اخلاق در قرآن جلد اول

نویسنده : آیت الله محمد تقی مصباح یزدی مترجم : تحقیق و نگارش:محمد حسین اسکندری‏

رابطه تقوا و نیکی

در اینجا لازم است یادآوری کنیم هنگامی که مفاهیم تقوا و نیکی را با یکدیگر می سنجیم متوجه می شویم که کاملاً متفاوت هستند و این دو واژه دارای دو مفهوم جداگانه می باشند، مع الوصف در آیاتی از قرآن کلمه بر و کلمه تقوا بجای یکدیگر بکار می روند چنانکه در آیاتی چند ابرار در مقابل فجار قرار داده شده است نظیر:
کلا ان کتاب الابرار لفی علیین(96).
(هرگز... مؤکداً نامه عمل نیکوکاران در کتاب بلند رتبگان بهشت است.)
و عدل آن:
کلا ان کتاب الفجار لفی سجین(97).
(هرگز...مؤکداً نامه بدکاران در زندان جهنم است.)
و نظیر:
ان الابرار لفی نعیم و ان الفجار لفی جحیم(98).
(مؤکداً نیکوکاران در نعمت اند و بدکاران در جهنم.)
و در آیات دیگری تقوا و فجور با تعابیر مختلف در مقابل یکدیگر قرار گرفته و بکار رفته اند. در یک آیه متقین در مقابل بکار رفته و می فرماید:
ام نجعل المتقین کالفجار(99).
(آیا پرهیزکاران را همانند بدکاران قرار می دهیم.)
در آیه دیگر تقوا و فجور مقابل هم قرار داده شده و می فرماید:
فالهمها فجورها و تقواها(100).
(سپس بدکاری و پرهیزکاریش را به وی (نفس) الهام کرد.)
از تشابه این واژه از جهت تقابل با فجور به این نتیجه می رسیم که بر و تقوا گر چه در مفهوم یکی نیستند و با هم فرق می کنند، در مصداق متساوی و متحد هستند، و هر چیزی که مصداق بر باشد مصداق تقوا نیز هست و بر عکس. و یکی از آیات به روشنی دلالت می کند بر اینکه بر اصلاً همان تقوا است که می فرماید:
و لیس البر بان تأتوا البیوت من ظهورها ولکن البر من اتقی و اءتوا البیوت من ابوابها و اتقوا الله لعلکم تفلحون(101).
(نیکی آن نیست که به خانه ها از پشت بام یا دیوار آنها داخل شوید بلکه نیک آن کس است که تقوا کند و به خانه ها از درهایشان وارد شود و تقوا کنید تا رستگار شوید.)
چنانکه این حقیقت را از آیه دیگری نیز می توان دریافت که آن نیز دلالت بر وحدت مصداقی بر و تقوا دارد و می فرماید:
لیس البر ان تولوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب ولکن البر من امن بالله و الیوم الاخر و الملائکة و الکتاب و النبیین و اتی المال علی حبه ذوی القربی و الیتامی و المساکین و ابن السبیل و السائلین وفی الرقاب و اقام الصلوة و اتی الزکاة و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا و الصابرین فی الباساء و الضراء و حین الباس اولئک الذین صدقوا و اولئک هم المتقون(102).
(نیکی آن نیست که صورتهایتان را به سمت مشرق یا مغرب بگردانید بلکه نیک آن کس است که به خدا و روز جزا و فرشتگان و کتاب آسمانی و پیامبران ایمان آورده و به خویشان و یتیمان و تنگدستان و به راهمانده گان و کمک خواهان و در راه آزادی بردگان از مال خویش با اینکه دوستش دارد اعطاء کند و نماز را بپا دارد و زکات بدهد و آنانکه چون پیمان بندند به آن وفا کنند و صبر پیشه گان در سختی و مرض و هنگام جنگ. آنان هستند کسانی که راستی پیشه کرده و همانان پرهیزکارانند.)
خداوند در آیه فوق نخست مصادق بر را ذکر می کند سپس خبر می دهد که تنها آنان راستی را پیشه خود کرده و پرهیزکارند و نتیجه می گیریم هر کس بر را بجای آورد متقی خواهد بود و بر و تقوا در مصداق یکی هستند.
البته، خداوند در یک آیه می فرماید:
و تعاونوا علی البر و التقوی(103).
(و بر نیکی و پرهیزکاری همدستی کنید.)
