اخلاق در قرآن جلد اول

نویسنده : آیت الله محمد تقی مصباح یزدی مترجم : تحقیق و نگارش:محمد حسین اسکندری‏

ب - انسان دارای مطلوب نهایی است

اکنون که به عنوان نخستین اصل پذیرفتیم انسان فاعل مختار است، می تواند کاری را بر کار دیگری یا فعلی را بر ترکی انتخاب کند، اصل دوم یعنی هدفدار بودن انسان را نیز از آن نتیجه گیری می کنیم چرا که، انسان مختار هدفی را در نظر می گیرد و فعالیت های اختیاری خود را برای رسیدن به آن انجام می دهد، هدف مورد نظر را علت غایی گویند که در میان علل چهارگانه در بوجود آمدن معلول، نقش اساسی دارد. باید توجه داشت که علت غایی با غایت زیاد متفاوتند و اگر چه هر حرکتی دارای غایت است ولی، هر غایتی را علت غایی نمی توان گفت؛ یعنی فقط در کار فاعل ذی شعور که آنرا از روی علم و اراده انجام می دهد، علت غایی مطرح خواهد شد و می توان گفت: علت غایی هر کار آن غایتی است که مورد توجه فاعل ذی شعور بوده و انگیزه او در انجام کار مورد نظر باشد. و ممکن است آن کار، آثار و غایات دیگری هم داشته باشد که چون مورد توجه فاعل و انگیزه او در انجام این فعل نیستند نمی توان آنها را علت غایی این کار نامید. بنابراین، کاری را که ما انجام می دهیم خود به خود مورد نظر ما نیست، بلکه آن کار، مقدمه است برای نتیجه ای که مورد نظر ما بوده و از آن کار، عاید ما می شود و آن را هدف یا علت غایی آن کار می نامند.
اکنون باید بگوییم: هدفی که از یک کار در نظر داریم گاه می شود که خود، مقدمه ای باشد برای چیز دیگر، و آن دیگر نیز به نوبه خود مقدمه باشد برای تحصیل هدف سوم و...؛ ولی، سرانجام یک نقطه نهایی در کار ما هست که توجه ما در انجام کار هر چند به صورت ضعیف، ارتکازی و نیمه آگاهانه، نهایتاً به سوی آن نقطه، متوجه خواهد بود که آن هدف نهایی می نامیم. فی المثل، کارگری که دنبال کار می رود هدف او، گرفتن مزد است؛ ولی، معمولاً، گرفتن مزد هدف نهایی او نیست و مزد را برای فراهم آوردن غذا می گیرد چنانچه غذا را نیز به نوبه خود برای خوردن، و عمل خوردن را به منظور سیر شدن انجام می دهد گاه می شود که تلاش مزبود به انجام خاتمه می یابد و دیگر، شخص فوق آن، هدفی را نمی کرد در این صورت، سیر شدن هدف نهایی شخص نامبرده خواهد بود و چنین شخصی مصداق روشن سخن خدای متعال خواهد بود که می گوید:
یا کلون کما تأکل الانعام و النار مثوی لهم(17).
ولی، انسانهای بزرگی که همت عالی دارند، آخرین هم آنان سیر شدن شکم نیست؛ بلکه، در ورای سیر شدن شکم به جستجوی اهداف بزرگتری می روند و بندگان خاص خدا افراد مؤمن و با تقوا، خوردن غذا را به منظور پیدا کردن نیرو برای پرستش خدا و خدمت به خلق خدا انجام می دهد. برای چنین انسانهایی سیر شدن، هدف نهایی نیست؛ بلکه مقدمه ای است برای دستیابی به هدف نهایی بزرگی که در نظر دارند. بهر حال ما در کارهایی که انجام می دهیم اهدافی داریم و از آنجا که تسلسل در اهداف ممکن نیست، یک هدف نهایی برای آن کارها در نظر می گیریم که می تواند چیزهای مختلفی باشد، ولی در میان آنچه بر افعال انسان مترتب می شود، در واقع، چیزی وجود دارد که هدفی بالاتر از آن برای هیچ کس قابل تصور نیست و مطلوبیت ذاتی دارد و هر چیز دیگری را که در نظر بگیریم نسبت به آن جنبه مقدمی دارد و یا می تواند داشته باشد.
