اخلاق در قرآن جلد اول
نویسنده : آیت الله محمد تقی مصباح یزدی مترجم : تحقیق و نگارش:محمد حسین اسکندری
غفلت یا نخستین آفت
کسانی هستند که بر اساس تبعیت از غرایز حیوانی خود توجه به اطراف موضوع نمی کنند. انگیزه های غریزی آنان را وادار به کارهایی می کند و اصلاً توجه نمی کنند که راه دیگری هم وجود دارد و هدفهایی در کار است که باید آن راه را پیمود و به آن هدفها رسید، حقی هست که باید پذیرفت و باطلی که باید رها کرد، راه صحیحی هست که باید برگزید و راه خطایی که از آن باید کناره گیری نمود. غافلان به این حقایق توجه نمی کنند؛ بلکه، غرایز با کمک شرایط خارجی انگیزه هایی برای آنان بوجود می آورد و ایشان نیز به دنبال آن انگیزه ها حرکت می کنند و در واقع زندگیشان یک زندگی حیوانی است.
قرآن از این گروه با عنوان غافلان یاد می کند و غافلان را در حکم چهار پایان به حساب می آورد. آنجا که می گوید:
ولقد ذرأنا لجهنم کثیراً من الجن و الانس لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم اذان لا یسمعون بها اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون(215).
[و محققاً نهاده ایم برای جهنم بسیاری از جن و انس را که برای ایشان دلهایی است که با آنها نمی فهمند و چشمهایی که با آنها نمی بینند و گوشهایی که با آنها نمی شوند. آنان چون چهار پایان و بلکه پست ترند آنان همان غفلت زدگانند].
غفلت، راههای معرفتی که خداوند برای انسان قرار داده است مسدود و آنها را غیر قابل استفاده می کند خداوند، چشم و گوش و دل در اختیار انسان قرار داده تا در مسیر شناخت و معرفت از آنها استفاده کند؛ ولی شخص غافل در تشخیص درست از نادرست از آنها استفاده نمی کند؛ بلکه، سرش را پایین انداخته، به متقضای غریزه کور و بدون آنکه توجه کند حق و باطلی، سرش را پایین انداخته، به مقتضای غریزه کور و بدون آنکه توجه کند حق و باطلی هم هست عمل خواهد کرد. از این رو است که خداوند درباره آنان می فرماید:
اولئک کالانعام.
(آنان همانند چهار پایان هستند.)
اساس انسانیت انسان
انسانیت انسان از این نقطه شروع می شود که از غفلت خارج شده قدم به مرحله آگاهی بگذارد و متوجه شود که سرنوشتی دارد و راههای مختلفی پیش پای او هست که لازم است از میان آنها راه درست را شناخت و از آن پیروی نمود. بنابراین، تا انسان از غفلت خارج نشود در واقع هنوز داخل در محدوده انسانیت نشده؛ بلکه، مسیر انحطاط و سقوط را می پیماید و از حیوان پست تر است.
قرآن از غفلت به عنوان ریشه انحرافات دیگر یاد می کند. در بعضی آیات چنین آمده که:
یعلمون ظاهراً من الحیاة الدنیا و هم عن الاخرة هم غافلون(216).
(ظاهری از زندگی دنیا را درک می کنند و ایشان از آخرت غفلت کننده اند.)
همین زندگی دنیا را که مشترک بین حیوان و انسان است و لذاید محسوس مادی را درک می کنند و چیز دیگری جز آن نمی فهمند. در جای دیگر می فرماید:
بل ادارک علمهم فی الاخرة بل هم فی شک منها بل هم منها بل هم منها عمون(217).
(بلکه علمشان نسبت به آخرت، پایان یافته است و بلکه نسبت به آخرت در شک و تردیدند و بلکه از دیدن آن کورند.)
نسبت به آخرت که تجلیگاه ارزشهاست یعنی ارزشها در آن به ثمر می رسد و آثار ابدی اش تحقق پیدا می کند - علمی ندارند نه تنها علم ندارند بلکه در شک هستند بلکه کور هستند؛ چرا که، شک هم به نوبه خود یک واقعیتی دارد. یک وقت انسان نسبت به دو طرف قضیه توجه پیدا می کند؛ ولی، نسبت قضیه برایش ثابت نشده و مورد تصدیق نیست و در شک و تردید به سر می برد و یک وقت اصلاً موضوع برایش مطرح نیست که شک کند و یا به آن علم پیدا کند و یا حتی درباره آن سوالی در ذهن وی طرح شود. افراد مورد نظر این آیه نسبت به آخرت چنین حالتی دارند.
نخستین مرحله توجه
بنابر آنچه که تاکنون گذشت قدم نخست به سوی انسانیت، خارج شدن از این غفلت و تاریکی محض و توجه به این حقیقت است که جز پاسخ گفتن به امیال غریزی، حقایق دیگری هم وجود دارد که انسان نسبت به آنها مسئول بوده و ناگزیر از پذیرش و تسلیم و التزام به لوازم آنها خواهد بود؛ چرا که، این امور خارج از محدوده قدرت و اختیار او نیستند.
