سرشناسه : رضوانی علیاصغر، ۱۳۴۱
عنوان و نام پدیدآور : امامشناسی و پاسخ به شبهات / تالیف علیاصغر رضوانی.
مشخصات نشر : قم: مسجد مقدس جمکران -۱۳
مشخصات ظاهری : ج
شابک : ۵۵۰۰۰ ریال ج.۲ 978-964-973-052-3 ؛ ۳۴۰۰۰ ریال: چاپ اول: 964-973-052-4
وضعیت فهرست نویسی : برونسپاری.
یادداشت : فهرستنویسی بر اساس جلد دوم ، ۱۳۸۶.
یادداشت : کتابنامه.
مندرجات : ج.۲. امامت در حدیث
موضوع : امامت -- پرسشها و پاسخها
موضوع : امامت -- احادیث
موضوع : ولایت -- احادیث
شناسه افزوده : مسجد جمکران (قم)
رده بندی کنگره : BP۲۲۳/ر۶الف۵۸۴ ۱۳۰۰ی
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۴۵
شماره کتابشناسی ملی : ۱۰۴۱۸۲۸
یکی از منابع غنی تشریع و استنباط که بخش عظیمی از معارف دینی ما را در خود جای داده، احادیث نبوی است. این احادیث از جایگاه ویژهای نزد عموم مسلمین برخوردار است. احادیثی که در حقیقت بیان و شرح کتاب خدا قرآن کریم به حساب میآید.
از طرفی دیگر ما معتقدیم که سنّت نبوی برای ما حجت است و این از جمله امور معلوم و بدیهی است که احتیاج به بحث و استدلال ندارد؛ زیرا در غیر این صورت، معارف و تعالیم قرآن مبهم مانده و عمل به شریعت تعطیل خواهد شد؛ چون قرآن کریم متعرض جزئیات احکام نشده بلکه تنها درصدد بیان اصل تشریع و کلیت شریعت است و بیان خصوصیات و جزئیات آن به پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله واگذار شده است.
خداوند متعال میفرماید: «وَأَنزَلْنا إِلَیکَ الذِّکْرَ لِتُبَینَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیهِمْ»؛(1) «و ما این ذکر [قرآن را به تو نازل کردیم تا آنچه را که به سوی مردم نازل شده است برای آنها روشن سازی». و میدانیم که تنها راه رسیدن به بیانات و سنت نبوی همین روایاتی است که در دست ما وجود دارد.
از جمله روایاتی که از طریق پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله رسید و در حکم شرح و توضیح آیات قرآن است، روایاتی است که مربوط به امامت و ولایت امام علیعلیه السلام، یا امامت عموم اهل بیتعلیهم السلام و یا مرجعیت دینی آن بزرگواران و یا فضایل آنان است. روایاتی صحیح السند یا متواتر که به طور وفور در مصادر حدیثی فریقین شیعه و سنی وجود دارند ولی از آنجا که بحث ما با اهل سنت است لذا تنها به روایاتی اکتفا میکنیم که در مصادر حدیثی اهل سنت آمده است و این مقتضای قانون مناظره است که ما اهتمام ویژهای به آن داریم.
لازم به ذکر است که مجموعه مباحث حدیثی این کتاب همانند مباحث امامت در قرآن به دو بخش تقسیم میشود: یکی مباحث حدیثی که مربوط به مباحث امامت عامه است، و دیگری مباحث حدیثی که مربوط به امامت خاصه میباشد، و در هر دو بخش به ذکر روایات نبوی میپردازیم.
علی اصغر رضوانی
از روایات نبوی استفاده میشود که تمسّک به کتاب و عترت معصوم پیامبرعلیهم السلام است که میتواند انسان را از تفرقه دور ساخته و به خدا نزدیک کند.
خداوند سبحان میفرماید: « وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَلا تَفَرَّقُوا»؛(2) «و همگی به ریسمان خدا، چنگ زنید، و پراکنده نشوید.»
و از حدیث ثقلین استفاده میشود که قرآن و عترت به عنوان دو ریسمان خدا میتوانند انسان را از گمراهی و ضلالت نجات داده و به حقّ و حقیقت و لقای الهی رهنمون سازند.
ترمذی به سند خود از جابر بن عبداللَّه نقل میکند که گفت: در حجة الوداع روز عرفه رسول خداصلی الله علیه وآله را دیدم که بر شتری سوار بود و خطبه میخواند. شنیدم که حضرت میفرمود: «ای مردم! در میان شما چیزی میگذارم که اگر به آن تمسّک کنید هرگز گمراه نمیشوید: کتاب خدا و عترتم را».(3)
کتاب خدا و عترت معصوم پیامبرعلیهم السلام هر دو ریسمان هدایت به سوی خداوند سبحانند. یکی به عنوان قرآن صامت (قرآن) و دیگری به عنوان قرآن ناطق (اهل بیتعلیهم السلام) و بر امّت اسلامی است که با تمسّک به آن دو، خود را از ضلالت و گمراهی رهانیده و به هدایت الهی رهنمون سازند.
و لذا در برخی از روایات تعبیر «ما إن اعتصمتم بهما» به کار رفته و در برخی دیگر به جای «ثقلین» از تعبیر «حبلین» استفاده شده است.(4) تا با آیه شریفه « وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ» هماهنگ شود.
با مراجعه به روایات نیز پی میبریم که برای امامت، معنای جامع و کاملی است که مرجعیت دینی و سیاسی از شؤونات آن به حساب میآید.
1 - در حدیث معروفی که شیعه و سنی آن را نقل کردهاند پیامبرصلی الله علیه وآله فرموده است: «من مات ولم یعرف إمام زمانه مات میتة جاهلیة»؛(5) «هر کس بمیرد و پیشوای زمان خود را نشناسد مرده است از نوع مردن زمان جاهلیت.»
این تعبیر خیلی شدید است؛ زیرا در زمان جاهلیت مردم مشرک بودند و حتّی توحید و نبوّت نداشتند. روشن است که امامت به معنای ولایت معنوی، میتواند از اصول دین باشد و عدم شناخت آن باعث مردن به نوع جاهلی گردد.
2 - در سیره ابن هشام آمده است: «بنی عامر بن صعصعه خدمت رسول خداصلی الله علیه وآله رسیدند، حضرت آنان را به سوی خدا دعوت نمود و نبوّت خود را بر آنان عرضه کرد... در این هنگام یک نفر از آن جماعت (بحیرة بن فراس) به پیامبرصلی الله علیه وآله عرض کرد: به من بگو! اگر ما با تو بر اسلام بیعت کردیم و خداوند تو را بر مخالفانت غلبه داد، آیا ما در خلافت بعد از تو سهمی داریم؟ آن حضرت فرمود: امر خلافت به دست خدا است، هر کجا که بخواهد قرار میدهد.
در این هنگام بحیره به پیامبرصلی الله علیه وآله عرض کرد: آیا ما جان خود را برای دفاع از تو بدهیم ولی هنگامی که خداوند تو را بر دشمنانت غلبه داد خلافت به غیر ما برسد؟ ما احتیاجی به اسلام تو نداریم».(6)
3 - امام رضاعلیه السلام به عبدالعزیز بن مسلم فرمود: «مردم مگر مقام و منزلت امامت در میان امّت را میدانند تا روا باشد که انتخاب آن به اختیار ایشان واگذار شود؟ همانا امامت، قدرش والاتر و شأنش بزرگتر و منزلتش عالیتر و مکانش رفیعتر و عمقش ژرفتر از آن است که مردم با عقل خود به آن برسند یا با آرای خود آن را دریابند و یا به انتخاب خویش امامی را منصوب کنند؟
همانا امامت مقامی است که خدای - عزّ وجلّ - بعد از رتبه نبوّت و خلّت در مرتبه سوم به ابراهیمعلیه السلام اختصاص داد و به آن فضیلت، مشرّفش ساخت و نامش را بلند و استوار نمود و فرمود: «همانا من تو را امام مردم قراردادم». ابراهیم خلیلعلیه السلام از نهایت شادی به خداوند عرض کرد: «از فرزندان من هم؟» او فرمود: «پیمان و فرمان من به ستمکاران نمیرسد...».
همانا امامت، خلافت خدا و خلافت رسول خداصلی الله علیه وآله و مقام امیرالمؤمنینعلیه السلام و میراث حسن و حسینعلیهما السلام است. همانا امامت، زمام دین و مایه نظام مسلمانان و صلاح دنیا و عزّت مؤمنان است. همانا امامت، ریشه با نموّ اسلام و شاخه بلند آن است. کامل شدن نماز، روزه، حجّ، جهاد و بسیار شدن غنیمت و صدقات به آن است.
امام، مانند خورشید طالع است که نورش عالم را فرا گیرد و خودش در افق است به نحوی که دستها و دیدگان به آن نرسد.
امام، ماه تابان، چراغ فروزان، نور درخشان و ستاره راهنما در شدّت تاریکیها است.
امام، آب گوارای زمان تشنگی، رهبری به سوی هدایت و نجاتبخش از هلاکت است.
امام، آتش روی تپّه (رهنمای گمشدگان)، گرما دِه سرمازدگان و رهنمای مهلکهها است. هر که از او جدا گردد هلاک شود.
امام، ابری بارنده، بارانی شتابنده، خورشیدی فروزنده، سقفی سایه دهنده، چشمهای جوشنده و برکه و گلستان است.
امام، از گناهان پاک و از عیبها برکنار است. به دانش مخصوص و به خویشتنداری نشانهدار است. موجب نظام دین و عزّت مسلمین و باعث خشم منافقان و هلاکت کافران است.
پس کیست که بتواند امام را بشناسد و یا انتخاب امام برای او ممکن باشد؟
هیهات! هیهات! در اینجا خردها گم گشته، خویشتن داریها بیراهه رفته است. عقلها سرگردان، دیدهها بینور، بزرگان کوچک، حکیمان متحیر، خردمندان کوتاه فکر، خطیبان درمانده، شاعران وامانده، ادیبان ناتوان، و سخندانان درماندهاند که بتوانند یکی از شؤون و فضایل امام را توصیف کنند و آنان همگی به عجز و ناتوانی معترفند. چگونه میتوان تمام اوصاف و حقیقت امام را بیان کرد، یا مطلبی از امر او فهمید و جایگزینی که کار او را انجام دهد برایش پیدا کرد؟!
ممکن نیست، چگونه و از کجا؟ در صورتی که او از دست یاران و وصف کنندگان اوج گرفته و مقام ستاره در آسمان را دارد، او کجا و انتخاب بشر کجا؟ او کجا و خرد بشر کجا؟ او کجا و مانندی برای او کجا؟».(7)
رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «هر کس بمیرد در حالی که امام زمان خود را نشناخته باشد، به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است».(8)
به همین مضمون در کتابهای اهل سنّت نیز روایات فراوانی آمده است.
سعدالدین تفتازانی در «شرح مقاصد»(9) و ملاّ علی قاری در «شرح فقه اکبر»(10) و خواجه نصیرالدین طوسی در «تلخیص المحصّل»(11) به این حدیث بر وجوب امامت تمسّک کردهاند.
کیفیت استدلال به این حدیث آن است که: چنین حکم قطعیای مستلزم آن است که زمان هیچگاه خالی از امام نباشد.
امام رضاعلیه السلام فرمود: «... انّ الامامة زمام الدین ونظام المسلمین وصلاح الدین وعزّ المؤمنین...»؛(12) «... همانا امامت، زمام دین و نظام مسلمین و صلاح دنیا و عزت مؤمنین است.»
حضرت علیعلیه السلام میفرماید: «اللّهمّ بلی لا تخلو الأرض من قائم للَّه بحجّة إمّا ظاهراً مشهوراً أو خائفاً مغموراً»؛(13) «بار خدایا! آری زمین تهی نماند از کسی که حجّت برپای خداست، یا پایدار و شناخته است و یا ترسان و پنهان از دیدههاست.»
1 - در حدیث مستفیضی که از شیعه و سنی رسیده پیامبرصلی الله علیه وآله میفرماید: «من مات ولم یعرف إمام زمانه مات میتة الجاهلیة»؛(14) «هر کس بمیرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است.»
از این حدیث استفاده میشود که معرفت امام، حقیقتی است که اگر حاصل گردد دین انسان ثابت شده وگرنه دین او دین جاهلیت خواهد بود. حال با این تعبیرات چگونه میتوان گفت که امامت از فروع دین یا اصول مذهب است؟
فخر رازی در خبری از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل میکند که فرمود: «هر کس بمیرد و امام زمان خویش را نشناسد باید بمیرد؛ خواه به دین یهودیت و خواه به دین نصرانیت».(15) که این نشانه اهمیت اصل امامت است.
2 - حاکم نیشابوری به سند خود از حنش کنانی نقل میکند که شنیدم از ابوذر در حالی که دست خود را به درب کعبه گرفته بود، فرمود: «ای مردم! هر کس مرا میشناسد من همانم که مرا میشناسید و هر کس که مرا انکار میکند من ابوذرم، از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیدم که میفرمود: «مثل اهل بیتم مثل کشتی نوح است، هر کس بر آن وار شود نجات یافته و هر کس از آن تخلّف کند غرق شده است».(16)
این حدیث دلالت دارد بر اینکه هر کس قائل به امامت اهل بیتعلیهم السلام نبوده و آنان را پیشوا و مقتدای خود نداند و در دین به آنها اقتدا نکند اهل ضلالت بوده و هلاک خواهد شد.
3 - از برخی روایات صحاح از اهل سنّت استفاده میشود که جماعت بسیاری از صحابه بعد از رحلت پیامبرصلی الله علیه وآله به قهقری بازگشته و مرتد شدند، و با تأمّل در تاریخ بعد از وفات پیامبرصلی الله علیه وآله پی میبریم که سببی برای ارتداد آنان جز اعراض از امر خلافت علیعلیه السلام و شکستن حرمت ولایت آن حضرت نبوده است.
بخاری به سند خود از ابوهریره نقل میکند که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «روز قیامت گروهی از اصحابم را بر من وارد میکنند، آنگاه آنان را از نزدیک شدن به حوض کوثر باز میدارند. به خدا عرض میکنم: بار پروردگارا! اینان اصحاب منند. خداوند در جواب میفرماید: نمیدانی که بعد از تو چه کردند، آنان به قهقری باز گشته و مرتد شدند».(17)
و میدانیم که این گونه تعبیرات تنها با این سازگاری دارد که امامت از اصول دین به حساب آید.
4 - در حدیثی امام رضاعلیه السلام به عبدالعزیز بن مسلم میفرماید: «مگر مردم مقام و منزلت امامت را در میان امت میدانند تا روا باشد که به اختیار و انتخاب ایشان واگذار شود؟ همانا امامت، قدرش والاتر، و شأنش بزرگتر، و منزلتش عالیتر، و مکانش رفیعتر، و عمقش ژرف تر از آن است که مردم با عقل خود به آن برسند، یا با آرای خود آن را دریابند، و یا به انتخاب خویش امامی را منصوب کنند.
همانا امامت، مقامی است که خدای - عزّ وجلّ - بعد از رتبه نبوّت و خلّت، در مرتبه سوم به ابراهیم اختصاص داد و به آن فضیلت مشرّفش ساخت، و نامش را بلند و استوار نمود و فرمود: «همانا من تو را امام مردم قراردادم». ابراهیم خلیلعلیه السلام از نهایت شادی به خداوند عرض کرد: «از فرزندان من هم؟» فرمود: «پیمان و فرمان من به ستمگران نمیرسد».
پس کیست که بتواند امام را بشناسد و یا انتخاب امام برای او ممکن باشد؟
هیهات! هیهات! در اینجا خردها گم گشته، خویشتن داریها بیراهه رفته، عقلها سرگردان، دیدهها بینور، بزرگان کوچک، حکیمان متحیر، خردمندان کوتاه فکر، خطیبان درمانده، شاعران وامانده، ادیبان ناتوان، و سخن دانان درماندهاند که بتوانند یکی از شؤون و فضایل امام را توصیف کنند. و آنان همگی به عجز و ناتوانی خود معترفند. چگونه میتوان تمام اوصاف و حقیقت امام را بیان کرد، یا مطلبی از امر او را فهمید، و جایگزینی که کار او را انجام دهد پیدا کرد؟!
ممکن نیست، چگونه و از کجا؟ در صورتی که او از دست یاران و وصف کنندگان اوج گرفته، و مقام ستاره در آسمان را دارد، او کجا و انتخاب بشر کجا؟ او کجا و خرد بشر کجا؟ او کجا و مانندی برای او کجا؟...».(18)
1 - سیوطی به سندش از ابن زید نقل کرده: «هنگامی که خداوند آتش را خلق کرد ملائکه ضجّه شدیدی کشیدند و عرض کردند: پروردگار ما! چرا آتش را خلق کردی؟ خداوند فرمود: برای کسی از مخلوقاتم خلق کردم که مرا معصیت کند. در آن هنگام کسی جز ملائکه خلق نشده بود. ملائکه عرض کردند: ای پروردگار ما! آیا ممکن است زمانی بر ما بیاید که تو را معصیت کنیم؟ خداوند فرمود: هرگز. ولی من اراده کردهام تا در روی زمین مخلوقاتی را بیافرینم و بر آنها خلیفه و جانشین قرار دهم، مخلوقاتی که خونریزی کرده و در روی زمین فساد خواهند نمود...».(19)
2 - ابن هشام نقل میکند: جماعتی از قبیله «بنی عامر بن صعصعه خدمت رسول خداصلی الله علیه وآله رسیدند. حضرت آنان را به خداوند متعال دعوت و خود را بر آنان عرضه نمود. شخصی از آنان به نام «بحیرة بن فراس» به رسول خداصلی الله علیه وآله عرض کرد: به من بگو اگر ما با تو بر اسلام بیعت کنیم، آنگاه که بر دشمنانت غلبه کردی، آیا ما بعد از تو حقّی در امر خلافت داریم؟ حضرت فرمود: امر امامت و خلافت و جانشینی من به دست خداست و هر جا که صلاح بداند قرار میدهد. او در جواب پیامبرصلی الله علیه وآله عرض کرد: آیا ما گلوهای خود را هدف تیر و نیزهها قرار دهیم تا شما به پیروزی برسی، ولی در خلافت و جانشینی تو سهمی نداشته باشیم؟ ما این چنین دینی را نمیپذیریم...».(20)
3 - ابن کثیر نیز به سند خود نقل میکند که قبیله «کنده» به خدمت رسول خداصلی الله علیه وآله شرفیاب شده، عرض کردند: اگر تو بر دشمنانت ظفر یافتی ما را در خلافت و جانشینی بعد از خود سهیم میگردانی؟ حضرت فرمود: ملک و سلطنت و حکومت برای خداوند است، هر کجا که صلاح بداند آن را قرار میدهد. آنان نیز به رسول خداصلی الله علیه وآله عرض کردند: ما را به دینی که آوردهای حاجتی نیست.(21)
4 - همو نقل میکند که «عامر بن طفیل» و «اربد بن قیس» در مدینه خدمت ر رسول خداصلی الله علیه وآله رسیدند، عامر بن طفیل عرض کرد: ای محمّد! اگر من اسلام آورم چه امتیازی برایم قرار خواهی داد؟ حضرت فرمود: هر امتیازی که مسلمانان دارند، به تو نیز خواهم داد. عامر گفت: آیا امر خلافت و جانشینی بعد از خود را به من وا میگذاری؟ پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: امر امامت برای تو و قومت نخواهد بود.(22)
روایات نیز همانند آیات قرآن اکثریت را میزان حقّانیت نمیشمارد، بلکه حق و حقیقت را تأیید میکند گرچه پیروان آن اندک باشند. اینک به برخی از این روایات اشاره میکنیم:
1 - بخاری و دیگران به سند صحیح از پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله نقل میکنند که فرمود: «در آن زمان که در کنار حوض کوثر ایستادهام ناگهان گروهی را میآورند، بعد از آنکه آنان را شناختم - که اصحاب منند - شخصی بین من و آنان ظاهر میگردد و امر به حرکت آنان میکند. من میگویم: به کجا میروند؟ در جواب میگوید: به خدا سوگند! به طرف جهنّم. میگویم: چه کردهاند؟ میگوید: آنان بعد از تو مرتد شده و به افکار جاهلیت بازگشتند... آنگاه پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: من نمیبینم که نجات یابند مگر عده کمی از آنان».(23)
2 - ابوایوب انصاری میگوید: شنیدم از پیامبرصلی الله علیه وآله که به عمّار یاسر فرمود: «گروه ظالم تو را خواهند کشت، در حالی که تو بر حقّی و حقّ با توست. ای عمّار! اگر علیعلیه السلام را دیدی که به سویی میرود و بقیه مردم به جانب دیگر، تو با علیعلیه السلام باش و مردم را رها کن، زیرا او کسی است که تو را هرگز به گمراهی هدایت نمیکند و از هدایت خارج نمیگرداند».(24)
3 - پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله فرمود: «هیچ امّتی بعد از پیامبر خود اختلاف نمیکند، مگر آنکه اهل باطلش بر اهل حق غلبه خواهد کرد».(25)
4 - امام حسینعلیه السلام فرمود: «مردم بنده دنیا هستند و دین از زبان آنان تجاوز نمیکند، به دور دین میگردند مادامی که معیشتشان تأمین گردد، ولی هنگامی که به بلا امتحان گردند دین داران کم میشوند».(26)
ابن مسعود میفرماید: «هیچ گاه نباید یکی از شما "إمَّعه" باشد؛ یعنی اینکه بگوید: من با مردم هستم. انسان باید خودش را آماده پذیرش حقّ و حقیقت و ایمان کند، ولو همه مردم کافر شوند».(27) زیرا خداوند متعال در موارد متعددی از کتابش اکثریت را مذمّت کرده است؛ آنجا که میفرماید: « وَإِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یضِلُّوکَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ»؛(28) «اگر از بیشتر کسانی که در روی زمین هستند اطاعت کنی، تو را از راه خدا گمراه میکنند؛ (زیرا) آنها تنها از گمان پیروی مینمایند، و تخمین و حدس (واهی) میزنند». « وَما أَکْثَرُ النّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنینَ»؛(29) «و بیشتر مردم، هر چند اصرار داشته باشی، ایمان نمیآورند!» « وَقَلیلٌ مِنْ عِبادِی الشَّکُورُ»؛(30) «ولی عده کمی از بندگان من شکر گزارند!» و « وَإِنَّ کَثیراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَیبْغی بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ وَقَلیلٌ ما هُمْ»؛(31) «و بسیاری از شریکان (و دوستان) به یکدیگر ستم میکنند، مگر کسانی که ایمان آورده و اعمال صالح انجام دادهاند؛ امّا عدّه آنان کم است!»
از جمله مباحث فقهی و کلامی اینکه آیا بیعت مردم با شخصی به عنوان حاکم اسلامی، و یا بیعت اهل حلّ و عقد و یا حتّی بیعت دو یا یک نفر با شخصی، به حکومت آن شخص مشروعیت میبخشد یا اینکه مشروعیت حکومت هر شخص، از آنجا که حاکمیت و حکومت بالاصاله از برای خداست، باید از جانب خداوند – با واسطه یا بدون واسطه - ثابت شود و بیعت مردم در حقیقت التزامی عملی از جانب آنان بوده و تعهدی است بر گوش دادن به سخنان حاکم و اطاعت کردن از دستوراتش و این بیعت، عهدی است که ثمره و فایدهاش تنها برای بیعت کننده است؟
اهل سنت قول اوّل، و شیعه امامیه قول دوم را برگزیدهاند. اکنون به بررسی این موضوع میپردازیم.
1 - خلیل بن احمد فراهیدی میگوید: «بیعت دست به دست هم دادن بر ایجاب بیع و معامله است، همچنین به معنای دست به دست هم دادن برای اطاعت نیز به کار میرود».(32)
2 - فیومی نیز دقیقاً همان معنای خلیل بن احمد را در مورد بیعت ذکر کرده است.(33)
3 - راغب اصفهانی میگوید: «"بایع السلطان؛ با سلطان بیعت کرد" یعنی اینکه فرد به ازای خدماتی که سلطان انجام میدهد، پیروی و اطاعت از وی را میپذیرد...».(34)
4 - ابن اثیر میگوید: «بیعت عبارت است از معاقده و معاهده».(35)
روشن شد که بیعت و بیع، افزون بر آنکه از یک ریشه و مادهاند، دارای معنای نزدیک به هم هستند.
لغویین در سرّ ارتباط معنوی آن میگویند: «اصل این واژه (ب،ی،ع) دلالت بر معاقده و مبادله مال به مال دارد و بیعت نیز چون در حقیقت نوعی مبادله و معامله است، از همین ریشه گرفته شده است».
ابن اثیر در ادامه معنای بیعت میافزاید: «گویا هریک از آن دو (مبایعان) آنچه در اختیار دارند، به طرف مقابل میفروشند...».
ابن خلدون میگوید: «بیعت، پیمان بستن برای فرمانبری و اطاعت است. بیعت کننده با امیر خویش پیمان میبندد که در امور مربوط به خود و مسلمانان، تسلیم نظر وی باشد و در هیچ چیز از امور مزبور با او به ستیز بر نخیزد و تکالیفی که بر عهده وی میگذارد و وی را به انجام دادن آن مکلّف میسازد اطاعت کند، خواه آن تکالیف موافق میل او باشد یا مخالف آن».(36)
بیعت را میتوان به سه نوع تقسیم کرد:
اولین بیعت در تاریخ اسلام بیعت عقبه اولی است. در این بیعت، پیامبرصلی الله علیه وآله با دوازده نفر - که یکی از آنان زن بود - بیعت کرد، تا قومشان را به اسلام دعوت کنند و از بیعت کنندگان، بر جهاد بیعت نگرفت، بلکه بیعت تنها برای دعوت بود.
همانند بیعت عقبه دوّم که پیامبرصلی الله علیه وآله با 72 مرد و دو زن بیعت کرد؛ تا با دشمنان پیامبرصلی الله علیه وآله و اسلام مقابله کنند. همچنین بیعت رضوان (بیعت شجره) نیز جزو این دسته است.
مسلمانان در غدیر خم با امیرالمؤمنینعلیه السلام بیعت کردند که او بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله خلیفه مسلمین است. این در حقیقت بیعت مردم است به اطاعت، به رغم اینکه ولایت امیرالمؤمنینعلیه السلام از جانب خداوند منصوص بوده و مشروعیتش را از جانب خداوند کسب کرده است، نه اینکه بیعت به ولایت و حکومت آن حضرت مشروعیت بخشد.
اهل سنت بر مدعای خود در مشروعیت بخشیدن بیعت به حکومت به دلایلی تمسک کردهاند که اینک به یکایک آنها پرداخته و سپس به آنها پاسخ میگوییم.
گاهی میگویند: در طول تاریخ اسلامی از پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله گرفته تا امام علی بن ابیطالبعلیه السلام، امام حسنعلیه السلام، حضرت مسلم علیه السلام، امام رضاعلیه السلام، بیعت مردم با امام مهدیعلیه السلام در عصر ظهور و بیعت مردم با خلفا همگی دلیل بر آن است که بیعت یکی از اسباب مشروعیت بخشیدن به حکم و حکومت است وگرنه بیعت با آنها بیفایده خواهد بود.
