اخلاق در قرآن جلد اول

نویسنده : آیت الله محمد تقی مصباح یزدی مترجم : تحقیق و نگارش:محمد حسین اسکندری‏

تقوا

در قلمرو اخلاق، مفاهیم عام و ارزشی دیگری نیز داریم که اخص از مفهوم بر و محدودتر از آن هستند و یکی از آنها مفهوم تقواست. تقوا در قرآن به عنوان عامل سعادت و رستگاری انسان معرفی شده و رعایت آن، مورد تأکید فراوان قرار گرفته است. خداوند در ابتدای سوره بقره می گوید:
ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین(82).
(این کتاب، بدون تردید راهنمای پرهیزگاران است.)
سپس مشخصات و صفات برجسته متقین مثل ایمان، نماز، انفاق، و یقین را یکی پس از دیگری یادآوری کرده و در آخر هم خبر می دهد که فقط آنان رستگار هستند.
اولئک هم المفلحون(83).
در آیات فراوانی، خود تقوا یا مصادیق آن و کارهایی که رنگ تقوا دارند، یا تعابیر مختلف، به عنوان عامل سعادت ابدی و اخروی و مجوز ورود به بهشت، معرفی شده است. آیاتی نظیر:
ان المتقین فی جنات و نهر فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر(84).
(پرهیزگاران در باغها و جویبارهایند در جایگاهی پسندیده نزد سلطانی قدرتمند بسر می برند.)
و نظیر:
فاصبر ان العاقبة للمتقین(85).
(صبور باش که سرانجام (نیک)، مخصوص پرهیزکاران است.)
یا
والاخرة خیر لمن اتقی(86).
(آخرت برای کسی که تقوی پیشه کند بهتر است.)
ان للمتقین مفازاً حدائق و اعناباً(87).
و
(برای پرهیزکاران جای کامیابی هست باغها و تاکستانها و...)
بنابر آنچه گذشت، تقوا مفهومی است عام که بر بسیاری از افعال خوب و یا حتی بر همه کارهای خوب از جهت مصداقی، اطلاق می شود و از جمله مفاهیم انتزاعی است همانند سایر مفاهیم عامی که در زمینه اخلاق وجود دارند.
و از جهت تحلیل مفهومی و ریشه یابی لغوی کلمه تقوا در اصل وقوی بوده و اسم مصدر از اتقی، یتقی است که از ماده وقایه گرفته می شود. از این ماده سه واژه هست که در زبان عربی مرادف هم بکار می روند و عبارتند از تقوا، تقاة و تقیة کلمه تقیه در قرآن مجید بکار نرفته است و به جای آن در مورد تقیه، اصطلاح تقاة بکار رفته است چنانکه می فرماید:
الا ان تتقوا منهم تقاة(88).
(مگر اینکه (بخواهید از راه دوستی با کفار) حفظ کنید (خود را) از (شر) ایشان با تقیه کردن).
در این آیه تقاة بمعنی همان تقیه است که ما بکار می بریم ولی در کتاب نهج البلاغه، تقیه به معنای تقوی بکار رفته است(89) و پس از زمان حضرت امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه تقیه در بین مسلمین معنی خاص و امروزین خود را پیدا کرده و در مفهوم مخفی داشتن مذهب بلحاظ خطری که شخص را تهدید می کند بکار رفته؛ گر چه در اصل لغت همچنانکه در بالا گفتیم فرقی بین تقوا و تقاة نیست.
ماده وقایه (ریشه کلمات فوق) در مواردی بکار می رود که انسان خطری احساس کند و به منظور حفظ خویش از آن، رفتار خاصی را برگزیند که در این صورت گویند: هو اتقی یعنی خود را حفظ کرد؛ یعنی همان رفتار خاص را انجام داد. تقوا به این مفهوم که هر کسی از هر چه ترسید برای حفظ خویش از خطر، کاری انجام دهد یک مفهوم اخلاقی نیست و در مفهوم اخلاقی آن، از نظر قرآن ویژگیهای دیگری لحاظ می شود.
