| |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
آنچه از عبارات كتب ارباب مقاتل استخراج مىشود آن است كه قمر بنى هاشم بعد از ظهر عاشوراء پس از شهادت تمام برادران شهيد گرديده و در كيفيت شهادت آن بزرگوار چهار روايت نقل شده كه ذيلا آنها را مىنگاريم.
روايت اول و نقل مرحوم شيخ مفيد مرحوم صدر قزوينى از مرحوم مفيد نقل نموده كه چون در روز عاشوراء اصحاب حضرت جملگى كشته شدند و انصار شهيد گشتند و اقرباء و شهزادگان همه در خون خود خفتند و از اهل بيت باقى نماند مگر اشجع و اشرف ناس يعنى حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس (سلام الله عليه) لشگر بى حياء كوفه و شام امام (عليه السلام) را تنها و غريب ديدند پاى جرئت پيش نهاده و زبان وقاحت به دشنام و ناسزا گشودند و رو به خيام آوردند و به فرموده مرحوم مفيد در ارشاد و حملت جماعة على الحسين (عليه السلام) يك مرتبه جماعتى خونريز بر امام (عليه السلام) حمله كردند، حضرت خيرگى سپاه را كه ديد به جهت حمايت و حراست عترت طاهره ذوالفقار آتشبار بركشيد و مانند رعد خروشيد.در كتاب رياض الاحزان مىنويسد: فحمل عليهم الامام (عليه السلام) بالبادق الحسام حملة الضر غام من اجام الخيام. عباس بن على عليهما السلام هم باتفاق برادر به آن فرقه كافر حملهور شد. شعر
مرحوم مفيد در ارشاد مىنويسد: و اشتد به العطش در اثناى قتال و جدال تشنگى خامس آل عبا شدت يافت و چون به ميان لشگر آمده بود از اينرو عزم خود را جزم كرد كه به فرات برسد و جگر سوخته خود و برادر را از تشنگى برهاند، بارى آن دو برادر به يارى يكديگر روى به شريعه نهادند. شعر
امام (عليه السلام) شمشير مىزد و مىفرمود: انا بن اسدالله فرد
فرد
مرحوم مفيد در ارشاد مىنويسد: ثم ركب المسناة يريد الفرات و بين يديه اخوه العباس (عليه السلام) بعضى از عوام مسناة را شتر راويه كش ترجمه كردهاند هر چند در لغت به اين معنى هم آمده ولى مناسبتر همان بند آب فرات است، آن مترجم بملاحظه ركب المسناة، ركوب را بر شتر مناسبتر دانسته وليكن ملاحظه آخر روايت را نكرده كه مىفرمايد: ثم نزل عن جواده باين زودى شتر اسب نمىشود و شتر مركب جدال و جنگ نيست. خلاصه كلام، خامس آل عبا با برادرش عباس بر سر بند آب قرار گرفتند حضرت خواست وارد نهر شود لشگر بناى معارضه گذاشتند و نگذاشتند آن جناب وارد نهر شود فاعترضه خيل ابن سعد تمام لشگر پيش آمدند و در ميان آن گروه نامردى از بنى دارم فرياد مىكرد ويلكم حولوا بينه و بين الفرات و لا تمكنوه من الماء واى بر شما نگذاريد حسين (عليه السلام) به آب برسد بين او و آب حائل شويد حضرت سخن او را شنيد دربارهاش نفرين نمود اللهم اعطشه خدايا او را تشنگى بده فغضب الدارمى لعنة الله عليه ابن دارمى از نفرين امام (عليه السلام) در غضب شد دست برد، يك تير زهر آلودى بكمان نهاد و زير گلوى امام (عليه السلام) را نشان كرد و رماه بسهم اثبته فى حنكه تير آن ملعون آمد بر حنك كه زير گلو باشد سخت و محكم جاى گير شد، امام (عليه السلام) دست آورد تير را از حنك مبارك كشيد فانتزع