اخلاق در قرآن جلد اول

نویسنده : آیت الله محمد تقی مصباح یزدی مترجم : تحقیق و نگارش:محمد حسین اسکندری‏

کفر، شرک و نفاق

در مقابل آیات فوق، آیات زیادی نیز متعلقات و موارد کفر را که موجب هلاکت انسان و حبط اعمال می شود بیان کرده اند، نظیر کفر بالله و رسوله،(189) کفر به آخرت و انکار معاد(190).
در مواردی شرک را به عنوان اساس ارزش منفی معرفی کرده که لازمه اش کفر به توحید خواهد بود زیرا اعتقاد به شرک با انکار توحید همراه است.(191)
در بسیاری از آیات، تکذیب آیات الله به عنوان کفر یا تفسیری برای کفر مطرح شده است که در واقع به انکار نبوت باز می گردد.(192)
در بعض موارد کفر به آیات الله و کفر به قیامت تواماً ذکر شده است(193) می توان گفت: جامعترین آیه ای که موارد کفر را ذکر کرده است، در مقابل آیاتی که جامعترین موارد ایمان را ذکر کرده بود و ما در بالا به آنها اشاره کردیم، آیه 136 سوره نساء است که می فرماید:
و من یکفر بالله و ملائکته و کتبه و رسله و الیوم الاخر فقد ضل ضلالا بعیداً(194).
(و هر کس خداوند و فرشتگان و کتابها و فرستادگان او و روز جزا را منکر شود در گمراهی دوری افتاده است.)
که می توان گفت: همه اینها در یک حقیقت مشترکند و خداوند بر اساس آن حقیقت مشترک در یک جمله این چنین فرموده است که:
و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه(195).
(و هر که غیر از اسلام دین دیگری را جوید هرگز از وی قبول نخواهد شد.)
در واقع می توان گفت: نفاق چیزی جز کفر باطنی و ایمان ظاهری نیست و از آنجا که سعادت و شقاوت انسان در گرو حقایق باطنی است، منافقین که در باطنشان کفر وجود دارد در زمره کفار به شمار می روند و حتی به یک لحاظ از کفار بدترند، زیرا؛ نقاب بر چهره زده و در پشت اسلام ظاهری سنگر گرفته برای مردم شناخته نمی شوند و ضررشان بر جامعه اسلامی بیشتر است. از این رو، آیات زیادی دلالت می کنند بر اینکه منافقین اهل عذاب هستند، بلکه بدترین عذابها را دارند نظیر:
ان المنافقین فی الدرک الاسفل من النار(196).
(منافقان در پایینترین و پست ترین درجات آتشند.)
ان الله جامع المنافقین و الکافرین فی جهنم جمیعاً(197).
و
(خداوند منافقان و کافران همگی را در جهنم جای می دهد.)
با توجه به نکته فوق، نفاق چیزی جدای از کفر به شمار نمی آید و در حقیقت آنچه هست یا کفر است یا ایمان. چون در واقع، به وجود آورنده ارزش اخلاقی، همان واقعیتهای نفسانی است که در دو حقیقت نامبرده خلاصه می شود و از اینجاست که منافقان هم در زمره کفار بحساب می آیند.
ممکن است گفته شود شرط لازم برای سعادت، شهادت به توحید و نبوت است و به مقتضای روایات زیادی هر کس شهادتین را به زبان جاری کرد مسلمان است، و بعضی گفته اند: حتی اگر ایمان به مفاد آنها هم نداشته باشد همان شهادت به توحید و رسالت کافی است.
