اخلاق در قرآن جلد اول
نویسنده : آیت الله محمد تقی مصباح یزدی مترجم : تحقیق و نگارش:محمد حسین اسکندری
دیدگاه قرآن در تأثیر معرفت
قرآن کریم در این رابطه دو گروه از انسانها را در آیات زیادی مطرح می سازد که با هم کاملاً متفاوتند: یک گروه، آنان که دلهایشان تحت تأثیر ادراکات و معارفی که پیدا می کنند قرار گرفته و در نتیجه، خوف و خشیت و حالاتی نظیر آنها در دلشان و تغییر و تحول مثبت در رفتارشان پدید می آید و گروه دیگر کسانی که سنگ دلند، تحت تأثیر چیزی قرار نمی گیرند و درباره آنها تعبیر قساوت را بکار می بریم.
در این باره آیات فراوان است و ما در اینجا برای نمونه اشاره کنیم به آیات:
افمن شرح الله صدره للاسلام فهو علی نور من ربه فویل للقاسیة قلوبهم من ذکر الله اولئک فی ضلال مبین الله نزل احسن الحدیث کتابا متشابها مثانی تقشعر منه جلود الذین یخشون ربهم ثم تلین جلودهم و قلوبهم الی ذکر الله ذالک هذی الله یهدی به من یشاء و من یضلل الله فماله من هاد(453).
(پس آیا آنکس که خداوند سینه اش را برای پذیرش اسلام باز و فکرش را روشن کرده است پس وی در پرتو نوری از پروردگارش قرار دار(با افراد دلتنگ تاریک دل یکتاست؟) پس وای بر آن که دلهشان (از پذیرش) یاد خدا سخت و انعطاف پذیر است آنان در گمراهی آشکارند. خداوند بهترین حدیث یعنی کتابی که آیاتش مشابه همند نازل کرد که از آن لرزه بر اندام کسانی که خشیت از پروردگارشان کنند افتد سپس پوستها و دلهاشان در برابر یاد خدا نرم شود این هدایت خدا است که بدان هدایت کند هر کس را که بخواهد و آنکس را که خدا گمراه کند هدایت کننده دیگری برای وی نخواهد بود.)
در آیات فوق خداوند به هر دو گروه بخوبی اشاره کرده است: گروهی که شرح صدر دارند و دل آنان خشیت خدا دارد و در برابر یاد وی نرم است؛ و گروهی که دلهایی سخت و سنگ دارند گمراه هستند و در برابر یاد خدا متأثر نمی شوند.
و آیاتی مانند:
و لقد ارسلنا الی امم من قبلک فاخذناهم بالباساء و الضراء لعلهم یتضرعون فلولا اذجاءهم باسنا تضرعوا و لکن قست قلوبهم وزین لهم الشیطان ما کانوا یعملون(454).
(و محققاً پیامبرانی را فرستادیم به سوی امت های پیش از تو پس آنان را به بلا و مصیبت گرفتارشان ساختیم باشد که تضرع کنند پس چرا هنگامیکه بلای ما بسوی شان آمد تضرع نکردند برای اینکه دلهاشان سخت شد و شیطان آن چه را می کردند در نظر ایشان زینت داد.)
و آیه:
ثم قست قلوبکم من بعد ذالک فهی کالحجارة او اشد قسوة و ان من الحجارة لما یتفجر منه الانهار و ان منها لما یشقق فیخرج منه الماء و ان منها لما یهبط من خشیة الله و ما الله بغافل عما تعملون(455).
(سپس دلهاتان بعد از آن قساوت یافت پس همانند سنگ یا سخت تر گردید چرا که بعضی از پاره سنگها از شکاف آنها نهرها جاری شود و برخی از آنها شکافته شود پس آب از آن جاری گردد و بعضی از آنها از خشیت خداوند فرو افتد و خداوند از آنچه انجام دهید غافل نیست.)
