام
حضرت محمدصلی الله علیه وآله در جامعهای غیر متمدن ظهور یافت که اکثریت آن در منجلاب فساد و گمراهی غوطه ور بودند و زشتترین کارها (قتل و غارت، کشتن دختران و ...) در نزد آنان رایج و پسندیده بود. عموم مردم در جهل و بی خبری به سر میبردند. و به جز ادبیات شعری (آن هم با محتوایی بی ارزش) اثری از فرهنگ و دانش به چشم نمیخورد.
در چنین جامعه عقب ماندهای، پیامبراسلامصلی الله علیه وآله رسالت خویش را آغاز کرد و عالیترین معارف اعتقادی، اخلاقی، حقوقی و... را عرضه نمود، بدون اینکه در ارائه این معارف، بهرهای از محیط اجتماعی خود برده باشد.
3 - پیروان محمّدصلی الله علیه وآله
به گواهی تاریخ، پس از تبلیغ اسلام، شماری از بزرگترین شخصیتهای تاریخی؛ مانند علی بن ابی طالبعلیه السلام، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، به محمدصلی الله علیه وآله گرویدند و به او ایمان آوردند. این افراد، که خود از نوادر روزگار و از مدارج والای علمی و عملی برخوردار بودند، خویش را وقف اسلام کرده و بدون داشتن هیچ گونه چشمداشت مادی، در راه پیشرفت اهداف پیامبرصلی الله علیه وآله از جان خویش نیز گذشتند. باتوجه به اینکه، یکی از راههای معمول شناختن شخصیتهای اجتماعی، دقت در احوال پیروان، به ویژه همراهان نزدیک آنها است، تأمّل در شخصیت اصحاب برجسته پیامبرصلی الله علیه وآله قرینه دیگری بر الهی بودن دعوت ایشان فراهم میآورد.
4 - روشهای اجرایی
مطالعه روشهای اجرایی پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله برای نیل به اهداف و مقاصد خود، شاهد دیگری بر الهی بودن رسالت او است. وی برخلاف روش معمول در میان سیاستمداران دنیاطلب، هیچ گاه گامی از مسیر حق بیرون نگذارد و برای رسیدن به هدف، از ابزار غیر مشروع بهره نبرد. برخورد ایشان؛ حتی با دشمنان، همواره بر سبیل عدالت و انصاف بود و هرگز با خدعه و نیرنگ کار خود را به سامان نرساند.
یکی از شواهد برجسته این مدّعا، قضیهای است که پس از مرگ فرزند پیامبرصلی الله علیه وآله یعنی ابراهیم، رخ داد. مرگ ابراهیم با گرفتگی خورشید(کسوف) مقارن گردید و مردم این واقعه را معجزهای تلقی کردند که حاکی از تأثیر مرگ فرزند پیامبرصلی الله علیه وآله در آسمانها بود. اما رسول خداصلی الله علیه وآله به جای آنکه با تأیید این برداشت عمومی، از آن برای تثبیت موقعیت اجتماعی خود بهره برداری کند، با آن مخالفت ورزید، اعلان نمود که خورشید و ماه از آیات الهی و مطیع خداوندند و گرفتگی آنها ارتباطی با مرگ و حیات انسانها ندارد... .(538)
خلاصه آنکه مطالعه روشهای عملی پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله در پیشبرد نهضت خویش؛ خواه در جنگ و خواه در صلح، نشان میدهد که وی تنها در پی انجام وظیفه الهی و اجرای حق بود، بدون آنکه در اندیشه تأمین منافع شخصی خویش باشد.
5 - ثبات قدم و پایداری
از دیگر نشانههای مردان الهی آن است که در راه تحقق اهداف و آرمانهای خود، از هیچ فداکاری و ایثاری دریغ ندارند و در این راه، از جان، مال، فرزند و گرانمایهترین سرمایههای خویش نیز به راحتی درمی گذرند. این امر گویای آن است که اینان خود به رسالت خویش ایمان دارند و به آن، همچون مأموریت الهی مینگرند و در پی مقاصد مادی و دنیوی نیستند.
نیم نگاهی به تاریخ زندگی پیامبر اعظمصلی الله علیه وآله کافی است تا بالاترین درجه پایداری و از خودگذشتگی وی را آشکار کند. ثبات قدم رسول خداصلی الله علیه وآله در مکه (در سالهای آخرین پس از بعثت) و مقاومت او در برابر انواع تطمیعها، توهینها، تهدیدها و شکنجهها؛ پایداری او در جنگها، استقامت او در شعب ابی طالب، صبر و شکیبایی زایدالوصف او در از دست دادن دوستان و یاران خویش و... برگههای زرّینی از یک عمر پایداری و مقاومت پیامبراسلامصلی الله علیه وآله در راه خداست.
در تاریخ، حتی یک نمونه برای عقبنشینی پیامبرصلی الله علیه وآله در جنگ نقل نشده است. حتی در جنگ احد که اکثر لشکر اسلام عقبنشینی کرد، رسول خداصلی الله علیه وآله با جماعت محدودی از یاران خود به نبرد ادامه داد. شگفت آنکه امام علیعلیه السلام که در شجاعت، شهره تاریخ است، درباره پیامبرصلی الله علیه وآله میگوید: «کنا اذا احمرّ البأس اتّقینا برسول اللَّه فلم یکن احد منّا اقرب الی العدوّ منه»؛(539) «وقتی آتش جنگ بالا میگرفت، به رسول خداصلی الله علیه وآله پناه میبردیم، پس در میان ما کسی نزدیکتر از او به دشمن نبود.»
6 - تعالیم
پیامبراکرمصلی الله علیه وآله در مدت کوتاه پس از بعثت (بیست و سه سال) آموزههای عمیق و گستردهای را در شؤون گوناگون اعتقادی، اخلاقی، اجتماعی، اقتصادی و تاریخی و... عرضه داشت که بسیاری از آنها با اصول رایج جاهلیت و فرهنگ عمومی پیش از اسلام در تعارض بود. خردپسندی و هماهنگی تعالیم اسلام در زمینه خداشناسی، انسانشناسی و جهانشناسی، دعوت به سوی فضایل و ارزشهای اخلاقی و پرهیز از رذایل اخلاقی، و نیز عدالت محوری و جامعیت قوانین اجتماعی و اقتصادی اسلام، همگی از الهی بودن رسالت پیامبرصلی الله علیه وآله خبر میدهند.
البته با مطالعه تاریخ اسلام و زندگانی رسول خداصلی الله علیه وآله میتوان به قراین دیگری نیز دست یافت، اما به نظر میرسد قراینی که در بالا به آن اشاره شد، برای حصول یقین به نبوت پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله کفایت میکند.
پیامبراسلامصلی الله علیه وآله دارای معجزات مختلفی بوده است؛ گرچه ممکن است نتوان برای اثبات هریک از معجزات پیامبر ادعای تواتر لفظی کرد، ولی تواتر معنوی را میتوان برای اصل معجزه ادعا نمود، به این معنا که آنقدر معجزات مختلفی از پیامبرصلی الله علیه وآله نقل شده که انسان به اصل اعجاز و کارهای خارق العاده از پیامبر اعظمصلی الله علیه وآله اطمینان، بلکه یقین پیدا میکند، ولی از بین تمام معجزات میتوان ادعا نمود که قرآن کتاب آسمانی است و آورنده آن رسول خداصلی الله علیه وآله است. این مطلب را با تطبیق خصوصیات معجزه بر این کتاب آسمانی میتوان اثبات نمود؛ از قبیل:
1 - خارق العاده بودن قرآن؛ پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله مطابق نصّ تاریخی، کسی بود که هیچ مکتبی نرفته و استادی را ندیده و درسی نخوانده بود، ولی در عین حال مطالبی را به جامعه عرضه کرده که عقول بشر را تاکنون مبهوت و متحیر نموده است. این موضوع را در مباحث آینده به طور مبسوط مورد بررسی قرار خواهیم داد.
2 - ادعای نبوت؛ مطابق نصّ قرآن کریم، پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله ادعای پیامبری برای عموم مردم عالم را به دستور خداوند داشته است،آنجا که میفرماید: «قُلْ یا أَیهَا النّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیکُمْ جَمِیعاً»؛(540) «بگو: ای مردم! من فرستاده خدا به سوی شما هستم.»
3 - تحدّی؛ مطابق نصوصات قرآنی و تاریخی، رسول اعظمصلی الله علیه وآله هنگامی که آیات قرآن را برای مردم قرائت مینمود، آنان را به تحدّی و آوردن به مثل قرآن دعوت مینمود، و این در حالی است که طبق شواهد تاریخی، هیچ کس نتوانست حتی یک آیه مثل آن را بیاورد.
و نیز میفرماید: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلی أَنْ یأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً»؛(541) «بگو: اگر انسانها و پریان (جن و انس) اتفاق کنند که همانند این قرآن را بیاورند، همانند آن را نخواهند آورد، هرچند یکدیگر را (در این کار) کمک کنند.»
و نیز میفرماید: «أَمْ یقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ»؛(542) «آیا میگویند: او به دروغ این (قرآن) را (به خدا) نسبت داده (و ساختگی است)؟! بگو: اگر راست میگویید، شما هم ده سوره ساختگی همانند این قرآن بیاورید، و تمام کسانی را که میتوانید - غیر از خدا - (برای این کار) دعوت کنید!»
خداوند متعال میفرماید: «وَإِنْ کُنْتُمْ فِی رَیبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلی عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدآءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ»؛(543) «و اگر درباره آنچه بر بنده خود (=پیامبر) نازل کردیم شک و تردید دارید، (دست کم) یک سوره مانند آن بیاورید و گواهان خود را - غیر از خدا - (برای این کار) فراخوانید، اگر راست میگویید.»
خداوند سبحان به گونههای مختلف، تحدّی و دعوت به مقابله به مثل کرده است:
1 - تحدی قرآن به علم
خداوند میفرماید: «لا رَطْبٍ وَلا یابِسٍ إِلّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ»؛(544) « نه هیچتر و خشکی وجود دارد جز اینکه در کتاب آشکار (= در کتاب علم خدا) ثبت است.»
2 - تحدّی قرآن به آورنده آن
خداوند میفرماید: «قُلْ لَوْ شآءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَیکُمْ وَلا أَدْراکُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ»؛(545) «بگو اگر خدا میخواست من این آیات را بر شما نمیخواندم و (خداوند) از آن آگاهتان نمیکرد؛ چه اینکه مدتها قبل از این، در میان شما زندگی نمودم؛ (و هرگز آیهای نیاوردم) آیا نمیفهمید؟!»
3 - تحدّی قرآن به خبرهای غیبی
خداوند میفرماید: «تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیبِ نُوحِیها إِلَیکَ ما کُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَلا قَوْمُکَ مِنْ قَبْلِ هذا»؛(546) «اینها از خبرهای غیب است که به تو (ای پیامبر) وحی میکنیم؛ نه تو و نه قومت، پیش از این نمیتوانستید بدانید.»
4 - تحدّی قرآن به عدم وجود اختلاف در آن
خداوند میفرماید: «أَ فَلا یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً»؛(547) «آیا درباره قرآن نمیاندیشند؟! که اگر از سوی غیر خدا بود، اختلاف فراوانی در آن مییافتند.»
با اینکه پیامبرصلی الله علیه وآله غیر از قرآن معجزه دیگری هم داشت اما بیشتر روی قرآن تکیه میکرد و در اثبات نبوت خویش به آن استناد میجست. چرا آن حضرت در میان معجزات خود روی قرآن تکیه میکرد؟
پاسخ
شرایط محیط هر پیامبری ایجاب میکرد که با معجزه خاصّی مجهّز گردد که مناسب با آن زمان و محیط است.
