اخلاق در قرآن جلد اول
نویسنده : آیت الله محمد تقی مصباح یزدی مترجم : تحقیق و نگارش:محمد حسین اسکندری
حق و باطل
شاید دیده باشید کسان و یا نوشته هایی را بر این باور که معیار ارزش اخلاقی مثبت را حق و معیار ارزش اخلاق منفی را باطل معرفی کرده و گمان می کنند: از دیدگاه اسلام، کاری ارزشمند است که حق باشد و کاری بی ارزش است که باطل باشد؛ ولی، با دقت در آیات قرآن، می توان دریافت که مفاهیم حق و باطل از مفاهیم عام هستند و اختصاص به امور اخلاقی ندارند و ما قبلاً(71) توضیح دادیم که حق و باطل، مشترک لفظی هستند و آنچنان کاربردهای متفاوت و متعددی دارند که پیدا کردن یک مفهوم مشترک در میان آنها مشکل خواهد بود. و حداکثر تلاشها در این زمینه، صرفاً، به بیان مناسبت میان این مفاهیم گوناگون و علت این اشتراک لفظی منتهی خواهد شد نه بیشتر.
حق در قرآن گاهی در مورد ذات خدا بکار رفته است و گاهی نیز در افعال خداوند، چنانکه در مواردی نیز به مفهوم اعتباری محض مورد استفاده قرار گرفته و مثلاً، می فرماید:
و الذین فی اموالهم حق معلوم للسائل و المحروم(72).
[و آن کسان که در میان اموال خود حقی مشخص، برای درخواست کننده و محروم، در نظر می گیرند.]
و یا نظیر: حق شفعه و حق خیار و سرانجام، در کنار موارد نامبرده، کاربرد دیگری نیز برای این واژه در زمینه افعال اختیاری وجود دارد: هر کاری اختیاری که دارای هدفی مناسب باشد کاری حق است چنانکه، اگر کاری فاقد هدف عقلایی باشد و به یک غایت مطلوبی منتهی نشود کاری باطل خواهد بود. بنابراین، افعال اخلاقی نیز که بخشی از افعال اختیاری انسان را تشکیل می دهند در زمره موارد متعدد و مصادیق گوناگون مفاهیم حق و باطل به شمار می روند.
ذالک بان الله هو الحق(73).
یا به اینکه خلقت آسمان و زمین حق است.
خلق السموات و الارض بالحق.
ولی، در حقیقت، نه این استدلال درست است و نه آن مدعا. استدلال درست نیست؛ زیرا، اگر دقت کنیم، متوجه می شویم که مفهوم حق و باطل در قلمرو اخلاق، ویژگی خود را دارد و با مفهوم آن در آنجا که با خدا یا به خلقت زمین و آسمان اطلاق شده است کاملاً، متفاوت می باشد و در حقیقت، این استدلال یک مغالطه بیش نیست. نیز کاربرد حق در قلمرو خلقت و تکوین هم، هیچ ربطی به کاربرد ارزشی و اخلاقی آن ندارد و نمی تواند معیار آن باشد. مدعا هم درست نیست چون حق و باطل نمی تواند ملاک و معیار اخلاق و ارزش اخلاقی باشند و مفاهیم حق و باطل که در مورد افعال اختیاری بکار می رود چیزی جز مفاهیم خوب و بد نیست و همانطور که نمی توان گفت: ملاک خوب بودن افعال، خوب بودن آنهاست یا ملاک بد بودن افعال، بد بودن آنهاست، همچنین نمی توان گفت: ملاک خوب بودن یا بد بودن افعال، حق بودن یا باطل بودن آنهاست.
سخن فوق نظیر گفتاری است که به زرتشت نسبت می دهند، می گویند: زرتشت توصیه کرده است به گفتار نیک، کردار نیک، پندار نیک. و این را از کلمات قصار و سخنان مهم وی به شمار می آورند. ولی، اصولاً، کار خوب یعنی، کاری که باید انجام داد و خودبخود متضمن لزوم انجام خویش است. بنابراین، توصیه به لزوم انجام کار خوب، متضمن مفهوم بیشتری نسبت به خود مفهوم خوب نخواهد بود.
