سرشناسه : دلشاد تهرانی مصطفی 1334 - عنوان و نام پدیدآور : سیری در تربیت اسلامی مولف مصطفی دلشاد تهرانی وضعیت ویراست : ویراست 2. مشخصات نشر : تهران دریا 1382. مشخصات ظاهری : 384 ص. شابک : 25000 ریال : 964-731 308 X ؛ 30000 ریال ( چاپ سوم ) ؛ 30000 ریال (چاپ ششم) ؛ 30000 ریال چاپ نهم 979-964-731-308-6 : ؛ 40000 ریال ( چاپ دهم) وضعیت فهرست نویسی : برون سپاری یادداشت : چاپ سوم: تابستان 1385. یادداشت : چاپ ششم: پاییز 1385. یادداشت : چاپ نهم: پاییز 1385( پنجم ناشر). یادداشت : چاپ دهم: زمستان 1387. یادداشت : کتابنامه ص [367] - 384؛ همچنین به صورت زیرنویس موضوع : اسلام و آموزش و پرورش موضوع : اسلام و آموزش و پرورش -- جنبه های قرآنی رده بندی کنگره : BP230/18 /د8س9 1382 رده بندی دیویی : 297/4837 شماره کتابشناسی ملی : م 82-19228
نوشتار حاضر مروری است بر مهمترین مباحث تربیتی در اسلام که تلاش شده است بر اساس آموزشهای قرآن کریم و برگرفته از تعلیمات مدرسه پیامبر اکرم (ص ) و اوصیای آن حضرت باشد .
این مباحث در پنج بخش تنظیم شده است که حلقه هایی به هم پیوسته و دارای یک جهتگیری اند .
در بخش نخستین جایگاه و ضرورت پرداختن به مباحث نظری و عملی تربیت بحث شده است و اینکه گوهر وجود آدمی و حقیقت ملکوتی او جز با تربیتی حقیقی شکوفا نمی شود و اگر انسان با تربیتی الهی به سوی حقیقت خویش
سیر نکند ، در مرتبه طبیعت خود متوقف می ماند و در سراشیبی نفسانیت فرو می غلطد و موجودی تباهگر و خونریز می شود . سپس بهترین راه تربیت راه وحی یا راه تربیت معصومین (ع ) معرفی شده است تا مشخص گردد که برای سیر در تربیت کدام راه را باید جست .
تربیت با رفع موانع و ایجاد مقتضیات سامان می یابد که در بخش دوم این مباحث موانع و مقتضیات تربیت مطرح شده است تا پیچیدگی فرایند تربیت روشن گردد و اینکه تربیت امری صرفا فردی نیست و بشدت با امور اجتماعی و سیاسی و اقتصادی پیوند دارد و البته در این میان باید اساسی ترین مانع و مقتضی تربیت را شناخت و فرد و جامعه را با این دریافت اصلاح و تربیت کرد .
در بخش سوم به مبانی تربیت پرداخته شده است ، زیرا هیچ حرکت تربیتی بدون شناختی درست از انسان و مقصد تربیت و راه رفتن به سوی این مقصد و عوامل مؤ ثر در این راه ممکن و میسر نیست . تا حقیقت انسان تبیین نشود و ندانیم که انسان چگونه موجودی است ، ملکی است یا ملکوتی ، نمی توانیم برای تربیت او و جامعه انسانی برنامه ریزی و اقدام کنیم . پس از شناخت انسان و حقیقت او به اهداف تربیت پرداخته شده است تا مشخص گردد که انسان با چنین حقیقتی به کدام سوی باید روی کند و غایت تربیت او چیست و با وصول به کدام اهداف کلی می تواند به سوی این غایت سیر کند . سپس شناخت فطرت مطرح شده است
که فطرت آدمی آن بستر است که وصول به این اهداف و غایت تربیت را میسر می سازد . اما اینکه چرا همگان به سوی این غایت نمی روند و آنچه باید در ایشان محقق نمی شود ، به سبب عواملی درونی و بیرونی است که با عنوان عوامل مؤ ثر در تربیت بحث شده است .
در بخش چهارم این مباحث ، اصولی از اصول تربیت مطرح شده است که بدانیم برای سیر به سوی اهداف بحث شده با شناختی که از انسان و فطرت او و عوامل مؤ ثر در تربیت او داریم ، هر حرکت و فعل تربیتی را بر کدام ستونها بنا کنیم تا حرکت و فعلی مطلوب باشد .
در بخش پنجم روشهایی از روشهای تربیت آمده است که با بهره گرفتن از آنها در موارد و مواقع مناسب ، بتوان راهی را که در تربیت ترسیم شده است به بهترین وجه دنبال کرد .
با امید آنکه در این مباحث جلوه ای از جلوه های مدرسه تربیتی پیامبر اکرم (ص ) و اوصیای گرامی اش تبیین شده باشد .
والکمال لله وحده
انسان شگفت ترین مخلوق خداوند و والاترین نشانه قدرت حق است . انسان مستعد اتصاف به همه صفات و کمالات الهی است و آفریده شده است تا به مقام ((خلیفه اللهی )) رسد و این سیر جز با تربیت حقیقی میسر نمی شود .
حقیقت انسان ، حقیقتی ملکوتی است و انسان با طی مراتبی ، قوس نزولی را طی کرده است و در این مرتبه خاکی و در پایین ترین مراتب قرار گرفته است و با
تربیت می تواند به حقیقت وجود خویش دست یابد و متصف به والاترین کمالات شود . خدای متعال در این باره یادآور شده است :
((لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم ثم رددناه اسفل سافلین الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات فلهم اجر غیر ممنون . )) (1)
هر آینه انسان را در نیکوترین صورت و هیاءت آفریدیم . آن گاه او را به پایین ترین مراتب نازل کردیم . مگر آنان که ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند ، پس ایشان راست مزدی بی پایان (بی منت ) .
امام خمینی (ره ) درباره سیر تربیت انسان می فرماید :
((انسان مراتب سیرش از طبیعت است تا مافوق طبیعت ، تا برسد به آنجایی که مقام الوهیت است . سیر از طبیعت تا رسیدن به مقامی که غیر از خدا هیچ نبیند . این موجود قابل این است که از این طبیعت سیر بکند و تمام معنویتها را در خودش با تربیت صحیح ایجاد بکند و برسد به مقامی که حتی فوق مقام ملائکه الله باشد . . .
انسان موجودی است که خدای تبارک و تعالی او را خلق کرده است برای اینکه همه جهاتی که در عالم هست ، در انسان هست ، منتها به طور قوه است ، به طور استعداد است ؛ و این استعدادها باید فعلیت پیدا بکند ، تحقق پیدا بکند . ))(2)
پیام آوران الهی آمده اند تا زمینه های چنین تحولی مقدسی را فراهم کنند ، انسان را از مرتبه اسفل به اعلا بکشانند و از ظلمات حیوانیت به نور انسانیت برسانند . تربیت در سنت پیام آوران
الهی خروج از ظلمات به سوی نور است و کتاب انبیا ، کتاب تربیت انسان است ، خدای متعال درباره قرآن کریم به پیامبر گرامی اش می فرماید :
((کتاب انزلناه الیک لتخرج الناس من الظلمات الی النور باذن ربهم الی صراط العزیز الحمید . ))(3)
(این ) کتابی است که آن را به سوی تو فرو فرستادیم تا مردم را به خواست و فرمان پروردگارشان از تاریکیها به روشنایی بیرون آری ، به راه آن توانای بی همتا و ستوده .
اگر این تحول نورانی بر اساس تربیتی ربانی در انسان محقق نشود ، انسان در مرتبه حیوانیت خود متوقف می ماند و استعدادهای خود را در این جهت به کار می گیرد . همه تلاش پیام آوران الهی بر این بوده است که انسان تربیت کنند . امام خمینی (ره ) در این باره می فرماید :
((تمام دنیا موضوع بحثشان ، موضوع تربیتشان ، موضوع علمشان انسان است ؛ آمده اند انسان را تربیت کنند ، آمده اند این موجود طبیعی را از مرتبه طبیعت به مرتبه عالی مافوق الطبیعه ، مافوق الجبروت برسانند .
تمام بحث انبیا در انسان است ، از اول هر یک از انبیا که مبعوث شدند برای انسان و برای تربیت انسان مبعوث شدند . . . انبیا آمدند که ما را هشیار کنند ، تربیت کنند . انبیا برای انسان آمدند و برای انسان سازی آمدند . کتب انبیا کتب انسان سازی است . قرآن کریم کتاب انسان است . موضوع علم انبیا انسان است . هر چه هست حرف با انسان است . انسان منشاء همه
خیرات است و اگر انسان نشود ، منشاء همه ظلمات است . این موجود بر سر دوراهی واقع است ؛ یک راه ، راه انسان و یک راه ، راه منحرف از انسانیت است تا از چه حیوانی سر بیرون بیاورد . ))(4)
پیام آوران الهی آمده اند تا راه تربیت را بر آدمیان بگشایند و مردمان را به ربانی شدن بخوانند .
((ما کان لبشر ان یؤ تیه الله الکتاب و الحکم و النبوه ثم یقول للناس کونوا عبادا لی من دون الله ولکن کونوا ربانیین بما کنتم تعلمون الکتاب و بما کنتم تدرسون . ))(5)
هیچ بشری را نسزد که خداوند به او کتاب و حکم و پیامبری دهد . آن گاه وی مردمان را گوید : به جای خدا بندگان من باشید . بلکه (باید بگوید : ) به سبب آنکه کتاب (آسمانی ) تعلیم می دادید و از آن رو که درس می خواندید ، ربانی باشید .
دلالت آیه در اینکه همه تلاشهای تربیتی باید به سوی ربانی شدن باشد کاملا روشن است ؛ مؤ دب شدن به ادبی الهی که اتصاف به صفات خدا و پیروی از آداب پیامبر گرامی اش و اهل بیت آن حضرت است .
((فالادب مع الله بالاقتداء بآدابه و آداب نبیه و اهل بیته علیهم السلام . ))(6)
پس ادب نسبت به خداوند پیروی از آداب الهی و آداب پیامبرش و اهل بیتش است که درود خدا بر آنان باد .
بهترین راه تربیت که مبتنی بر شناخت حقیقت انسان و همه نیازها و وجوه اوست ، راه وحی است ، راه سنت الهی و سنت
معصومین (ع ) است ، قرآن کریم به آیینی می خواند که بهترین آیین تربیت است .
((ان هذا القرآن یهدی للتی هی اقوم . ))(7)
همانا این قرآن به آیینی درست تر و استوارتر راه می نماید .
این آیین متضمن همه نیازهای تربیتی انسان است و هیچ چیز در آن فروگذار نشده است .
((و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شی ء . ))(8)
و فرو فرستادیم بر تو این کتاب را که روشنگر هر چیزی است .
این آیین ، آیینی است که آفرینش انسان به سوی آن هدایت می کند و در آن هیچ تغییر و دگرگونی راه ندارد .
((فاقم وجهک للدین حنیفا فطره الله التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم . ))(9)
پس روی خود را به سوی دین یکتاپرستی فرادار ، در حالی که از همه کیشها روی برتافته و حقگرای باشی ، به همان فطرتی که خداوند مردم را بر آن آفریده است ، آفرینش خدای (فطرت توحید) را دگرگونی نیست ، این است دین راست و استوار .
((خدای متعال هر یک از آفریده های خود و از آن جمله انسان را به سوی سعادت و هدف آفرینش ویژه خودش از راه آفرینش خودش راهنمایی می فرماید و راه واقعی برای انسان در مسیر زندگی همان است که آفرینش ویژه وی به سوی آن دعوت می کند و مقرراتی را در زندگی فردی و اجتماعی خود باید به کار بندد که طبیعت یک انسان فطری (طبیعی ) به سوی آنها هدایت می کند ، نه انسانهایی که به هوا و هوس آلوده
و در برابر عواطف و احساسات اسیر دست بسته اند .
مقتضای دین فطری (طبیعی ) این است که تجهیزات وجودی انسان الغا نشود و حق هر یک از آنها ادا شود و جهازات مختلف و متضاد مانند قوای گوناگون عاطفی و احساسی که در هیکل وی به ودیعه گذارده شده است تعدیل شود و به هر کدام از آنها تا اندازه ای که مزاحم حال دیگران نشود رخصت عمل داده شود .
و بالاخره در فرد انسان عقل حکومت کند نه خواست نفس و نه غلبه عاطفه و احساس اگرچه مخالف عقل سلیم باشد و در جامعه نیز حق و صلاح واقعی جماعت حکومت نماید نه هوا و هوس یک فرد توانای مستبد و نه خواسته اکثریت افراد اگرچه مغایر حق و خلاف مصلحت واقعی جماعت باشد . ))(10)
راه واقعی تربیت چنین راهی است ، راهی که مبتنی بر آفرینش انسان از جانب رب العالمین ارائه شده است . به بیان امام خمینی (ره ) :
((تنها راه تربیت و تعلیم راهی است که از ناحیه وحی و مربی همه عالم رب العالمین ، تنها راه آن راهی است که از ناحیه حق تعالی ارائه می شود ؛ و آن تهذیبی است که با تربیت الهی به وسیله انبیا ، مردم آن تربیت را می شوند و آن علمی است که به وسیله انبیا بر بشر عرضه می شود و آن علمی است که انسان را به کمال مطلوب خودش می رساند . همانی که می فرماید :
((الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور و الذین کفروا اولیاؤ هم الطاغوت یخرجونهم
من النور الی الظلمات . )) (11)
دو گروهند مردم ، یک گروه مؤ من هستند که تحت تربیت انبیا واقع شده اند ، به واسطه تربیت انبیا از همه ظلمتها و از همه گرفتاریها و از همه تاریکیها خارج شدند آنها ، به واسطه تعلیمات انبیا وارد شدند در نور ، در کمال مطلق . . .
مؤ منین آنها هستند که به واسطه تربیت حق تعالی و به واسطه تربیت انبیایی که مربا هستند به تربیت الهی ، از همه ظلمتها ، از همه نقیصه ها ، از هر چیزی که انسان را از راه باز می دارد ، اینها را خارج می کنند از همه ظلمتها به نور . . .
مؤ من حقیقی آن طور تبعیت از انبیا کرده است و آن طور در تحت تربیت انبیا واقع شده است که از همه ظلمتها و از همه نقصها بیرون آمده است و به نور رسیده است و مربی او و ولی او هم خدای تبارک و تعالی است و مربیان به واسطه هم انبیا هستند ، یعنی اینها تربیت شده های خدا هستند و آمده اند که ماها را ، همه بشر را تربیت کنند و اگر چنانچه ما در تحت تربیت آنها واقع بشویم ، از آن علومی که آنها برای بشر آوردند ما استفاده کنیم و از آن تعلیماتی که کردند ما بهره برداریم . ما در صراط مستقیم واقع می شویم و هدایت نور می شویم ، هدایت به خدای تبارک و تعالی می شویم که آن نور مطلق است . ))(12)
بنابراین دو راه تربیت در برابر انسان وجود
دارد ، یک راه ، راه خروج از ظلمات به سوی نور که راه الله است و یک راه راه خروج از نور به سوی ظلمات که راه طاغوت است . راه وحی ، راه پیامبر اکرم (ص ) و اوصیای آن حضرت (ع ) راه خروج از ظلمات به سوی نور است ؛ و این راه ، راه راست و استوار فطرت است . اولیای خدا باب دخول در صراط مستقیم و راه ورود در نورند و این راه بهترین راه تربیت است . از امام باقر(ع ) سؤ ال شد که این آیه بیانگر چیست ؟
((لیس البر بان تاءتوا البیوت من ظهورها ولکن البر من اتقی و اءتوا البیوت من ابوابها . ))(13)
نیکی آن نیست که از پشت خانه ها درآیید ، بلکه نیکی آن است که تقوا پیشه شود ، و به خانه ها از در آنها درآیید .
حضرت باقر(ع ) فرمود : ((آل محمد صلی الله علیه و آله ابواب الله و سبیله و الدعاه الی الجنه و القاده الیها و الادلاء علیها الی یوم القیامه . ))(14)
خاندان محمد(ص ) بابهای الهی و راه خداوند و دعوت کنندگان به بهشت و راهبران به آن و نشانه های آن تا روز قیامتند .
همچنین امیر مؤ منان علی (ع ) فرموده است :
((نحن الشعار و الاصحاب و الخزنه و الابواب و لاتؤ تی البیوت الا من ابوابها . ))(15)
ما خاصگان و یاران ، و گنجوران نبوت ، و درهای رسالتیم . در خانه ها جز از درهای آن نتوان وارد شد .
اولیای خدا همگان را
به راه و رسم خود فراخوانده اند تا سعادت این جهانی و آن جهانی شان را فراهم آورند ؛ و این راه و رسم در نظام تربیتی آنان جلوه دارد .
در بحث تربیت انسان ، مفهوم واژه تربیت بر پرورش دادن استعدادهای انسانی یعنی فراهم کردن زمینه رشد استعدادهای آدمی دلالت می کند . این واژه از ریشه ((ربو)) به معنی زیادت و فزونی و رشد و برآمدن گرفته شده است ؛ (16) و کاربردهای گوناگون از این ریشه همه همین معنا را در بردارد . ((ربو)) نفس عمیق و بلند را گویند که موجب برآمدن سینه است . ((ربوه )) یعنی سرزمین بلند و مرتفع . (17) ((رابیه )) نیز به همین معناست . (18) و ((ربا)) یعنی افزون شد و نمو کرد که در اصطلاح شرع مخصوص به افزون شدن سرمایه با غیر از سود شرعی است . ((اربیتان )) دو قسمت گوشت بن ران در قسمت کشاله ران را گویند که بالا می آید و حالت برآمدگی دارد . ((اربی علیه )) یعنی بر او اشراف و احاطه یافت . ((ربیت الولد فربا)) یعنی فرزند را تربیت کردم و او رشد کرد . (19) در قرآن کریم همین معنا یعنی بزرگ کردن در مفهوم رشد جسمی آمده است .
((و قل رب ارحمهما کما ربیانی صغیرا . ))(20)
و بگو : پروردگارا ، آن دو (پدر و مادر) را رحمت کن چنانکه مرا در خردی پروردند .
((قال الم نربک فینا ولیدا و لبثت فینا من عمرک سنین . ))(21)
(فرعون به موسی ) گفت : آیا تو را از
کودکی در میان خود نپروردیم و سالیانی چند از عمرت پیش ما نماندی ؟
((راغب اصفهانی )) لغت شناس بزرگ می نویسد : ((ربیت )) (تربیت کردم ) از واژه ((ربو)) است و گفته اند اصلش از مضاعف یعنی ((رب )) (ربب ) بوده است که یک حرف آن برای تخفیف در لفظ به حرف (ی ) تبدیل شده است مانند ((تظننت )) که ((تظنیت )) شده است . (22)
((رب )) به معنای مالک ، خالق ، صاحب ، مدبر ، مربی ، قیم ، سرور و منعم است و نیز اصلاح کننده هر چیزی را ((رب )) گویند . (23) بنابراین ((رب )) به معنای مالک و مدبر و تربیت کننده است .
((راغب اصفهانی )) می نویسد : ((رب )) در اصل به معنی تربیت و پرورش است یعنی ایجاد کردن حالتی پس از حالت دیگر در چیزی تا به حد نهایی و تام و کمال خود برسد . (24)
آنچه در تربیت روی می دهد همین مفهوم است و البته نقش ایجادی در تربیت از آن ((رب العالمین )) است و جز او همه نقش اعدادی دارند . بنابراین ، تربیت رفع موانع و ایجاد مقتضیات یعنی اعداد است تا استعدادهای انسان از قوه به فعل درآید و شکوفا شود ؛ و چون در تربیت اسلامی مقصد و مقصود ((کمال مطلق )) است می توانیم تربیت را چنین تعریف کنیم :
((تربیت عبارت است از رفع موانع و ایجاد مقتضیات برای آنکه استعدادهای انسان در جهت کمال مطلق شکوفا شود)) .
انسان موجودی است با استعدادهای شگفت و گرانقدر ، چنانکه از رسول
خدا(ص ) روایت شده است که فرمود :
((الناس معادن کمعادن الذهب و الفضه . ))(25)
مردم چون معادن طلا و نقره اند .
با این تعبیر باید آنچه را که مانع شکوفایی استعدادهای انسان است رفع کرد و زمینه های مساعد را فراهم ساخت تا استعدادهای انسان به فعلیت رسد و انسان متصف به صفات و کمالات الهی شود ؛ و این تحول با اهتمام و کوشش خود انسان میسر می شود . بدین ترتیب تربیت با رفع موانع و ایجاد مقتضیات شکل می گیرد .
با دقت در موانع و مقتضیات تربیت درمی یابیم که یک مانع به عنوان مانع اصلی مطرح است و با رفع آن مانع ، متقضی اصلی برای ((سیر کمالی )) و ((عروج انسانی )) فراهم می شود . این مانع ((دنیا)) است و این مقتضی ((ترک دنیا)) است .
((دنیا)) در معنای مذموم و پست و بازدارنده آن ، صفت فعل آدمی است ، تعلق نفسانی و آرزوهای پست حیوانی است . ((دنیا)) در این معنا حجاب اصلی کسب کمالات است و تا انسان از اسارت این دنیا آزاد نشود ، پرواز به سوی مقصد توحید میسر نمی شود . این دنیاست که انسان را بازمی دارد و موجب فریب خوردن او و تباهگری و ستمگری اش می شود .
((یا ایها الناس انما بغیکم علی انفسکم متاع الحیاه الدنیا . ))(26)
ای مردم ! ستم و سرکشی شما تنها به زیان خودتان است (که سبب آن ) بهره وری (کوتاهی از) زندگی دنیایی است .
یعنی همه سرکشیها ، ستمها و تباهیها به خاطر تمتع دنیایی است ؛ علت همه اینها بهره های دنیایی است . (27) به سبب دنیاست که انسان خود را از کمال محروم می کند و به خاطر کالای پست دنیایی است که آدمی گمراهی پیشه می کند . حقیقت این است که جز به وسیله دنیا معصیتی صورت نمی گیرد و جز با ترک آن کمالی حاصل نمی شود . پیشوای پارسایان امیر مؤ منان (ع ) پرده از این حقیقت برداشته و فرموده است :
((من هوان الدنیا علی الله انه لایعصی الا فیها و لاینال ما عنده
الا بترکها . ))(28)
در خواری دنیا نزد خدا همین بس که جز در دنیا نافرمانی او نکنند و جز با وانهادن دنیا به پاداشی که نزد خداست نرسند .
تا انسان از دنیای خود (وابستگیهای پست ) آزاد نشود ، نمی تواند متصف به صفات و کمالات الهی بشود . ((دنیا)) بازدارنده آدمی از امور والا و مراتب بالا و مشغول کننده آدمی به امور موهوم و مسائل مذموم است .
((و ما الحیاه الدنیا الا لعب و لهو . ))(29)
و زندگی دنیایی جز لهو و لعب چیزی نیست .
((لهو)) چیزی است که آدمی را از مهماتش بازدارد و ((لعب )) عبارت است از سرگرمی و موهومات ؛ و دنیا جز بازیچه و سرگرمی نیست . (30) دنیا انسان را از اموری که برای آن آفریده شده است بازمی دارد و آدمی را سرگرم موهومات و امور غیرواقعی می کند . دینا حجاب حقیقت است و کالای فریب .
((و ما الحیاه الدنیا الا متاع الغرور . ))(31)
و زندگی دنیایی جز کالای فریب چیزی نیست .
((دنیا)) سرایی است که آب می نماید و هر کس فریب آن را خورد ، جز دل سپردن به موهومات و فرو رفتن در منکرات بهره ای نخواهد برد . اما باید توجه داشت که این دنیا ، دنیای خود انسان است نه ((عالم )) که جلوه حق است . این دنیا ، صفت است ، صفت فعل انسان روی کرده به خود و پشت کرده به حق . این دنیا نسبت آلوده و تباهی است که انسان غره با عالم (یعنی جهان که نشانه
خداست ) برقرار می کند . این دنیا دلبستگی انسان به مظاهر حق و جهان خارج است . این دنیا ((آمال )) آدمی است که تا رهایی از آن حاصل نشود ، تربیت حقیقی فراهم نمی شود . امام خمینی (ره ) در این باره می فرماید :
((تا انسان به آمال خویش پشت نکند ، به دنیا پشت نکند ، جلو نمی رود ؛ دنیا که همان آمال آدم است . دنیای هر کس همان آمال اوست . . . دنیا تکذیب شده است و عالم طبیعت تکذیب نشده است . دنیا همان است که پیش شماست . خود شما وقتی توجه به نفستان دارید ، خودتان دنیایید . دنیای هر کس آن است که در خودش است . آن تکذیب شده است ، اما شمس و قمر و طبیعت هیچ تکذیب نشده است ، از اینها تعریف شده است ، اینها مظاهر خداست ، آنی که انسان را بعید می کند از ساحت قدس و کمال ، دنیاست ؛ و آن هم پیش خود آدم است ، توجه به نفس است . خدا کند که موفق بشویم به اینکه از این چاه بیرون برویم و تبعیت کنیم از اولیای خدا که آنها از این مهلکه نجات پیدا کرده اند و خارج شده اند و ادرکهم الموت . ))(32)
بدین ترتیب ، امام خمینی (ره ) راه ورود به ساحت قدس و کمال را خروج از چاه دنیا و ظلمت خویش معرفی می کند . مبداء و منشاء همه تباهیها دلبستگی به دنیاست ، حب دنیاست ؛ و تا انسان از دام دنیا آزاد نشود
و از چنگال آن رهایی نیابد ، نمی تواند گام در تربیت کمالی بگذارد . امام خمینی (ره ) می فرماید :
((حب دنیا مبداء همه چیز است . حب الدنیا راءس کل خطیئه . (33) مبداء همه خطایا همین است . حب دنیا گاهی وقتها انسان را به آنجا می رساند که اگر موحد هم هست ، لکن اگر اعتقادش باشد که خدا از او دنیا را گرفته (است ) ، در قلبش کدورتی حاصل می شود ، یک بغضی حاصل می شود . . .
میزان علاقه است ؛ میزان دنیا ، آن علائقی است که انسان به اشیا دارد ؛ و این علائق ممکن است آن دم آخر ، که انسان ببیند دارد از علائقش جدا می شود ، دشمنی بیاورد با خدا ؛ دشمن خدا بشود و از این عالم برود . علائق را باید کم بکنیم ؛ علاقه ها باید کم بشود . . .
علاقه را تا می توانید از بین ببرید ، آنچه انسان را گرفتار می کند ، این علاقه ای است که انسان دارد ، آن هم از حب نفس است ، مبداء همان حب نفس است . حب دنیا ، حب ریاست ، دردی است که انسان را به هلاکت می رساند . ))(34)
برای آنکه انسان در ظلمات دنیاخواهی خویش هلاک نشود ، باید وابستگیهای پست را ترک کند و از ((حب دنیا)) دل ببرد . لازمه ورود به ((ساحت حق )) ، خروج از ((ساحت خود)) است . امیر مؤ منان علی (ع ) برترین نمونه تربیت الهی درباره خود و دل بریدنش از
دنیا فرموده است :
((یا دنیا ، یا دنیا ، الیک عنی ، ابی تعرضت ؟ ام الی تشوقت ؟ لا حان حینک ! هیهات ! غری غیری ، لا حاجه لی فیک . قد طلقتک ثلاثا لا رجعه فیها!))(35)
ای دنیا! ای دنیا! از من دور شو! (با خودنمایی ) فرا راه من آمده ای ؟ یا شیفته ام شده ای ؟ هرگز آن زمان که تو در دل من جای گیری فرا نرسد . هرگز! جز مرا بفریب ! مرا به تو چه نیازی است ؟ من تو را سه طلاقه کرده ام که بازگشتی در آن نیست .
راه به سوی حقیقت تربیت ، جز با دیده فرو بستن از پستیها ، گشوده نمی شود . این چنین نیست که بتوان در عین وابستگی به دنیا ، گام در مسیر تربیت گذاشت و از زندگی این جهانی برای آخرت توشه برداشت ، زیرا ((دنیا)) (به معنای تعلقات پست و نه نازلترین مراتب وجود ، زندگی این جهانی که خود مقدمه آخرت است ) و ((آخرت )) دو نقطه مقابل یکدیگرند که با نزدیک شدن به یکی ، قطعا دوری از دیگری حاصل می شود . بنابراین نمی توان ((دنیا)) و ((آخرت )) را با یکدیگر جمع کرد . پیشوای وارستگان از دنیا ، علی (ع ) فرموده است :
((ان الدنیا و الآخره عدوان متفاوتان ، و سبیلان مختلفان ؛ فمن احب الدنیا و تولاها ابغض الآخره و عاداها ، و هما بمنزله المشرق و المغرب ، و ماش بینهما ؛ کلما قرب من واحد بعد من الآخر ، و هما
بعد ضرتان . ))(36)
همانا دنیا و آخرت دو دشمنند رو در رو و دو راهند مخالف هم . هر که دنیا را دوست دارد و مهر آن را در دل بکارد ، آخرت را نپسندد و آن را دشمن انگارد ؛ و دنیا و آخرت چون خاور و باخترند و آن که میان آن دو رود چون به یکی نزدیک گردد از دیگری دور شود . و این دو چون دو خواهرند در نکاح یک شوی (که این نکاح ناشدنی است ) .
بنابراین ، برای فراهم کردن مقتضی اصلی تربیت ، باید به دنیا زاهدانه نگریست و در عین کار و تلاش و مبارزه بدان دل نبست . امیر مؤ منان (ع ) چنین می آموزد :
((ایها الناس انظروا الی الدنیا نظر الزاهدین فیها الصادفین عنها . ))(37)
ای مردم ! بنگرید به دنیا چون نگریستن پارسایان رویگردان از آن .
چون کسی به این مقتضی دست یابد ، به بهترین توانایی برای تربیت حقیقی دست می یابد . علی (ع ) در توصیف آنان می فرماید :
((ان اولیاء الله هم الذین نظروا الی باطن الدنیا اذا نظر الناس الی ظاهرها ، و اشتغلوا بآجلها اذا اشتغل الناس بعاجلها ، فاماتوا منها ما خشوا ان یمیتهم ، و ترکوا منها ما علموا انه سیترکهم ، وراوا استکثار غیرهم منها استقلالا ، و درکهم لها فوتا . اعداء ما سالم الناس ، و سلم ما عادی الناس !))(38)
دوستان خدا آنانند که به باطن دنیا نگریستند ، هنگامی که مردم ظاهر آن را دیدند ، و به فردای آن پرداختند ، آن
گاه که مردم خود را سرگرم امروز آن ساختند ، پس آنچه را از دنیا ترسیدند آنان را بمیراند ، میراندند ؛ و آن را که دانستند بزودی رهایشان می کند ، راندند ، و بهره گیری فراوان دیگران را از دنیا خوار شمردند ، و دست یافتنشان را بر بهره های دنیایی ، از دست دادن (سعادت آخرت ) خواندند . دشمن آنند که مردم با آن آشتی کرده اند ، و با آنچه مردم با آن دشمنند در آشتی به سر برده اند .
آنان که از ظواهر دنیا عبور کرده اند و باطن آن را دیده اند ، به آن دل نمی بندند و خود را وابسته آن نمی کنند . آنان خود را به ماورای دنیا مشغول کرده اند و بنابر کشش فطرت خویش دل به حقیقت سپرده اند . اندیشه آنان برای آخرت است زیرا چراغ عقل فطری شان روشن است و از اسارت هوا و هوس خود را آزاد کرده اند .
این هوا پرحرص و حالی بین بود
عقل را اندیشه یوم الدین بود
هر که آخر بین بود او مؤ من است
هر که آخور بین بود او بیدن است (39)
به میزانی که انسان به گرایشهای پست و بازدارنده پشت می کند ، پیش می رود و تربیت الهی در او تاءثیر می کند ، تا آنجا که استعدادهای الهی اش شکوفا شود و به حقیقت خویش دست یابد . آنان که گرایشهای پست و حیوانی را میرانده اند ، آنانند که از ((بیت المقدس )) خویش هجرت کرده اند و به ((ادراک موت )) رسیده اند .
((و من
یخرج من بیته مهاجرا الی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله . ))(40)
و هر که از خانه خویش هجرت کنان به سوی خدا و پیامبرش بیرون آید سپس مرگ او را دریابد ، همانا پاداشش بر خدا باشد .
هر که به خودبینی و خودخواهی خویش پشت کند و به خدا و رسولش روی نماید به بهترین امکان تربیت دست می یابد . امام خمینی (ره ) درباره این هجرت بزرگ می فرماید :
((یک احتمال این است که این هجرت ، هجرت از خود به خدا باشد ، بیت ، نفس خود انسان باشد . طایفه ای هستند که خارج شدند ، هجرت کردند از بیت شان از این بیت ظلمانی ، از این نفسانیت ((مهاجرا الی الله و رسوله )) ؛ تا رسیدند به آنجایی که ((ادرکه الموت )) . به مرتبه ای رسیدند که دیگر از خود چیزی نیستند ، ((موت مطلق )) و اجرشان هم علی الله است ؛ اجر دیگری (در کار نیست ) ، دیگر بهشت مطرح نیست ، دیگر تنعمات مطرح نیست ، فقط الله است . آن که از بیت نفسانیتش خارج شد ، حرکت کرد و مهاجرت کرد الی الله والی رسول الله که آن هم الی الله است ((ثم یدرکه الموت )) و پس از این هجرت به مرتبه ای رسید که ادرکه الموت دیگر از خودش هیچ نیست ، هر چه هست از اوست ؛ (اگر) این را مشاهده کرد در این هجرت اجرش هم علی الله است . ))(41)
بدین ترتیب والاترین مقتضی تربیت خروج از مرتبه طبیعت
و پشت کردن به خواسته های نفس و روی کردن به خدا با متابعت از رسول اکرم (ص ) و اوصیای آن حضرت است . (42)
چنانچه انسان خود تمایلی به تعالی نداشته باشد و خواهان پذیرش سختیهای سیر قوس صعود نباشد ، مانعی بزرگ بر سر راه تربیت خود ایجاد می کند ، اما اگر بخواهد برود و در مسیر کمال گام بزند ، می تواند و خدای متعال این امکان را به همه انسانها داده است که بتوانند متصف به صفات و کمالات الهی شوند . اگر انسان بخواهد تربیت کمالی بیابد ، کسی نمی تواند او را بازدارد .
((یا ایها الذین آمنوا علیکم انفسکم لا یضرکم من ضل اذا اهتدیتم . ))(43)
ای کسانی که ایمان آورده اید ، بر شما باد (نگاهداشت ) خویشتن ؛ چون شما راه یافته باشید هر که گمراه شد به شما زیانی نرساند .
اگر انسان چشم خود را بگشاید و خود نگهداری کند ، کسی نمی تواند او را از مسیر حق به بیراهه برد .
((و ان تصبروا و تتقوا لایضرکم کیدهم شیئا . ))(44)
و اگر شکیبایی و پرهیزگاری کنید ترفند و نیرنگ ایشان هیچ زیانی به شما نرساند .
راه تربیت انسان از خود او می گذرد و اگر انسان خود این راه را ببندد تلاشهای بیرونی به نتیجه نمی رسد . مهم آن است که بتوان انگیزه و میل به اصلاح را در متربی ایجاد کرد ، مهم آن است که بتوان انگیزه و میل به اصلاح را در متربی ایجاد کرد ، زیرا تا کسی خواهان کمال نشود ، دیگری را توان کمال بخشیدن به او نیست . نقش پیامبران در تربیت آدمیان در این جهت است ، یعنی بیدار کردن پیامبر درونی انسانها
و یادآوری عهد الهی شان و خواندن مردم به میثاق فطرتشان . خداوند این حقیقت را چنین به پیامبر اکرم (ص ) یادآور می شود :
((فذکر انما انت مذکر ، لست علیهم بمصیطر . ))(45)
پس یادآوری کن که تو یادآوری کننده ای و بس ؛ تو بر آنان چیره و حکمفرما نیستی .
پس انسان خود باید بخواهد تا زنجیره های اسارت گسسته و راه تربیت گشوده شود . امیر مؤ منان (ع ) همگان را می خواند تا خود به امر تربیت خویش همت کنند .
((یا اسری الرغبه اقصروا ، فان المعرج علی الدنیا لایروعه منها الا صریف انیاب الحدثان . ایها الناس ، تولوا من انفسکم تاءدیبها ، و اعدلوا بها عن ضراوه عاداتها . ))(46)
ای اسیران آز! باز ایستید که گراینده دنیا را آن هنگام بیم فراآید که بلاهای روزگار دندان به هم ساید . مردم ! کار تربیت خود را خود برانید و نفس خود را از عادتها که بدان حریص است بازگردانید!
انسان خود باید گام نخست را بردارد ، از اسارت طمع خویش آزاد شود و پیش از آنکه به سقوط کامل کشیده شود ، از عادتهای ناپسندی که بدانها حریص است خارج شود . انسان باید بداند که بیشترین جایگاه سقوط و هلاکتش همین جاست ، چنانکه امیر مؤ منان علی (ع ) فرموده است :
((اکثر مصارع العقول تحت بروق المطامع . ))(47)
بیشترین قربانگاه خردها به سبب جلوه کردن طمعهاست .
طمعها انسان را چنان به بند می کشد که حتی نتواند گامی به پیش بردارد . برای رفتن به سوی مقصد تربیت
ابتدا باید این بندها را گشود و آدمی را از اسارت ذلت آزاد کرد . در سخنان نورانی پیشوای آزادگان علی (ع ) آمده است :
((الطامع فی وثاق الذل . ))(48)
طمعکار در بند خواری گرفتار است .
آن که باید پذیرای تربیت و هدایت شود خود انسان است و مادام که انسان نخواهد از اسارت آزاد شود و بخواهد در غفلت بماند . ذکر ، موعظه ، نصیحت و انذار او از غفلت خارج نمی کند . انسان باید به اراده خود پرده غفلتی را که مانع ادراک و دریافت حقایق و سیر به سوی مقصد است بدرد . به بیان امیر مؤ منان (ع ) :
((بینکم و بین الموعظه حجاب من الغره . ))(49)
میان شما و موعظت پرده ای است از غفلت .
انسان باید بخواهد که حجاب غفلت (دنیا) را بدرد تا نور تربیت بر دلش بتابد و آن شود که باید . امیر مؤ منان (ع ) همگان را مخاطب قرار می دهد که آیا کسی هست که قدر خویش شناسد و برای تربیت خود به پا خیزد و دعوت مربیان الهی را لبیک گوید و به حق روی کند ؟
((الا حر یدع هذه اللماظه لاهلها ؟ انه لیس لانفسکم ثمن الا الجنه ، فلا تبیعوها الا بها . ))(50)
آیا آزاده ای نیست که این خرده طعام مانده در کام (دنیا) را بیفکند و برای آنان که در خورش هستند نهد ؟ جانهای شما را بهایی نیست جز بهشت جاودان ، پس مفروشیدش جز بدان .
انسان آزاده دل از دنیای دون می برد و به حق
رو می کند و راه کمال را بدرستی طی می کند ؛ اما آن که همه چیز را در خدمت نفسانیت خویش می خواهد ، آن که خود را در عالم مستقل می بیند و به حق پشت می کند ، تربیت حقیقی (خروج از ظلمات به سوی نور) را نمی پذیرد .
امیر مؤ منان علی (ع ) مشاهده کرد که ((عمار یاسر)) تلاش می کند ((مغیره بن شعبه )) را به مقصد حق سوق دهد ، در حالی که او گریزان از حق بود و بدان پشت کرده بود ؛ پس به ((عمار)) فرمود :
((دعه یا عمار! فانه لم یاءخذ من الدین الا ما قاربه من الدنیا ، و علی عمد لبس علی نفسه ، لیجعل الشبهات عاذرا لسقطاته . ))(51)
رهایش کن عمار! که او چیزی از دین برنگرفته است جز آنچه به دنیا نزدیکش کند ، و به عمد خود را به شبهه ها درافکنده است تا آن را عذرخواه خطاهای خود گرداند .
انسانی که نمی خواهد صعود کند ، انسانی که دنیا را برگزیده است و قصدی جز تباهگری ندارد ، به خود واگذاشته می شود و از مقصد دور و دورتر می گردد . در این حال است که انسان به دست خود سخت ترین موانع را در راه تربیت خود ایجاد می کند . امیر مؤ منان علی (ع ) می فرماید :
((ان من ابغض الرجال الی الله تعالی لعبدا و کله الله الی نفسه ، جائرا عن قصد السبیل ، سائرا بغیر دلیل ؛ ان دعی الی حرث الدنیا عمل ، و ان دعی
الی حرث الآخره کسل ! کان ما عمل له واجب علیه ؛ و کان ما ونی فیه ساقط عنه !))(52)
از دشمنترین مردمان نزد خدا بنده ای است که خدا او را به خود واگذارد ، از راه درست خارج گردد و بی رهنما گام بردارد . اگر به کار دنیایش خوانند ، چست باشد ؛ و اگر به کار آخرتش خوانند ، تنبل و سست باشد . گویی آنچه برای آن کار کند بر او بایسته است ، و آنچه در آن سستی ورزد ، از او ناخواسته است .
انسان باید به خود آید و بیدار شود ؛ مرتبه خود را بشناسد و به راهی رود که برای آن آفریده شده است ، از امیر مؤ منان (ع ) وارد شده است :
((رحم الله امرا اعد لنفسه و استعد لرمسه ، و علم من این ، و فی این ، و الی این . ))(53)
خدا رحمت کند انسانی را که برای خود تدارک کند و آمادگی لازم را برای مرگ داشته باشد ، و بداند از کجاست ، در کجاست ، و به سوی کجاست .
و نیز چنین روایت شده است :
((رحم الله امرا تفکر فاعتبر ، و اعتبر فاصبر ، فکان ما هو کائن من الدنیا عن قلیل لم یکن ، و کان ما هو کائن من الآخره ، عما قلیل لم یزل ، و کل معدود منقض ، و کل متوقع آت ، و کل آت قریب دان . ))(54)
خدا رحمت کند انسانی را که بیندیشد و پند گیرد ، و پند گیرد و بپذیرد ؛
که گویی به اندک زمان آنچه از دنیا بود نمانده است ، و آنچه از آخرت است پاینده است ؛ و هر (عمر) شمرده به سرآید ، و هر چه چشمداشتنی است ، درآید ؛ و هر چه درآمدنی است ، نزدیک است و بزودی رخت گشاید .
برترین مقتضی آن است که انسان به این معرفت نایل آید ؛ خود را بشناسد و به ارزشها و قدر خویش پی ببرد ، و بزرگترین مانع آن است که انسان از این معرفت کلیدی و راهگشا محروم ماند . چه نیکو فرموده است امیر بیان ، علی (ع ) :
((العالم من عرف قدره ، و کفی بالمرء جهلا الا یعرف قدره . ))(55)
عالم کسی است که قدر خود را بشناسد ، و در نادانی انسان همین بس که قدر خویش را نشناسد .
ارزشهای حاکم بر جامعه ، روابط اجتماعی ، عادات ، قوانین و سنن اجتماعی ، رفتار اجتماعی ، و به طور کلی روح حاکم بر جامعه در تربیت انسان نقشی مهم دارند . فرهنگ جاهلی و اعتقادات باطل حاکم بر جوامع ، ارزشهای منفی و روابط ناسالم اجتماعی ، حاکمیت رسوم و سنن منحط به صورت بندهایی بر دست و پای انسانها بسته می شوند و مانع حرکت جامعه به سوی کمال می گردند .
پیامبران در قیام خود برای نجات انسانها و هدایت آنان به ((صراط مستقیم )) به رفع این موانع همت کردند و مردمان را از این ظلمات به سوی نور راهنمایی کردند . خداوند می فرماید :
((قد جاءکم من الله نور و کتاب مبین یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و یخرجهم من الظلمات الی النور باذنه و یهدیهم الی صراط مستقیم . ))(56)
براستی شما را از سوی خدا نوری (پیامبر) و کتابی روشن و روشن کننده (قرآن ) آمده است که خداوند به وسیله آن هر که را پیرو خشنودی او باشد به راههای سلامت راه می نماید و آنان را به خواست خود از تاریکیها به روشنایی بیرون می آورد و به راه راست راه می نماید .
پیام آوران الهی برای فراهم کردن زمینه ها و عوامل تربیت و سیر دادن مردمان به سوی مقصد آفرینش ، موانع اجتماعی را رفع می کردند و مقتضیاتی به صورت ارزشهای درست اجتماعی و فرهنگ کمال طلبی در جامعه حاکم می ساختند ؛ همان طور که پیامبر اکرم (ص ) در اوضاع و احوالی برای تربیت
مردمان به پا خاست که آنان بر لبه پرتگاهی از آتش بودند ؛ و آنان را رهانید .
((و کنتم علی شفا حفره من النار فانقذکم منها . ))(57)
و بر لبه پرتگاهی از آتش بودید تا شما را از آن برهانید .
امیر مؤ منان علی (ع ) در تبیین آن اوضاع و احوال و موانع اجتماعی فرموده است :
((ان الله بعث محمدا صلی الله علیه و آله و سلم نذیر للعالمین و امینا علی التنزیل ، و انتم معشر العرب علی شر دین ، و فی شر دار ، منیخون بین حجاره خشن ، و حیات صم ، تشربون الکدر ، و تاءکلون الجشب ، و تسفکون دماءکم ، و تقطعون ارحامکم . الا صنام فیکم منصوبه ، و الآثام بکم معصوبه . ))(58)
همانا خداوند محمد(ص ) را برانگیخت ، تا مردمان را انذار کند و فرمان خدا را چنانکه باید برساند . آن هنگام شما ای مردم عرب ! بدترین آیین را برگزیده بودید و در بدترین سرای خزیده بودید . منزلگاهتان سنگستانهای ناهموار ، همنشینتان گرزه مارهای زهردار ، آبتان تیره و ناگوار ، خوراکتان گلوآزار ، خون یکدیگر را ریزان ، از خویشاوند بریده و گریزان ، بتهایتان همه جا بر پا و پای تا سر آلوده به خطا .
بت پرستی و آلودگی به گناه سخت ترین بندهای اسارت آدمیان است و پیامبران با دعوت به عبودیت الله و مقابله با طاغوت و پرهیز دادن مردم از بتها و گناهها بندهای اسارت را می گشودند تا پرواز به سوی ملکوت برای مردمان امکانپذیر شود . رسالت تربیتی
آنان همین بود :
((و لقد بعثنا فی کل امه رسولا ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت . ))(59)
و همانا در هر امتی پیامبری برانگیختیم که خدا را بپرستید و از طاغوت بپرهیزید .
پیامبران مردمان را به میثاق فطرت می خواندند که آن برترین مقتضی تربیت الهی است .
((و اذ اخذنا میثاق بنی اسرائیل لاتعبدون الا الله . ))(60)
و آن گاه که از بنی اسرائیل پیمان گرفتیم که جز خدای یگانه را مپرستید .
برای اینکه این امر متحقق شود و جامعه در مسیر صحیح قرار گیرد ، باید کند و زنجیرهای اجتماعی را گشود ؛ و پیامبران چنین می کردند . آنان مردمان را دعوت می کردند که از حکومت تلقینات محیط و عرف و عادات و سنتهای غلط اجتماعی خارج شوند و خود را از اسارت تبعیتهای کورکورانه برهانند و آنچه را که حق است بپذیرند . خدای متعال در نفی این گونه بندهای اجتماعی می فرماید :
((و اذا قیل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفینا علیه آباءنا او لو کان آباؤ هم لایعقلون شیئا و لایهتدون . ))(61)
و چون به آنان گفته شد که آنچه را خدا فروفرستاد پیروی کنید ، گویند : نه ، ما آنچه را پیروی می کنیم که پدرانمان را بر آن یافته ایم . آیا حتی اگر پدرانشان چیزی نفهمند و راه نیابند .
ملاحظه می شود که چگونه سنتهای غلط اجتماعی ، مردمان را به اسارت خود می کشد و مانع آنان از حق می شود . همچنین پیروی کورکورانه از بزرگان و پیشوایان زنجیری
می شود بر دست و پای جامعه و حرکت جامعه را به مقصد نور متوقف می کند . خداوند در قرآن کریم در مقام مذمت تن دادن به این گونه موانع و نشکستن این حصارها از قول گروهی از اهل جهنم می فرماید :
((و قالوا ربنا انا اطعنا ساداتنا و کبراءنا فاضلونا السبیلا . ))(62)
و گویند : پروردگارا ، ما مهمترانمان و بزرگانمان را فرمان بردیم تا ما را از راه به در بردند .
و نیز همراه شدن با بیشتر مردم به صرف بیشتر بودن آنان و نه بر حق بودنشان ، از جمله مهمترین موانع اجتماعی در برابر اصلاح جامعه است . حضرت کاظم (ع ) در این باره به ((هشام بن حکم )) چنین آگاهی داده است :
((یا هشام ! ثم ذم الله الکثره فقال : ((و ان تطع اکثر من فی الارض یضلوک عن سبیل الله ))(63) . (64)
ای هشام ! خداوند (پیروی از) بیشتر مردم را نکوهش کرده و فرموده است : ((و اگر بیشتر مردم زمین را فرمان بری تو را از راه خدا گمراه خواهند کرد)) .
کسی که می خواهد در راه حق قدم گذارد و طی طریق کند ، نباید چیزی جز حق را ملاحظه کند و از کمی رهروان حق بیم به خود راه دهد . از علی (ع ) روایت شده است که فرمود :
((ایها الناس ! لاتستوحشوا فی طریق الهدی لقله اهله . ))(65)
مردم ! در راه هدایت از شمار روندگان اندک آن بیم نکنید .
اگرچه فشار روانی همراه شدن با بیشتر مردم و نیز میل به
همراهی و همرنگی با آنان پیوسته انسانها را به انحراف می کشاند ولی آن که می خواهد پیوستگی خود را با حق حفظ کند ، باید بر این امور چیره گردد ؛ و نباید ضد ارزشهای اجتماعی را بپذیرد و همگام دیگران شود .
گاهی نیک بودن ، صالح زیستن و عدالت پیشه کردن ، زشت شمرده می شود و بد بودن ، فاسد زیستن و ستم پیشه کردن مطلوب جامعه و مورد تاءیید همگان می شود! امیر مؤ منان (ع ) تصویری از این اوضاع و احوال ارائه می کند و می فرماید :
((ایها الناس ! انا قد اصبحنا فی دهر عنود ، و زمن کنود یعد فیه المحسن مسیئا ، و یزداد الظالم فیه عتوا . لانتفع بما علمنا ، و لانساءل عما جهلنا ، و لانتخوف قارعه حتی تحل بنا . ))(66)
مردم ! ما در روزگاری به سر می بریم ستیزنده و ستمکار ، و زمانه ای سپاسندار ، که نیکوکار در آن بدکردار به شمار آید ، و جفاپیشه در آن سرکشی افزاید . از آنچه دانستیم سود نمی بریم ، و آنچه را نمی دانیم نمی پرسیم ؛ و از بلایی (سخت ) تا بر سرمان نیامده نمی ترسیم .
چنین روابطی و این گونه جابجایی ارزشها سد راه کمال و شکوفایی حقیقت انسانهاست ؛ همان طور که محیط اجتماعی غفلت آور مانع رشد انسانهاست . به همین دلیل ، پیشوای موحدان ، علی (ع ) از سکونت در محیطهای غفلت آور و میراننده روح پرهیز می دهد ، چنانکه در نامه ای به ((حارث همدانی )) می
فرماید :
((و اسکن الامصار العظام فانها جماع المسلمین ؛ و احذر منازل الغفله و الجفاء و قله الاعوان علی طاعه الله . ))(67)
در شهرهایی بزرگ سکونت کن که جایگاه فراهم آمدن مسلمانان است ؛ و بپرهیز از جایهایی که در آن (از یاد خدا) غافلند ، و آنجا که به یکدیگر ستم می رانند ، و بر طاعت خدا کمتر یاورانند .
این همه سفارش و تاءکید به سبب نقشی است که جامعه و محیط اجتماعی به صورت مانع یا مقتضی بازی می کند و لازم است در امر تربیت مد نظر باشد .
سیاستهای حاکم بر یک جامعه ، شکل حکومت و روابط حاکمیت می تواند در توقف ، تخریب و سقوط انسانها ؛ یا بیداری ، حرکت و کمال جویی آنها نقشی عمده داشته باشد . مردم از حکومت و سیاستهای حاکم رنگ می پذیرند . در حکمتهای منسوب به امیر مؤ منان ، علی (ع ) چنین آمده است :
((الملک کالنهر العظیم ، تستمد منه الجداول ؛ فان کان عذبا عذبت ، و ان کان ملحا ملحت . ))(68)
زمامدار همچون رودخانه پهناوری است که رودهایی کوچک از آن جاری می شود ، پس اگر آب آن رودخانه پهناور ، گوارا باشد آب درون رودهای کوچک گوارا خواهد بود ، و اگر شور باشد ، آب درون آنها نیز شور خواهد بود .
یعنی مردمان همانند آن رودهای کوچکند که از زمامداران خود متاءثر می شوند و رنگ می گیرند . ((ملای رومی )) این حقیقت را مورد توجه قرار داده و چنین آورده است :
خوی شاهان
در رعیت جا کند
چرخ اخضر خاک را خضرا کند
شه چو حوضی دان حشم چون لوله ها
آب از لوله رود در کوله ها
چون که آب جمله از حوضی است پاک
هر یکی آبی دهد خوش ذوقناک
ور در آن حوض آب شور است و پلید
هر یکی لوله همان آرد پدید(69)
با مروری در تاریخ و سیری در تحولات حکومتی مشاهده می شود که چگونه مردمان در زیر سایه حکومتی صالح ، به صلاح گرایش یافته اند ، و چگونه در زیر سایه حکومتی فاسد ، میل به فساد افزون شده است . نقش سیاستهای حاکم ، بر تربیت ، نقشی آشکار است . به بیان علی (ع ) با تغییر قدرت و حکومت ، زمانه و همه چیز تغییر می یابد :
((اذا تغیر السلطان تغیر الزمان . ))(70)
هرگاه (اندیشه و کردار) سلطان تغییر کند (اوضاع و احوال ) زمانه تغییر می کند .
در حاکمیت ستم ، میدان عمل برای نیکان بسته و حرمتها شکسته است ؛ بدکاران از هر قیدی رسته و راستکرداران به خواری نشسته اند ، چنانکه امیر مؤ منان (ع ) فرموده است :
((تنهد فیه الاشرار و تستذل الاخیار . ))(71)
بدان در آن روزگار بلند مقدار شوند و نیکان خوار .
چنانچه زمامداران خودسر و حاکمان خیره سر ، رشته امور را به دست گیرند ، شایستگان را خوار ، و بی مقداران را فرا می کشند و دست به تباهی می زنند که در این صورت موانعی بلند فرا راه کمال آدمیان ایجاد می شود . این سنت خودسران و مستبدان است .
((قالت ان الملوک اذا دخلوا قریه افسدوا و
جعلوا اعزه اهلها اذله و کذلک یفعلون . ))(72)
گفت : پادشاهان چون به سرزمینی درآیند تباهش کنند و عزیزان مردم آن را خوار گردانند . (آری پیوسته ) چنین می کنند .
این حقیقت در سخنان پیشوای موحدان ، امیر مؤ منان (ع ) مکرر آمده است ؛ از جمله فرموده است :
((اذا ملک الاراذل هلک الافاضل . ))(73)
هرگاه زمام امور به دست سفلگان افتد برتران هلاک شوند .
((اذا استولی اللئام اضطهد الکرام . ))(74)
هرگاه فرومایگان مصدر امور شوند گرانمایگان درافتند و مقهور شوند .
((اذا فسد الزمان ساد اللئام . ))(75)
هرگاه روزگار تباهی پذیرد فرومایگان سروری یابند .
برترین مقتضی تربیت
هیچ چیز چون عدالت مقتضی تربیت نیست ؛ و این حقیقت بصراحت در سخنان پیشوای عدالتخواهان ، علی (ع ) آمده است :
((العدل حیاه . ))(76)
عدالت حیات است .
((بالعدل تصلح الرعیه . ))(77)
مردمان به وسیله عدالت اصلاح می شوند .
((ما عمرت البلاد بمثل العدل . ))(78)
هیچ چیز چون عدالت سرزمینها را عمران و آباد نمی کند .
بنابراین عدالت بهترین وسیله است تا بتوان مردمان را از آلودگیها پالود و به راستی و درستی سیر داد ، در سخنی بلند از امیر مؤ منان (ع ) آمده است :
((جعل الله سبحانه العدل قوام الانام ، و تنزیها من المظالم و الاثام ، و تسنیه للاسلام . ))(79)
خدای سبحان عدالت را مایه برپایی مردمان و ستون زندگی ایشان ، و سبب پاکی از ستمکاریها و گناهان ، و روشنی چشم اسلام قرار داده است .
سیره تربیتی پیامبران بر این بوده است که با زدودن ستمها
و برپا کردن عدالت ، حجابهای تربیت را پس زنند و آدمیان را به صفات و کمالات الهی متصف کنند .
در حکومت ستم انسانها به خواری کشیده می شوند ، گناه و معصیت می کنند ، و دست به تباهگری می زنند ؛ و در حکومت عدل استعدادها شکوفا می شود ، خردها به کمال می رسد و حکمت و علم فراگیر می شود . شاخصه و نمونه اعلای این تربیت ، با ظهور حجت حق و خورشید مغرب ، امام زمان (عج ) تحقق می یابد ؛ تا جایی که در آن زمان فرخنده همه مردم علم و حکمت می آموزند و زنان در خانه ها با کتاب خدا و سنت پیامبر قضاوت می کنند . از امام باقر(ع ) روایت شده است که فرمود :
((توتون الحکمه فی زمانه حتی ان المراءه لتقضی فی بیتها بکتاب الله تعالی و سنه رسول الله (ص ) ))(80)
در دولت مهدی (ع ) به همه مردم علم و حکمت می آموزند تا آنجا که زنان در خانه ها با کتاب خدا و سنت پیامبر(ص ) قضاوت می کنند .
امام باقر(ع ) درباره تحول تربیتی و اکمال عقلها در آن دوره می فرماید :
((اذا قام قائمنا وضع یده علی رؤ وس العباد بجمع به عقولهم و اکمل به اخلاقهم . ))(81)
چون قائم ما قیام کند ، دست خود را روی سر بندگان می گذارد و بدین ترتیب خردهای مردمان را به کمال می رساند و اخلاقشان را کامل می کند .
آن حضرت به تاءیید الهی ، خردها را نورانی می کند تا
مردمان پیروی هوا و هوس نکنند و خلق و خویها را الهی می کند تا به نیکی و درستی زندگی کنند .
اوضاع اقتصادی و نوع معیشت انسان یکی از اساسی ترین زمینه های تربیت است . نوع زندگی و نحوه برخورداری از امکانات آن و میزان ثروت و تلقی از آن در شکل گیری تربیت انسان و نوع سلوک او نقشی عمده دارد . میان نحوه تفکر و نوع زندگی رابطه ای دوسویی برقرار است و هر یک بر دیگری تاءثیر می گذارد . انسان ، آن گونه تفکر می کند که زندگی می کند و آن گونه زندگی می کند که تفکر می کند . انسانی که در اسارت مشکلات مادی اعم از نداشتن یا کم داشتن به سر می برد ، چگونه می تواند به سوی کمال پرواز کند ؟ آن که در بند زندگی است و جز تلاش معاش همتی ندارد ، چگونه فرصت اندیشیدن و پرداختن به اموری فراتر از آن را بیابد ؟ انسانی که در اسارت فراوانداری و فراوانخواهی است ، چگونه می تواند در مسیر سعادت حقیقی گام بردارد ؟ آن که گرفتار طغیان ثروتمندی است ، چگونه ممکن است به اموری ورای اینها توجه یابد ؟ اینها همه مانع است و رفتن و سلوک حقیقی را دشوار می سازد .
انسان گرسنه ، اسیر است و گرفتار مانعی بزرگ که نمی گذارد بسیاری از حقایق را آن سان که باید دریابد .
اگر ز نان شکم آدمی نباشد سیر
حدیث و موعظه در وی نمی کند تاءثیر(82)
نقطه مقابل این ؛ آن که خود را به سبب فراوانداری خویش بی نیاز می بیند ، خود را در معرض بزرگترین آفت علم و حکمت قرار می دهد و به ندای
فطرت خویش پشت می کند و میل به فزونخواهی تباهش می سازد .
آفت علم و حکمت است شکم
هر که را خورد بیش دانش کم
ای عزیز این همه ذلیلی چیست
وی سبک روح این ثقیلی چیست
نظر از کام و از گلو بگسل
هر چه آن نیست حق از او بگسل
تا تو دربند آرزو باشی
زیر بار خسان دو تو باشی (83)
بنابراین ؛ دو مانع اصلی برای تربیت انسانها و سیر جوامع به سوی سعادت وجود دارد : فقر و غنا ؛ فقر ذلت آور و اسیرکننده ، و غنای افزون بر کفاف و سیری ناپذیری . علامه طباطبایی (ره ) در این باره می نویسد :
((قطعا مهمترین چیزی که جامعه انسانی را بر اساس خود قوام می بخشد و پایدار می سازد امور اقتصادی جامعه است که خداوند آن را مایه قوام و برپایی اجتماع قرار داده است و اگر گناهان و جرایم و جنایات و تعدیات و مظالم مورد بررسی و آمارگیری قرار گیرد ، در تحلیل نهایی به این نتیجه می رسیم که علت بروز تمام آنها یا فقر مفرطی است که انسان را به اختلاس اموال مردم از راه سرقت و راهزنی و آدمکشی و گرانفروشی و کم فروشی و غصب و سایر تعدیات مالی وادار می کند ؛ و یا ثروت بی حساب است که انسان را به اتراف و اسراف در خوراک و نوشاک و پوشاک و ازدواج و تهیه سکنی و بی بند و باری در شهوات و هتک حرمتها ، و گسترش تعدی و تجاوز به مال و ناموس و جان مردم وامی دارد . ))(84)
خدای رحمان اموال و داراییها
را وسیله ای برای برپایی امور آدمیان و بستری مناسب برای حرکت متعال و رشد آنان قرار داده است ، نه آنکه اموال و داراییها وسیله ای باشد برای گنجینه سازی و فسادانگیزی و تباهگری . اموال و داراییهای اجتماعی باید در دست کسانی باشد که با تدبیر صحیح آن را در جهت اصلاح امور به کار گیرند و بدان وسیله موانع تربیت را از پیش پای مردمان بردارند و راه کمال را بگشایند .
((و لاتؤ توا السفهاء اموالکم التی جعل الله لکم قیاما . ))(85)
اموال خود را که خداوند وسیله برپا بودن زندگی شما قرار داده است به کم خردان مدهید .
فزونخواهی و تکاثرطلبی و کنز کردن اموال و داراییها ، فرد و جامعه را به سوی تباهی می کشاند و خداوند صریحا ثروت اندوزی و گنجینه سازی اموال را تحریم کرده است و به مسلمانان فرمان می دهد که اموال خویش را در راه خدا و در طریق بهره گیری بندگان خدا به کار اندازند ، و از اندوختن و ذخیره کردن و خارج ساختن آنها از گردش معاملات بشدت بپرهیزند ، در غیر این صورت باید منتظر عذابی دردناک باشند .
((و الذین یکنزون الذهب و الفضه و لاینفقونها فی سبیل الله فبشرهم بعذاب الیم یوم یحمی علیها فی نار جهنم فتکوی بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ما کنزتم لانفسکم فذوقوا ما کنتم تکنزون . ))(86)
و کسانی که زر و سیم می اندوزند و آن را در راه خدا انفاق نمی کنند ، پس آنان را به عذابی دردناک مژده ده ؛ روزی که آن (زر
و سیم ) را در آتش دوزخ بتابند و با آن پیشانیها و پهلوها و پشتهای آنان را داغ نهند (و گویند : ) این است آنچه برای خویشتن می اندوختید . پس (طعم ) آنچه می اندوختید بچشید .
انبوهی ثروت موجب غفلت و فراموشی حق و تباهی قلب می شود و این امر مانعی سخت در تربیت است .
((الهاکم التکاثر . ))(87)
تکاثر شما را به خود مشغول کرد .
در این باره از امیر مؤ منان (ع ) چنین روایت شده است :
((کثره المال یفسد القلوب و ینسی الذنوب . ))(88)
فراوانی مال قلبها را تباه می کند و گناهان را به فراموشی می سپارد .
همچنین از آن حضرت وارد شده است :
((اعلموا ان کثره المال مفسده للدین ، مقساه للقلوب . ))(89)
بدانید که فراوانی مال ، تباه کننده دین و سخت کننده دلهاست .
انبوهی مال ، ذهن و فکر آدمی را پر می سازد و او را از اندیشه حقیقی و سیر کمالی بازمی دارد ، از علی (ع ) چنین نقل شده است :
((المال یفسد المال و یوسع الامال . ))(90)
(انبوهی ) مال عاقبت فرد را تباه می کند و آرزوها را افزون می سازد .
فزونداری و فزونخواهی آدمی را اسیر خود می سازد و این گونه است که مبداء و معاد فراموش می شود و دنیا ، آغاز و انجام فرد می گردد و دوستی مال تباهش می کند . امیر مؤ منان (ع ) فرموده است :
((حب المال یوهن الدین و یفسد الیقین . ))(91)
دوستی مال دین را سست می
کند و یقین را تباه می سازد .
آدمی چون خود را بی نیاز بیند ، حق را فراموش می کند و سر به طغیان برمی دارد .
((کلا ان الانسان لیطغی ان راه استغنی . ))(92)
آری ، هر آینه آدمی سرکشی می کند و از حد می گذرد ، از آن رو که خود را بی نیاز و توانگر بیند .
این احساس بی نیازی ، راه تربیت فطری را بر آدمی می بندد و او را به سوی هلاکت سوق می دهد . در سخنان امیر مؤ منان (ع ) آمده است :
((ثروه المال تردی و تطغی و تفنی . ))(93)
بسیاری مال هلاک می کند و سرکش می سازد و نیست می گردد .
آدمی برای تربیت و اصلاح ، بیش از آنکه به گردآوری مال و ثروت نیازمند باشد به ادب و عمل صالح نیازمند است ؛ چنانچه علی (ع ) فرموده است :
((انکم الی اکتساب صالح الاعمال احوج منکم الی مکاسب الاموال . ))(94)
بدرستی که شما به کسب اعمال صالح نیازمندترید تا به کسب اموال .
((انکم الی اکتساب الادب احوج منکم الی اکتساب الذهب و الفضه . ))(95)
بدرستی که شما به کسب ادب نیازمندترید تا کسب طلا و نقره .
همان گونه که انبوهی مال و دارایی ، و فزونداری و فزونخواهی ، فرد و جامعه را از سیر کمالی باز می دارد ، فقر مفرط و ناداری ، و پیوسته گرفتار دغدغه معاش بودن و اسارت در چنگال تنگدستی نیز مانعی برای حرکت کمالی است . فقر مفرط انسان را متوقف و منکسر می سازد
. ایمان و یقین را متزلزل می کند و کمالات اخلاقی را رو به تباهی می برد . از رسول خدا(ص ) روایت شده است که فرمود :
((کاد الفقر ان یکون کفرا . ))(96)
نزدیک است که فقر به کفر بکشد .
از امیر مؤ منان ، علی (ع ) نیز وارد شده است :
((الفقر طرف من الکفر . ))(97)
فقر نیمی از کفر است .
فقر و ناداری مفرط آدمی را به خود مشغول می سازد و درگیر امور ابتدایی می کند و از پرداختن به امور متعالی باز می دارد . از رسول خدا(ص ) روایت شده است که فرمود :
((اللهم بارک لنا فی الخبر و لاتفرق بیننا و بینه فلو لا الخبر ما صلینا و لاصمنا و لاادینا فرائض ربنا . ))(98)
خدایا به نان ما برکت عنایت فرما و میان ما و نان جدایی میفکن ، زیرا اگر نان نباشد ، نه نمازگزاریم و نه روزه داریم و نه واجبات الهی را ادا کنیم .
نتایج و پیامدهای فرو رفتن در گرداب فقر چنان خطرناک است که امیر مؤ منان (ع ) در وصیتی به فرزندش حسن (ع ) می فرماید :
((یا بنی ، من ابتلی بالفقر فقد ابتلی باربع خصال : بالضعف فی یقینه ، و النقصان فی عقله ، و الرقه فی دینه ، و قله الحیاء فی وجهه ، فنعوذ بالله من الفقر . ))(99)
فرزندم ، هر کس دچار فقر شود ، به چهار خصلت گرفتار می شود : ضعف در یقین ، نقصان در عقل ، سستی در دین و کم حیایی در چهره
؛ پس به خدا پناه می برم از فقر .
آن حضرت ، فرزندش ((محمد حنفیه )) را نیز از فقر بر حذر می دارد و پیامدهای تباهگر آن را به او گوشزد می کند تا همگان بدانند که برای حرکت به مقصد کمال باید این مانع را رفع کرد .
((یا بنی انی اخاف علیک الفقر ، فاستعذ بالله منه ، فان الفقر منقصه للدین ، مدهشه للعقل ، داعیه للمقت . ))(100)
فرزندم ، از فقر بر تو می ترسم ؛ از آن به خدا پناه ببر! زیرا فقر دین انسان را ناقص و عقل و اندیشه او را مشوش سازد ، و کینه و دشمنی پدید آرد .
فقر مفرط ، مردمان را جز آنان که راسخ در اصول شده اند بشدت تهدید می کند ، زیرا آدمی را به غفلت و فراموشی از خالق و ذلت و خواری در برابر مخلوق می کشاند ؛ و این مانعی سهمگین در برابر تربیت آدمیان است ، در سخنان نورانی علی (ع ) آمده است :
((القله ذله . ))(101)
کمبود داشتن خواری است .
((الفقر ینسی . ))(102)
فقر فراموشی (و غفلت ) می آورد .
بسیاری از تباهیها ریشه در فقر مفرط دارد و برای سامان دادن زندگی بشر به مقصد بندگی و اتصاف به صفات الهی باید آن را زدود . از حضرت رضا(ع ) روایت شده است که فرمود :
((المسکنه مفتاح البوس . ))(103)
تهیدستی و بینوایی کلید بیچارگی و تیره روزی است .
پیشوایان حق و عدل ، فقر را در کنار کفر می دیدند و از آن به خدا پناه
می بردند . در دعایی که ((معاویه بن عمار)) از امام صادق (ع ) روایت کرده است چنین می خوانیم :
((اللهم انی اعوذ بک من الکفر و الفقر . ))(104)
خدایا از کفر و فقر به تو پناه می برم .
بدین ترتیب ، هیچ نداشتن و کمبود داشتن (مسکنت و فقر) از یک سو ؛ و فراوان داشتن و افزودن بر غنای مشروع نگاه داشتن (غنای تکاثری و غنای وافر) از دیگر سو ، موانعی بزرگ بر سر راه تربیت کمالی آدمیان است و در این میان ، غنای مشروع (غنای کفافی ) مقتضی تربیت است . (105) ((عفاف )) و ((کفاف )) و ((قناعت )) و ((قصد)) بهترین مقتضی برای تربیت آدمی و بهترین زمینه اقتصادی برای دستیابی به زندگی سعادت آمیز (حیات طیبه ) است . از امیر مؤ منان (ع ) درباره تفسیر این آیه سؤ ال شد که خداوند فرموده است :
((فلنحیینه حیاه طیبه . ))(106)
هر آینه او را به زندگی پاک و خوشی زنده داریم .
علی (ع ) فرمود :
((هی القناعه . ))(107)
زندگی پاک و خوش قناعت است .
آسایش و آرامش حقیقی که بستر مناسب رشد و کمال است ، در سایه غنای مشروع (غنای کفافی ) حاصل می شود ، چنانکه علی (ع ) فرموده است :
((من اقتصر علی بلغه الکفاف فقد انتظم الراحه ، و تبوا خفض الدعه . ))(108)
هر که به مقدار نیاز اکتفا کند ، آسایش و راحتی خود را فراهم آورد و گشایش و آرامش را به دست آورد .
در چنین زمینه ای است که
پاکی به دست می آید و راه تعالی گشوده می شود . پیشوای موحدان ، علی (ع ) فرموده است :
((من اقتنع بالکفاف اداه الی العفاف . ))(109)
هر که به کفاف قناعت کند ، او را به پاکی کشاند .
خدای متعال مردمان را به زندگی پاک و معیشت حلال و عدم پیروی از شیطان فراخوانده است تا راه رشد بر آنان گشوده شود .
((یا ایها الذین کلوا مما فی الارض حلالا طیبا و لاتتبعوا خطوات الشیطان انه لکم عدو مبین . ))(110)
ای مردم ، از آنچه در زمین حلال و پاکیزه است بخورید و از پی گامهای شیطان مروید که او شما را دشمنی است آشکار .
زندگی پاک و سالم همان راه ((قصد و میانه )) بر اساس ((کفاف )) است .
((کلوا و اشربوا و لاتسرفوا انه لایحب المسرفین . ))(111)
بخورید و بیاشامید و اسراف مکنید که خدا اسرافکاران را دوست ندارد .
در تاءیید همین معنا از علی (ع ) وارد شده است :
((کل ما زاد علی الاقتصاد اسراف . ))(112)
هر چه افزون بر میانه روی باشد ، اسراف است .
((مافوق الکفاف اسراف . ))(113)
آنچه بیش از اندازه مورد نیاز است ، اسراف است .
رسول خدا(ص ) سه چیز را سبب نجات معرفی کرده است که یکی از آن سه چیز میانه روی در امور اقتصادی است :
((القصد فی الغنی و الفقر . ))(114)
میانه روی در فقر و غنا .
آن حضرت در دعاهای خود از خداوند درخواست اعتدال و میانه روی در فقر و غنا می کرد و می گفت :
((اللهم
انی اساءلک . . . القصد الفقر و الغنی . ))(115)
خدا از تو میانه روی در فقر و غنا را خواستارم .
امام سجاد(ع ) ، آموزگار نیکو زیستن ، نیز در دعایی می فرماید :
((و نعوذ بک من تناول الاسراف و من فقدان الکفاف . ))(116)
پناه می بریم به تو از دست آلودن به اسراف ، و از نایافتن رزق کفاف .
بنابراین ((غنای کفافی )) و ((میانه روی در امور اقتصادی )) مقتضی مناسب برای تربیت فرد و جامعه است و مال و ثروت مشروع و محدود می تواند در این جهت بهترین یاری کننده باشد .
مال را کز بهر دین باشی حمول
نعم مال صالح خواندش رسول (117)
این همان چیزی است که پیشوایان معصوم (ع ) مردمان را بدان خوانده اند ، چنانکه علی (ع ) فرموده است :
((علیکم بالقصد فی الغنی و الفقر . ))(118)
بر شما باد به میانه روی در فقر و غنا .
شناخت انسان مهمترین امر در تربیت است ؛ اینکه حقیقت انسان چیست ، و این موجود از چه استعداد و ظرفیت وجودی برخوردار است ، ملکی است یا ملکوتی ، در جهتگیری تربیت ، نحوه رفتار با انسان و سیر انسان به سوی مقصد تربیت نقشی تعیین کننده دارد ، با توجه به همین جایگاه است که در سخنان پیشوایان معصوم (ع ) بر شناخت انسان و معرفت نفس تاءکیدی بسیار شده است تا جایی که هیچ شناختی با آن قابل مقایسه نیست . از امام باقر(ع ) روایت شده است که فرمود :
((لامعرفه کمعرفتک بنفسک . ))(119)
هیچ شناختی چون
شناخت خویشتن خودت نیست .
این شناخت ، برترین معرفتها و حکمتهاست ، چنانکه در سخنان امیر مؤ منان علی (ع ) آمده است :
((افضل المعرفه ، معرفه الانسان نفسه . ))(120)
برترین معرفت ، شناخت آدمی است خویشتن خود را .
((افضل الحکمه ، معرفه الانسان نفسه . ))(121)
برترین حکمت ، شناخت آدمی است خویشتن خود را .
والایی این معرفت تا بدانجاست که از پیشوای موحدان علی (ع ) چنین وارد شده است :
((غایه المعرفه ان یعرف المرء نفسه . ))(122)
هدف نهایی معرفت ، آن است که آدمی خود را بشناسد .
((من عرف نفسه فقد انتهی الی غایه کل معرفه و علم . ))(123)
هر که خود را بشناسد ، به نتیجه و غایت هر شناخت و دانشی دست یافته است .
غایت تربیت ، معرفت الله است و اتصاف به صفات حسنای الهی ؛ و این راه از خود انسان می گذرد .
((یا ایها الذین آمنوا علیکم انفسکم . ))(124)
ای کسانی که ایمان آورده اید ، بر شما باد نفسهایتان .
علامه طباطبایی (ره ) در تفسیر این آیه می نویسد :
((از عبارت ((علیکم انفسکم )) که مؤ منان را به پرداختن به نفس خود فرمان داده است ، بخوبی دریافت می شود که ((نفس مؤ من )) همان راهی است که به سلوک آن و ملتزم بودن بدان فرمان داده شده است ، زیرا وقتی گفته می شود زنهار راه را گم مکن ، معنایش التزام به خود راه است نه جدا نشدن از رهروان ؛ بنابراین در اینجا هم که می فرماید : ((زنهار نفسهایتان را
از دست ندهید)) ، معلوم می شود که نفسها همان راهند نه راهرو ؛ چنانکه نظیر این معنا در آیه زیر به چشم می خورد :
((و ان هذا صراطی مستقیما فاتبعوه و لاتتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله . ))(125)
و این است راه راست من ، پس آن را پیروی کنید و به راههای دیگر مروید که شما را از راه او جدا می کند .
پس ، از فرمان خدای متعال به مؤ منان در ملازمت نفس خود ، مشخص می شود که نفس مؤ من همان راهی است که باید آن را سلوک کند ؛ بنابراین نفس مؤ من طریق و مسیری است که او را به سوی پروردگارش سیر می دهد و این همان راه هدایت او و راهی است که او را به سعادتش می رساند .
آیه مورد بحث حقیقتی را بروشنی بیان کرده است که آیات زیر به اجمال بدان پرداخته است :
((یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون ، و لاتکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم اولئک هم الفاسقون لایستوی اصحاب النار و اصحاب الجنه اصحاب الجنه هم الفائزون . ))(126)
ای کسانی که ایمان آورده اید ، از خدا پروا کنید ؛ و هر کسی باید بنگرد که برای فردا (روز رستاخیز) چه پیش فرستاده است . و از خدا پروا داشته باشید که خدا بدانچه می کنید آگاه است . و مانند کسانی مباشید که خدای را فراموش کردند و خدا خودشان را فراموششان ساخت . اینان همان فاسقانند .
دوزخیان و بهشتیان برابر نیستند ؛ بهشتیان همان رستگارانند .
این آیات فرمان می دهد نفس را زیر نظر گیرند و اعمال صالح آن را که زاد و توشه فردای قیامت اوست و بهترین زاد و توشه تقواست تحت مراقبت قرار دهند ، زیرا برای نفس امروز و فردایی است ، و نفس هر لحظه در صیرورت و طی مسیر است ، و غایت سیرش خدای سبحان است که حسن ثواب یعنی بهشت ، نزد اوست ، بنابراین ، بر انسان است که این مسیر را ادامه دهد و همواره به یاد خدا باشد و لحظه ای او را فراموش نکند ، زیرا خدای سبحان غایت و هدف است و فراموش کردن غایت و هدف سبب از یاد بردن راه است . ((فمن نسی ربه نسی نفسه )) . هر که پروردگارش را فراموش کند ، خود را فراموش کرده است ؛ و در نتیجه این روز واپسین خود زاد و توشه ای که مایه زندگی اش باشد ، نیندوخته است ، و این همان هلاکت است ، رسول خدا(ص ) نیز در حدیثی که شیعه و سنی آن را روایت کرده اند ، فرموده است :
((من عرف نفسه فقد عرف ربه . ))(127)
هر که خود را بشناسد ، پروردگار خود را شناخته است .
این معنا ، حقیقتی است که تدبر زیاد و اندیشه صحیح آن را تاءیید می کند . ))(128)
انسان از چنان حقیقتی برخوردار است که معرفت به او ، معرفت به حق است ، در قرآن کریم در مواضع مختلف سخن از این حقیقت رفته است ، از جمله
در بحث خلافت انسان که جامعترین بیان در این باره است . آدمی ، موجودی متحول و متغیر و دارای صیرورتی شگفت است .
((کیف تکفرون بالله و کنتم امواتا فاحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم ثم الیه ترجعون . هو الذی خلق لکم ما فی الارض جمیعا ثم استوی الی السماء فسواهن سبع سماوات و هو بکل شی ء علیم . ))(129)
چگونه خدا را منکرید ؟ با آنکه مردگانی بودید و شما را زنده کرد ؛ باز شما را می میراند و باز زنده می کند و آن گاه به سوی او بازگردانده می شوید . اوست کسی که آنچه در زمین است همه را برای شما آفرید ، آن گاه به آسمان پرداخت و هفت آسمان را استوار کرد ، و او به هر چیزی داناست .
این آیات و آیات بعد ، به بیان حقیقت انسان و آنچه خدای متعال در نهاد او به ودیعه سپرده است ، می پردازد ؛ ذخائر کمال و وسعت دایره وجود انسان و آن منازلی که این موجود در مسیر وجود خود طی می کند یعنی مرگ ، حیات ، سپس مرگ ، آن گاه حیات و سپس بازگشت به خدای سبحان و اینکه بازگشت به پروردگار ، آخرین منزل در سیر آدمی است ، در خلال این بیان ، پاره ای از ویژگیها و مواهب تکوین و تشریع را که خدای متعال آدمیان را بدان اختصاص داده است ، یادآور می شود و می فرماید : انسان مرده ای بی جان بود ، خداوند او را زنده کرد ، همچنان او را می میراند و
زنده می کند تا در آخر به سوی خود برگرداند ؛ و آنچه را در زمین است برای او آفریده و آسمانها را نیز برایش مسخر کرده و او را خلیفه و جانشین خود در زمین قرار داده و فرشتگان خود را وادار به سجده بر او کرده است . (130)
در این آیات ، مخاطب ((انسان )) است ، نه شخصی خاص ، بنابراین بحث مربوط به ((نوع انسان )) است و اینکه این موجود از چنان جایگاهی ویژه در هستی برخوردار است که همه چیز برای اوست . و چون کلام در مقام امتنان است ، از آن برمی آید که پرداختن به آسمان نیز برای انسان بوده است و اگر آن را هفت آسمان قرار داده است نیز به خاطر این موجود دردانه بوده است . (131)
پس از دو آیه یاد شده که مقدماتی را برای ورود به اصل بحث درباره حقیقت انسان مطرح کرد ، آیات مربوط به خلافت الهی انسان و برتری و امتیاز و شرافت نوع انسان بر فرشتگان از باب داشتن ((علم به اسما)) آغاز می شود .
((و اذ قال ربک للملائکه انی جاعل فی الارض خلیفه قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک قال انی اعلم ما لا تعلمون . ))(132)
و چون پروردگار تو به فرشتگان فرمود : من در زمین جانشینی خواهم گماشت ، (فرشتگان ) گفتند : آیا در آن کسی را می گماری که در آن تباهی کند و خونها بریزد ؟ و حال آنکه ما با ستایشت ، تو را تنزیه می کنیم
، و به تقدیست می پردازیم . فرمود : من چیزی می دانم که شما نمی دانید .
خدای سبحان در اینجا از موجودی خبر می دهد که خلیفه اوست . ((خلیفه )) به معنای جانشین است و جانشین هر کس باید عین مستخلف باشد تا عنوان خلیفه بر او صدق کند ، چنانکه حکیم متاءله ، سید حیدر آملی (ره ) می نویسد : ((لان الخلیفه یجب ان یکون عین المستخلف لیتمکن من الخلافه . ))(133)
((خلیفه )) باید متصف به صفات و کمالات مستخلف باشد و آثار و تجلیات مستخلف را در خود ظاهر سازد ؛ باید آینه تمام نمای مستخلف باشد ، باید بتوان کمالات و آثار علم و قدرت مستخلف را در او مشاهده کرد . و خداوند اعلام می کند که می خواهد چنین موجودی در زمین بگمارد ؛ موجودی که خلیفه اوست ، جلوه تمام عیار اوست ، آینه اوست .
به دنبال اعلام این مطلب که انسان خلیفه خدا در زمین است ، فرشتگان پرسشی را مطرح کردند دال بر اینکه این موجود تباهگر و خونریز است . آنان بر اساس زمینی بودن این موجود آن استنتاج را کردند ، زیرا موجود زمینی به خاطر آنکه مادی است ، باید مرکب از قوایی غضبی و شهوی باشد ، و چون زمین دار تزاحم و محدود الجهات است و در آن تزاحمهای بسیار روی می دهد ، مرکباتش در معرض انحلال و انتظامهایش و اصلاحاتش در معرض فساد و بطلان واقع می شود . و ناگزیر زندگی در آن جز به صورت زندگی نوعی و اجتماعی فراهم نمی شود
و بقا در آن به حد کمال نمی رسد ، جز با زندگی دسته جمعی ؛ و معلوم است که این نحوه از زندگی بالاخره به فساد و خونریزی منجر می شود .
در نظر فرشتگان مقام خلافت و مرتبه مادی انسان مزاحم یکدیگر جلوه کرد . آنان به مرتبه ای از مراتب انسان که مرتبه حیوانیت اوست اشاره کردند و آن را با مرتبه خلافت ناسازگار یافتند ، زیرا مقام خلافت همان طور که نام آن گویاست ، تمام نمی شود مگر اینکه خلیفه در تمام شئون وجودی و آثار و احکام و تدابیری که به خاطر تاءمین آنها خلیفه است ، نمایشگر مستخلف باشد ؛ و خدای سبحان که مستخلف این خلیفه است ، در وجودش مسما به اسمای حسنا و متصف به صفات علیا ، از صفات جمال و جلال است ، و در ذاتش منزه از هر نقصی ، و در فعلش مقدس از هر شر و فسادی است ، و خلیفه زمینی با آن آثاری که زندگی زمینی دارد ، لایق مقام خلافت نیست ، و با هستی آمیخته با آن همه نقص و عیبش ، نمی تواند آینه هستی منزه از هر عیب و نقص و وجود مقدس از هر عدم گردد .
سخن فرشتگان این بود که گماشتن خلیفه تنها بدین منظور است که آن خلیفه و جانشین با تسبیح و تحمید و تقدیس زبانی و وجودی ، نمایانگر خدای متعال باشد ، و زندگی زمینی اجازه چنین نمایشی به او نمی دهد ، بلکه برعکس او را به سوی تباهی و بدی می کشاند . از سوی
دیگر سخن آنان چنین بود که وقتی غرض از گماشتن خلیفه در زمین ، تسبیح و تقدیس به معنای نمایش صفات خدایی تو باشد ، این مقصد با تسبیح و تحمید و تقدیس از جانب خود ما حاصل است ، پس ما آن خلیفه ایم که می خواهی ، ما را خلیفه خودت بگمار ، خلیفه گماشتن این موجود زمینی چه فایده ای دارد ؟
خدای سبحان در پاسخ فرشتگان و رد پیشنهاد آنان ، مساءله فساد در زمین و خونریزی در آن را از جانب انسان خلیفه زمینی نفی نکرد ، بلکه به طور ضمنی آن را تاءیید نیز کرد ، زیرا نفرمود که این موجود در زمین خونریزی نخواهد کرد و فساد نخواهد انگیخت . همچنین ادعای فرشتگان را مبنی بر تسبیح و تقدیس خود ، انکار نکرد ، بلکه آنان را بر ادعایشان تقریر و تصدیق کرد . در عوض ، مطلبی دیگر عنوان کرد ، و آن اینکه در این میان امری هست که فرشتگان قادر بر حمل آن نیستند و نمی توانند آن را تحمل کنند ، ولی این خلیفه زمینی قادر بر تحمل و حمل آن است .
آری ، انسان از چنان مرتبه وجودی برخوردار است که می تواند آن امر الهی را حمل نماید و کمالاتی از خدای سبحان را به نمایش گذارد و اسراری را تحمل کند که در وسع و طاقت فرشتگان نیست . این حقیقت آن قدر ارزنده و بزرگ است که مساءله فساد و خونریزی را جبران می کند . (134)
انسان واجد حقیقتی است که برای رسیدن به آن آفریده شده و به
سبب آن شایسته مقام خلیفه اللهی گردیده است . اما این شاءن حقیقی چگونه شاءنی است و به چه سبب این موجود شایسته قائم مقامی خدای متعال در زمین است ؟ خدای سبحان برای روشن کردن این امر در ادامه آیات یاد شده فرمود :
((و علم آدم الاسماء کلها ثم عرضهم علی الملائکه فقال انبئونی باسماء هؤ لاء ان کنتم صادقین قالوا سبحانک لاعلم لنا الا ما علمتنا انک انت العلیم الحکیم قال یا آدم انبئهم باسمائهم فلما انباهم باسمائهم قال الم اقل لکم انی اعلم غیب السماوات و الارض و اعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون . ))(135)
و (خداوند) همه اسما را به آدم تعلیم کرد ، سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود : اگر راست می گویید ، مرا از این اسما خبر دهید . گفتند : منزهی تو ، ما را علمی نیست مگر آنچه به ما تعلیم کرده ای که تویی دانا و حکیم . فرمود : ای آدم ، ایشان را از اسامی آنان خبر ده . و چون (آدم ) ایشان را از اسمایشان خبر داد ، فرمود : آیا به شما نگفتم که من غیب آسمانها و زمین را می دانم ؛ و آنچه را آشکار می کنید ، و آنچه را پنهان می داشتید می دانم ؟
این آیات ، زیباترین و جامعترین و کاملترین توصیف درباره حقیقت انسان است . همه فضایل و شایستگیها و برتریهای انسان در ((علم به هم اسما است )) زیرا خداوند در پاسخ فرشتگان و در بیان این مساءله که چرا این موجود را خلیفه
خویش می گمارد ، فرمود : ((و علم آدم الاسماء کلها)) . پس این بیان ، تعلیل سخن قبل است که : ((انی جاعل فی الارض خلیفه )) .
بنابراین ، پاسخ این پرسش که چرا انسان (نوع انسان ) خلیفه خداست و چرا فرشتگان با همه مقام تقدیس و تسبیحی که دارند ، به این مرتبت دست نیافتند شایستگی آن را داشتند این است که انسان واجد علم به همه اسما است و سایر موجودات چنین استعداد و ظرفیتی را دارا نیستند .
