اخلاق در قرآن جلد اول

نویسنده : آیت الله محمد تقی مصباح یزدی مترجم : تحقیق و نگارش:محمد حسین اسکندری‏

نفس و عقل

نفس با گرایشهای مختلفی که دارد چنانکه گفتیم، موضوع اخلاق و مورد خطاب دستورات اخلاقی است. وجود این گرایشهای مختلف در نفس ضروری است؛ چرا که اصولا، کمال انسانی فقط با وجود آنها امکان پذیر است. هر آن کس که زمام او نفس اماره است، غرایز، او را رهبری می کنند و وی چشم و گوش بسته و بی توجه به ماوراء خواسته های غریزی خود، آنها را پیروی می کند، چنین کسی در مقام نفس اماره تا ابد باقی می ماند. و چنانکه خداوند فرموده است.
اخلد الی الارض واتبع هواه(283).
(به زندگی مادی می چسبد و از خواسته هایش پیروی می کند.)
او جز خواسته های غریزی مرزناشناس نمی خواهد و چنین شخصی حتی از علم توحید هم نتیجه ای نمی گیرد به زمین چسبیده و از عالم ماده، محسوسات و لذایذ مادی جدا نمی شود، مرزی را بپذیرد و تصمیم بگیرد که خود را در درون آن کنترل کند. پس از شناخت، حق را بپذیرد و باطل را انکار کند. بنا بگذارد راه صحیح را برود و محکوم مطلق میل و غریزه نباشد.
هر گاه نفس وی او را به بدی فرمان داد جلویش را بگیرد. در جهاد با نفس یا جهاد اکبر تلاش کند؛ یعنی، معیارهای حق و باطل و ارزش صحیح را بشناسد و نسبت به آن ملتزم شود و هر گاه نفس بر خلاف آنها امر کرد یا میل و کشش داشت در عمل آن را کنترل کند. بسیار از مردم اینگونه نیستند و در میدان جهاد با نفس نمی توانند توفیقی حاصل کنند که خداوند ایشان را مذمت فرموده از جمله درباره بنی اسرائیل به خاطر سستی در این میدان می گوید:
افکلما جائکم رسول بما لا تهوی انفسکم استکبرتم(284).
(آیا پس هرگاه پیامبری آنچه را که خواسته شما نیست برایتان آورد سرپیچی کردید.)
اگر پیامبر آنچه را که دلخواه شما است بیاورد مخالفتی ندارید و از نظر شما پیامبر خوبی است؛ ولی، اگر از شما است بیاورد مخالفتی ندارید و از نظر شما پیامبر خوبی است؛ ولی، اگر از شما چیزی را بخواهد که تمایلی به آن ندارید زیر بار نمی روید، که ریشه همه انحرافات انسان و مشکل اصلی اطاعت و بندگی انسان از خدا در اینجاست و اگر نه اطاعت انبیاء در آنجا که مطابق میل و خواسته انسان باشد هنری نیست و انسان هم با آن هم با آن مخالفتی ندارد، آنجا که کششی به سوی مخالف دارد باید راه درست را انتخاب و گرایش صحیح را تقویت و با اراده خویش آن را ترجیح دهد و نفس را مهار کند تا از این رهگذر بتواند ارزش خویش ظاهر سازد.
بنابراین، گر چه هواهای نفسانی، متعدد و گوناگون هستند و در زمینه هر یک از صفات انسان یکی از آنها مطرح است، بطور کل می توان گفت: راه تحصیل ارزشها آن است که هوای نفس را نخست بشناسیم و سپس با آن به مبارزه پردازیم.
