إصدارات أنصار الإمام المهدي (ع)
المتشابهات (الجزء الثاني)
متشابهات (جلد دوم)
سید احمد الحسن
تحقيق اللجنة العلمية لأنصار الإمام المهدي
گردآوری و تنظیم: هیأت علمی انصار امام مهدی
نام کتاب نویسنده مترجم نوبت انتشار عربی تاریخ انتشار عربی نوبت انتشار ترجمه تاریخ انتشار ترجمه کد کتاب ویرایش ترجمه دوزبانهسازی |
متشابهات (جلد 2) احمد الحسن(ع) گروه مترجمان انتشارات انصار امام مهدی(ع) سوم 1431ق-2010م دوم 1395 2/2/107 دوم امیر فهیمی |
||
|
|
|
|
لمعرفة المزيد حول دعوة السيد أحمد الحسن (ع) يمكنكم الدخول إلى الموقع التالي:
جهت کسب اطلاعات بیشتر در خصوص دعوت مبارک سید احمد الحسن(ع) به تارنماهای زیر مراجعه نمایید.
فهرست
پرسش ۲۵: معنی حدیث «دنیا زندان مؤمن است»
پرسش ۲۶: آیا این سخن حق تعالی ﴿وَاتَّقُواْ يَوْماً لاَّ تَجْزِي نَفْسٌ....﴾ شفاعت را نفی میکند؟
پرسش ۲۷: معنی سخن امام حسین(ع) : «خداوندا مرا از خواری نفسم بیرون آور و از شک و شرکم پاک فرما»
پرسش ۲۸: حجابهای نور و ظلمت و تفاوت میان آنها.
پرسش ۲۹: اگر زمین خالی از حجّت باشد، اهلش را در خود فرو میبرد.
پرسش ۳۰: چرا میّت را در حالیکه بر سمت راست خوابیده است رو به قبله میکنند؟
پرسش ۳۱: علت کفن کردن میّت و فایدهای آن.
پرسش ۳۲: چرا خداوند ذکر را به تعداد فَرد قرار داده است؟
پرسش ۳۳: چرا تکبیر، شروع نماز است؟
پرسش ۳۴: معنای تکبیرة الاحرام در نماز
پرسش ۳۵: معنای سبحان ربی العظیم و بحمده.
پرسش ۳۶: بین ذکر رکوع و ذکر سجود در نماز چه تفاوتی وجود دارد؟
پرسش ۳۷: معنای ﴿اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى﴾ (نام پروردگار بزرگ تو)
پرسش ۳۹: سنگسار شدن سپاه ابرهه با سنگهای سِجّیل.
پرسش ۴۱: معنای سخن موسی (ع) در سورهی شعرا: ﴿فَعَلْتُهَا إِذًا وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ﴾.
پرسش ۴۲: القا کردن شیطان در آرزوی پیامبر و معنای آن..
پرسش ۴۳: استعاذهی مریم (ع) در آیهی: ﴿ از تو به خدای رحمان پناه میبرم ﴾
پرسش ۴۴: علت دفن کردن میّت اگر نیمهای از او یافت شود که سینه در آن باشد!
پرسش ۴۵: معنای آیات ﴿الم * ذَلِكَ الْكِتَابُ.... وَأُوْلَـئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾.
پرسش ۴۶: معنای گفتار امیر المؤمنین (ع): (و کمال اخلاص برای او، نفی صفات از او است).
پرسش ۴۷: معنای آیات ﴿فَالْمُقَسِّمَاتِ أَمْرًا.... قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ﴾.
پرسش ۴۸: معنای آیهی ﴿ مردی از دوردست شهر دوان دوان آمد و... ﴾.
پرسش ۴۹: معنای آیهی ﴿ خداوند نور آسمانها و زمين است... هر بامداد و شبانگاه تسبيحش گويند ﴾
پرسش ۵۰: آیا قائم با اصول فقه بر اهل علم احتجاج میکند؟
پرسش ۵۱: ملائکه از کجا دانستند انسان خونها میریزد؟
پرسش ۵۲: معنای آیهی ﴿ اما ستمکاران آن سخن را به گونهای ديگر کردند و.... ﴾
پرسش ۵۳: معنای آیهی ﴿ و گمراهان از پیِ شاعران میروند ﴾
پرسش ۵۴: معنای آیهی ﴿ در آن روز چهرههايی هست زيبا و درخشان ﴾
پرسش ۵۵: معنای آیهی ﴿ چون موسی به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت،....﴾
پرسش ۵۶: نسبت دادن مکر و استهزا به خداوند سبحان.
پرسش ۵۷: معنای «و خوشنودی خود را در این بامداد به من عطا فرما»
پرسش ۵۸: شرافت توحید و یگانهپرستی
پرسش ۵۹: آیا هر چیز که دل به آن تعلّق پیدا کند شرک میباشد؟
پرسش ۶۱: معنای آیهی ﴿إِنَّ اللهَ يُمْسِكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ أَن تَزُولَا....﴾
پرسش ۶۳: عالَم ذر در آیهی ﴿ و آنگاه که پروردگار تو از بنی آدم ....﴾
پرسش ۶۴: معنای «مسوّمین» در آیهی ﴿ از فرشتگان نشاندار﴾
پرسش ۶۵: معنای آیهی ﴿ تا آنکس که زنده است را بيم دهد....﴾
پرسش ۶۶: معنای آیهی ﴿ و هر چيز زندهای را از آب پديد آورديم؟ ﴾
پرسش ۶۷: معنای آیهی ﴿ و عرش او بر آب بود ﴾
پرسش ۶۸: توصیف عبادت آزادگان و حدود آن.
الحمد لله الواحد الأحد الفرد الصمد الذي لم يلد ولم يولد ولم يولد ولم يكن له كفواً أحد.
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله الواحد الأحد الفرد الصمد الذي لم يلد ولم يولد ولم يكن له كفواً أحد.
الحمد لله الذي خلق الخلق وأرسل لهم الرسل، وجعل العلم بكتب السماء دليلاً عليهم يعرفهم به من خلصت نيته وشحذ لمعرفة الحق همته.
سپاس خدایی را که خلق را بیافرید و فرستادگانی را برایشان فرستاد و معرفت به کتب آسمانی را، دلیلی برای شناخت آنها توسط کسی که نیت خالص داشته باشد و برای معرفت حق کمر بسته باشد، قرار داد.
الحمد لله الذي جعل علم الكتاب مختصاً بمن أذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهيراً، وجعل لمن ينتحل مقامهم جهنم يصلاها ملوماً مخذولاً.
سپاس خدایی را که علم به کتاب را، مختص کسانی قرار داد که هر گونه ناپاکی را از آنها دور کرده و آنها را پاک و مطهر نموده است و هر کس را که خواهان گماشتن خویش در جایگاه آنها باشد در جهنم قرار میدهد.
الحمد لله الذي جعل محمداً وآل محمد لنا وسيلة لرضاه، ولم يجعل في غيرهم سبيلاً للنجاة، الحمد لله الذي جعل ولايتهم حسنة لا تضر معها سيئة، وجعل نكرانهم سيئة لا تنفع معها حسنة.
سپاس خدایی را که محمد و آل محمد (ع) را وسیله برای رضای خود قرار داد و راه نجات را، در غیر آنها قرار نداد. سپاس خدایی را که ولایت آنها را حسنهای قرار داد که هیچ گناهی، ضرری نرساند و منکر شدن آنها را گناهی قرار داد که هیچ حسنهای بدون آن سودی ندارد.
الحمد لله الذي جعلهم ترجماناً للكتاب، وجعله من غيرهم مغلقاً بلا باب، فهم عدل القرآن وترجمانه، خلفاء الرسول وآذانه، كهف الورى شموس الدجى ليوث الوغى، من حاد عنهم خف ميزانه.
سپاس خدایی که آنها را ترجمان کتاب قرار داد و آن را برای غیر از آنها درب قفل شدهای گذاشت. به درستیکه آنها همسنگ و ترجمان قرآنند. خلفای رسول الله (ص) و گوشهای او هستند. پناهگاه مردمان، خورشید تاریکیها، و شیران معرکه هستند هرکس از آنها رویگردانی کند میزان اعمالش سبک خواهد شد.
اللهم فصلِّ عليهم كلما طلعت شمس وغربت، وكلما هبَّت ريح وسكنت، اللهم صلِّ عليهم بعدد رمال البر وقطرات المطر وعدد أوراق الشجر وما يحويه البر والبحر، اللهم صلِّ عليهم بعدد أنفاس الخلائق، من ناطق وغير ناطق، صلاة دائمة نامية زاكية يصعد أولها، ولا ينفد آخرها، وأجعلها ذخراً لنا يوم نلقاك، يوم لا ينفع مال ولا بنون إلا من أتاك بولايتهم والكفر بولاية غيرهم اللهم اجعل كل صلواتك على جدهم المصطفى أولاً وعليهم ثانياً، ولا تفارق بيننا وبينهم دائماً أبداً برحمتك يا أرحم الراحمين.
بارخدایا! بر آنها صلوات بفرست آنگاه که خورشید طلوع و غروب کرد و باد وزید و آرام گرفت. بار خدایا! به اندازه شنزارهای اقیانوسها و قطرات باران و تعداد برگهای درختان و هرچه بَر و بَحر در خود دارد، درود بفرست.
بارخدایا! به تعداد خلائق، ناطق و غیر ناطق بر آنها درودی دائم و همیشگی و پاک که اول آن بالا رَود و آخر آن پایان نپذیرد بفرست، و آنها را ذخیرهای برای ما به هنگام قیامت قرار ده. روزی که مال و فرزندان سودی نبخشند، مگر با ولایت آنها وکفر به ولایت غیر از آنها به سوی تو آید.
بارخدایا! اول از همه درودت را بر جد آنها حضرت مصطفی (ص) و بعد بر آنها بفرست و بین ما و آنها هرگز جدایی مینداز. برحمتک یا ارحم الراحمین.
قال الله (عزوجل): ﴿هُوَ الَّذِيَ أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاء تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الألْبَابِ﴾ ([1]).
خداوند میفرماید: ﴿اوست كسى كه اين كتاب [=قرآن] را بر تو فرو فرستاد پارهاى از آن آيات محكم [=صريح و روشن] است آنها اساس كتابند و [پارهاى] ديگر متشابهاتند [كه تاويل پذيرند] اما كسانى كه در دلهايشان انحراف است براى فتنهجويى و طلب تاويل آن [به دلخواه خود] از متشابه آن پيروى مىكنند با آنكه تاويلش را جز خدا و ريشهداران در دانش كسى نمىداند [آنان كه] مىگويند ما بدان ايمان آورديم همه [چه محكم و چه متشابه] از جانب پروردگار ماست و جز خردمندان كسى متذكر نمىشود﴾([2]) .
وقد نص الرسول محمد وآل بيته على أن متشابه القرآن لا يعلمه إلا الرسول والأئمة من ذريته ، ولا يعرف إلا عن طريقهم وبابهم .
حضرت رسول الله (ص) و اهل بیت ایشان (ع) فرمودند: کسی به متشابه قرآن جز رسول خدا (ص) و ائمه از فرزندانش (ع) آگاهی و معرفت ندارد و معرفت به آنها بجز از طریق اهل بیت (ع) مقدور نیست.
عن أبي جعفر (ع): (نحن الراسخون في العلم، ونحن نعلم تأويله) ([3]).
امام باقر (ع) میفرمایند: (به درستیکه ما راسخون در علم هستیم و تأویل آن را میدانیم).([4])
وعن أبي عبد الله (ع)، قال: (الراسخون في العلم: أمير المؤمنين (ع) والأئمة من ولده )([5]).
امام صادق (ع) میفرمایند: (راسخون در علم؛ امیر مؤمنان و ائمه از فرزندان ایشان است).([6])
وعن أبي جعفر في قوله: ﴿وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُوْلِي الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ﴾ ([7])، قال: (هم الأئمة المعصومون ) ([8]).
از امام باقر (ع) در تفسیر این آیه که میفرماید: ﴿ و اگر آن را به پيامبر و اولياى امر خود ارجاع كنند قطعا از ميان آنان كسانى اند كه [مى توانند درست و نادرست] آن را دريابند﴾([9]) روایت شده که فرمودند: (ائمه به طور خاص می باشند).([10])
والأحاديث كثيرة جداً في هذا الباب، ومنها يتبين أن تفسير أو تأويل متشابه القرآن علم قد خُص به الأئمة من أوصياء الرسول إلى يوم القيامة، ولا يوجد عند غيرهم أبداً إلا أن يكون مأخوذاً عنهم .
احادیث زیادی در این باب وجود دارد و از خلال آنها روشن میشود که تفسیر یا تأویل متشابه قرآن، علمی است مختص به ائمهی اطهار که اوصیای رسول الله (ص) تا روز قیامت میباشند و نزد غیر از آنها هرگز یافت نمیشود مگر اینکه از اهل بیت (ع) گرفته شده باشد.
بل إن القرآن كله محكم عند الأئمة فلا يوجد متشابه عندهم ؛ لأن المتشابه ما تشابه على صاحبه، وأهل البيت لا يشتبه عليهم القرآن فهم ترجمانه بعد الرسول محمد .
بلکه قرآن همه، نزد ائمه محکم است و متشابهای نزد آنها وجود ندارد چون متشابه امری است که بر صاحب آن مشتبه شده است و اهل بیت (ع) قرآن بر آنها مشتبه نمیشود چون ترجمان آن بعد از رسول خدا(ص) هستند.
عن هرول بن حمزة، عن أبي عبد الله (ع)، قال: سمعته يقول: ﴿بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ ([11])، قال: هم الأئمة خاصة) ([12]).
هرول بن حمزه از امام صادق (ع) روایت میکند که شنیدم فرمود: ﴿ بلكه [قرآن] آياتى روشن در سينههاى كسانى است كه علم [الهى] يافتهاند ﴾([13])، فرمود آنان به طور خاص ائمه هستند.
وعن بريد بن معاوية، عن أبي جعفر (ع) قال: قلت له: قول الله: ﴿بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ أنتم هم؟ قال: (من عسى أن يكونوا غيرنا؟!) ([14]).
برید بن معاویه از امام باقر (ع) نقل میکند به امام (ع) عرض کردم: ﴿بلكه [قرآن] آياتى روشن در سينههاى كسانى است كه علم [الهى] يافتهاند و جز ستمگران منكر آيات ما نمىشوند﴾([15]) ، آیا منظور شما هستید؟ فرمود: بجز ما چه کسی میتواند باشد؟([16])
إذن، فالقرآن كله آيات بينات عند الأئمة لا يوجد فيه متشابه، ولذلك انحصر تفسير القرآن في الأئمة ؛ لأن غيرهم لا يعرف ما تشابه من القرآن ولا يفقه تأويله، وفاقد الشيء لا يعطيه. وقد نبه الأئمة على هذه الحقيقة مرات عديدة في رواياتهم، وحذروا عن تفسير القرآن بالرأي، ونبهوا كذلك على أن كلام الله تعالى لا يشبه كلام البشر فلا يمكن قياسه عليه، ولنطلع على بعض كلامهم في هذا الموضوع لتتضح المسألة:
بنابراین، همهی قرآن آیاتی آشکار نزد ائمه است که هیچ متشابهی بر آنان وجود ندارد. به همین دلیل تفسیر قرآن تنها نزد ائمه (ع) منحصر شده است چون به غیر از آنها کسی معرفت به آنچه را که از قرآن متشابه شده است ندارد، و تأویل آن را درک نمیکند. و دستی که تهی است عطا نمیکند. اهل بیت (ع) چندین جا در روایات خود به این امر اشاره داشتهاند و از تفسیر به رأی قرآن مردم را برحذر داشتند. و همچنین هشدار دادهاند که کلام خداوند شباهتی به کلام بشر ندارد و نمیتوان با آن قیاسکرد. برای این موضوع به سخن اهل بیت (ع) نگاهی میاندازیم تا مسئله روشن شود.
عن الصادق (ع)، قال: (إن الله بعث محمداً، فختم به الأنبياء، فلا نبي بعده، وأنزل عليه كتاباً، فختم به الكتب، فلا كتاب بعده - إلى أن قال: فجعله النبي علماً باقياً في أوصيائه، فتركهم الناس، وهم الشهداء على أهل كل زمان حتى عاندوا من أظهر ولاية ولاة الأمر، وطلب علومهم، وذلك أنهم ضربوا القرآن بعضه ببعض واحتجوا بالمنسوخ وهم يظنون أنه الناسخ، واحتجوا بالخاص وهم يقدرون أنه العام، واحتجوا بأول الآية، وتركوا السنة في تأويلها، ولم ينظروا إلى ما يفتح الكلام، وإلى ما يختمه، ولم يعرفوا موارده ومصادره، إذ لم يأخذوه عن أهله، فضلوا وأضلوا).
امام صادق (ع) فرمودند: (خداوند حضرت محمد (ص) را مبعوث کرد و نبوت را بوسیله او ختم نمود و پیامبری بعد از او نیست. کتابی بر او نازل فرمود و کتابی پس از آن نیست... پیامبر آن را علمی نزد اوصیای خود قرار داد و مردم آنها را ترک گفتند در حالیکه که شاهدان بر مردم هر عصری هستند، تا جاییکه با هرکس که ولایت والیان امر را اظهار کرد و علم آنها را خواست دشمنی کردند بدینگونه که قرآن را در یکدیگر آمیختند و با منسوخ احتجاج کردند و گمان بردند که ناسخ است و با خاص احتجاج کردند و تصور کردند عام است و با اول آیه احتجاج کردند و تأویل آن بوسیله سنت را رها کردند و به اینکه کلام برای چه آغاز شده و به چه چیزی ختم میشود ننگریستند و موارد و مصادر آن را نمیدانند اگر از اهل آن بر نگیرند. لذا گمراه شدند و گمراه کردند).
ثم ذكر (ع) كلاماً طويلاً في تقسيم القرآن إلى أقسام وفنون ووجوه، تزيد على مائة وعشرة، إلى أن قال (ع): (وهذا دليل واضح على أن كلام الباري سبحانه لا يشبه كلام الخلق، كما لا تشبه أفعاله أفعالهم، ولهذه العلة وأشباهها لا يبلغ أحد كنه معنى حقيقة تفسير كتاب الله تعالى إلا نبيه وأوصياؤه ... إلى أن قال: ثم سألوه (ع) عن تفسير المحكم من كتاب الله، فقال: أما المحكم الذي لم ينسخه شيء فقوله عز وجل: ﴿هُوَ الَّذِيَ أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ﴾ ([17]) الآية. وإنما هلك الناس في المتشابه لأنهم لم يقفوا على معناه ولم يعرفوا حقيقته، فوضعوا له تأويلاً من عند أنفسهم بآرائهم، واستغنوا بذلك عن مسألة الأوصياء، ونبذوا قول رسول الله وراء ظهروهم ... الحديث) ([18]).
سپس سخنی طولانی در مورد تقسیم قرآن به اقسام و فنون و وجوه، ایراد فرمودند که بالغ بر صد و ده مورد میباشد. تا آنجایی که فرمود: (و این امر دلیل واضحی است بر اینکه سخن پروردگار به مانند سخن بشر نیست همانگونه که فعل او همانند فعل آنها نیست و بدین علت و مانند آن هیچ کس به کنه حقیقت تفسیر محکمی از قرآن بجز پیامبر و اوصیایش نمیرسد... سپس گفت: از امام درباره تفسیر محکم قرآن پرسیدند فرمود: (اما محکم که هیچ چیز آن را نسخ نمیکند این آیه است: «هُوَ الَّذِي أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ» ([19]) (اوست كسى كه اين كتاب [=قرآن] را بر تو فرو فرستاد پارهاى از آن آيات محكم [=صريح و روشن] است آنها اساس كتابند و [پارهاى] ديگر متشابهاتند) مردم بدین دلیل در متشابه به هلاکت رسیدند چون معنای آن را در نمییابند و حقیقت آن را نمیدانند و از نزد خود آن را تأویل کردند و بدین شکل از اوصیاء بینیاز شدند و سخن رسول خدا را پشت گوش انداختند...).([20])
عن جابر بن يزيد، قال: سألت أبا جعفر (ع) عن شيء من التفسير، فأجابني ثم سألته عنه ثانية فأجابني بجواب آخر، فقلت: كنت أجبتني في هذه المسألة بجواب غير هذا، فقال: (يا جابر، إن للقرآن بطناً [وللبطن بطناً] وله ظهر، وللظهر ظهر، يا جابر وليس شيء أبعد من عقول الرجال من تفسير القرآن، وإنّ الآية يكون أولها في شيء وآخرها في شيء، وهو كلام متصل متصرف على وجوه) ([21]).
جابر بن یزید میگوید از امام باقر(ع) درباره گزیدهای از تفسیر پرسیدم و به من پاسخ دادند سپس سوال دیگری پرسیدم و جواب دیگری به من دادند. عرض کردم: درباره این مسئله بهغیر از این جواب به من داده بودید، فرمودند: (ای جابر، قرآن باطنی دارد (و هر باطنی، باطنی دارد) و ظاهر و برای ظاهر آن، ظاهری. ای جابر چیزی دورتر از قرآن نسبت به عقول نیست و و اول آیه، در مورد، در مورد امری است و آخر آن در مورد دیگری است و کلامی متصل و دارای وجوه متعددی است).([22])
عن المعلى بن خنيس، قال: قال أبو عبد الله (ع) في رسالة: (فأما ما سألت عن القرآن، فذلك أيضا من خطراتك المتفاوتة المختلفة، لأن القرآن ليس على ما ذكرت وكل ما سمعت فمعناه [على] غير ما ذهبت إليه، وإنما القرآن أمثال لقوم يعلمون دون غيرهم، ولقوم يتلونه حق تلاوته، وهم الذين يؤمنون به ويعرفونه، وأما غيرهم فما أشد إشكاله عليهم وأبعده من مذاهب قلوبهم، ولذلك قال رسول الله : [إنه] ليس شيء أبعد من قلوب الرجال من تفسير القرآن، وفي ذلك تحير الخلائق أجمعون إلا من شاء الله، وإنما أراد الله بتعميته في ذلك أن ينتهوا إلى بابه وصراطه وأن يعبدوه وينتهوا في قوله إلى طاعة القوام بكتابه، والناطقين عن أمره، وأن يستنبطوا ما احتاجوا إليه من ذلك عنهم، لا عن أنفسهم، ثم قال: ﴿وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُوْلِي الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ﴾. فأما عن غيرهم فليس يعلم ذلك أبداً، ولا يوجد، وقد علمت أنه لا يستقيم أن يكون الخلق كلهم ولاة الأمر؛ لأنهم لا يجدون من يأتمرون عليه ومن يبلغونه أمر الله ونهيه، فجعل الله الولاة خواص ليقتدى بهم، فافهم ذلك إن شاء الله، وإياك وإياك وتلاوة القرآن برأيك، فان الناس غير مشتركين في علمه، كاشتراكهم فيما سواه من الأمور، ولا قادرين على تأويله، إلا من حده وبابه الذي جعله الله له فافهم إن شاء الله، واطلب الأمر من مكانه تجده إن شاء الله) ([23]).
از معلی بن خنیس روایت شده است که میگوید امام صادق(ع) در نامه خود مینویسد: (اما آنچه درباره قرآن پرسیدی این هم از تصورات متفاوت و مختلف توست. چون قرآن بدانگونه که ذکر کردی نیست و هر آنچه شنیدی معنای آن برای خلاف آن چیزی است که تو دریافتی. بلکه قرآن مثالی برای قومی است که بدان آگاهی دارند و برای قومی که حق تلاوت آن را ادا میکنند اینان کسانی هستند که بدان ایمان و آگاهی دارند. اما غیر از آنها برایشان چقدر مورد اشکال است و از راههای قلوب آنها به دور. و به همین خاطر رسول خدا (ص) فرمودند: چیزی به مانند تفسیر قرآن از قلوب مردم دور نیست و در این امر همه خلائق در حیرت ماندند بجز کسانی که خدا اراده فرمود. خداوند پوشیده ماندن آن بدین شکل را بدان سبب اراده فرمود تا به درب و صراط او بیابند و او را بپرستند و در سخن او به طاعت قائمین به کتابش و ناطقین امرش منتهی شوند. و آنچه را که خواهان آن هستند از آنها استنباط کنند نه از غیر آنها. سپس فرمود: «وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ» (و اگر آن را به پيامبر و اولياى امر خود ارجاع كنند قطعا از ميان آنان كسانى اند كه [مى توانند درست و نادرست] آن را دريابند)، اما از غیر از آنها هرگز کسی علم ندارد و نه کسی پیدا میشود. و میدانی که همگی نمیتوانند والیان امر باشند چون کسی را نمییابند که او را فرمان دهند و امر و نهی خدا را به او رسانند. لذا خداوند والیان را خاص قرار داد که از آنها پیروی شود. به امید خدا این را دریاب. برحذر باش از اینکه قرآن را به رأی خویش بخوانی. مردم در علم به آن مانند اشتراک در دیگر امور مشترک نیستند و توانایی تأویل آن را ندارند مگر کسی که تعیین شده و درب او که خداوند برای وی قرار داده است و امر را از نزد صاحبانش درخواست کن که ان شاءالله آن را خواهی یافت).([24])
وقد بيّن الأئمة تكليف الأمة تجاه القرآن، وما عليهم وما لهم:
ائمه(ع) تکلیف امت در قبال قرآن و آنچه که بر آنها و علیه آنهاست را روشن کردند:
عن سعد بن طريف، عن أبي جعفر (ع) - في حديث كلامه مع عمرو بن عبيد - قال: (وأما قوله: ﴿وَمَن يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوَى﴾ ([25])، فإنما على الناس أن يقرؤوا القرآن كما انزل، فإذا احتاجوا إلى تفسيره فالاهتداء بنا وإلينا يا عمرو!) ([26]).
سعد بن طریف از امام باقر (ع) مباحثهای که با عمرو بن عبید انجام دادهاند را نقل میکند که فرمودند: (اما در مورد قول خداوند سبحان ﴿ و هر كس خشم من بر او فرود آيد قطعا در [ورطه] هلاكت افتاده است﴾ بر مردم واجب است که قرآن را همانگونه که نازل شده بخوانند و اگر به تفسیر آن احتیاج پیدا کردند بوسیله ما و به سوی ما هدایت میشوند ای عمرو).([27])
عن علي (ع)، قال: (اتقوا الله ولا تفتوا الناس بما لا تعلمون - إلى أن قال: - قالوا: فما نصنع بما قد خبرنا به في المصحف؟ فقال: يسأل عن ذلك علماء آل محمد ) ([28]).
علی (ع) فرمود: تقوا پیشه کنید و به آنچه نمیدانید فتوا ندهید...؛ گفتند: پس با آنچه در مصحف خبر آن آمده چه کنیم؟ فرمود: دربارهی آن از عالم آل محمد (ع) سؤال میشود. [29]
وعن أبي بصير، عن أبي عبد الله (ع)، قال: ( من فسر القرآن برأيه، إن أصاب لم يؤجر، وإن أخطأ خرّ أبعد من السماء) ([30]).
ابی بصیر از امام صادق(ع) نقل میکند که فرمودند: (هرکس قرآن را به رأی خویش تفسیر کند اگر درست باشد اجری نمیگیرد و اگر به خطا رفته باشد گویی دورتر از آسمان سقوط کرده باشد).([31])
وعن موسى بن عقبة أن معاوية أمر الحسين (ع) أن يصعد المنبر فيخطب، فحمد الله وأثنى عليه، ثم قال: ( نحن حزب الله الغالبون، وعترة نبيه الأقربون، أحد الثقلين اللذين جعلنا رسول الله ثاني كتاب الله، فيه تفصيل لكل شيء، لا يأتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه، والمعول علينا في تفسيره، لا نتظنى تأويله، بل نتبع حقائقه، فأطيعونا، فان طاعتنا مفروضة إذ كانت بطاعة الله ورسوله مقرونة، قال الله: ﴿أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ﴾ ([32])، وقال: ﴿وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُوْلِي الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ﴾ ... الحديث) ([33]).
موسی بن عقبه میگوید که معاویه از امام حسین (ع) خواست که به بالای منبر برود و خطابه بخواند. حمد و سپاس خدای را بر جای آورد و سپس فرمود: ما حزب الله غالب هستیم و عترت نزدیک پیامبر او هستیم. یکی از ثقلینی هستیم که رسول خدا ما را همراه کتاب خدا قرار داد که تفصیل همه چیز در آن است و هیچ باطلی به آن راه ندارد و در تفسیر قرآن خود مورد رجوع واقع می شود و تأویل آن را از روی ظن نمیآوریم بلکه حقایق آن را دنبال میکنیم. طاعت ما واجب است هنگامی که با طاعت خدا و رسولش مقرون باشد. خداوند میفرماید: ﴿ از خدا و رسول خدا و اولی الامر از میان خودتان اطاعت کنید و اگر در مورد امر تنازع کردید آن را به خدا و رسول خدا ارجاع دهید﴾([34]) . و فرمود: ﴿ و اگر آن را به پيامبر و اولياى امر خود ارجاع كنند قطعاً از ميان آنان كسانىاند كه [مىتوانند درست و نادرست] آن را دريابند ﴾ ([35])).([36])
وكذلك نلاحظ كيف منع الأئمة بعض الذين كانوا يفتون الناس ويفسرون القرآن برأيهم أمثال أبي حنيفة:
همچنین ملاحظه میکنیم که چگونه پیامبران برخی از کسانی که فتوا و تفسیر قرآن را به رأی خود انجام میدادند امثال ابو حنیفه، را منع کردند:
عن شعيب بن أنس، عن بعض أصحاب أبي عبد الله (ع)، قال: (كنت عند أبي عبد الله (ع) إذ دخل عليه غلام كندة فاستفتاه في مسألة فأفتاه فيها، فعرفت الغلام والمسألة فقدمت الكوفة فدخلت على أبي حنيفة، فإذا ذاك الغلام بعينه يستفتيه في تلك المسألة بعينها فأفتاه فيها بخلاف ما أفتاه أبو عبد الله (ع)، فقمت إليه فقلت: ويلك يا أبا حنيفة إني كنت العام حاجاً فأتيت أبا عبد الله (ع) مسلماً عليه فوجدت هذا الغلام يستفتيه في هذه المسألة بعينها فأفتاه بخلاف ما أفتيته. فقال: وما يعلم جعفر بن محمد أنا أعلم منه، أنا لقيت الرجال وسمعت من أفواههم، وجعفر بن محمد صحفي، فقلت في نفسي: والله لأحجن ولو حبواً، قال: فكنت في طلب حجة فجاءتني حجة فحججت فأتيت أبا عبد الله (ع) فحكيت له الكلام فضحك ثم قال: عليه لعنة الله أما في قوله: إني رجل صحفي فقد صدق، قرأت صحف إبراهيم وموسى، فقلت له: ومن له بمثل تلك الصحف؟
شعیب بن انس از برخی از اصحاب امام صادق(ع) نقل میکند که: (نزد امام بودم و مردی از کنده بر او وارد شد و درباره مسئلهای پرسید و امام (ع) جواب داد. آن جوان و مسئله را شناختم و به کوفه رفتم و بر ابوحنیفه وارد شدم که همان جوان را دیدم که همان مسئله را میپرسید و ابوحنیفه بر خلاف حکم امام (ع) حکم داد. من برخاستم و گفتم: ای ابا حنیفه وای بر تو. من سال گذشته به حج رفتم و به نزد امام صادق (ع) شرفیاب شدم سلام کردم و نشستم و این جوان را دیدم که همین مسئله را از امام (ع) پرسید و برخلاف حکم تو امام (ع) حکم دادند. او پاسخ داد که جعفر بن محمد (ع) چه میداند من اعلمتر از او هستم من با اساتید نشست و برخاست داشتم و از زبان آنها شنیدم و جعفر بن محمد (ع) صحفی است. با خود گفتم سال آینده حتی اگر شده سینه خیز به حج میروم. گفت: بدنبال کاری بودم و موسم حج رسید و حج بجای آوردم و به نزد امام (ع) رفتم و قصه را برای او نقل کردم امام (ع) لبخند زد و سپس فرمود: لعنت خدا بر او باد اما اینکه میگوید: من مردی صحفی هستم راست گفت. چرا که صحف ابراهیم و موسی را خواندم. عرض کردم: چه کسی مانند این صحف را نزد خود دارد؟
قال: فما لبثت أن طرق الباب طارق وكان عنده جماعة من أصحابه، فقال للغلام: انظر من ذا؟ فرجع الغلام، فقال: أبو حنيفة. قال: أدخله، فدخل فسلّم على أبي عبد الله (ع)، فردّ (ع)، ثم قال: أصلحك الله أتأذن لي في القعود فأقبل على أصحابه يحدثهم ولم يلتفت إليه. ثم قال الثانية والثالثة فلم يلتفت إليه، فجلس أبو حنيفة من غير إذنه، فلما علم أنه قد جلس التفت إليه فقال: أين أبو حنيفة ؟ فقال: هو ذا أصلحك الله، فقال: أنت فقيه أهل العراق؟ قال: نعم. قال: فبما تفتيهم؟ قال: بكتاب الله وسنة نبيه. قال: يا أبا حنيفة تعرف كتاب الله حق معرفته، وتعرف الناسخ والمنسوخ؟ قال: نعم، قال: يا أبا حنيفة ولقد ادعيت علماً ويلك ما جعل الله ذلك إلا عند أهل الكتاب الذين أنزل عليهم ويلك ولا هو إلا عند الخاص من ذرية نبينا ، وما ورثك الله من كتابه حرفاً، فإن كنت كما تقول - ولست كما تقول - فأخبرني عن قول الله عز وجل: ﴿سِيرُوا فِيهَا لَيَالِيَ وَأَيَّاماً آمِنِينَ﴾ ([37]) أين ذلك من الأرض؟ قال: أحسبه ما بين مكة والمدينة، فالتفت أبو عبد الله (ع) إلى أصحابه فقال: تعلمون أن الناس يقطع عليهم بين المدينة ومكة فتؤخذ أموالهم ولا يأمنون على أنفسهم ويقتلون؟ قالوا: نعم. قال: فسكت أبو حنيفة، فقال: يا أبا حنيفة أخبرني عن قول الله عز وجل: ﴿َمَن دَخَلَهُ كَانَ آمِناً﴾ ([38])، أين ذلك من الأرض؟ قال: الكعبة. قال: أفتعلم أن الحجاج بن يوسف حين وضع المنجنيق على ابن الزبير في الكعبة فقتله كان آمنا فيها؟ قال: فسكت، ثم قال: يا أبا حنيفة إذا ورد عليك شيء ليس في كتاب الله، ولم تأت به الآثار والسنة كيف تصنع؟ فقال: أصلحك الله أقيس وأعمل فيه برأيي. قال: يا أبا حنيفة إن أول من قاس إبليس الملعون، قاس على ربنا تبارك وتعالى فقال: أنا خير منه خلقتني من نار وخلقته من طين. فسكت أبو حنيفة. فقال: يا أبا حنيفة أيما أرجس البول أو الجنابة؟ فقال: البول. فقال: الناس يغتسلون من الجنابة ولا يغتسلون من البول، فسكت. فقال: يا أبا حنيفة أيما أفضل الصلاة أم الصوم؟ قال الصلاة. فقال: فما بال الحائض تقضي صومها ولا تقضي صلاتها؟ فسكت ..... الحديث) ([39]).
گفت: چیزی نگذشت که در زده شد و نزد امام برخی اصحاب بودند. امام به غلام خویش فرمود: ببین چه کسی پشت در است. غلام برگشت و عرض کرد ابوحنیفه است. امام (ع) فرمود: بگذار داخل بیاید. سلام کرد و امام پاسخ داد. سپس فرمود اجازه میفرمایید بنشینم؟ امام (ع) در این لحظه روی به اصحاب خود کرد و با آنان سخن میگفت و به او توجه نکردند. ابو حنیفه برای بار دوم و سوم گفت و امام توجهی به او نکرد. ابو حنیفه بدون اجازه امام نشست. امام (ع) وقتی دید او نشست به او نگاه کرد و فرمود: ابو حنیفه کجاست؟ گفت: اینجا هستم. امام فرمود: آیا تو فقیه اهل عراقی؟ گفت: بلی. امام (ع) فرمود: چگونه فتوا میدهی؟ گفت: با توجه به قرآن و سنت پیامبر(ص). امام فرمود: ای اباحنیفه کتاب خدا را بدرستی میدانی و ناسخ و منسوخ آن را در مییابی؟ گفت: بلی. امام فرمود: ای اباحنیفه وای بر تو. علمی را ادعا کردی که خداوند آن را بجز نزد اهل کتاب که بر آنها نازل شده قرار نداده است. وای بر تو. علم آن نزد خواصی از فرزندان پیامبر(ص) است و خداوند حرفی از قرآن را نزد کسی نسپرده است. و اگر آنچه را که ادعا میکنی باشی-که اینگونه نیست- تفسیر این آیه چیست﴿ در اين [راه]ها شبان و روزان آسوده خاطر بگرديد﴾ ([40]) ، صحبت از کدام مکان میکند؟ گفت: گمان میکنم بین مکه و مدینه باشد. امام رو به جمع کردند و فرمود: آیا میدانید بین مدینه و مکه اموال مردم ربوده میشود و امنیتی بر جان خود ندارند. گفتند: بله. ابوحنیفه ساکت شد. سپس فرمودند: ای اباحنیفه این آیه حکایت از کدام مکان دارد؟ ﴿ و هر كه در آن درآيد در امان است ﴾ ([41]) . گفت: کعبه. امام فرمودند: نمیدانی که حجاج بن یوسف کعبه را که ابن زبیر در آن تحصن کرده بود به منجنیق بست و در آن امنیت نداشت؟ ابوحنیفه ساکت شد. سپس امام فرمودند: ای اباحنیفه اگر مسئلهای باشد که بیان آن در قرآن نیست و سنت هم درباره آن سخن به میان نیاورده است چه انجام میدهی؟ عرض کرد: قیاس میکنم و به رأی خود عمل مینمایم. امام فرمودند: ای ابا حنیفه اولین کسی که قیاس کرد ابلیس لعین بود. در برابر خدای تبارک و تعالی قیاس کرد و گفت: من از او برترم من از آتش خلق شدهام و او از گل. ابو حنیفه سکوت اختیار کرد. امام پرسید کدام یک ناپاکتر است بول یا جنابت؟ ابوحنیفه گفت: بول. امام فرمودند: مردم در موقع جنابت غسل میکنند نه به هنگام بول. اباحنیفه سکوت کرد. امام فرمود: کدام یک افضلتر است نماز یا روزه؟ گفت: نماز. امام فرمودند: چرا زن حائض روزه خود را قضا میکند ولی نمازش را نه؟ ابو حنیفه سکوت اختیار کرد...).([42])
وعن زيد الشحام، قال: (دخل قتادة بن دعامة على أبي جعفر (ع) فقال: يا قتادة أنت فقيه أهل البصرة؟ فقال: هكذا يزعمون، فقال أبو جعفر (ع): بلغني أنك تفسر القرآن؟ فقال له قتادة: نعم فقال له أبو جعفر (ع): فإن كنت تفسره بعلم فأنت أنت، وأنا أسألك .. إلى أن قال أبو جعفر (ع): ويحك يا قتادة! إن كنت إنما فسرت القرآن من تلقاء نفسك فقد هلكت وأهلكت، وإن كنت قد فسرته من الرجال، فقد هلكت وأهلكت ويحك يا قتادة! إنما يعرف القرآن من خوطب به) ([43]).
زید الشحام میگوید: قتاده بن دعامه بر امام باقر (ع) وارد شد و امام(ع) فرمودند: (ای قتاده تو فقیه اهل بصره هستی؟ عرض کرد: اینگونه میگویند. امام فرمودند: به من خبر رسیده که قرآن را تفسیر میکنی؟ قتاده پاسخ داد: بلی اینگونه است. امام(ع) فرمودند: اگر به علم تفسیر میکنی لذا تو همانی که هستی و من از تو میپرسم....تا اینکه امام (ع) فرمودند: وای بر تو ای قتاده اگر از نزد خود تفسیر کردی به هلاکت رسیدی و به هلاکت رساندی. اگر از دیگران نقل میکنی بازهم به هلاکت رسیدی و رساندی. بدرستیکه قرآن را بجز کسی که بدان مورد خطاب قرار گرفته شده نمیداند).([44])
عن عبد الرحمن السلمي أن علياً (ع) مر على قاض، فقال: (أتعرف الناسخ من المنسوخ؟ قال: لا، فقال: هلكت وأهلكت تأويل كل حرف من القرآن على وجوه) ([45]).
عبدالرحمن الاسلمی میگوید امام علی(ع) به یک قاضی رسید و پرسیدند: (ناسخ و منسوخ قرآن را میدانی؟ پاسخ داد: خیر. امام فرمودند: هلاک شدی و به هلاکت رساندی. تأویل هر حرف قرآن دارای وجوه متعددی است).([46])
عن أبي الصلت الهروي، عن الرضا (ع) - في حديث - أنه قال لابن الجهم: (اتق الله، ولا تؤوّل كتاب الله برأيك، فانّ الله يقول: ﴿وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ﴾) ([47]).
ابی صلت هروی از امام رضا (ع) نقل میکند که خطاب به ابن الجهم فرمودند: (تقوای الهی پیشه کن و قرآن را به رای خویش تأویل مکن. خداوند میفرماید: ﴿ تاويلش را جز خدا و ريشه داران در دانش كسى نمى داند﴾). ([48])
ومن هذه القصص وما سبقها من روايات ينتج اليقين بألّا يمكن لأحد أن يفتي الناس أو يفسر القرآن برأيه إن لم يكن من الذين يعلمون محكم القرآن من متشابهه وناسخه من منسوخه، وإنّ هذا العلم خاص بالذرية المعصومة وهم خلفاء الرسول إلى يوم القيامة الأئمة والمهديون .
از این حکایات و قبل از آن روایات، به یقین میتوان نتیجه گرفت که هیچ کس نمیتواند بین مردم فتوا دهد یا به رأی خویش قرآن را تفسیر کند اگر از جمله کسانی نباشد که محکم قرآن را از متشابه میداند و ناسخ را از منسوخ باز میشناسد. و این علم مخصوص ذریه معصوم است که خلفای رسول خدا (ص)؛ ائمه و مهدیین (ع) تا روز قیامت هستند.
وإنّ من حكمة اختصاص علم متشابه القرآن بالحجج المعصومين هو معرفة المعصوم والاضطرار إلى طاعته لعدم وجود باب إلى معرفة القرآن غيره، ولئّلا يدعي الإمامة كل من هب ودب؛ لأنّ من يفعل ذلك سيجد نفسه في بحار من الأمواج المتلاطمة، وسيظهر تناقضه واضطرابه في تفسير القرآن كنار على علم لمن لهم قلوب يفقهون بها.
از حکمت اختصاص علم متشابه قرآن به حجج معصومین شناخت معصوم و نیاز به اطاعت او به دلیل عدم وجود دربی برای شناخت قرآن و غیره میباشد تا کسی از هر طرفی نیاید و ادعای امامت کند چون اگر کسی چنین کند خود را درگیر امواج متلاطمی خواهد یافت و تناقض و سردرگمی او در تفسیر قرآن مانند روز روشن برای کسانی که تعقل میکنند آشکار می شود.
عن أمير المؤمنين (ع) في احتجاجه على زنديق سأله عن آيات متشابهة من القرآن، فأجابه - إلى أن قال (ع) -: (وقد جعل الله للعلم أهلاً وفرض على العباد طاعتهم بقوله: ﴿أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ﴾، وبقوله: ﴿وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُوْلِي الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ﴾، وبقوله: ﴿اتَّقُواْ اللّهَ وَكُونُواْ مَعَ الصَّادِقِينَ﴾ ([49])، وبقوله: ﴿وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ﴾، وبقوله: ﴿وَأْتُواْ الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا﴾ ([50])، والبيوت هي بيوت العلم التي استودعها الأنبياء، وأبوابها أوصياؤهم، فكل عمل من أعمال الخير يجري على غير أيدي الأوصياء وعهودهم، وحدودهم وشرائعهم، وسننهم، ومعالم دينهم مردود غير مقبول، وأهله بمحل كفر وإن شملهم صفة الإيمان، ثم إن الله قسم كلامه ثلاثة أقسام : فجعل قسماً منه يعرفه العالم والجاهل، وقسماً لا يعرفه إلا من صفا ذهنه ولطف حسه وصح تمييزه ممن شرح الله صدره للإسلام، وقسماً لا يعلمه إلا الله وملائكته والراسخون في العلم. وإنما فعل ذلك لئلا يدعي أهل الباطل المستولين على ميراث رسول الله من علم الكتاب ما لم يجعله الله لهم، وليقودهم الاضطرار إلى الائتمام بمن ولي أمرهم فاستكبروا عن طاعته .. الحديث) ([51]).
در احتجاجی که میان امام علی (ع) و زندیق انجام شد از متشابهات قرآن از امام پرسید و امام(ع) پاسخ دادند که بدینجا رسید فرمودند: (خداوند برای علم شایستگانی قرار داد و اطاعت از آنها را با این قول بر مردم واجب فرمود: ﴿ خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياى امر خود را [نيز] اطاعت كنيد﴾ و فرمود: ﴿ و اگر آن را به پيامبر و اولياى امر خود ارجاع كنند قطعاً از ميان آنان كسانىاند كه [مىتوانند درست و نادرست] آن را دريابند ﴾ و فرمود: ﴿ اى كسانى كه ايمان آوردهايد از خدا پروا كنيد و با راستان باشيد ﴾ ([52]) . و فرمود: ﴿ تاويلش را جز خدا و ريشه داران در دانش كسى نمى داند ﴾ . و فرمود: ﴿ و به خانهها از در [ورودى] آنها درآييد ﴾ ([53]) . و دربها همان دربهای علمی است که به انبیا سپرده شده است و دربهای آن اوصیا هستند. هر عملی از اعمال خیری که بدست کسانی غیر از اوصیا و عهود و حدود وشرایع و سنن و ویژگیهای دین آنها انجام گیرد مردود و غیر قابل قبول خواهد بود. و اهل آن در مرحله کفر هستند هرچند صفت ایمان شامل حال آنها شود. سپس خداوند کلام خود را به سه بخش تقسیم فرمودند: بخشی از آن را عالم و جاهل میداند و بخشی را تنها کسی میداند که ذهن خود را پاک و حس خود را لطیف و تمایز دادنش صحیح باشد خداوند سینه او را برای اسلام فراخی داده است و بخشی که بجز خدواند و ملائکه و راسخون در علم کسی نسبت به آن معرفت ندارد. بدین دلیل این کار را انجام داده تا اینکه اهل باطلی که بر میراث علم از کتاب پیامبر چنگ طمع انداختند ادعایی نکنند و نیاز، آنها را به پیروی از کسی که ولایت امر بدو سپرده شده هدایت کرد ولی از اطاعت از او سرباز زدند...).([54])
بل روي أن هناك تأويلاً للقرآن في كل زمان، ولا يعرف هذا التأويل إلا الإمام الحجة المنصب من الله تعالى:
بلکه روایت شده که در هر زمانی تأویلی وجود دارد و تنها امام حجت برگزیده شده از سوی خداوند از تأویل آن خبر دارد.