و تقوا را عطف بر کلمه بر کرده و بر این اساس ممکن است آنچه که ما گفتیم مورد تردید قرار گیرد و این اشکال پیش آید که ظاهر عطف، مباینت معطوف با معطوف علیه است و اگر این دو واژه مصداقاً یکی بودند نمی بایستی بهم عطف می شدند.
از اشکال فوق به دو شکل می توان پاسخ داد: نخست آنکه بر و تقوا اگر چه در مصداق یکی هستند ولی، مفهوم بر، عام است و جز مطلق نیکی چیزی را در بر ندارد و در تعیین مصداق نمی تواند ما را راهنمایی کند که چه کارهایی خوب است.
ولی، مفهوم تقوا غنی تر است و اضافه بر معنای مستفاد از کلمه بر، خوف از خدا و قیامت و رضایت خداوند نیز از آن فهمیده می شود. بنابراین، مفهوم تقوا مشتمل بر اطاعت از خداوند است و از آنجا که این قید اطاعت از خداوند در مفهوم نیکی وجود ندارد نتیجه می گیریم که مفهوم تقوا غنی تر است و خصوصیات و قیود بیشتری را واجد خواهد بود پس می تواند مفسر کلمه بر قرار گیرد چنانکه در آیه قبل نیز چنین آمده بود و لکن البر من اتقی که دلالت دارد بر روشنتر بودن تقوا از بر و اینکه مردم می دانند تقوا چیست و چه خصوصیتی دارد. بر عکس، مصادیق بر برای مردم معلوم نبود از این جهت، رو به طرف مغرب یا مشرق می کردند و از پشت خانه وارد آن می شدند و خداوند می فرماید: اینها بر نیست؛ بر آنست که تقوا داشته باشید و چون تقوا مفهومش روشنتر است، بهتر می تواند مصادیق را تعیین و خصوصیات و قیود بیشتری را تبیین کند.
دوم آنکه تقوا دو نوع کاربرد دارد: اولین آن، یک مفهوم وسیع است که شامل هر نوع فعل و ترکی که مورد رضای خداوند باشد خواهد بود و دومین کاربردش، مفهومی محدودتر است که صرفاً به جنبه منفی توجه دارد: به استقبال خطر نرفتن و از آن پرهیز کردن و دوری گزیدن. اینکه معمولاً تقوا را به پرهیزگاری ترجمه می کنند به لحاظ همین مفهوم دوم است. در مفهوم نخست، جهت مثبت و منفی آن به طور مطلق مورد نظر است و مفهومی مساوی با مفهوم بر دارد ولی در مفهوم دوم جنبه منفی و سلبی آن بیشتر مورد توجه قرار می گیرد. بنابراین، مفهوم تقوا در ارتباط با مفهوم بر نظیر مفاهیمی هستند که هر گاه با هم باشند دو معنای متفاوت دارند و اگر جدا جدا بکار روند مفهومشان یکی است و به اصطلاح ادبی می گویند: اذا اجتمعا افترقا واذا افترقا اجتمعا. آری تقوا اگر خود به تنهایی بکار رود شامل همه موارد بر می شود ولی هر گاه کنار کلمه بر قرار گیرد بر به جنبه ایجابی و تقوا بر جنبه سلبی دلالت می کنند، آن به معنی انجام کارهای خوب، و این به معنی ترک کارهای بد خواهد بود. و به همین لحاظ نیز در آیه فوق در مقابل هم قرار گرفته و یکی بر دیگری عطف شده است.
به هر حال با توجه به موارد آیات در این تردیدی باقی نمی ماند که بر و تقوی مصداقاً یکی هستند. پس می توان گفت: عنوان عامی که در مورد اخلاق اسلامی بکار می رود و به این لحاظ می توان روی آن تکیه کرد، مفهوم تقوی است که کاربرد آن در قرآن از کلمه بر بیشتر است. کلمه بر در حدود بیست بار و کلمه تقوا حدود دویست و بیست بار در آن بکار رفته اند. چنانکه قرآن خود نیز معیار بودن آن را تأیید کرده و در آیه:
ان اکرمکم عندالله اتقیکم(104).
(بطور حتم گرامیترین شما نزد خدا با تقواترین شماست.)
