اخلاق در قرآن جلد اول

نویسنده : آیت الله محمد تقی مصباح یزدی مترجم : تحقیق و نگارش:محمد حسین اسکندری‏

زندگی انسان از دیدگاه قرآن

در بینش الهی، زندگی انسان دو مرحله دارد: مرحله دنیا و مرحله آخرت. زندگی دنیوی انسان نسبت به زندگی اخروی وی حکم چشم بهم زدن را دارد که با آن، قابل مقایسه نیست و در مجموع زندگی بی پایان وی چیزی به حساب نمی آید. بنابراین، اگر دنیای انسان همه اش همراه با آلام بوده و پر از درد و رنج باشد باز هم در مقایسه با لذتهای پایدار، ابدی و بهتر و شدیدتر وی در جهان دیگر چیزی به حساب نمی آید و هر گاه بتواند در ازای آلام دنیوی آخرت را به کف آورد سعادتمند خواهد بود. و بر عکس، اگر زندگی دنیویش غرق در لذت باشد ولی به قیمت بدبختی و عذاب اخروی او تمام شود، به هیچ وجه نمی توان وی را سعادتمند نامید مگر به طور کلی آخرت و زندگی ابدی را فراموش کنیم که در این صورت مردم دنیا به دو دسته تقسیم می شوند: سعادتمند و شقی. سعادتمند کسی است که بالنسبه از لذت بیشتری برخوردار باشد، و شقی آن کس که رنجش در دنیا بیشتر از لذت وی باشد.
مفهوم سعادت فقط در یک مورد از قرآن به شکلی مناسب با بینش وسیع الهی درباره انسان بکار رفته است. خداوند در این باره می فرماید:
فمنهم شقی و سعید فاما الذین شقوا ففی النار لهم فیها زفیر و شهیق خالدین فیها ما دامت السموات و الارض الا ماشاء ربک ان ربک فعال لما یرید و اما الذین سعدوا ففی الجنه خالدین فیها ما دامت السموات والارض الا ما شاء ربک عطاء غیر مجذوذ(19).
[مردم دو دسته هستند بدبخت و خوشبخت: شقاوتمندان تا آسمان و زمین هست در آتش جاودان بمانند مگر آنچه پروردگار تو خواهد که او هر چه خواهد می کند. و سعاتمندان مادام که آسمان و زمین هست در بهشت جاودان بمانند مگر آنچه خدای تو خواهد که این، بخششی قطع نشدنی است.]
بنابراین، اگر بر اساس بینش الهی و از دریچه معارف قرآنی، زندگی انسان را مورد توجه قرار دهیم زندگی دنیوی او در کل چیزی به حساب نمی آید. کسی که الی الابد در آتش خواهد بود - بر فرض که همه عمر را در این دنیای زودگذر غرق در لذت باشد - چگونه می توان گفت: چنین شخصی سعادتمند است؟ و بر عکس هر گاه کسی در جهان ابدی خوشبخت باشد و به گفته قرآن جاودانه در بهشت زندگی کند حتی اگر تمام لحظات عمر کوتاه دنیا را در شکنجه به سر برد سعادتمند خواهد بود و در کل، آن رنج دنیوی، چیزی به حساب نمی آید.
بنابراین، ملاک سعادت و شقاوت در بینش انسانی اسلامی، لذت و رنج ابدی است، به این معنا که اسلام در معنای سعادت و شقاوت تغییری نمی دهد و در این زمینه مفهوم جدیدی مطرح نمی کند که از دسترس درک و فهم مردم به دور باشد؛ بلکه، سعادت را به همان معنی رایج لذت پایدارتر و شقاوت را به معنی عرفی رنج و الم بیشتر می داند ولی در مصداق آن دو، تغییر می دهد و چون لذایذ و آلام دنیوی دوام و ثباتی ندارد لذایذ و آلام ابدی جهان آخرت را به عنوان مصادیق صحیح و حقیقی سعادت و شقاوت مطرح می کند.
