اخلاق در قرآن جلد اول
نویسنده : آیت الله محمد تقی مصباح یزدی مترجم : تحقیق و نگارش:محمد حسین اسکندری
دلهایی که متأثر نمی شوند
دلهای قسی اصولا سلامت خود را از دست داده اند و حتی از دلهای کودکان که برای از دست دادن اسباب بازی شکسته می شوند بدترند. دل قسی همانند درختی است که ریشه اش پوسیده و به طور کلی زمینه رشد در آن از بین رفته است اگر درخت و ریشه اش سالم باشند هر چند در زمستان از برگ و سبزی و گل و طراوت عاری است؛ ولی، از آنجا که ریشه آن سالم است هنوز استعداد آن را دارد که با فراهم شدن شرائط و آماده شدن محیط و آمدن بهار و نزول باران، سرسبز و خرم و پر گل و برگ شود؛ ولی، اگر ریشه اش پوسیده باشد و استعداد رشد را بکلی از دست داده باشد دیگر این یک چوب خشک(459) است و تحت هیچ شرایطی رشد نخواهد کرد و کاملاً در برابر مسائل بی تفاوت و بدون احساس خواهد شد. چنین حالتی را قرآن قساوت نام نهاده و سخت آن را مورد مذمت قرار داده است. دلی که قساوت دارد آنجا که می بایست نسبت به خدای متعال و آنچه مربوط به او است انکسار و شکستگی پیدا کند و متأثر شود حالت غم و اندوه یا سرور و شعفی بوی دست دهد بی تفاوت و بی درد و درک است.
بنابراین، تأثیر علم و معرفت در ایجاد حالات مناسب در دل و رفتار مناسب در اعضاء بصورت تأثیر علت تامه نیست؛ بلکه، شرائط و زمینه های دیگری، آنچنان که به تفصیل توضیح داده شد، نیز لازم است. پس شرط کافی نیست؛ بلکه، شرط لازم است که بدون آن نیز پیدایش حالات مثبت روحی و اصلاح اعمال و رفتار میسر نخواهد بود و تأثیر آن در دلهای آماده قطعی و مشهود است. مثلاً، انسان اگر عظمت و غنای الهی را درک کند و دریابد که او در ذات خویش همه کمالات را دارد و فاقد هیچ کمالی نیست و در مقابل، هر موجود دیگری جز او در ذات خود فاقد همه کمالات است و هیچ چیز از خودش ندارد چنین تصویری که به اندازه وسعت ذهنی و ظرفیت وجودی خویش از عظمت الهی دارد، یک حالت خاص روانی در انسان بوجود می آورد به نام اخبات در توضیح این سخن لازمست کیفیت درک عظمت الهی و آثاری را که بر آن بار میشود با تفصیل بیشتر بیان کنیم:
ما هنگامی که می خواهیم مفهوم عظمت را به خدای متعال نسبت دهیم این حقیقت یکباره برای ما قابل درک نیست؛ بلکه، لازمست در آغاز، مفهوم عظمت را در مادیات مورد مشاهده و بررسی قرار دهیم سپس تا آنجا که میتوانیم آن را از حیثیات مادی تجرید و به قید تنزیه به خدا اطلاق کنیم. این کار در همه مردم یکسان انجام نمی گیرد؛ بلکه، بستگی به درجه معرفت و عمق ادراکات آنان دارد فی المثل، کسانی عظمت را فقط در کوه یا در دشت و دریا و بیابانی که اطرافشان هست دریافته اند و از عظمت چیزهایی از این قبیل به نظرشان می آید و اگر چه به زبان هم بگویند عظمت خدا از سنخ مادیات نیست؛ ولی، آنچه که در اعماق ذهنشان وجود دارد مصداقی است که از همین موجودات مادی گرفته و در آنها مشاهده کرده اند. اما هر قدر ذهن انسان مصادیق بزرگتر و عمیقتری از عظمت را درک و بیشتر بتواند آن را از ویژگیهای مادی تجرید کند معنای صحیحتری از آن را می تواند بخدای متعال نسبت دهد و برای آنکه مصادیق بارزتری از عظمت را درک کند لازمست به عنوان مقدمه ذهنی، عظمت را در موجودات مادی بیشتری مورد توجه قرار دهد. مثلاً کیهان شناسان با دیدن آسمانهای پهناور برای عظمت مفهوم وسیعتری را دریافت می کنند گو اینکه آنان هم لازمست این مفهوم را از جنبه های مادی تجرید کنند؛ ولی، ذهنشان برای تصور مصادیق عمیقتر و والاتر از عظمت آمادگی بیشتری دارد.