پاسخ ما به سخن فوق این است که گوینده، احکام ظاهری را با مسائل معنوی و ابعاد واقعی اشتباه گرفته است در صورتی که این دو، کاملاً از هم جدا هستند روایاتی که می گویند اگر کسی شهادتین را به زبان جاری کرد مالش محترم است، می توان با او ازدواج کرد؛ از مسلمان ارث می برد و در یک جمله، مسلمان است و حکم مسلمان را دارد و احکام ظاهری اسلام بر او جاری می شود؛ این روایات در مقام بیان یک حکم فقهی ظاهری است که فقط به منظور تأمین مصالح مسلمین در این جهان وضع شده است و ارتباطی با جنبه های معنوی و سعادت جاودانی انسان ندارد. البته، در همین جا هم اگر کسی پس از اجرای شهادتین، ضروریات دین را انکار کند مرتد می شود که از کفر اولیه اش هم بدتر و قتلش واجب است. و این حکم نیز به خاطر رعایت مصالح جامعه اسلامی خواهد بود. برای آنکه افراد وارد در جرگه مسلمانان شوند اگر از اول سخت گیری شود که حتماً باید معتقداتشان را ثابت و محکم و به همه آنها اعتراف و به همه دستورات اسلام عمل کنند تا مسلمانان به حساب بیایند، این به نفع اسلام نبوده است؛ از این رو، به خاطر تأمین مصالح جامعه اسلامی گفتن شهادتین اماره ای قرار داده شده برای اینکه گوینده، همه محتوای اسلام را پذیرفته است. زیرا، اقرار به رسالت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به این معناست که محتوای رسالت وی را نیز تصدیق کرده است؛ ولی، همانطور که گفتیم: اینها احکامی ظاهری است صرفاً به منظور رعایت مصالح دنیوی مردم. و از این رو اگر کسی علاوه بر شهادتین حتی به یک یک احکام اسلام اقرار و به تمام دستورات آن عمل کند ولی، در دل خود ایمانی به رسل و کتب و ملائکه نداشته باشد، بدون شک از هر سعادتی محروم خواهد بود گر چه در ظاهر، حکم اسلام بر او جاری می شود و در طهارت و بردن ارث و مسئله ازدواج و حفظ حرمت و مال و جان و ناموس و آبرو، حکم مسلمان را دارد؛ چرا که، اینها احکام فقهی اجتماعی و متضمن مصالح جامعه است و با سعادت و شقاوت حقیقی و اخروی که در اینجا مورد بحث قرار گرفته است ارتباطی ندارد. آری چنین شخصی را که در ظاهر ادعای ایمان دارد و به دستورات اسلام نیز عمل می کند ولی در واقع، ایمان ندارد در اصطلاح دین منافق گویند و همواست که فی الدرک الاسفل من النار در پست ترین مراحل آتش جایگزین خواهد بود. پس ملاک سعادت ابدی انسان ایمان قلبی اوست و گفتن لفظ شهادتین تأثیری در آن ندارد. قرآن در این زمینه می فرماید:
قالت الاعراب امنا قل لم تومنوا و لکن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فی قلوبکم(198)....
(اعراب گفتند ما ایمان آوردیم بگو: ایمان نیاورده اید بگویید: اسلام آورده ایم و هنوز ایمان در دلهای شما وارد نشده است.)
آری به اعتراف قرآن اینان از آثار مسلمانی بهره مندند ولی از ثمرات ایمان، محروم.

ایمان باید مطلق باشد

ایمان نسبت به همه متعلقاتی که در گذشته برای آن بیان کردیم نظیر: خداوند، ملائکه کتب، رسل، روز جزا و غیره باید مطلق باشد. بنابراین، اگر کسی بگوید: من به نبوت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)، ایمان دارم و به نبوت سایر انبیا ایمان ندارم، یا بگوید: همه پیامبران را قبول دارم ولی فلان حکمی که یکی از پیامبران آورده قبول ندارم، برای مؤمن بودنش کافی نیست و او کافر خواهد بود. از دیدگاه قرآن، ایمان نسبت به جمیع انبیا و نسبت به جمیع ما انزل الله و همچنین نسبت به جمیع محتویات رسالت هر یک از پیامبران باید مطلق باشد و تجزیه پذیر نیست. و اگر کسی در ایمان به اینگونه موارد، تبعیض قائل شود، این ایمان برایش مفید نیست و در وصول وی به سعادت اخرویش تأثیری ندارد. خداوند در این زمینه در قرآن مجید می فرماید:
افتومنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض فما جزاء من یفعل ذلک منکم الا خزی فی الحیوة الدنیا و یوم القیامة یردون الی اشد العذاب و ماالله بغافل عما تعملون(199).
