previos pageآداب الصلاة - امام خمينى رضوان الله تعالی علیهnext page


بالجمله، از براى رحمت رحمانيّه و رحيميّه دو مرتبه و دو تجلّى است: يكى در مجلاى ذات در حضرت واحديّت به تجلّى به فيض اقدس. و ديگر، در مجلاى اعيان كونيّه به تجلّى به فيض مقدّس. و در سوره مباركه اگر رحمن و رحيم از صفات ذاتيّه باشد- چنانچه ظاهرتر است- در آيه شريفه بسم اللَّه الرحمن الرحيم اين دو صفت را تابع اسم توان دانست تا از صفات فعليّه باشد؛ بنا بر اين، ابداً تكرارى در كار نيست تا اين كه گفته شود براى تأكيد و مبالغه است. و به اين احتمال- و الْعِلمُ عندَ اللَّه- معنى آيات شريفه چنين مى‏شود: بمشيّته الرَّحْمانيةِ و الرّحيميّةِ الحمدُ لِذاتِهِ الرّحمانىِّ و الرَّحيمى. و چنانچه مقام مشيّت جلوه ذات مقدس است، مقام رحمانيّت و رحيميّت، كه از تعيّنات مقام مشيّت است، جلوه رحمانيّت و رحيميّت ذاتيّه است. و احتمالات ديگرى نيز هست كه ما ترك كرديم ذكر آن را، زيرا كه اين احتمال كه ذكر شد ظاهرتر بود.

* قوله تعالى: مالِكِ يَوْمِ الدّين بسيارى از قرّاء مَلِك، به فتح ميم و كسر لام، قرائت كرده‏اند. و براى هر يك از اين دو قرائت ترجيحاتى ادبى ذكر كرده‏اند. حتّى بعضى از بزرگان علماء رحمه اللَّه رساله نوشته در ترجيح مَلِك بر مالك‏(436). ( و چيزهايى كه طرفين گفته‏اند طورى نيست كه از آن اطمينانى حاصل شود.

آنچه به نظر نويسنده مى‏رسد آن است كه مالك راجح بلكه متعيّن است؛ زيرا كه اين سوره مباركه و سوره مباركه توحيد مثل ساير سور قرآنيّه نيست، بلكه اين دو سوره را چون مردم در نماز فرايض و نوافل مى‏خوانند، در هر عصرى از اعصار صدها مليون جمعيّت مسلمين از صدها مليون جمعيتهاى مسلمين شنيده‏اند و آنها از صدها مليون سابقيها، همين طور به تسامع، اين دو سوره شريفه به همين طور كه مى‏خوانند بى‏يك حرف پس و پيش و كم و زياد از ائمّه هدى و پيغمبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله ثابت است. و با اين كه اكثر قرّاء مَلِك خواندند و بسيارى از علماء ترجيح مَلِك داده‏اند، مع ذلك اين امور در اين امر ثابت ضرورى و متواتر قطعى ضررى نرسانده و كسى از آنها متابعت ننموده. و با اين كه علماء تبعيّت هر يك از قرّاء را جايز مى‏دانند، هيچيك- الّا شاذى كه اعتناء به قول او نيست- در مقابل اين ضرورت، ملك در نمازهاى خود قرائت ننموده‏اند. و اگر كسى هم ملِك را قرائت كرده، من باب احتياط بوده و مالك را نيز گفته؛ چنانچه شيخ علّامه ما در علوم نقليّه، حاج شيخ عبد الكريم يزدى قدّس سرّه، به خواهش يكى از علماء اعلام معاصر مَلِك را نيز مى‏گفتند. ولى اين احتياط بسيار ضعيفى است، بلكه به عقيده نويسنده مقطوع الخلاف است.

و از اين بيان كه شد ضعف اين مطلب معلوم مى‏شود كه گفته‏اند در خطّ كوفى ملك و مالك به هم اشتباه شده؛ زيرا كه اين ادّعا را شايد در سورى كه كثير التّداول در السنه نيست بتوان گفت- آن هم على اشكال- ولى در مثل چنين سوره‏اى كه ثبوت آن از روى تسامع و قرائت است- چنانچه پر واضح است- ادعائى بس بى‏مغز و گفته‏اى بس بى‏اعتبار است.

و اين كلام كه ذكر شد در كفواً نيز جارى است؛ زيرا كه قرائت با واو مفتوحه و فاء مضمومه- با آن كه فقط قرائت عاصم است- مع ذلك آن نيز به تسامع بالضّرورة ثابت است؛ و قرائات ديگر معارضه با اين ضرورت نكرده. گرچه بعضى به خيال خود احتياط مى‏كنند و مطابق قرائت اكثر كه با ضم فاء و همزه است قرائت مى‏كنند، ولى اين احتياط بى‏جايى است.

و اگر چنانچه در رواياتى كه امر شده مثل قرائت ناس قرائت كنيم (437)مناقشه شود- چنانچه جاى مناقشه هم هست و مظنون آن است كه مراد از آن روايات اين باشد كه همين طور كه نوع مردم قرائت مى‏كنند قرائت كنيد نه آن كه مخيّر هستيد ميان قرائات سبع مثلًا- آن وقت قرائت مَلِك و كفواً به غير آن طور كه مشهور در بين مسلمين و مسطور در صحف است غلط مى‏شود. و در هر صورت، احتياط قرائت آنها است به طورى كه بين مردم متداول و در السنه مشهور و در قرآن مسطور است، زيرا كه آن طور قرائت در هر مسلكى صحيح است. و اللَّه العالم‏(438)

تحقيقٌ حكَمىٌ

بدان كه مالكيّت حق تعالى مثل مالكيّت بندگان نيست مملوكات خود را؛ و مثل مالكيّت سلاطين نيست مملكت خود را؛ چه كه اين‏ها اضافاتى است اعتباريّه. و اضافه حقّ به خلق از اين قبيل نيست؛ گرچه در نزد علماء فقه اين طور مالكيّت براى حق تعالى طولًا ثابت است؛ و آن نيز منافات با آن چه در اين نظر ملحوظ و مذكور است ندارد. و از قبيل مالكيّت انسان اعضاء و جوارح خود را نيز نيست؛ و از قبيل مالكيّت او قواى ظاهريّه و باطنيّه خود را نيز نيست؛ گرچه اين مالكيّت نزديكتر است به مالكيّت حق تعالى از ساير مالكيّتهاى مذكوره در سابق. و از قبيل مالكيّت نفس افعال ذاتيّه خود را كه از شئون نفس است، مثل ايجاد صور ذهنيه كه قبض و بسطش تا اندازه‏اى در تحت اراده نفس است، نيز نيست. و از قبيل مالكيّت عوالم عقليّه مادون خود را نيز نيست؛ گرچه آنها متصرّف هم در اين عوالم به اعدام و ايجاد باشند؛ زيرا كه تمام دار تحقق امكانى، كه ذلّ فقر در ناصيه آنها ثبت است، محدود به حدود و مقدّر به قدر مى‏باشند و لو به حد ماهيّتى؛ و هر چه محدود به حدّ باشد، با فعل خود به قدر محدوديّتش بينونت عزلى دارد و احاطه قيّومى حقّانى ندارد؛ پس، تمام اشياء به حسب مرتبه ذات خود با منفعلات خود متباين و متقابل مى‏باشند، و به همين جهت احاطه ذاتيّه قيّوميّه ندارند.

