اخلاق در قرآن جلد اول

نویسنده : آیت الله محمد تقی مصباح یزدی مترجم : تحقیق و نگارش:محمد حسین اسکندری‏

2 - تقلید

یکی دیگر از چیزهایی که مانع تعقل و کسب معرفت صحیح می شود تقلید است افرادی که گرفتار ضعف و سستی خرد و اندیشه هستند، بجای آنکه خود بیندیشند و عقل و فکر خود را بطرز صحیح به کار گیرند در بست به اعتقاد دیگران اعتماد کرده و معتقدات خود را از ایشان می گیرند. طبیعی ترین تقلیدهای انسان تقلیدی است که افراد از پدران و اجداد خویش و یا یک نسل در یک جامعه از نسل قبل از خود به عمل می آورند. در قرآن، در موارد زیادی با بیانات مختلف از تقلید به عنوان مانع اساسی تعقل و درک درست مطالب و تحصیل عقاید و معارف صحیح، یاد می کند که به برخی از این آیات اشاره می کنیم:
در یک مورد می فرماید:
ام اتیناهم کتابا من قبله فهم به مستمسکون بل قالوا انا وجدنا ابائنا علی امة و انا علی اثارهم مهتدون و کذلک ما ارسلنا من قبلک فی قریة من نذیر الا قال مترفوها انا وجدنا ابائنا علی امة و انا علی آثارهم مقتدون قال اولو جئتکم باهدی مما وجدتم علیه آبائکم قالوا انا بما ارسلتم به کافرون(427).
(آیا پیش از این کتابی به ایشان داده بودیم تا در این اعتقاد باطل بدان تمسک جویند؟ نه بلکه می گفتند ما پدران خویش بر آئینی یافتیم و ما بر آثار افکار و رفتار و گفتار آنان هدایت گردیده شده ایم و این چنین نفرستادیم پیش از تو در هیچ شهری بیم دهنده ای را جز آنکه متنعمین و مرفهین آن می گفتند ما پدرانمان را بر آیینی یافته ایم و ما پیروان و اقتدا کنندگان آثارشان هستیم گفت: آیا و اگر چه بیاورم برایتان چیزی هدایت کننده تر از آنچه که پدرانتان را بر آن یافته اید؟ در پاسخ گفتند: ما به آنچه که شما آورده اید کافریم.)
در این آیه در ضمن نکوهش تقلید از پدران، آن را نقطه مقابل پیروی از کتاب آسمانی و وحی، مطرح و در دو مورد به این حقیقت اشاره کرده است: نخست می گوید: آیا به کتابی که قبلاً به ایشان داده ایم تمسک می جویند؟ سپس در پاسخ این سوال انکاری اظهار می دارد که نه، بلکه به تقلید از پدران خوئد این عقاید نادرست را می پذیرند و ترویج می کنند. بار دوم مجددا در پاسخ به آنان که می گفتند ما به آباء خویش اقتدا کرده ایم، پیامبر خدا می گوید: آیا و اگر چه ما مطالب هدایت کننده تری از آنچه که پدرانتان داشته اند برایتان آورده باشیم؟
در مورد دیگر در نقل مبارزه ابراهیم پیامبر بزرگ خدا با بت و بت پرستی آمده است که:
ولقد اتینا ابراهیم رشده من قبل وکنا به عالمین اذ قال لابیه و قومه ماهذه التماثیل التی انتم لها عاکفون قالوا بل وجدنا ابائنا لها عابدین لقد کنتم انتم و ابائکم فی ضلال مبین(428) و نیز آمده که: و اتل علیهم نبا ابراهیم اذ قال لابیه و قومه ما تعبدون قالوا نعبد اصناما فنظل لها عاکفین قال هل یسمعونکم اذ تدعون او ینفعونکم او یضرون قالوا بل وجدنا آبائنا کذلک یفعلون(429).
(و ما از قبل، ابراهیم را به رشد خود رساندیم و به او دانا بودیم بدان هنگام که به پدر و فامیلش گفت: این تندیسها چیست که شما به آنها روی آورده و اسیر آنها شده اید. گفتند: می دیدیم که پدرانمان پرستش کننده آنها بودند. گفت: هم شما و هم پدرانتان در گمراهی آشکار بوده اید.)