در روایتی آمده است که شخصی از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره معرفت خدا سوال کرد و آن حضرت در پاسخ به سوال او نخست شروع کردند به بیان عظمت جهان و گویا از این طریق خواستند ذهن وی را متوجه عظمت خدا کنند. این نشان می دهد که برای درک عظمت خدا لازمست نخست عظمت مخلوقات را درک کنیم تا آماده درک آن شویم و ذهن ما قادر نیست مستقیما، و بدون مقدمه، این مفهوم را دقیقاً تصور کند. بدین لحاظ بود که در پاسخ سائل فرمودند: این جهان را که می بینی با این آسمانها و ستارگان نسبت به آسمان دوم همانند حلقه انگشتری است که در فلاتی افتاده باشد یعنی تا این اندازه در برابر او کوچک و بی مقدار است، آسمان دوم نیز نسبت به آسمان سوم و سوم نسبت به چهارم تا آخر هر یک نسبت به آسمان بالاتر به لحاظ مقدار همین نسبت را دارند یعنی مثل حلقه انگشتری است در یک فلات وسیع چنانکه همه آسمانها و زمین نسبت به کرسی و کرسی نسبت به عرش دارای چنین نسبتی هستند. در واقع،پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) با این توضیح و مقدمه هدفشان این بود که ذهن سوال کننده را آماده کنند تا عظمت مخلوقات را درک کند و زمینه پاسخگویی به پرسش وی و اظهار نظر درباره عظمت الهی فراهم آید: چرا که، پس از درک عظمت مخلوقات تا حد مقدور انسانی، می تواند پی به عظمت کسی ببرد که با یک اراده اینچنین موجودات عظیمی را می آفریند. موجوداتی چون کیهان، آسمانهای عظیم، کهکشانها، دریاهای پهناور، ثوابت، سیارات و. با توجه به این موجودات است که انسان با ذهن عجیب خود در عین اینکه تا حدی به عظمت الهی نزدیک میشود، مع الوصف، به ناتوانی خود نیز در خداشناسی اعتراف خواهد کرد.
این مثال به ما می آموزد که برای درک اسماء و صفات الهی و کلا در زمینه خداشناسی باید آمادگی ذهنی کسب کنیم. از مصادیق ممکنه و موجودات مادی این آمادگی را بگیریم و سپس با توسعه مفاهیم گرفته شده و تجرید آنها از ویژگیهای مادی آنها را مافوق طبیعت هم نسبت دهیم. این یک روش کلی است که در درک علم، قدرت، حیات و همه مفاهیمی که بخدای متعال نسبت می دهیم باید رعایت شود.
اخبات
اکنون، اگر انسان، با روش فوق، به اندازه ظرفیت ذهنی خود عظمت خدا را درک کند و به این معنایی که درک می کند توجه داشته باشد و بویژه، اگر بوسیله این تفکرات، درک فطری در انسان بیدار شود و علم حضوری در وی صیقلی بخورد و عظمت الهی برایش جلوه کند، در این صورت حالت خاصی برای انسان حاصل خواهد شد که احتمالا، واژه اخبات در آیات و روایات بیانگر آن خواهد بود.
باز هم برای توضیح بیشتر شخصی را فرض می کنیم که دارای عظمت زیاد و نزد ما از احترام والائی برخوردار است و چرا راه دور برویم در زمان خود ما شخصیت عظیم امام خمینی (ره) را در نظر می گیریم، انسانی والا و بلند مرتبه که با اراده و قدرت روحی خویش جهانی را بلرزه در آورد، کشورهای بزرگ را متوجه خویش نمود، قدرتهای عظیمی را تحت تأثیر خود قرار داد، دنیایی بگوش بود تا از لبهای وی چه سخنی صادر شود و این سخن چه تأثیری در عالم داشته باشد و بحق می توان گفت: که در زمان ما نمونه عظمت در انسانها شخص امام بودند. حال اگر کسی خوب این معنا را درک کرده باشد و عظمت این شخصیت را درست فهمیده و توجه داشته باشد به اینکه شخصی اگر می خواست با ایشان ارتباط پیدا کند چه مقدماتی لازم بود کسی که میلیونها انسان در سراسر دنیا آرزوی دیدن وی را داشتند آری شخصی که مقام وی را می شناخت وقتی در مقابل این شخصیت با عظمت با آن خصوصیات و ویژگیهای منحصر بخود قرار می گرفت یک حالت خضوع باطنی در خویش احساس می کرد و آثار این حالت نیز در بدن، اعضاء و جوارح وی ظاهر می شد. توجهش از هر چیز دیگری سلب می شد و در وی تمرکز می یافت و این، فطری انسانست و در همه عمومیت دارد که وقتی متوجه عظمت موجودی شدند در برابر عظمت او در درون خود خاضع و متواضع باشند. البته، افراد غافل در همه جا مستثنی هستند که نه چیزی را درک و نه حالتی و خضوع و تواضعی در دل خویش احساس می کنند.
اکنون اگر ما بتوانیم عظمت الهی را درک کنیم که عظمتی ملیاردها برابر عظمت نامبرده نیز در برابر آن همانند قطره ای است در مقابل اقیانوس بیکران، به تناسب مقدار توجه و معرفتمان حالت خضوع و تواضعی را در نفس خود احساس می کنیم که هر قدر معرفت ما کاملتر باشد این احساس در ما زنده تر و عمیقتر خواهد بود. پس اگر می شنویم امیرالمومنین علی(علیه السلام) یا سایر معصومین صلوات الله علیهم اجمعین به هنگام عبادت خدا حالاتی برایشان پیش می آمد که برای ما قابل تصور نیست: حالاتی مثل لرزش بدن، پریدن رنگ از صورت و حالات دیگری از این قبیل، شنیدن آن نباید باعث تعجب و ناباوری ما شود. اینها جالات ویژه ای است که در مقابل درک عمق عظمت به انسان دست میدهد و اگر چه اصولا توجهی به نعمت ها و یا عذابهای الهی هم نداشته باشد و اصلاً فکر نکند که خداوند با او چگونه عمل خواهد کرد. همان درک عظمت کافی است که این حالات و از آن جمله حالت خصوع را در نفس انسان ایجاد و بدنبالش میل به پرستش و رفتار متواضعانه را در روان وی فعال و اعمال و رفتار عبادی را رکوع کردن و در سجده بخاک افتادن در برابر خداوند بزرگ در اعضاء وی ظاهر سازد. این یک میل طبیعی است در انسان بر می گردد. آری انسان فطرتا مایل است در برابر یک عظمت بی نهایت خضوع کند و وقتی درک می کند وجود خودش هم از آن او است که مالک همه هستیها است دلش می خواهد این مملوکیت و عبودیت خودش را به شکلی اظهار کند و ما آن اموری را که نمایانگر این حالت خضوع روحی و مملوکیت انسان است، عبادت می نامیم.
