اخلاق در قرآن جلد اول
نویسنده : آیت الله محمد تقی مصباح یزدی مترجم : تحقیق و نگارش:محمد حسین اسکندری
راه خداشناسی
اکنون پس از آنکه مفهوم خداشناسی و رابطه اش با ایمان و ارزش والایی که دارد روشن شد این پرسش مطرح است که انسان چگونه می تواند به شناخت خداوند، این معرفت ارزشمند یابد؟
در پاسخ به سوال فوق می گوییم: قضایای علمی دوگونه اند: یک دسته قضایای هستند که صرفا، تصور موضوع و محمول و نسبت آن قضیه برای نفس انسانی کافی است که به تصدیق آن نایل آید؛ و لی، هرگاه قضیه ای بدیهی نباشد و به اصطلاح، نظری و اکتسابی باشد، تصورات نامبرده به تنهایی نمی توانند منشأ تصدیق نفس شوند؛ بلکه، راه منطقی فراهم آوردن تصدیق آن است که در کنار تصور موضوع و محمول و نسبت قضیه برای اثبات آن، برهان اقامه کنیم. البته، راه تحصیل شناخت برای ما منحصر به برهان عقلی نیست و به تناسب موضوعات متنوعی که مورد شناخت انسان هستند احیاناً از راههای گوناگون دیگری مثل تجربه در موضوعات علمی، و نقل در موضوعات تاریخی، و گفتار معصومین در موضوعات فقهی و غیره استفاده می کند و هر یک از اینها به نوبه خود در موضوع متناسب خود شناخت ایجاد می کنند؛ ولی، در موضوع خداشناسی یک راه بیشتر وجود ندارد که همان که همان برهان عقلی خواهد بود. وقتی که موضوع شناخت خداست معنا ندارد که در چنین موضوعی به نقل دیگران و یا حتی به نقل از پیامبر یا امام معصوم تکیه کنیم، چنانکه از راه تجربه حسی نیز تحصیل این معرفت امکان پذیر نیست. بنابر این، تنها راهی که برای شناخت خدا وجود دارد برهان عقلی خواهد بود. بدیهی است نه شناخت حضوری که از راه استدلال و برهان عقلی حاصل نمی شود و راه وصول به آن عبارت است از تمرکز توجه و جهاد با نفس و عبادت خدای متعال.
در زمینه خداشناسی حصولی براهین روشن و اطمینان بخشی وجود دارد. که ما در اینجا به بیان آنها نمی پردازیم و برای اطلاع از آنها می توان به علوم مربوطه مثل علم کلام و فلسفه رجوع کرد. تنها چیزی که در این زمینه باید یاد آوری کنیم این است که براهین خداشناسی غالباً بر مقدمات و اصول و پیش فرضهایی مبتنی می شوند که درک واقعی آن براهین به درک این مقدمات وابسته بوده و درک آن مقدمات با ممارست و موانست با منطق و کلام و فلسفه عملی و ممکن خواهد بود. از این رو، القاء این مطالب و طرح این براهین برای افراد معمولی و بی اطلاع از علوم نامبرده نه تنها بی فایده است که احیاناً ممکن است زیانبار نیز باشد و شبهاتی را در ذهنشان به وجود آورد که جواب آن را بزودی نفهمند. پس لازم است در تعلیم، سطح درک متعلم را در نظر گرفته، مطالب مورد نظر را با رعایت تناسب ظرفیت ادراک و سطح فهم او به وی آموزش دهیم واز القاء شبهات پیچیده که پاسخگویی به آن مشکل است خودداری کنیم تا مبادا به جای هدایت، موجب گمراهی وی گردیم.
می توان گفت: بهترین روش برای خداشناسی و تحصیل معارف الهی روش اولیاء و انبیاء و از همه بهتر روش قرآن کتاب آسمانی و بیان پروردگار است که می توان در زمینه ترویج خداشناسی برای عموم از این روشها استفاده کرد. البته، منظور ما این نیست که از ارزش مباحث کلامی و فلسفی بکاهیم، بلکه، می خواهیم بگوییم: طرح این گونه مباحث برای قشر خاصی از مردم که ذهنشان ورزیده است و با فلسفه و کلام آشنایی دارند مفید خواهد بود نه برای عموم مردم و یا در جایی ضرورت پیدا می کند که دیگران شبهاتی القاء کرده باشند. ولی در تعلیم ابتدایی افراد متعارف، راه خداشناسی متوقف بر طرح مطالب پیچیده فلسفی و درک اصطلاحات مشکل آن نیست تا اگر از درک آنها عاجز بودند از شناختن خداوند نیز مایوس شوند. نتیجه می گیریم که راه خداشناسی اقامه برهان عقلی است و قرآن نیز در زمینه خداشناسی و مسائل اعتقادی برای اقناع عقول و اندیشه های مردم به اقامه برهان می پردازد.
انگیزه های خداشناسی
اکنون سوال دیگری در این نقطه از بحث، قابل طرح و بررسی خواهد بود درباره اینکه چه عوامل و انگیزه هایی هستند که شخص را وادار به این می کنند تا در مسیر خداشناسی قدم بردارد و معرفت او را جویا شود؟ پاسخ به این سوال از نقطه نظر علم اخلاق از اهمیت والایی برخوردار است زیرا انسان با شناختن چنین عوامل و انگیزه هایی می تواند از رهگذر تقویت آنها خودش یا دیگران را در زمینه خداشناسی به تلاش بیشتری وا دارد و یا با شناساندن و تأیید و تحریک آنها شخص را وادار کند تا بطور خودکار، دنبال کسب معرفت برود. بنابر این، برای یک معلم اخلاق و مربی، شناختن این انگیزه ها ضروری به نظر می رسد چنانکه شناخت راههای تقویت و تحریک آنها نیز لازم است. از این رو، در اینجا ما نیز تا آنجا که مجال داشته باشیم برای پاسخگویی به سوال فوق به بررسی برخی از این عوامل و انگیزه ها می پردازیم.
الف - از جمله انگیزه هایی که در زمینه مطلق علوم و همه معارف و شناختهای انسان تأثیر مثبت دارد عبارت است از فطرت حقیقت طلبی. آفریدگار متعال، انسان را به گونه ای آفریده است که فطرتا و از درون خود طالب شناخت حقایق است و پیوسته در جستجوی این گمشده خویش به طرح سوالات و حل مسائل در زمینه های متنوع و موضوعات گوناگون می پردازد. و از همین جاست که در زمینه معارف و علوم تاکنون پیشرفت چشمگیری کرده است و فلسفه و علوم مختلف و رشته های گوناگون تخصصی را که روز به روز انشعاب بیشتری می یابند به وجود آورده و از این رهگذر به اختراعات و اکتشافات و ترقی و تعالی در زندگی دست یافته است.
حقیقت جویی یک میل فطری و جبری است که در درون هر انسانی ریشه دارد و احیاناً از آن به غریزه کنجکاوی تعبیر می شود. این گرایش، به هر نامی که از آن یاد کنیم، در واقع جزئی از حقیقت انسان است و در سرشت و نهاد انسان و اعماق هستی وی ریشه دارد که هر گاه از آن غفلت کنیم در واقع از بخشی از انسانیت و پاره ای از وجود خویش غفلت کرده ایم. بنابراین، انسانیت و کمال انسانی انسان این اقتضا را دارد تا به جستجوی حقایق و درک آنها بپردازد و اگر در این کار کوتاهی کند در واقع به انسانیت او لطمه خورده است و تا حد حیوانیت و پایین تر، سقوط خواهد کرد.