مهم این است که ببینیم خوب یعنی چه، کار خوب چه کاری است و چه معیاری دارد؟ در زمینه این پرسش نمی توان گفت: معیار خوب بودن کار، حق بودن آن کار است؛ زیرا مجدداً، سئوال فوق به شکل دیگری مطرح می شود که حق یعنی چه؟ و با کمی دقت به این نتیجه می رسیم که واژه حق در زمینه افعال اخلاقی، مفهومی جز مفهوم خوب ندارد. پس هنگامی که می گوئیم: ملاک در افعال اخلاقی، حق بودن و باطل بودن آن است مثل این است که بگوئیم: ملاک کار اخلاقی، خوب بودن و بد بودن کار است. بنابراین، متضمن مفهوم زایدی نیست و چیزی را اثبات نمی کند.
بنابراین، حق و باطل به طور مطلق، دارای مفاهیمی عام هستند و نمی توانند معیار اخلاق و ملاک خیر و شر باشند و هنگامی که در مورد افعال اخلاقی بکار می روند، مساوی با خیر و شر هستند و چیز زائدی را اثبات نمی کنند.
البته، در صورتی که حق را تحلیل کنیم به چیزی که در وصول انسان به مطلوب نهایی وی تأثیر مثبت دارد، متضمن یک مفهوم زائد خواهد بود وقتی می گوئیم: کار باید حق باشد، بدین معناست که باید دارای نتیجه مطلوب باشد که این هم اگر دقت کنیم، مطلب جدیدی نیست؛ چرا که، در بخش نخست گفتیم: یکی از اصول موضوعه در هر نظام اخلاقی، داشتن هدف است و در همه قواعد اخلاقی، این اصل، مثل اصول موضوعه دیگر، ملحوظ خواهید بود. بنابراین، از مفهوم حق و باطل در زمینه کشف ملاک خیر و شر و حسن و قبح اخلاقی، نمی توانیم به نتیجه ای نایل شویم.
بر و فجور
مفهوم بر از مفاهیم مخصوص افعال اختیاری است و غیر آن بکار نمی رود در تعبیرات قرآنی عامترین مفهومها در زمینه افعال اخلاقی مفهوم بر است که در سوره بقره در چند مورد بکار رفته، نظیر آنجا که می فرماید:
لیس البر ان تولوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب و لکن البر من امن بالله و الیوم الاخر(74).
[نیکی آن نیست که صورتهایتان بسوی مشرق یا مغرب گردانید، نیک آن کس است که به خدا و روز جزا ایمان آورده است.]
و لیس البر بان تأتوا البیوت من ظهورها و لکن البر من اتقی و أتوا البیوت من ابوابها(75).
نیکی [آن نیست که به خانه ها از پشت آن در آیید بلکه نیک آن است که پرهیزکاری کند. و به خانه ها از درهای آن وارد شود.]
بر فقط در افعال اختیاری و اخلاقی و به معنای کار نیک، مورد استفاده قرار می گیرند. ولی با مفهوم نیک - که هم صفت برای کار اختیاری قرار می گیرد و هم برای اشیا و اشخاص - متفاوت است. هیچ گاه به یک شخص یا شی ء خارجی صفت بر اطلاق نمی شود در این گونه موارد معمولاً، از کلمات خوب و خیر و نیک استفاده می شود. بنابراین، بر مخصوص افعال نیک است نه مطلق امور نیک.
در برابر کلمه بر به دشواری می توان واژه ای را یافت که دقیقاً مقابل آن و شامل همه اضداد آن باشد و فی المثل مانند واژه بد در برابر واژه خوب به شمار آید. گاهی در مقابل کلمه بر مفهوم اثم بکار رفته است چنانکه خداوند می فرماید:
و تعاونوا علی البر و التقوی و لا تعاونوا علی الاثم و العدوان(76).