عرب جاهلی در فنّ فصاحت و بلاغت، و در انشای خطبههای فصیح و بلیغ، و سرودن اشعار پرمعنا و شیرین، بر ملل دیگر برتری داشت. از این جهت مشیت حکیمانه الهی بر این تعلّق گرفت که پیامبر خود را با سلاحی مجهّز سازد که آنان خود را در آن موضوع سرآمد روزگار میدانستند تا در پرتو تفکر در بلاغت قرآن، به شیرینی و جذبه و کشش آیات الهی اذعان نمایند، که این نوع سخن گفتن از حدود توانایی بشر بیرون است.
2 - اگر پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله به معجزاتی اکتفا میکرد که پیامبران پیشین به آن اکتفا کرده بودند، هرگز آیین جاودانی او ضامن بقا تا روز رستاخیز نداشت و بشر آینده که از عهد رسالت و نبوت دور بودند، سندی بر صحت آیین وی در اختیار نداشتند... .
چرا قرآن به لغت عربی نازل شد؟
تمام مردم بر این مطلب اتفاق دارند که لغت عرب از فصیحترین لغات و واضحترین آنها است. و از طرف دیگر قرآن به جهت اثبات معجزه بودنش به اعلا درجه بیان و بلاغت و فصاحت نازل شده است، و لذا ناگزیر آن است که به لغت عرب در سرزمین عرب نازل شود و از آنجا به اطراف عالم منتشر گردد.
اعجاز قرآن را میتوان از راههای گوناگون به اثبات رسانید:
فصاحت (زیبایی الفاظ) به دو قسم است:
الف) کلمه فصیح؛ واژهای روان و مستعمل است که از حسن و زیبایی شایستهای برخوردار است.
ب) کلام فصیح؛ عبارتی است که واژگان آن علاوه بر فصاحت، هماهنگی و تناسب کامل با یکدیگر داشته و از هرگونه تعقید و پیچیدگی مصون باشد. چنین کلامی، مطبوع و دلنشین خواهدبود و ادای آن بدون هیچ دشواری و صعوبتی انجام میپذیرد.
خداوند متعال میفرماید: «قالُوا تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْکُرُ یوسُفَ حَتّی تَکُونَ حَرَضاً أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهالِکِینَ»؛(548) «گفتند: به خدا سوگند! تو آنقدر یاد یوسف میکنی تا در آستانه مرگ قرار گیری، یا هلاک گردی.»
«تفتأ» و «حرضاً» تا حدودی سنگین ادا میشوند ولی در جملهای که آمدهاند عبارتی زیبا و هماهنگ را تشکیل دادهاند.
و نیز میفرماید: «وَاتْلُ عَلَیهِمْ نَبَأَ ابْنَی آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَلَمْ یتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قالَ لَأقْتُلَنَّکَ قالَ إِنَّما یتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ»؛(549) «و داستان دو فرزند آدم را به حق بر آنان بخوان: هنگامی که هرکدام کاری برای تقرّب [به پروردگار انجام دادند؛ امّا از یکی پذیرفته شده و از دیگری پذیرفته نشد، [این برادر] گفت: حتماً تو را خواهم کشت. [برادر دیگر] گفت: [من چه گناهی دارم؟ زیرا] خدا، تنها از پرهیزکاران میپذیرد.»
در این آیه حرف «قاف» از حروف سنگین است 11 بار تکرار شده ولی تألیف آیه بسیار متناسب است.
امّا بلاغت؛ (عظمت زیبایی) بر کلام بلیغی اطلاق میشود که افزون بر فصاحت، تناسب تامی با مقتضای حال داشته باشد.
در سوره انعام و اسراء مضمون واحدی با دو تعبیر متفاوت بیان شده است:
«وَلا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَإِیاهُمْ»؛(550) «و فرزندانتان را از (ترس) فقر نکشید، ما شما و آنان را روزی میدهیم.»
«وَلا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِیاکُمْ»؛(551) «و فرزندانتان را از ترس فقر نکشید، ما آنان و شما را روزی میدهیم.»
در آیه اول، ابتدا از روزی دادن به پدران و سپس فرزندان سخن به میان آمده، امّا در آیه دوم عکس این ترتیب اعمال شده است.
با دقت در دو عبارت «من املاق» و «خشیة املاق» روشن میشود که مخاطب آیه نخست کسانیاند که به صورت بالفعل مبتلا به فقرند، لذا مقتضای حال آنان این است که ابتدا از روزی دادن به آنان سخن گفته شود و سپس، مسأله روزی دادن به فرزندان مطرح گردد.
امّا مخاطب آیه دوم کسانیاند که بیم دارند در آینده بر اثر تحمل هزینه فرزندان به فقر دچار شوند درحالی که هم اکنون تهیدست نیستند. حال این گروه اقتضا دارد که نخست از روزی فرزندانشان سخن گفته شود... .
قرآن با اینکه در ظرف 23 سال در حالات مختلف و اوضاع گوناگونی بر پیامبرصلی الله علیه وآله نازل گردید و هرکدام از آن حالات، باید در ایجاد اختلاف در سبک و بلاغت کلام نقش مؤثری داشته باشند، مع الوصف همه سورههای آن دارای اسلوب و روش واحدی است...اگر قرآن سخن بشر بود باید آن اوضاع و احوال در اسلوب بلاغت اثر بگذارد.
همگی میدانیم که حالات درونی انسان از نظر نشاط و شادی، غم و رنج، و کامیابی و ناکامی، در شیوه سخن گفتن کاملاً مؤثّر است، اگر قرآن ساخته انسان بود، آن حالات در آن اثر میگذاشت.
یکی دیگر از وجوه اعجاز قرآن، هماهنگی مجموع آیات قرآن در مضمون و محتوا و اهداف آن است. قرآن در موضوعات گوناگونی سخن گفته است که تاکنون کسی موفق به شمارش آن نشده است، در حالی که در مفاد و مضامین آیات هر موضوع، کوچکترین اختلافی وجود ندارد.
پیامبران و کتابهای آسمانی آنان از نظر قرآن، مقام بس بلندی دارند، با این وصف قرآن معتقد است که این کتابها مورد دستبرد علمای یهود و رهبران دینی آنان قرار گرفته است و گروهی به خاطر منافع مادی، در پیامهای الهی دخل و تصرفهای ناروایی انجام دادهاند.
خداوند متعال میفرماید: «مِنَ الَّذِینَ هادُوا یحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ»؛(552) «بعضی از یهود، سخنان را از جای خود تحریف میکنند.»
در حالی که قرآن کریم از دست گزند تحریف مصون مانده است. و مضامین عالی آن گویای این حقیقت است.
برای آگاهی از اهمیت قوانین اسلام لازم است از مشخصات آن به خوبی آگاه شویم:
الف) قوانین اسلام با تمام چهرههای تمدن انسانی سازگار است.
ب) تمام دستورات آن متکی بر مقتضیات فطرت و نهاد انسانی است.
ج) انسان موجودی است مرکب از جسم و روان، لذا قرآن در تمام قوانین خود هردو جانب را رعایت کرده است.
د) قوانین اسلام با ژرف نگری خاصّی وضع شده است، چیزی که با سعادت انسان ناسازگار باشد تحریم و آنچه به حال او مفید است حلال شمرده شده است.
ه) قوانین قرآن از ضمانت اجرایی کافی برخوردار است.
و) قوانین اسلام از جامعیت و گسترش خاصّی برخوردار است. قوانین آن چنان کلّی و وسیع است که هیچ موضوعی در گذشته و امروز، از قلمرو آن خارج نمیباشد و از مجموع قوانین کلّی آن میتوان حکم هر موضوعی را استنباط نمود.
«غیب» در لغت عرب به معنای مستور و پنهان، در مقابل محسوس و مشهود به کار میرود. و هرچیزی که از حواس ما بیرون باشد «غیب» میگویند. بنابراین غیب در قرآن تنها منحصر به گزارشهای صحیح از گذشته و آینده نیست، بلکه دارای اقسامی است که در ذیل به آنها اشاره میکنیم:
الف) جهان ماورای طبیعت.
ب) اسرار آفرینش.
ج) تشریح اوضاع ملل گذشته.
د) گزارش از حوادث آینده؛ از قبیل:
- خبر از ناتوانی بشر از معارضه با قرآن؛
خداوند متعال میفرماید: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلی أَنْ یأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً»؛(553) «بگو: اگر انسانها و پریان (جن و انس) اتفاق کنند که همانند این قرآن را بیاورند، همانند آن را نخواهند آورد، هرچند یکدیگر را (در این کار) کمک کنند.»
- روم مغلوب، پس از اندکی پیروز میگردد؛
خداوند متعال میفرماید: «الم* غُلِبَتِ الرُّومُ فِی أَدْنَی الأَرْضِ وَهُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیغْلِبُونَ»؛(554) «الم. رومیان مغلوب شدند. (و این شکست) در سرزمین نزدیکی رخ داد؛ امّا آنان پس از (این) مغلوبیت به زودی غلبه خواهند کرد....»
- خدا حافظ و نگهبان تو است؛
خداوند متعال میفرماید: «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ * إِنّا کَفَیناکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ»؛(555) «آنچه را مأموریت داری آشکارا بیان کن؛ و از مشرکان روی گردان (و به آنها اعتنا نکن) ما شرّ استهزا کنندگان را از تو دور خواهیم کرد.»
نیز میفرماید: «یا أَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ یعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ ...»؛(556) «ای پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، (کاملاً به مردم) برسان، و اگر ابلاغ نکنی، رسالت او را انجام ندادهای و خداوند تو را (از خطرات احتمالی) مردم، نگاه میدارد.»
- تو به زادگاه خود بازمی گردی؛
خداوند متعال میفرماید: «إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلی مَعادٍ»؛(557) «آن کس که قرآن را بر تو فرض کرد، تو را به جایگاهت (=زادگاهت) بازمی گرداند.»
- مسلمانان وارد مسجدالحرام میشوند؛
خداوند متعال میفرماید: «لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شآءَ اللَّهُ آمِنِینَ مُحَلِّقِینَ رُؤُوسَکُمْ وَمُقَصِّرِینَ لا تَخافُونَ...»؛(558) «خداوند آنچه را که به پیامبرش در عالم خواب نشان داد راست گفت؛ به طور قطع همه شما وارد مسجدالحرام میشوید و در نهایت امنیت؛ در حالی که سرهای خود را تراشیده یا کوتاه کردهاید از هیچ کس ترس و وحشتی ندارید... .»
- مردم به آیین اسلام روی میآورند؛
خداوند متعال میفرماید: «إِذا جآءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ * وَرَأَیتَ النّاسَ یدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْواجاً»؛(559) «هنگامی که یاری خدا و پیروزی فرا رسید، و ببینی که مردم گروه گروه وارد دین خدا میشوند....»
- در این نبرد گروهی کشته و گروهی فرار میکنند؛
خداوند متعال میفرماید: «وَإِذْ یعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَی الطّآئِفَتَینِ أَنَّها لَکُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَیرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ وَیرِیدُ اللَّهُ أَنْ یحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِماتِهِ وَیقْطَعَ دابِرَ الْکافِرِینَ * لِیحِقَّ الْحَقَّ وَیبْطِلَ الْباطِلَ وَلَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ»؛(560) «و (به یاد آرید) هنگامی را که خداوند به شما وعده داد که یکی از دو گروه (= کاروان تجاری قریش، یا لشکر مسلّح آن) نصیب شما خواهد بود، و شما دوست میداشتید که کاروان (غیرمسلّح) برای شما باشد (و بر آن پیروز شوید)؛ ولی خداوند میخواهد حق را با کلمات خود تقویت، و ریشه کافران را قطع نماید؛ (از این رو شمارا برخلاف میلتان با لشکر قریش درگیر ساخت، و آن پیروزی بزرگ نصیبتان شد.) تا حق را تثبیت کند و باطل را از میان بردارد، هرچند مجرمان کراهت داشته باشند.»
نیز میفرماید: «أَمْ یقُولُونَ نَحْنُ جَمِیعٌ مُنْتَصِرٌ * سَیهْزَمُ الْجَمْعُ وَیوَلُّونَ الدُّبُرَ»؛(561) «یا میگویند: ما جماعتی متحد و نیرومند و پیروزیم؟! (ولی بدانند) به زودی جمعشان شکست میخورد و پا به فرار میگذارند.»