بنابراین، در اثر وجود معرفت است که چنین احساس و میل و اعمالی در انسان پیدا می شود: احساس تواضع و کوچکی خویش، میل به اعمالی ناشی از این احساس و یک سری اعمال و رفتار که عبادت نام دارند. بهر حال چنین میلی در برابر درک عظمت در انسان وجود دارد، خواه به میل پرستش برگردد و یا میل پرستش خدا یک میل ذاتی مستقل از آن باشد، و چنانکه قبلاً گفتیم اخبات نام دارد.
در توضیح کلمه اخبات جز آنچه که بعضی از عرفا در حالات انسان ذکر کرده اند، تفسیر چندان روشنی در دست نیست. آنچه از لغت بر می آید اخبات تقریبا همان احساس خضوع در مقابل خدای متعال است.
در قرآن، در سه مورد از واژه اخبات استفاده شده، مورد نخست عبارتست از آیه:
فالهکم اله واحد فله اسلموا وبشرا المخبتین(460).
(پس معبود شما خدای یگانه است پس تسلیم او باشید و بشارت ده به مخبتین.)
الذین اذا ذکر الله وجلت قلوبهم و الصابرین علی ما اصابهم والمقیمی الصلوة و مما رزقناهم ینفقون(461).
(آنکسانیکه چون یاد خدا کنند دلهاشان هراسان شود و بر آنچه از مصیبت که به آنها رسد صابر باشند و نماز را بپا دارند و از آنچه روزیشان داده ایم انفاق کنند.)
با توجه به آیه کریمه فوق سه جمله در آن ملاحظه می شود: نخست جمله الهکم اله واحد است که به شناخت و معرفت مربوط می شود پس بدانید که معبود شما خدای یگانه است بدنبالش در جمله دوم می گوید: فله اسلموا که متفرع و مترتب بر جمله اول خواهد بود. حال که معبود واقعی شما خدای یگانه است، پس تسلیم او باشید؛ زیرا، لازمه الوهیت خدا این است که عبد در مقابل او منقاد باشد، عبد که از خود هیچ ندارد و خداوند مالک مطلق و حقیقی او و متعلقات او است و حقیقت اسلام نیز همین تسلیم و انقیاد است. و در جمله سوم فرموده است: و بشر المخبتین لازمه اینکه انسان خود را تسلیم خدا کند، انانیت و خود بینی را در مقابل خدا کنار بگذارد اینست که حالت اخبات را در نفس خود ایجاد کند که بلحاظ مقدماتش اختیاری است؛ یعنی، انسان می تواند با کسب معرفت به یگانگی و عظمت خدا و توجه به آن فی الجمله، در ایجاد این حالت نقشی داشته باشد. و از آنجا که این حالت، زمینه تسلیم و انقیاد انسان را نسبت به خدا فراهم می آورد شایسته است که به دارنده آن نسبت به نتایج و عوائد ارزشمندی که بدست خواهد آورد بشارت داده شود. بنابراین، مفهوم جمله سوم با توجه به آنچه گذشت روشن می شود که بشارت مخصوص کسانی است که از احساس و درک عظمت الهی چنان در برابر وی خاضع می شوند که کاملاً توجهشان به وی منعطف شود و حواس وی را از پراکندگی و توجه وی را از موجودات اطراف، باز داشته و در عظمت خدا متمرکز سازد آنچنان که لازمه اش پیدایش خضوع و تذلل خاص در جان آدمی است و آیه دوم به شکل ظریف به ابعاد گوناگون و علائم و آثار این حالت اشاره کرده و در حقیقت، خود بمنزله توضیحی برای مخبتین است که مخبتین؛ یعنی، آنانکه با یاد خدا دلهاشان هراسان و خائف شود، در برخورد با مصائب استقامت کنند، نماز را بپا دارند و بدیگران انفاق کنند و در واقع می توان گفت: اینها همگی همان آثار و علائم روانی و رفتاری کسی است که این نعمت بزرگ حالت اخبات را در اثر کسب معرفت و توجه عمیق به کف آورده است.
علامه طباطبائی (ره) از استاد خود مرحوم آقای قاضی رضوان الله علیه نقل می کردند که برای تصور صحیح مفهوم اخبات باید به ریشه آن توجه کنیم. این کلمه در اصل از اخبت البعیر گرفته شده، شتریکه در اثر وجود کک یا کنه یا عامل دیگر خارشی در بدن خود احساس می کند وقتی تنش را می خارانند و جای خارش را مالش می دهند خودش را کاملاً تسلیم می کند آرام و بی حرکت می ایستد بطوریکه حتی چشمش هم دیگر حرکت نمی کند این حالت انقیادی که پیدا می کند نامش اخبات است.
شاید واژه خشیت هم با مفهوم وسیعش شامل چنین حالی یا نظیر آن بشود چون خشیت با خوف قدری تفاوت دارد. بعضی از بزرگان گفته اند: خشیت آن حالتی است که انسان از درک عظمت الهی و حقارت خویش برایش پیدا میشود و با ترس از عذاب و عقاب فرق می کند.