عن إسحاق بن عمار، قال: سمعت أبا عبد الله (ع) يقول: (إن للقرآن تأويلاً، فمنه ما قد جاء ومنه ما لم يجيء، فإذا وقع التأويل في زمان إمام من الأئمة عرفه إمام ذلك الزمان) ([55]).
اسحاق بن عمار میگوید از امام صادق (ع) شنیدم که میفرمود: (قرآن تأویلی دارد. برخی از این تأویل واقع شده و برخی هنوز وقت آن نرسیده است. اگر تأویل آن در زمان امامی از ائمه واقع گردد امام آن زمان تأویل را در مییابد). ([56])
وبهذا يتبين أن تأويل القرآن ومعرفة المحكم من المتشابه مختص بالإمام المعصوم من أوصياء الرسول محمد ، ولا يمكن أن يعرف عن غيره أبداً.
بدین گونه واضح میشود که تأویل قرآن و معرفت محکم و متشابه مختص امام معصوم از اوصیای رسولالله حضرت محمد (ص) میباشد و کسی به غیر از آنها هیچ معرفتی به آن ندارد.
ويتبين أيضاً من الرواية السابقـة أنّ تأويل القرآن في عصر الظهور لا يعرفه إلا الإمـام المهدي (ع) أو من اتصل به اتصالاً مباشراً وتحمل ذلك العلم منه (ع)، وبهذا نعرف أن الإمام المهدي (ع) أو من اتصل به يعرف عن طريق إفحامه لجميع العلماء في معرفة علم متشابه القرآن وإحكامه، كما اثبت أجداده إمامتهم عن طريق ذلك العلم الخاص بهم .
نیز از روایت قبلی روشن شد که کسی در عصر ظهور به جز امام مهدی (ع) یا کسی که بطور مستقیم با ایشان در ارتباط باشد و این علم را تحمل کرده است به تأویل قرآن معرفت ندارد. و بدین شکل خواهیم دانست که امام مهدی (ع) یا کسی که با او در ارتباط است از راه به زانو در آوردن جمیع علما نسبت به علم متشابه قرآن و احکام آن، قابل شناخت است. همانگونه که پدران وی امامت خویش را از طریق همان علمی که خاص آنهاست ثابت کردند.
فعلى المتصدين والذين يدعون المرجعية مناقشة السيد أحمد الحسن في هذا العلم المقدس، فإن عجزوا عن ذلك أو لم يستجيبوا لذلك يثبت حق السيد أحمد الحسن، وإنه وصي ورسول الإمام المهدي (ع)؛ لأن هذا العلم لا يكون إلا عند أوصياء الرسول محمد كما صرحت به الروايات المتواترة.
لذا بر کسانی که متصدی امور دینی هستند و ادعای مرجعیت میکنند در این علم مقدس با سید احمدالحسن مناقشه کنند. اگر در این راه عاجز ماندند و پاسخ ندادند حقانیت سید احمدالحسن ثابت میشود که وی وصی و فرستاده امام مهدی (ع) است چون این علم همانگونه که روایات تصریح میکنند نزد کسی به جز اوصیای رسول الله (ص) نمیباشد.
والحمد لله رب العالمين، والصلاة والسلام على محمد وآله الأئمة والمهديين.
الشيخ ناظـم العقـيلي
1429 هـ . ق
والحمد لله رب العالمين.
ولا حول ولا قوة إلا بالله العلي العظيم، كلمة أتحصن بها من شر أعدائي من الأنس والجن، وأتقوّى بها وانتصر على الجاحدين والكافرين من الأنس والجن أجمعين، إلى قيام يوم الدين.
بسم الله الرحمن الرحیم
و الحمد لله رب العالمین.
و لا حول و لا قوّة الا بالله العلی العظیم؛ کلمهای که از شرّ دشمنانم از انس و جن به آن پناه میجویم، تا روز قیامت با آن نیرو میگیرم و علیه تمامی معاندان و کفّار از اِنس و جن از آن کمک میگیرم!
قال تعالى: ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْأِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾ ([57])، ولم يقل إلا ليأكلون أو إلا ليعملون، فإذا كان لابد من العمل والأكل والشرب، فليكن للعبادة نصيب أعظم وأوفر وأكبر. فأجملوا في الطلب يرحمكم الله، ولا تكن الدنيا منتهى همكم، ومبلغ علمكم. واعبدوا الله حق عبادته لتكون الآخرة لكم، فإن إليها المآل وفيها محط الرحال، والمقر بعد الآجال، فلا تغرنكم الحياة ولا يغرنكم بالله الغرور، فإنه سبحانه وتعالى يخاطبكم فيقول: (يا بن آدم أما تنصفني، أتحبب إليك بالنعم وتتمقت إليَّ بالمعاصي. خيري إليك منزل وشرك إلي صاعد، ولا يزال ملك كريم يأتيني عنك في كل يوم وليلة بعمل قبيح. يا بن آدم لو سمعت وصفك من غيرك، وأنت لا تعلم من الموصوف لسارعت إلى مقته) ([58]).
خداوند متعال میفرماید: ﴿ جن و انس را مگر برای پرستش خود نيافريدهام ﴾([59]) و نفرموده است «مگر برای خوردن!» یا «مگر برای عمل کردن!»، و اگر گریزی از عمل کردن و خوردن و نوشیدن وجود ندارد در این صورت عبادت، نصیبی عظیمتر، بیشتر و بزرگتر باید داشته باشد. خداوند شما را بیامرزد! در خواستن، اعتدال داشته باشید و دنیا مُنتهای همّ و غمتان و نهایت علمتان نباشد. خداوند را آن گونه که شایسته است عبادت کنید تا آخرت از آنِ شما باشد؛ که بازگشت به سوی آن و محل فرود آوردن توشه، در آن است و همچنین قرارگاه پس از پایان عمر. پس زندگی فریبتان ندهد و نسبت به خداوند مغرور نگردید که خداوند سبحان و متعال شما را مخاطب قرار میدهد و میفرماید: «ای فرزند آدم! چرا انصاف به خرج نمیدهی؛ من به وسیلهی نعمتهای خود، محبوب تو میشوم و تو به وسیلهی گناهان در نزد من مبغوض! خیر و رحمت من به سوی تو نازل میگردد و شرّ تو به سوی من بالا میآید و پیوسته فرشتهای بزرگوار در هر شب و روز عمل قبیحی از تو به من گزارش میدهد! ای فرزند آدم! اگر وصف خود را از دیگری بشنوی و ندانی آن شخص مورد نظر، خودت میباشی، هر آینه نسبت به چنین فردی خشمگین خواهی شد».([60])
وقال الصادق (ع): (لما فتح رسول الله مكة قام على الصفا، فقال: يا بني هاشم يا بني عبد المطلب، إني رسول الله إليكم واني شفيق عليكم، لا تقولوا إن محمداً منا فو الله ما أوليائي منكم ولا من غيركم إلا المتقون، ألا فلا أعرفكم تأتوني يوم القيامة تحملون الدنيا على رقابكم، ويأتي الناس يحملون الآخرة، ألا وأني قد أعذرت فيما بيني وبينكم، وفيما بين الله عز وجل وبينكم، وان لي عملي ولكم عملكم) ([61]).
امام صادق (ع) میفرماید: «هنگامی که رسول خدا (ص) مکه را فتح نمود روی کوه صفا ایستاد و فرمود: ای بنی هاشم! ای فرزندان عبد المطلب! من رسول خدا به سوی شما هستم و بر شما دلسوز و مهربان. نگویید محمد از ما است؛ به خدا سوگند هیچ یک از شما یا غیر شما اولیای من نمیباشند مگر باتقوایان. آگاه باشید، اگر روز قیامت، دنیا بر دوش بکشید در حالی که مردم، آخرت را با خود حمل میکنند و به سویم بیایید، شما را نخواهم شناخت. آگاه باشید که من عذری بین خودم و شما باقی نگذاشتم و همچنین عذری بین خداوند عزّوجل و شما. اعمال من برای من و اعمال شما برای شما خواهد بود».([62])
أيها المؤمنون اصبروا وصابروا ورابطوا وارجوا الله سبحانه وتعالى، وليكن رضاكم في الله وغضبكم في الله، وحبكم في الله وبغضكم في الله، كونوا أشداءً على الكفار رحماءً بينكم، ولا تأخذكم في الله لومة لائم. وتحصنوا بكلمة الله فيكن أحدكم بألف، تزول الجبال ولا يزول عن أمر الله سبحانه وتعالى، والجهاد في سبيله، فإنّ وليكم الله، وأعداءكم وليهم الشيطان (لعنه الله) وسينكص على عقبيه لما يتراءى الجمعان، وسيهزم الجمع ويولون الدبر عما قريب إن شاء الله وبقوة الله الواحد القهار. فلا يكن آخر صبركم الجزع، ونهاية رجائكم اليأس، فتخسروا الدنيا والآخرة، وذلك هو الخسران المبين.
ای مؤمنان، شکیبایی کنید و صبور باشید و بر کارها مواظبت داشته باشید و امیدوار به خداوند سبحان و متعال باشید. رضای شما برای خدا و خشمتان برای خداوند باشد. به خاطر خداوند دوست داشته باشید و به خاطر او دشمن بدارید. بر کفّار سخت و گران و با یکدیگر مهربان باشید و در راه خداوند، سرزنش سرزنشگر ناامیدتان نکند. به خداوند پناه جویید که اگر هر یک از شما هزار نفر باشد، و کوهها متلاشی گردد، از فرمان خداوند سبحان و متعال و جهاد در راه او دست نخواهد کشید. خداوند یار و یاور شما است و شیطان لعنه الله یار و یاور دشمنانتان؛ و هنگامی که دو گروه را ببیند، به عقب باز خواهد گشت و جمعیتشان پراکنده خواهد شد و به عقب خواهند گریخت؛ انشاءالله و به نیرو و قوت خداوند واحد قهار. انتهای صبرتان جَزَع و اندوه نباشد و نهایت امیدواری به یأس و ناامیدی نرسد که در دنیا و آخرت زیانکار خواهید شد؛ همانا این زیانی آشکار (خسران مبین) است.
رحم الله امرئً نصر آل محمد بيده، فإن لم يستطع فبلسانه، فإن لم يستطع فبقلبه، وذلك أضعف الإيمان.
خداوند کسی که آل محمد (ع) را با جسمش یاری دهد، بیامرزد، و اگر نتوانست با زبانش و اگر نتوانست با قلبش که پایینترین حدّ ایمان است.
﴿إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ * وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْءٍ ذَلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ﴾ ([63]).
والحمد لله وحده.
﴿من کیش و آیین مردمی را که به خدای يکتا ايمان ندارند و به روز قيامت کافرند، ترک کردهام * من پيرو کيش پدرانم، ابراهيم و اسحاق و يعقوب هستم و ما را نَسِزد که هيچ چيز را شريک خدا قرار دهيم. اين فضيلتی است که خدا بر ما و بر مردم ديگر ارزانی داشته است ولی بيشتر مردم ناسپاساند﴾([64]) .
والحمد لله وحده.
الحمد لله رب العالمين، مالك الملك، مجري الفلك، مسخر الرياح، فالق الإصباح ديّان الدين رب العالمين. الحمد لله الذي من خشيته ترعد السماء وسكانها، وترجف الأرض وعمّارها، وتموج البحار ومن يسبح في غمراتها.
اللهم صلِّ على محمد وعلى آل محمد الفلك الجارية في اللجج الغامرة يأمن من ركبها ويغرق من تركها، المتقدم لهم مارق والمتأخر عنهم زاهق واللازم لهم لاحق.
حمد و ستایش مخصوص خداوند، پروردگار جهانیان است؛ کسی که مالک سلطنت، روانکنندهی کشتی (وجود)، مُسخّر کنندهی بادها، شکافندهی سپیدهی صبح، حکمفرمای روز جزا و پروردگار جهانیان است.
سپاس مخصوص خدایی است که از ترس و خشیّت او، آسمان و ساکنانش میغرند و زمین و آبادکنندگانش میلرزند و دریاها و هر آن که در اعماقش غوطهور است موج میزنند.
بار خدایا! بر محمد و آل محمد درود فرست؛ کشتی روان در اقیانوسهای ژرف؛ هر که بر آن سوار شود، ایمنی یابد و هر که آن را رها کند غرق شود. کسی که از آنها پیش افتد، از دین خارج است و کسی که از آنها عقب بماند، نابود است؛ و همراه با آنها، ملحق به آنها است.
******
سؤال/ ۲۵: ما معنى ما ورد في الحديث عن رسول الله وعن الأئمة : (إن الدنيا سجن المؤمن) ([65]) ؟
اینکه در حدیث از پیامبر خدا(ص) و از ائمه (ع) نقل شده است «دنیا زندان مؤمن است»([66]) به چه معنا میباشد؟
الجواب: وكذلك ورد عنهم : (إن الصلاة معراج المؤمن) ([67])، فهذا المؤمن هو ذلك المؤمن، وليس المؤمن هنا هو من اعتقد بالإسلام والولاية فقط.
پاسخ: همچنین از این بزرگواران (ع) روایت شده است: «نماز معراج مؤمن است».([68]) مؤمنِ در این حدیث همان مؤمنِ در حدیث مذکور میباشد و منظور از مؤمن در اینجا، کسیکه صرفاً به اسلام و ولایت اعتقاد داشته باشد، نیست.
فالمؤمن الذي تصبح الدنيا بالنسبة له سجناً وضيقاً وآلاماً بلا حدود، ولا تنتهي إلا بالخروج منها عند الموت، هو المؤمن الذي يعرج في صلاته إلى السموات السبع، فهو ممن أخذوا الذكر عن الدنيا بدلاً، فاستصبحوا بنور يقظة بالأبصار والأسماع والأفئدة يذكّرون بأيام الله ([69])، وهذا المؤمن الذي عرج إلى السموات السبع، وسعى وحصل تلك المقامات المحمودة، وهو تلك الروح التي تسبح بحريّة في السماء الثانية والثالثة والرابعة … كيف لا يكون تعلقه بهذا الجسم المادي وتقيده به سجناً له؟!
آن مؤمنی که دنیا برایش زندان و تنگنا و دردهایی بیانتها است؛ که فقط با خروج از دنیا به هنگام مرگ از این گرفتاریها رها میشود، مؤمنی است که در نمازش به آسمانهای هفتگانه عروج میکند. او جزو کسانی است که به جای دنیا، ذکر را برگزیدند. چنین مؤمنی با یاد روزهای خداوند، نور بیداری را در دیدگان و گوشها و دلها صبح میکند.([70]) چنین مؤمنی که به آسمانهای هفتگانه عروج کرده و سعی و تلاش نموده و آن مقامات پسندیده را به دست آورده است، همان روحی است که در آسمانهای دوم و سوم و چهارم.... با آزادی پرواز میکند. چطور ممکن است تعلّق و تقیّد او به این جسم مادی، برایش به مانند زندان نباشد؟!
ثم إنّ هذا العالم الجسماني هو صفيح ساخن فوق جهنم، وحجاب جهنم وجرف هارٍ يمكن أن ينهار بالإنسان في أي لحظة ليلقيه في جهنم، وظلمات بعضها فوق بعض، فجهنم وهذا العالم الجسماني كقاب قوسين أو أدنى، قال تعالى: ﴿يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ﴾ ([71]).
این عالم جسمانی پهنهای داغ و سوزان بر بالای جهنم و حجاب جهنم و لبهی پرتگاهی است که هر لحظه ممکن است انسان را سرنگون سازد و به جهنم دراندازد. ﴿ تاریکیهایی بر فراز یکدیگر است﴾ . جهنم و این عالم جسمانی همانند ﴿ به قدر دو کمان، یا نزدیکتر ﴾ میباشند. حق تعالی میفرماید: ﴿ از تو به شتاب عذاب خدا را میطلبند، حال آنکه جهنم بر کافران احاطه دارد ﴾([72]) .
فكيف لا يكون لاقتراب روح المؤمن منه بسبب تقييدها بالجسم سجناً له وضيقاً ما بعده ضيق بعد ما علم أنه اقتراب من جهنم ومن الظلمات التي بعضها فوق بعض، فهذا المؤمن يحس بضيق شديد واختناق لا ينتهي، إلا بانطلاق روحه ونيلها الحرية بعد النجاح بالامتحان والخروج من هذه الدنيا بقلب سليم، وبحظ في السماء السابعة الكلية أي سماء العقل والمقربين، قال تعالى في وصف حال الموت بالنسبة للإنسان: ﴿فَأَمَّا إِنْ كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ * فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِيمٍ﴾ ([73]).
چگونه ممکن است نزدیک بودن روح مؤمن به جهنم به دلیل مقیّد بودنش در جسم، زندانی برای او و تنگنایی که بالاتر از آن تنگنایی نیست نباشد؛ آن هم پس از آنکه فهمیده است که این نزدیک بودن، در واقع نزدیک بودن به جهنم و به تاریکیهایی است که برخی بر فراز برخی دیگر میباشد. چنین مؤمنی تنگنا و اختناق بسیار شدیدی را که پایانی ندارد احساس میکند مگر با خروج روحش و دستیابی آن به آزادی، آن هم پس از موفقیت در امتحان و خروج از این دنیا با قلبی سلیم، و با اقبالی در آسمان هفتم کلی یعنی آسمان عقل و مقرّبین حاصل میگردد. خداوند متعال در وصف حال مرگ انسان میفرماید: ﴿ اما اگر از مقرّبان باشد * برای او است آسايش و روزی و بهشت پر نعمت ﴾([74]) .
أي إنّ حال هؤلاء هو الراحة حال الموت، روح وريحان وجنة نعيم، فلا عذاب ولا آلام عند الموت، بل راحة وفرح وسرور بفراق هذا الجسم الذي طالما كان سجناً مظلماً ضيقاً بالنسبة لهذه الروح الطيبة المباركة.
یعنی حالت این عده، راحتی به هنگام مرگ است؛ آسایش و روزی و بهشت پرنعمت. هنگام مرگ نه عذابی هست و نه درد و رنجی، بلکه آسایش است و شادی و سرور، به خاطر جدا شدن از این جسمی که همواره زندانی تاریک و تنگ برای این روح پاک و مبارک بوده است.
******
سؤال/ ۲۶: ما معنى الآية: ﴿وَاتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَلا يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلا يُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلا هُمْ يُنْصَرُونَ﴾ ([75]) ؟ وقوله تعالى: ﴿وَاتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَلا يُقْبَلُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلا تَنْفَعُهَا شَفَاعَةٌ وَلا هُمْ يُنْصَرُونَ﴾ ([76]). وهل هذه الآيات تنفي الشفاعة؟
معنای این آیه چیست؟ ﴿ و بترسيد از روزی که هيچکس، ديگری را به کار نيايد و هيچ شفاعتی از کسی پذيرفته نگردد و از کسی عوضی دریافت نشود و هیچ ياری نشوند ﴾([77]) و نیز این آیه؟ ﴿ و بترسيد از روزی که هيچکس، ديگری را به کار نيايد و هیچ فديهای پذيرفته نشود و شفاعت سودشان نکند و هیچ یاری نشوند ﴾([78]) .
آیا این آیات شفاعت را نفی می کنند؟
الجواب: هذه الآيات لا تنفي الشفاعة مطلقاً.
پاسخ: این آیات به هیچ وجه شفاعت را نفی نمیکنند.
﴿وَاتَّقُوا يَوْماً﴾: أي خافوا يوماً، وهذا اليوم هو يوم الموت، أي ساعة الموت أو لحظات الموت. ومع أنّ شفاعة من له شفاعة تنفع كل ساعة في الدنيا وبعد الموت في القبر والبرزخ والقيامة ولكن لا شفاعة عند الموت لأحد، بل ولا يقبل عند الموت عدل ولا عمل صالح.
﴿وَاتَّقُواْ يَوْماً﴾: یعنی؛ (از روزی بترسید). و این روز همان روز مرگ میباشد؛ یعنی ساعت مرگ یا لحظات مرگ. با اینکه شفاعتِ کسیکه شفیع است در هر ساعت در دنیا و پس از مرگ در قبر و برزخ و قیامت سود میرساند ولی در لحظهی مرگ برای کسی شفاعتی وجود نخواهد داشت، و حتی هنگام مرگ هیچ بَدَل و عمل صالحی نیز پذیرفته نمیشود.
وهذا بسبب أنّ الموت هو نزع الروح عن الجسد، وهذا النزع أو الأخذ أو الاستيفاء لابد أن يرافقه تقطيع علائق الروح مع الدنيا، وهذه العلائق بحسب كثافتها وكثرتها يكون اشتباك الروح مع الجسد كثيفاً، فلابد أن يرافق تقطيع هذه العلائق آلام ولا تنفع شفاعة الشافعين لمنعها أو إزالتها، بل ولا ينفع عمل الإنسان في رفع أو إزالة هذه الآلام.
این امر از آن رو است که مرگ عبارت است از کندن روح از جسد و این نَزع یا کندن یا گرفتن یا استیفا الزاماً باید همراه با قطع وابستگیهای روح از این دنیا باشد و براساس میزان تراکم و فراوانی این وابستگیها و روابط، تنیدگی روح با جسد نیز بیشتر میشود، و از همینرو بریدن این وابستگیها حتماً با دردها و رنجهایی همراه است و شفاعت شفاعتکنندگان برای مانع شدن از آن یا از بین بردنش سودی نمیرساند و حتی عمل انسان نیز برای رفع یا از بین بردن این دردها کارساز نمیباشد.
﴿لا يُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ﴾: وذلك لأن تعلق الإنسان بالدنيا (البيت والزوجة والأولاد والمال وغيرها من المتعلقات الدنيوية) هو عبارة عن حبال عقدها الإنسان بنفسه ولا خروج للروح من الدنيا ولا انفصال له عن الجسد دون قطع هذه الحبال والعلائق، ولا ينجو من آلام الموت إلا من رافق الدنيا بجسده وروحه معلقة بالملأ الأعلى، وهؤلاء هم المقربون، قال أمير المؤمنين (ع) ما معناه: (إنما كنت جاراً لكم، جاوركم بدني أياماً) ([79])، وقال تعالى: ﴿فَأَمَّا إِنْ كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ * فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِيمٍ﴾.
﴿ و از کسی عوضی دریافت نشود ﴾ : این امر بدین دلیل است که وابستگی انسان به دنیا (خانه، همسر، فرزندان، مال و دیگر تعلّقات دنیوی) عبارت است از ریسمانهایی که انسان با دست خودش آنها را گره زده است و بدون بریدن این ریسمانها و تعلّقات، روح از دنیا خارج نمیگردد و از جسد منفصل نمیشود؛ و هیچکس از دردهای مرگ نجات نمییابد مگر کسیکه با جسمش در دنیا بوده ولی روحش به ملأ اعلی تعلّق داشته باشد، و اینها همان مقرّبان هستند. امیرالمؤمنین (ع) سخنی با این مضمون دارد که: «انما کنتُ جاراً لکم، جاورکم بدني اياماً»([80]) (من فقط همسایهی شما بودم، که چند روزی بدنم در کنار شما زیست) و خداوند متعال میفرماید: ﴿ اما اگر از مقرّبان باشد * برای او است آسايش و روزی و بهشت پر نعمت﴾([81]) .
ولا تنفع الشفاعة ولا ينفع العمل الصالح في لحظات الموت، إلا في حالة واحدة وهي حالة خرق القانون التكويني، وذلك بأن يصبح تقطيع هذه الحبال غير مؤلم، كما أصبحت نار إبراهيم (ع) غير محرقة، أو أنها لم تؤثر فيه لمانع ما شاء الله أن يجعله فيه (ع). وهذا الخرق للقانون التكويني لا نرى أنه من الأمور المعتادة، بل لا يحصل إلا في حالات تتعلق بوجود الله سبحانه أو علاقته سبحانه وتعالى بأمر أو شخص ما، وتأييده بهذا الخرق للقوانين التكوينية.
در لحظات مرگ نه شفاعت سود میدهد و نه عمل صالح، مگر فقط با یک شرط: خرق قانون تکوینی، که در آن صورت قطع کردن این ریسمانها دردآور نخواهد بود، همانطور که آتشِ ابراهیم(ع) غیرسوزان شد، یا به خاطر مانعی که خداوند اراده کرده بود در او (ع) قرار بدهد، اثری نداشت. ما این خرق قانون تکوینی را جزو امور عادی و رایج نمیبینیم، بلکه فقط در حالاتی که متعلّق به وجود خدای سبحان میباشد یا به رابطهی خداوند سبحان و متعال با شخصی مربوط میشود و تأیید او برای خرق این قانون تکوینی را به دنبال دارد، اتفاق میافتد.
ولذا فإنّ أصحاب اليمين - وهم دون المقربين - ومع أنهم من أصحاب الجنة لا ينجون من عذاب الموت، فقد سكت عن حالهم سبحانه وتعالى في حال الموت، قال تعالى: ﴿وَأَمَّا إِنْ كَانَ مِنْ أَصْحَابِ الْيَمِينِ * فَسَلامٌ لكَ مِنْ أَصْحَابِ الْيَمِينِ﴾ ([82])، أي لم يعرض لحالة الشخص عند الموت إن كان من أصحاب اليمين، مع أن الآيات من آخر (سورة الواقعة) كانت لبيان حالة الموت ([83])، ولكنه عرض لحالهم بعد الموت، فقال للنبي سلام لك من أصحاب اليمين.
از اینرو اصحاب یمین که در رتبهای پایینتر از مقرّبین هستند، هر چند بهشتی میباشند ولی از عذاب مرگ نجات نمییابند. خداوند سبحان و متعال در مورد وضعیت آنها هنگام مرگ سکوت اختیار میفرماید. حق تعالی میفرماید: ﴿ و اما اگر از اصحاب یمین (سعادت) باشد، * پس تو را از اصحاب یمین سلامی است ﴾([84]) ؛ یعنی اگر فرد از اصحاب یمین باشد، خداوند متعرض حال او به هنگام مرگ نشده است و حال آنکه آیات آخر سورهی واقعه برای بیان حالت مرگ میباشد،([85]) ولی خداوند وضعیت آنها پس از مرگ را بیان فرموده و به پیامبر(ص) گفته است ﴿ پس تو را از اصحاب یمین سلامی است ﴾ .
ومن أعظم الأمثلة التي تتجلى فيها صورة هذه الأصناف الثلاثة أي: (المقربين، وأصحاب
اليمين، والمكذبين الضالين) هي امتحان طالوت للجنود الذين معه، فلما مرَّ بأرض قفر وعطشوا ثم عرض لهم النهر في الطريق، قال لهم طالوت: ﴿إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِيكُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَمَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِيلاً مِنْهُمْ﴾ ([86])، أي من لم يطعمه فإنه من المقربين، ومن اغترف غرفة هو من أصحاب اليمين، ومن شرب فهو من المكذبين الضالين، فلو كان مصدقاً أن طالوت ملكٌ معينٌ من الله سبحانه وتعالى لأتمر بأمره ولم يشرب من الماء.
از بزرگترین مثالهایی که وضعیت این گروههای سهگانه یعنی «مقرّبان، اصحاب یمین و تکذیبکنندگان گمراه» را نشان میدهد، امتحانی بود که طالوت از لشکریانش که همراه او بودند به عمل آورد؛ آنگاه که به بیابان بی آب و علفی رسیدند و تشنه شدند، طالوت، رودی را در راه به آنها نشان داد. طالوت به آنها گفت: ﴿ گفت: خداوند شما را به جوی آبی میآزمايد؛ هرکه از آن بخورد از من نيست و هرکه از آن نخورد يا تنها کف دستی بياشامد از من است. همه جز عدهی اندکی از آن نوشيدند﴾([87]) ؛ آنکس که از آن ننوشید، از مقرّبین بود و کسیکه کف دستی از آن آشامید جزو اصحاب یمین و کسیکه از آن نوشید در زمرهی تکذیبکنندگان گمراه جای گرفت؛ چراکه اگر او باور داشت که طالوت فرمانروایی از جانب خداوند است، امر او را فرمان میبرد و از آب نمینوشید.
وهذا التكذيب هو تكذيب لله سبحانه وتعالى لا لطالوت فقط، وهذا النهر هو: الحياة الدنيا فمن لم يطعمها من المقربين الذين قطعوا علائقهم بها فلا يحتاج أخذ أرواحهم إلى قطع أي علائق أو حبال، ومن اغترف منها فهو يحتاج عند استيفاء روحه إلى قطع حباله التي عقدها بنفسه، وكلما زادت زاد ألمه. أما من شرب منها حتى أسكرته وأمسى لا يعي ما يقول، فهذا عند موته يرى أنه كان يعيش على شفا جرف هارٍ، وموته هو : انهيار هذا الجرف به في نار جهنم.
این تکذیب کردن، تکذیب خدای سبحان و متعال بود و نه فقط طالوت. این جوی آب، همان زندگی دنیا میباشد. هرکس از مقرّبین که از آن نیاشامد همان کسانیکه تمام دلبستگیهای خود را از دنیا قطع کردهاند برای گرفتن روحشان نیازی به قطع کردن هیچ تعلّق یا ریسمانی نیست؛ و کسیکه از آن جرعهای بنوشد، هنگام جدا شدن روحش لازم است ریسمانهایی که خودش تنیده است، بریده شود و هرچه این ریسمانها بیشتر باشد درد او فزونتر خواهد بود. اما آنکه به اندازهای نوشیده باشد که سرمستش کرده و به جایی رسیده باشد که نمیفهمد چه میگوید، هنگام مرگش خواهد دید که در لبهی پرتگاهی زندگی میکرده است و مرگ او، ریزش این پرتگاه به داخل آتش جهنم میباشد.
ويبقى السبيل لأنْ يكون الإنسان من المقربين مع أن له زوجة ومال وولد ودار وما لأهل الدنيا هو أن ينهج بماله منهج الأئمة عندما أنفقوا على الفقراء والمساكين وخصوصاً اليتامى بلا حدود. وأما الأولاد فينذرهم لوجه الله سبحانه مجاهدين يجاهدون لإعلاء كلمة الله سبحانه وتعالى، لعلَّ الله يتقبلهم بقبول حسن وينبتهم نباتاً حسناً. وأما الزوجة فيجعل صداقها هو السعي بها إلى الله سبحانه وتعالى، ويتحرى أن يوصلها إلى مقامات عالية في طاعة الله سبحانه وتعالى ومعرفة الله سبحانه وتعالى ما أمكنه ذلك.
برای اینکه انسان جزو مقرّبین باشد و در عین حال از زن و مال و فرزند و خانه و هرچه که اهل دنیا دارند برخوردار باشند، تنها یک راه باقی میماند؛ اینکه به شیوهی ائمه(ع) گام بردارد، آنگاه که آنها(ع) بر فقرا و مساکین و به ویژه ایتام بیحدّ و مرز انفاق میکردند. این شخص باید فرزندان را برای وجه الله نذر کند، به عنوان مجاهدانی که برای اعلای کلمهی الله جهاد میکنند. شاید خداوند آنها را با حُسنِ قبول پذیرا شود و به وجهی پسندیده بار آورد. اما در مورد همسرش، باید مهریهاش را تلاش به سوی خداوند سبحان و متعال قرار دهد و بخواهد که او را به مقامات عالیه در اطاعت خداوند سبحان و متعال و شناخت خداوند سبحان و متعال تا آنجا که امکان دارد، برساند.
******
سؤال/ ۲۷: ما معنى قول الحسين (ع) في دعاء عرفة: (إلهي أخرجني من ذل نفسي، وطهرني من شكّي وشركي) ؟
معنای این سخن امام حسین (ع) در دعای عرفه چیست: «إِلَهِي أَخْرِجْنِي مِنْ ذُلِّ نَفْسِي وَ طَهِّرْنِي مِنْ شَكِّي وَ شِرْكِي» (خداوندا! مرا از خواری نفسم بیرون آور و از شک و شرکم پاک فرما)؟
الجواب: الشرك أنواع، منها:
الشرك الظاهر: وهو أيضاً أقسام، منها: الشرك الصريح في العقيدة كعبادة الأصنام والأوثان، وعبادة العلماء غير العاملين الضالين. وهم الأصنام التي لها لسان، كما ورد في القرآن الكريم ([88]) وعن الرسول وعن الأئمة في ذم اليهود الذين أطاعوا علماءهم في معصية الله فعبدوهم بذلك ([89]).
پاسخ: شرک انواعی دارد از جمله:
۱- شرک ظاهری: این شرک نیز اقسامی دارد، از جمله: شرک آشکار در عقیده مانند پرستش بتها و پرستش علمای بیعمل گمراه؛ بتهایی که زبان دارند، همانطور که در قرآن کریم([90]) و از پیامبر(ص) و ائمه (ع) در نکوهش آن دسته از یهود که از علمای خود در معصیت خدا فرمان بردند و به این ترتیب آنها را عبادت کردند، آمده است.([91])
2- الشرك الخفي: ومنه الرياء بكل أقسامه. وليس منه التوجه إلى الخلق في قضاء الحوائج دون التوجه إلى الله سبحانه قاضي الحاجات (الذي يعطي من سأله ومن لم يسأله تحنناً منه ورحمة) بل إن هذا - أي التوجه إلى الخلق دون الله سبحانه - هو كفر بالله، ومع الأسف هذا هو الحال السائد بين الناس. ومنه التوجه إلى الناس في قضاء الحاجات مع التوجه إلى الله، وهذا هو الشرك الخفي، قال تعالى: ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ﴾ ([92]). والحق أن يتوجه العبد في كل حوائجه إلى الله سبحانه، ويعتبر العباد مجرد وسيلة وآلة بيد الله يسيرها سبحانه كيف يشاء، وحيث يشاء لقضاء حاجته، فإذا توجه إلى الله لا يضره التعامل مع الخلق.
۲- شرک پنهان: که ریا میباشد با تمام اقسامش بخشی از آن است. البته توجّه به خلق برای برآورده شدن حاجات و نیازها بدون توجّه به خدای سبحانِ قاضیِ الحاجات جزو آن نمیباشد «الذی یعطی من سأله و من لم یسأله تحنناً منه و رحمة» (خداییکه به درخواست کنندهاش عطا میکند و به کسیکه از او نخواهد عطا میکند از روی نعمتبخشی و مهرورزی) بلکه این مورد ـیعنی توجّه به خلق بدون توجّه به خدای سبحانـ کفر به خداوند است و متأسّفانه این وضعیت بین مردم رایج است و جریان دارد. توجّه به مردم برای برآورده شدن نیازها، در کنار توجّه به خداوند، از جملهی این نوع شرک محسوب میشود. حق تعالی میفرماید: ﴿ و بيشترشان به خدا ايمان نياورند مگر با شرک ﴾([93]) . حق این است که بنده در تمام احتیاجات خود رو به سوی خدای سبحان کند و بندگان را صرفاً وسیله و ابزاری در دست خداوند به شمار آورد که خدا به هر نحو و در هر کجا که اراده فرماید برای برآورده شدن حاجتش آنها را به کار میگیرد. اگر بنده به خدا توجّه کند، تعامل با خلق زیانی به او نمیرساند.
3- الشرك النفسي: وهو أخفى أنواع الشرك وهو (الأنا) التي لابد للمخلوق منها، وهي تشوبه بالظلمة والعدم، التي بدونها لا يبقى إلا الله سبحانه وتعالى، وبالتالي فكل عبد من عباد الله هو مشرك بهذا المعنى. والإمام الحسين (ع) أراد هذا المعنى من الشرك وما يصحبه من الشك، وكان الإمام الحسين (ع) يطلب الفتح المبين، وإزالة شائبة العدم والظلمة عن صفحة وجوده، التي بدونها لا يبقى إلا الله الواحد القهار سبحانه. وبالتالي فإنّ الحسين (ع) كأنه يقول: (إلهي لا أحد يستحق الوجود إلا أنت، ووجودي ذنب عظيم لا سبيل لغفرانه إلا بفنائي وببقائك أنت سبحانك).
۳- شرک نفسانی: که مخفیترین نوع شرک است و همان «منیّت» میباشد، که مخلوق را از آن گریزی نیست. این «منیّت» او را با ظلمت و عدمی که بدون وجود آن، فقط خدای سبحان و متعال میماند و لاغیر درهم میآمیزد و از همینرو به این معنا، هر بندهای از بندگان خدا مشرک میباشد. امام حسین (ع) این معنای شرک و نیز آنچه از شک به همراه دارد را قصد کرده است. امام حسین(ع) فتح المبین را درخواست مینماید و از بین رفتن شائبهی عدم و ظلمت از صفحه وجودش را؛ عدمی که بدون آن چیزی جز خدای واحد قهار باقی نمیماند؛ از همینرو آن حضرت (ع) میفرماید: «بارپروردگارا! هیچکس استحقاق وجود را ندارد جز تو، و وجود من گناهی عظیم است که راهی برای بخشودنش نیست الا با فنای من و با بقای وجود پاک تو».
وهذا الشك والشرك بالقوة لا بالفعل، أي إنّ منشأه موجود لا أنه موجود بالفعل، أي إنّ قابلية الفعل موجودة لكنها غير متحققة بالفعل أي لا توجد في الخارج، فالفطرة الإنسانية فيها النكتة السوداء التي هي شائبة العدم والظلمة، وهذه النكتة السوداء هي موطئ خرطوم الشيطان الذي يوسوس من خلاله لابن آدم ([94]).
این شک و شرک، بالقوّه است نه بالفعل یعنی منشأ آن موجود است نه اینکه بالفعل موجود باشد؛ یعنی قابلیت به فعلیت رسیدن در آن وجود دارد ولی در عمل محقق نگشته است؛ به این معنا که مصداق خارجی ندارد. در فطرت انسان نقطهای تاریک وجود دارد که همان شائبهی عدم و ظلمت میباشد. این نقطهی تاریک، محل اتصال پوزهی شیطان است که از طریق آن انسان را وسوسه میکند.([95])
******
في كتاب الآداب المعنوية للصلاة للسيد الخميني "قدس سره": ص320، قال: (أما عظمة متكلمه ومُنشأه وصاحبه فهو العظيم المطلق الذي جميع أنواع العظمة المتصورة في الملك والملكوت، وجميع أنواع القدرة النازلة في الغيب والشهادة رشحة من تجليات عظمة فعل تلك الذات المقدسة، ولا يمكن أن يتجلى الحق تعالى بالعظمة لأحد، وإنما يتجلى بها من وراء آلاف الحجب والسرادقات كما في الحديث: (أن له تبارك وتعالى سبعين ألف حجاب من نور وظلمة لو كشفت لأحرقت سبحات وجه دونه) ([48])).
سید خمینی (قدس سره) در کتاب آداب نماز صفحهی 320 میگوید: اما عظمت متکلّم آن و منشاء و صاحب آن ، همان عظیم مطلق است که جمیع عظمتهای مدنظر در ملک و ملکوت و تمام قدرتهای نازل در غیب و شهادت، رشحهای از تجلّیات عظمت فعل آن ذات مقدس است. ممکن نیست حق تعالی با تجلّی به عظمت برای احدی تجلّی کند، و از پسِ هزاران حجاب و سرادق تجلّی میکند، چنانچه در حدیث آمده است: «خداوند را هفتاد حجاب است از نور و ظلمت؛ اگر آن حجابها کنار روند، «سَبَحات روی او» (انوار جلال و عظمت خداوند)، ماسوی (مخلوقات) را خواهندسوزانید....» . ([96])
س أ - هل هذه الحجب الظلمانية والنورانية مختلطة؟
س ب - ما معنى حجب الظلمة وحجب النور؟
س ج - كيف ترفع بعض حجب الظلمة وحجب النور؟
س د - هل أن هذه الحجب لا ترفع أبداً كما قال السيد (قدس سره): (ولا يمكن أن يتجلى الحق تعالى بالعظمة لأحد)؟ ولو رفعت ماذا يحصل، وما معنى الحرق؟
سوال الف - آیا این حجابهای نور و ظلمت با یکدیگر آمیخته است؟
سوال ب - معنای حجاب نور و حجاب ظلمت چیست؟
سوال ج - چگونه برخی حجابهای ظلمت و نور کنار میرود؟
سوال د - آیا طبق گفتهی سید خمینی (قدس سره) مبنی بر اینکه «و ممکن نیست حق تعالی با تجلّی به عظمت برای احدی تجلّی کند»، این حجابها هرگز کنار نمیرود؟ اگر کنار رود، چه میشود؟ و سوختن به چه معنا است؟
الجواب: الحجب الظلمانية: هي جنود الجهل التي ذكرها الإمام الصادق (ع) ([97])، والأخلاق الذميمة و (الأنا) المغروسة في فطرة الإنسان، فكلما زادت (الأنا) عند الإنسـان زادت هذه الحجب، وكلما قلَّت (الأنا) عند الإنسان قلت هذه الحجب، فهذه الحجب منشؤها الظلمة والعدم والمادة، وهي ليست إلا سلب لكل خير.
پاسخ: حجابهای ظلمت: همان لشکریان جهلند که امام صادق (ع) آنها را بیان میفرماید؛([98]) همان رذایل اخلاقی و منیّتِ برنشانده شده در فطرت آدمی است. هرچه منیّت در انسان بیشتر شود، این حجابها بیشتر میگردد، و هرچه منیّتِ انسان رو به کاهش نهد، این حجابها نیز کمتر میشود. منشأ این حجابها، ظلمت و عدم و مادّه میباشد و چیزی نیست جز سلب تمام خیرات از انسان.
أما الحجب النورانية: فهي كلمات الله سبحانه وتعالى، والفيض النازل منه سبحانه إلى خلقه ولها حال في كل مقام ولكل إنسان سالك الطريق إلى الله سبحانه وتعالى، فهي بالنسبة لخير الخلق محمد (القرآن أو الحجاب الذي يخفق) كما ورد في الرواية عن الصادق (ع) قال: (فأوقفه جبرائيل موقفاً، فقال له: مكانك يا محمد - أي هذا هو مقامك، فجبرائيل لا يستطيع الوصـول إلى مقام النبي فأشار له بالعروج إلى مقامه - فلقد وقفت موقفاً ما وقفه ملك قط ولا نبي ، إنّ ربك يصلي، فقال: يا جبرائيل وكيف يصلي؟ قال: يقول سبوح قدوس أنا رب الملائكة والروح، سبقت رحمتي غضبي. فقال : اللهم عفوك عفوك. قال (ع): وكان كما قال الله قاب قوسين أو أدنى. قيل: وما قاب قوسين أو أدنى؟ قال(ع): ما بين أستها إلى رأسها. قال (ع): وكان بينهما حجاب يتلألأ ويخفق، ولا أعلمه إلا وقد قال: زبرجد، فنظر في مثل سم الإبرة إلى ما شاء الله من نور العظمة، فقال الله تبارك وتعالى …) ([99]).
اما حجابهای نورانی: عبارتند از کلمات خدای سبحان و فیضی که از حق تعالی بر مخلوقاتش نازل میشود. این حجابها برای هر مقام و برای هر انسان سالک طریق الی الله، دارای حالاتی است. این حجابهای نورانی برای بهترین خلق خدا یعنی حضرت محمد(ص) عبارت است از قرآن یا حجابی که در نوسان است. این معنا در حدیثی از امام صادق(ع) آمده است. آن حضرت میفرماید: «جبرئیل او را در موقفی متوقف نمود و گفت: بر جای خود (باش) ای محمد!([100]) در جایگاهی ایستادهای که هرگز هیچ فرشته و پیامبری در آن نَایستاده است. پروردگارت ندا میدهد. فرمود: ای جبرئیل! چگونه ندا میدهد؟ گفت: او میفرماید: سبوح قدوس، منم پروردگار فرشتگان و روح، رحمتم بر خشم من پیشی گرفته است. آنگاه پیامبر عرض کرد: «خداوندا، از ما درگذر و بیامرز». امام صادق(ع) فرمود: «و همانطور که خدا فرموده است: ﴿قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى﴾(تا به قدر دو کمان، یا نزدیکتر).» گفته شد: مراد از ﴿قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى﴾ چیست؟ حضرت فرمود: «میان دو طرف کمان تا سر آن». و فرمود: «میان آن دو حجابی میدرخشید و به جنبش درمیآمد». این مطلب را نفهمیدم جز اینکه حضرت فرمود: «زبرجدی است. پیامبر گویی به ارادهی خدا از میان چیزی شبیه سوراخ سوزن به نور عظمت (الهی) نگریست. آنگاه خدای تبارک و تعالی فرمود....».([101])
وهذا الحجاب الزبرجد الأخضر الذي يخفق هو إشارة إلى حجب الظلمة وحجب النور، وارتفاع حجب الظلمة بالفتح في مثل سم الإبرة، وارتفاع حجب النور بالخفق الحاصل للحجاب، فحجب الظلمة تخرق بالتخلي عن جنود الجهل والأنا، وحجب النور يحتويها الإنسان ويفنى فيها عندما يتحلى بجنود العقل والأخلاق الكريمة، وهكذا الإنسان في مسيرته التكاملية يسعى إلى أن يصل إلى رفع الأنا عن صفحة وجوده، والتحلي بجميع جنود العقل وهذا هو الفتح المبين ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً﴾ ([102]).
این حجاب زبرجد سبز که در حرکت و نوسان است، اشارهای است به حجابهای ظلمت و نور؛ و کنار رفتن حجاب ظلمت با فتح در مَثَل، مانند سوراخ سوزن و کنار رفتن حجاب نور با «خفق» (نوسان) که برای حجاب حاصل میگردد، صورت میپذیرد. حجابهای ظلمانی، با دور شدن از سربازان جهل و منیّت، میسوزد. حجابهای نورانی هم در درون انسان نهادینه شده است و هنگامیکه او به سربازان عقل و اخلاق کریمه آراسته گردد، در آن فنا میشود. به این ترتیب آدمی در مسیر رو به رشد و تکاملی خود میکوشد به آنجا برسد که منیّت را از صفحهی وجودش بزداید و به تمام لشکریان عقل آراسته گردد و این، همان فتح مبین میباشد: ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُّبِينًا﴾ (ما برای تو پیروزی نمایانی را مقرّر کردهایم).([103])
وهذا هو المقام المحمود الذي وصل إليه الرسول الكريم محمد وقد تجلى في هذا المقام الله سبحانه وتعالى لمحمد في آنات (وكان بينهما حجاب يتلألأ ويخفق) أي: إنّ الحجاب يرتفع في آنٍ ويعود في آنٍ آخر، وحال ارتفاعه لا يبقى محمد بل يفنى ويحترق، ولا يبقى وجه الله محمد بل لا يبقى إلا الله الواحد القهار.
این همان مقام محمود است که پیامبر اکرم حضرت محمد(ص) به آن دست یافت و خدای سبحان و متعال در این مقام برای حضرتش در لحظاتی متجلّی شد: «و کان بینهما حجاب یتلألأ و یخفق» (میان آن دو حجابی میدرخشید و میجنبید) یعنی حجاب در یک لحظه برداشته میشد و در لحظهای دیگر برمیگشت. به هنگام بالا رفتن حجاب، چیزی از حضرت محمد(ص) باقی نمیماند بلکه آن حضرت فنا میشد و میسوخت و از او که وجه الله است، چیزی باقی نمیماند بلکه فقط خدای یگانهی قهّار بر جای میماند و بس.
والحديث أعلاه المروي عنهم لا ينفي الكشف لحجب الظلمة والنور مطلقاً، بل ينفي الكشف التام الدائم، أما الكشف التام في آنات فهو حاصل لمحمد ، وهو يخفق مع خفق الحجاب والكون كله يخفق مع محمد ، ولو قرأت القرآن لخفقت مع خفقه ذهاباً ومجيئاً دون قصد منك لهذا الفعل، بل كأنك مضطر إليه.
حدیث فوق که از ائمه (ع) روایت شده است، به هیچ وجه کشف شدن (برداشته شدن) حجابهای ظلمت و نور را نفی نمیکند بلکه نفیکنندهی کشف دایمی تمام آن میباشد. کشف کامل، در لحظاتی، برای حضرت محمد(ص) حاصل شد و آن حضرت با نوسان حجاب، به جنبش درمیآید و همهی هستی و کائنات نیز با حضرت به حرکت درمیآیند. اگر شما قرآن بخوانی، با نوسان او به حرکت رفت و برگشت درمیآیی بدون اینکه قصد و نیتی بر این کار داشته باشی؛ گویی در انجام آن مجبور و بیاختیار هستی.
ج س أ - ب: النور أو الحجب النورانية هي من الله سبحانه وتعالى، وحجب الظلمة من المادة أو العدم، والمخلوقات وجدت بإشراق النور في الظلمة أو قل تجلي النور في الظلمة. والاختلاط الحاصل بين النور والظلمة ليس بمعنى اختلاط مجانسة، بل هو اختلاط تجلي وظهور كما قال أمير المؤمنين (ع) ما معناه: (داخل في الأشياء بلا مجانسة وخارج منها بلا مزايلة) ([104]).
پاسخ سوال الف و ب- نور یا حجابهای نورانی، از سوی خدای سبحان است و حجابهای ظلمانی از ماده یا عدم نشأت میگیرد. مخلوقات با اِشراق نور در ظلمت پدیدار گشتهاند؛ یا میتوان گفت با تجلّی نور در ظلمت. اختلاط حاصل بین نور و ظلمت به معنی اختلاط (دو) همجنس (مجانس) نیست بلکه عبارت است از اختلاط تجلّی و ظهور. همانطور که امیرالمؤمنین (ع) در جملهای به این معنا فرموده است: «درون چیزها است ولی نه به مجانست (با آنها آغشته نیست)، و بیرون است از آنها، ولی نه به مزایلت (با دوری از آنها)».([105])
ج س - ج: ترفع حجب الظلمة والنور بالسعي إلى الله سبحانه وتعالى وتحصيل رضاه، وترفع حجب الظلمة خاصة بالتخلي عن جنود الجهل والأخلاق الذميمة، وبالابتعاد عن الأنا وتركها. وترفع حجب النور بالعلم والمعرفة، والتحلّي بجنود العقل والأخلاق الكريمة، وتسلق سلّم الصعود إلى المقامات القدسية في الملأ الأعلى.
پاسخ سوال ج – حجابهای ظلمت و نور با حرکت کردن به سمت خداوند متعال و کسب رضایت او برداشته میشود؛ حجابهای ظلمت به طور خاص با دور شدن از لشکریان جهل و اخلاق ناپسند و با دوری از منیّت و کنار گذاشتن آن، برداشته میشود. حجابهای نور با علم و معرفت و آراسته شدن به لشکریان عقل و اخلاق پسندیده و سوختن در نردبان صعود به مقامات قدسی در ملأ اعلی، برداشته میشود.
ج س - د: اتضح مما سبق أنها رفعت بشكل تام لمحمد ، ولكن ليس على الدوام بل في آنات، كما اتضح أن العلّة في عدم رفعها بشكل دائم هي أنها لو رفعت بشكل دائم لا يبقى للعبد هوية، بل لا يبقى إلا الله الواحد القهار بعد احتراق العبد وفنائه في الذات الإلهية، ولم ترفع هذه الحجب بشكل تام لغير محمد وهو صاحب المقام المحمود، وقال سيد العارفين علي (ع): (لو كشف لي الغطاء ما ازددت يقيناً) ([106]). فالغطاء والحجاب الذي رفع لمحمد حجاب اللاهوت، وإلا فعلي (ع) كشف له الغطاء بالمراتب الأدنى من هذه المرتبة التي ذكرها (ع)، وقد كان (ع) يسير في جبانة الكوفة ويكلم الموتى كما روى حبة العرني ([107]).
پاسخ سوال د- از مطالب پیشین روشن شد که این حجابها به طور کامل برای حضرت محمد(ص) کنار رفته است ولی نه به صورت همیشگی بلکه در لحظاتی. همچنین مشخص شد که علت آنکه حجابها به طور دایم برداشته نشد این است که اگر حجابها به طور دایمی کنار رود، برای بنده دیگر هویت و شخصیتی باقی نمیماند و پس از سوختن عبد و فنای او در ذات الهی، چیزی جز خدای یگانهی قهار بر جای نمیماند. این حجابها جز برای حضرت محمد(ص) که صاحب مقام محمود است برای هیچکس دیگر به طور کامل برداشته نشده است. سرور عارفین علی (ع) میفرماید: «لو کشف لی الغطاء ما ازددت یقیناً»([108]) (اگر پرده از جلوی روی من برداشته شود، چیزی بر یقینم افزوده نمیگردد). این پرده و حجاب برای حضرت محمد(ص) برداشته شده است. کنار رفتن پرده، برای علی (ع) نیز واقع شده ولی در مراتبی پایینتر از مرتبهای که خود حضرت (ع) بیان فرموده است. حبهی عرنی نقل کرده است که آن حضرت در قبرستان کوفه حرکت میکرد و با مردگان سخن میگفت.([109])
******
سؤال/ ۲۹: لماذا إذا خليت الأرض من المعصوم أو حجة الله على أهل الأرض ساخت بأهلها كما روي عنهم ؟
پرسش29: چرا طبق فرمایش معصومین (ع) اگر زمین از معصوم یا حجّت خدا بر اهل زمین خالی شود، اهلش را در خود فرو میگیرد؟
الجواب: الروايات في هذا المعنى كثيرة، ومنها: عن أبي حمزة، قال: قلت لأبي عبد الله (ع): أتبقى الأرض بغير إمام؟ قال (ع): (لو بقيت الأرض بغير إمام لساخت) ([110]).
پاسخ: روایات در این معنا بسیار آمده است؛ از جمله: ابو حمزه میگوید: به امام صادق (ع) عرض کردم: آیا زمین بدون امام باقی میماند؟ حضرت فرمود: «اگر زمین بدون امام باشد، در خود فرو میریزد».([111])
وعن أبي جعفر (ع)، قال: (لو إنّ الإمام رفع من الأرض ساعة لماجت بأهلها كما يموج البحر بأهله) ([112]).
از امام باقر(ع) روایت شده است که میفرماید: «اگر امام ساعتی از زمین برداشته شود، زمین اهلش را در خود میپیچد همانطور که دریا چنین میکند».([113])
وهذا لأن الحجة (ع) موضع الفيض الواصل إلى الأرض، فبسبب وجوده في جميع السماوات والمقامات العلوية القدسية يكون في هذه الأرض مثله كمثل سرة الطفل، وهي موضع وصول الغذاء للطفل من الأم، فمثله (ع) كالحبل السري الواصل من السماء إلى الأرض ينقل الفيض الإلهي إلى الأرض، (بهم ترزقون، وبهم تمطرون).
چرا که حجت(ع) محل رسیدن فیض به زمین میباشد. پس به سبب وجود او در تمام آسمانها و مقامات قدسیِ بالایی، مَثَل او در این زمین مَثَل ناف نوزاد است که محل رسیدن غذا از مادر به نوزاد میباشد. مَثَل امام (ع) همانند بند ناف کشیده شده از آسمان به زمین است که فیض الهی را به زمین منتقل میکند: «به وسیلهی آنها روزی میخورید و به وسیلهی آنها باران بر شما میبارد».
فهو حبل الله المتين وعمود النور النازل من السماء إلى الأرض، ولولاه لساخت الأرض بأهلها أي لا يصل النور الإلهي إلى الأرض فتنحلّ وتعود عدماً هي وأهلها، ولذا فلا يمكن أن يوصف عظيم فضل الحجة (ع) على جميع الخلق.
او ریسمان استوار الهی و ستون نورِ نازل شده از آسمان بر زمین است. اگر او نباشد زمین اهلش را میبلعد؛ یعنی نور الهی به زمین نمیرسد و در نتیجه زمین متلاشی میشود و خود و اهلش به عدم بازمیگردند. از همینرو نمیتوان بزرگی و عظمت فضل حجت (ع) بر تمام خلایق را وصف نمود.
******
سؤال/ ۳۰: لماذا يوجه الميت إلى القبلة وهو نائم على يمينه، بينما يوجه المحتضر إلى القبلة وهو نائم على ظهره وباطن قدميه إلى القبلة؟
پرسش30: چرا میّت را در حالیکه بر سمت راست خوابیده است رو به قبله میکنند ولی محتضر را در حالیکه بر پشت خوابیده و کف پاهایش رو به قبله است، متوجّه قبله میکنند.
الجواب: المحتضر هو إنسان حي ، أي إنّ روحه لا تزال متصلة بجسمه، وموضع اتصال الروح في الجسم هو الصدر، فيوجه المحتضر إلى القبلة وهو نائم على ظهره؛ لتكون روحه متوجهة إلى الأعلى ووجهها ووجه جسمه مستقبل القبلة، وبهذا يستقبل الله سبحانه والملائكة.
پاسخ: محتضر، انسانی زنده است؛ یعنی روح او همچنان به جسمش اتصال دارد. محل اتصال روح در بدن سینه است. محتضر در حالیکه بر پشت خوابیده است رو به قبله میشود تا روح او متوجّه بالا و صورتش و صورت جسمش در برابر قبله باشد و به این ترتیب به استقبال خداوند سبحان و فرشتگان برود.
أما جسم الميت فهو جسم انفصلت عنه الروح، فيوجه إلى القبلة بوجهه الجسماني، وأفضل هيئة لتوجيهه وجه إلى القبلة هي نومه على يمينه واستقباله للقبلة.
ولی جسم میّت، جسمی است که روح از آن جدا گشته است؛ بنابراین با صورت جسمانی او را متوجّه قبله میکنند، و بهترین شکل برای رو به قبله کردنِ صورت این است که بر پهلوی راست بخوابد و رو به قبله کند.
******
سؤال/ ۳۱: ما علة الكفن للميت، وما فائدته؟
پرسش31: علت کفن کردن میّت چیست و چه فایدهای دارد؟
الجواب: إن جسم الميت محترم باعتبار اتصال روحه به قبل موته، فيجب أن تستر عورته وجسمه أمام الناس وحال الدفن، كما كان هو يهتم بستر عورته وجسمه في هذه الحياة الدنيا في السابق. كما أنّ الكفن لباس الميت عند بعثه إذا شاء الله سبحانه وتعالى، كما أن إلباسه هذا اللباس - الذي يفضل أن يكون من أجود أنواع الأقمشة - رجاء أن تكون روحه قد لبست أجود أنواع لباس التقوى حال موته، ورجاء أن يمن الله عليه ويلبسه لباس التقوى بعد أن ألبسـه المؤمنون الكفن. وقد ورد هذا المعنى عنهم في قصة الشاب ([114]) مع داود وملك الموت حيث إن الله رحم الشاب ومد في عمره لرحمة داود (ع) لذلك الشاب.
پاسخ: جسم میّت به جهت متصل بودن روح به آن پیش از مردنش، محترم است و از همینرو هنگام دفن کردن در حضور سایرین، عورت و جسمش پوشیده شود، همانطور که خود او نیز پیشتر در این دنیا به پوشانیدن عورت و بدنش اهتمام میورزید. در ضمن وقتی خداوند سبحان و متعال اراده فرماید تا میّت را برانگیزاند، کفن، لباس او میباشد و نیز با پوشاندن این لباس ـکه بهتر است از برترین انواع پارچه باشدـ امید میرود که روحش نیز در حال مرگش بهترین نوع لباس تقوا را بپوشد و این امید وجود دارد که خداوند بر او منّت نهد و پس از آنکه مؤمنان او را کفن پوشاندند، لباس تقوا به او بپوشاند. چنین معنایی از ائمه(ع) در داستان «جوان با داوود و ملک الموت»([115]) آمده است که در آن، خداوند بر جوان رحم آورد و به جهت ترحم داوود(ع) بر آن جوان، بر عمرش افزود.
******
سؤال/ ۳۲: لماذا الله أفرد الذِكر؟
پرسش32: چرا خداوند ذکر را به تعداد فَرد قرار داده است؟
الجواب: إن الله وتر يحب الوتر، والوتر أو الفرد دال عليه سبحانه وتعالى. والشفع يدل على الإثنينية والزوجية، ولذا فالذِكر في الصلاة يوتر واحداً أو ثلاثاً أو خمساً أو سبعاً.
پاسخ: خداوند یکتا است و وتْر (فرد) را دوست دارد. وتر یا فرد بر خداوند سبحان دلالت دارد و شفْع بر دوگانگی و زوج بودن؛ بنابراین ذکر در نماز به صورت وتر یعنی یک، سه، پنج یا هفت بار خوانده میشود.
سؤال/ ۳۳: لماذا التكبير بداية الصلاة؟
پرسش33: چرا تکبیر، شروع نماز است؟
الجواب: أنت تريد في الصلاة العروج إلى الله ومواجهته سبحانه وتعالى، فالصلاة معراج المؤمن ولا يتم العروج إلا بارتقاء السماوات السبع، ومفتاح كل سماء والعروج إليها ومنها إلى التي تليها هو: (الله أكبر)، أي أنا العبد الناقص الفقير، أقصد الرب الكامل الغني، وأريد أن ارتقي وأصل إليه سبحانه؛ لأواجهه وأسبّحه بمدحتي وثنائي عليه سبحانه بفضله ومنّه علي.
پاسخ: شما در نماز میخواهی به سوی خدا عروج کنی و با او سبحان و متعال رویارو گردی. نماز، معراج مؤمن است و عروج صورت نمیگیرد مگر با ارتقا به آسمانهای هفتگانه. کلید هر آسمان و عروج به آن و به آسمانی که پس از آن است، «الله اکبر» میباشد؛ یعنی من بندهی ناقص فقیر، پروردگار کاملِ غنی را قصد کردهام و میخواهم بالا روم و به حضرتش برسم؛ تا به فضل و منّتش بر من، با مدح و ثنای من بر او سبحان و متعال با او مواجه شوم و تسبیحش گویم.
******
سؤال/ ۳۴: ما معنى تكبيرة الإحرام في الصلاة، وما هي ميزة تكبيرة علي بن أبي طالب(ع)؟
پرسش34: معنای تکبیرة الاحرام در نماز چیست و ویژگی تکبیر علی بن ابیطالب (ع) چه میباشد؟
الجواب: التكبيرات للإحرام في الصلاة هي سبعة في الحقيقة، وليست واحدة وإن كان الإحرام بواحدة جائز، إذا أراد بها السبع تكبيرات المقارنة للسبع سماوات.
پاسخ: تکبیرهای احرام در نماز در واقع هفت تکبیر است و نه یکی، هر چند احرام با یک تکبیر جایز است؛ و مراد از هفت تکبیر، نظیر بودن با هفت آسمان میباشد. هر تکبیر به یک آسمان تعلّق دارد.
وكل تكبيرة تتعلق بسماء، فقول (الله أكبر) الأولى، أي إنّ الله أكبر من السماء الدنيا والأولى بكل ما فيها من خير وشر وتفاصيل مهما عظمت.
عبارت «الله اکبر» نخست، یعنی خداوند بزرگتر است از آسمان دنیا و نخست و هرچه از خیر و شر در آن و تمام تفاصیلی که در آن هست ـهر چقدر هم که باعظمت باشدـ.
فأنت إذا عرفت أنّ الأرض بكل سعتها هي كحبة رمل في صحراء بالنسبة للمجرة، وأنّ المجرة هي كحبة رمل بالنسبة للكون الجسماني، وأنّ السماء الدنيا هي حبة رمل في صحراء بالنسبة للسماء الثانية، وهكذا حتى يصغر في عينك كل ما سوى الله، ويكبر في نفسك الله سبحانه وتعالى شأنه، فتعلم أنه لا يوصف.
اگر توجّه داشته باشی که زمین با همهی فراخیاش، در مقایسه با کهکشان همچون دانهای شن در صحرا و کهکشان در مقایسه با جهان جسمانی مانند دانهای شن در صحرا است، و آسمان دنیا در قیاس با آسمان دوم مانند دانهای شن در صحرا است و این تناسب همینطور ادامه دارد، چنین نگرشی هر چیزی به غیر از خداوند را در دیدهات کوچک و ناچیز مینماید و در نفْست خداوند متعال را باعظمت میگرداند تا بدانی که او قابل وصف نیست.
وتكبيرة علي (ع) بحسب معرفته لله سبحانه وتعالى، وهو أعظم خلق الله معرفة بالله بعد محمد . وكلما زادت المعرفة بالله زاد شأن الذكر لله، فعلي (ع) يعرف من يكبر، ولو حمّل الخلق ما يعرف لما احتملوه.
تکبیر علی(ع) براساس شناخت و معرفت او به خدای سبحان میباشد و ایشان پس از حضرت محمد (ص) ، در میان خلق خدا بیشترین شناخت را نسبت به خداوند دارد، و هرچه معرفت نسبت به خداوند بیشتر شود، شأن و مقام ذکر خداوند نیز بیشتر میگردد. علی (ع) میداند تکبیر چهکسی را میگوید و اگر میخواست آنچه را که میشناسد به خلایق منتقل کند، تابِ آن را نمی آوردند.
وقد قال (ع) ما معناه: (انطويت على مكنون علم لو بحت به لاضطربتم اضطراب الأرشية في الطوى البعيدة) ([116]).
ایشان(ع) سخنی با این معنا دارد: «انطویت علی مکنون علم لو بحت به لاضطربتم اضطراب الأرشیة فی الطوی البعیدة»([117]) (از علوم و حوادث پنهانی آگاهی دارم که اگر بازگویم به لرزه میافتید، چون لرزیدن ریسمان در چاههای عمیق!).
والاضطراب: أي الحركة الاهتزازية، والأرشية: هو الحبل الذي يعلق به الدلو الذي يخرج الماء، والطوى البعيدة: أي البئر العميق. فإذا أُلقي الدلو في البئر العميق اضطرب الحبل المعلق به كأنه أفعى تسير.
«اضطراب» یعنی به لرزه افتادن و «أرشیه» طنابی است که دلوی که برای خارج کردن آب به کار میرود به آن آویخته میشود، و «الطوی البعیده» یعنی چاه عمیق. اگر دلو در چاه عمیق انداخته شود، ریسمانِ آویخته به آن دچار لرزش میشود؛ همانند یک افعی که به راه میافتد.
******
سؤال/ ۳۵: ما معنى سبحان ربي العظيم وبحمده؟
پرسش 35: معنای سبحان ربی العظیم و بحمده چیست؟
الجواب: التسبيح يعني التنزيه من النقص، والحمد هو: الثناء والمدح بالكمال. والحقيقة أنّ التسبيح لا يكون من العبد إلا بالثناء على الرب، فهذا الذكر هو تسبيح بالثناء على الله سبحانه وتعالى، وهذا الذكر هو بيان أن التسبيح لا يكون إلا بالثناء، ولذلك فإن كل الأدعية هي مدح وثناء وحمد، وسيد المسبحين هو الحامد محمد .
پاسخ: تسبیح یعنی منزّه داشتن از نقص، و حمد یعنی ستایش و مدح به کمال. حقیقت آن است که تسبیح از سوی بنده ممکن نیست مگر با مدح و ثنای پروردگار. این ذکر، همان تسبیح به ثنای خداوند سبحان است. این ذکر بیانی است بر اینکه تسبیح جز با ثنا نمیباشد. بنابراین تمام دعاها عبارتاند از مدح و ثنا و حمد، و سرور تسبیحگویان محمدِ حامد (ستایشگر)(ص) میباشد.
******
سؤال/ ۳۶: ما الفرق بين ذكر الركوع: سبحان ربي العظيم وبحمده، وذكر السجود: سبحان ربي الأعلى وبحمده؟
پرسش36: بین ذکر رکوع: «سبحان ربی العظیم و بحمده» و ذکر سجود: «سبحان ربی الاعلی و بحمده» چه تفاوتی وجود دارد؟
الجواب: الركوع هو حالة خضوع وتذلل من العبد لله سبحانه وتعالى بمرتبة الذات، والذكر الملائم لهذا الخضوع لهذه المرتبة هو: حمد المربي العظيم أو العلي.
پاسخ: رکوع، حالت خضوع و تَذَلُّل از سوی عبد برای خداوند سبحان و متعال در مرتبهی ذات است و ذکر مناسب برای این خضوع در این مرتبه، حمد و ستایش مربی عظیم یا علی است.
أما السجود فهو: حالة خضوع وتذلل من العبد له سبحانه وتعالى بمرتبة (الكنه أو الحقيقة) والذكر الملائم لهذا الخضوع لهذه المرتبة هو: حمد المربي الأعلى أو الأعظم. فمرتبة معرفة العبد ربه في السجود أعظم من مرتبة معرفة العبد ربه في حال الركوع.
اما سجود، حالت خضوع و تذلل از سوی عبد برای خداوند سبحان و متعال در مرتبهی «کُنه یا حقیقت» است و ذکر متناسب برای این خضوع در این جایگاه، حمد و ستایش مربی اعلی یا اعظم میباشد. مرتبهی بنده در شناخت خدا در سجده، عظیمتر از مرتبهی بنده در شناخت خدا در حالت رکوع است.
******
سؤال/ ۳۷: ما معنى سبح اسم ربك الأعلى؟
پرسش37: معنای ﴿ نام پروردگار بزرگ خويش را به پاکی ياد کن ﴾ چیست؟
الجواب: التسبيح إنما يتحقق من العبد بالثناء على الرب سبحانه وتعالى، والثناء يكون بما علَّمنا هو سبحانه عن طريق أوليائه من الأنبياء والمرسلين والأئمة ، وأقل الثناء والحمد هو الشكر.
پاسخ: تسبیح فقط از طریق مدح و ثنای عبد نسبت به پروردگار سبحان و متعال محقق میشود و مدح و ثنا بر اساس آن چیزی است که خداوند سبحان و متعال از طریق اولیایش از انبیا و فرستدگان و ائمه (ع) به ما آموخته است، و کمترین حمد و ثنا همان شکرگزاری میباشد.
فالتسبيح يبدأ بالشكر، وينتهي بالحمد. وشكر الله سبحانه وتعالى يبدأ بشكر خلقه وأداء حقهم، فالخلق عيال الله، وأحبّ الخلق إلى الله أرأفهم بعياله، كما ورد في الحديث عنهم ([118]). فالعبد يسبح ربه سبحانه وتعالى عندما يكون رحمة بالمؤمنين ورأفة باليتامى والمساكين، وغلظة وشدة على الكافرين المعاندين، وحق يسير على الأرض.
تسبیح با شکر آغاز میشود و با حمد پایان مییابد. شکر خداوند سبحان و متعال با شکر خلق او و ادای حقشان آغاز میشود؛ چرا که خلق عیال خدایند و محبوبترین خلق نزد خدا مهربانترین آنها نسبت به عیال او میباشد، که این مطلب در حدیث از معصومین (ع) روایت شده است.([119])
پس بنده هنگامی پروردگار سبحان و متعالش را تسبیح میگوید که رحمتی بر مؤمنان و رأفتی بر یتیمان و مسکینان باشد و همچنین غلظت و شدتی بر کافران، و او حقّی باشد که بر زمین سِیر میکند.
واسم ربك الأعلى هو: علي (ع)؛ لأنه هو الاسم الأعلى والأعظم، وعلي مع الحق والحق مع علي، فيكون معنى سبح اسم ربك الأعلى: كن حقاً يسير على الأرض أي سبحه بالعمل لا بالقول فقط كما يُتوهم.
﴿اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى﴾ عبارت است از علی (ع)؛ چرا که او اسم اعلی و اعظم است. علی همراه با حق است و حق با علی. بنابراین ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى﴾ میشود: حقی باش که بر زمین سِیر میکند؛ یعنی؛ بر خلاف آنچه پنداشته میشود، با عمل او را تسبیح بگو نه با گفتار.
$ $ $ $ $ $
سؤال/ ۳۸: روي عن الباقر (ع) ما معناه: (لو شئت لنشرت التوحيد من الصمد) ([120])، فما معنى هذا الحديث، وكيف ينشر التوحيد من الصمد؟
پرسش ۳۸: معنای حدیث امام باقر (ع): «اگر میخواستم، توحید را از صمد منتشر میساختم»
از امام باقر(ع) این معنا روایت شده است: «اگر میخواستم، توحید را از صمد منتشر میساختم». معنای این حدیث چیست و چطور ممکن است توحید از صمد، منتشر شود؟
الجواب: الصمد هو المقصود بالحوائج، وهو الممتلئ بالكمال فلا ثغرة فيه، وإذا مرض الإنسان العاقل فمن يقصد غير الله المشافي، وإذا جاع أو عطش أو افتقر فمن يقصد غير الغني، وإذا جهل فمن يقصد غير العليم، وإذا غضب فمن يقصد غير الحليم، وإذا وإذا ... وإذا أراد سدّ نقصه من كل جهة فمن يقصد غير مصدر الكمال الذي لا ينقصه كثرة العطاء إلا كرماً وجوداً، فمن الصمد سبحانه يعرف العبد القاصد السير إلى الله سبحانه وتعالى.
پاسخ:
صمد کسی است که در نیازها آهنگ او کنند. او مالامال از کمال است و هیچ نقص و عیبی در او راه ندارد. اگر انسان عاقل بیمار شود، به غیر از خدای شفا دهنده به چه کسی رو میکند؟ و اگر گرسنه یا تشنه شود یا به فقر مبتلا گردد، به غیر از غنی رو به سوی چه کسی کند؟ و اگر نداند، به غیر از علیم رو به سوی چه کسی کند؟ و اگر به خشم آید، به جز حلیم رو به سوی چه کسی کند؟ و اگر.... و اگر.... و اگر بخواهد نقصهای خود را از هر جهت جبران کند، غیر از منبع کمالی که بخشش بسیارش جز جود و کرم بر او نیفزاید، رو به سوی چه کسی آورد؟ بنابراین از صمد، بندهی قصد کنندهی سِیر به سوی خداوند سبحان و متعال شناخته میشود.
إنّ الله هو الحليم والكريم والرؤوف والغفار والقادر والقهار والجبار والغني والعليم والحكيم وكل أسماء الله سبحانه وتعالى التي شاء أن يطلع عليها خلقه، فهو سبحانه وتعالى الصمد أي المقصود بكل هذه الأسماء والصفات.
خداوند، حلیم، کریم، رئوف، غفّار، قادر، قهّار، جبّار، غنی، علیم، کریم و حکیم است و نیز همهی نامهای خداوند سبحان و متعال که اراده کرده خلقش را از آنها آگاه سازد. پس او سبحان و متعال، صمد است؛ یعنی مقصود در تمام این نامها و صفات.
******
2
سؤال/ ۳۹: لماذا رُجم جيش أبرهة الحبشي لما أراد هدم الكعبة بالحجارة السجيل ولم يُرجم جيش الأمويين لما أرادوا هدم الكعبة حتى سقط المنجنيق في الكعبة وهدم البيت الحرام؟!
پرسش39: چرا هنگامیکه لشکر ابرههی حبشی میخواست کعبه را ویران کند با سنگ سجیل سنگسار شد ولی زمانیکه لشکر امویان قصد داشتند خانهی کعبه را منهدم کنند تا آنجا که منجنیق بر کعبه نهادند و بیت الحرام تخریب شد، سنگسار نشدند؟!
الجواب: إن لبيت الله الحرام (الكعبة) حرمة وملائكة تحمي البيت من الاعتداء، وهذه الحماية المعجزة لا تحصل دائماً إنما تحصل إذا كان الناس يستفيدون من هذه المعجزة ويتعظون بها ويهتدون إلى الصراط المستقيم بسببها. أما إذا كان الناس قساة القلوب لا يتعظون بالزواجر والمثلات والعقوبات الإلهية أو الآيات الإلهية البينة، فلا معنى لمنعهم عن العصيان والطغيان والتجبر ودفعهم عن صراط الجحيم بالقوة، مما ينافي حالة الامتحان والاختبار للإنسان في هذه الأرض.
پاسخ: بیت الله الحرام (کعبه) حرمتی دارد و فرشتگان، این خانه را از تجاوزگری حفاظت میکنند. این محافظتِ معجزهوار، همیشه به وقوع نمیپیوندد، بلکه هنگامی اتفاق میافتد که مردم از این معجزه بهرهمند شوند و از آن پند گیرند و به سبب آن، به راه مستقیم هدایت شوند. اما اگر انسانها قسیّ القلب باشند و با هشدارها و عقوبتها و مجازاتهای الهی یا آیات روشن خداوندی موعظه نشوند منع کردن آنها از عصیان و طغیان و تکبّر و نیز بازداشتن اجباری آنها از راه جهنم، معنایی نخواهد داشت و چنین چیزی با وضعیت امتحان و آزمایش کردن انسان بر این زمین منافات دارد.
وفي زمن عبد المطلب (ع) - جدّ النبي محمد - كان الناس يستفيدون من هذه الآية، ويتعظون بها. كما أنها كانت تشير إلى حرمة عبد المطلب وأهل بيته، واتصالهم بالسماء، وهو وصي من أوصياء إبراهيم (ع). أما في زمن يزيد (عليه لعنة الله) فقد كان الناس قساة القلوب لا يتعظون، بل إنهم انتهكوا حرمة أعظم من حرمة الكعبة وهي حرمة الحسين، لما قتلوه ومثلوا بجسده الطاهر المقدس، وقد وضّح الحسين في خطابه لهم أنهم بعد قتله لا يدعون حرمة لا ينتهكونها أو يهابون انتهاكها. ومع ذلك فلما تقدم جيش يزيد (لعنه الله) إلى الكعبة قادماً من المدينة مات الملعون (مسلم بن عقبة) قائد الجيش الأموي فلم يرتدع الناس، بل تقدموا بقيادة الحصين بن نمير السكوني حتى وصل الأمر إلى رجم الكعبة بالمنجنيق وقتل ابن الزبير في الحرم.
در زمان عبد المطلب (ع) ـجدّ محمد نبی(ص) ـ مردم از این نشانه بهرهمند میشدند و از آن پند میگرفتند. علاوه بر این، چنین معجزهای به حرمت عبد المطلب و اهلبیت او و پیوند آنها با آسمان اشاره داشت؛ چرا که عبد المطلب (ع) یکی از اوصیای ابراهیم(ع) بود؛ ولی در زمان یزید لعنه الله مردم قسیّ القلب بودند و موعظه نمیپذیرفتند، حتی آنها حرمت بزرگتر از کعبه را که همان حرمت حسین (ع) بود شکستند، هنگامیکه آن حضرت را کشتند و بدن پاک و مقدسش را مُثله کردند. حسین (ع) در خطبهاش این مطلب را برای آنها توضیح داد که پس از کشتن او، آنها از هیچ هتک حرمتی ابا نخواهند داشت یا از پایمال کردن آن هیچ واهمهای به خود راه نخواهند داد. با این حال هنگامیکه لشکر یزید لعنه الله از مدینه به سوی کعبه رهسپار شد، آن ملعون (مسلم بن عقبه) فرمانده لشکر اموی جان باخت ولی مردم بازنایستادند بلکه با فرماندهی حُصین بن نُمیر سکونی به پیشروی ادامه دادند تا کار به کوبیدن کعبه با منجنیق و کشتن ابن زبیر در حرم منتهی شد.
أما في نهاية المطاف أي في زمن الإمام المهدي (ع)، لما يعود الناس إلى شيء من الفطرة ويتعظون بالمثلات والآيات، فإنّ هذه الآية تعود للظهور من جديد وهذه المرة عندما يخسف بجيش السفياني بين المدينة ومكة بعد خروج الإمام المهدي (ع) من المدينة والتجائه إلى مكة حرم الله سبحانه وتعالى كما ورد عنهم ([121]).
در انتهای کار یعنی در زمان امام مهدی (ع)، از آنجا که مردم به گوشهای از فطرت بازمیگردند و با عقوبتها و نشانهها پند میگیرند، این نشانه دوباره به منصهی ظهور خواهد رسید و این بار هنگامی است که پس از خروج امام مهدی(ع) از مدینه و پناه بردن او به مکه حرم خداوند سبحان و متعال، همانطور که از معصومین(ع) نقل شده است، لشکر سفیانی بین مدینه و مکه به زمین فرو میرود.([122])
فأهم علة لحصول هذه الآية أو تأخرها هو استفادة الناس منها، واهتداؤهم بسببها، واتعاظهم بها، أو غفلتهم عنها، وركونهم إلى المادة، وإرجاع كل الأسباب والمسببات إليها.
مهمترین علت در رخ دادن این نشانه یا تأخیر آن، بهرهمند شدن مردم از آن، هدایت شدنشان به سبب آن و پند گرفتن، یا غفلت ورزیدنشان از آن و تکیه کردن آنها به ماده و بازگردانیدن تمام اسباب و مسببات به آن میباشد.
******
سؤال/ ۴۰: ما علّة الحج، وما الغرض من الحج؟
پرسش40: دلیل حج و هدف از آن چیست؟
الجواب: الحج في الإسلام باختصار هو الحضور في وقت معين من السنة في مكان معين، وهو بيت الله المحرم أو الكعبة، فلابد لنا من معرفة صفة الوقت والمكان أولاً.
پاسخ: به طور خلاصه حج در اسلام یعنی حاضر شدن در زمان معینی از سال در مکانی معین که بیت الله الحرام یا کعبه میباشد. پس پیش از هر چیز باید ویژگی این زمان و مکان مشخص را بشناسیم.
فالمكان: وهو الكعبة، إنما هو تجلي وظهور للبيت المعمور، وهو تجلي وظهور للضراح، والضراح في السماء السادسة وهي أعلى سماء ملكوتية مثالية، وبعدها السماء السابعة وهي سماء كلية لا مثالية. وإنما خلق الضراح بعد أن ردّ الملائكـة على الله سبحانه وتعالى لما أخبرهم بخلق آدم (ع)، فطاف عليه الملائكة ليغفر الله لهم ويتوب عليهم بعد إساءتهم واعتراضهم عليه سبحانه وتعالى ([123]).
مکان: کعبه است؛ تجلّی و ظهور بیت المعمور که خود تجلّی و ظهور ضراح میباشد، و ضراح در آسمان ششم که بالاترین آسمان مثالی ملکوتی است قرار دارد و بالاتر از آن، آسمان هفتم که آسمان کلی و نه مثالی است، قرار دارد. ضراح پس از پاسخ دادن ملائکه هنگامی که خداوند از خلقت آدم به آنها خبر داد، خلق شد و ملائکه بر آن طواف کردند تا پس از بیحرمتیشان و اعتراضشان بر خداوند سبحان و متعال، خداوند آنها را بیامرزد و توبهشان را بپذیرد.([124])
وتجلّى الضراح في السماوات الخمس الأدنى من السماء السادسة فكان في كل سماء بيت مناسب لشأنها، يطوف عليه ملائكة تلك السماء؛ ليغفر لهم الله سبحانه وتعالى ويتوب عليهم، فكان في السماء الرابعة البيت المعمور ([125])، وتجلى وظهر هذا البيت في الأرض فكان بيت الله الحرام أو الكعبة. فلما نزل آدم (ع) إلى الأرض طاف به فغفر له الله وأعلى مقامه وشأنه بفضله ومنه سبحانه وتعالى.
ضراح در آسمانهای پنجگانهی پایینتر از آسمان ششم متجلّی شد و در هر آسمان، خانهای مناسب با جایگاه آن پدیدار گشت که فرشتگانِ آن آسمان بر آن طواف میکنند، تا خداوند سبحان آنها را ببخشاید و توبهشان را بپذیرد. در آسمان چهارم، بیت المعمور([126]) میباشد و این خانه در زمین تجلّی و ظهور یافت و بیت الله الحرام یا کعبه شد. هنگامیکه آدم(ع) به زمین نازل شد، دور آن طواف کرد و خداوند سبحان و متعال با فضل و منّتش، او را بخشید و مقام و شأنش را بالا برد.
أما الوقت: فهو ذو الحجة، وأهم ما يتصف به هذا الشهر هو أنه الشهر الذي يخرج به الإمام المهدي (ع) في مكة ويرسل النفس الزكية لأهل مكة فيقتلونه بين الركن والمقام فيقوم بعد ذلك في العاشر من المحرم. إذن، فبيت الله وضع في السماوات لتطوف به الملائكة وتستغفر بعد اعتراضهم على حجة الله آدم (ع)، ووضع في الأرض ليطوف به آدم بعد تعدّيه على شجرة علم آل محمد أو شجرة الولاية.
اما زمان: ذیالحجه است. مهمترین ویژگی این ماه آن است که در ذیالحجه امام مهدی (ع) در مکه خروج میکند و نفس زکیه را به سوی اهل مکه میفرستد و آنها او را بین رکن و مقام میکُشند، و حضرت (ع) در روز دهم از ماه محرم قیام میکند. بنابراین خانهی خدا در آسمانها قرار داده شد تا فرشتگان گرد آن طواف و پس از اعتراضشان بر جانشین خدا آدم(ع) استغفار نمایند، و در زمین نیز قرار داده شد تا آدم پس از تعدّی به درخت علم آل محمد یا درخت ولایت به دور آن طواف کند.
﴿وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً﴾([127]): أي على تحمل الولاية لآل محمد ([128])، وهم حجة الله على آدم (ع)، فالطواف بالبيت إنما للاعتراف لحجة الله على الخلق بالولاية، والانصياع لأوامره وطاعته.
﴿و عزمی در او نیافتیم﴾)[129]) : یعنی بر تحمّل ولایت آل محمد (ع)،([130]) در حالیکه آنها حجّت خدا بر آدم (ع) بودند. بنابراین طواف خانه صرفاً به معنی اعتراف بر ولایت حجّت خدا بر خلقش و گردن نهادن بر اوامرش و اطاعت از او میباشد.
فعلة الحج هي الاستغفار عن التقصير في حق الحجة على الخلق (ع) في كل زمان، وهو في زماننا الإمام المهدي (ع). وقد ورد عنهم ما معناه: (إنما جعل الله الحج على الناس ليعرضوا علينا ولايتهم) ([131]).
بنابراین علّت حج درخواست آمرزش بابت کوتاهی در حق حجّتِ بر خلق(ع) در هر زمان، که در زمان ما امام مهدی (ع) میباشد. از معصومین (ع) به این معنا روایتی وارد شده است: «خداوند حج را فقط به این دلیل بر مردم فرض کرد تا آنها ولایتشان را بر ما عرضه بدارند».([132])
أما الغرض من الحج فهو التجمع في هذا المكان وفي هذا الزمان من كل عام ترقباً لقيام المصلح المنتظر المهدي (ع) للجهاد بين يديه، فهو صاحب الآذان في زماننا، إن الله سبحانه وتعالى قال في القرآن: يأتوك أنت يا حجتي على خلقي لا يأتوني أنا، قال تعالى: ﴿وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالاً وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيق﴾ ([133]).
اما غرض از حج؛ گرد هم جمع شدن در این مکان و در این زمان در هر سال، در انتظار و چشم به راه بودن قیام مصلح منتظر مهدی(ع) برای جهاد پیش روی آن حضرت است. او «اَذان» (فراخوان) در زمان ما است. خداوند سبحان و متعال در قرآن میفرماید که ای حجّت من بر خلقم! به سوی تو میآیند و نه به سوی من. حق تعالی میفرماید: ﴿ و مردم را به حج فرا خوان تا پياده يا سوار بر شتران تکيده از راههای دور نزد تو بيايند﴾([134]) .
﴿ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيق﴾ ([135]):
و نیز میفرماید: ﴿سپس پلیدیهایشان را از خود دور، و نذرهای خويش را ادا، و بر آن خانهی کهن طواف کنند ﴾([136]) .
وقضاء التفث: أي التنظيف والتطهر، وهو يكون بحسب الظاهر قصّ الأظافر وحلاقة الشعر، أما بحسب اللبّ والحقيقة فالمراد منه لقاء الإمام الحجة (ع)، وحلاقة الشعر إنما تمثل التجرد من كل فكرة والتسليم للحجة (ع) والانصياع لأوامره.
«قضاء التفث» یعنی تطهیر و پاکیزه ساختن، که به حسب ظاهر عبارت از چیدن ناخن و تراشیدن مو میباشد ولی در باطن و در حقیقت، مراد از آن دیدار با امام حجت (ع) است و تراشیدن مو فقط به مثابه کنار گذاشتن و پیراسته شدن از تمام افکار و تسلیم حجت (ع) بودن و فرمانبرداری از ایشان میباشد.
وإنما سمي البيت العتيق؛ لأنّ من يطوف به يعتق من ذنب تقصيره مع الإمام المهدي (ع) الحجة على الخلق ﴿ذَلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللَّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ﴾ ([137])، ﴿ذَلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ﴾ ([138])، فحرمات الله وشعائر الله هم حجج الله سبحانه وتعالى على الخلق.
کعبه نیز صرفاً به این جهت «بیت العتیق» نامیده شده است که هرکس دور آن طواف کند، از گناه تقصیرش در حق امام مهدی (ع) حجت بر خلق، آزاد و رها میشود. ﴿ همچنين هرکس حرامهای الهی را گرامی بدارد، برايش بهتر است﴾([139]) و ﴿ آری، کسانیکه شعاير خدا را بزرگ میشمارند کارشان نشان پرهيزگاری دلهايشان است﴾([140]) . حرامهای خدا و شعائر خدا، همان حجتهای خداوند سبحان و متعال بر خلق میباشند.
******
سؤال/ ۴۱: في إجابة سؤال سابق ([141]) قلت: إن موسى (ع) لم يعتذر عن قتل القبطي بأنه من عمل الشيطان بل إنه تعمد قتل القبطي وإن هذا العمل صحيحاً، فإذا كان قتل موسى (ع) للقبطي صحيحاً، فما معنى قوله في سورة الشعراء: ﴿قَالَ فَعَلْتُهَا إِذاً وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ﴾ ([142]) ؟
پرسش41: در پاسخ پیشین فرمودید: ([143]) موسی (ع) از این بابت که کشتن قبطی کاری شیطانی بوده است عذر نخواست بلکه وی تعمداً قبطی را کشت و این عملی صحیح بوده است. اگر قتل قبطی به دست موسی (ع) کاری صحیح بوده است، پس این سخن او در سورهی شعرا که گفت: ﴿گفت: آنوقت که چنان کردم، از خطاکاران بودم﴾([144]) .
الجواب: موسى (ع) لم يقصد بالضلال هنا هو الانحراف عن الصراط المستقيم بسبب عملية قتل القبطي، بل إنّ الضلال الذي أراده موسى (ع) هو ضلال ذو بعدين:
پاسخ: در اینجا مقصود موسی (ع) از گمراهی، انحراف از صراط مستقیم به دلیل عمل قتل قبطی نبوده بلکه آن گمراهی که موسی (ع) قصد بیان کردنش را داشته است، دارای دو بعد میباشد:
الأول: هو أن موسى (ع) يرى نفسه ضالاً بسبب وجوده في قصر فرعون الطاغية الظالم، ولهذا قال في سورة القصص([145]) ما معناه: ربِّ بما أنعمت علي فلن أكن ظهيراً لظالم ولو بتكثير سواده ببقائي في قصره، ومؤازرته بالسكوت على ظلمه. مع أنّ وجود موسى (ع) ابتداءً في قصر فرعون (لعنه الله) لم يكن بيد موسى (ع)، ولكن استمرار موسى (ع) بالبقاء في قصر فرعون أمر بيد موسى (ع)، وكان يجب أن يتخذ في النهاية هذا القرار بمغادرة قصر الطاغية، والبراءة منه (لعنه الله).
بُعد نخست: موسی(ع) خودش را بابت باقی ماندنش در کاخ فرعونِ طاغوتِ ظالم، گمراه میدید و به همین دلیل در سورهی قصص سخنی به این معنا گفت([146]) که خدایا به پاس نعمتی که به من عطا فرمودی، هرگز پشتیبان و حامی گنهکاران نخواهم بود، هرچند با بودنم در قصر باعث شوم که سیاهی لشکر فرعون زیاد شود و با سکوت بر ستمگری، با او همکاری کرده باشم. با وجود اینکه بودن موسی (ع)در کاخ فرعون لعنت الله از ابتدا به دست موسی(ع) نبود ولی باقی ماندن حضور او در قصر فرعون به اختیار و ارادهی او بود و موسی(ع) میبایست در نهایت، تصمیم میگرفت که قصر فرعون را ترک گوید و از او لعنت الله برائت جوید.
والبعد الثاني: هو أن موسى (ع) أراد أن يقول لفرعون إني قتلت القبطي الظالم، وهو من شرطة فرعون (لعنه الله) وأنا على حق، وقتله كان حقاً، ولكنك كنت ترى أني من الضالين، أي إنّ موسى (ع) أراد أن يقول إني من الضالين عندك يا فرعون لا أني من الضالين بالحقيقة، بل أنا من المهتدين. ولهذا فررت منك ومن ظلمك فكافئني الله سبحانه، ﴿فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْماً وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾ ([147]).
بعد دوم: موسی(ع) میخواست به فرعون بگوید من قبطی ظالم را کشتم در حالیکه او از پلیسهای فرعون لعنت الله بود و من بر حق هستم و کشتن او حق بود ولی تو مرا از گمراهان میدیدی؛ به عبارت دیگر موسی (ع) میخواست به فرعون نشان دهد که من در نظر تو از گمراهان هستم نه اینکه در حقیقت گمراه باشم، و حتی من در زمرهی هدایت شدگان میباشم و به همین دلیل از تو و ستم تو گریختم و خداوند مرا پاداش داد: ﴿ و چون از شما ترسيدم، گريختم؛ ولی پروردگار من به من نبوّت داد و مرا در شمارِ فرستادگان آورد ﴾([148]) .
******
سؤال/ ۴۲: قال تعالى: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَلا نَبِيٍ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ * لِيَجْعَلَ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ فِتْنَةً لِلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ الظَّالِمِينَ لَفِي شِقَاقٍ بَعِيدٍ﴾ ([149]). ما معنى إلقاء الشيطان في أمنيّة النبي؟
پرسش42: حق تعالی میفرماید: ﴿ما پيش از تو هيچ فرستاده يا پیامبری را نفرستاديم مگر آنکه چون تمنایی داشت شيطان در آرزویش چيزی افکند و خدا آنچه را که شيطان افکنده بود نسخ کرد، سپس آيات خويش را استواری بخشيد و خدا دانا و حکيم است * چنين شود، تا آنچه شيطان در القا کردن برای کسانیکه در قلبهايشان بيماری است و نيز سختدلان، آزمايشی باشد، و ستمکاران در اختلافی بزرگ گرفتارند﴾.([150])
معنای القا کردن شیطان در آرزوی پیامبر چیست؟
الجواب: ما من رسول ولا نبي - وعن أهل البيت و(لا محدث)([151])، وهم محدثون([152]) - وتمنّى - أي رجا حصول أمر من أمور الخير التي علم من الله حصولها ولو إجمالاً في بعض الأحيان، أي إنّ أمنيته متأتية من أمر الله سبحانه، لا أنها من هوى النفس ورغباتها كما يتوهم بعض الناس - ﴿أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ﴾ أي بعد أن يبدأ الرسول (سواء كان رسولاً أم نبياً أم محدثاً) بإظهار رجائه للناس الذين تابعوه في دعوته، يقوم الشيطان بإلقاء الباطل في صدور بعض هؤلاء الناس حول أمنية الرسول التي أظهرها لهم أو أظهر بعضها.
پاسخ: هیچ فرستادهای و یا هیچ پیامبری ـ و از اهلبیت (ع) روایت شده است «و لا محدث»([153]) (و هیچ محدثی) در حالیکه خودشان(ع) محدث بودندـ و آرزو و تمنایی ـ یعنی امید برای حاصل شدن خیری از امور خیر که خداوند حاصلش میکند حتی اگر پارهای اوقات به صورت اجمالی باشد؛ به عبارت دیگر آرزوی او محقق شدن امر خداوند سبحان میباشد نه آنگونه که برخی مردم پنداشتهاند میل و هوا و هوس خودشانـ نداشت مگر ﴿ شیطان در آرزویش چیزی القا نمود ﴾ ؛ یعنی پس از آنکه فرستاده (چه فرستاده باشد چه پیامبر و چه محدث) شروع کرد به آشکار نمودن میل و آرزویش برای پیروانش، شیطان اقدام به القای باطل در سینهی برخی از این مردم دربارهی این آرزویی که برای آنان یا برای برخی از آنها آشکار نموده است، میکند.
﴿فَيَنْسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ﴾ بإرسال ملائكة يلقون في صدور بعض هؤلاء الناس الحق الذي يبين باطل ما ألقى الشيطان في صدور بعضهم.
﴿ خدا آنچه را که شيطان افکنده بود نسخ کرد ﴾ : با فرستادن ملائکهای در سینهی برخی از این مؤمنان حق را القا میکردند؛ حقی که با القای شیطان درسینههای برخی، باطل پنداشته میشد.
﴿ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴾ يحكم الله آياته بإلقاء الطمأنينة والسكينة والوقار واليقين في قلوب الذين آمنوا، بعد أن ألقى في قلوبهم العلم منه سبحانه بأنّ الحق ليس ما ألقاه الشيطان في قلوب بعضهم، بل هو ما يدعو إليه الرسول. وإلقاء الشيطان يكون بالوسوسة في القلب، أو بالإراءة الخبيثة في اليقظة أو في النوم، وهو يلقي لأوليائه الذين هيمنت عليهم أنفسهم وحب (الأنا) والظهور والقيادة والرئاسة الباطلة واتباع الهوى. ﴿هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلَى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّيَاطِينُ * تَنَزَّلُ عَلَى كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ * يُلْقُونَ السَّمْعَ وَأَكْثَرُهُمْ كَاذِبُونَ﴾ ([154]).
﴿سپس آيات خويش را استواری بخشيد و خدا دانا و حکيم است ﴾ : خداوند آیاتش را با افکندن طمأنینه و آرامش و وقار و یقین در قلبهای مؤمنین محکم میفرماید پس از اینکه در قلبهایشان از جانب خودِ سبحان و متعالش این علم را القا نمود که آنچه شیطان در سینهی برخی القا کرده است، حق نمیباشد بلکه حق آن چیزی است که فرستاده به سویش فرامیخواند. القای شیطان با وسوسه در قلب یا با نشان دادن چیزی خبیث در بیداری یا خواب صورت میپذیرد. شیطان به دوستان خود که نفْسهایشان و حُب منیّت و اظهار کردن و سروری و ریاست باطل و پیروی از هوای نفس بر ایشان مسلّط شده است، القا میکند. ﴿ آيا شما را آگاه کنم که شياطين بر چه کسی نازل میشوند؟ * بر هر بسيار دروغگوی گنهکار نازل میشوند * القا میکنند در حالیکه بيشترشان دروغگويانند ﴾([155]) .
أما نسخ الله لما يلقي الشيطان فيكون بإرسال ملائكة يوحون لأولياء الله الحق، ويكلمون المؤمنين في قلوبهم، ويعرفونهم الحق، ويرونهم في المنام واليقظة ما يعلمون به الصراط المستقيم، وإنّ اتباع الرسول هو الحق المبين من الله سبحانه وتعالى، وإنّ الذين اتبعوا إلقاء الشيطان وهو فتنة لهم لم يكونوا مؤمنين في السابق، بل كانوا منافقين في قلوبهم مرض وقلوبهم قاسية، وهم في ريبهم وشكهم يترددون.
نسخ کردن خداوند برای آنچه شیطان القا مینماید با ارسال ملائکهای که حق را به اولیای الهی القا میکنند، و در قلبهای مؤمنان سخن میگویند و حق را به آنها میشناسانند و آنچه آنها، به صراط مستقیم هدایت میکند را در خواب یا بیداری به آنها نشان میدهند، صورت میپذیرد. پیروی از فرستاده همان حق آشکار از جانب خداوند سبحان و متعال میباشد و کسانیکه از القائات شیطان پیروی میکنند ـکه آزمایشی برایشان میباشدـ در گذشته هم مؤمن نبودهاند بلکه منافقانی بودهاند که در قلبهایشان مرضی بوده و قلبهایشان سخت و تاریک بوده است و در شک و تردید گرفتار بودهاند.
﴿وَإِنَّ الظَّالِمِينَ لَفِي شِقَاقٍ بَعِيدٍ * وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ اللَّهَ لَهَادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ * وَلا يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً أَوْ يَأْتِيَهُمْ عَذَابُ يَوْمٍ عَقِيمٍ * الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ﴾ ([156]).
﴿و ستمکاران در اختلافی بزرگ گرفتارند * و تا آنانکه به ایشان علمی داده شده است بدانند که قرآن حقی از جانب پروردگار تو میباشد و به آن ايمان بياورند و دلهايشان با آن آرام گيرد و خدا کسانی را که ايمان آوردهاند به راه راست هدايت میکند * همواره کافران در آن شک میکنند تا آنگاه که ناگهان آن ساعت فرا رسد يا به عذاب روز بد فرجام گرفتار آيند * فرمانروايی در آن روز از آنِ خداوند است. ميانشان حکم میکند. پس کسانیکه ايمان آوردهاند و کارهای شايسته کردهاند در بهشتهای پر نعمتند﴾([157]) .
ويظل المنافقون والكافرون بالرسالة في شك إلى آخر لحظة ﴿حتى تأتيهم الساعة بغتة﴾: أي حتى قيام القائم (ع)، ﴿أو يأتيهم عذاب يوم عقيم﴾: أي لا مثيل له لم تلد مثله سنة من السنين السابقة وهو يوم قيام القائم (ع). وفي هذا اليوم الملك لله؛ لأن الملك الحاكم في هذا اليوم هو الإمام المهدي (ع).
منافقان و کفّار تا آخرین لحظه در رسالت شک خواهند داشت ﴿ تا آنگاه که ناگهان آن ساعت فرا رسد ﴾ یعنی تا قیام قائم (ع) ﴿ يا به عذاب روز بدفرجام گرفتار آيند ﴾ یعنی نظیر و مانند ندارد و هیچ سالی از سالهای پیشین چون آن، متولد نگشته است و آن، روز قیام قائم (ع)میباشد. در این روز سلطنت از آنِ خداوند است؛ چرا که زمامدار حاکم در این روز، امام مهدی (ع) میباشد.
******
سؤال/ ۴۳: ما معنى استعاذة مريم حين قالت: ﴿إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمَنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيّاً﴾([158]) ؟
معنای استعاذهی مریم(ع) هنگامیکه گفت: ﴿ از تو به خدای رحمان پناه میبرم اگر پرهيزگار نباشی ﴾([159]) چیست؟
الجواب: أي إني عذت بالرحمن منك إن لم تكن أو ما كنت تقياً، و (إن) هنا نافية. فالاستعاذة بالله سبحانه إنما تكون بملائكته الذين يطردون الشياطين عن بني آدم، فلا معنى في هذا المقام من الاستعاذة بالله، أي بملائكة الله من ملائكة الله سبحانه وتعالى. إنما الاستعاذة بالله وملائكته من الشياطين (لعنهم الله)، ولا معنى للاستعاذة بالله من العبد المتقي الصالح؛ لأنه مأمون الشر بتقواه وخوفه من الله.
پاسخ: یعنی به خدا پناه میبرم از تو اگر پرهیزگار نبوده و یا نباشی، و «ان» در اینجا نافیه میباشد. استعاذه یا پناه بردن به خداوند سبحان، در واقع پناه بردن به فرشتگان الهی که شیاطین را از بنیآدم دور میسازند میباشد و در این جایگاه، استعاذه به خدا به معنی پناه بردن به فرشتگان خدا از فرشتگان خداوند سبحان و متعال معنایی ندارد. فقط استعاذه به خدا و فرشتگانش، از شیاطین لعنت الله معنا میدهد و استعاذه به خدا از بندهی متقی و صالح بیمعنی است؛ چرا که او با تقوا و ترسش از خداوند، از شرّ، ایمن شده است.
وإنما كانت استعاذة مريم بهذه الصيغة؛ لأنها كانت تظن أنّ من جاءها - وهي في حال العبادة - إنما هو عبد صالح، فكأنها كانت تستفهم عن هويته في نفس الوقت الذي تستعيذ بالله منه لو لم يكن صالحاً فأجابها: ﴿قَالَ إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيّاً﴾ ([160]).
استعاذهی مریم (س) نیز بر همین منوال بود؛ زیرا وی گمان میکرد کسیکه به سراغش آمده ـدر حالیکه او مشغول عبادت بودـ بندهای صالح است؛ و گویی مریم(س) در همان حالکه از هویت او سوال میکند، از او به خدا پناه میبرد اگر فرد صالحی نباشد و او نیز چنین جوابش را میدهد: ﴿ گفت: من فقط فرستادهی پروردگار تو هستم تا تو را پسری پاکيزه ببخشم﴾([161]) .
******
سؤال/ ۴۴: روي عن الأئمة أنه إذا وجد نصف الميت الذي فيه الصدر يصلى عليه، وإذا وجد الرأس فقط لا يصلى عليه. فما سبب ذلك؟
پرسش44: از ائمه (ع) روایت شده است که اگر آن نصف جسدی که سینه در آن است پیدا شود، بر آن نماز خوانده میشود و اگر فقط سر جسد یافت شود، بر آن نماز خوانده نمیشود. علت چیست؟
الجواب: إن موضع اتصال الروح بالجسم هو الصدر، فالصلاة عليه لا على الرأس. فإنما الصلاة على الميت لتسكن روحه، وتطمئن إذا كان من المؤمنين، قال تعالى في وصف حال الكافرين: ﴿خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِم﴾ ([162]).
پاسخ: محل اتصال روح به جسم، سینه است و نماز بر آن میباشد نه بر سر. نماز بر میّت فقط برای آرامش روح او میباشد و او آرام و اطمینان مییابد اگر از مؤمنین باشد. خدای تعالی در توصیف حال کافران میفرماید: ﴿ خدا بر دلهایشان مُهر نهاده است ﴾([163]) .
وقال تعالى في وصف حال المنافقين: ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً﴾ ([164]).
و حق تعالی در وصف حال منافقین میفرماید: ﴿ در دلهاشان مرضی است و خدا نيز بر مرضشان بيفزوده است ﴾([165]) .
وقال تعالى مخاطباً رسوله الكريم محمد : ﴿أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ﴾ ([166])، ﴿قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي﴾ ([167]).
در حالیکه خداوند خطاب به پیامبر اکرم حضرت محمد(ص) میفرماید: ﴿ آيا سينهات را برايت نگشوديم؟﴾([168]) ، ﴿ گفت: ای پروردگار من! سينهی مرا برایم گشاده گردان ﴾([169]) .
﴿رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ * وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْءٍ ذَلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ﴾ ([170]).
﴿من کیش و آیین مردمی را که به خدای يکتا ايمان ندارند و به روز قيامت کافرند، ترک کردهام * من پيرو کيش پدرانم، ابراهيم و اسحاق و يعقوب هستم و برای ما سزاوار نیست که هيچ چيز را شريک خدا قرار دهيم. اين فضيلتی است که خدا بر ما و بر مردم ديگر ارزانی داشته است ولی بيشتر مردم ناسپاساند﴾([171]) .
******
سؤال/ ۴۵: ما معنى قوله تعالى في أول سورة البقرة: ﴿ألم * ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين * الذين يؤمنون بالغيب﴾ ؟
پرسش45: معنای سخن خداوند متعال در ابتدای سورهی بقره چیست: ﴿ الف لام ميم * اين است همان کتابی که در آن هيچ شکی نيست، پرهيزگاران را راهنما است * آنان که به غيب ايمان میآورند).
الجواب: ﴿بسم الله الرحمن الرحيم آلم * ذَلِكَ الْكِتَابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ * الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ * وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَبِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ * أُولَئِكَ عَلَى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ ([172]).
پاسخ:بسم الله الرحمن الرحیم. ﴿الف لام ميم * اين است همان کتابی که در آن هيچ شکی نيست، پرهيزگاران را راهنما است * آنان که به غيب ايمان میآورند و نماز را بر پا میدارند، و از آنچه روزيشان دادهايم انفاق میکنند * و آنان که به آنچه بر تو و به آنچه بر پیامبران پيش از تو نازل شده است ايمان میآورند و به آخرت يقين دارند * ايشان از سوی پروردگارشان بر هدایتی هستند، و آنها همان رستگارانند﴾([173]) .
اسم الله: هو مدينة الكمالات التي أشرقت وتجلت من حقيقته وهويته سبحانه التي لا يعلمها إلا هو سبحانه وتعالى. كما أن الرحمن الرحيم وهما متحدان في المعنى يمثلان باب هذه المدينة، وظل هذه المدينـة في عالم الممكنات هو الذي أشرقت في ذاته وتجلت فيه وهو محمد ، قال تعالى: ﴿وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾ ([174])؛ لأنه تخلق بأخلاق الله، وإلا فلا يستحق خُلق أن يوصف بأنه عظيم إلا إذا كان تجلّياً وظهّوراً لأخلاق الله سبحانه وتعالى، ومن هنا كان محمد مدينة العلم.
اسم الله: همان شهر کمالاتی است که از حقیقت و هویت خدای سبحان ـکه کسی جز او سبحان و متعال آن را نمیداندـ اشراق و تجلّی یافته است. الرحمن الرحیم که در معنا با یکدیگر اتحاد دارند، نماد باب این شهر هستند. سایهی این شهر در عالم ممکنات همان کسی است که در ذات او اشراق و در آن تجلّی یافته است و او حضرت محمد (ص) میباشد. خداوند میفرماید: ﴿ و تو بر خُلقی عظيم هستی ﴾ ([175]) ؛ چرا که او به اخلاق خدا آراسته گردیدهاست وگرنه هیچ خُلقی این شایستگی را ندارد که با صفت عظیم توصیف شود مگر اینکه تجلّی و ظهوری از اخلاق خداوند تبارک و تعالی باشد، و این چنین است که حضرت محمد (ص) شهر علم میشود.
أما باب هذه المدينة فهو علي (ع) ومن اختلط لحمها بلحمه ودمها بدمه فاطمة ، وبهذا فعلي (ع) تجلي للرحمن، وفاطمة تجلي للرحيم، وهما متحدان كاتحاد الرحمن الرحيم ومفترقان كافتراق الرحمن الرحيم.
دروازهی این شهر علی (ع) است و همچنین کسی که گوشتش با گوشت او و خونش با خون او آمیخته شده، یعنی فاطمه (س). به این ترتیب علی (ع) تجلّی الرحمن است و فاطمه (س) تجلّی الرحیم، و این دو با هم متحدند مانند اتحاد الرحمن الرحیم و از هم جدایند مانند جدایی الرحمن الرحیم.
﴿أ ل م﴾: قال أمير المؤمنين (ع): (أنا: ح الحواميم، أنا: قسم أ ل م … أنا: ترجمة ص … أنا: ن والقلم) ([176]). وهذه الحروف هي أسماء أهل البيت ، وهنا (م) محمد، و (ل) علي، و (أ) فاطمة وإذا حسبت عدد هذه الحروف وجدتها أربعة عشر على عددهم . وتكرر الميم (17) مرة، واللام (13) مرة، والألف (13) مرة.
)ا ل م(: امیر المؤمنین (ع) میفرماید: )من، ح( )حم(ها هستم. من، قَسَم )ا ل م( هستم... من ترجمان )ص( هستم... من )ن و القلم( هستم(.([177]) این حروف همان اسامی اهل بیت (ع) هستند. در اینجا «م» محمد، )ل( علی و )الف( فاطمه است. اگر تعداد حروف مقطعه را محاسبه کنیم خواهیم دید چهارده تا میشوند، به تعداد اهل بیت(ع). )میم( ۱۷ بار، )لام( ۱۳ بار و )الف( نیز ۱۳ بار تکرار شدهاست.
ومن هذه الحروف تألف القرآن، وهم القرآن ([178]). ومن هذه الحروف يؤلف الاسم الأعظم كما روي عنهم ([179])، وهم الاسم الأعظم كما روي عنهم أيضاً ([180])، أي تجلي الاسم الأعظم، وما يمكن أن يعرف من الاسم الأعظم، أو قل الاسم الأعظم في عالم الخلق (الممكنات).
قرآن از این حروف تألیف شده است و آنها (ع) همان قرآن میباشند([181]) و همان طور که از ایشان (ع) روایت شده، اسم اعظم از این حروف تشکیل شدهاست([182]) و همان طور که از آنها (ع) روایت شده، آنها اسم اعظم میباشند)[183](، یعنی تجلّی اسم اعظم و آنچه که ممکن است از اسم اعظم دانسته شود، یا میتوان گفت اسم اعظم در عالم خلق (ممکنات).
وكما أنّ الكتابة تتألف من اختلاط هذه الحروف الأربعة عشر النورانية مع الأربعة عشر الأخرى الظلمانية، كذلك وجود المخلوق (الممكن) يتألف من اختلاط نورهم بالظلمات، أو قل: تجلي أنوارهم في الظلمات.
همانطور که کتابت (نوشتن) عبارت است از در هم آمیختن این چهارده حرف نورانی با چهارده حرف ظلمانی دیگر، وجود مخلوق (ممکن) نیز از طریق اختلاط نور آنها با ظلمات یا میتوان گفت: تجلّی انوار آنها در ظلمات، تألیف و تکوین مییابد.
كما أنهم يمثلون تجلي نور الله سبحانه وتعالى في الظلمة، وأعني بالظلمة العدم القابل للوجود، قال تعالى: ﴿اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَلا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَى نُور ٍ﴾ ([184]). فهم مَثَل نور الله ([185]).
همانطور که آنها (ع) به مثابه تجلّی نور خداوند سبحان و متعال در ظلمت میباشند؛ منظورم ظلمت با قابلیت وجود میباشد. حق تعالی میفرماید: ﴿خداوند نور آسمانها و زمين است. مَثَل نور او چون چراغدانی است که در آن، چراغی باشد، آن چراغ درون آبگينهای و آن آبگينه چون ستارهای درخشنده از روغن درخت پر برکت زيتون که نه خاوری است و نه باختری افروخته باشد، روغنش روشنی بخشد هر چند آتش به آن نرسيده باشد، نوری افزون بر نور ديگر خدا هر کس را که بخواهد به آن نور راه مینمايد و برای مردم مثلها میآورد، زيرا بر هر چيزی آگاه است﴾ [186]( . آنها (ع) مَثَل نور خداوند هستند.([187])
﴿ذَلِكَ الْكِتَاب﴾: ذلك : اسم إشارة للبعيد، وهو هنا إشارة إلى الحروف: (ا ل م) القريبة، فالبعد المراد هنا ليس مكاني بل شأني، فهذه الأسماء المباركة والتي هي كتاب الله أيضاً عالية الشأن رفيعة الدرجة والمقام لا تنال، قال ما معناه: (يا علي، ما عرف الله إلا أنا وأنت، وما عرفني إلا الله وأنت، وما عرفك إلا الله وأنا) ([188]).
﴿ذَلِكَ الْكِتَابُ﴾: )ذلک( اسم اشاره به دور است و در اینجا اشارهای به حروف نزدیک «ا ل م» میباشد. دوری در اینجا دوری مکانی نیست بلکه دوری از نظر شأن و مقام میباشد. این نامهای مبارک که خود کتاب خدا نیز میباشند، آن قدر رفیع الشأن و بلند مرتبه و والا مقام هستند که دست یافتنی نمیباشند. پیامبر (ص) به این مضمون فرموده است: )ای علی! کسی خدا را نشناخت جز من و تو، و مرا کسی نشناخت جز خدا و تو، و تو را کسی نشناخت جز خدا و من(.([189])
والكتاب: أي كتاب الله الحاوي للعلم وهو محمد أو الميم، وهو علي أو اللام، وهو فاطمة أو الألف.
)الکتاب(: یعنی کتاب خدا که حاوی علم است؛ او حضرت محمد (ص) یا همان )میم( میباشد و او علی یا )لام( است و او فاطمه یا )الف( است.
ومحمد هو الكتاب الأتم والكلمة التامة، والأولى بأن يطلق كتاب الله عليه، فالموجودات جميعها منطوية في صفحة وجوده المباركة ومكتوبة فيه، كالكلمات المكتوبة في السجل.
محمد (ص): کاملترین کتاب و کتاب تامه است و شایسته است که کتاب خدا بر او اطلاق گردد. موجودات جملگی در صفحهی وجود مبارکش مندرج و نگاشته شدهاست؛ همانند کلمات نگاشته شده در طومار.
وهو صلوات الله عليه في عالم الخلق الألف والياء، والبداية والنهاية، والظاهر والباطن. وكذلك علي وفاطمة، ولكنه صلوات الله عليه كتاب بلا حجاب، وهما صلوات الله عليهما محجوبان به عن الذات. فهو المدينة وهما الباب المواجه للخلق ، ومنهما يؤخذ ، ومنهما يفاض على الخلق.
او (ص) در عالم خلق الف و یاء است، آغاز و سرانجام است و ظاهر و باطن. علی و فاطمه نیز اینچنین هستند؛ ولی آن حضرت (ص) کتابی است بدون حجاب در حالی که این دو c به وسیلهی آن حضرت (ص) از ذات محجوب میباشند. پس او همان شهر است و این دو، دروازهی پیش روی خلق هستند؛ از این دو گرفته میشود و از این دو بر خلق افاضه میگردد.
أما الباب الآخر للمدينة والكتاب المواجه للذات الإلهية فهو الرحمن، وبهذا الباب العظيم الرحمة افتتح عالم الخلق أو كما يسميه بعضهم عالم الإمكان، وببركته خلق الإنس والملائكة والجان، وبه يعلمون وبه يرزقون وبه يدبر الأمر، ولو دبر بغيره لاشتدت العقوبات والمثلات ، ولما بقي على ظهر الأرض أحد من هذا الخلق الذاكر لنفسه أشد الذكر الغافل عن ربه، قال تعالى: ﴿الرَّحْمَنُ *
عَلَّمَ الْقُرْآنَ * خَلَقَ الْأِنْسَانَ * عَلَّمَهُ الْبَيَانَ﴾ ([190]).
الرحمن، دروازهی دیگر شهر و کتاب است که رو به روی ذات الهی میباشد. با این درب عظیم رحمت، عالم خلق یا طبق آن گونه که برخی نامیدهاند، عالم امکان افتتاح شد و به برکت آن انسان و فرشتگان و جنّیان خلق شدند و با آن علم میآموزند و با آن روزی داده میشوند و با آن امور تدبیر میشود که اگر به غیر او تدبیر شود عقوبتها و مصیبتها شدت میگیرد و کسی از این خلق خودخواه که از یاد پروردگارش غافل است بر این زمین باقی نمیماند. حق تعالی میفرماید: ﴿ خدای رحمان * قرآن را تعليم داد * انسان را بيافريد * به او گفتن آموخت ﴾ ([191]) .
وقال تعالى: ﴿وَهُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمَنِ قُلْ هُوَ رَبِّي لا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ مَتَابِ﴾([192])، فربّ محمد وواهبه الكمال هو الرحمن، أي إنّ الرحمن هو باب الذات الذي يفاض منه الكمال على محمد .
خداوند متعال میفرماید: ﴿ در حالی که آنها به رحمان کافر میشوند. بگو: او پروردگار من است خدايی جز او نيست بر او توکل کردهام و توبهی من به درگاه او است ﴾ ([193]) . بنابراین پروردگار محمد (ص) و بخشایندهی کمال به او، الرحمن است؛ به عبارت دیگر رحمن همان دروازهی ذات است که از آن کمال بر محمد (ص) افاضه میشود.
وقال تعالى: ﴿ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَيّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى﴾ ([194])، فخص هذين الاسمين بالذكر؛ لأن الفيض منهما، فالأول - أي الله - جامع لكمالات الذات، والثاني باب الذات.
و خداوند متعال میفرماید: ﴿ بگو: چه الله را بخوانيد چه رحمان را، هر کدام را که بخوانيد، نامهای نيکو از آنِ او است ﴾ ([195]) . اینکه این دو اسم را به به طور خاص نام برده، از آن رو است که فیض از این دو میباشد. اولی یعنی الله، جامع کمالات ذات و دومی باب و دروازهی ذات میباشد.
ولما كان ظهور الذات في عالم الخلق هو علي (ع) فلا تعجب من قوله (ع) : (أنا مقدر الأفلاك ، ومكوكب النجوم في السماوات، ومن بينهما بإذن الله تعالى وعليتها بقدرته وسميتها الراقصات ولقبتها الساعات، وكورت الشمس وأطلقتها ونورتها، وجعلت البحار تجري بقدرة الله وأنا لها أهل. فقال ابن قدامة: يا أمير المؤمنين لولا أنك أتممت الكلام لقلنا لا اله إلا أنت، فقال أمير المؤمنين (ع): يا بن قدامة لا تتعجب تهلك بما تسمع، نحن مربوبون لا أرباب نكحنا النساء وحملتنا الأرحام وحملتنا الأصلاب، وعلمنا ما كان وما يكون وما في السماوات والأرضين بعلم ربنا، نحن المدبرون فنحن بذلك مخصوصون، ونحن عالمون) ([196]).
از آنجا که ظهور ذات در عالم خلق، علی (ع) است، از گفتار آن حضرت (ع) در شگفت مباش که فرمود: )منم تقدیر کنندهی آسمانها و روشناییبخش ستارگان در آسمانها، و هر آنچه بین آنها است به اذن خداوند متعال و علتشان به قدرت او، و آنها را رقصندهها نامیدم و ساعتها ملقب گردانیدم، و خورشید را خاموش کردم و آزاد و نورانیاش نمودم و دریاها را به قدرت خداوند به جریان افکندم و من، شایستگی همهی اینها را دارم(. ابن قدامه عرض کردم: ای امیر المؤمنین، اگر کلام را بر ما تمام نکنی خواهیم گفت خدایی نیست جز تو. امیر المؤمنین (ع) فرمود: )ای ابن قدامه! از اینکه از آنچه شنیدی هلاک گردی در شگفت نشو، ما خود پرورش یافته هستیم نه پروراننده، ما با زنان ازدواج میکنیم، رحمها ما را حمل میکند و پشت مردان ما را حمل کرده است. از علم پروردگارمان، به ما علم آنچه بوده و آنچه هست و آنچه در آسمانها و زمینها هست داده شده است. ما تدبیر شدهایم و در این مورد، مخصوص میباشیم. ما همان عالِمانیم(.([197])
فبعلي يدبر عالم الخلق (عالم الإمكان)، فهو تجلي اسم الرحمن، وهو الباب الذي يخرج منه ما في المدينة - محمد - إلى سوها.
پس با علی (ع) عالَم خلق (عالم امکان) تدبیر و اداره میشود. او تجلّی اسم الرحمن است و او دروازهای است که آنچه در شهر ـحضرت محمد (ص)ـ است از آن به سوی دیگران خارج میگردد.
وبقي أنّ الكتاب يمكن أن يطلق على القرآن الكريم، فمحمد وعلي (ع) هما القرآن الناطق ([198])، والقرآن الكريم ليس سوى صورة أخرى لمحمد .
آنچه باقی مانده این است که به قرآن کریم میتوان لفظ کتاب را اطلاق نمود. محمد و علی، هر دو قرآن ناطقاند([199]) و قرآن کریم چیزی نیست جز تصویر دیگری از محمد (ص).
﴿لا رَيْبَ فِيه﴾: الريب: يعني قلق النفس وخوفها وعدم اطمئنانها، وهو من لوازم الشك ولذلك يستعار للشك أحياناً وخصوصاً الشك العقائدي، فهو مما يستلزم قلق النفس وعدم اطمئنانها وخوفها من العاقبة.
﴿شکی در آن نیست﴾: )رَیب( یعنی نگرانی و ترس نفْس و ناآرام بودن آن، که از ملزومات شک میباشد و به همین دلیل بعضاً از شک به صورت استعاره مخصوصا برای اشاره به شک عقایدی استفاده میشود؛ چرا که از ملزومات ناآرامی نفس و عدم اطمینان آن و ترسش از فرجام کار است.
والمعنى: إما أنه من يطلب الحق لا يشك في الكتاب، أي في محمد وعلي وفاطمة والأئمة والقرآن. وإما أنه نفس الكتاب لا شك فيه، أي نفس محمد هي نفس مطمئنة مستيقنة، وكذلك علي وفاطمة والأئمة .
اما معنایش: کسی که در پی حق است، در کتاب هیچ شک و تردیدی ندارد؛ یعنی در محمد، علی، فاطمه و ائمه (ع) و قرآن. و اینکه در نفس کتاب هیچ تردیدی وجود ندارد؛ یعنی در نفس محمد (ص) که نفس مطمئنهی به یقین رسیده است و علی و فاطمه و ائمه (ع) نیز چنین هستند.
وكلا المعنيين صحيحين، وهذا المعنى الأخير يتضمن المعنى الأول. أما بيان هذه الصفة ([200]) المهمة للكتاب فهو ضروري؛ ليوصف أنه هدى لغيره.
هر دو معنا صحیح است و معنای دوم، معنای اول را نیز دربرمیگیرد؛ اما بیان این صفت و خصوصیت برای کتاب ضروری است؛([201]) چرا که بیان میکند که هدایتی برای دیگران میباشد.
﴿هُدىً لِلْمُتَّقِينَ﴾: لما كان الكتاب وهو (محمد والأئمة) مطمئن ومستيقن بالله وبالرسالة المكلف بأدائها، ولما كان مهدي إلى الحق، كان بالنسبة لغيره هادياً وهدى وعَلَماً يُستدل به على الطريق، ولكن مَنْ هذا الغير؟
﴿هدایتی برای پرهیزگاران﴾: از آنجا که کتاب که همان محمد (ص) و ائمه (ع) هستد به خدا و به رسالتی که مکلّف به ادای آن هستند اطمینان دارند و به یقین رسیدهاند، و از آنجا که هدایت کنندهای به سوی حق میباشند، پس برای دیگران هادی و هدایت و پرچمی هستند که با آن میتوان راه را یافت. اما این دیگران چه کسانی هستند؟
فهل لأنه نور وحق ويقين وتقوى يكون هادياً للجميع؟ وهل لأنه عَلَمٌ منصوب للجميع يكون هادياً للجميع المؤمن والفاسق والمنافق …؟ طبعاً لا؛ لأن ما يلزم الهداية إلى الحق أمران:
آیا چون آن حضرت (ص) نور و حق و یقین و تقوا است، برای همگان مایهی هدایت میباشد؟ و آیا چون او پرچم برافراشته برای همگان است، همه را از مؤمن و فاسق و منافق... هدایت میکند؟ طبیعتاً خیر؛ چرا که لازمهی هدایت به سوی حق، دو مورد است:
الأول: هو نَصبُ عَلَمٍ هادٍ ونور يستضاء به، وهذا هو المهدي الهادي النبي أو الإمام.
اول: برافراشتن پرچم هدایت و نور است که از آن درخواست روشنایی میشود و این هدایتگرِ هادی، پیامبر یا امام میباشد.
والثاني: كون فطرة الإنسان سليمة ليهتدي إلى هذا النور ويستضيء به، فالذين لوّثوا الفطرة التي فطرهم الله عليها كيف يهتدون؟ ولو التحقوا بهذا النور واقتربوا منه لم ينفعهم هذا الاقتراب لأنهم لا يبصرون، فستكون عاقبتهم الابتعاد. وبهذا فالكتاب أو الرسول أو الإمام هدىً لأصحاب اليقين، لأن التقوى من لوازم اليقين.
دوم: اینکه فطرت انسان پاک باشد تا با این نور هدایت شود و از آن روشنایی برگیرد. کسانی که فطرت خود را ـکه خداوند آنها را بر این فطرت آفریده استـ آلوده کردهاند چطور هدایت شوند؟! این عده حتی اگر به این نور ملحق شوند و به آن نزدیک گردند، این نزدیکی سودی به حالشان ندارد، چرا که بصیرتی ندارند و فرجامشان دوری است. پس بر این اساس، کتاب یا رسول یا امام، هدایتگری برای صاحبان یقین میباشد؛ چرا که تقوا از ملزومات یقین است.
والسؤال هنا: مَنْ هؤلاء المتقون في زمن رسول الله أي عند بعثه؟ مع أنّ التقوى لا تأتي إلا بعد الإيمان، بل ودرجة عالية منه هي اليقين. ولماذا لم يقل: هدىً للمؤمنين، أو للموقنين؟ ثم إنّ محمداً والقرآن هدىً لجميع الناس، والدعوة للإسلام عامة ، فما معنى التخصيص؟ ثم هل يمكن أن تكون التقوى لباس الحنفي، أو اليهودي أو المسيحي قبل أن يسلم ليوصف بها؟
سوالی در اینجا مطرح میشود؛ اینکه در زمان پیامبر خدا یعنی به هنگام بعثت آن حضرت، این متقین چه کسانی بودند؟ حال آنکه تقوا فقط پس از ایمان آوردن و حتی پس از درجهی برتر آن یعنی حاصل شدن یقین، میآید. و چرا نگفته: هدایتی است برای اهل ایمان یا اهل یقین؟ علاوه بر این، محمد (ص) و قرآن هدایتی برای همهی مردماند و دعوت اسلام، عام میباشد؛ پس معنای این تخصیص داشتن چیست؟ در ضمن آیا امکان دارد تقوا جامهای حنفی، یهودی یا مسیحی به خود داشته باشد پیش از اینکه به صفت تسلیم شدن و مسلمان بودن توصیف شود؟
والجواب هنا: إنّ هؤلاء المتقين هم بعض الأحناف واليهود والمسيح في زمن الرسول ، فهذه الديانات الثلاث هي التي كان بعض أفرادها يتصفون بأنهم يقيمون الصلاة ويدفعون الزكاة للفقراء، قال تعالى: ﴿فَإِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ﴾ ([202]).
پاسخ اینجا است: این متقین برخی از احناف، یهودیان و مسیحیان زمان پیامبر (ص) میباشند و برخی از معتقدان به این ادیان سه گانه به این ویژگی که نماز به پا میداشتند و به فقرا زکات میدادند توصیف شدهاند. حق تعالی میفرماید: ﴿ اين قرآن را فقط به این منظور بر زبان تو آسان کرديم تا پرهيزگاران را مژده دهی و ستيزهگران را بترسانی ﴾ ([203]) .
ثم إنّ الآيات بيَّنت حالهم بأنهم يؤمنون بما أنزل من قبل الرسول، أي إنهم أصحاب الديانات السماوية. ثم إنّ المتقين في زمن الإمام المهدي (ع) هم بعض المسلمين، وهكذا الأئمة إلى الإمام المهدي (ع). ومن هنا ففي زمننا مثلاً الإيمان بل واليقين بأهل بيت النبوة لا يكفي ليُوفق الإنسان لإتباع الإمام المهدي (ع) ويكون معه في الصف الأول أو الثاني، أعني الثلاث مائة والثلاث عشر أو العشرة آلاف، بل لابد من العمل بالشريعة الإسلامية، بل والإخلاص بالعمل لوجه الله ليكون الفرد المسلم المؤمن متقياً، ويكون الإمام المهدي هدى له ولإخوانه، فالآيات تُبيّن حال النخبة من المؤمنين بعلم الهدى والكتاب في زمانهم، وليس جميع المؤمنين بالرسول.
این آیات در بیان حال آنها میفرماید که ایشان به آنچه پیش از پیامبر نازل شده است ایمان آورده بودند؛ یعنی آنها پیروان ادیان آسمانی میباشند. بنابراین متقین در زمان امام مهدی(ع) برخی از مسلمیناند، و برای زمان ائمه (ع)تا امام مهدی (ع) نیز به همین صورت میباشد. از اینجا مشخص میشود که در زمان ما، به عنوان مثال ایمان داشتن و حتی اهل یقین بودن به اهل بیت نبوّت برای تضمین توفیق داشتن انسان در پیروی از امام مهدی (ع) و همراهی با او در صف اول یا دوم کفایت نمیکند ـ منظور من حضور در جمع سیصد و سیزده نفر یا دهها هزار نفر است ـ بلکه باید به شریعت اسلامی عمل کند، و حتی اخلاص داشتن در عمل برای وجه خدا تا انسانی مسلمان، مؤمن و متقی باشد و امام مهدی (ع) هدایتی برای او و برادرانش بشود. پس این آیات وضعیت برگزیدگان و خاصان مؤمنین پس از آمدن هدایت و کتاب در زمانشان میباشند و تمامی مؤمنان به فرستاده را در برنمیگیرند.
﴿الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ * وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَبِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ﴾ ([204]). الإيمان هو التصديق، ولكن ما المراد بـ (الغيب) هنا؟
ربما للإجابة سنسطر قائمة طويلة، ولن نحصي الغيب قطعاً، وباختصار أقول: إنّ عالمي الملكوت والعقل هما الغيب الأصغر، وعالمي اللاهوت - أو الذات والحقيقة أو الكنه - هما الغيب الأكبر.
﴿ آنان که به غيب ايمان میآورند و نماز را به پا میدارند، و از آنچه روزيشان دادهايم انفاق میکنند * و آنان که به آنچه بر تو و بر پيامبران پيش از تو نازل شده است ايمان میآورند و به آخرت يقين دارند ﴾([205]) . ایمان، همان تصدیق است؛ اما منظور از (غیب) در اینجا چیست؟
چه بسا در مقام پاسخ، بسیار قلمفرسایی کنیم و باز هم غیب را به طور کامل موشکافی نکرده باشیم؛ اما به اختصار میگویم: دو عالم ملکوت و عقل، غیب کوچکتر (اصغر) میباشند و دو عالم لاهوت ـیا ذات و حقیقتـ و کُنه، غیب بزرگتر (اکبر).
والغيب الأصغر يمكن أن يكشف بعضه لخاصة من أولياء الله سبحانه وتعالى، كما كشف لإبراهيم (ع)، (لنريه ملكوت السماوات والأرض)، بل ويكشف لمن سلك طريق الله سبحانه وتعالى وإن كانت عاقبته الانحراف كالسامري: ﴿بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ﴾ ([206])، وكبلعـم بن باعوراء: ﴿آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾ ([207])، وروي أنه كان يرى ما تحت العرش ([208]).
ممکن است قسمتی از غیب اصغر برای برخی از طرف خداوند سبحان و متعال الهی کشف شود، همانطور که برای ابراهیم (ع) کشف شد ﴿ تا ملکوت آسمانها و زمین را به او بنمایانیم ﴾ ، و حتی برای کسی که سِیر کنندهی راه الهی است حتی اگر فرجام او انحراف باشد، مانند سامری: ﴿ من چيزی ديدم که آنها نمیديدند ﴾([209]) و مانند بلعم بن باعورا ﴿ آيات خويش را به او عطا کرده بوديم و او از آن علم عاری گشت ﴾([210]) و روایت شده است که او زیر عرش را میدید.([211])
أما الغيب الأكبر، فينقسم إلى: الغيب العظيم أو العلي، والغيب الأعظم أو الأعلى، وهما اللذان في تسبيح الصلاة في الركوع والسجود.
اما غیب اکبر (بزرگتر) به (غیب عظیم یا علی) و (غیب) اعظم یا اعلی) تقسیم میشود و اینها همان چیزهایی هستند که در ذکر تسبیح نماز در رکوع و سجود گفته میشود.
والغيب العظيم لم يكشف منه شيء إلا للنبي الكريم، ولهذا خوطب بأنه على خلق عظيم ([212])، وأنه رأى من آيات ربه الكبرى ([213]). ومرَّ ([214]) الحديث عن الإمام الصادق (ع) في كشف الحجاب للرسول الأعظم خاصة، وهو الحجاب الذي لم يكشف لأمير المؤمنين (ع)، فقال ما معناه: (لو كشف لي الغطاء ما ازددت يقيناً) ([215]).
چیزی از غیب عظیم کشف نگردیده است مگر برای نبی اکرم و از همین رو مورد خطاب قرار گرفته که او بر خُلقی عظیم است([216]) و از آیات بزرگ پروردگارش را مشاهده نموده است.([217]) پیشتر حدیثی از امام صادق (ع) در خصوص کشف شدن حجاب به طور خاص برای رسول اعظم (ص) بیان شد([218]) و این همان حجابی است که برای امیرالمؤمنین (ع) برداشته نشد. آن حضرت مطلبی به این مضمون فرموده است: (اگر پرده از برابرم برداشته شود، چیزی بر یقینم افزوده نگردد).([219])
أما الغيب الأعلى أو الأعظم فهو المحجوب عن الكل، وحجابه الذات أو الأسماء الحسنى.
و اما غیب اعلی یا اعظم، از همگان محجوب است و حجاب آن ذات یا اسماء الحسنی (نامهای نیکوتر) میباشد.
ومن هنا فالإيمان بهذه العوالم أي: الملكوت والعقل والذات والحقيقة، هو الإيمان بالغيب، وهذا الإيمان على درجات أوضحها باختصار بهذا المثال: افرض أن حريقاً شب على بعد خمسة كيلو مترات عن مكان تواجدك فأنت تُحاط به علماً بإحدى الطرق التالية:
از اینجا آشکار میگردد که ایمان به این عوالم یعنی ملکوت، عقل، ذات و حقیقت، همان ایمان به غیب است و این ایمان دارای درجاتی است که با این مثال آن را مختصراً شرح میدهم: فرض کنید یک آتشسوزی در پنج کیلومتری جایی که شما قرار دارید اتفاق افتاده است و شما به وسیلهی یکی از راههای زیر از آن مطلع شدهای:
1- ينقل لك ثقاة صادقون خبر الحريق.
2- تذهب وترى الحريق بعينك.
3- تذهب وترى وتضع يدك في النار وتحترق يدك.
4- تقع في النار وتحترق حتى تصبح ناراً فتكون أنت من النار.
1- افراد مورد اعتماد و راستگو خبر آتشسوزی را برای شما آوردهاند.
2- شما خود به آنجا رفته و آتشسوزی را به چشم دیدهای.
3- به آنجا رفته و آتشسوزی را دیدهای و دست خود را در آتش گذاشتهای و دستت سوخته است.
4- در آتش بیفتی و بسوزی به طوری که خود، آتش شده، به جزئی از آن تبدیل شوی.
وربما يتسرع إنسان ويقول: إنّ العلم الحاصل من شهادة خمسين شخصاً ثقاة لا يكذبون هو نفسه العلم الحاصل من رؤية النار بالعين، وهو نفسه العلم الحاصل من رؤية النار واحتراق اليد.
شاید انسان عجله کند و بگوید: علم حاصل از گواهی دادن پنجاه نفر انسان راستگویی که دروغ نمیگویند، همان علم حاصل از دیدن آتش با چشم است و این همان علم حاصل از دیدن آتش و سوختن دست میباشد.
وهذا اشتباه؛ لأن العلم الأول يمكن أن ينقض إذا شهد لك خمسون من الثقاة بأنه لا يوجد حريق، والثاني يمكن أن ينقض إذا شككت أنّ هذا الحريق هو سحر عظيم كسحر سحرة فرعون، الذين استرهبوا الناس وسحروا أعينهم. أما الثالث فهو ثابت لا ينقض لوجود أثر النار في يدك، والقلب يكون مطمئناً.
این اشتباه است؛ چرا که علم نخست ممکن است نقض شود؛ مثلا اگر پنجاه نفر راستگوی دیگر که دروغگو نیستند به شما بگویند آتشسوزی رخ نداده است. علم دوم هم قابل نقض شدن است؛ مثلا اگر شک کنی که این آتشسوزی، سحری است بزرگ مانند سحر جادوگران فرعون که دیدگان مردم را جادو کردند و آنان را ترسانیدند. سومی به دلیل وجود اثر آتش در دستت، ثابت شده و غیرقابل نقض شدن است و در این حالت قلب آرام و مطمئن خواهد بود.
قال تعالى: ﴿أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَلَكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي﴾ ([220])، فإبراهيم (ع) طلب هذه الدرجة من الإيمان، ولذلك قال تعالى بعدها: ﴿وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ﴾ ([221]).
خداوند متعال میفرماید: ﴿ آيا ايمان نداری؟ گفت: بلی، ولی میخواهم دلم آرام گیرد ﴾([222]) . ابراهیم (ع) این درجه از ایمان را خواستار شده بود. بنابراین خداوند پس از آن فرمود: ﴿ به اين ترتیب ملکوت آسمانها و زمين را به ابراهیم نشان داديم تا از اهل يقين گردد ﴾([223]) .
أما الرابع الذي عبرت عنه بأنه يحترق في النار حتى يصبح هو ناراً، فهذا لم يتحقق إلا لمحمد الإنسان. وهو فقط من كشف له الحجاب فكان قاب قوسين أو أدنى، وأصبح هو صلوات الله عليه وعلى آله حجاب الذات، ومن كشف له الغيب العظيم، أو بعبارة أخرى الذات أو قل: الكمالات الإلهية المشار إليها بكلمة الله.
اما مورد چهارم که از آن چنین تعبیر کردم که فرد در آتش میسوزد تا آنجا که به بخشی از آتش تبدیل میشود، این حادثه برای کسی محقق نشده است مگر برای محمد (ص)؛ همان انسان. او تنها کسی است که حجاب برایش برداشته شد و به قاب قوسین یا نزدیکتر رسید و او (ص) خود به حجاب ذات تبدیل شد، و کسی شد که غیب عظیم یا به عبارت دیگر ذات یا میتوان گفت کمالات الهی که از آن به کلمة الله یاد میشود، برای او کشف گردید.
وفي الحديث عن هشام بن الحكم، عن أبي الحسن موسى (ع)، قال: قلت له لأي علة صار التكبير في الافتتاح سبع تكبيرات أفضل؟ ولأي علة يقال في الركوع سبحان ربي العظيم وبحمده؟ ويقال في السجود سبحان ربي الأعلى وبحمده؟
در حدیث از هشام بن حکم از ابو الحسن موسی (ع) روایت شده است: عرض کردم: به چه علت تکبیر در افتتاح تکبیرات هفتگانه بافضیلتتر است؟ و به چه علت در رکوع سبحان ربی العظیم و بحمده گفته میشود؟ و به چه علت در سجده سبحان ربی الاعلی و بحمده گفته میشود؟
قال: (يا هشام، إن الله تبارك وتعالى خلق السماوات سبعاً والأرضين سبعاً والحجب سبعاً، فلما أسرى بالنبي وكان من ربه كقاب قوسين أو أدنى، رفع له حجاب من حجبه فكبر رسول الله ، وجعل يقول الكلمات التي تقال في الافتتاح، فلما رفع له الثاني كبر ، فلم يزل كذلك حتى بلغ سبع حجب وكبر سبع تكبيرات. فلما ذكر ما رأى من عظمة الله ارتعدت فرائصه، فابترك على ركبتيه وأخذ يقول: سبحان ربي العظيم وبحمده، فلما اعتدل من ركوعه قائماً نظر إليه في موضع أعلى من ذلك الموضع خرّ على وجهه يقول: سبحان ربي الأعلى وبحمده. فلما قال سبع مرات سكن ذلك الرعب، فلذلك جرت به السنة) ([224]).
فرمود: (ای هشام! خداوند آسمانها و زمینها و حجابها را هر کدام هفتگانه خلق کرد، پس زمانی که نبی اکرم (ص) را به معراج برد، و مانند دو سر انتهای کمان یا نزدیکتر نسبت به خداوند شد، یک حجاب از حجابها را برای حضرت محمد (ص) برداشت و رسول خدا (ص) یک تکبیر گفت و کلمههایی که در افتتاح گفته میشود را نیز بیان فرمود، و زمانی که دومین حجاب را برای آن بزرگوار برداشت، مجدداً تکبیر گفت، و پیوسته چنین کرد تا هفت حجاب برداشته شد و هفت تکبیر گفت، و هنگامی که آنچه از عظمت خداوند دیده بود را یاد کرد، چهار ستون بدنش به لرزه افتاد، خم شد، دست بر زانو نهاد و گفت: سبحان ربی العظیم و بحمده. هنگامی که از حالت رکوع استوار شد و ایستاد، موضعی بالاتر از آن موضعی که دیده بود را دید، با صورت مبارکش به زمین رفت و گفت: سبحان ربی الأعلی و بحمده و هنگامی که این ذکر را هفت مرتبه را تکرار کرد، آن ترس و وحشت ساکن شد، و اینچنین به صورت سنّت، جاری گشت).([225])
﴿وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ﴾: إقامة الصلاة أي التوجه بها إلى الله، وبخشوع وحضور قلبي. والإنفاق هنا يشمل الزكاة الواجبة والصدقة المستحبة، وربما كان ذكر هاتين العبادتين وإغفال ما سواهما فيه بيان فضلهما، فالأحناف كانوا يحجون ويلبون بتلبية قريبة من تلبية المسلمين اليوم ([226])، بل تكاد تكون هي نفسها، ولكن الحج كان فارغاً من محتواه وهو الولاية لولي الله وحجته على خلقه، واليهود والمسيح كانوا يصومون، والله أعلم.
﴿ و نماز را به پا میدارند، و از آنچه روزيشان دادهايم انفاق میکنند ﴾([227]) : اقامهی نماز یعنی توجّه با نماز به سوی خدا، و با خشوع و حضور قلبی. انفاق هم در اینجا شامل زکات واجب و صدقهی مستحبی است. چه بسا اشاره به این دو عبادت و چشمپوشی از غیر این دو، اشارهای به فضلیت نماز و زکات باشد. احناف، حج میکردند و تلبیه آنها شبیه به تلبیه امروزی مسلمانان بود؛([228]) ولی حج آنها از محتوایش که ولایت ولیّ خدا و حجّت او بر خلقش است، تُهی بود. یهودیان و مسیحیان نیز روزه میگرفتند و خداوند داناتر است.
وهذا الوصف للمتقين كلٌ بحسبه، ففي زمن الرسول للمتقي الحنفي صلاته، وللمتقي اليهودي صلاته، وللمتقي المسيحي صلاته. وربما يعترض أحد ويقول: إنّ هذه الديانات في زمن الرسول محرفة عقائدياً فضلاً عن الأحكام الشرعية وتفاصيل العبادات، فهي ليست كما جاء بها من أرسل بها، أعني إبراهيم وموسى وعيسى ؟
این توصیف متقین است، هر یک به فراخور حال خود. در زمان پیامبر، حنفی باتقوا نماز خودش و یهودی باتقوا نماز خودش و مسیحی باتقوا نیز نماز خودش را داشته است. شاید کسی اعتراض کند و بگوید: این ادیان در زمان پیامبر (ص) ، به لحاظ اعتقادی منحرف شده بوند، چه برسد به احکام شرعی و تفاصیل عبادات. بنابراین این عبادات همان گونه که شخص آورندهشان آورده بوده است، نبودهاند؛ یعنی ابراهیم و موسی و عیسی (ع) ؟
وأقول: إنّ هؤلاء المتقين موجودون في كل ديانة في زمن الرسول رغم التحريف، فهم قد جانبوا هذا التحريف كما ورد عن الرسول في حق جده عبد المطلب ([229])، ولا أقل أنهم التزموا جانب الاحتياط، فلم يقدسوا تماثيل قريش التي ابتدعوها، ولم يحرموا البحيرة والحام والسائبة، ولم يعملوا بالنسيء، ولم يعتقدوا بأنّ عيسى إله، ولم يحرموا ما أحل الله، ولم يحلوا ما حرم الله.
میگویم: با وجود تحریف، این متقین در تمام ادیان زمان پیامبر (ص) موجود بودهاند. آنها از این تحریف کناره گرفته بودند، همان طور که از پیامبر (ص) در حق جدش عبد المطلب چنین روایت شده است.([230]) حداقل آنها جانب احتیاط را رعایت میکردند و تندیسهایی که قریش بدعت گزارده بودند را مقدس نمیشمردند و بحیره و حام و سائبه را حرام نکردند و به نَسیء (جابهجا کردن ماههای حرام) روی نیاوردند و معتقد نبودند که عیسی (ع)، اله است و چیزی را که خدا حلال کرده، حرام و چیزی را که خدا حرام کرده، حلال ننمودند.
وهؤلاء هم أصحاب محمد الذين مدحوا في القرآن في آخر سورة الفتح ([231])، ومنهم من آمن بمجرد رؤية الرسول ، ومنهم من آمن بمجرد سماع آيات القرآن وفاضت أعينهم من الدمع لما عرفوا أنه الحق من ربهم. هؤلاء كانوا على علاقة بربهم قبل أن يبعث محمد فلم يطلبوا منه معجزة أو آية، بل طلبوا من ربهم أن يعرفهم أمر محمد فعرفهم، ﴿الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ * وَإِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنَا إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ﴾([232])، أولئك على هدى من ربهم فزادهم ربهم هدى بمحمد وبالقرآن.
اینها همان یاران محمد (ص) هستند که در قرآن در آخر سورهی فتح، مدح و ثنا شدهاند.([233]) برخی از ایشان به محض دیدن پیامبر (ص) ایمان آوردند و برخی از آنها به محض شنیدن آیات قرآن ایمان آوردند و هنگامی که دانستند این حقی است از جانب پروردگارشان، دیدگانشان پر از اشک شد. این عده پیش از بعثت حضرت محمد (ص) با خدای خود ارتباط داشتهاند؛ بنابراین از او معجزه یا نشانهای نخواستند، بلکه از پروردگارشان درخواست کردند که امر محمد (ص) را به آنها شناسانید و او نیز به آنها شناسنانید: ﴿ کسانی که پيش از اين کتاب، کتابشان داده بوديم، به آن ايمان میآورند * و چون بر آنان تلاوت شد، گفتند: به آن ايمان آورديم، حقی است از جانب پروردگار ما و ما پيش از آن تسليم بودهايم ﴾([234]) . ایشان از هدایتی از جانب پروردگارشان برخوردار بودند و پروردگارشان با محمد (ص) و قرآن بر هدایتشان افزود.
واليوم عادت مصيبة المسلمين كيوم بعث رسول الله ، فالانحراف في العقائد قد طال معظم فرق المسلمين. أما الانحراف في الأحكام ([235]) فأقولها وبلا تردد: قد طال جميع فرق المسلمين وبلا استثناء، بل ويقولها معي كل باحث حر كسر قيود التقليد الأعمى، ووضع قدمه على (الأنا) و(الهوى) وأخذ العلم من أهله؛ النبي وآله ، فلم يتجاوز القرآن والحديث الذي ورد عنهم ، مستعيناً بربه وما وهبه من قوة ناطقة - وهي في الحقيقة ظل العقل ([236]) ويسميها الناس العقل - لإدراك المعاني التي أرادها سبحانه وأرادوها ، وأن يحذر من المتشابه - وما أكثره - كل الحذر؛ لئّلا تتقاذفه أمواج الهوى والأنا والشيطان.
امروز مصیبت مسلمانان مثل زمان بعثت رسول خدا (ص) بازگشته است؛ انحراف در عقاید گروههای بزرگی از مسلمانان بسیار عمیق شده است. اما انحراف در احکام([237]) که بی هیچ تردیدی میگویم: همهی گروههای مسلمانان بلا استثنا در آن گرفتار شدهاند؛ و هر محقق آزادهای که قیدهای تقلید کورکورانه را در هم شکسته و منیّت هوا و هوس را لگد کوب کرده و علم را از اهلش یعنی پیامبر و اهل بیتش (ع) گرفته است، این مطلب را همصدا با من میگوید؛ کسی که از قرآن و احادیثی که از ایشان (ص) وارد شده است پیشی نمیگیرد، در حالی که از پروردگارش و آنچه از قوهی ناطقه به او داده است، یاری میگیرد؛ قوهای که در حقیقت سایهای از عقل است([238]) در حالی که مردم آن را عقل مینامند، به جهت درک آن معانی که خداوند سبحان و معصومین (ع) اراده کردهاند و اینکه از متشابه ـکه بسیار فراوان استـ به شدت برحذر باشند تا مبادا امواج هوا و هوس و منیّت و شیطان آنها را دربرگیرد و شکار کند.
﴿وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَبِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ﴾ ([239]): وهذا الوصف، أي: (يؤمنون بما أُنزل من قبلك) يؤكد أنّ المتقين الذين نصب لهم محمد كعلم وهادٍ - وهم مؤهلون للإيمان به - ليس إلا المؤمنين بالنبوات السابقة من أحناف ويهود ونصارى، ووصفهم بأنهم يؤمنون بما أنزل للرسول؛ لأن الكلام عن حالهم وهم يشاهدون الكتاب فيكون بالنسبة لهم هدى، فهم في حال شروع بالإسلام والإيمان بالرسول، فهم على هدى من ربهم فزادهم هدى بمحمد .
﴿ و آنان که به آنچه بر تو و بر پيامبران پيش از تو نازل شده است ايمان میآورند و به آخرت يقين دارند ﴾([240]) : این توصیف که یعنی (به آنچه بر پیامبران پیش از تو نازل شده است، ایمان میآورند) تاکید دارد بر اینکه متقینی که محمد (ص) آنها را به عنوان پرچم و هادی برایشان نصب نموده ـکسانی که برای ایمان آوردن به او شایستگی دارندـ کسانی نیستند جز ایمانآورندگان به نبوّتهای پیشین از احناف و یهود و نصاری. قرآن آنها را به آنچه بر پیامبر نازل شده است ایمان میآورند توصیف کرده است؛ چرا که سخن دربارهی وضعیت آنها است و آنها کتاب را مشاهده میکنند و برای آنها حکم هدایت را دارد و آنها نیز در وضعیت شروع به اسلام و ایمان آوردن به پیامبر هستند؛ پس ایشان در مسیر هدایت از جانب پروردگارشان میباشند و خداوند با حضرت محمد (ص) بر هدایتشان افزود.
وهؤلاء مصداق أول للآية، وإلا فالآية حية بحياة القرآن الذي يشمل جميع الأزمنة إلى أن تقوم الساعة ([241])، ففي هذا الزمان مثلاً الإيمان بالمهدي (ع) وعيسى وإلياس والخضر هو الإيمان بما أُنزل للرسول وما أُنزل من قبله؛ لأن المهدي (ع) مما أُنزل إلى الرسول، وعيسى وإلياس والخضر مما أُنزل قبله، فهم الغيب في الآية السابقة وما أُنزل في هذه الآية.
اینان مصداق نخستین این آیهاند؛ در غیر این صورت این آیه با حیات قرآن که تمام زمانها را شامل میشود تا آنگاه که قیامت برپا شود، زنده نخواهد بود.)[242]( به عنوان مثال در زمان ما ایمان به امام مهدی (ع) ایمان به چیزهایی است که بر پیامبر نازل شده و ایمان به عیسی و الیاس و خضر جزو ایمان به چیزهایی است که پیش از او نازل گشتهاند. پس اینها (ع) غیب ذکر شده در آیهی پیشین و مصداق ﴿ آنچه نازل شده است ﴾ در این آیه میباشند.
﴿وَبِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ﴾: اليقين غالباً يأتي من المشاهدة، فهؤلاء قد شاهدوا شيئاً من الآخرة وهم في الدنيا، بعد أن كشف لهم الغطاء - طبعاً ليس الغطاء الذي قصده أمير المؤمنين (ع) والذي لم يكشف إلا للرسول - إثر مجاهدة أنفسهم وطاعة خالقهم، قال تعالى: ﴿وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ﴾ ([243]).
﴿و به آخرت یقین دارند﴾: غالباً (یقین) از (مشاهده) میآید. اینها در حالی که در دنیا هستند، به خاطر مجاهدهی نفس و اطاعت از آفریدگارشان، چیزی از آخرت را مشاهده کردهاند، پس از آنکه پرده از جلویشان کنار رفت؛ البته این پرده همانی نیست که امیرالمؤمنین (ع) از آن یاد میکند و همان پردهای نیست که برای کسی برداشته نشد جز برای پیامبر (ص). حق تعالی میفرماید: ﴿ به اين ترتیب ملکوت آسمانها و زمين را به ابراهیم نشان داديم تا از اهل يقين گردد ﴾([244]) .
وقال إمام المتقين الموقنين: (وما برح لله عزت آلاؤه في البرهة بعد البرهة وفي أزمان الفترات عباد ناجاهم في فكرهم وكلمهم في ذات عقولهم، فاستصبحوا بنور يقظة في الأبصار والأسماع والأفئدة، يذكرون بأيام الله ويخوفون مقامه ، بمنزلة الأدلة في الفلوات، من أخذ القصد حمدوا إليه طريقه وبشروه بالنجاة، ومن أخذ يميناً وشمالاً ذموا إليه الطريق وحذروه من الهلكة، وكانوا كذلك مصابيح تلك الظلمات وأدلة تلك الشبهات. وإن للذكر لأهلاً أخذوه من الدنيا بدلاً، فلم تشغلهم تجارة ولا بيع عنه يقطعون به أيام الحياة، ويهتفون بالزواجر عن محارم الله في أسماع الغافلين، ويأمرون بالقسط ويأتمرون به، وينهون عن المنكر ويتناهون عنه، فكأنما قطعوا الدنيا إلى الآخرة وهم فيها فشاهدوا ما وراء ذلك، فكأنما اطلعوا على غيوب أهل البرزخ في طول الإقامة فيه، وحققت القيامة عليهم عداتها فكشفوا غطاء ذلك لأهل الدنيا حتى كأنهم يرون ما لا يرى الناس ويسمعون ما لا يسمعون …) ([245]).
امام متقین موقنین میفرماید: (و همواره چنین بوده و هست که خداوندیکه بخششهایش بیشمار است و نعمتهایش بسیار، در برهههایی از زمان و در زمانهایی که پیامبری در میان مردم نبوده است، بندگانی داشته و دارد که در ضمیر آنان با ایشان راز میگوید و از راه عقلهایشان با آنان تکلم میکند. آنان چراغ هدایت را به نور بیداری گوشها و دیدهها و دلها برافروختهاند. آنان ایام خدا را به یاد مردمان میآورند و ایشان را از بزرگی و جلال او میترسانند. همانند نشانههایند که در بیابانهای بینشان برپا هستند. آن که راه میانه را پیش گیرد، بستایندش و به نجات مژده دهندش و آن که راه راست یا چپ را پیش گیرد، روش وی را زشت شمارند و از تباهیاش برحذر دارند و اینچنین، چراغ ظلمتها بودهاند و راهنما در شبها. و یاد خدا را مردمانی است که آن را جایگزین زندگی فانی کردهاند. نه بازرگانی سرگرمشان ساخته، و نه داد و ستدی یاد خدا را از دل آنان نینداخته است. روزهای زندگی را با آن میگذرانند. نهی و منع خدا را در آنچه حرام فرموده است به گوش بیخبران میخوانند. به داد فرمان میدهند و خود از روی داد کار میکنند و از کار زشت بازمیدارند و خود از زشتکاری برکنارند. گویی دنیا را سپری کرده و به آخرت وارد شدهاند و آنچه از پسِ دنیا است را دیدهاند. گویی بر نهان برزخیان آگاهند که چه مدتی است در آن به سر میبرند و قیامت وعدههایش را برای آنان محقق داشته است و آنان برای مردمِ دنیا پرده از آن برداشتهاند. گویی میبینند آن را که مردم نمیبینند و میشنوند آن را که مردم نمیشنوند....).([246])
ومن هنا يتبين أنّ هذا الوصف لخاصة من المؤمنين بالرسالات السماوية عموماً، ورسالة محمد خصوصاً. ولم يرَ تاريخ الإسلام إلا أفراداً قلائل منهم، وإلا فمعظمهم هم أصحاب المهدي الثلاث مائة وثلاث عشر، ثم الخط الثاني الذي يتبعهم وهم العشرة آلاف؛ أنصار الإمام (ع).
از اینجا روشن میگردد که این توصیف، به طور کلی ویژهی ایمان آورندگان به رسالتهای آسمانی و به طور خاص به رسالت حضرت محمد (ص) میباشد. تاریخ اسلام جز تعدادی اندک از اینها را به خود ندیده است و بیشتر آنها همان سیصد و سیزده یار مهدی هستند، سپس صف دوم که همان ده هزار نفر یاران امام مهدی (ع) هستند میآیند.
﴿أُولَئِكَ عَلَى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾: وهذا الهدى سابق لحالة الإيمان بالرسالة الجديدة، فهم على هدى من ربهم؛ لأنهم أطاعوه. هؤلاء أصحاب أسرار مع ربهم ولهم حالات مع خالقهم، ولذلك كما قدمت لم يحتاجوا إلى معجزة، بل مجرد رؤية الرسول أو سماع شيء من القرآن آمنوا؛ لأنهم على هدى من ربهم ، فالذي عرَّفهم بأنّ محمداً صادقٌ ومرسلٌ هو الله الذي أرسل محمداً ، وكمثال لهؤلاء من أصحاب محمد هو سلمان الفارسي وقد كان نصرانياً، والحمد لله وحده.
﴿ايشان از سوی پروردگارشان بر هدایتی هستند، و آنها همان رستگارانند﴾: این هدایت پیش از ایمان آوردن به رسالت جدید میباشد. آنها از سوی پروردگارشان از هدایت یافته اند؛ زیرا او را اطاعت کردهاند. اینها اصحاب سرّ با خدای خویشند و آنها را حالات مختلفی با خالقشان است. بنابراین همان طور که پیشتر اشاره کردم، به معجزه نیاز ندارند بلکه به مجرد دیدن پیامبر یا شنیدن چیزی از قرآن ایمان میآورند؛ چرا که آنها از سوی پروردگارشان هدایت یافته اند و کسی که به آنها فهماند که محمد (ص) صادق است و فرستاده شده، همان خدایی است که حضرت محمد (ص) را ارسال کرده است. از جملهی این افراد از اصحاب محمد (ص) میتوان به سلمان فارسی که قبلاً نصرانی بود اشاره کرد. والحمد لله وحده (و ستایش تنها از آنِ خداوند است).
******
سؤال/ ۴۶: قال أمير المؤمنين (ع): (وكمال الإخلاص له في نفي الصفات عنه لشهادة كل صفة أنها غير الموصوف …) ([247])، والله سبحانه وتعالى يصف نفسه في القرآن ويقول السميع البصير العليم الحكيم القدير … فكيف يكون التوحيد مخالفاً لما جاء به القرآن؟
پرسش46: امیرالمؤمنین (ع) فرموده است: (وَ كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ، لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ غَيْرُ الْمَوْصُوفِ....)([248]) (و کمال اخلاص برای او، نفی صفات از او است؛ زیرا هر صفتی نشان میدهد که غیر از موصوف است....) در حالی که خداوند سبحان و متعال خود را در قرآن توصیف کرده است و میفرماید سمیع، بصیر، علیم، حکیم، قدیر.... چطور ممکن است توحید مخالف چیزی باشد که در قرآن آمده است؟
الجواب: لا مخالفة بين وصف الله سبحانه وتعالى وما جاء به القرآن وكلام أمير المؤمنين (ع) لاختلاف المقام، حيث إن القرآن يتكلم ويصف الذات أي مدينة الكمالات الإلهية والاسم الجامع لصفات الكمال الإلهية هو (الله)، ومعرفة الذات إنما تحصل بمعرفة الصفات، قال الصادق (ع): (موصوف من غير شبيه ولا مثيل) ([249]).
پاسخ:
بین توصیف خداوند سبحان و متعال و آنچه قرآن آورده است و گفتار امیر المؤمنین (ع) در وصف مقام اختلاف و تضادی وجود ندارد. چرا که قرآن دربارهی ذات صحبت میکند و آن را توصیف مینماید؛ ذاتی که مدینه کمالات الهی و اسم جامع برای صفات کمال الهیِ هو (الله) میباشد و شناخت ذات تنها از طریق شناخت صفات امکانپذیر میباشد. امام صادق (ع) میفرماید: (توصیف شده از چیزی است که شبیه و نظیری ندارد).)[250](
أما كلام أمير المؤمنين (ع) فهو في مرتبة الإخلاص في التوحيد، أي أعلى درجات التوحيد وهو توجه العبد إلى الكنه والحقيقة، لا إلى الذات الموصوفة التي لا يخلو التوجه إليها من طمع في كسب كمال أو قضاء حاجة.
اما کلام امیر المؤمنین (ع) در مرتبهی اخلاص در توحید یعنی بالاترین درجات توحید میباشد که عبارت است از توجّه عبد به کُنه یا حقیقت، نه به ذات توصیفشده که توجّه به آن از طمع در به دست آوردن کمال یا برآوردن حاجت خالی نیست.
والذات هي حجاب الكنه أو الحقيقة، والذات هي الاسم الأعظم الأعظم، والحقيقة هي الاسم الأعظم الأعظم الأعظم، فالتوجه إلى الكنه أو الحقيقة - والاسم الدال عليها (هو) والهاء للإثبات والواو للغيبة - يخلو من ملاحظة أي صفة أو اسم، إنما هو توجه بالعبادة إلى حقيقته سبحانه وتعالى دونما ملاحظة أنه كريم أو عليم أو حكيم أو قادر أو سميع أو بصير، وهذا هو تمام الإخلاص بالعبادة والتوحيد.
ذات در واقع حجاب کُنه یا حقیقت و یا همان اسم اعظم اعظم میباشد و حقیقت، اسم اعظم اعظم اعظم است. توجّه به کُنه یا حقیقت ـ که اسمی که به آن دلالت میکند (هو) میباشد و در آن (هاء) برای اشاره به ثابت بودن است و (واو) برای غایب بودنـ از توجّه به هر صفت یا اسمی خالی است، و فقط توجّه به عبادتِ حقیقت خدای سبحان میباشد، بدون در نظر گرفتن اینکه او کریم، علیم، حکیم، قادر، سمیع یا بصیر است و این نهایت اخلاص در عبادت و توحید میباشد.
******
سؤال/ ۴۷: في سورة الذاريات: ﴿فَالْمُقَسِّمَاتِ أَمْراً * إِنَّمَا تُوعَدُونَ لَصَادِقٌ * وَإِنَّ الدِّينَ لَوَاقِعٌ * وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْحُبُكِ * إِنَّكُمْ لَفِي قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ * يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ * قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ﴾ ([251]). ما معنى قوله تعالى في هذه الآيات؟
پرسش47: در سورهی ذاریات آمده است: ﴿و سوگند به فرشتگانی که تقسيم کنندهی کارهايند * که آنچه شما را وعده میدهند راست است * و روز دین آمدنی است * و سوگند به آسمان که آراسته به ستارگان است * که شما سخن گونه گون میگوييد * از حق منصرف گردد آن که منصرفش خواستهاند * مرگ باد بر آن دروغگويان﴾([252]) . معنای سخن حق تعالی در این آیات چیست؟
الجواب:
﴿فَالْمُقَسِّمَاتِ أَمْراً﴾: الملائكة.
پاسخ:
﴿و سوگند به فرشتگانی که تقسیم کنندهی کارهایند﴾: فرشتگان.
﴿إِنَّمَا تُوعَدُونَ لَصَادِقٌ﴾: قيام القائم.
﴿که آنچه شما را وعده میدهند راست است﴾: قیام قائم.
﴿وَإِنَّ الدِّينَ لَوَاقِعٌ﴾: القيامة الصغرى وحسابه (ع) للناس.
﴿و روز دین آمدنی است﴾: قیامت صغری و حسابرسی امام (ع) از مردم.
﴿وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْحُبُكِ﴾: ذات التنظيم والدقة والسير بطريق مستقيم وصلاح سكانها، وإنهم أي الملائكة يعملون بدقة متناهية فلا يختلفون ولا يخطئون، ويظهرون أمر الله بالآيات والبينات بالرؤية والكشف والآيات السماوية والمعجزات.
﴿و سوگند به آسمان که آراسته به ستارگان است﴾: آسمان دارای نظم و دقت و حرکت در مسیر مستقیم و صلاح ساکنان آن؛ که آنها یعنی فرشتگان در نهایت دقت کار میکنند و به هیچ وجه دچار اختلاف و اشتباه نمیشوند، و امر خداوند را با آیات و بیّنات از طریق رؤیت و کشف و آیات آسمانی و معجزات، ظاهر میگردانند.
﴿إِنَّكُمْ لَفِي قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ﴾: أي مختلفون في القائم (ع) جماعة يقولون هو، وجماعة يقولون ليس هو، وهذه الآية في سورة النبأ: ﴿عَمَّ يَتَسَاءَلُونَ * عَنِ النَّبَأِ الْعَظِيمِ * الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ﴾ ([253]).
﴿که شما سخن گونه گون میگویید): یعنی دربارهی قائم (ع) سخن گوناگون میگویید؛ گروهی میگویند همو است و گروهی میگویند او نیست و این آیه در سورهی نبأ نیز آمده است: ﴿ از چه چيز میپرسند؟ * از آن خبر بزرگ * که در آن اختلاف میکنند ﴾([254]) .
﴿يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ﴾ : الإفك القلب رأساً على عقب، ومعنى هذه الآية: أنه ينقلب عن القائم ويعرض عن القائم، ولا يتبع القائم من هو مقلوب رأساً على عقب أي منكوس الفطرة.
﴿از حق منصرف گردد آن که منصرفش خواستهاند﴾: (اِفک) یعنی برگشتن کامل به عقب، و معنای این آیه چنین است: او از قائم برمیگردد و از او اِعراض میکند و کسی که به عقب برگردد یعنی فطرتش بیمار شده باشد، از قائم پیروی نمیکند.
﴿قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ﴾: أي هلك المكذبون الذين يكذبون دون أن يحيطوا علماً بالشيء، وهم
الذين يكذبون بالقائم (ع) دون أن يحيطوا علماً بأمره أو ما صدر عنه؛ لأن قيام القائم أصلاً يناقض أهواءهم وتوجهاتهم الدنيوية وطموحهم للرئاسة الدينية الباطلة.
﴿مرگ باد بر دروغگویان﴾: یعنی هلاک شدند دروغگویانی که بدون اینکه به چیزی علم و احاطه پیدا کنند، دروغ گفتند؛ اینها کسانی هستند که قائم (ع) را دروغ میشمارند، بدون اینکه به امر آن حضرت و یا به آنچه از ایشان صادر میشود، علم و احاطهای داشته باشند؛ چرا که قیام قائم به طور بنیادین با هوسها و توجّهات دنیوی آنها و جاهطلبیهای آنها برای ریاست باطل دینی، در تعارض میباشد.
******
سؤال/ ۴۸: في سورة يس من آية: ﴿وَجَاءَ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَى قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ﴾ ([255]). من هو الرجل الذي جاء من أقصى المدينة يسعى؟
پرسش48: در آیهی ﴿مردی از دوردست شهر دوان دوان آمد و گفت: ای قوم من! از اين فرستادگان پيروی کنيد﴾ از سورهی یس، این مرد که از دورترین جای شهر دوان دوان آمد کیست؟
الجواب: هو الحسين (ع) كمصداق أمثل وأعلى لهذه الآية. و ﴿أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ﴾: محمداً وعلياً وصيه (ع)، وعززنا ﴿بِثَالِثٍ﴾ ([256]): أي الحسن (ع). ﴿وَجَاء مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَى﴾: أي الحسين، فقتلوه ومثّلوا به. فـ ﴿قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ * بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ﴾ ([257]). وطبعاً، حبيب النجار هو من مصاديق هذه الآية الأولية، ولكنها في الحسين نزلت وإياه عنت. بهذا أخبرني الإمام المهدي محمد بن الحسن (ع).
پاسخ: امام حسین (ع) عنوان مصداق برتر و والاتر این آیه، می باشد، و﴿دو تن را به سویشان فرستادیم﴾([258]) محمد (ص) و علی (ع) وصی او هستند. ﴿با سومی نیروشان دادیم ﴾([259]) یعنی حسن (ع). ﴿ مردی از دوردست شهر دوان دوان آمد ﴾ یعنی حسین (ع) که او را کشتند و مُثله کردند؛ پس ﴿ گفت: ای کاش قوم من میدانستند * که پروردگار من مرا بيامرزيد و در زمرهی گرامیشدگان درآورد ﴾([260]) و طبیعتاً حبیب نجار از مصادیق نخستین این آیه میباشد ولی آیه دربارهی حسین (ع) نازل شده است و به او اشاره و نظر دارد. امام مهدی محمد بن الحسن (ع) اینگونه مرا باخبر ساخت.
******
سؤال/ ۴۹: في سورة النور من آية: ﴿اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَكَةٍ زَيْتُونِةٍ لَّا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ * فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ﴾ ([261]). ما معنى قوله تعالى في هذه الآية؟
پرسش49: در سورهی نور در آیهی ﴿خداوند نور آسمانها و زمين است. مَثَل نور او چون چراغدانی است که در آن، چراغی باشد، آن چراغ درون آبگينهای و آن آبگينه چون ستاره ای درخشنده از روغن درخت پر برکت زيتون که نه خاوری است و نه باختری افروخته باشد، روغنش روشنی بخشد هر چند آتش به آن نرسيده باشد، نوری افزون بر نور ديگر خدا هر کس را که بخواهد به آن نور راه مینمايد و برای مردم مثلها میآورد، زيرا بر هر چيزی آگاه است * در خانههايی که خدا رخصت داد که منزلتشان رفعت یابد و نامش در آنجا ياد شود و او را هر بامداد و شبانگاه تسبيحش گويند«([262]) . معنای فرمودهی خداوند در این آیه چیست؟
الجواب: ﴿اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾: أي إنّ السماوات والأرض - وهي كتاب الله سبحانه وهي محمد - إنما هي تجلي الله سبحانه وظهوره في الخلق، أو هي تجلي نور الحقيقة والكنه في الخلق، أو هي تجلي صفات الكمال الإلهي في الخلق، وكل هذه التعبيرات واحد.
پاسخ: اللهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾: یعنی آسمانها و زمین که همان کتاب خداوند سبحان و متعال و همان محمد (ص) میباشد، تجلّی خداوند سبحان و ظهور او در خلق میباشد، یا تجلّی نور حقیقت و کُنه در خلق، یا تجلّی صفات کمال الهی در خلق و همهی اینها تعبیرهای یکسانی هستند.
﴿مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاة﴾ : محمد وصدره بالخصوص.
﴿مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ﴾: محمد(ص) و به خصوص سینهی آن حضرت.
﴿فِيهَا مِصْبَاحٌ﴾ : علم محمد الصادر منه بعد أن أفاضه الله عليه.
﴿فِيهَا مِصْبَاحٌ﴾: علم محمد(ص) که از او صادر میشود، پس از آنکه خداوند بر او افاضه فرمود.
﴿الْمِصْبَاحُ﴾ : علي وصيه (ع) والمبلغ عنه وباسمه .
﴿الْمِصْبَاحُ﴾: علی(ع) وصی آن حضرت و ابلاغ کننده از سوی او و به نام او.
﴿فِي زُجَاجَة﴾ : فاطمة .
﴿فِي زُجَاجَةٍ﴾: فاطمه(س).
﴿الزُّجَاجَةُ﴾ : الحسن والحسين عليهما السلام.
﴿الزُّجَاجَةُ﴾: حسن و حسین(ع).
وهؤلاء الخمسة أصحاب الكساء متداخلين ومشتبكين بعضهم مع بعض، وكذلك تلاحظ زجاجة والزجاجة ، مصباح والمصباح.
و اینها پنج تن اصحاب کساء هستند که با هم متداخل و آمیختهاند، و همچنین به (زجاجه و الزجاجه)، (مصباح و المصباح) توجّه نمایید.
﴿كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّي﴾: القائم (ع) ، فهو الكوكب الدري ([263]).
﴿ کانّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ﴾: قائم(ع)، که ستارهای درخشنده است.)[264](
﴿يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَلا غَرْبِيَّة﴾: شجرة في وسط الجنة هي شجرة علم محمد وآل محمد التي نهى الله آدم (ع) عن الأكل منها.
﴿ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَكَةٍ زَيْتُونِةٍ لَّا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ﴾: درختی است در وسط بهشت که درخت علم محمد و آل محمد(ص) است و خداوند آدم(ع) را از خوردن از آن نهی نمود.
﴿يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ﴾ : لأنها كلمات الله سبحانه وهي القرآن، فهذا الزيت هو المدد الإلهي وهو القرآن.
﴿يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ﴾: زیرا اینها کلمات خداوند سبحان و همان قرآن میباشند، و این روغن همان مدد الهی و همان قرآن است.
﴿نُورٌ عَلَى نُور﴾: إمام بعد إمام، وهم علي بن الحسين (ع)، ومحمد بن علي (ع) وجعفر بن محمد (ع) ، وموسى بن جعفر (ع) ، وعلي بن موسى (ع)، ومحمد بن علي (ع) وعلي بن محمد (ع)، والحسن بن علي (ع)، ومحمد بن الحسن المهدي (ع).
﴿ نُّورٌ عَلَى نُورٍ﴾: امامی است پس از امام، و آنها عبارتند از علی بن الحسین(ع) و محمد بن علی(ع) و جعفر بن محمد(ع) و موسی بن جعفر(ع) و علی بن موسی(ع) و محمد بن علی(ع) و علی بن محمد(ع) و الحسن بن علی(ع) و محمد بن الحسن المهدی(ع).
﴿يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ﴾: نور الله القائم (ع)، فمن شاء أن يهتدي شاء الله أن يهديه وهداه لنصرته (ع).
﴿يَهْدِي اللهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاء﴾: نور خداوند قائم (ع) است؛ پس هر کس که بخواهد هدایت شود، خداوند نیز خواهان هدایت او میشود و او را بر نصرت آن حضرت (ع) هدایت میفرماید.
******
سؤال/ ۵۰: يقول أصحاب العلم: إنّ القائم (ع) إذا خرج سوف يحتج على الحوزة بالأصول والفقه وليس بالعقائد كما تدعي أنت، فما جوابك بصفتك رسول الإمام المهدي (ع) وتقول إذا غبت عنكم سوف يأتي أبي الإمام المهدي بالسيف لا بالمحاججة.
پرسش50: صاحبان علم میگویند اگر قائم (ع) خروج کند با علم اصول و فقه با حوزه احتجاج میکند برخلاف شما که ادعا میکنید احتجاج با عقاید خواهد بود و شما میگویید اگر من از پیش شما بروم پدرم امام مهدی(ع) با شمشیر خواهد آمد و دیگر احتجاجی در کار نخواهد بود. میخواهیم پاسخ شما را به عنوان فرستادهی امام مهدی (ع) بدانیم؟
الجواب: أصول الفقه ([265]) وضعه الناس لتحصيل الأحكام الفقهية الظنية في حال غياب الإمام المعصوم (ع) أو من يمثله تمثيلاً مباشراً، فإذا حضر المعصوم (ع) أو من يمثله كنائبه الخاص انتفت الحاجة لهذا العلم، وهذا هو قولهم الذي لا يختلف فيه أي من فقهاء السنة والشيعة. فحتى فقهاء السنة لا يقولون بجواز الاجتهاد مع وجود النبي وحضورهم بين يديه إلا شاذ منهم مع اشتراط بعض الشروط، ولا يعول على قوله أحد. أما فقهاء الشيعة فهم مطبقون على عدم جواز الاجتهاد مع حضور الإمام المعصوم (ع) أو من يمثله كنائبه الخاص. فإذا كان الأمر كذلك، فأي معنى يبقى لاحتجاج الإمام (ع) أو من يرسله الإمام (ع) بأصول الفقه؟!
پاسخ: اصول فقه)[266]( را مردم برای به دست آوردن احکام فقهی از روی ظنّ و گمان هنگام غیبت امام معصوم یا جانشین بیواسطهی ایشان وضع کردهاند. اگر امام معصوم(ع) یا نمایندهی ایشان مانند نایب مخصوص او حاضر باشد نیاز به این علم منتفی خواهد شد و همه اهل سنت وشیعیان بر این مقوله اتفاق نظر دارند. حتی فقهای سنّی هم جایز بودن اجتهاد با وجود پیامبر(ص) و در حضور او را رد میکنند به جز عدهی اندکی، آن هم با بعضی شرایط خاص که به گفتار و عقیدهی آنها کسی عمل نمیکند. اما فقهای شیعه بر عدم جایز بودن اجتهاد با وجود و حضور امام معصوم(ع) یا نمایندهی ایشان مانند نایب خاصّ او، همعقیده و متفقالقول هستند. حال که چنین است چه معنایی برای احتجاج امام (ع) یا کسی که امام(ع) ارسالش میکند براساس اصول فقه باقی میماند؟!
ثم إنّ العقيدة هي الأصل والأساس الذي تبنى عليه الشريعة، وكل الأنبيـاء والمرسلين ابتدؤوا بالعقيدة قبل التشريع، فموسى (ع) - في القرآن الذي لا يختلف المسلمون في صحة صدوره عن الله سبحانه وتعالى - جاء بالتشريع بعد مرحلة عبور البحر بمدة ليست بقصيرة، أي إنه قضى مدة طويلة في إصلاح اعتقاد القوم قبل أن يبدأ بإصلاح شريعتهم.
از طرفی عقیده، همان اصل و اساسی است که بر آن شریعت بنا میشود و همهی انبیا و فرستادگان(ع) رسالت خود را پیش از تشریع، با عقیده شروع کردهاند. حضرت موسی(ع) در قرآنی که در درستی صادر شدنش از جانب خداوند سبحان و متعال هیچ مسلمانی اختلافی ندارد، در مدت زمانی بعد از مرحلهی عبور کردن از اقیانوس که مدت کمی هم نبود، تشریع را آورد؛ یعنی وی قبل از اینکه اصلاح شریعت آنها را آغاز کند مدت زیادی در اصلاح اعتقادات قوم خود صرف نمود.
إذن، فالعقيدة أصل والتشريع فرع، وهم يقولون: أصول الدين وفروع الدين، فأيهما أولى أن يحتج به الأصل أم الفرع؟!
بنابراین عقیده اصل است و تشریع فرع؛ در حالی که خود آنها نیز میگویند: اصول دین و فروع دین. حال کدام اولی است که به آن احتجاج کنند: اصل یا فرع؟
******
سؤال/ ۵۱: قال تعالى: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾، فقالت الملائكة: ﴿أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ﴾ ([267]). من أين عرفت الملائكة بأن الإنسان يفسد ويسفك الدماء قبل حتى أن يُخلق في الأرض؟
پرسش51: خداوند متعال میفرماید: ﴿ من در زمین جانشینی قرار میدهم ﴾ و فرشتگان گفتند: ﴿ آيا کسی را قرار میدهی که در آنجا فساد کند و خونها بريزد و حال آنکه ما به ستايش تو تسبيح میگوييم؟﴾([268]) . فرشتگان پیش از آنکه آدم بر زمین خلق شود، از کجا دانستند انسان فساد میکند و خونها میریزد؟
الجواب: كان هناك في الأرض خلق قبل آدم (ع)، ونشروا الفساد وسفك الدماء فيما بينهم
فأهلكهم الله سبحانه وتعالى بذنوبهم ([269]). والملائكة ظنوا أنّ المخلوق الجديد - وهو آدم (ع) وذريته - سيعيدون الكرة مرة أخرى وينشرون الفساد وسفك الدماء، ولكنهم يجهلون أنه بعد قيام القائم (ع) ستقوم دولة العدل والتوحيد الإلهي على الأرض، وينتشر الصلاح والسلام بين الناس.
پاسخ:پیش از آفرینش آدم (ع)، بر روی زمین خلقی وجود داشت که فساد و خونریزی را در میان خود منتشر کردند و خداوند به خاطر گناهانشان آنها را هلاک نمود.([270]) فرشتگان گمان بردند که مخلوق جدیدکه آدم (ع) و نسل او هستندـ هم همان کارها را از سر میگیرند و به نشر فساد و خونریزی میپردازند، ولی آنها نمیدانستند که پس از قیام قائم(ع) دولت عدل و توحید الهی بر روی زمین بر پا و صلح و دوستی بین مردم فراگیر خواهد شد.
******
سؤال/ ۵۲: بسم الله الرحمن الرحيم ﴿فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنَا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّمَاءِ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ﴾ ([271]). وقال تعالى: ﴿فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِجْزاً مِنَ السَّمَاءِ بِمَا كَانُوا يَظْلِمُونَ﴾ ([272]).
لماذا قال تعالى في الأولى: (فأنزلنا)، وفي الثانية: (فأرسلنا)، وما الفرق بينهما؟ وقال تعالى في الأولى: (يفسقون)، والأخرى: (يظلمون)، وما الفرق بينهما؟
پرسش52: بسم الله الرحمن الرحیم. ﴿ اما ستمکاران آن سخن را به گونهای ديگر کردند و بر آنان به جزای عصيانی که کرده بودند عذابی آسمانی فرود آورديم ﴾([273]) و خداوند میفرماید: ﴿ از ميان آنان، آن گروه که بر خود ستم کرده بودند سخنی را که به آنها گفته شده بود، به گونهای ديگر کردند. پس به کيفر ستمی که میکردند بر ايشان از آسمان عذاب فرستاديم ﴾([274]) .
چرا خداوند در آیهی اول میفرماید ﴿فَأَنزَلْنَا﴾ و در دومی ﴿فَأَرْسَلْنَا﴾؟ فرق میان این دو چیست؟ و نیز حق تعالی در آیهی اول ﴿يَفْسُقُونَ﴾ میگوید و در دومی ﴿يَظْلِمُونَ﴾. بین این دو چه تفاوتی وجود دارد؟
الجواب: قال تعالى: ﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِيَاءَ وَجَعَلَكُمْ مُلُوكاً وَآتَاكُمْ مَا لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعَالَمِينَ * يَا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَلا تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ * قَالُوا يَا مُوسَى إِنَّ فِيهَا قَوْماً جَبَّارِينَ وَإِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا حَتَّى يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنْ يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ * قَالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيهِمَا ادْخُلُوا عَلَيْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غَالِبُونَ وَعَلَى اللَّهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ * قَالُوا يَا مُوسَى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا أَبَداً مَا دَامُوا فِيهَا فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ * قَالَ رَبِّ إِنِّي لا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَأَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ * قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ﴾ ([275]).
پاسخ: خداوند متعال میفرماید: ﴿و چون موسی به قوم خود گفت: ای قوم من، نعمتی را که خدا بر شما ارزانی داشته است ياد کنيد، که از ميان شما پيامبران برگزید و شما را پادشاهانی قرار داد و به شما چيزهايی عنايت کرد که به هيچ يک از مردم جهان عنايت نکرده است * ای قوم من، به زمين مقدسی که خدا برايتان مقرّر کرده است داخل شويد و باز پس مگرديد که زيانديده بازمیگرديد * گفتند: ای موسی، در آنجا مردمی جبارند و ما به آن سرزمين درنياييم تا آنگاه که آن جباران بيرون شوند، اگر آنان از آن سرزمين بيرون شوند به آن داخل شويم * دو مرد از آنان که پرهيزگاری پيشه داشتند و خدا نعمتشان عطا کرده بود گفتند: از اين دروازه بر آنان داخل شويد، و چون به شهر درآمديد شما پيروز خواهيد شد و بر خدا توکل کنيد، اگر از مؤمنان هستيد * گفتند: ای موسی، تا وقتی که جباران در آنجايند هرگز به آن شهر داخل نخواهيم شد. ما اينجا مینشينيم، تو و پروردگارت برويد و با آنها نبرد کنيد * گفت: ای پروردگار من، من تنها مالک نفس خويش و برادرم هستم. ميان من و اين مردم نافرمان جدايی بينداز. * خدا گفت: ورود به آن سرزمين به مدت چهل سال بر ايشان حرام شد و در آن بيابان سرگردان خواهند ماند، پس برای اين نافرمانان اندوهگين مباش﴾([276]) .
في هذه الآيات بيان سبب هذا الرجز أو العذاب، وهو فسق القوم وعدم امتثالهم للأوامر الإلهية التي كان موسى (ع) يأمرهم بها. والحقيقة أنّ هذا الفسق إنما يأتي من شك في نفوسهم بنبوة موسى (ع)، وإنه خليفة الله في أرضه ويجب طاعته. وظهر هذا الشك في كثير من الأحيان في (التيه) عندما اعترضوا على موسى (ع)، وكفروا بقيادته لهم أو بقيادة أخيه هارون (ع). وهذا الكفر بخليفة الله في أرضه هو الظلم، وهو ظلم لأنفسهم؛ لأنهم الخاسر الأول والأخير في الدنيا والآخرة عندما لا يعترفون أنّ الملك لله، وإنّ الله هو الذي يُعيّن خليفته في أرضه، وإنّ عليهم طاعته (ع)؛ لأنّ طاعته هي طاعة الله، وقبول ملكه (ع)؛ لأنّ ملكه هو ملك الله سبحانه وتعالى. وبالنتيجة، فالظلم لخليفة الله في أرضه هو عدم قبول ولايته الإلهية.
این آیات دلیل این ابتلا یا عذاب میباشد را فسوق قوم و عدم پیروی آنها از اوامر الهی است که موسی (ع) آنها را به آنها امر مینمود بیان می کند. حقیقت آن است که منشأ این نافرمانی فقط از شک و تردیدی ناشی میشد که در وجودشان به پیامبر بودن حضرت موسی (ع) داشتند و نیز تردید به اینکه وی جانشین خدا بر زمینش است و فرمانبرداری از او واجب این شک و تردید در سرگردانی آنها بارها نمود پیدا کرد، آنگاه که به موسی(ع) اعتراض کردند و به رهبری او یا به رهبری برادرش هارون (ع) بر آنها، کفر ورزیدند. این کفر به جانشین خدا بر زمینش، ظلم محسوب میشود و ظلم بر خودشان میباشد؛ چرا که وقتی آنها اقرار نمیکنند که زمامداری از آنِ خداوند است، و این خداوند است که جانشینش در زمین را تعیین میکند و اطاعت آنها از خلیفهاش (ع) واجب میباشد چرا که اطاعت از او اطاعت از خداوند استـ و پادشاهی او (ع) را قبول نمیکنند ـچرا که پادشاهی او همان پادشاهی خداوند سبحان و متعال استـ زیانکار اول و آخر در دنیا و آخرت، خود آنهایند و درنتیجه، ظلم به جانشین خدا در زمین همان عدم پذیرش ولایت الهی او میباشد.
أما الفسق: فهو عصيان خليفة الله في أرضه، وعدم قبول الأوامر الإلهية.
اما (فسق) (نافرمانی): عبارت است از عصیان بر خلیفهی خدا در زمینش و نپذیرفتن فرمانهای الهی.
ومعنى إنزال العذاب: أي إيقاعه واستقراره على القوم.
(اِنزال عذاب): یعنی افکندن و قرار دادن عذاب بر قوم.
أما إرسال العذاب: فهو إرسال الملائكة به، وعندما يأتيهم الأمر الإلهي ينزلونه ويوقعونه بالقوم. فالعذاب المرسل هو عذاب مظل للقوم على وشك أن يوقع بهم، ويمكن أن يوقع بهم بين فترة وأخرى، كما حصل لبني إسرائيـل في (التيه)، فكان يقع فيهم الهلاك كلما آذوا موسى(ع) ورفضوا ولايته عليهم وخلافته لله في أرضه. وهناك معانٍ أخرى لإنزال العذاب وإرسال العذاب لا تخص الآيتين، فلا داعي للتعرض لها. أما معنى الآيتين بالخصوص:
اما (ارسال عذاب): یعنی فرستادن آن به دست ملائکه و هنگامی که امر الهی میرسد عذاب را نازل میکنند و بر قوم فرود میآورند. پس عذاب ارسال شده عذابی سایهافکنده بر مردم است که هر لحظه ممکن است بر آنان واقع گردد و ممکن است زمانی یا در زمان دیگری بر آنها جاری شود. همان گونه که در زمان سرگردانی برای بنی اسرائیل حاصل شد و هرگاه موسی (ع) را آزار میدادند و ولایت او بر خودشان و جانشین خداوند بودنش در زمینش را رد میکردند، عذاب و هلاکت بر آنها واقع میشد. معانی دیگری نیز برای انزال عذاب و ارسال عذاب وجود دارد که به این دو آیه مربوط نمیشود و نیازی به مطرح کردن آنها نمیباشد؛ اما در خصوص معنی این دو آیه:
﴿فَأَنْزَلْنَا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّمَاءِ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ﴾: أي عذبناهم، أنزلنا: أوقعنا بهم العذاب، وهم الذين ظلموا أولياء الله موسى وهارون عليهما السلام، ومن باب أولى ظلموا محمد وآل محمد ؛ لأنهم أصل الولاية الإلهية ([277]).
﴿ و بر آنان به جزای عصيانی که کرده بودند عذابی آسمانی فرود آورديم ﴾: یعنی آنها را عذاب کردیم. (اَنزلنا) یعنی عذاب را بر آنها فرود آوردیم، و اینها کسانی بودند که به اولیای خداوند موسی و هارون (ع) و در اصل به محمد و آل محمد (ع) که اصل ولایت الهیاند، ستم روا داشته بودند.([278])
وسبب إنزال هذا العذاب هو: فسقهم وتمردهم على الأوامر الإلهية لله في أرضه، مع شك أو كفر كثير منهم بنبوة موسى (ع) وخلافته.
علت نازل شدن این عذاب، نافرمانی و تمرّد آنها بر اوامر الهی خدا در زمینش همراه با شک یا کفرِ بسیاری از آنها به نبوّت و خلافت موسی (ع) بود.
﴿فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِجْزاً مِنَ السَّمَاءِ بِمَا كَانُوا يَظْلِمُون﴾: أي أرسلنا الملائكة يحملون العذاب فوق رؤوسهم، بسبب نفاقهم وعدم إيمانهم إيماناً حقيقياً، فهم ظالمون لأولياء الله وخلفائه في أرضه (ع)، وإلا فالفسق وحده والمعصية وحدها مع قبول أولياء الله وخلفائه في أرضه لا توجب إرسال العذاب فضلاً عن إنزاله بحسب سنة الله سبحانه وتعالى، فلا يوقع العذاب في الأمم المتمردة على أمر الله سبحانه والمنحرفة عن صراطه المستقيم إلا بعد أن يرسل رسولاً ([279])، ويكذب ويُستهزأ به. والولاية لولي الله سبحانه حسنة لا تضر معها سيئة، ومعاداة ولي الله سبحانه وخليفته في أرضه سيئة لا تنفع معها حسنة ([280]).
2-﴿ پس به کيفر ستمی که میکردند بر ايشان از آسمان عذاب فرستاديم ﴾: یعنی به جهت نفاق آنها و عدم ایمان راستین، فرشتگانی را فرستادیم که عذاب را بر بالای سرهایشان حمل میکردند. آنها به اولیای الهی و جانشین او بر زمینش (ع) ستم روا داشتند وگرنه با توجّه به سنّتهای خداوند سبحان و متعال، فسقِ (نافرمانی) تنها و معصیتِ تنها در کنار پذیرفتن اولیای خدا و جانشینان او بر زمینش موجب ارسال عذاب نمیشود، چه برسد به نازل شدن آن. بر امّتهای متمرد از فرمان خداوند سبحان و منحرف از صراط مستقیم عذابی واقع نمیشود مگر پس از فرستاده شدن فرستاده([281]) و تکذیب و مسخره کردن او. ولایت ولیّ خداوند سبحان، حسنهای است که هیچ سیئهای به همراه آن آسیب نمیرساند و دشمنی با ولیّ خداوند سبحان و جانشینش در زمینش، گناهی است که هیچ حسنهای به همراه آن سودمند نمیباشد.([282])
ومن الآيتين نفهم أنّ الله سبحانه يُرسل العذاب على الأمة إذا أعرضت عن ولي الله وخليفته في أرضه، ثم إنّ هذا العذاب ينزل بهم إذا استمروا على فسقهم وتمردهم على الأوامر الإلهية المبلغة لهم. وربما يُرسل العذاب وينزل بهم مباشرة إذا حقت عليهم الكلمة بعد أن ظلموا ولي الله وفسقوا عن أمر الله سبحانه، والحمد لله وحده.
از این دو آیه میفهمیم که اگر امّت از ولیّ خدا و خلیفهی او در زمینش روی برگرداند، خدای سبحان عذاب را میفرستد. سپس اگر آنها بر نافرمانی و تمردشان بر اوامر الهی که به آنها ابلاغ میشود اصرار ورزند، این عذاب بر آنها فرود میآید، و چه بسا پس از آنکه به ولیّ خدا ستم روا داشتند و از پیروی امر خداوند سبحان سربرتافتند، اگر سخن خداوند بر آنان محقق شود، عذاب ارسال شود و بلافاصله بر آنها فرود آید. والحمد لله وحده.
******
سؤال/ ۵۳: ما معنى قوله تعالى: ﴿وَالشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ * أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ * وَأَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لا يَفْعَلُونَ﴾ ([283]) ؟
پرسش 53: معنای این سخن خداوند متعال چیست: ﴿ و شاعران که گمراهان از پِیشان میروند * آیا ندیدی که آنان در هر وادی سرگردانند؟ * و چيزها میگويند که خود عمل نمیکنند؟﴾([284]) .
الجواب: هؤلاء الغاوون هم أنفسهم الغاوون في الآية ﴿فَكُبْكِبُوا فِيهَا هُمْ وَالْغَاوُونَ﴾ ([285]). وعن هذه الآية قال الصادق (ع): (نزلت في قوم وصفوا عدلاً ثم خالفوه إلى غيره) ([286]).
پاسخ: این گمراهان، همان گمراهانِ آیهی ﴿ پس آنها و گمراهان در آن (آتش) افکنده شوند ﴾([287]) میباشند. امام صادق(ع) دربارهی این آیه فرموده است: «دربارهی قومی نازل شده است که عدلی را توصیف میکنند سپس با آن مخالفت نموده به غیر آن بگرایند».([288])
وهؤلاء الغاوون أو الأتباع الذين يتبعون أئمة الضلال يعرفون الحق ويصفونه، فهم يعرفون عدالة محمد وآل محمد ، وهؤلاء هم مقلدة العلماء غير العاملين الضالين، وإذا لم يلتفتوا إلى أنفسهم سيؤول بهم الأمر إلى محاربة الإمام المهدي (ع).
این گمراهان یا پیروانِ کسانیکه از امامانِ گمراهی پیروی میکنند، حق را میشناسند و آن را توصیف میکنند و آنها عدالت محمد و آل محمد(ع) را میشناسند؛ اینها همان مقلّدین علمای بیعملِ گمراه هستند که اگر به خود نیایند، عاقبت کارشان جنگ و ستیز با امام مهدی(ع) خواهد بود.
﴿وَالشُّعَرَاء يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ ﴾: الشعراء: هم العلماء غير العاملين الضالين، والغاوون: هم مقلدوهم وأتباعهم.
﴿ و شاعران که گمراهان از آنان تبعیت میکنند ﴾ : شاعران، همان علمای بیعملِ گمراه هستند و گمراهان نیز مقلّدین و پیروان آنها میباشند.
﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ﴾: أي في كل ضلالة وباطل يتكلمون، وفي كل انحطاط ونزول عن الحق، والواد: هو المنخفض من الأرض، نظير الباطل؛ لأنه هبوط إلى أسفل وسقوط في الهاوية.
﴿ آیا ندیدی که آنان در هر وادی سرگردانند؟﴾ : یعنی دربارهی هر ضلالت و باطل و دربارهی هر انحطاط و کوتاه آمدن از حق، سخنسرایی میکنند. «واد»: زمین پست، و نظیر باطل میباشد؛ چرا که باطل، هبوط به پایین و سقوط به هاویه است.
﴿وَأَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لَا يَفْعَلُونَ﴾: هكذا دائماً العلماء غير العاملين تجدهم أحرص الناس على الحياة الدنيا يود أحدهم لو يعمر ألف سنة، ويحبون الرفاهية والحياة المريحة البعيدة كل البعد عن حياة الأنبياء والمرسلين الذين يدّعون أنهم يتابعونهم، فلا تجدهم يقفون مع الحق أو يقاتلون الباطل أو ينفقون على اليتامى والأرامل.
﴿ و چیزها میگویند که خود عمل نمیکنند؟﴾ : علمای بیعمل همواره اینگونهاند. آنها را حریصترین مردم به دنیا مییابی و هریک از آنها دوست دارد هزار سال عمر کند. آنها رفاه و زندگی آسوده را دوست دارند و از زندگی انبیا و فرستادگان که ادعا میکنند پیروشان هستند، بسی دورند، و هیچگاه نمیبینی که آنها در کنار حق بایستند یا با باطل نبرد کنند یا به ایتام و بیوهزنان انفاق نمایند.
عن أبي جعفر (ع)، قال: (﴿الَّذِي يَرَاكَ حِينَ تَقُومُ﴾ في النبوة، ﴿وَتَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ﴾ قال: في أصلاب النبيين، ﴿وَالشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ﴾ قال: نزلت في الذين غيَّروا دين الله بآرائهم وخالفوا أمر الله، هل رأيتم شاعراً قط تبعه أحد؟ إنما عنى بذلك الذين وضعوا ديناً بآرائهم فتبعهم الناس على ذلك، ويؤكد ذلك قوله: ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ﴾ يعني: يناظرون بالأباطيل ويجادلون بالحجج المضلة وفي كل مذهب يذهبون، ﴿وَأَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لا يَفْعَلُونَ﴾، قال: يعظون الناس ولا يتعظون، وينهون عن المنكر ولا ينتهون ويأمرون بالمعروف ولا يعملون، وهم الذين غصبوا آل محمد حقهم) ([289]).
از ابو جعفر (ع) روایت شده است که فرمود: (﴿آنکه تو را میبيند آنگاه که برمیخيزی ﴾ در مورد نبوّت است، ﴿ و نماز خواندنت را با ديگر سجدهگزاران میبيند ﴾ در مورد اصلاب پیامبران است، ﴿ و شاعران که گمراهان از آنان تبعیت میکنند ﴾ در مورد کسانی نازل شد که دین خدا را با نظرات خود تغییر دادند و با فرمان خداوند مخالفت کردند. آیا تاکنون شاعری دیدهاید که کسی از او پیروی کند. منظور از شعرا کسانی هستند که با آرا و نظرات خود، دینی وضع کردند و مردم در آن از آنها پیروی کردند و با این سخن بر این موضوع تأکید دارد ﴿ آیا ندیدی که آنان در هر وادی سرگردانند؟﴾ ؛ یعنی با سخنان باطل و حجتهای گمراه کننده، مجادله و مناظره میکنند و در هر طریقی پای میگذارند ﴿ و چیزها میگویند که خود عمل نمیکنند؟﴾ مردم را موعظه میکنند اما خود پند نمیگیرند، دیگران را از منکر نهی میکنند ولی خود از آن اجتناب نمیورزند و به معروف امر میکنند اما خود به آن عمل نمیکنند. اینها کسانی هستند که حق آل محمد (ع) را غصب کردهاند).([290])
******
سؤال/ ۵۴: ما معنى هذه الآيات من سورة القيامة: ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾ ([291]).
پرسش54: معنای این آیات از سورهی قیامت چیست: ﴿ در آن روز چهرههايی هست زيبا و درخشان * که سوی پروردگارشان نظر میکنند ﴾([292]) .
الجواب: أي ناظرة إلى محمد ، فهو المربي لهذه الوجوه الطيبة الناضرة.
پاسخ: یعنی به حضرت محمد(ص) نظر میکنند. او مربی این چهرههای پاک و درخشان است.
قال الصادق (ع) لهاشم الصيداوي: (يا هاشم، حدّثني أبي وهو خير مني عن رسول الله أنه قال: ما من رجل من فقراء شيعتنا إلا وليس عليه تبعة. قلت: جعلت فداك وما التبعة؟ قال: من الإحدى والخمسين ركعة، ومن صوم ثلاث أيام في الشهر، فإذا كان يوم القيامة خرجوا من قبورهم ووجوههم مثل القمر ليلة البدر، فيقال للرجل منهم: سل تعط، فيقول: أسال ربي النظر إلى وجه محمد . قال: فيأذن الله عز وجل لأهل الجنة أن يزوروا محمداً .
امام صادق (ع) به هاشم صیداوی فرمود: «ای هاشم! پدرم که برتر از من است مرا روایت کرد از پیامبر خدا (ص) که فرمود: هیچیک از فقرای شیعیان ما نیست جز آنکه پیامدی (عقوبتی) بر او نباشد. عرض کردم: فدایت شوم، پیامد چیست؟ فرمود: «به خاطر پنجاه و یک رکعت نماز و روزهی سه روز در هر ماه. چون روز قیامت شود از قبرهای خود بیرون آیند در حالیکه چهرههایشان مانند ماه شب چهارده میدرخشد. پس به یکی از آنها گفته شود: چیزی بخواه که به تو عطا خواهد شد. وی گوید: از پروردگارم میخواهم که به چهرهی محمد(ص) بنگرم. پس خداوند عزّوجل به بهشتیان اجازه فرماید که محمد(ص) را زیارت کنند.
قال: فينصب لرسول الله منبراً على درنوك من درانيك الجنة له ألف مرقاة بين المرقاة إلى المرقاة ركضة الفرس، فيصعد محمد وأمير المؤمنين (ع)، قال: فيحف ذلك المنبر شيعة آل محمد ، فينظر الله إليهم وهو قوله تعالى: ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾. قال: فيلقى عليهم من النور حتى أن أحدهم إذا رجع لم تقدر الحوراء تملأ بصرها منه، ثم قال: أبو عبد الله (ع): يا هاشم لمثل هذا فليعمل العاملون) ([293]).
پس برای رسول خدا(ص) منبری بر روی یکی از فرشهای مخمل بهشتی نصب میشود که هزار پله دارد که میان هر دو پله مسیر یک دویدن اسب فاصله است. پس محمد(ص) و امیرالمؤمنین(ع) بر آن بالا روند. شیعیان آل محمد (ع) دور آن جمع شوند و خداوند نظر رحمت به ایشان نماید. و این معنای آیهی ﴿ در آن روز چهرههايی هست زيبا و درخشان* که سوی پروردگارشان نظر میکنند ﴾ است. فرمود: سپس آنقدر نور بر آنان فرو میریزد تا آنجا که وقتی بازمیگردند، حوریان نمیتوانند به راحتی به آنها نظر افکنند. سپس امام صادق (ع) فرمود: ای هاشم! ﴿ اهل عمل برای چنین پاداشی تلاش کنند ﴾ ».([294])
******
سؤال/ ۵۵: ما معنى قوله تعالى: ﴿وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلَكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَخَرَّ مُوسَى صَعِقاً فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ﴾([295]). وكيف يصحّ أن يطلب موسى (ع) النظر؟ ولو كانت رؤية قلبية، لماذا استخدم لفظ (انظر) وهو يستعمل للبصر، ولم يستعمل لفظ (أرى) لوحده وهو للبصيرة والرؤية القلبية؟
پرسش55: معنای این کلام حق تعالی چیست: ﴿چون موسی به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، گفت: ای پروردگار من! خود را به من بنمای تا در تو نظر کنم. گفت: هرگز مرا نخواهی ديد. به آن کوه بنگر، اگر بر جای خود قرار يافت، تو نيز مرا خواهی ديد. چون پروردگارش بر کوه تجلّی کرد، کوه را خرد کرد و موسی بيهوش بيفتاد. چون به هوش آمد گفت: تو منزهی، به تو بازگشتم و من نخستين مؤمنانم﴾([296]) .
چگونه ممکن است موسی (ع) درخواست دیدن کند؟ و اگر رؤیت به صورت قلبی بوده، چرا از واژهی ﴿انظُر﴾ (بنگرم) که برای دیدن به کار میرود استفاده شده و کلمهی ﴿أری﴾ به تنهایی که برای بصیرت و رؤیت قلبی است به کار گرفته نشده است؟
الجواب: طلب موسى الرؤية القلبية والمعرفة البصيرية لا البصرية أولاً، فطلب معرفة الله سبحانه وتعالى حق معرفته في مقام (القاب قوسين أو أدنى)، فلما عرف من الله سبحانه وتعالى أنه غير مستحق لهذا المقام طلب أن يرى بالبصيرة وينظر بالبصر - ﴿أَرِنِي أَنْظُر﴾ - إلى صاحب هذا المقام، وهو محمد - ومعرفة محمد هي معرفة الله سبحانه وتعالى، والنظر إلى محمد هو النظر إلى الله سبحانه وتعالى؛ لأنه وجه الله سبحانه - فجاءه الجواب: أنه لا طاقة له على رؤية نور محمد في ذلك المقام القدسي، فتجلى محمد وهو نور الله سبحانه للجبل فجعله دكاً، وخرّ موسى صعقاً ﴿قَالَ سُبْحَانكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ﴾ أي: بولاية علي بن أبي طالب(ع)، وهو فقط الذي يعرف محمداً ويرى محمداً ، وهو صاحب هذا المقام ([297])، فهو باب محمد (أنا مدينة العلم وعلي بابها).
پاسخ: در ابتدا موسی رؤیت قلبی و معرفت بصیرتی را درخواست کرد و نه بصری. او معرفت خداوند سبحان و متعال را چنانکه حق معرفت او است، در مقام ﴿ تا به قدر دو کمان، یا نزدیکتر ﴾ درخواست نمود. هنگامی که از جانب خداوند سبحان و متعال دریافت که او شایستهی این مقام نیست، خواست که با بصیرت ببیند و با چشم ﴿أَرِنِي أَنظُرْ﴾ (به من بنمای تا نظر کنم) به صاحب این مقام یعنی حضرت محمد (ص) بنگرد که معرفت محمد(ص) همان معرفت خداوند است و نظر به آن حضرت نظر به خداوند سبحان و متعال است؛ چرا که او وجه الله سبحانه وتعالی است. خطاب به موسی پاسخ آمد که او طاقت دیدن نور محمد (ص) در آن مقام قدسی را ندارد. محمد (ص) که نور خداوند سبحان است بر کوه تجلّی کرد و آن را متلاشی نمود و موسی بیهوش بیفتاد ﴿ گفت: تو منزهی، به تو بازگشتم و من نخستین مؤمنانم ﴾ یعنی به ولایت علی بن ابیطالب (ع) و او تنها کسی است که محمد را میشناسد و محمد (ص)را که صاحب این مقام است میبیند؛([298]) بنابراین او دروازهی محمد (ص) است (من شهر علم هستم و علی باب آن).
قال الصادق (ع): (وإنما طلع من نوره على الجبل كضوء يخرج من سمّ الخياط فدكت الأرض وصعقت الجبال) ([299]).
امام صادق (ع) میفرماید: «و از نور او فقط همچون نوری که از میان سوراخ سوزن میتابد به کوه تابید، زمین به لرزه در آمد و کوه متلاشی شد».([300])
ثم طلب موسى (ع) مقام قائم آل محمد لما عرف من الله ما سيعطيه من التمكين في الملك، وطلب من الله أن يجعله قائم آل محمد ، كما ورد في الرواية عنهم ([301]).
سپس موسی (ع) مقام قائم آل محمد(ع) را درخواست نمود پس از اینکه از جانب خداوند دریافت که خداوند چه تمکینی در ملک به او خواهد بخشید و از خداوند درخواست کرد که او را قائم آل محمد(ع) گرداند؛ همانطور که در روایاتِ اهلبیت (ع) آمده است. ([302])
وبالنتيجة، فإنّ موسى طلب مقام: (الشمس والقمر والكوكب) التي رآها إبراهيم جدّه (ع) ولكن ليس بهذا المقام الذي رآه إبراهيم (ع) وهو في الملكوت، بل طلب أن يرى أنوارهم القدسية في الملأ الأعلى، أي: مقاماتهم في السماء السابعة الكلية.
در نتیجه موسی(ع) مقام «خورشید و ماه و ستاره» را که جدش ابراهیم(ع) دیده بود درخواست کرد؛ ولی نه در آن جایگاهی که ابراهیم(ع) در ملکوت دیده بود بلکه درخواست دیدن انوار قدسی آنها در ملأ اعلا را مطرح نمود؛ یعنی مقامهای آنها در آسمان کلی هفتم.
وطلب أيضاً النظر إلى محمد فسُكت عن النظر؛ لأنه ممكن سواء لصورة محمد الجسمانية أو لصورته المثالية، ورُدَّ بعدم إمكان رؤية محمد (رؤية تامة)؛ لأن صاحب هذا المقام هو علي بن أبي طالب (ع)، وقد قال محمد : (يا علي، ما عرفني إلا الله وأنت) ([303]).
همچنین نظر به محمد (ص) را درخواست کرد که از آن بازداشته شد؛ زیرا دیدن صورت جسمانی محمد (ص) یا صورت مثالی او امکانپذیر بود، ولی عدم امکان دیدن محمد (ص) به او پاسخ داده شد (دیدن تمام و کمال)؛ چرا که صاحب این مقام علی بن ابی طالب (ع) میباشد. حضرت محمد (ص) میفرماید: «ای علی مرا کسی نشناخت جز خدا و تو».([304])
فقوله تعالى: ﴿لَنْ تَرَانِي﴾ أي: لن ترى محمداً رؤية تامة، كما تطلب.
بنابراین این سخن خداوند: ﴿لَن تَرَانِي﴾ (هرگز مرا نخواهی دید) یعنی محمد(ص) را نخواهی دید؛ دیدنی تمام و کمال، آنگونه که درخواست میکنی.
******
سؤال/۵۶: ما معنى ما ورد في القرآن من نسبة الاستهزاء والمكر إلى الله سبحانه ونحن نعلم أن المكر والاستهزاء معانٍ قبيحة، ومن هذه الآيات: ﴿وَمَكَرُواْ وَمَكَرَ اللّهُ وَاللّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ﴾([305])، ﴿يُخَادِعُونَ اللَّهَ وَهُوَ خَادِعُهُم﴾([306])، ﴿سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُم﴾([307])، ﴿يَسْتَهْزِئُ بِهِم﴾([308]).
پرسش56: آنچه در قرآن دربارهی نسبت دادن استهزا و مکر به خدای سبحان آمده به چه معنا است؟ و حال آنکه ما میدانیم مکر و استهزا دارای معانی قبیحی میباشد. از جمله این آیات: ﴿ و آنان مکر کردند و خدا هم مکر کرد، و خدا بهترينِ مکرکنندگان است ﴾([309]) و ﴿ خدا را فريب میدهند و حال آنکه خداوند آنها را فريب میدهد ﴾([310]) و ﴿ خداوند به استهزا میگيرد آنان را ﴾([311]) و ﴿ آنها را استهزا میکند ﴾([312]) .
الجواب: ورد عن الإمام الرضا (ع): (إن الله عز وجل لا يسخر، ولا يستهزئ، ولا يمكر، ولا يخدع، ولكنه عز وجل يجازيهم جزاء السخرية وجزاء الاستهزاء وجزاء المكر والخديعة، تعالى الله عما يقول الظالمون علواً كبيراً) ([313]).
پاسخ: از امام رضا(ع) روایت شده است: «ان الله تعالی لا یسخر و لا یستهزی و لایمکر و لایخادع، و لکنه تعالی یجازیهم جزاء السخریه و جزاء الاستهزاء و جزاء المکر و الخدیعه؛ تعالی الله عما یقول الظالمون علوا کبیرا»([314]) (خداوند متعال مسخره و استهزا و مکر و خدعه نمیکند، بلکه جزای سخرهگری و استهزا و مکر و فریب آنها را میدهد و مجازاتشان میکند؛ خدا از آنچه ظالمان میگویند بسیار بلند مرتبهتر است).
ومعنى هذا: إنّ الله سبحانه وتعالى يُظهر لأعدائه وأعداء أوليائه وجنده من الأنس والجن، بأنّ جند الله وحزب الله وأولياء الله يسلكون طريقاً معيناً وينهجون نهجاً معيناً، فيحاول إبليس وجنده من الأنس والجن قطع هذا الطريق بالمكر والخديعة والاستهزاء والسخرية، وعندها يغير الله سبحانه وتعالى طريق جنده ومنهجهم، فيجد إبليس وجنده من الأنس والجن أنهم وقعوا في حبالتهم وحاق بهم مكرهم وخديعتهم، وأمسوا في موضع يستهزئ بهم ويُسخر منهم، والحمد لله وحده.
معنای این حدیث آن است که خداوند سبحان و متعال برای دشمنانش و دشمنان اولیایش و لشکریانش از انس و جن، آشکار میسازد که لشکر خدا و حزب الله و اولیای الهی در مسیر مشخصی راه میپیمایند و در مسیر معینی حرکت میکنند، و ابلیس و لشکرش از انس و جن میکوشند با مکر و فریب و استهزا و سخرهگری، این راه را ببندند. در آن هنگام خداوند سبحان و متعال راه و روش لشکرش را تغییر میدهد، و ابلیس و لشکرش از انس و جن میبینند که در دام خود گرفتار شدهاند و مکر و خدعهشان دامنگیر خودشان شده است و در جایگاهی قرار گرفتهاند که مورد استهزا و تمسخر واقع شدهاند؛ والحمد لله وحده.
******
سؤال/ ۵۷: في دعاء ليلة الجمعة: (وهب لي الغداة رضاك)، هل هو فقط في الجمعة، أو يصح في بقية الأيام، أو أن ينوي الإنسان طول حياته طالما يطلع الفجر؟
پرسش57: در دعای شب جمعه «وَ هَبْ لِیَ الْغَدَاةَ رِضَاکَ» (و خوشنودی خود را در این بامداد به من عطا فرما)، آیا این ذکر فقط مخصوص جمعه است یا در بقیهی روزها هم خوانده میشود، یا اینکه انسان برای همهی عمر نیت کند و تا زمانی که در زندگیاش طلوع فجر را ببیند آن را بخواند؟
الجواب: لا مانع أن يقرأ المؤمن هذا الدعاء كل يوم، أو أن ينوي بطلب الرضا طول حياته طالما طلع الفجر، ولكن في الحقيقة أن معنى (هب لي الغداة رضاك) ([315])، أي هب لي عند طلوع الفجر رضاك، وطلوع الفجر: هو ظهور الإمام المهدي (ع) ([316])، ولذا خص هذا الدعاء ليوم الجمعة، وهو يوم ظهوره (ع).
پاسخ: مانعی وجود ندارد که مؤمن این دعا را هر روز بخواند یا با نیت درخواست رضای خداوند، در همهی عمرش به هنگام طلوع فجر بخواند ولی در واقع معنای «وَ هَبْ لِیَ الْغَدَاةَ رِضَاکَ»([317]) یعنی به هنگام طلوع فجر، رضای خود را ارزانیام فرما و طلوع فجر همان ظهور امام مهدی(ع) میباشد([318]) و از همینرو این دعا به روز جمعه که روز ظهور آن حضرت است اختصاص یافته است.
******
سؤال/ ۵۸: ورد في الدعاء عنهم (ع): (وارزقني شرف التوحيد) ([319])، فإذا كان توحيد فهل يكون توحيد له شرف، وآخر بهيئة أخرى؟
در دعا از معصومین (ع) وارد شده است: «و ارزقنی شرف التوحید»([320]) (و شرافت یگانهپرستی را روزیام گردان). آیا اگر سخن در خصوص توحید باشد، توحیدی هست که شرافت داشته باشد و توحید دیگری به گونهای دیگر باشد؟
الجواب: شرف لي وليس للتوحيد، أي: ارزقني أنا الشرف بأن أكون موحداً. ثم إنّ الإمام يطلب أعلى درجات التوحيد وهو الإخلاص في التوحيد، أي: عبادة الكنه والحقيقة والتوجه إليها لا إلى الذات، وعند من وصل إلى هذه المرتبة الشريفة بقية الموحدين الذين يتوجهون الى الذات مشركين؛ لأنّ عبادتهم لا تخلو من طمع في تحصيل كمال وسد نقص.
پاسخ: شرافت برای من باشد و نه برای توحید. یعنی؛ شرافت را روزی من فرما به اینکه موحّد و یگانهپرست باشم. در ضمن امام بالاترین درجات توحید را که اخلاص در توحید است تقاضا مینماید؛ یعنی: عبادت کُنه و حقیقت و توجّه به آن، نه به ذات. از نظر کسیکه به این مرتبهی شریف رسیده باشد، بقیهی موحّدین که به ذات رو کردهاند مشرکاند زیرا عبادتشان از طمع به دست آوردن کمال و برطرف کردن نقص، خالی نمیباشد.
******
سؤال/ ۵۹: سُئل السيد الشهيد السعيد محمد الصدر (سلام الله عليه) أن يُعرِّف الشرك بحيث يعرفه العالم والجاهل، فقال: (كل ما تقع عليه عينك فهو شرك). فقال السائل: هذا لا يعرفه العالم فضلاً عن الجاهل، فقال: السيد (كل شيء يتعلق فيه قلبك فهو شرك حتى إن كان محمد الصدر)، فهل إذا تعلق أي شيء في قلب الإنسان فهو شرك؟
پرسش69: از سید شهید محمد صدر (رحمت الله علیه) پرسیده شد که شرک را به گونهای که عالم و جاهل بشناسند معرفی کند. ایشان گفت: هر چیز که چشمت بر آن بیفتد شرک است. سوال کننده گفت: این را عالِم نمیفهمد، چه برسد به جاهل. سید گفت: هر چیز که دلت به آن تعلّق پیدا کند شرک است حتی اگر محمد صدر باشد. آیا اگر قلب انسان به چیزی تعلّق یابد، شرک محسوب میشود؟
الجواب: هذا صحيح إذا تعلق الإنسان بشيء سوى الله فهو مشرك، إلا إذا كان هذا التعلق هو من جهة التعلق بالله سبحانه وتعالى، أي إنه حب في الله، وانصياع لأمر الله كحب أهل بيت النبوة عليهم صلوات ربي.
پاسخ: این صحیح است که اگر انسان به چیزی غیر از خدا تعلّق پیدا کند مشرک محسوب میشود، مگر اینکه این تعلّق از جهت تعلّق به خداوند سبحان و متعال باشد؛ یعنی برای خدا و اطاعت از امر خدا دوست بدارد، مانند دوست داشتن اهلبیت نبوّت(ع) .
******
سؤال/ ۶۰: في دعاء ليلة الجمعة: (واسكن قلبي خوفك، واقطعه عمن سواك حتى لا أرجو ولا أخاف إلا إياك) ([321]). وقال السيد الشهيد محمد الصدر (رحمه الله): (إنّ الخوف من غير الله هو شرك خفي). فهل يجوز أن يخاف الإنسان من الدابة المؤذية كالعقرب والأسد، وهل هذا الخوف هو شرك خفي؟
پرسش60: در دعای شب جمعه آمده است: «وَ أَسْكِنْ قَلْبِي خَوْفَكَ وَ اقْطَعْهُ عَمَّنْ سِوَاكَ حَتَّى لا أَرْجُوَ وَ لا أَخَافَ إِلا إِيَّاكَ»([322]) (و ترس از خویش را در دلم جای ده، و دلم را از غیر خود بِبُر تا به غیر از تو امید نبندم و جز از تو نترسم) و شهید سید محمد صدر(رحمت الله علیه) میگوید: «ترس از غیر خدا شرک خفی است». حال آیا جایز است انسان از حیوانات موذی مانند عقرب و شیر بترسد و آیا این ترس، همان شرک پنهان میباشد؟
الجواب: الخوف من غير الله سبحانه وتعالى لا يجتمع مع التوحيد أكيداً، وهو شرك خفي كما قال تعالى: ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ﴾ ([323]).
پاسخ:
قطعاً ترس از غیر خداوند سبحان و متعال با توحید جمع نمیشود و شرک خفی (پنهان) محسوب میگردد، همانگونه که حق تعالی فرموده است: ﴿ و بیشترشان به خدا ایمان نیاورند مگر با شرک ﴾([324]) .
ولكن يمكن أن يخاف الإنسان المؤمن الموحد من العقرب والأسد إذا اعترضا طريقه أو رآهما أو رأى أي دابة وظن إنها ستؤذيه، من غير أن يكون خوفه هذا شرك خفي، وهذا يتحقق إذا خاف أن تتسلط عليه الدابة بمشيئة الله وبحول وقوة الله وتؤذيه؛ لأنه مقصر مع الله سبحانه وتعالى، ويستحق العقوبة الدنيوية فضلاً عن الأخروية.
ولی ممکن است انسان مؤمن موحّد از عقرب و شیری که در راه با او برخورد کرده یا آنها را دیده است یا هر جنبندهای که ببیند و احتمال بدهد آزاری به او میرساند، بترسد بدون اینکه این ترس وی، شرک خفی محسوب گردد. این در صورتی محقق میشود که انسان بترسد از اینکه این موجود به مشیت خداوند و با حول و قوهی الهی بر او مسلّط شود و وی را آزار رساند؛ چرا که در حق خداوند سبحان و متعال مقصّر بوده و مستحق عذاب دنیوی است، چه برسد به عذاب اخروی.
وإذا كان الخوف بهذا الشكل فهو ممدوح؛ لأنه خوف من عقاب الله سبحانه وتعالى الدنيوي، بل إن الذي لا يخاف ويظن أنّ هذه الدابة لا تسلط عليه ولا تؤذيه لكرامته على الله ولفضله أو لدينه أو لخلقه أو لعبادته فهو مشرك، وعابد لنفسه ومعجب بها: (وإنّ العبد تفوته صلاة الليل فيستيقظ عند الفجر فيلوم نفسه لتقصيرها، فيعطيه الله من الثواب أعظم مما لو صلى صلاة الليل)، هذا ما ورد عنهم .
اگر ترس و خوف به این شکل باشد، ممدوح و پسندیده است؛ چرا که ترس از عقوبت دنیویِ خداوند سبحان و متعال میباشد؛ ولی آنکس که از اینها نمیترسد و میپندارد به خاطر کرامتش بر خداوند یا به خاطر فضلش یا دینش یا خُلقش یا عبادتش، این جاندار بر او مسلّط نمیشود و او را اذیت نمیکند، چنین شخصی مشرک و عبادتکنندهی نفس خویش است و دچار عُجب و خودپسندی میباشد. همانطور که از ائمه(ع) روایت شده است: «بنده نماز شب را از دست میدهد، صبح بیدار میشود در حالیکه خود را از بابت کوتاهیاش ملامت میکند و خداوند ثوابی بزرگتر از آنچه اگر نماز شب را به جا میآورد به دست میآورد به او عطا میفرماید».
******
سؤال/ ۶۱: ما معنى: ﴿إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ أَنْ تَزُولا﴾ ([325]).
پرسش61: معنای این آیه چیست: ﴿ خدا آسمانها و زمين را نگه میدارد تا زوال نيابند﴾.([326])
الجواب: يمسك السماوات بمحمد ، فهو نور الله سبحانه وتعالى، ولولاه لساخت السماوات بأهلها وعادت عدماً، أما الأرض فيمسكها بخليفته فيها وحجته على أهلها، فلولا وجود الإمام المهدي (ع) لساخت الأرض بأهلها، أي: لزالت وعادت عدماً هي ومن عليها.
پاسخ: آسمانها را بوسیله محمد(ص) نگه میدارد که آن حضرت نور خداوند سبحان و متعال است و اگر او نبود آسمانها اهلش را فرو میبرد و به عدم بازمیگشت. اما زمین را با خلیفهی خود در آن و حجتش بر اهل آن نگاه میدارد؛ بنابراین اگر وجود امام مهدی (ع) نبود زمین اهلش را فرو میگرفت؛ یعنی نابود میشد و خود و هر کسکه بر آن است به عدم بازمیگشت.
******
سؤال/ ۶۲: في تفسير العياشي وفي البحار عن الصادق (ع): (قال أبو ذر: يا رسول الله ما أفضل ما أنزل عليك؟ قال : آية الكرسي، ما السماوات السبع والأرضون السبع في الكرسي إلا كحلقة ملقاة بأرض بلاقع، ثم قال : وإن فضله على العرش كفضل الفلاة على الحلقة) ([327]).
پرسش62: در تفسیر عیاشی و در بحار از امام صادق(ع) روایت شده است که آن حضرت فرمود: «ابوذر گفت: ای رسول خدا(ص) برترین چیزی که بر شما نازل شد چه بود؟ رسول خدا (ص) فرمود: آیت الکرسی؛ و آنچه در آسمانهای هفتگانه و زمینهای هفتگانه است در برابر کرسی چیزی جز حلقهای کوچک که بر روی زمین افتاده است، نیست. سپس فرمود: برتری آن بر عرش همانند برتری صحرا بر حلقهای کوچک است».([328])
وفي الكافي ([329]) عن الصادق (ع) قال: (جاءت زينب العطارة الحولاء إلى نساء النبي وبناته وكانت تبيع منهن العطر ..... إلى أن قال رسول الله : وهذه السبع والبحر المكفوف وجبال البرد والهواء عند حجب النور كحلقة في فلاة قي، وهذه السبع والبحر المكفوف وجبال البرد والهواء وحجب النور عند الكرسي كحلقة في فلاة قي ... ثم تلا هذه الآية: ﴿وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَلا يَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ﴾ ([330])، وهذه السبع والبحر المكفوف وجبال البرد والهواء وحجب النور والكرسي عند العرش كحلقة في فلاة قي، وتلا هذه الآية: ﴿الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى﴾ ([331]) ...) ([332]).
و در کافی به نقل از امام صادق (ع) آمده است:([333]) «زینب عطار حولا نزد همسران پیامبر(ص) و دخترانشان آمد که به آنها عطر بفروشد.... تا آنجا که پیامبر(ص) فرمودند: و این هفت آسمان و دریاهای بیکران و کوههای سرد و هوا در برابر حجابهای نور مانند حلقهای ناچیز در یک صحرا میباشد. حجابهای نور در برابر کرسی مانند حلقهای ناچیز در برابر صحرا است.... سپس این آیه را تلاوت فرمود: ﴿ کرسی او آسمانها و زمين را در بردارد. نگهداری آنها بر او دشوار نيست. او بلند پايه و بزرگ است ﴾([334]) . این هفت آسمان و زمین و دریای بیکران و کوههای سرد و هوا و حجابهای نور و کرسی در برابر عرش مانند حلقهای ناچیز در یک صحرا است. و این را تلاوت فرمود: ﴿ خدای رحمان بر عرش استيلا دارد ﴾([335]) ».([336])
السؤال: من الروايتين نفهم فهمين مختلفين ومتناقضين ([337])، من الأولى نفهم أنّ الكرسي أعظم من العرش، ومن الثانية نفهم أنّ العرش أعظم من الكرسي، فمن هو الأعظم؛ الكرسي أم العرش وما الدليل أن العرش أو الكرسي هو الأعظم؟
پرسش: از این دو روایت، دو مفهوم متفاوت و متناقض برداشت میکنیم؛([338]) از روایت نخست میفهمیم که کرسی بزرگتر از عرش است و از دومی درمییابیم که عرش بزرگتر از کرسی میباشد. کدام یک بزرگتر است، کرسی یا عرش؟ و دلیل اینکه عرش یا کرسی بزرگتر است چه میباشد؟
الجواب: العرش أعظم من الكرسي، والكرسي عند العرش كحلقة في فلاة، والعرش هو حجاب باب الذات فما دونه إلى الأرضين السفلية، وهذا الحجاب هو الحجاب الذي يخفق بين محمد وباب الذات الذي ذكره الصادق (ع) في حديث المعراج، فقال (ع): (بينهما حجاب يخفق) ([339])، وباب الذات - أو الله - هو الرحمن الرحيم، الظاهر منه الرحمن والباطن الرحيم، ولذا قال تعالى: ﴿الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى﴾، أي: باب الذات على العرش استوى، أي: أفاض الله من بابه (الرحمن) نوره وعلمه سبحانه الذي أراد أن يواجه به خير خلقه محمداً على سرادق العرش، أو الحجاب الذي ذكره الصادق (ع)، هذا هو العرش الأعظم.
پاسخ:
عرش بزرگتر از کرسی است و کرسی در برابر عرش همانند حلقهای در بیابان است. عرش عبارت است از حجاب باب ذات و هرچه پایینتر از آن است تا زمینهای سُفلی، و این حجاب، همان حجابی است که بین محمد(ص) و باب ذات در نوسان است؛ همان دروازهای که امام صادق(ع) در حدیث معراج از آن یاد کرده است: «بین این دو حجابی بود که نوسان میکرد»([340]) و باب ذات یا الله همان الرحمن الرحیم است؛ ظاهرش الرحمن است و باطن آن الرحیم. از همین رو خداوند میفرماید: ﴿ خدای رحمان بر عرش استيلا دارد ﴾ ؛ یعنی باب ذات بر عرش استیلا دارد؛ یعنی خداوند از دروازهاش (الرحمن) نور و علمش را که میخواست با آن با بهترین خلق خود حضرت محمد (ص) را بر سراپردهی عرش یا همان حجابی که امام صادق(ع) بیان کرده است، رویارو شود، افاضه فرمود؛ این همان عرش اعظم است.
أما العرش العظيم والذي يمثل السماوات السبع فما دونها، فهو دون الكرسي، فالكرسي هو سرادق السماء السابعة الكلية أو حجابها النوري. ومن هنا نفهم أنّ العرش العظيم عند الكرسي كحلقة في فلاة، والكرسي عند العرش الأعظم كحلقة في فلاة. ولتتضح لك الصورة أكثر راجع تفسير سورة الفاتحة ([341]) والمتشابهات. ولو أنّ لهذا العلم حملة لبيّنت حقيقة العرش وحقيقة الكرسي التي بيّنها لي الإمام المهدي (ع) فليس كل ما يعرف يقال، وليس كل ما يقال حضر أهله، وليس كل ما حضر أهله حان وقته.
اما عرش عظیم که تمثیل هفت آسمان و هر چه پایینتر از آنها میباشد، از کرسی کوچکتر است و کرسی، سرادق آسمان کلی هفتم یا حجاب نورانی آن میباشد. به این ترتیب درمییابیم که عرش عظیم در برابر کرسی همچون حلقهای در برابر صحرا، و کرسی در برابر عرش اعظم همانند حلقهای در برابر صحرا است. برای روشنتر شدن مسئله به کتاب تفسیر سورهی فاتحه([342]) و متشابهات جلد اول مراجعه کنید. اگر کسانی بودند که ظرفیت پذیرفتن این علم را داشتند حقیقت عرش و حقیقت کرسی که امام مهدی(ع) برایم روشن کرد را بیان میکردم؛ هر چیز که دانسته شود گفته نمیشود و هرچه گفته شود مخاطب آن حاضر نمیشود و هرچه مخاطب آن حاضر شود وقتش فرانرسیده است.
******
سؤال/ ۶۳: قال تعالى: ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ ﴾ ([343]).
پرسش63: حق تعالی میفرماید: ﴿ و آنگاه که پروردگار تو از پشت بنی آدم فرزندانشان را بيرون آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسيد: آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند: آری. گواهی میدهيم تا در روز قيامت نگوييد ما از آن بی خبر بوديم ﴾([344]) .
هل أنّ عالم الذر هو عالم حقيقي موجود بالفعل، وأين وجوده؟ فالشيخ الصدوق يقول إنه موجود، والشيخ المفيد رحمه الله يقول في تصحيح الاعتقاد ما معناه: لو كان عالم الذر موجوداً لما نسيناه أو لتذكرنا بعضه.
آیا عالم ذر یک عالم حقیقی است و در حال حاضر موجود میباشد و این عالم کجا است؟ شیخ صدوق میگوید وجود دارد ولی شیخ مفید(رحمت الله علیه) در تصحیح الاعتقاد سخنی با این مضمون دارد که اگر عالم ذر وجود داشت، آن را فراموش نمیکردیم یا بخشی از آن را به خاطر میآوردیم.
الجواب: عالم الذر عالم حقيقي وليس وهمياً ولا افتراضياً، وإنما نسيه الغافلون والمتغافلون، ولم ينسه الأنبياء والمرسلون والأوصياء ، بل هم يتذكرونه ويعرفونه ويعرفون أولياءهم فيه ويميزونهم في هذه الحياة الدنيا، فعلي بن أبي طالب (ع) سيد الأوصياء يقول ما معناه: (إني لا أعرفك) لمن قال له: أني من شيعتك ([345]).
پاسخ:
عالم ذر یک عالم حقیقی است و عالمی توهّمی یا فرضی نمیباشد، و فقط غافلان و کسانیکه خود را به غفلت زدهاند آن را فراموش کردهاند. انبیا، فرستادگان و اوصیا(ع) آن را از یاد نبردهاند، بلکه آن را به خاطر میآورند و میشناسند و دوستان خود را در آن میشناسند و آنها را در این دنیا تشخیص میدهند. به عنوان مثال، علی بن ابی طالب(ع) سرور اوصیا خطاب به کسیکه به او عرض کرد من از شیعیان تو هستم، سخنی با این معنا فرمود: «من تو را نمیشناسم».([346])
فسبحان الله الشيخ المفيد رحمه الله وأعلى الله مقامه الشريف يقول: (لو كان لما نسيناه)، فها أنتم تغفلون عن المرآة إذا نظرتم إلى صورتكم فيها، سبحان الله إذا كنتم تغفلون عما بين أيديكم وأمام أبصاركم فلا ترونه، فغفلتكم عن عالم الذر أولى وأحجى.
سبحان الله شیخ مفید که رحمت خدا بر او باد و مقام شریفش را بالاتر ببرد، میگوید: «اگر وجود میداشت آن را فراموش نمیکردیم». در حالیکه شما وقتی به چهرهی خود در آینه نظر میافکنید، از آینه غافل میشوید. سبحان الله که اگر شما نسبت به خیلی چیزها که در پیشرو شما است غفلت میورزید و چیزهایی که جلوی دیدگانتان هستند را نمیبینید، غفلت شما از عالم ذر اولی و منطقیتر خواهد بود.
ثم إنّ أهل البيت بالغوا في الحديث عن هذا العالم ([347])، فلا أرى إنكاره إلا عن جهل داخَلَ منكريه، ويا ليتهم أعرضوا عن الحديث فيه لما اشتبه عليهم علمه، ويا ليتهم التفتوا إلى قوله تعالى: ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾ ([348])، فإنها في عالم الذر نزلت وإياه عنت.
به علاوه اهلبیت(ع) در مورد این عالم بسیار سخن گفتهاند([349]) و من انکار آن را جز جهلی که منکرانش در آن وارد شدهاند، نمیبینیم. ای کاش وقتی در عِلم آن دچار شبهه شدند در موردش صحبت نمیکردند و ای کاش به این فرمودهی خداوند توجّه میکردند: ﴿ آن کسانیکه خدا را فراموش کردند و خدا نيز چنان کرد تا خود را فراموش کنند ﴾([350]) ؛ این آیه در مورد عالم ذر نازل شده است و به آن اشاره دارد.
وحقيقة عالم الذر: أنه عالم الأنفس وهو في هذه السماء الدنيا، وتنزل منه إلى الأرض نطف بني آدم، فإذا نمت النطفة بعد أن أخذت طريقها إلى وعائها وتهيأت الصورة الجسمانية لولوج النفس إليها، ولجت النفس في تلك الصورة الجسمانية وتعلقت بالنطفة التي نزلت منها، فإذا مات الإنسان خرجت منه تلك النطفة مرة أخرى من فمه أو من أي مكان آخر مع خروج نفسه من جسمه، وبقيت هذه النطفة متعلقة بالنفس الإنسانية، فالنفس متعلقة بالنطفة والنطفة متعلقة بالنفس وهما من عالم واحد وهو عالم الذر أو عالم الأنفس، فإذا نزلت النطفة إلى الأرض تبعتها النفس، وإذا فارقت النفسُ الجسمَ تبعتها النطفة.
حقیقت عالم ذر این است که عالم اَنفُس است و در آسمان این دنیا قرار دارد. نطفههای بنی آدم از آن به زمین نازل میشود و اگر این نطفه پس از اینکه راه و طریق خود را به جایگاهش طی کند، رشد نماید و صورت جسمانی برای تلفیق شدن با نفس مهیا شود، نفس در آن صورت جسمانی تلفیق شده و به آن نطفهای که از آن نازل شده است تعلّق مییابد. اگر انسان فوت شود به همراه خروج نفس از جسمش آن نطفه دوباره از طریق دهان او یا هر جای دیگر، از او خارج میشود. این نطفه همواره وابسته به نفس انسانی خواهد ماند. بنابراین نفس به نطفه و نطفه به نفس وابستهاند و هر دو از یک عالم یعنی عالم ذر یا عالم اَنفُس میباشند. اگر نطفه به زمین نازل شود، نفس دنبال آن میآید و اگر نفس از جسد خارج شود نطفه نیز به دنبال آن میرود.
وفي هذه الحياة الدنيا إذا أطاع الإنسان ربه وسعى لرضاه سبحانه وكان له حظ في السماوات الملكوتية أصبح من أصحاب اليمين، وكتب من الأحياء، وسطر اسمه في سجل الحياة وممن يرثون الجنان، وإن جدّ في الطاعة كان من المقربين (أولياء الله) الذين لا خوف عليهم ولا هم يحزنون. وإن عصى الإنسان ربه وسعى لسخطه سبحانه وتعالى لم يكن له حظ في السماوات الملكوتية ولم يكتب من الأحياء، بل عُد من الأموات، ولم يسطر اسمه في سجل الحياة، وأمسى ممن يَرِدون جهنم، بل هو قطعة من جهنم.
در زندگی این دنیا اگر انسان پروردگارش را اطاعت کند و برای رضای خداوند سبحان سعی و تلاش کند و در آسمانهای ملکوتی برای خود جایگاهی داشته باشد، از اصحاب یمین خواهد بود و نامش جزو زندگان و اسمش در طومار حیات نوشته خواهد شد و از کسانی خواهد بود که بهشت را به ارث میبرند. اگر در اطاعت خداوند جدیّت داشته باشد از مقرّبین و (اولیای خداوند) خواهد بود؛ کسانیکه هیچ نگرانی و غم و اندوهی نخواهند داشت. اما کسیکه از دستورات پروردگارش سرپیچی کند و در راستای خشم خداوند سبحان و متعال سعی و تلاش کند، جایگاهی در آسمانهای ملکوتی نخواهد داشت و جزو زندگان نوشته نخواهد شد بلکه از مردگان به شمار میرود و نامش در طومار زندگانی نوشته نمیشود و از کسانی خواهد بود که به جهنم وارد میشوند و حتی او پارهای از خود جهنم خواهد بود.
******
سؤال/ ۶۴: قال تعالى: ﴿هَذَا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةُ مُسَوِّمِينَ﴾ ([351])، ما معنى مسومين؟
پرسش ۶۴: خداوند متعال میفرماید: ﴿ خدا با پنج هزار از فرشتگان نشاندار شما را ياری کند ﴾([352]) . معنای «مسوّمین» چیست؟
الجواب: ﴿مُسَوِّمِينَ﴾: أي معلَّمون، وعلامتهم العمامة، فعن أبي الحسن (ع): في قوله تعالى: ﴿مُسَوِّمِينَ﴾، قال: (العمائم اعتمّ رسول الله فسدلها من بين يديه ومن خلفه، واعتمّ جبرائيل فسدلها من بين يديه ومن خلفه) ([353]).
پاسخ: «مسوّمین» یعنی علامتدارها و علامت آنها عمامه است. از ابوالحسن امام رضا (ع) دربارهی این سخن خداوند متعال «مُسَوِّمِينَ» روایت شده است که فرمود: «عمامه را رسول خدا (ص) به سر بست و قسمتی از آن را از سمت جلو و قسمتی دیگر از آن را از پشت سر آویخت و سپس جبرئیل عمامه به سر بست و او نیز عمامه را از پیش رو و پشت سرش آویخت».([354])
والعمامة ترمز إلى العلم، وحقيقة سمة هؤلاء الملائكة هي العلم بأسماء الله سبحانه، وكل منهم يختص بعلم معين وبقدر معين منه. وأصل الملائكة المسومين هم ثلاث مائة وثلاثة عشر ملكاً، وهؤلاء هم القادة والبقية عمال وجنود لهؤلاء القادة، وهؤلاء الثلاث مائة والثلاثة عشر كل واحد منهم مخلوق من اسم من أسماء الله سبحانه وتعالى، فهو عبد ذلك الاسم، وعبودية الاسم الرباني هي سمة كل ملك منهم، فمثلاً أحدهم سمته أنه عبد الحق، والآخر سمته أنه عبد النور، وهكذا. وهذه العبودية هي علمه، وهي عمامته.
عمامه به علم اشارت دارد و در واقع نشانهی این فرشتگان، علم به نامهای خداوند سبحان است، و هر یک از آنها به یک علم مشخص و به میزان معینی از آن اختصاص پیدا میکنند. اصل فرشتگان نشاندار سیصد و سیزده مَلِک است و اینها فرمانده و جلودار و مابقی کارگزار و سربازان این فرماندههان هستند. هر یک از این سیصد و سیزده مَلِک از یک اسم از نامهای خداوند سبحان و متعال خلق شده است و او بندهی همان اسم است. عبودیت اسم ربّانی، نشانهی هریک از این فرشتگان است. مثلاً نشانهی یکی از آنها عبدالحق است و دیگر عبدالنور و به همین ترتیب، و این عبودیت همان علم او و همان عمامهی او میباشد.
وأُفق الملائكة ضيق نسبة إلى أفق الإنسان؛ لاختلاف الفطرة في كلا المخلوقين، ففطرة الإنسان تؤهله لأنْ يعرف كلّ أسماء الله سبحانه، فإنّ الله خلق آدم على صورته، وفطرة الملائكة تؤهلهم لمعرفة بعض أسماء الله سبحانه وتعالى، وتختلف الملائكة فيما بينها وتتفاضل بحسب الأسماء الإلهية التي فطرت وأهلت لمعرفتها:
﴿جَاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنَى وَثُلاثَ وَرُبَاعَ يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ ([355]).
افق فرشتگان نسبت به افق انسان به دلیل اختلاف فطرت در این دو مخلوق، تنگتر است. فطرت انسان به او این قابلیت را میدهد که تمام اسماء خداوند سبحان را بداند و بشناسد؛ چرا که خداوند آدم را بر صورت خودش آفرید. فطرت فرشتگان قابلیت شناخت برخی از اسماء خداوند سبحان و متعال را به آنها میدهد. ملائکه در اسمی که از آن خلق شدهاند با یکدیگر متفاوت میباشند و بر حسب اسم الهی که از آن آفریده شدهاند و شایستگی شناختش را دارند، بر یکدیگر برتری دارند: ﴿ آنکه فرشتگان را فرستادگانی قرار داد؛ فرشتگانی که بالهايی دارند، دوگانه، سهگانه و چهارگانه. در آفرينش هرچه بخواهد میافزايد، زيرا خدا بر هر کاری توانا است ﴾([356]) .
******
سؤال/ ۶۵: ما معنى قوله تعالى: ﴿لِيُنْذِرَ مَنْ كَانَ حَيّاً وَيَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكَافِرِينَ﴾ ([357])؟
پرسش ۶۵: معنای این سخن خداوند متعال چیست؟ ﴿ تا آنکس که زنده است را بيم دهد و سخن حق بر کافران ثابت شود ﴾([358]) .
الجواب: الإنذار للكل وهذا أكيد، ولكن من يستمع الإنذار هو الحي، أما الأموات فلا يسمعون: ﴿وَإِنِّي كُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِيَابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَكْبَرُوا اسْتِكْبَاراً﴾ ([359]). وهؤلاء الأموات هم الكافرون الذين يحق القول عليهم.
پاسخ: به طور قطع اندرز و بیم دادن برای همگان است؛ ولی زنده کسی است که این هشدار را بشنود، اما مردگان نمیشنوند: ﴿ و هر بار که دعوتشان کردم تا تو آنها را بيامرزی، انگشتهایشان را در گوشهای خود کردند و جامه به سر کشيدند و پای فشردند و هرچه بيشتر سرکشی کردند ﴾([360]) . این مردگان همان کافرانی هستند که سخن خداوند بر آنها محقق گشته است.
قال تعالى: ﴿ذَلِكَ الْكِتَابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ﴾ ([361])، وهؤلاء المتقون هم الأحياء، أي: إن لهم حظاً في السماوات الملكوتية، ﴿وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ﴾ ([362]).
حق تعالی میفرماید: ﴿ اين است همان کتابی که در آن هيچ شکی نيست، پرهيزگاران را راهنما است ﴾([363]) . و این پرهیزگاران همان زندگان هستند؛ یعنی کسانی هستند که در آسمانهای ملکوتی بهره و جایگاهی دارند: ﴿ و اگر بدانند سرای آخرت، سرای زندگانی است﴾([364]) .
ومن لم يكتب اسمه في سجل الحياة يوم القيامة فهو من الأموات، أهل النار الذين هم فيها خالدون، قال تعالى: ﴿أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ﴾ ([365]).
کسیکه در روز قیامت نامش در طومار حیات نوشته نشده باشد، جزو مردگان است، اهل آتشی که در آن جاودانهاند. حق تعالی میفرماید: ﴿ مردگانند، نه زندگان، و ندانند که چه وقت آنها را دوباره زنده میکنند ﴾([366]) .
******
سؤال/ ۶۶: قال تعالى: ﴿وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيّ أَفَلا يُؤْمِنُونَ﴾ ([367])، ما معنى هذه الآية؟
پرسش ۶۶: خداوند متعال میفرماید: ﴿ و هر چيز زندهای را از آب پديد آورديم؟ چرا ايمان نمیآورند؟﴾([368]) . معنای این آیه چیست؟
الجواب: الماء: محمد ، وهو نور الله سبحانه وتعالى، فكل شيء حي تشمل الملائكة والأرواح. ومن المؤكد أنّ الملائكة والأرواح لم تخلق من هذا الماء المعروف عندنا، بل المراد به ماء الحياة وينبوع الحياة الذي شرب منه الخضر (ع) حي الدارين، وهذا الماء هو محمد وجريانه من بابه علي (ع)، وفتق السماوات والأرض بالحياة بعد أن كانتا رتقاً، أي خالية من الحياة: ﴿أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَفَلا يُؤْمِنُونَ﴾ ([369]).
پاسخ: آب، حضرت محمد (ص) است؛ او نور خداوند سبحان و متعال میباشد، و هر چیز زنده شامل فرشتگان و ارواح میشود. به طور قطع و یقین فرشتگان و ارواح از این آبی که میشناسیم خلق نگشتهاند؛ بلکه مراد از آن، آب حیات و سرچشمهی حیات است که خِضر(ع) ـزندهی هر دو جهانـ از آن نوشید. این آب همان حضرت محمد(ص) است و جاری شدنش از طریق باب او یعنی علی(ع) میباشد. گشودگی آسمانها و زمین به زندگی، پس از آنکه بسته بود، یعنی خالی از حیات بود: ﴿ آيا کافران نمیدانند که آسمانها و زمين بسته بودند، ما آنها را گشوديم و هر چيز زندهای را از آب پديد آورديم؟ چرا ايمان نمیآورند؟﴾([370]) .
******
سؤال/ ۶۷: قال تعالى: ﴿وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ﴾ ([371])، ما معنى أنّ عرشه على الماء؟
پرسش ۶۷: حق تعالی میفرماید: ﴿ و عرش او بر آب بود ﴾([372]) . اینکه عرش او بر روی آب بود به چه معنا میباشد؟
الجواب: العرش هو القرآن، والماء هو محمد ([373]) نور الله سبحانه وتعالى، وهو يجري في السماوات والأرض، وفي الخلق كما يجري الماء في الأنهار.
پاسخ: عرش همان قرآن و آب، محمد (ص) نور خداوند سبحان و متعال([374]) است که در آسمانها و زمین و در خلق جریان دارد، همانطور که آب در رودها جریان دارد.
******
سؤال/ ۶۸: ورد في الحديث عنهم ما معناه: إنّ العبادة خوفاً من النار هي عبادة العبيد، وإنّ العبادة طمعاً في الجنة هي عبادة التجار، وإنّ العبادة لا خوفاً من النار ولا طمعاً بالجنة هي عبادة الأحرار. فما وصف عبادة الأحرار، وما هي حدودها؟
پرسش 68: در حدیث به نقل از ائمه(ع) چنین مضمونی روایت شده است: (عبادت از ترس آتشِ جهنم، عبادتِ بندگان، و عبادت به طمع رسیدن به بهشت، عبادت تاجران، و عبادتی که خالی از ترس از آتش جهنم و طمع به بهشت باشد، عبادت آزادگان است). عبادت آزادگان چه اوصافی دارد و حدود آن چیست؟
الجواب: عبادة الأحرار هي عبادة الحقيقة والكنه لا عبادة الذات الموصوفة بصفات الكمال الإلهية، فالإنسان إذا توجّه إلى الذات الإلهية لا يخلو توجهه من الطمع في تحصيل كمال أو رفع نقص، وإن كانت عبادته لا خوفاً من النار ولا طمعاً في الجنة. ولذا فإنّ التوحيد الحقيقي هو التوجه إلى الكنه والحقيقة، وأما ما سواه فهو نسبة إلى هذا التوحيد يكون شركاً. فعبادة العبيد شرك وعبادة التجار شرك، وعبادة الأحرار المتوجهين للذات لتحصيل كمال أو لسدّ أو رفع نقص أيضاً شرك، قال تعالى: ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ﴾ ([375]). والحمد لله وحده.
پاسخ: عبادت آزادگان همان عبادت حقیقت و کُنه است نه عبادت ذات که توصیف شده به صفات کمال الهی میباشد. انسان اگر متوجّه ذات الهی باشد عبادتش خالی از طمع در به دست آوردن کمال یا رفع نقص نخواهد بود؛ حتی اگر عبادتش از ترس آتش و به طمع بهشت نباشد. بنابراین توحید حقیقی، همان توجّه به کُنه و حقیقت است و اما غیر از آن، نسبت به این توحید، شرک به حساب میآید. پس عبادت بندگان، شرک و عبادت تجار، شرک میباشد و نیز عبادت آزادگانی که متوجّه ذات برای به دست آوردن کمال یا رفع نقص میباشند نیز شرک محسوب میشود. خداوند متعال میفرماید: ﴿ و بيشترشان به خدا ايمان نياورند مگر اینکه مشرک هستند ﴾([376]) .
والحمد لله وحده.
******
السيد أحمد الحسن
۱ محرم ۱۴۲۵ هـ . ق
[1]- آل عمران : 7.
[2] - آل عمران:7
[3]- وسائل الشيعة (آل البيت) : ج27 ص198.
[4]- وسائل الشیعه (آل البیت): ج27ص198
[5]- وسائل الشيعة (آل البيت) : ج27 ص179.
[6] - وسائل الشيعة (آل البيت): ج 27ص179
[7]- النساء : 83.
[8]- وسائل الشيعة (آل البيت) : ج27 ص200.
[9] - النساء: 83.
[10] - وسائل الشيعة (آل البيت): ج 27ص 200
[11]- العنكبوت : 49.
[12]- وسائل الشيعة (آل البيت) : ج27 ص180.
[13] - عنکبوت: 49.
[14]- وسائل الشيعة (آل البيت) : ج27 ص198.
[15] - عنکبوت: 49.
[16] - وسائل الشيعة (آل البيت): ج 27ص198
[17]- آل عمران : 7.
[18]- وسائل الشيعة (آل البيت) : ج27 ص200.
[19] - آل عمران:7
[20] - وسائل الشيعة (آل البيت) : ج 27ص200.
[21]- وسائل الشيعة (آل البيت) : ج27 ص192.
[22] - وسائل الشيعة (آل البيت) : ج 27ص192.
[23]- وسائل الشيعة (آل البيت) : ج27 ص190.
[24] - وسائل الشيعة (آل البيت) : ج 27ص190.
[25]- طه : 83.
[26]- وسائل الشيعة (آل البيت) : ج27 ص202.
[27] - طه: 83
[28]- وسائل الشيعة (آل البيت) : ج27 ص186.
[29]. وسائل الشيعة (آل البيت) : ج27 ص186.
[30]- وسائل الشيعة (آل البيت) : ج18 ص149.
[31] - وسائل الشيعة (آل البيت) : ج 27ص202.
[32]- النساء : 59.
[33]- وسائل الشيعة (آل البيت) : ج27 ص195.
[34] -النساء: 59.
[35] - وسائل الشيعة (آل البيت) : ج 27ص195.
[36] - وسائل الشيعة (آل البيت) : ج27 ص195.
[37]- سبأ : 18.
[38]- آل عمران : 97.
[39]- بحار الأنوار : ج2 ص292.
[40] - سبا :18.
[41] -آل عمران :97.
[42] -بحار الأنوار : ج 2ص292.
[43]- وسائل الشيعة (آل البيت) : ج27 ص185.
[44] - وسائل الشيعة (آل البيت): ج 27ص185.
[45]- وسائل الشيعة (آل البيت) : ج27 ص202.
[46] - وسائل الشيعة (آل البيت): ج 27ص202.
[47]- وسائل الشيعة (آل البيت) : ج27 ص187.
[48] - وسائل الشيعة (آل البيت): ج 27ص187.
[49]- التوبة : 119.
[50]- البقرة : 189.
[51]- وسائل الشيعة (آل البيت) : ج27 ص194.
[52] -التوبه: 119.
[53] -البقره: 189.
[54] - وسائل الشيعة (آل البيت): ج 27ص194
[55]- وسائل الشيعة (آل البيت) : ج27 ص196.
[56] - وسائل الشيعة (آل البيت): ج 27ص196
[57]- الذاريات : 56.
[58]- مستدرك الوسائل : ج11 ص335.
[59]- ذاریات: 56.
[60]- مستدرک الوسایل: ج 11 ص 335.
[61]- بحار الأنوار : ج8 ص359.
[62]- بحار الانوار: ج 8 ص 359.
[63]- يوسف : 37 – 38.
[64]- یوسف: 37 و 38.
[65]- الخصال للشيخ الصدوق : ص108، عن أبي عبد الله (ع) قال: (الدنيا سجن المؤمن، والقبر حصنه، والجنة مأواه. والدنيا جنة الكافر، والقبر سجنه، والنار مأواه).
[66]- خصال شیخ صدوق: ص 108. از ابوعبدالله (ع) روایت شده است که فرمود: «دنیا زندان مؤمن است و قبر دژ او و بهشت جایگاهش؛ و دنیا بهشت کافر است و قبر زندانش و آتش جایگاهش».
[67]- مستدرك سفينة البحار: ج6.
[68]- مستدرک سفینة البحار: ج 6.
[69]- أيام الله : آلاؤه ونعمه، عن أبي عبد الله (ع) في قول الله: " وذكرهم بأيام الله "، قال: (بآلاء الله يعني نعمه) بحار الأنوار : ج68 ص53. وهي : بلاؤه ومثلاته بالأمم ، قال رسول الله : (أيام الله نعماؤه وبلاؤه ومثلاته سبحانه) ج67 ص20. وهي: الأيام الثلاثة ، عن مثنى الحناط ، قال : سمعت أبا جعفر (ع) يقول: (أيام الله ثلاثة: يوم يقوم القائم، ويوم الكرة، ويوم القيامة) ج7 ص61. وهي: الأئمة ، عن أبي عبد الله (ع)، في قول الله عز وجل: " قل للذين آمنوا يغفروا للذين لا يرجون أيام الله "، قال: (قل للذين مننا عليهم بمعرفتنا، أن يعرفوا الذين لا يعلمون، فإذا عرفوهم فقد غفر لهم) تفسير القمي : ج2 ص492 .
[70]- ایام الله، برکات و نعمتهای او هستند. از ابوعبد الله(ع) دربارهی این سخن خداوند متعال «وَذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ الله» (و روزهای خدا را به یادشان آور) روایت شده است که فرمود: «برکات خداوند را یعنی نعمتهایش را». بحار الانوار: ج 68 ص 53. و همچنین آزمایشها و مصیبتهایش بر امّتها نیز هست. رسول خدا(ص) میفرماید: «روزهای خدا، نعمتهایش، بلاهایش و مصیبتهای خداوند سبحان میباشد». بحار الانوار: ج 67 ص 20. این ایام، ایام سه گانهاند. از مثنی الحناط نقل شده است: شنیدم ابا جعفر(ع) میفرماید: «روزهای خدا سه تا هستند: روز قیام قائم، روز رجعت و روز قیامت». بحار الانوار: ج 7 ص 61 و همان ائمه میباشند. از ابو عبدالله(ع) دربارهی این سخن خداوند عزّوجل ﴿قُل لِّلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لَا يَرْجُونَ أَيَّامَ اللهِ﴾ (به کسانیکه ايمان آوردهاند، بگو: از خطای کسانیکه به روزهای خدا باور ندارند درگذريد) روایت شده است که فرمود: «به کسانیکه با شناخت ما بر ایشان منّت نهادهایم بگو که به کسانیکه نمیدانند بشناسانند که اگر به آنها بشناسانند گناهشان را بخشیدهاند». تفسیر قمی: ج 2 ص 492.
[71]- العنكبوت : 54.
[72]- عنکبوت: 54.
[73]- الواقعة : 88 – 89.
[74]- واقعه: 88 و 89.
[75]- البقرة : 48.
[76]- البقرة : 123.
[77]- بقره: 48.
[78]- بقره: 123.
[79]- شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج9 ص116.
[80]- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: ج 9 ص 116.
[81]- واقعه: 88 و 89.
[82]- الواقعة : 90 – 91.
[83]- قال تعالى: (فَلَوْلا إِنْ كُنْتُمْ غَيْرَ مَدِينِينَ * ترْجِعُونَهَا – أي الروح – إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ * فَأَمَّا إِنْ كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ * فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِيمٍ * وَأَمَّا إِنْ كَانَ مِنْ أَصْحَابِ الْيَمِينِ * فَسَلامٌ لَكَ مِنْ أَصْحَابِ الْيَمِينِ) الواقعة : 86، وما بعدها.
[84]- واقعه: 90 و 91.
[85]- خداوند متعال میفرماید: ﴿اگر قيامت را باور نداريد * اگر راست میگوييد، بازش گردانيد * اما اگر از مقرّبان باشد * برای او است آسايش و روزی و بهشت پر نعمت * و اما اگر از اصحاب یمین (سعادت) باشد، * پس تو را از اصحاب یمین سلامی است﴾ . واقعه: 86 به بعد.
[86]- البقرة : 249.
[87]- بقره: 249.
[88]- مثل قوله تعالى: (اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِّن دُونِ اللّهِ ...) التوبة :31.
[89]- عن أبي بصير، عن أبي عبـد الله (ع)، قال: قلت لـه: "اتخذوا أحبارهـم ورهبانهـم أرباباً من دون الله" ؟ فقـال: (أما والله ما دعوهم إلى عبادة أنفسهم، ولو دعوهم ما أجابوهم، ولكن أحلوا لهم حراماً، وحرموا عليهم حلالاً فعبدوهم من حيث لا يشعرون) الكافي : ج1 ص70 ح1 ، وكذلك ح3.
[90]- مانند این سخن خداوند متعال: ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللهِ﴾ (حبرها و راهبان خويش را به جای الله به خدايی گرفتند) (توبه: 31).
[91]- از ابو بصیر از ابا عبدالله(ع) روایت شده است: به ایشان عرض کردم: ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللهِ﴾ (حبرها و راهبان خويش را به جای الله به خدايی گرفتند)؟ فرمود: «به خدا سوگند آنها را به عبادت خویشتن دعوت نکردند که اگر میکردند، مردم اجابتشان نمینمودند ولی حلال را بر آنان حرام کردند و حرام را حلال و به این صورت، آنها را پرستیدند به گونهای که خود احساس نمیکردند». کافی: ج 1 ص 70 حدیث 1 و همچنین حدیث 3.
[92]- يوسف : 106.
[93]- یوسف: 106.
[94]- قال النبي : (إن الشيطان ليجثم على قلب بني آدم له خرطوم كخرطوم الكلب إذا ذكر العبد الله عز وجل خنس) بحار الأنوار : ج76 ص49.
[95]- پیامبر اکرم(ص) میفرماید: «شیطان به قلب فرزند آدم میچسبد. پوزهای مانند پوزهی سگ دارد که اگر بنده ذکر خداوند عزّوجل را بگوید، به عقب برمیگردد». بحار الانوار: ج 76 ص 49.
[96]- بحار الانوار: ج 55 ص 45.
[97]- في الحديث الذي رواه سماعة عنه، وقد ذكر فيه (ع) جنود العقل والجهل، الكافي: ج1 ص20 – 23 ح14.
[98]- در حدیثی که سماعه از ایشان (ع) روایت میکند، ایشان (ع) لشکریان عقل و جهل را بیان میفرماید. کافی: ج 1 ص 20 تا 23 حدیث 14.
[99]- تفسير الصافي - سورة النجم : ج5 ص84، فما بعد.
2- یعنی این مقام تو است و جبرئیل نمیتواند به مقام نبی دست یابد، بنابراین جبرئیل به حضرت اشاره کرد که به مقامش عروج کند و بالا رود (مترجم).
[101]- تفسیر صافی: سورهی نجم: ج 5 ص 84 و بعد از آن.
[102]- الفتح : 1.
[103]- فتح: 10.
[104]- نهج البلاغة : الخطبة الأولى.
[105]- نهج البلاغه: خطبه اول.
[106]- المناقب لابن شهر اشوب : ج1 ص317.
[107]- قال: خرجت مع أمير المؤمنين إلى الظهر فوقف بوادي السلام كأنه مخاطب لأقوام فقمت بقيامه حتى أعييت، ثم جلست حتى مللت، ثم قمت حتى نالني مثل ما نالني أولاً، ثم جلست حتى مللت ثم قمت وجمعت ردائي، فقلت: يا أمير المؤمنين إني قد أشفقت عليك من طول القيام فراحة ساعة، ثم طرحت الرداء ليجلس عليه فقال: يا حبة إن هو إلا محادثة مؤمن أو مؤانسته، قال: قلت: يا أمير المؤمنين وإنهم لكذلك ؟ قال: نعم، لو كشف لك لرأيتهم حلقاً حلقاً محتبين يتحادثون، فقلت: أجسام أم أرواح؟ فقال: أرواح، وما من مؤمن يموت في بقعة من بقاع الأرض إلا قيل لروحه: الحقي بوادي السلام، وإنها لبقعة من جنة عدن) بحار الأنوار: ج97 ص234.
[108]- مناقب ابن شهر آشوب: ج 1 ص 317.
[109]- حبهی عرنی میگوید: با امیرمؤمنان به سوی پشت کوفه خارج شدیم. امیرالمؤمنین(ع) در پشت کوفه در وادی السلام ایستاد و گویی با کسانی سخن میگفت. من نیز با او ایستادم تا خسته شدم. پس نشستم تا اینکه ملول شدم. دوباره برخاستم و دوباره مثل مرتبهی اول خسته شدم. سپس نشستم و ملول شدم. سپس ایستادم و ردایم را جمع کردم و گفتم: ای امیرالمؤمنین! من بر شما از ایستادنِ زیاد نگرانم، ساعتی استراحت کن! و ردایم را بر زمین پهن کردم تا بنشیند. فرمودند: «ای حبّه! آنچه دیدی نبود مگر سخن گفتن و انس گرفتن با مؤمن». گفتم: ای امیرالمؤمنین! آنها نیز چنین هستند؟ فرمود: «آری، اگر آنچه من میبینم برای تو هم کشف میشد، میدیدی که مؤمنان حلقهوار نشسته با هم سخن میگویند». عرض کردم: اجسادند یا ارواح؟ فرمودند: «ارواح، و مؤمنی در جایی از زمین نمیمیرد مگر اینکه به روحش گفته میشود: به وادی السلام ملحق شو، که وادی السلام قطعهای از بهشت عدن است». بحار الانوار: ج 97 ص 234.
[110]- الكافي: ج1 ص179 ح10، كتاب الحجة.
[111]- کافی: ج 1 ص 179 ح 10 کتاب حکمت.
[112]- الكافي: ج1 ص179 ح12، كتاب الحجة.
[113]- کافی: ج 1 ص 179 ح 12 کتاب حکمت.
[114]- عن أبي جعفر (ع) قال: (بينا داود على نبينا وآله وعليه السلام جالس وعنده شاب رث الهيئة يكثر الجلوس عنده ويطيل الصمت إذ أتاه ملك الموت فسلم عليه وأحدّ ملك الموت النظر إلى الشاب، فقال داود على نبينا وآله وعليه السلام نظرت إلى هذا؟ فقال: نعم إني أمرت بقبض روحه إلى سبعة أيام في هذا الموضع فرحمه داود، فقال: يا شاب هل لك امرأة؟ قال: لا وما تزوجت قط، قال داود: فأت فلاناً - رجلاً كان عظيم القدر في بني إسرائيل - فقل له: إن داود يأمرك أن تزوجني ابنتك وتدخلها الليلة وخذ من النفقة ما تحتاج إليه وكن عندها فإذا مضت سبعة أيام فوافني في هذا الموضع، فمضي الشاب برسالة داود على نبينا وآله فزوجه الرجل ابنته وأدخلوها عليه وأقام عندها سبعة أيام، ثم وافى داود يوم الثامن، فقال له داود: يا شاب كيف رأيت ما كنت فيه؟ قال: ما كنت في نعمة ولا سرور قط أعظم مما كنت فيه، قال داود: اجلس فجلس وداود ينتظر أن يقبض روحه فلما طال قال: انصرف إلى منزلك فكن مع أهلك فإذا كان يوم الثامن فوافني ههنا، فمضى الشاب، ثم وافاه يوم الثامن وجلس عنده، ثم انصرف أسبوعاً آخر ثم أتاه وجلس فجاء ملك الموت داود، فقال داود صلوات الله عليه : ألست حدثتني بأنك أمرت بقبض روح هذا الشاب إلى سبعة أيام؟ قال: بلى، فقال: قد مضت ثمانية وثمانية وثمانية! قال: يا داود إن الله تعالى رحمه برحمتك له فأخر في أجله ثلاثين سنة) بحار الأنوار: ج4 ص111.
[115]- از ابوجعفر(ع) روایت شده است که فرمود: «روزی داوود ـکه بر پیامبر ما و اهل بیتش و همچنین او سلام و صلوات بادـ نشسته بود و نزدش جوانی خوش سیما نشسته و ساکت بود. ناگاه ملک الموت به سویش آمد و به او سلام کرد و در آن جوان نیک نگریست. داوود(ع) گفت: آیا به این جوان مینگری؟ گفت: آری، به من دستور داده شده است تا هفت روز دیگر جان این جوان را در این مکان بگیرم. داوود دلش برای آن جوان به رحم آمد. گفت: ای جوان، آیا همسری داری؟ پاسخ داد: خیر و هنوز ازدواج نکردهام. داوود گفت: برو پیش فلانی ـکه مردی عظیم القدر در بنی اسرائیل بودـ و به او بگو: داوود به تو فرمان میدهد دخترت را به عقد من درآوری، و همین امشب او را به همسری بگیر و هرچه مایحتاج نیاز داری نیز بگیر و با او باش و پس از هفت روز مرا در همین مکان ملاقات کن. جوان با نامهی داوود (ع) رفت و آن مرد دخترش را به همسری او درآورد و هفت روز با او بود. سپس روز هشتم داوود را ملاقات نمود. داوود به او گفت: ای جوان، وضعیتی که در آن بودی را چگونه میبینی؟ پاسخ داد: هرگز در هیچ شادی و سُروری بزرگتر آنچه بودهام را تجربه نکرده بودم. داوود به او گفت: بنشین. نشست و داوود منتظر بود تا قبض روح شود. وقتی طول کشید، گفت: به منزل خود باز گرد و با همسرت باش و در روز هشتم در همین مکان مرا ملاقات کند. جوان رفت و در روز هشتم بازگشت و او را ملاقات کرد و در حضورش نشست. سپس هفتهی دیگری هم سپری شد و دوباره بازگشت و نشست. ملک الموت به سوی داوود آمد. داوود (ع) به او گفت: مگر به من نگفتی به تو فرمان داده شده است تا ظرف یک هفته جان این جوان را بگیری؟ پاسخ داد: بله. داوود گفت: ولی هشت روز و هشت روز و هشت روز گذشته است! پاسخ داد: ای داوود! خداوند متعال با رحم کردن تو، رحم کرد و سی سال بر عمر او اضافه فرمود». بحار الانوار: ج 4 ص 111.
[116]- شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج1 ص213.
[117]- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: ج 1 ص 213.
[118]- عن الإمام الصادق (ع) قال: (قال رسول الله : الخلق عيال الله، فأحب الخلق إلى الله من نفع عيال الله وأدخل على أهل بيت سروراً ..) الكافي: ج2 ص164.
[119]- امام صادق(ع) میفرماید: «رسول خدا(ص) فرمود: خلق عیال خداوند است؛ پس محبوبترین خلق در نظر خداوند کسی است که به عیال خداوند سود برساند و سرور و شادمانی برای اهلبیت بیاورد....». کافی: ج 2 ص 164.
[120]- قال (ع) وهو يجيب وفداً من فلسطين قدموا عليه: (... لو وجدت لعلمي الذي آتاني الله عز وجل حملة لنشرت التوحيد والإسلام والإيمان والدين والشرائع من الصمد ...) بحار الأنوار : ج3 ص225.
[121]- بحار الأنوار : ج52 ص222 – 223.
[122]- بحار الانوار: ج 52 ص 222 و 223.
[123]- عن أبي عبد الله (ع) في حديث أنه قال: (... أما بدء هذا البيت فإن الله تبارك وتعالى قال للملائكة: " إني جاعل في الأرض خليفة " فردت الملائكة على الله عز وجل فقالت: " أتجعل فيها من يفسد فيها ويسفك الدماء " فأعرض عنها فرأت أن ذلك من سخطه فلاذت بعرشه فأمر الله ملكاً من الملائكة أن يجعل له بيتاً في السماء السادسة يسمى الضراح بإزاء عرشه فصيره لأهل السماء يطوف به سبعون ألف ملك في كل يوم لا يعودون، ويستغفرون، فلما أن هبط آدم إلى السماء الدنيا أمره بمرمة هذا البيت وهو بإزاء ذلك فصيره لآدم وذريته كما صير ذلك لأهل السماء) الكافي: ج4 ص187، باب بدء البيت والطواف.
[124]- در حدیثی از ابو عبد الله(ع) روایت شده است که فرمود: «.... اما آغاز و پیدایش این خانه چنین بود که خداوند تبارک و تعالی به فرشتگان فرمود: «إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً» (من در زمین جانشینی قرار میدهم). فرشتگان به خداوند عزّوجل پاسخ دادند: «أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ» (آیا در آن، کسی را قرار میدهی که فساد میکند و خونها میریزد؟!). خداوند از فرشتگان روی گرداند. آنان دیدند که این روی گردانیدن از خشم خداوند است. پس به عرش او پناهنده شدند. خداوند به ملکی از ملائکه فرمان داد تا در آسمان ششم در برابر عرش او برایش خانهای به نام ضراح برای اهل آسمان قرار دهد که هر روز هفتاد هزار فرشته طوافش میکنند و بازنمیگردند و استغفار میکنند. چون آدم به آسمان دنیا فرود آمد، خداوند فرمانش داد که این خانه را ـ که در مقابل آن بود ـ بازسازی کند. پس خداوند این را برای آدم و نسل او قرار داد همچنانکه آن خانه را برای آسمانیان قرار داده بود». کافی: ج 4 ص 187 باب «آغاز خانه و طواف».
[125]- عن أبي حمزة الثمالي عن علي بن الحسين (ع)، قال: (قلت لأبي: لم صار الطواف سبعة أشواط ؟ قال: لان الله تبارك وتعالى قال للملائكة: "إني جاعل في الأرض خليفة" فردوا على الله تبارك وتعالى "وقالوا أتجعل فيها من يفسد فيها ويسفك الدماء" قال الله: "إني أعلم ما لا تعلمون" وكان لا يحجبهم عن نوره، فحجبهم عن نوره سبعة آلاف عام، فلاذوا بالعرش سبعة آلاف سنة، فرحمهم وتاب عليهم وجعل لهم البيت المعمور الذي في السماء الرابعة فجعله مثابة وأمناً ووضع البيت الحرام تحت البيت المعمور فجعله مثابة للناس وأمناً، فصار الطواف سبعة أشواط واجباً على العباد لكل ألف سنة شوطاً واحداً) شرائع الإسلام : ج2 ص 406 – 407 باب 143 ح 1.
[126]- ابو حمزهی ثمالی از علی بن الحسین(علیهما السلام) روایت میکند که فرمود: «به پدرم گفتم: چرا طواف هفت دور میباشد؟ فرمود: از آنجا که خداوند تبارک و تعالی به ملائکه فرمود: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾(من در زمین جانشینی قرار میدهم). فرشتگان به خداوند تبارک و تعالی پاسخ دادند: ﴿أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ﴾ (آیا در آن، کسی را قرار میدهی که فساد میکند و خونها میریزد؟!). خداوند فرمود: ﴿إِنِّيَّ أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُون﴾ (من چیزی میدانم که شما نمیدانید). خداوند مانع ملائکه از نور خود نمیشد ولی در اثر این اعتراض هفت هزار سال آنان را از نور خود محجوب کرد. ملائکه هفت هزار سال به عرش پناه آوردند تا خداوند به آنان رحم کرد و از خطایشان درگذشت. خداوند در آسمان چهارم بیت المعمور را پناهگاه آنان و بیت الله را در زیر بیت المعمور پناهگاه و محل آرامش مردم قرار داد پس طواف را هفت دور بر بندگانش واجب کرد؛ برای هر هزار سال یک دور». شرایع الاسلام: ج 2 ص 406 و 407 باب 143 ح 1.
[127]- طه : 115.
[128]- عن أبي جعفر (ع)، قال: (أخذ الله الميثاق على النبيين، وقال ألست بربكم، وأن هذا محمد رسولي وأن علياً أمير المؤمنين ؟ قالوا: بلى فثبتت لهم النبوة. ثم أخذ الميثاق على أولي العزم أني ربكم ومحمد رسولي وعلي أمير المؤمنين والأوصياء من بعده ولاة أمري وخزان علمي ، وأن المهدي أنتصر به لديني، وأظهر به دولتي ، وأنتقم به من أعدائي واُعبد به طوعاً أو كرهاً. قالوا: أقررنا - يا ربنا - وشهدنا . لم يجحد آدم (ع)، ولم يقر، فثبتت العزيمة لهؤلاء الخمسة في المهدي (ع)، ولم يكن لآدم عزيمة على الإقرار، وهو قول الله تبارك وتعالى: وَلَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً) بصائر الدرجات : ص90 ح2.
[129]- طه: 115.
[130]- از ابو جعفر(ع) نقل شده است که میفرماید: «خداوند میثاق را از پیامبران گرفت و فرمود: آیا من پروردگارتان نیستم؟ و این محمد فرستادهی من و علی امیرالمؤمنین نیست؟ گفتند: آری، و نبوّت برایشان تثبیت شد. سپس میثاق را از اولوالعزم گرفت که من پروردگار شما هستم و محمد فرستادهام و علی امیرالمؤمنین و اوصیای پس از او والیان امرم و خزانهداران علم من هستند و مهدی کسی است که با او دینم را یاری میکنم و دولتم را نمایان میسازم و با او از دشمنانم انتقام میگیرم و با او چه بخواهند و چه نخواهند پرستش میشوم. گفتند: اقرار کردیم ای پروردگار ما و شهادت میدهیم. آدم(ع) تلاشی نکرد و اقرار ننمود. بنابراین اولوالعزم در مورد مهدی(ع) بودن برای این پنج تن تثبیت شد و آدم عزمی بر اقرار نداشت و این همان سخن خداوند متعال است که میفرماید: ﴿وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا﴾ (و ما پيش از اين با آدم پيمان بستيم؛ ولی فراموش کرد و او را استوار و ثابتقدم نيافتيم)». بصائر الدرجات: ص 90 ح 2.
[131]- الكافي : ج1 ص392، باب أن الواجب على الناس بعد ما يقضون مناسكهم أن يأتوا الإمام فيسألونه عن معالم دينهم ويعلمونهم ولايتهم ومودتهم له ، ح1 و 2 و 3.
[132]- کافی: ج 1 ص 392 باب پاسخ به مردم پس از انجام مناسکشان که به سوی مردم بیایند و از معالم دینشان از او بپرسند و او ولایت و دوستیشان را بداند، ح 1 و 2 و 3.
[133]- الحج : 27.
[134]- حج: 27.
[135]- الحج : 29.
[136]- حج: 29.
[137]- الحج : 30.
[138]- الحج : 32.
[139]- حج: 30.
[140]- حج: 32.
[141]- تحت رقم (22) في الجزء الاول من المتشابهات.
[142]- الشعراء : 20.
[143]- متشابهات: جلد 1 پرسش 22.
[144]- شعرا: 20.
[145]- الآية : 17، وهي قوله تعالى : (قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ).
[146]- آیهی 17: ﴿قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيرًا لِّلْمُجْرِمِينَ﴾ (گفت: ای پروردگار من، به پاس نعمتی که بر من عطا کردی هرگز پشتيبان گنهکاران نخواهم شد).
[147]- الشعراء : 21.
[148]- شعرا: 21.
[149]- الحج : 52 – 53.
[150]- حج: 52 و 53.
[151]- كما قرأها أهل البيت ، عن الحكم بن عتيبة قال: (دخلت على علي بن الحسين عليهما السلام يوماً فقال: يا حكم هل تدري الآية التي كان علي بن أبي طالب (ع) يعرف قاتله بها ويعرف بها الأمور العظام التي كان يحدث بها الناس؟ قال الحكم: فقلت في نفسي قد وقعت على علم من علم علي بن الحسين ، أعلم بذلك تلك الأمور العظام ، قال : فقلت : لا والله لا أعلم، قال: ثم قلت: الآية تخبرني بها يا ابن رسول الله؟ قال: هو والله قول الله عز ذكره: "وما أرسلنا من قبلك من رسول ولا نبي (ولا محدث)" وكان علي بن أبي طالب (ع) محدثا. فقال له رجل يقال له عبد الله بن زيد كان أخا علي لامه: سبحان الله محدثاً ؟! كأنه ينكر ذلك ، فأقبل علينا أبو جعفر (ع) فقال: أما والله إن ابن أمك بعد قد كان يعرف ذلك، قال: فلما قال ذلك سكت الرجل، فقال: هي التي هلك فيها أبو الخطاب فلم يدر ما تأويل المحدث والنبي) الكافي : ج1 ص270 ح2.
[152]- انظر: الكافي: ج1 ص270 ح2، باب أن الأئمة محدثون مفهمون.
[153]- همانطور که ائمه قرائت فرمودهاند. از حکم بن عتیبه روایت شده است: روزی بر علی بن الحسین (علیهما السلام) وارد شدم. فرمود: «اى حَكَم! آیا تو آن آيه را مىدانى كه على بن ابى طالب(ع) با آن قاتل خود را مىشناخت و امور مهمى را مىفهميد كه به مردم بازمىگفت؟» حكم گويد: با خود گفتم، چه خوب كه رشتهاى از علم على بن الحسين (ع) به دستم افتاد. من هم به وسيلهی آن اين امور مهم را مىتوانم بفهمم. گفتم: نه، به خدا سوگند نمىدانم. سپس گفتم: ای فرزند رسول خدا، از آن آيه به من خبر مىدهيد؟ فرمود: «به خدا آن آيه سخن خداوندی که ذکرش عزیز است میباشد» ﴿وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ (و لا محدث)﴾ (پيش از تو هيچ فرستاده و نه هیچ پيغمبرى و نه محدّثى نفرستادیم) و على بن ابى طالب(ع) محدّث بود (از غيب درک حديث میكرد)». گفته میشود مردی به نام عبد الله بن زيد برادر مادرى على (ع) بود به او گفت: سبحان الله، على محدّث بود؟ گويا منكِر اين معنى بود. امام باقر(ع) رو به ما كرد و فرمود: «آری به خدا سوگند، پسر مادر تو اين را مىداند». گويد: با اين سخن آن مرد خاموش شد و امام فرمود: «این همان چیزی است كه ابوالخطاب دربارهاش هلاک و گمراه شد و فرق ميان نبى و محدّث را نفهمید». کافی: ج 1 ص 270 ح 2.
[154]- الشعراء : 221 – 223.
[155]- شعرا: 221 تا 223.
[156]- الحج : 53 – 56.
[157]- حج: 53 تا 56.
[158]- مريم : 18.
[159]- مریم: 18.
[160]- مريم : 19.
[161]- مریم: 19.
[162]- البقرة : 7.
[163]- بقره: 7.
[164]- البقرة : 10.
[165]- بقره: 10.
[166]- الشرح : 1.
[167]- طـه : 25.
[168]- شرح: 1.
[169]- طه: 25.
[170]- يوسف : 37 – 38.
[171]- یوسف: 37 و 38.
[172]- البقرة : 1 – 5.
[173]- بقره: 1 تا 5.
[174]- القلم : 4.
[175]- قلم: 4.
[176]- الشيعة والرجعة: ص150، خطبة البيان.
[177]- شیعه و رجعت: ص 150، خطبة البیان.
[178]- فقد احتوت صدورهم الطاهرة كتاب الله وآياته، فصاروا خزان علمه في سمائه وأرضه، عن أبي عبد الله الصادق (ع): (إنّ الله خلقنا فأحسن صورنا وجعلنا عينه في عباده، ولسانه الناطق في خلقه، ويده المبسوطة على عباده بالرأفة والرحمة، ووجهه الذي يؤتى منه ، وبابه الذي يدل عليه، وخزانه في سمائه وأرضه، بنا أثمرت الأشجار وأينعت الثمار، وجرت الأنهار وبنا ينزل غيث السماء وينبت عشب الأرض، وبعبادتنا عبد الله، ولولا نحن ما عبد الله ) الكافي: ج1 ص144 ح5.
[179]- عن أبي عبد الله (ع)، قال: (" الم " هو حرف من حروف اسم الله الأعظم المقطع في القرآن الذي يؤلفه النبي أو الإمام ، فإذا دعا به أجيب) معاني الأخبار : ص23.
[180]- فقد ورد عنهم أنّ لديهم من الاسم الأعظم كل ما أذن الله به أن يخرج لأحد من خلقه سوى ما اختص الله به نفسه عن أبي جعفر (ع) قال: (إن اسم الله الأعظم على ثلاثة وسبعين حرفاً وإنما كان عند آصف منها حرف واحد فتكلم به فخسف بالأرض ما بينه وبين سرير بلقيس حتى تناول السرير بيده ثم عادت الأرض كما كانت أسرع من طرفة عين، ونحن عندنا من الاسم الأعظم اثنان وسبعون حرفاً، وحرف واحد عند الله تعالى استأثر به في علم الغيب عنده، ولا حول ولا قوة إلا بالله العلي العظيم) الكافي : ج1 ص339 ح1.
[181]- سینههای پاک این بزرگوارانکتاب خدا و آیاتش را دربرگرفتهاند تا آنجا که خزاین علم او در آسمان و زمینش شدند. از ابو عبدالله امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود: (به راستى خدا ما را آفريد و ما را به نیکویی صورتگرى كرد، و ما را در ميان بندگان ديدگان خود ساخت و زبان گوياى خويش در خلقش نمود، و دست مهرورزى و رحمت كه بر سر بندگانش گشود، ما را وجه خود معرفى كرد كه از سوى آن به وى گرايند، و باب خود ساخت كه بر او رهنما باشد و گنجينهدار خود در آسمان و زمينش مقرّر فرمود. به بركت وجود ما، درختان ميوه دهند و ميوهها برسند و نهرها روان باشند. به بركت ما باران فرو بارد و گياه زمين برويد و به وسيلهی پرستش ما خداوند پرستيده شد و اگر ما نبوديم خداوند پرستیده نمیشد). کافی: ج 1 ص 144 ح 5.
[182]- از ابو عبدالله(ع) روایت شده است که فرمود: (الم، حرفی از حروف اسم اعظم خداوند و در قرآن مقطع میباشند و پیامبر (ص) یا امام آن را تألیف میکند و اگر با آن دعا شود، اجابت خواهد شد). معانی الاخبار: ص 23.
[183]- از ایشان روایت شده است که نزد آنها از اسم اعظم وجود دارد که هر آنچه خداوند اجازه میدهد برای خلقی از خلقش خارج شود از طریق آن انجام میگردد. از ابا جعفر(ع) روایت شده است که فرمود: (اسم اعظم خداوند هفتاد و سه حرف است كه آصف يک حرف آن را مىدانست و آن را به زبان آورد؛ پس، هر آنچه ميان آصف و تخت بلقيس بود در كام زمين فرو رفت و آصف دست دراز كرد و تخت را برداشت و سپس زمين به حال نخست برگشت و اين همه در يک چشم بر هم زدن رخ داد. هفتاد و دو حرف از اسم اعظم نزد ما است و يک حرف نزد خداوند تبارك و تعالى مىباشد و آن را به علم غيب خود ويژه گردانيده است و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم (و هيچ قدرت و توانى جز از خداى بلند مرتبه بزرگ نيست)». کافی: ج 1 ص 339 ح 1.
[184]- النور : 35.
[185]- عن أبي خالد الكابلي قال : سألت أبا جعفر (ع) عن قول الله عز وجل: "فآمنوا بالله ورسوله والنور الذي أنزلنا" فقال: ( يا أبا خالد النور والله الأئمة من آل محمد إلى يوم القيامة، وهم والله نور الله الذي أنزل، وهم والله نور الله في السماوات وفي الأرض، والله يا أبا خالد لنور الإمام في قلوب المؤمنين أنور من الشمس المضيئة بالنهار، وهم والله ينورون قلوب المؤمنين، ويحجب الله عز وجل نورهم عمن يشاء فتضلهم قلوبهم، والله يا أبا خالد لا يحبنا عبد ويتولانا حتى يطهر الله قلبه، ولا يطهر الله قلب عبد حتى يسلم لنا ويكون سلماً لنا، فإذا كان سلماً لنا سلمه الله من شديد الحساب وآمنه من فزع يوم القيامة الأكبر) الكافي: ج1 ص194 ح1. وحيث إنّ نوره سبحانه يضيء بذاته كانوا هم مَثَل نوره؛ لأنه يضيء بالله لا بذاته (يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ).
[186]- نور: 35.
[187]- از ابا خالد کابلی نقل شده است: از ابا جعفر(ع) دربارهی این سخن خداوند عزّوجل ﴿پس به خدا و پيامبرش و نوری که نازل کردهايم ايمان بياوريد) پرسیدم. فرمود: (ای ابو خالد! به خدا سوگند مقصود از نور ائمه از خاندان محمد است تا روز قيامت. به خدا سوگند آنها نور خدا هستند كه فرو فرستاده است و به خدا سوگند آنان نور خدا در آسمانها و زمين هستند. به خدا اى ابا خالد! نور امام در دل مؤمنان از پرتو خورشيد تابان در روز روشنتر است. به خدا آنها دل مؤمنان را نورانى میكنند و خدای عزّوجل نورشان را از هركه خواهد محجوب دارد تا دلشان تاريک گردد. به خدا اى ابا خالد! بندهاى ما را دوست ندارد و پيروى نكند تا اینکه خداوند دلش را پاک كند و خدا دل بندهاى را پاك نكند تا تسليم ما شود و با ما در سازش و صفا باشد و چون با ما در صلح و صفا باشد، خدا او را در سختى حساب سالم دارد و از فزع بزرگ روز قيامت آسودهاش گرداند). کافی: ج 1 ص 194 ح 1 و آنگونه که نور خداوند به خودی خود نورانی میکند، آنها مَثَل نور او میباشند؛ چرا که با خداوند نور میدهد و نه به خودی خود ﴿بسیار نزدیک است روغنش روشنی بخشد).
[188]- مختصر بصائر الدرجات : ص125.
[189]- مختصر بصائر الدرجات: ص 125.
[190]- الرحمن : 1 – 4.
[191]- الرحمن: 1 تا 4.
[192]- الرعد : 30.
[193]- رعد: 30.
[194]- الإسراء : 110.
[195]- إسراء: 110.
[196]- الخطبة التطنجية ، إلزام الناصب : ص214.
[197]- خطبه تطنجیه: الزام الناصب: ص 214.
[198]- قال أمير المؤمنين (ع) قبل قضية التحكيم يوم صفين: (أنا القرآن الناطق) ينابيع المودة 1: 214 ح20. وقال (ع) أيضاً: (ذاك القرآن الصامت، وأنا القرآن الناطق) الكاشف : ج1 ص9 – 10.
[199]- امیر المؤمنین(ع) پیش از حکمیت در روز صفین میفرماید: (من قرآن ناطق هستم). ینابع المودة: ج 1 ص 214 ح 20. همچنین میفرماید: (این قرآن، صامت است و من قرآن ناطق هستم). کاشف: ج 1 ص 9 و 10.
[200]- أي : كون الكتاب لا ريب فيه.
[201]- اینکه «کتابی است که هیچ شک و تردیدی در آن نیست».
[202]- مريم : 97.
[203]- مریم: 97.
[204]- البقرة : 3 – 4.
[205]- بقره: 3 و 4.
[206]- طـه : 96.
[207]- الأعراف : 175.
[208]- عن أبي الحسن الرضا (ع): (أنه أعطي بلعم بن باعوراء الاسم الأعظم وكان يدعو به فيستجاب له، فمال إلى فرعون، فلما مر فرعون في طلب موسى (ع) وأصحابه، قال فرعون لبلعم: ادع الله على موسى وأصحابه ليحبسه علينا، فركب حمارته ليمر في طلب موسى وأصحابه، فامتنعت عليه حمارته، فأقبل يضربها، فأنطقها الله عز وجل، فقالت: ويلك، على ماذا تضربني، أتريد أن أجيء معك لتدعو على موسى نبي الله وقوم مؤمنين؟! ولم يزل يضربها حتى قتلها، فانسلخ الاسم من لسانه، وهو قوله: فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ وَلَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَلكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ وهو مثل ضربه الله ...) تفسير القمي : ج1 ص248.
[209]- طه: 96.
[210]- اعراف: 175.
[211]- از ابو الحسن امام رضا(ع) روایت شده است که فرمود: «به بلعم بن باعورا، اسم اعظم داده شد. با آن دعا میکرد و مستجاب میشد؛ اما به سمت فرعون تمایل پیدا کرد. وقتی فرعون به دنبال موسی و یارانش افتاد، فرعون به بلعم گفت: خدا را دعا کن تا موسی و یارانش محبوس شوند تا به آنها برسیم. بلعم بن باعورا خرش را سوار شد تا به دنبال موسی برود. خرش از راه رفتن امتناع ورزید. شروع به شلاق زدنش نمود. خداوند عزّوجل زبان خر را گشود و او گفت: وای بر تو! چرا مرا میزنی؟ میخواهی با تو بیایم تا پیامبر خدا و قوم مؤمنان را نفرین کنی؟! او را آن قدر کتک زد تا خر بمُرد. آنگاه اسم اعظم از زبانش گرفته شد. این سخن خداوند متعال است که میفرماید: ﴿و او از آن علم عاری گشت و شيطان در پیاش افتاد و در زمرهی گمراهان درآمد * اگر خواسته بوديم به سبب آن علم که به او داده بوديم به آسمانش میبرديم، ولی او در زمين بماند و از پی هوای خويش رفت. مَثَل او چون مثل آن سگ است که اگر به او حمله کنی زبان از دهان بيرون آرد و اگر رهايش کنی باز هم زبان از دهان بيرون آرد) (و او مصداق همین مثل است). تفسیر قمی: ج 1 ص 248.
[212]- إشارة إلى قوله تعالى : (وَإِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ) القلم : 4.
[213]- إشارة إلى قوله تعالى : (لَقَدْ رَأَى مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَى) النجم : 18.
[214]- تحت سؤال رقم (28) من هذا الجزء.
[215]- المناقب لابن شهر اشوب : ج1 ص317.
[216]- اشاره به این سخن خداوند متعال ﴿و تو بر خُلقی عظيم هستی) (قلم: 4).
[217]- اشاره به این سخن خداوند متعال: ﴿هر آينه پارهای از آيات بزرگ پروردگارش را بديد) (نجم: 18).
[218]- در پاسخ پرسش 28 از همین کتاب.
[219]- مناقب ابن شهر آشوب: ج 1 ص 317.
[220]- البقرة : 260.
[221]- الأنعام : 75.
[222]- بقره: 260.
[223]- انعام: 75.
[224]- علل الشرائع : ج2 ص332.
[225]- علل الشرایع: ج 2 ص 332.
[226]- ذكر السيد (ع) بعض تلك التلبيات في كتاب ( إضاءات من دعوات المرسلين ) الجزء الثالث، فراجع.
[227] - بقره: 3.
[228] - سید(ع) برخی از این تلبیهات را در کتاب «روشنگریهایی از دعوتهای فرستادگان جلد سوم» بیان فرمودهاند.
[229]- عن علي بن أبي طالب (ع)، عن النبي أنه قال في وصيته له: (يا علي إن عبد المطلب سن في الجاهلية خمس سنن أجراها الله له في الإسلام: حرم نساء الآباء على الأبناء فأنزل الله عز وجل: (ولا تنكحوا ما نكح آباؤكم من النساء)، ووجد كنزاً فأخرج منه الخمس وتصدق به فأنزل الله عز وجل: (واعلموا أنما غنمتم من شيء فأن لله خمسه) الآية، ولما حفر زمزم سماها سقاية الحاج فأنزل الله عز وجل: (أجعلتم سقاية الحاج وعمارة المسجد الحرام كمن آمن بالله واليوم الآخر) الآية، وسن في القتل مائة من الإبل فأجرى الله عز وجل ذلك في الإسلام، ولم يكن للطواف عدد عند قريش فسن فيهم عبد المطلب سبعة أشواط، فأجرى الله ذلك في الإسلام. يا علي إن عبد المطلب كان لا يستقسم بالأزلام، ولا يعبد الأصنام، ولا يأكل ما ذبح على النصب، ويقول: أنا على دين أبي إبراهيم (ع)) الخصال : ج1 ص150.
[230] - از علی بن ابی طالب(ع) از رسول خدا(ص) روایت شده است که در وصیتش به او فرموده است: (ای علی! عبدالمطلب پنج سنّت در جاهلیت وضع نمود که خداوند آنها را در اسلام رایج فرمود: حرام بودن زنان پدران بر فرزندان که خداوند عزّوجل نازل فرمود: ﴿با زنانی که پدرانتان به عقد خويش در آوردهاند زناشويی مکنيد) و خمس گنجی که پیدا شود که خداوند آن را تأیید فرمود و نازل نمود: ﴿بدانيد که هر گاه چيزی به غنيمت گرفتيد خمس آن از آن خداوند است) و هنگامی که چاه زمزم حفر گردید، آن را وقف آب دادن به حجاج نمود؛ پس خداوند عزّوجل نازل فرمود:﴿آيا آب دادن به حاجيان و عمارت مسجدالحرام را با ايمان به خدا و روز قيامت و جهاد در راه خدا برابر میدانيد؟﴾ و سنّت فدیهی صد شتر در برابر قتل که خداوند عزّوجل آن را در اسلام جاری نمود، و قریشان برای طواف تعدادی نداشتند که عبد المطلب هفت طواف را تعیین نمود و خداوند نیز آن را در اسلام جاری ساخت. ای علی! عبدالمطلب با تیرهای قرعه (الزام) گوشت تقسیم نمیکرد و بتها را نمیپرستید و از ذبح شده به دست ناصبی، نمیخورد و میگفت: من بر دین پدرم، ابراهیم(ع) میباشم). خصال: ج 1 ص 150.
[231]- قال تعالى : (مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاء بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِيماً) الفتح : 29.
[232]- القصص : 52 – 53.
[233] - حق تعالی میفرماید: ﴿محمد پيامبر خدا، و کسانی که با او هستند بر کافران سختگيرند و با يکديگر مهربان. آنان را بينی که رکوع میکنند، به سجده میآيند و جويای فضل و خوشنودی خدا هستند. نشانشان اثر سجدهای است که بر چهرهی آنها است. اين است وصفشان در تورات و در انجيل، که چون کِشتهای هستند که جوانه بزند و آن جوانه محکم شود و بر پاهای خود بايستد و کشاورزان را به شگفتی وادارد، تا آنجا که کافران را به خشم آورد. خدا از ميان آنها کسانی را که ايمان آوردهاند و کارهای شايسته کردهاند به آمرزش و پاداشی بزرگ وعده داده است﴾. فتح: 29.
[234]- قصص: 52 و 53.
[235]- فصَّل السيد أحمد الحسن (ع) بعض القول في هذا الأمر في كتاب (العجل) بجزئيه، فراجع.
[236]- باعتبار أنّ العقل الكامل هو الذي عند المعصوم فقط، وما عند غيرهم من الخلق ظله ليس إلا، ولذا هم بحاجة الى الحجج المعصومين للاهتداء والنجاة ، وهذا ما ورد في مضامين روايات كثيرة.
[237]- سید احمدالحسن (ع) برخی تفصیلات این مطلب را در کتاب گوساله بیان داشتهاند.
[238]- از این جهت که عقل کامل، فقط آن چیزی است که نزد معصوم میباشد و آنچه نزد سایر مردمان است جز سایهای بیش نیست و از همینرو آنها برای هدایت و رستگاری محتاج به معصومین میباشند که این مطلب در روایات بسیاری نقل شده است.
[239]- البقرة : 4.
[240]- بقره:4.
[241]- عن عبد الرحيم القصير قال: كنت يوماً من الأيام عند أبي جعفر (ع) فقال: يا عبد الرحيم، قلت: لبيك، قال: قول الله (إنما أنت منذر ولكل قوم هاد) إذ قال رسول الله : أنا المنذر وعلي الهادي، من الهادي اليوم؟ قال: فسكت طويلاً ثم رفعت رأسي، فقلت: جعلت فداك هي فيكم توارثونها رجل فرجل حتى انتهت إليك، فأنت - جعلت فداك - الهادي، قال: صدقت يا عبد الرحيم، إنّ القرآن حي لا يموت، والآية حية لا تموت، فلو كانت الآية إذا نزلت في الأقوام ماتوا ماتت الآية لمات القرآن) بحار الأنوار : ج35 ص403.
[242]- عیاشی از عبد الرحیم القصیر روایت کرد که روزی از روزها نزد ابی جعفر (ع) بودم پس فرمود: ای عبد الرحیم! گفتم: لبیک. ابی جعفر (ع) درباره سخن خدا «انّما انت منذر و لکلّ قوم هاد» (همانا تو ترساننده ای و برای هر قومی ترسانندهای ست) فرمود: آنگاه رسول الله a فرمود: (من ترساننده و علی، هادی است)، هادی امروز کیست؟ عبد الرحیم گفت: سکوتی طولانی کردم سپس سر را بلند کردم و عرض کردم: جانم فدایت! آن در میان شماست که مرد به مرد آن را به وراثت بردید تا آنکه به تو رسید. پس تو که جانم فدایت باد! امروز هدایتگری. امام (ع) فرمود: ای عبد الرحیم! راست گفتی. همانا قرآن زندهای است که نمیمیرد و آیه زندهای است که نمیمیرد. پس اگر آیهای در مورد قومی نازل شده باشد، با مرگ آنان، قرآن هم میمیرد ولی آن در میان آیندگان جاری است همانگونه که خورشید و ماه در جریان است و قرآن، بر آخرین ما میگذرد، همانگونه که بر اولین ما گذشت. (تفسیر العیاشی ج 2 ص 203 و بحار الانوار ج 35 ص 403)
[243]- الأنعام : 75.
[245]- نهج البلاغة : ج2 ص212.
[246]- نهج البلاغه: ج 2 ص 212.
[247]- نهج البلاغة : الخطبة الأولى.
[248]- نهج البلاغة : خطبه اول.
[249]- بحار الأنوار : ج53 ص407.
[251]- الذريات : 4 – 10.
[252]- ذاریات: 4 تا 10.
[253]- النبأ : 1 – 3.
[254]- نبأ: 1 تا 3.
[255]- يـس : 20.
[256]- يـس : 14.
[257]- يـس : 26 – 27.
[258]- یس: 20.
[259]- یس: 14.
[260]- یس: 26 و 27.
[261]- النور : 35.
[262]- نور: 35 و 36.
[263]- عن الصادق جعفر بن محمد (ع) قال: (قال رسول الله : لما اسري بي إلى السماء أوحى إلي ربي Y فقال: يا محمد إني أطلعت على الأرض إطلاعة فاخترتك منها فجعلتك نبياً وشققت لك من اسمي اسماً، فأنا المحمود وأنت محمد، ثم أطلعت الثانية فاخترت منها علياً وجعلته وصيك وخليفتك وزوج ابنتك وأبا ذريتك، وشققت له اسماً من أسمائي … يا محمد تحب أن تراهم؟ قلت: نعم يا رب فقال عز وجل: ارفع رأسك فرفعت رأسي وإذا أنا بأنوار علي وفاطمة والحسن والحسين، وعلي بن الحسين، ومحمد بن علي، وجعفر بن محمد، وموسى بن جعفر، وعلي بن موسى، ومحمد بن علي وعلي بن محمد، والحسن بن علي، ومحمد بن الحسن القائم في وسطهم كأنه كوكب دري) كمال الدين وتمام النعمة - الشيخ الصدوق : ص252.
[264]- از امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود: )رسول خدا (ص) فرمود: هنگامیکه به آسمان برده شدم پروردگارم به من وحی فرمود: ای محمد! بر زمین نظر افکندم و تو را برگزیدم و تو را نبی قرار دادم و اسمی از اسم خودم برایت مشتق نمودم؛ پس من محمود هستم و تو محمد. سپس دوباره به زمین نظر افکندم و علی را برگزیدم و او را وصی، جانشین، همسر دخترت و پدر فرزندانت قرار دادم و اسمی از اسامی خودم را برایش مشتق نمودم.... ای محمد آیا میخواهی آنها را ببینی؟ گفتم: بله پروردگارم. پروردگار عزّوجل فرمود: سر بلند كن. سر بلند كردم و ناگاه انوار على و فاطمه و حسن و حسين و على بن الحسين و محمد بن على و جعفر بن محمد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمد بن على و على بن محمد و الحسن بن على و محمد بن الحسن قائم را ديدم که در وسط آنها مانند ستارهی درخشان بود.....(. کمال الدین و تمام النعمه: ص 252.
[265]- فند السيد أحمد الحسن (ع) أصول الفقه بكلمات بسيطة في كتاب (العجل)، فراجع.
[266]- اصول فقه را سید احمدالحسن (ع) با بیانی ساده در کتاب گوساله توضیح دادهاند.
[267]- البقرة : 30.
[268]- بقره: 30.
[269]- الإمام الباقر (ع) عن آبائه عن أمير المؤمنين (ع)، قال: (إن الله لما أراد أن يخلق خلقاً بيده وذلك بعدما مضى عن الجن والنسناس في الأرض سبعة آلاف سنة فرفع سبحانه حجاب السموات وأمر الملائكة أن انظروا إلى أهل الأرض من الجن والنسناس فلما رأوا ما يعملون فيها من المعاصي وسفك الدماء والفساد في الأرض بغير الحق عظم ذلك عليهم وغضبوا لله تعالى وتأسفوا على الأرض ولم يملكوا غضبهم، وقالوا: ربنا أنت العزيز القادر العظيم الشأن وهذا خلقك الذليل الحقير المتقلب في نعمتك المتمتع بعافيتك المرتهن في قبضتك وهم يعصونك بمثل هذه الذنوب ويفسدون في الأرض ولا تغضب ولا تنتقم لنفسك وأنت تسمع وترى وقد عظم ذلك علينا وأكبرناه لك ، فقال جل جلاله: إني جاعل في الأرض خليفة تكون حجة لي في أرضي على خلقي. قالت الملائكة: أتجعل فيها من يفسد فيها كما أفسد هؤلاء ويسفك الدماء كما فعل هؤلاء ويتحاسدون يتباغضون فاجعل ذلك الخليفة منا فانا لا نتحاسد ولا نتباغض ولا نسفك الدماء ونحن نسبح بحمدك ونقدس لك، قال تبارك وتعالى: إني أعلم ما لا تعلمون إني أريد أن أخلق خلقاً بيدي واجعل من ذريته الأنبياء والمرسلين وعباد الله الصالحين وأئمة مهديين واجعلهم خلفائي على خلقي في أرضي يهدونهم إلى طاعتي وينهونهم عن معصيتي وأجعلهم حجة لي عليهم عذراً ونذراً ...) تفسير القمي : ج1 ص36.
[270]- امام باقر(ع) از پدرانش از امیرالمؤمنین(ع) روایت کرده است که فرمود: )وقتی خداوند اراده کرد آدم را با قدرتش خلق کند و این بعد از آن بود که از خلقت جن و نسناس بر روی زمین هفت هزار سال گذشته بود، حجاب آسمانها را برداشت و به ملائکه امر فرمود که به اهل زمین از جن و نسناس نظر افکنند. چون آنچه از گناهان و ریختن خونها و فساد در زمین برخلاف حق را انجام میدادند، مشاهده کردند، بر آنها بسیار گران آمد و به خاطر خداوند متعال خشمگین شدند و بر اهل زمین تاسف خوردند و گفتند: پروردگارا! تو عزیز قادر عظیمالشأن هستی و این خلق تو ذلیل حقیر تو است که در نعمت تو غوطهور است و از عافیتت بهرهمند و در قبضهی تو میباشد، با این گناهان، معصیت تو را میکند و در زمین فساد میکند و تو خشمگین نمیشوی و انتقامت را نمیگیری، در حالیکه میبینی و میشنوی؟! این موضوع بر ما عظیم و گران است و به خاطر تو بزرگتر نیز میباشد. خداوند جل جلاله فرمود: من جانشین و خلیفهای بر زمین قرار میدهم که حجّت من بر خلقم در زمینم باشد. ملائکه گفتند: آیا کسی را قرار میدهی که در آن فساد کند همانطور که اینان فساد کردند، و خونها بریزد همانطور که اینان چنین کردند و به یکدیگر حسادت ورزند و کینهجویی کنند؟! این جانشین را از بین ما برگزین که ما حسادت نمیورزیم و کینهجویی نمیکنیم و خونریزی نمیکنیم در حالیکه حمد تو را تسبیح میگوییم و تو را تقدیس میکنیم. خداوند تبارک و تعالی فرمود: من چیزی میدانم که شما نمیدانید. من اراده کردهام خلقی با قدرتم بیافرینم و از نسل او انبیا و فرستادگان و بندگان صالح خداوند و ائمهی هدایتگر برگزینم و آنها را جانشینانم در زمینم قرار دهم که آنها را به اطاعت من هدایت کنند و از معصیت و نافرمانیام بازدارند و آنان را حجّت خودم بر ایشان از نظر بشارت و انذار قرار دهم....». تفسیر قمی: ج 1 ص 36.
[271]- البقرة : 59.
[272]- الأعراف : 162.
[273]- بقره: 59.
[274]- اعراف: 162.
[275]- المائدة : 20 – 26.
[276]- مائده: 20 تا 26.
[277]- عن داود الرقي، قال: سألت أبا عبد الله (ع) ... إلى أن يقول (ع): (... فلما أراد الله أن يخلق الخلق نثرهم بين يديه فقال لهم: من ربكم؟ فأول من نطق: رسول الله وأمير المؤمنين (ع) والأئمة صلوات الله عليهم فقالوا: أنت ربنا فحملهم العلم والدين، ثم قال للملائكة: هؤلاء حملة ديني وعلمي وأمنائي في خلقي وهم المسؤولون، ثم قال لبني آدم أقروا لله بالربوبية ولهؤلاء النفر بالولاية والطاعة، فقالوا: نعم ربنا أقررنا، فقال الله للملائكة: أشهدوا. فقالت الملائكة شهدنا على أن لا يقولوا غداً إنا كنا عن هذا غافلين أو يقولوا إنما أشرك آباؤنا من قبل وكنا ذرية من بعدهم أفتهلكنا بما فعل المبطلون، يا داود ولايتنا مؤكدة عليهم في الميثاق) الكافي: ج1 ص133 – 134 ، ح7.
[278]- داوود رقی میگوید: از ابو عبدالله(ع) پرسیدم ... تا اینکه فرمود: (....هنگامیکه خداوند عزّوجل اراده فرمود خلق را خلق نماید، آنها را خلق کرد و در پیشگاهش منتشر نمود. سپس به آنها فرمود: پروردگارتان کیست؟ اولین کسی که زبان گشود رسول خدا بود(ص) و امیرالمؤمنین و ائمه که صلوات خداوند بر همهشان باد، بودند که گفتند: تو پروردگار ما هستی. پس علم و دین را بر ایشان حمل نمود. سپس به ملائکه فرمود: اینان حاملان دین من و علم من و امینانم در خلقم هستند و آنها مسؤول میباشند. سپس به بنی آدم فرمود: به ربوبیت خداوند و همچنین به این افراد به جهت اطاعت و ولایت اقرار کنید. گفتند: آری پروردگار ما، اقرار و اعتراف نمودیم. سپس خداوند جل جلاله به ملائکه فرمود: گواه باشید. ملائکه گفتند: ما شاهدیم که فردا نگویند ما از این موضوع بیخبر بودیم یا بگویند جز این نیست که پدران ما پیش از این مشرک بودند و ما نسل بعد از آنها هستیم؛ آیا ما را به خاطر آنچه باطلین انجام دادهاند، هلاک میکنی؟! ای داوود! انبیا در میثاق بر آنها تاکید شده است). کافی: ج 1 ص 133 و 134 ح 7.
[279]- قال تعالى : (وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً) الاسراء : 15.
[280]- ولهذا ورد عن عبد الله بن مسعود قال: قال رسول الله : (يا علي – كمثال لسادة أولياء الله وخلفائه في أرضه، وإلا فما قاله فيه جارٍ في الأوصياء من بعده وخلفاء الله في أرضه جميعاً - لو أن عبداً عبد الله مثل ما قام نوح في قومه، وكان له مثل أحد ذهباً فأنفقه في سبيل الله ، ومد في عمره حتى حج ألف حجة ثم قتل بين الصفا والمروة، ثم لم يوالك يا علي لم يشم رائحة الجنة ولم يدخلها، أما علمت يا علي أن حبك حسنة لا تضر معها سيئة، وبغضك سيئة لا تنفع معها طاعة، يا علي لو نثرت الدر على المنافق ما أحبك، ولو ضربت خيشوم المؤمن ما أبغضك، لان حبك إيمان وبغضك نفاق، لا يحبك إلا مؤمن تقي، ولا يبغضك إلا منافق شقي) بحار الأنوار: ج39 ص280، نقلاً عن بشارة المصطفى : ص114.
[281]- خداوند متعال میفرماید: ﴿و ما هيچ قومی را عذاب نمیکنيم تا آنگاه که برايشان فرستادهای بفرستيم ﴾) (اسراء: 15).
[282]- از همینرو از ابن مسعود روایت شده است که رسول خدا(ص) فرمود: (ای علی ـبه عنوان سرور اولیای خداوند و جانشینانش در زمینش، وگرنه آنچه ایشان(ص) فرموده است در تمام اوصیا پس از او و تمام جانشینان خدا در زمینش، جریان داردـ اگر بندهای خدا را به مدت عمر نوح که در میان قومش قیام کرد به عبادت خدا بپردازد، و به مقدار کوه احد طلا داشته باشد و در راه خدا انفاق کند، و بر فرض به قدری عمر کند تا بتواند با پای پیاده هزار سال حج به جا آورد، و بعد بین صفا و مروه کشته شود، اما ولایت تو را قبول نداشته باشد بوی بهشت به مشامش نمیرسد و داخل آن نمیشود. ای علی! آیا نمیدانی که محبت تو حسنهای است که هیچ گناهی به همراه آن ضرر نمیرساند و کینه و دشمنی با تو گناهی است که هیچ طاعتی همراه با آن نفع نمیرساند. ای علی! اگر بر منافق دُر و مروارید بخشش کنی، تو را دوست نخواهد داشت و اگر بینی مؤمن را بشکنی هرگز با تو دشمن نشود؛ چرا که محبت تو ایمان و دشمنی با تو نفاق است، و تو را دوست ندارد مگر مؤمن پرهیزگار و تو را دشمن نخواهد داشت مگر منافق بدبخت). بحار الانوار: ج 39 ص 280 ؛ روایت شده از بشارت المصطفی: ص 114.
[283]- الشعراء : 224 – 226.
[284]- شعرا: 224 تا 226.
[285]- الشعراء : 94.
[286]- الكافي : ج2 ص300 ح4، باب من وصف عدلاً وعمل بغيره.
[287]- شعرا: 94.
[288]- کافی: ج 2 ص 300 ح 4 باب کسیکه عدلی را توصیف میکند و غیرِ آن عمل میکند.
[289]- تفسير القمي : ج2 ص125.
[290]- تفسیر قمی: ج 2 ص 125.
[291]- القيامة : 22 – 23.
[292]- قیامت: 22 و 23.
[293]- بحار الأنوار : ج24 ص261.
[294]- بحار الانوار: ج 24 ص 261.
[295]- الأعراف : 143.
[296]- اعراف: 143.
[297]- وقد تقدم ما يرتبط بهذه المسألة في جواب سؤال (2) و (10) من الجزء الأول، فراجع.
[298]- در پاسخ پرسشهای 2 و 10 از جلد اول همین کتاب مطالب مرتبط با این موضوع آمده است.
[299]- بحار الأنوار : ج36 ص407.
[300]- بحار الانوار: ج 36 ص 407.
[301]- عن سالم الأشل، قال: سمعت أبا جعفر محمد بن علي الباقر (ع) يقول: (نظر موسى بن عمران في السفر الأول إلى ما يُعطى قائم آل محمد من التمكين والفضل ، فقال موسى : رب اجعلني قائم آل محمد. فقيل له: إن ذاك من ذرية أحمد. ثم نظر في السفر الثاني فوجد فيه مثل ذلك، فقال مثله، فقيل له مثل ذلك، ثم نظر في السفر الثالث فرأى مثله، فقال مثله، فقيل له مثله) كتاب الغيبة - محمد بن إبراهيم النعماني : ص246 – 247.
[302]- از سالم اشل روایت شده است: از امام باقر(ع) شنیدم که فرمود: «موسی بن عمران(ع) در سِفر اول (تورات) نظر کرد و مقام قائم آل محمدb را در مکنت و قدرت و فضیلت مشاهده و از خدا درخواست نمود: خداوندا! مرا قائم آل محمد قرار بده! به او گفته شد: قائم از فرزندان احمد است. سپس در سفر دوم نگریست و دوباره همانند همان مطلب پیشین را یافت و همانند آن را از خداوند درخواست کرد و همان پاسخ را شنید. سپس در سفر سوم نگریست و همان مطلب را دید و همان سخن را تکرار کرد و همان پاسخ را شنید». کتاب غیبت محمد بن ابراهیم نعمانی: ص 246 و 247.
[303]- مختصر بصائر الدرجات : ص125.
[304]- مختصر بصائر الدرجات: ص 125.
[305]- آل عمران : 54.
[306]- النساء : 142.
[307]- التوبة : 79.
[308]- البقرة : 15.
[309]- آل عمران: 54.
[310]- نسا: 142.
[311]- توبه: 79.
[312]- بقره: 15.
[313]- بحار الأنوار : ج3 ص319.
[314]- بحار الانوار: ج 3 ص 319.
[315]- مصباح المتهجد : ص279.
[316]- عن جابر عن أبي عبد الله (ع)، قال: (قوله تعالى: (والفجر): هو القائم و (الليالي العشر): الأئمة من الحسن إلى الحسن، و(الشفـع): أمير المؤمنين وفاطمة عليهما السلام، و(الوتـر): هـو الله وحده لا شريك له، (والليل إذا يسر): هي دولة حبتر ، فهي تسري إلى قيام القائم (ع)) بحار الأنوار : ج24 ص78.
[317]- مصباح المجتهد: ص 279.
[318]- از جابر بن عبدالله از ابا عبدالله(ع) روایت شده است که فرمود: «در سخن خدای متعال، مراد از «فجر» قائم است، و «لیالی عشر» امامان از حسن مجتبی(ع) تا حسن عسکری(ع) میباشند، «شفع» امیرالمؤمنین و فاطمه(علیهما السلام)، «وتر» خدای یگانه و بیشریک است، منظور از «و الليل اذا يسر» دولت حبتر است که تا قیام قائم(ع) ادامه مییابد». بحار الانوار: ج 24 ص 78.
[319]- المصدر السابق، وفيه : (... وهب لي ثبات اليقين، ومحض الإخلاص، وشرف التوحيد ...).
[320]- مصباح المجتهد: ج 3 ص 319 و در این دعا آمده است: «.... وَ هَبْ لِي ثَبَاتَ الْيَقِينِ وَ مَحْضَ الْإِخْلاصِ وَ شَرَفَ التَّوْحِيدِ....» (.... و مرا پایداری در یقین و خالص بودن در اخلاص و شرافت در یگانهپرستی عطا فرما....).
[321]- المصدر السابق .
[322]- مصباح المجتهد: ج 3 ص 319.
[323]- يوسف : 106.
[324]- یوسف: 106.
[325]- فاطر : 41.
[326]- فاطر: 41.
[327]- هكذا ورد الحديث في السؤال، ولا يخلو من تشويش ، وهذا نصه من المصدر، قال صاحب البحار: (في حديث أبي ذر عن النبي قال : يا أبا ذر، ما السماوات السبع في الكرسي إلا كحلقة ملقاة في أرض فلاة، وفضل العرش على الكرسي كفضل الفلاة على تلك الحلقة) بحار الأنوار : ج55 ص5 و17، نقلاً عن العياشي، والصدوق في معاني الاخبار والخصال، والدر المنثور.
[328]- در این پرسش متن روایت به همین صورت آمده که خالی از نقص نیست. متن روایت از منبع در بحار الانوار چنین است: در حدیثی ابوذر از پیامبر(ص) روایت میکند که فرمود: «ای اباذر! آنچه در آسمانهای هفتگانه است در برابر کرسی همچون حلقهای است که روی صحرایی در زمین افتاده شده و برتری عرش در برابر آن همچون برتری صحرا در برابر آن حلقه است». بحار الانوار: ج 55 ص 5 و 17 روایت شده از عیاشی و همچنین صدوق در معانی اخبار و خصال و در المنثور نیز روایت کرده است.
[329]- ما ورد في الكافي من حديث أبي عبد الله (ع) عن زينب العطارة هذا نصه: (عن أبي عبد الله (ع) قال: جاءت زينب العطارة الحولاء إلى نساء النبي فجاء النبي فإذا هي عندهم فقال النبي : إذا أتيتنا طابت بيوتنا، فقالت: بيوتك بريحك أطيب يا رسول الله، فقال لها رسول الله : إذا بعت فأحسني ولا تغشي فإنه أتقى لله وأبقى للمال) الكافي : ج5 ص151 ح5.
[330]- البقرة : 255.
[331]- طـه : 5.
[332]- بحار الأنوار : ج57 ص83 – 85 ، نقلاً عن التوحيد للصدوق : ص199.
[333]- آنچه از کافی در حدیث ابو عبدالله(ع) روایت شده است از زینب عطار میباشد که متن آن چنین است: از ابو عبدالله(ع) روایت شده است که فرمود: «زینب عطار حولا به سوی زنان پیامبر(ص) آمد. پیامبر(ص) آمد و او را با ایشان دید و فرمود: شما هر وقت به خانهی ما میآيی، خانهی ما خوشبو میشود. عرض كرد: يا رسول الله! خانهی شما به واسطهی شما خوشبوتر است. رسول خدا(ص) به او فرمود: وقتی معامله میکنی خوب رفتار کن و نارو نزن، که از تقوای الهی است و باعث ماندگاری بیشتر مال میشود». کافی: ج 5 ص 151 ح 5.
[334] - بقره: 255.
[335]- طه: 5.
[336]- بحار الانوار: ج 57 ص 83 تا 85 به نقل از توحید صدوق: ص 199.
[337]- واضح أنّ الذي سبّب توهم التناقض بين الحديثين عند السائل خطأه في نقل الحديث الأول، فانّ قول النبي لأبي ذر - كما تم نقله عن المصدر - هو: (... وفضل العرش على الكرسي ..)، فالعرش أعظم من الكرسي في كلا الحديثين، ويقصد به العرش الاعظم. نعم، بالنسبة للعرش العظيم يكون الكرسي أعظم منه، كما أوضحه السيد أحمد الحسن (ع).
[338]- واضح است که علت به وجود آمدن گمان در خصوص متناقض بودن بین دو حدیث برای سوالکننده، خطا در نقل حدیث اول بوده است. سخن پیامبر(ص) به ابوذر باتوجّه به منبع آن چنین است: «.... و برتر بودن عرش نسبت به کرسی....» که در نتیجه عرش در هر دو حدیث برتر از کرسی میباشد که منظور عرش اعظم میباشد. البته در خصوص مقایسهی عرش عظیم، کرسی از آن بزرگتر است، همان گونه که سیداحمدالحسن(ع) بیان فرمودهاند.
[339]- تفسير الصافي - سورة النجم : ج5 ص84 ، فما بعد.
[340]- تفسیر صافی: سورهی نجم: ج 5 ص 84 و پس از آن.
[341]- في بحث : اضاءة على أسمائه سبحانه ، فما بعد.
[342]- مبحث روشنگری از اسامی خداوند سبحان، و پس از آن.
[343]- الأعراف : 172.
[344]- اعراف: 172.
[345]- ورد عن علي (ع) أنّ قوماً أتوه في أمر من اُمور الدنيا يسألونه، فتوسلوا اليه فيه بأن قالوا: نحن من شيعتك يا أمير المؤمنين، فنظر اليهم طويلاً، ثم قال: (ما أعرفكم ولا أرى عليكم أثراً مما تقولون، إنما شيعتنا من آمن بالله ورسوله ...) دعائم الاسلام : ج1 ص56.
[346]- از علی(ع) روایت شده است که گروهی برای پرسش در موردِ موردی از موارد دنیوی به حضورش رفتند. به او با این سخن متوسل شدند: ما از شیعیان شما هستیم، ای امیر مؤمنان. امام(ع) مدتی طولانی در آنها نگریست و سپس فرمود: «شما را نمیشناسم و در شما اثری از آنچه ادعا می کنید، نمیبینم. شیعیان ما فقط کسانی هستند که به خدا و فرستادهی او ایمان آوردند....». دعائم الاسلام: ج 1 ص 56.
[347]- راجع على سبيل المثال: بحار الأنوار: ج3 ص279، و ج5 ص234. وإليك هذا المثال: عن الحسين بن نعيم الصحاف قال: سألت الصادق (ع) عن قوله: (فمنكم كافر ومنكم مؤمن)، فقال: (عرف الله ايمانهم بولايتنا وكفرهم بتركها يوم اخذ عليهم الميثاق وهم في عالم الذر وفي صلب آدم (ع)) تفسير القمي : ج2 ص371.
وعن زرارة، عن أبي جعفر (ع) قال: سألته عن قول الله عز وجل: (وإذ أخذ ربك من بني آدم من ظهورهم ذرياتهم وأشهدهم على أنفسهم ألست بربكم قالوا بلى) الآية، قال: (أخرج من ظهر آدم، ذريته إلى يوم القيامة، فخرجوا كالذر فعرفهم وأراهم نفسه ولولا ذلك لم يعرف أحد ربه ...) الفصول المهمة للحر العاملي : ج1 ص423 ح5، 7.
[348]- الحشر : 19.
[349]- به عنوان مثال به بحار الانوار: ج 3 ص 279 و ج 5 ص 234 مراجعه کنید: از حسین بن نعیم صحاف روایت شده است: از امام صادق(ع) در مورد این سخن خداوند «فَمِنكُمْ كَافِرٌ وَمِنكُم مُّؤْمِنٌ» (بعضی از شما کافر و بعضی مؤمناند) پرسیدم، فرمود: «خداوند در این آیه ایمان آنها را به پذیرفتن ولایت ما معرّفی میکند و کفر آنها را به ترک این ولایت، که این پذیرفتن و ترک گفتن، در روز گرفتن «میثاق» بوده است در حالیکه آنها در عالم ذر و در صلب آدم بودند». تفسیر قمی: ج 2 ص 371.
[350]- حشر: 19.
[351]- آل عمران : 125.
[352]- آل عمران: 125.
[353]- الكافي : ج6 ص460.
[354]- کافی: ج 6 ص 460.
[355]- فاطر : 1.
[356]- فاطر: 1.
[357]- يـس : 70.
[358]- یس: 70.
[359]- نوح : 7.
[360]- نوح: 7.
[361]- البقرة : 2.
[362]- العنكبوت : 64.
[363]- بقره: 2.
[364]- عنکبوت: 64.
[365]- النحل : 21.
[366]- نحل: 21.
[367]- الأنبياء : 30.
[368]- انبیا: 30.
[369]- الأنبياء : 30.
[370]- انبیا: 30.
[371]- هود : 7.
[372]- هود: 7.
[373]- عن أمير المؤمنين (ع) في جواب سؤال رأس الجالوت لما سأله عن أصل الأشياء، قال: (هو الماء لقوله تعالى: وجعلنا من الماء كل شيء حي) بحار الأنوار: ج40 ص224، وعن أبي جعفر (ع): (يا جابر، إن الله أول ما خلق خَلق محمد ...) الكافي : ج1 ص442، بل خلق قبل الخلق بألفي عام كما في الحديث (انظر: بحار الأنوار: ج3 ص12). وواضح اتحاد المخلوق الأول لله سبحانه، أي أنّ محمداً هو الماء، وهو الذي خلق منه كل شيء، عن عبد الله بن سنان، عن أبي عبد الله (ع) قال: (سألته عن أول ما خلق الله عز وجل؟ قال: إن أول ما خلق الله عز وجل ما خلق منه كل شيء، قلت: جعلت فداك وما هو؟ قال: الماء …) علل الشرائع : ج1 ص83.
[374]- از امیرالمؤمنین(ع) در جواب سوال رأس جالوت که از او دربارهی اصل اشیاء پرسید، روایت شده است که فرمود: «طبق فرمودهی خداوند متعال: «وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاء كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَفَلَا يُؤْمِنُونَ» (و هر چيز زندهای را از آب پديد آورديم؟ چرا ايمان نمیآورند؟) آب میباشد». بحار الانوار: ج 40 ص 224. از ابو جعفر(ع) روایت شده است که فرمود: «ای جابر! اولین چیزی که خداوند خلق فرمود خلقت محمد(ص) بود....». کافی: ج 1 ص 442. حتی طبق آنچه در حدیث آمده است، دو هزار سال پیش از خلقت (بحار الانوار: ج 3 ص 12) و یگانگی مخلوق اول خداوند سبحان یعنی محمد(ص) که همان آب میباشد، واضح است؛ همانکس که هر چیزی از او خلق شد. از عبد الله بن سنان از ابو عبدالله(ع) روایت شده است: از ایشان (ع) از اولین چیزی که خداوند عزّوجل خلق نمود سوال کردم. فرمود: «اولین چیزی که خداوند عزّوجل خلق فرمود چیزی بود که هر چیزی را از آن آفرید». عرض کردم: فدایت شوم، آن چه چیزی بود؟ فرمود: «آب....». علل الشرایع: ج 1 ص 83.
[375]- يوسف : 106.
[376]- یوسف: 106.