أسرار الإمام المهدي (مكن الله له في الأرض)

اسرار امام مهدي (مكن الله له في الأرض)

 

   المتشابهات (الجزء الثالث)

  متشابهات (جلد سوم)

 

 

سید احمد الحسن

 

 

 

 

تحقيق اللجنة العلمية لأنصار الإمام المهدي (ع)

گردآوری و تنظیم: هیأت علمی انصار امام مهدی (ع)

 

 

 

 

 

 

 

 

                                                                                                                                                                                                                                                                                              

نام کتاب

نویسنده

مترجم

نوبت انتشار عربی

تاریخ انتشار عربی

نوبت انتشار ترجمه

تاریخ انتشار ترجمه

کد کتاب

ویرایش ترجمه

دوزبانه‌سازی

متشابهات(جلد 3)

احمد الحسن(ع)

گروه مترجمان انتشارات انصار امام مهدی(ع)(ع)

سوم

1431ق – 2010م

دوم

1395

1072/2/3

دوم

امیر فهیمی انصاری

 

 

 

 

                                  

 

                                                                                                                                   

 

 

 

 

 

 

لمعرفة المزيد حول دعوة السيد أحمد الحسن(ع)  يمكنكم الدخول إلى الموقع التالي:

 

www.almahdyoon.org

 

جهت کسب اطلاعات بیشتر در خصوص دعوت مبارک سید احمد الحسن(ع) به تارنماهای زیر مراجعه نمایید.

www.almahdyoon.co

www.almahdyoon.co/ir

 

 


فهرست

تقدیم. 5

مقدمه شیخ ناظم عقیلی.. 6

مقدمه نویسنده: سیداحمد الحسن(ع). 23

پرسش ۶۹: معنای آنچه در دعای سمات آمده است(و به مجد تو که بر طور سینا نمایان گشت). 30

پرسش ۷۰: معنای سخن حق تعالی ﴿قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ﴾(مرگ باد بر آن دروغ‌گويان). 33

پرسش ۷۱: آیا این صحیح است که عبادات ما از گناهان بزرگ محسوب می‌شود؟. 35

پرسش ۷۲: ارتباط بین داستان اصحاب کهف و موسی  و عالِم و ذوالقرنین و قائم . 37

پرسش ۷۳: معنی شناخت و معرفت در آیه‌ی﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ....﴾. 55

پرسش ۷۴:  معنای آیه‌ی ﴿أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنَى وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ. 56

پرسش ۷۵: معنای آیه‌ی ﴿إِنَّ لَكَ فِى ٱلنَّهَارِ سَبْحًا طَوِيلًا﴾(که تو در روز کارهای بسیاری داری). 57

پرسش ۷۶: معنای آیه‌ی(که در آن روز شما را از نعمت‌ها بازخواست می‌کنند). 57

پرسش ۷۷: معنای(همه‌ی خیر و خوبی دنیا و همه‌ی خیر آخرت) و(همه‌ی شرّ دنیا و شرّ آخرت). 60

پرسش ۷۸: معنای(خدا و سرور من! حکمی را بر من جاری ساختی که هوای نفسم را در آن پیروی کردم)  62

پرسش ۷۹: معنای آیه‌ی ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ. 67

پرسش ۸۰: آیا وزیر امام مهدی  هاشمی است و آیا یارانش برتر از یاران رسول خدا هستند؟. 71

پرسش ۸۱: آیا قرآن مخلوق و حادث است؟. 78

پرسش ۸۲: معنای آیه‌ی ﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنفُسَكُمْ....﴾. 84

پرسش ۸۳: فرق بین(مُخلَصین) و(مُخلِصین). 87

پرسش ۸۴: تفاوت میان فرقان و قرآن. 87

پرسش ۸۵: معنای آیه‌ی ﴿وَمَا كَانَ اللهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنتَ فِيهِمْ....﴾. 88

پرسش ۸۶: ناسخ و منسوخ در آیه‌ی ﴿مَا نَنسَخْ مِنْ آيَةٍ....﴾. 90

پرسش ۸۷: علت ولادت علی  در کعبه. 97

پرسش ۸۸: چگونه ابلیس میان موهای یک مار وارد بهشت گردید تا وسوسه کند؟. 103

پرسش ۸۹: معنای آیه‌ی ﴿إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ....﴾(آنگاه که يوسف به پدرش گفت....). 104

پرسش ۹۰: ولایت مُقدّم است یا برائت؟. 108

پرسش ۹۱: معنای آیه‌ی ﴿لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِيمَا طَعِمُواْ﴾. 110

پرسش ۹۲: معنای آیه‌ی ﴿الَّذِي جَعَلَ لَكُم مِّنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَارًا﴾. 114

پرسش ۹۳: رمز و راز اربعین. 115

پرسش ۹۴: معنای آیه‌ی ﴿وَشَجَرَةً تَخْرُجُ مِن طُورِ سَيْنَاء تَنبُتُ بِالدُّهْنِ....﴾. 117

پرسش ۹۵: چگونه ابراهیم  زنده کردن مردگان را درخواست می‌کند؟. 120

پرسش ۹۶: معنای(یا من دلّ علی ذاته بذاته)(ای کسی که با ذات خود بر ذاتش گواه است). 121

پرسش ۹۷: عبادت آزادگان و ترس از آتش!. 122

پرسش ۹۸: معنای آیه‌ی ﴿وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا * وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا﴾. 124

پرسش ۹۹: معنای آیه‌ی(مگر آنها که اسرائيل بر خود حرام کرده بود). 125

پرسش ۱۰۰: معنای حدیث قدسی(بنده پیوسته با نَوافِل به من نزدیک می‌شود....). 127

پرسش ۱۰۱: معنای﴿الصَّلاَةِ الْوُسْطَى﴾(نماز میانه) در ﴿حَافِظُواْ عَلَى الصَّلَوَاتِ والصَّلاَةِ الْوُسْطَى﴾. 132

پرسش ۱۰۲: معنای گفتار امام صادق:(اگر توانستی جز خداوند را نخوری، چنین کن). 134

پرسش ۱۰۳: معنای آیه‌ی ﴿قُل لَّوْ كَانَ فِي الْأَرْضِ مَلَائِكَةٌ يَمْشُونَ....﴾. 135

پرسش ۱۰۴: معنای آیه‌ی ﴿أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتِى ٱلْأَرْضَ نَنقُصُهَا....﴾. 137

پرسش ۱۰۵: آیا امام مهدی یا فرستاده‌اش به اموری که ظاهراً مخالف شرع است دستور می‌دهد؟  140

پرسش ۱۰۶: معنای آیه‌ی ﴿إِذْ قالَ مُوسي‏ لِأَهْلِهِ إِنِّي آنَسْتُ ناراً....﴾. 141

پرسش ۱۰۷: چگونه با منیّت مبارزه کنیم؟. 147

پرسش ۱۰۸: معنای انسان در آیه‌ی ﴿هَلْ أَتَی عَلَى ٱلْإِنسَانِ....﴾(هر آينه بر انسان مدتی از زمان گذشت....)  153

پرسش ۱۰۹: معنای آیه‌ی ﴿وَالْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ﴾. 153

پرسش ۱۱۰: فضل کسی که دشمنی از قائم(علیه السلام) را بکشد بالاتر از فضل کسی است که در رکابش شهید شود. 155

پرسش ۱۱۱: معنای آیه‌ی ﴿ و آسمان را نگه داشته که....﴾. 156

پرسش ۱۱۲: معنای آیه‌ی ﴿ آنان که با تو بيعت می‌کنند جز اين نيست که با خدا بيعت می‌کنند....﴾  157

پرسش ۱۱۳: معنای آیه‌ی ﴿إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ﴾. 158

پرسش ۱۱۴: معنای آیه‌ی(شما از پیدایش نخست آگاهيد....). 159

پرسش ۱۱۵: معنای حدیث پیامبر خدا:(حسين مني وأنا من حسين). 160

پرسش ۱۱۶: معنای صلوات بر محمد و آل محمد. 162

پرسش ۱۱۷: صلوات بر ابراهیم و آل او، و بر محمد و آل او. 164

پرسش ۱۱۸: معنای روح القدس. 166

پرسش ۱۱۹: آیا روح دو قسمت دارد، که یکی هنگام خواب در بدن باقی است و دیگری در آسمان؟  169

پرسش ۱۲۰: حکمت فرستادن معصوم برای اصلاح عقاید و نه اصلاح فقه. 169

پرسش ۱۲۱: اختصاص داشتن نام آیت الله العظمی به امیر المؤمنین(علیه السلام). 173

 

الإهـــــداء




تقدیم

 

إلى كليم الله ..

إلى مسكين الله ..

إلى اليتيم قائم آل إبراهيم(علیه السلام) ..

إلى فالق البحار موسى بن عمران(علیه السلام) ..

أهدي هذه الكلمات

وما أنا إلا ناقل عن قائم آل محمد الإمام المهدي(علیه السلام)

وأقول لك :

يا سيدي موسى بن عمران، وقلبي مفعم بتوحيد الله وبحبك يا كليم الله :

﴿يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ

وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ﴾( يوسف : 88 )

 

تقدیم

به کلیم الله ...

به مسکین الله...

به یتیم، قائم آل ابراهیم...

به شکافنده‌ی دریاها، موسی بن عمران...

این عبارات را اهدا می‌کنم

و حال آنکه من نقل کننده‌ای از قائم آل محمد امام مهدی بیش نیستم و به شما عرضه می‌دارم:

ای سرور من، موسی بن عمران! دل من آکنده از توحید خدا و عشق توست، ای کلیم الله:

(ای عزيز! ما و کسان‌مان به سختی و تنگ‌دستی گرفتار شدیم و سرمايه‌ای ناچیز آوردیم؛ پس پيمانه ما را بر ما کامل کن و بر ما صدقه بده، که خداوند صدقه‌دهندگان را پاداش می‌دهد)([1])

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 


 

مقدمه شیخ ناظم عقیلی

 

الحمد لله الواحد الأحد الفرد الصمد الذي لم يلد ولم يولد ولم يولد ولم يكن له كفواً أحد.

 

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله الواحد الأحد الفرد الصمد الذي لم يلد ولم يولد ولم يكن له كفواً أحد.

 

الحمد لله الذي خلق الخلق وأرسل لهم الرسل، وجعل العلم بكتب السماء دليلاً عليهم يعرفهم به من خلصت نيته وشحذ لمعرفة الحق همته.

سپاس خدایی را که خلق را بیافرید و فرستادگانی را برایشان فرستاد و معرفت به کتب آسمانی را، دلیلی برای شناخت آن‌ها توسط کسی که نیت خالص داشته باشد و برای معرفت حق کمر بسته باشد، قرار داد.

الحمد لله الذي جعل علم الكتاب مختصاً بمن أذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهيراً، وجعل لمن ينتحل مقامهم جهنم يصلاها ملوماً مخذولاً.

سپاس خدایی را که علم به کتاب را، مختص کسانی قرار داد که هر گونه ناپاکی را از آن‌ها دور کرده و آن‌ها را پاک و مطهر نموده است و هر کس را که خواهان گماشتن خویش در جایگاه آن‌ها باشد در جهنم قرار می‌دهد.

الحمد لله الذي جعل محمداً وآل محمد لنا وسيلة لرضاه، ولم يجعل في غيرهم سبيلاً للنجاة، الحمد لله الذي جعل ولايتهم حسنة لا تضر معها سيئة، وجعل نكرانهم سيئة لا تنفع معها حسنة.

سپاس خدایی را که محمد و آل محمد  را وسیله برای رضای خود قرار داد و راه نجات را، در غیر آن‌ها قرار نداد. سپاس خدایی را که ولایت آن‌ها را حسنه‌ای قرار داد که هیچ گناهی، ضرری نرساند و منکر شدن آن‌ها را گناهی قرار داد که هیچ حسنه‌ای بدون آن سودی ندارد.

الحمد لله الذي جعلهم ترجماناً للكتاب، وجعله من غيرهم مغلقاً بلا باب، فهم عدل القرآن وترجمانه، خلفاء الرسول وآذانه، كهف الورى شموس الدجى ليوث الوغى، من حاد عنهم خف ميزانه.

سپاس خدایی که آن‌ها را ترجمان کتاب قرار داد و آن را برای غیر از آن‌ها درب قفل شده‌ای گذاشت. به درستی‌که آن‌ها هم‌سنگ و ترجمان قرآنند. خلفای رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و گوش‌های او هستند. پناهگاه مردمان، خورشید تاریکی‌ها، و شیران معرکه هستند هرکس از آن‌ها روی‌گردانی کند میزان اعمالش سبک خواهد شد.

اللهم فصلِّ عليهم كلما طلعت شمس وغربت، وكلما هبَّت ريح وسكنت، اللهم صلِّ عليهم بعدد رمال البر وقطرات المطر وعدد أوراق الشجر وما يحويه البر والبحر، اللهم صلِّ عليهم بعدد أنفاس الخلائق، من ناطق وغير ناطق، صلاة دائمة نامية زاكية يصعد أولها، ولا ينفد آخرها، وأجعلها ذخراً لنا يوم نلقاك، يوم لا ينفع مال ولا بنون إلا من أتاك بولايتهم والكفر بولاية غيرهم اللهم اجعل كل صلواتك على جدهم المصطفى أولاً وعليهم ثانياً، ولا تفارق بيننا وبينهم دائماً أبداً برحمتك يا أرحم الراحمين.

بارخدایا! بر آن‌ها صلوات بفرست آنگاه که خورشید طلوع و غروب کرد و باد وزید و آرام گرفت. بار خدایا! به اندازه شن‌زارهای اقیانوس‌ها و قطرات باران و تعداد برگ‌های درختان و هرچه بَر و بَحر در خود دارد، درود بفرست.

بارخدایا! به تعداد خلائق، ناطق و غیر ناطق بر آن‌ها درودی دائم و همیشگی و پاک که اول آن بالا رَود و آخر آن پایان نپذیرد بفرست، و آن‌ها را ذخیره‌ای برای ما به هنگام قیامت قرار ده. روزی که مال و فرزندان سودی نبخشند، مگر با ولایت آن‌ها وکفر به ولایت غیر از آن‌ها به سوی تو آید.

بارخدایا! اول از همه درودت را بر جد آن‌ها حضرت مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) و بعد بر آن‌ها بفرست و بین ما و آن‌ها هرگز جدایی مینداز. برحمتک یا ارحم الراحمین.

قال الله تعالی: ﴿هُوَ الَّذِيَ أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاء تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الألْبَابِ﴾([2]).

خداوند(عزوجل) می‌فرماید﴿اوست كسى كه اين كتاب [=قرآن] را بر تو فرو فرستاد پاره‏‌اى از آن آيات محكم [=صريح و روشن] است آن‌ها اساس كتابند و [پاره‏‌اى] ديگر متشابهاتند [كه تاويل‏ پذيرند] اما كسانى كه در دل‌هايشان انحراف است براى فتنه‏جويى و طلب تاويل آن [به دلخواه خود] از متشابه آن پيروى مى‌كنند با آنكه تاويلش را جز خدا و ريشه‏‌داران در دانش كسى نمى‏‌داند [آنان كه] مى‏‌گويند ما بدان ايمان آورديم همه [چه محكم و چه متشابه] از جانب پروردگار ماست و جز خردمندان كسى متذكر نمى‌‏شود.([3])

وقد نص الرسول محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) وآل بيته (علیهم السلام) على أن متشابه القرآن لا يعلمه إلا الرسول(صلی الله علیه و آله و سلم) والأئمة من ذريته ، ولا يعرف إلا عن طريقهم وبابهم .

حضرت رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت ایشان (علیهم السلام) فرمودند: کسی به متشابه قرآن جز رسول خدا  و ائمه از فرزندانش  آگاهی و معرفت ندارد و معرفت به آن‌ها بجز از طریق اهل بیت  مقدور نیست.

عن أبي جعفر(علیه السلام):(نحن الراسخون في العلم، ونحن نعلم تأويله)([4]).

امام باقر(علیه السلام) می‌فرمایند:(به درستی‌که ما راسخون در علم هستیم و تأویل آن را می‌دانیم).([5])

وعن أبي عبد الله (علیه السلام)، قال:(الراسخون في العلم: أمير المؤمنين(علیه السلام) والأئمة من ولده )([6]).

امام صادق(علیه السلام)می‌فرمایند:(راسخون در علم؛ امیر مؤمنان و ائمه از فرزندان ایشان است).([7])

وعن أبي جعفر(علیه السلام) في قوله: ﴿وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُوْلِي الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ﴾([8])، قال:(هم الأئمة المعصومون )([9]).

از امام باقر (علیه السلام) در تفسیر این آیه که می‌فرماید:(و اگر آن را به پيامبر و اولياى امر خود ارجاع كنند قطعا از ميان آنان كسانى‏ اند كه [مى‏ توانند درست و نادرست] آن را دريابند([10]) روایت شده که فرمودند:(ائمه به طور خاص می باشند).([11])

والأحاديث كثيرة جداً في هذا الباب، ومنها يتبين أن تفسير أو تأويل متشابه القرآن علم قد خُص به الأئمة من أوصياء الرسول  إلى يوم القيامة، ولا يوجد عند غيرهم أبداً إلا أن يكون مأخوذاً عنهم.

احادیث زیادی در این باب وجود دارد و از خلال آن‌ها روشن می‌شود که تفسیر یا تأویل متشابه قرآن، علمی است مختص به ائمه‌ی اطهار که اوصیای رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) تا روز قیامت می‌باشند و نزد غیر از آن‌ها هرگز یافت نمی‌شود مگر اینکه از اهل بیت (علیهم السلام) گرفته شده باشد.

بل إن القرآن كله محكم عند الأئمة  فلا يوجد متشابه عندهم ؛ لأن المتشابه ما تشابه على صاحبه، وأهل البيت  لا يشتبه عليهم القرآن فهم ترجمانه بعد الرسول محمد(صلی الله علیه و آله و سلم).

بلکه قرآن همه، نزد ائمه محکم است و متشابه‌ای نزد آن‌ها وجود ندارد چون متشابه امری است که بر صاحب آن مشتبه شده است و اهل بیت  قرآن بر آن‌ها مشتبه نمی‌شود چون ترجمان آن بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) هستند.

عن هرول بن حمزة، عن أبي عبد الله (علیه السلام)، قال: سمعته يقول: ﴿بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾([12])، قال: هم الأئمة خاصة)([13]).

وعن بريد بن معاوية، عن أبي جعفر (علیه السلام) قال: قلت له: قول الله: ﴿بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ أنتم هم؟ قال:(من عسى أن يكونوا غيرنا؟!)([14])هرول بن حمزه از امام صادق  روایت می‌کند می‌گوید به امام  عرض کردم: ﴿ بلكه [قرآن] آياتى روشن در سينه‏‌هاى كسانى است كه علم [الهى] يافته‌اند و جز ستمگران منكر آيات ما نمى‌شون ([15]) ، آیا منظور شما هستید؟ فرمود: بجز ما چه کسی می‌تواند باشد؟.([16])

 

إذن، فالقرآن كله آيات بينات عند الأئمة (علیهم السلام) لا يوجد فيه متشابه، ولذلك انحصر تفسير القرآن في الأئمة (علیهم السلام)؛ لأن غيرهم لا يعرف ما تشابه من القرآن  ولا يفقه تأويله، وفاقد الشيء لا يعطيه. وقد نبه الأئمة (علیهم السلام) على هذه الحقيقة مرات عديدة في رواياتهم، وحذروا عن تفسير القرآن بالرأي، ونبهوا كذلك على أن كلام الله تعالى لا يشبه كلام البشر فلا يمكن قياسه عليه، ولنطلع على بعض كلامهم (علیهم السلام) في هذا الموضوع لتتضح المسألة:

بنابراین، همه‌ی قرآن آیاتی آشکار نزد ائمه است که هیچ متشابهی بر آنان وجود ندارد. به‌ همین دلیل تفسیر قرآن تنها نزد ائمه  منحصر شده است چون به غیر از آن‌ها کسی معرفت به آنچه را که از قرآن متشابه شده است ندارد، و تأویل آن را درک نمی‌کند. و دستی که تهی است عطا نمی‌کند. اهل بیت(علیهم السلام)  چندین جا در روایات خود به این امر اشاره داشته‌اند و از تفسیر به رأی قرآن مردم را برحذر داشتند. و همچنین هشدار داده‌اند که کلام خداوند شباهتی به کلام بشر ندارد و نمی‌توان با آن قیاس‌کرد. برای این موضوع به سخن اهل بیت  نگاهی می‌اندازیم تا مسئله روشن شود.

عن الصادق(علیه السلام)، قال:(إن الله بعث محمداً، فختم به الأنبياء، فلا نبي بعده، وأنزل عليه كتاباً، فختم به الكتب، فلا كتاب بعده - إلى أن قال: فجعله النبي (صلی الله علیه و آله و سلم) علماً باقياً في أوصيائه، فتركهم الناس، وهم الشهداء على أهل كل زمان حتى عاندوا من أظهر ولاية ولاة الأمر، وطلب علومهم، وذلك أنهم ضربوا القرآن بعضه ببعض واحتجوا بالمنسوخ وهم يظنون أنه الناسخ، واحتجوا بالخاص وهم يقدرون أنه العام، واحتجوا بأول الآية، وتركوا السنة في تأويلها، ولم ينظروا إلى ما يفتح الكلام، وإلى ما يختمه، ولم يعرفوا موارده ومصادره، إذ لم يأخذوه عن أهله، فضلوا وأضلوا).

امام صادق(علیه السلام) فرمودند:(خداوند حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) را مبعوث کرد و نبوت را بوسیله او ختم نمود و پیامبری بعد از او نیست. کتابی بر او نازل فرمود و کتابی پس از آن نیست... پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آن را علمی نزد اوصیای خود قرار داد و مردم آن‌ها را ترک گفتند در حالی‌که که شاهدان بر مردم هر عصری هستند، تا جایی‌که با هرکس که ولایت والیان امر را اظهار کرد و علم آن‌ها را خواست دشمنی کردند بدین‌گونه که قرآن را در یک‌دیگر آمیختند و با منسوخ احتجاج کردند و گمان بردند که ناسخ است  و با خاص احتجاج کردند  و تصور کردند عام است و با اول آیه احتجاج کردند و تأویل آن بوسیله سنت را رها کردند و به اینکه کلام برای چه آغاز شده و به چه چیزی ختم می‌شود ننگریستند و موارد و مصادر آن را نمی‌دانند اگر از اهل آن بر نگیرند. لذا گمراه شدند و گمراه کردند).

ثم ذكر(علیه السلام) كلاماً طويلاً في تقسيم القرآن إلى أقسام وفنون ووجوه، تزيد على مائة وعشرة، إلى أن قال (علیه السلام):(وهذا دليل واضح على أن كلام الباري سبحانه لا يشبه كلام الخلق، كما لا تشبه أفعاله أفعالهم، ولهذه العلة وأشباهها لا يبلغ أحد كنه معنى حقيقة تفسير كتاب الله تعالى إلا نبيه وأوصياؤه (علیهم السلام) ... إلى أن قال: ثم سألوه (علیه السلام) عن تفسير المحكم من كتاب الله، فقال: أما المحكم الذي لم ينسخه شيء فقوله عز وجل: ﴿هُوَ الَّذِيَ أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ﴾([17]) الآية. وإنما هلك الناس في المتشابه لأنهم لم يقفوا على معناه ولم يعرفوا حقيقته، فوضعوا له تأويلاً من عند أنفسهم بآرائهم، واستغنوا بذلك عن مسألة الأوصياء، ونبذوا قول رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)  وراء ظهروهم ... الحديث)([18]).

سپس سخنی طولانی در مورد تقسیم قرآن به اقسام و فنون و وجوه، ایراد فرمودند که بالغ بر صد و ده مورد می‌باشد. تا آنجایی که فرمود:(و این امر دلیل واضحی است بر اینکه سخن پروردگار به مانند سخن بشر نیست همانگونه که فعل او همانند فعل آن‌ها نیست و بدین علت و مانند آن هیچ کس به کنه حقیقت تفسیر محکمی از قرآن بجز پیامبر و اوصیایش نمی‌رسد... سپس گفت: از امام درباره تفسیر محکم قرآن پرسیدند فرمود:(اما محکم که هیچ چیز آن را نسخ نمی‌کند این آیه است: (هُوَ الَّذِي أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ) ([19])(اوست كسى كه اين كتاب [=قرآن] را بر تو فرو فرستاد پاره‏‌اى از آن آيات محكم [=صريح و روشن] است آن‌ها اساس كتابند و [پاره‏‌اى] ديگر متشابهاتند) مردم بدین دلیل در متشابه به هلاکت رسیدند چون معنای آن را در نمی‌یابند و حقیقت آن را نمی‌دانند و از نزد خود آن را تأویل کردند و بدین شکل از اوصیاء بی‌نیاز شدند و سخن رسول خدا را پشت گوش انداختند...).([20])

عن جابر بن يزيد، قال: سألت أبا جعفر(علیه السلام)عن شيء من التفسير، فأجابني ثم سألته عنه ثانية فأجابني(علیه السلام) بجواب آخر، فقلت: كنت أجبتني في هذه المسألة بجواب غير هذا، فقال:(يا جابر، إن للقرآن بطناً [وللبطن بطناً] وله ظهر، وللظهر ظهر، يا جابر وليس شيء أبعد من عقول الرجال من تفسير القرآن، وإنّ الآية يكون أولها في شيء وآخرها في شيء، وهو كلام متصل متصرف على وجوه)([21]).

جابر بن یزید می‌گوید از امام باقر(علیه السلام) درباره گزیده‌ای از تفسیر پرسیدم و به من پاسخ دادند سپس سوال دیگری پرسیدم و جواب دیگری به من دادند. عرض کردم: درباره این مسئله به‌غیر از این جواب به من داده بودید، فرمودند:(ای جابر، قرآن باطنی دارد(و هر باطنی، باطنی دارد) و ظاهر و برای ظاهر آن، ظاهری. ای جابر چیزی دورتر از قرآن نسبت به عقول نیست و و اول آیه، در مورد، در مورد امری است و آخر آن در مورد دیگری است و کلامی متصل و دارای وجوه متعددی است).([22])

عن المعلى بن خنيس، قال: قال أبو عبد الله (علیه السلام) في رسالة:(فأما ما سألت عن القرآن، فذلك أيضا من خطراتك المتفاوتة المختلفة، لأن القرآن ليس على ما ذكرت وكل ما سمعت فمعناه [على] غير ما ذهبت إليه، وإنما القرآن أمثال لقوم يعلمون دون غيرهم، ولقوم يتلونه حق تلاوته، وهم الذين يؤمنون به ويعرفونه، وأما غيرهم فما أشد إشكاله عليهم وأبعده من مذاهب قلوبهم، ولذلك قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): [إنه] ليس شيء أبعد من قلوب الرجال من تفسير القرآن، وفي ذلك تحير الخلائق أجمعون إلا من شاء الله، وإنما أراد الله بتعميته في ذلك أن ينتهوا إلى بابه وصراطه وأن يعبدوه وينتهوا في قوله إلى طاعة القوام بكتابه، والناطقين عن أمره، وأن يستنبطوا ما احتاجوا إليه من ذلك عنهم، لا عن أنفسهم، ثم قال: ﴿وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُوْلِي الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ﴾. فأما عن غيرهم فليس يعلم ذلك أبداً، ولا يوجد، وقد علمت أنه لا يستقيم أن يكون الخلق كلهم ولاة الأمر؛ لأنهم لا يجدون من يأتمرون عليه ومن يبلغونه أمر الله ونهيه، فجعل الله الولاة خواص ليقتدى بهم، فافهم ذلك إن شاء الله، وإياك وإياك وتلاوة القرآن برأيك، فان الناس غير مشتركين في علمه، كاشتراكهم فيما سواه من الأمور، ولا قادرين على تأويله، إلا من حده وبابه الذي جعله الله له فافهم إن شاء الله، واطلب الأمر من مكانه تجده إن شاء الله)([23]).

از معلی بن خنیس روایت شده است که می‌گوید امام صادق(علیه السلام) در نامه خود می‌نویسد:(اما آنچه درباره قرآن پرسیدی این هم از تصورات متفاوت و مختلف توست. چون قرآن بدانگونه که ذکر کردی نیست و هر آنچه شنیدی معنای آن برای خلاف آن چیزی است که تو دریافتی. بلکه قرآن مثالی برای قومی است که بدان آگاهی دارند و برای قومی که حق تلاوت آن را ادا می‌کنند اینان کسانی هستند که بدان ایمان  و آگاهی دارند. اما غیر از آن‌ها برایشان چقدر مورد اشکال است و از راه‌های قلوب آن‌ها به دور. و به همین خاطر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: چیزی به مانند تفسیر قرآن از قلوب مردم دور نیست و در این امر همه خلائق در حیرت ماندند بجز کسانی که خدا اراده فرمود. خداوند پوشیده ماندن آن بدین شکل را بدان سبب اراده فرمود تا به درب و صراط او بیابند و او را بپرستند و در سخن او به طاعت قائمین به کتابش و ناطقین امرش منتهی شوند. و آنچه را که خواهان آن هستند از آن‌ها استنباط کنند نه از غیر آن‌ها. سپس فرمود: )وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ) (و اگر آن را به پيامبر و اولياى امر خود ارجاع كنند قطعا از ميان آنان كسانى‏ اند كه [مى‏ توانند درست و نادرست] آن را دريابند)، اما از غیر از آن‌ها هرگز کسی علم ندارد و نه کسی پیدا می‌شود. و می‌دانی که همگی نمی‌توانند والیان امر باشند چون کسی را نمی‌یابند که او را فرمان دهند و امر و نهی خدا را به او رسانند. لذا خداوند والیان را خاص قرار داد که از آن‌ها پیروی شود. به امید خدا این را دریاب. برحذر باش از اینکه قرآن را به رأی خویش بخوانی. مردم در علم به آن مانند اشتراک در دیگر امور مشترک نیستند و توانایی تأویل آن را ندارند مگر کسی که تعیین شده و درب او که خداوند برای وی قرار داده است و امر را از نزد صاحبانش درخواست کن که ان شاءالله آن را خواهی یافت).([24])

وقد بيّن الأئمة (علیهم السلام) تكليف الأمة تجاه القرآن، وما عليهم وما لهم:

ائمه تکلیف امت در قبال قرآن و آنچه که بر آن‌ها و علیه آن‌ها‌ست را روشن کردند:

عن سعد بن طريف، عن أبي جعفر (علیه السلام) - في حديث كلامه مع عمرو بن عبيد - قال:(وأما قوله: ﴿وَمَن يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوَى﴾([25])، فإنما على الناس أن يقرؤوا القرآن كما انزل، فإذا احتاجوا إلى تفسيره فالاهتداء بنا وإلينا يا عمرو!).([26])

سعد بن طریف از امام باقر(علیه السلام) مباحثهای که با عمرو بن عبید انجام داده‌اند را نقل میکند که فرمودند:(اما در مورد قول خداوند سبحان ﴿ و هر كس خشم من بر او فرود آيد قطعا در [ورطه] هلاكت افتاده است بر مردم واجب است که قرآن را همانگونه که نازل شده بخوانند و اگر به تفسیر آن احتیاج پیدا کردند بوسیله ما و به سوی ما هدایت میشوند ای عمرو)([27]).

عن علي(علیه السلام)، قال:(اتقوا الله ولا تفتوا الناس بما لا تعلمون - إلى أن قال: - قالوا: فما نصنع بما قد خبرنا به في المصحف؟ فقال: يسأل عن ذلك علماء آل محمد(علیهم السلام)). ([28])

وعن أبي بصير، عن أبي عبد الله (علیه السلام)، قال:( من فسر القرآن برأيه، إن أصاب لم يؤجر، وإن أخطأ خرّ أبعد من السماء)([29]).

ابی بصیر از امام صادق(علیه السلام) نقل می‌کند که فرمودند:(هرکس قرآن را به رأی خویش تفسیر کند اگر درست باشد اجری نمی‌گیرد و اگر به خطا رفته باشد گویی دورتر از آسمان سقوط کرده باشد).([30])

وعن موسى بن عقبة أن معاوية أمر الحسين(علیه السلام) أن يصعد المنبر فيخطب، فحمد الله وأثنى عليه، ثم قال:( نحن حزب الله الغالبون، وعترة نبيه الأقربون، أحد الثقلين اللذين جعلنا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) ثاني كتاب الله، فيه تفصيل لكل شيء، لا يأتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه، والمعول علينا في تفسيره، لا نتظنى تأويله، بل نتبع حقائقه، فأطيعونا، فان طاعتنا مفروضة إذ كانت بطاعة الله ورسوله مقرونة، قال الله: ﴿أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ﴾([31])، وقال: ﴿وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُوْلِي الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ﴾ ... الحديث)([32]).

موسی بن عقبه می‌گوید که معاویه از امام حسین(علیه السلام) خواست که به بالای منبر برود و خطابه بخواند. حمد و سپاس خدای را بر جای آورد و سپس فرمود: ما حزب الله غالب هستیم و عترت نزدیک پیامبر او هستیم. یکی از ثقلینی هستیم که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)  ما را همراه کتاب خدا قرار داد که تفصیل همه چیز در آن است و هیچ باطلی به آن راه ندارد و در تفسیر قرآن خود مورد رجوع واقع می شود و تأویل آن را از روی ظن نمی‌آوریم بلکه حقایق آن را دنبال می‌کنیم. طاعت ما واجب است هنگامی که با طاعت خدا و رسولش مقرون باشد. خداوند می‌فرماید: ﴿ از خدا و رسول خدا و اولی الامر از میان خودتان اطاعت کنید و اگر در مورد امر تنازع کردید آن را به خدا و رسول خدا ارجاع دهی([33]) . و فرمود: ﴿ و اگر آن را به پيامبر و اولياى امر خود ارجاع كنند قطعاً از ميان آنان كسانى‏‌اند كه [مى‏‌توانند درست و نادرست] آن را دريابند .([34])

 

وكذلك نلاحظ كيف منع الأئمة(علیهم السلام) بعض الذين كانوا يفتون الناس ويفسرون القرآن برأيهم أمثال أبي حنيفة:

همچنین ملاحظه می‌کنیم که چگونه امامان(علیهم السلام) برخی از کسانی که فتوا و تفسیر قرآن را به رأی خود انجام می‌دادند امثال ابو حنیفه، را منع کردند:

عن شعيب بن أنس، عن بعض أصحاب أبي عبد الله(علیه السلام)، قال:(كنت عند أبي عبد الله(علیه السلام) إذ دخل عليه غلام كندة فاستفتاه في مسألة فأفتاه فيها، فعرفت الغلام والمسألة فقدمت الكوفة فدخلت على أبي حنيفة، فإذا ذاك الغلام بعينه يستفتيه في تلك المسألة بعينها فأفتاه فيها بخلاف ما أفتاه أبو عبد الله(علیه السلام)، فقمت إليه فقلت: ويلك يا أبا حنيفة إني كنت العام حاجاً فأتيت أبا عبد الله(علیه السلام) مسلماً عليه فوجدت هذا الغلام يستفتيه في هذه المسألة بعينها فأفتاه بخلاف ما أفتيته. فقال: وما يعلم جعفر بن محمد أنا أعلم منه، أنا لقيت الرجال وسمعت من أفواههم، وجعفر بن محمد صحفي، فقلت في نفسي: والله لأحجن ولو حبواً، قال: فكنت في طلب حجة فجاءتني حجة فحججت فأتيت أبا عبد الله(علیه السلام) فحكيت له الكلام فضحك ثم قال: عليه لعنة الله أما في قوله: إني رجل صحفي فقد صدق، قرأت صحف إبراهيم وموسى، فقلت له: ومن له بمثل تلك الصحف؟

شعیب بن انس از برخی از اصحاب امام صادق(علیه السلام)  نقل می‌کند که:(نزد امام(علیه السلام) بودم و مردی از کنده بر او وارد شد و درباره مسئله‌ای پرسید و امام(علیه السلام) جواب داد. آن جوان و مسئله را شناختم و به کوفه رفتم و بر ابوحنیفه وارد شدم که همان جوان را دیدم که همان مسئله را می‌پرسید و ابوحنیفه بر خلاف حکم امام  حکم داد. من برخاستم و گفتم: ای ابا حنیفه وای بر تو. من سال گذشته به حج رفتم و به نزد امام صادق(علیه السلام) شرفیاب شدم سلام کردم و نشستم و این جوان را دیدم که همین مسئله را از امام(علیه السلام)  پرسید و برخلاف حکم تو امام(علیه السلام) حکم دادند. او پاسخ داد که جعفر بن محمد  چه می‌داند من اعلم‌تر از او هستم من با اساتید نشست و برخاست داشتم و از زبان آن‌ها شنیدم و جعفر بن محمد  صحفی است. با خود گفتم سال آینده حتی اگر شده سینه خیز به حج می‌روم. گفت: بدنبال کاری بودم و موسم حج رسید و حج بجای آوردم و به نزد امام  رفتم و قصه را برای او نقل کردم امام  لبخند زد و سپس فرمود: لعنت خدا بر او باد اما اینکه می‌گوید: من مردی صحفی هستم راست گفت. چرا که صحف ابراهیم و موسی را خواندم. عرض کردم: چه کسی مانند این صحف را نزد خود دارد؟

قال: فما لبثت أن طرق الباب طارق وكان عنده جماعة من أصحابه، فقال للغلام: انظر من ذا؟ فرجع الغلام، فقال: أبو حنيفة. قال: أدخله، فدخل فسلّم على أبي عبد الله(علیه السلام)، فردّ(علیه السلام)، ثم قال: أصلحك الله أتأذن لي في القعود فأقبل على أصحابه يحدثهم ولم يلتفت إليه. ثم قال الثانية والثالثة فلم يلتفت إليه، فجلس أبو حنيفة من غير إذنه، فلما علم أنه قد جلس التفت إليه فقال(علیه السلام): أين أبو حنيفة ؟ فقال: هو ذا أصلحك الله، فقال: أنت فقيه أهل العراق؟ قال: نعم. قال: فبما تفتيهم؟ قال: بكتاب الله وسنة نبيه. قال: يا أبا حنيفة تعرف كتاب الله حق معرفته، وتعرف الناسخ والمنسوخ؟ قال: نعم، قال: يا أبا حنيفة ولقد ادعيت علماً ويلك ما جعل الله ذلك إلا عند أهل الكتاب الذين أنزل عليهم ويلك ولا هو إلا عند الخاص من ذرية نبينا (صلی الله علیه و آله و سلم)، وما ورثك الله من كتابه حرفاً، فإن كنت كما تقول - ولست كما تقول - فأخبرني عن قول الله عز وجل: ﴿سِيرُوا فِيهَا لَيَالِيَ وَأَيَّاماً آمِنِينَ﴾([35]) أين ذلك من الأرض؟ قال: أحسبه ما بين مكة والمدينة، فالتفت أبو عبد الله (علیه السلام) إلى أصحابه فقال: تعلمون أن الناس يقطع عليهم بين المدينة ومكة فتؤخذ أموالهم ولا يأمنون على أنفسهم ويقتلون؟ قالوا: نعم. قال: فسكت أبو حنيفة، فقال: يا أبا حنيفة أخبرني عن قول الله عز وجل: ﴿مَن دَخَلَهُ كَانَ آمِناً﴾([36])، أين ذلك من الأرض؟ قال: الكعبة. قال: أفتعلم أن الحجاج بن يوسف حين وضع المنجنيق على ابن الزبير في الكعبة فقتله كان آمنا فيها؟ قال: فسكت، ثم قال: يا أبا حنيفة إذا ورد عليك شيء ليس في كتاب الله، ولم تأت به الآثار والسنة كيف تصنع؟ فقال: أصلحك الله أقيس وأعمل فيه برأيي. قال: يا أبا حنيفة إن أول من قاس إبليس الملعون، قاس على ربنا تبارك وتعالى فقال: أنا خير منه خلقتني من نار وخلقته من طين. فسكت أبو حنيفة. فقال: يا أبا حنيفة أيما أرجس البول أو الجنابة؟ فقال: البول. فقال: الناس يغتسلون من الجنابة ولا يغتسلون من البول، فسكت. فقال: يا أبا حنيفة أيما أفضل الصلاة أم الصوم؟ قال الصلاة. فقال: فما بال الحائض تقضي صومها ولا تقضي صلاتها؟ فسكت ..... الحديث)([37]).

  گفت: چیزی نگذشت که در زده شد و نزد امام(علیه السلام) برخی اصحاب بودند. امام(علیه السلام) به غلام خویش فرمود: ببین چه کسی پشت در است. غلام برگشت و عرض کرد ابوحنیفه است. امام(علیه السلام)  فرمود: بگذار داخل بیاید. سلام کرد و امام پاسخ داد. سپس فرمود اجازه می‌فرمایید بنشینم؟ امام  در این لحظه روی به اصحاب خود کرد و با آنان سخن می‌گفت و به او توجه نکردند. ابو حنیفه برای بار دوم و سوم گفت و امام توجهی به او نکرد. ابو حنیفه بدون اجازه امام نشست. امام  وقتی دید او نشست به او نگاه کرد و فرمود: ابو حنیفه کجاست؟ گفت: اینجا هستم. امام(علیه السلام) فرمود: آیا تو فقیه اهل عراقی؟ گفت: بلی. امام  فرمود: چگونه فتوا می‌دهی؟ گفت: با توجه به قرآن و سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم). امام فرمود: ای اباحنیفه کتاب خدا را بدرستی می‌دانی و ناسخ و منسوخ آن را در می‌یابی؟ گفت: بلی. امام فرمود: ای اباحنیفه وای بر تو. علمی را ادعا کردی که خداوند آن را بجز نزد اهل کتاب که بر آن‌ها نازل شده قرار نداده است. وای بر تو. علم آن نزد خواصی از فرزندان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است و خداوند حرفی از قرآن را نزد کسی نسپرده است. و اگر آنچه را که ادعا می‌کنی باشی-که اینگونه نیست- تفسیر این آیه چیست﴿ در اين [راه]ها شبان و روزان آسوده ‏خاطر بگرديد ([38]) ،  صحبت از کدام مکان می‌کند؟ گفت: گمان می‌کنم بین مکه و مدینه باشد. امام(علیه السلام) رو به جمع کردند و فرمود: آیا می‌دانید بین مدینه و مکه اموال مردم ربوده می‌شود و امنیتی بر جان خود ندارند. گفتند: بله. ابوحنیفه ساکت شد. سپس فرمودند: ای اباحنیفه این آیه حکایت از کدام مکان دارد؟ ﴿ و هر كه در آن درآيد در امان است.﴾([39])  گفت: کعبه. امام فرمودند: نمی‌دانی که حجاج بن یوسف کعبه را که ابن زبیر در آن تحصن کرده بود به منجنیق بست و در آن امنیت نداشت؟ ابوحنیفه ساکت شد. سپس امام(علیه السلام) فرمودند: ای اباحنیفه اگر مسئله‌ای باشد که بیان آن در قرآن نیست و سنت هم درباره آن سخن به میان نیاورده است چه انجام می‌دهی؟ عرض کرد: قیاس می‌کنم و به رأی خود عمل می‌نمایم. امام فرمودند: ای ابا حنیفه اولین کسی که قیاس کرد ابلیس لعین بود. در برابر خدای تبارک و تعالی قیاس کرد و گفت: من از او برترم من از آتش خلق شده‌ام و او از گل. ابو حنیفه سکوت اختیار کرد. امام پرسید کدام یک ناپاک‌تر است بول یا جنابت؟ ابوحنیفه گفت: بول. امام(علیه السلام) فرمودند: مردم در موقع جنابت غسل می‌کنند نه به هنگام بول. اباحنیفه سکوت کرد. امام فرمود: کدام یک افضل‌تر است نماز یا روزه؟ گفت: نماز. امام فرمودند: چرا ‌زن حائض روزه خود را قضا می‌کند ولی نمازش را نه؟ ابو حنیفه سکوت اختیار کرد...).([40])

وعن زيد الشحام، قال:(دخل قتادة بن دعامة على أبي جعفر(علیه السلام) قال: يا قتادة أنت فقيه أهل البصرة؟ فقال: هكذا يزعمون، فقال أبو جعفر(علیه السلام): بلغني أنك تفسر القرآن؟ فقال له قتادة: نعم فقال له أبو جعفر (علیه السلام): فإن كنت تفسره بعلم فأنت أنت، وأنا أسألك .. إلى أن قال أبو جعفر(علیه السلام): ويحك يا قتادة! إن كنت إنما فسرت القرآن من تلقاء نفسك فقد هلكت وأهلكت، وإن كنت قد فسرته من الرجال، فقد هلكت وأهلكت ويحك يا قتادة! إنما يعرف القرآن من خوطب به)([41]).

زید الشحام می‌گوید: قتاده بن دعامه بر امام باقر  وارد شد و امام فرمودند:(ای قتاده تو فقیه اهل بصره هستی؟ عرض کرد: اینگونه می‌گویند. امام فرمودند: به من خبر رسیده که قرآن را تفسیر می‌کنی؟ قتاده پاسخ داد: بلی اینگونه است. امام فرمودند: اگر به علم تفسیر می‌کنی لذا تو همانی که هستی و من از تو می‌پرسم....تا اینکه امام  فرمودند: وای بر تو ای قتاده اگر از نزد خود تفسیر کردی به هلاکت رسیدی و به هلاکت رساندی. اگر از دیگران نقل می‌کنی بازهم به هلاکت رسیدی و رساندی. بدرستی‌که قرآن را بجز کسی که بدان مورد خطاب قرار گرفته شده نمی‌داند). ([42])

عن عبد الرحمن السلمي أن علياً(علیه السلام) مر على قاض، فقال(علیه السلام):(أتعرف الناسخ من المنسوخ؟ قال: لا، فقال: هلكت وأهلكت تأويل كل حرف من القرآن على وجوه)([43]).

عبدالرحمن الاسلمی می‌گوید امام علی به یک قاضی رسید و پرسیدند:(ناسخ و منسوخ قرآن را می‌دانی؟ پاسخ داد: خیر. امام فرمودند: هلاک شدی و به هلاکت رساندی. تأویل هر حرف قرآن دارای وجوه متعددی است).([44])

عن أبي الصلت الهروي، عن الرضا(علیه السلام) - في حديث - أنه قال لابن الجهم:(اتق الله، ولا تؤوّل كتاب الله برأيك، فانّ الله يقول: ﴿وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ﴾([45]).

ابی صلت هروی از امام رضا(علیه السلام)  نقل می‌کند که خطاب به ابن الجهم فرمودند:(تقوای الهی پیشه کن و قرآن را به رای خویش تأویل مکن. خداوند می‌فرماید: ﴿ تاويلش را جز خدا و ريشه‏ داران در دانش كسى نمى‏ داند).([46])

ومن هذه القصص وما سبقها من روايات ينتج اليقين بألّا يمكن لأحد أن يفتي الناس أو يفسر القرآن برأيه إن لم يكن من الذين يعلمون محكم القرآن من متشابهه وناسخه من منسوخه، وإنّ هذا العلم خاص بالذرية المعصومة وهم خلفاء الرسول(علیهم السلام) إلى يوم القيامة الأئمة والمهديون(علیهم السلام).

از این حکایات و قبل از آن روایات، به یقین می‌توان نتیجه گرفت که هیچ کس نمی‌تواند بین مردم فتوا دهد یا به رأی خویش قرآن را تفسیر کند اگر از جمله کسانی نباشد که محکم قرآن را از متشابه می‌داند و ناسخ را از منسوخ باز می‌شناسد. و این علم مخصوص ذریه معصوم است که خلفای رسول خدا (علیهم السلام)؛ ائمه و مهدیین(علیهم السلام) تا روز قیامت هستند.

وإنّ من حكمة اختصاص علم متشابه القرآن بالحجج المعصومين هو معرفة المعصوم والاضطرار إلى طاعته لعدم وجود باب إلى معرفة القرآن غيره، ولئّلا يدعي الإمامة كل من هب ودب؛ لأنّ من يفعل ذلك سيجد نفسه في بحار من الأمواج المتلاطمة، وسيظهر تناقضه واضطرابه في تفسير القرآن كنار على علم لمن لهم قلوب يفقهون بها.

از حکمت اختصاص علم متشابه قرآن به حجج معصومین شناخت معصوم و نیاز به اطاعت او به دلیل عدم وجود دربی برای شناخت قرآن و غیره می‌باشد تا کسی از هر طرفی نیاید و ادعای امامت کند چون اگر کسی چنین کند خود را درگیر امواج متلاطمی خواهد یافت و تناقض و سردرگمی او در تفسیر قرآن مانند روز روشن برای کسانی که تعقل می‌کنند آشکار می شود.

عن أمير المؤمنين(علیه السلام) في احتجاجه على زنديق سأله عن آيات متشابهة من القرآن، فأجابه - إلى أن قال(علیه السلام) -:(وقد جعل الله للعلم أهلاً وفرض على العباد طاعتهم بقوله: ﴿أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ﴾، وبقوله: ﴿وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُوْلِي الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ﴾، وبقوله: ﴿اتَّقُواْ اللّهَ وَكُونُواْ مَعَ الصَّادِقِينَ﴾([47])، وبقوله: ﴿وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ﴾، وبقوله: ﴿وَأْتُواْ الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا﴾([48])، والبيوت هي بيوت العلم التي استودعها الأنبياء، وأبوابها أوصياؤهم، فكل عمل من أعمال الخير يجري على غير أيدي الأوصياء وعهودهم، وحدودهم وشرائعهم، وسننهم، ومعالم دينهم مردود غير مقبول، وأهله بمحل كفر وإن شملهم صفة الإيمان، ثم إن الله قسم كلامه ثلاثة أقسام : فجعل قسماً منه يعرفه العالم والجاهل، وقسماً لا يعرفه إلا من صفا ذهنه ولطف حسه وصح تمييزه ممن شرح الله صدره للإسلام، وقسماً لا يعلمه إلا الله وملائكته والراسخون في العلم. وإنما فعل ذلك لئلا يدعي أهل الباطل المستولين على ميراث رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) من علم الكتاب ما لم يجعله الله لهم، وليقودهم الاضطرار إلى الائتمام بمن ولي أمرهم فاستكبروا عن طاعته .. الحديث)([49]).

در احتجاجی که میان امام علی  و زندیق انجام شد از متشابهات قرآن از امام پرسید و امام(علیه السلام) پاسخ دادند که بدین‌جا رسید فرمودند:(خداوند برای علم شایستگانی قرار داد و اطاعت از آن‌ها را با این قول بر مردم واجب فرمود: ﴿ خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياى امر خود را [نيز] اطاعت كنيد و فرمود: ﴿ و اگر آن را به پيامبر و اولياى امر خود ارجاع كنند قطعاً از ميان آنان كسانى‏‌اند كه [مى‏‌توانند درست و نادرست] آن را دريابند  و فرمود: ﴿ اى كسانى كه ايمان آورده‏‌ايد از خدا پروا كنيد و با راستان باشيد .﴾([50])  و فرمود: ﴿ تاويلش را جز خدا و ريشه‏ داران در دانش كسى نمى‏ داند. و فرمود: و به خانه‌ها از در [ورودى] آن‌ها درآييد).([51]) و درب‌ها همان درب‌های علمی است که به انبیا سپرده شده است و درب‌های آن اوصیا هستند. هر عملی از اعمال خیری که بدست کسانی غیر از اوصیا و عهود و حدود وشرایع و سنن و ویژگی‌های دین آن‌ها انجام گیرد مردود و غیر قابل قبول خواهد بود. و اهل آن در مرحله کفر هستند هرچند صفت ایمان شامل حال آن‌ها شود. سپس خداوند کلام خود را به سه بخش تقسیم فرمودند: بخشی از آن را عالم و جاهل می‌داند و بخشی را تنها کسی می‌داند که ذهن خود را پاک و حس خود را لطیف و تمایز دادنش صحیح باشد خداوند سینه او را برای اسلام فراخی داده است و بخشی که بجز خدواند و ملائکه و راسخون در علم کسی نسبت به آن معرفت ندارد. بدین دلیل این کار را انجام داده تا اینکه اهل باطلی که بر میراث علم از کتاب پیامبر چنگ طمع انداختند ادعایی نکنند و نیاز، آن‌ها را به پیروی از کسی که ولایت امر بدو سپرده شده هدایت کرد ولی از اطاعت از او سرباز زدند...).([52])

 بل روي أن هناك تأويلاً للقرآن في كل زمان، ولا يعرف هذا التأويل إلا الإمام الحجة المنصب من الله تعالى:

بلکه روایت شده که در هر زمانی تأویلی وجود دارد و تنها امام حجت برگزیده شده از سوی خداوند از تأویل آن خبر دارد.

عن إسحاق بن عمار، قال: سمعت أبا عبد الله(علیه السلام) يقول:(إن للقرآن تأويلاً، فمنه ما قد جاء ومنه ما لم يجيء، فإذا وقع التأويل في زمان إمام من الأئمة عرفه إمام ذلك الزمان)([53]).

اسحاق بن عمار می‌گوید از امام صادق  شنیدم که می‌فرمود:(قرآن تأویلی دارد. برخی از این تأویل واقع شده و برخی هنوز وقت آن نرسیده است. اگر تأویل آن در زمان امامی از ائمه واقع گردد امام آن زمان تأویل را در می‌یابد).([54])

وبهذا يتبين أن تأويل القرآن ومعرفة المحكم من المتشابه مختص بالإمام المعصوم من أوصياء الرسول محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)، ولا يمكن أن يعرف عن غيره أبداً.

بدین گونه واضح می‌شود که تأویل قرآن و معرفت محکم و متشابه مختص امام معصوم از اوصیای رسول‌الله حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌باشد و کسی به غیر از آن‌ها هیچ معرفتی به آن ندارد.

ويتبين أيضاً من الرواية السابقـة أنّ تأويل القرآن في عصر الظهور لا يعرفه إلا الإمـام المهدي(علیه السلام) أو من اتصل به اتصالاً مباشراً وتحمل ذلك العلم منه(علیه السلام)، وبهذا نعرف أن الإمام المهدي(علیه السلام) أو من اتصل به يعرف عن طريق إفحامه لجميع العلماء في معرفة علم متشابه القرآن وإحكامه، كما اثبت أجداده إمامتهم عن طريق ذلك العلم الخاص بهم(علیهم السلام).

نیز از روایت قبلی روشن شد که کسی در عصر ظهور به جز امام مهدی(علیه السلام)  یا کسی که بطور مستقیم با ایشان در ارتباط باشد و این علم را تحمل کرده است به تأویل قرآن معرفت ندارد. و بدین شکل خواهیم دانست که امام مهدی  یا کسی که با او در ارتباط است از راه به زانو در آوردن جمیع علما نسبت به علم متشابه قرآن و احکام آن، قابل شناخت است. همانگونه که پدران وی امامت خویش را از طریق همان علمی که خاص آن‌هاست ثابت کردند.

فعلى المتصدين والذين يدعون المرجعية مناقشة السيد أحمد الحسن في هذا العلم المقدس، فإن عجزوا عن ذلك أو لم يستجيبوا لذلك يثبت حق السيد أحمد الحسن(علیه السلام)، وإنه وصي ورسول الإمام المهدي(علیه السلام)؛ لأن هذا العلم لا يكون إلا عند أوصياء الرسول محمد(علیهم السلام) كما صرحت به الروايات المتواترة.

لذا بر کسانی که متصدی امور دینی هستند و ادعای مرجعیت می‌کنند در این علم مقدس با سید احمدالحسن مناقشه کنند. اگر  در این راه عاجز ماندند و پاسخ ندادند حقانیت سید احمدالحسن(علیه السلام) ثابت می‌شود که وی وصی و فرستاده امام مهدی(علیه السلام) است چون این علم همانگونه که روایات تصریح می‌کنند نزد کسی به جز اوصیای رسول الله (علیهم السلام) نمی‌باشد.

والحمد لله رب العالمين، والصلاة والسلام على محمد وآله الأئمة والمهديين.

الشيخ ناظـم العقـيلي 1429 هـ.ق

 

والحمدلله رب العالمین والصلاة والسلام علی محمد وآله الائمه والمهدیین.

                              شیخ ناظم عقیلی   1429ه.ق


 

b

 


مقدمه نویسنده: سیداحمد الحسن(ع)

والحمد لله رب العالمين.

﴿وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ﴾([55]).

 

بسم الله الرحمن الرحیم

و الحمد لله رب العالمین

(و این چنین يوسف را در زمين تمکین داديم تا به او تعبير خواب آموزيم و خدا بر کار خويش غالب است، ولی بيشتر مردم نمی‌دانند)([56]).

قال عيسی بن مريم(علیه السلام):(يا معشر الحواريين لي إليكم حاجة، اقضوها لي، قالوا: قضيت حاجتك يا روح الله، فقام فغسل أقدامهم. فقالوا: كنا نحن أحق بهذا يا روح الله، فقال إنّ أحق الناس بالخدمة العالم، إنما تواضعت هكذا لكيما تتواضعوا بعدي في الناس كتواضعي لكم. ثم قال عيسی(علیه السلام): بالتواضع تعمر الحكمة، لا بالتكبر، وكذلك في السهل ينبت الزرع، لا في الجبل)([57]). في السهل ينبت الزرع لا في الجبل.

عیسی بن مریم(علیه السلام) فرمود:(ای گروه حواریون! درخواستی از شما دارم، برآورده‌اش کنید). گفتند: درخواست شما را برآورده می‌کنیم، ای روح خدا. شروع به شستن پاهایشان نمود. گفتند: ما به انجام این کار سزاوارتریم، ای روح خدا! فرمود:(دانشمند، سزاوارترین افراد برای خدمت به مردم است. من این چنین فروتنی کردم تا شما نسبت به مردم چون من که به شما فروتنی کردم، فروتنی کنید). سپس عیسی(علیه السلام) فرمود:(نهال حکمت، تنها با فروتنی و تواضع رشد می‌کند نه با تکبّر و برتری‌جویی؛ چنانچه گیاه در دشت بروید، نه بر کوه)([58]) گیاه در دشت می‌روید، نه بر کوه.

 

 

 

أيها الاخوة الأعزاء، ارحموا من في الأرض يرحمكم من في السماء، تواضعوا في الأرض تعرفوا في السماء، واعلموا أنّ الخلق عيال الله، وأحبّ الخلق إلى الله أرأفهم بعياله.

برادران گرامی! بر اهل زمین رحم آورید تا آن‌کس که در آسمان است، بر شما رحم آورد. در زمین فروتنی و تواضع پیشه کنید تا در آسمان، بلندی یابید و بدانید که خلق، عیال خدایند و محبوب‌ترین خلق نزد خدا، رئوف‌ترین آن‌ها نسبت به عیال او می‌باشد.

 

 

كونوا رحماء بينكم ، أشداء على الكفار، قال تعالى: ﴿مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْأِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِيماً﴾([59]).

با یکدیگر مهربان و بر کافران سخت‌گیر باشید. حق تعالی می‌فرماید:(محمد پيامبر خدا، و کسانی که با او هستند بر کافران سخت‌گيرند و با يکديگر مهربان. آنان را بينی که رکوع می‌کنند، به سجده می‌آيند و جويای فضل و خوشنودی خدا هستند. نشان‌شان اثر سجده‌ای است که بر چهره‌ی آن‌ها است. اين است وصف‌شان در تورات و در انجيل، که چون کِشته‌ای هستند که جوانه بزند و آن جوانه محکم شود و بر پاهای خود بايستد و کشاورزان را به شگفتی وادارد، تا آنجا که کافران را به خشم آورد. خدا از ميان آن‌ها کسانی را که ايمان آورده‌اند و کارهای شايسته کرده‌اند به آمرزش و پاداشی بزرگ وعده داده است).([60])

تعلموا تعاليم الأنبياء، واعملوا بها، فسيرى الله عملكم ورسوله والأئمة والأنبيـاء والمرسلون وعباد الله الصالحون، ﴿وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى * وَأَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَى * ثُمَّ يُجْزَاهُ الْجَزَاءَ الأَوْفَى﴾([61]).

تعالیم انبیا را فراگیرید و به آن عمل کنید که خدا، پیامبرش، ائمه، انبیا، فرستادگان و بندگان صالح خدا اعمال شما را خواهند دید:(و اينکه برای انسان، جز آنچه خود تلاش کرده است، نيست * و زود است که کوشش او در نظر آيد * سپس او را پاداشی تمام دهند).([62])

وتيقنوا، فباليقين يأخذ ابن آدم ويغترف من رحمة الله، هكذا قال نوح النبي وإبراهيم الخليل وموسى الكليم وعيسى المسيح ومحمد عبد الله والأئمة الأطهار(علیهم السلام):(خذ على قدر يقينك) وأن ليس للإنسان إلا ما سعى، فباليقين أولياء الله يُحيون الموتى ويُشفون المرضى.

و به یقین برسید، که فرزند آدم تنها با یقین بهره‌مند می‌شود و کفِ دستی از رحمت خدا برمی‌گیرد، که این‌چنین نوح پیامبر، ابراهیم خلیل، موسی کلیم، عیسی مسیح، محمد بن عبدالله و ائمه اطهار فرموده‌اند:(خُذ عَلی قَدْر یَقینِک)(به اندازه‌ی یقینت برداشت کن)، و اینکه انسان را(بهره‌ای) جز آنچه خود کرده، نیست، و اولیای خداوند تنها با یقین، مردگان را زنده می‌کنند و بیماران را شفا می‌بخشند.

 

واعلموا أيها الأحبة أنّ اليقين مفتاح باب الله الأعظم، فمن تيقن أن لا قوة إلا بالله أصبح في عينه الفراعنة - أمريكا وأذنابها الأراذل - أهون من الذبابة وأحقر، وكيف لا تكون كذلك في عين من ينام في كهف الله الحصين.

ای عزیزان! بدانید که یقین، کلید دروازه‌ی اعظم الهی است، و در چشم آن کس که یقین دارد هیچ نیرویی جز به خداوند نیست(لا قوّة إلا بالله)، فراعنه ـ‌آمریکا و جیره‌خواران حقیرش‌ـ پست‌تر و حقیرتر از مگسی می‌شود و چگونه در نظر او که در غار استوار الهی آرمیده، این‌چنین نباشد!

وزنوا أنفسكم واعرضوها على الحق، لتعلموا مدى اليقين الذي توصلتم له، انظروا هل أنتم على استعداد لأنْ تعرضوا أنفسكم وأموالكم للتلف مع الحسيـن بن علي(علیه السلام) اليوم، أم أنتم مترددون في غياهب ظلمات الدنيا الدنية من حب الحياة والجاه والمال والولد.