واژه ((اسماء)) در عبارت ((و علم آدم الاسماء کلها)) از نظر ادبیات اسم جمعی است که ((الف و لام )) بر سرش اضافه شده است ، و چنین جمعی به تصریح اهل ادب ، افاده عموم می کند . علاوه بر آن ، این مطلب با کلمه ((کلها)) مؤ کد شده است . در نتیجه ، مراد از آن ، تمام اسمهایی خواهد بود که ممکن است نام یک مسما واقع بشوند ، زیرا در کلام ، نه قیدی آمده و نه عهدی تا عنوان شود که مراد آن اسمای معهود و مقید است . (136)
پرسشی که درباره ((علم به اسما)) مطرح است این است که آیا این علم از سنخ همان علوم مصطلحی است که ما داریم ؟ آیا دانستن اسامی موجودات است ؟ اینکه اسم این شی ء چیست و اسم آن چیست ؟ این چه مزیتی است ؟ آیا دانستن چند اسم و معلوماتی چند در حافظه داشتن ، شایستگی و برتری و فضیلت می آورد ؟ آن سان که موجوداتی گرانقدر چون فرشتگان نمی توانند بدان دست
یابند و آن را بدانند ؟
بی گمان ((علم به اسما)) غیر آن نحوه علمی است که ما به اسمهای موجودات داریم ، زیرا اگر از سنخ ((علم )) ما بود ، می بایست پس از آنکه آدم فرشتگان را از آن ((اسما)) خبر داد ، آنان نیز مانند آدم دانای به آن ((اسما)) می شدند و در داشتن آن ((علم )) چون او و مساوی با او می گشتند . بدین ترتیب دیگر نباید آدم احترامی بیشتر داشته باشد و خداوند او را آن چنان گرامی بدارد . به سبب اینکه ((اسما)) را به آدم آموخته و به آنان نیاموخته است ، زیرا اگر به ایشان نیز می آموخت ، آنان هم چون آدم یا برتر از او می شدند ، همچنین اگر ((علم )) مورد بحث از سنخ ((علم )) ما بود ، نمی بایست فرشتگان به صرف اینکه آدم ((علم به اسما)) دارد ، قانع می شدند و استدلالشان باطل می گردید . این چه استدلالی در ابطال حجت فرشتگان است که خداوند به یک انسان مثلا علم لغت بیاموزد و آن گاه وی را به رخ فرشتگان گرامی خود بکشد و به وجود او مباهات کند و او را بر فرشتگان برتری دهد که در چنان مرتبتی قرار دارند که خداوند درباره شان فرموده است : ((لا یسبقونه بالقول و هم باءمره یعملون . ))(137) یعنی به گفتار بر او پیشی نگیرند و آنان به فرمان او کار می کنند . آن گاه به این گونه موجودات بفرماید که این انسان ، خلیفه من و قابل کرامت من است و شمانیستید
؟ بعد هم اضافه کند که اگر قبول ندارید ، و اگر راست می گویید که شایسته مقام خلافتید ، یا اگر درخواست این مقام را دارید ، مرا از لغتها و واژه هایی که بعدها آدمیان برای خود وضع می کنند ، تا بدان وسیله یکدیگر را از منویات خود آگاه سازند ، خبر دهید! با توجه به آنکه اصلا کمال و شرافت علم لغت بدان است که از راه لغت هر شنونده ای به مقصد درونی و قلبی گوینده پی ببرد و فرشتگان بدون احتیاج به لغت و تکلم ، بدون هیچ واسطه ای اسرار قلبی هر کس را می دانند ، پس فرشتگان کمالی فوق کمال تکلم دارند .
در نتیجه معلوم می شود آنچه آدم از خدا گرفت و آن علمی که خداوند به وی آموخت ، غیر آن علمی بود که فرشتگان به واسطه آدم خبر یافتند . علمی که برای آدم حاصل شد ، حقیقت علم به اسما بود که فراگرفتن آن برای آدم ممکن بود و برای فرشتگان ممکن نبود . و آدم به سبب همین علم به اسما شایسته مقام خلافت الهی شد ، نه به سبب خبر دادن از آن ، و گرنه پس از خبر دادنش ، فرشتگان نیز مانند او باخبر می شدند و دیگر جا نداشت که باز هم بگویند : ((سبحانک لا علم لنا الا ما علمتنا)) .
پس از آنچه گذشت روشن می شود که علم به اسمای آن مسمیات باید به گونه ای بوده باشد که از حقایق و اعیان وجودهای آنها کشف کند ، نه صرف نامها که اهل
هر زبانی برای چیزی وضع می کنند . بنابراین آن مسمیات و اسما که برای آدم معلوم شد ، عبارت بوده اند از حقایق خارجی و وجودهای عینی ؛ و اینها در پس پرده غیب یعنی آسمانها و زمین بوده اند و علم پیدا کردن به آن حقایق و موجودات غیبی آن گونه که هستند از یک سو تنها برای موجود زمینی ممکن بوده است ، نه فرشتگان آسمانی ، و از سوی دیگر آن علم در خلافت الهی دخالت داشته است . (138)
بدین ترتیب ((علم )) در حقیقت ، نحوه ای و مرتبه ای از وجود است و علم ((خود انسان )) است و عالم و علم متحدند و اینکه فرمود : ((و علم آدم الاسماء کلها)) یعنی او را آن سان آفرید که واجد تمام اسما باشد ، مظهر ذات مقدس الهی به جمیع کمالات باشد ؛ زیرا در آن مرتبه ، بحث از الفاظ و اسامی و علم لغات نبود آن گونه که ما می شناسیم بلکه ظهورات الهی و تجلیات او و کمالات او بودند و واجدیت و مظهریت این اسما مورد نظر بود ؛ و تمام شایستگی و شرافت انسان به سبب وجودش است که او به گونه ای آفریده شده است که می تواند مظهر همه صفات و اسمای الهی باشد . سید حیدر آملی (ره ) در این باره می نویسد :
((شرافت انسان بر سایر موجودات به نظر اهل تحقیق تنها به این سب است که او مظهر ذات مقدس الهی است که جامع تمام کمالات بالذات است ، چنانکه حضرتش علیه السلام فرموده است : ((خلق
الله آدم علی صورته . ))(139) (خداوند آدم را بر صورت خویش آفرید) . و نیز وارد شده است که فرمود : ((ما خلق الله تعالی خلقا اشبه به من آدم )) . (خدای متعال هیچ مخلوقی را نیافریده است که شبیه تر از آدم به او باشد) . و نیز این کلام الهی که فرمود : ((و علم آدم الاسماء کلها . )) (و خداوند همه اسما را به آدم تعلیم کرد) . و آیات و روایات فراوان دیگری که همین معنا را می رساند و مراد از همه آنها این است که موجودات دیگر غیر از انسان مظهر برخی صفات و اسمایند (و تنها انسان است که مظهر همه اسما و صفات است ) . و خلافت انسان برای خداوند بر همین منا دلالت می کند ، زیرا که خلیفه باید عین مستخلف باشد تا امر خلافت تحقق یابد . ))(140)
انسان از چنین حقیقتی برخوردار است . نوع آدمی این استعداد را دارد که مظهر همه اسما و صفات الهی باشد و خلیفه الله گردد ، چنانکه خدای متعال فرموده است :
((و هو الذی جعلکم خلائف الارض و رفع بعضکم فوق بعض درجات لیبلوکم فیما آتاکم . ))(141)
و اوست کسی که شما را جانشینان زمین کرد و برخی از شما را بر برخی دیگر به درجاتی بالا برد تا در آنچه به شما داد بیازمایدتان .
و برخی انسانها این مظهریت خلیفه اللهی را به فعلیت می رسانند .
((یا داود انا جعلناک خلیفه فی الارض . ))(142)
ای داوود ، همانا تو را در زمین خلیفه و جانشین گردانیدیم .
انسان کامل ، خلیفه خدا و مظهر همه اسما و صفات الهی است . انسان از چنین مرتبه و استعدادی شگفت بهره مند است و آن مصلحتی که در آفرینش این موجود بوده است ، از همین جا برمی خیزد و به همین سبب است که همه چیز برای او آفریده شده است .
انسان برای این به زمین آمده است که این مقصد در او تحقق یابد و به سمت مرتبه حقیقی خود سیر کند ؛ و تربیت حقیقی نیز چیزی جز این نیست .
در هر کاری پیش از هر چیز باید هدف آن کار مشخص باشد تا بتوان برای وصول به آن هدف برنامه ریزی کرد و راههای رسیدن به آن را مشخص ساخت و امکانات لازم را به کار گرفت . در تربیت نیز باید اهداف مشخص باشد و بدانیم چگونه انسانی می خواهیم تربیت کنیم و بر فرض که تربیت مؤ ثر واقع شد چه تحولی در انسان حاصل می گردد ؛ و نیز بدانیم غایت تربیت چیست و با وصول به کدام اهداف کلی می توان به سمت آن غایت سیر کرد .
غایت تربیت باید متناسب حقیقت انسان باشد ؛ همان مقصدی که آدمی برای آن آفریده شده است و آفرینشش بدان می خواند . چنانچه این امر فراموش گردد ، راه نیز فراموش می شود و انسان به بیراهه می رود و مقاصدی را دنبال می کند که با حقیقت وجودی اش سازگار نیست و پا در راههایی می گذارد که او را به مقصد کمال نمی رساند ؛ و این امر سبب گمگشتگی و تباهی انسان می شود .
((و لا تکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم اولئک هم الفاسقون . ))(143)
و مانند کسانی مباشید که خدای را فراموش کردند و خدا خودشان را فراموششان ساخت . اینان همان فاسقانند .
خدای متعال غایت و هدف است و چون غایت و هدف فراموش شود ، انسان از حقیقت خود بیگانه می شود ، (144) و ریشه و اساس همه سرکشیها و نابسامانیها و تباهگریها در اینجاست ؛ و البته رفتن به سوی غایت و هدف جز با سعی و تلاش
و هجرت و جهاد میسر نیست .
((یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه . ))(145)
ای انسان ، همانا تو به سوی پروردگارت سخت کوشنده و رونده ای ، پس او را ملاقات خواهی کرد .
انسان ((کادح )) به سوی خداست . ((کدح )) در اصل به این معناست که چیزی بر چیزی تاءثیر گذارد و ((انک کادح )) یعنی : ای انسان ، تو به دست آورنده و کسب کننده زحمتی ؛ (146) و ((کدح )) به معنای تلاش و آزمندی و کار تواءم با رنج است ، (147) و به دلیل اینکه با ((الی )) متعدی شده است در آن معنای ((سیر)) نهفته است و چون عبارت ((فملاقیه )) عطف بر کلمه ((کادح )) است ، با این بیان مشخص می شود که هدف نهایی این سیر و تلاش و سختی خدای سبحان است . (148)
همه تلاش معلمان الهی در این جهت بوده است که آدمیان را به سوی ((الله )) هدایت کنند ؛ به بیان امام خمینی (ره ) :
((وظیفه معلم هدایت جامعه است به سوی الله . ))(149)
غایت تربیت در سنت معصومین (ع ) این است که استعدادهای انسان در جهت کمال مطلق شکوفا شود ، یعنی انسان متصف به اسما و صفات الهی گردد . انسان می تواند مظهر همه اسما و صفات الهی باشد و غایت تربیت انسان همین است ، چنانکه در سخنی مشهور به نقل از پیامبر اکرم (ص ) آمده است :
((تخلقوا باخلاق الله . ))(150)
به اخلاق خدا متخلق شوید .
همه تلاشها مقدمه این امر است که آدمی به
سوی انسان کامل سیر کند . (151) سلوک و عبادت ، مبارزه و سیاست ، حکومت و عدالت برای این است که مقدمات تربیت انسان به مقصد اتصاف به صفات الهی و ربانی شدن فراهم گردد .
((کونوا ربانیین . ))(152)
ربانی باشید .
امام خمینی (ره ) در این باره می فرماید :
((تمام عبادات وسیله است ، تمام ادعیه وسیله است ، همه وسیله این است که انسان این لبابش ظاهر بشود . آنچه بالقوه است و لب انسان است به فعلیت برسد و انسان بشود . انسان بالقوه ، انسان بالفعل شود ، انسان طبیعی یک انسان الهی بشود ، به طوری که همه چیزش الهی بشود ، هر چه می بیند ، حق ببیند ، انبیا هم برای همین آمده اند . همه اینها هم وسیله اند . انبیا نیامده اند حکومت درست کنند . حکومت برای چه می خواهند ؟ این هم هست ، اما نه اینکه انبیا آمده اند دنیا را اداره کنند ، حیوانات هم دنیا دارند و دنیایشان را اداره می کنند .
البته بحث عدالت همان بحث صفت حق تعالی است . برای اشخاصی که چشم بصیرت دارند ، بحث عدالت هم می کنند . عدالت اجتماعی هم به دست آنهاست ، حکومت هم تاءسیس می کنند ، حکومتی که حکومت عادله باشد . لکن مقصد این نیست . اینها هم وسیله است ، برای اینکه انسان برسد به یک مرتبه دیگری که برای او انبیا آمده اند . ))(153)
دعوت انبیا به بندگی خدا ، دعوت به الهی شدن و ربانی شدن است ، زیرا بندگی خدا
راه اتصاف به صفات و کمالات الهی است . آدمی به میزانی که در مدارج و مراتب بندگی بالا می رود ، به میزان بالاتری از ربوبیت دست می یابد ؛ و تربیت برای همین است . به بیان امام صادق (ع ) :
((العبودیه جوهره کنهها الربوبیه ، فما فقد فی العبودیه وجد فی الربوبیه ، و ما خفی عن الربوبیه اصیب فی العبودیه . ))(154)
بندگی (حقیقی ) جوهره ای است که اساس و ذات آن ربوبیت است . پس آنچه در مقام عبودیت کم و ناپیدا شود ، در مقام ربوبیت پیدا و هویدا گردد ؛ و هر مقداری که از مراتب و صفات ربوبیت مخفی و پوشیده شود ، در مراحل عبودیت جلوه گر و آشکار گردد .
هر چه انسان ((عبد)) شود ، ((رب )) می شود و به میزانی که در مسیر ((عبودیت )) گام برمی دارد ، در ساحت ((ربوبیت )) بالا می رود و هر چه از خود می گذرد و می گذارد ، به تواناییها می رسد و مالک امور می شود و به صفات الهی متصف می گردد . امام خمینی (ره ) درباره این حقیقت شگفت هستی و سنت الهی چنین می فرماید :
((کسی که با قدم عبودیت سیر کند و داغ ذلت بندگی را در ناصیه خود گذارد وصول به عز ربوبیت پیدا کند . طریق وصول به حقایق ربوبیت سیر در مدارج عبودیت است ؛ و آنچه در عبودیت از انیت و انانیت مفقود شود ، در ظل حمایت ربوبیت آن را می یابد تا به مقامی رسد که حق تعالی
سمع و بصر و دست و پای او شود ، چنانکه در حدیث صحیح و مشهور بین فریقین وارد است . (155) و چون از تصرفات خود گذشت و مملکت وجود را یکسره تسلیم حق کرد و خانه را به صاحب خانه واگذار نمود و فانی در عز ربوبیت شد ، صاحب خانه خود متصرف در امور گردد ، پس تصرفات الهی گردد ، چشم او الهی شود و با چشم حق بنگرد و گوش او گوش الهی شود و به گوش حق بشنود . ))(156)
انسان باید بدین مقصد سیر کند که پیوسته از پستیها و کاستیها پاک شود و استعدادهای عالی و کمالی خود را شکوفا سازد و چنان به کمالات الهی و صفات ملکوتی آراسته گردد که شایسته ورود به ساحت قدس الهی و درگاه ربوبی شود و انسانی الهی گردد ؛ انسانی که همه توجهش به خداست و فقط او را دوست می دارد و قلبش تنها برای او خاضع است . چنین انسانی هر جمال و کمالی را در جایی مشاهده می کند آن را نمونه ای از کمال بی پایان و جمال بی مثال و حسن بی حد و انتهای خدای سبحان می بیند . او می داند که هر حسن و کمال و جمال و بهایی مال اوست و هر کس هر چه دارد از اوست زیرا همه آیات و نشانه های اویند و از خود استقلالی ندارند و از ذات او حکایت می کنند . عشق الهی تمام وجود چنین بنده ای را احاطه می کند و جز محبت حق چیزی بر قلب او حکومت نمی کند ،
به چیزی نمی نگرد مگر برای آنکه آیتی و نشانه ای از ذات بی مثال اوست و خلاصه آنکه عشق و علاقه خود را از همه چیز برمی گیرد و ویژه او می سازد و هیچ چیز را جز برای او و در راه او دوست نمی دارد . در این حال هیچ چیز را نمی بیند مگر آنکه خدای سبحان را پیش از آن و با آن مشاهده می کند و همه چیز نزد او از درجه استقلال ساقط می شود ، چنانکه علی (ع ) برترین نمونه تربیت فرموده است :
((ما راءیت شیئا الا و راءیت الله قبله و بعده و معه . ))(157)
هیچ چیز را ندیدم مگر آنکه خدا را پیش از آن و پس از آن و با آن دیدم .
مردم هر چیز را از پشت حجاب استقلال می بینند و چنین بنده ای هر چیز را چنان می بیند که هست . او محبوبی جز خدا ندارد و خواستار چیزی نیست جز برای او و جز او را نمی جوید و مقصدی جز او ندارد ؛ و از غیر او نمی طلبد و از غیر او نمی ترسد و فعل و ترک ، و انس و وحشت ، و خشنودی و خشم او فقط به خاطر خداست . سرمنزل مقصود او خدا ، و زاد و توشه او ذلت بندگی ، و راهبر و راهنمای او شوق و محبت الهی است . (158)
برای سیر به سوی غایت تربیت باید به اهدافی کلی دست یافت که رابطه شان با هدف غایی رابطه ای طولی باشد ، و
وصول به این اهداف اتصاف به آن غایت را ممکن و میسر سازد . این اهداف را می توان به شرح زیر برشمرد :
1 . اصلاح رابطه انسان با خدا
2 . اصلاح رابطه انسان با خودش
3 . اصلاح رابطه انسان با جامعه
4 . اصلاح رابطه انسان با طبیعت
5 . اصلاح رابطه انسان با تاریخ
انسان مطلوب نظام دین کسی است که این اصلاحات در او تحقق یافته باشد و در پرتو این اصلاحات ، آن شود که باید .
در میان این اهداف کلی ، اصلاح رابطه انسان با خدا اساسی ترین هدف است ، زیرا تا رابطه انسان با خدا اصلاح نشود ، هیچ امری بدرستی اصلاح نمی شود ، و چون این رابطه اصلاح شود ، اصلاح دیگر امور بدرستی ممکن می شود . از امیر مؤ منان علی (ع ) روایت شده است که فرمود :
((من اصلح ما بینه و بین الله اصلح الله ما بینه و بین الناس ، و من اصلح امر آخرته اصلح الله له امر دنیاه . ))(159)
هر که (رابطه ) میان خود را با خدا اصلاح کند ، خدا (رابطه ) میان او و مردم را اصلاح کند ، و هر که کار آن جهان خود را به صلاح آورد ، خدا کار این جهان او را اصلاح کند .
امام خمینی (ره ) درباره تعلیم و تربیت کودکان به معلمان و مربیان چنین رهنمود داده است :
((شما باید آنها را از عبودیت غیر خدا بازدارید و به عبودیت خدا ، به بندگی خدا آنها را تربیت کنید . اگر چنانچه انسان از
راه عبودیت خدا وارد شد در جامعه یا نظر انداخت به امور ، این از این راه و از این کانال وقتی واقع شد ، وارد شد ، کارهایش همه الهی می شود . اگر انسان عبودیت خدا را فقط ، بندگی خدا را فقط بپذیرد و از عبودیت سایر چیزها یا سایر اشخاص احتراز کند ، از کانال عبودیت خدا در دنیا وارد بشود ، در طبیعت وارد بشود ، از کانال عبودیت خدا مدرسه برود ، در وزارتخانه وارد بشود ، در جامعه وارد بشود ، هر کاری که انجام بدهد عبادت است ، برای اینکه مبداء عبودیت خداست . شما ملاحظه کردید که در قرآن شریف و همین יȘѠدر نماز وقتی که نماز می خوانید ، نسبت به رسول اکرم ((عبده و رسوله )) عبد را بر رسالت مقدم داشتند و ممکن است که اصل این اشاره به این باشد که از کانال عبودیت به رسالت رسیده است ، از همه چیز آزاد شده است و عبد شده است ، عبد خدا ، نه عبد چیزهای دیگر . دو راه بیشتر نیست ، یا عبودیت خدا ، یا عبودیت نفس اماره . این دو راه است . اگر انسان از عبودیت دیگران آزاد بشود و عبودیت خدا را بپذیرد که لایق این است که انسان عبد او باشد ، کارهایی که انجام می دهد ، انحراف ندارد ؛ یعنی انحراف عمدی نخواهد کرد . ))(160)
دعوت پیام آوران الهی به ((عبودیت الله )) ، ((تقوای الهی )) و ((اطاعت از رسول )) دعوت به اساسی ترین اصلاحات است .
((و لقد بعثنا فی
کل امه رسولا ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت . ))(161)
و هر آینه در هر امتی پیامبری برانگیختیم که خدای را بپرستید و از طاغوت هر معبودی جز خدا دوری جویید .
تلاش تربیتی انبیا برای این بوده است که با گشودن راه بندگی خدا و نفی هر معبودی جز او انسانها را به غایت تربیت سوق دهند ، چنانکه خدای متعال به پیامبر گرامی اش فرموده است :
((و ما ارسلنا من قبلک من رسول الا نوحی الیه انه لا اله الا انا فاعبدون . ))(162)
و پیش از تو هیچ پیامبری نفرستادیم مگر آنکه به او وحی کردیم که خدایی جز من نیست ، پس تنها مرا بپرستید .
یک یک انبیای الهی در این راه به پا خاستند و رسالت خود را اعلام کردند . چنانکه در قرآن کریم سیر دعوت انبیا این گونه بیان شده است . خدای متعال نوح (ع ) را به سوی قومش فرستاد و او مردم خود را بدین مقصد فراخواند :
((اعبدوا الله مالکم من اله غیره . ))(163)
خدای را بپرستید که شما را جز او خدایی نیست .
((فاتقوا الله و اطیعون . ))(164)
از خدا پروا کنید و فرمانم ببرید .
چون هود(ع ) به سوی قوم خود برانگیخته شد ، دعوت همین بود ؛ (165) و چون صالح (ع ) به رسالت برخاست همین مقصد را مطرح کرد . (166) و شعیب (ع ) نیز به همین هدف فراخواند . (167) و . . . این راهی است مستقیم به سوی هدف غایی تربیت انسان : الهی شدن .
((ان الله ربی و
ربکم فاعبدوه هذا صراط مستقیم . ))(168)
همانا خدای یکتا الله پروردگار من و شماست ، پس او را بپرستید ، این است راه راست .
بنابراین اساس همه اصلاحات توحید است ، زیرا اخلاق فاضله در ثبات و دوام خود نیاز به ضامنی دارد که آن را حفظ و حراست کند و این ضامن چیزی جز توحید نیست ؛ و توحید هم عبارت است از اینکه جهان را خدایی یکتاست که دارای اسمای حسناست و اوست که موجودات را آفریده است تا به سوی کمال وجودی خود سیر کنند و به سعادت دست یابند ، و او دوستدار خیر و صلاح است و از شر و فساد بیزار است و بزودی همگان برای محاسبه و محاکمه گرد آیند و نیکوکار و بدکار به جزای کردار خود خواهند رسید .
آری ، تنها دژ محکمی که می تواند انسان را از هر گونه خطا و لغزش نگه دارد دژ توحید است . (169)
از مهمترین اهداف تربیت اصلاح رابطه انسان با خودش است ، بدین معنا که انسان خود را بشناسد و استعدادهایش را در جهت تکامل و سعادت خویش به کار گیرد . انسان در مسیر زندگی خود در هر جهتی که باشد جز خیر خود و سعادت زندگی اش همی ندارد و برای این منظور باید نظر و عمل خود را اصلاح کند ، به گونه ای که بر او عقل حکومت کند ، نه نفس ؛ و عمل خود را مطابق با واقع و نفس الامر و غایتی که ایجاد و صنع برای آن بوده است ، مطابق و سازگار کند .
نفسی که با چنین عملی طلب کمال می کند نفسی سعید و نیکبخت است و پاداش تمام زخمتهایی که متحمل شده و کوششهایی که انجام داده است درمی یابد و ضرر و خسرانی نمی کند . (170)
((ان احسنتم احسنتم لانفسکم و ان اساتم فلها . ))(171)
اگر نیکی کنید ، به خود نیکی کرده اید ، و اگر بدی کنید ، به خود (بد نموده اید) .
راه آدمی به سوی پروردگارش همان نفس اوست و انسان در این مسیر هیچ گامی برنمی دارد و هیچ راه تاریک و روشنی را نمی پیماید مگر اینکه همه اینها تواءم با اعمالی قلبی یعنی اعتقادات و سایر امور قلبی است و همچنین تواءم با اعمال اعضا و جوارح است که ممکن است صالح و غیر صالح باشد و اینها وجود آدمی را شکل می دهد و توشه فردای او را ، چه خوب و چه بد ، فراهم می آورد . خدای سبحان غایت انسان و سرانجامی را که کار آدمی از نظر سعادت و شقاوت ، و رستگاری و حرمان به آنجا منتهی می شود ، بر احوال و اخلاق نفس آدمی مبتنی کرده است که آن احوال و اخلاق خود بر اعمال آدمی مبتنی است که به اعمال صالح و فاسد و یا تقوا و فجور تقسیم می شود . (172) و بر این اساس انسان خود را می سازد و راه سعادت یا راه شقاوت خود را ترسیم و عاقبت کار خود را تعیین می کند .
((و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقواها قد افلح من زکاها و قد خاب من
دساها . ))(173)
سوگند به نفس و آن کس که آن را درست کرد ؛ سپس پلیدکاری و پرهیزگاری اش را به آن الهام کرد ، که هر کس آن را پاک گردانید ، قطعا رستگار شد و هر که آلوده اش ساخت ، قطعا بی بهره گشت .
بنابراین رستگاری یا حرمان آدمی به تزکیه نفس یا آلودگی آن برمی گردد . انسان برای رسیدن به سعادت حقیقی باید برای اصلاح خود اهتمام ورزد و به هیچ وجه از این امر غفلت نورزد که اصلاح خود برترین اصلاحات است ، چنانکه از امیر مؤ منان (ع ) وارد شده است :
((سیاسه النفس افضل سیاسه . ))(174)
تربیت نفس برترین تربیتهاست .
هر که این اهتمام را نکند و در جهت اصلاح خود گام برندارد ، استعدادهای الهی خویش را مدفون می کند و از عقل خویش بهره مند نمی شود . این حقیقت به زیبایی در سخنان برترین تربیت شده پیامبر ، علی (ع ) چنین آمده است :
((من اهمل نفسه افسد امره . ))(175)
هر که نفس خود را واگذارد ، کار خود را تباه سازد .
((من لم یهذب نفسه لم ینتفع بالعقل . ))(176)
هر که نفس خود را پاکیزه نگرداند ، از عقل بهره ای نگیرد .
بدین تربیت پرداختن به اصلاح نفس از مهمترین اهداف تربیتی است که بدون آن وصول به اهداف دیگر میسر نیست .
((الاشتغال بتهذیب النفس اصلح . ))(177)
پرداختن به پاکیزه کردن نفس بهترین کار است .
انسان موجودی اجتماعی است و نمی تواند به سوی غایت تربیت جز در میان جمع و بر اساس
روابط صالح اجتماعی سیر کند . انسان چه در حال آسایش و راحتی و چه در بلا و سختی لازم است قدرتهای مادی و معنوی خود را روی هم بریزد و کلیه شئون زندگی خویش را در پرتو روابط اجتماعی سالم و تعاون و همکاری اجتماعی به سامان رساند . خدای متعال اهل ایمان را به روابط اجتماعی صحیح فراخوانده و فرموده است :
((یا ایها الذین آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوا الله لعلکم تفلحون . ))(178)
ای کسانی که ایمان آورده اید ، بردباری کنید و با هم سازش و پیوند کنید و از خدا پروا نمایید ، امید است که رستگار شوید .
چون اصلاح رابطه انسان با جامعه به منظور نیل به سعادت حقیقی دنیا و آخرت است ، در این آیه پس از کلمه ((رابطوا)) بلافاصله جمله ((و اتقوا الله لعلکم تفلحون )) آمده است ، زیرا سعادت حقیقی و کامل جز در پرتو همکاریهای اجتماعی (سالم و صالح ) میسر نیست ، و اگر هم سعادتی حاصل شود ، سعادت حقیقی و کامل و همه جانبه نخواهد بود . (179) خدای سبحان مردمان را به اصلاح رابطه خود با جامعه و تحقق روح تفاهم و صداقت ، و پیوند با یکدیگر و پرهیز از پراکندگی ، و سیر دادن یکدیگر به نیکیها و دور کردن از بدیها ، و همکاری در امور خیر فرامی خواند .
((و اعتصموا بحبل الله جمیعا و لاتفرقوا . . . ولتکن منکم امه یدعون الی الخیر و یاءمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و اولئک هم المفلحون . ))(180)
و همگی
به ریسمان خدا چنگ زنید ، پراکنده نشوید . . . و باید از میان شما ، گروهی ، (مردم را) به نیکی دعوت کنند و به کار شایسته وادارند و از زشتی بازدارند و آنان همان رستگارانند .
((انما المؤ منون اخوه فاصلحوا بین اخویکم و اتقوا الله لعلکم ترحمون . ))(181)
در حقیقت مؤ منان با هم برادرند ، پس میان برادرانتان را اصلاح کنید و از خدا پروا بدارید ، امید که مورد رحمت قرار گیرید .
((و تعاونوا علی البر و التقوی . ))(182)
و در نیکوکاری و پرهیزگاری با یکدیگر همکاری کنید .
مقصد آن است که مردمان در پرتو ایمان چنان با یکدیگر پیوند بخورند که چون پیکری واحد شوند و به توحید اجتماعی دست یابند . از امام صادق (ع ) در این باره چنین روایت شده است :
((المؤ من اخو المؤ من کالجسد الواحد ، ان اشتکی شیئا وجد الم ذلک فی سائر جسده ، و ارواحهما من روح واحده ، و ان روح المؤ من لاشد اتصالا بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها . ))(183)
مؤ من برادر مؤ من است مانند پیکری که هرگاه عضوی از آن دردمند شود ، اعضای دیگر هم احساس درد کند و روحهای آنها نیز از یک روح است و بی گمان پیوستگی روح مؤ من به روح خدا از پیوستگی پرتو خورشید به خورشید بیشتر است .
انسان صالح خود را مسئول و کفیل دیگر اعضای جامعه انسانی می بیند و برای تاءمین و برطرف کردن نیازهای دیگران و حفظ سلامت و مصالح جامعه تلاش می کند .
هر چه پیوند بنده با خالق هستی عمیق تر باشد ، پیوندش با بندگان او و رحمتش به خلق او بیشتر خواهد بود تا جایی که نه به خود ، به دیگران می اندیشد ، و درد و رنج دیگران او را به درد می آورد ، و آسایش و امنیت و هدایت و رستگاری همگان را می جوید . از امام صادق (ع ) در این باره چنین روایت شده است :
((قال الله عز و جل : الخلق عیالی ، فاحبهم الی الطفهم بهم و اسعاهم فی حوائجهم . ))(184)
خدای عز و جل فرموده است : مردمان خانواده و عیال من اند ، پس محبوبترین مردمان نزد من کسی است که نسبت به آنها مهربانتر و در (برطرف کردن ) نیازهایشان کوشاتر باشد .
شناخت طبیعت به عنوان مظهر حق و آیت الهی و تسخیر و بهره مندی درست از آن در جهت سیر به سوی کمال مطلق از اهداف مهم تربیت است .
((ان فی اختلاف اللیل و النهار و ما خلق الله فی السماوات و الارض لآیات لقوم یتقون . ))(185)
همانا در آمد و شد شب و روز و آنچه خدا در آسمانها و زمین آفریده است برای مردمی که پروا دارند دلایلی (آشکار) است .
دقت و تفکر در آفرینش هستی و لطایف صنع خدا و اتقان آن و دقایق طبیعت ، انسان را به حقیقت هستی راه می نماید ، چنانکه امیر مؤ منان علی (ع ) فرموده است :
((و لو فکروا فی عظیم القدره و جسیم النعمه لرجعوا الی الطریق و خافوا عذاب الحریق
، و لکن القلوب علیله ، و البصائر مدخوله !))(186)
اگر در عظمت قدرت و بزرگی نعمت او می اندیشیدند ، به راه راست بازمی گردیدند ، و از آتش سوزان عذاب می ترسیدند ؛ لیکن دلها بیمار است و بینشها عیبدار .
اگر انسان با اصلاح دل و بینش خود به طبیعت بنگرد و در آن سیر کند و آن را به سخره گیرد و بهره مند شود می تواند به حق راه یابد .
((سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق . ))(187)
بزودی نشانه های خود را در افقها (ی گوناگون ) و در وجودهایشان بدیشان خواهیم نمود ، تا بر ایشان روشن گردد که او حق است .
((الم تروا ان الله سخر لکم ما فی السماوات و ما فی الارض و اسبع علیکم نعمه ظاهره و باطنه . ))(188)
آیا ندانسته اید که خدا آنچه را که در آسمانها و آنچه را که در زمین است ، مسخر شما ساخته و نعمتهای آشکار و نهان خود را بر شما تمام کرده است ؟
دریافت انسان از جایگاه حقیقی خود در تاریخ و نگرش به حوادث تاریخی و سیر در آنها و کسب اعتبار از آنها و شناخت سنتهای حاکم بر تحولات و تطورات از اهداف اساسی تربیت است که با دستیابی به آن ، انسان می تواند حال و آینده خود را چنانکه باید اصلاح کند . دعوت قرآن کریم به درک تاریخ گذشتگان و سیر در حوادث گذشته و توجه و دقت در سنتهای حاکم بر آنها ، سیر دادن انسان به سوی
مقصد تربیت است .
((لقد کان فی قصصهم عبره لاولی الالباب . ))(189)
هر آینه در سرگذشت آنان ، برای خردمندان عبرتی است .
((قل سیروا فی الارض فانظروا کیف کان عاقبه المجرمین . ))(190)
بگو : در زمین بگردید و بنگرید فرجام گنه پیشگان چگونه بوده است .
((قد خلت من قبلکم سنن فسیروا فی الارض فانظروا کیف کان عاقبه المکذبین . ))(191)
پیش از شما نیز سنتها جریان یافته است ، اکنون در زمین بگردید و بنگرید که فرجام تکذیب کنندگان چگونه بوده است .
امیر مؤ منان علی (ع ) برای تربیت فرزند خود حسن (ع ) او را به اصلاح رابطه اش با تاریخ می خواند و از این راه به سوی غایت تربیت هدایتش می کند .
((احی قلبک بالموعظه ، و امته بالزهاده ، و قوه بالیقین ، و نوره بالحکمه ، و ذلله بذکر الموت ، و قرره بالفناء ، و بصره فجائع الدنیا ، و حذره صوله الدهر و فحش تقلب اللیالی و الایام ، و اعرض علیه اخبار الماضین ، و ذکره بما اصاب من کان قبلک من الاولین ، و سر فی دیارهم و آثارهم ، فانظر فیما فعلوا و عما انتقلوا ، و این حلوا و نزلوا! فانک تجدهم قد انتقلوا عن الاحبه ، و حلوا دیار الغربه ، و کانک عن قلیل قد صرت کاحدهم . فاصلح مثواک ، و لاتبع آخرتک بدنیاک . ))(192)
دلت را به اندرز زنده دار و به پارسایی بمیران ، و به یقین نیرو بخش ، و به حکمت روشن گردان ، و با یاد مرگ خوارش
ساز ، و به اقرار به نیست شدن وادارش کن ، و به سختیهای دنیا بینایش گردان ، و از صولت روزگار و دگرگونی آشکار شب و روز بترسانش ، و خبرهای گذشتگان را بدو عرضه دار ، و آنچه را که به پیشینیان رسیده است به یادش آر ، و در دیار و نشانه های آنها سیر کن و بنگر که چه کردند ، و از کجا به کجا شدند ، و کجا بار گشودند و در کجا فرود آمدند . آنان را خواهی دید که از کنار دوستان رخت بستند و در خانه های غربت نشستند ، و دیری نخواهد گذشت که تو نیز یکی از آنان خواهی بود . پس در نیکو ساختن اقامتگاه خویش بکوش ، و آخرتت را به دنیا مفروش .
راه به سوی الهی شدن انسان ، با وصول به اهدافی که ذکر شد هموار می گردد و آنچه زمینه تحقق الهی شدن آدمی را فراهم می سازد فطرت اوست .
انسان همانند دیگر انواع مخلوقات مفطور به فطرتی است که او را به سوی تکمیل نواقص خود و رفع نیازهایش هدایت می کند ؛ و خدای متعال انسان را بدانچه برای او نافع است و بدانچه برایش ضرر دارد ملهم کرده است .
((و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقواها . ))(193)
سوگند به نفس و آن که آن راست و درست ساخت ، پس بدکاری و پرهیزگاری اش را به آن الهام کرد .
انسان دارای فطرتی مخصوص به خویش است که او را به سوی سنتی خاص در زندگی و راهی معین
که منتهی به هدف و غایتی مشخص می شود ، هدایت می کند ؛ (194) و همه چیز انسان به فطرتش بازگشت می کند ، زیرا خمیره انسان بر آن مخمر شده است .
((فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم ولکن اکثر الناس لایعلمون . ))(195)
پس روی خود را به سوی دین یکتاپرستی فرادار ، در حالی که از همه کیشها روی برتافته و حقگرای باشی ، به همان فطرتی که خدا مردم را بر آن سرشته است . آفرینش خدای را دگرگونی نیست . این است دین راست و استوار ، ولی بیشتر مردم نمی دانند .
تلاش همه مربیان الهی بر این بوده است که مردمان را بر فطرت به سوی حقیقت هستی سیر دهند ، چنانکه امیر مؤ منان علی (ع ) فرموده است :
((فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیاءه لیستادوهم میثاق فطرته ، و یذکروهم منسی نعمته ، و یحتجوا علیهم بالتبلیغ ، و یثیروا لهم دفائن العقول ، و یروهم آیات المقدره . ))(196)
پس خداوند هر چند گاه فرستادگانش را در میان مردم برانگیخت ، و پیامبرانش را به سوی ایشان پی در پی روانه داشت ، تا اجرای پیمانهای فطری را از آنان بخواهند ، و عقلهای دفن شده را برانگیزند ، و آیات بزرگی که دست قدرت مقدرش ساخته به آنان بنمایانند .
مربیان الهی با زبان فطرت سخن می گویند و بر اساس پیمانهای فطری مردمان را به صفات و کمالات الهی سیر می دهند .
فطرت چیست که از آن به خمیره
انسان و اساس تربیت و پیمان نامه الهی تعبیر می شود ؟
به منظور دریافتی روشن از فطرت ، لازم است معنا و مفهوم واژه فطرت ، حقیقت فطرت ، اقسام فطرت و فطریات را به اجمال بشناسیم .
واژه ((فطرت )) از ماده ((فطر)) به معنای شکافتن و شکاف است ؛ (197) و ((تفطر)) و ((انفطار)) به معنای شکافته شدن آمده است . (198) اصل واژه ((فطر)) چنانکه ((راغب اصفهانی )) لغت شناس بزرگ اظهار می کند به معنای شکاف طولی است . (199)
درباره اصل معنای واژه ((فطر)) ابن عباس گوید : من نمی دانستم واژه ((فطر)) در آیه ((فاطر السماوات و الارض . ))(200) ریشه اش در چیست و چه معنایی دارد تا اینکه دو عرب که درباره مالکیت چاهی نزاع داشتند از من حکم خواستند ؛ و یکی از آن دو گفت : ((انا فطرتها . )) یعنی : ((من به حفر چاه آغاز کردم . )) پس دانستم که ((فاطر السماوات و الارض )) یعنی آغاز کننده و ایجاد کننده آسمانها و زمین . (201)
پس ((فطر)) شق و پاره کردن است و از همین اصل به معنای ابداع و آفرینش ابتدایی و بدون سابقه و خلقت آمده است ، (202) زیرا در خلقت گویا پرده عدم و حجاب غیبت دریده می شود ؛ و از همین رو ((افطار صائم )) به کار می رود ، گویا هیاءت اتصال امساک پاره می شود . (203)
((فطر الله الخلق )) همان ایجاد و آفریدن و ابداع آن است بر طبیعت و شکلی که آماده فعلی و کاری باشد . (204)
((فطرت )) نیز به
معنای خلقت است اما خلقتی خاص ، (205) زیرا واژه ((فطرت )) بر وزن ((فعله )) است که دلالت بر هیاءت و حالت و نوع عمل می کند ، چنانکه ((ابن مالک )) گوید :
و فعله لمره کجلسه
و فعله لهیئه کجلسه (206)
((فعله )) بر یک بار انجام شدن دلالت می کند مانند ((جلسه )) (نشستن ) و ((فعله )) بر هیاءت و حالت انجام شدن دلالت می کند مانند ((جلسه )) (حالت نشستن ) .
بنابراین ((فطرت )) حالتی خاص ، نوعی خاص از آفرینش است و با واژه هایی دیگر که معنای ساختمان وجودی و شکلی از آفرینش را دارد ، تفاوت اساسی دارد .
تفکیک مفهوم واژه فطرت از مفاهیم مشابه
برخی واژه ها که به نوعی از آفرینش دلالت می کند . معمولا با مفهوم فطرت اشتباه می شود و برای آنکه درکی روشنتر از مفهوم واژه فطرت بیابیم لازم است مفهوم این واژه ها بیان شود و از مفهوم فطرت جدا گردد ، از جمله دو واژه ((طبیعت )) و ((غریزه )) .
((طبیعت )) را سرشتی که مردم بر آن آفریده شده اند و نهاد و فطرت معنا کرده اند ، (207) اما معمولا در مورد بی جانها ، واژه طبیعت یا طبع به کار برده می شود و خاصیتی از خواص آن موجود بیان می شود ، خاصیتی که جزو نهاد و سرشت آن موجود است ، مثلا ((طبیعت )) اکسیژن این است که قابل احتراق است . در واقع واژه ((طبیعت )) بیانگر ویژگیهای ذاتی موجود است . البته واژه ((طبیعت )) را در مورد جانداران
مانند گیاه و حیوان و حتی انسان نیز به کار می برند ولی در آن جنبه هایی که با بیجانها مشترکند ؛ (208) چنانکه گویند : ((نیش عقرب نه از ره کین است ، اقتضای طبیعتش این است )) .
((غریزه )) را سرشت ، طبیعت ، خوی ، نهاد ، خمیره و فطرت معنا کرده اند ، (209) اما این واژه بیشتر در مورد حیوانات به کار می رود ، ((غریزه )) استعدادی است که حیوان را خود به خود یعنی پیش از تجربه به اجرای اعمال مفید و با معنی و پیچیده برمی انگیزد ، و قوای او را بدون احتیاج به اکتساب تعدیل می کند ، چنانکه جوجه را فوری به دانه چیدن و مرغ را به آشیانه ساختن و طیور را به ییلاق و قشلاق یا تمیز خطر از دور وامی دارد . (210) بنابراین ((غریزه )) ویژگیهای خاص ذاتی حیوانات است که راهنمای زندگی آنان است ؛ یعنی یک حالت نیمه آگاهانه ای در حیوانات وجود دارد که به موجب این حالت حیوان مسیر خویش را تشخیص می دهد و این امر اکتسابی هم نیست ، غیر اکتسابی است و در سرشت حیوانات است . غرایز بسیار گسترده و متفاوت است . مثلا مورچه برای گردآوری آذوقه ، به نحوی شگفت عمل می کند . وقتی گندم را گردآوری می کند ، می داند که اگر گندم سالم باشد ، سبز می شود ، بنابراین گندم را از وسط نصف می کند ، سپس نگهداری می کند و با این کار دیگر گندم سبز نمی شود . این حالت
نیمه آگاهانه که باعث تداوم زندگی حیوان است غریزه نامیده می شود . (211)
همچو میل کودکان با مادران
سر میل خود نداند در لبان (212)
اما ((فطرت )) آدمی ورای این امور است . امری است که از غریزه آگاهانه تر است ، یعنی انسان آنچه را که می داند ، می تواند بداند که می داند . (213) امور فطری به مسائل ماورای حیوانی مربوط می شود و انسان را به سوی حقیقت هستی متوجه می کند و اساس تمام رفتار انسانی انسان است .
حقیقت وجود آدمی یعنی آنچه انسان بر آن سرشته شده است ((عشق به کمال مطلق )) است . (214) انسان عاشق کمال مطلق است و هر چه از او سر می زند به سبب این عشق است . امام خمینی (ره ) در این باره می نویسد :
((بدان که خدای تبارک و تعالی گرچه بر ماده هایی که قابلیت داشتند همان را که در خور استعداد و لیاقتشان بود ، بدون اینکه العیاذ بالله بخلی بورزد افاضه فرمود ، ولی در عین حال فطرت همه را چه سعید و چه شقی و چه خوب و چه بد بر فطرت الله قرار داد و در سرشت همه انسانها عشق به کمال مطلق را سرشت ؛ و از آن رو همه نفوس بشری را از خرد و کلان علاقه مند ساخت که دارای کمالی بدون نقص و خیری بدون شر و نوری بدون ظلمت و علمی بدون جهل و قدرتی بدون عجز باشند . و خلاصه مطلب آنکه فطرت آدمی عاشق کمال مطلق است . ))(215)
((فطرت عشق به کمال است که
اگر در تمام دوره های زندگانی بشر قدم زنی و هر یک از افراد از طوایف و ملل را استنطاق کنی ، این عشق و محبت را در خمیره او می یابی و قلب او را متوجه کمال می بینی . بلکه در تمام حرکات و سکنات و زحمات و جدیتهای طاقت فرسا که هر یک از افراد این نوع در هر رشته ای واردند ، مشغولند ، عشق به کمال آنها را به آن واداشته ، اگرچه در تشخیص کمال و آنکه کمال در چیست و محبوب و معشوق در کجاست ، مردم کمال اختلاف را دارند . هر یک معشوق خود را در چیزی یافته و گمان کرده و کعبه آمال خود را در چیزی توهم کرده و متوجه به آن شده از دل و جان آن را خواهان است . اهل دنیا و زخارف آن ، کمال را در دارایی آن گمان کردند و معشوق خود را در آن یافتند ؛ از جان و دل در راه تحصیل آن خدمت عاشقانه کنند ؛ و هر یک در هر رشته هستند و حب به هر چه دارند ، چون آن را کمال دانند ، بدان متوجه اند . و همین طور اهل علوم و صنایع هر یک به سعه دماغ خود چیزی را کمال دانند و معشوق خود را در آن پندارند . و اهل آخرت و ذکر و فکر ، غیر آن را . بالجمله تمام آنها متوجه به کمالند ؛ و چون آن را در موجودی یا موهومی تشخیص دادند ، با آن عشقبازی کنند . ولی باید دانست که با
همه وصف ، هیچ یک از آنها عشقشان و محبتشان راجع به آنچه گمان کردند نیست ؛ و معشوق آنها و کعبه آمال آنها آنچه را توهم کردند نمی باشد ؛ زیرا هر کس به فطرت خود رجوع کند می یابد که قلبش به هر چه متوجه است ، اگر مرتبه بالاتری از آن بیابد فورا قلب از اولی منصرف شود و به دیگری که کاملتر است متوجه گردد ؛ و وقتی که به آن کاملتر رسید ، به اکمل از آن متوجه گردد ؛ بلکه آتش عشق و سوز و اشتیاق روز افزون گردد و قلب در هیچ مرتبه از مراتب و در هیچ حدی از حدود رحل اقامت نیندازد . مثلا اگر شما مایل به جمال زیبا و رخسار دلفریب هستید و چون آن را پیش دلبری سراغ دارید دل را به سوی کوی او روان کردید ، اگر جمیل تر از آن را ببینید و بیابید که جمیل تر است ، قهرا به آن متوجه شوید ، و لااقل هر دو را خواهان شوید ، و باز آتش اشتیاق فرو ننشیند و زبان حال و لسان فطرت شما آن است که ((چیزیم نیست ورنه خریدار هر ششم ))(216) . بلکه خریدار هر جمیلی هستید . بلکه با احتمال هم اشتیاق پیدا کنید ؛ اگر احتمال دهید که جمیلی دلفریب تر از اینها که دیدید و دارید در جای دیگر است ، قلب شما به آن بلد سفر کند ؛ ((من در میان جمع و دلم جای دیگر است ))(217) گویید . بلکه با آرزو نیز مشتاق شوید ؛ وصف بهشت را اگر
بشنوید و آن رخسارهای دلکش را گرچه خدای نخواسته به آن هم معتقد نباشید با این وصف ، فطرت شما گوید ای کاش چنین بهشتی بود و چنین محبوب دلربایی نصیب ما می شد . و همین طور کسانی که کمال را در سلطنت و نفوذ قدرت و بسط ملک دانسته اند و اشتیاق به آن پیدا کرده اند ، اگر چنانچه سلطنت یک مملکت را دارا شوند ، متوجه مملکت دیگر شوند ؛ و اگر آن مملکت را در تحت نفوذ و سلطنت درآورند ، به بالاتر از آن متوجه شوند ؛ و اگر یک قطری را بگیرند ، به اقطار دیگر مایل گردند ؛ بلکه آتش اشتیاق آنها روز افزون گردد ؛ و اگر تمام روی زمین را در تحت سلطنت بیاورند و احتمال دهند در کرات دیگر بساط سلطنتی هست ، قلب آنها متوجه شود که ای کاش ممکن بود به سوی آن عوالم پرواز کنیم و آنها را در تحت سلطنت درآوریم . و بر این قیاس است حال اهل صناعات و علوم .
و بالجمله ، حال تمام سلسله بشر در هر طریقه و رشته ای که داخلند ، به هر مرتبه ای از آن که رسد ، اشتیاق آنها به کاملتر از آن متعلق گردد و آتش آنها فرو ننشیند و روزافزون گردد . پس این نور فطرت ما را هدایت کرد به اینکه تمام قلوب سلسله بشر ، از غارنشینان اقصی بلاد افریقا تا اهل ممالک متمدنه عالم ، و از طبیعیین و مادیین گرفته تا اهل ملل و نحل ، بالفطره شطر قلوبشان متوجه به کمالی است
که نقصی ندارد و عاشق جمال و کمالی هستند که عیب ندارد و علمی که جهل در او نباشد ؛ و بالاخره کمال مطلق معشوق همه است . تمام موجودات و عایله بشری با زبان فصیح و یکدل و یک جهت گویند ما عاشق کمال مطلق هستیم ، ما حب به جمال و جلال مطلق داریم ، ما طالب قدرت مطلقه و علم مطلق هستیم . آیا در جمیع سلسله موجودات در عالم تصور و خیال ، و در تجویزات عقلیه و اعتباریه ، موجودی که کمال مطلق و جمال مطلق داشته باشد جز ذات مقدس ، مبداء عالم جلت عظمته سراغ دارید ؟ و آیا جمیل علی الاطلاق که بی نقص باشد جز آن محبوب مطلق هست ؟ ))(218)
خدای تبارک و تعالی این حقیقت را به صورتهای گوناگون بیان کرده است تا انسان متوجه حقیقت فطرت خویش شود .
((و کذلک نری ابراهیم ملکوت السماوات و الارض و لیکون من الموقنین . فلما جن علیه اللیل راءی کوکبا قال هذا ربی فلما افل قال لا احب الآفلین . فلما راءی القمر بازغا قال هذا ربی هذا اکبر فلما افلت قال یا قوم انی بری ء مما تشرکون . انی وجهت وجهی للذی فطر السماوات و الارض حنیفا و ما انا من المشرکین . ))(219)
و بدین سان ، ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله یقین کنندگان باشد . پس چون شب بر او پرده افکند ، ستاره ای دید ؛ گفت : این پروردگار من است . پس چون غروب کرد ، گفت : غروب کنندگان را دوست ندارم
. و چون ماه را در حال طلوع دید ، گفت : این پروردگار من است . پس چون غروب کرد ، گفت : اگر پروردگار مرا هدایت نکرده بود قطعا از گروه گمراهان بودم . پس چون خورشید را برآمده دید ، گفت : این پروردگار من است ، این بزرگتر است . و چون غروب کرد ، گفت : ای قوم من ، من از آنچه (با خدا) انباز می گیرید بیزارم . من یکسره روی (دل ) خویش به سوی کسی گردانیدم که آسمانها و زمین را پدید آورده است ؛ و من از مشرکان نیستم .
حقیقت فطرت همین عشق به کمال بی نقص و جمال بی عیب است ؛ و این آیات برهانی است قطعی بر این امر . (220)
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد ازین غیرت و بر آدم زد(221)
آدمی را دو فطرت است ، فطرت اصلی و فطرتی تبعی . فطرت اصلی همان عشق به کمال مطلق و فطرت تبعی انزجار از نقص است ؛ و تمام رفتارهای آدمی به فطرت تعلق به کمال و فطرت تنفر از نقص بازمی گردد . به بیان امام خمینی (ره ) :
((فطرت آدمی عاشق کمال مطلق است و به تبعیت این فطرت عشق به کمال فطرتی دیگر در نهاد آدمی است ؛ و آن عبارت است از فطرت انزجار از نقص ، هر گونه نقصی که فرض شود . و معلوم است که کمال مطلق و جمال صرف و علم
و قدرت دیگر کمالات به طور اطلاق و به گونه ای که هیچ نقصی و حدی در آن نباشد بجز در ذات باری تعالی یافت نمی شود و اوست که هویت مطلقه و صرف وجود و صرف هر کمال است . پس انسان به جمال الله عاشق است و حقیقت و جانش به آن میل دارد ، گرچه خودش از این میل و علاقه غافل باشد . . .
پس خدای متعال با لطف و عنایتش این دو فطرت را در نهاد انسان نهاد ، یکی اصلی و دیگر تبعی .
فطرت اصلی عبارت است از عشق به کمال مطلق و فطرت تبعی عبارت است از فطرت انزجار و تنفر از نقص که آدمی این دو را براق سیر و زفرف معراج خود سازد و با این دو بال به آشیانه اصلی اش که آستان حضرت دوست و درگاه اوست پرواز کند . ))(222)
دوستیها و دشمنیها ، تعلقها و تنفرها ، ستایشها و پرستشها و . . . همه یا از پی فطرت عشق به کمال مطلق است یا از پی فطرت انزجار از نقص ، هر چند که انسان در مصداق کمال و نقص اشتباه می کند و بسیاری از مواقع ناقص را کامل می پندارد و یا مصادیقی را دنبال می کند که شایسته پیروی نیستند . اینکه آدمی به چیزی دل می سپارد ، بدین خاطر است که در آن کمالی می یابد و اینکه از چیزی می پرهیزد بدین خاطر است که در آن نقصی می بیند ، حتی بازگشت همه ترسها به ترس از مرگ است و ترس از مرگ
بدین سبب است که آدمی مرگ را نقص می پندارد ، از این رو از آن منزجر است و می ترسد ، ولی اگر بداند که مرگ نقص نیست و در حقیقت کمال است ، آن گاه از مرگ منزجر نخواهد بود و نخواهد ترسید .
حقیقت جویی ، عشق و پرستش ، ستایش و نیایش ، زیبایی دوستی ، خیر اخلاقی ، خلاقیت و ابداع ، عدالت دوستی ، انزجار از ظلم و . . . همه اموری است که به فطرت اصلی و تبعی بازگشت می کند و از امور فطری است .
فطریات اموری است که از فطرت آدمی برمی خیزد و در همه انسانها مشترک است و هیچ کس را در آن اختلاف نیست و دگرگونی در آن راه ندارد . امام خمینی (ره ) در این باره می فرماید :
((بباید دانست که آنچه از احکام فطرت است ، چون از لوازم وجود و هیآت مخمره در اصل طینت و خلقت است ، احدی را در آن اختلاف نباشد . عالم و جاهل و وحشی و متمدن و شهری و صحرانشین در آن متفقند . هیچ یک از عادات و مذاهب و طریقه های گوناگون در آن راهی پیدا نکند ، و خلل و رخنه ای در آن از آنها پیدا نشود . اختلاف بلاد و اهویه و ماءنوسات و آراء و عادات که در هر چیزی ، حتی احکام عقلیه ، موجب اختلاف و خلاف شود ، در فطریات ابدا تاءثیری نکند . اختلاف افهام و ضعف و قوت ادراک لطمه ای بر آن وارد نیاورد و اگر
چیزی بدان مثابه نشد ، از احکام فطرت نیست و باید آن را از فطریات خارج دانست . و لهذا در آیه شریفه فرموده (است ) : ((فطر الناس علیها)) یعنی اختصاص به طایفه ای ندارد و نیز فرموده (است ) : ((لاتبدیل لخلق الله )) چیزی او را تغییر ندهد ، مثل امور دیگر که به عادات و غیر آن مختلف می شوند . ولی از امور معجبه آن است که با اینکه در فطریات احدی اختلاف ندارد از صدر عالم گرفته تا آخر آن ولی نوعا مردم غافلند از اینکه با هم متفقند ؛ و خود گمان اختلاف می نمایند ، مگر آنکه به آنها تنبه داده شود . آن وقت می فهمند موافق بودند در صورت مخالفت . و به همین معنی اشاره شده است در ذیل آیه شریفه که می فرماید : ((ولکن اکثر الناس لایعلمون )) .
احکام فطرت از جمیع احکام بدیهیه ، بدیهی تر است ، زیرا که در تمام احکام عقلیه ، حکمی که بدین مثابه باشد که احدی در آن خلاف نکند و نکرده باشد ، نداریم ؛ و معلوم است چنین چیزی اوضح ضروریات است و ابده بدیهیات است و چیزهایی که لازمه آن باشد نیز باید از اوضح ضروریات باشد . پس اگر توحید یا سایر معارف از احکام فطرت یا لوازم آن باشد ، باید از اجلای بدیهیات و اظهر ضروریات باشد . ((ولکن اکثر الناس لایعلمون )) . (223)
در اینجا به برخی از مهمترین فطریات انسان اشاره می کنیم تا با شناخت بهتر آنها بتوان زمینه و راه تربیت را دریافت .
در انسان گرایشی فطری به حقیقت جویی و کشف واقعیتها آن سان که هستند و درک حقایق اشیا وجود دارد . یعنی انسان می خواهد جهان را و هستی اشیا را آن چنان که هستند دریابد . در دعایی از حضرت ختمی مرتبت آمده است :
(( (رب ) ارنا الاشیاء کما هی . ))(224)
پروردگارا موجودات را آن چنان که هستند به ما بنمایان .
انسان به ذات خود در پی آن است که حقایق جهان را درک کند و به راز هستی دست یابد . (225) رفتن انسان در پی حکمت و فلسفه ، تلاشی است در جهت پاسخگویی به حقیقت جویی . (226)
بر اساس همین میل و گرایش است که نفس دانایی و آگاهی برای انسان مطلوب و لذت بخش است . انسان به فطرت خود از جهل بیزار است و دوستدار دانایی و بینایی است . (227)
البته با وجود آنکه حقیقت جویی امری فطری است اما در تمام انسانها به یک میزان نیست و در نتیجه تاءثیر برخی عوامل درونی مانند نفس پرستی و خود خواهی و صفات منفی موروثی و اکتسابی از یک طرف ، و برخی عوامل بیرونی مانند القادات منفی گوناگون از طرف محیط و اجتماع از سوی دیگر ، شدت و اصالت خود را از دست می دهد و در بعضی انسانها به حداقل می رسد . (228)
در انسان گرایشی ذاتی به اموری وجود دارد که انسان آنها را نه به منظور طلب سود و یا دفع زیان بلکه صرفا تحت تاءثیر یک سلسله عواطف که عواطف اخلاقی یا انسانی نامیده می شود انجام می دهد .
اینها از مقوله فضیلت است . مانند گرایش انسان به راستی از آن جهت که راستی است ؛ و در مقابل تنفر انسان نسبت به دروعلیهاالسلام گرایش انسان به صداقت ، پاکی ، تقوا . به طور کلی این گرایشها فضیلتند و بر دو نوع تقسیم می شوند : فردی و اجتماعی . گرایشات فردی مانند گرایش به نظم و انضباط ، تسلط بر نفس یعنی آنچه که مالکیت نفس می نامیم ، شجاعت به معنای قوت قلب نه زور بازو ؛ و گرایشات اجتماعی مانند گرایش به تعاون ، به دیگران کمک کردن ، با یکدیگر کار اجتماعی کردن ، گرایش به احسان و نیکوکاری ، فداکاری یعنی فدا کردن خود حتی در حد جان ، ایثار کردن یعنی اینکه انسان در حالی که کمال احتیاج را به چیزی دارد ، ولی دیگران را بر خود ترجیح می دهد ، (229) سپاسگزاری و قدردانی و پاداش نیکی را به نیکی دادن .
((هل جزاء الاحسان الا الاحسان . ))(230)
مگر پاداش احسان جز احسان است ؟
اینها اموری است که از فطرت انسان برمی خیزد و آدمی آنها را به دلیل ارزش اخلاقی اش انجام می دهد ؛ و از این رو خیراخلاقی نامیده شده است .
انسان به ذات خود گرایش به جمال و زیبایی دارد . میل به زیبایی و مطلق زیبایی برای انسان موضوعیت دارد و آدمی به سبب فطرتش که عشق به کمال مطلق و جمال صرف است ، زیبایی دوست است . خدای سبحان زیبایی محض و جمال مطلق است و هر زیبایی از اوست و انسان فریفته اوست
. به بیان پیامبر اکرم (ص ) :
((ان الله جمیل یحب الجمال . ))(231)
همانا خدا زیباست و زیبایی را دوست دارد .
انسان زیبایی دوست و زیبایی آفرین است ؛ و هیچ کس از این میل و گرایش خالی نیست . انسان زیباییهای طبیعت را که مظهر جمیل مطلق است دوست دارد و آن را تحسین می کند و از دیدن آن لذت می برد . انسان تلاش می کند در همه چیز تا جایی که ممکن است وضع زیباتری برای خودش به وجود بیاورد ؛ و از این رو جمال و زیبایی را در همه شئون زندگی دخالت می دهد . انسان دوست دارد قیافه اش زیبا باشد ، نامش زیبا باشد ، جامه اش زیبا باشد ، خطش زیبا باشد ، محل سکونتش زیبا باشد و . . . خلاصه می خواهد هاله ای از زیبایی تمام زندگی و شئون حیاتش را فراگیرد . (232)
در انسان گرایشی شگفت وجود دارد که می خواهد آفریننده باشد ، چیزی که نبوده است بیافریند و خلق کند . این تمایل در هر انسانی هست که می خواهد چیزی نو ، اثری جدید بیافریند و ابداع کند . عالم علمش را ، نظریه پرداز نظریه اش را ، شاعر شعرش را ، معمار بنایش را ، صنعتگر صناعتش را ، کشاورز کشتش را و . . . هر فاعلی فعلش را دوست دارد و به آن عشق می ورزد . (233) این خصلت سازندگی و علاقه به مصنوعات و آفریده های خود از گرایش فطری انسان به خلق و ابداع برمی خیزد که موهبتی الهی
است .
البته در برخی موارد دو یا سه مقوله با یکدیگر تواءم می شوند . مثلا کسی که شعری می سراید ، در آن واحد دو کار کرده است ، یکی اینکه چیزی آفریده و گرایش خلاقیت و ابداع خود را ارضا کرده است و دوم اینکه پدیده ای زیبا به وجود آورده و گرایش زیبایی دوستی خویش را ارضا نموده است ؛ و ممکن است گرایش حقیقت جویی نیز بدان اضافه شود ، یا امری از خیر اخلاقی در آن جلوه کند . (234)
از جمله پایدارترین و قدیمی ترین تجلیات روح انسان و یکی از اصیل ترین ابعاد وجود آدمی گرایش به عشق و پرستش است . انسان موجودی پرستنده است و مطالعه تاریخ زندگی و سیر تحول جوامع نشان می دهد که هر جا بشری وجود داشته است ، عشق و پرستش هم ظهور یافته است . هر چند که صورت پرستش و معبود تفاوت کرده است ، اما اصل پرستش پیوسته ثابت و پایدار مانده است . هرگاه انسان از معبود حقیقی و معشوق علی الاطلاق غافل شده است عشق خود را متوجه موجودات مجازی کرده و در پرستش راه انحراف پوییده است .
انسان پیوسته در پی این بوده است که موجودی قابل ستایش و تقدیس بیابد و او را عاشقانه و در حد مافوق طبیعی ستایش کند . حتی ستایشهای مبالغه آمیز درباره قهرمان و اسطوره ، مرام و مسلک ، حزب و ملت ، آب و خاک و . . . از اینجا برمی خیزد . (235) تقدیس موجودات فانی برخاسته از گرایش انسان به پرستش ذات
جمیلی است که نقصان در او نیست و برتر از هر وهم و گمان است .
((قل هو الله احد ، الله الصمد ، لم یلد و لم یولد ، و لم یکن له کفوا احد . ))(236)
بگو : اوست خدای یگانه ، خدای صمد ، (کسی را) نزاده ، و زاده نشده است ، و هیچ کس جز او را همتا و همانند نیست .
تلاش تربیتی پیام آوران الهی بر این بوده است که آدمیان را به خود آورند و پرده های غفلت از حقیقت فطرتشان را کنار بزنند و آنان را به سوی معشوق و معبود حقیقی سوق دهند .
با وجود این ، انسانها از فطریات خود غافل می شوند و نگارگری فطرت را که بهترین نگارگری برای هدایت و تربیت و اتصاف به صفات الهی است ، در زیر نگارگریهای دیگر می پوشانند و آن که باید بشوند نمی شوند .
((صبغه الله و من احسن من الله صبغه . ))(237)
این است نگارگری الهی ؛ و کیست خوش نگارتر از خدا ؟
عواملی چند دست به دست هم می دهند و سبب می شوند که این نگارگری شکوفا شود یا پوشیده ماند . از این عوامل به عوامل مؤ ثر در تربیت تعبیر می شود .
عوامل مؤ ثر در تربیت ، عواملی اند که در شکل گیری شخصیت و حالت انسان و ساختار تربیتی او تاءثیرات مستقیم و غیرمستقیم دارند . برای یافتن راهها و روشهای تربیتی و دریافت درست آنچه شاکله انسان را سامان می دهد باید عوامل مؤ ثر در تربیت و میزان تاءثیرگذاری آنها
را بررسی کرد و جستجو کرد که آیا در میان عوامل مؤ ثر در تربیت می توان عاملی را به عنوان عامل مسلط یافت یا خیر و اینکه کدامین عامل اصالت دارد ، زیرا آنچه انسان انجام می دهد بر اساس شاکله تربیتی اش انجام می دهد .
((قل کل یعمل علی شاکلته . ))(238)
بگو : هر کس بر حسب شاکله (ساختار) خود عمل می کند .
((شاکله )) از ماده ((شکل )) به معنای بستن پای چارپا است و ((شکال )) پای بند ستور و حیوان است یعنی طنابی که با آن پای حیوان را می بندند . ((شاکله )) از این اصل به معنای ساختن تربیتی و خوی و اخلاق آمده است ، (239) و اگر ساختار تربیتی و خلق و خوی را ((شاکله )) خوانده اند بدین مناسبت است که آدمی را محدود و مقید به رفتار و خلق و خویی خاص می کند یعنی او را وادار می کند تا به مقتضای آن ساختار تربیتی رفتار کند .
آیه مورد بحث عمل و رفتار انسان را نتیجه شاکله او معرفی می کند . میان ملکات و احوال نفسانی و اعمال و رفتار آدمی رابطه ای خاص وجود دارد . هیچ وقت اعمال و رفتار انسان شجاع و پردل با اعمال و رفتار انسان ترسو و بزدل یکسان نیست . رفتاری که انسان شجاع هنگام رویارویی با صحنه ای هول انگیز از خود بروز می دهد غیر رفتاری است که انسان ترسو از خود نشان می دهد ؛ و همچنین اعمال انسان بخشنده و با گذشت غیر از اعمال انسان تنگ چشم
و پست است ؛ آنجا که جای بخشش و گذشت است هر کدام از اینها به گونه ای وظیفه خود را تشخیص می دهد و دست به عمل می زند ؛ و همچنین است سایر ملکات و احوال نفسانی و جلوه های رفتاری آنها . و نیز میان صفات نفسانی و نوع ترکیب بنیه انسان رابطه ای خاص وجود دارد . پاره ای از مزاجها به گونه ای است که افراد خیلی زود عصبانی می شوند و به خشم می آیند ، و بالطبع به انتقام گرفتن علاقه مندند ؛ و پاره ای از مزاجها به گونه ای است که شهوت شکم یا شهوت جنسی در افراد خیلی زود فوران می کند و آنان را بی طاقت می سازد . و به همین منوال سایر ملکات که در نتیجه اختلاف مزاجها انعقادش در برخی افراد خیلی سریع است و در برخی دیگر خیلی کند .
با همه اینها دعوت و خواهش و تقاضای هیچ یک از این مزاجها که سبب ملکات یا اعمال و رفتاری مناسب خویش است ، از حد اقتضا فراتر نمی رود ، به این معنا که ساختار تربیتی و خلق و خوی افراد هیچ وقت آنان را مجبور به انجام دادن کارهای مناسب با خود نمی کند و تاءثیرش در آن حد نیست که ترک آن کارها را محال سازد و در نتیجه عمل و رفتار از اختیاری بودن بیرون شود و صورتی جبری بیابد . مثلا شخص عصبانی در عین اینکه خشمگین و دچار فوران و شخص شکمباره نسبت به انجام دادن و ترک کردن عمل و رفتار مناسب با
خلق و خودی و ساختار تربیتی اش اختیار دارد ، و نیز چنان نیست که شخص شهوتران در آنچه به اقتضای دعوت و خواهش و تقاضای شهوتش انجام می دهد ، مجبور باشد ، هر چند که ترک عمل مناسب با خلق و خوی و ساختار تربیتی و انجام دادن خلاف آن دشوار و در پاره ای موارد در نهایت دشواری است .
اگر کلام خدای متعال کاملا مورد دقت قرار گیرد این مطالب تاءیید می شود . آری خدای سبحان می فرماید :
((و البلد الطیب یخرج نباته باذن ربه و الذی خبث لایخرج الا نکدا . ))(240)
و زمین پاک (و آماده ) گیاهش به اذن پروردگارش برمی آید ، و آن (زمینی ) که ناپاک (و نامناسب ) است (گیاهش ) جز اندک و بی فایده برنمی آید .
و نیز به پیامبر گرامی اش می فرماید که بگوید :
((و اوحی الی هذا القرآن لانذرکم به و من بلغ . ))(241)
و این قرآن به من وحی شده است تا به وسیله آن ، شما و هر کس را (که این پیام به او) برسد ، هشدار دهم .
اگر آیه نخست را که بیانگر زمینه و ساختار تربیتی است با آیه دوم که دلالت بر عمومیت دعوتهای دینی دارد ، با هم مورد دقت قرار دهیم این معنا روشن می شود که بنیه انسانی و صفات درونی انسان در اعمال و رفتارش تاءثیر دارد ، اما این تاءثیر فقط به نحو اقتضاست نه به نحو علیت تامه ؛ و چگونه چنین نباشد و صفات درونی و ساختار تربیتی علت تامه اعمال
و رفتار باشد ، حال آنکه خدای متعال دین را امری فطری دانسته است که آفرینش تبدیل ناپذیر انسان از آن خبر می دهد ، همچنان که فرمود :
((فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم . ))(242)
پس روی خود را به سوی دین یکتاپرستی فرادار ، در حالی که از همه کیشها روی برتافته و حقگرای باشی ، به همان فطرتی که خدا مردم را بر آن سرشته است . آفرینش خدای را دگرگونی نیست . این است دین راست و استوار .
و نیز فرموده است :
((ثم السبیل یسره . ))(243)
سپس راه را بر او آسان گردانید .
پس خدای متعال از یک سو دین را به عنوان امری فطری معرفی کرده و از سوی دیگر راه دین را برای همه هموار کرده است . بدین ترتیب معنا ندارد که فطرت آدمی او را به سوی دین حق و سنت معتدل دعوت کند و خلقت او وی را به سوی شر و فساد و انحراف بخواند ، آن هم به نحو علیت تامه که قابل تخلف نباشد . و اینکه برخی گفته اند سعادت و شقاوت دو امر ذاتی است که هرگز از ذات تخلف نمی پذیرد ، و مانند جفت بودن عدد چهار و فرد بودن عدد سه است ، و یا اینکه گفته اند سعادت و شقاوت مقتضای قضایی حتمی و ازلی است و دعوت برای اتمام حجت است ، نه برای امکان تغییر و امید دگرگونی از حالی به حالی ، سخنی بی اساس و باطل است ؛
و استنادش به آیه زیر نیز نادرست است که خداوند فرموده است :
((لیهلک من هلک عن بینه و یحیی من حی عن بینه . ))(244)
تا کسی که باید هلاک شود ، با دلیلی روشن هلاک گردد ، و کسی که باید زنده شود ، با دلیلی واضح زنده بماند .
پاسخ این ادعا همان اتمام حجت است که خود بدان اعتراف کرده اند ، زیرا همین آیه شریفه می رساند که سعادت برای سعید و شقاوت برای شقی ضروری و غیر قابل تغییر نیست . آری اگر سعادت و شقاوت از لوازم ذات بودند ، دیگر برای رساندن لازمه ذات به ذات حاجت به حجیت نبود ، چون ذاتیات حجت بردار نیستند ؛ و همچنین اگر سعادت و شقاوت به قضایی حتمی و ازلی لازمه ذوات شده باشند نه اینکه خود لازمه ذوات باشند ، باز هم اتمام حجت لغو بود ، بلکه حجت به نفع مردم و در برابر خدای متعال می بود ، زیرا او بود که شقی را شقی آفرید و یا شقاوت را برایش نوشت . پس همینکه می بینیم خدای متعال در برابر خلق حجت اقامه می کند ، مشخص می شود که نه سعادت و نه شقاوت ضروری و لازمه ذات کسی نیست ، بلکه نتیجه اعمال نیک و بد و اعتقادات حق و باطل انسانهاست .
علاوه بر این ، مشاهده می کنیم که انسان به حکم فطرتش (عشق به کمال مطلق ) برای رسیدن به اهدافش به تعلیم و تربیت و انذار و تبشیر و وعد و وعید و امر و نهی و امثال اینها دست
می زند ، و این خود روشن ترین دلیل است بر اینکه انسان به فطرتش خود را محکوم یکی از دو راه و یکی از دو سرنوشت سعادت و شقاوت نمی داند ، بلکه همواره خود را مختار میان آن دو می یابد و احساس می کند که هر یک را بخواهد ، می تواند برگزیند و هر کدام را که بخواهد سلوک کند ، بر آن قادر است ؛ و برای هر یک پاداشی مناسب آن خواهد دید ، چنانکه خدای متعال فرموده است :
((و ان لیس للانسان الا ما سعی ، و ان سعیه سوف یری ، ثم یجزاه الجزاء الاوفی . ))(245)
و اینکه برای انسان جز حاصل تلاش او نیست ، و (نتیجه ) کوشش او به زودی دیده خواهد شد ، سپس هر چه تمامتر وی را پاداش دهند .
تا اینجا به یک نوع ارتباط میان اعمال و ملکات آدمی ذوات او اشاره شد ؛ در این میان ارتباطی دیگر نیز وجود دارد که عبارت است از ارتباط میان اعمال و ملکات آدمی و اوضاع و احوال و عوامل خارج از ذات انسانی ، عواملی که ظرف زندگی انسان و جو حیات او را تشکیل می دهند مانند آداب و سنن و رسوم و عادتهای تقلیدی و مانند اینها . این عوامل نیز انسان را به همسویی و موافقت با خود می خواند و از ناسازگاری و مخالفت با خود بازمی دارد و چیزی نمی گذرد که ساختاری جدید برای انسان فراهم می آورد و انسان را در اعمال و رفتارش تحت تاءثیر خود قرار می دهد ،
به گونه ای که اعمال و رفتار انسان با اوضاع و احوال محیط و جو زندگی اجتماعی اش مطابق می گردد .
این رابطه نیز غالبا در حد اقتضاست و از آن فراتر نمی رود ، ولیکن گاهی چنان ریشه دار و پابرجا می شود که دیگر امیدی به از بین بردن آن نمی ماند ، زیرا در اثر مرور زمان ملکاتی چه رذیله و چه فاضله در قلب راسخ می شود ، چنانکه خدای متعال بدان اشاره کرده است :
((ان الذین کفروا سواء علیهم اءاءنذرتهم ام لم تنذرهم لایؤ منون .
ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوه . ))(246)
در حقیقت کسانی که کفر ورزیدند ، چه بیمشان دهی ، چه بیمشان ندهی برایشان یکسان است ؛ (آنها) نخواهند گروید . خداوند بر دلهای آنان ، و بر شنوایی ایشان مهر نهاده ؛ و بر دیدگانشان پرده ای است .
با وجود این ، دعوت و انذار و تبشیر چنین کسانی برای اقامه حجت صحیح است ، زیرا اگر تاءثیر دعوت در آنان محال و ممتنع شده است ، به خاطر سوء اختیار خودشان است .
بدین ترتیب مجموعه ای عوامل در شکل گیری ساختار تربیتی و خلق و خوی انسان دخیلند که به طور کلی به عوامل درونی و بیرونی تقسیم می شوند و اینها شخصیت روحی و شاکله انسان را به وجود می آورند .
آن که دارای شاکله ای معتدل است ، راه یافتنش به سوی کلمه حق و عمل صالح و برخورداری از دعوت حق آسانتر است و آن که شاکله ای غیر معتدل
دارد ، او هم می تواند به سوی کلمه حق و عمل صالح و دین حق راه یابد اما برای او دشوارتر است . (247)
بنابراین انسان محکوم عوامل درونی و بیرونی نیست و این عوامل نقش علت تامه را بازی نمی کنند ، بلکه این عوامل به نحو اقتضا در تربیت انسان مؤ ثرند و آن چیزی که در تربیت آدمی اصیل و غیر قابل تغییر است و همه چیز آدمی به نحوی به او باز می گردد ، فطرت آدمی است و در تربیت اصالت با فطرت است ؛ و از همین روست که پیام آوران الهی با فطرتها و به زبان فطرت سخن می گفتند .
((و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه لیبین لهم . ))(248)
و ما هیچ پیامبری را جز به زبان قومش نفرستادیم ، تا (حقایق را) برای آنان بیان کند .
با توجه به اصالت فطرت است که راه تربیت گشوده می شود و هر انسانی این امکان برایش هست که متوجه کمال مطلق شود و پرده های ظلمتی را که به دست خویش و تحت تاءثیر عوامل بیرونی بر فطرت خویش کشیده است ، پس زند و به حق روی کند و هدایت یابد و تربیت الهی شود ؛ حتی اگر ((فرعون )) باشد ، چنانکه خدای متعال هنگام فرستادن موسی (ع ) به سوی ((فرعون )) این حقیقت تربیتی را یادآور شد .
((اذهب الی فرعون انه طغی ، فقل هل لک الی ان تزکی ، و اهدیک الی ربک فتخشی . ))(249)
به سوی فرعون روانه شو که او سرکشی کرده است . پس
بگو : آیا سر آن داری که به پاکیزگی گرایی ، و تو را به سوی پروردگارت راه نمایم تا پروا بداری ؟
((فرعون )) بر فطرت و حدود خود و حقوق دیگران طغیان کرد و خدای متعال موسی (ع ) را به سوی او روانه کرد تا او را به تزکیه و اصلاح نفس خود متوجه کند و از آلودگی و پستی خود را برهاند . موسی (ع ) ماءمور شد با بیانی استفهامی که به صورت پیشنهاد و درخواست است نه آمریت ، او را به حق بخواند : ((فقل هل لک الی ان تزکی )) ؟
این آیه بیان روشن دعوت موسی (ع ) و چگونگی مواجهه با فرعون طاغی است که از خلال تعبیرات آن ، مهربانی و ادب و نزاکت در بیان ، و توجه به اصول تربیت نمایان است ، چه فرعون و همه طاغیان دارای سرشت همه انسانها می باشند که عوامل نفسانی و خارجی و قدرت ظاهری آنها را منحرف می کند و به طغیان وامی دارد ، و چون رسالت الهی توجهش به اصلاح نفوس و تربیت است و پیامبران طبیبان نفوسند ، نخست با مهربانی و آرامی و دقت در نفسیات ، به علاج بیماریهای درونی بخصوص بیماری طغیان می پردازند ، و اگر این گونه علاج مؤ ثر نشد به هر وسیله شده ماده فساد و افساد را قطع می کنند .
بر این اساس که موسی (ع ) فرعون را به حق دعوت کرد و ماءمور شد که بدو چنین گوید : ((و اهدیک الی ربک فتخشی )) ؟ آیا آماده ای و
به سود خود می بینی که تو را به سوی پروردگارت هدایت کنم تا از غرور و طغیان فرود آیی و در برابر ربوبیت و حق و حقوق خاضع گردی ، و از طغیان و تجاوز پروا کنی ؟
ترتیب بیان ، مشعر بر این است که هدایت و شناسایی قدرت و عظمت ربوبیت و تربیت و استعداد و خضوع و پرواپیشگی ، بعد از تزکیه نفس از آلودگیها و غرور حاصل می شود . تزکیه ، هدایت و معرفت ، خضوع و خشیت ، منطق حقیقی تربیت است . ولی فرعون مغرور طاغی و مستبد ، این دعوت به خیر و صلاح و رشد را درک نکرد . (250) در هر حال امکان هدایت و تربیت برای همگان هست و عوامل مؤ ثر در تربیت ساختار تربیتی و شخصیت روحی انسان را به نحو اقتضا سامان می دهند . این عوامل عبارتند از : وراثت ، محیط ، سختیها و شداید ، کار ، عوامل ماورای طبیعت و اراده انسان که به اختصار مروری بر آنها می کنیم .
از جمله عوامل مهم و مؤ ثر در تربیت انسان به نحو اقتضا وراثت است ، بدین معنا که خصوصیات آبا و اجداد به نسلهای بعد منتقل می شود ، چنانکه در تعریف وراثت گفته اند :
((وراثت عبارت است از نیرویی طبیعی در موجود زنده که به وسیله آن صفات از اصل به نسل منتق می شود ، خواه این صفات مخصوص این نسل باشد ، خواه مشترک میان تمام افراد این نوع یا بخشی از آنها باشد . ))(251)
بنابراین وراثت عبارت است
از انتقال صفات و خصوصیات جسمانی و روانی و حالات و ویژگیهای اخلاقی و رفتاری از پدر و مادر و یا خویشاوندان و اجداد به نسلهای بعدی . (252)
این ویژگیها و خصوصیات ، به نحو اقتضا در جهت مثبت یا منفی در افراد تاءثیر می گذارند ، چنانکه خدای متعال از زبان حضرت نوح (ع ) فرموده است :
((و قال نوح رب لاتذر علی الارض من الکافرین دیارا انک ان تذرهم یضلوا عبادک و لایلدوا الا فاجرا کفارا . ))(253)
و نوح گفت : پروردگارا ، هیچ کس از کافران را بر روی زمین مگذار ، زیرا اگر تو آنان را باقی گذاری ، بندگانت را گمراه می کنند و جز پلیدکار ناسپاس نزایند .
البته چنانکه اشاره شد وراثت عالمی مؤ ثر در تربیت است و نه عاملی مسلط در تربیت ، به گونه ای که انسانی با وراثت نادرست می تواند به درستی گراید و انسانی با وراثتی درست به نادرستی میل کند .
((یخرج الحی من المیت و یخرج المیت من الحی . ))(254)
زنده را از مرده بیرون می آورد ، و مرده را از زنده بیرون می آورد .
در روایات پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار(ع ) درباره معنا و مصداق بیرون آوردن زنده از مرده و مرده از زنده چنین آمده است :
((یخرج المؤ من من الکافر و یخرج الکافر من المؤ من . ))(255)
مؤ من را از کافر بیرون می آورد ، و کافر را از مؤ من بیرون می آورد .
در هر حال نقش وراثت در تربیت انسان نقشی مهم و
کارساز است و در سخنان معصومین (ع ) تاءکیدی بسیار بر اهمیت آن شده است ، چنانکه از پیامبر اکرم (ص ) روایت شده است که فرمود :
((انظر فی ای شی ء تضع ولدک فان العرق دساس . ))(256)
دقت کن که نطفه خود را در کجا مستقر می کنی زیرا خصوصیات اجداد به فرزندان منتقل می شود .
در بیان این امر از امیر مؤ منان (ع ) چنین وارد شده است :
((حسن الاخلاق برهان کرم الاعراق . ))(257)
نیکویی اخلاق دلیل پاکی و فضیلت ریشه خانوادگی است .
و نیز چنین وارد شده است :
((اذا کرم اصل الرجل کرم مغیبه و محضره . ))(258)
وقتی اصل و ریشه انسان خوب و شریف باشد ، نهان و آشکارش خوب و شریف است .
وراثت با همه اهمیت و نفوذی که دارد تحت تاءثیر عوامل دیگر قرار می گیرد و آنچه زمینه اش وجود دارد رشد می کند و دچار شدت و ضعف یا دگرگونی و تغییر می شود . در این باره از رسول خدا(ص ) روایت شده است که فرمود :
((السعید قد یشقی و الشقی قد یسعد . ))(259)
گاهی خوشبخت بدبخت می شود و گاهی بدبخت به راه خوشبختی می رود .
یعنی گاهی انسانی که از وراثتی نیکو و سعادتمندانه بهره مند است تحت تاءثیر عوامل دیگر راهی نادرست پیش می گیرد و خود را بدبخت می سازد و گاهی انسانی که از وراثتی نادرست و تباه کننده برخوردار است ، تحت تاءثیر عوامل دیگر راهی درست پیش می گیرد و خود را خوشبخت می سازد .
محیط تربیتی
عبارت است از تمام عوامل عادی خارجی که انسان را احاطه کرده و او را از آغاز رشدش یعنی از زمانی که به صورت نطفه در رحم منعقد می شود تا زمان مرگش تحت تاءثیر قرار می دهد .
چنانچه در عوامل محیطی دقت کنیم ، آنها را بسیار و فراوان می یابیم ، به طوری که هر چه انسان رشد می کند ، دایره عوامل محیطی او نیز گسترش می یابد . (260) در ذیل به اجمال در مهمترین عوامل محیطی مرور می کنیم .
خانه و خانواده نخستین محیطی است که انسان را تحت تاءثیر فضا و روابط و مناسبات خود قرار می دهد . همه چیز این محیط و بخصوص عوامل انسانی آن بسیار تاءثیرگذار است ؛ و تاءثیرپذیری کودک و روابط عاطفی درون خانواده بر آن می افزاید .
سالهای نخست تربیت بسیار اهمیت دارد زیرا در این سالهاست که ساختار جسمانی ، عاطفی ، اخلاقی و عقلانی شکل می گیرد . کودک در خانواده چشم به جهان می گشاید و عادات و اخلاق خود را از خانواده فرامی گیرد ، و روابط انسانی و عاطفی را در آنجا می آموزد . پدر و مادر به کفالت کودک قیام می کنند و به تربیت او اهتمام می ورزند و کودک به سبب میل به تقلیدش ، از پدر و مادر تقلید می کند و بشدت تحت تاءثیر اموری قرار می گیرد که او را احاطه کرده است .
رشد جسمانی کودک تحت تاءثیر محیط خانوادگی و مسائل مختلف زندگی خانوادگی است . فقر و غنا ، فراوانی امکانات مناسب یا
فقدان آنها ، از جمله هوای آزاد ، آفتاب ، روشنایی و نور کافی ، پاکیزگی و نظافت ، استراحت کافی ، غذای سالم و بهداشتی ، امکانات مقاومت در برابر بیماریها و وسایل پیشگیری ، و درمان بیماریها همگی در رشد جسمانی کودک مؤ ثر است .
کودک از تمام گرایشها و محرکهای درون خانواده تاءثیر می پذیرد و رفتار او به تبع رفتار خانواده شکل می گیرد . کودک به مجرد اینکه زبان مادری را در خانه فرا می گیرد ، از طریق گفتگو و پرسش افکار و آرای اعضای خانواده را فرا می گیرد و تحت تاءثیر آنها واقع می شود . والدین نه تنها ماءمن و پناه کودکند بلکه نخستین آموزگار و راهنما و الگوی اویند .
وقتی عادات افراد را در امور مختلف از قبیل خوردن ، آشامیدن ، راه رفتن ، خوابیدن ، لباس پوشیدن و رفتار با دیگران مورد دقت قرار می دهیم ، پی می بریم که خانواده عاملی بسیار مهم در شکل گیری شخصیت افراد و این عادات و رفتار است ، زیرا کودک رفتار و عادات خود را از خانواده می آموزد و از اعضای خانواده تقلید می کند . اگر ما در بسیاری از اعمال و رفتار روزمره خود دقت نماییم و آنها را تجزیه و تحلیل و ریشه یابی کنیم ، درمی یابیم که بیشتر آنها از تربیت خانوادگی سرچشمه می گیرد . (261)
کودک ، نخستین درس محبت و دوستی ، و بغض و دشمنی را در خانه فرامی گیرد . محیطی سالم و پر از آرامش و عاطفه و دوستی بهترین بستر
برای رشد عواطف و کمالات انسانی کودک است ، در چنین محیطی ، کودک احساس آرامش و امنیت می کند و خصلتهای انسانی در او شکوفا می شود . خدای سبحان خانواده را کانون آرامش و دوستی معرفی می کند ، چنانکه می فرماید :
((و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها و جعل بینکم موده و رحمه ان فی ذلک لآیات لقوم یتفکرون . ))(262)
و از نشانه های او اینکه از (نوع ) خودتان همسرانی برای شما آفرید تا بدانها آرام گیرید ، و میانتان دوستی و رحمتی نهاد . آری ، در این (نعمت ) برای مردمی که می اندیشند قطعا نشانه هایی است .
ریشه بسیاری از ناهنجاریها در روابط و مناسبات خانوادگی است و آنجا که آرامش و دوستی و رحمت آسیب می بیند ، ناهنجاریها ظهور می کند .
اعتقادات فرد در خانواده ریشه می زند و در زمینه مناسبات خانوادگی رشد می کند ، تا جایی که کودک دین خانواده را می پذیرد و در نتیجه افکار و رفتارش شکل می گیرد ، چنانکه پیامبر اکرم (ص ) فرموده است :
((کل مولود یولد علی الفطره ، فابواه یهودانه ، و ینصرانه ، و یمجسانه . ))(263)
هر نوزادی بر فطرت الهی به دنیا می آید ، پس پدر و مادر او را به دین یهود و نصرانی و زرتشتی گرایش می دهند .
بدین ترتیب خانواده مهمترین محیط تربیتی به نحو اقتضا است و اساس شخصیت فرد از آنجا شکل می گیرد .
انسان به فطرت خود در سراسر زندگی خویش میل
به رفاقت و دوستی دارد ؛ و رفقا و دوستان نه تنها با هم انس می گیرند و با مصاحبت و همنشینی ، موجبات شادمانی و نشاط یکدیگر را فراهم می آورند ، بلکه هر رفیقی به مقیاس درجه رفاقت و دوستی در امور مادی و معنوی دوست خود نفوذ می کند و هر یک دانسته یا ندانسته روی عقاید و اخلاق و رفتار و گفتار دیگری تاءثیر می گذارد . (264) این تاءثیرگذاری و تاءثیرپذیری به نحو اقتضا تا آنجاست که در کلام پیامبر اکرم (ص ) آمده است :
((المرء علی دین خلیله و قرینه . ))(265)
انسان بر دین و آیین دوست و همنشین خود است .
تاءثیر دوست و همنشین در جهت مثبت و منفی تاءثیری شگفت است زیرا نفس انسانها در پی رفاقت و معاشرت بر یکدیگر نفوذ می کند و خوی و خصلت یکی به دیگری سرایت می کند ، خواه موضوع سرایت درستی و نیکویی باشد و خواه سرایت پلیدی و تبهکاری . از این روست که رفاقت و معاشرت از جمله عوامل سعادت و شقاوت بشر شمرده شده است . در حدیثی از رسول خدا(ص ) درباره این حقیقت چنین آمده است :
((مثل الجلیس الصالح مثل العطار ، ان لم یحذک من عطره علقک من ریحه ، و مثل الجلیس السوء مثل الکیر ، ان لم یحرقک نالک من شرره . ))(266)
حکایت همنشین صالح مثل عطار است که اگر از عطر خود تو را بهره مند نسازد ، بوی خوش آن در تو آویزد ، و حکایت همنشین بد مثل آهنگر است که اگر شرار آتش
آن تو را نسوزاند ، بوی بد آن در تو آویزد .