نخستین ویژگی آن است که خطر مورد احتراز، از ناحیه فاعل مختار باشد اما خطری که از آسمان یا دیگر عوامل طبیعت انسان را تهدید می کند و انسان خود را از این خطر حفظ می کند ربطی به اخلاق ندارد. دومین ویژگی آن است که خطر نامبرده متوجه سعادت ابدی انسان و کمال لایق وی باشد؛ چرا که در بینش اسلامی آنچه برای شخص مؤمن شایسته توجه است چنین خطر عظیم و جاودانی خواهد بود. سومین ویژگی این است که شخص تقوا پیشه در حقیقت در برابر خداوند تقوا را پیشه خود ساخته و از او می ترسد؛ زیرا بینش توحیدی اقتضا می کند که انسان هر نفع و ضرری را از خدا بداند و اگر چه چندین واسطه در بین باشد، موحد از وراء اسباب و شرایط و معدات، فعل الهی را می بیند. پس اگر خطری متوجه انسان مسلمان شود به نظر او علت اصلی و فاعلی که آن خطر را متوجه وی می کند خداوند است. چرا که، بالاصالة و استقلالا، تأثیر تمام پدیده های هستی به خداوند منتهی می شود.
با توجه به ویژگیها و بینش فوق، تقوا از دیدگاه اسلام به این معناست که انسان از خطری بترسد که از فعل اختیاری خود یا ترک آن متوجه سعادت ابدی او می شود، و بینش توحیدی می گوید: این خطر در نهایت به دست خداوند به او خواهد رسید، و در برابر این خطر، کاری کند که چنین خطری متوجه او نشود. کسی را که در برابر چنین خطری دست به چنین کاری می زند متقی، و این رفتار ویژه او را تقوا، گویند.
بنابراین، همیشه در مورد تقوا یک خوف قبلی وجود دارد که انسان را وادار به تحفظ می کند و چون مؤثر حقیقی، خداوند است هنگامی که آن را در قالب اسلامی اش بریزیم می شود خوف از خدا. هر کار بدی که از ما سر می زند ممکن است منشأ خطری برای خود ما شود و بخاطر آن کار خداوند ما را عقاب کند یا به معنای لطیفتری که در نظر اولیای خداوند است موجب محروم شدن از رضوان و دوری از لقاءالله شود که این خود برای اولیاخوف است و لازم نیست همیشه ترس انسان از عذاب جهنم باشد حتی، در روحیه دوستداران و اولیاء خداوند اینگونه عوامل تأثیر عمیقتری دارند و منشا خوف بیشتری می شوند. در این صورت تقوا به این معناست که انسان دقت کند دست بکارهایی نزند که باعث این محرومیت ها یا آن عذابها شود و طوری رفتار کند و کارهایی را انجام دهد یا ترک کند که اینگونه خطرها مصون و در امان باشد.
تقوا، در یک حد عالیتر حتی علاوه بر فعل یا ترک فعل خارجی شامل فعل و ترک فعل قلبی و باطنی نیز می شود مثل تحفظ و خودداری از افکار و تخیلاتی که برای سعادت انسان خطرناک هستند.
کلمه تقوا، و مشتقات آن در قرآن، دویست و بیست بار بکار رفته است که در اکثر آنها یعنی بیش از حدود صد مورد، متعلق آن ذکر نشده است مثل و العاقبة للتقوی و ان الله یحب المتقین
نظیر لفظ ایمان در بسیاری از موارد در قرآن، بدون متعلق آورده شده است. و در هشتاد و پنج مورد متعلق تقوا، در قرآن خداوند است که با لفظ الله یا رب یا ضمیر و با عباراتی نظیر واتقوالله یا واتقوا ربکم یا واتقون یا واتقوه و... بکار رفته است.
در سه مورد متعلق تقوا روز قیامت و همگی در سوره بقره آمده است که در دو آیه می فرماید:
واتقوا یوماً لا تجزی نفس عن نفس شیئاً(90).
(و از خطر و ضرر آن روز که کسی بکار کسی نیاید خود را حفظ کنید.)
و در یک آیه می فرماید:
و اتقوا یوماً ترجعون فیه الی الله(91).
(و از خطر روزی که در آن به سوی خدا باز می گردید خود را نگهدارید.)
و در بعضی آیات متعلق تقوا عذاب قیامت است نظیر آیات:
افمن یتقی بوجهه سوء العذاب یوم القیامة(92).
(آیا آن کسی که با (سپر کردن) صورتش در برابر عذاب ناگوار روز قیامت خود را حفظ می کند.)
و
فا تقو النار التی وقودها الناس و الحجارة اعدت للکافرین(93).
(پس (خود را) حفظ کنید از رنج آتشی که هیزمش مردم و سنگ است که برای کفار آماده شده.)
و
و اتقو النار التی اعدت للکافرین(94).
(و بترسید از آن آتشی که برای کافران آماده شده است.)
و
و اتقوا فتنة لا تصیبن الذین ظلموا منکم خاصة واعلموا ان الله شدید العقاب(95).
(از فتنه ای که تنها به ستمکاران نمی رسد (و فراگیر خواهد بود) بترسید و بدانید که خداوند سنگین مجازات است.)