خویشتن را بسنجید و آن را بر حق عرضه بدارید تا وسعت یقینی که دست یازیده‌اید را بشناسید. ببینید آیا این آمادگی را دارید که امروز خود و اموال خود را همراه با حسین بن علی(علیه السلام) در معرض نابود شدن قرار دهید، یا اینکه در سیاهی‌های تاریکی‌های این دنیای پست و حقیر اعم از حب زندگی، جاه، مال و فرزندان، بیمناک و ناپایدارید.

 

 

 

اعلموا أيها الأحبة أنّ الحسين(علیه السلام) ذبيح الله وطريق الحسين(علیه السلام) هو كهف الله الحصين.

ای عزیزان! بدانید که حسین همان ذبیح الله، و راه حسین(علیه السلام) همان پناهگاه استوار الهی است.

أيها الأحبة، كثيرون راسلوا الحسين(علیه السلام) في هذا الزمان وقالوا أقدم يا بن رسول الله على جند لك مجندة، فلما جاءهم وامتحنهم الله بقليل من تراث الدنيا والخوف من الدجال الأكبر(أمريكا) قالوا: ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ﴾([63])، وقالوا ﴿لا طَاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ﴾([64])، وأعاد أهل الكوفة في هذا الزمان الكرة فتعساً لهم بما قدمت أيديهم ونطقت ألسنتهم من الباطل، وهم ذراري قتلة الحسين بن علي(علیه السلام).

ای عزیزان! چه بسیارند در این زمان، کسانی که به حسین نامه نوشتند و گفتند: پیش آی، ای پسر رسول خدا که تو را لشکری گِردکرده، فراهم است؛ ولی هنگامی که نزدشان آمد و خداوند آن‌ها را با اندکی از میراث دنیا و ترس از دجّال بزرگ(آمریکا) آن‌ها را آزمود، گفتند:(ما اينجا می‌نشينيم، تو و پروردگارت برويد و با آن‌ها نبرد کنيد)([65])  و گفتند:(امروز ما را توانِ جالوت و سپاهش نيست)([66])  و اهل کوفه‌ی این زمان، چنین تکرار کردند؛ پس برای آنچه پیش فرستادند و زبان‌هایشان به باطل گویا شد، نگون‌ساری بر آن‌ها باد! اینها همان فرزندان قاتلان حسین بن علی(علیه السلام) هستند.

 

 

 

 

وأقسم بالله ما قدمنا عليهم إلا بعدما دعونا صباحاً ومساءً وهم يئنّون من وطأة الظالمين والفراعنة، فلما حللنا بين أظهرهم عَدْوا علينا يقاتلوننا، وسلّوا علينا سيفاً لنا في أيمانهم، وأمسوا ظهيراً لأعدائهم على أوليائهم، فويل لمن كان أولياؤه أعداءه يوم القيامة، وخصمهم جدّي رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) ، رضينا بالله حكماً والموعد القيامة ومن ورائهم جهنم يصلونها وبئس الورد المورود.

به خدا سوگند، به سوی آن‌ها نیامديم مگر پس از  اینکه هر صبح و شام ما را با تضرّع و زاری به سوی خود فراخواندند. در حالی که از ظلم و جور ظالمان و فراعنه، به تنگ آمده بودند؛ اما آن هنگام که در میان‌شان آمديم با ما به ستیز پرداختند و شمشیری آخته به سوی ما کشیدند و به جای دوست‌دارانشان، یاوری برای دشمنان‌شان شدند؛ پس وای بر کسی که در روز قیامت دوستانش دشمنانش باشند، و دشمن‌شان، جدّم رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) باشد. راضی به حکمیّت خداوند هستیم و... و... وعده‌گاه ما قیامت، و جهنم منتظر آن‌ها است که به آن می‌رسند؛ و چه بد جایگاهی برای وارد شوندگانش می‌باشد!

 

يا أنصـار الله.

يا أنصـار الأنبياء والمرسلين.

يا أنصـار الحسين(علیه السلام).

يا أنصـار الإمام المهدي(علیه السلام).

ای انصار خدا!

ای انصار انبیا و فرستادگان!

ای انصار حسین!

ای انصار امام مهدی!

اتقوا الله وتيقنوا وانظروا كيف تخلفون الإمام المهدي(علیه السلام) في أمانته عندكم ﴿قَالُوا يَا أَبَانَا مَا لَكَ لا تَأْمَنَّا عَلَى يُوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ * قَالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَأَخَافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ﴾([67]).

تقوای الهی پیشه کنید و یقین داشته باشید و بنگرید که با امانت امام مهدی(علیه السلام) در نزد خویش، چگونه رفتار می‌کنید:(گفتند: ای پدر! چيست که ما را بر يوسف امين نمی‌شماری؟! حال آنکه ما خيرخواه او هستيم!.... * گفت: اگر او را ببريد، غمگين می‌شوم و می‌ترسم از او غافل شويد وگرگ او را بخورد).([68])

والحمد لله وحده.

﴿إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ * وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْءٍ ذَلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ﴾([69]).

 المذنب المقصر

و الحمد لله وحده.

(من کیش و آیین مردمی را که به خدای يکتا ايمان ندارند و به روز قيامت کافرند، ترک کرده‌ام * من پيرو کيش پدرانم، ابراهيم و اسحاق و يعقوب هستم و ما را نَسِزد که هيچ چيز را شريک خدا قرار دهيم. اين فضيلتی است که خدا بر ما و بر مردم ديگر ارزانی داشته است ولی بيشتر مردم ناسپاس‌اند).([70])

گناهکارِ تقصیرکار

 


 

b

 

 


اَلْحَمْدُ لِلّهِ ربِّ الْعالَمیِنِ، مالِکِ الْمُلْکِ، مُجْرِي الْفُلْکِ، مُسَخّرِ الرِّیاحِ، فالِقِ الإصْباحِ، دَیّانِ الدْینِ، ربَّ الْعالَمیِنِ

حمد و ستایش مخصوص خداوند، پروردگار جهانیان است؛ کسی که مالک سلطنت، روان کننده‌ی کشتی(وجود)، مُسخّر کننده‌ی بادها، شکافنده‌ی سپیده‌ی صبح، حکم‌فرمای روز جزا و پروردگار جهانیان است.

اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي مِنْ خَشْیَتِهِ تَرْعَدُ السَّماءُ وَ سُکانَها، وَ تَرْجِفُ الأَرْضُ وَ عَمّارَها، وَ تَمُوجُ الْبِحارُ وَ مَنْ یَسْبَحُ فِي غَمَراتِها

سپاس مخصوص خدایی است که از ترس و خشیّت او، آسمان و ساکنانش می‌غرند و زمین و آبادکنندگانش می‌لرزند و دریاها و هر آن که در اعماقش غوطه‌ور است موج می‌زنند.

الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمّد و آلِ مُحَمّد، اَلْفُلْکِ الْجارِیَة فِي اللُجَجِ الْغامِرَة، یَأْمَنُ مَنْ رَکِبَها وَ یَغْرِقُ مَنْ تَرکَها، اَلْمُتَقدّمُ لَهم مارِق، وَ الْمُتَأَخّرُ عَنْهُمْ زاهِق، وَ اللّازِم لَهُم لاحِق

بار خدایا! بر محمد و آل محمد درود فرست؛ کشتی روان در اقیانوس‌های ژرف؛ هر که بر آن سوار شود، ایمنی یابد و هر که آن را رها کند غرق شود. کسی که از آن‌ها پیش افتد، از دین خارج است و کسی که از آن‌ها عقب بماند، نابود است؛ و همراه با آن‌ها، ملحق به آن‌ها است.

******


 

پرسش ۶۹: معنای آنچه در دعای سمات آمده است(و به مجد تو که بر طور سینا نمایان گشت).

سؤال/ ۶۹: ما معنى ما ورد في دعاء السمات:(وبمجدك الذي ظهر على طور سيناء فكلمت به عبدك ورسولك موسى بن عمران(علیه السلام)، وبطلعتك في ساعير، وظهورك في جبل فاران بربوات المقدسين وجنود الملائكة الصافين وخشوع الملائكة المسبحين)؟

معنای این فقره که در دعای سمات آمده چیست؟(وَ بِمَجْدِكَ الَّذِي ظَهَرَ عَلَى طُورِ سَيْنَاءَ فَكَلَّمْتَ بِهِ عَبْدَكَ وَ رَسُولَكَ مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ وَ بِطَلْعَتِكَ فِي سَاعِيرَ وَ ظُهُورِكَ فِي جَبَلِ فَارَانَ بِرَبَوَاتِ الْمُقَدَّسِينَ وَ جُنُودِ الْمَلائِكَةِ الصَّافِّينَ وَ خُشُوعِ الْمَلائِكَةِ الْمُسَبِّحِينَ)(و به مجد تو(درخشش تو) که بر طور سینا نمایان گشت، پس به وسیله‌ی آن با بنده و فرستاده‌ات موسی بن عمران سخن گفتی، و به طلوع تو در ساعیر(محل تولد و بعثت حضرت عیسی(علیه السلام)) و به ظهور تو در کوه فاران(کوهی نزدیک مکه و محل مناجات پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)) و گروه کثیری از مقدسان و سپاه منظم فرشتگان و خشوع کروبیان تسبیح‌گوی).

الجواب:(ساعير) هي أرض العبادة والتوحيد وهي الأرض المقدسة، أي بيت المقدس وما حوله. و(فاران) ملجأ الاستغفار والتوبة وهي مكة وما حولها. والنبي(صلی الله علیه و آله و سلم) الذي بُعث في ساعير هو عيسى(علیه السلام)، والذي بُعث في فاران هو محمد(صلی الله علیه و آله و سلم).

پاسخ:(ساعیر) سرزمین عبادت و توحید است و همان سرزمین مقدس می‌باشد؛ یعنی بیت المقدس و پیرامون آن(فاران) پناهگاه استغفار و توبه، یعنی مکه و گرداگرد آن می‌باشد. پیامبری که در ساعیر به بعثت رسید حضرت عیسی(علیه السلام) و آن که در فاران مبعوث شد، حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) می‌باشد.

أما المجد الذي ظهر على طور سيناء فكلّم به الله سبحانه وتعالى موسى(علیه السلام) فهو علي(علیه السلام)، وهو باب الفيض في الخلق، فعلي(علیه السلام) مكلّم موسى(علیه السلام)، وعلي(علیه السلام) عصا موسى(علیه السلام)، فحقيقة عصا موسى(علیه السلام) لم تكن تلك العصا، بل إنّ عصا موسى الحقيقية التي شقّ بها البحر هي كلمات الله(عزوجل) ﴿كَلَّا إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ﴾([71])، وهي اليقين الراسخ في قلب موسى(علیه السلام)، وكلمات الله واليقين: علي بن أبي طالب(علیه السلام).

و اما مجد و شکوهی که بر طور سینا نمایان شد و خداوند سبحان و متعال با آن با موسی(علیه السلام) سخن گفت، حضرت علی(علیه السلام) است و او باب فیض به سوی خلق می‌باشد. علی(علیه السلام) سخنگو با موسی(علیه السلام) بود، و علی(علیه السلام) عصای موسی(علیه السلام) بود. در واقع عصای موسی(علیه السلام)، آن عصایی(که در دستش بود) نبود؛ بلکه عصای حقیقی موسی(علیه السلام) که با آن دریا را شکافت، عبارت بود از کلمات خداوند(عزوجل):(هرگز، پروردگار من با من است و مرا راهنمایی خواهد نمود)([72])  و همان یقین راسخ در قلب موسی(علیه السلام) بود؛ و کلمات خدا و یقین یعنی علی بن ابی طالب(علیه السلام).

وأما(وبطلعتك في ساعير): أي طلعة الله سبحانه في ساعير، والله سبحانه وتعالى طلع في ساعير بعيسى بن مريم(علیه السلام)، والطلعة أي الإطلالة والظهور الجزئي غير المكتمل، فعيسى(علیه السلام) مثّل الله سبحانه وتعالى في الخلق، ولكن بشكل غير تام، ولهذا كان بعثه طلعة الله سبحانه وتعالى، وبهذا كان عيسى(علیه السلام) ممهداً لبعث محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)؛ لأنّ الطلعة تسبق الظهور.

و اما(وَ بِطَلْعَتِكَ فِي سَاعِيرَ)(و به طلوع تو در ساعیر): یعنی طلوع خداوند سبحان در ساعیر؛ و خداوند سبحان و متعال در ساعیر با عیسی بن مریم متجلّی شد و طلوع کرد. طلعت به معنی ظهور جزئی ناکامل می‌باشد. بنابراین عیسی(علیه السلام) تبلور خدای سبحان و متعال در خلق بود ولی نه به صورت کامل و از همین رو، بعثت او، طلوع خداوند سبحان و متعال بود و به این ترتیب، عیسی(علیه السلام) زمینه‌ساز بعثت حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) می‌باشد؛ چرا که طلوع، پیش از ظهور است.

(وظهورك في جبل فاران): أي ظهور الله سبحانه وتعالى، وكان هذا الظهور ببعث محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) فالرسول الأعظم محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) هو الله في الخلق، ولهذا عبّر الإمام(علیه السلام) في الدعاء عن بعث محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) بظهور الله سبحانه، فالإمام(علیه السلام) يريد أن يقول في الدعاء إنّ محمداً(صلی الله علیه و آله و سلم) هو الله في الخلق، وإنّ بعثه هو ظهور الله، فمن عرف محمداً(صلی الله علیه و آله و سلم) عرف الله، ومن رأى محمداً(صلی الله علیه و آله و سلم) رأى الله، ومن نظر إلى محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) نظر إلى الله.

(وَ ظُهُورِكَ فِي جَبَلِ فَارَانَ)(و ظهور تو در کوه فاران): یعنی ظهور خداوند سبحان و متعال؛ و این ظهور، با بعثت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) صورت پذیرفت. بنابراین فرستاده‌ی اعظم ـ‌حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)‌ـ همان خدای در خلق است و از همین رو امام در دعا، از بعثت آن حضرت به ظهور خدای سبحان تعبیر نمود. امام(علیه السلام) می‌خواهد در قالب دعا بفرماید که حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) همان خدای در خلق، و بعثت او، ظهور خداوند است؛ پس کسی که محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) را بشناسد خدا را شناخته، و کسی که محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) را ببیند خدا را دیده، و کسی که به محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) نظر افکند، به خدا نظر افکنده است.

وهذه الحقائق اليوم بدأت تظهر وتبيّن بفضل الإمام المهدي(علیه السلام)، قال تعالى: ﴿وَالشّمْسِ وَضُحَاهَا * وَالْقَمَرِ إِذَا تَلاهَا * وَالنَّهَارِ إِذَا جَلَّاهَا﴾([73])، والشمس: رسول الله محمد ، والقمر: علي بن أبي طالب (علیه السلام)، فهو من تلا رسول الله، والنهار: هو القائم(علیه السلام)([74])؛ لأنه هو الذي يظهر ويجلي فضل رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) الحقيقي ، ومقامه العظيم.

امروزه به فضل امام مهدی این حقایق در حال ظهور و روشن شدن است. حق تعالی می‌فرماید:(سوگند به خورشید و برآمدن آفتابش * و سوگند به ماه چون از پیِ آن برآيد * و سوگند به روز چون آن را روشن کند).([75]) خورشید، پیامبر خدا حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)، و ماه، علی بن ابی طالب(علیه السلام) می‌باشد که از پِی پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) آمده است. روز هم، قائم(علیه السلام) می‌باشد([76])؛ زیرا او همان کسی است که فضل واقعی پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و مقام عظیم آن حضرت(صلی الله علیه و آله و سلم) را ظاهر و متجلّی می‌سازد.

ومع أنه في الحقيقة الموجودة في هذا العالم الجسماني أنّ الشمس هي التي تجلي النهار وتظهره، ولكنّ الله(عزوجل) قال في هذه السورة: والنهار إذا جلاها(أي الشمس)، فالإمام المهدي(علیه السلام) صحيح أنه ظهر وتجلى من رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) ، ولكنه في آخر الزمان هو الذي يظهر ويجلي رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) للناس.

طبق آنچه در واقع در این عالم جسمانی وجود دارد، این خورشید است که روز را روشن می‌کند و ظاهرش می‌سازد؛ ولی خداوند در این سوره می‌فرماید:(سوگند به روز که آن(یعنی روز) را روشن می‌کند). این درست است که امام مهدی(علیه السلام) تجلّی و ظهوری از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) می‌باشد؛ ولی در آخر الزمان او کسی است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را برای مردم روشن و آشکار می‌سازد.

******

 

پرسش ۷۰: معنای سخن حق تعالی ﴿قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ(مرگ باد بر آن دروغ‌گويان).

سؤال/ ۷۰: ما معنى قوله تعالى: ﴿قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ ... يَسْأَلونَ أَيَّانَ يَوْمُ الدِّينِ﴾([77]) ؟

معنای این آیات چیست؟(مرگ باد بر آن دروغ‌گويان.... می‌پرسند روز جزا کِی خواهد بود؟)([78]).

الجواب: ﴿ قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ﴾: أي المقدّرون ضد تقدير الله، وقطعاً كل تقدير مخالف لتقدير الله فهو تقدير باطل كاذب، فهؤلاء هم المقدرون المخالفون لتقدير الله، المكذبون بتقدير الله وأمر الله، وهم الذين يكذبون بالقائم(علیه السلام) ولا يؤمنون به؛ لأنهم يريدون أن يأتي وفق تقديرهم هم لا وفق ما قدر له الله سبحانه وتعالى.

پاسخ: ﴿قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ(مرگ باد بر آن دروغگویان): یعنی کسانی که بر خلاف تقدیر خداوند، تقدیر می‌کنند و به طور قطع هر تقدیری که خلاف تقدیر الهی باشد، تقدیری باطل و دروغین است. اینها همان کسانی هستند که بر خلاف تقدیر الهی تقدیر می‌کنند و تقدیر و امر خداوند را دروغ می‌انگارند؛ همان کسانی که قائم(علیه السلام) را تکذیب می‌کنند و به او ایمان نمی‌آورند؛ چرا که آن‌ها می‌خواهند آن حضرت مطابق تقدیر آن‌ها بیاید و نه بر اساس آنچه خداوند سبحان و متعال برایش مقدّر ساخته است.

 

 

 

 

 

﴿الَّذِينَ هُمْ فِي غَمْرَةٍ سَاهُونَ﴾: أي إنّ هؤلاء القوم مغمورون بالدنيا، ساهون عن الآخرة والغيب والملكوت ، فهم ساهون بالدنيا واللهث وراءها عن القائم(علیه السلام) . فلا همَّ لهم إلا الدنيا، وهم معرضون عن القائم والجهاد بين يديه، والعناء والتعب في سبيل إعلاء كلمة الله. فهم أهل الدنيا في غمرةٍ ساهون، والدين والقائم(علیه السلام)  لعِقٌ على ألسنتهم([79]) ، يتكلمون به ويحدثون الناس به ولكنهم غير مستعدين لنصرته؛ لأنه يعارض دنياهم ويعرض حياتهم ومصالحهم للخطر.

﴿الَّذِينَ هُمْ فِي غَمْرَةٍ سَاهُونَ(آنان که به غفلت، در جهل فرو مانده‌اند): یعنی این گروه در دنیا غوطه‌ور، و از آخرت، غیب و ملکوت غافل‌اند. آن‌ها به وسیله‌ی دنیا از قائم(علیه السلام) غافل شده‌اند و به دنبال آن(دنیا) لَه لَه می‌زنند. اینان، هیچ همّ و غمی جز دنیا ندارند، و از قائم(علیه السلام) و جهاد در پیشگاه او، و تحمّل سختی و مشقت در راه برافراشتن کلمه‌ی الله گریزانند. اینها همان اهل دنیا هستند که در جهل فرو مانده‌اند، و دین و قائم(علیه السلام)، لقلقه‌ی زبان‌شان است.([80])به آن زبان می‌گشایند و از آن با مردم سخن می‌گویند ولی برای یاری رسانیدنش آمادگی ندارند؛ چرا که با دنیای آن‌ها ناسازگار است و زندگی و منافعشان را به خطر می‌اندازد.

 

 

 

 

﴿يَسْأَلونَ أَيَّانَ يَوْمُ الدِّينِ﴾: هذا عذر خبيث يعتذرون به، وهو أنهم يقولون لا يقوم القائم(علیه السلام) الآن فلا يزال الكثير، فالدين بخير ولم ينتشر الفساد والجور والظلم في كل مكان([81]).

﴿يَسْأَلُونَ أَيَّانَ يَوْمُ الدِّينِ(می‌پرسند روز جزا کِی خواهد بود؟): این عذر خبیث و ناپاکی است که آن را دست‌آویز خود قرار می‌دهند؛ اینکه می‌گویند اکنون قائم قیام نمی‌کند و هنوز زمان زیادی باقی است. دین بَر خِیر و پابرجا است، و فساد و ظلم و ستم در همه جا منتشر نشده است.([82])

فـ(أيّان يوم الدين)، وكأنهم لا يرون الأرض ملئت ظلماً وجوراً بأمريكا وأتباعها، بل وبهم هم ، هؤلاء الذين يدّعون تمثيل الدين فهم مفسدون ويحسبون أنهم يحسنون صنعاً([83])، حتى أوصلهم فسادهم إلى معاداة القائم(علیه السلام) مع أنهم يعيشون بفضله، وتحت ظل اسمه(علیه السلام)، ولكنهم يعلمون أنّ قيامه(علیه السلام) يعني ذهاب رئاستهم الدينية الباطلة وتقديس الجُهّال لهم، وبالتالي يحاولون صرف الناس عن القائم(علیه السلام) وعن نصرته، فهم المذكورون في الدعاء:(إنهم يرونه بعيداً)([84])، يسألون أيان يوم الدين!!!

پس ﴿أَيَّانَ يَوْمُ الدِّينِ(روز جزا کِی خواهد بود؟)؛ گویی نمی‌بینند زمین با آمریکا و پیروانش و حتی با خود آن‌ها پر از ظلم و جور شده است؛ همین کسانی که ادعای نمایندگی دین دارند، فاسدانی هستند و می‌پندارند کار نیک انجام می‌دهند؛([85]) تا آنجا که فسادشان آن‌ها را به دشمنی با قائم(علیه السلام)  رسانیده است. با اینکه به فضل و برکت آن حضرت و در سایه‌ی مبارکش زندگی می‌کنند، ولی می‌دانند قیام آن حضرت یعنی از کف رفتن ریاست دینی باطل‌شان و تقدیس آن‌ها توسط جاهلان؛ از این رو می‌کوشند مردم را از قائم  و یاری دادن آن حضرت منصرف کنند. اینها کسانی هستند که در دعای(إِنَّهُمْ يَرَوْنَهۥ بَعِيدًا)([86])(آن‌ها آن را دور می‌بینند) از آن‌ها یاد شده است؛ می‌پرسند روز جزا چه هنگام خواهد بود!!

******

 

پرسش ۷۱: آیا این صحیح است که عبادات ما از گناهان بزرگ محسوب می‌شود؟

سؤال/ ۷۱: يقول السيد الخميني رحمه الله في الأربعين ما معناه:(إن طاعاتنا من كبائر الذنوب عند الله)، ما مدى صحة هذا القول؟

سید خمینی(رحمه الله) در کتاب "اربعین" مطلبی با این مضمون می‌گوید:(طاعات ما نزد خداوند جزو گناهان کبیره می‌باشد). این گفته تا چه حد صحّت دارد؟

الجواب: إذا كان يقصد نفس الطاعة فلا، أما إذا كان يقصد الأداء فنعم. وسبب أنّ نوع أداء الناس للطاعة ذنب أنهم لا يعرفون من يعبدون، بل معظم الناس غافلون عن الله سبحانه وتعالى وهم في الصلاة بين يديه، فتتقاذفهم الأفكار كالأمواج يميناً وشمالاً.

پاسخ: اگر منظور ایشان خود طاعت باشد، خیر؛ ولی اگر مقصودش ادای طاعت باشد، آری صحیح است؛ و این به آن سبب است که نوع ادای طاعت توسط مردم، برای آن‌ها گناه محسوب می‌شود؛ چرا که آن‌ها نمی‌دانند چه کسی را عبادت می‌کنند، و حتی بیش‌تر مردم هنگام نماز در حضور خداوند سبحان و متعال، از او غافل‌اند و افکار(گوناگون) همانند امواج، آن‌ها را به راست و چپ می‌کشاند.

ولتتضح الصورة أكثر أضرب هذا المثال: فلو أنك أقبلت على شخص عظيم تكلمه وترجو أن يكلمك، فلما أقبل عليك أشحت بوجهك عنه يميناً أو شمالاً لتعبث بجيفة ملقاة على الأرض، ألا يغضب هذا العظيم عليك؟ ثم إذا غضب ألا يقول الناس إنه على حق وأنت مخطئ؟ ثم ألا يصفك الناس بأنك سفيه؟ 

برای اینکه موضوع روشن‌تر شود، مثالی برایتان‌ می‌زنم: تصور کن شما رو به سوی شخص بزرگی نموده‌ای و با او گفت‌وگو می‌کنی و امید داری او به شما توجّه و با شما صحبت کند، ولی هنگامی که وی رو به سوی شما می‌نماید شما از او چهره برگردانی و به چپ و راست متوجّه شوی و با لاشه‌ی مردار بدبویی که بر روی زمین افتاده، مشغول شوی. آیا این شخص عظیم‌الشأن بر شما خشم نمی‌گیرد؟ و آیا اگر خشمگین شود، مردم نمی‌گویند او حق دارد و شما را خطاکار به شمار نمی‌آورند؟ و آیا مردم شما را سفیه نمی‌خوانند؟!

وحتى الذي لا تتقاذفه الأفكار وينقطع إلى الله في صلاته بخشوع وخضوع وتذلل، فهو أيضاً ممن يشيح بوجهه عن الله سبحانه بقدر جهله بالله سبحانه وتعالى.

حتی کسی که در نمازش، با خشوع و خضوع و تذلّل فقط به خدا توجّه دارد و افکار مختلف او را نمی‌رباید، او نیز در زمره‌ی کسانی است که به مقدار جهلی که نسبت به خدای سبحان دارد، از او روی‌گردان می‌باشد.

******

پرسش ۷۲: ارتباط بین داستان اصحاب کهف و موسی  و عالِم و ذوالقرنین و قائم .

سؤال/ ۷۲: هل هناك ارتباط بين قصة أصحاب الكهف وموسى(علیه السلام) والعالم أو ذي القرنين، وبين القائم(علیه السلام) أو علامات ظهوره أو زمان ظهوره أو أصحابه وأنصاره أو أعدائه؟

آیا بین اصحاب کهف، موسی(علیه السلام) ، عالِم  یا ذوالقرنین، و قائم (علیه السلام) یا نشانه‌های ظهور آن حضرت یا زمان ظهور یا اصحاب و انصار و دشمنان ایشان ارتباطی وجود دارد؟

 الجواب: قصة(أصحاب الكهف) معروفة، وهي باختصار قصة رجال مؤمنين عددهم سبعة كفروا بالطاغوت في زمانهم، والمتمثل بجهتين:

الأولى: هي الحاكم الظالم الجائر الكافر.

والثانية: هي علماء الدين الضالون الذين حرّفوا دين الله وشريعته.

پاسخ:داستان(اصحاب کهف) معروف است و به اختصار، داستان هفت مردِ مؤمن است که به طاغوت زمان خود کافر شدند، و از دو جهت نمود دارد:

اول: حاکم ظالم ستمگر کافر.

دوم: علمای گمراه دین که دین خدا و شریعت الهی را تحریف کردند.

فكلّ من هذين؛ الطاغوت نصب نفسه إلهاً يُعبد من دون الله، الحاكم الجائر نصب نفسه إلهاً يُعبد من دون الله في أمور الدنيا ومعاش العباد وسياستهم، والعلماء غير العاملين الضالون نصبوا أنفسهم آلهة يعبدون من دون الله في أمور الدين والشريعة. وهكذا تحرّر هؤلاء الفتية من عبادة الطاغوت، وكفروا بالطاغوت. وهذا الكفر بالطاغوت هو أول الهدى، فزادهم الله هدى بأن عرّفهم طريقه سبحانه ، والإيمان به، والعمل لإعلاء كلمته سبحانه وتعالى، ﴿إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدى﴾([87])، ﴿وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا َعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَيُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِرْفَقاً﴾([88]).

هر کدام از این دو مورد، طاغوتی است که خودش را در مقام خدایی که به جای خداوند عبادت می‌شود، قرار داده است. حاکم ستمکار، خود را در مقام خداوندی قرار داده که در امور مربوط دنیا و معیشت بندگان و سیاست و تدبیرشان، عبادت می‌شود. علمای بی‌عمل گمراه نیز، خود را در مقام خداوندگاری که در امور دین و شریعت مورد پرستش قرار می‌گیرد، منصوب کرده‌اند. به این ترتیب، این جوانان، از عبادت طاغوت آزاد شدند و به طاغوت کفر ورزیدند. این کفر به طاغوت، نخستین گام هدایت است. خداوند با شناسانیدن راه خود به آن‌ها و ایمان آوردن به آن و تلاش برای برافراشتن کلمه‌ی خدای سبحان و متعال، بر هدایت‌شان بیفزود:(آن‌ها جوان‌مردانی بودند که به پروردگارشان ايمان آورده بودند و ما نيز بر هدايت‌شان افزوديم)([89]) ،(اگر از قوم خود کناره جسته‌ايد و جز خدای يکتا خدایِ ديگری را نمی‌پرستيد، به غار پناه بريد و خدا رحمت خويش بر شما ارزانی دارد و نعمت‌تان را در آن مهيا بدارد)([90]).

وأصحاب الكهف في زمان قيام القائم(علیه السلام) هم فتية في الكوفة وفتية في البصرة، كما في الروايات عن أهل البيت(علیهم السلام)([91])، ورأس الحسين بن علي(علیه السلام) نطق مرات عديدة، وفي أكثر من مرة سُمع([92]) يكرّر هذه الآية: ﴿أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا منْ آيَاتِنَا عَجَباً﴾([93])، وسُمع يقرأ منها فقط: ﴿أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً﴾([94]).

اصحاب کهف در زمان قیام قائم(علیه السلام) گروهی از جوانان در کوفه و گروهی از جوانان در بصره هستند، و این مطلب در روایات اهل بیت  روایت شده است.([95]) سر حسین بن علی چندین بار به سخن درآمد([96]) و چند بار شنیده شد که این آیه را تکرار می‌کرده: ﴿أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً([97])(آيا پنداشته‌ای اصحاب کهف و رقيم از نشانه‌های شگفت‌انگيز ما بوده اند؟) و شنیده شده که از این آیه فقط این قسمت را قرائت فرموده است: ﴿أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً﴾(اصحاب کهف و رقيم از نشانه‌های شگفت‌انگيز ما بوده اند ).([98])

وذلك لأنّ أصحاب الكهف - وهم أصحاب القائم(علیه السلام) - هم الذين يأخذون بثأر الحسـين(علیه السلام)، وينتقمون من الظالمين، ويقلبون أمر الظالمين رأساً على عقب، ولهذا سُمع رأس الحسين(علیه السلام) أيضاً يقرأ: ﴿وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ﴾([99]).

چرا که اصحاب کهف ـ‌که همان یاران قائم  می‌باشندـ همان کسانی هستند که به خون‌خواهی حسین برمی‌خیزند، از ستمگران انتقام می‌گیرند و حکومت ستمگران را زیر و رو می‌کنند و از همین رو از سر حسین  شنیده شده که این جمله را نیز قرائت فرموده است:(و ستم‌کاران به زودی خواهند دانست که به چه بازگشت‌گاهی بازخواهند گشت)([100]).

وكذلك أصحاب القائم(علیه السلام) قوم عابدون مخلصون لله سبحانه وتعالى، لا يرون القوة إلا بالله، يؤمنون بالله وعليه يتوكلون ويقارعون أكبر قوى الظلم والاستكبار على الأرض، وهي المملكة الحديدية التي أكلت وداست كل الممالك على الأرض كما أخبر عنها دانيال([101])، وهي متمثلة الآن بأمريكا دولة الشيطان([102]).

همچنین اصحاب قائم  گروهی عابدِ اخلاص‌پیشه برای خداوند سبحان و متعال هستند که نیرو و قدرتی جز قائم به خداوند نمی‌بینند، به خدا ایمان می‌آورند و بر او توکل می‌کنند و با بزرگ‌ترین و قدرتمندترین نیروهای ظلم و استکبار بر روی زمین به مبارزه برمی‌خیزند؛ با همان مملکت آهنینی که همان‌طور که دانیال خبر داده،([103]) تمام ممالک روی زمین را خورده و لگدکوب کرده است؛ و این مملکت آهنین هم‌اکنون در آمریکا ـ‌دولت شیطان‌ـ  متبلور می‌باشد([104])

ولهذا سُمع رأس الحسين(علیه السلام) يقرأ أيضاً: ﴿لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ﴾([105])، لأنه لن يأخذ بثأره إلا من كانوا مصداقاً لهذه الآية الكريمة: ﴿لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ﴾.

از همین رو از سر حسین(علیه السلام) شنیده شد که این جمله را نیز خوانده است:(هيچ نيرويی جز نيروی خداوند نيست)([106])  چرا که فقط کسانی که مصداق این آیه کریم باشند، انتقام خون او را خواهند گرفت: ﴿لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللهِ(هيچ نيرويی جز نيروی خداوند نيست).

وفي رواية:(أنهم لما صلبوا رأسه(علیه السلام) على الشجر سُمع منه: ﴿وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ﴾)([107]).

در روایت آمده است:(هنگامی که سر حسین را بر درختی کردند، از او شنیده شد: ﴿وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ(و ستم‌کاران به زودی خواهند دانست که به چه بازگشت‌گاهی بازخواهند گشت).([108])

و(سُمع أيضاً صوته(علیه السلام) بدمشق يقول : ﴿لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ﴾، وسُمع أيضاً يقرأ(علیه السلام): ﴿أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً﴾، فقال زيد بن أرقم: أمرك أعجب يا بن رسول الله)([109]).

و(همچنین در دمشق از او شنیده شد که می‌خواند: ﴿لَا قُوَّةَ إِلَّا بالله(هيچ نيرويی جز نيروی خداوند نيست) و همچنین: ﴿أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً(اصحاب کهف و رقيم از نشانه‌های شگفت‌انگيز ما بوده‌اند ). سپس زید بن ارقم گفت: امر تو شگفت‌انگیزتر است، ای فرزند پیامبر خدا!).([110])

وروى الشيخ المفيد(رحمه الله) أنّ زيد بن أرقم سمع الرأس الشريف(علیه السلام) ينطق بآية سورة الكهف([111]).

و شیخ مفید روایت کرده است که زید بن ارقم از سر شریف آن حضرت(علیه السلام) شنید که آیه‌ای از سوره‌ی کهف را می‌خواند.([112])

وروى عن المنهال بن عمرو أنه سمع رأس الحسين(علیه السلام) يقول:(أعجب من أصحاب الكهف قتلي وحملي)([113]).

از منهال بن عمرو روایت شده از سر حسین شنیده است که می‌گوید:(شگفت‌آورتر از اصحاب کهف، کشتن من و بر نیزه کردن سرم است).([114])

أما ما روي أنّ أصحاب الكهف الذين يبعثون مع القائم(علیه السلام) هم بعض المخلصين من أصحاب رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)، وأصحاب أمير المؤمنين علي(علیه السلام) كمالك الأشتر، فليس المقصود هم أنفسهم، بل المراد في هذه الروايات هو نظائرهم من أصحاب القائم(علیه السلام)، أي إنّ هناك رجلاً من أصحاب القائم(علیه السلام) هو نظير مالك الأشتر في الشجاعة والحنكة والقيادة والشدة في ذات الله وطاعة الله والأخلاق الكريمة وكثير من الصفات التي امتاز بها مالك الأشتر، فلذلك يصفه الأئمة بأنه مالك الأشتر.

اما آنچه روایت شده مبنی بر اینکه اصحاب کهف که با قائم(علیه السلام) مبعوث می‌شوند، برخی از اخلاص‌پیشگانِ اصحاب پیامبر خدا و اصحاب امیر المؤمنین علی مانند مالک اشتر می‌باشند، منظور خود اینها نیست بلکه مراد در این روایات، افرادی نظیر آنها از اصحاب قائم(علیه السلام) می‌باشد؛ یعنی در اصحاب قائم(علیه السلام) مردی وجود دارد که در شجاعت، زیرکی، فرماندهی، شدت در ذات خداوند، طاعت خداوند، اخلاق بزرگوارانه و بسیاری از صفات و ویژگی‌هایی که مالک اشتر از آنها برخوردار بود، نظیر او می‌باشد؛ از همین رو، ائمه او را به مالک اشتر توصیف می‌کنند. 

وهذا ليس ببعيد عن الفصحاء والبلغاء وساداتهم أهل البيت(علیهم السلام)، كالشاعر الحسيني يصف نزول علي الأكبر إلى ساحة المعركة فيقول ما معناه: إن محمداً(صلی الله علیه و آله و سلم) نزل إلى ساحة المعركة؛ وذلك لشدة شبه علي الأكبر(علیه السلام) خَلقاً وخُلقاً برسول الله محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)، مع أنّ أصحاب الأئمة(علیهم السلام) الذين محضوا الحق محضاً يعودون ويكرون في الرجعة بعد الاثني عشر مهدياً، وفي زمن آخرهم وهو آخر قائم بالحق من آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) الذي يخرج عليه الحسين بن علي(علیه السلام)، وهذا المهدي(علیه السلام) الأخير أو القائم الأخير لا عقب له ولا ولد له([115]).

چنین چیزی از اهل فصاحت و بلاغت و سادات آنها،‌اهل بیت‌ بعید نیست. همانند آن شاعر حسینی که در توصیف ورود علی اکبر به میدان جنگ شعری با این مضمون می‌گوید:(محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) وارد معرکه‌ی جنگ شد) و این به خاطر شباهت بسیار زیاد علی اکبر از نظر اخلاقی و ظاهری به پیامبر خدا حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) می‌باشد. از سوی دیگر آن دسته از یاران ائمه که با اخلاص تمام حق را یاری کردند و با حق بودند، پس از مهدیّون دوازده‌گانه(علیه السلام) و در زمان آخرینشان که آخرین قائم به حق از آل محمد(علیه السلام) می‌باشد، بازمی‌گردند و رجعت می‌کنند؛ کسی که حسین بن علی بر او خروج می‌کند و این مهدی آخر یا قائم آخر، نه عقبی دارد و نه فرزندی.([116])

أما قصة( العالِم(علیه السلام) ) مع موسى(علیه السلام) فهي أنّ موسى(علیه السلام) وقع في نفسه ما أتاه الله من العلم بعد أن كلّمه الله سبحانه وتعالى على طور سيناء، فأمر الله سبحانه وتعالى جبرائيل(علیه السلام) أن يدركه ويأمره بإتباع العالم(علیه السلام)، فارتحل موسى(علیه السلام) ويوشع(علیه السلام) في طلب العالم(علیه السلام)([117])، وكانت القصة التي وردت في القرآن وفيها ثلاث أمور هي:

ماجرای عالِم‌ با موسی(علیه السلام)‌ به این صورت بود که پس از آنکه حق تعالی بر کوه سینا با موسی(علیه السلام)‌ سخن گفت، او از آنچه خداوند از علم به وی عنایت کرده بود، دچار غرور شد؛ بنابراین خداوند سبحان به جبرئیل(علیه السلام) امر فرمود که موسی(علیه السلام) را دریابد و او را به پیروی از عالِم دستور دهد.([118]) موسی(علیه السلام)‌ و یوشع(علیه السلام)‌ در طلب عالِم بار سفر بستند. این داستان در قرآن ذکر شده و در آن به سه موضوع اشاره رفته است:

1: قصة السفينة وأصحابها:

وهي سفينة لجماعـة من المؤمنين المخلصين، وهم مساكين الله سبحانه وتعالى، أي مستكينون في العبادة بين يديه لا مساكين بمعنى محتاجين فمن يملك سفينة ليس بفقير، فكيف يكون مسكيناً([119])، والمسكين من لا يملك لا قليلاً ولا كثيراً.

1 - داستان کشتی و صاحبان آن

این کشتی به گروهی از مؤمنین بااخلاص تعلّق داشت و این عده، مسکینِ خداوند متعال بودند؛ یعنی در عبادت در پیشگاه حضرت حق، خاضع و فروتن بودند. در اینجا مسکین به معنای محتاج و نیازمند نیست؛ کسی که کشتی دارد، فقیر نیست چه برسد به این که مسکین باشد([120]) مسکین یعنی کسی که هیچ چیزی در اختیار ندارد، چه کم و چه زیاد.

فهؤلاء المؤمنون مساكين الله، كانوا يتضرعون إلى الله ويدعونه أن يجنبهم الملك الطاغية وجنوده الذين كانوا يأخذون السفن ويسخرونها للعمل لصالح الآلة الإجرامية لهذا الملك، فهؤلاء المساكين كانوا لا يريدون أن يكونوا سبباً في إعانة هذا الطاغوت، وذلك عندما يسخر سفينتهم لصالح إجرامه، وكانوا لا يريدون أن يفقدوا سفينتهم ولهذا أرسل الله لهم العالم(علیه السلام)، ليعمل على نجاتهم وسفينتهم من هذا الطاغية، فجعل فيها عيباً ظاهراً علم أنه سيكون سبباً لإعراض الملك عنها وتركها تجوب البحر.

این افراد مؤمن مسکین، به درگاه خدا دعا و تضرّع می‌کردند که آنها را از پادشاه ستم‌گر و لشکریان او که کشتی‌ها را می‌گرفتند و آنها را وسیله‌ی انجام اعمال مجرمانه‌ی این پادشاه ظالم قرار می‌دادند، دور نماید. این مساکین، نمی‌خواستند وقتی این پادشاهِ بیدادگر کشتی آنها را برای پیش‌برد اهداف تبه‌کارانه‌اش غصب می‌کند، کمک‌کار او باشند. درضمن این عده نمی‌خواستند کشتی‌شان را هم از دست بدهند. به همین دلیل، خداوند، عالِم‌ را به سوی آنها فرستاد تا برای نجات‌شان کاری کند و کشتی‌شان را از دست آن حاکم ستم‌گر برهاند. عالِم، عیب و نقصی آشکار در کشتی پدید آورد؛ او می‌دانست که این عمل، باعث می‌شود پادشاه از کشتی منصرف شود  و آن را به حال خود در دریا رها کند.

2: قصة الغلام: وهو فتى كان أبواه مؤمنين صالحين مخلصين لله سبحانه وتعالى، وكانا يكثران من التضرع والدعاء إلى الله أن يهبهما ذرية صالحة بارة بهما، وأن يعيذهما من عقوق الأبناء، وكان هذا الفتى ظاهراً صالحاً، وهو ابن مؤمنَين فيلحقهما من حيث الطهارة الظاهرية أو زكاة النفس الظاهرية، ولهذا قال موسى(علیه السلام) عنه(نفساً زكية) أي بحسب الظاهر؛ لأنه ابن مؤمنَين، وفي الوقت الحالي؛ لأنه لم يظهر الكفر والفساد، ولكن الله سبحانه وتعالى يعلم ما في نفس هذا الفتى من(الأنا) والتكبر على أمر الله وحججه(علیهم السلام).

2 - حکایت پسر نوجوان: وی، نوجوانی بود که پدر و مادرش مؤمن، درست‌کار و مخلص به درگاه الهی بودند. والدین او بسیار به پیشگاه خدا دعا و تضرّع می‌کردند که خداوند فرزندان نیکوکاری به آنها ببخشد تا آنها را از شرّ بدکاری‌های فرزندان(عاق فرزندان) در امان بدارد. این نوجوان، در ظاهر، نیکوکار و فرزندِ پدر و مادری مؤمن بود و از نظر طهارت ظاهری یا جانْ‌پاکی ظاهری به آن دو ملحق می‌شد. به همین دلیل موسی‌ از او به «نفس زکیه»(جان پاک) تعبیر کرد، یعنی به حسب ظاهر؛ چرا که وی پسرِ پدر و مادری مؤمن بود و در آن زمان نیز کفر و فسادی از او بروز نکرده بود، ولی خداوند سبحان آنچه را که از(منیّت و تکبر ورزی نسبت به امر خدا و حجت‌های الهی(علیهم السلام)‌) در نفس این پسر نوجوان پنهان بود می‌دانست و از آن باخبر بود.

فهذه النفس الخبيثة هي من أعداء الأنبياء والمرسلين، ولهذا أرسل الله سبحانه وتعالى العالم(علیه السلام) ليحقق لهذين المؤمنَين أملهما بالذرية البارة المؤمنة الصالحة، ولم يكن هناك سبيل لتفريقهم إلا بقتل الغلام ، فقتله العالم(علیه السلام) بأمر الله سبحانه واستجابة لدعاء أبويه. وفي الشرائع السابقة كان للأب أن يقتل ولده تقرباً إلى الله سبحانه، وقصة إبراهيم(علیه السلام) وهو نبي مع ولده حين أراد ذبحه([121])، وقصة عبد المطلب(علیه السلام) وهو وصي مع ولده حين أراد قتله قربة لله([122]) ليست ببعيدة، فلما جاء الإسلام نسخ هذا الحكم وأصبح الأب لا يستطيع أن ينذر ولده للذبح لوجه الله ولكن إذا قتله فإنه لا يقتل به، وهذا الحكم يعرفه المسلمون ، فالقاتل يقتل إلا إن كان أباً.

این نفس خبیث و بد طینت در زمره‌ی دشمنان پیامبران و فرستادگان الهی است و از همین رو خداوند سبحان، عالِم‌ را گسیل داشت تا آرزوی این دو مؤمن در داشتن نسلی نیکوکار، مؤمن و صالح، جامه‌ی عمل بپوشد. برای نیل به هدف جداسازی از آنها، چاره‌ای جز کشتن نوجوان نبود؛ بنابراین عالِم‌ به امر خدای سبحان و به دنبال استجابت دعای والدینش، او را کشت. در ادیان، گذشته پدر می‌توانست پسرش را با نیّت تقرّب به خدای سبحان، بکشد. داستان ابراهیم نبی(علیه السلام)‌ با پسرش، که می‌خواست او را سر بِبُرد([123]) و نیز داستان عبد المطلب(علیه السلام)‌ ـ‌که وصیّ بود‌ـ با پسرش که اراده کرده بود او را در راه تقرّب به خدا، بکشد،([124]) چندان دور نیست. وقتی اسلام آمد، این حکم را نسخ کرد و دیگر پدر نمی‌توانست نذر کند که پسرش را برای رضای خدا ذبح کند ولی اگر او را بکشد، قصاص و کشته نمی‌گردد. مسلمانان با این حکم آشنا هستند که قاتل کشته می‌شود مگر این که وی، پدر مقتول باشد.

ولهذا فإنّ الذي طلب قتل الغلام هو أبوه من حيث لا يشعر، فإنّ دعاءه كان طلباً لهلاك ولده فهو القاتل الحقيقي، والذي أمر بقتل الغلام هو الله سبحانه، والذي نفذ هو العالم(علیه السلام) فلا يوجد أي مخالفة للشريعة الظاهرية في هذه المسألة كما توهم بعضهم أنه قصاص قبل وقوع الجناية؛ لأن قتل الغلام وقع بطلب من أبيه وإن كان لا يعلم أنّ مقتضى دعائه هو قتل ولده وهلاكه.

بنابراین کسی که خواستار کشته شدن پسر بود، در واقع پدرش بود اما او خودش متوجّه این معنی نبود؛ دعای وی، طلب مرگ برای پسرش بود، پس او قاتل واقعی است. کسی هم که دستور قتل پسر را صادر کرد خدای سبحان و آن که دستور را اجرا نمود، عالِم(علیه السلام)‌ بود. بنابراین در این قضیه، هیچ تضادی با آموزه‌های ظاهری شریعت وجود ندارد؛ بر خلاف پندار گروهی که می‌گویند این کار، قصاص پیش از جنایت بوده است! زیرا قتل پسر نوجوان به دلیل خواست پدرش واقع شده، اگر چه این پدر نمی‌دانسته است که مقتضای این خواسته، قتل و هلاکت پسرش بوده است.

كما أنّ هناك عدة أمور ربما تحل كثيراً من التساؤلات حول قصة موسى(علیه السلام) مع العالم(علیه السلام) إذا عُرِفَتْ، وهي:

1/ كان العالم يرى الحال والمستقبل في الباطن، وموسى(علیه السلام) يرى الباطن، ولكن في الحال فقط.

در اینجا یک سری مواردی وجود دارد که اگر شناخته شود، چه بسا بسیاری از سوالات و ابهاماتی که درباره‌ی داستان موسی‌ با عالِم وجود دارد، روشن می‌شود. این موارد به شرح زیر است:

1 – عالِم(علیه السلام)، حال و آینده را در باطن می‌دید. موسی‌ نیز باطن را می‌دید، ولی فقط در زمان حال.

2/ إنّ العالم(علیه السلام) لو قتل الغلام أمام الناس لما تركوه يذهب، فلم يكن الناس يرون العالم(علیه السلام) كما كان موسى(علیه السلام) يراه.

2 – عالِم(علیه السلام)، اگر نوجوان را در مقابل دید مردم می‌کشت، آنها او را رها نمی‌کردند نمی‌گذاشتند به راه خود ادامه دهد زیرا نگاهی که مردم به عالِم(علیه السلام) داشتند، با دید موسی‌ نسبت به او متفاوت بود.

3/ إنّ مسألة قتل الغلام هي كما يقبض ملك الموت الروح، أو أن يقلب ملك سيارة شخص وهو يقودها في الشارع، فيموت الشخص بسبب الحادث، فحال العالم(علیه السلام) كان كحال الملائكة(علیه السلام).

3 - موضوع کشتن پسر همانند قبض روح توسط ملک الموت، یا شبیه این است که راننده‌ی خودرویی که در خیابان مشغول رانندگی است، خودرو را چپ کند و به دنبال این حادثه، کسی جان خود را از دست بدهد. وضعیت عالِم‌ نیز مانند وضعیت فرشتگان‌ است.

4/ كان الأمر الموجّه من الله سبحانه إلى العالم إجمالياً ولم يكن تفصيلياً، وكمثال هكذا:(إحفظ السفينة لهؤلاء المساكين)، ولم يأمره الله سبحانه وتعالى أن يحفظها بإعابتها، ولهذا نسب العيب لنفسه، قال تعالى: ﴿هَذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾([125]). وفي الرواية عنه(علیه السلام)(إنّ الله لم ينظر إلى الأجسام منذ خلقها)([126]).

4 - این دستور از سوی خدای سبحان خطاب به عالم، به صورت اجمالی و نه به صورت تفصیلی بیان شده بود؛ مثلاً: «کشتی را برای این مساکین حفظ کن» و حق تعالی او را امر نکرده بود که با معیوب ساختن کشتی، این دستور را عملی سازد. بنابراین وی، وارد آوردن خسارت(به کشتی) را به خودش نسبت داده است. خدای متعال می‌فرماید:(این عطای بی‌حساب ما است، خواهی آن را ببخش و خواهی نگه دار)([127]) در روایتی از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده است که حضرت(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:(خداوند از وقتی که اجسام را آفرید، به آنها نظر نینداخته است).([128])

3: قصة الجدار:

وهو جدار بيت لغلامين يتيمين، أي إنهما صالحان، واليتيم: هو الفرد في قومه الذي لا يلحقه أحد في الصلاح والتقوى والطاعة([129])، والكنـز الذي تحت الجدار كان أموالاً وذهباً ادخرها لهما أبوهما، وكتب لهما نصيحة وادخرها لهما مع الكنـز، ولهذا فإنّ أهل البيت(علیهم السلام)  كانوا يعتبرون هذه النصيحة هي الكنز الحقيقي لا أن المال والذهب هو الكنز، والنصيحة هي كما قال الإمام الصادق(علیه السلام):(إني أنا الله لا إله إلا أنا، من أيقن بالموت لم يضحك سنه ومن أقر بالحساب لم يفرح قلبه، ومن آمن بالقدر لم يخشَ إلا ربه)([130]).

3: داستان دیوار

این دیوار، دیوار خانه‌ی دو پسر یتیم بود. منظور از یتیم در اینجا یعنی صالح و نیکوکار. یتیم به کسی اطلاق می‌شود که در قوم و قبیله‌اش، کسی در صلاح و تقوا و بندگی به پای او نرسد.([131])گنج پای دیوار هم عبارت بود از اموال و جواهراتی که پدر آنها را برای این دو ذخیره نموده بود. وی اندرزی هم برای آنان نوشته و آن را با گنج برای ایشان پنهان کرده بود. از این رو، اهل بیت‌ همین نصیحت را گنج واقعی به شمار آورده‌اند، نه آن ثروت و جواهرات را. طبق فرمایش امام صادق(علیه السلام)‌ نصیحت مزبور چنین بود:(إنّی أنا لا اله الا الله أنا، من أیقن بالموت لم یضحک سِنُّه، و من أقر بالحساب لم یفرح قلبه، و من آمن بالقدر لم یخش إلا ربه)([132])(منم خدایی که جز من خدایی نیست. کسی که به مرگ یقین دارد، دندانش به خنده نمایان نمی‌شود، و کسی که به حساب، یقین دارد دل‌شاد نمی‌گردد، و کسی که به مقدرات الهی یقین دارد جز از خدایش نمی‌ترسد).

وهذه الحكمة والنصيحة هي حرب على بخل أهل هذه القرية الذين أبوا أن يطعموهم، وهذا سبب آخر لبناء الجدار.

این حکمت و نصیحت در واقع جنگ با بُخل مردمان آن ده بود که از میزبانی ایشان سربرتافتند. این دلیل دیگری بر تعمیر کردن دیوار بود.

وفي بناء الجدار آية أخرى للمتوسمين - وهم آل محمد(علیهم السلام) - وهي أنه حاجز ومانع بين أهل القرية وبين الأخلاق الكريمة أو كنز الغلامين اليتيمين. وفي الحقيقة أنّ الذي بنى الجدار هو بخل أهل هذه القرية، وفي بناء الجدار آيات لا يعقلها إلا العالمون.

در استوارسازی دیوار، نشانه و آیه‌ی دیگری برای(متوسّمین)(تیزهوشان و تیزبینان) که همان آل‌محمد‌ هستند، وجود دارد؛ اینکه بر پا کردن دیوار، مانع و حایلی بین مردم دِه و اخلاق کریمه یا گنج آن دو پسر یتیم بود. در حقیقت عامل بر پا شدن دیوار، همین بُخل مردم ده بوده است. در ساختن دیوار، آیات و نشانه‌های دیگری نیز وجود دارد که جز افراد دانا و خردپیشه، آنها را درنیابند.

ويبقـى أن نعـرف:

إنّ عمل العالم(علیه السلام) كان كعمل الملائكة(علیه السلام) لا يسبقونه بالقول وهم بأمره يعملون، فكان منفذاً لأمر الله سبحانه وتعالى، وجميع الأعمال الثلاثة التي قام بها كانت بأمر من الله، وكانت بطلب من أصحابها الذين عُملتْ لأجلهم. فهي استجابة لدعائهم، فالسفينة خُرقت بطلب من أصحابها، والفتى قُتل بطلب من والديه، والجدار أقيم بطلب من والد الغلامين، وكل هذه الطلبات كانت بدعاء وتضرع إلى الله من أناس مؤمنين مخلصين لله سبحانه وتعالى.

اکنون باید بدانیم که:

عمل عالِم(علیه السلام)‌ مانند عمل فرشتگان است:(در سخن بر او پیشی نمی‌گیرند و به فرمان او عمل می‌کنند).([133]) وی، مجری دستور حق تعالی بود و تمام کارهای سه‌گانه‌ای که انجام داد، به امر خداوند بوده است؛ البته به درخواست صاحبان‌شان که عالِم، کارها را برای آنها و به خاطر آنها انجام داد و اینها، در ‌واقع اجابت دعای ایشان بوده است:

کشتی سوراخ شد، بنا به درخواست مالکان آن، و پسر نوجوان کشته شد بنا به خواسته‌ی والدینش، و دیوار، راست شد بنا به درخواست پدر دو پسر. همه‌ی این درخواست‌ها در قالب دعا و تضرّع به درگاه الهی و از سوی مردمانی مؤمن و مخلص برای خدای سبحان انجام پذیرفت.

وكل أعمال العالِم(علیه السلام) عادت بالخير الكثير على أصحابها، فالسفينة حُفظت ولم يضطر أهلها لمعونة الظالم، والغلام العاق ذو الباطن الأسود قُتل وأُبدل أبويه بفتاة صالحة بارة ولدت الأنبياء، والجدار حَفظ المال والذهب والحكمة من أن تصل لغير أهلها.

تمام کارهایی که از عالِم‌ سر زد، خیر فراوانی به صاحبانش بازگرداند: کشتی، محافظت شد و مالکان آن به هم‌کاری با ستم‌گر مجبور نشدند؛ پسرِ عاق و دارای باطن سیاه کشته شد و به جای او، والدینش دختری نیکوکار و مهربان که چند پیامبر از او زاییده شد عوض گرفتند؛ و دیوار نیز مال و زر و حکمت را از اینکه به غیر اهلش برسد، حفظ نمود.

وقال الصادق(علیه السلام):(وكان مثل السفينة فيكم وفينا ترك الحسين البيعة لمعاوية، وكان مثل الغلام فيكم قول الحسن بن علي(علیه السلام) لعبيد الله بن علي لعنك الله من كافر، فقال له: قد قتلته يا أبا محمد، وكان مثل الجدار فيكم علي والحسن والحسين(علیهم السلام))([134]).

امام صادق(علیه السلام)‌ فرمود:(و مَثَل کشتی بین ما و شما، مَثَل بیعت نکردن حسین با معاویه بود؛ و مَثَل پسر بین شما، مَثَل سخن حسن بن علی(علیه السلام)‌ به عبید الله بن علی بود که فرمود: لعنت خدا بر تو ای کافر! به آن حضرت گفت یا ابامحمد! او را به قتل رسانیدی؛ و مَثَل دیوار بین شما، مَثَل علی و حسن و حسین‌(علیهم السلام) است).([135])

ولزمان القائـم(علیه السلام) سفينة وغلام وجدار تحته كنـز أيضاً، أما السفينة وهي لأصحاب القائم(علیه السلام) فتعاب لتحفظ من الطواغيت(يظهر في شبهة ليستبين) أي القائم(علیه السلام)، كما ورد عنهم(علیهم السلام)([136])، وأما الغلام فيقتل؛ لأن باطنه أسود ومصاب بداء إبليس(لعنه الله):(أنا خير منه)، وقد ورد عنهم(علیهم السلام) أنّ القائم(علیه السلام) يقتل أحد من يعملون بين يديه([137]) ومن المقربين منه(علیه السلام)، وأما الكنز فيخرج من تحت الجدار ويبثّ في الناس، وهو علم آل محمد(علیهم السلام)، عن الصادق(علیه السلام):(العلم سبعة وعشرون حرفاً فجميع ما جاءت به الرسل حرفان فلم يعرف الناس حتى اليوم غير الحرفين، فإذا قام قائمنا(علیه السلام) أخرج الخمسة والعشرين حرفاً فبثها في الناس وضمّ إليها الحرفين حتى يبثّها سبعة وعشرين حرفاً)([138]).

در زمان قائم‌(علیه السلام) نیز کشتی، پسر و دیواری که زیرش گنج بود نیز وجود خواهد داشت. کشتی که متعلّق به اصحاب قائم‌ است، معیوب می‌شود تا از گزند طاغوتیان محفوظ بماند:(یظهر فی شبهه لیستبین)(با شُبهه آشکار می‌گردد تا روشنگری نماید)، یعنی قائم‌؛ که این معنا در روایات ائمه‌ آمده است([139]). اما پسر، کشته می‌شود زیرا باطنی سیاه دارد و به درد ابلیس لعنت الله گرفتار است:(أنا خیرٌ مِنه)(من از او بهترم)؛ از ائمه‌ روایت شده است که قائم‌ یکی از کسانی که در کنار او کار می‌کند و از مقرّبین حضرتش است را می‌کشد.([140])

اما گنج، عِلم آل محمد(علیه السلام)‌ است که از زیر دیوار بیرون کشیده و بین مردم نشر داده می‌شود. از امام صادق(علیه السلام)‌ روایت شده است که فرمود:(علم بیست و هفت حرف است و همه‌ی آنچه پیامبران(علیهم السلام) آورده‌اند تنها دو حرف است و مردم تا امروز جز آن دو حرف را نمی‌شناسند. هنگامی که قائم ما قیام کند، بیست و پنج حرف دیگر را بیرون می‌آورد و آن را بین مردم نشر می‌دهد، و آن دو حرف را نیز ضمیمه می‌کند و بیست و هفت حرف را منتشر می‌سازد).([141])

 

أما قصة ذي القرنين فقد بيّنها أهل البيت(علیهم السلام) في الروايات، وأهم ما فيها أنّ ذا القرنين في هذا الزمان هو القائم(علیه السلام). سُئل أمير المؤمنين(علیه السلام) عن ذي القرنين أنبياً كان أم ملكاً ؟ فقال:(لا نبياً ولا ملكاً بل عبداً أحب الله فأحبه ونصح لله فنصح له، فبعثه إلى قومه فضربوه على قرنه الأيمن فغاب عنهم ما شاء الله أن يغيب، ثم بعثه الثانية فضربوه على قرنه الأيسر فغاب عنهم ما شاء الله أن يغيب، ثم بعثه الثالثة فمكن الله له في الأرض، وفيكم مثله)([142]).

· اما داستان ذو القرنین را اهل بیت در روایات روشن فرموده‌اند و مهم‌ترین بخش آن این است که در زمان فعلی، ذو القرنین، قائم(علیه السلام) است. از امیرالمؤمنین سوال شد آیا ذوالقرنین پیامبر بود یا پادشاه؟ فرمود:(او نه پیامبر بود و نه پادشاه؛ لیکن او بنده‌ای بود که خدا را دوست داشت و خداوند نیز او را دوست می‌داشت. برای خدا خیرخواهی کرد و خداوند برای او خیرخواهی فرمود؛ خداوند او را به سوی قومش مبعوث نمود. آنها ضربتی بر سمت راست سرش زدند و او مدت زمانی که خدا می‌خواست غیبت کند، از آنها غایب شد. سپس برای بار دوم او را مبعوث نمود، و آنها ضربتی بر سمت چپ سرش زدند و او مدت زمانی که خدا می‌خواست غیبت کند، از مردم غایب شد. سپس برای بار سوم او را مبعوث نمود و آنگاه خداوند او را در زمین تمکین و فرمان‌روایی داد؛ و در شما همانندِ او وجود دارد).([143])

عن الباقر(علیه السلام)، قال:(إن ذا القرنين قد خُيّر بين السحابين واختار الذلول، وذخر لصاحبكم الصعب. قال: قلت: وما الصعب؟ قال: ما كان من سحاب فيه رعد وصاعقة أو برق فصاحبكم يركبه، أما أنه سيركب السحاب، ويرقى في الأسباب أسباب السماوات السبع والأرضين السبع؛ خمس عوامر واثنتان خراب)([144]).