برخی نیز به کلامی از امیرالمؤمنینعلیه السلام در «نهج البلاغه» استدلال میکنند که خطاب به معاویه فرمود: «انّه بایعنی القوم الذین بایعوا ابابکر و عمر وعثمان علی ما بایعوهم علیه...»؛(37) «همانا با من بیعت نمودند مردمی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند، بر آنچه با آنها بیعت کردند...».
برخی نیز به روایاتی تمسک کردهاند که اهل سنت به مضمونهای مختلف از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل کردهاند، که حضرت فرمود: «من مات و لیس فی عنقه بیعة مات میتة جاهلیة؛(38) «هر کس بمیرد و بر گردنش بیعت امام و خلیفهای نباشد، به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است.»
پاسخ
1 - با ملاحظه دقیق در معنای «بیعت» پی میبریم که این لفظ از اسباب اولیه برای حصول ملکیت، همانند حیازت و ابتکار و ارث نیست، بلکه فرع ملکیتی در رتبه سابق است و در مورد بیعت نیز اینچنین است.
2 - از روایاتی که از رسول خدا صلی الله علیه وآله رسیده، استفاده میشود که امامت و مُلک و حکومت امری الهی است که زمام آن بالاصاله به مردم واگذار نشده است؛ همانگونه که پیامبر صلی الله علیه وآله به «بحیرة بن فراس» از قبیله «بنی عامر بن صعصعه» فرمود: «امر خلافت و ملک به دست خداست، هر کسی که بخواهد میدهد».(39)
3 - از آیات بیعت، استفاده میشود که مؤمنان با پیامبر صلی الله علیه وآله در اموری بیعت کردند که امر آن به دست خودشان بود، نه اینکه بر حاکمیت و ولایت رسول خدا صلی الله علیه وآله با او بیعت کرده باشند. در حقیقت از آن جهت با پیامبر صلی الله علیه وآله بیعت بر نصرت و یاری او کردند که بر آنان از جانب خداوند ولایت داشت.
4 - در جای خود به اثبات رساندهایم که حقّ سلطه از آن خداوند متعال است و این حقّ را تنها از راه نصّ به کسی همانند پیامبر و امامان معصومینش واگذار کرده است و هیچ دلیلی وجود ندارد که این حقّ را از راه دیگری، همچون بیعت، شورا و عهد و راههای دیگر به مردم تفویض کرده باشد.
5 - با مراجعه تاریخی به بیعتهای پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله پی خواهیم برد که همه آنها در راستای التزام عملی به گوش فرا دادن به دستورهای پیامبرصلی الله علیه وآله و عمل کردن به آنها و اطاعت از او بوده است. چه در بیعت عقبه اول یا دوم یا بدر و دیگر بیعتها.
عبادة بن صامت میگوید: «ما با رسول خدا صلی الله علیه وآله بیعت کردیم که در هر حال به حرفهای او گوش فرا داده، در امر خلافت با او نزاع نکنیم، همیشه حق به زبان جاری نماییم و هرگز از سرزنشِ ملامت کننده خوف به خود راه ندهیم».(40)
امّعطیه میگوید: «با رسول خداصلی الله علیه وآله بیعت کردیم، آن حضرت برای ما این آیه را قرائت فرمود: « أَنْ لا یشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیئاً...».(41)
جریر بن عبداللَّه میگوید: «با رسول خدا صلی الله علیه وآله بیعت کردم که به حرفهایش گوش فرا داده و از دستوراتش اطاعت کنم».(42)
6 - یکی از شروط مهم در امامت، عصمت است؛ همانگونه که از آیات قرآن همانند آیه « ابتلاء»(43) استفاده میشود. عصمت حقیقتی است در وجود برخی از افراد که غیر از خداوند کسی دیگر از آن اطلاع ندارد؛ از همینرو تنها راه تعیین امام نصّ است نه چیز دیگر.
7 - بحث از سبب قرار گرفتن بیعت در حکومت و مشروعیت دادن به آن، بیفایده است، زیرا بر فرض ممکن که بیعت سبب مشروعیت حکومت باشد، این در صورتی است که نصّ بر وجود شخصی معین بر امامت و خلافت نباشد، در غیر این صورت راه دیگر را پیمودن از مصادیق بارز اجتهاد در مقابل نصّ است که بطلانش از اوضح واضحات میباشد.
8 - در مورد کلام امیرالمؤمنین علیه السلام در «نهج البلاغه» میگوییم: مخاطب امیرالمؤمنین در این کلام، معاویة بن ابوسفیان است، کسی که به نظریه نصّ اعتقادی ندارد، ولی سیره خلفای قبل از امیرالمؤمنین علیه السلام را در ظاهر قبول دارد، لذا حضرت علیه السلام از باب اینکه با دشمن در مقام بحث و مناظره، گاهی به اعتقادهای خودش استدلال میشود، با معاویه از همین راه استفاده میکند و در حقیقت میفرماید: «اگر تو معتقد به بیعت هستی و میگویی که بیعت به حکومت مشروعیت میدهد، مگر من کسی نیستم که مردم با من بیعت کردهاند...؟».
9 - نسبت به حدیث: «من مات ولم یکن فی عنقه بیعة...» نیز همان جواب سابق را میدهیم به این نحو که به قرینه آیات و روایات، بیعتِ با امام عادل و معصوم بر سمع و طاعت است، نه اینکه این بیعت به حکومت حاکم مشروعیت میبخشد.
آیا نفس شورا به حکومتِ شخصی که از آن طریق انتخاب میشود، مشروعیت و اعتبار میبخشد یا باید امام و حاکم اسلامی از جانب خداوند منصوب گردیده و پیامبرش به مردم ابلاغ نماید؟
اهل سنت برای شورا اعتبار خاصّی قائل بوده و میگویند: حکومت کسی که از راه شورا و مشورتِ تعدادی از اهل حلّ و عقد به دست آمده مشروعیت پیدا کرده، خلیفه و جانشین رسول خدا صلی الله علیه وآله و حاکم اسلامی خواهد بود. در مقابل، شیعه امامیه این نظریه را قبول ندارد و معتقد است امام باید از جانب خداوند منصوب گردد. و در عصر غیبت وظیفه علما، تنها تطبیق معیارهای رهبری بر شخص لایق است، که این معیارها توسط پیامبر صلی الله علیه وآله و امام منصوب از جانب خداوند متعال بیان شده است.
اینک به بررسی و نقد ادله حدیثی اهل سنّت بر مشروعیت شورا برای خلافت میپردازیم:
برخی از اهل سنت برای اثبات مدعای خود در نظام شورایی، به حدیثی تمسک کردهاند که مضمونش این است که پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «شما به امور دنیای خود آگاه ترید». میگویند: حدیث عام است و شامل همه امور دنیوی، از جمله تعیین خلافت به شورا نیز میشود.
پاسخ:
1 - این حدیث سند معتبری ندارد.
2 - مورد حدیث امور جزئی دنیوی است، که از پیامبر صلی الله علیه وآله سؤال شده، و حضرت، مردم را به متخصّصان خودشان ارجاع دادهاند، لذا ربطی به امر امامت و خلافت امّت که سعادت و شقاوت جامعه به آن وابسته است، ندارد.
سیوطی در در المنثور به سند خود از امام علی بن ابیطالبعلیه السلام نقل میکند: به رسول خدا صلی الله علیه وآله عرض کردم: اگر امری بعد از شما حادث شد که قرآن بر آن نازل نشده و مطلبی از جانب شما درباره آن نرسیده، چه باید کرد؟ پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: متدینین امّت را جمع کنید، سپس آن موضوع را به شورا بگذارید، و به رأی یک نفر اکتفا نکنید».(44)
پاسخ:
1 - این حدیث نیز سند معتبری ندارد. از این رو ابن عبدالبر میگوید: این حدیث، اصلی برای او نیست. دارقطنی میگوید: این حدیث صحیح نیست. خطیب میگوید: این حدیث از مالک ثابت نشده است.(45)
2 - حدیث به این نکته اشاره دارد که حکم هر امری که در قرآن و سنت نیست آن را به شورا بگذارید، حال چه کسی میگوید که حکم امامت در قرآن و سنت نیامده است؟ مگر نه این است که آیات و روایات زیادی وجود دارد که امر خلافت و حکومت را امری الهی میداند و به همین جهت خدا و رسول او صلی الله علیه وآله، جانشینان پیامبر را تا روز قیامت که دوازده نفرند، مشخص کرده است.
برخی نیز برای اعتبار و حجیت شورا به مشورتهای پیامبر صلی الله علیه وآله با اصحابش در امور مختلف استدلال کردهاند.
پاسخ:
1 - عمده مشورتهای پیامبر صلی الله علیه وآله در جنگها بوده است، ابوهریره میگوید: «کسی را مانند پیامبر صلی الله علیه وآله ندیدم که اینقدر با اصحابش مشورت کند و مشورتهای او تنها در امور جنگ بود».(46)
2 - در مواردی نیز مشاهده میشود که پیامبر صلی الله علیه وآله با اصحابش مشورت نمود، ولی در عین حال با آنان مخالفت کرده است، همانند مشورت در صلح حدیبیه، و امارت و فرماندهی زید بن اسامه در جنگ موته و فرماندهی اسامة بن زید در اواخر حیات پیامبرصلی الله علیه وآله.
3 - یکی از اهداف مشورتهای پیامبر صلی الله علیه وآله با مردم و اصحاب خود، استخراج و بیرون ریختن نیتها و باطن افراد بوده است تا روشن شود چه کسی در مقابل دستورات پیامبر صلی الله علیه وآله تسلیم محض و چه کسی زبون، ترسو و مردّد در هدف و دین خود است.
برخی به حدیث «اقتدا» برای اعتبار و مشروعیت بخشیدن به حکم و حکومت از طریق شورا استدلال میکنند زیرا طبق نقل اهل سنت، رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: «اقتدوا بالذین من بعدی ابیبکر و عمر»؛ «بعد از من به ابوبکر و عمر اقتدا نمایید.» و از آنجا که عمر خلافت بعد از خود را به شورا محوّل کرد، پس نظام شورایی مشروعیت دارد.
پاسخ:
1 - تمام سندهای این حدیث به عبدالملک بن عمیر بازمیگردد که ضعیف، کثیرالغلط، و مضطرب الحدیث است. او کسی بود که سر عبداللَّه بن یقطر یا قیس بن مسهر صیداوی - فرستاده امام حسین علیه السلام به کوفه - را از تن جدا کرد.
2 - ترمذی بعد از نقل حدیث، تصریح به غرابت آن میکند و میگوید: تنها از طریق یحیی بن سلمة بن کهیل به حدیث دست یافتم، که ضعیف است.
3 - سندهای دیگر آن نیز از جهات مختلف اشکال دارند.
4 - گروه زیادی از علمای اهل سنت این حدیث را با تعبیرات گوناگون همچون: موضوع، باطل، غیر صحیح و منکر، تضعیف نمودهاند. از قبیل: ابوحاتم رازی، ابوعیسی ترمذی، ابوبکر بزار، ابوجعفر عقیلی، ابوبکر نقاش، دارقطنی، ابنحزم اندلسی، برهانالدین فرقانی، شمسالدین ذهبی، نورالدین هیثمی، ابنحجر عسقلانی، شیخالاسلام هروی، عبدالرؤف مناوی و ابن درویش حوت که هر کدام در کتابهای خود، آن را تضعیف کردهاند.
5 - ابوبکر و عمر در بسیاری از مسایل با یکدیگر اختلاف داشتند، پس نمیتوان گفت که پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله به اقتدا و پیروی از آن دو امر کرده باشد.
6 - با مراجعه به تاریخِ خلیفه اول و دوم در مییابیم که آن دو نسبت به بسیاری از مسایل جاهل و ناآگاه بودهاند، و بعید است که پیامبر صلی الله علیه وآله امر به اطاعت و پیروی از آندو نموده باشد.
7 - ظاهر این حدیث دلالت بر عصمت عمر و ابوبکر دارد، در حالی که هیچ کس چنین ادعایی نکرده است.
اهل سنت از عرباض بن ساریه نقل کردهاند، که پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «بر شما باد به سنت من و سنت خلفای راشدین هدایت شده بعد از من». ممکن است برخی به این حدیث بر نظام شورایی تمسّک کنند، به این بیان که از جمله سنت برخی از خلفا بر پاکردن نظام شورایی است، همانند کاری که عمر بن خطاب انجام داد.
پاسخ:
1 - این حدیث با واقعیتهای خارجی سازگاری ندارد؛ زیرا ابوبکر، عمر، عثمان و امام علیعلیه السلام در بسیاری از مسائل با یکدیگر اختلاف فاحش داشتند، و امکان ندارد که پیامبر صلی الله علیه وآله سنت همه آنان را، بدون استثنا برای ما حجت کرده باشد.
2 - این حدیث با تمام سندهایش به عرباض بن ساریه بازمیگردد، در حالی که پیامبرصلی الله علیه وآله این حدیث را - طبق متن آن - در مسجد مدینه و در ملأ عام ایراد کرده است. چرا تنها یک نفر آن را روایت کرده است، این، دلیل بر ضعف روایت است.
3 - حدیث مزبور تنها در شام رواج یافته است و اکثر راویان آن نیز از اهالی حمصاند، که بنابر نقل «معجم البلدان» از یاران معاویه و دشمنان اهل بیت میباشند.
4 - بر فرض صحت حدیث از حیث سند، میتوان آن را بر دوازده امام از ذریه پیامبرصلی الله علیه وآله منطبق نمود، همانگونه که قندوزی در «ینابیع المودّه» آنان را از بنیهاشم برشمرده است.
عدهای نیز به روایاتی استدلال کردهاند که مشورت با مردم را تشویق کرده است و آن را تعمیم داده، در امر خلافت نیز جاری کردهاند، اینک به برخی از روایات اشاره میکنیم:
1 - ترمذی از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل میکند که فرمود: «هر گاه بهترینهای شما امیر شما و بینیازهای شما اهل جود و امورتان با مشورت بود، روی زمین بر شما از زیرزمین بهتر است».(47)
2 - رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «با عاقل مشورت کنید و او را نافرمانی نکنید که پشیمان میشوید».(48)
3 - ابن ابی الحدید از امام علیعلیه السلام نقل میکند که آن حضرت خطاب به طلحه و زبیر فرمود: «اگر مسئلهای پدید آید که بیان آن در قرآن نبود و برهان و استدلالش نیز در سنت وجود نداشت با شما مشورت خواهم کرد».
پاسخ:
1 - روایات شورا دلالت بر استحباب و ترغیب مشورت در اموری دارد که مربوط به خود مردم است، در حالی که امامت و خلافت، امری الهی است.
2 - بر فرض که روایات استشاره به شورا اعتبار و مشروعیت بخشد، ولی این، در جایی است که نصّی در بین نباشد، در حالی که نصوص قرآنی و روایی بر امامت و خلافت اهل بیت معصومینعلیهم السلام تأکید دارند.
3 - نسبت به حدیث اوّل، پیامبرصلی الله علیه وآله دو عنوان ذکر کرده است یکی: «امراءکم» و دیگری: «امورکم»، و مورد هر کدام با یکدیگر فرق میکند، در نتیجه تعیین امیران از مورد مشورت خارج است.
4 - نسبت به کلام امام علیعلیه السلام و خطاب او به طلحه و زبیر میگوییم: این کلام، مخالف نظر اهل سنت است، زیرا حضرتعلیه السلام میفرماید: اگر مسئلهای حادث شد که حکم آن در کتاب و سنت نیست، با شما مشورت میکنم، امّا از کجا که حکم مسئله خلافت و امامت در کتاب و سنت نیامده باشد، مگر نه این است که هم کبرای برهان از کتاب و سنت استفاده میشود که امامت و خلافت امر الهی است و دلیلی بر تفویض آن به شورا نیست. و هم صغرای آن و تا زمانی که تصریح بر خلیفه پیامبرصلی الله علیه وآله از جانب خدا و رسول وجود دارد، کسی حق ندارد در مقابل آن اجتهاد کرده و امر خلافت را به شورا واگذار کند.
برخی نیز برای مشروعیت بخشیدن به حکومت شورایی، به کلماتی از اهل بیتعلیهم السلام استدلال کردهاند:
1 - امیرالمؤمنینعلیه السلام میفرماید: «... وانّما الشوری للمهاجرین والأنصار فإن اجتمعوا علی رجل وسمّوه اماماً کان ذلک للَّه رضی»؛(49) «همانا شورا برای مهاجرین و انصار است، اگر بر کسی توافق کرده و او را به امامت انتخاب نمودند رضایت خداوند در آن است.»
2 - مجلسیرحمه الله در کیفیت مصالحه امام حسنعلیه السلام مینویسد: «حضرت با او [معاویه ]مصالحه کرد به این شرط که امر مسلمین را به او واگذارد و در میان مردم به کتاب خدا، سنت رسول و سیره خلفای صالح عمل کند و حق ندارد که بر احدی بعد از خود عهد خلافت نماید، بلکه باید آن را به شورای مسلمین واگذارد».(50)
3 - امام رضاعلیه السلام فرمود: «هر کس به رأی خود عمل کند، و باعث ایجاد تفرقه در میان مسلمانان گردد و امر خلافت امّت را غصب نموده و بدون مشورت متولّی امور مسلمانان گردد، او را بکشید».(51)
پاسخ:
1 - قاعده «الزام طرف مقابل به چیزی که ملتزم به آن است»، شرط نمیکند که استدلال کننده خود نیز آن را قبول داشته باشد، بلکه صحّت دلیل نزد مقابل و خصم کافی است. و استدلال امام علیعلیه السلام از این قبیل است، گواه مطلب اینکه: بنابر نقل صحیح بخاری، امام علیعلیه السلام تا هنگامی که فاطمه زهراعلیها السلام زنده بود با وجود شورا با ابوبکر بیعت نکرد.
2 - اگر حضرت امیرعلیه السلام برای شورا مشروعیت قائل بود، چرا در مدت خانه نشینیاش این همه در جلسات و موقعیتهای مختلف برای حقانیت خود، به حدیث غدیر و ثقلین استدلال مینمود؟(52)
3 - اگر شورا اعتبار داشت چرا امام علیعلیه السلام در موقعیتهای مناسب اظهار مظلومیت نموده و دیگران را غاصب حقّ خود معرّفی میکرد؟
الف) امام علیعلیه السلام بعد از واقعه سقیفه - رو به قبر پیامبرصلی الله علیه وآله - فرمود: «کجاست جعفر؛ امروز برای من جعفری نیست، کجاست حمزه؛ امروز برای من حمزهای نیست».(53)
ب) امام علیعلیه السلام بعد از واقعه سقیفه به مسجد آمد و خطاب به ابوبکر فرمود: «امور را بر ما فاسد کردی، با ما مشورت نکردی و رعایت حقّ ما را ننمودی».(54)
ج) و نیز اینگونه به خداوند شکوه میکند: «بار خدایا! من از قریش و کسانی که به آنها کمک کردند، به تو شکایت میکنم، زیرا آنان رَحِم مرا قطع کردند، ظرف مرا واژگون نمودند و بر منازعه بر حقّی که من اولی بر آن بودم، اتفاق نمودند».(55)
د) حضرتعلیه السلام در خطبه معروف شقشقیه میفرماید: «آگاه باشید! به خدا سوگند ابابکر جامه خلافت بر تن کرد، در حالی که میدانست جایگاه من نسبت به حکومت چون جایگاه محور آسیاب بر سنگ آسیاب است، که دور آن حرکت میکند».(56)
ه) امام علیعلیه السلام هنگام حرکت به سوی بصره فرمود: «خداوند متعال بعد از آنکه رسولش را به سوی خود فرا خواند، قریش بر ما پیشی گرفت و ما را از حقّی که سزاوار آن بودیم، محروم ساخت، لکن من صبر را بهتر از اختلاف مسلمانان و ریخته شدن خون آنان دیدم، زیرا مردم تازه به اسلام گرویده بودند».(57)
و) حضرت امیرعلیه السلام در جواب برخی از اصحاب که گفته بودند: چرا طلحه و زبیر را تعقیب نمیکنی؟ فرمود: «به خدا سوگند! من از زمان وفات پیامبرصلی الله علیه وآله تا به حال از حقّ خود محروم بودم».(58)
ز) برخی از اصحاب به امام علیعلیه السلام گفتند: تو به امر خلافت حریص هستی. حضرت در جواب فرمود: «به خدا سوگند! شما با اینکه از پیامبر دورترید، حریصتر میباشید اما من شایستهتر و نزدیکتر به پیامبرم. همانا من تنها حق خود را مطالبه میکنم که شما بین من و آن حایل شدید و دست رد بر سینهام زدید».(59)
ح) و نیز فرمود: «بعد از وفات پیامبرصلی الله علیه وآله با مشاهده بیوفایی یاران، به اطراف خود نگاه کردم یاوری جز اهل بیت خود ندیدم، پس به مرگ آنان رضایت ندادم. چشم پر از خار و خاشاک را ناچار فرو بستم و با گلویی که استخوان شکسته در آن گیر کرده بود جام تلخ حوادث را نوشیدم و خشم خود را فرو خوردم و بر نوشیدن جام تلخ از گیاه حنظل شکیبایی نمودم».(60)
ط) حضرتعلیه السلام در جایی دیگر میفرماید: «مردم! کجا میروید؟ چرا از حق منحرف میشوید؟ پرچمهای حق برافراشته و نشانههای آن آشکار است، با اینکه چراغهای هدایت روشنگر راهاند. چون گمراهان به کجا میروید؟ چرا سرگردانید؟ در حالی که عترت پیامبر شما در میان شماست، آنها زمامداران حق و یقیناند؛ پیشوایان دین و زبانهای راستی و راستگویانند، پس باید در بهترین منازل قرآن جایشان دهید و همانند تشنگانی که به سوی آب شتابانند، به سویشان هجوم ببرید».(61)
4 - روایت امام رضاعلیه السلام ظاهر آن مربوط به کسی است که قیام به زور و عنف کرده تا حکومت امام عادل را غصب کند و خود بر تخت خلافت بنشیند، این شخص باید کشته شود، زیرا مصداق خروج بر امام عادل است، همان عملی که معاویه با امام علیعلیه السلام در ایام حکومتش انجام داد.
5 - نسبت به روایت اوّل میگوییم: در برخی از نسخههای نهج البلاغه «کان ذلک رضی» آمده است، بدون اسم جلاله. که در این صورت دلالت بر رضایت الهی بر شورا ندارد.
شیعه امامیه معتقد است تنها راه اثبات امامت و خلافت بر مردم از راه نصّ و از جانب خداوند متعال و ابلاغ رسولصلی الله علیه وآله یا امام منصوص و منصوب قبل است و با اجماع مسلمین بر خلافت و زعامت کسی، خلافت او مشروعیت نمییابد. در مقابل، اهل سنت از آنجا که در مقابل عمل انجام شدهای قرار گرفتهاند، که همان خلافت ابوبکر است. از این رو در صدد توجیه عمل انجام شده برآمده و میکوشند مشروعیت آن را به هر نحوی که ممکن است، ثابت کنند. به همین جهت گاهی به اجماع امت تمسک میکنند و آن را دلیل مستقلی بر مشروعیت حکومت میدانند.
تفتازانی در «شرح مقاصد» در بحث امامت میگوید: «امام به حق بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله نزد ما و معتزله و اکثر فرقهها ابوبکر است، ولی نزد شیعه علی است. دلیل ما وجوهی است: وجه اوّل - که عمده همین است - اجماع اهل حلّ و عقد بر خلافت اوست».(62)
ابن تیمیه میگوید: «اگر عمر بن خطاب و گروه همراه او با ابوبکر بر سر خلافت بیعت کرده بودند ولی بقیه صحابه از بیعت با ابوبکر سرباز میزدند، هرگز او امام مسلمین نمیشد، او آن وقت امام مسلمانان شد که جمهور صحابه با او بیعت کردند».(63)
متکلمان در بحث امامت، فقیهان و اصولیین نیز در بحث حجیت اجماع به حدیث «لا تجتمع امّتی علی ضلالة»؛ «امّت من بر گمراهی اجتماع نمیکنند.»، بر حجیت و اعتبار اجماع تمسک کردهاند و اینکه اجماع امّت بر اشتباه نمیرود و اگر در یک امری امّت اتفاق کرد، آن امر بر حق است، پس خلافت ابوبکر نیز به جهت اجماع امت بر حق است.
لکن این حدیث و احادیث دیگر به این مضمون با تمام طرق و سندهایش ضعیف است؛ زیرا:
الف) ابن ماجه این حدیث را در سنن خود با سندی نقل کرده که در آن ابوخلف اعمی است، که به تصریح هیثمی در «مجمع الزوائد» ضعیف است. و ذهبی در «میزان الاعتدال» میگوید: «یحیی بن معین او را تکذیب کرده است». ابوحاتم میگوید: او منکر الحدیث است و در حدیث قوی نیست».(64)
ب) ترمذی نیز آن را نقل کرده، ولی در سند آن سلیمان بن سفیان مدنی است، که نزد همه رجالیها ضعیف است.
ج) ابوداود نیز این حدیث را نقل کرده، ولی در سندش محمّد بن عوف طائی است که ذهبی او را مجهول الحال میداند.(65) و نیز ابن زرعه در سند آن وجود دارد که ابوحاتم او را تضعیف کرده است.(66)
همچنین محمّد بن عوف به طریق وجاده نقل میکند که اکثر اهل سنت نقل حدیث به نحو وجاده را قبول ندارند و تنها با قرائت از استاد حدیث را میپذیرند.
و دیگر اینکه در سند آن شریح از ابو مالک اشعری نقل میکند که او را درک نکرده است و از این رو حدیث از حیث سند مرسل و - در نتیجه - ضعیف است.
د) احمد بن حنبل نیز آن را در مسند خود با سندی آورده که در آن ابن عیاس حمیری است و ذهبی نقل میکند: او مجهول است.(67)
و نیز در سند آن بختری بن عبید است که ابوحاتم او را تضعیف نموده است. و ابونعیم حافظ میگوید: او از پدرش احادیث جعلی نقل میکند. ابن عدی میگوید: او از پدرش بیست حدیث نقل کرده که عموم آنها منکرند.(68)
ه) همچنین حاکم نیشابوری در «المستدرک علی الصحیحین» آنرا با هفت سند نقل کرده است که همه آنها به معتمد بن سلیمان باز میگردند.
ولی در آخر، حاکم عبارتی را نقل میکند که از آن استفاده میشود که او در صحت اسناد این روایت تردید داشته است.(69)
و اشکال دیگر اینکه در سند حدیث، سلیمان بن سفیان مدنی وجود دارد که ابن معین میگوید: او ثقه نیست. ابن المدینی میگوید: او احادیث منکره روایت کرده است. و ابوحاتم میگوید: او ضعیف الحدیث است و از افراد مورد اطمینان احادیثِ منکر روایت میکند. دولابی و نسائی میگویند: ثقه نیست. و دارقطنی او را ضعیف شمرده است... .(70)
و) این حدیث را شیخ صدوقرحمه الله نیز در کتاب خصال(71) نقل کرده است، ولی در سند آن افراد مجهولی وجود دارد که قابل اعتماد نیستند.
وانگهی ممکن است که استدلال امامعلیه السلام به حدیث «لا یجتمع امّتی علی ضلال»، از باب جدل، و ردّ بر خلیفه طبق اعتقادات خود او باشد، زیرا آنان برای اجتماع امّت اعتبار خاصی قائلند.