(آیا به بخشی از کتاب ایمان می آورید و به بخشی از آن کفر می ورزید، پس پاداش کسانی از شما که این کار را انجام دهند نیست مگر خواری در زندگی دنیا و روز باز پسین به سخت ترین عذاب باز می گردند و خداوند از آنچه انجام دهید غافل نیست.)
نیز می فرماید:
ان الذین یکفرون بالله و رسله و یریدون ان یفرقوا بین الله و رسله و یقولون نومن ببعض و نکفر ببعض و یریدون ان یتخذوا بین ذلک سبیلا اولئک هم الکافرون حقاً و اعتدنا للکافرین عذاباً مهیناً(200).
(حتماً کسانی که به خداوند و فرستادگان او کفر می ورزند و می خواهند میان خداوند و فرستادگان وی جدایی افکنند و می گویند: به بعضی ایمان آوریم و به بعضی کفر ورزیم و می خواهند میان آن راهی انتخاب کنند، آنان بحق، کافران هستند و ما برای کافران عذابی خفت انگیز آماده کرده ایم.)
اما اینکه اگر کسی در ایمان خود تبعیضی باشد چرا گرفتار شدیدترین عذاب خواهد شد، شاید بدین علت است کسی که هنوز نبوت و رسالت انبیا را نپذیرفته منشأ آن قصور یا تقصیر در تشخیص رسالت وی باشد؛ ولی، آن کس که رسالت یک پیامبر و صحت یک کتاب آسمانی برایش ثابت شد اگر بخشی از آن را بعد انکار کند، طبعاً عامل آن جحود و عناد خواهد بود و بدیهی است که به شدیدترین عذاب گرفتار شوند؛ چرا که، حقیقت، بطور کامل برایشان روشن شده است. بهرحال آنکه موجب سعادت می شود ایمان مطلق است که هیچ نوع تبعیضی در آن نسبت به انبیا و محتوای رسالتشان نباشد، آنچنان که خداوند می فرماید:
و المؤمنون کل امن بالله و ملائکته و کتبه و رسله لا نفرق بین احد من رسله و قالوا سمعنا و اطعنا.
(و مؤمنان همگی به خداوند و فرشتگان و کتابها و فرستادگان او ایمان آورند که میان هیچ یک از رسولان وی فرق نگذاریم و گفتند: شنیدیم و اطاعت کردیم).
البته، سخن فوق بدین معنی نیست که شریعت هر پیامبری را در هر زمانی بتوان اجرا کرد و هیچ یک از پیامبران، چنین ادعایی نداشته اند؛ بلکه، منظور این است که پیامبری و رسالت او را از جانب خداوند تصدیق می کنند و به بهانه آنکه پیامبر اسلام از اعراب بوده از تصدیق رسالت وی طفره نروند. بنابراین، خداوند در میان طوائف انسان در طول تاریخ از هر طایفه ای پیامبرانی را فرستاده و اگر معلوم شود کسی فرستاده خداوند است، باید مورد تصدیق و پذیرش قرار گیرد.
خداوند در این زمینه در وصف پرهیزکاران می فرماید:
والذین یومنون بما انزل الیک و ما انزل من قبلک(201).
(و (پرهیزکاران) آن کسانند که به آنچه به سوی تو فرود آمده و آنچه که بر انبیا قبل از تو نازل شده به همه ایمان بیاورند.)