الحسين (عليه السلام) السهم خون مثل فواره بيرون آمد لشگر مىديدند كه حضرت دو دست مبارك زير گلو برد و بسط يديه تحت حنكه فامتلأت راحتاه بالدم فرمى دو كف بحرآساى حضرت از خون گلو پر شد نگاهى به آن خون كرد و ريخت و فرمود: اللهم انى اشكو اليك ما يفعل بابن بنت نبيك يعنى اى خدا به تو شكايت مىكنم از آنچه به پسر دختر پيغمبرت بجا آورده مىشود. جناب عباس بن على عليهما السلام وقتى برادر غريب خود را به آن حالت ديد كه با گلوى تير خورده آب نياشاميده به مكان خود برگشت دلش بحال برادر سوخت از جان سير شده به تلافى خون برادر از روى غضب بر آن قوم تاخت و سرها را مثل گوى و خونها را مثل جوى روان ساخت فجعل يقاتلهم وجده عباس نامدار به تنهائى مشغول كارزار شد. شعر
شعر
روايت دوم و نقل ابن شهر آشوب و مجلسى رحمة الله عليهما مرحوم علامه مجلسى در جلد عاشر بحار از مناقب ابن شهر آشوب وضع شهادت ابوالفضل (عليه السلام) را باين شرح نقل نموده و مىفرمايد:عباس بن على معروف به سقاى اهل بيت و مشهور به قمر بنى هاشم و صاحب علم برادرش حضرت امام حسين (عليه السلام) بود و او را از همه برادران بزرگتر دانستهاند.(70) بارى چون قمر بنى هاشم اشجع شجاعان و سر آمد فرسان بود از اينرو حضرت امام حسين (عليه السلام) علم بزرگ خود را بدست آن بزرگوار داد. مرحوم علامه مجلسى تتمه روايت ابن شهر آشوب را اين طور نقل مىكند كه جناب ابوالفضل (عليه السلام) به طلب آب روانه شط فرات شد لشگر از قصد آن بزرگوار خبردار شدند بر سر آن سرور هجوم آوردند و همچون گرگان گرسنه حمله كردند. شعر
رجز
سپس بعد از اين رجز با صمصام آتشبار ميان آن فرقه اشرار افتاد جمعيت ايشان را مانند بنات النعش متفرق ساخت. مرحوم مجلسى مىفرمايد: زيد بن ورقاء در پشت نخله خرمائى كمين كرده بود، وى با كمك حكيم بن طفيل شمشير زهرآلودى به دست راست قمر بنى هاشم زد كه قطع شد آن حضرت شمشير را به دست چپ گرفت و فرمود: شعر
شعر
اى قوم جرأت و جسارت و تعدى كرديد بر اولاد پيغمبرتان، اميدوارم بزودى جزاى خود را ببينيد. روايت سوم و نقل مرحوم شيخ طريحى در منتخب مرحوم طريحى در منتخب مىنويسد: عباس (سلام الله عليه) علمدار برادرش حضرت ابا عبدالله الحسين (عليه السلام) بود چون ديد برادران و خويشاوندان و بنى اعمام جملگى رفته و به منزل مقصود رسيدند سيل خون از ديده بباريد و آه دردناك از دل بركشيد و از مرگ ياران گريست و از اشتياق ملاقات رب الارباب از سوز دل ناليد فحمل الراية و جاء نحو اخيه الحسين (عليه السلام) و قال هل من رخصة.پس با چشم گريان علم را آورد بالاى سر برادر گرفت و عرض كرد: برادر حالا ديگر وقت مرخصى است كه جانم را فدايت كنم. فبكى الحسين بكاء شديدا حتى بل ازياقه امام (عليه السلام) گريه سختى نمود بطورى كه از اشگهاى چشمان مباركش جامه آن حضرت مرطوبى شد و فرمود: كنت العلامة من عسكرى و مجمع عددنا فاذا انت مضيت يؤل جمعنا الى الشتات و عمار تنا تنبعث الى الخراب اى برادر تو علمدار لشگر من بوده و گرد تو نفرات و عدد لشگر من جمع هستند و وقتى تو از بين ما بروى اجتماع ما به افتراق و آبادى ما به خرابى مبدل مىشود. شعر