(و به نیکی و پرهیزگاری همدستی کنید و به بدکاری و تجاوز، همکاری نکنید.)
سیئه نیز متضمن مفهومی مخالف مفهوم بر است ولی بر خلاف مفهوم بر اختصاص به اعمال اختیاری ندارد و به نتایج اعمال و خود حوادث نیز گفته می شود چنانکه می فرماید:
ان تمسسکم حسنة تسؤهم و ان تصبکم سیئة یفرحوابها(77).
(هر گاه نیکی به شما رسد غمگینشان کند و اگر حادثه ای بد و ناگوار به شما رسد بدان دلشاد شوند.)
و در این آیه سیئه به حادثه ناگوار اطلاق گردیده است.
واژه دیگری که در قرآن کریم در برابر بر بکار رفته واژه فجور است. چنانکه در تعدادی از آیات کلمه فجار در مقابل واژه ابرار قرار گرفته است خداوند در آیه ای می فرماید:
کلا ان کتاب الابرار لفی علیین(78).
و در چند آیه قبل از این به عنوان مقابل آن فرموده است:
کلا ان کتاب الفجار لفی سجین(79).
فجار در این آیه نقطه مقابل ابرار در آیه قبل قرار گرفته است. و در موارد دیگری نیز از سوره های دهر، انفطار و... به همین شکل ابرار و فجار در مقابل هم قرار گرفته اند؛ ولی، از کاربردهای گوناگون کلمه فجور می توان دریافت که این کلمه نیز درست نقطه مقابل کلمه بر نیست و کاربرد محدودتری دارد و از سوی دیگر گاهی در مقابل واژه تقوا مورد استفاده قرار گرفته است. خداوند در قرآن مجید می فرماید:
ام نجعل المتقین کالفجار(80).
(آیا تقوا پیشگان را همانند بدکاران قرار می دهیم؟)
که فجار و متقین مقابل هم هستند.
یکی دیگر از کلماتی که احیاناً در برابر واژه بر مورد استفاده قرار می گیرد کلمه جرم است که این کلمه نیز تقریباً نظیر کلمات گذشته است و اینگونه نیست که دقیقاً نقطه مقابل کلمه بر باشد.
به طور کلی باید به این نکته - که به زبان شناسی مربوط است - توجه داشته باشیم که در لغت گاهی می شود که کلمه ای برای معنایی وضع شده؛ ولی، برای مفهومی که دقیقاً نقطه مقابل معنای نخست باشد، کلمه ای وضع نشده است. در این صورت، هر گاه بخواهند لفظی را در مقابل آن کلمه قرار دهند، این لفظ به تمام معنا ضد یا نقیض آن کلمه نیست، بلکه، از مصادیق نقیض آن خواهد بود و می توان گفت: در مورد کلمه بر نیز چنین وضعی وجود دارد؛ یعنی، مفهوم خاصی که دقیقاً مقابل بر باشد در زبان عربی وضع نشده و وجود ندارد؛ از این رو، ناگزیر از چند واژه دیگر در این زمینه استفاده می شود.