بنابراین ما می توانیم، با ایجاد پیوند میان حقیقت جویی و کمال جویی در انسان که از آن عامتر و وسیعتر و عمیقتر خواهد بود و یا بهتر است بگوییم: با آگاهی دادن و تنبه نسبت به این پیوند واقعی که در بین این دو گرایش وجود دارد، افراد را در این زمینه وادار به تلاش و فعالیت بیشتری کنیم؛ چرا که، هیچ انسانی مایل نیست ناقص باشد و یا در قعر حیوانیت سقوط کند و از انسانیت و کمال انسانی دور شود. و اگر متوجه شود، کوتاه آمدن در درک حقایق به این معنا خواهد بود، سعی و تلاش خود را، تا آنجا که برایش میسر باشد، برای پیشگیری از سقوط، بیشتر خواهد کرد، به طرح سوالاتی می پردازد و آماده پاسخ جویی یا پاسخگویی به مسائلی می شود که طبعا، یکی از مهمترین آنها این سوال ریشه دار خواهد بود که: آیا جهان آفریننده ای دارد یا نه؟ و اگر دارد صفات و افعال او چه هستند؟
البته، این غریزه در همه افراد کارآیی لازم را ندارد؛ بلکه، قشر محدودی از اجتماع هستند که این انگیزه در ایشان قوی است و صرفا به تحریک فطری و به منظور حقیقت جویی، دنبال علم و معرفت و درک حقیقت می روند. غالب کسانی که به دنبال کسب معارف و از جمله توحید و خداشناسی و مسائل مربوطه می روند دست کم، باید در آنان انگیزه های دیگری نیز به این انگیزه حقیقت جویی ضمیمه شود و آن را تقویت کند تا بتوانند در این مسیر قدم بردارند و کم هستند کسانی که همت بلند دارند و می خواهند حقایق را و در راس همه، آفریننده هستی را صرفا، بخاطر درک حقیقت و بالا بردن معرفت خویش جستجو قرار دهند.
شاید بتوان گفت: این که در قرآن، در موارد بسیار فراوانی بر حق و حقیقت تکیه می کند تأییدی بر این سخن ماست و خود این اهتمام، دلیل بر این است که قرآن وجود این گرایش را در انسان پذیرفته است و تکیه بر آن را به عنوان یک عامل مؤثر تربیتی قبول دارد. از این رو، به آیاتی بر می خوریم نظیر آیه:
الحق من ربک فلا تکونن من الممترین(398).
(تو که به دنبال حق می گردی حق از پروردگار توست پس نباید از شک کنندگان (و مردد و دو دل) باشی.)
و آیه:
فهدی الله الذین آمنوا لما اختلفوا فیه من الحق باذنه(399).
(پس خداوند هدایت کرد کسانی را که ایمان آورده اند، در زمینه آنچه را که در آن اختلاف می کردند از حق.)
این آیه نشان می دهد که همه طالب حقند ولی بر سر اینکه حق چیست و یا کدام است اختلاف می کنند و یا آیه:
تری اعینهم تفیض من الدمع مما عرفوا من الحق(400).
(می بینی چشمانشان را که جاری می شود از اشک از جهت آنچه را که شناختند از حق.)
یا آیه:
و ما لنا لا نومن بالله و ما جائنا من الحق(401).
(و چه بیماری برای ماست که ایمان نمی آوریم به خدا و آنچه به سوی ما آمد از حق.)
و آیه:
افمن یهدی الی الحق ان یتبع امن لایهدی الا ان یهدی(402).
(آیا آن کس که هدایت به سوی حق می کند شایسته است که پیروی شود یا آن کس که هدایت نکند جز آنکه نخست خودش هدایت شود.)
و یا آیه:
قالوا اجئتنا بالحق ام انت من اللاعبین(403).
(گفتند: آیا حق را برای آورده ای یا آنکه تو از بیهوده کاران هستی).
آیات فوق وجود چنین گرایشی را در انسان مفروض گرفته است و در زمینه وجود چنین گرایشی از این طریق بطور متنوع درباره حق سخن می گوید؛ زیرا، اگر چنین گرایشی در انسان نباشد؛ اصولا، این گونه تأکید بر حق بی معنی خواهد بود. و از رهگذر وجود این گرایش با تعیین مصداق حق آن را جهت می دهد به سوی اهداف خاص خود. به عبارت دیگر قرآن کریم اصل فطرت گرایش به حق را در انسان پذیرفته است و پس از پذیرش، از دو راه آن را تقویت و تأیید و هدایت می کند یکی از راه دست گذاردن روی این گرایش تنبه و توجه دادن انسان بوجود آن و تحریک و برانگیختن آن، و دوم از راه تعیین مصداق و شناساندن حق که باعث روشن تر شدن و مشخص تر شدن متعلق این گرایش و جهت آن و نهایتا حرکت و فعالیت انسان به سوی شناخت و معرفت حقایق و نیز بزرگترین و بالاترین آنها که وجود خدای متعال می باشد.
ب - انگیزه دیگری که در انسان وجود دارد و به تناسب این بحث می توان روی آن دست گذارد، حب ذات است که در نقش یک عامل درونی نیرومند، انسان را وا می دارد تا کمالات خویش را دنبال کند و فضیلت و شرافت انسانی را در خویش محفوظ بدارد. از دیدگاه فلسفه و علم النفس، یکی از فروع حب ذات یا خود خواهی و خود دوستی که گاهی نیز از آن به کرامت خودخواهی تعبیر می شود، این است که انسان به شدت خواهان آن است که انسانیتش حفظ شود و با حیوانات فرق داشته باشد. و از آن جا که زندگی و کرامت انسانی و مقام انسانیت - بر خلاف زندگی حیوانی مبتنی بر قوانین کور و سیر غریزی که در آن تعقل و گزینش عقلانی را جایی نیست و یا بسیار ضعیف است - کاملاً وابسته به این است که زندگی انسان بر پایه های عقلانی استوار و رفتارش برگزینش عقلانی متکی باشد و در چارچوب ایدئولوژی و جهان بینی و قالبها و استانداردهای معقول و منطقی، ظاهر شود.
بنابر این، در زندگی انسانی، رفتار انسان در قالبهایی ارزشی و عقلانی ظاهر می شود که آنها نیز به نوبه خود، مبتنی بر شناختها و بینشهای عقلانی و در راس همه آنها خداشناسی خواهد بود. و به عبارتی اگر انسان خدا را نشناسد، در واقع، جهان بینی صحیح و عقلانی ندارد و با فقدان جهان بینی معقول، از داشتن ایدئولوژی درست محروم خواهد بود که در این صورت، رفتار صحیح و انسانی از وی صادر نمی شود.
در این زمینه به آیات قرآن بر می خوریم که به طرز ظریف و در عین حال، روشنی بر این حقیقت تکیه می کند و کسانی را که فاقد معارف باشند و بر اساس قوانین و اصول عقلانی و منطقی، زندگی خویش را پی ریزی نکرده باشند تا حد حیوانات و حتی حدی پست تر و گمراه تر از حیوانات تنزل می دهد آنجا که می گوید:
و لقد ذرانا لجهنم کثیرا من الجن و الانس لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم اذان لا یسمعون بها اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون(404).
(و محققاً، آفریدیم برای جهنم بسیاری از جن و انس را برایشان دلهایی است که با آنها نمی فهمند و برایشان چشمهایی است که با آن ها نمی بینند و برایشان گوشهایی است که با آنها نمی شوند، آنان همانند چهارپایانند؛ بلکه آنان از چهارپایان گمراه ترند آنان همان غفلت زدگان هستند.)
در اینجا حقیقتی را یادآوری می کنیم که آیات قرآن در دو مورد به این حقیقت پرداخته است در مورد نخست می گوید:
ان شرالدواب عندالله الذین کفروا فهم لا یومنون(405).
(که بدترین جانوران در پیشگاه خداوند کسانیند که کفر ورزیدند پس آنان ایمان نمی آورند.)
و در مورد دوم می گوید:
ان شرالدواب عندالله الصم البکم الذین لا یعقلون(406).
(که بدترین جانوران در پیشگاه خداوند انسان کر و لال است کسانی که نمی اندیشند.)
اکنون، اگر، این دو آیه را با هم تطبیق کنیم، نتیجه خواهیم گرفت که نبود ایمان معلول یک نوع کوری باطنی و نداشتن علم صحیح و به کار نبردن عقل است. بنابر این، راه کسب ایمان درست به کار گرفتن عقل و خرد است که از رهگذر آن به معرفت صحیحی دست یابیم تا زمینه پیدایش ایمان در ما فراهم شود.
