اخلاق در قرآن جلد اول
نویسنده : آیت الله محمد تقی مصباح یزدی مترجم : تحقیق و نگارش:محمد حسین اسکندری
الف - انسان موجودی است مختار.
اصولاً، خودسازی و تزکیه و تهذیب اخلاق وقتی برای انسان میسر است که معتقد به توانایی خود در بدست آوردن کمالات و ارزشهایی باشد و اگر گمان کند که تلاشهایش بی فایده و در تکامل او و تغییر سرنوشتش بی تأثیر است، جایی برای تزکیه و تهذیب وی باقی نخواهد ماند؛ چرا که اگر انسان در کارهایش مجبور باشد و اختیاری در ساختن سرنوشت خود نداشته باشد دیگر امر و نهی وی که باید چنین کنی و نباید برای او بی معنا خواهد بود.
همه نظامهای اخلاقی، مختار بودن انسان را به عنوان یک اصل موضوعی یا صریحاً پذیرفته اند و یا پذیرش این اصل در درون آنها نهفته است، هر چند طرفداران آن نظام توجهی به آن اصل نداشته باشند. طبعاً، این حقیقت در نظام اخلاقی اسلام نیز به عنوان یک اصل موضوعی مطرح خواهد بود.
بنابراین، به هنگام بررسی مبادی نظام اخلاقی اسلام و معرفی کردن اصول موضوعه اش، مختار بودن و انتخابگری انسان را، نخستین اصل از اصول موضوعه آن قرار می دهیم که در بخشهای سابق معارف قرآن، بویژه در بحث انسان شناسی تا حدی مورد بررسی قرار گرفتند و در این مقال جای بررسی آن نیست و با اعتماد به همان چه که گذشت صحت آن را مفروض گرفته و به عنوان اصل موضوعی از آن استفاده می کنیم.
توجه به اصل نامبرده، علاوه بر این، از نظر تربیت نیز اهمیت فراوانی دارد؛ زیرا، اگر شکلی از جبرگرایی در انسان وجود پیدا کند و معتقد شود در کارهایش اختیاری از خود ندارد و محکوم عوامل جبری بیرونی است، طبعاً در تلاشهایش سست می گردد و احساس مسئولیت از وی سلب خواهد شد.
معمولاً، انسانهایی که تنبل هستند و نمی خواهند خود را به زحمت بیندازند، فعالیت کنند و با نفس یا دشمن خارجی به مبارزه برخیزند، یک نحوه گرایش جبری پیدا می کنند و اگر از ایشان سوال شود که چرا خود را تزکیه نمی کنید؟ در پاسخ سعی می کنند رفتار خویش را به یک عامل جبری نسبت دهند و فی المثل کسی می گوید: این ارثی است؛ پدر من چنین بوده من هم چنین شده ام یا می گوید: محیط مرا این چنین بار آورده است و من تقصیری ندارم و یا اگر فردی معتقد و متدین باشد، دست به دامن فلسفه و عرفان می زند و می گوید: کارها همه به دست خداست و ما کاره ای نیستیم و یا قضا و قدر را بهانه می کند و می گوید: ما چه بخواهیم چه نخواهیم، کار بکنیم یا نکنیم، آنچه که باید بشود می شود و مقولاتی دیگر از این قبیل. در حقیقت ریشه روانی این پاسخها در تنبلی و راحت طلبی انسان است و اگر چه در مواردی مطالب حقی را مطرح کند ولی نتایج باطل از آنها می گیرد. البته ما در باب توحید ثابت کرده ایم که همه کارها استقلالاً از خداست و قرآن حتی در آیاتی در زمینه اخلاق هم این حقیقت را گوشزد کرده که این خداوند است که انسان را هدایت می کند. آنجا که با لحنی قاطع می گوید:
انک لا تهدی من احببت و لکن الله یهدی من یشاء و هو اعلم بالمهتدین(15).
[این تو نیستی که هر که را دوست داشته باشی هدایت کنی بلکه خداوند هر که را خواست هدایت می کند و نسبت به هدایت یافتگان داناتر است.]
یا می فرماید:
و لکن الله حبب الیکم الایمان و زینه فی قلوبکم و کره الیکم الکفر و الفسوق و العصیان(16).
[بلکه خداوند ایمان را محبوب شما قرار داد و در دل شما زینتش بخشید و کفر و فسوق و نافرمانی را نزد شما زشت گردانید].
