اخلاق در قرآن جلد اول
نویسنده : آیت الله محمد تقی مصباح یزدی مترجم : تحقیق و نگارش:محمد حسین اسکندری
دومین مرحله توجه
بعد از اینکه انسان توجه پیدا کرد در عالم چنین حقایقی نیز ممکن است وجود داشته باشد؛ طبعاً، در گام نخست برای او شک و تردید پیدا می شود و از خود می پرسد آیا آنچه انبیاء می گویند حقیقت دارد یا ندارد؟ برای پاسخگویی به این پرسش بر انسان لازم است برای تحصیل علم تحقیق کند؛ ولی، در این مرحله خیلی از افراد به ظن اکتفا می کنند و زحمت حل قاطعانه مسئله را به خود نمی دهند؛ بلکه، همین که گمانشان به یک طرف چربید روی همان نقطه توقف می کنند حال آنکه توقف در این مرحله اصلاً درست نیست و نمی تواند نسبت به کشف حقیقت برای انسان آرامش بخش و اطمینان آور باشد؛ بلکه، چه بسا انسان را از حقیقت دور سازد و سبب گمراهی وی گردد. از اینجاست که قرآن با پیروی از گمان به مبارزه برخاسته وی را به طلب علم و یقین، ترغیب و تشویق می کند.
آیات بسیاری به مبارزه با ظن گرایی برخاسته و تکیه دارند بر اینکه باید اساس کار انسان علمی و یقینی باشد از آن جمله می فرماید:
و ما یتبع اکثرهم الا ظنا ان الظن لا یغنی من الحق شیئا(220).
(و پیروی نمی کنند بیشتر آنان جز از گمان در صورتی که محققاً، گمان انسان را ذره ای از حق بی نیاز نمی سازد.)
نیز در آیه دیگری می فرماید:
و ان تطع اکثر من فی الارض یضلوک عن سبیل الله ان یتبعون الا الظن و ان هم الا یخرصون(221).
(و اگر از بیشتر کسانی که در زمینند پیروی کنی ترا از راه خدا گمراه کنند که جز گمان را دنبال نمی کند و جز تخمین نمی زنند.)
بنابراین، پس از توجه و پیدایش شک و تردید، بر انسان لازم است با تلاش کوشش آن را به یقین تبدیل کند. و در آیه دیگر می فرماید:
و لا تقف ما لیس لک به علم(222).
(و دنبال نکن آنچه را که به آن علم نداری.)
طبیعی است که برای ورود در این مرحله و پیدایش علم و یقین، تلاش لازم است و به آسانی علم به حقایق برای انسان پیدا نمی شود. بنابراین، نسبت به توحید و نبوت و معاد که اصول ایمان هستند اگر شک دارد باید با سعی و تلاش و تحقیق، علم و یقین به آنها را برای خود فراهم آورد.
قرآن کریم راههایی برای تحصیل یقین به مردم ارائه داده و ادله ای را بر توحید و معاد و نبوت اقامه کرده است که ما در بحثهای گذشته تا حدودی آنها را بررسی کرده ایم.انسان که می خواهد ایمان بیاورد نخست باید به سراف این ادله برود؛ چرا که، بدیهی است که اگر بخواهیم به حقایق فوق، ایمان بیاوریم، نخست باید علم به آنها پیدا کنیم و اگر علم حاصل نشود ایمان پدید نمی آید
رابطه علم و ایمان
البته علم و ایمان لازمه عقلی طرفینی ندارند؛ بلکه علم مقدمه و علت ناقصه ایمان است که بدون وجود آن، ایمان که معلول است تحقق پیدا نمی کند؛ از این جاست که خداوند در قرآن می فرماید:
انما یخشی الله من عباده العلماء(223).
(فقط از میان بندگان خدا، علما خشیت خدا دارند.)
چرا که، خشیت خدا از آثار ایمان به خداست و ایمان به او بدون علم و شناخت، غیر قابل تحقق خواهد بود. پس وجود علم در وجود خشیت مؤثر است البته، نه به شکل علت تامه چرا که، ممکن است با موانع برخورد کند؛ بلکه اقتضای خشیت در آن وجود دارد.
اکنون، سوال این است که آیا پس از مراجعه به این ادله و حصول یقین نسبت به موارد و متعلقات ایمان آیا حصول ایمان بطور جبری و صد در صد حاصل می شود؟ در پاسخ به این پرسش قبلاً گفتیم که علم مقدمه و علت ناقصه ایمان است و در اینجا می گوییم: ایمان پس از علم و یقین به متعلقات آن به طور جبر برای انسان حاصل نمی گردد؛ بلکه، حتی در این صورت هم هنوز در دایره اختیار انسان قرار دارد و انسان در این مرحله نیز با اختیار خود می تواند ایمان بیاورد و می تواند ایمان نیاورد و ممکن است، آنچه از این حقایق را که ذهن قبول کرده، دل نیز آن را بپذیرد، و عملاً به آن ملتزم شود یا نپذیرد و ملتزم نشود.
بسیاری از بزرگان فلسفه بر این باور بوده اند که اگر انسان علم به چیزی پیدا کرد حتماً ایمان هم می آورد و ملتزم به آن می شود و هر نقصی در عمل به نقص در علم باز می گردد، می گویند: فی المثل اگر انسان فهمید در جایی آتش هست و آتش هم می سوزاند، دیگر ممکن نیست به آن دست بزند؛ چرا که، علم دارد و اگر جایی یقین دارد که سیم برق لخت است و دست زدن به آن مرگ می انجامد، هیچ گاه به آن دست نمی زند؛ چرا که، یقین دارد. پس آنجا که انسان برخلاف علم خود عمل می کند؛ در واقع می توان از آن کشف کرد که علم او ضعیف است؛ چرا که، اگر روشن و قطعی بود صد در صد به آن عمل می نمود.