مورد دوم آیه:
و لیعلم الذین اوتوا العلم انه الحق من ربک فیومنوا به فتخبت له قلوبهم و ان الله لهاد الذین امنوا الی صراط مستقیم(462).
(تا آن کسانیکه دانشمند و دانایندبدانند که آن آیات، حق و از سوی پروردگار تو هستند پس بدان ایمان آورند و دلهاشان در برابر آن خضوع و تکین یابد و خداوند هدایت کننده ایمان آورندگان است به راه راست.)
کسانی که دارای علم هستند بدانند این قرآن، حق است از طرف خدا. وقتی این علم برایشان پیدا شد ایمان می آورند و هنگامیکه ایمان آورند حالت اخبات در دلهاشان پدید می آید. فاء در فتومنوابه و در فتخبت له رد اصطلاح ادبی فاء تفریع است و بیانگر این معنا است که ایمان و اخبات، آثار علم به حقانیت قرآن، که در جمله قبل آمده، هستند.
مورد سوم آیه:
ان الذین امنوا و عملو الصالحات و اخبتوا الی ربهم اولئک اصحاب الجنة هم فیها خالدون(463).
(کسانیکه ایمان آورند و عمل صالح کنند و سوی پروردگارشان خاضع شوند آنان اهل بهشتند و هم آنان در آن جاودان بمانند.)
محبت
آنچه در بالا گفتیم: در این زمینه بود که شناخت عظمت الهی حالت اخبات را در دل بوجود می آورد. اکنون می گوئیم: ممکن است معرفت به موضوع دیگری باشد و به تناسب خود نیز حالت دیگری در دل پدید آورد. مثل اینکه توجه انسان به این جهت باشد که خدا دارای همه صفات کمالیه و منشا همه جمالها و خوبیها است و هر چیز دوست داشتنی در او هست.
اگر شخص به این معنی توجه پیدا کند در دل وی محبت پیدا می شود. محبت، در حقیقت، حالتی است که در دل یک موجود ذی شعور، نسبت به چیزی که با وجود او ملایمتی و با تمایلات و خواسته های او تناسبی داشته باشد، پدید می آید. می توان گفت: یک جاذبه ادراکی است همانند جاذبه های غیر ادراکی؛ یعنی، همانطور که در موجودات مادی فاقد شعور مثل آهن و آهنربا نیروی جذب و انجذاب وجود دارد آهنربا آهن را جذب می کند، با این ویژگی که جذب و انجذاب میان آن دو، طبیعی و بی شعور است، در بین موجودات ذی شعور هم یک جذب و انجذاب آگاهانه و یک نیروی کشش شعوری و روشن وجود دارد، دل به یک طرف کشیده می شود موجودی دل را به سوی خود جذب می کند که این اسمش محبت است.
ملاک این جذب و انجذاب، ملایمتی است که آن موجود با محب دارد و محبت انسان به چیزی تعلق می گیرد که ملایمت کمال آنرا با وجود خودش دریافته است:
محبت مراتبی دارد: محبت های ظاهری و مراتب معمولی در اثر این پیدا می شود که آن جهت محسوس و مرئی و صورت ظاهری محبوب بنحوی است که شخص محب وقتی آن را درک می کند همان ظاهر محسوس را متناسب با خواسته و ملائم با تمایلات و مطبوع طبع خویش می یابد و مورد توجه و پسند و موضع تمرکز حواس وی قرار می گیرد. و بلحاظ این ملایمت است که می گویند: آن شی ء دارای جمال است و بواسطه جمالش جاذبه ای دارد که دل را متوجه خودش می کند و کششی دارد که حواس و عواطف انسان را بسوی خود جلب می کند.
اما محبت، مراتب دیگری فوق مراتب معمولی نامبرده دارد؛ چرا، که نوع دیگری از کمالهای نامحسوس و غیر قابل رویت وجود دارند که وقتی انسان آنها را از طرق ادراکی متناسب با خودش درک می کند آنها نیز مورد توجه و پسند وی قرار می گیرند و توجهات انسان روی آنها تمرکز می یابد و در دل خود نسبت به آنها احساس محبت می کند. فی المثل، کسانی که دارای بعضی از صفات بلند روحی هستند نظیر: شجاعت، سخاوت، گذشت، ایثار، درجات بالای علمی و دیگر صفاتی که انسان آنها را می پسندد و فطرتا نوعی کشش و علاقه یا آشنائی و یگانگی با آنها را در دل خویش می یابد، انجذاب قلبی نسبت به کسی که دارای این صفات است پیدا می کند و دلش به طرف او کشیده می شود، با اینکه این صفات، محسوس و مرئی نیستند. بنابراین، این هم یک نوع محبت است نسبت به یک جمال معنوی نا محسوس؛ ولی مورد درک انسان.
پس منظور از جمال در اینجا همان صفت دل پسندی است که انسان با درک آن انبساط خاطر پیدا می کند، خوشحال و خرسند می شود. طبیعی است هر جمال و زیبائی باید با آن کسی که آن را درک می کند با خواسته ها و تمایلاتش، ملایمت داشته باشد و موجبات خرسندی، خوش وقتی و خوشحالی وی را فراهم آورد و روشن است که این یک امر نسبی خواهد بود؛ زیرا، این حقیقت، کاملاً، امکان پذیر است که چیزی را شخصی بپسندد و زیبا ببیند و همان را شخص دیگری نپسندد و در نظرش نازیبا و نامطبوع جلوه کند. فی المثل، در جهان طبیعت، رنگهائی وجود دارد که در نظر بعضی افراد، زیبا و خوش منظر و در نظر بعضی دیگر نازیبا و ناخوشایند است و حتی بعضی حیوانات به آن جذب می شوند و بعضی از آن می رمند. از شنیدن یک نغمه یا آهنگ، منهای جنبه های معنوی و ارزشی آن، یک نفر لذت می برد و کاملاً جذب آن می شود و دیگری ناراحت می شود و بیزاری می جوید.