از آنچه گذشت، نتیجه می گیریم مفهوم بر یکی از عامترین مفاهیم ویژه اخلاقی است و مع الوصف، از این مفهوم نیز در زمینه کشف ملاکهای اخلاقی، نمی توانیم نتیجه ای بدست بیاوریم؛ زیرا، می فهمیم که بر یعنی کار خوب، ولی، از آن نمی توان فهمید. چه کاری خوب است و معیار خوب بودن را از جای دیگر و از حقایق دیگری باید کشف کنیم. کلمه بر در عربی دقیقاً معادل کلمه نیکی در فارسی است. در باره اینکه این کلمه از چه ریشه ای گرفته شده بعضی از بزرگان اهل لغت پی جوییهایی کرده اند و وجوهی ذکر نموده اند که عاری از تکلف نیست مثلاً گفته اند بر از ماده بر است که در مقابل بحر بکار می رود. بر یعنی بیابان یا زمین خشک وسیع، و این کلمه دلالت بر وسعت می کند. بنابراین بر دلالت بر توسع خیر و زیادی کارهای خوب می کند. ولی این سخن خالی از تکلف نیست، چرا که، اگر کاربرد کلمه بر بدین لحاظ بود قطعاً وسعت بحر بیش از بر بوده و کاربرد کلمه بحر در زمینه زیادی و کثرت خیلی شایعتر است. از سوی دیگر در کلمه بر وسعت و زیادی الزامی نیست و حتی یک معنای کلمه کمک نمی کند بلکه گمراه کننده هم هست. مفهوم بر چنانکه گفتم بمعنی نیکی بوده و از مفاهیم بسیار واضع است و بحث در اینکه آیا ریشه مشترکی با بر یا چیزی دیگر دارد یا نه برای ما مشکلی را حل نمی کند. مفهوم بر با سایر مفاهیمی که از ب و ر تشکیل شده حکم مشترک لفظی را دارد صفت آن بر یار بار و به معنای شخص نیک است و با بری که به معنای خشکی بکار می رود هیچ ربطی ندارد. این کلمه ای مشق است و آن کلمه ای جامد.
هر چیزی را که مردم خوب بدانند در عرف آنها بر است. البته، بعضی از مردم آداب و رسوم و مراسمی را هم که در یک جامعه معتبر است بر حساب می کردند، گو اینکه از یک سری ریشه های افسانه ای و حتی از خرافات سر چشمه گرفته باشند، قرآن بر این معنی تکیه می کند که بر قوامش به آداب و رسوم و یا چیزهایی که ریشه اش از خرافات باشد نیست، بلکه پایه عقلی و منطقی دارد. در جاهلیت میان اعراب، رسومی معمول بود و می گفتند اینها بر است؛ مثلاً، یکی از رسومشان این بود که در موقع حج به خانه های خود از در وارد نمی شدند و معتقد بودند بر )آن است که اگر کسی در موقع حج خواست به خانه برود به جای در از دیوار وارد شود که این یک رسم باطل جاهلی بود و هیچ ریشه منطقی نداشت. از این رو، قرآن در برابر آن ایستاده و می فرماید:
لیس البر بان تأتو البیوت من ظهورها و لکن البر من اتقی و اتو البیوت من ابوابها(81).
(نیکی آن نیست که به خانه ها از پشت (دیوار) آنها وارد شوید بلکه نیک آن کس است که تقوا کند و به خانه ها از درهای آنها وارد شود.)
و از اینجا معلوم می شود آنچه بعضی از جامعه شناسان پنداشته اند که اخلاق اموری صرفاً قراردادی است و هیچ واقعیتی ندارد؛ بلکه، از آداب اجتماعی سرچشمه می گیرد، از دیدگاه اسلام پندار درستی نیست. از این دیدگاه بر ریشه واقعی و منطقی و عقلایی دارد و اخلاق، صرف آداب و رسوم بی اساس نیست.بنابراین کارهای خرافاتی را گر چه در جامعه ای مرسوم باشد نمی توان و نباید بر به حساب آورد.
کلمه بر با مشتقاتش نظیر کلمه بر که صفت و بررة و ابرار که جمعهای آن هستند و نیز افعالی که از آن گرفته می شود در مجموع در قرآن بیست بار بکار رفته است. و نیز معمولاً، در مقابل ابرار کلمه فجار و در مقابل بر کلمه فجور قرار می گیرد.
تقوا
در قلمرو اخلاق، مفاهیم عام و ارزشی دیگری نیز داریم که اخص از مفهوم بر و محدودتر از آن هستند و یکی از آنها مفهوم تقواست. تقوا در قرآن به عنوان عامل سعادت و رستگاری انسان معرفی شده و رعایت آن، مورد تأکید فراوان قرار گرفته است. خداوند در ابتدای سوره بقره می گوید:
ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین(82).
