اخلاق اسلامی

نویسنده : آیت الله دستغیب

اندیشه در مبدأ تکوین (نطفه)

اول همه ما قطره آبی بودیم، خداوند دستور می فرماید: «باید انسان بنگرد از چه آفریده شده است، از قطره آب جهنده آفریده شده است، آبی که از میان پشت و سینه ها خارج می شود».(19) اگر زیاد در این اندیشه فرو رود، بهره های گوناگونی نصیبش می شود، فکر در ساختمان عظیم بدن، صورت بندی عجیبی که خداوند در این بدن فرموده است، از این یک قطره، بدنی ساخته که کارخانه های مختلفی را در بر دارد از چشم، گوش و کبد و غیره، دستگاه قلب با تصفیه خانه عجیبش، چندین کار می کند، خون دائما در این رگها جریان دارد.
به قول یکی از بزرگان: شرط نقاشی این است که در محل ثابت و در سطح و جای روشنی باشد، در حالی که در ظلمات ثلاث: تاریکی شکم، مشیمه و رحم همچنین در جوب آب که محل غیر ثابت است، نقاشی فرموده است آن هم چه نقاشی؟ چشم بادامی و ابرویی که حکم ناودان دارد، یا نقاشی داخلی، قلب به شکل صنوبری که هر کدام اگر غیر از این شکل باشد، نتیجه مطلوب را نمی دهد. این یک رشته فکر برای شناسایی خدا و شناسایی بنده بودن خود، قدرت لایزالی خدا، نامحدود و غیر متناهی است، بر هر چیزی تواناست، از این فکر هم اصول عقاید و معارفش تأمین می شود و هم تهذیب نفس، آنچه عرض کردم، درباره «معرفت» بود که انسان در پرتو آن به علم و قدرت بی پایان خداوند پی می برد.

اندیشه، جلو تخیلات فاسد را می گیرد

از همین فکر که هر فردی، نخست نطفه گندیده بوده و هیچگونه دانش و توانایی نداشته است بلکه اصلا «من» نبود(20) صد سال دیگر هم مشت خاکی بیشتر نیستیم، اول هیچ، آخر هم هیچ، این «من» در وسط چیست؟ این تخیل که برای خودش قدرتی تصور می کند و این هستی که قطعاً هست، زبان و چشم و گوش و غیره را از خود می بیند، این تخیل باید اصلاح شود و بفهمد قدرت مال دیگری است که این بدن را ساخته و به حرکت واداشته است. اگر این حقیقت را دریافت، دیگر «من من» نمی کند. و جلو افتادنها، تقدم و تأخرها، افتخارها و طلب شهرت کردنها و خود را برتر از دیگران دانستنها از میان می رود. من و دیگران که همه اولمان یکی و آخرمان هم یکی است در این وسط چه مزیتی در ذات یکی بر دیگری پیش آمده است؟ هیچیک از ما توانایی بر جلب نفع یا دفع ضرر از خود را نداریم(21) کیست که بتواند جلو پیری یا شکست خویش را بگیرد؟ اول و آخر خودش را فراموش می کند لذا قدرت را از خودش می بیند و در نتیجه من من می کند.

لباس خارکنی ایاز و کاخ سلطنتی

اهل معرفت، داستانی را از «ایاز و سلطان محمود» نقل کرده اند که شنیدنی است، وقتی سلطان محمود، ایاز را به غلام خصوصی خود پذیرفت، داستانهایی دارد. علاقه مخصوصی از این غلام نسبت به خود دریافته بود که او را مقرب و دربان ویژه و همه کاره خودش گردانید.
حسودها و دشمنها نیز ناراحت بودند که چرا غلامی این قدر مقرب سلطان باشد لذا مرتب در مقام سعایت بودند. روزی به سلطان گزارش دادند که ایاز؛ ذخایر و گنجینه های تو را دزدیده و در محلی ذخیره کرده و خیالهایی دارد، حجره ای را معین کرده و در آن همیشه قفل است و هیچ کس را هم به آن راه نمی دهد، فقط خودش هر از چندی تنها می آید، وارد می شود و آنچه را دزدیده ذخیره می کند و سپس خارج شده و دوباره در را قفل می کند، می خواهد خزینه را خالی کند
سلطان باور نمی کرد ولی برای اینکه به آنان هم بفماند، دستور داد تا مأمورین بروند در را بشکنند و هر چه یافتند بیاورند. وقتی که وارد شدند دیدند هیچ چیز جز چاروقی، لباس و کفش خارکنی (که سابق می پوشیده) و پوستین کهنه ای در آنجا نیست.
حفار آوردند و کندند، هر چه حفر کردند چیزی نیافتند، به سلطان گفتند: سلطان، ایاز را احضار کرد و پرسید علت این کار چیست؟ چرا یک حجره را اختصاص به چاروق و پوستین داده ای و در آن را قفل کرده ای، متهم می گردی، اینها چیزی نیست که خودت را را مورد سوء ظن قرار می دهی.
ایاز پاسخ داد: من حقیقتش را به سلطان گزارش می دهم: من اول یک خارکن بیشتر نبودم، حالا کارم رسیده به جایی که وزیر سلطان شده ام، برای اینکه حال اولم یادم نرود، لباس زمان خارکنی را در این حجره قرار داده ام و هر روز نگاهی به آن می کنم و یاد خودم می آورم و به خودم می گویم: ای ایاز! تو همان خارکن هستی و این لباست هست، حالا که لباس حضور می پوشی وضع اولت را فراموش نکنی و غرور تو را نگیرد، مبادا خیانت و تجاوز کنی و...سلطان شاد شد و ایاز مقربتر گردید.
این داستان برای فرد فرد ما آموزنده است: (فلینظر الانسان مم خلق).(22)
هر کس هستی، اولت را نگاه کن، تو همان آب گندیده هستی، آخرت را نیز یاد کن، قبرت را در نظر داشته باش که جیفه می شوی.
امام امت چقدر تعبیر جالبی فرمود: «رئیس جمهور باید فراموش نکند که ملت او را از پاریس آوردند. و نخست وزیر باید فراموش نکند که ملت او را از زندان بیرون آوردند، مبادا مقام، آنان را فریب دهد».