اکنون، پس از توضیحات فوق می توان در یک عبارت کلی چنین گفت: که اگر از میلهای غریزی و کششهای کور که فقط ارضاء خود را می خواهد و بس، پیروی کردیم بدون آنکه فکر کنیم نتیجه بعدی آن چه می شود و غرض ما صرفا لذات آنی باشد این هوای نفس است؛ اما اگر تأثیر آن را در روح و سرنوشت خویش و رابطه با خدایمان، مورد توجه و دقت قرار دادیم و سپس تصمیم گرفتیم و گر چه تصمیم نهایی ما در نهایت همان باشد که خواسته غریزه است، عمل به چنین تصمیمی دیگر پیروی از نفس و هوای نفس نخواهد بود؛ چون در این صورت، انگیزه ما فقط غریزه نیست؛ چرا که محاسبه کرده ایم و با دقت در نتیجه و آینده کار، راه خویش برگزیده ایم و چنانچه نتایج سوئی بر آن بار می شد به آن کار دست نمی زدیم. اکنون، در حقیقت ما همان کار غریزی را انجام می دهیم و همان ارزش اخلاقی، نیت است. و در عبارتی کوتاه تر ملاک هوای نفس این است که غریزه کور و مرز ناشناس ارضاء شود و نقطه مقابلش این است که هنگام ارضاء غریزه، عقل بکار گرفته شود.
عقل چیست؟ یک نیروی حسابگر که می سنجد این کار مورد نظر، چه تأثیری نسبت به آینده و سرنوشت و آخرت ما دارد. غریزه، محاسبه ای ندارد بلکه کششی است مبهم شبیه جذب و انجذاب مغناطیسی که انسان را چشم بسته نسبت به عواقب و آینده کار، به سویی می کشد و عقل با آگاهی محاسبه می کند و می سنجد که این کار، ما را به کجا می کشاند و نسبت به آینده ما چه تأثیری خواهد داشت و به تناسب این آگاهی و محاسبه و سنجش تصمیم می گیرد و به دنبال آن اقدامی می کند. که نتیجه مطلوبی داشته باشد.
پس اینکه گفته اند. عقل و نفس با هم مبارزه می کنند و این دو، در مقابل هم تلقی شده اند برای آن است که مطالب به ذهن نزدیکتر و درکش آسانتر شود و گر نه این دو در عرض هم نیستند؛ چرا که، نفس یک سری خواهشها و میلها دارد و عقل، چراغی است که راه را روشن می کند و سرانجام قوه تصمیم گیری که یک مرتبه نفس است و از جوهر نفس بر می خیزد در بین عقل و تمایلات، تعیین کننده خواهد بود. حال یا آنچه را که به سعادت ابدی منتهی می شود انتخاب خواهد کرد. عقل اصلاً از سنخ کشش نیست کارش راه نشان دادن است و با هیچ کس هم جنگ ندارد چراغی است که می تابد و راه را روشن می کند. آنجا که می گویند: عقل با نفس مبارزه می کند، در حقیقت منظور مرتبه ای از نفس است که به انگیزه کمال جویی با تمایلات و غرایز کور می جنگد و به عبارتی در واقع در نفس کششهای دیگری نیز مندرج است. اینجا عقلی که به عنوان خصم معرفی می شود عقل مدرک نیست؛ بلکه، یکدسته از کششهایی است که حرکتشان بر وفق روشنگری و سنجش عقل و مورد تصدیق او است. و گر نه عقل امری نیست که در آن، کشش، حرکت، سوق دادن و تحریک وجود داشته باشد. پس مبارزه کردنش به لحاظ مبارزه دو مرحله نفس یعنی گرایشهایی است که تزاحم پیدا می کنند. اینها هستند که با هم مبارزه می کنند و حاکم در بین آنها همان جوهر نفس است که تصمیم می گیرد.
ما در فلسفه اخلاق گفته ایم که اراده همان تجلی جوهر نفس است و از باطن نفس می جوشد که در میان گرایشها به وسیله آن، راهی را انتخاب کرده و سرنوشت خویش را می سازیم.
بنابر این، برای آنکه ما به آنچه می دانیم ایمان بیاوریم باید خویشتن را از قید هوای نفس رها سازیم، یعنی، بر اساس بینش صحیح و آینده نگری و مقایسه و سنجش و گزینش راه بهتر، تصمیم بگیریم.

هوای نفس، مانع ایمان است

چنانکه گفتیم: پس از فراهم آمدن شناخت، ممکن است گرایشهای نفسانی انحرافی ما را از ایمان آوردن باز دارند و به خاطر وجود این آفات نفسانی با آنکه شناخت پیدا کرده ایم زیر بار نرویم و نسبت به آن، التزام عملی پیدا نکنیم.
شاید برای کسانی این سوال طرح شود که چگونه می شود انسان چیزی را بفهمد؛ ولی، به آن ترتیب اثر ندهد و تن به زیر بار لوازم آن ندهد؟ در پاسخ می گوییم: این واقعیتی است که به آسانی می توان آنرا در حرکات و رفتار انسان یافت. فی المثل، خیلی اتفاق می افتد که انسان در یک مباحثه و گفتگو با دوست خویش می فهمد حق با وی است؛ ولی، مع الوصف، انگیزه بر رد آن دارد چنانکه در مرحله بالاتری در برابر پیامبران و ائمه نیز احیاناً، انسانهایی می فهمند راست می گویند، مع الوصف، جاه طلبی، غرور، عصبیت و دیگر هواهای نفسانی، مانع می شوند که آنان زیر بار سخن حق ایشان بروند و از حق پیروی کنند. پس این یک واقعیت قطعی است که انسان با انگیزه های درونی و امراض نفسانی خویش و با وسوسه های شیطانی درگیر است و اینها ممکن است احیاناً، وی را از دادن ترتیب اثر و التزام به حقایقی که شناخته است باز دارند و چون انسان نسبت به نفس خویش بصیر است، خود او بیش از همه نسبت به بیماری خویش آگاه است؛ چرا که، آشکارا می بیند که مطلب را فهمیده و از نظر ذهنی برایش روشن شده که چنین نسبتی بین موضوع و محمول برقرار و چنین قضیه ای است اما دلش نمی خواهد آن را بپذیرد. قرآن درباره اینان می گوید:
الذین فی قلوبهم مرض یا الذین فی قلوبهم زیغ.
و زیغ عبارتست از انحراف از تعادل.

مبارزه با هوای نفس

اکنون، با توجه به مطالب بالا آیا باید بگوییم: ایمان فقط مال کسانی است که علم به حقایق فوق پیدا کنند و درگیر امراض نفسانی هم نباشند؛ چرا که، تنها در این صورت ایمان آوردن امکان پذیر است و اگر کسانی آلوده به هواها و بیماریهای نفسانی باشند ایمان با مانع مواجه شده و نمی تواند در دل انسان وارد شود؟
در پاسخ به سوال فوق باید گفت: از راه مبارزه با امراض نفسانی و برطرف کردن موانع می توان زمینه ورود ایمان را در دلهایی نیز که درگیر چنین بیماریها و موانعی هستند فراهم آورد.
اما در اینجا سوال دیگری طرح می شود که چگونه می توان با این امراض مبارزه کرد و اینگونه موانع را برطرف ساخت؟ ممکن است کسانی اینگونه بیماریها را دست کم بگیرند و با ساده انگاری به نوعی در برابر آنها توصیه به مقاومت کنند. اما به نظر ما در این زمینه، چنین توصیه هایی کارساز نیست و نمی تواند نسخه مفید و مؤثری باشد برای شخص مبتلایی که با عجز و ناتوانی به دام انگیزه های نیرومند و در چنگال پرقدرت هوای نفسانی افتاده است برای علاج این بیماری، لازم است در نفس انسان، یک عامل تکوینی مؤثر و نیرومند ایجاد شود، تا بتواند در برابر آن به مقاومت پردازد. باید در مقابل آن انگیزه های شیطانی از راه اندیشه درست، انگیزه های رحمانی را ایجاد و یا دقیقتر بگوییم بیدار و هشیار کرد، چرا که انگیزه ها به طور کلی اعم از شیطانی یا رحمانی، فطری انسان هستند و در سرنوشت وی جای دارند؛ با این تفاوت که در بسیاری از موارد، عوامل و شرایط خارجی موجب می شوند تعدادی از آنها شکوفا، زنده و فعال و احیاناً در نهایت، یک تاز میدان نفس انسان شوند و اکنون که ما می خواهیم آنها را از تاخت و تاز باز داریم. در جایگاه اصلی خود قرار دهیم تا از گلیم خویش پا را درازتر نکنند، لازم است در برابر آنها نیروی دیگری ایجاد و انگیزه دیگری را تقویت کنیم در حدی که بتواند بر آنها غالب شود. در مناجات شعبانیه چنین آمده است:
الهی لم یکن لی حول فانتقل به عن معصیتک الا فی وقت ایقظتنی لمحبتک.
(خداوندا توانی در من نیست تا بدان از عصیان و سرپیچی تو روی گردانم، مگر به هنگامی که برای محبت خود بیدار و هشیارم کرده باشی.)
پس آنگاه که هواهای نفسانی غالب می شود و مرا به سوی معصیت می کشاند تنها چیزی که می تواند مرا از آن باز دارد محبت خداست که باید در دل انسان بیدار شود.
بنابراین، راه مبارزه با هواهای نفسانی این است که کششهای دیگری در مقابل آنها باشد و تقویت شود و بر آنها پیروز گردد و گر نه تا وقتی که این هواها یکه تاز میدان نفس ما هستند کاری نمی توان کرد؛ بلکه، در برابر آنها مغلوب می شویم و مقاومت کردن میسور نیست. البته، این میلهای مدافع، در اصل در فطرت ما هستند ولی خفته اند و بی اثر که لازم است آنها را فعال و در برابر میلهای مهاجم و هواهای نفسانی بسیجشان کنیم.
اکنون، پرسش دیگری به ذهن می آید که: چه عاملی می تواند آن میلهای خفته را در ما فعال و بیدار سازد؟ در پاسخ می گوییم: فکر و ادراک، که حکما گفته اند: ادراک عامل شوق است؛ چرا که، آن میل نهفته به وسیله درک و شعور، زنده و برانگیخته می شود و بر ما لازم است بدین وسیله به تقویت آن بپردازیم.
در اینجا لازم است یاد آوری کنیم: علاوه بر فکر درباره اصول نامبرده - توحید، نبوت و معاد- فکر دیگری هم لازم است تا انگیزه عملی متناسب با این افکار و هماهنگ با این اصول نیز در ما زنده شود.
فکر درباره اصول، ما را به این نتایج رساند که فهمیدیم خدا هست، روز قیامت هست و پیامبران و نیز پیامبر اسلام حقند و قرآن کتاب خداست؛ ولی، درک این حقایق، به تنهایی کافی نیست برای اینکه شوق به اطاعت از خدا و ایمان و التزام عملی در ما بوجود آید و ناگزیریم از اینکه علاوه بر اصول نامبرده درباره چیزی بیندیشیم که با شوق، سنخیت و تناسب دارد و می تواند در تحریک و برانگیختن آن مؤثر باشد.
در توضیح سخن فوق می گوییم: ریشه همه فعالیتهای انسان، خوف و رجا است. البته هدف انسانها و گمشده ای که برای یافتن آن تلاش می کنند و نیز برداشتی که از خیرات و شرور دارند با هم بطور کامل یکسان نیست: یکی نعمتهای دنیوی را منظور می دارد دیگری خیرات و نعم بهشتی را و کسانی هم نعمتها و خیراتی بالاتر از آنها چون رضوان الهی و قرب و جوار حق را می شناسند و برای وصول به آنها تلاش می کنند؛ ولی، در این که یگانه عامل حرکت انسان برای وصول به هر یک از این سه نوع هدف و رسیدن به این گمشده ها خوف و رجا است، تفاوتی میان دارندگان این اهداف مختلف وجود ندارد.
بنابراین، برای وادار شدن به کار و تلاش و حرکت، باید فکری کنیم که ترس و امید را در ما بر انگیزد: فکر کنیم درباره اینکه اگر ایمان بیاوریم چه می شود، چه ثمرات و نتایجی دارد و اگر نیاوریم چه؟
پس در زمینه انجام هر کار اختیاری و از آن جمله ایمان آوردن اگر درست بیندیشیم و درک کنیم که آن کار چه منافعی برای ما در بر دارد شوق دستیابی به آن در ما تحریک می شود؛ چنانکه، اگر دریافتیم که آثار تلخ و نتایج زیانباری بر آن کار مترتب می گردد. ترس از آن نتایج در ما بر انگیخته شده و ما را بر آن می دارد تا از آن کار دوری کنیم و دقیقاً سر وجود این همه وعد و وعید در آیات قرآن همین نکته ای است که گفتیم و صدور آنها مبتنی بر اصول روانشناسانه قرآنی است که در هر صفحه از آن به یک وعد یا وعید و انذار یا تبشیر صریحاً یا تلویحاً برخورد می کنیم. وجود آنها برای این است که انگیزه خیر در ما برانگیخته شود، به آثار اعمال خیر توجه پیدا کنیم و شوق به انجام در ما زنده شود.
بنابر این، پس از پیدا کردن علم و اعتقاد، لازم است در آثار ایمان بیندیشیم تا توجه به آثار و نتایج خوب آن در نقش یک انگیزه نیرومند ما را به تحصیل اختیاری ایمان وا دارد و نیز به آثار نامطلوب کفر بیندیشیم تا ما را از آن باز دارد و از اینجاست که قرآن نیز تأکید فراوان دارد تا در این باره هر چه بیشتر بیندیشیم.