در واقع آیاتی که همانند آیات فوق این گونه روی ادراکات انسانی تکیه می کنند که فقدان آن را با فقدان انسانیت همراه و همسو می دانند و از این رهگذر می کوشند تا ایشان را وادار به تلاش در مسیر به کار گرفتن اندیشه و اکتساب معارف حقه کنند نظیر آیه:
ام تحسب ان اکثرهم یسمعون او یعقلون ان هم الا کالانعام بل هم اضل سبیلا(407).
(آیا باور داری که بیشتر آنان می شنوند یا می اندیشند نیستند آنان جز همانند چهارپایان بلکه آنان گمراه ترند.)
در واقع این گونه آیات را می توان گفت: روی همین انگیزه کرامت خواهی انسان تأکید دارند و بر این اساس که این گرایش در نهاد انسان ریشه دارد به عنوان یک عامل تربیتی از آن در مسیر رشد و تعالی انسان استفاده می کنند. و بدین منظور که میل به کمال و کرامت خواهی را در انسان هم تحریک و تقویت و هم به سوی مقصد صحیح آن هدایت کنند، نیندیشیدن و به طرز صحیح استفاده نکردن از قوای ادراکی، نعمتهای بزرگی که خداوند در اختیار بشر قرار داده است، را به عنوان سقوط در مقام پست حیوانی مطرح می سازند.
ج - سومین انگیزه ای که در این زمینه می توان روی آن دست گذارد و در تحصیل معرفت می تواند مؤثر باشد عبارت است از فطرت حق شناسی و بجای آوردن سپاس و شکر منعم. هر انسانی دارای فطرت سالم، هنگامی که مورد احسان شخصی قرار گرفت، خود را مدیون شخصی می داند که به وی احسان کرده است و پیوسته در این فکر است که بخاطر این احسان، به نحوی از وی سپاسگزاری کند. چنین تمایلی در اعماق فطرت انسان ریشه دارد و در مواقع مناسب آثار خود را ظرهر می سازد مگر آنکه عواملی مانع از تأثیر این گرایش شوند و یا انحرافی در فطرت انسان در اثر برخی از کار و کردارها به وجود آمده باشد.
از آنجا که انسان در این عالم به تناسب سطح فکر و اندیشه اش، این حقیقت را درک می کند که از نعم فراوانی برخوردار است و هر چه از اندیشه عمیقتر و دقت فراوانتر برخوردار باشد و بهتر بتواند ظرافتها و نعمتهای دقیقتر و ظریفتر را درک کند بیشتر و وسیعتر و عمیقتر خویش را غرق در نعمتها می بیند و طبعا، این سوال برایش طرح می شود که این نعمتها از آن کیست؟ و من مورد احسان چه شخصی قرار گرفته ام؟ و در اینجاست که فطرت حق شناسی نیز جزء نیرومندترین عواملی است که وی را در این زمینه وادار به تلاش و جستجو می کند تا منعم خویش باز شناسد و شکر و سپاس نعم وی را بجای آورد. و یا اگر برایش ممکن باشد حتی به نحوی این احسانها و انعامها را جبران کند. او در واقع این کار را وظیفه انسانی خودش تلقی می کند و کوتاهی در آن برایش با ناراحتی درونی و عذاب وجدان و پشیمانی همراه خواهد بود. درست مثل کسی که از طریق بانک مبلغ گزافی برایش حواله شود ولی صاحب پول و امضاء کننده حواله را نشناسد. که فطرتا تا آن جا که برایش مقدور باشد سعی در شناخت وی خواهد کرد و این حس حق شناسی او را آرام نمی گذارد تا یا وی را بیابد و به نحوی این لطف او را جبران کند و یا از رفتن وی مایوس گردد.
در واقع، این یک گرایش فطری و غیر اکتسابی است که خداوند در نهاد انسان قرار داده و بخشی از حقیقت انسان خواهد بود آن چنان که گویی کمبود و نقصی در خویش احساس می کند و در تلاش است تا آن برطرف سازد و انسانیت خویش را کامل کند.
قرآن وجود این گرایش فطری را نیز در نهاد انسان مفروض می داند و به عنوان یک عامل به تقویت و هدایت آن می پردازد. در آن آیه که می فرماید:
هل جزاء الاحسان الا الاحسان(408).
(آیا پاداش احسان چیزی جز احسان است؟)
در واقع این از آن نوع پرسشهایی است که پاسخ آن را قرآن از اعماق وجدان انسان طلب می کند و آن را بدین منظور طرح می کند تا فطرت انسان را بیدار و این تمایل فطری حق شناسی را در وی هشیار کند. از این گذشته اگر درباره آیات فراوانی که نعمتهای خداوند را یاد آوری می کنند و نعمتها را یک به یک به خداوند نسبت می دهند، کمی دقت کنیم توجه پیدا خواهیم کرد که همه این آیات در واقع، این هدف را دنبال می کنند که از فطرت حق شناسی انسان به عنوان یک عامل تربیتی استفاده کننده و با هشیار کردن و تحریک کردن و جهت دادن آن شخصیت انسان را پرورش داده و به کمال برسانند و به عنوان نمونه به یک آیه اشاره می کنیم که می فرماید:
و لئن سالتهم من خلق السموات و الارض لیقولن خلقهن العزیز العلیم الذی جعل لکم الارض مهدا و جعل لکم فیها سبلا لعلکم تهتدون والذی نزل من السماء بقدر فانشرنا به بلدة میتا کذلک تخرجون والذی خلق الازواج کلها و جعل لکم من الفلک و الانعام ما ترکبون لتستووا علی ظهوره ثم تذکروا نعمة ربکم اذا استویتم علیه و تقولوا سبحان الذی سخرلنا هذا و ما کنا له مقرنین و انا الی ربنا لمنقلبون(409).
(و هر گاه از آنان بپرسی که چه کسی آسمانها و زمین را آفرید البته خواهند گفت: خداوند مقتدر دانا آفریدشان آن کس که برایتان زمین را گهواره قرار داد برایتان در آن راههایی باشد که هدایت یابید و آن کس که فرود آورد از آسمان آب به اندازه سپس زنده کردیم به وسیله آن دیار مرده ای را این گونه زنده و خارج می شوید و آن کس که آفرید جفتها همه شان را و قرار داد برای شما از کشتی و چارپایان چیزی که سوار می شوید تا استقرار یابید بر پشتهاشان سپس یاد آوری کنید نعمت پروردگارتان را هنگامی که بر آن استقرار یافتید و بگویید: منزه و بی عیب است آن کس که رام کرد برایمان این را و اگر خداوند چنین نکرده بود ما خودمان بر انجام آن توانمند نبودیم و ما به سوی پروردگارمان بازگشت کننده ایم.)
آری این نعمت ها را خداوند به شما داده است زمین را او برایتان گهواره قرار داد تا بیاسائید راهها را او برایتان ترسیم کرد تا هدایت یابید کشتی و چارپا را او در اختیارتان گذاشت تا سوار شوید سپس به یاد نعمتهای خدا بیفتید و سپاس او به جای آرید و تسبیح او گویید و به سوی پروردگار خویش راه یابید.
د - انگیزه دیگری که می تواند انسان را وادار به تلاش در مسیر شناخت حق کند تمایل به تقرب و نزدیک شدن به یک مقام بلند مرتبه و یک موجود کامل قدرتمند است. انسان در این اندیشه است که اگر خدایی بر جهان هستی حاکم باشد می تواند با هدایت او راه کمال خویش باز یابد و با اطاعت دستوراتش به وی نزدیک شود و در جوار رحمتش قرار گیرد و این به نوبه خود، انگیزه می شود برای اینکه به جستجو پردازد تا او را بشناسد. و این در واقع جزء خواستهای فطری انسان است و از حب ذات و حب کمال وی منشعب می شود.
تمایل به نزدیک شدن به یک شخص قدرتمند و دارای مقام و منزلت و ایجاد ارتباط با وی را در زندگی روزمره و حرکات و رفتار و گفتار معمولی افراد می توان با کمی دقت بخوبی احساس کرد. بسیار اتفاق می افتد و برخورد می کنیم به افرادی که فی المثل با طرح یک داستان در واقع می خواهند صریحا یا تلویحا، ارتباطشان را با یک شخصیت اظهار کنند و به عنوان یک مسئله مهم و مطلوب و یک امتیاز جالب که واجد آن هستند آن را به رخ دیگران بکشند و به آن افتخار و خودنمایی کنند.