گر چه در حال حاضر نمی توان به شریعت حضرت موسی و حضرت عیسی (علیه السلام) عمل کرد، اما ایمان به اینکه از طرف خدا هستند هم اکنون نیز لازم است.
باید به این نکته نیز توجه شود: منظور ما این نیست که تورات و انجیل تحریف شده فعلی را که خدا بداند و به آن دو ایمان داشته باشد؛ متن واقعی تورات و انجیل که خداوند بر این دو پیامبر بزرگ فرو فرستاده و اکنون برای ما مجهول است، حق بوده و باید مورد اعتقاد و ایمان مؤمنین قرار بگیرد.
بنابراین، همانطور که در بالا گفتیم، اگر کسی مسلمان باشد و به همه احکام اسلام عمل کند، اما در دلش حتی فقط به یک حکم ایمان نداشته باشد، وی در باطن خویش کافر است و مستحق شدیدترین عذاب خواهد بود و به همین دلیل ما معتقدیم کسانی که ولایت امیرالمومنین صلوات الله و سلامه علیه را انکار کرده اند. گر چه در ظاهر هم مسلمان هستند و احکام اسلامی بر آنان جاری می شود، اگر عالما عامدا دست به این کار زده باشند، کافرند چون در واقع، حکم خدا و ما انزل الله را انکار کرده اند. پس ایمان باید نسبت به جمیع ما انزل الله، مطلق و بدون تقیید باشد.

مراتب ایمان و کفر

اکنون، لازم است بگوییم: ایمان و کفر و همچنین شرک و نفاق هر یکشان مراتب و درجاتی دارند که به تناسب هر مرتبه، شخص صعود یا سقوط می کند و به درجات و مقامات بهشتی یا درکات جهنمی نایل می گردد. بنابراین، اصل ایمان گر چه ضعیف باشد، اولین و کمترین چیزی است که از انسان می پذیرند و موجب سعادتش می شود؛ ولی، بر هر مؤمن لازم است که مراتب عالیتری از ایمان را کسب کند و قرآن هم تصریح دارد بر اینکه ایمان قابل ازدیاد است. خداوند می فرماید:
هو الذی انزل السکینة فی قلوب المومنین لیزدادوا ایمانا مع ایمانهم(202).
(اوست که آرامش بر دلهای مؤمنان نازل کرد تا ایمانی به ایمانشان افزون شود.)
پس ایمان قابل ازدیاد است چنانکه کفر و نفاق نیز. و طبیعی است که اگر کسی اولین مرتبه ایمان را داشته باشد ممکن است همراه آن مراتبی از کفر و شرک نیز در او وجود داشته باشد که خداوند در قرآن به این حقیقت نیز اشاره کرده و می فرماید:
و ما یومن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون(203).
[و بیشترشان به خدا ایمان نیاورند مگر آنکه مشرک باشند].
و اصولاً، با توجه به معنای وسیع توحید در قرآن چنانکه گذشت می توان دریافت که مراتب کامل ایمان برای اکثر افراد حاصل نمی شود. اینکه خوفی نداشته باشد جز از خدا، امیدی نداشته باشد جز به خدا، و امثال اینها تا برسد به آن توحید بلندی که برای اولیاء الله میسر می شود و اصلاً وجود استقلالی جز برای خداوند نمی بینند. و طبعاً، افراد ضعیف که ایمانشان آلوده به شرک است و به توحید خالص نرسیده اند باید تلاش کنند تا هر چه بیشتر از شرک رهایی یافته و در مسیر توحید پیش بروند.
بنابراین، کفر و نفاق نیز مانند ایمان، مراتب و شدت و ضعف دارد. در آیات قرآن کسانی منافق نامیده می شوند که در جامعه اسلامی امثال آنان زیاد هستند مانند آنان که از جهاد تخلف می کردند و دلبستگی آنان به دنیا مانع می شد از اینکه وظایفشان را انجام دهند و آنان که با کسالت به نماز می ایستند که:
ولا یأتون الصلاة الا و هم کسالی و لا ینفقون الا ینفقون الا و هم کارهون(204).