در ارتباط با این نقطه نظر باید بگوییم: همچنان که در بالا گذشت، حقیقت این است که ایمان، پذیرش و التزام عملی به آن، اختیاری انسان است و جبرا مترتب بر علم نخواهد شد و علم شرط کافی و علت تامه ایمان نیست. شاید کسی بگوید: چگونه ممکن است انسان به چیزی علم داشته باشد و به مقتضای آن عمل نکند؟ در پاسخ می گوییم: سر اینکه انسانی علم به چیزی دارد ولی، ملتزم به آن نمی شود و دل به آن نمی دهد این است که دل او جداگانه بوجود می آیند. علم به ذهن مربوط می شود که موضوع و محمول قضایا را با هم می سنجد و رابطه آن دو را کشف می کند و ربطی به دل ندارد. کار دل پس از کار ذهن و تحصیل علم، شروع می شود که تصمیم بگیرد به این معلوم ذهن ملتزم گردد. اما انسان هنگامی می تواند، چنین تصمیمی بگیرد که دلش در اختیار او باشد؛ چرا که بعضی از انسانها قبل از اینکه علم پیدا کنند، دلشان در جای دیگر گرو رفته است و این سخنی است مورد تأیید خدای متعال که می گوید:
ان فی ذلک لذکری لمن کان له قلب(224).
(حقاً در این هلاک پیشینیان یادآوری هست برای آنکس که دارای دل باشد.)
چون بعضیها دلی برایشان نمانده است و قبل از آنکه ایمان بیاورند دل را به چیزهای دیگری داده اند که قبل از معرفت حق برایشان مطرح بوده است چیزهایی از لذایذ حیوانی و خواسته های غرایز که دل انسان با آنها انس گرفته و توجهش آنچنان به آنها معطوف گشته که جایی برای مسائل دیگر باقی نمانده است و تو گویی دیگر دل ندارد از این رو، ایمانی برای او پیدا نمی شود. بنابراین، وقتی انسان می تواند از علم استفاده کند که دل داشته باشد و به تعبیر قرآن کان له قلب. یعنی تمایلات حیوانی آنچنان بر او مسلط نشده باشد که جایی برای انگیزه های دیگر باقی نمانده باشد. اگر ما بخواهیم به آنچنان می دانیم حق است مؤمن و ملتزم شویم، چیزهایی را که ممکن است ما را از ایمان و پذیرش قلبی باز دارد باید از خود دور کنیم، در این صورت آماده پذیرش و التزام نسبت به حقایقی می شویم که حقانیت آنها را دریافته ایم. و در فصل بعد در این زمینه به تفصیل سخن خواهیم گفت.
خداوند در قرآن کسانی را نام می برد که عالم بوده؛ ولی، ایمان نداشته اند. مثل شیطان، فرعون و فرعونیان که درباره آنها فرموده است:
و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم ظلما و علوا(225).
(و بخاطر ستم و برتری جویی، بدان انکار ورزیدند حال آنکه خودهاشان به آن یقین داشتند.)
پس اگر راه صحیح کسب علم را پیمودیم، به حق رسیدیم و یقین به آن پیدا کردیم تازه نوبت آن است که به آن ایمان بیاوریم.
شرایط ایمان
اکنون که می رویم تا شرایط مساعد را برای حاصل شدن ایمان فراهم آوریم، نخست چنانکه قبلاً گفتیم لازم است علم صحیح را کسب کنیم ولی علم به تنهایی برای تحصیل ایمان، کافی نیست؛ بلکه، علاوه بر آن، شرایط روانی ما نیز باید برای پذیرش حق، مساعد باشد؛ چون اعمال اختیاری انسان در واقع از دو مایه سرچشمه می گیرد: یکی شناخت و بینش، و دوم گرایش یا میل که این دو از دو مقوله متفاوت هستند.
بنابراین، برماست که برای فراهم آوردن ایمان در دو زمینه تلاش داشته باشیم: نخست: در زمینه تقویت شناخت خویش، و دوم در زمینه انگیزش میل فطری خویش به آوردن ایمان و انجام کارهای شایسته.
البته، بین شناخت و میل نیز یک نحو ترتب وجود دارد؛ چرا که، بر انگیخته شدن امیال مسبوق به نوعی شناخت است؛ از این رو، حکما گفته اند: علم علت شوق می شود. منظور از این جمله حکماء آن نیست که علم، علت تامه شوق می شود؛ چرا که، شوق از مقوله دیگری است و خود،مستقلی در نفس دارد؛ بلکه، منظور این است که شوق از مقوله دیگری است و خود، منشا مستقلی در نفس دارد؛ بلکه، منظور این است که شوق بدون علم، حاصل نمی شود؛ چرا که، انسان تا چیزی را نشناسد، نمی تواند به آن شوق پیدا کند. پس در واقع، علم، متمم علت شوق است؛ زیرا، اصل انگیزه فطری نسبت به متعلق شوق و میلهایی بالقوه چه نسبت به لذایذ مادی و چه نسبت به امور معنوی و حتی نسبت به لقاءالله تعالی در سرنوشت و نهاد انسان وجود دارد. منتها شکوفا شدن و برانگیخته شدنش مشروط به علم است. پس در واقع، علم دو نقش را بازی می کند: نخست آنکه حقیقت را برای ما روشن می کند پس از علم و آگاهی، مصداق خود را پیدا می کند و بدین ترتیب علم به شکوفایی آن میلها و تأثیر عملی آنها کمک خواهد کرد.