بنابر این، تمایل به نزدیک شدن به موجود کامل، فطری انسان است حال اگر یک موجود، فوق همه موجودات و کامل مطلق باشد، قطعا، تقرب به او با تقرب به موجودات دیگر به هیچ وجه قابل قیاس نخواهد بود. چرا که، اگر بخواهیم مفهوم کمال مطلق را در مبدا متعال و آفریننده هستی باز شناسیم متوجه خواهیم شد آن چنان کمالی است که اگر همه بزرگان عالم را از سلاطین و زمامداران حق و باطل تا علماء و دانشمندان بزرگ و کلیه جمالها و ثروتها را در نظر بگیرم در مقایسه با آن کمال مطلق الهی چیزی به حساب نمی آیند و همچون قطره کوچکی است در کنار دریای عظیم. و با توجه به این حقیقت چگونه می توان نزدیک شدن به چنین مقامی عظیم را با نزدیک شدن به این شخصیتهای انسانی ظاهری که بندگان اویند مقایسته کرد و به جاری تعبد و تقرب به وی به دیگران پیوست.
این اندیشه ژرف انگیزه عمیقی را در انسان زنده و تحریک می کند و احیاناً، به صورت یک عطش شدید سیراب نشدنی، انسان را به دنبال آن کمال مطلق به جستجو وا می دارد تا از رهگذر عرفان وی از این آب زلال و گوارا بیاشامد و به نسبت معرفتی که یافته است از آن بکاهد. و پس از شناخت به عبادت و پرستش وی همت گمارد تا در پیشگاه او منزلت یابد و با نزدیک شدن به او در جوار رحمتش قرار گیرد.
بدیهی است ذکر این مثال ساده برای کسانی مفید است که هنوز در ابتدای راهند؛ ولی، آنان که راه را طی کرده و به مراحلی از تقرب و تعالی رسیده اند؛ طبعا، از چنین مثالهایی بی نیاز خواهند بود.
آنچه تاکنون نام بردیم اصیلترین انگیزه هایی بودند در انسان که در این زمینه مؤثرند هر چند که در اینجا لازم است یاد آوری کنیم که باعثیت و انگیزندگی این انگیزه ها در مردم معمولی و در عامه مردم زیاد قوی نیست و انگیزه حقیقت طلبی یا حق شناسی یا کرامت خواهی و یا تقرب به موجود متعالی به تنهایی در اکثریت مردم نمی توانند نقش زیادی داشته و آنان را وادار به حرکت در میدان خداشناسی کنند. بجز تعداد کمی از مردم و قلیلی از انسانهای برتر که تحت تأثیر این ارزشها و انگیزه های متعالی انسانی قرار دارند و صرفا بخاطر حقیقت طلبی و حق شناسی و کرامت خواهی و صرفا برای تقرب یافتن و منزلت پیدا کردن در پیشگاه خداوند رب انسانها به تلاش و جستجو می پردازند و به دنبال خداشناسی و پرستش وی می روند. البته انگیزه های دیگری را می توان نام برد که چون فهم آنها آسانتر اثرشان محسوستر و منفعت آنها نقدتر است، در سطحی وسیعتر و قشری عمیقتر از مردم می توانند مؤثر و محرک باشند؛ چرا که نفع و ضرر و یا لذت و الم آنها برای همه محسوس و قابل درک خواهد بود و می توانند عامه مردم را تحت تأثیر خود به حرکت و تلاش وادارند. و ما در اینجا تعدادی از آنها را نام می بریم:
ه - یکی از انگیزه های نوع دوم انگیزه منفعت طلبی است انسانها معمولاً به دنبال کسب منافع مادی و دفع ضررها در تلاشند و همه حرکتها و تلاشها و گفتار و رفتار خویش را بر این اساس تنظیم می کنند.
اکنون اگر انسان که عمیقا تحت تأثیر چنین انگیزه ای قرار دارد احتمال دهد که می تواند با اطاعت خداوند به منافعی دست یابد، همین احتمال کافی است که او را به تلاش و کوشش وادار خواهد کرد تا خدا را بشناسد و به اطاعت او بپردازد. و دقیقاً، همانطور که احتمال دست یابی به منفعت، انسان را وا می دارد تا با رنج فراوان و زحمت بسیار کرات آسمانی را کشف کند به امید وصول به نتایج و منافعی که احتمالا، از آن عاید انسان می شود، در مورد خداشناسی نیز این احتمال روشن تر و کاملتر تأثیر خود را می نهد و انسان را در زمینه خداشناسی وادار به تحقیق و جستجو می کند.
ولی، سوال این است که این احتمال از کجا و چگونه در ذهن انسان به وجود می آید؟ پاسخ این است که آمدن انبیاء و آوردن کتب آسمانی با همه وعده هایی که همراه دارند، کافی است که چنین احتمالی را در ذهن انسانها به وجود آورد که شاید در واقع خدایی باشد و سر رشته کارها به دست او باشد و شاید اطاعت خداوند، منافعی را در مال و بدن انسان و یا در امور اجتماعی به دنبال داشته باشد، سلامتی انسان را بیفزاید، جنایت و تجاوز و سرقت را در جامعه کم کند، امنیت و آرامش و آسایش انسانها را در جامعه افزایش دهد و آن چنان که خداوند در قرآن فرموده است:
و لو ان اهل القری امنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض(410).
(و اگر مردم بلاد ایمان آورند و تقوا پیشه کنند باز می کنیم بر روی آنان برکاتی را از آسمان و زمین.)
آری اینها و نظایر این شایدها و احتمالها کافی است برای اینکه انگیزه منفعت طلبی در انسان - که پیوسته به دنبال همین شایدها و احتمالها انسان را تحریک می کند - وی را وادار به تلاش و جستجو در خداشناسی کند تا به تحقیق و اندیشه، بحث و بررسی، مطالعه و مذاکره و تعلیم و تعلم بپردازد و این عطش درونی را اشباع سازد؛ چرا که، انسان از آنجا که قویا حس گراست و تحت تأثیر عمیق ادراکات حسی و لذایذ ظاهری و مادی قرار می گیرد قطعا توجه به این منافع مادی این جهانی بیش از توجه به جنبه های معنوی آن جهانی وی را تحت تأثیر قرار می دهد و از این رو، در زمینه تربیتی نیز از این عوامل به نحو شایسته ای می توان استفاده کرد.
و - دومین انگیزه ای که در سطح عمومی می تواند در این زمینه تأثیر عمیق داشته باشد عبارتست از انگیزه رنج گریزی یا دفع الم که در واقع می توان گفت: همراه انگیزه منفعت طلبی که قبل از این نام بردیم دو رویه یک سکه به حساب می آیند و همانند آن، سیمایی از حس گرایی انسان شمرده می شوند.
انسان برای ایجاد امنیت از درد و رنجها و عذابهای دنیوی و فرار از درندگان بیماریها و جنگها و خطرهای فراوانی که در این جهان مادی در کمین ویند؛ دائما، در اندیشه و برنامه ریزی و تلاش است. و این انگیزه در وی آن چنان قوی است که بیشترین نیروها و تلاشها و فرصتها و سرمایه های انسانی را به خود اختصاص می دهد. تا جایی که می توان گفت: یکی از عوامل مهم مسابقات تسلیحاتی قدرتها و ابرقدرتها و صرف نیروها و استعدادهای مهم انسانی در ساختن سلاحهای ویرانگر اتمی، شیمیایی و بیولوژک و یا دست زدن به اعمال دیکتاتوری و زیر پاگذاردن کرامت انسانی همین انگیزه ترس از دشمن مقابل و خطرها و رنجها و زیانهایی است که ممکن است - در صورت کوتاه آمدن در این زمینه ها - متوجه او شود و امنیت او را تهدید می کند.