(و تلاوت کن برایشان خبر ابراهیم را هنگامی که به پدر و فامیلش گفت: چه می پرستید؟ در پاسخ گفتند: بتهایی را می پرستیم و بر توجه به آنها پایداری می کنیم. ابراهیم گفت آیا می شنوند صدای شما را وقتی آنها را می خوانید با هیچ نفع و ضرری به شما می رسانند؟ در جواب ابراهیم گفتند: نه بلکه پدرانمان اینگونه عمل می کنند.)
در این آیات با محکوم کردن تقلید از پدران و حکم به ضلالت و گمراهی پدران در بت پرستیشان و گمراهی فرزندان در تقلید کورکورانه از پدران، حضرت ابراهیم (علیه السلام) سعی می کند در مقابل تقلید، روح استدلال را در آنها زنده کند و قدرت ادراک عقلی را در ایشان بر انگیزد و آن را جایگزین تقلید سازد چنانکه آیات قبل، وحی را در قبال تقلید مطرح می کرد و در مجموع، نتیجه می گیریم تقلید کور کورانه موجب شقاوت انسان می شود و به ناچار راه سعادت در این دو راه خلاصه می شود: یکی اندیشیدن درست و دوم گوش فرادادن به وحی آسمانی که البته آنهم متکی بر عقل است. آن چنان که در آیه دیگر آمده است که:
و قالوا لو کنا نسمع او نعقل ما کنا من اصحاب السعیر(430).
(و گفتند: اگر به وحی آسمانی و سخن انبیاء گوش فرا می دادیم و یا بدرستی می اندیشیدیم و از همراهان آتش سوزان نمی بودیم.)
بهر حال انسان فطرتا بشخصه مسئول آینده و سرنوشت خویش خواهد بود و باید با تصمیم گیریهای صحیح که نیازمند اندیشیدن درست و تعقل خواهد بود اعمال و رفتار خود را به شکلی تنظیم کنیم که در آینده زندگی ما قرین سعادت و خوشبختی باشد و اگر نه در هر حال این خود ما هستیم که آینده خود را تباه ساخته و شقاوت و تلخی آن را می چشیم، نه می توانیم و نه فایده ای دارد که گناه را به گردن دیگران بیندازیم و آنان را مقصر و عامل شقاوت خویش بدانیم؛ چرا که، خداوند این توانایی را در فطرت و سرشت ما قرار داده است که شخصا حق و باطل را تشخیص دهیم هر چند در جامعه ای زندگی کنیم غرق در اباطیل و خرافات و یا در خانواده ای که نسل اندر نسل انحراف اعتقادی می داشته اند پس نباید در این مساله مهم، خود و سرنوشت خویش را کورکورانه تسلیم افکار و عقاید دیگران کنیم، بلکه لازم است با آن وجدان فطری و عقل خدادادی و معیارهای فطری به بررسی و سنجش افکار پرداخته، صحیح را از سقیم جدا کنیم . از تاریخ عبرت بگیریم نه آنکه کورکورانه تسلیم آن باشیم. از اینجاست که خداوند درباره فطرت مستقل انسان می فرماید:
و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقواها(431).
(قسم به نفس انسان و آنکه به اعتدالش آفرید سپس فجور و تقوایش را به وی الهام نمود.)
و در آیه دیگر می فرماید:
و اذ اخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم علی انفسهم الست بربکم قالوا بلی شهدنا ان تقولوا یوم القیامة انا کنا عن هذا غافلین او تقولوا انما اشرک اباونا من قبل و کنا ذریة من بعدهم افتهلکنا بما فعل المبطلون(432).