و اما مالكيّت حق تعالى كه به اضافه اشراقيّه و احاطه قيّوميّه است، مالكيّت ذاتيّه حقيقيّه حقّه است كه به هيچ وجه شائبه تباين عزلى در ذات و صفاتش با موجودى از موجودات نيست. و مالكيّت آن ذات مقدّس به همه عوالم على السّواء [است ]بدون آن كه با موجودى از موجودات به هيچ وجه تفاوت كند يا به عوالم غيب و مجرّدات محيطتر و نزديكتر باشد از عوالم ديگر؛ چه كه آن مستلزم محدوديّت و بينونت عزلى شود و ملازم با افتقار و امكان شود، تَعالى اللَّه عَنْ ذلِك عُلُوّاً كَبيراً. چنانچه اشاره به اين معنى ممكن است باشد قول خداى تعالى: نَحْنُ اقْرَبُ الَيهِ مِنْكُم‏(439)( و نَحْنُ اقْرَبُ الَيْهِ مِنْ حَبْلِ الوَريد(440). و اللَّه نُورُ السَّمواتِ و الْارْض‏(441) وَ هُوَ الَّذي في السَّماءِ الهٌ و في الْارْضِ اله‏(442). و لَهُ مُلْكُ السَّمواتِ وَ الْارْض‏(443). ( و قول رسول خدا از قرار منقول: لَوْ دُلِّيتُمْ بِحَبْلٍ الى الْارْضينَ السُّفْلى‏، لَهَبَطْتُمْ عَلى اللَّه‏(444). ( و قول حضرت صادق در روايت كافى: فَلا يَخْلُو مِنْهُ مَكانٌ، وَ لا يَشْتَغِلُ بِهِ مَكانٌ، وَ لا يَكُونُ الى‏ مَكانٍ اقْرَبُ مِنْهُ الى مَكان‏(445). ( و قول حضرت امام على نقى عليه السلام: وَ اعْلَمْ، انَّهُ اذا كانَ فِى السَّماءِ الدُّنْيا فَهُوَ كَما هُوَ عَلى الْعَرْشِ. وَ الْاشْياءُ كُلُّها لَهُ سَواءٌ عِلْماً وَ قُدْرَةً وَ مُلْكاً وَ احاطَة(446).

و با اين كه مالكيّت ذات مقدّسش به همه اشياء و همه عوالم على السواء است، مع ذلك در آيه شريفه مى‏فرمايد: مالِكِ يَوْمِ الدّين. اين اختصاص ممكن است براى اين باشد كه يوم الدّين يوم الجمع است؛ از اين جهت، مالك يوم الدّين كه يوم الجمع است مالك ايّام ديگر كه متفرّقات است مى‏باشد؛ وَ الْمُتَفَرِّقاتُ فىِ النَّشْئَةِ الْمُلْكيَّة مُجْتَمِعاتٌ فى النَّشْئَةِ الْمَلَكُوتِيَّة(447).

( و يا براى آن است كه ظهور مالكيّت و قاهريّت حق تعالى مجده در يوم الجمع كه يوم رجوع ممكنات است به باب اللَّه و صعود موجودات بفناء اللَّه است مى‏باشد.

و تفصيل اين اجمال به طورى كه مناسب با اين رساله است، آن است كه تا نور وجود و شمس حقيقت در سير تنزّلى و نزول از مكامن غيب به سوى عالم شهادت است، رو به احتجاب و غيبت است؛ و به عبارت ديگر، در هر تنزّلى تعيّنى است و در هر تعيّن و تقيّدى حجابى است. و چون انسان مجمع جميع تعيّنات و تقيّدات است، محتجب به تمام حجب هفتگانه ظلمانيّه و حجب هفتگانه نوريّه، كه آن ارضين سبع و سماوات سبع به حسب تأويل است، مى‏باشد؛ و شايد ردّ به اسفل السّافلين نيز عبارت از احتجاب به جميع انواع حجب باشد. و از اين احتجاب شمس وجود و صرف نور در افق تعيّنات، به ليل و ليلة القدر تعبير مى‏توان نمود. و مادامى كه انسان در اين حجب محتجب است، از مشاهده جمال ازل و معاينه نور اوّل محجوب است. و چون در سير صعودىْ جميع موجودات از منازل سافله عالم طبيعت به حركات طبيعيّه- كه در جبلّه ذات آنها از نور جاذبه فطرة اللّهى به حسب تقدير فيض اقدس در حضرت علميّه به وديعت نهاده شده- رجوع به وطن اصلى و ميعاد حقيقى نمودند- چنانچه در آيات شريفه اشاره به اين معنى بسيار است- از حجب نورانيّه و ظلمانيّه دو باره مستخلص شوند و مالكيّت و قاهريّت حق تعالى جلوه كند و حق به وحدت و قهاريّت تجلّى فرمايد. و در اين جا كه رجوع آخر به اول و اتّصال ظاهر به باطن شد و حكم ظهورْ ساقط و حكومت باطن جلوه نمود، خطاب از حضرت مالك على الاطلاق آيد- و مخاطبى جز ذات مقدس نيست-: لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْم. و چون مجيبى نيست خود فرمايد: للَّه الْواحِدِ القَهّار(448).

و اين يوم مطلق كه يوم خروج شمس حقيقت از حجاب افق تعيّنات [است ] يوم دين است به يك معنى؛ زيرا كه هر موجودى از موجودات در ضلّ اسم مناسب خود فانى در حق شود. و چون نفخه صور دمد، از آن اسم ظهور كند و با توابع آن اسم قرين گردد، فَريقٌ في الْجَنَّةِ وَ فَريقٌ فِي السَّعير(449).

و انسان كامل در اين عالم، به حسب سلوك الى اللَّه و هجرت به سوى او، از اين حجب خارج شود و احكام قيامت و ساعت و يوم الدّين براى او ظاهر و ثابت شود؛ پس، حق با مالكيّت خود بر قلب او ظهور كند در اين معراج صلاتى؛ و لسان او ترجمان قلبش باشد و ظاهر او لسان مشاهدات باطنش گردد. و اين است يكى از اسرار اختصاص مالكيت به يوم الدين.

