اخلاق در قرآن جلد اول
نویسنده : آیت الله محمد تقی مصباح یزدی مترجم : تحقیق و نگارش:محمد حسین اسکندری
الف - هوای نفس
به طور کلی عواملی را که موجب ضعف ایمان، سلب ایمان و یا عدم تحقق ایمان از اصل می شوند می توان تحت عنوان عام هوای نفس طرح و بررسی نمود. هوای نفس دل آدمی را می رباید و نمی گذارد دلی برای او باقی بماند تا محلی برای ورود ایمان شود.
اکنون، سوال می شود که هوای نفس یعنی چه؟ در پاسخ می گوییم: عنوان هوای نفس مقداری ابهام دارد و تعبیراتی که در زمینه آن بکار رفته برای خیلی ها اشتباه انگیز است.
برای توضیح سوال فوق بهتر است آن را به دو سوال کوچکتر تجزیه و به پاسخ جداگانه آن دو بپردازیم. نفس چیست اولاً؟ و هوای نفس یعنی چه ثانیاً؟
قبل از توضیح دو سوال فوق بهتر است اشاره کنیم به آیاتی که در قرآن کریم در مورد هوای نفس آمده است و تا حدی کاربردهای قرآنی و موارد و مصادیق آن را بررسی کنیم:
قرآن و هوای نفس
خداوند در مورد بلعم با عور می فرماید:
و لو شئنا لرفعناه بها و لکنه اخلد الی الارض واتبع هواه(259).
(و اگر می خواستیم وی را بالا می بردیم به وسیله آن آیات و لیکن او به زمین چسبید و از هوای خویش پیروی کرد.)
وی علم داشت؛ ولی، بر خلاف آن از هوای خویش پیروی کرد به دلیل آنکه در آیه قبل درباره او می گوید:
واتل علیهم نباالذی اتیناه ایاتنا(260).
(و برایشان بخوان خبر آنکسی را که آیات خویش به وی دادیم.)
سبب انحراف او همین شد که از هوای خویش پیروی کرد و به مقتضای علم خویش عمل ننمود.
در آیه دیگری می فرماید:
و لاتطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتبع هواه و کان امره فرطا(261).
(و پیروی مکن از آن کس که دلش را از یاد خویش غافل ساخته ایم و از هوای خود فرمان می برد و کار او از حد گذشته است.)
در آیه دیگری چنین آمده است که:
فلا یصدنک عنها من لایومن بها و اتبع هواه فتردی(262).
(پس ترا از آن (قیامت) باز ندارد آن کس که به آن باور ندارد و هوای خویش دنبال کرده است که هلاک خواهی شد.)
در دو آیه خداوند می فرماید کسانی هوای نفس خود را اله خود قرار داده اند: یکی آنجا که فرموده است:
ارایت من اتخذ الهه هواه افانت تکون علیه وکیلا(263).
(آیا دیده ای آن کس را که هوای خویش به خدایی گرفت پس آیا تو بر او نگهبان خواهی بود؟)
دوم آنجا که می گوید:
افرایت من اتخذ الهه هواه و اضله الله علی علم و ختم علی سمعه و قلبه و جعل علی بصره غشاوة فمن یهدیه من بعدالل افلا تذکرون(264).
(پس آیا دیده ای کسی را که هوای خویش را خدای خود گرفته و خداوند او را داشتن علم (و اتمام حجت) گمراه ساخته گوش و دل او را مهر زده و بر بینایی وی پرده نهاده پس چه کسی او را بعد از خداوند هدایت خواهد کرد؟ آیا توجه نمی کنید.)
برخی آیات پیروی هوا را در تعارض با هدایت در راه خدا دانسته و می فرماید:
فاحکم بین الناس بالحق و لاتتبع الهوی فیضلک عن سبیل الله(265).
(پس (ای داود) حکم کن (در) میان مردمان بحق و هوا را پیروی مکن که گمراه کند ترا از راه خدا.)
و نیز می فرماید:
فان لم یستجیبوالک فاعلم انما یتبعون اهوائهم و من اضل ممن اتبع هواه بغیر هدی من الله(266).
(پس اگر اجابت نمی کنند ترا بدان که آنان تنها هوای خویش را دنبال خواهند کرد و کی گمراه تر از آن کس که از هوای خود متعابعت کند بدون هدایتی (از جانب) خدا.)
در آیه دیگری درباره برخی از منافقین می فرماید:
اولئک الذین طبع الله علی قلوبهم و اتبعوا اهوائهم(267).