(و هنگامی که پروردگار تو از پشت فرزندان آدم ذریه آنان را برگرفت و آنان را گواه بر خودشان ساخت تا حقیقت نفس خویش را مشاهده کنند و پرسید اکنون که خود را مشاهده کردید بگویید آیا من پروردگار شما نیستم؟ در پاسخ گفتند بلی بر این حقیقت که تو پروردگار ما هستی گواهی می دهیم و آن را در درون جان خود یافتیم چنین کردیم مبادا آنکه در روز قیامت بگویید ما از این حقیقت غافل بودیم یا بگویید پدران ما از قبل مشرک بودند و ما فرزندشان بعد از آنان بودیم که تحت تأثیر خلق و خوی و افکار و عادات آنان پرورش یافتیم حال با چنین وضعی آیا ما را به واسطه آنچه آن ابطال کاران انجام داده اند تباه می سازی؟)
آیه فوق، برای هر فرد از افراد انسان یک شخصیت مستقل خدادادی را مطرح ساخته که به تناسب با موضوع بحث ما می توان دو نتیجه از آن گرفت: نخست آنکه با وجود این شخصیت فطری، انسان در برابر تاریخ و جامعه صددر صد خود را از دست نمی دهد و ذوب در آن نمی شود البته، نمی خواهیم بگوییم: به هیچ وجه متأثر از آنها نخواهد شد؛ بلکه، می گوییم: ذوب در آن دو نمی شود و آزادی و اختیار خویش را از دست نمی دهد. بنابراین، نقطه نظرهایی مثل نظریه جبر تاریخ و نظریه اصالت جمع فلسفی، از این دیدگاه الهی قرآنی که با طرح فطرت انسانی، استقلال شخصیت فرد را به گونه ای مطرح می سازد که قادر است چون سدی استوار در برابر جریان تاریخ بایستد، از آن به دلخواه خود و بر اساس گزینش و انتخاب آزاد به شکل عبرت آموزی بهره بگیرد و حتی جریان تاریخ را از مسیری که دارد تغییر داده و در جهت دلخواه خود، آنرا به مسیر دیگری هدایت کند.
دوم آنکه تقلید کورکورانه را نمی تواند توجیه کند و در پیشگاه خدا و پیامبران آن را به عنوان عذر تقصیر خویش بقبولاند، چرا که، با وجود این شخصیت مستقل فطری چنین عذری نه در این جهان و در پیشگاه انبیاء و فرستادگان خدا پذیرفته می شود و نه در جهان دیگر و در پیشگاه خدای متعال.
در خاتمه همانطور که در بحث حس گرایی اشاره کردیم، پرهیز از افراط و تفریط لازمه زندگی انسانی و رشد آن خواهد بود. می خواهیم این را بگوییم که تقلید هرگز به این معنی نیست که ما در زندگی از هیچ کس بهره فکری نگیریم و همه علوم و عقاید و افکار دیگران را به بهانه طرد تقلید و کسب استقلال - زشت یا زیبا، و حق یا باطل، یکباره دور بریزیم، چنانکه، برخی از افراطیون، بویژه در ارتباط با افکار اندیشمندان غرب، در ظاهر چنین گرایش منفی و مطلقی را بویژه هنگام کوبیدن و از دور در کردن بعضی از بزرگان و اندیشمندان خودی، از خود ابراز می داشتند در صورتی که اصولا، چنین عملی و ممکن نیست. چرا که، زندگی نوع انسان تا حد زیادی از چنان هماهنگی و یکسانی برخوردار است که افراد و جوامع در زندگی خویش غالباً با مشکلات مشابهی درگیر می شوند که دارای راه حل مشابه خواهند بود و این خیلی طبیعی و معقول است که برای نزدیک شدن راه، افکار ارائه شده و مسیر طی شده دیگران را مورد دقت قرار دهند و از آن افکار و تجربیات در پیشبرد زندگی و حل مشکلات اجتماعی خویش بهره بگیرند و نه تنها طبیعی و معقول؛ بلکه، گریزی از آن نیست و هیچ فرد یا جمعی نمی تواند ادعا کند که به هیچ وجه از فکر و تجربه و روش دیگران چیزی دریافت نکرده است.حداکثر این است که متفکران و اندیشمندان و مصلحین جوامع بشری می آیند در زمینه افکار و علوم و معارف بشری، حال یا عمیقتر یا سطحی تر یا وسیعتر یا محدودتر، تحولی ایجاد می کنند، روشی را تکمیل می کنند، روش جدیدی ارائه میدهند، اصول نوی عرضه می دارند و یا با کشف مجهولاتی به این علوم و معارف می افزایند.