و همه چیز را تا آخرش که پاداش و نتایج اخروی بر آن مترتب می شود به خدا نسبت می دهد. خداست که به شما رحمت می دهد. خداست که مؤمنین را وارد بهشت می کند. خداست که بر آنها فضل و رحمت ارزانی می دارد. همه اینها به جای خود حقایقی است مسلم و قرآن روی این حقایق، تأکید فراوان دارد؛ ولی، در جای خودش مطرح شده است که این حقایق هیچ گاه به معنای نفی اختیار از انسان نیست؛ چرا که فاعلیت الهی در طول فاعلیت انسان بوده و معارض با آن نیست تا آن را نفی کند.
به هر حال مردمی که سروکار با دین ندارند به یک سری عوامل مادی نظیر: قانون وراثت، جبر محیط، جبر تاریخ که کم و بیش بر زبانها جاری است تمسک می جویند؛ ولی در حقیقت، همه اینها بهانه هایی است که خود را به وسیله آن تبرئه می کنند. چون انسان مایل نیست در پیشگاه وجدان خود و یا حداقل در پیش دیگران گنهکار باشد؛ از این رو، با آوردن این بهانه ها سعی دارد از خود سلب مسئولیت کرده گناه خویش به گردن دیگران: پدر، مادر، استاد، محیط، تاریخ و... بیندازد.
چنانکه برای بعضی از مؤمنین و متدینین نیز که تعالیم اسلام را درست نمی شناسند و حقیقت آن را درک نمی کنند در فهمیدن معنی قضا و قدر و یا مفهوم توحید افعالی و امثال اینها خرافات و انحرافاتی پیدا می شود. بعضیها گرایش صوفی مآبانه پیدا نموده و از این رهگذر نسبت به وضع جامعه و مسائل اجتماعی از خود سلب مسئولیت می کنند. و به بهانه اینکه آنچه اتفاق می افتد کار خداست و خواه و ناخواه باید انجام شود، از زیر بار سنگین تکالیف اجتماعی شانه خالی می کنند. آری این کج اندیشی ها و افکار غلط، خواه در بعد مادی یا الهی، اینگونه در اعمال و رفتار انسان، تأثیر چشمگیر دارد.
قرآن بدون آنکه تأثیر عوامل نامبرده را نفی یا فاعلیت الهی را انکار کند، مسئولیت کار انسان را به عهده خود او می گذارد، فاعلیت حقیقی و تأثیر استقلالی را منحصر در خداوند می داند ولی هیچ گاه این سخن به معنای سلب تأثیر از فاعلها و علل قریبه نیست و نیز در این جهان، عواملی نظیر وراثت، محیط، شیر، خوراک و... هستند که در افعال انسان تأثیر می گذارند؛ ولی، بینش اسلامی با قبول تأثیر همه عوامل نامبرده، روی اختیار خود انسان به عنوان مهمترین آنها زیاد تکیه و تأکید می کند؛ یعنی، این عوامل علل تامه فعل نیستند و صرفاً مقتضیاتی برای آن به شمار می روند و از این رو، هر اندازه که انسان اراده و اختیار دارد به همان اندازه مسئول است عوامل فوق هیچ گاه اختیار را از انسان سلب نمی کنند و نمی توانند بهانه ارتکاب گناه و کجروی انسان شمرده شوند؛ چرا که، در هیچیک از شرائط فوق، جبری وجود ندارد و انسان مختار است. توجه به این حقیقت بهانه ها را از دست انسان می گیرد، احساس مسئولیت را در وی زنده می کند، او را تلاشگر و فعال بار می آورد و از نقطه نظر تربیت اهمیت فراوان دارد. جهان بینی ها و ایدئولوژیهایی که گرایش جبری در ذهن پیروان خود القاء می کنند، از این رهگذر انسانهایی بی تفاوت، غیر مسئول، خودخواه، از خود راضی و بهانه گیر بار می آورند انسانهایی که نه تنها همیشه مرتکب گناهان و اشتباهات می شوند؛ بلکه پیوسته نیز سعی دارند گناهان و اشتباهات خود را به گردن دیگران بیندازند و یا به عوامل دیگری مثل: محیط، تاریخ، جامعه و غیره نسبت دهند.