تأکید دارد بر اینکه تنها ارزشی که برای افعال اختیاری ملحوظ شده تقواست و هر فعلی تحت این عنوان، ارزش می یابد. حتی تحصیل علم در صورتی ارزشمند است که مصداق تقوا باشد و برای خدا تحصیل شود. کسب ثروت و صرف آن نیز نباید خارج از تقوا باشد.
تقوا مفهومی است که مبادی نفسانی فعل هم در آن ملحوظ می شود و خود به خود نشان می دهد که کار اختیاری انسان از چه مبدا یا مبادی نفسانی باید سرچشمه بگیرد آن مبادی که در آن هم اعتقاد به خدا و هم اعتقاد به قیامت و حتی می توان گفت: اعتقاد به نبوت، لازم است. زیرا کسی که می ترسد خداوند در روز قیامت وی را کیفر دهد به فکر می افتد که چه کاری مطلوب اوست تا انجام دهد و کدام رفتار مورد غضب اوست تا ترک کند و حتی در این جهت، دقت و وسوسه از خود نشان می دهد؛ ولی از آنجا که عقل خود وی در این زمینه بجایی قد نمی دهد خود به خود به سوی وحی و انبیا هدایت خواهد شد. اگر برایش ثابت شد خدا کسی را فرستاده به این منظور که مردم بدانند چه کاری را باید بکنند و چه کار را نکنند چون تلاش دارد که خود را از خطر برهاند حتماً به او ایمان می آورد و برای آنکه سعادتش تأمین شود از وی پیروی می کند. بنابراین، تقوا هم اصول اخلاق اسلامی را در بر دارد و هم جهت حرکت را نشان می دهد و می توان آنرا به عنوان تنها ملاک ارزش در فعال اختیاری انسان مطرح کرد.
پس تقوا مقدماتی دارد: نخستین آنها اعتقاد به خداست چون در تقوا ترس از خدا اشراب شده و ترس از خدا بدون شناخت و اعتقاد به او امکان ندارد. دومین آنها اعتقاد به قیامت و کیفر و پاداش است زیرا اگر کسی معتقد به خدا باشد ولی فکر کند که خداوند فقط رحمت دارد و هرگز گنهکاری را کیفر نمی کند طبعاً، از انجام کارهای دلخواه خود، بدون آنکه ببیند حکم خداوند نسبت به آن کارها چیست باکی ندارد.
اکنون معلوم می شود که چرا قرآن به هنگام معرفی با تقوایان از ایمان نیز به عنوان یکی از اوصاف ایشان نام می برد. در ابتدای سوره بقره می فرماید:
ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین الذین یؤمنون بالغیب و یقیمون الصلاة و مما رزقناهم و الذین یؤمنون بما انزل الیک و ما انزل من قبلک و بالاخرة هم یوقنون.
(این کتاب، بی گمان، هدایتی برای با تقوایان است کسانی که غیب را باور دارند و نماز را بپا می کنند و از آنچه روزیشان کرده ایم انفاق می نمایند و کسانی که به آنچه از وحی بر تو ای پیامبر اسلام و نیز آنچه از وحی قبل از تو بر دیگر انبیا فرود آمده ایمان آورده به آخرت یقین آورند.
در آیات فوق، ایمان به مبدا و معاد و نبوت نیز در زمره بقیه اوصاف متقین ذکر شده؛ ولی، باید توجه داشته باشیم در واقع منظور این نیست که تقوا منشا این ایمانها می شود؛ بلکه این ایمانها پایه تقوا را تشکیل می دهند و بدون ایمان، تقوا تحقق نخواهد یافت.
البته، برای این آیه تفسیر دیگری هم ذکر شده که تقوا دو نوع داریم: تقوای فطری، و تقوای شرعی. تحقق تقوای فطری قبل از ایمان به خدا نیز برای انسان ممکن است که در این نوع تقوا انسان با تشخیص عقل از کارهای بد پرهیز می کند و کارهای خوب را انجام می دهد. و همان تقوای فطری سبب می شود که انسان به خدا ایمان بیاورد و در این صورت تقوا منشأ ایمان است؛ ولی، این حقیقت روشن است که تقوی الله به عنوان یک ارزش اخلاقی عام، متوقف بر ایمان، به مبدا و معاد و ملازم با ایمان به وحی و نبوت خواهد بود. این مساله تأکید دیگری است بر آنکه اخلاق اسلامی برخاسته از عقاید اسلامی است. بین رفتار و عقاید انسان رابطه ناگسستنی وجود دارد و این اعتقاد است که به رفتار انسان، شکل می دهد. آری بین اعمال و اعتقادات یا آنچه را که لازم می دانیم انجام دهیم و شناختی که از جهان هستی داریم رابطه ناگسستنی وجود دارد؛ تا آن اعتقادات نباشد این بایدها پدید نمی آید.

صبر

مفهوم دیگری در قرآن که در وسعت و موارد کاربردش شبیه مفهوم تقوا می باشد، مفهوم صبر است که در روایات آن را بر سه قسم تقسیم کرده اند: صبر در طاعات، صبر بر مصیبت، و صبر از معصیت.
مفهوم صبر، این معنا را تداعی می کند که گویی عاملی انسان را به سویی می کشاند و او در مقابل آن، مقاومت می کند این عامل ممکن است درونی باشد و یا بیرونی و عامل درونی نیز مختلف است: گاهی یک عامل درونی و کشش نفسانی اقتضای نوعی فعالیت دارد و چون آن فعالیت، نامشروع است، انسان در برابر آن عامل مقاومت و از انجام آن کار و حرکت، خودداری می کند. این نوع مقاومت را صبر در مقابل معصیت می نامند. گاهی بر عکس، عامل درونی اقتضای سکون و ترک فعلی را دارد که انجام آن لازم است؛ چرا که انسان طبعاً راحت طلب است و دنبال فراغت و آسودگی می گردد و از زحمت و انجام کارهای مشکل گریزان است، از این رو، فی المثل معمولاً، مایل نیست به کارهای سخت و توانفرسا و پرمخاطره ای چون جهاد تن در دهد ولی در موقعیتی است که خداوند رفتن به جهاد را بر او واجب کرده و شخص مکلف، برای اطاعت این فرمان در برابر آن عامل رکود و سکون که از درون او را به ترک جهاد دعوت می کند مقاومت و با حرکت کردن و رفتن به جهاد با آن، مبارزه می کند. این نوع مقاومت را صبر در اطاعت گویند. و گاهی حوادثی در خارج از وجود انسان، تحقق می یابد که آثار نامطلوبی در انسان می گذارد و او را وامی دارند دست به کارهایی بزند که وی را از مسیر حق، منصرف سازد. مثل اینکه مصیبتی برای شخص پیش آید که سبب ناراحتی او شود آنچنانکه بخواهد دست به یک سری کارهای عکس العملی بزند، سر و صدا و بی تابی کند و یا حتی از عامل آن حادثه، انتقام بگیرد که در این صورت لازمست مقاومت کند از جزع و فزع خودداری و آرامش قبلی خود را حفظ کند این نوع مقاومت را صبر بر مصیبت می نامند.
با توجه به این کاربرد وسیع واژه صبر می توان گفت: اکثر قریب به اتفاق افعال اخلاقی یا حتی همه آنها به لحاظی زیر عنوان صبر قرار می گیرند چنانکه به لحاظهای دیگری تقوا و بر بر آنها صادق خواهد بود. آری در افعال اخلاقی حیثیتهای مختلفی لحاظ می شوند به لحاظ اینکه ترس از عذاب خدا انگیزه انجام آن کار می شود تقواست و بدین لحاظ که انجام آن به معنی مقاومت در مقابل عوامل مخالف درونی و بیرونی است مصداق صبر خواهد بود و از این جهت که این کارها به نوبه خود مطلوب هستند کلمه بر بر آنها مصدق می کند و بر این اساس می توان گفت: صبر نیز از مفاهیم عام اخلاقی است که تمام حرکات و سکنات و افعال و تروک اخلاقی انسان را در بر می گیرد.
در قرآن کریم چنانکه گفتیم صبر در موارد مختلفی بکار رفته. در بسیاری از موارد کاربرد آن مطلق است و مصداق خاصی برای آن ملحوظ نشده که در این صورت به معنای مطلق پایداری و شکیبایی از هر نوعش خواهد بود نظیر:
ان الله مع الصابرین(105).
و
و الله یحب الصابرین(106).
و در موارد دیگری از کاربرد آن، یک جهت خاص و صبر ویژه ای منظور است نظیر:
و لنبلونکم بشی ء من الخوف والجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرین الذین اذا اصابتهم مصیبة قالوا انا لله و انا الیه راجعون(107).