اکنون سوال می شود که با توجه به متعلقات مختلف تقوا آیا مفهوم آن نیز اختلاف پیدا می کند یا اینکه تقوا در همه موارد مختلف و با داشتن متعلقات گوناگون، یک مفهوم بیش ندارد؟ در پاسخ باید بگوییم: چنانکه قبلاً توضیح دادیم تقوا در موارد مختلف و با متعلقات گوناگون، دارای یک مفهوم خواهد بود؛ چرا که، گفتیم: تقوای از روز قیامت و یا از آتش و غیره در حقیقت چیزی جز تقوا از خداوند نیست و در نهایت همگی آنها به همین معنا باز می گردد زیرا، روز قیامت را خداوند قرار داده برای رسیدگی به حساب بندگان، و آتش و عذاب را خداوند به منظور کیفر گنهکاران آماده کرده است. پس تقوا در همه موارد یک چیز است با لحاظهای مختلف، گاهی به واسطه های مختلف نسبت داده شده و گاهی هم به فاعل اصلی.
بنابراین، در مورد تقوا، همیشه یک نوع ترس وجود دارد که دارای عواملی گوناگون است: اندیشه به خطر افتادن سعادت و یا گرفتار شدن به شقاوت و بدبختی و یا عذاب الهی که کمی از نفس دورتر است و یک واسطه می خورد- چرا که عذاب باعث شقاوت نفس و بدبختی انسان می شود- و یا اندیشه روزی که این عذاب در آن روز برای انسان حاصل و باعث بدبختی او می گردد. ولی، همانطور که گفتیم: نهایت همه اینها خوف از خداست که حاکم آن روز و عامل آن عذاب و باعث آن مجازات خواهد بود و از این رو، در نهایت، همه این تقواها که بر اساس این ترسها انجام می گیرد بر می گردد به اتقاءالله. پس مؤمنی با تقواست که در همه کارها خداوند را در نظر داشته و با دقت تمام، طوری رفتار کند که موجب خشنودی خداوند شود و با حواس جمع دست به کارهایی نزند که نارضایتی و ناخشنودی خداوند را به دنبال داشته باشد. یعنی اگر از زاویه دیگری نگاه کنیم در واقع آن عذاب، نتیجه اعمال و رفتار خود انسان است و ترس از خداوند در واقع، ترس از نفس و اعمال و رفتار نفس انسان است ولی، از آنجا که مدبر و مؤثر حقیقی، خداوند است، این ترس به خداوند هم نسبت داده می شود.
نکته ای که از سخنان بالا می توان استفاده کرد این است که دلالت تقوا بر خوف، یک دلالت الزامی است چون اصل تقوا به معنی خود را نگهداشتن است، ولی این بدیهی است که تا انسان از چیزی نترسد تقوا و حفظ نفس، مفهومی پیدا نمی کند، چرا که ترس، انسان را وا می دارد تا خویشتن را از خطر حفظ کند. بنابراین، کاربرد تقوا در خوف کاربردی است در یک معنای التزامی. و نیز می توان گفت: مفهوم خوف در تقوا اشراب می شود یعنی حفظ نفس همراه با خوف است

رابطه تقوا و نیکی

در اینجا لازم است یادآوری کنیم هنگامی که مفاهیم تقوا و نیکی را با یکدیگر می سنجیم متوجه می شویم که کاملاً متفاوت هستند و این دو واژه دارای دو مفهوم جداگانه می باشند، مع الوصف در آیاتی از قرآن کلمه بر و کلمه تقوا بجای یکدیگر بکار می روند چنانکه در آیاتی چند ابرار در مقابل فجار قرار داده شده است نظیر:
کلا ان کتاب الابرار لفی علیین(96).
(هرگز... مؤکداً نامه عمل نیکوکاران در کتاب بلند رتبگان بهشت است.)
و عدل آن:
کلا ان کتاب الفجار لفی سجین(97).
(هرگز...مؤکداً نامه بدکاران در زندان جهنم است.)
و نظیر:
ان الابرار لفی نعیم و ان الفجار لفی جحیم(98).
(مؤکداً نیکوکاران در نعمت اند و بدکاران در جهنم.)
و در آیات دیگری تقوا و فجور با تعابیر مختلف در مقابل یکدیگر قرار گرفته و بکار رفته اند. در یک آیه متقین در مقابل بکار رفته و می فرماید:
ام نجعل المتقین کالفجار(99).
(آیا پرهیزکاران را همانند بدکاران قرار می دهیم.)
در آیه دیگر تقوا و فجور مقابل هم قرار داده شده و می فرماید:
فالهمها فجورها و تقواها(100).
(سپس بدکاری و پرهیزکاریش را به وی (نفس) الهام کرد.)
از تشابه این واژه از جهت تقابل با فجور به این نتیجه می رسیم که بر و تقوا گر چه در مفهوم یکی نیستند و با هم فرق می کنند، در مصداق متساوی و متحد هستند، و هر چیزی که مصداق بر باشد مصداق تقوا نیز هست و بر عکس. و یکی از آیات به روشنی دلالت می کند بر اینکه بر اصلاً همان تقوا است که می فرماید:
و لیس البر بان تأتوا البیوت من ظهورها ولکن البر من اتقی و اءتوا البیوت من ابوابها و اتقوا الله لعلکم تفلحون(101).
(نیکی آن نیست که به خانه ها از پشت بام یا دیوار آنها داخل شوید بلکه نیک آن کس است که تقوا کند و به خانه ها از درهایشان وارد شود و تقوا کنید تا رستگار شوید.)
چنانکه این حقیقت را از آیه دیگری نیز می توان دریافت که آن نیز دلالت بر وحدت مصداقی بر و تقوا دارد و می فرماید:
لیس البر ان تولوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب ولکن البر من امن بالله و الیوم الاخر و الملائکة و الکتاب و النبیین و اتی المال علی حبه ذوی القربی و الیتامی و المساکین و ابن السبیل و السائلین وفی الرقاب و اقام الصلوة و اتی الزکاة و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا و الصابرین فی الباساء و الضراء و حین الباس اولئک الذین صدقوا و اولئک هم المتقون(102).
(نیکی آن نیست که صورتهایتان را به سمت مشرق یا مغرب بگردانید بلکه نیک آن کس است که به خدا و روز جزا و فرشتگان و کتاب آسمانی و پیامبران ایمان آورده و به خویشان و یتیمان و تنگدستان و به راهمانده گان و کمک خواهان و در راه آزادی بردگان از مال خویش با اینکه دوستش دارد اعطاء کند و نماز را بپا دارد و زکات بدهد و آنانکه چون پیمان بندند به آن وفا کنند و صبر پیشه گان در سختی و مرض و هنگام جنگ. آنان هستند کسانی که راستی پیشه کرده و همانان پرهیزکارانند.)
خداوند در آیه فوق نخست مصادق بر را ذکر می کند سپس خبر می دهد که تنها آنان راستی را پیشه خود کرده و پرهیزکارند و نتیجه می گیریم هر کس بر را بجای آورد متقی خواهد بود و بر و تقوا در مصداق یکی هستند.
البته، خداوند در یک آیه می فرماید:
و تعاونوا علی البر و التقوی(103).
(و بر نیکی و پرهیزکاری همدستی کنید.)
و تقوا را عطف بر کلمه بر کرده و بر این اساس ممکن است آنچه که ما گفتیم مورد تردید قرار گیرد و این اشکال پیش آید که ظاهر عطف، مباینت معطوف با معطوف علیه است و اگر این دو واژه مصداقاً یکی بودند نمی بایستی بهم عطف می شدند.
از اشکال فوق به دو شکل می توان پاسخ داد: نخست آنکه بر و تقوا اگر چه در مصداق یکی هستند ولی، مفهوم بر، عام است و جز مطلق نیکی چیزی را در بر ندارد و در تعیین مصداق نمی تواند ما را راهنمایی کند که چه کارهایی خوب است.
ولی، مفهوم تقوا غنی تر است و اضافه بر معنای مستفاد از کلمه بر، خوف از خدا و قیامت و رضایت خداوند نیز از آن فهمیده می شود. بنابراین، مفهوم تقوا مشتمل بر اطاعت از خداوند است و از آنجا که این قید اطاعت از خداوند در مفهوم نیکی وجود ندارد نتیجه می گیریم که مفهوم تقوا غنی تر است و خصوصیات و قیود بیشتری را واجد خواهد بود پس می تواند مفسر کلمه بر قرار گیرد چنانکه در آیه قبل نیز چنین آمده بود و لکن البر من اتقی که دلالت دارد بر روشنتر بودن تقوا از بر و اینکه مردم می دانند تقوا چیست و چه خصوصیتی دارد. بر عکس، مصادیق بر برای مردم معلوم نبود از این جهت، رو به طرف مغرب یا مشرق می کردند و از پشت خانه وارد آن می شدند و خداوند می فرماید: اینها بر نیست؛ بر آنست که تقوا داشته باشید و چون تقوا مفهومش روشنتر است، بهتر می تواند مصادیق را تعیین و خصوصیات و قیود بیشتری را تبیین کند.
دوم آنکه تقوا دو نوع کاربرد دارد: اولین آن، یک مفهوم وسیع است که شامل هر نوع فعل و ترکی که مورد رضای خداوند باشد خواهد بود و دومین کاربردش، مفهومی محدودتر است که صرفاً به جنبه منفی توجه دارد: به استقبال خطر نرفتن و از آن پرهیز کردن و دوری گزیدن. اینکه معمولاً تقوا را به پرهیزگاری ترجمه می کنند به لحاظ همین مفهوم دوم است. در مفهوم نخست، جهت مثبت و منفی آن به طور مطلق مورد نظر است و مفهومی مساوی با مفهوم بر دارد ولی در مفهوم دوم جنبه منفی و سلبی آن بیشتر مورد توجه قرار می گیرد. بنابراین، مفهوم تقوا در ارتباط با مفهوم بر نظیر مفاهیمی هستند که هر گاه با هم باشند دو معنای متفاوت دارند و اگر جدا جدا بکار روند مفهومشان یکی است و به اصطلاح ادبی می گویند: اذا اجتمعا افترقا واذا افترقا اجتمعا. آری تقوا اگر خود به تنهایی بکار رود شامل همه موارد بر می شود ولی هر گاه کنار کلمه بر قرار گیرد بر به جنبه ایجابی و تقوا بر جنبه سلبی دلالت می کنند، آن به معنی انجام کارهای خوب، و این به معنی ترک کارهای بد خواهد بود. و به همین لحاظ نیز در آیه فوق در مقابل هم قرار گرفته و یکی بر دیگری عطف شده است.
به هر حال با توجه به موارد آیات در این تردیدی باقی نمی ماند که بر و تقوی مصداقاً یکی هستند. پس می توان گفت: عنوان عامی که در مورد اخلاق اسلامی بکار می رود و به این لحاظ می توان روی آن تکیه کرد، مفهوم تقوی است که کاربرد آن در قرآن از کلمه بر بیشتر است. کلمه بر در حدود بیست بار و کلمه تقوا حدود دویست و بیست بار در آن بکار رفته اند. چنانکه قرآن خود نیز معیار بودن آن را تأیید کرده و در آیه:
ان اکرمکم عندالله اتقیکم(104).
(بطور حتم گرامیترین شما نزد خدا با تقواترین شماست.)
تأکید دارد بر اینکه تنها ارزشی که برای افعال اختیاری ملحوظ شده تقواست و هر فعلی تحت این عنوان، ارزش می یابد. حتی تحصیل علم در صورتی ارزشمند است که مصداق تقوا باشد و برای خدا تحصیل شود. کسب ثروت و صرف آن نیز نباید خارج از تقوا باشد.
تقوا مفهومی است که مبادی نفسانی فعل هم در آن ملحوظ می شود و خود به خود نشان می دهد که کار اختیاری انسان از چه مبدا یا مبادی نفسانی باید سرچشمه بگیرد آن مبادی که در آن هم اعتقاد به خدا و هم اعتقاد به قیامت و حتی می توان گفت: اعتقاد به نبوت، لازم است. زیرا کسی که می ترسد خداوند در روز قیامت وی را کیفر دهد به فکر می افتد که چه کاری مطلوب اوست تا انجام دهد و کدام رفتار مورد غضب اوست تا ترک کند و حتی در این جهت، دقت و وسوسه از خود نشان می دهد؛ ولی از آنجا که عقل خود وی در این زمینه بجایی قد نمی دهد خود به خود به سوی وحی و انبیا هدایت خواهد شد. اگر برایش ثابت شد خدا کسی را فرستاده به این منظور که مردم بدانند چه کاری را باید بکنند و چه کار را نکنند چون تلاش دارد که خود را از خطر برهاند حتماً به او ایمان می آورد و برای آنکه سعادتش تأمین شود از وی پیروی می کند. بنابراین، تقوا هم اصول اخلاق اسلامی را در بر دارد و هم جهت حرکت را نشان می دهد و می توان آنرا به عنوان تنها ملاک ارزش در فعال اختیاری انسان مطرح کرد.
پس تقوا مقدماتی دارد: نخستین آنها اعتقاد به خداست چون در تقوا ترس از خدا اشراب شده و ترس از خدا بدون شناخت و اعتقاد به او امکان ندارد. دومین آنها اعتقاد به قیامت و کیفر و پاداش است زیرا اگر کسی معتقد به خدا باشد ولی فکر کند که خداوند فقط رحمت دارد و هرگز گنهکاری را کیفر نمی کند طبعاً، از انجام کارهای دلخواه خود، بدون آنکه ببیند حکم خداوند نسبت به آن کارها چیست باکی ندارد.
اکنون معلوم می شود که چرا قرآن به هنگام معرفی با تقوایان از ایمان نیز به عنوان یکی از اوصاف ایشان نام می برد. در ابتدای سوره بقره می فرماید:
ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین الذین یؤمنون بالغیب و یقیمون الصلاة و مما رزقناهم و الذین یؤمنون بما انزل الیک و ما انزل من قبلک و بالاخرة هم یوقنون.
(این کتاب، بی گمان، هدایتی برای با تقوایان است کسانی که غیب را باور دارند و نماز را بپا می کنند و از آنچه روزیشان کرده ایم انفاق می نمایند و کسانی که به آنچه از وحی بر تو ای پیامبر اسلام و نیز آنچه از وحی قبل از تو بر دیگر انبیا فرود آمده ایمان آورده به آخرت یقین آورند.
در آیات فوق، ایمان به مبدا و معاد و نبوت نیز در زمره بقیه اوصاف متقین ذکر شده؛ ولی، باید توجه داشته باشیم در واقع منظور این نیست که تقوا منشا این ایمانها می شود؛ بلکه این ایمانها پایه تقوا را تشکیل می دهند و بدون ایمان، تقوا تحقق نخواهد یافت.
البته، برای این آیه تفسیر دیگری هم ذکر شده که تقوا دو نوع داریم: تقوای فطری، و تقوای شرعی. تحقق تقوای فطری قبل از ایمان به خدا نیز برای انسان ممکن است که در این نوع تقوا انسان با تشخیص عقل از کارهای بد پرهیز می کند و کارهای خوب را انجام می دهد. و همان تقوای فطری سبب می شود که انسان به خدا ایمان بیاورد و در این صورت تقوا منشأ ایمان است؛ ولی، این حقیقت روشن است که تقوی الله به عنوان یک ارزش اخلاقی عام، متوقف بر ایمان، به مبدا و معاد و ملازم با ایمان به وحی و نبوت خواهد بود. این مساله تأکید دیگری است بر آنکه اخلاق اسلامی برخاسته از عقاید اسلامی است. بین رفتار و عقاید انسان رابطه ناگسستنی وجود دارد و این اعتقاد است که به رفتار انسان، شکل می دهد. آری بین اعمال و اعتقادات یا آنچه را که لازم می دانیم انجام دهیم و شناختی که از جهان هستی داریم رابطه ناگسستنی وجود دارد؛ تا آن اعتقادات نباشد این بایدها پدید نمی آید.

صبر

مفهوم دیگری در قرآن که در وسعت و موارد کاربردش شبیه مفهوم تقوا می باشد، مفهوم صبر است که در روایات آن را بر سه قسم تقسیم کرده اند: صبر در طاعات، صبر بر مصیبت، و صبر از معصیت.
مفهوم صبر، این معنا را تداعی می کند که گویی عاملی انسان را به سویی می کشاند و او در مقابل آن، مقاومت می کند این عامل ممکن است درونی باشد و یا بیرونی و عامل درونی نیز مختلف است: گاهی یک عامل درونی و کشش نفسانی اقتضای نوعی فعالیت دارد و چون آن فعالیت، نامشروع است، انسان در برابر آن عامل مقاومت و از انجام آن کار و حرکت، خودداری می کند. این نوع مقاومت را صبر در مقابل معصیت می نامند. گاهی بر عکس، عامل درونی اقتضای سکون و ترک فعلی را دارد که انجام آن لازم است؛ چرا که انسان طبعاً راحت طلب است و دنبال فراغت و آسودگی می گردد و از زحمت و انجام کارهای مشکل گریزان است، از این رو، فی المثل معمولاً، مایل نیست به کارهای سخت و توانفرسا و پرمخاطره ای چون جهاد تن در دهد ولی در موقعیتی است که خداوند رفتن به جهاد را بر او واجب کرده و شخص مکلف، برای اطاعت این فرمان در برابر آن عامل رکود و سکون که از درون او را به ترک جهاد دعوت می کند مقاومت و با حرکت کردن و رفتن به جهاد با آن، مبارزه می کند. این نوع مقاومت را صبر در اطاعت گویند. و گاهی حوادثی در خارج از وجود انسان، تحقق می یابد که آثار نامطلوبی در انسان می گذارد و او را وامی دارند دست به کارهایی بزند که وی را از مسیر حق، منصرف سازد. مثل اینکه مصیبتی برای شخص پیش آید که سبب ناراحتی او شود آنچنانکه بخواهد دست به یک سری کارهای عکس العملی بزند، سر و صدا و بی تابی کند و یا حتی از عامل آن حادثه، انتقام بگیرد که در این صورت لازمست مقاومت کند از جزع و فزع خودداری و آرامش قبلی خود را حفظ کند این نوع مقاومت را صبر بر مصیبت می نامند.
با توجه به این کاربرد وسیع واژه صبر می توان گفت: اکثر قریب به اتفاق افعال اخلاقی یا حتی همه آنها به لحاظی زیر عنوان صبر قرار می گیرند چنانکه به لحاظهای دیگری تقوا و بر بر آنها صادق خواهد بود. آری در افعال اخلاقی حیثیتهای مختلفی لحاظ می شوند به لحاظ اینکه ترس از عذاب خدا انگیزه انجام آن کار می شود تقواست و بدین لحاظ که انجام آن به معنی مقاومت در مقابل عوامل مخالف درونی و بیرونی است مصداق صبر خواهد بود و از این جهت که این کارها به نوبه خود مطلوب هستند کلمه بر بر آنها مصدق می کند و بر این اساس می توان گفت: صبر نیز از مفاهیم عام اخلاقی است که تمام حرکات و سکنات و افعال و تروک اخلاقی انسان را در بر می گیرد.
در قرآن کریم چنانکه گفتیم صبر در موارد مختلفی بکار رفته. در بسیاری از موارد کاربرد آن مطلق است و مصداق خاصی برای آن ملحوظ نشده که در این صورت به معنای مطلق پایداری و شکیبایی از هر نوعش خواهد بود نظیر:
ان الله مع الصابرین(105).
و
و الله یحب الصابرین(106).
و در موارد دیگری از کاربرد آن، یک جهت خاص و صبر ویژه ای منظور است نظیر:
و لنبلونکم بشی ء من الخوف والجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرین الذین اذا اصابتهم مصیبة قالوا انا لله و انا الیه راجعون(107).
(و شما را به شمه ای از ترس و گرسنگی و کاهشی در اموال و نفوس و محصولات، امتحان خواهیم کرد و صابران را نوید ده آنان که چون مصیبتی به ایشان رسد گویند: ما متعلق به خداییم و به سوی او باز می گردیم.)
که در این آیه مورد نظر صبر بر مصیبت است.
و نظیر:
فاصبر لحکم ربک(108).
که به روشنی صبر بر طاعت از آن فهمیده می شود و به پیامبر خطاب می کند که در انجام حکم الهی بردبار باش و از میدان در نرو. چنانکه در آیات دیگری مثل:
ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکة ان لا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التی کنتم توعدون(109).
(آن کسانی که گفتند صاحب اختیار ما خداست سپس پایداری نمودند فرشتگان برایشان فرود آیند که نترسید و غم مخورید و بشارت باد شما را به بهشتی که وعده داده شده اید.)
و نظیر:
و استقم کما امرت(110).
(استوار باش چنانکه به آن مأمور شده ای.)
و غیره، همان مفهوم با لفظ استقامت بیان شده است.
اصطبار یکی از مشتقات کلمه صبر و چنانکه اهل لغت گفته اند: مبالغه در صبر است و در قرآن بکار رفته نظیر:
و اصطبر لعبادته(111).
(و در عبادت او صبور باش.)
یعنی باید در برابر راحت طلبی نفس، استقامت کنی و در انجام عبادات که همراه کار و حرکت و تلاش است، حال آنکه نفس آرامش و سکون را می طلبد، شکیبایی زیادی داشته باشی و نظیر:
و أمر اهلک بالصلوة و اصطبر علیها(112).
(خاندان خود را به نماز فرمان ده و خود نیز بر آن صبور باش.)
دقت در نماز، مواظبت بر آن، زیاد خواندن، به موقع خواندن و... همه اینها اصطبار بر صلوة است و از قسم صبر بر طاعت شمرده می شود چنانکه صبر در قتال با دشمن و جهاد نیز از این قبیل خواهد بود. بنابراین، صبر کاربرد وسیعی دارد و از مفاهیم عام اخلاقی به حساب می آید، ولی شایعترین کلمه ای که از آن به عنوان یک مفهوم عام و ارزش کلی اخلاقی می توان نام برد کلمه تقواست که بدون استثنا شامل همه موارد می شود و هیچ ارزشی در عرض آن مطرح نیست بلکه همه ارزشهای دیگر لازم است زیر عنوان تقوا واقع شوند تا ارزش اخلاقی به حساب آیند.