پس آنچه را که قرآن تحت عنوان تقلید، محکوم می کند و ما در اینجا می خواهیم آن را توضیح دهیم آن است که ما با تقلید کورکورانه و چشم و گوش بسته جلو رشد مادی و معنوی و فکری و عقلانی خویش را بگیریم و با اشتغال به آن خود را از هدایتهای پربرکت وحی و معارف حقه و بلند آسمانی و سیر صحیح تفکر و راهنماییهای استوار عقلانی و داده های وسیع و عظیم تجربه های صحیح افراد و جوامع بشری و ارزشهای والای انسانی، محروم سازیم. یعنی، دقیقاً بر عکس بجای آنکه از افکار و اعمال گذشتگان و آباء و اجداد خویش یا جوامع دیگر، در جهت رشد و توسعه و تصحیح افکار و معارف و مادیات و معنویات خویش بهره گیری و عبرت آموزی کنیم و عامل ترقی و تعالی ما شود بر عکس به صورت یک تقلید کورکورانه و چشم و گوش بسته و نابجا باعث رکود و عقب ماندگی و سقوط ما بشود.
عامل تقلید صرفا به تقلید از آباء و گذشتگان خویش خلاصه نمی شود؛ بلکه، در بسیاری از موارد چنین اتفاق می افتد که یک ملت، در برابر ملت دیگری که از یک نوع امتیاز بویژه در زندگی مادی برخوردار است و به اصطلاح از جوامع پیشرفته باشد، استقلال و شخصیت حقیقی خود را از دست می دهد و انسانهای ضعیف العقل در این موارد، بویژه تحت تأثیر آثار مفیدی که در زندگی مادی خود از ایشان دریافت کرده اند، به شکل مبالغه آمیز و غیر منطقی از بعد شخصیتی و حرکات و رفتار و سکنات خود جذب در آنها می شوند و به شکل تهوع آوری می خواهند همه چیز را از ملت به اصطلاح پیشرفته بگیرند.
مثال بارز این تقلید را در جوانان قبل از انقلاب و ساخته و پرداخته رژیم پهلوی آشکارا می تواند دید که شعارهای تند برخی از سیاستمداران مبنی بر اینکه باید سر تا پا غربی شویم گرفته تا برنامه های کشف حجاب و خلع لباس و لباس متحدالشکل و... و از همه خطرناکتر تأثر فرهنگی و فکری و ریشه ای جوانان آن چنان که در خیلی از رفتارها و کارهای خود که ذکر آنها موجب اشمئزاز می شود به تقلید از اروپائیان و آمریکائیان افتخار می کردند. در راه رفتن، لباس پوشیدن، اصلاح سر و صورت، دکوراسیون منزل و بسیاری موارد دیگر و از جمله در افکار و اعتقادات کاملاً و بدون دلیل و منطق صحیح تحت تأثیر آنان بودند و جای بسی شگفتی است اینان که مسلمان می بودند و اعتقادی به دین مسیح نمی داشتند حتی شب ژانویه را به تقلید از اروپائیان مسیحی جشن می گرفتند. اروپائیانی که بسیاری از خود آنها نیز ایمان و اعتقادی به عیسی مسیح و دین مسیحیت ندارند و بیشتر به عنوان یک وسیله عیش و نوش جشن ژانویه را بر پا می دارند و می دیدی که مسلمانان ایرانی پرورش یافته رژیم پهلوی و نه تنها ایرانی که مسلمان بسیاری از کشورهای اسلامی نیز، از همان اروپائیان مؤمن یا بی ایمان به مسیحیت، به بهانه پیشرفتهای مادی و صنعتی آنان که یکباره دل اینان را ربوده بود، حتی در این کار به تقلید می پرداختند و طوطی وار و بدون دلیل و تجزیه و تحلیل در شب ژانویه به انجام همان کارهای مرسوم آنان اهتمام می ورزیدند.