و نیز این حدیث را ابن شعبه در کتاب «تحف العقول»(72) از رساله امام هادیعلیه السلام نقل کرده است ولی رساله امام هادیعلیه السلام مرسل بوده و برای آن سندی نیست. و نیز این حدیث را طبرسی در احتجاج(73) و مجلسی در «بحارالأنوار»(74) بدون سند نقل کردهاند.
از روایات بسیاری استفاده میشود که امامت و ولایت و خلافت رسول خداصلی الله علیه وآله به نصب الهی و تعیین اوست:
ابن هشام نقل میکند: «بنی عامر بن صعصعه خدمت رسول خداصلی الله علیه وآله رسیدند. حضرت آنان را به خداوند متعال دعوت نمود و نیز خود بر آنان عرضه کرد. شخصی از آنان به نام «بحیرة بن فراس» به رسول خداصلی الله علیه وآله عرض کرد: به من بگو: اگر ما با تو بر اسلام بیعت کنیم، آنگاه تو بر دشمنانت غلبه کردی، آیا ما بعد از تو حقّی در امر خلافت داریم؟ حضرت فرمود: امر امامت و خلافت و جانشینی من به دست خداست و هر جا که صلاح بداند قرار میدهد. او در جواب پیامبرصلی الله علیه وآله عرض کرد: آیا ما گلوهای خود را هدف تیر و نیزهها قرار دهیم تا شما به پیروزی برسی، ولی در خلافت و جانشینی تو سهمی نداشته باشیم؟ ما این چنین دینی را نمیپذیریم...».(75)
ابن کثیر نیز به سند خود نقل میکند که قبیله «کنده» به خدمت رسول خداصلی الله علیه وآله شرفیاب شده، عرض کردند: اگر تو بر دشمنانت ظفر یافتی ما را در خلافت و جانشینی بعد از خود سهیم میگردانی؟ حضرت فرمود: ملک و سلطنت و حکومت برای خداوند است، هر کجا که صلاح بداند آن را قرار میدهد. آنان نیز به رسول خداصلی الله علیه وآله عرض کردند: ما را به دینی که آوردهای حاجتی نیست.(76)
همو نقل میکند که «عامر بن طفیل» و «اربد بن قیس» به مدینه خدمت رسول خداصلی الله علیه وآله رسیدند، عامر بن طفیل عرض کرد: ای محمّد! اگر من اسلام آورم چه امتیازی برایم قرار خواهی داد؟ حضرت فرمود: هر امتیازی که مسلمانان دارند، به تو نیز خواهم داد. عامر گفت: آیا امر خلافت و جانشینی بعد از خود را به من وا میگذاری؟ پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: امر امامت برای تو و قومت نخواهد بود.(77)
اینک به بررسی برخی از شبهات در این مورد میپردازیم:
سید شریف مرتضی نقل میکند که عباس بن عبدالمطلّب هنگام مریضی پیامبرصلی الله علیه وآله خطاب به امیرالمؤمنینعلیه السلام کرده و از او خواست که از حضرت سؤال کند قائم به امر او بعد از خلافت کیست؟ اگر امر آن به دست ماست آن را بیان کند و اگر امرش برای غیر ما است برای ما وصی و جانشین انتخاب نماید.(78)
پاسخ:
اولاً: با مراجعه به کتاب «الشافی» پی میبریم که ناقل این روایت در حقیقت قاضی عبدالجبار معتزلی است که از جبائی نقل کرده و سید مرتضی آن را در کتاب خود آورده است.
ثانیاً: این روایت خبر واحد غیر قطعی است، و لذا نمیتواند با ادلهای که ذکر شده و خواهد شد مقابله داشته باشد. چه ادلّهای قطعی که دلالت بر ضرورت نصّ به طور کلّی دارد و چه ادلهای خاص که بر امامت حضرت علیعلیه السلام دلالت دارد.
ثالثاً: روایت فوق بر فرض صحّت، دلالت بر عدم وجود نصّ ندارد؛ زیرا عباس از پیامبرصلی الله علیه وآله سؤال میکند که امر امامت به دست کیست؟ و پیامبر نیز وصیت برای حضرت علیعلیه السلام را انکار نکرده است.
رابعاً: عباس همانند بقیه از این مطلب باخبر بوده که پیامبرصلی الله علیه وآله حضرت علیعلیه السلام را از جانب خداوند برگزیده است، ولی سؤال او از این امر این است که آیا امامت و وصایت او و اینکه امر امامت و ولایت امر به دست خدا است استمرار دارد یا خیر؟
خامساً: عباس عموی پیامبر چندان شخصیتی نبوده که جهل او سبب تضعیف مسئله وصایت حضرت امیرالمؤمنینعلیه السلام شود.
از امیرمؤمنانعلیه السلام روایت شده که فرمود: «بر رسول خداصلی الله علیه وآله داخل شدیم هنگامی که بدنش سنگین شده بود. عرض کردیم: ای رسول خداصلی الله علیه وآله!... کسی را خلیفه برای ما قرار بده. حضرت فرمود: خیر؛ زیرا میترسم در آن اختلاف کنید همانگونه که بنی اسرائیل در مورد هارون اختلاف کردند. و لیکن اگر خداوند در قلوب شما خیر مشاهده کند برایتان اختیار خواهد کرد».(79)
پاسخ:
اولاً: سید مرتضی رحمه الله این روایت را از قاضی عبدالجبار معتزلی نقل کرده و به آن جواب داده است.
ثانیاً: این روایت شاذ است و با روایاتی که دلالت بر نصّ متواتر بر حضرت امیرمؤمنانعلیه السلام دارد مخالف است.
کلینی رحمه الله از امام صادقعلیه السلام نقل کرده، آن هنگام که وفات رسول خداصلی الله علیه وآله فرا رسید پیامبرصلی الله علیه وآله عباس بن عبدالمطلّب و امیرالمؤمنینعلیه السلام را دعوت کرد و به عباس فرمود: ای عموی محمّد!... آیا تو میراث محمّد را به دست میگیری و دِین او را قضا میکنی و به وعده او وفا مینمایی؟ عباس قبول نکرد و عرض کرد: ای رسول خداصلی الله علیه وآله! پدر و مادرم به فدای تو، من مردی با سنّ بالا و کثیر العیالم... حضرت بار دیگر این سؤال و خواسته را تکرار کرد ولی عباس در خواست پیامبرصلی الله علیه وآله را رد نمود. حضرت فرمود: آگاه باش! من این مقام را به کسی میدهم که حقّش را ادا خواهد کرد. آنگاه فرمود: ای علی! ای برادر محمّد! آیا به وعدههای محمّد عمل کرده و دینش را قضا نموده و تراث او را قبض خواهی کرد؟ حضرت عرض کرد: آری، پدرو مادرم به فدای شما باد...(80)
پاسخ:
اولاً: این حدیث به جهت وجود سهل بن زیاد و محمّد بن ولید در سند آن ضعیف است.
ثانیاً: با مراجعه و مطالعه ذیل حدیث پی میبریم که این وصیت که در این حدیث آمده، تنها در امور شخصی حضرت رسول خداصلی الله علیه وآله بوده است؛ زیرا در آن آمده است که پیامبرصلی الله علیه وآله انگشتر خود را درآورده و کلاه و پرچم و پیراهن و وسایل شخصی دیگر خود را آورده و به دست حضرت علیعلیه السلام سپرد.(81)
ثالثاً: وصایت شخصی اختصاص به این ندارد که تنها هنگام وفات موصی بر او وصیت نماید. در مورد حضرت علیعلیه السلام پیامبرصلی الله علیه وآله در طول 23 سال بعثت خود به وصایت و امامت او تذکّر داده است، و ما در جای خود به طور تفصیل به آن اشاره کردهایم.
رابعاً: پیامبرصلی الله علیه وآله چند روز قبل از وفاتش اراده کرد تا وصیت خودش را نسبت به حضرت علیعلیه السلام مکتوب دارد، ولی عمر بن خطّاب و طرفدارانش از این کار جلوگیری کردند.(82)
خامساً: وصیت پیامبرصلی الله علیه وآله به حضرت علیعلیه السلام در امور اخلاقی یا شخصی به معنای عدم وجود وصیت در امور دینی و خلافت مسلمین نیست، و با یکدیگر منافاتی ندارد، و قابل جمع است.
از امیرالمؤمنینعلیه السلام نقل شده که رسول خداصلی الله علیه وآله قبل از وفاتش به او وصیت به امور اخلاقی و روحی کرده و در مورد وقف و صدقات نیز به او سفارش نمود.(83) برخی این وصیت را دلیل بر عدم وصایت به خلافت و جانشینی حضرت در مورد امر امامت مردم دانستهاند.
پاسخ:
اولاً: وصیت به امور اخلاقی یا شخصی مربوط به وقف و صدقات، به معنای عدم وصیت در امور دیگر نیست، و با وصایت حضرت امیرالمؤمنینعلیه السلام در رابطه با جانشینی پیامبر در مورد زعامت دینی مسلمین منافاتی ندارد، که از ادله دیگر هم به دست میآید.
ثانیاً: گرچه این حدیث دلالت بر وصیت پیامبر به حضرت علیعلیه السلام در آخر عمر ایشان دارد ولی قبل از آن نیز وصیتی نسبت به خلافت و جانشینی وی داشته است و لازم نیست که این وصیت حتماً در آخر عمر انسان باشد.
گفته شده: اگر نظریه امامت الهی و نصّ و تعیین صحیح بود، پس چرا امام سجادعلیه السلام در خطبه مشهورش در شام به آنها اشاره نکرده است؟ چرا نفرمود: من امام واجب الاطاعة بعد از امام حسینعلیه السلام هستم؟ و بلکه تنها به فضایل اهل بیت و به ویژه حضرت علیعلیه السلام اکتفا کرده است؟
پاسخ:
اوّلاً: امام سجادعلیه السلام در خطبه مشهورش در مسجد شام به فضایل علمی و عملی اهل بیتعلیهم السلام که از جانب خداوند متعال به آنان داده شده اشاره کرده است، امری که منشأ عصمت عملی و علمی است و دلالت بر مرجعیت و امامت مردم دارد.
ثانیاً: حضرت سجادعلیه السلام در خطبه خود اشاره به امامت آبا و اجداد خود کرده است، آنجا که میفرماید: «ای فرزند معاویه و هند و صخره! دائماً نبوت و امارت برای پدران و اجداد من بوده، قبل از آنکه تو متولّد شوی».(84)
گفته شده: چرا امام سجادعلیه السلام با یزید بن معاویه بعد از واقعه حرّه بیعت کرده و رهبری شیعه را رها نمود؟ و با کسی جز خواص اصحاب خود ملاقات نمینمود، و در نهایت رو به عبادت آورده و معارف اندکی از او منتشر شد...
پاسخ:
اوّلاً: به عهده گرفتن هر مسؤولیتی، شرایط خاص و ویژه سیاسی را میطلبد که در آن زمان فراهم نبوده است.
ثانیاً: در مصادر متعددی به احتجاج امام سجادعلیه السلام با عمویش محمّد بن حنفیه در مسئله امامت خود اشاره شده است.(85)
خُصیبی در «الهدایة الکبری» به سندش از امام صادقعلیه السلام نقل کرده که فرمود: «... در یکی از سالها که مردم به حجّ مشرّف شده بودند، علی بن الحسینعلیه السلام و محمّد حنفیه نیز در آن حجّ حاضر بودند. مردم در مقابل حجر(الاسود) ایستادند. علی بن الحسینعلیه السلام فرمود: ای عمو! سنّ تو از من بیشتر است، حجر را قسم بده تا تو را جواب داده و امرت را بیان کند. محمّد بن حنفیه نزدیک شده و ایستاد و در مقام ابراهیم نماز به جای آورد و گفت: ای حجر! تو را به حرمت خداوند و حرمت رسولش قسم میدهم و به حقّ هر مؤمن و مؤمنه اگر تو میدانی که من حجت بر مردم و بر علی بن الحسین میباشم به نطق در آیی و این مطلب را ابراز کنی.
حجرالاسود جوابی نداد.
محمّد بن حنفیه عرض کرد: پیش حجر بیا ای فرزندم! حضرت نزدیک آمد و نماز به جای آورد و به کلامی مخفی سخن گفت که کسی آن را نفهمید، آنگاه فرمود: ای حجر! تو را به حرمت خداوند و حرمت پیامبرش و حرمت امیرالمؤمنین و حرمت فاطمه و حرمت حسن و حسین (صلوات اللَّه علیهم اجمعین) میخوانم که اگر میدانی که من حجت بر عمویم محمّد بن حنفیه و بر جمیع خلق از اهل آسمانها و زمینها هستم، به این مطلب نطق کنی و برای ما و عموم مردم تبیین نمایی.
حجر در این هنگام به زبان عربی آشکار به سخن درآمد و فرمود: ای محمّد! به فرزند امیرالمؤمنین گوش فرا ده و اطاعت از علی بن الحسین کن؛ زیرا او حجت خدا بر تو و بر جمیع خلق خدا از اوّلین و آخرین از اهل آسمانها و زمینها است.
محمّد بن حنفیه عرض کرد: بار خدایا! من شهادت میدهم که شنیدم و اطاعت نمودم و این امر را به امام و حجّتم و حجت خدا بر من و بر خلقت علی بن الحسین تسلیم نمودم. در این هنگام بود که بیشتر شیعیانی که قائل به امامت محمّد بن حنفیه بودند به آن حضرت ایمان آوردند...».
ثالثاً: نه تنها شیعه به امامت حضرت اعتقاد داشته، بلکه علمای اهل سنت نیز به قابلیت امامت و خلافت او اعتراف نمودهاند.
ذهبی میگوید: «او دارای جلالت عجیب بود و به خدا سوگند که او سزاوار چنین مقامی بود. او به جهت شرف و بزرگواری و علم و کمال عقل، اهلیت برای امامت عظمی را داشت».(86)
رابعاً: امام زین العابدینعلیه السلام از راه عبادت و دعا، پایه و اساسی را برای تربیت امت اسلامی بر مبنای ارزشهای روحی و اخلاقی بنیان نهاد که در آن زمان اثر خود را در جامعه گذاشت. جامعهای که به جهت شدت اختناق سیاسی راهی جز این نداشت.
ابن عساکر نقل کرده که به حسن بن علی که بزرگ طالبیین و ولی صدقه جدّش بود، گفته شد: آیا رسول خداصلی الله علیه وآله نفرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه»؟ او گفت: آری، و لیکن - به خدا سوگند - رسول خدا به آن، قصد امامت و سلطنت نکرده است، و اگر چنین قصدی داشت برای مردم روشن مینمود.(87)
و نیز فرزندش عبداللَّه میگفت: «در امر خلافت برای ما مقامی نیست که برای دیگران نباشد. و در هیچ کس از اهل بیت، امام واجب الاطاعه از جانب خدا نبوده است. او امامت امیرالمؤمنین را که از جانب خدا باشد را نفی نموده است.(88)
پاسخ:
اولاً: درباره سادات بنی الحسن علیهم السلام معروف آن است که قیامشان تحت شعار ولایت و امامت برای آل محمّدصلی الله علیه وآله بوده است؛ همانگونه که در مورد نفس زکیه و صاحب فخّ و دیگر سادات حسنی رسیده است.
ثانیاً: با وجود این همه روایات در مورد ولایت و امامت امیرالمؤمنینعلیه السلام و اهل بیت عصمت و طهارت، چگونه میتوان انکار امامت و ولایت آنان را نمود.
ثالثاً: چگونه ممکن است که اجتماع عظیم مردم در صحرای غدیر و تاج گذاری برای امام علیعلیه السلام و بیعت با او را انکار کرده و امامت آن حضرت را نفی کرد؟
رابعاً: بر فرض ثبوت این دو خبر، برداشت شخصی دو نفر غیر معصوم دلیل بر حجیت حرف آنها نیست، ممکن است که از روی غرض ورزی این حرفها را زده باشند.
گفته شده که عباس بن عبدالمطلّب بر بیعت با حضرت علیعلیه السلام و همراه کردن ابوسفیان با خود، و اینکه با این عمل هیچ کس از قریش با تو مخالفت نخواهند کرد و مردم نیز به تبع قریشند اصرار داشت، ولی در عین حال حضرت این پیشنهاد را رد کرد.(89)
برخی این پیشنهاد از جانب عباس را دلیل بر عدم وجود نصّ بر حضرت علیعلیه السلام دانستهاند؛ زیرا کسی که بر او نصّ شده، احتیاج به بیعت در امامتش نیست. و دیگر اینکه چرا حضرت علیعلیه السلام پیشنهاد او را رد کرده است؟
پاسخ:
اولاً: اگر دعوت عباس از امیرالمؤمنینعلیه السلام به بیعت دلالت بر بطلان نصّ دارد باید دعوت پیامبر صلی الله علیه وآله از انصار برای بیعت با خود در «عقبه» و دعوت از مهاجران و انصار زیر درخت رضوان برای بیعت با خود نیز دلیل بر این نکته باشد که نبوت و ولایت حضرت با اختیار مردم ثابت شده و به نصّ و اختیار الهی نیست وگرنه چه احتیاجی به بیعت مردم دارد؟
ثانیاً: این گونه بیعتها به جهت مشروعیت دادن به حکومت و خلافت و امامت است، بلکه در حقیقت بیعت و التزام عملی از مردم به اطاعت و فرمانبرداری بعد از تعیین و نصب الهی بر شخص معصوم است.
ثالثاً: حضرت امیرالمؤمنینعلیه السلام به بیعت پنهانکاری اعتقادی ندارد، مردم باید به سراغ او آمده و وظیفه دارند که حقّ و حقیقت و صاحب آن را طلب نمایند و زمام حکومت خود را به آنان واگذار نمایند.
رابعاً: از آنجا که حضرت علیعلیه السلام معتقد به نصب الهی است و برای او نیز این نصب ثابت شده و از طرفی نیز مشغول کفن و دفن پیامبرصلی الله علیه وآله است، لذا ضرورتی ندارد که به طرح عباس گوش فرا دهد، بلکه این وظیفه مردم است که آگاهانه حق را انتخاب کنند، گرچه حضرت وظیفه داشت که حق را برای آنان تبیین کند و خودش را به آنان معرفی نماید که این کار را نیز انجام داد.
خامساً: کسی که به مسائل سیاسی آگاهی داشته باشد میداند که ابوسفیان اگر در ابتدا از حضرت علیعلیه السلام میخواست پشتیبانی کند، اهداف خاصی داشته است، او از آنجا که با انتخاب ابوبکر مخالف بود قصد داشت تا حضرت علیعلیه السلام را بر حقّش تحریک کند تا ابوبکر را از خلافت ساقط نماید و بر اختلافات بیفزاید.
شاهد این نیت شوم آن است که بعد از به خلافت رسیدن ابوبکر، ابوسفیان آمد و رو به حضرت علیعلیه السلام کرد و گفت: ای بنی عبدمناف! آیا شما راضی میشوید که بنی تیم والی بر شما گردند؟ ای علی! دستانت را بده تا با تو بیعت کنم...(90) و از آنجا که حضرت نیت شوم او را میدانست و نمیخواست که خود را فدای آن کند آن را نپذیرفت.
گفته شده: اگر حدیث غدیر واضحترین و قویترین نصّ بر امامت حضرت علیعلیه السلام است، چرا قدمای از شیعه؛ همچون شریف مرتضی آن را نصّ خفی برای خلافت دانسته است؟ زیرا او میگوید: «ما ادّعای علم ضروری در نصّ برای خود یا مخالفین خود نمیکنیم، و کسی از اصحاب خود را نمیشناسیم که چنین ادّعایی داشته باشد».(91)
پاسخ:
اولاً: ادّعای اینکه سید مرتضی حدیث غدیر را نصّ خفی دانسته ادّعایی باطل است و هرگز با مراجعه به کتاب «الشافی» چنین مطلبی استفاده نمیشود. سید مرتضی رحمه الله نصوص قولی که دلالت بر امامت حضرت علیعلیه السلام دارد را بر دو قسم کرده است:
1 - نصوصی که شنوندگان، آن را از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیده و مراد به آن را از حضرت به وضوح و ضرورت فهمیدهاند؛ گرچه ما الآن مراد و ثبوت آن را با استدلال میفهمیم. این گونه نصوص در ظاهر و لفظش صراحت در امامت و خلافت داشته و معروف به نصّ جلی است؛ مثل قول پیامبرصلی الله علیه وآله که فرمود: «سلّموا علی علی بامرة المومنین»؛(92) «بر علی به عنوان امیرالمؤمنین سلام دهید.» یا آنکه میفرماید: «هذا خلیفتی فیکم من بعدی فاسمعوا له و اطیعوا»؛(93) «این - علیعلیه السلام - خلیفه من در میان شما بعد از من است، پس به دستوراتش گوش فرا داده و او را اطاعت کنید.»
2 - قسم دیگری از نصوص حضرت است که ما قطع نداریم شنوندگان از حضرت رسولصلی الله علیه وآله از آنها به طور ضرورت علم به نصّ فهمیده باشند، و امتناعی ندارد که آنان با استدلال از راه اعتبار دلالت لفظ از آنها امامت را فهمیدهاند... و ما نیز علم به ثبوت و مقصود به آن را تنها از راه استدلال میفهمیم؛ مثل قول پیامبرصلی الله علیه وآله در خطاب به حضرت علیعلیه السلام که فرمود: «انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی». یا حدیث «من کنت مولاه فعلی مولاه». این قسم از نصّ را اصحاب ما نصّ خفی میدانند».(94)
از این بیان استفاده میشود که مقصود سید مرتضی رحمه الله از نصّ خفی چیست، و هرگز مراد او از این تعبیر، تشکیک در دلالت حدیث غدیر و دیگر احادیث بر امامت حضرت علیعلیه السلام نبوده است.
به تعبیر دیگر: مقصود سید مرتضی رحمه الله از این عبارت آن است که علم به نصّ بر امامت حضرت علیعلیه السلام و خلافت او از جانب پیامبرصلی الله علیه وآله برای ما با استدلال حاصل میشود، گرچه برای شنوندگان، برخی از این نصوص در عصر پیامبرصلی الله علیه وآله بدیهی و ضروری بوده است.
ثانیاً: سید مرتضی رحمه الله بحث مفصّلی حدود 66 صفحه درباره صحّت سند و دلالت حدیث غدیر بر وصایت و امامت حضرت علیعلیه السلام داشته است، حال با وجود این چگونه میتوان نسبت تشکیک را به او داد.(95)
ثالثاً: او در جایی دیگر میگوید: «ما استدلال بر ثبوت نصّ بر امیر المومنین علیه السلام را به اخباری نمودهایم که بر صحّت آن اجماع بوده و اتفاق بر آن است، گرچه در تأویل آن اختلاف است. و بیان نمودیم که این روایات نصّ بر امامت بدون هیچ احتمال و اشکال است؛ همانند قول پیامبرصلی الله علیه وآله «انت منّی بمنزلة هارون من موسی»، و همانند: «من کنت مولاه فعلی مولاه»، و دیگر روایات».(96)
ملاحظه میکنیم که سید مرتضی رحمه الله حدیث غدیر را از نصوصات امامت میداند که هیچ اشکال و احتمالی در آن نیست. پس ادّعای اینکه ایشان معتقد بوده که حدیث غدیر نصّ خفی و غیر واضح بر خلافت است، تهمتی بیش نیست.
گفته شده: صحابه از حدیث غدیر و دیگر احادیث، معنای نصّ و تعیین بر خلافت را نفهمیدهاند، و لذا راه شورا را دنبال کرده و با ابوبکر به عنوان خلیفه رسول خداصلی الله علیه وآله بیعت کردند. و این به نوبه خود دلالت دارد که نصوص مربوط به حضرت واضحتر نبوده است!!
پاسخ:
اولاً: عموم صحابه در روز غدیر از بیانات حضرت و رفتار او نسبت به امیرالمؤمنینعلیه السلام معنای امامت و خلافت را فهمیدند و لذا همگی با آن حضرت بیعت کرده و به او تهنیت گفتند، که از آن جمله ابوبکر و عمر است. این موضوع را در بحث از حدیث غدیر خم اشاره کرده و روشن نمودیم.
ثانیاً: با مراجعه به تاریخ پی میبریم که برخی از صحابه از حدیث معنای نصّ و تعیین الهی به معنای خلافت و امامت را فهمیدهاند، و لذا در اشعار و خطبههای خود به آن اشاره نمودهاند. این موضوع را نیز در جای خود؛ همچون حدیث غدیر و احادیث وصایت به آن اشاره کردهایم.
ثالثاً: در جای خود به طور مبسوط به علّت اعراض صحابه از حضرت علیعلیه السلام بعد از وفات رسول خداعلیه السلام اشاره کردهایم و بیان داشتیم که چگونه گروهی با سیاست تزویر و تطمیع و تهدید، خلافت مسلمین را به انحراف کشانده و مردم را به سوی خود کشاندند.
1 - پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله فرمود: «هر کس شخصی را بر ده نفر بگمارد، در حالی که میداند در میان آن ده نفر برتر از او وجود دارد، خدا و رسول و جماعتی از مسلمین را فریب داده است».(97)
2 - احمد بن حنبل، به سند خود از ابن عباس، روایت کرده که هر کس فردی را سرپرست جماعتی قرار دهد در حالی که میداند در میان آنان کسی وجود دارد که بیشتر مورد رضای خداوند است، به خدا و رسول او و مؤمنین خیانت کرده است.(98)
3 - باقلانی در حدیثی از پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله نقل میکند که فرمود: «افضل مردم باید امامت را بر عهده گیرند».(99)
یکی از مسائل اختلافی بین مذاهب اسلامی، علم غیب پیامبر و امام و اولیای الهی به موضوعات و احکام است. برخی از محققان به آیاتی نظر کردهاند که علم غیب را محصور به خداوند نموده و به آیات مخصّص توجهی نکردهاند، و کسی که آن را برای غیر خدا اثبات کرده به غلو متهم کردهاند. برخی دیگر با جمع بین آیات به علم غیب پیامبر در تمام زمینهها پی بردهاند، ولی علم غیب را برای امام ثابت نمیدانند. جا دارد که این موضوع را مورد بحث قرار دهیم تا حقیقت علم غیب و اینکه چه نوع غیبی مورد نظر است و بر چه افرادی قابل اثبات است روشن گردد.
شیعه امامیه معتقد است امامت منصب جانشینی رسول خداصلی الله علیه وآله در امر هدایت بشر - غیر از وحی - است، لذا امام نیز باید تمام خصوصیات پیامبر مانند عصمت، علم لدنی، کمالات و فضایل و دوری از صفات ناپسند را داشته باشد.
شیعه امامیه میگوید: از آنجا که امام مبین و تطبیق دهنده و حافظ شریعت است، لذا باید از گناه و سهو و نسیان و اشتباه معصوم باشد.
علاوه بر این باید عالم به حقیقت شریعت و نیز هر چه را که امت در جهت کمال به آن محتاج است باشد؛ همانطوری که باید کاملترین شخص در زمینه صفات کمال باشد، تا مردم تسلیم محض او شوند.