الهام عرشى

بدان كه در باب عرش و حَمَله آن اختلافاتى است؛ و در ظواهر اخبار شريفه نيز اختلاف است، گرچه به حسب باطن اختلافى در كار نيست؛ چون در نظر عرفانى و طريق برهانى عرش بر معانى بسيارى اطلاق شود:

يكى از معانى آن- كه نديدم در لسان قوم- حضرت واحديّت است، كه مستواى فيض اقدس است. و حَمَله آن چهار اسم است از امّهات اسماء كه اول و آخر و ظاهر و باطن است.

و ديگر- كه باز در لسان قوم نديدم- فيض مقدّس است كه مستواى اسم اعظم است، و حامل آن رحمن و رحيم و ربّ و مالك است.

و يكى از اطلاقات آن، جمله ما سوى اللَّه است، كه حامل آن چهار مَلَك است: اسرافيل و جبرائيل و ميكائيل و عزرائيل.

و يكى ديگر، جسم كلّ است، كه حامل آن چهار ملك است كه صور ارباب انواع است؛ و در روايت كافى اشاره به آن وارد شده‏(450).

و گاهى اطلاق بر علم شده، كه شايد مراد از علم علم فعلى حق باشد كه مقام ولايت كبرى است. و حمله آن چهار نفر از اولياء كمّل است در امم سالفه: نوح و ابراهيم و موسى و عيسى- على نبيّنا و آله و عليهم السلام. و چهار نفر از كمّل است در اين امّت: رسول ختمى، و امير المؤمنين، و الحسن، و الحسين- عليهم السلام.

و چون اين مقدمه دانسته شد، بدان كه در سوره شريفه حمد پس از اسم اللَّه كه اشاره به ذات است، اين چهار اسم شريف كه ربّ و رحمن و رحيم و مالك است اختصاص به ذكر داده شده، ممكن است براى اين باشد كه اين چهار اسم شريف حامل عرش وحدانيّت هستند به حسب باطن؛ و مظاهر آنها چهار ملك مقرّب حق هستند كه حامل عرش تحقّق هستند. پس، اسم مبارك ربّ باطن ميكائيل است كه به مظهريّت ربّ موكّل ارزاق و مربّى دار وجود است. و اسم شريف رحمن باطن اسرافيل است كه منشى ارواح و نافخ صُوْر و باسط ارواح و صُوَر است؛ چنانچه بسط وجودهم به اسم رحمن است. و اسم شريف رحيم باطن جبرائيل است كه موكّل بر تعليم و تكميل موجودات است. و اسم شريف مالك باطن عزرائيل است كه موكّل بر قبض ارواح و صور و ارجاع ظاهر به باطن است. پس، سوره شريفه تا مالِكِ يَوْمِ الدِّين مشتمل بر عرش وحدانيّت و عرش تحقّق است و مشير به حوامل آن مى‏باشد. پس، تمام دائره وجود و تجلّيات غيب و شهود، كه قرآن شريف ترجمان آن است، تا اين جاى از اين سوره مذكور است. و همين معنى جمعاً در بسم اللَّه كه اسم اعظم است موجود است؛ و در باء كه مقام سببيّت مى‏باشد و نقطه كه سرّ سببيّت است موجود است؛ و على عليه السلام سرّ ولايت و سببيّت است، پس او است نقطه تحت الباء(451)؛ ( يعنى، نقطه تحت الباء ترجمان سرّ ولايت است تَامُّلْ- وجه تأمل اشكالى است كه در حديث است. و اللَّه العالم.

تنبيهٌ عرفانىٌ

شايد در تقديم ربّ و ذكر رحمن و رحيم پس از آن، و تأخير مالك، اشاره‏اى لطيفه باشد به كيفيّت سلوك انسانى از نشئه ملكيّه دنياويّه تا فناى كلّى يا تا مقام حضور نزد مالك الملوك. پس، سالك تا در مبادى سير است، در تحت تربيت تدريجى ربّ العالمين است، زيرا خود نيز از عالميان و سلوكش در تحت تصرّف زمان و تدريج است. و چون به قدم سلوك از عالم طبيعتِ متصرّم منسلخ شد، مرتبه اسماء محيطه كه به عالم- كه جنبه سوائيّت در او غالب است- فقط تعلّق ندارد در قلب او تجلّى كند؛ و چون اسم شريف رحمن را در بين اسماء محيطه مزيد اختصاصى است، آن مذكور گرديده. و چون رحمن ظهور رحمت و مرتبه بسط مطلق است، مقدّم شده بر رحيم كه به افق بطون نزديكتر است؛ پس، در سلوك عرفانى اول اسماء ظاهر تجلّى كند؛ پس از آن، اسماء باطنه، چون سير سالك من الكثرة الى الوحدة مى‏باشد؛ تا منتهى مى‏شود به اسماء باطنه محضه كه اسم مالك از آنها است. پس، در تجلّى به مالكيّت، كثرات عالم غيب و شهادت مضمحل شود و فناى كلّى و حضور مطلق دست دهد. و چون از حجب كثرت به ظهور وحدت و سلطنت الهيّه تخلّص يافت و به مشاهده حضوريّه نائل گرديد، مخاطبه حضوريه كند و ايّاك نعبد گويد.

پس تمام دايره سير سايرين نيز در سوره شريفه مذكور است: از آخرين حجب عالم طبيعت تا رفع جميع حجب ظلمانيّه و نورانيّه و دست دادن حضور مطلق. و اين حضورْ قيامت كبراى سالك و قيام ساعت او است. و شايد در آيه شريفه فَصَعِقَ مَنْ فى السَّمواتِ وَ مَن في الْارضِ إلّا مَنْ شاءَ اللَّه‏(452) ( مقصود از مستثنى اين نوع از اهل سلوك باشد كه براى آنها قبل از نفخ صور كلّى، صعق و محو حاصل شده. و شايد يكى از محتملات فرمايش رسول خدا كه فرمودند: انَا وَ السّاعَةُ كَهاتَيْن‏(453) ( - و جمع فرمودند بين دو سبّابه شريفه خود- همين معنى باشد.

تنبيه ادبى

در تفاسير متداوله كه ديديم، يا از آنها نقل شده، دين را به معناى جزا و حساب دانسته‏اند. و در كتب لغت نيز به اين معنى ذكر شده، و به قول شعراء عرب استشهاد شده مثل قول شاعر: وَ اعْلَمْ بِانَّكَ ما تَدينُ تُدانُ‏(454). ( و قول منسوب به شهل بن ربيعة: وَ لَمْ يَبْقَ سِوَى العُدْوانِ، دِنّاهُمْ كَما دانوُا(455). ( و گفته‏اند ديّان، كه از اسماء الهيّه است، نيز به همين معنى است. و شايد مراد از دين شريعت حقّه باشد. و چون در روز قيامت آثار دين ظاهر گردد و حقايق دينيّه از پرده بيرون افتد، از اين جهت آن روز را روز دين بايد گفت؛ چنانچه امروز روز دنيا است، زيرا كه روز ظهور آثار دنيا است و صورت حقيقيّه دين ظاهر نيست. و اين شبيه قول خداى تعالى است كه مى‏فرمايد: وَ ذَكِّرْهُمْ بِايّامِ اللَّه‏(456)؛ ( و آن ايّامى است كه حق تعالى به قهر و سلطنت با قومى رفتار كند. و روز قيامت هم يوم اللَّه است و هم يوم الدّين است، زيرا كه روز ظهور سلطنت الهيّه و روز بروز حقيقت دين خدا است.

قوله تعالى: ايّاكَ نَعْبُدُ وَ ايّاكَ نَسْتَعين بدان اى عزيز كه چون بنده سالك در طريق معرفت تمام محامد و مدايح را مختص به ذات مقدّس حق دانست و قبض و بسط وجود را از او دانست و ازمّه امور را در اول و آخر و مبدأ و منتهى به يد مالكيّت او دانست و توحيد ذات و افعال در قلبش تجلّى نمود، حصر عبادت و استعانت را به حق كند و جميع دار تحقّق را طوعاً و كرهاً خاضع ذات مقدّس بيند و در دار تحقّق قادرى نبيند تا اعانت را به او نسبت دهد. و اين كه بعضى از اهل ظاهر گفته‏اند حصر عبادتْ حقيقى است و حصر استعانت حقيقى نيست- زيرا كه استعانت به غير حق نيز مى‏شود و در قرآن شريف نيز فرمايد: تَعاوَنُوا عَلَى البِرِّ وَ التَّقْوى‏(457) ( و مى‏فرمايد: اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ و الصَّلوة(458) ( و نيز معلوم است بالضّرورة كه سيره نبىّ اكرم و ائمّه هدى عليهم السلام و اصحاب آنها و مسلمين بر استعانت از غير حق بوده در غالب امور مباحه، مثل استعانت به دابّه و خادم و زوجه و رفيق و رسول و اجير و غير ذلك- كلامى است با اسلوب اهل ظاهر. و اما كسى كه از توحيد فعلى حق تعالى اطلاع دارد و نظام وجود را صورت فاعليّت حق تعالى مى‏بيند و لا مُؤَثِّرَ في الوُجُود را يا برهاناً يا عياناً يافته، با چشم بصيرت و قلب نورانى حصر استعانت را نيز حصر حقيقى داند و اعانت ديگر موجودات را صورت اعانت حق داند. و بنا به گفته اينها، اختصاص محامد به حق تعالى نيز وجهى ندارد، زيرا كه براى ديگر موجودات- بنا بر اين مسلك- تصرّفات و اختيارات و جمال و كمالى است كه لايق مدح و حمدند؛ بلكه احياء و اماته و رزق و خلقْ ديگر امور مشترك بين حقّ و خلق است. و اين امور در نظر اهل اللَّه شرك، و در روايات از اين امور به شرك خفى تعبير شده؛ چنانچه اداره انگشترى براى يادماندن چيزى، از شرك خفى محسوب شده است‏(459).

بالجمله، ايّاكَ نَعْبُدُ وَ ايّاكَ نَسْتَعين از متفرّعات الحمد للَّه است، كه اشاره به توحيد حقيقى است. و كسى كه حقيقت توحيد در قلب او جلوه ننموده و قلب را از مطلق شرك پاك ننموده، ايّاك نَعْبد او حقيقت ندارد، و حصر عبادت و استعانت را به حق نتواند نمود، و خدا بين و خدا خواه نخواهد بود. و چون توحيد در قلب جلوه نمود، به اندازه جلوه آن، از موجودات منصرف و به عزّ قدس حقّ متعلّق شود تا آنجا كه مشاهده كند كه به اسم اللَّه اياك نعبد و اياك نستعين واقع شود؛ و بعضى از حقايقِ انْتَ كَما اثْنَيْتَ عَلى‏ نَفْسِك‏(460) ( در قلب تجلى كند.

تنبيه اشراقى

از بيانات اين رساله معلوم شده است نكته عدول از غيبت به خطاب. و اين گرچه خود يكى از محسّنات كلام و مزيّتهاى بلاغت است كه در كلام فصحاء و بلغاء بسيار و موجب حسن كلام، و خود التفات از حالى به حالى رفع سئامت از مخاطب كند و نشاطى تازه به روح او بخشد، ولى چون نماز معراج وصول به حضرت قدس و مرقاة حصول مقام انس است، در اين سوره شريفه دستور اين ترقّى روحانى و مسافرت عرفانى را مى‏دهد. و چون بنده در اول سلوك الى اللَّه در حجب ظلمانيّه عالم طبع و نورانيّه عالم غيب محبوس و محجوب است، و سفر الى اللَّه خروج از اين حجب است به قدم سلوك معنوى، و در حقيقت مهاجرت الى اللَّه رجوع از بيت نفس و بيت خلق است الى اللَّه و ترك كثرات و رفض غبار غيريّت و حصول توحيدات و غيبت از خلق و حضور لدى الرّب است، و چون در آيه شريفه مالِكِ يَوْمِ الدّين كثرات را منطوى در تحت سطوع نور مالكيّت و قاهريّت ديد، حالت محو از كثرت و حضور در حضرت دست دهد و با مخاطبه حضوريّه و مشاهده جمال و جلال تقديم عبوديّت كند و خداخواهى و خدابينى خود را به محضر قدس و محفل انس برساند.

و شايد نكته اين كه با ضمير ايّاكَ تأديه اين مقصد را مى‏كند، براى آن باشد كه اين ضمير را راجع به ذات است مضمحلًا فيه الكثرات؛ پس، سالك را ممكن است در اين مقام حالت توحيد ذاتى دست دهد و از كثرت اسماء و صفات نيز منصرف و وجهه قلبْ حضرت ذات بى‏حجب كثرات شود. و اين آن كمال توحيد است كه امام موحّدان و سر حلقه عارفان و پيشواى عاشقان و سر سلسه مجذوبان و محبوبان، امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه و اولاده المعصومين فرمايد: و كَمالُ التَّوْحيدِ نَفْىُ الصِّفاتِ عَنْه‏(461). ( زيرا كه صفت را وجهه غيريّت و كثرت است، و اين توجّه به كثرت- و لو كثرت اسمائى- از سرائر توحيد و حقايق تجريد بعيد است؛ و لهذا شايد سرّ خطيئه آدم عليه السلام توجّه به كثرت اسمائى است كه روحِ شجره منهيّه است.

تحقيق عرفانى

بدان كه اهل ظاهر در نكته ذكر نعبد و نستعين به صيغه متكلّم مع الغير، با آن كه عابد واحد است، نكاتى گفته‏اند.

از آن جمله آن كه عابد را حيله‏اى شرعيّه به نظر رسيده كه به وسيله آن عبادتش مقبول درگاه حق تعالى افتد. و آن، آن است كه عبادت خود را در ضمن عبادت ساير مخلوق، كه از جمله آنها است كمّل از اولياء كه حقّ تعالى عبادت آنها را قبول مى‏فرمايد، تقديم بارگاه قدس و دستگاه رحمت كند تا به اين وسيله عبادت او نيز ضمناً قبول شود؛ زيرا كه از عادتِ كريم نيست كه تبعّض صفقه كند.

و از آن جمله آن كه چون تشريع نماز در اول امر به جماعت بوده از اين جهت به لفظ جمع ادا شده.

و ما در سرّ جملى اذان و اقامه نكته‏اى گفتيم كه از آن، كشف اين سرّ تا اندازه‏اى مى‏شود. و آن آن است كه اذان اعلان قواى ملكيّه و ملكوتيّه سالك است براى حضور در محضر؛ و اقامه بپاداشتن آنها است در حضور. و چون سالك قواى ملكيّه و ملكوتيّه خود را در محضر حاضر نمود و قلب كه پيشواى آنها است به سمت امامت به پاى خاست قَدْ قامَتِ الصَّلاة و الْمُؤْمِنُ وَحْدَهُ جَماعَة(462)، ( پس نعبد و نستعين و اهدنا، تمام به واسطه اين جمعيت حاضره در محضر قدس است. و در روايات و ادعيه صادره از اهل بيت عصمت و طهارت، كه سرچشمه عرفان و شهودند، اشاره به اين معنى شده است.

و وجه ديگر كه به نظر نويسنده مى‏رسد، آن است كه چون سالك در الحمد للَّه جميع محامد و اثنيه را از هر حامد و ثناجويى در ملك و ملكوت، مقصور و مخصوص به ذات مقدّس حق نمود، و نيز در مدارك ائمّه برهان و قلوب اصحاب عرفان به ظهور پيوسته كه تمام دائره وجود- بِمُلْكِها وَ مَلَكوتِها وَ قَضِّها وَ قَضيضِها- حيوة شعورى ادراكى حيوانى بل انسانى دارند و حامد و مسبِّح حق تعالى از روى استشعار و ادراكند و در فطرت تمام موجودات- خصوصاً نوع انسانى- خضوع در پيشگاه مقدّس كامل و جميل على الاطلاق ثبت و ناصيه آنها در آستانه قدسش بر خاك است، چنانچه در قرآن شريف فرمايد، و انْ مِنْ شَيْ‏ءٍ الّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهوُنَ تَسْبيحَهُم‏(463) ( و ديگر آيات شريفه و اخبار معصومين كه مشحون ازين لطيفه الهيّه است مؤيّد برهان حكمى متين است، پس چون سالك الى اللَّه به قدم استدلال برهانى يا ذوق ايمانى يا مشاهده عرفانى اين حقيقت را دريافت، در هر مقامى كه هست دريابد كه جميع ذرّات وجود و سكنه غيب و شهود عابدِ معبودِ على الاطلاق و پديد آرنده خود را طلبكارند؛ پس، با صيغه جمع اظهار كند كه جميع موجودات در همه حركات و سكنات خود عبادت ذات مقدس حق تعالى كنند و از او استعانت جويند.

تنبيهٌ و نكتةٌ

بدان كه در وجه تقديم ايّاك نَعْبُدُ بر و ايّاكَ نَسْتَعين، با آن كه به حسب قاعده بايد استعانت در عبادت مقدّم بر خود عبادت باشد، گفته‏اند كه عبادت بر استعانت مقدّم شده نه بر اعانت؛ و گاهى اعانت بى‏استعانت شود. و نيز چون اين دو به هم مرتبط هستند، در تقديم و تأخير فرقى نكند، كَما يُقالُ: قَضَيْتَ حَقّى فَأَحْسَنْتَ الَىَّ. وَ احْسَنْتَ الَىَّ فَقَضَيْتَ حَقّى. ( و نيز استعانت براى عبادتِ مستأنفه است نه عبادت واقعه. و برودت اين وجوه بر ارباب ذوق پوشيده نيست. و شايد نكته آن باشد كه حصر استعانت به حق تعالى به حسب مقام سلوك الى اللَّه متأخّر است از حصر عبادت؛ چنانچه واضح است كه بسيارى از موحّدينِ در عبادت و حاصرين عبادت را به حق، در استعانت مشركند و حصر استعانت به حق نكنند؛ چنانچه از بعض ارباب تفسير نقل نموديم كه حصر استعانتْ حقيقى نيست. پس، حصر در عبادت، به معنى متعارف، از اوائل مقامات موحّدين است؛ و حصر استعانت ترك غير حق است مطلقاً.

و پوشيده نباشد كه مقصود از استعانت فقط استعانت در عبادت نيست بلكه استعانت در مطلق امور است؛ و اين پس از رفض اسباب و ترك كثرات و اقبال تامّ على اللَّه است. و به عبارت ديگر، حصر عبادتْ حق خواهى و حق طلبى است و ترك طلب غير است؛ و حصر استعانت حق‏بينى و ترك رؤيت غير است. و ترك رؤيت غير، در مقامات عارفين و منازل سالكين، مؤخّر از ترك طلب غير است.

فائدةٌ عرفانيةٌ

بدان اى عبد سالك كه حصر عبادت و استعانت به حق نيز از مقامات موحّدين و مدارج كامله سالكين نيست؛ زيرا كه در آن دعوى است كه منافى با توحيد و تجريد است؛ بلكه رؤيت عبادت و عابد و معبود و مستعين و مستعانٌ به و استعانت منافى با توحيد است. و در توحيد حقيقى كه به قلب سالك جلوه كند، اين كثرات مستهلك و رؤيت اين امور مضمحل است. بلى، كسانى كه از جذبه غيبيّه به خود آمده و مقام صحو براى آنها حاصل شده، كثرتْ حجاب آنها نيست. زيرا كه مردم چند طايفه‏اند:

گروهى محجوبانند؛ چون ما بيچارگان فرورفته در حجب ظلمانى طبيعت.

و گروهى سالكانند، كه مسافر الى اللَّه و مهاجر به سوى بارگاه قدسند.

و گروهى واصلانند، كه از حجب كثرت خارج و اشتغال به حق دارند و از خلق غافل و محجوبند؛ و از براى آنها صعق كلى و محو مطلق حاصل شده.

و يك گروه راجعان الى الخلق هستند، كه سمت مكمِّليّت و هادويّت دارند؛ چون انبياء عظام و اوصياء آنها عليهم السلام. و اين طايفه با آن كه در كثرت واقع و به ارشاد خلق مشغولند، كثرت حجاب آنها نيست و از براى آنها مقام برزخيّت است.

بنا بر اين ايّاكَ نَعْبُدُ و ايّاكَ نَسْتَعين به حسب حالات اين طوايف فرق مى‏كند: پس، از ما محجوبان صرف ادّعا و صورت است. پس، اگر تنبّه بر حجاب خود پيدا كنيم و نقصان خود را دريابيم، به هر اندازه‏اى كه از نقصان خود مطّلع شويم، عبادت ما نورانيّت پيدا كند و مورد عنايت حق تعالى شود. و از سالكان به اندازه قدم سلوكْ نزديك به حقيقت است. و از واصلان نسبت به رؤيت حقْ حقيقت است؛ و نسبت به رؤيت كثرتْ صِرف صورت و جرى بر عادت است. و از كاملانْ صرف حقيقت است؛ پس نه آنها حجاب حقّى دارند و نه حجاب خلقى.

ايقاظٌ ايمانىٌ

بدان اى عزيز كه ما تا در اين حجب غليظ عالم طبيعت هستيم و صرف وقت در تعمير دنيا و لذائذ آن مى‏كنيم و از حق تعالى و ذكر و فكر او غافل مى‏باشيم، تمام عبادات و اذكار و قرائات ما بى‏حقيقت است- نه در الحمد للَّه محامد را مى‏توانيم به حق منحصر كنيم، و نه در ايّاكَ نَعْبُدُ وَ ايّاكَ نَسْتَعين راهى از حقيقت مى‏پوييم؛ بلكه با اين دعاوى بى‏مغز در محضر حق تعالى و ملائكه مقربين و انبياء مرسلين و اولياء معصومين رسوا و سرشكسته هستيم. كسى كه زبان حال و قالش مشحون به مدح اهل دنيا است، چه طور الحمد للَّه گويد؟ و كسى كه وجهه قلبش طبيعى و بويى از الهيّت در آن نيست و اعتماد و اتكالش به خلق است، با چه زبان ايّاكَ نَعْبُدُ وَ ايّاكَ نَسْتَعين گويد؟ پس اگر مرد اين ميدانى، دامن همّت به كمر زن و با شدّت تذكّر و تفكّر در عظمت حقّ و ذلّت و عجز و فقر مخلوق، در اوائل امر اين حقايق و لطايف را كه در خلال اين رساله مذكور شد به قلب خود برسان و دل خود را به ذكر حق تعالى زنده كن تا بويى از توحيد به شامّه قلبت برسد، و با مدد غيبى راهى به نماز اهل معرفت پيدا كنى. و اگر مرد اين ميدان نيستى، لا اقل نقص خود را نصب العين خود كن و به ذلّت و عجز خود توجّه كن، و از روى خجلت و شرمسارى قيام به امر كن و از دعوى عبوديّت حذر كن؛ و اين آيات شريفه را كه به لطايف آن متحقّق نيستى يا از زبان كمّل بخوان، و يا صرف قرائت صورت قرآن در نظرت باشد كه اقلًا دعوى باطل و ادعاى كاذب نكنى.

فرع فقهى

بعضى از فقهاء قصد انشاء را در مثل ايّاكَ نَعْبُدُ ايّاكَ نَسْتَعين، مثلًا، جايز ندانسته‏اند، به گمان آنكه منافى با قرآنيّت و قرائت است؛ زيرا كه قرائت نقل كلام ديگرى است. و اين كلام را وجهى نيست؛ زيرا كه چنانچه ممكن است انسان به كلام خود مثلًا مدح كسى را كند، ممكن است به كلام ديگران مدح كند. مثلًا، اگر با شعر حافظ مدح كسى را نموديم، صدق مى‏كند كه ما مدح كرديم و صدق مى‏كند كه شعر حافظ خوانديم. پس، اگر با الْحَمْدُ للَّه رَبِّ العالَمِين حقيقتاً تمام محامد را براى حق انشاء نمائيم و با ايّاكَ نَعْبُدُ قصر عبادت را به حق انشاء كنيم، صدق مى‏كند كه با كلام خدا حمد او را نموديم و با كلام خدا قصر عبادت نموديم. بلكه اگر كسى كلام را از معنى انشائى تجريد كند مخالف احتياط است؛ اگر نگوييم قرائتش باطل است. بلى، اگر كسى معنى آن را نداند، لازم نيست ياد گيرد بلكه قرائت صورت- بِما لَها مِنَ الْمَعْنى- كفايت مى‏كند.

و در روايات شريفه اشاره به اين كه قارى انشاء مى‏كند دارد؛ چنانچه در حديث قدسى است كه مى‏فرمايد: فَاذا قالَ اىِ الْعَبْدُ فِي صَلاتِهِ: بِسْم اللَّه الرَّحْمنِ الرَّحيم يَقُولُ اللَّه: ذَكَرَنِي عَبْدي‏(464). وَ اذا قال: الحمْدُ للَّه، يَقُولُ اللَّه: حَمَدَني عَبْدي ... ( الخ و تا انشاء تسميه و حمد از طرف عبد نباشد، ذَكَرَنى و حَمَدنى معنى ندارد. و در احاديث معراج است كه مى‏فرمايد: الآن وَصَلْتَ، فَسَمِّ بِاسْمِى‏(465). ( و از حالاتى كه براى ائمّه هدى (ع) در مالِكِ يَوْم الدِّينِ وَ ايّاكَ نَعْبُدُ دست مى‏داد، و تكرار كردن بعضى از آنها اين آيات را، معلوم شود كه انشاء مى‏نمودند، نه صرف قرائت بوده از قبيل اسْماعيلُ يَشْهَدُ انْ لا الهَ الَّا اللَّه‏(466).

و اختلاف مراتب نماز اهل اللَّه يكى از مهماتش همين اختلاف مراتب قرائت آنها است؛ چنانچه به شمّه‏اى از آن سابقاً اشارت رفت. و اين متحقّق نشود مگر آن كه قارى منشى‏ء قرائت و اذكار باشد. و شواهد بر اين معنى بيش از اين است. بالجمله، جواز انشاء اين معانى با كلام الهى بى‏اشكال است.

فائدة

عبادت را اهل لغت به معناى غايت خضوع و تذلّل دانسته‏اند؛ و گفته‏اند چون عبادت اعلى مراتب خضوع است، پس لايق نيست مگر براى كسى كه اعلى مراتب وجود و كمال و اعظم مراتب نعم و احسان را دارد؛ و از اين جهت عبادت غير حق شرك است. و شايد عبادت- كه در فارسى به معناى پرستش و بندگى است- در حقيقتش بيش از اين معنى كه گفته‏اند مأخوذ باشد؛ و آن عبارت است از خضوع براى خالق و خداوند. و از اين جهت، اين طور از خضوع ملازم است با اتّخاذ معبود را اله و خداوند، يا نظير و شبيه و مظهر او، مثلًا؛ و از اين جهت، عبادت غير حق تعالى شرك و كفر است. و اما مطلق خضوع بدون اين اعتقاد يا تجزّم به اين معنى- و لو تكلّفاً- و لو به غايت خضوع برسد اسباب كفر و شرك نمى‏شود؛ گرچه بعضى انواع آن حرام باشد، مثل پيشانى به خاك گذاشتن براى خضوع. و اين گرچه عبادت و پرستش نيست، ولى ممنوع است شرعاً على الظاهر. پس احتراماتى كه صاحبان مذاهب از بزرگان مذهب خود مى‏كنند با اعتقاد به آن كه آنها بندگانى هستند كه در همه چيز محتاج به حق تعالى هستند- در اصل وجود و كمال آن- و عباد صالحى هستند كه با آن كه مالك نفع و ضرّ و موت و حيوة خود نيستند، به واسطه عبوديّت مقرّب درگاه و مورد عنايات حق تعالى و وسيله عطيّات اويند، به هيچ وجه شائبه شرك و كفر در آن نيست؛ و احترام خاصان خدا احترام او و حبّ خاصان خدا حبّ خداست(467).

و در بين طوايف -اشْهِدُ باللَّه وَ كَفى‏ بِهِ شَهيداً طايفه‏اى كه به بركت اهل بيت وحى و عصمت و خزّان علم و حكمت از جميع طوايف عائله بشرى در توحيد و تقديس و تنزيه حق تعالى ممتازند، طايفه شيعه اثنى عشرى است، كه كتب اصول عقايد آنها- مثل كتاب شريف اصول كافى و كتاب شريف توحيد شيخ صدوق رضوان اللَّه عليه- و خطب و ادعيه ائمّه معصومين آنها، كه در توحيد و تقديس حق جلّ و علا از آن معادن وحى و تنزيل صادر شده، شهادت بر آن مى‏دهد كه چنين علومى در بشر سابقه نداشته و حق تعالى را هيچ كس مثل آنها تقديس و تنزيه ننموده پس از كتاب مقدس وحى الهى و قرآن شريف كه به يد قدرت نگاشته شده.

مع ذلك كه شيعه در جميع امصار و اعصار از چنين ائمّه هداى معصومين منزّهين موحّدين، تبعيّت نمودند و به برهانهاى روشن آنها حق را شناخته و تنزيه و توحيد نمودند، بعضى از طوايف، كه الحاد آنها از عقايد و كتب آنها معلوم است، باب طعن و لعن را بر اينها مفتوح و به واسطه نصب باطنى كه داشته‏اند تابعين اهل بيت عصمت را به شرك و كفر منسوب نمودند. و اين در بازار معرفت و حكمت گرچه ارزشى ندارد ولى چون مفسده‏اش اين است كه مردم ناقص و عوام جاهل بى‏خبر را از معادن علم دور و به جهل و شقاوت سوق مى‏دهد، جنايت بزرگى است به نوع بشر كه جبران آن به هيچ وجه ممكن نيست. و از اين جهت است كه به حسب موازين عقليّه و شرعيّه جنايت و گناه اين جمعيّت قاصر جاهل بيچاره به گردن آن بى‏انصافهايى است كه براى منافع خيالى چند روزه مانع از نشر معارف و احكام الهيّه شدند و باعث شقاوت و بدبختى نوع بشر گرديدند، و جميع زحمات حضرت خير البشر را ضايع و باطل نمودند، و باب خاندان وحى و تنزيل را به روى مردم بستند. اللّهُمَّ الْعَنْهُمْ لَعْناً وَبيلًا وَ عَذِّبْهُمْ عذاباً أَليماً.

* قوله تعالى: اهدِنا الصِّراطَ الْمُسْتَقيم ... الخ بدان اى عزيز كه چون در سوره شريفه حمد اشاره به كيفيّت سلوك ارباب معرفت و ارتياض است و تا ايّاكَ نَعْبُدُ تمام كيفيت سلوك من الخلق الى الحقّ است، چنانچه سالك از تجلّيات افعاليّه به تجلّيات صفاتيّه و از آن به تجلّيات ذاتيّه ترقّى نمود و از حجب نورانيّه و ظلمانيّه خارج و به مقام حضور و مشاهده واصل گرديد، پس مرتبه فناى تامّ حاصل و استهلاك كلّى رخ داد. و چون سير الى اللَّه تمام شد به غروب افق عبوديّت و طلوع سلطنت مالكيّت در مالِكِ يَوْمِ الدّين؛ پس در منتهاى اين سلوك، حالت تمكّن و استقرارى رخ دهد و سالك به خود آيد و مقام صحو حاصل شود و توجه به مقام خود كند، و لكن به تبع توجّه به حق؛ به عكس حال رجوع الى اللَّه كه توجّه به حقّ تبع توجّه به خلق بود. و به عبارت ديگر، در حال سلوك الى اللَّه در حجاب خلقى حق را مى‏ديد؛ و پس از رجوع از مرتبه فناى كلى كه در مالِكِ يَوْمِ الدّين حاصل شد، در نور حق خلق را مشاهده مى‏كند؛ و از اين جهت ايّاكَ نَعْبُدُ گويد به تقديم ضمير ايّا و كاف خطاب بر ذات خود و عبادت خود. و چون اين حال را ممكن است ثباتى نباشد و لغزش در اين مقام نيز متصوّر است، ثبات و لزوم خود را از حق تعالى طلب كند به قوله اهدنا اىْ، الْزِمْنا- چنانچه تفسير شده است.

و بايد دانست كه اين مقام كه ذكر شد و اين تفسير كه بيان شد، براى كمّل از اهل معرفت است؛ كه مقام اول آنها آن است كه در مقام رجوع از سير الى اللَّه، حق تعالى حجاب آنها از خلق شود؛ و مقام كمال آنها حالت برزخيّت كبرى است كه نه خلق حجاب حق شود- چون ما محجوبان- و نه حق حجاب خلق شود- چون واصلان مشتاق و فانيان مجذوب. پس صراط مستقيم آنها عبارت از اين حالت برزخيّت متوسّط بين النّشأتين است كه صراط حق است. و بنا بر اين، مقصود از الَّذَينَ انْعَمْتَ عَلَيْهِم همين كسانى هستند كه حق تعالى با تجلّى به فيض اقدس در حضرت علميّه تقدير استعداد آنها را فرموده، و پس از فناء كلّى آنها را به مملكت خود ارجاع نموده. و مَغْضوبِ عَلَيْهِم- بنا بر اين تفسير- محجوبان قبل از وصولند و ضالّين فانيان در حضرتند.

و اما غير كمّل، پس اگر وارد سلوك نشده‏اند، اين امور درباره آنها صحّتى ندارد، و صراط آنها صراط ظاهر شريعت است؛ و از اين جهت تفسير شده است صراط مستقيم به دين و اسلام و امثال آن. و اگر از اهل سلوكند، مقصود از هدايت راهنمايى، و از صراط مستقيم نزديكتر راه وصول الى اللَّه است، كه آن راه رسول اللَّه و اهل بيت او است؛ چنانچه تفسير شده است به رسول خدا و ائمه هدى و امير المؤمنين عليهم الصلاة و السلام. و چنانچه در حديث است كه رسول خدا خطى مستقيم كشيدند و در اطراف آن خطوطى كشيدند و فرمودند: اين خط وسط مستقيم از من است‏(468). ( و شايد امّت وسط كه خداى تعالى فرموده: جَعَلْناكُمْ امَّةً وَسَطاً(469) ( وسطيّت به قول مطلق و به جميع معانى باشد، كه از آن جمله وسطيّت معارف و كمالات روحيّه است كه مقام برزخيّت كبرى و وسطيّت عظمى است؛ و لهذا اين مقام اختصاص دارد به كمّل از اولياء اللَّه. و از اين جهت، در روايت وارد شده كه مقصود از اين آيه ائمّه هدى عليهم السلام هستند؛ چنانچه حضرت باقر عليه السلام به يزيد بن معاويه عجلى مى‏فرمايد: ماييم امّت وسط، و ماييم شهداء خدا بر خلق‏(470). ( و در روايت ديگر فرمايد: به سوى ما رجوع كند غالى و به ما ملحق شود مقصّر(471). ( و در اين حديث اشاره به آنچه ذكر شد فرموده است.

تنبيه اشراقى و اشراق عرفانى

بدان اى طالب حقّ و حقيقت كه حق تبارك و تعالى چون خلقت نظام وجود و مظاهر غيب و شهود را به حسب حبّ ذاتى به معروفيّت در حضرت اسماء و صفات فرموده- به مقتضاى حديث شريف كُنْتُ كَنْزاً مَخْفيّاً؛ فَاحبَبْتُ انْ اعْرَفَ، فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِكَىْ اعْرَف‏(472)

- در فطرت تمام موجودات حبّ ذاتى و عشق جبلّى ايداع و ابداع فرموده، كه به آن جذبه الهيّه و آتش عشق ربّانى متوجه به كمال مطلق و طالب و عاشق جميل على الاطلاق مى‏باشند. و براى هر يك از آنها نورى فطرى الهى قرار داده كه به آن نور طريق وصول به مقصد و مقصود را دريابند. و اين نار و نور، يكى رفرف وصول، و يكى براق عروج است- و شايد براق و رفرف رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله رقيقه اين لطيفه و صورت متمثّله ملكيّه اين حقيقت بوده- و لهذا از بهشت، كه باطن اين عالم است، نازل شده.

و چون موجودات نازل شده‏اند در مراتب تعيّنات و محجوب شده‏اند از جمال جميل محبوب جلّت عظمته، حق تعالى با اين نار و نور آنها را از حجب تعيّنات ظلمانيّه و انّيّات نورانيّه با اسم مبارك هادى كه حقيقت اين رقايق است خارج كند، و به اقرب طرق به مقصد حقيقى و جوار محبوب خود برساند؛ پس، آن نور هدايت حق تعالى، و آن نار توفيق الهى و سلوك به طريق اقرب صراط مستقيم است و حق تعالى بر آن صراط مستقيم است. و شايد اشاره به اين هدايت و اين سير و اين مقصد باشد آيه شريفه ما مِنْ دابَّةٍ الّا هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها انَّ رَبِّى عَلى‏ صراطٍ مُسْتَقيم‏(473)؛ ( چنانچه براى اهل معرفت ظاهر است.

و بايد دانست كه هر يك از موجودات را صراطى خاص به خود و نور و هدايتى مخصوص است: و الطُّرُقُ الَى اللَّه بِعَدَدِ انْفاسِ الْخَلايق‏(474). ( و چون در هر تعيّنْ حجابى است ظلمانى و در هر وجود و انّيّتْ حجابى است نورانى، و انسان مجمع تعيّنات و جامع وجودات است، محجوبترين موجودات است از حق تعالى. و شايد اشاره به اين معنى باشد آيه كريمه ثُمَّ رَدَدْناهُ اسْفَلَ سافِلين‏(475). ( و از اين جهت، صراط انسانى طولانى‏تر و ظلمانى‏تر صراطها است. و نيز چون ربّ انسان حضرت اسم اللَّه اعظم است، كه ظاهر و باطن و اول و آخر و رحمت و قهر و بالاخره اسماء متقابله نسبت به او على السّواء است، از براى خود انسان در منتهاى سير بايد مقام برزخيّت كبرى حاصل شود؛ و از اين جهت صراط او ادقّ از همه صراطها است.

تنبيه ايمانى

به طورى كه ذكر شد و معلوم گرديد، از براى هدايت به حسب انواع سير سايرين و مراتب سلوك سالكين الى اللَّه مقامات و مراتبى است. و ما به طريق اجمال اشاره به بعض مقامات آن مى‏كنيم تا در ضمن، صراط مستقيم و صراط مفرِطين و صراط مفرِّطين، كه مغضوب عليهم و ضالّين مى‏باشند، به حسب هر يك از مراتب معلوم گردد.

اول، نور هدايت فطرى است؛ چنانچه اشاره به آن در تنبيه سابق شد. و در اين مرتبه از هدايت، صراط مستقيم عبارت است از سلوك إلى اللَّه بى احتجاب به حجب ملكى يا ملكوتى؛ و يا سلوك الى اللَّه بى‏احتجاب به حجب معاصى قالبيّه يا معاصى قلبيّه؛ يا سلوك الى اللَّه است بى‏احتجاب به حجب غلوّ و يا تقصير؛ و يا سلوك الى اللَّه است بى‏احتجاب به حجب نورانيّه يا ظلمانيّه؛ و يا سلوك الى اللَّه است بى‏احتجاب به حجب وحدت يا كثرت. و شايد يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاء(476) ( اشاره به اين مرتبه از هدايت و احتجابات باشد كه در حضرت قدر، كه نزد ما مرتبه واحديّت به تجلّى به حضرات اعيان ثابته است، تقدير شده. و تفصيل آن از حوصله اين رساله بلكه از نطاق تحرير و بيان خارج است. و هو سِرٌّ مِنْ سِرِّ اللَّه وَ سَتْرٌ مِنْ سَتْرِ اللَّه‏(477).

دوم، هدايت به نور قرآن است. و در مقابل آن، غلوّ و تقصير از معرفت آن است، و يا وقوف به ظاهر و وقوف به باطن است؛ چنانچه بعضى اهل ظاهر علوم قرآن را عبارت از همان معانى عرفيّه عاميّه و مفاهيم سوقيّه وضعيّه مى‏دانند؛ و به همين عقيده تفكّر و تدبّر در قرآن نكنند؛ و استفاده آنها از اين صحيفه نورانيّه كه متكفّل سعادات روحيّه و جسميّه و قلبيّه و قالبيّه است منحصر به همان دستورات صوريّه ظاهريّه است؛ و آن همه آياتى كه دلالت كند بر آن كه تدبّر و تذكّر آن لازم يا راجح است و از استناره به نور قرآن فتح ابوابى از معرفت شود، پس پشت اندازند؛ گويى قرآن براى دعوت به دنيا و مستلذّات حيوانيّه و تأكيد مقام حيوانيّت و شهوات بهيميّه نازل شده است.


previos pagenext page