ما در قرآن، در زمینه تقلید از ملل نیز به نمونه هایی بر می خوریم: از بنی اسرائیل یاد می کنیم که وقتی از مصر حرکت می کردند به طرف ارض مقدسه در بین راه خود رسیدند به شهری که مردم آن زندگی خوبی داشتند و بتخانه زیبایی که در آنجا به پرستش بتهایشان اشتغال داشتند که معمولاً، در این بتکده ها مراسم بت پرستی با رقص و شادی و میگساری و عیش و نوش و عشرت و التذاذات مادی همراه است. بنی اسرائیل را دیدن این مناظر، بسیار پسندیده و دلنشین آمد و آن چنان بیخود شدند که بدون توجه به گذشته خویش و سخنان پیامبر خدا آمدند و از حضرت موسی(علیه السلام) در خواست کردند که برای ما نیز خدایی قرار بده همچون خدایانی که برای اینان هست چنانکه در آیاتی آمده است:
و جاوزنا ببنی اسرائیل البحر فاتوا علی قوم یعکفون علی اصنام لهم قالوا یا موسی اجعل لنا الها کما لهم اله قال قوم تجهلون ان هولاء متبر ماهم فیه و باطل ما کانوا یعملون قال اغیرالله ابغیکم الها و هو فضلکم علی العالمین و اذ انجیناکم من ال فرعون یسومونکم سوء العذاب یقتلون ابنائکم و یستحیون نسائکم و فی ذلکم بلاء منه ربکم عظیم(433).
(و بنی اسرائیل را از دریا بگذرانیدیم پس رسیدند به مردمی که بر پرستش بتهایی که برای آنان بود روی آورده مواظبت می کردند. گفتند: ای موسی قرار ده برای ما نیز خدایی چنانکه برای آنان خدایانی است موسی در پاسخ به ایشان گفت که: حقاً شما مردم نادانی هستید. محققاً وضع اینان پوچ است و آنچه که انجام می دهند باطل و نیز به آنان گفت آیا غیر از الله خدایی برای شما بجویم در صورتی که او شما را بر جهانیان برتری داده است و یاد آورید زمانی که نجات دادیم شما را از زیر سلطه و بیداد آل فرعون که عقوبت تلخی بر شما تحمیل می کردند پسرانتان را کشتار می کردند و زنانتان را زنده می داشتند و در این کار برای شما از سوی پروردگارتان ابتلاء و آزمایش بزرگی بود.)
این درخواست، در واقع، تجلی دیگری از روح تقلید بوئد که در این قوم، بروز می کرد و حضرت موسی (علیه السلام) با آنهمه زحمتها و مبارزاتی که برای رهایی آنان تحمل کرده بود از این سخن برآشفت و بر این جهل و نادانی و جمود فکری و گرایش به تقلید بی دلیل از افکار پوچ و مراسم باطل دیگران ملامتشان کرد.
شاید تفسیر روانی این درخواست همین باشد که دیدند این مردم سروسامانی دارند شهر زیبایی دارند فرضا بتکده ای در بالای تپه ای بلند و سرسبز و باغهایی پر از درختهای شاداب با میوه ها و ثمرات متنوع و چشمه ها و استخرها و آبهای جاری و زنهایی زیبا و ساختمانهایی با شکوه و... طبعا، این مناظر، توجه آنها را جلب کرد و از طرفی این وضع را با وضع خودشان که مقایسه می کردند و می دیدند که پیوسته مردم آواره ای بوده اند، زندگی درست و سروسامانی ندارند، یکوقت مردم بیابان نشینی بودند، مدتی هم بیگاری و نوکری مصریها را کردند حالا هم که از زیر سلطه فراعنه رها شده اند آواره هستند: نه خانه ای نه شهری، نه مسکنی، نه باغی، نه زمینی و نه استقراری دارند در آینده هم که معلوم نیست سرنوشتشان چه می شود. در چنین وضعی وقتی که آن مردم شهر نشین، مرفه و پیشرفته را دیدند تمایل یافتند که مثل ایشان باشند و به شیوه آنان زندگی کنند؛ ولی، امتیاز بارزی که از آن مردم به چشمشان می خورد بتکده بود و پرستش بتها و مراسم ویژه آن بود از این رو، از حضرت موسی (علیه السلام) درخواست کردند که ما هم می خواهیم خدایی و بتی و شیوه پرستشی چون آنان داشته و در طرز زندگی و عبادت و پرستش و دین مثل ایشان باشیم که با سرزنش پیامبر خدا بخاطر جهل و نادانی خود مواجه شدند.