بنابراین، انسان الزاماً یک مطلوب نهایی را دنبال می کند - حال هر چه می خواهد باشد - و کارهایی را که انجام می دهد برای دستیابی به آن خواهد بود، گرچه ممکن است چیزی را که برای شخصی هدف نهایی است برای شخص دیگر هدف نهایی نباشد و به عنوان مقدمه ای برای رسیدن به هدفی دیگر استفاده کند ولی طبیعی است که شخص دوم نیز سرانجام حرکات و تلاشهای بجایی منتهی می شود و ضرورتاً دارای یک و احیاناً چند هدف نهایی خواهد بود.
از سخنان فوق، نتیجه می گیریم که هر انسانی الزاماً دارای هدف یا اهداف نهایی است و برای رسیدن به آن تلاش می کند و این حقیقت در زمینه اخلاق نیز به عنوان یک اصل مطرح می شود؛ چرا که، تزکیه نفس و تهذیب اخلاق نیز در زمره کارهای اختیاری انسان قرار دارد و به منظور وصول به هدف نهایی و مطلوب ذاتی انجام می گیرد. بنابراین، اصل دوم از اصول موضوعه نظام اخلاقی اسلام می گوید انسان دارای مطلوب نهایی است.

هدف نهایی از دیدگاه قرآن

اکنون این سؤال مطرح می شود که آیا وجود چنین اصلی از قرآن کریم استفاده می شود و آیا این هدف نهایی را از این کتاب آسمانی می توان شناخت؟ در پاسخ به این پرسش فوق، نخست باید منظور از سؤال چیست. آیا منظور این است که عنوان کلی مطلوب نهایی را بشناسیم یا مصداقش را در ارتباط با عنوان کلی؟ تمام نظام های اخلاقی، در این عقیده مشترکند که باید یک مطلوب نهایی داشته باشند، ولی در تعین مصداق آن با هم اختلاف دارند. تا آن اندازه که مربوط به کل نظامهای اخلاقی می شود و قرآن هم به طور کلی از آن سخن می گوید؛ می توان گفت: این هدف نهایی همان چیزی است که بالفطره برای انسان مطلوب است و از آن سعادت فلاح، فوز و امثال آن تعبیر می کنیم و چون مطلوبیت آن ذاتی می باشد چون و چرا برادر نیست و نمی توان آن را به چیزی دیگر تعلیل و در پرتو مطلوبیت هدف دیگری توجیه نمود. کارگری که کار می کند، می توان از او پرسید چرا کار می کنی؟ و او در پاسخ خواهد گفت: برای گرفتن پول یا پرسید که چرا پول می گیری؟ فی المثل خواهد گفت: برای اینکه غذا بخرم. یا اینکه چرا غذا می خوری؟ برای اینکه بخورم؛ سیر شوم و لذت ببرم. ولی؛ دیگر در اینجا نمی توان از او پرسید که چرا می خواهد لذت ببرد؟ زیرا لذت خود به خود مطلوب انسان و خواسته اوست و نه تنها انسان بلکه هر موجود ذی شعور، طلب لذت خیش می باشد و انسان با علم حضوری و شهودی، این حقیقت را درک می کند. هیچ کس را به خاطر اینکه طلب لذت و سعادت خویش است نمی توان سرزنش کرد؛ چون این حقیقت فطری و جبری است، از دائره اختیار انسان خارج خواهد بود و اصولاً هستی او چنین بود و خداوند او را این گونه آفریده است و به خاطر همین ویژگی در حوزه اخلاق نیز قرار نمی گیرد.
ما در بررسی قرآن به این نکته بر می خوریم که برای وادار کردن مردم به انجام کار خوب، تهذیب اخلاق و تزکیه نفس، آنان را اینگونه بشارت داده و تشویقشان می کند که در اثر تزکیه و تهذیب، به فلاح و رستگاری می رسید، ولی نسبت به خود فلاح و رستگاری هیچگاه تشویق و حتی مستقیماً امر نمی کند. بنابراین، در قرآن گر چه ما به تعبیر صریحی درباره هدف نهایی بر نمی خوریم که مثلاً، بگوید: انسان یک مطلوب نهایی دارد و خواه و ناخواه آن را دنبال می کند ولی با توجه به تحلیلی که قبلاً، در این زمینه انجام شد و گفتیم: انجام هر کاری را می شود با ذکر کار دیگری به عنوان هدف آن تعلیل و آن کار دیگر را نیز با ذکر هدف آن توجیه کرد، این تحلیل زنجیروار سرانجام به نقطه ای پایان می یابد و به جایی می رسیم که علت بردار و نیست. آری با توجه به این تحلیل می توان گفت: قرآن نیز چنین مسیری را طی کرده و نهایتاً، چنین مفاهیمی را که علت بردار و واسطه تأمین هدف دیگر نیستند و با هدف نهایی منطبق می شوند مطرح می کند، مفاهیمی چون سعادت، صلاح، فوز و فلاح که خیلی به هم نزدیک هستند. و از آنجا که مفاهیم فوق در زبان فارسی هم رواج دارند و کاملاً با آنها آشنا هستیم، به بررسی لغوی، ریشه یابی و بیان سیر تحول آنها نیازی نیست؛ چرا که، ما هم مفهوم سعادت و گاهی به جای آن، مفاهیم خوشبختی و نیک بختی و نیز مفهوم فلاح و رستگاری و فوز و کامیابی را معمولاً، بکار می بریم که هر یک از آنها از لطافت و ویژگی خاصی برخوردارند. مثلاً در مفهوم فلاح و رستگاری این نکته نهفته است که انسان پیوسته در زندگی خود گرفتار است یا موانعی وی را از رسیدن به هدفش باز می دارد وقتی این موانع را کنار بزند و به مطلوب خویش برسد می گویند: رست یعنی، رها شد. پس رستگاری، یعنی خلاص شدن از گرفتاری، ملازم با سعادت است و هنگامی که انسان با چیز ناملایم و ناخوشایندی برخورد ندارد، خوشبخت خواهد بود.
در توضیح مفهوم سعادت، می توان گفت: سعادت و لذت خیلی به هم نزدیک و قریب الافق هستند و عمده تفاوت آن دو در این است که لذت در موارد لحظه ای و کوتاه مدت نیز بکار می رود ولی، سعادت صرفاً در مورد لذتهای پایدار یا نسبتاً پایدار کاربرد دارد. مثلاً، هیچ گاه درباره کسی که غذای لذیذی را می خورد و برای لحظاتی از آن لذت می برد مفهوم سعادت را بکار نمی برند، بلکه می گویند: از خوردن غذا لذت برد ولی، هیچ وقت به خاطر خوردن این غذای لذیذ نمی گویند: او سعادتمند است.
پس در سعادت، لذت پایدار نهفته است و اگر ممکن بود کسی در زندگی همیشه لذت ببرد او کاملاً سعادتمند بود؛ ولی، از آنجا که زندگی خالی از درد و رنج وجود ندارد می توان گفت: سعادتمند در این جهان کسی است که لذتهای وی از نظر کیفیت یا کمیت نسبت به درد و رنجهایش برتری و فزونی دارد و در آن، دو ویژگی لحاظ می شود: 1 - از جهت کیفی، برتری 2 - از جهت کمی، دوام. قرآن نیز در مقایسه بین لذتهای دنیوی و اخروی به منظور دعوت به سوی آخرت و تشویق ایشان به حرکت در مسیر سعادت معنوی با تعبیراتی نظیر:
والاخرة خیر و ابقی(18).
بر این دو ویژگی تأکید دارد و پیوسته این حقیقت را گوشزد می کند که لذت آخرت از لذت دنیا از نظر کیفی بهتر، و به لحاظ کمی پایدارتر است.

زندگی انسان از دیدگاه قرآن

در بینش الهی، زندگی انسان دو مرحله دارد: مرحله دنیا و مرحله آخرت. زندگی دنیوی انسان نسبت به زندگی اخروی وی حکم چشم بهم زدن را دارد که با آن، قابل مقایسه نیست و در مجموع زندگی بی پایان وی چیزی به حساب نمی آید. بنابراین، اگر دنیای انسان همه اش همراه با آلام بوده و پر از درد و رنج باشد باز هم در مقایسه با لذتهای پایدار، ابدی و بهتر و شدیدتر وی در جهان دیگر چیزی به حساب نمی آید و هر گاه بتواند در ازای آلام دنیوی آخرت را به کف آورد سعادتمند خواهد بود. و بر عکس، اگر زندگی دنیویش غرق در لذت باشد ولی به قیمت بدبختی و عذاب اخروی او تمام شود، به هیچ وجه نمی توان وی را سعادتمند نامید مگر به طور کلی آخرت و زندگی ابدی را فراموش کنیم که در این صورت مردم دنیا به دو دسته تقسیم می شوند: سعادتمند و شقی. سعادتمند کسی است که بالنسبه از لذت بیشتری برخوردار باشد، و شقی آن کس که رنجش در دنیا بیشتر از لذت وی باشد.
مفهوم سعادت فقط در یک مورد از قرآن به شکلی مناسب با بینش وسیع الهی درباره انسان بکار رفته است. خداوند در این باره می فرماید:
فمنهم شقی و سعید فاما الذین شقوا ففی النار لهم فیها زفیر و شهیق خالدین فیها ما دامت السموات و الارض الا ماشاء ربک ان ربک فعال لما یرید و اما الذین سعدوا ففی الجنه خالدین فیها ما دامت السموات والارض الا ما شاء ربک عطاء غیر مجذوذ(19).
[مردم دو دسته هستند بدبخت و خوشبخت: شقاوتمندان تا آسمان و زمین هست در آتش جاودان بمانند مگر آنچه پروردگار تو خواهد که او هر چه خواهد می کند. و سعاتمندان مادام که آسمان و زمین هست در بهشت جاودان بمانند مگر آنچه خدای تو خواهد که این، بخششی قطع نشدنی است.]
بنابراین، اگر بر اساس بینش الهی و از دریچه معارف قرآنی، زندگی انسان را مورد توجه قرار دهیم زندگی دنیوی او در کل چیزی به حساب نمی آید. کسی که الی الابد در آتش خواهد بود - بر فرض که همه عمر را در این دنیای زودگذر غرق در لذت باشد - چگونه می توان گفت: چنین شخصی سعادتمند است؟ و بر عکس هر گاه کسی در جهان ابدی خوشبخت باشد و به گفته قرآن جاودانه در بهشت زندگی کند حتی اگر تمام لحظات عمر کوتاه دنیا را در شکنجه به سر برد سعادتمند خواهد بود و در کل، آن رنج دنیوی، چیزی به حساب نمی آید.
بنابراین، ملاک سعادت و شقاوت در بینش انسانی اسلامی، لذت و رنج ابدی است، به این معنا که اسلام در معنای سعادت و شقاوت تغییری نمی دهد و در این زمینه مفهوم جدیدی مطرح نمی کند که از دسترس درک و فهم مردم به دور باشد؛ بلکه، سعادت را به همان معنی رایج لذت پایدارتر و شقاوت را به معنی عرفی رنج و الم بیشتر می داند ولی در مصداق آن دو، تغییر می دهد و چون لذایذ و آلام دنیوی دوام و ثباتی ندارد لذایذ و آلام ابدی جهان آخرت را به عنوان مصادیق صحیح و حقیقی سعادت و شقاوت مطرح می کند.
واژه فلاح به معنای رستگاری به کار می رود: رستن از گرفتاریها و رنجها و موانع و رسیدن به هدف و مطلوب. انسان در راه رسیدن به مقصد و هدف خود، پیوسته با موانع و گرفتاریها و دشمنانی درگیر است ولی با تلاش و جهاد می تواند این گرفتاریها را برطرف سازد و موانع را از سر راه برداشته به هدف و مطلوب خویش نایل شود که در این صورت می گویند: رستگار شد، یعنی رست و رها شد یا راحت شد و بر دشمن چیره گردید. در چنین مواردی از واژه فلاح استفاده می شود.
قرآن نیز در مواردی واژه فلاح را بکار برده است. از آن جمله، روزی که بنا بود ساحران فرعون به دستور وی در برابر موسی خودنمایی و عرض اندام کنند، قرآن نقل می کند که فرعون برای تشویق و دلگرمی به آنان گفت:
و قد افلح الیوم من استعلی(20).
[امروز آن کس که چیره شود رستگار خواهد شد.]
و به جای پیروزی و چیره شدن بر خصم واژه افلح را بکار می برد چنانکه در زمینه معنوی نیز درباره کسانی که از رنج و گرفتاری دنیا رهیده و در صحنه دیگری به آسودگی وارد می شوند از همین واژه افلح استفاده شده و به آیاتی بر می خوریم مثل این آیه که می گوید:
قد افلح من تزکی(21).
و آیه ای که می گوید:
قد افلح من زکیها(22).
