آیا کلوخ انداز را پاداش سنگ است
آنچه در ضرب المثل عامیانه است که جواب فحش، فحش است، یا «کلوخ انداز را پاداش سنگ است» به هیچ وجه صحیح نیست. پاسخ درندگی، درندگی نیست، اگر تو هم فحش دادی، مثل او می شوی، پس فرق آدم و حیوان چیست؟ او به مقتضای حیوانیتش فحش داد، تو هم به مقتضای انسانیت خودداری کن تا اینکه او را ادب نمایی.
در کتاب معراج السعاده مرحوم «نراقی» گوید: اگر کسی به دیگری فحش داد، حق ندارد در مقام پاسخ، او نیز فحش دهد وگرنه مصداق این کلام خواهد شد که: «المتسابان فی النار؛ دو نفری که یکدیگر را سب کردند و دشنام دادند، هر دو در آتشند».
هر دو فحش دهنده، جهنمی هستند هر چند: «البادی منهما اظلم(82)؛ کسی که شروع کرده، ستمگرتر است»، ولی طرف هم که پاسخش را می دهد، ستمگر می باشد. فحش ناشی از جهت خشم و حیوانیت است؛ از هر طرف که باشد.
آنگاه می فرماید: «یا در برابر فحش سکوت باشد یا اگر می خواهد پاسخ دهد، باید خیلی مواظب باشد دروغ و تهمت و قذف نباشد. و اگر بخواهی کلمه ای بگویی که از این آفات محفوظ باشد، بگو «ای جاهل!» چون عین واقع است، هم پاسخ داده ای و هم دروغ نگفته ای و درندگی هم نکرده ای، کیست که جاهل نباشد؟!».
بردباری در برابر خشم، خوی انسانی است
اگر انسان بنا بگذارد در برابر ناملایمات، خشم حیوانی را به کار نبرد بلکه جهت انسانیش را به کار برد سعادتمند است زیرا انسان از انس است. حلم و بردباری، کار انسان است، حیوان از حلم خبر ندارد، چه می فهمد که حلم چیست. آیا من و تو آن را می فهمیم؟ اگر تنها خشم داشته باشیم با حیوان چه فرقی داریم؟ اما اگر حلم ورزیدیم، صفت انسانیت را به کار بردیم، می خواهیم راه آدمیت و نجات از خویهای حیوانی را پیاده کنیم.
گفتیم که بدون رنج و زحمت نمی شود به خلقهای انسانی برسیم. آدمی بر سر دو راهی است، می تواند حیوانی شود و یا انسانی گردد. جبر نیست، خدای تعالی اختیار را برای بشر خواسته است، زبان داده، اختیار هم داده، هم می تواند فحش دهد، فتنه بپا کند، درندگی کند، هم می تواند به این زبان، اصلاحی دهد و آتشی را خاموش کند.
«حلم» یعنی خودداری و بردباری در برابر ناملایمات؛ هر ناملایمی که دید یا شنید، خودش را بگیرد، زبان و دست و پایش را نگهدارد و اگر از سرچشمه و ابتدا خودش را بگیرد. نزاع می خوابد و طرف هم در بیشتر مواقع شرمنده می گردد و شاید هم عذر بخواهد.
پاسخ جالب محقق طوسی به شخص جاهل
در حالات علامه محقق بزرگوار «خواجه نصیرالدین طوسی» نوشته اند که یک نفر جاهل در نامه ای خطاب «سگ» به ایشان کرد. «محقق» در پاسخش نوشت: «شما مرا سگ دانسته اید، هر چه فکر کردم که چه چیزم به سگ می ماند، نفهمیدم، من دو پا هستم و سگ چهارپا، او دندان تیزی دارد که استخوان را خورد و نرم می کند، اما دندانهای من از کار هم افتاده است، سگ پشم دارد ولی من ندارم، او چنگال دارد، من ندارم». و خلاصه با این حلم و مدارا کردنش، طرف هم رام شد.
اگر بر فرض، ایشان برمی گشت و به او می گفت سگ خودت هستی، پدرت هست، مادرت هست، طرف هم که آرام نمی نشست، دنبال می کرد و کار خیلی بدتر می شد:
سرچشمه شاید گرفتن به بیل - چو پر شد نشاید گذشتن به پیل