بهر حال یکی از عوامل که مانع دستیابی به معرفت صحیح می شود تقلید بی منطق و کورکورانه به معنی عام کلمه است خواه تقلید از آباء و اجداد بجای عبرت آموزی از تاریخ گذشته خویش، و خواه تقلید کورکورانه و سرسپردگی بی جا بی ملل پیشرفته و یا هر کسی که انسان یک نوع برتری چشم پر کن و برجستگی در وی مشاهده کرد باشد.

3 - اعتماد به ظن

عامل دیگری که انسان را از دستیابی به شناخت صحیح باز می دارد عبارت است از خوی و یا عادت اعتماد به ظن و گمان که به تدریج در زندگی برای وی حاصل می شود. ما در امور روزمره زندگی خود نمی توانیم به تمام حوداث جزئیات، علم قطعی پیدا کنیم و دست یافتن به قطع در موارد گوناگون و فراوان زندگی برایمان مشکل است، از این رو، معمولاً به خود زحمت تحصیل آن را نمی دهیم و منشأ حرکات و کارهای ما همان اعتماد به ظنون و گمانهایی است که با زحمت کمتر و ساده تر برای ما فراهم می شود0 وقتی حرکت می کنیم، سوار اتومبیلی می شویم تا به مقصد برسیم، اطمینان قطعی نداریم که این اتومبیل ما را صددرصد به مقصد می رساند؛ بلکه، احتمال می دهیم، موانع مختلفی ما را از وصول به مقصد باز دارد: اتومبیل، تصادف کند یا خراب شود یا مشکلات دیگری پیش آید ولی بر این که می توانیم از این وسیله استفاده کنیم و به مقصد برسیم گمان داریم و همین گمان منشأ حرکت ما و تنظیم برنامه زندگی ما می شود و معمولاً، کارهای دیگر زندگیمان را نیز به همین منوال و بر اساس اعتماد به ظن و گمان انجام می دهیم تا آنجا که این اعتماد به گمان به شکل یک اعتیاد بر همه جریانات زندگی و حرکات و سکنات ما مسلط می شود.
از سوی دیگر، اعتماد به گمان در مسائل عادی و مادی زندگی شاید مشکلات بزرگی به بار نیاورد؛ ولی خسارتهای بزرگ و جبران ناپذیری از اینجا شروع می شود که پیدایش چنین عادتی در جریان زندگی معمولی منشا شود تا در مسائل مهمتر و اساسی تر هم به ظن و گمان اکتفا کنیم و در فکر تحصیل علم روشن و قطع و یقین برنیائیم.
قرآن کریم بسیاری از اشکالات مشرکین و کفار را در همین اعتماد بیجا و غیر منطقی بر گمان، تعلیل و ریشه یابی می کند و آنان را به این لحاظ که تابع ظنون و اوهام خویش هستند مورد سرزنش قرار می دهد که در اینجا به نمونه هایی چند از آیات اشاره می کنیم:
در برخی آیات شرکت ورزی مشرکان را به اعتماد برگمان تعلیل می کند و می گوید:
الا لان الله من فی السموات و من فی الارض و ما یتبع الذین یدعون من دون الله شرکاء ان یتبعون الا الظن و ان هم الا یخرصون(434).
(آگاه باش که آنچه که در آسمان و زمین است از آن خداست و آنان که غیر از خدا را شریکان او می خوانند جز از گمان پیروی نکنند و نیستند جز کسانی که تخمین می زنند.)
و در جای دیگر می گوید:
قل هل من شر کائکم من یهدی الی الحق قل الله یهدی للحق افمن یهدی الی الحق ان یتبع ام من لا یهدی الا ان یهدی فمالکم کیف تحکمون و ما یتبع اکثرهم الا ظنا ان الظن لا یغنی من الحق شیئا(435).
(بگو آیا از شریکان مورد اعتقاد شما کسی هست که هدایت به سوی حق کند بگو خدا هدایت به سوی حق می کند پس آیا آن کس که هدایت به سوی حق می کند برای پیروی شایسته تر است یا کسی که هدایت نکند جز آنکه نخست خودی وی هدایت شود پس این چه وضعی است که برای شما پیش آمده است و در این باره چگونه قضاوت می کنید.)
در آیات نامبرده این حقیقت مشهود است که خداوند اعتقادات باطل مشرکان و شرک ورزی بی اساس آنان را در این امر روانی تحلیل و ریشه یابی می کند که سخنان و عقاید و اعمال ایشان جز اوهام و ظنون پایه و اساسی ندارد و بیهوده بر گمان خود اعتماد می کنند.
در بعضی آیات انکار قیامت و حکم به اینکه در وراء این جهان ماده جهان دیگری نیست را بر همین اعتماد به ظن و تکیه بر اوهام و تخیلات بر می گرداند و می گوید:
و ما خلقنا السماء و الارض و مات بینهما باطلا ذلک ظن الذین کفروا فویل للذین کفروا من النار ام نجعل الذین آمنوا و عملوا الصالحات کالمفسدین فی الارض ام نجعل المتقین کالفجار(436).
(و آسمان و زمین و آنچه در بین آن دو هستند باطل نیافریدیم این گمان است که کافرند پس وای بر آنانکه کافرند از آتش! آیا قرار می دهیم آنان را که ایمان آوردند و عمل صالح کردند همانند فسادکاران روی زمین آیا قرار می دهیم تقواپیشگان را همانند تبهکاران.)
و در آیات دیگری برخی دیگر از عقاید خرافی را به همین اصل تحلیل می کند و می گوید:
ان الذین لا یومنون بالاخرة لیسمون الملائکه تسمیة الانثی و ما لهم به من علم ان یتبعون الا الظن و ان الظن لا یغنی من الحق شیئا(437) و الکم الذکر و له الانثی تلک اذا قسمة ضیری ان هی الااسماء سمیتموها انتم و آبائکم ما انزل الله بها من سلطان ان یتبعون الا الظن و ما تهوی الا نفس و لقد جائهم من ربهم الهدی(438).
(آنان که به آخرت ایمان ندارند ملائکه را به نوع نامگذاری زنان دختران خدا نامگذاری می کنند و نسبت به آن علمی ندارند آنان جز از گمان پیروی نکنند و گمان انسان را از حق بی نیاز نمی کند.)و (آیا برای شما پسر و برای او دختر باشد در این صورت چنین تقسیمی ناقص و نادرست است. نیست این جز نامهایی که شما و پدرانتان بر آنها نهاده اید و خدا هیچ دلیلی بر آن نازل نفرموده اینان که چنین باورهایی دارند جز از گمان و هوای نفس پیروی نمی کنند در حالیکه هدایت از سوی پروردگارشان آمده است آنها را.)
و ان تطع اکثر من فی الارض یضلوک عن سبیل الله ان یتبعون الا الظن و ان هم الا یخرصون(439).
(و اگر پیروی کنی بیشتر کسانی را که در زمین هستند ترا از راه خدا گمراه کنند پیروی نکنند جز از گمان و تخمین.)
اکنون این سوال مطرح می شود که منظور از اعتماد به ظن چیست و چرا تفبیح است؟ و بویژه با توجه به این حقیقت که شک و ظن دو پله و یا دو گامی هستند برای وصول به علم قطعی، و اصولا راه وصول به علم قطعی، شک و ظن است و چاره ای جز این نداریم که نخست درباره هر مساله ای تردید کنیم سپس در اندیشه فرو رفته که بطور طبیعی پس از فکر و مطالعه به تدریج احتمال یک طرف در نظر ما تقویت می شود و از حالت تردید که در آن احتمال نفی و اثبات در نظر ما مساوی است کم کم خارج می شویم تا در مرحله بعد یک احتمال یا احتمال یک طرف در نظر ما رجحان پیدا کند گر چه احتمال مقابل نیز صددرصد نفی نشده باشد. یعنی پس از شک وارد ظن و گمان می شویم و آنگاه که به فکر و مطالعه خود ادامه دادیم بار سوم به یک علم قطعی نایل خواهیم شد.
با توجه به بیان فوق به یک لحاظ باید بگوییم اعتماد بر گمان برای وصول به علم، امری لازم است و اصلاً ناگزیر از چنین اعتمادی خواهیم بود و بنابراین، پاسخ به سوال فوق در بررسی این مساله و روشن شدن آن کاملاً ضروری است.