همنشینی و رفاقت با صالحان ، انسان را به کمال سوق می دهد و همنشینی و رفاقت با تبهکاران ، انسان را به تباهی می کشاند .
دل تو را در کوی اهل دل کشد
تن تو را در حبس آب و گل کشد(267)
صحبت صالح تو را صالح کند
صحبت طالح (268) تو را طالح کند(269)
دوست خوب و صالح میل به اصلاح و کمال را در آدمی تقویت می کند و انسان را در سیر به سوی سعادت یاری می دهد ، امام صادق (ع ) از پدران گرامی اش روایت کرده است که پیامبر اکرم (ص ) فرمود :
((اسعد الناس من خالط کرام الناس . ))(270)
سعادتمندترین مردم کسی است که با مردمی بزرگوار معاشرت و آمیزش داشته باشد .
دوست بد و تبهکار میل به فساد و تباهی را در آدمی تقویت می کند و انسان را در مسیر سقوط و شقاوت یاری می دهد . خدای متعال به نتایج چنین رفاقت و معاشرتی اشاره می کند و می فرماید :
((و یوم یعض الظالم علی یدیه یقول یا لیتنی اتخذت مع الرسول سبیلا ، یا ویلتی لیتنی لم اتخذ فلانا خلیلا ، لقد اضلنی عن الذکر بعد اذ جاءنی و کان الشیطان للانسان خذولا . ))(271)
و روزی است که ستمکار دستهای خود را می گزد (و) می گوید : ای کاش با پیامبر راهی برمی گرفتم . ای وای ، کاش فلانی را دوست (خود) نگرفته بودم . او (بود که ) مرا به گمراهی کشانید پس از آنکه یاد حق
قرآن به من رسیده بود . و شیطان همواره فروگذارنده انسان است .
با توجه به همین تاءثیرگذاری و تاءثیرپذیری است که پیشوایان حق ، پیروان خود را با تاءکید بسیار از رفاقتها و معاشرتهای نادرست پرهیز داده اند . در نامه ای که امیر مؤ منان علی (ع ) به ((حارث همدانی ))(272) نوشته ، او را چنین یادآوری کرده است :
((و احذر صحابه من یفیل رایه و ینکر عمله ، فان الصاحب معتبر بصاحبه . . . و ایاک و مصاحبه الفساق فان الشر بالشر ملحق . ))(273)
از همنشینی با کسی که راءیش سست و کردارش ناپسند بود بپرهیز ، که هر کس را از آن که دوست اوست شناسند . . . و از همنشینی با فاسقان بپرهیز که شر به شر پیوندد .
همچنین در سخنان منسوب به امیر مؤ منان (ع ) آمده است :
((لا تصحب الشریر فان طبعک یسرق من طبعه شرا و انت لا تعلم . ))(274)
با انسانهای شرور همنشینی مکن زیرا طبع تو بدیها را از آنان می دزدد در حالی که بدان آگاه نیستی .
بنابراین باید دوستی و همنشینی امری حساب شده باشد و با کسانی باید رفاقت کرد که شایسته دوستی و رفاقتند و این امر جز با شناخت درست و پی بردن به صحت و صلاحیت افراد امکان پذیر نیست ؛ و این همان چیزی است که در سخنان پیشوایان حق با تعبیر ((اختبار دوست )) آمده است . رفاقتی که بر اساس شناخت وضع اخلاقی و راه و رسم فرد صورت می گیرد ، رفاقتی نیکو و استوار
است . از امیر مؤ منان علی (ع ) چنین نقل شده است :
((من اتخذ اخا بعد حسن الاختبار دامت صحبته و تاءکدت مودته . ))(275)
هر که پس از خوب آزمودن برای خویش دوست و برادری گیرد ، رفاقتش پایدار و دوستی اش استوار پاید .
بر این اساس است که امام مجتبی (ع ) به یکی از فرزندانش فرمود :
((یا بنی لا تواخ احدا حتی تعرف موارده و مصادره ، فاذا استنبطت الخبره و رضیت العشره فآخه . ))(276)
فرزندم ، با کسی دوستی و برادری مکن تا بدانی کجاها می رود و می آید ، و چون خوب از احوال و اوضاعش آگاه شدی و معاشرتش را پسندیدی ، با او دوستی و برادری کن .
این همه تاءکید برای آن است که تاءثیری پذیری انسان در رفاقت و معاشرت بسیار زیاد است و دوستیها و رفاقتهای حساب نشده و بی معیار می تواند نتایجی تلخ و مصائبی سنگین در پی داشته باشد ، چنانکه امیر مؤ منان علی (ع ) فرموده است :
((من اتخذ من غیر اختبار الجاه الاضطرار الی مرافقه الاشرار . ))(277)
هر که ناسنجیده دوست و برادر گزیند ، ناچار باید به رفاقت اشرار و افراد فاسد تن دهد .
بدین ترتیب رفاقت و معاشرت یکی از عوامل مهم تربیت به نحو اقتضاست که لازم است مورد عنایت جدی قرار گیرد .
مدرسه و به بیان کلی تر محیط تعلیم و تربیت ، همچون خانواده از مهمترین عوامل مؤ ثر در تربیت است ، زیرا به سبب الگوطلبی و الگوپذیری آدمی که ریشه در
فطرتش دارد تاءثیر عناصر گوناگون مدرسه و تعلیم و تربیت بر انسان بسیار زیاد است .
نقش معلم و مربی در شکل گیری شخصیت انسان و ساختار روحی و رفتاری او نقشی کلیدی است ، به گونه ای که متعلم و متربی ممکن است در تمام حرکات و سکنات خود تحت تاءثیر قرار گیرد و همه چیز خود را از معلم و مربی نمونه برداری کند . (278) پس باید بدین امر توجهی تام داشت .
((فلینظر الانسان الی طعامه . ))(279)
پس باید انسان به خوراک خود بنگرد .
و کدام خوراک مهمتر و در خور توجه تر از خوراک روح و تعلیم و تربیت است ؟ از این روست که در خبر ((زید شحام )) آمده است که از امام باقر(ع ) درباره این آیه پرسش کردم که معنی خوراک چیست ؟ فرمود :
((علمه الذی یاءخذه ، عمن یاءخذه . ))(280)
علمی که فرامی گیرد ، بنگرد از چه کسی فرامی گیرد .
پیام آوران الهی برترین معلمان و مربیان بشر بهترین مدرسه تعلیم و تربیت را بنیان گذاشتند . به بیان امام خمینی (ره ) :
((عالم مدرسه است و معلمین این مدرسه ، انبیا و اولیا هستند ، و مربی این معلمین ، خدای تبارک و تعالی است . خدای تبارک و تعالی انبیا را تربیت کرده است و آنها را برای تربیت و تعلیم کافه ناس ارسال کرده (است ) . انبیای بزرگ اولوالعزم بر تمام بشر مبعوثند و سمت معلمی و مربی نسبت به تمام بشر دارند ، و معلم آنها و مربی آنها حق تعالی است و آنها هم
بعد از اینکه به تعلیمات الهی تعلیم شدند و تربیت پیدا کردند ماءمورند که بشر را تربیت کنند و تعلیم (دهند) . ))(281)
این مدرسه از چنان اهمیت تربیتی برخوردار است که خدای متعال با آن بر مؤ منان منت نهاده است ، که هیچ چیز با آن قابل قیاس نیست .
((لقد من الله علی المؤ منین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه و ان کانوا من قبل لفی ضلال مبین . ))(282)
بیقین ، خدا بر مؤ منان منت نهاد (که ) پیامبری از خودشان در میان آنان برانگیخت ، تا آیاتش را بر ایشان بخوانند و پاکشان گرداند و کتاب و حکمت به آنان بیاموزد ، قطعا پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند .
پیامبر اکرم (ص ) رسالت خود را رسالت تعلیم و تربیت می دانست و می فرمود :
((بالتعلیم ارسلت . ))(283)
برای تعلیم فرستاده شده ام و رسالت من تعلیم است .
این همه به خاطر تاءثیر شگفتی است که تعلیم و تربیت بر انسان دارد . ((ابوالحسن ندوی )) در این باره می نویسد :
((من امانتی مسئولیت آفرین تر و پرخطرتر و مؤ ثرتر در آینده یک امت و زندگی آن از امر تعلیم و تربیت نمی شناسم . لذا گاهی یک لغزش تربیتی امتی را بیکباره در آتشی سوزان سقوط می دهد و گاهی در اثر بی دقتی به راهی می رود که جز اضمحلال ، از هم پاشیدگی ، بی بند و باری در اخلاق ، اجتماع ، سیاست ، تعلیم ، بی دینی و
الحاد راهی نخواهد داشت ، به همان گونه که تربیت صحیح می تواند به تنهایی عقول و ارواح را در جهت صلاح و سداد هدایت کند ، نسلی زنده و پویا به بار آورد و امت را به آینده ای درخشان بشارت دهد . ))(284)
بنابراین محیط مدرسه از جمله مهمترین عوامل مؤ ثر در تربیت به نحو اقتضاست که می تواند استعدادهای آدمیان را در جهات مثبت و منفی سامان دهد و اشخاص عالم ، عاقل ، متفکر ، مهذب ، موحد ، عدالت جو ، فداکار و یا خلاف اینها را تحویل جامعه دهد . به بیان امام خمینی (ره ) :
((معلم است که انسانها را یا مهذب بار می آورد ، متعهد بار می آورد و یا انگل بار می آورد و وابسته ؛ همه از مدرسه ها بلند می شود ، همه سعادتها و همه شقاوتها انگیزه اش از مدرسه هاست و کلیدش دست معلمین است . ))(285)
کلیه افراد و مناسبات اجتماعی غیر از خانواده و مدرسه محیط اجتماع نامیده می شود . از این مجموعه تمام روابط و پیوندهای اقتصادی ، سیاسی ، شغلی ، عاطفی ، روحی و فرهنگی بر انسان تاءثیر تربیتی می گذارد . (286) انسان در تعاملی دائم با محیط اجتماع است و عناصر آن پیوسته در جهت سازندگی یا ویرانگری شخصیت افراد به نحو اقتضا عمل می کند . روابطی سالم ، عاطفی ، مبتنی بر کرامت و عزت و بر پایه انصاف و عدالت در شکل گیری شخصیت انسانی افراد نقشی اساسی دارد ، همان گونه که روابطی ناسالم ، خشن ، مبتنی
بر حقارت و لذت و بر پایه ستم و بی عدالتی در تخریب شخصیت انسانی افراد نقش دارد .
انسان در بستر اجتماع رشد می کند و بشدت از آن تاءثیر می پذیرد ، زیرا رابطه میان فرد و اجتماع رابطه ای حقیقی است . افراد انسان با وجود کثرتی که دارند انسانند و انسان هم یک نوع واحد است و همچنین افعال و اعمال انسانها با اینکه متعدد و متکثر است ولی آنها نیز از نظر نوع واحد است و به گونه ای میان آنها الفت و جمع برقرار است ، درست مانند آبی که در ظرفهای متعدد ریخته شود که اگرچه این آبها به تعداد ظرفها متعددند امام دارای قسمی وحدت نوعی اند و این آبها دارای خواص و آثار متکثری اند که باز از نظر نوع واحدند و هرگاه تمام این آبها در مکانی واحد گرد آیند آن خواص قوی تر و آن آثار بیشتر خواهد بود . همین امر درباره افراد و اجتماع صادق است . رابطه حقیقی ای که میان فرد و اجتماع برقرار است سبب می شود که خواص و آثار فرد ، در اجتماع نیز پدید آید و به همان نسبت که افراد از نظر خواص و آثار وجودی خویش در اجتماع تاءثیر می گذارند و آن را بهره مند می سازند ، این آثار و خواص وجودی ، خود هویتی مستقل را تشکیل می دهد و یک موجودیت اجتماعی پدید می آید که این موجودیت اجتماعی به نحو اقتضا افراد را تحت تاءثیر و تربیت خویش قرار می دهد . قرآن کریم برای اجتماع وجود ، اجل
، کتاب ، شعور ، فهم ، عمل ، طاعت و معصیت اعتبار کرده است که گویای موجودیت اجتماعی و نقش آن در تربیت انسانهاست ، چنانکه در آیات زیر آمده است :
((و لکل امه اجل فاذا جاء اجلهم لایستاءخرون ساعه و لایستقدمون . ))(287)
و برای هر امتی اجلی است ، پس چون اجلشان فرا رسد ، نه (می توانند) ساعتی آن را پس اندازند و نه پیش .
((کل امه تدعی الی کتابها الیوم تجزون ما کنتم تعملون . ))(288)
هر امتی به سوی کارنامه خود فراخوانده می شود (و بدیشان می گویند : ) آنچه را می کردید امروز پاداش می یابید .
((زینا لکل امه عملهم . ))(289)
برای هر امتی کردارشان را آراستیم .
((منهم امه مقتصده . ))(290)
از میان آنها امتی میانه رواند .
((امه قائمه یتلون آیات الله . ))(291)
امتی درستکردارند که آیات الهی را می خوانند .
((و همت کل امه برسولهم لیاءخذوه و جادلوا بالباطل لیدحضوا به الحق فاخذتهم فکیف کان عقاب . ))(292)
و هر امتی آهنگ فرستاده خود را کردند تا او را بگیرند ، و به باطل جدال نمودند تا حقیقت را با آن پایمال کنند . پس آنان را فرو گرفتم ، پس (بنگر) کیفر من چگونه بود .
((و لکل امه رسول فاذا جاء رسولهم قضی بینهم بالقسط و هم لایظلمون . ))(293)
و هر امتی را پیامبری است . پس چون پیامبرشان بیاید ، میانشان به عدالت داوری شود و بر آنان ستم نرود .
رابطه حقیقی میان فرد و اجتماع سبب به وجود آمدن قوا و خواصی اجتماعی می
شود که در صورت تعارض و تزاحم قوا و خواص فرد با آن ، از هر جهت بر قوا و خواص فرد غلبه می کند ، مشاهده و تجربه نیز این حقیقت را تاءیید می کند ، چنانکه می بینیم در انقلابها و شورشهای اجتماعی هیچ گاه اراده یک فرد قدرت مقابله و معارضه با همت و اراده اجتماع را ندارد و برای فردی که جزئی از اجتماع است چاره ای جز همراهی و پیروی کامل از اجتماع نیست . بنابراین فرد بشدت تحت تاءثیر اجتماع واقع می شود تا جایی که اجتماع قدرت هرگونه فکر و شعوری را به نحو اقتضا از افراد خود سلب می کند . نقش فرهنگ حاکم و آداب پذیرفته شده و متعارف اجتماعی و رسوم معمول و مرسوم ملی نیز بر همین منوال است .
از این روست که تربیت افراد جز با اهتمام به تربیت اجتماع و ایجاد تحولات اجتماعی در جهت اهداف تربیتی ممکن و میسر نیست و آنچه در تربیت فردی فارغ از حرکتهای اجتماعی صورت می پذیرد ، آن قدر اندک است که در مقایسه با عملکرد اجتماع در خور توجه نیست .
به همین دلیل است که اسلام بشدت به تربیت اجتماعی اهتمام دارد و مهمترین دستورهای دینی خود را از قبیل نماز ، حج ، انفاق و بالاخره هرگونه تقوای دینی را بر اساس اجتماع بنیانگذاری کرده است . (294)
انسان از نظر تربیتی متاءثر از محیط جغرافیایی و طبیعی خویش است . آب و هوا ، نور و حرارت ، گرما و برودت ، خشکی و بارندگی ، مکان زندگی ، مسکن
و نوع خوراک و مانند اینها در ساختار جسمی و روحی انسان در خلق و خوی و رفتار آدمی تاءثیر دارند . بخشی از تفاوتهای فردی و جمعی به محیط زندگی بازگشت می کند . محیط کوهستانی ، محیط ساحلی ، محیط کویری ، محیط جنگلی ، محیط روستایی ، محیط شهری ، آرامش محیط ، ازدحام محیط و جز اینها هر یک تاءثیری خاص بر روحیات و اخلاقیات انسان دارد .
امیر مؤ منان (ع ) درباره تاءثیر محیط جغرافیایی و طبیعی بر خلق و خوی و رفتار آدمی تعبیری زیبا و لطیف دارد ، آنجا که از زندگی ساده و سخت خود سخن می گوید و اینکه گوینده ای اشکال کند که اگر خوراک پسر ابوطالب این گونه (ساده و ناگوار) است ، بی گمان ناتوانی بر او چیره گردد و نتواند با همآوردان خود مقابله کند و از نبرد با دلاور مردان بازماند :
((الا و ان الشجره البریه اصلب عودا ، و الرواتع الخضره ارق جلودا ، و النباتات البدویه اقوی وقودا و ابطا خمودا . ))(295)
بدانید درختی که در بیابان خشک روید چوبش سخت تر بود ، و سبزه های خوشنما پوستش نازکتر ، و رستنیهای صحرایی را آتش افروخته تر بود و خاموشی آن دیرتر .
زندگی در فضای آزاد و هوای پاک و همراه با مشکلات طبیعت در صحت و سلامت تاءثیر می گذارد ، چنانکه رسم اشراف مکه در عصر بعثت پیامبر اکرم (ص ) چنین بود که کودکان خویش را در دوران شیرخواری در صحرا نزد زنانی که کارشان نگهداری از کودکان بود می فرستادند
تا کودکانشان در محیط سالم و پاک صحرا به دور از مسائل شهر رشد کنند و پیامبر اکرم (ص ) نیز چند سال آغازین حیات خود را در صحرا گذراند . (296)
البته استمرار زندگی در بیابان روحیه را سخت و فرد را به سوی خشونت و جمود و خودمحوری می کشاند ، (297) همان طور که عرب جاهلی این تاءثیرات را از محیط خود گرفته بود . امیر مؤ منان علی (ع ) در سخنی صریح و گویا در این باره فرموده است :
((ان الله بعث محمدا صلی الله علیه و آله و سلم نذیرا للعالمین و امینا علی التنزیل ، و انتم معشر العرب علی شر دین ، و فی شر دار ، منیخون بین حجاره خشن ، و حیات صم ، تشربون الکدر ، و تاءکلون الجشب ، و تسفکون دماءکم ، و تقطعون ارحامکم ، الاصنام فیکم منصوبه ، و الآثام بکم معصوبه . ))(298)
همانا خداوند محمد(ص ) را برانگیخت ، تا مردمان را انذار کند و فرمان خدا را چنانکه باید برساند . آن هنگام شما ای مردم عرب ! بدترین آیین را برگزیده بودید و در بدترین سرای خزیده بودید . منزلگاهتان سنگستانهای ناهموار ، همنشینتان گرزه مارهای زهردار ، آبتان تیره و ناگوار ، خوراکتان گلوآزار ، خون یکدیگر را ریزان ، از خویشاوند بریده و گریزان ، بتهایتان همه جا برپا و پای تا به سر آلوده به خطا .
بنابراین عوامل طبیعی و جغرافیایی نیز مانند سایر عوامل به نحو اقتضا در تربیت انسان مؤ ثر است و این تاءثیرات بخوبی قابل مشاهده و مقایسه
است . معمولا صحرانشینان اهل سخاوت و شجاعت می شوند و کوه نشینان اهل بزرگواری و استقلال طلبی و کشاورزان اهل رضا و قناعت و ساحل نشینان اهل بردباری و ملایمت ؛ محیطهای گرم کسالت و سستی می آورد و محیطهای سرد علاقه به کار و کوشش . (299)
البته محیطهای دیگر نیز که به نحوی انسانها را در بر می گیرند ، به نحو اقتضا بر خلق و خوی و رفتار و کردار انسانها تاءثیر می گذارند ؛ مانند حکومت و حاکمیت ، و قوانین و مقررات که بسیاری از ویژگیهای اخلاقی و رفتاری مردمان را شکل می دهند . (300)
همچنین رسانه ها و وسائل ارتباط جمعی اعم از کتاب ، روزنامه ، مجله ، رادیو ، تلویزیون ، سینما ، ویدئو و جز اینها هم به وجود آورنده محیطهای خاص و فضاهایی ویژه در شکل دادن ساختار تربیتی انسانهایند و از عوامل مهم محیطی به شمار می آیند . (301)
سختیها و شداید
یکی از اموری که در تربیت انسان نقشی کارساز و جدی دارد سختیها و شداید است که سبب ظهور صفات باطنی و تکمیل و تهذیب نفس و تصفیه اخلاق و تهییج قوا و نیروهای نهفته وجود انسان می شود . (302) در دل سختیها و شداید است که فطرت آدمی بیدار می شود و حجابهای فطرت به کنار می رود و انسان به حقیقت خود روی می کند و می تواند بر این حال باقی بماند .
((و اذا غشیهم موج کالظلل دعوا الله مخلصین له الدین فلما نجاهم الی البر فمنهم مقتصد و ما یجحد بآیاتنا الا کل ختار کفور .
))(303)
و چون موجی کوه آسا آنان را فراگیرد ، خدا را بخوانند و اعتقاد (خود) را برای او خالص گردانند ، و چون نجاتشان دهد و به خشکی رسان برخی از ایشان میانه رو بر راه راست توحید باشند ؛ و نشانه های ما را جز فریبکاران و پیمان شکنان ناسپاس انکار نکنند .
در پرتو سختیها و شداید است که بسیاری از استعدادهای انسان شکوفا می شود و آدمی شایسته مراتب بالاتر کمال می گردد . به بیان امیر مؤ منان علی (ع ) :
((فی تقلب الاحوال علم جواهر الرجال . ))(304)
گوهر انسانها در آزمایشگاه دگرگونی احوال معلوم می شود .
به حکم قانون و ناموس خلقت ، بسیاری از کمالات جز در مواجهه با سختیها و شداید ، جز در نتیجه تصادمها و اصطکاکهای سخت ، جز در میدان مبارزه و پنجه نرم کردم با حوادث ، جر در روبرو شدن با بلاها و مصائب حاصل نمی شود . (305)
سختیها و مشکلات وجود آدمی را از ضعف و سستی بیرون می برد و سبب تکمیل و تهذیب نفس و خالص شدن گوهر وجود انسان می شود و خدای مهربان آنان را که دوست می دارد در سختی و بلا می افکند تا پولاد وجودشان آبدیده شود و به کمالات الهی دست یابند . از امام باقر(ع ) روایت شده است که فرمود :
((ان الله تبارک و تعالی اذا احب عبدا غته بالبلاء غتا و نجه بالبلاء نجا . ))(306)
هرگاه خدای تبارک و تعالی بنده ای را دوست بدارد ، او را در بلا غوطه ور سازد و باران بلا
بر سر او ریزد .
پس والاترین انسانها در بیشترین سختیها و شداید فرو می روند و بدین ترتیب گوهر وجودشان صیقل می خورد . امام باقر(ع ) فرموده است :
((اشد الناس بلاء الانبیاء ثم الاوصیاء ، ثم الاماثل فالاماثل . ))(307)
سخت ترین مردم از نظر شدت گرفتاری و میزان بلا ، پیامبرانند ، آن گاه اوصیای ایشان ، و سپس کسانی که از دیگران بهترند به همین ترتیب .
هیچ چیز مانند تنعم و نازپروردگی ، روحیه انسان را ضعیف و ناتوان و اخلاق را پست و تباه نمی سازد و راه سیر به سوی کمال را بر آدمی نمی بندد . (308)
نازپرود تنعم نبرد را به دوست
عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد(309)
تنعم و نازپروردگی انسان را شکننده و آسیب پذیر می سازد ، مقاومت آدمی را در برابر تندباد حوادث می کاهد و توفیق بارور شدن بسیاری از استعدادهای کمالی را می گیرد . آن که در این عالم سختی ندیده و با شداید رو به رو نشده است چگونه می تواند در برابر سختیها و شداید آن عالم تحمل آرد ؟ انسانی که سختی ندیده تا تعینهای وجودی اش در هم شکند و به لطافتهای حقیقی دست یابد چگونه می خواهد پا به عوالم لطیف وجود بگذارد ؟
سختیها و مشکلات ، روح را ورزش می دهد و نیرومند می سازد ، فلز وجود انسان را خالص و محکم می کند . رشد و نمو و بارور شدن استعدادهای آدمی جز در صحنه گرفتاریها و مقابله با شداید و رویارویی با مشکلات فراهم نمی شود ، زیرا تا تعین وجود خرد
نشود ، تکامل حاصل نمی شود . به قول ((ملای رومی )) گندم زیر خاک می رود و در زندان خاک گرفتار می شود و در همان زندان است که شکافته می شود و تعین خود را از دست می دهد و به مرحله ای کاملتر قدم می نهد . نخست ریشه هایی نازک بیرون می دهد و طولی نمی کشد که به صورت بوته گندم ، به صورت ساقه و خوشه و دانه هایی زیادتر ظاهر می شود . زیر خاک قرار گرفتن مقدمه تکامل آن است . باز همین گندم در زیر سنگ آسیا نرم و آرد می شود و سپس نان می گردد و نان بار دیگر در زیر دندان آسیا می شود و جذب بدن می گردد تا بالاخره به عالی ترین مراحل کمال ممکن خود می رسد و به صورت عقل و فهم تجلی می کند . (310)
گندمی را زیر خاک انداختند
پس ز خاکش خوشه ها برخاستند
بار دیگر کوفتندش ز آسیا
قیمتش افزود و نان شد جانفزا
باز نان را زیر دندان کوفتند
گشت عقل و جان و فهم سودمند(311)
بدین ترتیب سختیها و شداید انسان را از خامی به پختگی ، از ضعف به قوت ، از نقص به کمال سیر می دهد . در نظام تربیتی اسلام نازپروری و ضعیف پروری جایی ندارد و در عین حال که شریعت اسلام سهل و ساده است اما تعالیمش به گونه ای است که افراد را به سختی و مشکل خو دهد و از ضعف و سستی بیرون برد و استعدادهای والای آنان را تحت عبادتها و تمرینهای مکرر که با نوعی سختی تواءم است
، شکوفا سازد . به بیان امیر مؤ منان علی (ع ) :
((ولکن الله یختبر عباده بانواع الشدائد ، و یتعبدهم بانواع المجاهد ، و یبتلیهم بضروب المکاره ، اخراجا للتکبر من قلوبهم ، و اسکانا للتذلل فی نفوسهم ، و لیجعل ذلک ابوابا فتحا الی فضله ، و اسبابا ذللا لعفوه . ))(312)
لیکن خداوند بندگانش را با سختیهای گوناگون می آزماید ، و با مجاهدتها به بندگی وادارشان می نماید ، و به ناخوشایندها آزمونشان می کند تا خودپسندی را از دلهایشان بزداید ، و خواری و فروتنی را در جانهایشان جایگزین سازد ، و آن را درهایی برای بخشش او و وسیله هایی برای آمرزش او قرار دهد .
سختیها و شداید فقط نقش ظاهر کردن و نمایان ساختن گوهر واقعی وجود آدمی را ندارد ، بلکه سختیها و شداید نقش تبدیل کردن و دگرگون کردن و تکمیل کردن دارد ، نقش تصفیه و تخلیص دارد ؛ (313) و انسان را از مراتب پست وجود به مراتب عالی وجود متحول می سازد .
کار
از جمله عوامل مؤ ثر در تربیت که در ساختن شخصیت انسان نقش اساسی دارد ، کار است . انسان در عین حال که خالق و آفریننده و مدبر کار است ، بشدت متاءثر از آن است ، به نحوی که کار بر روح و جان انسان رنگ می زند و در خلق خوی و رفتار انسان تاءثیر می گذارد . کار در رشد ابعاد مختلف وجود آدمی نقش دارد و جسم و عقل و احساس و عاطفه را تحت تربیت خود قرار می دهد . وقتی
انسان کاری مطابق استعداد و ذوق و سلیقه اش انجام می دهد ، با آن همه وجود خود را تمرین و رشد می دهد . آدمی در کاری که انجام می دهد ، خود را می یابد ، می آزماید و استعدادهای خود را کشف و شکوفا می کند . انسان با کار کردن کرامت ، شخصیت و حیثیت خود را حفظ می کند و این امر بر روحیه و رفتارش تاءثیر می گذارد .
از این منظر ، کار کردن هر چند پایین ترین نوع آن حرکتی تربیتی و سازنده و با ارزش شریف به شمار می آید . خدای سبحان در ضرورت و جدی گرفتن کار فرمان اکید داده و فرموده است :
((فاذا قضیت الصلاه فانتشروا فی الارض و ابتغوا من فضل الله و اذکروا الله کثیرا لعلکم تفلحون . ))(314)
پس چون نماز گزارده شد ، در (روی ) زمین پراکنده گردید و فضل خدا را جویا شوید و خدا را بسیار یاد کنید ، باشد که رستگار شوید .
خداوند اهل ایمان را فرمان می دهد که با کسب و کار روزی بجویند که کار کردن و روزی جستن و روی پای خود ایستادن و استقلال خود را حفظ کردن ، زمینه ای مناسب برای کسب کمالات الهی و عین آخرت است ، نه بازدارنده از آخرت و امری دنیایی . امام خمینی (ره ) در این باره می نویسد :
((جناب محقق خبیر و محدث بی نظیر مولانا مجلسی علیه الرحمه می فرماید : بدان ، آنچه از مجموع آیات و اخبار ظاهر می شود ، به حسب فهم
ما ، این است که دنیای مذمومه مرکب است از یک اموری که انسان را باز دارد از طاعت خدا و دوستی او و تحصیل آخرت . پس دنیا و آخرت با هم متقابلند . هر چه باعث رضای خدای سبحان و قرب او شود ، از آخرت است ، اگرچه به حسب ظاهر از دنیا باشد ؛ مثل تجارات و زراعات و صناعاتی که مقصود از آنها معیشت عیال باشد برای اطاعت امر خدا ، و صرف کردن آنها در مصارف خیریه ، و اعانت کردن به محتاجان ، و صدقات و باز ایستادن سؤ ال از مردم ، و غیر آن ؛ و اینها همه از آخرت است ، گرچه مردم آن را از دنیا دانند . و ریاضات مبتدعه و اعمال ریائیه . گرچه با تزهد و انواع مشقت باشد ، از دنیاست ، زیرا که باعث دوری از خدا شود و قرب به سوی او نیاورد . . . ))(315)
قرآن کریم مردمان را به کار و کوشش در راهی درست فراخوانده است و آن را با ارزش و آخرتی معرفی نموده است که این راهی نیکو در تربیت آدمی است .
((و ابتغ فیما آتاک الله الدار الآخره و لاتنس نصیبک من الدنیا و احسن کما احسن الله الیک و لاتبغ الفساد فی الارض ان الله لایحب المفسدین . ))(316)
و با آنچه خدایت داده است سرای آخرت را بجوی و بهره خود را از دنیا فراموش مکن و همچنان که خدا به تو نیکی کرده است و در زمین تباهکاری مجوی که خدا تباهکاران را دوست ندارد .
خداوند زمین
را برای آدمیان آفریده است و آن را سراسر نعمت قرار داده است تا انسانها در آن تلاش کنند و تربیت شوند و به سوی او خود را کامل نمایند .
((هو الذی جعل لکم الارض ذلولا فامشوا فی مناکبها و کلوا من رزقه و الیه النشور . ))(317)
اوست که زمین را برای شما رام کرد ، پس در فراخنای آن رهسپار شوید و از روزی او بخورید و (بدانید که ) برانگیختن به سوی اوست .
خداوند کار کردن آدمیان را که سبب تحقق تاءثیرات کمالی و نتایج مثبت اجتماعی و اقتصادی است ، دوست دارد . از رسول خدا(ص ) چنین روایت شده است :
((ان الله تعالی یحب العبد المؤ من المحترف . ))(318)
خدای متعال بنده مؤ من اهل حرفه و پیشه را دوست دارد .
این بیان ارزشی گویای جایگاه کار و تلاش است ، کار و تلاشی که خود نوعی عبادت و بندگی است و همچون سایر عبادات تربیت کننده و کمال بخش .
در حدیثی قدسی آمده است که خدای متعال در شب معراج به پیامبر گرامی اش فرمود :
((یا احمد! ان العباده عشره اجزاء ، تسعه منها طلب الحلال . ))(319)
ای احمد! همانا عبادت ده قسمت است که نه قسمت از آن (کار کردن در) طلب حلال است .
کار کردن در طلب حلال و تلاش کردن با قصد و نیت درست چنان بر انسان و جامعه تاءثیر تربیتی می گذارد که از والاترین عبادتها شمرده می شود . در حدیثی از پیامبر اکرم (ص ) آمده است :
((العباده سبعون جزء افضلها جزء طلب
الحلال . ))(320)
عبادت هفتاد قسمت است که برترین قسمت آن (کار کردن در) طلب حلال است .
سلامت زندگی فرد و جامعه در گرو کار کردن است و کار شرافتمندانه و متعهدانه دری از درهای بهشت تربیت الهی و راهی به سوی کمال است . بدین سبب است که کار کردن نوعی جهاد است و همچون جهاد در راه خدا تربیت کننده و عزت بخش ، امیر مؤ منان (ع ) فرموده است :
((الشاخص فی طلب الرزق الحلال کالمجاهد فی سبیل الله . ))(321)
جوینده روزی حلال همانند مجاهد راه خداست .
پیشوایان دین برترین نمونه های تربیتی کار را این چنین می دیدند و بدان توصیه می کردند : ((محمد بن منکدر))(322) گوید : در روزی بسیار گرم از مدینه بیرون رفتم . در یکی از نواحی مدینه ((ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین )) را دیدم (که از سرکشی به مرزعه خودش بازمی گشت ) . با خود گفتم : سبحان الله ، مردی از بزرگان قریش در چنین وقتی و با این حالی که دارد در پی مال دنیاست ! باید او را پند دهم . پیش رفتم و سلام کردم . با کمال خستگی در حالی که عرق از سر و رویش می ریخت پاسخ مرا داد . گفتم : ((خدا کارت را اصلاح کند ، آیا شخصیتی چون شما بزرگی از بزرگان قریش در این هنگام و با این حال در پی مال دنیا می رود ؟
اگر در این حال مرگ تو در رسد چه می کنی ؟ فرمود :
((لو جاءنی الموت و انا علی هذه الحال
جاءنی و انا فی طاعه من طاعه الله عز و جل اکف بها نفسی و عیالی عنک و عن الناس ، و انما کنت اخاف لو ان لو جاءنی الموت و انا علی معصیه من معاصی الله . ))(323)
اگر در همین حال مرگ من فرارسد (هیچ بیمی ندارم زیرا) در حال طاعتی از طاعات خدا خواهم بود که بدین وسیله خود و خانواده ام را از تو و دیگر مردم بی نیاز می کنم . همانا از مرگ در آن حال بیمناکم که سرگرم گناهی از گناهان باشم .
گفتم : ((رحمت خدا بر تو باد ، گمان می کردم که باید شما را پند دهم ولی شما مرا پند دادی . ))(324)
بدین ترتیب کار یکی از بهترین عوامل تربیتی و بستری مناسب برای سازندگی شخصیت آدمی است .
مراد از عوامل ماورای طبیعت مجموعه عواملی است که فراتر از امور طبیعی اند و برای انسان ملموس و محسوس نیستند ولی پیوسته در تعامل با انسانند و در تربیت انسان به نحو اقتضا مؤ ثرند . در این میان مهمترین عوامل فرشتگان و شیاطینند . آنان در سعادت و شقاوت انسان و جامعه نقش دارند و رابطه اش با انسان رابطه ای طولی است ، بدین معنا که چون انسان اراده خیر کند ، فرشتگان در آن امتداد او را یاری می کنند و چون انسان اراده شر کند ، شیاطین در آن امتداد یاری اش می کنند ، ولی هیچ یک بر انسان مسلط نیستند و تا انسان خود راه نفوذ آنان را باز نکند ، آنان نمی توانند آدمی را به
سوی خیر و شر ببرند .
فرشتگان ماءمور سجده بر انسان شدند و این به سبب خصوصیات نوعی انسان بود و آنان همگی سجده کردند . و ابلیس که از جن بود و به سبب طاعت خویش در ردیف فرشتگان قرار گرفته بود ، گرفتار تکبر شد و از سجده کردن سرپیچی کرد . (325)
((و لقد خلقناکم ثم صورناکم ثم قلنا للملائکه اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابلیس لم یکن من الساجدین . ))(326)
و هر آینه شما را بیافریدیم ، آن گاه صورتگری کردیم ، آن گاه به فرشتگان گفتیم : آدم را سجده کنید ؛ پس سجده کردند مگر ابلیس که از سجده آورندگان نبود .
((و اذ قلنا للملائکه اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابلیس کان من الجن ففسق عن امر ربه . ))(327)
و آن گاه که به فرشتگان گفتیم : آدم را سجده کنید ، پس سجده کردند مگر ابلیس که از جن بود و از فرمان پروردگارش بیرون شد .
همان طور که در بحث شناخت انسان اشاره شد ، انسان واجد مرتبه ((خلیفه اللهی )) است و خداوند این حقیقت را اعلام کرد و او را جانشین خود در زمین معرفی نمود . آن گاه خبر داد که این خلیفه ((معلم به همه اسما)) است و از این رو شایستگی خلافت دارد و فرشتگان را متوجه ساخت که آنان فاقد چنین مرتبه جامعی اند . پس از روشن شدن این حقیقت که آدم (ع ) کون جامع و واجد همه اسما است و به همین سبب بر تمام موجودات شرافت و برتری دارد ، فرمان داد که او را سجده
کنند :
((و اذا قلنا للملائکه اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابلیس ابی و استکبر و کان من الکافرین . ))(328)
و چون به فرشتگان گفتیم : آدم را سجده کنید ، پس سجده کردند مگر ابلیس ، سرپیچی و گردنکشی کرد و از کافران بود .
در این آیات ، نه تنها مرتبه انسان مشخص می شود ، بلکه مرتبه وجودی فرشتگان و شیطان نیز روشن می گردد و جایگاه هر یک در عالم وجود تبیین می شود .
انسان : ((خلیفه الله )) است و ((مسجود)) .
فرشتگان : ((مطیع امر الله ))اند و ((ساجد)) .
شیطان : ((مستکبر)) است و ((مضل )) .
فرشتگان در مرتبه کمالی خضوع و اطاعت فرمان خدایند و در خدمت و یاری انسان .
((بل عباد مکرمون لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون . ))(329)
بلکه (آن فرشتگان ) بندگانی گرامی اند که به گفتار بر خدا پیشی نمی گیرند و آنان به فرمان او کار می کنند .
سجود همگی فرشتگان بر آدم بدین معناست که همه آنان مسخر در راه به کمال رساندن و سعادتمند ساختن انسانند و برای موفقیت و رستگاری او کار می کنند . گروهی از ایشان ماءمور حیات بخشی ، و گروهی دیگر ماءمور مرگ ، و گروهی دست اندر کار روزی رسانی ، و گروهی ماءمور وحی اند ؛ و همچنین بقیه فرشتگان هر کدام مشغول یکی از کارهای بشرند . بنابراین فرشتگان اسباب الهی و یاورانی برای انسانند که او در راه رسیدنش به سعادت و کمال یاری می کنند . خدای سبحان از زبان فرشتگان فرموده است :
((نحن
اولیاؤ کم فی الحیاه الدنیا و فی الآخره . ))(330)
ما در زندگی این جهان و در آن جهان متولی امور شماییم .
فرشتگان واسطه گان رحمت و کرامت خداوند بر انسانند یعنی فرشتگان مؤ ید و راهنما و یاور آنانند که خود را تحت ولایت الهی قرار می دهند و خواستار هدایت و رستگاری اند .
در مقابل یاری و راهنمایی فرشتگان ، یاری و گمراهی شیاطین قرار دارد ، آنها نیز انسانهایی را که خود را تحت ولایت شیطان قرار می دهند ، در جهت گمراهی و تباهی یاری و راهنمایی می کنند و به هلاکت و خسران می رسانند ، ولی در این امر هیچ سلطه ای بر انسان ندارند مگر اینکه انسان خود راه نفوذ و سلطه را برای آنها بگشاید . مهمترین بحث در تاءثیر شیطان بر انسان ، دریافت نسبت شیطان با انسان و حیطه و میدان تصرف او در انسان است . این حقیقت در قرآن کریم چنین آمده است :
((قال رب بما اغویتنی لازینن لهم فی الارض و لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین . قال : هذا صراط علی مستقیم . ان عبادی لیس لک علیهم سلطان الا من اتبعک من الغاوین . ))(331)
(ابلیس ) گفت : پروردگارا ، به سبب آنکه مرا گمراه ساختی ، من نیز (گمراهی شان را) در زمین برایشان می آرایم و همه را گمراه خواهم ساخت جز بندگان مخلص تو را . فرمود : این راهی است راست (که ) به سوی من (منتهی می شود) . در حقیقت ، تو را بر بندگان من تسلطی نیست ، مگر
کسانی از گمراهان که تو را پیروی کنند .
خداوند به شیطان فرمان داد که به مرتبه ای از وجود که فوق مرتبه اوست سجده کند ، ولی چون شیطان به مرتبه خود قانع نبود و برای خود نحوه ای استقلال قائل بود ، خود را مطرح ساخت و از سجده بر آدم سرپیچی کرد و گردنکشی نمود و همین امر سبب دوری اش از رحمت خدا و سقوطش شد ؛ (332) و اینک غفلت و گمراهی خود را به خدا نسبت می دهد و گناه خویش را از او می بیند . در حالی که او در این گمراهی قاصر نبود ، بلکه مقصر بود . او از مرتبه آدم (ع ) آگاه بود و می دانست که او ((معلم به همه اسما)) است و باید او را سجده کند .
شیطان اعلام کرد که به واسطه آراستن امور (دنیا) همه انسانها را گمراه می سازد جز ((مخلصین )) را ، یعنی آنان را که جز خدا نمی بینند و جز خدا نمی خواهند . مخلصین آنانند که خدا ایشان را برای خود خالص کرده است ، پس از آنکه آنان خود را برای خدا خالص کردند ، یعنی غیر خدا کسی در ایشان سهمی و نصیبی ندارد و در دلهایشان جایی وجود ندارد که غیر خدا در آن منزل کند و آنان جز به یاد خدا نیستند ، و شیطان هم هر چند از کید و وسوسه های خود در دل آنان بیفکند ، همان وساوس برمی گردد و یاد خدا می شود و همان چیزهایی که دیگران را از خدا دور می
سازد ، ایشان را به خدا نزدیک می کند ، (333) کسی که به غیر خدا توجه ندارد ، جای نفوذ ندارد . راه نفوذ شیطان ، خودبینی و خودخواهی و ظاهربینی و دنیادوستی است . پس شیطان هیچ راه نفوذی به مخلصین ندارد . اما خداوند خلاف ادعای ابلیس که گفت : همه را گمراه می کنم جز بندگان مخلص تو را ؛ فرمود : تو هیچ یک از بندگان مرا نمی توانی گمراه سازی ، تو راهی بر بندگان من نداری ، جز آنان که خود از تو پیروی کنند ، خود بخواهند که تو در ایشان نفوذ کنی : ((ان عبادی لیس لک علیهم سلطان الا من اتبعک من الغاوین . ))
سیاق آیه که در پاسخ و رد ادعای ابلیس است می رساند که منظور از ((عبادی )) فقط بندگان مخلص هستند ، بلکه همه انسانهایند ، مگر آنان که خود گمراهی را اختیار کرده اند و اهل گمراهی اند . پس شیطان راههای گمراهی را به ایشان نشان می دهد و موارد و مصادیق تباهی را به انسانی که گمراهی اختیار کرده است می نمایاند . شیاطین بر انسانی سلطه دارند که خودبین و خودخواه است و بنده و اسیر نفس اماره خویش است و خداوند بر او ((اذن سلطه )) داده است و این نیز فقط جزای اوست ، یعنی آن که خود ((غوایب اولی )) را بر خود خواست ، شیطان بر او راه می یابد و او را همراه خود به تباهی می کشاند و این ((غوایب ثانوی )) است و جزای آن ((غوایب اولی )) است
. به دیگر سخن : چون انسانی گمراهی را انتخاب کرد ، در آن مسیر یاری می شود و اگر نکرد هیچ سلطه ای در این زمینه بر او نمی رود . حکومت شیطان فقط بر اهل گمراهی است ، نه بر همه مردمان ؛ و نه این است که او بر بندگان خدا سلطه دارد و مخلصین را استثنا کرده است . آدم و فرزنداش همگی بندگان خدایند و چنان نیست که ابلیس پنداشت که فقط مخلصین بنده اویند و چون بنده اویند به شیطان اجازه تسلط بر ایشان داده نشده است ، بلکه همه افراد بشر بنده خدایند و او مالک و مدبر همه است ، اما قضای الهی چنین است که خداوند شیطان را بر افرادی که خودشان میل به پیروی از او دارند و سرنوشت خود را به دست او می سپارند ، مسلط کرده است و اینهایند که شیطان برشان حکمفرمایی می کند . (334) این حقیقت در آیات قرآن کریم مکرر آمده است .
((انما سلطانه علی الذین یتولونه و الذین هم به مشرکون . ))(335)
تسلط او فقط بر کسانی است که وی را به سرپرستی برمی گیرند ، و بر کسانی که آنها به خاک شرک می ورزند .
((کتب علیه انه من تولاه فانه یضله و یهدیه الی عذاب السعیر . ))(336)
بر شیطان مقرر شده است که هر کس او را به دوستی گیرد ، قطعا او وی را گمراه می سازد و به عذاب آتشش می کشاند .
((و استقزز من استطعت منهم بصوتک و اجلب علیهم بخیلک و رجلک و شارکهم فی الاموال
و الاولاد وعدهم و ما یعدهم الشیطان الا غرورا ، ان عبادی لیس لک علیهم سلطان و کفی بربک وکیلا . ))(337)
و از ایشان هر که را توانستی با آوای خود تحریک کن و با سواران و پیادگانت بر آنها بتاز و با آنان در اموال و اولاد شرکت کن و به ایشان وعده بده و شیطان جز فریب به آنان وعده ای نمی دهد . در حقیقت ، تو را بر بندگان من تسلطی نیست ، و حمایتگری (چون ) پروردگارت بس است .
میدان تاخت و تاز شیطان ادراکات و تخیلات و اوهام آدمی است . وی نخست در عواطف نفسانی انسان یعنی در بیم و امید و در آمال و آرزوهای آدمی و در شهوت و غضب بشر تصرف می کند ، و سپس در افکار و اراده ای که از این عواطف برمی خیزد . شیطان امور باطل و زشتیها و پلیدیها را از راه میل و رغبتی که عواطف بشری به آن دارد ، در نظر آدمیان می آراید و بدین وسیله گمراهشان می کند . مثلا زنا را که یکی از گناهان است از آنجا که مطابق میل شهوانی انسان است ، آن قدر در نظرش می آراید تا بتدریج پلیدی و زشتی آن کاسته می شود و بزرگی گناه کوچک جلوه می نماید و توجه به عواقب آن زایل می شود ؛ و به جایی می رسد که تصدیق به خوبی آن می کند و مرتکبش می شود . (338)
((یعدهم و یمنیهم و ما یعدهم الشیطان الا غرورا . ))(339)
(آری ، ) شیطان به آنان وعده می
دهد ، و ایشان را در آرزوها می افکند ، و جز فریب به آنان وعده نمی دهد .
البته تصرفات شیطان در ادراک انسان تصرف طولی است ، نه تصرف عرضی ، تا با استقلال انسان در کارهایش منافات داشته باشد . او فقط می تواند در ادراک انسان به واسطه امور دنیایی از راه فریب و آراستن امور تصرف نماید و باطل را به جای حق نشاند و باطل را به لباسی حق جلوه دهد و کاری کند که انسان با هر چیز که ارتباط برقرار می کند ، به وجه باطل آن چیز نظر داشته باشد تا او را بفریبد و از حق بگرداند که در نتیجه از هیچ چیز بهره ای درست و در جهت کمال خود نمی برد . چنین انسانی خود را در هستی مستقل می بیند و همین فکر او را بکلی از حق و زندگی حقیقی غافل می سازد . وقتی انسان کارش به جایی رسید که از هر چیز وجهه باطل آن را درک کرد ، و از وجهه حق آن غافل شد ، رفته رفته دچار غفلتی دیگر می گردد که ریشه همه گناهان است و آن غفلت از مقام حق تبارک و تعالی است .
بنابراین خود را مستقل دیدن ، و از پروردگار خود غافل شدن ، و جمیع اوهام و افکار باطل و هر شرک و ستمی که مترتب و متفرع بر آن است ، همه اینها از تصرفات شیطان است ، گرچه چنین شخصی از آنجا که خود را مستقل می داند ، این اوهام و افکار را نیز از خود
می پندارد ، زیرا معنی فریب شیطان خوردن و در تحت ولایت او درآمدن همین است که انسان گمراه بشود و نداند چه کسی او را گمراه کرده است . (340)
((انه یراکم هو و قبیله من حیث لاترونهم انا جعلنا الشیاطین اولیاء للذین لایؤ منون . ))(341)
در حقیقت ، او و قبیله اش ، شما را از آنجا که آنها را نمی بینید ، می بینند . ما شیاطین را سرپرستان کسانی قرار دادیم که ایمان نمی آورند .
بنابراین مشیت الهی بر این است که فرشتگان و شیاطین بتوانند انسان را در جهات درست و نادرستی یاری کنند و در تربیت انسان نقشی مؤ ثر و فعال داشته باشند ؛ و نیز گمراهی انسان به دست شیطان ، جزای انتخاب و خواست تباه بشر است ، و اینکه شیطان اهل گمراهی را گمراه می کند نیز در چارچون اذن خدا و مشیت او و به عنوان مجازات خداوند در مورد اهل گمراهی است . این سنت همه جانبه و همیشگی اوست .
از مهمترین عوامل مؤ ثر در تربیت اراده خود آدمیان به نحو اقتضاست ، انسان موجودی است که در ابتدای آفرینشش پاک از هر اقتضایی است ، نه اقتضای سعادت دارد و نه اقتضای شقاوت و نسبتش به این دو امر یکسان است ، هم می تواند راه خیر و اطاعت را که راه فرشتگان است که جز فرمانبرداری از آنان ساخته نیست اختیار کند و هم راه شر و معصیت را که راه ابلیس و لشکریان اوست که جز مخالفت و نافرمانی چیزی ندارند . انسان به هر راه
در زندگی اش میل کند ، به همان راه می افتد و اهل آن راه کمکش می کنند و آنچه را دارند در نظرش جلوه می دهند و او را به سرمنزلی که راهشان بدان منتهی می گردد راهنمایی می کنند ، و آن سرمنزل یا بهشت است یا دوزخ ، یا سعادت است یا شقاوت . (342)
سعادت عبارت است از رسیدن هر شخصی با حرکت ارادی خود به کمالی که در خلقت او نهاده شده است . (343) و شقاوت دور شدن انسان است از مسیر کمال با حرکت ارادی خود و تباه ساختن استعدادهای الهی خویش .
((انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا . ))(344)
ما راه را به انسان نشان دادیم ، خواه شاکر باشد (و پذیرا گردد) ، یا ناسپاس .
خدای متعال انسان را به مسیری که او را به غایت مطلوب یعنی حق می رساند ، راه نموده و ارائه طریق کرده است ؛ مسیری که بر انسان واجب است که در زندگی دنیایی اش آن را بپیماید تا با پیمودن آن به سعادت دنیا و آخرت برسد . و البته راهی که خدای سبحان انسان را بدان هدایت کرده راهی است اختیاری و شکر و کفری که بر هدایت مذکور مترتب است ، در اختیار انسان قرار داده شده است و هر انسانی به هر یک از آن دو که بخواهد می تواند متصف شود و اکراه و اجباری در کار نیست . (345)
سعادت و شقاوت آدمی به دست خود اوست و انسان خود نقشی مهم و مؤ ثر در سرنوشت خویش دارد . امام خمینی
(ره ) در این باره می فرماید :
((آنچه که بر سر انسان می آید از خیر و شر ، از خود آدم است . آنچه که انسان را به مراتب عالی انسانیت می رساند ، کوشش خود انسان (است ) و آنچه که انسان را به تباهی در دنیا و آخرت می کشد خود انسان و اعمال خود انسان است . این انسان است که خدای تبارک و تعالی به طوری خلق فرموده است که راه راست و کج را می تواند انتخاب کند . . . ))(346)
مقدرات انسان قبل از هر چیز و هر کس در دست خود انسان است و هر گونه تغییر و دگرگونی در خوشبختی و بدبختی مردمان در درجه نخست به خود ایشان بازگشت می کند . (347) قضای الهی چنین است که آنچه به انسان می رسد بازگشت به خود انسان می کند و نتیجه و محصول میل و اراده و عملکرد خود اوست .
((ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم . ))(348)
در حقیقت ، خداوند حال قومی را تغییر نمی دهد تا آنان حال خود را تغییر دهند .
انسان می تواند در نفسانیات خود دگرگونی ایجاد کند و حال خود را تغییر دهد و سعادت و شقاوت خود را ترسیم نماید . امام خمینی (ره ) در این باره می نویسد :
((انسان هر انسانی که باشد مادام که در عالم طبیعت است و با ماده اولی قابل تطور و دگرگونی و اختلاف دمساز است ، قابلیت تطور و دگرگونی و تغییر دارد ، یا به سوی سعادت و کمالات شایسته آن ،
و یا به سوی شقاوت و امور مخالف با اصل فطرتش ؛ و همه این امور به سبب کسب و عمل انسان است .
بنابراین انسان شقی و فاسدالعقیده ، و بداخلاق و زشت کردار می تواند به سبب کسب و عمل خود و ریاضت و مشقتی که تحمل می کند شخصی کاملا سعادتمند و مؤ من شود و تمام عقاید و اخلاق و اعمال خود را به سمت دیگر متحول سازد ، و همین گونه است حال انسان سعادتمند که می تواند به سبب کسب و عمل خود شقی و بدبخت شود . و این از آن روست که ماده اولی قابلیت تحول و دگرگونی دارد ، و آنچه به وی افاضه شده است بعد از تطوراتش در مراتب طبیعت از نطفه تا آنجا که قابلیت افاضه روح بر آن می شود همان نفس اولیه و اصلی است که شایسته کمالات و اضداد آن است ، و چون کمالات نفسانی را کسب کرد ، آن ماده اولی و اصلی باطل نمی شود و آن کمالات ذات و ذاتیات آن نمی شود و ممکن است دچار دگرگونی شود و تغییر کند ، همان طور که در طول تاریخ در موارد متعدد مشاهده شده که کافر و بداخلاق و زشت کردار ، مؤ من و خوش اخلاش و نیک کردار شده است و بالعکس .
بنابراین ، انسان در تغییر اخلاق و عقاید فاعل مختار است و این امکان برای او هست که با اختیار خود عقاید حقه و اخلاق فاضله و ملکات حسنه را تحصیل کند . البته گاهی این امر به ریاضت نفس و
تحمل مشقتهای علمی و عملی نیاز دارد . و دلیل بر امکان این تغییر ، دعوت پیامبران و بنیانگذاران دین علیهم الصلاه و السلام و ارائه راه درمان (انسانها) به وسیله ایشان است ، زیرا اینان اطبای جانها و روحها بوده اند . پس اینکه معروف شده است که فلان اخلاق از ذاتیات و فطریات است و تغییر در آن و تخلف از آن ناممکن است ، سخنی نادرست است ، زیرا هیچ یک از عقاید و اخلاق و ملکات ذاتی انسان نیست ، بلکه همه آنها از عوارض وجود و غیر ذاتی و جعلی است ، چنانکه مشاهده می کنیم که عقاید و اخلاق و ملکات بتدریج در انسان حاصل می شود و با تکرار تدریجی رو به کمال می رود ؛ و اینها اموری است که کامل و ناقص می شود ، و هیچ چیز از ذات و ذاتیات این چنین نیست . ))(349)
بدین ترتیب اراده عاملی بسیار مهم در شکل گیری عقاید و اخلاق و ملکات انسان است و راه رسیدن انسان به خواسته هایش بر او باز است . امیر مؤ منان علی (ع ) فرموده است :
((من طلب شیئا ناله او بعضه . ))(350)
آن که چیزی را جوید ، بدان یا به برخی از آن رسد .
سایه حق بر سر بنده بود
عاقبت جوینده یابنده بود
گفت پیغمبر که چون کوبی دری
عاقبت زان در برون آید سری (351)
چون نشینی بر سر کوی کسی
عاقبت بینی تو هم روی کسی
چون ز چاهی می کنی هر روز خاک
عاقبت اندر رسی در آب پاک (352)
البته اراده انسان در دوران جوانی و قوت وجود برای
تربیت انسان مؤ ثرتر است و هر چه وجود آدمی رو به ضعف و سستی می رود ، اراده نیز کاستی می گیرد و کار اصلاح دشوارتر می شود ؛ (353) هر چند که انسان باید پیوسته و تحت هر اوضاع و احوالی اراده اصلاح داشته باشد و تلاش کند و ناامید نگردد . از امیر مؤ منان علی (ع ) وارد شده است :
((علیک بالجد و ان لم یساعد الجسد . ))(354)
بر تو باد به کوشش و جدیت ، اگرچه پیکر همراهی نکند .
از امام صادق (ع ) نیز خبری وارد شده است که پرده از این حقیقت برمی دارد که اراده انسان تا چه اندازه مؤ ثر در تربیت و کارساز است . آن حضرت فرموده است :
((ما ضعف بدن عما قویت علیه النیه . ))(355)
هیچ پیکری در برابر اراده قوی ضعیف نیست .
بنابراین سعادت و شقاوت انسان تحت تاءثیر اراده اوست و آدمی نمی تواند بار تباهی خود را بر دوش عوامل دیگر بگذارد و هر کس در گرو کسب و عمل خویش است .
((و لاتزر وازره وزر اخری و ان تدع مثقله الی حملها لایحمل منه شی ء و لو کان ذاقربی انما تنذر الذین یخشون ربهم بالغیب و اقاموا الصلاه و من تزکی فانما یتزکی لنفسه و الی الله المصیر . ))(356)
هیچ کس بار گناه دیگری را برندارد ، و اگر گرانباری کسی را به برداشتن بار خویش بخواند ، چیزی از آن برداشته نمی شود ، هر چند از نزدیکان (وی ) باشد . جز این نیست که تو کسانی را بیم می
دهی (بیم دادن تو تنها در کسانی تاءثیر می کند) که از پروردگارشان در نهان می ترسند و نماز برپا می دارند ؛ و هر که پاکیزگی جوید تنها برای خود پاکیزگی می جوید ، و فرجام (کارها) به سوی خداست .
تا انسان اراده اصلاح نداشته باشد و تا در دلی خدا ترسی بیدار نشود ، عوامل بیرونی تاءثیری نخواهد کرد . خوشبختی و بدبختی انسان به خود او باز می گردد . امیر مؤ منان علی (ع ) فرموده است :
((السعید من وعظ بغیره و الشقی من انخدع لهواه و غروره . ))(357)
خوشبخت کسی است که از دیگران پند پذیرد (و خود را به پاکی پرورش دهد) و بدبخت کسی است که فریب هوای نفس خویش خورد (و به ناپاکی گراید) .
بدین ترتیب مجموعه عوامل یاد شده به نحو اقتضا بر انسان تاءثیر می گذارد و شاکله انسان را به وجود می آورد و آنچه از انسان ظهور و بروز می کند بر اساس این شاکله است . (358)
برای اینکه ساختار تربیتی انسان سامانی درست بیابد و بتوان به اهداف کلی تربیت دست یافت و به سوی غایت تربیت سیر کرد ، باید هر حرکت و فعل تربیتی مبتنی بر اصولی علمی استوار باشد که در بحث بعد به مهمترین آنها می پردازیم .
هر حرکت و فعل تربیتی باید بر اعتدال استوار باشد و از حد وسط بیرون نرود و به افراط و تفریط کشیده نشود تا حرکت و فعلی مطلوب باشد . آیین تربیتی دین به اعتدال در هر امری فرا می خواند و مجموعه قوانین و
مقررات و آداب دینی به گونه ای است که مردمانی متعادل تربیت شوند . خدای متعال ، امت اسلامی را امتی متعادل و میانه معرفی می کند و نمونه ای را که این امت باید خود را با او تطبیق دهد و در پی او رود ، پیامبر اکرم (ص ) معرفی می نماید .
((و کذلک جعلناکم امه وسطا لتکونوا شهداء علی الناس و یکون الرسول علیکم شهیدا . ))(359)
و این چنین شما را امتی میانه (متعادل ) ساختیم تا بر مردمان گواه باشید و پیامبر بر شما گواه باشد .
امت میانه یعنی امتی که در هیچ امری از امور ، خواه نظری و خواه عملی ، افراط و تفریط نمی کند و همه برنامه هایش در حد اعتدال است .
در قرآن کریم آیاتی متعدد درباره اعتدال وارد شده است و جهتگیری تربیتی این کتاب الهی بر این است که انسانی تربیت کند که در همه امور فردی ، خانوادگی ، اجتماعی ، سیاسی ، نظامی ، اقتصادی و جز اینها متعادل باشد ؛ انسانی که مشی و راه رسمی متعادل داشته باشد ، چنانکه از زبان ((لقمان حکیم )) به فرزندش آمده است :
((و اقصد فی مشیک . ))(360)
در رفتارت میانه رو باش .
انسان عاقل انسانی متعادل است و به هیچ وجه از مرزهای اعتدال خارج نمی شود و گام در مسیر افراط و تفریط نمی گذارد . به بیان امیر مؤ منان (ع ) انسان جاهل است که جز در افراط و تفریط سیر نمی کند ، چنانکه فرموده است :
((لاتری الجاهل الا مفرطا او
مفرطا . ))(361)
جاهل را نمی بینی مگر اینکه یا افراط می کند یا تفریط .
راه تربیت درست که آدمی را به صراط مستقیم سعادت می رساند راهی معتدل است ، چنانکه مربیان الهی متربیان خود را در همه وجود بدان دعوت می کردند . امام باقر(ع ) فرزند خود ، حضرت صادق (ع ) را به اعتدال فرا خوانده و فرموده است :
((یا بنی علیک بالحسنه بین السیئتین تمحوهما . ))(362)
فرزندم ، بر تو باد (که مراقب باشی ) به نیکویی (اعتدال ) میان دو بدی (افراط و تفریط) که بدیها را از بین می برد .
حضرت صادق (ع ) گوید که از آن حضرت پرسیدم که این امر چگونه است ؛ و امام باقر(ع ) فرمود :
((مثل قول الله : ((و لاتجهز بصلاتک و لاتخافت بها))(363) لاتجهز بصلاتک سیئه و لاتخافت بها سیئه . ((و ابتغ بین ذلک سبیلا))(364) حسنه . و مثل قوله : ((و لاتجعل یدک مغلوله الی عنقک و لاتبسطها کل البسط))(365) و مثل قوله : ((و الذین اذا انفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا))(366) فاسرفوا سیئه و اقتروا سیئه ((و کان بین ذلک قواما))(367) حسنه ؛ فعلیک بالحسنه بین السیئتین . ))(368)
مانند این سخن خداوند : ((نماز خویش را به آواز بلند مخوان و آن را آهسته هم مخوان )) که به آواز بلند و آهسته خواندن همان بدی است و ((میان این دو راهی (معتدل ) برگزین )) همان نیکویی است . و مانند این سخن خداوند ((هرگز دستت را به گردنت مبند و آن را یکسره مگشای )) و مانند این سخن :
((و آنان که چون هزینه کنند ، نه اسراف کنند و نه تنگ گیرند)) که اسراف کردن و تنگ گرفتن همان بدی است ((و میان این دو به راه اعتدال باشید)) همان نیکویی است ؛ پس بر تو باد به نیکویی میان این دو بدی .
در اینجا امام باقر(ع ) بر اساس آموزشهای قرآن کریم ، راه اعتدال را نشان می دهد و به عنوان نمونه آیاتی را ذکر می کند و هر گونه افراط و تفریط را نفی می نماید . در نخستین آیه مورد استناد امام (ع ) ، خدای سبحان به اعتدال در دینداری فرمان می دهد : ((و لاتجهز بصلاتک و لاتخافت بها)) .
با توجه به سیاق این آیه و روایاتی که از ائمه (ع ) در معنای آن وارد شده است ، (369) و نیز شاءن نزول آن ، (370) آیه بیانگر اعتدال در عبادت و دینداری و پرهیز از هرگونه افراط و تفریط در این امور است ؛ و بیان ((و ابتغ بین ذلک سبیلا)) باید دستوری کلی برای همه اعمال و رفتار و تمام برنامه های اجتماعی و سیاسی و اقتصادی قرار گیرد . در دو آیه بعدی مورد استناد امام باقر(ع ) خداوند به اعتدال در انفاق و به طور کلی اعتدال در امور اقتصادی فرمان می دهد . (371)
پیشوایان دین در همه امور توصیه به اعتدال کرده اند تا پیروان آنان نسبت به این امر خطیر حساسیت لازم را پیدا کنند و در هیچ امری پا را فراتر از اعتدال نگذارند . از جمله توصیه های آنان ، توصیه به اعتدال در دوستی و
دشمنی است ، چنانکه در حدیثی که هم از پیامبر اکرم (ص ) ، (372) و هم از امیر مؤ منان (ع )(373) روایت شده است بر این امر تاءکید کرده اند :
((احبب حبیبک هونا ما عسی ان یکون بغیضک یوما ما ، و ابغض بغیضک هونا ما عسی ان یکون حبیبک یوما ما . ))
دوست خود را دوست بدار از سر اعتدال ، شاید روزی از روزها دشمنت شود . و دشمنت را دشمن دار از روی میانه روی ، شاید روزی از روزها دوستت گردد .
انسان عاقل ، چه در دوستی و چه در دشمنی ، مآل اندیش است و از خواهش نفس پیروی نمی کند و از مرزهای اعتدال بیرون نمی رود . پیروی از خواهش نفس و تابع احساسات شدن آدمی را به افراط و تفریط می کشد .
بسیاری از جوانان در دوستی و دشمنی اهل افراط و تفریطند . هنگامی که با کسی دوست می شوند ، آن قدر ، احساس صمیمیت و محرم بودن می کنند که به دوست خود بی حساب اطمینان می کنند و همه اسرار زندگی خویش را با وی در میان می گذارند ، غافل از اینکه پیوند دوستی و رفاقت همیشه و در هر اوضاع و احوالی محکم و پایدار نمی ماند و ممکن است پیشامدها و حوادث ، رشته رفاقت و دوستی را پاره کند و آن دوستی به دشمنی مبدل شود . بنابراین لازم است رفقای یکدل در دوران رفاقت و دوستی همواره از افراط بپرهیزند و در حدود عقل با یکدیگر یگانه و همراز باشند . (374)
امام صادق (ع ) در این باره برخی اصحاب خود را چنین نصیحت کرده است :
((لاتطلع صدیقک من سرک الا ما لو اطلع علیه عدوک لم یضرک فان الصدیق ربما کان عدوک . ))(375)
دوست خود را از اسرارت آگاه مکن ، مگر آن سری که اگر فرضا دشمن بداند به تو زیان نمی رسد ، زیرا دوست کنونی تو ممکن است (روزی ) دشمن تو گردد .
زندگی اجتماعی زمان بدرستی سامان می یابد که بر روابطی معتدل استوار باشد ، زیرا هر گونه افراط و تفریط در روابط اجتماعی سبب تزلزل فرد و جامعه و سیر آنها به سوی تباهی می شود . انسان خردمند و زیرک در اداره امور ، در مدیریت ، در رهبری و به طور کلی در هر ارتباط اجتماعی رفتاری متعادل دارد و دیگران را بر اساس اعتدال حرکت می دهد . امیر مؤ منان علی (ع ) فرموده است :
((الفقیه کل الفقیه من لم یقنط الناس من رحمه الله ، و لم یؤ یسهم من روح الله ، و لم یؤ منهم من مکر الله . ))(376)
دانای فهمیده و زیرک کسی است که مردم را از آمرزش خدا ماءیوس نسازد ، و از مهربانی او نومیدشان نکند ، و از عذاب ناگهانی وی ایمنشان ندارد .
امید بیش از اندازه فرد را گستاخ ، و بیم بیش از اندازه فرد را متوقف می سازد ، پس مربی باید در هر فعل تربیتی بر مدار اعتدال سیر کند و متربی را در اعتدال بیم و امید سیر دهد . از امام صادق (ع )
روایت شده است که گفت : پدرم (ع ) می فرمود :
((انه لیس من عبد مؤ من الا (و) فی قلبه نوران : نور خیفه و نور رجاء ، لو وزن هذا لم علی هذا و لو وزن هذا لم یزد علی هذا . ))(377)
هیچ بنده مؤ منی نیست مگر آنکه در دلش دو نور است : نور بیم و نور امید که اگر این وزن شود ، از آن بیشتر نباشد و اگر آن وزن شود ، از این بیشتر نباشد .
بهترین زمینه برای رشد و تعالی اعتدال بیم و امید است چنانکه در خبری از امیر مؤ منان (ع ) آمده است :
((خیر الاعمال اعتدال الرجاء و الخوف . ))(378)
بهترین کارها اعتدال بیم و امید است .
خدای تبارک و تعالی آدمیان را در چنین زمینه ای به سوی کما سیر می دهد ، چنانکه در کتاب الهی کنار آیات عذاب (بیم ) آیات تشویق (امید) قرار دارد و شاءن فرستاده گرامی اش ((بشارت )) و ((انذار)) است :
((انا ارسلناک بالحق بشیرا و نذیرا . ))(379)
ما تو را براستی نویدرسان و بیم دهنده فرستادیم .
((و ما ارسلناک الا مبشرا و نذیرا . ))(380)
و ما تو را جز مژده دهنده و بیم دهنده نفرستادیم .
((نبی عبادی انی انا الغفور الرحیم و ان عذابی هو العذاب الالیم . ))(381)
به بندگان من خبر ده که منم آمرزنده مهربان ، و اینکه عذاب من عذابی است دردناک .
راه و رسم اعتدال کوتاهترین و استوارترین راه تربیت است ، راهی که کتاب خدا و آیین پیامبر اکرم (ص
) بر آن بنا شده است . علی (ع ) در این باره فرموده است :
((الیمین و الشمال مضله و الطریق الوسطی هی الجاده علیها باقی الکتاب و آثار النبوه ؛ و منها منفذ السنه و الیها مصیر العاقبه . ))(382)
انحراف به راست و چپ گمراهی است و راه مستقیم و میانه جاده وسیع حق است ، کتاب خدا و آیین رسول همین راه را توصیه می کند ، و سنت پیامبر نیز هب همین راه اشاره می کند و سرانجام همین جاده ترازوی کردار همگان است و راه همه بدان منتهی می شود .
سلامت فرد و جامعه در گرو تربیتی متعادل است ، زیرا هر گونه انحراف از اعتدال و افراط و تفریط در صفات و اعمال و رفتار ، انحراف از حق است . پیشوای موحدان علی (ع ) فرموده است :
((من اراد السلامه فعلیه بالقصد . ))(383)
هر که خواهان سلامت است ، پس باید میانه روی پیشه کند .
آفرینش انسان به گونه ای است که هرگونه بیرون شدن از مرزهای اعتدال او را آسیب می رساند و از نظر تربیتی دچار توقف یا گستاخی می سازد . به بیان امیر مؤ منان (ع ) :
((فکل تقصیر به مضر و کل افراط له مفسده . ))(384)
هر کمبود آن را زیان است و هر زیادی آن را تباهی است .
بنابراین باید در همه وجوه فردی و اجتماعی راه اعتدال را سامان داد تا بتوان مردمان را به سوی اخلاق و رفتاری نیک و درست سیر داد . علی (ع ) فرموده است :
((علیک بالقصد فانه اعون
شی ء علی حسن العیش . ))(385)
بر تو باد به میانه روی (در امور) زیرا میانه روی یاری کننده ترین چیز برای خوب زندگی کردن است .
حکما اساس اخلاق را در اعتدال در خویها و صفات می دانند و برای نجات و رستگاری انسان و رساندن او به سعادت ، راه اعتدال را توصیه می کنند . (386) ملا مهدی نراقی (ره ) در این باره می نویسد :
((بر هر خردمندی واجب است که در اکتساب فضایل اخلاقی که حد وسط و اعتدال در خویها و صفات است و از جانب شریعت (مقدس اسلام ) به ما رسیده است کوشا باشد و از رذایل که افراط و تفریط است اجتناب کند ؛ و اگر در این راه کوتاهی و تقصیر کند ، هلاکت و شقاوت ابدی گریبانگیرش شود . ))(387)
همه اخلاق نیکو در میانه است
که از افراط و تفریطش کرانه است
میانه چون صراط المستقیم است
ز هر دو جانبش قعر حجیم است (388)
((تدرج )) به معنای اندک اندک و آهسته آهسته پیش رفتن و پایه پایه نزدیک شدن است ، (389) و ((تمکن )) به معنای جای گرفتن و جاگیر شدن و پابرجا شدن و نیز توانایی و قدرت و قادر شدن بر چیزی است . (390) هیچ انسانی جز بر اساس تمکن و توانایی اش و جز با حرکتی تدریجی و مناسب به کمالات الهی دست نمی یابد ، همچنان که عکس این مطلب نیز صادق است و هیچ انسانی یکمرتبه و دفعتا تباه نمی شود . خدای متعال در چند آیه از کتاب کریمش مردمان و مؤ منان را هشدار می
دهد که گامهای شیطان را پیروی نکنند ، از جمله می فرماید :
((یا ایها الذین آمنوا لاتتبعوا خطوات الشیطان و من یتبع خطوات الشیطان فانه یاءمر بالفحشاء و المنکر . ))(391)
ای کسانی که ایمان آورده اید ، از پی گامهای شیطان مروید ، و هر که پای بر جای گامهای شیطان نهد (بداند که ) او به زشتکاری و کارهای ناپسند وامی دارد .
خداوند فرمان می دهد که ((خطوات )) شیطان را پیروی نکنید . ((خطوات )) جمع ((خطوه )) به معنای گام است ، (392) و ((خطوات )) گامهایی است که شیطان برای رسیدن به هدف خود و گمراه و تباه ساختن مردم برمی دارد . روش او روشی گام به گام است و اعمال شیطانی و انحرافها تدریجا در انسان نفوذ می کند نه به صورت دفعی و ناگهانی .
تدرج و تمکن در تربیت امری است که در هر دو طرف صادق است و انسان بر اساس آن به سوی والایی یا تباهی سیر می کند .
سیر تربیت یعنی تربیت کردن و تربیت پذیری امری تدریجی است و جز با استمرار و رعایت توانایی و قدرت افراد تحقق نمی یابد . این امر در هر حرکت و فعل تربیتی باید مد نظر قرار گیرد تا تربیت به نتیجه رسد . ملاحظه تفاوتهای فردی و اختلاف استعدادها در تربیت و سامان دادن تربیت با توجه به آن از مهمترین اصول تربیت است . انسانها از نظر طبیعی به هیچ روی یکسان نیستند ، بلکه اختلاف وجودی میان همه موجودات و در مراتب وجود از لوازم عالم وجود است
. انسانها گونه گون و طور به طور آفریده شده اند و از استعدادها و ظرفیتهایی متفاوت برخوردارند که همین تفاوت و گونه گونی مایه بقا و دوام و رشد جامعه انسانی است و این امر از نشانه های قدرت و کمال خدای متعال است .
((مالکم لاترجون لله وقارا و قد خلقکم اطوارا . ))(393)
شما را چه می شود که خدای را به بزرگی باور ندارید و حال آنکه شما را گونه گون (در مراحل و مراتب مختلف ) آفریده است .
این قسم اختلاف ، اختلافی است که در عالم انسانی چاره ای از آن نیست . این اختلاف طبایع است که منشاء اختلاف بنیه ها می شود و بی گمان ترکیبات بدنی باعث اختلاف در افراد و در نتیجه اختلاف در استعدادهای جسمی و روحی می شود و با ضمیمه شدن اختلاف محیطها و آب و هواها ، اختلاف سلیقه ها و سنن و آداب و مقاصد و اعمال نوعی و شخصی در جوامع انسانی پدید می آید و در علم الاجتماع و مباحثش ثابت شده است که اگر این اختلافها نمی بود بشر یک چشم بر هم زدن قادر به زندگی نبود . (394) به بیان امیر مؤ منان (ع ) :
((لایزال الناس بخیر ما تفاوتوا فاذا استووا هلکوا . ))(395)
خیر مردم در تفاوت آنها (در استعدادها) است و اگر همه (در استعداد) مساوی باشند ، هلاک شوند .
تربیت نیز اگر بر اساس ملاحظه ظرفیتها و استعدادها صورت نگیرد ، نه تنها رشد دهنده نخواهد بود بلکه تباهگر و هلاک کننده خواهد بود .
چارپا را قدر طاقت
بار نه
بر ضعیفان قدر قوت کار نه
دانه هر مرغ اندازه ویست
طعمه هر مرغ انجیری کیست ؟
طفل را گر نان دهی بر جای شیر
طفل مسکین را از آن نان مرده گیر
چونکه دندانها برآرد بعد از آن
هم به خود گردد دلش جویای نان
مرغ پر نارسته چون پران شود
لقمه هر گربه دران شود
چون برآرد پر بپرد او به خود
بی تکلف بی صفیر نیک و بد(396)
حکمت الهی چنین است که با ما به مقدار توانایی ما رفتار می کند و هیچ کس را بیش از توانایی اش تکلیف نمی نماید و این اساس تربیت است .
((لایکلف الله نفسا الا وسعها . ))(397)
خداوند هیچ کس را جز به قدر توانایی اش تکلیف نمی کند .
((وسع )) به معنی تاب و توان است که اصل آن به معنی گنجایش مکانی است ، سپس توانایی انسان را شبیه ظرفی برای افعال اختیاری او تصور کرده اند ، گویا آنچه را که انسان می تواند انجام دهد ، توانایی وی گنجایش آن را دارد و آنچه را نمی تواند انجام دهد توانایی اش گنجایش ندارد و این مفهوم بر طاقت منطبق گردیده و وسع نامیده شده است . بنابراین وسع انسان عبارت است از طاقت و گنجایش توانایی وی ؛ (398) و تربیت باید کاملا با طاقت و گنجایش توانایی افراد متناسب باشد .
((لاتکلف نفس الا وسعها . ))(399)
هیچ کس جز به مقدار وسعش مکلف نمی شود .
بنابراین باید در تمام مراحل تربیت تمکن افراد در نظر گرفته شود و آنان را بتدریج به سوی کمال سوق داد ، زیرا توقع بیش از اندازه و خارج از
استعداد افراد ، آنان را وامانده می سازد و مطلوب تربیت حاصل نمی شود . یکی از وجوه فلسفه نزول تدریجی آیات قرآن رعایت همین اصل تربیتی بوده است ، زیرا اگر قرآن به صورت جمعی و یکباره بر مردم نازل می شد ، و احکام و قوانین آن دفعتا به مردم ابلاغ می گشت ، مردمی که قرنها بر خلاف جهت این احکام و قوانین زندگی کرده بودند ، یکمرتبه زیر بار نمی رفتند و پذیرش این تربیت برای آنان سخت دشوار ، بلکه ناممکن بود ، (400) بنابراین نزول تدریجی آیات امکان آن تحول بزرگ تربیتی را ممکن ساخت که قرآن کریم خود کتاب تربیت انسان است .
((قرآن به منظور یک ایده و مثل اعلایی که باید روی عمل و رفتار مردم پیاده شود نازل شده است ، لذا همه جوانب امکان رفتار انسان را در نظر گرفته است . نه تنها همه قوانین متنوع قرآن یکباره به مردم ابلاغ نشد ، بلکه در مورد یک قانون نیز به منظور خو گرفتن مردم به آن تدرج و آشنایی لحظه به لحظه را مورد توجه قرار داده است ، مثلا برای پایان دادن به یک رسم و عادت اجتماعی و ملی که ناپسند و در عین حال سخت راسخ بود ، زمینه امکان ترک آن را بتدریج فراهم آورد .
ما می دانیم که اقوام تازی عصر جاهلی به خمر و مسکرات و قمار آلوده بودند . قرآن برای از میان بردن این خوی و عادت نابخردانه ، در مرحله اول نظر آنان را به موضوع خمر و منشاء آن جلب می نماید
و می گوید :
((و من ثمرات النخیل و الاعناب تتخذون منه سکرا . ))(401)
و از میوه درختان خرما و انگور باده مستی بخش می گیرند .
و سپس با لحنی آرام و مؤ ثر ، آنان را به اندیشیدن صحیح و تفکری سنجیده رهنمون می گردد و می گوید :
((یساءلونک عن الخمر و المیسر قل فیهما اثم کبیر و منافع للناس و اثمهما اکبر من نفعهما . ))(402)
درباره شراب و قمار ، از تو می پرسند ، بگو : در آن دو ، گناهی بزرگ ، و سودهایی برای مردم است ، ولی گناهشان از سودشان بزرگتر است .
خدای متعال در این آیه به مردم هشدار می دهد که از منطق و عقل خود به دقت بهره برداری کنند ، به این معنی که می گوید : در شراب و قمار منافع و مضاری وجود دارد که مضار آنها به مراتب ، بیشتر و مهمتر از منافع آنهاست ، و بدیهی است که فرد عاقل از کاری که زیان آن بر سود آن می چربد خودداری می کند . و اصولا باید انسان امور را بسنجد و ارزیابی کند و سپس با توجه به منافع آن دست به کار گردد .
خداوند متعال در مرحله سوم برای بر حذر داشتن مردم از این آلودگی ، محدودیتهای زمانی شرب خمر به وجود می آورد ، چون مردم مکلف به نماز شده بودند و باید این فریضه را در شبانه روز پنج بار اقامه می نمودند ، طبق آیه :
((یا ایها الذین آمنوا لاتقربوا الصلاه و انتم سکاری حتی تعلموا ما
تقولون . ))(403)
ای کسانی که ایمان آورده اید ، در حال مستی به نماز نزدیک نشوید تا زمانی که بدانید چه می گویید .
فرصت شرابخواری را محدود کرد ، چون بر حسب این آیه ، نباید مردم به هنگام نماز ، مست باشند . بدیهی است که یک فرد مسلمان در فواصل میان نمازهای پنجگانه ، ناگزیر از شرابخواری می پرهیزد ، تا خود را شایسته نمازگزاری سازد ؛ و شاید کمتر اتفاق افتاده که یک مسلمان فرصتی برای نوشیدن خمر میان نمازهای پنجگانه شبانه روزی به دست آورده باشد و در عین حال به هنگام نماز مست نباشد .
قرآن کریم پس از آنکه لحظه به لحظه خود را به هدف نزدیک دید ، در مرحله چهارم ، آخرین گام را در این زمینه برداشته و با لحن قاطع و خالی از هر گونه مجامله می گوید :
((یا ایها الذین آمنوا انما الخمر و المیسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشیطان فاجتنبوه لعلکم تفلحون . انما یرید الشیطان ان یوقع بینکم العداوه و البغضاء فی الخمر و المیسر و یصدکم عن ذکر الله و عن الصلاه فهل انتم منتهون . ))(404)
ای کسانی که ایمان آورده اید ، شراب و قمار و بتها و تیرهای قرعه پلیدند و از عمل شیطانند . پس ، از آنها دوری گزینید ، باشد که رستگار شوید . همانا شیطان می خواهد با شراب و قمار ، میان شما دشمنی و کینه ایجاد کند ، و شما را از یاد خدا و از نماز بازدارد . پس آیا شما دست برمی دارید ؟
ما در تاریخ می بینیم که در این مرحله ، رسم و عادت شرابخواری از میان ملت عرب رخت بربست ، و همان طوری که آیه ، درخواست کرد ، تازیان از شرابخواری دست برداشتند ، لذا پس از این به انتظار آن به سر می بردند که حد و مجازات شرابخواری به آنها اعلام گردد . ))(405)
پیامبر اکرم (ص ) در تربیت مسلمانان بر همین اساس رفتار می کرد ، چنانکه از ((ابوعبدالرحمان سلمی ))(406) روایت کرده اند که گفت : برخی از اصحاب پیامبر(ص ) که به ما قرآن می آموختند می گفتند : اصحاب ، قرآن را ده آیه ، ده آیه از پیامبر(ص ) فرامی گرفتند و تا زمانی که آن ده آیه را بدرستی فرانمی گرفتند و به آنها عمل نمی کردند ، به ده آیه بعد نمی پرداختند . (407)
پیامبر اکرم (ص ) در سخن گفتن با مردمان و هدایت آنان ظرف عقل و گنجایش وجودی ایشان را رعایت می کرد و خود می فرمود :
((انا معاشر الانبیاء امرنا ان نکلم الناس علی قدر عقولهم . ))(408)
ما گروه پیامبران ماءموریم که با مردمان در حدود خردهایشان سخن گوییم .
مربیان الهی در تربیت مردمان کاملا پایبند این اصل بودند و بر رعایت آن بسیار تاءکید می کردند ، (409) و از پیروان خود می خواستند که مردمان را بر اساس تدرج و تمکن به سوی خدا سیر دهند . امام صادق (ع ) به یکی از اصحاب خود که این اصل را بخوبی درک نمی کرد و آن را در رفتار خود پاس نمی داشت فرمود
:
((ان من المسلمین من له سه ، و منهم من له سهمان ، و منهم من له ثلاثه اسهم ، و منهم من له اربعه اسهم ، و منهم من له خمسه اسهم . و منهم من له سته اسهم ، و منهم من له سبعه اسهم . فلیس ینبغی ان یحمل صاحب السهم علی ما علیه صاحب السهمین ، و لاصاحب السهمین علی ما علیه صاحب الثلاثه ، و لا صاحب الثلاثه علی ما علیه صاحب الاربعه ، و لا صاحب الاربعه علی ما علیه صاحب الخمسه ، و لا صاحب الخمسه علی ما علیه صاحب السته ، و لا صاحب السته علی ما علیه صاحب السبعه . ))(410)
همانا برخی از مسلمانان یک سهم (از ایمان ) و برخی دو سهم ، و برخی سه سهم ، و برخی چهار سهم ، و برخی پنج سهم ، و برخی شش سهم ، و برخی هفت سهم را دارند . پس سزاوار نیست که صاحب یک سهم را بر آنچه صاحب دو سهم دارد ، وادارند ، و نه صاحب دو سهم را بر آنچه صاحب سه سهم دارد ، و نه صاحب سه سهم را بر آنچه صاحب چهار سهم دارد ، و نه صاحب چهار سهم را بر آنچه صاحب پنج سهم دارد ، و نه صاحب پنج سهم را بر آنچه صاحب شش سهم دارد ، و نه صاحب شش سهم را بر آنچه صاحب هفت سهم دارد .
مشخص است که رعایت تدرج و تمکن در تربیت از چه اهمیتی برخوردار است که امام (ع ) با این شکل
آن را توضیح می دهد . در ادامه این حدیث ، امام صادق (ع ) مثالی بیان کرده است که لزوم توجه به این اصل را به تمام معنا روشن می کند . حضرت چنین مثال زده است : مردی (مسلمان ) همسایه ای نصرانی داشت . او را به اسلام دعوت کرد و آن قدر از اسلام تعریف کرد که آن مرد نصرانی پذیرای اسلام شد . سحرگاه نزد تازه مسلمان رفت و در خانه او را زد . همسایه نصرانی پرسید : کیست ؟ گفت : من فلان شخصم ، پرسید : چه کاری داری ؟ گفت : وضو بگیر و جامه ات را بپوش و همراه ما به نماز بیا . تازه مسلمان وضو گرفت و جامه اش را پوشید و همراه او شد . تا آنجا که می شد نماز گزاردند و سپس نماز صبح را به جا آوردند و در مسجد ماندند تا صبح روشن شد . تازه مسلمان برخاست تا به خانه اش رود . اما همسایه اش گفت : کجا می روی ؟ روز کوتاه است و چیزی تا ظهر باقی نمانده است . پس او را همراه خود در مسجد نگاه داشت تا نماز ظهر را هم به جا آورد . باز تازه مسلمان برخاست که برود . همسایه مسلمانش گفت : میان ظهر و عصر زمانی کوتاه است . پس او را نگاه داشت تا نماز عصر را هم به جا آورد . تازه مسلمان برخاست تا به منزلش برود . همسایه مسلمانش گفت : اکنون آخر روز است و از اولش هم کوتاهتر است .
پس او را نگاه داشت تا نماز مغرب را هم گزارد . باز خواست به منزلش برود . به او گفت : یک نماز بیش نمانده است . نگاهش داشت تا نماز عشا را هم خواند . آن گاه از هم جدا شدند .
چون سحرگاه شد ، نزد تازه مسلمان رفت و در خانه او را زد ، پرسید : کیست ؟ گفت : منم ، فلان شخص . پرسید : چه کاری داری ؟ گفت : وضو بگیر و جامه ات را بپوش و همراه ما به نماز بیا . تازه مسلمان گفت : برای این دین شخصی بیکارتر از من پیدا کن که من فردی مستمند و عیالوارم !
سپس امام صادق (ع ) فرمود : آن مسلمان ، فردی را که وارد اسلام کرده بود . بدین ترتیب از اسلام بیرون کرد . (411)
بنابراین لازمه فعل تربیتی درست زمینه فراهم کردن و بتدریج وسع افراد را بیشتر کردن و آن گاه انتظار داشتن است . البته اینکه تربیت باید بر اساس توانایی افراد و بتدریج صورت بگیرد به معنای توقف در تواناییهای پایین و حرکت نکردن و تلاش نکردن در جهت وسع بیشتر نیست ، بلکه باید تلاش کرد که ظرف وجودی و گنجایش توانایی افراد را بتدریج افزایش داد و آنان را به سمت مقصد تربیت سوق داد .
انسان موظف است که هر چه بیشتر استعدادهای کمالی خود را رشد دهد و به هیچ وجه در حد وضع موجودش توقف نکند ؛ و اساسا سلوک انسانی امری تدریجی است که با هدایت مربی و تلاش متربی سامان می یابد .
((تسهیل )) و ((تیسیر)) به معنای آسان کردن و سهل گردانیدن است ، (412) و مراد آن است که در هر حرکت تربیتی راههای آسان و میسر به روی متربی گشوده شود تا میل و رغبت به رفتن فراهم شود و با متربی از سر ملایمت و مدارا رفتار شود تا بتواند راه را بر خود هموار سازد و طی طریق کند و به مقصود دست یابد .
خدای رحمان راه خیر و سعادت انسان را هموار و آسان کرده است و با وجود این ، انسان حق را می پوشاند و به راه حق نمی رود!
((قتل الانسان ما اکفره من ای شی ء خلقه من نطفه خلقه فقدره ثم السبیل یسره . ))(413)
کشته باد انسان ، چه ناسپاس است ! او را از چه چیز آفریده است ؟ از نطفه ای خلقش کرد و اندازه مقررش بخشید . سپس را را بر او آسان گردانید .
کتاب هدایت و سعادت انسان (قرآن کریم ) نیز آسان قرار داده شده است تا حرجی بر مردمان در فهم و دریافت آن نباشد .
((و لقد یسرنا القرآن للذکر فهل من مدکر . ))(414)
و هر آینه قرآن را برای یادآوری و پند گرفتن آسان ساختیم ، پس آیا یادآرنده و پند گیرنده ای هست ؟
خدای رحمان کتاب عزیزش را به گونه ای قرار داده است که فهم مقاصدش برای عامه و خاصه ، برای فهمهای ساده و عمیق آسان باشد و هر کس به اندازه فهم و ادراک خود از آن بهره ببرد . (415) سنت تربیت الهی چنین است و خدای مهربان شریعت
خود را سهل و آسان قرار داده است تا همگان به کمالات الهی متصف شوند . چنانکه فرموده است :
((یرید الله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر . ))(416)
خداوند برای شما آسانی می خواهد و برای شما دشواری نمی خواهد .