چنانکه من خشی الرحمان بالغیب و جاء بقلب منیب(456) (آنکس که در نهان از رحمان خشیت کند و دل توبه و انابه کننده ای آورد.)
آیات فوق و بسیاری دیگر از آیات بیانگر این حقیقت هستند که دلهای مردمان دو گونه اند: گاه نرمند و تحت تأثیر حقائق و معارف حقه قرار می گیرند و حالات مناسب و ارزشمندی پیدا می کنند که نهایتا تغییر رفتار انسان را از بدیها و پلیدیها بسوی خوبیها ایجاب می کند، و گاه سختند و ذره ای لینت و نرمش و انعطاف در آنها نیست و تحت تأثیر حقائق و معارف و حتی معجزات قرار نمی گیرند و در نتیجه به هیچ وجه دست از کارهای زشت و ناپسند خویش بر نمی دارند.
چنان تأثری که در قلب پدید آید در فارسی به دلشکستگی تعبیر می شود و در لغت عرب خشوع بر آن، اطلاق شود. تشبیهاتی که قرآن در این زمینه بکار برده است بویژه در مورد قوم بنی اسرائیل که دلهاتان مثل سنگ سخت شده و بدتر از آن که هیچگاه نمی شکند نشان می دهد که گوئی دلت یک حالت انجمادی دارد و در اثر ضربه یک عامل، شکسته می شود؛ ولی گاهی آنچنان سخت می شود که با هیچ عاملی متأثر نمی گردد.
ما وقتی در حالات خود مطالعه می کنیم می بینیم در حالات مختلفی و تحت تأثیر بعضی از عوامل مثل احساس محرومیت و غم و اندوهی که برای انسان حاصل می شود دل بی اختیار شکستگی پیدا می کند، که بخاطر رابطه رابطه میان روح و بدن، بدنبال آن حالت عصبی خاصی در انسان و بعد هم ترشحات چشم و جریان اشک ظاهر میشود. این فطرت و ساختمان قلب است که خدا اینطور قرارش داده است تا تحت تأثیر چنین عواملی اینگونه حالات را پیدا کند و فی نفسه نمی توان دلبستگی به امور پست مادی دنیوی، عامل آن باشد نامطلوب است مثل آنکه بچه ناپسند می آید. اما اگر بخاطر محرومیت از چیزهایی باشد که بر اساس مکتب و بینش دینی و اسلامی ارزشمندند، آنهم ارزشمند خواهد بود. مثل اساس محرومیت از امور معنوی، سعادت ابدی، یا از هدایت و برکات وجود پیامبر و ائمه سلام الله علیهم اجمعین. یا حتی عدم موفقیت در انجام یک کار خیر هر چند بخاطر عدم توانایی باشد و عقاب و مواخذه ای هم نداشته باشد؛ چنانکه، خداوند می فرماید:
و لا علی الذین اذا ما اتوک لتحملهم قلت لا اجد ما احملکم علیه تولوا و اعینهم تفیض من الدمع حزنا الا یجدوا ما ینفقون(457).
(و همچنین حرجی نیست بر کسانیکه وقتی آمدند پیش تو تا با دادن زاد و توشه و مرکب آنها را به جبهه جنگ بفرستی گفتی نمی یابم و ندارم زاد و توشه و مرکب و چیزی که شما را بر آن سوار کنم آنان برگردند در حالیکه چشمهاشان پر از اشک باشد بخاطر اندوه از اینکه نیابند چیزی را که برای جهاد خرج کنند.)