در ارتباط با همین نخستین قدم است که یکی از وظایف انبیاء با عنوان ذکر و یادآوری شکل می گیرد. ذکر یعنی، خارج کردن مردم از حالت غفلت و از اینجاست که قرآن از انبیاء با عنوان مذکر یاد می کند که خارج کردن مردم از غفلت در واقع یکی از ابعاد گوناگون مذکر بودن انبیاست. انبیاء انسانها را به خود می آورند هشیارشان می کنند و حقایقی برایشان مطرح می کنند که به آن توجهی نداشته اند.وجود خدا، لزوم انجام وظیفه در برابر او و در کار بودن حساب و کتاب را گوشزد می کنند. کسانی که به اصطلاح مشهور، سر در آخور دارند اصولاً، به این حقایق توجهی ندارند. گو اینکه این عوامل فطری هستند؛ ولی، این کسان، تحت تأثیر و سیطره عوامل غریزی، آن چنان توجهشان جلب شده که از آن عوامل فطری غافل شده اند. می توان گفت: منافقین از این گروه به شمار می روند آنان خود را در جوی می بینند که دو گروه متخاصم یعنی مؤمنین و کفار، هر یک با طرح راه پیشنهادی خود با دیگری به مجادله و جنگ و ستیز برخاسته و هر گروه درجه ای از قدرت را در دست دارند منافقین در این میان کاری به این حرفها و صحت و سقم و مرام و مسلک آنان ندارند؛ بلکه، کاری کنند که به امیال و خواسته ها و آرزوهایشان برسند؛ از این رو، گاهی با این گروه و گاه با آن گروه گرم می گیرند و خود بطور مستقل، مسلکی ندارند و در فکر تحصیل مسلکی نیز برای خود نیستند؛ چرا که، اصولاً، انگیزه ای برای تشخیص راه درست و شناخت حق و باطل ندارند بل
مذبذبین بین ذلک لا الی هولاء و لا الی هولاء(218).
(منافقین در میان مؤمنان و کافران دو دل و مرددند و در این میان، مضطرب و متزلزلند نه بسوی مؤمنان می روند و نه به سوی کفار.)
بلکه، به هر یک از دو گروه که بر می خورند خود را جزو آن قلمداد می کنند تا از مزایا و امکانات آن گروه استفاده کنند و بدون آنکه کمترین توجهی داشته باشند به اینکه حق با کدام گروه است و راه کدامیک باطل. باد از هر سو وزید بدنبال هوا و هوس خود بدان سو حرکت می کنند و در صورتی که مسیر باد عوض شد بدون کمترین استقامتی تغییر جهت می دهند.
بنابراین گام نخست در حرکت به سوی انسانیت خروج از غفلت است چنانکه گذشت. انسان تا وارد این مرحله نشود و به فکر شناخت حق و ناحق و درست و نادرست نیفتد، عملاً منافق خواهد بود و در جو جامعه که قرار گرفت، اگر جامعه یک پارچه و یکطرفی است، شعار همرنگ جماعت شو را سر می دهد و اگر دو طرفی باشد و دو جناح در آن عرض وجود کنند وی دو چهره و منافق می شود. در خلال تاریخ جوامع، بسیاری از مردم اینگونه بوده اند و با توجه به اینکه نفاق مراتب و شدت و ضعف دارد حتی بین مؤمنین هم احیاناً مراتبی هر چند ضعیف از نفاق وجود دارد و هنگامی که مسائل اختلافی در جامعه مطرح می شود خیلی در فکر تشخیص حق و باطل نیستند فقط کاری می کنند که به نفع زندگی مادی خودشان باشد؛ از این رو، نوسان در زندگی ایشان زیاد است، هر روزی از یک طرف حرکت و هر چند از یک گروه حمایت می کنند، البته، ممکن است انسان در مقام شناخت حق باشد و اشتباه کند ولی اکثر مردم انگیزه حق جویی قوی ندارند یا ممکن است در برخی از مراحل، تلاش آنان برای شناخت حق باشد ولی در مراحل ظریفتر اینگونه نباشد.
پس بر انسان لازم است که: اولاً، اصل روح حق جویی در وی زنده و از غفلت خارج شود. ثانیاً در مسیر تکامل باید سعی داشته باشد که این روحیه را در خود تقویت کند در هر مسئله نخست ببیند حق کدام است چه باید کرد و چه چیز را و بر اساس چه معیارهای عقلی و یا نقلی باید پذیرفت. اگر معیار کارها و تلاشهای انسان صرفاً منافع مادی و لذایذ زودگذر باشد انسان در واقع از حیوان فراتر نمی رود. و اگر مراتبی از آن باشد به همان اندازه انسان به حیوان نزدیک است و مبتلا به نفاق می شود. قرآن نیز هنگامی که از بعضی از منافقین نام می برد برای ایشان به وجود مرتبه ضعیفی از ایمان اعتراف دارد. آنان در واقع مؤمنهایی هستند که هنگام جهاد یا انفاق چهره دیگری پیدا می کنند و به مقتضای ایمان خود عمل نمی کنند، پس منافق هستند. در واقع ایمان به خدا و پیامبر دارند، لیکن ایمانشان آنقدر ضعیف و کمرنگ است که وقتی نوبت به انجام اینگونه تکالیف می رسد، رنگش را باخته و اثرش را از دست می دهد. پس نفاق درجاتی دارد از قویترین مرحله نفاق تا مراتب بسیار ظریفی که شاید اکثریت مؤمنین به آن مبتلا باشند و ما باید پیوسته از آن به خدا پناه ببریم. این حقیقتی است که از کلام خدا استفاده می شود در آنجا که می فرماید:
و ما یومن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون(219).
(و بیشترین مردم به خدا ایمان نمی آورند مگر آنکه آنان نیز مشرکند.)
البته، در میان افراد بشر کسانی هم بوده اند پاک که خود به خود به ندای فطرت خویش گوش فرا داده اند اما بطور عموم و برای کل جامعه انبیاء عهده دار این نقش و دارای چنین مسؤولیتی بوده اند که با ذکر و یادآوری، ایشان را از چنین غفلتی بدر آورند. در جهان ندای توحید سر دهند و سیر به سوی حق را مطرح سازند.