1 - امام باقرعلیه السلام فرمود: «در وجود علیعلیه السلام سنت هزار پیامبر است. آنگاه فرمود: علمی که بر آدم نازل گشت بالا نرفت، علم هیچ کسی با مرگ نابود نگردید. بلکه علم به ارث گذارده میشود و زمین هرگز بدون عالم باقی نمیماند».(100)
2 - عبدالأعلی بن أعین میگوید: از امام صادقعلیه السلام شنیدم که میفرمود: «من از اولاد رسول خدایم، به کتاب خدا علم دارم، کتابی که در آن اشاره به پیدایش خلق و آنچه تا روز قیامت اتفاق خواهد افتاد شده است. در آن کتاب خبر آسمان و زمین و بهشت و آتش جهنم و خبر آنچه هست میباشد. من به این امور همانگونه که به کف دست نگاه میکنم، آگاهم. خداوند میفرماید: در این قرآن بیان هر چیزی است».(101)
3 - امام صادقعلیه السلام به ابوبصیر فرمود: «ای ابابصیر ما اهل بیتی هستیم که علم خوابها و بلاها و نسبها و وصیتها و فصل خطاب به ما داده شده است. شیعیانِ خود را میشناسیم. همانگونه که هر مردی اهل بیت خود را میشناسد».(102)
4 - امام صادقعلیه السلام فرمود: «همانا امام هر گاه بخواهد که بداند تعلیم داده میشود».(103)
5 - سیف تمار میگوید: من با جماعتی از شیعه نزد امام صادقعلیه السلام در کنار حِجر بودیم، حضرت فرمود: جاسوسی بر ما نظاره میکند. ما نگاه به راست و چپ کردیم ولی کسی را ندیدیم. عرض کردیم جاسوسی وجود ندارد. حضرت فرمود: قسم به پروردگار کعبه و پروردگار این بنا - سه بار تکرار کرد - اگر من بین موسی و خضر بودم میگفتم که از آن دو نفر داناترم، و نیز خبر میدادم به چیزی که آن دو نمیدانستند؛ زیرا موسی و خضر علیهما السلام تنها از علم گذشته آگاه بودند، نه از علم آینده و حال تا روز قیامت، و ما این دو را از پیامبرصلی الله علیه وآله به ارث بردهایم».(104)
1 - مسلم و دیگران از حذیفه نقل کردهاند که گفت: پیامبرصلی الله علیه وآله به من علم گذشته و آینده تا روز قیامت را آموخت.(105)
2 - احمد بن حنبل از ابن ادریس نقل میکند که گفت: از حذیفة بن یمان شنیدم که میفرمود: به خدا سوگند همانا من داناترین مردم به هر فتنهای هستم که تا روز قیامت اتفاق خواهد افتاد.(106)
3 - ابن النجّار میگوید: روزی شیخ ابومحمّد عبداللَّه جبایی (متوفی 605) سخن از اخلاص و عُجب به میان آورد در حالی که من در مجلس او حاضر بودم، در نفسم این سؤال خطور کرد: که راه خلاصی از عجب چیست؟ فوراً شیخ به من توجه کرده و فرمود: هر گاه همه اشیا را از خدا دیدی و اینکه او تو را موفق به خیر کرده و... آنگاه از عُجب رهانیده شدهای.(107)
با نگاهی گذرا به «نهج البلاغه» به خبرهایی غیبی از امام علیعلیه السلام پی میبریم. اینک به برخی از آنها اشاره میکنیم:
1 - امام علیعلیه السلام در بصره بعد از پایان جنگ به ناکثین فرمود: «کأنّی بمسجدکم کجؤجؤ سفینة قد بعث اللَّه علیها العذاب من فوقها و من تحتها و غرق من فی ضمنها»؛(108) «گویا مسجد شما چون سینه کشتی است که به امر خدا زیر و زبر آن در عذاب است و هر که در آن است غرق در آب.»
میدانیم که بصره دو بار غرق شد، یک بار در عصر حکومت قادر باللَّه، و بار دیگر در عصر حکومت قائم بامراللَّه، و تنها مسجد جامع آن طبق خبر امیرالمؤمنینعلیه السلام باقی ماند.
2 - و نیز درباره فتنه تاتار و لشکریانش و هجوم آنان به بلاد مسلمین فرمود: «و کانّی أراهم قوماً کان وجوههم المجان المطرقة، یلبسون السرق و الدیباج، یعتقبون الخیل العتاق، و یکون هناک استمرار قتل، حتّی یعیش المجروح علی المقتول، و یکون المفلت أقلّ من المأسور»؛(109) «گویا آنان را میبینم که چهرههایشان چون سپرهای تو بر تو است. حریر و دیبا پوشند و اسبهای برگزیده نگاه دارند. آنجا کشتار چنان سخت شود که خسته بر کشته راه رود و گریخته از اسیر کمتر باشد.»
3 - و نیز درباره حکومت بنی امیه و زوال آن هنگام اوج فساد در روی زمین میفرماید: «أقسم ثمّ أقسم لتنخمنّها من بعدی کما تلفظ النخامة ثمّ لا تذوقها و لا تطعم بطعمها أبداً ما کرّ الجدیدان»؛(110) «سوگند میخورم و سوگند میخورم که فرزندان امیه پس از من این خلافت را رها سازند، چنان که خلط سینه را بیرون اندازند و از آن پس، چند شب و روز از پی هم آید مزه آن را نچشند...».
4 - و نیز خبر از تسلط معاویه بر عراق و مجبور کردن اهل آن بر سبّ او داده میفرماید: «أما انّه سیظهر علیکم بعدی رجل رحب البلعوم، مندحق البطن، یأکل ما یجد، و یطلب ما لا یجد، فاقتلوه، ألا وإنّه سیأمرکم بسبّی و البرائة منّی أمّا السبّ فسبّونی، فإنّه لی زکاة و لکم النجاة، و أمّا البرائة فلاتتبرأوا منّی؛ فإنّی ولدت علی الفطرة، و سبقت إلی الایمان و الهجرة»؛(111) «همانا پس از من مردی بر شما چیره شود که گلویی گشاده دارد و شکمی فراخ و برون افتاده. بخورد هر چه یابد و بجوید آنچه نیابد. او را بکشید. او شما را فرمان دهد تا مرا دشنام دهید و از من بیزاری جویید. اما دشنام؛ پس مرا دشنام دهید که برای من زکات است و برای شما نجات. امّا بیزاری؛ از من بیزاری مجویید که من بر فطرت مسلمانی زادم و در ایمان و هجرت از همه پیش افتادم.»
یکی از مسایل مورد اختلاف بین اهل سنت و شیعه امامیه، اطاعت از امام و حاکم جائر و فاسق و ظالم است؛ آیا اگر خلیفه فاسق بود یا فاسق شد از خلافت عزل میشود؟ و آیا میتوان بر ضدّ او قیام کرد یا خیر؟
اجماع اهل سنت بر این است که سلطان با فسق از خلافت عزل نمیشود، لذا نمیتوان با او مخالفت نمود و علیه او قیام کرد، تنها میتوان او را موعظه و نصیحت نمود.
در مقابل، شیعه امامیه، به تبع اهل بیت علیه السلام، اطاعت از حاکم ستمگر و فاسق را نه تنها واجب نمیداند بلکه حرام میداند.
1 - نووی میگوید: «اهل سنت اجماع نمودهاند که سلطان و خلیفه با فسق از خلافت عزل نمیشود...».(112)
2 - قاضی عیاض میگوید: «جماهیر اهل سنت از فقیهان، محدّثان و متکلمان معتقدند که سلطان با فسق، ظلم و تعطیل حقوق از خلافت عزل نمیشود».(113)
علمای اهل سنت در حرمت خروج بر امام جائر و وجوب اطاعت از او، به روایاتی تمسک کردهاند که از طریق خودشان نقل شده است، اینک به برخی از آنها اشاره میکنیم:
1 - مسلم در صحیح از حذیفه نقل میکند که پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله فرمود: «بعد از من امامانی به حکومت میرسند که به هدایت من هدایت نمیشوند و به سنّت من عمل نمیکنند و زود است که قیام کند در میان آنان مردانی که قلبهایشان همانند قلبهای شیاطین است در بدن انسان. حذیفه میگوید: عرض کردم چه کنم ای رسول خدا اگر چنین موقعیتی را درک نمودم؟ فرمود: گوش فرا میدهی و اطاعت میکنی اگر چه به کمر تو بکوبد و مال تو را به زور بگیرد؛ تو گوش به فرمان او بده و او را اطاعت کن».(114)
2 - و نیز از ابن عباس نقل میکند که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «هر کس از امام خود چیزی ببیند که موجب کراهت او شود باید صبر کند، زیرا کسی که از جماعت جدا شود، به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است».(115)
3 - در روایتی دیگر از پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله نقل میکند که فرمود: «به طور قطع هر کس بر سلطان خود به اندازه یک وجب خروج کند به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است».(116)
4 - و نیز از عبداللَّه بن عمر بن خطاب نقل میکند که او در واقعه حرّه در زمان یزید بن معاویه میگفت: از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیدم که میفرمود: «هر کس از اطاعت سلطان خود بیرون رود، خدا را ملاقات میکند در حالی که حجّت و دلیلی ندارد. و هر کس که بمیرد و بر گردنش بیعت سلطان نباشد مانند مرگ جاهلیت از دنیا رفته است».(117)
پاسخ:
این نظریه که اطاعت از خلیفه و سلطان واجب است هر چند فاسق و ظالم باشد و خروج بر او نیز حرام است؛ از جهاتی اشکال دارد که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
از آیات استفاده میشود که امامت و خلافت حقّ انسان فاسق و جائر نیست و نباید از او اطاعت کرد:
الف) « وَإِذْ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِنْ ذُرِّیتِی قَالَ لَا ینَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ»؛(118) «به یاد آر هنگامی که خداوند ابراهیم را به اموری چند امتحان فرمود و همه را به جای آورد خدا بدو گفت: من تو را به پیشوایی خلق برگزیدم. ابراهیم عرض کرد: این پیشوایی را به فرزندان من نیز عطا خواهی فرمود؟ فرمود عهد من هرگز به ستمکاران نخواهد رسید.»
ب) « ...أَفَمَنْ یهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یتَّبَعَ أَمَّنْ لَا یهِدِّی إِلَّا أَنْ یهْدَی فَمَا لَکُمْ کَیفَ تَحْکُمُونَ»؛(119) «آیا آنکه خلق را به راه حق رهبری میکند سزاوارتر به پیروی است یا آنکه نمیکند مگر آنکه خود هدایت شود پس شما مشرکان را چه شده و چگونه چنین قضاوت باطل برای بتها میکنید؟».
از این آیه استفاده میشود کسی که هدایت به حق نمیکند سزاوار اطاعت و متابعت نیست.
ج) برخی از آیات عقوبت خضوع و میل به ستمگران را آتش جهنم قرار داده، میفرماید: « وَلَا تَرْکَنُوا إِلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمْ النَّارُ»؛(120) «و شما مؤمنان هرگز نباید با ظالمان همدست و دوست شوید وگرنه آتش کیفر آنان شما را خواهد گرفت.»
د) و نیز حاکمی را که حکم به ما أنزل اللَّه نکند کافر دانسته، میفرماید: « ... وَمَنْ لَمْ یحْکُمْ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ فَأُوْلَئِکَ هُمْ الْکَافِرُونَ»؛(121) «و هر کس به خلاف آنچه خدا فرستاده حکم کند چنین کس از کافران خواهد بود.» و میدانیم که اطاعت از کافر جایز نیست.
آیات بسیاری در قرآن به طور مطلق و عموم - به نحوی که مانع از تخصیص و تقیید است - از اطاعت اهل معصیت و گناه هر کس که باشد نهی میکند هر چند خلیفه و سلطان و امام باشد.
1 - خداوند متعال میفرماید: « فَلَا تُطِعْ الْمُکَذِّبِینَ»؛(122) «پیروی مکن دروغ گویان را.»
2 - « وَلَا تُطِعْ کُلَّ حَلاَّفٍ مَهِینٍ»؛(123) «و تو هرگز اطاعت مکن احدی از منافقان پست را که دایم سوگند میخورند.»
3 - « وَلَا تُطِعْ الْکَافِرِینَ وَالْمُنَافِقِینَ»؛(124) «و تو هرگز اطاعت مکن کافران و منافقان را.»
4 - « وَلَا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَالَّذِینَ یفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَلَا یصْلِحُونَ»؛(125) «و از رفتار رؤسای مسرف و ستمگر که در زمین فساد میکنند و به اصلاح حال مردم نمیپردازند، پیروی نکنید.»
5 - « فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَلَا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً»؛(126) «بر طاعت حکم پروردگار شکیبا باش و از مردم بدکار کفر پیشه اطاعت مکن.»
6 - « وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَکَانَ أَمْرُهُ فُرُطاً»؛(127) «و هرگز آنان که ما دلهایشان را از یاد خود غافل کردهایم و تابع هوای نفس خود شدند و به تبهکاری پرداختند، متابعت مکن.»
7 - « یوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ یقُولُونَ یا لَیتَنَا أَطَعْنَا اللَّهَ وَأَطَعْنَا الرَّسُولا * وَقَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَکُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلَ * رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَینِ مِنْ الْعَذَابِ وَالْعَنْهُمْ لَعْناً کَبِیراً»؛(128) «در آن روز صورتهایشان در آتش دگرگون میشود و میگویند ای کاش ما خدا و رسول را اطاعت میکردیم. و گویند: ای خدا ما از بزرگان و پیشوایان خود اطاعت کردیم و ما را به گمراهی کشیدند. ای خدا عذاب آنان را سخت و مضاعف ساز و به لعن و غضب شدید گرفتارشان ساز.»
8 - « وَلَا تَرْکَنُوا إِلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمْ النَّارُ»؛(129) «و شما مؤمنان هرگز نباید با ظالمان همدست و دوست شوید وگرنه آتش کیفر آنان شما را خواهد گرفت.»
این نظریه مخالف با روایات دیگری است که در مصادر حدیثی اهل سنّت وارد شده است که مردم را از اطاعت خلیفه جائر و فاسق نهی میکند. و ما میدانیم که:
اوّلاً: روایات را باید به کتاب خدا عرضه کرد؛ اگر با آن مخالف بود باید بر دیوار زد. و می دانیم که روایات وجوب اطاعت از جائر با آیات قرآن مخالف است، لذا مورد قبول نمیباشد.
ثانیاً: روایاتِ وجوب اطاعت از جائر، با روایات حرمت اطاعت از جائر تعارض دارد و طبق قانون باب تعارض، مرجع، کتاب خداست و به آن دسته روایاتی عمل میشود که موافق با کتاب خداوند است که همان روایاتی است که نهی از اطاعت جائر دارد.
ثالثاً: بر فرض استقرار تعارض و عدم رجوع به قرآن، حداقل باید حکم به تساقط شود و با تساقط، به عمومات قرآنی رجوع میکنیم که نهی از اطاعت جائر دارد.
اینک به برخی از روایاتی که در مصادر حدیثی اهل سنت آمده و نهی از اطاعت حاکم جائر و فاسق نموده، اشاره میکنیم:
الف) رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «چرخ آسیاب اسلام زود است که به حرکت در آید. هر جا که قرآن دور میزند شما نیز به دور او بگردید. خواهد آمد که سلطان و قرآن به جنگ یکدیگر برآمده و از یکدیگر جدا شوند. به طور قطع زود است که بر شما پادشاهان حکمرانی کنند، که بر خود به نوعی حکم میکنند و بر دیگران به نوعی دیگر. اگر از آنان اطاعت کنید شما را گمراه میکنند. واگر نافرمانی کنید شما را به قتل میرساند. گفتند: ای رسول خدا! اگر آن زمان را درک کردیم چه کنیم؟ فرمود: همانند اصحاب عیسی باشید که با قیچی، بدن آنان تکه تکه میشد و بر دار میرفتند ولی اطاعت از جائر نمیکردند. مردن در راه اطاعت بهتر است از زندگانی در معصیت».(130)
ب) عبداللَّه بن عمر میگوید: رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «بر مرد مسلمان است که گوش فرا داده و اطاعت کند در آنچه دوست داشته یا کراهت دارد، مگر آنکه امر به معصیت شود که در این صورت اطاعت جایز نیست».(131)
ج) عبداللَّه بن مسعود میگوید: رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «زود است که بعد از من مردانی متولّی امور شما گردند که سنت را خاموش و عمل به بدعت کنند و نماز را از اوقاتش تأخیر اندازند. عرض کردم: ای رسول خدا! اگر آن زمان را درک کردم چه کنم؟ فرمود: از من سؤال میکنی ای فرزند امّعبد که چه کنی؟ کسی که خدا را معصیت میکند، اطاعت ندارد».(132)
الف) سیوطی در درّ المنثور در تفسیر آیه شریفه: « لَا ینَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ» از امام علی بن ابیطالبعلیه السلام نقل میکند که فرمود: «اطاعت تنها در معروف و کارهای نیک است».
ب) طبری و دیگران از امام حسین صلی الله علیه وآله نقل کردهاند که آن حضرتعلیه السلام در راه خود به طرف کوفه در منزل «بیضه» فرمود: «ای مردم! رسول خدا فرمود: هر کس که سلطان ظالمی را ببیند که حلال خدا را حرام کرده، عهد خدا را شکسته، با سنت رسول خداصلی الله علیه وآله مخالفت نموده، در بین بندگان خدا به گناه و ظلم رفتار می کند؛ آنگاه به فعل و قول او اعتراض نکند و در صدد تغییر وضع موجود نباشد، بر خداوند است که او را در آن جایگاهی که باید برود، ببرد یعنی او را داخل جهنم کند».(133)
ج) طبری و دیگران نقل کردهاند که حسین بن علیعلیه السلام در جواب نامه اهل کوفه چنین مرقوم داشت: «به جان خودم نیست امام مگر کسی که به کتاب خدا عمل کرده و به قسط و عدل متمسک باشد، حق را ادا کرده و نفس خود را برای خداوند حبس نماید».(134)
د) و باز طبری و دیگران نقل کردهاند که حسین بن علیعلیه السلام خطاب به ولید فرمود: «ای امیر! ما اهل بیت نبوت و جایگاه رسالت و محلّ آمد و شد ملائکه و محلّ نزول وحیایم. تنها به وسیله ما فتح و ختم مینماید. یزید مردی است شارب الخمر، کشنده جان محترم، به طور علنی فسق و فجور انجام میدهد و کسی همانند من با او بیعت نمیکند».(135)
امام حسینعلیه السلام کسی است که به نصّ آیه تطهیر معصوم میباشد. رسول خداصلی الله علیه وآله در حق او فرمود: «حسن و حسین دو آقای جوانان اهل بهشتاند».(136) و نیز فرمود: «حسین از من است و من نیز از حسین».(137) و نیز فرمود: «بهترین مردان شما علی بن ابیطالب و بهترین جوانان شما حسن و حسین و بهترین زنان شما فاطمه، دختر محمّد است».(138)
ابن عباس میگوید: پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «شبی که به معراج رفتم بر درِ بهشت دیدم نوشته بود: «لا إله إلّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه، علی حبّ (حبیب) اللَّه، الحسن والحسین صفوة اللَّه، فاطمة أمَة اللَّه (خیرة اللَّه)، علی باغضهم لعنة اللَّه»؛(139) «خدایی بهجز او نیست. محمد فرستاده اوست. علی محبوب اوست. حسن و حسین برگزیده خدایند، فاطمه کنیز خداست. لعنت خدا بر هر کسی باد که بغض آنان را در دل داشته باشد.»
با مراجعه به تاریخ و روایات پی میبریم امامانی که در سنین کودکی به امامت رسیدند از قابلیتهای ویژهای برخوردار بودهاند که از جانب خداوند به آنان عنایت شده بود و لذا شکی در امامت آنان نبوده است.
شبلنجی مینویسد: «چون مأمون از خراسان به بغداد آمد، نامهای خدمت امام محمّد تقیعلیه السلام نوشت و با عزت و احترام تمام آن جناب را طلبید. چون آن حضرت به بغداد تشریف آورد، پیش از آنکه مأمون او را ملاقات کند، روزی مأمون به قصد شکار عازم صحرا شد. در بین راه به جمعی از کودکان رسید که ایستاده بودند. چون آنان ابهّت مأمون را مشاهده کردند، پراکنده شدند، جز آن حضرت که از جای خود حرکت نفرمود و با نهایت وقار در جای خود ایستاد، تا آنکه مأمون نزدیک شد و از مشاهده آثار متانت و وقار او متعجّب گردید. عنان کشید و پرسید: ای کودک! چرا مانند کودکان دیگر از سر راه دور نشدی؟
حضرتعلیه السلام فرمود: ای خلیفه! راه تنگ نبود که بر تو گشاده کنم، و جرم و خطایی هم نداشتم که از تو بگریزم و گمان ندارم تو کسی را بدون جرم مجازات کنی.
مأمون از شنیدن این سخنان سخت متعجب شد و از مشاهده حسن و جمال او، دل از دست داد و پرسید: ای کودک! نام تو چیست؟
فرمود: پسر علی بن موسی الرضاعلیه السلام هستم.
مأمون چون نسبش را شنید، بر پدرش درود و رحمت فرستاد و روانه صحرا شد. چون به صحرا رسید نظرش به مرغی افتاد. باز شکاری به سوی او فرستاد، آن باز مدّتی ناپدید شد. چون از آسمان برگشت، ماهی کوچکی در منقار داشت که هنوز نیمهجانی داشت. مأمون از مشاهده آن در شگفت شد و ماهی را در دست خود گرفته، به شهر بازگشت. چون به همان جایی رسید که هنگام رفتن، حضرت جوادعلیه السلام را دیده بود، کودکان پراکنده شدند، ولی حضرتعلیه السلام از جای خود حرکت نفرمود. مأمون گفت: ای محمّد! این چیست که در دست دارم؟
حضرتعلیه السلام فرمود: حق تعالی دریایی چند خلق کرده است که ابر از آن دریاها بلند میشود و ماهیان ریز با ابر بالا میروند، و بازهای پادشاهان آن را شکار میکنند و پادشاهان آن را در دست میگیرند و سلاله نبوت را با آن امتحان میکنند. مأمون از مشاهده این معجزه، شگفتزده شد و گفت: حقّا که تویی فرزند رضاعلیه السلام. و سپس آن حضرت را به جهت فضل، علم و کمال و عقل، نزد خود نگاه داشت».(140)
2 - ابن حجر هیتمی و دیگران نقل کردهاند: «مأمون میخواست دختر خود را به حضرت جوادعلیه السلام تزویج کند، بنیعباس، از شنیدن این قضیه، به صدا درآمده، به او گفتند: خلافت هماکنون در دست بنیعباس است، چرا میخواهی آن را به بنیهاشم منتقل کنی؟
مأمون در جواب گفت: علت آن، کثرت علم و فضل این کودک است.
آنان جواب دادند: او کودکی خردسال است و هنوز اکتساب علم و کمال نکرده است. اگر صبر کنی که کامل شود و بعداً با او وصلت نمایی، بهتر است.
مأمون گفت: شما ایشان را نمیشناسید. علم ایشان از جانب خداوند است و کوچک و بزرگ آنان از دیگران افضلاند. اگر میخواهید این امر بر شما ثابت شود، علما را جمع کنید و با او مباحثه نمایید.
عباسیان قبول نموده، اتفاق کردند که یحیی بن اکثم، قاضی القضات آن عصر، با او بحث کند. از اینرو در یک روز معین، در مجلس مأمون حاضر شدند و یحیی بن اکثم، مسائلی را از حضرت جوادعلیه السلام پرسید، و آن حضرتعلیه السلام به بهترین وجه به آنها پاسخ داد.
سپس مأمون از امامعلیه السلام خواست که یحیی بن اکثم را امتحان نموده، از او سؤال کند. حضرتعلیه السلام به او فرمود: از تو سؤال کنم؟ یحیی در جواب عرض کرد: اختیار با شما است. اگر جواب آن را بدانم میدهم وگرنه از محضر شما استفاده میکنم.
امام جوادعلیه السلام پرسید: نظر تو چیست درباره مردی که در اول روز، به زنی به حرام نگاه کرد و در وسط روز نگاهش به آن زن حلال گشت. هنگام ظهر، نظر بر او حرام شد و در وقت عشا، دوباره بر او حلال گشت، نصف شب باز زن بر او حرام شد و هنگام صبح نگاه به آن زن بر او حلال گشت. سرّ این قضیه چیست و چرا آن زن اینگونه بر او حلال و حرام شده است؟
یحیی بن اکثم در جواب عرض کرد: به خدا سوگند که از این مسئله اطلاعی ندارم و اگر شما صلاح میدانید جواب آن را بفرمایید.
امام جوادعلیه السلام فرمود: آن زن کنیز کسی بود. در اول روز مردی اجنبی به او نگاه کرد که نظر او حرام بود. آن مرد در نیمه روز آن کنیز را از صاحبش خرید و از این طریق کنیز را بر خود حلال کرد. هنگام ظهر آن زن را آزاد کرد، لذا بر او حرام شد. در وقت عصر با او ازدواج نمود و او را بر خود حلال گرداند. و غروب او را ظِهار کرد و زن بر او حرام شد. هنگام عشا، کفاره ظهار پرداخت و دوباره او را بر خود حلال کرد. نیمه شب آن زن را یک طلاقه کرده و او را بر خود حرام نمود، ولی هنگام صبح به آن زن رجوع کرده و دوباره آن زن بر او حلال شد.
هنگامی که سخنان امام جوادعلیه السلام به پایان رسید، مأمون رو به عباسیان کرد و گفت: آیا به آنچه که انکار میکردید رسیدید؟ سپس دخترش را به عقد امام جوادعلیه السلام درآورد».(141)
یکی از مهمترین ادله ولایت و امامت و خلافت بلا فصل حضرت علیعلیه السلام حدیث معروف به «حدیث غدیر خم» است. مطابق این حدیث، پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله حضرت امیرعلیه السلام را از جانب خداوند متعال به امامت بعد از خود منصوب کرده است. سند این حدیث چگونه است؟ بر چه مطالبی دلالت دارد؟ اهل سنت درباره آنچه میگویند و چه شبهاتی را درباره این حدیث مطرح کردهاند؟ اینها مطالبی است که در این بحث مطرح خواهیم کرد.
در دهمین سال هجرت، رسول خداصلی الله علیه وآله قصد زیارت خانه خدا را نمودند، فرمان حضرت مبنی بر اجتماع مسلمانان، در میان قبایل مختلف و طوایف اطراف، اعلان شد، گروه عظیمی برای انجام تکلیف الهی (ادای مناسک حج) و پیروی از تعلیمات آن حضرت، به مدینه آمدند. این تنها حجّی بود که پیامبر بعد از مهاجرت به مدینه، انجام میداد، که با نامهای متعدد، در تاریخ ثبت شده است؛ از قبیل: حجةالوداع، حجةالاسلام، حجةالبلاغ، حجةالکمال و حجةالتمام.
رسول خداصلی الله علیه وآله غسل کردند، دو جامه ساده احرام، با خود برداشتند: یکی را به کمر بسته و دیگری را به دوش مبارک انداختند، و روز شنبه، 24 یا 25 ذیقعده، به قصد حج، پیاده از مدینه خارج شدند. تمامی زنان و اهل حرم خود را نیز، در هودجها قرار دادند. با همه اهل بیت خود و به اتفاق تمام مهاجران و انصار و قبایل عرب و گروه بزرگی از مردم، حرکت کردند.(142) بسیاری از مردم به علّت شیوع بیماری آبله از عزیمت و شرکت در این سفر باز ماندند با وجود این، گروه بیشماری با آن حضرت، همراه شدند. تعداد شرکت کنندهها را، 114 هزار، 120 تا 124 هزار و بیشتر، ثبت کردهاند؛ البته تعداد کسانی که در مکه بوده، و گروهی هم که با علیعلیه السلام و ابوموسی اشعری از یمن آمدند، به این تعداد افزوده میشود.
بعد از انجام مراسم حج، پیامبرصلی الله علیه وآله با جمعیت، آهنگ بازگشت به مدینه کردند. هنگامی که به غدیر خم رسیدند، جبرئیل امین، فرود آمد و از جانب خدای متعال، این آیه را آورد: « یا أَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ إِلَیکَ مِنْ رَبِّکَ...»؛(143) «ای رسول ما! آنچه از جانب پروردگارت به تو نازل شده به مردم ابلاغ کن.» جحفه، منزلگاهی است که راههای متعدد، از آنجا منشعب میشود. ورود پیامبر و یارانش به آنجا، در روز پنجشنبه، هجده ذیالحجّة صورت گرفت.
امین وحی، از طرف خداوند به پیامبر امر کرد تا علیعلیه السلام را ولی و امام معرفی کرده، وجوب پیروی و اطاعت از او را به خلق ابلاغ کند.
آنان که در دنبال قافله بودند، رسیدند، و کسانی که از آن مکان عبور کرده بودند، باز گشتند. پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود خار و خاشاک آنجا را برطرف کنند. هوا به شدت گرم بود، مردم قسمتی از ردای خود را بر سر و قسمتی را زیر پا افکندند و برای آسایش پیامبر، چادری تهیه کردند.
اذان ظهر گفته شد و پیامبر، نماز ظهر را با همراهان، ادا کردند. بعد از پایان نماز، از جهاز شتر، محل مرتفعی ترتیب دادند.
پیامبر با صدای بلند، همگان را متوجه ساخت و خطبه را اینگونه آغاز فرمود: «حمد، مخصوص خداست، یاری از او میخواهیم، به او ایمان داریم، و توکّل ما بر اوست. از بدیهای خود و اعمال نادرست به او پناه میبریم. گمراهان را جز او، پناهی نیست. آن کس را که او راهنمایی فرموده گمراه کنندهای نخواهد بود. گواهی میدهم معبودی جز او نیست و محمّد بنده و فرستاده اوست.
پس از ستایش خداوند و گواهی به یگانگی او فرمود: ای گروه مردم! خداوند مهربان و دانا مرا آگاهی داده که دوران عمرم به سر آمده است. هر چه زودتر دعوت خدا را اجابت و به سرای باقی خواهم شتافت. من و شما هر کدام برحسب آنچه بر عهده داریم، مسئولیم. اینک اندیشه و گفتار شما چیست؟
مردم گفتند: «ما گواهی میدهیم که تو پیام خدا را ابلاغ کردی و از پند دادن ما و کوشش در راه وظیفه، دریغ ننمودی، خدای به تو پاداش نیک عطا فرماید!»
سپس فرمود: «آیا به یگانگی خداوند و اینکه محمّد بنده و فرستاده اوست، گواهی میدهید؟ و اینکه بهشت و دوزخ و مرگ و قیامت تردید ناپذیر است و اینکه مردگان را خدا بر میانگیزد، و اینها همه راست و مورد اعتقاد شما است؟»
همگان گفتند: «آری! به این حقایق، گواهی میدهیم.»
پیامبرصلی الله علیه وآله عرض کرد: «خداوندا! گواه باش».
پس، با تأکید فرمود: «همانا من در انتقال به سرای دیگر و رسیدن به کنار حوض، بر شما سبقت خواهم گرفت و شما در کنار حوض بر من وارد میشوید؛ پهنای حوض من به مانند مسافت بین «صنعا» و «بصری» است، در آنجا به شماره ستارگان، قدحها و جامهای سیمین، وجود دارد. بیندیشید و مواظب باشید، که من پس از خودم دو چیز گرانبها و ارجمند در میان شما میگذارم، چگونه رفتار میکنید؟»
در این موقع، مردم بانگ برآوردند: یا رسولاللَّه! آن دو چیز گرانبها چیست؟
فرمود: «آنچه بزرگتر است کتاب خداست، که یک طرف آن در دست خدا و طرف دیگر آن، در دست شماست. بنابراین آن را محکم بگیرید و از دست ندهید تا گمراه نشوید. آنچه کوچکتر است، عترت من میباشد. همانا، خدای دانا و مهربان، مرا آگاه ساخت، که این دو هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد، تا در کنار حوض بر من وارد شوند؛ من این امر را از خدای خود، درخواست نمودهام، بنابراین بر آن دو پیشی نگیرید و از پیروی آن دو باز نایستید و کوتاهی نکنید، که هلاک خواهید شد».
سپس دست علیعلیه السلام را گرفت و او را بلند نمود، به حدّی که سفیدی زیر بغل هر دو نمایان شد. مردم او را دیدند و شناختند.
رسول للَّه صلی الله علیه وآله اینگونه ادامه داد: «ای مردم! کیست که بر اهل ایمان از خود آنها سزاوارتر باشد؟»
مردم گفتند: «خدای و رسولش داناترند.»
فرمود: «همانا خدا مولای من است و من مولای مؤمنین هستم و بر آنها از خودشان اولی و سزاوارترم. پس هر کس که من مولای اویم، علی مولای او خواهد بود.»
و بنا به گفته احمد بن حنبل (پیشوای حنبلیها)، پیامبر این جمله را چهار بار تکرار نمود. سپس دست به دعا گشود و گفت:
«بارخدایا! دوست بدار، آنکه او را دوست دارد و دشمن بدار آن که او را دشمن دارد. یاری فرما یاران او را و خوارکنندگان او را خوارگردان. او را معیار، میزان و محور حق و راستی قرار ده».
آنگاه پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «باید آنان که حاضرند، این امر را به غایبان برسانند و ابلاغ کنند.»
قبل از پراکنده شدن جمعیت، امین وحی، این آیه را بر پیامبرصلی الله علیه وآله نازل نمود: « أَلْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الاِسْلامَ دِیناً»؛(144) «امروز دین شما را کامل نمودم و نعمت را بر شما تمام کردم و دین اسلام را برای شما پسندیدم.» در این موقع پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «اللَّه اکبر، بر اکمال دین و اتمام نعمت و خشنودی خدا به رسالت من و ولایت علیعلیه السلام بعد از من.»
جمعیت حاضر، از جمله شیخین (ابوبکر و عمر) به امیرالمؤمنین، این گونه تهنیت گفتند: «مبارک باد! مبارک باد! بر تو ای پسر ابیطالب که مولای من و مولای هر مرد و زن مؤمن گشتی».
ابنعباس گفت: «به خدا سوگند، ولایت علیعلیه السلام بر همه واجب گشت».
حسّان بن ثابت گفت: «یا رسولاللَّه! اجازه فرما تا درباره علیعلیه السلام اشعاری بسرایم» پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «بگو با میمنت و برکت الهی.» در این هنگام، حسّان برخاست و چنین گفت: «ای گروه بزرگان قریش! در محضر پیامبر اسلام، اشعار و گفتار خود را درباره ولایت، که مسلّم گشت بیان مینمایم.» و اینگونه اشعار خود را سرود:
ینادیهم یوم الغدیر نبیهم
بخم فاسمع بالرسول منادیا(145)
«ندا داد در روز غدیر خم پیامبرشان، پس به ندای رسول گوش فرا دهید».
تا آخر اشعار.
اجمالی از واقعه غدیر را که همه امت اسلامی، بر وقوع آن اتفاق دارند، بیان نمودیم. شایان ذکر است که در هیچ جای جهان، واقعه و داستانی به این نام و نشان و خصوصیات، ذکر نشده است.
داستان نصب علیعلیه السلام به مقام ولایت، در غدیر خم، از داستانهای مهمّ تاریخ اسلام است؛ شاید داستانی با اهمیتتر و مهمتر از این واقعه نداشته باشیم. این واقعه بیانگر بقای رسالت پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله و دوام دوره الهی آن حضرت در تجلّیگاه وجود مبارک علیعلیه السلام بوده است.
غدیر، نشانِ اتحاد و پیوند رسالت و امامت است؛ این دو از یک ریشه و بن روییدهاند؛ غدیر، محل ظهور حقایق مخفی و بواطن پنهان شده و ارشاد و هدایت مردمان به این راه است.
غدیر، روز بیعت با حق و روز سرسپردگی است، روز داد و ستد جنود شیطان با جنود رحمان است.
غدیر، روز درخشش خورشید عالمتاب از پس ابرهای تاریک است.
«غدیر» در لغت به معنای مکان فرو رفته از زمین را گویند که در آن آب باران یا سیل جمع شده و تا تابستان آینده باقی نمیماند.
درباره کلمه «خم» یاقوت حموی از زمخشری نقل کرده که «خم» اسم مردی رنگکار بوده و غدیری را که بین مکه و مدینه در جُحفه است به او نسبت دادهاند.(146)
«غدیر خم» همانگونه که اشاره شد، موضعی است بین مکه و مدینه، ولی به مکه نزدیکتر است تا مدینه، و مسافت بین آن تا جُحفه دو میل است.(147)
«جُحفه» دهی است بزرگ در بین راه مکه به مدینه، در شمال غربی از مکّه. و در قدیم نام آن را «مَهْیعَه» مینامیدند، ولی بعدها او را به «جُحفه» تغییر نام دادند؛ زیرا «جحفه» به معنای کوچ است، و در آن ایام سیلهای مخرّب که میآمد مردم آن دیار را کوچ میداد. این منطقه الآن خراب شده است.(148)
«غدیر خم» در امروز حدود 164 کیلومتر از شمال مکه دور است، و حدود 450 کیلومتر از طرف جنوب مدینه منوّره فاصله دارد.
عده زیادی از صحابه حدیث غدیر را نقل کردهاند. اینک ما اسامی آنها را به ترتیب حروف هجاء ذکر خواهیم کرد. ولی به قصد تبرّک در ابتدا اسامی اصحاب کسا را نقل خواهیم نمود.
1 - امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام.
2 - صدیقه فاطمهعلیها السلام دختر رسول خداصلی الله علیه وآله.
3 - امام حسن مجتبیعلیه السلام.
4 - امام حسین شهیدعلیه السلام.
حرف الف
5 - ابوبکر بن ابی قحافه تمیمی.
6 - ابو ذویب خویلد.
7 - ابو رافع قِبطی.
8 - ابو زینب بن عوف انصاری.
9 - ابو عمره بن عمرو بن مِحْصَن انصاری.
10 - ابو فضاله انصاری، از اهل بدر که در صفین در رکاب حضرت امیرعلیه السلام کشته شد.
11 - ابو قدامه انصاری.
12 - ابو لیلی انصاری. بنابر نقلی در صفین به شهادت رسید.
13 - ابو هریره دوسی.
14 - ابو الهیثم بن تیهان. در صفّین به شهادت رسید.
15 - ابی بن کعب انصاری خزرجی، بزرگ قراء.
16 - اسامة بن زید بن حارثه کلبی.
17 - اسعد بن زراره انصاری.
18 - اسماء بنت عُمیس خثعمیه.
19 - أمّ سلمه همسر پیامبرصلی الله علیه وآله.
20 - امّ هانی دختر ابی طالب علیه السلام.
21 - انس بن مالک انصاری خزرجی، خادم پیامبرصلی الله علیه وآله.
حرف با
22 - براء بن عازب انصاری اوسی.
23 - بریدة بن عازب انصاری اوسی.
حرف ثا
24 - ثابت بن ودیعه انصاری، ابو سعید خزرجی مدنی.
حرف جیم
25 - جابر بن سَمُره بن جناده، ابو سلیمان سوائی.
26 - جابر بن عبداللَّه انصاری.
27 - جبلة بن عمرو انصاری.
28 - جبیر بن مطعم بن عدی قرشی نوفلی.
29 - جریر بن عبداللَّه جابر بجلی.
30 - جندب بن جناده غفاری، ابوذر.
31 - جندع بن عمرو بن مازن انصاری، ابو جُنَیده.
حرف حا
32 - حَبّة بن جوین، ابو قُدامه عُرَنی بجلی.
33 - حُبشی بن جناده سلولی.
34 - حبیب بن بُدَیل بن ورقاء خزاعی.
35 - حذیفة بن أَسید، ابو سریحه غفاری، از اصحاب شجره.
36 - حذیفة بن یمان یمنی.
37 - حسّان بن ثابت.
حرف خا
38 - خالد بن زید، ابو ایوب انصاری. در جنگ با روم به شهادت رسید.
39 - خالد بن ولید بن مغیره مخزومی، ابو سلیمان.
40 - خزیمة بن ثابت انصاری ذوالشهادتین، که در صفّین به شهادت رسید.
41 - خُویلد بن عمرو خزاعی، أبو شریح.
حرف را و زا
42 - رفاعة بن عبد المنذر انصاری.
43 - زبیر بن عوّام قرشی.
44 - زید بن ارقم انصاری خزرجی.
45 - زید بن ثابت ابو سعید.
46 - زید یا یزید بن شراحیل انصاری.
47 - زید بن عبداللَّه انصاری.
حرف سین
48 - سعد بن ابی وقّاص، ابو اسحاق.
49 - سعد بن جناده عوفی، پدر عطیه عوفی.
50 - سعد بن عباده انصاری خزرجی.
51 - سعد بن مالک انصاری، ابو سعید خدری.
52 - سعید بن زید قرشی عدوی، یکی از عشره مبشّره.
53 - سعید بن سعد بن عباده انصاری.
54 - سلمان فارسی ابو عبداللَّه.
55 - سَلَمة بن عمرو بن الأکوع اسلم، ابو مسلم.
56 - سمرة بن جُندب فزازی، ابو سلیمان.
57 - سهل بن حُنَیف انصاری، أوسی.
58 - سهل بن سعد انصاری، خزرجی، ساعدی، ابو العباس.
حرف صاد و ضاد
59 - صُدَی بن عجلان باهلی، ابو أُمامه.
60 - ضُمیره أسدی.
حرف طا
61 - طلحة بن عبداللَّه تَیمی.
حرف عین
62 - عامر بن عُمیر نمیری.
63 - عامر بن لیلی بن حمزه.
64 - عامر بن لیلی غِفاری.
65 - عامر بن واثله لیثی، ابو الطفیل.
66 - عایشه دختر ابوبکر.
67 - عباس بن عبد الملک بن هاشم، عموی پیامبرصلی الله علیه وآله.
68 - عبدالرحمن بن عبد ربّ انصاری.
69 - عبدالرحمن بن عوف قرشی، زهری، ابو محمّد.
70 - عبدالرحمن بن یعمر دیلی.
71 - عبداللَّه بن عبد الأسد مخزومی.
72 - عبداللَّه بن بُدَیل بن وَرْقاء.
73 - عبداللَّه بن بشیر مازنی.
74 - عبداللَّه بن ثابت انصاری.
75 - عبداللَّه بن جعفر بن ابی طالب هاشمی.
76 - عبداللَّه بن حنطب قرشی، مخزومی.
77 - عبداللَّه بن ربیعه.
78 - عبداللَّه بن عباس.
79 - عبداللَّه بن ابی أوفی علقمه اسلمی.
80 - عبداللَّه بن عمر بن خطّاب عدوی، ابو عبد الرحمن.
81 - عبداللَّه بن مسعود هُذَلی، ابو عبد الرحمن.
82 - عبداللَّه بن یامیل.
83 - عثمان بن عفّان.
84 - عُبَید بن عازب انصاری.
85 - عدی بن حاتم، ابو طریف.
86 - عطیة بن بسر مازنی.
87 - عُقبة بن عامر جُهَنی.
88 - عمّار بن یاسر عنسّی، ابو الیقظان.
89 - عَماره خزرجی انصاری.
90 - عمر بن ابی سلمة بن عبد الأسد مخزومی.
91 - عمر بن خطّاب؛
حدیث او را حافظ ابن مغازلی در «المناقب»(149) به دو طریق، و محبّالدین طبری در «الریاض النضرة»(150) و «ذخائر العقبی»(151) به نقل از «مسند احمد» آورده است. و نیز ابن کثیر دمشقی و شمس الدین جزری، عمر را از جمله راویان حدیث «غدیر» به حساب آوردهاند.(152)
92 - عمران بن حصین خزاعی، أبو نحید.
93 - عمرو بن حمق خزاعی، کوفی.
94 - عمرو بن شراحیل.
95 - عمرو بن عاص.
96 - عمرو بن مرّة جُهَنی، ابو طلحه.
حرف فا
97 - فاطمه دختر حمزة بن عبد المطلب.
حرف قاف و کاف
98 - قیس بن ثابت شمّاس انصاری.
99 - قیس بن سعد بن عُباده انصاری، خزرجی.
100 - کعب بن عجره انصاری، مدنی، ابو محمّد.
حرف میم
101 - مالک بن حویرث لیثی، ابو سلیمان.
102 - مقداد بن عمرو کندی، زهری.
حرف نون
103 - ناجیة بن عمرو خزاعی.
104 - نضلة بن عتبه اسلمی، ابو برزه.
105 - نعمان بن عجلان انصاری.
حرف ها تا آخر حروف
106 - هاشم بن مِرْقال بن عتبة بن ابی وقّاص زهری، مدنی.
107 - وحشی بن حرب حَبَشی، حِمْصی، ابو وَسْمه.
108 - وهب بن حمزه.
109 - وهب بن عبداللَّه سوائی، ابو جحیفه.
110 - یعلی بن مرّة بن وهب ثقفی، ابو مُرازم.
اینها اسامی صد و ده نفر از بزرگان صحابه بود که ما نقل کردیم، و به طور حتم بیش از این افراد حدیث غدیر را نقل کردهاند؛ زیرا مطابق نقل تاریخ، صد هزار یا بیشتر در سرزمین خم حاضر بودهاند، و طبیعت حال اقتضا میکند که بیش از این تعداد جمعیت این حدیث را نقل کرده باشند، ولی آنچه که با تتبّع در کتب اهل سنت به دست آمده، این تعداد جمعیت است.
حافظ سجستانی (م 477 ه.ق) کتابی به نام «الداریة فی حدیث الولایة» در هفده جلد تألیف کرده و در آن طرق حدیث غدیر را ذکر کرده است. او این حدیث را از صد و بیست صحابی نقل کرده است.(153)
حدیث غدیر را هشتاد و چهار نفر از تابعین نقل کردهاند؛ امثال:
- ابو راشد حُبرانی، شامی. افضل اهل زمان خود در دمشق.
- ابو سلیمان مؤذن، از بزرگان تابعین.
- ابو صالح سمّان ذکوان مدنی. احمد بن حنبل او را «ثقة ثقة» معرفی کرده است.(154)
- أصبغ بن نُباته تمیمی کوفی.
- حبیب بن ابی ثابت اسدی، کوفی، فقیه کوفه.
- حکم بن عُتَیبه کوفی، کندی. در حقّ او گفته شده: «ثقة، ثبت، فقیه».
- حُمَید طویل بصری. در حقّ او گفته شده: «حافظ، محدّث، ثقة».
- زاذان بن عمر کندی، بزّار، کوفی، از بزرگان تابعین.
- زرّ بن حُبیش أسدی.
- سالم بن عبداللَّه بن عمر بن خطّاب قرشی، مدنی.
- سعید بن جُبیر اسدی، کوفی، به دست حجّاج شهید شد.
- سعید بن مسیب قرشی، مخزومی. احمد بن حنبل درباره او گفته است: مراسیل سعید همگی صحیحاند.
- سُلَیم بن قیس هلالی.
- سلیمان بن مهران أعمش.
- ضحّاک بن مزاحم هلالی.
- طاووس بن کیسان یمان، جَنَدی.
- عایشه دختر سعد.
- عبد الرحمن بن ابی لیلی.
- عدی بن ثابت انصاری، کوفی، خطمی.
- عمر بن عبد العزیز، خلیفه اموی.
- عمرو بن عبداللَّه سبیعی، همدانی.
- فطر بن خلیفه مخزومی.
- مسلم بن صُبَیح همدانی، کوفی، عطار.
- نذیر ضبّی کوفی، از بزرگان تابعین.
- یحیی بن سُلَیم فزاری، واسطی.
- یزید بن ابی زیاد کوفی.
- یسار ثقفی، ابو نجیح.
و دیگران.
در قرن دوم پنجاه و شش نفر از علمای اهل سنت این حدیث را نقل کردهاند؛ از قبیل:
- حافظ محمّد بن اسحاق مدنی (151).
- حافظ سفیان بن سعید ثوری (161).
- حافظ وکیع بن جراح (196).
و ...
در قرن سوّم نود و دو نفر از علمای اهل سنت این حدیث را نقل کردهاند؛ از قبیل:
- محمّد بن ادریس شافعی (204).(155)
- احمد بن حنبل شیبانی (241).(156)
- حافظ محمّد بن اسماعیل بخاری (256).(157)
- حافظ محمّد بن عیسی ترمذی (279).
- حافظ احمد بن یحیی بلاذری (279).(158)
و ...
در قرن چهارم چهل و سه نفر از علمای اهل سنّت این حدیث را نقل کردهاند؛ از قبیل:
- احمد بن شعیب نسائی (303).(159) این حدیث را در «سنن» و «خصائص» نیز به طُرق بسیاری نقل کرده که بیشتر آنها صحیح السند است.
- حافظ احمد بن علی موصلی، ابو یعلی، (307).(160)
- حافظ محمّد بن جریر طبری (310).(161)
- ابو القاسم طبرانی (360).(162) او نیز حدیث غدیر را به طرق بسیاری نقل کرده که بیشتر آنها صحیح السند است.
و ...
در قرن پنجم بیست و چهار نفر از علمای اهل سنت این حدیث را نقل کردهاند؛ از قبیل:
- قاضی ابوبکر باقلانی (403).(163)
- ابو اسحاق ثعلبی (427).(164)
- ابو منصور ثعالبی (429).(165)
- حافظ ابو عمر قرطبی (463).(166)
- ابوبکر خطیب بغدادی (436).(167)
- ابن مغازلی شافعی (483).(168)
- حافظ حسکانی حنفی (490).(169)
در قرن ششم بیست نفر از علمای عامه این حدیث را نقل کردهاند؛ از قبیل:
- حجة الاسلام غزّالی (505).
- جار اللَّه زمخشری (538).(170)
- موفق بن احمد خوارزمی (568).(171)
- ابن عساکر دمشقی (571).(172)
و ...
در قرن هفتم بیست و یک نفر از علمای اهل سنت این حدیث را نقل کردهاند؛ از قبیل:
- فخرالدین رازی شافعی، (606).(173)
- ابن اثیر جزری (630).(174)
- ابن ابی الحدید معتزلی (655).(175)
- حافظ گنجی شافعی (658).(176)
- حافظ محبّ الدین طبری شافعی (694).
و ...
در قرن هشتم هجده نفر از علمای عامه این حدیث را نقل کردهاند؛ از قبیل:
- شیخ الاسلام جوینی (722).(177)
- جمال الدین زرندی (750).(178)
- قاضی ایجی شافعی (756).(179)
- ابن کثیر شافعی (774).(180)
- سید علی همدانی (786).(181)
- سعدالدین تفتازانی شافعی (791).(182)
و ...
در قرن نهم شانزده نفر از علمای اهل سنت این حدیث را نقل کردهاند؛ از قبیل:
- حافظ ابی الحسن هیثمی شافعی (870).(183)
- حافظ ابن خلدون مالکی (808).(184)
- سید شریف جرجانی حنفی (816).(185)
- ابن حجر عسقلانی شافعی (852).(186)
- ابن صبّاغ مالکی (855).(187)
- علاءالدین قوشچی (879).(188)
و ...
در قرن دهم چهارده نفر از علمای عامه این حدیث را نقل کردهاند؛ از قبیل:
- حافظ جلالالدین سیوطی (911).(189)
- نورالدین سمهودی شافعی (911).
- حافظ ابی العباس قسطلانی شافعی (923).
- ابن حجر هیتمی شافعی (974).(190)
- متقی هندی.(191)
و ...
در قرن یازدهم دوازده نفر از علمای اهل سنت این حدیث را نقل کردهاند؛ از قبیل:
- زینالدین مناوی شافعی (1031).(192)
- نورالدین حلبی شافعی (1044).(193)
و ...
در قرن دوازدهم سیزده نفر از علمای عامه این حدیث را نقل کردهاند؛ از قبیل:
- ضیاءالدین مقبلی (1108).
- ابن حمزه حرّانی (1120).(194)
- ابی عبداللَّه زرقانی مالکی (1122).(195)
و ...
در قرن سیزدهم دوازده نفر از علمای اهل سنت این حدیث را نقل کردهاند؛ از قبیل:
- ابی العرفان محمّد بن صبّان شافعی (1206).(196)
- قاضی شوکانی (1250).
- شهاب الدین آلوسی (1270).(197)
و ...
در قرن چهاردهم نوزده نفر از علمای اهل سنت این حدیث را نقل کردهاند؛ از قبیل:
- سید احمد بن زینی دحلان شافعی (1304).
- سید مؤمن شبلنجی.
- شیخ محمّد عبده مصری (1323).(198)
- سید عبدالحمید آلوسی (1324).(199)
- عبدالفتاح عبدالمقصود.
و ...
هر قضیه تاریخی بزرگ که رهبر امت در آن دخیل بوده و در بین جماعت بسیاری از مردم اتفاق افتاده، طبیعت چنین قضیهای اقتضا دارد که متواتر باشد، خصوصاً آنکه آن قضیه مورد اهتمام رهبر بزرگ الهی قرار گرفته و از تمام کشورها و شهرها افرادی شاهد و ناظر قضیه باشند، و تأکید فراوانی از ناحیه آن رهبر در نشر خبر آن واقعه باشد. آیا میتوان ادّعا کرد که این خبر تنها در حدّ نقل یک نفر و دو نفر و . . . محدود گردد یا به طور قطع نقل آن متواتر خواهد بود؟ حدیث غدیر از این قسم خبرهاست؛ زیرا پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله این خبر را در میان دهها هزار جمعیت از کشورها و شهرهای مختلف اسلامی بیان داشت و تأکید فراوانی نیز برای نشر آن بین مسلمین نمود که فرمود: حاضران به غایبان برسانند... .
عده زیادی از علمای عامه به تواتر حدیث «غدیر» تصریح کردهاند؛ از قبیل:
1 - جلال الدین سیوطی.(200)
2 - علامه مناوی.(201)
3 - علامه عزیزی.(202)
4 - ملّا علی قاری حنفی.(203)
5 - میزرا مخدوم بن میر عبد الباقی.(204)
6 - محمّد بن اسماعیل یمانی.(205)
7 - محمّد صدر عالم.(206)
8 - شیخ عبداللَّه شافعی.(207)
9 - شیخ ضیاء الدین مقبلی.(208)
10 - ابن کثیر دمشقی.(209)
11 - ابو عبداللَّه حافظ ذهبی.(210)
12 - ابن جزری.(211)
13 - شیخ حسام الدین متقی.