- این مرد با حالت کفر میمیرد؛
خداوند متعال میفرماید: «تَبَّتْ یدا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ * ما أَغْنی عَنْهُ مالُهُ وَما کَسَبَ * سَیصْلی ناراً ذاتَ لَهَبٍ * وَامْرَأَتُهُ حَمّالَةَ الْحَطَبِ * فِی جِیدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ»؛(562) «بریده باد هر دو دست ابولهب (مرگ بر او باد) هرگز مال و ثروتش و آنچه را به دست آورد به حالش سودی نبخشید. و به زودی وارد آتش شعله ور و پرلهیب میشود. و (نیز) همسرش، در حالی که هیزمکش (دوزخ) است و در گردنش طنابی است از لیف خرما.»
- ولید نیز با حالت کفر میمیرد؛
خداوند متعال میفرماید: «سَأُصْلِیهِ سَقَرَ وَما أَدْراکَ ما سَقَرُ لا تُبْقِی وَلا تَذَرُ * لَوّاحَةٌ لِلْبَشَرِ»؛(563) «زود است که او را وارد سقر کنم و تو چه میدانی «سقر» چیست؟! (آتشی است که) نه چیزی را باقی میگذارد و نه چیزی را رها میسازد. پوست تن را به کلّی دگرگون میکند.»
- قرآن را از دستبرد صیانت میکنیم؛
خداوند متعال میفرماید: «إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنّا لَهُ لَحافِظُونَ»؛(564) «ما قرآن را نازل کردیم، و ما به طور قطع نگهدار آنیم.»
معارف عقلی قرآن یک رشته بحثهایی است که مربوط به ایدئولوژی مذهبی و زیربنای مسائل دینی است. در اینجا به برخی از آنها اشاره میکنیم:
الف) خداشناسی و مسأله فطرت؛
خداوند متعال میفرماید: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیمُ وَلکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لا یعْلَمُونَ»؛(565) «به دین حنیف (معتدل و حق) روی آور، به آیین فطرت متوجه شو، همان آیین پاکی که خداوند تمام بشر را با آن آیین فطرت آفریده است. خلقت خدا تغییرناپذیر است، این است آیین استوار و تزلزلناپذیر الهی ولی اکثر مردم نمیدانند.»
ب) ابطال تثلیث؛
خداوند متعال میفرماید: «لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ»؛(566) «آنها که گفتند: خداوند سومین از سه نفر است، به یقین کافر شدند.»
و نیز میفرماید: «فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَلا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ»؛(567) «به خدا و پیامبر او ایمان بیاورید و نگویید خداوند سه گانه است.»
همچنین میفرماید: «وَما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ نُوحِی إِلَیهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدُونِ»؛(568) «و ما پیش از تو هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر اینکه به او وحی کردیم که: معبودی جز من نیست، پس تنها مرا پرستش کنید.»
ج) یکتاپرستی از دیدگاه قرآن؛
خداوند متعال میفرماید: «وَما کانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَلَعَلا بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ»؛(569) «و معبود دیگری با او نیست؛ که اگر چنین میشد، هریک از خدایان، مخلوقات خود را تدبیر و اراده میکردند و بعضی بر بعضی دیگر برتری میجستند.»
خداوند متعال میفرماید: «لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمّا یصِفُونَ»؛(570) «اگر در آسمانها و زمین، جز «اللَّه» خدایان دیگری بود، فاسد میشدند (و نظام جهان به هم میخورد)، منزه است خداوند، پروردگار عرش، از توصیفی که آنها میکنند.»
د) احاطه وجود خداوند بر جهان؛
خداوند متعال میفرماید: «هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ وَالظّاهِرُ وَالْباطِنُ»؛(571) «اول و آخر، و پیدا و پنهان اوست.»
و نیز میفرماید: «وَهُوَ مَعَکُمْ أَینَ ما کُنْتُمْ»؛(572) «هرجا که باشید او با شما است.»
و باز میفرماید: «وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ»؛(573) «و ما از رگ قلبش به او نزدیکتریم.»
همچنین میفرماید: «فَأَینَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ»؛(574) «و به هر سو، رو کنید، خدا آنجاست.»
امام امیرالمؤمنینعلیه السلام فرمودند: «ما رأیت شیئاً إلّا و رأیت اللَّه قبله وبعده ومعه»؛ «نمیبینم هیچ چیزی را مگر اینکه خدا را قبل از آن و بعد از آن و همراه آن میبینم.»
ه) صفات خداوند در قرآن؛
خداوند متعال میفرماید: «هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلّا هُوَ عالِمُ الْغَیبِ وَالشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ»؛(575) «او خدایی است که معبودی جز او نیست، دانای آشکار و پنهان است، و او رحمان و رحیم است.»
در جای دیگر میفرماید: «هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمّا یشْرِکُونَ»؛(576) «او خدایی است که معبودی جز او نیست، حاکم و مالک اصلی اوست، از هر عیب منزه است، به کسی ستم نمیکند، امنیت بخش است، مراقب هر چیزی است، قدرتمند شکستناپذیر که اراده او هر امری را اصلاح میکند، و شایسته عظمت است؛ خداوند منزه است از آنچه شریک برای او قرار میدهند.»
و نیز میفرماید: «هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الأَسْماءُ الْحُسْنی یسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَالأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ»؛(577) «او خدایی است خالق، آفرینندهای بی سابقه، و صورتگری (بی نظیر)؛برای او نامهای نیک است، آنچه در آسمانها و زمین است تسبیح او میگویند، و او عزیز و حکیم است.»
و) احاطه علم خداوند؛
خداوند متعال میفرماید: «أَ لا یعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ»؛(578) «آیا آن کس که موجودات را آفریده از حال آنان آگاه نیست؟! در حالی که او (از اسرار دقیق) باخبر و آگاه است.»
همچنین میفرماید: «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَنَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ»؛(579) «ما انسان را آفریدیم و وسوسههای نفس او را میدانیم، و ما به او از رگ قلبش نزدیکتریم.»
در جای دیگر میفرماید: «یعْلَمُ ما یلِجُ فِی الأَرْضِ وَما یخْرُجُ مِنْها وَما ینْزِلُ مِنَ السَّمآءِ وَما یعْرُجُ فِیها وَهُوَ مَعَکُمْ أَینَ ما کُنْتُمْ وَاللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ»؛(580) «آنچه را در زمین فرو میرود میداند، و آنچه از آن خارج میشود و آنچه از آسمان نازل میگردد و آنچه به آسمان بالا میرود؛ و هرجا باشید او با شماست؛ و خداوند نسبت به آنچه انجام میدهید بیناست.»
و نیز میفرماید: «قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکَلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِماتُ رَبِّی وَلَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً»؛(581) «بگو: اگر دریاها برای (نوشتن)کلمات پروردگارم مرکب شود، دریاها پایان میگیرد، پیش از آنکه کلمات پروردگارم پایان یابد، هرچند همانند آن (دریاها) را کمک آن قرار دهیم.»
ز) عظمت قدرت خداوند؛
خداوند متعال میفرماید: «ما خَلْقُکُمْ وَلا بَعْثُکُمْ إِلّا کَنَفْسٍ واحِدَةٍ»؛(582) «آفرینش و برانگیختن (و زندگی دوباره) همه شما (در قیامت) همانند یک فرد بیش نیست.»
ه) خداوند جسم و مرئی نیست؛
خداوند متعال میفرماید: «لَیسَ کَمِثْلِهِ شَییءٌ»؛(583) «هیچ چیز همانند او نیست.»
و نیز میفرماید: «لا تُدْرِکُهُ الأَبْصارُ وَهُوَ یدْرِکُ الأَبْصارَ»؛(584) «چشمها او را نمیبینند؛ ولی او همه چشمها را میبیند.»
پس از آشنایی مسلمانان با علوم یونان و انطباق قرآن با علوم تجربی، نوع جدیدی از تفسیر قرآن پدید آمد که به نام تفسیر علمی معروف شد، و در دو قرن اخیر در پی رشد چشمگیر علوم تجربی در غرب، این نوع تفسیر اوج گرفت. اینک به برخی از آیات قرآن که با علوم تجربی مطابقت پیدا کرده، اشاره میکنیم:
چگونگی پیدایش جهان از اندیشه هایی است که همیشه فکر بشر را به خود مشغول کرده است. قرآن کریم در آیات بسیاری به این مسأله اشاره کرده و دانشمندان کیهان شناس نیز در این مورد نظریاتی ابراز کردهاند:
خداوند متعال میفرماید: «ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّمآءِ وَهِی دُخانٌ»؛(585) «سپس به آفرینش آسمان پرداخت، در حالی که به صورت دود بود.»
و نیز میفرماید: «أَ وَلَمْ یرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَالأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما»؛(586) «آیا کافران ندیدند که آسمان و زمین به هم پیوسته بودند و ما آنها را از یکدیگر باز کردیم.»
جمله (هی دخان - آسمانها در آغاز به صورت دود بوده است) نشان میدهد که آغاز آفرینش آسمانها، از توده گازهای گسترده و عظیمی بوده است. و این با آخرین تحقیقات علمی در مورد آغاز آفرینش، کاملاً هماهنگی دارد؛ زیرا نظریهای که از سوی اکثر اخترشناسان به عنوان بهترین نظریه مطرح است اینکه حدود 20 میلیون موجود در جهان، در نقطهای بسیار کوچک و فشرده متمرکز بوده است. این انرژی منفجر شد و با سرعتی نزدیک به سرعت نور در همه جا منتشر گشت. پس از مدتی ماده و انرژی از هم تفکیک شدند و تمام اجزای گوناگون جهان امروز از دل این انفجار نخستین بیرون ریختند. هم اکنون نیز بسیاری از ستارگان به صورت توده فشردهای از گازها و دخان هستند.
نیروی جاذبه یا قانون جاذبه عمومی بدین معنا است که کلیه اجسام بزرگ و کوچک در یکدیگر تأثیر متقابل دارند و همدیگر را جذب میکنند. این کشش به دو چیز بستگی دارد: جرم و فاصله؛ یعنی با جرم نسبت مستقیم دارد و هر قدر جرم یک جسم بیشتر باشد نیروی کشش آن نیز بیشتر میشود.
برای مثال جرم خورشید 330 هزار برابر جرم زمین است و لذا نیروی جاذبه خورشید نیز 330 برابر نیروی جاذبه زمین است. و بر همین اساس است که زمین تحت تأثیر جاذبه خورشید قرار میگیرد. و چون جرم زمین 81 برابر جرم ماه است لذا ماه تحت تأثیر نیروی جاذبه زمین قرار گرفته و دور زمین میچرخد.
بر طبق این قانون گریز از مرکز، هر جسمی که بر گرد مرکزی حرکت کند در آن جسم طبعاً کششی به وجود میآید که میخواهد از آن مرکز دور شود. مثل قطعه سنگی که به ریسمانی بستهایم و میگردانیم.
حرکت زمین، سیارات، قمرها و اجرام آسمانی در مدارهای خود گرد یکدیگر در نتیجه ترکیب دو نیروی جاذبه و گریز از مرکز است. همین دو نیرو است که اجرام فضایی را در مدار خود نگه میدارد و از سقوط و تصادم و اصطکاک آنها با هم جلوگیری میکند.
قرآن کریم به این مسأله اشاره کرده و در آیاتی چند میفرماید:
«اللَّهُ الَّذِی رَفَعَ السَّماواتِ بِغَیرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ»؛(587) «خدا همان کسی است که آسمانها را بدون ستونهایی که برای شما دیدنی باشد، برافراشت، سپس بر عرش استیلا یافت (و زمام تدبیر جهان را در کف قدرت گرفت)؛ و خورشید و ماه را مسخّر ساخت.»