و در آیه اول سوره مؤمنون می گوید:
قد افلح المؤمنون(23).
آری تزکیه و تهذیب نفس برای رسیدن انسان به فلاح و رستگاری نه تنها مؤثر است بلکه راه منحصر به فرد خواهد بود. چنانکه در آیات دیگری به عنوان نتیجه عبادات و غایت کارهای شایسته انسان مطرح شده و همراه با کلمه لعل بکار برده شده است، مثل آنجا که می فرماید:
و اذکروا الله کثیراً لعلکم تفلحون(24).
و آیه ای که می فرماید:
و اتقوالله لعلکم تفلحون(25).
در اینگونه موارد که خداوند می خواهد مردم را وادار به تقوا، به ذکر خدا، به اجتناب از معاصی کند، با استفاده از جمله لعلکم تفلحون بیان می کند که هدف نهایی انسان فلاح است و به انسان می آموزد که برای رسیدن به آن باید این کارهای خوب را انجام دهد و آن کارهای زشت را ترک کند.
قرآن فلاح و رستگاری را به عنوان هدف از انجام کارهای خوب مطرح می کند که همه کارهای عبادی و افعال شایسته را برای رسیدن به آن باید انجام داد؛ ولی، هیچ گاه برای خود فلاح، هدف و غایت دیگری بیان نمی کند و نمی گوید: که اگر کسی به فلاح رسید چه می شود چون در ورای فلاح و رستگاری هدف دیگری و غایت گرانبهاتر و پرارزش تری وجود ندارد. فی المثل؛ در قرآن به آیاتی بر می خوریم نظیر:
فاعبدنی و اقم الصلوة لذکری(26).
و نظیر
ان الصلوة تنهی الفحشاء و المنکر و لذکر الله اکبر(27).
که در آنها ذکر خدا و دوری گزیدن از فحشا و منکر به عنوان هدف نماز مطرح گردیده است و آیه:
و اذکرو الله کثیراً لعلکم تفلحون(28).
که برای ذکر خداوند - که در آیات گذشته به عنوان هدف نماز مطرح شده بود - به نوبه خود رسیدن به فلاح و رستگار شدن را به عنوان هدف مطرح می کند؛ ولی، در هیچ یک از آیات قرآن نمی توان جمله ای را پیدا کرد که برای خود فلاح چیز دیگری به عنوان هدف آن معرفی شده و مثلاً بگوید: افلحوا لعلکم کذا به فلاح برسید تا چنین و چنان شود. و ما از این برخورد، نتیجه می گیریم که فلاح، هدف نهایی و مطلوب ذاتی است مثل سعادت که تعبیر دیگری از هدف است.
کلمه فوز هم به معنای کامیابی و رسیدن به مطلوب است اعم از مطلوب مادی و معنوی. گمشده انسان در دنیا زندگی ابدی و لذت جاودانی است و مشکلات موقت را برای رسیدن به آن تحمل می کند و هنگامی که به آن زندگی ابدی و لذت همیشگی رسید کامیاب شده و به فوز و فلاح رسیده است. قرآن کریم در آیاتی واژه فوز را با تعابیر مختلف بکار برده است در جایی می گوید:
لهم جنات تجری من تحتها الانهار ذلک الفوز الکبیر(29).
و در جایی دیگری می گوید:
من یصرف عنه یومئذ فقد رحمه و ذلک الفوز المبین(30).
و در آیه دیگری چنین آمده است که:
رضی الله عنهم و رضوا عنه ذلک الفوز العظیم(31).
همچنین در برخی آیات تعبیری دیگر را بکار برده و می فرماید:
و من یطع الله و رسوله فقد فاز فوزاً عظیماً(32).
و در برخی دیگر از آیات، تعبیری متفاوت با دو تعبیر فوق را مورد استفاده قرار داده و می گوید:
الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجة عندالله و اولئک هم الفائزون یبشرهم ربهم برحمة منه و رضوان و جنات لهم فیها نعیم مقیم خالدین فیها(33)....
[کسانی که ایمان آوردند و در راه خدا هجرت و با اموال و جانهاشان جهاد کردند در برتری در پیشگاه خدا بزرگترند و آنان خود رستگارانند پروردگارشان به رحمتی از (جانب) خویش و خرسندی و باغهائی برایشان که در آنها نعمتهای ماندگار است در آنها جاودان شوند مژده شان دهد.]