ممکن است گفته شود که آن علاوه بر تقوا ارزشهای دیگری را نیز مطرح می کند نظیر ارزش علم و عالم که می فرماید:
قل هل یستوی الذین یعلمون والذین لا یعلمون(113).
(خداوند کسانی از شما که ایمان دارند و آنان که دانش یافته اند به درجاتی بالا می برد.)
که از آنها استفاده می شود علم ارزش مستقلی دارد؛ ولی، با توجه به اینکه هر علمی در اسلام مطلوب نیست بلکه، از نظر متعلق و کیفیت تحصیل و نیز کیفیت بهره برداری از آن قیدهایی می خورد که در صورت رعایت آن قیود، ارزشمند است و مصداق تقوا خواهد بود. پس ارزش علم مطلق نیست از این رو، در مواردی نه تنها موجب سعادت نشده بلکه عامل شقاوت انسان گردیده است. خداوند می فرماید:
و اتل علیهم نبأ الذی اتیناه ایاتنا فانسلخ منها فاتبعه الشیطان فکان من الغاوین و لو شئنا لرفعناه بها و لکنه اخلد الی الارض و اتبع هواه(114).
(حکایت آن کس را که آیات خود را بدو تعلیم دادیم و از آن به در شد، پس شیطان او را به دنبال خود کشاند و از گمراهان گردید، برای آنان بخوان.)
در بسیاری از موارد صاحبان علم را از این نظر که به علمشان عمل نمی کنند مذمت می کند و حتی بزرگترین جنایت را به آنان نسبت می دهد و چه جنایتی بالاتر از اینکه مردم را از راه خدا باز دارند و منحرف سازند؛ چرا که با سوء استفاده از علم خویش درست در جهت مخالف اهداف الهی حرکت کردند. هدف الهی از آفرینش انسان و ارسال رسل و فرو فرستادن کتب آسمانی این بوده که بشر در مسیر حق حرکت کند، و اینان وی را در مسیر باطل کشاندند. آری این کار را کسانی کرده و می کنند که عالمند و به اصطلاح قرآنی الذین اوتوا العلم چنانکه می فرماید:
فما اختلفوا الا من بعد ما جائهم العلم بغیا بینهم(115).
(و اختلاف نکردند مگر بعد از آنکه علم سویشان آمده بود به خاطر بغی و حسد (ورزی) به یکدیگر.)
چرا که تا علم نداشته باشند توان این کارها را ندارند. پس بزرگترین جنایات از علم ناشی می شود و با چنین وضعی نمی تواند ارزش مطلق داشته باشد بلکه ارزش خود را از چیز دیگری می گیرد یعنی باید مصداق تقوا باشد. به عبارتی ارزش علم یک ارزش وسیله ای است نه غایت، و از آن جهت که می تواند در تکامل انسان مؤثر باشد مطلوب است و از آنجا که می تواند در سقوط انسان نیز مؤثر باشد نمی توانیم آن را به عنوان یک ارزش مطلق مطرح کنیم. در مثل باید بگوئیم: علم ظرفیت وجودی انسان را پر می کند و در حقیقت ظرفیت روحی او را گسترش می دهد، حال خواه علمی مفید نظیر عسل باشد و یا مضر نظیر زهر کشنده که در صورت دوم خطر علم بیش از جهل خواهد بود. پس ارزش علم، تابع کیفیت بهره برداری از آن خواهد بود چنانکه، شجاعت و نیرومندی انسان در مقایسه با ضعف او ظرفیت و توان بیشتری به وی می دهد ولی ارزش آن مطلق نیست بلکه بستگی دارد به کیفیت بهره برداری از آن مثل آنکه در جهاد فی سبیل الله از آن استفاده شود، و خداوند به این دو ظرفیت اشاره می کند آنجا که می فرماید:
و زاده بسطة فی العلم و الجسم(116).
(ظرفیت علمی و جسمی او را وسعت بخشید.)
با دادن علم، ظرفیت روحی و با دادن قوت و قدرت ظرفیت جسمی وی را گسترش داده است. اما این ظرفیت به چه کار می آید و از چه ارزشی برخوردار است، بستگی دارد به اینکه با چه نیتی و کدام مبادی نفسانی این گسترش را تحصیل کند و در چه راهی آن را بکار گیرد. پس علم به عنوان یک ارزش اخلاقی نمی تواند مطرح شود بلکه، صرفاً یک کمال نسبی است به این معنی که روح عالم گنجایش بیشتری دارد اما تضمینی وجود ندارد که این علم خود بخود نهایتاً موجب سعادت انسان شود پس تنها چیزی که از نظر قرآن ارزش مطلق اخلاقی دارد تقوی است.