(این کتاب، بدون تردید راهنمای پرهیزگاران است.)
سپس مشخصات و صفات برجسته متقین مثل ایمان، نماز، انفاق، و یقین را یکی پس از دیگری یادآوری کرده و در آخر هم خبر می دهد که فقط آنان رستگار هستند.
اولئک هم المفلحون(83).
در آیات فراوانی، خود تقوا یا مصادیق آن و کارهایی که رنگ تقوا دارند، یا تعابیر مختلف، به عنوان عامل سعادت ابدی و اخروی و مجوز ورود به بهشت، معرفی شده است. آیاتی نظیر:
ان المتقین فی جنات و نهر فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر(84).
(پرهیزگاران در باغها و جویبارهایند در جایگاهی پسندیده نزد سلطانی قدرتمند بسر می برند.)
و نظیر:
فاصبر ان العاقبة للمتقین(85).
(صبور باش که سرانجام (نیک)، مخصوص پرهیزکاران است.)
یا
والاخرة خیر لمن اتقی(86).
(آخرت برای کسی که تقوی پیشه کند بهتر است.)
ان للمتقین مفازاً حدائق و اعناباً(87).
و
(برای پرهیزکاران جای کامیابی هست باغها و تاکستانها و...)
بنابر آنچه گذشت، تقوا مفهومی است عام که بر بسیاری از افعال خوب و یا حتی بر همه کارهای خوب از جهت مصداقی، اطلاق می شود و از جمله مفاهیم انتزاعی است همانند سایر مفاهیم عامی که در زمینه اخلاق وجود دارند.
و از جهت تحلیل مفهومی و ریشه یابی لغوی کلمه تقوا در اصل وقوی بوده و اسم مصدر از اتقی، یتقی است که از ماده وقایه گرفته می شود. از این ماده سه واژه هست که در زبان عربی مرادف هم بکار می روند و عبارتند از تقوا، تقاة و تقیة کلمه تقیه در قرآن مجید بکار نرفته است و به جای آن در مورد تقیه، اصطلاح تقاة بکار رفته است چنانکه می فرماید:
الا ان تتقوا منهم تقاة(88).
(مگر اینکه (بخواهید از راه دوستی با کفار) حفظ کنید (خود را) از (شر) ایشان با تقیه کردن).
در این آیه تقاة بمعنی همان تقیه است که ما بکار می بریم ولی در کتاب نهج البلاغه، تقیه به معنای تقوی بکار رفته است(89) و پس از زمان حضرت امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه تقیه در بین مسلمین معنی خاص و امروزین خود را پیدا کرده و در مفهوم مخفی داشتن مذهب بلحاظ خطری که شخص را تهدید می کند بکار رفته؛ گر چه در اصل لغت همچنانکه در بالا گفتیم فرقی بین تقوا و تقاة نیست.
ماده وقایه (ریشه کلمات فوق) در مواردی بکار می رود که انسان خطری احساس کند و به منظور حفظ خویش از آن، رفتار خاصی را برگزیند که در این صورت گویند: هو اتقی یعنی خود را حفظ کرد؛ یعنی همان رفتار خاص را انجام داد. تقوا به این مفهوم که هر کسی از هر چه ترسید برای حفظ خویش از خطر، کاری انجام دهد یک مفهوم اخلاقی نیست و در مفهوم اخلاقی آن، از نظر قرآن ویژگیهای دیگری لحاظ می شود.
