اخلاق اسلامی

نویسنده : آیت الله دستغیب

فقر ذاتی و وصفی و فعلی موجودات

فقر ذاتی را باید بفهمیم و این واقعیت را دریابیم که اصل هستی و حیات به دست ما نیست، و نه حدوثا، نه بقاءا و نه زوالا.
«لا یملک لنفسه نفعا و لا ضرا ولا موتا و لا حیاة و لا نشورا»(140) همانطوری که حیات به دست ما نیست مرگ هم به دست ما نیست. بدون اختیار ما، ما را آوردند و نگهداشتند و تربیت می کنند و می برند. فقر ذاتی به این است که همه در اصل هستی به خدا نیازمندند و تنها خدا بی نیاز محض است «هوالغنی» خدا غنی مطلق است و بس. غیر از خدا، همه نیازمند به خدایند به حسب وصف و فعل نیز نیازمند است، هر کاری که می خواهد بکند قدرت می خواهد، آیا خودش می تواند در خودش قدرت ایجاد نماید؟
چه کارها که آسان به نظر می آید! ولی از عهده شخص برنمی آید و چه کارها که خیلی سخت و نشدنی می نمود! یک مرتبه واقع گردید.
پس نگو «من این کار را می کنم» آیا قدرتی که باید برای انجام این کار باشد داری؟ اصل ذاتت از خودت نیست تا اوصافش که از آن جمله قدرت است باشد. «لا حول و لا قوة الا بالله» انسان هیچ وقت پا از گلیم خودش دراز نکند. آنچه مقتضای ذاتش هست، فراموش نکند. نفس نفس محتاج هست.

دانشمند نیز در دانشش به خدا نیازمند است

علم به هر اندازه هم که زیاد شود، شخص را بی نیاز نمی کند. مجتهد و دکتر و مهندس شدن، ذات انسان را از نیاز خارج نمی کند، تو همان نیازمند نخستین هستی؛ نیاز جزء ذات انسان است؛ تا انسان هستی نیازمندی، این معنا را باید فراموش نکرد.
جای علم هم حافظه است و حافظه را کی نگه می دارد تا خدا نخواهد؟ پنجاه سال قبل یکی از فضلا مطول درس می داد، بلایی به سرش آمد، از خواب که برخاست سوره حمد را فراموش کرده بود، حالت نسیان به او عارض شد، وقتی وارد جلسه درس شد مثل اینکه اصلا درس نخوانده، مکتب نرفته، حتی «بسم الله» را نیز فراموش کرده بود.
این معلومات را حافظه چون ضبط صوت نگه می دارد و از ادله تجرد نفس قوه حافظه است که نقوش نامتناهی را نمی شود در ماده نگه داشت. الفبایی که در کلاس اول خوانده در حافظه مانده است، اگر این حافظه را گرفتند حتی الفبا را نیز فراموش می نماید. پس عالم هم اکنون نیازمند است حتی در علمش.

طبیبی که پسرش را اشتباها کشت

طبیب هنگام طبابتش اگر حافظه اش نگه داشته شود، می تواند از آنچه خوانده بهره ببرد و نسخه بدهد، اما اگر خدا نخواهد چطور؟
در سی سال قبل یا بیشتر، طبیبی پسرش تب کرد، به خیال طبیب، فرزندش مالاریا گرفته است. معالجه کرد در حالی که پسرش تب حصبه داشت و مداوایش با مالاریا منافات داشت. پس از چند روز، جوان مرد. هیچ کس از پدر مهربانتر نمی شود آن وقت پدر برای فرزند جوان عزیز خودش چگونه سعی می کند تا تشخیص صحیح بدهد و دوای درست تجویز کند اما تمامش از خداست.
طبیبی متدین داشتیم به رحمت خدا رفت برای من تعریف می کرد: بعضی دواها را می دهم در حالی که صد در صد یقین دارم که مؤثر است لیکن بعد می بینم اثر مثبت نداشته و بعضی اوقات برخی داروها که احتمال تأثیر می دهد می بینم صد در صد مؤثر بوده است. معلوم می شود اثر هم از خداست. پس طبیب هم مانند مجتهد نیازش به جمیع شؤونش باقی است لذا نباید علم موجب کبر شود و خودش را بی نیاز ببیند (...إن الإنسن لیطغی أن رءاه استغنی...).(141)
«انسان هر وقت خودش را بی نیاز دید طغیان می کند و سرکشی می نماید»، یعنی به خیال خودش نه واقع «ان راه» این گونه تصور می کند که بی نیاز شده است. این تصور واهی باید جلوگیری شود.