[به نماز نیایند جز با حالت کسالت و انفاق نکنند و جز با حالت کراهت ].
و آن که به گفته قرآن:
یحبون ان یحمدوا بما لم یفعلوا(205).
[مایلند در برابر کاری که نکرده اند مورد ستایش قرار گیرند].
اینگونه چیزها از علائم نفاقند که در میان مؤمنین نیز به چشم می خورند.
بنابراین مراتبی از کفر و شرک و نفاق وجود دارند که با مراتبی از ایمان توأمند.
اکنون شاید بپرسید که چگونه ممکن است کفر با ایمان توأم شود؟ در پاسخ به این سوال می گوییم: این وضع، علل مختلفی دارد که مهمترین آنها دو چیز است: یکی نقص معرفت است؛ یعنی علت اینکه انسان به بعضی از مراتب توحید نرسیده یا بعضی از مقامات انبیا و اولیاء خدا را نمی پذیرد کمبود شناخت است. راهی که باید این علم برایش حاصل شود نپیموده و آن علم برایش حاصل نمی شود و ایمانش ضعیف و ناقص باقی می ماند. عامل دوم آلودگی نفسانی و ضعف اخلاقی است که نقش مهمتری دارد و نمی گذارد انسان به آنچه شناخته و فهمیده است گرایش یابد. نظیر آن عده از نصاری که آمدند خدمت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و درباره عقایدشان با وی بحث کردند؛ ولی، با اینکه در بحث ملزم شدند و حرفی نداشتند بزنند در عین حال ایمان نیاوردند. حضرت درباره آنان گفت: اینان با اینکه فهمیدند، بخاطر علاقه به شرب خمر و خوردن گوشت خوک ایمان نیاوردند؛ چون اگر مسلمان می شدند لازم بود آنها را رها کنند؛ ولی، عادت و آلودگی که به آنها پیدا کرده بودند مانع می شد از اینکه مسلمان شوند. البته ، معلوم است که شراب و گوشت خوک خصوصیتی ندارند مهم این است که وقتی شی ء ثابت شده را با خواسته ها و هوسهای خویش از هر نوع و رنگی که باشد در تعارض دید، این خواسته ها و هوسهای مورد تعارض، مانع می شوند از آنکه به حقایق ثابت شده ایمان بیاورد؛ حال خواه هوس شراب و گوشت خوک باشد یا چیز دیگر. عمده ترین عاملی که در طول تاریخ باعث می شد مخالفین انبیا با آنان مخالفت ورزند همین هواها و هوسها و دلبستگیهای مادی بوده است؛ دلبستگی به ثروت، ریاست و غیره که با آمدن انبیا در معرض خطر قرار می گرفتند. انبیا حجت را بر مردم تمام می کردند؛ ولی، در میان مردم کسانی بودند که در قلب آنان مرضهایی بود که از ایمان آوردنشان مانع می شد.
آلودگیهای اخلاقی نه تنها مانع ایمان آوردن انسان یا موجب ضعف ایمان وی هستند که گاهی اصولاً، موجب سلب ایمان وی می شوند و با اینکه ایمان آورده و تصمیم هم دارد به مقتضای ایمانش عمل کند، به تدریج در شرایطی قرار می گیرد که هوسهای او گل می کنند و چنانچه محیط برایش آماده و وسایل شهوترانی فراهم باشد، نخست با این گمان که یک بار و دوبار مهم نیست مرتکب خلاف می شود و تدریجاً به جایی می رسد که به کلی ایمانش را از دست خواهد داد. خداوند در قرآن نسبت به وجود چنین خطری انسان را هشدار می دهد. و اصولاً، در بسیاری از آیات از وجود رابطه کلی بیم ایمان و عمل خبر داده می شود به این ترتیبت که ایمان انجام کار خوب می شود و متقابلاً، انجام کار خوب نیز موجب ازدیاد ایمان خواهد شد چنانکه انجام کار زشت نیز سلب ایمان را بدنبال می آورد.
ممکن است کسانی گمان کنند که این رابطه ایمان و عمل همان تأثیر و تأثر متقابلی است که در مرتکب مارکسیسم و فلسفه دیالکتیک به عنوان یکی از اصول چهارگانه آن مطرح می شوند و یا گمان کنند که دو چیز می توانند علت و معلول یکدیگر باشند به شکل دور.
در پاسخ به هر دو اشکال فوق می توان گفت: با دقت بیشتر متوجه خواهیم شد مسأله به گونه ای دیگر است. زیرا آن مرتبه از ایمان که منشأ یک عمل و رفتار می شود هیچ گاه متأثر از آن رفتار نخواهد شد و ایمانی که از این رفتار به وجود می آید. مرتبه دیگری است از ایمان و با ایمان نخستین که علت آن رفتار بوده است تفاوت می کند. به عبارت دیگر اصل ایمان موجب یک سری اعمال و رفتار بوده است تفاوت می کند. به عبارت دیگر اصل ایمان موجب یک سری اعمال و رفتار می شود و آن اعمال و رفتار باعث افزایش ایمان خواهد شد و می توان گفت: یک منحنی زیگزاگ تشکیل می دهد، نه آنکه هر عملی در هر ایمان در هر عمل مؤثر باشد.
به هر حال تأثیر ایمان در عمل از بسیاری آیات استفاده می شود که به ویژه روی ایمان به آخرت بیشتر تکیه شده است؛ چون جهان آخرت جهان پاداش و کیفر، ثواب و عقاب و حساب و کتاب است مردم باید به پاداش و کیفر اعمال خود برسند تا عدل الهی تحقق پیدا کند و این خود برهانی است که وجود جهان آخرت را برای عقل اثبات می کند. کسی که به پاداش و کیفر و حساب و کتاب معتقد نیست و ایمانی به آخرت ندارد هر کاری دلش خواست انجام می دهد و هیچ عامل کنترل کننده ای ندارد تا او را از کارهایی باز دارد و به کارهایی وادار کند از این رو، اخلاق منهای ایمان نمی تواند کار ساز باشد. البته، کسانی از نظر فکری مادی هستند و گرچه به آخرت ایمان ندارند صرفاً به دلیل مقتضات انسانی نسبت به ایده آلهای اخلاقی اظهار عقیده می کنند؛ ولی، باید توجه داشت چنین اعتقادی بی ریشه و سطحی است که در اثر تلقینات جامعه و محیط می تواند اثر داشته باشد. فی المثل، کانت می گوید: کار خوب کاری است که انسان به خاطر اطاعت از عقل انجامش دهد. ما از وی سؤال می کنیم: چه عاملی شخص را وا می دارد تا از عقلش اطاعت کند و هوسهای سرکش وی را رام سازد؟ شاید در طول تاریخ، حتی افراد معدودی را نتوانیم پیدا کنیم که بدون هیچ انگیزه دیگری و صرفاً به لحاظ اینکه عقل گفته است و به انگیزه اطاعت عقل، خود را نسبت به انجام یا ترک اعمالی پایبند نموده باشند.
ارزشهای اخلاقی اسلام بر حقایق اعتقادی ثابت و لایتغیر بنیانگذاری شده و در تربیت اسلامی بیشتر روی عناصری که در حرکت انسان مؤثر هستند، تکیه می شود. محرک اصلی انسان در هر یک از رفتارهای وی امید به چیزی است که عاید او می شود یا فرار از خسارتها و شروری است که وی را تهدید می کنند و از اینجاست که تربیت انبیا عموماً بر اساس انذار و تبشیر انجام پذیرفته است:
رسلا مبشرین و منذرین(206).
