اخلاق در قرآن جلد اول
نویسنده : آیت الله محمد تقی مصباح یزدی مترجم : تحقیق و نگارش:محمد حسین اسکندری
مفاهیم اخلاقی انتزاعی هستند
در فلسفه اخلاق توضیح دادیم که: قضایایی اخلاقی اخباری هستند و از موضوع و محمول تشکیل می شوند و موضوعات در قضایای اخلاقی، عناوینی انتزاعی هستند. مفاهیم ماهوی و عناوین اولیه، تنها در صورتی که یک عنوان انتزاعی واسطه شود، می توانند موضوع این قضایا و مشمول حکم آنها قرار گیرند. فی المثل: عدالت، یک ماهیت خارجی و واقعیت عینی نیست؛ بلکه، عنوانی است که از موضعگیری صحیح، بجا انجام دادن کار و رعایت کردن حقوق دیگران انتزاع می شود. چنانکه ظلم، تقوا، فجور، فسق، حق و باطل نیز هیچ کدام از واقعیتهای عینی نیستند؛ بلکه، ذهن ما با ملاحظه خاصی که روی مفاهیم اولیه دارد، این مفاهیم را انتزاع می کند. مفاهیم ماهوی که از اعیان خارجی مستقیماً، در ذهن ما منعکس می شوند نظیر: سخن گفتن، راه رفتن، غذا خوردن، سیلی زدن و غیره فقط و فقط در صورتی که مصادیق یکی از عناوین انتزاعی فوق باشند و صرفاً، به این لحاظ، جایگزین موضوع قضایای اخلاقی و مشمول حکم آنها می شوند و خودبخود نمی توان آنها را خوب یا بد شمرد.
محمولها در قضایای اخلاقی نیز پیوسته، مفاهیمی هستند نظیر: خیر و شر، حسن و قبح، خوب و بد، واجب و حرام و مفاهیم دیگری از این قبیل که آنها نیز جنبه ماهوی ندارند و از واقعیتهایی نیستند که مستقیماً، و بوسیله ادراکات حسی ما درک شوند؛ بلکه، از نوع معقولات ثانیه هستند که ذهن ما با تلاش خود، روی عناوین اولیه از تأثیر مثبت یا منفی ای که موضوع قضیه در وصول به اهداف اخلاقی دارد آنها را انتزاع می کند.
حتی عناوین حاکی از اهداف اخلاقی نظیر: مفاهیم فوز، فلاح، سعادت و کمال که مفاهیم خاص اخلاقی در پرتو مطلوبیت ذاتی آنها انتزاع می شوند خود نیز واقعیتهای عینی محسوس و مفاهیم ماهوی ندارند و از عناوین انتزاعی هستند.
فی المثل، سعید؛ یعنی: کسی واجد چیزی باشد که با نفس او ملایمت دارد، و سعادت از رابطه نفس با امر ملایم طبع انتزاع خواهد شد چنانکه فوز و فلاح نیز دقیقاً همین حالت را دارند و از مفاهیم انتزاعی هستند که منشا انتزاع آنها از یک سو نفس است و از سوی دیگر چیزی ملایم با طبع که عاید نفس می شود.
شی ء ملایم با نفس به دو شکل عاید آن می شود: گاهی بطور مستقیم و به شکل صفات یا حالاتی تکویناً در خود نفس تحقق پیدا می کنند و وجود آنها در نفس موجب سعادت آن خواهد شد. و گاهی دیگر اشیائی خارج از نفس هستند که ارتباط با آنها سبب سعادت و التذاذ نفس می شود فی المثل: محسوسات، اشیائی خارجی هستند که اثری در نفس بوجود می آورند و احساس برخی از آنها باعث لذت و سعادت نفس می شود.
گر چه نوع دوم از اشیاء ملایم با نفس و عوامل لذت و سعادت، خودبخود خارج از نفس و بی ارتباط با آن هستند ولی، بطور قطع لذتی که از آنها عاید می شود مستقیماً با خود نفس مربوط است و چیزی خارج از وجود نفس نیست. پس موجبات سعادت بهر شکل و کیفیتی باشند چیزی را برای خود نفس به وجود می آورند و به آن می افزایند که به زبان فلسفی کمال نفس نامیده می شود. یعنی، یک صفت وجودی که نفس واجد آن باشد در اصطلاح فلسفی اسمش کمال است. از این سخن، نتیجه می گیریم که سعادت و کمال، گر چه دو مفهومند و از دو حیثیت انتزاع می شوند؛ ولی، در واقع و مصداقاً متحد و غیر قابل انفکاک هستند؛ یعنی، اگر کمالی برای نفس حاصل شد انسان سعادتمند می شود و انسانی سعادتمند است که کامل باشد.
هدایت و ضلالت
پیوسته و در همه موارد، افعال و صفات اخلاقی یکی از دو حیثیت هدایت و ضلالت را واجدند. قطعاً، انسان در کارها و تلاشهایی که انجام می دهد در حقیقت و در نهایت امر، در پی تأمین سعادت خویش است و برای وصول به رستگاری کامیابی خود تلاش می کند هر چند که ممکن است در این زمینه اشتباه کند.
اکنون جای این پرسش است که انسانی که مرتکب اشتباه می شود، در کجا و کدام مرحله مرتکب اشتباه خواهد شد؟ در پاسخ به این پرسش می توان گفت: انسان ممکن است در مراحل مختلف حرکت خود تا هنگامی که به نهایت حرکت و آخرین هدف آن می رسد درگیر اشتباه شود. مثل اشتباه در شناخت اهداف اخلاقی و خطا در تشخیص مصداق سعادت و فلاح و اشتباه در تشخیص مسیری که انسان را به هدف اخلاقی صحیح و سعادت جاودانه می رساند و...
بر اساس گفتار فوق، گاهی چنین اتفاق می افتد که انسان هدف نهایی را به درستی و بدون اشتباه شناخته است؛ ولی، راه رسیدن به آن هدف را عوضی گرفته و در تشخیص مسیر دقیق برای حرکت به سوی آن هدف، دچار خطا گردیده است و در این صورت، گر چه در راهی منحرف گام بر می دارد ولی، انگیزه اصلی او در این حرکت، کششی است که به سوی آن هدف نهایی و مطلوب ذاتی و فلاح و سعادت خویش دارد. یعنی، در حقیقت، طی کننده این مسیر غلط نیز طالب سعادت خویش خواهد بود، ولی، در تشخیص راهی که برای تأمین آن برگزیده است اشتباه می کند و به جای اراده و انجام اعمال شایسته، مرتکب فسق و فجور و کارهای ناشایسته می شود. چنانکه بسیاری دیگر از افراد هم راه اصلی و مستقیم را به درستی شناخته و از آن مسیر صحیح به سوی سعادت جاودانی و فلاح و رستگاری خویش می شتابند و در چنین می شتابند و در چنین اشتباهی غوطه ور نیستند. ما با توجه به مسیر نادرست گروه نخست و مسیر درست گروه دوم، مفاهیم متقابل هدایت و ضلالت را از آن دو انتزاع می کنیم. قرآن درباره گروه نخست که مرتکب جرم می شوند، می فرماید:
الذین یستحبون الحیوة الدنیا علی الاخرة و یصدون عن سبیل الله و یبغونها عوجاً اولئک فی ضلال بعید(57).
[کسانی که زندگی دنیا را بر آخرت برگزینند و از راه خدا باز دارند و کجی را در آن کنند آنان در گمراهی دور بسر می برند.]
و درباره گروه دوم که به کارهای خوب و شایسته، خود را سرگرم می کنند راه درست را پیدا کرده و هدایت کرده و هدایت یافته اند، می فرماید:
اولئک علیهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئک هم المهتدون(58).
[آنان برایشان درودها و رحمتی است از پروردگارشان و آنان هدایت یافتگانند.]
از سخنان فوق، به این نتیجه می رسیم که هدایت و ضلالت از مفاهیم ویژه اخلاقی نیستند. بل، انسان به لحاظ اینکه کاری که انجام می دهد او را به هدف مورد نظرش می رساند، راه را پیدا کرده است و یا چون وی را به آن هدف نمی رساند، راه را گم کرده و مفاهیم هدایت و ضلالت از چنین رابطه ای انتزاع می شوند، حال هدف و منظور هر چه می خواهد باشد (اخلاقی باشد غیر اخلاقی) در انتزاع این دو مفهوم تأثیری ندارد. آری در صورتی که هدف مورد نظر انسان در کاری که انجام می دهد فلاح و سعادت جاودانی وی باشد هدایت و ضلالتی که از آن فعل انتزاع می شوند هدایت و ضلالتی اخلاقی خواهند بود.
معروف و منکر
گاهی حیثیت شناخت کار اخلاقی مورد توجه انسان قرار می گیرد و این توجه موجب پیدایش دو حیثیت معروف و منکر می شود. به این معنی که به یک سری از کارهای اخلاقی، به لحاظ اینکه خوب هستند، عقل و عقلاء با این گونه کارها مانوس بوده، آنها را می شناسند و خوبی آنها را درک می کنند، مفهوم معروف اطلاق می شود؛ زیرا، عقل کارهایی را می خواهد و دنبال می کند که وی را به سعادت برساند. برعکس، کارهایی را که در تأمین سعادت انسان و تحصیل رستگاری وی، نقش منفی دارند، مورد توجه و خواسته عقل نیستند و بدین لحاظ به این نوع کارها منکر گفته می شود، یعنی: ما ینکره العقل فهو منکر.
بر اساس مطالب فوق می توان گفت: معروف و منکر)) نیز در مورد افعال اخلاقی بکار می روند؛ ولی بالاصاله، دو حیثیت اخلاقی نیستند و بر حسب معانی لغویشان، از مفاهیم ارزشی به حساب نمی آیند.