خشم از خویهای حیوانی
«خشم» از جهت حیوانیتی که انسان دارد، امری است طبیعی و آن از احساس ناملایم از دیگری، یا چیزی در انسان یا حیوان پیدا می شود، وقتی با مانعی در مقصدش برخورد می کند یا خلاف میلی مشاهده می نماید، ناراحت می شود، دشنامی از دیگری شنید یا ستمی به او رفت، حس انتقامی در شخص پیدامی شود و خونش به جوش می آید لذا برخی اوقات رنگش به سرخی می گراید و حرکت خون در چهره اش آشکار می شود آن وقت نفسش تحریک می شود که انتقام بگیرد. حس انتقامجویی در او پیدا می شود، لذا نخست به زبانش خلاف حقیقت می گوید، فحش و ناسزا می دهد و قذف می کند، یا با دست و پا کارهایی انجام می دهد. در آن حال نمی فهمد چه می کند. حال حیوانی است که ملاحظه حق نمی کند و ممکن است به هر باطلی دست بزند؛ درست مثل حیوان، وقتی در خشم فرو می رود، جز انتقام، چیزی نمی داند، گاهی پیراهن خودش را پاره می کند یا چون دسترسی به دیگری پیدا نمی کند، خودش را می زند.
وقتی هم که خشم شدید شد و نتوانست مطابق میلش انتقام بگیرد، گاهی به جوش آمدن خون، او را مبتلا به سکته می کند. می شناسیم بعضی از افراد را که در حال خشم سکته کردند و مردند یا فلج شدند. شخص نماز خوان است اما نماز تنها، او را آدم نمی کند، باید کف نفس کند تا جهت حیوانیش تقویت نشود، گرگ درنده نشود، سگ و گرگ، گوشت و پوست را پاره می کنند؛ اما آدمی در حال خشم، آبروی طرف را می ریزد که بالاتر از ستمهای ظاهری است.
راه گریز از خشم
اگر کسی خواهان دوری از این خوی حیوانی است، باید در قدم اول بنا بگذارد که هنگام خشم جلو خودش را بگیرد، در ابتدا نگهداشتن خود از خشم ورزی خیلی آسان است، ولی اگر خودداری نکردید و ادامه دادید، کار به جایی می رسد که دیگر جلوگیری آن مشکل بلکه محال می گردد. شما اکنون جوان هستید، در اول تکلیف هستید، هنوز حیوانیت در شما تحقق پیدا نکرده است، می توانید جلو خودتان را به آسانی بگیرید. اگر بر فرض کسی به شما دشنام داد، می توانید از پاسخش خودداری کنید، با مقداری تمرین برایتان آسان می گردد.
مالک اشتر و جوان بی ادب
شنیده اید که «مالک اشتر» سپهسالار لشکر علی علیه السلام بود؛ حضرت امیر علیه السلام درباره اش می فرماید: «همانطور که من با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بودم، مالک هم با من بود». از حیث مقام ظاهری بزرگ قبیله «کنده» و فرمانده کل لشکر بود. روزی در بازار کوفه می رفت در حالی که لباس مندرس و کوتاهی در بر داشت؛ یکی از جوانان گستاخ که او را نمی شناخت، خواست مالک را دست بیندازد لذا او را مسخره کرد و ریگی به طرف او پرتاب نمود.
مالک بدون اینکه به او تعرض نماید رد شد و رفت. به جوان گفتند: شناختی او کی بود؟ گفت: نه گفتند: او «مالک اشتر» بود. جوان خیلی ترسید و ناراحت شد، دنبال مالک رفت و سراغش را گرفت، گفتند وارد این مسجد شده است. جوان هم به مسجد درآمد اما دید مالک نماز می خواند. از نماز که فارغ شد؛ جوان روی دست و پای مالک افتاد و گفت من شما را نشناختم؛ جسارت کردم، مرا ببخشید.
فرمود: «من همان وقت تو را عفو کردم، اکنون به مسجد آمده ام تا نماز گزارم و برایت دعا کنم که خدا نیز تو را عفو نماید».
«مالک» شیعه علی علیه السلام است، آیا به ما هم می شود شیعه گفت؟ چه چیز ما به شیعه علی علیه السلام می ماند؟ (والکاظمین الغیظ)(80) کسانی که خشم خود را فرو می نشانند، غیظ خود را فرو می خورند، نه اینکه وقتی به او کلوخی پرتاب شود برگردد به او سنگی بزند، بلکه باید وقتی به لغو برخورد کرد نسبت به آن، بی اعتنا و بزرگوار بگذرد.(81)