از آنچه گذشت نتیجه می گیریم که در بررسی نظام اخلاقی اسلام بیش از هر چیز باید بر اختیار انسان تکیه کنیم و در فهم معارف اسلام: توحید، قضا و قدر و دیگر معارف که سهل انگاری در آنها ممکن است خسارت بار و انحراف آور باشد، کاملاً دقت کنیم. از اینکه سستیها و تنبلیها و انحرافات عملی سبب کج فهمی و کج اندیشی ما بشود و بهانه ای برای شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت ها و تکالیف اجتماعی به دست ما بدهد بر حذر باشیم. و به این نکته نیز توجه داشته باشیم که مختار بودن انسان از بدیهی ترین اصول اخلاقی اسلام و از محکمترین معارف و عقاید اسلامی است که باید تشابه معارف و ابهام عقاید دیگر را قبل از آنکه سبب تردید ما در این اصل محکم و قطعی شوند، به وسیله این اصل محکم و قطعی، تصحیح کنیم؛ چرا که، سراسر قرآن شهادت می دهد که با انسان به عنوان موجودی مختار سر و کار دارد. و با وی بعنوان موجودی مسئول برخورد می کند.
ب - انسان دارای مطلوب نهایی است
اکنون که به عنوان نخستین اصل پذیرفتیم انسان فاعل مختار است، می تواند کاری را بر کار دیگری یا فعلی را بر ترکی انتخاب کند، اصل دوم یعنی هدفدار بودن انسان را نیز از آن نتیجه گیری می کنیم چرا که، انسان مختار هدفی را در نظر می گیرد و فعالیت های اختیاری خود را برای رسیدن به آن انجام می دهد، هدف مورد نظر را علت غایی گویند که در میان علل چهارگانه در بوجود آمدن معلول، نقش اساسی دارد. باید توجه داشت که علت غایی با غایت زیاد متفاوتند و اگر چه هر حرکتی دارای غایت است ولی، هر غایتی را علت غایی نمی توان گفت؛ یعنی فقط در کار فاعل ذی شعور که آنرا از روی علم و اراده انجام می دهد، علت غایی مطرح خواهد شد و می توان گفت: علت غایی هر کار آن غایتی است که مورد توجه فاعل ذی شعور بوده و انگیزه او در انجام کار مورد نظر باشد. و ممکن است آن کار، آثار و غایات دیگری هم داشته باشد که چون مورد توجه فاعل و انگیزه او در انجام این فعل نیستند نمی توان آنها را علت غایی این کار نامید. بنابراین، کاری را که ما انجام می دهیم خود به خود مورد نظر ما نیست، بلکه آن کار، مقدمه است برای نتیجه ای که مورد نظر ما بوده و از آن کار، عاید ما می شود و آن را هدف یا علت غایی آن کار می نامند.
اکنون باید بگوییم: هدفی که از یک کار در نظر داریم گاه می شود که خود، مقدمه ای باشد برای چیز دیگر، و آن دیگر نیز به نوبه خود مقدمه باشد برای تحصیل هدف سوم و...؛ ولی، سرانجام یک نقطه نهایی در کار ما هست که توجه ما در انجام کار هر چند به صورت ضعیف، ارتکازی و نیمه آگاهانه، نهایتاً به سوی آن نقطه، متوجه خواهد بود که آن هدف نهایی می نامیم. فی المثل، کارگری که دنبال کار می رود هدف او، گرفتن مزد است؛ ولی، معمولاً، گرفتن مزد هدف نهایی او نیست و مزد را برای فراهم آوردن غذا می گیرد چنانچه غذا را نیز به نوبه خود برای خوردن، و عمل خوردن را به منظور سیر شدن انجام می دهد گاه می شود که تلاش مزبود به انجام خاتمه می یابد و دیگر، شخص فوق آن، هدفی را نمی کرد در این صورت، سیر شدن هدف نهایی شخص نامبرده خواهد بود و چنین شخصی مصداق روشن سخن خدای متعال خواهد بود که می گوید:
یا کلون کما تأکل الانعام و النار مثوی لهم(17).
