اخلاق در قرآن جلد اول
نویسنده : آیت الله محمد تقی مصباح یزدی مترجم : تحقیق و نگارش:محمد حسین اسکندری
دسته بندی مسائل اخلاقی
فلاسفه اخلاق تا کنون، به پیروی از ارسطو، اخلاق را به ملکات راسخه در نفس که در اثر تکرار عمل حاصل می شود تفسیر کرده اند. و از آن جا که منشا اعمال و رفتار انسان قوی نفسانی اوست، هماهنگ با تنوع و تعدد قوای نفسانی، فصول اخلاق را به اقسام متنوعی تقسیم کرده اند آنان می گویند: قوایی که در پیدایش افعال و به دنبال آنها ملکات انسان مؤثر هستند سه دسته اند: 1 - قوه عقلیه 2 - قوه شهویه 3 - قوه غضبیه. و هر یک از این قوای سه گانه، رفتارها و کردارهای ویژه ای طلب می کنند. و نیز به ترتیب اولویت این قوا، به بررسی اعمال و رفتار انسان می پردازند. و علمای اخلاق اسلامی هم غالباً به پیروی از ارسطو کم و بیش همین تقسیم بندی را رعایت کرده اند.
اکنون، در ارتباط با تقسیم فوق دو سوال قابل طرح است که دقت در آنها در جای مناسب خود قابل ملاحظه خواهد بود: نخست آنکه آیا تقسیم قوای نفس به این سه قوه درست است و آیا می توان قوای نفس را در این سه خلاصه کرد؟ دوم آنکه تقسیم اخلاق و رفتار و ملکات اخلاقی بر اساس تنوع قوای نفسانی آیا می تواند مطلوب باشد و یا اینکه بهتر است روش دیگری برای تقسیم آنها پیدا کنیم؟
می توان گفت: هر دو مطلب فوق تا حدی قابل مناقشه است و ما می توانیم در این زمینه تقسیمات دیگری ارائه کنیم که مبتنی بر تنوع قوای نفس نباشد و یا تقسیماتی که مبتنی بر قوای نفس باشد؛ ولی، قوای نفس را در این سه قوه منحصر نکنیم و تعداد بیشتری از قوای نفس و تنوع ظریفتری از آنها را اساس کار خود و ریشه تقسیم رفتارها و ملکات اخلاقی قرار دهیم چنانکه به یاری خدا بزودی مطرح خواهیم کرد.
از نظر ما موضوع علم اخلاق اعم از ملکات نفسانی است که فلاسفه اخلاق تاکنون به عنوان موضوع علم اخلاق بر آن تأکید داشته اند و چنانکه قبل از این گفته ایم: موضوع اخلاق اعم از ملکات اخلاقی است و همه کارهای ارزشی انسان را که متصف به خوب و بد می شوند و می توانند برای نفس انسانی کمالی را فراهم آورند یا موجب پیدایش رذیلت و نقصی در نفس شوند در بر می گیرد و همگی آنها در قلمرو اخلاق قرار می گیرند.
چنانکه به نظر ما قرآن کریم و روایات نیز این سخن را تأیید می کنند. بنابراین می توان گفت: موضوع اخلاق، موضوع وسیعی است که شامل ملکات و حالات نفسانی و افعالی می شود که رنگ ارزشی داشته باشند.
اکنون، پس از روشن شدن حد و مرز موضوع اخلاق، می توانیم به عنوان طرح بررسی و روش مطالعاتی آن، تقسیمات گوناگونی را، بر اساس تنوع قوای نفس یا به صورت دیگری، ارائه دهیم تا در سیر مطالعاتی و تحقیق، نقاط ورود و خروج و تسلسل منطقی مباحث را روشن کند.