((و ما جعل علیکم فی الدین من حرج . ))(417)
و در دین بر شما سختی قرار نداده است .
آیین تربیت در اسلام بر تکالیف شاق بنا نشده است ، زیرا آیینی است متعادل که بر فطرت آدمی استوار شده است ، (418) و سختیهای ظاهری آن نیز به دلیل آنکه با فطرت هماهنگ و سازگار است ، در ذائقه جان آدمی شیرین و گواراست و همین موجب می شود که صفات الهی و خصلتهای نیک به آسانی و راحتی کسب شود . راه و رسم آیین تربیت محمدی تنها بر امور سهل و آسان بنا شده است و از خشونت و تندی به دور است . (419) پیامبر اکرم (ص ) خود فرموده است :
((بعثنی بالحنیفیه السهله السمحه . ))(420)
خداوند مرا بر شریعت و دین حنیف و آسان و ملایم مبعوث کرده است .
آیین تربیت الهی سهل و آسان بنا گذاشته شده است و چنین آیینی بهترین آیین است ، نه آن آیینی که به سبب دشواری اش مردمان را گریزان می سازد . از رسول خدا(ص ) روایت شده است که می فرمود :
((یا ایها الناس ، ان دین الله یسر . ))(421)
ای مردم ، همانا دین و آیین خدا آسان است .
((ان خیر الدین عند الله الحنیفیه السمحه . ))(422)
همانا بهترین دین و آیین
نزد خدا ، شریعت حنیف و ملایم است .
آنان که آیین تربیتی خود را بر امور شاق بنا می کنند و سبب می شوند که مردم از دین و دینداری گریزان شوند ، از راه و رسم پیامبر اکرم (ص ) به دورند که آن حضرت فرموده است :
((بعثت بالحنیفیه السمحه او السهله و من خالف سنتی فلیس منی . ))(423)
من بر دین حنیف ملایم یا آسان مبعوث شده ام و هر کس با راه و رسم من مخالفت ورزد از من نیست
پیامبر اکرم (ص ) خود در آیین تربیتی اش مظهر ملایمت و آسانگیری بود که جز بر این اساس نمی توان دل مردمان را نرم کرد و آنان را به سوی خدا سیر داد . (424) خدای رحمان فرستاده گرامی اش را با این راه و رسم تربیتی معرفی می کند و می فرماید :
((فبما رحمه من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک . ))(425)
پس به (برکت ) رحمت الهی ، با آنان نرمخو (و پرمهر) شدی ، و اگر تندخو و سخت دل بودی قطعا از پیرامون تو پراکنده می شدند .
رسول خدا(ص ) اصحاب و پیروان خود را راه و رسمی ملایم و به دور از تندی فرامی خواند و می فرمود :
((یسروا و لاتعسروا ، و بشروا و لاتنفروا . ))(426)
بر مردم آسان بگیرید و سخت مگیرید ، و نوید دهنده باشید و مردم را فراری مدهید و در آنان نفرت ایجاد مکنید .
ملایمت و مدارا بهترین شیوه برای نرم کردن دلها ، و
همراه ساختن جانها در مسیر تربیت است . از امام صادق (ع ) روایت شده است که فرمود :
((من کان رفیقا فی امره نال ما یرید من الناس . ))(427)
هر که در امور خویش ، ملایمت در پیش گیرد ، به آنچه از مردم می خواهد می رسد .
هیچ چیز چون ملایمت و رحمت ، و آسانگیری و نرمی در تربیت دل آدمی و رشد صحیح عواطف انسانی مؤ ثر نیست ، زیرا بدین وسیله است که عواطف آدمی تلطیف و تعدیل می شود و کوری ناشی از غلظت و خشونت به بینایی ناشی از لطافت و رقت تبدیل می گردد . از این رو بهترین راه ورود به قلبها و تربیت انسانها ایجاد میل و رغبت است که جز بر اساس آیینی ملایم فراهم نمی شود ، زیرا راه و رسمهای خشن در تربیت قلب را کور و به دور از بصیرت می گرداند و عواطف انسانی را زایل می سازد . امیر مؤ منان (ع ) در بیانی نورانی فرموده است :
((ان للقلوب شهوه و اقبالا و ادبارا ، فاتوها من قبل شهوتها و اقبالها ، فان القلب اذا اکره عمی . ))(428)
دلها را میلی است و روی آوردنی و پشت کردنی ، پس دلها را آن گاه به کار گیرید که خواهان است و روی در کار ، زیرا دل اگر به ناخواه به کاری وادار شود ، کور گردد .
پیشوایان حق پیروان خود را به رعایت تسهیل و تیسیر در تربیت می خواندند و آنان را از سختگیریهای نابجا حتی در عبادتهای مستحب پرهیز می دادند
. امیر مؤ منان (ع ) در نامه ای که به ((حارث همدانی )) از خواص اصحاب خود می نویسد ، وی را چنین توصیه می کند :
((و خادع نفسک فی العباده ، و ارفق بها و لاتقهرها . و خذ عفوها و نشاطها الا ما کان مکتوبا علیک من الفریضه لابد من قضائها و تعاهدها عند محلها . ))(429)
نفس خود را برای عبادت و بندگی برانگیز و با آن مدارا کن و مقهورش مدار ، و بر آن آسان گیر و به هنگامی که نشاط و فراغتش بود ، روی به عبادت آر ، جز در آنچه به تو واجب است که باید آن را به جای آری و در وقت آن بگزاری .
برای سیر دادن خود به مراتب بالاتر از واجبات الهی باید انگیزه و رغبت ایجاد کرد و آن گاه نفس را به حرکت واداشت که دل را باید به ملایمت و مدارا رام کرد و راه برد . به بیان پیشوای موحدان علی (ع ) :
((ان للقلوب اقبالا و ادبارا ، فاذا اقبلت فاحملوها علی النوافل ، و اذا ادبرت فاقتصروا بها علی الفرائض . ))(430)
همانا دلها را روی آوردنی و پشت کردنی است ، پس چون دل روی آرد آن را به مستحبات وادارید ، و چون روی برگرداند ، بر انجام واجباتش بسنده دارید .
اولیای خدا تاءکید کرده اند که آیین تربیت دینی آیینی متین و ملایم است و برای تربیت مردمان بر این آیین ، باید این ویژگی جوهری حفظ شود و بر خلاف آن عمل نشود تا نتیجه تربیت همان شود
که این آیین می طلبد . بنیانگذار این آیین فرموده است :
((ان هذا الدین متین فاوغلوا فیه برفق و لاتکرهوا عباده الله الی عباد الله فتکونوا کالراکب المنبت الذی لاسفرا قطع و لاظهرا ابقی . ))(431)
همانا این دین و آیین محکم و متین است ، پس با ملایمت در آن در آیید و عبادت خدا را به بندگان خدا با کراهت تحمیل نکنید و گرنه مانند سوار درمانده ای می شوید که نه مسافتی بپیماید و نه مرکبی برایش بماند .
مثال آنان که آیین ملایم اسلام را نمی شناسند و متربیان خود را بر خلاف اصل تسهیل و تیسیر راه می برند مثال سوارکاری است که به سبب نادانی آن قدر سریع حرکت می کند که هنوز مسافتی طی نکرده مرکب خود را از دست می دهد و هرگز به مقصد نمی رسد ؛ و این جز به سبب ناپختگی و بی بصیرتی نیست .
سخت گیری و تعصب خامی است
تا جنینی کار خون آشامی است (432)
راه و رسم تربیتی پیشوایان حق بر تسهیل و ترغیب ، و ملایمت و متانت قرار داشت و آنان تاءکید داشتند که پیروانشان بر همین راه روشن روند و مردمان را بر این اساس تربیت کنند . امام صادق (ع ) این حقیقت را به یکی از اصحاب خود به نام ((عمار بن ابی احوص )) چنین بیان کرده است :
((فلاتخرقوا بهم . اما علمت ان اماره بنی امیه کانت بالسیف و العسف و الجور ، و ان امارتنا بالرفق و التاءلف و الوقار و التقیه و حسن الخلطه و الورع و الاجتهاد ، فرغبوا
الناس فی دینکم و فیما انتم فیه . ))(433)
بر مردم فشار نیاورید ، آیا نمی دانی که حکومتداری و روش اداره امور بنی امیه به زور شمشیر و فشار و ستم بود ولی حکومتداری و روش اداره امور ما به نرمی و مهربانی و متانت و تقیه و حسن معاشرت و پاکدامنی و کوشش است ؟ پس کاری کنید که مردم به دین شما و مسلکی که دارید رغبت پیدا کنند .
این امر در سالهای نخستین زندگی و دوران کودکی از اهمیتی بیشتر برخوردار است ، زیرا وجود آدمی لطیف تر است و به تسهیلی بیشتر نیاز دارد . رسول خدا(ص ) و امام صادق (ع ) در این باره سخنی والا و راهگشا فرموده اند که باید سرلوحه همه رفتارهای تربیتی قرار گیرد . ثقه الاسلام کلینی (ره ) به اسناد خود از امام صادق (ع ) روایت کرده است که رسول خدا(ص ) فرمود :
((رحم الله من اعان ولده علی بره . (قال : قلت : کیف یعینه علی بره ؟ ) قال : یقبل میسوره ، و یتجاوز عن معسوره ، و لایرهقه ، و لایخرق به . ))(434)
خداوند رحمت کند کسی را که فرزند خود را در نیکی و نیکوکاری یاری کند . (راوی حدیث گوید : پرسیدم : چگونه فرزند خود را در نیکی و نیکوکاری یاری کند ؟ ) حضرت فرمود : آنچه را که در توان اوست از او بپذیرد ، و آنچه را که برایش طاقت فرساست از او نخواهد ، و او را به تکلیف مافوق طاقتش واندارد ، و او را
دچار سرگشتگی و شرمندگی نسازد .
بنابراین فعل تربیتی رشد دهنده و سیر دهنده به سوی نیکی از سختگیری و خشونت به دور و بر سهل گیری و ملایمت استوار است .
همان طور که در بحث مانع و مقتضی اصل تربیت گذشت ، انسان جز با ((زهد)) یعنی پشت کردن به تعلقات پست و ترک دلبستگیهای نفسانی پیش نمی رود و به کمالی حقیقی دست نمی یابد . ((زهد)) که ترک دنیای مذموم و دل کندن از آن است ، (435) رکنی اساسی در تربیت دینی است و تا انسان از وابستگیهای پست و حیوانی جدا نشود به امری آخرتی واصل نمی گردد ، چنانکه رسول خدا(ص ) فرموده است :
((لا تنالون الآخره الا بترککم الدنیا و التعری منها ؛ اوصیکم ان تحبوا ما احب الله و تبغضوا ما ابغض الله . ))(436)
به آخرت دست نمی یابید مگر با ترک دنیا و دل کندن از آن ؛ شما را سفارش می کنم دوست بدارید آنچه را خدا دوست می دارد و دشمن دارید آنچه را خدا دشمن می دارد .
راه و رسم اولیای خدا در تربیت بر زهد استوار بود و آنان تلاش می کردند دلبستگیهای دنیایی را در افراد بکاهند و دوستی آخرت را در آنان بیفزایند و مردمان را با دل کندن از دنیا به سوی خدا سیر دهند که زهد هموار کننده راه تربیت به سوی خداست ، امیر مؤ منان علی (ع ) فرموده است :
((العلم یرشدک الی ما امرک الله به و الزهد یسهل لک الطریق الیه . ))(437)
علم و دانش تو را بدانچه خداوند فرمان داده است راه می نماید ، و زهد و ترک دنیا راه به سوی آن را برایت هموار و آسان می کند .
مادام که دوستی دنیا دل آدمی
را پر کرده باشد ، دوستی آخرت و شیرینی ایمان در آن وارد نمی شود و تا انسان به زهد تربیت نگردد بهره ای از آخرت حقیقی و بهشت لقا نخواهد داشت . در حدیث نبوی آمده است :
((حرام علی قلوبکم ان تعرف حلاوه الایمان حتی تزهدوا . ))(438)
شناختن شیرینی ایمان بر دلهای شما حرام است تا نسبت به دنیا زاهد شوید و بدان پشت کنید .
و در حدیث علوی آمده است :
((من لم یزهد فی الدنیا لم یکن له نصیب فی جنه الماءوی . ))(439)
هر که در دنیا زهد نورزد برای او بهره ای در بهشت نیست .
بنابراین مکتبی می تواند مردمان را به آخرت حقیقی برساند که زهد در همه ارکان و وجوهش حاکم باشد و پیروانش را از وابستگی به مظاهر فریبنده دنیا آزاد سازد که ریشه و اساس دینداری در آزاد شدن از دنیاست ، به بیان امیر مؤ منان (ع ) :
((الزهد اصل الدین . ))(440)
زهد اصل دین است .
بارزترین صفت تربیت شدگان الهی پشت کردن به دنیاست ، چنانکه از پیامبر اکرم (ص ) روایت شده است که فرمود :
((ما اتخذ الله نبیا الا زاهدا . ))(441)
خداوند هیچ پیامبری را برنگزید مگر آنکه زاهد بود .
نمونه های جاوید تربیت الهی ، پارسایانی تمام عیار بودند و هرگز دل به دنیا و مظاهر آن نسپردند و اسیر اوهام نشدند . آنان زاهدانی کامل بودند و مردمان را به زهد حقیقی نه زهد منفی و انزواگرایانه و بریدن از جامعه و پشت کردن به کار و تلاش و مبارزه فرامی خواندند
.
آنچه در تربیت اسلامی به عنوان اصلی اساسی مطرح است چنین زهدی است ، نه رهبانیت و کناره گیری از مردم و جامعه . امام صادق (ع ) فرموده است :
((ان الله تبارک و تعالی اعطی محمدا ، صلی الله علیه و آله ، شرائع نوح و ابراهیم و موسی و عیسی ، علیهم السلام ، التوحید و الاخلاص و خلع الانداد و الفطره الحنیفیه السمحه و لارهبانیه و لاسیاحه . ))(442)
همانا خدای تبارک و تعالی شریعتهای نوح و ابراهیم و موسی و عیسی (ع ) را به محمد(ص ) عطا کرد و آن شرایع یکتاپرستی است و اخلاص و ترک بت پرستی و فطرت حنیفیه آسان و اینکه گوشه گیری و دوری از جامعه در آن نیست .
زهد اسلامی زهدی کاملا مثبت و اجتماعی است و به هیچ وجه در آن رنگ و بویی از نگاه منفی به عالم وجود (مظهر اسمای حسنای الهی ) و رهبانیت وجود ندارد .
زهد اسلامی همان چیزی است که بتمامه در زندگی پیامبر اکرم (ص ) و اوصیای آن حضرت جلوه دارد .
((زهد اسلامی غیر از رهبانیت است . رهبانیت ، بریدن از مردم و رو آوردن به عبادت است . بر اساس این اندیشه که کار دنیا و آخرت از یکدیگر جداست ، دو نوع کار بیگانه از هم است . از دو کار یکی را باید انتخاب کرد ، یا باید به عبادت و ریاضت پرداخت تا در آن جهان به کار آید و یا باید متوجه زندگی و معاش بود تا در این جهان به کار آید .
این است که رهبانیت بر ضد زندگی و بر ضد جامعه گرایی است ، مستلزم کناره گیری از خلق و بریدن از مردم و سلب هر گونه مسئولیت و تعهد از خود است . اما زهد اسلامی در عین اینکه مستلزم انتخاب زندگی ساده و بی تکلف است و بر اساس پرهیز از تنعم و تجمل و لذت گرایی است ، در متن زندگی و در بطن روابط اجتماعی قرار دارد و عین جامعه گرایی است ، برای خوب از عهده مسئولیتها برآمدن است و از مسئولیتها و تعهدهای اجتماعی سرچشمه می گیرد .
فلسفه زهد در اسلام آن چیزی نیست که رهبانیت را به وجود آورده است . در اسلام مساءله جدا بودن حساب این جهان با آن جهان مطرح نیست . از نظر اسلام نه خود آن جهان و این جهان از یکدیگر جدا و بیگانه اند و نه کار این جهان با کار آن جهان بیگانه است . ارتباط دو جهان با یکدیگر از قبیل ارتباط ظاهر و باطن شی ء واحد است ، از قبیل پیوستگی دو رویه یک پارچه است ، از قبیل پیوند روح و بدن است که چیزی است حد وسط میان یگانگی و دوگانگی . کار این جهان با کار آن جهان نیز عینا همین طور است ، بیشتر جنبه اختلاف کیفی دارد تا اختلاف ذاتی ، یعنی آنچه بر ضد مصلحت آن جهان است و ضد مصلحت این جهان نیز هست ، و هر چه بر وفق مصالح عالیه زندگی این جهان است بر وفق مصالح عالیه آن جهان نیز هست . لهذا یک کار معین
که بر وفق مصالح عالیه این جهان است ، اگر از انگیزه های عالی و دیده های مافوق طبیعی و هدفهای ماورای مادی خالی باشد آن کار صرفا دنیایی تلقی می شود و به تعبیر قرآن به سوی خدا بالا نمی رود ، اما اگر جنبه انسانی کار از هدفها و انگیزه ها و دیدهای برتر و بالاتر از زندگی محدود دنیایی بهره مند باشد ، همان کار ، کار آخرتی شمرده می شود .
زهد اسلامی که : چنانکه گفتیم در متن زندگی قرار دارد ، کیفیت خاص بخشیدن به زندگی است و از دخالت دادن پاره ای از ارزشها برای زندگی ناشی می شود .
زهد اسلامی چنانکه از نصوص اسلامی برمی آید ، بر سه پایه اصلی که از ارکان جهان بینی اسلامی است استوار است :
1 . بهره گیری مادی از جهان و تمتعات طبیعی و جسمانی ، تنها عامل تاءمین کننده خوشی و بهجت سعادت انسان نیست . برای انسان به حکم سرشت خاص ، یک سلسله ارزشهای معنوی مطرح است که با فقدان آنها تمتعات مادی قادر به تاءمین و بهجت و سعادت نیست .
2 . سرنوشت سعادت فرد ، از سعادت جامعه جدا نیست ، انسان ، از آن جهت که انسان است یک سلسله وابستگیهای عاطفی و احساس مسئولیتهای انسانی درباره جامعه دارد که نمی تواند فارغ از آسایش دیگران آسایش و آرامش داشته باشد .
3 . روح ، در عین نوعی اتحاد و یگانگی با بدن در مقابل بدن اصالت دارد ؛ کانونی است در برابر کانون جسم ، منبع مستقلی است برای
لذات و آلام . روح نیز به نوبه خود بلکه بیش از بدن نیازمند به تغذیه و تهذیب و تقویت و تکمیل است . روح از بدن و سلامت آن و نیرومندی آن بی نیاز نیست ، اما بدون شک غرقه شدن در تنعمات مادی و اقبال تمام به لذت گرایی جسمانی مجال و فراغتی برای بهره برداری از کانون روح و منبع بی پایان ضمیر ، باقی نمی گذارد و در حقیقت نوعی تضاد میان تمتعات روحی و تمتعات مادی اگر به صورت غرقه شدن و محو شدن و فانی شدن در آنها باشد وجود دارد .
مساءله روح و بدن مساءله رنج و لذت نیست . چنین نیست که هر چه مربوط به روح است رنج است و هر چه مربوط به بدن است لذت . لذات روحی بسی صافتر ، عمیقتر ، بادوامتر از لذات بدنی است . روآوری یک جانبه به تمتعات مادی و لذات جسمانی در حاصل جمع ، از خوشی و لذت و آسایش واقعی بشر می کاهد ، لهذا آن گاه که می خواهیم به زندگی روآوریم و از آن بهره بگیریم و بدان رونق و صفا و شکوه و جلال ببخشیم و آن را دلپسند و زیبا سازیم ، نمی توانیم از جنبه های روحی صرف نظر کنیم .
با توجه به این سه اصل است که مفهوم زهد اسلامی روشن می شود ، و با توجه به این سه اصل است که روشن می گردد چگونه اسلام رهبانیت را طرد می کند ، اما زهدگرایی را در عین جامعه گرایی و در متن زندگی و در
بطن روابط اجتماعی می پذیرد . ))(443)
زهد اسلامی دل کندن از پستیها و ترک وابستگیها در عین حفظ ارزشهای فردی و اجتماعی و تلاش در راه رسیدن به اهدافی متعالی است . در حدیثی از پیامبر اکرم (ص ) آمده است که گفت : ((از جبرئیل پرسیدم که تفسیر زهد چیست ؟ )) پس جبرئیل چنین گفت :
((الزاهد یحب من یحب خالقه و یبغض من یبغض خالقه ، و یتحرج من حلال الدنیا و لایلتفت الی حرامها ، فان حلالها حساب و حرامها عقاب ؛ و یرحم جمیع المسلمین کما یرحم نفسه ، و یتحرج من الکلام کما یتحرج من المیته التی قد اشتد نتنها ، و یتحرج عن حطام الدنیا و زینتها کما یتجنب النار ان تغشاه ، و ان یقصر امله ، و کان بین عینیه اجله . ))(444)
زاهد آن را دوست می دارد که آفریدگارش دوست می دارد ، و آن را دشمن می دارد که آفریدگارش دشمن می دارد ، و از حلال دنیا دوری می کند و به حرام آن روی نمی کند ، زیرا حلال آن حسابرسی دارد و حرامش عذاب دارد ؛ و به همه مسلمانان دلسوزی و مهربانی می کند ، همان گونه که به خود می کند ، و از سخن (بیهوده ) دوری می کند ، همان گونه که از مرداری که بوی گندش برآمده ، دوری می کند ، و از بهره ناچیز دنیا و پیرایه آن دوری می کند ، همان گونه که پرهیز می کند که آتش او را در بر گیرد ، و اینکه آرزوی خود را کوتاه می
کند ، و مرگ خود را در پیش چشم می بیند .
زهد حقیقی انسان را از درون و بیرون اصلاح می کند به گونه ای که در عین وارستگی ، تلاشگر و پرکار و دلسوز و مهربان می شود . چون آرزوهای پست از دل آدمی بیرون رود عرصه برای خلوص و ایثار گشوده می شود . از امیر مؤ منان (ع ) وارد شده است که فرمود :
((الزهد تقصیر الآمال و اخلاص الاعمال . ))(445)
زهد کوتاه کردن آرزوها و خالص کردن کردارهاست .
انسانی که میل به دنیا ندارد و آرزویش را هم نمی کند ، به خلوص در عمل دست می یابد و می تواند خود را در برابر کششهای حیوانی نگه دارد و نعمتهای خدا را پاس دارد و برای رسیدن به کمالی الهی به کار گیرد . پیشوای وارستگان علی (ع ) می فرماید :
((ایها الناس ! الزهاده قصر الاءمل ، و الشکر عند النعم ، و التورع عند المحارم . ))(446)
ای مردم ! زهد یعنی کوتاهی آرزو ، و شکر در برابر نعمت ، و پارسایی در برابر گناهان .
زهد اسلامی بهترین و کارآترین وسیله برای ساختن فرد و جامعه در جهت اهداف تربیت است و هیچ چیز مانند بی رغبتی به دنیا در تربیت مؤ ثر نیست . چه نیکو فرموده است امیر مؤ منان علی (ع ) :
((ان من اعون الاخلاق علی الدین الزهد فی الدنیا . ))(447)
مددکارترین اخلاق به دین بی رغبتی نسبت به دنیاست .
در نتیجه آن نظام تربیتی می تواند مردمان را به سعادت این جهانی و آن
جهانی برساند که اساس تربیت را بر زهد قرار دهد ، زیرا تربیتی که راه زهد را نمی گشاید درهای همه بدیها را بر مردمان می گشاید و آنان را از سعادت حقیقی محروم می سازد . امام صادق (ع ) فرموده است :
((جعل الشر کله فی بیت و جعل مفتاحه حب الدنیا ، و جعل الخیر کله فی بیت و جعل مفتاحه الزهد فی الدنیا . ))(448)
همه بدی در خانه ای نهاده شده است و کلیدش را دوستی دنیا قرار داده اند ، و همه نیکی در خانه ای نهاده شده است و کلیدش را زهد و پشت کردن به دنیا قرار داده اند .
خیر و برکتی که از زهد برمی خیزد همه وجوه زندگی آدمی را در بر می گیرد و او را به کمالات فردی و اجتماعی و سیاسی متصف می سازد ، چنانکه در سخنان نورانی پیشوایان معصوم (ع ) ثمراتی شگفت برای زهد وارد شده است که این حقیقت را تبیین می کند .
علم حقیقی و حکمت نورانی که صنع خداست و روشن و روشنگر است ، در دلی ظهور می کند که به زهد آراسته شده باشد ، چنانکه در موعظه رسول خدا(ص ) به ابوذر غفاری (ره ) آمده است :
((یا اباذر! ما زهد عبد فی الدنیا الا اثبت الله الحکمه فی قلبه ، و انطق بها لسانه . ))(449)
ای اباذر! هیچ بنده ای در دنیا زهد پیشه نکرد مگر آنکه خداوند حکمت را در دلش جای داد و زبانش را به آن گویا ساخت .
رفع کوری و ظهور بینایی و دریافت حقایق هستی جز به زهد فراهم نمی شود و تا مانع اصلی کمال (دنیا) پس زده نشود ، علم حقیقی و هدایت و بصیرت روی نمی کند ، چنانکه علی بن ابی طالب (ع ) از رسول خدا(ص ) روایت کرده است که فرمود :
((من زهد فی الدنیا علمه الله تعالی بلا تعلم و هداه بلا هدایه و جعله بصیرا و کشف عنه العمی . ))(450)
هر که در دنیا زهد پیشه کند ، خدای متعال به او علم بی تعلم و هدایت بی واسطه عنایت کند و او را بینا سازد و کوری اش را برطرف نماید .
آرامش و آسودگی و بی نیازی حقیقی جز با زهد فراهم نمی شود که همه اضطرابها ، دغدغه ها و نگرانیها از دنیاست ، زیرا دنیا به هر میزانی که در دل آدمی جای گیرد به همان میزان وابستگی و پریشانی خاطر و اندوه و نگرانی به بار می آورد و با پشت کردن به دنیا همه اینها زدوده می
شود . پیامبر اکرم (ص ) فرموده است :
((الزهد فی الدنیا یریح القلب و البدن ، و الرغبه فی الدنیا تطیل الهم و الحزن . ))(451)
زهد در دنیا موجب راحت و آرامش قلب و بدن است و شیفتگی در آن موجب دراز شدن پریشانی و اندوه است .
امام صادق (ع ) نیز در این باره فرموده است :
((الرغبه فی الدنیا تورث الغم و الحزن و الزهد راحه القلب و البدن . ))(452)
شیفتگی در دنیا مایه غم و اندوه است و زهد در دنیا آسایش جسم و جان است .
هر که خواهان آزادی حقیقی است باید آن را در زهد بجوید زیرا تا انسان از خود و دلبستگیهایش آزاد نشود ، طعم آزادی حقیقی را نخواهد چشید . زهد آدمی را از اسارت خود آزاد و وارسته می سازد و در نتیجه از همه اسارتهای دنیایی آزادش می گرداند . پیشوای آزادگان ، علی (ع ) فرموده است :
((من زهد فی الدنیا اعتق نفسه . ))(453)
هر که در دنیا زهد بورزد ، خود را آزاد ساخته است .
اصلاح حقیقی امور و کسب قوت و عزت و عظمت در سایه زهد است ، زیرا منشاء تباهی و ضعف و ذلت و انحطاط دنیاست و هر که از بندگی دنیا به درآید و به حقیقت هستی تکیه نماید به همه والاییها دست می یابد . پیامبر اکرم (ص ) درباره اصلاح و افساد امور مسلمانان و عظمت و انحطاط ایشان فرموده است :
((ان صلاح اول هذه الامه بالزهد و الیقین ، و هلاک آخرها بالشح و الامل .
))(454)
صلاح و درستی این امت در ابتدا با زهد (اعراض از دنیا) و یقین (به آخرت ) بود و هلاکت و نابودی اش در پایان به بخل و آرزوست .
روزی که مسلمانان به دنیای دون پشت کردند ، عزت و عظمت به آنان روی کرد ، و چون در پی دنیا روان شدند و به یکدیگر بخل ورزیدند و هر کس جز به خود و دنیای حقیر خویش نیندیشید و دلداده پستیها شدند ، به زبونی و انحطاط کشیده شدند که قدرت حقیقی با پشت کردن به دنیا روی می کند ، نه با پشت دادن به دنیا .
هر که او دنیای دون را کم گرفت
همچو صبح از صدق خود عالم گرفت (455)
به کارگیری عقل و استفاده از آن تعقل نامیده می شود ؛ (456) و اساس تربیت صحیح و تعقل است که آدمی با تعقل آیات حق را درمی یابد و به کمالات الهی متصف می شود .
((و کذلک یبین الله لکم آیاته لعلکم تعقلون . ))(457)
بدین گونه ، خداوند آیات خود را برای شما بیان می کند ، که تعقل کنید .
عقل موهبتی است الهی و نوری رحمانی که پیامبر درونی انسان شمرده می شود ، (458) و به حسب ذات مایل به خیرات و کمالات و خواستار عدل و احسان است . این عقل ملاک تکلیف و ثواب و عقاب است ؛ و بدان حق از باطل ، و خیر از شر ، و راه از بیراهه تمیز داده می شود ؛ و به وسیله آن زشت و زیبا ، و کمال و پستی ، و راستی و نادرستی تشخیص داده می شود . (459) عقل نوری است که در پرتو آن خداوند پرستیده می شود و بهشت به دست می آید . شخصی از امام صادق (ع ) پرسید : ((عقل چیست ؟ )) حضرت فرمود :
((العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان . ))(460)
عقل آن چیزی است که خدای رحمان بدان پرستش شود و بهشت بدان حاصل شود .
آن شخص گوید : ((گفتم : پس آنچه معاویه داشت چه بود ؟ فرمود :
((تلک النکراء ، تلک الشیطنه ، و هی شبیهه بالعقل و لیست بالعقل . ))(461)
آن نیرنگ است ، آن شیطنت است ، آن شبیه عقل است ولی عقل نیست .
عقل
می دانی چه باشد ای پسر
آنکه باشد سوی جنت راهبر
عقل می دانی چه باشد ای رفیق
آنکه برهاند تو را از هر مضیق (462)
اگر عقل به تیرگیهای نفسانی پوشیده نگردد ، حق و باطل را در علوم نظری ، و خیر و شر ، و نفع و ضرر را در علوم عملی تشخیص می دهد و به حق و خیر و نفع دل می بندد ، (463) و آدمی را از کجی باز می دارد و به خیر رهنمون می گردد که گفته اند عقل از ((عقال )) گرفته شده است و به معنای بستن و نگهداشتن و بند کردن و بازایستادن و جلوگیری کردن است ، چنانکه گویند : ((عقل البعیر بالعقال )) یعنی بستن شتر با پایبند ؛ و ((عقل لسانه )) یعنی زبانش را نگه داشت و از سخن گفتن خودداری کرد ؛ (464) و بر این اساس ادراکی را که انسان به آن دل می بندد و چیزی را که با آن ادراک می کند ((عقل )) نامیده اند ؛ (465) و همچنین عقل را از آن جهت بدین نام خوانده اند که انسان را از زشتیها و کجیها و ناراستیها بازمی دارد و به راه راست می خواند و بر دوستی استوار نگه می دارد .
خدای سبحان انسان را به گونه ای آفریده است که در آغاز پیدایش ، خودش را ادراک کند ، و او را با حواس ظاهری و باطنی مجهز کرده است تا ظواهر اشیا و همچنین معانی روحی را که به وسیله آنها با اشیای خارجی ارتباط برقرار می کند ، مانند اراده ، و حب
و بغض ، و بیم و امید و مانند اینها ادراک نماید و در آنها تصرفاتی از قبیل ترتیب و تفصیل و تخصیص و تعمیم انجام دهد و در امور نظری و آنچه خارج از مرحله عمل است قضاوتهای نظری و در امور عملی و آنچه مربوط به عمل است قضاوتهای عملی بنماید ، و همه اینها طبق موازینی صورت می گیرد که آفرینش اصلی انسان تشخیص می دهد و این همان عقل است . ولی گاهی برخی از قوای انسان بر برخی دیگر چیره می شود و حکم سایر قوا را ضعیف یا باطل می سازد ، مانند چیرگی شهوت و غضب که در این صورت انسان از صراط اعتدال خارج می شود و در دره های افراط و تفریط سقوط می کند . در اینجا عامل عقلی عمل خود را به سلامت انجام نمی دهد ، مانند یک قاضی که از روی مدارک جعلی و شهادتهای دروغین بر خلاف حق حکم می دهد ، اگر چه قصد آن نداشته باشد که حکم به ناحق بدهد که چنین فردی هم قاضی است و هم نیست . انسان نیز چنین است که به سبب آنکه احساسات درونی اش مطالبی بی واقعیت را به صورت معلومات در نظرش آرایش می دهد ، قضاوتهایی نادرست می کند و آنها را از سر مسامحه به عقل نسبت می دهد که در حقیقت مربوط به عقل نیست ، زیرا در این موارد انسان از سلامت فطرت و روش صحیح خارج شده است . در منطق قرآن کریم ، عقل آن نیرویی است که انسان در دین خود از آن
بهره مند می شود و او را به معارف حقیقی و اعمال شایسته راهبری می کند و در صورتی که از این مسیر منحرف گردد دیگر عقل نامیده نمی شود ، گرچه در امور دنیوی عمل خود را انجام دهد . (466)
اگر انسان تربیت عقلانی بیابد و اهل تعقل شود و به ندای عقل خود گوش فرا دهد و به آنچه در نتیجه تعقل بدان می رسد عمل کند اهل سعادت می شود . خداوند از زبان اهل دوزخ این حقیقت را چنین بیان فرموده است :
((و قالوا لو کنا نسمع او نعقل ما کنا فی اصحاب السعیر . ))(467)
و گویند : اگر شنیده (و پذیرفته ) بودیم یا تعقل کرده بودیم ، در میان دوزخیان نبودیم .
مراد از ((سمع )) ، استجابت دعوت فرستادگان الهی و التزام به مقتضای سخن ایشان است که خیرخواهان امین اند ، و منظور از ((عقل )) ، التزام به مقتضای دعوت بحق ایشان است تا در آن تعقل کنند و به راهنمایی عقل دریابند که دعوت آنان حق است و انسان باید در برابر حق خاضع باشد . پس دوزخیان می گویند که اگر ما در دنیا فرستادگان الهی را در نصایح و مواعظشان اطاعت کرده بودیم ، یا در حجت حق آنان تعقل می کردیم ، امروز در زمره اهل جهنمی که مخلد در آتشند نمی بودیم . (468)
انسان با تعقل هدایت می یابد و با تعقل خود را در مسیر هدایت نگه می دارد و شاءن تربیتی فرستادگان الهی این بوده است که پوشش عقلها را پس بزنند و مردمان را تربیت
عقلانی کنند تا پیروی درست و سلوک حقیقی تحقق یابد . امیر مؤ منان (ع ) فرموده است که خداوند هر چند گاه فرستادگانش را در میان مردم برانگیخت ، و پیامبرانش را به سوی ایشان پی در پی روانه داشت تا اجرای پیمانهای فطری را از آنان بخواهند ، و عقلهای دفن شده را برانگیزند . (469)
چون عقل برانگیخته شود و انسان تربیت عقلانی بیابد ، حق را تشخیص می دهد و پیامبران الهی را اطاعت می کند و آدمی را به سعادت می رساند . امام صادق (ع ) به ((هشام بن حکم )) از اصحاب گرانقدر خود که متکلمی بی بدیل بود ، (470) فرمود :
((یا هشام ، ان الله تبارک و تعالی بشر اهل العقل و الفهم فی کتابه فقال : ((فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هداهم الله و اولئک هم اولوا الالباب . ))(471) . . . ))(472)
ای هشام ، خدای تبارک و تعالی صاحبان عقل و فهم را در کتاب خود مژده داده و فرموده است : ((پس بشارت ده به آن بندگان من که به سخن گوش فرامی دهند و بهترین آن را پیروی می کنند)) .
انسان با تربیت عقلانی می تواند به تمییز برسد ، یعنی توان جدا کردن حق و باطل را بیابد و عقل نقشی غربال کننده داشته باشد . استاد شهید مرتضی مطهری می نویسد :
((از این آیه و حدیث کاملا پیداست که یکی از بارزترین صفات عقل برای انسان همین تمییز و جدا کردن است ؛ جدا کردن سخن راست از سخن دروغ ، سخن
ضعیف از سخن قوی ، سخن منطقی از سخن غیر منطقی ، و خلاصه غربال کردن . عقل آن وقت برای انسان عقل است که به شکل غربال دربیاید ، یعنی هر چه را که وارد می شود سبک سنگین کند ، غربال کند ، آنهایی را که به درد نمی خورد دور بریزد و به دردخورها را نگاه دارد . ))(473)
تربیت عقلانی باید انسان را به تشخیص درست برساند ، به گونه ای که بتواند مصالح و مفاسد را بخوبی تمیز دهد و خیر و صلاح را برگزیند . تلاش تربیتی همه اولیای خدا در همین جهت بوده است . در حدیثی از حضرت مسیح (ع ) چنین نقل شده است :
((خذوا الحق من اهل الباطل و لاتاءخذوا الباطل من اهل الحق ، کونوا نقاد الکلام . ))(474)
حق را بگیرید هر چند از اهل باطل ، و باطل را مگیرید هر چند از اهل حق ، سخن شناس و سخن سنج و تمیز دهنده باشید .
تربیت عقلانی آدمی را مقتضای دریافت حقایق هستی می کند ، زیرا عقل واسطه دریافت حقایق و بهترین وسیله زندگی مادی و معنوی و تکامل روانی و روحی و پیوند انسان با ملکوت هستی است . امام صادق (ع ) در ادامه سخن خود به ((هشام ابن حکم )) می فرماید :
((یا هشام ، ان الله تبارک و تعالی اکمل للناس الحجج بالعقول ، و نصر النبیین بالبیان و دلهم علی ربوبیته بالادله فقال : ((و الهکم اله واحد لا اله الا هو الرحمن و الرحیم ان فی خلق السماوات و الارض و اختلاف اللیل
و النهار و الفلک التی تجری فی البحر بما ینفع الناس و ما انزل الله من السماء من ماء فاحیا به الارض بعد موتها و بث فیها من کل دابه و تصریف الریاح و السحاب المسخر بین السماء و الارض لآیات لقوم یعقلون . ))(475) . . . ))(476)
ای هشام ، همانا خدای تبارک و تعالی به واسطه عقل حجت را بر مردم تمام کرده و پیامبران را به وسیله بیان یاری کرده و به سبب براهین به ربوبیت خویش راهنمایی شان کرده و فرموده است : ((و خدای شما خدایی است یگانه که جز او خدایی نیست ، و اوست بخشایشگر مهربان ، همانا در آفرینش آسمانها و زمین ، و آمد و شد شب و روز ، و کشتیهایی که در دریا به سود مردم روان می شوند ، و آبی که خدا از آسمان فرو فرستاده و با آن زمین را پس از مردگی اش زنده کرده و در آن هر گونه جنبنده ای پراکنده کرده است ، و (نیز در) گردانیدن بادها ، و ابری که میان آسمان و زمین آرمیده است ، نشانه هایی است برای مردمی که تعقل می کنند)) .
بدین ترتیب انسان با عقل به دریافتی درست از هستی می رسد و با این سیر به آخرت روی می کند و زندگی این جهانی را در خدمت آخرت می گیرد ، چنانکه امام صادق (ع ) در ادامه سخن خویش تربیت عقلانی را این گونه توصیف می کند :
((ثم وعظ اهل العقل و رغبهم فی الآخره فقال : ((و ما الحیاه الدنیا الا لعب و
لهو و للدار الآخره خیر للذین یتقون افلاتعقلون . ))(477) . . . ))(478) پس خداوند صاحبان عقل را اندرز داده و به آخرت تشویقشان کرده و فرموده است : ((و زندگی دنیا جز بازی و سرگرمی نیست ، و قطعا سرای آخرت برای کسانی که پرهیزگاری می کنند بهتر است . آیا تعقل نمی کنید ؟ )) .
اما اگر این تربیت عقلانی صورت نگیرد و موهبت عظیم و نیروی شگفت عقل در نتیجه پیروی هوای نفس و تسویلات شیاطین مهجور شود ، انسان اسیر حیوانیت خود می شود و از هر جنبنده ای پلیدتر و خطرناکتر می گردد که خدای سبحان فرموده است :
((ان شر الدواب عند الله الصم البکم الذین لایعقلون . ))(479)
همانا بدترین جنبندگان نزد خداوند کران و گنگانی اند که تعقل نمی کنند .
آنان که در مسیر عدم تعقل گام بردارند مجازاتشان این است که گرفتار تاریک دلی و بی ایمانی و رجس و پلیدی می شوند و همه زیرکی و توان خود را در این جهت به کار می گیرند ؛ و همه تباهگریها از اینجاست .
((و یجعل الرجس علی الذین لا یعقلون . ))(480)
و (خداوند) بر کسانی که تعقل نمی کنند ، پلیدی را قرار می دهد .
برای هدایت و سعادت آدمی ، باید او را تربیت عقلانی کرد به گونه ای که بر وجود آدمی عقل الهی و خرد نورانی حاکم باشد و عقل مکسبی و خرد تجربی در خدمت آن .
آدمی را دو عقل است ، عقلی کلی ، ایمانی و هدایتگر که بدان ((عقل معاد)) گفته می شود
و عقلی جزوی ، مکسبی و حسابگر که ((عقل معاش )) نامیده می شود . از امیر مؤ منان (ع ) چنین وارد شده است :
راءیت العقل عقلین
فمطبوع و مسموع
و لاینفع مسموع
اذا لم یک مطبوع
کما لاتنفع الشمس
و ضوء العین ممنوع (481)
عقل را دو گونه یافتم : عقل ذاتی و سرشتی ، و عقل شنوده و اکتسابی ،
و تا عقل ذاتی و سرشتی نباشد ، عقل شنوده و اکتسابی را سودی نیست ،
همان طور که نور خورشید به چشمی که نور ندارد بهره نمی رساند .
آدمی از عقلی فراگرفته و اکتسابی و تجربی بهره مند است که راهبر او در امور جزئی و زندگی دنیایی است و نیز از عقلی سرشتی و موهبتی و نورانی بهره مند است که راهبر او در امور کلی و زندگی اخروی است ؛ و آنچه در تربیت مهم است برقرار کردن نسبتی درست میان این دو است .
عقل دو عقل است اول مکسبی
که درآموزی چو در مکتب صبی
از کتاب و اوستاد و فکر و ذکر
از معانی وز علوم خوب و بکر
عقل تو افزون شود بر دیگران
لیک تو باشی ز حفظ آن گران
لوح حافظ باشی اندر دور و گشت
لوح محفوظ است کو زین در گذشت
عقل دیگر بخشش یزدان بود
چشمه آن در میان جان بود
چون ز سینه آب دانش جوش کرد
نه شود گنده نه دیرینه نه زرد(482)
عقل مکسبی و عقل معاش مصالح حیوانیت آدمی را تاءمین می کند . این عقل برای بقا و کمال لازم است اما اگر اصل قرار گیرد ، آدمی را به حیوانی تبدیل می کند که همه همتش دنیایش می شود
و در این راه حد و مرز نمی شناسد .
عقل حیوانی چو دانست اختیار
این مگو ای عقل انسان شرم دار(483)
عقل جزئی و عقل معاش به دلیل آنکه مشوب به اوهام است نمی تواند آدمی را به سعادت حقیقی راهبر باشد .
عقل جزوی آفتش وهم است و ظن
ز آنک در ظلمات شد او را وطن (484)
بنابراین راه آخرت و سیر به سوی حقیقت را با عقل جزئی و عقل معاش نمی توان طی کرد و به عقلی والا و خردی دانا به راه آخرت و آشنا با پیام آوران حقیقت نیاز است .
عقل جزوی همچو برق است و درخش
در درخشی کی توان شد سوی وخش (485)
آن عقلی که می تواند سعادت حقیقی انسان را تاءمین کند ، عقل کلی ، عقل ایمانی ، عقل هدایتگر و عقل معاد است . انسان فاقد این عقل ، گرچه در کسب و معاش و حسابگری این جهانی موفق باشد ، در هدایت نیست و از حقیقت بهره ای ندارد و به سعادت راه نمی برد و آخرت ندارد . انسان تا به عقل ایمانی نرسد ، به معرفت حقیقی و هدایت و سعادت دست نمی یابد . این دو عقل هر دو لازم است ولی تقدم با عقل معاد است و آن باید اصل قرار گیرد و همه تلاشهای این جهانی در جهت سعادت آن جهانی باشد که در این صورت تربیت حقیقی جلوه می کند .
غیر این عقل تو حق را عقلهاست
که بدان تدبیر اسباب سماست
که بدین عقل آوری ارزاق را
زآن دگر مفرش کنی اطباق را(486)
همت تربیتی باید بر این باشد که قوای گوناگون
انسان (وهم و غضب و شهوت و . . . ) و عواطف و احساسات آدمی تحت حاکمیت عقل معاد درآیند که اگر اینها زیر پوشش عقل هدایت باشند هر کدام در جای خود واقع می شوند و هماهنگی و موزونی کامل میان قوا و عواطف و احساسات آدمی برقرار می شود . در این صورت است که انسان در عین رحمت و محبت از صلابت و شدت برخوردار می شود و هر یک را در جای خود و بدرستی به کار می گیرد . (487)
((محمد رسول الله و الذین معه اشداء علی الکفار رحماء بینهم . ))(488)
محمد(ص ) فرستاده خداست ، و کسانی که با اویند ، بر کافران سرسخت و در میان خود مهربانند .
مدرسه تربیتی پیامبر اکرم (ص ) مدرسه ای است که متربیان خود را بر این اساس تربیت می کند و آنان را به معاش و معادی نیکو می رساند . به بیان امیر مؤ منان (ع ) :
((افضل الناس عقلا احسنهم تقدیرا لمعاشه و اشدهم اهتماما باصلاح معاده . ))(489)
برترین مردم از نظر عقل نیکوترین ایشان است در برنامه ریزی و اداره معاشش و با همت ترین ایشان است در به اصلاح آوردن معادش .
تفکر صحیح در تربیت اسلامی جایگاهی ویژه دارد و بر هیچ امری چون آن تاءکید نشده است . این تاءکید و انگیختن مردمان به تفکر چنان است که از پیامبر اکرم (ص ) چنین روایت شده است :
((فکر ساعه خیر من عباده سنه . ))(490)
ساعتی اندیشیدن از یک سال عبادت بهتر است .
نظام تربیتی اسلام بر تفکر صحیح استوار است و مقصد آن است که تربیت شدگان این نظام اهل تفکر صحیح باشند و پیوسته بیندیشند ، چنانکه آن نمونه اعلایی که همه جهتگیریهای تربیتی باید به سوی او باشد یعنی پیامبر اکرم (ص ) این گونه بود . در خبر امام مجتبی (ع ) از ((هند بن ابی هاله تمیمی ))(491) آمده است :
((کان رسول الله (ص ) دائم الفکره . ))(492)
رسول خدا(ص ) همواره تفکر می کرد .
بنابراین سیر تربیت باید به گونه ای باشد که متربی به تفکر صحیح راه یابد و اندیشیدن درست شاکله او شود تا زندگی حقیقی بر او رخ بنماید ، زیرا نیروهای باطنی انسان و حیات حقیقی او با تفکر فعال می شود و با گشودن دریچه تفکر ، درهای حکمت و راهیابی به حقیقت بر او گشوده می شود . از این رو در اسلام ، تفکر ، زندگی دل و حیات قلب معرفی شده است ، چنانکه امیر مؤ منان (ع ) فرموده است :
((التفکر حیاه قلب البصیر . ))(493)
اندیشیدن زندگی دل بیناست .
تفکر اساس حیات انسانی است ، زیرا انسانیت انسان و ادراک او از عالم و آدم و پروردگار عالمیان و اتصالی که با حق برقرار
می کند به نحوه تفکر اوست . با تفکر است که استعدادهای پنهان آدمی از قوه به فعل درمی آید و زمینه حرکت کمالی او فراهم می شود . (494) به بیان امام خمینی (ره ) :
((تفکر مفتاح ابواب معارف و کلید خزائن کمالات و علوم است و مقدمه لازمه حتمیه سلوک انسانیت است . ))(495)
انسان جز با تفکر نمی تواند دریچه های معارف و حقایق را بر خود بگشاید و جز با تفکر نمی تواند بدرستی سلوک نماید . علامه طباطبایی (ره ) در این باره می نویسد :
((بی تردید زندگی انسان یک زندگی فکری است و جز با ادراک که فکر می نامیم قوام نمی یابد ، و از لوازم بنای زندگی بر فکر این است که هر چه صحیحتر و تمامتر باشد ، زندگی بهتر و محکمتر خواهد بود . بنابراین به هر سنت و آیینی پایبند باشیم و در هر راه رفته شده و یا ابتدایی که قدم برداریم ، زندگی پابرجا مربوط به فکر صحیح و قیم و مبتنی به آن است و به هر اندازه که فکر صحیح باشد و از آن بهره گرفته شود ، زندگی هم قوام و استقامت خواهد داشت . ))(496)
قرآن کریم که کتاب تربیت انسان است ، مردمان را به تفکر می خواند و از پیروی کوکورانه و بدون تفکر پرهیز می دهد و درستی و سلامت و قوام زندگی را نتیجه تفکر صحیح معرفی می کند .
((فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هداهم الله و اولئک هم اولوا الالباب . ))(497)
پس بندگان مرا مژده ده ،
آنان که سخن را می شنوند و بهترین آن را پیروی می کنند ، اینانند که خداوند راهشان نموده است ، و ایشانند خردمندان .
امام صادق (ع ) ((اولوالالباب )) (خردمندان ) را اهل تفکر معرفی کرده و فرموده است :
((ان اولی الالباب الذین عملوا بالفکره . ))(498)
همانا اولوالالباب (خردمندان ) آنانند که تفکر می کنند .
قرآن کریم کتاب تفکر است و مردمان را بر این اساس به سوی حق سیر می دهد .
((کتاب انزلناه الیک مبارک لیدبروا آیاته و لیتذکر اولوا الالباب . ))(499)
(این قرآن ) کتابی است فرخنده و با برکت که آن را به سوی تو فرو فرستادیم تا در آیات آن بیندیشند ، و تا خردمندان پند گیرند .
((ان فی خلق السماوات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لاولی الالباب الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السماوات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار . ))(500)
همانا در آفرینش آسمانها و زمین و آمد و شد شب و روز خردمندان را نشانه هاست ؛ همان کسان که ایستاده و نشسته و بر پهلوها خفته خدای را یاد می کنند و در آفرینش آسمانها و زمین می اندیشند (و می گویند : ) پروردگارا ، این را به گزاف و بیهوده نیافریدی . تو پاکی از اینکه کاری به گزاف و بیهوده کنی پس ما را از عذاب آتش دوزخ نگاه دار .
بدین ترتیب قرآن کریم می کوشد انسان را به فکر وادارد و از راه فکر صلاح و فساد او را
بدو تفهیم و بر اساس تفکر صحیح او را سیر دهد و به اهداف تربیت واصل نماید .
((چون انسان یک موجود متفکر است ، یعنی با اندیشه کار می کند ، و با اندیشه زندگی می کند ، و اگر سود و زیانی می بیند از راه افکار و اندیشه اش بهره مند یا متضرر می شود ، لذا وحی آسمانی که برای هدایت انسان آمد ، می کوشد که از راه فکر ، منافع مادی و معنوی او را به او تفهیم کند و همچنین امور زیانبار به حال وی را هم برای او تشریح کند ، تا هر چه در سعادت او نقش دارد ، از راه فکر به او بفهماند و از راه دل در او شوقی ایجاد کند که با فکر بفهمد و با دل به آن گرایش پیدا کند و هر چه به حال او زیانبار است از راه فکر توجیهش کند که به زیان آن امر پی ببرد و از راه دل هم منزجر باشد ، چون مهمترین هدف نزول وحی الهی تربیت انسان است و تربیت انسان هم جز از راه فکر میسر نیست ، زیرا انسان مانند درختی نیست که با آب و هوا تغذیه شود ، مانند حیوان نیست که با مرتع و دامگاه رشد کند ، بلکه موجودی است اندیشمند ؛ تا فکرش تاءمین نشود ، نمی توان او را هدایت کرد . . .
چون انسان ، همان طور که اشاره شد ، موجودی است متفکر ، اگر بخواهد منحرف گردد از راه فکر منحرف می شود و اگر بخواهد هدایت شود ،
از راه اندیشه و فکر هدایت می یابد . شیطان اگر بخواهد در انسان راه پیدا کند ، تنها راه نفوذ شیطنت ، اندیشه اوست . فرشته اگر بخواهد در انسان راه پیدا کند ، تنها عامل نفوذی فرشتگان ، راه اندیشه اوست . خدا اگر بخواهد شیطان را بر یک انسان تبهکار مسلط کند از راه افکار و اندیشه اش ، شیطنت را نسبت به او اغرا می کند ؛ و اگر خواست فرشتگان را به حمایت از مؤ من پارسا اعزام کند ، آنها را از راه فکر و اندیشه به حمایت مؤ من وارسته اعزام می کند . انسان را جز قلمرو فکر و فهم و اندیشه راهی برای تکامل نیست .
دشمن انسان اگر بخواهد به وی آسیب برساند ، از راه فکر وارد می شود . دوست اگر بخواهد سودی به او برساند ، از راه اندیشه وارد می شود ، لذا خدای سبحان تاءیید فرشته ها را از راه اندیشه بیان می کند ، و دشمنی شیطانها را هم از راه اندیشه معرفی می کند ؛ و استدلالهای قرآن کریم را هم که ضامن هدایت مردم است از راه اندیشه تبیین می کند . . .
برای تحصیل سعادت انسان هیچ امری مهمتر از طرز تفکر صحیح او نیست . ))(501)
راه تفکر راهی منطقی است که بر امور فطری استوار است و حتی دو نفر در آن اختلاف و نزاعی ندارند ؛ و اگر اختلاف و نزاعی هست از قبیل مشاجره در بدیهیات است و به تصور نکردن معنای درست محل نزاع از جانب یکی از طرفین یا
هر دو برمی گردد که علتش در کار نبودن تفاهم درست است ، ما وقتی به تمام اشکالات و تشکیکات و شبهاتی که بر این راه منطقی کرده اند رجوع می کنیم ، می بینیم آنان در بیان مقاصد و تحصل نتیجه هایی که گرفته اند ، بر همین قواعد منطقی تکیه کرده اند و وقتی قسمتی از آن مقدمات یا هیاءتها و شکلها را که فریاد بی فایده بودن آنها را بلند کرده اند برگردانیم ، دیگر کلامشان منتج نخواهد بود و خود نیز بدان راضی نخواهند ԘϠو این بهترین گواه است که آنان به فطرت خود این اصول منطقی را قبول دارند و تسلیم آن اصولند و خود آنها را به کار می برند . (502)
((و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم . ))(503)
و آنها را انکار کردند در حالی که دلهایشان بدانها یقین داشت .
اما اینکه چگونه می توان پی برد که این روش منطقی و فطری در تفکر صحیح است ، سه راه در برابر ما وجود دارد :
راه اول : قرآن کریم به ما فرمان می دهد که بیندیشیم ، ولی نمی گوید چگونه بیندیشید . پس معلوم می شود این راه فطری عقلا را امضا کرده است .
راه دوم : روش خود قرآن کریم این است که بر روش عقلا که از بدیهی به نظری می رسند یا روش منطقی سخن می گوید .
راه سوم : تصریح کردن معصومین (ع ) به آن مبادی اولیه ، مانند ((بطلان جمع بین نقیضین )) ، ((بطلان رفع نقیضین )) و ((ثبوت یکی از دو نقیض با زوال نقیض
دیگر)) که در کتاب ((توحید صدوق )) به آن اشاره شده است . (504)
بدین ترتیب معنای فکر ، احضار دو معرفت است در نفس ، تا به وسیله آنها به معرفتی سوم دست یافته شود .
و الفکر حرکه الی المبادی
و من مبادی الی المراد(505)
فکر عبادت از دو حرکت است : از مطلوب به سوی مقدمات و از مقدمات به سوی مطلوب .
به عنوان مثال اگر کسی میل به زندگی دنیایی دارد و می خواهد حیات دنیوی را برگزیند پرسشی برایش مطرح است و آن اینکه نمی داند آیا ((آخرت )) سزاوارتر است در برگزیدن یا ((دنیا)) . دو راه در برابر او قرار دارد . نخست آنکه از افرادی بشنود که آخرت سزاوارتر است برای انتخاب و برگزیدن ، پس این مطلب را تصدیق کند و بدون آنکه به حقیقت مساءله واقف بوده و بصیرت داشته باشد ، آن را پی بگیرد ، به این عمل تقلید می گویند و این معرفت نیست . اما راه دوم آن است که بداند و معرفت پیدا کند به اینکه :
اولا ، آنچه باقی تر است ، برای برگزیدن سزاوارتر است .
ثانیا ، آخرت باقی تر است .
سپس با این دو مقدمه معرفتی به معرفتی سوم دست یابد و آن اینکه :
ثالثا ، آخرت سزاوار انتخاب و برگزیدن است .
البته ممکن نیست که انسان به معرفت سوم دست یابد مگر با معرفت اول و دوم . مجموعه این عمل را فکر می نامند . (506)
بنابراین ((تفکر)) تجزیه و تحلیل معلوماتی است که انسان در ذهن خود اندوخته است . ((تفکر))
سیر در فرآورده هایی است که ابتدائا برای ذهن پیدا شده است . ((تفکر)) همانند شناوری است . شناگر برای شنا کردن به آب احتیاج دارد ، باید آبی باشد تا شناگر در آن شنا کند ؛ برای انسان نیز باید معلوماتی باشد تا فرد قادر به ((تفکر)) باشد . کسی که از وضع ریشه ، ساقه ، برگ و گلبرگ و همچنین از کیفیت تنفس و رشد و نمو گلی اطلاع دارد ، می تواند به قدرت علمی که دارد در آن بیندیشد ، و حکمت و تقدیر و تدبیر الهی را در آن ببیند و بیابد ، ولی کسی که از گل فقط حجم ظاهری و شکل آن را می بیند و بیش از این اطلاعی ندارد ، قادر به تفکر درباره آن نیست . پس مایه تفکر معرفت و علم است : (507) و جالب آنکه ثمره اش نیز علم و معرفت است .
اهل منطق ((فکر)) را چنین تعریف می کنند : ((فکر عبارت است از اجرای عملیاتی عقلی در معلومات موجود برای رسیدن به مطلوب ، و مطلوب هم همان علم به مجهول غایت است . ))(508)
انسان هیچ وقت خالی و فارغ از تفکر نیست ، و از همین روست که می گوییم تفکر فطری انسان است و قرآن کریم انسان را به روش فطری صحیح تفکر می خواند و سبک خود قرآن و سیره معصومین چنین است . قرآن کریم راه و روشی را به ما نشان داده است که به وسیله آن راه و روش به مجهولاتمان پی ببریم ، و یا به همان روش عقلا ، بدون
رد ، روشی را امضا کرده که همان روش منطقی است . روش عقلا این است که روی فطرتی که دارند از بدیهی به نظری پی می برند و البته از هر بدیهی هم نمی شود به هر نظری پی برد . میان این معلوم و آن مجهول باید رابطه ای برقرار باشد . نیاز به یک ترازو داریم که بدانیم چگونه باید اندیشید و آن ترازو را منطق می نامند :
هذا هو القسطاس مستقیما
و یوزن الدین به قویما(509)
این است همان ترازوی راست و درستی که دین به آن سنجیده و محکم می شود .
اگرچه قرآن کریم صریحا نمی گوید که باید چنین اندیشید ، ولی روش عقلا را امضا کرده است و با ما هم با همین روش سخن گفته است ؛ (510) و این راه تفکر است . اما تفکر حقیقی گذشتن از کثرت ، و شهود حق در تمام موجودات است . این تفکر جز با گذشتن از ظواهر و کثرات و رسوخ به باطن امور و پی بردن به فقر ذاتی و عدم ماهوی موجودات در قبال حق میسر نیست . این نحوه از تفکر با دل آگاهی تحقق می پذیرد و جز با سیری معنوی از ظاهر و باطن ، حاصل نمی شود .
تفکر رفتن از باطل سوی حق
به جزو اندر بدیدن کل مطلق (511)
حقیقت تفکر دیدن عالم و آدم است با توجه به اصل و مبداء حقیقی آنها ، رویت نسبت اشیا و امور با حق است که خداوند فرموده است :
((سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حی یتبین لهم انه الحق .
))(512)
آیات و نشانه های خود را در آفاق و در وجود انسانها به آنان می نمایانیم تا برایشان روشن و آشکار شود که او حق است .
در نظام تربیتی اسلام مردمان به تفکر در خداشناسی ، انسان شناسی ، جهان شناسی و تاریخ شناسی دعوت می شوند تا از این راه ، زندگی این جهانی و زندگی آن جهانی شان اصلاح گردد و سیر از ظلمات به سوی نور و اتصاف به اسمای حسنا و صفات علیای الهی برایشان میسر شود . قرآن کریم کتاب تفکر در این مجاری و کسب بصیرت و هدایت و حکمت به سبب این تفکر است که به ذکر آیاتی در این باره بسنده می شود .
((الله لا اله الا هو الحی القیوم . ))(513)
خدای یکتا که جز او خدایی نیست ، زنده و پاینده است .
((هو الله الذی لا اله الا هو عالم الغیب و الشهاده هو الرحمن الرحیم . هو الله الذی لا اله الا هو الملک القدوس السلام المؤ من المهیمن العزیز الجبار المتکبر سبحان الله عما یشرکون . هو الله الخالق الباری المصور له الاسماء الحسنی یسبح له ما فی السماوات و الارض و هو العزیز الحکیم . ))(514)
اوست خدای یکتا که جز او خدایی نیست ؛ دانای نهان و آشکار ؛ اوست بخشاینده و مهربان . اوست خدای یکتا که جز او خدایی نیست ؛ فرمانروای (بسزا و راستین ) ، پاک از هر عیب وضعی که در خور نباشد ایمنی بخش ، نگاهبان (بر همه چیز) ، توانای بی همتا ، بر همه چیره ، در خور کبریا
و یا بزرگی . پاک و منزه است خدای از آنچه (با او) انباز می گیرند . اوست خدای آفریدگار ، هستی بخش ، نگارنده صورتها ؛ او راست نامهای بهین ؛ آنچه در آسمانها و زمین است او را به پاکی می ستایند ، و اوست توانای بی همتا و دانای با حکمت .
((و لقد خلقنا الانسان من سلاله من طین ثم جعلناه نطفه فی قرار مکین ثم خلقنا النطفه علقه فخلقنا العلقه مضغه فخلقنا المضغه عظاما فکسونا العظام لحما ثم انشاناه خلقا آخر فتبارک الله احسن الخالقین . ))(515)
و هر آینه ما آدمی را از خلاصه و چکیده ای از گل آفریدیم . سپس او را نطفه ای ساختیم در قرارگاهی استوار یعنی زهدان مادر . آن گاه نطفه را خون بسته ای ساختیم و آن خون بسته را پاره گوشتی کردیم و آن پاره گوشت را استخوانها گردانیدیم ، و بر آن استخوانها پوشانیدیم ؛ سپس او را به آفرینشی دیگر باز آفریدیم . پس بزرگ و بزرگوار است خدای یکتا که نیکوترین آفرینندگان است .
((فلینظر الانسان مم خلق . ))(516)
پس آدمی باید بنگرد که از چه آفریده شده است .
((و فی الارض آیات للموقنین و فی انفسکم افلا تبصرون . ))(517)
و در زمین اهل یقین را نشانه هاست ؛ و نیز در خودتان آیا نمی نگرید ؟
((اولم یتفکروا فی انفسهم ما خلق الله السماوات و الارض و ما بینهما الا بالحق و اجل مسمی . ))(518)
آیا در خودشان به تفکر نپرداخته اند ؟ خداوند آسمانها و زمین و آنچه را که میان آن دو
است ، جز بحق و تا هنگامی معین نیافریده است .
((قل انظروا ماذا فی السماوات و الارض . ))(519)
بگو : بنگرید که در آسمانها و زمین چیست ؟
((اولم یسیروا فی الارض فینظروا کیف کان عاقبه الذین من قبلهم کانوا اشد منهم قوه و اثاروا الارض و عمروها اکثر مما عمروها و جاءتهم رسلهم بالبینات فما کان الله لیظلمهم ولکن کانوا انفسهم یظلمون . ))(520)
آیا در زمین نگردیده اند تا ببینند کسانی که پیش از آنان بودند ، چگونه بوده است ؟ آنها بس نیرومندتر از ایشان بودند ، و زمین را زیر و رو کردند و بیش از آنچه آنها آبادش کردند آن را آباد ساختند ، و پیامبرانشان دلالیل آشکار برایشان آوردند . بنابراین خدا بر آن نبود که بر ایشان ستم کند ، لیکن خودشان بر خود ستم می کردند .
تفکر صحیح در این مجاری آدمی را به تصحیح زندگی و معرفت حقیقی و درگاه بندگی می رساند و این بهترین راه اتصاف به صفات الهی است .
تفکر صحیح در عظمت خداوند آدمی را به خشیت الهی و اطاعت خدا وامی دارد ؛ و اندیشیدن در وضع دنیا و فنای آن و لذتهای ناپایدارش ، انسان را به پارسایی می کشاند ؛ و تفکر در سرانجام صالحان و نیکان ، انسان را به پیروی از آنان وامی دارد ؛ و اندیشه در سرانجام تباهکاران و بدکرداران موجب پرهیز کردن از کردار و رفتار ایشان می شود . اندیشیدن در عیبهای نفس و آفات آن ، آدمی را به اصلاح خود برمی انگیزد ؛ و تفکر در اسرار عبادات
و هدفهای آن سبب می شود که در راه به جا آوردن درست و کامل آنها تلاش نماید ؛ و فکر کردن در درجات والای آخرت ، انسان را به تحصیل آنها وامی دارد ؛ و اندیشیدن در احکام و مسائل شرعی آدمی را به عمل کردن بدانها می خواند ؛ و تفکر در اخلاق نیکو و خویهای پسندیده انسان را به کسب آنها تشویق می کند و اندیشه در اخلاق زشت و خویهای ناپسند ، انسان را به پرهیز از آنها می خواند و . . . (521) خلاصه آنکه هیچ چیز چون تفکر راه سعادت این جهانی و آن جهانی را بر انسان نمی گشاید .
((تدبر)) به معنای نظر در عواقب امور و عاقبت اندیشی است ، (522) و در آیین تربیتی اسلام تلاش بر این است که آدمیان اهل تدبر بار آیند و از ظواهر امور عبور کنند و عاقبت اندیش شوند ، زیرا هیچ چیز مانند توقف در ظواهر امور و غفلت از عواقب و نیندیشیدن در فرجام کارها ، آدمی را از سیر به سوی کمال باز نمی دارد .
((یعلمون ظاهرا من الحیاه الدنیا و هم عن الآخره هم غافلون . ))(523)
از زندگی دنیا ، ظاهری را می شناسند و از آخرت غافلند .
انسانی که اهل تدبر نیست در ظواهر هستی می ماند و راه به حقیقت عالم نمی برد . این عدم تدبر در تمام زندگی و رفتار انسانی تاءثیر می گذارد . انسان ظاهربین ((انفاق )) را کاستی و زیان می شمرد و عاقبت اندیش آن را افزایش و تجارتی پرسود می خواند ؛ آن ((رباخواری )) را مایه افزایش درآمد و خوشبختی می داند و این رمز سربلندی می بیند ؛ آن ((شهادت )) را رفتن و نابودی می داند و این پیوستن و جاودانگی می بیند . (524)
اگر تدبر نباشد ، جهالت بر همه چیز زندگی انسان سایه می افکند که تفاوتی میان ندانستن و دانستنی که از ظواهر امور فراتر نمی رود نیست ؛ (525) و آن که اهل تدبر نباشد پیوسته در جهالت و اشتباه خواهد بود .
خوارج نهروان نمونه برجسته عدم تدبرند . آنان مردمانی بودند که از دین و دینداری جز ظاهری خشک نمی فهمیدند ، جاهل و نادان بودند و به هیچ وجه
عاقبت اندیشی نمی کردند ، تنگ نظر و کوته بین بودند و در افقی بسیار پست فکر می کردند ، اسلام و مسلمانی را در چهار دیواری اندیشه های محدود خود محصور کرده بودند ؛ (526) و در نتیجه همین عدم تدبر بود که سیاست قرآن بر سر نیزه کردن براحتی فریبشان داد .
در آخرین روز پیکار ((صفین )) در حالی که جنگ داشت به نفع علی (ع ) خاتمه می یافت و نزدیک بود ریشه نفاق و بیداد ((معاویه )) برکنده شود و برای همیشه طومار ستمگری آنها برچیده شود ، ((معاویه )) با مشورت ((عمروعاص )) دست به نیرنگی ماهرانه زد و دستور داد قرآنها را بر سر نیزه ها بلند کنند و فریاد کنند که مردم ! ما اهل قبله و قرآنیم ، بیایید آن را در میان خویش حکم قرار دهیم ! بدین ترتیب مقدس مآبان بی تدبیر سپاه علی (ع ) فریب خوردند و دست از جنگ شستند و حضرت را وادار به پذیرش حکمیت کردند . اما بی تدبیریشان به همین جا ختم نشد و نظر علی (ع ) در تعیین حکم را نیز نپذیرفتند و مقدس مآب بی تدبری چون خود یعنی ((ابوموسی اشعری )) را حکم قرار دادند و پس از آنکه ((ابوموسی اشعری )) فریب ((عمروعاص )) حاکم سپاه شام را خورد و اعلام کرد که ما پس از مشورت صلاح امت را در آن دیدیم که نه علی باشد و نه معاویه و دیگر مسلمانان خود می دانند هر که را خواستند انتخاب کنند ، و ((عمروعاص )) اعلام کرد که من ((معاویه ))
را به خلافت نصب می کنم ، خوارج رسوایی کار خود را دیدند ، اما باز هم تدبر نکردند و نفهمیدند خطایشان در کجا بوده است . پس علی (ع ) را محکوم کردند و از او جدا شدند و بعدها رو در روی حق بتمامه ایستادند و جنایتها کردند و بر امام حق شمشیر کشیدند و در نبرد نهروان به خاک و خون کشیده شدند . (527)
امیر مؤ منان (ع ) پیش از جنگ سخنانی به آنان گفته است که بیانگر این حقیقت است که اگر تدبر در کار نباشد انسان به کجا کشیده می شود . از جمله سخنان امام بدیشان چون به تعیین حکم خرده گرفتند ، این جملات بود :
((الم تقولوا عند رفعهم المصاحف حیله و غیله ، و مکرا و خدیعه : اخواننا و اهل دعوتنا ، استقالونا و استرحوا الی کتاب الله سبحانه ، فالرای القبول منهم و التنفیس عنهم ؟ فقلت لکم : هذا امر ظاهره ایمان ، و باطنه عدوان ، و اوله رحمه ، و آخره ندامه . ))(528)
آیا هنگامی که از روی حیلت و خیانت ، و فریب و نیرنگ ، قرآنها را برافراشتند ، نگفتید برادران ما و همدینان مایند . از ما ، گذشت از خطا طلبیدند ، و به کتاب خدا گراییدند . پس نظر ما این است که سخنشان را بپذیریم و دست از آنان برداریم . اما من به شما گفتم که این امر ظاهرش پذیرفتن داوری قرآن است و باطنش دشمنی با خدا و ایمان . آغازش رحمت است و فرجامش ندامت .
تلاش تربیتی مربیان
الهی در این جهت بود که مردمانی اهل تدبر تربیت کنند به گونه ای که بیاموزند پیش از هر تصمیم و قبل از هر اقدام در عاقبت آن بیندیشند و سپس تصمیم بگیرند و اقدام کنند ، از امیر مؤ منان (ع ) در این باره چنین توصیه شده است :
((تفکر قبل ان تعزم و تدبر قبل ان تهجم . ))(529)
پیش از آنکه تصمیم بگیری فکر کن و پیش از آنکه وارد (کاری ) شوی تدبر کن .
((فکر قبل ان تقدم . ))(530)
پیش از اینکه گام (در کاری ) نهی فکر کن .
راه و رسم تربیتی اولیای خدا بر این اساس بود . از امام صادق (ع ) روایت شده است که فرمود : مردی نزد پیامبر آمد و عرض کرد : ای رسول خدا(ص ) ، مرا نصیحت کن و به من اندرزی ده ! حضرت فرمود : اگر نصیحت کنم ، عمل می کنی ؟ مرد گفت : آری ، ای رسول خدا ، دوباره پیامبر فرمود : اگر نصیحت کنم ، عمل می کنی ؟ مرد پاسخ داد : آری ، و باز پیامبر سخن خویش را تکرار کرد و مرد نیز اعلام آمادگی کرد . پس پیامبر با ارزشترین نصیحتها را که این همه بر آن تاءکید کرده بود ، چنین بیان کرد :
((فانی اوصیک اذا هممت بامر فتدبر عاقبته ، فان یک رشدا فامضه و ان یک غیا فانته عنه . ))(531)
من تو را سفارش و نصیحت می کنم به اینکه هر زمان تصمیم گرفتی کاری انجام دهی ، در عاقبت آن کار بیندیشی ،
پس اگر عاقبت آن رشد بود (و کاری درست و صحیح بود) انجامش دهی و اگر عاقبت آن گمراهی و تباهی بود ، از آن دست بکشی و رهایش کنی .
همچنین از امام باقر(ع ) روایت شده است که مردی نزد پیامبر آمد و تقاضای آموختن چیزی کرد . حضرت او را به قطع امید از آنچه در دست مردمان است اندرز داد که این روحیه بی نیازی نقد است . مرد تقاضا کرد تا حضرت افزون بر آن مطلبی بیاموزد . پیامبر او را به پرهیز از طمع که فقر نقد است ، توصیه کرد . مرد چیزی بالاتر تقاضا کرد و حضرت فرمود :
((اذا هممت بامر فتدبر عاقبته ، فان یک خیرا و رشدا فاتبعه ، و ان یک غیا فدعه . ))(532)
هر زمان که تصمیم به انجام دادن کاری گرفتی ، در عاقبت آن بیندیش ، پس اگر خیر و رشد بود ، آن را دنبال کن ، و اگر گمراهی و تباهی بود ، از آن اجتناب ورز .
شاءن مؤ من عاقبت اندیشی است و حقیقت این است که آدمی بهره ای درست از زندگی این جهانی و زندگی آن جهانی نمی برد مگر آنکه عاقبت اندیش تربیت شود . امام صادق (ع ) فرموده است :
((ان صاحب الدین فکر و ابصر العاقبه فامن الندامه . ))(533)
دیندار می اندیشد و پایان کار را می نگرد ، پس از پشیمانی و ندامت در امان می ماند .
مؤ من چون بخواهد سخنی گوید ، اقدامی کند و وارد کاری شود عاقبت را در نظر می گیرد و
پایان کار را می نگرد تا بدانجا که تدبر خلق و خوی او شود که ایمان و عمل صالح جز به تدبر پایدار نمی ماند . امیر مؤ منان (ع ) فرموده است :
((ان لسان المؤ من من وراء قلبه ، و ان قلب المنافق من وراء لسانه ، لان المؤ من اذا اراد ان یتکلم بکلام تدبره فی نفسه ، فان کان خیرا ابداه ، و ان کان شرا واراه . و ان المنافق یتکلم بما اتی علی لسانه لایدری ماذا له ، و ماذا علیه . ))(534)
همانا زبان مؤ من در پس دل اوست و دل منافق در پس زبان اوست ، زیرا مؤ من چون بخواهد سخنی بر زبان آرد ، در آن تدبر نماید ؛ اگر نیک باشد ، اظهارش کند ، و اگر بد باشد پنهانش دارد . ولی منافق آنچه بر زبانش بیاید می گوید و پیش از آن نمی اندیشد که چه به سود اوست و چه به زیان اوست .
در تربیت اسلامی تلاش می شود که فرد به بصیرت برسد و در ظواهر امور متوقف نگردد و قشریگرا تربیت نشود و در هر کار به پیش روی خود توجه کند تا بدرستی گام بردارد و سلوک نماید که اقتضای ایمان حقیقی همین است ؛ به بیان علی (ع ) :
((المؤ منون هم الذین عرفوا ما امامهم . ))(535)
مؤ منان آنانند که آنچه را در پیش روی دارند بشناسند .
انسانی که به تدبر خو بگیرد و در عاقبت هر کار بیندیشد ، می تواند از سرمایه های وجود خود بدرستی بهره ببرد
و از پشیمانی در امان بماند . امیر مؤ منان (ع ) در وصیت خود به فرزندش ((محمد حنفیه )) این حقیقت را بدو گوشزد می کند و می فرماید :
((التدبیر قبل العمل ، یؤ منک من الندم . ))(536)
چاره اندیشی پیش از دست زدن به کار ، تو را از پشیمانی ایمن خواهد داشت .
بسیاری از خطاها و لغزشها با تدبر پیشگیری می شود و مادام که انسان اهل تدبر نباشد در معرض گرفتاریهاست . علی (ع ) در وصیت خود به فرزندش امام حسن (ع ) چنین فرموده است :
((من تورط فی الامور بغیر نظر فی العواقب فقد تعرض للنوائب . ))(537)
کسی که بدون دقت در عاقبت کار ، دست به کاری زند ، خود را در معرض گرفتاریها قرار دهد .
و نیز از آن حضرت چنین وارد شده است :
((التدبیر قبل الفعل یؤ من العثار . ))(538)
چاره اندیشی پیش از دست زدن به کار ، از لغزش ایمن می سازد .
((الفکر فی الامر قبل ملابسته یؤ من الزلل . ))(539)
اندیشیدن در (عواقب ) هر کاری پیش از انجام دادن آن از لغزش ایمن می سازد .
بنابراین بهترین راه و رسم در تربیت صحیح سوق دادن افراد به تدبر و عاقبت اندیشی است که در این صورت به کمترین لغزش دچار می شوند و از مهلکه ها و مصیبتها در امان می مانند ، چنانکه در سخنان نورانی امیر مؤ منان علی (ع ) وارد شده است :
((من نظر فی العواقب سلم من النوائب . ))(540)
هر که در عاقبت امور نظر کند از مصیبتها
سالم می ماند .
((من فکر فی العواقب امن المعاطب . ))(541)
هر که در عاقبت کارها بیندیشد از هلاکتها ایمن گردد .
کرامت به معنای بزرگواری ، (542) و نزاهت از پستی و فرومایگی و برخورداری از اعتلای روحی است ؛ (543) و خدای تبارک و تعالی انسان را مفتخر به آفرینشی کریم کرده است تا در زمینه کرامت نفس به کمالات الهی دست یابد .
((و لقد کرمنا بنی آدم . ))(544)
و براستی ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم .
انسان دارای کرامتی ذاتی است و این برترین سرمایه وجودی را می تواند شکوفا کند یا از دست بدهد . انسان روحا و فطرتا به سمت کرامت گرایش دارد و از دنائت بیزار است و کمال آدمی در این است که کرامتش رشد یابد و از امور پست دور گردد . (545)
خدای متعال کریم است و به آدمی گوهر کرامت بخشیده است و او را بر اساس کرامت تربیت می کند .
((تبارک اسم ربک ذی الجلال و الاکرام . ))(546)
خجسته باد نام پروردگار شکوهمند و بزرگوارت .
خدای سبحان دارای صفت کرامت است ، و خدایی که کریم است ، معلم انسانهاست و برنامه خود را هم به دست سفرای کریم داد .
((بایدی سفره کرام برره . ))(547)
به دست فرشتگانی کریم و نیکوکار .
یعنی این فرشتگان که حاملان پیام و مسیر وحی اند ، کریمند . یعنی وحی الهی از مجرای کرامت عبور کرده و به شما رسیده است و در بین راه هیچ گونه آسیبی ندیده است ، زیرا سفرای وحی ، گذشته از کرامت ، دارای وصف ممتاز امانتند . پس خدای اکرم مبداء قرآن است خود قرآن نیز کتابی است کریم . مسیری هم که این کتاب از آن
می گذرد ، معبر کرامت است ، و انسان کاملی که این کتاب را تحویل گرفته است تا معلم شما باشد و معارف آن را به شما بیاموزد ، او هم کریم است .
((انه لقول رسول کریم . ))(548)
(قرآن ) سخن فرستاده ای کریم است .
بنابراین همه مبادی و علل و لوازمی که در متن یا حاشیه این کتاب قرار دارند ، همراه با کرامتند ؛ و این خود ، شاهد قطعی است بر اینکه خدای سبحان می خواهد انسانها را همانند فرشته ها به مقام والای کرامت برساند ، لذا برنامه انبیا تکریم انسانهاست . و نشانه اش آن است که پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود :
((انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق . ))(549)
من مبعوث شدم تا راه انبیای پیشین را تتمیم کنم ، آنها آمدند و انسانها را با کرامت آشنا کردند ، و چون دین من تام و کامل است ، بلکه اتم و اکمل ادیان است ، پس کار من هم ، تتمیم مکارم اخلاقی است . (550)
رسالت همه پیام آوران الهی این بوده است که نفوس آدمیان را به کرامت برسانند و آنان را از لئامت و حقارت نفس برهانند ؛ و رسالت پیامبر اکرم (ص ) این بود که این کرامت را به کمال برساند . (551) بنابراین محور تربیت پیامبر بر کرامت انسانها و دعوت به کرامتهای اخلاقی قرار داشت . شیخ طوسی (ره ) به اسناد خود از علی (ع ) روایت کرده است که پیامبر اکرم (ص ) فرمود :
((علیکم بمکارم الاخلاق فان الله عز و جل بعثنی بها . ))(552)
بر
شما باد که (کسب ) کرامتهای اخلاقی که همانا خدای عز و جل مرا بدانها برانگیخته است .
رسول خدا(ص ) کریم ترین خلق خدا و گرامی ترین پیام آور الهی ، اساس رسالتش بر کرامت مردمان بود . ((ابن عباس )) گفته است : ((خدای متعال موجودی را گرامی تر از محمد(ص ) نیافرید و لباس هستی نپوشانید و من نشنیده ام که خداوند جز به وجود گرامی او به کسی دیگر سوگند یاد کرده باشد . ))(553)
آن کریم ترین انسانها ، (554) همه دوران رسالت خود را در دعوت به کرامتهای اخلاقی گذراند و مردمان را با رشد کرامتهایشان به سوی خدا متحول ساخت ، چنانکه ((اکثم بن صیفی ))(555) معروف به حکیم عرب در دوران جاهلیت وقتی پسر خود را فرستاد تا احوال دعوت پیامبر را بررسی کند و از وی در این باره جویا شد ، او احوال دعوت پیامبر را چنین توصیف کرد :
((راءیته یاءمر بمکارم الاخلاق . ))(556)
او را در حالی دیدم که به مکارم اخلاق فرمان می داد .
کمال آدمی و اصلاح رفتاری او در گرو رشد کرامت وی است و انسان در زمینه کرامت به فضایل دیگر دست می یابد و انسان بی کرامت از همه فضایل محروم می ماند و در گنداب تباهیها غرق می شود . از این روست که اوصیای پیامبر(ص ) بر آن تاءکیدها کرده اند . از امیر مؤ منان علی (ع ) چنین وارد شده است :
((علیکم بمکارم الاخلاق فانها رفعه . ))(557)
بر شما باد به مکارم اخلاق زیرا آن است که سبب والایی است .
حسین (ع
) مظهر کرامتهای انسانی ، در خطبه ای فرموده است :
((ایها الناس ، نافسوا فی المکارم . ))(558)
مردم ! در کسب مکارم (اخلاق ) بر یکدیگر پیشدستی کنید .
برنامه های تربیتی باید به گونه ای تنظیم شود که نه تنها با کرامت انسانی منافات نداشته باشد ، بلکه در جهت رشد ، تکمیل و اتمام آن باشد .
کرامت انسان در طاعت خداست . باید به انسان آموخت که جز در برابر خدا سر خم نکند و جز او را بندگی ننماید تا گوهر کرامتش آسیب نبیند و به رشد و کمال خود برسد .
آدم از بی بصری بندگی آدم کرد
گوهری داشت ولی نذر قباد و جم کرد
یعنی در خوی غلامی ز سگان خوارتر است
من ندیدم که سگی پیش سگی سر خم کرد(559)
انسان با اطاعت خدای کریم به اعتلای روحی می رسد و از پستی و فرومایگی پاک می شود . در کتاب شریف ((مصباح الشریعه )) از امام صادق (ع ) چنین نقل شده است :
((الکرامه فی طاعته و الهوان فی معصیته . ))(560)
کرامت در فرمانبرداری خدا و خواری در نافرمانی اوست .
کرامت حقیقی در اطاعت و بندگی است و آن مزیتی که مزیت حقیقی است و آدمی را بالا می برد و به سعادت حقیقی اش که همان زندگی پاک و ابدی در جوار رحمت پروردگار است می رساند ، پروا داشتن از خدا و پاس داشتن حرمتهای الی و تقواپیشگی است . (561) خدای سبحان تقوا را راه تحصیل کرامت معرفی کرده و با کرامت ترین مردمان را با تقواترینشان اعلام کرده و فرموده است :
((ان اکرمکم عند الله اتقاکم . ))(562)
هر آینه گرامی ترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست .
انسان با پرهیزگاری کرامت ذاتی خود را حفظ می کند و رو به کمال می برد و خداوند تقوا و فجور آدمی را بدو الهام کرده است تا راه کرامت بر وی هموار شود .
((و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقواها . ))(563)
سوگند به نفس آدمی و آن که آن را راست و درست ساخت . پس بدکاری و پرهیزگاری اش را به وی الهام کرد .
((پس هر انسانی را به فجور و تقوای نفسانی ملهم کرد که ناظر به مسائل اخلاقی و گرایشهای عمل صالح است . خداوند هم انسان را با بینش توحیدی و الهی آفرید که فرمود : ((فطره الله التی فطر الناس علیها))(564) و هم با گرایش اخلاقی که فرمود : ((فالهمها فجورها و تقواها . ))(565) . پس خدای سبحان ، انسان را طوری آفرید که اگر گرد نائب دنیاطلبی روی چهره آینه جانش ننشیند ، هم خدا را می بیند ، هم خدا را می طلبد . هم تقوا را می شناسد ، هم راه فجور را ؛ و هم از فجور می رهد و به تقوا می رسد . وقتی به تقوا رسید کریم می شود ، چون مدار کرامت ، تقواست . . . در غیر محور تقوا ، کرامت نیست . بنابراین مایه کرامت که تقواست ، به نهاد انسانی الهام شده است ، همچنان که فجور که مایه دنائت است ، اعلام شده است . ))(566)
بنابراین باید زمینه و عوامل شکوفا شدن کرامت آدمی
را فراهم کرد و گرایش او را به کرامت رشد داد و با روشهایی کریمانه با انسان رفتار کرد . خدای متعال فرمان می دهد که در همه امور رفتاری کریمانه داشته باشید تا مردم با کرامت رشد کنند و از دنائت دور شوند .
((و قل لعبادی یقولوا التی هی احسن . ))(567)
و به بندگانم بگو : آنچه را که بهتر است بگویند .
((قولوا للناس حسنا . ))(568)
و با مردم (به زبان ) خوش سخن بگویید .
خداوند راه و رسم کریمان را توصیف می کند تا راه کرامت بخوبی روشن گردد و روشهای کریمانه مشخص شود .
((و عباد الرحمن الذین یمشون علی الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما و الذین یبیتون لربهم سجدا و قیاما . . . و الذین لایدعون مع الله الها آخر . . . و الذین لایشهدون الزور و اذا مروا باللغو مروا کراما . ))(569)
و بندگان خدای رحمان کسانی اند که بر زمین با فروتنی و نرمی راه می روند ، و چون نادانان ایشان را (به سخنی ناروا) مخاطب سازند ، به ملایمت و بزرگواری پاسخ می دهند . و آنان که شب را برای پروردگار خویش در سجده و به نماز ایستاده به روز آرند . . . و آنان که با خدای یکتا خدای دیگر نخوانند (نپرستند) . . . و آنان که گواهی دروغ (باطل و به ناحق ) ندهند و چون با لغو و بیهودگی رو به رو شوند با بزرگواری بگذرند .
برای آنکه انسان کریم شود باید کرامت ببیند ؛ در خانواده ، در مدرسه ،
در جامعه و غیره . راه و رسم پیامبر اکرم (ص ) در تربیت مردمان بر کرامت بخشیدن به آنان استوار بود . حضرت حسین (ع ) گوید از پدرم از مجلس رسول خدا(ص ) پرسش کردم ، فرمود :
((کان (رسول الله (ص ) ) لایجلس و لایقوم الا علی ذکر . لایوطن الاماکن و ینهی عن ایطانها . و اذا انتهی الی قوم جلس حیث انتهی به المجلس و یاءمر بذلک . یعطی کل جلسائه بنصیبه ، لایحسب ان احدا اکرم علیه منه . من جالسه او قاومه فی حاجه صابره حتی یکون هو المنصرف . و من ساءله حاجه لم یرده الا بها او بمیسور من القول . قد وسع الناس منه بسط و خلقه ، فصار لهم ابا . و صاروا فی الحق عنده سواء . مجلسه مجلس حلم و حیاء و صبر و امانه ، لاترفع فیه الاصوات ، و لاتؤ بن فیه الحرام ، و لاتنثی فلتاته ، متعادلین یتفاضلون فیه بالتقوی ، متواضعین ، یوقرون فیه الکبیر ، و یرحمون فیه الصغیر ، و یؤ ثرون ذاالحاجه ، و یحفظون او یحوطون الغریب . ))(570)
رسول خدا(ص ) در هیچ مجلسی نمی نشست و برنمی خاست مگر به یاد خدا جایگاهی مخصوص برای خود تعیین نمی کرد و از این کار منع می کرد . چون به گروهی که نشسته بودند می پیوست همان جا که رسیده بود (پایین مجلس ) می نشست و دیگران را هم به این رفتار فرمان می داد . به تمام همنشینان خود توجه داشت به گونه ای که هیچ کس احساس نمی
کرد که کسی در نظر پیامبر از او گرامی تر است . هرکس برای عرض حاجتی او را می نشاند یا بر پا نگه می داشت ، تحمل می کرد تا خود آن شخص برگردد . هر کس نیازی داشت ، او را رد نمی کرد تا آنکه نیازش را برآورد یا با گفتاری ملایم روانه اش سازد . گشاده رویی و خوش خلقی پیامبر چنان مردم را فراگرفته بود که او را چون پدر (ی مهربان ) برای خود می دانستند . همگان نزد او در حق یکسان بودند . محضر و مجلس او سراسر گذشت ، حیا ، راستی و امانت بود ، و در آن صداها بلند نمی شد (و داد و قال نبود) و حرمت همگان محفوظ بود . و لغزش و اشتباه کسی فاش نمی شد ؛ اهل مجلس همه با هم عادلانه رفتار می کردند ، و کسی با کسی جز با تقوا برتری نداشت ؛ همگان فروتن بودند ، و سالخوردگان را احترام می کردند ، و با خردسالان مهربان بودند ، و نیازمندان را بر خود ترجیح می دادند ، و افراد غریب را نگهداری و رسیدگی می کردند .