ولی، انسانهای بزرگی که همت عالی دارند، آخرین هم آنان سیر شدن شکم نیست؛ بلکه، در ورای سیر شدن شکم به جستجوی اهداف بزرگتری می روند و بندگان خاص خدا افراد مؤمن و با تقوا، خوردن غذا را به منظور پیدا کردن نیرو برای پرستش خدا و خدمت به خلق خدا انجام می دهد. برای چنین انسانهایی سیر شدن، هدف نهایی نیست؛ بلکه مقدمه ای است برای دستیابی به هدف نهایی بزرگی که در نظر دارند. بهر حال ما در کارهایی که انجام می دهیم اهدافی داریم و از آنجا که تسلسل در اهداف ممکن نیست، یک هدف نهایی برای آن کارها در نظر می گیریم که می تواند چیزهای مختلفی باشد، ولی در میان آنچه بر افعال انسان مترتب می شود، در واقع، چیزی وجود دارد که هدفی بالاتر از آن برای هیچ کس قابل تصور نیست و مطلوبیت ذاتی دارد و هر چیز دیگری را که در نظر بگیریم نسبت به آن جنبه مقدمی دارد و یا می تواند داشته باشد.
بنابراین، انسان الزاماً یک مطلوب نهایی را دنبال می کند - حال هر چه می خواهد باشد - و کارهایی را که انجام می دهد برای دستیابی به آن خواهد بود، گرچه ممکن است چیزی را که برای شخصی هدف نهایی است برای شخص دیگر هدف نهایی نباشد و به عنوان مقدمه ای برای رسیدن به هدفی دیگر استفاده کند ولی طبیعی است که شخص دوم نیز سرانجام حرکات و تلاشهای بجایی منتهی می شود و ضرورتاً دارای یک و احیاناً چند هدف نهایی خواهد بود.
از سخنان فوق، نتیجه می گیریم که هر انسانی الزاماً دارای هدف یا اهداف نهایی است و برای رسیدن به آن تلاش می کند و این حقیقت در زمینه اخلاق نیز به عنوان یک اصل مطرح می شود؛ چرا که، تزکیه نفس و تهذیب اخلاق نیز در زمره کارهای اختیاری انسان قرار دارد و به منظور وصول به هدف نهایی و مطلوب ذاتی انجام می گیرد. بنابراین، اصل دوم از اصول موضوعه نظام اخلاقی اسلام می گوید انسان دارای مطلوب نهایی است.
هدف نهایی از دیدگاه قرآن
اکنون این سؤال مطرح می شود که آیا وجود چنین اصلی از قرآن کریم استفاده می شود و آیا این هدف نهایی را از این کتاب آسمانی می توان شناخت؟ در پاسخ به این پرسش فوق، نخست باید منظور از سؤال چیست. آیا منظور این است که عنوان کلی مطلوب نهایی را بشناسیم یا مصداقش را در ارتباط با عنوان کلی؟ تمام نظام های اخلاقی، در این عقیده مشترکند که باید یک مطلوب نهایی داشته باشند، ولی در تعین مصداق آن با هم اختلاف دارند. تا آن اندازه که مربوط به کل نظامهای اخلاقی می شود و قرآن هم به طور کلی از آن سخن می گوید؛ می توان گفت: این هدف نهایی همان چیزی است که بالفطره برای انسان مطلوب است و از آن سعادت فلاح، فوز و امثال آن تعبیر می کنیم و چون مطلوبیت آن ذاتی می باشد چون و چرا برادر نیست و نمی توان آن را به چیزی دیگر تعلیل و در پرتو مطلوبیت هدف دیگری توجیه نمود. کارگری که کار می کند، می توان از او پرسید چرا کار می کنی؟ و او در پاسخ خواهد گفت: برای گرفتن پول یا پرسید که چرا پول می گیری؟ فی المثل خواهد گفت: برای اینکه غذا بخرم. یا اینکه چرا غذا می خوری؟ برای اینکه بخورم؛ سیر شوم و لذت ببرم. ولی؛ دیگر در اینجا نمی توان از او پرسید که چرا می خواهد لذت ببرد؟ زیرا لذت خود به خود مطلوب انسان و خواسته اوست و نه تنها انسان بلکه هر موجود ذی شعور، طلب لذت خیش می باشد و انسان با علم حضوری و شهودی، این حقیقت را درک می کند. هیچ کس را به خاطر اینکه طلب لذت و سعادت خویش است نمی توان سرزنش کرد؛ چون این حقیقت فطری و جبری است، از دائره اختیار انسان خارج خواهد بود و اصولاً هستی او چنین بود و خداوند او را این گونه آفریده است و به خاطر همین ویژگی در حوزه اخلاق نیز قرار نمی گیرد.