ما هم می توانیم مسائل اخلاقی را به تناسب تنوع قوای نفس تقسیم بندی کنیم و هم به تناسب تنوع متعلقات افعال اخلاقی. و به عبارتی هم می توانیم تقسیم را از مبدا فعل شروع کرده و افعال اخلاقی را به تناسب مبادی گوناگون نفسانی آنها به گروههای گوناگون تقسیم و در رده های مختلف قرار دهیم. چنانکه پیروان ارسطو عمل کرده اند با این تفاوت که تقسیم دیگری از قوای نفسانی مورد نظر، خواهد بود که به یاری خدا ارائه خواهیم داد و هم ممکن است که تقسیم را از متعلق و طرف رابطه شروع کرده و موضوعات اخلاقی را بر اساس تنوع متعلقات افعال اخلاقی رده بندی و منظم سازیم.
در مورد تقسیم به تناسب متعلقات می گوییم: متعلق افعال اختیاری یا خود فاعل است یا دیگران هستند و یا اینکه با خدای متعال ارتباط پیدا می کند که می توان به تناسب هر یک، نام متناسبی نیز بر آن اطلاق کرد. نخستین قسم را اخلاق فردی بخش دوم را اخلاق اجتماعی و بخش سومش را اخلاق الهی نام می گذاریم. و این تقسیمی دلنشین تر از تقسیم گذشته خواهد بود.
در تقسیم به تناسب مبادی نفسانی افعال همانطور که در بالا گفتیم: می توان مبادی نفسانی افعال و به عبارتی قوای نفس را به صورتهای دیگری تقسیم کرد و ما در اینجا یک تقسیم را به این صورت مطرح می کنیم که افعال انسان: 1 - گاهی منشأ غریزی دارد؛ یعنی، فعل و انفعالات بدنی مستقیماانگیزش آنها می شود مثل: خوردن یا روابط جنسی و نظایر آنها که منشاشان میل به خوردن یا میل جنسی است و این تمایلات به سبب فعل و انفعالات فیزیولوژیک تحقق می یابند.2 - گاهی دیگر منشأ افعال، تأثرات روحی انسان نظیر حالات ترس و وحشت و اضطراب هستند که در روان شناسی با عنوان انفعالات نام برده می شوند. 3 - برخی دیگر کارهایی هستند که از تمایلات عالی انسانی و به اصطلاح تمایلات فطری نظیر: حقیقت جویی، کمال طلبی، میل به فضایل اخلاقی و پرستش، منشأ می یابند یعنی تمایلاتی که منشأ بدنی و عضوی ندارند، برخاسته از عوامل مادی و فیزلوژیک نیستند و مبدا و منشأ بدنی و عضوی ندارند، برخاسته از عوامل مادی و فیزلوژیک نیستند و مبدا و غایت مادی ندارند.4 - در مواردی نیز رفتارهای انسانی منشأ احساسی و عاطفی دارند که این خود به دو نوع تقسیم می شود: یکی رفتارهایی است که عواطف مثبت انسان مثل انس و محبت آنها را برانگیخته است، و دوم رفتارهایی که منشاشان عواطف منفی انسان نظیر حسد و کینه و نفرت خواهد
طرح مورد نظر و شرح آن
ما در این نوشته طرح و تقسیم بندی به تناسب متعلقات افعال را دنبال می کنیم، به این معنا که آن ها را چنانکه گفتیم، تقسیم می کنیم به: 1 - اخلاق الهی یعنی کاری انسانی که به خدا مربوط می شود، مثل یاد خدا، توجه به خدا، خشوع و خوف از خدا، رجاء و ایمان به خدا و غیره که عباداتی بر اساس آنها انجام می شود مثل نماز و روزه و غیره.2 - اخلاق فردی یعنی کارهایی که به خود شخص مربوط می شود و در انجام دادن آنها اصالتا رابطه با خدا منظور نیست گو اینکه ممکن است با خدا و احیاناً با مردم هم ارتباط پیدا کند؛ ولی، در آن بالاصالة فقط رابطه با خود انسان ملحوظ است؛ مثل شکم بارگی، شهوترانی، چه اینکه انسان پرخور باشد یا کم غذا و دنبال شهوات برود یا نرود در اصل به خود شخص مربوط است گر چه به این لحاظ که ممکن است در یک صورت اطاعت خدا و در یک صورت مخالفت خدا باشد. با خداوند هم ارتباط پیدا می کند و یا مثل ارضاء غریزه جنسی که منشأ آن صفت نفسانی شهوترانی است و به منظور پاسخگویی به آن انجام می شود پس اصلاً به خود شخص مربوط می شود ولی این بدیهی است که ناگزیر با شخص دیگری نیز ارتباط پیدا کند. 3 - اخلاق اجتماعی که محور اصلیش ارتباط انسان با دیگران است و از معاشرت با دیگران و زندگی اجتماعی پدید می آید: مثل احسان به دیگران، احترام یا توهین به دیگران که محور اصلی آن ها را روابط اجتماعی تشکیل می دهد.