«إِنَّ اللَّهَ یمْسِکُ السَّماواتِ وَالأَرْضَ أَنْ تَزُولا»؛(588) «خداوند آسمان و زمین را نگه میدارد تا از نظام خود منحرف نشوند.»
«وَیمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَی الأَرْضِ إِلّا بِإِذْنِهِ»؛(589) «و آسمان (=کرات و سنگهای آسمانی) را نگه میدارد، تا جز به فرمان او، بر زمین فرونیفتند.»
ولی نیوتن بعد از قرنها قانون جاذبه عمومی را کشف میکند و آنگاه گالیله قانون سقوط اجسام را از روی آن به دست میآورد، گرچه برخی معتقدند که ابوریحان بیرونی (440 ه.ق) اولین کسی بود که به نیروی جاذبه پی برد ولی مشهور آن است که به توسط «نیوتن» در قرن هفدهم میلادی کشف شد.
خورشید، یکی از نشانههای الهی است که خداوند متعال در قرآن کریمش به آن سوگند خورده است. در آیات بسیاری از خورشید و حرکتهای آن یاد شده است.
الف) حرکت طولی؛ این نوع حرکت به حرکت انتقالی خورشید در درون کهکشان راه شیری معروف است.
خداوند متعال میفرماید: «وَالشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ»؛(590) «و خورشید (نیز برای آنها آیتی است) که پیوسته به سوی قرارگاهش در حرکت است؛ این تقدیر خداوند قادر و داناست.»
آخرین و جدیدترین تفسیر برای آیه فوق همان است که اخیراً دانشمندان کشف کردهاند و آن حرکت خورشید با مجموعه منظومه شمسی در وسط کهکشان ما به سوی یک سمت معین و ستاره دور دستی که آن را ستاره «وگا» نامیدهاند میباشد.
ب) حرکت دورانی؛ این نوع حرکت که به نام حرکت انتقالی خورشید همراه با کهکشان معروف است در قرآن کریم به آن اشاره شده است، آنجا که میفرماید: «لاَ الشَّمْسُ ینْبَغِی لَها أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَلاَ اللَّیلُ سابِقُ النَّهارِ وَکُلٌّ فِی فَلَکٍ یسْبَحُونَ»؛(591) «نه خورشید را سزاست که به ماه رسد، و نه شب بر روز پیشی میگیرد؛ و هرکدام در مسیر خود شناورند.»
برخی میگویند: مقصود از شناور بودن خورشید در فلک خود، حرکت آن همراه با منظومه شمسی و همراه با کهکشان که در آن قرار داریم میباشد،چه اینکه امروزه ثابت شده است که منظومه شمسی ما جزئی از کهکشان عظیمی است که دور خود در حال گردش است. لذا میتوان ادعا کرد که جمله «فِی فَلَکٍ یسْبَحُونَ» اشاره به حرکت دورانی خورشید دارد که برخلاف هیئت بطلمیوسی حاکم در زمان نزول قرآن، سخن گفته است.
ج) حرکت وضعی خورشید به دور خود؛ برخی دیگر از مفسران جمله «وَالشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَها ...» را اشاره به حرکت وضعی کره زمین دانستهاند؛ زیرا مطالعات دانشمندان به طور قطع ثابت کرده که خورشید به دور خود گردش میکند.
د) حرکت درونی خورشید؛ به نظر میرسد که کلمه «تجری» در جمله «وَالشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَها» معنای دیگری را نیز بدهد و آن حرکت درونی خورشید است.
امروزه دانشمندان کشف کردهاند که خورشید علاوه بر حرکت وضعی، انتقالی طولی و انتقالی دورانی، دارای یک حرکت دیگری نیز هست؛ چرا که دائماً در آن انفجارات هستهای صورت میپذیرد تا انرژی نورانی و گرما را تولید کند و همین انفجارات باعث زیر و زبر شدن مواد مذاب داخل خورشید شده و گاه تا کیلومترها به بیرون پرتاب میشود. و لذا میتوان از این عمل به حرکت درونی خورشید تعبیر کرده که قرآن از آن با کلمه«تجری» یاد کرده است.
ه) حرکت تا زمان معین؛ برخی معتقدند که جمله «کُلٌّ یجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمّی»؛(592) «هر یک از خورشید و ماه تا زمان معینی به گردش خود ادامه میدهند.» اشاره به این است که این دو تا زمان معینی به گردش خود ادامه میدهند. یعنی زمانی فراخواهد رسید که این چراغهای آسمانی خاموش گردند و آن هنگام فرارسیدن روز قیامت است.
خداوند متعال میفرماید: «وَتَرَی الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَهِی تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِی أَتْقَنَ کُلَّ شَیءٍ إِنَّهُ خَبِیرٌ بِما تَفْعَلُونَ»؛(593) «کوهها را میبینی و آنها را ساکت و جامد میپنداری؛ در حالی که مانند ابر در حرکتند، این صُنع و آفرینش خداوندی است که همه چیز را متقن آفریده؛ او از کارهایی که شما انجام میدهید مسلّماً آگاه است.»
نخستین کسی که حرکت کره زمین را کشف کرد، گالیله ایتالیایی بود. گرچه چوب این شهامت علمی خود را خورد و از طرف حامیان خرافی کلیسا تکفیر شد ولی توبه کرد و توبه نامه خود را در حضور پدران روحانی با رسای بلند خواند ولی افتخار این کشف بزرگ علمی به نام او ثبت گردید.
قبل از او فیثاغورث حکیم معروف یونانی مسأله حرکت زمین را مطرح کرده بود ولی نتوانسته بود آن را به اثبات برساند و لذا نتوانست در برابر عقیده بطلمیوس قد علم کند.
نظر بطلمیوس دانشمند بزرگ فلکی مصری دایر بر سکون و مرکزیت زمین و حرکت خورشید و سایر ستارگان ثابت و سیار به دور آن، که حدود 15 قرن بر تمام افکار دانشمندان سایه افکنده بود.
و امّا وجه تشبیه به حرکت ابرها چیست؟ به دو نکته میتوان اشاره کرد:
الف) سرعت حرکت ابر، همانگونه که حرکت وضعی زمین نزدیک به 30 کیلومتر در هر دقیقه است.
ب) حرکت ابرها در نهایت آرامش، همانگونه که زمین نیز چنین است.
مسلّماً حرکت کوهها بدون حرکت زمین که به آنها متّصل است معنا ندارد. بدین ترتیب معنای آیه چنین میشود: زمین با سرعت حرکت میکند؛ همچون حرکت ابرها.
طبق محاسبات دانشمندان امروز، سرعت سیر حرکت زمین به دور خود، نزدیک به 30 کیلومتر در هر دقیقه است و سیر آن در حرکت انتقالی به دور خورشید از این هم بیشتر است. به هر حال آیه فوق از معجزات قرآن است؛ زیرا حرکت زمین توسط گالیله ایتالیایی و کپرنیک لهستانی در حدود قرن هفدهم میلادی کشف شد، در حالی که قرآن بیش از هزار سال قبل از آن سخن به میان آورده است.
و نیز قرآن میفرماید: «الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الأَرْضَ مَهْداً»؛(594) «همان خدایی که زمین را برای شما محلّ آرامش قرار داد.»
قرآن در توصیف زمین لفظ (مهد) گهواره را به کار برده است؛ زیرا حرکت آن چنان ملایم و آرام است که بسان حرکت گهواره است.
خداوند متعال میفرماید: «وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کانُوا یسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الأَرْضِ وَمَغارِبَهَا الَّتِی بارَکْنا فِیها»؛(595) «و مشرقها و مغربهای پربرکت زمین را به آن قومِ به ضعف کشانده شده (زیر زنجیر ظلم و ستم) واگذار کردیم.»
و نیز میفرماید: «رَبُّ السَّماواتِ وَالأَرْضِ وَما بَینَهُما وَرَبُّ الْمَشارِقِ»؛(596) «پروردگار آسمانها و زمین و آنچه میان آن است، و پروردگار مشرقها.»
همچنین میفرماید: «فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَالْمَغارِبِ إِنّا لَقادِرُونَ»؛(597) «سوگند به پروردگار مشرقها و مغربها که ما قادریم.»
سید هبت اللَّه شهرستانی میگوید: «سوگند به پروردگار مشرقها و مغربها» دلالت دارد بر کثرت و تعدد هریک از مشرق و مغرب، و این قول با نظر کرویت زمین سازگاری دارد بدون اینکه در تفسیر آن محتاج به تکلّفی باشیم.»(598)
برخی میگویند: خورشید هر روز از نقطه تازه طلوع و در نقطه تازهای نیز غروب میکند و لذا به تعداد روزهای سال، مغرب و مشرق داریم و تعبیر جمع (مشارق و مغارب) اشاره به همین مطلب است. و روایتی که از امیرالمؤمنینعلیه السلام نقل شده که 360 مشرق و مغرب وجود دارد این معنا را تأیید میکند.(599)
این فکر که آیا در آسمان موجودات زنده یا عاقل دیگری وجود دارد، یکی از دغدغههای بشر است. برخی از آیات قرآن به وجود موجوداتی زنده در آسمان اشاره کرده است.
خداوند متعال میفرماید: «وَمِنْ آیاتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَالأَرْضِ وَما بَثَّ فِیهِما مِنْ دابَّةٍ وَهُوَ عَلی جَمْعِهِمْ إِذا یشآءُ قَدِیرٌ»؛(600) «و از آیات اوست آفرینش آسمانها و زمین و آنچه از جنبندگان در آنها منتشر نموده؛ و او هرگاه بخواهد بر جمع آنها تواناست.»
کلمه «دابة» شامل موجودات ذره بینی تا حیوانات غول پیکر میشود. و لذا این آیه دلالت بر وجود انواع موجودات زنده در آسمانها دارد.
«ایزاک آسیموف» مینویسد: «به خاطر نتایج و دادههای صحیح فضایی، باید به ستارگانی دست یابیم. ما باید سیاراتی نظیر زمین را که دور آنها میچرخند و بر روی خود دوست و دشمن، ابرمردها و هیولاها را حمل میکنند، پیدا کنیم.»(601)
جمعی از دانشمندان اخترشناس؛ همچون «هرثل» معتقدند که مجموع ستارگان ثابت و سیار، مسکون میباشند و تجلیات اسرارآمیز حیات هرگز منحصر به زمین نیست. منتها شرایط حیات بر حسب انواع جاندارانی که در هریک از کرات آسمانی زندگی میکنند، متفاوت است.(602)
پیش از آنکه قیامت کبری برپا شود، عالم منقرض خواهدشد، آسمانها درهم میپیچد، منظومه شمسی برهم میخورد و همه موجودات ارضی و سماوی میمیرند ... .
ممکن است زلزله بسیار شدید زمین را تکان دهد، یا بمب اتمی نیرومندی باعث از هم پاشیدگی کره زمین گردد... ولی مسأله انقراض عالم پیش از فرارسیدن روز جزا یک تحوّل اساسی و بنیادی است که تمام نظام عالم را بر هم میریزد... و این مطلب را میتوان از آیات و روایات استفاده کرد:
آیات
«وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ کُلٌّ یجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمّی»؛(603) «و خورشید و ماه را مسخّر ساخت، که هرکدام تا زمان معین حرکت کنند.»
«إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ * وَإِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ»؛(604) «در آن هنگام که خورشید در هم پیچیده شود. و در آن هنگام که ستارگان بی فروغ شوند.»
«إِذَا السَّمآءُ انْفَطَرَتْ وَإِذَا الْکَواکِبُ انْتَثَرَتْ»؛(605) «آن زمان که آسمان (=کرات آسمانی) از هم شکافته شود. و آن زمان که ستارگان پراکنده شوند و فرو ریزند.»
«إِنَّ زَلْزَلَةَ السّاعَةِ شَیءٌ عَظِیمٌ»؛(606) «همانا زلزله رستاخیز، امر عجیبی است.»
«وَتَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ»؛(607) «و کوهها مانند پشم رنگین حلاجی شده میگردند!»
«وَإِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ»؛(608) «و در آن هنگام که دریاها برافروخته شوند.»
روایات معصومینعلیهم السلام
علی بن مهزیار میگوید: «کتب ابوجعفرعلیه السلام إلی رجل بخطّه فی دعآء کتب به ویفنی کلّ شییء»(609)؛ «ابوجعفر در دعایی که به خطّ خود برای کسی نوشت، چنین مرقوم داشت: ای کسی که قبل از هر موجودی وجود داشتی، آنگاه هرچیز را خلق کرده و خودت باقی میمانی و هرچیزی فانی میگردد.»
امام صادقعلیه السلام فرمود: «ثلاثة اشیاء لاینبغی للعاقل ان ینساهنّ علی کلّ حال: فناء الدنیا، و تصرّف الاحوال، و الآفات التی لاامان لها»(610)؛ «سه چیز است که شخص عاقل سزاوار نیست که در هر حال آنها را فراموش کند: فانی شدن دنیا، تصرّف حالات و آفتهایی که برای آنها امانی نیست.»
این مطلب مورد تأیید دانشمندان نیز میباشد که اینک به برخی از کلمات آنها اشاره میکنیم. برخی از دانشمندان فیزیک و کیهان شناس میگویند: «خورشید در هر ثانیه 564 میلیون تن هیدروژن به عنوان سوخت مصرف میکند که از این مقدار 560 میلیون هلیم به وجود میآید.
چهارمیلیون تن مواد باقی مانده که فقط هفت درصد سوخت مصرفی میباشد تبدیل به انرژی میشود و در نهایت به صورت نور و گرما انتشار مییابد. با وجود نیاز عظیمی که خورشید ما به سوخت دارد، میتواند به مدت ده میلیارد سال بدرخشد که از این عمر طولانی پنج میلیارد سال را گذرانده است. بنابراین اکنون خورشید در نیمه راه زندگی خود قرار دارد.»(611)
برخی دیگر از صاحبان نظر میگویند: «از آنجا که همه ستارگان در واقع مولد خوش هستهای هستند سرانجام روزی سوختشان تمام شده و انبوهی از گازهای درخشان پوسته ستاره به صورتهای خیال انگیزی در فضا رها میشوند. هنگامی که سوخت هستهای ستاره پایان یافت نیروی گرانش سریعاً ستاره را در خود فرو میبرد و ستاره به تلّی از خاکستر داغ تبدیل میشود. ستارههای بسیار پرحجم، با یک انفجار به حیات خود پایان میدهند....»(612)
فرانک آلن استاد فیزیک زیستی میگوید: «قانون ترمودینامیک (حرارت) ثابت کرده است که جهان پیوسته رو به وضعی روان است که در تمام اجسام به درجهای پست میرسند و دیگر انرژی قابل مصرف وجود نخواهد داشت. در آن حالت زندگی دیگر غیرممکن خواهد بود. اگر جهان آغازی نمیداشت و از ازل موجود میبود باید پیش از این چنین آلت و عامل مرگ و رکود حادث شده باشد. خورشید سوزان و ستارگان و زمین آکنده از زندگی، گواه صادق است بر اینکه جهان در زمانی اتفاق افتاده و پیدایش آن در لحظهای خاص به وقوع پیوسته است.»(613)
انیشتین میگوید: «من در این دنیا ماده و نیروی ازلی نمیبینم و آفرینش جهان را نتیجه تصادف نمیدانم. من در آفرینش جهان مشیت پروردگار قادر متعال را میبینم و بس.»(614)
برخی از نویسندگان و صاحبان نظر در چند دهه اخیر، بُعد دیگری را برای اعجاز قرآن ذکر کردهاند که همان اعجاز عددی قرآن است. اینان ادعا میکنند که یک نظم ریاضی بر قرآن حاکم است.
تاچند سال اخیر این راز علمی پنهان مانده بود ولی با پیدایش رایانه، پرده از روی نظم ریاضی برداشته شد و اعجاز این کتاب مقدس بار دیگر بر جهانیان ثابت گردید. اینک به نمونه هایی از اعجاز ریاضی قرآن اشاره میکنیم.
1 - نسبت حرف (ق) در سوره (ق) از تمام سورههای قرآن بیشتر است.
2 - مقدار حرف (ص) در سوره (ص) نیز به تناسب مجموع حروف سوره از هر سوره دیگر بیشتر است.
3 - حرف (ن) در سوره (ن و القلم) بزرگترین رقم نسبی را در «114» سوره دارد.
4 - واژه «دنیا» 115 بار و واژه «آخرت»نیز 115 بار در قرآن آمده است.
5 - واژه «شیاطین» و «ملائکه» هرکدام 68 بار در قرآن تکرار شده است.
6 - واژه «حیات» و مشتقات آن و نیز واژه «موت»هر کدام 145 بار آمده است.
7 - کلمه «الرحمن» 57 مرتبه و کلمه «الرحیم» دو برابر؛ یعنی 114 بار است.
8 - کلمه «جزاء» 117 بار و کلمه «مغفرت» دو برابر؛ یعنی 234 بار تکرار شده است.
9 - کلمه «فجّار» سه مرتبه و کلمه «ابرار» دو برابر؛ یعنی 6 بار تکرار شده است.
10 - کلمه «عسر» 12 مرتبه و کلمه «یسر» سه برابر؛ یعنی 36 بار در قرآن آمده است.
11 - کلمه «قل» 332 مرتبه و کلمه «قالوا» نیز به همین تعداد تکرار شده است.
12 - کلمه «ابلیس» 11 مرتبه و کلمه «استعاذه باللَّه» نیز به همین عدد تکرار شده است.
13 - کلمه «المصیبه» و کلمه «الشکر» هر دو به یک اندازه؛ یعنی 75 بار آمده است.
14 - کلمه «جهر» و «علانیه» هر دو 16 بار تکرار شده است.
15 - کلمه «شدة» و کلمه «صبر» هر دو 102 مرتبه تکرار شده است.
1 - ولتر فیلسوف و نویسنده معروف فرانسوی:
«من یقین دارم که اگر قرآن و انجیل را به یک فرد غیر متدین ارائه دهند او حتماً اولی را برخواهد گزید؛ زیرا کتاب محمّدصلی الله علیه وآله در ظاهر افکاری را تعلیم میدهد که به اندازه کافی بر مبنای عقلی منطبق است.»(615)
2 - دکتر گرینیه فرانسوی میگوید: «من آیات قرآن را که به علوم پزشکی و بهداشتی و طبیعی ارتباط دارد، دنبال کردم و از کودکی آنها را فراگرفتم و کاملاً بدان آگاه بودم و بنابراین دریافتم که این آیات از هر جهت با معارف و علوم جهانی منطبق است.»(616)
3 - بودلی نویسنده سوئیسی: «نزد ما کتابی است به نام قرآن که در اصالت و سلامت منحصر به فرد است.»(617)
4 - دینورت دانشمند اروپایی: «واجب است که اعتراف کنیم، علوم طبیعی، فلکی، فلسفه و ریاضیات که در اروپا اوج گرفته، عموماً از قرآن اقتباس شده است، بلکه اروپا شهری برای اسلام است.»(618)
قرآن کریم برخلاف اناجیل و تورات سند تام و تمامی دارد که به برخی از امتیازات آن که سند را تمام میکند اشاره میکنیم:
1 - قرآن بر پیامبرصلی الله علیه وآله نازل شده است.
2 - کتابت قرآن در عهد پیامبرصلی الله علیه وآله بوده است.
3 - قرآن در سینهها حفظ میشده است.
4 - قرآن در قلب پیامبرصلی الله علیه وآله محفوظ بوده است.
5 - پیامبرصلی الله علیه وآله و صحابه مأمور به تلاوت قرآن بودند.
6 - تعداد زیادی از صحابه از حافظان قرآن بودند.
7 - صحابه به قرآن اهمیت میدادند.
آنچه تاکنون بیان شد به جهت اثبات نبوت پیامبر اسلام در عصر بعثت آن حضرت بود ولی برای کسانی که در عصر حاضر زندگی میکنند از راههای مختلفی میتوان نبوت ایشان را به اثبات رساند:
الف) تواتر عام؛ که نزد عموم مردم است در هر عصر و زمانی که این آیات از خداوند متعال به توسط پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله رسیده است.
ب) تواتر خاص؛ که نزد جماعتی است با عنایت خاص به آیات قرآن.
ج) تواتر معنوی؛ به این معنا که آیات و دلایل نبوت پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله فوق حد تواتر معنوی است.
د) اقرار و تصدیق؛ به این معنا که آیات قرآن در مرأی و مسمع کثیری از مردم بوده و همه اقرار و تصدیق آن نمودهاند.
ه) نقلهای متواتر از علما؛ به این معنا که علمای علوم مختلف، آیات قرآن را متواتراً در طول تاریخ نقل کردهاند.
عمومیت بعثت از دیدگاه قرآن
آیات در این بخش را میتوان به دو گروه تقسیم نمود:
1 - آیاتی که به روشنی میگوید: برای هر قومی و گروهی هادی و راهنما بوده و یا برای هر امّتی بیم دهنده وجود داشته است:
«وَلِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ»؛(619) «و برای هر گروهی هدایت کنندهای است.»
«وَإِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلَا فِیها نَذِیرٌ»؛(620) «ما تو را بحق برای بشارت و انذار فرستادیم؛ و هر امّتی در گذشته انذار کنندهای داشته است!»
«وَلَقَدْ بَعَثْنا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ»؛(621) «ما در هر امّتی رسولی برانگیختیم که: خدای یکتا را بپرستید؛ و از طاغوت اجتناب کنید!»
2- آیاتی که متضمّن نداهای آغاز آفرینش انسان است و به گونهای حاکی از گستردگی این فیض است:
«یابَنِی آدَمَ قَدْ أَنزَلْنا عَلَیکُمْ لِباساً یوَارِی سَوْءَاتِکُمْ وَرِیشاً...»؛(622) «ای فرزندان آدم! لباسی برای شما فرستادیم که اندام شما را میپوشاند و مایه زینت شماست.»
«یابَنِی آدَمَ لا یفْتِنَنَّکُمُ الشَّیطانُ ...»؛(623) «ای فرزندان آدم! شیطان شما را نفریبد، آن گونه که پدر و مادر شما را از بهشت بیرون کرد.»
«یابَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ عِندَ کُلِّ مَسْجِدٍ...»؛(624) «ای فرزندان آدم! زینت خود را به هنگام رفتن به مسجد، با خود بردارید!»
«یابَنِی آدَمَ إِمّا یأْتِینَّکُمْ رُسُلٌ مِنکُمْ...»؛(625) «ای فرزندان آدم! اگر رسولانی از خود شما به سراغتان بیایند.»
«یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ أَلَمْ یأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنکُمْ یقُصُّونَ عَلَیکُمْ آیاتِی وَینذِرُونَکُمْ لِقَآءَ یوْمِکُمْ هذا...»؛(626) «(در آن روز به آنها میگوید:) ای گروه جنّ و انس! آیا رسولانی از شما به سوی شما نیامدند که آیات مرا برایتان بازگو میکردند، و شما را از ملاقات چنین روزی بیم می دادند؟!»
قرآن از دیدگاه روایات
پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله درباره قرآن میفرماید: «ظاهره أنیق و باطنه عمیق، لاتحصی عجائبه و لا تبلی غرائبه»(627)؛ «ظاهرش زیبا و به عجب آورنده و باطنش عمیق است. عجایبش شمارش نمیشود و غرائبش پوسیده نمیگردد.»
امیرمؤمنانعلیه السلام نیز میفرماید: «سراجاً لاتخبو توقده و بحراً لایدرک قعره»(628)؛ «چراغی است که روشناییاش خاموش نمیشود و دریایی است که قعر آن احساس نمیگردد.»