(و شما را به شمه ای از ترس و گرسنگی و کاهشی در اموال و نفوس و محصولات، امتحان خواهیم کرد و صابران را نوید ده آنان که چون مصیبتی به ایشان رسد گویند: ما متعلق به خداییم و به سوی او باز می گردیم.)
که در این آیه مورد نظر صبر بر مصیبت است.
و نظیر:
فاصبر لحکم ربک(108).
که به روشنی صبر بر طاعت از آن فهمیده می شود و به پیامبر خطاب می کند که در انجام حکم الهی بردبار باش و از میدان در نرو. چنانکه در آیات دیگری مثل:
ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکة ان لا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التی کنتم توعدون(109).
(آن کسانی که گفتند صاحب اختیار ما خداست سپس پایداری نمودند فرشتگان برایشان فرود آیند که نترسید و غم مخورید و بشارت باد شما را به بهشتی که وعده داده شده اید.)
و نظیر:
و استقم کما امرت(110).
(استوار باش چنانکه به آن مأمور شده ای.)
و غیره، همان مفهوم با لفظ استقامت بیان شده است.
اصطبار یکی از مشتقات کلمه صبر و چنانکه اهل لغت گفته اند: مبالغه در صبر است و در قرآن بکار رفته نظیر:
و اصطبر لعبادته(111).
(و در عبادت او صبور باش.)
یعنی باید در برابر راحت طلبی نفس، استقامت کنی و در انجام عبادات که همراه کار و حرکت و تلاش است، حال آنکه نفس آرامش و سکون را می طلبد، شکیبایی زیادی داشته باشی و نظیر:
و أمر اهلک بالصلوة و اصطبر علیها(112).
(خاندان خود را به نماز فرمان ده و خود نیز بر آن صبور باش.)
دقت در نماز، مواظبت بر آن، زیاد خواندن، به موقع خواندن و... همه اینها اصطبار بر صلوة است و از قسم صبر بر طاعت شمرده می شود چنانکه صبر در قتال با دشمن و جهاد نیز از این قبیل خواهد بود. بنابراین، صبر کاربرد وسیعی دارد و از مفاهیم عام اخلاقی به حساب می آید، ولی شایعترین کلمه ای که از آن به عنوان یک مفهوم عام و ارزش کلی اخلاقی می توان نام برد کلمه تقواست که بدون استثنا شامل همه موارد می شود و هیچ ارزشی در عرض آن مطرح نیست بلکه همه ارزشهای دیگر لازم است زیر عنوان تقوا واقع شوند تا ارزش اخلاقی به حساب آیند.
ممکن است گفته شود که آن علاوه بر تقوا ارزشهای دیگری را نیز مطرح می کند نظیر ارزش علم و عالم که می فرماید:
قل هل یستوی الذین یعلمون والذین لا یعلمون(113).
(خداوند کسانی از شما که ایمان دارند و آنان که دانش یافته اند به درجاتی بالا می برد.)
که از آنها استفاده می شود علم ارزش مستقلی دارد؛ ولی، با توجه به اینکه هر علمی در اسلام مطلوب نیست بلکه، از نظر متعلق و کیفیت تحصیل و نیز کیفیت بهره برداری از آن قیدهایی می خورد که در صورت رعایت آن قیود، ارزشمند است و مصداق تقوا خواهد بود. پس ارزش علم مطلق نیست از این رو، در مواردی نه تنها موجب سعادت نشده بلکه عامل شقاوت انسان گردیده است. خداوند می فرماید:
و اتل علیهم نبأ الذی اتیناه ایاتنا فانسلخ منها فاتبعه الشیطان فکان من الغاوین و لو شئنا لرفعناه بها و لکنه اخلد الی الارض و اتبع هواه(114).
(حکایت آن کس را که آیات خود را بدو تعلیم دادیم و از آن به در شد، پس شیطان او را به دنبال خود کشاند و از گمراهان گردید، برای آنان بخوان.)
در بسیاری از موارد صاحبان علم را از این نظر که به علمشان عمل نمی کنند مذمت می کند و حتی بزرگترین جنایت را به آنان نسبت می دهد و چه جنایتی بالاتر از اینکه مردم را از راه خدا باز دارند و منحرف سازند؛ چرا که با سوء استفاده از علم خویش درست در جهت مخالف اهداف الهی حرکت کردند. هدف الهی از آفرینش انسان و ارسال رسل و فرو فرستادن کتب آسمانی این بوده که بشر در مسیر حق حرکت کند، و اینان وی را در مسیر باطل کشاندند. آری این کار را کسانی کرده و می کنند که عالمند و به اصطلاح قرآنی الذین اوتوا العلم چنانکه می فرماید:
فما اختلفوا الا من بعد ما جائهم العلم بغیا بینهم(115).
(و اختلاف نکردند مگر بعد از آنکه علم سویشان آمده بود به خاطر بغی و حسد (ورزی) به یکدیگر.)
چرا که تا علم نداشته باشند توان این کارها را ندارند. پس بزرگترین جنایات از علم ناشی می شود و با چنین وضعی نمی تواند ارزش مطلق داشته باشد بلکه ارزش خود را از چیز دیگری می گیرد یعنی باید مصداق تقوا باشد. به عبارتی ارزش علم یک ارزش وسیله ای است نه غایت، و از آن جهت که می تواند در تکامل انسان مؤثر باشد مطلوب است و از آنجا که می تواند در سقوط انسان نیز مؤثر باشد نمی توانیم آن را به عنوان یک ارزش مطلق مطرح کنیم. در مثل باید بگوئیم: علم ظرفیت وجودی انسان را پر می کند و در حقیقت ظرفیت روحی او را گسترش می دهد، حال خواه علمی مفید نظیر عسل باشد و یا مضر نظیر زهر کشنده که در صورت دوم خطر علم بیش از جهل خواهد بود. پس ارزش علم، تابع کیفیت بهره برداری از آن خواهد بود چنانکه، شجاعت و نیرومندی انسان در مقایسه با ضعف او ظرفیت و توان بیشتری به وی می دهد ولی ارزش آن مطلق نیست بلکه بستگی دارد به کیفیت بهره برداری از آن مثل آنکه در جهاد فی سبیل الله از آن استفاده شود، و خداوند به این دو ظرفیت اشاره می کند آنجا که می فرماید:
و زاده بسطة فی العلم و الجسم(116).
(ظرفیت علمی و جسمی او را وسعت بخشید.)
با دادن علم، ظرفیت روحی و با دادن قوت و قدرت ظرفیت جسمی وی را گسترش داده است. اما این ظرفیت به چه کار می آید و از چه ارزشی برخوردار است، بستگی دارد به اینکه با چه نیتی و کدام مبادی نفسانی این گسترش را تحصیل کند و در چه راهی آن را بکار گیرد. پس علم به عنوان یک ارزش اخلاقی نمی تواند مطرح شود بلکه، صرفاً یک کمال نسبی است به این معنی که روح عالم گنجایش بیشتری دارد اما تضمینی وجود ندارد که این علم خود بخود نهایتاً موجب سعادت انسان شود پس تنها چیزی که از نظر قرآن ارزش مطلق اخلاقی دارد تقوی است.

احسان، عدل و ظلم

دیگر از مفاهیمی که تقریباً به صورت عام بکار می روند، مفهوم احسان است و می توان گفت: تمام افعال خیر، مجموعاً، تحت دو عنوان عدل و احسان قرار می گیرند.
خداوند می فرماید:
ان الله یامر بالعدل و الاحسان(117).
(خداوند به عدالت و احسان فرمان می دهد.)
احسان دارای دو مفهوم است: گاهی معنی بخشش به دیگران را افاده می کند و گاهی نیز در یک مفهوم عام و به معنی انجام هر کار نیک به کار می رود. و در این صورت، شامل تمام کارهای مثبت و ارزشمند اخلاقی می شود.
عدل و ظلم، دو واژه هستند که در اصل لغت، برای دو مفهوم دقیقاً متقابل، وضع شده اند؛ ولی، در کاربرد شایع و متعارف، مفهوم یکی از آن دو، در ارتباط با مفهوم اصلی لغوی و معنای نخستین آن، ویژگی و خصوصیت بیشتری پیدا کرده است؛ از این رو، اگر در قرآن کریم، موارد استفاده از کلمات عدل و ظلم را بررسی کنیم، این حقیقت را می یابیم که این تقابل دقیق مفهومی، میان آن دو رعایت نشده و چنین نیست که هر جا ظلم نباشد، واژه عدل بتواند مورد استفاده قرار گیرد. خداوند در آیات بسیاری ظالمان را با تعابیر گوناگون مذمت کرده است. با تعابیری نظیر:
و الله لا یحب الظالمین(118).