14 - جمال الدین حسینی شیرازی.(212)
15 - حافظ شهاب الدین ابو الفیض احمد بن محمّد بن صدّیق غماری، مغربی؛
او میگوید: حدیث «من کنت مولاه فعلی مولاه» به تواتر از پیامبرصلی الله علیه وآله از طریق شصت نفر رسیده است. و اگر بخواهیم سندهای همه را بیاوریم جدّاً به طول خواهد انجامید، ولی اشاره به ناقلین آن به جهت تتمیم فایده خواهیم کرد. و هرکس که اراده نموده تا بر طرق و سندهای آن مطّلع شود به کتاب «المتواتر» ما مراجعه کند.(213)
عده بسیاری از علمای عامه به صحّت حدیث «غدیر» تصریح کردهاند؛ از قبیل:
او میگوید: «انّ حدیث الغدیر صحیح لامریة فیه وقد اخرجه جماعة کالترمذی والنسائی واحمد وطرقه کثیرة جداً»؛ «حدیث غدیر صحیح بوده و هیچ گونه شکّی در آن نیست، جماعتی همچون ترمذی، نسائی و احمد آن را نقل کردهاند، و طرق او جداً زیاد است.»
او همچنین میگوید: «وکثیر من اسانیده صحاح وحسان، ولاالتفات لمن قدح فی صحته ولا لمن ردّه بانّ علیاً کان بالیمن؛ لثبوت رجوعه منها وادراکه الحجّ مع النبیصلی الله علیه وآله. وقول بعضهم: انّ زیادة: اللّهمّ وال من والاه... موضوعة، مردود، فقد ورد ذلک من طرق صحّح الذهبی کثیراً منها»؛(214) «بسیاری از سندهای آن صحیح و حسن است. و هیچ گونه اعتنایی به کسی که در صدد تضعیف حدیث برآمده نمیشود. و نیز به کسی که میگوید: علیعلیه السلام در آن هنگام در یمن بوده است توجّهی نمیگردد؛ زیرا ثابت شده که او از یمن رجوع کرده و در حجة الوداع با پیامبرصلی الله علیه وآله شرکت کرده است. و این که برخی گفتهاند جمله: «اللَّهم وال من والاه...» جعلی است، حرفی مردود است؛ زیرا این جمله از طرقی وارد شده که ذهبی بسیاری از آن طُرق را تصحیح کرده است.»
او بعد از نقل حدیث از زید بن ارقم آن را تصحیح نموده و تصریح کرده که این حدیث شرایط صحّت نزد شیخین را دارد.(215)
وی بعد از نقل حدیث غدیر میگوید: «هذا حدیث صحیح باسانید صحاح وحسان، ولا التفات لمن قدح فی صحته»؛(216) «این حدیثی است صحیح با سندهای صحیح و حسن، و هرگز به کسی که در صحّت آن تشکیک کرده، التفات نمیشود.»
او بعد از نقل حدیث از استادش ذهبی نقل میکند که وی قائل به صحّت این حدیث بوده است.(217)
او بعد از نقل حدیث «غدیر» در باب مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام میگوید: «هذا حدیث حسن صحیح»؛(218) «این حدیثی حسن و صحیح است.»
او نیز بعد از نقل حدیث «غدیر» میگوید: «هذا الحدیث صحیح الاسناد، ولا طعن لأحد فی رواته»؛(219) «این حدیث از حیث سند صحیح بوده و هیچ کس بر راویان آن طعنی وارد نکرده است.»
او درباره حدیث «مؤاخاة» و «اعطاء رایه» و «غدیر» میگوید: «هذه آثار کلّها ثابتة»؛(220) «تمام این روایات آثاری ثابتند.»
او مینویسد: «فان قیل: فهذه الروایة الّتی فیها قول عمر: اصبحت مولای و مولا کل مؤمن ومؤمنة ضعیفة، فالجواب: انّ هذه الروایة صحیحة»؛(221) «اگر کسی اشکال کند که این روایت که عمر به علیعلیه السلام گفت: "اصبحت مولای و مولی کلّ مؤمن و مؤمنة" ضعیف است، در جواب میگوییم: این روایت صحیح است.»
او در کتاب «زین الفتی فی تفسیر سورة هل اتی» در رابطه با این حدیث میگوید: «وهذا حدیث تلقته الامة بالقبول وهو موافق بالأصول»؛(222) «این حدیثی است که امّت آن را تلقّی به قبول کرده است، و نیز موافق با اصول میباشد.»
او در تفسیر خود بعد از نقل حدیث میگوید: «نزد ما ثابت شده که پیامبرصلی الله علیه وآله در حقّ امیر در غدیر خم فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه».(223)
او میگوید: «وامّا حدیث "من کنت مولاه" اخرجه الترمذی والنسائی، وهو کثیر الطرق جداً، وقد استوعبها ابن عقدة فی کتاب مفرد، وکثیر من اسانیدها صحاح وحسان»؛(224) «و امّا حدیث "من کنت مولاه فعلی مولاه" را ترمذی و نسائی نقل کردهاند، و جداً طرق آن بسیار زیاد است. و ابن عقده تمام طرق آن را در کتابی جداگانه به شماره درآورده است. و بسیاری از سندهای آن صحیح و حسن است.»
او از ابوالقاسم فضل بن محمّد درباره حدیث «غدیر» نقل کرده که میگوید: «هذا حدیث صحیح عن رسول اللَّهصلی الله علیه وآله، وقد رواه نحو مائة نفس، ومنهم العشرة المبشرة، وهو حدیث ثابت لااعرف له علة، تفرّد علی بهذه الفضیلة لم یشرکه فیها احد»؛(225) «این حدیثی است صحیح از رسول خداصلی الله علیه وآله که حدود صد نفر از صحابه؛ از جمله عشره مبشّره آن را نقل کردهاند. و این حدیثی است ثابت که در آن هیچ گونه عیبی نمیبینم. تنها حضرت علیعلیه السلام به این فضیلت اختصاص یافته است، فضیلتی که هیچ کس در آن شریک نبوده است.»
او در کتاب «الامالی» حدیث غدیر را تصحیح کرده است.
او میگوید: «اسفرت الحجة وجهها واجمع الجماهیر علی متن الحدیث من خطبته فی یوم غدیر خم باتفاق الجمیع وهو یقول: (من کنت مولاه فعلی مولاه) فقال عمر: بخ بخ...»؛(226) «حجت و دلیل، خود را به طور وضوح آشکار نموده و عموم مردم بر متن این حدیث اجماع کردهاند که پیامبرصلی الله علیه وآله در روز غدیر خم به اتفاق همه فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه». عمر در این هنگام گفت: مبارک باد، مبارک باد!...».
او در شرح خود بر «نهج البلاغه» حدیث غدیر را از اخبار شایع در فضایل امیر المؤمنینعلیه السلام شمرده است.(227)
او میگوید: «هذا حدیث مشهور حسن، روته الثقات، وانضمام هذه الاسانید بعضها الی بعض حجة فی صحة النقل»؛(228) «این حدیث مشهور و حسن است و راویان آن همگی از ثقاتند، و انضمام برخی از سندها به برخی دیگر، دلیلی بر صحّت این حدیث است.»
او در ذیل حدیث غدیر میگوید: «و هذا حدیث متفق علی صحته، فصار سید الاوصیاء»؛(229) «این حدیث از جمله احادیثی است که اتفاق بر صحّت آن است و لذا حضرت، سید اولیا شمرده میشود ...».
او در کتابی مستقل که درباره حدیث غدیر تألیف کرده، بعد از بررسی سندهای آن تصریح به صحّت سند بسیاری از آنها نموده است.(230) و نیز در تلخیص «مستدرک حاکم» تصریح به صحّت این حدیث کرده است.(231)
او همچنین در کتاب خود به نام «رسالة فی طرق حدیث من کنت مولاه» میگوید: «حدیث «من کنت مولاه فعلی مولاه» از جمله احادیث متواتری است که صدورش از رسول خداصلی الله علیه وآله قطعی است، و گروه زیادی آن را از طرق صحیح و حسن و ... نقل کردهاند».(232)
آنگاه سندها و طرق این حدیث را نقل میکند و درباره دهها طریق از طرق این حدیث، تصریح به صحّت یا قوّت یا وثاقت آن مینماید.
او که این حدیث را به طرق مختلف نقل کرده، در بسیاری از سندهای آن، رجال حدیث غدیر را رجال صحیح میداند.(233)
او در ذیل حدیث غدیر میگوید: «و طرق هذا الحدیث کثیرة جداً استوعبها ابن عقدة فی کتاب مفرد له، وکثیر من اسانیدها صحاح وحسان»؛(234) «و طرق این حدیث جداً بسیار است، ابن عقده آن طرق را در کتابی مستقل شماره کرده و بسیاری از سندهای آن صحیح و حسن است.»
او درباره این حدیث میگوید: «این حدیثی است صحیح که هیچ شکّی در آن وجود ندارد، بلکه برخی از حفّاظ آن را از احادیث متواتره به حساب آوردهاند».(235)
او درباره این حدیث میگوید: «اخرج هذه الروایة البزار برجال صحیح عن فطر بن خلیفة وهو ثقة...»؛(236) «این روایت را بزّار به رجال صحیح از فطر بن خلیفه نقل کرده که ثقه است ...».
او درباره حدیث غدیر میگوید: «هذا حدیث صحیح مشهور ولم یتکلم فی صحته الّا متعصب جاحد لا اعتبار بقوله؛ فانّ الحدیث کثیر الطرق جداً»؛(237) «این حدیث صحیح و مشهور است، و هیچ کس به جز انسان متعصّب و منکری که اعتباری به گفتار او نیست در صحّت آن شک نکرده است؛ زیرا حدیث غدیر جداً دارای طرق بسیاری است.»
او بعد از نقل حدیث غدیر میگوید: «رواه عن النبی ثلاثون صحابیاً، وکثیر من طرقه صحیح او حسن»؛(238) «این حدیث را سی نفر از صحابه از پیامبرصلی الله علیه وآله نقل کردهاند و بسیاری از طرق آن صحیح یا حسن است.»
او درباره حدیث غدیر میگوید: «هذا حدیث صحیح، وقد ورد عن جماعة من الصحابة»؛(239) «این حدیثی است صحیح که از طرق جماعتی از صحابه رسیده است.»
البانی در موسوعه حدیثی خود به نام «سلسلة الأحادیث الصحیحة» که احادیث صحیح السند را نقل کرده و آنها را تصحیح نموده است، این حدیث شریف را نیز نقل کرده، میگوید: «حدیث غدیر از زید بن ارقم و سعد بن ابی وقاص و بریدة بن حصیب و علی بن ابیطالبعلیه السلام و ابوایوب انصاری و براء بن عازب و عبداللَّه بن عباس و انس بن مالک و ابوسعید و ابوهریره نقل شده است.
الف) حدیث زید بن ارقم از پنج طریق نقل شده که همگی صحیح السند است:
1 - ابوالطفیل از زید.
2 - میمون ابی عبداللَّه از زید
3 - ابوسلیمان مؤذّن از زید
4 - یحیی بن جعده از زید
5 - عطیه عوفی از زید
ب) حدیث سعد بن ابی وقّاص از سه طریق رسیده که همگی صحیح السندند:
1 - عبدالرحمن بن سابط از سعد
2 - عبد الواحد بن ایمن از سعد
3 - خیثمة بن عبدالرحمن از سعد.
ج) حدیث غدیر از بریده سه طریق دارد که همگی صحیح السندند:
1 - طریق ابن عباس از بریده
2 - طریق فرزند بریده از بریده
3 - طریق طاووس از بریده
د) حدیث غدیر از امام علی بن ابی طالب علیه السلام نُه طریق دارد که همگی صحیح السند است:
1 - طریق عمرو بن سعید از امام علیعلیه السلام.
2 - طریق زاذان بن عمر از امام علیعلیه السلام.
3 - طریق سعید بن وهب از امام علیعلیه السلام.
4 - طریق زید بن یثیع از امام علیعلیه السلام.
5 - طریق شریک از امام علیعلیه السلام.
6 - طریق عبد الرحمن بن ابی لیلی از امام علیعلیه السلام.
7 - طریق ابومریم از امام علیعلیه السلام.
8 - طریق یکی از هم مجلسیهای امام علیعلیه السلام از حضرتعلیه السلام.
9 - طریق طلحة بن مصرف از امام علیعلیه السلام.
ه) حدیث ابو ایوب انصاری از طریق ریاح بن حارث نقل شده که رجال سند آن همگی ثقهاند.
و حدیث براء بن عازب از عدی بن ثابت نقل شده که رجال سند آن نیز ثقه میباشند.
ز) حدیث براء بن عازب از عدی بن ثابت نقل شده که رجال سند آن نیز ثقه میباشند.
ح) حدیث ابن عباس از عمر بن میمون روایت شده که سند آن صحیح است.
ط) حدیث انس بن مالک و ابو سعیده و ابو هریره از عَمیرة بن سعد نقل شده که در آن سندهای صحیح و موثق وجود دارد.
آنگاه بعد از نقل سندهای مختلف این حدیث و تصحیح آنها میگوید: «اذا عرفت هذا، فقد کان الدافع لتحریر الکلام علی الحدیث وبیان صحته انّنی رأیت شیخ الاسلام ابن تیمیة وقد ضعف الشطر الاول من الحدیث، وامّا الشطر الآخر فزعم انّه کذب! وهذا من مبالغاته الناتجة فی تقدیری من تسرعه فی تضعیف الاحادیث قبل ان یجمع طرقها ویدقق النظر فیها»؛(240) «این مطلب را که دانستی، حال باید بگویم که انگیزه من بر تفصیل کلام درباره این حدیث و بیان صحّت آن این است که مشاهده کردم شیخ الاسلام ابن تیمیه جزء اول حدیث را تضعیف کرده و جزء دوم را گمان کرده که باطل است، و این - به نظر من - از مبالغات او در تسریع در تضعیف احادیث است، قبل از آنکه طُرق آن را جمع کرده و در آنها دقت کند...».
مورّخ معروف اهل سنت میرخواند در کتاب «روضة الصفا» بعد از نقل حدیث غدیر میگوید: «آنگاه رسول خداصلی الله علیه وآله در خیمه اختصاصی خود نشست، و دستور داد تا امیرالمؤمنین علیعلیه السلام در خیمهای دیگر بنشیند. و عموم مردم را فرمود تا در خیمه حضرت علیعلیه السلام وارد شده و به او تهنیت بگویند.
بعد از فارغ شدن مردان از تهنیت به حضرت امیرعلیه السلام، رسول خداصلی الله علیه وآله همسران خود را دستور داد تا نزد او رفته و به حضرت تهنیت بگویند. آنان نیز چنین کردند. و از جمله کسانی که به حضرت تهنیت گفت، عمر بن خطّاب بود که خطاب به او عرض کرد: «بخ بخ یابن ابی طالب اصبحت مولای ومولی کل مؤمن ومؤمنة» ؛ (241) «گوارا باد بر تو ای فرزند ابی طالب! تو مولای من و مولای همه مردان و زنان مؤمن گردیدی.»
این مضمون را گروهی از امامان حدیث و تفسیر و تاریخ از علمای اهل سنت نقل کردهاند، به نحوی که برخی آن را از مسلّمات دانسته و برخی دیگر با سندهای صحیح آن را از برخی صحابه؛ امثال ابن عباس، ابوهریره، براء بن عازب و زید بن ارقم نقل کردهاند.
از جمله کسانی که حدیث «تهنیت» را نقل کردهاند؛ عبارتند از:
1 - حافظ ابوبکر عبداللَّه بن محمد بن ابی شیبه (م 235).(242)
2 - احمد بن حنبل (241).(243)
3 - حافظ شیبانی نسوی (303).(244)
4 - حافظ ابو یعلی موصلی (307).(245)
5 - حافظ ابو جعفر محمد بن جریر طبری (310).(246)
6 - حافظ علی بن عمر دارقطنی بغدادی (358).(247)
7 - قاضی ابوبکر باقلانی (403).(248)
8 - ابو اسحاق ثعلبی (427).(249)
9 - حافظ ابوبکر بیهقی (458).(250)
10 - حافظ ابوبکر خطیب بغدادی (463).(251)
11 - فقیه شافعی ابو الحسن ابن مغازلی (483).(252)
12 - ابو حامد غزّالی (505).(253)
13 - شهرستانی (548).(254)
14 - خطیب خوارزمی (568).(255)
15 - فخر رازی (606).(256)
16 - ابوالسعادات ابن اثیر شیبانی (606).(257)
17 - عزّ الدین ابوالحسن ابن اثیر شیبانی (630).(258)
18 - حافظ ابو عبداللَّه گنجی شافعی (658).(259)
19 - سبط بن جوزی حنفی (654).(260)
20 - محبّ الدین طبری (694).(261)
21 - شیخ الاسلام حمّوئی (722).(262)
22 - نظام الدین نیشابوری.(263)
23 - ولی الدین خطیب.(264)
24 - جمال الدین زرندی.(265)
25 - ابن کثیر دمشقی.(266)
26 - تقی الدین مقریزی.(267)
27 - نور الدین ابن صباغ مالکی.(268)
28 - متقی هندی.(269)
29 - ابو العباس شهاب الدین قسطلانی.(270)
30 - ابن حجر هیثمی.(271)
31 - شمس الدین مناوی شافعی.(272)
32 - ابو عبداللَّه زرقانی مالکی.(273)
33 - سید احمد زینی دحلان مکی شافعی.(274)
و ...
برخی از علمای اهل سنت در طول تاریخ درباره این حدیث تألیفاتی داشته و در آن سندهای حدیث را ذکر کردهاند؛ از قبیل:
او کتابی به نام «الولایة فی طرق حدیث الغدیر» تألیف کرده است.
ابن کثیر میگوید: «ابو جعفر محمد بن جریر طبری - صاحب تفسیر و تاریخ - به امر این حدیث اعتنا کرده و درباره آن دو جلد کتاب تألیف نموده و طرق و الفاظ این حدیث را در آن کتاب جمعآوری کرده است».(275)
ذهبی میگوید: «رأیت مجلدین من طرق الحدیث لابن جریر فاندهشت له ولکثرة تلک الطرق»؛(276) «دو جلد کتاب درباره طرق حدیث غدیر از ابن جریر مشاهده کردم و از کثرت طرق آن متحیر شدم.»
او در کتابی به نام «الولایة فی طرق حدیث الغدیر» این حدیث را با «150» طریق نقل کرده است.
ابن حجر درباره حدیث غدیر میگوید: «صحّحه واعتنی بجمع طرقه ابوالعباس ابن عقدة فاخرجه من حدیث سبعین صحابیاً او اکثر»؛(277) «این حدیث را ابن عقده تصحیح نموده و به جمع طرق آن اعتنا نموده است، و آن را از طریق هفتاد صحابی یا بیشتر نقل کرده است.»
و نیز ابن تیمیه درباره او میگوید: «وقد صنّف ابوالعباس ابن عقدة مصنفاً فی جمع طرقه»؛(278) «ابوالعباس ابن عقده کتابی در جمع طرق حدیث غدیر تصنیف کرده است».
او در این باره کتابی را به نام «من روی حدیث غدیر خم» تألیف کرده و حدیث غدیر را با «125» طریق نقل کرده است.(279)
گنجی شافعی میگوید: «جمع الحافظ الدارقطنی طرقه فی جزء»؛(280) «حافظ دارقطنی طرق این حدیث را در یک جلد کتاب جمع کرده است.»
او در کتابی به نام «طرق حدیث من کنت مولاه» تألیف کرده و در آن دهها سند صحیح و حسن و موثق از این حدیث را نقل کرده است. او خود به این کتاب اشاره کرده است، میگوید: «و امّا حدیث «من کنت مولاه» فله طرق جیدة وقد افردت ذلک ایضاً»؛(281) «و امّا حدیث «من کنت مولاه» دارای طرق خوبی است و من جداگانه آنها را در کتابی آوردهام.»
او رسالهای مستقل در اثبات تواتر حدیث غدیر تألیف کرده و اسم آن را «اسمی المطالب فی مناقب علی بن ابی طالبعلیه السلام» گذارده است، و در آن این حدیث را از هشتاد طریق نقل کرده است.(282)
او کتابی را به نام «الدرایة فی حدیث الولایة» تألیف کرده است.(283)
او درباره این حدیث کتابی را به نام «دعاة الهداة الی اداء حق المولاة» تألیف کرده و در «شواهد التنزیل» به آن اشاره کرده است.(284)
قندوزی حنفی در کتاب «ینابیع المودة» کتابی مستقل درباره حدیث غدیر به جوینی نسبت داده است.(285)
کلمه «مولی» در حدیث غدیر به معنای سرپرست و امام و اولی به تصرف است، و این معنا را از طرق مختلف میتوان به اثبات رساند:
لفظ «ولی» و «مولی» در لغت گرچه به معانی مختلفی آمده است، ولی هنگامی که بدون قرینه به کار میرود، عرب از آن معنای سرپرست و اولی به تصرف که همان معنای امامت است استفاده میکند. و تبادر علامت حقیقت است.
بر فرض که تبادر از حاقّ لفظ را قبول نداشته باشیم، میتوان ادّعای این تواتر را هنگام اضافه این کلمه به افراد انسان استفاده کرد؛ مثلاً عرب میگوید: ولی و مولای همسر، این به معنای سرپرست است. و نیز میگوید: ولی و مولای طفل، اینجا نیز در سرپرست به کار رفته است.
با مراجعه به قرآن کریم پی خواهیم برد که کلمه «مولی» به معنای اولویت به کار رفته است. خداوند متعال میفرماید: « فَالْیوْمَ لایؤْخَذُ مِنْکُمْ فِدْیةٌ وَلا مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مَأْواکُمُ النّارُ هِی مَوْلاکُمْ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ»؛(286) «پس امروز نه از شما فدیهای پذیرفته میشود، و نه از کافران؛ جایگاهتان آتش است و همان سرپرستتان میباشد؛ و چه بد جایگاهی است!»
در این آیه مولا به معنای اولویت به کار رفته است.
با مراجعه به تاریخ پی خواهیم برد صحابهای که در غدیر خم حضور داشته و سخنان پیامبرصلی الله علیه وآله را شنیدهاند، همگی از این حدیث معنای سرپرستی و اولی به تصرف و امامت را فهمیدهاند، و فهم کسانی که در عصر نصّ بوده و مقصود پیامبرصلی الله علیه وآله را درک میکردند، میتواند برای ما حجت باشد. فهمی که هیچ کس با آن مخالفت نکرده بلکه آیندگان نیز این فهم را دنبال کرده و در شعر و نظم خود آودهاند.
اشخاصی مثل امام علی بن ابی طالب علیه السلام در جواب معاویه، حسان بن ثابت، قیس بن سعد بن عباده انصاری، محمّد بن عبداللَّه حمیری، عبد کوفی، ابی تمام، دعبل خزاعی، حِمّانی کوفی، امیر ابی فراس و علمالهدی و دیگران از این حدیث معنای سرپرستی فهمیده و در اشعارشان به آن اشاره کردهاند.
مگر نه این است که عمر و ابوبکر به حضرت امیرعلیه السلام بعد از خطبه غدیر از ناحیه پیامبرصلی الله علیه وآله و ذکر حدیث غدیر، تهنیت گفته و به او تبریک گفتند. آیا این به جهت فهم معنای امامت و خلافت نبوده است؟
چرا حارث بن نعمان فهری ولایت حضرت را تحمّل نکرد و از خداوند متعال درخواست عذاب کرد؟ آیا به جهت فهم معنای امامت و سرپرستی حضرت بعد از وفات پیامبرصلی الله علیه وآله نبوده است؟
گروهی در کوفه خدمت امیر المؤمنینعلیه السلام رسیده، عرض کردند: «السلام علیک یا مولانا». حضرت به آنها فرمود: «من چگونه مولای شما هستم در حالی که شما قومی از عرب هستید؟ آنان در جواب عرض کردند؛ زیرا از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیدیم که در روز غدیر خم میفرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه».(287)
ابن بطریق میگوید: «کسی که مراجعه به کتب لغت داشته باشد، پی به وجود معانی مختلف برای کلمه «مولی» میبرد. از باب نمونه، فیروزآبادی میگوید: مولی به معنای: مالک، عبد، آزاد کننده، آزاد شده، همراه، نزدیک، همانند پسر عمو، و ... ، همسایه، هم قسم، فرزند، عمو، فرو آمده، شریک، فرزند خواهر، سرپرست، تربیت کننده، یاور، نعمت دهنده، کسی که به او نعمت داده شده، دوست، پیرو و داماد آمده است».(288)
آنگاه میگوید: حقّ این است که کلمه «مولی» بیش از یک معنا ندارد و آن اولی و سزاوارتر به یک چیز است، ولی این اولویت به حسب استعمال در هر مورد از مواردش مختلف است. نتیجه اینکه لفظ «مولی» مشترک معنوی بین این معانی مختلف است. و مشترک معنوی از مشترک لفظی سزاوارتر است...».(289)
در توضیح کلام ابن بطریق میگوییم:
با کمی تأمّل و دقّت پی خواهیم برد که معنای «اولویت در یک شئ» در تمام معانی لفظ «مولی» به یک نحوی موجود است، و اطلاق این کلمه بر هر یک از آن معانی به اعتبار در برداشتن معنای اولویت است:
1 - مالک، اولی به تصرّف در ملک خود است.
2 - عبد، سزاوارتر بر اطاعت مولای خود از دیگری است.
3 - آزاد کننده، سزاوارتر است به تفضیل بر کسی که او را آزاد کرده، از دیگری.
4 - آزاد شده، اولی است به تشکر از آزاد کننده.
5 - همراه، سزاوارتر است به شناخت حقوق کسی که همراه اوست.
6 - نزدیک، سزاوارتر است به دفاع و کمک قوم خود.
7 - همسایه، سزاوارتر است به حفظ حقوق همسایگی.
8 - هم قسم، اولی است به دفاع و حمایت از کسی که با او هم قسم شده.
9 - فرزند، سزاوارتر است به اطاعت از پدرش.
10 - عمو، اولیتر است به مراعات فرزند برادرش.
و ...
نتیجه اینکه: کلمه «مولی» در لغت عرب در یک معنا؛ یعنی «سزاوارتر» به کار میرود، و در مورد حدیث غدیر به قرینه اضافه به «ه» که مقصود افراد است، معنای آن همان سرپرستی افراد است که مرادف با امامت میباشد.
پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله در صدر حدیث «من کنت مولاه...» از باب مقدمه فرمود: «الست اولی بکم من انفسکم»؛(290) «آیا من سزاوارتر بر شما از خود شما نیستم؟» همگی گفتند: آری. آنگاه فرمود: «فمن کنت مولاه فعلی مولاه». این «فاء» تفریع بر جمله سؤال سابق است. و در حقیقت جمله سابق مفسّر معنای حدیث غدیر میباشد. به این معنا که همان مقامی که خداوند برای من قرار داده و مرا سرپرست شما معرفی نموده، همان مقام برای حضرت علیعلیه السلام بعد از من است. و این معنا از آیه قرآن نیز استفاده میشود آنجا که فرمود: « النَّبِی أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ».(291)
قسطلانی در تفسیر آیه میگوید: «پیامبرصلی الله علیه وآله سزاوارتر است در تمام امور بر مردم از خودشان، از بعضی به بعض دیگر، در نفوذ حکم و وجوب طاعتش.
ابن عباس و عطا میگویند: «اذا دعاهم النبیصلی الله علیه وآله ودعتهم انفسهم إلی شیء کانت طاعة النبیصلی الله علیه وآله اولی بهم من طاعة انفسهم؛ وانّما کان ذلک لأنّه لا یأمرهم ولا یرضی الّا بما فیه صلاحهم ونجاحهم، بخلاف النفس»؛(292) «هر گاه پیامبرصلی الله علیه وآله آنها را به کاری دعوت نمود، و نفوس آنها از جانب خودشان به کار دیگری دعوت شد، اطاعت پیامبرصلی الله علیه وآله سزاوارتر است بر آنان از اطاعت خودشان؛ زیرا پیامبرصلی الله علیه وآله تنها به چیزی امر میکند و رضایت میدهد که صلاح و رستگاری آنان است، بر خلاف نفس انسان...».
بیضاوی میگوید: «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم فی الامور کلّها، فانّه لایأمرهم ولا یرضی منهم الّا بما فیه صلاحهم، بخلاف النفس»؛(293) «پیامبرصلی الله علیه وآله سزاوارتر است به مؤمنین از خودشان در تمام امور؛ زیرا پیامبرصلی الله علیه وآله آنان را امر نمیکند و از آنها راضی نمیشود مگر به چیزی که در آن مصلحت مردم است، به خلاف نفس انسان.»
زمخشری میگوید: «النبی اولی بالمؤمنین فی کل شیء من امور الدنیا والدین من انفسهم، ولذلک اطلق ولم یقید فیجب علیهم ان یکون احبّ إلیهم من انفسهم، وحکمه انفذ علیهم من حکمها وحقّه آثر لدیهم من حقوقها...»؛(294) «پیامبرصلی الله علیه وآله سزاوارتر است به مؤمنین در هر چیز از امور دنیا و دین، از خود آنها، و به همین جهت است که به صورت مطلق آمده و مقید نشده است. لذا واجب است بر مؤمنین که پیامبرصلی الله علیه وآله محبوبترین افراد نزدشان باشد، و حکم او نافذتر از حکم خودشان باشد، و نیز حقّ او مقدّم بر حقوق خودشان باشد...».
همین تفسیر از نسفی و سیوطی نیز وارد شده است.(295)
قابل ذکر است که جمله «الست اولی بکم من انفسکم» را بسیاری از علمای اهل سنت نقل کردهاند؛ از قبیل: احمد بن حنبل، ابن ماجه، نسائی، شیبانی، ذهبی، حاکم، ثعلبی، ابو نعیم، بیهقی، خطیب بغدادی، ابن مغازلی، خوارزمی، بیضاوی، ابن عساکر، ابن اثیر، گنجی شافعی، تفتازانی، قاضی ایجی، محبّالدین طبری، ابن کثیر، حمّوئی، زرندی، قسطانی، جزری، مقریزی، ابن صبّاغ، هیثمی، ابن حجر، سمهودی، سیوطی، حلبی، ابن حجر مکّی، بدخشی و ...
در ذیل بسیاری از احادیث غدیر این جمله آمده است: «اللَّهم وال من والاه و عاد من عاداه»؛(296) «بار خدایا! هر کس که ولایت او را پذیرفت دوست بدار، و هر کس که ولایت او را نپذیرفت و با او ستیز کرد، دشمن بدار.»
این جمله که برخی از علمای اهل سنت؛ همچون ابن کثیر و البانی تصریح به صحّت آن دارند، تنها با معنای «سرپرستی و امامت» سازگاری دارد، نه با معنای «محبّ و دوست» که اهل سنت میگویند؛ زیرا معنا ندارد که پیامبرصلی الله علیه وآله دعا کند بر کسانی که حضرت علیعلیه السلام دوست آنان است.
حذیفة بن أُسید به سند صحیح نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله در روز غدیر خمّ فرمود: «آیا شما شهادت به وحدانیت خدا (لا اله الّا اللَّه) و نبوت من (محمّداً عبده و رسوله) نمیدهید؟... گفتند: آری، ما به این امور شهادت میدهیم. آنگاه پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: ای مردم! خدا سرپرست من و من سرپرست مؤمنانم، و من سزاوارترم به شما از خود شمایم، پس هر کس که من مولای اویم پس این علی مولای اوست».(297)
اینکه پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله ولایت حضرت علیعلیه السلام را در ردیف شهادت و گواهی به توحید و رسالت قرار داده، دلیل بر آن است که ولایت حضرتعلیه السلام همان معنای امامت و سرپرستی امّت است.
مطابق روایات صحیح السند که در ذیل آیه «اکمال» آمده و بیان خواهیم کرد، خداوند متعال بعد از واقعه غدیر و اتمام خطبه رسولش، این آیه را نازل کرد: « أَلْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً»؛(298) «امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آیین شما پذیرفتم.»
از این آیه استفاده میشود که خداوند متعال، اسلامِ با ولایت حضرت علیعلیه السلام را مورد رضایت دارد. و نیز دین با ولایت او کامل و نعمت با ولایت او تمام خواهد شد. و این با امامت و سرپرستی امام علیعلیه السلام سازگاری دارد. و لذا مطابق برخی از روایات، بعد از نزول آیه «اکمال» و قبل از پراکنده شدن مردم، پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «اللَّه اکبر علی اکمال الدین و اتمام النعمة ورضی الربّ برسالتی والولایة لعلی من بعدی»؛(299) «خدا بزرگتر است بر کامل کردن دین و تمام کردن نعمت و رضایت پروردگار به رسالت من و ولایت برای علی از بعد من.»
پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله در صدر خطبه غدیر خطاب به مردم فرمود: «کأنّی دُعیت فأجبت»؛ «گویا من دعوت شده و اجابت کردهام.» بنابر نقلی فرمود: «یوُشِک ان ادعی فاجیب»؛ «نزدیک است که دعوت شوم و من نیز آن دعوت را اجابت خواهم کرد.»
از این تعبیرات استفاده میشود که پیامبرصلی الله علیه وآله در صدد ابلاغ مطلب بسیار مهمّی است که قبل از آن مقدمه چینی کرده و خبر از رحلت خود میدهد، و این جز با معنای جانشینی خود در امر امامت و خلافت و سرپرستی سازگاری ندارد.
مطابق برخی از روایات، پیامبرصلی الله علیه وآله بعد از واقعه غدیر و تمام شدن خطبهاش به مردم امر کرد تا به ایشان تهنیت و تبریک بگویند. و بنابر نقل حافظ ابو سعید نیشابوری (م 407) در کتاب «شرف المصطفی» به سندش از براء بن عازب و ابوسعید خدری نقل میکند که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «هنّئونی هنّئونی، انّ اللَّه تعالی خصّنی بالنبوّة، و خصّ اهل بیتی بالإمامة»؛ «مرا تبریک بگویید، مرا تبریک بگویید؛ زیرا خداوند متعال مرا به نبوت و اهل بیت مرا به امامت اختصاص داد.»
و همین موقع بود که عمر بن خطّاب جلو آمد و به حضرت علیعلیه السلام تبریک گفت.
سیوطی نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «همانا خداوند مرا مأمور به ابلاغ نمود، این مطلب برای من سنگین بود و میدانستم که مردم مرا با ابلاغ این امر تکذیب خواهند کرد. خداوند مرا تهدید کرد که باید این مطلب را ابلاغ کنی یا اینکه عذاب خواهی شد. آنگاه این آیه را نازل فرمود: « یا أَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیکَ مِنْ رَبِّکَ...».(300)
چرا پیامبرصلی الله علیه وآله میترسد و از چه چیزی خوف دارد؟ آیا ابلاغ این مطلب که حضرت علیعلیه السلام دوست و یاور شماست ترسی دارد؟ هرگز! این تنها ابلاغ ولایت و سرپرستی و خلافت حضرت علیعلیه السلام است که پیامبرصلی الله علیه وآله از ابلاغش بر مردم خوف دارد؛ زیرا میداند قریش با حضرت علیعلیه السلام خصومت دارد، این همان کسی است که در جنگها پدران و اقوام آنها را به قتل رسانده است... .
مطابق برخی از روایات، حارث بن نعمان فهری بعد از انتشار خبر غدیر، خدمت رسول خداصلی الله علیه وآله آمده و عرض کرد: «ای محمّد! ما را از جانب خداوند امر کردی که شهادت به وحدانیت خدا داده و تو را رسول خدا بدانیم، ما آن را قبول کردیم. ما را امر کردی که پنج وقت نماز گزاریم، آن را قبول کردیم. ما را امر به زکات و روزه و حج کردی، آنها را نیز قبول نمودیم. به این مقدار راضی نشدی تا اینکه دست پسر عموی خود را بلند کرده، او را بر ما برتری دادی و فرمودی: «من کنت مولاه فعلی مولاه»، این مطلب از جانب تو بود یا از جانب خدا؟ پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «سوگند به کسی که به جز او خدایی نیست، این مطلب را از جانب خداوند ابلاغ کردم». در این هنگام حارث بن نعمان پشت کرده و به سوی راحلهاش حرکت نمود؛ در حالی که با خودش چنین زمزمه میکرد: «بار خدایا! اگر آنچه را که محمّد میگوید حق است، پس بر ما سنگی از آسمان بفرست یا به عذاب دردناکی مبتلا گردان. هنوز به مرکبش نرسیده بود که خداوند سنگی را بر او زد و بر فرق او خورد و از پشتش خارج شد و به درک واصل گشت. در این هنگام بود که این آیه نازل شد: « سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ»...
این حدیث را ثعلبی در تفسیر این آیه و دیگران نیز نقل کردهاند.
اگر در حدیث غدیر تنها خبر از محبّت حضرت علیعلیه السلام و نصرت او داده است چه جای نگرانی و عصبانیت است که برخی تقاضای عذاب از خداوند کنند؟ این معنای سلطه و سرپرستی است که برخی حاضر به زیر بار رفتن آن نبودند.
در برخی از روایات غدیر خم با لفظ «نصب» تعبیر شده است.
شهاب الدین همدانی از عمر بن خطّاب نقل کرده که گفت: «نصب رسول اللَّه علیاً علماً وقال: من کنت مولاه فعلی مولاه»؛(301) «رسول خداصلی الله علیه وآله علیعلیه السلام را به عنوان عَلَم نصب کرده و فرمود: هر که من مولای اویم پس علی مولای اوست...».
حموینی به سند خود از حضرت علیعلیه السلام نقل کرده که فرمود: «امر اللَّه نبیه ینصبنی للناس»؛(302) «خداوند پیامبرش را امر کرد تا مرا بر مردم نصب کند».
و میدانیم که تعبیر «نصب» با مقام امامت و سرپرستی سازگاری دارد.
مطابق برخی از روایات، پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله بعد از واقعه غدیر عمامه معروف خود به نام «سحاب» را بر سر مبارک حضرتعلیه السلام گذاشت.
ابن قیم میگوید: «کان لرسول اللَّهصلی الله علیه وآله عمّامة تسمی السحاب، کساها علیاً»؛(303) «رسول خداصلی الله علیه وآله عمامهای داشت به نام سحاب که بر سر علیعلیه السلام گذاشت.»
مسلم نقل میکند: «کان الرسولصلی الله علیه وآله یلبسها فی ایام خاصة مثل یوم فتح مکة»؛(304) «رسول خداصلی الله علیه وآله آن عمامه را در ایام خاص؛ همانند روز فتح مکه بر سر میگذاشت.»
محبّ الدین طبری از عبدالاعلی بن عدی بهرانی نقل میکند که گفت: «دعا رسول اللَّه علیاً یوم غدیر خم فعمّمه وارخی عذبة العمامة من خلفه»؛(305) «رسول خداصلی الله علیه وآله در روز غدیر خم علیعلیه السلام را خواست و بر سر او عمامهای پیچید و ذیل آن را بر پشتش انداخت.»
عدهای از علمای اهل سنت حدیث تاج گذاری حضرت علیعلیه السلام را نقل کردهاند؛ امثال:
- ابو داوود طیالسی
- ابن ابی شیبه
- احمد بن حسین بن علی بیهقی
- ابراهیم بن محمد حموینی
- محمد بن یوسف زرندی
- علی بن محمد معروف به ابن صباغ مالکی
- جلال الدین سیوطی
- متقی هندی
و ...
سبط بن جوزی بعد از ردّ معانی دیگر غیر از «اولویت و سرپرستی» برای حدیث غدیر میگوید: «پس متعین است معنای دهم، و معنای آن این است: هر کس من به او سزاوارتر از خودش هستم پس علی سزاوارتر به اوست.
آنگاه میگوید: به این معنا تصریح کرده حافظ ابو الفرج یحیی بن سعید ثقفی اصفهانی در کتاب «مرج البحرین»؛ زیرا این حدیث را به سند خود از مشایخش نقل کرده و در آن چنین آمده است: رسول خداصلی الله علیه وآله دست علیعلیه السلام را گرفت و فرمود: «من کنت ولیه و أولی به من نفسه فعلی ولیه»؛(306) «هر کس من ولی و سزاوارتر به او از خودش هستم پس علی ولی و سرپرست اوست.»
برخی از علمای اهل سنت تا حدودی انصاف به خرج داده و دلالت حدیث را بر امامت و سرپرستی حضرت امیرعلیه السلام قبول کردهاند، گرچه از طرفی دیگر در صدد توجیه آن بر میآیند. اینک به اسامی برخی از آنها اشاره میکنیم:
او بعد از نقل حدیث غدیر میگوید: «این، تسلیم و رضایت و تحکیم است. ولی بعد از این واقعه هوا و هوس به جهت حبّ ریاست و به دست گرفتن عمود خلافت و ...، بر آنان غلبه کرد... و لذا به خلاف اول بازگشته و اسلام را به پشت سر خود انداختند و با پول اندکی آن را معامله کردند، پس چه بد معاملهای انجام دادند».(307)
همین مطلب را سبط بن جوزی از غزّالی نقل کرده است.(308)
او در مدح حضرت امیر میگوید:
نایب مصطفی به روز غدیر
کرده بر شرع خود مر او را میر(309)
او در معنای حدیث غدیر میگوید:
چون خدا گفته است در خمّ غدیر
با رسول اللّه ز آیات منیر
ایها الناس این بود الهام او
زانکه از حق آمده پیغام او
گفت رو کن با خلایق این ندا
نیست این دم خود رسولم بر شما
هر چه حق گفته است من خود آن کنم
بر تو من از اسرار حقّ آسان کنم
چون که جبریل آمد و بر من بگفت
من بگویم با شما راز نهفت
این چنین گفته است قهّار جهان
حقّ و قیوم خدای غیب دان
مرتضی والی در این ملک من است
هر که این سرّ را نداند او زن است(310)
او میگوید: «... ولیعلم انّ هذا الحدیث هو من اسرار قوله تعالی فی آیة المباهلة « فَقُلْ تَعالَوْا...» والمراد نفس علی علی ماتقدم؛ فانّ اللَّه جلّ وعلا لمّا قرن بین نفس رسول اللَّهصلی الله علیه وآله وبین نفس علی وجمعهما بضمیر مضاف الی رسول اللَّهصلی الله علیه وآله اثبت رسول اللَّهصلی الله علیه وآله لنفس علی بهذا الحدیث ما هو ثابت لنفسه علی المؤمنین عموماً، فانّه اولی بالمؤمنین وناصر المؤمنین وسید المؤمنین. وکلّ معنی امکن اثباته ممّا دلّ علیه لفظ المولی لرسول اللَّهصلی الله علیه وآله فقد جعله لعلی علیه السلام وهی مرتبة سامیة ومنزلة شاهقة ودرجة علیة ومکانة رفیعة، خصّه بها دون غیره، فلهذا صار ذلک الیوم عید وموسم سرور لأولیائه»؛(311) «... باید دانسته شود که این حدیث - حدیث غدیر - از اسرار قول خداوند متعال در آیه مباهله است؛ « فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَکُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَکُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَکُمْ». و مراد نفس، علیعلیه السلام است آن گونه که گذشت؛ زیرا خداوند جلّ و علا چون مقارنت بین نفس رسول خدا و بین نفس علیعلیه السلام انداخته و آن دو را با هم جمع کرده، لذا رسول خداصلی الله علیه وآله در این حدیث هر آنچه برای خودش نسبت به مؤمنین ثابت است برای حضرت علیعلیه السلام نیز ثابت کرده است. پیامبرصلی الله علیه وآله سزاوارتر به مؤمنین و ناصر و آقای مؤمنین است. هر معنایی که برای رسول خدا اثباتش ممکن است و لفظ «مولی» بر آن دلالت دارد، همان معنا برای حضرت علیعلیه السلام ثابت است. و این مرتبهای است عالی و درجهای است بس بزرگ که پیامبر9 تنها به حضرت علیعلیه السلام اختصاص داده است. و به همین جهت است که روز غدیر خم، عید و موسم سرور اولیای خداست.»
او درباره حدیث غدیر میگوید: «معناه: من کنت اولی به من نفسه فعلی اولی به ...»؛(312) «معنای آن این است: «هر کس من اولی و سزاوارتر به او هستم پس علیعلیه السلام سزاوارتر به اوست...».
او میگوید: «... لکن حدیث غدیر خم دالّ علی التولیة وهی الاستخلاف»؛(313) «... لکن حدیث غدیر خم دلالت بر تولیه و استخلاف دارد.»
او در شرح یک بیت از ابن فارض که میگوید:
واوضح بالتأویل ما کان مشکلاً
علی بعلم ناله بالوصیة
مینویسد: «در این شعر به این مطلب اشاره شده که علی - کرم اللَّه وجهه - کسی است که مشکلات کتاب و سنت را بیان و واضح خواهد کرد به توسّط علمی که به او رسیده است؛ زیرا پیامبرصلی الله علیه وآله او را وصی و قائم مقام خود قرار داد آن هنگام که فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه».(314)
او از ابن زولاق نقل میکند: «و فی یوم ثمانیة عشر من ذی الحجّة سنة 362 - و هو یوم الغدیر - یجتمع خلق من اهل مصر والمغاربة ومن تبعهم للدعاء، لانّه یوم عید؛ لانّ رسول اللَّه عهد إلی امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب فیه واستخلفه...»؛(315) «در روز هجدهم ذی حجّه، سال 363 ه.ق که روز غدیر خم است جماعتی از اهل مصر و مغرب زمین و متابعین آنها دور هم جمع میشوند و دعا میخوانند؛ زیرا آن روز عید است، به جهت آنکه رسول خداصلی الله علیه وآله در آن روز عهد کرد به امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام و او را خلیفه خود قرار داد...».
او در دلالت حدیث غدیر میگوید: «(مولی) گاهی به معنای آزاد کننده و گاهی آزاد شده و هم قسم، همسایه، پسر عمو، یاور و سرپرست استعمال میشود. خداوند متعال میفرماید: « مَأْواکُمُ النّارُ هِی مَوْلاکُمْ» یعنی اولی بکم. این معنا را ابو عبیده نقل کرده است. و پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «ایما امرأة أنکحت نفسها بغیر اذن مولاه...»؛ «هر زنی که خودش را بدون اذن مولایش به نکاح درآورد...»، مولی در این حدیث به معنای اولی و سرپرست است. و مثل این معنا برای کلمه «مولی» در شعر بسیار است. و به طور کلی، استعمال کلمه «مولی» به معنای متولّی و مالک امر و اولی به تصرف، در کلام عرب شایع است و نیز از بسیاری از بزرگان اهل لغت نقل شده است. و مقصود آن است که کلمه «مولی» اسم برای این معناست، نه اینکه صفت باشد و به منزله اولی به تصرف، تا اعتراض گردد که این کلمه صیغه اسم تفضیل نیست، و به این معنا استعمال نمیشود. و سزاوار است که در حدیث غدیر از کلمه «مولی» همین معنا اراده شود، تا با صدر حدیث مطابقت پیدا کند. به جهت اینکه با پنج معنای اول مناسبت ندارد، و این امری است ظاهر. و نیز با معنای ششم؛ یعنی «ناصر» سازگاری ندارد؛ زیرا معنا ندارد که پیامبرصلی الله علیه وآله مردم را در آن مکان برای ابلاغ این معنا جمع کرده باشد، این مطلب نیز واضح است...».
او در آخر میگوید: «ولا خفاء فی انّ الولایة بالناس والتولّی والمالکیة لتدبیر امرهم والتصرّف فیهم بمنزلة النبی وهو معنی الامامة»؛(316) «مخفی نماند که ولایت بر مردم، و سرپرستی و مالکیت تدبیر امر مردم و تصرّف در شؤون آنان، همانند منزلت پیامبرصلی الله علیه وآله با معنای امامت سازگاری دارد.»
مطابق برخی از روایات، حضرت امیرالمؤمنینعلیه السلام در مجامعی از صحابه خواست تا کسانی که در روز غدیر خم حاضر بوده و از پیامبرصلی الله علیه وآله حدیث غدیر را شنیدند برخیزند و در بین جمعیت شهادت و گواهی دهند. عدهای برخاسته و گواهی دادند، ولی برخی نیز بدون هیچ جهت خاص از شهادت سرباز زده و بهانههایی آوردند و در نتیجه مبتلا به امراضی شدند که هرگز علاج پذیر نبود، که از جمله میتوان به این افراد اشاره کرد:
1 - انس بن مالک؛ او کسی بود که به جهت کتمان حدیث غدیر به مرض برص مبتلا شد.(317)
2 - براء بن عازب؛ او به جهت کتمان حدیث غدیر کور شد.(318)
3 - زید بن ارقم؛ او نیز به جهت کتمان حدیث غدیر خم کور شد.(319)
4 - جریر بن عبداللَّه بجلی؛ او بعد از کتمان حدیث و نفرین امیرالمؤمنینعلیه السلام به جاهلیت بازگشت.(320)
خطیب بغدادی با سند صحیح از ابوهریره نقل کرده که گفت: «من صام یوم ثمان عشر من ذی الحجة کتب له صیام ستین شهراً، وهو یوم غدیر خم لمّا اخذ النبی بید علی بن ابی طالب فقال: الست ولی المؤمنین؟ قالوا: بلی یا رسول اللَّه. قال من کنت مولاه فعلی مولاه. فقال عمر بن الخطاب: بخ بخ لک یابن ابی طالب! اصبحت مولای ومولی کل مسلم، فانزل اللَّه: «أَلْیوْمُ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ...»...»؛(321) «هر کس در روز هجدهم از ماه ذی حجّه روزه بگیرد برای او معادل شصت ماه روزه نوشته میشود. و آن روز غدیر خم است، هنگامی که پیامبرصلی الله علیه وآله دست علی بن ابی طالب علیه السلام را گرفته و فرمود: «آیا من سرپرست مؤمنین نیستم؟» گفتند: آری، ای رسول خدا! حضرت فرمود: هر کس که من مولای اویم پس علی مولای اوست. عمر بن خطّاب گفت: مبارک باد، مبارک باد بر تو ای فرزند ابی طالب! تو مولای من و مولای هر مسلمان شدی. آنگاه خداوند این آیه را نازل کرد: « أَلْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ...» ...».
این حدیث را خطیب بغدادی از عبداللَّه بن علی بن محمد بن بشران، از حافظ علی بن عمر دارقطنی، از ابونصر حبشون خلّال، از علی بن سعید رملی، از ضمرة بن ربیعه، از عبداللَّه بن شوذب، از مطر ورّاق، از شهر بن حوشب، از ابوهریره نقل کرده است.
- ابوهریره؛ کسی است که جمهور اهل سنت اجماع بر عدالت و وثاقت او دارند.
- شهر بن حوشب اشعری؛ ابو نعیم او را از اولیا شمرده،(322) و ذهبی میگوید: بخاری او را ثنا گفته و احمد بن عبداللَّه عجلی و یحیی و ابن شیبه و احمد و نسوی او را توثیق کردهاند.(323) و ابن عساکر نقل میکند که از احمد بن حنبل درباره او سؤال شد، او حدیثش را ستود، و خودش را نیز توثیق کرده و بر او ثنا گفت.(324)
- مطر بن طهمان ورّاق، ابو رجاء خراسانی؛ ابو نعیم او را از اولیا برشمرده است.(325) و ابن حبّان او را جزء ثقات آورده، و از عجلی نقل کرده که او صدوق است.(326) بخاری و مسلم و بقیه صحاح از او روایت نقل کردهاند.
- ابو عبدالرحمن (عبداللَّه) بن شوذب؛ او را نیز حافظ از اولیا به حساب آورده است.(327) خزرجی از احمد و ابن معین نقل کرده که او ثقه است.(328)
ابن حجر او را از ثقات دانسته و از سفیان ثوری نقل کرده که او از ثقات مشایخ ما به حساب میآید. و ابن خلفون توثیقش را از ابن نمیر و ابی طالب و عجلی و ابن عمار و ابن معین و نسائی، نقل کرده است.(329)
- ضمرة بن ربیعه قرشی ابو عبداللَّه دمشقی؛ ابن عساکر از احمد بن حنبل نقل کرده که او ثقه مأمون و مرد صالح و ملیح الحدیث است. و نیز از ابن معین نقل کرده که او ثقه است.(330) و ابن سعد نیز او را ثقه مأمون و اهل خیر معرّفی کرده که هیچ کس افضل از او نبوده است.(331)
- ابو نصر علی بن سعید ابی حمله رملی؛ ذهبی او را توثیق کرده و میگوید: تا کنون از کسی نشنیدهام که درباره او حرفی بزند.(332) ابن حجر در «لسان المیزان» توثیقش را اختیار کرده است.(333)
- ابو نصر حبشون بن موسی بن ایوب خلاّل؛ خطیب بغدادی او را توثیق کرده و از دارقطنی حکایت شده که او صدوق است.(334)
- حافظ علی بن عمر، ابو الحسن بغدادی، مشهور به دارقطنی، صاحب سنن؛ او کسی است که بسیاری از علمای اهل سنت او را تعریف کردهاند، خطیب بغدادی او را یگانه دهر و ...(335) و ابن خلّکان(336) و حاکم نیشابوری او را بسیار ستایش کردهاند.
امام علیعلیه السلام بعد از رحلت پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله هر موقعیتی که مناسب میدید حقّانیت خود را از هر راه ممکن به اثبات میرساند که از آن جمله تذکّر به حدیث غدیر و ولایت خود است. اینکه به مواردی اشاره میکنیم:
خطیب خوارزمی حنفی و حمّوئی شافعی با سند خود از ابی الطفیل عامر بن واثله نقل کردهاند که گفت: من در روز شورا کنار درب اتاقی بودم که علیعلیه السلام و پنج نفر دیگر در آن بودند. شنیدم که حضرت به آنها میفرمود: «هر آینه بر شما به چیزی احتجاج خواهم کرد که عرب و عجم نمیتواند آن را تغییر دهد».
آنگاه فرمود: «انشدکم اللَّه ایها النفر جمیعاً: افیکم احد وحّد اللَّه قبلی؟ قالوا: لا... هل فیکم احد قال له رسول اللَّه: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله، لیبلّغ الشاهد الغائب غیری؟» قالوا: اللّهمّ لا»؛(337) «شما را به خدا سوگند ای جماعت! آیا در میان شما کسی هست که قبل از من خدا را به توحید بخواند؟ همگی گفتند: خیر... شما را به خدا سوگند میدهم، آیا در میان شما کسی هست که رسول خدا در حقّ او فرموده باشد: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله، لیبلّغ الشاهد الغائب، غیری؟» گفتند: به خدا هرگز.»