و امام رضاعلیه السلام درباره قرآن میفرماید: «إنّ اللَّه تعالی لم یجعله لزمان دون زمان و لالناس دون ناس، فهو فی کلّ زمان جدید و عند کلّ قوم غضّ إلی یوم القیمة»(629)؛ «همانا خداوند متعال قرآن را برای یک زمان معین و مردم خاصّ قرار نداده است، بلکه قرآن در هر زمانی جدید و نزد هر قومی تا روز قیامت تازه است.»
قرآن کریم
نهج البلاغه
انجیل برنابا
انجیل لوقا
انجیل متّی
انجیل مرقس
انجیل یوحنّا
«الف»
آثار باستانی هند
آثار هند قدیم
آگوستین، اثر کارل یا سپرس، ترجمه محمّد حسن لطفی
اثبات وجود خدا، ترجمه احمد آرام
اسلام و هیئت
اظهار الحق، هندی
اعتراف، اثر تولستوی، ترجمه هوشمند فتح اعظم
اعمال رسل
اعمال رسولان
البرهان فی علوم القرآن، زرکشی
الجواب الصحیح لمن بدّل دین المسیح، ابن تیمیه
الدیانات فی العالم
الکتب المقدسة بین الصحة و التحریف، دکتر یحیی محمّد علی ربیع
الکشاف، زمخشری
الکشف عن مناهج الادلة، ابن رشد
اللآلی المصنوعة، سیوطی
اللآلی النفیسة
المائة
المسیح فی الفکر الاسلامی
المسیحیة
المیزان، طباطبایی
ایقاظ الغرب للاسلام، لورد هیدلی، ترجمه اسماعیل حلمی بارودی
«ب»
بحارالانوار، علامه مجلسی
بدعتهای اولیه مسیحی
به قاموس مقدّس، دانشمند مسیحی دکتر پست
«ت»
تاریخ آزادی فکر، ترجمه حمید نیر نوری
تاریخ ادبیات سانسکریت
تاریخ ادیان، جان بی ناس
تاریخ تمدن، ویل دورانت
تاریخ جامع ادیان
تاریخ جنگهای صلیبی
تاریخ فلسفه، فردریک کاپلستن، ترجمه جلال الدین مجتبوی
تاریخ فلسفه غرب، اثر برتراند راسل
تاریخ کلیسای قدیم در امپراطوری روم و ایران
تحقیقی در دین مسیح
تفسیر العهد الجدید
تفسیر المنار، رشید رضا
تفسیر صافی
تفسیر طنطاوی
تفسیر فخر رازی
«ج - خ»
جنگهای صلیبی از دیدگاه شرقیان
جهان مذهبی
خدای متجلّی
خرافات بتپرستان مصری
خرافات تورات و انجیل و آیینهای دیگر
خرافات و خرافیها
«د»
دائرةالمعارف بزرگ فرانسه
دائرة المعارف بستانی
دائرةالمعارف فرید وجدی
دانش عصر فضا
دجال، نیچه
درباره مفهوم انجیلها، ولف
دروس قرآنیة
دیباچهای بر عالم تفتیش عقاید در اروپا و آمریکا، اثر تستا
«ر - ز»
راه خداشناسی
رسولان
روزنامه «البعث» سوریه
رومیان
زادالعماد
«س - ص»
سرگذشت مسیحیت
سفرنامه هوک
سنجش حقیقت، اثر دکتر فندر آلمانی
سیره ابن هشام
صد مقاله سلطانی
«ع - غ»
عذر تقصیر به پیشگاه محمّد و قرآن
عظماء مفکرون، محمّد طماشی
غلاطیان
«ف - ق»
فصل المقال، ابن رشد
فلوطین، کارل یاسپرس، ترجمه محمدحسن لطفی
فیزیک نوین، دکتر اریک، ترجمه بهروز بیضاوی
قاموس کتاب مقدس
قصة الحضارة
«ک»
کافی، کلینی
کتاب المقدس فی المیزان
کتاب عذراء النبی
کلام مسیحی، اثر توماس میشل
کولسیان
کیهان و راه کهکشان
«م»
مجمع البیان
محاضرات فی النصرانیة، ابوزهره
محمّد پیامبری که از نو باید شناخت
مردم نخستین اروپا
مسیحیت از هاروی کاکس، ترجمه سلیمانی
مسیحیت، توماس میشل
معجم اللاهوت الکتابی
مقدمهای بر سیر تفکّر در قرون وسطی، اثر محمد رضا فشاهی
من المادیة الی الاسلام
منتخب فرهنگ فلسفی، ولتر، ترجمه نصراللَّه فلسفی
موافقة صحیح المنقول لصریح المعقول، ابن تیمیه
مهر تابان، علامه طهرانی
میزان الحکمة، ری شهری
«ن»
نامه پولس به عبرانیان
نظرة عن قرب فی المسیحیة
نگرشی بر علوم طبیعی در قرآن
نورالثقلین
نهج البلاغه.
هذه عقائدنا
هند
1) یوحنّا، 17 / 3.
2) مرقس، 13 / 30.
3) تورات، سفر خروج، باب 32.
4) سوره آل عمران، آیه 42.
5) بحارالانوار، ج 14، ص 201.
6) سوره مائده، آیه 75.
7) سوره تحریم، آیه 12.
8) سوره آلعمران، آیه 35.
9) نورالثقلین، ج 1، ص 332.
10) سوره آلعمران، آیه 36.
11) سوره آلعمران، آیه 37.
12) نورالثقلین، ج 1، ص 332.
13) سوره آلعمران، آیه 37.
14) نورالثقلین، ج 1، ص 332.
15) سوره بقره، آیه 136.
16) میزان الحکمة، ماده «نبی.»
17) سوره آلعمران، آیه 45.
18) سوره مریم، آیه 16 - 17.
19) سوره مریم، آیه 19.
20) سوره مریم، آیه 20.
21) سوره تحریم، آیه 12.
22) بحارالانوار، ج 14، ص 218.
23) سوره آلعمران، آیه 47.
24) سوره مریم، آیه 21.
25) سوره آلعمران، آیه 59.
26) سوره مریم، آیه 22.
27) بحارالانوار، ج 14، ص 208 - 217.
28) سوره مریم، آیه 23 - 26.
29) سوره مریم، آیه 27 - 28.
30) سوره مریم، آیه 29.
31) سوره مریم، آیه 30 - 33.
32) بحارالانوار، ج 14، ص 283.
33) سوره مائده، آیه 46.
34) سوره مائده، آیه 66.
35) سوره مائده، آیه 47.
36) سوره مائده، آیه 68.
37) سوره توبه، آیه 111.
38) سوره اعراف، آیه 157.
39) سوره مائده، آیه 43.
40) المیزان، ج 3، ص 308.
41) سوره آلعمران، آیه 49.
42) سوره مائده، آیه 110.
43) سوره مائده، آیه 114.
44) سوره مائده، آیه 110.
45) سوره مائده، 78 - 81.
46) سوره توبه، آیه 34.
47) سوره بقره، آیه 79.
48) سوره آلعمران، آیه 52.
49) سوره صف، آیه 14.
50) سوره مائده، آیه 111.
51) سوره مائده، آیه 112 - 115.
52) سوره مائده، آیه 82.
53) سوره نساء، آیه 157 - 158.
54) بحارالانوار، ج 14، ص 335.
55) بحارالانوار، ج 14، ص 336.
56) سوره نساء، آیه 157.
57) بحارالانوار، ج 14، ص 339.
58) سوره مائده، آیه 19.
59) سوره یس، آیه 13 - 14.
60) سوره نساء، آیه 159.
61) سوره زخرف، آیه 61.
62) سوره آلعمران، آیه 81.
63) سوره صف، آیه 6.
64) سوره آلعمران، آیه 84.
65) سوره صف، آیه 6.
66) سوره اعراف، آیه 157.
67) انجیل متّی، 1/18.
68) سوره انبیاء، آیه 91.
69) اعمال رسولان باب 9.
70) همان.
71) غلاطیان 2: 12-11.
72) رساله پولس به غلاطیان 2 / 11 - 16.
73) تاریخ جامع ادیان ص 617.
74) تاریخ جامع ادیان ص 613.
75) بدعتهای اولیه مسیحی.
76) تفسیر العهد الجدید ص 374.
77) المسیحیة ص 108 و ص 141.
78) المائة ص 23 و 24.
79) الدیات فی العالم ص 70 به نقل از احمد شبلی در کتاب «المسیحیة» ص 76.
80) رساله اول پولس به اهل قرنثیه 11 / 23 - 26.
81) رساله به غلاطیه 3 / 27 - 28.
82) رساله به اهل قرنثیه 14 26/ - 33.
83) همان، 7 / 19.
84) مسیحیت از هاروی کاکس، ترجمه سلیمانی.
85) تاریخ ادیان ص 614.
86) رومیان 1 / 3.
87) غلاطیان 3 / 10.
88) رومیان 13 / 1.
89) رساله پولس به غلاطیان، فصل اول، شماره 11 و 12.
90) نامه دوم پولس به قرنثیان، فصل 11، از شماره 7 تا 11.
91) قاموس کتاب مقدس، ص 230.
92) تاریخ فلسفه، فردریک کاپلستن، ترجمه جلال الدین مجتبوی، ج 1، ص 638.
93) فلوطین، کارل یاسپرس، ترجمه محمدحسن لطفی، ص 144.
94) نامه پولس به عبرانیان، فصل اول، شماره 1 - 3.
95) نامه پولس به کلیسای شهر فیلپی، فصل دوم، شماره 6 - 7.
96) منتخب فرهنگ فلسفی، ولتر، ترجمه نصراللَّه فلسفی، ص 51.
97) بحار الانوار ج 8 ص 310 ح 77.
98) همان، ج 13 ص 212 ح 5.
99) انجیل یوحنّا، باب 14.
100) کلام مسیحی، توماس میشل.
101) سنجش حقیقت، فندر آلمانی، ص133.
102) انجیل یوحنّا، باب 14، شماره 28.
103) انجیل مرقس، باب 10،شماره 18، ولوقا، باب 18، شماره 19.
104) تورات، سفر تثنیه باب 31، آیه 9-11.
105) صد مقاله سلطانی ص 17 به نقل از او.
106) کتاب عذراء النبی: بابهای 1و2و3.
107) به قاموس مقدس ص 967 از دانشمند مسیحی دکتر پست مراجعه شود.
108) تفسیر طنطاوی ج 3 ص 104.
109) قاموس کتاب مقدس ص 1110.
110) نظرة عن قرب فی المسیحیة ص 62.
111) پیشین، ص 75.
112) همان، ص 76.
113) کلام مسیحی، توماس میشل ص 49 - 50.
114) سوره حجر، آیه 9.
115) مسیحیت، توماس میشل، فصل دوم.
116) انجیل مرقس 9 / 49.
117) همان.
118) تاریخ تمدن، ویل دورانت ج 3 ص 655 - 656.
119) درباره مفهوم انجیلها، ولف ص 26.
120) همان، ص 31.
121) دجال، نیچه ص 61.
122) تاریخ تمدن، ویل دورانت ج 3 ص 652.
123) انجیل مرقس 10 / 17 -18، لوقا18 / 18 - 19، متّی 19 / 16 - 17.
124) یوحنّا 10 / 14.
125) مرقس 9 / 40، لوقا 9 / 50.
126) متّی 12 / 30، لوقا 11 / 23.
127) یوحنّا 5 / 30.
128) یوحنّا 8 / 14.
129) متّی 19 / 28.
130) متّی 26 / 24.
131) متّی 16 / 27 - 28.
132) متّی 16 / 18 - 19.
133) متّی 16 / 23.
134) یوحنّا 1 / 21.
135) متّی 12 / 12 - 13.
136) متی 1 / 1 - 18.
137) لوقا 3 / 23 - 38.
138) ر.ک: الکتب المقدسة بین الصحة و التحریف، دکتر یحیی محمّد علی ربیع.
139) دجال، نیچه، ص 85.
140) درباره مفهوم انجیلها، ولف ص 26.
141) سوره مائده، آیه 111.
142) انجیل برنابا 221: 1 / 5.