از امام باقر(علیه السلام) روایت شده است که فرمود:(ذو القرنین در میان دو نوع ابر مخیّر شد. او ابر رام را برگزید و برای صاحب شما ابر ناآرام را باقی گذاشت). راوی گوید: عرض کردم: ابر ناآرام چیست؟ فرمود:( آن ابری که رعد و برق و سر و صدا داشته باشد. صاحب شما بر آن سوار می‏شود. آری او سوار بر ابر می‏شود و بر اسباب بالا می‌رود؛ اسباب آسمان‌های هفت‌گانه و زمین‌های هفت‌گانه؛ پنج تا آباد و دو تا خراب هستند).([145])

قول أمير المؤمنين(علیه السلام):(وفيكم مثله) يعني القائم(علیه السلام)، فإنه يدعو الناس فيقولون له أرجع يا ابن فاطمة، ثم يدعو الناس في الثانية فيقولون ارجع يا ابن فاطمة، وفي الثالثة يُمكنه الله من أعناقهم فيقتل فيهم حتى يرضى الله سبحانه وتعالى([146])، وحتى يقول له أحد المقربين منه إنك تجفل الناس إجفال النعم([147])، وحتى يقول الناس هذا ليس من آل محمد(علیهم السلام) لو كان من آل محمد لرحم([148])، كما ورد في الروايات عنهم(علیهم السلام).

منظور امیر المؤمنین(علیه السلام) که فرموده:(و فیکم مثله)(و مثال او در شما وجود دارد) قائم(علیه السلام) می‌باشد؛ ایشان مردم را دعوت می‌کند ولی به او می‌گویند برگرد ای پسر فاطمه! سپس بار دوم مردم را دعوت می‌کند و می‌گویند برگرد ای پسر فاطمه! و در مرتبه‌ی سوم خداوند آن حضرت را بر گردن‌هایشان مسلّط می‌سازد و از آنها آنقدر می‌کُشد تا خدای سبحان و متعال خشنود گردد؛([149]) تا آنجا که یکی از نزدیکانش به آن حضرت(علیه السلام) می‌گوید تو مردم را مانند چهارپایان رَم می‌دهی،([150]) و تا آنجا که مردم می‌گویند این شخص از آل محمد نیست که اگر از آل محمد(علیهم السلام) می‌بود، رحم می‌کرد؛([151]) همان طور که در روایات معصومین آمده است.

وأرجو أن يكون ما ذكرته نافعاً للمؤمنين، وإن كان في هذه القصص الثلاث أسرارٌ كثيرة جداً لم أسلّط الضوء عليها([152]). والنتيجة التي أريد أن أبينها، هي: إنّ هذه القصص الثلاث مرتبطة ارتباطاً وثيقاً مع القائم(علیه السلام) ومع أصحابه ومع علامات ظهوره.

امیدوارم آنچه بیان کردم برای مؤمنان سودمند باشد، هر چند در این سه داستان اسرار بسیاری وجود دارد که آنها را روشن ننمودم([153]). نتیجه‌ای که می‌خواهم بیان کنم این است که این داستان‌های سه‌گانه ارتباط بسیار تنگاتنگی با قائم، یاران آن حضرت و علامات ظهور ایشان دارد.

******

 

پرسش ۷۳: معنی شناخت و معرفت در آیه‌ی﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ....

سؤال/ ۷۳: ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْأِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾([154])، ورد في الرواية عن أهل البيت(علیه السلام) أي يعرفون([155])، فما المراد بهذه المعرفة، وكيف تتم؟

(جن و انس را جز برای پرستش خود نيافريده‌ام).([156]) در روایتی از اهل بیت وارد شده است که یعنی(لِیِعْرِفون)([157])(تا مرا بشناسند). مراد از این معرفت و شناخت چیست و چگونه کامل می‌شود؟

الجواب: المعرفة أي معرفة الله سبحانه وتعالى، وتتم هذه المعرفة من خلال العبودية، فبالعبودية يعرجون إلى الربوبية، وبالربوبية يعرفون الربوبية.

پاسخ:(معرفت و شناخت) یعنی شناخت خداوند سبحان و متعال، و این معرفت از طریق عبودیت به کمال می‌رسد؛ با عبودیت، به ربوبیت عروج می‌کنند و با ربوبیت، ربوبیت را می‌شناسند.

فكيف تعرف النار إلا أن تكون أنت ناراً، فلا يعرف العبد بالعبودية الربوبية، إلا أن يكون رباً، أي أن يكون وجه الله سبحانه وتعالى، فالربوبية لا تُعرف بالعبودية، إنما حصيلة العبودية هي معرفة الربوبية.

چطور می‌توانی آتش را بشناسی؟ جز اینکه خود، آتش شوی؟! به همین ترتیب، بنده نمی‌تواند از طریق عبودیت، ربوبیت را بشناسد مگر این که خود، ربّ(پروردگار) شود؛ یعنی وجه خداوند سبحان و متعال گردد. بنابراین ربوبیت از طریق عبودیت شناخته نمی‌شود بلکه نتیجه‌ی عبودیت، معرفت و شناخت ربوبیت می‌باشد.

******

پرسش ۷۴:  معنای آیه‌ی ﴿أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنَى وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ

سؤال/ ۷۴: ما معنى الآية: ﴿أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنَى وَثُلاثَ وَرُبَاعَ﴾([158]) ؟ ثم إنّ ثلاثة أجنحة ألا تسبب اختلال التوازن؟!

معنای این آیه چیست؟(فرشتگانی که بال‌هايی دارند، دو‌گانه، سه‌گانه و چهارگانه)([159]). همچنین آیا داشتن سه بال، تعادل فرشتگان را به هم نمی‌زند؟!

الجواب: الجناح المتعارف عندنا يستعمله الطائر ليرتفع ويرتقي في جو السماء، وكذلك الملائكة(علیه السلام)، فهم بالأجنحة يرتقون في السماوات، وكلما زادت هذه الأجنحة زاد ارتقاؤهم وارتفعت مقاماتهم، وكل جناح بالنسبة للملائكة(علیه السلام) هو: اسم من أسماء الله سبحانه وتعالى.

پاسخ: بالی که به طور معمول می‌شناسیم، چیزی است که پرنده برای پرواز و اوج گرفتن در آسمان دنیا از آن استفاده می‌کند؛ فرشتگان نیز همین گونه‌اند و به وسیله‌ی بال‌ها در آسمان‌ها ارتقا می‌یابند و هر چه این بال‌ها بیشتر باشد، ارتقای آنها بیشتر شده، مقام آنها بالاتر می‌رود، و هر بال برای فرشتگان عبارت است از نامی از نام‌های خداوند سبحان و متعال.

فالملائكة(علیهم السلام) مفطورون على معرفة بعض أسماء الله لا جميعها، كما هو حال الإنسان. فالملك الذي يعرف اسماً واحداً له جناح واحد يرتقي به، والذي يعرف اسمين جناحان، والذي يعرف ثلاثة أسماء له ثلاثة أجنحة، وهكذا.

فرشتگان (علیهم السلام) بر شناخت و معرفت برخی از نام‌های خدا و نه تمامیِ آنها ـ‌آن گونه که وضعیت انسان می‌باشد‌ـ سرشته شده‌اند. فرشته‌ای که یک نام را می‌شناسد، یک بال دارد که با آن بالا می‌رود و آن که دو اسم می‌شناسد، دو بال دارد و دیگری که سه نام را می‌داند، سه بال دارد، و به همین ترتیب.

پرسش ۷۵: معنای آیه‌ی ﴿إِنَّ لَكَ فِى ٱلنَّهَارِ سَبْحًا طَوِيلًا(که تو در روز کارهای بسیاری داری).

سؤال/ ۷۵: ما معنى: ﴿إِنَّ لَكَ فِي اَلنَّهَارِ سَبْحاً طَوِيلاً﴾([160]

(که تو در روز کارهای بسیاری داری)([161])  به چه معنا است؟

الجواب: أي إنّ لك في النهار عملاً كثيراً في نشر دعوة التوحيد وإعلاء كلمة الله سبحانه وتعالى، والتسليم له سبحانه ، فاستعن على هذا العمل والجهاد في سبيل الله بقيام الليل لا بالنوم كما يتوهم الغافلون.

پاسخ: یعنی اینکه در طول روز، کارهای بسیاری در نشر دعوت توحید و اعتلای کلمه‌ی خداوند سبحان و متعال و تسلیم برای خداوند سبحان داری؛ پس در این عمل و جهاد در راه خدا، از عبادت شب کمک بگیر نه با خوابیدن؛ بر خلاف توهّم غافلان!

******

 

پرسش ۷۶: معنای آیه‌ی(که در آن روز شما را از نعمت‌ها بازخواست می‌کنند)

سؤال/ ۷۶: ما معنى: ﴿ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ﴾([162]) ؟

معنی(که در آن روز شما را از نعمت‌ها بازخواست می‌کنند)([163])  چیست؟

الجواب: النعيم: هم محمد وآل محمد(علیهم السلام) كما ورد عنهم(علیهم السلام)([164]).

پاسخ: همان گونه که از اهل بیت روایت شده است، منظور از نعمت‌ها محمد و آل محمد(علیه السلام) می‌باشند([165]).

والسؤال عنهم(علیه السلام) يوم القيامة لعظيم شأنهم نسبةً إلى من سبقهم من الأنبياء والمرسلين، فالأنبياء والمرسلون ومحمد وآل محمد(علیه السلام) أنوار أضاءت الطريق لأممهم، وبهم يعرف طريق الله سبحانه وتعالى، ويميز الحق من الباطل بسيرتهم ونهجهم وحكمتهم وأقوالهم وأعمالهم، ومحمد وآل محمد نور الله سبحانه وتعالى([166]).

بازخواست در مورد آنها در روز قیامت به خاطر شأن و منزلت عظیم آنها نسبت به انبیا و فرستادگان پیش از خودشان می‌باشد. انبیا و فرستادگان و محمد و آل محمد انواری هستند که راه را برای امّت‌های خویش روشن ساختند و به وسیله‌ی آنها راه خداوند سبحان و متعال شناخته می‌شود و با سیره و اسلوب و حکمت و سخنان و کِردار آنها، حق از باطل بازشناخته می‌شود، و محمد و آل محمد نور خداوند سبحان و متعال می‌باشند([167]).

فهم(علیه السلام) كالشموس التي أضاءت الطريق لهذه الأمة الإسلامية، ولكن للأسف أعرضت الأمة عنهم، ولم تقتدِ بسيرتهم، أما بقية الأنبياء والمرسلين(علیه السلام) فقد كانوا كالشموع التي أضاءت الطريق لأممهم، ولهذا يهدد الله سبحانه وتعالى بأنه سيسأل هذه الأمة عن محمد وآل محمد(علیه السلام).

آنها  چون خورشیدهایی هستند که راه را برای این امّت اسلامی روشن کردند ولی با کمال تأسّف امّت از آنها روی برگردانید و به سیره و روش آنها اقتدا ننمود؛ اما بقیه‌ی انبیا و فرستادگان(علیه السلام)، همانند شمع‌هایی بودند که راه را برای امّت‌های خود روشن ساختند و از همین رو خداوند سبحان و متعال هشدار می‌دهد که از این امّت درباره‌ی محمد و آل محمد(علیه السلام) بازخواست خواهد کرد.

فالطريق الذي يضاء بالشموع ليس كالطريق الذي يضاء بالشموس، والذي يتيه ويضيع طريقه مع أنّ هذا الطريق مضاء بالشموس الطالعة الباهرة، أولى بأن يعاتب ويحاسب ثم يعاقب. وسُئل أمير المؤمنين علي(علیه السلام) من الذين بدلّوا نعمة الله كفراً؟ فقال(علیه السلام):(دعهم لغيهم هم قريش)([168]).

راهی که با شمع‌هایی روشن می‌شود همانند راهی که با خورشیدها روشن می‌گردد، نمی‌باشد، و آن کس که سرگردان می‌شود و راهش را گم می‌کند، در حالی که این راه با خورشیدهای روشن و تابان روشن گشته، سزاوارتر است به اینکه مورد حساب و عتاب قرار گیرد، و سپس عقوبت گردد. از امیر المؤمنین(علیه السلام) درباره‌ی کسانی که نعمت خدا را به کفر تبدیل کردند پرسیده شد. آن حضرت(علیه السلام) فرمود:(آنها را در بدی هایشان واگذارید؛ آنها قریش هستند).([169])

وفي زمان الرسول(صلی الله علیه و آله و سلم)؛ قريش: هم الذين يعيشون حول الكعبة في أم القرى مكة، وفي زمان القائم(علیه السلام) قريش: هم الذين يعيشون حول ضريح علي(علیه السلام) في أم القرى في هذا الزمان وهي النجف، ومن قريش في هذا الزمان بعض علماء الدين، وهم الذين يقدم القائم(علیه السلام) خمسمائة منهم فيضرب أعناقهم، ويعيد ذلك ست مرات، كما ورد في الرواية عن أهل البيت(علیه السلام)([170]).

در زمان رسول خدا  قریش کسانی بودند که پیرامون کعبه در ام القرای مکه زندگی می‌کردند و در زمان قائم، قریش کسانی هستند که پیرامون ضریح امام علی(علیه السلام) در ام القرای این زمان یعنی نجف، زندگی می‌کنند. از جمله قریشیان در این زمان، برخی علمای دین هستند؛ همان‌هایی که قائم (علیه السلام)پانصد تَن از آنها را پیش می‌آورد و گردن می‌زند و این کار را شش مرتبه تکرار می‌کند؛ همان طور که در روایت از اهل بیت آمده است.([171])

وورد في الرواية أنّ القائم(علیه السلام) يفتح مدينة النجف كما فتحت مكة عنوة وبالسيف ويقتل مقاتليها، ويقتل القائم في النجف حتى يرضى الله([172])، كما ورد في الروايات عنهم(علیه السلام).

در روایت آمده است که قائم شهر نجف را فتح می‌کند، همانطور که شهر مکه با قهر و شمشیر فتح شد و جنگجویانش را به قتل می‌رساند، و قائم در نجف آنقدر می‌کشد تا خداوند راضی و خشنود گردد؛([173]) همان گونه که در روایت اهل بیت(علیه السلام) آمده است.

******

پرسش ۷۷: معنای(همه‌ی خیر و خوبی دنیا و همه‌ی خیر آخرت) و(همه‌ی شرّ دنیا و شرّ آخرت)

سؤال/ ۷۷: ورد في الدعاء:(أعطني بمسألتي إياك جميع خير الدنيا وجميع خير الآخرة، وأصرف عني بمسألتي إياك جميع شر الدنيا وشر الآخرة)([174]). فلماذا قال:(جميع خير الآخرة)، وفي الشرّ قال: (وشر الآخرة)، ولم يقل:(وجميع شر الآخرة)؟

در دعا آمده است:(أَعْطِنِی بِمَسْأَلَتِی إِیَّاکَ جَمِیعَ خَیْرِ الدُّنْیَا وَ جَمِیعَ خَیْرِ الْآخِرَةِ وَ اصْرِفْ عَنِّی بِمَسْأَلَتِی إِیَّاکَ جَمِیعَ شَرِّ الدُّنْیَا وَ شَرِّ الْآخِرَةِ)([175])(به خاطر درخواستی که فقط از تو کردم، همه‌ی خیر و خوبی دنیا و همه‌ی خیر آخرت را عطایم فرما، و به خاطر درخواستی که فقط از تو کردم، همه‌ی شرّ دنیا و شرّ آخرت را از من بگردان). چرا می‌فرماید:(همه‌ی خیر آخرت) در صورتی که در مورد شرّ می‌گوید:(و شرّ آخرت را) و نگفته:(و همه‌ی شرّ آخرت را)؟

الجواب: خير الآخرة مراتب كثيرة، وهو جنان ومقامات ودرجات، وكل إنسان يُحصّل هذه المقامات والجنات والدرجات بحسب ما سعى لتحصيلها، ﴿وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى * وَأَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَى * ثُمَّ يُجْزَاهُ الْجَزَاءَ الْأَوْفَى﴾([176]).

پاسخ: خیر آخرت مراتب بسیاری دارد که شامل جنّات(بهشت‌ها)، مقامات و درجاتی می‌باشد و هر انسان به میزان سعی و تلاش خود برای به دست آوردن این مقامات، جنّات و درجات، آنها را به دست می‌آورد:(و اينکه برای انسان، جز آنچه خود تلاش کرده است، نيست * و زود است که کوشش او در نظر آيد * سپس او را پاداشی تمام دهند).([177])

فالداعي يطلب جميع هذه المقامات والجنات؛ لأن التفاوت بين جنة وجنة، وبين مقام ومقام كبيرٌ جداً. فمن كتبت له جنة في السماء الثانية، يسعى لأنْ تكتب له جنة في السماء الثالثة، وهكذا حتى يرجو ويطلب أعلى المقامات، وهو رضا الله سبحانه وتعالى.           

دعا کننده، همه‌ی این مقامات و بهشت‌ها(جنّات) را درخواست می‌کند؛ چرا که تفاوت یک بهشت با بهشتی دیگر و یک مقام با مقامی دیگر، بسیار زیاد است. کسی که بهشتی در آسمان دوم برایش نوشته شده باشد می‌کوشد بهشتی در آسمان سوم برایش ثبت گردد و به این ترتیب تا به بالاترینِ مقامات که رضای خداوند سبحان و متعال است امید می‌بندد و درخواست می‌نماید.

أما شرّ الآخرة فهو جهنم، ولا يدخل جهنم إلا من باء بسخط الله سبحانه وتعالى. فمن يطلب أن يصرف عنه شر الآخرة - وهو جهنم وسخط الله سبحانه - يريد أن لا يطأها مطلقاً، وسواء في ذلك جميع طبقاتها ودرجات عذابها، فجهنم كلها شرّ واحد وأولها وآخرها سواء؛  لأنها لا تكون إلا عن غضب الله سبحانه وتعالى وسخطه على العبد، ولهذا يكفي أن يستعيذ العبد من شر الآخرة دون أن يبين كثرة هذا الشر، فهو شر قليله كثير، وهو في الحقيقة شر واحد لمن عرفه دون أن يطأه.

شرّ آخرت جهنم است و بنده وارد جهنم نمی‌شود مگر اینکه خشم خداوند سبحان و متعال را به جان خریده باشد. پس کسی که بازگردانیدن شرّ آخرت را ـ‌که همان جهنم و خشم خدای سبحان است‌ـ از خودش درخواست می‌کند، می‌خواهد که به هیچ وجه در آن قدم ننهد، و این در مورد همه‌ی طبقات و درجات عذاب آن، یکسان است. تمامیِ جهنم شرّی است یکسان؛ از اول تا آخر آن؛ چرا که بر هیچ بنده‌ای واقع نمی‌شود مگر از ناحیه‌ی غضب خدای سبحان و خشم او نسبت به بنده؛ و از همین رو، همینکه بنده از شرّ آخرت استعاذه کند، کفایت می‌کند، بدون اینکه کثرت و تعدد این شرّ را بیان کند؛ چرا که شرّی است که اندکش، بسیار است و در حقیقت برای کسی که آن را بشناسد بدون آنکه پای در آن نهد، شرّی یکسان محسوب می‌شود.

ومن جهة أخرى يوجد سجل اسمه:(سجل الحياة)، تَسطُر فيه الملائكة أسماء أهل الجنان، فمن كُتب اسمه في سجل الحياة فاز ورجا من الله أن يرفعه في المقامات والجنات، ومن لم يكتب اسمه كان من أهل النار. فكتابة الاسم في هذا السجل على درجات ومقامات، فالطلب من الداعي يكون لجميع هذه المقامات والدرجات، أما عدم كتابة الاسم في هذا السجل وهي شر الآخرة فهي شيء واحد، فالطلب من الداعي أن يصرف عنه هذا الشيء الواحد.

از سوی دیگر پرونده‌ای به نام(پرونده‌ی زندگانی)(سِجِّل حیات) وجود دارد که فرشتگان در آن اسامی اهل بهشت را می‌نگارند. کسی که نامش در پرونده‌ی زندگانی ثبت شده باشد، کامیاب گشته است و به خداوند امید دارد که او را در مقامات و جنّات بالا ببرد؛ ولی کسی که اسمش ثبت نشده باشد، از اهل آتش است. نوشته شدن نام در این پرونده بر حسب درجات و مقامات است و دعای دعا کننده برای درخواست کردن تمام این مقامات و درجات می‌باشد. اما نوشته نشدن نام شخص در این پرونده که همان شرّ آخرت است، چیزی یکسان محسوب می‌شود و دعا کننده درخواست می‌کند که این چیز یکسان از او بازداشته شود.

******

پرسش ۷۸: معنای(خدا و سرور من! حکمی را بر من جاری ساختی که هوای نفسم را در آن پیروی کردم)

 

سؤال/ ۷۸: في دعاء كميل:(إِلَهِي وَ مَوْلاَيَ أَجْرَيْتَ عَلَيَّ حُكْماً اتَّبَعْتُ فِيهِ هَوَى نَفْسِي وَ لَمْ أَحْتَرِسْ فِيهِ مِنْ تَزْيِينِ عَدُوِّي فَغَرَّنِي بِمَا أَهْوَى وَ أَسْعَدَهُ عَلَى ذَلِكَ الْقَضَاءُ فَتَجَاوَزْتُ بِمَا جَرَى عَلَيَّ مِنْ ذَلِكَ بَعْضَ حُدُودِكَ وَ خَالَفْتُ بَعْضَ أَوَامِرِكَ فَلَكَ الْحُجَّةُ عَلَيَّ فِي جَمِيعِ ذَلِكَ وَ لاَ حُجَّةَ لِي فِيمَا جَرَى عَلَيَّ فِيهِ قَضَاؤُكَ وَ أَلْزَمَنِي حُكْمُكَ وَ بَلاَؤُكَ وَ قَدْ أَتَيْتُكَ يَا إِلَهِي بَعْدَ تَقْصِيرِي وَ إِسْرَافِي عَلَى نَفْسِي مُعْتَذِراً نَادِماً مُنْكَسِراً مُسْتَقِيلاً مُسْتَغْفِراً مُنِيباً مُقِرّاً مُذْعِناً مُعْتَرِفاً لاَ أَجِدُ مَفَرّاً مِمَّا كَانَ مِنِّي وَ لاَ مَفْزَعاً أَتَوَجَّهُ إِلَيْهِ فِي أَمْرِي غَيْرَ قَبُولِكَ عُذْرِي وَ إِدْخَالِكَ إِيَّايَ فِي سَعَةٍ مِنْ رَحْمَتِكَ)([178]).

در دعای کمیل آمده است:(خدای من و سرور من! حکمی را بر من جاری ساختی که هوای نفسم را در آن پیروی کردم و از فریبکاری آرایش دشمنم نهراسیدم، پس مرا به خواهش دل فریفت و بر این امر اختیار و اراده‌ام یاریش نمود، پس بدین سان و بر پایه‌ی گذشته‌هایم از حدودت گذشتم و با برخی از دستوراتت مخالفت نمودم؛ پس حجّت بر من تنها از آن تو است در همه‌ی اینها، و مرا هیچ حقی نیست در آنچه بر من از سوی قضایت جاری شده و فرمان و آزمایشت ملزمم نموده. ای خدای من! اینک به سوی تو روی آوردم پس از قصور و کوتاهی‌ام در عبادت و زیاده‌روی در خواهش‌های نفس عذر خواه، پشیمان، شکسته دل، جویای گذشت، طالب آمرزش، بازگشت‌کنان با حالت اقرار و اذعان و اعتراف به گناه، بی آنکه گریزگاهی از آنچه از من سر زده بیابم و نه پناهگاهی که به آن رو آورم پیدا کنم، جز اینکه پذیرای عذرم باشی، و مرا در رحمت فراگیرت بگنجانی)([179])

1: ما معنى هذه الكلمات من الدعاء؟

2: إن القائل هو أمير المؤمنين علي(علیه السلام) فكيف يصح منه التجاوز والمخالفة لله سبحانه، وهو سيد الأوصياء وقسيم الجنة والنار ، والمعصوم من التجاوز والمخالفة لأمر الله؟

1- معنای این کلماتِ دعا چیست؟

2- گوینده، امیر المؤمنین علی(علیه السلام) است. چطور ممکن است تجاوز و مخالفت با خدای سبحان از او سر بزند، و حال آنکه ایشان سید اوصیا و قسمت کننده‌ی بهشت و آتش است، و از تجاوز و مخالفت با امر خداوند معصوم می‌باشد؟!

الجواب: أجريت: مأخوذة من جريان الماء، فإذا جرى الماء باتجاهك لابد أن يغمرك. وحكماً: أي قضاء وإمضاء بعد قدر وتقدير سبقه. وهوى النفس والعدو: هو القرين، وهو النكتة السوداء الموجودة في فطرة الإنسان([180])، أو تشوّب الإنسان بالظلمة. والحكم المجرى: هو قبول الإنسان لهذه النكتة السوداء وتشوّبه بالظلمة، أي رضا الإنسان بوجوده أو قبوله لهذا الوجود المفترض.

پاسخ:(أجْرَ یْتَ)(جاری نمودی): از جریان آب گرفته شده است. اگر آب به سوی شما در جریان باشد، حتماً شما را در خود غوطهور می‌سازد. و(حُکماً): یعنی قضا و امضا(جاری شدن) پس از قدر و تقدیرِ پیشین. و «هوای نفس و دشمن»: همان همنشین و ملازم می‌باشد، و منظور، همان نقطه‌ی سیاهی است که در فطرت انسان وجود دارد([181])؛ یا همان شائبه‌ی ظلمت در انسان(حُکم مجرِي)(حکم اجرا شده): عبارت است از پذیرفتن این نقطه‌ی سیاه و شائبه‌ی ظلمت توسط انسان؛ یعنی رضایت انسان به وجود داشتن یا پذیرفتن این وجود داشتن فرضی توسط او.

فتجاوزت ... حدودك، وخالفت ... أوامرك: أي بسبب قبولي لوجودي والمتحقق بتشوّبي بالظلمة ، فأنا متجاوز لحدودك ومخالف لأوامرك، مع أنّ هذا التجاوز وهذه المخالفة هي الذنب الذي لا يفارق إنسانية الإنسان، وبدونها لا يبقى إلا الله الواحد القهار، وهذا التجاوز وهذه المخالفة؛ لأني لم أسعَ سعي محمد  لإزالة شائبة العدم.

(فَتَجَاوَزْتُ.... حُدُودِكَ وَ خَالَفْتُ.... أَوَامِرِكَ)(از حدود تو تجاوز کردم... و با اوامرَت مخالفت نمودم): یعنی به جهت پذیرفتن وجود داشتنم و محقق شدن آمیختگی‌ام با ظلمت و تاریکی، من از حدود تو تجاوز کردم و با اوامرت مخالفت نمودم؛ هر چند این تجاوز و مخالفت، همان گناهی است که از انسانیّتِ انسان جدا نمی‌شود و بدون آن چیزی جز خداوند واحدِ قهّار باقی نمی‌ماند، و این، تجاوز و مخالفت است؛ چرا که من به اندازه‌ی محمد برای برطرف کردن این شائبه‌ی(ناخالصی) عدم، تلاش نکردم.

فعلي صلوات الله عليه دون رسول الله محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) ، ومحمد(صلی الله علیه و آله و سلم) كشف له حجاب اللاهوت وخاطبه تعالى: ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً * لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ﴾([182])، وهذا الذنب هو شائبة الظلمة والعدم وهو المخالفة والتجاوز الأول.

علی که سلام و صلوات خداوند بر او باد در مرتبه‌ای پایین‌تر از پیامبر خدا حضرت محمد قرار دارد و محمد کسی است که حجاب لاهوت برایش کنار زده شد و خدای تعالی ایشان را چنین خِطاب قرار داده است:(ما برای تو پيروزی نمايانی را مقدر کرده‌ايم* تا خدا گناه تو را آنچه پيش از اين بوده و آنچه پس از اين باشد برایت بيامرزد)([183])  و این گناه، همان شائبه‌ی ظلمت و عدم، و همان مخالفت و تجاوز نخستین می‌باشد.

أما أمير المؤمنين علي(علیه السلام) فقد قال:(لو كشف لي الغطاء ..)([184])، فلم يكشف له غطاء اللاهوت إلا بمحمد(علیه السلام)، فعلي يعرف الله بمحمد(صلی الله علیه و آله و سلم)، أي: إنّ علياً يعرف الله سبحانـه بالله في الخلق(محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)).

اما امیر المؤمنین علی می‌فرماید:(لَوْ كُشِفَ لِيَ الْغِطَاءُ....)([185])(اگر پرده برای من برداشته شود....)؛ بنابراین حجاب لاهوت فقط به واسطه‌ی محمد برای او برداشته شد، پس علی خدا را با محمد می‌شناسد؛ یعنی: علی خدای سبحان را به وسیله خدای در خلق(محمد) می‌شناسد.

فَلَك الحجّة: لأني مقصر عن اللحاق بمحمد(صلی الله علیه و آله و سلم) ومرافقته في كل أحواله، فكان لرسول الله محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) حالةً مع ربه سبحانه وتعالى لم يكن لأمير المؤمنين علي(علیه السلام) ولا لغيره من الأنبياء والمرسلين(علیه السلام) نصيب فيها. ورسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) خُصّ بأنّ قرينه أسلم ؛ لأنه في آنات كشف الحجاب والفتح المبين لا تبقى شائبة الظلمة والعدم ولا يبقى محمد ، بل لا يبقى إلا الله الواحد القهار، نور لا ظلمة فيه سبحانه وتعالى عما يشركون.

(فَلَكَ الْحُجَّةُ)(پس حجّت تنها از آنِ تو است): یعنی من در پیوستن و رسیدن به محمد و همراهی کردن با او در همه‌ی احوالاتش تقصیرکارم؛ پیامبر خدا حضرت محمد(علیه السلام) حالتی با پروردگار سبحان و متعالش داشته است که امیر المؤمنین(علیه السلام) علی را آن حالت نبوده و هیچ یک از انبیا و فرستادگان نیز نصیب و بهره‌ای از آن نداشته‌اند، و پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به اینکه تسلیم شدن، قرینش شده است، اختصاص پیدا کرد؛ زیرا در لحظاتی حجاب برداشته شد، و فتح مبین صورت پذیرفت و هیچ شائبه‌ای از ظلمت و عدم باقی نماند و از محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) چیزی باقی نمی‌ماند مگر خداوند واحدِ قهار؛ نوری که هیچ ظلمتی در آن نیست؛ سبحانه و تعالی عمّا یشرکون(بسی برتر و منزّه‌تر است از آنچه شریکش می‌دارید).

ولا حجة لي فيما جرى عليَّ فيه قضاؤك، وألزمني حكمك وبلاؤك: فالحجة لك عليّ، وليس لعبد من عبادك حجة عليك سبحانك، فحكمك وقضاؤك وبلاؤك يجري على عبادك بتقصيرهم في النظر إلى أنفسهم والالتفات لها، قال سيد الموحدين علي(علیه السلام):(إلهي قد جرت على نفسي في النظر لها فلها الويل إن لم تغفر لها)([186])، أي : قد أتيتك يا إلهي بعد تقصيري وإسرافي على نفسي، ونظري لها والالتفات إليها، معتذراً ... .

(وَ لاَ حُجَّةَ لِي فِيمَا جَرَى عَلَيَّ فِيهِ قَضَاؤُكَ وَ أَلْزَمَنِي حُكْمُكَ وَ بَلاَؤُكَ)(و مرا هیچ حقی نیست در آنچه بر من از سوی قضایت جاری شده و فرمان و آزمایشت ملزمم نموده): پس حجّت بر من فقط از آنِ تو است، و هیچ بنده‌ای از بندگانت بر تو سبحان و متعال حجّتی ندارد. حکم و قضا و بلای تو به خاطر تقصیر و کوتاهی بندگانت در نظر کردن به نفْس خودشان و التفات به آن، بر آنها جاری است. سید الموحّدین و سرور توحید گویان علی(علیه السلام) می‌فرماید:(إِلَهِي قَدْ جُرْتُ عَلَى نَفْسِي فِي النَّظَرِ لَهَا فَلَهَا الْوَيْلُ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَهَا)([187])(معبودا! با گرایشم و نظر به خواهش نفس، بر خود ستم کردم. پس وای بر آن اگر بر آن آمرزش نیاوری!)؛ یعنی: ای خدای من! به سوی تو آمده‌ام، پس از تقصیر و کوتاهی و اسراف و تجاوزم بر نفس خود، و نظر و گرایش به آن و التفات به آن، در حالی که عذرخواهم، خواهانِ بخششم....

قبولك عذري وإدخالك إياي في سعةٍ من رحمتك: أي إن لم أكن أهلاً أن أكون الله في الخلق فاجعلني الرحمن في الخلق، وإن لم أكن أهلاً أن أكون المدينة فاجعلني بابها، ﴿ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَيّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى﴾([188]).

(قَبُولِكَ عُذْرِي وَ إِدْخَالِكَ إِيَّايَ فِي سَعَةٍ مِنْ رَحْمَتِكَ)(پذیرای عذرم باشی، و مرا در رحمت فراگیرت بگنجانی): یعنی اگر من لیاقت ندارم که خدای در خلق باشم، پس مرا رحمان در خلق قرار ده، و اگر شایسته نیستم که شهر باشم، مرا دروازه‌اش بنما:(چه الله را بخوانيد چه رحمان را، هر کدام را که بخوانيد، نام‌های نيکو از آنِ او است)([189]).

وقد كان لعلي(علیه السلام) ما طلب فهو باب الله في الخلق، وهو الرحمن في الخلق: ﴿وَوَهَبْنَا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنَا وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِيّاً﴾([190]).

و آنچه علی درخواست کرد برایش محقق شد، و ایشان دروازه خدای در خلق، و همان رحمان در خلق می‌باشد:(و رحمت خويش را به آنها ارزانی داشتيم و به آنها سخن نيکو و آوازه‌ی بلند داديم)([191]).

******

پرسش ۷۹: معنای آیه‌ی ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ.

 

سؤال/ ۷۹: ما معنى الآية: ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾([192]

معنای این آیه چیست؟(سخن نیکو و پاک به سوی او بالا می‌رود و کردار نيک است که آن را بالا می‌برد).([193])

الجواب: قال جعفر بن محمد الصادق(علیه السلام):(﴿الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾: قول المؤمن لا اله إلا الله، محمد رسول الله، علي ولي الله وخليفة رسول الله. وقال: ﴿وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ﴾: الاعتقاد بالقلب أن هذا هو الحق من عند الله لا شك فيه من رب العالمين)([194]).

پاسخ: جعفر بن محمد صادق(علیه السلام) می‌فرماید: ﴿الْكَلِمُ الطَّيِّبُ(سخن نیکو و پاک) همان گفتار مؤمن از لا اله الا الله، محمد رسول الله، علی ولی الله و خلیفه و جانشین رسول الله(علیه السلام) است). و نیز می‌فرماید: ﴿وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ(و کردار نیک) اعتقاد قلبی است به اینکه این، همان حق است از جانب خداوند، و شکی در آن نیست که از سوی پروردگار عالمیان آمده است).([195])

وقال علي بن موسى الرضا(علیه السلام):(﴿ إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ ﴾: قول لا اله إلا الله، محمد رسول الله، علي ولي الله وخليفة محمد رسول الله  حقاً وخلفاءه خلفاء الله، ﴿وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾: علمه في قلبه بأن هذا صحيح كما قلته بلساني)([196]).

علی بن موسی الرضا نیز فرموده است: ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ(سخن نیکو و پاک به سوی او بالا می‌رود)، گفتن لا اله الا الله، محمد رسول الله، علی ولی الله و خلیفه جانشین محمد رسول الله است به حق، و جانشینان او، خلفای خداوند هستند، ﴿وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ(و کردار نيک است که آن را بالا می‌برد) یعنی علم او در دلش می‌باشد به اینکه این مرامِ درست است چنانکه آن را به زبان رانده‌ام).([197])

ربما يُتوهم أنّ المقصود بالكلم الطيب هو الألفاظ، أي لفظ لا اله إلا الله، محمد رسول الله، علي ولي الله. وهذا خطأ، فقول(لا اله إلا الله) أراد الإمام(علیه السلام) بها أنْ يقول المؤمن بعمله لا اله إلا الله لا بلسانه فقط، أي أن يعمل ويسعى لمعرفة لا اله إلا الله، ويعمل لإعلاء كلمة الله، لا اله إلا الله، ويجاهد في سبيل كلمة لا اله إلا الله، وإذا رزقه الله الشهادة يكون ممن شهدوا بدمائهم أنه لا إله إلا الله. وكلمة(لا إله إلا الله) تعني أنّ الملك لله لا للناس، والشريعة لله لا للناس، والقانون لله لا للناس، فالله سبحانه وتعالى يُعيّن الملك، ويحد ويشرع الشريعة ويسن القوانين، وعلى الناس أن تقبل لا أن تعارض ملكه سبحانه، وتحرف شريعته وتسنّ القوانين المخالفة لقوانينه سبحانه وتعالى.

شاید چنین گمان شود که مراد از سخن نیکو و پاک، همان الفاظ می‌باشد؛ یعنی لفظ لا اله الا الله، محمد رسول الله، علی ولی الله، ولی این اشتباه است. منظور امام از گفتن(لا اله الا الله) این است که مؤمن با عمل خویش لا اله الا الله بگوید نه فقط به زبانش؛ یعنی در راه شناخت و معرفت لا اله الا الله سعی و عمل کند و برای اعتلای کلمه‌ی الله ـ‌لا اله الا الله‌ـ بکوشد و در راه کلمه‌ی لا اله الا الله مجاهدت کند و اگر خداوند شهادت را روزی‌اش گرداند، از کسانی باشد که با خون خود شهادت می‌دهند: لا اله الا الله. عبارت(لا اله الا الله) به این معنا است که پادشاهی و زمامداری تنها از آنِ خداوند است نه مردم، شریعت از آنِ خدا است نه مردم، و قانون از آنِ خدا است نه مردم، و خداوند سبحان و متعال است که حاکم را معین، حدود و شریعت را تشریع، و قوانین را وضع می‌کند، و بر مردم است که آن را بپذیرند نه اینکه با حاکمیتِ او سرِ تعارض و مخالفت بردارند و شریعت او را تحریف و قوانینی مخالف با قوانین خداوند سبحان و متعال وضع نمایند.

ومع الأسف هذا هو الحاصل اليوم، فالناس يقولون نحن نُعيّن الملك بالانتخاب وكأنهم لم يسمعوا قوله تعالى: ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ﴾([198])، أي قل لهم يا محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) إن الله هو مالك الملك لا الناس، فله سبحانه أن يُعيّن الملك، وليس للناس أن تعترض على حكمه سبحانه وتعالى ؛ لأنه يعلم ما به صلاح دنياهم وأُخراهم. وللأسف الناس يريدون أن يضعوا هم القوانين وفق أهوائهم ، فما وافق أهواءهم من قوانين الله قبلوه، وما خالف أهواءهم ردوه، وكأنهم لم يسمعوا قوله تعالى : ﴿ وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُون ﴾([199]).

متأسّفانه این همان چیزی است که امروز حاصل گشته است. مردم می‌گویند ما با انتخابات، حاکم را تعیین می‌کنیم و گویی آنها این سخن خدا(عزوجل) را نشنیده‌اند که می‌فرماید:(بگو: بارخدايا! تويی دارنده‌ی مُلک و پادشاهی. به هر که بخواهی مُلک می‌دهی)([200]) ؛ یعنی ای محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)! به آنها بگو که خداوند مالِکِ مُلک(صاحب سلطنت) است نه مردم، و بر او سبحان و متعال است که حاکم تعیین کند، و مردم را نرسد که بر حُکم خدای سبحان و متعال اعتراض کنند؛ چرا که تنها او آنچه صلاح دنیا و آخرتشان در آن است را می‌داند. متأسّفانه مردم می‌خواهند خودشان طبق هوای و هوس خود قانون وضع کنند؛ از این رو، آنچه از قوانین الهی که با هوا و هوس‌شان سازگار باشد را می‌پذیرند و آنچه را که با هوا و هوس‌شان موافق نباشد، رد می‌کنند؛ گویی این سخن خدای متعال را نشنیده‌اند که:(و هر که بر وفق آياتی که خدا نازل کرده است حکم نکند، کافر است)([201]).

ويا حسرةً على المسلمين في هذا الزمان، فإنّ اليهود في زمن طالوت(علیه السلام) أفضل من كثير من المسلمين اليوم، فهم لما أرادوا أن يُنَصَّبَ عليهم ملك لم ينصبوه هم، بل قالوا لنبيهم أن يطلب من الله أن يُنَصِّبَ لهم ملكاً: ﴿إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكاً﴾([202]).

دریغا بر مسلمانان این زمان! یهودیان در زمان طالوت از بسیاری از مسلمانان امروزی به مراتب بهتر بودند. هنگامی که قرار شد حاکمی برای آنها تعیین شود، آنها خودشان او را منصوب نکردند بلکه به پیامبرشان گفتند از خدا بخواهد حاکمی برای آنها برگزیند: ﴿إِذْ قَالُواْ لِنَبِيٍّ لَّهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا(به يکی از پيامبران خود گفتند: برای ما پادشاهی نصب کن).([203])

فكلمة(لا إله إلا الله) هي كلمة التوحيد، ومن أشرك غير الله في ملك الله فهو مشرك وغير موحد وإن قال لا إله إلا الله، ولهذا قَرَنَ الإمام(علیه السلام) بقول لا إله إلا الله قول محمد رسول الله، وقول علي ولي الله؛ لأن علياً هو خليفة الله سبحانه وتعالى، وهو الملك المُعَيَّن من الله سبحانه، فمن أعرض عنه أو أعرض عن أي خليفة لله سبحانه أو ملك مُعَيَّن من الله سبحانه وتعالى، كان كمن أعرض عن قول(لا إله إلا الله)، ولهذا قال الرضا: بشرطها وشروطها، وقال(علیه السلام) وأنا من شروطها([204])، أي قبولي ولياً لله وخليفة لله في أرضه وملكاً معيناً من الله سبحانه وتعالى هو شرط من شروط التوحيد.

کلمه‌ی(لا اله الا الله) کلمه‌ی توحید است، و هر کس غیرِ خدا را در مُلک خدا شریک گرداند، مشرک و غیرموحّد است؛ حتی اگر بگوید لا اله الا الله. از همین رو، امام گفتار(محمد رسول الله) و(علی ولی الله) را قرین و همنشین سخن(لا اله الا الله) نموده است؛ چرا که علی، خلیفه و جانشین خداوند سبحان و متعال است و او مَلِک و پادشاه تعیین شده از سوی حق تعالی می‌باشد، و هر کس از او یا از هر جانشین  خداوند یا هر ملک و پادشاهی که از طرف خداوند سبحان و متعال تعیین شده باشد، روی گرداند، همانند کسی است که از گفتار(لا اله الا الله) روی برگردانیده است و از همین رو امام رضا(علیه السلام) می‌فرماید:(بشرطها و شروطها)، و می‌فرماید:(و من از شروط آن هستم)؛([205]) یعنی پذیرفتن من به عنوان ولیّ خداوند و خیلفه و جانشین خداوند در زمینش و حاکمِ تعیین شده از سوی خداوند سبحان و متعال، شرطی از شروط توحید می‌باشد.

أما العمل الصالح فهو الإخلاص لله سبحانه وتعالى في العمل، و(نية المرء خير من عمله)([206])، و(لكل امرئٍ ما نوى)([207]).

اما ﴿الْعَمَلُ الصَّالِحُ(کردار نیکو) عبارت است از اخلاص در عمل برای خداوند سبحان و متعال و(نية المرء خیر من عمله)([208])(نیت شخص برتر از عمل اوست) و «برای هر کسی آن خواهد بود که نیت کرده است).([209])

فمعنى الآية ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾، أي : إلى الله سبحانه، أي إلى سماواته وملكوته تصعد الكلمات الطيبة، وهي صور ومثال لكل عمل وقول طيب وكريم يرضاه الله. ولا ترتفع هذه الكلمات الطيبة إلا إذا كانت عملاً صالحاً، أي إنها كانت عملاً خالصاً لوجه الله لا يرجو فيه العبد إلا وجه الله سبحانه، بل إنها لا تكون كلمات طيبة حقيقية إلا إذا كانت خالصة لوجه الله، فمن قال لا إله إلا الله وهو مشرك بعمله لعنته هذه الكلمة، فـ(كم من قارئ للقرآن والقرآن يلعنه)([210])؛ لأنه يقرأ القرآن ولا يعمل بما فيه، بل إنه يعمل بخلافه.

پس معنی آیه‌ی ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ(سخن نیکو و پاک به سوی او بالا می‌رود): یعنی به سوی خداوند سبحان؛ یعنی سخن نیکو و پاک به سوی آسمان‌ها و ملکوت او بالا می‌رود‌ و این، صورت و مثالی برای هر عمل و گفتار طیّب و کریمانه‌ای است که خداوند آن را می‌پسندد. این سخنان پاک بالا نمی‌رود مگر اینکه عمل صالحی باشند؛ یعنی عملی خالص برای خداوند که بنده در آن، جز رضایت خدای سبحان را امید نبسته باشد، و حتی اینها سخنان پاک حقیقی نخواهند بود مگر اینکه خالصانه برای وجه خداوند باشند. پس کسی که بگوید «لا اله الا الله» و در عملش مشرک باشد، این کلمه او را لعنت می‌کند که(چه بسیارند قاریان قرآن که قرآن آنها را لعنت می‌کند)([211])؛ چرا که او قرآن می‌خواند و به آنچه در آن است عمل نمی‌کند، حتی برخلاف آن عمل می‌نماید.

******

پرسش ۸۰: آیا وزیر امام مهدی  هاشمی است و آیا یارانش برتر از یاران رسول خدا هستند؟

سؤال/ ۸۰: وزير الإمام المهدي محمد بن الحسن(علیه السلام) وخليفته ووصيه هل يكون هاشمياً، أم غير هاشمي؟ وأصحاب الإمام المهدي(علیه السلام) هل هم أفضل من أصحاب رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) وأصحاب الأئمة(علیه السلام) وأصحاب الحسين(علیه السلام)، أم أنّ أصحاب الحسين(علیه السلام) أفضل منهم؟

آیا وزیر امام مهدی محمد بن الحسن و جانشین و وصیّ او، هاشمی است یا غیر هاشمی؟ و آیا اصحاب امام مهدی(علیه السلام) برتر از اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و اصحاب ائمه(علیه السلام) و اصحاب امام حسین(علیه السلام) هستند، یا اینکه اصحاب حسین(علیه السلام) از آنها برترند؟

الجواب: وصي الإمام المهدي(علیه السلام) لابد أن يكون هاشمياً من ذرية علي وفاطمةc، بل ولابد أن يكون من ذرية الحسين(علیه السلام) بالخصوص، بل ولابد أن يكون من ذرية الإمام المهدي محمد بن الحسن(علیه السلام) أكيداً وقطعاً لا غير؛ لأن نور الخلافة والوصاية انتقل إلى صلب الإمام المهدي محمد بن الحسن(علیه السلام)، فلابد أن ينتقل هذا النور إلى وِلدِه وذريته قطعاً، ويظهر فيمن شاء الله أن يظهره فيه ، فيجعله وصياً للإمام المهدي(علیه السلام).

پاسخ: وصیّ امام مهدی(علیه السلام) باید هاشمی از فرزندان علی و فاطمهc باشد، حتی باید به خصوص از فرزندان امام حسین باشد، و حتی قطعاً و اکیداً باید از ذریه و فرزندان امام مهدی محمد بن الحسن(علیه السلام) باشد و لاغیر؛ چرا که نور خلافت و وصایت به صلب امام مهدی محمد بن الحسن(علیه السلام) منتقل شد، پس این نور قطعاً و یقیناً باید به فرزندان و نسل او منتقل گردد و در آن کس که خداوند بخواهد ظاهر گرداند، ظاهر می‌شود و او را وصیِ امام مهدی(علیه السلام) قرار می‌دهد.

وورد في الروايات أنّ بعد الإمام المهدي(علیه السلام) اثنا عشر مهدياً وهم من ولده(علیه السلام)  كما ورد في دعاء(اللهم أدفع عن وليك )  المروي عن الإمام الرضا(علیه السلام) حيث يقول الإمام(علیه السلام):(اللهم أعطه في نفسه وأهله وَوَلَدِه وذريته وأمته وجميع رعيته ما تقرّ به عينه، وتسرّ به نفسه وتجمع له ملك المملكات كلها)([212]).

در روایات وارد شده است که پس از امام مهدی دوازده مهدی می‌باشد که از فرزندان او هستند. همان طور که در دعای(اللَّهُمَّ ادْفَعْ عَنْ وَلِيِّكَ....)(خداوندا! دفع کن از ولیّ‌ات....) که از امام رضا(علیه السلام) روایت شده آمده است، آنجا که امام(علیه السلام) می‌فرماید:(اللهُمَّ أَعْطِهِ فِي نَفْسِهِ وَ أَهْلِهِ وَ وَلَدِهِ وَ ذُرِّيَّتِهِ وَ أُمَّتِهِ وَ جَمِيعِ رَعِيَّتِهِ مَا تُقِرُّ بِهِ عَيْنَهُ وَ تَسُرُّ بِهِ نَفْسَهُ وَ تَجْمَعُ لَهُ مُلْكَ الْمَمْلَكَاتِ كُلِّهَا)(خداوندا! به او عطا کن در وجودش و اهلش و فرزندان و نژادش و امّت و همه‌ی رعیتش، چیزی که چشمش را به آن روشن کنی، و وجودش را به آن خوشحال نمایی، و برای او گردآوری، فرمانرواییِ همه‌ی مملکت‌ها را(1).

وفي الصلاة المروية عن الإمام المهدي(علیه السلام):(... وصل على وليك وولاة عهدك، والأئمة من ولده، ومدّ في أعمارهم، وزد في آجالهم، وبلغهم أقصى آمالهم ديناً ودنياً وآخرة)([213]).

و در صلوات روایت شده از امام مهدی(علیه السلام) آمده است:(.... وَ صَلِّ عَلَى وَلِيِّكَ وَ وُلاةِ عَهْدِكَ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِهِ وَ مُدَّ فِي أَعْمَارِهِمْ وَ زِدْ فِي آجَالِهِمْ وَ بَلِّغْهُمْ أَقْصَى آمَالِهِمْ دِينا وَ دُنْيَا وَ آخِرَةً)(.... و بر ولیّت و زمام‌داران پایبند به عهدت و امامان از فرزندانش صلوات و درود فرست، و بر عمرشان بیافزا و بر طول حیاتشان فزونی بخش، و به نهایت آرزوهای دینی و دنیوی و اخرویشان برسان(1).

وكل هؤلاء هم آباء وأبناء ليس فيهم إخوة، فكما ورد في الحديث عن أهل البيت(علیه السلام):(إنّ الإمامة لا تجتمع في أخوين بعد الحسن والحسين عليهما السلام)([214])، وهؤلاء الاثنا عشر مهدياً(علیه السلام) هم أئمة هدى ومهديون، ولكن ليسوا كالأئمة من آل محمد عليهم صلوات الله.

و همه‌ی آنها پدران و پسران هستند و در آنها برادری وجود ندارد، همان گونه که در حدیث از اهل بیت آمده است:(پس از حسن و حسینcامامت بین دو برادر جمع نمی‌شود) و این دوازده مهدی(علیه السلام)، امامانی هدایتگر و هدایت شده هستند، ولی همانند ائمه از آل محمد که سلام و صلوات خداوند بر ایشان باد، نمی‌باشند.

وبعد الإمام المهدي(علیه السلام) بهؤلاء المهديين الاثني عشر تبقى الأرض، ولولاهم لساخت بأهلها، كما ورد في الروايات عن أهل البيت(علیه السلام) أنه:(لو خليت الأرض من إمام لساخت بأهلها)([215])، فهم بعد الإمام المهدي(علیه السلام) الحجة البالغة لله سبحانه وتعالى، والأحاديث فيهم كثيرة:

پس از امام مهدی، به واسطه‌ی این مهدیّون دوازده‌گانه(علیه السلام) زمین بر جای می‌ماند و اگر آنها نبودند اهلش را فرو می‌برد؛ همان طور که در روایات اهل بیت آمده است که(اگر زمین از امام خالی شود، اهلش را فرو می‌برد)([216]). آنها پس از امام مهدی حجت بالغه‌ی خداوند سبحان و متعال هستند و احادیث در مورد آنها بسیار است:

منها: عن أبي بصير، قال:(قلت: للصادق جعفر بن محمد(علیه السلام): يا بن رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) سمعت من أبيك أنه(علیه السلام) قال: يكون بعد القائم(علیه السلام) اثنا عشر إماماً. فقال(علیه السلام): إنما قال اثنا عشر مهدياً ولم يقل اثنا عشر إماماً، ولكنهم قوم من شيعتنا يدعون الناس إلى موالاتنا ومعرفة حقنا)([217]).

از جمله: ابو بصیر می‌گوید: به امام صادق جعفر بن محمد(علیه السلام) عرض کردم: ای پسر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)! من از پدرت شنیدم که می‌فرمود:(پس از قائم، دوازده امام می‌باشد). امام صادق فرمود:(فرمود: دوازده مهدی و نگفته دوازده امام! ولیکن آنها گروهی از شیعیان ما هستند که مردم را به موالات و دوستی ما و شناخت حق ما دعوت می‌کنند).([218])

وعن الصادق (علیه السلام) عن آبائه عن أمير المؤمنين (علیه السلام)، قال:(قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) في الليلة التي كانت فيها وفاته لعلي(علیه السلام): يا أبا الحسن أحضر صحيفة ودواة، فأملى رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وصيته حتى انتهى إلى هذا الموضع، فقال: يا علي إنه سيكون بعدي أثنا عشر إماماً ومن بعدهم إثنا عشر مهدياً، فأنت يا علي أول إلاثنا عشر إمام ... وساق الحديث إلى أن قال: وليسلمها الحسن(علیه السلام) إلى ابنه محمد المستحفظ من آل محمد (علیه السلام) فذلك إثنا عشر إماماً، ثم يكون من بعده اثنا عشر مهدياً، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه أول المهديين له ثلاثة أسامي: اسم كأسمي واسم أبي وهو عبد الله وأحمد والاسم الثالث المهدي، وهو أول المؤمنين)([219]).

از امام صادق(علیه السلام) از پدرانش از امیر المؤمنین(علیه السلام) نقل شده است که فرمود:(رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) در شبی که وفاتش واقع شد به علی فرمود:(... یا اباالحسن صحیفه و دواتی حاضر کن. و پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) وصیتش را املا فرمود تا به این جا رسید که فرمود: یا علی پس از من دوازده امام خواهند بود و پس از آنها دوازده مهدی(علیه السلام) هستند، یا علی تو نخستین دوازده امام هستی‌.... و سپس حدیث را ادامه می‌دهد تا آنجا که می‌فرماید: و حسن(علیه السلام) آن را به فرزندش، محمد، مستحفظ از آل محمد(علیه السلام) تسلیم کند و ایشان دوازده امام می‌باشند و سپس دوازده مهدی(علیه السلام) بعد از او می‌باشد. پس اگر وقت وفاتش رسید، خلافت را به فرزندش نخستین مهدیین تسیلم کند که سه نام دارد، نامی مانند نام من و نام پدرم که عبدالله و احمد است، و نام سوم مهدی است و او اولین ایمان‌آورنده می‌باشد)([220]).

وعن الصادق(علیه السلام):(إنّ منا بعد القائم (علیه السلام) إثنا عشر مهدياً من ولد الحسين (علیه السلام))([221]). وهذا القائم هو الإمام محمد بن الحسن المهدي(علیه السلام).

و از امام صادق(علیه السلام) روایت شده است که فرمود: «از ما پس از قائم دوازده مهدی از نسل حسین است»([222])؛ و این قائم، همان امام محمد بن الحسن المهدی(علیه السلام) می‌باشد.

وعن الصادق (علیه السلام)، قال:(إنّ منا بعد القائم أحد عشر مهدياً من ولد الحسين (علیه السلام))([223]). وهذا القائم في هذه الرواية ليس الإمام المهدي محمد بن الحسن (علیه السلام)، بل هو وزيره ووصيه وأول المهديين من بعده؛ لأن بعد الإمام المهدي(محمد بن الحسن (علیه السلام)) اثنا عشر مهدياً من ولده متسلسلين ذرية بعضها من بعض، وبعد أول هؤلاء الاثني عشر مهدياً أحد عشر مهدياً من ولده متسلسلين ذرية بعضها من بعض.

و از امام صادق روایت شده است که فرمود:(از ما پس از قائم، یازده مهدی از نسل حسین(علیه السلام) است)؛([224]) و قائم در این روایت، امام مهدی محمد بن الحسن(علیه السلام) نیست، بلکه وزیر و وصیّ آن حضرت و نخستینِ مهدیّینِ پس از او می‌باشد؛ چرا که پس از امام مهدی(محمد بن الحسن(علیه السلام)) دوازده مهدی از نسل او ، نسل اندر نسل، یکی پس از دیگری می‌باشند و پس از اولین این مهدییّن دوازده‌گانه، یازده مهدی سلسله‌وار از نسل یکدیگر می‌باشند.

والحمد لله وحده أولاً وآخراً وظاهراً وباطناً، ولعنة الله على إبليس وجنده من الأنس والجن ولعنة الله على أعداء آل محمد من الأولين الآخرين، ولعنة الله على أعداء الإمام المهدي (علیه السلام)، ولعنة الله على أعداء ولد الإمام المهدي(علیه السلام)، ولعنة الله على أعداء أنصار الإمام المهدي(علیه السلام).

و حمد و سپاس تنها از آنِ خداوند است، اول و آخر و ظاهر و باطن، و لعنت خدا بر ابلیس و ارتش او از انس و جن، و لعنت خداوند بر دشمنان آل محمد(علیه السلام) از اولین و آخرین، و لعنت خدا بر دشمنان امام مهدی(علیه السلام)، و لعنت خدا بر دشمنان فرزندان امام مهدی(علیه السلام)، و لعنت خدا بر دشمنان انصار امام مهدی باد!

أما بالنسبة لبقية أصحاب الإمام المهدي (علیه السلام) الثلاث مائة وثلاثة عشر، فهم: صفوة الخلق منذ أن خلق الله آدم إلى أن تقوم الساعة، وكما قال عنهم سيد الموحدين وأمير المؤمنين (علیه السلام) ما معناه:(بأبي وأمي هم من عدةٍ أسماؤهم في السماء معروفة، وفي الأرض مجهولة، لا يسبقهم الأولون بعمل، ولا يلحقهم الآخرون)([225]).

اما در خصوص بقیه‌ی یاران امام مهدی(علیه السلام) که سیصد و سیزده نفرند؛ آنها برگزیدگان خلق از زمانی که خداوند آدم را آفرید تا آنگاه که قیامت برپا شود، می‌باشند؛ و همان طور که سید الموحّدین و امیر المؤمنین(علیه السلام) در مورد آنها به این مضمون فرموده است:(پدر و مادرم به فدایشان! آنها عده‌ای هستند که نام‌هایشان در آسمان معروف است و در زمین گمنام‌اند، نه پیشینیان بر آنها سبقت می‌گیرند و نه پسینیان به آنها می‌رسند)([226])

وهم قطعاً أفضل من أصحاب رسول الله، وأفضل من أصحاب الحسين(علیه السلام)، بل كما ورد في الرواية عنهم(علیه السلام): يمرّون هؤلاء الثلاث مائة وثلاثة عشر وهم أمة محمد(علیه السلام) يوم القيامة فتقول الأمم: إنّ هؤلاء كلّهم أنبياء([227]).

آنها قطعاً برتر از اصحاب پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و برتر از اصحاب امام حسین می‌باشند و حتی همانطور که در روایت از اهل بیت(علیه السلام) درباره‌ی آنها آمده است: این سیصد و سیزده نفر که امّت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) می‌باشند، روز قیامت عبور می‌کنند، در حالی که امّت‌ها می‌گویند: اینها همگی پیامبرند.([228])

وقال عنهم رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) شوقاً إليهم:(اللهم لقّني أخواني)([229]). وبكى لأجلهم جعفر بن محمد الصادق(علیه السلام) ودعا لهم([230]) قبل أكثر من ألف سنة، وتمناهم لوط النبي(علیه السلام) قبل آلاف السنين([231]). وإن الأرض التي يمرّون عليها لتفتخر بهم وتتباهى بسيرهم عليها([232]).

رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) از روی اشتیاق به دیدارشان، درباره‌ی آنها فرمود:(خداوندا! برادرانم را به من بنمای)([233])؛ و جعفر بن محمد صادق بیش از هزار سال پیش، برایشان گریست و دعا فرمود([234])، و هزاران سال پیش، لوطِ پیامبر، آنها را تمنّا نمود،([235]) و زمینی که آنها بر آن گذر می‌کنند بر آنها افتخار می‌کند و به عبور کردنِ آنها، فخرفروشی می‌کند.([236])

فطوبى لهم وحسن مآب، وهذا هو الشرف العظيم والفضل الجسيم، أسأل الله أن يجعلني من أوليائهم وأنصارهم، وممن يجاهد معهم لإعلاء كلمة الله سبحانه وتعالى.

پس خوشا به حالشان و چه سرانجام نکویی دارند، و این همان شرف عظیم و فضل سترگ است. از خداوند مسئلت می‌نمایم که مرا در زمره‌ی اولیا و انصار آنها و از کسانی که همراه آنها در راه اعتلای کلمه‌ی الله سبحان و متعال جهاد می‌کنند، قرار دهد.

******

پرسش ۸۱: آیا قرآن مخلوق و حادث است؟

سؤال/ ۸۱: القرآن هل هو مخلوق، أم هو خالق؟ وهل هو محدث، أم هو قديم؟ فقد ورد في رواية عن أهل البيت(علیه السلام) أنه مخلوق، وفي رواية أنه خالق، وفي رواية أنه كلام الله لا خالق ولا مخلوق؟!