عباس (سلام الله عليه) عرضه داشت: روح و جانم فداى تو باد، دلم از زندگى دنيا تنگ شده مردن از اين حيات بهتر است كه تو را خوار و زار و اهل بيت اطهار را در ميان دشمنان گرفتار ببينم و ناله العطش از اطفال مشوش بشنوم. شعر
امام (عليه السلام) چارهاى غير از اذن دادن نديد لذا فرمود: برادر چون مقصود تو ميدان رفتن است اول محض اتمام حجت از اين قوم آنچه با تو گويم با ايشان بگوى چون نشنوند آغاز حرب بنماى. فلما اجاز الحسين (عليه السلام) اخاه العباس للبراز برز كالجبل العظيم و قلبه كالطود الجسيم چون اشجع شجاعان عالم، كعبة الانام و قبلة الانام، اكمل و اجمل و افضل و اشراف و اعلم و اورس ناس يعنى مولانا ابوالفضل العباس (سلام الله عليه) از برادر عاليمقدار اذن و اجازت يافت همچون كوه محكم با دلى مستحكم روى به ميدان آورد و كان فارسا هماما و بطلا ضرغاما و كان جسورا على الطعن و الضرب فى ميدان الكفاح و الحرب. شعر
فرد
اى گروه بى مروت شما كافريد يا مسلمان؟ اگر مسلمانيد طريقه اسلام اين نيست كه اولاد پيغمبر و زرارى فاطمه اطهر و فرزندان ساقى كوثر در ميان دو نفر آب ناله العطش العطش آنها به فلك برسد و شما بر آنها رحم نكنيد و سپس فرمود: هذا الحسين بن فاطمة يقول: انكم قتلتم اصحابه و اخوته و بنى عمه و بقى فريدا مع عياله و اطفاله و وصلوا الى الهلاك. اين بحر رحمت عام و ابر رأفت تمام به من پيغام داد كه به شما بگويم: شما اصحاب و برادران و پسر عموهاى او را كشتيد و خودش را تنها با اهل و اطفالش تنها گذارده بطورى كه مشرف به هلاكت رسيدهاند و هو (عليه السلام) مع ذلك يقول لكم دعونى ان اخرج الى طرف الروم او الهند و اخلى لكم الحجاز و العراق با اين حال برادرم مىفرمايد: دست از من بداريد تا به طرف روم يا هند رفته و حجاز و عراق را براى شما بگذارم و اگر اين حاجت مرا بر آوريد شرط مىكنم فرداى قيامت با شما مخاصمه نكرده و طلب خون جوانانم را ننمايم خدا هر چه خواهد با شما بنمايد، اى قوم بيائيد اين حاجت برادرم را بر آوريد و نصيحت مرا بپذيريد. آن بى حيا مردم نصايح سودمند باب المراد را شنيدند بعضى به گريه در آمدند و برخى ساكت بودند و جمعى به كنارى رفتند و از مركب بزير آمدند خاك بسر مىريخته و اشگ مىباريدند. شعر
از اين سخن لشگر بيشتر به گريه در آمدند، شمر با شبث بن ربعى از لشگر جدا شدند به نزد ماه بنى هاشم آمدند آهسته گفتند: اى پسر ابو تراب برو به برادرت بگوى اگر تمام عالم را آب فرو گيرد و در تصرف ما باشد قطرهاى از آن نه به تو و نه به اهل و اطفالت نخواهيم رساند مگر سر اطاعت در مقابل امام زمان يزيد بن معاويه فرود آورى. قمر بنى هاشم مأيوس شد برگشت و خدمت برادر آمد و حكايت را باز گفت. حضرت سر بزير انداخت و آنقدر گريست تا گريبانش از اشگ تر شد و قمر بنى هاشم نيز ايستاده و مىگريست لشگر هياهو مىكردند و دشنام و ناسزا مىگفتند كه در آفتاب سوختيم چرا به ميدان نمىآئيد و از ميان خيمه شيون زنان و ناله العطش طفلان بلند بود، عباس از جان سير و از عمر و زندگى به تنگ آمده بود. شعر