143) اعمال رسولان 4 / 36 - 37.
144) کولسیان 4 / 10.
145) رسولان 11 / 24.
146) رسولان 15 / 36 - 41.
147) تاریخ تمدن ج 3 ص 684.
148) غلاطیان 2 / 11 - 16 .
149) تاریخ تمدن ج 3 ص 684.
150) انجیل برنابا 212 / 5 - 6.
151) همان، 53 / 34 - 35.
152) همان، 19 / 14 - 17.
153) انجیل برنابا، 47 / 8 - 11.
154) همان، 124 / 5.
155) همان، 124/5.
156) متّی 28/19.
157) یوحنّا 10 / 30.
158) کلام مسیحی اثر توماس میشل.
159) قاموس کتاب مقدس ص 344.
160) انجیل متّی 5/7.
161) خرافات بتپرستان مصری ص 285.
162) آثار هند قدیم ج 6 ص 35.
163) مردم نخستین اروپا ص 197.
164) خرافات تورات و انجیل و دینهای دیگر ص 366.
165) هند ص 382.
166) آثار باستانی هند ج 4 ص 372.
167) خرافات تورات و انجیل و آیینهای دیگر ص 372، چین ج 2 ص 101.
168) خرافات و خرافیها ص 205.
169) کلام مسیحی، اثر توماس میشل.
170) دائرةالمعارف فرید وجدی، ماده «ثالوث.»
171) راه خداشناسی ص 38.
172) مهر تابان.
173) متّی 11 / 27.
174) متّی 24 / 37.
175) یوحنّا 5 / 19 .
176) یوحنّا 14 / 28.
177) متی 6 / 2.
178) متّی 6 / 149.
179) متی 5 / 9.
180) انجیل لوقا 20 / 36.
181) متی 13 / 57.
182) متی 19 / 17.
183) متی 11 / 6.
184) سوره نساء، آیه 171.
185) سوره، آلعمران، آیه 79.
186) سوره نساء، آیه 172.
187) کلام مسیحی اثر توماس میشل.
188) سوره توبه، آیه 30.
189) یوحنّا، 17 / 3.
190) مرقس ، 13/ 30.
191) خدای متجلّی، ص 3.
192) تاریخ تمدن ج 3 ص 696.
193) تاریخ تمدن، ج 3، ص 697.
194) آگوستین، اثر کارل یا سپرس، ترجمه محمّد حسن لطفی 75.
195) تاریخ فلسفه غرب، اثر برتراند راسل ص 847.
196) تاریخ فلسفه غرب ص 845 ، کتاب دوم.
197) سنجش حقیقت، اثر دکتر فندر آلمانی ص 145.
198) تاریخ کلیسای قدیم در امپراطوری روم و ایران ص 244.
199) مقدمهای بر سیر تفکّر در قرون وسطی، اثر محمد رضا فشاهی ص 95 - 97.
200) همان.
201) همان.
202) دیباچهای بر عالم تفتیش عقاید در اروپا و آمریکا، اثر تستا، ص 52.
203) مقدمهای بر سیر تفکر در قرون وسطی ص 95 - 97.
204) دیباچهای بر تاریخ تفتیش عقاید در اروپا و آمریکا، ص 50.
205) همان، ص 33.
206) همان، ص 150.
207) تاریخ تمدن ج 20 ص 459.
208) تاریخ آزادی فکر، ترجمه حمید نیر نوری، ص 53 - 54.
209) اثبات وجود خدا، ترجمه احمد آرام ص 16.
210) اعتراف، اثر تولستوی، ترجمه هوشمند فتح اعظم ص 89 - 90.
211) ایقاظ الغرب للاسلام، لورد هیدلی، ترجمه اسماعیل حلمی بارودی.
212) مجله نور دانش، شماره 2، سال 1341 شمسی.
213) مجله «نور دانش» شماره 6، سال 1340.
214) مجله نور دانش، شماره 10، سال 1340.
215) مجله «الرابطة الاسلامیة السوریة»، اول ماه رجب، سال 1352.
216) مجله نور دانش، شماره 9، سال 1340 شمسی.
217) مجله نور دانش، شماره 1، سال 1341 شمسی.
218) مجله نور دانش، شماره 4، سال 1340 شمسی.
219) هذه عقائدنا ص 44 - 45.
220) رساله پولس به اهل رومیه، اصحاح ص 477 رقم 12.
221) سفرنامه هوک ج 1 ص 326 و 327.
222) تاریخ ادبیات سانسکریت ص 80.
223) سوره نجم، آیه 38 - 39.
224) سفر تثنیه 24 / 394 رقم 16.
225) سفر حزقیال 18 / 1799 / 20 و 21.
226) مرقس 10 / 158 / 17 - 21 ، متّی 19 / 90 / 16 - 21 ، لوقا 18 / 255 / 18 - 22.
227) رجوع شود به المیزان ج 3 ص 292 - 305.
228) انجیل متّی ، باب 5 ، شماره 20.
229) رساله پولس به غلاطیان ، باب 3 ، شماره 13.
230) تورات ، سفر تثنیه ، باب 21 ، شماره 22 و 23.
231) رساله رومیه 5 / 12 و 17 - 19.
232) المسیح فی الفکر الاسلامی ص 345.
233) تحقیقی در دین مسیح ص 346.
234) مرقس 14: 61.
235) متّی 3: 17.
236) لوقا: 30 - 35.
237) یوحنّا 1: 34.
238) سوره توبه، آیه 30.
239) سوره انعام، آیه 101.
240) سوره فرقان، آیه 2.
241) سوره بقره، آیه 116.
242) سوره آلعمران، آیه 59.
243) رجوع شود به آیه 30 از سوره توبه.
244) رسولان 3 / 13.
245) همان، 4 / 27 و 30.
246) تاریخ ادیان ص 596.
247) انجیل یوحنّا 8 / 23.
248) انجیل یوحنّا 15 / 19.
249) همان، 10 / 30.
250) همان، باب 17.
251) سوره مؤمنون، آیه 14.
252) اللآلی النفیسة، ج 2، ص 309.
253) متّی، 24 / 30.
254) متّی.
255) اللآلی المصنوعة، ج 1، ص 163.
256) سفر تثنیه، 21 / 23.
257) یوحنّا، 12 / 26.
258) سرگذشت مسیحیت ص 124.
259) همان.
260) متّی 19 / 21.
261) رساله اول به اهل قرنثیه 7 / 1.
262) رساله به طیطس 3 / 1.
263) سوره حدید، آیه 27.
264) سوره مائده، آیه 82.
265) سوره حدید، آیه 27.
266) رجوع شود به «میزان الحکمة» ماده (رهب).
267) سوره نساء، آیه 171.
268) کتاب المقدس فی المیزان ص 278.
269) انجیل متّی 5 / 18.
270) تاریخ ادیان، جان بی ناس ص 611.
271) متّی 19 / 16 - 18.
272) متّی 5 / 17 - 18.
273) دائرة المعارف بستانی ج 2 ص 426، لفظ ابیون.
274) نامه پولس به رومیان باب 7 شماره 6.
275) نامه پولس به غلاطیان ، باب 2 شماره 16.
276) نامه یعقوب ، باب 2 شماره 24.
277) تاریخ ادیان ص 614.
278) انسیان ج 2 ص 15 .
279) تاریخ تمدن ج 3 ص 686.
280) تاریخ تمدن، ج 3، ص 708.
281) جهان مذهبی ص 744.
282) اعمال رسل 11 / 2.
283) همان، 15 / 1 - 2.
284) معجم اللاهوت الکتابی ص 446.
285) اعمال رسولان 15 / 5.
286) غلاطیان 3 / 10.
287) همان، 3 / 13.
288) معجم اللاهوت الکتابی ص 446.
289) نامه یعقوب ، باب 2 ، شماره 14.
290) سوره مائده، آیه 48.
291) رساله لبّ اللباب ص 10 - 12.
292) انجیل مرقس 1/ 16.
293) سفر اعمال رسولان 5 / 21.
294) انجیل متّی 6 / 7.
295) همان، 14 / 23.
296) انجیل متّی 26 / 41.
297) همان، 6 / 5 - 13.
298) لوقا 18 / 1.
299) متّی 6 / 6 - 18.
300) متّی 4 / 1 - 2.
301) متّی 6 / 1 - 2.
302) همان، 6 / 3 - 4.
303) یوحنّا 2 / 13.
304) دائرة المعارف الاسلامیة ج 7 ص 304.
305) تاریخ تمدن ج 3 ص 695.
306) اظهار الحق ص 77 به نقل از او.
307) تفسیر المنار ج 6 ص 36، دائرة المعارف بستانی ج 4 ص 753، لفظ ایرونیموس.
308) سوره آلعمران، آیه 78.
309) سوره بقره، آیه 79.
310) بحار الانوار ج 92 ص 43، ح 3، و ج 77 ص 276، ح 1.
311) سوره مائده، آیه 116.
312) سوره اعراف، آیه 157.
313) سوره مائده، آیه 14.
314) محاضرات فی النصرانیة ابوزهره ص 109.
315) سوره مائده، آیه 46.
316) مرقس ار 15.
317) رساله پولس به اهالی فیلپّی ار 27 - 30.
318) تاریخ جنگهای صلیبی ص 42.
319) تاریخ جنگهای صلیبی، ص 43.
320) همان، ص 157 - 167.
321) جنگهای صلیبی از دیدگاه شرقیان ص 61.
322) رجوع شود به کتاب «جنگهای صلیبی از دیدگاه شرقیان» ص 23 - 363.
323) مجله «المرشد»، ج 3.
324) سوره بقره، آیه 186.
325) سوره قصص، آیه 77.
326) سوره اعراف، آیه 32.
327) مجله «منبرالاسلام» شماره 12، سال 19، سنه 1381 هجری.
328) مجله نور دانش، شماره 4، سال 1340 شمسی.
329) مجله نور دانش، شماره 12، سال 1340 شمسی.
330) عظماء و مفکّرون یعتنقون الاسلام، محمد طماشی، ص 57 - 58.
331) پیشین، ص 59.
332) همان، ص 62.
333) همان، ص 63، به نقل از مجلّه الأمة.
334) روزنامه «البعث» سوریه، 25 / 3 / 1984 میلادی.
335) من المادیة الی الاسلام، دوحه قطر، سال 1982.
336) حوار من غارودی عن الاسلام و الحضارات، مجله «الموقف» سال 1984 میلادی.
337) عظماء مفکرون، محمّد طماشی، ص 98 - 99.
338) سوره آلعمران، آیه 81 - 82.
339) سوره مائده، آیه 48.
340) سوره بقره، آیه 106.
341) سوره نساء، آیه 79.
342) سوره اعراف، آیه 158.
343) سوره فرقان، آیه 1.
344) سوره ابراهیم، آیه 1.
345) سوره آلعمران، آیه 138.
346) فرقان / 1.
347) سوره صف، آیه 6.
348) سوره مائده، آیه 15 - 16.
349) سوره بقره، آیه 41.
350) سوره آلعمران، آیه 70.
351) سوره بقره، آیه 143.
352) سوره آلعمران، آیه 110.
353) سوره فتح، آیه 28.
354) سوره مائده، آیه 65.
355) سوره اعراف، آیه 158.
356) سوره بقره، آیه 137.
357) سوره بقره، آیه 137.
358) سوره بقره، آیه 41.
359) سوره آلعمران، آیه 100.
360) سوره بقره، آیه 120.
361) سوره نساء، آیه 47.
362) سوره بقره، آیه 79.
363) سوره بقره، آیه 75.
364) سوره بقره، آیه 142.
365) سوره انعام، آیه 87.
366) سوره بقره، آیه 170.
367) سوره لقمان، آیه 21.
368) بحارالانوار، ج 19، ص 69.
369) سوره مائده، آیه 64.
370) سوره توبه، آیه 30.
371) سوره توبه، آیه 31 - 32.
372) سوره آلعمران، آیه 69.
373) سوره مائده، آیه 73.
374) سوره طه، آیه 5.