این یک واقعیت انسانی است که ترس و امید او را به حرکت در می آورد و اسلام، این واقعیت را به رسمیت می شناسد. با این تفاوت که سعی می کند با بالا بردن بینش انسان بیم و امید وی را به متعلقاتی ارزشمند مربوط سازد، مثل ترس از محروم شدن یا امید وصول به لقاءالله و جوار رحمت او. حال اگر به جای این بیم و امید بگویند عقل حکم می کند چندان اعتنایی به آن نمی کند و با آن مخالفت خواهد کرد و اهمیتی به مخالفت عقل نمی دهد؛ زیرا، فرض این است که اثر سوء دیگری بر این مخالفت باز نمی شود. باز نمی شود. آنکه واقعاً می تواند انگیزه باشد و انسان را وادار به عمل کند، اعتقاد به وجود حساب و کتاب و پاداش و کیفر است چنانکه خداوند می فرماید:
ان الذین یضلون عن سبیل الله عذاب شدید بما نسوا یوم الحساب(207).
[کسانی که از راه خدا گمراه شوند به سزای آنکه روز را فراموش کرده اند عذابی درد آور دارند].
یا از نخست معتقد نبودند و یا در مقام عمل آن را فراموش نمودند. و در مقابل، آن کسانی که گمان دارند که حساب در کار است اهل بهشت اند و در زندگی دلخواه خود با خرسندی زندگی می کنند؛ چرا که، این اعتقاد و ایمان رفتار ایشان را کنترل می کند.
در بسیاری از موارد هنگامی که قرآن، موعظه ای می کند یا دستوری به مردم می دهد استفاده از آن مواعظ یا عمل به آن دستورات را معلق به ایمان به خدا و روز جزا می کند. نظیر:
ذلک یوعظ به من کان منکم یؤمن بالله و الیوم الاخر(208).
[هر که از شما به هدا و روز قیامت ایمان دارد از این، اندرز می گیرد].
بدون ایمان این موعظه ها سودی ندارند.
و
لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه لمن کان یرجوا الله و الیوم الاخر(209).
[محققاً برای شما در (رفتار و زندگی) پیامبر الگوی زیبایی است برای آن کس که به خدا و روز واپسین امید داشته (و دل بسته) باشد].
ولی کسی ایمان به خدا و روز قیامت ندارد انگیزه ای برای زحمت دادن خود و تأسی به پیامبر ندارد چنانچه می فرماید:
ان الذین لا یؤمنون بالاخره زینا لهم اعمالهم فهم یعمهون اولئک الذین لهم سو العذاب و هم فی الاخره الاخسرون(210).
کسانی که به آخرت ایمان ندارند اعمالشان را در نظرشان آراسته ایم پس کوردل هستند آنان برایشان عذاب بدی هست و خود در جهان آخرت زیانکارترین (افراد) هستند.
اینکه خداوند در این آیه با جمله:
زینا لهم اعمالهم.
زیبایی اعمال را در نظر خودشان به خود نسبت می دهد بر اساس توحید است که هر تأثیری را به خود نسبت می دهد، یعنی ربوبیت خداوند در هیچ جا فراموش شود. و اینکه فرموده است:
ان الذین یؤمنون بالاخره زینا لهم اعمالهم.
دلالت می کند بر وجود رابطه ای میان که موضوع است و زینا اعمالهم که محمول است و به قول علما تعلیق حکم بر وصف، مشعر به علیت است. پس ایمان نداشتن به آخرت منشأ این شد که کور شوند و اعمالش به نظرشان زیبا جلوه کند. و در جای دیگر می فرماید:
و اذا ذکر الله وحده اشمازت قلوب الذین لایومنون بالاخره(211).
[هنگامی که خداوند به تنهایی یاد شود دلهای کسانی که آخرت را باور ندارند رمیده گردد].