بنابراین، این یک عامل قوی و یکی از ابعاد نیرومند انسانی است که در زمینه های تربیتی و جهت دهی تکاملی انسان، به خوبی می توان بر آن تکیه کرد و حتی بیش از انگیزه های متعالی انسانی که قبلاً نامشان را بردیم در مورد عامه مردم و بیشتر انسانها با ادراک ظاهری و سطحی و مادی این جهانی سروکار دارند و از ادراکات بالاتر غافلند، می توان و بهتر است بگوییم: لازم است از این انگیزه های سطحی محسوستر استفاده کرد.
قرآن وجود این دو انگیزه منفعت طلبی و رنج گریزی را در انسان پذیرفته است و در حد وسیعی از وجود آن دو، برای پرورش و تربیت انسان در سطوح مختلف و موارد گوناگون استفاده می کند و بویژه در ابعاد اجتماعی بیشتر انگیزه دفع الم و رنج گریزی را مورد توجه قرار می دهد و از آنجا که آیاتی از این نوع در قرآن فراوانند نمی توان به بررسی تفصیلی آنها پرداخت ولی بطور نمونه می توان تعدادی از آیات را مورد توجه قرار داد مثل آیه:
الزانیة و الزانی فاجلد واکل واحد منهما ماة جلدة و لا تاخذکم رافة فی دین الله ان کنتم تومنون بالله و الیوم الاخر و لیشهد عذابهما طائفة من المومنین(411).
(زن و مرد زناکننده را پس بزنید به هر یک از آن دو صد تازیانه و نگیرد شما را نسبت به آن دو رافت و ترحمی در دین خدا اگر ایمان به خدا و روز جزا آورده اید و باید نظاره کنند عذاب آن دو را گروهی از مؤمنان.)
که در این آیه از همین انگیزه رنج گریزی بهره گرفته و از سه عامل رنج برای تربیت و پرورش مسلمانها و پاک کردن جامعه اسلامی و مبارزه با فساد استفاده می کند یکی رنج شلاق خوردن دوم رنج از بی توجهی و ترحم نکردن دیگران به آنها سوم رنج آبروریزی که با مشاهده تعدادی از مؤمنین برای شخص زناکار فراهم خواهد شد. و آیه:
و اطیعوا الله و رسوله و لاتنازعوا فتفشلوا و تذهب ریحکم و اصبروا ان الله مع الصابرین(412).
(و فرمان برید خدا و رسولش را و با هم نزاع نکنید که پراکنده شوید و آبرویتان برود و صبر داشته باشید که خداوند با صبر کنندگان است.)
و مثل آیه:
لقد کان لسباء فی مسکنهم آیه جنتان عن یمین و شمال کلوا من رزق ربکم و اشکرواله بلدة طیبة و رب غفور فاعرضوا فارسلنا علیهم سیل العرم و بدلنا هم بجنتیهم جنتین ذواتی اکل خمط و اثل و شی ء من سدر قلیل ذلک جزینا هم بما کفروا و هل نجازی الا الکفور(413).
(برای قوم سبا در جایگاهشان سرزمین شام آیتی بود دو باغ از طرف راست و چپ که به آنها گفتیم بخورید از روزی پروردگارتان و شکر وی بجا آرید که شهری پاکیزه و پروردگاری بخشنده دارید پس آنان از شکر گزاری نعمتهای خداوند روی گرداندند، سپس ما هم فرستادیم بر آنان سیلی ویرانگر و جایگزینشان کردیم دو باغ سرسبز و خرمشان را دو باغ دیگر که دارای میوه و خوراکی بدبو و بدمزه و درخت بی ثمر و مقدار کمی درخت سدر، این گونه پاداششان دادیم در مقابل کفر ورزیدنشان و آیا این گونه پاداش می دهیم جز کفر ورز را.)
و مثل آیه:
امنتم من فی السماء ان یخسف بکم الارض فاذا هی تمور ام امنتم من فی السماء ان یرسل علیکم حاصبا فستعلون کیف نذیر(414).
(آیا ایمنید و باکی ندارید از آنکه در آسمان است از اینکه شما را در زمین فرو برد به هنگامی که به موج و حرکت و اضطراب افتد یا ایمنید از قهر آنکه در آسمان است از اینکه بر سر شما سنگ فرو ریزد پس بزودی می فهمید که بیم دهنده چگونه است.)
و در آیه:
یا ایها الذین آمنوا اذکروا نعمة الله علیکم اذ جائتکم جنود فارسنا علیهم ریحا و جنود الم تروها و کان الله بما تعملون بصیرا(415).
(ای آنان که ایمان آورده اید به یاد آورید نعمت خدا را بر خودتان هنگامی که لشگری از دشمن به سوی شما آمد پس فرستادیم بر آنان طوفانی و لشگریانی که شما آنان را ندید و خداوند به آنچه می کنید بیناست.)
و در یک آیه به صورت یک قانون کلی و یک سنت می گوید:
ذلک بان الله لم یک مغیرا نعمة انعمها علی قوم حتی یغیروا ما بانفسهم(416).
(این که با فرعونیان این گونه عمل کردیم بر این اساس است که خدا نعمتی را که بر قومی اعطا کرده است تغییر نمی داده است تا آنکه آنان خود تغییر دهند آنچه در نفس ها و روانهایشان است.)
این آیات و بسیاری دیگر، دو انگیزه مورد بحث ما یعنی جلب نفع و ضرر را در انسان مفروض دانسته و از وجود آن دو به منظور هدایت انسان در مسیر رشد و کمال در زمینه های مختلف اجتماعی و فردی استفاده می کنند. و سخن ما در این نوشته آن است که از این دو انگیزه وسیع و در عین حال عمیق و مؤثر در اکثریت افراد می توان در مسیر وادار کردن ایشان به تلاش و فعالیت فکری و ادراکی استفاده کرد و با برانگیختن و هدایت آن دو، آنان را در راه خداشناسی و معرفت پیش برد. انسان اگر بداند و یا حتی احتمال دهد کسی هست که نفع و ضرر انسان به دست اوست می تواند وی را غرق نعمت و یا گرفتار بلا و رنج و مصیبت کند به تلاش و جستجو بر می خیزد تا وی را بشناسد و پس از شناخت جوری رفتار کند که از لطف و فضل و نعم او برخوردار گردد و از خشم و غضب و ضررهایی که ممکن است از طرف او متوجه انسان شود برکنار بماند.
قرآن بویژه در همین رابطه خطاب می کند که:
و لاتدع من دون الله مالا ینفعک و لا یضرک فان فعلت فانک اذا من الظالمین و ان یمسسک الله بضر فلا کاشف له الا هو و ان یردک بخیر فلا راد لفضله یصیب به من یشاء من عباده و هو الغفور الرحیم(417).
(و غیر از خدا مخوان به خدایی آنچه را که به تو نفع و ضرری نمی رساند که اگر چنین کردی پس در این صورت تو از ستمکاران خواهی بود و اگر خداوند زیانی به تو رساند هیچ شخصی که خنثی کننده آن یا جبران کننده آن باشد نیست مگر خود او و هرگاه خوبی ترا خواهد پس هیچکس منع کننده فضل و انعام او نیست و آن فضل را به هر که از بندگانش که بخواهد می رساند.)
و از زبان ابراهیم با بیانی لطیف بر این امر تکیه می کند آنجا که ابراهیم می گوید:
الذی خلقنی فهو و الذی یطعمنی و یسقین و اذا مرضت فهو یشفین و الذی یمیتنی ثم یحیین و الذی اطمع ان یغفرلی خطیئتی یوم الدین(418).
(ابراهیم خطاب به بت پرستان می گوید: این بتهایی که می پرستید نفع و ضرری ندارند و همه آنها دشمنان من هستند بجز پروردگار جهان کسی که مرا بیافرید سپس هدایتم کرد و کسی که مرا غذا و آب می دهد و گرسنگی و عطشم را برطرف می کند و هنگامی که بیمار شوم اوست که شفایم می دهد و کسی که مرا می میراند و سپس زنده می کند و کسی که بدو دلبسته ام تا خطاهایم را در روز جزا بر من ببخشاید.)
ز - از جمله عوامل و انگیزه های مادی که در این زمینه مؤثر است و می تواند به کار آید میل به آسایش و آرامش روانی است. انسان در پرتو اعتقاد و ایمان به خداوند آن چنان است که گویی تکیه گاهی محکم و یار و یاور و حامی و پشتیبانی بسیار دلسوز و نیرومند برای خود پیدا کرده است و این باعث احساس آرامش خاطر و اطمینان نفس وی می شود.
یکی از مسائل مهمی که در دنیای انسانها مطرح بوده و روز بروز بیشتر طرح می شود، رنجهای روانی انسانهاست. تحقیقات و مطالعات زیادی در زمینه روان شناسی شده برای اینکه راه برطرف کردن و مبارزه با پریشانی و اضطرابهای روحی را کشف کنند تا از این رهگذر خدمتی به انسان و جامعه انسانی شده باشد. و ما می دانیم که اعتقاد به خدا و انس گرفتن با وی، بهترین آرامش روحی را برای شخص مؤمن را به ارمغان می آورد و این خود انگیزه مهمی می تواند باشد برای انسانهایی که به دنبال این گمشده یعنی آرامش روانی در تلاش و جستجو هستند، در این مسیر گام بردارند و خدای آرامش بخش را - که می فرماید:
الا بذکر الله تطمئن القلوب(419).
(توجه کن که با یاد خدا دلها آرامش یابند.)
- جستجو کنند و در شناخت و معرفت وی همت ورزند.
اکنون، اگر فرض کنیم که انسان که این همه درگیر رنج و پریشانی و اضطراب است و تمایل شدیدی به آرامش دارد و برای فراهم کردن آن این همه حاضر است تلاش کند و هزینه های فراوانی را متحمل شود - گر چه ایمان و اعتقادی هم به این حقیقت نداشته باشد همین که احتمال دهد از این طریق هم می توان به آرامش دست یافت و با آلام و رنجهایی که باعث فرسایش انسان و خستگی روان وی می شود مبارزه کرد، طبیعی است که همین احتمال باعث جدیت و تلاش وی در مسیر خداشناسی خواهد شد. کسانی که این حقیقت آن چنان برایشان ارزشمند است که آماده اند همه دار و ندار خود را و کسانی که ثروتمندند حاضرند هم ثروت کلان خود را برای تحصیل آن هزینه کنند، طبیعی است که اگر حتی احتمال ضعیفی بدهند که برای یافتن آن باید از این راه بروند تلاش خود را به این سو هدایت خواهند کرد. البته، ما که در یک جامعه مسلمان زندگی می کنیم و خود نیز از نعمت ایمان و در پرتو لطف الهی از آسایش نسبی برخوردار هستیم، شاید نتوانیم آن چنان که شایسته است مفهوم این سخن را درک کنیم؛ ولی افراد و جوامعی که از نعمت ایمان بی بهره اند زندگی را پوچ می دانند احساس خلاء می کنند، تکیه گاهی برای خود نمی بینند، آینده را تاریک و مبهم تصور می کنند از اضطراب و وحشت و دلهره رنج خواهند برد و هر چند تمام نعمتهای مادی برایشان فراهم باشد آن چنان که شایسته است از آرامش برخوردار نیستند و در برابر حوادث کوچک نیز به سختی استقامت می کنند و در مقابل آنان، شخص مؤمن و خداشناس در برابر حوادث استوار است و خویشتن را از دست نمی دهد و آن چنان که در روایت آمده است:
المومن کالجبل الراسخ لا تحرکه العواصف.
(مؤمن چون کوه استوار است که طوفانها وی را از جا نمی کنند و متزلزل نمی سازند.)
بنابر این، انسانی که هنوز به معرفت الهی دست نیافته؛ ولی، به سختی به دنبال تحصیل آرامش روحی است، دست کم، وقتی احتمال داد پرستش و یاد خدا ما به آرامش دل باشد به عنوان یک وسیله احتمالی درصدد کسب معرفت خدا بر خواهد آمد.
ح - عامل دیگر کسب منافع و مصالح بشری است. تمام جوامع بشری از فسادها و تباهیهایی که جوامع بشری درگیر آنند و می رود تا بعضی از جوامع را در لجن فرو برد رنج می برند و مصلحان و اندیشمندان در این اندیشه اند تا برای رهایی از فساد و سقوط راهی پیدا کنند. اکنون، اگر احتمال بدهند خدایی هست که می تواند راه رهایی را به انسان بیاموزد، این در واقع گمشده انسانی است که قطعا برای پیدا کردنش به دنبال او خواهند رفت. و این نیز یک انگیزه نیرومندی است که انسان را در زمینه خداشناسی وادار به تلاش می کند و افراد به نسبتی که دردهای اجتماعی را درک کنند به همان میزان در این میدان تلاش خواهند کرد.
البته، در جوامع الهی و اسلامی نیز احیاناً، چنین نابسامانیها و مشکلاتی وجود دارد ولی، اولاً، این نابسامانیها در مقایسه با بدبختیهایی که گریبانگیر جوامع از خدا بی خبر است قابل ذکر نیستند و ثانیاً نابسامانیهای جوامع اسلامی نیز از ضعف ایمان و درست و دقیق عمل نکردن به دستورات خدا به وجود آمده و به میزانی که این نقاط ضعف برطرف و دقت در عمل بیشتر شود آن نابسامانیها نیز برطرف خواهد شد.
در خاتمه از این بحث به این نتیجه رسیدیم که انگیزه های مختلفی در انسان می توانند منشأ خداشناسی او شوند که اصول کلی آنها عبارتند از: انگیزه های حقیقت طلبی، کمال طلبی، حب ذاتی، حق شناسی، جلب نفع و دفع ضرر که بعضی از آن ها دارای شقوق مختلفی نیز هستند. و ما می توانیم با تحریک و تقویت و جهت دهی به آنها در زمینه تربیت و پرورش انسان و رشد و تعالی وی تلاش مفیدی داشته باشیم و معرفت و خداشناسی را در او ایجاد کرده و به رشد و کمال آن کمک کنیم.
موانع معرفت
از بحثهای گذشته به این نتیجه رسیدیم که ریشه تحصیل کمالات انسانی و اصل فضایل اخلاقی از دیدگاه اسلام ایمان به خداوند بوده و انعقاد ایمان به خداوند مشروط به علم و معرفت است. پس تحصیل علم به عنوان یک امر اختیاری و هدف واسطه ای در پرتو مطلوبیت ایمان، کمال و فضایل اخلاقی مطلوبیت پیدا می کند چون مقدمه است برای ایمان که به نوبه خود ریشه همه فضایل و کمالات انسانی است. و گفتیم: برای وصول به این هدف، لازم است تلاشهای مناسبی (جوارحی یا جوانحی) انجام دهیم تا علم صحیح و معرفت واقعی به دست آید.
ما وقتی مجهولی داشته باشیم از معلومات دیگری استفاده می کنیم و آنها را طوری تنظیم می کنیم که آن مجهول برایمان کشف شود و این، به اصطلاح منطق، همان تفکر است که بدون آن، علم صحیح برای انسان حاصل نگردد تا به دنبال آن ایمان برای وی تحقق یابد و در این صورت با نبود ایمان، زمینه ای برای رویش و رشد فضایل اخلاقی در انسان فراهم نخواهد شد. از اینجا روشن می شود که چرا در آیات کریمه قرآن و در بیانات پیامبر اکرم و ائمه معصومین صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین آن همه درباره تفکر و تعقل و مفاهیمی از این قبیل تأکید شده است که قبلاً در این زمینه بحث کردیم و در اینجا نیز به نمونه هایی اشاره می کنیم. نظیر اینکه از قول کفار در روز قیامت می گوید:
و قالوا لوکنا نسمع او نعقل ما کنا فی اصحاب السعیر فاعترفوا بذنبهم فسحقا لاصحاب السعیر(420).
(و گفتند اگر شنوایی می داشتیم یا می اندیشیدیم از اصحاب آتش سوزان نمی بودیم پس به گناه خویش اعتراف کردند پس کوبیده باد اصحاب آتش.)