آیه فوق درباره جهاد است. وقتی که جنگ شروع می شد آنان که توانایی داشتند از اسبها و مرکبهای خودشان استفاده می کردند. و به جبهه جنگ عزیمت می نمودند و کسانی هم که نداشتند میبایستی از مرکبهای اضافی دیگران که در اختیار دولت اسلامی قرار داده بودند استفاده نموده و بسوی میدان کارزار حرکت کنند. طبیعی است که این امکانات محدود بود و دولت اسلامی هم در ابتدای تشکیل، آنقدر مجهز و قوی نبود؛ از این رو، کسانی بودند که برای شرکت در جهاد آماده بودند ولی، از خود مرکبی نداشتند و دولت اسلامی هم با این محدودیتها قادر نبود آنان را تجهیز کند و با توجه به دوری راه، پیاده رفتن هم برایشان میسور نبود از اینجهت، متأثر می شدند و قرآن مجید هم در مقابل می گوید: حرجی بر آنان نیست. قرآن دلشکستگی ایشان را که از اندوه ناشی از عدم قدرت بر شرکت در جبهه جهاد حاصل شده است، مذمت نمی کند؛ بلکه، آن را نشانه صدق و علامت تصمیمشان بر جهاد و فداکاری دانسته و آنان را از گناه، بری می داند و تعابیر مدح آمیز درباره ایشان بکار می برد. پس اینگونه دل شکستگی نه تنها مذموم نیست که ممدوح هم هست. در کنار احساس محرومیت که در بالا گفتیم عامل دلشکستگی است، گاهی نیز شوق باعث شکستن دل و جریان اشک می شود وقتی که نعمت غیر مترقبه ای که مورد علاقه انسان است و در حالی که باور نمی کرد دفعتا، برای او تحقق یابد در این صورت نیز این امکان است که آن چنان متأثر گردد که حالت گریه برای وی حاصل شود که این نوع را گریه شوق گویند در برابر گریه غم و اندوه. این نوع گریه و دلشکستگی نیز همانند نوع قبل چنانکه گفتیم: امری است فطری و طبیعی و خدا دل انسان را طوری آفریده که در چنین حالاتی اینگونه متأثر شود. پس نمی توان به خوبی یا بدی آن قضاوت کرد مگر با توجه به عاملی که سبب این حالت شوق شده است. که اگر نعمتهای مادی و دنیوی باشد از نقطه نظر مکتبی اسلام آن ارزش را ندارد که شخص برای رسیدن به آن ذوق زده و متأثر شود تا حدی که گریه اش بگیرد؛ ولی، اگر یک مطلوب ارزشمند از دیدگاه اسلام اشک شوق را در چشمان وی جاری کند، طبعا، چنین حالتی نیز ارزشمند خواهد بود. بنابراین، ارزش این حالت خشوع و دل شکستگی متوقف است بر ارزش چیزی که دستیابی غیر منتظره به آن سبب چنین حالتی در ما شده است.
قرآن بعضی از آیات از این نوع گریه شوق نیز که تحت تأثیر عوامل ارزشمند مکتبی حاصل شود تعابیر ستایش آمیز دارد چنانکه در یک مورد می فرماید:
و لتجدن اقربهم مودة للذین امنوا الذین قالوا انا نصاری ذالک بان منهم قسیسن و رهبانا و انهم لا یتسکبرون و اذا سمعوا ما انزل الی الرسول تری اعینهم تفیض من الدمع مما عرفوا من الحق یقولون ربنا امنا فاکتبنا مع الشاهدین(458).
(و تو می یابی نزدیکترینشان را از نظر دوستی به مؤمنان آنکسانیکه گفتند: ماییم نصاری و آن به علت اینست که بعضی از آنان دانشمند و پارسا هستند و استکبار نمی ورزند و هنگامیکه شنیدند آنچه را که بر رسول خدا نازل شده است می بینی که اشک از چشمهاشان جاری می شود به علت آنچه را که از حق شناختند، می گویند پروردگارا ما ایمان آوردیم پس نام ما را در زمره شاهدان ثبت فرما.)
آنان که مردم خداپرست و دل نرمی بودند از شنیدن آیات خدا که بر پیامبر و فرستاده وی نازل می شد آنچنان ذوق زده می شدند که گریه شان می گرفت و اشک از چشمانشان جاری می شد و خداوند ایشان را در برابر این حالتشان به تعابیر مختلف که در این آیات و بعد از آن آمده است ستایش می کند. پس این گونه گریه شوق که در برابر دریافت امور معنوی است از دیدگاه قرآن امری است مطلوب.