بنابراین، رابطه ای هست میان ایمان به آخرت و علاقه به ذکر خداوند که اگر ایمان نباشد آن علاقه هم پیدا نمی شود.
و در جای دیگری از قرآن چنین آمده:
و کذلک جعلنا لکل نبی عدواً شیاطین الانس و الجن یوحی بعضهم الی بعض زخرف القول غروراً و لو شاء ربک ما فعلوه فذرهم و ما یفترون و لتصغی الیه افئدة الذین لا یؤمنون بالاخرة(212).
[و همچنین برای هر یک از پیامبران دشمنی قرار دادیم شیطانهای انس و جن که گفتار آراسته و فریبنده به یکدیگر القا می کنند برای فریب و اگر پروردگار تو می خواست چنین نمی کردند پس آنان را بگذار با دروغهایی که می گویند. و نیز تا آنانکه به آخرت ایمان ندارند به آن گفتار دل سپرند].
کسانی که ایمان به آخرت ندارند گول این فریبکارها را می خورند و نه تنها گوش؛ که به سخنان فریبکارانه آنان دل می دهند، و اگر ایمان به آخرت داشته باشند این جور نمی کنند. پس این یک نوع رابطه بین ایمان و عمل شایسته و نیز بی ایمانی و عمل ناشایسته مطرح می سازد و تأثیر ایمان را در عمل مسجل می کند؛ چنانکه، از سوی دیگر آیاتی نیز تأثیر عمل شایسته را در رشد و بقای ایمان و یا تأثیر اعمال نادرست را در رکود و فناء آن اظهار می دارد. نظیر:
فاعقبهم نفاقاً فی قلوبهم الی یوم یلقونه بما اخلفوا الله ما و عدوه و بما کانوا یکذبون(213).
[پس خدا تا روز قیامت در دلهایشان نفاق انداخت برای تخلفی که با خدا کردند نسبت به وعده هایی که به او داده بودند و برای دروغهایی که می گفتند].
افرادی مؤمن ولی فقیر بودند با خدا چنین عهد کردند که اگر خداوند آنان را از فقر برهاند، مقداری از آن را در راه خدا انفاق کنند؛ ولی هنگامی که رهایی یافتند و خداوند به ایشان ثروت داد به عهدی که با خدا بسته بودند وقعی ننهادند و به مقتضای آن عمل نکردند. خداوند هم به این صورت آنان را کیفر نمود که:
فاعقبهم نفاقاً فی قلوبهم الی یوم یلقونه.
این عمل سبب شد که دلشان از ایمان تهی گردد و در عوض در آن نفاق بروید و ریشه بدواند و تا روز قیامت به رشد خود ادامه دهد.
در این زمینه آیه دیگری هست که می فرماید:
ثم کان عاقبة الذین اساؤاالسوای ان کذبوا بایات الله و کانوا بها یستهزون(214).
[پس سرانجام کسانی که بد کردند این شد که آیات خدا را تکذیب کنند و آنها را مورد تمسخر قرار دهند].
کارهای زشت و گناه و آلودگی روح بتدریج آنان را به آنجا کشاند که دیگر دلهای آنان از ایمان تهی گشت و نه تنها به تکذیب آیات خدا، که به استهزاء آنها پراختند.
از این آیه می توان دریافت آنان که از دین خارج می شوند و ارتداد پیدا می کنند ضرر و خطرشان برای دین بیش از کسانی است که از نخست، دین را نپذیرفته اند. زیرا، برای توجیه ارتداد خود ناگزیر به تخطئه خود و دیگران و حتی به استهزاء کارهای دینی می پردازند. این چنین وضعی پیوسته باید موجب نگرانی هر مؤمنی باشد که به ایمان و اعمال و اخلاص خود مغرور نشود؛ بلکه، باید همگی به خداوند پناه ببریم و عاقبت خیر و فرجام نیکو از او بخواهیم تا مبادا که سرانجام پس از این همه رنج و زحمت ایمان از ما سلب شود.