(آنان کسانیند که خدا بر دلهاشان مهر زده و از خواسته های خویش پیروی کرده اند.)
که پیروی هوای نفس با (طبع دل) تلازم دارد، به مضمون این آیه، و در آیه دیگر می فرماید:
ان یتبعون الا الظن و ما تهوی الانفس و لقد جائهم من ربهم الهدی(268).
(جز گمان و آنچه را که نفس خواهد پیروی نمی کنند. در حالی که آمده بود آنان را از سوی پروردگارشان هدایت.)
که در این آیه نیز نوعی تعارض بین پیروی از هوای نفس و پذیرش هدایت الهی گوشزد می شود.
در آیه دیگری شدت تعارض میان پیروی از هوای نفس و پذیرش هدایت الهی گوشزد می شود.
در آیه دیگری شدت تعارض میان پیروی از هوای نفس و هدایتی که انبیاء می آورند تا آنجا که به تکذیب و قتل انبیاء می انجامد مورد یادآوری قرار گرفته می فرماید:
کلما جائکم رسول بما لا تهوی انفسکم استکبرتم ففریقا کذبتم و فریقا تقتلون(269).
(پس آیا هر گاه پیامبری بیاورد به سوی شما چیزی را نفستان نمی خواهد استکبار می ورزید سپس گروهی را تکذیب می کنید و گروهی را می کشید.)
و نیز در آیات دیگری می فرماید:
و ان یروا آیة یعرضوا و یقولوا سخر مستمر و کذبوا و اتبعوا اهوائهم و کل امر مستقر(270).
(و هرگاه آیه و معجزه ای ببینند اعراض می کنند می گویند (این) سحری است مداوم و (پیامبر خدا و معجزاتش را) تکذیب و از خواسته های خویش پیروی کردند حال آنکه هر امری ثابت است (و در جای خود معلوم می شود که راست است یا دروغ)
در آیات دیگری می فرماید:
و اما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فان الجنة هی الماوی(271).
(و اما آن کس که از مقام پروردگارش ترسید و نفس را از خواسته ها بازداشت، پس حقاً بهشت پناهگاه او است.)
که در این آیات رابطه ای میان خوف از خدا، نهی از هوا و استقرار در بهشت مورد توجه قرار گرفته است. و در آیه ای دیگر می فرماید:
ولو اتبع الحق اهوائهم لفسدت السموات و الارض و من فیهن(272).
(و هرگاه حق از خواسته های آنان پیروی کرده بود آسمان و زمین و کسانی که در آنها هستند فاسد گشته بود.)
علاوه بر آنچه گذشت آیات دیگری نیز داریم که در آنها به جای کلمه هوی از تعبیر شهوات استفاده شده است. در یک آیه می فرماید:
والله یرید ان یتوب علیکم و یرید الذین یتبعون الشهوات ان تمیلوا میلا عظیما(273).
(و خدا می خواهد به شما باز گردد و کسانی که پیرو شهواتند می خواهند که شما انحرافی بسیار یابید.)
و در آیه دیگری فرموده است:
فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلاة و اتبعوا الشهوات فسوف یلقون غیا(274).
(پس ایشان نسلی جایگزین آنان شد که نماز را ضایع و از شهوات پیروی کردند، پس به زودی مبتلا به گمراهی می شوند.)
توضیح هوای نفس
اکنون پس از آیات فوق، در توضیح پاسخ به دو پرسش بالا می گوییم: در کتب اخلاقی زیاد توصیه شده که انسان باید تابع عقل باشد و با هوای نفس خود مبارزه کند و در حقیقت، دل انسان رزمگاهی است بین نفس و عقل، و پیروی از نفس با یک مفهوم ارزشی منفی معرفی می شود. و هوای نفس هم یعنی خواسته آن؛ ولی، از آنجا که نفس مفاهیم مختلفی دارد و احیاناً،اشتباه و خلط اصطلاحات می شود، لازم است این اصطلاحات و مفاهیم و تفاوتهای آن ها را روشن کنیم.
قرآن در جایی می فرماید:
علیکم انفسکم(275).
مواظب خودتان باشید.
و در جای دیگر می فرماید:
یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی الی ربک راضیة مرضیة(276).
(ای نفس آرامش یافته! بازگرد به سوی پروردگارت در حالیکه از او راضی و در نزد او مرضی هستی.)
و در آیه دیگری از نفس لوامه سخن می گوید:
ولا اقسم بالنفس اللوامة(277).