واژه فلاح به معنای رستگاری به کار می رود: رستن از گرفتاریها و رنجها و موانع و رسیدن به هدف و مطلوب. انسان در راه رسیدن به مقصد و هدف خود، پیوسته با موانع و گرفتاریها و دشمنانی درگیر است ولی با تلاش و جهاد می تواند این گرفتاریها را برطرف سازد و موانع را از سر راه برداشته به هدف و مطلوب خویش نایل شود که در این صورت می گویند: رستگار شد، یعنی رست و رها شد یا راحت شد و بر دشمن چیره گردید. در چنین مواردی از واژه فلاح استفاده می شود.
قرآن نیز در مواردی واژه فلاح را بکار برده است. از آن جمله، روزی که بنا بود ساحران فرعون به دستور وی در برابر موسی خودنمایی و عرض اندام کنند، قرآن نقل می کند که فرعون برای تشویق و دلگرمی به آنان گفت:
و قد افلح الیوم من استعلی(20).
[امروز آن کس که چیره شود رستگار خواهد شد.]
و به جای پیروزی و چیره شدن بر خصم واژه افلح را بکار می برد چنانکه در زمینه معنوی نیز درباره کسانی که از رنج و گرفتاری دنیا رهیده و در صحنه دیگری به آسودگی وارد می شوند از همین واژه افلح استفاده شده و به آیاتی بر می خوریم مثل این آیه که می گوید:
قد افلح من تزکی(21).
و آیه ای که می گوید:
قد افلح من زکیها(22).
و در آیه اول سوره مؤمنون می گوید:
قد افلح المؤمنون(23).
آری تزکیه و تهذیب نفس برای رسیدن انسان به فلاح و رستگاری نه تنها مؤثر است بلکه راه منحصر به فرد خواهد بود. چنانکه در آیات دیگری به عنوان نتیجه عبادات و غایت کارهای شایسته انسان مطرح شده و همراه با کلمه لعل بکار برده شده است، مثل آنجا که می فرماید:
و اذکروا الله کثیراً لعلکم تفلحون(24).
و آیه ای که می فرماید:
و اتقوالله لعلکم تفلحون(25).
در اینگونه موارد که خداوند می خواهد مردم را وادار به تقوا، به ذکر خدا، به اجتناب از معاصی کند، با استفاده از جمله لعلکم تفلحون بیان می کند که هدف نهایی انسان فلاح است و به انسان می آموزد که برای رسیدن به آن باید این کارهای خوب را انجام دهد و آن کارهای زشت را ترک کند.
قرآن فلاح و رستگاری را به عنوان هدف از انجام کارهای خوب مطرح می کند که همه کارهای عبادی و افعال شایسته را برای رسیدن به آن باید انجام داد؛ ولی، هیچ گاه برای خود فلاح، هدف و غایت دیگری بیان نمی کند و نمی گوید: که اگر کسی به فلاح رسید چه می شود چون در ورای فلاح و رستگاری هدف دیگری و غایت گرانبهاتر و پرارزش تری وجود ندارد. فی المثل؛ در قرآن به آیاتی بر می خوریم نظیر:
فاعبدنی و اقم الصلوة لذکری(26).
و نظیر
ان الصلوة تنهی الفحشاء و المنکر و لذکر الله اکبر(27).
که در آنها ذکر خدا و دوری گزیدن از فحشا و منکر به عنوان هدف نماز مطرح گردیده است و آیه:
و اذکرو الله کثیراً لعلکم تفلحون(28).
که برای ذکر خداوند - که در آیات گذشته به عنوان هدف نماز مطرح شده بود - به نوبه خود رسیدن به فلاح و رستگار شدن را به عنوان هدف مطرح می کند؛ ولی، در هیچ یک از آیات قرآن نمی توان جمله ای را پیدا کرد که برای خود فلاح چیز دیگری به عنوان هدف آن معرفی شده و مثلاً بگوید: افلحوا لعلکم کذا به فلاح برسید تا چنین و چنان شود. و ما از این برخورد، نتیجه می گیریم که فلاح، هدف نهایی و مطلوب ذاتی است مثل سعادت که تعبیر دیگری از هدف است.