مربیان الهی تاءکید داشتند که همه رفتارها بر اساس کرامت باشد تا جایی که از امام صادق (ع ) روایت شده است که فرمود :
((من اتاه اخوه المسلم فاکرمه فاکرمه فانما اکرم الله عز و جل . ))(571)
هر که نزد برادر مسلمانش رود و او وی را گرامی دارد ، همانا خدای عز و جل را گرامی داشته است .
پیشوایان حق به هیچ وجه
اجازه تحقیر کردن به کسی نمی دادند و مسلمانان را از اینکه یکدیگر را سبک کنند و کوچک بشمارند ، پرهیز می دادند تا روابط انسانی روابطی مبتنی بر کرامت باشد و زمینه رشد کرامتها فراهم شود . از پیامبر اکرم (ص ) روایت شده است که فرمود :
((لاتحقرن احدا من المسلمین فان صغیرهم عندالله کبیر . ))(572)
مبادا فردی از مسلمانان را کوچک بشمارند و تحقیر کنید که کوچک آنان نزد خدا بزرگ است .
پیامبر اکرم (ص ) بر حفظ و رشد کرامتها از دوران کودکی بسیار تاءکید می کرد ، زیرا به نیروی کرامت است که می توان افرادی سالم ، مستقل ، آزاد ، با شرافت و صاحب فضیلت تربیت کرد ، آن حضرت می فرمود :
((اکرموا اولادکم و احسنوا آدابکم . ))(573)
فرزندان خود را کرامت کنید و با آداب نیکو با آنها معاشرت نمایید .
اگر کودک کرامت ببیند و شخصیت حقیقی اش احترام شود ، از پستی و فرومایگی دور می شود و به اعتلای روحی می رسد و راست و مستقیم و با فضیلت می گردد . البته کرامت کودکان باید همه جانبه و واقعی باشد . پیامبر اکرم (ص ) فرموده است :
((اذا سمیتم الولد فاکرموه و اوسعوا له فی المجلس و لاتقبحوا له وجها . ))(574)
وقتی نام فرزندتان را می برید او را گرامی بدارید و در مجلس خود برای او جای باز کنید و احترامش نمایید و نسبت به او رو ترش نکنید .
این همه تاءکید برای آن است که همه فضیلتها در زمینه کرامت شکوفا می شود و همه
رذیلتها در زمینه دنائت .
بهترین و استوارترین اساس برای تربیت ، کرامت انسانها و نزاهت آنها از حقارت نفس است . انسان به سبب کرامتش از دنیای دون که ریشه همه پستیها و گناهان است آزاد می شود و خود را برتر از آن می یابد که تن به حقارتهای دنیایی دهد . دنیا در چشم انسان حقیر بزرگ می نماید و چنین انسانی تسلیم دنیا می شود ؛ و دنیا در چشم انسان کریم خرد می نماید و چنین انسانی هرگز دل به دنیا نمی بندد . از امام باقر(ع ) روایت شده است که فرمود :
((فمن کرمت علیه نفسه صغرت الدنیا فی عینه ، و من هانت علیه نفسه کبرت الدنیا فی عینه . ))(575)
هر که کرامت نفس داشته باشد ، دنیا در چشمش کوچک است ؛ و هر که حقارت نفس داشته باشد ، دنیا در چشمش بزرگ است .
انسان به میزانی که پست و حقیر می شود ، به پستیها و حقارتها میل می کند ، از این رو بهترین راه دور کردن انسان از امور پست سیر دادن او به امور والا ، کرامت بخشیدن به انسان و رشد کرامتهای اوست . زین العابدین (ع ) فرموده است :
((من کرمت علیه نفسه هانت علیه الدنیا . ))(576)
هر که کرامت نفس داشته باشد ، دنیا نزد او حقیر و ناچیز است .
بدین ترتیب راهی استوار برای اتصاف آدمیان به فضایل و کمالات وجود دارد و آن تربیتی است که همه وجوهش بر کرامت بنا شود . انسان کریم بر اداره خویش توانا می شود
و تن به پستی و گناه نمی دهد . در سخنان نورانی امیر مؤ منان (ع ) چنین آمده است :
((الکریم من تجنب المحارم و تنزه عن العیوب . ))(577)
کریم کسی است که از حرامها دوری گزیند و از عیبها پاک باشد .
انسان وقتی کرامت ببیند ، میل به مکارم در او شکوفا می شود و خود را برتر از آن می بیند که به سوی حرامها که پستی آور است میل کند . پیشوای پارسایان علی (ع ) فرموده است :
((من احب المکارم اجتنب المحارم . ))(578)
هر که مکارم را دوست بدارد از محارم دوری می کند .
کسی که شخصیت انسانی و شرافت معنوی دارد ، در پی امیال حیوانی و تمایلات نفسانی نمی رود و ارزشهای انسانی و معنوی خود را بدین امور زیر پا نمی گذارد ، چنانکه امیر مؤ منان (ع ) فرموده است :
((من کرمت علیه نفسه هانت علیه شهوته . ))(579)
هر که کرامت نفس داشته باشد ، شهوات و تمایلات نفسانی اش نزد او خوار و حقیر است .
انسان کریم خدایی را که کریم ترین است و کرامت موهبت اوست نافرمانی نمی کند و گوهر کرامت را به معصیت نمی آلاید . به بیان علی (ع ) :
((من کرمت علیه نفسه لم یهنها بالمعصیه . ))(580)
هر که کرامت نفس داشته باشد ، هرگز آن را با ارتکاب گناه و نافرمانی پست و موهون نمی سازد .
تاءکیدی که در راه و رسم معصومان (ع ) بر کرامت آدمیان شده است به همین منظور است ؛ و اگر انسانها سبک شوند ، تحقیر
گردند ، مورد اهانت قرار گیرند و گرفتار حقارت نفس شوند ، به هر پستی و آلودگی و تباهی تن می دهند . در سخنان نورانی امیر مؤ منان (ع ) این حقیقت مکرر وارد شده است ، چنانکه فرموده است :
((النفس الدنیه لاتنفک عن الدناءات . ))(581)
نفس پست از پستیها جدا نمی شود .
((من هانت علیه نفسه فلاترج خیره . ))(582)
هر که نفسش خوار باشد ، به خیرش امیدی نداشته باش .
از امام هادی (ع ) نیز چنین روایت شده است :
((من هانت علیه نفسه فلاتاءمن شره . ))(583)
هر که نفسش خوار شود ، از شر او ایمن مباش .
البته راه اصلاح انسانها و دور کردن آنان از پستیها نیز با کرامت ایشان است ، هر چند که لازم است گاهی کرامت در صورت مجازات جلوه کند تا زمینه بیداری و ترمیم کرامت فراهم شود .
اصل عزت از مهمترین و بنیادی ترین اصول تربیتی است ، زیرا اساس تربیت بر عزت است و اگر فرد با عزت رشد یابد و تربیت شود ، به حالتی دست می یابد که پیوسته و در هر اوضاع و احوالی راست و استوار باشد .
((عزت )) آن حالتی است در انسان که نمی گذارد مغلوب کسی گردد و شکست بخورد ؛ و اصل آن از اینجا گرفته شده است که می گویند : ((ارض عزاز)) یعنی زمین سخت و سفت ؛ و می گویند : ((تعزز اللحم )) یعنی گوشت نایاب شده است که نمی توان به آن دست یافت . (584) بنابراین ((عزت )) در اصل به معنای صلابت و حالت شکست ناپذیری است و بر همین اساس از باب توسعه در استعمال در معانی دیگر از جمله غلبه ، صعوبت ، سختی ، غیرت و حمیت و مانند اینها به کار رفته است ، (585) چنانکه در قرآن کریم در این معانی آمده است . (586) همچنین به کسی که قاهر است و مقهور نمی شود ((عزیز)) گفته اند ؛ (587) و ((عزیز قوم )) هم آن کسی را گویند که بر همه قاهر است و کسی بر او قاهر نیست ، زیرا مقامی دارد که هر که قصد او کند جلویش را می گیرند و از دسترسی به او بازش می دارند و در نتیجه مقهورش می کنند و از همین روست که هر چیز نایاب را ((عزیز الوجود)) می گویند ، زیرا هر چه بر انسان گران آید و مشقت داشته باشد ، حتما دستیابی به آن مشکل
است ، پس عزیز است ؛ (588) و اگر خدای متعال ((عزیز)) است ، از این روست که او ذاتی است که هیچ چیز از هیچ جهت بر او قهر و غلبه ندارد و او بر همه چیز و از هر جهت قهر و غلبه دارد . (589) خداوند عزیز علی الاطلاق است و هر عزیز دیگری در برابر او ذلیل است ، زیرا به غیر خداوند همه موجودات ذاتا فقیر و در نفس خویش ذلیلند و مالک هیچ چیز برای خود نیستند مگر آنکه خدای متعال از سر رحمت خویش بهره ای از عزت به آنان بخشد ، (590) همچنان که فرموده است :
((و لله العزه و لرسوله و للمؤ منین . ))(591)
خدای راست عزت (بزرگی و ارجمندی ) و پیامبر او و مؤ منان راست .
بنابراین ((عزت )) بالاصاله از آن خداوند است و بالافاضه از آن مؤ منان و هر که خواهان عزت است ، باید از خداوند بخواهد ، زیرا عزت بتمامه و بالاصاله از آن اوست .
((من کان یرید العزه فلله العزه جمیعا . ))(592)
هر که بزرگی و ارجمندی خواهد ، پس (بداند که ) بزرگی و ارجمندی همه از آن خداست و به هر که خواهد دهد .
هر که از راه بندگی خدا عزت جوید ، به عزت حقیقی رسد و خداوند او را استوار ، نفوذناپذیر ، راسخ و شکست ناپذیر سازد ؛ و این سنت اوست ، چنانکه امیر مؤ منان (ع ) فرموده است :
((فانه جل اسمه قد تکفل بنصر من نصره و اعزاز من اعزه . ))(593)
خداوند که بزرگ
است نام او یاری هر که او را یاری کند پذیرفته است و عزت بخشی هر که او را عزیز دارد به عهده گرفته است .
بنابراین ، انسان با تربیتی الهی به عزتی حقیقی دست می یابد و محکم و نفوذناپذیر و راست قامت می شود ؛ و این بهترین اساس تربیت است .
تربیتی که بنیادش بر ایجاد عزت در آدمیان باشد ، تربیتی است که در تحکیم و تثبیت شخصیت انسانی آنان و حفظ ایشان در برابر وسوسه ها و معاصی موفق خواهد بود . هیچ چیز مانند فقدان عزت ، آدمی را مستعد تباهی نمی سازد ، زیرا عزت است که انسان را محکم و استوار و شکست ناپذیر می سازد و چون ذلت بر وجود آدمی حاکم شود ، او را آماده پذیرش هر خواری و پستی می گرداند .
ریشه همه تباهگریها در ذلت نفس است . و از این رو بهترین راه اصلاح فرد و جامعه عزت بخشی و عزت آفرینی است . اگر انسان به عزت الهی عزیز شود ؛ از همه ناراستیها وارسته می گردد و نفوذناپذیر در برابر باطل و گناه ، و محکم و استوار در حق می شود .
خودبینی و خودخواهی و تکبر که سرآغاز تباهیهای فردی و اجتماعی است ، معلول ذلت نفس است ، چنانکه در حدیث امام صادق (ع ) آمده است :
((ما من احد یتیه الا من ذله یجدها فی نفسه . ))(594)
هیچ کس به خوی (ناپسند) تکبر مبتلا نمی شود ، مگر به سبب خواری و ذلتی که در درون خود احساس می کند .
گردنکشی و ستمگری افراد ریشه در حقارت نفس آنان دارد و انسان عزیز هرگز بیداد روا نمی دارد و گردنفرازی نمی نماید . امام صادق (ع ) فرموده است :
((ما من رجل تکبر او تجبر الا لذله وجدها فی نفسه . ))(595)
هیچ انسانی گردنفرازی یا گردنکشی نکرد مگر به سبب پستی و حقارتی که در نفس خویش احساس می کرد .
حتی نفاق و دورویی انسان که هلاک کننده ترین بیماری دل است ، ریشه در ذلت نفس دارد و انسان تا احساس حقارت و پستی نکند ، روی و ریا نمی کند ، امیر مؤ منان (ع ) فرموده است :
((نفاق المرء من ذل یجده فی نفسه . ))(596)
نفاق و دورویی انسان ، ناشی از حقارت و ذلتی است که فرد در وجود خود احساس می کند .
بنابراین بسیاری از بیماریهای دل آدمی و ناهنجاریهای رفتاری ریشه در ذلت نفس دارد و با زدودن آن ، اینها نیز رنگ می بازد و زدوده می شود . پس باید علل و اسباب و زمینه های ذلت فردی ، خانوادگی ، اجتماعی ، سیاسی ، فرهنگی و اقتصادی را شناخت و آنها را محو ساخت و زمینه عزت فرد و جامعه را فراهم نمود . با توجه به این امر است که می بینیم پیشوایان حق پیوسته برای محو آنچه مردمان را به ذلت می کشاند تلاش می کردند و عوامل ایجاد کننده عزت را سامان می دادند ، دعوت آنان به بندگی خدای یکتا و پرهیز از بندگی غیر خدا و دعوت به آزادی ، پرهیزگاری و پارسایی دعوت به عزت
بود .
مؤ من باید محکم و استوار و نفوذناپذیر باشد که خداوند اجازه ذلت پذیری و شکست عزت را به مؤ من نداده است . ((ابوبصیر)) از امام صادق (ع ) روایت کرده است که فرمود :
((ان الله تبارک و تعالی فوض الی المؤ من کل شی ء الا اذلال نفسه . ))(597)
خدای تبارک و تعالی همه چیز را به مؤ من واگذارده است جز آنکه خود را ذلیل کند .
مؤ من اجازه هر کاری دارد جز آنچه او را ذلیل می سازد که در نتیجه از هر امر تباه و هر نافرمانی خدا خود را به دور نگه می دارد که تباهی و گناه ذلت آور است . عزت ثمره اسلام و ایمان و بندگی است . چنانکه امام صادق (ع ) فرموده است :
((فالمؤ من ینبغی ان یکون عزیزا و لایکون ذلیلا ؛ یعزه الله بالایمان و الاسلام . ))(598)
شایسته است که مؤ من عزیز باشد و ذلیل نباشد ؛ خداوند مؤ من را به ایمان و اسلام عزت بخشیده است
عزت ایمانی انسان را از کوه سخت تر می سازد و او را پولادین می نماید تا جز در برابر حق خم نشود و هرگز استواری و پایداری خود را از دست ندهد . در حدیثی از امام صادق (ع ) چنین آمده است :
((ان الله عز و جل فوض الی المؤ من اموره کلها و لم یفوض الیه ان یکون ذلیلا ، اما تسمع قول الله عز و جل یقول : ((و الله العزه و لرسوله و للمؤ منین )) فالمؤ من یکون عزیزا
و لایکون ذلیلا . (ثم قال : ) ان المؤ من اعز من الجبل ان الجبل یستقل منه بالمعاول و المؤ من لایستقل من دینه شی ء . ))(599)
خدای عز و جل همه امور مؤ من را به خود او واگذارده است جز آنکه اجازه نداده است خود را ذلیل کند . آیا نمی بینی که خداوند می فرماید : ((خدای راست عزت (بزرگی و ارجمندی ) و پیامبر و مؤ منان راست )) . پس مؤ من عزیز است و ذلیل نیست . (سپس فرمود : ) مؤ من از کوه سخت تر است ، زیرا کوه با کلنگ تراشیده و خرد می شود ولی هرگز از دین مؤ من چیزی کم نمی شود .
مؤ من به عزت الهی عزیز است و حق ندارد که عزت خود را زیر پا بگذارد یا زمینه های فراهم آورد که در برابر غیر خدا ذلیل شود . ((مفضل بن عمر)) گوید : امام صادق (ع ) فرمود :
((لاینبغی للمؤ من ان یذل نفسه . ))
سزاوار نیست که مؤ من خود را خوار سازد .
((مفضل )) گوید : عرض کردم : چگونه خود را خوار می سازد ؟ فرمود :
((یدخل فیما یتعذر منه . ))(600)
در کاری وارد می شود که مجبور به عذرخواهی می گردد .
مشخص است که پیشوایان حق تا چه اندازه بر حفظ عزت ایمانی تاءکیده داشتند و نمی خواستند این گوهر گرانبهایی که حافظ حریت و سلامت نفس مؤ من است به هیچ وجه آسیب ببیند . در خبری دیگر ((داوود رقی )) گوید : شنیدم که حضرت صادق
(ع ) می فرمود : ((سزاوار نیست که مؤ من خود را خوار سازد . )) عرض کردم : چگونه خود را خوار می سازد ؟ فرمود :
((یتعرض لما لایطیق . ))(601)
کاری می پذیرد که در حد توانایی او نیست .
عزت همچون دژی است که حافظ عقیده و عمل مؤ من است و با شکسته شدن آن همه چیز مؤ من در معرض خطر قرار می گیرد . بنابراین مؤ من باید عزت خود را نگه دارد و تن به اموری ندهد که آن را آسیب می رساند . این امر نزد مربیان الهی چنان اهمیت داشت که روایت شده است پیامبر اکرم (ص ) فرمود :
((اطلبوا الحوائج بعزه الانفس . ))(602)
نیازها و خواسته های خود را با عزت نفس بخواهید .
طبیعی است که انسان در تعاملی پیوسته با دیگران است اما آنچه مهم است این است که این تعامل هرگز نباید صورتی ذلت بار داشته باشد و مؤ من نباید نیاز خود را با زیر پا گذاشتن عزتش تاءمین کند .
بنابراین در آیین تربیتی اسلام تلاش می شود که افراد با عزت رشد کنند و بیاموزند که عزت خود را زیر پا نگذارند . بزرگ آموزگار عزت ، حضرت حسین (ع ) فرموده است :
((موت فی عز خیر من حیاه فی ذل . ))(603)
مرگ با عزت از زندگی در ذلت بهتر است .
البته نقش عزت در تربیت زمانی بدرستی جلوه می کند که مانع اصلی تربیت یعنی دنیای مذموم که همان دنیای خود آدمی و دلبستگیهای پست نفسانی است طرد شود ، زیرا اساس آنچه آدمی را
به ذلت می کشاند همین است . ((زید بن صوحان عبدی )) از اصحاب گرانقدر امیر مؤ منان (ع ) از آن حضرت پرسید :
((ای ذل اذل ؟ ))
کدام ذلت ، ذلت بارترین است ؟
حضرت فرمود :
((الحرص علی الدنیا . ))(604)
حرص بر دنیا .
هیچ چیز چون میل به دنیا و طمع بدان آدمی را در چاه ذلت سرنگون نمی سازد . چنانکه از امام باقر(ع ) چنین وارد شده است :
((لاذل کذل الطمع . ))(605)
هیچ ذلتی چون ذلت طمع نیست .
آنان که به عزت حقیقی دست یابند ، هرگز در برابر باطل سر خم نمی کنند و شکست ناپذیر می شوند . حسین (ع ) نمونه اعلای چنین تربیتی است . نقل کرده اند که چون ((حر بن یزید ریاحی )) فرمانده سپاه کوفه ، راه را بر حسین (ع ) بست و از حرکت کاروان او جلوگیری کرد و او را هشدار داد که اگر دست به شمشیر ببرد و جنگی را آغاز کن قطعا کشته خواهد شد ، حسین (ع ) فرمود :
((ما اهون الموت علی سبیل نیل العز و احیاء الحق ، لیس الموت فی سبیل العز الا حیاه خالده ، و لیست الحیاه مع الذل الا موت الذی لاحیاه معه . ))(606)
چقدر مرگ در راه رسیدن به عزت و احیای حق سبک و راحت است . مرگ در راه عزت ، جز زندگی جاوید نیست و زندگی با ذلت جز مرگی فاقد حیات نیست .
زندگی حقیقی جز با عزت معنا نمی یابد و جز در سایه عزت کسی به کمالی دست نمی
یازد . از این رو مهمترین اقدام تربیتی آشنا کردن دل و خو دادن خود به عوامل ایجاد کننده و پایدارنده عزت است .
برای اینکه عزت در جان آدمی ریشه بدواند و وجود او را فراگیرد و به صورت ساختاری پایدار درآید ، راهی جز بندگی خدا و پشت کردن به دنیا و در پوشش تقوا قرار گرفتن و دل کندن از غیر خدا نیست . اینها اساسی ترین عواملی است که راه تحقق عزت در وجود آدمی را هموار می کند و او را ملبس به لباس عزت می نماید که در ذیل به این عوامل اشاره می شود .
بندگی و اطاعت خدا دروازه ورود به ساحت قدس پروردگاری است که عزت بتمامه از آن اوست و هر که خواهان عزت حقیقی است باید آن را به وسیله اطاعت و بندگی بجوید . از پیامبر اکرم (ص ) روایت شده است که فرمود :
((ان ربکم یقول کل یوم : انا العزیز فمن اراد عز الدارین فلیطع العزیز . ))(607)
خداوند هر روز ندا می دهد که من پروردگار عزیز شمایم ، و هر که خواهان عزت دو جهان است ، خدای عزیز را اطاعت کند .
اطاعت و بندگی ، ذره ناچیز و حقیر را به بینهایت عزیز و قوی مرتبط می کند و از او موجودی سرافراز ، قوی و شکست ناپذیر می سازد . از امیر مؤ منان (ع ) وارد شده است که فرمود :
((من اطاع الله عز و قوی . ))(608)
هر که اطاعت خدا کند عزت یابد و قوی گردد .
خدای متعال از سر رحمت و محبت خویش راه بندگی و اطاعت خود را بر آدمیان گشوده است تا بدین وسیله به والاترین کمالات دست یابند . مادام
که انسان در بهشت اطاعت خداست از عزت الهی بهره مند است و تا به اراده خود از این بهشت بیرون نشود ، آسیبی بدو نمی رسد . بنابراین بهترین راه محکم و شکست ناپذیر کردن متربیان سیر دادن آنان در مسیر اطاعت حق و سلوک بندگی است ، چنانکه پیام آور عزت ، رسول ختمی مرتبت به ((ابوامامه )) فرمود :
((یا ابا امامه ! اعز امر الله ، یعزک الله . ))(609)
ای ابوامامه ، امر خدا را عزیز بدار تا خداوند تو را عزت بخشد .
عزیز داشتن امر خدا در اطاعت و فرمانبرداری اوست که این راهی روشن و کوتاه برای عزیز شدن است .
تقوای الهی پوششی است که آدمی را مصون و محکم و استوار می سازد و او را از آسیب و سستی و ناراستی حفظ می کند . ((تقوا)) از ((وقایه )) است و ((وقایه )) به معنای حفظ و نگهداری چیزی است از هر چه که به او ضرر و زیان و آسیب می رساند و ((تقوا)) یعنی نفس را در وقایه (محافظ) قرار دادن از آنچه بیم می رود بدان آسیب و زیان رساند . (610) بنابراین ((تقوا)) عامل اساسی کسب عزت است . پیامبر اکرم (ص ) فرموده است :
((من اراد ان یکون اعز الناس فلیتق الله . ))(611)
هر که می خواهد با عزت ترین مردمان باشد ، پس تقوای الهی پیشه کند .
تقوای الهی چنان در عزت بخشی مؤ ثر است که از امیر مؤ منان (ع ) وارد شده است که فرمود :
((لا عز اعز من التقوی . ))(612)
هیچ
عزتی عزت بخش تر از تقوا نیست .
خود نگهداری سرافرازی می آورد و پرده دری سرافکندگی ، تقوا راه می نماید و خودخواهی به گمرهی می کشاند ، پرهیزگاری ارجمند می سازد و گناه خوار می سازد ، پارسایی آزاد می کند و نافرمانی به اسارت درمی آورد . تقوا استوار می سازد و بی تقوایی فرومی پاشد ؛ و چه نیکو فرموده است امیر مؤ منان علی (ع ) :
((التقوی تعز ، الفجور یذل . ))(613)
تقوا عزت می بخشد و تبهکاری ذلیل می سازد .
بنابراین نسبتی مستقیم و رابطه ای تنگاتنگ میان تقوا و عزت وجود دارد ، و هر چه بر آن افزوده شود ، این فزونی می یابد .
به میزانی که انسان به خدا تکیه می کند و از غیر خدا گسسته می شود ، به همان میزان عزت می یابد ، زیرا عزت مختص خداست و جز با گسستن از غیر خدا به دست نمی آید . ((لقمان حکیم )) برای تربیت فرزند خود او را به انقطاع از دنیا و غیر خدا و قطع طمع فراخوانده و چنین فرموده است :
((یا بنی . . . فان اردت ان تجمع عز الدنیا فاقطع طمعک مما فی ایدی الناس ، فانما بلغ الانبیاء و الصدیقون ما بلغوا بقطع طمعهم . ))(614)
پسرم . . . اگر خواهان آنی که همه عزت این جهانی را داشته باشی ، از آنچه در دست مردم است قطع طمع کن که پیامبران و راستکرداران به آنچه دست یافتند ، منحصرا به سبب قطع طمعشان بود .
راهی که پیام آوران
الهی در تربیت گشوده اند راه آزاد کردن انسانها از خود و خودخواهی و دنیاطلبی است و چون این جلوه از تربیت الهی در مردمان محقق شود ، محکم و استوار و شکست ناپذیر گردند . از پیشوای آزادگان ، علی (ع ) چنین وارد شده است :
((من سلا عن مواهب الدنیا عز . ))(615)
هر که بخششهای دنیا را از یاد برد عزت یابد .
((من یغلب هواه یعز . ))(616)
هر که بر خواهش نفس خود چیره شود عزت یابد .
اولیای خدا از خود گسستند و به خدا پیوستند و به عزت رسیدند و شکست ناپذیر شدند . این سنت الهی است که چون دنیا و طمعهای دنیایی در درون آدمی غروب کند ، خورشید عزت طلوع می نماید و زندگی و سلوک انسانی نورانی می شود و مادام که این حالت در انسان بماند ، عزت الهی پایدار می ماند . از امام باقر(ع ) روایت شده است که فرمود :
((اطلب بقاء العز باماته الطمع . ))(617)
ماندگاری عزت را با میراندن طمع بجوی .
اوصیای پیامبر که جلوه های کامل عزت الهی در مدرسه پیامبرند ، به سبب انقطاع کاملشان به کمال عزت رسیدند ، و از همین روست که در دعای شعبانیه امیر مؤ منان (ع ) که بنابر نقل ((ابن خالویه )) همه اوصیای پیامبر آن را می خوانده اند ، (618) چنین آمده است :
((الهی هب لی کمال الانقطاع الیک . ))(619)
خدای من ، مرا انقطاع کامل به سوی خود عطا فرما .
انسان به فطرت خود که عشق به کمال مطلق است ، الگو طلب
و الگوپذیر است و بدین سبب یکی از بهترین و کوتاهترین روشهای تربیت ارائه نمونه و تربیت عملی است . در این روش نمونه ای عینی و قابل تقلید و پیروی در برابر متربی قرار می گیرد که در صورت مقبولیت ، متربی تلاش می کند در همه چیز خود را همانند الگوی مطلوب سازد و گام در جای گام او نهد و بدو تشبه نماید . این روش به دلیل عینی و محسوس بودنش و نیز به سبب میل و گرایش ذاتی انسان به الگوگیری ، روشی بسیار مؤ ثر و سریع در تربیت است ؛ و هر چه نمونه ارائه شده از کمال بیشتر و جاذبه فراگیرتری بهره مند باشد ، این روش از کارآیی بیشتری برخوردار خواهد بود . پس بهترین الگو ، نمونه ای تام و تمام و انسانی کامل است . امیر مؤ منان علی (ع ) در این باره می فرماید :
((و لقد کان فی رسول الله صلی الله علیه و آله کاف لک فی الاسوه . . . فتاءس بنبیک الاطیب الاطهر صلی الله علیه و آله فان فیه اسوه لمن تاءسی ، و عزاء لمن تعزی . و احب العباد الی الله المتاءسی بنبیه ، و المقتص لاثره . ))(620)
پیروی کردن از رفتار رسول خدا و الگوگیری از پیامبر برای شما کافی است . . . بنابراین از پیامبر پاک و پاکیزه ات پیروی کند ، زیرا راه و رسمش سرمشقی است (نیکو) برای کسی که بخواهد تاءسی جوید و انتسابی است (عالی ) برای کسی که بخواهد منتسب گردد و محبوبترین بندگان نزد خداوند
کسی است که از پیامبرش سرمشق گیرد و قدم در جای قدم او گذارد .
تربیت ابتدایی انسان به طور طبیعی با روش الگویی شکل می گیرد . کودک در چند سال نخست زندگی خود ، همه کارهایش را از الگوهای پیرامون خود که در درجه اول پدر و مادر اویند ، الگوبرداری می کند و با تقلید از آنان رشد می کند و ساختار تربیتی اش سامان می یابد . از این رو روش الگویی در سازمان دادن شخصیت و رفتار کودک بشدت نقش دارد . تلقی کودکان از والدین در سالهای نخست کودکی به نقش الگویی آنان در جهت مثبت یا منفی دامن می زند ، زیرا کودکان در این ایام همه چیز خود را از والدین و وابسته به ایشان می دانند ، چنانکه در حدیثی از امام کاظم (ع ) آمده است :
((بروا اولادکم و احسنوا الیهم فانهم یظنون انکم ترزقونهم . ))(621)
به فرزندانتان خوبی کنید و به آنان نیکی نمایید زیرا آنان گمان می کنند که شما ایشان را روزی می دهید .
پس از والدین ، شخصیتهایی که دارای نفوذ معنوی اند ، نقش الگویی بسزایی در تربیت بازی می کنند ، به گونه ای که تمام ویژگیهای فکری و روحی و جلوه های رفتاری آنان مورد تقلید قرار می گیرد ، هر چه قدرت نفوذ الگوها بیشتر و زمینه پذیرش آماده تر باشد ، نمونه برداری کاملتر صورت می گیرد . از امیر مؤ منان (ع ) روایت شده است که فرمود :
((الناس بامرائهم اشبه منهم بآبائهم . ))(622)
مردم به زمامداران خود شبیه ترند
تا به پدران خود .
به همین دلیل است که نقش الگوها حساسترین نقش تربیتی است تا جایی که الگوهای صالح ، مردم را به صلاح می رسانند ، و الگوهای فاسد مردم را به فساد می کشانند . از پیامبر اکرم (ص ) روایت شده است که فرمود :
((صنفان من امتی اذا صلحا ، صلحت امتی ؛ و اذا فسدا ، فسدت امتی . (قیل : یا رسول الله ، و من هما ؟ قال : (الفقهاء و الامراء . ))(623)
دو گروه از امت من باشند که چون صالح شوند ، امتم صالح شود ؛ و چون فاسد شوند ، امتم فاسد شود . (گفتند : ای رسول خدا ، آنان چه کسانی اند ؟ فرمود : ) فقیهان و زمامداران .
امام خمینی (ره ) در این باره فرموده است : ((عوام و جاهل اگر معصیتی مرتکب شود ، فقط خود را بدبخت کرده ، بر خویشتن ضرر وارد ساخته است ؛ لیکن اگر عالمی منحرف شود و به عمل زشتی دست زند ، عالمی را منحرف کرده ، بر اسلام و علمای اسلام زیان وارد ساخته است . اینکه در روایت آمده که اهل جهنم از بوی تعفن عالمی که به علم خود عمل نکرده متاءذی می شوند ، (624) برای همین است که در دنیا بین عالم و جاهل در نفع و ضرر به اسلام و جامعه اسلامی فرق بسیار وجود دارد . اگر عالمی منحرف شد ، ممکن است امتی را منحرف ساخته و به عفونت بکشد ؛ و اگر عالمی مهذب باشد ، اخلاق و آداب اسلامی را
رعایت نماید ، جامعه را مهذب و هدایت می کند . . . اگر عالم ورع و درستکاری در یک جامعه یا شهر و استانی زندگی کند ، همان وجود او باعث تهذیب و هدایت مردم آن سامان می گردد ، اگرچه لفظا تبلیغ و ارشاد نکند . ما اشخاصی را دیده ایم که وجود آنان مایه پند و عبرت بوده ، صرف دیدن و نگاه به آنان باعث تنبه می شد . . . وقتی بنا باشد عالمی مفسده جو و خبیث باشد ، جامعه ای را به عفونت می کشد ؛ منتهی در این دنیا بوی تعفن آن را شامه ها احساس نمی کند ؛ لیکن در عالم آخرت بوی تعفن آن درک می گردد . ولی یک نفر عوام نمی تواند چنین فساد و آلودگی در جامعه اسلامی به بار آورد . عوام هیچ گاه به خود اجازه نمی دهد که داعیه امامت و مهدویت داشته باشد ، ادعای نبوت و الوهیت کند ؛ این عالم فاسد است که دنیایی را به فساد می کشاند : اذا فسد العالم ، فسد العالم . ))(625)
متربیان چنان به الگوهای خود وابستگی روحی پیدا می کنند که به طور کامل از ایشان رنگ می پذیرند ؛ و از این روست که لغزش و اشتباه الگوهای اجتماعی غیر قابل چشمپوشی است . شاعری این حقیقت را در قالب نظم کشیده و چنین سروده است :
ایها العالم ایاک الزلل
و احذر الهفوه فالخطب جلل
هفوه العالم مستعظمه
ان هفا اصبح فی الخلق مثل
و علی زلته عمدتهم فب
ها یحتج من اخطا و زل
فهو ملح الارض ما یصلحه
ان بدا فیه فساد
او خلل (626)
ای عالم ! از هر لغزشی بپرهیز و از اشتباه دروی گزین ، زیرا اشتباه چون تویی بزرگ (و غیر قابل اغماض ) است .
لغزش و خطای یک عالم ، آن چنان عظیم و بزرگ است که اگر دچار آن گردد ، در میان مردم ضرب المثل و رایج می شود .
مردم به لغزش یک عالم تکیه می کنند و هر گونه خطا و لغزش خود را به لغزش عالم استناد می نمایند .
عالم مانند نمک و ماده ای است که هر گونه تعفن و فسادی را برطرف می سازد ؛ و اگر در خود نمک فسادی راه یابد هیچ عامل دیگری نمی تواند آن را اصلاح کند .
((شیخ فریدالدین عطار نیشابوری )) در احوال ((ابوحنیفه )) پیشوای مذهب حنفی داستانی آمده است که جدا از صحت و سقم آن ، بیانگر حقیقتی بزرگ در نقش کسانی است که در منصب الگو بودن قرار می گیرند ، وی چنین آورده است :
((روزی (ابوحنیفه ) می گذشت . کودکی را دید که در گل مانده بود . گفت : گوش دار تا نیفتی ! کودک گفت : افتادن من سهل است . اگر بیفتم ، تنها باشم ، اما تو گوش دار که اگر پای تو بلغزد ، همه مسلمانان که از پس تو درآیند بلغزند ، و برخاستن همه دشوار بود!))(627)
در واقع عالم همچون کشتی ای است که چون سالم باشد ، کشتی نشینان را به سلامت به مقصد رساند و چون معیوب باشد ، غرق شود و کشتی نشینان را نیز با خود غرق سازد .
چنانکه امیر مؤ منان (ع ) فرموده است :
((زله العالم کانکسار السفینه تغرق و تغرق معها غیرها . ))(628)
لغزش عالم همچون شکست شدن کشتی است که غرق می شود و گروهی را نیز با خود غرق می سازد .
در هر جامعه ای الگوهای تربیتی نقش اصلی را در صلاح و فساد جامعه بازی می کنند و هیچ چیز مانند انحرف الگوها ، انسانها و جوامع را به تباهی نمی کشاند . سخن نورانی امیر بیان ، علی (ع ) در این باره سخنی جامع است :
((زله العالم تفسد العوالم . ))(629)
لغزش عالم عالمها را به فساد می کشاند .
بنابراین الگوهای پاک و بافضیلت ، انگیزه و میل به پاکی و آراستگی به فضایل را در جوامع ایجاد می کنند و الگوهای ناپاک و بی فضیلت ، جوامع را به سوی ناپاکی و رذایل برمی انگیزند . آن همه تاءکیدی که بر نقش الگوها شده است بدین خاطر است . الگوها چون مقبول واقع شوند دیگران را مطابق خود می سازند ، چنانکه هر هنری که استادی داشته باشد ، جان شاگردش بدان هنر متصف می شود .
هر هنر که استا بدان معروف شد
جان شاگردش بدان موصوف شد
پیش استاد اصولی هم اصول
خواند آن شاگرد چست با حصول
پیش استاد فقیه آن فقه خوان
فقه خواند ، نه اصول اندر بیان
پیش استادی ک او نحوی بود
جان شاگردش ازو نحوی شود
باز استادی که او محو ره است
جان شاگردش ازو محو شه است (630)
هرکس می تواند در مرتبه خود ، الگو و نمونه ای شایسته برای دیگران باشد و بالطبع این امر زمانی می
تواند سامانی درست بیابد که الگوها به مسئولیت خطیر خود واقف باشند . امیر مؤ منان علی (ع ) فرموده است :
((من نصب نفسه للناس اماما فلیبدا بتعلیم نفسه قبل تعلیم غیره ، ولیکن تاءدیبه بسیرته قبل تاءدیبه بلسانه ، و معلم نفسه و مؤ دبها احق بالاجلال من معلم الناس و مؤ دبهم . ))(631)
هر که خود را پیشوای مردم سازد ، باید پیش از تعلیم دیگران به تعلیم خویش بپردازد ، و باید تربیت کردنش ، پیش از آنکه با زبانش باشد ، با سیرت و رفتارش باشد ؛ و آن که خود را تعلیم دهد و تربیت نماید ، شایسته تر به تعظیم است از آن که دیگری را تعلیم دهد و تربیت نماید .
الگوها زمانی می توانند مسئولیت خود را بدرستی انجام دهند که به وظایف سنگین خود اهمیت دهند ، زیرا آنچه از آنان ظهور می کند ، پذیرفته می شود و عده ای در پی ایشان می روند که اگر الگوها بر هدایت باشند ، پیروان را هدایت کنند و اگر بر گمراهی باشند ، ایشان را گمراه سازند . امام خمینی (ره ) در سفارش به طلاب و روحانیون فرموده است :
((شما که امروز در این حوزه ها تحصیل می کنید و می خواهید فردا رهبری و هدایت جامعه را به عهده بگیرید ، خیال نکنید تنها وظیفه شما یاد گرفتن مشتی اصطلاحات می باشد ، وظیفه های دیگری نیز دارید . شما باید در این حوزه ها خود را چنان بسازید و تربیت کنید که وقتی به یک شهر یا ده رفتید ،
بتوانید اهالی آنجا را هدایت کنید و مهذب نمایید . از شما توقع است که وقتی از مرکز فقه رفتید ، خود مهذب و ساخته شده باشید ، تا بتوانید مردم را بسازید و طبق آداب و دستورات اخلاقی اسلامی آنان را تربیت کنید . اما اگر خدای نخواسته در مرکز علم خود را اصلاح نکردید ، معنویات کسب ننمودید ، به هر جا که بروید العیاذ بالله ، مردم را منحرف ساخته ، به اسلام و روحانیت بدبین خواهید کرد .
شما وظایف سنگینی دارید . اگر در حوزه ها به وظایف خود عمل نکنید و در صدد تهذیب خود نباشید و فقط دنبال فراگرفتن چند اصطلاح بوده ، مسائل اصولی و فقهی را درست کنید ، در آتیه خدای نخواسته برای اسلام و جامعه اسلامی مضر خواهید بود ؛ ممکن است ، العیاذ بالله ، موجب انحراف و گمراهی مردم شوید . اگر به سبب اعمال و کردار و رفتار ناروای شما یک نفر گمراه شده ، از اسلام برگردد ، مرتکب اعظم کبایر می باشید ؛ و مشکل است توبه شما قبول گردد . چنانکه اگر یک نفر هدایت یابد ، به حسب روایت ((بهتر است از آنچه آفتاب بر آن می تابد . ))(632)
مسئولیت شما خیلی سنگین است . وظایف شما غیر از وظایف عامه مردم می باشد ؛ چه بسا اموری که برای عامه مردم مباح است ، برای شما جایز نیست ، و ممکن است حرام باشد . مردم ارتکاب بسیاری از امور مباحه را از شما انتظار ندارند ، چه رسد به اعمال پست نامشروع ، که اگر
خدای نخواسته از شما سربزند ، مردم را نسبت به اسلام و جامعه روحانیت بدبین می سازد . درد اینجاست : اگر مردم از شما عملی که بر خلاف انتظار است مشاهده کنند ، از دین منحرف می شوند ، از روحانیت برمی گردند ، نه از فرد . . . وظایف اهل علم خیلی سنگین است ؛ مسئولیت علما بیش از سایر مردم می باشد . . . در روایت است که وقتی جان به حلقوم می رسد ، برای عالم دیگر جای توبه نیست ، و در آن حال توبه وی پذیرفته نمی شود ، زیرا خداوند از کسانی تا آخرین دقایق زندگی توبه می پذیرد که جاهل باشند . (633) و در روایت دیگر آمده است که هفتاد گناه از جاهل آمرزیده می شود پیش از آنکه یک گناه از عالم مورد آمرزش قرار گیرد ، (634) زیرا گناه عالم برای اسلام و جامعه اسلامی خیلی ضرر دارد . ))(635)
مسئولیت الگوها چنان سنگین است که خدای متعال درباره زنان پیامبر ، چون به آن حضرت منسوبند و مانند مردم عاری به شمار نمی آیند ، فرمانهای ویژه صادر کرده است ؛ اینکه زندگی و رفتار و کردار آنان در حد خودشان متوقف نمی شود و ممکن است دیگران به سبب نسبت ایشان به پیامبر ، آنان را الگوی زندگی خود قرار دهند ، تکلیف ایشان را بسیار سخت کرده است . آنان باید همانند پیامبر ساده زندگی کنند و هرگز از مرزهای ساده زیستی فراتر نروند و چون بخواهند این مرزها را بشکنند باید از رسول خدا(ص ) جدا شوند و در
پی کار خود روند . یعنی نه تنها پیامبر(ص ) با زندگی ساده خود الگویی نیکو برای همگان است ، بلکه خانواده و خاندان او نیز باید الگوی خانواده ها و خاندانها باشند . (636)
((یا ایها النبی قل لازواجک ان کنتن تردن الحیاه الدنیا و زینتها فتعالین امتعکن و اسرحکن سراحا جمیلا و ان کنتن تردن الله و رسوله و الدار الآخره فان الله اعد للمحسنات منکن اجرا عظیما . ))(637)
ای پیامبر ، به همسرانت بگو : اگر خواهان زندگی دنیا و زینت آنید ، بیایید تا مهرتان را بدهم و خوش و خرم رهایتان کنم ؛ و اگر خواستار خدا و فرستاده او و سرای آخرتید ، پس (بدانید که ) خداوند برای نیکوکاران شما پاداشی بزرگ آماده کرده است .
البته پاداش نیکی و درستی ، و مجازات بدی و زشتی آنان نیز به دلیل جایگاه ویژه و نسبتشان با پیامبر ، دو چندان معرفی شده است .
((یا نساء النبی من یاءت منکن بفاحشه مبینه یضاعف لها العذاب ضعفین و کان ذلک علی الله یسیرا و من یقنت منکن لله و رسوله و تعمل صالحا نوتها اجرها مرتین و اعتدنا لها رزقا کریما . یا نساء النبی لستن کاحد من النساء . ))(638)
ای همسران پیامبر ، هر که از شما مبادرت به کار زشت آشکاری کند ، عذابش دو چندان خواهد بود ؛ و این بر خدا آسان است و هر که از شما خدا و فرستاده اش را فرمان برد و کار شایسته کند ، پاداشش را دو چندان می دهیم و برایش روزی نیکو فراهم خواهیم ساخت .
ای همسران پیامبر ، شما مانند هیچ یک از زنان دیگر نیستید .
رفتار الگوهای مقبول ، چه در جهت مثبت و چه در جهت منفی ، به صورت سنت و راه و رسمی پایدار درمی آید و پیوسته تقلید و تکرار می شود و در نتیجه پیامدهای نیک و بد پیوسته رو به افزونی می رود و این امر مسئولیت الگوها را سنگین تر می سازد . از امام کاظم (ع ) چنین روایت شده است :
((من استن بسنه حسنه ، فله اجرها و اجر من عمل بها ، من غیر ان ینقص من اجورهم شی ء ؛ و من استن بسنه سیئه ، فعلیه وزرها و وزر من عمل بها ، من غیر ان ینقص من اوزارهم شی ء . ))(639)
هر که سنتی نیک و خوب بنیان گذارد ، پاداشش برای اوست و نیز پاداش هر که بدان عمل کند برای آن بنیانگذار است ، بدون آنکه چیزی از پاداش عمل کنندگان کاسته شود ؛ و هر که سنتی بد و زشت بنیان گذارد ، گناهش برای اوست و نیز گناه هر که بدان عمل کند برای آن بنیانگذار است ، بدون آنکه چیزی از گناه عمل کنندگان کاسته شود .
انسان به دلیل آنکه در همه عمر با امور محسوس سر و کار دارد ، بیش از هر چیز متاءثر از روشهای عینی است و روش الگویی به عنوان تربیتی عملی بر جان انسانها می نشیند و در نفوس آنها رسوخ می کند . بهترین مفاهیم و رساترین اندیشه ها زمانی که در قالب نمونه ای عینی ارائه می
شود . کاملا ادراک و تصدیق می گردد . کلیات علمی اگر بر مصادیق تطبیق نشود ، تصدیق آن و ایمان به درستی اش برای نفس سنگین و دشوار است . (640) این سخن که غایت تربیت اتصاف به اسمای حسنای الهی و صفات ربوبی است ، درک نمی شود مگر آنکه تحقق آن در نمونه ای عینی مشاهده گردد و متربی دریابد که می تواند راه تربیت را طی کند و به مقصد آن برسد ، همان طور که در نمونه ای ملموس آن را می یابد . بهترین روش تربیت این است که مربی اوصاف را که به متربی سفارش می کند ، به همان گونه ای که می خواهد متربی بدان متصف شود ، خود واجد باشد . عادتا محال است که انسانی ترسو و بزدل ، شاگردی شجاع و دلیر تربیت کند یا انسانی حقیر و ذلیل ، شاگردی کریم و عزیز بارآورد ، و یا مکتبی که بنیانگذارش متعصب و کوتاه نظر است ، دانشمندی آزاده در آرا و نظریات علمی بیرون دهد . (641)
گوش جان انسانها در برابر تربیت عملی گشاده است و این روش کوتاهترین روش تربیت است . خدای سبحان آنان را که بدین روش پشت می کنند ، سرزنش کرده و فرموده است :
((اءتاءمرون الناس بالبر و تنسون انفسکم . ))(642)
آیا مردم را به نیکی فرمان می دهید و خود را فراموش می کنید ؟
بی گمان تربیت عملی مؤ ثرتر و مفیدتر از تربیت زبانی است و براحتی راه ، مسیر و مقصد تربیت راه مشخص می کند . پیامبر اکرم (ص ) مردم
را دعوت می کرد که در پی آن حضرت بروند و بدو تاءسی کنند .
((قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله . ))(643)
بگو : اگر خدا را دوست می دارید پس مرا پیروی کنید تا خداوند شما را دوست بدارد .
رسول خدا(ص ) برای تربیت مردم در وجوه مختلف از این روش سود برد و بسرعت آنان را با آداب دین و دینداری آشنا و اهل عمل بدان کرد ، چنانکه می فرمود :
((صلوا کما راءیتمونی اصلی . ))(644)
همان گونه نماز بگزارید که من نماز می گزارم .
روش تربیتی پیامبر این گونه بود و آن حضرت بیش از هر روش دیگری مردم را با عمل خود تربیت کرد . امام صادق (ع ) در این باره چنین سفارش کرده است :
((کونوا دعاه للناس باعمالکم ، و لاتکونوا دعاه بالسنتکم . ))(645)
دعوت کننده مرم با اعمال خود باشید و نه (صرفا) دعوت کننده با زبانتان .
در قرآن کریم برای تربیت عملی انسان در وجوه مختلف الگو معرفی شده است . پیام آوران الهی نمونه هایی نیکویند تا راه و رسمشان آموخته و عمل شود .
عاشق آموز و محبوبی طلب
چشم نوحی قلب ایوبی طلب
کیمیا پیدا کن از مشت گلی
بوسه زن بر آستان کاملی (646)
خدای سبحان پیامبر اکرم (ص ) را به عنوان الگویی کامل و جامع و قابل پیروی معرفی می کند تا مسیر تربیت عملی و نهایت آن مشخص گردد .
((لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه لمن کان یرجوا الله و الیوم الآخر و ذکر الله کثیرا . ))(647) هر آینه برای شما
در (خصلتها و روش ) رسول خدا نمونه و سرمشقی نیکو و پسندیده است ، برای آن کس که به خدا و روز بازپسین امید دارد و خدا را فراوان یاد می کند .
راه و رسم پیامبر اکرم (ص ) راه و رسمی کامل است که مسلمانان می توانند کلیه اعمال و رفتار خود را با آن بسنجند و در پی آن حضرت روند تا سعادت هر دو جهان را به دست آورند .
خاک نجد از فیض او چالاک شد
آمد اندر وجد و بر افلاک شد
در دل مسلم مقام مصطفی است
آبروی ما ز نام مصطفی است
وقت هیجا تیغ او آهن گداز
دیده او اشکبار اندر نماز
در جهان آیین نو آغاز کرد
مسند اقوام پیشین در نورد
از کلید دین در دنیا گشاد
همچو او بطن ام گیتی نزاد
در نگاه او یکی بالا و پست
با غلام خویش بر یک خوان نشست (648)
روش الگویی بهترین وسیله برای انگیزه بخشیدن ، جهت دادن و راه بردن متربیان است . قرآن کریم سیرت حضرت ابراهیم (ع ) و پیروان او سیرتی نمونه برای بیزاری و دوری جستن از کفر و باطل و ارادت و نزدیکی جستن به ایمان و حق معرفی می کند .
((قد کانت لکم اسوه حسنه فی ابراهیم و الذین معه اذ قالوا لقومهم انا برءوا منکم و مما تعبدون من دون الله کفرنا بکم و بدا بیننا و بینکم العداوه و البغضاء ابدا حتی تؤ منوا بالله وحده . ))(649)
همانا ابراهیم و کسانی که با او بودند برای شما اسوه ای نیکویند هنگامی که به قومشان گفتند : ما از شما و از آنچه به جای
خدا می پرستید بیزاریم ، به (آیین و پرستیده ) شما کافر و ناباوریم ، و میان ما و شما برای همیشه دشمنی و کین پدید آمده است تا به خدای یگانه ایمان آورید .
قرآن کریم برای کافر پیشگان و اهل ایمان نمونه هایی روشن یاد کرده است تا راه کفر و ایمان بخوبی مشخص گردد .
((ضرب الله مثلا للذین کفروا امرات نوح و امرت لوط کانتا تحت عبدین من عبادنا صالحین فخانتاهما . ))(650)
خداوند برای کسانی که کفر ورزیده اند زن نوح و زن لوط را مثال آورده است که هر دو آنان زیر فرمان دو بنده از بندگان شایسته ما بودند ، پس به آن دو خیانت کردند .
آنها علی رغم مساعدترین امکان تربیتی ، یعنی سرپرستی دو پیامبر بزرگ خدا ، به حق پشت کردند و کفر پیشه نمودند و مثلی برای کفر پیشگی شدند . اما در مقابل ، دو بانوی بزرگوار علی رغم نامساعدترین اوضاع و احوال ، به حق روی کردند و ایمان را در جان خود بارور نمودند و مثلی برای اهل ایمان شدند .
((ضرب الله مثلا للذین آمنوا امراءت فرعون اذ قالت رب ابن لی عندک بیتا فی الجنه و نجنی من فرعون و عمله و نجنی من القوم الظالمین و مریم ابنت عمران التی احصنت فرجها فنفخنا فیه من روحنا و صدقت بکلمات ربها و کتبه و کانت من القانتین . ))(651)
و برای کسانی که ایمان آورده اند . خداوند زن فرعون را مثال آورده است ، آن گاه که گفت : پروردگارا برای من نزد خویش در بهشت خانه
ای بساز و مرا از فرعون و کردار او برهان ، و مرا از گروه ستمکاران برهان ؛ و مریم دختر عمران ، همان کسی که خود را پاکدامن نگاه داشت و در او از روح خود دمیدیم و سخنان پروردگار خود و کتابهای او را تصدیق کرد و از فرمانبرداران بود .
در قرآن کریم آنان که نمونه عبادت و بندگی اند چنین معرفی شده اند :
((کانوا قلیلا من اللیل ما یهجعون و بالاسحارهم یستغفرون و فی اموالهم حق للسائل و المحروم . ))(652)
و از شب اندکی را می غنودند و در سحرگاهان از خدا طلب آمرزش می نمودند و در اموالشان برای سائل و محروم حقی معین بود .
آنان که نمونه ایثار و انفاق در راه خدایند این گونه توصیف شده اند :
((و یؤ ثرون علی انفسهم و لو کان بهم خصاصه . ))(653)
و آنان را بر خویشتن مقدم می دارند هرچند که خود بدان نیازمند باشند .
((و یطعمون الطعام علی حبه مسکینا و یتیما و اسیرا انما نطعمکم لوجه الله لانرید منکم جزاء و لاشکورا . ))(654)
طعام را با آنکه خود بدان نیازمندند ، به فقیر و یتیم و اسیر می خورانند و (زبان حالشان این است که ) برای خشنودی خدا به شما طعام می دهیم و از شما هیچ پاداش و سپاسی نمی خواهیم .
قرآن کریم انسانهای نمونه ای را برای کسب و کار و تجارت معرفی می کند ، انسانهایی که در عین کار و تلاش هرگز از یاد خدا غافل نمی شوند .
((رجال لاتلهیهم تجاره و لابیع عن ذکر
الله و اقام الصلاه و ایتاء الزکاه یخافون یوما تتقلب فیه القلوب و الابصار . ))(655)
انسانهایی که هیچ کسب و کار و تجارتی ایشان را از یاد خدا و برپا داشتن نماز و دادن زکات مشغول نکند ، و از روزی می ترسند که دلها و دیدگان در آن روز دگرگون (سرگشته و پریشان ) شود .
ارائه این نمونه ها و توصیف نمونه های بسیار دیگر در قرآن کریم نشانه اهمیتی است که در این کتاب جامع الهی بر روش الگویی در تربیت شده است که بواقع این روش از جمله مفیدترین روشهای تربیت است .
هیچ روشی چون روش محبت در تربیت آدمی مؤ ثر نیست و مفیدترین روشهای تربیت به نیروی محبت کارآیی پیدا می کنند . نیروی محبت از نظر تربیتی نیرویی عظیم و کارساز است و بهترین تربیت آن است که بدین روش تحقق یابد . خدای سبحان پیامبر گرامی اش را به روش محبت آراسته بود و آن حضرت با چنین روشی در تربیت مردمان توفیق یافت .
((فیما رحمه من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک فاعف عنهم و استغفر لهم . ))(656)
پس به لطف و رحمت الهی با آنان نرمخو و پرمهر شدی ، و اگر تندخو و سخت دل بودی ، هر آینه از پیرامونت پراکنده می شدند . پس از آنان درگذر و برایشان آمرزش بخواه .
هستی به رحمت و محبت وجود یافته است و بر این مبنا تربیت می یابد . وجود مظهر رحمت حق است و هر موجودی به سبب رحمت رحیمیه حق به کمال شایسته خود می رسد . (657) خداوند در سرشت هر موجودی عشق ذاتی سیر به سوی کمال خود را ایجاد کرده است و روش محبت در تربیت بر این حقیقت وجودی استوار است .
((و رحمتی وسعت کل شی ء . ))(658)
و رحمت من همه چیز را فراگرفته است .
خدای رحمان درباره خود فرموده است :
((کتب ربکم علی نفسه الرحمه . ))(659)
پروردگارتان مهر و رحمت را بر خود مقرر کرده است .
جهان آفرینش بر اساس حکومت و محبت سامان یافته است و بدان کمال می یابد ؛ و پیامبر اکرم (ص ) جلوه
تام رحمت و محبت الهی روش تربیتش بر رحمت و محبت استوار بود . خدای متعال آن حضرت را چنین معرفی می کند :
((و ما ارسلناک الا رحمه للعالمین . ))(660)
و ما تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم .
رسول خدا(ص ) مردمان را با محبت از رذایل دور ساخت و به فضایل آراست . از علی (ع ) نقل شده است که از رسول خدا(ص ) درباره روش و سنت آن حضرت پرسیدم ، فرمود :
((و الحب اساسی . ))(661)
محبت بنیاد و اساس (روش و سنت ) من است .
پیامبر اکرم (ص ) با روش محبت توانست سرسخت ترین مردمان را متحول و منقلب سازد و به صفات الهی متصف نماید . ((انس بن مالک )) در توصیف آن حضرت چنین گفته است :
((کان رسول الله (ص ) من اشد الناس لطفا بالناس . ))(662)
رسول خدا(ص ) بیشترین لطف (و محبت ) را به مردم داشت .
انسان به فطرت خود نیازمند محبت است و با هیچ چیز چون محبت نمی توان آدمی را متحول ساخت و او را به سوی کمال سیر داد . محبت سرمنشاء تربیت نفسها و نرم شدن دلهای سخت است ، زیرا با هیچ چیز دیگر مانند محبت نمی توان در دل آدمیان راه برد و دل ایشان را به دست آورد و آنان را از سرکشی و نادرستی و پلیدی بازداشت و به بندگی و راستی و درستی واداشت . به بیان استاد شهید مرتضی مطهری :
((تاءثیر نیروی محبت و ارادت در زایل کردن رذایل اخلاقی از دل از قبیل تاءثیر
مواد شیمیایی بر روی فلزات است ، مثلا یک کلیشه ساز با تیزاب اطراف حروف را از بین می برد نه با ناخن و یا سر چاقو و یا چیزی از این قبیل . اما تاءثیر نیروی عقل در اصلاح مفاسد اخلاقی مانند کار کسی است که بخواهد ذرات آهن را از خاک با دست جدا کند ، چقدر رنج و زحمت دارد ؟ اگر یک آهن ربای قوی در دست داشته باشد ممکن است با یک گردش همه آنها را جدا کند . نیروی ارادت و محبت مانند آهن ربا صفات رذیله را جمع می کند و دور می ریزد . به عقیده اهل عرفان ، محبت و ارادت پاکان و کملین همچون دستگاه خودکاری ، خود به خود رذایل را جمع می کند و بیرون می ریزد . حالت مجذوبیت اگر جا بیفتد از بهترین حالات است و این است که تصفیه گر و نبوغ بخش است .
آری آنان که این راه را رفته اند ، اصلاح اخلاق را از نیروی محبت می خواهند و به قدرت عشق و ارادت تکیه می کنند . تجربه نشان داده است که آن اندازه که مصاحبت نیکان و ارادت و محبت آنان در روح مؤ ثر افتاده است ، خواندن صدها جلد کتاب اخلاقی مؤ ثر نبوده است . ))(663)
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب کلی پاک شد
شادباش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک
شد(664)
خودی آدمی و هویت انسانی او با محبت شکوفا می شود ، زیرا محبت گوهر وجود آدمی را جلا می دهد و زنگارهای آن را می زداید و چون اکسیری انسان را متحول می سازد و به انسان شور و شوق زندگی ، و قوت پایندگی می بخشد ، و به زندگی معنا می دهد .
نقطه نوری که نام او خودی است
زیر خاک ما شرار زندگی است
از محبت می شود پاینده تر
زنده تر سوزنده تر تابنده تر
از محبت اشتعال جوهرش
ارتقای ممکنات مضمرش
فطرت او آتش اندوزد ز عشق
عالم افروزی بیاموزد ز عشق (665)
محبت عاملی مهم در سلامت روحی و اعتدال روانی انسان است . استواری شخصیت و سلامت رفتار آدمی تا اندازه ای زیاد به محبتی بستگی دارد که در زندگی می بیند . محیط خانوادگی آکنده از محبت ، سبب تلطیف عواطف و رشد فضایل در افراد می شود ؛ و کسانی که در محیطی با محبت پرورش می یابند ، به ارجمندی می رسند و می آموزند دیگران را دوست بدارند و در اجتماع رفتاری انسانی داشته باشند . با گرمای محبت است که زندگی معنا می یابد و استعدادهای انسان شعله می کشد و انگیزه تلاش و خلاقیت فراهم می شود .
از محبت جذبه ها گردد بلند
ارج می گیرد ازو نا ارجمند
بی محبت زندگی ماتم همه
کار و بارش زشت و نامحکم همه
عشق صیقل می زند فرهنگ را
جوهر آیینه بخشد سنگ را
اهل دل را سینه سینا دهد
با هنرمندان ید بیضا دهد(666)
انسان در مراحل اولیه زندگی و سالهای نخستین به محبتی بیشتر نیاز دارد و تاءثیر روش محبت در سازمان دادن به
شخصیت کودک از هر روش دیگری مؤ ثرتر است . پیامبر اکرم (ص ) در این باره چنین سفارش کرده است :
((احبوا الصبیان و ارحموهم و اذا وعدتموهم شیئا ففوا لهم . ))(667)
کودکان را دوست بدارید و به ایشان مهر ورزید و چون به آنان وعده ای دادید ، به وعده خود وفا کنید .
بهترین وسیله برای رشد شخصیت و تلطیف عواطف محبت است و خداوند بندگانش را به ابراز محبت تشویق کرده است . از امام صادق (ع ) روایت شده است که فرمود :
((ان الله لیرحم العبد لشده حبه لولده . ))(668)
خداوند به خاطر محبت انسان به فرزندش بدو رحمت می کند .
این محبت باید در همه وجوه جلوه داشته باشد ، چنانکه امام صادق (ع ) از رسول خدا(ص ) روایت کرده است که آن حضرت فرمود :
((من قبل ولده کتب الله عز و جل له حسنه ، و من فرحه فرحه الله یوم القیامه . ))(669)
هر که فرزندش را ببوسد ، خدای بزرگ در نامه عملش حسنه ای برایش ثبت کند ، و هر که فرزندش را شاد کند ، خداوند او را در روز قیامت شاد نماید .
پیامبر اکرم (ص ) چنان بر روابط محبت آمیز و ابراز محبتهای راستین تاءکید داشت که فرمود :
((اکثروا من قبله اولادکم فان لکم بکل قبله درجه فی الجنه . ))(670)
فرزندان خود را بسیار ببوسید که با هر بوسیدن برایتان در بهشت مقام و مرتبتی فراهم می شود .
آنان که کودکان را از محبت خود محروم می کنند . از حقیقت انسانی بی بهره
اند و فقط ظاهری از انسان دارند . از امام صادق (ع ) روایت شده است که فرمود : مردی نزد پیامبر(ص ) آمد و عرض کرد : ((من هرگز کودکی را نبوسیده ام . )) پیامبر(ص ) فرمود : ((این شخص از نظر من اهل آتش جهنم و عذاب است . ))(671)
همچنین نقل کرده اند که رسول خدا(ص ) حسن و حسین علیهماالسلام را بوسید . ((اقرع بن حابس )) که شاهد مهر و محبت پیامبر به فرزندانش بود ، گفت : ((من ده فرزند دارم و هرگز هیچ یک از آنان را نبوسیده ام !)) پس رسول خدا(ص ) فرمود :
((من لایرحم لایرحم . ))(672)
کسی که رحمت و محبت نکند مورد رحمت و محبت قرار نمی گیرد .
البته باید توجه داشت که روشهای تربیت باید تابع اصول تربیت باشد و آنها را زیر پا نگذارد ؛ و روش محبت زمانی مفید و کارساز خواهد بوده از اعتدال خارج نگردد و به افراط و تفریط کشیده نشود . از امام باقر(ع ) چنین نقل شده است :
((شر الآباء من دعاه البر الی الافراط ؛ و شر الابناء من دعاه التقصیر الی العقوق . ))(673)
بدترین پدران کسی است که نیکی او را به زیاده روی (در محبت ) وادارد ؛ و بدترین فرزندان کسی است که کوتاهی کردن (در انجام دادن وظایف ) او را به نافرمانی و ناراضی کردن (والدین ) بکشاند .
کمبود محبت و زیاده روی در ابراز محبت کودکان را از اعتدال به در می برد و آنان را به سوی ناتوانی و ناسالمی ، و خواری
و پستی ، و ناهنجاریهای رفتاری سوق می دهد .
محبتی که جان و تن انسان را شکوفا می کند ، محبتی است معتدل و راستین و به دور تکلف و تصنع و متناسب با سن و سال ، و وضع و حال کودک . چنین محبتی نباید به تبعیض آلوده شود ، زیرا تبعیض در محبت میان فرزندان مانند آن است که نسبت به برخی فرزندان افراط و نسبت به برخی تفریط در محبت شده باشد . نقل کرده اند که مردی در حضور پیامبر یکی از دو فرزندش را بوسید و به دیگری اعتنایی نکرد . پیامبر از این عمل ناراحت شد و فرمود : ((چرا با فرزندان خود به مساوات رفتار نکردی ؟ ))(674)
رسول خدا(ص ) تاءکید داشت که روشهای تربیت بدرستی جاری شود . روایت شده است که آن حضرت می فرمود :
((اعدلو بین اولادکم کما تحبون ان یعدلوا بینکم فی البر و اللطف . ))(675)
میان فرزندانتان به عدالت و مساوات رفتار کنید ، چنانکه دوست دارید میان شما در نیکی و لطف و محبت به مساوات و عدالت رفتار شود .
اهمیت روش محبت در تربیت از این روست که محبت اطاعت آور است و سبب همسانی و همراهی می شود . رسول خدا(ص ) فرموده است :
((المرء مع من احب . ))(676)
انسان با کسی همراه است که او را دوست می دارد .
میان محبت و اطاعت رابطه معیت وجود دارد ؛ با ظهور محبت ، اطاعت و همرنگی پیدا می شود و محب به محبوب تاءسی می کند . ((صفوان بن قدامه )) گوید
: ((از مکه به مدینه هجرت کردم و نزد پیامبر رفتم و عرض کردم : ای رسول خدا ، دستتان را بیاورید تا با شما بیعت کنم . )) پس حضرت دست خود را پیش آورد . گفتم : ((ای رسول خدا ، من شما را دوست دارم . )) فرمود : ((انسان با کسی همراه است که او را دوست می دارد . ))(677)
تا معیت راست آید زانکه مرد
با کسی جفت است کو را دوست کرد
این جهان و آن جهان با او بود
وین حدیث احمد خوشخو بود
گفت المرء مع محبوبه
لایفک القلب من مطلوبه (678)
محبت هر که در دل آدمی نشیند ، انسان مطیع و پیرو او می شود و از خواست او سرپیچی نمی کند . روایت شده است که امام صادق (ع ) فرمود :
((ما احب الله من عصاه . ))
خدا را دوست ندارد کسی که او را نافرمانی کند .
آن گاه به شعر زیر تمثل کرد :
تعصی الاله و انت تظهر حبه
هذا لعمرک فی الفعال بدیع
لو کان حبک صادقا لاطعته
ان المحب لمن یحب مطیع (679)
خدا را نافرمانی می کنی و اظهار دوستی او را می کنی ؟ به جانب سوگند که این رفتاری شگفت است .
اگر دوستی ات راستین بود اطاعتش می کردی ، زیرا دوستدار ، مطیع کسی است که او را دوست می دارد .
همین اطاعت است که مشابهت و مشاکلت می آورد و محب تلاش می کند که به صفات محبوب متصف شود . دوستی پیامبر و اوصیای آن حضرت بهترین راه تربیت و کوتاهترین راه اصلاح و تهذیب است ؛ و از
همین روست که پیامبر اکرم (ص ) جز دوستی و مودت اهل بیتش را نخواسته است . این محبت بهترین روش در تربیت امت آن حضرت است ، زیرا عین اطاعت آنان و تاءسی به راه و رسم ایشان است .
((قل لااءساءلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی . ))(680)
بگو : من هیچ پاداشی از شما (بر رسالتم ) درخواست نمی کنم مگر دوستی نزدیکانم .
محبت به اهل بیت و پذیرش ولایت آنان بهترین روش برای تربیت و کوتاه ترین راه برای کسب سعادت است که سودش برای خود ایشان است .
((قل ما ساءلتکم من اجر فهو لکم ان اجری الا علی الله . ))(681)
بگو : پاداشی که از شما درخواست کردم چیزی است که سودش عاید خود شماست ، پاداش من جز بر خدا نیست .
دوستی و مودت اهل بیت و پذیرش ولایت ایشان چیزی است که راه انسانها را به سوی خدا هموار می سازد و سبب اتصاف به صفات الهی می شود .
((قل ما اءساءلکم علیه من اجر الا من شاء ان یتخذ الی ربه سبیلا . ))(682)
بگو : من هیچ پاداشی از شما (بر رسالتم ) درخواست نمی کنم ، جز اینکه هر کس بخواهد راهی به سوی پروردگارش در پیش گیرد .
بنابراین خردمندترین مربیان راه محبت حقیقی را می گشاید و از این راه مردمان را به سوی حق رهنمون می شود که پیامبر اکرم (ص ) فرموده است :
((راس العقل بعد الایمان بالله التحبب الی الناس . ))(683)
سر عقل ، پس از ایمان به خدا ، جلب کردن محبت مردم است
.
از روشهایی که انسان را در سیر به سوی اهداف تربیت و اتصاف به صفات الهی یاری می کند ، روش تذکر است ، یعنی یادآوری خدای متعال و نعمتهایش و یادآور شدن مرگ و پیامدهایش . به بیان امام خمینی (ره ) :
((از اموری که انسان را معاونت کامل می فرماید در مجاهده با نفس و شیطان ، و باید انسان سالک مجاهد خیلی مواظب آن باشد ، تذکر است . ))(684)
واژه ((ذکر)) به معنای ((یادآوری )) است و در واقع حفظ معنای چیزی و یا استحضار آن ((ذکر)) نامیده می شود . ((راغب اصفهانی )) می نویسد : گاهی ((ذکر)) گفته می شود و مراد از آن هیاءت و حالتی است در نفس که انسان به وسیله آن می تواند چیزی را که قبلا بدان معرفت و شناخت حاصل کرده است ، حفظ کند ؛ و ((ذکر)) به این معنا همانند ((حفظ)) است ، با این تفاوت که ((حفظ)) را در جایی به کار می برند که انسان مطلبی را در حافظه خود داشته باشد ، هر چند که الان حاضر و پیش رویش نباشد ، برخلاف ((ذکر)) که در جایی به کار می رود که علاوه بر اینکه مطلبی در صندوق حافظه اش هست ، در نظرش نیز حاضر باشد ، و گاهی ((ذکر)) گفته می شود و مراد از آن حضور مطلب در قلب و یا در زبان است ؛ و از این رو گفته اند که ((ذکر)) دو نوع است : ذکر قلبی و ذکر زبانی ؛ و هر یک از این دو نیز بر دو قسم است
، یکی پس از فراموشی که همان یادآمدن است و دیگری بدون سابقه فراموشی که در حقیقت همان ادامه حفظ است . معنای دیگر ((ذکر)) سخن است ، زیرا هر سخنی را هم ((ذکر)) می گویند . (685) ظاهرا اصل در معنای این واژه ((ذکر قلبی )) است و اگر لفظ را هم ((ذکر)) گفته اند به اعتبار این است که لفظ معنا را بر دل القا می کند ؛ (686) و ((حقیقت ذکر)) حضور شی ء مذکور است نزد ذاکر . (687)
باید در نظر داشت که گاهی ((ذکر)) در برابر ((غفلت )) مطرح می شود ، مانند این سخن خدای متعال : ((و لاتطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتبع هواه و کان امره فرطا . ))(688)
و از آن کس فرمان مبر که قلبش را از یاد خود غافل ساخته ایم و از هوس خود پیروی کرده و (اساس ) کارش بر زیاده روی است .
((غفلت )) آن است که چیزی نزد انسان حاضر باشد ولی انسان به آن توجه نکند یا علم به چیزی داشته باشد ولی به علم خود توجه نداشته باشد . با این اعتبار ((ذکر)) توجه به آن چیزی است که نزد انسان حاضر است یا علم به علم داشتن است . (689) گاهی نیز ((ذکر)) در برابر ((نسیان )) مطرح می شود ، مانند این سخن خدای سبحان :
((و اذکر ربک اذا نسیت . ))(690)
و چون فراموشی کردی پروردگارت را یاد کن .
((نسیان )) آن است که صورت علمی از محفظه ذهن زایل شود یا انسان محفوظ در ذهن خود را از یاد ببرد
. با این اعتبار ((ذکر)) عبارت است از وجود صورت علمی یا صورت درک شده در حافظه . (691)
((تذکر)) اعمال ذکر است ، یعنی به یادآوردن و یادآور شدن آنچه انسان از آن در غفلت است یا آن را به فراموشی سپرده است .
آدمی به سبب فرو رفتن در تاریکیهای مرتبه حیوانی و گرفتار شدن در بندهای دنیایی ، دچار غفلت از یاد حق و فراموش کردن حقیقت هستی می شود و در نتیجه حقیقت خویش را از یاد می برد ، و در این صورت متصف به صفات شیطانی می شود و همه کجیها و ناراستیها و تباهیها از اینجا برمی خیزد .
((و لاتکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم اولئک هم الفاسقون . ))(692)
و چون کسانی مباشید که خدای را فراموش کردند و او (نیز) آنان را دچار خودفراموشی کرد ؛ اینانند بدکاران نافرمان .
راه نجات انسان متذکر شدن او به حقیقتش و رجوع دادن وی به معارف و حقایقی است که بر طبق سرشت اوست ؛ و قرآن کریم کتاب ذکر است و پیامبر اکرم (ص ) تذکر دهنده حقایق .
((فذکر انما انت مذکر . ))(693)
پس تذکر ده که تو فقط تذکر دهنده ای .
((ان هذه تذکره فمن شاء اتخذ الی ربه سبیلا . ))(694)
این (آیات ) یادآوری است ، تا هر که خواهد راهی به سوی پروردگار خود پیش گیرد .
((و ذکر به ان تبسل نفس بما کسبت . ))(695)
و (مردم را) به وسیله این (قرآن ) تذکر ده ، مبادا کسی به (کیفر) آنچه کسȠکرده است به هلاکت افتد .
روش تذکر ،
روشی نیکوست در توجه دادن انسان به حقیقت وجود و سیر دادن او در صراط هدایت و اطاعت و عبودیت و دور کردن وی از پستی و کجی و پلیدی .
ذکر حق پاک است ، چون پاکی رسید
رخت بر بندد ، برون آید پلید
می گریزد ضدها از ضدها
شب گریزد ، چون برافروزد ضیا
چون درآید نام پاک اندر دهان
نی پلیدی ماند و نی اندهان (696)
بر این اساس است که یاد حق در جان انسان جلوه می کند و او را آماده اتصاف به صفات الهی می سازد ؛ و عبادات نیز برای سیر به سوی همین مقصد است . به بیان استاد شهید مرتضی مطهری : ((ریشه همه آثار معنوی اخلاقی و اجتماعی که در عبادت است در یک چیز است : یاد حق و غیر او را از یاد بردن . ))(697) و از این روست که خدای متعال می فرماید :
((و اقم الصلاه لذکری . ))(698)
و نماز را برای یاد کرد من برپا دار .
نقش ذکر در تربیت آدمی و تعالی روحی چنان است که هدف عبادت است ، زیرا ذکر است که دل را جلا می دهد و صفا می بخشد و آن را آماده تجلیات الهی می سازد . (699) امیر مؤ منان (ع ) درباره نقش ذکر در تعالی انسان می فرماید :
((ان الله سبحانه جعل الذکر جلاء للقلوب تسمع به بعد الوقره ، و تبصر به بعد العشوه ، و تنقاد به بعد المعانده . ))(700)
همانا خدای سبحان یاد خدا را روشنی بخش دلها قرار داده است ؛ دلها بدین وسیله از پس کری ،
شنوا ، و از پس نابینایی ، بینا ، و از پس سرکشی ، رام می گردند .
یاد خدای سبحان و نعمتهای بی کران او ، انسان را از غفلت بیرون می برد و او را متوجه عظمت حقیقت هستی و رحمتهای الهی می کند و راه تربیت به سوی مقصد غایی را هموار می سازد .
خدای رحمان از سر رحمت و محبت بی حد خویش بدین امر تذکر داده است تا دلهای مردمان بدان نرم شود و توحید ناب در جانشان جاری گردد .
((یا ایها الناس اذکروا نعمت الله علیکم هل من خالق غیر الله یرزقکم من السماء و الارض لا اله الا هو فانی تؤ فکون . ))(701)
ای مردم ، نعمت خدا را بر خود یاد کنید . آیا غیر از خدا آفریدگاری است که شما را از آسمان و زمین روزی دهد ؟ خدایی جز او نیست . پس چگونه (از حق ) انحراف می یابید ؟
خدای رحیم از سر رحمت و محبتی که خاص مؤ منان است آنان را تذکر می دهد تا اینکه روشنی عظمت الهی بر دلشان بتابد و جانشان لبریز از یاد او شود .
((یا ایها الذین آمنوا اذکروا نعمت الله علیکم . ))(702)
ای کسانی که ایمان آورده اید ، نعمت خدا را بر خود به یاد آرید .
این یادآوری ، عقل و فطرت را برمی انگیزد تا انسان در برابر عظمت و رحمت خدای بی همتا سر تعظیم فرود آورد و تنها در برابر ذات اقدس حق تسلیم شود که تربیت با همین امر سامان می یابد .
امام خمینی (ره ) درباره راهی که یاد حق و یادآوری نعمتهای او بر انسان می گشاید چنین می فرماید :
((بدان که از امور فطریه که هر انسان جبلتا و فطرتا بدان حکم می کند ، احترام منعم است . هر کس در کتاب ذات خود اگر تاءملی کند ، می بیند که مسطور است که باید از کسی که به انسان نعمتی داد احترام کند . و معلوم است هر چه نعمت بزرگتر باشد و منعم در آن انعام بی غرضتر باشد ، احترامش در نظر فطرت لازمتر و بیشتر است . مثلا فرق واضح است در احترام بین کسی که به شما یک اسب می دهد و آن منظور نظرش هست ، با کسی که یک ده ششدانگی بدهد و در این دادن منتی هم نگذارد . مثلا اگر دکتری شما را از کوری نجات داد فطرتا او را احترام می کنید ، و اگر از مرگ نجات داد بیشتر احترام می کنید . اکنون ملاحظه کن نعمتهای ظاهره و باطنه که مالک الملوک جل شاءنه به ما مرحمت کرده (است ) که اگر جن و انس بخواهند یکی از آنها را به ما بدهند نمی توانند و ما از آن غفلت داریم . مثلا این هوایی که ما شب و روز از آن استفاده می کنیم و حیات ما و همه موجودات محیط بسته به وجود آن است ، که اگر یک ربع ساعت نباشد هیچ حیوانی زنده نمی ماند ، چه نعمت بزرگی است ؛ که اگر تمام جن و انس بخواهند شبیه آن را به ما بدهند عاجزند .
و همین طور قدری متذکر شو سایر نعم الهی را از قبیل صحت بدن (و) قوای ظاهره از قبیل چشم و گوش و ذوق و لمس ، و قوای باطنه از قبیل خیال و وهم و عقل و غیر آن ، که هر یک منافعی دارد که حد ندارد . تمام اینها را مالک الملوک به ما عنایت فرموده (است ) بدون اینکه از او بخواهیم ؛ و بدون اینکه به ما منتی تحمیل فرماید . و به اینها نیز اکتفا نفرموده و انبیا و پیغمبران فرستاده و کتبی فرو فرستاده و راه سعادت و شقاوت و بهشت و جهنم را به ما نموده ؛ و هر چه محتاج به او بودیم در دنیا و آخرت به ما عنایت فرموده (است ) ، بدون اینکه به طاعت و عبادت ما احتیاجی داشته باشد ، یا به حال او طاعت و معصیت ما فرقی کند . فقط از برای نفع خود ما امر و نهی فرموده (است ) ، بعد از تذکر این نعمتها و هزاران نعمتهای دیگر که حقیقتا از شمردن کلیات آن تمام بشر عاجز است چه برسد به جزئیات آن ، آیا در فطرت شما احترام همچو منعمی لازم است ؟ و آیا خیانت نمودن به همچو ولی نعمتی در نظر عقل چه حالی دارد ؟ . . . آیا چه عظمتی به عظمت و بزرگی مالک الملوک است که دنیای پست و مخلوق ناقابل آن که کوچکترین عوالم است و تنگترین نشآت است ، تاکنون عقل هیچ موجودی به آن نرسیده (است ) ؟ بلکه به همین منظومه شمسی خودمان که از
منظومات شمسی دیگر کوچکتر و در پیش شموس دیگر قدر محسوس ندارد ، مستکشفین بزرگ دنیا اطلاع پیدا نکرده اند . آیا این عظیم که با یک اشاره این همه عوالم و هزاران هزار عوالم غیبیه را خلق فرموده (است ) لازم الاحترام نیست در فطرت عقل ؟ ))(703)
یاد آوردن حق روشی مؤ ثر و مفید در برافروختن شعله آتش عشق به کمال مطلق و سوزاندن کمالات موهوم است . به تعبیر ملای رومی به وسیله یاد خدا می توان وسوسه های گمراه کننده غولهای بیابان نفس را سوزاند و چشم دل خود را از پستیهای دنیا فرو بست و به کمالات حقیقی باز کرد .
ذکر حق کن ، بانگ غولان را بسوز
چشم نرگس را ازین کرکس بدوز(704)
((آنچه مایه نجات انسانها و آرامش قلوب است ، وارستگی و گسستگی از دنیا و تعلقات آن است که با ذکر و یاد دائمی خدای تعالی حاصل شود . ))(705)
((الا بذکر الله تطمئن القلوب . ))(706)
آگاه باش که دلها با یاد خدا آرامش می یابد .
هیچ قلبی از این حکم مستثنا نیست ، مگر اینکه کار قلب در نتیجه از دست دادن بصیرت و پشت کردن به حقیقت به جایی رسیده باشد که دیگر نتوان آن را قلب نامید .
خداوند با این حکم مردمان را به یاد خود فراخوانده است تا به آرامش حقیقی دست یابند ، همه همت انسان در زندگی اش رسیدن به سعادت و نعمت و گریختن از شقاوت و نقمت است و تنها سببی که همه امور به دست اوست خداست ؛ و اوست که فوق همه بندگان و قاهر بر
آنان و فعال مایشاء است ، و اوست که سرپرست مؤ منان و پناه ایشان است ؛ پس یاد او برای هر کس که اسیر دست حوادث است و پیوسته در جستجوی رکنی محکم است که سعادت او را تضمین کند و او را از تحیر و سرگشتگی برهاند ، مایه انبساط و آرامش است . (707) به بیان امام خمینی (ره ) :
((آنچه همه را مطمئن می کند و آتش فروزان نفس سرکش و زیادت طلب را خاموش می نماید ، وصول به اوست ، و ذکر حقیقی او جل و علا چون جلوه اوست استغراق در آن آرامش بخش است . ))(708)
اما ذکر سودمند ، ذکری است که مداوم یا در بیشتر اوقات باشد و با حضور قلب و توجه کلی به خالق متعال باشد . چنین ذکری سبب می شود که یاد خدا در دل جایگزین گردد و روشنی عظمت او بر دل بتابد و با دمیدن نور او بر دل سینه آدمی گشاده شود و وجودش نورانی گردد . (709)
((یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا . ))(710)
ای کسانی که ایمان آورده اید ، خدا را یاد کنید ، یادی بسیار .
خداوند را اسمای حسنا و صفات علیاست و اوست که صاحب تمام کمالات و منزه از هر گونه عیب و نقص است . توجه به چنین حقیقتی روح انسان را به نیکیها و پاکیها سوق می دهد و از بدیها و زشتیها پیراسته می کند و آینه وجود را مستعد تجلی صفات او می سازد . توجه به چنین معبودی موجب احساس حضور دائم در پیشگاه اوست
و چنین حضوری با یاد دائم حق تدارک می شود . (711) از این روست که یاد حق رکنی قوی در سیر به سوی کمال مطلق شمرده شده است و هیچ کس نمی تواند جز به دوام ذکر خدا ، الهی شود ؛ (712) و به همین دلیل است که هر چیز اندازه ای دارد جز یاد حق که آن را حد و مرزی نیست .
جز تو در محفل دلسوختگان ذکری نیست
این حدیثی است که آغازش و پایانش نیست (713)
اهل معرفت گفته اند : ذکر اولین گام در طریق محبت است ، چون که وقتی کسی کسی را دوست دارد ، همچنین علاقه مند است که دائما نام وی را بر زبان آورد ، و پیوسته یادش کند . بنابراین ، قلب آن کس که در آن محبت خداوند ریشه گیرد ، جایگاه ذکر دائمی خداوند خواهد بود . (714)
شیخ کلینی (ره ) به اسناد خود از امام صادق (ع ) روایت کرده است که آن حضرت فرمود :
((ما من شی ء الا و له حد ینتهی الیه الا الذکر فلیس له حد ینتهی الیه . ))(715)
هیچ چیز نیست جز آنکه برای آن حد و اندازه ای است که بدان پایان می پذیرد جز ذکر خدا که حدی ندارد تا پایان پذیرد .
امام صادق (ع ) در ادامه فرمود : خداوند فرائضی را واجب کرده است و هر که آنها را به جای آورد ، همان حد و انتهای آنهاست ، مثلا ماه مبارک رمضان حد روزه واجب است ، پس هر که آن را روزه دارد ، حدش را به
جا آورده است ، و حد حج واجب یک بار است که چون انجام شود ، حدش برآورده شده است ، اما ذکر خدا چنین نیست ، زیرا خداوند به اندک آن راضی نشده و برای آن انتها و حدی قرار نداده است .
امام (ع ) سپس این آیه را تلاوت کرد : ((ای کسانی که ایمان آورده اید ، خدا را یاد کنید ، یادی بسیار . ))
آن گاه فرمود : ((پدرم بسیار ذکر خدا می کرد ؛ هرگاه با او قدم می زدم ، ذکر خدا می گفت ، هنگام غذا خوردن نیز به ذکر خدا مشغول بود ، حتی هنگامی که با مردم سخن می گفت ، از ذکر خدا غافل نمی شد . ))(716)
این گونه یاد خدا بودن به همه چیز آدمی رنگ الهی می زند . از امیر مؤ منان (ع ) در این باره چنین وارد شده است :
((من عمر قلبه بدوام الذکر حسنت افعاله فی السر و الجهر . ))(717)
هر که دل خود را به دوام یاد خدا آباد گرداند ، کردارش در نهان و آشکار نیکو باشد .
راه اصلاح قلب که امام وجود آدمی است (718) در یاد حق است ، و چون قلب اصلاح شود ، کردار و رفتار انسان اصلاح می شود ، چنانکه از علی (ع ) روایت شده است :
((اصل صلاح القلب اشتغاله بذکر الله . ))(719)
اساس صلاح دل در اشتغال به یاد خداست .
حیات آدمی به حیات دل اوست و حیات دل به ذکر خداست و چون یاد حق از دل آدمی برود ، حیات حقیقی
او نیز می رود . از رسول خدا(ص ) روایت شده است که فرمود :
((بذکر الله تحیا القلوب ، و بنسیانه موتها . ))(720)
با یاد خدا دلها زنده می شود و با فراموش کردن یاد خدا دلها می میرد .
هر جا که ذکر خدا وجود دارد ، آنجا مرتبه ای از عالم قدس است و جایگاهی از قرب الهی ، و هر جا که ذکر خدا نیست ، آنجا غروب عالم قدس است و غربت آدمی ؛ و روش تذکر راهی است برای بیرون بردن آدمی از این غفلت اساسی ؛ و اینکه همواره به یاد داشته باشد که ذات دانا و بینایی مراقب اوست و فراموش نکند که بنده اوست . (721)
یاد حق ، یادآوری مراقبت اوست ، یاد حساب و جزای اوست ، یاد دادگاه عدل او و بهشت دوزخ اوست و چنین یادی انسان را از فرو رفتن در دامهای دنیا نگه می دارد ، و جانش را مصفا می کند و قلبش را نور و حیات می بخشد . (722)
از جمله روشهای تربیتی که در قرآن کریم و روایات معصومین بر آن بسیار تاءکید شده است ، یادآوری مرگ است که دارویی مؤ ثر در ریشه کن کردن دوستی دنیا و رذایل اخلاقی و محرکی قوی در برانگیختن آدمی در استفاده از فرصتهای این جهانی برای حیات اخروی است .
((کل نفس ذائقه الموت و انما توفون اجورکم یوم القیامه فمن زحزح عن النار و ادخل الجنه فقد فاز و ما الحیاه الدنیا الا متاع الغرور . ))(723)
هر کسی چشنده (طعم ) مرگ است ، و همانا
روز رستاخیز پاداشهایتان به طور کامل به شما داده می شود . پس هر که را از آتش به دور دارند و در بهشت درآورند براستی کامیاب شده است ؛ و زندگی دنیا جز مایه فریب نیست .
آرزوهای دنیایی آدمی را با خود می برد و در برهوت پستیها به هلاکت می رساند و آنچه بازدارنده انسان از همراهی با آرزوهای دنیایی است ، در نظر داشتن مرگ و ذکر معاد است که بالاترین ذکرهاست .
((اینما تکونوا یدرککم الموت ولو کنتم فی بروج مشیده . ))(724)
هر کجا باشید ، مرگ شما را درمی یابد ، هرچند در برجهای استوار باشید .
انسان به سبب درک نادرست خود از مرگ و زندگی ، و فرو رفتن در دام دنیا و اوهام از یاد مرگ گریزان است و خود را از نیکوترین وسیله رهایی از دنیا و کسب وارستگی محروم می سازد . خدای رحمان مرگ را به آدمی یادآور می شود تا با یاد آن دل آدمی صیقل بخورد و دیده اش به حقایق هستی گشوده شود و رفتار و کردارش اصلاح شود و به خلوص راه یابد . خدای سبحان پیامبر گرامی اش را فرمان می دهد که مرگ را یادآور مردمان شود تا راه هدایت بر آنان گشوده شود .
((قل ان الموت الذی تفرون منه فانه ملاقیکم . ))(725)
بگو : آن مرگی که از آن می گریزید ، قطعا به سروقت شما می آید .
اگر انسان دنیا را فانی و خود را راهی ببیند ، بی گمان به ترتیب خویش اهتمام می کند و خود را برای سرای
جاودانی آماده می سازد . این حقیقت در سخنان نورانی امیر مؤ منان (ع ) چنین وارد شده است :
((من تذکر بعد السفر استعد . ))(726)
هر که دوری سفر را به یاد آورد ، خویشتن را آماده می کند .
((من راقب اجله اغتنم مهله . ))(727)
هر که منتظر مرگ خویش باشد ، از مهلتهایی که در اختیار دارد بهره می برد .
((من ترقب الموت سارع الی الخیرات . ))(728)
هر که انتظار مرگ را کشد ، در انجام دادن کارهای نیک شتاب کند .
((من ایقن بالمجازاه لم یؤ ثر غیر الحسنی ))(729)
هر که به کیفر و پاداش آخرت یقین داشته باشد ، جز کار خیر را برنگزیند .
یاد مرگ و پیامدهایش انسان را بدین منظر می رساند که خود را همچون مسافری ببیند که باید از فرصتها بهره ببرد و ره توشه آخرت برگیرد ، زیرا اگر انسان از مرگ بگریزد ، مرگ از انسان نمی گریزد که هر نفسی گامی است به سوی همدمی با مرگ . اولیای خدا برای تربیت مردمان آن را به یاد مرگ خوی می دادند ، زیرا غفلت مردم از مرگ به سبب کم یاد کردن آن است و اگر هم گاهی آن را یاد کنند ، نه با قلبی فارغ بلکه با دلی گرفتار شهوتها و علائق دنیوی یاد آن می کنند ، و چنین یادی سودی می دهد . راه درست این است که آدمی دل را از هر چیزی جز یاد مرگ که در پیش روی دارد تهی کند ، همچون کسی که بخواهد سفری دراز کند که در راه آن بیابانهای
بی آب یا دریای خطرناک باشد که باید از آن بگذرد ، و ناگزیر فکری غیر از آن ندارد . کسی که به این نحو به یاد مردن باشد و مکرر یاد آن کند ، در دل او اثر می گذارد و در نتیجه سرور و نشاط او به دنیا کم می شود و نفسش از آن بازمی ایستد ، و از آن دل شکسته می شود ، و آماده مرگ و سفر آخرت می گردد . (730) امیر مؤ منان علی (ع ) در نامه ای که خطاب به مردم مصر نوشت زمانی که ((محمد بن ابی بکر)) را به عنوان زمامدار ایشان می فرستاد آنان را به ذکر مرگ سفارش کرد و فرمود :
((یا عباد الله ، ان الموت لیس منه فوت ، فاحذروه قبل وقوعه ، و اعدوا له عدته . فانکم طرد الموت . ان اقمتم له اخذکم ، و ان فررتم منه ادرککم ، و هو الزم لکم من ظلکم . الموت معقود بنواصیکم ، و الدنیا تطوی خلفکم . فاکثروا ذکر الموت عندما تنازعکم الیه انفسکم من الشهوات ، و کفی بالموت واعظا . و کان رسول الله صلی الله علیه و آله کثیرا ما یوصی اصحابه بذکر الموت ، فیقول : اکثروا ذکر الموت فانه هادم اللذات ، حائل بینکم و بین الشهوات . ))(731)
ای بندگان خدا! همانا از مرگ گریزی نیست . پس قبل از آنکه شما را دریابد ، از آن بیم دارید و ساز و برگ آن را فراهم آرید ، زیرا در هر حال شما شکار مرگید . اگر در جای خود
بمانید ، به سروقتتان آید ، و اگر از آن بگریزید ، شما را دریابد ، و (بدانید که ) این مرگ از سایه شما به شما همراه تر است . مرگ بر پیشانی شما نگاشته شده است و دنیا پس از شما نیز درنوردیده خواهد شد . پس هرگاه شهوتها به شما روی آوردند ، مرگ را بسیار یاد کنید که یاد مرگ برای پندآموزی بسنده است . رسول خدا(ص ) اصحاب خود را پیوسته به یادآوری مرگ سفارش می کرد و می فرمود : مرگ را بسیار یاد کنید که همانا مرگ بر هم زننده لذتها و جداکننده شما از شهوتهاست .
پیشوای پارسایان ، علی (ع ) پیوسته یاران و مردمان خود را به یاد مرگ سفارش می نمود و از این راه آنان را اصلاح می کرد . در خطبه ای فرمود :
((الا فاذکروا هاذم اللذات ، و منغص الشهوات ، و قاطع الامنیات ، عند المساوره للاعمال القبیحه . ))(732)
هان ! بر هم زننده لذتها ، و تیره کننده شهوتها ، و برنده آرزوها را به یاد آرید ، آن گاه که به کارهای زشت شتاب می آرید .
پیشوایان حق برای سیر دادن شاگردان خود به سوی کمال مطلق آنان را به تداوم یاد مرگ سفارش می کردند . ((ابوعبیده )) از شاگردان امام باقر(ع ) به آن حضرت عرض کرد که وی را سخنی فرماید تا از آن بهره مند شود . حضرت فرمود :
((یا ابا عبیده ، اکثر ذکر الموت ، فما اکثر ذکر الموت انسان الا زهد فی الدنیا . ))(733)
ای اباعبیده
! مرگ را بسیار یاد کن که هر انسانی که آن را بسیار یاد کند به دنیا بی میل و زاهد می شود .
بسیار یاد مرگ کردن ، بزرگترین مانع تربیت حقیقی انسان یعنی دنیاپرستی را برطرف می سازد و نفس سرکش را رام می نماید و بهترین زمینه را برای پرورش صفات الهی در دل انسان به وجود می آورد . پیشوای پارسایان ، علی (ع ) در نامه تربیتی خود به امام مجتبی (ع ) او را به بسیار یاد مرگ کردن سفارش می کند و درهای رهایی از دنیا و بندگی حقیقی خدا را این گونه می گشاید .
((یا بنی ، اکثر من ذکر الموت ، و ذکر ما تهجم علیه ، و تفضی بعد الموت الیه ، حتی یاءتیک و قد اخذت منه حذرک ، و شددت له ازرک ، و لایاءتیک بغته فیبهرک ، و ایاک ان تغتر بما تری من اخلاد اهل الدنیا الیها ، و تکالبهم علیها ، فقد نباک الله عنها ، و نعت هی لک عن نفسها ، و تکشفت لک عن مساویها ، فانما اهلها کلاب عاویه ، و سباع ضاریه ، یهر بعضها علی بعض ، و یاءکل عزیزها ذلیلها ، و یقهر کبیرها صغیرها . نعم معلقه ، و اخری مهمله ، قد اضلت عقولها ، و رکبت مجهولها ، سروح عاهه بواد وعث . . . ))(734)
فرزندم ! بسیار یاد مرگ کن ، و به یاد آنچه به آن پنجه درمی افکنی ، و آنچه پس از مردن بدان روی می نمایی تا هنگامی که درآمد ، مجهز و
آماده باشی ، و ناگهان بر سر تو نیاید و تو را مغلوب ننماید ؛ و مبادا فریفته شوی که می بینی دنیاداران به دنیا دل می نهند و بر سر دنیا بر یکدیگر می جهند . چه خداوند تو را از ماهیت دنیا آگاه کرده و دنیا نیز خود بدیهای خود را باز نموده است . همانا دنیاپرستان سگانند عوعوکنان ، و درندگانند در پی صید دوان . به جان یکدیگر افتاده اند ؛ نیرومندشان ناتوان را طعمه خویش می نماید ، و بزرگشان بر خرد دست چیرگی می گشاید . گروهی از ایشان (چون ) حیوانات پایبند نهاده اند و گروهی دیگر (چون ) حیوانات رها شده اند . خرد خود را از دست داده اند و در کار خویش سرگردانند ، و در چراگاه زیان و در بیابانی ناهموار روانند .
راه نجات آدمی از دنیاطلبی ، حیوان صفتی و درنده خویی در تداوم یاد مرگ است ، و بدین وسیله است که انسان از نیرنگهای دنیا رهایی می یابد ، چنانکه از امیر مؤ منان (ع ) وارد شده است :
((من اکثر من ذکر الموت نجا من خداع الدنیا . ))(735)
هر که مرگ را بسیار یاد کند ، از نیرنگهای دنیا نجات یابد .
این همه تاءکید بر یاد مرگ بدین سبب است که یاد مرگ آدمی را از غفلت بیرون می برد و از دام شیطان نفس رها می سازد و به آزادگی و پاکی می رساند . پس باید این روش تربیتی گرانمایه را زنده نگاه داشت و با یادآوری نتایج و ثمرات آن ، تلخکامی واهی از
آن را زدود و شیرین کامی حقیقی آن را وانمود . در ((مصباح الشریعه )) از امام صادق (ع ) در این باره چنین آمده است :
((ذکر الموت یمیت الشهوات فی النفس ، و یقطع منابت الغفله ، و یقوی القلب بمواعد الله ، و یرق الطبع ، و یکسر اعلام الهوی ، و یطفی نار الحرص ، و یحقر الدنیا . ))(736)
یاد مرگ شهوات و خواسته های نفسانی را می میراند ، و ریشه های غفلت را می زداید ، و دل را به وعده های خداوند قوی و محکم می نماید ، و وجود آدمی را لطیف و نرم می کند ، و نشانه های هوا و هوس را در هم می شکند ، و آتش حرص را فرو می نشاند ، و دنیا را (در نظر انسان ) خوار و بی مقدار می گرداند .
این روش ، همان روش تربیتی سلف صالح و شیوه تربیتی عالمان ربانی است ، چنانکه عالم ربانی آخوند ملا حسینقلی همدانی درگذشته به سال 1311 هجری قمری استاد اساتید تربیت و تهذیب شرعی در دو قرن اخیر ، بر همین مسیر سیر می کرده است . از حاج شیخ علی زاهد(ره ) که از شاگردان بنام آخوند است سؤ ال می شود که استاد شما جناب آخوند ملا حسینقلی همدانی شاگردان خود را به چیز تربیت می کرد ؟ می فرماید : به ذکر موت . (737)
از جمله روشهای تربیتی قرآن کریم و پیشوایان معصوم روش عبرت است که با نظر به دگرگونیهای زندگی ، حوادث و تحولات تاریخی ، احوال امتها ،
حیات و مرگ تمدنها ، عظمت و انحطاط دولتها ، سرنوشت و فرجام قدرتمندان و بیدادگران و همانند اینها شکل می گیرد ؛ و هر کس را که اهل دیدن و اندیشیدن و دریافتن است راه می نماید و از بدی به نیکی و از تاریکی به روشنایی سیر می دهد .
((فاعتبروا یا اولی الابصار . ))(738)
پس ای اهل بصیرت ، عبرت گیرید .
((عبرت )) از ماده ((عبر)) است و اصل این واژه به معنای گذشتن از حالی به حالی است . ((اعتبار)) و ((عبرت )) حالتی است که انسان را از شناخت و معرفت محسوس به شناخت و معرفت نامحسوس می رساند ، انسان را از امور مشهود به امور نامشهود راه می برد ، از شناخت چیزی که دیده شده است ، به شناخت چیزی که در گذشته رخ داده و دیده نشده است واصل می کند . (739) شیخ طوسی (ره ) می نویسد که اصل این واژه به معنای نفوذ کردن از جانبی به جانب دیگر است . (740) و البته تا دیده ای نافذ نباشد و انسان از ظواهر عبور نکند به شناختی ورای ظواهر دست نمی یابد ، بلکه تماشاگر خواهد بود نه عبرت گیر .
مفهوم عبرت در قصیده ((ایوان مدائن )) خاقانی شروانی بخوبی تصویر شده است که ابیاتی از آن ذکر می شود . (741)
هان ، ای دل عبرت بین از دیده عبر کن ، هان
ایوان مدائن را آیینه عبرت دان
یک ره ز لب دجله منزل به مدائن کن
وز دیده دوم دجله بر خاک مدائن ران
دندانه هر قصری پندی دهدت نو نو
پند سر
دندانه بشنو ز بن دندان
این هست همان ایوان کز نقش رخ مردم
خاک در او بودی دیوار نگارستان
این هست همان درگه کو را ز شهان بودی
دیلم ملک بابل ، هندوشه ترکستان
این هست همان صفه کز هیبت او بردی
بر شیر فلک حمله شیر تن شادروان
پندار همان عهد است ، از دیده فکرت بین
در سلسله درگه ، در کوکبه میدان
بس پند که بود آنگه در تاج سرش پیدا
صد پند نو است اکنون در مغز سرش پنهان
کسری و ترنج زر ، پرویز و به زرین
بر باد شده یکسر ، با خاک شده یکسان
پرویز به هر بومی زرین تره آوردی
کردی ز بساط زر زرین تره را بستان
پرویز کنون گم شد ز آن گمشده کمتر گوی
زرین تره کو برخوان ؟ رو ((کم ترکوا))(742) برخوان
گفتی که کجا رفتند آن تاجوران ، اینک
ز ایشان شکم خاک است آبستن جاویدان
چندین تن جباران کاین خاک فرو خورده است
این گرسنه چشم آخر هم سیر نشد ز ایشان
خاقانی از این درگه دریوزه عبرت کن
تا از در تو ز آن پس دریوزه کند خاقان
این بحر بصیرت بین ، بی شربت از او مگذر
کز شط چنین بحری لب تشنه شدن نتوان (743)
از اهداف تربیت الهی این است که انسان وقتی به تاریخ و حوادث روزگار و تطورات آن می نگرد ، عبرت بگیرد .
عبرت گرفتن ، یعنی از صفات بد به صفات خوب عبور کردن . اگر کسی حوادث روزگار را ببیند و از صفت بد به صفت خوب عبور نکند ، نمی گویند او عبرت گرفت ، می گویند تماشا کرد ؛ ولی اگر از صفت بد و زشتی به نیکی عبور کرد ، می گویند اعتبار
و عبرت گرفت . (744)
از مقاصد مهم تربیت آن است که چشمان انسان بدرستی گشوده شود و به بصیرت دست یابد و بتواند از ظواهر امور بگذرد و بواطن امور را بنگرد ، و از محسوسات و مشهودات به معقولات برسد و خود را از فرو رفتن در گرداب فریبها حفظ کند و در راههای خطا که دیگران مکرر رفته اند ، گام نگذارد ؛ و روش عبرت راهی استوار در رساندن انسان به این مقصد تربیت است . بنابراین نقش تربیتی عبرت این است که انسان را اهل عبور از غفلت به بصیرت کند و او را از خانه غرور بیرون آورد و به خانه شعور برساند . مادام که انسان در خانه غرور خویش گرفتار است ، از آنچه بر سر دیگران رفته است ، درس نمی آموزد و خطاهای گذشتگان را تکرار نمی کند و به همان راهی می رود که آنان رفتند . پس باید به انسان عبور کردن را آموخت تا بتواند عبرت بگیرد ؛ و این عبرت او را رشد دهد و به سلامت از دار دنیا به خانه آخرت برساند . این نقش در سخنان نورانی ، امیر بیان ، علی (ع ) چنین آمده است :
((الاعتبار منذر ناصح ؛ من تفکر اعتبر ، و من اعتبر اعتزل ، و من اعتزل سلم . ))(745)
عبرت بیم دهنده ای خیرخواه است ؛ هر که (در حوادث و آنچه بر دیگران رفته است ) بیندیشد ، عبرت گیرد ، و هر که عبرت گیرد خود را (از سرنوشت بد دیگران ) دور نگه دارد ، و هر
که خود را (از بدیها) دور نگه دارد به سلامت ماند .
((من اعتبر ابصر . ))(746)
هر که عبرت گیرد ، بینا شود .
((الاعتبار یقود الی الرشد . ))(747)
عبرت گرفتن به سوی رشد (راه درست ) می کشاند .
((الاعتبار یثمر العصمه . ))(748)
عبرت گرفتن حفظ خود از گناه را نتیجه می دهد .
هر چه روحیه عبرت گیری بیشتر شود ، خود نگهداری انسان افزایش می یابد و در نتیجه اشتباه و گناهش کمتر می شود . به بیان علی (ع ) :
((من کثر اعتباره قل عثاره . ))(749)
هر که عبرت گیری اش بسیار باشد ، لغزشش اندک باشد .
از مهمترین عوامل لغزش انسانها ((شبهه )) است ، بلکه هر جا پای آدمی می لغزد نشانی از ((شبهه )) وجود دارد ، یعنی آن امور باطلی که شباهت به حق دارد ، (750) باطلی که لباس حق بر تن کرده است ، باطلی که مدعی حق است ؛ و آنچه در زمینه حفظ انسان را در برابر شبهه ها فراهم می کند ، عبرت است . امیر مؤ منان علی (ع ) در ابتدای زمامداری خود ، خطبه ای ایراد کرد و مردمان را به این مهم توجه داد و فرمود :
((ان من صرحت له العبر عما بین یدیه من المثلات حجزته التقوی عن تقحم الشبهات . ))(751)
کسی که عبرتها برایش کیفرها و سرانجامهای وخیم را که در پیش چشم اوست آشکار نماید و پند پذیرد ، البته تقوا او را از سرنگون شدن در شبهه ها بازمی دارد .
اگر انسان عبرت پذیر شود ، می تواند از
مدرسه روزگار به نیکی کسب تجربه کند و بهترین پشتیبان را برای کسب سلوک تربیتی خود فراهم آورد . امیر مؤ منان (ع ) فرموده است :
((و لو اعتبرت بما مضی حفظت ما بقی . ))(752)
اگر از آنچه گذشته است عبرت گیری ، آنچه را مانده است حفظ کنی .
و اگر انسان عبرت پذیر نشود ، بهترین یاور را در راهنمایی خود از دست می دهد ، و خود و آنچه بر سرش می آید ، مایه عبرتی دیگر می شود ، چنانکه بر گذشتگان این گونه شد . چه نیکو فرموده است امیر بیان ، علی (ع ) :
((من لم یعتبر بغیره لم یستظهر لنفسه . ))(753)
هر که از (سرگذشت ) دیگران عبرت نگیرد ، برای خود پشتیبانی نگرفته است .
راههای فراوانی برای کسب عبرت وجود دارد که از مهمترین آنها زندگی گذشتگان است . تاریخ آیینه ای است که راز پیروزی و شکست مردمان ، علل عظمت و انحطاط جوامع ، دلایل ظهور و سقوط تمدنها ، عوامل عزت و ذلت دولتها ، و راه نیکبختی و بدبختی امتها را بخوبی نشان می دهد تا خردمندان بیندیشند و عبرت گیرند .
((لقد کان فی قصصهم عبره لاولی الالباب . ))(754)
براستی در سرگذشت آنان ، برای خردمندان عبرتی است .
آیا اگر مردمان در سرنوشت گذشتگان بیندیشند و از احوال آنان عبرت آموزند ، باز به همان راهی می روند که آنان رفتند ؟ کجا هستند گردنکشان و گردنفرازان تاریخ ؟ کجا رفتند ستمگران و مستبدان پیشین ؟ چه شدند آنان که دست تعدی گشودند و اموال مردمان به
تاراج بردند ؟ آیا از ایشان جز نامی و از زندگی شان جز داستانی برای عبرت چیزی دیگر باقی است ؟ امام علی (ع ) می فرماید :
((ان لکم فی القرون السالفه لعبره . این العمالقه و ابناء العمالقه ! این الفراعنه و ابناء الفراعنه ! این اصحاب مدائن الرس الذین قتلوا النبیین ، و اطفؤ وا سنن المرسلین ، و احیوا سنن الجبارین ! این الذین ساروا بالجیوش ، و هزموا بالالوف ، و عسکروا العساکر ، و مدنوا المدائن !))(755)
همانا در روزگاران گذشته برای شما عبرتی است . کجایند عمالقه (756) و فرزندان عمالقه ؟ کجایند فراعنه و فرزندان فراعنه ؟ کجایند مردمانی که در شهرهای رس (757) بودند ؟ آنان که پیامبران را کشتند ، و سنت فرستادگان خدا را میراندند ، و سیرت جباران را زنده کردند ؟ کجایند آنان که با سپاهیان به راه افتادند و هزاران تن را شکست دادند ؟ آنان که سپاهها به راه انداختند و شهرها ساختند ؟
اگر انسان از غفلت به درآید و از سرگذشت فراعنه درس آموزد ، هرگز تفرعن نخواهد کرد . انسان می تواند در تاریخ گذشتگان خود را بیابد . در درون هر کسی موسی و فرعونی است که پیوسته در جدالند . به یاد آوردن داستان موسی و فرعونی که در تاریخ روی داده است ، درسی زنده و جاری دارد و آن اینکه اگر انسان جانب فرعون نفس را بگیرد و به موسای عقل پشت کند ، چگونه در نیل نفسانیت خود هلاک خواهد شد .
ذکر موسی بند خاطرها شدست
کین حکایتهاست که پیشین بدست
ذکر موسی
بهر روپوش است لیک
نور موسی نقد توست ای مرد نیک
موسی و فرعون در هستی توست
باید این دو خصم را در خویش جست (758)
خداوند جسد فرعون را پس از هلاکتش از آب بیرون فرستاد تا عبرتی باشد برای آیندگان ، و همگان بدانند که فرجام فراعنه چیست .
((فالیوم ننجیک ببدنک لتکون لمن خلفک آیه و ان کثیرا من الناس عن آیاتنا لغافلون . ))(759)
پس امروز تن (بی جان ) تو را به بلندی (ساحل ) می افکنیم تا برای کسانی که از پی تو می آیند عبرتی باشد ، و هر آینه بسیاری از مردم از نشانه های ما غافلند .
اگر انسان دیده بگشاید ، در فرو افتادن جباران و در هم شکسته شدن ستمگران درسهای بسیار است . نقل کرده اند که امیر مؤ منان علی (ع ) در مسیر خود به سوی ((صفین )) به شهر ((بهرسیر)) و ((ایوان مدائن )) رسید . مردی از یارانش به نام ((حر بن سهم بن طریف )) چون به آثار ((کسری )) نگریست ، به این بیت از شعر ((اسود بن یعفر نهشلی )) از شاعران جاهلی ، تمثل کرد :
جرت الریاح علی مکان دیارهم
فکانما کانوا علی میعاد(760)
بادها بر خانه های سرزمین ایشان برگذشت (و آنها را در هم شکست ) گوییا با یکدیگر وعده ای داشتند .
پس علی (ع ) به او فرمود : آیا نگویی :
((کم ترکوا من جنات و عیون و زروع و مقام کریم و نعمه کانوا فیها فاکهین کذلک و اورثناها قوما آخرین فما بکت علیهم السماء و الارض و ما کانوا منظرین . ))(761)
چه باغها و چشمه سارها (که آنها بعد از خود) بر جای نهادند ، و کشتزارها و جایگاههای نیکو ، و نعمتی که از آن برخوردار بودند . (آری ) این چنین (بود) و آنها را به مردمی دیگر میراث دادیم ؛ و آسمان و زمین بر آنان زاری نکردند و ایشان مهلت نیافتند .
سپس امیر مؤ منان (ع ) فرمود : آری ، همانا آنان زمانی ارث برندگان بودند و اینک ارث دهندگان شده اند . آنان نعمتها را شکر نگزاردند و دنیایشان نیز در نتیجه نافرمانی از ایشان گرفته شد . از کفران نعمت بپرهیزید تا گرفتار کیفر سخت نشوید . (762)
دقت در نیک و بد احوال گذشتگان ، راهی است نیکو برای تربیت مردمان . از این روست که امیر مؤ منان (ع ) با تاءکید بسیار سفارش می کند که در عوامل خوشبختی و بدبختی پیشینیان و آنچه عزتشان بخشید یا به ذلتشان کشید توجه کنید . دوری از تفرقه و پراکندگی ، وجود اتحاد و پیوستگی ، اتفاق خواسته ها و یکی بودن مقصودها ، اهتمام بر الفت و همگامی ، راستی دلها و اندیشه ها و اعتدال در رفتار ، یار و مددکار هم بودن و به عدالت رفتار کردن پیشینیان را به سلامت و قدرت و عزت رسانید ؛ ولی کینه های درونی و بخل و حسادت ، اختلاف خواسته ها و پراکندگی دلها ، پشت کردن به هم و دست از یاری یکدیگر کشیدن ، پراکندگی و تفرقه ، خوار کردن دستهای یکدیگر و پیدایش سستی و ناتوانی ، جدال با یکدیگر در عین پراکندگی و
به ستم رفتار نمودن آنان را به شکست و حقارت و ذلت کشانید . (763)
تحولات دنیا ، رنجها ، شادیها ، دگرگونیها ، آمدنها و رفتنها ، همه مایه عبرت است . به بیان علی (ع ) :
((فی تصاریف الدنیا اعتبار . ))(764)
در دگرگونیهای دنیا (برای بینایان ) عبرت است .
گردش روزگار و زندگی و مرگ خود راهی روشن برای عبرت گرفتن است ؛ اگر عبرت گیرندگانی باشند . پس از آنکه امیر مؤ منان علی (ع ) به دست ((ابن ملجم مرادی )) که لعنت خدا بر او باد و با شمشیر جمود ضربت خورد ، اندکی پیش از مرگ در نامه ای در ضمن آخرین سفارشها چنین فرمود :
((انا بالامس صاحبکم ، و الیوم عبره لکم ، و غدا مفارقکم . ))(765)
من دیروز یارتان بودم و امروز موجب عبرت شمایم ، و فردا از شما جدایم .
افسوس که با وجود راههای بسیار برای کسب عبرت ، اهل عبرت اندکند و از این روش نیکوی تربیتی سود نمی برند .
((ما اکثر العبر و اقل الاعتبار . ))(766)
چه بسیار است آنچه می توان از آن عبرت گرفت و چه اندک است عبرت گیری .
کسانی می توانند بدرستی از صفات بد به صفات خوب عبور کنند و اهل عبرت شوند که فطرت انسانی خود را آن چنان نپوشانده باشند که از آنچه بر سر دیگران رفته است ، به خود نیایند ، بلکه انسان به فطرت خود ترس از شقاوت و عذاب دارد و با دیدن آنچه مایه عبرت است به اصلاح خود و جامعه می پردازد .
از این روست که خدای رحمان فرموده است :
((ان فی ذلک لعبره لمن یخشی . ))(767)
همانا برای هر که (از شقاوت و عذاب ) بترسد ، در این (امور) عبرتی است .
چنین انسانی از کنار حوادث نمی گذرد ، بلکه در آنها سیر می کند و این سیر مستلزم چشمی بینا و خردی ناآلوده است ، چنانکه در قرآن کریم بر آن تصریح شده است :
((ان فی ذلک لعبره لاولی الابصار . ))(768)
در این (امور) برای صاحبان بینش عبرتی است .
((عبره لاولی الالباب . ))(769)
(در این امور) برای خردمندان عبرتی است .
انسانی که می آموزد در قشر متوقف نگردد و از ظاهر به باطن سیر کند ، پیوسته همه چیز را به چشم عبرت می نگرد و به سوی اصلاح گام برمی دارد . شاءن مؤ من چنین است . امیر مؤ منان علی (ع ) فرموده است :
((و انما ینظر المؤ من الی الدنیا بعین الاعتبار . ))(770)
همانا مؤ من به دنیا به دیده عبرت نمی نگرد .
این نوع نگرش انسان را به روشن بینی و خودنگهداری می رساند . پس باید تلاش کرد که متربی نگاه خود را به امور و حوادث تصحیح کند و پیوسته عبرت بگیرد . از امیر مؤ منان (ع ) روایت شده است که فرمود :
((دوام الاعتبار یودی الی الاستبصار و یثمر الازدجار . ))(771)
عبرت گیری پیوسته انسان را به سوی بصیرت می کشاند و بازدارندگی (از بدیها) را به بار می آورد .
از جمله روشهایی که خدای رحمان برای تربیت آدمیان بدان سفارش کرده است
، روش موعظه است ، چنانکه پیامبر گرامی اش را فرمان می دهد که مردمان را با موعظه ای نیکو به دین و راه خدا بخواند .
((ادع الی سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه . ))(772)
با حکمت و موعظه نیکو به راه پروردگارت دعوت کن .
موعظه ای که از جانی پاک برمی خیزد ، بر جانهای راه گم کرده ولی مایل به راه یابی می نشیند و دل ایشان را نرم می کند و تسلیم حق می نماید . موعظه نیکو موعظه ای است که واعظی راه یافته ، به روشی نیکو از آن برای اصلاح و هدایت بهره می گیرد و بی گمان چنین موعظه ای روشی مؤ ثر در تربیت است .
((راغب اصفهانی )) در معنای ((وعظ)) می نویسد : ((الوعظ زجر مقترن بالتخویف ))(773) یعنی موعظه منعی است که با بیم دادن همراه است . اما همین طور که ((خلیل بن احمد)) لغوی معروف ، در مفهوم موعظه گفته است ، موعظه یادآوری قلب است نسبت به خوبیها در آنچه که موجب رقت قلب می شود . (774) یعنی موعظه سخنی است که قلب را نرمی و رقت می بخشد و عواطف را تحریک می کند و موجب می شود که انسان از کجی و پلیدی دست کشد و به راستی و خوبی دل بندد . موعظه سخنی است که در انسان حالت بازدارندگی از بدیها و گروندگی به خوبیها ایجاد می کند . بنابراین ، موعظه سختی و مقاومت دل را در برابر حق و عمل به حق زایل می کند و نرمی و تسلیم در برابر
حق و عمل به حق را فراهم می سازد .
با توجه به معنا و مفهومی که ذکر شد ، موعظه سختی و قساوت را از دل می شوید ، و خشم و شهوت را فرو می نشاند ، و هواهای نفسانی را تسکین می دهد و دل را صفا و جلا می بخشد و آدمی را آماده اتصاف به کمالات الهی می کند . (775)
((یا ایها الناس قد جاءتکم موعظه من ربکم و شفاء لما فی الصدور و هدی و رحمه للمؤ منین . ))(776)
ای مردم ، همانا برای شما از جانب پروردگارتان موعظه ای آمد و درمانی برای آنچه در سینه هاست و هدایت و رحمتی برای مؤ منان .
قرآن کریم کتاب موعظه الهی است . کتابی که دلهای بیمار را درمان می کند و به مردمان حیات حقیقی می بخشد . قرآن کریم موعظه ای نیکوست که مردمان را از خواب غفلت بیدار می کند و ایشان را از نیت بد و کار زشت بازمی دارد و به سوی خیر و سعادت برمی انگیزد . موعظه الهی سبب دگرگونی اساسی در احوال آدمیان می شود : آنان را از دریای غفلتی که در آن غوطه ورند بیرون می برد و از امواج حیرت و سرگشتگی که ایشان را فرا گرفته است و باطنشان را با تاریکیهای شک و تردید ظلمانی کرده است نجات می دهد و دلهای آنان را که بیماریهای ناشی از رذایل اخلاقی و صفات پست نفسانی بیمار کرده است شفا می بخشد . بدین ترتیب زمینه پاکی باطنها و روشنی خردها و حیات دلها فراهم می
شود و آن گاه خدای رحمان مردمان را با لطف و مهربانی به معارف حق و اخلاق کریم و اعمال صالح راهنمایی می کند . (777) نمونه زیبا و مصداق روشن این گونه مواعظ تربیتی آیاتی از قرآن کریم است که بیانگر موعظه های لقمان حکیم به فرزندش است . این سخنان بهترین موعظه هاست که اگر به جان بنشیند و در عمل ظهور نماید سعادت همه جانبه فرد و جامعه را تاءمین می کند و همه چیز آدمیان را به سامانی درست می کشاند . در این مواعظ اساس مباحث اعتقادی ، اصول وظایف دینی و آداب نیکوی اخلاقی در وجوه فردی و اجتماعی بیان شده است .
((و اذ قال لقمان لابنه و هو یعظه یا بنی لاتشرک بالله ان الشرک لظلم عظیم . . . یا بنی انها ان تک مثقال حبه من خردل فتکن فی صخره او فی السماوات او فی الارض یاءت بها الله ان الله لطیف خبیر . یا بنی اقم الصلوه و امر بالمعروف و انه عن المنکر و اصبر علی ما اصابک ان ذلک من عزم الامور . و لاتصعر خدک للناس و لاتمش فی الارض مرحا ان الله لایحب کل مختال فخور . و اقصد فی مشیک و اغضض من صوتک ان انکر الاصوات لصوت الحمیر . ))(778)
و (یاد کن ) آن گاه که لقمان پسر خویش را موعظه کرد که : ای پسرک من ، به خدا شرک مورز که براستی شرک ستمی بزرگ است . ای پسرک من ، اگر عمل تو هموزن دانه خردلی و در تخته سنگی یا در آسمانها یا
در زمین نهفته باشد ، خدا آن را (برای حساب ) می آورد که خدا بس دقیق و آگاه است . ای پسرک من ، نماز را برپا دار و امر به معروف و نهی از منکر کن ، و بر آنچه به تو رسد شکیبا باش که این (حاکی ) از عزم و اراده تو در امور است ، و به تکبر از مردم روی مگردان و به خودپسندی بر زمین راه مرو که خداوند خودپسند فخرفروش را دوست نمی دارد . و در رفتارت راه میانه را برگزین و آواز خویش فرود آر که زشت ترین آوازها بانگ خران است .
بنابراین نقش موعظه ، نقشی بیدارکننده و نجات دهنده و حیات بخش است ، چنانکه در سخنان امیر مؤ منان علی (ع ) آمده است :
((بالمواعظ تنجلی الغفله . ))(779)
به سبب موعظه غفلت زدوده می شود .
((ثمره الوعظ الانتباه . ))(780)
نتیجه موعظه بیداری است .
((المواعظ صقال النفوس و جلاء القلوب . ))(781)
موعظه ها صیقل نفسها و روشنی بخش دلهاست .
((المواعظ حیاه القلوب . ))(782)
موعظه ها مایه حیات دلهاست .
بر این اساس است که امیر مؤ منان (ع ) فرزندش حسن (ع ) را سفارش می کند که دل خود را در معرض مواعظ جانبخش قرار دهد :
((احی قلبک بالموعظه . ))(783)
دلت را با موعظه زنده کن .
هیچ کس از موعظه بی نیاز نیست ، زیرا دل آدمی پیوسته در معرض غفلت و قساوت است و موعظه مایه بیداری و هشیاری دل و رقت و سلامت آن است . امام خمینی (ره ) در این
باره می فرماید :
((انسانی باید هم خودش را موعظه کند و هم در معرض موعظه واقع بشود . هیچ انسانی نیست که محتاج به موعظه نباشد ، منتها انسانهای بالا واعظشان خداست و انسانهای بعد واعظشان آنها هستند تا برسد به آخر ، تا برسد به ما . ))(784)
آدمی شئون و نیازهای گوناگون دارد ، از جمله نیاز به زنده نگاه داشتن دل ؛ و مواعظ حقیقی دل آدمی را زنده می کند و هیچ کس از این امر بی نیاز نیست .
بسیاری از اوقات انسان به اموری آگاه است اما در عمل کردن به آنچه می داند سست است و به دانسته های خود عمل نمی کند و گاهی حتی برخلاف آنها عمل می کند . آن چیزی که فاصله میان علم و عمل را از میان برمی دارد ، ایمان و باور قلبی و تعلق خاطر است که اگر انسان به چیزی دل بسپارد ، در عمل بدان پایبند خواهد شد ؛ و سر و کار موعظه با دل آدمی است و فراهم کردن این پایبندی .
ممکن است انسان از تعلیم شخصی دیگر بی نیاز شود ، اما چنین نیست که از موعظه موعظه گری راستین بی نیازی حاصل شود . حتی بسیار اتفاق می افتد که انسان مطلبی را می داند اما شنیدن آن از زبان انسانی وارسته با بیانی مؤ ثر و دلنشین سبب تحولی در درون آدمی می شود و انسان را از زشتیها جدا می کند و به نیکیها می رساند که در شنیدن تاءثیری هست که در دانستن نیست . مهم آن است که موعظه
بر اساس آدابی درست استوار باشد تا تاءثیر کند و گرنه ممکن است نه تنها تاءثیر مثبت نکند که نتایج منفی و مخربی به بار آورد .
روش موعظه بر سه رکن استوار است : موعظه کننده ، موعظه ، و موعظه شونده ؛ و برای اینکه این روش نقش تربیتی خود را بدرستی ایفا کند ، باید هر یک از این ارکان ویژگیهایی را دارا باشند .
انسانی که موعظه می کند خود باید نمونه ای عملی از موعظه خویش باشد تا موعظه بدرستی تاءثیر کند . موعظه ای دل را زنده می کند که از دلی زنده برخاسته باشد ، دلی تسلیم حق و فردی عامل بدانچه به سوی آن دعوت می کند .
((و من احسن قولا ممن دعا الی الله و عمل صالحا و قال اننی من المسلمین . ))(785)
گفته چه کس نیکوتر از گفته کسی است که مردمان را به خدا فراخواند و خود عمل صالح کند و گوید که من نیز از مؤ منان به اسلامم .
موعظه چون از دل برخیزد ، در دل می نشیند و چون از زبان برخیزد ، راهی به دل پیدا نمی کند که گفته اند :
((اذا خرج الکلام من القلب وقع فی القلب ، و اذا خرج من اللسان لم یجاوز الآذان . ))(786)
اگر سخن از دل برآید ، بر دل نشیند ، و اگر از زبان برآید از گوشها فراتر نرود .
در این باره از امام صادق (ع ) روایت شده است که فرمود :
((ان العالم اذا لم یعمل بعلمه ، زلت موعظته عن القلوب
کما یزل المطر عن الصفا . ))(787)
چون عالم به علم خود عمل نکند ، موعظه اش از روی دلها چنان بلغزد و فرو افتد که دانه باران از روی تخته سنگ صاف .
پس ادب موعظه اقتضای این دارد که موعظه کننده خود بدانچه می گوید دل سپرده باشد و آن را در عمل خویش به ظهور رسانده باشد . در روایتی وارد شده است که خداوند به حضرت عیسی (ع ) چنین وحی کرد :
((عظ نفسک بحکمتی ، فان انتفعت فعظ الناس ، و الا فاستحیی منی . ))(788)
خود را با حکمت من موعظه کن ، پس آن گاه که جانت از آن بهره مند شد به موعظه مردم بپرداز و گرنه از من حیا کن .
آن که چراغ وجودش به حکمت الهی و موعظه دینی روشن شده است می تواند دیگران را از این نور بهره مند کند . پس موعظه ای آبادکننده دل است که از دلی آباد شده برخیزد ، زیرا موعظه از سنخ علم به عمل درآمده است که در واعظی متعظ جلوه دارد . امیر مؤ منان علی (ع ) فرموده است :
((استصبحوا من شعله واعظ متعظ . ))(789)
چراغ وجود خدا را از شعله واعظی متعظ برافروزید .
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
به هر دیگی که می جوشد ، میاور کاسه و منشین
که هر دیگی که می جوشد درون چیز دگر دارد
نه هر کلکی
شکر دارد ، نه هر زیری زبر دارد
نه هر چشمی نظر دارد ، نه هر بحری گهر دارد(790)
خود موعظه نیز باید ویژگیهایی داشته باشد تا در جان انسان نفوذ کند و به دل نشیند ، از جمله آنکه موعظه باید رسا و بلیغ باشد . کلام الهی که بهترین و والاترین سخنهاست ، رساترین و بلیغترین موعظه هاست . رسول خدا(ص ) فرموده است :
((ان اصدق القول و ابلغ الموعظه و احسن القصص کتاب الله . ))(791)
همانا راست ترین سخن و رساترین موعظه و نیکوترین داستانها ، کتاب خداست .
موعظه بلیغ از جانب انسانهای الهی آدمی را منقلب می کند و تاءثیر تربیتی آن از هزاران امر و نهی بیشتر است ، چنانکه مواعظه امیر مؤ منان ، فرزند قرآن این گونه است . ((ابن ابی الحدید معتزلی )) در ذیل یکی از خطبه های نهج البلاغه که موعظه ای بلیغ و بی نظیر است (792) چنین می نویسد :
((به آنچه همه امتها به آن سوگند یاد می کنند ، سوگند یاد می کنم که از پنجاه سال پیش تاکنون بیش از هزار بار این خطبه را خوانده ام و هرگز نشده است که آن را بخوانم مگر اینکه در درونم لرزش و ترس و موعظه ای تازه پیدا شده است و این سخنان در دلم بشدت تاءثیر گذاشته و اعضا و جوارحم را به لرزه افکنده است . نشده است که در آن تاءمل کنم مگر آنکه به یاد مرگ خانواده ، نزدیکان و دوستانم افتاده ام ، و چنان تصور نموده ام که گویا من آن کسی هستم که
امام (ع ) حالش را توصیف کرده است .
چه بسیار واعظان و خطیبان و فصیح سخن گویان در این باره سخن گفته اند و من به آن سخنان گوش فرا داده و مکرر در آن سخنان دقت کرده ام ، اما در هیچ کدام از آن سخنان تاءثیر این کلام را در وجود خویش و بر قلب خود نیافته ام . بنابراین تاءثیری که این کلام در من دارد یا به سبب اعتقادی است که من به گوینده آن دارم ، یا نیت صالح و یقین ثابت و اخلاص محض گوینده کلام موجب شده است که این تاءثیر در جان انسانها بیشتر شود و نفوذ موعظه اش در دلها رساتر گردد . ))(793)
البته موعظه باید متناسب با حال و وضع مخاطب باشد . در بسیاری از اوقات مواعظ طولانی جز خستگی و ملال نتیجه ای در بر ندارد و شنونده یا به موعظه گوش نمی سپارد و یا اگر گوش دهد تاءثیری اندک می پذیرد . از امیر مؤ منان (ع ) درباره رساترین سخنان چنین آمده است :
((ابلغ البلاغه ما سهل فی الصواب مجازه و حسن ایجازه . ))(794)
رساترین سخن رسا و شیوا سخنی است که فهمیدن معنی درست آن آسان باشد و اختصار نیکویی داشته باشد .
همچنین زبان موعظه باید زبانی نرم و لین باشد تا سبب رقت و خشیت شود و نیز موعظه شونده احساس کند که موعظه گر خیرخواه و دوستدار اوست . خدای متعال حتی برای موعظه ستمگرانی چون فرعون به موسی (ع ) و برادرش هارون فرمان داد که با او به ملایمت و نرمی
سخن گویند ، شاید از کجی دست کشد و به راستی گراید .
((اذهبا الی فرعون انه طغی فقولا له قولا لینا لعله یتذکر او یخشی . ))(795)
به سوی فرعون روید که او به سرکشی برخاسته است ، و با او سخنی نرم گویید ، شاید که پند پذیرد و یا بترسد .
انسان به گونه ای است که موعظه را بهتر از امر و نهی می پذیرد و شاخصه موعظه نیز همین نرمی و ملایمت آن است که پذیرش آن را سهل می کند ؛ البته اگر انسان موعظه پذیر باشد و به مرحله ای از سختی و قساوت دل نرسیده باشد که موعظه در دلش هیچ تاءثیر نکند . اگر انسان به سبب وابستگی به دنیا دریچه دل خود را به روی سخن حق ببندد ، کسی نمی تواند او را متحول سازد و نجات دهد . چنین آدمیانی به منزله مردگانی اند که سخن حق و موعظه نیکو در آنها تاءثیری ندارد .
((انک لاتسمع الموتی و لاتسمع الصم الدعاء اذا ولوا مدبرین . ))(796)
البته تو نتوانی که مردگانی را بشنوانی ، و نه به کران آوای دعوت را بشنوانی آن گاه که روی برمی گردانند و پشت می کنند .
اگر انسان گوش موعظه پذیر خود را ببندد ، چه کسی می تواند او را بیدار کند و از غفلت بیرون آورد و به سوی حق هدایت کند ؟ کنعان (797) نفس آدمی موعظه نمی پذیرد و به سبب آنکه به حقیقت وجود خود پشت می کند ، خداوند بر گوش جان او مهر می نهد ؛ و تا
زمانی که انسان از کنعان نفس خود جدا نشود و گوش دل به موعظه اولیای خدا نسپارد روی سعادت نمی بیند .
گر تو کنعانی نداری باورم
گر دو صد چندین نصیحت پرورم
گوش کنعان کی پذیرد این کلام
که برو مهر خدایست و ختام (798)
موعظه زمانی مؤ ثر می افتد که واعظ درونی انسان زنده باشد و اهل موعظه پذیری ، و گرنه چیزی در انسان تاءثیر نمی کند . از امام باقر(ع ) روایت شده است که فرمود :
((من لم یجعل الله له من نفسه واعظا فان مواعظ الناس لن تغنی عنه شیئا . ))(799)
هر که از جانب خود واعظی نداشته باشد ، بی گمان مواعظ مردم در او تاءثیری نخواهد کرد .
بنابراین در روش موعظه باید به زمینه پذیرش توجه داشت و اگر این زمینه فراهم نیست تلاش کرد که آن را آماده نمود ، زیرا بدون زمینه پذیرش تحولی صورت نمی پذیرد ، به بیان امیر مؤ منان علی (ع ) :
((و اعلموا انه من لم یعن علی نفسه حتی یکون له منها واعظ و زاجر لم یکن له من غیرها زاجر و لا واعظ . ))(800)
بدانید آن کس که نتواند خود را پند دهد تا از گناه باز دارد ، دیگری را نیاید تا این کار را برای او به جای آرد .
البته اگر انسان خواهان موعظه و هدایت باشد و دل خود را در معرض مواعظ رسا و شیوای واعظی متعظ قرار دهد ، بی گمان در او تحولی اساسی صورت می پذیرد . ((شریف رضی ))(ره ) آورده است که یکی از یاران امیر مؤ
منان (ع ) ، به نام ((همام )) که مردی عابد بود ، به حضرت گفت : ((ای امیر مؤ منان ، پرهیزگاران را برای من توصیف کن ، چنانکه گویی آنان را می بینم !)) امام (ع ) در پاسخ او درنگ کرد . سپس فرمود : ((ای همام ، از خدا بترس و نیکوکار باشت که : ((ان الله مع الذین اتقوا و الذین هم محسنون . ))(801) همانا خدا با کسانی است که پرهیزگارند و آنان که نیکوکارند . ))
((همام )) بدین سخن قانع نشد و در خواهش خود اصرار نمود و حضرت را سوگند داد . امیر مؤ منان (ع ) خدا را ستود و بر او ثنا گفت و بر پیامبر(ص ) و خاندان او درود فرستاد . سپس اوصاف پرهیزگاران را در موعظه ای بلیغ و بی نظیر برشمرد . راوی گوید : چون سخن امام (ع ) به پایان رسید ، ((همام )) بیهوش گشت و در آن بیهوشی جان سپرد . امیر مؤ منان (ع ) گفت : به خدا سوگند از همین بر او می ترسیدم . سپس فرمود :
((اهکذا تصنع المواعظ البالغه باهلها . ))(802)
مواعظ رسا با آنان که شنوای آنند چنین کند!
البته در آداب موعظه باید به وضع روحی و روانی مخاطب توجه داشت و بر این اساس بهترین صورت موعظه را برگزید ، گاهی موعظه مستقیم و صریح در جمع مؤ ثر است ، گاهی موعظه به صورت غیر مستقیم و غیر صریح ، و گاهی به صورت تعریض و کنایه . عدم شناخت وضع و حال موعظه شونده نقش تربیتی موعظه
را می کاهد و یا خنثی و منفی می سازد . از امام عسکری (ع ) در این باره چنین روایت شده است :
((من وعظ اخاه سرا فقد زانه و من وعظه علانیه فقد شانه . ))(803)
هر که برادر خود را نهانی موعظه کند ، او را آراسته است و هر که در برابر دیگران او را موعظه کند ، زشتش نموده است .
گاهی سخنی کوتاه و رسا به کنایه و اشاره در درون قلبی که حیات دارد ، دگرگونی اساسی ایجاد می کند و نیازی به مواعظ طولانی و مکرر و رو در رو و صریح نیست . مهم آن است که مربی واعظی متعظ و آشنا به روح انسان و آداب موعظه باشد .
نقل شده است که ((بشر حافی ))(804) به دست حضرت موسی بن جعفر(ع ) توبه کرد و سببش آن شد که روزی آن حضرت از در خانه او در بغداد می گذشت ، صدای ساز و آواز و غنا و نی و رقص از خانه بیرون می آمد ؛ در این هنگام کنیزکی از خانه بیرون آمد تا خاکروبه را خارج کند . حضرت به او فرمود : ((ای کنیزک ! صاحب این خانه آزاد است یا بنده ؟ )) گفت : ((آزاد است . )) فرمود : ((راست گفتی که اگر بنده بود از مولای خود می ترسید!))
چون کنیزک برگشت ، آقای او ((بشر)) که بر سر سفره شراب بود ، پرسید : ((چه باعث شد که دیر آمدی ؟ )) کنیزک حکایت را برای ((بشر)) نقل کرد . ((بشر)) با پای برهنه بیرون دوید
و به آن حضرت رسید و عذر خواست و گریست و اظهار شرمندگی کرد و از کار خود به دست شریف آن حضرت توبه کرد . (805)
روش توبه راهی است یگانه برای جدا شدن انسان از بدیها و پستیها و سلوک که سوی خدا ، که اگر پروردگار جهانیان از سر رحمت خویش این راه را بر آدمیان نمی نمود ، هیچ کس را به درگاهش راهی نبود .
راه اتصاف آدمی به صفات الهی و دستیابی به سعادت حقیقی ، متوقف بر این است که انسان از مغاک شقاوت و چاه دوری از خداوند به درآید و به سوی او بازگردد و این همان توبه و رجوع است . (806) انسان نسبت به کمال و سعادت اخروی که هیچ کس از آن بی نیاز نیست ، فقیر و تهی دست است و تنها خداست که بی نیاز محض است . (807) اگر راه توبه و رجوع به خداوند نباشد ، انسان در مرتبه اسفل سافلین متوقف می ماند و نمی تواند به هیچ روی به کمالی دست یابد . (808) بنابراین توبه راه گشاده خروج از ظلمات به سوی نور و لطف و رحمتی است از جانب خدا برای نجات و هدایت آدمیان در هر مرتبه ای که باشند و سیر دادن ایشان به کمال مستحقشان . در کتاب شریف ((مصباح الشریعه )) از امام صادق (ع ) درباره این روش تربیتی چنین وارد شده است :
((التوبه حبل الله و مدد عنایته ، و لابد للعبد من مداومه التوبه علی کل حال . و کل فرقه من العباد لهم توبه ، فتوبه
الانبیاء من اضطراب السر ، و توبه الاولیاء من تلوین الخطرات ، و توبه الاصفیاء من التنفیس ، و توبه الخاص من الاشتغال بغیر الله تعالی ، و توبه العام من الذنوب . ))(809)
توبه ریسمان خدا و وسیله لطف و عنایت اوست ، و هر بنده ای ناگزیر است که پیوسته (و در همه اوضاع و احوال و مراتب خود) در حال توبه باشد . و هر دسته از بندگان را توبه ای است مخصوص ؛ توبه پیامبران از اضطراب باطن است و توبه اولیا از اندیشه ها و خیالاتی است که به خاطر ایشان خطور می کند ، و توبه برگزیدگان از فراموشی کدورت غفلت است ، و توبه خواص از اشتغال به غیر خداست ، و توبه عوام از گناهان است .
عمر بی توبه همه جان کندن است
مرگ حاضر ، غایب از حق بودن است
عمر و مرگ این هر دو با حق خوش بود
بی خدا آب حیات آتش بود(810)
((توبه )) در لغت به معنای رجوع و بازگشتن است . (811) برخی لغت شناسان در معنای آن قید ((معصیت و گناه )) را افزوده اند و گفته اند : توبه رجوع و بازگشت از معصیت و گناه است . (812) ولی با توجه به اینکه توبه مراتبی دارد و برای هر انسانی با توجه به مرتبه اش توبه ای است ؛ و نیز واژه توبه در قرآن کریم درباره خدای متعال به کار رفته است ، مطلق رجوع و بازگشتن در معنای توبه صحیح است ، زیرا رجوع و بازگشتن از معصیت و گناه درباره خدای سبحان معنا ندارد و توبه
خداوند به معنای بازگشت لطف و رحمت پروردگار است به سوی بنده گنهکار ، چنانکه فرموده است :
((ثم تاب علیهم لیتوبوا ان الله هو التواب الرحیم . ))(813)
پس (خدا) به آنان (توفیق ) توبه داد ، تا توبه کنند . بی تردید خدا همان توبه پذیر مهربان است .
بنابراین انسان هم در توفیق برای توبه به خدا نیازمند است و هم در پذیرش توبه و شمول غفران و پاک شدن از پلیدیها و اسباب دوری از خدا ، (814) یعنی توبه بنده همیشه میان دو توبه از جانب خدای متعال قرار دارد ، یکی بازگشتن خدای مهربان به سوی بنده خود از سر لطف و رحمت تا بنده توفیق استغفار و توبه بیابد و دیگر بازگشتن دوباره خدا به بنده در اینکه او را بپذیرد و توبه اش را قبول نماید . (815) و البته بازگشت خدای مهربان به سوی بنده از بازگشت بنده به سوی او بیشتر است .
((انه هو التواب الرحیم . ))(816)
آری ، اوست که بسیار توبه پذیر مهربان است .
بدین ترتیب توبه خداوند برای بندگانش عبارت است از ارسال رحمت برای بخشایش گناهان آنها و زدودن تاریکی دلشان از شرک و معصیت و هر چه سبب دوری از ساحت قرب الهی می شود ، و توبه بندگان به سوی خدا عبارت است از بازگشت آنان به سوی پروردگار برای آمرزش گناهان و پاک شدن از معاصی و زدودن اسباب دوری از ساحت قرب الهی . (817)
پس توبه آن است که انسان به توفیق الهی به مقام غفاریت حق تعالی پناه برد و حالت استغفار و آمرزش خواستن
واقعی را تحصیل کند ، (818) و دل خود را از گناه بشوید و بر ترک آنچه از او رفته است عزم نماید و تلافی و تدارک تقصیر گذشته کند و از دوری ساحت ربوبی به نزدیکی بازآید . (819)
((و من یعمل سوءا او یظلم نفسه ثم یستغفر الله یجد الله غفورا رحیما . ))(820)
هر که کاری بد کند ، یا خویشتن ستم ورزد ؛ سپس از خدا آمرزش بخواهد ، خدا را آمرزنده مهربان خواهد یافت .
همان طور که در مباحث گذشته اشاره شد ، انسان در ابتدای آفرینشش خالی از هر صلاح و فسادی است ؛ نه دارای کمالات روحانی و نه متصف به اضداد آن است ، و در عین حال قابلیت پذیرش هر صلاح و فساد و استعداد حصول هر کمال و هر ضد آن را دارد . و چون فطرتش که عشق به کمال مطلق است و حقیقتش که منور به انوار الهی است در حجاب کدورتها و ظلمتها قرار گیرد و بر دلش تاریکیهای معصیت نشیند ، باید پیش از آنکه کدورتها و ظلمتها افزون گردد و به جایی رسد که یکسره دل را تاریک کند ، به خود آید و توبه نماید که توبه و بازگشت به خدا یگانه راه زدودن تاریکیها از دل و بازگشت به فطرت انسانی و حقیقت الهی است . (821) ((ابوبصیر)) گوید که از امام صادق (ع ) شنیدم که می فرمود :
((اذا اذنب الرجل خرج فی قلبه نکته سوداء ، فان تاب انمحت و ان زاد زادت حتی تغلب علی قلبه فلایفلح بعدها ابدا . ))(822)
هرگاه انسان
گناهی کند ، در دلش نقطه ای تاریک برآید ، پس اگر توبه نماید ، پاک شود ، و اگر بر گناه بیفزاید ، آن تاریکی افزایش یابد تا بر دلش غالب آید ، پس هرگز رستگار نشود .
از این روست که جز با توبه و بازگشت به سوی خدا و رهایی از شقاوتها و تباهیها نمی توان به منزل سعادت و کرامت رسید ؛ و قرب به ساحت مقدس ربوبی و اتصاف به صفات الهی متوقف به توبه از شرک و هر معصیت دیگر است و خدای کریم مؤ منان را به توبه فرا می خواند تا راه رستگاری بر ایشان گشوده شود .
((و توبوا الی الله جمیعا ایه المؤ منون لعلکم تفلحون . ))(823)
ای مؤ منان ، همگی به درگاه خدا توبه کنید ، امید که رستگار شوید .
توبه بهترین راه برای زدودن بدیهای نفس است ، بدیهایی که سبب شقاوت و بدبختی انسان در زندگی دنیا و آخرت می شود و او را از ورود به ساحت قدس الهی محروم می کند . امیر مؤ منان علی (ع ) فرموده است :
((و لا شفیع انجح من التوبه . ))(824)
شفیعی رهاننده تر از توبه نیست .
ملاک تشریع توبه ، رهایی از هلاکت به سبب گناه و نجات از تباهی حاصل از معصیت است ، زیرا توبه وسیله رستگاری و مقدمه دستیابی به سعادت است . بعلاوه توبه وسیله حفظ روح امیدواری در انسان است ، زیرا انسان برای سیر به سوی مقصد تربیت باید در اعتدال بیم و امید سیر کند تا از آنچه در این سیر او
را آسیب می رساند بگریزد ، و به سوی آنچه در رسیدن به مقصد یاری اش می کند بشتابد ؛ و اگر این روح امید در انسان نباشد یا رو به کاستی نهد ، آدمی از مسیر اعتدال بیرون می رود و به هلاکت میل می کند . (825) خدای مهربان این روح امید را در بندگان گنهکار خود می دمد تا آنان را به بازگشت برانگیزد و از هلاکت برهاند .
((قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من رحمه الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا انه هو الغفور الرحیم . ))(826)
بگو : ای بندگان من که بر خویش زیاده روی روا داشته اید (در گناهان از حد گذشته اید و بر خود ستم کرده اید) ، از رحمت خدا نومید نشوید که همانا خداوند همه گناهان را می آمرزد که او آمرزنده مهربان است .
مادام که انسان روح نشاط و امید به نجات دارد ، در راه تربیت خود عزم می نماید و جدیت به خرج می دهد ، اما اگر روح یاءس و ناامیدی بر او چیره شود و راه نجات و اصلاح و تربیت را بر خود بسته ببیند ، در عمل به سستی و ناتوانی و پستی کشیده می شود تا جایی که خود را تا مرز تباهی و هلاکت پیش می برد ؛ و تنها راه درمان آدمی از این بیماری مهلک توبه است . (827)
هین مکن زین پس فراگیر احتراز
که ز بخشایش در توبه ست باز
توبه را از جانب مغرب دری
باز باشد تا قیامت بر وری
تا ز مغرب بر زند سر آفتاب
باز باشد آن
در ، از وی رو متاب
هست جنت را ز رحمت هشت در
یک در توبه ست زان هشت ای پسر
آن همه گه باز باشد گه فراز
و آن در توبه نباشد جز که باز
هین غنیمت دار ، در بازست زود
رخت آنجا کش به کوری حسود(828)
البته این همه لطف و رحمت برای حفظ روح امیدواری و تاءثیر عمیق آن در تربیت انسان است و نباید چنین توهم کرد که این همه لطف سبب تشویق مردمان به گناه و معصیت می شود و ممکن است انسانها را برانگیزد که گناه کنند با این قصد که پس از آن توبه نمایند ، زیرا چنین امری به هیچ وجه رنگ و بویی از توبه ندارد و آن همه لطف برای کسانی است که از عمل خود پشیمان می شوند و از گناه و معصیت می برند و به خدا بازمی گردند و توبه در آنان متحقق می شود . بنابراین آنچه مایه اصلاح و تربیت انسان است حقیقت توبه است .
حقیقت توبه از مقوله لفظ نیست ، بلکه توبه گویای تحولی درونی و انقلابی باطنی است که نشانه هایی بیرونی و عوارضی ظاهری دارد .
توبتی کن که توبه گفتن نیست
باز گفتن چو باز خفتن نیست
رو به یکبارگی به درگاه آر
تحفه از درد و ناله و آه آر
چند ازین بی کسی و بی باکی
چند تر دامنی و ناپاکی
توبه بس باقیست توبه بیار
جامه تن به آب دیده نگار(829)
حقیقت توبه انقلابی است به سوی خدا . ((قلب )) در لغت به معنای دگرگونی ، تحول و زیر و رو شدن است . ((قلب الشی ء)) یعنی برگرداندن و وارونه کردن چیزی
از سویی و رویی به سویی و رویی دیگر و ((قلب الانسان )) یعنی برگرداندن انسان از راه و روش و سیره اش به راه و روش و سیره ای دیگر . (830) ((انقلاب )) نیز به معنای برگشتن و دگرگونی و تغییر ماهیت است . (831) این معنا در داستان ساحران فرعون بخوبی تصویر شده است . آنان با همه وابستگی شان به راه و رسم فرعون ، پس از آنکه حق بر ایشان آشکار شد ، دچار انقلابی درونی شدند و پرده ها و حجابهای فطرتشان را کنار زدند و تسلیم حق گردیدند و ایمان آوردند . این صحنه زیبای تحول و دگرگونی انسانها به توفیق الهی در قرآن کریم چنین آمده است :
((و جاء السحره فرعون قالوا ان لنا لاجرا ان کنا نحن الغالبین قال نعم و انکم لمن المقربین . قالوا یا موسی اما ان تلقی و اما ان نکون نحن الملقین . قال القوا فلما القوا سحروا اعین الناس و استرهبوهم و جاءوا بسحر عظیم . و اوحینا الی موسی ان الق عصاک فاذا هی تلقف ما یاءفکون . فوقع الحق و بطل ما کانوا یعملون . فغلبوا هنالک و انقلبوا صاغرین . و القی السحره ساجدین . قالوا آمنا برب العالمین . رب موسی و هارون . ))(832)
و ساحران نزد فرعون آمدند و گفتند : آیا اگر ما پیروز شدیم برای ما پاداشی خواهد بود ؟ گفت : آری ، و مسلما شما از مقربان (دربار من ) خواهید بود . گفتند :
ای موسی ، آیا تو می افکنی و یا اینکه ما بیفکنیم ؟ گفت
: شما بیفکنید . و چون افکندند ، دیدگان مردم را افسون کردند و آنان را به ترس انداختند و سحری بزرگ در میان آوردند . و به موسی وحی کردیم که عصایت را بینداز ؛ پس (انداخت و اژدها شد و) ناگهان آنچه را به دروغ ساخته بودند فرو بلعید . پس حقیقت آشکار گردید و کارهایی که می کردند باطل شد . و در آنجا مغلوب و خوار گردیدند . و ساحران به سجده درافتادند . (و) گفتند : به پروردگار جهانیان ایمان آوردیم ، پروردگار موسی و هارون .
چون این صحنه پیش آمد ، فرعون سخت متوحش شد و تلاش کرد با هر وسیله ممکن اراده ایشان را در هم شکند ، اما آنان که به توفیق الهی به حق روی کرده بودند ، بر ایمان خود استوار ماندند و در پاسخ تهدیدهای هولناک فرعون از انقلاب درونی خود و توبه ای حقیقی سخن گفتند .
((قالوا لا ضیر انا الی ربنا منقلبون . انا نطمع ان یغفر لنا ربنا خطایانا ان کنا اول المؤ منین . ))(833)
گفتند : باکی نیست ، همانا ما به سوی پروردگار خود بازمی گردیم . ما امیدواریم که پروردگارمان گناهانمان را بر ما ببخشاید که ما نخستین ایمان آورندگان بودیم .
بنابراین توبه از چنین حقیقتی برخوردار است ؛ اینکه انسان خود بر پستیها و نادرستیهای خویش قیام کند و آنها را بر هم زند و به کمالات و راستیها روی کند و آنها را در وجود خود پا برجا کند . استاد شهید مرتضی مطهری در این باره می فرماید :
((توبه عبارت
است از عکس العمل نشان دادن مقامات عالی و مقدس روح انسان علیه مقامات دانی و پست و حیوانی انسان . توبه عبارت است از قیام و انقلاب مقدس قوای فرشته صفت انسان علیه قوای بهیمی صفت و قوای شیطان صفت انسان . این ماهیت توبه است . حالا چطور می شود که این حالت بازگشت ، حالت ندامت ، حالت پشیمانی برای انسان پیدا می شود ، این را بدانید که اگر در وجود انسان کاری بشود که آن عناصر مقدس وجود انسان بکلی از کار بیفتد ، یک زنجیرهای بسیار نیرومندی به آنها بسته شده باشند که نتوانند آزاد بشوند ، دیگر انسان توفیق توبه پیدا نمی کند ، ولی همان طوری که در یک کشور آن وقت انقلاب می شود که عده ای ولو کم ، عناصر پاک در میان آن مردم باقی مانده باشند ، در وجود انسان هم اگر عناصر مقدس و پاکی فی الجمله باقی باشند ، انسان توفیق توبه پیدا می کند و الا هرگز توفیق توبه پیدا نمی کند . ))(834)
توبه حقیقی که توبه ای نصوح (خالص و راستین ) است ، (835) چنان تحولی در انسان ایجاد می کند که انسان را شایسته این می کند که خداوند از سر محبت خویش گناهان او را بزداید .
((یا ایها الذین آمنوا توبوا الی الله توبه نصوحا عسی ربکم ان یکفر عنکم سیئاتکم . ))(836)
ای کسانی که ایمان آورده اید ، به درگاه خدا توبه ای راستین کنید ، امید است که پروردگارتان بدیهایتان را از شما بزداید .
شیخ کلینی (ره ) به اسناد خود
از ((معاویه بن وهب )) روایت کرده است که گفت : شنیدم که حضرت صادق فرمود :
((اذا تاب العبد توبه نصوحا احبه الله فستر علیه فی الدنیا و الآخره . (فقلت ، و کیف یستر علیه ؟ قال : ) ینسی ملکیه ما کتبا علیه من الذنوب و یوحی الی جوارحه : اکتمی علیه ذنوبه . و یوحی الی بقاع الارض : اکتمی ما کان یعمل علیک من الذنوب . فیلقی الله حین یلقاه و لیس شی ء یشهد علیه بشی ء من الذنوب . ))(837)
چون بنده توبه ای خالص و راستین کند ، خداوند او را دوست بدارد و در دنیا و آخرت بر او پرده پوشی کند . (پس عرض کردم : چگونه بر او پرده پوشی کند ؟ فرمود : ) گناهان او را از یاد دو فرشته ای که می نویسند می برد ، و به اعضا و جوارح او و به زمینی که در آن گناه کرده است وحی می کند که گناهان او را بپوشانید . پس توبه کننده خدا را در حالی ملاقات خواهد کرد که چیزی نخواهد بود که بر ضد او شهادت دهد .
توبه ای که انسان را منقلب می کند ، توبه ای است که توبه کننده خود را با آب حسرت و ندامت شست و شو دهد و تیرگیها و ظلمتهایی را که به سبب معاصی ایجاد شده است بزداید و به حق بازگردد تا شایسته محبت الهی شود . به بیان امیر مؤ منان علی (ع ) :
((التوبه تطهر القلوب و تغسل الذنوب . ))(838)
توبه دلها را پاک می
کند و گناهان را می شوید .
اگر حقیقت توبه حاصل شود ، خداوند از سر لطف و رحمت خویش چنان تحولی ایجاد کند که بدیهای بنده به نیکیها تبدیل شود ؛ و آیا نویدی بالاتر از این برای نجات آدمیان هست ؟
((الا من تاب و آمن و عمل صالحا فاولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات و کان الله غفورا رحیما . ))(839)
مگر کسی که توبه کند و ایمان آورد و کار شایسته کند . پس خداوند بدیهایشان را به نیکیها تبدیل می کند ، و خدا همواره آمرزنده مهربان است .
بنابراین آدمی از راه توبه و عمل صالح از صورت حیوانی خارج می شود و صورتی انسانی می یابد . آن که به سبب انقلابی درونی ، به شقاوت و خباثت وجود خود پشت می کند و به حقیقت نورانی وجود خویش روی می نماید ، این گونه مورد مغفرت و رحمت الهی قرار می گیرد . و البته چنین توبه منقلب کننده ای ، توبه ای است که با آدابش صورت گیرد .
برای توبه آدابی است که تا آن آداب تحقق نیابد ، توبه خالص فراهم نمی شود . بخشی از این آداب ارکان توبه است و بخشی شرایط آن .
توبه صحیح با دو رکن معنا می یابد که بدون آن دو ، توبه مفهومی ندارد . یکی ندامت و پشیمانی از گناهان و تقصیرات گذشته و دیگر تصمیم و عزم بر ترک بازگشت به آن گناهان برای همیشه ، از امیر مؤ منان علی (ع ) در این باره چنین نقل شده است :
((التوبه ندم بالقلب
، و استغفار باللسان ، و ترک بالجوارح ، و اضمار ان لایعود . ))(840)
توبه عبارت است از پشیمانی قلبی و درخواست آمرزش زبانی و ترک عملی و عزم بر بازنگشتن به گناه .
آنچه اساس توبه است پشیمانی حقیقی از گناه است و عزم راسخ بر ترک و عدم بازگشت به گناه . امام خمینی (ره ) درباره این دو رکن رکین توبه می فرماید :
((این دو در حقیقت محقق اصل حقیقت توبه و به منزله مقومات ذاتیه آن است . و عمده در این باب ، تحصیل این مقام و تحقق به این حقیقت است . و آن ، چنان صورت پذیرد که انسان متذکر تاءثیر معاصی در روح و تبعات آن در عالم برزخ و قیامت بشود از وجه معقول و منقول . . .
پس انسان عاقل اگر تنبه بر این معانی پیدا کرد ، و به فرموده های انبیا و اولیا علیهم السلام و عرفا و حکما و علما رضوان الله علیهم به قدر قول (یک ) نفر طبیب معالج اعتنا کرد ، لابد از معاصی پرهیز می کند و گرد آنها نمی گردد . و اگر خدای نخواسته مبتلا شد ، بزودی از آن منزجر می شود و پشیمان می گردد ، و صورت ندامت در قلبش ظاهر می شود . و نتیجه این پشیمانی و ندامت خیلی بزرگ است ، و آثار آن خیلی نیکو است ؛ و عزم بر ترک مخالفت و معصیت بر اثر ندامت حاصل شود . و همین که این دو رکن توبه حاصل شد ، کار سالک طریق آخرت آسان شود
و توفیقات الهیه شامل حال او شود ، و به حسب نص آیه شریفه ((ان الله یحب التوابین ))(841) محبوب حق تعالی شود ، اگر در این توبه خالص باشد .
و نیز باید انسان بکوشد تا آنکه صورت ندامت را در دل قوت دهد تا ان شاء الله به بیت احتراق وارد شود . و آن چنان است که به واسطه تفکر در تبعات و آثار موحشه معاصی ندامت را در دل قوت دهد ، و نمونه ((نار الله الموقده ))(842) را در خود به اختیار خود در دل خود روشن کند و قلب را به آتش ندامت محترق کند تا آنکه همه معاصی از آن آتش بسوزد و کدورت و زنگار قلب مرتفع شود . (انسان باید) بداند که اگر این آتش (را) در این عالم خود برای خود روشن نکند ، و این در جهنم را ، که خود باب الابواب بهشت است ، به روی خود مفتوح نکند ، از این عالم که منتقل شد ، ناچار در آن عالم آتش سخت سوزناکی برای او تهیه شود و ابواب جهنم به روی او بازگردد و ابواب بهشت و رحمت به روی او منسد گردد . ))(843)
البته این پشیمانی حقیقی باید پیش از آن باشد که زنگارها بر دل نشیند و انباشته گردد و دیگر صیقل نپذیرد و محوپذیر نباشد .
((انما التوبه علی الله للذین یعملون السوء بجهاله ثم یتوبون من قریب فاولئک یتوب الله علیهم و کان الله علیما حکیما . ))(844)
توبه ، نزد خدا ، تنها برای کسانی است که از روی نادانی مرتکب گناه می شوند ،
سپس بزودی توبه می کنند ؛ اینانند که خدا توبه شان را می پذیرد ، و خداوند دانانی حکیم است .
توبه زمانی صحیح است که انسان در حال اختیار باشد ، یعنی تا در این دنیاست ؛ و تا وقتی که مرگ به انسان روی نیاورده است مهلت توبه هست ، اما آنجا که انسان هیچ اختیاری در صلاح و فساد و یا سعادت و شقاوت ندارد و کار از کار گذشته است و انسان در چنگال مرگ گرفتار است و هیچ امیدی به نجات ندارد ، جای توبه نیست ؛ همچنان که در عالم آخرت توبه معنی ندارد .
((و لیست التوبه للذین یعملون السیئات حتی اذا حضر احدهم الموت قال انی تبت الآن و لا الذین یموتون و هم کفار اولئک اعتدنا لهم عذابا الیما . ))(845)
و توبه کسانی که گناه می کنند ، تا وقتی که مرگ یکی از ایشان در رسد ، می گوید : اکنون توبه کردم ، پذیرفته نیست ؛ و (نیز توبه ) کسانی که در حال کفر می میرند ، پذیرفته نخواهد بود ، آنانند که برایشان عذابی دردناک آماده کرده ایم .
توبه زمانی توبه شمرده می شود که انقلابی درونی باشد نه آنکه انسان از سر اضطرار تسلیم شود که چنین انسانی اگر فرصت داشته باشد به همان راه خود ادامه می دهد ، پس چنین توبه ای اساسا توبه نیست تا پذیرفته شود . برای پذیرش توبه راهی روشن و گشوده وجود دارد ، چنانکه خدای متعال فرموده است :
((انه من عمل منکم سوءا بجهاله ثم تاب من بعده و اصلح
فانه رحیم . ))(846)
هر کس از شما که از روی نادانی مرتکب گناه شود ، سپس توبه آرد و به کار نیک و شایسته پردازد ، هر آینه او آمرزنده مهربان است .
انسانی که از سر طغیان و غلبه شهوت و غضب و نه از روی دشمنی و عداوت با حق مرتکب گناه می شود ، با اینکه علم به گناه و حرام دارد ، چون علمش تحت الشعاع هوا و هوس قرار گرفته است ، جاهل شمرده می شود . مسلما چنین کسی در برابر گناه خود مسئول است ، اما چون از روی دشمنی و عداوت به وادی گناه نرفته است ، سعی و تلاش می کند که اصلاح و جبران نماید و خداوند راه پذیرش و آمرزش را برای اینان باز گذاشته است . (847)
((فمن تاب من بعد ظلمه و اصلح فان الله یتوب علیه ان الله غفور رحیم . ))(848)
پس هر که بعد از ستم کردنش توبه کند و به صلاح آید ، خدا توبه او را می پذیرد ، که خدا آمرزنده مهربان است .
بنابراین توبه را شرایطی برای قبول است ، اینکه انسان پس از پشیمانی و عزم بر بازنگشتن به گناه ، به اصلاح و جبران روی آورد و حقوق پایمال شده و واجبات به جا نیاورده را جبران کند ؛ و توبه ای که جامع شرایط باشد پذیرفته درگاه حق است . (849)
((و هو الذی یقبل التوبه عن عباد و یعفوا عن السیئات و یعلم ما تفعلون . ))(850)
و اوست کسی که توبه را از بندگان خود می پذیرد و از گناهان
درمی گذرد و آنچه را می کنید می داند .
البته برای توبه شرایط کمالی نیز وجود دارد که عبارت است از زدودن آثار جسمی و روحی که در نتیجه معاصی پیدا شده است و اقدام کردن برای ریاضتهای جسمی و روحی تا آن آثار و تبعات بکلی پاک شود و نشانه ای از میل به آنها در انسان باقی نماند و حالت تنفر از معاصی و انزجار کامل از آنها حاصل شود . (851) امیر مؤ منان (ع ) در سخنی والا آداب کامل توبه را چنین بیان فرموده است :
((الاستغفار درجه العلیین ، و هم اسم واقع علی سته معان : اولها الندم علی ما مضی ، و الثانی العزم علی ترک العود ابدا ، و الثالث ان تودی الی المخلوقین حقوقهم حتی تلقی الله املس لیس علیک تبعه ، و الرابع ان تعمد الی کل فریضه علیک ضیعتها فتودی حقها ، و الخامس ان تعمد الی اللحم الذی نبت علی السحت فتذیبه بالاحزان حتی تلصق الجلد بالعظم و ینشاء بینهما لحم جدید ، و السادس ان تذیق الجسم الم الطاعه کما اذقته حلاوه المعصیه . ))(852)
استغفار مقام بلند مرتبگان است و آن یک کلمه است اما شش مرحله دارد : نخست پشیمانی بر آنچه گذشت ، دوم عزم بر ترک همیشگی بازگشت ، سوم آنکه حقوق ضایع شده مردم را به آنان بازگردانی ، چنانکه خدا را پاک دیدار کنی و خود را از گناه تهی سازی ، چهارم اینکه حق هر واجبی را که ضایع ساخته ای ادا کنی ، پنجم اینکه گوشتی را که از حرام روییده است
، با اندوهها آب کنی ، چندان که پوست بر استخوان بچسبد و میان آن دو گوشتی تازه روید ، و ششم آنکه درد طاعت را به تن بچشانی ، چنانکه شیرینی معصیت را چشاندی .
انقلاب درونی توبه با چنین آدابی کامل می شود و انسان به کمال دوستی خدا و مرتبه بلند مرتبگان دست می یابد . امام خمینی (ره ) در شرح این سخن نورانی ، نکاتی نغز فرموده اند که قسمتی از آن ذکر می شود :
((این حدیث شریف مشتمل است اولا بر دو رکن توبه که پشیمانی و عزم بر عدم عود است ؛ و پس از آن بر دو شرط مهم قبول آن که رد حق مخلوق و رد حقوق خالق است . انسان به مجرد آنکه گفت توبه کردم ، از او پذیرفته نمی شود . انسان تائب آن است که هر چه از مردم به ناحق برده به آنها رد کند ؛ و اگر حقوق دیگری از آنها در عهده اوست ، و ممکن است تاءدیه یا صاحبش را راضی نماید ، به آن قیام کند . و هر چه از فرایض الهیه ترک کرده (است ) ، قضا کند یا تاءدیه نماید ؛ و اگر تمام آنها را ممکنش نیست ، به مقدار امکان قیام کند . بداند که اینها حقوقی است که از برای هر یک از آنها مطالبی است ، و در نشانه دیگر از او به شق احوال (مطالبه ) می کنند ؛ و در آن عالم راهی برای تاءدیه آنها ندارد جز آنکه بار گناهان دیگران را حمل کند و اعمال
حسنه خود را رد نماید . پس ، در آن وقت بیچاره و بدبخت می شود و راهی برای خلاص و چاره ای برای استخلاص ندارد .
ای عزیز ، مبادا شیطان و نفس اماره وارد شوند بر تو و وسوسه نمایند و مطلب را بزرگ نشان دهند و تو را از توبه منصرف کنند و کار تو را یکسره نمایند . بدان که در این امور هر قدر ، ولو به مقدار کمی نیز باشد ، اقدام بهتر است . اگر نمازهای فوت شده و روزها و کفارات و حقوق خدایی بسیار است و حقوق مردم بیشمار است ، گناهان متراکم است و خطایا متزاحم ، از لطف خداوند ماءیوس مشو و از رحمت حق ناامید مباش که حق تعالی اگر تو به مقدار مقدور اقدام کنی ، راه را بر تو سهل می کند و راه نجات را به تو نشان می دهد . بدان که یاءس از رحمت حق بزرگترین گناهی است که گمان نمی کنم هیچ گناهی بدتر و بیشتر از آن در نفس تاءثیر نماید . انسان ماءیوس از رحمت چنان ظلمتی قلبش را فرا بگیرد و چنان افسارش گسیخته شود که با هیچ چیز اصلاحش نمی توان نمود . مبادا از رحمت حق غافل شوی و گناهان و تبعات آن در نظرت بزرگ آید . رحمت حق از همه چیز بزرگتر و به هر چیز شامل است . . .
و اما آن دو امر دیگر که جناب امیرالمؤ منین علیه السلام فرموده است از شرایط کمال توبه و توبه کامله است ؛ نه آنکه توبه بدون آنها تحقق
پیدا نمی کند یا قبول نمی شود ، بلکه توبه بدون آنها کامل نیست . . . پس این دو مقام از متممات و مکملات منزل توبه است . و البته انسان که در مرحله اولی می خواهد وارد منزل توبه شود گمان نکند آخر مراتب را از او خواستند ، و به نظرش راه صعب و منزل پرزحمت آید و یکسره ترک آن کند . هر مقداری که حال سالک طریق آخرت اقتضا می کند ، همان اندازه مطلوب و مرغوب است . پس از آنکه وارد طریق شد ، راه را خدای تعالی بر او آسان می کند . پس نباید سختی راه انسان را از اصل مقصد بازدارد ، زیرا که مقصد خیلی بزرگ و مهم است . اگر عظمت مقصد را بفهمیم ، هر زحمتی در راه آن آسان می شود . آیا چه مقصدی از نجات ابدی و روح و ریحان همیشگی بالاتر است ، و چه خطری از شقاوت سرمدی و هلاکت دائمی عظمیتر است ؟ با ترک توبه و تسویف و تاءخیر آن ممکن است انسان به شقاوت ابدی و عذاب خالد و هلاک دائم برسد ؛ و با دخول در این منزل ، ممکن است انسان سعید مطلق شود و محبوب حق گردد . پس وقتی مقصد بدین عظمت است ، از زحمت چند روزه چه باک است .
و بدان که اقدام به قدر مقدور و هر چه هم کم باشد مفید است . مقایسه کن امور آخرتی را به امور دنیایی که عقلا (اگر) نتوانستند به مقصد عالی خود برسند ، از مقصد کوچک دست
برنمی دارند ؛ و اگر مطلوب کامل را نتوانستند تحصیل کنند ، از مطلوب ناقص صرف نظر نمی کنند . تو نیز اگر به کمال آن نمی توانی نایل شوی ، از اصل مقصد و از صرف حقیقت آن بازنمان و هر مقداری ممکن است در تحصیل آن اقدام کن . ))(853)
روش ابتلا و امتحان نیکوترین روش در شکوفا کردن استعدادهای بشر و آشکار نمودن گوهر حقیقت آدمی و خالص ساختن وجود انسان و مشخص کردن شایستگیها و مراتب افراد و وسیله جدا نمودند و تمیز آنان است .
((و اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما . ))(854)
و چون ابراهیم را پروردگارش با اموری چند بیاموزد و وی همه را به انجام رسانید ، (خدا به او) فرمود : من تو را پیشوای مردم قرار دادم .
بدون ابتلا و امتحان نه جایگاه و مرتبه آدمیان مشخص می شود و نه امکان تمیز و تفکیک آنان فراهم می گردد ، و نه زمینه ظهور بواطن و کسب کمالات آماده می شود .
((ابتلا)) و ((بلا)) هر دو به معنی امتحان و آزمایش است ، بدین ترتیب که کاری را به کسی پیشنهاد می کنند یا او را در حادثه و واقعه ای قرار می دهند تا بدین وسیله خود را نشان دهد و صفات باطنی او را مانند اطاعت ، شجاعت ، سخاوت ، عفت ، علم و وفا و یا نقطه مقابل اینها و میزانشان را دریابند ؛ و بدیهی است که امتحان و آزمایش همواره به وسیله عمل باشد ، زیرا ابتلا جز با عمل معنا نمی یابد و در صحنه عمل است که صفات باطنی انسان ظاهر می شود ؛ (855) و نیز استعدادهای انسان از قوه به فعل درمی آید و به سوی کامل شدن پیش می رود .
هرگاه بخواهیم انسان را به سوی مقصد تربیت سیر دهیم ، باید به وسیله مجموعه ای
از اعمال دریابیم که او تا چه اندازه آمادگی و صلاحیت آن مقصد را دارد ، تا بتوانیم زمینه لازم را برای این سیر بدرستی فراهم کنیم ؛ و نیز برای اینکه دریابیم که متربی در چه مرتبه ای است و چه تواناییها و صلاحیتهایی دارد و بخواهیم آن تواناییها و صلاحیتها ظهور کند ، باید یک سلسله امور را که متناسب مقصد تربیت است بر او وارد کنیم ، و این عمل ابتلا و امتحان نامیده می شود ؛ و همه چیز برای این است که باطنها ظهور کند و صلاحیتها و عدم صلاحیتها ظاهر شود . این همان چیزی است که پیوسته درباره انسان تحقق می پذیرد .
لحظه لحظه امتحانها می رسد
سر دلها می نماید در جسد(856)
ارسال رسل ، انزال کتب ، تحولات و تطورات ، خیر و شر ، نعمت و نقمت ، وسعت و تنگی ، فراوانی و کمبود ، فقر و غنا ، امنیت و ترس ، حیات و مرگ ، همه و همه برای این است که صلاحیت و عدم صلاحیت انسان نسبت به مقصدی که دین آدمیان را بدان می خواند ظهور یابد . (857) امام خمینی (ره ) در این باره می فرماید :
((بعثت رسل و نشر کتب آسمانی همه برای امتیاز بشر و جدا شدن اشقیا از سعدا و مطیعین از عاصین است ، و معنی امتحان و اختیار حق همین امتیاز واقعی خود بشر است از یکدیگر . ))(858)
امتحانها و ابتلاهای الهی برای آن است که انسان بدین وسیله به کمالی که شایسته آن است برسد . یک وقت چیزی را مورد
امتحان قرار می دهند تا مجهولی را به معلوم تبدیل کنند ، مانند به کار بردن ترازو برای توزین شی ء یا به کار بردن میزان الحراره برای تعیین گرما و مانند اینها . ما غالبا از باطن اشیا و امور بی خبریم و از مجرای امتحان تلاش می کنیم تا باطن آنها را تشخیص دهیم و نادانی خود را نسبت به اشیا و امور برطرف سازیم . این نوع امتحان یعنی به کار بردن میزان و مقیاس برای کشف مجهول درباره خدای متعال صحیح نیست ، بلکه امتحان الهی معنایی دیگر دارد و آن از قوه به فعل درآوردن استعدادها و تکمیل آنهاست ، اینکه خداوند انسانها را به وسیله امور گوناگون امتحان می کند ، بدین معنی است که به وسیله اینها هر کسی را به کمالی که لایق آن است می رساند . فلسفه مشکلات و بلاها فقط سنجش وزن و درجه و کمیت نیست ، زیاد کردن وزن و بالا بردن درجه و افزایش دادن به کمیت است . خداوند امتحان نمی کند که وزن واقعی و حد و درجه معنوی و اندازه شخصیت کسی معلوم شود ؛ امتحان می کند تا بر وزن واقعی و درجه معنوی و حد شخصیت آن بنده افزوده شود . خداوند امتحان نمی کند که بهشتی واقعی و جهنمی واقعی معلوم شود ، امتحان می کند و انسانها را در نعمتها و نقمتها ، راحتیها و سختیها ، و خیر و شر قرار می دهد تا صلاحیت باطنی انسانها از نظر استحقاق ثواب یا عقاب به منصه ظهور برسد و هر که می خواهد به
بهشت برود و هر که می خواهد به قرب الهی برسد ، در خلال این امور خود را شایسته و لایق بهشت کند یا به بالاتر از آن دست یابد و هر که شایستگی و لیاقت ندارد سر جای خود بماند . ))(859)
((و نبلوکم بالشر و الخیر فتنه . ))(860)
و شما را از راه آزمایش به بد و نیک خواهیم آزمود .
اگر ابتلاها و امتحانهای الهی به بدی و نیکی ، سختی و آسانی ، مصیبت و دولت نباشد ، استعدادهای انسان به فعلیت نمی رسد و اعمالی که مقیاس پاداش و کیفر است ظهور نمی کند ، زیرا تنها بر اساس صفات درونی و استعدادهای پنهانی نمی توان پاداش داد و کیفر نمود ، بلکه باید این صفات و کیفیتها و استعدادها ظهور یابند تا انسانها مستحق ثواب و عقاب شوند .
((احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنا و هم لایقتنون و لقد فتنا الذین من قبلهم فلیعلمن الله الذین صدقوا و لیعلمن الکاذبین . ))(861)
آیا مردم پنداشته اند که تا گفتند ایمان آوردیم ، رها می شوند و مورد آزمایش قرار نمی گیرند ؟ و بی گمان کسانی را که پیش از اینان بودند آزمودیم تا خدا آنان را که راست گفته اند معلوم دارد و دروغگویان را (نیز) معلوم دارد .
نظام هستی بر ابتلا و امتحان استوار است و هر که ادعایی کند باید بداند که هزاران امتحان در پیش دارد . به تعبیر ((ملای رومی )) آن انسان بی اطلاع از فن خیاطی چون ادعای خیاطی کند ، بلافاصله یک قواره پارچه اطلس پیش رویش می گذارند
و می گویند یک قبای گشاد ببر و در نتیجه این امتحان ، راستگو از دروغگو معلوم می شود . اگر مردم در ناگواریها و جز این امتحان نمی شدند ، هر ناکسی مدعی می شد که در روز جنگ رستم دستان است .
صد هزاران امتحان است ای پدر
هر که گوید من شدم سرهنگ در
گر نداند عامه او را ز امتحان
پختگان راه ، جویندش نشان
چون کند دعوی خیاطی خسی
افکند در پیش او شه ، اطلسی
که ببر این را به غلطاق فراخ
ز امتحان پیدا شود او را دو شاخ
گر نبودی امتحان هر بدی
هر مخنث در وغا رستم بدی (862)
در میدان حوادث و در عرصه ابتلا و امتحان است که استحقاقها بروز می کند و هر کس شایسته جایگاه مناسب خویش می شود .
((و لنبلونکم حتی نعلم المجاهدین منکم و الصابرین . ))(863)
و البته شما را می آزماییم تا مجاهدان و شکیبایان شما را بازشناسانیم .
بنابراین به سبب ابتلا و امتحان الهی است که استعدادها به فعلیت درمی آید و استحقاقها ظهور می کند و هر که به آنچه شایسته اوست می رسد ، امیر مؤ منان علی (ع ) در این باره فرموده است :
((الا ان الله قد کشف الخلق کشفه ، لا انه جهل ما اخفوه من مصون اسرارهم و مکنون ضمائرهم ، ولکن لیبلوهم ایهم احسن عملا ، فیکون الثواب جزاء و العقاب بواء . ))(864)
بدانید که خداوند احوال مردمان را آشکار نمود ، نه آنکه بر اسرار پوشیده آنان دانا نبود و بر آنچه در سینه های خود نهفته اند بینا نبود ، بلکه خواست آنان را
بیازماید تا کدامیک از عهده تکلیف ، نیکوتر برآید تا پاداش برابر کار نیک بود ، و کیفر مکافات کار بد باشد .
پس ابتلا و امتحان الهی برای آن است که شئون باطنی و لیاقت ذاتی انسانها به فعلیت درآید و مستحق آن چیزی شوند که در خور آنند ، نه آنکه چیزی بر خداوند معلوم شود . به بیان امیر مؤ منان (ع ) :
((و ان سبحانه اعلم بهم من انفسهم ، ولکن لتظهر الافعال التی بها یستحق الثواب و العقاب . ))(865)
هر چند خدا از خود آنها به آنها داناتر است ، لیکن ابتلا و امتحان برای آن است که کردارهایی که شایسته پاداش و کیفر است (به خود ایشان ) آشکار گردد .