و سرانجام در آیه دیگری از نفس اماره سخن به میان می آورد که:
ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربی(278).
(محققاً نفس بسیار به انجام زشتی فرمان می دهد مگر آنچه را که پروردگارم رحم کرد.)
نفس در یک اصطلاح فلسفی نیز به معنی روح به کار رفته است و بنابراین کاربردهای گوناگون قرآنی و فلسفی دارد که منشأ اشتباه می شود.
این نفس چیست که منشأ فسادها و شرور است و نباید به خواسته هایش گوش فرا دارد و چه فرقی دارد با نفس مطمئنه که خطاب ارجعی الی ربک راضیه مرضیه متوجه او می شود؟
در این زمینه برخی از بزرگان گفته اند: ما دو نفس داریم یک خود طبیعی و یک خود انسانی یا خدایی. بعضی دیگر هم برای نفس به وجود مراتب متعدد باور داشته اند و کسان دیگری نیز به تناسب این موضوع تعابیر دیگری بکار برده اند و این نظرهای مختلف حاکی از ابهامی است که در این کلمه وجود دارد.
به نظر ما از موارد کاربرد این کلمه در قرآن می توان دریافت که از کلمه نفس در قرآن مفهومی جز مفهوم لغوی آن منظور نشده و نفس در لغت، به استثنای مواردی که به صورت تأکید بکار رفته مثل جاء زید نفسه، عموما، معنی شخص یا من از آن منظور گردیده است. با این تفاوت که به تناسب موارد مختلف، ویژگیهایی به آن اضافه می شود که کلمه نفس بلحاظ آن ویژگی بار ارزشی مثبت یا منفی پیدا می کند.
کسانی نفس را به معنی روح گرفته اند؛ ولی، به نظر ما حتی نمی توان گفت: نفس به معنی روح است چرا که کلمه نفس به خداوند هم، آنچنان که در قرآن آمده، نسبت داده می شود در آنجا که خداوند از قول حضرت عیسی خطاب به خداوند، می فرماید:
تعلم ما فی نفسی و لا اعلم ما فی نفسک(279).
(تو می دانی آنچه در نفس من است و من نمی دانم آنچه که در نفس تواست.)
که در این آیه به خداوند نفس نسبت داده شده در حالی که خداوند روح ندارد. بنابراین، نفس همان من یا خود است. البته، کسانی بین من و خود فرقی گذاشته اند به این شکل که کلمه خود در فارسی جنبه تأکیدی دارد و در مواضع تأکید بکار می رود و در غیر این گونه موارد به جای کلمه نفس از کلمه من استفاده می کنیم؛ ولی، از این فرق هم مطلب مهمی در توضیح مفهوم نفس استفاده نمی شود به هر حال نفس،، بر حسب ویژگیهای موردی و کاربردی، گاه بد است و گاهی خوب؛ ولی، از نظر لغوی بیش از یک معنا ندارد و با توجه به اینکه مفهوم کاربردی نفس چیزی جز معنای لغوی آن نیست باید بگوییم: علت خوب و بد معرفی شدن نفس در موارد مختلف این است که خداوند دو نوع گرایش در آن قرار داده است: گرایش به خیر و نیکی، و گرایش به شر و بدی، البته منظور این نیست که خیر و شر در نفس ما جای دارند؛ بلکه، مصادیقی که عناوین خیر و شر بر آنها صدق می کند در نفس ما ریشه و پایه دارند، یعنی، گرایشهایی در فطرت ما به سوی اموری است که عنوان خیر بر آن منطبق می شود و گرایشهای دیگری به سوی امور دیگر که عنوان شر بر آنها تطبیق می کند نه اینکه در نفس انسان گرایش به خیر بما انه خیر و گرایش به شر بما انه شر وجود داشته باشد.
پس گرایشهایی که در انسان هست به لحاظ مصادیق اخلاقی خارجی نیز متنوع می یابد نفس انسان نیز بر اساس تنوع این گرایشها متنوع می شود و به لحاظ یک دسته از این گرایشها نفس اماره بالسوء نام می گیرد. چه کسی ما را وا می دارد تا دنبال امیال و غرائز و شهوات برویم؟ پاسخ اینست که ما خودمان دوست داریم دنبال شهوات برویم و قرآن هم در این زمینه می گوید:
ان النفس لامارة بالسوء(280).
(خود انسان به بدی، بسیار فرمان می دهد.)
این گرایشهای غریزی در وجود ما ریشه دارند، با فطرت ما عجین هستند و ما را وادار می کنند تا به دنبال اشباع آنها برویم و اشباع آنها، هم از راه مجاز و مشروع ممکن است و هم از راه خلاف و نامشروع، چرا که، میل غریزی کور است و خوب و بد را تشخیص نمی دهد. بلکه، صرفا می خواهد ارضاء شود و در مواردی که نفس از راه خلاف و غیر مشروع خود را ارضاء کند اماره بالسوء است.
علاوه بر گرایش های فوق در نفس، میل به کمال و گرایش به سعادت هم وجود دارد که انسان را برای رسیدن به کمال، به حرکت وا می دارد.
شاید مفهوم سخن خداوند در قرآن که می گوید:
فالهمها فجورها و تقواها(281).
همین باشد که در بالا گفتیم: یک سری گرایشها در نفس ما را به تقوا می کشاند و گرایشهای دیگری به فجور؛ ولی، مصادیق تقوا و فجور را با راهنمایی عقل یا وحی می شناسیم پس خداوند آنها را به ما الهام کرده است.
آری همه این میلها اعم از مادی یا معنوی در فطرت انسان هستند با این تفاوت که میلهای مادی و غریزی معمولاً، فعلیت دارند و خودبخود شکوفا می شوند: مثل میل به خوردن و خوابیدن و غریزه جنسی و.. ولی، میلهای دیگر بالقوه در انسان هستند و شکوفایی آنها در شرایط و محیطهای خاصی فراهم خواهد شد و نیازمند تربیت، پرورش و راهنمایی ویژه هستند. البته، شاید بتوان گفت در موارد استثنایی این گرایشها نیز در بعضی انسانها بالفطره فعلیت دارند و به عقیده ما این میلها در معصومین (علیه السلام) از آغاز تولد فعلیت یافته اند. بر خلاف افراد عادی که اینگونه نیستند و این میلها از آغاز در آنها فعلیت نیافته که در این صورت، نفس انسان اماره بالسوء است؛ ولی، پس از بیداری این میلها باز هم همان نفس است که انسان را در برابر انجام کارهای زشت ملامت می کند چنانکه خداوند در قرآن می فرماید:
و لا اقسم بالنفس اللوامة(282).
و هنگامی که به آن خواسته های معنوی خودمان پاسخ مثبت دادیم و راه حق را پذیرفتیم باز هم همان نفس است که به کمال و آرامش می رسد و مورد خطاب یا ایتها النفس المطمئن قرار می گیرد. بنابراین، نفس یک حقیقت است در مراحل مختلف نه اینکه چند حقیقت مختلف است که یکی نفس اماره دیگری نفس لوامه و سومین آنها نفس مطمئنه نام داشته باشند. یک وجود است یعنی همان وجود آدمیزاد که بر اثر شرایط مختلفی که برایش پیش می آید و فعالیتهای گوناگونی که انجام می دهد و بهره های متنوعی که می گیرد این عناوین بر آن بار خواهد شد. از اینجاست که حضرت یوسف (علیه السلام) که مراحل بلندی از کمال را پیموده و خداوند او را از عباد مخلص می شمرد مع الوصف او خود می گوید:
ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربی.
بنابراین، اینگونه نیست که در یک مرحله در انسان نفس اماره ای وجود نداشته باشد. نفس پیوسته در انسان هست و احیاناً انسان را به بدی فرمان می دهد هر چند پیامبری چون حضرت یوسف باشد چنانکه خداوند از قول او می گوید:
و ما ابری ء نفسی ان النفس لامارة بالسوء.
(من خود را تبرئه نمی کنم چرا که نفس به بدی، بسیار فرمان می دهد)
پس نفس یک نیروی خاص نیست که فقط بعضی ها داشته باشند؛ بلکه، همه انسانها تا آخر عمر واجد آن هستند. تا انسان هست میلها و غرایز دارد و تا کششهای غریزی هست اماره بالسوء هم هست، نه آنکه به روشنی او را به بدی از آن جهت که بدی هست امر کند؛ بلکه، نفس خواسته هایی دارد که احیاناً متعلق آنها مصادیق سوء هستند. فی المثل: نفسی که ما را وادار به خوردن غذا می کند همان است که میل به غذا را در ما زنده می کند. این میل غریزی سوء نیست و باید اشباع شود؛ ولی، گاهی از راه صحیح اشباع می شود و گاه از راه غلط، و هنگامی که از راه غلط اشباع شد گفته می شود نفس به بدی فرمان داده است.