آیا قرآن مخلوق است یا خالق؟ و آیا حادث است یا قدیم؟ در روایتی از اهل بیت(علیه السلام) آمده که قرآن مخلوق است و در روایتی دیگر به عنوان خالق آمده و در روایتی نیز آمده که کلام خداوند است؛ نه خالق است و نه مخلوق!

الجواب: في الرواية عن ابن خالد، قال: قلت للرضا(علیه السلام)يا ابن رسول الله أخبرني عن القرآن أخالق أو مخلوق؟ فقال(علیه السلام):(ليس بخالق ولا مخلوق، ولكنه كلام الله عز وجل)([237]).

پاسخ: در روایتی از ابن خالد آمده که می‌گوید: به امام رضا(علیه السلام) عرض کردم:(ای پسر رسول خدا! مرا از قرآن آگاه فرما که خالق است یا مخلوق؟ فرمود:(نه خالق است و نه مخلوق، بلکه کلام خداوند عزّوجل است).([238])

وعن اليقطيني قال: كتب أبو الحسن الثالث(علیه السلام) إلى بعض شيعته ببغداد:(بسم الله الرحمن الرحيم عصمنا الله وإياك من الفتنة فإن يفعل فأعظم بها نعمة وإلا يفعل فهي الهلكة، نحن نرى أن الجدال في القرآن بدعة اشترك فيها السائل والمجيب، فتعاطى السائل ما ليس له وتكلف المجيب ما ليس عليه، وليس الخالق إلا الله وما سواه مخلوق، والقرآن كلام الله لا تجعل له اسماً من عندك فتكون من الضالين، جعلنا الله وإياك من الذين يخشون ربهم بالغيب وهم من الساعة مشفقون)([239]).

و از یقطینی روایت شده است: ابو الحسن سوم امام هادی(علیه السلام) به یکی از شیعیانش در بغداد چنین نوشت:(به نام خداوند بخشنده‌ی مهربان. خداوند ما و شما را از فتنه و آشوب در امان بدارد که اگر چنین کند نعمت بزرگی را به ما مبذول داشته و اگر چنین ننماید، هلاکت‌بار خواهد بود. عقیده‌ی ما این است که جدال در مورد قرآن بدعتی است، که سوال کننده و پاسخ دهنده در آن گناه شریک‌اند؛ سوال‌کننده می‌پرسد آنچه ربطی به او ندارد و پاسخ دهنده چیزی را پاسخ می‌دهد که در ارتباط با او نیست. آفریدگار، تنها خداوند است و جز او، همه مخلوق‌اند. قرآن کلام خداوند است؛ برای آن از طرف خودت نامی مده که گمراه می‌شوی. خداوند ما و شما را از کسانی قرار دهد که در نهان از پروردگار خویش می‌ترسند و از ساعت(قیامت) هراسناک‌اند)([240]).

وفي الرواية عن الصادق (علیه السلام):(...... القرآن كلام الله مُحْدَث غير مخلوق وغير أزلي مع الله تعالى ذكره وتعالى الله عن ذلك علواً كبيراً، كان الله عز وجل ولا شيء غير الله معروف ولا مجهول، كان عز وجل ولا متكلم ولا مريد ولا متحرك ولا فاعل جل وعز ربنا فجميع هذه الصفات مُحْدَثًة غير حدوث الفعل منه جل وعز ربنا والقرآن كلام الله غير مخلوق، فيه خبر من كان قبلكم وخبر ما يكون بعدكم أنزل من عند الله على محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم))([241]).

و در روایت از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است که فرمود:(.... قرآن، کلام خداوند است؛ حادثی غیر مخلوق است و به همراه خداوندی که ذکرش بلند است، ازلی نمی‌باشد؛ خداوند بسیار برتر از اینها است. خداوند عزّوجل بود و چیزی غیر از خدا ـ‌نه معلوم و نه مجهول‌ـ وجود نداشت. خداوند عزّوجل بود، و نه متکلم بود و نه مرید و نه متحرک و نه فاعل. تمامی این صفات حادث است بدون انجام هیچ عملی از جانب خداوند جل جلاله؛ و قرآن کلام خداوند است که مخلوق نیست؛ و در آن، اخبار آنان که پیش از شما بوده‌اند و آنچه پس از شما خواهند بود وجود دارد؛ از جانب خداوند بر فرستاده‌اش محمد نازل شده است).([242])

وقال الصدوق(رحمه الله):(كأن المراد من هذا الحديث ما كان فيه من ذكر القرآن، ومعنى ما فيه أنه غير مخلوق أي غير مكذوب، ولا يعني أنه غير مُحْدَث؛ لأنه قد قال مُحْدَث. وقال رحمه الله: المخلوق في اللغة قد يكون مكذوباً، ويقال: كلام مخلوق، أي مكذوب ..) إلى آخر كلامه أعلى الله مقامه الشريف([243]).

شیخ صدوق می‌گوید:(گویا مراد از این حدیث، آنچه از ذکر قرآن در آن است می‌باشد، و منظور از اینکه در آن گفته شده مخلوق نیست، یعنی دروغی در آن نمی‌باشد و به این معنی که غیر حادث باشد، نمی‌باشد؛ چرا که حدیث می‌گوید، حادث است». شیخ صدوق(رحمه الله) می‌گوید: «مخلوق در لغت، می‌تواند به معنی دروغین و ساختگی هم باشد؛ و وقتی گفته می‌شود: کلام مخلوق، یعنی کلام دروغین....» تا آخر سخن شیخ که خداوند مقام شریفش را بلند دارد).([244])

والآن لو تدبرت هذه الروايات لوجدت عدة أمور هي:

1- إنّ أهل البيت(علیه السلام) أرادوا إبعاد شيعتهم عن فتنة خَلْق القرآن التي حدثت في زمن خلفاء بني العباس، وسببت اتهام من خاض فيها بالزندقة، وكانت نتيجتها سجن وقتل بعض من خاض فيها لأسباب سياسية لا غير.

2- إنّ أهل البيت(علیه السلام) أكدوا على أنّ الأزلي هو الله سبحانه، وما سواه محدث.

3- لم يفصل أهل البيت(علیه السلام) الكلام في القرآن؛ لأنه لم يحن وقته ولم يحضر أهله([245]).

4- الشيخ الصدوق(رحمه الله) ومن ذهب مذهبه تكلّف بأن جعل معنى مخلوق مكذوب والعرب إذا أرادوا أن يستعملوا هذه الكلمة في الكذب يقولون: اخْتَلَقَ الكلام أي كَذَّبَ، ولا يقولون: خَلَقَ الكلام، فلا يقولون مخلوق لو أرادوا الكذب، بل يقولون مختلق، فليس في كلمة مخلوق معنى الكذب، ولا حاجة للاحتراز منها ليتحرز الأئمة(علیه السلام) منها.

اگر در این روایات تدبّر شود، مواردی در آن دیده می‌شود:

1- اهل بیت می‌خواستند شیعیانشان را از فتنه‌ی «خلق قرآن» که در زمان خلفای بنی‌عباس اتفاق افتاد و اینکه هر کس در آن گرفتار می‌شد، به کفر و زندیق بودن متهم می‌شد، و نتیجه‌ی این فتنه، چیزی جز زندان و قتل برخی از کسانی که به دلایل سیاسی و نه چیز دیگر گرفتارش می‌شدند، بود، دور سازند.

2- اهل بیت تأکید داشتند که موجود ازلی، فقط خداوند است و هر چه غیر از او است حادث می‌باشد.

3- اهل بیت کلامِ قرآن را با همه‌ی تفاصیل بیان نکرده‌اند؛ چرا که زمان آن فرا نرسیده و اهل و شایسته‌اش نیز حاضر نشده بودند([246]).

4- شیخ صدوق(رحمه الله) و هر کس که در مسیر فکری وی باشد، به اینکه مخلوق به معنی دروغین می‌باشد، مسئول خواهد بود. این در حالی است که اگر عرب بخواهد از این عبارت در معنای «دروغین» استفاده کند، می‌گوید:(إختَلَقَ الکلام)(سخن را خلق کرد) یعنی(دروغ گفت) و نمی‌گویند: قرآن نقطه‌ی نون است، و فیض نا(خَلَقَ الکلام)، و اگر منظور او،(کذب و دروغ) باشد از عبارت(مخلوق) استفاده نمی‌کند بلکه از عبارت(مختلق) استفاده می‌نماید. بنابراین در کلمه‌ی(مخلوق) معنای(کذب و دروغ) وجود ندارد، و برای دفاع از ائمه از این معنا، احتیاجی به احتراز و خودداری از چنین معنایی وجود ندارد.

والقرآن مُحْدَث وليس أزلي، والقرآن هو نور الله سبحانه وتعالى الذي خلق منه محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) ، وهو بهذا المعنى خالق محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)، فمحمد(صلی الله علیه و آله و سلم) خُلِقَ من القرآن(نورالله) بقدرة الله وقضائه سبحانه وتعالى وتبارك الله أحسن الخالقين.

قرآن حادث است و ازلی نیست. قرآن نور خداوند سبحان و متعال است که محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) را از آن خلق فرمود، و به این معنی، قرآن، خالق محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) است. پس محمد  از قرآن(نور خداوند) با قدرت و قضای خداوند تبارک و تعالی، خلق گردید؛ و بلند مرتبه است خداوند، آن برترینِ آفرینندگان(تبارک الله احسن الخالقین).

والقرآن هو نقطة النون، وهو الفيض النازل من الله لمحمد(صلی الله علیه و آله و سلم) ، عبد الله، والقرآن وجه الله الذي واجه به محمداً(صلی الله علیه و آله و سلم)، والقرآن هو الحجاب النوري بين الله ومحمد(صلی الله علیه و آله و سلم)، كما ورد في الرواية عن الصادق (علیه السلام):(... وبينهما حجاب يخفق ...)([247]).


قرآن نقطه نون است و فیض نازل شده از جانب خداوند بر محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) بنده‌ی خداوند می‌باشد. قرآن، همان وجه خداوند است که با آن با محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)  رویارو گردید، و قرآن همان حجاب نور است بین خدا و محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)، همانطور که در روایتی از امام صادق(علیه السلام) آمده است:(... و میان این دو حجابی در نوسان بود....).([248])

والقرآن هو سرادق عرش الله الأعظم، وهو عرش الله الأعظم المواجه لباب الله أو الذات(الرحمن)، وفي دعاء الحسين (علیه السلام) في عرفة:(يا من استوى برحمانيته فصار العرش غيباً في ذاته محقت الآثار بالآثار ومحوت الأغيار بمحيطات أفلاك الأنوار، يا من احتجب في سرادقات عرشه ...)([249]).

قرآن، همان سراپرده‌ی عرش اعظم خداوند است؛ همان عرش اعظم الهی است که با باب الله یا ذات(الرحمان) رویارو می‌باشد. در دعای امام حسین(علیه السلام) در عرفه آمده است:(ای آنکه به رحمانیتش چیره شد. پس عرش در ذاتش پنهان گشت. آثار را با آثار نابود کردی، و اغیار را به احاطه‌کنندگان افلاک انوار، محو نمودی. ای که در سراپرده‌های عرشش، پرده‌نشین شد....).([250])

وقال تعالى : ﴿الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى﴾([251])، فباب الله(الرحمن) احتجب بالعرش، وتجلّى لمحمد(صلی الله علیه و آله و سلم) بالعرش الأعظم أو القرآن، وفي آنات يرفع هذا الحجاب لمحمد(صلی الله علیه و آله و سلم)، وذلك بأن يحتوي محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) حُجُب النور أو القرآن، وتتجلّى فيه. وفي هذه الآنات يكون محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)  والقرآن واحداً، أو محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) والعرش الأعظم واحد. ثم لا يبقى محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)أو العرش الأعظم أو القرآن:( فصار العرش غيباً في ذاته محقت الآثار بالآثار ومحوت الأغيار )، ولا يبقى في هذه الآنات إلا الله الواحد القهار، وهكذا فمحمد(صلی الله علیه و آله و سلم) يخفق مع خفق الحجاب.

حق تعالی می‌فرماید:(خدای رحمان بر عرش استیلا دارد)([252]). پس(باب خدا)(الرحمن) با(عرش) پوشیده شد، و برای محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) با عرش اعظم یا قرآن تجلّی یافت، و در آناتی(لحظاتی) این حجاب برای محمد برداشته می‌شود و این از آن رو است که محمد  حجاب‌های نور یا قرآن را دربرگرفت و آنها در او متجلّی شد. در این لحظات، محمد  و قرآن یکی هستند؛ یا محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) و عرش اعظم، یکسان می‌باشند. سپس نه محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)  باقی می‌ماند و نه عرش اعظم یا قرآن:(.... پس عرش در ذاتش پنهان گشت. آثار را با آثار نابود کردی، و اغیار را محو نمودی....) و در این لحظات چیزی جز خدای واحد قهار باقی نمی‌ماند و به این ترتیب، حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) با نوسان حجاب، به نوسان درمی‌آید.

******

 

پرسش ۸۲: معنای آیه‌ی ﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنفُسَكُمْ....

سؤال/ ۸۲: ما معنى قوله تعالى: ﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخَاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلَى بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بَارِئِكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ﴾([253]

معنای این فرموده‌ی خداوند متعال چیست:(و آن هنگام را که موسی(علیه السلام) به قوم خود گفت: ای قوم من! شما به آن سبب که گوساله را پرستيديد، بر خود ستم روا داشتيد. اينک به درگاه آفريدگارتان توبه کنيد و يکديگر را بکشيد، که چنين کاری نزد آفريدگارتان ستوده‌تر است. پس خدا توبه‌ی شما را پذيرفت؛ زيرا او توبه‌پذير و مهربان است).([254])

الجواب: طلب موسى(علیه السلام) من قومه أن يقتلوا أنفسهم الأمارة بالسوء، وأن يقتلوا العقيدة الفاسدة التي انطوت عليها أنفسهم، إضافة إلى قتل الأبدان.

پاسخ: موسی(علیه السلام) از قوم خود خواست که نفس‌های امارّه به بدی خود را و نیز عقیده فاسدی را که نفس‌هایشان در آن غوطه‌ور شده بود، بکشند؛ و این، علاوه بر کشتن بدن‌ها بود.

وقصة السامري والعجل لابد لكل مسلم أن يطلع عليها ويتعظ بها، فالسامري في هذه الأمة هو: العالم غير العامل الضال الذي يحرف دين الله، والعجل هو العقيدة الفاسدة والضلال الذي ينشره علماء السوء بين الناس.

هر مسلمانی باید از داستان سامری و گوساله مطلع باشد و از آن پند گیرد. سامری در این امّت عبارت از عالم بی‌عامل گمراهی است که دین خدا را تحریف می‌کند، و گوساله هم، همان عقیده‌ی فاسد و گمراهی است که علمای سوء بین مردم منتشر می‌کنند.

وحريّ بكل مسلم أن يراجع نفسه لئّلا يبعث يوم القيامة من أتباع السامري العالم غير العامل الضال، ولئّلا يبعث يوم القيامة من عبدة العجل. عن حذيفة عن النبي(صلی الله علیه و آله و سلم) أنه قال:(وأنتم أشبه الأمم سمتاً ببني إسرائيل لتركبن طريقهم حذو النعل بالنعل والقذة بالقذة، غير أني لا أدري أتعبدون العجل أم لا؟)([255]).

شایسته است هر مسلمانی به نفْس خویش رجوع کند تا مبادا در روز قیامت از پیروان سامریِ عالمِ بی‌عملِ گمراه باشد، و مبادا در روز قیامت در زمره‌ی پرستندگان گوساله برانگیخته گردد. از حذیفه از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده است که آن حضرت فرمود:(و شما شبیه‌ترین امّت‌ها به بنی اسرائیل هستید، و هر آینه گام به گام طریق آنها را پِی خواهید گرفت، جز اینکه نمی‌دانم آیا گوساله را نیز پرستش خواهید کرد یا نه؟).([256])

والعالم الذي يعطل الجهاد الدفاعي سامري هذه الأمة، وتعطيل الجهاد الدفاعي عجل يعبد من دون الله. فالأولى بالمسلمين أن يتوبوا إلى بارئهم، ويقتلوا أنفسهم في سبيل الله، ويجاهدوا بأموالهم وأنفسهم لإعلاء كلمة الله، لا أن يعبدوا العجل ويتبعوا السامريين علماء الضلالة غير العاملين، الذين حرفوا شريعة الله سبحانه وتعالى، وبدلوا نعمة الله كفراً ، والذين يود أحدهم لو يعمر ألف سنة ، والذين قال فيهم تعالى: ﴿مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا﴾([257])، أي القرآن لأنهم لم يحملوا القرآن الذي جاء فيه: ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ﴾([258])، أي إنّ الملك يُعيّنه الله وليس الناس بالانتخاب الذي أقروه علماء الضلالة ، ولأن القرآن هو الدستور لا أنّ الدستور يضعه الناس كما أقر علماء الضلالة. ﴿كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾([259]).

عالِمی که جهاد دفاعی را تعطیل می‌کند، سامری این امّت است، و تعطیل کردن جهاد دفاعی، همان گوساله‌ای است که به جای خداوند پرستیده می‌شود. سزاوارتر برای مسلمین آن است که به درگاه پروردگار خویش توبه کنند و خود را در راه خدا بکشند و با اموال و جان‌های خود در راه برافراشتن کلمه‌ی الله جهاد کنند؛ نه اینکه گوساله را بپرستند و سامری‌ها ـ‌علمای گمراه بی‌عامل‌ـ را پیروی نمایند؛ همان کسانی که شریعت خداوند سبحان و متعال را تحریف کردند و نعمت خدا را به کفر بدل ساختند؛ همان کسانی که هر یک از آنها آرزو دارد هزار سال عمر کند؛ همان کسانی که خدای تعالی درباره‌شان می‌فرماید:(مَثَل کسانی که تورات بر آنها تحميل گشته است ولی به آن عمل نمی‌کنند)([260]) ؛ یعنی قرآن، زیرا آنها به قرآنی که در بین‌شان آمده است عمل نکردند:(بگو: بارخدايا! تويی دارنده‌ی مُلک و پادشاهی. به هر که بخواهی مُلک می‌دهی)([261]) ؛ یعنی مُلک(پادشاهی) را خداوند تعیین می‌کند و نه مردم با انتخاباتی که علمای گمراهی بر آن صحّه گذاشته‌اند؛ چرا که قرآن، قانون است، نه اینکه مردم، قانون وضع کنند همان طور که علمای گمراهی چنین کرده‌اند:(مَثَل آن خر است که کتاب‌هايی را حمل می‌کند بد داستانی است داستان مردمی که آيات خدا را دروغ می‌شمرده‌اند و خدا ستمکاران را هدايت نمی کند).([262])

فهؤلاء العلماء غير العاملين يُكذبون بآيات الله ويعطلون القرآن، فلا يقرون أنّ الحاكم يُعيّنه الله لا الناس، ولا يعترضون على الانتخابات الباطلة بنص قرآني فرقاني محكم لا اختلاف فيه، فهم بإقرارهم بالانتخابات يقرون لمن اغتصب حق أمير المؤمنين علي(علیه السلام).

پس این علمای بی‌عمل، آیات الهی را تکذیب و قرآن را تعطیل می‌نمایند. آنها به اینکه حاکم را خداوند معیّن می‌سازد نه مردم، اقرار نمی‌کنند، و با توجّه به متن آشکار قرآنیِ جدا کننده‌ی(حق و باطل) محکم که اختلافی در آن نیست، به انتخابات باطل اعتراضی نمی‌کنند. آنها با گردن نهادن به انتخابات، بر کسانی که حق امیر المؤمنین علی(علیه السلام) را غصب کردند مهر تأیید می‌زنند.

******

 پرسش ۸۳: فرق بین(مُخلَصین) و(مُخلِصین).

سؤال/ ۸۳: ما الفرق بين المخلَصين والمخلِصين؟

فرق بین(مُخلَصین) و(مُخلِصین) چیست؟

الجواب: بالحقيقة أنه لا يوجد(مُخلِصين) بمعنى أنّ الإخلاص واقع منهم بشكل تام، فالموجود هو: إنّ العبد ينوي الإخِلاص لله سبحانه وتعالى، فينزل توفيق الله على هذا العبد الذي نوى وطلب الإخلاص في قلبه، فيقع من هذا العبد الإخلاص لله سبحانه بتوفيق الله له. وهذا هو(التخليص)، ويكون العبد الذي وقع عليه هذا التوفيق والاصطفاء والاصطناع مخلَص بفتح اللام لا مخلِص بكسر اللام.

پاسخ: در واقع(مخلِصین) به این معنا که اخلاص به شکل تام در آنها تبلور یافته باشد وجود ندارد. آنچه موجود است این است که بنده نیّت می‌کند برای خداوند سبحان و متعال اخلاص داشته باشد؛ پس توفیق الهی بر این بنده که در قلب خود نیت و درخواستِ اخلاص کرده است، نازل می‌شود. بنابراین بر این بنده با توفیق الهی برای او، اخلاص واقع می‌شود؛ و این همان(تخلیص)(خالص و تصفیه شدن) است، و بنده‌ای که این توفیق، گزینش و پروردن بر او واقع شده باشد، مخلَص می‌باشد(با فتح لام و نه مخلِص با کسر لام).

******

پرسش ۸۴: تفاوت میان فرقان و قرآن.

سؤال/ ۸۴: ما الفرق بين الفرقان والقرآن؟

تفاوت میان فرقان و قرآن چیست؟

الجواب: الفرقان هو المحكم وبه يفرق بين الحق والباطل، وبه تعرف حدود الله سبحانه وشريعته، وهو عند النبي أو الوصي(علیه السلام)، وصاحب الفرقان في هذا الزمان هو الإمام المهدي (علیه السلام) أما القرآن فهو مجمل ما أنزل الله سبحانه وتعالى على نبيه(صلی الله علیه و آله و سلم) وأبلغه(صلی الله علیه و آله و سلم) لعباده سبحانه.

پاسخ: فرقان، همان محکم است، و با آن حق و باطل از هم جدا می‌شود و با آن حدود خدای سبحان و شریعتش شناخته می‌گردد. فرقان، نزد پیامبر یا وصی می‌باشد و صاحب فرقان در این زمان، امام مهدی(علیه السلام) است. اما قرآن، مجملِ(کلیّت) آن چیزی است که خدای سبحان بر پیامبرش(صلی الله علیه و آله و سلم) نازل فرمود و پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز آن را به بندگان خدای سبحان ابلاغ نمود.

******

پرسش ۸۵: معنای آیه‌ی ﴿وَمَا كَانَ اللهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنتَ فِيهِمْ....

سؤال/ ۸۵: ما معنى قوله تعالى: ﴿وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ وَمَا كَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ﴾([263]

معنای این فرموده‌ی حق تعالی چیست؟(تا آنگاه که تو در ميانشان هستی خدا عذابشان نکند و تا آنگاه که از خدا آمرزش می‌طلبند نيز خدا عذابشان نخواهد کرد)([264]).

الجواب: سنة الله سبحانه وتعالى أن تستبطن المعجزة المادية العذاب، فبمجرد التكذيب بها ينزل العذاب، بل إنّ سنة الله سبحانه وتعالى أن ينزل العذاب بالأمم التي تُكذب الرسل، بعد أن يستفرغ الرسول كل وسائل التبليغ والهداية معهم، كما هو حال نوح وهود(علیه السلام)، فلم تكن معجزتهم إلا العذاب الذي أهلك الأمم التي كذبتهم. ولكن هناك سبيلان لدفع هذا العذاب:

پاسخ: سنّت خداوند سبحان و متعال این است که معجزه‌ی مادی، عذاب را بهمراه دارد و به مجرّد تکذیب آن، عذاب نازل می گردد. بلکه سنّت خداوند سبحان و متعال، نازل شدن عذاب بر امّت‌هایی است که فرستادگان را دروغ می‌شمارند، پس از اینکه فرستاده تمام شیوه‌های تبلیغ و هدایت را برای آنها به کار می‌گیرد؛ همانندِ وضعیت نوح و هودc. معجزه‌ی آنها چیزی نبود جز عذابی که باعث نابودی امّت‌هایی شد که آنها را تکذیب نمودند. برای دفع این عذاب دو راه وجود دارد:

الأول: وهو دعاء الرسول(صلی الله علیه و آله و سلم) وطلبه من الله سبحانه وتعالى أن يرفع العذاب عن الأمة التي كُلِف بتبليغها وهدايتها، وهذا الأمر يكلف الرسول(صلی الله علیه و آله و سلم) مشقة وعناءً عظيماً؛ لأنه يعني تحمل المزيد من التكذيب والسخرية والإمتهان التي يلاقيها عادة الرسول من أمته المكذبة له، وهذا الدعاء الذي يرفع العذاب عن الأمة المتمردة لم يحصل إلا من رسول الله محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)، ﴿وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ﴾، أي وأنت تدعو لرفع العذاب عنهم.

نخست: دعای فرستاده و درخواست او از خداوند سبحان و متعال مبنی بر برداشتن عذاب از امّتی که به تبلیغ و هدایت آن مکلّف شده است. این درخواست، رنج و مشقت بسیاری بر فرستاده تحمیل می‌کند؛ چرا که به معنای تحمّل کردن مواردی چون تکذیب، تمسخر و خوارشماری است که معمولاً فرستاده از امّتی که او را تکذیب می‌کند، می‌بیند؛ و چنین دعایی که عذاب را از امّت سرکش برمی‌دارد، فقط برای پیامبر خدا حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) اتفاق افتاده است: ﴿وَمَا كَانَ اللهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنتَ فِيهِمْ(تا آنگاه که تو در ميانشان هستی خدا عذابشان نکند)؛ یعنی: در حالی که تو برای برداشته شدن عذاب از امّت، برای‌شان دعا می‌کنی.

أما الأمر الثاني الذي يرفع العذاب فهو: التوبة والاستغفار من قبل الأمة، وهذا الأمر أيضاً لم يحصل إلا من قوم يونس(علیه السلام) حيث تابوا واستغفروا الله بعد أن أظلهم العذاب، ﴿فَلَوْلا كَانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَهَا إِيمَانُهَا إِلَّا قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الْخِزْيِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَتَّعْنَاهُمْ إِلَى حِينٍ﴾([265])، ورفع عنهم العذاب بعد أن ضجوا بالتوبة والاستغفار إلى الله سبحانه وتعالى: ﴿وَمَا كَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ﴾([266]).

اما دوم: که باعث برداشته شدن عذاب می‌شود، توبه و استغفار از جانب امّت است. چنین چیزی نیز فقط برای قوم یونس(علیه السلام) حاصل شد، وقتی که وقتی عذاب بر آنها سایه افکند، توبه کردند و از خداوند طلب آمرزش نمودند:(چرا مردم هيچ قريه‌ای به هنگامی که ايمانشان سودشان می‌داد، ايمان نياوردند، مگر قوم يونس، که چون ايمان آوردند عذاب ذلت‌بار در دنيا را از آنان برداشتيم و تا هنگامی که اجلشان فرا رسيد از زندگی برخوردارشان نمودیم)([267]) ؛ و پس از آنکه ضجّه‌کنان، توبه کردند و از خداوند سبحان و متعال، آمرزش طلبیدند، از آنها عذاب برداشته شد:(و تا آنگاه که از خدا آمرزش می‌طلبند نيز خدا عذابشان نخواهد کرد).([268])

******

 

پرسش ۸۶: ناسخ و منسوخ در آیه‌ی ﴿مَا نَنسَخْ مِنْ آيَةٍ....

 سؤال/ ۸۶: ما معنى هذه الآيات: ﴿مَا نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾([269])، وقال تعالى: ﴿وَإِذَا بَدَّلْنَا آيَةً مَكَانَ آيَةٍ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا يُنَزِّلُ قَالُوا إِنَّمَا أَنْتَ مُفْتَرٍ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ﴾([270]

معنای این آیات چیست؟(هيچ آيه‌ای را منسوخ يا ترک نمی‌کنيم مگر آنکه بهتر از آن يا همانند آن را می‌آوريم. آيا نمی‌دانی که خداوند بر هر چیزی توانا است؟)([271]) و(چون آيه‌ای را جایگزین آيه‌ای ديگر کنيم، خدا بهتر می‌داند چه چيز نازل کند. گفتند: تو دروغ می‌بافی! نه، بلکه بيشترينشان نادان‌اند)([272]).

الجواب: الناسخ والمنسوخ سنة من سنن الله سبحانه وتعالى في الشرائع السماوية حتى قبل الإسلام، فقد حرَّم الله على اليهود أموراً، ثم بعث عيسى(علیه السلام) ليحل لهم ما حُرِّم عليهم، قال تعالى: ﴿فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ طَيِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَبِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ كَثِيراً﴾([273]). وعيسى(علیه السلام) في القرآن يقول: ﴿وَلِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ وَجِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ﴾([274]).

پاسخ: ناسخ و منسوخ سنّتی از سنّت‌های خداوند سبحان و متعال در شرایع آسمانی است که حتی پیش از اسلام هم وجود داشته است. خداوند برخی امور را بر یهود حرام کرد؛ سپس عیسی(علیه السلام) را مبعوث نمود تا آنچه بر آنها حرام شده بود را برایشان حلال گرداند. حق تعالی می‌فرماید:(و به کيفر ستمی که يهودیان روا داشتند و انصراف بسيارشان از راه خدا، آن چيزهای پاکيزه را که بر آنان حلال بود، برایشان حرام کرديم)([275]) و عیسی(علیه السلام) در قرآن می‌فرماید:(و پاره‌ای از چيزهايی را که بر شما حرام شده بود، حلال می‌کنم و نشانی از پروردگارتان برایتان آورده‌ام. از خدای بترسيد و از من اطاعت کنيد)([276]).

وفيه حِكَمٌ كثيرة لا تقل عن الحِكَم التي في المحكم والمتشابه، بل إنّ الناسخ والمنسوخ من المتشابه، ولا يعلمه إلا المعصوم، أو مَنْ أطلعه عليه. والمنسوخ سواء كان شريعة بأكملها، أو حكماً معيناً فهو كان قانون وشريعة الله في يوم من الأيام، فيجب الإيمان به واحترامه وتقديسه؛ لأنه أمر من أوامر الله سبحانه وتعالى.

در آن(ناسخ و منسوخ) حکمت‌های بسیاری وجود دارد که کم‌تر از حکمت‌های موجود در محکم و متشابه نیست؛ حتی ناسخ و منسوخ، بخشی از متشابه است و غیر از معصوم یا کسی که معصوم او را مطلع گردانیده است، کس دیگری از آن باخبر نمی‌باشد. منسوخ چه شریعتی کامل باشد و یا حکمی مشخص، زمانی قانون و شریعتی الهی بوده است؛ پس ایمان به آن و احترام و مقدس شمردنش واجب است؛ چرا که امری از اوامر خداوند و متعال سبحان می‌باشد.

ويبقى أنّ للمنسوخ كرّة ورجعة في زمن القائم(علیه السلام)، فيحكم(علیه السلام) بالشرائع السابقة، حتى ينتهي إلى الإسلام، ويعترض عليه بعض أنصاره كما ورد في الروايات عن أهل البيت(علیه السلام) ، لأنه يحكم بحكم الأنبياء السابقين وبشرائعهم، وهي مخالفة للإسلام كما هو معلوم.

آنچه باقی می‌ماند این است که منسوخ را در زمان قائم رجعت و بازگشتی است و آن حضرت براساس شرایع پیشین حکم می‌کند تا به اسلام برسد. همان طور که در روایات وارده از اهل بیت آمده است برخی انصارش بر ایشان اعتراض می‌کنند؛ زیرا آن حضرت براساس حکم و شریعت انبیای پیشین حکم می‌راند، و همان طور که مشخص است این احکام با اسلام در تضاد و تعارض می‌باشد.

ومن أسباب حكم القائم(علیه السلام) بالشرائع السابقة هو أنه منفّذ لدين الله في أرضه، وجميع الأنبياء والمرسلين كانوا مبشرين ومنذرين، ولم تأخذ شرائعهم حقها في أرض الواقع والتنفيذ، قال تعالى: ﴿شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحاً وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللَّهُ يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ يُنِيبُ﴾([277]).

از جمله اسباب اینکه قائم(علیه السلام) با شرایع پیشین حکم می‌کند این است که آن حضرت مجری دین خدا بر روی زمینش است و تمام انبیا و فرستادگان نیز مبشّر و منذر بوده‌اند و شرایع آنها آن گونه که باید و شاید بر روی زمین و در عمل اجرا نشده است. حق تعالی می‌فرماید:(برای شما دین و آيينی مقرّر کرد، از آنچه به نوح وصيت کرده بود و از آنچه بر تو وحی کرده‌ايم و به ابراهيم و موسی و عيسی وصيت کرده‌ايم که دين را بر پای نگه داريد و در آن فرقه فرقه مشويد. تحمّل آنچه به آن دعوت می‌کنيد بر مشرکان دشوار است. خدا هر که را بخواهد برای رسالت خود برمی‌گزيند و هر که را به او بازگردد به خود راه می‌نمايد).([278])

والذين شرّع لهم الدين هم: آل محمد(علیه السلام)([279])؛ لأنهم ورثة الأنبـياء، وهذه الآية تخصّ القائـم(علیه السلام) وبه نزلت وإياه عنت.

و آن کسانی که دین را برای آنها تشریع فرمود، آل محمد(علیه السلام) هستند؛([280]) چرا که آنها وارثان انبیا هستند و این آیه مختص قائم(علیه السلام) است، در وصف او نازل گشته، و تنها او را قصد نموده است.

وقال تعالى مخاطباً سليمـان(علیه السلام): ﴿هَذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾([281])، والقائم(علیه السلام) هو سليمان آل محمد(علیه السلام) فالأمر مخول له يقضي بما شاء، بما علمه الله سبحانه وتعالى من علمه.

حق تعالی خطاب به سلیمان می‌فرماید:(اين عطای ما است؛ بی هیچ حسابی، به هر که می‌خواهی آن را ببخش و از هر که خواهی، دریغ کن)([282]) ؛ و قائم، همان سلیمان آل محمد است و امر به اختیار ایشان گذاشته شده تا هر طور که بخواهد عمل کند؛ طبق آن علمی که خداوند سبحان و متعال از علم خویش به او آموخته است.

وفي الرواية عن الباقر(علیه السلام):(يقضي القائم بقضايا ينكرها بعض أصحابه ممن ضرب قدامه بالسيف وهو قضاء آدم(علیه السلام) فيقدمهم فيضرب أعناقهم، ثم يقضي الثانية فينكرها قوم آخرون ممن قد ضرب قدامه بالسيف وهو قضاء داود(علیه السلام) فيقدمهم فيضرب أعناقهم، ثم يقضي الثالثة فينكرها قوم آخرون ممن قد ضرب قدامه بالسيف وهو قضاء إبراهيم(علیه السلام) فيقدمهم فيضرب أعناقهم، ثم يقضي الرابعة وهو قضاء محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) فلا ينكرها أحد عليه)([283]).

در روایتی از امام باقر(علیه السلام) آمده است:(قائم قضایا را قضاوت می‌کند و برخی از اصحابش از کسانی که در رکابش شمشیر زده‌اند به قضاوتش که قضاوت حضرت آدم(علیه السلام) است اعتراض می‌کنند که آنها را به صف کرده، گردن می‌زند. سپس برای بار دوم قضاوت می‌کند و افراد دیگری از اصحابش که در رکابش شمشیر زده‌اند به قضاوتش که قضاوت حضرت داوود است اعتراض می‌کنند که باز هم آنها را پیش می‌آورد و گردن می‌زند. پس از آن برای بار سوم قضاوت می‌کند که افراد دیگری از اصحابش که در رکاب وی شمشر زده‌اند به قضاوت او که قضاوت حضرت ابراهیم(علیه السلام) است اعتراض می‌کنند که آنها را به صف کرده، گردن می زند و در نهایت، برای بار چهارم قضاوت می‌کند که همان قضاوت حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) است و این بار کسی به وی اعتراض نمی‌کند).([284])

ومن الآيات المنسوخة التي يعمل بها القائم(علیه السلام)هي: ﴿لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَإِنْ تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَو تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُمْ بِهِ اللَّه﴾([285]).

از جمله آیات منسوخی که قائم به آن عمل میکند، این آیه می‌باشد:(از آنِ خداوند است هر آنچه در آسمان‌ها و زمين است. آنچه را که در دل داريد، خواه آشکارش سازيد يا پوشيده‌اش داريد، خدا شما را به آن بازخواست خواهدکرد).([286])

فهذه الآية منسوخة بالآيات التي تليها من سورة البقرة، ومع ذلك فإنّ القائم(علیه السلام) يعمل بهذه الآيـة المنسوخـة كما ورد في الروايات عن أهل البيت(علیه السلام)، فهو يقتل رجلاً ممن ضرب بالسيف بين يديه، فيقول لهم أضجعوه واضربوا عنقه مع أنه لم يصدر منه شيء ظاهر مخالف للشريعة ويستحق عليه القتل، ولكنّ القائم(علیه السلام) يحاسب هذا الرجل على ما في نفسه، فعن الصادق(علیه السلام) قال:(بينا الرجل على رأس القائم(علیه السلام) يأمره وينهاه إذ قال أديروه، فيديرونه إلى قدامه فيأمر بضرب عنقه، فلا يبقى في الخافقين شيء إلا خافه)([287]).

این آیه با آیاتی که پس از آن در سوره‌ی بقره آمده است منسوخ شده، ولی با این حال، قائم(علیه السلام) همان طور که در روایات وارد شده از اهل بیت آمده است به این آیه‌ی نسخ شده عمل می‌کند. آن حضرت، مردی را که در رکابش شمشیر زده، به قتل می‌رساند و به آنها می‌گوید او را بر زمین بخوابانید و گردنش را بزنید، با اینکه چیزی که در ظاهر مخالف شریعت باشد تا مستحق قتل باشد، از او صادر نشده است؛ ولی قائم این مرد را به جهت آنچه در نفسش وجود دارد، بازخواست می‌کند. از امام صادق نقل شده است که فرمود:(در آن میان که مردی پشت سر قائم(علیه السلام) ایستاده، به او امر و نهی می‌کند. ناگاه آن حضرت امر می‌کند و دستور می‌دهد او را برگردانید. پس او را به پیش روی آن حضرت برمی‌گردانند و حضرت فرمان می‌دهد گردنش زده شود. پس در شرق و غرب چیزی باقی نمی‌ماند جز اینکه از او می‌هراسد)([288])

وعن الباقر(علیه السلام) قال:(إنما سمي المهدي؛ لأنه يهدي إلى أمر قد خفي حتى أنه يبعث إلى رجل لا يعلم الناس له ذنباً فيقتله)([289]).

و از امام باقر روایت شده است که فرمود:(فقط به این دلیل مهدی نامیده می‌شود که به امری مخفی هدایت می‌نماید تا آنجا که مردی را که مردم در او گناهی نمی‌بینند به قتل می‌رساند).([290])

وعن معاوية الدهني عن أبي عبد الله(علیه السلام) في قول الله تعالى: ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَاهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّوَاصِي وَالْأَقْدَامِ﴾([291])، فقال: يا معاوية ما يقولون في هذا، قلت: يزعمون أنّ الله تبارك وتعالى يعرف المجرمين بسيماهم في القيامة، فيأمر بهم فيؤخذ بنواصيهم وأقدامهم فيلقون في النار، فقال(علیه السلام) لي: وكيف يحتاج الجبار تبارك وتعالى إلى معرفة خلق أنشأهم وهم خلقه ؟ فقلت جعلت فداك وما ذلك؟ قال: لو قام قائمنا(علیه السلام) أعطاه الله السيماء فيأمر بالكافر فيؤخذ بنواصيهم وأقدامهم ثم يخبط بالسيف خبطاً)([292]).

از معاویه دهنی از ابو عبد الله(علیه السلام) درباره‌ی این سخن خداوند متعال(مجرمان به نشان چهره‌هاشان شناخته، و از موی جلو سر و پاهايشان گرفته می‌شوند)([293])  روایت شده است که فرمود:(ای معاویه! در این خصوص چه می‌گویند). عرض کردم: چنین می‌پندارند که خداوند تبارک و تعالی در روز قیامت، مجرمان را از چهره‌هایشان می‌شناسد؛ پس به ایشان امر می‌کند و از موی سر و پاهایشان گرفته می‌شوند و آنها را در آتش می‌اندازند. ایشان به من فرمود: «و چگونه خداوند جبّار تبارک و تعالی به شناختن خلقی محتارج می‌شود در حالی که خودش او را خلق فرموده است؟». عرض کردم: فدایت گردم؛ در چه خصوصی است؟ فرمود: «هنگامی که قائم ما به پا خیزد، خداوند علمی به او می‌دهد که کافران را از چهره‌هایشان می‌شناسد و دستور می دهد آنها را از موی پیشانی و پاهایشان گرفته، سپس با شمشیر چاک چاک می‌کند).([294])

ولتتضح الصورة أكثر أسلّط الضوء قليلاً على هذه الآية المنسوخة: ﴿لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَإِنْ تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَو تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُمْ بِهِ اللَّه﴾ فالآيات التي نسختها، وهي: ﴿.... لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ ...﴾([295])، بالحقيقة مشروطة بالآيات التي قبلها، وهي الإيمان بالله وبما أنزل إلى الرسول وبالملائكة وبالكتب السماوية وعدم التفريق بينها. ومن الإيمان بهذه الكتب والأنبياء الذين جاءوا بها، هو قبول عمل القائـم(علیه السلام) بها، والتسليم له إذا حكم بحكـم ورد فيها، وإن كان مخالفاً لحكم الإسـلام، فالقائـم(علیه السلام) معصوم ولا يصدر منه إلا الحق، وقد ورد في الروايات أنه يأتي بإسلام جديد.

برای توضیح بیش‌تر، کمی در خصوص این آیه‌ی نسخ شده(از آنِ خداوند است هر آنچه در آسمان‌ها و زمين است. آنچه را که در دل داريد، خواه آشکارش سازيد يا پوشيده‌اش داريد، خدا شما را به آن بازخواست خواهدکرد). روشنگری می‌نمایم: آیاتی که این آیه را نسخ کرده‌اند عبارت از(.... خداوند هيچ کس را جز به اندازه‌ی طاقتش تکلیف نمی‌کند. نيکی‌های هر کس از آنِ خود او و بدی‌هايش از آنِ خودش است....)([296]) می‌باشند و در حقیقت مشروط به آیات پیش از آن می‌باشند؛ یعنی ایمان به خداوند و آنچه به پیامبر نازل شده و همچنین به فرشتگان و کتب آسمانی و متفرّق و پراکنده نشدن در آنها؛ و از جمله موارد ایمان به این کتاب‌ها و پیامبرانی که آنها را آورده‌اند، پذیرفتن عمل کردن قائم به آنها و تسلیم شدن به او هنگامی که به حکمی که در آنها آمده است، حکم می‌راند، می‌باشد؛ حتی اگر در تضاد با حکم اسلام باشد. قائم(علیه السلام) معصوم است و از او جز حق، سرنمی‌زند و در روایات آمده است که او اسلامی جدید خواهد آورد.

عن عبد الله بن عطا، قال: سألت الباقر(علیه السلام)، فقلت: إذا قام القائم(علیه السلام) بأي سيرة يسير في الناس؟ فقال:(يهدم ما قبله كما صنع رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) ويستأنف الإسلام جديداً)([297]).

از عبد الله بن عطا روایت شده است: از امام باقر(علیه السلام) پرسیدم: هنگامی که قائم قیام کند به کدامین سیره و روش در بین مردم حکم می‌راند؟ فرمود:(همانند رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) خدا آنچه پیش از خودش بوده را ویران می‌کند و اسلامی جدید را پایه‌گذاری می‌کند).([298])

وعن الباقر(علیه السلام)، قال:( إنّ قائمنا إذا قام دعا الناس إلى أمر جديد، كما دعا إليه رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)، وأنّ الإسلام بدأ غريباً، وسيعود غريباً كما بدأ، فطوبى للغرباء)([299]).

از امام باقر(علیه السلام) روایت شده است که فرمود:(هنگامی که قائم ما قیام کند، به امری جدید فرا می‌خواند، همان‌طور که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) چنین کرد؛ و اینکه اسلام، غریبانه آغاز شد و همان طور که آغاز شده بود، غریبانه بازخواهد گشت؛ پس خوشا بر غریبان).([300])

وما بقاء الخضر وإيليا وعيسى(علیهم السلام) إلا ليشهدوا للناس أنّ حكم القائم(علیه السلام) هو ما جاء به آدم ونوح وإبراهيم وموسى وعيسى(علیهم السلام). ثم إنه في النهاية يحكم بحكم الإسلام وبما جاء به محمـد(صلی الله علیه و آله و سلم) مع أنه لا تعارض حقيقي بين ما جاء به الأنبياء السابقون وما جاء به محمد(صلی الله علیه و آله و سلم).

در واقع خضر، ایلیا و عیسی(علیه السلام) فقط به این جهت باقی مانده‌اند که برای مردم شهادت دهند که حکم قائم(علیه السلام) همان چیزی است که آدم، نوح، ابراهیم، موسی و عیسی (علیه السلام)آورده‌اند. قائم در نهایت براساس حکم اسلام و طبق آنچه حضرت محمد آورده است حکم می‌راند؛ با توجّه به اینکه بین آنچه پیامبران پیشین آورده‌اند و آنچه حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) آورده است، هیچ گونه تعارض حقیقی وجود ندارد.

******

پرسش ۸۷: علت ولادت علی  در کعبه.

سؤال/ ۸۷: هل هناك سبب لولادة علي(علیه السلام) في الكعبة؟

آیا برای ولادت علی(علیه السلام) در کعبه، دلیلی وجود دارد؟

الجواب: الكعبة أو بيت الله الحرام إنما هو تجلي وظهور للبيت المعمور الذي وضع في السماء لتطوف عليه الملائكة، وتستغفر عن مجادلتها لله سبحانه وتعالى في أمر خليفته آدم(علیه السلام). ولما تعدّى آدم(علیه السلام) على شجرة علم آل محمد(علیهم السلام) وشجرة الولاية ﴿وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً﴾([301])، أي على تحمّل الولاية لآل­محمد(علیهم السلام)([302])، أنزل إلى الأرض وأمر بالطواف حول الكعبة ليغفر الله له تقصيره.

پاسخ: کعبه یا بیت الله الحرام در واقع، تجلّی و ظهور بیت المعمور است که در آسمان قرار داده شد تا فرشتگان گرد آن طواف کنند و به جهت اعتراض و جدالی که برای فرمان جانشین خداوند ـ‌آدم‌ـ با خداوند سبحان و متعال داشتند، درخواست آمرزش نمایند. هنگامی که آدم(علیه السلام) به درخت علم آل محمد و درخت ولایت، تعدّی و دست‌درازی نمود(و او را استوار و ثابت‌قدم نيافتيم)([303])  یعنی برای تحمّل کردن ولایت آل محمد(علیه السلام)([304]) به زمین فرود آورده شد و به طواف گرد کعبه فرمان داده شد تا خداوند از سر تقصیر و کوتاهی‌اش بگذرد.

ثم إنّ الله شرع الحج إلى بيته الحرام(الكعبة) ليعرض الناس على حجة الله في زمانهم ولايتهم ويعترفوا بالتقصير ويستغفروا عن تقصيرهم في حقه([305])، كما أنّ الله أمر المسلمين أن يجعلوا الكعبة قبلة لهم دون الأمم السابقة حيث كانت القبلة بيت المقدس.

سپس خداوند به جا آوردن حج به سوی خانه‌اش ـ‌بیت الله الحرام(کعبه)‌ـ را تشریع نمود تا مردم به وسیله‌ی آن، ولایتشان را بر حجّت خدا در زمان‌شان عرضه، و به تقصیر و کوتاهی در حق او اعتراف، و


از تقصیر و کوتاهی که در حق او روا داشته‌اند، استغفار و طلب بخشش نمایند؛([306]) همان‌طور که که خداوند به مسلمانان دستور داد تا کعبه را قبله‌ی خویش بدارند، برخلاف امّت‌های پیشین که بیت‌المقدس قبله‌شان بوده است.

وهنا أمور:

1: الكعبة مرتبطة بالولاية ارتباطاً وثيقاً، حيث جعل الحج إليها للقاء الحجة، وعرض الولاية عليه من الناس والاستغفار عن التقصير في حقه.

2: الكعبة قبلة الصلاة والسجود لله سبحانه وتعالى، مع أنّ السجود قبلها كان لآدم(علیه السلام) خليفة الله وحجته، بل إنّ السجود كان للنور الذي في صلبه وهو نور أمير المؤمنين علي(علیه السلام)، فالقبلة الأولى التي ولّى الملائكة وجوههم شطرها هي علي بن أبي طالب(علیه السلام)، فالقبلة الحقيقية ليست الكعبة والأحجار، إنما القبلة هي الجوهرة التي ولدتها الكعبة، وهي ولي الله وحجته التامة علي بن أبي طالب(علیه السلام)، ولهذا وضع الحجر الأسود في ركن الكعبة؛ لأنه كتاب الميثاق الذي أخذه الله على الناس بولاية علي بن أبي طالب(علیه السلام).

در این خصوص نکاتی چند وجود دارد:

1- کعبه، ارتباط تنگاتنگی با ولایت دارد؛ چرا که حج به سوی آن، برای دیدار با حجّت و عرضه‌ی ولایت بر وی از جانب مردم و استغفار و درخواست بخشش از تقصیر و کوتاهی در حق او، قرار داده شده است.

2- کعبه، قبله‌ی نماز و سجود برای خداوند سبحان و متعال است، با اینکه سجده پیش از آن، برای آدم ـ‌خلیفه و جانشین خدا و حجّت اوـ بوده است؛ و حتی سجده برای نوری بوده که در صلب او بود، که همان نور امیر المؤمنین می‌باشد. بنابراین نخستین قبله‌ای که فرشتگان روی به سویش آوردند، علی بن ابی طالب(علیه السلام) می‌باشد. بنابراین قبله‌ی حقیقی، کعبه و سنگ‌ها نیست؛ بلکه آن گوهری است که کعبه به دنیایش آورد و او، همان ولیّ خدا و حجّت تام الهی، علی بن ابی طالب می‌باشد. از همین رو حجر الاسود در رکن کعبه قرار داده شده است؛ چرا که این سنگ، کتاب میثاقی است که خداوند بر ولایت علی بن ابی طالب(علیه السلام) از مردم گرفته است.

فالذي يتوجه إلى الكعبة يعترف مقهوراً بولاية علي بن أبي طالب(علیه السلام) بفعله وإن كان كافراً بها بقوله وقلبه، قال تعالى: ﴿وَلِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعاً وَكَرْهاً﴾([307])، طوعاً من اعترف بالولاية وكرهاً من لم يعترف بالولاية.

بنابراین کسی که روی به کعبه می‌آورد، در عمل، به ناچار به ولایت علی بن ابی طالب اقرار و اعتراف می‌کند؛ حتی اگر در گفتار و در قلبش، به آن کافر باشد. حق تعالی می‌فرماید:(خواه و ناخواه برای خداوند سجده می‌کنند همه‌ی آنها که در آسمان‌ها و زمين هستند)([308]) ؛ از روی میل و رغبت برای کسی که به ولایت اقرار کرده، و کسی که به ولایت اقرار ندارد، از سرِ بی‌میلی و اجبار.

وقال تعالى: ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ وَالشّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوُابُّ وَكَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ وَكَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذَابُ وَمَنْ يُهِنِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ﴾([309]).

حق تعالی می‌فرماید:(آيا نمی‌بینی که هر کس در آسمان‌ها و هر کس که در زمين است، و آفتاب و ماه و ستارگان و کوه‌ها و درختان و جنبندگان و بسياری از مردم، خدا را سجده می‌کنند؟ و بر بسياری عذاب محقق شده است، و هر که را خدا خوار سازد  هيچ کرامت‌بخشی نخواهد داشت؛ زيرا خداوند هر چه بخواهد همان می‌کند)([310]).

فالذين يسجدون وحق عليهم العذاب هم الذين لا يعترفون بولاية علي(علیه السلام) بقولهم ولا بقلوبهم، ولكنهم مقهورون على الاعتراف بها بأفعالهم، وسجودهم إلى الصدفة التي ولدت علياً(علیه السلام) وهي الكعبة، والله سبحانه وتعالى أهانهم بهذا السجود وسيكون حسرة عليهم ﴿وَمَنْ يُهِنِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ﴾([311]).

کسانی که سجده می‌کنند و در عین حال، عذاب بر آنها محقق گشته است، کسانی هستند که ولایت علی(علیه السلام) را نه با گفتار اعتراف می‌کنند و نه در دل‌هاشان قبول دارند؛ ولی با اعمال و کردار خود، به ناچار، مجبور به اعتراف به آن هستند، و سجده‌گزاری آنها بر حسب اتفاق، بر مکانی است که علی در آن متولد شده می‌باشد؛ یعنی همان کعبه، و خداوند سبحان و متعال با این سجده‌گزاری آنها را خوار و حقیر نموده است و این حسرتی برای آنها خواهد بود:(و هر که را خدا خوار سازد  هيچ کرامت‌بخشی نخواهد داشت)([312]).

ويبقى أنّ القبلة هي ما يُتَوَجه به إلى الله وتَعرِف به الله سبحانه وتعالى، فالقبلة الحقيقية هي الإنسان الكامل، فبه يعرف الله وهو وجه الله سبحانه وتعالى الذي واجه به خلقه، فالتوجه إليه توجه إلى الله. والإنسان الكامل هو علي بن أبي طالب(علیه السلام) سيد الأوصياء والأولياء، وقد أخرجه الله من الكعبة ليقول للناس إنّ هذا الإنسان هو قبلتكم وإليه حجكم، وليقول الله سبحانه وتعالى إني ما خلقت الكعبة إلا لأجل علي(علیه السلام) وليولد فيها علي(علیه السلام)، فلو كان لي ولد لكان الذي ولد في بيتي، ﴿قُلْ إِنْ كَانَ لِلرَّحْمَنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعَابِدِينَ﴾([313]).

آنچه باقی می‌ماند، این است که قبله، همان چیزی است که به واسطه آن به سوی خداوند روی آورده، و با آن، خداوند سبحان و متعال شناخته می‌شود. بنابراین، قبله‌ی حقیقی، انسان کامل است که با او خداوند شناخته می‌شود، و او، همان وجه الله سبحان و متعال است که با آن با خلقش رویارو گشته است و توجّه و رو کردن به او، همان توجّه به خداوند می‌باشد، و انسان کامل، علی بن ابی طالب(علیه السلام)، سرور اوصیا و اولیا است. خداوند او را از کعبه به در آورد تا به مردم بگوید که این انسان، قبله‌ی شما است و حج شما به سوی او می‌باشد؛ و تا خداوند سبحان و متعال بگوید که من کعبه را فقط به خاطر علی(علیه السلام) و اینکه علی(علیه السلام) در آن متولد شود آفریده‌ام، و اگر مرا فرزندی می‌بود، همانی بود که در خانه‌ام به دنیا آمده است:(بگو: اگر خدای رحمان را فرزندی می‌بود، من از نخستين پرستندگان می‌بودم)([314]).

فمَن الأولى أن يتخذ قبلة؛ الأحجار، أم الذي قدس الأحجار بولادته فيها؟

حال چه چیز سزاوارتر است که به عنوان قبله برگرفته شود؟ سنگ‌ها؟! یا آن کسی که سنگ‌ها را با ولادت خویش در آن، قداست بخشیده است؟

قال عيسى(علیه السلام) ما معناه:(أنتم علماء السوء تقولون من حلف بالهيكل لا يلتزم بيمينه ولكن من حلف بذهب الهيكل يلتزم بيمينه، فأيما أعظم أيها الجهال العميان؛ الذهب أم الهيكل الذي قدس الذهب)([315]).

عیسی سخنی به این معنا می‌فرماید:(شما ای علمای بی‌عمل! می‌گویید: آن که به هیکل سوگند یاد کند، بر سوگندش استوار نمی‌ماند ولی کسی که به طلای هیکل قسم بخورد، بر سوگندش پایبند می‌ماند. ای کوردلان، کدام یک بزرگ‌تر است؟ طلا یا هیکلی که به طلا قداست بخشیده است؟)([316]).

******

پرسش ۸۸: چگونه ابلیس میان موهای یک مار وارد بهشت گردید تا وسوسه کند؟

سؤال/ ۸۸: كيف أنّ إبليس دخل الجنة بين لحيي الحية ليوسوس لآدم(علیه السلام) كما ورد عن الإمام العسكري(علیه السلام):(وكان إبليس بين لحيي الحية أدخلته الجنة ...)([317]

چگونه ابلیس میان موهای یک مار وارد بهشت گردید تا آدم(علیه السلام) را وسوسه کند؟ طبق روایتی از امام حسن عسکری(علیه السلام) که می‌فرماید:(ابلیس میان موهای آن مار بزرگ پنهان شد و او ابلیس را وارد بهشت کرد).

الجواب: الحية هي الحياة الدنيا، وقد وسوس إبليس(لعنه الله) لآدم من جهة الحياة الدنيا. والحية كالحياة الدنيا، فأنت إذا اتبعت الحية فإما أن تمسك بها فتلدغك، وإما أن تتبعها حتى تذهب بك بعيداً في الصحراء حيث لا ماء ولا كلأ، والماء: العلم، والكلأ: الدين. ووسوسة إبليس(لعنه الله) لآدم(علیه السلام) من جهة الحياة الدنيا قد أجبت عليها في سؤال سابق، فراجع([318]).

پاسخ: منظور از مار، زندگانی دنیوی است و ابلیس که لعنت خدا بر او باد، آدم را به وسیله‌ی زندگانی دنیوی وسوسه کرد. مار همچون زندگانی این دنیا  است؛ اگر به دنبال یک مار بروید، یا موفق به گرفتن آن می‌شوید که شما را نیش خواهد زد و یا اینکه آن قدر به دنبال آن می‌روید تا شما را به دور دست‌ها در صحرایی خشک که هیچ آب و غذایی ندارد، می‌کشاند. آب به معنی علم و غذا به معنی دین می‌باشد و وسوسه‌ی ابلیس که لعنت خدا بر او باد برای آدم(علیه السلام) از جهت زندگانی دنیوی را در سوال پیشین پاسخ گفتم، به آن مراجعه نمایید.([319])

******

پرسش ۸۹: معنای آیه‌ی ﴿إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ....(آنگاه که يوسف به پدرش گفت....).

سؤال/ ۸۹: ما معنى الآية: ﴿إِذْ قَالَ يُوسُفُ لَأَبِيهِ يَا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ﴾([320]

معنای این آیه چیست:(آنگاه که يوسف به پدرش گفت: ای پدر، در خواب يازده ستاره و خورشيد و ماه را ديدم، ديدم که سجده‌ام می‌کنند).([321])

الجواب: هذه رؤيا رآها يوسف(علیه السلام) وقد تحققت، ومعناها: الشمس والقمر، يعقوب و راحيل أم يوسف(علیه السلام)، والأحد عشر كوكباً إخوة يوسف، وسجودهم ليوسف(علیه السلام) أي إنّ يوسف قبلة لهم.

پاسخ: این رؤیایی بود که یوسف دید و به حقیقت پیوست، و معنایش این است که: خورشید و ماه، یعقوب و راحیل مادر یوسف(علیها السلام)، و یازده ستاره، برادران یوسف هستند. سجده‌گزاردن آنها برای یوسف(علیه السلام) به این معنا بود که یوسف قبله‌ی آنها می‌باشد.

والقبلة تقصد ويحجّ إليها([322])، وقد تحقق هذا فقد قصدوا في النهاية يوسف(علیه السلام)، وحجوا إليه واستقروا معه في مصر، وبقيت ذرية يعقوب (علیه السلام)في مصر إلى أن بعث موسى(علیه السلام) وأخرجهم من مصر، هذا فيما مضى وخبر من كان قبلكم.

قبله همان چیزی است که قصدش می روند و به سویش حج به جا آورده می‌شود([323])، و این موضوع محقق شد و آنها در نهایت، یوسف(علیه السلام) را قصد کردند و به سویش حج گزاردند و با او در مصر استقرار یافتند، و نسل یعقوب(علیه السلام) در مصر باقی ماند تا اینکه موسی(علیه السلام) به بعثت رسید و آنها را از مصر خارج نمود. این در مورد زمان گذشته است و خبر کسانی است که پیش از شما بوده‌اند.

أما فيما بقى، فالشمس: رسول الله محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)، والقمر: علي(علیه السلام)، والأحد عشر كوكباً هم: فاطمة والحسن والحسين وعلي بن الحسين ومحمد بن علي وجعفر بن محمد وموسى بن جعفر وعلي بن موسى ومحمد بن علي وعلي بن محمد والحسن بن علي(علیهم السلام)، أما يوسف فهو الإمام المهدي(علیه السلام).

و اما در آنچه باقی مانده: خورشید، پیامبر خدا محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) است و ماه، علی(علیه السلام) می‌باشد. یازده ستاره نیز فاطمه، حسن، حسین، علی بن الحسین، محمد بن علی، جعفر بن محمد، موسی بن جعفر، علی بن موسی، محمد بن علی، علی بن محمد، الحسن بن علی(علیه السلام) هستند، و یوسف، امام مهدی(علیه السلام) می‌باشد.

وسجودهم له: أي إنه يُقصد إليه وقبلتهم التي يرومون الوصول إليها صلوات الله عليهم فهو خاتمهم، والإمام المهدي(علیه السلام) هو المنفذ لشريعة الله في أرضه، والرسول محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) جاء بالشريعة الإسلامية ليطبقها وينفذها في النهاية الإمام المهدي(علیه السلام)، فالرسول(صلی الله علیه و آله و سلم) والإمام علي(علیه السلام) وفاطمة (علیهاالسلام)والأئمة(علیهم السلام) جميعهم ممهدون لدولة لا إله إلا الله التي سيقيمها الإمام المهدي(علیه السلام) على الأرض، بل إنه صلوات الله عليه قبلة جميع الأنبياء والمرسلين، فجميعهم مهدوا ويمهدون لإعلاء كلمة الله، والإمام المهدي(علیه السلام) هو من سيعلي كلمة الله، فهو قبلة لهم من حيث إنه منفذ شريعة الله.

و سجودشان برای او به این معنا است که آن حضرت(علیه السلام) همان کسی است که قصد شده و همان قبله‌ی آنها است که در پِی رسیدن به آن می‌باشند که سلام و صلوات خداوند بر همگی‌شان باد و او، خاتم آنها می‌باشد. امام مهدی(علیه السلام) جاری کننده‌ی شریعت خداوند بر زمینش می‌باشد و حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) دین اسلام را آورده تا در نهایت امام مهدی(علیه السلام) آن را پیاده و جاری نماید؛ بنابراین پیامبر، امام علی، فاطمه و ائمه(علیه السلام) همگی زمینه‌ساز حکومت لا اله الا الله هستند که امام مهدی(علیه السلام) بر روی زمین برپا خواهد نمود. حتی آن حضرت در واقع، قبله‌ی تمام انبیا و فرستادگان(علیه السلام) می‌باشد و همگی آنها برای برافراشتن کلمه‌ی الله بسترسازی کرده و می‌کنند و امام مهدی(علیه السلام) همان کسی است که کلمه‌ی الله را برمی‌افرازد؛ پس آن حضرت(علیه السلام) از آنجا که جاری کننده‌ی شریعت الهی است، قبله‌ی آنها به شمار می‌رود‌.

ولا تتوهم أنّ القبلة أفضل ممن يستقبلها على الدوام، فرسول الله محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) يستقبل الكعبة وهو أفضل منها قطعاً. وقد رآه رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) في المعراج هو والأئمة(علیهم السلام) وقد ميزه رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) عنهم، فقال ما معناه: وقائمهم في أوسطهم وكأنه كوكب دري([324])؛ وذلك لأن نوره سيشرق على كل بقعة في الأرض وسلطانه سيهيمن على كل الأرض، قال تعالى : ﴿ وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا ﴾([325])، ورب الأرض: هو الإمام المهدي(علیه السلام) كما ورد عنهم(علیهم السلام)([326]).

چنین گمان نشود که قبله همیشه برتر از کسی است که به آن رو می‌کند. پیامبر خدا حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) به سوی قبله می‌رود‌ و حال آنکه قطعاً برتر از آن می‌باشد، و پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در معراج، او(قائم) (علیه السلام)و ائمه را دیده و پیامبر خدا او را از میان آنها تشخیص داده است و جمله‌ای با این مضمون می‌فرماید:(و قائم آنها در میان آنها بود و گویی چون اختری درخشان بود)؛([327]) و این از آن رو است که نور آن حضرت(علیه السلام) تمام نقاط زمین را روشن خواهد کرد و حکومت او تمام زمین را به زیر سلطه در خواهد آورد. حق تعالی می‌فرماید:(و زمين به نور پروردگارش روشن شود)([328])  و طبق روایاتی که از معصومین(علیه السلام) وارد شده است، پروردگار زمین، امام مهدی(علیه السلام) می‌باشد.([329])

******

پرسش ۹۰: ولایت مُقدّم است یا برائت؟

سؤال/ ۹۰: ورد في الروايات عن أهل البيت(علیهم السلام): إن أفضل الأعمال هما:(الولاية والبراءة)، أي تولي أولياء الله وهم الأنبياء والأوصياء ومعاداة أعداء الله وهم أعداؤهم وأعداء شيعتهم، فأي العملين مقدم الولاية أم البراءة؟

در روایات اهل بیت(علیه السلام) آمده است که بهترین اعمال(ولایت و برائت) است؛ یعنی پیروی و دوست داشتن اولیای الهی که همان انبیا و اوصیا می‌باشند و دشمنی با دشمنان خدا که دشمنان اولیای الهی و شیعیان آنها می‌باشند. حال، کدام عمل مقدّم است: ولایت یا برائت؟

الجواب: البراءة متقدمة على الولاية، بل لا تتحقق الولاية إلا بالبراءة، قال تعالى: ﴿قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى﴾([330]). فقد قدَّم سبحانه وتعالى الكفر بالطاغوت على الإيمان بالله سبحانه، والكفر بالطاغوت هو: البراءة من أعداء الله، والإيمان بالله هو: تولي أولياء الله سبحانه وتعالى.

پاسخ: برائت بر ولایت تقدّم دارد؛ بلکه ولایت جز با برائت محقق نمی‌شود. حق تعالی می‌فرماید:(هدايت از گمراهی مشخص شده است. پس هر کس به طاغوت کفر ورزد و به خدای ايمان آورد، به چنان رشته‌ی استواری چنگ زده که گسستنش نباشد).([331]) بنابراین خداوند سبحان و متعال، کفر به طاغوت را بر ایمان به خداوند مقدّم داشته است، و کفر به طاغوت یعنی برائت از دشمنان خدا و ایمان به خدا یعنی تولّی و دوست داشتن اولیای الله می‌باشد.

فلا يتحقق الإيمان بالله سبحانه وتعالى وتولي أولياء الله حقيقة، إلا بعد البراءة من أعداء الله وأعداء أولياء الله. وفي آخر سورة المجادلة يؤكد سبحانه وتعالى هذا المعنى، فيقول تعالى ما معناه إنّ الذين يؤمنون بالله واليوم الآخر لا تجدهم يوادّون من يعاند ويعادي الله ورسوله والأئمة، ولو كان هذا المعاند من أقرب الناس لهم رحماً، قال تعالى: ﴿لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولَئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْأِيمَانَ وَأَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَيُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُولَئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾([332]).

پس ایمان به خداوند سبحان و متعال و تولّی و دوست داشتن اولیای الله به واقع محقق نمی‌شود مگر پس از برائت جستن از دشمنان خدا و دشمنان اولیای الله. در انتهای سوره‌ی مجادله خداوند سبحان و متعال بر این معنا تاکید می‌نماید و به این مضمون می‌فرماید: آنان که به خدا و روز قیامت ایمان آورده باشند را نمی‌بینی که با کسانی که با خدا و پیامبرش و ائمه سر دشمنی و عناد دارند، دوستی کنند؛ حتی اگر این معاند از نظر خویشاوندی، از نزدیک‌ترین افراد به آنها باشد. حق تعالی می‌فرماید:(نمی‌يابی مردمی را که به خدا و روز قيامت ايمان آورده باشند، ولی با کسانی که با خدا و پيامبرش مخالفت می‌ورزند دوستی کنند، هر چند آن مخالفان، پدران يا فرزندان يا برادران و يا قبيله‌ی آنها باشند خدا بر دلشان ايمان رقم زده و با روحی از خود، ياريشان کرده و آنها را به بهشت‌هايی که در آن نهرها جاری است درآوَرَد و در آنجا جاودانه باشند. خدا از آنها خوشنود است و آنان نيز از خدا خوشنودند. اينان حزب خدايند، آگاه باش که حزب خدا، رستگارانند).([333])

وهذا هو نهج أولياء الله أنفسهم، فهم يتبرؤون من الطاغوت أولاً؛ ليبينوا أنّ البراءة من الطاغوت متقدمة وتسبق الإيمان والتسليم لله سبحانه وتعالى، وإلا فكيف يكون الإنسان مسلماً لله سبحانه وتعالى وهو يداهن أو يود الطواغيت، أو يداهن أو يود معانداً لله ورسوله، وإن كان هذا المعاند من أرحامه أو عشيرته.

این همان راه و رسم خودِ اولیای الهی است. آنها ابتدا از طاغوت تبرّی می‌جویند تا نشان دهند که برائت از طاغوت بر ایمان و تسلیم به خداوند سبحان و متعال متقدّم است و پیش از آن می‌آید، وگرنه چطور ممکن است انسان به خداوند سبحان و متعال ایمان داشته باشد و در عین حال با طواغیت مداهنه و سازش کند یا آنها را دوست بدارد، یا با کسی که مخالف خدا و رسولش است، مداهنه و سازش نمایند و با آنها باب دوستی گشاید؛ حتی اگر این مخالف از نزدیکان و عشیره‌اش باشد.

فهذا يوسف(علیه السلام) يؤكد هذا المعنى وتَقَدُم البراءة على الولاية: ﴿إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ * وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَا أَنْ نُشْـرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْءٍ ذَلِكَ مِنْ فَضْـلِ اللَّهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَـرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ﴾([334]). 

این حضرت یوسف(علیه السلام) است که بر این معنا تاکید می‌ورزد و برائت را بر ولایت مقدّم می‌شمارد:(من کیش و آیین مردمی را که به خدای يکتا ايمان ندارند و به روز قيامت کافرند، ترک کرده‌ام * من پيرو کيش پدرانم، ابراهيم و اسحاق و يعقوب هستم و ما را نَسِزد که هيچ چيز را شريک خدا قرار دهيم. اين فضيلتی است که خدا بر ما و بر مردم ديگر ارزانی داشته است ولی بيشتر مردم ناسپاس‌اند)([335]).

******

 

پرسش ۹۱: معنای آیه‌ی ﴿لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِيمَا طَعِمُواْ

سؤال/ ۹۱: ما معنى الآية: ﴿لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِيمَا طَعِمُوا إِذَا مَا اتَّقَوْا وَآمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَآمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَأَحْسَنُوا وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ﴾([336])، لماذا تكرر(آمنوا وعملوا الصالحات) وتكرر(واتقوا)؟!

معنای این آیه چیست:(بر آنان که ايمان آورده‌اند و کارهای شايسته کرده‌اند در آنچه خورده‌اند گناهی نيست، هرگاه پرهيزگاری کنند و ايمان بياورند و به کارهای شايسته پردازند، باز هم پرهيزگاری کنند و ايمان بياورند، باز هم پرهيزگاری کنند و نيکی، که خدا نيکوکاران را دوست دارد)([337]). چرا ﴿آمَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِو﴿واتَّقَواْتکرار شده است؟!

الجواب: ﴿لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِيمَا طَعِمُوا﴾: أي ليس على الذين آمنوا بالرسول ، وعملـوا الصالحات: أي تمسكوا بالولاية وبخلفائه والأئمة من بعده، وهم أهل البيت(علیهم السلام)، جناح فيما طعموا: هذا هو طعام الروح وهو العلم، أي فيما أخذوا من علم رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) وأهل بيته(علیهم السلام)، وعلمهم هو الشجرة التي نهى الله آدم(علیه السلام) عن الاقتراب منها، وفي الرواية عنهم(علیهم السلام) في قول تعالى: ﴿فَلْيَنْظُرِ الْأِنْسَانُ إِلَى طَعَامِهِ﴾([338])، أي: إلى علمه من أين يأخذه([339]).

پاسخ:(بر آنان که ايمان آورده‌اند و کارهای شايسته کرده‌اند در آنچه خورده‌اند گناهی نيست): یعنی بر کسانی که به پیامبر ایمان آورده‌اند گناهی نیست، و(کارهای شایسته کرده‌اند): یعنی تابع ولایت بوده‌اند و از خُلفا و جانشینان او و ائمه‌ی پس از او که اهل بیت هستند پیروی کنند(در آنچه خورده‌اند گناهی نیست): این همان غذای روح یعنی علم می‌باشد؛ یعنی در آنچه از علم پیامبر خدا و اهل بیت او فرا می‌گیرند باکی نیست، و علم آنها همان درختی است که خداوند آدم(علیه السلام) را از نزدیک شدن به آن نهی فرمود، و در روایتی از معصومین در مورد(پس آدمی باید به طعام خود بنگرد)([340]) ؛ یعنی به(عِلمش) که از کجا آن را دریافت می‌کند.([341])

﴿إِذَا مَا اتَّقَوْا وَآمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَات﴾: أي ليس عليهم جناح إذا اتقوا أي خافوا الله سبحانه وآمنوا بالعلم الذي أخذوه من الرسول محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) وأهل بيته(علیهم السلام)، وإنه من شجرة علم آل محمد(علیهم السلام)، وهي شجرة في وسط الجنة، وهي الشجرة الطيبة، وهي سدرة المنتهى.

﴿إِذَا مَا اتَّقَواْ وَّآمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ(هرگاه پرهيزگاری کنند و ايمان بياورند و به کارهای شايسته پردازند): یعنی بر آنها باکی نیست اگر تقوا پیشه کنند یعنی از خدای سبحان بترسند و به عِلمی که از فرستاده‌ی خدا حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت ایشان(علیهم السلام) گرفته‌اند ایمان بیاورند که این علم، از درختِ علمِ آلِ محمد است، و این درختی است در وسط بهشت، و این همان شجره‌ی طیبه و همان سدرة المنتهی است.

﴿وَعَمِلُوا الصَّالِحَات﴾: أي عملوا بما علموا، فالعلم كلّه حجة إلا ما عمل به، والإنسان إذا علم ولم يعمل بما علم ما فائدة علمه، فلو علم المؤمن أنّ قضاء حاجة المؤمن حسنة ولم يقض حاجة المؤمن ما فائدة علمه؟

﴿وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ﴾(و به کارهای شایسته بپردازند): یعنی به آنچه آموخته‌اند عمل کنند. علم، جملگی حجّت است مگر آنچه به آن عمل شود، و انسان اگر علمی بیاموزد و به آنچه آموخته است عمل نکند، آن علم چه فایده‌ای دارد؟! اگر مؤمن بداند که رفع نیاز مؤمن حسنه و نیکویی است ولی حاجت مؤمنی را برآورده نکند، این علم چه سودی دارد؟

﴿ثُمَّ اتَّقَوْا وَآمَنُوا﴾: الإنسان إذا عمل بما تعلم من علم الرسول(صلی الله علیه و آله و سلم) وأهل بيته(علیهم السلام) فإنه مع مداومته على العبادة والطاعة وهي العمل لابد أن تفتح له أبواب الغيب إذا كان مخلصاً في عمله فيرى من آيات ربه سواء بالرؤيا الصادقة، أم بالكشف والمشاهدة، أو بأي سبيل يفتحه الله سبحانه وتعالى لأوليائه المخلصين. وهذا الذي يراه المؤمن في ملكوت السماوات لابد له أن يؤمن به بعد أن يتقي ويخاف الله سبحانه ويتأنى حتى يعلم تأويل ما رأى، وفي هذه الآية(ثم) التي تفيد التراخي والتأخير، أي إنّ فتح باب الملكوت للمؤمن لا يتحقق بمجرد العمل، بل لابد من المداومة على العمل والطاعة بإخلاص لتفتح أبواب ملكوت السماوات لأولياء الله سبحانه وتعالى.

﴿ثُمَّ اتَّقَواْ وَّآمَنُواْ(باز هم پرهیزگاری کنند و ایمان بیاورند): انسان اگر به آنچه از عِلم پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت آن حضرت(علیه السلام) آموخته است عمل کند و بر عبادت و بندگی که همان اصل عمل می‌باشد مداومت نماید، قطعاً درب‌های غیب به روی او گشوده خواهد شد، و اگر در عملش مخلص باشد، از نشانه‌های پروردگارش خواهد دید، چه به وسیله‌ی رؤیای صادقه یا مکاشفه و مشاهده یا هر راهی که خدای سبحان و متعال برای اولیای مخلص خود بگشاید؛ و این چیزی که مؤمن در ملکوت آسمان‌ها مشاهده می‌کند، حتماً باید به آن ایمان آورد، پس از آنکه تقوا پیشه کند و از خدای سبحان بترسد و صبوری پیشه کند تا تأویل آنچه را که دیده است، بداند. در این آیه کلمه‌ی(ثم)(سپس)،(به عقب انداختن) و(تأخیر) را می‌رساند یعنی به محض عمل کردن، دروازه‌ی ملکوت برای مؤمن گشوده نخواهد شد بلکه وی باید با اخلاص، بر عمل و بندگی مداومت نماید تا دروازه‌های ملکوت آسمان‌ها برای اولیای الهی گشوده گردد.

﴿ثُمَّ اتَّقَوْا وَأَحْسَنُوا﴾: أي خافوا الله وأحسنوا إلى المؤمنين والناس بأن يعلموهم ويعرفوهم ما رأوا في ملكوت السماوات، وهذه هي مرحلة التبليغ، ولذلك لم يقل آمنوا لأنهم موقنون بما رأوا، وهم الآن في مرحلة التبليغ عن الله سبحانه. 

﴿ثُمَّ اتَّقَواْ وَّأَحْسَنُواْ(باز هم پرهیزگاری کنند و نیکی): یعنی از خدا بترسند و به مؤمنان و مردم نیکی کنند به این صورت که آنها را آموزش دهند و آنچه را که در ملکوت آسمان‌ها دیده‌اند به آنها بشناسانند، و این، همان مرحله‌ی تبلیغ است، و از همین رو نفرموده است:(آمنوا)(ایمان آورند) چرا که آنها به آنچه مشاهده کرده‌اند، یقین دارند. آنها اکنون در مرحله‌ی تبلیغ از سوی خداوند سبحان می‌باشند.

﴿وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ﴾: لأنّ هؤلاء مثلهم كمثل الأنبياء(علیهم السلام)، فهم مبلغون عن الله سبحانه وتعالى لخلقه، يعرفونهم الحق ويهدونهم إلى الصراط المستقيم، قال أمير المؤمنين(علیه السلام) في حال هؤلاء الأولياء:(... يُذكرون بأيام الله ويُخوفون مقامه بمنـزلة الأدلة في الفلوات فكأنما قطعوا الدنيا إلى الآخرة وهم فيها فشاهدوا ما وراء ذلك فكأنما اطلعوا غيوب أهل البرزخ في طول الإقامة فيه، وحققت القيامة عليهم عداتها فكشفوا غطاء ذلك لأهل الدنيا حتى كأنهم يرون ما لا يرى الناس ويسمعون ما لا يسمعون )([342]).

﴿وَاللهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ(که خدا نیکوکاران را دوست دارد): زیرا مَثَل این افراد مَثَل انبیا است، که آنها تبلیغ کننده از جانب خداوند سبحان و متعال برای خلقش می‌باشند؛ حق را به آنها می‌شناسانند و به صراط مستقیم هدایت‌شان می‌کنند. امیر المؤمنین(علیه السلام) در شرح حال این اولیا می‌فرماید:(....یُذکِّرُونَ بِأَیَّامِ اللهِ وَ یُخَوِّفُونَ مَقَامَهُ بِمَنْزِلَةِ اَلْأَدِلَّةِ فِی اَلْفَلَوَاتِ.... فَکَأَنَّما قَطَعُوا اَلدُّنْیَا إِلَى اَلآْخِرَةِ وَ هُمْ فِیهَا فَشَاهَدُوا مَا وَرَاءَ ذَلِکَ فَکَأَنَّمَا اِطَّلَعُوا غُیُوبَ أَهْلِ اَلْبَرْزَخِ فِی طُولِ اَلْإِقَامَةِ فِیهِ وَ حَقَّقَتِ اَلْقِیَامَةُ عَلَیْهِمْ عِدَاتِهَا فَکَشَفُوا غِطَاءَ ذَلِکَ لِأَهْلِ اَلدُّنْیَا حَتَّى کَأَنَّهُمْ یَرَوْنَ مَا لاَ یَرَى اَلنَّاسُ وَ یَسْمَعُونَ مَا لاَ یَسْمَعُونَ....)([343]) (.... روزهای خدای را به یاد می‌آورند و مردم را از جلال و بزرگی خدا می‌ترسانند. آنان نشانه‌های روشن خدا در بیابان‌هایند.... با اینکه در دنیا زندگی می‌کنند گویا آن را رها کرده، به آخرت پیوسته‌اند، سرای دیگر را مشاهده کرده، گویا از مسائل پنهان برزخیان و مدت طولانی اقامت‌شان آگاهی دارند، و گویا قیامت، وعده‌های خود را برای آنان تحقق بخشیده است. آنان پرده‌ها را برای مردم دنیا برداشته‌اند، تا آنجا که می‌بینند آنچه را که مردم نمی‌نگرند، و می‌شنوند آنچه را که مردم نمی‌شنوند....).

******

پرسش ۹۲: معنای آیه‌ی ﴿الَّذِي جَعَلَ لَكُم مِّنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَارًا

سؤال/ ۹۲: ما معنى الآية: ﴿الَّذِي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَاراً فَإِذَا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ﴾([344]

معنای این آیه چیست:(آن کس که از درخت سبز برايتان آتشی پديد آورد و شما از آن آتش، می‌افروزيد)([345]).

الجواب: الشجر الأخضر أي الدين، فمعنى الآية: إنّ الله جعل لكم من الدين نوراً فإذا أنتم به ترتقون في السماوات، وجعل لكم من الدين نوراً تسيرون به في الناس وتعرفون الحق من الباطل، فبالعبادة وطاعة الله يرتقي الإنسان ويجعل الله له نوراً يعرف به الحق ، ويبصر به الحق، هذه هي حقيقة المراد من الآية.

پاسخ: درخت سبز، به معنای دین می‌باشد و معنای آیه چنین است: خداوند از دین برای شما نوری قرار داد که شما به واسطه‌ی آن در آسمان‌ها ارتقا می‌یابید و از دین برای شما نوری قرار داد که با آن میان مردم سِیر می‌کنید و حق را از باطل باز می‌شناسید. بنابراین با عبادت و بندگی خداوند انسان ارتقا پیدا می‌کند و خداوند برای او نوری قرار می‌دهد که با آن حق را می‌شناسد و با آن حق را مشاهده می‌کند. این حقیقت مراد و منظور از این آیه می‌باشد.

أما ظاهرها فهو بيّن لا يحتاج إلى توضيح، وأي شخص درس عملية التركيب الضوئي في النبات يعلم أنّ الخشب إنما هو نتيجة من نتائج هذه العملية التي تعتمد على المادة الخضراء الموجودة في الأوراق عادة، وهذه آية من آيات الله، فالنبات باختصار يقوم مقام مصنع يخزن حرارة الشمس على شكل خشب، وهذا الخشب يمكن أن يعطي هذه الحرارة في أي وقت.

اما ظاهر آیه نیز مشخص است و به شرح و توضیح نیاز ندارد. هر کس که از فرایند فوتو سنتز در گیاهان مطلع باشد می‌داند که چوب یکی از نتایج این فرایند است که به طور معمول به سبزینه‌ی موجود در برگ‌ها وابسته می‌باشد و این، نشانه‌ای از نشانه‌های خداوند است. به طور خلاصه گیاه همانند کارخانه‌ای است که گرمای خورشید را در قالب چوب ذخیره می‌کند و این چوب می‌تواند این حرارت را در هر موقعیتی باز پس دهد.

******

 

پرسش ۹۳: رمز و راز اربعین.

سؤال/ ۹۳: ما سرّ الأربعين، فللميت أربعين، وللمولود أربعين، وللإخلاص أربعين؟!

رمز و راز اربعین چیست؟ چرا برای مرده، به دنیا آمدن نوزاد و برای اخلاص، اربعین وجود دارد؟

الجواب: أسماؤه سبحانه وتعالى أربعة، ثلاثة ظاهرة وواحد غائب، أما الظاهرة فهي: الله الرحمن، الرحيم. وأما الغائب فهو الكنه والحقيقة، ويرمز له بـ(هو)، أو الاسم الأعظم الأعظم الأعظم.

پاسخ: نام‌های خداوند سبحان و متعال چهار تا است که سه تای آنها ظاهر و یکی غایب می‌باشد. اسم‌های ظاهر عبارت‌اند از الله، رحمن و رحیم. نام غایب نیز کُنه و حقیقت است و با(هو) یا اسم(اعظم اعظم اعظم) به آن اشاره می‌شود.

وبتجلي هذه الأسماء في جميع العوالم تتجلى الموجودات وتظهر بعد أن لم تكن شيئاً مذكوراً، والعوالم عشرة، وهي: السماوات السبع، والكرسي، والعرش الأعظم، وسرادق العرش الأعظم. وهي ثلاثة في الحج، وسبعة إذا رجعتم:

با تجلّی این نام ها در تمام عوالم، موجودات تجلّی و پس از آنکه چیز قابل ذکری نبودند ظهور می‌یابند. عوالم ده تا هستند که عبارتند از: آسمان‌های هفتگانه، کرسی، عرش اعظم، سرادق عرش اعظم، که سه تای آنها در حج است و هفت تا هنگامی که برگشتید:

﴿وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ وَلا تَحْلِقُوا رُؤُوسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ فَمَنْ كَانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيَامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ فَإِذَا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيَامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ فِي الْحَجِّ وَسَبْعَةٍ إِذَا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كَامِلَةٌ ذَلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ﴾([346]).

(حج و عمره را برای خدا کامل به جای آريد و اگر شما را از حج بازداشتند، آن قدر که ميسّر است قربانی کنيد و سر متراشيد تا قربانی شما به قربانگاهش برسد. اگر يکی از شما بيمار يا در سرش آزاری بود به عنوان فديه روزه بدارد يا صدقه دهد يا قربانی کند و چون ايمن شويد، هر که از عمره‌ی تمتع به حج بازآيد، آن قدر که او را ميسّر است قربانی کند و هر که را قربانی ميسّر نشد، سه روز در حج روزه بدارد و هفت روز چون از حج بازگردد، تا ده روز کامل شود و اين حکم برای کسی است که از مردم مکه نباشد. از خدا بترسيد و بدانيد که خدا به سختی عقوبت می‌کند)([347]).

والثلاثة في الحج - أي في بيت الله هي: الكرسي، والعرش الأعظم، وسرادق العرش الأعظم. أما السبعة إذا رجعتم، فهي: السماوات السبع. ذلك لمن لم يكن أهله حاضري المسجد الحرام: أي لمن ليس من آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم).

سه عالم که در حج ـ ‌یعنی در خانه‌ی خدا‌ـ می‌باشند عبارت‌اند از: کرسی، عرش اعظم و سرادق عرش اعظم. اما هفت تایی که وقتی برگشتید، عبارت‌اند از: آسمان‌های هفت‌گانه. این حکم برای کسی است که از مردم مکه نباشد: یعنی برای کسی است که از آل محمد نباشد.

والصيام هنا عن(الأنا) في(عشرة مقامات): ثلاثة في الحج: الكرسي والعرش وسرادق العرش، وسبعة إذا رجعتم: السماوات السبع، وفي كل مقام أربعة حالات هي تجليات وظهور الأسماء الأربعة، فيصبح الصيام عن الأنا في أربعين حالة، من أخلص لله أربعين صباحاً جرت ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه([348]).

روزه در اینجا، روزه گرفتن از منیّت در(ده مقام) می‌باشد: سه تا در حج: کرسی و عرش و سرادق عرش، و هفت تای دیگر هنگامی که برگشتید: آسمان‌های هفت‌گانه. و در هر مقامی چهار حالت وجود دارد که مربوط به تجلّیات و ظهور چهار اسم می‌باشد. به این ترتیب روزه‌ی از منیّت در چهل حالت می‌باشد. کسی که چهل صبح برای خدا اخلاص پیشه کند، چشمه‌های حکمت از قلبش بر زبانش جاری می‌شود([349]).

والنفس تحتاج هذه الحالات الأربعين لتنتقل من عالم إلى آخر انتقالاً كلياً، فلا تستقر نفس المولود إلا بعد الأربعين، ولا تستقر نفس الميت إلا بعد الأربعين. والكلام في الأربعين يطول ولكن فيما تقدم كفاية.

نفس به این چهل حالت نیاز دارد تا به طور کلی از یک عالم به عالمی دیگر انتقال یابد. از همین رو نفس نوزاد استقرار نمی‌یابد مگر پس از چهل روز و نفس میّت مستقر نمی‌شود مگر پس از چهل روز. سخن در باب اربعین بسیار است ولی آنچه بیان شد، کفایت می‌کند.

******

 

پرسش ۹۴: معنای آیه‌ی ﴿وَشَجَرَةً تَخْرُجُ مِن طُورِ سَيْنَاء تَنبُتُ بِالدُّهْنِ....

سؤال/ ۹۴: قال تعالى: ﴿وَشَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَيْنَاءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ وَصِبْغٍ لِلْآكِلِينَ﴾([350])، ما معنى هذه الآية؟!

حق تعالی می‌فرماید:(و درختی است که در طور سينا می‌رويد، روغن می‌دهد و آن روغن، نان خورشی برای خورندگان است)([351]). معنای این آیه چیست؟

الجواب: قال تعالى: ﴿وَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ فِي الْأَرْضِ وَإِنَّا عَلَى ذَهَابٍ بِهِ لَقَادِرُونَ﴾([352]). والماء: هو نور محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) وهو العلم، ﴿فَأَنْشَأْنَا لَكُمْ بِهِ جَنَّاتٍ مِنْ نَخِيلٍ وَأَعْنَابٍ لَكُمْ فِيهَا فَوَاكِهُ كَثِيرَةٌ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ﴾([353])، الجنات: هم آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)، وأشجار النخيل والأعناب والفواكه هم شيعتهم(صلی الله علیه و آله و سلم) وأولياؤهم المخلصون.

پاسخ: حق تعالی می‌فرماید:(و از آسمان به اندازه‌ی نياز، آب فرو فرستاديم و آن را در زمين جای داديم و ما بر نابود کردنش توانا هستيم)([354])، و(آب) همان نورِ محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) و همان علم می‌باشد(با آن(آب) برايتان بوستان‌هايی از خرما و انگور پديد آورديم. شما را در آن باغ‌ها، ميوه‌های بسياری است که از آنها می‌خوريد)([355]). بوستان‌ها: آل محمد(علیه السلام) و درختان خرما و انگور و میوه‌ها، شیعیان آن بزرگواران و اولیای مخلص آنها می‌باشند.

﴿وَشَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَيْنَاءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ وَصِبْغٍ لِلْآكِلِينَ﴾([356])، وهذه الشجرة: قائم آل محمد(علیه السلام)، والطور: النجف، وقد ورد في الرواية عنهم(علیهم السلام):(إنّ طور سيناء نقلته الملائكة إلى النجف)([357]).

(و درختی است که در طور سينا می‌رويد، روغن می‌دهد و آن روغن، نان خورشی برای خورندگان است)([358]). این درخت، قائم آل محمد(علیه السلام) و طور، نجف می‌باشد. در روایات اهل بیت(علیه السلام) آمده است:(فرشتگان طور سینا را به نجف منتقل کردند)([359]).

﴿تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ﴾: الأشجار عادة تنبت بالماء وهو سائل خفيف، أما الدهن فهو سائل ثقيل كثيف لا تنبت الأشجار به عادة، ولكن هذه شجرة خاصة ولها خصوصية أنها تسقى بالدهن لا الماء، فهي تشرب الدهن وهو العلم الثقيل والنور الخالص، ﴿يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ﴾([360]).

﴿تَنبُتُ بِالدُّهْنِ (روغن می‌دهد): به طور معمول درختان با آب که مایع رقیقی است رشد می‌کنند ولی روغن که مایعی غلیظ و سنگین است معمولاً باعث رشد درختان نمی‌شود؛ ولی این درخت، خاص است و این ویژگی را دارد که با روغن سیراب می‌شود نه با آب. این درخت با روغن که عبارت از علم سنگین و نور خالص است سیراب می‌شود:(روغنش نزدیک است روشنی بخشد هر چند آتشی به آن نرسيده باشد، نوری افزون بر نور ديگر).([361])

﴿وَصِبْغٍ لِلْآكِلِينَ﴾: الذي يأكل يقدم له الطعام لا الصبغ، إذن فهذا الصبغ هو نتيجة للأكل من هذه الشجرة، حيث إنّ الذين يأكلون من هذه الشجرة ويأخذون علومها وينتفعون بعلم الإمام المهدي(علیه السلام) يصبغون بصبغة الله سبحانه، ﴿صِبْغَةَ اللّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً﴾([362]).

﴿وَصِبْغٍ لِّلْآكِلِينَ(و نان خورشی برای خورندگان است): برای خورنده، غذا تقدیم می‌شود نه روغن؛ بنابراین این روغن، همان نتیجه‌ی خوردن از این درخت می‌باشد؛ چرا که کسانی که از این درخت می‌خورند و از علوم آن توشه برمی‌گیرند و از علم امام مهدی(علیه السلام) بهره‌مند می‌شوند، صبغه الهی به خود می‌گیرند:(اين رنگ خدا است و رنگ چه کسی از رنگ خدا بهتر است).([363])

******

پرسش ۹۵: چگونه ابراهیم  زنده کردن مردگان را درخواست می‌کند؟

سؤال/ ۹۵: هل يليق بإبراهيم(علیه السلام) أن يطلب أحياء الموتى، قال تعالى: ﴿وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَلَكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ﴾([364]

آیا شایسته بود ابراهیم(علیه السلام)  زنده کردن مردگان را درخواست کند. حق تعالی می‌فرماید:(و آنگاه که ابراهيم گفت: ای پروردگار من! به من بنمای که مردگان را چگونه زنده می‌سازی. گفت: آيا ايمان نداری؟ گفت: بلی، ولکن می‌خواهم دلم آرام گیرد. گفت: چهار پرنده برگير و گوشت آنها را به هم بياميز، و هر جزئی از آنها را بر کوهی بِنِه؛ سپس آنها را فراخوان، شتابان نزد تو می‌آيند، و بدان که خداوند پيروزمند و حکيم است).([365])

الجواب: طلب إبراهيم(علیه السلام) ﴿أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَى﴾ بي، ولم يكن طلب إبراهيم(علیه السلام) أن يرى كيف يحيي الله الموتى مطلقاً، وفي آخر الآية: ﴿ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً﴾، أي أنت يا إبراهيم أدعهن، أي إنّ المنفذ المباشر للإحـياء هو إبراهيم(علیه السلام)، وكان هذا الطلب من إبراهيم(علیه السلام)؛ لأن الأنبياء والأولياء يرون أنفسهم مذنبين ومقصرين ولا يرون أنفسهم أهلاً أن يكونوا حجة الله على خلقه ومحل فيضه وعطائه وكرمه، وفي الرواية عنهم(علیهم السلام): أن إبراهيم(علیه السلام) طلب هذا الطلب ليطمئن أنه خليل الله([366]).

پاسخ: درخواست ابراهیم(علیه السلام) این بود که﴿أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَى(بي)(به من بنمای که مردگان را چگونه(توسط من) زنده می‌سازی) و درخواست ابراهیم(علیه السلام) این نبود که ببیند مطلقاً خداوند چگونه مردگان را زنده می‌کند. در انتهای آیه آمده است:(سپس آنها را فراخوان، شتابان نزد تو می‌آیند) ؛ یعنی تو ای ابراهیم آنها را فرا بخوان، یعنی مجری مستقیم برای زنده کردن، خود ابراهیم می‌باشد و این درخواست ابراهیم از آن جهت بود که انبیا و اولیا خود را گناهکار و تقصیرکار می‌بینند و خویشتن را برای اینکه حجّت خدا بر خلقش و محل فیض و عطا و کرم او گردند شایسته نمی‌دانند، و در روایتی از ائمه(علیه السلام) آمده است که درخواست ابراهیم(علیه السلام) برای این بود که مطمئن شود او خلیل الله می‌باشد.([367])

******

پرسش ۹۶: معنای(یا من دلّ علی ذاته بذاته)(ای کسی که با ذات خود بر ذاتش گواه است).

سؤال/ ۹۶:(يا من دلّ على ذاته بذاته)([368])، ما معنى هذه الكلمات التي وردت في دعاء الصباح؟

(یا من دلّ علی ذاته بذاته)([369])(ای کسی که با ذات خود بر ذاتش گواه است). معنای این کلمات که در دعای صباح آمده است چیست؟

الجواب: أي دلّ على ذاته أو مدينة الكمالات الإلهية أو الله سبحانه وتعالى بذاته في الخلق وهو مدينة العلم أو محمد(صلی الله علیه و آله و سلم). فمحمد(صلی الله علیه و آله و سلم) وجه الله سبحانه وتعالى وصورته في خلقه، وأنت عندما ترى الصورة تعرف صاحبها.

پاسخ: یعنی بر ذاتش یا شهر کمالات الهی یا الله سبحان و متعال، با ذات خودش در خلق که همان شهر علم یا حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) می‌باشد دلالت نموده است. محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) وجه خدای سبحان و متعال و صورت او در خلقش است و شما هنگامی که صورت را ببینی، صاحب آن را خواهی شناخت.

******

پرسش ۹۷: عبادت آزادگان و ترس از آتش!

سؤال/ ۹۷: عبادة يحيى(علیه السلام) الخائف من النار كما ورد في الروايات عنهم(علیهم السلام) كيف تناسب عبادة الأحرار؟

عبادت یحیی(علیه السلام) که طبق روایات وارد شده از معصومین  به خاطر ترس از آتش بوده است، چطور با عبادت آزادگان تناسب دارد؟

الجواب: عبادة الأحرار لا تعني أنهم لا يخافون من نار الله وغضب الله، ولا يرجون جنة الله وثواب الله. فالذي يعبد الله حباً وشوقاً وشكراً أو حمداً، كيف لا يخاف الله سبحانه وتعالى، وهو عبد وحقيقة عبوديته تشوّبه بالظلمة والعدم، وهي الأنا التي لا تفارقه، وهي ذنبه الملازم له ، ما تقدم من ذنبك وما تأخر، فكيف لا يخاف الله وهو مذنب مقصر؟ ﴿وَلَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَكَى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً﴾([370]).

پاسخ: عبادت آزادگان، به این معنا نیست که آنها از آتش خدا و از خشم خدا نمی‌هراسند و به بهشت خدا و ثواب الهی امید ندارند. کسی که خداوند را از روی عشق، شوق و سپاس‌گزاری یا ستایش عبادت می‌کند، چطور ممکن است از خداوند سبحان و متعال نترسد در حالی که او عبد است و حقیقت عبودیت او با ظلمت و عدم یعنی همان منیّتی که از او جدا نیست آمیخته است و این گناه او است که همواره ملازم و همراهش می‌باشد:(گناه تو را آنچه پيش از اين بوده و آنچه پس از اين باشد). پس چگونه از خدا نترسد و حال آنکه او گنهکار تقصیرکار می‌باشد؟(و اگر فضل و رحمتی که خدا بر شما ارزانی داشته است نمی‌بود، هيچ يک از شما هرگز رویِ پاکی نمی‌ديد).([371])

هذا إذا لم يكن للعبد ذنب ومعصية وكان العبد معصوماً من الزلل فحقه أن ترتعد فرائصه خوفاً من الله، فكيف بالعصاة الجناة!!

این در صورتی است که بنده، گناه و معصیتی نداشته باشد و بنده از لغزش‌ها معصوم و در امان باشد، که در این صورت شایسته‌ی او است که از ترس خدا اندامش به لرزه درافتد، چه برسد به معصیت‌کاران جنایت‌کار!

أما عطاء الله وجنته وثوابه فكيف لا يرجوها من أحبه فمن أحب الله أحب عطاءه وأحب كل نعمة تفد عليه من الله، لا لأنه يتمتع بها بل لأنها من عطايا حبيبه سبحانه وتعالى، وقد ورد في الحديث القدسي ما معناه:( يا بن عمران، ادعني لشسع نعلك، وعلف دابتك، وملح عجينك)([372]).

اما چطور ممکن است کسی که خدا را دوست می‌دارد، به عطای خداوند و بهشت و ثواب او امید نداشته باشد. کسی که خدا را دوست بدارد عطا و بخشش او را دوست می‌دارد و هر نعمتی که از جانب خداوند بر او ارزانی شود را نیز دوست می‌دارد؛ نه به این خاطر که از آن بهره‌مند شده، لذت می‌برد بلکه از آن رو که از عطایا و بخشش‌های حبیبش خداوند سبحان و متعال می‌باشد. در حدیث قدسی به این معنا آمده است که:(ای پسر عمران! برای بند کفشت و علف چهارپایت و نمک خمیرت نیز مرا بخوان).([373])

******

 

پرسش ۹۸: معنای آیه‌ی ﴿وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا * وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا

سؤال/ ۹۸: قال تعالى: ﴿وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا * وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا * وَالنَّهَارِ إِذَا جَلَّاهَا﴾([374])، كيف يكون النهار هو الذي يجلي الشمس، أو ليست الشمس هي التي تجلي وتظهر النهار؟

حق تعالی می‌فرماید:(سوگند به خورشید و برآمدن آفتابش * و سوگند به ماه چون از پیِ آن برآيد * و سوگند به روز چون آن را روشن کند).([375]) چطور ممکن است که روز عاملی باشد که باعث روشن شدن خورشید گردد؟!  آیا این خورشید نیست که روز را روشنی می‌بخشد و آن را ظاهر می‌سازد؟!

الجواب: في هذه الآية الشمس رسول الله محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)، والقمر الذي تلاه هو علي بن أبي طالب(علیه السلام) وصيه وخليفته، والنهار في الآية هو الإمام المهدي(علیه السلام). ومن المؤكد أنّ الإمام المهدي(علیه السلام) قد ولد من محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) وعلي(علیه السلام)، وظهر وتجلى من رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)، ولكن الإمام المهدي(علیه السلام) هو الذي يظهر ويجلي حقيقة رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) أو الشمس للخلق عند ظهوره ويعرف الناس حقيقة الرسول(صلی الله علیه و آله و سلم)، فالإمام المهدي(علیه السلام) ظهر وتجلى من رسول الله ، وهو أيضاً يظهر ويجلي رسول الله محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) للخلق .

پاسخ: در این آیه، خورشید، پیامبر خدا حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) است و ماه که در پِیِ او می‌آید علی بن ابی طالب(علیه السلام)  وصی و خلیفه و جانشین او می‌باشد. در این آیه روز، امام مهدی(علیه السلام) است و قطعاً و یقیناً امام مهدی(علیه السلام) از حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) و علی(علیه السلام) متولد شده و از پیامبر خدا ظهور و تجلّی یافته است؛ ولی امام مهدی همان کسی است که حقیقت پیامبر خدا یا خورشید را به هنگام ظهورش برای مردم، تجلّی و ظهور می‌بخشد و مردم را با حقیقت پیامبر خدا آشنا می‌سازد. پس امام مهدی(علیه السلام) از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) ظهور و تجلّی یافته و به علاوه، او پیامبر خدا حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) را برای خلق، متجلّی و ظاهر می‌گرداند.

******

پرسش ۹۹: معنای آیه‌ی(مگر آنها که اسرائيل بر خود حرام کرده بود).

سؤال/ ۹۹: ﴿إِلَّا مَا حَرَّمَ إِسْرائيلُ عَلَى نَفْسِهِ﴾([376])، ما معنى هذه الآية؟

(مگر آنها که اسرائيل بر خود حرام کرده بود)([377]). معنای این آیه چیست؟

الجواب: ورد في الحديث عنهم(علیهم السلام): إن يعقوب(علیه السلام) حرَّم على نفسه أكل لحم الإبل([378])، وهذا مصداق للآية، فالأنبياء ومنهم يعقوب(علیه السلام) أو إسرائيل لهم في بعض الموارد الاختيار، فلهم أن يختاروا في بعض الموارد تحريم هذا الشيء أو تحليله، أو قبول هذا الحكم أو عدم قبوله، وقد ورد هذا في كلامهم(علیهم السلام) كثيراً، كقولهم : لو فعل رسول الله  كذا لوجب، أو قولهم: إن رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) تركها ركعتين في السفر والحضر، أو أضاف ركعتين([379]).

پاسخ: در حدیث از اهل بیت(علیه السلام) روایت شده است که یعقوب(علیه السلام) خوردن گوشت شتر را بر خود حرام کرده بود،([380]) که این مصداقی برای این آیه می‌باشد. پیامبران(علیه السلام) و از جمله‌ی آنها یعقوب(علیه السلام) یا اسرائیل در برخی موارد حق انتخاب داشته‌اند. بنابراین می‌توانستند در برخی موارد چیزی را حلال یا حرام کنند، یا حکمی را بپذیرند یا رد کنند. این موضوع در سخنان اهل بیت فراوان آمده است، مانند اینکه فرموده‌اند: اگر پیامبر خدا چنان می‌کرد آن کار واجب می‌شد، یا این سخن آنها که فرمودند: پیامبر خدا نماز را در سفر و حضر دو رکعتی تعیین نمود، یا دو رکعت بر آن افزود.([381]) .

وهكذا داوود(علیه السلام) يحكم وسليمان(علیه السلام) يحكم: ﴿وَدَاوُدَ وَسُلَيْمَانَ إِذْ يَحْكُمَانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَكُنَّا لِحُكْمِهِمْ شَاهِدِينَ * فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمَانَ وَكُلّاً آتَيْنَا حُكْماً وَعِلْماً﴾([382])، وكلاهما صحيح وكلاهما حكم الله مع أنهما يختلفان، قال تعالى: ﴿هَذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾([383]).

این چنین داوود(علیه السلام) حکم می‌راند و سلیمان(علیه السلام) نیز حکم می‌نمود:(و داوود و سليمان را ياد کن آنگاه که درباره کشتزاری داوری کردند که گوسفندان آن قوم، بی‌شبان در آنجا می‌چريدند و ما شاهد داوریِ آنها بوديم * و اين شيوه‌ی داوری را به سليمان آموختيم و همه را حُکم و علم داديم).([384]) هر دو سخن، صحیح و هر دو حُکم خداوند است، با اینکه با هم متفاوت می‌باشند. حق تعالی می‌فرماید:(اين عطای ما است؛ بی هیچ حسابی، به هر که می‌خواهی آن را ببخش و از هر که خواهی، دریغ کن).([385])

وطبعاً مساحة تحركهم مقيدة بحدود الله سبحانه وتعالى، وهي ضمن شريعة الله سبحانه لا يعدونها إلى سواها، وكمثال هو ما ورد في الحديث عن أهل البيت(علیهم السلام) من عدم قبول جميع الأنبياء(علیهم السلام) لهذه الآية أو المعنى الذي فيها: ﴿لِّلَّهِ ما فِي السَّمَاواتِ وَمَا فِي الأَرْضِ وَإِن تُبْدُواْ مَا فِي أَنفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُم بِهِ اللّهُ فَيَغْفِرُ لِمَن يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾([386])، إلا الرسول محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) والأئمة(علیهم السلام) وأمة محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) وهم الثلاث مائة وثلاثة عشر رجلاً أصحاب القائم(علیه السلام).

البته جولانگاه حرکت آنها مقیّد و محدود به حدود خداوند سبحان و متعال و در چهارچوب شریعت الهی است که از آن تخطّی نمی‌کنند و فراتر از آن نمی‌روند. به عنوان مثال، در حدیثی از اهل بیت(علیه السلام) در خصوص اینکه این آیه(از آنِ خداوند است هر آنچه در آسمان‌ها و زمين است. آنچه را که در دل داريد، خواه آشکارش سازيد يا پوشيده‌اش داريد، خدا شما را به آن بازخواست خواهدکرد؛ پس هر که را که بخواهد می‌آمرزد و هر که را بخواهد عذاب می‌کند و خدا بر هر کاری توانا است)([387])  یا مفهوم مندرج در آن مورد قبول همه‌ی انبیا نیست، آمده است، به جز حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه و امّت محمد(علیه السلام) که در واقع سیصد و سیزده مرد از اصحاب قائم(علیه السلام) می‌باشند.

فالأنبياء(علیهم السلام) إذن مختارون في قبول هذا الحكم أو عدم قبوله، والذين قبلوه وأخذوا يحاسبون أنفسهم على ما يدور في خلجاتهم قبل أن يحاسبوا فازوا بنصر عظيم ومقام رفيع رضي الله عنهم ورضوا عنه.

پس انبیا در پذیرفتن یا نپذیرفتن این حکم مختارند، و کسانی که آن را پذیرفته‌اند و به خاطر آنچه در اندرونشان جریان دارد، شروع به محاسبه‌ی نفس خود نموده‌اند پیش از آنکه مورد محاسبه قرار گیرند، به پیروزی عظیم و مقامی رفیع دست یافته‌اند که خدا از آنان خشنود است و آنان نیز از خداوند خشنود می‌باشند.

******

 

پرسش ۱۰۰: معنای حدیث قدسی(بنده پیوسته با نَوافِل به من نزدیک می‌شود....)

سؤال/ ۱۰۰: جاء في الحديث القدسي ما معناه:(لا يزال العبد يتقرب لي بالنوافل حتى أحبه فإذا أحببته كنت يده التي يبطش بها وعينه التي يرى بها ...). 

در حدیث قدسی به این معنا آمده که:(بنده پیوسته با نَوافِل به من نزدیک می‌شود تا آنجا که او را دوستش بدارم. پس چون دوستش داشتم چشم بینایش و دست نیرومندش و ... می‌شوم) .

وفي حديث آخر ما معناه:(لا يزال العبد يتقرب لي بالفرائض ... حتى يكون يدي وعيني وسمعي ...)([388]).

و در حدیث دیگر به این مضمون آمده است:(بنده با فرایض به من نزدیک می‌شود.... تا آنجا که دست من، چشم من و گوش من می‌شود....).([389])

ومن المعلوم أنّ النوافل هي الصلاة المستحبة والفرائض هي الصلاة الواجبة، وعادة الإنسان لا يصلي المستحبات إلا بعد أن يؤدي الواجبات، فكيف يكون التقرب بالواجبات وحدها أفضل من التقرب بالواجبات والمستحبات حيث إنّ النتيجة في الحديث الثاني هي أعظم، أي أن يكون الإنسان هو عين الله ويد الله؟!

آنچه مشخص است این است که منطور از نوافل همان نمازهای مستحبی و فرایض، نمازهای واجب می‌باشد، و به طور عادی انسان نمازهای مستحب را به جا نمی‌آورد مگر پس از ادای واجبات، پس چطور ممکن است تقرّب جستن با واجبات به تنهایی برتر از تقرّب جستن با واجبات و مستحبات باشد چرا که نتیجه در حدیث دوم عظیم‌تر است، یعنی انسان چشم خدا و دست خدا می‌شود؟!

الجواب: النوافل في الحديث القدسي ليست الصلاة المستحبة فقط، بل هي جميع ما فرض الله سبحانه وتعالى وأرشد إليه من صلاة وصيام وزكاة وحج ... الخ، فصلاة الظهر والعصر والمغرب والعشاء والفجر كلها نوافل بحسب هذا الحديث القدسي، وهي نوافل أي زائدة أو مضافة إلى عمل آخر أساسي هو المهم والمطلوب بالحقيقة؛ لأنها لا تنفع العبد شيئاً بدونه، وهذا العمل هو الولاية لولي الله وخليفته في أرضه(علیه السلام).

پاسخ: منظور از نوافل در حدیث قدسی، فقط نماز مستحبی نیست، بلکه تمام آنچه را که خداوند سبحان و متعال فرض نموده و به سوی آن رهنمون کرده است، شامل می‌شود؛ از نماز، روزه، زکات، حج و .... الخ. بنابراین براساس این حدیث قدسی، نماز ظهر، عصر، مغرب، عشا و صبح نیز همگی نوافل محسوب می‌شوند، و اینها نافله می‌باشند؛ یعنی زیادی یا اضافه شده به یک عمل بنیادین دیگر که در واقع همان مهم و مطلوب است؛ چرا که هیچ چیز بنده را بدون آن سودی نمی‌رساند و این عمل همان ولایت ولیّ خدا و خلیفه و جانشین او بر زمینش می‌باشد.

فلو جاء مسيحي بكل عبادات الإسلام دون موالاة محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) لم تنفعه شيئاً، ولو جاء مسلم بكل عبادات الإسلام دون موالاة علي(علیه السلام) لم تنفعه شيئاً، ولو جاء شيعي بكل عبادات الإسلام وموالاة علي(علیه السلام) والأئمة(علیهم السلام) دون موالاة الإمام المهدي(علیه السلام) لم تنفعه شيئاً، إلا أن ينتفع بها في هذه الحياة الدنيا ويجعلها وسيلة لمعرفة الحقيقة ومعرفة ولي الله.

پس اگر یک شخص مسیحی تمام عبادات اسلام را بدون موالات و دوستی حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) بیاورد، سودی به حالش ندارد و اگر یک مسلمان تمام عبادات اسلام را بدون موالات و پیروی از علی(علیه السلام) بیاورد، سودی برایش ندارد و اگر یک شیعه، تمام عبادات اسلام و موالات علی و ائمه را بدون موالات و دوستی امام مهدی(علیه السلام) بیاورد سودی برایش نخواهد داشت، مگر اینکه در همین زندگی دنیوی از آن بهره‌مند گردد و آن را وسیله‌ای برای معرفت واقعی و شناخت ولیّ خدا قرار دهد.

بل إنّ من يتقرب بالنوافل وإن كان موالياً لولي الله فهو لا يُحصِّل ولا يرتقي إلا بقدر الموالاة التي يحملها في صدره.

به علاوه اگر کسی با نوافل تقرّب جوید، حتی اگر پیرو ولیّ خدا باشد، سودی به دست نمی‌آورد و ارتقا نمی‌یابد مگر به قدر و اندازه‌ی موالاتی و دوستی که در سینه‌اش دارد.

أما الفرائض فهي الولاية لولي الله، والولاية هي الصلاة الواجبة وهي الحج الواجب وهي الزكاة الواجبة وهي الصيام الواجب، فالصلاة هي التوجه إلى القبلة بالتضرع والدعاء، وخير قبلة يتوجه بها الإنسان هي ولي الله في زمانه وحجة الله على عباده، وخير دعاء وتضرع إلى الله هو حب ولي الله وحجته على عباده،(حبّ علي حسنة لا تضر معها سيئة)([390]).

اما فرایض و واجبات عبارت است از ولایت ولیّ خدا و ولایت، همان نماز واجب، همان حج واجب، زکات واجب و روزه‌ی واجب می‌باشد. نماز عبارت است از روی آوردن به قبله با تضرّع و دعا و بهترین قبله‌ای که انسان با آن رو می‌کند، ولیّ خدا در زمانش و حجّت خدا بر بندگانش می‌باشد و بهترین دعا و تضرّع به درگاه الهی، همان دوست داشتن ولیّ خدا و حجّت او بر بندگانش است:(حب و دوست داشتن علی، حسنه‌ای است که با آن هیچ گناهی آسیب نمی‌رساند).([391])

والحج وهو السفر إلى مكان مقصود، وخير السفر هو السفر إلى الله بقصد ولي الله وحجة الله على عباده؛ لأنه القبلة التي بها يعرف الله،(بكم عرف الله)([392]).

حج به معنای سفر به مکانی مشخص است و برترین سفر، سفر به سوی خدا به قصد ولیّ خدا و حجّت خدا بر بندگانش می‌باشد؛ چرا که او قبله‌ای است که با آن خدا شناخته می‌شود:(به وسیله‌ی شما خدا شناخته شد).([393])

قال رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم):(ابن آدم إفعل الخير ودع الشر فإذا أنت جواد قاصد)([394]).

پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:(ای فرزند آدم! در کار نیک بکوش و زشتی را واگذار، که در این صورت در راه راست الهی قرار خواهی داشت).([395])

وفعل الخير هو الولاية لولي الله، وترك الشر هو الكفر بالطاغوت، ومن المؤكد أنّ موالاة ولي الله على مراتب، فمن يتحرى متابعته في كل حركة وسكنة ليس كمن يواليه بلسانه ولا يتابعه في فعله، وكلما كانت الملازمة لولي الله أعظم كان التقرب إلى الله أعظم، وهكذا حتى يصبح هذا العبد الملازم لولي الله صورة أخرى لولي الله وحجته على عباده، وهكذا يصبح هذا العبد عين الله ويد الله، كما أنّ ولي الله وحجته على عباده هو عين الله ويد الله([396]).

انجام کار نیک همان ولایت ولیّ خدا و ترک زشتی همان کفر به طاغوت است؛ و به طور قطع موالات و پیروی از ولیّ خدا مراتب مختلفی دارد. کسی که در تمام حرکات و سکنات از او پیروی می‌کند، همانندِ کسی که با زبانش پیرو او است و در کردارش از او متابعت نمی‌کند نیست و هر چه ملازمت و همراهی با ولیّ خدا بیش‌تر باشد، تقرّب و نزدیکی به خدا بیش‌تر خواهد بود و به همین ترتیب پیش می‌رود‌ تا این بنده‌ی ملازمِ ولیّ خدا، تصویری دیگر از ولیّ خدا و حجّت او بر بندگانش می‌گردد. به این ترتیب این بنده می‌شود چشم خدا و دست خدا، همان طور که ولیّ خدا و حجّت او بر بندگانش چشم خدا و دست خداوند می‌باشد.([397])

******

 

پرسش ۱۰۱: معنای﴿الصَّلاَةِ الْوُسْطَى(نماز میانه) در ﴿حَافِظُواْ عَلَى الصَّلَوَاتِ والصَّلاَةِ الْوُسْطَى

سؤال/ ۱۰۱: قال تعالى: ﴿حَافِظُوا عَلَى الصَّلَوَاتِ وَالصَّلاةِ الْوُسْطَى﴾([398])، فما هي الصلاة الوسطى؟

حق تعالی فرموده است:(نمازها و نماز ميانه را پاس بداريد).([399]) نماز میانه کدام است؟

الجواب: الصلاة الوسطى هي صلاة الجمعة بالخصوص، وقرينتها في باقي الأيام، وهي صلاة الظهر، والأمر للمحافظة على صلاة الجمعة بالخصوص والتأكيد عليها؛ لأن فيها يجتمع المسلمون لإصلاح ما فسد من دينهم ودنياهم والاستزادة من فضل الله سبحانه وتعالى، هذا بحسب الظاهر.

پاسخ: نماز میانه، به طور خاص همان نماز جمعه است و قرینه‌ی آن در باقی ایام، نماز ظهر می‌باشد، و این امر به خصوص برای محافظت بر نماز جمعه و برای تاکید بر آن است؛ زیرا مسلمانان در آن برای اصلاح آنچه از دین و دنیای‌شان تباه شده است و همچنین فزون‌طلبی از فیض خداوند سبحان و متعال گرد هم می‌آیند؛ و این به حسب ظاهر است.

أما الحقيقة، فالصلاة هي الولاية لولي الله وحجته على عباده، فالصلاة الوسطى أو صلاة الجمعة هي العمل والجهاد بين يدي القائم(علیه السلام)، وصلاة القائم(علیه السلام) هي صلاة الجمعة؛ لأنه يجمع الأمة الإسلامية على الحق بعد أن فرّقها أئمة الضلال والعلماء غير العاملين، وصلاة القائم(علیه السلام) هي الصلاة الوسطى؛ لأنّ أصحابه - وهم الصلاة وهم العمل والجهاد - هم الأمة الوسط([400]): ﴿وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً﴾([401]).

اما در حقیقت نماز همان ولایت ولیّ خدا و حجّت او بر بندگان است، و نماز میانه یا نماز جمعه همان عمل و جهاد در رکاب قائم می‌باشد و نماز قائم(علیه السلام) همان نماز جمعه است؛ چرا که وی امّت اسلامی را بر حق گرد می‌آورد، پس از آنکه ائمه‌ی گمراه و علمای بی‌عمل آن را پراکنده ساخته‌اند. نماز قائم(علیه السلام) همان نماز میانه است زیرا یاران او ـ‌که نماز و همچنین عمل و جهاد هستند‌ـ همان امّت می‌باشند([402])؛(آری چنين است که شما را بهترين امّت‌ها گردانيديم تا بر مردمان گواه باشيد و پيامبر بر شما گواه باشد).([403])

فمن المؤكد لن يكون أكثر المسلمين شهداء على الناس، فكيف يكون شارب الخمر أو الزاني أو أي عاصٍ شاهداً على الناس في المحكمة الإلهية، بل إنّ هؤلاء الأمة الوسطى - وهم أئمة أيضاً - هم الثلاث مائة وثلاثة عشر، فهم شهداء على الناس؛ لأنهم عباد الله حقاً، فهم قوم عابدون مخلصون مستضعفون معروفون في السماء مجهولون في الأرض لا تأخذهم في الله لومة لائم.

به طور قطع بیش‌تر مسلمانان نمی‌توانند شاهدی بر مردم باشند. چطور ممکن است فردی شراب‌خوار یا زناکار یا هر معصیت‌کار دیگری، در دادگاه الهی بر مردم شاهد باشد، بلکه اینها امّت میانه‌اند ـ‌و اینها ائمه نیز می‌باشند‌ـ و عبارت‌اند از سیصد و سیزده نفر و اینها گواهان بر مردم هستند چرا که بندگان واقعی خدا می‌باشند. اینها گروهی هستند عابد، مخلص و مستضعف که در آسمان معروف‌اند و در زمین گمنام، و در راه خدا از سرزنش هیچ ملامتگری نمی‌هراسند.

قال تعالى: ﴿وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ﴾([404]).

حق تعالی می‌فرماید:(و ما بر آن هستيم که بر کسانی که روی زمين به استضعاف کشیده شدند منّت گذاریم و آنان را پيشوايان سازيم و وارثان گردانيم).([405])

******

 

پرسش ۱۰۲: معنای گفتار امام صادق:(اگر توانستی جز خداوند را نخوری، چنین کن)

سؤال/ ۱۰۲: قال الصادق(علیه السلام) ما معناه:(إن استطعت أن لا تأكل إلا الله فافعل)، ما معنى هذا الحديث؟

امام صادق(علیه السلام) حدیثی به این معنا می‌فرماید:(اگر توانستی جز خداوند را نخوری، چنین کن). معنی این حدیث چیست؟

الجواب: أي أن تكون ذاكراً لله سبحانه وتعالى على كل حال فالذكر طعام الروح، ثم أن تقلل طعام الجسد بقدر الحاجة له ، أي أن يكون للقوة لا للشهوة ، قال عيسى(علیه السلام):(ليس بالطعام وحده يحيى ابن آدم، بل بكلمة الله).

پاسخ: یعنی اینکه در همه حال ذاکر خداوند سبحان و متعال باشی، که ذکر، غذای روح است. دیگر اینکه از غذای بدن تا آن مقدار که نیاز دارد بکاهی؛ یعنی خوردن برای قوّت گرفتن باشد نه از روی شهوت. عیسی(علیه السلام) می‌فرماید:(انسان فقط با غذا زنده نمی‌ماند بلکه با کلمه‌ی خدا نیز زندگی می‌یابد).

وهكذا يحصل الإنسان على المقام في السماوات الملكوتية، ثم إنه يطعم ويسقى دونما طعام جسماني مادي ، فالصائم إذا نام في النهار يطعم ويسقى كما ورد في الحديث عنهم(علیهم السلام) ([406])، بل كثيرون عندما ينامون في النهار أيام الصيام يرون في الرؤيا أنهم أكلوا وشربوا ويستيقظون وقد ذهب عنهم الجوع والظمأ، وكأنهم أكلوا في هذا العالم الجسماني، فالإمام الصادق(علیه السلام) يرشد الناس إلى الإكثار من ذكر الله وتقليل العروج على الدنيا.

به این ترتیب انسان در آسمان‌های ملکوتی به مقامات می‌رسد، سپس او بدون غذای جسمانی مادی، می‌خورد و می‌آشامد. روزه‌دار اگر در روز بخوابد، سیر و سیراب می‌شود، همان طور که در حدیث از اهل بیت(علیه السلام) روایت شده است([407]) بسیاری از کسانی که در ایام روزه‌داری در هنگام روز به خواب می‌روند، در خواب می‌بینند که می‌خورند و می‌نوشند و وقتی بیدار می‌شوند می‌بینند که گرسنگی و تشنگی‌شان برطرف شده است، گویی که آنها در این عالم جسمانی خورده‌اند. امام صادق(علیه السلام) مردم را به بسیار گفتن ذکر خداوند و کاهش طلب دنیا ارشاد می‌فرماید.

والحقيقة التي يجب أن يعرفها الناس هي أنه:(بالطعام يموت ابن آدم)، فبالطعام والشهوات تشغل الروح عن رقيها، وتنكب على تدبير هذا البدن الجسماني، وهذا الانشغال بالنسبة للروح هو نوع من الموت التدريجي، كما أنّ الذكر والسعي في طريق الله سبحانه وتعالى هو نوع من الحياة والرقي التدريجي.

واقعیتی که مردم باید بدانند این است که(انسان با غذا می‌میرد). با غذا و شهوات، روح از ارتقا بازمی‌ماند و به تدبیر این بدن جسمانی متوجّه و منحرف می‌گردد و برای روح، این مشغول شدن به معنای نوعی مرگ تدریجی است، همان طور که ذکر و تلاش در راه خداوند سبحان و متعال، نوعی حیات و پیشرفت تدریجی می‌باشد.

******

 

پرسش ۱۰۳: معنای آیه‌ی ﴿قُل لَّوْ كَانَ فِي الْأَرْضِ مَلَائِكَةٌ يَمْشُونَ....

سؤال/ ۱۰۳: قال تعالى: ﴿قُلْ لَوْ كَانَ فِي الْأَرْضِ مَلائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنَا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ مَلَكاً رَسُولاً﴾([408])، ما هو سبب عدم اطمئنان الملائكة في تبليغ الرسالة؟

حق تعالی می‌فرماید:(بگو: اگر در روی زمين فرشتگان به آرامی راه می‌رفتند، برايشان به پيامبری، فرشته‌ای از آسمان نازل می‌کرديم).([409]) دلیل عدم اطمینان فرشتگان در تبلیغ رسالت چیست؟

 

الجواب: الملائكة(علیهم السلام) ليسوا كما تظن أو تفهم من الآية أنهم غير مطمئنين في تبليغ الرسالة ولكنهم غير مطمئنين في النزول إلى كل بقاع الأرض وإلى كل الناس، فالملائكة مقدسون طاهرون لا يقتربون إلا من بقعة مقدسة طاهرة أو من نفس مقدسة طاهرة، وإذا اضطروا النزول إلى بقعة غير طاهرة أو إلى نفس غير طاهرة لا يكونون مطمئنين بها مرتاحين لها، ولذلك فإنّ الكفرة والمنافقين تقلّ رؤاهم الصالحة من الملائكة، أو تكاد تكون معدومة ولا تتنـزل الملائكة على البقعة غير الطاهرة في الغالب إلا لإنزال العذاب.

پاسخ: فرشتگان(علیه السلام) آن گونه که شما گمان کرده یا از آیه در اینکه در تبلیغ رسالت مطمئن نیستند برداشت کرده‌ای، نمی‌باشند بلکه آنها در نازل شدن بر تمام نقاط زمین و بر تمام مردم اطمینان و آرامش ندارند. فرشتگان، مقدس و طاهرند و فقط به بقعه‌های مقدس و طاهر یا نفس مقدس و طاهر نزدیک می‌شوند و اگر به نازل شدن بر مکانی ناپاک یا نفسی ناپاک مجبور شوند، نسبت به آن اطمینان و آرامش ندارند و از آن خشنود نیستند و از همین رو است که کافران و منافقین رؤیای صالحه‌ای که در آنها فرشتگان باشند، کم می‌‌بینند و یا تقریباً چنین رؤیایی نمی‌بینند، و معمولاً فرشتگان بر بقعه و مکان ناپاکی نازل نمی‌شوند مگر برای فرو فرستادن عذاب.

فنزول الملائكة(علیهم السلام) يكون في الغالب إلى البقع الطاهرة المقدسة وعلى الأنفس الطاهرة المقدسة كأنفس الأنبياء والمرسلين والأئمة(علیهم السلام).

پس فرود آمدن فرشتگان(علیه السلام) اغلب بر مکان‌های پاک و مقدس و بر نفس‌های پاک و مقدس مانند نفس‌های انبیا و فرستادگان و ائمه می‌باشد.

ولتتضح الصورة أكثر عن اطمئنان الملائكة(علیهم السلام) في المشي على الأرض عموماً أضرب هذا المثال: هل تكون أنت مطمئناً عندما تسير في أرض ترتفع فيها النجاسة وخروج الإنسان شبراً مثلاً؟ أو هل تكون أنت مطمئناً عندما تنزل إلى بالوعة نجاسة، أعاذنا الله وإياك؟ فهذه صورة الأرض بالنسبة للملائكة، فكيف يمشون مطمئنين؟ بلى، إنّ فيها بقع خصصت لعبادة الله وطاعة الله وعبد الله فيها، وهذه البقع طاهرة ينزل الملائكة إليها، وفي الأرض أنفس طاهرة مقدسة تنزل الملائكة عليها وتطمئن الملائكة لهذه الأنفس المقدسة وإلى هذه البقع الطاهرة لا غيرها من بقاع الأرض التي ملأها بنو آدم بمتابعة الشهوات ومعصية الله سبحانه وتعالى.

برای اینکه مراد از اطمینان و آرامش فرشتگان بر راه رفتن بر زمین بیش‌تر روشن شود، معمولاً این مثال را می‌زنم: آیا شما بر روی زمینی که در آن به عنوان مثال مقدار یک وجب نجاست  بالا آمده و خارج شدن انسان از آن مشکل باشد، می‌توانید با آرامش و اطمینان روی این زمین حرکت کنید؟! یا اگر وارد فاضلاب نجاست شوید، می‌توانید آرامش و اطمینان داشته باشید؟! خداوند ما و شما را محفوظ بدارد! این تصویر زمین از دید فرشتگان می‌باشد؛ حال چگونه با اطمینان و آرامش بر آن گام بردارند؟ آری، مکان‌هایی هست که برای عبادت و اطاعت خداوند اختصاص یافته‌اند و خداوند در آن اماکن عبادت می‌شود، و فرشتگان بر این مکان‌های پاک و طاهر نازل می‌شوند. همچنین در زمین، جان‌های پاک و مقدسی هست که فرشتگان بر آن نازل می‌شوند و فرشتگان بر این جان‌های پاک و مکان‌های طاهر اطمینان خاطر و آرامش می‌یابند، نه جاهای دیگری که بنی آدم با پیروی از شهوات و معصیت خداوند سبحان و متعال آنها را پر از آلودگی ساخته است.

******

 

پرسش ۱۰۴: معنای آیه‌ی ﴿أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتِى ٱلْأَرْضَ نَنقُصُهَا....

سؤال/ ۱۰۴: ما معنى قوله تعالى: ﴿أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا وَاللَّهُ يَحْكُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ وَهُوَ سَرِيعُ الْحِسَابِ﴾([410])، وقوله تعالى: ﴿أَفَلا يَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا أَفَهُمُ الْغَالِبُونَ﴾([411]

معنای این سخن خداوند متعال چیست:(آيا هنوز ندانسته‌اند که ما از اطراف اين زمين می‌کاهيم، و خداوند حکم می‌کند، و هيچ چيز حکم او را فسخ نمی‌کند، و او سريعا الحساب است؟)([412]) و نیز می‌فرماید:(آيا نمی‌بينند ما قصد اين زمين می‌کنيم و از اطراف آن می‌کاهيم؟ آيا آنها پيروز‌ند؟)([413]).

الجواب: الأرض تزداد بنزول النطف إليها وتنقص بارتفاع النطف منها، وتحصل هذه الزيادة والنقصان بدخول إنسان جديد إلى هذا العالم الجسماني، أو بخروج إنسان من هذا العالم الجسماني بالموت. والمذكور في الآيات هو نقص الأرض أي بخروج النطف منها بسبب الموت.

پاسخ: با فرود آمدن نطفه‌ها بر زمین، بر آن افزوده و با بالا رفتن نطفه‌ها، از آن کاسته می‌شود و این زیادت و نقصان به سبب وارد شدن انسانی جدید به این عالم جسمانی یا خروج انسان از این عالم جسمانی به وسیله‌ی مرگ، می‌باشد. در آیات ذکر شده فروکاستن زمین، یعنی با خارج شدن نطفه از آن به سبب مرگ ایجاد می شود.

أما أطراف الأرض فهم الحجج(علیهم السلام) من الأنبياء والمرسلين والأئمة(علیهم السلام)، فطرف الشيء نهايته وآخره أو بدايته وأوله، وفي طرف الأرض الحجة علیه السلام على أهل الأرض؛ لأنه سبب الفيض النازل من السماء إلى الأرض، فموضع اتصال هذا الفيض هو أطراف الأرض، وذلك أنّ هذا الفيض هو نور يتجلى في الأرض من الطرف إلى الطرف، ولولاه لساخت الأرض بأهلها ولعادت عدماً.

اما اطراف و کناره‌های زمین همان حجت‌های الهی از انبیا، فرستادگان و ائمه(علیه السلام) می‌باشند و کناره‌ی چیزی یعنی نهایت و آخر آن یا سرآغاز و اولش. در کناره‌ی زمین، حجت بر اهل زمین می‌باشد؛ چرا که او سبب فیض نازل شونده از آسمان بر زمین است؛ پس موضع اتصال این فیض، همان اطراف و کناره‌هایی زمین می‌باشد و این از آن رو است که این فیض همان نوری است که در زمین از یک طرف به طرف دیگر متجلّی می‌شود و اگر او نبود، زمین اهلش را فرو می‌برد و به عدم بازمی‌گشت.

فالحجة هو أطراف الأرض وهو البداية والنهاية، وهو الأول والآخر، فبموت الحجة(علیه السلام) تنقص الأرض من أطرافها، ولولا وجود من يخلفه حجة لله في أرضه لساخت الأرض بأهلها، إذا خلت من موضع لنزول فيض الله ونور الله سبحانه وتعالى إلى الأرض:

پس حجت، همان طرف و کناره‌ی زمین است، و او ابتدا است و انتها، و او اوّل است و آخر. با مرگ حجت از اطراف و کناره‌های زمین کاسته می‌شود و اگر نبود کسی که جانشین او ـ‌حجتی برای خداوند در زمینش‌ـ باشد، زمین اهلش را در خود فرومی‌برد، اگر زمین از موضع نازل شدن فیض خداوند و نور خداوند سبحان و متعال، خالی گردد:

﴿وَإِنْ مَا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَعَلَيْنَا الْحِسَابُ * أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا وَاللَّهُ يَحْكُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ وَهُوَ سَرِيعُ الْحِسَابِ﴾([414]).

(اگر پاره‌ای از آنچه را که به آنها وعده کرده‌ايم به تو بنمايانيم، يادتو را(پيش از وقت) بميرانيم، در هر حال آنچه بر عهده‌ی تو است تبليغ است و آنچه بر عهده‌ی ما است، حساب کشيدن * آيا هنوز ندانسته‌اند که ما از اطراف اين زمين می‌کاهيم، و خداوند حکم می‌کند، و هيچ چيز حکم او را فسخ نمی‌کند، و او سريع الحساب است؟).([415])

﴿بَلْ مَتَّعْنَا هَؤُلاءِ وَآبَاءَهُمْ حَتَّى طَالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ أَفَلا يَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا أَفَهُمُ الْغَالِبُونَ﴾([416]).

(بلکه ما آنها و پدرانشان را بهره‌مند کرديم تا آنجا که عمرشان به درازا کشيد. آيا نمی‌بينند ما قصد اين زمين می‌کنيم و از اطراف آن می‌کاهيم؟ آيا آنها پيروز‌اند؟).([417])

وفي كلتي الآيتين تذكير بالموت والرجوع إلى الله الذي لابد منه، فإذا كان موت الحجج(علیهم السلام) ووفاتهم أمراً حتمياً، فموت من سواهم من الناس الغافلين عن ذكر الله أولى وأحجى، ﴿وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَفَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ﴾([418]).

در هر دو آیه یادآوری مرگ و بازگشت به خداوند که از آن گریزی نیست وجود دارد، که اگر مرگ حجت‌ها(علیه السلام) و وفات آنها رخدادی حتمی باشد، پس مرگ دیگر مردمان غافل از ذکر خدا اولی و منطقی‌تر می‌باشد:(ما پيش از تو هيچ بشری را جاودان نساخته‌ايم. اگر تو نيز بميری، چگونه آنها جاودان بمانند؟).([419])

******

پرسش ۱۰۵: آیا امام مهدی(علیه السلام) یا فرستاده‌اش(علیه السلام) به اموری که ظاهراً مخالف شرع است دستور می‌دهد؟

سؤال/ ۱۰۵: سنّة الإمام المهدي(علیه السلام) هي سنة الأنبياء والمرسلين(علیهم السلام)، فهل يفعل أو يأمر الإمام(علیه السلام) أو رسوله ببعض الأمور ظاهراً محرمة - كما في سورة الكهف - بعض أصحابه أو بعض الناس، وكيف يعرف بأنه أمر باطني أو مشروع؟

سنّت امام مهدی(علیه السلام) همان سنّت انبیا و فرستادگان است. آیا امام(علیه السلام) یا فرستاده‌ی ایشان(علیه السلام) برخی امور را که ظاهراً حرام است ـ‌ همان‌طور که در سوره کهف آمده‌ـ انجام می‌دهد یا انجام آنها را به برخی از یارانش یا گروهی از مردم دستور می‌دهد؟ و چگونه می‌توان دریافت که اینها اموری باطنی یا مشروع می‌باشند؟

الجواب: نعم يعمل الإمام المهدي(علیه السلام) أموراً كثيرة يعتقد بعض الناس ومنهم بعض أصحابه أنها مخالفة للشريعة، كما في بعض الروايات عن أهل البيت(علیهم السلام) أنه يحكم بحكم بعض الأنبياء السابقين(علیهم السلام) فيعترض عليه بعض أنصاره([420]).

پاسخ: بله، امام مهدی(علیه السلام) امور فراوانی را که برخی مردم و از جمله‌ی آنها گروهی از اصحابش، آن امور را مخالف شریعت می‌دانند انجام می‌دهد؛ همان طور در روایات اهل بیت  آمده است که آن حضرت(علیه السلام) به حکم برخی انبیای پیشین حکم می‌نماید که برخی از انصار ایشان بر او خرده می‌گیرند.([421])

ويُعرف أنه أمر مشروع وصحيح؛ لأنّ من يمارسه هو الإمام المهدي(علیه السلام)، وإذا كان الأمر مشتبهاً على الإنسان، فيمكنه الرجوع إلى دليل المتحيرين وهو جبار السماوات والأرض الله سبحانه وتعالى، ليبينه له بالرؤيا أو بأي طريق بينه وبين الله سبحانه وتعالى.

مشخص می‌گردد که این امر، مشروع و صحیح است؛ چرا که کسی که به انجام آن مبادرت ورزیده، خود امام مهدی(علیه السلام) بوده است و اگر موضوعی بر انسان مشتبه شود می‌تواند به(دلیل المتحیّرین)(راهنمای سرگردانان) که همان جبّار آسمان‌ها و زمین خداوند سبحان و متعال است رجوع کند تا با رؤیا یا هر طریقی که بین او و خداوند سبحان و متعال است آن را روشن سازد.

******

پرسش ۱۰۶: معنای آیه‌ی ﴿إِذْ قالَ مُوسي‏ لِأَهْلِهِ إِنِّي آنَسْتُ ناراً....

سؤال/ ۱۰۶: ما معنى قوله تعالى: ﴿إِذْ قَالَ مُوسَى لِأَهْلِهِ إِنِّي آنَسْتُ نَاراً سَآتِيكُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُمْ بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ * فَلَمَّا جَاءَهَا نُودِيَ أَنْ بُورِكَ مَنْ فِي النَّارِ وَمَنْ حَوْلَهَا وَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾([422]

معنای این سخن خدای تعالی چیست؟(آن گاه که موسی به خانواده‌اش گفت: من از دور آتشی ديدم، زودا که از آن برايتان خبری بياورم يا پاره آتشی، شايد گرم شويد * چون به آتش رسيد، ندايش دادند برکت داده شده آن که درون آتش است و آن که در کنار آن است و منزّه است خدای يکتا، آن پروردگار جهانيان).([423]) 

الجواب: لبيان المراد بهذه الآية المباركة أضرب هذا المثال كتقديم لفهمها: فلو أنّ ناراً مشتعلة في مكان معين، فأنت تصدق أنّ هذه النار مشتعلة في ذلك المكان، وتتيقن من اشتعالها فيه بإحدى هذه الطرق:

۱- أن يأتيك مجموعة من الناس يخبروك باشتعالها.

۲- أن تذهب وتراها بعينك.

۳- أن تذهب وتراها بعينك وتضع يدك فيها حتى يحترق أصبعك.

۴- أن تذهب وتراها بعينك وتلقي نفسك فيها حتى تحترق.

پاسخ: برای شرح مراد از این آیه‌ی مبارک، این مثال را برای سهولت فهم آن به عنوان مقدّمه بیان می‌نمایم: اگر در جایی مشخص آتشی شعله‌ور باشد، شما باور دارید که در آن جای بخصوص، این آتش زبانه می‌کشد و با یکی از راه‌های زیر از اشتعال آن یقین حاصل می‌کنید:

۱- عده‌ای نزد شما بیایند و روشن بودن آن آتش را به شما اطلاع دهند.

۲- خود به آنجا بروی و آتش را به چشم ببینی.

۳- به آنجا بروی و آتش را به عینه ببینی و دستت را در آتش بگذاری تا انگشتانت را بسوزاند.

۴- بروی و آتش را به چشم ببینی و خودت را در آتش بیفکنی تا بسوزی.

والعلم الأول والثاني يمكن أن ينقض، فلو جاءك مجموعة من الناس وأخبروك بعدم وجود النار لحصل عندك شك بالخبر الأول، ولو جاءك مجموعة من الناس وأخبروك أنّ ما تراه هو سحر عظيم لحصل عندك شك بما رأيته بعينك. أما العلم الثالث والرابع فلا ينقض؛ لأن أثر النار موجود في يدك أو جسمك، أو أنك احترقت حتى أصبحت أنت النار.

علم اول و دوم می‌تواند نقض شود؛ مثلاً اگر عده‌ای از مردم نزد شما بیایند و به شما خبر دهند که آتشی در کار نیست، شما نسبت به خبر اول دچار شک و تردید می‌شوی، و همچنین اگر عده‌ای نزد شما بیایند و به شما بگویند که آنچه شما می‌بینی جادویی بزرگ است، در آن صورت شما نسبت به آنچه با چشمانت می‌بینی مشکوک می‌شوی؛ ولی علم سوم و چهارم نقض شدنی نیست، چرا که اثر آتش در دست یا بدن شما موجود است یا شما به گونه‌ای سوخته‌ای که خود شما آتش شده‌ای.

ومن المؤكد أنّ معرفة من احترق إصبعه بالنار أقل من معرفة من احترقت يده أو احترق جزء كبير من جسمه بحقيقة النار، وهؤلاء معرفتهم بالنار أقل من معرفة من احترق حتى أصبح هو النار.

قطعاً شناخت و معرفت کسی که انگشتش با آتش سوخته کمتر از معرفت کسی است که دستش یا بخش بزرگی از بدنش با واقعیتِ آتش سوخته، و معرفت و شناخت اینها کمتر از معرفت و شناخت کسی است که به طور کامل در آتش سوخته و خود، آتش شده باشد.

وإذا انعطفت بهذا المثال على معرفة الخلق بالله سبحانه وتعالى لوجدت أنّ من فتح له مثل سم الإبرة وأخذ يخفق وأميطت في آنات عن صفحة وجوده شائبة العدم هو من قال فيه تعالى: ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً * لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ﴾.

اگر این مثال را بر شناخت و معرفت خلق به خداوند سبحان و متعال تسرّی دهیم، وضعیت کسی را که چیزی چون به اندازه‌ی سوراخ سوزن برایش فتح و گشایش حاصل می‌شود و شروع به نوسان می‌کند و در لحظاتی شائبه و ناپاکیِ عدم از صفحه‌ی وجودش زدوده شد، درخواهیم یافت؛ همان کسی است که حق تعالی در موردش می‌فرماید:(ما برای تو پيروزی نمايانی را مقدّر کرده‌ايم * تا خدا گناه تو را آنچه پيش از اين بوده و آنچه پس از اين باشد برایت بيامرزد).

الفتح، وهو محمد بن عبد الله(صلی الله علیه و آله و سلم)، عبد الله وإسرائيل الله ووجه الله في خلقه، بل هو الله في الخلق،(وظهورك في جبل فاران)([424]) أي ظهور الله في مكة بمحمد(صلی الله علیه و آله و سلم).

فتح؛ همان محمد بن عبد الله، بنده‌ی خدا، اسرائیل خدا(بنده‌ی خدا) و وجه و صورت خدا در خلقش و حتی او، همان الله در خلق می‌باشد:(و ظهور تو در کوه فاران‌ ـ کوهی در نزدیکی مکه‌ـ)([425])  یعنی ظهور الله در مکه با محمد(صلی الله علیه و آله و سلم).

فمحمد(صلی الله علیه و آله و سلم) هو النار في هذه الآية، وهو البركة التي يبارك بها الله على من في النار ومن حولها أما الذي في النار فهو علي(علیه السلام)، قال(علیه السلام) في إحدى خطبه:(أنا من كلّم موسى)([426])، ولا تنكر هذه الكلمة على أمير المؤمنين علي(علیه السلام) وتكون من الهالكين، قال تعالى:

حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) همان آتشِ در این آیه است و او برکتی است که خداوند با آن، بر کسی که در آتش و پیرامون آن باشد برکت می‌دهد. اما آن کس که در آتش است علی(علیه السلام) می‌باشد. آن حضرت در یکی از خطبه‌هایش می‌فرماید:(أنا مَن کَلّم موسی)([427])(من همان کسی بودم که با موسی سخن گفت). این سخنان امیر المؤمنین علی(علیه السلام) را منکر نشو که جزو هلاک‌شدگان می‌گردی. حق تعالی می‌فرماید:

﴿اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا﴾([428]).

(خدا جان‌ها را به هنگام مردنشان می‌گيرد)([429]).

﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْت﴾([430]).

(بگو: فرشته‌ی مرگ شما را می‌ميراند)([431]).

﴿الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِم﴾([432]).

(کسانی هستند که بر خود ستم روا داشته‌اند، چون فرشتگان جانشان را بستانند).([433])

﴿الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبِينَ﴾([434]).

(آنان که چون فرشتگان، پاک سيرت‌شان بميرانند)([435]).

﴿حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا﴾([436]).

(تا چون يکی از شما را مرگ فرا رسد فرستادگان ما جان او بگيرند).([437])

﴿حَتَّى إِذَا جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا يَتَوَفَّوْنَهُمْ﴾([438]).

(آنگاه که فرستادگان ما بيايند تا جانشان را بگيرند).([439])

تدبّر هذه الآيات لتعرف ماذا أراد علي(علیه السلام) بكلمته المباركة التي مع الأسف أنكرها الكثير من الناس بجهلهم وقلة تدبرهم، فالله سبحانه وتعالى يتوفى الأنفس؛ لأنه الخالق المهيمن على جميع العوالم المحيي والمميت، وملك الموت(عزرائيل(علیه السلام)) يتوفى الأنفس؛ لأنه قائد لملائكة الموت، والملائكة يتوفون الأنفس؛ لأنهم المنفذون لأمر ملك الموت المنفذ لأمر الله سبحانه.

در این آیات تدبّر کن تا بدانی منظور علی(علیه السلام) از این سخن مبارکش که متأسّفانه بسیاری از مردم به دلیل جهل‌شان و کم بودن تدبّرشان آن را انکار می‌کنند، چه بوده است. خداوند سبحان و متعال جان‌ها را می‌گیرد؛ زیرا او خالق مسلّط بر تمام عوالم، زنده کننده و میراننده است و ملک الموت(عزرائیل) (علیه السلام) نیز جان‌ها را می‌گیرد زیرا او فرمانده فرشتگان مرگ است، و فرشتگان نیز جان‌ها را می‌گیرند زیرا آنها اجرا کننده‌ی دستور ملک الموت که خود، مجری دستور خداوند سبحان است، می‌باشند.

أما الذين حولها - أي حول النار - فهم الأئمة(علیهم السلام)، كحلقة أقرب إلى مركز النار، ثم تليهم حلقات تلتف حول المركز، وهم المهديون الإثنا عشر بعد القائم(علیه السلام)، والأنبياء والمرسلون وخاصة الشيعة من الأولياء الذين لا خوف عليهم ولا هم يحزنون كالثلاث مائة وثلاثة عشر أصحاب القائم(علیه السلام) وسلمان المحمدي وأشباههم.

اما کسانی که در اطراف آن ـ‌یعنی کناره‌های آتش‌ـ هستند عبارت‌اند از ائمه(علیه السلام) به عنوان نزدیک‌ترین حلقه به مرکز آتش. پس از آن حلقه‌هایی که گرداگرد مرکز هستند می‌آیند و اینها مهدیّون دوازده‌گانه(علیه السلام) پس از قائم(علیه السلام) هستند، و نیز پیامبران و فرستادگان و شیعیان خاص از اولیایی که نه ترسی بر آنها است و نه اندوهگین می‌شوند، مانند سیصد و سیزده اصحاب قائم(علیه السلام) و سلمان محمدی و نظایر آنها.

إذن، فموسى(علیه السلام) أراد أن يأتي لأهله بالخبر والهدى من النار لعلهم يصطلون بالنار أي يحترقون بها، ليكونوا على اليقين الذي لا يخالطه شك، ﴿وَهَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ مُوسَى * إِذْ رَأى نَاراً فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَاراً لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدىً﴾([440]).

بنابراین موسی(علیه السلام) می‌خواست برای خانواده‌اش خبر و هدایتی از آتش بیاورد تا شاید با آتش گرم شوند؛ یعنی با آن بسوزند تا به آن یقینی که آمیخته با شک نیست دست یابند:(آيا خبر موسی به تو رسيده است؟* آنگاه که آتشی ديد و به خانواده‌اش گفت: درنگ کنيد که من از دور آتشی دیدم، شايد برايتان پاره‌ای از آن بياورم يا بر آن آتش هدایتی بيابم).([441])

أما في هذه الحياة الدنيا فالنار هي المصاعب والآلام التي تعرضوا لها(علیهم السلام) من أذى الطواغيت والفراعنة لعنهم الله، وروي أنّ الدجال يأتي ومعه جبل من نار من دخله دخل الجنة([442])، وأمريكا هي الدجال وجبل النار آلتها الحربية الضخمة، ويدخل الجنة المؤمنون بمحاربة أمريكا، وإبراهيم(علیه السلام) دخل النار في هذه الحياة الدنيا، النار التي أشعلها الطواغيت والفراعنة لعنهم الله بالظلم والجور والفساد ليحرقوا بها كل من يقف بوجه ظلمهم وجورهم وفسادهم، ولكن هذه النار كانت على إبراهيم(علیه السلام) برداً وسلاماً.

اما در این زندگی دنیوی، آتش عبارت است از دشواری‌ها و دردهایی که آنها(علیه السلام) از آزار و اذیت طاغوتیان و فرعونیان که خداوند لعنتشان کند، متحمّل شده‌اند. روایت شده است که دجّال در حالی می‌آید که کوهی از آتش همراه او است و هر کس وارد آن شود به بهشت ورود می‌یابد([443]) آمریکا همان دجّال است و کوه آتش ادوات عظیم جنگی او می‌باشد و مؤمنان به وسیله‌ی جنگ با آمریکا وارد بهشت می‌شوند. ابراهیم در این زندگی دنیوی وارد آتش شد، آتشی که طاغوتیان و فرعونیان که لعنت خداوند بر آنها باد با ظلم و جور و فساد برافروخته بودند تا با آن، هر کس را که رویاروی ظلم و جور و فسادشان بایستد بسوزانند؛ ولی این آتش بر ابراهیم(علیه السلام) سرد و آرام شد.

وستكون على كل من يلقي نفسه فيها برداً وسلاماً، سنة الله ولن تجد لسنة الله تحويلاً ولن تجد لسنة الله تبديلاً.

بر هر کس که خود را در آن بیاندازد نیز سرد و آرام خواهد بود، و این سنّت خداوند است و هرگز سنّت خداوند تغییری نخواهی یافت؛ و هرگز سنّت خداوند تبدیلی نخواهی یافت.

******

 

پرسش ۱۰۷: چگونه با منیّت مبارزه کنیم؟

سؤال/ ۱۰۷: كيف نحارب الأنا؟

چگونه با منیّت مبارزه کنیم؟

الجواب: محاربة الأنا من جهتين؛ الأولى: هي في هذا العالم الجسماني، والثانية: في الملكوت والعالم الروحاني، فالإنسان مركب من الجسم والروح(أو النفس وهي الناطقة المغروسة في الجنان في أدنى مراتب الروح).

پاسخ: مبارزه با منیّت دو جنبه دارد؛ نخست: در این عالم جسمانی و دوم: در ملکوت و عالم روحانی. انسان از جسم و روح(یا نفْس که ناطق است و در بهشت‌ها در پایین‌ترین مراتب روح کاشته شده) ترکیب یافته است.

أما محاربة الأنا في هذا العالم الجسماني فتتم بالتحلي بمكارم الأخلاق، وأهمها الكرم، قال تعالى: ﴿وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾([444])، فعلى المؤمن أن ينفق في سبيل الله على الفقراء والمساكين وعلى المجاهدين، ويوفر لهم العدة اللازمة لقتال عدو الله، وخير الكرم ما كان عن حاجة أو قلة ذات يد، ﴿وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾. كما على المؤمن أن لا يحب التقدم على المؤمنين أو المراكز القيادية، ورد في الحديث عن الرسول(صلی الله علیه و آله و سلم) ما معناه:(من تقدم على قوم مؤمنين وهو يعلم أن فيهم من هو خير منه أكبه الله على منخريه في النار)([445])، وأكتفي بهذا القدر وأترك التفريع والتفصيل للمؤمنين.

· مبارزه با منیّت در این عالم جسمانی از طریق آراسته شدن به مکارم اخلاقی که مهمترین آنها کَرَم(بخشش و سخاوت) است صورت میپذیرد. حق تعالی می‌فرماید:(و ديگران را بر خويش ترجيح می‌دهند هر چند خود نيازمند باشند).([446]) بر مؤمن است که در راه خدا بر فقرا، مساکین و بر مجاهدین انفاق کند و ساز و برگ لازم برای جنگ با دشمن خدا را برای آنها فراهم آورد، و برترین کَرَم آن است که همراه با نیاز یا تنگدستی باشد: وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ(و ديگران را بر خويش ترجيح می‌دهند هر چند خود نيازمند باشند). همان طور که بر مؤمن لازم است پیش افتادن بر مؤمنان یا مراکز فرماندهی را دوست نداشته باشد. در حدیثی از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با این مضمون روایت شده است:(من تَقدَّم على قوم مؤمنين وهو يعلم أن فيهم من هو خير منه أكبّه الله على مَنخَريه في النار)([447])(کسی که بر گروه مؤمنان تقدّم جوید در حالی که می‌داند در میان آنها شخصی برتر از او وجود دارد، خداوند در قیامت او را بر دو بینی‌اش در جهنم افکند). به همین مقدار بسنده می‌کنم و شرح و تفصیل را به مؤمنان می‌سپارم.

أما محاربة الأنا في العالم الروحاني فتتم بالتدبر والتفكر، قال رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) لعلي(علیه السلام) ما معناه:(يا علي ساعة تفكر خير من عبادة ألف عام).

· و اما مبارزه با منیّت و انانیّت در عالم روحانی با تدبّر و تفکّر انجام می‌شود. پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به علی(علیه السلام) به این معنا می‌فرماید:(يا علي ساعة تفكر خير من عبادة ألف عام)(ای علی، یک ساعت تفکّر بهتر از عبادتِ هزار سال است).

وتعال معي يا أخي المؤمن لنتفكر في حالنا المخزي بين يدي الله سبحانه وتعالى، وليكن أحدنا من يكون، هب أنك أحد الثلاث مائة وثلاثة عشر، وهب أنك أحد النقباء الإثني عشر منهم، وهؤلاء هم خيرة من في الأرض، يقول فيهم أمير المؤمنين(علیه السلام) ما معناه:(بأبي وأمي هم من عدة أسماؤهم في السماء معروفة وفي الأرض مجهولة )([448])، وقالوا(علیهم السلام) فيهم:(إنّ الأرض تفتخر بسيرهم عليها)([449])، وبكى لأجلهم الصادق(علیه السلام) قبل أكثر من ألف عام، ودعا لهم وقال ما معناه:(يا رب إن كنت تريد أن تعبد في أرضك فلا تسلط عليهم عدواً لك)، وقال الصادق(علیه السلام) ما معناه:(ما كانوا كذلك لولا أنهم خلقوا من نور خلق منه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) ومن طينة خلق منها محمد(صلی الله علیه و آله و سلم))([450]).

ای برادر مؤمن من! با من همراه شو تا درباره‌ی وضعیت خفّت‌بار خود در پیشگاه خداوند سبحان و متعال بیاندیشیم؛ وضعیت هر کدام از ما، هر که می‌خواهد باشد! حتی گیریم اگر شما یکی از سیصد و سیزده نفر باشی و گیریم شما یکی از نُقَبای دوازده‌گانه‌ی آنها باشی و این عده برترین افراد روی زمین باشند! امیر المؤمنین در مورد آنها در روایتی به این معنا می‌فرماید:(پدر و مادرم فدایشان باد! اینها از کسانی هستند که نام‌هایشان در آسمان معروف و در زمین مجهول است....)([451]) و ائمه(علیه السلام) در مورد آنها فرموده‌اند:(زمین بر راه رفتن آنها بر روی خود افتخار می‌کند)([452]) و امام صادق(علیه السلام)  بیش از هزار سال پیش برای آنها گریست و آنها را دعا کرده، به این معنا فرموده است:(پروردگارا! اگر می‌خواهی بر روی زمینت عبادت شوی، احدی از دشمنانت را بر آنها مسلّط مفرما) و امام صادق به این معنا فرموده است:(اگر آنها از نوری که محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) از آن آفریده شد و از گِلی که محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) از آن آفریده شد، آفریده نمی‌شدند، این گونه نبودند)([453]).

فتدبّر فضلهم على عامة الناس وعلى عامة شيعة أهل البيت ، فالشيعة خلقوا من نورهم ومن فاضل طينتهم ، وهؤلاء الشيعة المخلصون أصحاب القائم(علیه السلام) خلقوا من نور خلق منه محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) ، ومن طينة خلق منها محمد ، ومع هذا الفضل العظيم والمقام الرفيع ومع أنهم من المقربين ومن أولياء الله الذين لا خوف عليهم ولا هم يحزنون، ولكن تعال معي إلى عرصات يوم القيامة لنرى حالهم بل حال جميع الخلق سوى محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)، فإذا قامت القيامة لن يجرؤ أحد على الكلام بين يدي الله حتى يسجد محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) وحتى يحمد الله محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) وحتى يتكلم محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) ويشفع لخلق الله وعبيده، فلماذا لن يسجد ويحمد ويتكلم في ذلك الموقف أحد إلا بعد سجود وحمد وكلام محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)؟

در فضل و برتری این افراد بر عامه‌ی مردم و بر عامه‌ی شیعه‌ی اهل بیت  تدبّر کن. شیعیان از نور اهل بیت و از زیادی گل آنها آفریده شده‌اند  و این شیعیانِ مخلصِ اصحابِ قائم  از نوری که محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) از آن خلق شده و از گلی که محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) از آن خلق شد، آفریده شده‌اند و با وجود این فضل عظیم و مقام بلند مرتبه و با وجودی که آنها جزو مقرّبین و از جمله‌ی اولیای الهی که نه ترسی بر آنها است و نه اندوهگین می‌شوند، لیکن با من به عرصه‌های روز قیامت بیا تا وضعیت آنها و حتی وضعیت تمام خلایق به جز محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)  را ببینیم. هنگامی که قیامت بر پا شود هیچ کس جرأت نمی‌کند در پیشگاه خداوند سخنی بگوید، تا آنگاه که محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) سجده کند و تا آنگاه که محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) خدا را حمد و ثنا گوید و تا آنگاه که محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) تکلّم کند و برای خلق خدا و بندگانش شفاعت بخواهد. چرا در آن موقف کسی سجده نمی‌گزارد و حمد نمی‌گوید و تکلّم نمی‌‌نماید مگر پس از سجود، حمد و سخن‌گویی محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)؟

أمن تقصير بالخلق سوى محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)؟؟ أم من ظلم موجود في ساحة الله سبحانه وتعالى عن ذلك علواً عظيماً وكبيراً ؟؟    

آیا همه‌ی خلایق به جز محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) تقصیر دارند؟ یا این به خاطر ستمی است که در ساحت خداوند سبحان و متعال وجود دارد؟!(و تعالی عن ذلک علواً عظیماً و کبیراً)(خداوند بسیار برتر و عظیم‌تر از چنین نسبتی است)!

أخي العزيز:

أمير المؤمنين علي(علیه السلام) خير الخلق بعد محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)  يقول:(إلهي قد جرت على نفسي في النظر لها ، فلها الويل إن لم تغفر لها)([454]).

برادر عزیزم!

امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) که برترین خلایق پس از محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) است، می‌فرماید:(إِلَهِي قَدْ جُرْتُ عَلَى نَفْسِي فِي النَّظَرِ لَهَا فَلَهَا الْوَيْلُ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَهَا)([455])(معبودا! با گرایشم به خواهش نفس، بر خود ستم کردم. پس وای بر من اگر بر آن آمرزش نیاوری!).

ولو تدبرت كلامي السابق لعلمت أن أمير المؤمنين(علیه السلام) يقصد كل ما قال بكل معنى الكلمة فما حالنا نحن؟؟

اگر در سخن پیشینم تدبّر کرده باشی، دانسته‌ای که امیرالمؤمنین(علیه السلام) هر آنچه شایسته‌ی بیان است به معنای واقعی کلمه را قصد فرموده، پس حال و وضعیت ما چگونه خواهد بود؟

والحق أقول لك:إنّ الإنسان مهما كان ذو مقام رفيع وجاه وجيه بين يدي الله سبحانه وتعالى، فعليه أن يعضّ على إصبعه حسرة وندماً على قلة حيائه من الله سبحانه وتعالى الرحمن الرحيم الحليم الكريم، ويردد هذه الكلمات: يا حسرتي على ما فرطت في جنب الله حتى تقوم القيامة، والحمد لله وحده.

حق این است که به شما می‌گویم: انسان هر قدر هم که دارای مقامی بلند و جایگاهی آبرومند در پیشگاه خداوند سبحان و متعال باشد، بر او است که از کمی حیایش از خداوند سبحان و متعالِ رحمانِ رحیمِ حلیمِ کریم، انگشت حسرت و پشیمانی بگزد و این کلمات را تکرار کند که:(یا حَسرتی علی ما فرّطتُ في جَنب الله)(ای دریغ برمن از آنچه در حضور خداوند کوتاهی ورزیدم) تا قیامت برپا شود؛ و الحمد لله وحده.

******

 

پرسش ۱۰۸: معنای انسان در آیه‌ی ﴿هَلْ أَتَی عَلَى ٱلْإِنسَانِ....(هر آينه بر انسان مدتی از زمان گذشت....)

سؤال/ ۱۰۸: ما معنى قوله تعالى: ﴿هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً﴾([456]

معنای این سخن خداوند متعال چیست:(هر آينه بر انسان مدتی از زمان گذشت در حالی که او چيزی در خور ذکر نبوده است)([457]).

الجواب: الإنسان هو علي(علیه السلام)، ولم يأتِ حين من الدهر لم يكن فيه مذكوراً، فهو مذكور في علم الله سبحانه وتعالى، أما في الخلق فقد أتى حين من الدهر لم يكن فيه شيئاً مذكوراً، فقد خلق الله محمداً(صلی الله علیه و آله و سلم) ثم خلق علياً(علیه السلام).

پاسخ: انسان، علی(علیه السلام) است و روزگاری نبوده که بر او بگذرد و او در آن چیزی در خور ذکر نباشد؛ چرا که آن حضرت در علم خداوند سبحان و متعال ذکر شده است؛ ولی در خلقت، پاره‌ای از روزگار بوده که در آن، وی چیزی در خور ذکر نبوده است؛ خداوند حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) را آفرید سپس علی(علیه السلام) را بیافرید.

******

 

پرسش ۱۰۹: معنای آیه‌ی ﴿وَالْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ﴾

سؤال/ ۱۰۹: ما معنى قوله تعالى: ﴿وَالْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ﴾([458]

معنای این آیه چیست:(سوگند به اين زمان * که انسان در خسران است)([459]).

الجواب: أمير المؤمنين علي(علیه السلام)، فهو الإنسان وهو في خسر نسبةً إلى محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) ، فمقام الرسول(صلی الله علیه و آله و سلم)  أعلى وأعظم من مقام الإمام علي(علیه السلام)، فالرسول محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) هو مدينة الكمالات الإلهية في الخلق أو مدينة العلم، وعلي(علیه السلام) هو الباب، والرسول(صلی الله علیه و آله و سلم) صاحب المقام المحمود وصاحب مقام ألقاب قوسين أو أدنى، وهو من فتح له مثل سمّ الإبرة وأخذ يخفق بين الحق والخلق، وأمير المؤمنين(علیه السلام) دون هذه المرتبة وقد قال(علیه السلام):(لو كشف لي الغطاء لما ازددت يقيناً)([460])، أي غطاء وحجاب اللاهوت الذي كشف لمحمد(صلی الله علیه و آله و سلم) .

پاسخ: امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)، انسان است و ایشان نسبت به حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) در خسران و زیان‌کاری است؛ چرا که مقام پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) برتر و عظیم‌تر از مقام امام علی(علیه السلام) می‌باشد. حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) شهر کمالات الهی در خلق یا شهر علم است و علی(علیه السلام) باب و دروازه‌ی آن می‌باشد. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) صاحب مقام محمود و صاحب مقام قاب قوسین یا نزدیک‌تر است و آن حضرت(صلی الله علیه و آله و سلم) کسی است که چون به اندازه‌ی سوراخ سوزنی برایش فتح و گشایش حاصل شد و بین حق و خلق به نوسان درآمد، و امیرالمؤمنین(علیه السلام) پایین‌تر از این مقام و مرتبه است و آن حضرت(علیه السلام) می‌فرماید:(اگر پرده از برایم برداشته شود، چیزی بر یقینم افزوده نگردد)؛([461]) یعنی همان پوشش و حجاب لاهوت که برای محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) برداشته شد.

******

پرسش ۱۱۰: فضل کسی که دشمنی از قائم(علیه السلام) را بکشد بالاتر از فضل کسی است که در رکابش شهید شود.

سؤال/ ۱۱۰: ورد في الحديث عن أهل البيت(علیهم السلام) أنّ من يقتل عدواً من أعدائهم بين يدي الإمام المهدي(علیه السلام) فله أجر عشرين شهيد([462])، ولم يرد هذا الفضل لمن يستشهد بين يديه.

در حدیثی از اهل بیت(علیه السلام) آمده است که هر کس دشمنی از دشمنان آنها را در رکاب امام مهدی(علیه السلام) به قتل برساند، اجر بیست شهید را خواهد داشت؛([463]) و این فضیلت برای کسی که در رکاب آن حضرت(علیه السلام) شهید شود روایت نشده است.

 الجواب: بالظاهر هو أفضل من الشهادة؛ لأنه من قتل عدواً للإمام المهدي(علیه السلام) فقد وضع حجراً في دولة العدل والحق الإلهي، وأذكر هنا أنّ حمزة(علیه السلام) وعلياً(علیه السلام) كانا يقاتلان وعلي أفضل من حمزة؛ لأنّ علياً(علیه السلام) يقاتل بحذر وحمزة يقاتل بهياج، فيجب على المجاهدين أن يطلبوا القضاء على العدو الكافر الحربي لا أن يطلبوا الشهادة فقط مع أنها أي الشهادة خير الدنيا والآخرة.

پاسخ: در ظاهر این موضوع بالاتر از شهادت است؛ زیرا کسی که دشمنی از دشمنان امام مهدی(علیه السلام) را بکشد، خشتی در دولت عدل و حقّ الهی نهاده است. در اینجا از حمزه و علی یاد می‌کنم که هر دو پیکار می‌کردند و علی(علیه السلام) برتر از حمزه بود؛ چرا که علی(علیه السلام) با احتیاط مبارزه می‌کرد و حمزه با هَیجان. مجاهدین باید غلبه بر دشمن کافر حربی را طالب باشند نه اینکه فقط شهادت بخواهند هر چند به هر صورت، شهادت، برتر از دنیا و آخرت است.

أما بحسب الباطن، فمعنى الحديث: أنّ من قتل لنا عدواً أي قتل عقيدته الفاسدة وهداه إلى الحق وإلى إتباع القائم من آل محمد(علیه السلام) .

اما به حسب باطن معنی حدیث چنین است: کسی که دشمن ما را بکشد یعنی عقیده‌ی فاسد او را از میان بردارد و او را به حق و به پیروی از قائم از آل محمد هدایت کند.

قال رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) ما معناه:(يا علي لئن يهدي الله بك رجلاً خير لك من حمر النعم)([464]).

پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به این معنا فرمایشی دارد:(ای علی! اگر خداوند مردی را به دست تو هدایت کند، برایت از اشتران سرخ موی بهتر است).([465])

وبحسب الباطن أيضاً: قتل النفس المعادية للإمام المهدي(علیه السلام)، أي قتل الأنا.

و همچنین به حسب باطن، قتل نفْسی که با امام مهدی(علیه السلام) دشمنی می‌کند؛ یعنی قتل منیّت.

******

 

پرسش ۱۱۱: معنای آیه‌ی ﴿ و آسمان را نگه داشته که....

سؤال/ ۱۱۱: ما معنى قوله تعالى: ﴿وَيُمْسِكُ السَّمَاءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ﴾([466]

یعنی آسمان را به وسیله‌ی ستون‌هایی که آسمان را با آنها برافراشته، نگه می‌دارد که بر زمین نیفتد:(الله، همان خداوندی است که آسمان‌ها را بی هيچ ستونی که آن را ببينيد، برافراشت)([467]).

الجواب: أي يمسك السماء أن تقع على الأرض بالعمد التي رفع السماء بها، ﴿اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا﴾([468]).

پاسخ: معنای این سخن حق تعالی چیست؟(و آسمان را نگه داشته که جز به فرمان او بر زمين نيفتد)([469]).

والعمود الذي يمسك السماء ويرفعها، هو عمود النور النازل من السماء إلى الأرض، وهو الله في الخلق وهو وجه الله، وهو محمد . وأيضاً هو في كل زمان الحجة على أهل الأرض، فلولاه لساخت الأرض بأهلها وعادت عدماً، فهو عمود النور النازل من السماء إلى الأرض، وهو يمسك الأرض ويمسك السماء بإذنه سبحانه وتعالى عما يشركون.

ستونی که آسمان را نگه داشته و آن را برافراشته، همان ستون نور نازل شده از آسمان به زمین و همان خدای در خلق و وجه الله یعنی حضرت محمد می‌باشد؛ و نیز در هر زمان، حجّت بر اهل زمین می‌باشد که اگر او نباشد، زمین اهلش را فرو می‌برد و به عدم باز می‌گردد. پس او ستون نور نازل شده از آسمان به زمین است و او زمین را نگه می‌دارد و او آسمان را به اذن خداوند نگه می‌دارد؛(سبحانه و تعالی عما یشرکون)(خداوند برتر و بلند مرتبه‌تر است از آنچه شریکش می‌دارند).

******

 

پرسش ۱۱۲: معنای آیه‌ی ﴿ آنان که با تو بيعت می‌کنند جز اين نيست که با خدا بيعت می‌کنند....

سؤال/ ۱۱۲: ما معنى قوله تعالى: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً﴾([470]

معنای این آیه چیست:(آنان که با تو بيعت می‌کنند جز اين نيست که با خدا بيعت می‌کنند. دست خدا روی دست‌هايشان است و هر که بيعت بشکند، به زيان خود شکسته است و هر که به آن بيعت که با خدا بسته است وفا کند، او را مزدی کرامند دهد).([471])

الجواب: محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) هو يد الله، وفي الحديث القدسي ما معناه:(لا يزال عبدي يتقرب إليَّ بالفرائض حتى يكون يدي وعيني )([472])، فالحجة على أهل الأرض هو يد الله وعين الله في خلقه، وفي دعاء السمات:(وظهورك في جبل فاران)([473])، أي ظهور الله في مكة بمحمد(صلی الله علیه و آله و سلم).

پاسخ: حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) دست خدا است و در حدیث قدسی به این معنا آمده:(بنده‌ام همچنان با انجام واجبات به من نزدیک می‌شود، تا آنجا که دست من و چشم من می‌گردد....)([474]) حجّت بر اهل زمین همان دست خدا و چشم خدا در میان خلق او می‌باشد و در دعای سمات آمده است:(وظُهُورِکَ فِی جَبَلِ فَارَانَ)([475])(و به ظهور پرفروغت در کوه فاران ـ‌کوهی نزدیک مکه و محل مناجات پیامبر‌ـ)؛ یعنی ظهور الله در مکه به وسیله‌ی محمد(صلی الله علیه و آله و سلم).

******

پرسش ۱۱۳: معنای آیه‌ی ﴿إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ﴾

سؤال/ ۱۱۳: لماذا قال تعالى: ﴿إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ﴾([476]

چرا حق تعالی فرموده است:(ناخوش‌ترين بانگ‌ها، بانگِ خران است).([477])

الجواب: قال تعالى: ﴿مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ﴾([478])، فالعالم غير العامل في ملكوت السماوات وكما تراه الملائكة مثاله حمار، وقال تعالى في العلماء غير العاملين الذين ينفرون من دعوات الأنبياء والمرسلين: ﴿كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ * فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ﴾([479])، أي كأنهم حمير فرت من أسد، وصوت العلماء غير العاملين منكر وهو أنكر الأصوات؛ لأنه صوت الباطل الذي يجادل الحق الخالص الذي يأتي به الأنبياء والرسل والحجج على أهل الأرض(علیهم السلام) .

پاسخ: حق تعالی می‌فرماید:(مَثَل کسانی که تورات بر آنها تحميل گشته است ولی به آن عمل نمی‌کنند مَثَل آن خَر است).([480]) عالِم بی‌عمل در ملکوت آسمان‌ها و آن گونه که فرشتگان او را می‌بینند، به مانند الاغ است و حق تعالی درباره‌ی علمای بی‌عمل که از دعوت‌های پیامبران و فرستادگان می‌گریزند می‌فرماید:(مانند خران وحشی * که از شير می‌گريزند)([481]) ؛ یعنی گویی آنها خرانی هستند که از شیر فرار کرده‌اند، و صدای علمای بی‌عمل ناخوش‌ترین و زشت‌ترین صداها می‌باشد زیرا صدای باطلی است که با حق خالصی که انبیا و پیامبران و حجّت‌ها برای اهل زمین می‌آورند به مجادله برمی‌خیزد.

******

 

پرسش ۱۱۴: معنای آیه‌ی(شما از پیدایش نخست آگاهيد....)

سؤال/ ۱۱۴: ما معنى قوله تعالى: ﴿وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَى فَلَوْلا تَذَكَّرُونَ﴾+؟

معنای این آیه چیست؟(شما از پیدایش نخست آگاهيد؛ چرا به يادش نمی‌آوريد؟).([482])

الجواب: النشأة الأولى: هي عالم الذر، وفيها الامتحان الأول، وقد أحاط بها بنو آدم علماً، ولكنهم لما جاءوا إلى هذا العالم حجبتهم الكثافة الجسمانية، ثم شهواتهم ومعاصيهم وغفلتهم عن ذكر الله، والأولياء من الأنبياء والرسل والحجج(علیهم السلام) يتذكرون هذه النشأة ويعرفون أولياءهم فيها، وكل من كانت فطرته نقية يتذكر هذا العالم السابق، ويعلم حاله فيه، ولكن عامة الناس ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾([483]).

پاسخ: آفرینش نخست، همان عالم ذر می‌باشد که در آن امتحان نخستین بوده است و فرزندان آدم از آن آگاهی دارند ولی هنگامی که به این عالم آمدند، حجاب متراکم جسمانی و سپس شهوات‌ و گناه‌هایشان و غفلتِ آنها از یاد خدا، آنها را در پرده گرفت. اولیا از پیامبران، فرستادگان و حجت‌ها(علیه السلام) این آفرینش و نشأت را متذکّر می‌شوند و دوست‌داران خود را در آن می‌شناسند، و هر کس که فطرتی پاک داشته باشد این عالم پیشین را به یاد می‌آورد و وضعیت خود را در آن می‌داند ولی عموم مردم:(خدا را فراموش کردند و خدا نيز چنان کرد تا خود را فراموش کنند)([484]).

فبسبب غفلتهم عن الله واهتمامهم بالعالم الجسماني وانغماسهم في الشهوات لا يتذكرون شيئاً عن أنفسهم والعالم السابق الذي عاشوا فيه وحالهم فيه .

آنها به سبب غفلت‌شان از خدا و اهتمام به عالم جسمانی و غوطه‌ور شدن در شهوات، از خودشان و از عالم پیشین که در آن زندگی کرده‌اند و از وضعیت خود در آن، چیزی به یاد نمی‌آورند.

******

 

پرسش ۱۱۵: معنای حدیث پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم):(حسين مني وأنا من حسين)

سؤال/ ۱۱۵: قال رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) :(حسين مني وأنا من حسين)([485])، ما معنى أنا من حسين؟

پیامبر خدا فرمود:(حسین از من است و من از حسینم)([486])(من از حسین هستم) به چه معنا است؟

 

الجواب: الحسين(علیه السلام) في كل العوالم من رسول الله ، ودون رسول الله هذا أكيد، ولكن الذي يظهر أمر رسول الله  وفضله ومقامه الرفيع وحقه ويعرفه لأهل الأرض هو الإمـام المهدي(علیه السلام)، ﴿هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ﴾([487]).

پاسخ: حسین(علیه السلام)  در همه‌ی عوالم از پیامبر خدا  است و قطعاً پایین‌تر از پیامبر خدا می‌باشد؛ اما کسی که امر پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و فضل و مقام بلند و حق آن حضرت(صلی الله علیه و آله و سلم) را آشکار می‌سازد و به اهل دنیا می‌شناساند، امام مهدی(علیه السلام) است:(او کسی است که فرستاده‌ی خود را با هدايت و دين حق فرستاد، تا آن را بر همه‌ی دين‌ها پيروز گرداند، هر چند مشرکان را خوش نيايد)([488]).

فالدين الإسلامي المحمـدي الأصيل يظهر على الأرض بالإمـام المهدي(علیه السلام)، والإمـام المهدي(علیه السلام) من ولد الحسين(علیه السلام)، وثورة الإمام المهدي(علیه السلام) أساسها ومرتكزها الحقيقي هو ثورة الحسين(علیه السلام)، فبالإمام المهدي(علیه السلام) تتحقق هذه الآية: ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ﴾، ويعرف أهل الأرض محمـداً(صلی الله علیه و آله و سلم)  وعظيم شأنه ومقامه الرفيع، والإمـام المهدي(علیه السلام) ثمرة من ثمرات الحسين(علیه السلام)، وثورة الإمام المهدي(علیه السلام) الإصلاحية العالمية ما هي إلا الثمرة الحقيقية التي أنتجتها ثورة الحسين(علیه السلام)، فبالحسين(علیه السلام) بقي الإسلام وبقي محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)، وبالحسين يظهر الإسلام ويظهر محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)، وبالحسين يعرف الإسلام ويعرف محمد(صلی الله علیه و آله و سلم).

دین اسلام محمدیِ اصیل، به وسیله‌ی امام مهدی بر روی زمین ظاهر می‌گردد و امام مهدی(علیه السلام) از فرزندان امام حسین(علیه السلام) است و پایه و کانون حقیقی انقلاب امام مهدی(علیه السلام)، انقلاب امام حسین(علیه السلام) می‌باشد. پس با امام مهدی(علیه السلام) آیه‌ی ﴿لِيُظْهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّينِ كُلِّهِ تحقّق می‌یابد و اهل زمین، محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)  و شأن عظیم و مقام والای آن حضرت(صلی الله علیه و آله و سلم) را می‌شناسند و امام مهدی(علیه السلام)، خود، نتیجه‌ای از نتایج انقلاب حسین(علیه السلام) است و انقلاب اصلاحی جهانی امام مهدی(علیه السلام)، چیزی جز ثمره و نتیجه‌ی واقعی برگرفته شده از انقلاب امام حسین(علیه السلام) نیست. پس با حسین(علیه السلام) اسلام پایدار و حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) باقی ماند و با حسین(علیه السلام) اسلام و حضرت محمد ظاهر می‌گردد، و با حسین(علیه السلام) اسلام شناخته می‌شود و حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز شناخته می‌گردد.

******

 

پرسش ۱۱۶: معنای صلوات بر محمد و آل محمد.

سؤال/ ۱۱۶: ما معنى الصلاة على محمد وآل محمد؟

معنای صلوات بر محمد و آل محمد چیست؟

 

الجواب: الصلاة معناها الدعاء والتضرع والتوسل إلى الله بطلب شيء منه سبحانه وتعالى، أو التقرب إليه وهو أيضاً طلب، فعندما نقول: اللهم صلِّ على محمد، يعني نطلب من الله سبحانه وتعالى أن يرفع شأن محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) ويعلي مقامه، ومن المؤكد أنّ مقام محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) هو المقام الأقرب الذي ما بعده مقام، فمقامه ثابت وهو صاحب مقام ألقاب قوسين صلوات الله عليه وآله، فيكون الطلب من الله بالصلاة على محمد هو أن يرفع شأن محمد ويعلي مقام محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) عند الناس، أي أن يعرّف الناس بعظيم شأن محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)، وهذا يحصل عند ظهور الإمام المهدي(علیه السلام)؛ لأنه ينشر خمسة وعشرين حرفاً من العلم، فيعرّف الناس بالتوحيد، ويعرّفهم بالرسل، ويعرّفهم بالكتب، ويعرّفهم بالملائكة ، ويعرّفهم بخلق الله سبحانه وتعالى، ويعرفهم بمحمد ، فعندما نقول: اللهم صلِّ على محمد وآل محمد، أي إننا نقول: يا الله أظهر حق محمد وآل محمد، وأظهر عظيم مقام محمد وآل محمد، أي كأننا نقول: يا الله عجّل فرج محمد وآل محمد ، وكأننا نقول: يا الله أظهر العدل والحق والقسط وأمت الجور والفساد والظلم، ولهذا كان هذا الذكر أي:(اللهم صلِّ على محمد وآل محمد) هو أفضل الذكر وثوابه عظيم، وما علمته من الإمام المهدي(علیه السلام) أنّ أفضل الذكر هو قول:(بسم الله الرحمن الرحيم ولا حول ولا قوة إلا بالله العلي العظيم اللهم صلِّ على محمد وآل محمد وسلم تسليماً).

پاسخ: صلوات به معنای دعا و تضرّع و توسّل جستن به خداوند در طلب چیزی از او سبحانه و تعالی، یا نزدیک شدن به او ـ‌که این هم نوعی طلب کردن است‌ـ می‌باشد. هنگامی که می‌گوییم(اللهم صل علی محمد و آل محمد) یعنی از خداوند سبحان و متعال درخواست می‌کنیم که شأن محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)را بالا ببرد و مقام آن حضرت را رفعت ببخشد. به طور قطع و یقین مقام محمد نزدیک‌ترین مقامی است که پس از آن مقامی نیست. مقام آن حضرت ثابت شده است و او که سلام و صلوات خداوند بر او خاندانش باد، صاحب مقام قاب قوسین می‌باشد. با صلوات بر محمد از خداوند درخواست می‌شود که شأن آن حضرت را ارتقا بخشد و مقام محمد را نزد مردم رفعت بخشد؛ یعنی عظمت شأن محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) را به مردم بشناساند و این، هنگامِ ظهور امام مهدی(علیه السلام) حاصل می‌گردد؛ چرا که آن حضرت بیست و پنج حرف از علم را منتشر می‌کند و مردم را با توحید، پیامبران، کتاب‌ها، فرشتگان، خلق خداوند سبحان و متعال و با حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) آشنا می‌سازد. پس هنگامی که می‌گوییم(اللهم صل علی محمد و آل محمد) یعنی می‌گوییم: ای خداوند! حق محمد و آل محمد را ظاهر ساز و مقام عظیم محمد و آل محمد را آشکار بنمای؛ به عبارت دیگر گفته‌ایم: خداوندا! فرج محمد و آل محمد را تعجیل فرما، و گویی می‌گوییم: خداوندا! عدل، حق و قسط را آشکار ساز، و جور، فساد و ظلم را بمیران و از همین رو این ذکر یعنی(اللهم صل علی محمد و آل محمد) بافضیلت‌ترینِ اذکار است و ثواب بسیار زیادی دارد؛ و آنچه از امام مهدی(علیه السلام) آموخته‌ام این است که برترین ذکر گفتن(بسم الله الرحمن الرحيم ولا حول ولا قوة إلا بالله العلي العظيم اللهم صلِّ على محمد وآل محمد وسلم تسليماً) می‌باشد.

ومن قالها خمسين مرة لم يكتب من الغافلين في ذلك اليوم، وإن قالها مائة مرة كتب من الذاكرين في ذلك اليوم، وإن قالها ألف مرة كان من الفائزين عند الله وعند الإمام المهدي(علیه السلام).

کسی که این ذکر را پنجاه بار بگوید، در آن روز جزو غافلین نوشته نمی‌شود و اگر آن را صد بار بگوید، در آن روز از ذاکرین نوشته می‌شود و اگر هزار بار بگوید نزد خداوند و امام مهدی(علیه السلام) جزو پیروزمندان خواهد بود.

قال تعالى: ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيماً﴾([489])، أي أن يطلب المؤمنون من الله أن يصلي على محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)، فيقولوا:(اللهم صلِّ على محمد وآل محمد وسلّم تسليماً)، ومعنى وسلّم تسليماً: أي أعطهم الأمن والأمان، والأمن هو بيعة القائم(علیه السلام)، والأمان يكون في دولة القائم(علیه السلام)([490])، قال تعالى: ﴿وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِناً﴾([491])، وقال تعالى: ﴿سِيرُوا فِيهَا لَيَالِيَ وَأَيَّاماً آمِنِينَ﴾([492]).

حق تعالی می‌فرماید:(خدا و فرشتگانش بر پيامبر صلوات می‌فرستند. ای کسانی که ايمان آورده‌ايد، بر او صلوات فرستيد و سلام کنيد، سلامی نيکو)([493]) ؛ یعنی مؤمنان از خداوند درخواست کنند که بر محمد صلوات بفرستد، پس می‌گویند(اللهم صل علی محمد و آل محمد و سلّم تسلیماً) و(سلّم تسلیماً) یعنی اینکه به آنها امنیّت و امان عطا فرما و(امنیّت) به معنی بیعت قائم(علیه السلام) و(امان) در حکومت و دولت قائم می‌باشد.([494]) حق تعالی می‌فرماید:(و هر که به آن داخل شود، ايمن است)([495])  و نیز می‌فرماید:(در آن راه‌ها ايمن از گزند، شب‌ها و روزها سفر کنيد).([496])

******

 

پرسش ۱۱۷: صلوات بر ابراهیم و آل او، و بر محمد و آل او.

سؤال/ ۱۱۷: اللهم صلِّ على محمد وآل محمد كما صليت على إبراهيم وآل إبراهيم(علیهم السلام)، من المعلوم أنّ محمداً وآل محمد أفضل من إبراهيم وآل إبراهيم(علیهم السلام)، فكيف يكون الطلب من الله أن يصلي على محمد وآل محمد(علیهم السلام) كما صلّى على إبراهيم وآل إبراهيم(علیهم السلام)، أليس المفروض أن تكون أفضل مما صلّى على إبراهيم وآل إبراهيم(علیهم السلام)؟

(اللهم صلِّ علی محمد و آل محمد(علیه السلام) کما صلّیت علی إبراهیم و آل إبراهیم(علیه السلام))(خداوندا! بر محمد و آل محمد درود فرست همان گونه که بر ابراهیم و آل ابراهیم(علیه السلام) درود فرستادی). روشن است که محمد و آل محمد برتر از ابراهیم و آل ابراهیم(علیه السلام) می‌باشند، پس چگونه از خدا درخواست می‌شود که بر محمد و آل محمد(علیه السلام) همان طور که بر ابراهیم و آل ابراهیم(علیه السلام) درود فرستاده است، درود فرستد؟ آیا پیش فرض بر آن نیست که برتر از صلوات بر ابراهیم و آل ابراهیم(علیه السلام) باشد؟!

الجواب: الصلاة على محمد وآل محمد تعني الطلب من الله سبحانه وتعالى أن يفرج عن محمد وآل محمد ويظهر قائمهم، ولذلك قرنت بالصلاة على إبراهيم وآل إبراهيم(علیهم السلام)؛ لأن الله سبحانه وتعالى عجّل فرج إبراهيم وآل إبراهيم(علیهم السلام) وأظهر قائمهم، وهو نبي الله موسى(علیه السلام). فالطلب من الله بالصلاة على محمد وآل محمد كما صلى على إبراهيم وآل إبراهيم، يعني: يا الله أظهر قائم آل محمد(علیه السلام) كما أظهرت قائم آل إبراهيم(علیه السلام) وهو موسى(علیه السلام)، وكان بنو إسرائيل ينتظرون موسى(علیه السلام) كما ينتظر المسلمون الإمام المهدي(علیه السلام) الآن.

پاسخ: صلوات بر محمد و آل محمد یعنی درخواست کردن از خداوند سبحان و متعال بر اینکه در کار محمد و آل محمد گشایش پدید آورد و قائم آنها را آشکار سازد و از همین رو با صلوات بر ابراهیم و آل ابراهیم قرین گشته است؛ چرا که خداوند سبحان و متعال فرج ابراهیم و آل ابراهیم را تعجیل فرمود و قائم آنها را ظاهر ساخت و او پیامبر خدا حضرت موسی(علیه السلام) بود. پس درخواست از خدا با صلوات بر محمد و آل محمد همان طور که بر ابراهیم و آل ابراهیم صلوات فرستاده است یعنی: ای خداوند! قائم آل محمد(علیه السلام) را ظاهر فرما همان طور که قائم آل ابراهیم که موسی(علیه السلام) بود را ظاهر ساختی. بنی اسرائیل منتظر موسی(علیه السلام) بودند همان طور که اکنون مسلمانان در انتظار امام مهدی(علیه السلام) می‌باشند.

******

 

پرسش ۱۱۸: معنای روح القدس.

سؤال/ ۱۱۸: ما هو روح القدس، وهل فيهم كبير وصغير كالذي مع من يقول الحق والذي مع المعصوم؟

روح القدس چیست؟ و آیا در میان آنها کوچک و بزرگ وجود دارد، مانند آن روحی که همراه کسی است که حق را می‌گوید و آن که همراه معصوم است؟

الجواب: روح القدس هو:(روح الطهارة أو العصمة)، فإذا أخلص العبد بنيته لله سبحانه وتعالى وأراد وجه الله، أحبه الله ووكل الله به ملكاً يدخله في كل خير ويخرجه من كل شر ويسلك به إلى مكارم الأخلاق، ويكون روح القدس واسطة لنقل العلم للإنسان الموكل به، وأرواح القدس كثيرة وليست واحداً، والذي مع عيسى(علیه السلام) ومع الأنبياء دون الذي مع محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) وعلي(علیه السلام) وفاطمة(علیهاالسلام) والأئمة(علیهم السلام) ، وهذا هو روح القدس الأعظم لم ينـزل إلا مع محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)، وانتقل بعد وفاته إلى علي(علیه السلام) ثم إلى الأئمة  ثم بعدهم إلى المهديين الاثني عشر(علیهم السلام).

پاسخ: روح القدس همان روح پاكی و عصمت است. اگر بنده نیّتش را برای خداوند سبحان و متعال خالص گرداند و خواهان وجه او باشد، خداوند او را دوست می‌دارد و مَلَکی را موکّل بر او می‌کند تا او را به هر خیری وارد و از هر شرّی خارج كند و او را به سوی مکارم اخلاق(والاترین خصوصیات اخلاقی) سوق می‌دهد. روح القدس واسطه‌ی انتقال دانش به انسانی که موکّلش است، می‌باشد. روح القدس‌ها متعددند و یکی نیستند؛ روح القدسی كه با حضرت عیسی(علیه السلام) و انبیا(علیهم السلام)  بوده است با روح القدسی كه با محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم)، علی(علیه السلام) و فاطمه(علیها السلام)  و ائمه است فرق می‌كند؛ این روح القدس، همان روح القدس اعظم است كه فقط برای حضرت محمّد نازل، و پس از وفات او به علی(علیه السلام) منتقل شد و و پس از او به ائمه(علیهم السلام) انتقال یافت و پس از آنها به مهدیّون دوازده‌گانه(علیهم السلام) منتقل می‌شود.

عن أبي بصير، قال: سألت أبا عبد الله(علیه السلام) عن قول الله تبارك وتعالى: ﴿وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا مَا كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلا الْأِيمَانُ﴾([497])، قال(علیه السلام):(خلق من خلق الله عز وجل أعظم من جبرائيل وميكائيل، كان مع رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) يخبره ويسدده وهو مع الأئمة(علیهم السلام) من بعده)([498]).

از ابو بصیر روایت شده است: از ابو عبد الله(علیه السلام) درباره‌ی این سخن خداوند تبارک و تعالی پرسیدم: ﴿ و این چنین روحی از امر خودمان را به تو وحی کردیم در حالی که تو نمی‌دانستی کتاب چیست و ایمان کدام است).([499]) فرمود:(مخلوقی از مخلوقات خداوند عزّوجل كه از جبرئیل و میكائیل بزرگ‌تر است و همراه حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) بود و به او خبر می‌داد و راهنمایی می‌كرد و بعد از ایشان، همراه ائمه‌ی(علیهم السلام) پس از او می‌باشد)([500]).

عن أبي بصير، قال: سألت أبا عبد الله(علیه السلام) عن قوله عز وجل: ﴿وَيَسْأَلونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾([501])، قال(علیه السلام):(خلق أعظم من جبرائيل وميكائيل عليهما السلام كان مع رسول الله  وهو مع الأئمة(علیهم السلام) وهو من الملكوت)([502]).

ابو بصیر می‌گوید: از ابو عبد الله درباره‌ی این سخن خداوند عزّوجل پرسیدم:﴿ از تو درباره‌ی روح می‌پرسند. بگو: روح از امر پروردگارم است.([503]) فرمود:(آفریده‌ای عظیم‌تر از جبرئیل و میكائیل كه همراه رسول خدا بود و با ائمه(علیهم السلام) می‌باشد و این روح از ملكوت است)([504]).

وعن أبي حمزة، قال: سألت أبا عبد الله(علیه السلام) عن العلم أهو علم يتعلمه العالم من أفواه الرجال، أم في الكتاب عندكم تقرؤونه فتعلمون منه؟ قال(علیه السلام):(الأمر أعظم من ذلك وأوجب أما سمعت قول الله عز وجل: ﴿وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا مَا كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلا الْأِيمَانُ﴾([505]).

از ابو حمزه روایت شده است: از ابو عبد الله(علیه السلام) درباره‌ی علم پرسیدم كه آیا همان علمی است كه عالِم از دانشمندان یاد می‌گیرد یا در كتابی نزد شما است كه آن را می‌خوانید و یاد می‌گیرید؟ فرمود:(مسأله بزرگ‌تر از اينها است. این سخن خداوند متعال را شنیده‌ای كه می‌فرماید:﴿ و اینچنین روحی از امر خودمان را به تو وحی کردیم در حالی که تو نمی‌دانستی کتاب چیست و ایمان کدام است.﴾([506])

ثم قال: أي شيء يقول أصحابكم في هذه الآية، أيقرون أنه كان في حال لا يدري ما الكتاب ولا الإيمان؟ فقلت: لا أدري جعلت فداك ما يقولون، فقال لي(علیه السلام): بلى قد كان في حال لا يدري ما الكتاب ولا الإيمان حتى بعث الله تعالى الروح التي ذكر في الكتاب، فلما أوحاها إليه علم بها العلم والفهم وهي الروح التي يعطيها الله تعالى من شاء فإذا أعطاها عبداً علمه الفهم)([507]).

سپس فرمود:(نظر اصحاب شما درباره‌ی این آیه چیست؟ آیا اقرار می‌كنند كه پیامبر در وضعیتی بود كه نمی‌دانست كتاب چیست و ایمان كدام است؟) عرض کردم: فدایتان گردم، نمی‌دانم آنها چه می‌گویند. حضرت(علیه السلام) به من فرمود:(آری، او در حالتی بود كه نمی‌دانست كتاب چیست و ایمان کدام است تا اینكه خداوند متعال این روح را كه در قرآن ذكر شده است، فرستاد. پس زمانی كه خداوند این روح را به پیامبر وحی فرمود، پیامبر به وسیله‌ی این روح، علم و فهم را دانست. این روحی است كه خداوند به هر كه بخواهد عطا می‌فرماید. اگر آن را به بنده‌ای عطا فرماید، علم را به او آموخته است).([508])

فرسول الله محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) لما نزل إلى هذا العالم الجسماني ليخوض الامتحان الثاني بعد الامتحان الأول في عالم الذر حجب بالجسم المادي، فلما أخلص لله سبحانه وتعالى إخلاصاً ما عرفت الأرض مثله أحبه الله ووكل به روح القدس الأعظم، فكان الفائز بالسباق في هذا العالم كما كان الفائز بالسباق في الامتحان الأول في عالم الذر.

بنابراین رسول خدا حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) هنگامی که به این عالم جسمانی آمد تا بعد از امتحان اوّل در عالم ذر وارد امتحان دوّم در این عالم كه با جسم مادی پوشیده شده است، شود. زمانی كه برای خداوند سبحان و متعال آنچنان که زمین، نظیرش را نشناخته بود، اخلاص ورزید، خداوند او را به دوستی برگزید و روح القدس اعظم را موکّل او نمود. به این صورت در این دنیا نیز درست مانند امتحان اول یا عالم ذر، در مسابقه پیروز گردید.

******

 

پرسش ۱۱۹: آیا روح دو قسمت دارد، که یکی هنگام خواب در بدن باقی است و دیگری در آسمان؟

سؤال/ ۱۱۹: هل للروح قابليتين وقسمين بأن قسم يبقى في الجسد أثناء النوم أو اثناء صلاة المؤمن، والقسم الآخر في السماء؟

آیا روح، دارای دو قابلیت یا دو قسمت است، به طوری که یک قسمت آن هنگام خواب یا نماز مؤمن در بدن باقی می‌ماند و قسمتی دیگر به آسمان می‌رود؟

 

الجواب: الروح كالشمس فإذا صعدت إلى السماء أو توفاها الله في النوم بقي شعاعها متصلاً بالجسد يدبره.

پاسخ: روح مانند خورشید است، وقتی به آسمان صعود کند یا خداوند آن را در خواب بگیرد، شعاع آن به بدن متصل می‌ماند و آن را اداره می‌کند.

پرسش ۱۲۰: حکمت فرستادن معصوم برای اصلاح عقاید و نه اصلاح فقه.

سؤال/ ۱۲۰: ما هي الحكمة في أن يرسل الإمام المعصوم(علیه السلام) للبت في العقائد وعدم البت في الفقه ، مع العلم أن حاجة الأمة إلى الأحكام الواقعية في الفقه أشد؟

چه حکمتی دارد که امام معصوم(علیه السلام) برای اصلاح عقاید فرستاده شود و نه برای اصلاح فقه، با علم به اینکه نیاز امّت به احکام درست و راستین در فقه شدیدتر و بیش‌تر است؟

الجواب: الإمام المهدي(علیه السلام) يسير بسيرة جده رسول الله  وبسيرة الأنبياء والمرسلين  ولا يعدوها إلى غيرها من سيرة أهل الباطل من العلماء غير العاملين، فإذا رجعت إلى سيرة رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) وسيرة الأنبياء والمرسلين(علیهم السلام) تجد أنهم في بداية رسالاتهم يبدؤون بالعقائد والتوحيد بالخصوص، ثم ينتقلون إلى التشريع أو الفقه، فمثل العقائد والتوحيد نسبة إلى التشريع والفقه كمثل الأساس والجدران إلى السقف، فلا يبنى السقف إلا بعد بناء الأساس والجدران.

پاسخ: امام مهدی(علیه السلام) به سیره‌ی جدّش رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و به سیره‌ی انبیا و فرستادگان(علیهم السلام) عمل می‌کند و از آن به سیره‌ای دیگر از سیره و روش‌های اهل باطلِ علمای بی‌عمل عدول نمی‌کند. اگر شما به سیره و روش رسول خدا و به سیره‌ی انبیا و فرستادگان مراجعه کنی می‌بینی که آنها در ابتدای رسالتشان، با اصلاح عقاید و به ویژه توحید آغاز می‌کنند سپس سراغ تشریع یا فقه می‌روند. مَثَل عقاید و توحید نسبت به تشریع و فقه، مانند پِی و دیوارها نسبت به سقف می‌باشد؛ هیچ سقفی بنا نمی‌شود مگر پس از ساخته شدن پِی و دیوارها.

والآن إذا رجعنا إلى إرسال موسى(علیه السلام) نجده دعا في بداية رسالته إلى العقائد والتوحيد حتى قضى(علیه السلام)  أربعين عاماً في مصر يدعو في العقيدة، وحتى بعد مصر أي بعد عبور البحر قضى مدة طويلة يدعو إلى التوحيد وإصلاح العقيدة عند بني إسرائيل، ولم يأتِ بالشريعة إلا بعد مدة طويلة عندما ذهب إلى ميقات ربه في التيه، والآيات القرآنية صريحة بأنه لما عاد من ميقات ربه كان يحمل ألواح التشريع، فماذا كان يعمل قبل أن يأتي بالتشريع؟ إلا إنه كان ينشر التوحيد والعقيدة الصحيحة، قال تعالى: ﴿وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَأَلْقَى الْأَلْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلا تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْـدَاءَ وَلا تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾([509]).

حال اگر به رسالت حضرت موسی(علیه السلام) بازگردیم می‌بینیم که آن حضرت در ابتدای رسالتش، مردم را به عقاید و توحید دعوت می‌کرد تا اینکه چهل سال را در مصر و در دعوت و تبلیغ عقیده سپری نمود. حتی پس از مصر یعنی پس از عبور از دریا، مدت زمانی طولانی به توحید و اصلاح عقیده در بین بنی اسرائیل دعوت نمود و شریعت و آیینی جدید نیاورد مگر پس از مدتی طولانی پس از آنکه در بیابان در دوران سرگردانی به میقات و وعده‌گاه پروردگارش رفت. آیات قرآنی تصریح دارد بر اینکه وقتی آن حضرت از میقات پروردگارش بازگشت، الواح تشریع را با خود حمل می‌نمود؛ پس پیش از آنکه تشریع را بیاورد ایشان چه می‌کرده جز اینکه به نشر توحید و عقیده‌ی صحیح مشغول بوده است؟ حق تعالی می‌فرماید: چون موسی خشمگين و اندوهناک نزد قوم خود بازگشت، گفت: در غيبت من، چه بد جانشينانی بوديد؛ چرا بر فرمان پروردگار خود پيشی گرفتيد؟! و الواح را بر زمين افکند و سرِ برادرش را گرفت و به سوی خود کشيد. هارون گفت: ای پسر مادرم! اين قوم مرا زبون يافتند و نزديک بود مرا بکشند، مرا دشمن‌کام مکن و در شمارِ ستم‌کارانم مياور!([510]) .

أما محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) فقد دعا ثلاث عشر سنة في مكة جلها كانت في إصلاح العقيدة والتوحيد ولم يتوسع في إصلاح الشريعة إلا بعد ثلاث عشر سنة من الدعوة، والإمام المهدي(علیه السلام) لا يخرج عن سنة رسول الله وسنة الأنبياء والمرسلين، بل هي سنة الله من قبل ومن بعد ولن تجد لسنة الله تبديلاً.

حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) سیزده سال در مکه به دعوت پرداخت که بخش اعظم آن در اصلاح عقیده و توحید سپری شد و آن حضرت کارش را به اصلاح شریعت بسط نداد مگر پس از گذشت سیزده سال از آغاز دعوت. امام مهدی(علیه السلام) نیز از سنّت پیامبر خدا و سنّت انبیا و فرستادگان تعدّی و نمی‌کند و خارج نمی‌شود؛ بلکه این همان سنّت خدا پیش و پس از او می‌باشد و در سنّت خداوند تغیر و تبدیلی نخواهی یافت.

ثم لاحظ يا أخي العزيز بدقة وتدبر فإن الشريعة في كل ديانة على قدر التوحيد في تلك الديانة، فالشريعة الإسلامية أكمل من الشرائع السابقة؛ لأن التوحيد في القرآن والذي بُيّن من قبل رسول الله والأئمة السابقين عليهم الصلاة والسلام أكمل من التوحيد الذي جاء به الأنبياء والمرسلون السابقون، فإذا عرفت يا أخي العزيز من أهل البيت(علیهم السلام) أنّ جميع ما جاء به الأنبياء والمرسلون من التوحيد هو جزءان، ولم يبث بين الناس إلا الجزءان، وأنّ الإمام المهدي(علیه السلام) يأتي بخمسة وعشرين جزءاً([511]) من التوحيد والمعرفة بطرق السماوات وما فيها والعقائد الحقة التي يرضاها الله، ويبث بين الناس سبعة وعشرين حرفاً هي تمام التوحيد الإلهي الذي أرسل الله به محمداً(صلی الله علیه و آله و سلم)، ولكنه لم يبث في حينها منه إلا جزءان عرفت أنّ الشريعة التي يأتي بها الإمام المهدي(علیه السلام) أوسع بكثير مما موجود بين أيدينا الآن؛ لأن الشريعة الإسلامية الآن على قدر الجزأين فقط، فهل يمكن أن يبث الإمام المهدي(علیه السلام) شريعة السبعة وعشرين جزءاً قبل أن يبث توحيد السبعة وعشرين جزءاً، والذي تبنى عليه هذه الشريعة؟

علاوه بر این ـ ‌ای برادر عزیزم!‌ـ با دقت و تدبّر ملاحظه کن که شریعت در هر دیانتی به مقدار توحید در آن دیانت می‌باشد. شریعت اسلامی کامل‌تر از شرایع پیشین است؛ چرا که توحیدی که در قرآن است و از سوی پیامبر خدا و امامان معصوم(علیهم السلام) پیشین که سلام و صلوات بر آنها باد بیان شده، کامل‌تر از توحیدی است که پیامبران و فرستادگان پیش‌تر آورده‌اند. پس ای برادر عزیزم! اگر از کلام اهل بیت(علیهم السلام) متوجّه شده باشی که تمام آنچه انبیا و فرستادگان از توحید آورده‌اند تنها دو جزء می‌باشد و غیر از این دو جزء چیز دیگری از توحید بین مردم منتشر نشده است و امام مهدی(علیه السلام) بیست و پنج جزء از توحید([512]) و معرفت و شناخت به راه‌های آسمان و آنچه در آنها است و عقاید حقّی که مورد رضایت خداوند است می‌آورد و بیست و هفت حرف را بین مردم منتشر می‌سازد که تمامی توحید الهی است که خداوند حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) را با آن فرستاده است ولی در آن زمان غیر از دو جزء آن منتشر نشد، خواهی دانست شریعتی که امام مهدی(علیه السلام) با خود می‌آورد بسیار وسیع‌تر از چیزی است که در حال حاضر میان ما موجود است؛ چرا که اکنون شریعت اسلامی فقط به اندازه‌ی همین دو جزء می‌باشد. آیا ممکن است امام مهدی(علیه السلام) آیین و شریعت بیست و هفت جزء را منتشر کند، پیش از آنکه توحید بیست و هفت جزء را که شریعت بر مبنای آن استوار می‌باشد، منتشر سازد؟!

من المؤكد أنّ الجواب سيكون لا؛ وذلك لأسباب كثيرة أوضحها وأبينها أن الناس لا يتحملون شريعة السبعة وعشرين جزءاً إلا إذا وحدوا الله بالسبعة وعشرين جزءاً التي كلف الإمام المهدي(علیه السلام) بنشرها وبثها بين الناس، والحمد لله وحده.

قطعاً و یقیناً پاسخ(خیر) خواهد بود و آن هم به خاطر اسباب و دلایل متعددی است که روشن‌ترین و آشکارترین آنها این است که مردم آمادگی و تحمّل شریعت بیست و هفت جزء را ندارند مگر آنگاه که خداوند متعال را با بیست و هفت جزئی که امام مهدی(علیه السلام) مأمور به انتشار دادن آن در میان مردم است به یگانگی یاد کنند. و الحمدلله وحده.

******

پرسش ۱۲۱: اختصاص داشتن نام آیت الله العظمی به امیر المؤمنین(علیه السلام).

سؤال/ ۱۲۱: كثر تسمية(آية الله العظمى) عند متأخري العلماء، فما معنى آية الله العظمى؟ وهل هي مختصة بالأئمة(علیهم السلام) أم عامة لكي تطلق على جميع العلماء؟

نزد علمای متأخّر، نام‌گذاری به(آیت الله العظمی) فراوان شده است. معنی آیت الله العظمی چیست؟ و آیا این اصطلاح مختص ائمه(علیهم السلام) می‌باشد؟ یا اینکه عام است و در نتیجه می‌توان آن را به همه‌ی علما اطلاق نمود؟

الجواب: ﴿قَالَ لَهُمْ مُوسَى وَيْلَكُمْ لا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ كَذِباً فَيُسْحِتَكُمْ بِعَذَابٍ وَقَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَى﴾([513]).

پاسخ: ﴿ موسی گفتشان: وای بر شما! بر خدا دروغ مبنديد که همه‌ی شما را به عذابی هلاک کند و هر که دروغ بندد نااميد گردد).([514])

الآية هي العلامة أو الدليل، ونسبتها إلى الله سبحانه وتعالى إما من جهة إثبات وجوده سبحانه وتعالى، وإما من جهة معرفته سبحانه وتعالى.

(آیت) همان علامت یا نشانه است، و نسبت دادن آن به خداوند سبحان و متعال یا از جهت اثبات وجود او است و یا از جهت شناخت و معرفت به او سبحان و متعال می‌باشد.

 

فأما من جهة إثبات وجوده سبحانه وتعالى فتكون كل المخلوقات والموجودات آيات الله سبحانه وتعالى والإنسان أعظمها، فكل الموجودات مشيرة إلى وجود الخالق؛ لأنها مخلوقة، ومشيرة إلى وجود المؤثر لأنها آثار، والإنسان أكثرها دلالة وإشارة على وجود الخالق سبحانه وتعالى.

از جهت اثبات وجود خداوند سبحان و متعال، تمام مخلوقات و موجودات آیات و نشانه‌های خداوند سبحان و متعال هستند و انسان عظیم‌ترین آنها می‌باشد. تمام موجودات به وجود خالق اشاره دارند؛ چرا که آنها مخلوق‌اند، و نیز به وجود مؤثر دلالت دارند چرا که آنها آثار هستند، و بیش‌ترین اشاره و دلالت بر وجود خالق سبحانه و متعال از آنِ انسان می‌باشد.

 

وأما من جهة معرفته سبحانه وتعالى فلا تكون آيات الله إلا حججه سبحانه وتعالى على خلقه، حيث إنّ بهم يعرف الله فهم الأدلاء عليه بالحق واليقين، وبهذا المعنى يكون آيات الله هم الأئمة ، وآية الله العظمى أمير المؤمنين علي بن أبي طالب(علیه السلام) بالخصوص، ويكون آية الله في هذا الزمان هو الإمام المهدي(علیه السلام)، بل ولا يصح بهذا أن يسمى الإمام المهدي محمـد بن الحسن(علیه السلام) بآية الله العظمى؛ لأن هذه المبالغة خص بها وصي الأوصياء علي بن أبي طالب(علیه السلام) باعتبار أنه من عرف الله وعرّف الخلق بالله سبحانه وتعالى بعد محمد(صلی الله علیه و آله و سلم).

اما از جهت شناخت و معرفت خداوند سبحان و متعال، آیات الهی فقط حجت‌های او سبحان و متعال بر خلق هستند؛ به گونه‌ای که به وسیله‌ی آنها خداوند شناخته می‌شود، پس اینها به حق و یقین، دلایل و نشان‌گرهای خداوند هستند. به این معنا، آیات الله، ائمه(علیهم السلام) هستند و آیت الله العظمی، به طور خاص امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام) می‌باشد. در این زمان، آیت الله، امام مهدی(علیه السلام) است، و حتی بر این اساس صحیح نیست که امام مهدی محمد بن الحسن(علیه السلام)  نیز آیت الله العظمی نامیده شود؛ چرا که این مبالغه‌ای است که وصیِ اوصیا علی بن ابی طالب به آن مخصوص گشته است؛ به این اعتبار که پس از حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) او کسی است که خداوند را شناخت و خداوند سبحان و متعال را به خلق شناسانید.

ولما كان العلماء لا يريدون المعنى الأول قطعاً؛ لأنه يشمل كل إنسان سواء كان صالحاً أم طالحاً، بل إن المعنى الأول ناظر إلى جنس المخلوق، فاستخدامه للتمييز بين أفراد الجنس الواحد سفه وسفسطة لا طائل من ورائها، إذن فهم يريدون المعنى الثاني قطعاً، وهم بهذا قد وقعوا في المحظور، فإطلاق هذه التسمية أي آية الله على غير الأئمة(علیهم السلام) حرام بل وإطلاق آية الله العظمى على غير أمير المؤمنين(علیه السلام) حرام أيضاً.

از آنجا که علما به طور قطع و یقین، معنای نخست را اراده نکرده‌اند ‌چرا که هر انسانی اعم از نیکوکار و بدکردار را شامل می‌شود‌ و حتی این معنای نخستین ناظر بر جنس مخلوق به طور عمومی است و استفاده از آن برای تفاوت قایل شدن میان افراد یک جنس، سَبُک‌عقلی و سفسطه‌ای بیش نیست، بنابراین آنها به طور قطع و یقین معنای دوم را قصد کرده و به این ترتیب در عملی حرام و ممنوع وارد شده‌اند. بنابراین اطلاق این نامگذاری یعنی آیت الله بر غیر از ائمه(علیهم السلام) حرام است و حتی اطلاق آیت الله العظمی برای کسی جز امیر المؤمنین(علیه السلام) نیز حرام می‌باشد.

 

وقد ورد في الروايات الصحيحة عنهم  تسمية فاطمة(علیهاالسلام) والأئمة(علیهم السلام) بآية الله، عن الكاظم(علیه السلام) عن آبائه(علیهم السلام) عن رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) ،قال:(دخلت الجنة فرأيت على بابها مكتوباً بالذهب: لا إله إلا الله، محمد حبيب الله، علي بن أبي طالب ولي الله، فاطمة آية الله )([515]).

در روایات صحیح از ائمه(علیهم السلام)، نامگذاری فاطمه(علیها السلام) و ائمه به آیت الله، وارد شده است. از امام کاظم از پدرانش از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) روایت شده است که فرمود:(وارد بهشت شدم و دیدم که بر دروازه‌ی آن با طلا نوشته شده است: لا اله الا الله، محمد حبیب الله، علی بن ابی طالب ولی الله، فاطمه آیت الله....).([516])

وعن أمير المؤمنين(علیه السلام) قال:(الإمام كلمة الله، وحجة الله، ووجه الله، ونور الله، وحجاب الله، وآية الله، يختاره الله ويجعل فيه ما يشاء ويوجب له بذلك الولاية والطاعة على جميع خلقه، فهو وليه في سماواته وأرضه )([517]).

از امیر المؤمنین(علیه السلام) روایت شده است که فرمود:(امام کلمه‌ی خدا و حجّت  خدا  و وجه  خدا و نور خدا و حجاب خدا و آیت خدا است. خداوند او را انتخاب کرده و هر چه بخواهد در او قرار می‌دهد و با آن، ولایت و طاعت بر جمیع خلق را برایش واجب می‌گرداند و او ولیّ خداوند در آسمان‌ها و زمین است).([518])

و ورد تسمية أمير المؤمنين علي بن أبي طالب(علیه السلام) بآية الله العظمى، قال الشيخ المفيد والشهيد والسيد بن طاووس في كتاب الإقبال(رض) روي أن جعفر بن محمد الصادق(علیه السلام) زار أمير المؤمنين صلوات الله عليه بهذه الزيارة:( إلى أن قال(علیه السلام): السلام عليك يا آية الله العظمى )([519]).

در خصوص نام‌گذاری امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام) به آیت الله العظمی، شیخ مفید و شهید و سید بن طاووس در کتاب اقبال گفته‌اند که روایت شده جعفر بن محمد صادق امیرالمؤمنین که سلام و صلوات خداوند  بر او باد را این گونه زیارت کرده است:(... السلام علیک یا آیت الله العظمی....).([520])

وورد النهي والإنكار على من يسمي غير علي بن أبي طالب(علیه السلام) بأمير المؤمنين، عن الصادق(علیه السلام): سأله رجل عن القائم(علیه السلام) يسلم عليه بإمرة المؤمنين، قال:(لا ذاك اسم سمى الله به أمير المؤمنين(علیه السلام) لم يسم به أحد قبله، ولا يتسمى به بعده إلا كافر، قلت: جعلت فداك كيف يسلّم عليه؟ قال: يقولون السلام عليك يا بقية الله، ثم قرأ: ﴿بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ﴾([521]).

همچنین از اینکه کسی غیر از علی بن ابی ‌طالب امیرالمؤمنین(علیه السلام) نامیده شود، نهی و انکار شده است. از امام صادق روایت شده است که مردی از ایشان درباره‌ی قائم(علیه السلام) پرسید که آیا در مقام خطاب و سلام او را امیر المؤمنین گویند؟ فرمود:(نه، امیر المؤمنین اسمی است که خداوند امیر المؤمنین(علیه السلام) را به آن نامیده و نام هیچ کس نه پیش از او و نه پس از او نبوده مگر آنکه آن شخص کافر باشد). عرض کردم: فدایت شوم! چگونه بر او سلام گویند؟ فرمود:(می‌گویند السلام علیک یا بقیة الله) سپس این آیه را قرائت نمود:اگر ایمان آورده‌اید، آنچه خدا باقی می‌گذارد برایتان بهتر است).([522])

وسُئل الرضا(علیه السلام): لِمَ سُمي أمير المؤمنين(علیه السلام)؟ قال(علیه السلام):(لأنه يميرهم العلم، أما سمعت في كتاب الله: ﴿وَنَمِيرُ أَهْلَنَا﴾([523])([524]).

از امام رضا(علیه السلام) پرسیده شد: چرا امیر المؤمنین(علیه السلام) به این نام نامیده شد؟ امام(علیه السلام) فرمودند:(زیرا او مؤمنان را با علم روشن می‌سازد. آیا در کتاب خداوند نشنیده‌ای ﴿ و خانواده‌مان را روشن سازیم).([525])([526])

فإذا كان لا يتسمى بعد علي(علیه السلام) بأمير المؤمنين إلا كافر، فما هو دليلهم على أن يسموا أنفسهم باسم خُصَّ به أمير المؤمنين(علیه السلام)، وهو آية الله العظمى.

حال اگرکسی پس از حضرت علی به امیر المؤمنین(علیه السلام) نامیده نمی‌شود مگر کافر باشد، دلیل آنها چیست که خود را به نام اختصاص یافته‌ی امیر المؤمنین(علیه السلام) که آیت الله العظمی می‌باشد، نام می‌نهند؟

﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنْفُسُ وَلَقَدْ جَاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدَى * أَمْ لِلْإِنْسَانِ مَا تَمَنَّى وَمَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً * فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا * ذَلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَى﴾([527]).

﴿اينها چيزی نيستند جز نام‌هايی که خود و پدرانتان به آنها داده‌ايد و خداوند هيچ دليلی بر آنها نفرستاده است. تنها از پِیِ گمان و هوای نفس خويش می‌روند و حال آنکه از جانب پروردگارشان هدایت آمده است * آيا هر چه آدمی آرزو کند برايش حاصل است؟.... اينان را به آنچه می‌گويند هيچ دانشی نيست، تنها از پندار خود پيروی می‌کنند و پندار برای شناخت حقيقت کافی نيست * پس تو نيز از کسی که از سخن ما روي‌گردان می‌شود و جز زندگی دنيوی را نمی‌جويد اِعراض کن * مُنتَهای دانش آنها همين است. پروردگار تو به آن کس که از طريق او گمراه می‌شود يا به راه هدايت می‌افتد داناتر است.([528])

فيجب أن لا يتعدّى الناس حدودهم وخصوصاً العلماء، وعليهم الالتفات إلى هذا الحق والانصياع له، فبالتواضع تنبت الحكمة لا بالتكبر.

مردم و به ویژه علما نباید از حدود خود فراتر روند و آنها باید متوجّه این حقیقت باشند و به آن گردن نهند؛ که با تواضع، حکمت می‌روید نه با تکبّر!

والحمد لله رب العالمين

 



[1]-یوسف: 88.

 

[2]- آل عمران : 7.

[3] - آل عمران:7

[4]- وسائل الشيعة(آل البيت) : ج27 ص198.

[5]- وسائل الشیعه(آل البیت): ج27ص198

[6]- وسائل الشيعة(آل البيت) : ج27 ص179.

[7] - وسائل الشيعة(آل البيت): ج 27ص179

[8]- النساء : 83.

[9]- وسائل الشيعة(آل البيت) : ج27 ص200.

[10] - النساء: 83.

[11] - وسائل الشيعة(آل البيت): ج 27ص 200

[12]- العنكبوت : 49.

[13]- وسائل الشيعة(آل البيت) : ج27 ص180.

[14]- وسائل الشيعة(آل البيت) : ج27 ص198.

[15] - عنکبوت: 49.

[16] - وسائل الشيعة(آل البيت): ج 27ص198

[17]- آل عمران : 7.

[18]- وسائل الشيعة(آل البيت) : ج27 ص200.

[19] - آل عمران:7

[20] - وسائل الشيعة(آل البيت) : ج 27ص200.

[21]- وسائل الشيعة(آل البيت) : ج27 ص192.

[22] - وسائل الشيعة(آل البيت) : ج 27ص192.

[23]- وسائل الشيعة(آل البيت) : ج27 ص190.

[24] - وسائل الشيعة(آل البيت) : ج 27ص190.

[25]- طه : 83.

[26]- وسائل الشيعة(آل البيت) : ج27 ص202.

[27] - طه: 83

[28]- وسائل الشيعة(آل البيت) : ج27 ص186.

[29]- وسائل الشيعة(آل البيت) : ج18 ص149.

[30] - وسائل الشيعة(آل البيت) : ج 27ص202.

[31]- النساء : 59.

[32]- وسائل الشيعة(آل البيت) : ج27 ص195.

[33] -النساء: 59.

[34] - وسائل الشيعة(آل البيت) : ج 27ص195.

[35]- سبأ : 18.

[36]- آل عمران : 97.

[37]- بحار الأنوار : ج2 ص292.

[38] - سبا :18.

[39] -آل عمران :97.

[40] -بحار الأنوار : ج 2ص292.

[41]- وسائل الشيعة(آل البيت) : ج27 ص185.

[42] - وسائل الشيعة(آل البيت): ج 27ص185.

[43]- وسائل الشيعة(آل البيت) : ج27 ص202.

[44] - وسائل الشيعة(آل البيت): ج 27ص202.

[45]- وسائل الشيعة(آل البيت) : ج27 ص187.

[46] - وسائل الشيعة(آل البيت): ج 27ص187.

[47]- التوبة : 119.

[48]- البقرة : 189.

[49]- وسائل الشيعة(آل البيت) : ج27 ص194.

[50] -التوبه: 119.

[51] -البقره: 189.

[52] - وسائل الشيعة(آل البيت): ج 27ص194.

[53]- وسائل الشيعة(آل البيت) : ج27 ص196.

[54] - وسائل الشيعة(آل البيت): ج 27ص196.

[55]- يوسف : 21.

[56]- یوسف: 21.

[57]- الكافي : ج1 ص37.

[58]- کافی: ج 1 ص 37.

[59]- يوسف : 21.

[60]- فتح: 29.

[61]- النجم : 39 – 41.

[62]- نجم: 39 تا 41.

[63]- المائدة : 24.

[64]- البقرة : 249.

[65]- مائده: 24.

[66]- بقره: 249.

[67]- يوسف : 11 – 12.

[68]- یوسف: 11 و 13.

[69]- يوسف : 37 – 38.

[70]- یوسف: 37 و 38.

[71]- الشعراء : 62.

[72]- شعرا: 62.

[73]- الشمس : 1 – 3.

[74]- عن الحارث الأعور للحسين بن علي عليهما السلام :( يا بن رسول الله جعلت فداك أخبرني عن قول الله في كتابه المبين :( والشمس وضحاها ) قال : ويحك يا حارث محمد رسول الله ، قال : قلت :( والقمر إذا تلاها ) قال: ذاك أمير المؤمنين علي بن أبي طالب(علیه السلام) ، يتلو محمداً(صلی الله علیه و آله و سلم)  ، قال : قلت قوله :( والنهار إذا جلاها ) قال : ذلك القائم(علیه السلام) من آل محمد(علیه السلام)  يملا الأرض عدلاً وقسطاً ) بحار الأنوار : ج24 ص79.

[75]- شمس: 1 تا 3.

[76]- از حارث بن اعور نقل شده است که به حسین بن علی(علیه السلام) عرض کرد: ای فرزند رسول خدا، فدایت شوم! از این سخن خداوند در کتاب مبینش ﴿وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا(سوگند به خورشید و برآمدن آفتابش) مرا باخبر فرما. فرمود:(وای بر تو ای حارث! منظور محمد رسول خداست(صلی الله علیه و آله و سلم)). راوی گوید: عرض کردم: ﴿وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا(و سوگند به ماه چون از پیِ آن برآيد). فرمود:(او امیر المؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام) است که از پی محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) برآمد). به ایشان عرض کردم: ﴿وَالنَّهَارِ إِذَا جَلَّاهَا(و سوگند به روز چون آن را روشن کند). فرمود:(قائم از آل محمد (علیه السلام)است که زمین را از قسط و عدل پر می‌کند). بحار الانوار: ج 24 ص 79.

[77]- الذاريات : 10 – 12.

[78]- ذاریات: 10 - 12.

[79]- كما قال الإمام الحسين(علیه السلام):(الناس عبيد الدنيا، والدين لعق على ألسنتهم، يحوطونه ما درت معائشهم، فإذا محصوا بالبلاء قل الديانون) وهي كافية لمن تدبرها.

[80]- همان‌طور که امام حسین(علیه السلام) می‌فرماید:(مردم، بندگان حقیر دنیا هستند و دین، لقلقه‌ی زبان‌شان است. هنگامی که زندگیشان سرشار است دین گرایند، ولی هنگامی که در تنگنای بحران‌ها قرار گرفتند دین‌داران واقعی اندک می‌گردند).

[81]- يوجد تعليق مفيـد جداً بهذا الشأن للسيد أحمـد الحسن(علیه السلام)(علیه السلام) في كتاب(حاكميـة الله لا حاكميـة الناس)، راجع: فصـل(المصلح المنتظر لماذا) : ص38.

[82]- در کتاب(حاکمیت خداوند، نه حاکمیت مردم) سید احمدالحسن(علیه السلام)  تعلیق بسیار مفیدی در این خصوص وجود دارد. به(فصل 2: مصلح منتظر، چرا؟) مراجعه نمایید.

[83]- قال تعالى :(قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالاً * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً ) الكهف : 103 – 104.

[84]- فقرة من دعاء العهد يقول الإمام(علیه السلام) فيها :(اللهم اكشف هذه الغمة عن هذه الأمة بحضوره، وعجل اللهم لنا ظهوره، أنهم يرونه بعيداً ونراه قريباً، برحمتك يا ارحم الراحمين) مصباح المتهجد : ص552.

[85]- حق تعالی می‌فرماید: ﴿قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم‌ بِالاخْسَرِينَ أَعْمَـلاً * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي‌ الْحَيَو'ةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا(بگو: آيا شما را آگاه کنيم که کردار چه کسانی بيش از همه به زيانشان بود؟ * آن‌هايی که کوشش‌شان در زندگانیِ دنيا تباه شد و می‌پنداشتند کاری نيکو انجام می‌دهند). کهف: 103 و 104.

[86]- فرازی از دعای عهد که امام(علیه السلام) در آن می‌فرماید:(اللهُمَّ اكْشِفْ هَذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ وَ عَجِّلْ لَنَا ظُهُورَهُ إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيدا وَ نَرَاهُ قَرِيبا بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ)(خدايا! اين اندوه را از اين امّت با حضور آن حضرت برطرف كن، و در ظهورش براى ما شتاب فرما، كه ديگران ظهورش را دور مى‌بينند، و ما نزديک می‌بينيم، به مهربانى‌ات، اى مهربان‌ترين مهربانان!). مصباح المجتهد: ص 552.

[87]- الكهف : 13.

[88]- الكهف : 16.

[89]- کهف: 13.

[90]- کهف: 16.

[91]- عن المفضل بن عمر، عن أبي عبد الله(علیه السلام)، قال:(يخرج القائم(علیه السلام) من ظهر الكوفة سبعة وعشرين رجلاً، خمسة عشر من قوم موسى(علیه السلام) الذين كانوا يهدون بالحق وبه يعدلون، وسبعة من أهل الكهف، ويوشع بن نون(علیه السلام)، وسلمان، وأبا دجانة الأنصاري، والمقداد، ومالكا الأشتر، فيكونون بين يديه أنصاراً وحكاماً) الإرشاد للشيخ المفيد : ج2 ص386.

[92]- عن زيد بن أرقم أنّه قال :(لمّا مرّ به - أي رأس الحسين(علیه السلام) - عليّ وهو على رمح وأنا في غرفة لي ، فلمّا حاذاني سمعته يقرأ:(أم حسبت أنّ أصحاب الكهف والرّقيم كانوا من آياتنا عجباً) فقفّ(أي قام) والله شعري عليّ وناديت : رأسك يابن رسول الله، أعجب وأعجب) مستدرك سفينة البحار : ج4 ص11.

[93]- الكهف : 9.

[94]- مستدرك سفينة البحار : ج4 ص13.

[95]- مفضل بن عمر از ابو عبد الله (علیه السلام) روایت می‌کند که فرمود:(قائم(علیه السلام) بیست و هفت تن(از ياران خاص خود) را از پشت كوفه بيرون می‌آورد، كه پانزده تن از آن‌ها از امّت موسی که به حق هدایت می‌کنند و عدالت دارند و هفت تن از آن‌ها اصحاب كهف می‌باشند، به همراه يوشع بن نون، سلمان، ابودجانه انصاری، مقداد و مالک اشتر. اين بیست و هفت تن، ياران قائم و فرماندهان امّت به فرمان او می‌باشند).

[96]- از زید بن ارقم روایت شده است: «هنگامی که از مقابل من عبور داده شد ـ‌یعنی سر امام حسین‌ـ در حالی که بر سر نیزه بود و من نیز در اتاقم بودم، شنیدم که می‌فرمود: ﴿أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً(آيا پنداشته‌ای اصحاب کهف و رقيم از نشانه‌های شگفت‌انگيز ما بوده اند؟). به مجرد شنیدنش، ایستادم و موی بر اندامم راست شد و عرض کردم: سر بریده‌ی شما ای فرزند رسول خدا، شگفت‌آورتر است و بسیار شگفت‌آورتر است). مستدرک سفینة البحار: ج 4 ص 11.

[97] - کهف: 9.

[98] - مستدرک سفینة البحار: ج 4 ص 13.

[99]- الشعراء : 227.

[100]- شعرا: 227.

[101]- سفر دانيال – الاصحاح السابع .

[102]- للتوضيح أكثر يمكن مراجعة ما ذكره السيد أحمد الحسن(علیه السلام)(علیه السلام) في(الجواب المنير : ج1/ إجابة سؤال 15) .

[103] - سفر دانیال: اصحاح هفتم.

[104] - برای توضیحات بیشتر می‌توانید به آنچه سید احمد الحسن(علیه السلام) در پاسخ‌های روشنگر: ج 1 پاسخ سوال 15 ذکر فرموده است مراجعه نمایید.

[105]- الكهف : 39.

[106] - کهف: 39.

[107]- مستدرك سفينة البحار : ج4 ص11.

[108]- مستدرک سفینة البحار: ج 4 ص 11.

[109]- المناقب لابن شهراشوب : ج4 ص61، بحار الأنوار : ج 45 ص304.

[110] - مناقب ابن شهر آشوب: ج 4 ص 61  ؛  بحار الانوار: ج 45 ص 304.

[111]- بحار الأنوار : ج45 ص121.

[112] - بحار الانوار: ج 45 ص 121.

[113]- بحار الأنوار : ج45 ص188.

[114] - بحار الانوار: ج 45 ص 188.

[115]- عن الحسن بن علي الخزاز، قال:(دخل علي بن أبي حمزة على أبي الحسن الرضا(علیه السلام) فقال له: أنت إمام ؟ قال: نعم، فقال له: إني سمعت جدك جعفر بن محمد عليهما السلام يقول: لا يكون الامام إلا وله عقب؟ فقال: أنسيت يا شيخ أم تناسيت؟ ليس هكذا قال جعفر، إنما قال جعفر: لا يكون الامام إلا وله عقب إلا الامام الذي يخرج عليه الحسين بن علي عليهما السلام فانه لا عقب له، فقال له: صدقت جعلت فداك هكذا سمعت جدك يقول) بحار الانوار : ج25 ص251.

[116]- از حسن بن علی خزاز روایت شده است: «علی بن ابی حمزه بر ابو الحسن امام رضا(علیه السلام) واردشد وگفت: شما امام هستید. فرمودند:(بله). پس به او عرض کرد: من از جدت جعفر بن محمد شنیدم که می‌فرمود:(امامی نخواهدبود مگر اینکه عَقَبی(نسلی) داشته باشد). فرمود:(فراموش کردی ای شیخ یا خود را به فراموشی می‌زنی؟! جعفر اینگونه نفرمود؛ بلکه ایشان فرمودند: امامی نخواهد بود مگر اینکه عقبی(فرزندی) داشته باشد؛ مگر آن امامی که حسین بن علی بر او خارج می‌شود؛ چرا که او عقبی نخواهد داشت). پس به او عرض کرد: فدایت شوم راست گفتی. به همین صورت شنیدم که جدت می‌فرمود».  بحار الانوار: ج 25 ص 251.

[117]- في تفسير القمي ج2 ص38:(..... لما أخبر رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قريشاً بخبر أصحاب الكهف قالوا: أخبرنا عن العالم الذي أمر الله موسى(علیه السلام) أن يتبعه وما قصته، فأنزل الله عز وجل: ﴿وَإِذْ قالَ مُوسى لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً﴾، قال: وكان سبب ذلك أنه لما كلم الله موسى تكليماً وأنزل عليه الألواح وفيها كما قال الله تعالى: ﴿وَكَتَبْنا لَهُ فِي الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ مَوْعِظَةً وَتَفْصِيلًا لِكُلِّ شَيْ‏ءٍرجع موسى إلى بني إسرائيل فصعد المنبر فأخبرهم أن الله قد أنزل عليه التوراة وكلمه، قال في نفسه: ما خلق الله خلقاً أعلم مني فأوحى الله إلى جبرئيل أن أدرك موسى فقد هلك، وأعلمه أن عند ملتقى البحرين عند الصخرة رجلاً أعلم منك فصر إليه وتعلم من علمه، فنزل جبرئيل على موسى(علیه السلام) وأخبره فذلّ موسى في نفسه وعلم أنه أخطأ ودخله الرعب وقال لوصيه يوشع بن نون: إن الله قد أمرني أن أتبع رجلاً عند ملتقى البحرين وأتعلم منه .....).

[118]- در تفسیر قمی(ج 2 ص 38) آمده است:(... وقتی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) اخبار اصحاب کهف را به قریشیان داد، گفتند: ما را از عالِمی که خداوند به موسی فرمان داد تا از او پیروی کند، آگاه کن و ماجرای آن را بگو. خداوند عزّوجل این آیه را نازل نمود: ﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِفَتَاهُ لا أَبْرَحُ...﴾(و موسی به شاگرد خود گفت: من همچنان خواهم رفت تا آنجا که دو دریا به هم رسیده‌اند؛ یا می‌رسم یا عمرم به سر می‌آید)(راوی) می‌گوید: دلیلش این بود که وقتی خداوند با موسی سخن گفت و الواح را بر او نازل کرد و همان‌طور که خود خداوند می‌فرماید: ﴿وَكَتَبْنَا لَهُ فِي الْأَلْوَاحِ مِنْ كُلِّ...﴾(برای او در آن الواح هر گونه اندرز و تفصیلی بر هر چیز را نوشتیم)، موسی به سوی بنی اسرائیل بازگشت. پس بر منبر رفت و به مردم خبر داد که خداوند متعال، تورات را بر او نازل نموده و با او تکلم کرده است، و با خود گفت: خداوند متعال مخلوقی را داناتر از من خلق نکرده است. بعد خداوند متعال به جبرئیل وحی فرمود: بنده‌ی ما را دریاب که هلاک شد و به او یاد بده که در محل برخورد دو رود، کنار صخره، مردی داناتر از تو وجود دارد. پس به سوی او برو و از او علم بیاموز. سپس جبرئیل بر موسی نازل شد و به او خبر داد و موسی در خود احساس کوچکی نمود و دانست که خطا کرده است و ترس بر او وارد شد. موسی به وصی خود یوشع بن نون گفت: خداوند به من فرمان داده است که مردی را در محل برخورد دو رود پیروی کنم و از او علم فرا بگیرم. ....).

[119]- المسكين المادي هو من سكنت جوارحه لعدم امتلاكه لا قليل ولا كثير.

[120]- مسکین از نظر مادّی: کسی است که اعضایش به دلیل نداشتن هیچ چیزی نه کم و نه زیاد، حرکتی نمی‌کند.

[121]- قال تعالى :(فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِيمٍ * فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ * فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ * وَنَادَيْنَاهُ أَنْ يَا إِبْرَاهِيمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ * إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلَاء الْمُبِينُ * وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ) الصافات : 101 – 107.

[122]- بحار الأنوار : ج15 ص78، فما بعد.

[123]- حق تعالی می‌فرماید:  (پس او را به پسری بردبار مژده داديم * چون با پدر به جايی رسيد که بايد به کار بپردازند، گفت: ای پسرکم، در خواب ديده‌ام که تو را ذبح می‌کنم. بنگر که چه می‌انديشی. گفت: ای پدر، به هر چه مأمور شده‌ای عمل کن، که اگر خدا بخواهد مرا از صابران خواهی يافت * چون هر دو تسليم شدند و او را به پيشانی افکند * ما ندايش داديم: ای ابراهيم * رؤیا را تصدیق کردی و ما اینچنین نيکوکاران را پاداش می‌دهيم * اين آزمايشی آشکارا بود * و او را به فدیه‌ای(قربانی) بزرگ بازخريديم). صافات: 101 تا 107.

[124]- بحار الانوار: ج 15 ص 78 و پس از آن.

[125]- ص : 39.

[126]- لا يخفى أنّ عالم الدنيا هو عالم الأجسام، وعنها قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم):(إنّ الله تعالى لم يخلق خلقاً هو أبغض إليه من الدنيا ، وما نظر إليها منذ خلقها بغضاً لها) الجامع الصغير للسيوطي : ج1 ص273 ح1780.

[127]- ص: 39

[128]- پوشیده نیست که عالَم دنیا، عالَم اجسام می‌باشد و در مورد آن رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)می‌فرماید:(خداوند متعال هیچ مخلوقی مبغوض‌تر و پست‌تر از دنیا در نظرش، نیافریده و از وقتی آن را آفرید از سرِ خشم به آن، نظری به آن نیفکنده است). جامع صغیر سیوطی: ج 1 ص 273 ح 1780.

[129]- قال علي بن إبراهيم القمي(رحمه الله) :(ثم قال:(ألم يجدك يتيماً فآوى) قال: اليتيم الذي لا مثل له، ولذلك سميت الدرة: اليتيمة، لأنه لا مثل لها) بحار الأنوار : ج61 ص142.

[130]- بحار الأنوار : ج13 ص312.

[131]- علی بن ابراهیم قمی می‌گوید:(سپس می‌فرماید: ﴿أَلَم يَجِدكَ يَتيمًا فَآوى(آيا تو را يتيم نيافت و پناهت داد؟) یتیم کسی است که نظیری ندارد. مروارید از آن رو(یتیمه) گفته می‌شود که مثل و نظیری ندارد). بحار الانوار: ج 61 ص 142.

[132] - بحار الانوار: ج 13 ص 312.

[133] - اشاره به آیه‌ی 27 سوره‌ی انبیا(مترجم).

[134]- بحار الأنوار : ج13 ص307.

[135]  - بحار الانوار: ج 13 ص 307.

[136]- مختصر بصائر الدرجات : ص 179، بحار الأنوار : ج53 ص3.

[137]- عن هشام بن سالم ، عن أبي عبد الله(علیه السلام) أنه قال:(بينا الرجل على رأس القائم يأمر وينهى إذا أمر بضرب عنقه، فلا يبقى بين الخافقين [ شئ ] إلا خافه) غيبة النعماني : ص329 – 330.

[138]- بحار الأنوار : ج53 ص3.

[139]  - مختصر بصائر الدرجات: ص 179  ؛  بحار الانوار: ج 53 ص 3.

[140] - از هشام بن سالم از ابو عبد الله امام صادق(علیه السلام) روایت شده است که فرمود:(مردی بالای سر قائم به او امر و نهی می‌کند که فرمان می‌دهد گردنش را بزنند. پس از آن هیچ جنبنده‌ای باقی نمی‌ماند مگر اینکه از او بترسد). غیبت نعمانی: ص 329 و 330.

[141] - بحار الانوار: ج 53 ص 3.

[142]- بحار الأنوار : ج12 ص178.

[143] - بحار الانوار: ج 12 ص 178.

[144]- بحار الأنوار : ج12 ص183 نقلاً عن بصائر الدرجات.

[145]- بحار الانوار: ج 12 ص 183 ، منقول از بصائر الدرجات.

[146]- عن أبي جعفر(علیه السلام) في حديث طويل أنه قال:(إذا قام القائم(علیه السلام) سار إلى الكوفة، فيخرج منها بضعة عشر آلاف أنفس يدعون البترية عليهم السلاح فيقولون له: ارجع من حيث جئت فلا حاجة لنا في بني فاطمة، فيضع فيهم السيف حتى يأتي على آخرهم، ثم يدخل الكوفة، فيقتل بها كل منافق مرتاب، ويهدم قصورها، ويقتل مقاتليها حتى يرضى الله عز وعلا) بحار الانوار : ج52 ص338.

[147]- عن ابي جعفر(علیه السلام) في حديث طويل:(..... ثم ينطلق – أي القائم(علیه السلام) - يدعو الناس إلى كتاب الله وسنة نبيه، والولاية لعلي بن أبي طالب صلوات الله عليه، والبراءة من عدوه، حتى إذا بلغ إلى الثعلبية قام إليه رجل من صلب أبيه وهو من أشد الناس ببدنه، وأشجعهم بقلبه ما خلا صاحب هذا الامر فيقول: يا هذا ما تصنع ؟ فوالله إنك لتجفل الناس إجفال النعم أفبعهد من رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) أم بماذا؟ فيقول المولى الذي ولى البيعة: والله لتسكتن أو لاضربن الذي فيه عيناك، فيقول القائم(علیه السلام): اسكت يا فلان إي والله إن معي عهدا من رسول الله ...) تفسير العياشي: ج2 ص56، بحار الانوار: ج52 ص343.

[148]- عن ابي جعفر(علیه السلام) يقول:(لو يعلم الناس ما يصنع القائم إذا خرج لاحب أكثرهم أن لا يروه مما يقتل من الناس، أما إنه لا يبدأ إلا بقريش، فلا يأخذ منها إلا السيف ولا يعطيها إلا السيف حتى يقول كثير من الناس: ليس هذا من آل محمد، لو كان من آل محمد لرحم) بحار الأنوار : ج52 ص354 ، نقلاً عن غيبة النعماني .

[149]- از ابو جعفر(علیه السلام) در حدیثی طولانی روایت شده است که فرمود:(هنگامی که قائم(علیه السلام) به پا خیزد به سوی کوفه می‌رود. چند ده هزار نفر از بتریه که با خود سلاح دارند به او می‌گویند: به همان جا که آمده‌ای برگرد، ما به فرزندان فاطمه نیازی نداریم. پس شمشیر را در میانشان قرار می‌دهد و تا آخرینشان را می‌کشد. سپس به کوفه داخل شده، تمام منافقین شکاک را از بین می‌برد، کاخ‌هایشان را ویران می‌کند و مبارزینشان را می‌کشد تا خداوند عزّوجل راضی گردد). بحار الانوار: ج 52 ص 338.

[150]- از ابا جعفر(علیه السلام) در خبری طولانی روایت شده است که فرمود:(.... سپس رهسپار می‌شود ـ‌یعنی قائم‌ـ در حالی که مردم را به کتاب خدا و سنّت پیامبرش و ولایت علی بن ابی طالب که صلوات خداوند بر او باد، دعوت می‌کند تا به ثعلبیه می‌رسد که مردی از پشت پدرش و از همه‌ی مردم نیرومندتر و شجاع‌تر است(به غیر از صاحب این امر)، در مقابلش می‌ایستد و می‌گوید: فلانی، این چه کاری است که می‌کنی؟ به خدا قسم! تو مردم را مانند چهارپایان فراری می‌دهی. آیا این کارها با عهدی از رسول خدا انجام می‌شود یا چیزی دیگر؟ پس آن خدمتکاری که متصدی امر بیعت است بر او بانگ می‌زند: در جایت بنشین وگرنه به خدا سوگند سر از بدنت جدا می‌کنم. اما حضرت قائم به او می‌فرماید: فلانی ساکت باش. آری، به خدا سوگند عهدنامه‌ای از رسول‌خدا همراه من است! ....). تفسیر عیاشی: ج 2 ص 56 ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 343.

[151]- از ابو جعفر(علیه السلام) روایت شده است که فرمود:(اگر مردم می‌دانستند قائم هنگامی که خروج کند، چه می‌کند، بیشتر مردم ترجیح می‌دادند که او را نمی‌دیدند از آنچه از مردم می‌کشد؛ او شروع نمی‌کند مگر از قریش و از آنها قبول نمی‌کند مگر شمشیر و به آنها جز شمشیر نمی‌دهد، تا آنجا که بیشتر مردم می‌گویند: او از آل محمد نیست که اگر از آل محمد می‌بود، رحم می‌کرد). غیبت نعمانی: ص 238  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 354.

[152]- لمعرفة المزيد عن هذا الموضوع يرجى مراجعة ما بينه السيد احمد الحسن(علیه السلام) في كتابه الشريف(رحلة موسى إلى مجمع البحرين) .

[153]- برای بهره‌مند شدن بیشتر در خصوص این موضوع به آنچه سید احمدالحسن(علیه السلام) در کتاب شریفش «سفر موسی به مجمع البحرین» به نگارش درآورده است، مراجعه نمایید.

[154]- الذاريات : 56.

[155]- عن الصادق(علیه السلام) قال:(خرج الحسين بن علي عليهما السلام على أصحابه فقال: أيها الناس إن الله جل ذكره ما خلق العباد إلا ليعرفوه فإذا عرفوه عبدوه وإذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة من سواه، فقال له رجل: يا بن رسول الله بأبي أنت وأمي فما معرفة الله؟ قال: معرفة أهل كل زمان إمامهم الذي تجب عليهم طاعته) علل الشرائع: ج1 ص9.

[156]- ذاریات: 56.

[157]- از امام صادق(علیه السلام) روایت شده است که فرمود:(حسین بن علی به یارانش فرمود: اى مردم! به راستى خداوند متعال مردم را نيافريد مگر برا اینکه او را بشناسند. پس هر گاه او را بشناسند، عبادتش كنند و آنگاه كه عبادتش كردند از عبادت غير او بى نياز مى‌گردند. مردى گفت: اى فرزند پيامبر خدا! پدر و مادرم فداى شما! شناخت خدا چگونه است؟ حضرت فرمود: شناخت خدا به اين است كه مردم هر عصرى امام واجب الاطاعه‌ی خود را بشناسند). علل الشرایع: ج 1 ص 9.

[158]- فاطر : 1.

[159]- فاطر: 1.

[160]- المزمل : 7.

[161]- مزمل: 7.

[162]- التكاثر : 8.

[163]- تکاثر: 8.

[164]- ورد ذلك في أحاديث كثيرة، هذا نموذج منها:(عن جميل، عن أبي عبد الله(علیه السلام)(علیه السلام) قال: قلت: قول الله: "لتسئلن يومئذ عن النعيم "، قال: تسأل هذه الأمة عما أنعم الله عليهم برسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)، ثم بأهل بيته(علیه السلام)) بحار الأنوار : ج7 ص272.

[165]- چنین مضمونی در احادیث بسیاری آمده است؛ به عنوان نمونه: از جمیل از ابو عبد الله روایت شده است: روای گوید: عرض کردم: این سخن خداوند متعال: ﴿لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ(که در آن روز شما را از نعمت‌ها بازخواست می‌کنند). فرمود:(این امّت از آنچه خداوند به وسیله‌ی رسول خدا و سپس با اهل بیتش بر آنها نعمت ارزانی داشته است، بازخواست خواهند شد). بحار الانوار: ج 7 ص 272.

[166]- عن أبي خالد الكابلي قال: سألت أبا جعفر(علیه السلام) عن قول الله عز وجل: " فآمنوا بالله ورسوله والنور الذي أنزلنا " فقال:(يا أبا خالد النور والله الأئمة من آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) إلى يوم القيامة، وهم والله نور الله الذي أنزل ، وهم والله نور الله في السماوات وفي الأرض، والله يا أبا خالد لنور الإمام في قلوب المؤمنين أنور من الشمس المضيئة بالنهار، وهم والله ينورون قلوب المؤمنين ...) الكافي : ج1 ص194 ح1.

[167]- از ابا خالد کابلی روایت شده است: از ابا جعفر(علیه السلام)در مورد این سخن خداوند متعال ﴿فَآمِنُوا بِاللهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِي أَنزَلْنَا(پس به خدا و پيامبرش و نوری که نازل کرده‌ايم، ايمان آوريد) سوال کردم؛ ایشان فرمود:(ای ابا خالد! به خدا سوگند، نور، امامان از آل محمد تا روز قیامت می‌باشد. به خدا سوگند آنها نور خداوند هستند که نازل فرمود. به خدا سوگند آنها نور خداوند در آسمان‌ها و در زمین هستند. و به خدا سوگند ای ابا خالد که نور امام در قلب‌های مؤمنان درخشان‌تر از خورشید تابناک روز می‌باشد و به خدا سوگند آنها قلب‌های مؤمنان را نورانی می‌کنند....). کافی: ج 1 ص 194 ح 1.

[168]- بحار الأنوار : ج10 ص124.

[169]- بحار الانوار: ج 10 ص 124.

[170]- عبد الله بن المغيرة، عن أبي عبد الله(علیه السلام) قال:(إذا قام القائم من آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) أقام خمسمائة من قريش فضرب أعناقهم، ثم أقام خمسمائة أخرى حتى يفعل ذلك ست مرات. قلت: ويبلغ عدد هؤلاء هذا؟ قال: نعم، منهم ومن مواليهم) بحار الأنوار ج52 ص338.

[171]- عبد الله بن مغیره از ابا عبد الله روایت می‌کند که فرمود:(هنگامی که قائم از آل محمد(علیه السلام) به پا خیزد، پانصد قریشی را پیش می‌آورد و گردن می‌زند، سپس پانصد تای دیگر را چنین می‌کند تا آنجا که این عمل را شش مرتبه تکرار می‌کند). عرض کردم: آیا تعداد ایشان این مقدار می‌شود؟ فرمود:(آری، از آنها و از پیروانشان). بحار الانوار: ج 52 ص 338.

[172]- عن أبي جعفر(علیه السلام) في حديث طويل أنه قال:(إذا قام القائم(علیه السلام) سار إلى الكوفة، فيخرج منها بضعة عشر آلاف أنفس يدعون البترية عليهم السلاح فيقولون له: ارجع من حيث جئت فلا حاجة لنا في بني فاطمة، فيضع فيهم السيف حتى يأتي على آخرهم، ثم يدخل الكوفة ، فيقتل بها كل منافق مرتاب، ويهدم قصورها، ويقتل مقاتليها حتى يرضى الله عز وعلا) بحار الأنوار : ج52 ص338.

[173]- از ابو جعفر در حدیثی طولانی روایت شده است که فرمود:(هنگامی که قائم به پا خیزد به سوی کوفه می‌رود. چند ده هزار نفر از بتریه که با خود سلاح دارند به او می‌گویند: به همان جا که آمده‌ای برگرد، ما به فرزندان فاطمه نیازی نداریم. پس شمشیر را در میانشان قرار می‌دهد و تا آخرینشان را می‌کشد. سپس به کوفه داخل شده، تمام منافقین شکاک را از بین می‌برد، کاخ‌هایشان را ویران می‌کند و مبارزینشان را می‌کشد تا خداوند عزّوجل راضی گردد). بحار الانوار: ج 52 ص 338.

[174]- إقبال الأعمال : ج3 ص211.

[175]- اقبال الاعمال: ج 3 ص 211.

[176]- النجم : 39 – 41.

[177]- نجم: 39 تا 41.

[178]- مصباح المتهجد : ص846.

[179]- مصباح المجتهد: ص 846.

[180]- عن الإمام الباقر(علیه السلام)(علیه السلام)، قال:(ما من عبد إلا وفي قلبه نكتة بيضاء، فإذا أذنب ذنباً خرج في النكتة نكتة سوداء، فإن تاب ذهب ذلك السواد وإن تمادى في الذنوب زاد ذلك السواد حتى يغطي البياض، فإذا غطى البياض لم يرجع صاحبه إلى خير أبداً، وهو قول الله عز وجل: كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون) الكافي : ج2 ص273.

[181]- از امام باقر(علیه السلام) روایت شده است که فرمود:(بنده‌ای نیست مگر اینکه در قلب او نقطه‌ی سفید باشد. اگر گناهی نماید در آن نقطه، نقطه‌ی سیاهی ظاهر می‌شود و اگر توبه کند، آن نقطه‌ی سیاه حذف می‌گردد و اگر در گناهان غوطه‌ور شود آن سیاهی زیاد می‌گردد تا اینکه سفیدی را بپوشاند و اگر سیاهی قلب را بپوشاند صاحبش به خیر بازنمی‌گردد و این همان کلام خداوند عزّوجل است: Pكَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَO(حقا، که کارهايی که کرده بودند بر دل‌هاشان مسلّط شده است).

[182]- الفتح : 1 – 2.

[183]- فتح: 1 و 2.

[184]- المناقب لابن شهر اشوب : ج1 ص317.

[185] - مناقب ابن شهرآشوب: ج 1 ص 317.

[186]- مقطع من المناجاة الشعبانية لأمير المؤمنين(علیه السلام) ، بحار الأنوار : ج91 ص97.

[187]- مقطعی از مناجات شعبانیه امیر المؤمنین: بحار الانوار: ج 91 ص 97.

[188]- الإسراء : 110.

[189]- إسراء: 110.

[190]- مريم : 50.

[191] - مریم: 50.

[192]- فاطر : 10.

[193] - فاطر: 10.

[194]- تفسير القمي : ج2 ص208 ، بحار الأنوار : ج66 ص64.

[195]- تفسیر قمی: ج 2 ص 208؛  بحار الانوار: ج 66 ص 64.

[196]- تفسير الإمام العسكري(علیه السلام) : ص328 ، بحار الأنوار : ج67 ص199.

[197]- تفسیر امام عسکری: ص 328؛  بحار الانوار: ج 67 ص 199.

[198]- آل عمران : 26.

[199]- المائدة : 44.

[200]- آل عمران: 26.

[201]- مائده: 44.

[202]- البقرة : 246.

[203]- بقره: 246.

[204]- عيون أخبار الرضا(علیه السلام) : ج1 ص144، بحار الأنوار: ج3 ص7.

[205] - عیون اخبار الرضا: ج 1 ص 144؛  بحار الانوار: ج 3 ص 7.

[206]- المحاسن للبرقي : ج1 ص260.

[207]- بحار الأنوار : ج64 ص111.

[208]- محاسن برقی: ج 1 ص 260.

[209]- بحار الانوار: ج 64 ص 111.

[210]- مستدرك الوسائل : ج4 ص250.

[211] - مستدرک الوسایل: ج 4 ص 250.

[212]- مصباح المتهجد : ص411.

[213]- غيبة الطوسي : ص281 ح238.

[214]- الكافي : ج1 ص286 ح4 .

[215]- عيون أخبار الرضا(علیه السلام) : ج2 ص246، مختصر بصائر الدرجات : ص9.

[216]- عیون اخبار الرضا: ج 2 ص 246؛  مختصر بصائر الدرجات: ص 9.

[217]- كمال الدين وتمام النعمة : ص358.

[218]- کمال الدین و تمام النعمة: ص 358.

[219]- غيبة الطوسي : ص150 ح111، مختصر بصائر الدرجات : ص39، بحار الأنوار : ج53 ص148.

[220]- غیبت طوسی: ص 150 ح 111؛  مختصر بصائر الدرجات: ص 39؛  بحار الانوار: ج 53 ص 148.

[221]- مختصر بصائر الدرجات : ص182، بحار الأنوار : ج53 ص148. والأحاديث في تعريف الناس بالمهديين  من بعد الإمام المهدي(علیه السلام) كثيرة جداً ناهزت الخمسين حديثاً، وفي كتاب(المهديين في حديث أهل البيت - أحد اصدارات أنصار الامام المهدي(علیه السلام) ) 33 حديثاً، فراجع.

[222]- مختصر بصائر الدرجات: ص 182؛ بحار الانوار: ج 53 ص 148. و احادیث در شناسانیدن مهدیّون پس از امام مهدی(علیه السلام) به مردم بسیار زیاد هستند که نزدیک به پنجاه حدیث را گرد آورده‌ام و در کتاب «مهدیّون در حدیث اهل بیت)(یکی از انتشارات انصار امام مهدی) 33 حدیث را نگاشته‌ایم؛ به آن رجوع نمایید.

[223]- غيبة الطوسي : ص478 ح 504 ، بحار الأنوار : ج53 ص145.

[224]- غیبت طوسی: ص 478 ح 504؛  بحار الانوار: ج 53 ص 145.

[225]- نهج البلاغة : ص126 / الخطبة 187.

[226]- نهج البلاغه: ص 126 ـ خطبه‌ی 187.

[227]- وفي مسند احمد : ج1 ص282:(... قال: فيقول إنّ محمـداً(صلی الله علیه و آله و سلم) خاتم النبيين وقد حضر اليوم وقد غفر له ما تقدم من ذنبه وما تأخر، قال رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) : فيأتوني فيقولون يا محمد اشفع لنا إلى ربك فليقض بيننا، فأقول: أنا لها حتى يأذن الله عز وجل لمن يشاء ويرضى، فإذا أراد الله تبارك وتعالى أن يصدع بين خلقه نادى مناد أين أحمد وأمته فنحن الآخرون الأولون، نحن آخر الأمم وأول من يحاسب، فتفرج لنا الأمم عن طريقنا فنمضي غراً محجلين من أثر الطهور، فتقول الأمم: كادت هذه الأمة أن تكون أنبياء كلها ...).

[228]- در مسند احمد جلد 1 صفحه‌ی 282:(... گفت: پس می‌گوید: محمد  خاتم پیامبران آن روز حاضر می‌شود و تمامی گناهان گذشته و آینده‌اش آمرزیده می‌شود. رسول خدا می‌فرماید:(به سوی من بیاوریدشان). گویند: ای محمد، ما را نزد پروردگارت شفاعت کن. پس گویم: من از آنها هستم تا اینکه خداوند عزّوجل به آنکه بخواهد و راضی باشد، اجازه فرماید. پس آن هنگام که خداوند تبارک و تعالی اراده فرماید خلقش را جدا نماید، منادی ندا دهد: احمد و امّتش کجایند؟ که ما آخرینِ اولین هستیم؛ ما آخرین امّت‌ها هستیم که اول از همه محاسبه می‌شویم. پس امّت‌ها از جلوی راه ما کنار روند و ما در اثر پاکی، سپیدرویان عبور کنیم در حالی که امّت‌ها گویند: گویا این امّت، جملگی پیامبرند!....).

[229]- التحصين لابن فهد الحلي: ص23، ومن مصادر العامة: المعجم الأوسط للطبراني: ج5 ص341، السنن الكبرى للبيهقي: ج1 ص82.

[230]- انظر: الكافي : ج1 ص402 ح5.

[231]- قال تعالى حكاية عن لوط(علیه السلام) :( قَالَ لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلَى رُكْنٍ شَدِيدٍ) هود : 80.

ورد عن أبي عبد الله(علیه السلام) قال في قوله:(لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً) قال:(القوة: القائم(علیه السلام)، والركن الشديد: ثلاث مائة وثلاثة عشر) بحار الأنوار: ج21 ص 158.

[232]- عن أبي جعفر(علیه السلام)، قال:(كأني بأصحاب القائم(علیه السلام) وقد أحاطوا بما بين الخافقين فليس من شيء إلا وهو مطيع لهم حتى سباع الأرض وسباع الطير ، يطلب رضاهم في كل شيء، حتى تفخر الأرض على الأرض وتقول : مر بي اليوم رجل من أصحاب القائم(علیه السلام) ) كمال الدين وتمام النعمة : ص673.

[233]- تحصین ـ ابن فهد حلی: ص 23؛ و از منابع اهل سنّت: معجم أوسط طیرانی: ج 5 ص 341؛  سنن کبری بیهقی: ج 1 ص 82.

[234] - کافی: ج 1 ص 402 ح 5.

[235]- حق تعالی درباره‌ی لوط(علیه السلام) می‌فرماید:  (لوط گفت: کاش در برابر شما قدرتی می‌داشتم يا می‌توانستم به رکن شدید پناه ببرم)(هود: 80).

از ابو عبد الله درباره‌ی این سخن حق تعالی ﴿لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً(کاش در برابر شما قدرتی می‌داشتم) روایت شده است:(قُوَّةً: قائم، و رُكْنٍ شَدِيدٍ: سیصد و سیزده نفر). بحار الانوار: ج 21 ص 158.

[236]- از ابا جعفر(علیه السلام) روایت شده است که فرمود:(گویا یاران قائم را می‌بینم که بر شرق و غرب عالم مسلّط شده‌اند و هیچ چیزی نیست مگر آنکه از آنها فرمان می‌برد، حتی وحوش زمین و پرندگان آسمان، در هر چیزی رضایت آنها را می‌خواهند، تا آنجا که قسمتی از زمین بر قسمت دیگر مباهات می‌کند و می‌گوید: امروز مردی از یاران قائم بر من عبور کرد). کمال الدین و تمام النعمة: ص 673.

[237]- التوحيد للصدوق : 223، بحار الأنوار : ج89 ص118.

[238]- توحید صدوق: ص 223؛  بحار الانوار: ج 89 ص 118.

[239]- أمالي الصدوق : ص639 ح864، بحار الأنوار: ج89 ص118.

[240]- امالی صدوق: ص 639 ح 864  ؛  بحار الانوار: ج 89 ص 118.

[241]- التوحيد للصدوق : 227، بحار الأنوار: ج89 ص119.

[242]- توحید صدوق: ص 227  ؛  بحار الانوار: ج 89 ص 119.

[243]- التوحيد للصدوق : ص229.

[244]- توحید صدوق: ص 229.

[245]- روى في الحديث عنهمb :(ما كل ما يعلم يقال، ولا كل ما يقال حان وقته، ولا كل ما حان وقته حضر أهله) مختصر بصائر الدرجات : ص212.

[246]- در حدیث از ائمه روایت شده است:(هر آنچه دانسته شود، گفته نشود، و هر آنچه گفته شود، وقتش نرسیده باشد، و هر آنچه وقتش رسیده باشد، اهل و شایسته‌اش حاضر نشده باشد). مختصر بصائر الدرجات: ص 212.

[247]- تفسير الصافي - سورة النجم : ج5 ص84 ، فما بعد.

[248]- تفسیر صافی ـ سوره‌ی نجم: ج 5 ص 84 و پس از آن.

[249]- فقرة من دعاء يوم عرفة للإمام الحسين(علیه السلام)، راجع: بحار الأنوار: ج95 ص227.

[250]- فرازی از دعای روز عرفه‌ی امام حسین،  به بحار الانوار: ج 95 ص 227 مراجعه نمایید.

[251]- طـه : 5.

[252]- طه: 5.

[253]- البقرة : 54.

[254]- بقره: 54.

[255]- بحار الأنوار : ج53 ص141، الكشاف للزمخشري : ج1 ص616.

[256]- بحار الانوار: ج 53 ص 141؛  کاشف زمخشری: ج 1 ص 616.

[257]- الجمعة : 5.

[258]- آل عمران : 26.

[259]- الجمعة : 5.

[260] - جمعه: 5.

[261] - آل عمران: 26.

[262] - جمعه: 5.

[263]- الأنفال : 33.

[264]- انفال: 33.

[265]- يونس : 98.

[266]- الأنفال : 33.

[267]- یونس: 98.

[268] - انفال: 33.

[269]- البقرة : 106.

[270]- النحل : 101.

[271] - بقره: 106.

[272] - نحل: 101.

[273]- النساء : 160.

[274]- آل عمران : 50.

[275]- نساء: 160.

[276]- آل عمران: 50.

[277]- الشورى : 13.

[278]- شوری: 31.

[279]- عن أبي عبد الله عن أبيه عن علي بن الحسين(علیه السلام) في قوله تعالى: "شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا" قال:(نحن الذين شرع الله لنا دينه في كتابه، وذلك قوله عز وجل: "شرع لكم" يا آل محمد "من الدين ما وصى به نوحا والذي أوحينا إليك وما وصينا به إبراهيم وموسى وعيسى أن أقيموا الدين" يا آل محمد "ولا تتفرقوا فيه كبر على المشركين ما تدعوهم إليه" من ولاية علي(علیه السلام) "الله يجتبي إليه من يشاء ويهدي إليه من ينيب" أي من يجيبك إلى ولاية علي(علیه السلام)) بحار الأنوار:  ج23 ص365.

[280]- از ابو عبد الله(علیه السلام) از پدرش از علی بن حسین در خصوص این سخن خداوند متعال ﴿شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا(برای شما دین و آيينی مقرّر کرد، از آنچه به نوح وصيت کرده بود) روایت شده است که فرمود: «ما همان کسانی هستیم که خداوند برای ما در کتابش تشریع فرمود و این همان سخن خداوند عزّوجل است: ﴿شَرَعَ لَكُمْ(برای شما دین و آيينی مقرّر کرد) ای آل محمد  (از آنچه به نوح وصيت کرده بود و از آنچه بر تو وحی کرده‌ايم و به ابراهيم و موسی و عيسی وصيت کرده‌ايم که دين را بر پای نگه داريد) ای آل محمد  (و در آن فرقه فرقه مشويد. تحمّل آنچه به آن دعوت می‌کنيد بر مشرکان دشوار است) از ولایت علی   (خدا هر که را بخواهد برای رسالت خود برمی‌گزيند و هر که را به او بازگردد به خود راه می‌نمايد) یعنی کسی که در روی آوردن به ولایت علی تو را پاسخ می‌گوید». بحار الانوار: ج 23 ص 365.

[281]- ص : 39.

[282]- ص: 39.

[283]- بحار الأنوار : ج52 ص389.

[284]- بحار الانوار: ج 52 ص 389.

[285]- البقرة : 284.

[286] - بقره: 284.

[287]- غيبة النعماني : ص245 ، بحار الأنوار : ج52 ص355.

[288]- غیبت نعمانی: ص 245 ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 355.

[289]- بحار الأنوار : ج52 ص390.

[290]- بحار الانوار: ج 52 ص 390.

[291]- الرحمن : 41.

[292]- بحار الأنوار : ج52 ص321.

[293] - الرحمن: 41.

[294]- بحار الانوار: ج 52 ص 321.

[295]- البقرة : 286.

[296]- بقره: 286.

[297]- غيبة النعماني : 238، بحار الأنوار : ج52 ص354.

[298]- غیبت نعمانی: ص 238 ؛ بحار الانوار: ج 52 ص 354.

[299]- غيبة النعماني : 336، بحار الأنوار : ج52 ص366.

[300]- غیبت نعمانی: ص 336 ؛ بحار الانوار: ج 52 ص 366.

[301]- طـه : 115.

[302]- عن أبي جعفر(علیه السلام)  قال:(أخذ الله الميثاق على النبيين، وقال ألست بربكم، وأن هذا محمد رسولي وأن علياً أمير المؤمنين؟ قالوا: بلى فثبتت لهم النبوة. ثم أخذ الميثاق على أولي العزم أني ربكم ومحمد رسولي وعلي أمير المؤمنين والأوصياء من بعده ولاة أمري وخزان علمي، وأن المهدي أنتصر به لديني، وأظهر به دولتي، وأنتقم به من أعدائي واُعبد به طوعاً أو كرهاً. قالوا: أقررنا - يا ربنا - وشهدنا. لم يجحد آدم(علیه السلام)، ولم يقر ، فثبتت العزيمة لهؤلاء الخمسة في المهدي(علیه السلام)، ولم يكن لآدم عزيمة على الإقرار، وهو قول الله تبارك وتعالى: وَلَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً) بصائر الدرجات : ص90 ح2.

[303]- طه: 115.

[304]- از ابو جعفر(علیه السلام) روایت شده است که فرمود:(خداوند از پیامبران عهد گرفت و فرمود: آیا من پرودگار شما نیستم؟ و آیا این محمد، فرستاده‌ی من و علی امیر المؤمنین نیست؟ گفتند: بلی؛ پس نبوّت برای آنها ثابت گردید. سپس عهد و میثاق بر اولوالعزم گرفته شد که من پروردگار شما هستم و محمد، فرستاده‌ی من و علی امیر المؤمنین و اوصیای پس از او والیان امر من و خزاین علم من و اینکه با مهدی دینم را پیروز می‌گردانم و دولت و حکومتم را آشکار می‌سازم و با او از دشمنانم انتقام خواهم گرفت و با او عبادت خواهم شد، چه با اکراه و چه با رضایت. همه گفتند: اقرار کردیم ای پروردگار و شهادت می‌دهیم. آدم نه اقرار کرد و نه انکار نمود. بنابراین، عزمی برای این پنج مورد تا مهدی تثبیت گردید در حالی که آدم عزم و استواری در چنین اقرار و اعترافی نداشت؛ که این همان سخن خداوند تبارک و تعالی است که می‌فرماید:(و ما پيش از اين با آدم پيمان بستيم؛ ولی فراموش کرد و او را استوار و ثابت‌قدم نيافتيم). بصائر الدرجات: ص 90 ح 2.

[305]- عن الفضيل، عن أبي جعفر(علیه السلام)، قال: نظر إلى الناس يطوفون حول الكعبة، فقال:(هكذا كانوا يطوفون في الجاهلية، إنما أمروا أن يطوفوا بها، ثم ينفروا إلينا فيعلمونا ولايتهم ومودتهم ويعرضوا علينا نصرتهم، ثم قرأ هذه الآية: واجعل أفئدة من الناس تهوي إليهم) الكافي : ج1 ص392 ح1.

[306]- از فضیل از ابو جعفر روایت شده است: حضرت، به مردمی که گردِ کعبه طواف می‌کردند نگاهی انداخت و فرمود:(در جاهلیت، اینگونه طواف می‌کردند. آنها فرمان داده شده‌اند که گرد آن طواف کنند؛ سپس به سوی ما بیایند تا ما ولایت و دوستی آنها را بدانیم و یاری‌شان را بر ما عرضه بدارند) سپس این آیه را تلاوت فرمود:  (پس دل‌های مردمان را چنان کن که به سوی آنها متمایل گردد). کافی: ج 1 ص 392 ح1.

[307]- الرعد :  15.

[308]- رعد: 15.

[309]- الحج : 18.

[310] - حج: 18.

[311]- الحج : 18.

[312]- حج: 18.

[313]- الزخرف : 81.

[314] - زخرف: 18.

[315]- الكتاب المقدس / العهد الجديد – الكنيسة : ص42، وفيه :( 16 ويل لكم أيها القادة العميان القائلون من حلف بالهيكل فليس بشئ. ولكن من حلف بذهب الهيكل يلتزم . 17 أيها الجهال والعميان أيما أعظم الذهب أم الهيكل الذي يقدس الذهب ... ) .

[316]- کتاب مقدس: عهد جدید ـ کنیسه: ص 42. و همچنین در آن:(1 وای بر شما ای پیشوایان کوردل که می‌گویید: کسی که به هیکل سوگند یاد کند، کاری صورت نداده است ولی آن که به طلای هیکل قسم بخورد، پایبند می‌ماند 17 ای نادانان و ای کوردلان! کدام یک بزرگ‌تر است؟ طلا؟! یا هیکلی که به طلا قداست بخشیده است؟....).

[317]- بحار الأنوار : ج11 ص190.

[318]- انظر : الجزء الأول من المتشابهات / السؤال الثالث وجوابه.

[319]- جلد اول کتاب متشابهات: پرسش سوم و پاسخش.

[320]- يوسف : 4.

[321]- یوسف: 4.

[322]- مر علينا في الجزء الثاني من المتشابهات / سؤال(87) معنى القبلة وحقيقتها وما السبب وراء وجودها، فراجع.

[323]- در جلد سوم متشابهات مطرح گردید / پرسش 87: معنای قبله و واقعیت آن و علت وجودی آن.

[324]- عن أمير المؤمنين(علیه السلام) قال:(قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): لما اسري بي إلى السماء أوحى إلي ربي عزوجل ..... إلى أن قال: فقال: ارفع رأسك فرفعت رأسي وإذا أنا بأنوار علي وفاطمة والحسن والحسين، وعلي بن الحسين، ومحمد بن علي، وجعفر بن محمد، وموسى بن جعفر، وعلي بن موسى، ومحمد بن علي، وعلي بن محمد؟ والحسن بن علي، و "م ح م د" بن الحسن القائم في وسطهم كأنه كوكب دري، قلت: يا رب ومن هؤلاء؟ قال: هؤلاء الأئمة وهذا القائم الذي يحلل حلالي ويحرم حرامي وبه أنتقم من أعدائي، وهو راحة لأوليائي، وهو الذي يشفي قلوب شيعتك من الظالمين والجاحدين والكافرين .... ) كمال الدين وتمام النعمة : ص252.

[325]- الزمر : 69.

[326]- عن أبي عبد الله(علیه السلام)، قال:(إذا قام قائمنا أشرقت الأرض بنور ربها، واستغنى العباد عن ضوء الشمس ونور القمر وذهبت الظلمة) الإرشاد للشيخ المفيد : ص 363.

وعن المفضل بن عمر أنه سمع أبا عبد الله(علیه السلام)(علیه السلام)يقول في قوله: " وأشرقت الأرض بنور ربها " قال:(رب الأرض يعني إمام الأرض، فقلت: فإذا خرج يكون ماذا ؟ قال: إذاً يستغني الناس عن ضوء الشمس ونور القمر، ويجتزون بنور الامام ) تفسير القمي : ج2 ص253.

[327]- از امیر المؤمنین روایت شده است که فرمود:(رسول خدا فرمود: وقتی مرا به آسمان بردند خداوند عزّوجل به من فرمود: .... تا آنجا که فرمود: خداوند عزّوجل فرمود: سرت را بلند کن. سرم را بالا گرفتم و خود را در برابر انوار علی، فاطمه، حسن، حسین، علی بن الحسین، محمد بن علی، جعفر بن محمد، موسی بن جعفر، علی بن موسی، محمد بن علی، علی بن محمد، حسن بن علی و «م ح م د» بن الحسن قائم که در وسط آنها همچون ستاره‌ای درخشان بود دیدم. عرض کردم: پروردگارا! اینان چه کسانی هستند؟ فرمود: اینها امامان هستند و این قائمی است که حلالم را حلال و حرامم را حرام می‌کند و با او از دشمنانم انتقام می‌گیرم. او آرامش و آسودگی اولیای من است و او همان کسی است قلب‌های شیعیان تو را از ظالمان، منکران و کافران بهبود می‌دهد....). کمال الدین و تمام النعمة: ص 252.

[328]- زمر: 69.

[329]- از ابو عبدالله(علیه السلام) روایت شده است که فرمود:(هنگامی که قائم ما قیام کند زمین با نور پروردگارش روشن می‌شود و بندگان از نور خورشید و نور ماه بی‌نیاز می‌شوند و ظلمت می‌رود). ارشاد شیخ مفید: ص 363.

[330]- البقرة : 256.

[331]- بقره: 256.

[332]- المجادلة : 22.

[333]- مجادله: 22.

[334]- يوسف : 37 – 38.

[335]- یوسف: 37 و 38.

[336]- المائدة : 93.

[337]- مائده: 93.

[338]- عبس : 24.

[339]- عن زيد الشحام، عن أبي جعفر(علیه السلام) في قول الله عز وجل: " فلينظر الإنسان إلى طعامه " قال: قلت ما طعامه؟ قال:(علمه الذي يأخذه، عمن يأخذه) الكافي: ج1 ص49 – 50 ح8.

[340]- عبس: 24.

[341]- از زید بن شحام از ابو جعفر(علیه السلام) درباره‌ی این سخن خداوند عزّوجل Pفَلْيَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَى طَعَامِهِO(پس آدمی باید به طعام خود بنگرد) روایت شده است: عرض کردم: طعام او چیست؟ فرمود: «علمی که به دست می‌آورد را از چه کسی برمی‌گیرد». کافی: ج 1 ص 49 و 50 ـ ح 8.

[342]- نهج البلاغة : ص212 / الخطبة 222.

[343]- نهج البلاغه: ص 212 خطبه 222.

[344]- يـس : 80.

[345]- یس: 80.

[346]- البقرة : 196.

[347]- بقره: 196.

[348]- قال رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم):(ما أخلص عبد لله عز وجل أربعين صباحاً إلا جرت ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه) عيون أخبار الرضا(علیه السلام) : ج1 ص74.

[349]- رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرماید:(بنده‌ای برای خداوند عزوجل چهل صبح اخلاص پیشه نمی‌کند مگر اینکه چشمه‌های حکمت از قلبش بر زبانش جاری گردد). عیون اخبار الرضا: ج 1 ص 74.

[350]- المؤمنون : 20.

[351]- مؤمنون: 20.

[352]- المؤمنون : 18.

[353]- المؤمنون : 19.

[354]- مؤمنون: 18.

[355]- مؤمنون: 19.

[356]- المؤمنون : 20.

[357]- أجاب الامام الصادق(علیه السلام) طاووس اليماني بأنّ طور سيناء قد أطاره الله ، قال طاووس:(... فأخبرني عن طائر طار مرة ولم يطر قبلها ولا بعدها ذكره الله عز وجل في القرآن ما هو؟ فقال(علیه السلام): طور سيناء أطاره الله عز وجل على بني إسرائيل حين أظلهم بجناح منه، فيه ألوان العذاب، حتى قبلوا التوراة، وذلك قوله عز وجل: وإذ نتقنا الجبل فوقهم كأنه ظلة وظنوا أنه واقع بهم .. الآية) الاحتجاج للطبرسي : ج2 ص65. وأما أين كان موضعه بعد الطيران والانتقال؟ الجواب أنه النجف، فعن الثمالي، عن أبي جعفر(علیه السلام) في حديث حدثني به أنه:(كان في وصية أمير المؤمنين(علیه السلام) أن أخرجوني إلى الظهر فإذا تصوبت أقدامكم واستقبلكم ريح فادفنوني ، فهو أول طور سيناء، ففعلوا ذلك) وسائل الشيعة(آل البيت) : ج14 ص377.

[358]- مؤمنون: 20.

[359]- امام صادق به طاووس یمانی پاسخ می‌گوید که خداوند طور سینا را به پرواز درآورد. طاووس گفت: ... مرا باخبر ساز از پرنده‌ای که فقط یک بار به پرواز درآمد و پیش و پس از آن دیگر نپرید و خداوند نیز در قران از آن یاد نموده است؟ امام فرمود:(طور سینا که خداوند آن را بر روی بنی اسرائیل به پرواز درآورد آن هنگام که آنها را  زیر بالی از سوی خویش که در آن انواع و اقسام عذاب وجود داشت، قرار داد، تا اینکه تورات را پذیرفتند، و این همان سخن خداوند عزّوجل است که می‌فرماید: (و آن گاه که کوه را بر فراز سرشان چون سايبانی نگه داشتيم و می‌پنداشتند که اکنون بر سرشان خواهد افتاد.... تا انتهای آیه)». احتجاج طبرسی: ج 2 ص 65. اما مکانش پس از پرواز و منتقل شدنش کجا بود؟ پاسخ، نجف می‌باشد. از ثمالی روایت شده است: ابو جعفر(علیه السلام) در حدیثی برایم روایت نمود:(در وصیت امیر المؤمنین(علیه السلام) آمده است که مرا به پشت سر حرکت دهید و وقتی پاهایتان آسیب دید(سنگين شد) و نسیمی به استقبالتان آمد، مرا آنجا به خاک بسپارید؛ آنجا ابتدای طور سینا است) واین کار را انجام دادند. وسایل الشیعه(آل البیت): ج 14 ص 377.

[360]- النور : 35.

[361]- نور: 35.

[362]- البقرة : 138.

[363]- بقره: 138.

[364]- البقرة : 260.

[365] - بقره: 260.

[366]- عن علي بن محمد بن الجهم، قال: حضرت مجلس المأمون وعنده الرضا علي بن موسى عليهما السلام، فقال له المأمون : يا ابن رسول الله أليس من قولك أن الأنبياء معصومون؟ قال: بلى، فسأله عن آيات من القرآن، فكان فيما سأله أن قال له: فأخبرني عن قول إبراهيم:(رب أرني كيف تحيي الموتى قال أو لم تؤمن قال بلى ولكن ليطمئن قلبي)؟ قال الرضا(علیه السلام): إن الله تبارك وتعالى كان أوحى إلى إبراهيم(علیه السلام) أني متخذ من عبادي خليلاً إن سألني إحياء الموتى أجبته فوقع في نفس إبراهيم(علیه السلام) أنه ذلك الخليل، فقال: رب أرني كيف تحيي الموتى، قال: أو لم تؤمن؟ قال: بلى ولكن ليطمئن قلبي على الخلة ...) التوحيد للشيخ الصدوق : ص132.

[367]- از علی بن محمد بن جهم روایت شده است: مجلس مأمون برپا شد و علی بن موسی الرضا نزد او بود. مأمون به او گفت: ای فرزند رسول خدا! آیا این گفته‌ی شما نیست که پیامبران معصوم می‌باشند؟ فرمود:(آری). سپس از آیاتی از قرآن کریم سوال کرد و در این پرسش‌ها به او گفت: از این سخن ابراهیم(ای پروردگار من، به من بنمای که مردگان را چگونه زنده می‌سازی. گفت: آيا ايمان نداری؟ گفت: بلی، ولکن می‌خواهم دلم آرام گیرد)  مرا باخبر نما. امام رضا فرمود:(خداوند تبارک و تعالی به ابراهیم وحی فرموده بود من از میان بندگانم دوستی برگزیده‌ام که اگر از من زنده کردن مردگان را درخواست کند، اجابتش گویم. در قلب ابراهیم چنین افتاد که او همان خلیل(دوست) می‌باشد. پس گفت: پروردگار من! به من بنمای که چگونه مردگان را زنده می‌کنی. فرمود: آیا ایمان نداری؟ گفت: آری ولی برای اینکه دلم بر این دوستی آرام گیرد....). توحید شیخ صدوق: ص 132.

[368]- بحار الأنوار : ج84 ص340.

[369]- بحار الانوار: ج 84 ص 340.

[370]- النور : 21.

[371]- نور: 21.

[372]- بحار الأنوار : ج90 ص303 ، تفسير الرازي : ج1 ص234.

[373]- بحار الانوار: ج 90 ص 303؛  تفسیر رازی: ج 1 ص 234.

[374]- الشمس : 1 – 3.

[375]- شمس: 1 تا 3.

[376]- آل عمران : 93.

[377]- آل عمران: 93.

[378]- ابن أبي يعفور قال : سألت أبا عبد الله(علیه السلام)(علیه السلام)عن قوله الله: " كلُّ الطعام كان حلاً لبني إسرائيل إلا ما حرّم إسرائيل على نفسه "، قال:(إن إسرائيل كان إذا أكل لحوم الإبل هيج عليه وجع الخاصرة ، فحرم على نفسه لحم الإبل، وذلك من قبل أن تنزل التوراة، فلما أنزلت التوراة لم يحرمه ولم يأكله ) بحار الأنوار: ج9 ص191، نقلاً عن تفسير العياشي.

[379]- عن علي بن مهزيار، قال: قال بعض أصحابنا لأبي عبد الله(علیه السلام) :(ما بال صلاة المغرب لم يقصر فيها رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) في السفر والحضر مع نافلتها ؟ قال: لأن الصلاة كانت ركعتين ركعتين، فأضاف رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) إلى كل ركعتين ركعتين ووضعها عن المسافر وأقر المغرب على وجهها في السفر والحضر، ولم يقصر في ركعتي الفجر أن يكون تمام الصلاة سبعة عشر ركعة في السفر والحضر) المحاسن : ج2 ص327 ح78.

[380]- ابن ابی یعفور می‌گوید: از ابا عبد الله(علیه السلام) درباره‌ی این سخن خداوند متعال(همه‌ی طعام‌ها بر بنی اسرائيل حلال بود، مگر آنها که اسرائيل بر خود حرام کرده بود)  سوال نمودم. حضرت(علیه السلام) فرمود:(اسرائیل اگر گوشت شتر می‌خورد درد شدیدی در خود احساس می‌کرد. پس گوشت شتر را بر خود حرام نمود و این پیش از نازل شدن تورات بود و وقتی تورات نازل شد آن را حرام نمی‌داشت و نمی‌خورد). بحار الانوار: ج 9 ص 191، روایت شده از تفسیر عیاشی.

[381]- از علی بن مهزیار نقل شده است: برخی از اصحاب به ابو عبد الله(علیه السلام) عرض کردند: چرا نماز مغرب  را  با وجود نافله‌اش رسول اکرم در سفر و حضر شکسته ننمود؟ حضرت فرمود:(زیرا نماز، دو رکعت دو رکعت بود و رسول خدا بر هر دو رکعت، دو رکعت اضاف نمود و آنها را بر مسافر  ترک نمود و نماز مغرب را بیان فرمود که در هر دو حالت، بر وجه خود باقی بماند، و نیز دو رکعت نماز صبح را نیز شکسته نکرد تا تمام نماز در سفر و حضر، هفده رکعت باشد). محاسن: ج 2 ص 327 ح 78.

[382]- الأنبياء : 78 – 79.

[383]- ص : 39.

[384]- انبیا: 78 و 79.

[385]- ص: 39.

[386]- البقرة : 284.

[387]- بقره: 284.

[388]- عن أبي جعفر(علیه السلام)، قال:( لما أسري بالنبي(صلی الله علیه و آله و سلم) قال : يا رب ما حال المؤمن عندك ؟ قال: ... وما يتقرب إلي عبد من عبادي بشئ أحب إلي مما افترضت عليه وإنه ليتقرب إلي بالنافلة حتى أحبه فإذا أحببته كنت إذا سمعه الذي يسمع به وبصره الذي يبصر به ولسانه الذي ينطق به ويده التي يبطش بها، إن دعاني أجبته وإن سألني أعطيته) الكافي : ج2 ص352 – 353، باب من آذى المسلمين واحتقرهم، ح7 و 8. وكذلك انظر صحيح البخاري : ج7 ص190، كتاب الرقاق.

عن النبي (صلی الله علیه و آله و سلم) عن جبرئيل عن الله عز وجل، قال:(قال الله تبارك وتعالى: ... وما تقرب اليَّ عبدي بمثل اداء ما افترضت عليه، ولا يزال عبدي يتنفل لي حتى أحبه، ومتى أحببته كنت له سمعاً وبصراً ويداً ومؤيداً، إن دعاني أجبته، وإن سألني أعطيته ...) التوحيد للشيخ الصدوق : ص398 – 400 ، بـاب 62 ، ح1.

[389]- از ابا جعفر(علیه السلام) روایت شده است که فرمود:(هنگامی که رسول خدا به معراج برده شده عرض کرد: ای پروردگار، حال مؤمن نزد تو چگونه است؟ فرمود:.... و هيچ يک از بندگانم بمن تقرّب نجويد مگر با عملى كه نزد من محبوب‌تر باشد از آنچه بر او واجب كرده‏ام، و به درستى كه به وسيله‌ی نماز نافله بمن تقرّب جويد تا آنجا كه من دوستش دارم، و چون دوستش بدارم آنگاه گوش او شوم كه با آن بشنود، و چشمش شوم كه با آن ببيند، و زبانش گردم كه با آن بگويد، و دستش شوم كه با آن برگيرد، اگر بخواندم اجابتش كنم، و اگر خواهشى از من كند به او بدهم). کافی: ج 2 ص 352 و 353 ، باب کسی که مسلمانان را اذیت کند و حقیر شمارد، ح 7 و 8. همچنین به صحیح بخاری: ج 7 ص 190، کتاب رقاق مراجعه نمایید.

از رسول اکرم از جبرئیل از خداوند عزّوجل روایت شده است که فرمود:(خداوند تبارک و تعالی فرمود:.... بنده‌ی من با چیزی جز آنچه بر او واجب گردانیدم به من نزدیک نشود و پیوسته بنده‌ی من به سوی من منتقل شود تا آنجا که دوستش بدارم و چون دوستش داشتم، گوشی و چشمی و دستی و یاری‌گری برایش شوم، اگر دعایم کند، اجابتش کنم و اگر از من بخواهد، به او ببخشایم....). توحید صدوق: ص 398 و 400، باب 62 ح 1.

[390]- عوالي اللئالي : ج4 ص86، ينابيع المودة : ج1 ص375.

[391]- عوالی اللئالی: ج 4 ص 86؛  ینابیع المودة: ج 1 ص 375.

[392]- عن بريد العجلي، قال: سمعت أبا جعفر(علیه السلام) يقول :(بنا عبد الله، وبنا عرف الله، وبنا وحد الله تبارك وتعالى، ومحمد حجاب الله تبارك وتعالى) الكافي : ج1 ص145 ح10.

[393]- از برید عجلی نقل شده است: شنیدم ابا جعفر(علیه السلام) می‌فرماید:(با ما خداوند عبادت شد، و با ما خداوند شناخته شد، و با ما خداوند تبارک و تعالی به یگانگی شناخته شد، و محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) حجاب خداوند تبارک و تعالی است). کافی: ج 1 ص 145 ح 10.

[394]- نهج البلاغة : ص95 / الخطبة 176.

[395] - نهج البلاغه: ص 95 خطبه 176.

[396]-  عن أبي عبد الله(علیه السلام)، قال:(كان أمير المؤمنين(علیه السلام) يقول: انا علم الله وانا قلب الله الواعي ولسان الله الناطق وعين الله الناظر وانا جنب الله وانا يد الله) بصائر الدرجات : ص84، التوحيد للصدوق: ص164 باب 22 ح1، وانظر ايضاً الاختصاص للمفيد : ص248.

[397]- از ابو عبد الله(علیه السلام) روایت شده است که فرمود:(امیر المؤمنین(علیه السلام) می‌فرمود: من علم خدا و من قلب بیدار خدا و زبان گویای خدا و چشم بینای خدا هستم و من جنب خدا و دست او هستم). توحید صدوق: ص 164 باب 22 ح 1. همچنین به اختصاص مفید صفحه‌ی 248 رجوع نمایید.

[398]- البقرة : 238.

[399]- بقره: 238.

[400]- جاء عن أمير المؤمنين(علیه السلام) في نهاية حديث افتراق الأمة :(... ثم قال: ثلاث عشرة فرقة من الثلاث والسبعين كلها تنتحل مودتي وحبي، واحدة منها في الجنة وهم النمط الأوسط، واثنتا عشرة في النار) الأمالي للشيخ الطوسي: ص524.

[401]- البقرة : 143.

[402]- از امیر المؤمنین(علیه السلام) در پایان حدیث چند پاره شدن امّت روایت شده است:(.... سپس فرمود: سیزده فقره از هفتاد و سه تا که همگی ادعای دوستی و محبت من را دارند، فقط یکی از آنها در بهشت می‌باشد که همان امّت میانه است و دوازده تای دیگر در آتش هستند). امالی شیخ طوسی: ص 524.

[403] - بقره: 143.

[404]- القصص : 5.

[405]- قصص: 5.

[406]- عن الحسن بن صدقة قال: قال أبو الحسن(علیه السلام) :(قيلوا فان الله يطعم الصائم ويسقيه في منامه) الكافي : ج4 ص65، باب فضل الصوم والصائم ح14، وسائل الشيعة(آل البيت) : ج10 ص136 ح13042.

[407]- از حسن بن صدقه روایت شده است: ابو الحسن(علیه السلام) فرمود:(خواب قیلوله(نیم‌روز) کنید که خداوند روزه‌دار را در خوابش سیر و سیراب می‌گرداند). کافی: ج 4 ص 65 باب فضل روزه و روزه‌دار؛  وسایل الشیعه(آل البیت): ج 10 ص 136 ح 13042.

[408]- الإسراء : 95.

[409]- إسراء: 95.

[410]- الرعد :41.

[411]- الأنبياء : 44.

[412]- رعد: 41.

[413]- انبیا: 44.

[414]- الرعد : 40 – 41.

[415]- رعد: 40 - 41.

[416]- الأنبياء : 44.

[417]- انبیا: 44.

[418]- الأنبياء : 34.

[419]- انبیا: 34.

[420]- عن أبي بصير، عن أبي جعفر(علیه السلام) قال:(يقضي القائم بقضايا ينكرها بعض أصحابه ممن قد ضرب قدامه بالسيف وهو قضاء آدم(علیه السلام)  فيقدمهم فيضرب أعناقهم ثم يقضي الثانية فينكرها قوم آخرون ممن قد ضرب قدامه بالسيف وهو قضاء داود(علیه السلام) فيقدمهم فيضرب أعناقهم ثم يقضي الثالثة فينكرها قوم آخرون ممن قد ضرب قدامه بالسيف وهو قضاء إبراهيم(علیه السلام) فيقدمهم فيضرب أعناقهم ثم يقضي الرابعة وهو قضاء محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) فلا ينكرها أحد عليه) بحار الأنوار: ج52 ص389.

[421]- از ابو بصیر از ابا جعفر(علیه السلام) روایت شده است که فرمود:(قائم قضایا را قضاوت میکند و برخی از اصحابش از کسانی که در رکابش شمشیر زدهاند به قضاوتش که قضاوت حضرت آدم است اعتراض میکنند که آنها را به صف کرده، گردن میزند. سپس برای بار دوم قضاوت میکند و افراد دیگری از اصحابش که در رکابش شمشیر زدهاند به قضاوتش که قضاوت حضرت داود(علیه السلام) است اعتراض میکنند که باز هم آنها را پیش میآورد و گردن میزند. پس از آن برای بار سوم قضاوت میکند که افراد دیگری از اصحابش که در رکاب وی شمشر زدهاند به قضاوت او که قضاوت حضرت ابراهیم(علیه السلام) است اعتراض میکنند که آنها را به صف کرده، گردن می‌زند و در نهایت، برای بار چهارم قضاوت میکند که همان قضاوت حضرت محمد(علیه السلام) است و این بار کسی به وی اعتراض نمیکند). بحار الانوار: ج 52 ص 389.

[422]- النمل : 7 – 8.

[423]- نمل: 7 - 8.

[424]- دعاء السمات.

[425]- دعای سمات.

[426]- انظر الخطبة التطنجية للامام علي(علیه السلام) ، مشارق أنوار اليقين : ص263 – 265.

[427]- به خطبه‌ی تطنجیه‌ی امام علی مراجعه نمایید: مشارق انوار الیقین: ص 263 تا 265.

[428]- الزمر : 42.

[429] - زمر: 42.

[430]- السجدة : 11.

[431] - سجده: 11.

[432]- النحل : 28.

[433]- نحل: 28.

[434]- النحل : 32.

[435]- نحل: 32.

[436]- الأنعام : 61.

[437]- انعام: 61.

[438]- الأعراف : 37.

[439]- اعراف: 37.

[440]- طـه : 9 – 10.

[441]- طه: 9 - 10.

[442]- انظر : الخرائج والجرائح للراوندي : ج3 ص1135، مسند أحمد : ج5 ص435.

[443]- مراجعه کنید به: خرائج و الجرائح راوندی: ج 3 ص 1135 و مسند احمد: ج 5 ص 435.

[444]- الحشر : 9.

[445]- انظر: الغدير للشيخ الاميني : ج7 ص291.

[446]- حشر: 9.

[447]-  غدیر ـ شیخ الامینی: ج 7 ص 291.

[448]- نهج البلاغة : ص126 / الخطبة 187.

[449]- انظر : كمال الدين وتمام النعمة : ص673.

[450]- الكافي : ج1 ص402 ح5، وإليك الروايـة بتمامـها:(عن محمد بن عبد الخالـق وأبي بصير، قال: قال أبو عبد الله(علیه السلام) : يا أبا محمد إن عندنا والله سراً من سرّ الله، وعلماً من علم الله، والله ما يحتمله ملك مقرب ولا نبي مرسل ولا مؤمن امتحن الله قلبه للإيمان، والله ما كلّف الله ذلك أحداً غيرنا ولا استعبد بذلك أحداً غيرنا. وإن عندنا سراً من سر الله وعلماً من علم الله، أمرنا الله بتبليغه، فبلغنا عن الله عز وجل ما أمرنا بتبليغه، فلم نجد له موضعاً ولا أهلاً ولا حمالة يحتملونه حتى خلق الله لذلك أقواماً، خلقوا من طينة خلق منها محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) وآله وذريته عليهم السلام ومن نور خلق الله منه محمداً(صلی الله علیه و آله و سلم) وذريته وصنعهم بفضل رحمته التي صنع منها محمداً(صلی الله علیه و آله و سلم) وذريته، فبلغنا عن الله ما أمرنا بتبليغه، فقبلوه واحتملوا ذلك [فبلغهم ذلك عنا فقبلوه واحتملوه] وبلغهم ذكرنا فمالت قلوبهم إلى معرفتنا وحديثنا، فلولا أنهم خلقوا من هذا لما كانوا كذلك، لا والله ما احتملوه، ثم قال: إن الله خلق أقواماً لجهنم والنار، فأمرنا أن نبلغهم كما بلغناهم واشمأزوا من ذلك ونفرت قلوبهم وردوه علينا ولم يحتملوه وكذبوا به وقالوا ساحر كذاب، فطبع الله على قلوبهم وأنساهم ذلك، ثم أطلق الله لسانهم ببعض الحق، فهم ينطقون به وقلوبهم منكرة  ليكون ذلك دفعاً عن أوليائه وأهل طاعته ولولا ذلك ما عبد الله في أرضه، فأمرنا بالكف عنهم والستر والكتمان فاكتموا عمن أمر الله بالكف عنه واستروا عمن أمر الله بالستر والكتمان عنه، قال: ثم رفع يده وبكى وقال: اللهم إن هؤلاء لشرذمة قليلون فاجعل محيانا محياهم ومماتنا مماتهم ولا تسلط عليهم عدواً لك فتفجعنا بهم، فإنك إن أفجعتنا بهم لم تعبد أبداً في أرضك وصلى الله على محمد وآله وسلم تسليماً).

[451]- نهج البلاغه: ص 126 خطبه187.

[452]- کمال الدین و تمام النعمة: ص 673.

[453]- کافی: ج 1 ص 402 ح 5. روایت به صورت کامل تقدیمتان می‌گردد: از محمد بن عبد الخالق و ابو بصیر روایت شده است که ابو عبد الله(علیه السلام) فرمود:(ای ابا محمد! به خدا قسم نزد ما سرّی از اسرار خدا و علمی از علم خدا وجود دارد که نه ملک مقرّب و نه نبیّ مرسل و نه مؤمنی که خداوند قلبش را برای ایمان آزموده است، تاب آن را ندارد. به خدا قسم که خداوند به غیر از ما کسی را به آن مکلّف ننموده و هیچ کس با آن به جز ما خداوند را عبادت نکرده است. در نزد ما رازی است از رازهای خدا و علمی از علم خدا که خداوند ما را به تبلیغش امر فرموده است و ما آن را از جانب خدای عزّوجل تبلیغ کردیم و برایش محلی و اهلی و مردمی که یارای تحمّل آن را داشته باشند نیافتیم، تا اینکه خداوند برای پذیرش آن، اقوامی را از همان طینت و نوری که محمد و آل و ذریه‌ی او  را آفرید، خلق کرد و آنها را از فضل و رحمت خود پدید آورد چنان که محمد و ذریه‌ی او را پدید آورد. پس چون ما آنچه را از جانب خدا به تبلیغش مأمور بودیم تبلیغ کردیم، آنها پذیرفتند و تحمّل کردند(تبلیغ ما به آنها رسید، ایشان هم پذیرفتند و تحمّل کردند) و یاد ما به آنها رسید پس دل‌های ایشان به معرفت ما و به حدیث ما متمایل گشت؛ اگر آنها از آن طینت و نور خلق نمی‌شدند، این چنین نبود، نه به خدا آن را تحمّل نمی‌کردند. سپس فرمود: خداوند مردمی را برای دوزخ و آتش آفرید و به ما دستور داد که به آنها تبلیغ کنیم و ما هم تبلیغ کردیم ولی آنها چهره در هم کشیدند و دلشان نفرت پیدا کرد و آن را به ما برگردانیدند و تحمّل نکردند و تکذیب نمودند و گفتند: جادوگر و دروغ‌گو است. خدا هم بر دل‌هاشان مهر نهاد، و آن را از یادشان برد. سپس خداوند زبانشان را به قسمتی از بیان حق گویا ساخت که به زبان می‌گویند و به دل باور ندارند، تا همان سخن، دفاعی باشد از دوستان و فرمان‌برداران خدا و اگر چنین نبود، کسی در روی زمین خدا را عبادت نمی‌کرد. ما مأمور شده‌ایم که از آنها دست برداریم و حقایق را پوشیده و پنهان داریم. شما هم از آن که خدا به دست برداشتن از او امر فرموده است، پنهان دارید و از آن که به کتمان و پوشیدگی از او دستور داده است، پوشیده دارید. راوی گفت: سپس حضرت(علیه السلام) دست‌های خود را در حالی که گریه می‌کرد(به دعا) بلند نمود و فرمود: بارخدایا! ایشان مردمانی اندک و ناچیزند، پس زندگی ما را زندگی آنها و مرگ ما را مرگ آنها قرار ده و دشمنت را بر آنها مسلّط نفرما که ما را به آنها مصیبت‌زده کنی؛ زیرا اگر ما را به غم و اندوه آنها مبتلا سازی هرگز در روی زمینت عبادت نخواهی شد، و درود خدا بر محمد و آل او، و سلام خداوند بر آنان باد).

[454]- مقطع من المناجاة الشعبانية لأمير المؤمنين(علیه السلام) ، بحار الأنوار : ج91 ص97.

[455]- فرازی از مناجات شعبانیه امیر المؤمنین: بحار الانوار: ج 91 ص 97.

[456]- الإنسان : 1.

[457]- انسان: 1.

[458]- العصر : 1 – 2.

[459]- عصر: 1 - 2.

3- المناقب لابن شهر اشوب : ج1 ص317.

[461]- مناقب ابن شهر آشوب: ج 1 ص 317.

[462]- عن أبي جعفر(علیه السلام) وهو يوصي جماعة قالوا له: يا ابن رسول الله إنا نريد العراق فأوصنا، فقال:(... واعلموا أن المنتظر لهذا الامر له مثل أجر الصائم القائم، ومن أدرك قائمنا فخرج معه فقتل عدونا كان له مثل أجر عشرين شهيداً، ومن قتل مع قائمنا كان له مثل أجر خمسة وعشرين شهيدا) الكافي : ج2 ص222.

[463]- از ابا جعفر در حالی که ایشان جماعتی را وصیت می‌فرمود: به ایشان عرض کردند: ای فرزند رسول خدا! ما رهسپار عراق هستیم. ما را وصیتی فرما. فرمود:(.... و بدانید کسی که منتظرِ این امر باشد، پاداش کسی را دارد که همواره روزه‌دارِ شب زنده دار است و کسی که قائم ما را درک کند و با او خارج شود و دشمن ما را به قتل برساند، اجر بیست شهید را دارد و کسی که همراه قائم ما شهید شود، اجر بیست و پنج شهید را دارد). کافی: ج 2 ص 222.

[464]- بحار الأنوار : ج1 ص184 ، صحيح البخاري : ج4 ص20.

[465]- بحار الانوار: ج 1 ص 184؛  صحیح بخاری: ج 4 ص 20.

[466]- الحج : 65.

[467]- رعد: 2.

[468]- الرعد : 2.

[469]- حج: 65.

[470]- الفتح : 10.

[471]- فتح: 10.

[472]- انظر الكافي : ج2 ص352 – 353، باب من آذى المسلمين واحتقرهم ح7 و 8. وكذلك انظر صحيح البخاري : ج7 ص190، كتاب الرقاق.

[473]- مصباح المتهجد : 419.

[474]-کافی: ج 2 ص 352 و 353 باب کسی که مسلمانان را اذیت و تحقیر کند، حدیث 7 و 8؛  صحیح بخاری: ج 7 ص 190 کتاب رقاق.

[475]- مصباح المجتهد: ص 419.

[476]- لقمان : 19.

[477]- لقمان: 19.

[478]- الجمعة : 5.

[479]- المدثر : 50 – 51.

[480]- جمعه: 5.

[481] - مدثر: 50 - 51.

[482]- واقعه: 62.

[483]- الحشر : 19.

[484]- حشر: 19.

[485]- بحار الأنوار : ج43 ص261.

[486]- بحار الانوار: ج 43 ص 261.

[487]- التوبة : 33.

[488]- توبه: 33.

[489]- الأحزاب : 56.

[490]- في محاورة الامام الصادق(علیه السلام) مع أبي حنيفة جاء في آخرها :(... فقال أبو بكر الحضرمي جعلت فداك الجواب في المسألتين فقال يا أبا بكر سيروا فيها ليالي وأياما آمنين، فقال: مع قائمنا أهل البيت، وأما قوله ومن دخله كان آمنا، فمن بايعه ودخل معه ومسح على يده ودخل في عقد أصحابه كان آمناً) علل الشرائع : ج1 ص89 – 91.

[491]- آل عمران : 97.

[492]- سـبأ : 18.

[493]- احزاب: 56.

[494] - در انتهای گفت و گوی امام صادق(علیه السلام)با ابو حنیفه آمده است: .... ابوبکر حضرمی عرض کرد: فدایت شوم، پاسخ دو مسأله. فرمود:(ای ابابکر! در آنها روزها و شب‌ها در امنیّت سِیر کنید). سپس فرمود:(با قائم ما اهل بیت؛ و اما این سخن خداوند که(من دخله کان آمنا)(هر کس به آن وارد شود ایمن است) یعنی کسی که با او بیعت کند و همراه او داخل شود و بر سر او دست بکشد و در زمره‌ی یاران او درآید، ایمن خواهد بود). علل الشرایع: ج 1 ص89و90.

[495] - آل عمران: 97.

[496] - سبأ: 18.

[497]- الشورى : 52.

[498]- الكافي : ج1 ص273 ح1.

[499]-  شوری: 52.

[500] - کافی: ج 1 ص 273 ح 1.

[501]- الإسراء : 85.

[502]- الكافي : ج1 ص273 ح3.

[503] - إسراء: 85.

[504] - کافی: ج 1 ص 273 ح 3.

[505]- الشورى : 52.

[506] -  شوری: 52.

[507]- الكافي : ج1 ص274 ح5.

[508] - کافی: ج 1 ص 274 ح 5.

[509]- الأعراف : 150.

[510] - اعراف: 150.

[511]- عن الصادق(علیه السلام) :(العلم سبعة وعشرون حرفاً فجميع ما جاءت به الرسل حرفان فلم يعرف الناس حتى اليوم غير الحرفين ، فإذا قام قائمنا أخرج الخمسة والعشرين حرفاً فبثها في الناس وضم إليها الحرفين حتى يبثها سبعة وعشرين حرفاً) بحار الأنوار: ج53 ص3.

[512]- از امام صادق(علیه السلام) روایت شده است:(علم بیست و هفت حرف است و همه‌ی آنچه پیامبران آورده‌اند تنها دو حرف است و مردم تا امروز جز آن دو حرف را نمی‌شناسند. هنگامی که قائم ما قیام کند، بیست و پنج حرف دیگر را بیرون می‌آورد و آن را بین مردم نشر می‌دهد، و آن دو حرف را نیز ضمیمه می‌کند و بیست و هفت حرف را منتشر می‌سازد). بحار الانوار: ج 53 ص 3.

[513]- طـه : 61.

[514]- طه: 61.

[515]- كنـز الفوائد : ج 1 ص 149.

[516]- کنز الفوائد: ج 1 ص 149.

[517]- بحار الأنوار: ج 25 ص 169 ، نقلاً عن البرسي في مشارق أنوار اليقين.

[518]- بحار الانوار: ج 25 ص 169، نقل شده از مشارق انوار یقینِ بُرسی.

[519]- بحار الأنوار:  ج 97 ص 373، الإقبال : ص 608، مفاتيح الجنان : ص 448، زيارة أمير المؤمنين في يوم ميلاد النبي (ص).

[520]- بحار الانوار: ج 97 ص 373؛  اقبال: ص 608؛ مفاتیح الجنان: ص 448، زیارت امیر المؤمنین در روز میلاد نبی اکرم.

[521]- الكافي : ج1 ص 411 ح2.

[522]- کافی: ج 1 ص 411 ح 2.

[523]- يوسف : 64.

[524]- الكافي ج1 ص 412 ح3.

[525]- یوسف: 64.

[526] - کافی: ج 1 ص 412 ح 3.

[527]- النجم : 23 – 30.

[528] - نجم: 23 تا 30.