ناموس ابتلا و امتحان ، ناموسی الهی است که همیشه جاری است و همگان را در بر می گیرد و انسانها پیوسته به راهها و وسایل گوناگون در ابتلا و امتحانند . هر چه به نوعی با انسان ارتباط دارد وسیله امتحان است . خداوند امتحان و ابتلا را به تمام اموری که به نحوی به انسان مرتبط می شوند ، عمومیت داده است . گاهی این امور مربوط به خود انسان و اجزای وجود اوست که خداوند انسان را با آنها امتحان می کند ، مانند چشم و گوش و حتی اصل حیات ؛ و گاهی این امور چیزهایی خارج از وجود انسان است که مرتبط به اوست ، مانند زن و فرزند ، خاندان و دوست ، مال و مقام ، و بالاخره هر چیزی که به نوعی مورد استفاده و محل ارتباط
انسان است ؛ و همچنین امور مقابل اینها ، مانند مرگ یا مصیبتهای دیگری که انسان با آنها روبرو می شود . هر جزئی از اجزای عالم و هر حالتی از حالات آن که به انسان مرتبط می شود ، از جمله وسایل و عواملی است که خداوند انسان را با آن امتحان می کند ؛ و این ابتلا و امتحان تمام افراد بشر را در بر می گیرد ، مؤ من یا کافر ، نیکوکار یا بدکار ، پیامبر یا مقامهای پایین تر ، همه و همه در ابتلا و امتحانند و هیچ کس از این ناموس عمومی الهی مستثنا نیست . (866) آیات متعدد قرآن کریم و سخنان پیشوایان حق جلوه های عینی قرآن بیانگر این حقیقت است . خدای متعال هر آنچه را که در زمین است وسیله ابتلا و امتحان معرفی کرده است : ((انا جعلنا ما علی الارض زینه لها لنبلوهم ایهم احسن عملا . ))(867)
ما آنچه را بر زمین است ، زیوری برای آن قرار دادیم تا مردمان را بیازماییم که کدامشان نیکوکارترند . دنیا محل ابتلای انسان است و آنچه در آن جلوه دارد وسیله امتحان و سنجش اعمال آدمی و مایه ظهور استعدادها در جهات مثبت و منفی است . زیورهای دنیا و جاذبه های آن آدمی را به خود مشغول می کند و انگیزه های گوناگون را در درون آدمی بیدار می نماید تا در کشاکش این انگیزه ها و درخشش آن زیورها ، انسان آزموده شود و میزان قدرت ایمان و نیروی اراده و معنویت و فضیلت خود را به نمایش بگذارد . (868)
امیر مؤ منان علی (ع ) در نامه ای به معاویه ، این حقایق را بدو گوشزد می کند و چنین می فرماید :
((اما بعد فان الله سبحانه قد جعل الدنیا لما بعدها ، و ابتلی فیها اهلها لیعلم ایهم احسن عملا . و لسنا للدنیا خلقنا ، و لابالسعی فیها امرنا ، و انما وضعنا فیها لنبتلی بها ، و قد ابتلانی الله بک و ابتلاک بی : فجعل احدنا حجه علی الآخر . ))(869)
اما بعد ، خدای سبحان دنیا را برای آخرت قرار داده و مردم دنیا را در آن به آزمایش نهاده تا معلوم دارد که کدامیک نیکوکارتر است . ما را برای دنیا نیافریده اند ، و نه ما را به کوشش در آن فرموده اند . ما را به دنیا آورده اند تا در آن آزموده شویم ، و همانا خدا مرا به تو آزمود و تو را به من آزمایش نمȘϠ، و یکی از ما را حجت دیگری مقرر فرمود .
درگیری حق و باطل ، و پیروی از حق و دنباله روی باطل عرصه امتحان و جدا شدن صفوف است .
((ولکن لیبلو بعضکم ببعض . ))(870)
تا برخی شما را به وسیله برخی دیگر بیازماید .
هرگونه رابطه انسانی و هر داشتن و نداشتنی مایه ابتلا و امتحان است که این جهان بتمامه صحنه آزمایش است .
((لتبلون فی اموالکم و انفسکم . ))(871)
هر آینه در مالها و جانهایتان آزموده خواهید شد .
((و لنبلونکم من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرین . ))(872)
و هر آینه شما
را به چیزی از (قبیل ) بیم و گرسنگی ، و کاهشی در اموال و جانها و محصولات می آزماییم ، و شکیبایان را مژده ده .
هدف از آفرینش رساندن آدمیان به کمال شایسته ایشان است و قرار گرفتن انسان در این مرتبه از هستی و انتقال از این نشئه و نشئه دیگر نیز آزمونی است تا انسانها از یکدیگر متمایز شوند .
((الذی خلق الموت و الحیاه لیبلوکم ایکم احسن عملا . ))(873)
خداوند مرگ و زندگی را پدید آورد تا شما را بیازماید که کدامتان نیکوکارترید .
عمومیت ابتلا و امتحان در نظام هستی چنان است که هیچ چیز از آن خالی نیست . امام صادق (ع ) فرموده است :
((ما من قبض و لا بسط الا و لله فیه مشیئه و قضاء و ابتلاء . ))(874)
هیچ قبض و بسطی نیست مگر آنکه خداوند در آن مشیت و حکم و امتحانی دارد .
هیچ چیز از قبض و بسط الهی بیرون نیست که هستی عین ابتلا و امتحان است و هر گامی که انسان برمی دارد و هر حرکتی که می نماید گام در امتحانی می نهد و محک زده می شود . پس باید بهوش باشد و اگر در امتحانی کوچک و ناچیز قبول گردید ، مغرور نشود و خود را مردود نکند .
گر تو نقدی یافتی ، مگشا دهان
هست در ره ، سنگهای امتحان
سنگهای امتحان را نیز پیش
امتحانها هست در احوال خویش
گفت یزدان از ولادت تا به حین
یفتنون کل عام مرتین (875)
امتحان بر امتحان است ای پدر
هین به کمتر امتحان ، خود را مخر(876)
علاوه بر آنچه ذکر شد
، ابتلا و امتحان بهترین وسیله برای خالص ساختن انسان و فراهم کردن زمینه اتصاف به صفات و کمالات الهی است ، چنانچه خدای متعال فرموده است :
((و لیبتلی الله ما فی صدورکم و لیمحص ما فی قلوبکم و الله علیم بذات الصدور . ))(877)
و (ابتلاها و امتحانها) برای این است که خداوند آنچه را در دلهای شماست (در عمل ) بیازماید ؛ و آنچه را در قلبهای شماست پاک گرداند ، و خدا به آنچه در سینه هاست داناست .
راه ورود به درگاه الهی خالص شدن آدمی از ناخالصی هاست و انسان در بوته ابتلا و امتحان به خلوص می رسد . در حدیث امام صادق (ع ) آمده است :
((یفتنون کما یفتن الذهب ؛ یخلصون کما یخلص الذهب . ))(878)
مردم چنانکه طلا (در بوته ) آزمایش می شود ، امتحان می شوند ؛ و چنانکه طلا خالص می شود ، خالص می شوند .
اگر انسان نگاه خود را تصحیح کند و بیاموزد که همه چیز وسیله ابتلا و امتحان است ، بخوبی می تواند از این امور در جهت رشد و کمال خویش بهره ببرد . در این صورت سخت ترین بلاها نیز معنایی دیگر می یابد و دستاویز کرامت و سعادت انسان می شود .
اندر بلای سخت پدید آرند
فضل و بزرگمردی و سالاری (879)
والاترین مرتبه تربیت این است که انسان پیوسته خود را در امتحان الهی ببیند و آن را نردبان سیر به سوی مقصدی کند که برای آن آفریده شده است . ((لقمان حکیم )) در تربیت فرزند خود او را با این حقیقت آشنا
می کند تا بیاموزد که از هر ابتلایی در جهت رشد خود بهره گیرد .
((یا بنی ، ان الذهب یجرب بالنار ، و العبد الصالح یجرب بالبلاء ، فاذا احب الله قوما ابتلاهم ، فمن رضی فله الرضا ، و من سخط فله السخط . ))(880)
فرزندم ، همانا طلا با آتش امتحان می شود و بنده صالح با بلا امتحان می گردد ، و چون خداوند مردمانی را دوست بدارد آنان را در ابتلا و امتحان فرو می برد ، پس هر که راضی باشد (و از آن بدرستی بهره گیرد) به رضایت حق رسد و هر که به خشم آید (و از آن بدرستی بهره مند نشود) به خشم الهی دچار گردد .
آنچه مهم است این است که مربی به دریافتی صحیح از ابتلا و امتحان دست یابد تا بتواند از چنین نردبانهایی با استمداد از الطاف الهی و عمل ایمانی ، و صبر و استقامت ، بالا رود و کرامت و عزت یابد ، نه اینکه سقوط نماید و در حقارت و ذلت سرنگون شود . به بیان امیر مؤ منان (ع ) :
((عند الامتحان یکرم الرجل او یهان . ))(881)
هنگام آزمایش است که انسان خود را گرامی یا خوار می دارد .
نمونه های تربیت الهی در پرتو آزمونهای گوناگون به مراتب والای کمال دست یافتند ، چنانکه خدای متعال حضرت ابراهیم خلیل (ع ) را پس از ابتلاها و امتحانهای فراوان به مقام پیشوایی مردمان منصوب کرد . آن حضرت شایستگی خود را در همه امتحانها نشان داد ؛ فرمان قربانی کردن فرزند ، (882) قرار دادن
زن و فرزند در سرزمینی خشک و بی گیاه ، (883) مهاجرت از سرزمین بت پرستان ، (884) شکستن بتها ، (885) رفتن در دل آتش ، (886) و . . . پس از اینکه از همه این امتحانها سربلند بیرون آمد ، لیاقت پیشوایی جهانیان را یافت . امام صادق (ع ) فرموده است :
((ان الله تبارک و تعالی اتخذ ابراهیم عبدا قبل ان یتخذه نبیا ، و ان الله اتخذه نبیا قبل ان اتخذه رسولا ، و ان الله رسولا قبل ان اتخذه خلیلا ، و ان الله اتخذه خلیلا قبل ان یجعله اماما ، فلما جمع له الاشیاء قال : ((انی جاعلک للناس اماما)) . (887)))(888)
خدای تبارک و تعالی ابراهیم را بنده خود گرفت پیش از آنکه پیامبرش کند ، و او را به پیامبری برگزید پیش از آنکه رسولش کند ، و رسول خود قرارش داد پیش از آنکه خلیلش گرداند ، و خلیلش گرفت پیش از آنکه امامش قرار دهد . پس چون همه این مراتب و مقامات را برایش گرد آورد ، فرمود : من تو را پیشوای مردم قرار دادم .
حضرت ابراهیم (ع ) پس از گذراندن مراحل مختلف ابتلا و امتحان به چنین مقامی دست یافت . هیچ کس به هیچ مرتبه ای از کمال نمی رسد مگر آنکه در ابتلا و امتحان مناسب خود سربلند بیرون آید ، خواه آن ابتلا و امتحان از جنس قبض باشد یا بسط ، سختی و گرفتاری باشد یا رفاه و آسایش ، تنگدستی و فشار باشد یا گشاده دستی و راحتی ، مقصد آن است که
انسان در هر حال در مقام شاکران باشد و همه چیز را از خدا ببیند و امکانات و استعدادهای خود را در جهت اتصاف به صفات الهی به کار بندد . و البته ابتلا و امتحان به وسیله رفاه و آسایش ، و عافیت و راحت سخت تر است ، زیرا در این حال ، غفلت و لغزش آدمی بیشتر است و کسانی می توانند مقام شاکر بودن خود را حفظ کنند و به کفران کشیده نشوند که به توفیق الهی امتحانها را بشناسند و بخوبی دریابند و سخت استقامت و پایداری ورزند . حضرت سلیمان (ع ) نمونه ای خوب در این عرصه است . آن حضرت با تمام قدرت و مکنتی که داشت بنده شاکر خدا بود و ذره ای از این مرتبه دور نشد و گرفتار دنیا نگردید . هنگامی که ((آصف بن برخیا)) وزیر سلیمان (ع ) تخت ((بلقیس )) را در کمتر از یک چشم بر هم زدن از راه دور برای وی حاضر کرد ، (889) سلیمان گفت این لطف خداست برای اینکه مرا امتحان کند که آیا شکرگزاری می کنم یا کفران ؟
((قال الذی عنده علم من الکتاب انا آتیک به قبل ان یرتد الیک طرفک فلما راه مستقرا عنده قال هذا من فضل ربی لیبلونی اء اشکر ام اکفر و من شکر فانما یشکر لنفسه و من کفر فان ربی غنی کریم . ))(890)
کسی که نزد او دانشی از کتاب (الهی ) بود ، گفت : من آن تخت را پیش از آنکه چشم خود را بر هم زنی برایت می آورم . پس چون
سلیمان آن تخت را نزد خود مستقر دید ، گفت : این از فضل پروردگار من است ، تا مرا بیازماید که آیا شکر می گزارم یا ناسپاسی می کنم . و هر کس شکر گزارد ، تنها به سود خویش شکر می گزارد ، و هر کس ناسپاسی کند ، بی گمان پروردگارم بی نیاز و بزرگوار است .
جهتگیری تربیتی ابتلا و امتحان بدین سوی است ؛ و اینکه بندگان به سبب ابتلا و امتحان پاک و خالص شوند و به کمالات ربانی دست یابند و شاکر باشند .
روش ((مراقبه و محاسبه )) مؤ ثرترین روش در تصحیح رفتار و حفظ کردار صالح و تداوم عمل ایمانی است . خدای سبحان مؤ منان را به ((مراقبه )) و ((محاسبه )) خود فرمان داده و فرموده است :
((یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون و لا تکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم اولئک همه الفاسقون . ))(891)
ای کسانی که ایمان آورده اید ، از خدا پروا دارید ؛ و هر کسی باید بنگرد که برای فردا (ی خود) از پیش چه فرستاده است ، و از خدا پروا داشته باشید که خدا بدانچه می کنید آگاه است . و مانند کسانی مباشید که خدا را فراموش کردند و خدا نیز آنان را دچار خودفراموشی کرد ، اینانند بدکاران نافرمان .
روش ((مراقبه و محاسبه )) در حقیقت راهی برای مراقبت از خود و مرزبانی خویش است و از این رو آن را روش ((مرابطه )) نامیده اند
. (892)
((یا ایها الذین آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوا الله لعلکم تفلحون . ))(893)
ای کسانی که ایمان آورده اید ، صبر کنید و ایستادگی ورزید و مرزها را نگهبانی کنید و از خدا پروا نمایید ، امید است که رستگار شوید .
((مرابطه )) از ماده ((رباط)) گرفته شده است که ((رباط)) به معنای بستن چیزی در مکانی است ، مانند بستن اسب در یک محل . (894) خدای متعال می فرماید :
((و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخیل . ))(895)
و برای (کارزار با) آنها آنچه می توانید نیرو و اسبان بسته (و زین کرده ) آماده سازید .
((ربط)) به معنای بستن و محکم کردن است ؛ (896) و ((ربط قلب )) به معنای آرامش دل و سکون خاطر است ، گویا به محلی بسته و محکم شده است . (897) ((ربط الله علی قلبه بالصبر)) یعنی خداوند دل او را با صبر محکم و استوار کرد . (898) در قرآن کریم آمده است :
((و ربطنا علی قلوبهم اذا قاموا فقالوا ربنا رب السماوات و الارض لن ندعو من دونه الها لقد قلنا اذا شططا . ))(899)
و دلهای آنان را استوار گردانیدیم آن گاه که به پا خاستند و گفتند : پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمین است . هرگز جز او خدایی را نمی خوانیم که آن گاه اگر چنین کنیم هر آینه سخنی ناروا و گزاف گفته باشیم .
بر این اساس ((مرابطه )) در لغت به معنی با یکدیگر ارتباط داشتن ، با هم مرتبط بودن ، به یکدیگر پیوستن
، سرحد داری و مرزبانی است . (900) محقق حلی (ره ) در تعریف آن می نویسد : ((المرابطه هی الارصاد لحفظ الثغر . ))(901) یعنی ((مرابطه )) نگهبانی و سنگربندی برای نگاهداری مرزهاست .
در اصطلاح اهل سلوک ((مرابطه )) به معنی به خود پیوستن و مراقب خود بودن و خود مرزبانی است ؛ و همان طور که ((مرابطه )) در لغت حفظ مرزهای سرزمین اسلام از تهاجم دشمنان است ، (902) ((مرابطه )) در تربیت روش حفظ مرزهای سرزمین ایمان از تهاجم دشمن نفس و سایر دشمنانی است که با آن همدستند ، زیرا خانمان سوزترین درد آدمی به جهان بیرونی مربوط نمی شود ، بلکه این درد به درون آدمی باز می گردد ، چنانکه در حدیث نبوی آمده است :
((اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک . ))(903)
دشمنترین دشمنانت نفس (اماره ) توست که میان دو پهلویت است .
((مرابطه )) بهترین روش در مقابله با تهاجم سخت ترین دشمنان است . روایت شده است که رسول خدا(ص ) فرمود :
((افضل الجهاد ان یجاهد الرجل نفسه و هواه . ))(904)
برترین جهاد آن است که انسان با نفس خود و هوا و هوس خویش جهاد کند .
از آنجا که همه ظلمتها و ظلمها از خود انسان برمی خیزد ، هیچ روش تربیتی همچون مراقبت از خود نیست .
((یا ایها الذین آمنوا علیکم انفسکم . ))(905)
ای کسانی که ایمان آورده اید ، بر شما باد (نگاهداشت ) خویشتن .
برای اینکه انسان بتواند به ((مرابطه )) خود قیام کند باید آداب و مراحلی را پاس دارد تا بتواند مرزهای حقیقت
وجود خویش را حفظ کند . امیر مؤ منان علی (ع ) به چنین امر خطیری فرمان می دهد و می فرماید :
((قیدوا انفسکم بالمحاسبه ، و املکوها بالمخالفه . ))(906)
نفسهای خود را با محاسبه در بند بکشید و با مخالفت (هواس و هوس ) خود ، آنها را مالک شوید .
چنین روشی بهترین راه برای به سامان آوردن خود و تربیت خویش در جهت اهدافی است که انسان برای آن آفریده شده است . امیر بیان علی (ع ) فرموده است :
((ثمره المحاسبه صلاح النفس . ))(907)
ثمره و نتیجه (مراقبه و) محاسبه نفس به صلاح و سامان آوردن خویش است .
روش ((مرابطه )) برای به سامان آوردن انسان دارای چهار مرحله اساسی است : ((مشارطه )) ، ((مراقبه )) ، ((محاسبه )) و ((معاتبه )) . (908)
((مشارطه )) در لغت به معنی شرط کردن با کسی است ، (909) و در اصلاح اهل سلوک عبارت از آن است که انسان در هر شبانه روز یک بار با خود شرط کند که مرتکب گناه نشود و کاری نکند که موجب خشم و ناخشنودی خداوند گردد و در طاعات کوتاهی نکند و کار خیر و مستحبی که برایش میسر شود ترک نکند و بهتر است که این عمل پس از نماز صبح و تعقیبات آن باشد . (910)
حقیقت ((مشارطه )) تجدید عهد با خداست و اینکه انسان با خود تعهد کند که دیگر عهد الهی را فراموش نکند و در پیمان فطرت خیانت روا ندارد ، زیرا همه تباهیها از فراموش کردن و پشت کردن به عهد الهی و پیمان فطرت
است .
((الم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لاتعبدوا الشیطان انه لکم عدو مبین و ان اعبدونی هذا صراط مستقیم . ))(911)
ای فرزندان آدم ، مگر با شما عهد نکردم که شیطان را نپرستید که او دشمن آشکار شماست ؟ و اینکه مرا بپرستید که این است راه راست ؟
((و ما وجدنا لاکثرهم من عهد و ان وجدنا اکثرهم لفاسقین . ))(912)
و بیشترشان را پایبند هیچ عهد و پیمانی نیافتیم ، و هر آینه بیشترشان را بدکاران و بیرون شوندگان از فرمان یافتیم .
پس ((مشارطه )) تصمیم آدمی بر پایبندی به عهد و پیمان ربوبی و بیرون نشدن از فرمان الهی در هر روز است . امام خمینی (ره ) در این باره می فرماید :
((مشارطه آن است که در اول روز مثلا با خود شرط کند که امروز بر خلاف فرموده خداوند تبارک و تعالی رفتار نکند . و این مطلب را تصمیم بگیرد . و معلوم است یک روز خلاف نکردن امری است خیلی سهل ؛ انسان می تواند به آسانی از عهده برآید . تو عازم شو و شرط کن و تجربه نما ، ببین چقدر سهل است . ممکن است شیطان و جنود آن ملعون بر تو این امر را بزرگ نمایش دهند ، ولی این از تلبیسات آن ملعون است ؛ او را از روی واقع و قلب لعن کن ، و اوهام باطله را از قلب بیرون کن ، و یک روز تجربه کن ، آن وقت تصدیق خواهی کرد . ))(913)
البته باید این عهد و پیمان را پاس داشت و در تمام مدت
شرط به مراقبت قیام نمود .
((مراقبه )) در لغت به معنی مواظبت کردن و نگاهبانی کردن است ، (914) و در اصطلاح اهل سلوک به معنی آن است که انسان در هر کاری که می خواهد بکند مراقب نفس خود باشد و پیوسته ظاهر و باطن خود را بنگرد تا نافرمانی و خلافی از او صادر نشود و در تمام احوال خود را مراقبت کند تا از آنچه بدان عازم شده و عهد کرده است تخلف نکند ؛ (915) و مؤ منان پایبند عهد و پیمان خویشند .
((و الذین هم لاماناتهم و عهدهم راعون . ))(916)
و آنان که امانتها و پیمان خود را رعایت می کنند .
حقیقت ((مراقبه )) این است که انسان در هر حرکت و هر حالت خدا را در نظر داشته باشد و بداند که خدای متعال از درونها آگاه است و پنهانیها را می داند و بر اعمال و رفتار بندگان مراقب است و پیوسته بر آدمی و آنچه می کند حاضر و ناظر است و نهانخانه دلها بر او آشکار است و بر زوایای درون انسان واقف است . (917) خدای متعال می فرماید :
((ان الله کان علیکم رقیبا . ))(918)
همانا خداوند همواره بر شما نگهبان است .
((الم یعلم بان الله یری . ))(919)
مگر (انسان ) نمی داند که خدا می بیند ؟
((قل ان تخفوا ما فی صدورکم ان تبدوه یعلمه الله . ))(920)
بگو : اگر آنچه را که در سینه های شماست پنهان دارید یا آشکار کنید ، خدا آن را می داند .
((و اعلموا ان الله یعلم ما فی انفسکم
فاحذروه . ))(921)
و بدانید که خداوند آنچه را در دل دارید می داند ، پس از (مخالفت ) او بترسید .
یاد آوردن عظمت الهی خود بهترین عامل در حفظ ((مراقبه )) است ، چنانچه در حدیثی قدسی آمده است :
((انما یسکن جنات عدن الذین اذا هموا بالمعاصی ذکروا عظمتی فراقبونی . ))(922)
همانا کسانی در بهشت عدن ساکن می شوند که چون قصد گناهی کردند عظمت مرا یاد آوردند و متوجه من شدند و از گناه بازایستادند .
دریافت این حقیقت که همه چیز در محضر خدای متعال است عامل بازدارنده از نافرمانی خدا و موجب اصلاح کردار و رفتار است . مربیان الهی پیوسته این امر را یادآور می شدند تا غفلت آدمی از این حقیقت زدوده شود . روایت شده است که رسول خدا(ص ) فرمود :
((الاحسان ان تعبد الله کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک . ))(923)
نیکی آن است که خدا را چنان پرستش کنی که گویی او را می بینی و اگر نتوانی او را ببینی ، همانا او تو را می بیند .
امیر مؤ منان (ع ) در خطبه ای تربیتی چنین فرموده است :
((فرحم الله امرا راقب ربه و تنکب ذنبه و کابر هواه و کذب مناه ؛ امرا زم نفسه من التقوی بزمام و الجمها من خشیه ربها بلجام ، فقادها الی الطاعه بزمامها و قدعها عن المعصیه بلجامها ، رافعا الی المعاد طرفه متوقعا فی کل اوان حتفه دائم الفکر . ))(924)
خدا رحمت کند انسانی را که همیشه پروردگارش را در نظر دارد و از گناه کناره گیرد
و با خواهش دل بجنگند و آرزوی دنیایی خود را تکذیب کند ؛ آن انسانی که نفس سرکش خود را به مهار تقوا و پرهیزگاری مهار کند و با لگام ترس از پروردگار خویش دهنه در دهانش زند و مهارش را به سوی طاعت و فرمانبرداری خدا کشاند و با لگامی که بر آن زده است از نافرمانی و معصیت بازش دارد ؛ آن بنده ای که دیده به روز معاد دوزد و هر آنی انتظار مرگ خود را دارد و پیوسته در تفکر و اندیشه به سر برد .
چنین مراقبتی آدمی را به سوی خیر و صلاح سوق می دهد و از شر و فساد بازمی دارد و به مقام بندگی سیر می دهد . امیر مؤ منان علی (ع ) فرموده است :
((طوبی لمن راقب ربه و خاف ذنبه . ))(925)
خوشا به حال آن که همیشه خدا را در نظر دارد و از گناه خویش بیم دارد .
در ((مراقبه )) باید مصمم بود و خود را ملزم به حفظ عهد و پیمان کرد تا توفیق عمل به ((مشارطه )) حاصل شود . به بیان امام خمینی (ره ) :
((در تمام مدت شرط (باید) متوجه عمل به آن باشی و خود را ملزم بدانی به عمل کردن به آن ؛ و اگر خدای نخواسته در دلت افتاد که امری را مرتکب شوی که خلاف فرموده خداست ، بدان که این از شیطان و جنود اوست که می خواهند تو را از شرطی که کردی باز دارند . به آنها لعنت کن و از شر آنها به خداوند پناه ببر ؛
و آن خیال باطل را از دل بیرون نما ؛ و به شیطان بگو که من یک امروز با خود شرط کردم که خلاف فرمان خداوند تعالی نکنم ، ولی نعمت من سالهای دراز است به من نعمت داده ، صحت و سلامت و امنیت مرحمت فرموده و مرحمتهایی کرده که اگر تا ابد خدمت او کنم از عهده یکی از آنها برنمی آیم ، سزاوار نیست یک شرط جزئی را وفا نکنم . ان شاء الله شیطان طرد شود و منصرف گردد و جنود رحمان غالب آید . و این مراقبه با هیچ یک از کارهای تو ، از قبیل کسب و سفر و تحصیل و غیرها ، منافات ندارد . و به همین حال باشی تا شب که موقع محاسبه است . ))(926)
((محاسبه )) در لغت به معنی حساب چیزی را نگه داشتن و با کسی حساب کردن است ؛ (927) و در اصطلاح اهل سلوک عبارت از آن است که آدمی در هر شبانه روز وقتی را معین کند که در آن به حساب نفس خویش برسد و طاعات و معاصی خود را با خود حساب کند ؛ (928) و پیش از آنکه به حساب وی برسند ، خود به حساب خویش برسد .
((و نضع الموازین القسط لیوم القیامه فلاتظلم نفس شیئا و ان کان مثقال حبه من خردل اتینا بها و کفی بنا حاسبین . ))(929)
و ترازوهای داد را در روز رستاخیز می نهیم ، پس هیچ کس در چیزی ستم نمی بیند ؛ و اگر کردارشان همسنگ دانه خردلی باشد آن را می آوریم و ما حسابگرانی
بسنده ایم .
هیچ چیز از حسابرسی الهی بیرون نیست و همه افراد هر عملی که کرده اند ، از نیک و بد ، در آن روز خواهند دید .
((یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا و ما عملت من سوء تود لو ان بینها و بینه امدا بعیدا و یحذرکم الله نفسه و الله رؤ وف بالعباد . ))(930)
روزی که هر کسی آنچه کار نیک به جای آورده و آنچه بدی مرتکب شده است ، حاضر می یابد ؛ و آروز می کند که کاش میان او و آن کارهای بد فاصله ای دور بود . و خداوند شما را از (نافرمانی و کیفر) خویش بیم می دهد ، و خداوند به بندگان (خود) مهربان است .
پس انسان عاقل پیش از آنکه فرصتها بگذرد ، خود به حسابرسی خویش اقدام می کند . پیامبر اکرم (ص ) در این باره چنین سفارش کرده است :
((حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا ، و زنوها قبل ان توزنوا ، و تجهزوا للعرض الاکبر . ))(931)
به حساب خود برسید پیش از آنکه به حساب شما برسند ، و (کردار) خود را بسنجید پیش از آنکه آن را (به ترازوی روز جزا) بسنجند ، و خود را برای قیامت کبرا آماده سازید .
نجات آدمی از غفلت و تدارک گذشته و اصلاح آینده در گرو ((محاسبه نفس )) است چنانکه پیشوای پارسایان علی (ع ) فرموده است :
((من حاسب نفسه ربح ، و من غفل عنها خسر . ))(932)
هر که به حساب نفس خود برسد سود برد ، و هر که
از آن غافل ماند زیان بیند .
انسان بدون ارزیابی پیوسته خود و بررسی دائم عملکرد خویش نمی تواند به تصحیح کلی و جزئی خود بپردازد و از این رو ((محاسبه نفس )) مهمترین اقدام در سیر تربیت به منظور اصلاح مسیر و تقویت خویش در جهت اهداف تربیت است تا جایی که امام کاظم (ع ) فرموده است :
((لیس منا من لم یحاسب نفسه فی کل یوم ، فان عمل خیرا استزاد الله و حمد الله علیه ، و ان عمل شرا استغفر الله منه و تاب الیه . ))(933)
هر که نفس خود را در هر روز محاسبه نکند از ما نیست ، پس اگر کاری نیک کرده است از خداوند افزون بر آن بخواهد و خداوند را سپاس گوید ، و اگر کاری بد مرتکب شده است از خداوند آمرزش بخواهد و به سوی او بازگردد .
بنابراین همان طور که انسان در ابتدای هر روز وقتی را معین می کند تا با خود شرط و عهد کند ، باید در انتهای هر روز وقتی را برای محاسبه آنچه شرط و عهد کرده است قرار دهد و حساب همه کارها را از خود بخواهد و در این امر هیچ سازش و ملاحظه ای روا ندارد . رسول خدا(ص ) در این باره چنین فرموده است :
((لا یکون العبد مؤ منا حتی یحاسب نفسه اشد من محاسبه الشریک شریکه و السید عبده . ))(934)
هیچ بنده ای مؤ من نیست تا آنکه سخت تر از آن گونه که شریک نسبت به شریکش و مولا نسبت به بنده اش محاسبه می کند
، خود را مورد محاسبه قرار دهد .
پس محاسبه باید با دقت و کیفیتی درست صورت گیرد . امام عسکری (ع ) روایت کرده است که شخصی از امیر مؤ منان (ع ) پرسید : چگونه انسان خود را محاسبه کند ؟ حضرت فرمود :
((اذا اصبح ثم امسی رجع الی نفسه و قال یا نفس ، ان هذا یوم مضی علیک لا یعود الیک ابدا ، و الله سائلک عنه فیما افنیته ، فما الذی عملت فیه ؟ اذکرت الله ام حمدته ؟ اقضیت حق اخ مؤ من ؟ انفست عنه کربته ؟ احفظته بظهر الغیب فی اهله و ولده ؟ احفظته بعد الموت فی مخلفیه ؟ اکففت عن غیبه اخ مؤ من بفضل جاهل اءاءعنت مسلما ؟ ما الذی صنعت فیه ؟ فیذکر ما کان منه فان ذکر انه جری منه خیر حمد الله عز و جل و کبره علی توفیقه ، و ان ذکر معصیه او تقصیرا استغفر الله عز و جل و عزم علی ترک معاودته . ))(935)
چون انسان شب را به روز و روز را به شب می آورد ، شبانگاه باید به خویش باز گردد و به خود بگوید : امرزوت گذشت و دیگر باز نمی گردد و خداوند از تو پرسش خواهد کرد که این روز را چگونه سپری کردی و در آن چه کاری انجام دادی ؟ آیا خدا را یاد کردی و آیا سپاس او را به جای آوردی ؟ آیا حق برادر مؤ منت را ادا کردی ؟ آیا گرفتاری او را رفع نمودی ؟ آیا در نبود او از خانواده و فرزندانش
نگهداری کردی ؟ آیا پس از مرگش بازماندگانش را رسیدگی کردی ؟ آیا با گذاشتن آبروی خود دیگران را از بدگویی نسبت به برادر مؤ منت بازداشتی و آیا مسلمانی را یاری کردی ؟ بالاخره در این روزی که گذشت چه کردی ؟ پس باید تمام آنچه را در این روز انجام داده است به یاد آورد ، پس اگر کاری نیک از او سر زده است خدا را سپاس گزارد و او را بر این توفیق تکریم و تعظیم نماید ، و اگر در میان آنچه انجام داده است ، گناهی یا کوتاهی ای یافت ، از خدا آمرزش بخواهد و تصمیم بگیرد که دیگر بدان سوی نرود .
بدین ترتیب ((محاسبه نفس )) تنها به امور فردی محدود نمی شود و همه وجوه زندگی آدمی و کردار و رفتار او را در بر می گیرد و محاسبه کامل ، حساب کشیدن از خود در تمام وجوه است و در این راه باید استقامت ورزید و به وساوس شیطان اعتنا نکرد و به عقب بازنگشت . و البته در این راه باید بتدریج گام برداشت و سست نگشت . امام خمینی (ره ) در این باره می فرماید :
(( (محاسبه ) عبارت است از اینکه حساب نفس را بکشی در این شرطی که با خدای خود کردی که آیا به جا آوردی و با ولی نعمت خود در این معامله جزئی خیانت نکردی ؟ اگر درست وفا کردی ، شکر خدا کن در این توفیق و بدان که یک قدم پیش رفتی و مورد نظر الهی شدی ؛ و خداوند ان شاء الله
تو را راهنمایی می کند در پیشرفت امور دنیا و آخرت ، و کار فردا آسانتر خواهد شد . چندی به این عمل مواظبت کن ، امید است ملکه گردد از برای تو به طوری که از برای تو کار خیلی سهل و آسان شود ؛ بلکه آن وقت لذت می بری از اطاعت فرمان خدا و از ترک معاصی در همین عالم ، با اینکه اینجا عالم جزا نیست ، لذت می برد و جزای الهی اثر می کند و تو را متلذ می نماید .
و بدان که خدای تبارک و تعالی تکلیف شاق بر تو نکرده و چیزی که از عهده تو خارج است و در خور طاقت تو نیست بر تو تحمیل نفرموده (است ) ، لکن شیطان و لشکر او کار را بر تو مشکل جلوه می دهند . و اگر خدای نخواسته در وقت محاسبه دیدی سستی و فتوری شده در شرطی که کردی ، از خدای تعالی معذرت بخواه و بنا بگذار که فردا مردانه به عمل شرط قیام کنی . و به این حال باشی تا خدای تعالی ابواب توفیق و سعادت را بر روی تو باز کند و تو را به صراط مستقیم انسانیت برساند . ))(936)
آخرین گام در تکمیل روش ((مراقبه و محاسبه )) تاءدیب و تنبیه خود است که آن را ((مؤ اخذه )) یا ((معاتبه )) نامیده اند .
((معاتبه )) در لغت به معنی خشم گرفتن ، ملامت و سرزنش کردن و عتاب نمودن است ؛ (937) و در اصطلاح اهل سلوک عبارت از آن است که سالک پس از مشاهده
نافرمانی و تخلف و خیانت در مقام تاءدیب نفس خود برآید و او را سرزنش و ملامت کند و به نحوی مقتضی تنبیه و تاءدیب کند . (938)
حقیقت ((معاتبه )) نفس لوامه انسان است که همواره در دنیا او را به خاطر گناه و نافرمانی از اطاعت خدا و کوتاهی در بندگی ملامت می کند و سبب نجات او در این جهان و آن جهان می شود .
((و لااقسم بالنفس اللوامه . ))(939)
و سوگند به نفس لوامه و وجدان بیدار و ملامتگر انسان .
اگر آدمی به ملامتهای نفس لوامه توجه نکند و به تاءدیب و تربیت خود قیام نکند ، اسباب هلاکت همیشگی خود را فراهم می سازد . امیر مؤ منان علی (ع ) فرموده است :
((من لم یسس نفسه اضاعها . ))(940)
هر که نفس خود را سیاست و تاءدیب نکند ، آن را تباه کرده است .
بنابراین چون انسان با خیانت و کوتاهی نفس در تربیت و هدایت رو به رو می شود در برخورد با آن نباید سهل انگاری روا دارد و آن را مهمل گذارد ، زیرا این امر سبب گستاخی نفس و ادامه تباهگری آن می شود تا جایی که دیگر بازگرداندنش بسیار دشوار بلکه ناممکن گردد . پیشوای پرهیزگاران علی (ع ) فرموده است :
((من اهمل نفسه فی لذاتها شقی و بعد . ))(941)
هر که نفس خود را در لذتهای آن واگذارد ، بدبخت شود و (از درگاه حق ) دور گردد .
بنابراین باید پیوسته ((محاسبه )) با ((معاتبه )) تواءم شود تا با اتخاذ راهی مناسب در تاءدیب و تنبیه نفس ،
بسرعت به اصلاح دست یازید . امیر مؤ منان (ع ) فرموده است :
((من حاسب نفسه وقف علی عیوبه ، و احاط بذنوبه ، و استقال الذنوب ، و اصلح العیوب . ))(942)
هر که نفس خود را مورد محاسبه قرار دهد ، بر عیبهای خویش آگاه شود و از گناهان خود مطلع گردد ، و (باید) گناهان خود را بزداید و عیوب خود را اصلاح نماید .
پس خردمند در این مرحله به سرزنش و توبیخ جدی نفس می پردازد و آن را به تلافی گناه و کوتاهی گذشته ، به روشی درست و مناسب تنبیه می نماید . در سخنان نورانی امیر بیان علی (ع ) در این باره چنین آمده است :
((من ذم نفسه اصلحها . ))(943)
هر که نفس خود را نکوهش کند آن را به صلاح و سامان آورد .
((من اجهد نفسه فی اصلاحها سعد . ))(944)
هر که نفس خود را در اصلاح آن معاتبه نماید نیکبخت شود .
البته آنچه در این مرحله بسیار مهم است ، آن است که برای اصلاح نفس به تناسب گناه و کوتاهی ای که کرده است ، تنبیه و تاءدیبی در نظر گرفته شود و اعمال گردد ، چنانکه سفارش کرده اند : انسان در این مرحله نفس را به عبادات سخت و دشوار و تصدق آنچه دوست دارد ، به تلافی تقصیرات وادار نماید ، چنانکه اگر لقمه مشتبه به حرام خورده باید شکم را گرسنگی دهد ، و اگر به غیر محرم نظر افکنده چشم را به منع نظر تنبیه کند ، و اگر زبان به غیبت مسلمانی گشوده
آن را مدتی دراز به سکوت و ذکر کیفر دهد ؛ و همچنین هر عضوی از اعضای خود را وقتی گناهی از آن سر زده به منع خواهشهایش عقوبت کند . و اگر در نمازی سهل انگاری کرده نماز بسیار با شرایط و آداب به جا آورد ، و اگر فقیری را سبک و خوار شمرده برگزیده مال خود را به او بدهد ؛ و همچنین در دیگر گناهان و تقصیرات . (945) و البته این امور را با توجه به آداب تنبیه به جا آورد تا به نتیجه درست برسد .
روش ((تشویق و تنبیه )) راهی مناسب در برانگیختن انسان به سوی خیر و صلاح و بازداشتن آدمی از شر و فساد است و چنانچه این روش بدرستی و بر اساس آداب آن به کار گرفته شود ، نقشی مؤ ثر و مفید در تربیت و سازندگی شخصیت انسانها دارد .
خدای متعال به صورتهای مختلف بندگانش را تشویق می کند و تنبه می دهد و راه تربیت و هدایت را بر آنان می گشاید ، چنانکه شاءن همه پیام آوران الهی بشارت و انذار است ؛ و آنان که هدایت می پذیرند ، تشویق می شوند و آنان که به هدایت پشت می کنند ، تنبیه می شوند .
((و ما نرسل المرسلین الا مبشرین و منذرین فمن آمن و اصلح فلا خوف علیهم و لا هم یجزنون و الذین کذبوا بآیاتنا یمسهم العذاب بما کانوا یفسقون . ))(946)
و ما پیامبران (خود) را جز بشارتگر و هشدار دهنده نمی فرستیم ، پس کسانی که ایمان آوردند و کار نیک و
شایسته کنند نه بیمی بر آنان است و نه اندوهگین شوند ؛ و به کسانی که آیات ما را دروغ شمردند ، به سزای نافرمانی و بدکاریشان عذاب خواهد رسید .
امیر مؤ منان علی (ع ) درباره نقش پاداش و کیفر الهی در تربیت آدمی می فرماید :
((ان الله سبحانه وضع الثواب علی طاعته ، والعقاب علی معصیته ذیاده لعباده عن نقمته و حیاشه لهم الی جنته . ))(947)
خدای سبحان پاداش را بر طاعت و کیفر را بر معصیت خود قرار داده است تا بندگانش را از عذاب خویش بازدارد و به سوی بهشت روانه سازد .
برای سیر دادن آدمیان به سوی اهداف تربیت باید میان نیکان و بدان و شایستگان و ناشایستگان فرق گذاشت و با هر یک به تناسب مرتبه وجودی اش رفتار کرد تا نیکان و شایستگان در نیکیها و کمالات خود استوار شوند و به سوی کمالات و شایستگیهای بالاتر روند و بدان و ناشایستگان از بدیها جدا شوند و از ناشایستگیها دور گردند . ناموس هستی بر چنین حقیقتی استوار است و هدف آفرینش هستی این است که هر کس به کمال شایسته خود برسد .
((و لله ما فی السماوات و ما فی الارض لیجزی الذین اساؤ وا بما عملوا و یجزی الذین احسنوا بالحسنی . ))(948)
و هر چه در آسمانها و هر چه در زمین است از آن خداست ، تا کسانی را که بد کرده اند ، به (سزای ) آنچه انجام داده اند کیفر دهد ، و آنان را که نیکی کرده اند ، به نیکی پاداش دهد .
اگر با
نیکوکار و بدکار ، عالم و جاهل ، مطیع و عاصی یکسان رفتار شود ، نظام تربیت مختل می شود و انگیزه نیکی و دانایی و بندگی زایل می شود و میل به بدی و نادانی و نافرمانی افزون می گردد ، چنانکه امیر مؤ منان علی (ع ) در عهدنامه مالک اشتر بدو گوشزد کرده است :
((و لایکونن المحسن و المسی ء عندک بمنزله سواء ، و تدریبا لاهل الاساءه علی الاساءه ! و الزم کلا منهم ما الزم نفسه . ))(949)
هرگز نیابد نیکوکار و بدکار در نزد تو یکسان باشند ، که آن ، رغبت نیکوکار را در نیکی کم کند ، و بدکردار را به بدی وادار نماید ؛ و هر یک از ایشان را مطابق کارش جزا ده .
اولیای خدا برای تربیت مردمان تشویق و تنبیه را بخوبی به کار می گرفتند و همچون پزشکی حاذق و دلسوز از این روش در جهت اصلاح و اکمال آنان سود می بردند . امیر مؤ منان (ع ) در توصیف پیامبر اکرم (ص ) و روش آن حضرت در تربیت مردمان چنین می فرماید :
((طبیب دوار بطبه ، قد احکم مراهمه ، و احمی مواسمه ، یضع ذلک حیث الحاجه الیه ، من قلوب عمی ، و آذان صم ، و السنه بکم ، متتبع بدوائه مواضع الغفله ، و مواطن الحیره . ))(950)
او طبیبی بود که به وسیله طب و معالجه خویش (برای بهبودی امراض مهلک و بیماریهای گوناگون در میان مردم ) همواره گردش می کرد ، و مرهمهایش را بخوبی آماده ساخته و ابزارها را
سرخ کرده و تافته بود . آن را به هنگام حاجت بر دلهایی می نهاد که (از دیدن حقیقت ) نابینا بود و گوشهایی که (بر شنیدن حق ) ناشنوا بود و زبانهایی که (در بیان حق ) گنگ بود . با داروی خود دلهایی را می جست که در غفلت و حیرت فرو رفته بود .
بنابراین تشویق و تنبیه روشی بسیار مهم و اساسی در تربیت است که در عمل نیازمند شناخت ، محبت ، ظرافت و دقتی طبیبانه است .
هیچ چیز مانند تشویق صحیح و بجا و به اندازه مردمان را به تلاش و درستکاری برنمی انگیزد ، زیرا انسان به فطرتش که عشق به کمال مطلق و انزجار از نقص است ، میل به کمالات و نیکویی و تشویق و قدردانی دارد ؛ و همان طور که فطرت اصلی آدمی عشق به کمال مطلق است و فطرت تبعی او انزجار از نقص ، تشویق و قدردانی ، اصلی ، و تنبیه و مجازات ، تبعی است ؛ و فقط آن هنگام مجاز است که چاره ای جز آن برای بیداری و اصلاح و مداوا نباشد .
هر انسانی به فطرت خود متمایل به کاملتر شدن است و تشویق آدمی در این جهت و قدردانی از آنچه در این راه به دست آورده است ، او را بیشتر برمی انگیزد و دلگرم می کند ؛ و اگر نسبت به تلاش او در کسب کمالات بی اعتنایی شود ، موجب کاهش انگیزه و دلسردی اش می گردد . امیر مؤ منان علی (ع ) در این باره به ((مالک اشتر)) چنین
سفارش کرده است :
((و واصل فی حسن الثناء علیهم ، و تعدید ما ابلی ذوو البلاء منهم ؛ فان کثره الذکر لحسن افعالهم تهز الشجاع ، و تحرض الناکل ، ان شاء الله . ))(951)
آنان را به نیکویی یاد کن و پیوسته تشویقشان نما و کارهای مهمی که انجام داده اند برشمار ؛ زیرا یاد کردن کارهای نیک آنان ، دلیرشان را (به کوشش و حرکت بیشتر) برانگیزند و از کار مانده را به خواست خدا (به کار و تلاش ) ترغیب نماید .
تشویق و قدردانی میل به کمال بیشتر را در انسان برمی انگیزد و او را به انجام دادن عمل نیک ترغیب می کند و به او نیرو و قدرت می بخشد تا بیشتر تلاش کند . تشویق موجب رضایت شخص از عملکرد خود و پیدایش شور و نشاط و رفع ملالت و کسالت او می گردد ؛ و همچنین سبب ایجاد حس توانمندی در اشخاص می شود . خدای متعال پیامبر گرامی اش را فرمان می دهد که مؤ منان را به نبرد تشویق کند و از پایداری آنان بر اساس سنتی الهی قدردانی می نماید :
((یا ایها النبی حرض المؤ منین علی القتال ان یکن منکم عشرون صابرون یغلبوا مائتین و ان یکن منکم مائه یغلبوا الفا من الذین کفروا بانهم قوم لایفقهون . الان خفف الله عنکم و علم ان فیکم ضعفا فان یکن منکم مائه صابره یغلبوا مائتین و ان یکن منکم الف یغلبوا الفین باذن الله و الله مع الصابرین . ))(952)
ای پیامبر ، مؤ منان را بر کارزار تشویق کن که اگر
از شما بیست تن شکیبا باشند که در جنگ پایداری کنند بر دویست تن (از کافران ) چیره شوند ؛ و اگر از شما صد تن باشند ، بر هزار تن از کافران پیروز شوند ، زیرا که آنها گروهی نافهم و نادانند ایمان و انگیزه ای ندارند و از این رو در کارزار شکیبایی و پایداری نمی کنند . اکنون خدا بار شما را سبک کرد و دانست که در شما سستی و ناتوانی هست . پس اگر از شما صد تن شکیبا باشند ، بر دویست تن چیره شوند : و اگر از شما هزار تن باشند ، بر دو هزار تن (به خواست خدا) چیره شوند ؛ و خدا با شکیبایان است .
خدای سبحان چنان بر تشویق و تقدیر تاءکید کرد که در آیه گرفتن زکات می فرماید :
((خذ من اموالهم صدقه تطهرهم و تزکیهم بها و صل علیهم ان صلاتک سکن لهم و الله سمیع علیم . ))(953)
از اموال آنان صدقه ای زکات بگیر تا به وسیله آن پاک و پاکیزشان سازی و آنان را برکت و فزونی بخشی اموال یا حسناتشان را نشو و نما دهی و ایشان را دعا کن که دعای تو آرامشی است برای آنان ، و خدا شنوا و داناست .
خدای متعال سفارش می کند که چون مردم زکات مالشان را می پردازند ، برایشان دعا شود و به ایشان درود فرستاده شود . مردم با پرداخت زکات وظیفه واجب خود را انجام می دهند ، ولی آیه مذکور بیانگر این حقیقت است که حتی در برابر انجام دادن وظایف واجب نیز
باید از مردم تشکر و قدردانی کرد ؛ و بویژه از طریق معنوی و روانی آنان را تشویق نمود . (954)
پیامبر اکرم (ص ) نیز همین گونه رفتار می کرد ، چنانکه نقل کرده اند هنگامی که شخصی زکات اموال خود را به پیامبر می داد ، آن حضرت می فرمود : ((اللهم صل علیه . ))(955) و او را دعا می کرد ؛ و چون زکات قبیله ای تحویل آن حضرت می شد ، آنان را دعا می کرد و می فرمود : ((اللهم صل علیهم . ))(956)
تشویق و قدردانی موجب می شود که انسان در انجام دادن وظایف خود بیش از پیش کوشا شود و میل به کمال در او فزونی گیرد . از امیر مؤ منان علی (ع ) چنین وارد شده است :
((من اشتاق ادلج . ))(957)
هر که مشتاق باشد اول شب به راه افتد .
بنابراین اگر اشتیاق چیزی در آدمی شکل گیرد ، انسان برای رسیدن به آن تمام تلاش خود را می کند و فرصتی را از دست نمی دهد . آنچه در تربیت مهم است این است که اشتیاق آدمی برانگیخته شود و هیچ چیز چون تشویق و قدردانی در این امر کارساز نیست . اولیای الهی برای سیر دادن مردمان به مقصد تربیت اشتیاق به آخرت و رضوان الهی را برمی انگیختند و از این راه مردمان را از بدیها دور می ساختند و به نیکیها وامی داشتند . امیر مؤ منان (ع ) فرموده است :
((من اشتاق الی الجنه سلا عن الشهوات . ))(958)
هر که مشتاق بهشت باشد ، خود را از شهوتها
دور نگه دارد .
پیشوای پرهیزگاران سفارش کرده است که از این راه به اصلاح و تربیت بپردازید :
((شوقوا انفسکم الی نعیم الجنه . ))(959)
نفسهای خود را به سوی نعمت بهشت مشتاق کنید .
شوق به آخرت و لقای حق بهترین مشوق در تربیت است و اگر بدرستی مطرح گردد . زمینه سعادت این جهانی و آن جهانی را فراهم می کند . از امیر مؤ منان (ع ) نقل شده است که فرمود :
((انما السعید من خاف العقاب فامن و رجا الثواب فاحسن و اشتاق الی الجنه فادلج . ))(960)
براستی نیکبخت کسی است که از عذاب بیم داشته باشد و خود را ایمن سازد ، و به ثواب امید داشته باشد و نیکویی کند ، و مشتاق بهشت باشد و اول شب به راه افتد .
تشویق مانند هر امر دیگر زمانی نتیجه بخش و مثبت و رشد دهنده است که بر اساس آدابی درست اعمال شود که به مواردی از این آداب اشاره می شود .
1 . تشویق به عمل و صفت نیک شخص تعلق می گیرد و برای آن است که نیکوکار به نیکی تمایلی بیشتر یابد و باید شخصی که تشویق می شود بداند که آنچه ارزشمند است عمل و صفت اوست . در حدیث حضرت رضا(ع ) آمده است :
((ان الله واسع کریم ، ضمن علی العمل الثواب . ))(961)
همانا خداوند وسعت دهنده و کریم است و در مورد عمل ضامن ثواب است .
2 . تشویق باید بجا و بمورد و متناسب با میزان و نوع عمل باشد و روحیه شخص در انتخاب
شکل آن یعنی تشویق زبانی ، رفتاری ، مالی ، معنوی و جز اینها ملاحظه گردد . به عنوان مثال خدای متعال سهمی از زکات را برای تشویقهای مالی در جهت ایجاد الفت و علاقه مند کردن کافران به جهاد و اسلام و همچنین برای دلگرمی مسلمانانی که عقایدشان ضعیف است ، مشخص کرده است . (962)
((انما الصدقات للفقراء و المساکین و العاملین علیها و فی الرقاب و الغارمین و فی سبیل الله و ابن السبیل فریضه من الله و الله علیم حکیم . ))(963)
همانا صدقات زکات برای نیازمندان و بینوایان و متصدیان (گردآوری و پخش ) آن است ، و برای کسانی که دلشان به دست آورده می شود ، و در راه آزادی بردگان و برای وامداران ، و در راه خدا ، و برای در راه ماندگان . (این ) فریضه ای است از جانب خدا و خدا دانای حکیم است .
3 . تشویق باید بموقع انجام گیرد تا تاءثیر مشخص و کارآ و مثبتی داشته باشد . به عنوان نمونه می توان از رفتار پیامبر در تشویق ((حسان بن ثابت )) در غدیر خم یاد کرد .
پس از آنکه رسول خدا(ص ) در غدیر خم علی (ع ) را به عنوان پیشوای خلق پس از خود معرفی کرد و فرمود : ((هر که من مولای اویم ، علی مولای اوست ، و بر شماست که براستی پیرو او باشید . خداوندا ، دوست او را دوست بدار و دشمن او را دشمن دار . ))(964) ، ((حسان بن ثابت )) از پیامبر(ص ) اجازه خواست تا اشعاری درباره
علی (ع ) و غدیر خم و نصب آن حضرت به امامت و خلافت بسراید ، پیامبر(ص ) نیز فرمود : ((ای حسان ، به میمنت و برکت الهی بسرای . )) و ((حسان )) شعری زیبا سرود و خواند . (965) چون ((حسان )) شعر خود را خواند ، رسول خدا(ص ) در قدردانی از او فرمود : ژ
((لاتزال یا حسان مؤ یدا بروح القدس ما نصرتنا بلسانک . ))(966)
ای حسان ، تا آن زمان که ما را به زبان خود یاری می کنی ، از تاءییدات روح القدس بهره مند گردی .
4 . تشویق باید به اندازه باشد و به هیچ وجه از حد تجاوز ننماید ، زیرا در این صورت موجب غرور و تباهی شخص می شود ؛ و نیز نباید کمتر از اندازه باشد ، زیرا نتیجه مطلوب خود را از دست می دهد . امیر مؤ منان (ع ) فرموده است :
((الثناء باکثر من الاستحقاق ملق ، و التقصیر عن الاستحقاق عی او حسد . ))(967)
ستایش بیش از استحقاق ، تملق است ، و کمتر از استحقاق درماندگی یا رشک بردن است .
5 . تشویق وسیله برانگیختن است و نباید خود به صورت هدف درآید و تمام ذهن و فکر شخص را به خود مشغول سازد که در این صورت نقش بازدارنده پیدا می کند ، زیرا موجب فراموش شدن هدف اصلی می شود . پیامبر اکرم (ص ) در دعایی می آموزد که مشغولیت اساسی انسان باید متوجه اصیل ترین امور باشد :
((اللهم اجعلنا مشغولین بامرک . ))(968)
خدایا ما را از کسانی قرار
ده که پیوسته به امر تو مشغولند .
6 . هنگام تشویق کردن باید علت آن بر شخصی که تشویق می شود روشن باشد و این کار به گونه ای صورت گیرد که شخص خود را مستحق آن ببیند و از تاءیید درونی وی برخوردار باشد .
نقل کرده اند که روزی ((کمیت بن زید اسدی )) شاعر بزرگ و بی نظیر شیعی که در سال 126 هجری به شهادت رسیده است ، بر امام باقر(ع ) وارد شد و امام هدیه ای همراه لباس به او داد ، ((کمیت )) گفت : ((سوگند ، به خدا من شما را به خاطر مسائل دنیوی انتخاب نکرده ام . اگر چنین می خواستم به کسانی روی می آوردم که مال دنیا در چنگ دارند ، بلکه شما را به ملاحظه ارزشهای عالی انسانی و دینی برگزیده ام . از این رو لباس شما را که نمونه ای از معیار انتخاب شماست ، برمی گزینم . ))(969)
همچنین نقل کرده اند که ((کمیت )) خدمت امام سجاد(ع ) رسید و عرض کرد : ((شعری در مورد شما گفته ام و می خواهم وسیله تقربی پیش پیامبر باشد . )) آن گاه قصیده میمیه خود را تا آخر خواند . چون قصیده به پایان رسید امام (ع ) فرمود : ((ما پاداش تو را نتوانیم داد ، امید است که خداوند به تو پاداش دهد . )) کمیت گفت : ((می خواهم بعضی از لباسهایی که بدنتان را لمس کرده است به من عطا فرمایید . )) امام (ع ) پاره ای از لباسهایش را به او داد و
در حق او چنین ادعا کرد : ((خدایا ، کمیت نسبت به خاندان پیامبر نیک انجام وظیفه کرد ، آن گاه که اغلب از این کار بخل ورزیدند و تن زدند . آنچه از حق را که دیگران پوشیده داشتند ، او آشکار کرد . خدایا به او زندگی سعادتمندانه ببخش و شهیدش بمیران و جزای نیکش ده که ما از پاداش او ناتوانیم . )) کمیت بعدها گفت : ((پیوسته از برکت این دعا بهره مند بودم )) . (970)
البته تشویق و قدردانی درست از نیکوکاران نه تنها وسیله رشد نیکیها و کمالات است بلکه می تواند زمینه ای برای تنبه و بیداری دیگران باشد و آنان را از بدی جدا و دور سازد . شریف رضی (ره ) آورده است که امیر مؤ منان (ع ) فرمود :
((ازجر المسی ء بثواب المحسن . ))(971)
گنهکار را به وسیله پاداش دادن به نیکوکار تنبیه کن .
انسان پیوسته در معرض اشتباه و خطا ، انحراف و گناه ، و شر و فساد است ؛ و نفس سرکش آدمی مادام که مهار نشده است ، انسان را به نافرمانی خدا می کشاند و در وادی هواها و هوسها به انواع تباهیها مبتلا می سازد .
((و ما ابری نفسی ان النفس لاماره بالسوء . ))(972)
و من نفس خود را تبرئه نمی کنم ، زیرا که نفس (آدمی ) بسی به بدی و گناه فرمان می دهد .
اگر انسان به خود نیاید و بیدار نشود و نیروی بازدارنده از شر و فساد را در خود برنیانگیزد ، چنان در حیوانیت فرو می رود که
هیچ موجودی با او قابل قیاس نیست .
((لهم قلوب لایفقهون و لهم اعین لایبصرون بها و لهم آذان لایسمعون بها اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون . ))(973)
ایشان دلهایی دارند که با آن (حقایق را) دریافت نمی کنند ، و چشمانی دارند که با آنها نمی بینند ، و گوشهایی دارند که با آنها نمی شوند . آنان همانند چهارپایانند ، بلکه گمراه ترند (آری ) آنها همان غافلانند .
تنبیه درست و طبق آداب ، روشی است مناسب برای بیدار کردن و هشیار ساختن و ادب کردن آدمی و جدا نمودن او از بدی و کجی ؛ و اگر در این کار اهمال شود و درخت تباهی در وجود آدمی تناور گردد ، قطع ریشه های آن بسیار دشوار و ناممکن می شود و انسان را به هلاکت می رساند . از امیر مؤ منان (ع ) در این باره چنین روایت شده است :
((ان هذه النفس الاماره بالسوء فمن اهملها جمحت به الی المآثم . ))(974)
همانا این نفس به بدی و گناه فرمان می دهد ، پس هر که آن را واگذارد او را به سوی گناهان می کشاند .
((من اهمل نفسه اهلکها . ))(975)
هر که نفس خود را واگذارد ، هلاکش گرداند .
بنابراین تنبیه در شرایط خاص بهترین وسیله نجات آدمی از هلاکت و مایه حیات بخشی است ، چنانکه خدای متعال فرموده است :
((و لکم فی القصاص حیاه یا اولی الالباب لعلکم تتقون . ))(976)
ای خردمندان ، شما را در قصاص زندگانی است ، باشد که پروا کنید .
تنبیه و مجازات
درست و طبق ضوابط نقشی اساسی در اصلاح فرد و جامعه دارد و علی رغم ظاهر آن از لطافت و جمالی شگفت برخوردار است و عین رحمت و محبت است و سبب پاکی و پاکیزگی فرد و جامعه می شود ، همان طور که رسول خدا(ص ) در آموزشی والا فرموده است :
((حد یقام فی الارض ازکی من عباده ستین سنه . ))(977)
تاءثیر پاک کننده حدی که در زمین برپا شود از شصت سال عبادت بیشتر است .
البته این حقیقت را نباید از یاد برد که تنبیه و مجازات اصالت ندارد آنچه اصل است رحمت و محبت و گذشت و بخشش است و هیچ چیز چون ملایمت و مدارا در تربیت آدمی مؤ ثر نیست و روش تربیتی پیامبر اکرم (ص ) و اوصیای آن حضرت نیز چنین بود ؛ به تعبیر ملای رومی :
او به تیغ حلم چندین حلق را
واخرید از تیغ چندین خلق را
تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر
بل ز صد لشکر ظفر انگیزتر(978)
اساس تربیت رحمت و گذشت است و تنبیه و مجازات تبع آن است و خود جلوه ای است از دوستی و محبت برای اصلاح و تربیت . از رسول خدا(ص ) روایت شده است که خداوند فرموده است :
((سبقت رحمتی غضبی . ))(979)
رحمت من بر غضبم سبقت دارد .
خدای متعال مردمان را به عفو و گذشت فرامی خواند که بهترین راه تربیت است .
((و الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس و الله یحب المحسنین . ))(980)
و آنان که خشم خود را فرو می برند و از مرد درمی گذرند ؛ و خداوند نیکوکاران
را دوست دارد .
کسانی می توانند در راه تربیت بدرستی گام زنند که بتوانند رحمت و محبت خود را بر خشم و غضب چیره گردانند و جز از سر لطف و مرحمت دست به تنبیه و مجازات نگشایند و اهل بخشش و گذشت باشند . در حدیثی از پیامبر اکرم (ص ) چنین روایت شده است :
((ان کان یوم القیامه نادی مناد : من کان اجره علی الله فلیدخل الجنه . فیقال : من ذا الذی اجره علی الله ؟ فیقال : العافون عن الناس فیدخلون الجنه بغیر حساب . ))(981)
هنگامی که روز قیامت می شود کسی (از جانب خدا) ندا می دهد : هر که اجر او بر خداست وارد بهشت شود . سؤ ال می شود : چه کسی اجرش بر خداست ؟ در جواب می گویند : آنان که مردم را مورد بخشش و گذشت قرار می دادند ، آنان بدون حساب وارد بهشت می شوند .
پس تا آنجا که می شود با تمهیداتی از جنس رحمت و محبت ، و بخشش و گذشت آدمیان را از بدی جدا کرد و رو به اصلاح برد . در سخنان نورانی امیر مؤ منان (ع ) چنین وارد شده است :
((ضادوا الشر بالخیر . ))(982)
به وسیله خوبی با بدی بستیزید .
((ضادوا القسوه بالرقه . ))(983)
از راه نرمی و مدارا با سخت دلی بستیزید .
((ضادوا الاساءه بالاحسان . ))(984)
به وسیله نیکی با بدی بستیزید .
بنابراین تا آنجا که ممکن است باید مدارا کرد و از تنبیه پرهیز نمود و فقط زمانی که چاره ای جز آن نبود
، از آن به عنوان آخرین روش بهره گرفت . به بیان ملای رومی :
لطف حق با تو مداراها کند
چون که از حد بگذرد رسوا کند(985)
آنان که با مدارا و ملایمت اصلاح نمی شوند ، با تنبیه و مجازاتی نیکو و درست اصلاح می شوند ، چنانکه امیر مؤ منان علی (ع ) فرموده است :
((من لم یصلح حسن المداراه یصلحه حسن المکافاه . ))(986)
کسی که با خوشرفتاری اصلاح نشود ، با خوب کیفر کردن اصلاح می شود .
تنبیه و مجازات زمانی معنی درست خود را می یابد و نقشی بیدارکننده و اصلاح کننده دارد که بر اساس آدابی صحیح اجرا شود و از همه مهمتر آنکه ریشه ها و زمینه های کجی و ناراستی شناخته شود و تلاش گردد که آن زمینه ها از بین برود ، چنانکه امیر مؤ منان (ع ) در عهدنامه ((مالک اشتر)) به او می آموزد که پس از استخدام درست کارگزاران و کارمندان ، ایشان را بخوبی تاءمین نماید تا نیازی به خیانت نداشته باشند ، مگر آنان که از سر حرص و طمع دست به خیانت بیالایند که در این صورت باید با شدت و بدون تساهل و تسامح مجازات شوند تا کسی جراءت خیانت به خود راه ندهد :
((ثم اسبغ علیهم الارزاق ، فان ذلک قوه لهم علی استصلاح انفسهم ، و غنی لهم عن تناول ما تحت ایدیهم ، و حجه علیهم ان خالفوا امرک او ثلموا امانتک . فان احد منهم بسط یده الی خیانه اجتمعت بها علیه عندک اخبار عیونک ، اکتفیت بذلک شاهدا ، فبسطت علیه العقوبه
فی بدنه ، بمقام المذله ، و وسمته بالخیانه ، و قلدته عار التهمه . ))(987)
پس روزی آنان را فراخ دار ، که فراخی روزی نیرویشان دهد تا در پی اصلاح خود برآیند ، و بی نیازی شان بود تا دست به مالی که در اختیار دارند نگشایند ، و حجتی بود بر آنان اگر فرمانت را نپذیرفتند یا در امانت خیانت ورزیدند . پس اگر یکی از آنان دست به خیانتی گشود ، و گزارش ماءموران مخفی تو بر آن خیانت همداستان بود ، بدین گواه بسنده کن ، و کیفر او را با تنبیه بدنی بدو برسان و آنچه به دست آورده بستان . سپس او را خوار بدار و خیانتکار شما و طوق بدنامی در گردنش درآر .
اکنون به برخی نکاتی که در امر تنبیه باید رعایت گردد اشاره می شود .
1 . تنبیه به عمل و صفت بد شخص تعلق می گیرد و هدف آن است که شخص از بدی جدا شود و نباید شخصیت انسانی او مورد اهانت و حقارت قرار گیرد . امیر مؤ منان (ع ) فرموده است :
((ان الله سبحانه قد وضع العقاب علی معاصیه ذیاده لعباده عن نقمته . ))(988)
بدرستی که خدای سبحان کیفر را بر معاصی خود قرار داده است تا بندگانش را از عذاب خویش بازدارد .
2 . تنبیه باید سنجیده و حساب شده و دقیق باشد و به هیچ وجه از حد و اندازه فراتر نرود و از میزان خطا و جرم شدیدتر نباشد که در این صورت تاءثیر مثبت خود را از دست می دهد و
موجب عکس العمل می شود . نقل شده است که مردی از نزد پیامبر(ص ) آمد و عرض کرد که خانواده ام نافرمانی می کنند ، چگونه آنان را تنبیه کنم ؟ حضرت فرمود : ((آنان را ببخش )) . آن شخص برای بار دوم و سوم سؤ ال خود را تکرار کرد و پیامبر(ص ) نیز همان پاسخ را داد . آن گاه حضرت فرمود :
((فعاقب بقدر الذنب . ))(989)
پس (اگر خواستی تنبیه کنی ) به اندازه گناهی که کرده اند مجازات کن (و فراتر مرو) .
از امیر مؤ منان (ع ) نیز در این باره چنین روایت شده است :
((الافراط فی الملامه یشب نار اللجاجه . ))(990)
افراط در سرزنش کردن ، میزان لجاجت را افزونتر می کند .
همچنین نقل شده است که کسی نزد امام کاظم (ع ) از رفتار فرزند خود شکایت کرد . حضرت به آن شخص درباره تنبیه فرزندش فرمود :
((لاتضربه و اهجره و لا تطل . ))(991)
فرزندت را تنبیه بدنی مکن و (برای ادب کردنش ) با او قهر کن ، ولی قهرت طولانی نشود .
3 . تنبیه برای تنبه و بیداری است و باید کاملا متناسب شخص و عملی که از او سر زده است انتخاب شود . چشم پوشی ، اخم ، روی ترش کردن ، روی برگداندن ، ترک کردن ، قهر کردن ، به کنایه سخنی گفتن ، اشاره لفظی ، تذکر ، سخن عادی ، سخن تند ، (992) و مانند اینها مراتبی است که به عنوان دارویی مؤ ثر از جانب طبیبی حاذق و دلسوز انتخاب می
شود ؛ و در صورتی که مرتبه ای لطیفتر نتیجه می دهد ، استفاده از مراتب شدیدتر به هیچ وجه جایز نیست . (993)
نقل کرده اند که پیامبر اکرم (ص ) به دیدار فاطمه (س ) رفت ، اما وارد خانه نشد و بازگشت . زمانی که علی (ع ) به خانه آمد ، فاطمه (س ) ماجرا را برای او باز گفت . علی (ع ) نزد پیامبر(ص ) رفت و علت را جویا شد . پیامبر(ص ) فرمود : ((پرده ای نقش دار به در خانه آویخته دیدم . )) و سپس اضافه کرد : ((مرا با دنیا چه کار ؟ ))
علی (ع ) نزد فاطمه (س ) بازگشت و آنچه از پیامبر(ص ) شنیده بود بیان کرد . فاطمه (س ) گفت : ((مرا به آنچه نظر و خواست آن حضرت است فرمان بده . )) علی (ع ) گفت : ((آن پرده را نزد فلان کس که خانواده ای محتاجند بفرست . ))(994)
تنبهی بسیار لطیف برای انسانی کامل .
4 . تنبیه نباید به هیچ وجه برای تشفی خاطر و ارضای خود و یا انتقام صورت بگیرد ، زیرا تنبیه ابراز محبت و دلسوزی است در قالبی مناسب برای اصلاح و تربیت ، و نه انتقامجویی و تخلیه احساسات ، امیر مؤ منان (ع ) فرموده است :
((اضرب خادمک اذا عصی الله و اعف عنه اذا عصاک . ))(995)
اگر خدمتگزارت خدا را نافرمانی کرد ، او را تنبیه کن ولی اگر شخص تو را نافرمانی کرد ، او را ببخش .
نقل کرده اند که روزی امام سجاد(ع )
یکی از بندگان خود را برای کاری خواند و پاسخی نشنید . بار دوم و سوم نیز او را خواند و پاسخی نشنید . سرانجام از او پرسید : ((پسرم ! بانگ مرا نشنیدی ؟ )) گفت : ((چرا . )) فرمود : ((چرا پاسخ ندادی ؟ )) گفت : ((چون از شما نمی ترسم . )) حضرت فرمود :
((الحمد لله الذی جعل مملوکی یاءمننی . ))(996)
سپاس خدای را که بنده من از من نمی ترسد .
5 . بهتر است تنبیه دور از چشم دیگران و در خفا صورت گیرد ، مگر مواردی که لازم است دیگران متنبه شوند و با مشاهده مجازات گناهکار پروا گیرند ، چنانکه در مورد برخی حدود الهی خداوند چنین مقرر کرده است ؛ و در این گونه موارد نباید اهمال و تعویق روا داشت .
((الزانیه و الزانی فاجلدوا کل واحد منهما مائه جلده ، و لاتاءخذکم بهما راءفه فی دین الله ان کنتم تؤ منون بالله و الیوم الآخر و لیشهد عذابهما طائفه من المؤ منین . ))(997)
زن و مرد زناکار را هر یک صد تازیانه بزنید ؛ و اگر به خدای و روز بازپسین ایمان دارید ، نسبت به آن دو دلسوزی (بیجا) نکنید ، و باید گروهی از مؤ منان در کیفر آن دو حضور یابند .
بدین ترتیب بازدارندگی از گناه افزون می شود و مایه پند و عبرت دیگران می شود . امیر مؤ منان (ع ) فرموده است :
((العاقل من اتعظ بغیره . ))(998)
عاقل کسی است که از مشاهده دیگران پند گیرد .
6 . شخصی که تنبیه می
شود باید نسبت به تنبیه خود توجیه باشد و بداند که چرا مجازات می شود ؛ و باید این امر به گونه ای باشد که شخص خود را مستحق آن ببیند و از تاءیید درونی وی برخوردار باشد تا تاءثیر بیدارکننده و بازدارنده و اصلاح کننده داشته باشد .
نقل کرده اند که یکی از دوستداران علی (ع ) که برده ای سیاه بود ، دچار لغزش شد و سرقتی کرد . او را نزد امیر مؤ منان (ع ) آوردند . پس از آنکه اقرار کرد و مسلم شد که باید حد بخورد ، امام (ع ) پنجه راست او را قطع کرد ، پس آن را به دست چپ گرفت و در حالی که قطرات خون می چکید بیرون رفت . ((ان الکوا)) که از خوارج بود ، با دیدن این صحنه فرصت را مغتنم شمرد و پیش رفت و از آن مرد پرسید : ((چه کسی پنجه ات را قطع کرده است ؟ )) او که منظور ((ابن الکوا)) را از دلسوزی دروغینش دریافته بود ، گفت : ((پنجه ام را سید اوصیای پیامبران برید ، پیشوای روسفیدان قیامت ، دیحق ترین مردم نسبت به مؤ منان ، علی بن ابی طالب (ع ) امام هدایت و همسر فاطمه زهرا دخت محمد مصطفی ، ابوالحسن مجتبی و ابوالحسین مرتضی ، پیشتاز بهشتهای نعمت ، مبارز شجاعات ، انتقام گیرنده از جهالت پیشگان ، بخشنده زکات ، پسر عموی رسول خدا ، رهبر راه رشد و کمال ، گوینده گفتار راستین ، شجاع مکی ، بزرگوار باوفا . ))
((ابن الکوا)) با شنیدن این
سخنان برآشفت و گفت : ((وای بر تو ای سیاه ! دستت را قطع می کند و تو این گونه ثنایش می گویی ؟ ))
پاسخ داد : ((چرا ثنایش نگویم در حالی که محبتش با گوشت و خونم آمیخته است ؟ به خدا سوگند که دستم را جز بحق نبرید تا مرا از مجازات آخرت نجات دهد!))(999)
باید در نظر داشت که روشهای تربیتی یاد شده و جز اینها که باید طبق اصول تربیت در جهت اهداف مطلوب به کار گرفته شوند ، زمانی نتیجه می دهند و به کمک آنها می توان صفات باطنی را اصلاح کرد و صفحه دل را از آلودگیها پاک نمود و کمالات اخلاقی را در آدمی جلوه بخشید که در اثر تکرار و تلقین و تمرین ، آن کمالات در روح انسان نقش ببندد و راسخ و غیر قابل زوال گردد ، یا لااقل به آسانی زایل نشود . مثلا اگر شخصی ترسو بخواهد این صفت زشت را از خود بزداید و به صفت شجاعت دست یابد ، باید مکرر در جریانات و اقدامات سخت و هولناک که دل را می لرزاند گام نهد و استوار ماند که هرگاه در یکی از این موارد گام می نهد و از اقدام شجاعانه خود لذت می برد و زشتی گریز از معرکه ها را درک می کند ، صورتهایی از کمال در روح او نقش می بندد و در اثر تکرار و تمرین به جایی می رسد که ملکه شجاعت در او راسخ می شود . ))(1000)
کتاب هدایت الهی قرآن کریم انسان را بدین ترتیب به سوی مقصد کمال سیر می
دهد و به صفات الهی متصف می سازد . به بیان امام خمینی (ره ) :
((قرآن کتاب معجزه است و در عین حال که در قرآن راجع به مسائل ، تکرار زیاد است . البته در هر تکراری مسائلی طرح شده است ، اما برای اینکه برای رشد مردم قرآن آمده است و برای انسان سازی ، مسائلی که برای ساختن انسان است ، نمی شود یک دفعه بگویند و از آن رد بشوند ؛ باید هی بخوانند ، توی گوشش مکرر کنند . تلقین است ، تلقین با یک دفعه درست نمی شود . اگر شما بخواهید بچه ای را تربیت کنید ، باید یک مساءله را چندین دفعه با چند زبان ، با چند وضع به او بخوانید ، مطلب یکی باشد لکن طرز بیانش (مختلف باشد) ، به طوری که در قلب او نقش ببندد . ))(1001)
البته همه تلاشهای تربیتی نقش اعدادی دارد و نقش ایجادی از آن خدای متعال است و هر حسن و کمالی از اوست و مربی اول و آخر هم اوست .
والحمدلله
الذی هو الاول و الاخر
و الظاهر و الباطن
1- قرآن ، تین / 4 6.
2- امام روح الله خمینی ، صحیفه نور، مجموعه رهنمودهای امام خمینی ، چاپ اول ، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ، 1361 1371 ش ، ج 7، ص 282.
3- قرآن ، ابراهیم / 1.
4- تفسیر امام خمینی ، حزب جمهوری اسلامی ، صص 101 103.
5- قرآن ، آل عمران / 79.
6- ابومحمد الحسن بن محمد الدیلمی ، ارشاد القلوب ، الطبعه الرابعه ، مؤ سسه الاعلمی للمطبوعات ،
بیروت ، 1398 ق . ج 1، ص 161.
7- قرآن ، اسراء / 9.
8- قرآن ، نحل / 89.
9- قرآن ، روم / 30.
10- سید محمد حسین طباطبایی ، قرآن در اسلام ، دارالکتب الاسلامیه ، تهران ، 1353 ش . صص 12 13.
11- قرآن ، بقره / 257.
12- صحیفه نور، ج 13، صص 265 266.
13- قرآن ، بقره / 189.
14- ابوالنضر محمد بن مسعود السلمی العیاشی ، تفسیر العیاشی ، تحقیق هاشم الرسولی المحلاتی ، المکتبه العلمیه الاسلامیه ، طهران ، ج 1، ص 86؛ محمد باقر المجلسی ، بحارالانوار الجامعه لعلوم الائمه الاطهار، الطبعه الثالثه ، داراحیاء التراث العربی ، بیروت ، 1403 ق . ج 2، ص 104.
15- ابوالحسن محمد بن الحسین (الشریف الرضی )، نهج البلاغه ، ضبط نصه وابتکر فهارسه العلمیه صبحی الصالح ، الطبعه الاولی ، دارالکتاب اللبنانی ، بیروت ، 1387 ق . خطبه 154؛ با استفاده از ترجمه سید جعفر شهیدی ، چاپ اول ، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی ، 1368 ش .
16- جمال الدین محمد بن مکرم ابن منظور، لسان العرب ، نسقه و علق علیه و وضع فهارسه علی شیری ، الطبعه الاولی ، دار احیاء التراث العربی ، بیروت ، 1408 ق . ج 5، ص 126.
17- ((و جعلنا ابن مریم و امه آیه و آویناهما الی ربوه ذات قرار و معین .))
و پسر مریم و مادرش را نشانه ای گردانیدیم و آن دو را در سرزمینی بلند که جای زیست و دارای آب زلال بود جای دادیم .
قرآن ، مؤ منون / 50.
18- ابوالقاسم الحسین بن محمد الراغب الاصفهانی ،
المفردات فی غریب القرآن ، تحقیق و ضبط محمد سید کیلانی ، دارالمعرفه ، بیروت ، ص 187.
19- همان .
20- قرآن ، اسراء / 24.
21- قرآن ، شعراء / 18.
22- المفردات ، ص 187.
23- ابوالحسین احمد بن فارس ، معجم مقاییس اللغه ، بتحقیق و ضبط عبدالسلام محمد هارون ، الطبعه الثانیه ، شرکه مکتبه و مطبعه الحلبی ، مصر، 1389 ق . ج 2، صص 381 382؛ لسان العرب ، ج 5، ص 95؛ مجدالدین محمد بن یعقوب الفیروزآبادی ، القاموس المحیط، مطبعه السعاده ، مصر، 1371 ق . ج 1، ص 73؛ محمد مرتضی الزبیدی ، تاج العروس من جواهر القاموس ، دار مکتبه الحیاه ، بیروت ، ج 1، ص 260.
24- ((الرب فی الاصل التربیه و هو: انشاء الشی ء حالا فحالا الی الی حد التمام .)) المفردات ، ص 184.
25- ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی (الصدوق )، من لایحضره الفقیه ، صححه و علق علیه علی اکبر الغفاری ، الطبعه الثانیه ، منشورات جماعه المدرسین ، قم ، 1404 ق . ج 4، ص 380.
26- قرآن ، یونس / 23.
27- ر. ک . السید محمد الحسین الطباطبائی ، المیزان فی تفسیر القرآن ، دارالکتاب الاسلامی ، قم ، 1393 ق . ج 10، ص 38.
28- نهج البلاغه ، حکمت 385.
29- قرآن ، انعام / 32.
30- ر. ک : تفسیر المیزان ، ج 7، ص 57.
31- قرآن ، آل عمران / 185، حدید / 20.
32- امام روح الله خمینی ، تفسیر سوره حمد، تهیه و تنظیم از علی اصغر ربانی خلخالی ، دفتر انتشارات اسلامی
، قم ، صص 56 57.
33- از رسول خدا(ص ): ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی (الصدوق )، الخصال ، صححه و علق علیه علی اکبر الغفاری ، مکتبه الصدوق ، طهران ، 1389 ق . ج 1، ص 25؛ از علی (ع ): ابومحمد الحسن بن علی بن الحسین بن شعبه الحرانی ، تحف العقول عن آل الرسول (ص )، مکتبه بصیرتی ، قم ، 1394 ق . ص 150؛ از امام سجاد(ع ): ابوجعفر محمد بن یعقوب الکلینی ، الکافی ، صححه و علق علیه علی اکبر الغفاری ، دارالکتب الاسلامیه ، طهران ، 1388 ق . ج 2، ص 315.
34- تفسیر سوره حمد، صص 73 74.
35- نهج البلاغه ، حکمت 77.
36- همان ، حکمت 103.
37- همان ، خطبه 103.
38- همان ، حکمت 432.
39- محمد تقی جعفری ، تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی ، چاپ دوم ، انتشارات اسلامی ، تهران ، ج 1، ص 554 (فقط بیت دوم ).
40- قرآن ، نساء / 100.
41- تفسیر سوره حمد، ص 47.
42- ((من یخرج من طبیعته و هوی نفسه و حوله و قوته و اشاراته و عباراته و علمه و رسمه الی الله فی طلب مشاهدته ، و الی الرسول فی متابعته ، بنعت المحبه ، و یدرکه فی تضاعیف السیر بعض الامتحان ، و یقع فی منزل الفتره بعد المجاهده ، فقد وقع اجر الوصله له ؛ لان الله تعالی یجازیه بصدق المقدم الاول ، قبل ان یهاجر عما دون الله ، و قبل ان یخرج عن جمیع مراداته و هواه متبعا لاوامر الله و ما یوصله الی رضوانه .))
صدرالدین ابومحمد روزبهان بن ابی نصر البقلی الشیرازی ، عرائس البیان من حقائق القرآن ، مخطوط، کتابخانه عاطف افندی ، ترکیه ، رقم 254، ج 1، ص 81 ب .
43- قرآن ، مائده / 105.
44- قرآن ، آل عمران / 120.
45- قرآن ، غاشیه / 22.
46- نهج البلاغه ، حکمت 359.
47- همان ، حکمت 219.
48- همان ، حکمت 226.
49- همان ، حکمت 282.
50- همان ، حکمت 456.
51- همان ، حکمت 405.
52- همان ، خطبه 103.
53- صدرالدین محمد بن ابراهیم الشیرازی (صدرالمتاءلهین )، الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعه (الاسفار الاربعه )، مکتبه المصطفوی ، قم ، 1378 ق . ج 1، صص 21 22.
54- نهج البلاغه ، خطبه 103.
55- همان .
56- قرآن ، مائده / 15 16.
57- قرآن ، آل عمران / 103.
58- نهج البلاغه ، خطبه 26.
59- قرآن ، نحل / 36.
60- قرآن ، بقره / 83.
61- قرآن ، بقره / 170.
62- قرآن ، احزاب / 67.
63- قرآن ، انعام / 116.
64- الکافی ، ج 1، ص 15.
65- نهج البلاغه ، کلام 201.
66- همان ، خطبه 32.
67- همان ، نامه 69.
68- عزالدین بن هبه الله بن ابی الحدید المعتزلی ، شرح نهج البلاغه ، بتحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم ، الطبعه الاولی ، دار احیاء الکتب العربیه ، مصر، 1378 ق . ج 20، ص 279.
69- جلال الدین محمد بلخی (مولوی )، مثنوی معنوی ، به اهتمام و تصحیح رینولد نیکلسون ، لیدن ، 1925 م . افست مؤ سسه مطبوعاتی علمی ، دفتر اول ، ج 1، صص 174 175.
70- نهج البلاغه ، نامه 31.
71- همان ،
حکمت 468.
72- قرآن ، نمل / 34.
73- جمال الدین محمد خوانساری ، شرح غررالحکم و درر الکلم ، با مقدمه و تصحیح و تعلیق میر جلال الدین حسینی ارموی ، چاپ سوم ، انتشارات دانشگاه تهران ، 1360 ش . ج 3، ص 129.
74- همان .
75- همان .
76- عبدالواحد التمیمی الآمدی ، غررالحکم و درر الکلم ، مؤ سسه الاعلمی للمطبوعات بیروت . 1407 ق . ج 1، ص 20؛ حسین النوری الطبرسی ، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل ، الطبعه الثانیه ، مؤ سسه آل البیت لاحیاء التراث ، بیروت ، 1408 ق . ج 11، ص 318.
77- غررالحکم ، ج 1، ص 292.
78- همان ، ص 127.
79- همان ، ص 335؛ مستدرک الوسائل ، ج 11، ص 320.
80- محمد بن ابراهیم النعمانی ، الغیبه ، تحقیق علی اکبر الغفاری ، مکتبه الصدوق ، ص 239؛ بحارالانوار، ج 52، ص 352.
81- قطب الدین ابوالحسین سعید بن هبه الله الراوندی ، الخرائج و الجرائح ، الطبعه الثانیه ، مؤ سسه النور للمطبوعات ، بیروت ، 1411 ق . ج 2، ص 840 ( ((بها)) آمده است )؛ بحارالانوار، ج 52، ص 336.
82- ملک الشعرای بهار
83- ابوالمجد مجدود بن آدم (سنایی )، مثنویهای حکیم سنایی ، به کوشش محمد تقی مدرس رضوی ، انتشارات دانشگاه تهران ، 1348 ش . ص 131.
84- تفسیر المیزان ، ج 9، ص 248.
85- قرآن ، نساء / 5.
86- قرآن ، توبه / 34 35.
87- قرآن ، تکاثر / 1.
88- غررالحکم ، ج 2، ص 101.
89- تحف العقول ، ص 137.
90- شرح غررالحکم ، ج 1، ص 374.
91- همان
، ج 3، ص 396.
92- قرآن ، علق / 6 7.
93- شرح غررالحکم ، ج 3، ص 351.
94- غررالحکم ، ج 1، صص 262 263.
95- همان . ص 263.
96- الکافی ، ج 2، ص 307؛ الخصال ، ج 1، ص 12؛ ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی (الصدوق )، الامالی ، مؤ سسه الاعلمی للمطبوعات ، بیروت ، 1400 ق . ص 243؛ ابونعیم احمد بن عبدالله بن احمد الاصبهانی ، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، دارالفکر، بیروت ، ج 3، صص 53، 109، ج 8، ص 253؛ ابوعبدالله محمد بن سلامه القضاعی ، مسند الشهاب ، بتحقیق عبدالحمید السلفی ، مؤ سسه الرساله ، بیروت ، 1407 ق . ج 1، ص 343؛ ابوحامد محمد بن محمد الغزالی ، احیاء علوم الدین ، صحح باشراف عبدالعزیز عزالدین السیروان ، دارالقلم ، بیروت ، ج 4، ص 182.
97- بحارالانوار، ج 78، ص 12.
98- الکافی ، ج 5، ص 73، ج 6، ص 287؛ محمد بن الحسن الحر العاملی ، وسائل الشیعه الی تحصیل مسائل الشریعه ، بتصحیح و تحقیق و تذییل عبدالرحیم الربانی الشیرازی ، داراحیاء التراث العربی ، بیروت ، ج 12، ص 17. 99- محمد بن محمد الشعیری ، جامع الاخبار، تحقیق حسن المصطفوی ، مرکز نشر الکتاب ، طهران ، 1382 ق . ص 128؛ بحارالانوار، ج 72، صص 47 48.
100- نهج البلاغه ، حکمت 319.
101- بحارالانوار، ج 78، ص 12.
102- غررالحکم ، ج 1، ص 12.
103- بحارالانوار، ج 78، ص 353.
104- الکافی ، ج 4، ص 403؛ ابوجعفر محمد بن الحسن الطوسی ، تهذیب الاحکام ، حققه و
علق علیه السید حسن الموسوی الخراسان ، دارالکتب الاسلامیه ، طهران ، 1390 ق . ج 5. ص 102.
105- ر. ک : محمدرضا حکیمی ، گزارشی درباره الحیاه ، چاپ سوم ، دفتر نشر فرهنگ اسلامی ، 1369 ش . صص 28 31.
106- قرآن ، نحل / 97.
107- نهج البلاغه ، حکمت 229.
108- همان ، حکمت 371.
109- شرح غررالحکم ، ج 5، ص 357.
110- قرآن ، بقره / 168.
111- قرآن ، اعراف / 31.
112- غررالحکم ، ج 2، ص 85.
113- همان . ص 259.
114- الکافی ، ج 4، ص 53؛ من لایحضره الفقیه ، ج 4، ص 361.
115- من لایحضره الفقیه ، ج 1، ص 327.
116- صحیفه سجادیه ، ترجمه صدربلاغی ، انتشارات حسینیه ارشاد، 1355 ش . دعای 8، ص 144.
117- مثنوی معنوی ، دفتر اول ، ج 1، ص 61.
118- الکافی ، ج 4، ص 53.
119- تحف العقول ، ص 208؛ بحارالانوار، ج 78، 165.
120- شرح غررالحکم ، ج 2، ص 386.
121- همان ، ص 419.
122- همان ، ج 4، ص 372.
123- همان ، ج 5، ص 405.
124- قرآن ، مائده / 105.
125- قرآن ، انعام / 153.
126- قرآن ، حشر / 18 20.
127- مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه (المنسوب الی الامام الصادق (ع ) )، مؤ سسه الاعلمی للمطبوعات ، بیروت ، 1400 ق ، ص 13؛ بحارالانوار، ج 2، ص 32؛ و از علی (ع ): احمد بن محمد بن حجرالهیتمی ، الصواعق المحرقه فی الرد علی اهل البدع و الزندقه ، تخریج و تعلیق عبدالوهاب بن عبداللطیف ، الطبعه الثانیه ، مکتبه القاهره ، 1385 ق . ص
129؛ سلیمان القندوزی الحنفی ، ینابیع الموده ، مؤ سسه الاعلمی للمطبوعات ، بیروت ، ج 2، ص 113.
128- تفسیر المیزان ، ج 6، ص 165.
129- قرآن ، بقره / 28 29.
130- تفسیر المیزان ، ج 1، ص 111.
131- همان ، ص 113.
132- قرآن ، بقره / 30.
133-السید حیدر الآملی ، نص النصوص فی شرح فصوص الحکم (المقدمات )، با تصحیحات و مقدمه و فهرستها: هانری کربن و عثمان یحیی ، قسمت ایرانشناسی انستیتو ایران و فرانسه ، تهران ، 1353 ش ، صص 48 49.
134- تفسیر المیزان ، ج 1، صص 115 116.
135- قرآن ، بقره / 31 33.
136- تفسیر المیزان ، ج 1، ص 117.
137- قرآن ، انبیاء / 27.
138- تفسیر المیزان ، ج 1، صص 116 117.
139- ابوعبدالله محمد بن اسماعیل البخاری ، صحیح البخاری ، شرح و تحقیق قاسم الشماعی الرفاعی ، الطبعه الاولی ، دارالقلم ، بیروت ، 1407 ق . ج 8، ص 391؛ ابوعبدالله احمد بن محمد الشیبانی ، مسند، دار احیاء التراث العربی ، بیروت ، ج 2، ص 244؛ علاء الدین بن حسام الدین المتقی الهندی ، کنز العمال فی الحادیث الاقوال و الافعال ، مؤ سسه الرساله ، بیروت ، 1409 ق ، ج 6، ص 129؛ بدین صورت نیز وارد شده است : ((ان الله خلق آدم علی صورته .)) الکافی ، ج 1، ص 134؛ بحارالانوار، ج 4، ص 12. در شرح و تاءویل این حدیث ر. ک : امام روح الله خمینی ، چهل حدیث ، چاپ ششم ، مؤ سسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی ، 1374 ش . صص
631 636؛ حسن زاده آملی ، عیون مسائل النفس و سرح العیون فی شرح العیون ، چاپ اول ، انتشارات امیرکبیر، 1371 ش . صص 37 38، 53 58.