ما در بررسی قرآن به این نکته بر می خوریم که برای وادار کردن مردم به انجام کار خوب، تهذیب اخلاق و تزکیه نفس، آنان را اینگونه بشارت داده و تشویقشان می کند که در اثر تزکیه و تهذیب، به فلاح و رستگاری می رسید، ولی نسبت به خود فلاح و رستگاری هیچگاه تشویق و حتی مستقیماً امر نمی کند. بنابراین، در قرآن گر چه ما به تعبیر صریحی درباره هدف نهایی بر نمی خوریم که مثلاً، بگوید: انسان یک مطلوب نهایی دارد و خواه و ناخواه آن را دنبال می کند ولی با توجه به تحلیلی که قبلاً، در این زمینه انجام شد و گفتیم: انجام هر کاری را می شود با ذکر کار دیگری به عنوان هدف آن تعلیل و آن کار دیگر را نیز با ذکر هدف آن توجیه کرد، این تحلیل زنجیروار سرانجام به نقطه ای پایان می یابد و به جایی می رسیم که علت بردار و نیست. آری با توجه به این تحلیل می توان گفت: قرآن نیز چنین مسیری را طی کرده و نهایتاً، چنین مفاهیمی را که علت بردار و واسطه تأمین هدف دیگر نیستند و با هدف نهایی منطبق می شوند مطرح می کند، مفاهیمی چون سعادت، صلاح، فوز و فلاح که خیلی به هم نزدیک هستند. و از آنجا که مفاهیم فوق در زبان فارسی هم رواج دارند و کاملاً با آنها آشنا هستیم، به بررسی لغوی، ریشه یابی و بیان سیر تحول آنها نیازی نیست؛ چرا که، ما هم مفهوم سعادت و گاهی به جای آن، مفاهیم خوشبختی و نیک بختی و نیز مفهوم فلاح و رستگاری و فوز و کامیابی را معمولاً، بکار می بریم که هر یک از آنها از لطافت و ویژگی خاصی برخوردارند. مثلاً در مفهوم فلاح و رستگاری این نکته نهفته است که انسان پیوسته در زندگی خود گرفتار است یا موانعی وی را از رسیدن به هدفش باز می دارد وقتی این موانع را کنار بزند و به مطلوب خویش برسد می گویند: رست یعنی، رها شد. پس رستگاری، یعنی خلاص شدن از گرفتاری، ملازم با سعادت است و هنگامی که انسان با چیز ناملایم و ناخوشایندی برخورد ندارد، خوشبخت خواهد بود.
در توضیح مفهوم سعادت، می توان گفت: سعادت و لذت خیلی به هم نزدیک و قریب الافق هستند و عمده تفاوت آن دو در این است که لذت در موارد لحظه ای و کوتاه مدت نیز بکار می رود ولی، سعادت صرفاً در مورد لذتهای پایدار یا نسبتاً پایدار کاربرد دارد. مثلاً، هیچ گاه درباره کسی که غذای لذیذی را می خورد و برای لحظاتی از آن لذت می برد مفهوم سعادت را بکار نمی برند، بلکه می گویند: از خوردن غذا لذت برد ولی، هیچ وقت به خاطر خوردن این غذای لذیذ نمی گویند: او سعادتمند است.
پس در سعادت، لذت پایدار نهفته است و اگر ممکن بود کسی در زندگی همیشه لذت ببرد او کاملاً سعادتمند بود؛ ولی، از آنجا که زندگی خالی از درد و رنج وجود ندارد می توان گفت: سعادتمند در این جهان کسی است که لذتهای وی از نظر کیفیت یا کمیت نسبت به درد و رنجهایش برتری و فزونی دارد و در آن، دو ویژگی لحاظ می شود: 1 - از جهت کیفی، برتری 2 - از جهت کمی، دوام. قرآن نیز در مقایسه بین لذتهای دنیوی و اخروی به منظور دعوت به سوی آخرت و تشویق ایشان به حرکت در مسیر سعادت معنوی با تعبیراتی نظیر:
والاخرة خیر و ابقی(18).
بر این دو ویژگی تأکید دارد و پیوسته این حقیقت را گوشزد می کند که لذت آخرت از لذت دنیا از نظر کیفی بهتر، و به لحاظ کمی پایدارتر است.