فراموشی بندگی به واسطه جهل مرکب
خطر «کبر» این است که انسان را از عبودیت می اندازد و در جهل مرکب فرو می برد. جاهل آن است که واقع امر را دیگر ادراک نکند؛ فقط تخیلات خودش را دریابد نه واقعیات را. واقعیات مثلا هر موجودی در هر مرتبه ای که باشد از شخص اول عالم وجود حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله و سلم تا آخرین موجودات در تمام مراتب هستی، فقر ذاتی و فقر وصفی و فقر فعلی از مسلمات واقعیه اوست. هر موجودی را که تصور کنید به حسب ذات، نیازمند است، هستیش از خودش نیست، حدوثا و بقاءا.
هر کس فکر کند آیا هستیش در اختیار خودش هست به حسب ذات و تحقق؟ خیر چنین نیست، بلکه بدون اینکه انسان بخواهد حیاتش دادند و بدون خواست او، حیاتش را ادامه می دهند، حتی اگر اسباب مرگ خودش را فراهم کند، تا خدا نخواهد نمی میرد.
نه تنها حیات انسان به دست خودش نیست بلکه مرگش هم به دست خودش نیست. همین سم خوردن و کشته شدنش هم به خواست خداست.
اگر خدا بخواهد با خوردن سم می میرد، ولی اگر نخواست، سم هم بخورد، کارگر نمی افتد.
به دو علت خودکشی می کند ولی نمی میرد
چندی قبل در مجله ای خواندم نوشته بود در نیویورک که یک نفر ساختمان چند طبقه ای بنا کرد و میلیونها دلار از بانکها گرفته که به تدریج با سود بپردازد. ساختمان نیمه تمام ماند و دیگر امکان تمام کردنش برایش نبود، دیگر کسی به او وام نمی داد. حالا مبالغ گزافی بدهی بر عهده اش آمده که روز به روز هم به واسطه بهره سرسام آور بر آن افزوده می گردد در حالی که ساختمان نیمه کاره مانده و کسی هم آن را اجاره نمی کند. بیچاره وار در صدد خودکشی برآمد و خواست خودش را از طبقه آخر پایین بیندازد، با خود می اندیشد ممکن است نمیرم پس بهتر این است که سم هم بخورم و آن وقت خودم را به پایین بیندازم که حتما یکی از این دو سبب کار خودش را بکند. سم می خورد و از آخرین طبقه خودش را با سر به پایین پرتاب می کند، هنوز چوب بست ساختمان برقرار بود، در اثنای پایین افتادن به یکی از این چوب بستها گیر می کند و به همان نحو سر به پایین که می آمده، هر چه سم خورده بوده از دهانش بیرون می آید و هیچکدام از او سبب مؤثر واقع نمی شود.
وقتی خدا نخواهد هر چه هم سبب ایجاد شود، مؤثر واقع نمی شود، شواهدش بی شمار است.
فقر ذاتی و وصفی و فعلی موجودات
فقر ذاتی را باید بفهمیم و این واقعیت را دریابیم که اصل هستی و حیات به دست ما نیست، و نه حدوثا، نه بقاءا و نه زوالا.
«لا یملک لنفسه نفعا و لا ضرا ولا موتا و لا حیاة و لا نشورا»(140) همانطوری که حیات به دست ما نیست مرگ هم به دست ما نیست. بدون اختیار ما، ما را آوردند و نگهداشتند و تربیت می کنند و می برند. فقر ذاتی به این است که همه در اصل هستی به خدا نیازمندند و تنها خدا بی نیاز محض است «هوالغنی» خدا غنی مطلق است و بس. غیر از خدا، همه نیازمند به خدایند به حسب وصف و فعل نیز نیازمند است، هر کاری که می خواهد بکند قدرت می خواهد، آیا خودش می تواند در خودش قدرت ایجاد نماید؟
چه کارها که آسان به نظر می آید! ولی از عهده شخص برنمی آید و چه کارها که خیلی سخت و نشدنی می نمود! یک مرتبه واقع گردید.
پس نگو «من این کار را می کنم» آیا قدرتی که باید برای انجام این کار باشد داری؟ اصل ذاتت از خودت نیست تا اوصافش که از آن جمله قدرت است باشد. «لا حول و لا قوة الا بالله» انسان هیچ وقت پا از گلیم خودش دراز نکند. آنچه مقتضای ذاتش هست، فراموش نکند. نفس نفس محتاج هست.