بنابراین، ارزش گریه ها و خنده ها تحت تأثیر عوامل شوق و اندوه و شادی و غم کاملاً، بستگی به ارزش عامل نفسی و خارجی آنها دارد، اگر آنها دارای ارزش مثبت باشند اینها هم ارزشمند خواهد بود و اگر دارای ارزش منفی باشند اینها نیز بی ارزشمند.
البته به یک معنا می توان گفت: با قطع نظر از عوامل نیز خود این حالات در واقع دارای بار مثبتند و آن دلی که تحت تأثیر هر عامل، شکستگی پیدا می کند نسبت به دلی که دارای قساوت و خالی از نرمی و انعطاف است از یک نوع ارزش برخوردار خواهد بود هر چند که شکستگی آن معلول دلبستگی به دنیا باشد؛ چرا که، نشان می دهد که دل حساس است و مایه های احساسی و عاطفی در آن نمرده. و به عبارتی دیگر می توان دلها را بر سه دسته تقسیم کرد که بترتیب عبارتند از 1 - دلهایی که قسی و فاقد احساس و عاطفه اند که کاملاً بی ارزش و مذموم خواهند بود 2 - دلهایی که نرم و عاطفی و حساس هستند که نسبت به دلهای نوع اول از ارزش برخورد دارند و به نوبه خود بر دو دسته تقسیم می شوند: 1 - دلهایی که در برابر عوامل مادی و دلبستگیهای دنیوی حساسیت دارند و شکستگی پیدا می کنند که این یک جنبه منفی است 2 - دلهایی که اساسا در برابر جنبه های معنوی و ارزشهای والا و الهی حساسند و شکست پذیر، که از بالاترین ارزش برخوردار خواهند بود.
دلهایی که متأثر نمی شوند
دلهای قسی اصولا سلامت خود را از دست داده اند و حتی از دلهای کودکان که برای از دست دادن اسباب بازی شکسته می شوند بدترند. دل قسی همانند درختی است که ریشه اش پوسیده و به طور کلی زمینه رشد در آن از بین رفته است اگر درخت و ریشه اش سالم باشند هر چند در زمستان از برگ و سبزی و گل و طراوت عاری است؛ ولی، از آنجا که ریشه آن سالم است هنوز استعداد آن را دارد که با فراهم شدن شرائط و آماده شدن محیط و آمدن بهار و نزول باران، سرسبز و خرم و پر گل و برگ شود؛ ولی، اگر ریشه اش پوسیده باشد و استعداد رشد را بکلی از دست داده باشد دیگر این یک چوب خشک(459) است و تحت هیچ شرایطی رشد نخواهد کرد و کاملاً در برابر مسائل بی تفاوت و بدون احساس خواهد شد. چنین حالتی را قرآن قساوت نام نهاده و سخت آن را مورد مذمت قرار داده است. دلی که قساوت دارد آنجا که می بایست نسبت به خدای متعال و آنچه مربوط به او است انکسار و شکستگی پیدا کند و متأثر شود حالت غم و اندوه یا سرور و شعفی بوی دست دهد بی تفاوت و بی درد و درک است.