شعر
قمر بنى هاشم سر به آسمان بلند نمود و عرض كرد: الهى و سيدى اريد اعيد بعدتى و املئى لهولاء الاطفال قربة من الماء بار خدايا اميدم را نا اميد مكن شايد مشگ آبى براى اين اطفال بياورم فركب فرسه و اخذ رمحه و القربة فى كتفه آن مير دلاور بر مركب سوار و نيزه خطى آبدار بدست و مشگ بدوش كشيد و روى به سفر آخرت نهاد. عمر سعد چهار هزار سوار بر شريعه فرات موكل نموده احدى از اعوان حضرت را نمىگذاشت به آب نگاه كند فلما رئوا العباس قاصدا نحو الفرات احاطوا به من كل جانب و مكان چون لشگر پسر سعد ملعون عباس را ديدند كه رو به شريعه فرات مىآورد سر راه بر آن دلير نامدار گرفتند عباس دلاور نعره حيدرى بركشيد و فرمود اى قوم آخر اين مسلمانى است كه شما داريد، آبى كه گرگ و خوك اين بيابان از آن مىخورند، يهود و نصارى از آن مىآشامند چرا بايد پسر پيغمبر و اولاد او از تشنگى بميرند، اين را فرمود و حمله بر آن كفركيشان نمود فشد عليهم بالفوج المقابل بالسمهرى الذابل و هو يهمهم كالاسد الباسل و كشفهم عن المشرعة بالصولة الحيدرية و السودة الغضنفرية به يكبار انبوه لشگر آن شير بيشه شجاعت را تير باران كردند. فرد
شعر
فرد
فرد
و در روايت ديگر آمده: ثم جاء سهم آخر فى عينه اليمنى يعنى تير ديگر رسيد و به چشم راست آن جناب خورد و در آن نشست. بهر صورت چه تير به چشم اصابت كرده و چه به سينه آن حضرت دست در بدن نداشت كه آن تير را بيرون بكشد ارباب مقاتل گفتهاند آن قدر آن حضرت در پشت زين پيچ و تاب خورد كه فانقلب عن فرسه الى الارض از روى اسب به روى زمين افتاد فصاح الى اخيه الحسين ادركنى صدا زد برادر مرا درياب. چون صدا به گوش امام (عليه السلام) رسيد خدا آگاه است كه حضرت به چه وضع و چطور خود را ببالين برادر رساند وقتى رسيد رآه طريحا او را افتاده روى خاك ديد غريبانه ناله نمود و فرمود: وا عباساه، وا قرة عيناه وا قلة ناصراه. مرحوم صدر قزوينى در حدائق الانس مىفرمايد: باستناد اين روايت مرحوم طريحى معتقد است كه امام (عليه السلام) نعش برادر را به خيام آورده چه آنكه در آخر همين روايت مىفرمايد: ثم حمل العباس الى الخيمة فجددوا الاحزان و اقاموا العزاء يعنى سپس امام (عليه السلام) نعش عباس را به خيمه حمل نمود و دوباره گريه و شيون و اندوه در خيام تجديد شد و بدين ترتيب بانوان و اطفال عزاء و سوگ بپا نمودند. حاصل كلام آنكه ابو مخنف و مرحوم طريحى در اين روايت با هم متفق مىباشند اما مشهور و جمهور از علماء نوشتهاند كه امام (عليه السلام) هر چه خواست كه كشته برادر را به خيمهها نقل دهد نتوانست. روايت چهارم طبق نقل ابو مخنف و مرحوم طريحى در منتخب ابو مخنف بطور مفصل و طريحى بنحو اجمال و ملخص اين روايت را در مقتل خود نقل مىكنند.مرحوم طريحى مىفرمايد: لما التقى العسكران و امتاز الرجالة من الفرسان و اشتد الجلادة بين العسكرين الى ان علاالنهار. يعنى چون روز عالم سوز عاشوراء لشگر حق و باطل برابر هم مقابل شدند و عساكر و جنود صفوف خود را آراستند و سواره از پياده ممتاز گشت آغاز مبارزه و اظهار جلادت نمودند تا وقت نهار، جنگهاى سخت و رزمهاى شديد در ميان دو لشگر رخ داد تشنگى بر حضرت و ياوران آن جناب مستولى شد، امام (عليه السلام) برادر والامقام خود عباس را طلبيد فرمود: برادر و برادرزادههاى خود را جمع كن چاهى بكنيد شايد آبى از براى تشنه لبان بيرون آوريد، عباس نامدار بفرموده برادر عمل كرد چاهى كندند آب بيرون نيامد او را پر كردند چاهى ديگر حفر كردند باز آب ناياب بود آن را پر كردند فتزايد العطش عليهم تشنگى بر همه ايشان غلبه كرد، قمر بنى هاشم عرض كرد: اى برادر كار ما از تشنگى زار است، مىبينى بر ما چه مىگذرد مخصوصا عطش اطفال خردسال كه از همه سختتر است بايد براى تشنه لبان فكر آب كرد. حضرت فرمود: برادر همت كن و به شط فرات برو شايد قدرى آب تحصيل كنى. عباس عرض كرد: سمعا و طاعة، قمر بنى هاشم آماده رفتن به شريعه شد. حضرت جمعى از ياران را با برادر همراه نمود، اباالفضل با آن مردان رو به شط فرات نهاد و ساروا حتى اشرفوا على المشرعة چون بنزديك شريعه رسيدند نگهبانان آب فرات به جوش و خروش آمدند و سر راه بر عباس و ياران او گرفتند و گفتند: چه مىخواهيد؟ فرمودند ما ياران حضرت امام حسين (عليه السلام) هستيم و تشنگى كار ما را بجان رسانيده مخصوصا تشنگى اهل حرم سيد مظلومان به نهايت رسيده آمدهايم قدرى آب براى عترت طاره نبويه ببريم. سپاه ابن زياد جواب ناملايم گفتند و بر عباس و يارانش حمله كردند. فرزند رشيد مرتضى على كه بى حيائى اهل كوفه و شام را ديد شمشير آتشبار از نيام كشيد و نعره حيدرى بر آورد و بر آنها حمله نمود و اين رجز را خواند:
اى عباس اگر مىخواهى بعد از حسين (عليه السلام) زنده باشى، خوار باشى و اگر بخواهى پيشتر از برادر آب بخورى، نخورى، هيهات هيهات تو آب سرد بخورى و حسين شربت ناگوار مرگ بچشد اينك ديندارى نيست!!!
فرد
فرد
صدا به گوش امام (عليه السلام) رسيد از همان درب خيمه فريادكنان وااخاه، واع عباس گويان آمد فحمل على القوم و كشفهم حمله بر لشگر كرد و همه را از كشته برادر متفرق نمود، بالاى سر عباس نشست و نوحه سرائى كرد و بعد از گريه و ناله حمله على ظهر جواده و اقبل به الى الخيمه و طرحه و بكى عليه بكاء شديدا نعش عباس را بر پشت اسب خود نهاد جلو مركب را گرفت و روى به خيمه آورد و زمين نهاد و نشست گريه بسيارى كرد و حاضرين همه گريستند، سپس حضرت فرمودند: برادر، جزاك الله خيرا من اخ لقد جاهدت فى الله حق جهاده. مرحوم علامه قزوينى مىفرمايد: اين سخن كه حضرت نعش عباس (عليه السلام) را به خيمه حمل فرموده باشند خيلى بعيد است زيرا كه جمهور از علماء ما و از مخالفين اين را نقل نكردهاند بلكه علماء تصريح نمودهاند به اينكه نعش حضرت ابوالفضل به جهت كثرت زخم و جراحت و قطع شدن اعضاء به نحوى ذره ذره و پاره پاره شده بود كه قابل حمل و نقل نبود و آن بزرگوارى كه متصدى دفن شهداء شد جسد پاره پاره اباالفضل (عليه السلام) را در همانجا كه قطعه قطعه شده بود دفن كردند.
| |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|