نخستین ویژگی آن است که خطر مورد احتراز، از ناحیه فاعل مختار باشد اما خطری که از آسمان یا دیگر عوامل طبیعت انسان را تهدید می کند و انسان خود را از این خطر حفظ می کند ربطی به اخلاق ندارد. دومین ویژگی آن است که خطر نامبرده متوجه سعادت ابدی انسان و کمال لایق وی باشد؛ چرا که در بینش اسلامی آنچه برای شخص مؤمن شایسته توجه است چنین خطر عظیم و جاودانی خواهد بود. سومین ویژگی این است که شخص تقوا پیشه در حقیقت در برابر خداوند تقوا را پیشه خود ساخته و از او می ترسد؛ زیرا بینش توحیدی اقتضا می کند که انسان هر نفع و ضرری را از خدا بداند و اگر چه چندین واسطه در بین باشد، موحد از وراء اسباب و شرایط و معدات، فعل الهی را می بیند. پس اگر خطری متوجه انسان مسلمان شود به نظر او علت اصلی و فاعلی که آن خطر را متوجه وی می کند خداوند است. چرا که، بالاصالة و استقلالا، تأثیر تمام پدیده های هستی به خداوند منتهی می شود.
با توجه به ویژگیها و بینش فوق، تقوا از دیدگاه اسلام به این معناست که انسان از خطری بترسد که از فعل اختیاری خود یا ترک آن متوجه سعادت ابدی او می شود، و بینش توحیدی می گوید: این خطر در نهایت به دست خداوند به او خواهد رسید، و در برابر این خطر، کاری کند که چنین خطری متوجه او نشود. کسی را که در برابر چنین خطری دست به چنین کاری می زند متقی، و این رفتار ویژه او را تقوا، گویند.
بنابراین، همیشه در مورد تقوا یک خوف قبلی وجود دارد که انسان را وادار به تحفظ می کند و چون مؤثر حقیقی، خداوند است هنگامی که آن را در قالب اسلامی اش بریزیم می شود خوف از خدا. هر کار بدی که از ما سر می زند ممکن است منشأ خطری برای خود ما شود و بخاطر آن کار خداوند ما را عقاب کند یا به معنای لطیفتری که در نظر اولیای خداوند است موجب محروم شدن از رضوان و دوری از لقاءالله شود که این خود برای اولیاخوف است و لازم نیست همیشه ترس انسان از عذاب جهنم باشد حتی، در روحیه دوستداران و اولیاء خداوند اینگونه عوامل تأثیر عمیقتری دارند و منشا خوف بیشتری می شوند. در این صورت تقوا به این معناست که انسان دقت کند دست بکارهایی نزند که باعث این محرومیت ها یا آن عذابها شود و طوری رفتار کند و کارهایی را انجام دهد یا ترک کند که اینگونه خطرها مصون و در امان باشد.
تقوا، در یک حد عالیتر حتی علاوه بر فعل یا ترک فعل خارجی شامل فعل و ترک فعل قلبی و باطنی نیز می شود مثل تحفظ و خودداری از افکار و تخیلاتی که برای سعادت انسان خطرناک هستند.
کلمه تقوا، و مشتقات آن در قرآن، دویست و بیست بار بکار رفته است که در اکثر آنها یعنی بیش از حدود صد مورد، متعلق آن ذکر نشده است مثل و العاقبة للتقوی و ان الله یحب المتقین
نظیر لفظ ایمان در بسیاری از موارد در قرآن، بدون متعلق آورده شده است. و در هشتاد و پنج مورد متعلق تقوا، در قرآن خداوند است که با لفظ الله یا رب یا ضمیر و با عباراتی نظیر واتقوالله یا واتقوا ربکم یا واتقون یا واتقوه و... بکار رفته است.
در سه مورد متعلق تقوا روز قیامت و همگی در سوره بقره آمده است که در دو آیه می فرماید:
واتقوا یوماً لا تجزی نفس عن نفس شیئاً(90).
(و از خطر و ضرر آن روز که کسی بکار کسی نیاید خود را حفظ کنید.)
و در یک آیه می فرماید:
و اتقوا یوماً ترجعون فیه الی الله(91).
(و از خطر روزی که در آن به سوی خدا باز می گردید خود را نگهدارید.)
و در بعضی آیات متعلق تقوا عذاب قیامت است نظیر آیات:
افمن یتقی بوجهه سوء العذاب یوم القیامة(92).
