اخلاق اسلامی

نویسنده : آیت الله دستغیب

گام نخست در تهذیب، تفکر است

بدون زحمت نمی شود، نفس را باید مهار کرد و لجام زد، عمده راه تهذیب، طریق تفکر و عمل است که به نحو اختصار عرض می کنم: راه عمده ای که از قرآن مجید استفاده می گردد «اندیشه» است، برای «ریاضت فکری»، راه را که به ما نشان داده است. چندین جای قرآن دستور اندیشه و نظر و تأمل داده است. انسان باید برگردد اول خودش را ببیند و فکر کند تا آخر خودش را نیز دریابد، فکر کند که چه بودم و حالا چیستم و بعد چه می شوم، از کجا آمده ام و به کجا می روم و برای چه آمده ام.

اندیشه در مبدأ تکوین (نطفه)

اول همه ما قطره آبی بودیم، خداوند دستور می فرماید: «باید انسان بنگرد از چه آفریده شده است، از قطره آب جهنده آفریده شده است، آبی که از میان پشت و سینه ها خارج می شود».(19) اگر زیاد در این اندیشه فرو رود، بهره های گوناگونی نصیبش می شود، فکر در ساختمان عظیم بدن، صورت بندی عجیبی که خداوند در این بدن فرموده است، از این یک قطره، بدنی ساخته که کارخانه های مختلفی را در بر دارد از چشم، گوش و کبد و غیره، دستگاه قلب با تصفیه خانه عجیبش، چندین کار می کند، خون دائما در این رگها جریان دارد.
به قول یکی از بزرگان: شرط نقاشی این است که در محل ثابت و در سطح و جای روشنی باشد، در حالی که در ظلمات ثلاث: تاریکی شکم، مشیمه و رحم همچنین در جوب آب که محل غیر ثابت است، نقاشی فرموده است آن هم چه نقاشی؟ چشم بادامی و ابرویی که حکم ناودان دارد، یا نقاشی داخلی، قلب به شکل صنوبری که هر کدام اگر غیر از این شکل باشد، نتیجه مطلوب را نمی دهد. این یک رشته فکر برای شناسایی خدا و شناسایی بنده بودن خود، قدرت لایزالی خدا، نامحدود و غیر متناهی است، بر هر چیزی تواناست، از این فکر هم اصول عقاید و معارفش تأمین می شود و هم تهذیب نفس، آنچه عرض کردم، درباره «معرفت» بود که انسان در پرتو آن به علم و قدرت بی پایان خداوند پی می برد.

اندیشه، جلو تخیلات فاسد را می گیرد

از همین فکر که هر فردی، نخست نطفه گندیده بوده و هیچگونه دانش و توانایی نداشته است بلکه اصلا «من» نبود(20) صد سال دیگر هم مشت خاکی بیشتر نیستیم، اول هیچ، آخر هم هیچ، این «من» در وسط چیست؟ این تخیل که برای خودش قدرتی تصور می کند و این هستی که قطعاً هست، زبان و چشم و گوش و غیره را از خود می بیند، این تخیل باید اصلاح شود و بفهمد قدرت مال دیگری است که این بدن را ساخته و به حرکت واداشته است. اگر این حقیقت را دریافت، دیگر «من من» نمی کند. و جلو افتادنها، تقدم و تأخرها، افتخارها و طلب شهرت کردنها و خود را برتر از دیگران دانستنها از میان می رود. من و دیگران که همه اولمان یکی و آخرمان هم یکی است در این وسط چه مزیتی در ذات یکی بر دیگری پیش آمده است؟ هیچیک از ما توانایی بر جلب نفع یا دفع ضرر از خود را نداریم(21) کیست که بتواند جلو پیری یا شکست خویش را بگیرد؟ اول و آخر خودش را فراموش می کند لذا قدرت را از خودش می بیند و در نتیجه من من می کند.