بنابراین، تأثیر علم و معرفت در ایجاد حالات مناسب در دل و رفتار مناسب در اعضاء بصورت تأثیر علت تامه نیست؛ بلکه، شرائط و زمینه های دیگری، آنچنان که به تفصیل توضیح داده شد، نیز لازم است. پس شرط کافی نیست؛ بلکه، شرط لازم است که بدون آن نیز پیدایش حالات مثبت روحی و اصلاح اعمال و رفتار میسر نخواهد بود و تأثیر آن در دلهای آماده قطعی و مشهود است. مثلاً، انسان اگر عظمت و غنای الهی را درک کند و دریابد که او در ذات خویش همه کمالات را دارد و فاقد هیچ کمالی نیست و در مقابل، هر موجود دیگری جز او در ذات خود فاقد همه کمالات است و هیچ چیز از خودش ندارد چنین تصویری که به اندازه وسعت ذهنی و ظرفیت وجودی خویش از عظمت الهی دارد، یک حالت خاص روانی در انسان بوجود می آورد به نام اخبات در توضیح این سخن لازمست کیفیت درک عظمت الهی و آثاری را که بر آن بار میشود با تفصیل بیشتر بیان کنیم:
ما هنگامی که می خواهیم مفهوم عظمت را به خدای متعال نسبت دهیم این حقیقت یکباره برای ما قابل درک نیست؛ بلکه، لازمست در آغاز، مفهوم عظمت را در مادیات مورد مشاهده و بررسی قرار دهیم سپس تا آنجا که میتوانیم آن را از حیثیات مادی تجرید و به قید تنزیه به خدا اطلاق کنیم. این کار در همه مردم یکسان انجام نمی گیرد؛ بلکه، بستگی به درجه معرفت و عمق ادراکات آنان دارد فی المثل، کسانی عظمت را فقط در کوه یا در دشت و دریا و بیابانی که اطرافشان هست دریافته اند و از عظمت چیزهایی از این قبیل به نظرشان می آید و اگر چه به زبان هم بگویند عظمت خدا از سنخ مادیات نیست؛ ولی، آنچه که در اعماق ذهنشان وجود دارد مصداقی است که از همین موجودات مادی گرفته و در آنها مشاهده کرده اند. اما هر قدر ذهن انسان مصادیق بزرگتر و عمیقتری از عظمت را درک و بیشتر بتواند آن را از ویژگیهای مادی تجرید کند معنای صحیحتری از آن را می تواند بخدای متعال نسبت دهد و برای آنکه مصادیق بارزتری از عظمت را درک کند لازمست به عنوان مقدمه ذهنی، عظمت را در موجودات مادی بیشتری مورد توجه قرار دهد. مثلاً کیهان شناسان با دیدن آسمانهای پهناور برای عظمت مفهوم وسیعتری را دریافت می کنند گو اینکه آنان هم لازمست این مفهوم را از جنبه های مادی تجرید کنند؛ ولی، ذهنشان برای تصور مصادیق عمیقتر و والاتر از عظمت آمادگی بیشتری دارد.
در روایتی آمده است که شخصی از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره معرفت خدا سوال کرد و آن حضرت در پاسخ به سوال او نخست شروع کردند به بیان عظمت جهان و گویا از این طریق خواستند ذهن وی را متوجه عظمت خدا کنند. این نشان می دهد که برای درک عظمت خدا لازمست نخست عظمت مخلوقات را درک کنیم تا آماده درک آن شویم و ذهن ما قادر نیست مستقیما، و بدون مقدمه، این مفهوم را دقیقاً تصور کند. بدین لحاظ بود که در پاسخ سائل فرمودند: این جهان را که می بینی با این آسمانها و ستارگان نسبت به آسمان دوم همانند حلقه انگشتری است که در فلاتی افتاده باشد یعنی تا این اندازه در برابر او کوچک و بی مقدار است، آسمان دوم نیز نسبت به آسمان سوم و سوم نسبت به چهارم تا آخر هر یک نسبت به آسمان بالاتر به لحاظ مقدار همین نسبت را دارند یعنی مثل حلقه انگشتری است در یک فلات وسیع چنانکه همه آسمانها و زمین نسبت به کرسی و کرسی نسبت به عرش دارای چنین نسبتی هستند. در واقع،پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) با این توضیح و مقدمه هدفشان این بود که ذهن سوال کننده را آماده کنند تا عظمت مخلوقات را درک کند و زمینه پاسخگویی به پرسش وی و اظهار نظر درباره عظمت الهی فراهم آید: چرا که، پس از درک عظمت مخلوقات تا حد مقدور انسانی، می تواند پی به عظمت کسی ببرد که با یک اراده اینچنین موجودات عظیمی را می آفریند. موجوداتی چون کیهان، آسمانهای عظیم، کهکشانها، دریاهای پهناور، ثوابت، سیارات و. با توجه به این موجودات است که انسان با ذهن عجیب خود در عین اینکه تا حدی به عظمت الهی نزدیک میشود، مع الوصف، به ناتوانی خود نیز در خداشناسی اعتراف خواهد کرد.