140- نص النصوص ، صص 48 49.
141- قرآن ، انعام / 165.
142- قرآن ، ص / 26.
143- قرآن ، حشر / 19.
144- ن . ک : تفسیر المیزان ، ج 6، ص 165.
145- قرآن ، انشقاق / 6.
146- معجم مقاییس اللغه ، ج 5، ص 167.
147- المفردات ، ص 426؛ مجدالدین ابوالسعادات المبارک بن محمد المعروف بابن الاثیر الجزری ، النهایه فی غریب الحدیث و الاثر، تحقیق طاهر احمد الزاوی ، محمود محمد الطناحی ، چاپ چهارم ، افست انتشارات اسماعیلیان ، قم ، 1364، ش . ج 4، ص 155.
148- تفسیر المیزان ، ج 20، ص 242.
149- در جستجوی راه از کلام امام ، دفتر بیست و دوم ، فرهنگ و تعلیم و تربیت ، چاپ اول ، انتشارات امیرکبیر، 1364 ش . ص 364.
150- الاسفار الاربعه ، ج 1، صص 21 22.
151- ن . ک : ابویوسف یعقوب بن اسحاق الکندی ، رسائل الکندی الفلسفیه ، حققها و اخرجها و قدم لها محمد عبدالهادی ابوریده ، دارالفکر العربی ، مصر، 1950 م . ص 172.
152- قرآن ، آل عمران / 79.
153- تفسیر سوره حمد، ص 103.
154- مصباح الشریعه ، ص 7؛ حسن مصطفوی ، ترجمه و شرح مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه ، انتشارات قلم ، 1363 ش . صص 453 454.
155- ((ابان بن تغلب )) از امام باقر(ع ) این حدیث را چنین نقل کرده است که در شب معراج خدای
متعال به پیامبر اکرم (ص ) فرمود:
((ما یتقرب الی عبد من عبادی بشی ء احب الی مما افترضت علیه و انه لیتقرب الی بالنافله حتی احبه فاذا احببته کنت اذا سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و لسانه الذی ینطق به و یده التی یبطش بها، ان دعانی اجبته و ان سالنی اعطیته .))
هیچ یک از بندگانم به من تقرب نجوید با عملی که نزد من محبوبتر باشد از آنچه بر او واجب کرده ام . همانا بنده من به وسیله نوافل و مستحبات که من واجب نکرده ام ولی او فقط به خاطر محبوبیت آنها نزد من انجام می دهد به من تقرب می جوید تا محبوب من می گردد. همینکه محبوب من گشت ، من گوش او می شوم که با آن می شنود و چشم او می شوم که با آن می بیند و زبان او می شوم که با آن سخن می گوید و دست او می شوم که با آن حمله می کند. اگر مرا بخواند اجابت می کنم و اگر از من بخواهد می بخشم .
الکافی ،)) 2، ص 352؛ وسائل الشیعه ، ج 3، ص 53؛ و نیز ر. ک : فخرالدین محمد بن عمر الخطیب الرازی ، التفسیر الکبیر، الطبعه الثالثه ، ج 21، ص 90؛ محیی الدین ابوعبدالله محمد بن علی ابن عربی ، الفتوحات المکیه ، دار احیاء التراث العربی ، بیروت ، ج 2، ص 341.
156- امام روح الله خمینی ، پرواز در ملکوت (اسرار الصلوه )، به اهتمام سید احمد فهری ، چاپ اول ، نهضت زنان مسلمان ، 1359
ش . ج 1، ص 46.
157- امام روح الله خمینی ، مصباح الهدایه الی الخلافه و الولایه ، مقدمه از سید جلال الدین آشتیانی ، چاپ اول ، مؤ سسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی ، 1372 ش . ص 22.
158- تفسیر المیزان ، ج 2، ص 374.
159- نهج البلاغه ، حکمت 89.
160- صحیفه نور، ج 14، ص 30.
161- قرآن ، نحل / 36.
162- قرآن ، انبیاء / 25.
163- قرآن ، اعراف ، 59.
164- قرآن ، شعراء / 108.
165- قرآن ، اعراف / 65، شعراء / 126.
166- قرآن ، اعراف / 73، شعراء / 144.
167- قرآن ، اعراف / 85، شعراء / 179.
168- قرآن ، آل عمران / 51.
169- تفسیر المیزان ، ج 4، صص 111 112.
170- همان ، ج 7، صص 166.
171- قرآن ، اسراء / 7.
172- تفسیر المیزان ، ج 7، ص 166.
173- قرآن ، شمس / 7 10.
174- شرح غررالحکم ، ج 4، ص 135.
175- همان ، ج 5، ص 320.
176- همان ، ص 411.
177- همان ، ج 1، ص 348.
178- قرآن ، آل عمران / 200.
179- تفسیر المیزان ، ج 4، ص 92.
180- قرآن ، آل عمران / 103 104.
181- قرآن ، حجرات / 10.
182- قرآن ، مائده / 2.
183- الکافی ، ج 2، ص 166.
184- همان ، ص 199.
185- قرآن ، یونس / 6.
186- نهج البلاغه ، خطبه 185.
187- قرآن ، فصلت / 53.
188- قرآن ، لقمان / 20.
189- قرآن ، یوسف / 111.
190- قرآن ، نمل / 69.
191- قرآن ، آل عمران / 137.
192- نهج البلاغه ، نامه 31.
193- قرآن ، شمس / 7
8.
194- تفسیر المیزان ، ج 16، صص 178 179.
195- قرآن ، روم / 30.
196- نهج البلاغه ، خطبه 1.
197- اسماعیل بن حماد الجوهری ، الصحاح ، تاج اللغه و صحاح العربیه ، الطبعه الرابعه ، دارالعلم للملایین ، بیروت ، 1990 م . ج 2، ص 781؛ لسان العرب ، ج 10، ص 285.
198- ن . ک : قرآن ، مریم / 90، انفطار / 1.
199- المفردات ، ص 382.
200- قرآن ، انعام / 14.
201- ابومنصور محمد بن احمد الازهری ، تهذیب اللغه ، حققه جماعه من العلماء، الدار المصریه للتاءلیف و الترجمه ، مصر، 1384 ق . ج 13، ص 326؛ الصحاح ، ج 2، ص 781؛ امین الاسلام ابوعلی الفضل بن الحسن الطبرسی ، مجمع البیان فی تفسیر القرآن ، مکتبه المرعشی النجفی ، قم ، 1403 ق . ج 2، ص 279؛ النهایه فی غریب الحدیث و الاثر، ج 3، ص 457؛ فخرالدین بن محمد الطریحی ، مجمع البحرین ، المکتبه المرتضویه ، طهران ، 1365 ش . ج 3، ص 438.
202- الصحاح ، ج 2، ص 781؛ النهایه فی غریب الحدیث و الاثر، ج 3، ص 457؛ لسان العرب ، ج 10، ص 286.
203- چهل حدیث ، ص 179.
204- المفردات ، ص 382.
205- النهایه فی غریب الحدیث و الاثر، ج 3، ص 457.
206- جمال الدین محمد بن عبدالله بن مالک الاندلسی ، الفیه ابن مالک فی النحو و الصرف ، دارالکتب المصریه ، القاهره ، 1348 ق . ص 41.
207- علی اکبر دهخدا، لغتنامه ، چاپ اول ، سازمان لغتنامه دهخدا، 1325 1352 ش . ذیل واژه ((طبیعت
))؛ محمد معین ، فرهنگ فارسی ، چاپ چهارم ، انتشارات امیرکبیر، 1360 ش . ج 2، ص 2213.
208- مرتضی مطهری ، فطرت ، چاپ اول ، انجمن اسلامی دانشجویان مدرسه عالی ساختمان ، 1361 ش . صص 20 21.
209- لغتنامه دهخدا، ذیل واژه ((غریزه ))؛ فرهنگ معین ، ج 2، ص 2410.
210- فرهنگ معین ، ج 2، ص 2410.
211- فطرت ، صص 21 22.
212- مثنوی معنوی ، دفتر چهارم ، ج 2، ص 494.
213- فطرت ، ص 23.
214- امام روح الله خمینی ، طلب و اراده ، ترجمه و شرح سید احمد فهری ، چاپ اول ، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی ، 1362 ش . صص 152 153.
215- همان .
216-شهریست پرکرشمه و خوبان ز شش جهت
چیزیم نیست ورنه خریدار هر ششم
شمس الدین محمد حافظ شیرازی ، دیوان اشعار، به اهتمام انجوی شیرازی ، انتشارات محمد علی علمی ، 1346 ش . ص 204.
217-هرگز وجود حاضر و غایب شنیده ای
من در میان جمع و دلم جای دیگر است
مشرف الدین مصلح بن عبدالله سعدی شیرازی .
218- چهل حدیث ، صص 182 184.
219- قرآن ، انعام / 75 79.
220- ن . ک : تفسیر المیزان ، ج 7، صص 177 178.
221- دیوان حافظ شیرازی ، ص 69.
222- طلب و اراده ، صص 152 153.
223- چهل حدیث ، صص 180 181.
224- التفسیر الکبیر، ج 22، ص 39؛ الاسفار الاربعه ، ج 1، ص 31.
225- ن . ک : فطرت ، صص 49 50.
226- ((الحکمه هی العلم بالحقائق علی ما هی علیه .)) داود بن محمود القیصری ، شرح فصوص الحکم ،
به سعی و اهتمام اسدالله المحلاتی ، چاپ سنگی ، مطبعه دارالفنون ، تهران ، 1299 ق . ص 226؛ ((الفسلفه استکمال النفس الانسانیه بمعرفه حقائق الموجودات علی ما هی علیها...)) الاسفار الاربعه ، ج 1، ص 20.
227- ((فلسفه )) مصدر جعلی عربی واژه ((فیلوسوفیا)) در زبان یونانی است . واژه ((فیلوسوفیا)) از دو واژه ((فیلو)) به معنی ((دوستداری )) و ((سوفیا)) به معنی ((دانایی )) ساخته شده است و ((فیلوسوفیا)) یعنی ((دوستداری دانایی )). رسائل الکندی الفلسفیه ، ص 172.
228- محسن شکوهی یکتا، مبانی تعلیم و تربیت اسلامی ، دفتر تحقیقات و برنامه ریزی درسی ، 1363 ش . ص 67.
229- فطرت ، ص 53.
230- قرآن ، رحمن / 60.
231- ابوعبدالله محمد بن عبدالله الحاکم النیسابوری ، المستدرک علی الصحیحین ، دارالمعرفه ، بیروت ، ج 1، ص 26، ج 4، ص 181؛ النهایه فی غریب الحدیث و الاثر، ج 1، ص 299؛ جلال الدین عبدالرحمن بن ابی بکر السیوطی ، الجامع الصغیر فی احادیث البشیر النذیر، الطبعه الاولی ، دارالفکر، بیروت ، 1401 ق . ج 1، ص 263؛ بحارالانوار، ج 73، ص 192.
232- ر. ک : فطرت ، صص 53 54؛ مبانی تعلیم و تربیت اسلامی ، ص 72.
233- مبانی تعلیم و تربیت اسلامی ، ص 73.
234- ر. ک : فطرت ، ص 55.
235- ر. ک : مبانی تعلیم و تربیت اسلامی ، صص 73 74.
236- قرآن ، اخلاص / 1 4.
237- قرآن ، بقره / 138.
238- قرآن ، اسراء / 84.
239- المفردات ، ص 269.
240- قرآن ، اعراف / 58.
241- قرآن ، انعام / 19.
242- قرآن ، روم / 30.
243- قرآن
، عبس / 20.
244- قرآن ، انفال / 42.
245- قرآن ، نجم / 39 41.
246- قرآن ، بقره / 6 7.
247- تفسیر المیزان ، ج 13، صص 189 193.
248- قرآن ، ابراهیم / 4.
249- قرآن ، نازعات / 17 19.
250- سید محمود طالقانی ، پرتوی از قرآن ، چاپ اول ، شرکت سهامی انتشار، 1345 ش . ج 3، صص 92 93.
251- صالح عبدالعزیز، عبدالعزیز عبدالمجید، التربیه و طرق التدریس ، الطبعه الثانیه عشره ، دارالمعارف ، القاهره ، 1976 م . ج 1، ص 124.
252- سید محمد باقر حجتی ، اسلام و تعلیم و تربیت ، دفتر نشر فرهنگ اسلامی ، ج 1، ص 79.
253- قرآن ، نوح / 26 27.
254- قرآن ، روم / 19.
255- ابوجعفر محمد بن جریر الطبری ، جامع البیان فی تفسیر القرآن (تفسیر الطبری )، الطبعه الاولی ، بولاق ، مصر، 1323 ق . افست دارالمعرفه ، بیروت ، 1406 ق . ج 21، ص 21، ابوجعفر محمد بن الحسن الطوسی ، التبیان فی تفسیر القرآن ، دار احیاء التراث العربی ، بیروت ، ج 8، ص 238؛ تفسیر مجمع البیان ، ج 4، ص 229؛ جلال الدین عبدالرحمن بن ابی بکر السیوطی ، الدر المنثور فی التفسیر بالماءثور، مکتبه المرعشی النجفی ، قم ، 1404 ق . ج 2، ص 15؛ محمد بن محمد رضا القمی المشهدی ، تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب ، تحقیق حسین درگاهی ، الطبعه الاولی ، مؤ سسه الطبع و النشر التابعه لوزاره الثقافه و الارشاد الاسلامی ، 1409 1411 ق . ج 10، ص 182.
256- شهاب الدین محمد بن
احمد الابشیهی ، المستطرف فی کل فن مستظرف ، شرحها و حققها مفید محمد قمیحه ، الطبعه الثانیه ، دارالکتب العلمیه ، بیروت ، 1406 ق . ج 2، ص 478.
257- غررالحکم ، ج 1، ص 340.
258- همان ، ص 288.
259- اسماعیل حقی البروسوی ، روح البیان فی تفسیر القرآن ، طبع حجری ، المطبعه العثمانیه ، مصر، 1306 ق . ج 1، ص 104.
260- التربیه و طرق التدریس ، ج 1، ص 128.
261- همان ، صص 84 86.
262- قرآن ، روم / 12.
263- مسند احمل بن حنبل ، ج 2، صص 275، 393.
264- مبانی تعلیم و تربیت اسلامی ، ص 123.
265- الکافی ، ج 2، ص 375؛ الشیخ عباس القمی ، سفینه البحار و مدینه الحکم و الآثار، مؤ سسه انتشارات فراهانی ، تهران ، ج 1، ص 166.
266- مسند احمد بن حنبل ، ج 4، ص 405.
267- مثنوی معنوی ، دفتر اول ، ج 1، ص 45.
268- ((طالح )) به معنی بدکردار، تبهکار و فاسد است . فرهنگ معین ، ج 2، ص 2202.
269- تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی ، ج 1، ص 334.
270- امالی الصدوق ، ص 28؛ بحارالانوار، ج 1، ص 202، ج 74، صص 185 186.
271- قرآن ، فرقان / 27 29.
272- ((حارث بن عبدالله )) مشهور به ((حارث اعور)) یا ((حارث همدانی )) از خواص اصحاب امیر مؤ منان (ع ) و یکی از ده نفر یاران مورد اعتماد آن حضرت بوده است . ((ذهبی )) اورا از بزرگان علمای تابعین شمرده و از قول ((ابوبکر بن ابی داود)) آورده است که او فقیه ترین مردمان بوده
است . درگذشت وی را به سال 65 هجری نوشته اند. ر. ک : ابوجعفر محمد بن الحسن الطوسی ، اختیار معرفه الرجال (رجال الکشی )، صححه و علق علیه و قدم له حسن المصطفوی ، انتشارات دانشگاه مشهد، 1348 ش . ص 89؛ شمس الدین ابوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان الذهبی ، میزان الاعتدال فی نقد الرجال ، تحقیق علی محمد البجاوی ، دارالفکر، بیروت ، ج 1، صص 435 437؛ قاضی نورالله شوشتری ، مجالس المؤ منین ، انتشارات کتابفروشی اسلامیه ، تهران ، 1354 ش . ج 1، صص 308 309؛ شیخ عباس قمی ، منتهی الآمال ، انتشارات جاویدان ، تهران ج 1، صص 240 241؛ السید ابوالقاسم الموسوی الخوئی ، معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواه ، دارالزهراء، بیروت ، 1403 ق . ج 4، صص 196 197.
273- نهج البلاغه ، نامه 69.
274- شرح ابن ابی الحدید، ج 20، ص 272.
275- غررالحکم ، ج 2، ص 224.
276- تحف العقول ، صص 164 165.
277- غررالحکم ، ج 2، ص 224.
278- ر. ک : مبانی تعلیم و تربیت اسلامی ، ص 131.
279- قرآن ، عبس / 24.
280- الکافی ، ج 1، ص 50؛ محمد بن المرتضی المدعو ملا محسن الفیض الکاشانی ، کتاب الصافی فی تفسیر القرآن ، تصحیح حسن الحسینی اللواسانی النجفی ، الطبعه الخامسه ، المکتبه الاسلامیه ، طهران ، 1356 ش . ج 2، ص 789؛ وسائل الشیعه ، ج 18، ص 43.
281- صحیفه نور، ج 13، ص 265.
282- قرآن ، آل عمران / 164.
283- زین الدین بن علی بن احمد العاملی (الشهید الثانی )،
منیه المرید فی آداب المفید و المستفید، اعداد السید احمد الحسینی ، مجمع الذخائر الاسلامیه ، قم ، 1402 ق . ص 26.
284- نحو التربیه الاسلامیه الخبره ، صص 24 25، به نقل از باقر شریف قریشی ، نظام تربیتی اسلام ، چاپ اول ، انتشارات فجر، 1362 ش . ص 77.
285- صحیفه نور، ج 6، ص 237.
286- ن . ک : نظام تربیتی اسلام ، ص 85.
287- قرآن ، اعراف / 34.
288- قرآن ، جاثیه / 28.
289- قرآن ، انعام / 108.
قرآن ، جاثیه / 28.
290- قرآن ، مائده / 66.
291- قرآن ، آل عمران / 113.
292- قرآن ، غافر / 5.
293- قرآن ، یونس / 47.
294- تفسیر المیزان ، ج 4، صص 96 97.
295- نهج البلاغه ، نامه 45.
296- ن . ک : السید جعفر مرتضی العاملی ، الصحیح من سیره النبی الاعظم ، قم ، 1400 ق . ج 1، صص 81 82.
297- ن . ک : همان ، ص 82.
298- نهج البلاغه ، خطبه 26.
299- ن . ک : ابوزید عبدالرحمن بن محمد بن خلدون ، دیوان المبتداء و الخبر فی تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوی الشاءن الاکبر (تاریخ ابن خلدون )، تحقیق خلیل شماده و سهیل زکار، الطبعه الثانیه ، بیروت ، 1408 ق . ج 1 (المقدمه ) صص 108 109.
300- ن . ک : تفسیر المیزان ، ج 1، صص 432 438.
301- ن . ک : ابراهیم رشیدپور، آیینه های جیبی آقای مک لوهان ، چاپ دوم ، انتشارات سروش ، 1354 ش . صص 7، 28، 132.
302- مرتضی مطهری
، بیست گفتار، چاپ پنجم ، انتشارات صدرا، 1358 ش ، ص 174.
303- قرآن ، لقمان / 32. 304- نهج البلاغه ، حکمت 217.
305- بیست گفتار، ص 176.
306- الکافی ، ج 2، ص 253.
307- همان .
308- ن . ک : ژان ژاک روسو، امیل ، ترجمه غلامحسین زیرک زاده ، چاپ چهارم ، انتشارات شرکت سهامی چهر، 1342 ش . صص 16 17، 23 25.
309- دیوان حافظ شیرازی ، ص 116.
310- بیست گفتار، ص 166.
311- مثنوی معنوی ، دفتر اول ، ج 1، ص 195.
312- نهج البلاغه ، خطبه 192.
313- ن . ک : بیست گفتار، ص 176.
314- قرآن ، جمعه / 10.
315- چهل حدیث ، ص 120.
316- قرآن ، قصص / 77.
317- قرآن ، ملک / 15.
318- کنزالعمال ، ج 4، ص 4.
319- ارشاد القلوب ، ج 1، ص 203؛ مستدرک الوسائل ، ج 12، ص 20.
320- وسائل الشیعه ، ج 12، ص 13.
321- ابوحنیفه النعمان بن محمد التمیمی المغربی ، دعائم الاسلام و ذکر الحلال و الحرام و القضایا و الاحکام ، تحقیق آصف بن علی اصغر فیضی ، دارالمعارف ، القاهره ، 1389 ق . ج 2، ص 15؛ مستدرک الوسائل ، ج 13، ص 13.
322- ((ابوعبدالله محمد بن منکدر قرشی تمیمی )) از زاهدان و بزرگان اهل حدیث است . برخی از اصحاب پیامبر را درک کرده و از آنان روایت کرده است . حدود دویست حدیث از وی روایت شده است . بزرگان اهل سنت او را در نهایت زهد و استواری شمرده اند و مورد اعتماد و وثوق معرفی کرده اند. وی از جمله رجال عامه است که
میل و محبتی شدید به ائمه (ع ) داشته است . او در سال 130 هجری درگذشته است . ر. ک : ابوعبدالله محمد بن اسماعیل البخاری ، التاریخ الکبیر، دارالفکر، بیروت ، 1407 ق ، ج 1، صص 219 220؛ حلیه الاولیاء، ج 3، صص 146 158؛ رجال الکشی ، ص 390؛ ابوالفرج عبدالرحمن بن قلعه جی ، الطبعه الرابعه ، دارالمعرفه ، بیروت ، 1406 ق . ج 2، صص 140 144؛ شمس الدین ابو عبدالله محمد بن احمد بن عثمان الذهبی ، سیر اعلام النبلاء، اشرف علی تحقیق الکتاب و خرج احادیثه شعیب الارنؤ وط، الطبعه الثامنه ، مؤ سسه الرساله ، بیروت ، 1412 ق . ج 5، صص 353 361؛ معجم رجال الحدیث ، ج 17، ص 278.
323- الکافی ، ج 5، صص 73 74؛ تهذیب الاحکام ، ج 6، ص 325.
324- همان .
325- امیر مؤ منان علی (ع ) در خطبه ((قاصعه )) (خطبه 192 نهج البلاغه ) چنین فرموده است :
((فاعتبروا بما کان من فعل الله بابلیس اذ احبط عمله الطویل ، و جهده الجهید، و کان قد عبد الله سته آلاف سنه ، لایدری امن سنی الدنیا ام من سنی الآخره ، عن کبر ساعه واحده .))
از آنچه خداوند درباره ابلیس انجام داده است ، عبرت گیرید، زیرا اعمال طولانی و کوششهای فراوان او را (به سبب استکباری که کرد) از بین برد. او خداوند را شش هزار سال عبادت کرده بود که معلوم نیست از سالهای دنیایی بوده است یا از سالهای آخرتی ؛ اما با ساعتی تکبر همه را نابود ساخت .
326- قرآن ،
اعراف / 11.
327- قرآن ، کهف / 50.
328- قرآن ، بقره / 34.
329- قرآن ، انبیاء / 27.
330- قرآن ، فصلت / 31.
331- قرآن ، حجر / 39 42.
332- این امر در قرآن کریم در سوره اعراف آیات 12 13 چنین آمده است :
((قال ما منعک الا تسجد اذ امرتک ، قال انا خیر منه خلقتنی من نار و خلقته من طین ، قال فاهبط منها فما یکون لک ان تتکبر فیها فاخرج انک من الصاغرین .))
فرمود: چون تو را به سجده فرمان دادم چه چیز تو را بازداشت از اینکه سجده کنی ؟ گفت : من از او بهترم . مرا از آتش آفریدی و او را از گل آفریدی . فرمود: از آن (مقام ) فرو شو، تو را نرسد که در آن (جایگاه ) تکبر نمایی . پس بیرون شو که تو از خوارشدگانی .
333- پتفسیر المیزان ، ج 12، ص 165.
334- همان ، ص 166.
335- قرآن ، نحل / 100.
336- قرآن ، حج / 4.
337- قرآن ، اسراء / 65.
338- تفسیر المیزان ، ج 8، صص 40.
339- قرآن ، نساء / 120.
340- تفسیر المیزان ، ج 8، ص 41 42.
341- قرآن ، اعراف / 27.
342- تفسیر المیزان ، ج 12، ص 164.
343- محمد مهدی بن ابی ذر النراقی ، جامع السعادات ، تحقیق السید محمد کلانتر، الطبعه الثانیه ، منشورات جامعه النجف الدینیه ، 1383 ق ، ج 1، ص 36.
344- قرآن ، دهر / 3.
345- تفسیر المیزان ، ج 20، ص 122.
346- صحیفه نور، ج 15، ص 78.
347- ن . ک : ناصر مکارم شیرازی ، با
همکاری جمعی از نویسندگان ، تفسیر نمونه ، دارالکتب الاسلامیه ، تهران ، ج 10، صص 145 146.
348- قرآن ، رعد / 11.
349- الامام روح الله الخمینی ، انوار الهدایه فی التعلیقه علی الکفایه ، الطبعه الثانیه ، مؤ سسه تنظیم و نشر آثار الامام الخمینی ، 1415 ق . ج 1، صص 85 86.
350- نهج البلاغه ، حکمت 386؛ ابوعبدالله محمد بن سلامه القضاعی ، دستور المعالم الحکم و ماءثور مکارم الشیم من کلام امیرالمؤ منین علی بن ابی طالب کرم الله وجهه ، مطبعه السعاده ، مصر، 1332 ق . ص 28.
351- سخنی است مشهور:
((من طلب شیئا وجد وجد و من قرع بابا و لج ولج .))
هر که چیزی را بجوید و جدیت کند آن را بیابد و هر که دری را بکوبد و پافشاری کند وارد آن خواهد شد.
کمال الدین میثم بن علی بن میثم البحرانی ، شرح نهج البلاغه ، دفتر تبلیغات اسلامی ، قم ، 1362 ش . ج 5، ص 435.
352- مثنوی معنوی ، دفتر سوم ، ج 2، ص 273.
353- ن . ک : صحیفه نور، ج 11، ص 83.
354- غررالحکم ، ج 2، ص 23.
355- امالی صدوق ، ص 270؛ بحارالانوار، ج 70، ص 205.
356- قرآن ، فاطر / 18.
357- نهج البلاغه ، خطبه 86.
358- ن . ک : تفسیر المیزان ، ج 13، ص 193.
359- قرآن ، بقره / 143.
360- قرآن ، لقمان / 19.
361- نهج البلاغه ، حکمت 70.
362- تفسیر العیاشی ، ج 2، ص 329؛ تفسیر الصافی ، ج 1، ص 999.
363- قرآن ، اسراء / 110.
364- قرآن ، اسراء / 110.
365-
قرآن ، اسراء / 29.
366- قرآن ، فرقان / 67.
367- قرآن ، فرقان / 67.
368- تفسیر العیاشی ، ج 2، ص 329؛ تفسیر الصافی ، ج 1، ص 999.
369- تفسیر العیاشی ، ج 2، صص 318 319؛ تفسیر الصافی ، ج 1، ص 999؛ عبدعلی ابن جمعه الحویزی العروسی ، تفسیر نور الثقلین ، صححه و علق علیه و اشرف علی طبعه هاشم الرسولی المحلاتی ، دارالکتب العلمیه ، قم ، ج 3، صص 233 234؛ تفسیر کنز الدقائق ، ج 7، صص 534 537؛ السید هاشم بن سلیمان الحسینی البحرانی . البرهان فی تفسیر القرآن ، موسسه مطبوعاتی اسماعیلیان ، قم ، ج 2، ص 453.
370- ر. ک : تفسیر العیاشی ، ج 2، صص 318 319؛ ابوالحسن علی بن احمد الواحدی النیشابوری ، اسباب النزول ، دارالکتب العلمیه ، بیروت ، 1395 ق ، ص 200؛ محمد باقر محقق ، نمونه بینات در شاءن نزول آیات ، چاپ دوم ، انتشارات اسلامی ، 1359 ش ، ص 514.
371- تفسیر نمونه ، ج 12، صص 327 329.
372- ابوعبدالله محمد بن اسماعیل البخاری ، الادب المفرد، نشره قصی محب الدین الخطیب ، القاهره ، 1379 ق . ص 447؛ ابوعیسی محمد بن عیسی بن سوره الترمذی ، سنن الترمذی ، دارالفکر، بیروت ، ج 4، ص 316؛ مسند الشهاب ، ج 1، ص 431.
373- نهج البلاغه ، حکمت 268.
374- مبانی تعلیم و تربیت اسلامی ، صص 126 130.
375- وسائل الشیعه ، ج 8، ص 502.
376- نهج البلاغه ، حکمت 90.
377- الکافی ، ج 1، ص 67.
378- غررالحکم ، ج 1، ص 355.
379- قرآن ،
بقره / 119، فاطر / 24.
380- قرآن ، فرقان / 56.
381- قرآن ، حجر / 49 50.
382- نهج البلاغه ، خطبه 16.
383- شرح غررالحکم ، ج 5، ص 266.
384- نهج البلاغه ، حکمت 108.
385- غرراĘ͙ÙŠ، ج 2، صص 22 23.
386- ابوعلی احمد بن محمد مسکویه الرازی ، تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق ، قدم له حسن تمیم ، دار مکتبه الحیاه للطباعه و النشر، بیروت ، صص 45 46؛ الشیخ الرئیس ابوعلی الحسین بن عبدالله (ابن سینا)، الشفاء، راجعه و قدم له ابراهیم مدکور، تحقیق جماعه من العلماء، القاهره ، 1380 ق . افست مکتبه المرعشی النجفی ، قم ، 1405 ق . الالهیات ، ص 455؛ نصیرالدین محمد بن محمد بن حسن طوسی ، اخلاق ناصری ، به تصحیح و تنقیح مجتبی مینوی ، علیرضا حیدری ، چاپ دوم ، انتشارات خوارزمی ، 1360 ش . ص 131.
387- محمد مهدی بن ابی ذر نراقی ، علم اخلاق اسلامی ، ترجمه سید جلال الدین مجتبوی ، چاپ اول ، انتشارات حکمت ، 1405 ق ، ج 1، صص 41 42.
388- سعدالدین محمود بن عبدالکریم شبستری ، گلشن راز، به اهتمام صابر کرمانی ، انتشارات طهوری ، 1361 ش . صص 61 62.
389- فرهنگ معین ، ج 1، ص 1056.
390- همان ، ص 1142؛ لغتنامه دهخدا، ذیل واژه ((تمکن )).
391- قرآن ، نور / 21.
392- المفردات ، ص 152.
393- قرآن ، نوح / 13 14.
394- تفسیر المیزان ، ج 11، ص 60.
395- امالی الصدوقی ، ص 362؛ بحارالانوار، ج 77، ص 383.
396- جلال الدین محمد بلخی (مولوی )، مثنوی معنوی ، به کوشش توفیق .
ه سبحانی ، چاپ دوم ، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ، 1373 ش . ص 58.
397- قرآن ، بقره / 286.
398- تفسیر المیزان ، ج 2، ص 443.
399- قرآن ، بقره / 233.
400- ر. ک : سید محمد باقر حجتی ، پژوهشی در تاریخ قرآن کریم ، دفتر نشر فرهنگ اسلامی ، 1360 ش . ص 48.
401- قرآن ، نحل / 67.
402- قرآن ، بقره / 219.
403- قرآن ، نساء / 43.
404- قرآن ، مائده / 90 91.
405- پژوهشی در تاریخ قرآن کریم ، صص 48 50.
406- ((ابوعبدالرحمان عبدالله بن حبیب سلمی )) بنابر آنچه ((برقی )) در کتاب رجال خود آورده ، از خواص اصحاب امیر مؤ منان (ع ) از ((مضر)) بوده است . ن . ک : ابوجعفر احمد بن ابی عبدالله البرقی ، کتاب الرجال ، تصحیح السید کاظم الموسوی المیاموی ، انتشارات دانشگاه تهران ، 1342 ش . ص 5.
407- منیه المرید، ص 190؛ بحارالانوار، ج 92، ص 106.
408- الکافی ، ج 8، ص 268: بحارالانوار، ج 1، ص 85، ج 16، صص 280 281.
409- ن . ک : بحارالانوار، ج 25، ص 276، ج 110، ص 78.
410- الکافی ، ج 2، ص 43.
411- همان ، صص 43 44.
412- لغتنامه دهخدا، ذیل واژه های ((تسهیل )) و ((تیسیر))؛ فرهنگ معین ، ج 1، صص 1083، 1180.
413- قرآن ، عبس / 17 20.
414- قرآن ، قمر / 17.
415- تفسیر المیزان ، ج 19، ص 69.
416- قرآن ، بقره / 185.
417- قرآن ، حج / 78.
418- ((فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس
علیها لاتبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم .)) قرآن ، روم / 30.
419- ن . ک : حسین بن علی بن صادق بحرانی ، ره توشه (الطریق الی الله )، ترجمه علی الهی ، چاپ اول ، انتشارات الزهراء، 1370 ش . صص 16 17.
420- الکافی ، ج 5، ص 494.
421- کنزل العمال ، ج 3، ص 47.
422- همان .
423- ابوبکر احمد بن علی الخطیب البغدادی ، تاریخ بغداد او مدینه السلام ، دارالکتب العلمیه ، بیروت ، ج 7، ص 209.
424- امام خمینی (ره ) در این باره چنین فرموده است :
((در مسائل ملایمت و جهت رحمت بیشتر از جهت خشونت تاءثیر می کند. من در زمان اختناق رضاخانی وقتی در مدرسه فیضیه صحبت می کردم . آن گاه که از جهنم و عذاب الهی بحث می کردم همه خشکشان می زد، ولی وقتی از رحمت حرف می زدم ، می دیدم که دلها نرم می شود و اشکها سرازیر می گردد و این تاءثیر رحمت است ، با ملایمت انسان بهتر می تواند مسائل را حل کند تا شدت .))
صحیفه نور، ج 18، ص 153.
425- قرآن ، آل عمران / 159.
426- الادب المفرد، ص 167؛ الجامع الصغیر، ج 2، ص 761.
427- الکافی ، ج 2، ص 120؛ وسائل الشیعه ، ج 11، ص 215.
428- نهج البلاغه ، حکمت 193.
429- همان ، نامه 69.
430- همان ، حکمت 312.
431- الکافی ، ج 2، ص 86، امام خمینی (ره ) درباره این حقیقت می نویسد:
((سالک در هر مرتبه که هست ، چه در ریاضات و مجاهدات علمیه یا نفسانیه یا عملیه ، مراعات حال خود را
بکند و با رفق و مدارا با نفس رفتار نماید و زاید بر طاقت و حالت خود تحمیل آن نکند؛ خصوصا برای جوانها و تازه کارها این مطلب از مهمات است که ممکن است اگر جوانها با رفق و مدارا با نفس رفتار نکنند و حظوظ طبیعت را به اندازه احتیاج آن از طریق محلله ادا نکنند، گرفتار خطر عظیمی شوند که جبران آن را نتوانند کرد؛ و آن خطر آن است که گاه نفس به واسطه سخت گیری فوق العاده و عنان گیری بی اندازه ، عنان گسیخته شود و زمام اختیار را از دست بگیرد و اقتضائات طبیعت که متراکم شد و آتش تیز شهوت که در تحت فشار بی اندازه ریاضت واقع شد، ناچار محترق شود و مملکت را بسوزاند. و اگر خدای نخواسته سالکی عنان گسیخته شود یا زاهدی بی اختیار شود، چنان در پرتگاه افتد که روی نجات را هرگز نبیند و به طریق سعادت و رستگاری هیچ گاه عود نکند...
بالجمله ، بر سالک راه آخرت مراعات احوال ادبار و اقبال نفس لازم است ؛ و چنانکه از حظوظ نباید مطلقا جلوگیری کند که منشاء مفاسد عظیم است ، نباید در سلوک از جهت عبادات و ریاضات عملیه به نفس سخت گیری کند و آن را تحت فشار قرار دهد؛ خصوصا در ایام جوانی و ابتدای سلوک که آن نیز منشاء انزجار و تنفر نفس شود و گاه شود که انسان را از ذکر حق منصرف کند.))
امام روح الله خمینی ، آداب الصلوه ، چاپ دوم ، مؤ سسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی 1372 ش . صص
25 27.
432- مثنوی معنوی ، دفتر سوم ، ج 2، ص 73.
433- الخصال ، ج 2، صص 354 355؛ وسائل الشیعه ، ج 11، ص 430.
434- الکافی ، ج 6، ص 50.
435- ((طریحی )) در معنای زهد می نویسد: ((زهد در چیزی عبارت است از ترک آن و پشت کردن بدان .)) مجمع البحرین ، ج 3، ص 59.
436- مستدرک الوسائل ، ج 12، ص 54.
437- شرح غررالحکم ، ج 2، ص 60.
438- رضی الدین ابوالفضل علی بن ابی نصر الطبرسی ، مشکاه الانوار فی غرر الاخبار، الطبعه الثالثه ، مؤ سسه النور للمطبوعات ، بیروت ، ص 122.
439- شرح غررالحکم ، ج 5، ص 443.
440- غررالحکم ، ج 1، ص 29.
441- مستدرک الوسائل ، ج 12، ص 51.
442- الکافی ، ج 2، ص 17.
443- مرتضی مطهری ، سیری در نهج البلاغه ، چاپ دوم ، انتشارات عین الهی ، 1358 ش . صص 216 218.
444- ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی (الصدوق )، معانی الاخبار، عنی بتصحیحه علی اکبر الغفاری ، مکتبه الصدوق ، طهران ، 1379 ق . ص 261؛ بحارالانوار، ج 77، صص 20 21.
445- شرح غررالحکم ، ج 2، ص 63.
446- نهج البلاغه ، کلام 81.
447- الکافی ، ج 2، ص 128؛ بحارالانوار، ج 73، ص 50.
448- مشکاه الانوار، ص 268.
449- ابوجعفر محمد بن الحسن الطوسی ، الامالی ، قدم له السید محمد صادق بحر العلوم ، المطبعه الحیدریه ، النجف ، ج 2، ص 144؛ رضی الدین ابونصر الحسن بن الفضل الطبرسی ، مکارم الاخلاق ، مؤ سسه الاعلمی للمطبوعات ، بیروت ، 1392 ق .
ص 463.
450- حلیه الاولیاء، ج 1، ص 79.
451- مسند الشهاب ، ج 1، ص 188؛ الجامع الصغیر، ج 2، ص 34.
452- تحف العقول ، ص 266؛ بحارالانوار، ج 78، ص 240.
453- غررالحکم ، ج 2، ص 216.
454- امالی الصدوق ، ص 189؛ الخصال ، ج 1، ص 79.
455- فرید الدین ابوحامد محمد بن ابی بکر (عطار نیشابوری )، مصیبت نامه ، به اهتمام و تصحیح نورانی وصال ، کتابفروشی زوار، 1356 ش . ص 145.
456- لسان العرب ، ج 9، ص 326.
457- قرآن ، بقره / 242.
458- امام صادق (ع ) فرموده است :
((ان الله علی الناس حجتین : حجه ظاهره و حجه باطنه ؛ فاما الظاهره فالرسل و الانبیاء و الائمه علیهم السلام ، و اما الباطنه فالعقول .))
خداوند بر مردم دو حجت دارد: حجت آشکار و حجت پنهان ، حجت آشکار رسولان و پیامبران و امامانند و حجت پنهان عقل مردم است .
الکافی ، ج 2، ص 16.
459- ن . ک : محمدباقر الملکی المیانجی ، توحید الامامیه ، الطبعه الاولی ، مؤ سسه الطباعه و النشر وزاره الثقافه و الارشاد الاسلامی ، 1415 ق ، ص 21.
460- الکافی ، ج 2، ص 11.
461- همان .
462- احمد بن محمد مهدی نراقی ، مثنوی طاقدیس ، به اهتمام حسن نراقی ، چاپ دوم ، انتشارات امیرکبیر، 1362 ش . ص 146.
463- تفسیر المیزان ، ج 2، ص 249.
464- المفردات ، ص 342؛ لسان العرب ، ج 9، ص 327.
465- تفسیر المیزان ، ج 2، ص 247.
466- همان ، صص 249 250.
467- قرآن ، ملک / 10.
468- تفسیر المیزان ، ج 19، ص
353.
469- نهج البلاغه ، خطبه 1.
470- ن . ک : معجم رجال الحدیث ، ج 19، صص 271 295.
471- قرآن ، زمر / 17 18.
472- الکافی ، ج 2، ص 13.
473- مرتضی مطهری ، تعلیم و تربیت در اسلام ، چاپ چهاردهم ، انتشارات صدرا، 1367 ش . ص 38.
474- ابوجعفر احمد بن محمد بن خالدالبرقی ، المحاسن ، به اهتمام جلال الدین الحسینی المحدث ، دارالکتب الاسلامیه ، طهران ، 1370 ق ، صص 229 230.
475- قرآن ، بقره / 163 164.
476- الکافی ، ج 2، ص 13.
477- قرآن ، انعام / 32.
478- الکافی ، ج 2، ص 14.
479- قرآن ، انفال / 22.
480- قرآن ، یونس / 100.
481- قطب الدین ابوالحسن محمد بن الحسین بیهقی کیدری ، دیوان امام علی (ع )، تصحیح ، ترجمه ، مقدمه ، اضافات و تعلیقات ابوالقاسم امامی ، چاپ اول ، انتشارات اسوه ، 1373 ش . ص 370؛ و نیز ر. ک : المفردات ، ص 342.
482- مثنوی معنوی ، دفتر چهارم ، ج 2، صص 393 394.
483- همان ، دفتر پنجم ، ج 3، ص 195.
484- همان ، دفتر سوم ، ج 2، ص 88.
485- همان ، دفتر چهارم ، ج 2، ص 475.
486- همان ، دفتر پنجم ، ج 3، ص 206.
487- ن . ک : عبدالله جوادی آملی ، عرفان و حماسه ، چاپ اول ، مرکز نشر فرهنگی رجاء، 1372 ش ، ص 120.
488- قرآن ، فتح / 48.
489- شرح غررالحکم ، ج 2، ص 472.
490- مصباح الشریعه ، ص 114؛ بحارالانوار، ج 71، ص 326.
491- ((هند بن ابی هاله تمیمی
)) ناپسری و تربیت شده پیامبر اکرم (ص ) است که به منزله دایی حسنین (ع ) شمرده می شود. او از اصحاب رسول خدا(ص ) و از یاوران امیر مؤ منان (ع ) بوده و در جنگهای حضرت شرکت داشته است و احتمالا پس از آن نیز مدتی در حیات بوده است . وی توصیف کننده صورت و سیرت رسول خدا(ص ) بوده و خبر وی در این باره بسیار مشهور است . ر. ک : التاریخ الکبیر، ج 8، ص 240؛ ابومحمد عبدالرحمن بن ابی حاتم الرازی ، الجرح و التعدیل ، الطبعه الاولی ، مطبعه مجلس دائره المعارف العثمانیه ، حیدرآبادالدکن ، ج 9، صص 116 117؛ یوسف بن عبدالله بن محمد بن عبدالبرالقرطبی المالکی ، الاستیعاب فی اسماء الاصحاب ، بهامش الاصابه ، دارالکتاب العربی ، بیروت ، ج 3، صص 568 570؛ عزالدین ابوالحسن علی بن محمد (ابن الاثیر)، اسدالغابه فی معرفه الصحابه ، دارالفکر، بیروت ، 1409 ق ، ج 4، ص 643؛ شهاب الدین احمد بن علی بن حجر العسقلانی ، الاصابه فی تمییز الصحابه ، دارالکتاب العربی ، بیروت ، ج 3، ص 579؛ تهذیب التهذیب ، دارالفکر، بیروت ، 1404 ق . ج 11، صص 63 64؛ علی النمازی الشاهرودی ، مستدرکات علم رجال الحدیث ، الطبعه الاولی ، تهران ، ج 8، صص 169 170.
492- الزبیربن بکار، الموفقیات ، تحقیق سامی مکی العارفی ، الطبعه الاولی ، افست منشورات الشریف الرضی ، قم ، 1416 ق . ص 355؛ ابوعیسی محمد بن عیسی بن سوره الترمذی ، الشمائل النبویه ، الاداره الدینیه لمسلمی آسیا الوسطی
و قازاقستان ، طشقند، 1400 ق . صص 99 100.
493- الکافی ، ج 1، ص 28.
494- ر. ک : محمدرضا الحکیمی ، محمد الحکیمی ، علی الحکیمی ، الحیاه ، الطبعه الاولی ، مکتب نشر الثقافه الاسلامیه ، طهران ، 1399 1410 ق . ج 1، صص 184 185 ( ((التفکیر و اهمیته )) ).
495- چهل حدیث ، صص 164 165.
496- تفسیر المیزان ، ج 5، ص 254.
497- قرآن ، زمر / 17 18.
498- ابوالقاسم علی بن محمد الخزاز، کفایه الاثر فی النص علی ائمه الاثنی عشر، تحقیق عبداللطیف الحسینی الکوه کمری ، انتشارات بیدار، قم ، 1401 ق . ص 253.
499- قرآن ، ص / 29.
500- قرآن ، آل عمران / 190 191.
501- عبدالله جوادی آملی ، تفسیر موضوعی قرآن ، چاپ اول ، مرکز نشر فرهنگی رجاء، 1363 1374 ش . ج 4، صص 95 103.
502- ر. ک : تفسیر المیزان ، ج 5، صص 255 271.
503- قرآن ، نمل / 14.
504- ر. ک : عبدالله جوادی آملی ، هدایت در قرآن ، پاسدار اسلام ، ماهنامه دفتر تبلیغات اسلامی ، قم ، ش 27، 1362 ش .
505- ملا هادی السبزواری ، شرح منظومه ، مکتبه المصطفوی ، قم ، قسمت منطق ، ص 9.
506- ر. ک : الشفاء، المنطق ، ج 1، ص 17؛ احیاء العلوم ، ج 4، ص 390.
507- بیست گفتار، ص 263.
508- محمدرضا المظفر، المنطق ، الطبعه الثالثه ، مطبعه النعمان ، النجف ، 1388 ق ، ص 23.
509- شرح منظومه ، قسمت منطق ، ص 5.
510- ر. ک : عبدالله جوادی آملی ، هدایت در قرآن ، پاسدار
اسلام ، ماهنامه دفتر تبلیغات اسلامی قم ، ش 25، 1362 ش .
511- گلشن راز، ص 17.
512- قرآن ، فصلت / 53.
513- قرآن ، بقره / 255، آل عمران / 2.
514- قرآن ، حشر / 22 24.
515- قرآن ، مؤ منون / 12 16.
516- قرآن ، طارق / 5.
517- قرآن ، ذاریات / 20 21.
518- قرآن ، روم / 8.
519- قرآن ، یونس / 101.
520- قرآن ، روم / 9.
521- محمدباقر المجلسی ، مرآه العقول فی شرح اخبار آل الرسول ، اخراج و مقابله و تصحیح السید هاشم الرسولی ، دارالکتب الاسلامیه ، 1363 ش . ج 7، ص 342.
522- ((التدبر عباره عن النظر فی عواقب الامور.)) الشریف علی بن محمد الجرجانی ، التعریفات ، تحقیق عبدالرحمن عمیره ، عالم الکتب ، بیروت ، 1407 ق . ص 81.
523- قرآن ، روم / 7.
524- ر. ک : تفسیر نمونه ، ج 16، ص 368.
525- جارالله محمود بن عمرالزمخشری ، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الاقاویل فی وجوه التاءویل (تفسیر الکشاف )، نشر ادب الحوزه ، ج 3، ص 468.
526- ن . ک : مرتضی مطهری ، جاذبه و دافعه علی علیه السلام ، انتشارات حسینیه ارشاد، تهران ، 1349 ش ، ص 165.
527- ر. ک : ابوالحسن احمد بن یحیی البلاذری ، انساب الاشراف ، ج 2، حققه و علق علیه محمدباقر المحمودی ، الطبعه الاولی ، مؤ سسه الاعلمی للمطبوعات ، بیروت ، 1394 ق ، صص 323 375؛ ابوحنیفه احمد بن داود الدینوری ، الاخبار الطوال ، تحقیق عبدالمنعم عامر، الطبعه الاولی ، دار احیاء الکتب العربیه ، القاهره
، 1960 م . صص 189 210؛ احمد بن ابی یعقوب بن جعفر بن واضح الیعقوبی ، تاریخ الیعقوبی ، دارصادر، بیروت ، ج 2، صص 188 193.
528- نهج البلاغه ، کلام 122.
529- شرح غررالحکم ، ج 3، ص 305.
530- همان ، ج 4، ص 179.
531- ابوالعباس عبدالله بن جعفر الحمیری القمی ، قرب الاسناد، مکتبه نینوی الحدیثه ، طهران ، ص 34؛ الکافی ، ج 8، ص 149.
532- المحاسن ، ص 16؛ من لایحضره الفقیه ، ج 4، صص 410 411.
533- ابوعبدالله محمد بن النعمان البغدادی الملقب بالمفید، الامالی منشورات جماعه المدرسین ، قم ، 1403 ق . ص 52.
534- نهج البلاغه ، خطبه 176.
535- کمال الدین ابوسالم محمد بن طلحه النصیبی الشافعی ، مطالب السؤ ول فی مناقب آل الرسول ، طبع حجری ، طهران ، 1287 ق . ص 53.
536- من لایحضره الفقیه ، ج 4، ص 388.
537- تحف العقول ، ص 60.
538- غررالحکم ، ج 1، ص 73.
539- شرح غررالحکم ، ج 2، ص 69.
540- همان ، ج 5، ص 214.
541- همان ، ص 316.
542- فرهنگ معین ، ج 3، ص 2929.
543- عبدالله جوادی آملی ، کرامت در قرآن ، چاپ سوم ، مرکز نشر فرهنگی رجاء، 1369 ش . صص 21 23.
544- قرآن ، اسراء / 70.
545- ن . ک : کرامت در قرآن ، ص 42.
546- قرآن ، رحمت / 78.
547- قرآن ، عبس / 15 16.
548- قرآن ، تکویر / 19.
549- تفسیر مجمع البیان ، ج 5، ص 333؛ بحارالانوار، ج 16، ص 210.
550- کرامت در قرآن ، صص 44 45.
551- ن . ک : همان ، ص
130.
552- امالی الطوسی ، ج 2، ص 92؛ بحارالانوار، ج 69، ص 375.
553- ابوالفضل عیاض بن موسی بن عیاض (القاضی عیاض )، الشفا بتعریف حقوق المصطفی ، تحقیق علی محمد البجاوی ، دارالکتب العربی ، بیروت ، ج 1، ص 41؛ و ن . ک : قرآن ، حجر / 72.
554- ابوالفداء اسماعیل بن عمر بن کثیر الدمشقی ، شمائل الرسول ، شرح و تحقیق مصطفی عبدالواحد، دارالرائد العربی ، بیروت ، 1407 ق . ص 91.
555- ((اکثم بن صیفی تمیمی )) از حکمای عرب در عصر جاهلی و یکی از کسانی است که عمری طولانی داشته و اسلام را درک کرده است . وی پس از بررسی اسلام ، حقیقت را دریافت و همراه صد نفر از قوم خود به سوی مدینه حرکت کرد تا اسلام بیاورد، اما در راه درگذشت و موفق به دیدار پیامبر نشد، ولی یارانش به حضور پیامبر رسیدند و اسلام آوردند. ر. ک : اسدالغابه ، ج 1، صص 134 135؛ الاصابه ، ج 1، صص 118 120.
556- ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی (الصدوق )، کمال الدین و تمام النعمه ، صححه و علق علیه علی اکبر الغفاری ، مکتبه الصدوق ، طهران ، 1395 ق ، ج 2، ص 571؛ بحارالانوار، ج 51، ص 249.
557- بحارالانوار، ج 78، ص 53.
558- ابوالحسن علی بن عیسی الاربلی ، کشف الغمه فی معرفه الائمه ، مکتبه بنی هاشم ، تبریز، 1381 ق . ج 2، ص 29؛ بحارالانوار، ج 78، ص 121.
559- محمد اقبال لاهوری ، کلیات اشعار فارسی ، با مقدمه احمد سروش ، کتابخانه سنائی
، تهران ، 1343 ش . ص 239.
560- مصباح الشریعه ، ص 96؛ بحارالانوار، ج 85، ص 308.
561- تفسیر المیزان ، ج 18، ص 326.
562- قرآن ، حجرات / 13.
563- قرآن ، شمس / 7 8.
564- قرآن ، روم / 30.
565- قرآن ، شمس / 8.
566- کرامت در قرآن ، صص 34 35.
567- قرآن ، اسراء / 53.
568- قرآن ، بقره / 83.
569- قرآن ، فرقان / 63 72.
570- ابوعبدالله محمد بن سعد، الطبقات الکبری ، داربیروت للطباعه و النشر، بیروت ، 1405 ق . ج 1، ص 424؛ با مختصر اختلاف در برخی الفاظ: الموفقیات ، ص 358؛ ابوالحسن احمد بن یحیی البلاذری ، انساب الاشراف ، ج 1، تحقیق محمد حمیدالله ، الطبعه الاولی ، دارالمعارف ، القاهره ، 1959 م . صص 388 389؛ معانی الاخبار، صص 82 83؛ مکارم الاخلاق ، ص 14.
571- الکافی ، ج 2، ص 206؛ وسائل الشیعه ، ج 11، صص 590 591.
572- ابوالحسن ورام بن ابی فراس المالکی ، تنبیه الخواطر و نزهه النواظر (مجموعه ورام )، دارصعب ، دارالتعارف ، بیروت ، ج 1، ص 31.
573- کنزالعمال ، ج 16، ص 456.
574- جامع الاخبار، ص 124.
575- همان ، ص 127.
576- تحف العقول ، ص 201.
577- شرح غررالحکم ، ج 2، ص 4.
578- ابوعبدالله محمد بن النعمان البغدادی الملقب بالمفید، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، صححه و اخرجه السید کاظم الموسوی المیاموی ، دارالکتب الاسلامیه ، طهران ، 1377 ق . ص 141؛ بحارالانوار، ج 77، ص 419.
579- غررالحکم ، ج 2، ص 213؛ مطالب السؤ ول ، ص 57.
580- غررالحکم
، ج 2، ص 210.
581- شرح غررالحکم ، ج 2، ص 2.
582- غررالحکم ، ج 2، ص 237.
583- تحف العقول ، ص 362.
584- المفردات ، صص 332 333.
585- تفسیر المیزان ، ج 17، ص 22.
586- ر. ک : قرآن ، عنکبوت / 26، ص / 23، فصلت / 41، توبه / 128، ص / 2.
587- المفردات ، ص 333.
588- ر. ک : لسان العرب ، ج 9، صص 185 186.
589- حسن المصطفوی ، التحقیق فی کلمات القرآن ، الطبعه الاولی ، وزاره الثقافه و الارشاد الاسلامی ، 1365 1371 ش . ج 8، ص 115.
590- تفسیر المیزان ، ج 17، ص 22.
591- قرآن ، منافقون / 8.
592- قرآن ، فاطر / 10.
593- نهج البلاغه ، نامه 53.
594- الکافی ، ج 2، ص 312.
595- همان .
596- غررالحکم ، ج 2، ص 298.
597- الکافی ، ج 5، ص 63؛ وسائل الشیعه ، ج 11، ص 424.
598- همان .
599- همان .
600- الکافی ، ج 5، ص 64؛ وسائل الشیعه ، ج 11، ص 425.
601- همان .
602- الجامع الصغیر، ج 1، ص 168.
603- ابوجعفر محمد بن علی بن شهر آشوب ، مناقب آل ابی طالب (مناقب ابن شهر آشوب )، دارالاضواء، بیروت ، 1405 ق ، ج 4، ص 68؛ بحارالانوار، ج 44، ص 192.
604- امالی الطوسی ، ج 2، ص 50؛ بحارالانوار، ج 77، ص 377.
605- تحف العقول ، ص 208؛ بحارالانوار، ج 78، ص 165.
606- القاضی نورالله الشوشتری ، احقاق الحق و ازهاق الباطل ، مع تعلیقات السید شهاب الدین المرعشی النجفی ، مکتبه المرعشی النجفی ، قم ، ج 11، ص
601.
607- تفسیر مجمع البیان ، ج 4، ص 402؛ تفسیر الصافی ، ج 2، ص 393.
608- غررالحکم ، ج 2، ص 190.
609- کنزالعمال ، ج 15، ص 785.
610- المفردات ، ص 530.
611- محمد بن علی بن عثمان الکراجکی ، کنزالفوائد، تحقیق عبدالله نعمه ، دارالاضواء، بیروت ، 1405 ق ، ج 1، ص 351، ج 2، ص 10؛ بحارالانوار، ج 7، ص 285.
612- نهج البلاغه ، حکمت 371.
613- شرح غررالحکم ، ج 1، ص 39.
614- بحارالانوار، ج 13، ص 420.
615- شرح غررالحکم ، ج 5، ص 462.
616- همان ، ص 146.
617- تحف العقول ، صص 207 208؛ بحارالانوار، ج 78، ص 164.
618- رضی الدین ابوالقاسم علی بن موسی ابن طاووس ، اقبال الاعمال ، الطبعه الثانیه ، دارالکتب الاسلامیه ، طهران ، 1390 ق . ص 685.
619- همان ، ص 687.
620- نهج البلاغه ، خطبه 160.
621- بحارالانوار، ج 74، ص 77.
622- تحف العقول ، ص 144.
623- الخصال ، ج 1، ص 37؛ تحف العقول ، ص 36.
624- پیامبر اکرم (ص ) فرموده است :
((العلماء رجلان : رجل عالم آخذ بعلمه ، فهو ناج . و عالم تارک لعلمه ، فهذا هالک . و ان اهل النار لیتاءذون من ریح العالم التارک لعلمه .))
عالمان بر دو گروهند: عالمی که عالم خود را به کار بسته ، پس او نجات یافته است . و عالمی که به علم خود عمل نکرده ، پس او هلاک شده است . همانا دوزخیان از بوی گند عالم بی عمل در اذیتند.
الکافی ، ج 1، ص 44.
625- امام روح الله خمینی ، جهاد اکبر یا مبارزه با نفس ،
چاپ سوم ، مؤ سسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی ، 1373 ش . صص 15 17.
626- اسلام و تعلیم و تربیت ، ج 2، صص 155 156.
627- فریدالدین ابوحامد محمد بن ابی بکر عطار نیشابوری ، تذکره الاولیاء، به سعی و اهتمام و تصحیح رینولد الن نیکلسون ، طبع مطبعه بریل ، لیدن ، 1322 ق . ج 1، ص 206.
628- غررالحکم ، ج 1، صص 385 386.
629- همان . ص 385.
630- مثنوی معنوی ، دفتر اول ، ج 1، ص 175.
631- نهج البلاغه ، حکمت 73.
632- الکافی ، ج 5، ص 36.
633- ((جمیل بن دراج )) گوید از امام صادق (ع ) شنیدم که می فرمود:
((اذا بلغت النفس ههنا (و اشار بیده الی حلقه ) لم یکن للعالم توبه . (ثم قراء) ((انما التوبه علی الله للذین یعملون السوء بجهاله )).))
هنگامی که جان به اینجا رسد (و با دست خود به گلویش اشاره کرد) برای عالم جای توبه نمی ماند. (سپس این آیه را خواند:) توبه نزد خداوند، تنها برای کسانی است که از روی نادانی مرتکب گناه می شوند (قرآن ، نساء / 17).
الکافی ، ج 1، ص 47.
634- ((حفص بن قیاس )) گوید امام صادق (ع ) فرمود:
((یا حفص ، یغفر للجاهل سبعون ذنبا قبل ان یغفر للعالم ذنب واحد.)) همان .
ای حفص ، هفتاد گناه جاهل آمرزیده می شود پیش از آنکه یک گناه عالم آمرزیده شود.
635- جهاد اکبر، صص 12 15.
636- ر. ک : تفسیر نمونه ، ج 17، ص 282.
637- قرآن ، احزاب / 28 29.
638- قرآن ، احزاب / 30 32.
639- ابوعبدالله محمد
بن النعمان البغدادی الملقب بالمفید، الاختصاص ، صححه و علق علیه علی اکبر الغفاری ، منشورات جماعه المدرسین ، قم ، ص 251؛ مستدرک الوسائل ، ج 12، ص 229.
640- ن . ک : تفسیر المیزان ، ج 6، ص 258.
641- ن . ک : همان ، ص 259.
642- قرآن ، بقره / 44.
643- قرآن ، آل عمران / 31.
644- بحارالانوار، ج 85، ص 279.
645- قرب الاسناد، ص 39.
646- کلیات اقبال لاهوری ، ص 15.
647- قرآن ، احزاب / 21.
648- کلیات اقبال لاهوری ، صص 15 16.
649- قرآن ، ممتحنه / 4.
650- قرآن ، تحریم / 10.
651- قرآن ، تحریم / 11 12.
652- قرآن ، ذاریات / 17 19.
653- قرآن ، حشر / 9.
654- قرآن ، دهر / 8 9.
655- قرآن ، نور / 37.
656- قرآن ، آل عمران / 159.
657- ن . ک : الامام روح الله الخمینی ، شرح دعاء السحر، الطبعه الاولی ، مؤ سسه تنظیم و نشر آثار الامام الخمینی ، 1416 ق . ص 43.
658- قرآن ، اعراف / 156.
659- قرآن ، انعام / 12.
660- قرآن ، انبیاء / 107.
661- الشفا بتعریف حقوق المصطفی ، ج 1، ص 187.
662- ابونعیم احمد بن عبدالله بن احمد الاصبهانی ، دلائل النبوه ، تحقیق محمد رواس قلعه جی ، عبدالبر عباس ، الطبعه الثانیه ، بیروت ، 1406 ق . ج 1، ص 182؛ شهاب الدین احمد بن علی بن حجر العسقلانی ، المطالب العالیه بزوائد المسانید الثمانیه ، تحقیق عبدالرحمن الاعظمی ، دارالمعرفه ، بیروت ، ج 4، ص 24.
663- جاذبه و دافعه علی علیه السلام ، صص 71 72.
664- مثنوی
معنوی ، دفتر اول ، ج 1، ص 4 (در مصرع دوم بیت نخست ((جمله عیبی )) آمده است ، ولی در نسخه 677 ق . به صورت یاد شده آمده است ).
665- کلیات اقبال لاهوری ، صص 14 15.
666- همان ، ص 187.
667- الکافی ، ج 6، ص 49؛ من لایحضره الفقیه ، ج 3، ص 483؛ وسائل الشیعه ، ج 15، ص 201.
668- الکافی ، ج 6، ص 50؛ من لایحضره الفقیه ، ج 3، ص 482 ( ((لیرحم الرجل )) آمده است )؛ وسائل الشیعه ، ج 15، ص 201.
669- الکافی ، ج 6، ص 49؛ وسائل الشیعه ، ج 15، ص 194.
670- ابوعلی محمد بن فتال النیسابوری ، روضه الواعظین ، الطبعه الاولی ، مؤ سسه الاعلمی للمطبوعات ، بیروت ، 1406 ق . ص 404؛ وسائل الشیعه ، ج 15، صص 202 203.
671- الکافی ، ج 6، ص 50؛ وسائل الشیعه ، ج 15، ص 202.
672- روضه الواعظین ، ص 404؛ وسائل الشیعه ، ج 15، ص 203.
673- تاریخ الیعقوبی ، ج 2، صص 320 321.
674- من لایحضره الفقیه ، ج 3، ص 483؛ مکارم الاخلاق ، ص 220.
675- مکارم الاخلاق ، ص 220؛ بحارالانوار، ج 104، ص 92.
676- مسند احمد بن حنبل ، ج 1، ص 399؛ مسند الشهاب ، ج 1، ص 142؛ امالی الطوسی ، ج 2، صص 234، 245.
677- الشفا بتعریف حقوق المصطفی ، ج 2، ص 565.
678- مثنوی معنوی ، دفتر پنجم ، ج 3، ص 49.
679- سفینه البحار، ج 1، ص 199.
680- قرآن ، شوری / 23.
681- قرآن ، سباء / 47.
682- قرآن
، فرقان / 57.
683- نورالدین علی بن ابی بکر الهیئمی ، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، دارالکتاب العربی ، بیروت ، 1402 ق . ج 8، ص 24.
684- چهل حدیث ، ص 10.
685- المفردات ، ص 179.
686- تفسیر المیزان ، ج 12، ص 258.
687- ملا هادی سبزواری ، شرح الاسماء (شرح دعاء الجوشن الکبیر)، تحقیق نجفقلی حبیبی ، چاپ اول ، انتشارات دانشگاه تهران ، 1372 ش . ص 133.
688- قرآن ، کهف / 28.
689- ر. ک : تفسیر المیزان ، ج 1، ص 339.
690- قرآن ، کهف / 24.
691- ر. ک : تفسیر المیزان ، ج 1، ص 339.
692- قرآن ، حشر / 19.
693- قرآن ، غاشیه / 21.
694- قرآن ، مزمل / 19، دهر / 29.
695- قرآن ، انعام / 70.
696- مثنوی معنوی ، دفتر سوم ، ج 2، ص 13.
697- سیری در نهج البلاغه ، صص 86 87.
698- قرآن ، طه / 14.
699- سیری در نهج البلاغه ، ص 87.
700- نهج البلاغه ، خطبه 222.
701- قرآن ، فاطر / 3.
702- قرآن ، احزاب / 9.
703- چهل حدیث ، صص 10 11.
704- مثنوی معنوی ، دفتر دوم ، ج 1، ص 288.
705- صحیفه نور، ج 22، ص 358.
706- قرآن ، رعد / 28.
707- ر. ک : تفسیر المیزان ، ج 11، ص 355.
708- امام روح الله خمینی ، وعده دیدار (نامه های حضرت امام خمینی به حضرت حجه الاسلام و المسلمین حاج سید احمد خمینی )، چاپ اول ، مؤ سسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی ، 1374 ش . ص 85.
709- جامع السعادات ، ج 3، صص 362 363.
710- قرآن ،
احزاب / 41.
711- ن . ک : تفسیر نمونه ، ج 17، ص 356.
712- ن . ک : عبدالکریم بن هوازن القشیری ، الرساله القشیریه ، دارالکتب العربی ، بیروت ، ص 101.
713- امام روح الله خمینی ، دیوان امام : سروده های حضرت امام خمینی ، چاپ چهارم ، مؤ سسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی ، 1373 ش . ص 66.
714- ان ماری شمیل ، ابعاد عرفانی اسلام ، ترجمه و توضیحات عبدالرحیم گواهی ، چاپ اول ، دفتر نشر فرهنگ اسلامی ، 1374 ش . ص 289.
715- الکافی ، ج 2، ص 498.
716- همان ، صص 498 499.
717- شرح غررالحکم ، ج 5، ص 387.
718- امام صادق (ع ) فرموده است : ((ان منزله القلب من الجسد بمنزله الامام من الناس الواجب الطاعه علیهم .)) (همانا جایگاه قلب نسبت به بدن مانند جایگاه امام نسبت به مردم است که فرمانبری اش بر آنها واجب است ). ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی (الصدوق )، علل الشرایع ، قدم له السید محمد صادق بحرالعلوم ، الطبعه الثانیه ، المکتبه الحیدریه ، النجف ، 1385 1386 ق . افست دار احیاء التراث العربی ، بیروت ، ج 1، ص 109.
719- شرح غررالحکم ، ج 2، ص 415.
720- محمد المحمدی الری شهری ، میزان الحکمه ، الطبعه الاولی ، مرکز النشر، مکتب الاعلام الاسلامی ، قم 1403 1405 ق . ج 3، ص 417.
721- ن . ک : سیری در نهج البلاغه ، ص 87.
722- ن . ک : تفسیر نمونه ، ج 17، ص 356.
723- قرآن ، آل عمران /
185.
724- قرآن ، نساء / 78.
725- قرآن ، جمعه / 8.
726- شرح غررالحکم ، ج 5، ص 305.
727- همان ، ص 295.
728- همان ، ص 327.
729- همان ، ص 343.
730- علم اخلاق اسلامی ، ج 3، ص 56.
731- امالی الطوسی ، ج 1، ص 27.
732- نهج البلاغه ، خطبه 99.
733- حسین بن سعید الکوفی الاهوازی ، الزهد، تحقیق و اخراج و تنظیم غلامرضا عرفانیان ، الطبعه الاولی ، المطبعه العلمیه ، قم ، 1399 ق . ص 78؛ الکافی ، ج 3، ص 255 (با مختصر اختلاف در لفظ).
734- نهج البلاغه ، نامه 31.
735- شرح غررالحکم ، ج 5، ص 309.
736- مصباح الشریعه ، ص 171؛ محمد بن المرتضی المدعو ملا محسن الفیض الکاشانی ، المحجه البیضاء فی تهذیب الاحیاء، صححه و علق علیه علی اکبر الغفاری ، الطبعه الثانیه ، دفتر انتشارات اسلامی ، ج 8، ص 242.
737- محمد طاهر قمی ، سفینه النجاه ، تصحیح و تحقیق و تعلیق حسین درگاهی ، حسن طارمی ، چاپ اول ، انتشارات نیک معارف ، 1373 ش . تعلیقات ، ص 257.
738- قرآن ، حشر / 2.
739- المفردات ، ص 320.
740- تفسیر مجمع البیان ، ج 1، ص 415.
741- ((خاقانی شروانی )) در بازگشت از سفر دوم حج خود، به سال 569 هجری قمری ، پس از دیدن خرابه های طاق کسری (ایوان مدائن ) در ساحل غربی رودخانه دجله که یادآور عظمت و انحطاط دولت ساسانی است ، این قصیده را سروده است . ن . ک : سید ضیاء الدین سجادی ، گزیده اشعار خاقانی شروانی ، چاپ اول ، شرکت سهامی کتابهای
جیبی ، 1351 ش . صص 281 282.
742- ((کم ترکوا من جنات و عیون ...)) (چه باغها و چشمه سارها که آنها بعد از خود بر جای نهادند.) قرآن ، دخان / 25.
743- گزیده اشعار خاقانی شروانی ، صص 83 87.
744- عبدالله جوادی آملی ، اسرار عبادات ، چاپ چهارم ، انتشارات الزهراء، 1372 ش . صص 132 133.
745- کنزالفوائد، ج 2، ص 83؛ بحارالانوار، ج 78، ص 92.
746- نهج البلاغه ، حکمت 208.
747- شرح غررالحکم ، ج 1، ص 291.
748- همان ، ص 221.
749- همان ، ج 5، ص 217.
750- امیر مؤ منان (ع ) فرموده است : ((و انما سمیت الشبهه شبهه لانها تشبه الحق .)) (شبهه را شبهه نامیده اند، چون حق را ماند). نهج البلاغه ، خطبه 38.
751- همان ، خطبه 16.
752- همان ، نامه 49.
753- شرح غررالحکم ، ج 5، ص 264.
754- قرآن ، یوسف / 111.
755- نهج البلاغه ، خطبه 182.
756- ((عمالقه )) قوم قدیم ساکن عربستان در منتهی الیه ((ادوم )) که غالبا با یهودیان در زمان ((شاعول )) و ((داوود)) در جنگ بودند و ((داوود)) آنان را نابود کرد. فرهنگ معین ، ج 1، ص 1210.
757- ((اصحاب الرس )) که در قرآن کریم در سوره فرقان (آیه 38) و سوره ق (آیه 12) نامشان آمده است ، قومی بودند که پس از قوم ((ثمود)) قدرت یافتند و خداوند پیامبرانی به سویشان گسیل داشت ، ولی ایشان پیامبران خود را تکذیب کردند و خداوند هلاکشان کرد. ن . ک : تفسیر مجمع البیان ، ج 1، ص 170؛ تفسیر المیزان ، ج 15، ص 218.
758- مثنوی معنوی
، دفتر سوم ، ج 2، ص 71.
759- قرآن ، یونس / 92.
760- المفضل بن محمد الضبی الکوفی ، المفضلیات ، تحقیق و شرح ، احمد محمد شاکر، عبدالسلام محمد هارون ، الطبعه الثانیه ، دارالمعارف ، مصر، 1362 ق . ص 217. 761- قرآن ، دخان / 25 29.
762- ابوالفضل نصر بن مزاحم المنقری ، وقعه صفین ، تحقیق و شرح عبدالسلام محمد هارون ، افست مکتبه المرعشی النجفی ، قم 1403 ق . صص 142 143.
763- ن . ک : نهج البلاغه ، خطبه 192.
764- شرح غررالحکم ، ج 4، ص 395.
765- نهج البلاغه ، نامه 23.
766- شرح غررالحکم ، ج 6، ص 68.
767- قرآن ، نازعات / 26.
768- قرآن ، آل عمران / 13.
769- قرآن ، یوسف / 111.
770- نهج البلاغه ، حکمت 367.
771- شرح غررالحکم ، ج 4، ص 22.
772- قرآن ، نحل / 125.
773- المفردات ، ص 527.
774- ابوعبدالرحمن الخلیل بن احمد الفراهیدی ، العین ، تحقیق مهدی المخزومی ، ابراهیم السامرائی ، الطبعه الاولی ، مؤ سسه دارالهجره ، قم ، 1405 ق . ج 2، ص 228.
775- ن . ک : مرتضی مطهری ، ده گفتار، انتشارات حکمت ، ص 224.
776- قرآن ، یونس / 57.
777- ن . ک : تفسیر المیزان ، ج 11، ص 81.
778- قرآن ، لقمان / 13 19.
779- شرح غررالحکم ، ج 3، ص 200.
780- همان ، ص 322.
781- همان ، ج 1، ص 357.
782- همان ، ص 85.
783- نهج البلاغه ، نامه 31.
784- صحیفه نور، ج 14، ص 257.
785- قرآن ، فصلت / 33.
786- ابومحمد عبدالله بن مسلم بن قتیبه
الدینوری ، عیون الاخبار، دارالکتاب العربی ، بیروت ، ج 2، ص 125.
787- الکافی ، ج 1، ص 44؛ منیه المرید، ص 74.
788- کنزالعمال ، ج 15، ص 795.
789- شرح غررالحکم ، ج 2، ص 258.
790- جلال الدین محمد بلخی (مولوی )، کلیات دیوان شمس تبریزی ، مقدمه بدیع الزمان فروزانفر، تصحیح و حواشی م . درویش ، چاپ دوم ، سازمان انتشارات جاویدان علمی ، 1346 ش . ج 1، صص 227 228.
791- امالی الصدوق ، ص 394؛ بحارالانوار، ج 77، ص 114.
792- نهج البلاغه ، خطبه 221: با این عبارات آغاز می شود ((یا له مراما ما ابعده ، و زورا ما اغفله ، و خطرا ما افظعه ...)) (وه که چه مقصد بسیار دور و چه زیارت کنندگان بیخبر و در خواب غرور و چه کاری دشوار و مرگبار...).
793- شرح ابن ابی الحدید، ج 11، صص 153 154.
794- شرح غررالحکم ، ج 2، ص 464.
795- قرآن ، طه / 43 44.
796- قرآن ، نمل / 80.
797- ((کنعان )) پسر حضرت نوح (ع ) که به سبب غرور و خودپرستی موعظه پدر نشنید و کوه اندیشه خود را مرتفع دید و کشتی نجات را پست یافت و به کوه اوهام خود پناه برد و خویش را در طوفان غرق ساخت . ((قال ساوی الی جبل یعصمنی من الماء قال لا عاصم الیوم من امر الله الا من رحم و حال بینهما الموج فکان من المغرقین .)) گفت : به زودی به کوهی پناه می جویم که مرا از آب در امان نگاه می دارد. (نوح ) گفت : امروز در برابر فرمان
خدا هیچ نگاهدارنده ای نیست ، مگر کسی که خدا بر او رحم کند. و موج میان آن دو حایل شد و پسر از غرق شدگان گردید. قرآن ، هود / 44.
798- مثنوی معنوی ، دفتر چهارم ، ج 2، ص 477.
799- تحف العقول ، ص 214.
800- نهج البلاغه ، خطبه 90.
801- قرآن ، نحل / 128.
802- نهج البلاغه ، خطبه 193.
803- تحف العقول ، ص 368.
804- ((ابونصر بشر بن حارث )) معروف به ((حافی )) از عارفان و زاهدان مشهور است که وی را رکنی از مردان طریقت شمرده اند. اصل او از ((مروز)) بود و در ((بغداد)) می زیست . در آغاز کار به لهو و لعب مشغول بود و بر اثر موعظه موسی بن جعفر(ع ) توبه کرد و راه زندگی خود را عوض نمود. ((بشر)) به افتخار روزی که پابرهنه توبه کرده بود تا پایان عمر پا برهنه راه می رفت و از این رو به ((حافی )) مشهور شد. سال درگذشت او را 277 هجری نوشته اند. ر. ک : حلیه الاولیاء، ج 8، صص 336 360؛ تاریخ بغداد، ج 7، صص 67 80؛ صفه الصفوه ، ج 2، صص 325 336.
805- جمال الدین الحسن بن یوسف المطهر (العلامه الحلی )، منهاج الکرامه فی اثبات الامامه ، چاپ سنگی ، دارالطباعه حاجی ابراهیم ، تبریز، 1290 ق . ص 19.
806- ن . ک : تفسیر المیزان ، ج 4، ص 244.
807- ((یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی الحمید.))
(ای مردم ، شمایید نیازمندان به خدا، و خداست بی نیاز ستوده .)
قرآن ، فاطر /
15.
808- ((لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم ثم رددناه اسفل سافلین .))
(براستی انسان را در نیکوترین اعتدال آفریدیم ، سپس او را به پست ترین مراتب پستی بازگردانیدیم ).
قرآن ، تین / 4 5.
809- مصباح الشریعه ، ص 97.
810- مثنوی معنوی ، دفتر پنجم ، ج 3، ص 52.
811- معجم مقاییس اللغه ، ج 1، ص 357.
812- الصحاح ، ج 1، ص 91؛ لسان العرب ، ج 2، ص 61؛ القاموس المحیط، ج 1، ص 41.
813- قرآن ، توبه / 118.
814- تفسیر المیزان ، ج 4، ص 245.
815- ن . ک : همان ، ج 1، ص 133، ج 9، ص 401.
816- قرآن ، بقره / 37، 54.
817- ن . ک : تفسیر المیزان ، ج 4، ص 246.
818- ن . ک : چهل حدیث ، ص 281.
819- ن . ک : جامع السعادات ، ج 3، ص 49.
820- قرآن ، نساء / 110.
821- ن . ک : تفسیر المیزان ، ج 4، صص 247 248؛ چهل حدیث ، ص 272.
822- الکافی ، ج 2، ص 271.
823- قرآن ، نور / 31.
824- نهج البلاغه ، حکمت 371.
825- تفسیر المیزان ، ج 4، ص 248.
826- قرآن ، زمر / 53.
827- ن . ک : تفسیر المیزان ، ج 4، ص 249.
828- مثنوی معنوی ، دفتر چهارم ، ج 2، ص 426.
829- مثنویهای حکیم سنائی ، ص 68.
830- المفردات ، ص 411.
831- لغتنامه دهخدا، ذیل واژه ((انقلاب )).
832- قرآن ، اعراف / 113 122.
833- قرآن ، شعراء / 50 51.
834- مرتضی مطهری ، گفتارهای معنوی ، چاپ اول ، انتشارات صدرا، 1361 ش .
صص 110 111.
835- ن . ک : المفردات ، ص 494؛ چهل حدیث ، ص 282.
836- قرآن ، تحریم / 8.
837- الکافی ، ج 2، صص 430 431.
838- شرح غررالحکم ، ج 1، ص 357.
839- قرآن ، فرقان / 70.
840- شرح غررالحکم ، ج 2، ص 126.
841- (خداوند توبه کاران را دوست می دارد)، قرآن ، بقره / 222.
842- (آتش افروخته خداست ). قرآن ، همزه / 6.
843- چهل حدیث ، ص 275 276.
844- قرآن ، نساء / 17.
845- قرآن ، نساء / 18.
846- قرآن ، انعام / 54.
847- ر. ک : تفسیر نمونه ، ج 5، ص 260.
848- قرآن ، مائده / 39.
849- ن . ک : جامع السعادات ، ج 3، ص 66 ( ((قبول التوبه )) ).
850- قرآن ، شوری / 25.
851- ر. ک : چهل حدیث ، صص 279 280.
852- نهج البلاغه ، حکمت 417.
853- چهل حدیث ، صص 287 281.
854- قرآن ، بقره / 124.
855- تفسیر المیزان ، ج 1، ص 268.
856- مثنوی معنوی ، دفتر پنجم ، ج 3، ص 115.
857- ن . ک : تفسیر المیزان ، ج 4، ص 34.
858- چهل حدیث ، ص 238.
859- تفسیر المیزان ، ج 4، صص 34 35؛ بیست گفتار، صص 178 179.
860- قرآن ، انبیا / 35.
861- قرآن ، عنکبوت / 2 3.
862- مثنوی معنوی ، دفتر سوم ، ج 2، ص 39.
863- قرآن ، محمد / 31.
864- نهج البلاغه ، خطبه 144.
865- همان ، حکمت 93.
866- تفسیر المیزان ، ج 4، ص 35.
867- قرآن ، کهف / 8.
868- ن . ک : تفسیر نمونه ، ج 12، ص
349.
869- نهج البلاغه ، نامه 55.
870- قرآن ، محمد / 4.
871- قرآن ، آل عمران / 186.
872- قرآن ، بقره / 155.
873- قرآن ، ملک / 2.
874- الکافی ، ج 1، ص 152.
875- اشاره است به آیه شریفه : ((اولا یرون انهم یفتنون فی کل عام مره او مرتین ثم لایتوبون و لا هم یذکرون .)) (آیا (اهل نفاق ) نمی بینند که آنان در هر سال یک یا دو بار آزموده می شوند، باز هم توبه نمی کنند و عبرت نمی گیرند). قرآن ، توبه / 126.
876- مثنوی معنوی ، دفتر سوم ، ج 2، ص 42.
877- قرآن ، آل عمران / 154.
878- الکافی ، ج 1، ص 370.
879- سعید نفیسی ، احوال و اشعار رودکی سمرقندی ، چاپ اول ، کتابخانه ترقی ، شرکت کتابفروشی ادب ، 1309 1319 ش . ج 3، ص 1032.
880- احیاء العلوم ، ج 4، ص 127.
881- غررالحکم ، ج 2، ص 30.
882- قرآن ، صافات / 101 106.
883- قرآن ، ابراهیم / 37.
884- قرآن ، مریم / 48.
885- قرآن ، انبیاء / 57 60.
886- قرآن ، انبیاء / 68.
887- قرآن ، بقره / 124.
888- الکافی ، ج 1، ص 175.
889- ن . ک : ابوجعفر محمد بن الحسن بن فروخ الصفار، بصائر الدرجات الکبری فی فضائل آل محمد(ع )، تقدیم و تعلیق و تصحیح محسن کوچه باغی ، مؤ سسه الاعلمی ، طهران ، 1404 ق . صص 228 230.
890- قرآن ، نمل / 40.
891- قرآن ، حشر / 18 19.
892- ن . ک : احیاء العلوم ، ج 4، ص 362؛ المحجه البیضاء، ج 8،
ص 150.
893- قرآن ، آل عمران ، 200.
894- ن . ک : النهایه فی غریب الحدیث و الاثر، ج 2، ص 186؛ تفسیر نمونه ، ج 3، ص 234.
895- قرآن ، انفال / 60.
896- معجم مقاییس اللغه ، ج 2، ص 478.
897- ن . ک : تفسیر نمونه ، ج 3، ص 234.
898- تفسیر مجمع البیان ، ج 1، ص 561.
899- قرآن ، کهف / 14.
900- لغتنامه دهخدا، ذیل واژه ((مرابطه )).
901- نجم الدین ابوالقاسم جعفر بن الحسن (المحقق الحلی )، شرایع الاسلام ، المکتبه العلمیه الاسلامیه ، طهران ، 1377 ق . ص 87.
902- ن . ک : تفسیر مجمع البیان ، ج 1، ص 562.
903- تنبیه الخواطر، ج 1، ص 59؛ احمد بن فهد الحلی ، عده الداعی و نجاح الساعی ، صححه و علق علیه احمد الموحدی القمی ، الطبعه الاولی ، دارالمرتضی ، دارالکتاب الاسلامی ، بیروت ، 1407 ق . ص 314.
904- الجامع الصغیر، ج 1، ص 187.
905- قرآن ، مائده / 105.
906- شرح غررالحکم ، ج 4، ص 511.
907- همان ، ج 3، ص 334.
908- برخی برای ((مراطبه )) شش مرحله قائل شده اند: ((مشارطه ))، ((مراقبه ))، ((محاسبه ))، ((معاقبه ))، ((مجاهده )) و ((معاتبه )). ر. ک : احیاء العلوم ، ج 4، ص 362؛ المحجه البیضاء، ج 8، ص 150.
909- لغتنامه دهخدا، ذیل واژه ((مشارطه )).
910- جامع السعادات ، ج 3، ص 93.
911- قرآن ، یس / 60 61.
912- قرآن ، اعراف / 102.
913- چهل حدیث ، ص 9.
914- فرهنگ معین ، ج 3، صص 3984 3985.
915- ن . ک : نصیرالدین محمد بن
محمد بن حسن طوسی ، اوصاف الاشراف ، به تصحیح و توضیح نجیب مایل هروی ، چاپ اول ، انتشارات امام ، مشهد، 1361 ش . صص 88 89؛ سید محمد حسین حسینی طهرانی ، رساله لب اللباب در سیر و سلوک اولی الالباب ، انتشارات حکمت ، صص 118 119.
916- قرآن ، مؤ منون / 8.
917- ن . ک : جامع السعادات ، ج 3، ص 96.
918- قرآن ، نساء / 1.
919- قرآن ، علق / 14.
920- قرآن ، آل عمران / 29.
921- قرآن ، بقره / 235.
922- احیاء العلوم ، ج 4، ص 365؛ المحجه البیضاء، ج 8، ص 156.
923- ابوعبدالرحمن احمد بن شعیب النسائی ، سنن النسائی ، بشرح جلال الدین السیوطی و حاشیه السندی ، دار احیاء التراث العربی ، بیروت ، ج 8، ص 99؛ جامع السعادات ، ج 3، ص 96.
924- الکافی ، ج 8، ص 172.
925- شرح غررالحکم ، ج 4، ص 238.
926- چهل حدیث ، ص 9.
927- فرهنگ معین ، ج 3، ص 3889.
928- ن . ک : اوصاف الاشراف ، صص 87 88؛ رساله لب اللباب ، ص 119. 929- قرآن ، انبیاء / 47.
930- قرآن ، آل عمران / 30.
931- رضی الدین ابوالقاسم علی بن موسی ابن طاووس ، محاسبه النفس ، المکتبه المرتضویه ، طهران ، ص 13؛ بحارالانوار، ج 70، ص 73.
932- نهج البلاغه ، حکمت 208.
933- الاختصاص ، ص 243، بحارالانوار، ج 70، ص 72.
934- محاسبه النفس ، ص 14؛ بحارالانوار، ج 70، ص 72.
935- التفسیر المنسوب الی الامام ابی محمد الحسن بن علی العسکری (ع )، الطبعه الاولی ، تحقیق
و نشر مدرسه الامام المهدی ، قم ، 1409 ق . صص 38 39.
936- چهل حدیث ، صص 9 10.
937- لغتنامه دهخدا، ذیل واژه ((معاتبه )).
938- ن . ک : جامع السعادات ، ج 3، صص 100 101؛ رساله لب الالباب ، ص 120.
939- قرآن ، قیامت / 2.
940- شرح غررالحکم ، ج 5، ص 246.
941- همان ، ص 258.
942- همان ، ص 399.
943- همان ، ص 445.
944- همان ، ص 258.
945- علم اخلاق اسلامی ، ج 3، ص 133.
946- قرآن ، انعام / 48 49.
947- نهج البلاغه ، حکمت 368.
948- قرآن ، نجم / 31.
949- نهج البلاغه ، نامه 53.
950- همان ، خطبه 108.
951- همان ، نامه 53.
952- قرآن ، انفال / 65 66.
953- قرآن ، توبه / 103.
954- تفسیر نمونه ، ج 8، ص 118.
955- صحیح البخاری ، ج 8، ص 435.
956- ابوعبدالله محمد بن احمد القرطبی الانصاری ، الجامع لاحکام القرآن ، تصحیح ابواسحاق ابراهیم اطفیش ، دارالکتب المصریه ، 1376 ق . افست دارالکتاب العربی ، ج 8، ص 249.
957- شرح غررالحکم ، ج 5، ص 457.
958- همان ، ص 328.
959- همان ، ج 4، ص 187.
960- همان ، ج 3، ص 91.
961- الکافی ، ج 1، ص 547.
962- امام روح الله الخمینی ، تحریر الوسیله ، الطبعه الثانیه ، مطبعه الآداب ، النجف ، 1390 ق . افست ، ج 1، ص 336.
963- قرآن ، توبه / 60.
964- عبدالحسین الامینی ، الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب ، الطبعه الخامسه ، دارالکتاب العربی ، بیروت ، 1403 ق . ج 1، صص 9 151.
965- محمد بن النعمان البغدادی الملقب
بالمفید، الفصول المختاره فی العیون و المحاسن ، الطبعه الرابعه ، دارالاضواء، بیروت ، 1405 ق . ص 235.
966- الغدیر، ج 2، ص 34.
967- نهج البلاغه ، حکمت 347.
968- جامع الاخبار، ص 154.
969- صادق آئینه وند، ادبیات انقلاب در شیعه ، دفتر نشر فرهنگ اسلامی ، 1359 ش . ج 1، ص 63.
970- همان ، صص 63 64.
971- نهج البلاغه ، حکمت 177.
972- قرآن ، یوسف / 53.
973- قرآن ، اعراف / 179.
974- شرح غررالحکم ، ج 2، ص 520.
975- همان ، ج 5، ص 160.
976- قرآن ، بقره / 179.
977- مستدرک الوسائل ، ج 18، ص 9.
978- مثنوی معنوی ، دفتر اول ، ج 1، ص 245.
979- ابویعلی احمد بن علی بن المثنی التمیمی ، مسند ابی یعلی الموصلی ، حققه و خرج احادیثه حسین سلیم اسد، الطبعه الاولی ، دارالثقفافه العربیه ، دمشق ، ج 11، ص 169.
980- قرآن ، آل عمران / 134.
981- تفسیر مجمع البیان ، ج 5، ص 34.
982- غررالحکم ، ج 1، ص 420.
983- همان .
984- همان ، ص 421.
985- لغتنامه دهخدا، ذیل واژه ((رسوا)).
986- غررالحکم ، ج 2، ص 178.
987- نهج البلاغه ، نامه 53.
988- شرح غررالحکم ، ج 2، ص 517.
989- مجمع الزوائد، ج 8، ص 106.
990- غررالحکم ، ج 1، ص 88.
991- عده الداعی ، ص 89.
992- ن . ک : تحریر الوسیله ، ج 1، ص 476.
993- همان .
994- صحیح البخاری ، ج 3، ص 327.
995- غررالحکم ، ج 1، ص 131.
996- الارشاد، ص 241؛ مناقب ابن شهر آشوب ، ج 4، ص 157.
997- قرآن ، نور / 2.
998- شرح غررالحکم
، ج 1، ص 339.
999- بحارالانوار، ج 40، صص 281 282؛ و نیز ن . ک : التفسیر الکبیر، ج 21، ص 88.
1000- ن . ک : تفسیر المیزان ، ج 1، صص 354 355.
1001- صحیفه نور، ج 9، ص 153.