کلمه فوز هم به معنای کامیابی و رسیدن به مطلوب است اعم از مطلوب مادی و معنوی. گمشده انسان در دنیا زندگی ابدی و لذت جاودانی است و مشکلات موقت را برای رسیدن به آن تحمل می کند و هنگامی که به آن زندگی ابدی و لذت همیشگی رسید کامیاب شده و به فوز و فلاح رسیده است. قرآن کریم در آیاتی واژه فوز را با تعابیر مختلف بکار برده است در جایی می گوید:
لهم جنات تجری من تحتها الانهار ذلک الفوز الکبیر(29).
و در جایی دیگری می گوید:
من یصرف عنه یومئذ فقد رحمه و ذلک الفوز المبین(30).
و در آیه دیگری چنین آمده است که:
رضی الله عنهم و رضوا عنه ذلک الفوز العظیم(31).
همچنین در برخی آیات تعبیری دیگر را بکار برده و می فرماید:
و من یطع الله و رسوله فقد فاز فوزاً عظیماً(32).
و در برخی دیگر از آیات، تعبیری متفاوت با دو تعبیر فوق را مورد استفاده قرار داده و می گوید:
الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجة عندالله و اولئک هم الفائزون یبشرهم ربهم برحمة منه و رضوان و جنات لهم فیها نعیم مقیم خالدین فیها(33)....
[کسانی که ایمان آوردند و در راه خدا هجرت و با اموال و جانهاشان جهاد کردند در برتری در پیشگاه خدا بزرگترند و آنان خود رستگارانند پروردگارشان به رحمتی از (جانب) خویش و خرسندی و باغهائی برایشان که در آنها نعمتهای ماندگار است در آنها جاودان شوند مژده شان دهد.]

ج - تأثیر تلاش انسان در وصول به هدف

اصل سوم اینکه انسان بداند تلاشهای او در رسیدن وی به اهداف و خواسته هایش نقش دارد و نتیجه آنها عاید خودش می گردد تا با دلگرمی به تلاش و فعالیت بپردازد؛ چرا که، اگر انسان مطلوب نهایی داشته باشد ولی گمان کند که کارها و تلاشهایش بی اثرند و یا نفع آنها عاید دیگران می شود و بهرحال در نزدیک شدن وی به آن مطلوب و هدف نهایی مفید نیستند، در این صورت انگیزه کار و کوشش در وی ضعیف خواهد شد و برای رسیدن به آنها خود را به زحمت نمی اندازد.
بنابراین، اعتقاد به این اصل و آگاهی از تأثیر اعمال و رفتار انسان نسبت به سرنوشت وی برای وادار کردن شخص به حرکت و تلاش در مسیر اهداف عالی اخلاقی، لازم و ضروری خواهد بود و باید بداند هر حرکتی که می کند و هر کاری که به اختیار خود انجام می دهد نتیجه آن نفع و ضرری که به بار می آورد قطعاً به خود وی - که فاعل آن کار یا حرکت است - باز می گردد. هیچ گاه از نتایج مطلوب کارهای خویش محروم نمی شود و از زیان رفتار بدش در امان نخواهد بود و برای خداوند هیچ نفع و ضرری در بر ندارد البته، ممکن است نفعی هم از آن، عاید دیگران بشود ولی حتی همین نفعی هم که به دیگران می رساند به شکلی به خود او بر می گردد.
اصل نامبرده دارای ابعاد مختلفی است که در اینجا به آنها اشاره می کنیم: نخستین بعد آن این است که تلاش انسان هدر نمی رود و نتیجه آن عاید خودش خواهد شد. دومین بعد اینکه کامیابی و رستگاری انسان بدون تلاش اختیاری تحقق پذیر نیست، تنها با سعی و کوشش خویش می تواند به مطلوب نهایی خود برسد و دیگران نمی توانند سرنوشت او را تغییر دهند. سومینش اینکه او هم متحمل وبال دیگران نمی شود و آثار زیانبار رفتار دیگران متوجه او نخواهد شد.