(خداوند، ستمگران را دوست نمی دارد.)
یا
و الله لا یهدی القوم الظالمین(119).
(خداوند، گروه ستمکاران را هدایت نخواهد کرد.)
و یا
لا ینال عهدی الظالمین(120).
(پیمان من به ستمکاران نمی رسد.)
در صورتی که در جملاتی مقابل جملات فوق هیچگاه واژه عادلین بکار نرفته و متعارف نیست و مثلاً، جمله ای نظیر و الله یحب العادلین یا یهدی القوم العادلین و نظایر آنها را نداریم. با اینکه در اصل لغت، مفهوم عدل درست نقطه مقابل مفهوم ظلم قرار می گیرد. البته ان الله یحب المقسطین(121) داریم.
در مواردی نیز عکس موارد فوق از مفهوم عدل استفاده شده؛ ولی، هیچ گاه در نقطه مقابل آن موارد، مفهوم ظلم بکار نرفته است. بررسی ناقصی که در مورد کاربرد عدل انجام گرفته است، چنین نتیجه می دهد که در قرآن، عدل پیوسته در عدالت اجتماعی به کار رفته و در آیاتی نظیر آیه:
و امرت لاعدل بینکم(122).
(و فرمان یافته ام که میان شما عدالت کنم.)
و آیه
ان الله یامر بالعدل و الاحسان(123).
(خداوند به عدالت و نیکی فرمان می دهد.)
و آیه
اعدلوا هو اقرب للتقوی(124).
(عدالت کنید که به پرهیزگاری نزدیکتر است.)
یا
و اذا قلتم فاعدلوا(125).
(و چون سخن گویید دادگر باشید)
یا
و اذا حکمتم بین الناس ان تحکموا بالعدل(126).
(و چون میان مردم حکم کردید، به عدالت حکم کنید.)
و
و لا یجر منکم شناءن قوم علی الا تعدلوا، اعدلوا هو اقرب للتقوی(127).
(دشمنی قومی شما را وادار به بی عدالتی نکند، عدالت کنید که پرهیزکاری نزدیکتر است.)
و تقریباً همه مواردی که عدل در قرآن بکار رفته است، می توان گفت: منظور عدل اجتماعی است، در حالیکه مفهوم ظلم چنین نیست و در موارد غیر اجتماعی نیز بکار رفته است: نظیر اینکه خداوند می فرماید:
ان الشرک لظلم عظیم(128).
(شرک ستمی بزرگ است.)
که ظلم در زمینه اعتقاد و عمل فرد بکار رفته است. و در جای دیگر می فرماید:
ربنا ظلمناً انفسنا(129).
(پروردگارا، ما به خود ظلم کردیم.)
یعنی، مرتکب گناه شدیم و باز هم ظلم در محدوده خصوصی زندگی فرد بکار رفته است. در صورتی که در چنین مواردی زمینه عقاید و رفتار شخصی و محدوده خصوصی زندگی هیچ گاه مفهوم عدل مورد استفاده قرار نمی گیرد و هیچ گاه نمی گوئیم: ان التوحید لعدل عظیم یا نمی گوئیم ربنا عدلنا انفسنا و یا در مورد عبادت یا هر کار خوب دیگری، نمی توان گفت: اینها عدل به نفس است؛ گر چه این گونه بکار بردن کلمه عدل از نظر صحیح و بلامانع است.
ماده عدل احیاناً، در یک مفهوم مذموم و تقریباً به معنای شرک نیز به کار رفته است و در آیات متعددی خداوند به عنوان نوعی مذمت می فرماید:
بربهم یعدلون(130).
(با پروردگار خویش غیر او را برابر می کنند (و برای پروردگار یگانه خویش، شریک و عدل قرار می دهند.)
واژه قسط نیز گاهی مفهومی دارد مقابل مفهوم ظلم و ظاهراً، با مفهوم عدل - علی رغم فرقهایی که خواسته اند میان این دو واژه بگذارند - مترادف هستند. بنابراین، قسط در یک معنایش مساوی عدل است؛ ولی، در مواردی نیز ضد عدل و به معنای ظلم به کار رفته است نظیر اینکه می فرماید:
و اما القاسطون فکانوا لجهنم حطباً(131).
[و اما ستمگران پس هیزم جهنم هستند.]
و به اصطلاح ادبی از اضداد به شمار می رود.