این مثال به ما می آموزد که برای درک اسماء و صفات الهی و کلا در زمینه خداشناسی باید آمادگی ذهنی کسب کنیم. از مصادیق ممکنه و موجودات مادی این آمادگی را بگیریم و سپس با توسعه مفاهیم گرفته شده و تجرید آنها از ویژگیهای مادی آنها را مافوق طبیعت هم نسبت دهیم. این یک روش کلی است که در درک علم، قدرت، حیات و همه مفاهیمی که بخدای متعال نسبت می دهیم باید رعایت شود.
اخبات
اکنون، اگر انسان، با روش فوق، به اندازه ظرفیت ذهنی خود عظمت خدا را درک کند و به این معنایی که درک می کند توجه داشته باشد و بویژه، اگر بوسیله این تفکرات، درک فطری در انسان بیدار شود و علم حضوری در وی صیقلی بخورد و عظمت الهی برایش جلوه کند، در این صورت حالت خاصی برای انسان حاصل خواهد شد که احتمالا، واژه اخبات در آیات و روایات بیانگر آن خواهد بود.
باز هم برای توضیح بیشتر شخصی را فرض می کنیم که دارای عظمت زیاد و نزد ما از احترام والائی برخوردار است و چرا راه دور برویم در زمان خود ما شخصیت عظیم امام خمینی (ره) را در نظر می گیریم، انسانی والا و بلند مرتبه که با اراده و قدرت روحی خویش جهانی را بلرزه در آورد، کشورهای بزرگ را متوجه خویش نمود، قدرتهای عظیمی را تحت تأثیر خود قرار داد، دنیایی بگوش بود تا از لبهای وی چه سخنی صادر شود و این سخن چه تأثیری در عالم داشته باشد و بحق می توان گفت: که در زمان ما نمونه عظمت در انسانها شخص امام بودند. حال اگر کسی خوب این معنا را درک کرده باشد و عظمت این شخصیت را درست فهمیده و توجه داشته باشد به اینکه شخصی اگر می خواست با ایشان ارتباط پیدا کند چه مقدماتی لازم بود کسی که میلیونها انسان در سراسر دنیا آرزوی دیدن وی را داشتند آری شخصی که مقام وی را می شناخت وقتی در مقابل این شخصیت با عظمت با آن خصوصیات و ویژگیهای منحصر بخود قرار می گرفت یک حالت خضوع باطنی در خویش احساس می کرد و آثار این حالت نیز در بدن، اعضاء و جوارح وی ظاهر می شد. توجهش از هر چیز دیگری سلب می شد و در وی تمرکز می یافت و این، فطری انسانست و در همه عمومیت دارد که وقتی متوجه عظمت موجودی شدند در برابر عظمت او در درون خود خاضع و متواضع باشند. البته، افراد غافل در همه جا مستثنی هستند که نه چیزی را درک و نه حالتی و خضوع و تواضعی در دل خویش احساس می کنند.