آنچه که در بالا درباره دیدنیها و شنیدنیهای موجود در طبیعت گفتیم؛ دقیقاً، نسبت به امور معنوی و نا محسوس نیز صادق است. در جهات معنوی هم چیزهائی است که انسانها می پسندند و ممکن است موجود دیگری اصلاً آن را درک نکند و یا آن را نپسندد. و نهایتا به این نتیجه می رسیم که در هر حال موجود مجذوب و محبوب باید نسبت به آن کسی که دلش را متوجه و جذب خویش کرده است تناسب داشته و مورد پسند او باشد خواه دیگران هم آن را بپسندند یا نپسندند.
البته، در این زمینه در علم الجمال یا زیبا شناسی بحث هائی مطرح شده که آیا جمال و زیبائی نسبی و مشروط است یا حقیقی و مطلق که در این نوشتار، ما از این بحث می گذریم و اجمالا، می توان گفت: توجه و تمایل افراد نسبت به این امور اعم از مادی یا معنوی متفاوت است گر چه این سخن بدین معنی نیست که ارزش واقعی امور معنوی، نسبی و غیر مطلق باشد. زیبائها و جمالهای معنوی نسبی نیستند؛ بلکه، کمالاتی واقعی و حقیقی هستند و چه ما بفهمیم یا نفهمیم، بخواهیم یا نخواهیم ارزش واقعی خود را در دستگاه آفرینش دارند که احیاناً ممکن است ما هم ارزش آن را کم یا زیاد درک کنیم و به آن متمایل باشیم و ممکن هم هست که در برهه ای آن را درک نکنیم و توجهی به آن نداشته باشیم؛ ولی پس از شناخت آن پی به اشتباه خویش ببریم کمال بودنشان را درک کنیم و به آنها علاقه مند شویم، از کمالات رائج گرفته تا برسد به اصل هستی که کاملترین و سرچشمه کمالات همه موجودات است.
البته، روشن است که با قوای حسی و ذهنی نمی توان حقیقت وجود را درک کرد و صرفا، از طریق ادراک حضوری است که، هر کس به تناسب ظریفیت وجودی خود، می تواند به شناخت حقیقت هستی نائل گردد کمالش را دریابد و از این رهگذر به قدر معرفت به درک جمال و زیبائی مطلق هستی نزدیک شود.
از نظر فلسفی اصولا، همه کمالات از آن وجود است و مراتب کمال با اختلاف مراتب وجود، ارتباط دارد؛ ولی، تأثیر مراتب وجود در حصول محبت، منوط به معرفت آنهاست.
اگر کسی حقیقت وجود را بیابد، هر موجودی را بلحاظ وجود و درجه وجودش دوست می دارد. شاید بتوان گفت آیه شریفه الذی احسن کل شی ء خلقة به این حقیقت اشاره دارد که خلقت با حسن توام است. هر موجودی به اندازه ای که از خلقت الهی و از وجود بهره مند باشد از آن جهت و بهمان اندازه زیبا خواهد بود و هر موجودی کاملتر باشد و بهره بیشتری از وجود داشته باشد، در بینش عرفانی و شهودی شخص عارف، زیباتر جلوه می کند و طبعا، دوست داشتنی تر خواهد بود.
اکنون، اگر این مراتب را در نظر بگیریم، خواهیم دید که ادنی مرتبه وجود؛ یعنی، اعراض محسوس و خطوط و رنگها و وضع و حالت ظاهری چهره انسان تا چه اندازه می تواند کشش ایجاد کند و دلهائی را متوجه خویش بلکه کسانی را واله و شیدا کند و وقتی ادنی مرتبه اینگونه است، می توان حدس زد که مراتب بسیار عالی تر، تا چه اندازه می تواند جاذبه داشته باشد، البته برای موجودی که درست آنها را درک کند تا برسد به عالیترین موجود که وجودش بی نهایت است و موجودات دیگر بهر اندازه بتوانند او را درک کنند و به معرفت وی نائل آیند مجذوب وی خواهند شد. اینکه ما احساس چندانی نسبت به این معانی نداریم، علتش ضعف درک ما است؛ ولی، انبیاء و اولیاء خدا که نسبت، محبتشان هم بیشتر و انجذابشان نسبت به ذات اقدس حق تعالی شدیدتر می بود. بنابراین، هر قدر معرفت انسان نسبت به اسماء و صفات و جلال و جمال و کمال الهی بیشتر و توجه وی شدیدتر باشد، محبت خدای متعال در دل انسان افزونتر خواهد شد.
قرآن در بسیاری از آیات، محبت انسان بخدا را مورد توجه قرار داده و با لسان ستایش از آن یاد می کند که برای نمونه اشاره می کنیم به چند آیه:
یا ایها الذین امنوا من یرتد منکم عن دینه فسوف یاتی الله بقوم یحبهم و یحبونه اذلة علی المومنین اعزة علی الکافرین یجاهدون فی سبیل الله ولا یخافون لومة لائم ذلک فضل الله یوتیه من یشاء و الله واسع علیم(464).
(ای آنکه ایمان آورده اید هر کس که از دین خود برگردد پس خداوند بزودی قومی را می آورد که آنان را دوست می دارد و او را دوست می دارند در برابر مؤمنان فرو افتاده و در برابر کفار، عزیر و سرافرازند در راه خدا جهاد می کنند از سرزنش هیچ ملامت گر نمی هراسند این فضل خدا است بهر که خواهد می دهد و خداوند دارای رحمت وسیع و نسبت به حالات افراد دانا است.)
خداوند که از هر چیزی کاملتر و دوست داشتنی تر است، و هستی و کمال خود را به بهترین وجه می شناسد، نسبت به خویش کاملترین محبت را دارد و موجوداتی هم که بلحاظ انتساب و ارتباط با خداوند واجد درجاتی از کمال هستند در حد کمالشان محبوب خدا خواهند بود و افراد مورد نظر در آیه فوق کسانی هستند که خدا را دوست دارند و خدا هم آنها را دوست می دارد. پس این یک حب طرفینی است و ابتدا از خدا آغاز می شود.
ممکن است گفته شود: اگر هر موجودی، چنانکه گفتیم: به تناسب وجودش، دارای حسن باشد، پس هر موجودی محبوب خداست و لازمه این سخن آنست که حتی اشخاص شریر و شقی هم محبوب خدا باشند. در صورتی که می دانیم اشرار و اشقیا مورد غضب و عذاب خدا خواهند بود.
باید توجه داشته باشیم که مطلب فوق مطلبی دقیق و پاسخگوئی به آن، مشکل و نیازمند بحثی فلسفی است که از حوصله این نوشته خارج خواهد بود و ما در اینجا در پاسخ به آن به اجمال و اشاره می گوئیم: اشخاصی که شقی هستند، اسباب شقاوت را به سوء اختیار خودشان برای خود کسب و نعمتها و کمالاتی که خدا به آنها داده در واقع، خودشان آنها را به نقمت تبدیل کرده اند؛ یعنی، در راهی از آنها استفاده کرده اند که موجب نقص وجودشان گردیده است و استعداد درک رحمتهای بی نهایت الهی را در خودشان از بین برده اند و به عبارتی فلسفی اعدام و نقائصی را برای خودشان کسب کرده اند و چنین شخصی با این نقائص مکتسب و بواسطه این جهات عدمی خود ساخته متعلق محبت الهی قرار نمی گیرد. در واقع، این افراد از جهت نقائصشان که اکتسابی و اختیاری و ساخته دست خودشان بوده است، مبغوضند نه در اصل وجود خدادادی که مبدا آفرینش به آنان افاضه کرده است. بنابراین، می توان گفت: افراد شقی نیز با قطع نظر از شقاوتهای خود ساخته و بلحاظ آنکه آفریده دستگاه آفرینش هستند و با توجه به مرتبه و جهات وجودی که دارند مورد محبت خدا خواهند بود و همان محبت باعث شده که خداوند پیامبران را بسویشان بفرستد تا با هدایت و راهنمائی آنان اسباب تکاملشان را فراهم آورد که اینها آثار محبت خدا نسبت به ایشان خواهد بود؛ ولی، آنان وقتی با سوء اختیار خود را در مسیری قرار دادند که منتهی به اعدام و نقائص شد به این لحاظ مبغوض خدا می شوند. در این زمینه می توان به لحن محبت آمیز خداوند متعال توجه کرد که به موسی می گوید:
اذهب الی فرعون انه طغی فقل هل لک الی ان تزکی و اهدیک الی ربک فتخشی فاریه الایة الکبری(465).
(ای موسی برو بطرف فرعون که او طغیان کرده است پس به او بگو آیا برای تو تمایلی است به اینکه پاک و پاکیزه شوی و می خواهی که ترا هدایت کنم به سوی پروردگارت پس خشیت خدا کنی و فروتن شوی سپس معجزه بزرگ خدا را به او نمود.)
گر چه فرعون شخصی تبهکار و طغیانگر است امام مع الوصف، خداوند به او توجه و محبت دارد و وسیله کمال وی را فراهم می آورد و موسی پیامبر بزرگ خود را برای هدایت او می فرستد. گر چه فرعون با سوء اختیار خود از این نعم بزرگ الهی بهره ای نمی گیرد.
فکذب و عصی ثم ادبر یسعی فحشر فنادی فقال انا ربکم الاعلی(466) (پس تکذیب و عصیان کرد سپس به حق پشت کرد و به کوشش و تلاش بر ضد حق پرداخت با اطرافیان خود انجمن کرد پس فریاد بر آورد و گفت: من پروردگار و صاحب اختیار بزرگ شما هستم).
و این کارهای نابجا و عصیان و برتری طلبی او و متأثر نشدن از هدایت الهی و بهره نگرفتن از محبت پروردگار وی را مغضوب خدا قرار داد.
فاخذه الله نکال الاخره و الاولی ان فی ذلک لعبره لمن یخشی(467). (پس خدا هم او را به عذاب دنیا و آخرت گرفتار ساخت و حقاً در این داستان عبرتی است برای آنانکه خشیت کنند).
این آیات و بسیاری از آیات دیگر به خوبی حقیقت فوق را نشان می دهد که خداوند نسبت به مؤمن و کافر رحمان است، نسبت به مؤمنین رحیم هم است؛ ولی، کفار مورد غضب و عذاب او قرار خواهد گرفت به سبب سوء اختیار خودشان. پس می توان گفت: هر چیزی از آن جهت که مخلوق خداست و ارتباط با او دارد و فیضی از وجود الهی که منشاء وجود اوست و از کانال آفرینش به او رسیده، به همان اندازه دارای کمالی است و محبوبیتی متناسب با آن دار؛ منتهی موجود مختار در بقاء خود گاهی با انتخاب روش نادرست در زندگی و انجام رفتار ناشایسته، استعدادهای سرشار را که برای کسب فیوضات بیشتر و والاتر داشت ضایع می کند و به موجودی ناقص تبدیل می شود که به لحاظ این نقصها خود ساخته مبغوض می شود.
در آیه دیگری می فرماید:
و من الناس من یتخذ من دون الله اندادا یحبونهم کحب الله و الذین آمنوا اشد حبا لله(468).
(و از مردم کسانی هستند که به جز خدا شرکائی را اتخاذ می کنند و آنان را دوست می دارند همانند دوست داشتن خداوند و کسانی که ایمان آورده اند محبتشان به خدا شدیدتر است.)
مشرکین کسان دیگری را شریک خدا قرار دادند و آن محبتی که می بایست به خدا داشته باشند، نسبت به آنها هم ابراز داشتند که این علامت شرک است اما مؤمنین بالاترین محبت را نسبت به خدا دارند و هیچ چیز را به اندازه او دوست نمی دارند. از این جمله می توان دریافت: علامت ایمان این است که خدا در نظر انسان از هر چیز دیگر محبوبتر می باشد که این حداقل و حد نصاب محبت و لازمه ادنی مراتب ایمان خواهد بود و می توان تکامل یابد تا آنجا که انسان جز ذات مقدس حق تعالی هیچ چیز را بالاصاله دوست ندارد و هر چیز دیگری را بالتبع؛ یعنی، به اندازه ارتباطی که با خدا و محبوبیتی که در پیشگاه وی دارد دوست خواهد داشت.
آیه دیگری نیز به این حد نصاب و این حقیقت که نباید در پیشگاه مؤمن هیچ چیز محبوبتر از خدا باشد اشاره می کند و اینگونه می فرماید که:
قل ان کان اباؤکم و ابناؤکم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقترفتموها و تجلره تخشون کسادها و مساکن ترضونها احب الیکم من الله و رسوله و جهاد فی سبیله فتربصوا حتی یاتی الله بامره و الله لا یهدی القوم الفاسقین(469).
(بگو اگر پدرانتان و فرزندانتان و برادرانتان و همسرانتان و خویشاوندانتان و اموالیکه جمع آورده اید و تجارتی که از کسادش بیمناکید و بدان دل بسته اید نزد شما از خدا و رسول خدا و جهاد در راه خدا محبوبترند پس منتظر باشید تا خدا فرمان قطعی خود را بیاورید و خداوند قوم تبهکار را هدایت نمی کند.)
اگر خصلت روحی شما به گونه ای است که اشیاء دنیا برای شما از خدا محبوبترند؛ آنچنانکه، در سر دو راهی به جای خدا آنها را مقدم می دارد و بر می گزینید، شما فاسقید و باید منتظر امر الهی باشید که خدا فاسقان را هدایت نمی کند.
جمله فتربصوا حتی باتی الله بامره در آیه فوق تهدید است و نشان می دهد که چنین افرادی در یک موقعیت بسیار خطرناک قرار گرفته اند. پس مؤمن همواره اگر چیز دیگری را هم دوست می دارد این دوستی بشکلی نیست که معارض با محبت خدا باشد و او را اطاعت فرامین الهی و حرکت در مسیر حق باز دارد؛ بلکه، در سر دو راهی پیوسته انگیزه الهی را به راه درست می کشاند و سپس کم کم بجائی می رسد که به هیچ چیز حتی پیامبر و امام هم استقلالا محبت ندارد.
بوده اند اولیاء خدا و شاید هم هستند که اصالتا محبت نسبت به هیچ چیز ندارند؛ برای اینکه اساسا، کمالی را مستقلا جز برای خدا نمی بینند هیچکس هیچ چیز از خودش ندارد هر چه هست کمالات او است جلوه هائی از جمال او است. وجود هر چیزی را شعاعی از وجود الهی و کمال هر چیزی را شعاعی از کمال الهی می دانند؛ ولی، چون محبت به خدا دارند آثار وجودی او را هم بالتبع و به نسبت قرب و بعدشان با خدا دوست میدارند.
درباره محبت آیه دیگری می گوید:
قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله و یغفر لکم ذنوبکم و الله غفور رحیم قل اطیعوالله و اطیعوا الرسول فان تولوا فان الله لا یحب الکافرین(470).
(ای پیامبر بگو اگر خدا را دوست میدارید مرا پیروی کنید که در این صورت خدا هم شما را دوست می دارد و گناهانتان را می بخشد و خدا بخشاینده مهربانست بگو خدا و رسول را اطاعت کنید پس هر گاه از فرمان خدا و رسول سرپیچی کنید و روی گردانید کافر هستید و خداوند کافران را دوست نمی دارد.)
در آیه فوق شرط را چیزی قرار داده که می بایست در همه وجود داشته باشد. اگر خدا را دوست دارید از من پیروی کنید. می دانیم در مقام اینست که بفرماید پیروی کردن از پیغمبر اکرم واجب است و می بایست این کار بشود و جمله ان کنتم تحبون الله مثل ان کنتم مؤمنین مانند بسیاری از آیات دیگری است که می گوید: فلان کار را انجام دهید اگر ایمان به خدا دارید. ان کنتم مؤمنین: ان کنتم تومنون بالله و الیوم الاخر. پس ضرورت محبت خدا مفروغ عنه است؛ ولی، بصورت شرط ذکر می کند تا مردم را به لوازم این محبت آگاه سازد.
بنابراین، نباید به مفهوم آن تمسک جسته و بگوئیم: محبت و پیروی ضرورتی ندارند بلی اگر محبت داشتید لازمست پیروی کنید و اگر نداشتید نه پیروی لازم نیست؛ بلکه تبعیت و پیروی از پیامبر حتمی و ضرورت شرط آن یعنی محبت خداوند نیز مفروغ عنه است. شما باید محبت خدا داشته باشید؛ چنانکه، مدعی آن نیز هستید و اقتضای محبت خدا اینست که از من پیروی کنید در نتیجه پیروی از من هم لازمست.
پس از من پیروی کنید تا خدا هم شما را دوست داشته باشد.
از این لحن آیه که، فرموده است فاتبعونی یحببکم الله؛ یعنی، دوستی خدا نسبت به بندگانش را متفرع بر اطاعت و پیروی آنان از پیامبر می کند، نکته دیگری هم استفاده می شود که ریشه روانی عمیقی دارد؛ یعنی، اینکه وقتی انسان موجود ذی شعوری را دوست می دارد خیلی مایل است او هم متقابلا وی را دوست بدارد. این حقیقت لازمه جدائی ناپذیر محبت به یک موجود ذی شعور است. آیه مورد بحث می خواهد بگوید: اگر شما خدا دوست دارید که باید داشته باشید طبعا، دوست دارید که خدا هم متقابلا شما را دوست بدارد و طبعا می خواهید کاری کنید که دوستی دارید که خدا هم متقابلا شما را دوست بدارد و طبعا می خواهید کاری کنید که دوستی خدا را بدنبال داشته باشد و من راهش را به شما نشان می دهم: راهش اینست که مرا پیروی کنید تا خدا هم شما را دوست بدارد.
بنابراین، می توان گفت: در این دو آیه دو رابطه مطرح شده: یکی رابطه بین محبت انسان بخدا با پیروی وی از پیامبر است که در جمله ان کنتم تحبون الله فاتبعونی بر آن تأکید شده و خلاصه اش اینست که محبت انسان به خدا یک ادعای خشک نیست؛ بلکه، اثر رفتاری دارد و مقدار اطاعت و انقیاد انسان است که مقدار محبت را نسبت بخدا نشان می دهد چنانکه هر محبتی در محب، رفتار ویژه ای را نسبت به محبوبش بر می انگیزد.
دوم، رابطه میان پیروی و اطاعت انسان از خدا و رسول است با محبتی که خدا نسبت به وی پیدا می کند که در آیه نخست و آیه دوم نفیا و اثباتا مورد تأکید قرار گرفته است: در آیه نخست می گوید: فاتبعونی یحببکم الله مرا پیروی کنید تا خدا شما را دوست بدارد و در آیه بعدش می گوید: فان تولوا فان الله لا یحب الکافرین اگر بخدا و رسول پشت کنید و از ایشان اطاعت نکنید کافرید و خدا کافران را دوست نمی دارد که خلاصه اش همین است که اگر پیروی نکنید خدا شما را دوست نمیدارد.
در واقع اطاعت و پیروی یک حلقه واسطه ای است میان محبت انسان بخدا و محبت خدا به انسان که معلول محبت انسان بخدا است و سبب محبت خدا نسبت به انسان. پس بود و نبود آن، انا و لما، از بود و نبود این دو محبت در انسان نسبت بخدا و در خدا نسبت به انسان حکایت می کند.
آنچه را که مطرح شد آیاتی بودند که صریحا در مورد محبت خدا در قرآن کریم وارد شده است. البته، آیات دیگری از قرآن هستند که تلویحا دلالت بر این حقیقت دارند که ما در اینجا به آنها نمی پردازیم.
پس جای شکی نیست که اولاً، محبت انسان نسبت به خدا ممکن است بر خلاف گمان کسانیکه معتقدند: اصولا، محبت به خدا تعلق نمی گیرد و چقدر فرق است بین کسانیکه می گویند: محبت بخدا تعلق نمی گیرد و کسانیکه می گویند: محبت اصالتا جز بخدا تعلق نمی گیرد. گروه نخست در واقع، می گویند: محبت به موجودی تعلق می گیرد که خودش قابل رویت و آثارش برای انسان مشهود و لذت بخش باشد و خدا از آنجا که دیدنی نیست، متعلق محبت قرار نمی گیرد؛ ولی، با توضیحاتی که دادیم روشن شد و از آیات قرآن نیز کاملاً استفاده می شود که محبت منحصر به امور محسوس نیست؛ بلکه، خداوند نامحسوس و نامرئی هم وقتی اسماء و صفات و کمال و جمالش با دید بصیرت به رویت و شهود انسان آمد بشکل عمیقتری مورد محبت انسان قرار خواهد گرفت؛ ثانیاً، محبت انسان نسبت به خدا بسیار مطلوب و وجود آن ضروری است؛ ثالثا، حد نصاب محبت انسان به خدا اینست که از محبت وی نسبت به هر موجود دیگری جز او شدیدتر و بیشتر باشد. و رابعا، تکامل محبت او اصالتا تنها و تنها به خدا تعلق داشته باشد و این حقیقت، در گرو تحصیل معرفت و خداشناسی بیشتر است، یعنی، در واقع، هر قدر انسان در توحید پیش رود، محبتش نسبت به خدا هم بیشتر می شود و هم انحصاری تر و تا بدانجا پیش می رود که هیچ موجود دیگری اصالتا، محبوب او نخواهد بود.