سعدی » دیوان اشعار » غزلیات


ای نفس خرم باد صبا
از بر یار آمده‌ای مرحبا
گو رمقی بیش نماند از ضعیف
چند کند صورت بی‌جان بقا
قافله شب چه شنیدی ز صبح
مرغ سلیمان چه خبر از سبا
بر سر خشمست هنوز آن حریف
یا سخنی می‌رود اندر رضا
از در صلح آمده‌ای یا خلاف
با قدم خوف روم یا رجا