اخلاق در قرآن جلد اول
نویسنده : آیت الله محمد تقی مصباح یزدی مترجم : تحقیق و نگارش:محمد حسین اسکندری
موانع معرفت
از بحثهای گذشته به این نتیجه رسیدیم که ریشه تحصیل کمالات انسانی و اصل فضایل اخلاقی از دیدگاه اسلام ایمان به خداوند بوده و انعقاد ایمان به خداوند مشروط به علم و معرفت است. پس تحصیل علم به عنوان یک امر اختیاری و هدف واسطه ای در پرتو مطلوبیت ایمان، کمال و فضایل اخلاقی مطلوبیت پیدا می کند چون مقدمه است برای ایمان که به نوبه خود ریشه همه فضایل و کمالات انسانی است. و گفتیم: برای وصول به این هدف، لازم است تلاشهای مناسبی (جوارحی یا جوانحی) انجام دهیم تا علم صحیح و معرفت واقعی به دست آید.
ما وقتی مجهولی داشته باشیم از معلومات دیگری استفاده می کنیم و آنها را طوری تنظیم می کنیم که آن مجهول برایمان کشف شود و این، به اصطلاح منطق، همان تفکر است که بدون آن، علم صحیح برای انسان حاصل نگردد تا به دنبال آن ایمان برای وی تحقق یابد و در این صورت با نبود ایمان، زمینه ای برای رویش و رشد فضایل اخلاقی در انسان فراهم نخواهد شد. از اینجا روشن می شود که چرا در آیات کریمه قرآن و در بیانات پیامبر اکرم و ائمه معصومین صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین آن همه درباره تفکر و تعقل و مفاهیمی از این قبیل تأکید شده است که قبلاً در این زمینه بحث کردیم و در اینجا نیز به نمونه هایی اشاره می کنیم. نظیر اینکه از قول کفار در روز قیامت می گوید:
و قالوا لوکنا نسمع او نعقل ما کنا فی اصحاب السعیر فاعترفوا بذنبهم فسحقا لاصحاب السعیر(420).
(و گفتند اگر شنوایی می داشتیم یا می اندیشیدیم از اصحاب آتش سوزان نمی بودیم پس به گناه خویش اعتراف کردند پس کوبیده باد اصحاب آتش.)
آری کفار در قیامت با افسوس و حسرت می گویند: اگر حق را می شنیدیم و درباره آن می اندیشیدیم در چنین وضعی گرفتار نمی آمدیم و به گناه خویش اعتراف می کنند. البته، این اعتراف به گناه و پشیمانی اگر در این عالم اتفاق می افتاد می توانست برای آنان مفید باشد و ایشان را وادار کند که در این عالم تا هنوز امکان دارد گناهان گذشته خویش را جبران کنند؛ ولی، در جهان دیگر این امکان وجود ندارد و اعتراف و پشیمانی انسان هیچ فایده ای برای او در بر نخواهد داشت.
از این آیه بخوبی بر می آید که کلید سعادت در تحصیل معرفت صحیح است که گاهی انسان با تکیه بر فکر و اندیشه و با عقل خویش آنها را فراهم می آورد و گاهی با کمک دیگران و گوش فرادادن به راهنمایی راهنمایان، و این هر دو وسایل درک معرفت صحیح خواهند بود؛ ولی، به مقتضای مفهوم جمله لو کنا نسمع او نعقل ما کنا من اصحاب السعیر می توان دریافت: کسانی که نه خود بیندیشند و نه به مصلحان و پیامبران و هدایتگران گوش فرا دهند به هیچ وجه روی سعادت را نمی بینند از این رو، که معرفتی برایشان حاصل نیاید و در نتیجه به ایمانی نمی توانند دست یابند؛ بلکه، وارد جهنم شوند چنانکه خداوند می فرماید:
و لقد ذرانا لجهنم کثیرا من الجن والانس لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لایبصرون بها و لهم اذان لا یسمعون بها(421).
(و حقاً آفریده ایم برای جهنم بسیاری از جن و انس را زیرا دلهایی دارند که با آن نمی فهمند و چشمهایی دارند که با آن نمی بینند و گوشهایی دارند که با آن نمی شنوند.)
آیه فوق این معنا را القاء می کند که علت جهنمی شدن بسیاری از مردم به کار نگرفتن درست قوای عقلی و دیگر ابزارهای شناخت خواهد بود که به محروم شدن آنان از معارف صحیحی که از رهگذر این ابزار برای ایشان فراهم می شد می انجامد.
بنابر این، انسانی که می خواهد به سوی کمالی انسانی قدم بردارد، نخستین گامی که لازم است بردارد به کار گرفتن قوای عقلی و ابزار ادراکی یعنی عقل و چشم گوش خواهد بود که به نوبه خود یک عمل اختیار است و انسان با اراده و تصمیم آگاهانه خود آنها را باید به کار اندازد و در مسیر صحیح باید هدایتشان کند تا سرانجام، به یک نتیجه شایسته و معارف درستی دست یابد؛ چرا که اندیشیدن صرفا یک انفعال و تأثر نفس از عوامل بیرونی نیست؛ بلکه، یک فعالیت درونی و عقلانی است و انسان به هنگام فکر کردن و به ویژه اگر درباره مسائل غیبی و موضوعات دور از دسترس حس باشد، از کارهای دیگری که معارض و مزاحم اند و از برخی لذت جوییها و کامگیریها که می تواند در آن فرصت برایش فراهم شود، لازم است کناره گیری و صرفنظر کند. مثل تماشای مناظر زیبا یا گوش دادن به موسیقی یا پرداختن به امر زناشویی یا خوابیدن و استراحت و بی خیالی و...که بطور طبیعی مانع اندیشیدن و فکر کردن هستند و انسان به هنگام فرو رفتن در فکر و غور در اندیشه ناگزیر از ترک آنها خواهد بود؛ چرا که، اندیشیدن با آنها قابل جمع نیست و ناچار است به یکی از آن دو اشتغال یابد یا بیندیشد یا به آن کارها و لذایذ دست بزند کسانی که به لذتهایی عادت کرده و دلبستگی پیدا کرده باشند؛ اصولا، اینکه فکر کردن و اندیشیدن هم لازم است برایشان مطرح نیست و به محض اینکه شرایط فراهم شود خود به خود و ناخود آگاه به سوی التذاذ مورد عادت خویش جذب می شوند؛ چرا که، این لذتها حسی برایشان ملکه شده و به آن دل بسته اند. مثل عادت به استماع موسیقی که اصولا شخص معتاد نمی اندیشد درباره اینکه فایده آن چیست؟ و یا اینکه کار بهتری هم می شود انجام داد یا نه؟ و یا چیز لذتبخش تری هم در عالم هست یا نه؟ بلکه این عادت خود به خود آنان را می کشاند. یا کسانی که عادت کرده اند به چشم چرانی که اگر یک دقیقه بخواهند خود را کنترل کنند برایشان عذاب است و بدون تأمل درباره آینده آن خود را به آن مشغول می سازند.
این عادتها و ملکاتی که برای انسان پیدا می شود در ارتباط با اعمال خارجی و یا ملکات روانی که تحت تأثیر محیط و یا کارهای اختیاری خود انسان، در نفس به وجود می آیند اینها همگی مانع از اندیشیدن به طرز صحیح و رسیدن به نتایج درست می شوند و در واقع معارض با آن هستند.
نتیجه ای که از بیان این تعارض می خواهیم بگیریم این است که انسان برای بیرون آمدن از این تعارض و حرکت در سر این دو راهی نیاز به گزینش و تصمیم گیری دارد و با اختیار و انتخاب خود، تفکر را بر آن کارها و لذایذ معارض ترجیح می دهد؛ ولی، در اینجا گاهی ممکن است موانعی وجود داشته باشد که انسان را از انجام این گزینش و ترجیح یک طرف باز دارد و برای اینکه این انتخاب و گزینش انجام گیرد و یک طرف را ترجیح دهد باید انگیزه ای وجود داشته باشد که در این صورت می بینیم حتی برای اندیشیدن و تحصیل خود شناخت نیز احتیاج به یک شناخت قبلی داریم یعنی، برای شخص هر چند بطور ارتکازی و غیر آگاهانه این مساله طرح می شود که: آیا فرصتی که برایم پیش آمده است صرف التذاذات مادی کنم و یا بنشینم به فکر کردن فرو روم در اندیشیدن، اندیشیدنی که اکنون برای من لذتی ندارد و نهایتا هم معلوم نیست به کجا بیانجامد؟ آری کدامیک از لذت آنی و اندیشه برای من بهتر و مفیدتر است؟
طبیعی است که در پاسخ به سوال بالا افراد انسان یک جور تصمیم نمی گیرند؛ بلکه، آنان که سطحی نگرند و تابع لذات زودگذر، لذت را ترجیح می دهند و دم را غنیمت می دانند؛ ولی، کسانی هم با توجه به اینکه اندیشیدن گر چه لذت آنی ندارد، می تواند آثار عظیمی داشته باشد ولذتهای بیشتر و عمیقتری شود، قادرند اندیشیدن را بر التذاذات آنی ترجیح دهند، ولی، مسلم توجه به این آثار عظیم اندیشه نیز خود به وسیله اندیشه فراهم خواهد شد، اندیشه در اینکه اگر درباره خود و جهانی که در آن زندگی می کنم فکر کنم و برسم به این حقیقت که خدایی هست، قیامتی هست، پیامبرانی هستند، این می تواند آثار عظیم و کمالات مهم و لذتهای بیشتر و عمیقتری برایم به دنبال داشته باشد و هم ضررهای عظیم و خسارتهای جبران ناپذیری را از من دفع کند.
احتمال این آثار عظیم احیاناً، بصورت یک انگیزه نیرومند قادر است راه انسان را تغییر دهد، او را از منجلاب لذات پست مادی برهاند و در اندیشه و تأمل درباره هستی فرو برد و بر حرکت و تعالی بسوی بلندترین قلل کمالات انسانی وادارش سازد.
این حقیقت در زندگی مادی نیز بر انسان حاکم است. همین آدم وقتی درباره لذایذ مادی آینده خویش می اندیشد بسیار اتفاق می افتد نه تنها از لذاتی آنی در می گذرد که رنجهایی را نیز تحمل می کند به این امید که در آینده لذتهایی بیشتر و پایدارتر نصیب وی گردد؛ یعنی، عقل حکم می کند به اینکه باید بین لذتهایی که برای انسان حاصل می شود مقایسه کرد و پس از مقایسه، به اینکه لذایذ فراوانتر و عمیقتر آینده همراه با ترک لذات لحظه ای و سطحی فعلی بهتر است از استیفای این لذات آنی که احتمالا به دنبالش رنجهای طولانی وجود دارد. و اگر تجربه های همین عالم نشان می دهد که پشیمان خواهد شد و از بی فکری و بی خیالی گذشته دائما انسان رنج می برد، نسبت به آخرت و سعادت جاودانی طبعاً این بی فکریها و بی خیالیها، رنج بیشتر و پشیمانی زیادتری به دنبال دارد و به حکم عقل بر انسان است که روی این احتمالات محاسبه ای انجام دهد؛ زیرا، چنانکه قبلاً هم گفته ایم احتمال انجام کاری که به دنبالش نفع زیادی و احیاناً نامتناهی باشد از یقین به یک لذت محدود فانی ارزشش برای انسان بیشتر است، این احتمال هر قدر ضعیف یعنی مخرجش بزرگتر باشد وقتی محتمل قوی یا نامتناهی باشد از ارزش والایی برخوردار خواهد بود.
بنابراین، این عقل است که می گوید باید درباره آینده اندیشید و نباید به همین لذتهای زودگذر و آنی اکتفا کرد و هشدار می دهد که اشتغال به این لذایذ لحظه ای ممکن است ما را از سعادتهای آینده محروم سازد. و پیروی از این حکم عقل در همین عالم محسوس منشأ کسب عزت و عظمت و شرافت و ارزش انسانی در جامعه می شود و برعکس بی توجهی و بی اعتنایی به آن و غرق شدن در هوسها و لذایذ زودگذر، آینده مادی و اجتماعی انسان را تباه کرده و او را به صورت یک فرد بی ارزش و پشیمان از هوسرانیهای گذشته در می آورد و معلوم است که زندگی مادی و معنوی انسان از این جهت از قانون واحدی تبعیت می کند و کلید سعادت و خوشبختی مادی و معنی دنیایی و آخرتی انسان فکر کردن و اندیشیدن است.