اکنون اگر ما بتوانیم عظمت الهی را درک کنیم که عظمتی ملیاردها برابر عظمت نامبرده نیز در برابر آن همانند قطره ای است در مقابل اقیانوس بیکران، به تناسب مقدار توجه و معرفتمان حالت خضوع و تواضعی را در نفس خود احساس می کنیم که هر قدر معرفت ما کاملتر باشد این احساس در ما زنده تر و عمیقتر خواهد بود. پس اگر می شنویم امیرالمومنین علی(علیه السلام) یا سایر معصومین صلوات الله علیهم اجمعین به هنگام عبادت خدا حالاتی برایشان پیش می آمد که برای ما قابل تصور نیست: حالاتی مثل لرزش بدن، پریدن رنگ از صورت و حالات دیگری از این قبیل، شنیدن آن نباید باعث تعجب و ناباوری ما شود. اینها جالات ویژه ای است که در مقابل درک عمق عظمت به انسان دست میدهد و اگر چه اصولا توجهی به نعمت ها و یا عذابهای الهی هم نداشته باشد و اصلاً فکر نکند که خداوند با او چگونه عمل خواهد کرد. همان درک عظمت کافی است که این حالات و از آن جمله حالت خصوع را در نفس انسان ایجاد و بدنبالش میل به پرستش و رفتار متواضعانه را در روان وی فعال و اعمال و رفتار عبادی را رکوع کردن و در سجده بخاک افتادن در برابر خداوند بزرگ در اعضاء وی ظاهر سازد. این یک میل طبیعی است در انسان بر می گردد. آری انسان فطرتا مایل است در برابر یک عظمت بی نهایت خضوع کند و وقتی درک می کند وجود خودش هم از آن او است که مالک همه هستیها است دلش می خواهد این مملوکیت و عبودیت خودش را به شکلی اظهار کند و ما آن اموری را که نمایانگر این حالت خضوع روحی و مملوکیت انسان است، عبادت می نامیم.
بنابراین، در اثر وجود معرفت است که چنین احساس و میل و اعمالی در انسان پیدا می شود: احساس تواضع و کوچکی خویش، میل به اعمالی ناشی از این احساس و یک سری اعمال و رفتار که عبادت نام دارند. بهر حال چنین میلی در برابر درک عظمت در انسان وجود دارد، خواه به میل پرستش برگردد و یا میل پرستش خدا یک میل ذاتی مستقل از آن باشد، و چنانکه قبلاً گفتیم اخبات نام دارد.
در توضیح کلمه اخبات جز آنچه که بعضی از عرفا در حالات انسان ذکر کرده اند، تفسیر چندان روشنی در دست نیست. آنچه از لغت بر می آید اخبات تقریبا همان احساس خضوع در مقابل خدای متعال است.
در قرآن، در سه مورد از واژه اخبات استفاده شده، مورد نخست عبارتست از آیه:
فالهکم اله واحد فله اسلموا وبشرا المخبتین(460).
(پس معبود شما خدای یگانه است پس تسلیم او باشید و بشارت ده به مخبتین.)
الذین اذا ذکر الله وجلت قلوبهم و الصابرین علی ما اصابهم والمقیمی الصلوة و مما رزقناهم ینفقون(461).
(آنکسانیکه چون یاد خدا کنند دلهاشان هراسان شود و بر آنچه از مصیبت که به آنها رسد صابر باشند و نماز را بپا دارند و از آنچه روزیشان داده ایم انفاق کنند.)
با توجه به آیه کریمه فوق سه جمله در آن ملاحظه می شود: نخست جمله الهکم اله واحد است که به شناخت و معرفت مربوط می شود پس بدانید که معبود شما خدای یگانه است بدنبالش در جمله دوم می گوید: فله اسلموا که متفرع و مترتب بر جمله اول خواهد بود. حال که معبود واقعی شما خدای یگانه است، پس تسلیم او باشید؛ زیرا، لازمه الوهیت خدا این است که عبد در مقابل او منقاد باشد، عبد که از خود هیچ ندارد و خداوند مالک مطلق و حقیقی او و متعلقات او است و حقیقت اسلام نیز همین تسلیم و انقیاد است. و در جمله سوم فرموده است: و بشر المخبتین لازمه اینکه انسان خود را تسلیم خدا کند، انانیت و خود بینی را در مقابل خدا کنار بگذارد اینست که حالت اخبات را در نفس خود ایجاد کند که بلحاظ مقدماتش اختیاری است؛ یعنی، انسان می تواند با کسب معرفت به یگانگی و عظمت خدا و توجه به آن فی الجمله، در ایجاد این حالت نقشی داشته باشد. و از آنجا که این حالت، زمینه تسلیم و انقیاد انسان را نسبت به خدا فراهم می آورد شایسته است که به دارنده آن نسبت به نتایج و عوائد ارزشمندی که بدست خواهد آورد بشارت داده شود. بنابراین، مفهوم جمله سوم با توجه به آنچه گذشت روشن می شود که بشارت مخصوص کسانی است که از احساس و درک عظمت الهی چنان در برابر وی خاضع می شوند که کاملاً توجهشان به وی منعطف شود و حواس وی را از پراکندگی و توجه وی را از موجودات اطراف، باز داشته و در عظمت خدا متمرکز سازد آنچنان که لازمه اش پیدایش خضوع و تذلل خاص در جان آدمی است و آیه دوم به شکل ظریف به ابعاد گوناگون و علائم و آثار این حالت اشاره کرده و در حقیقت، خود بمنزله توضیحی برای مخبتین است که مخبتین؛ یعنی، آنانکه با یاد خدا دلهاشان هراسان و خائف شود، در برخورد با مصائب استقامت کنند، نماز را بپا دارند و بدیگران انفاق کنند و در واقع می توان گفت: اینها همگی همان آثار و علائم روانی و رفتاری کسی است که این نعمت بزرگ حالت اخبات را در اثر کسب معرفت و توجه عمیق به کف آورده است.
علامه طباطبائی (ره) از استاد خود مرحوم آقای قاضی رضوان الله علیه نقل می کردند که برای تصور صحیح مفهوم اخبات باید به ریشه آن توجه کنیم. این کلمه در اصل از اخبت البعیر گرفته شده، شتریکه در اثر وجود کک یا کنه یا عامل دیگر خارشی در بدن خود احساس می کند وقتی تنش را می خارانند و جای خارش را مالش می دهند خودش را کاملاً تسلیم می کند آرام و بی حرکت می ایستد بطوریکه حتی چشمش هم دیگر حرکت نمی کند این حالت انقیادی که پیدا می کند نامش اخبات است.
شاید واژه خشیت هم با مفهوم وسیعش شامل چنین حالی یا نظیر آن بشود چون خشیت با خوف قدری تفاوت دارد. بعضی از بزرگان گفته اند: خشیت آن حالتی است که انسان از درک عظمت الهی و حقارت خویش برایش پیدا میشود و با ترس از عذاب و عقاب فرق می کند.
مورد دوم آیه:
و لیعلم الذین اوتوا العلم انه الحق من ربک فیومنوا به فتخبت له قلوبهم و ان الله لهاد الذین امنوا الی صراط مستقیم(462).
(تا آن کسانیکه دانشمند و دانایندبدانند که آن آیات، حق و از سوی پروردگار تو هستند پس بدان ایمان آورند و دلهاشان در برابر آن خضوع و تکین یابد و خداوند هدایت کننده ایمان آورندگان است به راه راست.)
کسانی که دارای علم هستند بدانند این قرآن، حق است از طرف خدا. وقتی این علم برایشان پیدا شد ایمان می آورند و هنگامیکه ایمان آورند حالت اخبات در دلهاشان پدید می آید. فاء در فتومنوابه و در فتخبت له رد اصطلاح ادبی فاء تفریع است و بیانگر این معنا است که ایمان و اخبات، آثار علم به حقانیت قرآن، که در جمله قبل آمده، هستند.
مورد سوم آیه:
ان الذین امنوا و عملو الصالحات و اخبتوا الی ربهم اولئک اصحاب الجنة هم فیها خالدون(463).
(کسانیکه ایمان آورند و عمل صالح کنند و سوی پروردگارشان خاضع شوند آنان اهل بهشتند و هم آنان در آن جاودان بمانند.)