375) سوره شوری، آیه 11.
376) سوره قیامت، آیه 23.
377) المیزان، ج 3، ص 21.
378) سوره آلعمران، آیه 7.
379) سوره آلعمران، آیه 138.
380) سوره هود، آیه 1.
381) سوره زمر، آیه 23.
382) البرهان، ج 1، ص 18.
383) سوره محمّد، آیه 24.
384) کافی، ج 2، ص 598، ح 2.
385) تفسیر فخر رازی، ج 7، ص 171.
386) الکشف عن مناهج الادلة، ابن رشد، ص 89 و 96 و 97 و 107.
387) المیزان، ج 3، ص 58 - 62.
388) مجمع البیان، ج 2، ص 410.
389) سوره آلعمران، آیه 7.
390) البرهان فی علوم القرآن، ج 2، ص 72 - 73.
391) سوره آلعمران، آیه 7.
392) سوره آلعمران، آیه 18.
393) سوره آلعمران، آیه 7.
394) الکشاف، ج 1، ص 338.
395) سوره رعد، آیه 4.
396) سوره زمر، آیه 17 - 18.
397) فصل المقال، ابن رشد، ص 96.
398) همان، ص 97.
399) همان، ص 98.
400) سوره مائده، آیه 44.
401) سوره مائده، آیه 46.
402) سوره مائده، آیه 44.
403) سوره نساء، آیه 174.
404) سوره یونس، آیه 37.
405) سوره آل عمران، آیه 78.
406) سوره مائده، آیه 15.
407) سوره بقره، آیه 79.
408) سوره مائده، آیه 48.
409) سوره اسراء، آیه 9.
410) سوره بقره، آیه 106.
411) سوره اعراف، آیه 157.
412) سوره حجر، آیه 9.
413) سوره انبیاء، آیات 7 و 48 و 105.
414) سوره یونس، آیه 64.
415) سوره زخرف، آیه 44.
416) سوره انبیاء، آیه 3.
417) سوره انبیاء، آیه 7.
418) سوره یونس، آیات 62 - 64.
419) سوره آلعمران، آیه 85.
420) سوره بقره، آیه 256.
421) سوره عنکبوت، آیه 46.
422) سوره بقره، آیه 62.
423) سوره آلعمران، آیات 113 و 114.
424) سوره مائده، آیه 47.
425) سوره نساء، آیه 136.
426) سوره آل عمران، آیه 84.
427) سوره انبیاء، آیه 7.
428) سوره یونس، آیه 94.
429) سوره انبیاء، آیه 3.
430) سوره آلعمران، آیه 45.
431) سوره نساء، آیه 158.
432) سوره آل عمران، آیه 55.
433) سوره نساء، آیه 171.
434) سوره آل عمران، آیه 59.
435) سوره آلعمران، آیه 55
436) سوره آلعمران، آیه 169.
437) سوره مریم، آیه 57.
438) سوره مریم، آیه 31 و 32.
439) سوره آلعمران، آیه 36.
440) سوره احزاب، آیه 45 و 46.
441) سوره انبیاء، آیه 107.
442) سوره آلعمران، آیه 42.
443) سوره ص، آیه 46.
444) سوره ص، آیه 82.
445) سوره مائده، آیه 116.
446) سوره اعراف، آیه 196.
447) سوره ص، آیه 46.
448) سوره ص، آیه 82.
449) سوره انعام، آیه 87.
450) سوره زمر، آیه 37.
451) سوره آلعمران، آیه 49.
452) سوره مائده، آیه 109.
453) سوره انعام، آیه 50.
454) سوره انعام، آیه 59.
455) سوره نمل، آیه 65.
456) سوره نمل، آیه 65.
457) سوره یوسف، آیه 102.
458) سوره نساء، آیه 41.
459) سوره اعراف، آیه 46.
460) سوره فرقان، آیه 30.
461) سوره احقاف، آیه 9.
462) سوره جنّ، آیه 26.
463) سوره یوسف، آیه 102.
464) سوره آلعمران، آیه 44.
465) سوره هود، آیه 49.
466) یونس / 34، و رجوع شود به سوره یس، آیه 77 - 81، و سوره اعراف، آیه 11 - 12.
467) سوره آلعمران، آیه 49 و سوره مائده، آیه 110.
468) سوره حجّ، آیه 66.
469)] . سوره آلعمران، آیه 49.
470) سوره مائده، آیه 110.
471) سوره زمر، آیه 44.
472) سوره آلعمران، آیه 45.
473) سوره زمر، آیه 44.
474) سوره سبأ، آیه 23
475) سوره ضحی، آیه 5.
476) سوره انبیاء، آیه 26 - 28.
477) سوره یوسف، آیه 97.
478) سوره نساء، آیه 64.
479) سوره نساء، آیه 171.
480) سوره مائده، آیه 73.
481) سور ه مائده، آیه 116.
482)] . سوره آلعمران، آیه 45.
483) سوره بقره، آیه 87.
484) سوره نحل، آیه 2.
485) سوره آلعمران، آیه 45.
486) سوره اعلی، آیه 18 - 19.
487) سوره نجم، آیه 36.
488) سوره شعراء، آیه 196.
489) دروس قرآنیة ج 2 ص 173.
490) تاریخ تمدن ج 4 ص 236.
491) قصة الحضارة ج 13 ص 23.
492) تاریخ تمدن ج 11 ص 14.
493) عذر تقصیر به پیشگاه محمّد و قرآن ص 17.
494) محمّد پیامبری که از نو باید شناخت ص 45.
495) سوره آلعمران، آیه 19.
496) سوره آلعمران، آیه 85.
497) سوره بقره، آیه 136.
498) سوره نساء، آیه 163.
499) سوره انعام، آیه 19.
500) سِفر خروج باب 4 ، شماره 21.
501) سوره یوسف، آیه 2.
502) سوره شعراء، آیه 195.
503) سوره شعراء، آیه 198 - 199.
504) سوره فرقان، آیه 1.
505) سوره انعام، آیه 19.
506) سوره بقره، آیه 185.
507) سوره توبه، آیه 33.
508) الجواب الصحیح لمن بدّل دین المسیح، ج 1 ص 123.
509) سوره ابراهیم، آیه 4.
510) سوره نحل، آیه 36.
511) سوره روم، آیه 47.
512) سوره آلعمران، آیه 70 - 71 و سوره مائده، آیه 72 - 77 و 17 ، و 73 - 7 و سوره نساء، آیه 171، 3، 17 و سوره توبه، آیه 29 - 32.
513) سوره آلعمران، آیه 61.
514) سوره قصص، آیه 52 - 55.
515) سیره ابن هشام ج 4 ص 188 ، زادالعماد ج 1 ص 122 و... .
516) نهج البلاغه، خطبه 192.
517) نهج البلاغه، خطبه 192.
518) سفر تکوین 17 / 20.
519) سفر تثنیه 23 / 2.
520) سفر اشعیاء 21 / 6 - 9.
521) متّی 21 / 15 - 17.
522) یوحنّا 14 / 15 - 17.
523) انجیل یوحنّا 14 / 26 - 27.
524) همان، 15 / 26 - 27.
525) انجیل متّی 16 / 7 - 15.
526) دائرةالمعارف بزرگ فرانسه ج 23 ص 4174.
527) سوره صف، آیه 6.
528) انجیل لوقا 3 / 14.
529) سوره صف، آیه 6.
530) انجیل متّی 7 / 15 - 20.
531) انجیل یوحنّا 1 / 19 - 22.
532) رساله اول یوحنّا 4 / 1.
533) اعمال رسولان 11 / 27 - 28.
534) سوره اعراف، آیه 157.
535) سوره بقره، آیه 146.
536) سوره مائده، آیه 83 - 84.
537) سوره صف، آیه 6.
538) علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 22، ص 156.
539) نهج البلاغه.
540) سوره اعراف، آیه 158.
541) سوره اسراء، آیه 88.
542) سوره هود، آیه 13.
543) سوره بقره، آیه 23.
544) سوره انعام، آیه 59.
545) سوره یونس، آیه 16.
546) سوره هود، آیه 49.
547) سوره نساء، آیه 82.
548) سوره یوسف، آیه 85.
549)] . سوره مائده، آیه 27.
550) سوره انعام، آیه 151.
551) سوره اسراء، آیه 31.
552) سوره نساء، آیه 46.
553) سوره اسراء، آیه 88.
554) سوره روم، آیه 1 - 3.
555) سوره حجر، آیه 94 - 95.
556) سوره مائده، آیه 67.
557) سوره قصص، آیه 85.
558) سوره فتح، آیه 27.
559) سوره نصر، آیه 1 - 2.
560) سوره انفال، آیه 7 - 8.
561) سوره قمر، آیه 44 - 45.
562) سوره مسد، آیه 1 - 5.
563) سوره مدّثر، آیه 27.
564) سوره حجر، آیه 9.
565) سوره روم، آیه 30.
566) سوره مائده، آیه 73.
567) سوره نساء، آیه 171.
568) سوره انبیاء، آیه 25.
569) سوره مؤمنون، آیه 91.
570) سوره انبیاء، آیه 22.
571) سوره حدید، آیه 3.
572) سوره حدید، آیه 4.
573) سوره ق، آیه 16.
574) سوره بقره، آیه 115.
575) سوره حشر، آیه 22.
576) سوره حشر، آیه 23.
577) همان، 24.
578) سوره ملک، آیه 14.
579) سوره ق، آیه 16.
580) سوره حدید، آیه 4.
581) سوره کهف، آیه 109.
582) سوره لقمان، آیه 28.
583) سوره شوری، آیه 11.
584) سوره انعام، آیه 103.
585) سوره فصّلت، آیه 11.
586) سوره انبیاء، آیه 30.
587) سوره رعد، آیه 2.
588) سوره فاطر، آیه 41.
589) سوره حجّ، آیه 65.
590) سوره یس، آیه 38.
591) سوره یس، آیه 40.
592) سوره رعد، آیه 2.
593) سوره نمل، آیه 88.
594) سوره طه، آیه 53.
595) سوره اعراف، آیه 137.
596) سوره صافات، آیه 5.
597) سوره معارج، آیه 40.
598) اسلام و هیئت، ص 34 - 35.
599) تفسیر صافی، ج 5، ص 229.
600) سوره شوری، آیه 29.
601) اکتشافات قرن بیستم، ایزاک آسیموف، ص 67 - 68، ترجمه علی رضا توکلی صابری.
602) دانش عصر فضا، ص 167.
603) سوره رعد، آیه 2.
604) سوره تکویر، آیه 1 - 2.
605) سوره انفطار، آیه 1 - 2.
606) سوره حجّ، آیه 1.
607) سوره قارعه، آیه 5.
608) سوره تکویر، آیه 6.
609) بحارالانوار، ج 3، ص 184.
610) همان، ج 17، ص 183.
611) فیزیک نوین، دکتر اریک، ترجمه بهروز بیضاوی، ص 20 - 21.
612) کیهان و راه کهکشان، ص 25 - 26.
613) اثبات وجود خدا، ص 18.
614) همان، ص 44 و 76.
615) نگرشی بر علوم طبیعی در قرآن، ص 151.
616) همان، ص 153.
617) همان، ص 153.
618) همان، ص 145.
619) سوره رعد، آیه 7.
620) سوره فاطر، آیه 24.
621) سوره نحل، آیه 36.
622) سوره اعراف، آیه 26.
623) سوره اعراف، آیه 27.
624) سوره اعراف، آیه 31.
625) سوره اعراف، آیه 35.
626) سوره انعام، آیه 130.
627) اصول کافی، ج 2، ص 598.
628) بحار الانوار، ج 89، ص 21.
629) بحار الانوار، ج 2، ص 280.
بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بندهاى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او میفرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمتها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوستتر میداری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش میرَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچهای [از علم] را بر او میگشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه میدارد و با حجّتهای خدای متعال، خصم خویش را ساکت میسازد و او را میشکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بیگمان، خدای متعال میفرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».