(آیا آن کسی که با (سپر کردن) صورتش در برابر عذاب ناگوار روز قیامت خود را حفظ می کند.)
و
فا تقو النار التی وقودها الناس و الحجارة اعدت للکافرین(93).
(پس (خود را) حفظ کنید از رنج آتشی که هیزمش مردم و سنگ است که برای کفار آماده شده.)
و
و اتقو النار التی اعدت للکافرین(94).
(و بترسید از آن آتشی که برای کافران آماده شده است.)
و
و اتقوا فتنة لا تصیبن الذین ظلموا منکم خاصة واعلموا ان الله شدید العقاب(95).
(از فتنه ای که تنها به ستمکاران نمی رسد (و فراگیر خواهد بود) بترسید و بدانید که خداوند سنگین مجازات است.)
اکنون سوال می شود که با توجه به متعلقات مختلف تقوا آیا مفهوم آن نیز اختلاف پیدا می کند یا اینکه تقوا در همه موارد مختلف و با داشتن متعلقات گوناگون، یک مفهوم بیش ندارد؟ در پاسخ باید بگوییم: چنانکه قبلاً توضیح دادیم تقوا در موارد مختلف و با متعلقات گوناگون، دارای یک مفهوم خواهد بود؛ چرا که، گفتیم: تقوای از روز قیامت و یا از آتش و غیره در حقیقت چیزی جز تقوا از خداوند نیست و در نهایت همگی آنها به همین معنا باز می گردد زیرا، روز قیامت را خداوند قرار داده برای رسیدگی به حساب بندگان، و آتش و عذاب را خداوند به منظور کیفر گنهکاران آماده کرده است. پس تقوا در همه موارد یک چیز است با لحاظهای مختلف، گاهی به واسطه های مختلف نسبت داده شده و گاهی هم به فاعل اصلی.
بنابراین، در مورد تقوا، همیشه یک نوع ترس وجود دارد که دارای عواملی گوناگون است: اندیشه به خطر افتادن سعادت و یا گرفتار شدن به شقاوت و بدبختی و یا عذاب الهی که کمی از نفس دورتر است و یک واسطه می خورد- چرا که عذاب باعث شقاوت نفس و بدبختی انسان می شود- و یا اندیشه روزی که این عذاب در آن روز برای انسان حاصل و باعث بدبختی او می گردد. ولی، همانطور که گفتیم: نهایت همه اینها خوف از خداست که حاکم آن روز و عامل آن عذاب و باعث آن مجازات خواهد بود و از این رو، در نهایت، همه این تقواها که بر اساس این ترسها انجام می گیرد بر می گردد به اتقاءالله. پس مؤمنی با تقواست که در همه کارها خداوند را در نظر داشته و با دقت تمام، طوری رفتار کند که موجب خشنودی خداوند شود و با حواس جمع دست به کارهایی نزند که نارضایتی و ناخشنودی خداوند را به دنبال داشته باشد. یعنی اگر از زاویه دیگری نگاه کنیم در واقع آن عذاب، نتیجه اعمال و رفتار خود انسان است و ترس از خداوند در واقع، ترس از نفس و اعمال و رفتار نفس انسان است ولی، از آنجا که مدبر و مؤثر حقیقی، خداوند است، این ترس به خداوند هم نسبت داده می شود.
نکته ای که از سخنان بالا می توان استفاده کرد این است که دلالت تقوا بر خوف، یک دلالت الزامی است چون اصل تقوا به معنی خود را نگهداشتن است، ولی این بدیهی است که تا انسان از چیزی نترسد تقوا و حفظ نفس، مفهومی پیدا نمی کند، چرا که ترس، انسان را وا می دارد تا خویشتن را از خطر حفظ کند. بنابراین، کاربرد تقوا در خوف کاربردی است در یک معنای التزامی. و نیز می توان گفت: مفهوم خوف در تقوا اشراب می شود یعنی حفظ نفس همراه با خوف است