اکنون، اشاره به این حقیقت لازم است که گر چه رفتارهای انسانی چنانکه در بالا تقسیم کردیم متنوعند و در سه ردیف اخلاق فردی، اخلاق اجتماعی و اخلاق الهی قرار می گیرند ولی، همه آنها از یک سری مبادی مختلف نفسانی سرچشمه می گیرند که کلیاتش مشترک است. ما در مباحث انسان شناسی مطرح کرده ایم که افعال اختیاری انسان بطور کلی از هر یک از دو مبدا نفسانی به وجود می آید: 1 - بینشها و شناختها 2 - تمایلات و گرایشها. و نیز گفتیم: که این دو نوع مبدا افعال نفسانی نسبت به انجام فعل دو اثر متفاوت دارند که یکی فقط روشنگری می کند و اثرش کشف واقعیتهاست، و دیگری تحریک کننده است و انسان را به طرف انجام کار بر می انگیزد که البته این انگیزش با حالات و کیفیاتی نفسانی مثل ترس و امید، توام است که در نتیجه در بسیاری از موارد به فعالیت بدنی منتهی می شود و در مواردی نیز صرفا یک فعل درونی تحقق می یابد و گر چه ممکن است به وسیله اندامهایی از بدن مثل مغز و اعصاب انجام شود ولی به بیرون بدن سرایت نمی کند. که این افعال هم از آنجا که در زمره افعال اختیاری انسان هستند در قلمرو اخلاق قرار می گیرند.
نکته دیگری که قابل ملاحظه خواهد بود این است که در مبادی و فلسفه اخلاق عقلا و کتابا و سنتا به این نتیجه رسیدیم که ارزش اخلاق به دو عامل وابسته است: یکی صلاحیت خود فعل، و دوم نیت و انگیزه فاعل؛ که این دو در حقیقت به منزله جسم و روح عمل اخلاقی هستند. یعنی کار اخلاقی هم خود به خود باید صالح و درست باشد و هم علاوه بر آن، لازم است با نیت و انگیزه صحیحی انجام گیرد تا ارزش پیدا کند. بنابراین، در همه افعال خواه و نا خواه با نیت ارتباط داریم که از سویی در واقع روح عمل و اساس ارزش را تشکیل می دهد و از سوی دیگر نیت یکی از همان کارهای درونی مخفی است و در قلب انسان انجام می پذیرد. چنانکه قبلاً، نیت مورد نظر اسلام را نیز مطرح کردیم که در هر حال به شکلی ارتباط با خدا در آن ملحوظ است و مرتبه ای از تقرب به خداوند را واجد خواهد بود که یا عمل را از روی خوف از خدا انجام می دهد یا به طمع نعمتهای خدا و یا اینکه انگیزه شخص فاعل اطاعت امر خدا و تقرب به خداوند است بدون آنکه طمع به نعمتهایش یا خوف از عذابش واسطه شوند. در هر حال از آنجا که مبادی افعال اختیاری انسان درونی هستند و انگیزه کار هر چه باشد در دل انسان جای دارد ناچاریم قبل از هر چیز قلب را مورد بحث و بررسی قرار دهیم.
قلب چیست؟
قبل از آنکه به پاسخ این پرسش اساسی بپردازیم یاد آوری می کنیم که گر چه بحث و بررسی قلب اصالتا یک بحث و بررسی قلب اصالتا یک بحث اخلاقی نیست و نمی تواند در زمره مسائل علم اخلاق شمرده شود ولی، از آنجا که در محدوده علم اخلاق همه جا با این دو واژه یعنی قلب و فواد یا قلب و نیت که کار قلب و یا به اصطلاح فارسی خودمان، کار دل است، سر و کار داریم، مناسب است که قبل از ورود در محدوده مسائل علم اخلاق بحثی در این زمینه داشته باشیم و واژه قلب یا فواد را در قرآن کریم و در اصطلاح علم اخلاق بررسی کنیم تا با روشن شدن مفهوم دقیق آن ، درگیر اشتباهات یا مغالطه ها نشویم.
اکنون، در پاسخ به پرسش فوق می گوییم: کلمه قلب در فیزیولوژی و نیز در عرف عام معنای روشنی دارد، یکی از اندامهای بدن انسان و عضوی است که معمولاً در طرف چپ سینه قرار دارد و در فارسی به دل تعبیر می شود و در سایر زبانها نیز مرادفات این واژه به همین عضو نامبرده اطلاق می شود؛ ولی، در هنگامی که همین واژه قلب یا فواد و یا در فارسی دل را در محدوده اخلاق و علم اخلاق به کار می گیرند: قطعا، چنین مفهومی منظور نظر گوینده نیست. و منظور ما نیز از طرح پرسش فوق روشن شدن همین معنای پیچیده و اخلاقی آن و نیز اصطلاح قرآنی و روایی این واژه خواهد بود.
البته، مفسرین و فقهاء الحدیث، در مقام تبیین آیات و روایات و توضیح این واژه در زمینه اینکه در اصل برای چه معنایی وضع ده و به چه مناسبت در معنی دوم به کار می رود مطالبی اظهار داشته اند و لغت شناسان نیز در بیان تناسب دو مفهوم قلب و رابطه آن دو گفته اند که کلمه قلب با تقلب و قلب و انقلاب که به معنی تغییر و تحول و زیر و رو شدن است هم خانواده بوده و وجه مشترک بین معنای لغوی و اصطلاح اخلاقی آن نیز همین است زیرا در قلب به معنی اندام بدنی که دائما در آن، خون در حال زیر و رو شدن است و قلب به معنای اخلاقی و قرآنیش هم دارای حالات متغیر و دگرگون شونده است پس این واژه در این مورد به مناسبت همان نکته انقلاب و تقلب و تحول به کار رفته است.
این گونه بحثها در ارتباط با پاسخ پرسش فوق نمی تواند چندان مفید باشد. و ناگزیر لازم است برای روشن شدن مفهوم قلب در علم اخلاق و اصطلاح قرآنی و روایی آن فکر دیگری بکنیم. قطعا اکنون که کلمه قلب در این دو مفهوم مختلف فیزیکی و اخلاقی به کار می رود حکم مشترک لفظی را دارد و در هر یک از دو معنای فوق، بدون توجه بمعنی دیگرش و بدون آنکه رابطه میان آن دو در نظر گرفته شود، به کار خواهد رفت، یک عالم طبیعی هنگامی که کلمه قلب را به کار می برد منظورش به روشنی همان اندام خاص است و کمترین توجهی به معنی اخلاقی آن ندارد؛ چنانکه، یک عالم و دانشمند اخلاقی نیز از به کار گرفتن این کلمه جز همان مفهوم اصطلاحی ویژه اخلاق چیزی دیگری در نظر ندارد و توجهی به مفهوم فیزیکی آن نمی کند. بنابر این، کلمه قلب به صورت مشترک لفظی در این دو معنا به کار می رود و لازم نیست در بیان رابطه میان این دو معنا یا تشخیص مفهوم اصلی از فرعی از میان این دو مفهوم و توضیح آنکه در کدام نخست وضع و سپس به دیگری نقل گردیده است، فکر خویشش را به کار اندازیم؛ چرا که؛ این گونه مطالب هیچ تأثیری در زمینه درک مفهوم اخلاقی کلمه قلب که مورد نظر ماست نخواهد داشت گر چه برای لغت شناسان بحثهایی شیرین به حساب آیند و گرچه در حد خودش از ارزشهایی نیز برخوردار باشند؛ چنانچه در تفسیر شریف المیزان نیز بحثی مستقل زیر عنوان قلب در قرآن عنوان شده و وجهی در بیان ارتباط این دو مفهوم قلب ارائه گردیده است به این صورت که حیات و زندگی انسان در نخستین مرحله اش به قلب تعلق می گیرد و در آخرین مراحل نیز از قلب جدا می شود یعنی آخرین عضوی که می میرد و یا زندگی و حیات و زندگی انسان در نخستین مرحله اش به قلب می گیرد و در آخرین مراحل نیز از قلب جدا می شود یعنی آخرین عضوی که می میرد و یا زندگی و حیات از آن جدا می شد قلب است و در این زمینه به کلماتی از اطباء قدیم چون ابن سینا و تجربیات و اکتشافاتی از طب جدید که موید سخن ایشان در تناسب دو معنای قلب است استشهاد کرده اند. بنابراین، بکار بردن واژه قلب در روح و صفات روحی به این مناسبت است که قلب بمعنای اندامی از بدن تجلی گاه روح است و نخستین عضوی است که روح به آن تعلق می گیرد و به یک معنی، واسطه ارتباط روح با بدن است.
البته، مطلب فوق یک مطلب تجربی است و اثبات صحت آن بر عهده علمای طبیعی خواهد بود و محتمل است که مطلب صحیحی باشد، ولی، سخن در این است که آیا به کار رفتن کلمه قلب در چنین معنا و مفهومی بدین لحاظ بوده که روح نخست به قلب تعلق می گیرد و در آخر نیز از قلب خارج می شود؟ آیا این که قلب اولین عضوی است که زنده می شود و آخرین عضوی است که می میرد باعث شده تا کلمه قلب را به معنای قوه مدرکه و مرکز عواطف به کار گیرند. شاید مناسبتر بود که روح به این معنا به کار می رفت. روح است که معنی حیات را تداعی می کند. و به هر حال به نظر ما اینکه لحاظ فوق منشأ اطلاق کلمه قلب بر قوه مدرکه و مرکز عواطف شده باشد، دور از ذهن است.
همچنین، می توان گفت: که حالات روحی و منسوب به قلب و روح نظیر شادی، اضطراب، تشویش و غیر آن بیشتر و نیز پیشتر از هر عضو دیگر در قلب و ناحیه قلب احساس می شوند در حالت غم و اندوه این سینه است که تنگ می شود و قلب است که می طپد و نبض است که به سختی می زند و منشا حرکات نبض، قلب است. چنانکه در قرآن هم تعبیر ضیق صدر در چنین مواردی به کار رفته است که انسان احساس دلتنگی می کند؛ چنانکه، در موارد احساس شادی و نشاط نیز کلمه شرح صدر را به کار می برد. و اگر قرار باشد وجهی در بیان رابطه میان قلب به معنای اندام خاص با قلب به معنای قوه مدرکه و مرکز عواطف ارائه دهیم این وجه، وجیه تر و جالبتر به نظر می رسد؛ گر چه همانطور که در بالا گفته شد هیچ یک از این گونه مباحث برای ما کارگشا نیست و در پاسخ به چیستی مفهوم قلب در قرآن نمی تواند به ما کمک کند و بنابراین، این سوال طرح می شود که پس راه شناخت مفهوم قلب و مصداق آن در قرآن چیست؟ که لازم است در اینجا به پاسخ آن بپردازیم.