قرآن مجید روی این اصل نیز تأکید فراوان دارد و در آیات زیادی ابعاد مختلف آن را که در بالا یادآوری کردیم توضیح می دهد و اکنون، تا آنجا که در حوصله این بحث باشد به برخی از این آیات اشاره می کنیم:
الف - آیاتی دلالت بر این دارد که سعادت یا شقاوت ابدی و اخروی انسان گرو اعمال خود اوست و هر کاری که در اینجا می کند نتیجه اش را در آخرت خواهد دید که در بعضی از آنها تعبیر عمل به کار رفته است؛ نظیر آیات:
فمن یعمل مثقال ذرة خیراً یره و من یعمل مثقال ذرة شراً یره(34).
من یعمل سوء یجزبه(35).
و آیات دیگری که تعابیر عملوا، تعملون، یعملون و... را به کار برده اند. در بعض دیگری از این آیات تعبیر فعل به کار رفته است؛ نظیر آیه:
و افعلوا الخیر لعلکم تفلحون(36).
و در بسیاری از آیات تعبیر کسب به کار رفته و گویای این حقیقت است که نتیجه نهایی زندگی در گروه کسب انسان است؛ نظیر آیه:
هل تجزون الا بما کنتم تکسبون(37).
و آیه:
جزاء بما کانوا یکسبون(38).
بنابراین، آیات فوق اثبات می کنند که تنها کسب یا عمل اختیاری انسان موجب بدبختی یا فلاح وی می شود نه چیز دیگری غیر از آن.
ب - در گروه دیگری از آیات این حقیقت تبیین شده که هر کاری انسان بکند خوب یا بد، نتیجه اش عاید خود او می شود؛ نظیر آیه:
ان احسنتم احسنتم لا نفسکم و ان اسأتم فلها(39).
و آیه:
قد جائکم بصائر من ربکم فمن ابصر فلنفسه و من عمی فعلیها(40).
و آیه:
فمن اهتدی فانما یهتدی لنفسه(41).
و آیه:
و من شکر فانما یشکر لنفسه و من کفر فان ربی غنی کریم(42).
و آیه:
و من تزکی فانما یتزکی لنفسه(43).
آیات فوق همگی این حقیقت را گوشزد می کنند که نتایج خوب کارهای انسان هدر نمی رود. و بویژه، بیشتر گویای این حقیقت است که این نتایج، عاید خداوند نمی شود؛ چرا که، خداوند احتیاجی به دیگران ندارد بلکه، منافع کارهای خوب انسان فقط عاید خود وی خواهد شد.
ج - آثار سوء کارهای بد و ناشایسته انسان نیز تنها دامنگیر صاحب آن می شود چنانکه آیات زیاد دیگری نیز در این زمینه وارد شده است؛ مثل آیات 46 سوره فصلت و 15 سوره جاثیه:
من عمل صالحاً فلنفسه و من اساء فعلیها(44).
تعدادی دیگر از این آیات دلالت بر این دارد که وزر و وبال اعمال ناشایسته هیچ کس بر دیگری تحمیل نخواهد شد. مثل آیه:
و لاتزر وازرة وزر اخری(45).
و آیه:
و لاتزر وازرة وزر اخری و ان تدع مثقلة الی حملها لا یحمل منه شی ء ولو کان ذا قربی(46).
آری آن کس که بار سنگینی دارد حتی اگر دیگران را دعوت به کمک کند او را کمک نخواهند کرد هر چند از نزدیکانش باشند.
و آیه:
و لا تکسب کل نفس الا علیها و لا تزر وازرة وزر اخری(47).
و آیه 15 سوره اسراء
من اهتدی فانما یهتدی لنفسه و من ضل فانما یضل علیها و لاتزر وازرة وزر اخری.
که این دو آیه (164 سوره انعام و 15 سوره اسراء) از دو آیه قبل (7 سوره زمر و 18 سوره فاطر) جامعترند و هر دو حقیقت فوق را - یکی اینکه آثار سوء کار بد به کننده آن بر می گردد. دوم اینکه این آثار به دیگران تحمیل نمی شود - یک جا بیان کرده اند و سرانجام، در آیه 38 تا 41 سوره نجم که از جامعترین این آیات است می فرماید:
ان لاتزر وازرة وزر اخری و ان لیس للانسان الا ما سعی و ان سعیه سوف یری ثم یجزیه الجزاء الاوفی.
این آیه به طور جامع بیان کننده ابعاد مختلف اصل مورد بحث ما در بند (ج) خواهد بود، ابعادی که خداوند آن را به همه انبیا گفته است و آنان مأمور بوده اند آنها را به مردم ابلاغ کنند و حقانیت و قطعیت آنها را مورد تأکید قرار دهند: نخست آنکه نتایج افعال انسان به خود وی بر می گردد، دوم آنکه هیچ کس بار شخص دیگر را نمی کشد و سوم آنکه هیچ کس جز آنچه خود تلاش نموده حاصلی ندارد و چیز دیگری عاید وی نمی شود که:
و ان لیس للانسان الا ما سعی.
بعضی از ساده اندیشان گمان کرده اند که این آیه و نظایر آن بیان کننده یک اصل اقتصادی و یک قانون تشریعی است و این حقیقت را مطرح می کند که انسان در جامعه و در زندگی مادی جز آنچه را که به وسیله کار و تلاش به دست می آورد مالک چیزی دیگری نخواهد بود. حقیقت این است که درستی و یا نادرستی اصل اقتصادی نامبرده در مبحث اقتصاد بررسی می شود و ما در اینجا درباره آن قضاوت نمی کنیم. سخن ما این است که اصل مزبور خواه صحیح باشد یا سقیم، قرائن دلالت دارند بر این که آیه فوق ارتباطی با آن اصل اقتصادی ندارد و ناظر به یک حقیقت اخروی و مربوط به قیامت است که در آنجا کسی بار کس دیگری را تحمل نمی کند و جز سعی و تلاش خویش چیزی ندارد و چنانکه در آیات 7 و 8 سوره زلزال نیز فرموده است هر کسی تلاشهای خود را خواهد دید و به پاداش کامل و وافی آنها خواهد رسید.

اشکالها و پاسخها

در ارتباط با مطالب فوق اشکالهایی مطرح شده و یا ممکن است طرح شود که در اینجا تعدادی از آنها را پاسخ می دهیم:
درباره این که سعادت انسان صرفاً از راه اعمال اختیاری خود او محقق می گردد، ممکن است گفته شود که این سخن با اصل شفاعت، متعارض خواهد بود؛ زیرا، انسان هنگامی که مورد شفاعت قرار می گیرد، بدون آنکه کاری انجام داده باشد از راه دیگری غیر از اعمال خودش نعمتهایی عاید وی خواهد شد که سعادت و کامیابی اخروی او را کامل می کنند و این بدان معناست که غیر از افعال اختیاری انسان عوامل دیگری، خارج از محدوده اختیار، در تأمین سعادت ابدی وی نقش دارند و بر خلاف آنچه در تعدادی از آیات فوق آمده که - لیس للانسان الا ما سعی علاوه بر سعی انسان چیزهای دیگری نیز برای انسان خواهد بود و در این صورت، سؤال این است که با وجود این عوامل چرا خداوند در این آیات فرموده است جز سعی و عمل چیزی برای انسان نیست.؟ و به دیگر سخن این آیات با آیات شفاعت - که عامل دیگری را سوای عمل، در تأمین سعادت وی مؤثر می دانند - تعارض آشکار دارند.
در پاسخ به ایراد فوق باید بگوییم: این، یک تعارض ظاهری است که با دقت برطرف می شود. یعنی در واقع بین این دو گروه از آیات تعارضی وجود ندارد؛ زیرا، هر کسی مشمول عنایت و توجه شفاعت کنندگان قرار نمی گیرد و صرفاً، کسانی که صلاحیت و شایستگی لازم را کسب کرده باشند از آن بهره می جویند پس نمی توان گفت: شفاعت با عمل اختیاری ما هیچ ربطی ندارد؛ زیرا، انسان شایستگی لازم و استحقاق شفاعت را باید با سعی و تلاش خود بکف آورد.
اینگونه تعارضهای سطحی در موارد دیگری از آیات قرآن نیز به چشم می خورد؛ نظیر آنکه خداوند در آیه ای می فرماید:
من جاء بالحسنه فله عشر امثالها(48).
و بالاتر از این در آیه دیگری می فرماید:
و الله یضاعف لمن یشاء(49).
ولی، در مقابل این آیات در آیات دیگری پاداش را تنها و تنها در برابر عمل خود انسان طرح می کند مثل:
هل تجزون الا بما کنتم تکسبون(50).
و به ظاهر، میان این آیات تعارض به نظر می رسد. زیرا، اگر فقط جزاء عمل انسان به وی داده می شود چنانکه آیه اخیر دلالت دارد، پس نه برابر بقیه - از فله عشر امثالها - و یا حتی بیشتر از آن به مقتضای والله یضاعف لمن یشاء که از جانب خداوند تفضلا، و اضافه بر آن مقدار تلاشی که انجام داده است به انسان داده می شود، قابل توجیه نیست؛ زیرا، انسان در مقابل آن، سعی و تلاشی نکرده و زحمتی نکشیده است. پاسخ این ایراد همان است که در بالا گفته شد و پس از دقت خواهیم یافت که میان آیات فوق در حقیقت تعارضی وجود ندارد. زیرا، در ارتباط با آن مقدار زیادی باید بدانیم که خداوند به هر کسی تفضل نمی کند و صرفاً، کسانی مشمول این مقدار بیشتر از لطف خداوند قرار می گیرند که به اختیار خود آن کار خوب را انجام داده و حسنه را آورده باشند - جاء بالحسنه - بنابراین، آن مقدار زیادی نیز در حقیقت، نتیجه عمل خود انسان است که ده برابر و یا حتی بیشتر از آن گردیده.
بنابراین، عملی هست که انسان را مستعد شفاعت یا مستحق تفضل دیگر خداوند می سازد و در واقع، خداوند در اینگونه موارد، به فضل خود، نوع دیگری پاداش نیز از راه شفاعت یا راه دیگری به صاحب آن عمل، اعطا می کند؛ یعنی، از نتایج غیر مستقیم همان کار نیکی خواهد بود که انسان انجام داده و گزاف و بی حساب نیست.
از مطالب فوق، می توان دریافت که آیات شفاعت توضیح دهنده آیه:
و ان لیس للانسان الا ما سعی(51).
و نظایر آن و به اصطلاح، حاکم بر آن هستند؛ یعنی، دایره ما سعی را توسعه می دهند و بیان می کنند که سعی موجود در آیه اعم است و هر گونه سعی را اعم از اینکه مستقیم به نتیجه برسد یا غیر مستقیم و با واسطه ثمر ببار آورد در بر خواهد گرفت.
درباره اینکه هر کاری اثر خاصی دارد و هر کس کوچکترین کار خوب یا بد انجام دهد آن را خواهد دید چنانکه خداوند می فرماید:
فمن یعمل مثقال ذرة خیراً یره و من یعمل مثقال ذرة شراً یره(52).
شاید کسی گمان کند که این سخن نیز با تکفیر گناهان و آمرزش و مغفرت آنها از طرف خداوند نمی سازد و آیه فوق با آیه ای که می گوید:
ان تتقوا الله یجعل لکم فرقاناً و یکفر عنکم سیئاتکم(53).
در تعارض خواهد بود، بویژه به مقتضای آیاتی برخی از گناهان در همین دنیا بخشیده شده و آثارشان محو می گردد، نظیر آیات توبه و غیره و در این صورت تعارض فوق را نمی توان به این شکل حل کرد که شخص گنهکار نخست به مقتضای آیه:
و من یعمل مثقال ذرة شراً یره.
گناه خویش را در قیامت می بیند و سپس به مقتضای آیات دیگر مورد عفو و بخشش قرار می گیرد. چرا که، به مقتضای این آیات گناه وی در دنیا بخشیده شده است.
پاسخ ما به این ایراد نیز همان پاسخ به نخستین ایراد خواهد بود؛ یعنی، این قبیل آیات نیز که از بخشش گناه و تکفیر سیئات سخن می گویند، در واقع توضیح دهنده آیه فمن یعمل مثقال ذره شرا یره و به اصطلاح، حاکم بر آن هستند ولی بر عکس مورد فوق، این آیات دایره اعمال مورد رویت انسان را محدودتر و کوچکتر می کنند و می گویند: اعمالی که آثارشان به دست خود انسان محو نمی شود و به حال اول خود باقی می مانند در قیامت در منظر و مرای خود انسان قرار خواهند گرفت نه آن گناهانی که به وسیله توبه محو شده و نه آن سیئاتی که از راه اجتناب از کبائر، تکفیر گردیده یا از راه دیگری از بین رفته اند.
تجسم اعمال در قیامت نیز که از آیات استفاده می شود مربوط به کارهایی است که تا دم مرگ باقی بمانند، اما اگر گناهان انسان در همین دنیا به وسیله عوامل دیگری مثل توبه، اجتناب از کبائر(54) یا اعمال خیر(55)، محو و خنثی گردد، در این صورت دیگر عملی باقی نمی ماند تا در قیامت تجسم یافته و مورد رویت قرار گیرد.
و نیز در ارتباط با آیه:
لا تزر وازرة وزر اخری(56).
و نظایر آن که مجموعاً، پنج آیه می شوند چنانکه گذشت و در آنها این اصل محکم و استثناناپذیر بیان شده که هیچ کس بار کس دیگر را نمی کشد ممکن است این گمان پیش آید که اصل نامبرده و محتوای آیات فوق با آیه 25 سوره نحل متعارض خواهد بود که می گوید:
لیحملوا اوزارهم کاملة یوم القیامة و من اوزار الذین یضلونهم بغیر علم الاساء ما یزرون.
[یعنی، کسانی که دیگران را گمراه کنند در قیامت علاوه بر بار سنگین خود مقداری از بار گمراه شدگان خویش را نیز باید تحمل کنند.]
در پاسخ به ایراد فوق باید به نکته ظریفی که در آیه آمده توجه کنیم، این آیه نمی گوید: هر کسی بار هر کس دیگر را تحمل می کند و صرفاً درباره کسانی است که دیگران را گمراه کرده اند و حاکی از این حقیقت است که گمراه کننده مقداری از بار گمراه شدگان خویش را به دوش خواهد کشید. و در واقع گویی بار خود را تحمل می کند؛ زیرا، این بار نتیجه اضلال خود اوست پس گناهانی که شخص گمراه شده تحت تأثیر اضلال شخص گمراه کننده انجام می دهد اثر همان اضلال است و وبال گردن گمراه کننده خواهد بود که با تلاش خود، وی را گمراه کرده و این آثار سوء و بار سنگین را به وجود آورده است. البته، نمی خواهیم بگوییم: شخص گمراه شده خودش هیچ نقشی در انجام گناهان خود ندارد و گناهان وی دربست به گمراه کننده مربوط می شود؛ چرا که، هر چه باشد او با اختیار خود مرتکب گناه شده، پس سهمی از بار سنگین گناه خویش را خود وی باید تحمل کند؛ از این رو، آیه فوق نیز نمی گوید: همه بار او را بلکه، می گوید: مقداری از بار گناه وی را تحمل می کند، پس بقیه بار به دوش خود او خواهد ماند؛ یعنی، آن مقدار از گناهان وی را که مستند به اضلال است گمراه کننده تحمل خواهد کرد و بقیه را شخص گمراه که فاعل آن است.