( چکـیده
( کلید واژگان:
(
مـقـدمه
با توجه به این که فرقه وهابیت خود را حق مطلق و سایر فرقههای اسلامی را اهل بدعت و خارج از اسلام میداند و گاه با تغییر تاکتیک و شیوههای تبلیغی برای جذب پیروان مذاهب اهل سنّت، تـنها بـه شیعه امامیه حمله میکند. این در حالی است که در تبیین معیارهای سنّت و بدعت، فرقههای کلامی و فقهی اهل سنّت را نیز اهل بدعت میشمرد. از این رو، مناسب است به بررسی و تحقیق جامعی درباره نـگاه وهـابیت به مذاهب اسلامی و نگاه علمای مذاهب به وهابیت، بپردازیم. در این نوشتار سعی میکنیم با استناد به منابع و کتابهای وهابیت، دیدگاه واقعی آنان را درباره مسلمانان و مذاهب نشان دهیم. پیش از پرداخـتن بـه اصل بحث، مذاهب و فرقههای اهل سنّت و چگونگی پیدایش آنها را به اختصار بیان میکنیم.
( مذاهب اهل سنّت
اهلسنّت در تبیین مسائل نظری دین، به مذاهب و روشهای گوناگونی تقسیم شدهاند. اختلاف در مـسائل اعـتقادی و فـقهی زمینه پیدایش مذاهب را پدید آورده اسـت. از قـرن چـهارم به بعد چهار مذهب به صورت رسمی باقی مانده و تاکنون از آن چهار مذهب تقلید شده است: مذهب حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی. اهـل سـنّت در مـسائل اعتقادی به اهل حدیث، معتزله، اشاعره و ماتریدیه تـقسیم شـدهاند و هر یک از این مذاهب دارای روش خاصی میباشند؛ چنانکه در پارهای از مسائل هم با یکدیگر اختلاف دارند که در کتابهای کلامی و اعتقادی تـبیین شـده اسـت. البته زیر مجموعههای دیگری در درون مذاهب اهل سنّت، خواه با انـگیزههای فکری و اعتقادی و یا با انگیزههای سیاسی، به مرور به وجود آمده است؛ نظیر فرقه دیوبندی و فرقه
بریلویها در هـند، مـودودیها در پاکـستان، اخوان المسلمین و سایر گروهها و فرقهها که با حفظ اصول مذهب در مـسائل فـراوان دیگر با یکدیگر اختلاف دارند.
با نگاهی به تاریخ اسلام این حقیقت روشن میشود که اخـتلاف مـسلمانان از صـدر تاکنون موجود بوده و این اختلافات سرچشمههای گوناگونی داشته که یکی از مهمترین آنـها اجـتهادات و بـرداشتهای مختلف صحابه و تابعان و سپس علما و اندیشمندان اسلامی بوده است. گرایش به رأی و ظواهر نصوص قـرآن و سـنّت در مـسائل نوظهور در هر عصری موجب شد تا طیفها و گروههای گوناگون در برابر یکدیگر صفآرایی کنند. ایـن بـرداشتها و صفآراییها به مرور زمان همراه اختلافات سیاسی و حکومتی به پیدایش مذهب منتهی مـیشد. ایـن رونـد همواره استمرار داشته است. از گروه دوم به اهل حدیث یاد شده است که تنها بـه ظـواهر قرآن و احادیث استناد میکردند و با هرگونه بحث استدلالی و عقلی مخالف بودند. آنان عـلم کـلام را از اسـاس انکار و در آنچه در قرآن و روایت وجود ندارد، توقف میکردند و غیر این روش را بدعت میشمردند. این جریان تـا دوران ابـوالحسن اشعری استمرار داشت و قبل از آن گروه معتزله با روش عقلگرایی در برابر گرایش حدیث، صـفآرایی کـرده بـودند و در بُعد فقهی نیز اهل رأی در قبال اهل حدیث قرار داشتند.
در مقابل همه این گرایشها، گرایش بـه اهـل بـیت پیامبر اکرم^ بود که بدون مراجعه به رأی و یا توقف، حقایق دین را بـیان مـیکردند. درگیریها و اختلافات اهل حدیث با اهل رأی از یک سوی و از سوی دیگر با معتزله، موجب شد تـا ابـوالحسن اشعری مکتب اشاعره را پایهگذاری کند. اشعری روش اهل حدیث
را تعدیل کرد و پس از آن راه و روش اسـتدلال و مـنطق عقل برای دفاع از معارف دینی مورد تـوجه قـرار گـرفت و به تدریج بیشتر علمای اهل سنّت از آن پیـروی کـردند؛ بهگونهایکه این مذهب رسمی شد و امروزه بیشتر اهل سنّت در بُعد اعتقادی، اشعری مـذهباند. گـرچه همزمان با ابوالحسن اشعری، ابـومنصور مـاتریدی نیز مـعارف دیـن را بـا نگاه عقلانی بررسی و معرفی کرد و بـرای عـقل نقش فراوانی را قائل شد.
لازم است یادآوری شود در عصری که معتزله با اهـل حـدیث درگیر بودند، مبانی هر دو فرقه تـبیین شد و چهره سرشناس اهـل حـدیث احمد بن حنبل بود. ایـن روش حـنابله پس از ابوالحسن اشعری به گونهای تعدیل شد، اما در عین حال گروه حنابله بـه روش اهـل حدیث پایبند بودند و در مقابل، اشـاعره رشـد نـداشت. تا اینکه در قـرن هـشتم ابن تیمیه روش اهـل حـدیث را با حرکت جدید آغاز و تحولی در اهل حدیث ایجاد کرد. گرچه خود او حنبلی بود، امـا بـا روش جدید صاحب مذهب شد و خود را بـه عـنوان مجتهد مـطلق مـطرح سـاخت. حرکت ابن تیمیه بـه گونهای شروع شد که مذاهب دیگر به ویژه مذاهب کلامی و فقهی را مورد انتقاد قرار داد و آنـان را اهـل بدعت و اهل هوا معرفی کرد. او مـتکلمان را اهـل بـدعت و گـرایشهای تـصوف و عرفان را منحرف و مـخالف خـود شمرد و خود و کسانی را که گرایش اهل حدیث داشتند، اهل سنّت و جماعت دانست. روزگاری واژه اهل سنّت در مـقابل اهـل عـقل و عقلگرایان مطرح بود و در روزگار ابن تیمیه بـه پیـروان خـودشان مـنحصر دانـستند. حـرکت ابن تیمیه به شدت با اعتراض و نقد علمای مذاهب مواجه شد و افکار او را انحراف در دین اسلام دانستند. چنانکه در تاریخ به خوبی بیان شده است و نیازی به نقل آنـها نیست.
مخالفتها با ابن تیمیه بهگونهای بود که مانع رشد افکار او شد؛ گرچه برخی از شاگردان وی مثل ابن قیم و سپس ابن کثیر افکار او را بیان کردند. در قرن دوازدهم جریان محمد بن عـبدالوهاب پدیـد آمد. این جریان با استفاده از افکار ابن
تیمیه و هماهنگی با حکومت سعودی توانست بار دیگر در برابر مذاهب اسلامی صفآرایی کند و امروزه با امکانات و تواناییهای اقتصادی و در اختیار داشتن حرمین شـریفین بـه ترویج روش و افکار خود بپردازد. این فرقه، با هجوم به مذاهب فقهی و کلامی اهل سنّت، آنان را مخالف اهل سنّت بلکه اهل بدعت معرفی کـرد. کـتاب بدعت التعصب و کتابهاییکه در بحث بـعد ذکـر میشوند، بهترین شاهد بر این ادعاست. در کتاب بدعت التعصب علیه تقلید از چهار مذهب فقهی و مردود دانستن آن سخن گفته است.
وهابیت نیز مانند فرقههای اشـعری، مـاتریدی و اهل حدیث زیر مـجموعه یـکی از مذاهب اهل سنّت بهنام حنبلی است. بیشترین پیروان مذهب احمد بن حنبل در سرزمین حجاز هستند. محمد بن عبدالوهاب پایهگذار وهابیت و حنبلی مذهب بود و از درون این مذهب برخاست و با روش جدید در پارهای از مـسائل اعـتقادی مخالفت خویش را با مسلمانان دیگر ابراز کرد.
سرچشمه افکار وهابیت، احمد بن عبدالحلیم معروف به ابن تیمیه است.
سیر تاریخ روشن میکند که اهل حدیث خود را اهل سنّت میشمردند و مـخالفان خـود را از مذاهب دیـگر نظیر اشاعره، ماتریدیه، حنفی، مالکی، شافعی اهل بدعت میدانستند و امروزه نیز وهابیون فقط خود را اهل سنّت و مـذاهب فقهی و کلامی اهل سنّت و شیعه را اهل بدعت میدانند. این خطری اسـت کـه مـذاهب و فرقههای اهل سنّت را تهدید میکند، ولی متأسفانه تاکتیک و روش جدید وهابیت بهگونهای است که با فریب و حیله تلاش مـیکنند تـا فرقههای اهل سنّت را به خود جذب کنند. آنان در مناطق سنینشین با امکانات مـالی و اقـتصادی، کـتاب و جزوه و کارهای خیریه تلاش میکنند که نفوذ کنند. البته اقدامات آنان با نام وهابیت نـیست، بلکه بهنام فرقههای مورد قبول هر منطقه وارد میشوند و از این طریق آنان را با افـکار و عقاید خود آشنا و بـه مـرور زمان آنان را وهابی میکنند. گاهی از شیعههراسی و با تهمتها و دروغها، اهل سنّت را در قبال مسلمانان شیعه قرار میدهند تا به اهداف خود برسند.
در هر صورت امروزه تمام سعی و تلاش وهابیون این است کـه خود را مسلمان، و سایر فرق و مذاهب اسلامی را مخالف و اهل بدعت معرفی کنند. در اینجا نمونههایی را به نقل از نویسندگان وهابی و مذاهب اهل سنّت میآوریم:
( دیدگاه وهابیت درباره فرقههای اهل سنّت
وهابیون در فتاوا و کتابهای خـود سـخنان تندی را درباره مذاهب اسلامی (شیعه، اشاعره، ماتریدیه، قادریه، نقشبندیه، کوثریه، اخوانیه و غیر آنها) به کار بردهاند. گاهی تعبیر به اهل بدعت و مخالف اهل سنّت و گاه به جهمی بودن و تعبیرهای دیـگری یـاد کردهاند که در اینجا برخی از عبارات آنان را نقل میکنیم:
در شرح عقیده واسطیه، تألیف ابن تیمیه، آمده است: ماتریدیه و اشعریه ـ که از مهمترین فرقههای کلامی اهل سنّتاند ـ مخالف اهلسنّتاند. عثیمین میگوید:
از سـخن ابـن تیمیه استفاده میشود که هر کس با روش آنان مخالفت کند، از اهل سنّت و جماعت بیرون است. بهطور مثال، اشاعره و ماتریدیه از اهل سنّت بهشمار نمیآیند؛ زیرا روش آنان مخالف پیامبر اکرم^ و اصـحاب اسـت. از ایـن رو، اشتباه میکنند کسانیکه اهل سـنّت را بـه سـه گروهِ سلفی، اشاعره و ماتریدیه تقسیم کردهاند. چگونه تمام این گروهها اهل سنّتاند، در صورتی که با یکدیگر اختلاف دارند؟ درحالیکه غیر از حق چـیزی جـز ضـلالت و گمراهی نیست... . از این رو، امکان ندارد این گروهها در حـق جـمع شوند؛ چنانکه دو ضد با یکدیگر قابل جمع نیستند. پس چگونه مخالفان سنّت را جزء اهل سنّت بدانیم.
وی در جای دیگر کتاب نـیز تـصریح مـیکند که اشاعره و ماتریدیه از اهل سنّت نیستند و آن دو خلاف طریق سلف را رفـتهاند.
با توجه به اینکه بیشتر اهل سنّت را فرقه اشاعره تشکیل میدهد، بعد از شیعه، بیشترین هجمه علیه اشاعره بـوده؛ بـهگونهای کـه وهابیان کتابهای مستقلی را در رد این فرقه نوشتهاند.
ابن الحنبلی، کتابی درباره قـرآن و کـلام الهی به نام الرسالة الواضحة فی الرد علی الأشاعرة نوشته. نویسنده وهابی کتاب که فقط خود را اهـل سـنّت و جـماعت میداند، اشاعره و ماتریدیه را از اهل سنّت به شمار نیاورده و هرگاه مسئله را بیان کـرده، دیـدگاه اشـاعره، معتزله، ماتریدیه و سایر فرقهها را در مقابل قول اهل سنّت قرار داده؛ مثلاً گفته: اشاعره بـر ایـن عـقیدهاند و اهل سنّت با آن مخالفاند.
او همچنین نظر اشاعره را درباره قرآن مانند نظر مشرکین دانـسته و آنـها را اهل بدعت و مخالف قرآن و سنّت معرفی کرده و گفته:
بهتحقیق اشاعره به سبب بـدعتهایشان، بـا صـریح قرآن، سنّت پیامبر،
عقل و اجماع ادیان الهی مثل یهود و نصارا مخالفت کردهاند و از کفار قـریش در تـکذیب قرآن فراتر رفتهاند.
عثیمین در پاسخ این سؤال که آیا تقسیم اهل سنّت بـه گـروههای ابـن تیمیه، اشاعره و ماتریدیه صحیح است، مینویسد:
اختلاف در روش این گروهها بسیار روشن است و امکان ندارد کـه واژه اهـل سنّت را بر دو روش متغایر و متضاد بهکار برد. از این رو، اهل سنّت مخصوص مـدرسه ابـن تـیمیه است، نه مدرسه اشاعره و ماتریدی، و هر دو گروه را از اهل سنّت شمردن ظلم و جمع بین ضدین اسـت کـه تـحقق آن محال است.
محمد بن ابراهیم آل شیخ، یکی دیگر از علمای وهابی، در پاسـخ ایـنکه آیا اقتدای اهل سنّت در نماز جماعت به امامت اشاعره جایز است، میگوید: امامت مبتدع (اشاعره) جـایز نـیست. همچنین او معتقد است کسانیکه
فرقه ناجیه را سه فرقه: اهل حدیث، اشاعره و مـاتریدیه دانـستهاند، اشتباه کردهاند، چنانکه سفارینی گفته است: «و هـذا قـول بـاطل، لأنهم من أهل الوعید؛ لمخالفتهم أهل السـنّة. فـلیسوا من اهل السنّة، بل هم من المبتدعة الضلال».
دکتر عبدالرحمن بن صالح مـحمود، در مـقدمه کتاب خود، دو گروه را برای اسـلام خـطرناک دانسته: اول گـروه روشـنفکر و نـاسیونالیسم که به اسلام اعتقادی ندارند؛ دوم پیـروان مـتکلمین و تصوف. وی آنگاه فرقههای کلامی اشعری و صوفی را خطرناکتر از این گروه شمرده است. در ایـنجا قـسمتی از گفتار این وهابی را برای آگاهی عـلاقهمندان نقل میکنیم:
و فی العـصر الحـاضر نشأت اضافة إلی الفرق و الطوائف القـدیمة تـیارات فکریة متعددة و أخطر ما یواجه مسیرة المسلمین الیوم تیاران کبیران: أحدهما تیار القـومیین و العـلمانیین الذین لایرفضون الاسلام صراحة...و التـیار الثـانی: تـیار أهل البدع مـن أهـل الإعتزال و الکلام و التصوف... و أخـطر مـا یمثل هذا التیار، الأشعریة و الصوفیة؛ حیث أن لهما امتداداً عریضاً فی اماکن مختلفة من العـالم الإسـلامی، و ساعد علی ذلک امور من أهمهما:
1. تـبنّی کـثیر من الجـامعات و المـراجع العـلمیة للمذهب الأشعری أو الماتریدی عـلی أنه المذهب الحق الذی یجب أن یکون ضمن مناهج التعلیم.
2. استمرار تبنّی هذا المذهب من خلال دروس المـشایخ فـی بعض البلاد منذ قرون مضت و ربـطه فـی الغـالب بـالمذاهب الفـقهیة
المشهورة، بحیث أصـبح أمـراً معهوداً و طریقة مسلمة.
3. وفرة الکتب و المراجع المخطوطة و المطبوعة التی تخدم هذا المذهب.
4. الترابط أو الإمتزاج الذی وقع بـین المـذهب الصـوفی و الأشعری، مما جعل الطرق الصوفیة...، و لکن هـذه التـیارات بـامکاناتها الکـبیرة و جـهودها المـتواصلة یقابلها تیار قوی، منتشر فی أنحاء العالم الاسلامی یتبنّی عقیدة السلف و منهجهم فی الإستدلال.
سپس مینویسد: بین مذهب سلف (اهل سنّت و جماعت) و اهل بدعت و اهل هوا خـلط شده است و مایه تأسف است که مذهب اشاعره در بین بسیاری از مردم مذهب اهل سنّت و جماعت مشهور شده است. او در ادامه میگوید که مذهب اشاعره همواره در حال گسترش است. از این رو، در ردّ آن باید بـه کـتابهای ابن تیمیه مراجعه کرد. او در پایان مقدمه مینویسد:
و لاشک أن البحوث حول کل من ابن تیمیة و جهوده العلمیة المختلفة و حول الاشاعرة و اعلامهم و عقایدهم کثیرة جداً؛ کما أنّ لعلمائنا الأفاضل ردود متنوعة عـلی الأشـاعرة و بیان ما خالفوا فیه مذهب السلف.
همچنین وی از قول ابن تیمیه نقل میکند که از اشاعره نسبت به مذهب
سلف آگاه نبودند از این رو حدیث فـرقه نـاجیه و سواد اعظم را بر اهل حـدیث و کـسانی که افکار و روش آنان را پذیرفته، حمل میکنند.
6. دکتر شمسالدین سلفی در کتاب جهود علماء الحنفیة فی ابطال عقاید القبوریة درباره علمای مورد قبول اهل سنّت مـینویسد:
یـک. تفتازانی و جرجانی و ماتریدی جـهمیاند:
و سـایرهم کثیر من المتکلمین من الماتریدیة الحنفیة و الأشعریة الکلابیة بسبب العکوف علی کتبهم الفلسفیة، فتأثروا بعقائدهم القبوریة حتی صاروا دعاة الی القبوریة و الجهمیة فی آن واحد: امثال: التفتازانی فیلسوف الماتریدیة و القبوریة (792ق) و الجرجانی الحـنفی الصـوفی الخرافی الکلامی (816ق).
نویسنده در پاورقی، در معرفی ماتریدی میگوید: «اتباع ابی منصور الماتریدی الحنفی الجهمی».
دو. مولوی رومی، صاحب مثنوی، ملحد و زندیق است:
و قد عرّف هؤلاء المداحة الزنادقة بالصوفیة الحلولیة و الاتحادیة القبوریة الخـرافیة؛ أمـثال الحلاج(309ق) و ابـن الفارض(632ق) و ابن عربی(638ق) و ابن سبعین(669ق) و المولوی الرومی الحنفی
صاحب المثنوی(672ق) و القونوی و التلمسانی(690ق) و خواجة نقشبند امام نقشبندیة (791ق) و عـبدالکریم الجیلی(872 ق) و الجامی الحنفی شارح الکافیة و الفصوص (898ق) و الشعرانی (973ق) و النابلسی الحنفی (143ق).
سه. اکـثر حـنفیها بـدعتگذارند:
فاکثر القبوریة فی الحنفیة لکثرة عددهم و کثرة الفرق المبتدعة فیهم و کثرة الملوک و الامراء و القضاة القبوریة فیهم. ثـم فـی المالکیة و الشافعیة. و نزر قلیل من الحنابلة... .
چهار. جماعت تبلیغی، اخوانیهای مصری و مکتب زاهـد کـوثری اهـل بدعتاند:
و قد وصل الأمر بسبب ذلک و سکوت السلفیین المثلجین الی ان الدعوات البدعیة المستوردة من الهند کالدیوبندیة التـبلیغیة و من الترک کالکوثریة الجهمیة و من مصر کاخوانیة السیاسیة و من غیرها کالصوفیة القبوریة و نـحوه قد دفعت عقیدتها فـی هـذه البلاد الطاهرة الی ان تأثر بها بعض اهل التوحید فنصروها و کرهوا الرد علیها.
پنج. روش برخی اتباع مذاهب (حنفیه)، همانند یهود است:
لقد صدق هؤلاء العلماء الحنفیة فی أن بعض المقلدین من الغلاة الجامدین. یرفعون الأئمـة فوق منزلتهم؛ کانهم رسل و أنبیاء بل یجعلونهم أرباباً یعدونهم من دون الله بالطاعة المطلقة فیعرضون نصوص الکتاب و السنّة علی أقوالهم. فما وافق قولهم قبلوه و ما
خالفه أوّلوه أو ردّوه، بل وصل ببعضهم الحال إلی حد الإعـتراف بـأن الحق کذا، و لکن اتباع المذهب واجب. فرد الحق بعد ما عرفه لأجل المذهب و هذا نوع من دأب الیهود. نسأل العافیة. و قد وصل الغلوّ بالشیخ محمود الحسن الملقّب عند الدیوبندیة بشیخ الهـند و صـدر المدرسین بجامعة دیوبند و أحد کبار أئمتهم... .
شش. فلاسفه مشرک یونانی، رهبران بزرگ دیوبندیاند:
«و الفلاسفة الیونانیة الوثنیة المشرکة من أعظم السلف للدیوبندیة فی الاستفاضة من القبور».
هفت. غزالی از اشعریهای جـهمیه، و رازی از رهـبران جهمیه و معطله و غالیهاند:
و قال رادّاً علی خرافات الغزالی حجة إسلام الصوفیة و القبوریة و الأشعریة الجهمیة (505 ق) و الرازی فیلسوف الأشعریة و أحد أئمة الجهمیة المعطلة المشککة الغلاة (606 ق).
در پاورقی مینویسد: «انظر المرجع السابق لتعرف حقیقة هـذا الرازی و أمـثلة مـن إلحاده و تخریقه و خرافاته».
هشت. اهـل سـنّت، اهـل بدعتاند. نویسنده جهود العلماء الحنفیة، در جای دیگر اهل سنّت را اهل بدعت میشمرد و دلیل او آن است که آنها اهل قبور و بدعتاند، نه اهـل سـنّت:
أقـول: یجدر بی أن أسوق نصوص بعض القبوریین بـحرفها و فـصها فی
تقریر هذه الشبهة لیظهر للمسلمین تهوّرهم فی درکات البهتان و تطوّرهم:
1. قال ابن عابدین الشامی(1252ق) مبیناً تعریف الخوارج مـدرجاً فـیهم أئمـة الدعوة السلفیة معلقاً علی قول الحصکفی(1088ق): «... و خوارج: و هم قوم لهـم منعة خرجوا علیه (أی الامام) بتأویل یرون أنه علی باطل: کفر أو معصیة توجب القتال بتأویلهم و یستحلون دمائنا و أمواتنا و یـسبون نـساءنا و یـکفّرون أصحاب نبیناﷺ، کما وقع فی زماننا فی أتباع ابن عبدالوهاب الذیـن خـرجوا من نجد و تغلبوا علی الحرمین و کانوا ینتحلون مذهب الحنابلة لکنّهم اعتقدوا أنهم هم المسلمون و أن من خـالف اعـتقادهم مـشرکون و استباحوا بذلک قتل أهل السنّة. و قتل علماءهم حتی کسر اللّه شوکتهم و ضـرب بـلادهم. و ظـفر بهم عساکر المسلمین عام ثلاث و ثلاثین و مائتین».
نویسنده جهود در پاورقی مینویسد: آنان که کـشته شـدند، اهـل بدعت بودند، نه اهل سنّت. پس بر اساس گفتار ابن عابدین، وهابیان، قتل اهل سـنّت را مـباح میدانند. مقصود از اهل سنّت در کلام ابن عابدین، اشاعره، ماتریدیه، حنفی، شافعی، مالکی و حـنبلی اسـت.
عـبدالرحمن بن محمد بن قاسم در کتاب الدرر السنیة که مشتمل بر افکار وهابیت است، اقوال بـزرگان وهـابی را در زمینههای مختلف بیان کرده است. او بهنقل از محمد بن عبدالوهاب درباره فرقههای اهل سـنّت مـیگوید:
اصـل ششم: رد شبههای که شیطان آن را برای کنار نهادن قرآن و سنّت و پیروی از صاحبان دیدگاههای مختلف و پراکنده، ایـجاد کـرد و شبهه آن است که: قرآن و سنّت فقط به وسیله مجتهد مطلق قابل فـهم هـستند،
البـته مجتهد وصف شده به شرایط و ویژگیهایی که شاید در ابوبکر و عمر هم نتوان یافت! پس اگر انـسان چـنین مـجتهدی نباشد، قطعاً باید از آن دو (قرآن و سنّت) دوری کند و ایرادی هم در این کار نیست و کـسی کـه خواستار هدایت از طریق آن دو (قرآن و سنّت) است، او یا زندیق است و یا دیوانه، بهدلیل سخت بودن فهم آن دو.
یـکی دیـگر از نویسندگان وهابی در رد اشاعره و ماتریدیه که از آنان به عنوان فرقه مرجئه یاد مـیکنند، مـینویسد:
گروه اشاعرة مرجئی میگویند: کلام خداوند نـفسی و قـائم بـالذات است و متعلق به مشیت و اراده او نیست. کلام خـدا نـه از مقوله حرف و نه صداست و آن مفهوم واحدی است که تعدد در آن راه ندارد. در ادامه میگویند: بـه درسـتیکه ولیّ خدا میتواند با خـدا صـحبت کند و صـدای او را بـدون واسـطه بشنود. در جای دیگر مینویسد: برای مـثال، اشـاعرة مرجئی مذهب، برای اثبات دیده شدن خدا در آخرت به آیات قرآن و سـنّت اسـتدلال میکنند... و ابوالحسن اشعری میگوید: زمانیکه خـداوند در قرآن نظر و وجه را کـنار هـم قرار داده، مقصودش نگاه با چـشم بـوده است؛ چنانکه در قرآن فرموده است: «ما [به هر سو] گردانیدنِ رویت در آسمان را نـیک مـیبینیم. پس [باش تا] تو را به قـبلهای کـه بـدان خشنود شوی، بـرگردانیم» ... پس واژه وجـه را آورده... سپس اشاعره میگویند: خـداوند در آخـرت بدون صورت دیده میشود که لازمه آن
نفی دیدن خداوند است و در پی آن رد بر ادلهای کـه خـود در ابتدا بر آن استدلال میکردند، در نتیجه اشـاعره دچـار سردرگمی و شـک و تـناقض در گـفتهها و باورهای خود گردیدهاند.
او در ادامـه میگوید:
مرجئه نصوص را گرفتهاند در عین حال در آن اهمال میکنند. از طرف دیگر معتزله و خوارج عکس ایشان عـمل کـردهاند. مرجئه میگویند: مردم در ایمانشان بر دیـگری بـرتری نـدارند و مـؤمن و فـاسق آنها در ایمان مـساویاند. در نـتیجه ایمان ملائکه، رسولان، پیامبران و همگی مردم یکی است و تفاوتی در آن نیست و کردار هر شخصی داخل در ایمان او نـمیباشد. مـرجئه در بـاب ایمان بر سه دیدگاهاند: 1. ایمان فقط شـناخت اسـت. ایـن دیـدگاه مـرجئه جـهمیه است. 2. ایمان همانا اقرار زبانی است. این دیدگاه مرجئه کرامیه است. 3. ایمان فقط تصدیق است. این نظر جمهور مرجئه است، برخی به این نظر کشیده شدهاند کـه اقرار، شرط اجرای احکام دینی است.
او در جای دیگری از کتاب میگوید:
و اما توحید در دیدگاه ماتریدیه، بدین معناست که خداوند متعال ذاتاً
یکی است و قسمت و جزءبردار نیست، در صفاتش شبیهی ندارد و در افعالش وحـدانیت دارد، چـنانکه با سایر موجودات شباهت ندارد، و ضدی برای او نیست. بنابراین دیدگاه کسانیکه خدا را جسم و عرض میدانند، باطل است؛ چرا که این دو محل و تکیهگاه اشیا میباشند و زمانیکه بطلان آنچه به مـخلوقات نـسبت داده شده ثابت شد ...گفتار آنها در نهایت به تعطیلی صفات خداوند منجر میشود و محور چرخ آسیاب توحید آنها، انکار حقیقت اسما و صفات خداوند مـیشود. تـوحید در نگاه اشاعرة مرجئی مذهب، تـوحید ربـوبی است و بر گفتار خداوند در قرآن استناد میشود که فرمود: «آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آری». اشاعره میگویند: مگر خداوند نفرموده: آیا من خدای (اله) شما نیستم؟ و ایـنان بـه توحید ربوبی خداوند اکـتفا کـرده و گمان بردهاند اولین چیزی که بر انسان عاقل و بالغ در هنگام رسیدن به بلوغ شرعی واجب میشود، قصد یک عقیده صحیح است. به همین دلیل اشاعره گمان بردهاند توحید همان مـعرفت بـا دقت نظر و فصد (میل) به آن است... بدین جهت در مشکل بزرگی افتادهاند؛ چراکه آنها توحید الوهی را همان توحید ربوبی معنا کردهاند و فرق است بین این دو! در حقیقت آنها صفات خداوند عزوجل را از سـویی نـفی کرده و از دیـگر سو در مقام اثبات برخی از آنها برآمدهاند و این همان تناقض است.
یکی دیگر از نویسندگان وهابی در نقد اشاعره و مـاتریدیه مینویسد:
زمانیکه به سوی گروه کلابیه، اشاعره و ماتریدیه برویم، آنان را در حـالی مـییابیم کـه دقیقاً همان روش معتزله را در پیش گرفتهاند، بدین معنا که (روش) عقلی را اصل قرار دادهاند و نقل را فرع و تابع آن. ایشان در امـور اعـتقادی، امور مشتبه عقلیه را قطعی قلمداد کردهاند و ادله کتاب و سنّت را از ظنیات.
او سپس نمونههایی را از علمای اشـاعره نـظیر ابـن فورک، عبدالقاهر بغدادی، جوینی و غزالی نقل میکند و در ادامه میگوید:
با اینکه اشاعره و ماتریدیه در دلیل عـقلی به عنوان اصل مقدم بر نقل، با معتزله همراه شدند، اما روش آنها در اصـل مذکور متناقض و پریشان اسـت. شـاهد آن تقسیماتی است که در حوزه اصول اعتقادیشان وجود دارد. نتیجه اینکه آنان در اثبات وجود خدا اسما و صفات الهی، عقل را دلیل حاکم قلمداد کرده و در بحث آخرت (معاد) مأموریت عقل را تعطیل کردهاند. ایشان در رؤیا سـفر میکنند. اگر روش سلف صالح را پیش میکشیدند، مییافتند که هیچ منافات و تعارضی بین عقل صریح و نقل
صحیح وجود ندارد.
از آنچه بیان شد، روشن میشود که با این نگاه و روش جدید وهابیت، باید آیـنده مـذاهب اربعه و سایر مذاهب کلامی اهل سنّت را تیره و تار دید. بدین جهت علمای اهل سنّت باید موضع خود را برای پیروانشان بیان کنند.
( دیدگاه علمای اهل سنّت درباره وهابیت
پس از نقل دیدگاه وهـابیان دربـاره مذاهب اهل سنّت، اینک مناسب است دیدگاه برخی از علمای اهل سنّت را درباره وهابیت بیان کنیم. علمای تمام مذاهب اهل سنّت حتی مذهب حنبلی کتابهای فراوانی در نقد و رد شیوهها و افکار و آرای وهـابیان نـوشتهاند. نخستین کتاب الصواعق الإلهیة فی الرّد علی الوهابیة است که برادر محمد بن عبدالوهاب که خود حنبلی بوده، نوشته است. کتابهای دیگر عبارتاند از: صحیح شرح العقیدة الطحاویة و کتاب الإغاثة فـی جـواز الاسـتغاثة هر دو از حسن بن علی سـقاف، شـفاء السـقام از تقی الدین سبکی، فتنه وهابیت و الدرر السنیة از احمد زینی دحلان، مخالفة الوهابیة للقرآن و السنّة از عمر عبدالسلام، و دهها کتاب دیگر. البته کتاب دیـگری بـه نـام الرد علی
الوهابیة فی القرن العشرین نوشته شده کـه در آن از بـرخی نویسندگان قرن بیستم که فرقه وهابیت را نقد و بطلان افکار آنها را ثابت کردهاند، یاد شده است. یکی از نویسندگان معاصر اهـل سـنّت کـه افکار و کتابهای محمد بن عبدالوهاب را نقد علمی کرده است، آقـای حسن بن فرحان مالکی است. وی در کتاب داعیة و لیس نبیّاً به بیان حقایقی در بطلان این فرقه پرداخته است. بـرای روشـن شـدن بیشتر گفتار برخی از نویسندگان را نقل میکنیم.
مولوی محمد عبدالجلیل مینویسد:
مـحمد بـن عبدالوهاب نجدی برای ایجاد مذهب خود بعضی از مسائل را از طرف خود ساخته و اکثر مسائل را از کتب مذاهب مـخالف اهـل اسـلام مانند خوارج و معتزله و غیر آنها جمع کرده و مذهب مستقل قرار داده و کتابی را در ایـن بـاب بـه نام التوحید تألیف و مردم را بر پیروی از آن مجبور ساخته است. پس در باب عدم ایصال ثواب بـه ارواح امـوات، مـذهب معتزله را برگزیده و استدلال ایشان را اخذ کرده است. تعجب است از لامذهبان هند که با وجـود ادعـای عمل به حدیث، احادیث صحیحه صریحه را با آنکه ادعای صحت آن را دارند، رها مـیکنند و اسـتدلال مـعتزله را که شیخ محمد بن عبدالوهاب به آن تمسک کرده، میپذیرند.
سپس دلایلی را از روایات و گفتار عـلما بـر ایصال ثواب به اموات بیان میکند و در ادامه در سؤال هفتم میگوید:
چه میفرمایند عـلمای امـت و مـفتیان ملت آن حضرت# (کثّرهم الله) اندرین مسئله که یا رسول الله و امثال آن گفتن، جایز است یا خیر؟ اگر
بـاشد، بـه کدام دلیل و اگر نباشد، به کدام دلیل. پس در این صورت گوینده آن گنهکار اسـت یـا کافر؟ بـیّنوا لوجه الله أجرکم علیالله.
الجواب: أقول و من الله الوصول إلی ما هو المقبول عند العلماء الفحول که گـفتن یـا رسـول الله و یا نبیّ الله در حضور روضه مقدسه و نائباه، در هر دو حالت جایز و صحیح است و قـائل آن نـه گنهکار است و نه کافر، بلکه مکفّر وی کافر است بهموجب حدیث صحیحین که نسبت دهنده کفر بـه مـسلمان را کافر میشمرد.
در اینباره روایاتی را نقل میکند از جمله حدیث ابن ماجه و سنن نـسائی را مـیآورد:
قال ابن ماجة قال أبواسحق، هذا حـدیث صـحیح عـن عثمان بن حنیف انّ أعمیً قال: یـا رسـول الله ادع الله أن یکشف لی بصری. قال: فانطلق فتوضّأ ثم صلی رکعتین. ثم قال: اللّهم إنی أسـئلک و أتـوجه إلیک بنبیّک محمّدﷺ نبی الرحـمة یـا محمد إنـی أتـوجه بـک إلی ربک أن یکشف عن بصری. اللّهم شـفّعه فـیّ. قال: فرجع و قد کشف الله عن بصره.
در این حدیث در غیبت آن حضرت به نـدای یـا محمد^ تصریح شده. اگر ندای در غـیبت آن حضرت صحیح است، در پس از رحـلت آن حـضرت نیز ثابت است؛ چنانکه روایـت شـده که پس از رحلت آن حضرت، فردی برای برآورده شدن حاجت خود در زمان خلافت خـلیفه سـوم این دعا را خوانده و حاجت او بـرآورده شـد. در شـرح ابن ماجه آمـده اسـت:
و الحدیث یدلّ علی جـواز التـوسّل و الاستشفاع بذاته المکرّم فی حیاته و أما بعد مماته، فقد روی الطبرانی فی الکبیر عن عـثمان بـن حنیف المتقدم أنّ رجلاً کان یـختلف إلی عـثمان بن عـفان فـی حـاجة له فکان لا یلتفت الیـه و لا ینظر فی حاجته. فلقی ابن حنیف فشکی
إلیه. فقال له ابن حنیف ائت المیضاة. فتوضّأ ثم ائت المـسجد فـصلّ رکعتین. ثم قل اللّهم إنی أسـئلک و أتـوجّه إلیـک بـنبیّنا مـحمّدﷺ نبیّ الرّحمة یـا مـحمّد إنّی أتوجّه إلیک إلی ربّک فتقضی حاجتی... .
این روایت طولانی است. محدّث دهلوی در جذب القلوب آورده کـه ابـن ابـی شیبه به سند صحیح آورده است که در زمـان خـلیفه دوم قـحطی بـود. شـخصی نـزد قبر شریف نبوی^ آمد و گفت: یا رسول الله استسق لأمّتک؛ فانّهم قد هلکوا... .
افزون بر این در هر نماز بر پیامبر اکرم^ سلام و تحیت داده میشود. پس تکفیرکنندگان در این صورت بـه مرتبه اعلای از کفر میرسند؛ زیرا الفاظ تحیات به نحو انشا صادر میشود، نه اخبار و حکایت از آن چیزی که در شب معراج بین آن حضرت و خدا و فرشتگان واقع شد. در در ّالمختار مینویسد:
و یقصد بألفاظ التـشهد مـعانیها مرادةً له علی وجه الإنشاء، کأنّه یحیی الله و یسلّم علی نبیّه و علی نفسه و أولیائه لا الإخبار عن ذلک.
نویسنده سیف میگوید: در منادا به«یا» لازم نیست که مدخول«یا»، موجود باشد یا بـشنود؛ زیـرا در لغت و عرف عرب به کار رفته است و دخول«یا» بر مندوب در کلام عرب شایع است و مندوب به کسی گفته میشود که از دنیا رفـته اسـت و برای بزرگ شمردن مرگ او و اظـهار دردمـندی از«یا» استفاده میشود؛ مثل یا حسرتاه، یا مصیبتاه. و گاه برای اظهار اشتیاق و محبت گفته میشود: یا رسول الله.
در مقدمه شرح عقیده اصفهانیه آمده است:
ابـن تـیمیه در برخی از عقاید، احکام، آیـات مـربوط به صفات خدا و احادیث وارد شده در ذیل آن آیات، توسل و وسیله قرار دادن برای
رسیدن به قرب خدا، رفتن برای زیارت قبور، سوگند بر طلاق و موارد دیگر، آرای ویژهای دارد که در آنها مخالفت با جـمهور عـلماست.
حافظ ذهبی نیز میگوید: «من ابن تیمیه را معصوم نمیدانم، بلکه در مسائل اصول و فروع با او مخالفم».
گفتنی است که ابن تیمیه برخلاف ضروریات دین و همچنین برخلاف شیوه و روش پیامبر و صحابه فتوا صـادر کـرد و مورد انـزجار و برائت امت اسلامی قرار گرفت و علما حکم به گمراهی او کردند و توبه را بر او واجب دانستند و در نهایت او را به زنـدان افکندند.
( منـابع
الإغاثة فی جواز الإستغاثة: حسن بن علی سقاف، بـیجا، بـیتا.
البـدر الطالع: شوکانی، بیجا، بیتا.
تناقض أهل الأهواء و البدع فی العقیدة: عفاف حسن محمد مختار، ریاض، بیتا.
جـهود عـلماء الحنفیة فی إبطال عقائد القبوریة: شمس الدین السلفی، ریاض، چاپ اول، بیتا.
چگونگی شـکلگیری مـذاهب اسـلامی: حسین رجبی.
الدرّة المضیئة فی الردّ علی ابن تیمیّة: نور الدین هروی حنفی، بیروت: دارالکتب، بیتا.
الدرر السـنیة فی الأجوبة النجدیة: سلیمان بن صالح الخراشی، دار العربیة للموسوعات، بیجا، بیتا.
دفع شـبهة من شبّه و تمرّد: ابـن جـوزی، دارالنووی، بیجا، بیتا.
الرسالة الواضحة فی الرد علی الاشاعرة: ابن حنبلی، ریاض: مکتبة الرشد، بیتا.
السلفیة بین أهل السنة و الإمامیة: سید محمد کثیری، بیروت: دارالفکر، بیتا.
سیف المقلدین علی أعناق المنکرین: عـبدالجلیل خلیل، بیجا، بیتا.
شرح العقیدة الواسطیة لابن تیمیة: شرح محمد بن صالح عثیمین، بیجا، 1428ق.
شرح العقیدة الاصفهانیة: تقی الدین ابن تیمیة، بیجا، بیتا.
شفاء السقام فی زیارة خیر الأنام: تقی الدیـن سـبکی،حیدرآباد، بیتا.
صحیح شرح العقیدة الطحاویة: حسن بن علی سقاف، اردن: دار الامام النووی، بیتا.
الفتاوی الحدیثیة: ابن حجر هیتمی، بیروت: دارالفکر، بیتا.
الفرق بین الفرق: بغدادی، بیروت: دارالمعرفة، بیتا.
اللآلی البهیّة فـی شـرح عقیدة الطحاوی: سفارینی، بیجا، بیتا.
مجموع الفتاوی: شیخ الاسلام ابن تیمیة، بیروت: درالکتب العلمیة، بیتا.
مجموعة فتاوی و مسائل العثیمین: محمد بن صالح عثیمین، ریاض، بیتا.
ملل و نحل: جعفر سـبحانی، قـم: موسسه امام صادق#، بیتا.
منهج السلف و المتکلمین فی موافقة العقل للنقل: جابر ادریس علی امیر، اضواء السلف، بیجا، بیتا.
موقف ابن تیمیة من الأشاعرة: عبدالرحمن بن صالح محمود، ریـاض: مـکتبة الرشـد، بیتا.