در پاسخ به سوال فوق می توان گفت: که ظن گاهی به عنوان یک حالت روانی و یک اعتقاد به کار می رود از آن جهتی که انسان یقین ندارد که طبعا این حالت خود به خود نه تنها ارزش منفی ندارد؛ بلکه، به عنوان پل عبور به سوی یقین و علم قطعی گذر از روی آن لازم است و ارزش مثبت نیز دارد یعنی به شرطی که گذرگاه و معبری باشد برای تقبیح به لحاظ خود این حالت نیست، بلکه به لحاظ لازمه آن خواهد بود؛ یعنی، این حقیقت که ظنون همیشه انسان را به یقین نمی رسانند و مقدمه تحصیل یقین قرار نمی گیرند و از آنجا که در بسیاری از موارد از واقعیت تخلف می کنند حیثیت ناهماهنگی با واقعیت در آن لحاظ می شود و به این لحاظ حتی در مواردی هم که شخصی به خیال خویش یقین داشته و جازم باشد ولی یقین و حزمش بر خلاف واقع باشد قرآن آن را ظن تلقی می کند؛ زیرا، برای چنین شخصی که اعتقاد جزمی باطلی دارد راه تحصیل حقیقت باز است و اگر از راه عقل بطور دقیق وارد شود و فکرش را به طرز شایسته به کار اندازد بی پایگی این اعتقادش برای او برملا و به سرچشمه زلال و آب گوارای حقیقت نایل می شود.
با توجه به بیانات فوق، منظور از اعتماد به ظن که مورد تقبیح قرآن مجید قرار گرفته است دو چیز خواهد بود: یکی عبارت است از اعتماد بر اعتقاد خلاف واقع هر چند اعتقادی جزمی باشد. دوم اعتقاد بر اعتقاد غیر جزمی یعنی ظن و گمان هر چند که مطابق با واقع هم باشد؛ چرا که، در مورد نخست انسان به واقع دست نیافته و به حقیقت نرسیده است هر چند که جزم و یقین هم داشته باشد و در مورد دوم راه و روش و حالتش نامطمئن بوده و از استحکام لازم برخوردار نیست، ضمانتی برای صحت ندارد و انسان را به حق نمی رساند. انسان عاقل زندگیش را بر حقایق استوار می کند نه بر اوهام و خیالات و بویژه، در مسائل اعتقادی و اصول اساسی جهان بینی تأکید بیشتری خواهد بود بر درک قطعی واقعیتها و اعتقاد جزمی بر آنها یعنی علم کاشف از واقعیت که از راه منطقی صحیح حاصل می شود راهی که همه انسان به مقتضای فطرت انسانی خویش به هنگام کشف حقایق در آن سیر می کنند و به مقصد می رسند.
پس یکی دیگر از موانع وصول به شناخت علمی همین حالت اعتماد به ظنون است که در زندگی روزمره از آن ناگزیر هستیم و چون به آن خو کرده ایم و به صورت عادتی برای ما شده است که در مسائل اساسی و مهم نیز به فکر تحصیل علم قطعی نمی افتیم و قرآن به ما گوشزد می کند که این گونه عادت خطرناک است و گر چه در امور روزه مره و مسائل ساده زندگی بویژه اگر تحصیل علم یقینی ممکن نباشد می توان به ظن اکتفا کرد؛ ولی، نباید این گونه عادت ناخود آگاه راه تحصیل علم قطعی را در مسائل اساسی و زیربنایی بروی ما ببندد که این ما را به حق نمی رساند و موجب زیان و خسارت سنگینی بر ما خواهد شد.

گرایشات معارض

موانع دیگری نیز انسان را از کسب معرفت صحیح و نیل به علم باز می دارد که بیشتر مربوط به بعد گرایشها می شود: مثل اینکه انسان تصور کند اگر به دنبال کسب معارف حق باشد از یک سلسله منافع مادی محروم خواهد شد.
معمولاً، کسانی که در زندگی دنیا در رفاه و نعمت زندگی می کنند و همه نوع وسایل آسایش و التذاذ بر ایشان فراهم است، به وضع موجود خویش دلبستگی شدید پیدا می کنند تا آنجا که اگر احساس کنند چیزی این وضع را به خطر می اندازد مایل نیستند ذهن خود را به آن مشغول سازند و بر عکس به مبارزه با آن بر می خیزند.
بطور کلی در آیات قرآن در ارتباط با اندیشه درست حداقل به سه نوع از موانع برخورد می کنیم: