اخلاق در قرآن جلد اول

نویسنده : آیت الله محمد تقی مصباح یزدی مترجم : تحقیق و نگارش:محمد حسین اسکندری‏

انعکاسهای روانی و رفتاری معرفت

افعالی که انسان در ارتباط با خدای متعال انجام می دهد و نیز حالاتی که در همین رابطه در روان انسان پدید آید از معرفتی که نسبت به خدای متعال دارد حاصل خواهد شد، یعنی، بدنبال خداشناسی، حالات و توجهات و کیفیات نفسانی خاصی در انسان پدید می آید که به مقتضای این حالات مخصوص و توجهاتی که نسبت به صفات الهی می یابد در چارچوب شرائط خاص خارجی، افعالی را انجام خواهد داد.
معرفتی را که افراد نسبت به خداوند تحصیل می کنند از جهت عمق و وسعت مفاهیم در سطوحی بسیار متفاوت است و به اصطلاح، عرض عریضی دارد، تا آنجا که تقریبا می توان گفت: مراتب معرفت الهی در انسان میل به بی نهایت دارد. فی المثل، معرفتی که عموم مردم درباره خدا پیدا می کنند در حد یک شناخت اجمالی از موجودی است که جهان از او بوجود آمده و این معنی که اگر او نمی بود یاد بود و نمی خواست جهان بوجود نمی آمد؛ ولی، فوق این مرتبه اجمالی، مراتب بسیار زیاد و متفاوتی وجود دارند که می توانند در تغییر حالات و رفتار و شکل دهی به آنها تأثیر چشمگیر و نقش مهمی داشته باشند، تا می رسد به آن معرفتی که خدای تعالی نسبت به ذات خویش دارد و برای هیچ انسانی و هیچ موجود دیگری غیر از خود خداوند، داشتن چنین معرفتی، مقدور و میسر نیست.
معرفتی که انسان نسبت به خدای متعال پیدا می کند، به تناسب عمق و کمال خود معرفت و مقدار توجهی که انسان نسبت به معرفت خویش پیدا می کند و مفهومی که از اسماء و صفات الهی در ذهن وی ایجاد می کند، حالات خاصی در انسان بوجود می آورد که بلحاظ مقدماتش اختیاری است و می تواند مورد امر و نهی اخلاقی قرار گیرد و دارای ارزش اخلاقی باشد. و این حالات نیز به نوبه خود منشأ رفتارهای ویژه ای در انسان خواهند شد.
در واقع با دقت بیشتر می توان گفت: یک مایه های فطری در روح انسان وجود دارد که به صورت احساسات و عواطف و کیفیات نفسانی تبلور می یابند و بخشی از آنها همان هائی هستند که جنبه متعالی دارند و با خدای متعال ارتباط پیدا می کنند.
همچنین، می توان گفت: این حالات و احساسات بطور کلی خود، جنبه ادراکی دارند؛ یعنی، حقیقت آنها یک حقیقت ادراکی است و نیز متأثر و معلول علم و معرفت انسان هستند چنانکه فلاسفه گفته اند: این علم است که شوق را بوجود می آورد و اگر بخواهیم دقیقتر بگوئیم: علم مایه های فطری را فعلیت و جهت می دهد و فطرت انسان و ابعاد فطری او را بر می انگیزد. و بر همین اساس، علم و معرفت نسبت به ذات و صفات و اسماء و افعال الهی و نیز به نوبه خود تأثیر عمیقی در برانگیختن آن مایه های فطری دارند که با خدای متعال در ارتباطند و پیدایش حالات خاص الهی در روان انسان و نیز از این رهگذر در شکل دهی به رفتار وی البته، در چارچوب شرائط خارجی، مرهون آن شناختهاست.
آیات و روایات نیز احیاناً در مواردی تأثیر معرفت در ایجاد این حالات را مورد توجه قرار داده اند چنانکه خداوند می فرماید: انما یخشی الله من عباده العلماء(451) (تنها از میان بندگان خدا این علماء و خداشناسان هستند که از او خشیت دارند.) علماء بلحاظ عالم بودنشان اینگونه اند؛ یعنی، این علم و معرفت آنها است که حالت و کیفیت نفسانی خشیت الهی را در روانشان ایجاد می کند و چنانکه در روایتی از حضرت رضا (علیه السلام) آمده من کان بالله اعرف کان من الله اخوف(452). (آن کس که به خدا داناتر باشد او از وی ترسان تر خواهد بود) و حضرت امیر (علیه السلام) در روایتی می فرمایند: اکثر الناس معرفة لنفسه اخوفهم لربه. (داناترین مردم نسبت به خویش آنکس است که از پروردگارش بیشتر می ترسد.) بلحاظ آنکه هر کس خود را بشناسد خدای خود را می شناسد و از وی می ترسد. در هر حال این گونه آیات و روایات نیز بیانگر رابطه وثیقی میان معرفت از یک سو، و حالات نفسانی از سوی دیگر، است که ما در اینجا مورد توجه قرار داده ایم.
در همین جا توجه به این نکته نیز لازمست که تأثیر معرفت در پیدایش حالات نامبرده بصورت علت تامه نیست؛ چرا که، ممکن است معرفت بمعنی تصدیق ذهن و درک یقینی و قطعی عقل و بدنبالش در تنظیم رفتار انسان اثری نداشته باشد؛ یعنی، تأثیر آن منوط و مربوط میشود به وجود شرائط دیگر در کنار وجود علم و معرفت و بنابراین، تأثیر معرفت در حد تأثیر جزءالعلة خواهد بود.
این حالات قلبی که بطور کلی به احساس و عواطف و گاهی اسمهای دیگری معروفند، به قلب، از آنجهت که مرکز احساسات و عواطف است، نسبت داده می شوند.
در بحث مربوط به آن گفتیم: قلب عبارتست از همان روح انسان از آن جهت که دارای قوه شناخت حصولی و حضوری و دارای احساسات و عواطف خاص است. اکنون، می گوئیم: گاهی وجود یک معرفت و ادراک، قلب را چنان بر می انگیزد که حالتی متناسب با آن معرفت پیدا می کند؛ ولی، گاهی هم چنین آمادگی وجود ندارد و زمینه روانی انسان طوری است که با وجود همان علم و معرفت، آن حالت و آن احساس خاص را پیدا نمی کند. در چنین وضعی آن قلب را قسی و این انحرافی را که در آن بوجود آمده قساوت می نامند چنانکه انحراف در بعد شناختی قلب را زیغ گویند. قساوت قلب موجب میشود تا در مورد مقتضی، حالت خوف و خشیت و اشتیاق و نظائر آنها در دل انسان حاصل نشود. این حقیقت را هر کسی می تواند هم در درون خود تجربه کند و هم روی اشخاص مختلف دیگر. یک انسان با دقت در روان خود ملاحظه می کند یک بار وقتی چیزی را فهمید یا توجه بمعنائی پیدا کرد بدنبالش احساس و تأثر خاصی پیدا می کند؛ ولی، بار دیگر که همان معرفت و توجه را در نظر می گیریم که عده ای را به یک نحو موعظه می کند اما عکس العمل وعظ وی در همه افراد یکسان نیست یکی در حدی متأثر میشود که غش می کند و آن دیگری نه تنها متأثر نمی شود؛ بلکه، از تأثر و غش کردن فرد اول تعجب می کند.این یک مفهوم است و آن دو انسان نیز از این مفهوم درک مساوی دارند؛ ولی، تأثر و عکس العمل قلبی در آندو متفاوت است.

دیدگاه قرآن در تأثیر معرفت

قرآن کریم در این رابطه دو گروه از انسانها را در آیات زیادی مطرح می سازد که با هم کاملاً متفاوتند: یک گروه، آنان که دلهایشان تحت تأثیر ادراکات و معارفی که پیدا می کنند قرار گرفته و در نتیجه، خوف و خشیت و حالاتی نظیر آنها در دلشان و تغییر و تحول مثبت در رفتارشان پدید می آید و گروه دیگر کسانی که سنگ دلند، تحت تأثیر چیزی قرار نمی گیرند و درباره آنها تعبیر قساوت را بکار می بریم.
در این باره آیات فراوان است و ما در اینجا برای نمونه اشاره کنیم به آیات:
افمن شرح الله صدره للاسلام فهو علی نور من ربه فویل للقاسیة قلوبهم من ذکر الله اولئک فی ضلال مبین الله نزل احسن الحدیث کتابا متشابها مثانی تقشعر منه جلود الذین یخشون ربهم ثم تلین جلودهم و قلوبهم الی ذکر الله ذالک هذی الله یهدی به من یشاء و من یضلل الله فماله من هاد(453).
(پس آیا آنکس که خداوند سینه اش را برای پذیرش اسلام باز و فکرش را روشن کرده است پس وی در پرتو نوری از پروردگارش قرار دار(با افراد دلتنگ تاریک دل یکتاست؟) پس وای بر آن که دلهشان (از پذیرش) یاد خدا سخت و انعطاف پذیر است آنان در گمراهی آشکارند. خداوند بهترین حدیث یعنی کتابی که آیاتش مشابه همند نازل کرد که از آن لرزه بر اندام کسانی که خشیت از پروردگارشان کنند افتد سپس پوستها و دلهاشان در برابر یاد خدا نرم شود این هدایت خدا است که بدان هدایت کند هر کس را که بخواهد و آنکس را که خدا گمراه کند هدایت کننده دیگری برای وی نخواهد بود.)
در آیات فوق خداوند به هر دو گروه بخوبی اشاره کرده است: گروهی که شرح صدر دارند و دل آنان خشیت خدا دارد و در برابر یاد وی نرم است؛ و گروهی که دلهایی سخت و سنگ دارند گمراه هستند و در برابر یاد خدا متأثر نمی شوند.
و آیاتی مانند:
و لقد ارسلنا الی امم من قبلک فاخذناهم بالباساء و الضراء لعلهم یتضرعون فلولا اذجاءهم باسنا تضرعوا و لکن قست قلوبهم وزین لهم الشیطان ما کانوا یعملون(454).
(و محققاً پیامبرانی را فرستادیم به سوی امت های پیش از تو پس آنان را به بلا و مصیبت گرفتارشان ساختیم باشد که تضرع کنند پس چرا هنگامیکه بلای ما بسوی شان آمد تضرع نکردند برای اینکه دلهاشان سخت شد و شیطان آن چه را می کردند در نظر ایشان زینت داد.)
و آیه:
ثم قست قلوبکم من بعد ذالک فهی کالحجارة او اشد قسوة و ان من الحجارة لما یتفجر منه الانهار و ان منها لما یشقق فیخرج منه الماء و ان منها لما یهبط من خشیة الله و ما الله بغافل عما تعملون(455).
(سپس دلهاتان بعد از آن قساوت یافت پس همانند سنگ یا سخت تر گردید چرا که بعضی از پاره سنگها از شکاف آنها نهرها جاری شود و برخی از آنها شکافته شود پس آب از آن جاری گردد و بعضی از آنها از خشیت خداوند فرو افتد و خداوند از آنچه انجام دهید غافل نیست.)
چنانکه من خشی الرحمان بالغیب و جاء بقلب منیب(456) (آنکس که در نهان از رحمان خشیت کند و دل توبه و انابه کننده ای آورد.)
آیات فوق و بسیاری دیگر از آیات بیانگر این حقیقت هستند که دلهای مردمان دو گونه اند: گاه نرمند و تحت تأثیر حقائق و معارف حقه قرار می گیرند و حالات مناسب و ارزشمندی پیدا می کنند که نهایتا تغییر رفتار انسان را از بدیها و پلیدیها بسوی خوبیها ایجاب می کند، و گاه سختند و ذره ای لینت و نرمش و انعطاف در آنها نیست و تحت تأثیر حقائق و معارف و حتی معجزات قرار نمی گیرند و در نتیجه به هیچ وجه دست از کارهای زشت و ناپسند خویش بر نمی دارند.
چنان تأثری که در قلب پدید آید در فارسی به دلشکستگی تعبیر می شود و در لغت عرب خشوع بر آن، اطلاق شود. تشبیهاتی که قرآن در این زمینه بکار برده است بویژه در مورد قوم بنی اسرائیل که دلهاتان مثل سنگ سخت شده و بدتر از آن که هیچگاه نمی شکند نشان می دهد که گوئی دلت یک حالت انجمادی دارد و در اثر ضربه یک عامل، شکسته می شود؛ ولی گاهی آنچنان سخت می شود که با هیچ عاملی متأثر نمی گردد.
ما وقتی در حالات خود مطالعه می کنیم می بینیم در حالات مختلفی و تحت تأثیر بعضی از عوامل مثل احساس محرومیت و غم و اندوهی که برای انسان حاصل می شود دل بی اختیار شکستگی پیدا می کند، که بخاطر رابطه رابطه میان روح و بدن، بدنبال آن حالت عصبی خاصی در انسان و بعد هم ترشحات چشم و جریان اشک ظاهر میشود. این فطرت و ساختمان قلب است که خدا اینطور قرارش داده است تا تحت تأثیر چنین عواملی اینگونه حالات را پیدا کند و فی نفسه نمی توان دلبستگی به امور پست مادی دنیوی، عامل آن باشد نامطلوب است مثل آنکه بچه ناپسند می آید. اما اگر بخاطر محرومیت از چیزهایی باشد که بر اساس مکتب و بینش دینی و اسلامی ارزشمندند، آنهم ارزشمند خواهد بود. مثل اساس محرومیت از امور معنوی، سعادت ابدی، یا از هدایت و برکات وجود پیامبر و ائمه سلام الله علیهم اجمعین. یا حتی عدم موفقیت در انجام یک کار خیر هر چند بخاطر عدم توانایی باشد و عقاب و مواخذه ای هم نداشته باشد؛ چنانکه، خداوند می فرماید:
و لا علی الذین اذا ما اتوک لتحملهم قلت لا اجد ما احملکم علیه تولوا و اعینهم تفیض من الدمع حزنا الا یجدوا ما ینفقون(457).
(و همچنین حرجی نیست بر کسانیکه وقتی آمدند پیش تو تا با دادن زاد و توشه و مرکب آنها را به جبهه جنگ بفرستی گفتی نمی یابم و ندارم زاد و توشه و مرکب و چیزی که شما را بر آن سوار کنم آنان برگردند در حالیکه چشمهاشان پر از اشک باشد بخاطر اندوه از اینکه نیابند چیزی را که برای جهاد خرج کنند.)
آیه فوق درباره جهاد است. وقتی که جنگ شروع می شد آنان که توانایی داشتند از اسبها و مرکبهای خودشان استفاده می کردند. و به جبهه جنگ عزیمت می نمودند و کسانی هم که نداشتند میبایستی از مرکبهای اضافی دیگران که در اختیار دولت اسلامی قرار داده بودند استفاده نموده و بسوی میدان کارزار حرکت کنند. طبیعی است که این امکانات محدود بود و دولت اسلامی هم در ابتدای تشکیل، آنقدر مجهز و قوی نبود؛ از این رو، کسانی بودند که برای شرکت در جهاد آماده بودند ولی، از خود مرکبی نداشتند و دولت اسلامی هم با این محدودیتها قادر نبود آنان را تجهیز کند و با توجه به دوری راه، پیاده رفتن هم برایشان میسور نبود از اینجهت، متأثر می شدند و قرآن مجید هم در مقابل می گوید: حرجی بر آنان نیست. قرآن دلشکستگی ایشان را که از اندوه ناشی از عدم قدرت بر شرکت در جبهه جهاد حاصل شده است، مذمت نمی کند؛ بلکه، آن را نشانه صدق و علامت تصمیمشان بر جهاد و فداکاری دانسته و آنان را از گناه، بری می داند و تعابیر مدح آمیز درباره ایشان بکار می برد. پس اینگونه دل شکستگی نه تنها مذموم نیست که ممدوح هم هست. در کنار احساس محرومیت که در بالا گفتیم عامل دلشکستگی است، گاهی نیز شوق باعث شکستن دل و جریان اشک می شود وقتی که نعمت غیر مترقبه ای که مورد علاقه انسان است و در حالی که باور نمی کرد دفعتا، برای او تحقق یابد در این صورت نیز این امکان است که آن چنان متأثر گردد که حالت گریه برای وی حاصل شود که این نوع را گریه شوق گویند در برابر گریه غم و اندوه. این نوع گریه و دلشکستگی نیز همانند نوع قبل چنانکه گفتیم: امری است فطری و طبیعی و خدا دل انسان را طوری آفریده که در چنین حالاتی اینگونه متأثر شود. پس نمی توان به خوبی یا بدی آن قضاوت کرد مگر با توجه به عاملی که سبب این حالت شوق شده است. که اگر نعمتهای مادی و دنیوی باشد از نقطه نظر مکتبی اسلام آن ارزش را ندارد که شخص برای رسیدن به آن ذوق زده و متأثر شود تا حدی که گریه اش بگیرد؛ ولی، اگر یک مطلوب ارزشمند از دیدگاه اسلام اشک شوق را در چشمان وی جاری کند، طبعا، چنین حالتی نیز ارزشمند خواهد بود. بنابراین، ارزش این حالت خشوع و دل شکستگی متوقف است بر ارزش چیزی که دستیابی غیر منتظره به آن سبب چنین حالتی در ما شده است.
قرآن بعضی از آیات از این نوع گریه شوق نیز که تحت تأثیر عوامل ارزشمند مکتبی حاصل شود تعابیر ستایش آمیز دارد چنانکه در یک مورد می فرماید:
و لتجدن اقربهم مودة للذین امنوا الذین قالوا انا نصاری ذالک بان منهم قسیسن و رهبانا و انهم لا یتسکبرون و اذا سمعوا ما انزل الی الرسول تری اعینهم تفیض من الدمع مما عرفوا من الحق یقولون ربنا امنا فاکتبنا مع الشاهدین(458).
(و تو می یابی نزدیکترینشان را از نظر دوستی به مؤمنان آنکسانیکه گفتند: ماییم نصاری و آن به علت اینست که بعضی از آنان دانشمند و پارسا هستند و استکبار نمی ورزند و هنگامیکه شنیدند آنچه را که بر رسول خدا نازل شده است می بینی که اشک از چشمهاشان جاری می شود به علت آنچه را که از حق شناختند، می گویند پروردگارا ما ایمان آوردیم پس نام ما را در زمره شاهدان ثبت فرما.)
آنان که مردم خداپرست و دل نرمی بودند از شنیدن آیات خدا که بر پیامبر و فرستاده وی نازل می شد آنچنان ذوق زده می شدند که گریه شان می گرفت و اشک از چشمانشان جاری می شد و خداوند ایشان را در برابر این حالتشان به تعابیر مختلف که در این آیات و بعد از آن آمده است ستایش می کند. پس این گونه گریه شوق که در برابر دریافت امور معنوی است از دیدگاه قرآن امری است مطلوب.
بنابراین، ارزش گریه ها و خنده ها تحت تأثیر عوامل شوق و اندوه و شادی و غم کاملاً، بستگی به ارزش عامل نفسی و خارجی آنها دارد، اگر آنها دارای ارزش مثبت باشند اینها هم ارزشمند خواهد بود و اگر دارای ارزش منفی باشند اینها نیز بی ارزشمند.
البته به یک معنا می توان گفت: با قطع نظر از عوامل نیز خود این حالات در واقع دارای بار مثبتند و آن دلی که تحت تأثیر هر عامل، شکستگی پیدا می کند نسبت به دلی که دارای قساوت و خالی از نرمی و انعطاف است از یک نوع ارزش برخوردار خواهد بود هر چند که شکستگی آن معلول دلبستگی به دنیا باشد؛ چرا که، نشان می دهد که دل حساس است و مایه های احساسی و عاطفی در آن نمرده. و به عبارتی دیگر می توان دلها را بر سه دسته تقسیم کرد که بترتیب عبارتند از 1 - دلهایی که قسی و فاقد احساس و عاطفه اند که کاملاً بی ارزش و مذموم خواهند بود 2 - دلهایی که نرم و عاطفی و حساس هستند که نسبت به دلهای نوع اول از ارزش برخورد دارند و به نوبه خود بر دو دسته تقسیم می شوند: 1 - دلهایی که در برابر عوامل مادی و دلبستگیهای دنیوی حساسیت دارند و شکستگی پیدا می کنند که این یک جنبه منفی است 2 - دلهایی که اساسا در برابر جنبه های معنوی و ارزشهای والا و الهی حساسند و شکست پذیر، که از بالاترین ارزش برخوردار خواهند بود.

دلهایی که متأثر نمی شوند

دلهای قسی اصولا سلامت خود را از دست داده اند و حتی از دلهای کودکان که برای از دست دادن اسباب بازی شکسته می شوند بدترند. دل قسی همانند درختی است که ریشه اش پوسیده و به طور کلی زمینه رشد در آن از بین رفته است اگر درخت و ریشه اش سالم باشند هر چند در زمستان از برگ و سبزی و گل و طراوت عاری است؛ ولی، از آنجا که ریشه آن سالم است هنوز استعداد آن را دارد که با فراهم شدن شرائط و آماده شدن محیط و آمدن بهار و نزول باران، سرسبز و خرم و پر گل و برگ شود؛ ولی، اگر ریشه اش پوسیده باشد و استعداد رشد را بکلی از دست داده باشد دیگر این یک چوب خشک(459) است و تحت هیچ شرایطی رشد نخواهد کرد و کاملاً در برابر مسائل بی تفاوت و بدون احساس خواهد شد. چنین حالتی را قرآن قساوت نام نهاده و سخت آن را مورد مذمت قرار داده است. دلی که قساوت دارد آنجا که می بایست نسبت به خدای متعال و آنچه مربوط به او است انکسار و شکستگی پیدا کند و متأثر شود حالت غم و اندوه یا سرور و شعفی بوی دست دهد بی تفاوت و بی درد و درک است.
بنابراین، تأثیر علم و معرفت در ایجاد حالات مناسب در دل و رفتار مناسب در اعضاء بصورت تأثیر علت تامه نیست؛ بلکه، شرائط و زمینه های دیگری، آنچنان که به تفصیل توضیح داده شد، نیز لازم است. پس شرط کافی نیست؛ بلکه، شرط لازم است که بدون آن نیز پیدایش حالات مثبت روحی و اصلاح اعمال و رفتار میسر نخواهد بود و تأثیر آن در دلهای آماده قطعی و مشهود است. مثلاً، انسان اگر عظمت و غنای الهی را درک کند و دریابد که او در ذات خویش همه کمالات را دارد و فاقد هیچ کمالی نیست و در مقابل، هر موجود دیگری جز او در ذات خود فاقد همه کمالات است و هیچ چیز از خودش ندارد چنین تصویری که به اندازه وسعت ذهنی و ظرفیت وجودی خویش از عظمت الهی دارد، یک حالت خاص روانی در انسان بوجود می آورد به نام اخبات در توضیح این سخن لازمست کیفیت درک عظمت الهی و آثاری را که بر آن بار میشود با تفصیل بیشتر بیان کنیم:
ما هنگامی که می خواهیم مفهوم عظمت را به خدای متعال نسبت دهیم این حقیقت یکباره برای ما قابل درک نیست؛ بلکه، لازمست در آغاز، مفهوم عظمت را در مادیات مورد مشاهده و بررسی قرار دهیم سپس تا آنجا که میتوانیم آن را از حیثیات مادی تجرید و به قید تنزیه به خدا اطلاق کنیم. این کار در همه مردم یکسان انجام نمی گیرد؛ بلکه، بستگی به درجه معرفت و عمق ادراکات آنان دارد فی المثل، کسانی عظمت را فقط در کوه یا در دشت و دریا و بیابانی که اطرافشان هست دریافته اند و از عظمت چیزهایی از این قبیل به نظرشان می آید و اگر چه به زبان هم بگویند عظمت خدا از سنخ مادیات نیست؛ ولی، آنچه که در اعماق ذهنشان وجود دارد مصداقی است که از همین موجودات مادی گرفته و در آنها مشاهده کرده اند. اما هر قدر ذهن انسان مصادیق بزرگتر و عمیقتری از عظمت را درک و بیشتر بتواند آن را از ویژگیهای مادی تجرید کند معنای صحیحتری از آن را می تواند بخدای متعال نسبت دهد و برای آنکه مصادیق بارزتری از عظمت را درک کند لازمست به عنوان مقدمه ذهنی، عظمت را در موجودات مادی بیشتری مورد توجه قرار دهد. مثلاً کیهان شناسان با دیدن آسمانهای پهناور برای عظمت مفهوم وسیعتری را دریافت می کنند گو اینکه آنان هم لازمست این مفهوم را از جنبه های مادی تجرید کنند؛ ولی، ذهنشان برای تصور مصادیق عمیقتر و والاتر از عظمت آمادگی بیشتری دارد.
در روایتی آمده است که شخصی از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره معرفت خدا سوال کرد و آن حضرت در پاسخ به سوال او نخست شروع کردند به بیان عظمت جهان و گویا از این طریق خواستند ذهن وی را متوجه عظمت خدا کنند. این نشان می دهد که برای درک عظمت خدا لازمست نخست عظمت مخلوقات را درک کنیم تا آماده درک آن شویم و ذهن ما قادر نیست مستقیما، و بدون مقدمه، این مفهوم را دقیقاً تصور کند. بدین لحاظ بود که در پاسخ سائل فرمودند: این جهان را که می بینی با این آسمانها و ستارگان نسبت به آسمان دوم همانند حلقه انگشتری است که در فلاتی افتاده باشد یعنی تا این اندازه در برابر او کوچک و بی مقدار است، آسمان دوم نیز نسبت به آسمان سوم و سوم نسبت به چهارم تا آخر هر یک نسبت به آسمان بالاتر به لحاظ مقدار همین نسبت را دارند یعنی مثل حلقه انگشتری است در یک فلات وسیع چنانکه همه آسمانها و زمین نسبت به کرسی و کرسی نسبت به عرش دارای چنین نسبتی هستند. در واقع،پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) با این توضیح و مقدمه هدفشان این بود که ذهن سوال کننده را آماده کنند تا عظمت مخلوقات را درک کند و زمینه پاسخگویی به پرسش وی و اظهار نظر درباره عظمت الهی فراهم آید: چرا که، پس از درک عظمت مخلوقات تا حد مقدور انسانی، می تواند پی به عظمت کسی ببرد که با یک اراده اینچنین موجودات عظیمی را می آفریند. موجوداتی چون کیهان، آسمانهای عظیم، کهکشانها، دریاهای پهناور، ثوابت، سیارات و. با توجه به این موجودات است که انسان با ذهن عجیب خود در عین اینکه تا حدی به عظمت الهی نزدیک میشود، مع الوصف، به ناتوانی خود نیز در خداشناسی اعتراف خواهد کرد.
این مثال به ما می آموزد که برای درک اسماء و صفات الهی و کلا در زمینه خداشناسی باید آمادگی ذهنی کسب کنیم. از مصادیق ممکنه و موجودات مادی این آمادگی را بگیریم و سپس با توسعه مفاهیم گرفته شده و تجرید آنها از ویژگیهای مادی آنها را مافوق طبیعت هم نسبت دهیم. این یک روش کلی است که در درک علم، قدرت، حیات و همه مفاهیمی که بخدای متعال نسبت می دهیم باید رعایت شود.