آری کفار در قیامت با افسوس و حسرت می گویند: اگر حق را می شنیدیم و درباره آن می اندیشیدیم در چنین وضعی گرفتار نمی آمدیم و به گناه خویش اعتراف می کنند. البته، این اعتراف به گناه و پشیمانی اگر در این عالم اتفاق می افتاد می توانست برای آنان مفید باشد و ایشان را وادار کند که در این عالم تا هنوز امکان دارد گناهان گذشته خویش را جبران کنند؛ ولی، در جهان دیگر این امکان وجود ندارد و اعتراف و پشیمانی انسان هیچ فایده ای برای او در بر نخواهد داشت.
از این آیه بخوبی بر می آید که کلید سعادت در تحصیل معرفت صحیح است که گاهی انسان با تکیه بر فکر و اندیشه و با عقل خویش آنها را فراهم می آورد و گاهی با کمک دیگران و گوش فرادادن به راهنمایی راهنمایان، و این هر دو وسایل درک معرفت صحیح خواهند بود؛ ولی، به مقتضای مفهوم جمله لو کنا نسمع او نعقل ما کنا من اصحاب السعیر می توان دریافت: کسانی که نه خود بیندیشند و نه به مصلحان و پیامبران و هدایتگران گوش فرا دهند به هیچ وجه روی سعادت را نمی بینند از این رو، که معرفتی برایشان حاصل نیاید و در نتیجه به ایمانی نمی توانند دست یابند؛ بلکه، وارد جهنم شوند چنانکه خداوند می فرماید:
و لقد ذرانا لجهنم کثیرا من الجن والانس لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لایبصرون بها و لهم اذان لا یسمعون بها(421).
(و حقاً آفریده ایم برای جهنم بسیاری از جن و انس را زیرا دلهایی دارند که با آن نمی فهمند و چشمهایی دارند که با آن نمی بینند و گوشهایی دارند که با آن نمی شنوند.)
آیه فوق این معنا را القاء می کند که علت جهنمی شدن بسیاری از مردم به کار نگرفتن درست قوای عقلی و دیگر ابزارهای شناخت خواهد بود که به محروم شدن آنان از معارف صحیحی که از رهگذر این ابزار برای ایشان فراهم می شد می انجامد.
بنابر این، انسانی که می خواهد به سوی کمالی انسانی قدم بردارد، نخستین گامی که لازم است بردارد به کار گرفتن قوای عقلی و ابزار ادراکی یعنی عقل و چشم گوش خواهد بود که به نوبه خود یک عمل اختیار است و انسان با اراده و تصمیم آگاهانه خود آنها را باید به کار اندازد و در مسیر صحیح باید هدایتشان کند تا سرانجام، به یک نتیجه شایسته و معارف درستی دست یابد؛ چرا که اندیشیدن صرفا یک انفعال و تأثر نفس از عوامل بیرونی نیست؛ بلکه، یک فعالیت درونی و عقلانی است و انسان به هنگام فکر کردن و به ویژه اگر درباره مسائل غیبی و موضوعات دور از دسترس حس باشد، از کارهای دیگری که معارض و مزاحم اند و از برخی لذت جوییها و کامگیریها که می تواند در آن فرصت برایش فراهم شود، لازم است کناره گیری و صرفنظر کند. مثل تماشای مناظر زیبا یا گوش دادن به موسیقی یا پرداختن به امر زناشویی یا خوابیدن و استراحت و بی خیالی و...که بطور طبیعی مانع اندیشیدن و فکر کردن هستند و انسان به هنگام فرو رفتن در فکر و غور در اندیشه ناگزیر از ترک آنها خواهد بود؛ چرا که، اندیشیدن با آنها قابل جمع نیست و ناچار است به یکی از آن دو اشتغال یابد یا بیندیشد یا به آن کارها و لذایذ دست بزند کسانی که به لذتهایی عادت کرده و دلبستگی پیدا کرده باشند؛ اصولا، اینکه فکر کردن و اندیشیدن هم لازم است برایشان مطرح نیست و به محض اینکه شرایط فراهم شود خود به خود و ناخود آگاه به سوی التذاذ مورد عادت خویش جذب می شوند؛ چرا که، این لذتها حسی برایشان ملکه شده و به آن دل بسته اند. مثل عادت به استماع موسیقی که اصولا شخص معتاد نمی اندیشد درباره اینکه فایده آن چیست؟ و یا اینکه کار بهتری هم می شود انجام داد یا نه؟ و یا چیز لذتبخش تری هم در عالم هست یا نه؟ بلکه این عادت خود به خود آنان را می کشاند. یا کسانی که عادت کرده اند به چشم چرانی که اگر یک دقیقه بخواهند خود را کنترل کنند برایشان عذاب است و بدون تأمل درباره آینده آن خود را به آن مشغول می سازند.
این عادتها و ملکاتی که برای انسان پیدا می شود در ارتباط با اعمال خارجی و یا ملکات روانی که تحت تأثیر محیط و یا کارهای اختیاری خود انسان، در نفس به وجود می آیند اینها همگی مانع از اندیشیدن به طرز صحیح و رسیدن به نتایج درست می شوند و در واقع معارض با آن هستند.
نتیجه ای که از بیان این تعارض می خواهیم بگیریم این است که انسان برای بیرون آمدن از این تعارض و حرکت در سر این دو راهی نیاز به گزینش و تصمیم گیری دارد و با اختیار و انتخاب خود، تفکر را بر آن کارها و لذایذ معارض ترجیح می دهد؛ ولی، در اینجا گاهی ممکن است موانعی وجود داشته باشد که انسان را از انجام این گزینش و ترجیح یک طرف باز دارد و برای اینکه این انتخاب و گزینش انجام گیرد و یک طرف را ترجیح دهد باید انگیزه ای وجود داشته باشد که در این صورت می بینیم حتی برای اندیشیدن و تحصیل خود شناخت نیز احتیاج به یک شناخت قبلی داریم یعنی، برای شخص هر چند بطور ارتکازی و غیر آگاهانه این مساله طرح می شود که: آیا فرصتی که برایم پیش آمده است صرف التذاذات مادی کنم و یا بنشینم به فکر کردن فرو روم در اندیشیدن، اندیشیدنی که اکنون برای من لذتی ندارد و نهایتا هم معلوم نیست به کجا بیانجامد؟ آری کدامیک از لذت آنی و اندیشه برای من بهتر و مفیدتر است؟
طبیعی است که در پاسخ به سوال بالا افراد انسان یک جور تصمیم نمی گیرند؛ بلکه، آنان که سطحی نگرند و تابع لذات زودگذر، لذت را ترجیح می دهند و دم را غنیمت می دانند؛ ولی، کسانی هم با توجه به اینکه اندیشیدن گر چه لذت آنی ندارد، می تواند آثار عظیمی داشته باشد ولذتهای بیشتر و عمیقتری شود، قادرند اندیشیدن را بر التذاذات آنی ترجیح دهند، ولی، مسلم توجه به این آثار عظیم اندیشه نیز خود به وسیله اندیشه فراهم خواهد شد، اندیشه در اینکه اگر درباره خود و جهانی که در آن زندگی می کنم فکر کنم و برسم به این حقیقت که خدایی هست، قیامتی هست، پیامبرانی هستند، این می تواند آثار عظیم و کمالات مهم و لذتهای بیشتر و عمیقتری برایم به دنبال داشته باشد و هم ضررهای عظیم و خسارتهای جبران ناپذیری را از من دفع کند.
احتمال این آثار عظیم احیاناً، بصورت یک انگیزه نیرومند قادر است راه انسان را تغییر دهد، او را از منجلاب لذات پست مادی برهاند و در اندیشه و تأمل درباره هستی فرو برد و بر حرکت و تعالی بسوی بلندترین قلل کمالات انسانی وادارش سازد.
