سرشناسه : صدر، رضا، ۱۳۷۳ - ۱۲۹۹
عنوان و نام پدیدآور : سیره و سخن پیشوایان رضا صدر؛ بهاهتمام باقر خسروشاهی وضعیت ویراست : [ویرایش ۲؟]
مشخصات نشر : قم حوزه علمیه قم دفتر تبلیغات اسلامی مرکز انتشارات ۱۳۷۹.
مشخصات ظاهری : ص ۴۱۶
فروست : (دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم مرکز انتشارات ۶۳۸. آثار آیهاله سید رضا صدر۱۴)
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی یادداشت : چاپ قبلی ۲۲ بهمن [۱۳۵۵؟]
موضوع : معصومین (ع)
شناسه افزوده : خسروشاهی باقر، ۱۳۲۵ - ، مصحح شناسه افزوده : حوزه علمیه قم دفتر تبلیغات اسلامی مرکز انتشارات رده بندی کنگره : BP۴۱/۵/ص۴پ۹ ۱۳۷۹
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۵۳۴
تاریخ دانان،زندگینامه امامان(ع)را از دو نظرگاه بررسی کردهاند
نظرگاه نخست
پیشوایان یا امامان اهل بیت(ع)را در فهرست رهبران سیاسی به شمارآوردهاند.یعنی در شمار رهبرانی که سیاست را برای خویشتن حرفه و شغلیدانسته تا مطالب و مطامع شخصی و حزبی و قومی خود را صورت تحقق بخشند.
این تاریخ دانان رسالتی را که زندگانی پیشوایان(ع)بر آن استوار بوده استنادیده میگیرند.از این روی،این دسته از مورخان عادت کردهاند کهفعالیتهای اجتماعی و سیاسی و فکری پیشوایان را که با توانائی،مسئولیتسنگین آن را خود انجام دادهاند و مطالعه حالات متفاوت هر یک از حیث توانائیو علو همت و ضعف و قوت یا صفات دیگر که شخصیت هر پیشوائی منوط به آناست،با دیگر رهبران سیاسی ملتها در یک تراز قرار داده و در یک سطحمطالعه کنند.
بطور مثال،در مورد امام علی(ع)میگویند:«فرازهای رهبری سیاسی یعنیدور اندیشی و بینش سیاسی و تجربه را فاقد بوده است (1) .اما معاویه از نظرآنان از تجربه و زیرکی سیاسی و دور اندیشی،سهمی وافر داشته است.
اینان موضع امام حسن را نسبت به معاویه و صلح بین آنان را از نشانههایناتوانی شخصیت او یا نداشتن تجربه را از مسائل مهم زندگانی او میدانند (2)
حالی که در عرف اینان،حسین(ع)دارای شخصیتی شمرده میشود که نشاناز صلابت و علو همت دارد.در آینده نزدیک ما همه مواضع رسالتی را کهپیشوایان اهل بیت داشتهاند و در برابر حوادث ایستادگی کردهاند بیانخواهیم کرد و روش آنها را در زندگی سیاسی و پیروزیها و اضطرابهایگوناگون سیاسی که طبیعتا از جهت ناکامیهای اجتماعی و سیاسی در هر فرددیگری غیر آنها نیز قابل مطالعه و بررسی است،باز خواهیم نمود.
نظرگاه دوم
برخی از مطالعه زندگانی پیشوایان(ع)به عنصر تجربه تکیه میکنند.اگر چهاین نظرگاه در مطالعه و بررسی تاریخ خط امامت برای مطالعه زندگانیهر یک از پیشوایان به صورت مستقل،ضروری است و غالبا برنامه هر یک ازحیث صحت و کوتاهی ممتاز است.اما زندگانی پیشوایان به این ترتیبطوری نمودار میگردد که گوئی روش هر یک با آن دیگری متباین و متناقضبوده است.
امام حسن(ع)با معاویه صلح کرد و امام حسین(ع)در برابر حکومت امویدست به قیام زد و امام سجاد(ع)به دعا بسنده فرمود و به کاری دیگر دستنزد و در آن میان،زندگی امام باقر(ع) در حدیث و فقه مقصور گردید..
اگر اهمیت راه پیشوایان سابق،در جدا بودن پیشوایان از خط رسالت آنانکه لازمه کارشان بود و به آن التزام داشتند تجلی میکند،اهمیت راه متاخریناز آنها در عدم تصدی برای حصول عامل مشترکی که بین روشهای پیشوایانو کوشش آنها از جهت تمرکز به منزله واحدی است که اجزای آن واحد،رابطه بین امت و روش امامان را یکنواخت و هماهنگ میسازد و کوشش آنانرا از آغاز تا پایان به منزله یک واحد منحصر تشکیل میدهد که اجزای آنبا یکدیگر متحدند و هر جزء آن واحد،پیرامون اجزاء دیگر میگردد و آن راتکمیل میکند.
به عبارت دیگر،اگر اهمیت و جلالت راه سابق در جدا بودن پیشوایان ازخط رسالتی آنان که بدان التزام داشتند جلوه میکند،اهمیت جلالت راه حقآنان در عدم تصدی نمودار میگردد تا عامل مشترکی که بین روشهای پیشوایانو مساعی آنان از حیث بروز و ایجاد وحدت کرده است آشکار شود و نشاندهد که اسلوبهای گوناگون آنان به منزله واحدی است که اجزای آن بایکدیگر مرتبط و هر جزء مکمل جزء دیگر است.
لذا ما برای اینکه وظایف پیشوایان(ع)را در حیات اسلامی درک کنیم وببینیم تا کدام عامل مشترک،کوشش آنان را در کار اجتماعی وحدت بخشیدهاست،باید چند قضیه را که با یکدیگر بستگی کامل دارد و در مسیر اجتماعیاسلام به خط پیشوایان متصل میگردد دریابیم و آن عبارت است از:
وظیفه پیشوایان در تاریخ اسلامی
خط اسلامی که در عمل اجتماعی ضرورت داشته است.
-رابطه خط اسلامی مزبور با نهضت اصلاحی که نزد پیشوایان موجبدگرگونی اجتماعی گردید.
تردید نیست که رسول اکرم(ص)وقتی به جوار پروردگار تعالی رخت برکشیدکه هنوز تمامی مسائل نظری و عملی اسلام در رابطه با یکدیگر ملحوظ ومورد توجه و تدقیق مستوفی قرار نگرفته بود.
در سطح نظری،رسول اکرم برای امت اسلامی جز خطوطی را که شریعتو قانون اسلام معلوم کرده بود سنتی نگذاشت.مضاف بر آنکه فقط برخی ازتفصیلات فقهی را در مورد پارهای از مسائل بیان فرمود که برای انسان مسلمان،چه فردی و چه اجتماعی،آن مسائل حیاتی بود (3) .
اما در سطح عملی،دعوت انقلابی که رسول خدا برای دگرگونسازی اجتماعاز حیث فکر و عمل به آن دست زد و میخواست به حسب افکار و مفاهیمو روش کار،انسانی مسئول ایجاد کند،در زمان حیات ایشان،حتی درسطح مرکز رسالت اسلامی یعنی مدینه منوره نیز به کمال مطلوب نرسیده بودچه رسد به سایر اقلیمهای دولت اسلامی.و این مساله هم از مجموع خطاهاو اموری که تعمدا جنبه منفی میگرفت و هم از رفتار عدهای از صحابه نمودارمیگردید و هم از طرف عامه مردم به نحو واضح پدیدار میشد،مبرهن گردید.
هنوز ربع قرن از ظهور اسلام و شروع خلافتهای چهارگانه و نضجحکومتاسلامی بدست مهاجرین و انصار نگذشته بود که ضربات سهمگینی از سوی هماندشمنان دیرین اسلام به آن وارد شد.این ضربات البته از داخل همینحکومتها و در میان همین جامعه وارد میشد و داعیان آن توانستند در جوامعاسلامی نفوذ نمایند و رهبری ناآگاه را غافل کنند،آنگاه با کمال بیشرمیو با نهایت فشار جنان رهبرئی ایجاد کردند که امت و نسل آگاه و مشتاق را ازتوجه به شخصیت و رهبری تنزل داده و پیشوائی را ملک موروثی که صفاتبلند و کرامات انسانی را به بازی میگرفت تبدیل کردند و حدود را معطل گذاشتندو احکام را توقیف کردند و جلوی اجرای آن را گرفتند.ناگهان خلافت امریشد که بازیچه کودکان بنی امیه گردید (4) .
امر مسلم این است که مدت زندگانی رسول اکرم(ص)در محیط اجتماعیمدینه زمانی کوتاه بود و آن مدت کافی نبود که عمل دگرگونسازی را در آناجتماع صورت تحقق بخشد و به این دلیل،اسلام از آغاز کار،موضعی گرفتکه برای تضمین سلامتخط سیر و حرکت تاریخی اسلامی،موضعی مثبتبود و برای صحت بنای امت اسلامی و ژرف گردانیدن آگاهی امت و گشودندریچه مطالب نهانی رسالت الهی به روی او،نقطه وصول محسوب میگردید.
اگر رهبری فکری و سیاسی را به اشخاصی واگذار نمیکردند که راه و روشرسول اکرم را ادامه ندهند و نیز اگر ادامه وظایفی که رسول اکرم به آنقیام فرموده بود،نبود این امر بصورت طبیعی صورت نمیگرفت!.
زمان دارای ارزشها و صلاحیتی بودند که توانستند حرکت تغییر دهندهای راکه رسول اکرم در سطح عملی در میان امت آغاز فرمود،صورت تحقق بخشند.
بالجمله دارای لیاقتی بودند که امکان آن یافتند که حرکت دگرگون کنندهایرا که رسول اکرم در سطح عملی در میان امتشروع کرده بود،ادامه دهندو احکام تفصیلی اسلام را در مورد حوادث نو پیدا،که در راه امت پیشمیآمد،در سطح عقلی و قانونی بیان کنند.
از خلال این آگاهی،خط امامت در اسلام بوجود آمد تا پیشوایان(ع)ازگذرگاه آن بر پای خیزند و نقش طبیعی خود را برای هدایتحرکت تاریخیاسلام به سوی دگرگونسازی اجتماعی و زیر و رو کردن آن در دنیای مردمانجام دهند.
مطلبی که در اینجا اشاره بدان شایسته است این است که خط امامت از خلالضرورت تاریخی به منزله امتداد خط طبیعی مکتب رسالت است که برای حمایتاز اسلام گریزی از آن نبوده است.این خط تشریعی دارای ابعادی است کهمرز آنرا شریعت اسلام مشخص کرده است و آن را از گذرگاه دو موضع دربرابر رسول اکرم طرح نموده است:
اول:روش عملی،و آن درین مطلب شکل گرفت که رسول اکرم(ص)امامعلی را از کودکی به فرزندی پذیرفت و او را چنان برآورد و تربیت کرد که پساز رحلت رسول اکرم برای در دست گرفتن زمام پیشوائی فکری و سیاسی امتصلاحیت داشته باشد-چنانکه کتابهای معتبر سیره این نکته را منعکس کردهاندکه نبی اکرم،علی را به بسیاری از مفاهیم دعوت و حقایق آن مخصوصگردانید و هر چه امام از او میپرسید وی را به آن آگاه میفرمود.
ساعتهای دراز در شب و روز با او خلوت میکرد و چشم او را تا آخرین روز حیاتشریف خود به مفاهیم رسالت و دشواریهای راه و برنامههای عمل میگشود.
حاکم در«مستدرک از ابو اسحاق نقل میکند که از قثم بن عباس پرسیدمعلی چگونه از پیامبر ارث برد.او گفت:پیش از همه ما به رسول گرامیپیوست و بیش از همه ما به او نزدیک بود.
نسائی از امام(ع)نقل میکند که فرمود:«کنت اذا سالت رسول الله عطیتو اذا سکت ابتدانی . یعنی هر چه از رسول خدا میپرسیدم جواب میداد وچون از سؤال خاموش میشدم او شروع به سخن گفتن میکرد.حاکم نیزدر«مستدرک این حدیث را نقل کرده است.
امیر المؤمنین علی در خطبه معروف قاصعه پیوستگی یگانه خود را با رسولقائد و عنایت نبی اکرم را به آماده سازی و تربیتخود چنین نقل میکند:
«موضع مرا نسبت به رسول الله(ص)به سبب خویشاوندی نزدیک من باآن بزرگوار و منزلت مخصوص من را نزد او میشناسید.مرا در خانه خودپرورد در حالیکه کودک بودم و مرا در بستر خویش میخوابانید و بدن خودرا با من تماس میداد و بوی خویش را به من میبویانید و خوراک را میجویدو سپس آنرا در دهان من میگذاشت نه در گفتار من دروغی یافت و نه در کردارمن سهو و خطائی.
من او را پیروی میکردم آن سان که بچه شتر مادر خویش را.هر روز ازفضیلتی از اخلاق خود، آشکارا رایتی بر من میافراشت و بمن فرمان میداد کهازو پیروی کنم.
هر سال در حراء مجاور میگردید و من او را میدیدم و جز من کسی او را نمیدید.
آن روزها در اسلام جز رسول خدا و خدیجه،هیچکس دیگر با آنها نبود و من سومینآنها بودم. نور و حق و رسالت را میدیدم و رایحه نبوت را میبوئیدم .
دوم:روش فکری که رسول اکرم در شرایط گوناگون و برای ابراز داشتنخط امامت در حیات سیاسی،در بیانات رسمی که ایراد میفرمود این معنی رامینمایاند.مانند حدیث:«اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی،الا انه لا نبی بعدی (5) »آیا به این خرسند نیستی که نسبت به من به منزله هارون به موسی باشی جز این که پس از من پیامبری نخواهد بود؟
و خطبه غدیر که فرمود:«من کنت مولاه فهذا علی مولاه... (6) »
و حدیث ثقلین:«انی تارک فیکم ثقلین،کتاب الله و اهل بیتی و انهما لنیفترقا حتی یردا علی الحوض (7) »:دو چیز گرامی و بزرگ را نزد شما بازمیگذارم،کتاب خدا و خاندان خود را آندو هرگز از یکدیگر جدا نمیگردندتا در کنار حوض کوثر نزد من بازگردند.
خط امامت در حیات اسلامی،از گذرگاه ضروریات شرعی،این چنین ترسیمگردید تا از نظر عملی و نظری در حد مساوی،متمم خط رسالت گردد.اگراز آنچه که گفتیم چشم فرو بندیم، میبینیم که اهمیتخط امامت در تاریخاسلام از نظر عملی بدون مباشرت او در مهمات تاریخی در دو حوزه آشکارمیگردید:یکی حوزه قانونگذاری و آن روبرو شدن امت با نیازهای جدیدیبود که هنگام نزول قرآن مجید نظیر این نیازها سابقه نداشت و این امرزمامداران پس از رسول اکرم را ناچار میساخت که در اغلب امور راه حلهائیوضع کنند و پیشنهادهای شرعی را در معرض افکار بگذارند و به رای و نظربیشتر مردم متوسل گردند و هر جا که نصی وجود نداشت از خلال مفاهیماستحسان و قیاس و جز آنها به رای پناه برند (8) .
اما این معنی که از بزرگانصحابه صادر میشد در زمان خلافت اموی تغییر شکل داده و این گونه اجتهادمعروف به عمل به رای شد.مکتب رای از نظر مفاهیم اصیل اسلامی درزمینههای مکتبی با چنان کشمکش و عکس العملی روبرو گردید که نتیجه آنپدید آمدن مکتب جدیدی در حجاز شد.مکتب مزبور ترجیح میداد کهحدیثهای ماثور (9) و اجتهادهای صحابه و تابعین (10) بعد از آنان را حفظ کند.
اینان عقیده داشتند که بازگشت به حدیث و استناد به آن به تنهائی کافی استکه رسالت و مکتب را از آلایش کسانی که به رای معتقد بودند حفظ کند.
هر فرد میتواند دشواری موضعی را که شریعت در اثر زندگانی بین دو مکتببا آن روبرو بود احساس کند.یکی از آندو،روشی بود که قاعده کارش شخصو رای شمرده میشد بیآنکه مقید باشد که شرع در اجتهاد چه چیزی را معتبرمیشناسد و به این مساله اصلا توجهی نداشتند.
درین روش گستاخی بسیار در مورد شریعت به کار میرفت و در میزانهای آنبسیار تصرف میشد و در مقیاسهای آن و در اعتبارات شریعت چنان تصرفکردند که آنچه در دست مردم میافتاد از فکر و رای مردم دور بود (11) .
مکتب دیگر روش و نقشی خشک و بینرمش بود که در زندگانی انسانبه رویدادها و پیشامدها اهمیتی نمیداد و فقط به نصوص توجه میکرد وبیآنکه به اموری که پیش میآمد و سایههائی که بر زندگی میافکند و بهدگرگونیهای زندگانی نظری کرده باشند،بالجمله چشم پوشی از همه چیزجز کتاب و سنت بود.آن سان که داود و دیگران از گروه ظاهریه دنبالکردند (12) .
یکی از اموری که اهمیتخط امامت را در حیات مسلمانان در سطح تشریعیبرای پشتیبانی و حفظ مکتب از سراشیبی مشخص میساخت روبرو شدن با مکتبرای بود.اگر عنصر رای را در قانون گذاری داخل میکردند،قانون گذاریقدرت و نیرو و اصالت اسلامی خود را که از خصوصیات قانون گذاری اسلامیاست از دست میداد.دیگر از آن امور روبرو شدن با مکتب حدیث بود کهقانون را خشک و بدون نرمش میساخت و فقط به ظاهر نصوص توجه میکرد.
این امر،صفت نرمش قانون و همراهی آن را با مسائل و اوضاع مختلفاجتماعی از میان میبرد (13) .
دوم آنکه در حوزه علمی،خط امامت در حکومت،از زندگانی اسلامی دورشد و طرحی نو بنام طرح شورا بوجود آورد و از خط اسلامی انحراف ایجادکرد و آن انحراف به مراکز توجیه فکری و اجتماعی و سیاسی روی نمود.
چندان که تجربه اصیل اسلامی که بدست آمده بود از کف رفت و به حکومتقبیلهای وارثی تبدیل یافت و به تعطیل کردن حدود و از بین بردن روحیهشریعت و تیره ساختن صفای بیآلایش آن پرداخت.این امر در شکل حکومتاموی و عباسی مجسم گردید و نتیجه آن بدبختی و نگون سازی و سراشیبیهایخطرناکی بود که نسلهای آینده را از هدفهای رسالت و مکتب و نقش صمیمانهو آسمانی آن دور میساخت.از اینجا اهمیتخط امامت که دنباله خط مکتباست نمایان میگردد و نشان میدهد که در سطح نظری و عملی در حیات اسلامی همان وظیفه و ماموریت را انجام میدهد.نیز از اینجا امر خطیری که امامدر حرکت تاریخی اسلامی به آن ممارست میکرد آغاز میگردد.
شاید وظیفه اسلام این بود که کوشش و همتخود را از لحاظ عملی بیشترمصروف به دعوت انقلابی در زندگانی انسان کند.آنگاه ذهنیات و عواطفو کردار و گفتار افراد و اجتماعات را دگرگون سازد.و همانا این روشاسلامی که در همه کارهای فکری و عملی،لازمه کارهای اجتماعی بود نمودارگردید و شکل هدف نهائی ثابتی به خود گرفت و آن شکل ثابت عبارت بوداز وجوب دعوت به اسلام و وجوب امر به معروف و نهی از منکر و واجببودن جهاد به منظور پشتیبانی از مجتمع اسلامی یا گسترش دادن دائره آن.
اما اگر چه خط و روش اسلامی که از گذرگاه نسلهای مسلمان در طول تاریخدر کارهای اجتماعی اتخاذ گردید ثابت بود اما روش اجرای آن بنابر پیشرفتهائیکه در زندگانی انسان پدید میآمد،همچنین بنا به وضع افراد،و بنابه عواملاجتماعی که در برگیرنده عامل نخستینی بود که میخواست مسلمان کامل تربیتکند،تابع عامل نرمش بود.به علاوه نکتهای که گفتن آن در اینجا بایسته استاین است که این دگرگونی در نهاد روشهای عملی اجتماعی که شریعت اسلامبه عهده گرفته بود و وظیفه خود میدانست،آغاز آن دعوت به اسلاماز گذرگاه امر بمعروف و نهی از منکر بود که به جهاد و غیره منتهی میگردیداین گوناگونی در نهاد خطوط عملی اجتماعی و در طبیعت وظایفی بود که هربرنامهای،انجام آنرا به عهده میگرفت و در پی گسترش دائرهای بود کهدر همان گذرگاه امتداد مییافت و آن مسائل را در بر میگرفت.
ازین روی مفهوم دعوت به اسلام وظیفهای بود بیرون از جامعه اسلامی.
پس،از خلال این مفهوم،دعوت به اسلام به مردمی مربوط میشد که دعوتبه آنان نرسیده و ابلاغ نشده بود.
اما بایستی آنان را به قبول اسلام راضی میکردند و دستشان را میگرفتند ووارد حوزه ایمانیان مینمودند.
امر بمعروف و نهی از منکر،به اعتبار اسلامی،پاسدار امنیتی بود کهوظیفه تصحیح انحرافها و تجاوز از خلافها و از منهیات را بر عهده داشت و بایدفضیلتها و صفات مثبت را در چهار چوب اجتماع اسلامی رسوخ میداد و پایبرجا میساخت (14) .اما جهاد،دفاع مادی از سراسر اجتماع اسلام را بر عهدهداشت و موظف بود با قدرتهای کفر و سرکش در روی زمین مقابله کند تابرای دعوت اسلام راه را هموار سازد و وظایف تاریخی خود را در چهار چوبمجتمعهای بشری رویاروی قرار دهد (15) .
باین ترتیب میبینیم مفاهیم و خطوط فکری عملی که به عمل اجتماعپیوسته است چیست و میبینیم که آن مفاهیم از نظر روش،گوناگونی ندارد.
بلکه مانند برنامههای عملی است که هر یک را چهارچوبی و مسئولیتهائی وبعدهائی است. خلاصه از جهت روش مختلف نیست بلکه از دیدگاه برنامهعملی اختلاف دارد و برای هر یک منطقهای و ابعادی و نوع ماموریتی و اندازهمسئولیتی بوده است.اما اجرا و شکل آنها با یکدیگر تفاوت دارد و نحوهنفوذ آن بنا به شرایط اجتماعی و دشواریها و پیچیدگیهای آن و شرایط تمدنآن اجتماع،و بنا به شرایط تحصیلی و فکری و بر مبنای ذهنیات عناصری کهاجتماع را میسازد متناسب بود.
این پایه کسی که ادعای مسلمانی میکرد،وقتی برنامه تغییر دادن و دگرگونساختن بر عهدهاش واگذار میگردید و مکلف به انجام دادن آن میشد بایدواقعیتخارجی جامعه را که در آن زیست میکرد از نظر میگذرانید و رشدفکری و عقلی و نفسانی امت را ملاحظه میکرد تا روشی را که در آنجا برای عملکردن برمیگزید از نظر نوع و شکل یکی نباشد و بنا به اختلاف واقعیت محیطیکه در آن زندگی میکرد و بنا به خصوصیات دعوت و دین در آن اجتماع،روشاو تحول داشته باشد.
چه،بسی آشکار بود که دعوت به اسلام بین بیسواد و باسواد مساوی نبود.
اگر کسی در دعوت میان اندو تفاوت نگذارد موفق نمیگردد.در طبیعتشیوهایکه برای منتقل ساختن فکر و بازگو کردن آن باید پیروی میکردند باید بهتفاوت آنان توجه میداشتند (16) .
خرد اقتضا دارد که کسیکه داعیه خود را تبلیغ میکند در برخی موقعیتها روشحماسی اتخاذ کند و در موقعیتی دیگر روش آرام و سنگین برگزیند.گاهیعقل و شعور ایجاب میکند که مسالهای برای مخاطب به تفصیل بیان شودو هنگام دیگر بایسته چنان است که فقط خطوط کلی مساله گفته آید.
یک اجتماع تنها به کارتر میمی و اصلاحی نیاز دارد و اجتماعی دیگر به کارانقلابی،و باید بکلی آن را زیر و رو کرد.باری،اصل قانونگذاری برایمساله اختلاف روشها که افراد معتقد و مکتبی بخواهند عمل کنند و برنامهدگرگون ساختن را صورت تحقق بخشند،قول خدای تعالی است که میفرماید:
ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن.. (17) .
کلمه حکمت که آیه فوق بدان اشارت میکند جز این نیست که قبلا طرحآنرا گفتیم و آن دگرگونی روشها بنا به اوضاع و احوال و وضع اجتماعی و موقعیتافراد و اجتماعات و پیچیدگیهای آن است.
1- تاریخ عرب-فیلیپ حتی،ص 63-69.
2- احمد عباس صالح در کتاب خود،چپ و راست در اسلام،ص 142 گوید.
شگفت آن است که امام حسن(ع)آن پایداری که ازو در برابر معاویه انتظار
میرفت انجام نداد،در مورد امام حسین(ع)گوید،حسین با حسن تفاوت داشتو از خصوصیات پدر بسیار چیزها در او بود.حسین با کاری که برادرش کردموافق نبود و با وی به مجادله پرداخت و در عقیده خود پافشاری کرد.در کتابخود موسوم به نهضتهای زیر زمینی در اسلام گوید:«پس از رحلت علی(ع)
شیعیان پیرامون فرزند او حسن گرد آمدند.اما او راحت را برگزید و از حقخود با رضامندی تنزل کرد تا فتنهای بر پا نشود،پس از وفات حسن(ع)،شیعیانحسین را که طالب خلافت بود و سلطنت موروثی بنی امیه را انکار داشت مورد توجهقرار دادند.
دکتر صبحی سالم نیز در کتاب خود:«نظامات اسلامی.آغاز و تطورات آن درص 266 نیز نظیر همین سخن را میگوید.
3- امامت و قانونگذاری در اسلام.محمد مهدی آصفی،33.
4- بحث در ولایت،محمد باقر صدر.
5- عبد الحسین شرف الدین.ط 6/151.
6- همان مدرک ص 210.
7- همان کتاب ص 49،در شناخت مآخذ حدیث از اهل سنت:سندهای بسیاردر باب این حدیث موجود است و دار التقریب بین مذاهب اسلامی به چاپرساله جامعی از مآخذ اقدام کرده است عین حدیث از صحیح ترمذی 2/308و اسد الغابه 2/12 با اختلاف ناچیزی موجود است.
8- شهرستانی درین مورد گوید،ما بطور قطع میدانیم که حوادث و رویدادهایبیاندازه پیش آمد و نیز میدانیم که در همه جا برای همه موارد نصی وجودنداشت.و میدانیم که نصوص متناهی امور نامتناهی را ضبط نمیکند،پس قیاسو اجتهاد واجب الاعتبار است تا در هر امر بتوان راهی یافت.برای روشن شدنمطلب به علم اصول عبد الله ص 295 مراجعه شود.
9- حدیث ماثور حدیثی است که از معصوم روایتشود(م).
10- تابعین کسانی هستند که صحابه رسول اکرم را دیده بودند(م).
11- محمد مهدی اصفی،مقدمه کتاب اجتهاد و تقلید،تالیف میرزا غلامرضا ص 19.
12- همان مدرک.
13- همان مدرک ص 19 و 20.
14- روش دعوت در قرآن،محمد حسین فضل الله-ط 2 بیروت ص 17.
15- همان مدرک ص 118.
16- روش دعوت در قرآن.
17- سوره نحل آیه 125.
با خط احکام اسلامی که بیان کردیم:
تا اینجا توانستیم بیان کنیم که امامان اهل بیت تا چه اندازه در التزام به خطاحکام اسلامی که مبتنی بر عمل اجتماعی بود موفق گردیدند.این مطلب امریاست که به ما رخصت میدهد تا اگر به دیده اعتبار به آن بنگریم راه ما راهموار سازد،و میبینیم که پیشوایان(ع)در آگاهی ما،ترجمه آئین زندهسراسر شریعت اسلامی و خطوط و تفصیلات آن را مجسم میسازند و همانا کهنصوص اسلامی،حقیقت این آگاهی تازه را تا درجه التزام و دلبستگی اماماناهل بیت به مطالب شریعت با روشهای گوناگون و با اسلوبهای مختلف بر ماعیان میسازد.مطالب متنوع که درباره آنان گفته شده است نشان میدهدکه خاندان نبوت تا چه حدی بر شریعت اسلامی پای بندند.منجمله گاهی گفتهاندآنان پیشوایان امت (1) و«باب حطة (2) میباشند.
جای دیگر گفتهاند که آنان پاکیزه گانند از هر گونه پلیدی و کسانی هستند کهخدا آلودگی و ناپاکی را از آنان دور گردانیده است.باز گفتند:آنان کشتینوحاند،هر کس سوار شود رسته است و هر کس تخلف ورزد غرقه شده (3)
هنگامیکه پیشوایان،طرح هماهنگی جاوید مکتب اسلامی را مسجم میساختند، ناچار بودهاند که شرایط و اوضاع پیچیده را در جهان افراد و جوامع را،آن سان که مفهوم آیات و حکمت قرآن فریضه کرده است،مراعات کنند وخط اسلامی را که بر فعالیت اجتماعی بنا شده بود و ما به آن قبلا اشارتکردیم،تجسم دهند.
درستی این سخن وقتی معلوم میگردد که از زاویه و نظر عقیدتی و مسلکیبه پیشوایان نظر افکنیم.
اما در سطح تطبیقی مسائل با یکدیگر،این مساله بسی جدیتر و روشنترو در صورتی حاد نمایان میگردد.کسی که در حیات اسلامی در پی خط امامتباشد،و این خط را پیروی کند، میبیند که خط مزبور نزد پیشوایان ازدو قاعده ناشی میگردد:یکی از آندو قاعده این است که مو به مو و حرفبه حرف به مکتب اسلامی ملتزم باشند و در هیچ یک از مسائل آن به طوراطلاق تفریط نکنند.
قاعده دوم آن است که از لحاظ سیاسی و اجتماعی و عقلی اوضاعی رارعایت کنند که در محیط امت برپاست و طریقهای برپای سازند که بتوان درپرتو آن متکفل خدمت مکتب و امت بود و از مصلحت عالی اسلامی به هیچ وجهتجاوز نکرد و در مقابل سیاست روز و واقع،چه از دور و چه از نزدیک طوقاطاعت به گردن نینداخت.
این دو قاعده که از خط امامتسرچشمه میگیرد،هر دو در یک خط و در یکعرض قرار دارند. بنابراین،تمسک حرفی و مو به مو به مکتب باید به نحویباشد که با کار مثبت همراه باشد و آن کار مثبت،شکل و حدود و زمینه فکریو روانی و اجتماعی را که انسان در کنار آنها زیست میکند مشخص سازد.
یکی از مثالهای روشنی که درین زمینه یعنی در تاریخ روشن پیشوایان(ع) وجود دارد این است:
زان پس که امت در جوی منحرف به زندگانی ادامه داد،منحرفان و اشخاصبیلیاقت اداره کارهای امت را در امور اداری و قضائی بدست گرفتند و درمساله عطا،یعنی بخشش از بیت المال در جامعه اسلامی بجای عدالت وبرابری،بین اشخاص،تفاوت گذاشتند و روح عشیرتی و قبیلهای را جایگزینمفهوم اسلامی تقوی کردند،و بالجمله بازی با نصوص اسلامی و تشریعمعمول گردید.
زان پس که امت با همه این انحرافها زیست و از خط مکتبی که رسول(ص)
آغاز فرموده بود منحرف گردید،امام علی(ع)تحت فشار شدید و اصرارملت و خواست مردمی که میخواستند اداره وضع سیاسی و اجتماعی را که با پیچیدگیها و دشواریهای بسیار در آمیخته بود اصلاح کنند،خلافت را پذیرفتتا به آن نابسامانیها سامان بخشد.
وقتی توده مردم به علی(ع)فشار آوردند که خلافت را بپذیرد مسلم بود کهآن بزرگوار ابعاد پر اهمیت و خطیر کاری را که به او پیشنهاد میکردندمیدانست.ازینرو خطاب به جمهور ملت فرمود:مرا واگذارید و دیگریرا برای این کار برگزینید.ما به پیشواز کاری میرویم که دارای چهرهها ورنگهای گوناگون است.نه دلها برای آن میطپد و نه خردها آن را استوارمیبیند. آفاق را ابر فرو پوشیده است و حجت را نمیپذیرند (4) .
لیکن مردم پیرامون امام را رها نکردند و به او فشار آوردند و آن بزرگواررا وا داشتند تا درخواستشان را اجابت فرماید.
او تقاضای آنان را پذیرفت اما با شرایطی تا از خلال آن،امور را بررسیکند.مردم که این همه فشار آوردند تا امام خلافت را بپذیرد به علتسابقهایبود که از صلاحیت آن بزرگوار داشتند و میدانستند که او بر همه امور احاطهدارد و همه تباینها و تناقضهای مکتب را میشناسد. باری وقتی کار به اینجاکشید،امام برای رعایت کار کسانی که او را نامزد خلافت کرده بودند گفت:
بدانید که اگر من درخواستشما را بپذیرم،آنچه را که خود بدانم به کارخواهم بست و به گفته هیچ کس اعتنا نمیکنم و به گله هیچ کس گوش فرانمیدهم (5) .
زان پس که مردم از دل و جان با وی بیعت کردند،در رهبری امت،مسئولیتهایتاریخی خود را و وظیفه مکتبی را که در برگیرنده خط امامت بود بر عهده گرفتو ملتزم گردید که خواستههای مکتب را همراه با عمل دگرگون سازی اجتماع،به طوری که با دنیای مردم متناسب باشد،با شدت به جای آورد و آن وظایف رابه نحو حقیقی و آنطور که روح اسلام و مقتضیات اجتماع منطبق باشد شکلبخشد.
به عبارت دیگر وظایفی را که برعهده داشت نصب العین قرار داد تا تغییراتیرا که دنیای مردم به آن نیاز داشت تثبیت کند و تمرکز دهد و وسایل و شرایطریشهدار و ذاتی آن دگرگونیها را در میان امت بشناساند.
وقتی درین امر نظر میافکنیم میبینیم علی علیه السلام درین عرصه گامهایبلند و قاطع برداشت.او در زمینه اقتصادی مفهوم مساوات از بخشش را بهصورت عملی و واقعی بازگردانید و بر عهده گرفت که همه اموالی را که عثمانبدون حساب و کتاب و بی هیچ مجوز به خواص و دار و دسته خود داده بود
بازپس بگیرد.و از نظر شرعی بازگردانیدن اموال بسیاری را که عثمانبدون وجه مشروع به خواص خود بخشیده بود یا به هدیه داده بودبازگردانید.و در سطح سیاسی این روش را برگزید که همه والیان و افراداداری را که از نظر تقوی و تجربه عملی از حیث اداره کشور، شرایط ادارهکردن اجتماع اسلامی را نداشتند از کار برکنار کند.
اما این روش و این برنامه اصلاحی که امام(ع)اتخاذ فرمود در سطح کشورو اجتماع از طرف گروههائی که عادت کرده بودند از همه برتر باشند و بهزندگانی طبقاتی خوگر شده بودند و در استفاده از بیت المال به مساواتعادت نداشتند،با واکنشی بس شدید روبرو گردید.زیرا احساس کردند کهمنافع و مصالحشان از نظر اجرای سیاست اسلامی اصیل در خطر است و ناچارندهرچه زودتر،با حرکتی،وضع خود را تدارک کنند.
از این روی طلحه و زبیر بیعت را شکستند و بصره را مرکز شورش خود قراردادند تا بر ضد رهبری و فرماندهی اسلامی قیام کنند و عایشه ام المؤمنین درآن کار پشتیبان آنان بود و درین انشعاب بزرگ سمت رهبری داشت.
بعلاوه معاویه فرزند ابوسفیان که از روزگار خلافت عمر فرمانروای شامبود برای هرگونه پیشامدی خود را آماده ساخته بود.
آری خرد،امام را واداشت تا گرفتاریهائی را که کشورش از آن رنج میبردبررسی کند و پس از بررسیها به این نتیجه قطعی رسید که آن حرکت انشعابیرا در درون اردوی خود سرکوب کند و آن جنبش انحرافی را که در شام رویداده بود،چون در مرحله فعلی آنرا قابل اهمیت نمیدانست رها سازد.
ازین روی،در درون جبهه داخلی برای بازگشت بوحدت اعلام جنگ کردو پس از آن رصتیافت تا به حرکت انحرافی که در شام بر پای شده حمله برد.
اما هر چند امام موفق نگردید انشعاب مزبور را سر و سامانی بخشد،نیز اگرچه نتوانست به تفرقه داخلی پیروز گردد اما به مردمی که زیر لوای اسلاممیزیستند درسی روشن داد.
زان پس که درین دو مرحله توفیقی نیافت به همه کسانی که زیر لوای اسلاممیزیستند درسها داد و از بارزترین این دروس تاریخی و سودمندترین آن اینبود که اسلام را تسلیم سیاست روز نکند و آن را از نظر دینی نگاه دارد.یعنیاسلام همان دین راستین باقی بماند و زیر بار سیاست نرود و بهیچ قیمت نگذارداسلام زیر بار زور و سیاست برود.او در زمینه اجتماعی به خاطر اسلامچیزی را که بسیار اهمیت داشت ترجیح داد یعنی اهم را بر مهم برتری نهادو مقدم داشت. اما مثال دیگر جنبش دگرگون سازی در عهد امام صادق(ع)است. در عهدآن امام وقتی اوضاع اجتماعی و مسائل مربوط به آن،با شرایط و وضع اجتماعینسبی پیشوایان سلف او(ع)قرین گردید،تحول ریشهای و اساسی یافت.
سبب استوار و علت قاطع در راهیابی امام صادق(ع)این بود که در عملاجتماعی،اسلوبی خاص اتخاذ فرمود و آن روش با اسلوبهای سابق پیشوایانمرحله نخستین شباهتی نداشت.
پس از سقوط حکومت منحرف و فاسد امویان،عباسیان تسلط یافتند و مرحلهانتقال قدرت پیش آمد.در سطح فکری،آن زمان فعالیت زندیقان و غالیانمحسوس شده بود و در سطح تشریعی مکتب رای پدید آمد که شریعت اسلاماز آن مکتب به ستوه آمده بود.حدود شریعت و اساس آن در آن مکتب منحلگردید و میخواست اساس آن را از میان بردارد.اما از جهت امت، ضمیراسلامی به نقطهای عمیق از جمود و غفلت رسیده بود.
این مظاهر و سایر امور در وضع اجتماعی عناصری آشکار بود که امام صادقدر آن وضع زندگانی میکرد.در آن محیط،طبیعت عمل دگرگون سازی ولوازم آن ظاهر گردید و شایسته چنان بود که امام(ع)در واقعیتی نظیر آنبه شکلی سلوک کند که مکتب رسالت را از هر گونه معامله و تفریط حفظ کندو به این طریق امام راهی یافت که به شرح زیر دارای خطوط متوازن بود:
1-عمل به آگاه ساختن همه امت،تا امت در شکلی منظم و پیوسته به آنآگاهی تماس یابد.
2-بر پای داشتن مدرسهای برای اقامه و عرضه داشت فکر اصیل اسلامی تاآن فکر اصیل را در آن سرزمین ارائه دهد و فقیهان و راویان و محدثان رابرای رهبری فارغ التحصیل کند تا عقل امت و مرجع فکری او باشند و بتوانندرهبری را عهدهدار گردند.
3-رد کردن شبههها و تکذیب ادعاهای الحادی و کفر آمیز که زندیقان و جماعتیکه جعل حدیث میکردند،آن را انتشار میدادند (6) .
همانا که امام درین میدان پیروزیهای درخشان به دست آورد موفقیتهاییرا صورت حقیقت بخشید.چنانکه عده بسیاری از علماء که حوزه علمیاو را گذرانیده و از آنجا فارغ التحصیل شدند گواه این مطلباند.علاوهبر این،مجموع مناقشات فکری که میان او و زندیقان و جماعت اهل رای
در عراق و محلهای دیگر بروز کرد،حاکی ازین مدعاست.اما مرحله انتقالقدرت به پایان رسیده و پایههای حکومت از امام صادق(ع)و فعالیتهایگسترده آن بزرگوار احساس خطر میکردند.احساس خطری بزرگ که هستیحکومت عباسی را تهدید میکرد.فرمانروایان متوجه امام(ع)شدند،چندان که او و پیروانش با شدیدترین نوع رنج و آزار و شکنجه روبرو گردیدندو او(ع)با نرمی بسیار با امور برخورد میفرمود و خود را در حد امکان ازلطمه حوادث کنار میکشید مبادا با حکومت درگیری روی دهد و حادثهایپیش آید که به خیر و صلاح امت نباشد.بعلاوه امام(ع)به این نکته توجهداشت که جنبش آگاهی دهنده که رهبری آن را بر عهده گرفته بود هنوز به درجهاینرسیده بود که اگر کشمکش و درگیری میان آنان و حکومت به وجود آیدبتوان آن را تحمل کرد و مسئولیت مبارزه علنی با حکومت را پذیرفت. اینچنین او(ع)در فعالیت اجتماعی،در برنامهای نو،روشی نو برگزید که دردو مورد خلاصه میشود:
1-برنامه و روش پنهانکاری،و آن روشی بود که در منطق اسلامی به تقیه
معروف است.
روش مزبور در ایجاد گروهی منظم از نسل پیشتاز کوشا بود که امام(ع)درحرکت اجتماعی، رهبری آن را به عهده داشت.
2-تایید جنبشهای انقلابی که انقلابیون علوی آن را رهبری میکردند تاوجدان و ضمیر اسلامی اسلامیان را برانگیزند و قدرت نه گفتن و ایستادگیامت را در برابر انحرافات تقویت کنند.از جمله آن انقلابها،انقلاب محمد نفس زکیه و برادرش در حجاز و بصره بود.
امام صادق(ع)،روشی نو برگزید و آنرا برنامه خود قرار داد و در آنپیروز گردید.این پیروزی در جهت تحقق بخشیدن هدفهائی بود که وقتی باجنبش دلخواه اسلامی در میان امتشگفت و در مجموعه فقیهان و راویانحدیث و غیره که در حمایتشریعت و ما ترک جاوید اسلامی، دارای فضیلتشده بودند مجسم گردید،بیمانند بود.
سیاستحکیمانه در عمل اجتماعی و در خط امامت این چنین تجلی کرد.
بعلاوه ما به عرضه این دو مثال یعنی،جنبش دگرگون سازی در عهد امامعلی بن ابی طالب(ع)و جعفر بن محمد الصادق(ع)اکتفا میکنیم.چه،نویسندگان در زندگی نامه سایر پیشوایان(ع)به بیان مطالبی غیر از مظاهرتنوع در اسلوبهای عمل اجتماعی،و بنا به آنچه خرد و حکمت مقتضی بودهاست و بنابر دگرگونیهایی که زندگانی انسان در سایر آن میگذردپرداختهاند.
اما راهنمائیهای عملی که از خلال راه و روش خط امامت در عمل،به سببمکتب اسلامی از آن الهام میگیریم در نکتههای زیر مندرج است: 1-مکتب اسلام با گوناگونیهای فراوان در فکر و عمل،دارای یک شکلتمدن ثابت بود که به هیچ وجه برای سازش آمادگی نداشت و در مقابل تغییراتدر دنیای انسان سر فرود نمیآورد.
2-باید میان آنچه اندیشه عمل اسلامی امت،با آنچه فقط روشی از روشهایکاری بود که نبی اکرم(ص)یا پس از او هر یک از پیشوایان اتخاذ کردند،تفاوت گذاشت.چه،این رنگ از تفاوت به ما کمک میکند که از پدیده جمودحرفی و عدم تحرک در بعضی از مواضع که در هنگام خود، روشی نمونه دروجود یافتن مسائل،سهیم بوده است رها شویم.خلاصه آن که مفید بودهاست اما فعلا بدرد نمیخورد.
3-عمیقا درک کنیم که اسلوبهای عملی که باید بر عهده گیریم بنا به مواردزیر قابل تبدیل و تغییر باشد:
-طبق وضع عقلانی و فکری و روانی.
-بنا به دوری و نزدیکی امت از مکتب اسلام.
-نسبت به دوری و نزدیکی امت از قدرت زمان.
4-ادراک تغییرات و پیشرفتهای سریع در زندگانی مردم،و آگاه شدن ازنیازهای فوری آنان،و برگزیدن روشی علمی که نسبت به نفوس و اذهانمردم نزدیکترین روش باشد.
همانا که بر حسب شرایط هر زمان و مکان،نحوه عمل باید متفاوت باشد.
در بعضی از شرایط،وعظ و ارشاد،جامعه و مردم را اصلاح میکند درصورتی که در همان هنگام و در شرایطی دیگر،عمل سیاسی در پرتو اسلامثمربخش است.
در جامعهای معین و در شرایطی خاص،حوزههای دینی و مکاتب آن ثمربخشاستحال آنکه در مجتمعی دیگر،این اسلوب ثمربخش نیست...بالجملهتحت هر شرایطی،روشی دیگر باید.
5-کمک گرفتن تدریجی از جنبش دگرگون سازی خط امامت با حد و مرزیکه شرایط انسان در مرحله دشوار به آن کمک میکند و بر عهده دارد و به آنمتمسک میگردد.
6-بر گرفتن تجربههای دیگران در عمل اجتماعی خواه اسلامی و خواه غیراسلامی،به این منظور که تجربه خود را در عمل دگرگون سازی به اینوسیله غنیتر گردانیم.
گفتیم که تاریخ زندگانی پیشوایان(ع)عبارت است از امتداد خط مکتب رسالت به این منظور که ادامه رهبری اسلام را در بنای امت مجسم سازد.
پس،از گذرگاه این حقیقت،عمل پیشوایان را مطالعه میکنیم که پس ازوفات پیامبر بزرگوار(ص)پشتیبانی از آینده دعوت را صورت تحقق بخشیدند.
رسول اکرم(ص)در برنامه عملی خود برای دگرگون سازی اجتماع در مدتیکوتاه،گامهای شگفت انگیز برداشت و برنامه چنین بود که پس از درگذشتآن بزرگوار،پیشوایان میبایست راه درازی را که برای تحقق بخشیدنبه برنامه او ضرورت داشت میپیمودند.چه،راه دگرگون کردن اجتماعبه طوری که همه جا را فرا گیرد،کاری نبود که در مدتی کوتاه و به آسانیصورت پذیرد بلکه راهی بود دراز و فاصلههای عظیم و معنوی میان جاهلیتو اسلام برقرار بود.
از این رو بود که عمل پیشوایان(ع)برای کامل کردن طریق مزبور صورتگرفت تا هدفهای اسلام که پیغمبر(ص)در پی آن بود تحقق پذیرد و درنتیجه همه آثار گذشته را که از جاهلیت بر جای مانده بود از میان ببرد وریشههای آن از بن برکنده شود و بنای یک امت جدید در سطح ضروریاتدعوت و مسئولیتهای آن،پیریزی شود.به زودی بحث ما،روشهایعملی گوناگون را که پیشوایان(ع)به آن دست زدند روشن میسازد و اینکار با تحقیق زندگانی همه پیشوایان(ع)و تاریخ آنان صورت خواهد گرفتو باید این کار بر اساس توجه کلی عملی گردد نه با نظر جزئی.به این توضیحکه باید پیشوایان را به منزله کل پیوسته و مرتبط با یکدیگر در نظر گیریم.
در بررسی این مجموعه با کشف مظاهر عمومی و هدفهای مشترک و ترکیباصیل آن،پیوند بین خطوط آنها را به دست میآوریم و میفهمیم که بینگامهای آنان چه رابطهای موجود بوده است و در پایان،نقشی را بدستمیآوریم که آنان همه از زندگانی مسلمانان بر عهده گرفته بودهاند.به طوری کهپیشوایان همه در مجموع یک واحد را تشکیل میدادهاند.واحدی که اجزایآن به یکدیگر پیوسته بوده است و هر جزء از این واحد با جزء دیگر در یکنقش و مکمل آن است.بی آنکه در بررسی اجزاء و در تجزیه کار هر یکبررسی کنیم میبینیم که در مرحله نخستین در سلوک و رفتار امامان(ع)تباینوجود دارد و از جنبه شکل کار در میان دورانهائی که پیشوایان در آن کوششیکردهاند و نقشی بر عهده داشتهاند تناقض به نظر میرسد.
خلاصه اگر در تاریخ هر یک جداگانه نظر بیفکنیم بلکه همه را با نظری کلیمشاهده کنیم، میبینیم همه آنان کلا مجموعهای به هم پیوستهاند و همه مجموعایک واحد را تشکیل میدهند که همه اجزای آن دقیقا با یکدیگر مرتبط استو نقش هر یک،نقش آن دیگری را تکمیل میکند.خلاصه اگر چه ظاهر آیینروشن آنان تباین و تضاد وجود دارد،اما همه یک نقش را ایفا کردهاند.به عبارت دیگر وقتی بکوشیم خصوصیات عمومی و وظیفه مشترک آنان را به عنوانکل بدست آوریم،همه تناقضات و اختلافات حل میشود.چه همه خصوصیاتو دورانهای مشترک در این سطح تعبیرهای گوناگون است که از یک حقیقتبه عمل آمده است و اختلاف تعبیر متوقف بر اختلاف شرایط و اوضاع اجتماعیاست که هر امام در آن شرایط و اوضاع بسر میبرده است و قضیه اسلام در عصراو جریان داشته است و طبعا با شرایط و اوضاعی که مکتب در عهد امام دیگربا آن مواجه بوده است تفاوت داشته است.
به عقیده ما نقش مشترکی که پیشوایان(ع)همه در آن عهد ایفای آنرا بعهدهداشتند،فرضیه صرف و کار فردی نیست که از علل و اسباب تاریخی آن بحثکنیم و علل موجود شدن آن را بیابیم.بلکه چیزی است که نفس عقیده و فکرامامت آن را فریضه میسازد.چه،امامت در همه احوال و در مجموع ازحیث مسئولیت و شرایط آن یکی است.پس باید در سلوک پیشوایان و وظایفدورانهای آنان با همه اختلاف رنگهای ظاهری به سبب شرایط و اوضاع واحوال، انعکاس واحدی داشته باشد (7) .
پس،چنانکه گفتیم،اختلاف روش نزد پیشوایان به معنای امور شخصی یا مصلحتینبود تا تابع هوا و هوس و تمایلات آنان بوده باشد.بلکه آن تعبیری ازعمل به شرایط حکیمانه بوده است که حکمت و درایت چنان ایجاب میکرد تاوضع آنروزگار را در نظر بگیرند و خصوصیات اجتماع را طبق زمان و مکانو استعداد و آمادگی عمل مورد توجه قرار دهند و بسنجند و معلوم کنند کدام کاررا در کدام زمان معین برگزینند.
لذا میبینیم در ابعاد زمان و مکان،روشی خاص را ترجیح میدادند تا امردعوت صحیحا انجام و صورت واقعیت گیرد و آن روش مفید و معقول افتد.
اما در شرایط دیگر،همان روش،کاری بیاثر و بیمعنی بود.چه تحتآن شرایط بسا که دشواریهایی وجود میداشت و شرایط و اوضاع ایجاب میکردکه برای دگرگون ساختن اجتماع و نظم دادن به آن و آگاهی عملی برایتغییر جامعه مشکلهای متفاوت و گوناگون دیگر را در نظر گیرند.
از اینجا اهمیتی که شامل عهده دار شدن نقش پیشوایان(ع)در زندگانیاسلامی است آشکار میگردد.اهمیتی که خصوصیت آشکار آن،نشان دادنارزش و مقام حقیقی نقش بزرگ آنان در حیات اسلامی است.و نشان دادن اندازههماهنگی و روش هر پیشوا با پیشوای دیگر است. روشهائی که از خلال اوضاعو احوال وضع اجتماعی به وجود میآید و به عمل دگرگونسازی و فوری نیازدارد که مشروط به شرایط زمانی و مکانی باشد.ما که تاریخ این پیشوایانرا مطالعه و بررسی میکنیم ناچاریم به نصوص تاریخی صحیح اعتماد ورزیمتا برای شناسائی خصوصیات کار آنان(ع)و خصوصیات مراحل تاریخی که درآن مرحلهها میزیستند بکار آید که مبادا به ورای فکر مذهبی سابق کشیدهشویم و مبادا بکوشیم که آن فکر مذهبی را بر تاریخشان تحمیل کنیم.مثلآن که به تاریخ آنان رنگ شرعی و تقدیس زنیم یا روشهائی را پیش گیریمکه نسبت به کار گذشته و آینده از اسلوبهای برنامه ریزی و تبلیغ فراگیرندهباشد..
اگر این طریق را عمل کنیم بیش از آنچه به تاریخ آنان سود رسانیم به آنزیان وارد کردهایم..
ازین رو برای فهمیدن تاریخ جنبش آنان(ع)باید تاریخ درست آنان،دلیل وراهنمای ما باشد و نصوص مسلم تاریخی را ملاک تحقیق خود قرار دهیم.
1- حاکم در مستدرک از ابن عباس(ج 3 ص 149)نقل کند که امام فرمود،اهل بیت من از اختلاف در دین،پناهگاه امت مناند.
2- طبرانی از قول آن حضرت نقل میکند که:همانا مثل اهل بیت من در میانشما بمانند باب حطه در بنی اسرائیل است که هر کس بر آن وارد شود آمرزیدهاست.
یهود پس از سرگردانیهای بسیار به سرزمین قدس(فلسطین)رسید و حضرتموسی به آنان فرمان داد که وقتی وارد ارض اقدس شوید توبه کنید که دیگرمرتکب مناهی نشوید و با گفتن کلمه حطه که بمعنی تقاضای آمرزش وریختن گناهان است وارد آن سرزمین شوید.بعدها دروازهای که از آن واردشدند«باب حطه نامیدند.بهمین مناسبت محبتحضرت علی امیر المؤمنین(ع)را نیز باب حطه گویند زیرا موجب آمرزش گناهان است،
3- حاکم در مستدرک(ج 3 ص 151)از قول امام(ع)نقل کند که:«هان،مثل اهل بیت من در میان شما همانند کشتی نوح است.هر کس بر آن نشست رستو آن کس که از آن روی گردانید غرقه شد.
4- نهج البلاغه-شرح محمد عبده-ص 178 چاپ 1963.
5- نهج البلاغه-شرح محمد عبده-ص 179.
6- مراجعه شود به رساله ما تحت عنوان:جماعت علما در عهد امام صادق.
7- «دوران پیشوایان در حیات اسلامی مقالهای از محمد باقر صدر.دائرةالمعارف اسلامی شیعه جلد 2 ص 94.
مراحل دعوت دعوت اسلامی در زندگانی پیامبر(ص)از هنگام بعثت آن بزرگوار تاروز وفات سه مرحله داشت:
در آن مرحله دعوت رسول اکرم(ص)پنهانی بود و آن را با هیچکسآشکار نمیفرمود مگر اینکه به ظن غالب میپنداشت که آن شخص دعوت او راخواهد پذیرفتیا به آن خواهد گروید.
این مرحله با نزول وحی بر پیامبر(ص)در غار«حرا»آغاز گردید.ابنهشام گوید:«آنان را در نهان به این امر فرا میخواند تا مبادا قریش که در شرکو بت پرستی تعصب داشتند ناگهان دعوت او را دریابند.پس دعوت را درمجالس عمومی قریشیان آشکار نمیفرمود و کسی را آشکارا به اسلام فرانمیخواند مگر کسی را که از نظر پیوند خویشاوندی یا شناسائی پیشین با اوبستگی داشت.چنان کسان با پیامبر در نهان دیدار میکردند و هر یک از آنانوقتی میخواستند به عبادتی از عبادات بپردازند،در یکی از شکافهای کوهستان مکه میرفتند و در آنجا از چشم قریشیان پنهان میشدند. (1) »
در آن مرحله پیامبر هستههای دعوت نخستین را تشکیل داد و مسئولیتدعوت را بدوش کشید و در نهان برای پرهیز از گرفتاری در دعوت سعی میفرمود.
«وقتی کسانی که به اسلام گرویدند از سی تن زن و مرد افزون شدند،رسول اللهسرای یکی از آنان را برای تجمع آنان برگزید تا در آنجا برای رفع نیازهایارشاد و تعلیم با یکدیگر دیدار کنند.حاصل دعوت در آن مدت چیزی نزدیکبه چهل مرد و زن بود که به اسلام گرویده بودند و بیشتر آنان از فقرا و بندگانبودند و از کسانی که در میان قریش شخصیت و عنوانی نداشتند (2) .
تردید نیست که اگر پیامبر(ص)در دعوت به اسلام در گذرگاه سالیاننخستین،کار را پوشیده میداشت به سبب بیم جان خویش نبود بلکه برای آیندهدعوت از هر فعالیت فاشیستی خوف داشت و میترسید برای دعوت به اسلامامر ناگواری رخ دهد و بعدها دعوت کمال نیابد و ثابت و مستقر نگردد و نتواندبا کفار به معارضه و مواجهه رویاروی آغاز کند و ازین جهت دعوت به نابودیکشیده شود.
رسول اکرم از دعوت پنهانی خود دو منظور داشت:
1-پیشتازان مؤمن در معرض خطر قرار نگیرند.چه،هر عمل فاشیستیحرکت جنبش را فلج و از کار میانداخت و ارتباط آن را با افراد میگسستو ازین روی آن را به آشفتگی و تباهی میکشید.
2-افزودن عده کافی از مؤمنان به رسالت و مکتب تا در تحول به اسلامبه شایستگی و با ایمان مسئولیتهای مکتب را تحمل کنند.
هنگامی که فعالیت مسلمین و عده آنان روی به فزونی گذاشت اگر چهامور عبادی را در شکافهای کوهساران و در درهها انجام میدادند اماپوشاندن کار آنان و فراهم آمدنشان و نمازشان کاری دشوار میبود.از این رو،رفته رفته قریش به وجود دعوت پی بردند و حساب کار خود را کردند و کوشیدنداز چگونگی کار آگاه گردند و در پیرامون پیروان آئین نو تفصیلاتی بدست آورند.
پس جاسوسانی گماشتند تا محلهائی را که مسلمین در آن میزیستند و محلهاییرا که در آن اقامت میساختند و جائی که به مسافرت میرفتند و بالجمله هرجاکه بودند آنجا را مراقبت کنند و از خبرهاشان آگاه گردند.
روزی از روزها در حالی که سعد بن ابی وقاص با چند تن از اصحابرسول الله در یکی از راههای تنگ کوهستان مکه نماز میگزاردند،چند تن ازمشرکان به آنان گذشتند و ازین عمل خشمگین شده و آن اعمال را عیب دانستندتا کار به زد و خورد کشید.سعد بن ابی وقاص مردی از مشرکان را با استخوانفک شتر ضربهای زد و سر او را شکافت و این نخستین خونی بود که در اسلامریخته شد (3) .
این رویداد خطیر،رسول اکرم را بیمناک نساخت بلکه آن واقعه را آشکارشدن جزئی از دعوت به حساب آورد که امری طبیعی بود.زان پس،کار آئیننو در مکه فاش گردید و به پایهای از انتشار رسید که دیگر پنهان داشتن کاملآن امکان نداشت.پس وقت آن فرا رسید که دعوت علنی گردد.
پس از آنکه رسول خدا اطمینان یافت که عناصر ضروری برای این مرحلهتکامل یافته است،به طرزی نوین به دعوت شروع کرد.زیرا عده مسلمین و فهمآنان از اسلام به حدی مناسب رسیده بود و به اندازهای نیرومند شده بودند کهدیگر امکان نداشت بتوانند آنان را از میان بردارند.علاوه بر این نظر به سایراوضاع و احوال و شرایط اجتماعی از قبیل پشتیبانی عم او ابوطالب(رض)
از پیامبر اکرم(ص)و ایمان آوردن جماعتی مانند حمزه عموی او،اسلامعزت و احترام کسب کرده بود.
«عنصر دوم از عناصر دعوت درین مرحله نزدیک به رشد و تکامل بوداز این روی امت را به تبلیغ آگاه ساخت و عدهای بسیار از کسانی که دعوترا بر آنان عرضه کردند،اسلام آوردند (4) »
این مرحله مدت سه سال استمرار یافت تا خدای تعالی فرمان داد که نبیاکرم دین الهی را آشکار سازد.
فرمان حق تعالی درین مورد چنین بود:
فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشرکین (کاری را که به انجام آن فرمان یافتهای آشکارا کن و از مشرکین روی بگردان.
حجر-94)
انذر عشیرتک الاقربین (خویشاوندان نزدیکت را بیم ده-شعرا 235)
قل انی انا النذیر المبین (بگو همانا که من بیم دهنده آشکارم-حجر-89)
در این مرحله فرستاده حق،قول خدای تعالی را به کار بست و به تنفیذفرمان پروردگار خود آغاز کرد.وقتی همه فرزندان و خویشان و عشیرت خودرا به اسلام فرا خواند و رسالت الله تعالی را به آنان ابلاغ کرد آنگاه گفت:
«ای بنی کعب بن لوی نفوس خویشتن را از آتش برهانید.ای بنی مرة بن کعب نفوس خویش را از آتش برهانید.ای بنی عبد شمس،ای بنی عبد مناف،ای بنی عبد المطلب،ای فاطمه، نفس خویش را از آتش برهانید.من دربارههیچیک از شما در پیشگاه خدا کاری از دستم ساخته نیست جز اینکه خویشاوندمن هستید و من صله رحم میکنم (5) ».
رسول اکرم بر بالای کوه صفا رفت و به ندا در دادن آغاز کرد که:ایبنی فهر،ای بنی عدی! «چندان که افراد آن قبایل فراهم آمدند و کسی کهنتوانسته بود به ندای رسول خدا بیرون آید و فرستادهای گسیل داشته بود تابنگرد که خبر چیست.باری همه جمع شدند.آنگاه پیامبر گفت:«آیا اگر ببینیدکه شما را آگاه میکنم که گروهی سوار در دره آمادهاند تا بر سر شما حملهورشوند،گفته مرا تصدیق میکنید؟»گفتند:از تو هرگز دروغی نشنیدهایم.
گفت:«پس من شما را بیم میدهم که در مقابل شما عذابی شدید قرار دارد.»
پس آنگاه ابولهب گفت:آیا درین ساعت روز ما را برای همین مطلب فراهمآوردهای (6) ؟و آیتی نازل شد که:
تبتیدا ابی لهب و تب (دستهای ابو لهب بریده باد و بریده شد)
واکنش قریش در مقابل آشکار شدن دعوت او این بود که از وی(ص) روی گردانیدند و دعوت او را نپذیرفتند.چندان که مسلمانان به این سبب آزارهاو شکنجههای گوناگون تحمل کردند.چندان تحمل رنج و مشقت کردند کهدر نتیجه راه پیروزی بر آنان هموار گردید تا رضای خدای تعالی را محققگردانند و عقیده را با خون آبیاری کنند.
رسول اکرم(ص)را چندان آزردند که فرمود:«هیچ پیامبری چونمن مورد آزار و اذیت قوم خود قرار نگرفت .
عبد الله بن عمرو بن عاص در مورد آن بزرگوار روایتی ازین دست نقلکرده است:«در اثنای این که پیامبر(ص)در خانه کعبه نماز میگذاشت عقبةبن ابی معیط به او روی آورد و جامه خود را به گردن وی(ص)پیچید و بهشدت گلوی آن بزرگوار را فشرد.ابوبکر بطرف او رفت و شانه و بازویاو گرفته و دورش ساخت و گفت:آیا مردی را که میگوید الله پروردگار مناست به قتل میرسانید (7) ؟
طبری و ابن اسحق ازو روایت کردهاند که یکی از آنان مشتی خاکبر گرفت و در حالی که پیامبر اکرم(ص)از یکی از کوچههای مکه میگذشت،بر سر و روی او پراکند.محمد به خانه بازگشت و بر سر مبارکش خاک نشستهبود.یکی از دخترانش بسوی او رفت و در حالی که میگریستخاک بدن مبارکشرا شست.رسول الله به او گفت:«ای دخترم گریه مکن که خداوند نگاهدار پدر تواست (8) »اما یاران او(ص)رضوان الله علیهم هر یک عذابهای گوناگون چشیدند.
از خباب بن الارث روایتشده است که:«پس از آنکه پیامبر از مشرکانآزاری دید به نزد او رفتم و به او گفتم ای رسول خدا آیا خداوند را برایپشتیبانی ما نمیطلبی؟آنگاه پیامبر بر زمین نشست و چهرهاش گلگون شد وگفت:پیش از شما با شانه آهنین گوشت و عصب را تا استخوان میکندندبا این همه از دین خود دست نمیکشیدند و از خدا میخواستند عدالت و امنیتیحکمفرما شود که هر کس بتواند از یمن به حضرموت آید،بی آنکه آزاریببیند و جز از خداوند از هیچکس نترسد (9) »
هنگامی که پیامبر اکرم پی برد که فشار و آزار به اوج خود رسیده استو دعوت او در مکه به حالت رکود در آمده و جنبش پیوستگی و مستمر گروههابرای دعوت تقریبا متوقف گردیده است،و دید که حالت آن رکود تهدیدیمستقیم است که به ناتوان شدن و ضعف دعوت منجر خواهد شد و کشش آنمتوقف میگردد و سپس پایان میپذیرد.
همه این اعتبارات او را برانگیخت تا برای دعوت به اسلام به طائفرود و از مردم ثقیف یاری طلبد.
رسول اکرم(ص)امید آن داشت که آنچه از جانب خدای عز و جل بر اوفرود آمده است،مردم طائف بپذیرند و رسالت،یارانی نو بدست آورد و آنانمنطقه را آماده کنند تا برای جنبش و شروع به کار،مرکزی نو شود.چه،میدیدکه مکه صلاحیت آن را ندارد که مرکز دعوت رسالت گردد.بخصوص پس ازآن که شکنجه دادن به مؤمنان و ترساندن آنان،چنانکه گفتیم سبب متوقف شدنو بیتاثیری جنبش شده بود.
هنگامی که رسول الله به طائف رسید بر آن شد تا افراد با نفوذ آنجا را بهخود جلب کند زیرا آنان دارای اهمیت بودند و پیروان بسیار داشتند.پس آنگاهنزد گروهی از بزرگان ثقیف که آنروز از بزرگان آن دیار بودند رفت و آنانرا براه راست و راه خدا دعوت کرد.اما با خشونت، خواهش او را رد کردندو با درشتی و تندخوئی به گونهای با او برخورد کردند که توقع آن را نداشت.
پس رسول الله(ص)از نزد آنان برخاست.اما از آنان خواست که خبر آمدناو را به نزد خود نگاه دارند و از قریش پوشیده دارند.لیکن این امر را نیزنپذیرفتند.آنگاه مردم آن دیار، دیوانگان و بندگان خود را برانگیختند تا اورا دشنام گویند و بر او درشتی کنند و به سوی او سنگ اندازند چندانکه از پاهای او خون جاری شد و چند جای سر مبارکش شکافت (10) .
پس از کار خود به خدا شکایت برد و سر به آسمان برداشت و این دعابر زبان راند:
«بار خدایا،از ضعف و ناتوانی و قلت بضاعتخود به درگاه تو شکایتآوردهام.ای ارحم الراحمین تو خدای مستضعفانی،پروردگار منی،مرا بهچه کسی وا میگذاری؟به کسی که از امت من دور است تا به من حمله آورد یابه دشمنی که اختیار مرا به دست او میسپاری.اگر تو بر من خشمگین مباشی،از دشمنی هیچکس باک ندارم که عافیت و بخشایش تو بر من بسی وسیعتر است.
به نور وجه تو پناه میآورم که تاریکیها را درهم مینوردد و کار دنیا و آخرترا به صلاح باز میآورد تا خشمت بر من فرود نیاید و نارضائیت بر من نزولنکند.به تو پناهندهام تا خرسند گردی و لا حول و لا قوة الا بک (11)
رسول الله با زید بن حارثه بازگشت و چون خواست وارد مکه شود زیدگفت:یا رسول الله، چگونه بر آنان وارد میشوی حال آنکه ترا بیرونراندند؟.
رسول اکرم فرمود:«ای زید همانا که خدا در آنچه میبینی گشایشیقرار میدهد و راه عافیت معین میکند.خدا یاور دین خود و پشتیبان فرستادهخود است .سپس مردی از مردم خزاعه را به سوی مطعم بن عدی فرستاد تا او راآگاه سازد که او به مکه در پناه او وارد میشود.مطعم پذیرفت و رسول اللهبه مکه بازگشت (12) .
پس از بازگشت از مکه،رسول خدا از تجربه دردناک طائف و ازبدرفتاری مردم آنجا،از بر نیامدن منظورش بوسیله اهالی آن دیار که میخواستطائف را به جای مکه مرکز دعوت قرار دهد،تجربهای گرانبها آموخت.
بررسی رسول اکرم از تجربه طائف و ارزیابی آن و تجزیه و تحلیلموجبات پیشرفت نکردن در آن دیار مطالب زیر را برای او روشن کرد:
1-رسول اکرم(ص)کشف کرد که طائف برای اینکه مرکز دعوت شوددارای صلاحیت نیست زیرا طائف با مکه بستگیها و پیوندهای استوار داشت.
چنانکه از نظر جغرافیائی نیز در حدود بیش از چهل میل از آنجا دور نبود وهمین مساله امنیت آنجا را به واسطه نزدیکی،از حیث هجوم قریش و سرکشیو طغیان آنان به خطر در میانداخت.
2-صلاح نبود که او خود در میان دشمنان تبلیغ دعوت را عهدهدار گرددزیرا او را محاصره میکردند و دعوت وی بعلت فتنه انگیزی و سخن چینی باشکست روبرو میگردید و فرصت گفتار نمییافت و بررسی تاثیر آن در آنانبه آگاهی او نمیرسید (13) .
از این رو بود که میبینیم رسول الله(ص)هنگامیکه موسم حج فرا رسیدکوشش از سرگرفت و هنگامی که شش تن از مردم یثرب فراهم آمدند نزدهیئت نمایندگی آنان رفت و آغاز دعوت فرمود،پس به او ایمان آوردندو سوگند یاد کردند که هنگامی که هر یک به دیار خویش بازگشتند در راه رسالتاو کار کنند.توفیق رسول الله در قانع کردن آن افراد،خطیرترین عمل تنظیمیرسول الله را در تاریخ اسلام در برداشت.
باید دانست ملاقات او با آن شش تن،کاری تصادفی نبود بلکه مقصودیرا تامین میکرد چه،با آنان تقریبا مخفیانه اجتماع کرد و با عدهای محدودآن اجتماع را بر پای داشت.اما وقتی دعوت آشکار را آغاز نمود با سایرهیئتهای نمایندگی بدانگونه عمل نکرد.
سری بودن اجتماع و برگزیدن وقت(موسم حج)دلائل بسیاری داشتکه نمیتوان از آن چشم پوشید.بعلاوه با تجربه دردناک طایف که پربار وآموزنده بود،نزدیک بود و از آن تجربههای فراوان به دست آمده بود.
رسول الله خطه خود را نسبت به پایگاه جامعه تغییر داد و در گزینش یثرب به اینامیدوار بود که آن دیار از نظر جغرافیائی از مکه دور است و بیش از 250میل با آنجا فاصله دارد.لذا در آن محل از حملات پیاپی و ناگهانی قریشدر امان است.اما یثرب نیز برای اینکه مرکز دعوت شود آمادگی داشتزیرا سابقه طولانی زدو خوردهای قبیلهای بین ساکنین اوس و خزرج و یهود،آنجا را منطقهای ساخته بود که از نظر اجتماعی از یکدیگر جدا بودند چنانکهنمیتوانست در مقابل وزش اسلام ایستادگی کند.
گوئی آن دیار،در انتظار شخصی یا فکری بود که آن تعصبهای سختو حل ناشدنی را بکلی از آن سامان ریشه کن سازد و مشکل حل ناشدنی گروههاو نژادها را چارهای اندیشد.علاوه بر این امور،چند دائی رسول اکرم در یثرباز بنی نجار بودند و خود مردم یثرب نیز این مطلب را میدانستند و نیز میدانستندکه قبر پدر و مادر رسول اکرم(ص)در آنجا است.
افزون بر این،یثرب از نظر امکانات مادی توانگر بود و بر راه بازرگانیمکه و شام تسلط داشت. این بار رسول اکرم آن سان که به طائف رفتشخصابه یثرب نرفت و تجربه دردناک طائف را به یاد داشت بلکه از فعالیت بطورمستقیم خود داری فرمود و در پراکندن دعوت اسلام و آموزشهای دینیبه وسیله خود مردم مدینه اعتماد کرد.این روش بیشتر فایده داشت و نتایجکار را زودتر از انتظار صورت واقعیت داد.زیرا مردم مدینه دیار خود رابهتر از دیگران میشناختند و به شرایط آن شهر و شرایط مردم آنجا بیش ازهر کس آگاهی داشتند بعدها نیز در مردم آنجا و یارانشان عمیقترین تاثیر راگذاشت و هیچکس درباره آنان به شک و گمان نمیافتاد زیرا در آن محیط همه،آنان را میشناختند.
هدف رسول اکرم(ص)از فعالیت آن شش تن،و از عمل انصار،آماده کردن جو و ایجاد محیط و عواملی بود که دعوت و مبانی جدید آن راتایید کند.
هنگامی که موسم حج فرا رسید،نبی اکرم با دوازده تن از اهالی یثربدر وادی تنک(عقبه) یعنی عقبه نخستین فراهم آمدند.در آنجا اشخاصمزبور ایمان خویش را آشکار کردند و پذیرفتند که در نشر دعوت اسلامی بکوشندهنگامی که عازم بازگشت بودند،رسول الله، مصعب بن عمیر را که در بینمسلمین مکه از لایقترین اصحاب بود فرمان داد که اسلام را به اهالی مدینهتعلیم داده و احکام دین را بین آنان شایع کند و از آنان برای انتشار دادن ایننور در صفوف اهل مدینه نیروی منظم ایجاد کند.مصعب میدانست که قریشو قوای جاهلیت چه مایه شکنجه و آزار بر مسلمانان روا میدارند.بالجملهمصعب مامور شد که عدهای را تربیت کند و همه،چندان که میتوانند اقدام کنندو در نشر اسلام کمال دقت را به کار برند (14) .
مصعب بن عمیر هم آنسان که در میان مردمی که در مکه در اوایل کار:
اسلام آوردند معروف بود،از حیث آگاهی داشتن به معالم دین و معاصربودن با ایامی که قریش به مسلمین حملهور میشدند و با نیروهای جاهلی برمسلمین مکه انواع شکنجه و آزار روا میداشتند،نیز شهرت داشت.بعلاوهبه انواع روشهای عملی و سازماندهی آگاهی داشت (15) .
بودن مصعب پیشاپیش آن جماعت برای نظم دادن به آن عده تضمینیبود تا آن گرویدگان جدید از ایمان خود و از وعدهای که برای انجام دادنکارهای مفید به منظور نشر اسلام داده بودند سرپیچی نکنند.بخصوص سپریشدن یک سال تمام میان دو موسم حج آن سال و سال آینده شاید باعث میشدکه عزم آنان را سست کند و از دین خود دفاع نکنند زیرا آموزش کامل نداشتندو عمیقا مطالب اسلام را نفهمیده بودند و شناخت کاملی از آن نداشتند تا برایقانع کردن و مسلمان کردن عدهای دیگر به سطح عالی از فهم و قدرت رسیدهباشند.
نبودن رابطه منظم،ناچار به تفکیک و جدائی هر گونه گروه و اجتماعیمنجر میگردید و نبودن انضباط و پیوند بین جماعتها و پراکندگی کوششافراد آن،به شکست آنان پایان گرفت.
پینوشتها
1- سیره ابن هشام،ج 1 ص 240 و صفحات بعد.
2- سیره ابن هشام،ج 1 ص 249-261.
3- سیره ابن هشام،ج 1،ص 283.
4- سیره ابن هشام
5- فقه سیاسی در اسلام،محمد جعفر الظالمی،ص 84.
6- فقه السیره،دکتر محمد سعید رمضان البوطی،ص 99.
7- مصدر سابق.
8- به نقل بخاری از فقه السیره.
9- تاریخ طبری،ج 2 ص 344 و سیره ابن هشام،ج 1 ص 185.منظور این است کهمردم سابق برای حفظ دین خود اینهمه آزار میدیدند و شما در مقابل این آزارهایخفیف مقاومت ندارید. (م)
10- سیره ابن هشام و تهذیب السیره.
11- طبقات السعد،ج 1،ص 196.
12- سیره ابن هشام،ج 1 ص 420.
13- طبقات ابن سعد،ج 1 ص 196.
14- برای تفصیل مقال به نظریة الثورة و التنظیم نوشته حسین کروم در کتاب محمدنظرة عصریه چاپ جدید،ص 171 مراجعه شود.
15- سیره ابن هشام،ج،1 ص 428.
آنگاه مصعب بن عمیر در موسم حجسال بعد به مکه بازگشت و گروهیبسیار از مسلمانان مدینه با او همراه بودند که با حج گذاران مشرک قوم خودبیرون آمده بودند.
مصعب زان پیش که به مکه در آید،بین رسول الله و مسلمین یثرب پس ازپایان موسم حج، اجتماعی تشکیل داد و در آن از کارها و فعالیتهای خود واز پیشرفتهای دعوت اسلامی سخن گفت.از آن وقت بر عده مسلمانان افزودهشده بود و جو عمومی مدینه برای آمدن رسول الله آمادگی داشت.
محمد بن اسحاق از کعب بن مالک روایت کرده است که:«رسول الله با مادر عقبه در اواسط ایام تشریق (1) وعده گذاشت هنگامی که از بجای آوردن حج فارغ شدیم،شبی بود که رسول خدا با ما وعده گذاشته بود،در آن شب با قومخود در کاروان خویش خفتیم تا ثلثی از شب گذشت.آنگاه از کاروان خودبه سوی وعدهگاهی که با رسول الله داشتیم بیرون شدیم و مانند کبک،بیمناکو آرام آرام حرکت میکردیم تا در درهای که نزدیک عقبه بود فراهم آمدیمو ما هفتاد و سه تن مرد و دو تن زن بودیم .
محمد بن اسحاق چنین ادامه داد:«در دره فراهم آمدیم و به انتظاررسول الله ماندیم تا نزد ما آمد و عموی او عباس بن عبد المطلب نیز با او(ص)
بود.آنگاه آن قوم با او سخن گفتند و اظهار داشتند از ما هر یک را میپسندیبرای خود برگزین.سپس رسول الله با آنان سخن گفت و قرآن تلاوت کرد ودر پیشگاه خدا دعا نمود و آنان را به اسلام ترغیب فرمود.آنگاه گفت:باشما پیمان میبندم به شرطی که از آنچه همسران و فرزندان خود را از آن منعمیکنید،مرا نیز از آن بر حذر دارید (2) »و از آنان پرسید که آیا برای پشتیبانیاز او و یاری دادن به او در راه دین و تحمل کردن همه گرفتاریهائی که از اینکار بر میآید آمادهاند یا نه؟
ابن هشام گفت:«رسول الله در عقبه آخر با آنها بیعت کرد که در جنگسرخ و سیاه یعنی در هر پیشامد با او باشند».
«با خود عهد کرد و با قوم در پیشگاه خدا پیمان بست و آنان را به پاداشوفای به عهد وعده بهشت داد.همه موافقت کردند و به پشتیبانی او تا سر حدپیروزی یا مرگ سوگند یاد کردند (3) »
عبادة بن صامت گوید:«با رسول الله پیمان جنگ بستیم که در سختی وآسانی و در رفاه و فعالیت و در ناخوشیها،در همه کار از جان و دل با اوباشیم و هر نتیجه که آن پیمان داشت بر عهده گرفتیم و قول دادیم که در هیچ کاربا کسان او نبرد نکنیم و هر کجا که باشیم سخن به حق گوئیم و از سرزنش هیچسرزنش کننده نهراسیم.
نخستین آیهای که در آن اجازه جنگ بر رسول گرامی نازل گردید،اینقول حق بود:
اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا و ان الله علی نصرهم لقدیر،الذین اخرجوامن دیارهم بغیر حق الا ان یقولوا ربنا الله حج-39،
(به آنان که مورد جنگ قرار میگیرند و به آنان ستم میشود اجازت داده شدهاست و خدای به یاری آنها تواناست،آنان که از دیار خود بر خلاف حقبیرون رانده شدند و تقصیری نداشتند جز آنکه میگویند الله خدای ما است).
پس از همه آن کوششها،خداوند برای فرستاده خود(ص)چنین مقدرفرموده بود که هدف خود را که در پی آن بود در میان حامیان یثرب بیابد.
بعد از عذابها و بلاها که بر مسلمانان فرود آمد به یثرب مهاجرت فرمودو در آنجا نخستین سرای اسلام به صفحه خاک به وجود آمد و همانا که این رویداد برای ظهور دولت اسلامی (4) اذن و اجازتی بود و رسول الله نخستینکس بود که آن را بوجود آورد.
ابن سعد در طبقات گوید:«وقتی آن هفتاد تن از محضر رسول الله بیرونرفتند،خشنودی در چهره روشنش پدیدار بود و خدای ورا قدرت و قومی مهیافرمود که هم مردان کارزار بودند، هم تعدادشان بسیار بود،هم مردمی بودندکمک رسان.وقتی مشرکان دانستند که مسلمین میخواهند از آن دیار بیرونروند،درباره آنان چنان آزار و شکنجهای روا داشتند که تا آن روز هیچکسمانند آن را ندیده بود پس،اصحاب ازین واقعه بر حضرت(ص)شکایتبردند و رخصت طلبیدند تا از آن دیار هجرت اختیار کنند.
آنگاه حضرت رسالت(ص)فرمود:«شما را از سرائی که به آنجاهجرت خواهید کرد آگاهی دهم و آن یثرب است.پس هر کس بر آنست کهازین دیار بیرون رود به سوی آنجا حرکت کند».و قوم آگاه گردیدند و موافقتکردند و با یکدیگر تبادل نظر نمودند و از شهر بیرون رفتند و آن کار را پنهانداشتند (5)
رسول اکرم(ص)به سوی امام علی بن ابی طالب رفت و به او فرمانداد که پس از عزیمت او به مکه برود و ودیعههای مردم را که نزد رسول اکرممیباشد به صاحبان آن بازگرداند (6)
آن شب که نبی اکرم(ص)مهاجرت فرمود،شبی تاریک بود و مشرکانبر در خانه رسول الله اجتماع کردند و در صدد قتل آن رسول مکرم برآمدند.
رسول خدا زان پس که علی در بستر او خفت ازو جدا گردید و از میان مشرکانبیرون رفت و خدای،خوابی موقت بر آنان چیره ساخته بود و رسول خود را اطمینان داده بود که هیچ شری از مشرکان به او نرسد (7) .
همینکه رسول اکرم به یثرب رسید و در آنجا اقامت گزید،استوار وپای بر جا به تشکیل مجتمع اسلامی روی آورد و در آن مجتمع جدید،به عنواننخستین قائد،زمام شئون سیاسی و اقتصادی و اداری و داوری را که بهفرمانروائی بر آن جمع ارتباط داشت در دست گرفت.
پس از آنکه اسلام در مدینه ریشه دوانید،به رویاروئی با مشرکان و جهادمبادرت فرمود تا نیروی جاهلیت را که در قریش تجسم یافته بود مورد هجومقرار دهد و خطر و تاثیر آن را از دعوت اسلامی دور کند و از میان بردارد.
همانا که رسول خدا(ص)وقتی با مشرکان و یهود روبرو میگردید،-درین مرحله-بسی قاطع و استوار بود و مساله حکومت بین اسلام و جاهلیت،موضوع کشاکش و جنگ بود.و هر جا که امر ایجاب میکرد،زور و فشار وسختگیری بکار میرفت.
درین مبحث باید،مسالهای بزرگ و مهم را که مسلمانان در آن اختلافکردهاند،بررسی کنیم. این مساله،جانشینی نبی اکرم(ص)و آینده دعوت ورهبری آن پس ازو میباشد.باید موضع رسول اعظم را که درین بحث به تحقیقآن میپردازیم،طوری باشد که نتیجه از آن بدست آوریم و مساله دعوت راکه او(ص)رهبری آن را عهده دار بود،باید رسیدگی کرد و از شکل گیری آناجتماع و نوع و شرایطی که مردم در جو آن میزیستند،نتیجه منطقی گرفت.
پیامبر بزرگوار پیش از وفات میدانست که اجل نزدیک است و در«حجة الوداع با وضوح این مطلب را باز گفت (8) مرگ او را غافلگیر نکردو وفات وی(ص)ناگهانی نبود.پس فرصت کافی داشت تا در مساله آیندهدعوت پس از خود بیندیشد.حتی اگر عامل ارتباط غیبی را هم در نظر نگریمو از رعایت الهی و آگاه شدن از طریق وحی نیز چشم بپوشیم،باز میبینیمکه آن رسول قائد(ص)از نزدیکی رحلتخویش آگاه بوده است.
در پرتو این اطلاع میتوان دانست که نبی اکرم آینده دعوت را به روشنیمیدیده و یکی از سه راه ممکن را در پیش روی داشته است.
رسول اکرم میتوانست در مورد آینده دعوت موضع منفی اتخاذ کند ودر رهبری دعوت و توجیه آن به زمان زندگانی خود اکتفا ورزد و آینده را بهاوضاع و احوال و تصادف واگذارد.
این عمل منفی را نمیتوان در مورد نبی اکرم(ص)فرض کرد زیرا چنیننحوه عمل از یکی از دو امر ناشی میگردد که هیچیک با حضرت تناسبنداشته است.
مساله اول:
اعتقاد به این مطلب که برخورد سلبی و منفی و اهمال در مورد آیندهدعوت تاثیری ندارد و امتی که بزودی در محیطشان دعوت واقع میگرددمیتواند از دعوت پشتیبانی کند و جلوگیری از انحراف را تضمین نماید.
به عبارت دیگر ممکن است چنین پنداشت که از نظر رسول اکرم(ص)جاینگرانی نبوده است که دعوت پس از او از بین برود بلکه حضرتش یقین داشته است که امت دعوت صحیح را ادامه خواهد داد و از انحراف جلوگیریخواهد کرد.
بر واقعیت چنین اعتقادی دلیلی در دست نیست،بلکه طبیعت اموربر خلاف آن دلالت دارد، چه دعوت به حکم این بود که در آغاز،عملیدگرگون کننده و انقلابی بوده است و هدفش ساختن امت و از بیخ و بن برکندنهمه ریشههای دوران جاهلیت بوده است.پس وقتی ساحت اجتماع از رهبرآن تهی ماند و قائد آن اجتماع را بدون هیچگونه برنامه ریزی ترک میکردآن جامعه در معرض بزرگترین خطر قرار میگرفت.
الف:در چنین وضع،خطرهائی ظاهر میشد که طبیعتا از روبروئی با خلاء،بدون هیچگونه برنامه ریزی سابق سرچشمه میگرفت.به عبارت دیگر خطریوجود مییافت که از طبیعت روبرو شدن با خلاء برنامه نداشتن از قبل حاصلمیگردید و امت را وا میداشت در سایه آن مصیبت بزرگ یعنی از دست دادننبی اکرم موضعی فوری اتخاذ کند و هیچ مفهوم و روش قبلی برای این کارنداشت و خلاصه وقتی امت بدون داشتن برنامه،با فوت نبی اکرم(ص) مواجهمیگردید،دست و پای خود را گم میکرد و در کار خود فرو میماند.
ب:خطر دیگر اینکه در چنان مورد،مکتب به درجهای نرسیده بود که روشیرا که باید برای حفظ دعوت اتخاذ کرد برای رسول اکرم(ص)تضمین کند ودر چهار چوب مکتب برای دعوت، هماهنگی تامین شود و بر تناقضاتی کهبر اساس تقسیم مهاجران و انصار یا قریش و سایر عرب یا مکه و مدینه درزوایای نفوس مسلمین کمین کرده بود،غلبه یابد.
ج:خطر دیگر از وجود گروهی ناشی میشد که تظاهر به اسلام میکردندو در پشت نقاب اسلامی پنهان شده بودند و در حیات نبی بزرگوار،پیوستهبا اسلام دشمنی میورزیدند.
وقتی تعداد بسیاری از کسانی را که پس از پیروزی اسلام تسلیم شدند و از ناچاری اسلام آوردند،بر آن دشمنان بیفزائیم میتوان خطری را کهاین گروهها توانستند ایجاد کنند تخمین زد.زیرا پس از فوت نبی اکرم ناگهانفرصتی یافتند تا به فعالیتی گسترده دست زنند و میتوانستند در جامعهای که ازرهبری و رهبر خالی مانده بود و در ساحتی از قائد تهی،به فراغ بالترک تازی کنند.
بعلاوه خطرهائی مثل قدرتها و کشورهای دور و نزدیک از خارج دعوترا تهدید میکرد.لذا خطرناک بودن وضعیت پس از وفات نبی اکرم(ص)
چیزی نبود که از نظر رهبری که کار عقیدتی انجام میداد پنهان باشد،چه رسداز نظر خاتم الانبیاء.
اگر ابو بکر به این معنی که پس از او امت و جامعه اسلامی در بابجانشینی خلافت در تفرقه نیفتد مستمسک نمیشد،مردم به سوی عمر هجومنمیکردند و امیر المؤمنین گویان نمیگفتند:از عدم وجود جانشین و خلیفهدر میان امت-علیرغم مرکزیتسیاسی و اجتماعی که امت اسلام پس ازوفات نبی اکرم تا حدودی بدست آورده بود.بیندیش و خلافت را بپذیر. واز طرفی عمر نیز با وجودی که خطر را احساس میکرد،شش نفر را تعییننمیکرد که خلافت را بین خود به مصالحه گذراند.
ابو بکر شخصا و وجدانا از شتابی که از پذیرفتن خلافت بظهور رسانیدهبود پوزش میخواست و عمر نیز در باب بیعت با ابوبکر گفت:بیعت با اواشتباهی بود که خداوند ما را از شر آن محفوظ داشت (9) .
با اینهمه بدیهی است که رهبر دعوت و پیغامبر اکرم،طبیعت موضعو خواستهای عمل و دگرگون سازی را که امت بر عهده داشت که بنا بر تعبیرابوبکر تازه از قید جاهلیت رسته بود، و خطر منفی مسئله را پیش از همه ادراک میکرد،بهتر از همه میفهمید و عمیقتر از همه در مییافت.
مسئله دوم:
ممکن است چنین تصور کرد که رهبر در مقابل آینده دعوت و دگرگونسازی اجتماع پس از وفات خود اهمیتی نمیداده است و روش منفی به کارمیبرده است و با وجود توجه به خطر این روش منفی،برای حفظ دعوت در مقابلخطر مزبور کوشش نمیکرده و سعی نمینموده که این دعوت را استوار کند واز خطر مصون بدارد.چه،او به دعوت با نظر مصلح مینگریست و جز ایننمیخواست که فقط تا وقتی زنده است آنرا محافظت کند تا از آن مستفیدگردد و از دستاوردهای آن سود جوید.جز این چیزی را مهم نمیشناخت وبه پشتیبانی آینده دعوت پس از وفات خود عنایتی نداشت.خلاصه میتوانچنین تصور کرد که او توجهی نمیفرمود که روزگار آینده از دعوت او پشتیبانیمیکند یا نه و پس از وفات او بر سر دعوت چه خواهد آمد.
در چنین موردی،حتی اگر به کیفیت نبوت نبی اکرم و ارتباط او باخدا نیز توجه نکنیم و او را مانند دیگر رهبران مکتبی فرض کنیم،باز هم اینتفسیر درباره آن بزرگوار صدق نمیکند.چه تاریخ رهبران مکتبی هیچکسرا مانند رسول قائد(ص)از حیث اخلاص و از خود گذشتگی برای دعوت وفداکاری و قربانی کردن خویشتن در راه هدف تا واپسین دم زندگانی نمیشناسیمدر حالی که در بستر مرگ بود،در اندیشه میدان جنگ به سر میبرد و برنامهآن را تنظیم کرده بود و سپاه اسامه را برای داخل شدن در میدان جنگ آمادهفرموده بود (10) .
پس،وقتی رسول اکرم در قضیهای از قضایای جنگی که به دعوت مرتبط بود،تا این درجه صرف اهمیت کرده باشد و در نفسهای واپسین برایحفظ و گسترش دعوت در اندیشه باشد، چگونه ممکن است تصور کرد که ازآینده دعوت غمی نداشته است و برای حفظ و سلامت دعوت پس از درگذشتخود،از خطرهائی که انتظار رویداد آن میرفت،برنامهای تنظیم نکرده باشد؟.
پس قائد اعظم دور از این فرض است که در مقابل آینده دعوت موضعمنفی اتخاذ فرموده باشد.پیغمبر(ص)آنگاه که ارتحال را احساس فرمود،حالی که در سرای او مردانی از جمله عمر بن خطاب حاضر بودند فرمود:
«استخوان کتف و دوات برای من بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم تا پس ازمن گمراه نگردید (11) ».
این کوشش پیامبر که در نقل و صحت آن اتفاق حاصل است با کمالروشنی دلالت بر این میکند که او(ص)به خطرهای آینده میاندیشید و عمیقا بهضروری بودن برنامه داشتن برای حفظ امت از انحراف و برای پشتیبانی دعوتاز متلاشی شدن و نابودی توجه داشته است.
پینوشتها
1- حج گذاران روز دهم ماه ذو الحجة الحرام باید در(منی)وارد شوند و در آنجا چندسنگ زدن به شیطان سوم(به ستون سوم که نمودار شیطان است).سپس قربانیکردن و سوم تراشیدن سر در شب یازدهم مکلفاند در(منی)بیتوته کنند یعنی شب را بروز آوردند و جز این کاری ندارند.فردای آن شب که روز یازدهم است فقط یکوظیفه دارند و آن سنگ زدن به هر سه شیطان است(هر سه علامت و نمودار شیطانکه در صورت ستونی کوچک نشان داده میشوند).دیگر اینکه تا غروب آفتاب کاریندارند.آن شب که شب دوازدهم است نیز باید از(منی)بگذرانند(البته روزمیتوانند بیرون روند)فردای آن شب روز دوازدهم است و باز وظیفه دارند کهبه سوی سه شیطان سنگ پرتاب کنند و تا ظهر در(منی)باشند.آنروز تا ظهر در(منی)میمانند و ظهر از آنجا بیرون میروند. این سه روز(دهم و یازدهم و دوازدهم ذی الحجه)ایام تشریق نام دارد. عقبه نیز مربوط به سنگ انداختن به شیطان است و(جمره عقبه) اصطلاح آن استو چنانکه گفتیم به سه نمودار شیطان سنگ پرتاب میکنند و به آنها جمره اولیو جمره وسطی و جمره عقبه(شیطان سوم)گویند.(م)
2- در باب زندگانی مصعب بن عمیر به کتاب فقه السیره از دکتر البوطی،ص 166 مراجعه شود.
3- سیره ابن هشام و طبری.
4- سیره ابن هشام و طبری.
5- سیره ابن هشام و طبری.
6- ماخذ سابق.
7- فقه السیره،البوطی،ص 185 «
8- درین بحث به مطلبی در کتاب بحث در ولایت نوشته محمد باقر صدر ارجاع میدهیم.
9- تاریخ طبری،ج 3 ص 200 و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 6 ص 42.
10- به کامل ابن اثیر و دیگر ماخذ مراجعه شود.
11- این حدیث را شیعه و اهل تسنن هر دو نقل کردهاند.مسند احمد،ج 1 ص 355 وصحیح مسلم،ج 2 و صحیح بخاری،ج 1
این بود که رسول قائد برای آینده دعوت پس از وفات خود برنامهایمعین کند و موضع ایجابی و مثبت اتخاذ فرماید و سرپرستی دعوت و رهبریامت را بر پایه نظام شوری در نخستین نسل مکتبی بنیان گذارد تا پس از او اساسحکومت بر کشور و محور رهبری دعوت، در خط پیشرفت آن برقرار گردد.
این فرضیه نیز به دلایل زیر پذیرفتنی نیست:
1-اگر نبی اکرم نسبت به آینده دعوت پس از خود،موضع ایجابی و مثبت اتخاذ میفرمود، هدف وضع نظام شورائی را پس از وفات خود دنبالمیفرمود و رهبری شوری را به کسی میداد که از آن شوری برخاسته باشد.
پس بدیهیترین امر این بود که رسول اکرم،به آگاه کردن امت و کسانی کهنظام شوری را میخواستند،به بیان حدود و تفاصیل آن میپرداخت تا به آنیک شکل و نظام مقدس بدهد و جامعه اسلامی را از لحاظ فکری طوری آمادهکند که آن نظام را بپذیرد.بخصوص که اجتماع آنروز طوری زندگانی میکردکه روش قبیلهای و عشیرهای داشت و در آن،قدرت و ثروت و عامل وراثتتا حد زیادی حکومت میکرد.
به آسانی میتوان دانست که نبی اکرم کار آگاه کردن به نظام شوری وجزئیات قانونی آنرا بررسی نمیفرمود و اگر کار مزبور صورت واقعی میگرفتطبیعی چنین بود که در احادیث ماثور،یعنی حدیثهائی که صدور آن از جانبمعصوم مسلم باشد منعکس میگردید و در ذهن امتیا دست کم در ذهن نسلپیشتاز امت که مکلف بود نظام شوری را اجرا کند،این معنی، شکل و واقعیتخارجی مییافت.درین معنی،موضع ابو بکر را به تاکید باز میگوئیم. وقتیبیماری او شدت یافت کار را به عهده عمر بن خطاب گذاشت و به عثمان فرمانداد که آنچه میگوید بنویسد و او چنین نوشت:«اما بعد،همانا که من عمر بنخطاب را مسئول کارهای شما قرار دادم پس سخن او را گوش کنید و از اواطاعت نمائید.»
عبد الرحمن بن عوف نزد او رفت و گفت ای جانشین رسول الله چونی؟
گفت:وقتی دیدید مردی از شما را برای امور شما برگزیدم،باد در بینی تانافتاد و هر یک این مقام را برای شخص خود خواستید» (1) .از این سبک جانشینکردن و این پشت کردن به مخالفان،واضح است که خلیفه فکر نمیکرد که نظامشوری دارای تعقل باشد!و تعیین کردن خلیفه را حق خود میدانست و میپنداشتکه قبول تعیین او بر مسلمین واجب است.
همچنین عمر حق خود میدانست که خلیفه تعیین کند و بر مسلمین قبول آنراتحمیل نماید بی آنکه برای دیگر مسلمانان در انتخاب کردن خلیفه هیچ حقیقائل باشد.
راهی که خلیفه اول و دوم برای جانشینی رسول الله برگزیدند و پذیرفتنمسلمانان آن راه را و روحیه عمومی که بر منطق مبارزه کنندگان برای خلافتدر روز سقیفه حکومت میکرد و ابراز تاسف ابوبکر در آن روز که بخلافت رسید،از اینکه چرا از نبی اکرم نپرسیدند که پس از آن بزرگوار چه کسی متصدیکار مردم گردد (2)
اینها همه این مطلب را تا حدی روشن میگرداند و جای تردید باقینمیگذارد که پس از وفات رسول اکرم(ص)،نسل پیشتاز اصلا به شورینمیاندیشید و رای شوری را نمیپذیرفت و هیچ تصوری درباره آن نظام نداشت.
2-اگر نبی اکرم مقرر میفرمود که از نسل نوخاسته اسلامی مهاجران وانصار از یاران او پس ازو،سرپرست دعوت و مسئول پیوند دادن کار دگرگونسازیگردند،این نکته رسول اکرم را ناچار میساخت،نسل مزبور را با مسائل رسالتو فکر گسترده مجهز کند تا بتواند عمیقا بیاندیشد و در پرتو تامل و اندیشه اطلاعاتموجود را با واقعیت تطبیق دهد و آنرا وارسی نماید و دشواریهائی که دعوتدر جریان استمرار و پیشامد با آن،روبرو میگردید،حل کند. بخصوص وقتیمیبینیم که رسول الله بود که سقوط کسری و قیصر را مژده داد.پس میدانستکه در آینده،اسلام به فتوحات بزرگ دستخواهد یافت و در حدی وسیعجهانگشائی خواهد کرد و بزودی امت اسلام با مسئولیت آگاه ساختن گروههائی!51 مواجه خواهد شد که به اسلام میگروند و باید امت را از خطرهای آن گسترشایمن سازند و احکام شریعت را در سرزمینهای مفتوح با واقعیات آن منطبقسازند و مردم را از آن احکام مطلع گردانند.
با اینکه نسل نوخاسته،نسلی بود که دعوت را به ارث برده بود و برایقربانی شدن بیش از همه نسلها استعداد و آمادگی داشتند،با این همه نشانهایاز آمادگی مخصوص که برای سرپرستی دعوت،به آگاهی وسیع و عمیقمفاهیم آن ضرورت داشت نمیبینیم.
باید توجه داشت که همه نصوصی را که صحابه از پیامبر در زمینه تشریعنقل کردهاند از چند صد حدیث تجاوز نمیکند در حالیکه شماره صحابه چنانکهتواریخ نوشتهاند،بیش از دوازده هزار تن نبوده است.و معروف است که یارانرسول(ص)از آغاز کردن به پرستش از آن بزرگوار خودداری میکردهاند تایکی از آنان وقتی،عربی از خارج از مدینه به خدمتحضرت میرسید و پرسشیمیکرد،آنان نیز فرصت را غنیمتشمرده و فرا میگرفتند و هیچ اتفاق نیافتادکه از مطلبی که تا آن وقت روی نداده بود از حضرت پرسشی کنند.
عمر خطاب گوید:کسی را روا نیست از چیزی که روی نداده است پرسشیکند.خدای تعالی جواب هر چه را که باید داده است.وقتی کسی از پسر عمرنیز چیزی میپرسید،پاسخ میگفت که:«از کاری که رویی نداده است مپرسکه من از عمر بن خطاب شنیدم که کسی را که از امری میپرسید که واقع نشدهبود،لعنت میکرد» (3)
نیز میبینیم که صحابه از پرسش خود داری میکردند مگر در حدود مشکلاتیکه واقع شده بود و ایجاد خطر میکرد.این راه و روش از آماده کردن مکتببسی دور بود و به آموزشی گسترده نیاز داشت و مقتضی آگاهی به آن آموزش!52 بود تا مشکلاتی را که در جریان رهبری او عارض شریعت میگردید بتوانندحمل کنند.
رویدادهایی که پس از رحلت رسول قائد پیش آمد،ثابت کرد که نسلمهاجران و انصار،برای حل مشکلات بزرگ که پس از رسول اکرم(ص)،دعوت با آن روبرو گردید،آگاهی کافی نداشتند و فاقد آموزش کافی برایگشودن آن دشواریها بودند و نمیتوانستند دستور العمل مقتضی بدهند.معلومشد که آنان به هیچوجه سرزمینهای فراوانی را که با فتوحات اسلامی به دستآوردند نمیتوانستند از نظر قانونی اداره کنند.حتی خلیفه و دولتمردانی کهپشتیبان او بودند نمیدانستند احکام شرعی چیست و نیز نمیدانستند تکلیف اموالیکه به دست میگیرند کدام است آیا باید بین جنگ کنندگان تقسیم شود و یاوقف همه مسلمین گردد. چنانکه این مشکل در فتح عراق روی داد.بلکه علاوهبر آنچه گفتیم،میبینیم که نسل معاصر با رسول اکرم(ص)حتی در زمینه اموردینی تصورات روشنی نداشتند.مساله نماز میت عبادتی بود که رسول اکرم(ص)
صدها بار به آن عمل فرموده بود و در حضور همه مشایعت کنندگان و نمازگذاران آنرا ادا کرده بود.با وجود این،یاران رسول اکرم ضبط صورت اینعبادت را لازم ندیده بودند.به این جهت بعد از وفات نبی(ص)در طرز ادایآن میان آنان اختلاف افتاد (4) و میبینیم که اصحاب در زمان حیات پیامبر غالبابه شخص بزرگوار او تکیه داشتند و تا وقتی در سایه او میزیستند به ضرورتفرا گرفتن احکام و مفاهیم،بطور مستقیم توجهی نداشتند.
مطلبی که گفته شد همه دلالت بر این دارد که آگاه ساختن مردم که رسولاکرم در سطح عموم برای مهاجر و انصار به آن مواظبت میفرمود آنها رابه درجهای بالا نبرد که رهبری آگاه از نظر فکری و سیاسی آنان را برای!53 آینده دعوت و دگرگون سازی آماده ساخته باشد. بلکه آگاهی تا پایهای بودکه پایگاه مردمی از آن بنیان گیرد و پیرامون رهبری دعوت در حال و آیندهحرکت کند.
3-هدف دعوت برای دگرگون کردن جامعه و برنامه زندگانی نوین،بنا کردن امتی بود از نو و ریشهکن کردن همه ریشههای جاهلیت و پس ماندهآنها.امت اسلامی به عنوان کل امت،در سایه آن عمل دگرگون سازی جزدر یک زمان کوتاه،قرار نداشت.و آن زمان برای خوگر شدن به منطق عقایدمکتب و دعوت برای دگرگون سازی کافی نبود تا نسل را به درجهای از آگاهیموضوعی برساند و او را از باقی مانده افکار گذشته برهاند و برای فرا گرفتناطلاعات برنامه جدید و آماده ساختن و شایسته کردن او برای سرپرستی مکتبو تحمل مسئولیات دعوت و عمل دگرگون سازی بدون رهبر،مهیا سازد.
بلکه منطق رسالت عقیدتی چنین ایجاب میکرد که امت در زمانی طولانیتراز روزگاری که بر او گذشت،با توجیهات عقیدتی آشنا گردد تا بتواند به سطحچنان سرپرستی ارتقاء یابد.
اما در آن وقت،میبینیم در خلال نیم قرن یا کمتر،در جریان فعالیتنسل مهاجران و انصار،بر پیشوائی دعوت و سرپرستی آن چه گذشت.هنوزربع قرن از اسلام نگذشته بود که خلافت راشده آغاز شد و بنای تجربه اسلامیزیر فشار و ضربات دشمنان دیرینه اسلام فرو ریخت.زیرا دشمنان توانستندرفته رفته نفوذ کنند و رهبری ناآگاه را غافلگیر نمایند.سپس آن رهبری رابا زور و فشار به دست آورند و امت را وادار به اطاعت و فرمانبری از رهبریخود کنند تا رهبری را به سلطنت موروثی تبدیل سازند و کرامتهای انسانی راویران کنند و آزادگان و نیکوکاران را بقتل رسانند و حدود الهی را معطلگذارند و اموال و غنائم جنگی و آبادیها و زمینها و مزارع بین بصره و کوفهگلستان قریش گردد و خلافت بازیچه بنی امیه شود.
و آن تنها راهی بود که در پرتو شرایط دعوت و روش نبی اکرم(ص)
هماهنگی داشت و معقول مینمود.و آن راهی بود که نبی اکرم(ص)در آیندهدعوت پس از وفات خود آن را موضع مثبت میدانست.
پس،به فرمان خدای سبحان شخصی را برگزید که عمق وجودش در هستیدعوت شکل گرفته بود.او را با امور مکتب آشنا ساخت و به او آمادگیرهبری داد تا نماینده و نمودار رهبری فکری و سیاسی گردید تا پس از رسولاکرم(ص)پایگاههای مردمی آگاه امت را رهبری فرماید و زیربنای مکتبیامت را بسازد.پس اینک میبینیم که این راه منحصر و یگانه ممکن بود کهسلامت آینده دعوت و محفوظ ماندن تجربه را از انحراف در خط پیشرفت آنتضمین کند و چنین بود!
نصوصی که به تواتر از حضرت رسول اکرم(ص)رسیده است دلیل آناست که امام علی، آمادگی مکتبی و آموزشی مخصوص او را بر عهده گرفتکه وی را برای مرجعیت فکری و سیاسی آماده سازد و آینده دعوت و رهبریامت را پس از خود،از نظر فکری و سیاسی به او بسپارد.
این روش تفسیری است به راهی که رسول اعظم خود اتخاذ فرمود وطبیعت امور او را واداشت تا این روش را برگزیند چنانکه سابقا نیز گفتیم.
شخصی که نامزد آماده کردن مکتب رهبری و اداره فکری و سیاسی امتبود،جز علی بن ابیطالب(ع)کس دیگری نبود که عمق وجودش اساس و پایهدعوت باشد و او در جریان آن مبارزه دشوار و پر از سختی،نخستین مجاهدراه دعوت بود و در برابر همه دشمنان و همه دشواریها که به اسلام روینمود،قد برافراشت.
او تربیتشده رسول خدا بود که در خاندان او به جهان چشم گشوده بود و در سایه حمایت او رشد کرده بود و فرصتهای همکاری با او و استواریدر خط او آنچنان برای او آماده گردید که برای هیچکس دیگر چنین روینداده بود.
شواهد زندگانی نبی اکرم(ص)و امام علی(ع)گویای آن است کهنبی اکرم(ص)امام را بطوری مخصوص مکتبی بار آورد و درین راه بسی کوشید.
رسول اکرم(ص)،امام را به بسیاری از مفاهیم دعوت و حقایق آنمخصوص گردانید و هنگامی که امام ازو پرسشی میکرد به او کمک فکری مینمود و ساعتها با او به خلوت مینشست و دیدهاش را به مفاهیم مکتب ودشواریهای راه و برنامههای کار میگشود و تا فرجامین روز زندگانی شریفخود چنین بود.
حاکم در مستدرک به سند او از ابو اسحاق چنین روایت کرده است:«ازقثم بن عباس پرسیدم: علی از رسول خدا چگونه ارث برد؟پاسخ داد:او ازحیث نزدیکی به رسول خدا در نزد ما از همه پیش بود و از نظر پیوند عمیقاز همه ما بیش .نسائی از امام(ع)نقل کرده است که فرمود:«هر چه ازرسول الله میپرسیدم پاسخ میداد و هرگاه خاموش میشدم او به سخن آغازمیفرمود. »حاکم نیز در مستدرک این روایت را آورده است.امیر المؤمنیندر خطبه خود پیوند یگانه خود را با رسول اکرم و عنایت او را به آماده ساختنو تربیتخود توصیف میکند:«همانا موضع مرا نسبت به رسول الله از حیثنزدیکی بسیار و منزلت مخصوص میدانید...و من چون شتر بچهای که بدنبالمادرش رود،او را پیروی کردم و هر روز از اخلاق خود،علمی بر من آشکارمیکرد و به من فرمان میداد که ازو پیروی کنم.او هر سال به کوه حرا میرفتو من نیز او را میدیدم و هیچکس دیگر جز من او را نمیدید.در آن روزهای نخستین اسلام،جز رسول الله و خدیجه در یک خانه فراهم نمیآمدند و منسومی آنها بودم.نور وحی و رسالت را میدیدم و بوی خوش نبوت را میبوئیدم.» روایات بسیار زیاد حاکی از این است که از جانب نبی اکرم برای آمادگیآن امام برای شناخت مکتب،اقدام شده است.امام پناهگاه و مرجع گشودنهر مشکلی بود که در آن وقتحل آن مشکلات به عهده رهبری حاکم بود.
در تاریخ اسلامی در عهد خلفای چهارگانه،حتی یک واقعه را نمیشناسیمکه امام به دیگری رجوع کرده باشد تا با عقیده اسلامی در آن باب آشنا شودو راه چاره جوئی موضوعهائی که پیش میآمد،فراگیرد.در صورتی که درتاریخ،دهها واقعه را میشناسیم که با وجود اینکه حکومت و رهبر وقت میکوشید به امام مراجعه نکند،اما مجبور میشد که برای حل آن مسائل به حضرتاو(ع)مراجعه نماید.
شواهد بسیار در دست است که رسول اکرم(ص)،امام علی را برایرهبری دعوت پس از خود مهیا میفرمود.
رسول اعظم از برنامه خود در واگذاری رهبری رسمی فکری وسیاسی بر عهده امام علی(ع) مردم را آگاه میفرمود و شواهد فراوانازین معنی در دست است.منجمله حدیث الدار»و حدیث ثقلین (5) و حدیثالمنزلة (6) و حدیث غدیر (7) و دهها نص (8) نبوی دیگر.
پینوشتها
1- تاریخ یعقوبی،ج 2 ص 126-127.
2- شرح نهج البلاغه،ج 2 ص 6-9!
3- سنن دارمی،ص 56.!
4- برای اطلاع بیشتر به عمدة القاری ،ج 2 ص 129 مراجعه شود.!
5- نقل از کتاب کمال الدین و تمام النعمة شیخ صدوق ابر جعفر محمد بن علی بن حسینبن بابویه قمی مترفی به سال 381 هجری قمری صفحه 239: حدثنا محمد بن عمر قال حدثنی الحسن بن عبد الله بن محمد بن علی التمیمی قالحدثنی ابی قال حدثنی سیدی علی بن موسی بن جعفر بن محمد قال حدثنی ابیعن ابیه جعفر بن محمد عن ابیه محمد بن علی عن ابیه علی عن ابیه الحسین عن ابیهعلی صلوات الله علیهم قال،قال النبی صلوات الله و سلامه علیه،انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی و لن یفترقا حتی یردا علی الحوض. این حدیث از سلسله راویان متعدد دیگر نیز نقل شده است و مضمون همه آنها یکیاست گاهی در الفاظ اختلافاتی دارد و همه در کتاب مزبور ذکر شده است.در روایتیدیگر چنین است:انی خلفت فیکم الثقلین...در روایت دیگر:انی تارک فیکمما ان تمسکتم به لن تضلوا:کتاب الله و عترتی اهل بیتی... در آخر روایتی که از ابوذر نقل شده است که جمله آمده است: ...و ان مثلهما فیکم کسفینة نوح من رکب فیها نجا و من تخلف عنها غرق. !
از زید بن ارقم قم نقل شده است که حضرت رسول اکرم(ص)در بازگشت از سفرحجة الوداع در غدیر خم این سخنان را فرمودند. در اصول کافی تالیف ابو جعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق الکلینی الرازی مستوفیبسال 329 هجری قمری در کتاب ایمان و کفر صفحه 153 نقل از حضرت امیر المؤمنینصلوات و سلامه علیه ذکر شده است.قال رسول الله صلی الله علیه و آله فی آخر خطبتهیوم قبضه الله عز و جل الیه انی قد ترکت فیکم امرین لن تضلوا بعدی ما ان تمستکمبهما:کتاب الله و عترتی اهل بیتی فان اللطیف الخبیر قد عهد الی انهما لن یفترقاحتی یردا علی الحوض...(م).
6- حدیث منزلة: انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی.
7- حدیث غدیر: من کنت مولاه فهذا علی مولاه،اللهم و ال من و الاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله(م).
8- برای دیدن نصوص و کسب اطلاع بیشتر به مراجعات نوشته سید عبد الحسینشرف الدین مراجعه شود.!
و آن مرحلهای است که رهبری مکتب برای روبروشدن با انحرافی که پس از وفات رسول اکرم(ص)
در امت اسلام روی داد،در آن مرحله واقع گردید.پسپیشوایان(ع)این مرحله به شکل اساسی، شخصارویاروئی و جبهه گیری با این صدمه را بر عهده گرفتندو مسئول حفظ امت از آن صدمه بودند و به نگاهداشتاسلام بعنوان شریعتی مداوم و جاویدان عمل کردندبی آنکه تحریفی بر آن دستیابد.اگر چه محافظت اسلامرا به عنوان مجتمع و دولت ممکن نمیدانستند ولی بهرحال آن را به منزله شریعتی پایا و مداوم محفوظ نگاهداشتند و چاره اندیشی امور مزبور از وظائف امامعلی(ع)و دو فرزندش حسن و حسین(ع)بود که به امامسجاد(ع)ختم میگردید.محور فعالیت آنها،شاملبرنامه ریزی و رعایت همه احتیاطهای ممکن برایمحدود ساختن و از بین بردن صدمه انحراف و نگاهداریاسلام میبود.
مقدمه:
پیش از گفتار در مواضع امام(ع)از لحاظ رویدادها و کیفیت بررسیو حل آنها،بر ما است که هر چند به اختصار،از آن شرایط اجتماعی وسیاسی که پیش از حکومت او پیش آمده بود وقوف یابیم،و از آنچه برایامت مسلمان آغاز گردید و انحراف صریح از مبادی اسلام و از تعلیمات آنکه برای امت اتفاق افتاد،آگاه گردیم.ممکن است این تحول و انحراف را ازآغاز نیمه دوم دوران عثمان بن عفان با وضوح بیشتر ملاحظه کنیم.این انحراف،خود بعدها اساس شرایط و ملابسات اجتماعی و سیاسی گردید که امام علی(ع)
در آن میزیست و از لحظه نخست که زمام مسئولیتخلافت را در دولت اسلامیبر عهده گرفت،برای نگاهداری امت در مقابل صدمه انحراف و بازگشتمردم از آن انحراف به حیات گرامی اسلامی کوشید.
اینک به مهمترین رویداد مزبور و شرایط اوضاع و احوالی اشارت میکنیم که در ایجاد تطورات بزرگ در عهد عثمان سهمی به سزا داشت و آثارناپسند آن در ایام خلافت امام علی همچنان باقی بود (2) .
منظور ما از منطق سقیفه،روح قبیلهای است که بر منطق مبارزان جنگجوبرتری داشت و بر آن حکومت میکرد و قدرت را برای هر یک از آنان تثبیتمینمود و با انحصار قدرت برای آنان و عدم مشارکت دیگران در حکومتروبرو بود و موجبات وراثت را بوجود آورد و آمادگی بسیاری از انصار رابرای پذیرفتن دو خلیفه،یکی از انصار و دیگری از مهاجران را در پی داشت.
چندانکه هر جناحی میپنداشت که برای در دست گرفتن زمام حکومت بیش ازدیگران استحقاق دارد (3) .در آن روز،علی بن ابیطالب(ع)و دیگر یاران رسولخدا به علت اشتغال به غسل جسد مقدس نبی اکرم(ص)که هنوز به دفن آنکالبد پاک نپرداخته بودند،از آن گروه دور بودند (4) .
عمر با شتاب به سوی ابو بکر به سقیفه رفت تا در کار خلافت مشورتکند.هنگامی که امام علی(ع)خبر یافت بیعت را نپذیرفت.انصار نیز با او،آن را رد کردند و مدت ششماه کامل از بیعتخودداری نمودند و امام علی(ع) اجتماع سقیفه را که در غیاب او فراهم آمده بود توطئه تلقی فرمود.
این روح قبیلهای و قومیت بود که در میان مسلمین آغازگر فتنه شد (5) وعمر به این نکته تصریح کرد و چنین گفت:
«همانا بیعت با ابو بکر امری ناروا بود.خدا شر آن را رفع فرماید واگر کسی به مانند آن بیعت عمل کند او را بکشید،هر جا کسی با دیگری بدونمشورت مسلمین بیعت کند همانا که او را فریفته است و واجب است تا هر دوبقتل رسند (6) .
در زمان رسول اکرم(ص)،عطای از بیت المال میان مسلمانان به حصهمساوی بخش میگردید و در عصر ابو بکر نیز چنین بود.اما عمر در میزانسهمیه مسلمانان به برتری و تفاوت قائل گردید به این نحو که،سابقین را بر غیرسابقین در اسلام برتری داد و مهاجران قریش را بر غیر آنان از مهاجران و همهمهاجران را بر انصار و عرب را بر عجم و مولا را به زیر دست برتری نهاد (8) .
به این ترتیب عمر اختلاف طبقاتی را در جامعه اسلامی پایه گذاری کردو آتش اختلاف را بین ربیعه و«مضر»و میان اوس و«خزرج برافروخت (9) ...
و کشمکش نژادی را بین عرب و عجم و بنده و مولی (10) بوجود آورد.حتی عمردر پایان عمر به خطرناکی روش خود متوجه گردید و تصمیم خود را به رجوعبه مبداء یکسانی و برابری در عطا ابراز کرد و گفت:«اگر امسال زنده مانمدر میان مردم مساوات برقرار میکنم و سرخ را بر سیاه برتری نمیدهم و عربرا بر عجم فضیلت نمینهم و آن سان میکنم که رسول خدا(ص) و ابو بکربه آن عمل کردند (11) .
منظور ما از«شوری طریقه عمر است در برگزیدن شش تن از قریش ومقدم داشتن آنان بر امت مسلمان به عنوان نامزدان خلافت پس از خود (12) .
این پیشنهاد در نفوس بسیاری از بزرگان قریش و مردم قبیلههای آنانو یارانشان موجب ایجاد بلند پروازیهای سیاسی کردید که آنرا حتی در خوابهم نمیدیدند.چه،ملاحظه میکردند که بعضی از آنان که عمر نامزد خلافتکرده بود از هیچ حیث بر اینان مزیت ندارند بلکه بسا امتیاز و برتری که ایناندر بسیاری از خصوصیات بر آنان دارند.وقتی امام علی(ع)را که نامزد اکثریتمسلمانان بود از خلافت کنار گذاشتند و عثمان بن عفان را که نامزد اشرافقریش بود نامزد خلافت کردند،بلند پروازیها در اندیشهها جایگزین گردید وقوت گرفت.
عبد الرحمن بن عوف که خود را از خلافت معذور داشته بود در مقامبی طرفی قرار گرفت و نامزدی خلافت را در امام علی و عثمان منحصر دانستو بر آن شد تا در میان آنان یکی را برگزینند.
...از علی خواست تا با او به کتاب خدا و سنت رسول الله و روش ابو بکرو عمر بیعت کند.اما امام علی(ع)فرمود:«...نه که با جهد و کوشش خود دراین کار میکوشم.»
همین مساله را که از علی خواست،از عثمان نیز طلبید و عثمان در دمبا او موافقت کرد...پس با عثمان به خلافت بیعت کرد.
امام علی(ع)ناخشنودی خود را از نتیجه مزبور با این سخن بیان فرمود:
«هرگز کار مسلمین را تسلیم نکردم (13) و درین ماجرا جز بر من ستم نرفته است
آنچه از عاقبتشورا و نتایج آن حاصل آمد،پیدا شدن احزاب و دسته بندیهاییبود که بر دوستیهای شخصی که دارای هدفهای شخصی بود،بنا شده بود وموجبات شکایت و نارضائی مردم را از عثمان و نزدیکان و خاصان او ووالیان و نمایندگان او در شهرهای در هم ریخته فراهم آورد.علل دیگر درروش عثمان و چاره جوئیهای او در سیاست مالی و اداری و اجتماعی، موجب آن شد که کار ناخشنودی مردم چندان بالا گرفت که در نتیجه به شورشمردم و کشته شدن عثمان انجامید.
کسیکه رویدادهای شورش و خط سیر آنرا تا کشته شدن عثمان خلیفه،دقیقا پیجویی کند میبیند که نه شورش مردم دیوانه وار بود نه مردم آشفته وناراحت و دیوانهوش و کوتاه نظر بودند.بلکه شورشیان بارها کوشیده بودندتا با اولیای امور و هیئتحاکمه از گذرگاه نمایندگانشان تماس حاصل کنندتا خلیفه عثمان را بیدار نمایند و نارضایتی خود را از حکومت و ضرورتچاره اندیشی آنرا به او بفهمانند...و بارها و بارها هیئتهای نمایندگی شهرهابه مدینه رفتند و نیازها و خواستههای بسیار داشتند که میخواستند در آنجاباز گویند و نیازهای خود را برآورند.اما هیئتهای مزبور هر بار شکستخوردند و کسی به آنان توجهی نمیداشت و بعلاوه مورد توهین قرار میگرفتندو بر آشفته به گرد هم فرا میآمدند و امام علی(ع)بین آنان و خلیفه واسطهمیشد و خلیفه بر آنان وعده مساعدت میداد.آخرین رویداد مربوط بههیات نمایندگی مصر بود که همینکه از مدینه بیرون رفتند،بیدرنگ از مقامعالی کشور به حاکم مصر فرمان داده شد که آنان را گرفته و زندانی کند.شورشیان و معارضان بار دیگر به مدینه باز گشتند و با خشونت و تندی مطالب خود را باز گفتند.این بار از احساسات سوزان و آتشین آنان جلوگیری ممکن نشد.
بلکه همه با اعتراض به آن رفتار ابلهانه و احمقانه،با هم حملهور گردیدندو خواستار پایان دادن به رنجها و بدبختیهای خود شدند.
مطالبی که در پی آن بودند بشرح زیر بود.
1-عطا بر اساس برابری صورت گیرد،آن طور که نبی اکرم(ص)عملمیفرمود و از بین بردن سیاست برتری که عمر آن را سنت گذاشت.
2-پاک ساختن دستگاه حاکم،بخصوص پیراستن آن از مروان بن حکمو خویشان و نزدیکان متنفذ او و جلوگیری آنان از استفاده کردن از حکومتو اداره نمودن آن.
3-ایستادگی با قدرت و قاطعیت در برابر طمع قریش و جلوگیری ازجمع آوری ثروت و منصب به وسیله آنان و پایان دادن به آن وضع.
4-جلوگیری از ستم و بی حرمتی که فرماندهان بر مردم روا داشتندآنان را خوار و بی مقدارشان میشمردند.آن سان که وقتی ابوذر آنان رابه مبارزه طلبید و از کارهای ناروا منع کرد و به علت رفتار منحرفشان با آنانبه مناقشه پرداخت،به سر او آوردند آنچه آوردند.
5-تعیین صلاحیت والیان و امیران در باز بودن دستشان در تصرف درخراج و اموال عمومی.
این مطالب به عثمان رسید اما در برابر آن کاری نکرد بلکه در مورد همهخواستهها،تجاهل ورزید.
کارها هر روز پیچیدهتر و دشوارتر میگردید و مانند آتش که به چوبخشک درگیرد، شعلهاش افزون شد.امام علی از پایان کار ترسید و بیدرنگبرای گفتگو با عثمان تشکیل جلسه داد و به او گفت:«مردم پشتسر مناجتماع کردهاند و با من در مورد تو به گفتگو پرداختهاند.به خدا سوگند نمیدانم به تو چه گویم و چیزی نمیدانم که تو آن را ندانی و نمیتوانم ترابه کاری راه نمایم که آن راه را نشناسی زیرا آنچه را ما میدانیم تو نیز میدانیو ما چیزی بیش از تو نمیدانیم و به چیزی اختصاص نداریم که تو غیر آن باشی.
پس برای خدا جان خود را به پای.چه،به خدا سوگند نابینائیات ازسر کوری و نادانیات از سر جهل و نادانی نیست.حال آن که راه روشن وآشکار است .
از جمله چیزها که امام(ع)به عثمان گفت این بود که:«معاویه بی آنکهبه تو بگوید کارها را فیصله میدهد و تو به این امر آگاهی.او به مردم میگوید،کارهائی را که میکنم به فرمان عثمان است.این اخبار به تو میرسد و همه رابه تو میگویند،اما به معاویه تغیر نمیکنی و بر او خشم نمیگیری .
عثمان گاهی به نصیحتهای امام تسلیم میگردید و تصمیم میگرفتکارها را روبراه کند.اما به زودی با بهانههای گوناگون سرگرم میشد و درهیچ صراطی مستقیم نمیماند و در هیچ رایی استوار نمیگردید.در قبال تردیدعثمان،امام علی(ع)گفت:«عثمان نمیخواهد هیچکس او را نصیحتگوید.خویشاوندان ناروا و یاران فریبکار برگزیده است و هیچ یک از آناننیست مگر که بر طایفهای حکومت کنند و خراج از آنان بستانند و به مصرفخود رسانند و مردم آن دیار را به خواری و مذلت کشانند (14) ».
عمرو عاص مردم را آشکارا بر ضد سیاست عثمان میشورانید تا جائی کهخود را چنین توصیف کرد:«من ابو عبد الله اگر فرصتی به دستم افتد او رامیکشم و اگر چوپانی نیز ببینم او را بر علیه عثمان تحریک میکنم .عایشهبه عثمان گستاخی کرد و او را مخاطب ساخت و پیراهن نبی اکرم(ص)راگسترد و به او گفت:
«این پیراهن پیامبر است که هنوز کهنه نشده و نپوسیده است اما سنت اوکهنه شد و پوسید».
طلحه و زبیر به حالتی رسیدند که به شورشیان کمک مالی میکردند تابر عثمان تنگ گیرند. شورش همراه با مجموع هیئتهای نمایندگی که از همه جایآمده بودند،گسترش یافت و راه خویش را مانند پلنگ خشمگین ادامه داد.
موضع امام در قبال این شورشیان مانند آتش نشانی بود که همه کوشش خودرا برای آرام کردن شورش آنان و خاموش کردن آتش زبانه کشیده آنان مصروفداشت.
عثمان جز اینکه سه روز از شورشیان مهلتخواست تا پس از آن با آنانانجمن کند و آن اجتماع قاطع و فیصله دهنده کار باشد،کاری نکرد.سه روزسپری گردید و آن جماعت بسیار بر در خانه او گرد آمدند ولی عثمان روی پنهانکرد و مروان بیرون آمده و با کلماتی احمقانه و برتری جوینده به مردم گفت:
«برای چه کاری فراهم آمدهاید؟گوئی به چپاول آمدهاید.
رویتان زشت باد آمدهاید و میخواهید حکومت ما را از دستمان بیرونآورید؟از اینجا دور شوید و گرنه بخدا سوگند اگر قصد شما برانداختن ماباشد،واقعهای به سر شما آید که شما را خشنود نگرداند و از پایان کار راضینباشید.به خانههای خود باز گردید.بخدا سوگند چیزی را که در دست داریماز دست نمینهیم و شکست نمیخوریم .
این سخنرانی سخیف به منزله آتش زنهای بود که شورش را شعلهورساخت...عثمان بیدرنگ کس در پی امام علی فرستاد و او از آمدن خود داریفرمود و گفت:«بدان که به آنجا باز نمیگردم زیرا امام را منطق مروان گرانآمده بود که با جمهور مردم در هم فشرده،از طرف خلیفه سخنانی چنان احمقانهو سخیف به زبان راند.
بعلاوه امام میدید که بین مردم و عثمان وساطت کرده و عثمان قول داده است که به شکایات مردم برسد.اما نه برای قول خود ارزشی قائل است نهبه وساطت امام(ع)بهائی داده است.امام درین کار سود شخصی نداشت ویقین داشت که عثمان زیر فشار مردم و پاسخ گفتن به تقاضای اصلاحی آنان وکنار گذاشتن مروان و خویشان و نزدیکان خود از دستگاه دولتی، بیچارهگردیده است.
و میدید،با اینهمه فشار،هیچیک از خواستههای مردم صورت عمل بهخود نگرفته است بلکه همه وقایع به علائم و آثاری آشکارا تحول یافته استکه شورش را قطعی و مسلم میگرداند. باری،بدبختی به اوج رسید و انقلاببا کشته شدن عثمان تحقق یافت.
پس از کشته شدن عثمان،چشم شورشیان به امام(ع)دوخته شد و ازوخواستند تا زمام فرمانروائی را بدست گیرد.اما او از قبول خود داری کرد.
این خود داری از این رو نبود که در خود نیروی زمامداری و تحمل تبعات آنرانمیدید،خصوصا پس از آنکه مجتمع اسلامی به سبب سیاست والیان عثماندر خلال مدت خلافت او در شکافی عمیق از اختلافهای اجتماعی و اقتصادیفرو افتاده بودند و دید که توجیهات اسلامی و مفاهیم عظیم آن که نبی اکرم(ص)
در طول حیات شریف خود به آن عمل میفرمود،بسیاری از آثار خود را درراهنمائی مردم از دست داده است و پس از وفات او(ص)،آن مفاهیمتحلیل رفته و کم شده است.
«مردم به این واقعیت رسیدند که اطمینان خود را به قوه حاکمه که بر آنانتسلط داشت از دست بدهند.پس بر این صدد برآمدند تا برای بدست آوردنحقوق خود و نگاهداشت آن،قیام کنند.به این ترتیب،پیوند میان آنانبا رموز معنوی که میبایست نمایندگانشان اداره کنند پاره شده بود.طریقی کهاین فساد را از بین میبرد این بود که بمردم بفهمانند،حکومتی پیدا خواهد شدکه اطمینان آنان را به حکامشان که از کف رفته بود،به آنان باز میگرداند.
یعنی کاری میکنند که دوباره به صاحب اختیاران خود وثوق یابند.اما این کارنه آسان بود نه امری بود که زود صورت پذیرد.بسیاری از طبقات نو پیدا،این سخن را نمیپذیرفتند و به مذاقشان خوش نمیآمد.از این رو آزاد بودندکه در برابر هر برنامه اصلاحی و کوشش برای پاکسازی ایستادگی کنند.درآن هنگام،امام(ع)با آگاهی عمیق خود از شرایط و اوضاع و احوالاجتماعی و روانی که مجتمع اسلامی در آن وقت به آن نیاز داشت،نتیجه رامیدانست. خط انقلابی که کار را بدانجا کشانیده بود به یک عمل انقلابی نیازداشت تا پایههای جامعه اسلامی را از جهت اقتصادی و اجتماعی و سیاسیدر برگیرد.
ازین رو بود که امام(ع)خلافت را رد کرد و از پذیرفتن فوری آن باهمه فشار جمهور مردم و صحابه خودداری فرمود.او(ع)میخواست مردمرا آزمایش کند و در آن آزمایش کشف کند که مردم برای تحمل روش انقلابیدر عمل چه اندازه استعداد دارند،تا بعدها چنین نیندیشند که او آنان را غافلگیرساخته است و از تحرک و هیجان و انگیزه انقلابیشان سوء استفاده کرده است.
یعنی وقتی دشواری شرایطی را که برای از بین بردن فساد،به شورش دست زدهبودند،دیدند از راه باز نمانند (15) از اینرو امام فرمود:
«مرا واگذارید و از دیگری التماس این کار کنید.ما به کاری رویآوردهایم که آن را روی و رنگهاست.دل بر آن کار نمیشکیبد و خرد تحمل آن نمیتواند کرد.همانا که آفاق را خشم و کین فرا گرفته است و راه راستدگرگون گردیده است.
بدانید که اگر من گفته شما را بپذیرم،با شما چنان که میدانم کارخواهم کرد و به گفته هیچکس و نکوهش هیچ فرد گوش نخواهم داد و اگرمرا واگذارید،یکی از شمایم و بسا که کسی را که به کار خود ولایت دهید،فرمان او را شنواتر کس و فرمانبردارتر کس من باشم و اگر شما را وزیرباشم بهتر که شما را امیر باشم (16) ».
اما مردم پافشاری کردند تا فرمانروائی را بپذیرد.پس او(ع)درخواستآنان را پذیرفت.
پینوشتها
1- ملقب به مرتضی در سال 23 پیش از هجرت متولد گردید و در سال 40 هجرت در کوفه به شهادت رسید و در نجف اشرف به خاک سپرده شد.
2- برای اطلاع بیشتر به:قیام حسینی نوشته محمد مهدی شمس الدین ص 15 مراجعهکنید.
3- طبری،ج 5 ص 31 و کامل ابن اثیر ج 3 ص/3.
4- سیره رسول(ص)ابن هشام ج 2 ص 1018.
5- به نزاع بین بنی امیه و بنی هاشم اثر مقریزی مراجعه شود.«
6- ملل و نحل شهرستانی.
7- منظور مالی است که از بیت المال به مسلمین داده میشود(م)
8- ابن ابی الحدید ج 8 ص 11.
9- تاریخ یعقوبی ج 2 ص 106.
10- تاریخ یعقوبی ج 2 ص 107.
11- همان ماخذ.
12- کامل ابن اثیر ج 3 ص 36.
13- نهج البلاغه.دار الاندلس ج 1 ص 151.
14- دائرة المعارف شیعی ج 3 ص 87.«
15- «ثورة الحسین نوشته محمد مهدی شمس الدین ص 35-38.
16- نهج البلاغه ج 1 ص 217.
امام زمام امور را در مجتمعی بدست گرفت که فساد را به ارث برده بودو در همه زمینهها، دشواریهای بسیار درهم و پیچیده در انتظارش بود.پسامام(ع)سیاست انقلابی جدید خود را که برای تحقق بخشیدن به هدفهائی کهبه آن منظور حکومت را پذیرفته بود،بر آنان آشکار کرد.
سیاست انقلابی او در سه زمینه بود:
1-زمینه حقوقی، 2-زمینه مالی، 3-زمینه اداری،
اما دریغا که در پیرامون سیاست امام(ع)و اصلاحات بسیار او،شکها و تردیدها ایجاد گردید و احکام بیسابقه و خلق الساعه بوجود آمد تا آنجا که آن سخنان بی اساس در کتب تاریخ شایع گردید و مطالعه کنندگانتاریخ،قضیه را مسلم پنداشتند و از گفتگو و توجه و استدلال خود را بینیازدانستند.بخصوص در مورد سیاست اداری که احکام آن فراوان بود و آراءو عقاید نادرست پیرامون آن رواج داشت و ما زان پس که در عرصه حقوقیو مالی به صورتی گذرا، مرور کردیم،به تفصیل و با روش تحلیلی،ژرفایحقیقت را از خلال آن توضیح میدهیم.
عرصه حقوقی
اصلاحات او(ع)در زمینه حقوقی لغو کردن میزان برتری در بخششو عطا و یکسانی و برابر دانستن همه مسلمانان در عطایا،چه در حقوق چهدر واجبات بود.این سخن اوست که فرمود: «خوار نزد من گرامی است تا حقویرا بازستانم،و نیرومند نزد من ناتوان است تا حق دیگری را ازوباز ستانم (1) .
عرصه مالی
این مطلب بر دو مساله تکیه داشت.نخست،ثروتهای نامشروع که درروزگار عثمان به وجود آمده بود،دوم،روش برتری نهادن در عطایا.تاآنجا که امام همه آنچه را که عثمان از زمینها بخشیده بود و آنچه از اموالکه به طبقه اشراف هبه کرده بود،مصادره فرمود و آنان را در پخش اموالبه سیاستخود آگاه ساخت،چنانکه فرمود:«ای مردم،من یکی از شمایم،هر چه من داشته باشم شما نیز دارید و هر وظیفه بر عهده شما باشد بر عهده من نیز هست.من شما را به راه پیامبر میبرم و هر چه را که او فرمان داده استدر دل شما رسوخ میدهم.جز اینکه هر قطاع که عثمان آنرا به دیگران داد وهر مالی که از مال خدا عطا کرد باید به بیت المال باز گردانیده شود.هماناکه هیچ چیز حق را از میان نمیبرد.هر چند مالی بیابم که با آن زنی را بههمسری گرفته باشند و کنیزی خریده باشند و مالی که در شهرها پراکنده باشد،آنها را باز میگردانم.در عدل گشایش است و کسی که حق بر او تنگ باشدستم بر او تنگتر است (2) ».
طبقه توانگر اندیشید که اگر سر به فرمان امام سپارد بسا که از گذشتههادر گذرد.آنان ولید بن عقبه بن ابی معیط را به نزد او(ع)فرستادند.ولید بهامام گفت:«ای ابو الحسن تو به همه ما آسیب رسانیدهای.ما برادران وهمانندان توایم از فرزندان عبد مناف.امروز ما با تو بیعت میکنیم اما آنچه درایام عثمان از اموال بیت المال به ما رسید ضایع نگردد.اگر بخواهی قاتلاناو را بکشی و ما از تو بیمناک گردیم به شام میپیوندیم (3) .
امام علی(ع)،در کمال روشنی،در خطبهای تصمیم خود را مبنی بر اجرایبرنامهای که آغاز فرموده بود به تاکید بیان فرمود و گفت:«درین غنیمتهاکسی بر دیگری برتری ندارد و خداوند چگونگی پخش آنرا بیان فرموده استکه آن مال خداست و شما بندگان مسلمان خدائید و این کتاب خدا است وما به آن اقرار داریم و به آن تسلیم میباشیم.پیمان پیامبر نیز بر عهده ما است.
پس هر کس به آن خرسند نباشد هر چه خواهد کند (4) ».
عرصه اداری
امام علی(ع)سیاست اداری خود را با دو کار عملی کرد:
1-با عزل والیان عثمان که در شهرها بودند با این سخن:«اما من محزونمیشوم که دیوانگان و بدکاران این امت زمام کار را بدست گیرند.مال خدارا در میان خود دست بدست بگردانند و بندگان خدایرا بنده خود گردانندو با درستکاران بجنگند و با زشتکاران متحد شوند.از اینان کسانی را میشناسیمکه در میان شمایند و خمر مینوشیدهاند و بعضی دیگر را که حد خوردهاند (5) .
نیز کسانی را که اسلام نیاوردند تا برای آنان رضیحه دادند».
عثمان به کسانی که حضرت رسول(ص)آنها را از خود دور کردهبود نزدیک شد.عموی خود حکم بن امیه را به مدینه فرستاد حالی که رسولاکرم(ص)او را طرد فرموده بود و«رانده رسول الله نامیده میشد و عبد الله بنسعد بن ابی سرح را که رسول اکرم خون او را هدر کرده بود والی مصرگردانید.هم آن سان که عبد الله بن عاصر را والی بصره کرد و او در آنجاحوادثی بر پای کرد و در آنزمان مردم مؤمن علیه او و عثمان کینهورگردیدند. (6)
2-وا گذاشتن زمامداری به مردانی از اهل دین و عفت.این کار از آنروبود که او دید بزرگترین علتشکایات و مهمترین آن چیزی است مخصوصامیران و والیان.پس،او(ع)به این کار مبادرت فرمود که کسانی را که درسابق به کار گماشته بودند تغییر دهد.پس فرمان داد تا عثمان بن حنیف والیبصره گردد و سهل بن حنیف والی شام،و قیس بن عباده والی مصر،و ابو موسیاشعری والی کوفه.آنروز این سرزمینها دیارهای بزرگ بود بسیاری از اشخاص منجمله مغیرة بن شعبه درباره کسانی که عثمان آنانرا والی گردانیدهبود،با حضرتش گفتگو کرد و سفارش کرد که امام آن والیان را در مقام خودنگاه دارد.اما امام از قبول آن سخن خود داری کرد و آنها را از کار برکنار ساخت.
درباره طلحه و زبیر که بر کوفه و بصره ولایت داشتند نیز چنین کردو آنها را با ملایمت از کار بر کنار ساخت.این رفتار،آندو را واداشت کهامام(ع)را زیر فشار گذارند و در دل مردم راجع به رهبر شک و تردیداندازند و بیعت با او را بشکنند و آشکارا به خونخواهی عثمان برخیزند. آنهااز یاد برده بودند که آندو از برانگیزندگان شورش بر عثمان بودند.حتی خواستارآن شدند که طرح امر خلافت از نو میان مسلمانان به شوری واگذار شودو ادعا کردند که با علی(ع)از روی اکراه بیعت کردهاند.و به همین دلیلبیعتخود را صحیح نمیدانستند. (7)
موضع امام(ع)راجع به بر کنار ساختن طلحه و زبیر از ولایت بصرهو کوفه،با وجود کسانی که معتقد بودند آندو را نباید از کار برکنار کرد،نشانهکوتاه نظری آنان بود و با تحلیل مساله کوتاه نظری شان واضح میگردد...
درستی موضع امام(ع)ازین جا معلوم میشود که در برابر طلحه و زبیربیش از چهار گونه موضع گیری امکان نداشت و مواضع مزبور از حیثعاقبت تاریکتر،و از حیثسلامت دورتر از سلامت و،از نظر تضمین ضعیفتراز موضعی بود که امام(ع)به آن رضا در داد (8) .
موضع نخستین
این بود که آندو را در ولایت بصره و کوفه باقی گذارد و عبد الله بنعباس بر این رای بود.اما امام(ع)بر آن رای خرسندی نداشت،چه،بصره و کوفه مردانی داشت و اموالی.وقتی آندو، مردم را در قبضه حکومتخویشدر میآوردند،دیوانگان را به طمع مال به سوی خویش جلب میکردندو ناتوانان را به بلا در هم میکوفتند و به زورمند،قدرت و تسلط میدادندو او را نیرومندتر میگردانیدند آنگاه در مقابل او قویتر از هنگامی میشدندکه والی نبودند.
موضع دوم
این بود که امام(ع)در میان آندو تفرقه افکند و آنان را از یکدیگر جداگرداند تا برای عملی، اتفاق نظر حاصل نکنند.برای حصول این منظور بایدبه یکی از آندو مال عطا شود و آندیگری از آن محروم ماند.
اما آن یک را که عطیه دریافت کرده باشد نمیتوان تضمین کرد که علیهامام شورش نکند و آن دیگر که از عطا محروم شده باشد نمیتوان تضمین کردکه فرار اختیار نکند چنانکه برخی به شام گریختند تا با معاویه سازش نمایندو یا در مدینه با کینهای در دل نهان،باقی بمانند.
موضع سوم
این بود که آنان را در بند کشد و آنگاه که ازو اجازه بخواهند که ازمدینه به مکه روند،اجازت ندهد.آندو از آن شهر به سوی بصره بیرون رفتندتا برای حمله به آنجا آماده شوند و هنگامیکه از امام اجازه سفر به عمرهمیخواستند،امام که میدانست آنان به چه کار بیرون میروند گفت: «منظورتانچه عمرهای است؟همانا که بر سر توطئهاید».اگر امام(ع)به زندانی کردنآنان اقدام میفرمود،ظن غالب این بود که عواطف مردم،علیه آنان برانگیختهشود و از زندانی شدن آنان پیش از ثابتشدن مساله و اقامه بینه،کینه بر دل گیرند و بسا که یاران امام نیز در سیاست وی شک کنند.
باری از اینگونه احکام خلق الساعه و دور از حقیقت که امام را درسیاست اداری او(ع)متهم میسازد،بخصوص عزل کردن معاویه والی شامرا و پذیرفتن حکمیت را در جنگی که با معاویه داشت-جنگ صفیناشتباههائی است که به آن بزرگوار نسبت میدهند.
در مورد حکمیت بدیهی است که امام(ع)،حکمیت را نمیپذیرفت مگرپس از آن که لشکریانش از جنگ دست کشیدند و در صف آنان اختلاف افتادو کار اختلاف بالا گرفت و خطر به مرحلهای رسید که این خطر را پیش میآوردکه میان کسانی که حکمیت را مردود میدانستند و آنان که آنرا پذیرفتند،کشتو کشتار درگیرد.چندانکه امام(ع)را تهدید به قتل کردند و هم آن سان که عثمانرا کشتند،او را(ع)نیز میکشتند.
باری،پیرامون او را گرفتند و التماس کردند که اشتر نخعی را فرا خواند،حالی که او چون شیر درنده در میدان جنگ به دشمنان امام(ع)رسیده بودو امید داشت که بزودی پیروزی را به چنگ آورد.برخی تاریخ نگاران،رایامام را در قبول حکمیت درست میدانند،اما پذیرفتن ابو موسی اشعری را کهامام به ناتوانی و تردید او علم داشت،خطا میپندارند.اینان فراموش کردهاندکه هم آن سان که قبول حکمیت را بر او تحمیل کرده بودند،ابو موسی را نیزبه او تحمیل کردند و امام ناچار بود او را حکم قرار دهد.پس اگر به جایاینکه ابو موسی به نیابت او تعیین شود،«اشتر»یا«عبد الله بن عباس به آن سمتتعیین میشدند،نتیجه یکسان و همانند بود.چه،عمرو عاص،معاویه را از خلافتخلع نمیکرد و به خلافت امام علی(ع)اقرار نمینمود. اگر چه به پندار بعضی،«اشتر»و«ابن عباس میتوانستند رای عمرو عاص را تغییر دهند و او را طرفدارحزب علی(ع)کنند.
اما بتحقیق،این کار معاویه را قانع نمیساخت که آرام بنشیند و تسلیم شود. زیرا پیرامون او کسانی بودند که مطامع او را تایید میکرده و مراقب کار بودندو شکست بر آنان گران میآمد. هم آن سان که بر شخص معاویه آن شکستدشوار بود.
پس درین صورت،راه حلی صوابتر از آنچه که امام با وجود اکراه ازآن پذیرفت،در مقابل تاریخ نگاران نیست،خواه آنرا با علم به خطا بودنپذیرفته باشد یا آنرا بدون چنین علمی پذیرفته باشد.در صورتی که بین آن و جزآن،نتیجه یکسان بود،یعنی در هر حال مساله بیک نتیجه منجر میگردید (9) .
اما چرا معاویه را عزل فرمود؟این قضیه توجه همه تاریخ دانان و نوشتههای آنان را جلب کرده است و مساله را از اهمیتی به سزا برخوردار میدانند.
حتی به این قول رسیدهاند که همانا وجود معاویه در تاریخ عرب،ضرورتیحتمی بود و باید چنین کسی وجود میداشت،به این اعتبار که او مرحلهای ازمراحل بنای دولت و تمرکز به شمار میرفت.
معاویه را دولتمردی سیاستمدار وانمود کردهاند و در مقابل،سیاستدشمن او یعنی امام علی(ع)را سیاستی خیالی و غرق در مظاهر اخلاقیپنداشتهاند.اینک میپرسم که آیا امام علی(ع)میتوانست،معاویه را در شامبپذیرد و آیا اگر چنان موضعی اتخاذ میکرد درست بود؟
عباس محمود العقاد به این پرسش چنین پاسخ میدهد:
«امکان نداشت که امام،معاویه را در حکومتی که داشت مستقر سازد بهدو سبب:
او بارها به عثمان فرموده بود که معاویه را عزل کند.وجود معاویه ومانند او از والیان فرصت طلب،مهمترین ماخذ حکومت عثمان بود.پس اگرامام علی(ع)او را میپذیرفت،موضع پیروان او(ع)در آن معنی چگونه بود؟
و مردم چه میگفتند؟
اگر از عقیده و نظر نخستین خود باز میگشت،آیا میتوانست از آراءشورشیان که به خلافت با او بیعت کرده بودند تا وضع اجتماعی را دگرگونسازند و از یوغ حکومت عثمان رها گردند و به حکومت جدید برسند،اعراضکند؟
این نکته را نادیده گیریم و بپذیریم که پذیرفتن معاویه به طرزی چارهاندیشانه امکان پذیر بود آیا این کار بنابر این عقیده،بهتر و به تفاهم نزدیکتر بود؟
بطور کلی مرجح است که بگوئیم بطور مسلم چنین نبود.چه،معاویه در طولزندگانی خود، در شام به سمت والیگری عمل نمیکرد بلکه شام را ملک خودمیدانست و به آن راضی بود که به بیش از آن دست درازی نکند.اعمال اودرین خطه،عمل رئیس دولتی بود که آن دولت را پایه گذاری کرده باشد و ازآن،برای خود قدرتی و پشتیبانی فراهم آورده باشد.پس،سران و صاحبانمقام را پیرامون خود جمع کرده بود و انصار را بهر قیمت که امکان داشتخریده بود و به زور ثروت و قوت،آماده آن بود تا روزگاری دراز در مقامخود باقی بماند و در آن هنگام که به نبرد با امام(ع)برخاست،فرصت راغنیمتشمرد و کدام فرصت بهتر از مطالبه خون عثمان (10) ؟
آن پیروزی که معاویه بدست آورد به تبحر وی در محاوره و مناظره وحیله گری و فریبکاری و اتخاذ روشهائی که امام از آن روی گردان بود حتیبه کمترین جزء ناچیز آنهم نزدیک نمیشد، وابسته نبود.معاویه با کسی از آنکارها نداشت.بلکه اساسا موقعیت دنیائی او به اختلاف طبیعت موضع امام(ع)از طبیعت موضع معاویه،بستگی داشت و وضع اجتماعی معاویه به او کمککرد تا به آن پیروزیها برسد.
پینوشتها
1- نهج البلاغه.
2- نهج البلاغه ج 1 ص 59 و شرح نهج البلاغه ج 1 ص 269-270.
3- و 4- شرح نهج البلاغه ج 7 ص 37-39.
5- نهج البلاغه.
6- نظم اسلامی.دکتر صبحی صالح ص 91.
7- چپ و راست در اسلام از احمد عباس صالح ص 118-119.
8- دائرة المعارف شیئی نقل از عباس محمود العقاد ص 84.
9- دائرة المعارف شیعی ص 86.
10- دائرة المعارف شیعی به نقل از العقاد ص 84.
از آغازی که امام(ع)شروع به کار کرد،در طبیعت موضع او که دعوتاسلامی را طرحریزی فرمود و آن را در برنامه کار خود قرار داد و طبیعت موضعمعاویه که نمودار خط انحراف بود، چیزی وجود داشت که مستلزم نتیجهایمخصوص بود و معلوم بود که آن کشاکش به کجا خواهد انجامید (1) .
در اینجا نکتهها و نشانههائی وجود دارد که وقتی طبیعت کشمکش بینامام(ع)و معاویه را بررسی میکنیم،مشکلات اجتماعی و شرایطی را میبینیمکه هجوم به معاویه و پاکسازی سیاسی او را مجسم میسازد.
اولا،باید دانست که چگونگی موضع امام(ع)در کشمکش شرایط واوضاع،هجوم به معاویه و پاکسازی او از نظر سیاسی بود.پس عمل امامدر سطح جنگ و عمل معاویه در سطح دفاع بود. امام وقتی مسئولیت فرمانروائیرا در دولت اسلامی پذیرفت و آن را در دست گرفت،خویشتن را مسئول دیدکه مستقیما،انشعاب و کوشش در تمرد و سرپیچی غیر قانونی را از بین ببرد.
این خلل را معاویه و خط بنی امیه بوجود آورده و کسانی که موصوف به طلقاء»
یعنی آزاد شدگان بودند،همه امور را در دست داشتند.امام(ع)باید اینمتمردان را پاکسازی میفرمود.موضع آن طلقاء نسبت به اسلام،موضعدشمنی و عداوت بود و قطعا از روی تقیه و نفاق اسلام آورده بودند (2) .
پاکسازی کالبد اسلام از آن پلیدیها،وظیفه امام،و کاری دشوار واساسی بود.شرایط ایجاب میکرد که هر چه زودتر به این درمانگری دست زندو آن نقیصه را از میان بردارد.هنگامیکه امام علی(ع)قدرت خود را متمرکزساخت و پایگاه گروه طرفداران خویش را در عراق بنا نهاد، نخستین قدمسیاسی او(ع)بنیاد گذاردن آن پایگاهی بود که در سهولت کارهای حکومتتاثیر داشت.سپس از خلال آن بایستی جدا سازی امور غیر قانونی را که معاویهدر کالبد امت اسلامی به وجود آورده بود عمل میفرمود و به کار پاکسازیدست میزد.
ماموریتیا وظیفه برنامهریزی به منظور پاکسازی به این معنی بود کهبر معاویه هجوم برد و با او به جنگ آغاز کند و هنگامیکه معاویه به هجوم ابتداکند،امام(ع)پایگاه تودهای خود را به حرکت وا دارد و آنرا مکلف گرداندکه برخیزند و به حرکت در آیند و در راه خدا مهاجرت کنند تا فساد را از بینببرند.آن بحران همان تجزیه خلافت قانونی بود که معاویه و بنی امیه در پیکردولت اسلامی به وجود آورده بودند.مقدر دولت اسلامی چنین بود که معاویهدر یکی از بلاد و مرزهای اسلامی یعنی شام،پایگاهی به دست آورد و آنجا را مرکزکار خود سازد.در جائیکه معاویه در سطح این کار نبود،موضع او موضع جنگجوئی یا مهاجمه نبود.بلکه هم و علاقه منحصر او این بود که خطه شام را برایخود نگاهدارد و پیوند آنرا از باقی اجزاء وطن اسلامی بگسلد.
در برابر این حقیقت،باید به این تفاوت بزرگ پی برد.حفظ شام وجدا نگاهداشتن آن از سرزمین اسلامی،با طبیعت کشمکش و نبرد متفاوتاست..بین رهبری که به قوای خود فرمان میدهد تا از شهرهای خود حرکتکنند و به مهاجرت پردازند و وارد میدان جنگ و عرصه تهاجم گردند و جززنده کردن مکتب اسلام هیچ اعتبار و انگیزهای در آن نداشته باشند، و بینکسیکه برای حفظ منافع مادی خود میکوشید،تفاوت بسی بزرگ است. مصالح عراقیان به سبب جدا شدن شام از عراق تغییری نمیکرد و ازینبابت چیزی از دست نمیدادند و از سوریان بابتشامی بودن ناراحتی نداشتند.
مسئله،حفظ اعتبارات مکتب و انگیزههای انسانی آن یعنی مسائلی که آنان رابه اعلان جنگ علیه معاویه و تجزیه طلبان میخواند،بود.
امام(ع)از مردم استمداد میطلبید که برای از بین بردن انشعاب واردمیدان تصفیه شوند و تجزیه و تفرقهای را که امت دچار آن شده بود نابود سازند.
بنابر این،و بر پایه این حقیقت،بایستی جنگ آنان و انگیزه آن،انگیزهمکتبی باشد و افراد دست اندر کار در سطحی بالا مطلب را بفهمند و بعدهایآنرا دریابند و مضمون و محتوای آن را به دست آورند تا آنجا که برایمکتب،جان و مال و نفس خویش را نثار کنند.به عبارت آخر، علتدست زدن به جنگ علیه معاویه،انگیزه مکتبی بود و آن انگیزهای بزرگ بهشمار میرفت. ازینرو لازم بود که از حیث فهم قضیه و درک ابعاد آن و دریافتنمضمون آن،در سطحی باشند که بتوانند درین راه،جان و مال خود را ایثارکنند.اما معاویه دارای چنین طرحی نبود و در چنین سطحی از ایثار قرار نداشت وسپاه او مطلقا درین صدد نبود که عراق را تصرف کند،نیز نمیخواست که با سایرمناطق اسلامی نبرد کند.بلکه آنان را به آرزوی بزرگی و استقلال امیدوار کرد.
و دست بالا،استوار کردن رهبری وطن اسلامی را در شام آنهم در برنامهایدراز مدت میخواستند.
عده بسیاری از اشخاصی که پیرامون امام(ع)بودند و در رکاب اومیجنگیدند،مردمی آگاه یا از نیمه آگاهان بودند آن قوم کسانی بودند کهاز نخستین دم،رسالت را پذیرا شده بودند و میدانستند که امر اسلام دائربر پاکسازی تجزیه طلبان و تعیین حد،بر آنان واجب است.پس، چندانکهلازم بود،قربانی تقدیم کردند و در میدانهای جنگ،دلیرانه فرو رفتند و درمطالب اسلامی که امام طرح فرموده بود پیشقدم شدند و به ایثاری دست زدند که کاری کم ارزش و سبک مایه نبود.اما آن ایثار و عطا به ناچار در سطحتسلیمشان به امام(ع)یا در سطح آگاهیشان از قضیه به تدریج کاهش مییافت.
بخصوص در مورد رؤسای قبایل که وارد جنگ میشدند،این قضیه مصداقداشت در حالیکه زیر تسلط دولتی بودند که از طرفی ریاست آن با امام علی(ع) بود و از طرف دیگر،اهل عراق به خلاف مردم شام،شیعه بودند و در سر،این آروز را میپروراندند که اگر پیروزی نصیب علی گردد به سروری خواهندرسید.این معنی را سیاست اجتماعی که بحکم اوضاع طبقاتی و قبل از خلافتعلی پدید آمده بود،بشدت تائید میکرد (3) .
این حقایق،مطالبی است که ظاهرا خیانتهائی را که در صفوف جماعتپیرو امام علی(ع)پیدا شد برای ما تفسیر میکند«و موضع پسر عم او عبد الله بنعباس،و پس از او برادرش عبید الله که بر این اساس با معاویه سازش کردندکه پس از شهادت علی(ع)،هر چه از بیت المال بردهاند بر آندو واگذارد،شگفتآور بود» (4) .
ازین روی،دو برنامه که از حیث درجه کوشش و چگونگی طرح و درجهانگیزه و تحریک با یکدیگر مساوی نبود،پدید آمد.
1-طرحی که طی آن سپاهیان میبایست از خانه خود بیرون آیند و در راهخدا مهاجرت کنند و بجنگند.
2-طرحی که طی آن از سپاهیان میخواستند در جای خویش باقی بمانندو استقلال وطن خویش را در سرزمین خود حفظ کنند.
این تفاوت میان دو طرح،و بین آنچه که هر یک میطلبیدند،تفاوتیبس بزرگ بود.
دوم،امام علی(ع)در داخل مجتمع اسلامی که بر آن حکم میراند، در نتیجه شرایط و اوضاع و احوال سیاسی که پیش از حکومت او روی داده بودبعلاوه بنا به مسئولیتی که در پاکسازی تجزیه طلبان سیاسی در جهان اسلامیکه در آن هنگام شغل شاغل او بود،با انحراف روبرو گردید.
اینک امام(ع)ناچار بود که بر ضد آن انحراف داخلی که در عراق و حجاز،و بطور کلی در جهان اسلام،به مسلمانان روی داده بود،نبرد کند.پس،امام(ع)در دو میدان،نبرد میکرد: میدانی بر ضد تجزیه سیاسی،و میدانیبر ضد انحراف داخلی در جامعه اسلامی.انحرافی که در نتیجه سیاستسابق ازجبهه گیری غیر اسلامی شکل گرفته بود» (5) .
حتی دیدیم،چگونه پس از مدتی،تجربه اسلامی زیر ضربههائی که این(منافقان)پس از آنکه رفته رفته موفق شدند که در مراکز آن نفوذ کنند،ورهبری آنرا غافلگیر نمایند و ضرباتی سخت به آن وارد سازند،در هم فروریخت،و از آنجا که قیادت را با بیشرمی و به زور سر نیزه در دست گرفتندتا آنرا به سلطنت موروئی تغییر دهند،کرامات انسانی را لجن مال کردند، وآزادگان را کشتند و اموال مردم را به باد فنا دادند و حدود را معطل گذاشتندو احکام را از جریان باز داشتند (6) .
از اینجا،ارزش کارهای امام(ع)در پاکسازی آن اوضاع منحرف ودر هم شکستن سرپنجه آن و باز پس ستاندن اموال از خائنان،و آغاز کردن بهنبرد،بی هیچ نرمی و مدارا،با هر فکر و هر مفهوم منحرف که با خط اسلامهماهنگی نداشت آشکار میگردد.اجرای برنامه امام(ع)،شامل بعضی از زعمایمتنفذ مانند طلحه و زبیر نیز گردید.آندو،جنبش تمرد و سرپیچی از فرمان امامرا از بصره سامان دادند و هدفشان این بود که زیر نقاب خونخواهی عثمان،حکومت امام(ع)را ساقط کنند.
امام،برای ساختن مجتمعی که در پی آن بود و شرایط پیچیده آن،جنگیبزرگ و خسته کننده در داخل انتظار او را میکشید بر اینان واجب بود که درجنگ برای پاکسازی فکر جدائی افکنی،جانب او را رها نکنند.اما معاویهبر عکس،او از حیث دگرگون کردن جامعه و اصلاح خرابیهای جامعه خودگرفتاری نداشت.بلکه به خریدن وجدان مردم به سود خویش سرگرم بود.
و طایفهای را از حقوق خود محروم میکرد و در مقابل،به طایفهای برتریهائیمیداد،و باستاندن مالیات و خراج از کشاورز و بازرگان،و فراهم آوردناموال بسیار،شدیدترین ستم را بر مردم روا میداشت تا طمع سران قبایل راخاموش کند و عطش مالدوستیشان را فرو بنشاند و برای سرکوبی و نابودیهر حرکت آزادیخواهانه،که گروهی از مردم به آن بر میخاستند آمادهباشد» (7) .
باید همچنان که همه مآخذ تاریخی نوشتهاند،به این نکته اشاره کرد کهشام،با فتح نظامی جزء دولت اسلامی درآمد،و معروف است که اسلام،کاملاو بطور عمومی آن دیار را فرا نگرفت. بلکه تنها از لحاظ نام و دستورهاینخستین دینی وارد آنجا شد اما با مضمون حقیقی و آگاهی دهنده در قلوب مردمشام پای نگذاشت و شامیان،پیوسته با رسوم جاهلیت و با افکاری که پیش ازاسلام به آن معتقد بودند،زندگانی میگردند.تا آنجا که اوضاع فکری واجتماعی و سیاسی آنان با آنچه پیش از اسلام بود چندان تفاوتی نکرده بود.
و معاویه نیز چنین نبود که نداند میان هدفهای او و طرحی که ریخته بود با جامعهشام، تناقضی موجود نیست و اجتماع شام از حیث وضع فکری و اقتصادی وسیاسی کاملا آمادگی داشت که طرح و برنامه معاویه را بپذیرد و این معنیبر معاویه آشکار بود.هدفهای معاویه به رهبری قیصر روم اداره میشد و در افکار او خلاصه میگردید نه با ارتباط حقیقی با خداوند متعال.
اما طرح امام(ع)،از هنگام وفات پیامبر اکرم(ص)،با انحرافی ریشهدار و کهنه روبرو گردید و امام(ع)مسئول بود که آنرا تصفیه کند و بی تردید ازپهنه اجتماعی اسلام بیرون راند.
پس بنابر این،میدان داخلی امام و کشمکشهایی که با آن روبرو بود،با آنچه معاویه در جامعه خود با آن مواجه داشتشباهتی نداشت و بین اجتماعشام که از نظر فکری و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی برای پذیرفتن نظریه معاویهکاملا آمادگی داشت با جامعهای که علی میخواست،فرقی فاحش بود.
سوم،موضع امام پیش از خلافت و پیش از وارد شدن در جنگ،با موضع معاویه پیش از جنگ با امام(ع)تفاوتی بزرگ داشت.پس،امامدر چشم مسلمانان دارای مفهوم رسمی خلافت بود و زان پیش که مسئولیتهایخلافت را در دست گیرد،یکی از یاران جلیل پیامبر اکرم شناخته شده بود کهدر اثنای حیات پیامبر(ص)،خدمات بزرگ و ارزشمند و گرانقدر بسیار کردهبود پس حال او مانند حال دیگر یاران جلیل رسول اکرم(ص)بود که در زماننبی اکرم(ص) خدمات بزرگ کرده بودند.
راه و خطی که امام از روز نخستین اتخاذ فرمود و رویاروئی با مسالهسقیفه و نپذیرفتن مقررات آن،به علتسطحی بودن برنامه آن،در رهبری فکریو سیاسی،و واگذاشتن قدرت در دست دیگری جز او،و خود داری کردناو(ع)،شش ماه تمام از بیعت (8) ،کار را بجائی رساند که رفته رفته مسلمانان ازنظر فروتنی امام،در مقابل واقعیت و به حکم سیاستحاکم که در ستخلفایسه گانه بود،با علی بر این اساس برخورد داشتند که او از یاران جلیل رسولخدا بوده است نه بیشتر از آن،و به حکم این ارزیابی،بسیاری از صحابه، از آن کسانی بودند که میپنداشتند از امام(ع)کمتر نیستند یا تا درجهای ناچیز ازآن بزرگوار کمترند یا با مقایسهای دقیق،تفاوت آنان با او(ع)تفاوتیاندک است.
پس میاندیشیدند که آنان صحابه رسول اکرمند(ص)و امام علی(ع)نیزاز یاران رسول الله است.آنان علم را از رسولخدا فرا گرفته بودند او نیز(ع)
علم را از آن بزرگوار(ص)فرا گرفته بوده است.
اما بهر حال،آنان معترف بودند که امام(ع)از آنان پرهیزکارتر وکوشاتر است.
بنابر بهترین اندازه گیری،تفاوت در درجه بودنه در چیزی دیگر.این وضعکه از آن سخن گفتیم در جامعه شام نظیر نداشت.جامعه شام جز معاویه پسرابو سفیان،دیگری را نمیشناخت.مردم شام به دست برادر معاویه،یزیدبن ابو سفیان وارد اسلام شدند و ابو بکر، یزید را والی شام کرده بود و پس ازمرگ یزید،ابو بکر،برادر او،معاویه را ولایت داد (9) .
مردم شام کافر بودند و به دست معاویه و برادرش یزید،اسلام آوردند.
پس به این اعتبار که معاویه بین آنان و اسلام به منزله همزه وصل بود.بهاو با نظر احترام و قدردانی می نگریستند.
هنگامیکه امویان با حضرت امام حسین(ع)به محاربه پرداختند،آناناز حقیقتی که گفتیم، سود جستند و سپس به این اعتبار که امام حسین شخصیاست که از دین خارج شده است و با امام قانونی مخالف است،با او نبردکردند و بنا به تعهدی که از نظر دین در فکر شامیان نسبت به امویان بود،به جنگبا او(ع)پرداختند (10) .
در نور این حقیقت نظر اهل شام و سران و دولتمردان آنها به معاویه، با نظر مردم عراق و مدینه به امام(ع)اختلاف داشت..و این نظرهای متفاوتاز زندگانی امام(ع)،به استمرار، تناقض ایجاد کرد و آراء و اجتهادهایمتباین بسیار بوجود آورد.چنانکه در بسیاری از اوقات از پذیرفتن رای امام(ع)
خود داری میکردند در حالیکه مردم شام،فرمانهای معاویه را با تسلیم و اطاعتکامل تلقی مینمودند.
چهارم،ادعای امام(ع)بر معاویه،در سطح حس نبود بلکه در سطح آگاهی بود.اما همه مسلمانان آگاه نبودند بلکه بیشتر مردم بر حسب عادتدر مقابل تفسیرهای سطحی که از واقعیات بعمل میآمد چندان که به حس نزدیکتر بود تسلیم میگردیدند.
تفسیرهای سطحی با اسباب نزدیک و آماده که در نخستین نظر بچشم میخورد،مسلم میگردد بی آنکه فکر را در اموری که بالاتر از واقعیات حسی باشد بهزحمت مباحثه و گفتگو بیندازند،یا بکوشند انگیزههائی را که از مکتب فاصلهبسیار دارد و برای به وجود آوردن آن واقعیات یا واقعیات دیگر مؤثر استدریابند.
اما دعوی معاویه بر امام علی(ع)در سطح حسی به مردم عرضه شد.
گوئی مردم همه،با احساس زندگانی میکنند و کمترند مردمی که با آگاهی بهمفهوم رسالت به زندگانی ادامه دهند امام علی(ع)میفرمود:«همانا کهمعاویه خطی از خطهای اسلام و مکتب بزرگ آنرا نشان نمیدهد بلکه جاهلیتپدرش ابو سفیان را مجسم میسازد.او میخواهد موجودیت اسلام را به چیزیدیگر تبدیل سازد و جامعه اسلامی را به مجمعی دیگر تغییر دهد. میخواهدجامعهای بسازد که به اسلام و قرآن ایمان نداشته باشند.او میخواهد خلافتبه صورت حکومت قیصر و کسری در آید».
چنین بود ادعای امام علی(ع)درباره معاویه.اما ادعای معاویه بر امامدرین معنی خلاصه میشد:علی(ع)مردم را بر عثمان بن عفان خلیفه قانونی شورانید و یاران و خویشاوندانش پیشرو و پیشتاز شورش بر عثمان بودند و علیاز راه اصحاب پیامبر،برای کشته شدن عثمان برنامهای تنظیم کرد و از آنجا،پس ازو به کرسی زمامداری نشست.
«معاویه بر پایه این دعوی در حالیکه هدف خود را در طی آن پنهانکرده بود،به مجادله برخاست.دلایل و دعاوی او چندان تل انبار شد تا آنگاهکه بر رخسار حقیقت پرده پوشانید» (11) .
میبینیم که چقدر دعوی معاویه در سطح حس به قبول نزدیک بود.آیاکسی بود که ارقامی را که معاویه درباره کسانی ارائه میداد که شخصا در قتلعثمان دخالت داشتهاند باور کند؟یا کسی هست که باور کند که مردمی ازقبیل محمد بن ابو بکر و ابو ذر غفاری و عمار بن یاسر و مالک اشتر و محمد بنابی حذیفه و عبید الله بن مسعود و دیگر مسلمانان که بفرمان امام(ع) حکومت تودهمردم را در دست داشتند،شخصا در قتل عثمان دست داشته باشند یا حتی درقتل او کمک کرده و کسی را برانگیخته باشند؟
«عمار یاسر آشکارا بر خلیفه هجوم برد.هم آن سان که خلیفه و عمالاو را به این متهم ساخت که از دین اسلام خارج شدهاند و توانگران را ازمال اندوزی بر حذر میداشت و چندان به این کارها پرداخت تا عثمان او رابه شام تبعید کرد و مقرر داشت تا زیر نظر معاویه بماند.عمار در آنجا نیز فقیرانرا بر میانگیخت تا به شورش برخیزند.محمد بن ابی حذیفه و محمد بن ابو بکرنیز در مصر،چون ابو ذر،مردم را به انقلاب فرا میخواندند.اشتر در کوفهبه نماینده عثمان با خطابی آتشین حملهور گردید و او را به جور و ستممتهم ساخت (12) .
آیا تفسیری از این عوامانهتر میتوان یافت که امام را متهم سازد که بایکدست عثمان را کشت و با دست دیگر بر مسند فرمانروائی تکیه زد؟.
میگوئیم در نور این حقایق،تفسیر زندگانی معاویه و تحلیل آن،تااندازهای برای مردم پذیرفتنی بود.اما تفسیر و تجزیه و تحلیل موضع امامنسبت به معاویه بمقدار بسیاری آگاهی نیاز داشت.پس از پایان کار و روشنشدن نتیجه،معاویه بر منبر رفت و در مقابل عموم گفت:«... با شمانجنگیدهام تا نماز بگذارید و روزه بگیرید و حج بجای آورید و زکات بپردازیدبلکه با شما جنگیدم تا به شما امر و نهی کنم.همانا که خدا این سمت را بهصورت خلافت بر شما بمن عطا کرده است .
میبینیم که معاویه پس از کشتن پرهیزگارانی مانند حجر بن عدی وقهرمانان پرهیزکاری از برادران حجر،و پس از آنکه امام حسن بن علی(ع) را زهر خوراند و از آن پس که ولایت عهد را به پسر فاسق و فاجر خود یزیدعطا کرد،حالی که بر خلاف پیمان صلحی بود که با امام حسین(ع)بسته بود،رفتار نمود و بدان توجهی نکرد گفت،«حسن را در وضعی قرار دادم که ازمن چیزهائی تمنا کند و چیزهائی به او دادم که همهاش بزیر پاهایم قرار داردو به هیچیک از آنها وفا نمیکنم..همه اموال و نفوسی که در معرض اینفتنه قرار گرفت هدر است و هر شرطی با او کردم زیر پای من است (13) .
باری،ما از خلال این مقایسهها و اعتبارات،پس از آن که کار معاویهبه پایان رسید و بر عهده تاریخ افتاد،به او مینگریم.اما جمهور مسلمانان،معاویه را به این اعتبار و ازین نظرگاه نمینگریستند زیرا در آن شرایط و حوادثزندگانی نمیکردند و با این وضوح که ما به آن مینگریم،نظر نمینمودند.
اگر نظری را که بعدها راجع به معاویه به دست آوردیم،کنار بگذاریمو اگر از دیدگاه آن تودههای نا آگاه که با ابو بکر و عمر و عثمان زندگانی میکردند،و آنان را بر امام(ع)برتری مینهادند،معاویه را مورد ملاحظه قراردهیم و در آن تودههای غیر آگاه تامل کنیم،این پرسشها مطرح میشود:
پینوشتها
1- ما از اینگونه اقوال و آراء که بزور علم و منطق میخواهد بنمایاند که ماهیت اینکشمکش، در بنای دولت اسلام ضروری بود،تعجب میکنیم،میخواهند بیان کنند کهمعاویه فردی داهی و سیاستمداری زیرک و هوشمند بود که سیاست بی مانندی را درپیش گرفته بود و در مقابل او،سیاستخیالبافی و صرف اخلاقی عملی وجود داشت کهدشمنان معاویه و پیروان عدل اجتماعی و کرامت انسانی بگرد آن حلقه زده بودند».
معذلک دولت اموی چندان دوام نیاورد و در مقابل انقلاب به زانو در آمد و فرو ریخت.
2- چپ و راست در اسلام-احمد عباس صالح ص 90.
3- چپ و راست در اسلام ص 128.
4- مدرک سابق ص 142.
5- به بحثی تحت عنوان موضوع عرصه اداری در همین کتاب مراجعه شود.
6- بحث ولایت نوشته سید محمد باقر صدر.
7- قیام حسینی از محمد مهدی شمس الدین ص 46.
8- احتجاج طبرسی.
9- تاریخ عرب-فیلیپ حتی.
10- سقوط دولت عربی از«ولهاوزن و طبری ج 4 ص 331.
11- چپ و راست در اسلام ص 118.
12- دائرة المعارف ص 97.
13- اعیان الشیعه ج 2 ص 26 و نیز ابن ابی الحدید مطالعه شود.
پاسخ این پرسش این است:او یکی از صحابه رسول الله(ص)بودو یکی از معتمدان خلیفه ابو بکر.ابو بکر در اواخر خلافتخود،او را بهفرماندهی سپاه سوریه منصوب کرد و پس از ابو بکر، عمر نیز وی را فرماندهیداد و نسبت به او اطمینان بسیار ابراز داشت بخصوص عمر شخصی بود کهتودههای آن سامان او را تقدیس میکردند.
بنابر این معاویه که از این نظرگاه به او توجه داریم،نه آن معاویه استکه مردم شام آنروزگار میدیدند.معاویه از امام علی(ع)مطالبه خونعثمان را میکرد و امام را بدان متهم مینمود که مردم را برای کشتن عثمانبر انگیخته است.او درباره امام میگفت:«او قدرت دارد که قاتلان عثمانرا حد بزند و قصاص کند چرا قاتل را بما نمیسپارد و اگر به این کار توانائیندارد درین صورت در تطبیق شرع با عمل ناتوان است.بنابر این باید ازخلافت کناره گیرد تا دیگری که برای خلافت مسلمانان شایستهتر است بیایدو عهدهدار خلافت گردد» (1)
این بود دعوی معاویه بر امام علی بن ابی طالب(ع).
از مجموع این شرایط و اوضاع پیچیده،کم کم از اطراف جامعه امام،بذر شک و تردید پاشیده شد.آن امام اعظم(ع)که در راس جامعه مزبوربه نبرد وارد شده بود تا انحراف داخل و خارج را پاکسازی کند،میخواستتوده ملتخود را آگاه سازد که این میدان،میدان پیروزی شخصی نیست و یا مخصوص به او و میدان نبرد قبیلهای و عشیرهای او و نیاکان والا مقام او نیست.
بلکه جنگ بین اسلام و جاهلیت است.میدان جنگ برای نگاهداری امانتخدااست که برای حفظ آن،دهها هزار پیامبران و مصلحان کوشیدهاند.هدف اوآگاه ساختن مردم به واقعیت آن نبرد و بر طبیعت مقدس آن بود.اما تودههایمردم در واقعیت نبرد و طبیعت آن تردید کردند و هرگاه که امام(ع)آنان را بهاطاعت و پیروی فرمانهای خویش فرا میخواند و فرمان میداد که برای جنگبا معاویه حرکت کنند،در موضع خود بر دشمنی و سختی میافزودند و بر عنادو لجبازی خود اضافه میکردند.
امام به آنان میفرمود:«خدای را سپاس میگویم که کردارها را معلومکرد و حکم و قضا بر هر کار معلوم گردانید و او را سپاس میگویم که مرا بوسیلهشما در معرض آزمایش در آورد.ای فرقهای که چون به شما فرمان میدهم،فرمان نمیبرید و هنگامی که شما را فرا میخوانم، پاسخ نمیدهید،اگر به شمامهلت دهم و به جنگتان نفرستم،پنهان از من بیهوده گوئی میکنید و اگر بهجنگتان فرستم،سستی نشان میدهید و اگر مردمان پیرامون پیشوایان فراهمآیند طعنه میزنید و اگر به مبارزه فراخوانده شوید،باز میگردید» (2) .
آن تودهها،رنج دیده و در راه اسلام قربانیهای فراوان داده بودند وبسیاری از جوامع،امکان چنان فداکاریها را نداشتند.در اثر آن فداکاریهااز جهاد خسته شده بودند و پیوند عمیق را با جهاد از دست داده بودند.لیکنانحراف در دلشان ریشه دوانیده بود و هر روز بیشتر رخنه میکرد.تودههایمزبور که خط طولانی جهاد و کشتار،از جنگی به جنگی،آنان را خسته کردهو برنج اندر افکنده بود،احساس میکردند که در حالی غیر طبیعی هستند و چنینمیاندیشیدند که از دنیا و از اهل و عیال و اولاد و اموال خود در راه چیزی دست کشیدهاند که با مصالح شخصی شان تماسی نداشته است و در ضمیرخویش آغاز به القای شک و تردید کردند.و بدیهی است که درین صورت دردل انسان شک و تردید ایجاد گردد. مردم به متوقف ساختن خونریزی و جنگ،رغبت فراوان داشتند و آن رغبت درونی نیز ایجاد شک میگردد مطالبغیر منطقی ببار میآورد.خلاصه آنکه مردم میخواستند وضع عوض شودو وضع سابق پیش از جنگ بازگردد.
مطالب مزبور و عوامل بسیار دیگر نیز به ایجاد شک کمک میکرد.
منجمله از آن عوامل امور زیر بود:
1-صحابهای که در ورع و تقوی،در چشم مردم مقامی بلند داشتندو در جامه پرهیزگاران و نمونه معتقدان میبودند،به تودهای مردم ندا در میدادندکه جنگ کار درستی نیست در این گونه ستیزهها،نشسته بهتر از ایستاده و خفتهبهتر از نشسته و آهسته رونده بهتر از دونده است!» (3)
2-القاءات ابو موسی اشعری نسبت به آنچه عمار یاسر ندا در میداد،در دل مردم بسی مؤثرتر بود.چه،ندای عمار به مردن و پیوستن به جهاد بودو اشخاص را مکلف میداشت که از زندگانی دنیا و توابع آن دست بشویند.
اما ابو موسی اشعری به زندگی فرا میخواند و به زبان حال به مردم میگفتکه حیات خود را حفظ کنید و از خطر دوری گزینید و بروید و در خانه خودبنشینید و اسلام را با خطرها و دشمنان آن واگذارید.عمار یاسر صحابیبزرگ بود.ابو موسی اشعری نیز.اما یکی از ایندو به مرگ تکلیف میکردو آندیگری حیات میبخشید.
انسان معمولی،مسلما القای ابو موسی را بر القای عمار یاسر ترجیحمیداد.چه،میخواست زندگی خود را هر چند کوتاه،زیر سایه معاویه و درسایه جاهلیتحفظ کند.
3- این بود عامل کشمکش و نزاع قدیمی که بین بنی امیه و بنی هاشمبر پای شده بود و تا بعد از اسلام کشیده شد و به نوبه خود در افزودن شک،سهمی داشت.مردم در باطن خود درباره نقطه ضعف آن جنگ،آغاز بهکنکاش کردند و آشکارا به گفتگو پرداختند.شک و تردید ریشهدارتر گردید ومردم برای فرار از جنگ این نکته را به منزله نقطه ضعف و دلیل موجه، بزرگمیکردند و میپنداشتند که آن جنگ جز ادامه همان ستیز کهن بین بنی امیه وبنی هاشم چیزی دیگر نیست.به عبارت دیگر،گمان میکردند این نزاع ادامههمان دشمنی بود که از روزگار قدیم میان بنی امیه و بنی هاشم وجود داشتو به تقلید از آن روزگار،تا آنروز نیز ادامه یافته بود.
همه این عوامل مساعدت کرد تا امام(ع)در قبال توده مردم در موضعشک و تردید قرار گیرد و برای کشمکشی که حقیقت آن برای مردم روشن نبود،صورت نمونهای واحد در مسیر رسالت مجسم گردد.این روحیه تا آنجا درمردم رسوخ یافت که امام(ع)بارها بر منبر میشد و مردم را به جهاد فرامیخواند.اما هیچکس دعوت او را اجابت نکرد.
امام به مردم میگفت:«ای مردم کوفه،هرگاه میشنوید که مردم شامرا برای جنگ بسیج کردهاند،میترسید و پنهان میشوید و هر یک در خانه خودپنهان میگردید و در بروی خود میبندید.آن سان که سوسمار در لانه خودمیخزد و کفتار در مغازه خود نهان میگردد.
فریب خورده کسی است که شما او را بفریبد و هر کس به نیروی شمادر پی مقصود برآید،با تیر بی نصیب (4) در پی مقصود بر آمده باشد.نه هنگامیکهشما را بکمک میطلبند،آزادگانید،نه هنگام گرفتاری،برادران.انا للهو انا الیه راجعون.
کورانی هستید که چیزی نمیبینید و گنگانی که سخن نمیگوئید و کرانیکه هیچ نمیشنوید. انا لله و انا الیه راجعون (5)
و در جای دیگر فرماید:
«بخدا سوگند که از شما در شگفتم.نه دینی دارید تا شما را فراهمآورد نه حمیتی تا شما را چابکدست و برا سازد.آیا شگفت آور نیست کهمعاویه مردم فرومایه و خشن را فرا خواند،بی آنکه درباره آنان کمک وبخششی روا دارد و آنان پیروی او کنند؟اما من شما را که باقیماندگاناسلامیانید و بقیت مردمان،دعوت میکنم و به همه شما بی هیچ تفاوت وتبعیض از بیت المال بطور مساوی عطا میکنم.با اینهمه از پیرامون من پراکندهمیگردید و با من اختلاف پیدا میکنید (6) .من از شما دلتنگ و نگران میباشمو از ملامت کردن شما رنجیده خاطر.آیا در عوض زندگانی همیشگی،بهزندگی موقت دنیا خشنود هستید و بجای عزت و بزرگی،تن بذلت و خواریدادید.وقتی شما را به جنگ با دشمن میخوانم،چشمهایتان دور میزند،گویابه سختی مرگ و رنج بیهوشی گرفتار شدهاید.هیچوقتشما برای من نهامین و درستگار هستید و نه سپاهی میباشید که میل بشما داشته باشند.
سوگند بخدا گمان میکنم که اگر جنگ شدت یابد و آتش مرگ افروختهگردد،شما مانند جدا شدن سر از بدن،از اطراف پسر ابو طالب جدا خواهیدشد... (7) »
همچنین امام،قصد و همتهای آنان را به شوق در میآورد،اما نه همتیداشتند نه اراده و تصمیمی.چه،شک و تردیدشان در مورد امام آغاز شدهبود.شک و تردید،در مورد قائد و رهبر، خطرناکترین چیزی است که قائدمخلص دچار آن میگردد و خطرناکترین چیزی است که نصیب امتی شود کهآن قائد او را رهبری میکند.
تلخی شک و رنجهای عمیق آن در میدان جنگ امام(ع)،در نهایتآشکاری بود:«بار خدایا، همانا که آنان را ملول گردانیدم و آنان نیز مرا.
من آنان را به ستوه آوردهام و آنان نیز مرا.پس بهتر از آنان را نصیب منفرما و به جای من شخصی شرور را قسمت آنان کن.بار خدایا آن سان که نمکدر آب میگذارد،دلهایشان را بگذار (8) ».
اما با وجود چنین شک طوفانی،امام(ع)نه ناتوان گردید نه عقب نشینیکرد،بلکه در خط خویش باقی ماند و کار ضربه زدن به تجزیه طلبان را تاپایان سال زندگانی،بلکه تا پایان روز زندگانی شریف خود ادامه داد و تا آندم که در مسجد کوفه به خون خویش در غلطید برای از بین بردن تجزیه با سپاهیآماده حرکت به سوی شام بود تا سپاهی که از باقی سپاهیان اسلام جدا شده بودو به رهبری معاویه اداره میشد از بین ببرد.با شهادت امام(ع)،نیروهای مرتد، آخرین امیدی را که برای بازگردانیدن خط تجربه صحیح وجود داشت از بینبردند.امیدی که در دل مسلمانان آگاه خلجان داشت و در شخص امام اعظم(ع)
تجسم یافته بود و او(ع)از نخستین دم که زمام حکومت را به دست گرفت،با اندوه دعوت و رنجهای آن زندگانی میکرد و در خشتخشت کار بنایدعوت شرکت داشت و دیواره کاخ آن بنیان را با رسول عظیم الشان(ص)
برآورد و بالا برد و در همه مراحل دعوت،با همه اندوهها و دشواریها ودردهای آن،همراه رسول اکرم(ص)بود.پس،امام در چشم مسلمانانآگاه تنها کسی بود که میتوانست پس از عمیق شدن انحراف و ریشه دوانیدنآن در درون چهار چوب تجربه نوزاد اسلامی،برای اینکه خط صحیح خودو روش نبوی را بدست آورد دست بکار شود.
با آن رویدادها،امیدی نبود که بتوان بر آن فسادها پیروز گردید مگربوسیله امام(ع).او تنها کسی بود که میتوانست بر آن انحراف و فسادپیروز گردد.
اما ناگهان شهادت ناجوانمردانه آن امام عظیم(ع)،آخرین امید رابرای بر پای داشتن جامعه صحیح اسلامی از میان برد.
در زندگانی امام(ع)پدیده مهمی وجود داشت که اینک درباره آن بهگفتگو میپردازیم و آن پافشاری امام و تاکید آگاهانه اوست از آغازی کهزمام امور را در دست گرفت تا آنگاه که به خون خود در غلطید،هر شکل وهر کاری که در راه پاکسازی انحراف با آن روبرو میگردید،رد میکرد و هرگزبهیچ صورت به حساب امت بر سازش و آشتی با انحراف بر نیامد.این پدیده!98 که در حقیقت عبارت بود از نپذیرفتن سازش،توجه بیشتر مورخان قدیم و جدیدرا به خود جلب کرده است.اما میان نتیجهگیری آنان،با واقعیت تاریخی وفهم صحیح از حقیقت طبیعت امام(ع)،شکافی عمیق موجود است.
ما میکوشیم این پدیده را در سطح سیاسی و فقهی مورد گفتگو قرار دهیم.
سطح سیاسی
در عصر امام(ع)مردمی میزیستند که بر خوردشان درباره امام(ع)
و چاره جوئیشان در مسائل حکومت و پافشاری برای نپذیرفتن هر گونه سازشو نیمه کار گذاشتن امور،رنگی از رنگهای عناد داشت و در نتیجه این مسالهرا دشوارتر میساخت و برای دولت ایجاد ناراحتی میکرد.این مشکلات را بهاین منظور در دولت ایجاد میکردند که امام(ع) از مواجهه با دشواریها و حلآن ناتوان گردد و از اداره اصول مهم کشور بازماند و نتواند بنا به تجربه خودهر جا که میخواهد برود و هر کار که میخواهد بکند تا جائی که میبینیم مغیرةبن شعبه به آن بزرگوار پیشنهاد میکند که معاویه را همچنان در سمت والیگریشام برقرار گذارد تا در آن ناحیه آرامش حکمفرما شود.
او امیدوار بود که اگر معاویه در شام ابقا شود،به امام سر تسلیم فرودآورد و با او بیعت میکند و آنگاه که در سراسر کشور کار بیعت پایان گرفتو اوضاع و احوال اقتضا کرد،امام او را تغییر دهد.
اما موضع امام(ع)در مورد همه این اقسام صلح و سازش،موضععدم سازش بود.بلکه با رد کردن این درخواستها،خط سیاسی خود را به تاکیدبیان میفرمود زیرا میگفت:«من اندوهگینم که کار این امت را دیوانگان وبدکاران به دست گیرند و آنگاه مال خدایرا دست بدست بگردانند و بندگانحق را زیر منتخود در آورند،با نیکوکاران بجنگند و با فاسقان همکاریکنند.چه،بعضی از آنان که اکنون در میان شمایند،شرب حرام میکردند و بعضی آنان در زمان اسلام حد خوردهاند،و بعضی از آنان وقتی اسلام آوردندکه برای آنان رضیحه داده شد (9) .»
در مورد اموال غصبی و بازگردانیدن آن به بیت المال فرمود:«...و هرمالی را که او(عثمان)از مال خدا به دیگران داده باشد،به بیت المال بازمیگردانم.چه،هیچ چیز حق را از میان نمیبرد.. .کسیکه حق بر او تنگ باشد،ستم بر او تنگتر است (10) ».
از اینجاست که برخی از معاصران امام و نیمی از مورخان تا زمان ماهنوز میگویند که امام میتوانست از جنبه سیاسی،رهائی مسلم و پیروزیمحقق را بر دشمنان خود بدست آورد اما در صورتیکه زد و بندهای سیاسی رامیپذیرفت و آنگونه سازش را قبول میکرد.
سطح فقهی
از مفهوم شایع فقهی که تزاحم اصطلاح کردهاند،منظور این است کهاگر مقدمه واجب اهم، متوقف بر حرام باشد،به دلیل حرمت مقدمه،نمیتواناجرای آن امر واجب را ترک کرد بلکه انجام دادن واجب اهم،واجب است.
مثلا وقتی نجات کسی از غرقه شدن،متوقف بر این امر باشد که وارد زمین کسیشویم که صاحب آن راضی نیست که کسی وارد آن زمین شود،در چنین حال،شارع مقدس جایز دانسته است که بدون رضای مالک،به آن زمین وارد شویم.
در چنین مورد،حرمت ملکیتساقط میشود،زیرا عمل نجات دادن غریق ازمقدمه حرام که ورود در زمین کسی بدون رضای اوست مهمتر است.چنانکهرسول اکرم در بعضی از جنگهای خود به این اصل عمل میفرمود و آن وقتیبود که لشکریان وی(ص)ناچار بودند از زمینهای زراعتشده که صاحبانآن مالک آن بودند،بگذرند و از رسول اکرم(ص)خواستند عوض محصولیکه لشکریان او تلف کرده بودند،پرداخته شود ولی رسول الله نپذیرفت.بلکهفرمان داد سپاه از سراسر مزرعه عبور کند.رسول اکرم(ص)چنین عمل میفرمود،زیرا نتیجه از مقدمه مهمتر بود.زیرا سپاه به این منظور میرفت تا بادگرگونسازی،چهره جهان را از ظلمات به نور در آورد.پس،بهای نابودیمزرعهای ناچیز در مقابل چنان هدفی عظیم،چه ارزشی داشت؟سپاه اسلامبه سوی هدفهای بزرگ میشتافت تا در سراسر جهان و در خطی طولانی، عدالت را پدید آورد و حفظ کند.
این امر از جنبه فقهی مقبول است.چه،قاعده مزبور چنین مقرر میداردکه اگر اجرای واجب بر مقدمه حرام متوقف باشد و ملاک وجوب از ملاکحرمت اقوی باشد،باید واجب را بر حرام مقدم داشت.
از خلال این مفهوم فقهی و این اجتهاد سیاسی،پیرامون پدیدهای کهما در صدد مناقشه و تحلیل آنیم،این پرسش پیش میآید:
امام(ع)چرا در رفتار و در مواضع سیاسی خود،این قاعده فقهی راعمل نکرد،کسانیکه به سیاست امام ایراد گرفتهاند،همین مطلب را دستاویزکرده و گفتهاند:اگر علی(ع)از این قاعده فقهی استفاده میکرد و از خلالآن،کوشش خود را در تملک زمام رهبری مجتمع اسلامی و عمل به احرازدستاوردهای بزرگ اسلامی،صرف واجب مینمود،موجبات شرعی(فقهی)
نیز وجود داشت.بخصوص اگر او زمام رهبری را همچنان در دست میداشت،بزودی ابواب خیر و سعادت به روی مسلمانان گشوده میشد و حکومتخدابر روی زمین در جهان اسلام بر پا میگردید.اینک پرسش بصورتی دقیقتر چنینطرح میشود:چرا امام(ع)متوجه این امر نشد که هدف بزرگتر خود را صورتتحقق بخشد و چرا معاویه را در استانداری شام،حتی برای مدتی کوتاه رهانکرد و چرا از اموال مسروقه که بنی امیه از بیت المال مسلمانان به غارت برده بودند و لو بطور موقت صرف نظر نفرمود؟...باری،چرا این کارها را بامفهوم تزاحم که از آن سخن گفتیم،منطبق نکرد؟
اینک پاسخ این پرسشها:
قاعده فقهی که از آن گفتگو کردیم،با مواضع امام(ع)انطباق نداشتو این عدم انطباق به دلیل دو امر بود:
1-از مهمترین هدفهای امام که آن برنامه را روش سیاسی خود معینکرده بود،استوار کردن قاعده و دستور حکومت در قطری از اقطار جهاناسلامی،یعنی عراق بود.این امر سبب وجود پیروان و پایگاههای مردمیبود که از نظر فکری و روحی و عاطفی،طرفدار و خواستار حکومت او بودند.
اگر چه به مکتب او از روی حقیقت و کمال،آگاهی نداشتند.نیاز امام(ع)
به بنیاد کردن طلیعه آگاه،تا امین مکتب باشند و مجری هدفهای آن گردند وآن هدفها را در سراسر جهان اسلام رسوخ دهند،ازینجا بود.
امام(ع)از وقتی رشته حکومت را بدست گرفت احساس میکرد ومیدانست که باید بنای نسل جدید مؤمن،و پایگاه مردمی را بنیان گذارد تاحکومت او ریشه دار گردد.اما چگونه ممکن بود در محیطی سرشار از سازشهاو زد و بندها،فرصت بنا کردن چنان پایگاهی دست دهد؟
حتی اگر هم شرعا و کاملا جایز بود که از شرایط قاعده تزاحم استفادهکند،برای اینکه بتواند تربیت روحی نسل آگاه را که هدف او بود و واجبمینمود،عملی سازد،امکان نداشت بتواند از زمینه چنان پایگاه مردمی آنمنظور را عملی سازد.
آری ممکن نبود که بذر آن مقصود در محیط سازش و زد و بند نمو کند وبارور گردد حتی اگر این امر از نظر شرعی جایز میبود،جواز این امر برایایجاد کردن نسلی نو که پیرامون وی بودند،از حیث تربیتی،چیزی را تغییرنمیداد. امام بطور وضوح میدانست که دولت او و امت پس از دولت او،ناچارباید دارای پایگاههای مردمی آگاه باشند تا بتوانند برای اینکه هدفهای مکتبرا بر دوش کشند و آن را در میان امت رسوخ دهند و در پیرامون جهان منتشرکنند،بر آن تکیه زنند.این پایگاه آگاه،برای در دست گرفتن حکومتدرست،قدرتی بود و اگر قدرت را به دست میگرفت،با روش صحیح حکومتمیکرد.اما این پایگاه وقتی زمام حکومت را در دست گرفت چنان آمادگینداشت که بتواند با آن توافق کند و سازشها و ضرورت استثنائی به وجود آمدنآنرا موجه جلوه دهد.
آری،شرایط واقعی در آن هنگام از و میخواست تا برای بنا کردنسپاهی آگاه و عقیدتی که از نظر روانی و فکری و عاطفی دارای عقیده و آگاهیباشد،هر گونه کوششی را به عمل آورد دو مردمی از قبیل عمار بن یاسر و ابوذرو مالک اشتر از پیشتازان را تربیت کند.
اگر امام(ع)در راه سازش و نیمه گذاشتن کارها بذل توجه میکرد،بنایچنان پایگاهی نه آسان بود نه ممکن،اینگونه کارها با عمل پرورشی او دربنای سپاهی آگاه و عقیدتی تناقض داشت و اگر چنان سپاهی تشکیل نمیداد،نیروی حقیقی که بتوان برای ساختن دولت اسلامی و خط پیشتاز در طول نسلهابر آن تکیه کرد،نداشت.و میدانیم که هر دولت عقیدتی باید بر نسل جدید مؤمنکه هدفهای چنان دولتی را عمیقا و به کمال بداند،تکیه کند و واقعیت هدفهاو ضرورت تاریخی آنرا بشناسد.به این سبب بود که امام با علاقه و با شدتتمام میخواست با پاکی و صفا برای بنا کردن سپاه عقیدتی و آگاه خود عملتربیت را حفظ کند،جز این کاری نمیخواست کرد.از نیرو،کوشش و ممارستاو القای افکار پرورشی و دگرگونسازی بود که رهبری و سرپرستی آنرا بر عهدهمیداشت و قواعد آنرا میآموخت و بر پیشتازان آگاه آن میافزود.
پس بر او بود تا در مقابل آنان،پیشوائی را ادامه دهد که فریبندگیها او را متزلزل نسازد و در مقابل هیچگونه سازشی،سر فرود نیاورد.تا آنجاکه پیشتازانی شایسته از خلال آن موضعهای متین و استوار معین کند تا رسالتیرا که بر عهده دارد با برنامهها و ابعاد گسترده آن برای زندگی بنا نهد.
از اینجاست که موضع امام(ع)را ادراک میکنیم و در مییابیم که چراهر گونه سازش و راه حل نیمه کاره را رد میکرد تا بتواند هدف خود را در بناکردن سپاه عقایدی و به وجود آوردن محیط روانی و فکری و عاطفی به پایانبرساند،تا آن نسل،در حیات او و پس از وفات او،با هدفهای عظیم اومناسب و هماهنگ باشد.
2-در دست گرفتن حکومت از طرف امام علی(ع)،دنباله قیام بر ضدعثمان بود.یعنی اثر بالا گرفتن حالت انقلابی بود که به سبب انحراف عثماناز کتاب خدا و سنت رسول به قتل او واژگونی حکومت او انجامید.این سطحعاطفی و شعلهور که در لحظهای از زندگانی امت اسلام به وجود آمده بود،بهآسانی نمیتوانست به مسیر خود بازگردد.بلکه امام چنین خواست که پس ازدستیابی به فرمانروائی و تحویل گرفتن حکومت،آن حالت عاطفی را عمیقترکند،و از طریق اجرای قیام و انقلاب که امام(ع)پس از آن در خلال رویاروئیبا مشکلات پیچیده مجتمع به آن عمل میکرد،در راه مصالح حکومت استفادهکند.در این مورد سؤال مهمی طرح میشود که:سرنوشت امام(ع)که خوددر چنین محیط سرشار از عاطفه و شورش به سر میبرد. چه میشد؟میگذاشتباطل حملهور گردد و غالب آید،بیآنکه دست به اصلاح آن بزند،یا دربارهرفتار کیفی حکمرانان قبل،جانب خاموشی را اتخاذ میکرد بخصوص در موردشخص معاویه سکوت میفرمود،یا منتظر میشد تا آن عاطفه فروکش کند وموج تند پدیدههای روانی و عاطفی انقلابیون فرو بنشیند و آن فشارها تحلیلبرود،آیا موضع امام(ع)درست بود؟
اگر چنین فرض کنیم،چه کسی تضمین میکرد یا قبول مینمود که بار دیگر وضعیتی برای امام مهیا شود تا بتواند به چنین فعالیتهائی دست زند و فرصتیمناسب برای او به منظور عرضه برنامههای خویش دست دهد.بهترین فرصتمناسب برای امام،جهت عرضه کردن برنامههای دگرگونسازی،همان وضعانقلابی بود که امت اسلام در آغاز انقلابش علیه عثمان در آن وضع میزیستو به هیچوجه و تحت هیچ شرایطی ممکن نبود که برنامههای اجرائی امام بهتاخیر افتد و به وقتی موکول شود که شعلههای بر افروخته انقلاب بیفسرد واحساسها و عواطف و مشاعر مردم سرد شود و از میان برود.
پینوشتها
1- نویسندگان تاریخ عرب ص 65.
2- شرح نهج البلاغه از ابن ابی الحدید ج 1 ص 67.
3- کامل ابن اثیر ج 3 ص 188.!
4- در دوره جاهلیت بوسیله تیر قمار میباختند به این ترتیب که ده تیر اختیار میکردندو بر هفت تیر از آن تیرها علامت مینهادند و هر علامت نصیبی معین داشت(از یکتا هفت نصیب) اما سه تیر از آنها بی نصیب بود و آن سه را«سهم اخیب مینامیدند.!
نام آن سه عبارت بود از:میح،سفیح و نمد.شتری را نحر میکردند و هر کس کهتیر به نامش اصابت میکرد،مطابق نصیبی که بر آن تیر نقش بسته بود سهمی ازگوشت میبرد و صاحبان آن سه تیر بینصیب،بهرهای نمیبردند.
اقتباس مفاد از لسان العرب ج 1 ص 368.
5- کامل بن اثیر ج 3 ص 188.
6- معاویه به مردم دیار خود چیزی از بیت المال نمیداد.تنها به سردستهها و رؤسایقبایل پول هنگفت میداد و آنها به فرمان او مردم را به هر کار که معاویه میخواستوادار میکردند. شکایت مولا امیر المؤمنین علیه السلام با اصحاب خویش است کهبا آنکه معاویه سهم افراد را از بیت المال نمیدهد،مردم فرمانبردار اویند.اما منکه به همه با بخشش مساوی عطا میکنم، از پیرامون من پراکنده میشوند.
رجوع کنید به شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید ج 10 ص 67.!
7- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 2 ص 189.
8- مدرک سابق ج 1 ص 332.!
9- رضیحه مالی بود که در ازای استرداد اسیر میپرداختند.(م)
10- نهج البلاغه ج 1 ص 59 و شرح نهج البلاغه ص 269-270
امام حسن(ع)،مسئولیتخلافت را در جوی مضطرب و نا آرام ودر وضعی بسیار پیچیده و پر کشاکش که در پایان زندگانی پدر بزرگوارش امامعلی(ع)بروز کرده و شعلهور شده بود به عهده گرفت.
از جمله اوضاع و مشکلات پیچیده و ناگوار،نکات زیر را بیان میکنیم:
1-امام حسن(ع)حکومتخود را با مردمی شروع کرد که به مکتبی بودنمبارزه و هدفهای آن، ایمان واضح و کاملی نداشتند و آنان را از جنبه دینی واسلامی با خواستههای مبارزه هماهنگی نبود و در آن هنگام به چهار حزبتقسیم شده بودند که ازینقرار بود:
الف-حزب امویان.
این حزب از گروههای قومی تشکیل شده بود کهاز نفوذ بسیار بر خوردار بودند و پیروان فراوان داشتند.آنها در محیط شیعیانامام حسن برای پیروزی معاویه کار و فعالیت داشتند و به منزله جاسوسان وماموران مخفی،حرکات امام را زیر نظر داشتند.
ب-خوارج.
بیشتر اهل کوفه به جنگ اصرار داشتند تا جائی که وقتیمیخواستند با امام حسن(ع)بیعت کنند،با آن بزرگوار شرط کردند که باید با این تجاوز کنندگان گمراه حکومت بجنگند اما امام نپذیرفت.
سپس به خدمتامام حسین(ع)رفتند تا با او بیعت کنند و او به آنان گفت:«معاذ الله که تاحسن زنده است با شما بیعت کنم .
آنگاه چارهای ندیدند جز آنکه با امام حسن بیعت کنند.
آنان در زمینه توطئه گریهای خطرناک و مبارزه با برنامه و نقشهامام حسن(ع)با حزب اموی همکاری داشتند.
ج-شکاکان.
آنان کسانی بودند که دعوت خوارج در آنان تاثیر گذاشتهبود،بی آنکه از آنان باشند.اینان افرادی فرصت طلب و مذبذب بودند و خویفرار بر طبیعت آنان غالب بود.
د-حمراء(سرخ).
آنان پاسبانان زیاد»بودند و میخواستند که سربازانشخص پیروز و شمشیرهای شخص غالب باشند.کارشان به جائی رسید که کوفهرا بخود نسبت دادند و گفتند:«کوفه حمراء».
اما پیروان امام حسن(ع)کسانی بودند که پس از شهادت پدر بزرگوارش علی(ع)،به بیعت با او شتافتندو در کوفه عده آنان بسیار بود.اما دسیسهها و فتنهگری دیگران،پیوسته هرحرکتی را که از اینان سر میزد،با شکست روبرو میکرد و خنثی مینمود.
2-تفاوت تاریخی میان شخص امام حسن(ع)و شخصیت پدر بزرگوارشامام علی(ع).
منظور ما از تفاوت تاریخی،پایگاه هر یک از آنان در ذهنمردم است.اما بدیهی است که در پیشگاه خدای عز و جل بین آنان تفاوتی نبودهاست.چه،هر یک از آنان امامی معصوم میباشند.اما در آن زمان جزاندکی از مسلمانان،در اندیشه نص امامت آنان نبودند،و با امام حسن،عملی که باید نسبت به امام مفترض الطاعة که بر امامت او نص وجود داشت،به جای میآوردند،نمیکردند.بلکه با وی(ع)آن سان رفتار میکردند که باامامی معمولی که امامت او در امتداد خط سقیفه و مفهوم آن در حد خلافت بود.
مطلبی که در اینجا باید به تاکید باز گفت این است که امام حسن(ع)از جایگاهتاریخی که امام علی(ع)در دل مردم داشت بینصیب بود.
3-امام حسن(ع)،بلافاصله پس از شهادت پدر بزرگوارش،زمام اموررا مستقیما بدست گرفت. امری که موج شک را در مکتبی بودن مبارزهای که امامحسن(ع)بر عهده گرفت،برانگیخت و تقویت کرد و شبهه را در مردم قوی ساخت،این بود که آن مبارزه،مبارزه خانواده با خانواده تلقی شد و در نتیجه،جنگامویان با هاشمیان را جنگ مکتبی نمیدانستند.
همه این موجبات و شرایط،موضع امام(ع)را درباره مساله حکومتپیچیده کرد و او در برابر چهار راهی که غیر از آن نبود قرار گرفت:
1-انتخاب نخستین.فریفتن رهبران و افراد با نفوذ بوسیله پرداختن پول ووعده دادن مناصب تا آنان را به سوی خود جلب کند.این راه را برخیاشخاص به امام پیشنهاد کردند.اما وی آنرا رد کرد و فرمود:«آیا میخواهیداز راه ستم پیروز گردم؟بخدا سوگند هرگز چنین نخواهد شد».
2-انتخاب دوم این بود که امام از آغاز کار تا وقتی امت به زندگانیراحتخو دارد و رهبرانش با معاویه در تماس میباشند،به صلح و سازشروی کند.
امام بطور کلی عمل به هر یک ازین دو راه را بعید دانست زیرا هیچیکفایده و نتیجهای نداشت و تنها این راه باقی میماند که یا وارد جنگی بیحاصلو یاس آور شود و او و جماعتش به شهادت رسند،یا پس از سپری شدن مدتیطولانی،به این منظور که مواضع خود را مسجل گرداند و برای مردم آشکارسازد که چه کسی ایستادگی میکند و چه کسی منحرف است، سازش کند.واینک ما به نوبه خود میپرسیم،آیا وارد شدن در یک معرکه بینتیجه،به جائیمیرسید و اثری داشت؟و آیا واقعیت اسلام آن روزگار را دگرگون میساخت؟
پاسخ این پرسش آن است که هرگز!تا وقتی که مردم به آن مبارزه شک داشتند،آن نبرد بی نتیجه و آن مبارزه یاس آور هیچ تاثیری نداشت.
ملامت گری بسیاری از مورخان به امام حسن(ع)از اینجا ناشی شده است که او را به تن آسائی و ناتوانی متهم داشتهاند و گفتهاند که از حقخود چشم پوشید تا فتنه بخوابد و با زندگانی بی دغدغه و راحت روزگاربگذراند.
در پاسخ این افترا میگوئیم:داخل شدن امام در معرکهای بینتیجه،قبل از هر چیز،نبرد او را در نظر بسیاری از مسلمانان،همچون نبردی که عبد الله بن زبیر»به آن دست زد و خود و همه یاران نزدیکش کشته شدند،نشانمیدهد.ما میپرسیم که آیا هیچیک از مسلمانان به ابن زبیر»اندیشید؟و آیاجنگی که او وارد آن شد،دست آوردی حقیقی برای اسلام داشت؟یا گرفتاریجدیدی بعمل آورد؟
پاسخ این سؤال این است که هرگز یک تن هم به او نیندیشید زیرا مردمنسبت به عبد الله بن زبیر اندیشهای دیگر داشتند.او در نظر مردم وارد جنگشد تا بر ضد عبد الملک بن مروان، شخصا رهبری را بعهده گیرد.بنابر اینجنگ و قیام او بمنظور رهائی مکتب و حمایت اسلام یا تعدیل حکومتمنحرف نبود.
نزد مردمی که به امام حسن(ع)زندگی میکردند نیز همین شک با درجهایقویتر بوجود آمده بود.نشانههای تاریخی بسیار وجود دارد که به تاکید بیانمیکند که امام حسن(ع) موضع خود را بخوبی درک میفرمود و میدانست کهمبارزه او با معاویه با وجود شک و تردیدی که در تودههای مردم است،محال است به پیروزی برسد و امام(ع)با بیانات تاریخی خود برای ما ابعادسیاستخویش را با وضوح در چاره جوئی آگاهانه بحران موجود با یارانخود ترسیم کرده است و در خطابه سیاسی مؤثری دشمنان خود را کوبیده استو در آن گفتارها ژرفای تلخی و شدت مخالفت و نپذیرفتن حکومت راملاحظه میکنیم و میبینیم که در هر کلمه از کلماتش در مورد حقی که به آناطمینان دارد تاکید و پافشاری میکند. ما به امام(ع)این فرصت را میدهیم تا درباره اجتماع و موضع گیریهایخود در برابر مشکلات زمان خود و راه حلهائی که به آن دستیافته بود تا آنمشکلات را حل کند،با ما گفتگو نماید.
«اهل کوفه و رنگارنگی و فرصت طلبی آنان را شناختیم.هیچیک ازآنان که فاسد باشد به کار من نمیآید.آنان را وفا نیست و بکردار و گفتارخود عمل نمیکنند.آنان با هم اختلاف دارند و معروف است که قلوبشان باماست و شمشیرهاشان چنانکه مشهور است بر ما».«مرا فریفتند هم آن سان کهکسانی را که پیش از من بودند فریب دادند.پس از من،با کافر و ستمکاریکه به خدا و رسولش(ص)ایمان ندارد در رکاب کدام امام خواهید جنگید؟»
«به خدا سوگند نه ذلت ما را از جنگ با اهل شام بازداشت نه قلت.بلکه بهسلامت و بردباری با آنان جنگیدیم.سلامت را با عداوت و صبر را با بی تابیدر میآمیختیم و شما به سوی ما توجه میکردید و دین شما،پیشاپیش دنیایشما بود و اینک طوری شدهاید که دنیاتان پیشاپیش دین شماست.با ما بودیدو اینک بر ضد مائید».
کار طرفداران امام به حد خیانت رسید و از روی طمع به سوی معاویهگرایش یافتند و به او پیوستند و از جهت پول و مقام و آسایشی که معاویهبرای آنان فراهم آورد،روی به سوی او داشتند.باری کار را به جائی رساندندکه زعمای کوفه به معاویه نوشتند که هر وقت بخواهد امام(ع)را کت بستهنزد او میفرستند.آنگاه بخدمت امام میرسیدند و به او اظهار اطاعت واخلاص میکردند و میگفتند:«تو جانشین پدرت و وصی او هستی و ما سراپادر مقابل تو گوشیم و فرمانبردار توایم.هر فرمان که داری بفرمای و امامبه آنها میگفت:«بخدا سوگند، دروغ میگوئید.بخدا سوگند شما به کسیکه بهتر از من بود وفا نکردید،پس چگونه بمن وفا میکنید؟و چگونه به شمااطمینان کنم؟حالی که به شما وثوق ندارم.اگر راست میگوئید، اردوگاه%12آت-ثت% مدائن،میعادگاه و قرارگاه ما باشد،به آنجا بروید».
و امام به مدائن رفت،اما بیشتر سپاهیان او را رها کردند.
تاریخ امام حسن(ع)و مواضع مثبت او،هر کس را که او را به ناتوانیو تنازل متهم کند و بگوید که با رضامندی از حق خود چشم پوشی کرد یا ادعاکند که امام،حکومت را به معاویه تسلیم فرمود بی آنکه با او به جنگپردازد،خوار و ضعیف میسازد و نشان میدهد که شخصی بیهودهگو و دوراز واقع بینی است.ما تاکید میکنیم که مواضع آن امام مثبت بود و در برابرانحراف ایستادگی کرد و برای جنگ با معاویه آمادگی داشت و گفته او گواهاست که فرمود:«شنیدهام که به معاویه گفتهاند که ما تصمیم گرفتهایم به سویاو حرکت کنیم.لذا او نیز حرکت کرده است.خدا شما را رحمت کند،به اردوگاه خود در نخیله حرکت کنید تا ببینیم و ببینید»
در زمینه دیگر امام اشارت میکند که درین محیط سرشار از شک و تردید،و اندک بودن یاران مخلص و وارد جنگ شدن و پیروزی به چنگ آوردن،ازمحالاتست:«به خدا سوگند کار خلافت را تسلیم نکردم مگر به این علت کهیارانی نداشتم.اگر یارانی میداشتم شب و روز با او میجنگیدم تا خدا میانمن و او حکم فرماید».بنابر این امام ناچار بود در جنگی بیامید وارد شودو در آن جنگ به شهادت رسد و بسا اشخاص که به قتل برسند.
امام میگوید:«میترسم نسل مسلمانان از روی زمین برداشته شود،پسبر آن شدم تا برای دین خبر دهندهای بماند»در جای دیگر و بمناسبت دیگرمیفرماید:
«معاویه با من درباره امری به منازعه برخواست که حق من است نه حقاو.پس به صلاح امت و قطع فتنه نظر کردم و دیدم اگر با معاویه مسالمتکنم و جنگ بین خود و او را رها کنم بهتر است.همانا حفظ خونها بهتر استتا ریختن آن و جز صلاح و بقای شما در نظرم چیزی پسندیده نیفتاد.امید است برای شما آزمایشی باشد و تا فرا رسیدن اجل معین از زندگانی بهرهمند باشید» (1)
نشانههای اجتماعی هم اشارت بر این معنی داشت که اگر امام(ع) داخل جنگ میشد،اصولا به هیچ نتیجهای نمیرسید و در سطح هدفهای اماماز تغییراتی که خواسته مکتب است،مانند تمدن و خط مشی زندگانی همهنسلها در طول زمان چیزی بدست نمیآمد.
اینک بناچار پرسشی مطرح میشود که این مبارزه در حالیکه ملت در شکو تردید به سر میبرد و پیروزی محال مینمود و امت با دشواریهای فراوانروبرو بود،چه هدفی را دنبال میکرد و هدفهای آن مبارزه چه بود و طبعآن مبارزه چگونه بود؟آیا صرفا به سبب دشمنی بود یا به سبب رسالت وامامت بود؟امام حسن میفرماید:«از خصوصیات اهل خیر بودن،دوری ازشر است .و به کسیکه راجع به جهل ازو پرسیده بود گفت:«چنگ زدن بهفرصت زان پیش که بر آن فرصت چیره شود یا بحقیقت فرصتی بچنگ آورد،و خودداری از پاسخگوئی بهترین کمک و یاری بخود،خاموش ماندن دربسیاری از مواقع است گرچه فصیح و زبان آور باشی و در حدیث دیگر درجواب کسیکه از معنی عقل پرسیده بود جوابی داد که موضع او(ع)را بخوبیمینمایاند:«فرو خوردن غم و اندوه،تا وقتی که فرصت بدست آید».
در نور این حقایق ثابت تاریخی،ما حق داریم به این نتیجه مطمئن شویمکه اگر حسن(ع)وارد این جنگ بیهوده میشد،جنگ او تا حد بسیار زیادیشبیه بجنگ ابن زبیر»بود و برای اسلام و مکتب جاویدانش هیچ دستاوردیبه ارمغان نمیآورد.
ازینرو میبینیم که تصمیم امام بر پذیرفتن صلح،صحیح بوده است و نظراو درین مورد که بر معاویه فرصت دهد تا بر جهان اسلام مستولی گردد،صائب بوده است.زیرا در چنان حالی، واقعیت معاویه آشکار میگردید و طرح جاهęɢاو بر ملا میشد و آنگاه،مسلمانان ساده دل نیز عمق کار و فساد بنی امیه رادر مییافتند.
اینک کسانیکه اگر با چشمان خود و حواس خود،مطلب را نبینند و حسنکنند،باور نمیکنند، دانستند که واقعیت معاویه و حکومتش چیست و علی بنابی طالب(ع)که بوده است.بنابر این مطالب،امام(ع)دعوت بصلح را هنگامیاجابت فرمود که آن استجابت برای معاویه، پیروزی،و برای سیاست مکارانهاو،افشاگری،محسوب میگردید و اخلاق او را در مقابل تودههای مردمآشکار میساخت.
پس از آنکه معاویه فهمید نتیجه جنگ به سود اوست و دید که امام حسن(ع)برای وارد شدن در جنگ پافشاری و اصرار میکند،به آن امر تظاهر کردکه میخواهد از ریخته شدن خون مسلمانان جلوگیری کند.بنابر این کوشیدبه عنوان دوستدار صلح و حفظ خونهای مسلمانان شناخته شود.اما وقتیامام(ع)بیدرنگ با عقد صلح موافقت فرمود درمانده شد لذا در تحققبخشیدن به سیاست مکارانه خود دچار شکست گردید.بخصوص که ناگزیرشد مسائلی را که ذیلا به آن اشاره میشود بپذیرد. (2)
ماده اول:«واگذاشتن حکومت به معاویه به این شرط که به کتاب خداو سنت فرستاده او(ص) و به سیره خلفاء صالح عمل شود».
ماده دوم:«پس از معاویه،امر حکومت بر عهده حسن است و اگر برایاو حادثهای روی داد حکومت از آن برادرش حسین است و معاویه نمیتواندآنرا به عهده دیگر بگذارد».
ماده سوم:«باید سب امیر المؤمنین علی(ع)و سخن گفتن ازو در نماز ترک شود و از علی جز به نیکی یاد نکنند».
ماده چهارم:«باید آنچه در بیت المال کوفه قرار دارد،یعنی پنج ملیوندرهم یا دینار استثناء بشود و تابع خلافت و حکومت نباشد.و بر عهده معاویهاست که هر سال دو ملیون درهم برای حسین بفرستد و در عطا و صلات،بنی هاشم را بر بنی عبد شمس برتری دهد و به فرزندان کسانی که در رکابامیر المؤمنین در جنگ جمل جنگیدند و فرزندان کسانی که در صفین در خدمتامام علی مجاهدت کردند،یک ملیون درهم تقسیم شود و این مبلغ را از خراجولایت ابگرد»که یکی از شهرهای فارس در حدود اهواز است بپردازد».
ماده پنجم:«مردم هر جا بر روی زمین خدا باشند،چه در شام و عراقچه در حجاز و یمن باید ایمن باشند و سیاه و سرخ باید در امان بمانند.معاویهباید خطاهای آنان را تحمل کند و ببخشاید و هیچکس را بجرم گذشته کیفرندهد و با اهل عراق با کینه و دشمنی رفتار نکند.و یاران علی(ع)را درهر کجا باشند امان دهد و به هیچیک از شیعیان علی آسیبی نرساند.یاران وشیعیان علی(ع)از حیث جان و مال و زن و فرزند در امان باشند و از هر گزندیمحفوظ،و هیچکس متعرض هیچیک از آنان نشود،و هر صاحب حقی به حقشرسد و هر چه یاران علی در هر کجا به دست آوردهاند برای آنان محفوظ بماند.
و برای حسن بن علی(ع)و برادرش حسین(ع)و هیچیک از اهل بیترسول الله چه در نهان چه در آشکار هیچ بدی نخواهند و در امنیت هیچیک ازآنان در هیچ منطقهای اخلال نکنند».
برنامه و مشی امام حسن(ع)موفق شد و تا درجه بسیار،ماهیت معاویهو واقعیت منحرف او را آشکار کرد وقایع و شرایط انتظار نکشیدند تا درآشکار کردن حقیقت او سهیم گردند،بلکه از روز نخست،مضمون برنامهاشاعلام گردید و در زمینههای گوناگون سیاسی ماهیتخود را آشکار کرد:
«بخدا سوگند من با شما برای این نجنگیدم که نماز بگذارید و روزه بدارید و حج بجای آورید و زکات بپردازید،بلکه به این منظور با شماجنگیدم که به شما فرمان دهم.و همانا این مقام را خدا بمن عطا کرده درحالیکه شما ناخشنود بودید.هان،من حسن را امیدوار کردم و چیزهائی بهاو دادم و همه آنها زیر پای من است و بهیچ شرطی وفا نمیکنم .
با این اعلان آشکار،مسلمانان دانستند که برنامه معاویه جز امتداد خطجاهلیت چیزی نیست و با آن برنامه میخواهد اسلام را ویران کند.نیز دانستندکه امام علی(ع)نمودار و نماینده حقیقی برنامه اسلام بود و حتی تجربهکوتاهش در حکومت و زمامداری،در نظر توده مردم اسلامی که در نهایتبدبختی و تیره روزی میزیستند،امید و شکیبائی به آنها بخشیده بود.
وقتی معاویه به شروطی که با آن توافق شده بود،بطور صحیح عمل نکرد،بسیاری از مسلمانان از امام(ع)خواستند قرار داد صلح را فسخ کند و از نو بامعاویه روبرو گردد.اما امام به آنان گفت:
ان لکل شیئی اجل و لکل شیئی حساب...و لعله فتنه لکم و متاعالی حین (3) .
(هر چیز از زمانی است و هر کار را حسابی)(شاید برای شما آزمایشی باشدکه باطن خویش را جلوهگر سازید و البته تا فرا رسیدن اجل معین از زندگانیبهرهمند خواهید بود).
امام بطور مطلق و قاطع با اندیشه پیمان شکنی موافقت نکرد.اما بااین منطق که برای هر چیزی سرآمدی است و برای هر امر،حسابی،عدول ازپیمان را به تاخیر انداخت.زیرا میخواستشخصیت معاویه را به شکلی واضح بر ملا سازد،هر چند هدفهای جاهلی او نزد همه کس مکشوف بود.
اما معاویه نقشه امام(ع)را احساس کرد و دانست که امام(ع)او رادر ملاء عام رسوا خواهد ساخت و نقش خود را در برابر مردم با موفقیت ایفاخواهد کرد و در آنوقت کار او به بی آبروئی و رسوائی خواهد انجامید.
ازین رو معاویه برای نگاهداری خویشتن در مقابل آن رسوائی،دست به کارشد و برای خنثی کردن نقشه امام دست به فعالیت زد تا سرنوشتش همانندسرنوشت عثمان نشود.
وقتی معاویه میخواست بمدد ملک و پادشاهی خود تا آنجا که امکانداشت نوشخواری کند، ناچار دستش در مقابل مردم باز میشد و همه باطن اورا در مییافتند.ازینرو برای پنهان داشتن رسوائی خود به کار و برنامهریزیتکیه کرد تا وجدان امت را بمیراند و اراده و قابلیت ویرا برای ایستادگی درمقابل ستمگاران نابود سازد.پس سیاست او در طول بیستسال این بود کهپیوسته برنامهای تنظیم و اجرا کند که وجدان امت و اراده او را از میان ببردو ملت را از اندیشیدن درباره مسائل بزرگ جامعه منصرف سازد تا تنها دراندیشه گرفتاریهای کوچک روزانه خود باشند تا از هدفهائی که رسول خدا(ص)
در پی آن بود و بار سنگین این هدفهای خطیر را که بکمک نبی اکرم بردوشمیکشیدند،تا نادانیها و تاریکیها نابود گردد،منصرف شوند و تنها به زندگانیو منافع شخصی بیندیشند و به وجوهی که از بیت المال به دست میآوردندفکر کنند.
باری در آن هنگام،پارهای از نقشههای معاویه عملی گردید.تا آنجاکه مسلمانانی که درین فکر بودند که تختستمکاران را در بلاد قیصر و کسریدرهم فرو ریزند،اینک جز دریافت عطائی بیبها و تسلیم به زندگانی مبتذلبه چیز دیگر نمیاندیشیدند.
برخی از شیوخ قبایل کوفه،با وجود اینکه از شیعیان علی امیر المؤمنین(ع) بودند،از جاسوسان معاویه شدند و خبرها را در باب کوچکترین حرکتیامخالفت مردان قبیله،گزارش میدادند.آنگاه ماموران دولتی سر میرسیدندو آن کسانی را که خلاف معاویه چیزی گفته بودند یا حرکتی کرده بودند،دستگیر میکردند و نفس مخالفان را میبریدند.
این بیستسالی که معاویه حکومت کرد،شرم آورترین و دشوارتریندوران تاریخی بود که بر امت اسلام گذشت.افراد مسلمان،در گذرگاه اینمقطع،احساس میکردند که پایه حیات انسانی شان ویران شده است و میدیدندکه بر آنان ستم میرود و امتشان در معرض خطر و نابودی قرار دارد و مشاهدهمیکردند که با احکام شریعت بازی میکنند و غنائمی که از نبرد بدست آمده استو مزرعهها و آبادیهای بین کوفه و بصره،بستانهای قریش شده است و خلافتگویچهای گردیده است که کودکان بنی امیه با آن به بازی پرداختهاند.
دریغا که بسیاری از مورخان،تصوری را که راجع به رهبری امام وناتوانی و عقب گرد وی در مقابل فشار حوادث در میان آنان شایع شده استبا تاکید باز میگویند و اعلام میکنند که آن امام با رضای خود از حق خویش چشمپوشید تا فتنه را بخواباند یا این عقیده را میپراکنند که او به انقلاب خیانتکرد و آنرا بی جنگ و کشتار تسلیم معاویه یعنی دشمن اسلام کرد تا خود درآسایش و راحت به سر برد...این چنین و با کمال سادگی!
این عقیده شایع،به ظن غالب از آن روست که مورخان مزبور چنینپنداشتهاند که نقش پیشوایان در زندگانی،نقشی غالبا منفی بوده است تا آنانرااز زمامداری دور کرده باشند.و البته اعتقاد مزبور نادرست و خطاست و دلیلبر عدم آگاهی مورخان درباره تاریخ زندگانی پیشوایان است.زیرا با وجودیکههمیشه دشمنان پیشوایان میکوشیدند آنانرا از زمامداری دور کنند و از مسئولیت!117 های حکمفرمائی بر کنار نگاه دارند،اما آنان پیوسته و بطور مستمر، مسئولیتخود را در حفظ و نگاهداری مکتب اسلام عمل میکردند و بر ضد سقوط درورطه فنا،به تقویت و استوار داشتن مکتب میپرداختند.و از انحراف و جداشدن امت از هدفهای اسلام و از ارزشهای آن به طور کامل جلوگیری میکردند.
باری هرگونه رنج را برای حفظ مکتب متحمل میشدند.
وقتی امام حسن(ع)با معاویه از در صلح درآمد و از حکومت کنارهگرفت،رو به سوی دگرگونسازی امت و نگاهداری آن از خطرهائی شد که اورا تهدید میکرد و به نظارت بر پایگاههای مردمی پرداخت مردم را به نیازها وخواستههای اسلامی آگاهی داد و منظورهای دگرگونسازی مکتبی را برایاسلام تعبیه کرد و برانگیختن امت را از نو وجهه همت قرار داد.
این نقش مثبت امام(ع)و تحرک وی در صحنه حوادث سبب آن شد کهزیر نظر حکومت قرار گیرد.این امور آشکارا نشان میدهد که دولت وقت ازامام(ع)وحشت داشت و او را قدرتی میدانست که احساس ملت و آگاهیروز افزون آن پشتیبان اوست.
باری،خطر انقلاب بر ضد ستم بنی امیه از سوی امام،در دل حکومتخلجان داشت.شهید کردن امام(ع)باز هر دلیل بزرگی است بر کار و فعالیتامام و بر سعی و کوشش خستگی ناپذیر آن بزرگوار در برانگیختن امت و بیدارساختن او از نو.
امام(ع)از رهبری امت و برآوردن نیازهای آن،از مبارزه خوددارینمیفرمود.معاویه به خوبی میفهمید که امام(ع)صاحب مکتب و هدف استو ناچار برای اجرای رسالتخود از هیچ کوششی خودداری نمیکند و همهسعی خود را در راه اعتلای مکتب و روشهای دگرگونسازی به کار میبرد.
پینوشتها
1- انبیاء- 111.
2- اقتباس از کتاب صلح حسن-نوشته شیخ راضی آل یاسین ص 259- 261.
3- سوره انبیاء- 111.
نقش امام حسین(ع)با نقش امام حسن(ع)متفاوت است.در دورانامام حسین(ع)،تردید مسلمانان در صحت جنگ و مشروع بودن آن از میانرفت.درین مرحله،مسلمانان با تجربه امام علی(ع)به عنوان نمونه اعلایحکومت عدل اسلامی،به سر میبردند و میدانستند که پیروزی بنی امیه،پیروزیاشرافیت جاهلی بوده است که با رسول اکرم(ص)و یارانش دشمنی عمیقیداشتند.اشرافیتی که رسول خدا کوشید تا آن را از میان بردارد و پایههایاسلام را بر ویرانههای آن بنیاد گذارد.پس نباید از کراهتی که مسلمانان ازبنی امیه داشتند،و از تجاوز طلبی و نخوت و بلند پروازی و کینه جوئیشان کهحاصل روحیه جاهلیت آنها بود حیرت کرد.
امویان به اسلام گردن ننهادند مگر برای مصالح و منافع شخصی خود (1)
و نخستین کسانی بودند که آشکارا در تاریخ اسلامی،رسوم و آداب غیر اسلامیرا بدعت گذاشتند و کوشیدند تا از شاهنشاهان ایران و بیزانس تقلید کنند وخلافت را به امپراطور کسری و قیصر تبدیل سازند (2) .
این حقایق بتدریج نزد مسلمانان روشن گردید و سبب آن شد که درمشروعیت نبرد،شک و تردید از بین برود و ذهنها روشن گردد و زان پس کهدر فساد و ستم بنی امیه سوختند،خط مشی بنی امیه و بی مبالاتی آنها را در عملبه ارزشهای اسلامی،و استفاده از آن در راه هدفهای خصوصی تشخیص دهند.
چنانکه یزید،آشکارا اصول و مبادی اسلامی را به استهزاء میگرفت و سخناندوران جاهلیت را به شعر،اینچنین نقل میکرد:
«بنی هاشم با ملک بازی کردند،اما نه خبر آمد نه وحی نازل گردید.
اگر من از کارهائی که فرزندان احمد کردند،انتقام نستانم،از مردانجنگ خندق نباشم (3) »
اما نظر امام حسین(ع)در مورد اسلام و واقعیت جامعه اسلامی به حقیقتدر این خلاصه بود:
«امت پس از پیغمبر گرامی(ص)،آگاهی عقیدتی نداشت.حداکثر وتنها فایدهای که از آن آگاهی به دست آورد،عاطفه مکتبی بود که پس از وفاتپیامبر اکرم در نتیجه خطاها و کوتاهیهای پیاپی و پیوسته که مسلمانان از گذرگاهزندگانی علمی و عملی خود مرتکب شدند، به تدریج از کف رفت.
شدت هیچیک ازین خطاها و کوتاهیها به تنهائی احساس نمیشد،اما وقتیبر هم انباشته شد، به فساد تحول یافت و فساد به فتنه تغییر قیافه داد (4) .»
چنانکه در زمان یزید برای امام حسین(ع)روی نمود.امام حسین(ع)
در پنجسال حکومت پدر با او همکاری میکرد و در پی چاره میگشت که پیش ازآنکه امت نفس واپسین را برآورد،او را دریابد.به این امید که شاید امتزندگانی خویش را بازیابد و نفخه حیات در او دمیده شود و او را بر انگیزدتا در تاریخ خود طرحی نو درافکند که او را درمان باشد.
سال ششم به پایان نرسیده بود که امام حسین(ع)دید امت در مقابلبرادرش امام حسن(ع) از نفس افتاده و هر چه از باقیمانده مکتب در او موجودبوده ازو دور شده است و توده مردم خود را در گلوی گشاد بنی امیهانداختهاند (5) .
این حقایق،امام حسین(ع)را واداشت تا در جنگی بی امید-یعنی جنگیکه امید پیروزی فوری نظامی در آن نبود-غوطه ور گردد.زیرا با حسابیساده مسلم بود که این جنگ به شکست منجر میگردد.
اما هدف امام(ع)ازین کار آن بود که وجدان امت را به حرکت درآوردو فرد مسلمان که تا گلو در لجه منافع حقیر غرقه شده بود،همت عمیق مکتبیرا بازگرداند.پس امام حسین(ع)دید که باید راه خود را از میان امتبگشاید و با تغذیه خویش و یاران و اهل و عیال و کسانش روح یک فداکاریآتشین را بدمد.آتش جنگ را ولو به خون امت و خون او نیاز داشته باشدبر افروزد.
اما امویان میکوشیدند با امام حسین(ع)به بدرفتاری عمل نکنند.چه،مصالح او ارجمند و مقام او والا بود و منزلتی پر اهمیت داشت و همه اسبابسعادت و آسایش برای او به وفور موجود بود.اما امت میدید که زندگانیبرای او تنگ شده است و درهای سعادت،به علت پایداری در برابر ستمکارانو حفظ مکتب اسلام و نگاهداری آن از انحراف،به روی او بسته است.
در آن هنگام،اگر اوضاع همچنان ادامه مییافت،چیزی نمیگذشتکه این انحراف امت در تجربه اسلامی او را از پای درمیآورد.امام حسین(ع)
با همه صفات و شرایط مناسب و ملایم که داشت،احساس کرد که برای بحرکتدر آوردن امت، دیگر خطابه و سخنرانی حماسی کافی نیست بلکه باید ارادهشکستخوده امت را به پذیرفتن فداکاری وا دارد و درستی نظریه خود را باخون خود مبرهن گرداند و با فداکاری منحصر به فرد خود،برای حال و آیندهمعیاری ارزشمند و ثابت بجای گذارد.
از آن پس که امام حسین(ع)بیقین دانست که مفاهیم مکتب رسالت زیرپرده روشهای گمراه کننده دینی که بنی امیه برای جلوگیری از سقوط حکومتفاسد خود کشیده بودند،از نظرها پنهان است،نظر خود را در برابر مردمبه مرحله اجرا درآورد.
امام حسین(ع)پس از آنکه دانست،جامعه تحت تاثیر اوضاع و احوالزمان و تاثیر شدید تخدیر دینی و بیم از سرکوبی مادی و تسلیم طولانی در برابرفرمانروایان مستبد قرار گرفته است و دیگر ممکن نیست از راه مناظره و گفتگوو اقناع آنان-که آخرین چیزی بود که امکان تاثیر داشت-تغییری در مردمحاصل شود،با شتاب زمام کار را بدست گرفت و به عمل آغاز کرد.توضیحآنکه،بطوریکه گفتیم،امت در عصر امام حسن(ع)در رهبری دچار شک وتردید شده بود پس صلح روشی بود که بوسیله آن وثوق و اطمینان برهبریباز میگشت.
اما در عصر امام حسین(ع)امت دچار بی ارادگی شده بود و تصمیمبه مبارزه در او،از بین رفته بود و روح او خوار شده بود و مردم،مستضعفو ذلیل محسوب میشدند.اما همه مردم دور بودن خلیفه اموی را از اسلامبخوبی فهمیده بودند و میدانستند که حسین(ع)رهبری حقیقی است لیکن ارادهآنان برای یاری دادن به او(ع)ناتوان بود.«دلهاشان با حسین اما شمشیرهاشان بر او بود (6) ».
این سخن تصویر دقیق و تفسیر جامع از جامعهای بود که بنی امیه با همهوسائل قدرت،از قبیل نهب و تبعید و کشتن،بر آن حکومت میکردند وسرکوبی و جور و ستم بر جامعه حاکم بود و وسایل گوناگون و مجوزاتبسیار برای نشستن و سکوت اختیار کردن وجود داشت (7) .
در وضعی چنین،حسین(ع)پای فشرد و هفتاد مرد با زنان و کودکانآن امام(ع)با او به استقامت برخاستند امام(ع)وضع را تشخیص داده بودو میدانست که لشگریان عبید الله زیاد مانع حرکت او خواهند شد در این صورت،پایان کار فرا رسیده بود،امام حسین(ع)میدانست که او ناچار باید به فداکاریبزرگ و خونینی دست زند (8) و او تنها کسی بود که میتوانست چنین فداکاریرا بظهور رساند و امت اسلامی را از نو بحرکت در آورد.
برای اینکه اراده منهزم امت به جنبش درآید و وجدانهای مرده بیدارگردد تنها روش مناسب اقدام آن امام بود...
او(ع)میدانست که جنگ عادلانه او و شهادت مصیبت بارش،چیزیاست که هر فرد مسلمان را به تجدید نظر کردن و اندیشه جدی در زندگانیواقعی خود برخواهد انگیخت و در عین حال،در مجتمع تیره روزی واقعیو افلاس مجتمع را از میان میبرد و خطرهای آینده و بیم ناشی از آن را زایلمیکند و در ایام حال و مستقبل،با فداکاری منحصر و بی همتای او، صدقنظرش آشکار خواهد شد (9) .
پس حسین(ع)با شهادت مصیبت بار خویش،اراده خفته جامعه را کهدر زیر تاثیر اعمال بدعت آمیز و من درآوردی مذهبی قرار گرفته بود،بیدارساخت تا مانند تازیانهای آتش انگیز، بر شانه حکمفرمایان فرود آید و آن نفوسغافل و بیخبر را بیدار سازد تا خویشتن را در پیشگاه مکتب محاکمهایآگاهانه کنند و با رهبری حکیمانه،اراده آنانرا از اضطراب و تشویش و تردیدفکری و اوج شک و تردید برهاند و به این ترتیب آنان را وا دارد تا در قبالچهار چوب شریعت اسلامی،موقفی استوار گیرند و در برابر انحراف،موضعیقاطع اتخاذ کنند.
تلاشهائی رویاروی انقلاب امام حسین(ع)صورت گرفت و نصیحتهاشد که با انحراف به نبرد برنخیزد،در مقابل پافشاری امام(ع)در پهنهانقلاب،گفتگوهای بسیار صورت گرفت و عدهای کوشیدند تا حسین(ع)رابا نصیحت از اقدام به هر گونه عمل که آتش رویاروئی با یزید را بر افروزد،باز دارند و دلیلشان این بود که نتایج برخورد و رویاروئی احتمالی نظامی،شکست قطعی است.
اما امام(ع)با بینش آمیخته به عصمتخود،هدف خویش را به خوبیمیشناخت و میدانست که با شهادت دردناک خود،در حقیقت پیروز میگرددو درین فکر نبود که سود نظامی فوری به دست میآید یا نه.به علاوه آگاهبود که عده جنگجویانش اندکند و یاران او درین نبرد از بین میروند.
اگر کسی بخواهد حسین(ع)را در انقلاب و قیامی که به آن دست زدبشناسد،باید هدفهای او و نتایج ظاهرا ناموفق او را در کوتاه مدت با توجهبه اینکه هدف آن قیام رسیدن به حکومت و قدرت نبود،مورد بحث قرار دهد.
مدارک فراوانی که موجود است به روشنی دلالت دارد بر اینکه حسین(ع) به چگونگی آیندهای که در انتظارش بود،آگاهی داشت او به کسانی که او رابه خاموشی و متارکه اندرز میگفتند و از مرگ بیم میدادند،چنین پاسخ میگفت که:«همانا که دست از زندگی شستهام و به اجرا در آوردن دستور الهی،تصمیم گرفتهام اینک،برادر امام یعنی محمد بن علی که از سر اندرز به اوگفت:«ای برادرم تو نزد من محبوبترین مردم و عزیزترین کسی، من جز به توبه هیچکس چندین نصیحت و غمخواری ندارم و تو بیش از همه شایسته آنی.
چندان که میتوانی از بیعتیزید و از بیعتشهرها منصرف شو». (10)
و او(ع)به محمد،برادرش چنین پاسخ گفت:
«خدا میخواهد مرا کشته بیند و پرده گیانم را اسیر مشاهده فرماید» (11)
عبد الله بن عمر بن خطاب،از امام حسین(ع)خواست که در مدینه بماندو او(ع)این خواهش را نپذیرفت.عبد الله بن زبیر به او گفت:«اگر بخواهیدر حجاز بمانی از تو پشتیبانی میکنیم و غمخوار توایم و با تو بیعت میکنیمو اگر نمیخواهی که در حجاز بیعت گیری،رخصت ده تا برای تو بیعت گیریم.
همه ترا فرمان میبرند و از آن سر نمیپیچند». (12)
و احنف بن قیس که یکی از سران پنجگانه در بصره بود به حسین(ع)
نوشت:«اما بعد،شکیبا باش.همانا وعده خدا حقیقت است و گفتار کسانیکه به قیامتیقین ندارند نباید ترا دچار بیم کند». (13)
عبد الله بن جعفر طیار و دو پسرش عون و محمد به او نوشتند:«...امابعد،من از خدا میخواهم هنگامی که این نامه مرا میخوانی ازین کار که هلاکتتو و درماندگی خاندانت در آن است منصرف گردی.من دلسوز توام.اگرامروز از بین بروی و هلاک گردی،روشنی زمین به تاریکی گراید.چه،تو درفشهدایتشدگان و امید اهل ایمانی،پس در حرکت مشتاب . (14)
اما امام حسین(ع)سرنوشتخود را میدانست و چنین پاسخ گفت:
«اگر در لانه حشرهای ازین حشرات باشم مرا از آنجا بیرون خواهندکشید تا مقصود خود را انجام دهند». (15)
عمر بن لوذان نزد او به پند گفتن رفت و از بد فرجامی کار،وی را بیم دادو به او گفت:«ترا به خدا ای فرزند رسول خدا(ص)،چرا از راهت منصرفنمیگردی.بخدا سوگند که پیش نمیروی مگر بر پیکان سر نیزهها و بر لبهشمشیرها.اگر کسانی که بتو پیام فرستادهاند،برای جنگ در رکابت آمادهباشند و شمشیرهای خود را در خدمت تو بکار برند،پس بسوی آنان حرکتکن که در نظرت بخطا نرفتهای (16) و امام حسین(ع)قاطعانه به او پاسخ فرمود:
«به خدا سوگند که این نکته بر من پنهان نیست اما بر فرمان خداینمیتوان چیره شد و اینان تا خون مرا نریزند از من دست نمیکشند» (17)
همه این دلایل به علم امام و به یقین او اشارت است که میدانست درروزی موعود،در زمین کربلا به قتل خواهد رسید.
آیا کسیکه خطبه امام(ع)را در مکه،هنگامیکه از آنجا به عراق ارادهسفر فرمود،شنیده باشد درین مساله تردید خواهد کرد؟امام در آن خطبه چنین فرمود:
«از چیزی که بر قلم گذشته است نمیتوان گریخت.خشنودی ما اهلبیت در خشنودی خدا است بر آزمایش او میشکیبم و پاداش شکیبایانرادر مییابیم . (18)
از خلال مدارک قطعی دلایلی که گفتیم،حسین(ع)مشروع بودن قیامخود را در رویاروئی با امویانی که معاصر او بودند و از دشمنان اسلام شمردهمی شدند،اعلام فرمود.
پس قیام و قانونی بودن آن با مفهوم اسلامی و حکم شرعی آن درواقعیت مسلم،و با انحراف آن از مبادی اسلام،پیوند دقیق و بستگیکامل داشت.
ازینرو،مفهوم اسلام اگر بر این مقیاس نباشد و اگر با تغییر حکمی بهحکمی،و از وضعی که حاکم است به وضعی دیگر در آید،تباین و اختلافدارد.واقعیتحکومت باید بناچار دارای یکی از صورتهای مشروح در زیرباشد:
1-حکومت بر اساس قاعده و تشریح اسلامی بنا شود و همه احکامشرا ازین قاعده استخراج کند و کیفیت آن قاعده را رعایت کند و نظریه اسلامیرا در زندگی،پایه کار بشناسد و آنرا زیر بنا داند و اسلام را در همه جنبههایزندگانی اساسی و قانونگذاری و تشریعی،اعمال کند.
2-نظر دیگر این است که از اسلام به منزله قاعده قانونگذاری برایحکومت استفاده نشود و به احکام اسلامی برای اداره کردن زندگانی انسانو تنظیم آن اهمیتی ندهد.بر این اساس، چنین حکومتی،حکومت دینی نیستبلکه حکومت کافری است.خواه آن کس که حکومت میکند و متصدی زمامداریاست،مسلمان باشد یا کافر.چه،در این صورت بین مسلمان بودن زمامدارو حکومت اسلامی،هیچگونه پیوندی نیست.پس،حکومت کافر است اگر چهحاکم مسلمان باشد.بنابر این حکومت را میتوان بر دو گونه اساسی تقسیمکرد.
این است که حکومت به سرپرستی خدا در مورد انسان و تسلیم انسان درمقابل آئین آسمانی قائم باشد.در چنین صورتی،حاکم مؤمن و مسلمان استو در پیشگاه الهی شرایط بندگی به جای میآورد.
این هنگامی است که قاعده حکومت،اسلامی باشد.در اینجا سه فرضممکن است:
الف:ممکن استشخص حاکم که مسئولیت زمامداری را بر دوشدارد،با در نظر گرفتن این قاعده معصوم باشد یا در روش و گفتار و کردار بانظریه حکومتی اسلام هماهنگ باشد. چنانکه در مورد امامان علیهم السلامچنین است.
ب:یا شخص حاکم(جانشین معصوم)باشد،یا با نظریه حکومت دراسلام سازگار باشد.
ج:شخصی که نماینده زمامداری است نه معصوم باشد نه شخصی مشروع(جانشین معصوم)، بلکه انسانی باشد که شخصا به این اساس روی آوردبی آنکه به مقیاسهای این اصول و اساس آن در حکومت معترف باشد.
در اینجا با سه حالت روبرو میگردیم:
حالت اول:کسی که رهبری امت با اوست معصوم باشد.در چنینحالت،فرض انحراف ممکن نیست زیرا شخص مسئولی که رهبری جامعه وتطبیق نظریه اسلامی را بر عهده دارد معصوم است.پس او در سلوک و قول وفعل،با همه هدفهای مکتب در حد اعلای امکان همکاری است و به علت عصمتاو،ممکن نیست عملی انحرافی ازو سر بزند.در نتیجه امت دارای اختیارینیست مگر اینکه در همه امور در خدمت زمامدار باشد و فرمان او را بنیوشدو ازو فرمان برد تا در راه اسلام برای وصول به هدفهای کرامتمند آن عروج کند. حالت دوم: هماهنگی زمامدار است با مقیاسهای قاعده اسلامی.پسدر چنین صورت،زمامدار قانونی است امام معصوم نیست.پس تا وقتی حاکمبه مقیاسهای اسلامی ملتزم باشد تصور نمیرود که انحرافی صورت پذیرد.
زیرا انحراف،حاکم را از صفت مشروعیت برای بر پای داشتن زمامداریو حکومت عاری میسازد.
اما فرض ما در مورد حاکم مزبور این است که بسا مصلحت اسلامی رابر خلاف واقع تشخیص دهد یعنی در موضوعی اسلامی اجتهاد کند اما اجتهاداو با واقعیت منطبق نباشد،که در چنین حالت اگر از حاکم خطائی سربزند،ناچار باید او را چندان که میتوان به خطائی که کرده است متوجه ساخت ووجهه نظر دیگری را که به صواب نزدیک است برای او توضیح داد و بایدچیزی را که با واقعیت اسلام تناسب بیشتر دارد و نیازهای مکتب و امت رادر چنان هنگام تعبیری به جاتر و درستتر باشد به او گفت.
البته این در صورتی است که بتوان دستگاه حاکم یا زمامدار را به خطائیکه روی داده است توجه داد اما اگر این کار ممکن نباشد و حاکم در نظرناصواب خود پافشاری کند،ناچار امت باید از نظر حاکم پیروی کند،خواهبه خطای او معترف باشد یا نباشد.زیرا معنای حاکمیت، اجرا کردن آنچیزیاست که زمامدار در امور و مسائل ابراز میدارد.صرف ارزیابی او در امتنافذ است بیآنکه هر فرد از افراد امت بتواند بر حسب ارزیابی خاص خود،در هر موضعی عمل کند.و هر کس به جز حکمی که حاکم مقرر کند،به حکمشرعی دیگر عمل کند،گناهکار است.زیرا پس از فرمان حاکم،حکمی درحق مسلمانان معتبر است که حاکم بر آن امر کرده باشد و غیر از آن حکم شرعی،در حق مسلمانان قابل اجرا نیست.زیرا در یک مساله و در یک مورد،حکمشرعی نباید متعدد باشد.
حالتسوم:ممکن استحاکم بر اساس قاعده اسلامی اقامه حکم کند اما شخص حاکم متصف به انحراف باشد.چنانکه در خلفای سه گانه کهخلافت را از امام(ع)و بعد از او از فرزندان او(ع)،غصب کردند،حالچنین بود.
پس،زمامداری خلفای سه گانه که عهدهدار خلافتشدند،حکومتیبر وفق قاعده اسلامی بود و نظریات آن قاعده در حکومت رعایت میگردید اماوضع آن خلفا و وجودشان(از وجهه نظر اسلامی)مبارزه جوئی با مقیاسهاو اعتبارهای اساسی،و با اصول اسلامی آن در تعیین زمامدار بود.یعنی درتعیین زمامدار،قواعد اسلام،بکار نرفته بود.
پس درین مورد،انحراف در شخص حاکم بود نه در قاعدهای کهحکومت بر آن استقرار داشت. از خلال این حالت دو مورد قابل طرح است:
گاهی،بعضی از انواع انحراف و توطئههای خطرناک آن به قاعده واساس کار لطمه میزند و آسیب وارد میآورد،گاهی امتداد خطر به معالماساسی جامعه اسلامی متوجه میگردد.
اگر انحرافی که از طرف حاکم سر میزند،قاعده و معالم اصلی جامعهاسلامی را تهدید کند، در چنین حالت بر عهده امت است که بحرکت در آیدو انحراف را در سطح امر بمعروف و نهی از منکر از بین ببرد و امت ناچارباید این مفهوم اسلامی را طبق همان شرایط منصوصی که در کتب فقه موجوداست عمل کند.
نیز از طرفی دیگر به عهده امت است که در دفاع از حقوق مشروع خود،برخیزد و حق خویش را باز ستاند.البته این در صورتی است که دست انحرافبه سوی امت دراز شود.مثل دفاع کسی که از طرف دیگران در معرض ستمقرار گرفته باشد چنین شخصی باید در دفاع مشروع از نفس خویش،حقخود را تضمین کند.
اما اگر انحراف(فرضی)خطری علیه اساس قاعده اسلامی محسوبشود،و شامل معالم اساسی و مشخص اسلامی گردد،در چنین حالت،مفهومجهاد تحقق مییابد و باید مکتب را از خطر عظیمی که به آن روی مینهد رهائیبخشید.
زمانی که مکتب در معرض آسیب قرار گیرد،مسلمانان ناچارند در برابرانحراف حاکم،هر جا که امر تکلیف کند،پایداری کنند.
این کار در حدودی صورت میگیرد که برای بقا و رهائی بخشیدن قاعدهاسلامی و نظریههای آن از خطر انحراف،عمل شود.
حکومت بر اساس قاعده بیدینی یا کافری استوار باشد و عهدهدار شدنزمامداری از خلال(نظریهای از نظریات جاهلیت بشری)به عمل آید.
پس چنین حکومتی،خطری بسیار بزرگ علیه اسلام دارد و در چنینهنگامی دو وضع پیش میآید:
1-وضعی که نظریه اسلام و مبادی آنرا تهدید میکند.
2-صورتی دیگر که نظریه اسلام از انحراف دور باشد.
اما هیچیک ازین دو فرض امکان وقوع ندارد.زیرا وقتی حکومت درقانونگذاری بر اساس جاهلیت بنا شده باشد،یعنی قاعده و نظر حکومت برایزندگانی مردم بر مبانی جاهلیت بنیان گرفته باشد و از مفاهیم و افکار جاهلیتدفاع کند و با طرح و ساخت جاهلیت همه امکانات و قدرتهای خود را بسیجکند تا امت را از مکتبش دور سازد و از مفاهیم دینیاش جدا سازد،در چنینحالتی خطر مسلم و شدید،اساس وجود اسلام را تهدید میکند.
در پرتو حقایقی که گفتیم،ناچار باید برای درک قیام حسینی کوشید،بخصوص پس از آنکه حقیقت کناره گیری موقت امام حسن را از معرکهسیاست دانستیم و از اعلام پیمان صلح او با معاویه آگاهی یافتیم،حقیقتی که نتیجه عدم توفیق کامل اقدامات آن امام(ع)برای ادامه تجربه اسلامی و برنامهآن بود.موجبات این عدم توفیق را نیز دیدیم.همچنین بحران شدید و افزونیشک امت را نزد پایگاههای مردمی که تجربه امام علی(ع)بر آنها تکیه داشتو مشکل آن در مدت رهبری امام حسن(ع)(بنابر موجباتی که گفتیم)دو چندانگردید.تا آنجا که پیش از آن که موفق شود دشمنان خود را رسوا سازد،قدرت ادامه جهاد را از دست داد.
این حقایق،امام حسن(ع)را واداشت که بطور موقت کار سیاسی ونظامی را رها سازد تا بتواند دوباره اعتماد تودهها و رهبری خود را بازیابدو نقش معاویه و روش جاهلی او را در نظر امت روشن سازد.معاویه در اواخرعمر،همه اعتبارهای معنوی که کوشیده بود در نظر مسلمانان ایجاد کند از دستداده بود بطوری که حتی یزید که پسر و ولیعهد او بود نتوانست برای او مجلسترحیم بر پا کند و حتی نتوانستیک کلمه درباره او بگوید و یاد خیری ازوکند. هنگامی که ضحاک بن قیس ،بر منبر رفت تا خبر مرگ معاویه را بهمردم بدهد،نتوانست از معاویه و از کارهای او ستایش کند و از مرگ اوابراز تاثر و تاسف نماید.او تنها به این کلمه بسنده کرد که بگوید:«معاویه مرد و با کردار خود رفت .
معاویه که در اثر متارکه جنگ با امام حسن(ع)زمام امور را بدستگرفت،کوشید که عادت رهبری جاهلیتخود را از دو دیدگاه ادامه دهد:
الف: در سطح نظری
بنی امیه به نابودی نظریه یا ایدهئولوژی اسلامی و وارونه جلوه دادن آندست زدند.مهمترین پیروزی بنی امیه این بود که وجدان انقلابی اسلامی رادرهم شکستند و تسلط روحی اهل بیت پیامبر را نزد مسلمانان از میان بردندو احساسات مذهبی مسلمانان را از حساسیت انداختند و به وسیله تسلط مذهبی بنی امیه،یا دست کم،مهار کردن تودههای مردم برای جلوگیری آنان ازانقلاب و قیام به وسیله انگیزه داخلی،و ایجاد کردن مجوز شرعی برایحکومتخود یعنی حکومت بنی امیه،شعور مردم را تخدیر کردند.
روشهای آنان در محو کردن روش نظری(ایدئولوژی)اسلامی و دگرگونسازی نظریات آن و فریفتن مردم به امید آینده چنین بود:
1-احادیث جعلی به وجود آوردند و دروغهای کسانی را که در بدگوئیاز امام علی(ع)و تبری جستن از آن بزرگوار،استعدادی خاص داشتند،خریداری کردند.این کار از راه جعل و تهدید و تطمیع و خریداری دروغها ونقل آن از زبان پیامبر اکرم(ص)و دگرگون جلوه دادن احادیث نبوی عملیمیشد.مانند واقعه سقیفه و حوادثی که در پی آن روی داد.
بنی امیه میکوشیدند تا نظریات صحیح اسلامی در نظر مردم پوشیده بماندو نیز میکوشیدند در احکام اسلام توجیهاتی هر چند ضعیف بیابند و آنها را دربرابر اسلام صحیح قرار دهند و میکوشیدند تا اسلام را از پشت نقابی که جاهلیتو رسوبات آن بر چهره اسلام انداخته بود،به مردم نشان دهند.
بنی امیه سعی میکردند کسانی را که در مورد رسول گرامی(ص)مرتکبدروغ و جعل نمیشدند با تهدید و فشار خاموش سازند تا مفاهیم و اندیشههای رهبری صحیح را بر زبان نیاورند.معاویه پس از قحطسال به همه فرماندارانخود نوشت که از هر کس که در باب فضائل علی(ع)و اهل بیت او سخنیبر زبان آورد،دوری جویند و تبری کنند.هر خطیبی بر منبری در هر کوی و برزنبه امام علی(ع)دشنام میداد و از آن بزرگوار تبری میجست.
در کوفه که شیعیان علی(ع)فراوان بودند مصیبت مردم بیشتر بود.زیادبن سمیه حکومت آنجا را ضمیمه حکومت بصره کرد و شیعیان را سخت تعقیبمینمود و میکشت و یا دست و پایشان میبرید و یا چشمانشان را کور میکرد و آنان را به دار میآویخت و یا از عراق آواره میکرد (19) .
احادیث عمرو بن عاص و ابو هریره و مغیرة بن شعبه و عمرو بن زبیر،افکار مردم را زهر آگین میساخت و نتیجه آن،تسلیم و تبعیت تمام و کمالو اطاعت کورکورانه از حکومت بنی امیه بود (20) .
2-ایجاد کردن فرقههای مذهبی(سیاسی)به نام اسلام،برای توجیهحکومت و بیان تفسیرهای دینی گمراه کننده و اسلامی ساختگی به نام مرجئه
و گاهی جبریه .در پشت این اعمال پست و پلید،هدف این بود که انقلابو قیام برای توده مردم حرام و ممنوع وانمود شود.
«نخستین کس که از جبر سخن گفت و از آن دفاع کرد (21) معاویه بود.اومیخواست چنین وانمود کند که هر پیشامدی از جانب خدا است.و این فکر راوسیله و بهانه کار خود قرار داد تا به مردم چنین بفهماند که خداوند او را خلیفهو ولی امر خود قرار داده است.
معاویه اغلب به این آیه کریمه استناد میجست که:
یؤتی الملک لمن یشاء (خداوند حکومت را بهر کس که بخواهد عطامیفرماید.)بر این اساس، میخواست قانونی بودن حکومتخود را اعلامکند.
اما مرجئه همکار و تکیهگاه خلافت معاویه بودند.نظریات آنان درتوجیه خلافت و قانع ساختن مسلمانان به وجوب اطاعت از او دور میزد.
. (22)
اینان میگفتند:«ایمان یعنی تصدیق به زبان نه به عمل (23) ».
حسان بن بلال المزنی نخستین کس بود که مردم را در بصره به این مذهبدعوت کرد (24) . بصریان گمشده خود را درین دعوت یافتند و از آن استقبال کردند.
مردم بصره از جنگ خسته شده بودند و در اثر مصیبتهای جنگ جمل و صفینو نخیله،از صلح و سازش طرفداری میکردند.پس نظریات مرجئه از نظرآنان،نظریهای بود که خواستهای آنان را منعکس میساخت و آسایش آنان راتامین میکرد (25) .
پس،ناچار بیشتر آنان به مرجئه گرویدند و به امور داخلی خود پرداختند (26)
و توجهی به نوع سلطه و حکومت که به نظرشان حکومتی جابر و گمراه نبود،نداشتند.در مذهب اینان،اندیشه زندگانی به هنگام فتنه،مستند به حدیثیادعایی بود که از زبان پیامبر(ص)نقل میکردند:
«ستکون فتن القاعد فیها خیر من الماشی و الماشی فیها خیر من الساعی،الا فان نزلت او وقعت،فمن کان له ابل فلیلحق بالله و من کان له غنمفلیلحق بغنمه،و من کانت له ارض فلیلحق بارضه .
(بهنگام فتنه،نشستگان از کسانی که راه میروند بهترند و آنان که راه میرونداز آنان که میکوشند بهترند.هان،وقتی فتنهای برخاست،هر کس شتری داشتهباشد در پی شتر خویش رود و اگر گوسپندی او را باشد،در پی گوسپند خودرود و آن را که زمینی باشد به زمین خویش باز گردد.)
یکی از اصحاب پرسید:آنکس که زمین و گوسفند و شتر نداشت چهکند؟و رسول خدا جواب داد:«بر شمشیر خود تکیه کند و آنرا بزیر سنگ بگذارد و اگر میتواند خود را نجات بخشد (27) ».
آنان مساله حکومت بر ملتها را بر عهده خداوند میگذاشتند (28) .
ب: در سطح امت
معاویه در حکومتخود انواع نیرنگها را به کار برد تا مردم را خوارسازد و شخصیت امت را از میان ببرد و آتش کینههای قبیلهای و قومی را درجهان اسلام برافروزد.مسلمانان که با طاغوت کسری میجنگیدند و در برابرآن مردانه میایستادند و حماسه میآفریدند،در مدتی کم به صورت افرادیدرآمدند که جز سود شخصی چیزی در نظرشان اهمیت نداشت.بنی امیه به کمکهمه وسایل قلع و قمع،دشمنان خود را سرکوب کردند و با روشهای زیر آنان راوادار به سکوت ساختند:
1-به وسیله ترور.
به هر کس سوء ظن میبردند او را میگرفتند.روش ابن زیاد هنوز از یادتاریخ نرفته است.او خطاب به مسلمانان گفت:بیگناه را به جای گناهکارتعقیب خواهم کرد.حجر بن عدی در پاسخ او به فرموده خدا استناد کرد که:
«هیچکس به تاوان خطای دیگری تعقیب نمیگردد»
و لا تزر وازرة وزر اخری
اما واقعه حجر و یارانش مشهور است (29) .
2-بوسیله گرسنگی دادن.
سیاست معاویه کاستن مستمری مردم عراق (30) و افزایش مستمری اهل شامبود.عذر او این بود که میگفت زمین به خداوند تعلق دارد و من خلیفه خدایم و هر مالی را که بردارم از آن من میشود و مالی را هم که برندارم تصرف آنبر من رواست.»
3-بوسیله زنده کردن اختلافات نژادی و قبیلهای.
او اختلافات را دامن میزد.نخست به منظور تضمین و جلب دوستیقبایل نسبت بخود و هنگامیکه از قدرت قبیله بیمناک میگردید،آنان را به دستقبیلهای دیگر سرکوب میکرد و تعصب نژادی عرب را علیه مسلمانان غیر عربکه مورخان به آنان موالی اطلاق میکنند،بر میانگیخت (31) .
4-راندن و تبعید دسته جمعی.
زیاد بن سمیه والی عراق،پنجاه هزار تن از مردم کوفه را جبرا به خراسانکوچ داد تا مخالفان را در هر دو ایالتسرکوبی کرده باشد (32) .
پینوشتها
1- تاریخ اسلام د-حسن ابراهیم.ج 1 ص 278-279- !
2- رساله جاحظ درباره معاویه و امویان،اثر جاحظ 16-عزت عطار.
3- نثر اللالی علی نظم الدراری-از«آلوسی .
4- کامل بن اثیر ج 3 ص 264- ÷
5- شیخ علی کورانی در مقدمه چنین گفتحسین از محمد عفیفی ص 8.
6- گفته فرزدق.رک به طبری ج 4 ص 290 و به کامل ابن اثیر ج 3 ص 286.
7- قیام حسین(ع)در واقعیت تاریخی و وجدان مردمی از محمد مهدی شمس الدینص 21-
8- چپ و راست در اسلام ص 162.
9- قیام حسین در واقعیت تاریخی ص 21.
10- مقتل حسین(ع)،از عبد الرزاق المقرم-ص 149.
11- مدرک سابق ص 55.
12- ابو الشهداء از عقاد ص 63.
13- مقتل حسین-ص 160.
14- مدرک سابق ص 196 و طبری ج 4 ص 287 و کامل ج 3 ص 275.
15- مدارک سابق و طبری ص 54-289-296 و کامل ص 275 و 286.
16- اعلام الوری با علام الهدی از طبرسی ص 232.
17- طبری ج 2 ص 300-301 و کامل ج 3 ص 278.
18- مقتل حسین.
19- قیام حسینی و اوضاع و احوال آن،محمد مهدی شمس الدین ص 164.
20- جنبشهای پنهانی در اسلام از محمود اسمعیل ص 93.المغنی فی آداب التوحید والعدل از قاضی عبد الجبار ج 8 ص 4.
21- چپ و راست در اسلام ص 158.
22- مقالات الاسلامیین از اشعری ص 141.
23- تهذیب التهذیب از ابن حجر عقلانی-46-47.
24- حرکات الشیعه المتصرفین فی العصر العباسی.محمد جابر عبد العال ص 175 و 176.
25- همان مدرک.
26- گلدزیهر-ص 76.
27- نظم الاسلامیه.صبحی صالح-ص 144.
28- التبصیر فی الدین از اسفراینی ص 90.
29- قیام حسین و شرایط آن.محمد مهدی شمس الدین-ص 52.
30- دولت عربی و سقوط آن،ژولیوس ولهاوزن-ص 158.
31- قیام حسین و شرایط آن.ص 63.
32- قیام حسین در واقعیت تاریخی.محمد مهدی شمس الدین-ص 13.
در خلال توطئههائی که معاویه برای سلب شخصیت امت انجام میداد،حسین(ع)ناچار بود در مقابل آن توطئهها در دو سطح موضع گیرد:
در مورد وارونه جلوه دادن افکار نظری اسلام،حسین بن علی(ع)،باقیمانده میراث حضرت رسول(ص)یعنی یاران و انصار و تابعین وی را دردشوارترین لحظات گرد آورد.آنان دعوتش را پذیرفتند و در عرفات فراهمآمدند و هر یک هر چه حدیث از حضرت پیامبر اکرم(ص) میدانستند نقل کردند.
این احادیث بسیار ارزشمند بود و در زمانی نقل شد که شمشیر و قدرت معاویهزندگیشان را تهدید میکرد.
حسین(ع)در پرتو اقدامی چنین دلیرانه،اصول و نظریات مشروح درزیر را تثبیت کرد و به مردم آموخت که باقیماندگان اخیار و صالحان،اخبارپیامبر گرامی را با شجاعتی تمام حفظ کنند و خط صحیح اسلام را در قبال قدرتطاغوت بیان دارند.
و اقدام امام در سطح امت،نادیده گرفتن حکومت معاویه بود.حسین(ع) تشخیص داد که باید به امت فرصت داد تا خود حدود و وسعت توطئه را کشفکند و به اندیشهها و مفاهیم مربوط به جاهلیت که با اسلام ارتباطی نداشت،پی برد.در چنین صورتی بود که امت،واقعیت انحراف را احساس میکرد و بااشتیاق به حکومت امام(ع)روی میآورد.
امت از بیماری شک و تردید بهبودی یافته بود و در آنوقت هیچکسنبود که پندارد که امام علی(ع)برای خویش میکوشد و برای رهبری شخصیخود کار میکند.به این ترتیب روشن شد که نبرد امام علی(ع)با معاویه مانندنبرد حضرت رسول(ص)با جاهلیت،جنگی است که از اسلام جامهای تهیهکرده است تا از نو در صحنه مبارزههای سیاسی ظاهر گردد،بیآنکه احساساتمسلمانان را علیه خود بر انگیزد.
اما امت با توطئههای معاویه به بیماری خطرناکتری نیز دچار شده بودو آن از دست دادن اراده بیان بود.امت درک میکرد اما نمیتوانستخود رادگرگون سازد و آن بیماری را درمان کند.
رنج میکشید اما نمیتوانست آن رنج را از خود دور کند و همه چیز درنظرش بیارزش بود جز حیات محسوسش،حیاتی که در آن با ذلت و بندگیو زاری میگذرانید.
و از اینجا،حسین(ع)مشاهده کرد همه چیز برای اعتلای اسلام در میانانبوه غفلتها که همه جا را پوشانیده،آماده است.حسین نخستین کسی بود درمیان امت که راه خود را گشود و با تمام قدرت به اصلاح موجودیت درونی ملت پرداخت و درین راه از بذل هیچ چیز حتی از خون خود و رنجها و خونامت دریغ نفرمود.
وقتی پس از مرگ معاویه،یزید پسر او از امام حسین(ع)طلب بیعتکرد،امام چهار راه در پیش داشت که میتوانست عمل کند:
1-نخست بیعت با یزید،هم آن سان که پدرش با ابوبکر و عثمان وعمر کرد.
2-خودداری از بیعت و باقی ماندن در مکه یا مدینه در حرم پیامبر(ص)
تا خدا چه پیش آورد.
3-پناه بردن به یکی از نقاط جهان اسلام همانطور که محمد بن حنفیهتوصیه میکرد که به یمن عزیمت فرماید و در آنجا بکمک دیگران،جامعهایاسلامی تشکیل دهد و از آن ببعد اعلام جدائی کند.
4-رد کردن بیعت و رفتن به کوفه و پذیرفتن دعوت کسانی که او را بهکوفه دعوت میکردند و رسیدن به درجه شهادت.
امام ناچار بود یکی ازین چهار راه را برگزیند.منظور ما این است کهبگوئیم چرا امام طریق چهارم را برگزید.امام از آنجا که شرایط زمان خودرا درک میکرد باید راهی بر میگزید تا به آن وسیله درد عدهای از افراد امترا چاره میکرد و آن دستهها عبارت بودند از:
دسته اول:که قسمت عمده مردم را تشکیل میداد،کسانی بودند که درمقابل فساد معاویه، اراده خود را از دست داده بودند و به پستی و خواریناشی از فسادی که پیرامون خلافت اسلامی را فرا گرفته بود و آنرا به صورتبدترین نوع حکومت امپراطوریهای ایران و روم کسری و هراکلیوس درآورده بود،تن در داده بودند و میدانستند که حکومتی که از همه صفات و مختصاتجاهلیت برخوردار است،زمام ملت اسلام را در دست گرفته است (1) .
امت برای واکنش در برابر این انحراف،اراده خود را از دست دادهبود و زبان و عملش در خدمت هوسرانیها قرار گرفته بود و فاقد عقل و قلبشده بود.بنابر این نمیتوانست اوضاع فاسد را تغییر دهد.امام(ع)قولشاعر معروف،فرزدق را که گفته بود:«دلهاشان با تست و شمشیرهاشان برتست (2) »قبول داشت.افراد امت فهمیده بودند که بنی امیه شب و روز حرمتاسلام را لکهدار میکنند اما برای آشکار کردن این معنی و استدلال در این باب،قدرت خود را از دست داده بودند.
دسته دوم:کسانی بودند که آن علاقهای را که به منافع خصوصی خودداشتند،به رسالت و پیامبر(ص)نداشتند.بطوری که هدفهای عظیم رسالتبتدریج اهمیتخود را از دست داده و هدفهای خصوصی و شخصی جای آنراگرفته بود.
تفاوت این دسته با دسته اول این بود که دسته اول در اساس،ستم وانحراف بنی امیه را درک میکردند،اما قدرت نداشتند که با آن بمقابله برخیزند.
اما دسته دوم اساسا فارغ از این مصیبت و فاجعه بودند و آنرا احساس نمیکردند.
دسته سوم:سادهلوحانی بودند که فریب فرمانروایان بنی امیه در آنانمؤثر افتاده بود.اگر چه پس از رحلت پیامبر اکرم(ص)خلافت اسلامی کم کماز مفهوم صحیح و شرعی خود منحرف میگردید.اما مفهوم خلافت از هر گونهتغییر اساسی بر کنار مانده بود.لیکن در دوران معاویه، در مفهوم خلافتتغییرات اساسی پدید آمد و خلافت اسلامی شکل سلطنت استبدادی کسری و قیصر را گرفت (3)
معاویه با انواع وسایل کوشید تا در برابر مسلمانان،به حکومتخودلباس قانونی بپوشاند و اگر با مقاومت اصحاب پیامبر روبرو نمیشد،ایننقشه،سادهلوحان را به آسانی بسیار میفریفت زیرا آنان میگفتند اگر این کارهاصحیح و قانونی نبود،صحابه رسول خدا(ص)خاموش نمینشستند.
دسته چهارم:این عده مسئله را از لحاظ واگذاری حق خلافت از طرفامام حسن(ع)به معاویه و عقد قرار داد صلح با او مینگریستند و به نظرشاناین تنها راهی بود که امام حسن(ع)و اوضاع و احوال پیچیده آنروز به عنوانرهبر و حافظ منافع آینده رسالت از هر گونه نابودی پیش گرفته بود.
به نظر میرسد که این حقیقت اساسی که امام حسن(ع)در برابر معاویهپیش گرفت برای این گروه کاملا روشن نبود زیرا موضع امام حسن(ع)تنهابرای آن محافل اسلامی مانند مردم کوفه و عراق،که از نزدیک شاهد ماجرابودند،آشکار بود.اما مسلمانانی که در اکناف جهان اسلامی آنروزگار پراکندهبودند،مانند مردم خراسان که فرصت درک مشکلات روزمره حوادث را نداشتندو از دور دستی بر آتش داشتند و از رنج و سختیهائی که امام حسن(ع)در کوفهمیکشید بیاطلاع بودند و اخبار مبارزات را از این و آن میشنیدند،ابعاد مسالهرا نمیدانستند.
از اینرو،امام حسین(ع)موقعیت را ارزیابی میکرد تا به مسلمانانی کهاز دور ماجرای کناره گیری برادرش امام حسن(ع)را از خلافت و صلح بامعاویه شنیده بودند،ثابت کند که کناره گیری و صلح برادرش به معنای آن نیستکه اهل بیت پیامبر(ص)از رسالتخود دست کشیده و آنرا در بست تحویل معاویهداده باشند.
امام حسین در برابر این آزمایش قرار نداشت که تمام شرایط را در نظرگیرد و درد این چهار دسته امت را چاره کند،حسین(ع)برای رسیدن به اینهدف جز این چارهای نداشت که عزیمت به عراق را انتخاب کند.
موضع اول،که امام با یزید بیعت کند،همانطور که پدرش با خلفایسه گانه که استحقاق منصب خلافت را نداشتند،بیعت کرد،امکان نداشت زیرااین روش درد چهار دسته امت را که شرح دادیم چاره نمیکرد.موقعیتیزیدبا موقعیتسه خلیفه فرق داشت زیرا تغییرات بنیادی که یزید در مفهوم خلافتاسلامی داده بود،تغییراتی نبود که شخصی رفته باشد و شخصی دیگر جانشیناو شده باشد.بلکه قصد یزید و بنی امیه این بود که مفهوم خلافت را عوض کنندو به پایههای اساسی خلافت تجاوز نمایند و زان پس سرور و صاحب اختیارمسلمانان گردند.
بنابر این،قیام و برخورد مسلحانه برای امام حسین(ع)و اصحاب،اهل بیت او برای درهم شکستن این توطئه ضرورت پیدا کرد.
موضع دوم،که امام حسین(ع)در حجاز یعنی مکه یا مدینه باقی بماندو بیعت با یزید را رد کند تا آنچه را که خدا خواسته است پیش آید.شرایط آنروزبی تردید نشان میداد که اگر امام در مکه و مدینه باقی میماند،اگر چه به پردهکعبه در میآویخت و پناهنده میشد،بنی امیه او را تعقیب میکنند و به کشتن یاترور او دست میزنند.امام(ع)بارها این مساله را عنوان کرده بود.زیرامامور کردن سی نفر برای ترور امام(ع)هنگام حج،موضوع را تایید میکردو امام ناچار شده بود مراسم حج را قطع کند و عمره مفرده بجای آورد و ازمکه خارج شود تا بدانوسیله احترام مکه و خانه خدا محفوظ مانده باشد.
اینگونه کشته شدن برای امام و برای چهار دسته یاد شده از مسلمانان،فایدهای نداشت.بین این نوع کشته شدن یا کشته شدن در راه خدا به علت امتناعاز بیعت با یزید و شعلهور ساختن احساسات مسلمانان و برانگیختن آنان در راه مکتب پیامبر(ص)و برگرداندن شرف و اراده به آنان،تفاوت بسیار بود.
معمولا مردم زان پس که شعله ایمان در نهادشان رو به خاموشی نهاد،به هر عقیده یا دین از روی احساس پای بند میمانند.برای اینکه احساس بهایمان و عقیده تبدیل گردد باید جنبش و حرکتی در میانشان به وجود آید و چنینجنبشی را نمیتوان با یک حادثه کشته شدن ساده بر انگیخت بلکه باید به تمامکارهائی که موجب بیداری و برانگیختن در وجودشان میشود متوسل شد.
امام این برانگیختن را چنان انجام داد که میبینیم شخصی مانند عمر بنسعد فرمانده سپاهیان ابن زیاد که تمام قتل و کشتار و غارتها و اسارتها بهدستور او انجام گرفت به گریه درآمد.
اما موضع سوم،آنکه امام بیکی از مرزهای دور دست اسلامی مانندیمن برود و در آنجا جامعه اسلامی بوجود آورد.اگر امام این راه را انتخابمیکرد،نه تنها به هدف خود نمیرسید،بلکه از صحنه حوادث آنروز شام وعراق و مدینه و مکه جدا میشد.
لیکن امام میخواست قیام و انقلاب خود را در صحنه حوادث رهبریکند تا بتواند سراسر جهان اسلامی را در بر گیرد و در میان همه مسلمانان تاثیرروحی و تربیتی و اخلاقی بر جای گذارد.چرا به یمن میرفت و برای تشکیلدادن یک جامعه اسلامی از صحنه فعال حوادث بر کنار میماند؟چنین جامعهایدر زمان پدرش در کوفه به وجود نیامد پس چگونه ممکن بود شرایط اجازهدهد که چنین جامعهای در یمن دور افتاده از مرکز جهان اسلامی بوجود آید؟
چنان وضعی با هدف امام که عبارت بود از ایجاد تغییرات روحی ونهادی در امت اسلام، تعارض داشت.
بهمین علت،امام موضع چهارم را برگزید تا بتواند در نهاد همه دستههای مسلمان آنروزگار، دگرگونی بوجود آورد و عواطف و احساس آنان رادر زندگانی،در توسل به اهداف شریف رسالت و مکتب معطوف دارد.
شمهای از کوششهائی را که حاوی پند و اندرز بود و در برابر امام حسینو قیام او بعمل میآمد و بر سبیل نصیحت،او را از روبرو شدن و جنگیدن باانحراف بر حذر میداشتند گفتیم. باید دانست کسانی که اینگونه سخنان میگفتندو او را در مقابل انحرافات به سکوت و نرمش دعوت میکردند،تنها بعضیاز عوام مسلمانان نبودند بلکه از سوی بزرگان امت،حتی از طرف بعضی ازنزدیکان و خویشان نیز درین مورد با او گفتگو میشد.
این سخنان نصیحت آمیز همه تعبیری روشن ازین واقعیت بود که بنیادروانی و اخلاقی درهم فرو ریخته و ویران شده بود و این ویرانی شامل رهبرانمسلمانان و بزرگان آنان و توده مردم شده بود که با اخلاق و روشی که بطوروحشتناک درهم ریخته بود زندگانی میکردند.امام(ع) پی برد که یگانه درمانآن حالت بیمار گونه که در مجتمع مسلمانان مورد قبول واقع شده بود ارادهو فعالیت اوست،و سرعت در بذل جان.و باید با کمی عده و نداشتن یارو یاور،عزم آن کند که به قصد قربانی شدن خروج نماید.
«هان که من با خاندان خود،با اندک بودن عده و نداشتن یار و یاور،افتان و خیزان به سوی دشمن روانه شدهام .
مقتضی چنین بود که به نسبت عمق بیماری در روان امت،فداکاری نیزعمیق باشد.
دیری نگذشت که اخلاق هزیمت و فرار در دست کسانی که آن روحیه رابوجود آوردند، بصورت نیروئی عظیم درآمد تا با آن نیرو مردم را به این خصلتعادت دهند که بیکدیگر یاری نکنند و این صفت را در مردم استمرار دهند وتوسعه بخشند.در آن روزگار تفکر در کارهای مسلمانان را شتابزدگی و کمتاملی محسوب مینمودند و همت گماشتن برای از میان بردن بدبختیها و مصیبتهای جهان اسلام و مسلمانان را نوعی سبکسری و بیعقلی وانمود میکردند.
امام(ع)میخواست آن خلق و خوی را دگرگون سازد و از بنیاد و پی برکندو خلق و خوئی در روح امت بدمد که با قدرت امت در تحرک و اراده هماهنگ باشد.
دلایل فراوان به رواج این خلق خوی منفی در دست داریم و میبینیمکه امام در دشوارترین و خطرناکترین وقت متعرض این معنی شد.
حبیب بن مظاهر اسدی از امام رخصت طلبید تا برود و عشیره خود«بنی اسد»را دعوت کند تا به قیام بپیوندند و به آنان یاری کنند.نتیجه این شدکه عشیره مزبور خیانت کردند و در همان شب نبرد،منطقه را خالی گذاردندو در پی کار خود رفتند.ابن زیاد توانست در خلال دو هفته پس از قتل مسلمبن عقیل،هزاران سپاهی از آنان که پیوسته در آن هنگام از حاملان مکتبامام علی(ع)و از دوستان او بودند،بسیج کند و در خط تسلط بنی امیه قرار دهد.
مشکل مسلم بن عقیل و«هانی ،چیزی دیگر بود و بوضوح بما نشانمیدهد که این خلق و خوئی که گفتیم،در جامعه مسلمین چه مشکلاتی بوجودآورده بود.
ابن زیاد،زان پس که دانست هانی بن عروة،مسلم بن عقیل را در خانهخود پنهان کرده است و با او برای خروج بر حکومت بنی امیه،توطئه نمودهاست،کس نزد هانی فرستاد تا به دیدار او آید.هانی تقاضای او را پذیرفتاما از کار مسلم هیچ آگاهی نداشت و از آن تهمت مبرا بود.ابن زیاددر گفته خود پافشاری کرد و این بار با پرخاش بسیار گفت:باید او را به ماتسلیم نمائی.این بار،هانی با کمال دلیری چهره درهم کشیده و به پاسخ اوگفت:«اگر مسلم در دست منهم باشد او را تسلیم نمیکنم .هانی میپنداشتکه پایگاهی بس نیرومند در اختیار دارد و دهها هزار تن پشتسر او هستندو مدافعان اویند و ازو پشتیبانی میکنند.
وقتی خشم ابن زیاد بالا گرفت،به حبس هانی فرمان داد و خبر زندانی کردن و بعد به قتل رسانیدن او را در کوفه منتشر ساخت.هنوز ساعتی چندنگذشته بود که عمرو بن حجاج با چهار هزار کس از عشیره خود برای خبر یافتناز حقیقت این امر آمدند و بر در کاخ امارت خبر گرفتند که آیا هانی زنده استیا نه.در آن وقت،ابن زیاد از شریح قاضی خواست که واسطه کار شود و واردغرفهای گردد که هانی در آنجا زندانی شده بود.سپس در مقابل تظاهر کنندگانگواهی دهد که هانی زنده است و شایعه قتل او صحت ندارد.
وقتی هانی با شریح روبرو شد فریاد برآورد و گفت:مسلمانان کجارفتند؟اگر ده تن از آنان به کاخ حمله میآوردند مرا رها میکردند.زیرا در کاخنه سپاهی وجود دارد و نه پاسبانی.
منظور هانی این بود که اگر ده تن در راه خدا آماده مرگ شده بودند،قیافه کوفه دگرگون میشد.شریح قاضی بیرون رفت تا مردم را مطمئن کندو با عمروبن حجاج سخن گوید و توضیح دهد که او زنده است.او در مقابلمردم شهادت داد که هانی زنده است و به قتل نرسیده.شریح میگوید:«دوبارهبازگشتم تا به عمرو بن حجاج بگویم که هانی در زندان ازو چه تقاضائی داشتو میخواست که فقط ده تن به کاخ حملهور شوند و او را از چنگ ابن زیادبرهانند.اما همینکه خواستم مطلب را بگویم،به پهلوی خود نگریستم و دیدمیکی از جاسوسان ابن زیاد در آنجا ایستاده است.پس زبان را نگاه داشتمو به ادای شهادت مطلوب بس کردم .
عمرو بن حجاج و همراهانش بازگشتند زیرا منظور آنان تنها این بود کهبدانند هانی زنده استیا به قتل رسیده است.وقتی شریح قاضی زنده بودناو را گواهی کرد،عمرو با کسان خود بازگشت و روز بعد ابن زیاد،هانی رادر زندان بقتل رسانید.
اما روز بعد از آن مسلم بن عقیل با چهار هزار نفر خروج کرد و پیرامونکاخ را گرفت.ابن زیاد با عدهای قلیل از پاسبانان خود که از سی تن بیش نبودند در کاخ بود و بهنگام شدت گرفتن واقعه،لشکریان مسلم همه فرار کردندو یک تن از آنان بر جای نماند زیرا قصد جنگ نداشتند.
این واقعیات متناقض که عواطف امت را در بر گرفته بود در گفته فرزدقبا دقیقترین تعبیر آمده است:
«دلهاشان با تست و شمشیرهاشان بر تو».
شخصی که مالک اراده خود نباشد ممکن است دستش بر خلاف دلش وعاطفهاش حرکت کند ازین روست که میبینیم پس از آنکه حسین(ع)را به شهادترسانیدند،گریستند و پشیمان شدند.زیرا دانستند که کشته شدن امام(ع)به دستآنان به این معنی است که بزرگواری و آرزوی منحصر خود را در زندگانیآزاد و کریمانه به قتل رسانیدهاند...با اینهمه هم آنان بر حسین(ع)،زار گریستند.
حسین در راه کوشش تبدیل اخلاق گریز و هزیمت به اخلاق جدید،با دقیقترین مرحله عمل خود روبرو گردید.او در آن هنگام بر آن بود تااخلاق جدید را در چشم امت و در وجدان ضمیر او جایگزین سازد و بر آنبود تا از خلق و خوی تقلیدی امت که نتیجه شکست روحی او بود،رها گردد.
زیرا امام نمیتوانست ضمیر امت را به کاری برانگیزد و به جنبش در آورد مگروقتی که در مسیر و در برنامه ریزی خود،اخلاق فعلی امت را ریشه کن سازدتا در نظر مسلمانانی که اخلاقشان نابود شده و مقیاسهای اسلامیشان دگرگونگردیده بود،کار خود را در شکل شرعی حفظ کند.
ازینرو،امام حسین(ع)در نخستین لحظه تصمیم گرفت وارد جنگشود و هر جا که انجام تکلیف او با فداکاری ملازمه داشت تا آخرین قطرهخون پاک خویش را برای حفظ آینده اسلام از آن انحرافها نثار کند»پس قیامحسینی و جنبش او(ع)در نتیجه تفکر مثبت و مستقل نبود، بلکه برای ایجادکردن شرایط و واکنشهای مناسب برنامه ریزی شده بود تا جنبش از خلال آنپدید آید.ازینرو امام(ع)نیز چنان شعاری را که در آغاز جنبش داده بود موکدا ادامه داد و در آن هنگام،مساله امام،اقناع به بازگشت و انصرافاز مبارزه نبود.چه،او هنوز در اثر خواهش پایگاهها و تودههای مردم بهحرکت در نیامده بود،او در بین راه از کیفیتخیانت مردم کوفه و کشته شدنمسلم بن عقیل-فرد مورد اعتماد خاندان خود-اطلاع یافته بود.با اینکهامام(ع) ازین رویدادها اطلاع یافته بود،سفر خویش را ادامه داد.زیراشعاری که او اعلام کرده بود در مقابل اخلاقیاتی که امت با آن به سر میبرد،وفای به عهد(وفا به نامههای اهل کوفه)را ایجاب میکرد.همچنین از جملهروشهائی که امام(ع)برای بدست آوردن اخلاقیات مزبور به کار برد این بودکه همه نیرو و امکانات خویش را برای مبارزه تجهیز فرمود و به این بسنکرد که خود شهید گردد بلکه همه یاران و فرزندان و اهل بیتخود را درینراه فدا کرد تا راه را بر اخلافیات شکست بر بندد.زیرا روحیه شکست هر اندازهدر مشروع بودن آن قیام تردید میکرد،باز نمیتوانست در رفتار وحشیانهسپاهیان بنی امیه در مورد خاندان نبوت که با هیچ مقیاس و معیاری صحیحنبود شک کند.
اینجاست که امام حسین(ع)با خون پاک خویش و خون پاک فرزندانو یاران خود و با همه اعتبارات احساسی و تاریخی،حتی شمشیر و عمامهجدش پیامبر اکرم(ص)وارد مبارزه گردید تا همه روزنهها را و راههایتعبیر را بر اخلاق و اعتقاد به شکستیا مشروع بودن آن نبرد فرو بندد.
این سان،امام(ع)با برنامهای جالب و شگفت آور و دقیق اراده ووجدان امتشکستخورده را به او بازگردانید و او(ع)نشان داد که اخلاقامت را نمیتوان بوسیله رویاروئی ساده دگرگون ساخت.چه،رویاروئیبی پرده و صریح با اخلاق فاسد امت به معنای جدا شدن از او و دوری ازهر گونه قیام برای کار قانونی به سود ملت بود.
این کار،کاری بود که امام حسین(ع)هنگامیکه مسلمانان رفته رفته به حالت و سطح جدید اخلاقی وارد شدند،انجام داد و با اخلاق شکستخوردگی،تفاوت داشت.
چنین است مایه انگیزش وجدان انسان مسلمان از آن روزگاران تابه امروز.
اینک،پس از آگاهی از قیام و معنای آن،این پرسش پیش میآید:
آیا قیام،نتایجخود را به بار آورد و واقعیتی را دگرگون ساخت؟آیا پیروزیببار آورده و دشمنان را درهم کوفت؟
بسا که بسیاری از تاریخ دانان،مدعیاند که قیام شکستخورد.
زیرا،پیروزی سیاسی فوری که واقعیت جهان اسلام را به وضعی بهتر از حالتیکه پیش از قیام داشت در آورد،در بر نداشت (4) .
برای اینکه انقلاب حسین(ع)را بهتر درک کنیم،باید هدفها و نتایجآنرا خارج از پیروزی فوری و سریع و در دست گرفتن زمام امور جستجو کرد (5) .
نباید این انقلاب را مانند سایر انقلابات ملحوظ داشت بلکه باید نتایج آنرادر صحنههای زیر در نظر گرفت:
1-درهم شکستن چهار چوب ساختگی دینی که امویان و یارانشان تسلطخود را بر آن استوار ساخته بودند و رسوا ساختن روح لا مذهبی جاهلیت کهروش حکومت آن زمان بود.
زان پس که روح بی دینی که به آن اشارت کردیم در همه طبقات اجتماع پراکنده گردید،بی آنکه پرده از آن برداشته شود،و بی آنکه ساختگی بودنآن و دور بودن آن از دین در میان مردم بر ملا شده باشد،امام حسین(ع)تنهاکسی بود که در دل همه مسلمانان احترام و محبتی مخصوص داشت و میتوانستحکام را رسوا سازد و دوری بسیار آنان را از اسلام آشکار نماید. ازاینرو،قیام او حد فاصل بین اسلام و حکومت اموی بود و میتوانست قیافهحقیقی و آلودگی آنرا نشان دهد.
2-احساس گناه-شهادت فجیع امام حسین(ع)در کربلا موجی شدیداز احساس گناه در وجدان هر مسلمانی برانگیخت.آنان پی بردند کهمیتوانستند او را یاری دهند.اما زان پس که با او برای قیام پیمان بستند،او را یاری نکردند.این احساس گناه دو جنبه داشت:از یکطرف انسان راوادار میساخت که گناهی را که مرتکب شده با کفاره بشوید و از طرف دیگر نسبتبه کسانی که او را به ارتکاب چنین گناهی واداشته بودند،احساس کینه و نفرتکند.به طوری که انگیزه انقلابهای متعددی که در اثر قتل امام(ع)بر پا شد،همان کفاره یاری نکردن به حضرت او،و انتقام گرفتن از امویان بود.
مقدر چنین بود که آتش این احساس گناه،پیوسته بر افروخته ماند وانگیزه انتقام از بنی امیه در هر فرصت به انقلاب و قیام بر ضد ستمگرانمنتهی گردد.
3-اخلاق جدید.قیام امام(ع)موجب آن گردید که در جامعه،نوعیاخلاق بلند نظرانه پدید آید و نظر آدمی را به زندگانی خود و دیگران،دگرگونسازد تا بتواند بدینوسیله جامعه را اصلاح کند.
امام(ع)و فرزندان و یارانش در قیام بر ضد بنی امیه،اخلاق عالیاسلامی را با همه صفات و طراوت آن نشان دادند.این اخلاق را بر زباننیاوردند بلکه با خون خود و با زندگی خود آنرا نوشتند.
مردم عادی قبایل عادت کرده بودند که ببینند رهبرانشان-قبیله و دین را ووجدان خود را به پول بفروشند و در برابر ستمکار گردن خم کنند تا از عطاهایاو بهرهمند گردند.مردم عادی، رهبران خود را چنین دیده بودند.هدف مسلمانعادی زندگی خصوصی خود او بود.به خاطر آن زحمت میکشید و تنها برایزندگانی خویش میاندیشید.در مردم عادی،دردهای اجتماعی تاثیری نداشتو احساسشان را بر نمیانگیخت.تنها کوشش آنان این بود که سترنجخویش راحفظ کنند و از توجیهات رهبران اطاعت نمایند،مبادا نامشان از فهرستحقوق بگیران حذف شود.لذا در مقابل جور و ستمی که میدیدند، خاموشیمیگزیدند و هم آنها تنها این بود که مفاخر قبیلهای خود را بازگو کنند و ازغیر آن بدی گویند.
اصحاب حسین(ع)مردمی دیگر بودند و گروهی که در سرنوشت باامام همراه شدند مردمی عادی بودند و هر کدام دارای زن و فرزند و خانوادهو دوستانی بودند و از بیت المال مقرری دریافت میداشتند و زندگانی بالنسبهراحتی داشتند و میتوانستند از لذتهای حیات برخوردار گردند.
اما از همه اینها چشم پوشیدند و برای نثار جان در راه حسین(ع)بااجتماع خود به ستیز برخاستند.برای بیشتر مسلمانان آن روز،این نکته بسیجالب بود که یک انسان،بین زندگانی راحت و ثروت و نفوذ و استفاده ازآنها که مستلزم اطاعت از یک جابر ستمگر بود،و انتخاب مرگ،مخیر گرددو مرگ را برگزیند.برای مردم،این نمونهای عالی و شگفتانگیز بود و میگفتند اینان بشر نیستند.چنان خصلتی وجدان هر مسلمانی را تکان میداد و اورا از خوابی سنگین و طولانی بیدار میکرد تا زندگانی اسلامی شکل دیگر گیرد.
شکلی که سالها پیش از قیام حسین(ع)از میان رفته بود.جامعه اسلامی بهوسیله مردی عادی علیه حاکمان ظالم،انقلابها و قیامها بخود میبیند.اما روحکربلا در نهاد کسانی که به این کار دست زدند،شعلهای برافروخت که همه آمادهبودند در راه چیزی که آنرا حق تشخیص میدادند جان فدا کنند. روح مبارزه جوئی قیام حسین(ع)پس از دیری خاموشی و تسلیم،از نو موجب برانگیختنروح مبارزه جوئی در انسان مسلمان گردید.این قیام همه سدهای روحی واجتماعی را که مانع قیام و انقلاب میشد درهم فرو ریخت.
مسلمانان به صلح طلبی و معامله دعوت می شدند.به آنها گفته میشد کهجان خود را و موقعیت اجتماعی و مال خود را حفظ کنید.درین وقت قیامحسین(ع)روی داد تا به انسان مسلمان اخلاق جدیدی بیاموزد و به او بگوید:
تسلیم مشو!انسانیتخود را مورد معامله قرار مده،با نیروی اهریمنی بجنگو همه چیز را در راه اصول فدا ساز!
اما خودخواهی مانع ازین بود که مسلمان به قیام و انقلاب دست زند.
قیام حسینی در وجدان گروه بسیاری از مردم این اندیشه را برانگیخت که با حمایتنکردن از حسین(ع)مرتکب گناه شدهاند.
باری،این احساس آنان را برانگیخت و آماده قیام ساخت.روح مبارزهجوئی در زندگی ملتها و فرمانروایانشان تاثیر فراوان دارد.هنگامیکه اینشعله به خاموشی گراید و ملت تسلیم فرمانروایان خود شود،فرمانروایان،هر چه بخواهند انجام میدهند و هر اندازه زمان بگذرد با خاموش شدن روحمبارزه جوئی،تسلط بر ملت آسانتر میگردد و در آن ملت،ایجاد تحول دشوارترمیشود.برای اینکه از میزان تاثیر قیام حسینی در برانگیختن روح انقلابی درجامعه اسلامی اندیشهای روشن نشان دهیم،باید بگوئیم که جامعه اسلامی پساز قتل امام علی(ع) تا هنگام قیام حسینی آرام بود و در آن مدت هیچگونهاعتراض و انقلاب جدی اتفاق نیفتاده بود.با همه انواع کشتارها و سرکوبهاو غارت اموال به وسیله امویان و همدستانشان،بیستسال تمام،تودههاحالت تسلیم و اطاعت داشتند و این وضع از سال چهلم تا شصت هجری بهدرازا کشیده بود.
اما پس از قیام حسین(ع)،در مکتب،روح انقلاب دمیده شد و تودههادر انتظار رهبری بودند و هرگاه رهبری مییافتند علیه حکومت بنی امیه دستبه انقلاب میزدند.در همه این انقلابها، شعار انقلابیان خونخواهی حسین(ع)بود.
انقلابهای مزبور عبارت بود از:
1-انقلاب توابین
این انقلاب در کوفه بر پا گردید و واکنش مستقیمقتل امام بود،و انگیزه آن،احساس گناه به علتیاری نکردن به امام-پس ازآنکه کتبا ازو دعوت کردند که به کوفه آید-بود.کوفیان خواستند ننگی را کهمرتکب شده بودند با انتقام از قاتلان امام حسین(ع)بشویند.این واقعه در سال65 هجری روی داد (6) .
2-انقلاب مدینه
این انقلاب با انقلاب توابین تفاوت داشت.زیرا هدفآن انتقام خون حسین(ع)نبود بلکه انقلابی بود علیه حکومتستمکار بنی امیه.
اهل مدینه علیه امویان شوریدند و عامل یزید را از مدینه راندند.شرکتکنندگان درین قیام یکهزار تن بودند.این انقلاب با دستسپاهیان شام و بانهایت وحشیگری سرکوب گردید (7) .
3-قیام مختار ثقفی،در سال 66 هجری
مختار بن عبیده ثقفی در عراقبه خونخواهی حسین و انتقام قاتلان امام قیام کرد و در یک روز دویست و هشتادتن از آنان را به قتل رسانید (8) .
4-انقلاب مطرف بن مغیره در سال 77 هجری
مطرف بن مغیره علیهحجاج بن یوسف شورید و عبد الملک بن مروان را از خلافتخلع کرد (9) .
5-انقلاب ابن اشعث در سال 81 هجری
عبد الرحمن بن محمد بن اشعث بر حجاج شورید و عبد الملک مروان را از خلافتخلع کرد. این شورش تا سال83 به طول انجامید.در آغاز پیروزیهای نظامی به دست آورد اما بعدا، حجاجبه کمک ارتش شام بر او غلبه کرد (10) .
6-انقلاب زید بن علی بن حسین
در سال 122 هجری زید بن علی درکوفه به شورش برخاست اما آن شورش بیدرنگ به وسیله سپاهیان شام که درآن هنگام در عراق بودند سرکوب گردید (11) .
این بود نمونههایی از انقلابها که آشکارا از روح قیام حسینی در میانملت مسلمان حاصل گردید و در تمام مدت حکومت بنی امیه ادامه یافت.
باری قیام بنی عباس به حکومت بنی امیه پایان داد و آن انقلاب با الهام ازانقلاب حسینی و استفاده از خشنودی و رضای اهل بیت پیامبر(ص)بود کهپایههای مردمی یافته بود و مورد توجه تودهها واقع شده بود.
انقلابها با منحرفان به مقابله برخاست و هرگز خاموش نگردید.بلکه انسانمسلمان پیوسته انسانیتخود را که حکومت کنندگان خفه کرده بودند،بیان میکردو آن قیامها به فضل روحیهای بود که قیام حسینی در کربلا گسترد و گسترش داد.
همانا که قیام حسین(ع)،سر آغاز جنگ و قیام در تاریخ انقلاب بود وآن نخستین قیامی بود که طریق مبارزه جوئی را به مردم آزاده که آن روحیه رااز دست داده بودند آموخت.
پینوشتها
1- رژیمهای اسلامی-صبحی صالح ص 269.
2- طبری ج 4 ص 290.
3- رساله جاحظ در مورد معاویه و امویان.تحقیق عزت بیطار ص 16.
4- قیام حسینی و شرایط آن-محمد مهدی شمس الدین ص 154.
5- در باب این نتایج،علامه مهدی شمس الدین در کتاب خود«اوضاع و احوال قیامحسینی ص 162 و 228 مطلبی دارد که خواننده را به آن تفصیلات حواله میدهیمزیرا در این مختصر،از بیان تمام این نتایج معذوریم.
6- تاریخ طبری-انقلاب توابین ج 4 ص 426-436.
7- تاریخ طبری-انقلاب مدینه ج 4 ص 366 و 381.
8- تاریخ طبری-انقلاب مدینه ج 4 ص 424.
9- تاریخ طبری-انقلاب مطرف.
10- تاریخ طبری و نیز«اشعث و دولت عربی از و مهاوزن ص 189 و 203.
11- مقاتل الطالبین،اصفهانی.ص 139.
امام سجاد،در بدترین زمان از زمانهایی که بر دوران رهبری اهل بیتگذشت میزیست.چه،او با آغاز اوج انحرافی معاصر بود که پس از وفاترسول اکرم(ص)روی داد و در پیش از آن سخن گفتیم.
اما مطلبی که درباره آن انحراف اکنون باید گفت این است که انحرافاز زمان امام سجاد(ع) کم کم شکلی آشکار به خود گرفت.اما نه فقط از جنبهمضمون بلکه در سطح شعارها و کلمات که از طرف زمامداران،هم در سطحعمل مطرح شده بود،هم در رسوخ دادن و تنفیذ اقعیتحال زمامداران پساز شهادت امام حسین(ع)،ماهیت و زشتیهای حکومت،از جهت نظری وعملی برای مردمی که اینک واقعیت امامان(ع)را درک کرده بودند،نمایانگردید.
امام(ع)با همه محنتها و بلاها که در روزگار جد بزرگوارش امیر المؤمنین(ع)روی داده بود همزمان بود.او سه سال پیش از شهادت امام علی(ع)
متولد گردید.وقتی به جهان دیده گشود،جدش امیر مؤمنان(ع)در خط جهادجنگ جمل غرق گرفتاری بود و زان پس با امام حسن(ع)در محنت و در گرفتاریهای فراوان او میزیست.
او همه این رنجها را طی کرد تا خود بطور مستقل رویاروی گرفتاریهاقرار گرفت.محنت و رنج او وقتی بالا گرفت که لشکریان بنی امیه در مدینهوارد مسجد رسول الله شدند و اسبهای خویش را در مسجد بستند.آن مسجدجائی بود که انتظار آن میرفت که مکتب رسالت و افکار مکتب،از آنجا درسراسر جهان انتشار یابد،اما بر عکس،آن مکان مقدس در عهد آن امام(ع)
بدستسپاه منحرف بنی امیه افتاد و آنان نیز بیپروائی را از حد گذراندند وحرمت مدفن مقدس رسول اکرم و مسجد او را هتک نمودند.
میتوان آن زمان را که امام سجاد در آن میزیست دشوارترین و بدترینزمانی تصور کرد که بر آن امام بزرگوار(ع)گذشته است.آغاز آن روزگار،اوج انحراف را در زمان مجسم میکند و امام(ع)در آن هنگام بیش از دیگرپیشوایان(ع)مورد آزمایش قرار گرفت.
کشتن،سادهترین وسیلهای بود که در آن کشاکش به کار میرفت.چه،مثله کردن جسدها از روی کینه و انتقام،و حلق آویز کردن از درختان،بسیارمعمول بود.دستها و پاها را میبریدند و شکنجههای گوناگون بدنی از جملهچیزهائی بود که همیشه از آن سخن میرفت.
قیام پدر بزرگوار آن امام(ع)و پایان فاجعه آمیز آن در کربلا توجه مردمرا به گناهکاری شان جلب کرد و کینه و نفرت آنان را به بنی امیه برانگیخت.
این مطلب را پس از قیام حسین(ع)و شهادت او آشکارا در ملت اسلاممشاهده میکنیم و میبینیم که بسیاری از مسلمانان از آن واقعه احساس گناهکردند و ملت در جهت تکفیر امویان بحرکت در آمد و کینه و نفرتش به بنی امیهروز افزون گردید.نتیجه و تعبیر طبیعی تکفیر بنی امیه و در دل گرفتن کینه آنان قیام بود و قیام نیز روی داد.
بیشتر قیامهائی که روی داد،سبب عاطفی داشت نه تعقلی.زیرا مردم هنوز درک نمیکردند که امویان تا چه اندازه از اسلام دورند (1) .
موضع امام سجاد(ع)درین معنی،یعنی احساس گناهکاری،موضعیمثبت بود و در آن بخوبی ایستادگی کرد و برای پیش راندن مسلمانان به سوینفرت از بنی امیه و افزودن مبارزه جویی با آنان،ازین احساس و عامل روانیاستفاده کرد و آنرا برای رسیدگی به حساب زمامداران اموی،عاملی مهممحسوب داشت.امام علی بن الحسین(ع)کوشید،این احساس گناه را شعلهورسازد و بر مهیب آن بیفزاید.پس به گروهی انبوه از مردم کوفه گفت:
«ای مردم شما را به خدای،آیا میدانید که به پدرم نامه نوشتید و با اونیزنگ باختید؟از دل و جان با او پیمان بستید و میثاق کردید و بیعت نمودیداما او را کشتید؟دستتان بریده باد... وقتی رسول الله(ص)به شما بگویدخاندان مرا کشتید و حرمت مرا شکستید،پس،از امت من نیستید با چه چشمیبه او خواهید نگریست (2) .
این احساس گناه،عاملی بود پیوسته شعلهور،که مردم را برای شورشو انتقام خواهی،دائم به جلو میراند.امام(ع)توانست هر وقت فرصتیبدست میآمد،مردم را به انقلاب بر ضد امویان برانگیزد و پیوسته این کار رااز سر میگرفت،و آن شعله،نه فرو مینشست نه خاموش میشد (3) .
آن جونا آرام و لبریز از شورش و اضطراب،بنی امیه را واداشت تاجنبشهای امام سجاد(ع)و کارهای او را زیر مراقبتشدید قرار دهند وهر حرکتی که ازو سر میزد به شورشی نو تفسیر میشد که ناچار حکومت منحرفبنی امیه هدف آن بود.
از گذرگاه آن محیط ناآرام و مضطرب،امام(ع)بایستی راه و روشینو مییافت تا با آن محیط و شرایط بسیار دشوار،بتوان روبرو شد.پسناچار،به علت مسئولیتی که نسبت به امت داشت،و برای پشتیبانی از شریعت،با احتیاط،برنامه حاکمان منحرف را تحت نظر قرار دهد و راقبتشدیدآنها را که با بیم و ترس آمیخته بود و برای انتقام ازو طرح میشد،مورد توجهقرار دهد.
امام(ع)به این سبب،اسلوب دعا را به کار برد و بسیار هم بکار برد.
دعاهای او دارای نوعی معانی است که رویدادهای عصر او را تفسیر میکند و ازمفاهیم تبلیغ و پی ریزی بنای امت لبریز است.«بنابر این امام دید که باید سخنانو آراء خود را در جامه خشونت انقلابی نپوشد.اگر چه در واقع مفاهیم آنگفتارها شدیدتر از خشونت و شورش بود.او تعابیر آن را در جامه اشارات وتحریک مستقیم بیار است.
او مشاهده کرد که نظریات اسلام و راهها و روشهای آن،حرمتخودرا از دست داده و متروک گردیده است،پس سخنانش در صورت شکایت ودعا شکل گرفت و در آن،هر چه از شورش و تحریک به قیام که میخواستگنجانید» (4) .
امام سجاد(ع)از دو راه عملی،با امت و پیروان خود روبرو گردید.
1-یکی راه برانگیختن وجدان انقلابی افراد مسلمان و متمرکز ساختنو برانگیختن احساسشان به گناه و ضروری بودن جبران آن گناه بود.
!158 امام کوشید که دژ وجدان و اراده اسلامی را از فرو ریختن حفظ کند وشخصیت اسلامی و کرامت انسانی را در مقابل حاکمان منحرف،از تنزل وفرومایگی نگاهدارد.ازین روی میبینیم که امام(ع)اعلامیههای عمومیصادر میفرمود و هر مسلمانی را که علیه زمامداران منحرف به شورش دستمیزد،میستود و ازو به گرمی استقبال میکرد و او را سپاس میگفت. هنگامیکهمحمد بن حنیفه با فرستاده مختار ثقفی نزد امام(ع)آمد تا درباب قیام مختاربا او(ع)مشاوره کند،امام با سخنی کلی که فقط به مختار اختصاص نداشت،تقاضای محمد حنفیه را پذیرفت.سخنان او شامل همه مسلمانان و به گونهایبود که مردم را وا میداشت رویاروی ستم بنی امیه و زمامداران منحرف آنبایستند.
2-طریق دوم،از راه تهیه برنامه فکری و آگاهی عقیدتی و روانیامت بود.علی بن حسین(ع) در حقیقت دومین مؤسس مدرسه بزرگ اسلامیبود.خانه و مسجد،مدرسه او بود و طلاب در آنجا و در پیرامون وی جمعمیشدند و بعدها شاگردانش،سازندگان تمدن اسلامی شدند و مردان تفکرو قانونگذاری و ادب اسلامی گردیدند (5) .
امام(ع)در دورانی پر اهمیت برای افزودن بر دانشمندان و راویاناحادیثخود در علوم و فنون گوناگون قیام فرمود.
صحیفه سجادیه که انجیل آل محمد است از آثار اوست.این اثر ازثروتهای فکری است که با وضع قواعد اخلاقی و اصول فضایل و علوم توحیدو غیر آن از سایر آثار متمایز است.امام علی بن حسین(ع)،مشکلات وگرفتاریهای فکری را که کرامت و ارزش دولت اسلامی را تهدید میکرد ورهبریهای منحرف را،بعنوان نماینده حقیقی اسلام،پاسخ میگفت.هم آن سان!159 در مورد مشکلی که نامه قیصر روم به عبد الملک بن مروان ایجاد کرده بود،وقتی خلیفه از پاسخ گفتن به نامه در همان سطح بازماند،علی بن حسین(ع) ان خلاء را پر کرد و به شکلی پاسخ گفت که هیبت اسلام را محفوظ نگاهداشت و با توجه به مشکلاتی که دولت با آن روبرو گردیده بود و بحرانی کهدچار آن گردیده بود،مصلحت والای اسلام را در نظر گرفت.
بنابر این موضع پیشوایان در قبال جامعه اسلامی که از حیث مادی و عقیدتیاز طرف دشمنان احاطه شده بود،موضعی بود که بطور نا آشکار و نامعلوم،حکومت تایید میگردید مبادا حکومت از آن دچار انحراف گردد و تایید امامرا برای مشروع جلوه دادن خود،لباس شرعی گرداند و مجوز قانونی قلمدادکند.خلاصه مطلب این که امام همیشه مصالح والای اسلام را در نظر میگرفتو از آن نظر،به حکومت مساعدت میفرمود،و توجه داشت که حکام وقت،عنایت امام را دلیل مشروع بودن خود جلوه ندهند و از این راه مردم را نفریبند.
ازینرو بود که فعالیتهای امام(ع)بر حسب شرایطی که با آن روبرو میگردید،گسترش مییافتیا به پنهان عمل میشد.زیرا با فشار دستگاه حاکم و ناتوانیآن،تناسب عکس داشت.
دریغا که نزد بعضی از مورخان این تصور خطا،شایع است که:پیشوایانشیعه امامیه از فرزندان حسین(ع)پس از کشتاری که در کربلا روی داد،ازسیاست کناره گرفتند و به ارشاد و عبادت و انقطاع از دنیا پرداختند (6) ».
و برخی نیز بخطا گمان کردهاند که پیشوایان شیعه مردمی مظلوم وستمکش بودهاند.اینان چنین پنداشتهاند که این پیشوایان(ع)مظلوم،از مرکزرهبری دوری میجستهاند و امت به این دوری گزیدن آنان اقرار دارد و پیشوایانبه سبب دور شدن از رهبری،انواع محرومیتها و شکنجهها را میچشیدهاند (7) .
و بر این گفته خود،به تاریخ زندگانی امام سجاد(ع)استناد میکنند و دوریجستن او را از زندگانی عمومی اسلامی دلیل میآوردند و جدائی ظاهری اورا از رهبری در کار سیاست، حجت نظر خود میدانند.
بدیهی است که سبب این تصورات خطا که دامنگیر مورخان شده استاینست که برای آنان این معنی روشن شده است که عدم اقدام پیشوایان به قیاممسلحانه بر ضد وضع حکومت روز، و تفویض جنبه رهبری سیاسی به دیگری،به معنای خودداری آنان از رهبری بوده است.تاریخ نگاران،همین معنی راچسبیدهاند که رهبری جز به عمل مسلحانه اطلاق نمیگردد.
اما امام سجاد(ع)به این امر ایمان داشت که تا وقتی از طرفپایگاههای مردمی و آگاه پشتیبانی نشود،تنها در دست گرفتن قدرت برایتحقق بخشیدن به عمل دگرگونسازی اجتماع اسلامی کافی نیست.پایگاههایمردمی نیز باید به هدفهای این قدرت آگاه باشند و به نظریههای او در حکومتایمان داشته باشند،و در راه حمایت از آن حرکت کنند و مواضع آنرا برایتوده مردم تفسیر نمایند و در برابر تندبادها با استواری و قدرت بایستند (8) .
امام سجاد(ع)این مقدورات را نداشت و به علت نداشتن چنین پایگاهمردمی که با آگاهی و اخلاص ازو پشتیبانی کنند شکایت میفرمود.
امام این واقعیت را در تحلیلی جالب و دقیق برای ما بیان میکند ومیفرماید:
«پروردگارا،در پیشامدهای ناگوار روزگار به ناتوانی خویش نگریستمو درماندگی خود را از جهتیاری طلبیدن از مردم در برابر کسانی که قصد جنگ با من داشتند دیدم و به تنهائی خود در برابر بسیاری کسانی که با من دشمنیداشتند،نظر کردم (9) .
اینک مشاهده میکنیم که امام(ع)موضع خود را با آگاهی از دشمنانخویش تعیین کرده است و شرایط پیروزی جستن بر آنان را بیان فرموده است.
چه،پیروزی نزد امام(ع)بر وجود یاران و توده آگاه مبتنی بود تا از تنهائیو ناتوانی خود بر نیروی نافذ و منظمی منتقل گردد تا از خلال نفوذ پایگاههایآگاه مردمی و نیروی رهبری، عمل آن پایگاهها بر آنچه اسلام واجب کردهبود توانا باشد.
امام(ع)این معنی را بدینگونه بیان میفرماید:
«به تنهائی خود در برابر بسیار کسان...»پس شرایط پیروزی جستن اینبود که آن عده افراد عاطفی که نه کمیت داشتند نه کیفیت،به تعدادی مردمآگاه تبدیل گردند که دارای کیفیت باشند.بخصوص پس از آن که نسلهایبی قدرت و وارفته در سایه انحراف به وجود آمده بودند، در دست گرفتن جنبششیعی برای رسیدن به حکومت برای هدفی بزرگ میسر نمیگردید. بلکه پیشاز آن امر بر آماده کردن سپاه عقیدتی متوقف بود که به هدفهای امام ایمانداشته باشند و از برنامه او در زمینه حکومت پشتیبانی کنند و از دستاوردهاییکه برای امتحاصل میشد حراست نمایند».
اما آنچه درباره پیشوایان و اهل بیت از فرزندان حسین(ع)میگویندکه از سیاست کناره جستند و از دنیا بریدند،نظری است که واقعیت زندگانیامامان(ع)را که سراپا نشان دهنده شرکت فعال و مثبتی است که بر عهده داشتند،تکذیب میکند و نفی مینماید.
پس،ازین دلبستگیهای امام سجاد(ع)به امت و رهبری تودهها که دارای محیطی گسترده بودند و در همه طول مکتب از آن سود میجستند،معلوم میشود که رهبری امام(ع)ناگهانی یا صرفا بر اساس نسبت داشتن بارسول الله(ص)بدست نیامده بود.کسانی که با رسول اکرم(ص)نسبت داشتندبسیار بودند،بلکه رهبری بر اساس تفویض این سمت و نقش مثبتی بود که امامدر قبال امت،با وجود آنکه او را از مرکز حکومت دور نگاه داشته بودندبر عهده داشت.
آری،امت غالبا رهبری را رایگان بدست کسی نمیسپارد و هیچ فردیرهبری امتی را برایگان بدست نیاورده است و بی آنکه دست کرم بگشاید برقلوب امت دست نیافته است و امت در زمینههای گوناگون این معنی را درکمیکند و در حل مشکلات و نگاهداری مکتب،مورد استفاده امت قرار میگیرد.
میبینیم فرزدق در این زمینه درباره علی بن حسین زین العابدین(ع)قصیدهایتنظیم کرد که مطلع آن چنین است:
«هو الذی تعرف البطحا وطاته و البیتیعرفه و الحل و الحرم
اینک آنکس که سرزمین مکه گامهای او را میشناسد و خانه خدا،نیز حل وحرم به حال او آگاهند (10)
اینک میبینیم،چگونه هیبت فرمانروائی و سلطنت نتوانست در میانجمعیت انبوه امت در موسم حج برای هشام که خلیفه بود راه بگشاید تا بهحجر الاسود دستیابد.اما همان دم رهبر از اهل بیت توانست تودههای عظیم را چنان بخود جلب کند که مانند برق زدگان برای مقدم او(ع)در مقابلحجر الاسود راه بگشایند.
همه این رویدادها و مظاهر،برای رهبری تودهای که پیشوایانی از اهلبیت در طول خط مکتب در آن میزیستند،ثابت میکند که روش آنان،روشاثباتی بوده است و احساس امت در دوران رهبری آنان در حمایت مکتب،فعالانه بوده است.از طرف دیگر میبینیم امام سجاد(ع)، قیام مسلحانه رابصورت مستقیم بر ضد حاکمان منحرف و گمراه به کلیه مسلمین انقلابی وا گذاشتتا با فداکاری خود وجدان اسلامی و اراده اسلامی را از خطر سقوط و نابودیحفظ کنند.
ازین روی بود که امام(ع)عموم مردم را آگاه ساخت و با سخنانیسپاس آمیز و گرم و صمیمانه،خطاب به همه مسلمانان،آنان را برانگیخت تامسئولیت کار انقلابی را بر ضد بنی امیه بپذیرند و امت اسلام را در مقابل حکامگمراه از تنازل شخصیت و سقوط کرامت انسانی محفوظ بدارند.
امام،از جنبه انقلابی به صورتی که مستقیما عهدهدار آن گردد،کناره جوئیفرمود و به این بسنده کرد که کار قیام را به کسانی واگذارد که درین مورد بر پایبرمیخیزند و آنان را با سپاس و تهنیت،گرم کار کند.اما در جنبه سیاسی،ازرهبری خودداری نفرمود و تنها به عبادت روی نیاورد.این مطلب،اختلافشکل عمل سیاسی است که شرایط اجتماعی که هر امام در طی آن زیست میکند،آن را محدود میسازد.به عبارت دیگر،وضع اجتماعی که هر امام در آنزیست میکرد،شکل کار سیاسی او را محدود میساخت.این تصوراتو افکاری که بر زبان بعضی از مورخان شایع شده است،با وجود اینکه اشتباهاست از جنبه عملی نیز خطری به حساب میآید.زیرا در حقیقت برای انسانمنفی باف و روحیههای انزوا طلب و دوری جوئی از مشکلات،امت و زمینههای رهبری امت،این معنی خوشایند است. (11)
این طرز فکر غلط را بعضی از مورخان شایع کردهاند و گفتهاند که پیشوایاناز نظر سیاسی گوشه نشین بودهاند و بعضی از متفکران و علماء دین نیز مردممتدین را مخاطب قرار دادهاند که در ترک فعالیتهای سیاسی،پیرو پیشوایان(ع)
باشند.زیرا،اشتغال به جنبه سیاسی،با طبیعت این اسلام متباین است . (12)
در واقع این نظر و عقیده در مورد پیشوایان بوجود نیامد مگر بعد ازبوجود آمدن اندیشه تجربه تشیع روحی بصورتی منفصل از تشیع سیاسی.آننیز در ذهن فرد شیعی ایجاد نشد مگر پس از آن که تسلیم واقعیت گردید و اخگرتشیع در دل و جان او به خاموشی گرائید. تشیع در دل او تبدیل به شکلیمحدود شد،نه برای ادامه رهبری اسلامی در ساختن امت و انجام برنامهدگرگونسازی بزرگی که رسول اکرم(ص)آغاز فرموده بود.سپس به عقیدهایمتحول گردید که آن تنها عقیده قلبش را تسکین میداد و به او آرامش میبخشیدتشیع،آن سان که واقعیت آن است،نوعی ساخت معین برای پیوند دادنرهبری اسلامی است،و رهبری اسلامی جز در دست گرفتن عمل دگرگونسازیکه رسول اکرم(ص) آغاز فرمود تا بنای امت را بر اساس اسلام،کامل فرماید،معنای دیگر ندارد.
پس ممکن نیست چنین تصور کرد که پیشوایان(ع)از جنبه سیاسی دستبرداشتند مگر اینکه بپذیریم که از تشیع و اسلام دست برداشته باشند. (13)
پیشوایان(ع)با وجود توطئههایی که دشمنان میکردند تا آنان را اززمینه حکومت دور سازند پیوسته مسئولیتخود را در نگاهداری مکتب و تجربهاسلامی و مصون نگاه داشتن آن از فرو افتادن در ورطه انحراف و جدا شدن از مبادی و معیارها و ارزشهای آن به گونهای کامل تحمل میکردند و هر وقتانحراف شدت مییافت و از خطر فرو افتادن در ورطه نابودی بیم میداد،پیشوایان(ع)بر ضد آن حوادث تدبیرهای لازم میاندیشیدند،و هرگاه تجربهاسلامی و عقیدتی در تنگنای مشکلی گرفتار میآمد و رهبریهای منحرف به حکمبیکفایتی از درمان آن ناتوان میشد،امامان به نشان دادن راه حل و حفظ امتاز خطرهائی که او را تهدید میکرد مبادرت میفرمودند.
مرحله دوم
درین مرحله،کوشش پیشوایان(ع)با ابراز و مرز بندیچهار چوب مخصوص و تفصیلی برای توده شیعه یعنیتودهای که صفت آنان،توده مؤمن و نگاهدارنده خطحقیقی اسلام است مقصور گردید.
این چهار چوب مخصوص تفصیلی،اطلاعاتی نبود که درروزگار پیشوایان مرحله نخستین، چهار چوب تشیع رابرای همه مردم مشخص سازد.فعالیت اساسی پیشوایانمرحله نخستین این بود که با صدمه انحراف روبرو گردانند.
و اسلام را حمایت کنند و آنرا به عنوان شریعت،بدونهیچ تحریفی که محتوای آنرا زشت گرداند،نگاه دارندو روح جنگجوئی را که امت در طی سالهای انحرافپس از وفات رسول الله(ص)از دست داده بود به اوبازگردانند.
اما مرحله دوم برای پیشوایان در این خلاصه میشد کهبیش از آنچیزی که پیشوایان مرحله نخستین در آن توفیقیافته بودند به شیعه شکل متمایز بدهند. اندیشه بعضی از مورخان در مورد پدیدار شدن تشیع،خطااست.آنان پنداشتهاند که فکر تشیع در تاریخ اسلامیپدیدهای عارضی است و بر این عقیدهاند که تشیع،بهتدریج و بطور متطور از خلال رویدادهای اجتماعی بروزکرد تا آنجا که مظاهر آن بتدریج و گام بگام پیش آمد تادر آغاز این مرحله آشکار گردید و در تاریخ اسلام شکلگرفت.
اما تشیع به شکل صحیح خود،در چهار چوب اساسدعوت اسلامی بوجود آمد و در برنامه نبوی که رسولخدا اساس آنرا به فرمان حق تعالی برای حفظ آیندهدعوت نهاد،تجسم یافت.
آری تشیع این چنین به وجود آمد نه مانند پدیدهای عارضیو ناگهانی در تماشاخانه حوادث. تشیع به عنوان نتیجهایضروری از طبیعت تکوین دعوت و نیازها و شرایط اصلیآن پیدا شد. به عبارت دیگر برای اسلام الزامی بود کهتشیع را بوجود آورد و به معنای دیگر رهبر نخستین اسلامرا واجب بود که رهبر بعد از خود را آماده کند و با دستاو و جانشینان او،پرورش و نمو انقلابی اسلام را ادامهدهد.
آری در برنامهریزی پیشوایان در رویاروئی و ترکیبو تکوین آن،گوناگونی وجود داشت.اما با خواستههایاسلام و آنچه در همه مراحل مستلزم آن بود،توافقداشت.
پیشوایان این مرحله،حضرت باقر و حضرت صادق و حضرت کاظم علیهم السلام،مساعی خود را به کار بردندتا این چهار چوب تفصیلی را برای توده شیعه ابراز دارندو از خلال شرایط دقیق اجتماعی،بهترین برنامه ممکنرا ارائه دهند.
1- قیام حسین(ع)از محمد مهدی شمس الدین.
2- اعیان الشیعه ص 321-323.
3- قیام حسین(ع).
4- زین العابدین-سید الاهل.
5- الموسوعة-ص 660.
6- بحث در ولایت-صدر.
7- نقش پیشوایان.
8- بحث در ولایت-صدر.
9- نقش ائمه.
10- در مکه معظمه منطقهای است که به آن حرم گویند(شعاعی به فاصله یک فرسنگیا بیشتر به مکه مانده)که جز مسلمانان هیچکس به آنجا راه ندارد.حرم دارایاحکامی است و یکی این است که مجرمی را که به آنجا پناه برد نمیتوان دستگیرکرد و هیچ حیوانی جز حیوانات موذی را نمیتوان در آن منطقه از بین برد.باریصید حرم جایز نیست و هر جا که بیرون از حرم باشد آنرا«حل گویند و اعمالی کهدر حرم روا نیست در آنجا رواست.(م)
11- نقش پیشوایان.
12- اشاره به گفتگوی دکتر صادق مهدی سعید در نجف اشرف.
13- بحث در ولایت-صدر.
امام محمد باقر(ع)تقریبا آغاز مرحله دوم از مراحل فعالیت پیشوایانرا،بنابر تقسیمی که در بحث از مراحل فعالیت امامان کردیم و آن را ادامهدادیم،تشکیل میدهد.
بالجمله اگر پیشوایان مرحله نخستین وظیفه نگاهداشت اسلام را از خطرصدمه انحراف،و مصونیت اسلام را به عنوان قانونگذار تحقق بخشیدند،کوششهای پیشوایان مرحله دوم با فعالیت امام باقر(ع)آغاز گردید و برتریفعالیت آن بزرگوار این بود که به توده شیعه شکلی تفصیلی و خاص داده و آنرا به حرکت در آورد،البته در چهار چوب تفصیلی مختص بخود.این تودهشیعی،به عنوان توده مؤمن و نگاهدارنده خط حقیقی اسلام شناخته میشد و بهعبارت دیگر همه کوشش امام این بود که به شیعه شکلی مخصوص بدهد وخصوصیات آنرا مشخص کند و آن گروه را بعنوان گروه مؤمن و حافظ خطحقیقی اسلام بشناساند.
تفاوت میان این دو مرحله آن بود که پیشوایان مرحله نخستین معنایتشیع را در نطاقی تنگ و مخصوص آشکار کردند زیرا آنان به چارهگری هدفمهم خود یعنی محافظت اسلام از صدمه انحراف توجه داشتند در حالیکهپیشوایان مرحله دوم،بخصوص امام باقر(ع)فراز آمدند تا شیعه را بشکل حقیقیآن در آورند و در سطح عام،چهار چوبی تفصیلی و دربرگیرنده به گروهشیعه بدهند و برنامهاش را تنظیم کنند.معنای این سخن آن نیست که پیشوایانمرحله نخستین برای ظاهر ساختن توده شیعه کاری نکردند،بلکه فعالیت آناندر این زمینه فعالیت ثانوی و ایجاد نظم مخصوص بود و این فعالیت در سطحیخاص توسط امام علی(ع)صورت گرفته بود و امثال سلمان پارسی و ابوذرغفاری و عمار بن یاسر و مالک اشتر و دیگران از شیعیان او بودند.
آمدن امام(ع)مقدمهای بود برای اقدام به وظایف دگرگونسازیامت.زیرا امت،او را فردی منحصر از فرزندان کسانی میشناخت که جانخود را فدا کردند تا موج انحراف که نزدیک بود معالم اسلام را از میان ببردمتوقف گردد.پس،آنان ازینرو قربانی شدند تا مسلمانان بدانند که حکامیکه به نام اسلام حکومت میکنند،از تطبیق اسلام با واقعیت آن به اندازهایدورند که مفاهیم کتاب خدا و سنت رسول اکرم(ص)در یک طرف قرار داردو آن حاکمان منحرف در طرف دیگر.
وظیفه کشف سرپرستحاکمان و واقعیت منحرف آنان و نشاندادندوری آنان از اسلام از وظایف پیشوایان مرحله نخستین بود و از خلال مساعیو فداکاری آنان،آن وظیفه انجام گرفت و آن مهم تحقق یافت.
اینک امام باقر(ع)بر آن شد تا آن معانی و مساعی را بارور گرداند و برایمسلمانان آشکار سازد که چنان اموری که تحقق یافته است و آن قربانیها و فداکاریهای بزرگ،مجرد اعمال دلخواه نبود که عدهای برای پیروزی اسلامبه آن برخاسته باشند و غیرت و حمیتی که نسبت به اسلام داشتهاند آنان رابرانگیخته باشد.بلکه آن فعالیتها،صورت منحصر فعالیتهائی است که با آنمواجه شدهاند تا بنیان تودهای آگاه را پی افکنند که به اسلام،ایمان صحیح وآگاهانه داشته باشند.چنین تودهای را،معالم و منطق و شرایط مخصوصی استو باید دارای دیدی متمایز باشند که آن را در شئون گوناگون حیات اسلامیبکار برند.
اینجا امکان یافت که کوششهای امام باقر(ع)به فزونی روی گذاردتا آنچه نیاکان گذشته او(ع) آغاز کردند،بنیان گذارد و از دستاوردهایی کهدرین میدان به آن صورت تحقق بخشیدند، فایده برد.
پس،خط تاریخی که با فداکاریها و کوششهای امامان مرحله نخستینتجسم یافته بود،برای امام باقر(ع)و نزد امت اسلام مکان و منزلتی والاایجاد کرد و ما این منزلت و مقام را از خلال مسلمات بسیار تاریخ میشناسیم.
هشام خلیفه وقتی به امام(ع)اشارت میکند و میپرسد که این شخصکیست؟به او میگویند او کسی است که مردم کوفه شیفته و مفتون اویند.
این شخص امام عراق است.
در روایتحبابة الوالبیه آمده است که گفت:«در مکه مردی را دیدمکه بین باب و«حجر»بر بلندی ایستاده بود..مردم پیرامون وی انبوه شدهبودند و در مشکلات خود ازو نظر میخواستند و باب پرسشهای دشوار را بر اومیگشودند و او را رها نکردند تا در هزار مساله را به آنان فتوی داد.آنگاهبرخاست و میخواست رهسپار شود که یکی با آوائی آهسته بانک برآورد کههان،این نور درخشان...و جمعی نیز که میگفتند این کیست؟جواب شنیدندکه او محمد بن علی باقر،امام محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالبعلیهم السلام است. از ابرش روایت است که وقتی هشام به امام باقر(ع)اشاره کرد و گفتاین کیست که مردم عراق پیرامون او گرد آمدهاند و ازو پرسش میکنند؟گفت:
این پیمبر کوفه و فرزند رسول الله و باقر العلوم است و مفسر قرآن.پس مسالهایرا که نمیدانست از او پرسید.
در موسم حج،از عراق و خراسان و دیگر شهرها هزاران مسلمان ازاو فتوی میخواستند و از هر باب از معارف اسلام از او میپرسیدند و این امردلیل آن بود که او در دل تودههای مردم جای داشت.این واقعه اندازه نفوذوسیع او را در قلوب تودههای مردم نشان میداد.
از سوی فقیهان بزرگ که وابسته به حوزههای فکری و علمی بودند،مسائل دشوار در محضر او مطرح و گفتگوهای بسیار با امام(ع)بعمل آمد.
ازو پاسخ میخواستند تا ویرا در تنگنا قرار دهند و در مقابل مردم به خاموشیوا دارند.کسانی بودند که از شهری به شهری سفر میکردند تا ازو(ع)پرسشکنند و در محضرش سؤالی طرح نمایند.همه این امور به این معنی اشارتمیکند که در برنامه امام(ع)دقت بسیار به کار رفته بود و مردم او را دوستمیداشتند و او به مردم علاقمند بود و در امت نفوذی گسترده داشت و این امردر بسیاری از شهرها واکنش پدید آورده بود.از پارهای از نصوص چنیناستنباط میشود که رهبری مردمی او فراتر از جهان اسلام و تقسیمات گروهیو قبیلهای بود.نه اینکه رهبری گروهی را بر عهده داشت و رهبری برخی رانداشت.بلکه اگر گروههای جدیدی به اسلام میگرویدند،آنان نیز به رهبریاو معترف بودند و روحا با وی پیوند داشتند.با وجود این که کشت و کشتارنژادی و قبیلهای در مدت خلافت امویان بین قبیله مضر»و«حمیر»شعلهور بود،با اینهمه میبینم،اهل هر دو قبیله،یاران امام(ع)بودند.چندانکه شاعرانرسمی شیعه از هر دو سوی مانند فرزدق تمیمی مغیری و کمیت اسدی حمیریدر دوستی امام(ع)و اهل بیت اتفاق داشتند. این اندازه عاطفه تودهای و نفوذ وسیع،امام باقر(ع)را وارث کوششهاو فداکاریهائی کرده بود که در اعمال پیشوایان مرحله نخستین تجسم یافته بود.
آن کوششها و فداکاریها،به پیشوایان آن مرحله فرصت داد تا به بیانو ارائه چهار چوب تفصیلی و واضح تشیع پردازند.
گفتیم که وظیفه مهم امام(ع)درین مرحله،رویاروئی با توضیح تفصیلیچهار چوب تشیع بود و نشان دادن صفات ممیز و برجسته آن بوسیله توسعه ونشر مفاهیم مکتب از سطح محدود و اشخاص معدود به سطحی وسیعتر،تا تودهمردم را از حیث چون و چند پرورش دهند و اسلام حقیقی را مجسم سازند وبرای همه شئون زندگانی چاره جوئی منطقی اسلامی بیندیشند.
از دو راه امکان داشت که امام باقر(ع)درین زمینه برای تحقق بخشیدنبه وظایف تاریخی خود اقدام فرماید:
اول:راه گسترده آموزش از درون حوزه خود که آنرا به همین منظورتاسیس کرده بود. همچنین برای افزودن علما و طلاب علوم اسلامی و آموختنآداب آن،حوزه مزبور را بنا کرده بود.
امام باقر(ع)در عصر خود،در مورد علوم اسلامی،مرجع یگانه جهاناسلام بود و علمای عصر او در برابر وجود مقدسش(ع)،فروتنی مینمودند (1)
و این معنی اعترافی بود به مقام شامخ علمی او.
حوزه او برای صدها دانشمند و محدث که تربیت کرده بود پایگاهی بود.
جابر جعفی گوید:«ابو جعفر هفتاد هزار حدیث برای من روایت کرد».و محمد بن مسلم گوید: «هر مسئله که در نظرم دشوار مینمود از ابو جعفر(ع)میپرسیدمتا جائیکه سی هزار حدیث ازو سؤال کردم.» (2)
ابن شهر آشوب از بقایای اصحاب و تابعین برجسته و بزرگان و فقیهاناسلام بود.او از کسانی که از امام روایت کردهاند،عدهای بسیار را میشمارد.
از صحابه،جابر بن عبد الله انصاری و از تابعین،جابر بن زید جعفی و کیسانسختیانی و از فقیهان،ابن مبارک و زهری و اوزاعی و ابو حنیفه و مالک وشافعی و زیاد بن منذر و از مصنفان، طبری و بلاذری و سلامی و خطیب بغدادیدر تاریخ نویسی.
دوم:از راه روبروئی امت با این چهار چوب.تقریبا در زندگی پیشوایان(ع)،نخستین بار بود که مفهوم تشیع به اعتبار اینکه عقیده گروهی آگاه است،تمرکز مییافت و شکل روشن میگرفت و حدود آن عقیده مرزبندی میشد.تشیعیکه در تفسیر اسلام،طریقی خاص داشت و ناچار باید در همه راههای جامعهاسلامی انتشار یابد.
امام(ع)شیعیان خود را با چنین سخنانی توصیف میفرماید:
«همانا که شیعه ما،شیعه علی،با دست و دل گشاده و از سرگشاده دستیو بی ریائی از ما طرفداری میکنند و برای زنده نگاهداشتن دین،متحد و پشتیبانما هستند.اگر خشمگین گردند،ستم نمیکنند و اگر خرسند باشند از اندازه نمیگذرند.برای آن کس که همسایه آنان باشد برکت دارند و با هر کس که با آنانمخالف باشد طریق مسالمت پیش میگیرند.»
در جای دیگر میفرماید:«شیعه ما اطاعتخدا میکنند».
اما در بعضی اوقات،مخالفان امام(ع)که رویاروی ایشان میایستادند،حالت مبارزه جوئی بخود میگرفتند و برای ذهنیات و افکار بیشتر مردم در این چهار چوب که امام بخاطر آن فعالیت میکرد و مردم بدان معتقد بودند،ارزشیقائل نمیشدند.
ازین رو بود که امام(ع)با کمال روشنی در سطح امتشعارهای خودرا مطرح میفرماید:
در روایتی آمده است که حضرت باقر(ع)همراه با حضرت صادق کههمراه امام آمده بود،حج بیت الله به جای آوردند.وقتی به مسجد الحرام رسیدند،هزاران کس در مسجد گرد آمدند. امام صادق(ع)با وجود حضور هشام بنعبد الملک،در محضر پدر بزرگوار خود ایستاد و مفهوم شیعه اهل بیت را باوضوح تمام برای حاضران به شرح باز گفت.او آشکارا و با بیانی روشنتوضیح داد که شیعیان کسانی هستند که دارای این صفات و خصوصیاتند و آناناصحاب روحانی و اجتماعی در جامعه میباشند و وارثان حقیقی اهل بیتند.
این آشکارا گوئی و صراحت در سطح توده مردم و در حضور هشام بنعبد الملک،گزافه گوئی و یا ماجراجوئی نبود که امام حساب آنرا نکرده باشد،بلکه موافق برنامهای بود که برای خواستهای آن مرحله ضرورت داشت و درحقیقت توضیحی بود که مردم از پیشوایان(ع) میخواستند و مسلمانان آن راادراک میکردند و میدانستند که اینک مساله،همان مساله امام حسین(ع)نیستکه با اخلاص برای حفظ اسلام جنگید و به شهادت رسید.بلکه مساله بالاترو بزرگتر ازین تصور بسیطی است که آنها دارند.مساله عبارت از هدف و عقیدهو رهبری و برنامهریزی الهی بود که در وجود امام حسین(ع)تجلی یافته بودو اینک دوباره متجلی شده است.و بسا که در عصرهای گوناگون و نسلهایمختلف همچنان برقرار باشد و بروز کند.
این مساله،مسالهای بود که ناگزیر باید ملت را به آن توجه میداد و بهشکلی واضح و تفصیلی و دربرگیرنده،به او میفهماند تا او را عمیقا به حرکتدرآورد و واقعیتی را که در آن زندگانی میکنند دگرگون سازد. دلیل این مطلب چیزی ازین گویاتر نیست که امام باقر(ع)به خلیفه امویوارد شد و خلیفه کوشید با استهزاء از امام(ع)پرسش کند و به او گفت:آیاتو فرزند ابو ترابی؟.و بعد سعی کرد او را خفیف گرداند.اما امام(ع)به اینمسائل اهمیتی نداد بلکه در مجلس خلیفه به پای ایستاد و خطابهای ایراد فرمودتا رهبری اهل بیت را توضیح دهد و مشروعیت آنان را در حکومت،آشکارابیان کند.امام با دعوت خود و چنین آشکارا سخن گفتنها و از گذرگاه اینبرنامه وسیع،و با رویاروئی صریح با امت در هدفهای واضح، روزگارینوین را مجسم ساخت.
در آن هنگام،زندگانی عمومی اسلامی به طور کلی نزدیک بود به هدفیدیگر که مغایر عقیده امام بود منجر گردد.عصری که عصر امام باقر(ع)با آنآغاز گردید،آغازی نو بود که انحراف سیاسی در شکل هدف فکری در آنخود نمائی میکرد و آن هدف فکری،امتداد آن انحراف سیاسی بود که در مرحلهنخستین از کارهای پیشوایان(ع)از آن سخن گفتیم.
انحراف سیاسی که پیشوایان مرحله نخستین با آن همزمان بودند،تحولیافت و در خلال این مدت یعنی در مدت هشتاد سال،یک هدف فکری و عقیدتیایجاد شده بود که با هدف و عقیده امام اختلاف داشت و از قرار ذیل بود:
1-این هدف و عقیدت به مرجعیت صحابه که از مهاجران و انصار وتابعین بودند واگذار شده بود و خود این مراجع میدانستند که رسول اکرم(ص)
به فرمان حق تعالی،امام علی(ع)را به مرجعیتسیاسی و فکری برگزید بهاین اعتبار که عمق وجود شخص امام علی(ع)در موجودیت دعوت مایه گرفتهو بمثابه ستون دعوت اسلامی بود و پس از امام علی(ع)نیز جانشینان اوشایسته این مقام بودند.خود مردم بخوبی میدانستند که پس از رحلت نبی اکرم(ص)،وقتی در سقیفه اجتماع کردند،این مرجعیت از امام علی سلب شد.
2-اما مرجعیت فکری به عنوان مرجعیت رسمی بی مددگار معطل ماندهبود و درین مورد برنامهای روشن موجود نبود تا این خلاء را پر سازد و اینامر در عهد ابوبکر و عمر و عثمان روی داد که خلفای سه گانه ضرورت مراجعهکردن به امام علی(ع)و ارزش اعانت او را برای حل مشکلاتی که کار آنانرا دشوار مینمود،احساس کردند.گرچه میکوشیدند از مراجعه به آن امام(ع)خود داری کنند (3) .
پس از پایان عصر صحابه،عصر تابعین آغاز گردید و رفته رفته نزدیک بودتا عصر جدید یعنی تابعین تابعین نیز آغاز شود.
در آن عصر،دولت اسلامی و جامعه اسلامی با مسائلی روبرو شد کهبصورتی جدید،گرفتار این خلاء فکری و سیاسی بود.
علت این احساس عوامل زیر بود:
الف-تابعین تابعین که از ابنای عصر بودند از مصادر اسلام محسوبمیشدند و از کتاب و سنت دور افتاده بودند و بواسطه بعد زمان از عهد نبیاکرم(ص)،جدا شده بودند.آن نسل از زمان و شرایط و مناسبات کتاب وسنت نبوی دور افتاده بود و ازین روی روزی بر آمد که در قرآن،معضلاتی مشاهدهکردند که معلول دوری از زمان رسول اکرم(ص)بود.
ب-آنان اعتقاد داشتند که پیامبر خدا(ص)هیچکس را به منظور ادارهمکتب رسالت تربیت نفرموده و هیچکس را آماده مرجعیت فکری و سیاسینکرده است و آموزش خاص عقیدتی درباره کسی منظور نداشته است بلکه،همه آنچه رسول اکرم(ص)انجام داد-به نظر آنان-تنها این بود که رهبریدعوت را به امت واگذاشت و مهاجر و انصار را ضمیمه یکدیگر فرمود تا پس از او دعوت را رهبری کنند.
ج-زان پس که حیات اسلامی گسترش یافت و از راه پیروزی نظامی بهدستهها و سرزمینها و دولتها پیوست،رویدادهای گوناگون و شرایط و گروههابوجود آمد و افکار درهم ریخته و پیچیدگیهایی که هرگز پیش بینی نمیشد پیشآمد و برای نصوص تشریعی مفقود شده که از رسول اکرم نقل میکردند،راهحلی وجود نداشت،پس ناچار این نیاز پدید آمد که به غیر از کتاب و سنت،به دلایل و وسایل دیگر از قبیل استحسان و قیاس و غیر آن از انواع[ادله]اجتهاد که ملکه مجتهد است رجوع کنند.این امر باعث گردید که ذوق واخلاقیات شخصی وارد قانونگذاری شود (4) .
این سه وسیله مسلمانان را واداشت که با ضرورت جستجو درباره یکمنشاء فکری که با آن شرایط و اوضاع و احوال جدید هماهنگ باشد،پی ببرند،زیرا در بسیاری از مسائل نصی وجود نداشت و ناچار باید راه حلی برایآن میجستند.شهرستانی درین مورد گوید:«ما بطور قطع میدانیم که حوادثو وقایع در عبادات و رفتار و کردار چندان است که به شمار در نمیآید و حدو حصری ندارد و به طور قطع میدانیم که در همه رویدادها نصی موجود نیستوقتی نصوص محدود باشد،امر نا محدود را ضبط نمیکند،پس اجتهاد و قیاسلازم الاتباع و معتبر است چندان که برای هر رویدادی اجتهادی است (5) .
در چنین موقعیتهائی امکان نداشت که بتوانند این مرجعیت فکری را قبولداشته باشند و به این اعتبار که مرجعیت فکری به رهبری سیاسی منتهی میشودآن را به اهل بیت مستند بدانند و اگر مرجعیت فکری را به اهل بیت میدادند،برندهترین سلاح را به آنان تقدیم میکردند که به آنان امکان میداد که به آسانیبه مرجعیتسیاسی دستیابند.
ازینرو در این عصر آغاز فعالیتهایی را میبینیم و توسعه و گسترش مدارسیرا ملاحظه میکنیم که گاهی به رای تکیه میکنند و گاهی به قیاس و استحسانو گاه به مصالح مرسله و عرف جریانهای پیش آمد که ظهور آنها با خط مرجعیتاهل بیت(ع)اختلاف داشت و اشکارا نشان میداد که این پدیده در جامعه اسلامیبسی اوج گرفته و ریشه دوانیده است.اهل بیت(ع) بر عهده گرفتند که آن ادعاها را پاسخ گویند و تکذیب کنند.و به علت پاسخگوئی به این خطوط فکری،خصوصیات مذهبشان را که دارای مرکزیت و قدرت است تاکید کنند.
ابن جمیع میگوید:به جعفر بن محمد وارد شدم،ابن ابی لیلی و ابو حنیفهنیز با من بودند.او به ابن ابی لیلی گفت:این مرد کیست؟جواب داد:
او مردی است که در دین بینا و با نفوذ است.امام(ع)فرمود:شاید به رایخود قیاس میکند؟ سپس رو به ابو حنیفه کرد و فرمود:ای نعمان،پدرم ازجدم روایت کرد که رسول خدا(ص) فرمود:نخستین کس که امر دین را به رایخود قیاس کرد،ابلیس بود که خدای تعالی به او فرمان داد:به آدم سجدهبر!و او گفت:من ازو بهترم.مرا از آتش آفریدی و او را از خاک.پسهر کس که دین را با رای خود قیاس کند حق تعالی روز قیامت،او را با ابلیسقرین سازد.زیرا،او شیطان را بقیاس پیروی کرده است .
سپس امام جعفر(ع)آنگونه که در روایت ابن شبرمه آمده است به اوگفت:آیا قتل نفس گناهی بزرگتر استیا زنا؟
گفت:قتل نفس.
امام(ع)فرمود:خدایتعالی در قتل نفس دو گواه میپذیرد اما در زناچهار شاهد باید.
سپس پرسید:نماز بزرگتر استیا روزه؟
گفت:نماز.
امام(ع)فرمود:چه گوئی در مورد حایض که روزه را قضا میکند و نمازرا قضا نمیکند.وای بر تو،چگونه قیاس میکنی؟از خدای بترس و دین را بارای خود قیاس مکن (6) .
این نبردی که اهل بیت(ع)وارد آن شدند،از شدت تاثیر اهل رایکاست.چنانکه برای پیدا شدن مکاتبی که در راه و خط مخالف آن بود،ایجادآمادگی کرد و مدرسه حدیث بوجود آمد که برای حفظ احادیث و سنت و آثارو فتاوی صحابه و تابعین کوشید و برای تقویت آن به تبلیغ آغازید و در عین حالاز اهل رای بد میگفتند و در مقابل دستاورد اهل رای که در اخذ به رای و رویگردانیدان از احادیث تند روی داشتند،عکس العملی محسوب میگردید.
اهل بیت(ع)بر ضد اهل رای ایستادگی کردند و درین کار به شعار معروفشانتمسک میجستند که میگفت:«همانا که دین خدا با عقول سنجیده نمیشود».
چه،این مکتب اهل رای به راهی میرفت که تشریع اسلامی را تحلیل میبردو نابود میکرد و در مرحله بعد،خاصیت و صلابت و اصالت اسلامی تشریع راکه از ویژگیهای قانونگذاری است از دست میداد و در اثنائی که اهل حدیثبا جمود شریعت روبرو میگردید و معنای ظاهر نصوص اتخاذ میشد،خاصیتنرمش و قابلیت تطبیق با شرایط گوناگون اجتماعی از کف میرفت (7) .
پینوشتها
1- منظور این است که مکتب تشیع را همگانی کرده و از جهت علمی و عملی توسعهبخشید چنان که فراگیری آن بر هر فردی سهل و پیروی از آن بر هر کس که دارای فرهنگاسلامی و عقل مذهبی باشد،پذیرفتنی بود.
2- مراة الجنان.
3- بحث در ولایت-صدر.
4- بحث در ولایت.
5- سلم الوصول ص 295.
6- اصول عمومی فقه،ص 329 نقل از حلیة الاولیاء،ج 3 ص 197.
7- اجتهاد و تقلید از مقدمه محمد مهدی اصفی ص 17-18.
برای اینکه عوامل مستقیم و غیر مستقیم روش امام صادق(ع)را دربرنامه ریزی معلوم کنیم و طریقه او را در کار دعوت ادراک نمائیم،بر ما استکه-و لو به شکل کلی-به شرایط و اوضاع اجتماعی عمومی امت در عصراو احاطه یابیم و واقعیتحکام را در آن روزگار بدانیم و موقعیت امام(ع)
را در صورت خاص بشناسیم و موضعی را که در آن برنامه ریزی میکرد درککنیم و از خلال این وضع اجتماعی و درگیریها و مشکلات که ابعاد حرکاتامام(ع)را به ما ارائه میدهد و کارهای او را بیان میکند،آگاهانه تاریخاو را استنباط کنیم و حکمتی که ورای انتخاب راه او وجود داشته و روشیمخصوص را برگزیده است بیابیم.
امت اسلام در عصر امام صادق(ع) امت در مظاهر فساد و دوری فکری و عقیدتی در حیات اسلامیغوطه ور بود و امام(ع)در همه زمینههای زندگانی سیاسی و اجتماعی واخلاقی و غیره،این مساله را بیان میفرمود. پس، از دیدگاه نظری و عملی در افکار و روش مردم،عقیدهای واضحو دارای خطوط کلی وجود نداشت و آن نتیجه گسترش عباسیان جدید بودکه مردم را در فساد و تباهی غرق کرده بودند و این کار با تزویر و از طریقجعل حدیث و فتاوی به رای بود.آنان در قوانین اسلامی عناصر بیگانه ازمصادر تشریعی مانند قیاس و استحسان...را داخل کرده و به این طریق آنرامحو نموده بودند و خصوصیت و اصالت اسلامی تشریع را از میان برده بودند.
کوششهای زمامداران،غالیان و صوفیان را دلیر کرده بود...و نتیجه این شدکه حرکات غریب به ظهور میپیوست و مبادی فاسد پدید میآمد و برای امت،اوضاع عمومی و شرایطی را آماده ساخت و آنرا در زمان امام(ع)در همه جاپراکند تا جائی که برای اسلام تشریعی و عقیدتی خطری عظیم گردید.به علاوهدر داخل امت کشمکشهای سیاسی و مذهبی شدید پیدا شد بطوریکه امت فرصتنمییافت تا واقعیت اسلام را دریابد یا آنرا زنده نگاه دارد.
پس،امام صادق(ع)ناچار بود با همه آن تناقضات و امواج منحرفو مخالف که امت در شرایط و اوضاع آن میزیست و هستی اسلام را تهدیدمیکرد روبرو گردد.
امام(ع)با دو گونه انحراف مواجه بود:انحراف در سطح سیاسی کهدر هیات حاکمه و دولت وقت مجسم شده بود و انحراف خطرناکی که درامت و نادانی او از واقعیت مکتب بود.
اینک پرسش ما اینست که امام ما(ع)چگونه برنامهای تعیین کرد و چگونههمه آن اوضاع و شرایط را که بکمال پیچیدگی رسیده بود درمان فرمود؟
در حالیکه فرمانروایان روزگار،شدیدا مراقب او بودند و با دقت بسیار او را تعقیب میکردند.
زان پس که امام(ع)واقعیت امت را از لحاظ فکری و عملی فهمید وشرایط سیاسی و محیط را دانست و واقعیتسیاسی را که امت در آن میزیستو قدرت و امکانات او را که میتوانست با آن روبرو شود و مبارزه سیاسیرا آغاز کند،شناخت،قیام به شمشیر و پیروزی مسلحانه و فوری را برایبر پا داشتن حکومت اسلامی کافی ندید.چه،بر پای داشتن حکومت و نفوذ آندر امت،به مجرد آماده کردن قوا برای حمله نظامی وابسته نبود.بلکه پیشاز آن بایستی سپاهی عقیدتی تهیه میشد که به امام و عصمت او ایمان مطلقداشته باشد و هدفهای بزرگ او را ادراک کند و در زمینه حکومت،از برنامه اوپشتیبانی کرده و دست آوردهائی را که برای امتحاصل میگردید پاسبانینماید (1) .
گفتگوی امام صادق(ع)با یکی از اصحاب خود مضمون گفته ما راآشکار میسازد.
از سدیر صیرفی روایت است که گفت:«بر امام(ع)وارد شدم و گفتمخدای را چه نشستهای.
گفت:ای سدیر چه اتفاق افتاده است؟
گفتم:از فراوانی دوستان و شیعیان و یارانتسخن میگویم.
گفت:فکر میکنی چند تن باشند؟
گفتم:یکصد هزار.
گفت:یکصد هزار؟
گفتم:آری و شاید دویست هزار.
گفت:دویست هزار؟
گفتم:آری و شاید نیمی از جهان.
صیرفی سخن را چنین ادامه داد که:آنگاه خاموش گردید.و چونهمراه با صیرفی به سوی ینبع رفتند و امام(ع)به گله بزها نگریست او راگفت:ای سریر،اگر شیعیان ما به تعداد این بزها رسیده بودند بر جاینمینشستم (2) ».
از این احادیث چنین نتیجه میگیریم که امام(ع)به این امر ایمان داشتکه تنها در دست گرفتن حکومت کافی نیست و مادام که حکومت از طرفپایگاههای آگاه مردمی،پشتیبانی نشود،برنامه دگرگونسازی و اصلاحاسلامی محقق نمیگردد.نیز باید پایگاههای مزبور، هدفهای آن حکومترا بدانند و به نظریههای آن ایمان داشته باشند و در راه پشتیبانی آن گام بردارندو موضعهای آن حکومت را برای تودههای مردم تفسیر کنند و در مقابلگردبادهای حوادث پایداری و ایستادگی به خرج دهند.در برابر این واقعیت،ناچار باید برنامهای سریع تنظیم کرد که دو هدف را تعقیب کند.
اول-عمل به منظور بنیاد کردن این پایگاههای مردمی و تسلط بر آنو تنظیم روشهای عملی آن وقتی که با انحراف روبرو گردند و«توده رابطی کهدارای روشهای مخصوص در نظام کار باشد»برای آن ایجاد کنند.بنابر این،بنای پایگاه مردمی متین و استوار که دارای روشهای منظمی باشد،پایگاهیاست که برای امام و برای نهضت این جهانی بمنظور در دست گرفتن حکومت،صالح باشد.
دوم-عمل به این منظور که وجدان امت اسلامی و اراده او را به جنبشدرآورد و ضمیر اسلامی و اراده اسلامی را به درجهای حفظ کند که امت رادر برابر تنازل مطلق از شخصیت و کرامت او در مقابل زمامداران منحرف محفوظ نگاه دارد.این مطلب را به تفصیل بیان خواهیم کرد.
«امام(ع)از عهدهدار شدن قیام مسلحانه بصورت مستقیم بر ضدفرمانروایان منحرف دوری جست.این عمل تعبیری از اختلاف در شکل عملسیاسی بود که مرز آن را شرایط اجتماعی تعیین میکرد و نیز عبارت بود ازادراک عمیق از طبیعت دگرگونسازی و چگونگی محقق گردانیدن آن . (3)
از گفتگوی امام صادق در مییابیم که اگر امام میتوانست به یاری دهندگانو به قدرتی تکیه کند که پس از عمل مسلحانه هدفهای اسلام را تحقق بخشد،پیوسته آمادگی داشت که به قیام مسلحانه دست زند.اما اوضاع و احوال وشرایط زمان مجال نمیداد که امام(ع)حتی اندیشه این موضوع را در سربپروراند که با سیاستحاکم روز وارد کشمکش گردد زیرا این کار، امری بودکه اگر هم قطعا با شکست روبرو نمیشد،باز هم نتایج آن تضمین شده نبود.
به عبارت دیگر،با آن شرایط موجود اگر هم شکست نمیخورد،نتیجه مثبتقیام،مسلم نبود.
ازینرو امام(ع)از پذیرفتن آن خودداری کرد و درین صدد بر نیامد کهبا قوه نظامی،واژگون ساختن حکومت را هدف خود قرار دهد،لذا با پیشنهادحمله نظامی که هدف آن واژگون ساختن حکومت بود مخالفت ورزید و ماازین موضوع به تفصیل سخن خواهیم گفت.
بهر حال بنا به آنچه که گفتیم،رای امام(ع)این بود که از نظر شخصی ودر صورت کلی از عهدهدار شدن مبارزه جوئی سیاسی منصرف گردد تا در داخلامت دست به سازماندهی زند و پایگاههای مردمی آگاه را در آنجا بنیاد گذاردتا برای انتشار افکار خود و پراکندن مقدمات افکار خویش،ابزار تنظیمیداشته باشد و بتواند نیروی فکری مردم را آماده سازد و پیشتازان با ایمان فراهم آورد تا برای اقامه حکم الهی در روی زمین،یا دست کم بمنظور ابقایاساسهای نظری که نمودارهای آن نزد امت محفوظ بود با قناعت و ایمانحرکت کند و راه را ادامه دهد. یا به عبارت دیگر،برای اینکه پایگاههایمردمی خود را بسازد و به سازماندهی آگاهانه عمل کند تا آن پایگاهها براینشر افکار او و آماده کردن قدرت فکری،با خشنودی و رضا،حکومت الهیرا در روی زمین تشکیل دهد و راه امام را بپوید تا حکومت الله بر قرار شودیا دست کم عقاید نظری و نمودارهای آن نزد امت محفوظ بماند.برای اماماهمیتی نداشت که موفق نشود که درین زمینه نتیجه کوشش خود را مشاهده کند.
همانا نیاکان او در عمل،به امت مژده داده بودند که روزی از روزها دولتآنان ظاهر خواهد شد.اما در صورتی که اصول نظریه اسلام نزد امت محفوظمانده باشد.جامعه امام(ع)در برنامه ریزی اصلاحی خود برای بنا سازیجامعه اسلامی با دو دشواری اساسی روبرو گردید و بر او بود تا آن دو را دوموضع مهم به حساب آورد:
1-واقعیت فاسد و وضع اجتماعی و اخلاقی بیبند و بار که واقعیتاسلام و تشریعات آن را به عقب ماندهگی گرفتار کرده بود که خطرناک مینمود.
چنانکه مثلا همه مقدمات ویرانی در شکل جنبشهای فکری از قبیل جنبش زندیقانبا فعالیت و سرعت به حرکت در آمده بود.
«بنی عباس زندیقان را پیرامون خود گرد آورده بودند و آنان را نپراکندندمگر بعدها...» (4) «بسیاری از دعوتهای کفر آمیز به نام مانوی و مزدکی و خرمیو زردشتی به سرعت صورت میگرفت (5) .
2-مراقبتشدیدی که در پیرامون امام(ع)در جریان بود و فشار وشکنجه و تعقیب نسبت به اصحاب و بستگان و طرفداران و پیروان جنبش او(ع).
ابوالفرج اصفهانی (6) کتابی ویژه تدوین کرد که همه ماجراها را که ازرنج و عقوبت توصیف ناپذیر بر آنان رفته بود در آن کتاب بیان کرده و کوششآنان را به منظور تار و مار کردن یاران امام(ع)و متوقف ساختن فعالیتحرکت امام(ع)شرح داده است.
ثمره این کوشش که از طرف آنان اعمال گردید.پدید آمدن اندیشههایمختلف و گفتگوهای گوناگون بین شیعیان بود و برای امام صادق(ع)هیچمجالی بدست نیامد تا صفوف شیعه و عقاید گوناگون مذهبی را که در بین آنانحاصل آمده بود متحد کند زیرا تماس با آنان دشوار بود و حکومت دربارهشیعیان بسی سختگیری میکرد و در خشونت افراط نشان میداد و به آنان عذابهایشدید میرسانید. (7)
پیش از آنکه در روشهای عملی امام(ع)سخن بگوئیم میخواهیم عللپیروزی و نجات جنبش او را بشناسیم و شرایطی را که در عصر او پا گرفتهبود بدانیم.جنبش امام(ع)در برنامه ریزی و هدف نهائی بر دو حقیقت کهاینک شرح میدهیم استوار بود:
نخست:بنیاد افکندن پایگاههای مردمی و تمرکز دادن بنای داخلی آنو نظارت در حدود رابطه مخصوص ایشان و پیروان او چندانکه بتواند آنراپایگاه مرکزی قرار دهد و از خلال آن، پایگاه مزبور را تا داخل صفوف امتادامه بخشد و آنرا در پیرامون آن و در آن زمینه انتشار دهد و به عنوان تحققبخشیدن به بزرگترین هدف که امام(ع)به ظاهر آن عمل میکرد،در مجرای افکار تاثیر بگذارد (8) .
دوم:به دست آوردن اطمینان و اعتماد امت به جنبش او(ع)«پسدعوت-هر دعوتی که باشد-تا وقتی طرفدار نیازها و خواستهای توده مردمنباشد و آرزوهای آنان را بیان نکند لا محاله گذرگاه آن شکست است .
اگر دعوت،تعبیری از آرزوها و امیدهای ملت نباشد بی تردید به شکستمنتهی میگردد.
از طرف دیگر،در پی دعوتی رفتن،هر چند هدف بزرگ و والائی باشد،راهی به توفیق ندارد مگر اینکه از سوی مردم پشتیبانی شود و معلوم آید کهمردم در پی آنند و پیروزش میگردانند.
از این رو است که میبینیم دعوت عباسیان موفق گردید زیرا از شعار«الرضا من اهل البیت استفاده ماکلیاولی کردند. (9)
پس،بنیاد کردن پایههای مردمی و به دست آوردن اطمینان امت دو شرطاساسی بود برای افزودن به حمایت از فعالیت امام(ع)و دور نگاهداشتنجنبش او از کوششها و احتمالاتی که در برگیرنده امور غیر اصیل بود و به نفعحکومت تمام میشد.خلاصه،حمایت امت،مجالی برای نفوذ عباسیان و غیرعباسیان باقی نمیگذاشت.
بر اساس این دو حقیقت،امام(ع)به دو شکل فعالیت مبادرت فرمود:
اول:فعالیتهای جنبشی.و منظور ما از آن،رابطههای هماهنگ با قوایامت-قوای خارجی-است و این معنی در دو زمینه قابل عمل بود:
الف:توجیه کردن عواطف امت با برنامه اهل بیت.
ب:کوشیدن به این منظور که به ملت،قدرت معنوی داده شود تا ازنظر آگاهی به سطحی برسد که هدف اسلام ایجاب میکند.
دوم:کارهای زیر بنائی که شامل پایگاههای مردمی و گوناگون و آگاهبود که مسئولیتهای آن پایگاهها را بر عهده گیرد و با امام در زمینههای نظارتو عمل منظم و اجراء رابطه داشته باشد.«بر این پایه،برخی از نصوص مرویاز امام(ع)در باب تعلیم و آموزش روشهای خود برای مردمی که امام بر آنهانظارت داشت عملی میگردد.روشهای مزبور نسبت به وضع شیعیان و مشکلاتیکه با آن روبرو بودند و اوضاع اجتماعیشان را محدود میکرد،گوناگون بود».
ازین روی نمیتوان کارهای امام را از امور جنبشی و زیر بنائی یا سازماندهیاو در داخل پایگاههای مردمی یا گروههائی که با او ارتباط داشتند جدا کرد.
پینوشتها
1- دائرة المعارف-دوران پیشوایان-از صدر.
2- کافی کلینی.ج 2 ص 242.
3- بحث در ولایت از صدر.
4- دولت عربی ازولهاوزن،ص 489.
5- ریشههای تاریخی شعوبیه،ص 41.
6- مقاتل الطالبین از اصفهانی.
7- عقاید زیدیه نقل از زندگی امام موسی الکاظم از قریشی.
8- مجله نجف،نقش امام صادق(ع)از عدنان البکاء.
9- جنبشهای سری،ص 61.
امام(ع)عمل دگرگونسازی و اصلاحی خود را به دو شکل از شکلهایعمل بطور مستقیم انجام میداد:
1-فعالیت و کوشش که شامل روابط هماهنگی و امکانهای امت بود.
فعالیت وی(ع)آشکارا بود،چه انتقال قدرت که پس از زوال حکومت بنی امیهمستقیما روی داده بود،امام را از خشم و حمله فرمانروایان و مراقبتشدیدآنان در امنگاه نگاه داشت،نیز روی آوردن مسلمانان به فقیهان و دانشمندانبرای شناختن قانون اسلامی در حل مشکلات فردی و اجتماعی آنان،امام را ازفشارهای دولت مصون میداشت.
این عوامل و جز آن،به امام(ع)یاری میکرد تا کار خود را با روشعلنی و ظاهری ادامه دهد بی آنکه فعالیت آشکار خود را با عمل سیاسی بی پردههمراه کند.بلکه،امام(ع)فعالیت و کوشش خود را با مساعی عملی سختکوشانه آغاز و حوزه فکری و ثمر بخش خویش را که بزرگان فقها و متفکرانعظیم از آن بیرون آمدند،در صفوف امت،افتتاح کرد،و پس از او، ازشاگردان مکتب ایشان،ثروتی فرهنگی برای امت بر جای ماند.
بعضی از شاگردان نامی آن بزرگوار عبارت بودند از:«هشام بن حکم و«مؤمن الطاق و«محمد بن مسلم و«زرارة بن اعین و غیر آنان کهجانشین وی گردیدند.
«حرکت علمی او آن سان گسترش یافت که سراسر مناطق اسلامی رادر برگرفت (1) و«مردم از علم او چیزها میگفتند و شهرت او در همه شهرهاپیچیده بود» (2) .
جاحظ در مورد امام گوید:«امام صادق(ع)چشمههای دانش و حکمترا در روی زمین شکافت و برای مردم درهایی از دانش گشود که پیش ازومعهود نبود و جهان از دانش وی سرشار گردید». (3)
هدف امام در پشت روش علنی او و ظهور فعالیت علمی و فکری او،چاره جهل امت از جهت عقیده به مکتب و نظام آن بود،و ایستادگی در برابرامواج کفرآمیز و شبهههای گمراه کننده آن و حل مشکلهائی که از تاثیر انحرافناشی شده بود.فعالیتهای امام در زمینه علمی بود و با دو روش تحقق یافت.
روش ویرانگری
این روش در ایستادگی قاطعانهای بود در برابر شبهههایغرض آلود در عقاید و نظریات دینی که از لحاظ اغراض سیاسی به منظور از بینبردن روح حقیقی اسلام و کشتن آن در تودههای مردم،عمل میشد.روشایشان در این ویرانگری پی آمد اعمال زیر بود:
مقابله با امواج ناشناخته و فاسد که اوضاع سیاسی فاسد عهد امویان وعباسیان آنرا به وجود آورده بود و از طرفی معلول کشمکشهای مذهبی و قبیلهایو قومی در دو دوره فوق الذکر بود. و از طرفی دیگر در نتیجه فکر بیگانگان،از راه ترجمه کتابهای یونانی و فارسی و هندی از جهت پدید آمدن گروههای خطرناک منجمله گروههای غلات و«زندیقان و«جاعلان حدیث و«اهل رای و متصوفه ،زمینههای مساعد برای رشد انحراف حاصل کرد.
امام صادق(ع)در برابر آنها ایستادگی فرمود و در سطح علمی،با همهمشاجره و مباحثه کرد و خط افکارشان را برای ملت اسلام افشا نمود (4) .
روش بنیادی
این روش با کوشش علمی و فکری خستگی ناپذیر در زمینههای فکریاسلامی و تعمیق مبادی و احکام آن شکل گرفت.اقدام مستقیم امام(ع)ازینجنبه به شکل زیر خلاصه میگردد.
-مفاهیم عقیدتی و احکام شریعت را منتشر ساخت و آگاهی علمی راپراکند و تودههای عظیم دانشمندان را به منظور بر پای داشتن آموزش مسلمانانمجهز کرد.
امام در عصر خود بزرگترین آموزشگاه اسلامی را گشود و یثرب را کهسرای هجرت بود و مهبط وحی،مرکز آموزشگاه خود قرار داد و مسجدپیامبر(ص)را محل تدریس خویش کرد، بطوریکه همه فنون در آن تدریسمیشد. (5)
از جمله شاگردان آن امام بزرگوار(ع)،پیشوایان مذاهب معروف اسلاممانند«مالک بن انس و«سفیان ثوری و«ابن عینیه و«ابو حنیفه و از قبیل محمد بن حسن شیبانی و«یحیی بن سعید»و غیر از آنان از دانشمندان و محدثانو فقیهان مانند«ایوب سجستانی و«شعبة بن حجاج و«عبد الملک بن جریح و دیگران بودند (6) .
مجموع شاگردان امام(ع)بالغ بر چهار هزار تن بود (7) .
-او باب علم را در فلسفه و علم کلام و ریاضیات و شیمی گشود.«مفضلبن عمرو»و«مؤمن الطاق و«هشام بن حکم و«هشام بن سالم در فلسفه وعلم کلام تخصص داشتند و«جابر بن حیان در ریاضیات و شیمی،و«زرارة
و«محمد بن مسلم و«جمیل بن دراج و«حمران بن اعین و«ابی بصیر»و«عبد الله بن سنان در فقه و اصول و تفسیر متخصص بودند (8) .
-برای اصول و فقه قواعدی وضع فرمود تا شاگردان خود را با ملکهاجتهاد و استنباط آشنا و تربیت کند و از جمله قواعد اصولی که حضرتش بنانهاد قاعده برائت و«تمییز»و«استصحاب است و از قواعد فقهی، قاعده فراغ و«تجاوز»و«ید»و«ضمان (9)
هدف امام ازین کار سه امر مهم بود:
الف-یکی این بود که برای تشریع اسلامی قاعدهای استوار بنا کند وبرای عقیده اسلامی تمرکزی نیرومند ایجاد نماید و استمرار و بقای اسلام رادر میان امواج گوناگون تضمین فرماید.
ب-مفاهیم خطا و احادیث جعلی را اصلاح کند.
ج-برای مرجعیتخود از جنبه علمی و فقهی تمرکز و توضیح دهد وامامتخود را ازین جنبه فریضه سازد.آن سان که بزرگان علمای سایر مذاهباسلامی جز اعتراف به برتری و مرجعیت او(ع)کاری نتوانند کرد و مانند اعترافابو حنیفه بر این امر که گفت:«فقیهتر از جعفر بن محمد ندیدهام و این وقتی بودکه منصور خلیفه به من گفت:ای ابو حنیفه،مردم،شیفته جعفر بن محمد شدهاند،مسائل دشوار تهیه کن تا ازو بپرسی.من چهل مساله برای پرسش ازو آماده کردم و ابو جعفر منصور فرستادهای به سوی من فرستاد تا بر او وارد شدم وجعفر بن محمد بر طرف راست او نشسته بود.وقتی به او(ع)چشم انداختماز هیبت وی احساسی به من دست داد که از ابو جعفر منصور چنان احساسیبمن دست نمیداد.سلام گفتم و اشارت کرد که بنشینم.سپس بمن گفت ایابو حنیفه مسائل خود را در محضر ابو عبد الله مطرح کن.سپس مسائل خود رادر او مطرح کردم.ایشان پاسخ مرا میگفت و بدنبال آن میفرمود:شما چنینمیگوئید و اهل مدینه چنان میگویند و ما چنین گوئیم.بسا که آنان از ماپیروی کنند و بسا که از آن دسته پیروی کنند و بسا که با ما مخالفت ورزند.
بالاخره چهل مساله را گفتم و او یک مساله را بی جواب نگذاشت.ابو حنیفهادامه داد:آگاه ترین مردم کسی است که به اختلاف مردم دانشمندترین مردمباشد.» (10)
واضح است که اگر فعالیتهای علمی امام(ع)در سطح معارف و در حدیکه از آن سخن گفتیم نبود،به امامت او اعتراف نمیکردند (11) .
امام صادق(ع)با هر دو روش خود یعنی بنیاد گذاردن و ویرانگری،برای تثبیت دعوت اسلامی محیطی مناسب بوجود آورد و امکان نبرد به آنداد تا به سایر مراحل عمل منتقل گردد،و بسا که در روش و شکل آنها اختلافوجود داشت.
اما کارهای بنیادی او(ع)مشتمل بر فعالیتهای ایشان برای دگرگونسازی محیط تحت نظارت،و رعایت او نسبت به تودهای که به او ارتباطداشت،و نظم دادن به آن فعالیتها بود. شکل کار صورت سری داشت که دراصطلاح فقهی به آن تقیه گویند.
امام(ع)میخواست،پس از آنکه وضع اجتماعی آن سان که او احساس میفرمود،اجازه ایستادگی و نرمش و تقیه دهد،با عمل سری یا تقیه در مقابلمقاومت دشمنان-تا وقتی که آنچه موجب قوام مرحله دعوت بود کمال یابد،-دعوت خود را تضمین و پشتیبانی کند.یعنی عمل را با پنهانکاری ادامه دهدو همانا که اعمال و فعالیتهای بنیانی او(ع)در درجه نخستین، مسائل حوزهشیعه با ملاحظه ارتباطی که با امام داشتند بود.
از موجودیتشیعه پشتیبانی میشد و به آگاهیشان افزوده میگشت و باهر اسلوبی که مایه پایداری آنان و وصول شان به مدارج عالی تا سطح نیازاسلامی بود به آنان مساعدت میگردید (12) .
فعالیتهای بنیادی امام(ع)به شرح روشهای زیر نمودار میگردید:
-نظارت بیواسطه بر شیعیانش،یعنی جماعتی از دوستان و طرفدارانامام و برنامه ریزی اصلاحی او برای روشهای شیعیان و رشد دادن آگاهی شان،و حمایت از موجودیتشان،و ترقی دادن آنان تا سطح نیاز اسلامی و تا تشکیلسپاه عقیدتی،و پیشتازیهای آگاهانه،و نظارت بر انتظام روشها تا آنکهاختلافات شخصی بین افراد توده شیعه حل شود و مال اندوزی از بین برودچنانکه معلی بن خنیس درین مورد گفته است:
«امام(ع)احکام خدای تعالی را در میان توده مخصوص از شیعیانشبر پای داشت.پس،مالیات را از طرفداران خود میستاند و حسب شان کارخود به مصرف میرسانید.منصور،بارها او را به این تهمت جلب کرد (13) »
امام به پیروان فرمان داد که به حاکم منحرف پناه نبرند و از داد و ستدو همکاری با او خود داری کنند.
امام(ع)درین زمینه میفرماید:
«هر مؤمنی که به قاضی یا سلطان ستمگر شکایت برد و بغیر از حکم خدا درباره او دادرسی شود،درین گناه با او شریک است .و باز امام(ع)
میفرماید:
«هر کس بین او و برادرش در چیزی اختلاف باشد و کسیکه یکی ازبرادران خود را دعوت کند تا در میان آنان حکومت نماید،و آن کس از رسیدگیبه مرافعه آنان خود داری ورزد،به منزله کسانیاند که خدایتعالی درباره آنانفرماید:
الم تر الی الذین یزعمون انهم امنوا بما انزل الیک و ما انزل من قبلکیریدون ان یتحاکموا الی الطاغوت و قد امروا ان یکفروا به (14) .
(آیا به کسانی نمینگری که میپندارند به آنچه بر تو فرو آوردهایم و به آنچهپیش از تو نازل کردهایم ایمان دارند.نمیخواهند به نزد طاغوت به محاکمهروند همانا که به آنان فرمان داده شده است که از این کار سرباز زنند).
امام به پیروان فرمان داده بود که با حکومت منحرف پیوند ببرند و درینباب چنین میفرماید:
«به آنان در ساختن مسجد یاری مکنید» (15) .
و از نظر فرمانهای منفی و سلبی،قواعد آنرا توضیح داده است:
«از حکم دادن بپرهیزید.چه،حکم دادن از وظایف امام است که به قضاعالم باشد و در میان مسلمانان به عدالتحکم کند مانند نبی و وصی .
ازینرو است که امام(ع)در حکومت کردن به حق خویش تاکید میفرمایدو وجهه نظر خود را درباره اوضاع تثبیت مینماید و موفق میگردد که اصحابخویش را از آمیختن با وضع موجود یا تحت تاثیر آن قرار گرفتن حفظ کندو با این کار که تعبیه کرده بود،آنان را بر ضد وضع موجود برانگیخت.این روش برای بنیاد گذاردن نسبت به شیعیان اسلوبی بود و برای ویرانگری نسبتبه حکومت موجود،اسلوبی دیگر.نظارت امام(ع)در اداره کردن اوضاعو پایگاهها به این منجر گردید که قضائی بگمارد و به شیعیان فرمان دهد که دراختلافهای خود به آن قضات مراجعه کنند و به فرمان آنان گردن نهند.
امام(ع) فرمود:
«بنگرید تا در میان شما کیست که از دستورهای ما چیزی میداند،او رادر میان خود به سمت قاضی بنشانید که من او را بدین سمت برمیگزینم و شماحکم خود را به نزد او برید (16) ».
امام(ع)به اصحاب و پایگاههای خود سفارش میکرد که در هر کار،مخفیانه عمل کنند،(تقیه)، و در هر عملی که انجام میدهند توجه کامل داشتهباشند که مخالفان و دشمنانشان متوجه آن نشوند و میگفت:
«مبلغان خاموش ما باشید».و به عبد الله بن جندب سفارش فرمود:
«خدا،قومی را که چراغند و سرچشمه روشنائی،رحمت فرماید.برایما با اعمال خود دعوت کنندگان باشید و کمال سعی و کوشش را به جایآورید،نه مانند کسانیکه اسرار ما را فاش میسازند».
و به معلی بن خنیس وصیت فرمود:«ای معلی امر ما را پنهان دار وهرگز آشکار مکن (17) ».
در تحف العقول چنان آمده است که امام(ع)به محمد بن نعمان احولسفارش کرد که کار به پنهانی کند و به تقیه ملتزم باشد.اگر اخلال بعضی ازصحابه او در افشای اسرار نبود و مطالبی را که نمیخواستند فاش گردد پنهاننگاه میداشتند،چیزی نمانده بود که کوششهای امام(ع) به نتیجه رسد.
از سخنان امام(ع)است که فرمود:«هر کس سر ما را بپراکند مانند کسی است که به روی ما شمشیر کشد.خدای رحمت کند بندهای را که مکنونعلم ما را میداند و آنرا در زیر پای خود به خاک میسپارد..ای نعمان منبا فردی از شما چیزی میگویم،اگر از قول من نقل کند،با این کار برای خودلعنت مرا خریده است و من نیز از او بری هستم.پدرم فرمود چه چیز تحملشسختر از تقیه است.تقیه سپر مؤمن است.و اگر تقیه نباشد،خدای پرستیدهنشود.
ای پسر نعمان کسی که اسرار ما را بر ملا میسازد مانند کسی است که باشمشیر خود ما را بقتل برساند بلکه گناه او بزرگتر است.
ای پسر نعمان...مشتابید،به خدا سوگند که این کار سه بار پیش آمد،آنرا منتشر ساختند و خدا آنرا به تاخیر انداخت.به خدا سوگند که هیچ سریندارید مگر که دشمنانتان از شما به آن داناترند».
ای پسر نعمان،بنده،مؤمن محسوب نمیگردد مگر که سه سنت رارعایت کند:سنتخدا و سنت رسول الله و سنت امام را.اما سنتخدای عز و جلاین است که اسرار ما را بپوشاند (18) ».
این عمل نسبت به همه اهل بیت(ع)استمرار یافت و دولت وقتاساسا به وجود آن آگاهی داشت اما حدود آن و چگونگی خطر آن رانمیدانست.
ازینجا بود که امام(ع)و پیش ازو پدران بزرگوارش در معرض پی جوئیو مراقبت و شکنجه بودند و اگر امام(ع)با خرد و حکمت و حسن رفتار خوداز دست منصور رها نشده بود،بارها پیش آمده بود که نزدیک بود منصورخلیفه،امام(ع)را با سخترین طریقی صدمه رساند (19) .
امام،جنبشهای رهائی بخش انقلابی را تایید میفرمود تا خیر و وجدان امت اسلام و اراده آنان را برانگیزد و آن را به درجهای حفظ کند که حیات وصلابت امت را در مقابل سیر نزولی شخصیت و کرامت انسانی حاکمان منحرف،مصون بدارد.
این کار را انقلابیان علوی بر عهده داشتند و با فداکاریهای بیحاصل ویاس آور خود کوشیدند تا ضمیر و وجدان اسلامی را محفوظ بدارند و ازکسانی که به آنان یعنی به پیشوایان(ع)وفادار بودند،پشتیبانی کنند.
در روایتی آمده است که در محضر امام صادق(ع)از شخصی از آلمحمد(ص)گفتگو میکردند که قیام خواهد کرد.ایشان فرمود:«پیوسته منو شیعیان من به کسی از آل محمد که خروج کند دل بستهایم.دوست میدارم کهکسی از آل محمد(ص)خروج کند و نفقه عیال او بر عهده من باشد» (20) .
امام علی بن موسی الرضا(ع)به نزد مامون از زید بن علی شهید صحبتمیکرد که:«او از علمای آل محمد(ص)بود و در راه و انعکاس خشم الهی بودو با دشمنان خداوند مجاهدت کرد تا در آن طریق به شهادت رسید.امامادامه داد که:ابو موسی بن جعفر نقل کرد که از پدرش جعفر بن محمد شنیده بودکه گفت:خداوند عمویم زید را رحمت کند او مردم را به سوی الرضا ازآل محمد»دعوت میکرد و اگر پیروز میگردید در پیشگاه خدا عهد خود را وفامینمود که گفت:شما را به الرضا از آل محمد»دعوت میکنم (21)
امام صادق(ع)مردم را بر آن میداشت تا در شورشی که زید بر ضد دولتامویان کرده بود پشتیبان زید باشند.هنگامی که خبر قتل زید به او رسید بسیارناراحتشد و اندوهی عمیق بر او دست داد و از مال خود به عیال هر کس ازیاران زید که با او در آن واقعه آسیب دیده بودند هزار دینار داد (22) .
هنگامیکه جنبش بنی الحسن(ع)شکستخورد،امام را اندوه فرا گرفتو سخت بگریست و مردم را مسئول کوتاهی در برابر آن جنبش دانست.
ابن عمر کند گوید:«بر ابو عبد الله(ع)وارد شدم،به من فرمود:
آیا از حادثه آل حسن آگاهی؟خبر آن بما رسیده است و دوست نمیدارم آنرادوباره باز گویم. آنگاه گفتم:امیدواریم که خدای بزرگ آنان را در عافیتنگاه دارد.آنگاه آن بزرگوار فرمود:اما عافیت کجاست؟سپس گریستچندان که به گریه صدا بلند کرد و ما نیز گریستیم (23) .
«اینک این ستایش امام از کسانی که به کار آن جنبشها برخاسته بودندو آن اندوه و آن گریه و زاری بر آنان،ممکن نبود با نظر امام(ع)و اصحابایشان وفق دهد مگر آنکه جنبش زید بطریقی به آنها مربوط میشد،و زید فقطبمنظور کسب قدرت و انتزاع خلافت از حکام وقت، بنفع خاندان پیامبر کارمیکرد.اگر زید دعوت را برای شخص خود به عمل میآورد،خود رادر عرض امامت قرار داده بود.در چنین صورتی نه ستودن او جایز بود نهگریه بر او.
به این ترتیب حساب آنان با حساب دیگران از بنی امیه یا بنی عباس ازغاصبان خلافت تفاوتی نمیداشت.
در فصل سابق از حقیقتی مهم سخن گفتیم و آن این بود که تحقق یافتنپیروزی قاطع امام(ع)،مرهون نجات یافتن عمل دگرگونسازی او در زمینهبنا کردن تودههایی بود که به رهبری معصومانه و پر ایمان وی ارتباط داشت وهمچنین به نظریه وی در حکومت مرتبط میگردید.در همان هنگام این حقیقتکه میگوید:اندیشه استیلای مسلحانه سیاسی قضیهای بود که اگر هم شکستآن محرز نبود،با اینهمه نتایج آن تضمین شده نبود،بعید میدانستیم.
ازین رو امام حاضر نشد حتی یک لحظه در چنان کشمکشی داخل شود.
در پرتو این حقیقت میتوان به تفسیر باز گفت که چرا امام(ع)از چنین پیشنهادنظامی خود داری کرد و به علت عواملی که در جنبش او وجود داشتحاضرنشد سازش سیاسی کند،نیز حاضر نشد از دیگران استفاده ماکیاولی نمایدو الا دست کم برنامهای که امام برای مرحله عمل تنظیم کرده بود که با وضعاجتماعی و زیستی امت هماهنگ شود و با واقعیت عمل دگرگونسازی وسرنوشتسازی ارتباط داشته باشد،تحریف و دستکاری میشد.
پس برنامههای امامان علیهم السلام در عهدهدار شدن دگرگونسازیاجتماعی هیچگاه برنامه ماجرا جویانه نبوده است که به میل خاطر و از رویبلند پروازی تنظیم شده باشد.بلکه همه برنامههای دگرگونسازی آنان برپایههای علمی و موضوعی واضح بنا شده بود.
اموری که برای امام(ع)امکان داشت و اوضاع فکری و سیاسی عمومکه او را وا داشت تا همه پیشنهادهای نظامی و مسلحانه و سازشهای سیاسیرا رد کند،به کار امام از درون ضربه میزد، و حرکت او را هر وقت ارادهمیکردند در نطفه خفه مینمودند بخصوص که آغاز کارش بود.
عباسیان وقتی موفق شدند تا نظام حکومت اموی را زیرو رو کنند کهشعار«رضا از آل محمد»را ندا در دادند و از آن استفاده ماکیاولی کردند تاعواطف علویان و پایگاههای مردمی آن را جذب کنند،و آن به این اعتباربود که از طرفی اهل بیت نمودار قویترین حزب بودند که با سیاست امویانمعارضه داشت و از طرف دیگر مساله عدالت اجتماعی را بر عهده گرفته بودند (24)
«و هیچگاه به امویان که حکومت را غصب کرده بودند تسلیم نشدند و اظهاراخلاص و مهرشان به آل محمد»(ص)و پیوندشان با آنان فقط تبلیغات بودتا عاطفه مردم را بخود جلب کنند» (25) .«چنانکه مبلغان عباسیان که میکوشیدندهمه شیعیان علوی را به صفوف خود جلب کنند،قصد اصلی خود را آشکار کردندو آن واژگون ساختن حکومت اموی بود.اما کوشش خود را برای بدستآوردن خلافت پنهان داشتند و از هر گونه تظاهری که حکایت کند برای گرفتنمقام علویان قیام کردهاند،خودداری ورزیدند بلکه چنین میگفتند که بهخونخواهی شهیدان علوی قیام کردهاند.
«در آغاز شایسته چنان است که به این نکته اشارت کنیم که خاندانعباسیان اصول تبلیغ دعوت را پایه گذاری نکردند و بذر آنرا نکاشتند بلکهفقط شرایط بود که آن خاندان را به سوی رهبری یک نظام سری و استوار سوقداد و همه دستگاهها و مبلغان آنها آماده این کار بودند. پس میوههائی راچیدند که عموزادگان علویشان کاشته بودند و بر امواج عظیم انقلاب سوارشدند و از کسانی که سختترین محنت را تحمل کردند تا آن نظام سری استواررا بوجود آوردند،روی گرداندند (26) .
عباسیان حقیقت عواطف علویان را ادراک کرده بودند و شعاری دلخواهو پاکیزه را در نظر گرفتند و طرح کردند و برای رضا از آل محمد»تبلیغ نمودند.
این شعار شعاری مبهم بود که حق امامت را ثابت میکرد و از اختلافحفظشان مینمود و از اختلاف و تفرقه و گرفتاری رهایی شان میداد.اگر دعوتو تبلیغ را به خاندان خود منحصر میکردند و هر چه در دل داشتند آشکارا میگفتند،البته درین صورت خاندان علوی و مبلغان مخلص آنان علیه آنها میشوریدند.
بعلاوه تودههای مردم که شیفته فضایل اولاد علی و فاطمه(ع)بودند نیز بر ضد آنان قیام میکردند.
ابو مسلم خراسانی به امام صادق(ع)نامهای نوشت و در نامه اینمطلب را قید کرد که:«من مردم را از دوستی بنی امیه به دوستی اهل بیتدعوت کردم و تبلیغ نمودم که بنی امیه را ترک کنند و به اهل بیت بپیوندند،پس اگر میپذیری کاری دیگر بر عهده تو نیست...» (27)
اینک بنگر که امام(ع)در پاسخ او چه نوشت و خطاب به خراسانیچه فرمود:«نه تو از مردان منی نه زمان،زمان من است.» (28) با این واکنشامام(ع)،برای ما روشن میشود که انگیزه او در رد کردن پیشنهاد آن بود کهبه عدم صداقت گوینده علم داشت.از جمله تو از مردم من نیستی به اینمطلب پی میبریم و جمله نه زمان زمان من است به معرفت امام(ع)به عدموجود نیروی کافی برای قبضه کردن حکومت آگاه میشویم.
پس از آن که کوششهای عباسیان در مورد امام(ع)با شکست روبروگردید،چنین اندیشیدند که با همان مضامین مکتب،گروه دیگر علویان رابرانگیزند و منظورشان این بود که برای بدست آوردن حکومت و نیز بدستآوردن احساس و عواطف تودههای مردم از مراکز علوی استفاده کنند.پسبه عمر الاشرف بن زین العابدین نامه فرستادند اما او نیز با دعوت آنان مخالفتکرد.سپس برای عبد الله بن حسن نامه نوشتند و او تقاضایشان را پذیرفت.
سپس جعفر صادق(ع)او را ازین کار بازداشت و متوجه عاقبت کار کرد اما اونپذیرفت.
یعقوبی در تاریخ خود نوشته است که عبد الله بن حسن گفت:«من شیخیسالخوردهام و فرزندم محمد-ذو النفس الزکیه-به این امر اولی است و جماعتی از عباسیان را به نزد او فرستاد و گفت با فرزندم بیعت کنید.» (29) .
جهش یاری آورده است که:«امام صادق(ع)به عبد الله بن حسن نصیحتکرد که دعوت بنی عباس را نپذیرد و به او گفت:ای ابو محمد از چه هنگاماهل خراسان شیعیان تو گردیدهاند؟تو ابو مسلم را به خراسان فرستادی؟و توبه او فرمان دادی که جامه سیاه بپوشد؟و اینان که وارد عراق شدند،تو سببآمدنشان شدی؟یا موجب سرازیر شدنشان به آنجا گردیدی؟آیا احدی از آنانرا میشناسی؟» (30)
امام از مجاری امور آگاه بود و به شرایط و اوضاع احاطه داشت واز آنرو میدانست که خلافت عباسی مسجل است و هنگامی که عبد الله بن حسننزد او رفت به او گفت:دولت بر این قوم مسجل و مقرر است.این دولتبهیچ یک از آل ابوطالب نخواهد رسید.»
کوشش دوم از طرف ابو سلمه خلال بود و او یکی از نقیبان دولتعباسی و عضو فعال در رهبری انقلابی عباسیان بود.او رسولی نزد امام فرستادکه:«برای دعوت مردم به او وراندن بنی عباس آماده است،»اما پاسخ امامبه او چنین بود:«مرا به ابو سلمه چکار،ابو سلمه شیعه دیگری است.»فرستادهابو سلمه گفت:من به رسالت آمدهام.
پس ابو عبد الله چراغ طلبید،آنگاه نامه ابو سلمه را برداشت و زیر شعلهنگاه داشت تا نامه بسوخت و به فرستاده او گفت:«از آنچه دیدی صاحب خودرا آگاه کن (31) .
از این مطلب میفهمیم،ادعای کسانی که میپندارند عمل امام در ردکردن حکومت با وجود مناسب بودن اوضاع و شرایط یعنی کنار گذاشتن جنبه سیاسی رهبری با وجود هماهنگی شرایط،از طرف امام،اشتباه بوده است،به خطاست.زیرا این رد کردن حکومت،خود شکلی از اشکال عمل سیاسیبود که شرایط موضوعی را برای او محدود میکرد.خلاصه آنکه نفس عدم قبولحکومت،کاری سیاسی را نشان میدهد.
امام(ع)از در دست گرفتن حکومتخودداری فرمود و این کار رابوقتی موکول کرد که نقش دگرگونسازی امت را ایفا کند و در مجرای افکارامت تاثیر گذارد و در رویدادهای مهم برابر امت نفوذ کند و انحرافهایگوناگونی را که واقعیتسیاسی و اجتماعی به وجود آورده بود تصحیحنماید.آنگاه در داخل امت عهدهدار تجدید بنا شود و امت را آماده سازد تادر سطحی درآید که بتواند حکومتی را که خود میخواهد،به وجود آورد.
1- تاریخ عرب از سید امیر علی ص 179.
2- صواعق المحرقه از ابن هجر ص 120.
3- رسایل جاحظ از سند وبی ص 106.
4- مجله نجف،نقش امام صادق.
5- زندگی امام موسی از قریشی ص 76.
6- امام صادق و مذاهب چهارگانه-اسد حیدر ج 3 ص 27-28-46.
7- مدرک سابق.
8- امام صادق(ع)از مظفر ج 1 ص 157.
9- فرائد الاصول از انصاری و قواعد فقه از محمد تقی فقیه.
10- امام صادق(ع)و مذاهب اربعه.اسد حیدر ج 4 ص 92-93.
11- مجله نجف البکاء ص 24.
12- دائرة المعارف،نقش امامان علیهم السلام-صدر.
13- مجله نجف،البکاء ص 22.
14- من لا یحضره الفقیه ج 3 ص 4.
15- کسبهای حرام از امام خمینی ج 2 ص 102 از وسائل و نیز کتاب تجارت ص 42.
16- فقه امام صادق(ع)از محمد جواد مغنیه ص 71.
17- وسائل الشیعه ج 11 ص 445.
18- تحف العقول از ابن شعبه ص 221.
19- مجله نجف-البکاء ص 23.
20- بحث در ولایت.نقل از سرائر ابن ادریس.
21- واعیان الشیعه جلد 33 ص 73.
22- اعیان الشیعه ج 33 ص 113 نقل از ارشاد شیخ مفید.
23- بحار الانوار ج 47 ص 302.
24- جنبشهای سری ص 67.«
25- محاضرات در تاریخ اسلامی ج 3 ص 22.
26- جنبشهای سری ص 66.
27- ملل و نحل شهرستانی ج 1 ص 241.
28- مدرک سابق.
29- محاضرات در تاریخ اسلامی ص 67.
30- مدرک سابق.
31- مروج الذهب مسعودی ج 3 ص 254.
امام موسی بن جعفر(ع)همان راه و روشی را ادامه داد که امام صادق(ع) در روبرو شدن با اجتماع،بر محور عمل و برنامهریزی اتخاذ کرده بود.
محور نخستین:برنامهریزی فکری و آگاهی دادن عقیدتی و چارهگری درروبروشدن با عقاید منحرف و انگیزهها و واپس گرائیهای شعوبی و نژاد پرستیو عقاید مختلف دینی.
از خطرناکترین این تبلیغات زهر آگین،تبلیغ افکار الحادی و کفر آمیزبود که تزریق زهر آن با فعالیت و گسترش در دلهای نوجوانان مسلمان سرازیرشده بود.موضع امام موسی(ع)در برابر این تبلیغات،آن بود که با دلایلاستوار در برابر آن بایستد و با پوچی و بیمایگی آن به معارضه برخیزد و دوریآنرا از منطق و واقعیت توضیح دهد و عیوب آنرا بازگوید تا آنجا که گروهیانبوه از پیروان آن عقاید به اشتباه خود و فساد خط مشی اتخاذی خویش اعترافکردند و به این جهت جنبش امام درخشندگی یافت و قدرت علمی آن حرکتمنتشر گردید و به گوشها در رسید.چندان که گروهی بزرگ از مسلمانان پیرویآن کردند و آن را پذیرفتند و این امر بر مسئولان حکومت گران آمد و با آنان با شدت و فشار و شکنجه رفتار کردند و در زمینههای عقیدتی آنان را از گفتگوباز داشتند و امام موسی(ع)ناچار شد به هشام(یکی از اصحاب خود) فرستادهای گسیل دارد و او را هشدار دهد تا بعلتخطرهای موجود از سخنگفتن خود داری کند و هشام تا مرگ مهدی خلیفه از سخن گفتن خود داری کرد (1) .
گروهی کثیر از بزرگان دانشمندان و راویان حدیث،از کسانی که دردانشگاه بزرگ امام صادق(ع)تحصیل میکردند،هنگام اقامت او در یثرب،پیرامون امام موسی(ع)گرد آمدند و ایشان با توانائی و نیروی بسیار،بر فقهاسلامی،آراء و عقاید خردمندانه در فقه اسلامی ابراز کردند.مجموعههایبسیار از احکام اسلامی به او(ع)منسوب است که در باب حدیث و فقه تدوینشده است و دانشمندان و راویان حدیث همواره با آن افاضات علمی،همدمبودند و احادیث و گفتگوها و فتواهای او را ثبت مینمودند.
سید بن طاووس چنین روایت کرده است که یاران و نزدیکان امام(ع)در مجلس او حاضر میشدند و لوحههای آبنوس در آستینها داشتند.هرگاهاو(ع)کلمهای میگفتیا در موردی فتوی میداد،به ثبت آن مبادرت میکردند (2) .
آن دانشمندان همه انواع علوم را با توجه به گوناگونی و پهناوری آن ازونقل کردهاند. کوششهای علمی او همه مراکز اسلامی را فرا گرفته بود ودانشمندان نسلی پس از نسلی، پیشکشها و عطایای علمی او را نقل کردهاند.
محور دوم:نظارت مستقیم بر پایگاههای تودهای و طرفداران و پیروانخود و هماهنگی با آنها در پیش گرفتن مواضع سلبی و منفی در برابر حکومت،به منظور ناتوان کردن حکومت از نظر سیاسی و بریدن از آن و حرام کردنتماس با آن و به محاکمه دادگستری دولتی دعوی نبردن و شکایت نکردن،به منظور آماده کردن وسایل سقوط آن حکومت و نابود کردن آن از نظر سیاسی.
چیزی که امام(ع)را دلیر ساخت تا چنین موضع استواری داشته باشد،آن دگرگونی آشکار و گستردگی و انتشار پایگاههای مردمی ایشان بود.
این مطلب با جنبش امام(ع)و با فعالیتهای منفی او نسبت به حکومت منحرفعباسیان،و فرا خواندن او در حرام دانستن یاری با حکومت در هر زمینهاز زمینهها،هماهنگ شده بود.این موضع امام در گفتگوی وی با یکی ازاصحاب،(صفوان)آشکار میگردد:
-ای صفوان همه چیز تو پسندیده است جز یک چیز.
-فدایتشوم،آن چیست؟
-کرایه دادن شترهایت به این ستمگار-یعنی هارون-بخدا سوگند آنها را از جهت تکبر و خودخواهی و یا شکار و سرگرمیکرایه ندادهام،بلکه برای این راه-راه مکه-کرایه دادهام و خود همراهیبا شتران را بر عهده نمیگیرم بلکه غلامان خود را با آنان میفرستم.
پس امام(ع)او را گفت:
-ای صفوان آیا کرایهات بر عهده آنان است؟
-آری فدایت گردم.
-آیا دوست میداری زنده بمانند تا کرایه تو را بپردازند؟
-آری.
-پس فرمود:هر کس بقای آنان را دوست داشته باشد از آنان استو هر کس از آنان باشد وارد آتش گردد.
امام نارضایی و خشم خود را از حکومت هارون،پیاپی ابراز میفرمودو همکاری با آنان را در هر صورت و شکل که باشد حرام میدانست و اعتماد وتکیه بر آنان را منع میکرد و با این سخن که فرمود:
«به آنان که ستمگارند تکیه مکنید که گرفتار دوزخ میگردید»،مردم رااز تماس با ستمگاران باز میداشت و تمایل به آنان را بر مسلمانان حرام کرد و ترک کردن آنان را ضروری دانست. حتی اگر تماس با آنان به علت بعضیمصلحتهای شخصی بود.
یاران خویش را از شرکت کردن در سلک حکومت هارون یا پذیرفتنهر گونه مسئولیت و وظیفه دولتی بر حذر میداشت و به زیاد بن ابی اسلمهفرمود:
«ای زیاد،اگر از پرتگاهی بلند فرو افتم و پاره پاره گردم بیشتر دوستمیدارم تا برای آنان کاری انجام دهم و یا بر بساط کسی از آنان پایگذارم (3) ».
اما امام(ع)،علی بن یقطین یکی از بزرگ یاران خویش را ازین فرماناستثناء کرد و اجازت داد تا منصب وزارت را در روزگار هارون عهدهدارگردد و پیش از او،منصب زمامداری را در ایام مهدی بپذیرد، (4) او نزد امامموسی(ع)رفت و از او اجازت خواست تا استعفا دهد و منصب خود را ترککند.اما امام(ع)او را ازین کار باز داشت.و او را گفت چنین مکن،مابه تو آموخته شدهایم و برادران تو به سبب تو عزت دارند و به تو افتخار میکنند.
شاید به یاری خدا بتوانی شکستهای را درمان کنی و دست بینوائی را بگیرییا بدست تو مخالفان خدا درهم شکنند.ای علی،کفاره و تاوان شما،خوبیکردن به برادرانتان است.یک مورد را برای من تضمین کن،سه مورد رابرایت تضمین میکنم.نزد من ضامن شو که هر یک از دوستان ما را دیدی نیازاو را بر آوری و او را گرامی داری و من ضامن میشوم که هرگز سقف زندانیبه تو سایه نیفکند و دم هیچ شمشیر به تو نرسد و هرگز فقر به سرای تو پاینگذارد.
ای علی،هر کس مؤمنی را شاد سازد،اول خدای را و دوم پیامبر را و در مرحله سوم ما را شاد کرده است (5) ».
محور سوم:موضع آشکار و صریح در احتجاج با کسیکه زمامدار حکومتبود به اینکه لافتحق اوست نه دیگری و بر همه مسلمانان در احراز اینمقام برتری دارد.
مناظره او(ع)با هارون الرشید در مرقد نبی اکرم(ص)و در برابر تودهایعظیم از اشراف و فرماندهان ارتش و کارمندان عالیرتبه دولت اتفاق افتاد.
هارون روی به ضریح مقدس رسول اکرم(ص)چهره سود و چنین سلام گفت:
درود بر تو ای پسر عم .و از نسبتخود با نبی اکرم مفتخر بود.چه او بهسبب نزدیکی با رسول اکرم(ص)به مقام خلافت نائل آمده بود.آنگاه امامکه حاضر بود،بر نبی اکرم درود فرستاد و گفت:«سلام بر تو باد ای پدر».
رشید خرد خویش از دست بداد و ناراحتی او را فرا گرفت.زیرا امام(ع) در آن فخر و مجد بر او پیشی گرفته بود.
پس با آهنگی لبریز از کینه و خشمبه او گفت:«چرا گفتی که تو از ما به رسول الله(ص) نزدیکتری؟.و امامپاسخی تند به او داد و گفت:اگر رسول اکرم زنده میشد و از تو دخترت راخواستکاری میفرمود،آیا او را اجابت میکردی؟هارون گفت:سبحان اللهو به این کار بر عرب و عجم فخر میکردم.
امام گفت:اما او دختر مرا خواستگاری نمیکرد و من دختر به اونمیدادم زیرا او پدر ما است نه پدر شما.و به این علت ما به او نزدیکتریم (6) ».
هارون که این دلیل او را از پای درآورد،به منطق ناتوانان پناه بردو به دستگیری امام(ع) فرمان داد و او را زندانی کرد (7) .
موضع امام(ع)در برابر هارون،آشکار و روشن بود.امام(ع)در یکیاز کاخهای استوار و زیبای هارون که مانند آن در بغداد و جای دیگر نبود،واردشد.هارون سرمست از قدرت گفت:این سرا چون است؟
امام بی واهمه و اعتنا از قدرت و جبروت او گفت:این سرای فاسقاناست.خدای تعالی فرماید:
ساصرف عن ایاتی الذین یتکبرون فی الارض بغیر الحق و ان یروا کل آیةلا یومنوا بها و ان یروا سبیل الرشد لا یتخذوه سبیلا و ان یروا سبیل الغییتخذوه سبیلا (کسانی را که در روی زمین، بی شایستگی،بر خلاف حق گردن میفرازند از آیاتخود روی گردان میکنم.هر چند همه آیات را میبینند،به آن ایمان نمیآورندو اگر راه رشد را ببینند آن راه را بر نمیگزینند و اگر راه گمراهی را مشاهدهکنند آنرا انتخاب میکنند.(هود-113).
هارون از خشم لرزید و موجی از تشویش او را فرا گرفت.آنگاه بهامام گفت:خانه از آن کیست؟
-این سرا شیعه ما را مجال است و دیگران را فتنه.
-چرا صاحبخانه آنرا باز پس نمیگیرد؟
-خانه را آباد ازو گرفتند و تا آباد نگردد آنرا پس نمیگیرد.
شیعیان تو کجایند؟و در اینجا امام(ع)سخن حق تعالی را قرائت کرد:
لم یکن الذین کفروا من اهل الکتاب و المشرکین منفکین حتی تاتیهم البینة .
(کافران از اهل کتاب و مشرکان جدا نبودند تا برای آنان از جانب خدایبینهای آمد.)
هارون را خشم فرا گرفت و گفت آیا ما کافرانیم؟
-نه،اما چنانکه خدای تعالی فرماید:
الذین بدلوا نعمة الله کفروا و احلوا قومهم دارا البوار. (...آنان که نعمتخدای را به کفر تبدیل کردند و پیروان خود را در سرایهلاکت جای دادند.)ابراهیم-27-28و اینچنین امام آشکار کرد که هارون منصب خلافت را غصب کرده وسلطنت و حکومت را،دزدیده است.این مطلب خشم هارون را بر او(ع) بر انگیخت و به هنگامی که شنید امام او را به مبارزه میطلبد و در موضعی استکه در آن نرمش نیست،در سخن خود با امام(ع)به خشونت پرداخت (8)
و در هنگامی دیگر،وقتی هارون از امام(ع)راجع به فدک پرسید تاآنرا به او باز پس دهد، امام(ع)از باز پس گرفتن خودداری فرمود مگر اینکهحدود آنرا نیز باز پس دهند.
رشید پرسید:حدود آن چیست؟
امام(ع)گفت:اگر حدود آنرا بگویم آنرا پس نخواهی داد.
هارون پای فشرد تا حدود آنرا برای او معلوم دارد و امام(ع)جز آنکهمرزهای فدک را تعیین کند چارهای ندید و گفت:
«مرز نخستین عدن است وقتی هارون این سخن را شنید چهرهاشبرافروخت.امام(ع) همچنان به سخن ادامه داد:«مرز دوم سمرقند»رنگهارون به تیرگی گرائید و خشمی بیکران او را فرا گرفت.اما امام(ع)گفتارخود را پی گرفت و فرمود:«مرز سوم افریقا»رنگ هارون سیاه شد و باآوائی که خشم از آن میبارید گفت:«هیه و امام،حد آخر را بیان فرمود وگفت:«از ساحل دریا تا ارمنستان .
رشید خویشتنداری از دست بداد و گفت:
-آنوقت برای ما چیزی باقی نمیماند.
-«میدانستم که تو آنرا باز پس نخواهی داد» (9) .
محور چهارم-بیدار کردن وجدان انقلابی امت از راه تشویق آنان برایشورش و مبارزه. شورش و مبارزه را علویان بکار گرفتند تا وجدان اسلامیو اراده اسلامی را از سقوط در برابر حکام منحرف نگاهدارند.پیشوایان(ع)
از متعهدان با وفای آن کار پشتیبانی میکردند.
هنگامیکه حسین بن علی بن حسن-صاحب واقعه فخ- (10) بر آن شد تا علیهاوضاع فاسدی که با هر کس که شیعه و علوی و طرفدار امام بود،توهین وشکنجههای شدید اعمال میکرد، شورش کند،نزد امام موسی(ع)رفت و ازاو در باب قیام خود مشورت کرد.امام روی بدو کرد و گفت:«تو به قتلمیرسی،از رفتن صرفنظر کن.مردم فاسقند و به ظاهر ایمان دارند و در دل نفاقو شرک میورزند،انا لله و انا الیه راجعون.خدای شما را از پیروان خودبه شمار آورد».
هنگامیکه امام موسی(ع)واقعه قتل حسین را شنید بر او گریست وسجایای او را بیان کرد و بر او نالید که:«انا لله و انا الیه راجعون.به خدا سوگند،مسلمانی صالح و روزهگیر و قدرتمند که امر به معروف و نهی ازمنکر میکرد و خانوادهاش مانند نداشت،درگذشت (11)
وقتی موسی هادی از دست علویان به ستوه آمد،آنان را به مرگ ونابودی بیم داد و امام موسی(ع)را به یاد آورد و گفت:
«بخدا سوگند حسین جز به فرمان او خروج نکرد و جز از مهر او ازچیزی پیروی نمیکرد.چه، او در میان اهل این خاندان عهدهدار کار دین است (12) »
پس اصحاب او خروشان نزد امام شتافتند و به او پند دادند که پنهان شودتا از شر آن کافر سرکش رها گردد.
امام(ع)لبخند زد و به قول کعب بن مالک شاعر تمثل فرمود:
«سخینه را گمان چنین است که بر پروردگار خویش پیروز میگردد.امابزودی مغلوب خواهد شد.
پینوشتها
1- رجال کشی ص 172.
2- انوار البهیه ص 91.
3- مکاسب شیخ انصاری.
4- جهش یاری.
5- مکاسب شیخ انصاری.
6- اخبار الدول ص 113.
7- تذکرة الخواص 359.
8- و 9- مناقب-جزء 2 ص 381.
10- «فخ نام محلی است در یک فرسنگی مکه و فاجعهای عظیم در آنجا روی داد کهپس از واقعه کربلا،آن را از حیث فجیع بودن بیمانند دانستهاند.
حسین بن علی بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب(ع)که در تاریخ،معروف بهحسین بن علی شهید فخ میباشد،با سیصد نفر از علویان و طرفداران خاندان عصمتو طهارت علیه خلیفه خروج کردند و از مدینه به سوی مکه براه افتادند.در وادی فخ با گروهی کثیر از عباسیان که مجهز و مسلح بودند برخورد نمودند.جنگسختی در گرفت.علویان و بنی الحسن شکستخوردند و بیش از صد نفرشان را سربریدند شهادت حسن در خلافت موسی هادی عباسی روی داد به تاریخ 8 ذیحجة الحرامسال 196 هجری.
حضرت امام جواد(ع)فرمود برای ما اهل بیت پس از واقعه کربلا واقعهای سهمگینتراز واقعه فخ روی نداده است.
حسن بن علی و پدرانش از تاریخسازان بوده و هر یک را داستانی مفصل است.حسندوم را بنام حسن مثنی و حسن سوم را حسن مثلث نامیدهاند.(اقتباس از مروج الذهبو منتهی الامال-م).
11- مقاتل ص 453.
12- بحار الانوار جزء 11 ص 278.
فعالیتسری
فعالیت امام در دو زمینه پنهانی و آشکار صورت میگرفت پایداری و ایستادگی امام(ع)در مقابل اوضاع،دو راهداشت.نخستین آن:مقاومت منفی که از آن سخن گفتیم و آن در این امر نمودارگردید که امام(ع)به هواداران و طرفداران و رابطان خود فرمان داد که بادستگاه حکومت قطع رابطه کنند و هیچ معاملهای در هیچ سطحی از سطوحبا آنان نداشته باشند(آن سان که در داستان صفوان به آن اشاره شد).
این مقاومت با وجود این که نمودار مقاومت منفی،به جای رویدر رو شدن و مقابله و مبارزه مسلحانه بود،اما مقاومت و معارضهای حتی در صورت منفی،برای حمایت اسلام و پشتیبانی از آن،عملی بزرگ و مثبتبود،چه،انحراف حکمرانان از رسالت و مکتب،صورتی زشت از اسلام منعکسمیساخت و رهبرانی که از اهل بیت بودند ناچار میبایست چهره بیآلایشو نورانی اسلام را منعکس کنند و پیوسته تفاوتهای میان مکتب و حکومتوقت را در عمل،به تاکید باز نمایند و به این ترتیب،اسلام در سطح نظری،خالی از هر گونه انحراف نمایان گردید،هر چند مراحل اجرا و تطبیق آن صورتیزشت به خود گرفته بود (1) .
سازماندهی برخی از گروههای شیعه،از روش گروهی از دلاوران کهدر کنامهای خویش به سر میبردند،رنگ میگرفت و در آنجا بود که فهرستهایخصوصی و سری نامهای شیعیان،نزد بعضی از یاران پیشوایان (2) نگاهداریمیشد.ماموران حکومت در آن وقت کوشیدند که آن اسامی را به دست آورنداما نتوانستند.
در هر صورت،آن گروهها،تشیع را در سراسر کشورهای اسلامی،دوراز چشم حکومت و مراقبت آن منتشر ساختند تا آنجا که به صورت نیروئیبزرگ در آمده و دیگر دشوار بود که بتوانند آنان را به اطاعت از حکومت وادارکنند و بزودی قدرت حاکم ناچار گردید،چنانکه بعدا در عهد امام رضا(ع)
خواهیم دید،به امام رضا(ع)پناه جوید و ولایت عهد را به او واگذارد. (3)
امام(ع)با این روش،حق خود را در حکومت مؤکد گردانید و به نگاهدارییاران و پایگاههای خود از آلودگی در آن وضعیت فاسد و نظارت بر آنان وبرنامه ریزی برای آنان و رشد و آگاهی و مدد رسانیدن به آنان در همه روشهایمقاومت و هدایتشان تا سطح پیشتازی آگاهانه و آشنائی به زمان و وظیفه مکتبی خود،عمل کرد.
روش پنهانی امام به دو صورت نمودار گردید:
الف-تائید جنبشهای انقلابی و پشتیبانی از وفاداران آن جنبشها وشورشهائی که انقلابیان خاندان او آن را رهبری میکردند و به امر بمعروفو نهی از منکر میپرداختند.چنانکه موضع او را(ع)در واقعه فخ کهحسین بن علی بن حسن که نسبش به امام علی بن ابیطالب میرسید رهبری آنراعهده دار بود،دیدیم.
این شورشها بطریقی،به اذن امام(ع)و موافقت او مرتبط میشد.تماماین کوششها بهم مربوط بود و امر حکومت را برای رضا از آل محمد»تبلیغ میکردند. (4)
ب-بدست گرفتن قدرت رهبری و نظارت مستقیم بر امور شیعیان،وراهنمائی آنان از نظر عقیدتی و فکری و از لحاظ رفتار،تا از آنان پایگاهینیرومند برای جنبش خود آماده سازد و در درون امت نفوذ بهم رساند تاهدفهای امام(ع)به ثمر رسد و انحرافها و کجرویهایی که در درون امت بهوقوع میپیوست اصلاح کند.
ازینرو بود که امام(ع)و پیش از او پدران ایشان(ع)پیوسته تحتتعقیب و مراقبت و فشار و آزار بودند.
قسمتهای دشوار و گرفتاریهای بسیار که شیعیان در آن روزگاران سیاهبا آن روبرو بودند و برای ابراز کردن دردهای خود و رساندن شکایتهایخویش راهی نداشتند،چندان بود که بر در و دیوار شکایات خود را مینوشتندتا مردم بر آن آگاه گردند (5) ،و بدانند که چه مایه رنج و شکنجه بر آنان میرود.
پارهای از شعارهای نوشته شده،دلائل علویان را در حقانیتشان در امرخلافت و رعایتشؤون مسلمانان نشان میداد،و بیان میکرد که آنان از همهبه نبی اکرم(ص)نزدیکترند و در امت جانشینان اویند (6) .
فعالیت آشکار فعالیت آشکار،برای امام(ع)این فرصت را به وجود آورد که بهدرمان نادانی امت از عقاید و احکام اسلام پردازد و شبهههای الحادی و کفر آمیزرا که جنبشهائی به وجود آورده بود که نتیجه گشوده شدن دروازههای کشورهایاسلامی آنروز بر روی جریانهای بیگانه و غربی بود، پاسخ گوید (7)
و این مساله از دشواریهای بزرگی بود که امام(ع)با آن روبرو گردیدو میان او با هدفش جدائی و دوری به وجود آورد.لذا در برابر عقاید مزبوربه مقاومت و مخالفت پرداخت و به ابطال نظریات مخالف اسلام دست زد.
در زمینهای دیگر،با پیشوایان مذاهب اسلامی و رهبران آن،در جلسههایبحث و مناظره و اعتراض علنی،در مراکز و اماکن عمومی باب مذاکره واستدلال و توجیه نظریه امامت را گشود.این بحثها و مناظرهها بر عهدههشام بن حکم و هشام بن سالم و مؤمن طاق بود و نتیجه این شد که فکر تشیعانتشار یافت و افکار آن در میان مسلمانان رایج گردید و آن حجتهای قوی وبرهانهای قاطع که بر منطق و بحث موضوعی تام استوار بود، اندیشههایتشیع را بهر سوی پراکند و«کریدی فوا»آنان را صاحبان افکار آزاد توصیفکرده است (8) .
شک نیست که عمل امام(ع)درین دو زمینه که قبلا گفتیم،او را به هدفینزدیک میکرد که مقام علمی امامت ایجاب مینمود و توانائی و نیروی لازم رابرای گسترش افکار و آماده کردن زمینه مناسب برای پذیرفتن دعوت او آمادهمیساخت.
پارهای از فعالیتهای امام(ع)بوسیله سخن چینان به هارون الرشیدمیرسید و این امر کینه و خشم او را بر میانگیخت.یک بار به او خبر دادند کهاز سراسر اطراف جهان اسلام،اموالی هنگفت بنزد امام موسی بن جعفر(ع)جمع آوری میگردد و از شرق و غرب برای او حمل میشود و او را چندینبیت المال است. (9)
هارون به دستگیری امام(ع)و زندانی کردن او(ع)فرمان داد.یحییبرمکی آگاه شد که امام(ع) در پی کار خلافت برای خویشتن افتاده است وبه پایگاههای خود در همه نقاط کشور اسلامی نامه مینویسد و آنان را به خویشدعوت میکند و از آنان میخواهد که بر ضد حکومت قیام کنند.یحیی به هارونخبر برد و او را علیه امام(ع)تحریک،کرد.هارون،امام را به زندان در افکندو از شیعیانش جدا ساخت و امام(ع)روزگاری دراز(شاید شانزده سال) در زندان هارون گذراند تا در زندان به دیدار پروردگار خود نائل آمد.
امام(ع)رنجهای بسیار تلخ و شکنجههای بسیار سخت تحمل فرمود.
امام(ع)در زندان دلتنگ شده و از درازی روزگار زندان به ستوه آمده بودو به جهت بیمی که از ارتباط او با شیعیان میرفت،از زندانی به زندانی،زیر نظر و محافظت پاسبانان و جاسوسان روزگار میگذرانید.
امام(ع)مدتی دراز در زندان هارون گذرانید.زندان،سلامتی او رااز میان برد و کالبدش تحلیل رفت.تا آنجا که بدن شریفش را ضعف و لاغریفرا گرفت و هنگامی که در پیشگاه پروردگار سجده میکرد،مانند پیراهنیبود که بر زمین گسترانیده باشند.روزی در آن حال فرستاده خلیفه منحرفبر او وارد شد و گفتخلیفه از تو پوزش میطلبد و به آزادی تو فرمان میدهد.
اما باید به دیدار او روی و ازو پوزش طلبی و اسباب خشنودی او را فراهمآوری.امام(ع)ابرو در هم کشید و با کمال صراحت به او پاسخ منفی داد.
او تلخی جام ناگوار زندگانی را تحمل میکرد،تنها برای این که هدف رهبریمنحرف،محقق نگردد. (10)
امام(ع)از زندان نامهای به هارون فرستاد و در آن نامه نفرت و خشمخویش را بر او ابراز فرمود.اینک متن نامه:
«هرگز بر من روزی پر بلا نمیگذرد،که بر تو روزی شاد سپری میگردد.
». (11)
امام(ع)در زندان،عذابهای گوناگون و شکنجههای فراوان تحملکرد.دست و پای مبارکش را به زنجیر میبستند و فشار بسیار و آزارهایکشنده بر او روا میداشتند و زان پس که همه رنجها و دردهای جانفرسا را بر اووارد کردند،زهری کشنده به او خوراندند که پس روزش بسر آمد و به سویپروردگار خود شتافت.وفات آن شهید سعید(ع)به سال 173 هجری،پنجروزبه ماه رجب مانده اتفاق افتاد. (12)
مرحله سوم
گفتیم که در مرحله نخستین،همه کوشش پیشوایان(ع)متوجه برنامه ریزی و به وجود آوردن گروهی بزرگ ومتحد از شیعیان گردید تا به روش آنان تربیتشوند و ازوجودشان پشتیبانی به عمل آید و آگاهی شان بالا گیردو پایگاههای مردمی شان یکپارچه گردد و چهار چوبمعالم فکری و اجتماعی شان در جهان اسلام با برنامهعقیدتی قرین شود.آن مرحله با شهادت امام موسی بنجعفر-شهید زندانی-پایان گرفت تا مرحله جدیدی آغازگردد.
مرحله جدید را امام علی الرضا(ع)هنگامیکه گروه شیعیانو پایگاههای مردمی آن در سطحی قرار گرفت که تقریبامیتوانست مهار حکومت را به دست گیرد و کار سیاسی راتجربه کند،گشود.درین مرحله خواهیم دید که پایگاههایمردمی و گسترش آن علیه حکام آن روز، خطر سیاسیبوجود آورده بود.
خصوصیت این مرحله همبستگی شدید بین امام به عنوانرهبر،و پایگاههای او و یاران و پیروانش بود که انواعشکنجهها و کشتارها و دربدریها را متحمل شده بودند.
حاکمان وقت،توطئههای ریاکارانهای پیش گرفتند تاامام(ع)را بر کنار کنند و او را در برابر مردم و یارانشدر تنگنا قرار دهند و با هر شکل و روشی و با هر نیرنگو تزویری،مردم را از پیرامون امام(ع)دور سازند.
1- دائرة المعارف اسلامی.بحث آغاز زمان امامان(ع)
2- رجال نجاشی.
3- زندگانی امام موسی کاظم(ع)شریف قریشی ج 2 ص 188.
4- شخص مخصوصی را نام نمیبردند تا مورد شتم و آزار خلفا واقع شود ولی در هرحال از جاذبه آل محمد(ص)در ارواح مردم استفاده میکردند.(م)
5- زندگانی امام موسی از قریشی ص 190.
6- به شعارهایی که در مقاتل الطالبین ص 411-412 به تفصیل نوشته شده است مراجعه شود.
7- جریانهای کفر آمیز در کتاب حیات امام موسی نوشته قریشی ص 126.
8- تمدن اسلامی ج 1 ص 127.
9- عیون اخبار رضا.
10- فصول مهمة ص 252.
11- بدایت و نهایت ج 10 ص 138 و تاریخ بغداد.
12- ابن خلکان ج 2 ص 173 و تاریخ بغداد.
مقدمه
زندگانی امام رضا(ع)حلقهای از حلقههای مرحله سوم را در حیاتپیشوایان از اهل بیت نمودار میسازد که در این مرحله گسترش پایگاههای مردمیبود که در زمان وی(ع)به اوج عظمت و گسترش رسیده بود،در جهان اسلامبر ارزش مکتب امام علی(ع)افزوده شد و برنامه گروه شیعیان مبارز و نظریهآنان که بیان کننده و نمودار اسلام صحیح بود،در آن متمرکز گردید.
همه آن دستاوردها،نتیجه کوششهای هماهنگ و برنامهریزی صحیحپیشوایان مرحله دوم بود و آن از خلال ریخت و شکلهای عملی متعدد مشهودمیگردد که عبارتست از:
1-فعالیت در برنامه ریزی فکری و بالا بردن آگاهی عقیدتی که امامان(ع)به طور مستقیم به کار بردند و آن فعالیت،آگاهی و آموزش گروه شیعه راشکل و خصوصیات فکری و روحی داد و آگاهی کامل به همه جوانب اسلامیبخشید.
2-همراه این کوششها و بموازات آن،فعالیتی دیگر جریان داشت که منظور از آن کوششی است که قدرت انقلابی جهش خود را از خون حسین(ع)
و شهادت جانگداز او بدست آورده بود و تقبل کرد که زمام انقلاب و شورشو مبارزه سیاسی و ایستادگی در برابر اوضاع حاکم و فاسد را به عهده گیرد.
اما پیشوایان مرحله دوم،قدرت نداشتند قیام مسلحانه انجام دهند و بهجنگ پردازند تا وجدان انقلابی امت اسلامی را به نقطهای که آغاز آن،خونجوشان نیای آنان،حضرت امام حسین(ع)بود برانگیزند.بکله ادامه و انفجارآن را بر عهده علویان انقلابی گذاشتند که میکوشیدند با فداکاریهای خود،وجدان و آگاهی و اراده اسلامی را به درجهای از حیات و قدرت و قاطعیتنگاه دارند تا آنجا که امت را وادار کنند تا از نظر شخصیت و کرامت انسانیخود،در مقابل حکام منحرف به هیچروی عقب نشینی نکنند.
از اینجا ضرورت ایجاب کرد که اینگونه ماموریتها به بقیه مسلمانانواگذار شود.اما مسئولیت راهنمائی و نظارت و مراقبت و پشتیبانی ازوفاداران،به عهده اهل بیت باشد.
در بسیاری از نصوص تاریخ،ازین قبیل راهنمائیها و پشتیبانیها را درموضع اهل بیت(ع)و در مرحله دوم به شکلی واضح مشاهده نمودیم و بعضیاز آنها را به تفصیل در زندگانی امام صادق نقل کردیم که خواننده را به آنهاارجاع میدهیم،این پشتیبانیها و راهنمائیها را در نامه امام صادق(ع)توضیحدادیم.آن نامه غم انگیز و گریه آوری که برای پسر عم خود عبد الله بن حسن نقب
و«صاحب نفس زکیه و به خویشان و نزدیکان خود فرستاد،مساله را روشنمیسازد.
روایت چنین است:وقتی امام(ع)به عبد الله بن حسن و ابراهیم بن حسنو بقیه خانواده آنان نظر افکند و دید که در مسجد رسول الله در غل و زنجیرند،اشک از چشمانش سرازیر شد تا آنجا که بر محاسن شریفش جاری شد.سپسبه سوی من آمد و گفت:«ای ابو عبد الله به خدا سوگند که زین پس حرمتخدای را نگاه نخواهند داشت و به خدا سوگند که انصار به رسول الله(ص)وفانکردند،حال آنکه در عقبه با او بیعت کردند که او و خاندانش را از هر گزندیکه آنان را تهدید کند حفظ نمایند (1) ».
همچنین موضع او(ع)نسبت به عمویش زید وقتی گفت:«خدا عمویمزید را بیامرزاد.اگر پیروز شده بود وفا میکرد که او خلق را به خلافت رضااز آل محمد»دعوت کرد و من رضا هستم (2)
این نصوص با وضوح بسیار دلالت میکند که امام(ع)با ناراحتی و دردهای شورشیان زندگی میکرد و کار و کوشش آنان را تایید میفرمود.
امام سجاد(ع)نیز وقتی،محمد بن حنفیه با نماینده مختار به نزد او رفتتا در باب انقلاب که مختار در پی آن بود مشورت کند،چنین کرد.امام در آنهنگام بیانیه عمومی صادر فرمود که اختصاص به مختار ثقفی نداشت،بلکهبیانیه و ستایش او(ع)شامل هر مسلمانی میشد که بر ضد طاغوتیان حاکم عملکند و در برابر حکومتستمگرشان به پای خیزد.نصوص و نوشتههای مزبوربر این دلالت دارد که در مرحله دوم،دو خط ممتد موجود بود-چنانکه بیانکردیم-و آن دو خط یکی خط آگاهی و آموزش مکتبی بود و خط دیگر،ادامه تحریک وجدان انقلابی امت اسلامی،تا گروه شیعه دارای شکل و نقشمبارزه و جهاد گردد و با ادامه آن دو خط متوازی در مرحله دوم،برای مکتبامام علی(ع)و نظریه وی(ع)این امکان به وجود آید که دارای پشتوانه عظیمو گستردهای گردد تا سراسر جهان اسلام و همه خواستهای آن را زیر پوشش خوددر آورد.
بر این مطلب از نظر فکری و روانی و اجتماعی در آغاز مرحله سوم ودر عصر امام رضا(ع)و در برابر امت اسلامی دلایل فراوان وجود دارد.
در زمان امام رضا(ع)چندین شورش بوسیله شاگردان مکتب امامعلی(ع)و پیروان نظریههای وی(ع)روی داد و جهان اسلام را از کوفهو بصره و مدینه و مکه،تا یمن فرا گرفت.در مناطق مزبور،دستاوردهای مکتبامام(ع)را اعلام میکردند و در آنجا به نام امام،حکومت مینمودند.
هر چند بغداد،تابع خلافت عباسیان بود اما جنبشهای انقلابی مزبور،بغداد رامحاصره کرد و حکومت روز را مورد تهدید قرار داد.
از مهمترین و خطرناکترین شورشهائی که عباسیان با آن روبرو گردیدند،شورش محمد بن ابراهیم الحسین معروف به ابن طباطبا علوی بود که ادارهکننده کارهای او«ابو السرایا السری بن منصور»نام داشت.
ابن طباطبا،مدینه را به قصد کوفه ترک کرد تا آتش شورش خود را بر ضدعباسیان بر افروزد. مردم کوفه که دیدند دعوت او برای رضا از آل محمد» (3)
است،و او برای آنان بیعت میطلبد و میگوید که حکومت باید طبق کتاب خداو سنت پیامبر(ص)و سیره علی(ع)باشد،پیرامون وی گرد آمدند.
تکیه گاه و امید«ابن طباطبا»در اعلام انقلاب خود،بر اساس پشتوانهپایگاههای مردمی دوستانش بود که مردمی موافق و مؤید خط مکتب امامعلی(ع)داشت.این بود پشتوانهای که از خلال واکنشهای نیرومند انقلاب ابو السرایا»در جهان اسلامی کشف کردیم.
نخستین واکنش قیام ابن طباطبا این بود که در برابر سپاه انقلابی او،همه لشکریانی که عباسیان برای خاموش کردن شورش او فرستاده بودند،هزیمتکردند و پای بفرار گذاشتند. کوفهای که به حسین(ع)خیانت کرد و زید بن علی را تنها گذاشت تا با گروهی چند از یارانش به جنگ اقدام کند،در کنار«ابن طباطبا»،قهرمانانه برای دفاع از انقلاب و هدفهای آن، ایستادگی کرد.
این استقبال عظیم انقلابی،و پاسخگوئی بیمانند،دلیل رشد پایگاه مردمیو درک وسیع آن مردم از اسلام بود.
پس از آنکه شورش ابن طباطبا»را خفه و خاموش کردند،عمال اودر مناطقی که حکومت میکردند،اعلام استقلال و خود مختاری نمودند.
در یمن،«ابراهیم بن موسی بن جعفر»پس از اخراج نماینده ماموناز آنجا،به آنجا حمله کرد و حکومت را در دست گرفت.
در مکه،«حسین بن حسن افطس حمله برد و حکومت را قبضه کرد.
در بصره،«زید بن موسی بن جعفر،حکومت را به تصرف خود در آوردو این شخص به اندازهای خانههای عباسیان و طرفداران آنان را سوزانید کهبه زید آتش افروز»معروف گردید.اگر کسی از سیاه جامگان را میدید،او را آتش میزد و علاوه بر اموال عباسیان از اموال بازرگانان نیز بسیارتصاحب کرد.
«علی بن سعید»برای نبرد با او رهسپار شد و زید ازو امان خواست.
«ابن سعید»به او امان داد (4) و او را نزد«حسن بن سهل برد او نیز دستورداد گردن او را زدند.
با واقعه امام(ع)نشانههای بسیار مبنی بر رشد پایگاه مردمی و همراهیو همدلی مردم موجود است.
«فضل بن سهل نمایندهای به حاکم کوفه فرستاد و ازو خواست که برای امام رضا(ع)به عنوان ولی عهد بیعت گیرد،مردم مخالفت کردند و گفتند باامام(ع)،به عنوان ولی عهد بیعت نمیکنند بلکه به عنوان خلیفه با او بیعت میکنند (5) .
بسیار شد که مامون برای حل بیشتر مشکلات دولتش به امام رضا(ع) پناه میبرد و از آن حضرت استدعا میکرد که به شیعیان خود ابلاغ فرماید که علیهمامون سخنی نگویند و خاموش باشند،زیرا آنان در همه جا از حکومت ماموناظهار ناخشنودی میکردند. (6)
بار دیگر،پایگاههای مردمی حضرت رضا(ع)معلوم میشد:پس از قتل فضل بن سهل ،شایع گردید که قتل او طبق نقشه و توطئهای بوده است کهبدست مامون طرح شده بود. (7) مردم از خانهها بیرون ریختند و تظاهرات بر پاکردند و آن توطئه را محکوم نمودند و همگی به سوی کاخ مامون به راه افتادندتا مشتخشم آگین و انتقام جویانه خود را چهره او فرود آورند.
مامون ناچار شد از در پشت قصر خود خارج شود و به خانه امام(ع) که در همسایگی کاخش بود رود و از او استمداد جوید و خواهش کند تا مردمخشمگین را آرام گرداند.امام(ع)در برابر مردم ظاهر شد و با یک دستورهمه را پراکنده ساخت.
معنی این واقعه آن است که امام(ع)پایگاه مردمی داشت و پایگاه اجتماعیاو عظیم بود و در همان شهر که مامون با زور حکومت میکرد،او مورد قبولو پیروی همه مردم بود و بر دلها حکم میراند.
همه این نشانهها و شواهد تاریخی ثابت میکند که پایگاه مردمی مکتب علی(ع)از جهت علمی و اجتماعی تا حدی بسیار رشد کرده و گسترش یافته بود.
در آن مرحله بود که امام(ع)مسئولیت رهبری را بعهده گرفت.بر اساس اینتحول و وسعت نفوذ و همراهی و همیاری گروههای بسیار زیاد از مردم،امام(ع)بنا به تغییر و تحولات عصر خود،فعالیتهای غیر معمول را رهبریمیفرمود.تا آنجا که بعضی از جماعتشیعیان کوشیدند او را متهم به مخالفتبا«تقیه کنند و هیئتی نزد او فرستادند تا او را از هارون الرشید بر حذر دارند«صفوان بن یحی گفت:وقتی ابو الحسن موسی (ع)در گذشت و رضا(ع) حکم را در دست گرفت از آن کار بر او ترسیدم و به او گفتیم تو امری بزرگرا آشکار کردی و ما بر تو ازین طاغی بیم داریم.امام(ع)گفت:«بیهودهمیکوشد،با من کاری نمیتوان کرد (8) »و از«محمد بن سنان (ع)روایتشدهاست که گفت:
به ابو الحسن رضا(ع)،گفتم در روزگار هارون خود را به این کارزبانزد کردی و به جای پدرت نشستی در حالی که از شمشیر هارون خون میچکید» (9) .
جمعی دیگر نیز نزد وی افتند و گفتند:«خاموش بنشین هم آن سان که جد وپدرت خاموش نشستند.»و دیگران کوشیدند که او را قانع سازند تا تقیه پیشهکند و او با آنان مخالفت کرد، حال آنکه تقیه دین جدش صادق(ع)بود.درموارد دیگری نیز امام را ازین معنی هشدار دادند و بر حذر داشتند.این رویدادها،نشانه فعالیت پی گیرانه امام(ع)بود که آن جماعتها را هشیار ساخت.
چه،نمیتوانستند طبیعت تغییر و تحول و گسترش پایگاههای مردمی و رشد وافزونی نفوذ آن را در نفوس و دل مسلمانان و پاسخگوئی سریع مردم را بهآن و همکاری فعالانه آنان را در عملیات و فعالیتهای علنی امام درک کنند.
حقایق تاریخی بسیار وجود دارد که واقعیت گفتار ما را آشکار میسازد.
پس از آنکه رضا(ع)بعد از پدر،مسئولیت رهبری و امامت را به عهده گرفت،در جهان اسلام به سیرو گشت پرداخت و نخستین مسافرت را از مدینه به بصرهآغاز فرمود تا بتواند بطور مستقیم با پایگاههای مردمی خود دیدار کند و دربارههمه کارها به گفتگو پردازد.عادت او چنین بود که پیش از آنکه به منطقهای حرکتکند،نمایندهای به آن دیار گسیل میداشت تا مردم را از ورود وی آگاه کند تاوقتی وارد میشود،مردم آماده استقبال و دیدار او باشند.سپس با گروههایبسیار بزرگ مردم اجتماع بر پا میکرد و درباره امامت و رهبری خود با مردمگفتگو میفرمود.آنگاه از آنان میخواست تا ازو پرسش کنند تا پاسخ آنانرا در زمینههای گوناگون معارف اسلامی بدهد.سپس میخواست که با دانشمندانعلم کلام و اهل بحث و سخنگویان،همچنین با دانشمندان غیر مسلمان ملاقاتکند تا در همه باب مناقشه به عمل آوردند و با او به بحث و مناظره پردازندپس از پایان کار به مردم کوفه خبر میداد که تا سه روز دیگر نزد آنانخواهد بود و با پایگاههای خود تماس میگرفت و با بحث کنندگان و متکلمانو یهود و نصاری و کسانی که در آن زمان در جهان اسلام یک خط فکریداشتند،تماس میگرفت تا در هر باب گفتگو کنند.به گروه اخیر از آنروی توجهمیفرمود و به جنبش و افکارشان اهمیت میداد که از راه ترجمهها و مجادلههای کلامی،توجه جهان اسلام را بخود جلب کرده بودند.
امام(ع)درین مسافرتها با همه گروهها و مکتبهای علمی،بحثها وگفتگوهای رنگارنگ میداشت.محمد بن عیسی تقطینی گوید:«مسائلی کهاز امام(ع)میپرسیدند گرد آوردم،به هیجده هزار مساله رسید که به آنها پاسخگفته بود.»
«ابراهیم بن عباس صوری میگوید:«هرگز ندیدم که از رضا(ع)پرسشیکنند و او پاسخ آنرا نداند.» (10)
پدران رضا(ع)،به همه این فعالیتهای آشکار مبادرت نمیکردند.آنانشخصا به مسافرت نمیرفتند تا بتوانند بطور مستقیم و آشکار با پایگاههایمردمی خود تماس حاصل کنند.اما در مورد امام رضا(ع)مسئله امری طبیعیبود.زیرا درین مرحله پایگاههای مردمی بسیار شده بود و نفوذ مکتب امامعلی(ع)از نظر روحی و فکری و اجتماعی در دل مسلمانان که با امام بطورآگاهانه و همیاری عمل میکردند افزایش یافته بود.
اما حادثهای روی داد:گروهی از یاران امام(ع)میان این تحول ودگرگونی ظاهری که در خط پدران او بود،با شرایط و اوضاع جدید،نتوانستندرابطهای برقرار کنند و ازین روی بود که اعتراضاتی به امام وارد میآوردند.
1- امام صادق،علم و عقیده.از رمضان لاوند ص 90 نقل از مقاتل الطالبین.
2- اعیان الشیعه.ج 33 ص 73.
3- عیون اخبار الرضا ج 2 ص 208.
4- ابن اثیر ج 5 ص 175-177-و عیون اخبار الرضا ج 2 ص 233.
5- عیون اخبار رضا ج 2 ص 141.
6- مدرک سابق.
7- طبری ج 8 ص 565 و عیون اخبار رضا ج 6 ص 159.
8- کافی ج 1 ص 87 و نیز عیول اخبار رضا و مناقب و ارشاد.
9- روضه کافی ص 257.
10- برای تفصیل بیشتر به سلسلة الذهب و به فصول مهمة از ابن صباغ مالکی مراجعه شود.
پس از آن که امام(ع)،مسئولیت امامت را بعهده گرفت،همه توانائیخود را در آن دوره در توسعه دادن پایگاههای مردمی خود صرف کرد.
اما رشد و گسترش آن پایگاهها و همدلی آنان با کار امام(ع)به اینمعنی نبود که او(ع)زمام کارها را به دست گرفته باشد.
با وجود همه آن پیشرفتها و افزایش پایگاههای مردمی،امام(ع)
بخوبی میدانست و اوضاع و احوال اجتماعی و موضوعی نشان میداد که جنبشامام(ع)در سطحی نیست که حکومت را به دست گیرد.زیرا حکومتی کهامام میخواست غیر از حکومتی بود که دارای آن پایگاههای مردمی بود.
یا به بیان روشنتر،آن پایگاهها که در جهان اسلام وجود داشت امام رضا(ع)را آماده میساخت که زمام حکومت را در سطحی بدست گیرد که هر طالبحکومتی،خریدار و خواستار آن نبود. یعنی این امکان برای او فراهم نبود کهزمام حکومت را به نحوی که منصور یا مامون داشتند، بدست گیرد.
البته چنین امکانی وجود داشت که امام(ع)به آن نوع حکومت رسد،زیرا پایگاههای گستردهای که او داشت ازو پشتیبانی میکردند و او را تاییدمینمودند.اما نظیر این پایگاهها به این درد نمیخورد که پایه حکومت امام(ع)گردد.چه،پیوند آن با امام(ع)پیوند فکری پیچیده و عمومی بود و ازقهرمانی عاطفی نشان داشت.
این همان احساسهای آتشین بود که روزگاری،پایگاه و اساسی بود کهبنی عباس بر آن تکیه کردند و برای رسیدن به حکومت بر امواج آن عواطفسوار شدند.
اما طبیعت آن پایگاهها و مانندهای آن به درد آن نمیخورد که راه رابرای حکومت او(ع)و در دست گرفتن قدرت سیاسی،برای او هموار سازد.
ازین روی میبینیم که بیشتر قیامهائی که مسلمانان و پیروان با اخلاص،با نظریه امامت علی(ع)بر پا کردند،بیشتر اوقات در تناقضها و اختلافهایداخلی نابود میشد.حتی از طرف پایگاههای خود غرقه در گرفتاری دست و پامیزدند و غالبا انشعاب میکردند و از یکدیگر جدا میشدند و احیانا با یکدیگردر جنگ و ستیز بودند.
علت این امر بسی ساده بود.به این توضیح که همه پایگاهها از نظریهامامان(ع)آگاه نبودند و اوضاع اجتماعی و موضوعی را ادراک نمیکردند.
بلکه قیامهاشان غالبا عاطفی و آتشین بود،نه آگاهانه و نضجیافته.پس طبیعةعواطف و احساسها نمیتوانست بنای حقیقی اسلام قرار گیرد،چه،بنای حقیقیبر اساس آگاهی کامل از هدف استوار است.
امام رضا(ع)در آن مرحله خود را آماده آن میکرد تا مهار حکومت رابه دست گیرد اما با شکلی که او خود طرح کرده بود و خود میخواست نه درشکلی که مامون چنان میخواست و در آن شکل،ولایت عهد را به او(ع)عرضهداشت و او آنرا رد کرد و نخواست.
در«ارشاد»روایتشده است که مامون،حضرتش(ع)را در باب ولایت عهدی مخاطب قرار داد و به او گفت:میخواهم ولایتعهد-یعنیخلافت-را به عهدهات بگذارم.حضرت فرمود:«ای امیر المؤمنین،مراازین کار معاف کن که نه نیروی آن را دارم و نه طاقت آنرا.
مامون گفت:پس ولایتعهد را بعد از خود بتو وا میگذارم.
امام فرمود:ای امیر مؤمنان،ازین کار نیز مرا معاف کن.
وقتی امام امتناع خویش را بیان فرمود،مامون با سخنی که به علتامتناع امام(ع)بوی تهدید میداد با امام برخورد کرد و گفت:عمر بن خطابشوری را با شش نفر مقرر داشت که یکی از آنان نیای تو امیر المؤمنین علیبن ابی طالب(ع)بود و عمر شرط کرد که هر کس با آنان مخالفت کند گردنشرا بزنند.باید چیزی را که از تو میخواهم بپذیری و ترا از آن،راه فرار نیست. (1)
پس امام(ع)التماس او را پذیرفت.
نیز روایتشده است که سخنی دیگر در میان آنان بود.مامون خلافترا به امام عرضه داشت و امام از آن امتناع نمود سپس ولایت عهد را به اوپیشنهاد کرد،آن را نیز رد کرد و مامون گفت:
«تو مرا به کاری وامیداری که از آن اکراه دارم.از قدرت من ایمنیاما به خدا سوگند یاد میکنم که اگر ولایت عهد را نپذیری ترا به این کار ناچارمیسازم و اگر نپذیری گردنت را میزنم (2)
میتوان انگیزههای مامون و موضع او را در برابر امام رضا(ع)بهعوامل روانی و ایمانی که در او بود تفسیر کرد.
مامون شخصا به خط امام ایمان داشت و به علویان مهربان بود و فدک را به آنان بازگردانید و کوشید که بدگوئی و دشنام به معاویه،سنت معمولگردد و آن را بر مردم بایسته کرد و آشکارا ابراز داشت:
هر کس معاویه را بخوبی یاد کند ذمهاش مشغول است و ازو راضینیستم و برتر آفریده خدا پس از رسول اکرم(ص)،علی بن ابی طالب است (3)
شیعی بودن مامون حاصل عوامل متعددی بود که از هنگام کودکی درروان او تاثیر کرده بود. در آن هنگام کسی که به تربیت و تادیب او گماشتهشده بود،مردی شیعی مذهب بود.نیز مامون در اوان جوانی در اطراف خراساناستقرار یافته بود که بیشتر مردم آن شیعه بودند و طرفداران اهل بیت(ع)
مامون روزی به یاران خویش گفت:آیا میدانید چه کس تشیع را بمن آموخت؟
گفتند:نهگفت:رشید آنرا به من آموخت.
گفتند:چگونه؟
گفت:وقتی امام موسی بن جعفر از مدینه بر رشید وارد شد،فروتنی رشیدرا در برابر او دیدم و دیدم که چگونه او را بزرگ میداشت.
مامون ادامه داد:هنگامیکه تنها شدیم پرسیدم:ای امیر مؤمنان این مردکیست که او را چنین بزرگ داشتی و تجلیل کردی و در مجلس خود به سویاو از جای برخاستی و او را به پیشواز رفتی و در بالای مجلس خود نشاندیو فروتر از او نشستی و به ما فرمان دادی که رکاب او را بگیریم؟
گفت:او امام مردم است و حجتخدا بر آفریدگان او،و خلیفه او نزدپرستندگان اوست.
گفتم:ای امیر المؤمنان،آیا تو همه این صفات را نداری؟
گفت:من به ظاهر و با توسل به زور و غلبه،امام مردمم.امام موسی بن جعفر امام بر حق است. بخدا سوگند ای فرزند،که او به مقام رسول الله(ص)از من و از همه آفریدگان دارای استحقاق بیشتر است.بخدا سوگند اگر توبا من در سر این مقام نزاع کنی،همانا سرت را بر خواهم کند. (4) چه،ملکعقیم است،سیاست پدر و مادر نمیشناسد. (5)
اما این انگیزههای تشیع برای خط امام(ع)آن نیست که مامون را بهآنجا راند که آن موضع را اتخاذ کند.بلکه درین مورد عوامل و انگیزههادر دل مامون وسیعتر بود که در صورت مصالحه سیاسی و اغراض موسمینمودار گردید و میتوان آنها را به چهار نکته زیر تعبیر کرد:
1-مامون میخواست،خلافتخود را صورت مشروع دهد و درحکومتخویش آرامش و استقرار و ثبات بر قرار کند زیرا پایگاههای مردمیکه به خلافت عباسیان مؤمن بودند،به خلافت مامون با شک و تردید مینگریستند.
چه او،خلیفه شرعی یعنی امین،برادر خود را کشته بود و سر برادر را برای اوآوردند.این نکته در مورد مشروع بودن خلافت او،نوعی شک و تردیدو پریشانی خاطر در پایگاههائی که به خلافت عباسیان ایمان داشتند به وجودآورد و اعتماد مردم را نسبت به مقام و قدرت او متزلزل ساخت.بطوری کهمردم همه،خلافت او را نپذیرفته بودند و بهر حال در آن وقت، مامون پایگاهخود را نزد مردم از دست داده بود.اما سایر پایگاههای مردمی که پیرامونوجود امام علی(ع)میگردیدند،اصلا به خط عباسیان در خلافت ایماننداشتند و به خلافت هیچیک از آنان با نظر مشروع نمینگریستند تا جائی کهمامون به این بسنده کرد که خلافتی را که غصب کرده بود و به زور بر آن مسلطشده بود،جامه شرعی بپوشاند تا ازو در حکومت پشتیبانی کنند.
ازینرو بود که مامون به این مبادرت کرد که از امام رضا(ع)که خلافت قانونی از آن او بود و تودههای بسیار در جهان اسلامی بر این عقیده بودند کهامام(ع)نامزد طبیعی خلافتشرعی است و باید از حقوق خلافت برخوردارگردد،چنان استدعائی کند.
در اینجا باید یادآوری کرد که این سطح ایمان به امامتحضرت رضا(ع) و حقانیتشرعی او در خلافت،در یک سطح یکسان،از وضوح نبود.عدهایبنا بر اساس نص،و تعیین،به امامت او(ع)معتقد بودند،وعدهای دیگر بر اینپایه به خلافت وی ایمان داشتند که او یکی از فرزندان امام علی(ع)استو او بهترین مسلمان است.نقشه مامون،مشروع جلوه دادن خلافتخویشو جلب مردم به سوی خود بود.او خواستخود را از خلافتخلع کند و آنرابه امام واگذارد تا امام مجددا آن را به او باز پس دهد و با این لباس شرعیخلیفه مشروع و قانونی گردد.یعنی وقتی امام،خلافت را به او رد میفرمودبه منزله جامه مشروع بود که مامون برای خلافتخود آرزو داشت تا از عقدهنامشروع بودن خلافتخود رهائی یابد.
اما امام(ع)خط مامون را دریافت و نقشه او را دانست و کوششاو را در سوء استفاده از محبوبیت امام و فریبکاری او در پایگاههای مردمیو استفاده نابجا از قدرت و قوت مرکز سیاسی،به آسانی خواند.ماموناز این کار سه هدف داشت:
الف:آنکه امام(ع)را وجه و واسطه سازش خود با عباسیان بغدادکند از طرفی،ورقه سازشنامهای بین امام و عباسیان از امام بدست میآورد.
ب:از طرف دیگر بین خود و علویان نزدیکی و رابطه بر قرار میساخت.
ج:بین خود و شیعیان خراسان ارتباط و دوستی حاصل میکرد.
وقتی مامون به این توطئه که بر ملا شد،دست زد،حضرت رضا(ع)
به او فرمود:
«آیا خلافت جامهای است که خدای بر تو پوشانیده است؟و اگر جامهای است که خدا بر تو پوشانیده است.تو نمیتوانی آنرا از خود دور سازی وبمن واگذاری.و اگر چیزی نیست که خدای بتو عطا کرده باشد،پس چگونهچیزی را که مالک آن نیستی به من وامیگذاری؟»
امام(ع)با این سخن آشکار تایید کرد که نمیخواهد مشروعیتخلافتمامون را اعلام فرماید.
روی گرداندن امام(ع)از پذیرفتن خلافت به معنای ارجاع خلافت به اونیست.یعنی اگر امام، خلافت را نپذیرفت به این معنی نبود که آن را به مامونواگذاشته و بازگردانیده باشد.
این مناظره در خلافت مامون تاثیری بزرگ گذاشت بطوریکه در آیندهبرای برکندن جامه شرعی از خلافت مؤثر بود.
2-مامون گرفتار دشواریهای پایگاههای مردمی که طرفدار امام(ع)،همچنین طرفدار مکتب امام علی(ع)بودند،شد و از طرفی گرفتار جنبشهایانقلابی بود که از قدرت بسیار برخوردار بودند،آن سان که برای کرسیزمامداری مامون خطر جدی و حقیقی بوجود آورده بودند و در همه قسمتهایجهان اسلام پراکنده شده بودند.برای مثال،جنبشهای شیعی در خراسان به سال198 یعنی همان سالی که مامون در خلافت،استقلال یافت و شورش ابن طباطبادر کوفه به سال 199 هجری که به آن اشارت کردیم و قیام حسین بن هرش درخراسان که هر یک از آندو برای رضا از آل محمد»تبلیغ و دعوت میکردند.
از جمله قیامهای دیگر،شورش زید بن موسی بن جعفر و دیگران بود.
آن همه فشار در هر صورت و شکل که بود،به رهبری امام(ع)ارتباطداشت و شبح این فشارها برای مامون ترسناک و وحشتزا بود بطوریکه خوابرا ازو گرفته بود.او بسی کوشید تا آن قیام را خاموش کند و خشنودیمردم را بدست آورد تا وضع موجود حکومت را بپذیرند و راه این کار آنبود که رهبری فکری یا نمایندگان بلند پایه آنان را به کار گمارد یا در حکومت وارد کند.
مامون میخواست از خلال اعطای ولایت عهد به امام رضا(ع)،در آن واحد به چند هدف خود دستیابد:
الف:محاصره امام(ع)و زیر نظر گرفتن رفت و آمد او و دور ساختنوی از پایگاههای مردمی.و اگر امام،در مرو مستقر میگردید،همه اینکارها صورت میگرفت.
ب:کاشتن تخم شک و تردید در راه رهبری اهل بیت(ع)که مردم باخود بگویند که نپذیرفتن خواستههای خلیفه و پیشنهاد راه حلهای او چه معنیدارد؟و معنای قبول ولایت عهدی چیست؟این کارها با شعارهائی که مکتباهل بیت اعلام کرده بود در یک زمینه نبود و با هم نمیخواند.
ج-آرام کردن دلها و تامین کرسی خلافت،زیرا،این معنی متوجهامام(ع)میگردید و در نتیجه از شورشها و جنبشهای مردم ایمن میشدند.
د:زیر نظر داشتن حرکات شورشی و کوشش در جلب عواطف علویان.
همه این منظورها وقتی به دست میآمد که مامون در نقشه خود موفقگردد.مامون میخواست همه جوانب این کار را به میل خود ترتیب دهد و بهآن شکلی بخشد که ظاهر کار چنین بنظر آید که حقیقتا و با دل و جان میخواهدخلافت را پس از خود تسلیم امام(ع)کند. بنابر این به این کارها دست زد.
-مؤتمن،برادر خود را از ولایت عهدی خلع کرد.
-ام حبیبه،دختر خود را به ازدواج امام(ع)در آورد.
-شعار و درفش عباسیان را که رنگ سیاه بود به شعار و درفش علویانکه رنگ سبز بود تبدیل کرد.
-فرمان داد که فرزندان عباس و دولتمردان و سران سپاهش،با امامبه عنوان ولایتعهدی بیعت کنند.
-به نام امام رضا(ع)بر سیم و زر سکه زد. اما امام(ع)ثابت کرد که ممکن نیست آن حیلهها و آن نقشهها او را بفریبدو مهمترین کارهائی را که بر ضد او پیش گرفت به مراتب زیر خلاصه میشود:
الف:از روز نخست مخالفتخود را ابراز فرمود،و مامون را بهنیات حقیقی خود گواه ساخت و به او گفت آیا میخواهی مردم بگویند کهعلی بن موسی در دنیا پرهیزکار نیست بلکه دنیا ازو پرهیز میکند؟آیا نمیبینیدکه چگونه ولایتعهدی را از سر آز به دنیا و طمع به خلافت پذیرفت؟ » (6) .
از همین جا نپذیرفتن امام(ع)و اعلان صریح او به اینکه به بارگاهحکومت مامون نخواهد پیوست معلوم گردید.
امام(ع)این هدف خلیفه را درک کرد و هنگامیکه مامون وی را ناچارساخت تا ولایتعهدی را بپذیرد،این ناچاری را در پرده کتمان نگذاشت،و ابراز داشت که آن سمت را به اختیار نپذیرفته است،بلکه آنرا پس از اجبارو تهدید پذیرفته است.
از هروی منقول است که:«به خدا سوگند که رضا(ع)از میل و رغبتاین امر را نپذیرفت،او را به کوفه بردند و از آنجا از راه بصره به مرورفت (7) ».
از مامون روایت کردهاند که وقتی خلافت را به امام عرضه داشت اوامتناع ورزید،سپس ولایتعهدی را عرضه کرد،آنرا نیز نپذیرفت و به اوگفت:
«تو مرا به کاری و امیداری که خوشایند من نیست.همانا که از سطوتمن ایمنی پس به خدا سوگند یاد میکنم که اگر ولایتعهدی را نپذیری ترا به آنکار وادار میکنم و اگر نپذیری گردنت را میزنم (8) »
ابو الفرج نیز مانند این روایت را نقل کرده است:«ولایتعهدی را به اوپیشنهاد کردند و اصرار ورزیدند و او امتناع میکرد و نمیپذیرفت تا آنجا کهیکی از آندو به او گفت اگر نپذیری با تو چنین و چنان خواهم کرد...سپسآن دیگری به او گفت:بخدا سوگند بمن دستور دادهاند که اگر با خواستهآنان مخالفت کنی گردنت را بزنم (9) ».
اما امام(ع)پس از بیرون آمدن از مدینه حتی همان وقت که ولایتعهدیرا به عهده او گذاشتند،اظهار نارضائی و ناخشنودی میفرمود.این نکته ازخلال برخی از بیانیهها و گفتههای وی آشکار است که درد و تلخی و رنجی راکه در اعماق وجودش موج میزده ابراز داشته است و از خلال بعضی حالتهایانفعالی و عصبی که نشان دهنده خستگی روحی و روانی است که به آن دچارشده بود آشکار میگردد.
«...رضا(ع)روز جمعه از مسجد جامع بازمیگشت،عرق و گرد و غباربر سر و رویش نشسته بود. دستها را به آسمان برداشت و گفت:بار خدایااگر گشایش کار من از وضعی که دارم با مرگ میسر میگردد،پس زودتر ساعتمرگ مرا برسان .
و تا وقتی که روح از بدنش خارج شد،همیشه غمزده بود. (10)
بالجمله ممکن بود که مردم ازین درد و رنجی که امام احساس میکرد،حقیقت را درک کنند چنانکه درک کردند.
ب:امام(ع)با سند تاریخی که به مامون نوشت با او شرط کرد که:
«هیچیک از کارهای دولتی مربوط به حل و عقد و انتصاب و بر کنار داشتن رابه عهده نگیرد».
گاه میشد که مامون فراموش میکرد که امام با او چه شرطی کرده است و میکوشید او را در انبوه مسئولیتها گرفتار سازد.اما امام(ع)به او یادآوریمیفرمود که باید به شرط خود وفادار باشد.وقتی مامون،امام را به پذیرفتنولایتعهدی قانع کرد،امام به او فرمود.«من این کار را میپذیرم به این شرطکه هیچکس را ستمی ندهم و کسی را بیکار نکنم،و رسم و سنتی را نشکنم.
فقط دورا دور ناظر بر امور باشم .مامون نیز با این نظر موافقت کرد (11) .
بار دیگر مامون کوشید امام را در گیراگیر مسئولیتهای حکومت واردکند.مثلا از امام خواست تا کسانی را که امام به آنان اطمینان دارد به اومعرفی کند تا زمامداری مناطقی را بپذیرند که علیه حکومت مامون بودهاند.
امام به او پاسخ داد:تو باید به عهدت وفا کنی تا منهم وفا کنم.منبه این شرط وارد این امر شدم که نه فرمان دهم نه کسی را از کاری باز دارمنه کسی را بر کاری بگمارم تا خداوند مرگ مرا پیش از تو برساند».پس مامونبدو گفت:وفا میورزم.
موضع منفی امام به منزله اشارهای گذرا به امت،یا دعوتی صریحبرای توجه به رسالت آن دعوت و گرد آمدن پیرامون امام،و محکوم کردنواقعیتحکومت فاسد بود که جز دگرگون کردن آن چارهای نبود،و اینبدان معنی بود که او بطور کلی از وضع موجود کومتخرسندی نداشت.
ازینرو هیچگونه کار و مسئولیتسیاسی را بر عهده نمیگرفت.زیرا،آناوضاع به این نیاز داشت که در آن تغییر اساسی داده شود و از نو بنیان گیرد.
امام از نخستین هنگام،پرهیز از حکومت مامون و همه پی آمدهای آنرااعلام فرمود.برای او امکان نداشت در محیطی بکار پردازد که به دگرگونی وتبدیل ریشهای نیاز دارد.هنگامیکه همه کوششهای مامون بینتیجه ماند و بهشکست منتهی گردید صدها هزار دینار توسط فضل بن سهل به کوفه-شهری کهبزرگترین پایگاه امام در آنجا بود-فرستاد تا به نفع مامون از مردم بیعت بگیرد.
چه،تا آنروز هنوز همه نقاط اسلام با او بیعت نکرده بودند.مامون این بار با پولزیاد کوشید تا از مردم برای خلافتخود و ولایت عهدی رضا(ع)بیعت گیرد،و محبت پایگاههای مردمی او را برای خلافتخود بدست آورد.
اما پایگاههای امام(ع)به این نیرنگ فریفته نشدند و گفتند با امام بهعنوان ولیعهد بیعت نمیکنند بلکه حاضرند به عنوان خلیفه با او بیعت کنند.پسآنگاه پایگاهها که موضع خود را میدانستند،ولایتعهدی را رد کردند و او راراندند و به او پاسخ رد دادند.اینجا مامون فهمید که آن پایگاهها را نمیتوانبا پول یا با حیله و تزویر خریداری کرد.مامون از امام تمنا کرد که از طرفدارانو شیعیان خود بخواهد که سکوت کنند.امام سخن او را نپذیرفت و گفت:
«شرطی نوشته شده است،آیا مامون میخواهد شرط خود را نقض کند؟»مامونپرسید:چه شرطی؟
امام(ع)فرمود:با تو شرط کردم که درباره هیچ چیز،ننویسم و قرار دادیمنعقد نکنم.ازینرو چیزی نمینویسم (12)
امام(ع)امتناع فرمود که به پایگاههای خود چیزی بنویسد.
3-مامون میدانست که وارد شدن امام(ع)در دستگاه حکومتی او هرگزباعث دگرگونی یا اصلاح آن نخواهد شد.زیرا آن دستگاه دچار انحرافیعظیم شده بود که سراسر امت اسلامی را در بر گرفته بود و امکان نداشت آنانحراف در یکی دو روز تغییر و تبدیل یابد و اصلاح شود. مامون میخواست امام رادر دستگاه دولتی خود وارد کند تا او را در برابر دستگاههای مردمی بدنام سازدو به عنوان کاسبی سازشکار و مصلحت اندیش خویش وانمودش کند و ثابت نمایدکه او دارای نظریه حقیقی و مردمی نیست،و بدینوسیله مردم را از رهبری آلعلی نومید سازد.ازینرو بود که امام(ع)با همه نیرو بر ضد مامون برخاست و با رفتار منفی در برابر دستگاه حاکم و نپذیرفتن مشارکت و همکاری با مامونبه هر شکل و صورت قیام فرمود.
اینک به منطق برخی از جستجوگران و محققان متعصب نظر افکنیم کهچگونه برای ما این موضوع را سطحی و با تعصب نگریستهاند و این روش راروش شیعی پنداشتهاند.
احمد امین گوید:«امامان علوی پیوسته ادعا میکردند که اگر امور رعیترا در دست گیرند،با عدالت مطلق آنرا اداره خواهند کرد.اما بین ادعا و واقعیتتفاوت بسیار است مامون ازین مساله شکایت داشت و میدید که امامان نهاناز چشمها مرتکب گناه میگردند بی آنکه کسی آنان را ببیند و ارزش آنان رابشناسد.پس چنین مصلحت اندیشید که آنان ظاهر شوند تا مردم اشتباههاشانرا بدانند و آنان را چنین تقدیس و ستایش نکنند.او به این نکته واقف بودکه اگر آنان در صحنه زندگانی در مقابل مردم پدیدار گردند و نمایان شود کهچگونه بر مردم حکومت میکنند و چگونه کارهائی را بجا میآورند که خداوندحرام کرده است،از چشم میافتند.اما تا وقتی زیر فشار باشند و مردم رادر نهان به خود دعوت کنند و در مخفیگاه به سر برند،مردم آنان را دوستمیدارند و طرفدار آنانند.لذا بر آن شد که پس از خود علی الرضا را ولی امرکند». (13)
اینک ای خواننده درین گفتار بیندیش.
4-این نکته در کوشش مامون برای عزل امام(ع)و دور داشتن وی ازپایگاههای مردمی او و محو کردن او در دستگاه حاکم و قرار دادن او درحصاری استوار چنان که نتواند با مردم خود تماس بر قرار کند و در نهایت،ازمیان بردن جنبش تشیع و شعله آن،در ضمن چهار چوب خلافت عباسیان نقشی بزرگ داشت.
کوششهائی که برای دور کردن امامان از پایگاههای مردمی شان به عملآمد از خصوصیت عمومی مرحله سوم از کارهای امامان بود.حضرت رضا(ع)و حضرت هادی(ع)و جواد(ع)و عسکریان (14) علیهم السلام،غالبا ازپایگاههای مردمی خود از طرف حکام زمان،دور و مورد تعقیب سیاسی بودند.
برنامه و روش کار برای دور ساختن پیشوایان(ع)از مردم و دور کردن خطرآنان معمولا بدو طریق انجام میگرفت:
1-اقامت اجباری در حد زندانی بودن و دستگیر شدن،همچنان که باامام کاظم(ع)عمل شد یعنی با زندانی کردن آنان در شهری که محل سکونتخلیفه بود،همراه با شکنجه و تهدید، آنان را دائما زیر نظر قرار میدادند.
در روایات تاریخی آمده است که وقتی امام رضا(ع)از مدینه به فارس منتقلگردید، خدمتگذاری در خدمت او(ع)بود که گویی دین و وجدان خود رابحاکم وقت فروخته بود. جاسوسی بود که حرکات و روابط امام را با دیگرانگزارش میداد.از آنجائیکه مامون کوشش میکرد تا امام را از پایگاههایمردمی او دور سازد،خدمتگذار مزبور در نظارت بر حرکات و رفت و آمدامام کوشش بسیار میکرد و نقشی بزرگ داشت تا امام(ع)را در جهان اسلاماز پایگاههای مردمی خویش دور و جدا سازد.
2-غرق کردن امامان(ع)در دستگاه دولتی و از میان بردن جنبشو حرکت آنان در چهار چوب حکومت منحرف،هم آن سان که با امام رضا(ع)و حضرت جواد(ع)و حضرت امام هادی علیهم السلام رفتار شد.
پس از آن که امام(ع)فعالیتها و تماسهای وسیعی با پایگاههای خودبرقرار کرده بود،مامون موفق شد او را از پایگاههای خود دور سازد و وقتیامام در مقابل این عمل قرار گرفت، نتوانست با مردم خود که به آنان نیاز فراوانداشت تماس و ارتباط برقرار سازد و برای رشد فکری آنان بکوشد و بر آگاهی شانبیفزاید و علاقه و تاییدشان را به مکتب امام علی(ع)،عمیق و ریشهدار گرداند.
آیا پذیرفتن خلافت فرصتی برای دگرگون ساختن دستگاه نبود؟
در پایان سخن راجع به امام رضا(ع)این پرسش بر خاطر میگذرد کهچرا امام،وقتی مامون خلافت را به او(ع)پیشنهاد کرد،آن را نپذیرفت.
آیا آن کار فرصتی برای نیل به هدفهای امام نبود که عقاید خود را تحقق بخشد؟
پس چرا آن فرصت را از دست داد؟
اینک،با بیان نکات زیر،پاسخ:
1-وقتی مامون،خلافت را به امام پیشنهاد کرد،مورد اطمینانامام(ع)نبود.
2-اگر امام(ع)خلافت را عهدهدار میگردید به این معنی بود که درسراسر کشورهای اسلامی، در اداره همه امور مسئول میشد و این کار به دستگاهیمطلع و آگاه نیاز داشت تا بتواند برنامه اسلامی را در حکومت،موبمو و بااخلاص و امانت تمام به مرحله اجرا در آورد.پایگاههای امام گرچه دارایسوزانترین عاطفه و احساس بودند اما به آن درجه عمیق از درک و آگاهینرسیده بودند که نظریههای وی را به کمال دریافته باشند.مساله در حقیقتتغییر ظاهری نبود،بلکه مبنای اساسی داشت و بایستی بر پایه آگاهی عمیق و درک مخلصانه امور عمل میشد.
آیا برای امام(ع)امکان داشت به سوی دستگاه عباسیان که سراپا فسادو انحراف بود گامی بردارد و از آنان بخواهد که اسلام و حدود آنرا صورتعمل دهند.در آن هنگام امکان پذیرفتن چنین امری وجود نداشت.امانپذیرفتن ولایتعهدی چنانکه گفتیم کاری اختیاری نبود بلکه توام با اکراه و اجبارو فشار سیاسی بود.
امام(ع)از آن موضع بسی رنج کشید و وقتی آن سمت را به اجباربه وی دادند چون میدانست که مامون این کار را برای آن کرد که حکومتدر حال سقوط خود را نجات دهد و حوادث بنیان کنی را که در آن هنگامبه وجود آمده بود از راه دولتخود دور گرداند،پس، میخواست که با جلبامام(ع)و پایگاههای وی حکومت در حال سقوط خود را از خطر برهاند (15) .
و ولایتعهدی شرطی بود که مامون تعیین کرد تا از برخی دستاوردهای سیاسیاستفاده کند که بار بسیاری از دشواریهای حکومت او را از دوشش برمیداشت.
رفتار او با امام صادقانه نبود بلکه نقشی بود که میخواست آنرا با دقت اجراکند تا به نتیجه دلخواه برسد (16) .
امام(ع)از تلخی غربت و محاصره،زجر فراوان میکشید و محاصرهوی به نوعی خاص بود. گرفتاری او،گرفتاری در سیاهچال یا زندان،آن سانکه رشید بر امام کاظم(ع)روا میداشت نبود،بلکه در با شکوهترین کاخ،همراهگروهی خدم و حشم گرفتار و محصور بود و آنان جاسوسان و خبر چینانمامون بودند و همه خبرها را مو بمو به اطلاع حکومت میرساندند و مانعآن میشدند که مردم و طرفداران امام(ع)با او علیه السلام ملاقات کنند.
امام رضا(ع)با مامون بسیار سختگیر بود.روزی بر او وارد شد و دید مامون وضو میسازد و دید که غلامی آب بر دست او میریزد تا او وضوبسازد.امام به او فرمود:«در عبادت خدا برای خود شریک مگزین امام(ع)
با چنین صراحت و قدرت با مامون رفتار میکرد و از کردار او عیب میگرفتو آن را میسنجید. مامون نیز به پذیرفتن مواعظ و پندهای امام تظاهر میکرداما کینه و دشمنی امام(ع)را در دل میداشت.وقتی مامون تصمیم گرفتمرکز خلافت را از مرو به بغداد منتقل سازد،امام(ع) را مسموم کرد و درحقیقت زان پس که امام(ع)همه کوشش خود و امکانات خویش را برایاسلام و اعتلای کلمه آن به کار برد،پاداش او(ع)را داد.
1- ارشاد ص 290 و مقاتل الطالبین ص 375.
2- مقاتل الطالبین ص 375.
3- علل الشرایع ج 1 ص 266.
4- عین عبارت چنین است:چیزیرا از تو میگیرم که چشمانت در آن است.
5- عیون اخبار رضا ج 1 ص 88.
6- علل الشرایع صدوق ج 1 ص 226.
7- عیون اخبار رضا ج 2 ص 141.
8- علل الشرایع ج 1 ص 266.
9- مقاتل الطالبین ص 375 و ارشاد ص 291.
10- عیون اخبار رضا ج 2 ص 167.
11- علل الشرایع ج 1 ص 224
12- المهدی و المهدویة ص 61-63 نوشته احمد امین.
13- المهدی و المهدویه ص 61-62
14- مراد امام دهم و یازدهم علیهما السلام است که خلفای عباسی آنها را از مدینه بهسامرا که مرکز پادگانهای نظامی بود آوردند و در آنجا سکونت دادند.چون سامره،پادگان(یعنی عسکرگاه و سربازخانه)بود،هر یک از آن بزرگواران را عسگرینامیدهاند.(م)
15- و 16- تاریخ امام رضا(ع)و تحقیقات محمد جواد فضل الله ص 107.
زندگانی امام محمد جواد(ع)ادامه راه خط پدرش،امام رضا(ع)بود.
مامون به امام جواد علاقه داشت و کوشش میکرد و نقشه طرح میکرد که دلامام(ع)را بدست آورد و او را بدار الخلافه نزدیک کند.مامون توطئهخود را برای از میان بردن جنبش و حرکت تشیع در چهار چوب خلافتعباسیان همچنان ادامه میداد و هدف او از این کار آن بود که بین امام وپایگاههای مردمی او فاصله ایجاد کند و امام را از مردم خویش دور سازد.
او میخواست بطریقی این نقشه را اجرا کند که مردم تحریک نشوند،بخصوصکه او(ع)با کمال عزت و تکریم در کاخهای مامون و ساختمانهای مجلل اوزندگانی میکرد.اما محافظان کاخ همه حرکات و سکنات امام(ع)را با دقتتمام زیر نظر میداشتند.
بنابر همان نقشه قدیمی،مامون در برابر همه مردم در جامه دوستدار ومخلص امام ظاهر شد و«ام فضل دختر خود را به عقد ازدواج او در آورد تااز تایید امام برخوردار باشد.لذا به او اصرار کرد که در همانجا زندگانیکند.اما امام(ع)اصرار ورزید که بمدینه بازگردد تا نقشه مامون را در کسب تایید امام برای پایداری خلافتی که غصب کرده بود،نقش بر آب سازد.زیراوقتی امام(ع)خلافت او را تایید نمیکرد،این شبهه در دل مردم ایجاد میشدکه حکومت او مشروعیتی ندارد.و از طرف دیگر،امام(ع)امامتخود رااثبات میکرد و جدا بودن طرح و برنامه خود را از طرح و برنامه حکومتروز آشکار میساخت.
اما اگر امام(ع)میپذیرفت که با مامون و در دربار او زندگانی کند،مساله به این طریق تلقی میشد که این دو خط مشی در یکدیگر ادغام شده استو این امر در نظر مردم چنین نتیجه میداد که هیچ تناقض و اختلافی بین ایندواز جهت معالم و مسائل فکری و عقیدتی خاص که ممیز نظریه امام بود،وجود ندارد.
امام جواد(ع)خط پدر بزرگوار را ادامه داد و از لحاظ برنامه ریزیفکری و آگاهی عقیدتی، فقیهان را از بغداد و شهرهای دیگر پیرامون خود،درمدینه فراهم آورد تا با او مناظره کنند و ازو بپرسند و از راهنمائیهای اومستفیض گردند.
«هنگامی که فصل حج فرا رسید،فقیهان بغداد و شهرهای دیگر و دانشمندانبلاد که هشتاد تن بودند،به حج رفتند و سپس به سوی مدینه روی آوردندتا ابا جعفر را دیدار کنند.» (1)
امام جواد(ع)برای گستردن پایگاههای مردمی خویش بوظایف ومسئولیتهای خود در امر جهاد دست زد.این امر به گوش معتصم رسید و اورا جبرا به بغداد فرا خواند تا به قتل برساند و زندگانی شریف آن امام(ع)
را با خوراندن زهر به آن طریق به پایان رساند.ابن بابویه گوید:«معتصمامام(ع)را مسموم گردانید.» (2) زیرا امام(ع)برای حکومتخطری محسوب میشد و مواضع انحراف و موارد دوری حکومت را از اسلام برای مردم افشاءمیکرد.نه تنها برای دستگاه خلافت این خطر را داشت که منزلت و برتریهایفکری او را با توجه به کمی سن و سال او همه میدانستند،بلکه امام،فقهاو قضات را برای مناظره و مبارزه علمی میطلبید و بسیار متحرک بود و امورفکری و عقیدتی مردم را بر عهده داشت(در یک مجلس سی هزار مساله ازوپرسیدند و او به همه آنها پاسخ داد و در آنوقت نه سال داشت.)
مفید گوید:«مامون امام جواد(ع)را دوست میداشت.زیرا با وجودکمی سن،شخصی فاضل بود و به درجه والا از علم رسیده بود و در ادب وحکمت و کمال عقل،مقامی داشت که هیچیک از مشایخ زمان،با او برابرینمیتوانست کرد».
طبری در اعلام الوری گوید:او(ع)در زمان خود با وجود اندک بودنسن و سال،به پایهای از فضل و علم و حکمت و ادب رسیده بود که هیچیکاز اهل فضل به آن پایه نرسیده بود.» (3)
سخن خویش را در باب روش و برنامه امام جواد(ع)بهمین اندازهمختصر به پایان میرسانیم زیرا نقش او همانند نقش پدرش امام رضا(ع)بود.
سخنها و پرسشهای بیشمار،پیرامون وی گفته شده است و درباره پدیده مرجعیتو رهبری او در حالیکه بیش از هشتسال نداشتسخن بسیار است.
صغر سن امام(ع)از پدیدههای اعجاز آمیز اوست که در حکام آنزمان اثری فوق العاده گذاشته بود.همه مآخذ تاریخی متفق القولند که وقتیپدر مکرم امام جواد(ع)در گذشت عمر امام هشتسال یا هفتسال و چهار ماه بود (4) .در حقیقت هنگامیکه پس از پدر عهده دار امامت گردید،در سنکودکی بود.
این معنی نخستین بار در زندگانی پیشوایان اهل بیت(ع)در شخصامام جواد(ع)مصداق پیدا کرد و برای حکام منحرف،مایه حیرت و برایحقیقت امتداد خط امامت و مرجعیت امامان اهل بیت(ع)که امام جواد(ع) نماینده و جانشین آنان بود،سندی حتمی و معجز آسا به شمار میرفت.
اگر به حساب احتمالات تکیه زنیم،میبینیم که تنها صغر سن امام(ع)کافی است که حقیقت امامت وی را بپذیریم و قبول کنیم که او(ع)ادامهدهنده خط امامت بوده است و الا چگونه میتوان در دست گرفتن رهبری شیعهرا از طرف او در همه زمینههای نظری و عملی تفسیر کنیم؟
شاید این معنی از ذهن بگذرد و بگویند،بسا که برای شیعیان،امامتو رهبری این نوجوان از اهل بیت،با وضوح کشف و معلوم نشده باشد وبسا که ادعائی دیگر نیز بر این فرضیه ضمیمه کنند همچنان که احمد امین گوید:
«امامان از چشمها پنهان میشدند و به دعوت پنهانی اکتفا میکردند تا محبتو گرایش مردم نسبت به آنان باقی بماند (5) ».
ما این فرضیه را رد میکنیم و میگوئیم:رهبری امام جواد(ع)،رهبریآشکار و علنی در برابر همه تودههای مردم بود و هرگز رهبری امامان چنیننبود که پیرامونشان را پاسبانان محافظ، و نیروی ارتش و ابهت و جاه و جلالپادشاهان فرا گرفته باشد بطوریکه رهبر،دعوت را از توده مردم که به آنانمعتقد بودند و به رهبری آنان حرکت میکردند،پنهان سازد بلکه رهبریامام(ع)،رهبری سری از قبیل صوفیان و فاطمیان نبود که میانشان فاصلهایجاد کند و بین رهبری و پایگاه مردمی او جدائی افکند.
امام اهل بیت(ع)،دعوت خود را تا حدی آشکار انجام میداد،وپایگاههای مردمی طرفدار و مؤمن به رهبری و امامتش بطور مستقیم در مسائلدینی و قضایای اجتماعی و اخلاقی با شخص امام تماس و هماهنگی حاصلمیکردند.
وقتی مامون،امام(ع)را به بغداد یا مرکز خلافت آورد،امام(ع)
پای فشرد تا به مدینه باز گردد.مامون با این درخواست موافقت کرد و آنحضرت بیشتر عمر شریف را در مدینه گذرانید.
امام جواد(ع)در صحنه اجتماعی با نشاط و فعالیت،حرکت میکردو نزد همه مسلمانان شناخته شده بود.منجمله نزد شیعیان که به رهبری وامامت او(ع)ایمان داشتند.
«این مساله که معتصم از فعالیتها و کوششهای او برآشفته و در رنجبود حقیقت داشت و از اینروی وی را به بغداد خواست و هنگامیکه ابو جعفر(ع)
وارد عراق گردید،معتصم و جعفر پسر مامون،پیوسته توطئه میچیدند وبرای قتل آن بزرگوار حیله میاندیشیدند».
مفید گوید:«دو شب به ماه محرم سال 220 مانده وارد بغداد شد و درذیقعده همان سال در آنجا وفات کرد».
در روضة الواعظین آمده است که در بغداد با زهر بقتل رسید (6) ».
بر اساس این مسلمیات،فرضیهای که میگوید:رهبری امام جواد(ع)دربرابر مسلمانان عموما، و در برابر شیعیان خصوصا،رهبری آشکار نبودهاست،باطل است.این سخن خلاف طبیعت علاقه و همبستگی بین اهل بیتو پایگاههای مردمی آنانست.بخصوص که مامون نورافکنها را متوجهامامت و علم حضرت امام جواد(ع)کرد و او را در معرض آزمایش قرار داد تا در محظور قرار گیرد و مردم را از پیرامون او بپراکند.دانشمندان بزرگ رادعوت کرد و بین آنان و امام(ع)در برابر عباسیان،مجالسی منعقد نمود.
اما برتری علمی و فکری امام(ع)با کمی سن و سال آشکار گردید.
مامون از«یحیی بن اکثم که در آن روزگار از بزرگان و متفکران بودخواست که برای پرسش از امام،مسالهای طرح کند تا امام را ناتوان سازدو از پاسخ گفتن به آن درماند.یحین بن اکثم از امام پرسید:«فدایت گردمآیا رخصت میدهی سؤالی کنم؟».
ابو جعفر گفت:«آنچه میخواهی بپرس .
یحیی گفت:درباره کسیکه در احرام باشد و شکاری را بکشد چه نظرداری؟
امام(ع)فرمود:آیا وقتی صید را کشت در«حل بود یا«حرم و آیاآن مجرم به این کار آگاه بود یا جاهل؟به عمد آنرا کشتیا به سهو؟آزادبود یا بنده؟صغیر بود یا کبیر؟آغاز کننده به قتل بود یا در مقام دفاع بود؟
آن شکار آیا از پرندگان بود یا نه؟از شکارهای کوچک بود یا بزرگ؟درآنچه کرد پافشاری داشت و یا پشیمان شده بود؟قتل در شب روی داد یا درروز؟آیا برای عمره محرم شده بود یا برای حج؟
یحیی بن اکثم شگفت زده بر جای ماند و در چهرهاش ناتوانی دیده میشدچندانکه اهل مجلس همه بدان پی بردند (7) .
درین مورد،فرضیهها و اقوال دیگر وجود دارد و ما آنها را متوالیامورد بحث قرار میدهیم:
فرضیه نخست که میگوید:سطح علمی و فکری طایفه شیعه در آن هنگامدر پایهای بود که امکان داشت ازین موضوع غفلت کنند یا به بیان دیگر سطح فکری و عقلی و روانی شیعه چندان بود که آنان را به این معنی کشانید کهامامت کودکی را تصدیق کنند و به آن ایمان آورند...حال آنکه او حقاامام نبود.
این فرضیه قابل قبول نیست و واقعیات تاریخی آنرا تکذیب میکند.
زیرا سطح علمی و فقهی این طایفه در حدی بود که از طرف همه مکاتب وحوزههای فکری رقیب،مورد تحسین و بزرگداشت و تقدیر بودند.مکتبفکری عظیمی که حاصل کوشش امامان باقر و صادق(ع)بود،بزرگترین حوزهفکری و علمی اسلام بود که در آن روزگار جهان اسلام بخود دیده بود و آنجادو نسل پیاپی از شاگردان حضرت امام صادق(ع)و حضرت امام کاظم(ع)
فعالیت داشتند و آندو در میدان فقه و تفسیر و کلام و حدیث،و در همه جوانبو ارکان معرفت اسلامی در راس طایفه شیعه قرار داشتند.
در پرتو این حقیقت،هرگز نمیتوان فرض کرد که سطح فکری و علمیاین طایفه به پایهای باشد که از چنین موضوع مهم و بزرگی غفلت کرده باشند.
چگونه افراد یک طایفه که در میانشان چنین مکتبی وجود داشت و قطب پیشرفتفکر اسلامی به شمار میرفت ازین موضوع غفلت کردهاند و به وهم یا از سرغفلت،امامت را در کودکی مجسم دیدهاند که از روی واقع و حق،امام نبودهاست.بخصوص چنانکه گفتیم، مامتحضرت امام جواد(ع)بر رهبری اوبر پایگاههای مردمی و رهبری آشکار بر همه مسلمانان استوار بود و هر فردعامی میتوانست با آن برخورد کند و صدق آنرا بیازماید. بخصوص طایفهشیعه که در جهان اسلام،بزرگترین مدرسه فکری و عظیمترین آن بطور کلی درمیان آنان تحقق یافته بود و حوزه علمی آن تا کوفه و مدینه نیز امتداد داشت.
مدارس مزبور و مراکز فکری،با امام(ع)رابطه داشتند و ازو فتویمیخواستند و مسایل خود را میپرسیدند و حقوق و اموال را از هر سوی نزداو میفرستادند.پس چگونه امکان داشت که با آن عقل و شعور شکوفا،یا با بودن مدرسهای مانند آن حوزه بزرگ،از حقیقت کودکی که امام نبود،غافل بمانند؟
فرضیه دوم:گروه شیعه در طول تاریخ خود تصویری صحیح و واضحاز مفهوم معنای امامت و امام نداشت.بلکه چنین میپنداشت که امام فقطرقمی در تسلسل نسبی و وراثتی است.بنابر این امامت و شرایط لازمه را برایامامت نمیدانست چیست.
میگوئیم این فرضیه نیز مردود است.چه،اساسا تشیع و امامت بر پایهمفهوم عمیق الهی استوار است و آن بدیهی ترین و روشنترین مفهوم تشیع است.
امام از نظر مفهوم عام شیعی،آن انسان بیهمتا در علم و معرفت و گفتار وکردار و اخلاق است.این مفهوم در دستاوردها و ابعادش،نزد شیعیان آشکاراست.هزاران نص،از روزگار امام علی(ع)تا عهد امام رضا(ع)پیامیاست که این مفهوم را معلوم کرده تا آنجا که همه تفصیلات و توضیحات وخصوصیات تشیع در ذهن شیعیان،بسیار واضح و آشکارا نقش بسته است.
روایتی درین مضمون میگوید:«پس از وفات امام رضا(ع)واردمدینه شدیم و پرسیدیم،بعد از امام رضا(ع)،خلیفه کیست؟گفتند خلیفه درروستائی نزدیک مدینه است.به سوی آن روستا براه افتادم تا به آنجا رسیدم.
خانه امام موسی بن جعفر(ع)در آنجا که به ارث به امام جواد(ع)رسیده بود،مملو از مردم بود.یکی از برادران رضا(ع)را دیدم که بر بالای مجلس نشستهبود و شنیدم که مردم او را-ای برادر رضا(ع)-خطاب میکردند.یعنی اوپسر امام نیست زیرا از امامان(ع)شنیده بودند که امامت پس از حسن و حسین(ع)در دو برادر جمع نمیشود (8) .
ازین حدیث چنین نتیجه میگیریم که نزد شیعیان،همه تفصیلها و خصوصیات تشیع و مفاهیم آن،واضح و روشن بود.این مساله ادعای صاحبان این فرضیهرا تکذیب میکند.
فرض سوم و آخر:این معنی،فداکاری و پافشاری در غرور و باطل ازطرف شیعه و دوستداران آن بوده است.
میگوئیم این دعوی هم باطل است.نه فقط از نظر ایمان ما به تقوایشیعیان و قداست آنان، که واقعیت اخلاص این طایفه تردید ناپذیر است.هماناکه از خلال این شرایط موضوعی که طایفه ستمکش شیعه را احاطه کرده است،یک روز هم در سراسر ایامشان و در طول زندگی، راه به بزرگی و قدرت وثروت نداشتهاند.بلکه شیعیان در سراسر تاریخ،گرفتار شکنجه و عذاب ومحرومیت و زندان و ویرانی بودهاند.بلکه تشیع راهی بوده است که انسان درهر گام آن با بیم و مراقبت دائمی روبرو بوده است.
امام باقر(ع)در باب این محنتها و بلایا که بر شیعه نازل میشد فرمود:
شیعیان ما در همه شهرها کشته میشوند و با تهمت،دست و پایشان را قطعمیکنند و هر کس از محبت ما یاد کند یا به سوی ما آید،به زندان افکنده میشودو اموالش را به یغما میبرند و خانهاش را درهم میکوبند.»
فداکاری و از خود گذشتگی و پافشاری بر باطل هرگز انگیزه یاراه طمعمادی و دنیوی نبوده است.
چرا پس از اینهمه از خود گذشتگی و فداکاری و پافشاری از طرفعلی،طایفه شیعه یعنی مردمی دانا و روشنفکر برای امامتی باطل و دروغینو با توجه به این که این از خود گذشتگی، انواع و اقسام ناراحتی و محرومیتو عذاب و صدمه را برای آنان در بر دارد،در پی موهوم روند؟ لذا نمیتواناز خود گذشتگی شیعه را در مورد امامت،جز اعتقاد حقیقی به امامت وآگاهی عمیق از شرایط تحقق امامت چیزی دیگر دانست.
اینجاست که باید گفت،هیچیک از این فرضیهها را نمیتوان پذیرفت و کسیکه به حقیقت تاریخ این طایفه و شرایط و اوضاع موضوعی آن آگاه باشد،بخصوص به شرایط و اوضاعی که پیرامون امام جواد(ع)بود،هرگز اینپندارها را نمیپذیرد.
پس از عرضه داشتن این فرضیات و مردود شناختن آن،فقط یک فرضباقی ماند که با واقعیت تطبیق میکند و آن این است که امام جواد(ع)،حقاامام است (9)
1- بحار الانوار مجلسی ج 50 ص 10.
2- دائرة المعارف اسلامی شیعه ج 2 ص 92.
3- دائرة المعارف ج 2 ص 92.
4- مآخذ سابق.
5- مهدی و مهدویت ص 61-62.
6- دائرة المعارف ص 92.
7- تذکرة الخواص ص 368-372 و تحف العقول از آل رسول نوشته ابن صغبهص 335.
8- بحار الانوار ج 50 ص 90.
9- شرح نهج البلاغه جزء 3 ص 15 از ابن ابی الحدید.
امام هادی(ع)پس از شهادت پدر بزرگوار،در محیطی بسیار سختو در وضع بسیار دشوار میزیست و معاصر حکومت متوکل بود که به دشمنیبا امام(ع)و تعقیب یاران وی و در هم شکستن پایگاههای او زبانزد بود وهر روز درین دژ خوئیها پیشتر میرفت و در دستگاه حاکم نیز این بد رفتاریهاگسترش مییافت تا آنجا که متوکل خطر بحران حکومتخویش را احساسکرد و بر آن شد تا با دو روش توامان در یک اقدام،از بحرانیتر شدن وضعجلوگیری کند.
1-حمله بردن به یاران امام(ع)و پایگاههای او و آزردن آنان واز میان برداشتن آثار شیعیان تا بیش از پیش دچار وحشت گردند و آنان راخوار گرداند.او به این اعمال دست زد و به اندازهای از زشتکاری پیش رفتکه قبر حضرت امام حسین(ع)را ویران ساخت و آثار آنرا از میان برد (1) .
2-امام(ع)را از پایگاههای او دور ساخت تا مقدمه آواره ساختنو پراکندن پایگاههای او باشد، و سازمانشان را از بین ببرد و آنان را از پیروزی نا امید گرداند.متوکل دریافت که اگر امام هادی(ع)از مراقبت اودور باشد یعنی در مدینه بگذراند،دولت او را خطری خواهد بود. پسدستور داد تا آن بزرگوار را به سامره آورند و زیر نظر بدارند تا دور ازپایگاههای خود در حرکات و سکنات وی نظارت کند.
متوکل به امام(ع)نامهای نوشت و او را دعوت کرد که با هر کس ازخانواده و دوستان خود که بخواهد به سامره آید.متوکل به نحوی به ایناقدام دست زد که امت بر او نشورد.این روش همان بود که خلیفگان پیشاز او نیز عمل کردند.مامون با حضرت رضا(ع)همچنین کرد و با حضرتجواد(ع)نیز به این روش اقدام نمود و کوشیده بود که آنان در محیط دستگاهدولت به سر برند تا زیر نظر نگاهبانان قصر باشند.
متوکل بوسیله یحیی بن هرثمه،یکی از فرماندهان ارتش خود،نامهایبه امام فرستاد و گروهی سپاهی با یحیی همراه کرد تا به مدینه روند و فرمانداد تا خانه امام را بازرسی کنند و در پی مدرکی باشند که امام را محکوم بهتوطئه و اقدام علیه دولت او کند،سپس او را به سامره آوردند.
وقتی مردم مدینه از موضوع آگاه شدند،سر و صدا راه افتاد و عمل ابن هرئمه را محکوم داشتند تا جائیکه ابن هرثمه کوشید آنان را خاموشسازد و نزد آنان سوگند یاد کرد که دستوری که متضمن آسیب رسانیدن بهامام(ع)باشد ندهد (2) .
این امر دلیل آگاهی مردم مدینه از سوء نیتحکمرانان نسبت به امام بود.
«ابن هرثمه گوید:«سپس سرای او را بازرسی کردم و در آن جز قرآنهاو دعاها و کتب علمی چیزی نیافتم (3) .
امام هادی(ع)همراه فرزند خود«عسکری نوجوان،با ابن هرثمه، مدینه را به سوی سامره ترک کرد.یکروز پس از رسیدن به سامره،متوکل،امام(ع)را دعوت کرد و یاران متوکل به استقبال او رفتند و متوکل نیزشرایط تعظیم و تکریم بجای آورد و احترامات خود را به امام(ع)مرعی داشتسپس او را به منزلی فرستاد که پیشاپیش برای وی آماده کرده بود.
متوکل با این روش مزورانه،خواست برنامه سیاسی و دشمنی دیرینهخود را با امام(ع)زیر پوشش قرار دهد.متوکل با احضار امام(ع)وی رابه اقامت اجباری ملزم ساخت و واداشت تا زیر مراقبتشدید کاخ زندگانیکند.باری همه حرکات و سکنات امام(ع)با دقت تمام زیر نظر قرار گرفت.
در صفحات پیش دیدیم که هدف متوکل از احضار یا دعوت امام(ع)
به سامره نزد خود و نزد یاران خود،محو کردن او در حاشیه دربار خلافتبود تا حتی الامکان گوش و چشم او را بپاید و هیچ نکته زندگانی او چه صادر،چه وارد،از نظر دور نماید.
امام با خویشتنداری در برابر آنان تظاهر به این میکرد که آنچه دربارهوی عمل میکنند مورد قبول اوست و بهر حال با سیاست دولت عباسیانموافق است.دعوت به ضیافت را از طرف آنان میپذیرفت و بر خوانشانمینشست و در مجالس و مراسم آنان شرکت میجست (4)
این موضع امام(ع)در برابر دولت،مسامحه یا چشم پوشی یا فروتنینبود.زیرا چنین چیزی با شخصیتی مانند شخصیت امام(ع)مطابقت نداشت.
هر گونه فروتنی امام(ع)در برابر دستگاه به این معنی بود که بر ضد مصالحعالی اسلام رفتار کرده است.اگر دولت احساس میکرد که امام(ع)از مواضع خود چشم پوشیده است،بالاترین مقام و موقعیت و جاه و جلال را تقدیموی میکرد،بی آنکه وی را وادار به اقامت اجباری و مراقبتشدید کند.
امام(ع)توجه داشت که سیاستستمگرانه آنان نسبت به او روز بروزتندتر و بیشتر میشود تا جائیکه متوکل در پایان حکومتخود به علتسعایتهاو خبرچینیها بر ضد امام(ع)،او را زندانی کرد.آن اخبار،متوکل را هوشیارمیکرد و شک را در او بیدار میساخت و وادارش مینمود تا خانه امام(ع)را در مراقبتشدید قرار دهد تا آگاه گردد که آن اخبار درست استیا خیر.
1-همه خبرها و افتراها همیشه با شکست روبرو میگردید،بی آنکهاز نظر کشف اطلاعات درباره حقیقت کار و فعالیتهای امام(ع)به نتیجه برسد.
جاسوسان خلیفه،همیشه وقتی باز میگشتند تاکید میکردند که در سرای آنبزرگوار(ع)، چیزی که مایه شک باشد وجود نداشته است. (5) این خبر بهمتوکل آرامش میداد و نسبت به حضرت امام(ع)،قدردانی و احترام خاصیابراز میداشت.
امام هادی(ع)،هر بار که خانهاش مورد بازدید قرار میگرفت،موفقمیشد آنچه را که مشکوک بود پنهان سازد زیرا پولها و نوشتههائی به حضرتشفرستاده میشد که لازم بود از نظر دولت پنهان ماند.هر گاه میخواست کاریرا که آشکار شدن آن از نظر دولت برای او(ع)،محظوری داشت،پنهان دارد،روش رمز به کار میبرد (6) .
2-هر وقتسرای امام(ع)مورد بازرسی قرار میگرفت،با نهایتآرامش و سکون،خود را به بی اعتنائی میزد و طوری وانمود میفرمود کهاز بیگناهی خود اطمینان دارد.به پاسبانانی که برای تجسس میآمدند کمکمیکرد تا ماموریتخود را انجام دهند.برای آنان چراغ میافروخت و اطاق،های خانه را به آنان نشان میداد تا برای دولتیان ایجاد شبهه نشود که او فعالیتغیر عادی دارد.
اگر امام(ع)جز این موضعی اتخاذ میفرمود،با رفتار خود شکحکمرانان را در مورد فعالیتهای خویش بر میانگیخت.بارها خانه امام رابازرسی میکردند و آن در اثر سخن چینیهای بطحانی نزد متوکل بود که میگفت امام دارای پول و اسلحه میباشد و متوکل بیدرنگ به سعید»حاجب،فرمان میداد به خانه امام(ع)حمله برد و هر چه پول و اسلحه بدست میآوردنزد او آورد.
یک بار«سعید»بوسیله نردبانی از خیابان وارد پشت بام خانه امام(ع)گردید و در تاریکی از نردبان پائین آمد و نمیدانست چگونه وارد اتاقها شود.امام(ع)با کمال آرامش او را ندا در داد و فرمود:«ای سعید بر جایباش تا شمعی برایت بیاورم .سعید گفت:بر جای ماندم تا شمع آوردند.
در نور شمع پائین رفتم.او را دیدم،عبائی پشمین بر تن و کلاهی از همان جنسبر سر داشت و سجاده او به حصیری در برابرش گسترده،روی به قبله دارد.
پس مرا گفت:«اینک خانهها-یعنی اطاقها-»وارد آن غرفهها شدمو بازرسی کردم و چیزی نیافتم .
سعید کوشید از امام پوزش طلبد و عذر مامور بودن خود را بخواهد اماامام(ع)این آیه را تلاوت کرد:
و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون .
(زود است که ستمگران بدانند به چه گرفتاری دچار خواهند گشت.) (7)
در رویدادی دیگر به متوکل خبر رسید که از شهر قم که یکی از مراکزطرفداران امام(ع)بود، اموالی به حضرت او فرستادهاند.متوکل به وزیرخود«فتح بن خاقان دستور داد که مراقب اوضاع باشد و نتیجه را به او خبردهد.وزیر گماشته خود را که ابو موسی نام داشت بر این گماشت تا جریان رازیر نظر گیرد و به او خبر آورد (8) .
امام در سامره زیر نظر جاسوسان متوکل شب و روز مورد مراقبت بودو میکوشید طبق آن وضع دشوار رفتار کند و کارهای خود را در آن محیط سختانجام دهد.فعالیتهای او(ع)در آن دایره پر تشویش محدود میشد و حتی الامکانمیکوشید بر خوردی روی ندهد.او(ع)با توجه به فشار و مراقبتشدیدی کهمتوجه او یاران او بود،حرکتخود را در دو زمینه آغاز کرد:
1-آگاه ساختن امت و نشان دادن مواضع علمی خود به صورت پاسخگفتن به شبههها و جواب به پرسشهائی که خلیفه از او میکرد،تا آن امام رادر تنگنا قرار دهد و نتواند از عهده حل آن بر آید.مثلا متوکل از«ابن سکیت
خواست مسالهای پیچیده و دشوار در حضور او مطرح کند و از امام(ع)جوابآنرا بخواهد. «ابن سکیت ،برخی مسائل را که سخت دشوار میدانست ازامام پرسید و امام در آن مبارزه و مباحثه پیروز گردید.
«یحیی بن اکثم ،متوکل را گفت:«دوست ندارم پس از پرسشهای منازین مرد چیزی پرسیده شود زیرا وقتی آشکار گردد که او دانشمند است رافضیانتقویت میگردند» (9) .
امام(ع)پاسخ پرسندگان را میداد و شبهههای کفر آمیز را که در اجتماع او رایج بود رد میکرد (10) .
2-پشتیبانی از پایگاههای خود و توجه داشتن به آنها تا در خور امکان،نیازشان را برطرف سازد و کوشش در آموزش آنان و تقویت ایمانشان به شخصامام(ع)به عنوان اینکه در همه کارها فرمانده عالی آنان است.
امام با کوشش خستگی ناپذیر و فراوان،هم خود را برای تجدید فعالیتپیروان خود مصروف میداشت.هر وقت فرصت این کارها دست میداد و امکانفعالیت پیش میآمد،پایگاههای خود را با هر روشی که امکان داشت تقویتمیکرد تا در برابر مشکلات،نیروهای پایداری بدست آورند و مجهز و آمادهباشند.«برای امام هادی(ع)از راههای پنهانی و آشکار،و در هر صورتممکن،پولهای سرشار از قبیل خمس و زکات و خراج میرسید و آنها را درمصالح عمومی اسلام به مصرف میرسانید تا جنبش فرو ننشیند.این فعالیتهاالبته دور از چشم حکمرانان و مرکز حکومت عباسیان بود (11) .
اما حکمرانان عباسی برای بدست گرفتن کارهای امام(ع)و عاریکردن برنامه امام از هر گونه تاثیر و لگام زدن بر معارضه او،با روشهای زیرعمل میکردند:
1-صف آرایی در برابر امام(ع)و به مبارزه طلبیدن او(ع)از نظرعلمی.
درین مورد،نقشههای آنها با شکست روبرو گردید زیرا چنانکه گفتیم،امام(ع)پاسخ پرسشها و استفتائات آنان را میداد.
2-کوشش در جلب امام و کشانیدن او بطرف خود و نزدیک ساختن او به دربار تا افکار وی(ع) بی ثمر و بی تاثیر گردد و از پایگاههای تودهای خوددور افتد.میتوان موضع امام(ع)را در پذیرفتن و اظهار موافقت برای حضوریافتن در سامره و همراهی با آنان چنین تفسیر کرد:
الف:حمله و فشار و اجبار تا مرز مرگ پیش میآمد و مخالفت وامتناع آشکار امام از حضور یافتن در مجلس متوکل به این نتیجه میرسید کهحکومت را بر ضد خود تحریک کند و خارج شدن خود را از مدینه،صورتدشمنی با آنان دهد.چنان کارهائی،با سیاست گام بگام و مرحله بمرحلهایکه امام در مقابل دولت ترسیم کرده بود وفق نمیداد.
ب:امام(ع)میخواست،سخن چینها و افتراهای بعضی از جاسوسانرا که خواستار گرفتاری و آزردن او بودند،بداند.عبد الله بن محمد که درمدینه مسئول سپاه و نماز بود،متوکل را متوجه خطری کرد که از جانب اماماو را تهدید مینمود.او معتقد بود که فعالیتهای امام(ع) در مدینه،علیه سلامتو امنیت دولت است.او با سخن چینی و نشر خبر،شایع کرد که در خانه امام(ع) اسلحه،نیز نامههائی وجود دارد.ازین رو بود که امام(ع)میخواست دربرابر حکام طوری حرکت کند که شک و بیمی در دلها برنینگیزد تا شاید بتواندفرصتی بدست آورد و در زمینههای لازم به فعالیت پردازد و تحرک و کوشش رادوباره آغاز کند.
ج:امام(ع)شاید با زیستن در محیط طبقات حاکم و با نفوذ دولتمیخواست به این امر توفیق یابد که در میان آنان سخن حق را رایج گرداند واز موضع عادلانه خود دفاع کند-این احتمال درست نیست-زیرا آنان برایشخصیت امام احترام قایل بودند و علم و نسب و شرافت او را بزرگ میداشتندو میستودند.امام(ع)،به این جهت میتوانست در سطوح بالا،محبت واحترام و توجه آنان را بخود جلب کند.
د-امام در آن هنگام این مساله را میدانست که طبیعتحکومت عباسی، سراپا بر اساس حسب و نسب مبتنی است و نسبتها و پیوندهای خانوادگی ومصالح شخصی و واسطه انگیزی، پایه آن است.امام اندیشید که میتوان ازینواقعیت به سود اسلام بهره جست و کوشید تا از فشار و ستم نسبت به مردم خودبکاهد و خطرهائی را که به آنجا متوجه است براند.
دیگر از نگرانیها و وحشت فرمانروایان،شورش علویان بود.ازین روبود که عباسیان در برابر آن، موضعی قاطعانه میگرفتند تا پیش از آنکه رشدیابد و گسترش پیدا کند،آنرا در نطفه خفه کنند و بقایای آنرا تعقیب نمایندتا از دست آن آشوبها رهائی یابند.بدیهی است که این چاره گری و جلوگیری،با همه وسایل قهر آمیز و سرکوبی وحشیانه صورت میگرفت.
درین نظرگاه کینه آمیز نسبت به علویان،یعنی حرکت ضد علوی،بینخلیفه و فرمانده و وزیر و سایر بندگان و ترکان که در آن اوقات در سامرهپایتخت عباسیان پر بودند،تفاوتی وجود نداشت.چنانکه طبقه ذینفع وبرخوردار از همه امتیازهای طبقاتی و همه فرماندهان و متنفذان که اعلامصلح و جنگ در دست آنان بود نیز در آن حرکت ضد علوی مانند دیگرانبودند.
در آن هنگام،دولت عباسیان به علتسیاست ظالمانه خود دچار ناتوانیو پاشیدگی و گسیختگی شده بود و از اندک جنبش علویان به وحشت در میافتادو از سایه آنان نیز بهراس گرفتار میآمد.ازین روی،در مقابل آنان روشیخشن پیش میگرفتند و شورشیان را به بدترین عقوبت میآزردند.
شورشیان علوی اگر در خود احساس قدرتی میکردند و پیروانی فراهممیآوردند،در مییافتند که باید برنامهای تهیه کنند و نقشهای طرح نمایند تابر ضد حکمرانان فاسد و منحرف خروج کنند.بیشتر شورشها با شعار-«رضا از آل محمد»-مردم را فرا میخواندند و منظورشان از آن شعار،بهترین شخصاز آل محمد(ص)بود و به اعتقاد آنان کسی بهتر از حضرت امام هادی(ع)وجود نداشت.
شورشیان با آن شعار همه گیر و گسترده،روش جنگی جالبی بکارمیبردند تا بتوانند نام امام را پنهان دارند تا اگر انقلابیان شکستخوردند،امام در برابر دستگاه حاکم،در موضع اتهام و گرفتاری قرار نگیرد.و خوبمیدانستند که امام(ع)زیر نظر جاسوسان و خبر چینان دولتی قرار دارد و اگربر ضد حکومت،به ایجاد عصیان و تمرد متهم گردد ممکن است بقتل برسد.
بارها به این حقیقت اشاره کردهایم و به تاکید گفتهایم که امامان(ع)،مبارزه مسلحانه و رویاروئی مستقیم را با حکومت وقت به شورشیان علویمحول میکردند تا وجدان و اراده امت را بر انگیزند و آنان را بر ضد انحرافدولت به مقاومت آموخته کنند.آنان با فداکاری مستمر و پیوسته میکوشیدندتا وجدان و اراده اسلامی را از سقوط نگاه دارند.
امامان(ع)،مخلصانو طرفداران خود را پشتیبانی میکردند اما به صورت مستقیم یا از گذرگاهتعلیماتی که در دل افراد پایگاههاشان مؤثر واقع میشد و آنان را وادار میکردتا علیه دولت دست به عصیان مسلحانه زنند.
اما به جهت تنگی مجال و مقال نمیتوان وارد این بحثشد که همهشورشیان علوی بر اساس آگاهی اسلامی در تطبیق احکام اسلام و زیر رهبریامام معصوم دست به شورش میزدند یا نه.اما عقیده شایع این بود که هدفبیشتر آنان همان بوده است. (12)
1- کامل-ج 5-ص 304.
2- مروج الذهب مسعودی ج 4 ص 84.
3- تذکره ابن جوزی و موسوعه ص 93.
4- تاریخ غیبت ص 142.
5- همان مدرک.
6- مدرک سابق.
7- سوره شعرا-227-ارشاد ص 310 و فصول مهمه ص 296.
8- مناقب ص 515.
9- مناقب ج 3 ص 507.
10- احتجاج ج 2 ص 251-260.
11- مناقب ج 3 ص 512.
12- برای تفصیل بیشتر به تاریخ غیبت،نوشته صدر به و مقاتل الطالبین مراجعه شود.
امام عسگری(ع)همراه پدر،امام هادی(ع)ناراحتیهای بسیار تحملکرد و بیشتر زندگانی را در پایتخت عباسیان سپری ساخت.او همه رنجها وگرفتاریهایی را که پدر بزرگوارش با آن روبرو بود احساس کرده بود وامامت را پس از پدر بعهده گرفت،حالی که بیست و دو ساله بود.
کارها و مواضع او(ع)به عنوان مرجع فکری و روحی اصحاب،وپایگاه او ادامه راه و موضع پدر بود و مصالح عقیدتی و اجتماعی آنان رامراعات میکرد.علاوه بر آنچه گفته شد.برنامه ریزی و مقدمه چینی و آمادگیبرای غیبت فرزندش حجة بن الحسن،مهدی(ع)نیز از وظایف وی بود. درعصر امام(ع)،دشواریها و گرفتاریها پیش آمد و از قدرت عباسیان کاستتا آنجا که موالی و ترکان بر حکومت دستیافتند.
در آن محیط و جوی که حکومت ناتوان شده بود،این انتظار میرفت کهفشار و شکنجه و آزار به امام(ع)و یارانش تخفیف یافته باشد.اما چنیننشد و بلکه موج سختگیری و فشار و آزار بالا گرفت و با دستخلیفه معتمد،به اوج خود رسید. بیم و وحشت از فعالیت امام و حرکت او تنها منحصر به خلیفه نبودبلکه در خط عمومی اجتماعی نمودار گردید که خلیفه جز یکی از آن افراد نبود.
آن خط اجتماعی،همه گیر و پیوسته،در مقابل خط امام و برنامه فکریو سیاسی او بود و با طرح حاکم که درین خط اجتماعی عام و طبقه ذینفعمنحرف نمودار میگردید متمایز و متناقض بود.از اینجا بود که پیوسته میانآن دو خط متناقض،کشمکش وجود داشت و کوششهای حاکم برای دور داشتنطرح و برنامه امام(ع)و رهبری او از صحنه اجتماعی و سیاسی و بازخواستاز او در هر عمل فعالانه و یا هر حرکت دخالت میکرد.حتی برای کوچکترینفعالیت و تحرک یا سخن چینی بی معنی،یا خبری بی اهمیت،قدرت حاکمبه دست و پا میافتاد.
متوکل او را بزندان انداخت بی آنکه سبب آن کار را بگوید و تردیدنیست که سبب،همانا دشمنی و حسد و قبول افترای سخن چینان بود.هم آنسانکه بین پدران بزرگوار امام(ع)با متوکل جریان داشت و آنان پیوسته گرفتاردر بدری و حبس و قتل و انواع آزارها و شکنجهها میبودند.چنین روایتکردهاند که حضرتش(ع)به دست معتمد مسموم گردید و به شهادت رسید (1) .
ازین رو بود که توقع تحفیف و فشار،و فرو نشستن موج وحشت به مرورایام نمیرفت،بلکه به حکایت تاریخ بر آن شدتها و رنجها میافزود.
این کینه روز افزون در جنگ با امام(ع)سبب اصلی و موجب فهمواقعه غیبت گردید و انشاء الله بزودی آن را توضیح خواهیم داد.
مواضع امام(ع)و برنامههایش را در برابر حوادث میتوان چنین تقسیم کرد:
موضع او در برابر حکومت و حکمرانان است.سیاست عباسیان رویارویپیشوایان(ع)از عهد حضرت امام رضا(ع)روشن و آشکار بود و درین نکتهخلاصه میگردید که عباسیان،کوشش شدیدی داشتند تا امام و اهل بیت را دردستگاه حکومت وارد کنند و او را در آن محیط منحل نمایند و پیوسته مراقبباشند و امام را زیر نظر بدارند تا وی را از پایگاههای خود و از یاران وپیروانش دور سازند.این سیاست مزورانه درباره حضرت امام حسن عسگری(ع)اجرا شد و حکومت توانست از آن،امتیازات فراوان بدست آورد.
حضرت امام عسگری(ع)نیز مانند پدر ناچار شد در سامره اقامت کندو مجبور بود به دربار برود و هر دوشنبه و پنجشنبه در بارگاه خلیفه حضور یابد. (2)
اما موضع و برخورد او در مقابل حکمرانان مانند موضع پدر بزرگوارش(ع)در ارتباط با حکومت،محتاطانه بود بی آنکه توجهی را جلب کند یا در دستگاهحکومت وارد شود،بلکه رابطه او به پیروی از خط پدرانش در برابر قدرتو دولت عباسی،رابطهای بود ظاهری و به شکل روابط روز.موضع منفیامام(ع)در برابر حکومت،احترام و منزلتی رفیع برای وی فراهم آورد،اینمسئله را از علاقه وزیران زمانش به او مشاهده میکنیم و میبینیم که امامچگونه شخصیت و جلال خود را حتی بر کسی که از حیث کینه به اهل بیت و ازنظر انحراف، شدیدترین مردم بود،یعنی عبد الله بن یحیی بن خاقان ،تحمیلکرد.عبد الله میگفت:هیچ مردی از علویان مانند حسن بن علی بن محمد بنعلی الرضا(ع)»در سامرا از حیث آرامش و سکون و عفاف و پاکی و شرف وبزرگی نزد خاندانش و نزد همه بنی هاشم که او را بر همه سالخوردگان قومخود برتری و سیادت دادند،ندیدم و نشناختم (3) .
از گفتار وزیر مزبور،اندازه احترام و تقدیس او در مورد امام(ع)ملاحظه میگردد.امام یکبار به دیدار او رفت و در جلسهای کوتاه با او روبروگردید و خواست به آنان بفهماند که ایستادن او در کنار وزیر و همراه شدنشبا او به جهت انتقاد از ستمگری و انحراف و فسادی است که دستگاه دولت رادر برگرفته است.به این منظور است که هر کجا حق و حقیقتی وجود داشتهباشد امام آنرا تایید میکند.زیرا نزد او مساله امت و مکتب بالاتر و برتر ازدشمنی و عداوتهای شخصی و اختلافات است.شاید هم میخواست آنان رابه اشتباه در اندازد تا نپندارند که او بر ضد سیاست آنان است و آنان رامحکوم میکند.شاید هم علت این بود که حاکم را وادار سازد تا از فشار وتعقیبی که یاران امام از طرف حکومت دچار آن بودند بکاهد.
امام(ع)میخواست در ملاء عام یا در محل عمومی با وزیر ملاقات کند!
وقتی وزیر در جای خود نشسته بود حاجب اطلاع داد که ابو محمد بن الرضا»در آستان در اطاق است.این خبر،توجه و احترام وزیر را جلب کرد.احمدفرزند او گفت:«از چیزی که از آنان شنیدم تعجب کردم و از گستاخی شان بهشگفت دچار شدم که چطور جرئت کردهاند در محضر پدرم آیند که جز خلیفهیا ولیعهد،دیگری در آن محضر راه نداشت.او میافزاید:«مردی خوشقامت و زیباروی،با اندامی متناسب،جوان،با جلالت و هیبت دلنشینوارد شد.پدرم به او نظر کرد.برخاست و چند گام به سوی او رفت.او رادر آغوش کشید و روی او را بوسید و بر سینهاش بوسه داد و او را بر بالایمجلس در محل نماز خود نشاند و در کنار او نشست و روی به او آغاز سخن کردو مدح او گفت .
«احمد بن عبید الله همچنان در کار و رفتار پدر با امام شگفتزده باقیماند.از پدر خصتخواست که ازو پرسشی کند و گفت:«ای پدر مردی کهصبح با جلال و عزت و احترام با او برخورد کردی کیست؟»گفت:ای فرزند،امام رافضیان حسن بن علی است.آنگاه خاموش گردید.من نیز خاموششدم.گفت:«ای فرزند اگر امامت از دستخلفای ما بنی عباس بدر رود، هیچکس از بنی هاشم جر او به جهت فضل و عفاف و زهد و عبادت و اخلاقنیکو،شایسته خلافت نیست (4)
این مطلب بر این دلالت دارد که برای امام،از حیث محبت و عظمت و ادراکعدالت و شایستگی برای در دست گرفتن حکومت چه عقیدهای وجود داشت.
امام عسگری(ع)درباره بعضی از حوادث سکوت اختیار میکرد بی آنکهبطور مثبتیا منفی، در مورد آن نظری ابراز فرماید،همانگونه که با رهبرشورش زنگ که مدعی بود به امام علی(ع)منسوب است،رفتار کرد.
شورش او برخاسته از برنامه و خط مشی اهل بیت نبود.کشتار مردمیبسیار و مصادره اموال و آتش زدن شهرها و به اسارت بردن زنان،هیچیکاز آن کارها،حساب یا انگیزه دینی نداشت.
موضع امام(ع)درباره رفتار شورشیان به علت کارهای خلاف احکاماسلامی که مرتکب شده بودند قطعا موضع مخالف و محکوم کننده بود.امام،سکوت را ترجیح داد،از روش آنان عیبجوئی نکرد به تفاصیل آنهم توجه نفرمود.
اگر چنین کرده بود این کار تایید ضمنی دولت به شمار میرفت.چرا که شورش زنگ ،با توجه به نقطه ضعفهای فراوان و منفی آن،در نهایت،برای ضعیفکردن حکومت عباسیان و در هم شکستن قدرت و نفوذشان با هدفهای امام(ع) چنین بود وضع حاکم.
امام(ع)از نتایج جنبش زنگ استفاده میبرد،زیرا دولت،ناتوانمیگشت و نمیتوانست در دو جبهه بجنگد و یا نیازهای سنگین خود را در دوجبهه تامین کند.
شاید آن شورش سبب میشد که تا حدی از فشار بر جبهه امام بکاهد،هر چند دولت میدید که فعالیت امام(ع)خطرناکتر از خطر شورش زنگ استو اثر آن در دراز مدت بیشتر از جنبش زنگ است که بزودی از میان میرفت.
موضع امام(ع)از نظرحرکت و جنبش علمی و آموزش عقیدتی مواضع علمی او(ع)در پاسخهای قاطع و استوار در مورد شبههها وافکار کفرآمیز و بیان کردن حق،با روش مناظره و گفتگوهای موضوعی و مناقشههاو بحثهای علمی،و همزمان با آن فعالیتها،کوششهای دیگر از قبیل صادر کردنبیانیههای علمی و تالیف کتاب و مانندهای آن را بر عهده داشت.
با این مجاهدتها،از طرفی امت مؤمن را به شخصیت مکتبی و فکری خودمجهز میکرد،و از طرف دیگر پایداری و ایستادگیشان را در برابر جریانهایفکری که علیه مکتب،خطری را تشکیل میداد،تضمین میفرمود،و آنرا در نطفهخفه مینمود.امام(ع)با دانش گستردهای که درباره محیط داشت توانا بودکه آغاز آن مسایل را احساس کند و اهمیت و اثر آن را بسنجد سپس برایاز بین بردن آن،برنامه ریزی نماید.
از اینرو،موضع امام عسگری(ع)هنگام اقامت در مدینه با اهمیت دادناو به تهیه برنامه شکل پیدا کرد.کندی(ابو یوسف یعقوب بن اسحاق)فیلسوفعراقی در زمان امام(ع)،پیرامون متناقضات قرآن،کتابی تدوین کرد.امام بوسیله بعضی از منسوبان به حوزه علمی او،با او تماس گرفت و کوشش او رابا شکست روبرو کرد و کندی را قانع فرمود که در اشتباه بوده است. (5) کندیتوبه کرد و اوراق خود را سوزانید (6) برای ابو هاشمجعفری ایراد فرمود و (7) بیاناتی ارزشمند در باب تفسیر قرآن دارد. (8)
موضع امام(ع)در این زمینه،نظارت بر پایگاههای مردمی خود و پشتیبانیاز آن پایگاهها و بالا بردن درجه آگاهی آنها و مجهز کردن آن با همه اسلوبهاو روشهای پایداری و بالا بردن به سطح پیشتازان متعهد بود.
امام(ع)،غالبا آنان را هشدار میداد تا در دام عباسیان نیفتند و درمصائب روزگار از نظر اقتصادی و اجتماعی به علت بدبختیها و رفتاربیرحمانه حکام که با آن روبرو میشدند،به آنان کمک میرسانید.امام(ع)برای محمد بن علی سمری از یاران خاص خود و نائب چهارم فرزندش(ع)
«حجة المهدی (ع)در غیبت صغری،برای پرهیز از فتنه نوشت:«فتنهای استکه شما را گمراه میکند...پس آماده و هشیار باشید. (9) »
به یاران خود فرمان میداد که خاموشی اختیار کنند و از فعالیتخود دارینمایند تا کارها در مجرای خود افتد و حوادث روبراه شود.
امام(ع)حتی وقتی یارانش در بند و زندان بودند،آنان را از شکوه و تظلم باز میداشت.یک بار گروهی از اصحاب او را به زندان انداختندو آنان را زیر نظر«صالح بن وصیف قرار دادند.یاران امام عبارت بودنداز:ابو هاشم جعفری،داود بن قاسم،حسن بن محمد عقیقی،محمد بن ابراهیمالعمری و دیگران.امام(ع)آنان را آگاه کرد که از کسی که در زندان مدعیاست که علوی میباشد بر حذر باشند که او از آنان نیست.و در جامه او نوشتهایوجود دارد که برای سلطان نوشته است تا به او گزارش کند که از او چه میگویندپس یکی از آن گروه،جامه او را بازرسی کرد و هم آن سان که امام فرمودهبود،نوشته را یافت. (10)
دیگر از مواضع امام،برخورد او با یارانش بود که آنان را در اوقاتمورد لزوم با ارسال پول مورد نیاز یاری میداد.
برای امام،از مناطق گوناگون اسلامی که پایگاههای تودهای او آنجابود،بوسیله نمایندگان او که در آن مناطق پراکنده بودند اموال بسیار میبردند.
و امام(ع)با دقت بسیار و با روشهای گوناگون میکوشید تا آن امر را کاملااز چشم دولتیان بپوشاند و به نحوی پنهانی عمل کند.میتوان دید که امام،که تحت نظر و در زیر فشار بود، چگونه پولها را تحویل میگرفت و بطوریکه صلاح میدانست به مصرف میرسانید بی آنکه دولت از آن فعالیتها چیزیدرک کند.بلکه ناتوان و دست بسته در مقابل امام به سر میبرد،و با وجودکوشش بسیار،از کشف مساله ناتوان بود و اگر گاهی برخی از اموال را دولتکشف میکرد به این علت بود که بعضی از اطرافیان امام(ع)در اتخاذ روشصحیح سهل انگاری میکردند. (11)
دولت عباسی در برابر یاران امام(ع)و در پایگاههائی که پشتیبان اوبودند،قاطعانه و بیرحمانه ایستادگی میکرد و برای از میان برداشتن خط مشی و برنامه امام و پراکندن و اداره کردن یاران او کوششهای فراوان به عمل آوردو با مال بیحساب بسیار و عیش بی دغدغه اشرافی دست به خریداری وجدانها زد.
موضع امام در مقابل آن کوششها،پندگوئی بود که به یاران دلداریمیداد و میفرمود: «تهیدست و با ما بودن،بهتر که توانگر بودن و با غیر مابودن.کشته شدن با ما،بهتر که زنده بودن با دشمن ما.ما برای هر کس کهبه ما پناه آورد،پناهگاهیم و برای آن کس که بخواهد به وسیله ما ببیند،نوریم،و آن کس را که به ما پناه آورد،عصمتیم و هر کس که ما را دوست بدارد، بحقیقت در بزرگی و مقام با ما است و هر کس که از ما منحرف گردد،جایاو در آتش است .
امام عسگری(ع)که بوضوح میدید که اراده الهی برای ایجاد دولت الله بر روی زمین،و در بر گرفتن همه جهان انسانیت و گرفتن دست مستضعفاندر زمین-تا خوف آنان به امنیتخاطر تبدیل گردد،و خدای را عبادت کنند،و هیچ چیز را شریک او نگیرند...-بر این تعلق گرفته است که فرزندش غیبت کند.
او میدانست که هموار کردن راه غیبت فرزندش بر عهده اوست و اینکار ازین روست که بشر به ادراک و معرفتحسی عادت کرده است و برایاین انسان که فقط چنین میاندیشد،دشوار است که به تفکر وسیع دست زند.
محیط امام(ع)که محیطی فاسد و منحرف بود و سطح روحی آن پائینآمده بود،نمیتوانست تا ژرفای این ایمان،بالائی گیرد و به بلندای این تفکردستیابد.بخصوص که غیبت امام رویدادی بود که در تاریخ امت،مانندی نداشت.سخنان معجزه آسای پیشین و نصوص فراوان و پیاپی،به آمدن مهدی(ع)بشارت میداد و درین مورد روایات متواتر و صحیح از حضرت نبیاکرم(ص)موجود است و مؤلفان صحاح که معاصران آن زمان بودهاند یاپیش از آن زمان میزیستهاند،این سخنان را روایت کردهاند.بخاری و مسلمو احمد بن حنبل...از آن جملهاند.
اینک میگوئیم اگر چه همه این نصوص و تبلیغات بطور کلی اثری بزرگو عمیق در رسوخ فکر«انتظار مهدی(ع)»در نفوس مسلمانان داشت و ایمانآنان به این معنی،با عمق ایمان فرد و وسعت تفکر و اعتقاد مذهبی او در اسلاممتناسب بود،اما آن نصوص،بیش ازین نبود که از یک طرف به امام کمککند تا مردم را به ایمان بر غیبت قانع سازد و از طرف دیگر برای مردم ثابتکند که غیبت در مورد فرزندش مهدی(ع)صورت میگیرد.
دشوارترین کاری که امام عسکری(ع)بعنوان پدر مهدی(ع)متحمل آنبود و مسئولیت آنرا بر عهده داشت،این بود که مردم را قانع سازد که زمانغیبت فرا رسیده است و تنفیذ آن امر در شخص فرزندش امام مهدی(ع)صورتگرفته است.این معنی بالنسبة به فردی عادی،امری دشوار بود،چه،امکانداشت آن فرد،ناگهان ایمانش متزلزل گردد.
درباره غیبت،در منطق ایمان فرد عادی به شکل مؤجل تفاوت زیادیوجود دارد.فرد نمیتواند اثر آن را در زندگانی و بین ایمان به غیبت و اعتقادبه تنفیذ آن در زمان معاصر،حس کند.بررسی و ملاحظه آن معنی در فرضیهتوضیحی زیر وجود دارد.
اگر شخصی که در صدق گفتارش تردید نداریم به ما خبر دهد که به زودیرستاخیز بر پا میشود،یا به زودی اجل ما فرا میرسد،چنین خبری به ایمان مابه او صدمه میزند و در آن خدشه وارد میکند.زیرا ایمان به قبول وقوعچنین امری به نیروی مضاعف ایمان و اراده نیاز دارد و باید همه قدرت ایمانی و روحی خود را بسیج کنیم تا بدینوسیله به این امر غیبی مؤمن شویم.این حقیقتروانی و مشکلات آن،امام را به این راه کشانید که همه کوشش خود را بذلفرماید تا صدمه کمتری به افکار مردم وارد شود و اذهان مردم را بدون رد و انکار،برای استقبال از آن آماده سازد و یاران و پایگاههای خود را به ملزم بودنبه آن دعوت کند.بخصوص نسلی آگاه بپروراند که هسته اصلی برای تربیتنسلهائی که با فعالیتخود تاریخ دو غیبت صغری و کبری را پایه گذاری کردند،تشکیل دهند.
باید آن شرایط و اوضاع دشواری را که امام و اصحابش از طرف دولتتحمل کردند و ضرورت عمل و تبلیغ اندیشه انقلابی مهدی(ع)را که در منطقحکام برای هستی شان و بیرون رفتن از محیط قدرتشان و تمرد و مخالفت بادولتشان امری خطرناک بود،بر این بیفزائیم.
از اینجا با کمال وضوح،دقت برنامه ریزی را که بر عهده امام(ع) نهاده شده بود و دشواری موضع او را که دعوت و تبلیغ برای فرزندش مهدی(ع)بود،احساس میکنیم.
امام(ع)راه غیبت فرزندش مهدی(ع)را هموار میسازد
فعالیت امام عسکری(ع)و برنامه ریزی او در تحقق بخشیدن هدف مزبوربه دو کار مقدماتی نیاز داشت:
1-مخفی کردن مهدی(ع)از چشم مردم و نشان دادن وی(ع)فقط بهبعضی از خواص.
2-آنکه به هر ترتیب،فکر غیبت را در اذهان و افکار رسوخ دهد و بهمردم بفهماند که این مسئولیت اسلامی را باید تحمل کنند و مردم را به این اندیشهو متفرعات آن عادت دهند.
درین باب مشاهده میکنیم که اعلامیهها و بیانیههای امام عسکری(ع) در واقع بدنبال همان احادیث و نصوصی بود که از ناحیه پیامبر اکرم و ائمهپس از ایشان متوالیا درین معنی صادر شده بود.
بیانیههای امام عسکری سه شکل داشت:
الف-اعلامیهها یا بیانیههای کلی و عمومی درباره صفات مهدی(ع)
پس از ظهور و قیامش در دولت جهانی که تشکیل میدهد.چنانکه در پاسخ بهپرسش یکی از یاران خود راجع به قیام مهدی(ع)چنین فرمود:«وقتی قیام کند،در میان مردم با علم خود داوری خواهد کرد مانند داوری داود که از بینه ودلیل پرسشی نمیکرد» (12) .
ب-توجیه نقد سیاسی در مورد اوضاع موجود،و مقرون کردن آنبه اندیشه وجود مهدی(ع)و ضرورت ایجاد دگرگونیها از سوی او.و ازینقبیل است:«وقتی قائم خروج کند به ویران کردن منابر و جایگاههای خصوصیدر مساجد فرمان خواهد داد.این جایگاهها به منظور امنیت و محافظتخلیفهاز تعدی،و برای افزودن هیبت او در دل دیگران بنا شده است (13) ».
ج-اعلامیههای کلی برای پایگاهها و اصحابش که در آن،ابعاد اندیشهغیبت برای آنان و ضرورت آمادگی و عمل به آن از ناحیه روانی و اجتماعیتوضیح داده شده بود،تا غیبت امام(ع) و جدائی او را از آنان بپذیرند.
از جمله،امام(ع)به این بابویه نامهای نوشت و در آن فرمود:«بر تو بادبردباری و انتظار گشایش.پیمبر فرمود:برتر عمل امت من انتظار کشیدنگشایش است و شیعه ما پیوسته در اندوه است تا فرزندم ظهور کند.
پیامبر اکرم مژده داده است که او زمین را از قسط و عدل پر میسازد،آن سانکه از جور و ستم آکنده شده است.ای شیخ من،شکیبا باش.ای ابو الحسنعلی،همه شیعیان مرا به شکیبائی فرمان ده که زمین از آن خدا است و آن را بهر کس از بندگانش که بخواهد به ارث وا میگذارد و پایان فرخنده،مر پرهیزکاران راست (14) .
3-امام عسگری(ع)موضعی دیگر نیز برگزید که وقتی فرزندش از چشممردم دور شود،وضع را برای قبول غیبت آماده کرده باشد.در آنوقت فقطبه خواص اصحاب نمودار میگردید و وظیفه تبلیغ تعلیمات و فرمانهای خودرا بواسطه چند تن از خاصان خود اجرا میکرد و این امر را با مکاتبه و توقیععمل میفرمود و به این ترتیب،برای آنچه که فرزندش،مهدی(ع)در غیبتصغرای خود بایستی،عمل میکرد،ایجاد آمادگی مینمود حال آنکه بایستیاز مردم پنهان میماند و بوسیله تعلیمات خود با آنان رابطه برقرار میکرد.
اگر این مساله بدون مقدمه و آمادگی قبلی برقرار میماند،برای مردمامری شگفت آور و حیرت بخش و غافلگیر کننده بود.از اینجا بود کهامام عسکری(ع)این اسلوب را عمل کرد و آن،برنامهای ویژه برای آمادهکردن ذهنیات امت و آگاه شدنشان بود تا آن روش را بپذیرند و بدون حیرتو شگفتی نمودن و همراه داشتن عواقب ناخوشایند و نا محمود،آن را حفظ کنند.
این روش،بگونهای بسیط و ساده در دوره امام هادی(ع)آغاز شد کهاو(ع)بواسطه جور و ظلم حکام،از انظار پنهان شد و از راه توقعیات ونامهها برای پیروان خود پیام میفرستاد و با آنان تماس میگرفت تا شیعیان،به تدریج به این معنی عادت کنند و این روش با فهم و درک مردم بیشتر سازشداشت (15) .
دوستان و طرفداران او عادت کردند که بوسیله مکاتبه و مراسله با او تماسگیرند و از او(ع) پرسش کنند (16) .
همچنین نظام و روش وکالتی و وساطتی که امام عسکری(ع)باپایگاههای مردمی خود برگزید،روشی دیگر از روشهایی بود که برای آن،مساله غیبت آماده شده بود.
شیعیان وقتی اموالی را از حقوق شرعی که بر آنان واجب بود،برایامام(ع)میبردند ابتدا به عثمان بن سعید عمری السمان وارد میشدند و اوبرای سرپوش گذاشتن بر فعالیتهای امام(ع)و برای مصلحت او،تجارتروغن میکرد.پولهائی را که تحویل میگرفت در خیکهای روغن میگذاشتو دور از چشم حکام،برای امام(ع)میفرستاد.زیرا اگر بر قضیه واقفمیشدند همه آنرا مصادره میکردند (17) .
در بحث آینده خواهیم دید که نظام پنهان شدن و بوسیله نواب،مطالب خود را ابلاغ کردن در غیبت صغرای امام(ع)معمول بود و اجرامیشد زان پس که مردم به مسلک امامین عسکریین علیهما السلام به آن خوگرشدند،خاصه در زمان امام حسن عسکری(ع)به آن خو گرفتند،روشی بودکه در غیبت صغرای امام معمول گردید و انشاء الله در مبحث آینده آنرا توضیحخواهیم داد.
1- الموسوعة ص 94.
2- المناقب ج 3 ص 533.
3- ارشاد ص 318 و اعلام الوری ص 357.
4- ارشاد ص 318.
5- دور الائمه از صدر.
6- مناقب-ج 3 ص 526.
7- مدرک سابق.
8- احتجاج-ج 2 ص 250.
9- کشف الغمه.ج 3 ص 407.
10- مدرک سابق و نیز اعلام الوری ص 354.
11- به تاریخ غیبت نوشته صدر ص 206 مراجعه شود.
12- ارشاد ص 323.
13- مناقب ج 3 ص 536.
14- مدرک سابق ص 527.
15- اثبات الوصیة ص 262.
16- ارشاد ص 323 و کشف الغمة ج 3 ص 207.
17- غیبت.از شیخ طوسی ص 215-219.
مقدمه:
از آنچه گذشت دانستیم که روش و نقشه عباسیان و سیاست آنان در برابرپیشوایان از اهل بیت(ع)این بود که امام را در دستگاه حکومتسهیم کنندتا برای از بین بردن روشها و برنامههای آنان و دور کردنشان از پایگاههایمردمی،مقدمهای فراهم آورده باشند و هر یک را دچار قهر و بیم و عذابسیاست ددمنشانه خود کنند.
سیاست فشار و اختناق،امامان(ع)را وادار کرد تا فعالیتخود رادر نهان انجام دهند و گفتار و کردار خویش را در پوشش کتمان و رمز حفظکنند و از مرحله امتداد و گسترش افقی،به مرحله نگاهداری برای باقی بودنمنتقل شوند و بکوشند با یاران یکدل-پس از آنکه قوت و قدرت اراده ومقاومت و پایداری آنان را در برابر فشار حوادث دشوار آزمودند-رابطهشخصی و تماس مستقیم داشته باشند.این مرحله مرحلهای بود برای روشنکردن جرقه امید در دل انقلابیان،از گذرگاه اندیشه مهدی منتظر در دل شیعیانو ادامه مخالفت جدی و قاطع در برابر حملات انحرافی بر ضد خط مکتب بطوریکه با نرمش در عمل سیاسی و برانگیختن مردم در برابر دولت منافاتنداشته باشد.
این مرحله فعالیت مثبت،دولت را واداشت که پیوسته آماده باشد وپیوسته از گرفتاری حذر کند و در مقابل کلیه اقوال و افعال امام و یارانشمراقبت دائمی بعمل آورد.یکی از وسایل متفرق کردن طرفداران امام و ازبین بردن پایگاهها و یارانش،زندان و شکنجه و طرق قلع و قمع و جلوگیریاز تماس امام(ع)با طرفدارانش بود.
غالبا،کار به زندانی شدن یاران امام و به دستگیری شخص امام(ع) منجر میگردید.او(ع)مدتها در ظللمت زندان باقی میماند و سپس بیرونمیآمد تا باز به زندان افکنده شود.
با وجود همه این تنگناها و سیاست فشار و نظارت دائمی،امام هادی(ع)و امام عسکری(ع) توانستند،مخفیانه فعالیت کنند و اموال و تعلیماتیکه از جانب آندو ابلاغ میگردید در پرده بدارند.در محیطی چنان سرشاراز کینه و رشک و بدخواهی نسبت به نهضت و پیشوایان از اهل بیت(ع)،دولت عباسی در برابر افکاری که ذهنیات عموم مسلمانان،بخصوص افکاردوستان نزدیک امام(ع)به علت اخبار متواتر از زمان رسول الله(ص)تا زمانامام عسکری(ع)از اعتقاد به وجود مهدی(ع)لبریز بود،وسائلی تدارک میدیدتا با آن افکار روبرو شود.دولت و حکمرانان بطور کلی میدانستند که زمانمهدی(ع)تقریبا نزدیک است.اما تاریخ تولد او را-که مراقبت بیاندازهبکار رفته بود تا پنهان ماند-نمیدانستند.
از آنجا بود که دستگاه حاکم فرمانها صادر کرد که پس از فوت امام(ع)،از ترس اینکه مبادا مهدی(ع)بصورت جنین در شکم یکی از همسران امام(ع) باشد،همه زنان باردار او را مراقبت کنند و بپایند.
امام عسگری(ع)با کنیزی که بواسطه یکی از فتوحات اسلامی،به اسلامگرویده بود،ازدواج کرد.همسر امام(ع)از سوی ایشان به نامهای گوناگوننامیده میشد (1) .امام(ع)در تغییر نام آن بانو هر چند مدت برنامهای مخصوصداشت و از آن رو بود که میدانست وی بزودی مادر مهدی(ع)خواهد شد واز طرف حکومت تحت تعقیب قرار خواهد گرفت و مدتی در زندان خواهدگذراند.به این جهت امام برای او طرحی محتاطانه اندیشید و برای محافظتآن بانو و فرزندش و برای اینکه مساله را در ذهن مقامات دولتی و دولتمرداندگرگون جلوه دهد و نگذارد بفهمند که بانوی زندانی صاحب کدامیک ازآن نامها است،کدامیک از بانوان باردار است و کدامیک مادر طفل موعوداست،مسئولان امر را دچار این تصور کرده بود که آن نامها متعلق به بانوانمتعدد است و ازین غافل شدند که این اسامی مختلف،همه از آن یک نفرمیباشد.
تولد او(ع) . امام مهدی(ع)در نیمه شعبان سال 255 هجری (2) متولد گردید.پنجسالاز زندگانی او در حیات پدر بزرگوارش گذشت و در آن مدت،فعالیت مهمو اساسی پدر بزرگوارش(ع)بر دو امر مهم متمرکز گردید:
1-احتیاط کامل از دستگاه حاکم.
2-آشنا کردن او با یاران نزدیک خود.
امام مهدی(ع)پس از پدر،مسئولیت امامت را بر عهده گرفت و آنروز پنجسال داشت(260 هجری).خردسالی امام پدیدهای شگفت آور نیست،آنسان که در گفتار خود راجع به امام جواد(ع)گفتیم،امامت موهبتی استکه خداوند به هریک از بندگانش که بخواهد عطا میفرماید.مانند یحیی پیامبرکه حکم نبوت را در دست گرفتحالیکه کودک بود (3) .
پس از ولادت امام مهدی(ع)پدر در قبال فرزند با دو وظیفه هماهنگروبرو گردید:
1-ثابت کردن وجود مهدی(ع)در برابر تاریخ و در برابر امت اسلامو مقابل طرفداران و پیروانش،با احتیاطی که در مقابل حکومت مرعی میداشتبی آنکه این پنهانکاری و احتیاط طوری باشد که وادار به مخفی کردن کاملاو باشد و به محو کردن نامش و انکار وجودش منجر گردد.و بالاخره بهاستدلال و اقامه حجت به وجود مهدی(ع)نزد پیروان خاص و عموم مسلمانانو رد کردن ادعاهائی که مبتنی بر عدم وجود مهدی(ع)بود یا مدعی بود کهامام عسکری(ع)را فرزندی نیست.
2-برنامه ریزی و طرح نقشه برای پشتیبانی از مهدی(ع)در مقابلکوششهائی که برای تعقیب و قتل او از طرف مقامات دولتی که توجه بسیاربه او معطوف میداشتند،میشد.نیز مقابله با کوششهای مرگزای دولت وبسیج همه نیروها و جاسوسان و خبر گذاران برای ستیافتن به او.زیرا،ولادت او(ع)به معنای حکم مرگ نظام موجود و رسوا کردن و فاش ساختنبرنامههای آنان و نشان دادن انحرافشان از فرمانهای اسلام به شمار میرفت.
هر اندازه دقت و احتیاط امام عسکری(ع)برای صورت تحقق دادن به دوهدف مزبور یا دو وظیفه مشروح رویاروی فرزندش افزایش مییافت،بیشتر در معرض تعقیب دولت و مراقبت دائمی آنان قرار میگرفت و به این اعتبارکه قائد اسلام بود و پایگاههای مјϙřɠگسترده مسلمانان را زیر نظر و فرمانداشت و نماینده جبهه معترض و مخالف با قدرت حاکم آنروز بود،دائمزیر نظر و توجه دولت و جاسوسان او بسر میبرد.
از اینجا بود که برنامه ریزی امام(ع)در پشتسر گذاشتن آن تنگناهابه سلامت،یا ترک کردن علنی نمودن و آشکار ساختن تولد فرزندش(ع)بود.
ولادت امام مهدی(ع)طوری اتفاق افتاد که گوئی اصولا-هیچ چیز روینداده استحتی خدمتکار خانه امام(ع)نیز متوجه نشد و هیچ نفهمید (4) .
توفیق امام(ع)به پنهان کردن مساله تولد فرزندش مسالهای مهم بود.
ولادت وی را پنهان داشت و او را از یاران و دوستان جز بوسیله مراسله،در پرده نگاه داشت. پایگاهها و دوستان،با اندیشه در پرده بودن و پیوندداشتن با امام از راه نظام نوابی و تسلسل هرمی که از راس به قاعده میرسید،عادت کردند.
نیز سرگرم شدن دولت به مساله جنبش زنگ (صاحب الزنج)به سال255 هجری،به امام عسکری مساعدت کرد تا این قضیه را مستور بدارد.
تا اینجا امام عسکری(ع)توانست فرزندش را از حمله و قهر و غضبحکومت و از هر که در حول و حوش آن وجود داشتحمایت فرماید.
امام(ع)هر کس را که از امر ولادت فرزندش مهدی(ع)آگاه میگردید،ملزم میساخت که قطعا آن را کتمان کند.امام عسکری به احمد بن اسحاقنوشت:«ما را مولودی متولد شده است.باید این امر را نزد خود پوشیدهبداری و از همه مردم مکتوم نمائی (5) .و تاکید میفرمود که هیچکس نباید ازنام او(ع)و آگاه شود و آگاهی بر آن حرام است.
عثمان بن سعید عمری به هر کس که از نام امام(ع)میپرسید،میگفت:
«زنهار که درین باب پی جوئی کنی (6)
امام(ع)بسی احتیاط میکرد و نام او را نمیبرد و به اسم تصریح نمیفرمودو تنها به این گفته بس میکرد که:«هذا صاحبکم .اما نام او را به عده بسیاراندکی از اصحاب گفته بود.
به نظر امام،آن اندازه اطلاع کافی بود،اگر چه نام مجهول و غیر علنیبود.بعلاوه کافی بود که به وجود امام ایمان داشته باشند تا بتوانند در احکامو مشکلات به او رجوع کنند و این امر وقتی به وجود شخص امام آگاه بودندو رابطه با امام از طریق سفیران امام ممکن بود،به دانستن نام او(ع)احتیاج نبود.
امام عسکری(ع)چند روز پیش از وفات،بین دوستان خود در مجلسیکه چهل تن از یاران وفادارش حضور داشتند و از جمله آنان محمد بن عثمانو معاویة بن حکیم و محمد بن ایوب... بودند به بزرگترین اعلان و افشاگریدرباره ولادت فرزندش اقدام کرد و به آنان چنین گفت: «او بعد از من صاحبشما و خلیفه شماست.او قائمی است که گردنها در انتظار،به سوی او کشیدهشده است.پس وقتی زمین از ستم و ناروائی پر شد،خروج میکند و زمین رااز قسط و عدل سرشار میسازد. (7)
جعفر،پسر امام علی الهادی(ع)بود،کتابهای تاریخ،زندگانی او راچنین توضیح میدهند:«به جوانی رسید و از تعالیم اسلام بیگانه و منحرف بودو راه لهو و شرابخوارگی و فسق و فجور در پیش گرفت .
پدر او،امام(ع)به یاران خود فرمان داد که از او دوری جویند و با او آمیزش نکنند و درباره او فرمود:«او نسبت به من به منزله نمرود استبه نوح که خدای عز و جل فرماید که نوح گفت: همانا که فرزندم از خاندانمن است و خدا گفت:ای نوح او از خاندان تو نیست،او عمل نا صالحاست . (8)
از اخبار چنین بر میآید که جعفر در سه زمینه فعالیت انحرافی داشت و باامام مهدی(ع)در تضاد بود و آن عبارت بود از:
1-ادعای امامت پس از برادرش امام عسگری(ع)
2-انکار هر وارث شرعی برای امام عسگری(ع)و ادعای اینکه اوامامت را به ارث میبرد.
3-وقتی امام مهدی(ع)به او اعتراض کرد،ماموران دولتی را از احتمالوجود او آگاه ساخت و دولت را وادار کرد تا برای تعقیب و بازرسی گسترده خانهاو عمل کنند.کارگزاران حکومت، بازماندگان امام را زیر فشار قرار دادندولی در پایان از یافتن امام مهدی(ع)نا امید شدند.
و از اینجاست که میبینیم خلیفه-المعتمد-وقتی بوسیله جعفر از وجودمهدی(ع)و از پنهان بودن او آگاه شد،بیدرنگ سواران و پیادگان خود را برایبازرسی سرای امام عسگری(ع) گسیل داشت اما آنان پس از بازرسی دقیقچیزی نیافتند و هنگامیکه از خانه بیرون میآمدند کوشیدند که وسایل خانه راچپاول کنند و در حینی که به غارت و بردن اموال سرگرم بودند،مهدی(ع) فرصتیافت تا از خانه بیرون رود و در آن هنگام کودکی شش ساله بود.
هیچکس او را ندید تا پنهان گردید». (9)
آنان نمیدانستند که حقیقة از چه کسی سخن میگویند و در پی کیستند.
اندیشه آنان درباره امام تاریک و مبهم بود.این مساله بعید نیست زیرا وقتی سرمست غارت و یغماگری بودند،توجهی نداشتند که کودکی با نهایتسادگیو آسانی،بی آنکه جلب توجه کند از دستشان بدر رود.
در پایان غارت،«صقیل را که مادر مهدی(ع)بود دستگیر کردند وبرای بازجوئی نزد مسئولان امر بردند تا درباره کودک استفسار کنند و اطلاعاتلازم را بدست آورند.این بانو گفته آنان را انکار کرد و مدعی شد که طفلینیاورده است و پافشاری کرد تا سر نهان آشکار نگردد،و فرزندش را دور ازدسترسی تعدی،در پرده نگاهداشت.
مادر مهدی(ع)فشار و شکنجه را با کمال اخلاص و استقامت تحملکرد و کوشید که بازپرسان و تحقیق کنندگان را در وهم و شک نگاه دارد.
لذا ادعا کرد که باردار است
این ادعا در ذهن حکام این احتمال را بوجود آورد که بسا جنینی که اوادعا میکند،همان مهدی(ع)مطلوب باشد بخصوص که دولت از زمان حضورامام عسگری(ع)منتظر ولادت مهدی(ع)بود.اما زندگی امام عسگری(ع) به پایان رسید و فرزندی از آن امام ندید.وقتی دولت از تولد او اطمینانحاصل نکرد،تصمیم گرفت مواظب آن بانو باشند تا وضع حمل کند،سپس کارکودکش را یکسره کنند و از او خلاص گردند.
ماموران،بیدرنگ آن بانو را زیر نظر و مراقبتشدید و دائمی قرار دادندو او را در بین زنان معتمد و موفق و زنان قاضی ابن ابی الشوارب قراردادند.همچنان مراقب او بودند تا مدت به درازا کشید و کودکی نیاورد.
آن بانو بیش از دو سال در همان حال زندانی بود تا دولت در جبهههای گوناگونگرفتار دشواریهای جنگی بسیار شد،و مساله آن بانو را از یاد بردند و اوتوانست به سلامت از چنگ آنان برهد. (10)
غیبت صغری از سال 260 هجری تا سال 329 هجری به طول انجامید.
غیبت امام(ع)را نمیتوان به دوری امام مهدی(ع)از جامعه و دشواریهایپیچیده آن تفسیر کرد،بلکه مهدی(ع)رهبری بود بیهمتا که با شعور سرشار،دردها و آرزوهای امتخود و پایگاههای مردمی خویش را احساس میکردو با فکر و عمل و اندیشه به آنها پاسخ میگفت و آن، بنا به مقتضیات وضع ومصلحت اسلام بود.
امام مهدی(ع)با بعضی از یاران نزدیک خود بطور مستقیم تماسمیگرفت و به آنان توصیه میفرمود که مشاهدات خود را در میان مردم تبلیغکنند و سفارش میکرد که مکان و سایر خصوصیاتی را که راه وصول به سویاو را برای مقامات دولتی آسان میساخت،پنهان دارند. او(ع)بیشتر مسایلرا که به او میرسید از طریق وکیلان و سفیران خود که مورد اعتماد او بودند،پاسخ میداد،فقط با کسانی که اخلاصشان محرز میشد و یقین میکرد که رازاو را فاش نمیکنند تماس میگرفت.
برای کسانی غیر از نواب و سفیران او مشکل بود که به دیدار او(ع) دستیابند و توصیه میفرمود که مبادا نام او را به صراحت بر زبان آورندبلکه با اسم مستعار،و بی آنکه به وی اشارتی شود،از او نام برند،مانند:
قائم،عزیم،حجت،صاحب الزمان و مانند اینها.زیرا اگر به نام او پی میبرند،آن را افشاء و اعلام میکردند و اگر مکان او را مییافتند دیگران را به آنمکان راهنمائی مینمودند.امام(ع)در هر فرصتی مکان خود را تغییر میداد،بیآنکه نظرها را جلب کند.
1- برای آگاهی از نامهای ایشان به کتاب تاریخ غیبت نوشته صدر و دیگر مصادری کهاز آنها نام بردیم مراجعه شود.
2- ارشاد ص 326 و اعلام الوری ص 293.
3- سوره مریم آیه 12:یا یحیی خذ الکتاب بقوة و آتیناه الحکم صبیا.
4- تاریخ غیبت از صدر به نقل از اکمال الدین مخطوط.
5- همان مدرک ص 276.
6- مدرک سابق ص 278.
7- مدرک سابق ص 283.
8- تاریخ سامرا ج 2 ص 251 نقل از کتاب مدینة المعاجز.
9- الجرایح و الجرایح ص 164.
10- کامل ج 6 ص 15 و نیز تاریخ طبری.
دستگیری امام(ع)یکی از هدفهای مهم دولت بود.چه،آنان میدانستند که نتیجه وجود امام، تهدید سلامتحکومت آنان است.از اینجا بود کهدیوانه وار میکوشیدند تا دولتخود را از خطر وی(ع)نگاه دارند.حملاتگستردهای برای دستگیری امام به عمل میآوردند.دولت برای دستگیری امامسه حمله فاشیستی انجام داد.
حمله به خانه ایشان و فرمان به تفتیش دقیق خانه او،سیاستی که همهحکام به کار میبردند و دولتیان از آن پیروی میکردند،تجسس پیوسته و احتیاطفوق العاده از طرف ماموران برای کشف مکان پنهانی امام(ع)و دستگیریوی بود.اما نوزده سال فعالیت نواب او و کوششهای تجسسی خستگی ناپذیرحکومت،دستاوردی جدید داشت و آن ثبوت نیابت به نزد آنان و فعالیتهایمشکوک در دریافت مال به وکالت جهت مصالح امام(ع)بود.اما همه ایننبود،بلکه رهبری و نظارت و مراقبت پایگاههای مردمی نیز وجود داشت واموال را از آن مرکز دریافت میکردند.
بر پایه این کشف خطرناک،وقتی معتضد»زمام خلافت را در دست گرفت،مهمترین وظیفه حکومتخود را این دانست که بیدرنگ برای دستگیری امام(ع) حمله را تجدید کند.
مزدوران دولت و جاسوسان آن،چنین برنامه ریزی کردند که خلیفه رااز خانه امام(ع)و احتمال مخفی شدن وی مطلع سازند و معتضد سه تن رافرستاد و به آنان دستور داد که به سامرا روند و در این سفر سبکمایه باشندو آنچه ضروری است با خود بردارند،هر یک بر اسبی سوار شوند و از بردنچیز دیگر خود داری کنند.شرح و تفصیل محله و خانهای را برای آنانتشریح کرد و گفت وقتی به آنجا رسیدید بر در،خادمی سیاه خواهید دید.
شما خانه را بازرسی کنید و هر کس را که در آن خانه دیدند سرش را از تن جداکنید و برای من آورید (1) .
معتضد،ماموریتحقیقی آن سه تن را برایشان فاش نکرد.آن سه تنحتی نمیدانستند که تنها موظفاند امام(ع)را دستگیر کنند.معتضد برای حفظحیثیت و دولتخود و به منظور جلوگیری از بدنامی و از ترس فاش شدن وانتشار آن خبر که او را بسی زیان بخش بود،مطلب را فاش نساخت.
همانطور که معتضد دستور داده بود،حمله صورت گرفت و مامورانبه سامرا رفته و در جستجوی خانه برآمدند.آنرا یافتند و همه جای خانه رابازرسی کردند.امام(ع)آنجا بود اما ماموران متوجه وی نشدند.
امام(ع)به طور معجزه آسا از دست آنان نجات یافت.تاریخ،اینواقعه را با تفصیل بیشتر برای ما بیان میدارد (2) .
معتضد پنداشت که این حمله به سبب قلت تعداد حمله کنندگان و سریبودن اجرای آن شکستخورده است ازین روی حمله بزرگتری را تدارک دید.
صاحب بحار الانوار نص روایت را حکایت میکند:«سربازان بیشترفرستادند.وقتی وارد خانه شدند از سرداب،بانک تلاوت قرآن به گوش رسید.
بر در سرداب فراهم آمدند و آنجا را محاصره کردند تا هیچکس نه بر آنجا به درونرود و نه از آنجا بیرون آید.فرمانده سربازان بر در ایستاد تا همه سربازانبه او پیوستند.پس امام(ع)از در سرداب بیرون آمد و از مقابلشان گذشت.
وقتی از چشم ناپدید شد،فرمانده گفت:پائین بروید.گفتند آیا او نبود کهاز برابر تو گذشت جواب داد:من کسی را ندیدم.پس چرا او را رها کردید؟
گفتند:ما پنداشتیم که تو او را دیدهای .
از کارهای طرفه آن سربازان آن بود که بیدرنگ به دستگیری او اقدامنکردند بلکه بر در سرداب ایستادند و از او محافظت به عمل آوردند.
نظامیان از روبرو شدن با او میترسیدند و به کمک بیشتر نیاز داشتند و میخواستند افراد بیشتر از بغداد به سامره فرا رسند در آن اثنا که مشغول مراقبتبودند،امام(ع)از یک لحظه، لحظه،مقرون بوقت و وقتشناسی و تدبیرشایسته و عنایتحق تعالی استفاده کرد.آن لحظه، لحظه غفلت فرماندهسربازان از کمین گرفتن و توجه بود،لحظهای که هنوز فرمان حمله به خانهصادر نشده بود.اگر امام دمی چند تاخیر کرده بود.براستی دستگیرشده بود.
از مجموع روایات و نصوص تاریخی برای محقق آشکار میشود کهامام علیه السلام در تنظیمات تشکیلات و ارتباط و تماس خود با پایگاههایمردمی و پیروان خویش تاکید میکرد که در سازمان،نظام هرمی را رعایتکنند.او خود(ع)،در قله و راس هرم به عنوان رهبر، کارهای خود را در خفاو به طور سری انجام میداد و فرمانها و دستورها و رهنمودهای خود را بطورمستقیم به نواب خود صادر میکرد.دیگران به منزله شاخ و برگها بین او وکیلاناو که در مناطق دور پراکنده بودند،حلقه پیوند بین امام و پایگاههای وسیعمردمی بودند.
انتخاب افراد به وسیله امام(ع)برای تصدی سفارت و بر عهده گرفتنوکالت مخصوص،بر اساس ژرفای اخلاص و وفاداری آنان و قدرت و توانائیبه تحمل شکنجه بود تا اگر به دست ماموران افتند،توانائی تحمل آزار و زندانرا داشته باشند.
امام(ع)شرط نمیکرد که نایب باید از نظر فقاهت داناتر یا از نظر دانش،دانشمندترین باشد. زیرا،نیابت جز وساطت در تبلیغ چیزی دیگر نبود.لذاامام(ع)جایز میدانست که آن سمت را با وجود اشخاص فاضلتر،به کسانیکه درجه فضلشان کمتر است واگذارد.یعنی به کسانی واگذارد که اخلاصی عمیق و ارادهای نیرومند داشته باشند.ازین رو عدهای به ابو سهل نوبختیاعتراض کرده گفتند:این امر چگونه رخ داده است.چگونه آنرا به شیخ ابو القاسمحسین بن روح دادهاند نه به تو؟او گفت:آنان داناترند و بهتر میدانند چه کسیرا انتخاب کنند.اما من کسی هستم که با دشمنان ملاقات و مناظره میکنم واگر جای او را همچنان که ابو القاسم میداند،میدانستم و تحت فشار قرارمیگرفتم،شاید جای او را نشان میدادم.اما ابو القاسم،اگر حجت زیر دامانشباشد و او را تکه تکه کنند،او را نشان نمیدهد (3) .
مسئولیت نواب در آن سازمان کلی و عمومی بود حال آنکه مسئولیتوکیلان مخصوص بود و فقط منطقه آنان را در برمیگرفت.وظیفه وکیل درسازمان،فراهم آوردن آسانکاری لازم برای کار و وظیفه نایب و گسترش کاراو بود.بخصوص که شرایط کار پنهانی،آزادی و حرکت و تماس مستقیم باپایگاههای مردمی را که در شهرهای گوناگون اسلامی منتشر بود مانع میشد.
پس کار وکیلان و فعالیت آنان در اتصال دادن تعالیم و راهنمائیها و رهنمودهادر گستردهترین مقدار ممکن،بزرگترین اثر را داشت.
علاوه بر این،اندیشه اتخاذ نظام نوابی در سازماندهی هرمی،به مخفینگاهداشتن و سری بودن و حفظ کردن نام و حفظ شخص سفیر کمک میکرد.
پس،فرد متعلق به پایگاههای مردمی و آشنا به اندیشه نیابت،حداکثر کاری کهمیتوانست انجام دهد تماس گرفتن با یکی از نایبها بود،بی آنکه نام نایبیا کار و محل سکونت او را بداند» (4)
اموال و حقوق شرعی به امام(ع)میرسید تا بوسیله سفیران،سپس توسطوکیلان توزیع شود و به مصرف واقعی خود برسد و در محل خود خرج شود.
قسمتی از آن اموال به طور مستقیم به دست امام(ع)میرسید و قسمتی را نایب بر وفق قواعد و احکام اسلامی در صرف حقوق مصرف میکرد.نیز از وظایفنواب،گرفتن سؤالات و رساندن آن به امام(ع)و از امام به مردم بود.سؤالاتشامل سؤالات فقهی و عقیدتی و غیره بود که از امام(ع)پرسش میشد.
نواب چهار گانه کسانی بودند که در غیبت صغری از طرف امام(ع) دارای وکالتخاصه بودند.آنان به ترتیب و بنا به تسلسل تاریخی عبارتبودند از:
1-عثمان بن سعید العمری.
2-محمد بن عثمان العمری.
3-حسین بن روح نوبختی.
4-علی بن محمد سمری. (5)
و با پایان زندگی آنان،دوران غیبت صغری به سال 329 هجری بهپایان رسید سپس دوران غیبت کبری آغاز گردید.آنان به ماموریتخود دررهبری پایگاههای امام(ع)از لحاظ فکری و سلوک و رفتار،طبق تعلیماتامام(ع)و رابط بودن بین او در رساندن تبلیغات و دستور العملها و صادرکردن توقیعات و حل مشکلات و از میان بردن دشواریهایی که با آن روبرومیشدند،آشنا بودند.
تحرکات فعالیتهای آنان،بدون اینکه توجه ماموران را به خود جلبکنند،و برای اینکه بزرگترین فرصت و گستردهترین زمینه مساعد را برایفعالیت تحت رهبری امام(ع)فراهم آورند،بی آنکه دچار گرفتاری تعقیب ومجازات شوند-بطوری که عبرت دیگران گردند-بسیار سری بود.
شاید انگیزههائی که نایبان را واداشت تا این روش را برگزینند موجباتزیر بود:
1-بیم حکومت از علویان و کوشش در تعقیب و آزار تعدادی بسیار ازرهبران و سران آنان. همان مقدار از علویان که بدست ماموران بقتل رسیدندو ابو الفرج در کتاب مقاتل الطالبین نام آنان را به ثبت رسانیده است برایآگاهی ما ازین معنی کافی است.
طوسی در کتاب غیب گوید:«از شمشیر معتضد خون میچکید (6) و آنمدت:«از ستم و جور و خونریزی پر بود» (7) .
2-جو نگرانی و تشویش که پایگاههای مردمی امام بخصوص چهارنایب او،در آن به سر میبردند تا آنجا که عثمان بن سعید،نخستین نایب امام(ع)پولها را در مشکهای روغن منتقل میکرد،زیرا فشار و تعقیب مامورانرا احساس مینمود و اگر دولت از کار او آگاه میشد یا مدرکی علیه اوبدست میآورد،مجازاتی سخت در کمین او بود.
3-تعقیب جدی و دائمی امام مهدی(ع)و کوشش برای دستگیری اوو حملههای منظم برای بازرسی خانه وی.
وقتی موضع دولت در برابر امام(ع)چنین سخت و خصمانه بود،میتوان دانست که موضع او در برابر پایگاهها و دوستان و مردم او چگونه بود؟
نواب امام(ع)برای گرفتن و پخش اموالی که دوستان از اطراف شهرهایاسلام به سوی امام(ع)حمل میکردند،حلقه ارتباطی بودند،که آنها را دریافتمیکردند و توزیع مینمودند.
هیئتهای نمایندگی نزد نایب میآمدند و وجوه و سؤالات را با خودمیآوردند.نایب اموال را دریافت میکرد و پاسخ سؤالها را میداد و مشکلات را حل مینمود.ظاهر بعضی از روایات چنین است:«در سالهاینخستین غیبت صغری،پولها به سامره حمل میشد.شخصی که آنها را میگرفتو به امام مهدی(ع)تسلیم میکرد آنجا بود و این کار با راهنمائی شخص سفیرصورت میگرفت.آن سان که ابو جعفر العمری با«دینور (8) »کرد.سپس آنبرنامه قطع شد و نایب شخصا، برنامه گرفتن مال و دادن آنرا،ادامه میداد. (9)
دریافت پول و اعطای آن به صورت سری و دور از چشم و نظارتدولت انجام مییافت و بسیار کم اتفاق میافتاد که موضوع علنی شود.توزیعپول غالبا و عموما با روش بازرگانی بود.یعنی بصورت قرض دادن،به افرادداده میشد بی آنکه این روش،شک ماموران را بر انگیزد.
سخن چینان و جاسوسان،غالبا با روشی بی اندازه جالب روبرو میشدند.
ازین قبیل بود نحوه وصول اخبار به عبد الله بن سلیمان وزیر،درباره وکلایمهدی(ع)که در بغداد و دیگر مناطق حضور داشتند و شایع بود که برای امام(ع)کار میکنند.
کسانی نزد وزیر مزبور آمدند و به او گفتند که نزد هر یک ازین نواب،کسی فرستد و آن اشخاص بگویند که پولی دارند و میخواهند نزد امام بفرستند.
هر کس از آنان پولی دریافت کرد،حجت علیه او اقامه میشود و به جرم مشهوددستگیر میگردد.وزیر برای کشف و شناسائی نواب امام(ع)به این نصیحتعمل کرد،اما دستورها و راهنمائیهای امام(ع)زودتر به وکیلان رسیده بود.
لذا آنان نیابت امام را انکار کردند و خود را در برابر مزدوران دولت بهنادانی زدند و تجاهل کردند.ازین رو توطئه وزیر با شکست روبرو گردید ونواب از شر ماموران نجات یافتند (10) .
دیگر از فعالیتهایی که نواب بر عهده داشتند،حل مشکلات علمی و شرکتدر بحثها و مناظرات عقیدتی بود که برای راهنمائی پایگاههای مردمی یا برایاعتراض به شبههها و دفاع از اسلام به عمل میآمد.
نمایندگی و نیابت امام(ع)دو هدف داشت:
1-آماده کردن ذهن امت از معنی و مفهوم غیبت کبری و عادتدادن تدریجی مردم به پنهانی زیستن و جلوگیری از غافلگیر شدن در موضوعغیبت،اگر امام(ع)بطور ناگهانی غیبت میکرد،بسا که با انکار مطلق وجودمهدی(ع)مواجه میگردیدند.
ازین رو برنامه ریزی دو امام،هادی و عسکری علیهما السلام،این بودکه امام به تدریج از میان امت پنهان گردد و امام عسکری(ع)مدت این تدریجرا دو برابر کرد و امام مهدی(ع)چنانکه گفتیم،شخصا بر مدت روی پوشیدناز مردم،به تدریج افزود.
دوران نیابت نیز یکی از مراحل و دورانهائی بود که اذهان،رفته رفتهآماده آن شدند.
2-قیام نیابت برای رعایتشان پایگاههای مردمی طرفدار امام(ع)
و وظیفه برقرار کردن رابطه بین آنان،تا پس از پنهان شدن امام(ع)از صحنهزندگانی در دوران غیبت کبری،کارها و مصالح آنانرا مورد رسیدگی قرار دهند.
نواب،این قسمت از ماموریتخود را به بهترین نحو انجام دادند ومصالح و امور پایگاهها را در سخترین شرایط اجتماعی و سیاسی که بی اندازهپیچیده و دشوار بود حفظ کردند.
نیابت و نمایندگی از طرف امام مهدی(ع)،شصت و نه سال و ششماهو پانزده روز ادامه داشت و این مدت،«غیبت صغری نام دارد.«عثمان بن سعید»،نخستین نایب،به مدت پنجسال در آن سمت انجاموظیفه کرد.
محمد بن عثمان،نایب دوم،در حدود چهل سال از آنمدت عهدهداروظیفه بود.
حسین بن روح،نایب سوم،بیست و یکسال،و علی بن محمد سهریخلف او نایب چهارم،مدت سه سال در نیابت باقی ماند.
غیبت صغری در سال 329 پایان یافت و در آنگاه عمر شریف امامهفتاد و چهار سال بود چهار سال و نیم از آن عمر شریف را در هنگام زندگیپدر بزرگوارش(ع)گذراند و شصت و نه سال و نیم و پانزده روز در غیبتصغری بود.
آنگاه غیبت کبری آغاز گردید تا خدای تبارک و تعالی به او اجازتظهور دهد تا زمین را پر از عدل و داد کند.زان پس که از ظلم و جور مملوشده باشد.
1- غیبت از طوسی ص 149 و بحار الانوار ج 12 ص 8.
2- خرایح و جرایح
3- غیبت از طوسی ص 240 و بحار الانوار ج 13 ص 98.
4- منتهی المقال ج 1 ص 241.
5- غیبت نوشته طوسی.
6- غیبت از طوسی ص 179.
7- عقیدة الشیعه رونالدسن-ص 257.
8- بحار الانوار ج 13 ص 79.
9- ارشاد،ص 335.
10- اعلام الوری-ص 421.
بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بندهاى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او میفرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمتها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوستتر میداری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش میرَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچهای [از علم] را بر او میگشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه میدارد و با حجّتهای خدای متعال، خصم خویش را ساکت میسازد و او را میشکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بیگمان، خدای متعال میفرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».