اکنون، پس از آنکه اهمیت اصل فکر و اندیشه روشن شد و به مقتضای حکم عقل تصمیم بر اندیشیدن و ترک لذات لحظه ای معارض آن گرفتیم سوال دیگری طرح می شود و نوبت به این می رسد که ببینیم درباره چه چیزی باید عقل و اندیشه خویش را صرف کنیم و در بین مسائل مختلف کدامیکشان برای اینکه مورد مطالعه و تفکر قرار گیرند اولویت دارد؟ پاسخ پرسش فوق این است که طبعا در اینجا نیز احتیاج به گزینش دیگری خواهد بود تا از بین موضوعات و مسائل مختلفی که می توانند مورد فکر و اندیشه، قرار گیرند آنکه اهم و خطیرتر و ارزشمندتر است مورد اندیشه قرار گیرد به عبارت دیگر ما تاکنون با یک گزینش و تصمیم صحیح حاضر شدیم بجای صرف وقت در لذات آنی درباره آینده خویش بیندیشیم؛ ولی، فکر درباره آینده مصادیق مختلفی دارد مثل اینکه: چه کار کنیم تا ثروت فراوانی به دست آوریم یا موقعیت اجتماعی خوبی برای خود فراهم آوریم یا چه کار کنیم تا قدرت سیاسی قابل ملاحظه ای به کف آوریم چنانکه می توان درباره خدا و قیامت اندیشید و در اینکه چه کار کنیم تا مشمول بهشت و نعمتهای الهی شویم و یا از عذاب خدا و جهنم برهیم. پس برای مشخص شدن راه اندیشه گزینش دیگری لازم است تا آنکه مهمتر است و بار ارزشی بیشتر بر آن مترتب می شود مورد فکر و اندیشه، قرار گیرد.
باید توجه داشت که در این مرحله برخی از عوامل روانی مانع می شوند از اینکه انسان فکر صحیح بکند و به نتیجه درست و معرفت واقعی نایل گردد یعنی، از آنجا که موضوعات و مسائل مادی برای انسان محسوستر است مثل ثروت و قدرت و مقام و موقعیت اجتماعی و آثار محسوس دنیوی و قابل مشاهده دارند، چه بسا که در اندیشه سطحی انسان، جاذبه بیشتری از خود نشان داده و فکر و ذکر و اندیشه و دقت وی را به سوی خود متمایل سازند.
بنابراین، برای آنکه انسان آماده شود تا بخشی از وقت خویش را صرف تفکر در موضوعات غیر مادی و دور از دسترس حس - خدا و قیامت و بهشت و جهنم و مقامات معنوی و دیگر امور غیبی - کند تا اندیشه این چنینی او منتهی به معرفت و ایمان به غیب و این امور غیبی شود، نیاز به مبارزه با نفس و انگیزه های نفسانی دارد. در واقع یک جنگ روانی میان نیروها و انگیزه های مادی و معنوی برقرار می شود تا کدامیک از آن دو پیروز و مسلط شوند اگر انگیزه ها و نیروهای مادی در انسان، قوی باشند هیچ گاه به وی اجازه نمی دهند تا درباره امور معنوی بیندیشد؛ بلکه، پیوسته او را با قدرت تمام به خود مشغول می سازد و انگیزه های معنوی معارض را تا آنجا که بتواند تضعیف و احیاناً نابود می سازد تا خاطره آنها را از فکر و اندیشه انسان محو معدوم و همه فکر و ذکر و تلاشش را غرق در ماده و حیات مادی و منافع زندگی دنیوی کنند و در اینجاست که انسان تباه می شود مگر آنکه خداوند به شکلی اعجاز وار دست وی را بگیرد و از منجلابش برهاند.
بنابراین، حتی در زمینه مبارزه با عوامل و انگیزه های روانی ایجاد آمادگی برای درست اندیشیدن، نیازمند یک شناخت قبلی هستیم تا بر اساس آن بتوانیم تصمیم بگیریم برای اندیشیدن در مطالب لازم پس از آنکه خویش را از نفوذ و تأثیر انگیزه های معارض رها ساخته ایم.
از اینجاست که می توان گفت: یک مرتبه از تزکیه و تهذیب نفس حتی بر تحصیل علم مقدم است تا آدم چنین قدرت روانی را به دست نیاورده باشد که بتواند بعضی از خواسته های خویش را سرکوب کند و موقتا جلوی آنها را بگیرد اصولا قادر نیست که خود را به فکر کردن و اندیشه صحیح وا دارد. و شاید همین امر سبب شده که در بعضی از آیات قرآن، تزکیه قبل از تعلیم آورده شده و یا دست کم یکی از عوامل آن می تواند باشد.
پس ما به عنوان فردی که می خواهیم راه تکامل را در پیش گیریم نخست باید با عوامل مانع و مزاحم اندیشیدن و سپس با عوامل مانع درست اندیشیدن با اندیشیدن درباره موضوعات شایسته و ارزشمند مبارزه کنیم و با اختیار و تصمیم خویش ساعات و اوقاتی از روز را به تفکر اختصاص دهیم که اگر چنین نکنیم امید خیری نخواهد بود.
قرآن در این زمینه به موانع و عوامل مزاحم گوناگونی اشاره می کند و ما تا آنجا که برخورد کرده ایم برخی از این عوامل را در اینجا مورد بررسی قرار خواهیم داد.
بطور کلی موانع معرفت به دو دسته تقسیم می شوند:
نخست یک دسته از شناختهایی هستند که مانع رویش فکر و اندیشه انسان و یا مانع قوت و یا باعث ضعف آن می شوند. یعنی موانعی که از سنخ بینش و شناخت هستند.
دوم: گرایشاتی که مانع معرفت صحیح و یا مانع قوت و یا باعث ضعف آن می شوند؛ یعنی، موانعی که از سنخ گرایشات هستند.
نخست از موانع نوع اول تعدادی را در اینجا نام می بریم و مورد بررسی قرار می دهیم:
1 - حس گرایی
در زمره موانع شناختی حس گرایی است که خودش نوعی تعقل است گر چه به لحاظ دیگری نیز می توان آن را جزء موانع گرایشی به شمار آورد چنانکه از تعبیر حس گرایی نیز استفاده می شود.
در هر حال انسان که در جهان طبیعت زندگی می کند انس زیادی با محسوسات دارد و این انس سبب می شود که معلومات خویش را بیشتر از کانال حس به کف آورد و یا حتی آنها را منحصر کند در محسوسات. البته، انسان عقل هم دارد و به وسیله آن می تواند به حقایقی دست یابد که قابل ادراک حسی نیستند و قادر است بفهمد که موجودات منحصر در محسوسات نیستند، اما انسی که با طبیعت و مدرکات حسی دارد و تماس نزدیکی که معمولاً بدون زحمت می تواند با آنها با آنها برقرار کند، باعث این می شود که در زمینه موضوعات نامحسوس و ماوراء محسوسات نیز از حس استفاده کند و به دنبال امور حسی بگردد و این جمله که اهل معقول گفته اند: و هم انسان مانع می شود از اینکه تعقل صحیح کند منظورشان همین است که ما گفتیم.
در قرآن به آیات و مواردی بر می خوریم حاکی از وجود اقوامی که انبیایی از میانشان مبعوث شدند و ایشان نیز به سوی انبیاء گرایش یافتند؛ ولی، وقتی که می باید ایمان درستی بیاورند و پایه محکمی برای سیر انسانی خویش بسازند کوتاه آمدند و از سیر در تعالی انسانی محروم شدند. یکی از این اقوام بنی اسرائیل بودند که از ظلم و ستم فرعونیان و بردگی برای فرعون در مصر با رهبریهای پیامبر بزرگ الهی حضرت موسی (علیه السلام) نجات یافتند و فرصتی پیش آمده بود برای آنکه ملت مستقلی بشوند و در چارچوب ایدئولوژی مستقلی زندگی کنند؛ ولی، همین که حضرت موسی (علیه السلام) سخن از خدا و قیامت و وحی و این گونه حقایق را پیش کشید در پاسخ به پیامبر خدا گفتند:
لن نومن لک حتی نری الله جهرة(422).
(هرگز به تو ایمان نیاوریم جز آنکه خدای را آشکار ببینیم.)
و نظیر آن آیه:
و قال الذین لایرجون لقائنا لولا انزل علینا الملائکة او نری ربنا(423).
و این توقع غیر معقول و بی جایی بود که از انس ایشان به محسوسات و نزدیکیشان با طبیعت بر می خاست و مانعشان می شد از اندیشیدن و شناختن صحیح حقایق و معرفت درست خداوند و نهایتا ایمان به او. آری این از نوع نقص در شناخت و تعقل و تفکر است است که ریشه آن حس گرایی انسان است.
در این زمینه می توان به آیات دیگری نیز اشاره کرد که دشمنان انبیاء تلاش می کردند از همین حالت حس گرایی افراد، برای باز داشتن آنان از تفکر صحیح استفاده کنند و یا خودشان تحت تأثیر این حالت از درک حقیقت باز داشته می شدند که به چند نمونه از آنها اشاره می کنیم نظیر آیه:
و قال الملاء من قومه الذین کفروا و کذبوا بلقاء الاخرة و اترفنا هم فی الحیاة الدنیا ما هذا الا بشر مثلکم یاکل مما تاکلون منه و یشرب مما تشربون منه و لئن اطعتم بشرا مثلکم انکم اذا لخاسرون(424).
(و اشراف قوم او هود یا صالح که کفر می ورزیدند و جهان آخرت را دروغ می پنداشتند و در زندگی دنیا رفاه و وسعتشان داده بودیم، می گفتند: این نیست جز انسانی مثل شما که می خورد از آنچه که شما می خورید و می نوشد از آنچه که شما می نوشید و اگر انسانی مثل خودتان را اطاعت کنید در این حال شما زیانکار خواهید بود.)
در این آیه اشراف قوم با استفاده از حس گرایی افراد به مردم تلقین می کردند که انبیاء انسانهایی مثل خود شما هستند که می بینید مثل خود شما می خورند و می آشامند تا بدین وسیله فکر آنان را از درک حقیقت نامحسوس وحی و انبیاء و مطالعه درست در این باره باز دارند و بدین وسیله به مقاصد سیاسی - اقتصادی خود دست یابند. و آیه:
ثم ارسلنا موسی و اخاه هارون بایاتنا و سلطان مبین الی فرعون و ملائه فاستکبروا و کانوا عالین فقالوا انومن لبشرین مثلنا و قومهما لنا عابدون(425).
(سپس موسی و برادرش هارون را به همراه معجزات خود و برهان آشکار فرستادیم به سوی فرعون و اشراف قوم او پس آنان از اطاعت فرامین موسی و دستورات آسمانی سرپیچی کردند و قومی برتری طلب بودند پس گفتند: آیا ایمان آوریم به دو انسان همانند خودمان در حالی که بستگان آن دو بردگان و خدمتکاران ما هستند.)
طبیعی است که این حکم به مثل بودن و همانندی موسی و برادرش با خودشان بر اساس حکم به ظاهر و حس گرایی است چرا که این مثلیت در جلوه ظاهری وجود دارد ولی در جوهره نبوت و وحی و خصوصیات فکری و اخلاقی و ارزشهای الهی و معنوی چنین مثلیتی وجود نداشت اما همین حس گرایی، آنان را از تفکر و تأمل برای شناختن این حقیقت باز می داشت.
و مثل آیه:
قال من یحیی العظام و هی رمیم قل یحییها الذی انشاها اول مرة و هو بکل خلق علیم(426).
(گفت: چه کسی زنده می کند این استخوآنها را که پوسیده است؟ در پاسخ او بگو: زنده می کند آنها را آن کس که نخستین بار آفریدشان و او به هر آفرینشی داناست.)
که در این آیه در ارتباط با مساله معاد با احساس ظاهر استخوانهای پوسیده درباره اصل اعتقادی معاد تردید می کند و از درک آن عاجز است. خداوند نیز در پاسخ وی استدلال می کند تا او را از این حالت غرق در ظواهر طبیعت و ادراکات حسی متعلق به آنها بیرون آورد و به سوی دقت و تأمل و تحلیل عقلی که راه درست شناختن اصول اعتقادی است سوق دهد.
بدین گونه است که آیات قرآن در زمینه همه اصول اعتقادی اسلام، توحید و خداشناسی، معاد و نبوت و وحی، توجه می دهد که برخی افراد در ارتباط با این اصول روی ادراک حسی تکیه می کنند و از آنجا که ابزار ادراک این اصول، حس نیست بجای اینکه به درک آنها نایل آیند این حس گرایی ایشان سبب می شود که آنان از درک اصول نامبرده باز مانند؛ از این رو، در ضمن نکوهش آنان، انسان را به سوی بهره گیری از ابزار صحیح و مناسب برای درک این معارف، هدایت می کند.
البته، یک نکته کلی را ما در همین جا لازم است یاد آوری کنیم که منظور از تقبیح حس گرایی در قرآن و به همین مناسبت طرح آن در این نوشته به عنوان مانع شناخت و معرفت مطلق ادراک حسی نیست؛ چرا که، ادراک حسی به نوبه خود و در جایگاه اصلی خویش نه تنها تقبیح نمی شود و انسان را از وصول به معرفت صحیح باز نمی دارد، بلکه خودش جزء مقدمات لازم و ضروری برای وصول به آن خواهد بود و اگر کسی فاقد ادراکات حسی باشد از وصول به بسیاری از معارف اعتقادی و ادراکات عقلانی نیز عاجز خواهد بود. و در این صورت این سوال طرح می شود که پس منظور از اینکه حس گرایی انسان را از معرفت صحیح باز می دارد چیست؟
در پاسخ به پرسش فوق می توان گفت: منظور از آن حس گرایی که مانع معرفت شمرده می شود دو چیز است: نخست گرایش فکری افراطی نسبت به ادراک حسی آن چنان که در معرفت شناسی و ابحاث ذهنی و به اصطلاح اپیستمولوژی کسانی منشأ اصلی همه ادراکات بشری را در ادراکات حسی منحصر کردند و مکتب حسیون را در برابر مکتب عقلیون به وجود آوردند. و البته این یک سخن خالی و بی معنا بود که خود گویندگان نیز از آنجا که انسان بودند و قواعد ذهنی خواه و نا خواه بر ذهن ایشان حاکم بود گر چه این سخن را ابراز می کردند و این مکتب را تاسیس نمودند ولی عملا به آن پای بند نبودند و نه می توانستند پای بند باشند؛ چرا که، آنان هم مثل دیگران استدلال می کردند و به اصولی استدلال می کردند که به هیچ وجه پایه حسی نداشت. و اگر دقت می کردند متوجه می شدند که پای بند به این سخن به معنی محروم شدن از معارف بشری و عجز از وصول به آن می باشد.
دوم، گرایش عملی افراطی ادراکات حسی است تا آن حد که از ایفای نقش خود باز ماند، به این معنا که در واقع ادراکات و یا مدرکات حسی ما به منزله مواد خام هستند که در اختیار قدرت تحلیل گر عقل قرار می گیرند و نقش اصلی آنها در ارتباط با شناخت آن است که زمینه کار و تجزیه و تحلیل و استدلال عقلی را فراهم آورند و در حقیقت، نردبانی باشند تا ما با گذر از آن به مرحله اندیشیدن گام نهیم و نهایتا به معارف صحیح دست یابیم. اکنون اگر بجای بهره برداری ابزاری و وسیله ای از آنها برای وصول به مراحل تفکر و معرفت آن چنان غرق در خود آنها شدیم که دیگر از اندیشیدن و نتیجه گیری باز ماندیم و به معارف و عقاید صحیح برساند بر عکس ما را از دست یافتن به آنها باز داشت و مانع شد از اینکه به طرز صحیح بیندیشیم و به معارف درست برسیم.
بنابراین، آنچه که لازم و ضروری به نظر می رسد عبارت است از رعایت حد و اندازه هر چیزی تا دقیقاً در جای مناسب خود قرار گیرد و اگر نه به همان میزان که حس گرایی مانع وصول به معرفت صحیح است بی اعتنایی و بی توجهی و یا فقدان ادراکات و مدرکات حسی نیز مانع وصول به ادراکات و معارف صحیح خواهند بود.
چنانکه رعایت این نکته در ارتباط با موانع دیگری مثل تقلید و اعتماد به ظن نیز لازم است و ما در جای مناسب خود این نکته را مشروحتر بیان می کنیم.
2 - تقلید
یکی دیگر از چیزهایی که مانع تعقل و کسب معرفت صحیح می شود تقلید است افرادی که گرفتار ضعف و سستی خرد و اندیشه هستند، بجای آنکه خود بیندیشند و عقل و فکر خود را بطرز صحیح به کار گیرند در بست به اعتقاد دیگران اعتماد کرده و معتقدات خود را از ایشان می گیرند. طبیعی ترین تقلیدهای انسان تقلیدی است که افراد از پدران و اجداد خویش و یا یک نسل در یک جامعه از نسل قبل از خود به عمل می آورند. در قرآن، در موارد زیادی با بیانات مختلف از تقلید به عنوان مانع اساسی تعقل و درک درست مطالب و تحصیل عقاید و معارف صحیح، یاد می کند که به برخی از این آیات اشاره می کنیم:
در یک مورد می فرماید:
ام اتیناهم کتابا من قبله فهم به مستمسکون بل قالوا انا وجدنا ابائنا علی امة و انا علی اثارهم مهتدون و کذلک ما ارسلنا من قبلک فی قریة من نذیر الا قال مترفوها انا وجدنا ابائنا علی امة و انا علی آثارهم مقتدون قال اولو جئتکم باهدی مما وجدتم علیه آبائکم قالوا انا بما ارسلتم به کافرون(427).
(آیا پیش از این کتابی به ایشان داده بودیم تا در این اعتقاد باطل بدان تمسک جویند؟ نه بلکه می گفتند ما پدران خویش بر آئینی یافتیم و ما بر آثار افکار و رفتار و گفتار آنان هدایت گردیده شده ایم و این چنین نفرستادیم پیش از تو در هیچ شهری بیم دهنده ای را جز آنکه متنعمین و مرفهین آن می گفتند ما پدرانمان را بر آیینی یافته ایم و ما پیروان و اقتدا کنندگان آثارشان هستیم گفت: آیا و اگر چه بیاورم برایتان چیزی هدایت کننده تر از آنچه که پدرانتان را بر آن یافته اید؟ در پاسخ گفتند: ما به آنچه که شما آورده اید کافریم.)
در این آیه در ضمن نکوهش تقلید از پدران، آن را نقطه مقابل پیروی از کتاب آسمانی و وحی، مطرح و در دو مورد به این حقیقت اشاره کرده است: نخست می گوید: آیا به کتابی که قبلاً به ایشان داده ایم تمسک می جویند؟ سپس در پاسخ این سوال انکاری اظهار می دارد که نه، بلکه به تقلید از پدران خوئد این عقاید نادرست را می پذیرند و ترویج می کنند. بار دوم مجددا در پاسخ به آنان که می گفتند ما به آباء خویش اقتدا کرده ایم، پیامبر خدا می گوید: آیا و اگر چه ما مطالب هدایت کننده تری از آنچه که پدرانتان داشته اند برایتان آورده باشیم؟
در مورد دیگر در نقل مبارزه ابراهیم پیامبر بزرگ خدا با بت و بت پرستی آمده است که:
ولقد اتینا ابراهیم رشده من قبل وکنا به عالمین اذ قال لابیه و قومه ماهذه التماثیل التی انتم لها عاکفون قالوا بل وجدنا ابائنا لها عابدین لقد کنتم انتم و ابائکم فی ضلال مبین(428) و نیز آمده که: و اتل علیهم نبا ابراهیم اذ قال لابیه و قومه ما تعبدون قالوا نعبد اصناما فنظل لها عاکفین قال هل یسمعونکم اذ تدعون او ینفعونکم او یضرون قالوا بل وجدنا آبائنا کذلک یفعلون(429).
(و ما از قبل، ابراهیم را به رشد خود رساندیم و به او دانا بودیم بدان هنگام که به پدر و فامیلش گفت: این تندیسها چیست که شما به آنها روی آورده و اسیر آنها شده اید. گفتند: می دیدیم که پدرانمان پرستش کننده آنها بودند. گفت: هم شما و هم پدرانتان در گمراهی آشکار بوده اید.)
(و تلاوت کن برایشان خبر ابراهیم را هنگامی که به پدر و فامیلش گفت: چه می پرستید؟ در پاسخ گفتند: بتهایی را می پرستیم و بر توجه به آنها پایداری می کنیم. ابراهیم گفت آیا می شنوند صدای شما را وقتی آنها را می خوانید با هیچ نفع و ضرری به شما می رسانند؟ در جواب ابراهیم گفتند: نه بلکه پدرانمان اینگونه عمل می کنند.)
در این آیات با محکوم کردن تقلید از پدران و حکم به ضلالت و گمراهی پدران در بت پرستیشان و گمراهی فرزندان در تقلید کورکورانه از پدران، حضرت ابراهیم (علیه السلام) سعی می کند در مقابل تقلید، روح استدلال را در آنها زنده کند و قدرت ادراک عقلی را در ایشان بر انگیزد و آن را جایگزین تقلید سازد چنانکه آیات قبل، وحی را در قبال تقلید مطرح می کرد و در مجموع، نتیجه می گیریم تقلید کور کورانه موجب شقاوت انسان می شود و به ناچار راه سعادت در این دو راه خلاصه می شود: یکی اندیشیدن درست و دوم گوش فرادادن به وحی آسمانی که البته آنهم متکی بر عقل است. آن چنان که در آیه دیگر آمده است که:
و قالوا لو کنا نسمع او نعقل ما کنا من اصحاب السعیر(430).
(و گفتند: اگر به وحی آسمانی و سخن انبیاء گوش فرا می دادیم و یا بدرستی می اندیشیدیم و از همراهان آتش سوزان نمی بودیم.)
بهر حال انسان فطرتا بشخصه مسئول آینده و سرنوشت خویش خواهد بود و باید با تصمیم گیریهای صحیح که نیازمند اندیشیدن درست و تعقل خواهد بود اعمال و رفتار خود را به شکلی تنظیم کنیم که در آینده زندگی ما قرین سعادت و خوشبختی باشد و اگر نه در هر حال این خود ما هستیم که آینده خود را تباه ساخته و شقاوت و تلخی آن را می چشیم، نه می توانیم و نه فایده ای دارد که گناه را به گردن دیگران بیندازیم و آنان را مقصر و عامل شقاوت خویش بدانیم؛ چرا که، خداوند این توانایی را در فطرت و سرشت ما قرار داده است که شخصا حق و باطل را تشخیص دهیم هر چند در جامعه ای زندگی کنیم غرق در اباطیل و خرافات و یا در خانواده ای که نسل اندر نسل انحراف اعتقادی می داشته اند پس نباید در این مساله مهم، خود و سرنوشت خویش را کورکورانه تسلیم افکار و عقاید دیگران کنیم، بلکه لازم است با آن وجدان فطری و عقل خدادادی و معیارهای فطری به بررسی و سنجش افکار پرداخته، صحیح را از سقیم جدا کنیم . از تاریخ عبرت بگیریم نه آنکه کورکورانه تسلیم آن باشیم. از اینجاست که خداوند درباره فطرت مستقل انسان می فرماید:
و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقواها(431).
(قسم به نفس انسان و آنکه به اعتدالش آفرید سپس فجور و تقوایش را به وی الهام نمود.)
و در آیه دیگر می فرماید:
و اذ اخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم علی انفسهم الست بربکم قالوا بلی شهدنا ان تقولوا یوم القیامة انا کنا عن هذا غافلین او تقولوا انما اشرک اباونا من قبل و کنا ذریة من بعدهم افتهلکنا بما فعل المبطلون(432).
(و هنگامی که پروردگار تو از پشت فرزندان آدم ذریه آنان را برگرفت و آنان را گواه بر خودشان ساخت تا حقیقت نفس خویش را مشاهده کنند و پرسید اکنون که خود را مشاهده کردید بگویید آیا من پروردگار شما نیستم؟ در پاسخ گفتند بلی بر این حقیقت که تو پروردگار ما هستی گواهی می دهیم و آن را در درون جان خود یافتیم چنین کردیم مبادا آنکه در روز قیامت بگویید ما از این حقیقت غافل بودیم یا بگویید پدران ما از قبل مشرک بودند و ما فرزندشان بعد از آنان بودیم که تحت تأثیر خلق و خوی و افکار و عادات آنان پرورش یافتیم حال با چنین وضعی آیا ما را به واسطه آنچه آن ابطال کاران انجام داده اند تباه می سازی؟)
آیه فوق، برای هر فرد از افراد انسان یک شخصیت مستقل خدادادی را مطرح ساخته که به تناسب با موضوع بحث ما می توان دو نتیجه از آن گرفت: نخست آنکه با وجود این شخصیت فطری، انسان در برابر تاریخ و جامعه صددر صد خود را از دست نمی دهد و ذوب در آن نمی شود البته، نمی خواهیم بگوییم: به هیچ وجه متأثر از آنها نخواهد شد؛ بلکه، می گوییم: ذوب در آن دو نمی شود و آزادی و اختیار خویش را از دست نمی دهد. بنابراین، نقطه نظرهایی مثل نظریه جبر تاریخ و نظریه اصالت جمع فلسفی، از این دیدگاه الهی قرآنی که با طرح فطرت انسانی، استقلال شخصیت فرد را به گونه ای مطرح می سازد که قادر است چون سدی استوار در برابر جریان تاریخ بایستد، از آن به دلخواه خود و بر اساس گزینش و انتخاب آزاد به شکل عبرت آموزی بهره بگیرد و حتی جریان تاریخ را از مسیری که دارد تغییر داده و در جهت دلخواه خود، آنرا به مسیر دیگری هدایت کند.
دوم آنکه تقلید کورکورانه را نمی تواند توجیه کند و در پیشگاه خدا و پیامبران آن را به عنوان عذر تقصیر خویش بقبولاند، چرا که، با وجود این شخصیت مستقل فطری چنین عذری نه در این جهان و در پیشگاه انبیاء و فرستادگان خدا پذیرفته می شود و نه در جهان دیگر و در پیشگاه خدای متعال.
در خاتمه همانطور که در بحث حس گرایی اشاره کردیم، پرهیز از افراط و تفریط لازمه زندگی انسانی و رشد آن خواهد بود. می خواهیم این را بگوییم که تقلید هرگز به این معنی نیست که ما در زندگی از هیچ کس بهره فکری نگیریم و همه علوم و عقاید و افکار دیگران را به بهانه طرد تقلید و کسب استقلال - زشت یا زیبا، و حق یا باطل، یکباره دور بریزیم، چنانکه، برخی از افراطیون، بویژه در ارتباط با افکار اندیشمندان غرب، در ظاهر چنین گرایش منفی و مطلقی را بویژه هنگام کوبیدن و از دور در کردن بعضی از بزرگان و اندیشمندان خودی، از خود ابراز می داشتند در صورتی که اصولا، چنین عملی و ممکن نیست. چرا که، زندگی نوع انسان تا حد زیادی از چنان هماهنگی و یکسانی برخوردار است که افراد و جوامع در زندگی خویش غالباً با مشکلات مشابهی درگیر می شوند که دارای راه حل مشابه خواهند بود و این خیلی طبیعی و معقول است که برای نزدیک شدن راه، افکار ارائه شده و مسیر طی شده دیگران را مورد دقت قرار دهند و از آن افکار و تجربیات در پیشبرد زندگی و حل مشکلات اجتماعی خویش بهره بگیرند و نه تنها طبیعی و معقول؛ بلکه، گریزی از آن نیست و هیچ فرد یا جمعی نمی تواند ادعا کند که به هیچ وجه از فکر و تجربه و روش دیگران چیزی دریافت نکرده است.حداکثر این است که متفکران و اندیشمندان و مصلحین جوامع بشری می آیند در زمینه افکار و علوم و معارف بشری، حال یا عمیقتر یا سطحی تر یا وسیعتر یا محدودتر، تحولی ایجاد می کنند، روشی را تکمیل می کنند، روش جدیدی ارائه میدهند، اصول نوی عرضه می دارند و یا با کشف مجهولاتی به این علوم و معارف می افزایند.
پس آنچه را که قرآن تحت عنوان تقلید، محکوم می کند و ما در اینجا می خواهیم آن را توضیح دهیم آن است که ما با تقلید کورکورانه و چشم و گوش بسته جلو رشد مادی و معنوی و فکری و عقلانی خویش را بگیریم و با اشتغال به آن خود را از هدایتهای پربرکت وحی و معارف حقه و بلند آسمانی و سیر صحیح تفکر و راهنماییهای استوار عقلانی و داده های وسیع و عظیم تجربه های صحیح افراد و جوامع بشری و ارزشهای والای انسانی، محروم سازیم. یعنی، دقیقاً بر عکس بجای آنکه از افکار و اعمال گذشتگان و آباء و اجداد خویش یا جوامع دیگر، در جهت رشد و توسعه و تصحیح افکار و معارف و مادیات و معنویات خویش بهره گیری و عبرت آموزی کنیم و عامل ترقی و تعالی ما شود بر عکس به صورت یک تقلید کورکورانه و چشم و گوش بسته و نابجا باعث رکود و عقب ماندگی و سقوط ما بشود.
عامل تقلید صرفا به تقلید از آباء و گذشتگان خویش خلاصه نمی شود؛ بلکه، در بسیاری از موارد چنین اتفاق می افتد که یک ملت، در برابر ملت دیگری که از یک نوع امتیاز بویژه در زندگی مادی برخوردار است و به اصطلاح از جوامع پیشرفته باشد، استقلال و شخصیت حقیقی خود را از دست می دهد و انسانهای ضعیف العقل در این موارد، بویژه تحت تأثیر آثار مفیدی که در زندگی مادی خود از ایشان دریافت کرده اند، به شکل مبالغه آمیز و غیر منطقی از بعد شخصیتی و حرکات و رفتار و سکنات خود جذب در آنها می شوند و به شکل تهوع آوری می خواهند همه چیز را از ملت به اصطلاح پیشرفته بگیرند.
مثال بارز این تقلید را در جوانان قبل از انقلاب و ساخته و پرداخته رژیم پهلوی آشکارا می تواند دید که شعارهای تند برخی از سیاستمداران مبنی بر اینکه باید سر تا پا غربی شویم گرفته تا برنامه های کشف حجاب و خلع لباس و لباس متحدالشکل و... و از همه خطرناکتر تأثر فرهنگی و فکری و ریشه ای جوانان آن چنان که در خیلی از رفتارها و کارهای خود که ذکر آنها موجب اشمئزاز می شود به تقلید از اروپائیان و آمریکائیان افتخار می کردند. در راه رفتن، لباس پوشیدن، اصلاح سر و صورت، دکوراسیون منزل و بسیاری موارد دیگر و از جمله در افکار و اعتقادات کاملاً و بدون دلیل و منطق صحیح تحت تأثیر آنان بودند و جای بسی شگفتی است اینان که مسلمان می بودند و اعتقادی به دین مسیح نمی داشتند حتی شب ژانویه را به تقلید از اروپائیان مسیحی جشن می گرفتند. اروپائیانی که بسیاری از خود آنها نیز ایمان و اعتقادی به عیسی مسیح و دین مسیحیت ندارند و بیشتر به عنوان یک وسیله عیش و نوش جشن ژانویه را بر پا می دارند و می دیدی که مسلمانان ایرانی پرورش یافته رژیم پهلوی و نه تنها ایرانی که مسلمان بسیاری از کشورهای اسلامی نیز، از همان اروپائیان مؤمن یا بی ایمان به مسیحیت، به بهانه پیشرفتهای مادی و صنعتی آنان که یکباره دل اینان را ربوده بود، حتی در این کار به تقلید می پرداختند و طوطی وار و بدون دلیل و تجزیه و تحلیل در شب ژانویه به انجام همان کارهای مرسوم آنان اهتمام می ورزیدند.
ما در قرآن، در زمینه تقلید از ملل نیز به نمونه هایی بر می خوریم: از بنی اسرائیل یاد می کنیم که وقتی از مصر حرکت می کردند به طرف ارض مقدسه در بین راه خود رسیدند به شهری که مردم آن زندگی خوبی داشتند و بتخانه زیبایی که در آنجا به پرستش بتهایشان اشتغال داشتند که معمولاً، در این بتکده ها مراسم بت پرستی با رقص و شادی و میگساری و عیش و نوش و عشرت و التذاذات مادی همراه است. بنی اسرائیل را دیدن این مناظر، بسیار پسندیده و دلنشین آمد و آن چنان بیخود شدند که بدون توجه به گذشته خویش و سخنان پیامبر خدا آمدند و از حضرت موسی(علیه السلام) در خواست کردند که برای ما نیز خدایی قرار بده همچون خدایانی که برای اینان هست چنانکه در آیاتی آمده است:
و جاوزنا ببنی اسرائیل البحر فاتوا علی قوم یعکفون علی اصنام لهم قالوا یا موسی اجعل لنا الها کما لهم اله قال قوم تجهلون ان هولاء متبر ماهم فیه و باطل ما کانوا یعملون قال اغیرالله ابغیکم الها و هو فضلکم علی العالمین و اذ انجیناکم من ال فرعون یسومونکم سوء العذاب یقتلون ابنائکم و یستحیون نسائکم و فی ذلکم بلاء منه ربکم عظیم(433).
(و بنی اسرائیل را از دریا بگذرانیدیم پس رسیدند به مردمی که بر پرستش بتهایی که برای آنان بود روی آورده مواظبت می کردند. گفتند: ای موسی قرار ده برای ما نیز خدایی چنانکه برای آنان خدایانی است موسی در پاسخ به ایشان گفت که: حقاً شما مردم نادانی هستید. محققاً وضع اینان پوچ است و آنچه که انجام می دهند باطل و نیز به آنان گفت آیا غیر از الله خدایی برای شما بجویم در صورتی که او شما را بر جهانیان برتری داده است و یاد آورید زمانی که نجات دادیم شما را از زیر سلطه و بیداد آل فرعون که عقوبت تلخی بر شما تحمیل می کردند پسرانتان را کشتار می کردند و زنانتان را زنده می داشتند و در این کار برای شما از سوی پروردگارتان ابتلاء و آزمایش بزرگی بود.)
این درخواست، در واقع، تجلی دیگری از روح تقلید بوئد که در این قوم، بروز می کرد و حضرت موسی (علیه السلام) با آنهمه زحمتها و مبارزاتی که برای رهایی آنان تحمل کرده بود از این سخن برآشفت و بر این جهل و نادانی و جمود فکری و گرایش به تقلید بی دلیل از افکار پوچ و مراسم باطل دیگران ملامتشان کرد.
شاید تفسیر روانی این درخواست همین باشد که دیدند این مردم سروسامانی دارند شهر زیبایی دارند فرضا بتکده ای در بالای تپه ای بلند و سرسبز و باغهایی پر از درختهای شاداب با میوه ها و ثمرات متنوع و چشمه ها و استخرها و آبهای جاری و زنهایی زیبا و ساختمانهایی با شکوه و... طبعا، این مناظر، توجه آنها را جلب کرد و از طرفی این وضع را با وضع خودشان که مقایسه می کردند و می دیدند که پیوسته مردم آواره ای بوده اند، زندگی درست و سروسامانی ندارند، یکوقت مردم بیابان نشینی بودند، مدتی هم بیگاری و نوکری مصریها را کردند حالا هم که از زیر سلطه فراعنه رها شده اند آواره هستند: نه خانه ای نه شهری، نه مسکنی، نه باغی، نه زمینی و نه استقراری دارند در آینده هم که معلوم نیست سرنوشتشان چه می شود. در چنین وضعی وقتی که آن مردم شهر نشین، مرفه و پیشرفته را دیدند تمایل یافتند که مثل ایشان باشند و به شیوه آنان زندگی کنند؛ ولی، امتیاز بارزی که از آن مردم به چشمشان می خورد بتکده بود و پرستش بتها و مراسم ویژه آن بود از این رو، از حضرت موسی (علیه السلام) درخواست کردند که ما هم می خواهیم خدایی و بتی و شیوه پرستشی چون آنان داشته و در طرز زندگی و عبادت و پرستش و دین مثل ایشان باشیم که با سرزنش پیامبر خدا بخاطر جهل و نادانی خود مواجه شدند.
بهر حال یکی از عوامل که مانع دستیابی به معرفت صحیح می شود تقلید بی منطق و کورکورانه به معنی عام کلمه است خواه تقلید از آباء و اجداد بجای عبرت آموزی از تاریخ گذشته خویش، و خواه تقلید کورکورانه و سرسپردگی بی جا بی ملل پیشرفته و یا هر کسی که انسان یک نوع برتری چشم پر کن و برجستگی در وی مشاهده کرد باشد.