این حقیقت در زندگی مادی نیز بر انسان حاکم است. همین آدم وقتی درباره لذایذ مادی آینده خویش می اندیشد بسیار اتفاق می افتد نه تنها از لذاتی آنی در می گذرد که رنجهایی را نیز تحمل می کند به این امید که در آینده لذتهایی بیشتر و پایدارتر نصیب وی گردد؛ یعنی، عقل حکم می کند به اینکه باید بین لذتهایی که برای انسان حاصل می شود مقایسه کرد و پس از مقایسه، به اینکه لذایذ فراوانتر و عمیقتر آینده همراه با ترک لذات لحظه ای و سطحی فعلی بهتر است از استیفای این لذات آنی که احتمالا به دنبالش رنجهای طولانی وجود دارد. و اگر تجربه های همین عالم نشان می دهد که پشیمان خواهد شد و از بی فکری و بی خیالی گذشته دائما انسان رنج می برد، نسبت به آخرت و سعادت جاودانی طبعاً این بی فکریها و بی خیالیها، رنج بیشتر و پشیمانی زیادتری به دنبال دارد و به حکم عقل بر انسان است که روی این احتمالات محاسبه ای انجام دهد؛ زیرا، چنانکه قبلاً هم گفته ایم احتمال انجام کاری که به دنبالش نفع زیادی و احیاناً نامتناهی باشد از یقین به یک لذت محدود فانی ارزشش برای انسان بیشتر است، این احتمال هر قدر ضعیف یعنی مخرجش بزرگتر باشد وقتی محتمل قوی یا نامتناهی باشد از ارزش والایی برخوردار خواهد بود.
بنابراین، این عقل است که می گوید باید درباره آینده اندیشید و نباید به همین لذتهای زودگذر و آنی اکتفا کرد و هشدار می دهد که اشتغال به این لذایذ لحظه ای ممکن است ما را از سعادتهای آینده محروم سازد. و پیروی از این حکم عقل در همین عالم محسوس منشأ کسب عزت و عظمت و شرافت و ارزش انسانی در جامعه می شود و برعکس بی توجهی و بی اعتنایی به آن و غرق شدن در هوسها و لذایذ زودگذر، آینده مادی و اجتماعی انسان را تباه کرده و او را به صورت یک فرد بی ارزش و پشیمان از هوسرانیهای گذشته در می آورد و معلوم است که زندگی مادی و معنوی انسان از این جهت از قانون واحدی تبعیت می کند و کلید سعادت و خوشبختی مادی و معنی دنیایی و آخرتی انسان فکر کردن و اندیشیدن است.
اکنون، پس از آنکه اهمیت اصل فکر و اندیشه روشن شد و به مقتضای حکم عقل تصمیم بر اندیشیدن و ترک لذات لحظه ای معارض آن گرفتیم سوال دیگری طرح می شود و نوبت به این می رسد که ببینیم درباره چه چیزی باید عقل و اندیشه خویش را صرف کنیم و در بین مسائل مختلف کدامیکشان برای اینکه مورد مطالعه و تفکر قرار گیرند اولویت دارد؟ پاسخ پرسش فوق این است که طبعا در اینجا نیز احتیاج به گزینش دیگری خواهد بود تا از بین موضوعات و مسائل مختلفی که می توانند مورد فکر و اندیشه، قرار گیرند آنکه اهم و خطیرتر و ارزشمندتر است مورد اندیشه قرار گیرد به عبارت دیگر ما تاکنون با یک گزینش و تصمیم صحیح حاضر شدیم بجای صرف وقت در لذات آنی درباره آینده خویش بیندیشیم؛ ولی، فکر درباره آینده مصادیق مختلفی دارد مثل اینکه: چه کار کنیم تا ثروت فراوانی به دست آوریم یا موقعیت اجتماعی خوبی برای خود فراهم آوریم یا چه کار کنیم تا قدرت سیاسی قابل ملاحظه ای به کف آوریم چنانکه می توان درباره خدا و قیامت اندیشید و در اینکه چه کار کنیم تا مشمول بهشت و نعمتهای الهی شویم و یا از عذاب خدا و جهنم برهیم. پس برای مشخص شدن راه اندیشه گزینش دیگری لازم است تا آنکه مهمتر است و بار ارزشی بیشتر بر آن مترتب می شود مورد فکر و اندیشه، قرار گیرد.
باید توجه داشت که در این مرحله برخی از عوامل روانی مانع می شوند از اینکه انسان فکر صحیح بکند و به نتیجه درست و معرفت واقعی نایل گردد یعنی، از آنجا که موضوعات و مسائل مادی برای انسان محسوستر است مثل ثروت و قدرت و مقام و موقعیت اجتماعی و آثار محسوس دنیوی و قابل مشاهده دارند، چه بسا که در اندیشه سطحی انسان، جاذبه بیشتری از خود نشان داده و فکر و ذکر و اندیشه و دقت وی را به سوی خود متمایل سازند.
بنابراین، برای آنکه انسان آماده شود تا بخشی از وقت خویش را صرف تفکر در موضوعات غیر مادی و دور از دسترس حس - خدا و قیامت و بهشت و جهنم و مقامات معنوی و دیگر امور غیبی - کند تا اندیشه این چنینی او منتهی به معرفت و ایمان به غیب و این امور غیبی شود، نیاز به مبارزه با نفس و انگیزه های نفسانی دارد. در واقع یک جنگ روانی میان نیروها و انگیزه های مادی و معنوی برقرار می شود تا کدامیک از آن دو پیروز و مسلط شوند اگر انگیزه ها و نیروهای مادی در انسان، قوی باشند هیچ گاه به وی اجازه نمی دهند تا درباره امور معنوی بیندیشد؛ بلکه، پیوسته او را با قدرت تمام به خود مشغول می سازد و انگیزه های معنوی معارض را تا آنجا که بتواند تضعیف و احیاناً نابود می سازد تا خاطره آنها را از فکر و اندیشه انسان محو معدوم و همه فکر و ذکر و تلاشش را غرق در ماده و حیات مادی و منافع زندگی دنیوی کنند و در اینجاست که انسان تباه می شود مگر آنکه خداوند به شکلی اعجاز وار دست وی را بگیرد و از منجلابش برهاند.
بنابراین، حتی در زمینه مبارزه با عوامل و انگیزه های روانی ایجاد آمادگی برای درست اندیشیدن، نیازمند یک شناخت قبلی هستیم تا بر اساس آن بتوانیم تصمیم بگیریم برای اندیشیدن در مطالب لازم پس از آنکه خویش را از نفوذ و تأثیر انگیزه های معارض رها ساخته ایم.
از اینجاست که می توان گفت: یک مرتبه از تزکیه و تهذیب نفس حتی بر تحصیل علم مقدم است تا آدم چنین قدرت روانی را به دست نیاورده باشد که بتواند بعضی از خواسته های خویش را سرکوب کند و موقتا جلوی آنها را بگیرد اصولا قادر نیست که خود را به فکر کردن و اندیشه صحیح وا دارد. و شاید همین امر سبب شده که در بعضی از آیات قرآن، تزکیه قبل از تعلیم آورده شده و یا دست کم یکی از عوامل آن می تواند باشد.
پس ما به عنوان فردی که می خواهیم راه تکامل را در پیش گیریم نخست باید با عوامل مانع و مزاحم اندیشیدن و سپس با عوامل مانع درست اندیشیدن با اندیشیدن درباره موضوعات شایسته و ارزشمند مبارزه کنیم و با اختیار و تصمیم خویش ساعات و اوقاتی از روز را به تفکر اختصاص دهیم که اگر چنین نکنیم امید خیری نخواهد بود.
قرآن در این زمینه به موانع و عوامل مزاحم گوناگونی اشاره می کند و ما تا آنجا که برخورد کرده ایم برخی از این عوامل را در اینجا مورد بررسی قرار خواهیم داد.
بطور کلی موانع معرفت به دو دسته تقسیم می شوند:
نخست یک دسته از شناختهایی هستند که مانع رویش فکر و اندیشه انسان و یا مانع قوت و یا باعث ضعف آن می شوند. یعنی موانعی که از سنخ بینش و شناخت هستند.
دوم: گرایشاتی که مانع معرفت صحیح و یا مانع قوت و یا باعث ضعف آن می شوند؛ یعنی، موانعی که از سنخ گرایشات هستند.
نخست از موانع نوع اول تعدادی را در اینجا نام می بریم و مورد بررسی قرار می دهیم: