اخلاق در قرآن جلد اول

نویسنده : آیت الله محمد تقی مصباح یزدی مترجم : تحقیق و نگارش:محمد حسین اسکندری‏

ج - دشمنی و انزجار نسبت به خدا، پیامبر و دین

در مرحله سوم کسانی هستند که باز هم فکرشان زنده است و همانند گروه اول نیستند که اصولا درباره موضوعات هیچ گونه نیندیشند؛ ولی، فکرشان در اسارت گرایشات منفی و عناد و دشمنی با خدا و پیامبر قرار دارد و در این زمینه به تلاش و فعالیت می پردازند هر چند کاملاً ممکن است که این عناد به نوبه خود فرعی و انعکاسی باشد از همان گرایشات مثبت مادی یعنی جاه طلبی و دنیا دوستی و مال پرستی؛ ولی، ظهور و بروز این گرایشات در شکل دشمنی مستقیم و عدوات با خدا و خداپرستان و تکذیب و ادبار و استکبار و قتل و خونریزی خود را نمایان می سازد. و در این زمینه می توان به برخی از آیات اشاره کرد نظیر آیه:
ذرنی و من خلقت وحیدا و جعلت له مالا ممدودا و بنین شهودا و مهدت له تمیهدا ثم یطمع ان ازید کلا انه کان لایاتنا عنیدا سارهقه صعودا انه فکر و قدر فقتل کیف قدر ثم قتل کیف قدر ثم نظر ثم عبس و بسر ثم ادبر و استکبر فقال ان هذا الا سحر یوثر ان هذا الا قول البششر ساصلیه سقر و ما ادراک ما سقر لا تبقی و لا تذر لواحة للبشر(446).
(مرا بگذار با آن کس که تنها آفریدم و برای وی مال فراوان قرار دادم و پسران حاضر به خدمت و همه چیز برای او بطور کامل آماده کردم سپس طمع می ورزد که آنها را بیفزایم هرگز چنین نکنم او با آیات ما دشمنی ورزید بزودی او را در مجازاتی سخت و عذاب در اندازیم او بیندیشید و نظر داد پس مرده باد که چگونه نظری داد سپس مرده باد که چگونه نظری داد سپس تأمل کرد سپس روی درهم نمود و اظهار کراهت کرد سپس پشت کرد و سرپیچی نمود پس گفت: نیست این جز سحری که از دیگران آموخته شده نیست این جز گفتار انسان بزودی وی را در سقر اندازیم و نمی دانی که سقر چیست باقی نگذارد آنچه در آن افتد و رها نکند هر کس را که داخل شود جز آنکه بسوزاند و رنگ پوست را بسیار دگرگون سازد.)
بهر حال این سه نوع گرایش کلی است که هر یک با دیگری متفاوت است ولی هر سه نوع انسان را از فکر و اندیشه صحیح درباره موضوعاتی که باید مورد اندیشه قرار گیرد باز دارند.
ما به لحاظ دیگر نیز می توانیم گرایشات مزاحم اندیشه درست را تقسیم کنیم:
قرآن کریم قشری از جامعه را به عنوان مترفین، مسرفین، و پیشگامان مبارزه با انبیاء معرفی می کند که هر وقت پیامبری می آمد اینان در مقابلش می ایستادند و مخالفت می کردند شاید سر مخالفت آنان همین باشد که آنان زندگی خوشی می خواستند که داشتند و در زندگی خویش کمبودی احساس نمی کردند. و از سوی دیگر گمان و احیاناً یقین داشتند که اگر راه انبیاء را بپذیرند و دعوت آنان را اجابت کنند، این زندگی لذتبخششان به خطر می افتد و همین گرایش به رفاه و آسایش منشاء مخالفت آنان می شد.
دومین گرایشی که انسان را از کسب معرفت باز می دارد گرایش به موقعیت اجتماعی است که اگر انسان فکر کند پذیرش خدا و قیامت و آخرت موقعیت اجتماعی وی را به خطر می اندازد این فکر وی را از اندیشیدن درباره موضوعات نامبرده باز می دارد.
البته بسیاری از مردم مقام و موقعیت اجتماعی را برای این می خواهند که وسیله ای باشد برای تأمین منافع مادی تا بتوانند در سایه موفقیتی که یافته اند به چپاول و سوء استفاده هایی دست بزنند؛ ولی، در همه جا این طور نیست و برای کسانی هم خود مقام موضوعیت دارد. این یکی از خواسته ها و گرایشات روانی انسان است که در بین مردم از یک نوع برتری اعتباری برخوردار باشد به او رئیس بگویند و در مقابلش احترام کنند.
اینان بعکس گروه نخست ترجیح می دهند اگر منافع مادی و مالیشان به خطر می افتد مقامشان محفوظ بماند و حتی بسیار اتفاق می افتد برای کسب مقام یا پست و شهرتی یا برای حفظ آن مقادیری خرج کنند و این امر بیانگر این حقیقت است که گرایش به مقام و جاه پرستی به نوبه خود یک گرایش مستقل است و مانع می شود از اینکه انسان ذهن خود را به تفکر صحیح مشغول دارد و به نتایج و معارف زلال و حقیقت دست یابد. چون اگر بخواهند دنبال انبیاء بروند این پست و مقامها در معرض خطر قرار می گیرند.
در قران آیاتی هست که به این مطلب اشاراتی دارند یا حداقل می شود چنین برداشتهایی از آنها کرد. مثل آیه:
و اتخذوا من دون الله الهة لیکونوا الهم عزا(447).
(و بر گرفتند غیر از خدا،. خدایانی را تا برای آنها عزتی باشند (و از قبل آنها موقعیتی در جامعه کسب کنند)).
و آیه:
الذین یتخذون الکافرین اولیاء من دون المومنین ایبتغون عندهم العزة فان العزة لله جمیعا(448).
(آنان که کافران را دوستان برای خود برگرفتند نه مؤمنان را آیا از نزد آنان عزت طلب کنند؟ (این طلبی بی جا است زیرا) که عزت همه اش از آن خداست.)
و آیه:
و قال انما اتخذتم من دون الله اوثانا مودة بینکم فی الحیاة الدنیا ثم یوم القیامة یکفر بعضکم ببعض و یلعن بعضکم بعضا و ماوکم النار و مالکم من ناصرین(449).
(و گفت: شما بر گرفتید غیر از خدا بتهایی را تنها بخاطر آنکه اساس دوستی میان شما باشد در زندگی دنیا سپس در روز قیامت بعض از شما بعض دیگرتان را کفر و لعن کنند و جایگاهتان آتش باشد و یاورانی نداشته باشید.)
و آیه:
ثم ارسلنا موسی و اخاه هارون بایاتنا و سلطان مبین الی فرعون و ملائه فاستکبروا و کانوا قوما عالین فقالوا انومن لبشرین مثلنا و قومهما لنا عابدون فکذبوهما فکانوا من المهلکین(450).
(سپس فرستادیم موسی و برادرش هارون را به همراه معجزات و برهان آشکار به سوی فرعون و اشراف قوم او پس سرپیچی کردند و مردم برتری طلبی بودند.
پس گفتند: آیا ایمان آوریم به دو انسان همانند خودمان که فامیلشان بردگان ما بودند پس آن دو را تکذیب کردند پس از هلاک شدگان بودند.)
و... که در کل از آیات فوق و نظایر آنها به این نتیجه می رسیم که عده ای در واقع از قبل خدایان دروغین و بتهایی که می پرستیدند به کسب عزت و موقعیت اجتماعی چشم داشتند و آن چنان این مقام طلبی و موقعیت خواهی چشم و دل آنها را پر کرده بود که هیچ گاه به خود اجازه نمی دادند درباره حق و حقیقت و خدا و قیامت و وحی و نبوت بیندیشند چرا که این گونه اندیشه ها را در تزاحم و تعارض با موقعیت خویش می دیدند.
سومین عامل روانی و گرایش نفسانی که از اندیشه درست و تحصیل معرفت صحیح، ما را باز می دارد گرایش به استکبار و تکبر و خود بزرگ بینی است که در افراد مختلف شدت و ضعف دارد و تا حدی ممکن است شدید باشد که تواضع در برابر موجود دیگر را ننگ خود تلقی کند و حتی بالاتر اینکه نتواند در برابر خدای متعال آفریننده او و همه موجودات سرخم کرده و اظهار تواضع کند که این بزرگترین مرتبه کبر و خطرناکترین آنهاست: به عنوان مثال در تاریخ آورده اند که اهل طائف، پس از بالا گرفتن کار پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که خود را ناگزیر از پذیرش او می دیدند، به وی پیشنهاد کردند که ما دین تو را می پذیریم به این شرط که تو هم نماز و سجده را از ما برداری و ما را از به خاک افتادن در برابر خدا معاف داری که این کار برای سنگین و غیر قابل تحمل خواهد بود. تفسیر روانشناختی این پیشنهاد همین است که روح تکبر در آنان آن چنان قوی بوده که حتی نمی توانستند در برابر خدا سر خم کنند که این نوع تکبر و تا این حد از استکبار حتی در شیطان هم وجود ندارد؛ چرا که، شیطان در برابر خدا خاضع بود و قد عبدالله ستة آلاف سنة (شش هزار سال خدا را عبادت کرد) که لا یدری امن سنی الدنیا ام من سنی الاخرة.
آری شیطان از سجده کردن در برابر خدا احساس عار و ننگ نمی کرد و این کار را در زمانهایی طولانی کرده بود و صرفا از فرمان خدا به سجده در برابر آدم عارش آمد و سرپیچی کرد و سرپیچی او عامل سقوطش گردید. بنابراین، اگر انسانی پیدا شود که از اظهار خضوع در برابر خداوند هم احساس عار و ننگ کند، طبعا از شیطان بدتر است.
ان الذین یستکبرون عن عبادتی سیدخلون جهنم داخرین.
(آنانکه از پرستش من سرپیچی کنند و بزودی با خواری وارد جهنم شوند.)
ولی، البته نمونه های پاینتر و درجات ضعیفتر کبر زیاد است و در قرآن هم به نمونه های تاریخی فراوانی اشاره شده، به امتهای گشته بسیاری که تن به اطاعت انبیاء نمی دادند.
و سرانجام، عجب و خودپسندی و تعصب و غرور نیز شبیه تکبر از گرایشات مانع اندیشه و مزاحم تحصیل شناخت به شمار می روند مثل تعصبات نژادی، گروه گرایی و فرقه گرایی و کلا تعصبهای باطل و بیجا و نیز غرور و مانع می شوند از اینکه انسان درباره رفتار خود تردید کند و بیندیشد تا به اعتقاد درست و باورهای صحیحی دست یابد.

آثار معرفت انسان به خدا

انعکاسهای روانی و رفتاری معرفت

افعالی که انسان در ارتباط با خدای متعال انجام می دهد و نیز حالاتی که در همین رابطه در روان انسان پدید آید از معرفتی که نسبت به خدای متعال دارد حاصل خواهد شد، یعنی، بدنبال خداشناسی، حالات و توجهات و کیفیات نفسانی خاصی در انسان پدید می آید که به مقتضای این حالات مخصوص و توجهاتی که نسبت به صفات الهی می یابد در چارچوب شرائط خاص خارجی، افعالی را انجام خواهد داد.
معرفتی را که افراد نسبت به خداوند تحصیل می کنند از جهت عمق و وسعت مفاهیم در سطوحی بسیار متفاوت است و به اصطلاح، عرض عریضی دارد، تا آنجا که تقریبا می توان گفت: مراتب معرفت الهی در انسان میل به بی نهایت دارد. فی المثل، معرفتی که عموم مردم درباره خدا پیدا می کنند در حد یک شناخت اجمالی از موجودی است که جهان از او بوجود آمده و این معنی که اگر او نمی بود یاد بود و نمی خواست جهان بوجود نمی آمد؛ ولی، فوق این مرتبه اجمالی، مراتب بسیار زیاد و متفاوتی وجود دارند که می توانند در تغییر حالات و رفتار و شکل دهی به آنها تأثیر چشمگیر و نقش مهمی داشته باشند، تا می رسد به آن معرفتی که خدای تعالی نسبت به ذات خویش دارد و برای هیچ انسانی و هیچ موجود دیگری غیر از خود خداوند، داشتن چنین معرفتی، مقدور و میسر نیست.
معرفتی که انسان نسبت به خدای متعال پیدا می کند، به تناسب عمق و کمال خود معرفت و مقدار توجهی که انسان نسبت به معرفت خویش پیدا می کند و مفهومی که از اسماء و صفات الهی در ذهن وی ایجاد می کند، حالات خاصی در انسان بوجود می آورد که بلحاظ مقدماتش اختیاری است و می تواند مورد امر و نهی اخلاقی قرار گیرد و دارای ارزش اخلاقی باشد. و این حالات نیز به نوبه خود منشأ رفتارهای ویژه ای در انسان خواهند شد.
در واقع با دقت بیشتر می توان گفت: یک مایه های فطری در روح انسان وجود دارد که به صورت احساسات و عواطف و کیفیات نفسانی تبلور می یابند و بخشی از آنها همان هائی هستند که جنبه متعالی دارند و با خدای متعال ارتباط پیدا می کنند.
همچنین، می توان گفت: این حالات و احساسات بطور کلی خود، جنبه ادراکی دارند؛ یعنی، حقیقت آنها یک حقیقت ادراکی است و نیز متأثر و معلول علم و معرفت انسان هستند چنانکه فلاسفه گفته اند: این علم است که شوق را بوجود می آورد و اگر بخواهیم دقیقتر بگوئیم: علم مایه های فطری را فعلیت و جهت می دهد و فطرت انسان و ابعاد فطری او را بر می انگیزد. و بر همین اساس، علم و معرفت نسبت به ذات و صفات و اسماء و افعال الهی و نیز به نوبه خود تأثیر عمیقی در برانگیختن آن مایه های فطری دارند که با خدای متعال در ارتباطند و پیدایش حالات خاص الهی در روان انسان و نیز از این رهگذر در شکل دهی به رفتار وی البته، در چارچوب شرائط خارجی، مرهون آن شناختهاست.
آیات و روایات نیز احیاناً در مواردی تأثیر معرفت در ایجاد این حالات را مورد توجه قرار داده اند چنانکه خداوند می فرماید: انما یخشی الله من عباده العلماء(451) (تنها از میان بندگان خدا این علماء و خداشناسان هستند که از او خشیت دارند.) علماء بلحاظ عالم بودنشان اینگونه اند؛ یعنی، این علم و معرفت آنها است که حالت و کیفیت نفسانی خشیت الهی را در روانشان ایجاد می کند و چنانکه در روایتی از حضرت رضا (علیه السلام) آمده من کان بالله اعرف کان من الله اخوف(452). (آن کس که به خدا داناتر باشد او از وی ترسان تر خواهد بود) و حضرت امیر (علیه السلام) در روایتی می فرمایند: اکثر الناس معرفة لنفسه اخوفهم لربه. (داناترین مردم نسبت به خویش آنکس است که از پروردگارش بیشتر می ترسد.) بلحاظ آنکه هر کس خود را بشناسد خدای خود را می شناسد و از وی می ترسد. در هر حال این گونه آیات و روایات نیز بیانگر رابطه وثیقی میان معرفت از یک سو، و حالات نفسانی از سوی دیگر، است که ما در اینجا مورد توجه قرار داده ایم.
در همین جا توجه به این نکته نیز لازمست که تأثیر معرفت در پیدایش حالات نامبرده بصورت علت تامه نیست؛ چرا که، ممکن است معرفت بمعنی تصدیق ذهن و درک یقینی و قطعی عقل و بدنبالش در تنظیم رفتار انسان اثری نداشته باشد؛ یعنی، تأثیر آن منوط و مربوط میشود به وجود شرائط دیگر در کنار وجود علم و معرفت و بنابراین، تأثیر معرفت در حد تأثیر جزءالعلة خواهد بود.
این حالات قلبی که بطور کلی به احساس و عواطف و گاهی اسمهای دیگری معروفند، به قلب، از آنجهت که مرکز احساسات و عواطف است، نسبت داده می شوند.
در بحث مربوط به آن گفتیم: قلب عبارتست از همان روح انسان از آن جهت که دارای قوه شناخت حصولی و حضوری و دارای احساسات و عواطف خاص است. اکنون، می گوئیم: گاهی وجود یک معرفت و ادراک، قلب را چنان بر می انگیزد که حالتی متناسب با آن معرفت پیدا می کند؛ ولی، گاهی هم چنین آمادگی وجود ندارد و زمینه روانی انسان طوری است که با وجود همان علم و معرفت، آن حالت و آن احساس خاص را پیدا نمی کند. در چنین وضعی آن قلب را قسی و این انحرافی را که در آن بوجود آمده قساوت می نامند چنانکه انحراف در بعد شناختی قلب را زیغ گویند. قساوت قلب موجب میشود تا در مورد مقتضی، حالت خوف و خشیت و اشتیاق و نظائر آنها در دل انسان حاصل نشود. این حقیقت را هر کسی می تواند هم در درون خود تجربه کند و هم روی اشخاص مختلف دیگر. یک انسان با دقت در روان خود ملاحظه می کند یک بار وقتی چیزی را فهمید یا توجه بمعنائی پیدا کرد بدنبالش احساس و تأثر خاصی پیدا می کند؛ ولی، بار دیگر که همان معرفت و توجه را در نظر می گیریم که عده ای را به یک نحو موعظه می کند اما عکس العمل وعظ وی در همه افراد یکسان نیست یکی در حدی متأثر میشود که غش می کند و آن دیگری نه تنها متأثر نمی شود؛ بلکه، از تأثر و غش کردن فرد اول تعجب می کند.این یک مفهوم است و آن دو انسان نیز از این مفهوم درک مساوی دارند؛ ولی، تأثر و عکس العمل قلبی در آندو متفاوت است.