این مضمون را جماعت بسیاری از اهل سنت در کتابهای خود آوردهاند؛ از قبیل:
- ابن حاتم شامی.(338)
- ابن هجر هیثمی.(339)
- ابن عقده.(340)
- حافظ عقیلی.(341)
- ابن عبدالبرّ.(342)
- بخاری.(343)
- ابن عساکر.(344)
- قاضی ابو عبداللَّه الحسین بن هارون ضبّی (398 ه).(345)
- گنجی شافعی.(346)
- ابن المغازلی شافعی.(347)
- سیوطی شافعی.(348)
- متقی هندی.(349)
حمّوئی شافعی به سند خود از تابعی بزرگ سلیم بن قیس هلالی نقل میکند که فرمود: علی - صلوات اللَّه علیه - را در مسجد رسول خداصلی الله علیه وآله در عصر خلافت عثمان مشاهده کردم و جماعتی که با یکدیگر مذاکره علم و فقه مینمودند. آنان فضیلت و سوابق و هجرت قریش را متذکّر شدند و آنچه رسول خداصلی الله علیه وآله در فضیلت آنها بیان کرده است... در میان آن جمعیت بیش از دویست نفر از مهاجران؛ از جمله علی بن ابی طالب علیه السلام، سعد بن ابی وقاص، عبدالرحمن بن عوف، طلحه، زبیر، مقداد، هاشم بن عتبه، ابن عمر، حسنعلیه السلام، حسینعلیه السلام، ابن عباس، محمد بن ابوبکر و عبداللَّه بن جعفر بودند. و نیز از انصار ابی بن کعب، زید بن ثابت، ابو ایوب انصاری، ابو الهیثم بن تیهان، محمد بن سلمه، قیس بن سعد، جابر بن عبداللَّه، انس بن مالک و... بودند... علی بن ابی طالب علیه السلام و اهل بیتش ساکت نشسته، سخن نمیگفتند. جماعت حاضر رو به حضرت کرده، عرض کردند: ای ابا الحسن! چه شده که سخن نمیگویی؟
حضرت فرمود: هیچ قبیلهای نبود جز آنکه فضیلت خود را بیان کرده و حقّ خود را ذکر کرد، ولی من از شما سؤال میکنم ای جماعت قریش و انصار! خداوند به توسط چه کسی این فضیلت را به شما عطا فرمود؟ آیا به توسط شما و عشایر و اهل بیوتتان یا توسط غیر شما؟ عرض کردند: بلکه خداوند اینها را توسط محمدصلی الله علیه وآله و عشیره او به ما عطا کرده و منّت گذاشته است، نه به واسطه خود ما و عشایر و اهل بیوت ما. آنگاه حضرتعلیه السلام شروع به ذکر مناقب و فضایل خود کرده، یکی پس از دیگری آنها را برمیشمارد تا اینکه میفرماید: شما را به خدا سوگند میدهم، آیا میدانید که این آیه کجا نازل شد: « یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ».(350) و کجا نازل شد: « إِنَّما وَلِیکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلاةَ وَیؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ».(351) و کجا نازل کرد: « ... وَلَمْ یتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلا رَسُولِهِ وَلَا الْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَةً...».(352) وقتی که مردم گفتند: ای رسول خدا! آیا این آیات مخصوص برخی از مؤمنین است یا شامل جمیع آنان خواهد شد؟ خداوند عزّ وجلّ پیامبر خود را امر نمود تا والیان امرشان را معرفی کند، و نیز همانگونه که برای آنان نماز و زکات و حجّ را تفسیر نمود، ولایت را نیز تفسیر نماید و مرا نیز در غدیر خم منصوب به خلافت کند. آنگاه پیامبر در خطبهای فرمود: ای مردم! خداوند مرا مأمور به رسالتی کرده که دلم به آن تنگ آمده است و میترسم که با ابلاغ آن مردم مرا تکذیب کنند، ولی مرا تهدید کرده که آن را ابلاغ کنم وگرنه مرا عذاب خواهد کرد. آنگاه امر نمود تا ندای نماز جماعت سر داده شود. سپس در خطبهای فرمود: ای مردم! آیا میدانید که خداوند عزّ و جلّ مولای من و من مولای مؤمنین و اولی به آنها از خودشان هستم؟ گفتند: آری، ای رسول خدا! فرمود: بلند شو، ای علی! پس من بلند شدم. حضرت فرمود: هر کس من مولای اویم پس علی مولای او است، بار خدایا! هر کس که ولایت او را پذیرفت او را دوست داشته و او را تحت ولایت و سلطه خود قرار بده، و هر کس که از روی عناد و سرکشی از ولایت او سرباز زد او را دشمن بدار ... .(353)
امام علیعلیه السلام بعد از آنکه به او خبر رسید که مردم او را در ادّعای حقّانیت خود بر خلافت متّهم میسازند، در رحبه کوفه میان جماعتی از مردم حاضر شده و به حدیث غدیر بر ضدّ کسانی که با او به نزاع برخاسته بودند، استشهاد نمود.
این احتجاج به حدّی شایع و علنی بود که عده بسیاری از تابعین آن را نقل کرده و علما نیز با سندهای مختلف و متظافر آن را در کتابهای خود آوردهاند. اینک به برخی از راویانی که این قصه را نقل کرده اشاره میکنیم:
1 - ابو سلیمان مؤذّن؛
ابن ابی الحدید به سند خود از ابوسلیمان مؤذّن نقل کرده که علیعلیه السلام با مردم چنین احتجاج کرد: «هر کس از رسول خداصلی الله علیه وآله شنید که فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه» شهادت دهد؟ قومی به آن شهادت دادند ولی زید بن ارقم از آن امساک نموده و شهادت نداد در حالی که میدانست. حضرت بر او نفرین کرد که خداوند او را کور گرداند. و لذا کور شد. ولی بعد از کوری حدیث غدیر را روایت مینمود.(354)
2 - اصبغ بن نباته.(355)
3 - حَبَّة بن جُوَین عُرَنی، ابو قدامه بجلی، صحابی (م 76، 79 ه).(356)
4 - زاذان بن عمر.(357)
5 - زِرّ بن حبیش اسدی.(358)
6 - زیاد بن ابی زیاد.(359)
7 - زید بن ارقم.(360)
8 - زید بن یثیع.(361)
9 - سعید بن ابی حدّان.(362)
10 - سعید بن وهب.(363)
11 - ابو الطفیل عامر بن واثله.(364)
12 - ابو عماره، عبد خیر بن یزید.(365)
13 - عبدالرحمن بن ابی لیلی.(366)
14 - عمرو ذی مرّ.(367)
15 - عمیرة بن سعد.(368)
16 - یعلی بن مرّه.(369)
17 - هانی بن هانی.(370)
18 - حارثة بن مضرّب.(371)
19 - هبیرة بن مریم.(372)
20 - ابو رمله عبداللَّه بن ابی امامه.(373)
21 - ابو وائل شقیق بن سلمه.(374)
22 - حارث اعور.(375)
برخی از کسانی که در روز رحبه شهادت و گواهی برای امیرالمؤمنینعلیه السلام به حدیث غدیر دادهاند؛ عبارتند از:
1 - ابو زینب بن عوف انصاری
2 - ابو عمرة بن عمرو بن محصن انصاری.
3 - ابو فضاله انصاری.
4 - ابو قدامه انصاری.
5 - ابو لیلی انصاری.
6 - ابو هریره دوسی.
7 - ابو الهیثم بن تیهان.
8 - ثابت بن ودیعه انصاری.
9 - حُبش بن جناده سلولی.
10 - ابو ایوب خالد انصاری.
11 - خزیمة بن ثابت انصاری.
12 - ابو شریح خویلد بن عمرو خزاعی.
13 - زید یا یزید بن شراحیل انصاری.
14 - سهل بن حنیف انصاری اوسی.
15 - ابو سعید سعد بن مالک خُدری انصاری.
16 - ابو العباس سهل بن سعد انصاری.
17 - عامر بن لیلی غفاری.
18 - عبدالرحمن بن عبد ربّ انصاری.
19 - عبداللَّه بن ثابت انصاری خادم رسول خداصلی الله علیه وآله.
20 - عبید بن عازب انصاری.
21 - ابو طریف عدی بن حاتم.
22 - عقبة بن عامر جهنی.
23 - ناجیة بن عمرو خزاعی.
24 - نعمان بن عجلان انصاری.
25 - حافظ هیثمی به سند صحیح نقل کرده که تعداد نفراتی که در آن منطقه حاضر بوده و احتجاج امیرالمؤمنینعلیه السلام را به حدیث غدیر شنیدند، سی نفر بودهاند.(376)
از آنجا که تاریخ این احتجاج سال 35 هجری بوده و از وقت صدور حدیث غدیر 25 سال میگذشته است، طبیعی به نظر میرسد که بسیاری از صحابه که حدیث را شنیده بودهاند از دار دنیا رحلت کرده باشند. و نیز برخی در جنگها شهید شده، برخی دیگر نیز در کشورها و شهرهای مختلف پراکنده شدهاند و تنها این سی نفر کسانی بودند که در کوفه آن هم در منطقه رحبه در آن وقت حاضر بوده، شهادت و گواهی به حدیث غدیر برای امیرالمؤمنینعلیه السلام دادند.
یکی دیگر از مواردی که حضرت علیعلیه السلام به حدیث غدیر احتجاج نمود، در روز جنگ جمل علیه طلحه بود.
حافظ حاکم نیشابوری به سند خود از نُذیر ضبّی کوفی تابعی نقل میکند که گفت: ما با علیعلیه السلام در روز جمل بودیم، حضرتعلیه السلام کسی را به نزد طلحة بن عبیداللَّه فرستاد تا به ملاقات او بیاید. طلحه خدمت حضرت رسید. حضرت فرمود: تو را به خدا سوگند میدهم! آیا از رسول خداصلی الله علیه وآله نشنیدی که میفرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه»؟ گفت: آری. حضرت فرمود: پس برای چه با من جنگ میکنی؟ گفت: یادم نمیآید. این را گفت و از حضرت جدا شد.(377)
احمد بن حنبل به سند خود از ریاح بن حارث نقل کرده که گفت: جمعی در منطقه رحبه بر علیعلیه السلام وارد شدند و عرض کردند: السلام علیک یا مولانا. حضرت فرمود: «چگونه من مولای شمایم در حالی که شما عرب هستید؟» عرض کردند: ما از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیدیم که در روز غدیر خم میفرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه».(378)
سلیم بن قیس هلالی، تابعی بزرگ در کتاب خود نقل میکند که امیرالمؤمنینعلیه السلام در صفین در میان لشکر خود بر منبر رفت و مردم را دور خود جمع کرده، برای آنان که از نواحی مختلف بوده و از آن جمله مهاجرین و انصار بودند، سخن گفت. او پس از حمد و ثنای الهی فرمود: «ای جماعت مردم! همانا مناقب من بیش از آن است که احصا شود . . .».
در این حدیث نیز حضرت به طور تفصیل فضایل خود را بیان کرده که از آن جمله تذکّر به حدیث غدیر است.(379)
شمس الدین ابوالخیر جزری دمشقی شافعی به سند خود از امّ کلثوم دختر فاطمه علیها السلام، و او از فاطمه زهراعلیها السلام نقل کرده که فرمود: «أنسیتم قول رسول اللَّهصلی الله علیه وآله یوم غدیر خم: من کنت مولاه فعلی مولاه، وقوله صلی الله علیه وآله: انت منّی بمنزلة هارون من موسی؟»؛(380) «آیا فراموش کردید گفتار رسول خداصلی الله علیه وآله در روز غدیر خم را که فرمود: هر کس من مولای اویم پس علی مولای اوست. و گفتارش که فرمود: تو نزد من همانند هارون نزد موسی هستی.»
امام حسن و امام حسینعلیهما السلام نیز به حدیث غدیر تمسک کرده و احتجاج نمودهاند.(381)
غیر از اهل بیتعلیهم السلام نیز، در مواردی خاص به حدیث غدیر خم احتجاج و تمسک کردهاند و این به نوبه خود بر این دلالت دارد که این حدیث نزد عموم مسلمانان از جایگاه ویژهای برخوردار است. اینک به اسامی برخی از آنها اشاره میکنیم:
1 - احتجاج عبداللَّه بن جعفر بر معاویه به حدیث غدیر بعد از شهادت امیرالمؤمنینعلیه السلام.(382)
2 - احتجاج بُرد، بر عمرو بن عاص به حدیث غدیر خم.(383)
3 - احتجاج عمرو بن عاص بر معاویه به حدیث غدیر خم.(384)
4 - احتجاج عمّار بن یاسر در روز صفّین بر عمرو بن عاص به حدیث غدیر.(385)
5 - احتجاج اصبغ بن نباته به حدیث غدیر در مجلس معاویه (در سال 37).(386)
6 - مناظره جوانی با ابو هریره به حدیث غدیر خم در مسجد کوفه؛
این مناظره را ابوبکر هیثمی نیز در کتاب «مجمع الزوائد» به نقل از ابی یعلی و طبرانی و بزّار به دو طریق نقل کرده، و یکی از آن دو طریق را تصحیح و طریق دیگر را توثیق نموده است.(387)
7 - احتجاج شخصی بر زید بن ارقم به حدیث غدیر خم.(388)
8 - مناظره مردی عراقی با جابر بن عبداللَّه انصاری به حدیث غدیر خم.(389)
9 - احتجاج قیس بن سعد بر معاویه به حدیث غدیر خم (در سال 50، 56).(390)
10 - احتجاج دارمیه حجونیه بر معاویه به حدیث غدیر خم (در سال 50، 56).(391)
11 - احتجاج عمر بن عبدالعزیز خلیفه اموی به حدیث غدیر خم.(392)
12 - احتجاج مأمون خلیفه عباسی به حدیث غدیر خم بر فقها.(393)
از آنجا که این حدیث شریف از قویترین ادلّه بر امامت و ولایت حضرت امیرالمؤمنینعلیه السلام است، اهل سنت در صدد اشکال و تشکیک در سند یا دلالت آن برآمدهاند. اینک به بررسی هر یک از آنها میپردازیم:
ابن حزم میگوید: «و اما حدیث (من کنت مولاه فعلی مولاه) هرگز از طریق ثقات نرسیده و صحیح نیست».(394)
پاسخ:
اولاً: قبلاً اشاره کردیم که بسیاری از علمای اهل سنت تصریح به صحّت این حدیث نمودهاند.
ثانیاً: وی کسی است که تمام فقهای عصرش اتفاق بر گمراه بودن او داشته و عوام را از نزدیک شدن به او باز داشتهاند.(395)
ثالثاً: او آرایی دارد که از آنها استفاده میشود شخصی است متعصّب و حتی نسبت به حضرت علیعلیه السلام عناد و بغض و کینه دارد.
او در کتاب خود «المحلّی» میگوید: «بین هیچ یک از امت خلافی نیست که عبدالرحمن بن ملجم، علی را نکشت مگر با تأویل، و اجتهادش او را به این نتیجه رساند، و این چنین حساب کرده بود که کارش صحیح است».(396)
در حالی که بسیاری از علمای اهل سنت از پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله نقل کردهاند که خطاب به حضرت علیعلیه السلام فرمود: «قاتل تو شقیترین از آخرین است». و در تعبیری دیگر فرمود: «شقیترین مردم است». و در تعبیری دیگر آمده است: شقیترین این امت است، همانگونه که پی کننده شتر صالح شقیترین قوم ثمود است».(397)
و در خبری دیگر از پیامبرصلی الله علیه وآله نقل شده که خطاب به حضرت علیعلیه السلام فرمود: «آیا تو را خبر دهم به شدیدترین مردم از حیث عذاب در روز قیامت؟ حضرت عرض کرد: خبر ده مرا ای رسول خداصلی الله علیه وآله. آنگاه فرمود: همانا شدیدترین مردم از حیث عذاب در روز قیامت پی کننده شتر ثمود است، و کسی که محاسنت را به خون سرت سیراب خواهد کرد.(398)
و نیز فرمود: «قاتل تو شبیه یهود، بلکه خود یهود است».(399)
امام علیعلیه السلام روزی خطاب به ابن ملجم کرد و فرمود: «من تو را از شرورترین خلق خدا میبینم».(400)
چگونه میتوان ابن ملجم را مجتهد نامید در حالی که امام واجب الاطاعه خود را به قتل رسانده است؟ مگر پیامبرصلی الله علیه وآله خروج بر امام مسلمین را همانند خروج از جماعت مسلمین ندانسته و حکم به قتل او نکرده است.(401)
ابن حزم کسی است که قاتل عمار - ابو الغادیه یسار بن سبع سلمی - را نیز اهل تأویل و مجتهد میداند که در این عملش دارای یک اجر است. و میگوید: این عمل همانند کشتن عثمان نیست؛ زیرا کشتن عثمان جای اجتهاد نیست.(402)
در صورتی که ابوالغادیه از مجاهیل دنیا به حساب میآید و هیچ کس او را تعریف و توثیق نکرده است.
این چه نوع اجتهادی است که در مقابل نصوص صریح کرده است؟ مگر پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله مطابق احادیث صحیح السند خطاب به عمّار نفرمود: «تو را گروه ظالم خواهند کشت».(403)
مگر پیامبرصلی الله علیه وآله در حق او نفرمود: «هر گاه مردم اختلاف کردند، فرزند سمیه (عمار) با حق است».(404)
مگر پیامبرصلی الله علیه وآله نفرمود: «بار خدایا قریش به عمار ولع دارد، همانا قاتل عمار و برنده لباس او در آتش است».(405)
ابن تیمیه میگوید: «و اما حدیث (من کنت مولاه فعلی مولاه) در صحاح وجود ندارد، ولی علما آن را نقل کردهاند، و مردم در صحّت آن نزاع دارند. از بخاری و ابراهیم حربی و طایفهای از اهل علم به حدیث نقل شده که آنان در این حدیث طعن وارد کرده و آن را تضعیف کردهاند...».(406)
پاسخ:
اولاً: ترمذی این حدیث را در صحیح خود نقل کرده و تصریح به صحّت آن نموده است.
ثانیاً: کسی را نمیشناسیم که در این حدیث نزاع کرده باشد، اگر کسی میبود حتماً ابن تیمیه نام او را میبرد.
ثالثاً: کار ابن تیمیه در تضعیف این حدیث و احادیث دیگری که در مدح اهل بیت و خصوصاً علی بن ابی طالب علیه السلام وارد شده، به جایی رسیده که حتی ناصرالدین البانی که از اتباع او در مسائل اعتقادی است این عمل او را ناخرسند دانسته و تصریح میکند که او در تضعیف احادیث سرعت داشته است، بدون آنکه طرق آن را مورد بررسی قرار دهد.(407)
در حقیقت باید گفت: ابن تیمیه به جهت خصومت با شیعه و یا بهتر بگوییم، خصومت با اهل بیتعلیهم السلام در صدد تضعیف بدون دلیل تمام احادیث فضایل و مقامات اهل بیتعلیهم السلام و در رأس آنها امام علیعلیه السلام برآمده است.
محمود زعبی در اشکال بر شرف الدین میگوید: «مولی به معنای اولویت و برتری در تصرّف در لغت عرب به کار نرفته است».(408)
پاسخ:
این ادّعا که کلمه «مولی» به معنای اولویت و برتری به کار نرفته، حرفی بدون دلیل بلکه بر خلاف واقعیات است؛ زیرا بزرگان کلام و تفسیر و لغت به این معنا برای کلمه «مولی» تصریح کردهاند:
الف) کلمات مفسّرین:
فخر رازی در تفسیر آیه « هِی مَوْلاکُمْ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ»؛(409) از کلبی و زجاج و ابی عبیده و فرّاء نقل میکند که معنای آن «اولی بکم» است.(410)
- بغوی نیز این آیه را چنین تفسیر میکند: «صاحبتکم و اولی بکم»(411) همدم شما و اولی و سزاوار به شما است.
این تفسیر نیز از زمخشری، ابو الفرج ابن جوزی، نیشابوری، قاضی بیضاوی، نسفی، سیوطی، ابی السعود، در ذیل آیه فوق رسیده است.(412)
ب) کلمات متکلمین:
برخی از متکلمین اهل سنّت؛ همانند سعد تفتازانی، علاء قوشچی و دیگران نیز به این معنا برای کلمه «مولی» تصریح کردهاند. تفتازانی میگوید: «استعمال (مولی) به معنای متولّی و مالک امر و اولی به تصرّف در کلام عرب شایع و از بسیاری از ائمه لغت نقل شده است...».(413)
ج) تصریح لغویین
از بزرگان لغت، اشخاصی؛ از قبیل: فرّاء، زجّاج، ابو عبیده، اخفش، علی بن عیسی رمّانی، حسین بن احمد زوزنی، ثعلب و جوهری و دیگران به معنای «اولی» برای کلمه «مولی» اشاره کردهاند.
ریشه واژه «مولی»:
ریشه واژه «مولی»، ولایت است. اصل این ماده بر قرب و نزدیکی دلالت میکند، یعنی میان دو چیز به گونهای از نسبت قرب برقرار است که چیز دیگری میان آنها فاصله نیست.
ابن فارس میگوید: «واو، لام و ی (ولی) بر قرب و نزدیکی دلالت میکند و واژه «ولی» به معنای قرب و نزدیکی است، و کلمه مولی نیز از همین باب است. و بر معتِق، معتَق، صاحب، حلیف، ابن عم، ناصر و جار اطلاق میشود. ریشه همه آنها «ولی» به معنای قرب است».(414)
راغب اصفهانی گفته است: «ولاء و توالی آن است که دو یا چند چیز به گونهای باشند که غیر آنها میان آنها نباشد. این معنا برای قرب مکانی و قرب به لحاظ نسبت، دین، صداقت، نصرت و اعتقاد استعاره آورده میشود.
واژه وِلایت (بر وزن هِدایت) به معنای نصرت، و واژه وَلایت (بر وزن شَهادت) به معنای تولّی امر است. و گفته شده هر دو واژه یک معنا دارد و حقیقت آن همان تولّی امر است».(415)
با توجه به حالات اولیه انسان در کاربرد الفاظ و اینکه معمولاً کلمات را در آغاز برای بیان معانی مربوط به محسوسات به کار میبرد، میتوان گفت: واژه ولایت در آغاز برای قرب و نزدیکی خاص در محسوسات (قرب حسی) به کار رفته است، آن گاه برای قرب معنوی استعاره آورده شده است. بر این اساس هر گاه این واژه در امور معنوی به کار رود بر نوعی از نسبت قرابت دلالت میکند و لازمه آن این است که ولی نسبت به آنچه بر آن دلالت دارد، دارای حقّی است که دیگری ندارد و میتواند تصرّفاتی را بنماید که دیگری جز به اذن او نمیتواند؛ مثلاً ولی میت میتواند در اموال او تصرف کند، این ولایت او ناشی از حقّ وراثت است. و کسی که بر صغیر ولایت دارد حقّ تصرف در امور وی را دارد. کسی که ولایت نصرت دارد میتواند در امور منصور (آن کسی که نصرتش را عهدهدار شده است) تصرف کند. و خداوند ولی امر بندگان خویش است؛ یعنی امور دنیوی و اخروی آنها را تدبیر میکند و او ولی مؤمنان است؛ یعنی بر آنان ولایت خاصی دارد... .
بنابر این، معنای ولایت در همه موارد استعمال آن، گونهای از قرابت است که منشأ نوعی تصرف و مالک بودن تدبیر است.(416)
به عبارت دیگر: ولایت، نوعی اقتراب و نزدیکی نسبت به چیزی است به گونهای که موانع و حجابها از میان براشته میشود ...(417)
حال اگر کسی با ریاضتهای نفسانی و قابلیتهایی که برای خود ایجاد کرده، و از طرفی دیگر مورد عنایات و الطاف الهی قرار گرفته و به مقام قرب تام الهی نایل شده، این چنین شخصی از جانب خداوند بر مردم ولایت پیدا میکند، ولایتی که لازمه آن این است که ولی نسبت به آنچه بر آن دلالت دارد، دارای حقی است که دیگری ندارد و او میتواند تصرفاتی بنماید که دیگری جز به اذن او نمیتواند. و همه اینها به اذن و اراده و مشیت خداوند است.
زعبی در اعتراضی دیگر میگوید: «شیعه بعد از آنکه (مولی) را به معنای اولی گرفتند آن را به «تصرّف» نسبت داده و آن کلمه را به معنای اولی به تصرف معنا کردهاند، چرا ارتباط آن را به محبّت ندادهاند؟».(418)
پاسخ:
اولاً: در قرآن کلمه «مولی» در معنای «متصرف در امر» به کار رفته است. خداوند متعال میفرماید: « وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاکُمْ».(419) فخر رازی در تفسیر خود «مولی» را به معنای آقا و متصرّف معنا کرده است.(420)
نیشابوری نیز در ذیل آیه « ثُمَّ رُدُّوا إِلَی اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ»،(421) کلمه «مولی» را به معنای متصرف گرفته، میگوید: «آنان در دنیا تحت تصرفات موالی باطل بودهاند».(422)
ثانیاً: ثابت شد که «مولی» به معنای متولّی امر به کار رفته است و فرقی بین متولّی و متصرّف نیست.
ثالثاً: کلمه «مولی» به معنای «ملیک» آمده، و معنای آن همان متصرف در امور است.
رابعاً: در جای خود به اثبات رساندیم که حدیث غدیر با معنای محبّت سازگاری ندارد، و تنها معنای مناسب با آن «متصرف در امور» و «متولّی» است.
برخی میگویند: ما این حدیث را از حیث سند تمام میدانیم و دلالت آن را نیز بر امامت و خلافت حضرت علیعلیه السلام قبول میکنیم، ولی در این حدیث اشاره نشده که حضرت بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله بلافاصله امام است، و لذا به جهت جمع با سایر ادله، او را خلیفه چهارم میدانیم.
پاسخ:
اولاً: هیچ دلیلی بر خلافت خلفای قبل از حضرت علیعلیه السلام وجود ندارد تا بخواهید بین ادله جمع کنید.
ثانیاً: با جمع بین این حدیث و حدیث «ولایت» که در آن تصریح به «بعدی» آمده میتوان فهمید که حضرت علیعلیه السلام خلیفه بلافصل رسول خداصلی الله علیه وآله است. زیرا مطابق احادیث صحیح السند پیامبرصلی الله علیه وآله درباره علیعلیه السلام فرمود: «و هو ولی کلّ مؤمن بعدی»،(423) و او سرپرست هر مؤمنی بعد از من است. این بعدیت ظهور در اتصال دارد.
ثالثاً: ظهور خود حدیث غدیر؛ خصوصاً با قراین حالیه و مقالیه در این است که حضرت علیعلیه السلام خلیفه بلافصل پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله است.
رابعاً: مفاد حدیث غدیر آن است که حضرت علیعلیه السلام سرپرست همه مسلمین، حتی این سه خلیفه است و این با خلافت بلافصل سازگاری دارد.
خامساً: اگر چنین است، چرا عمر بن خطّاب در روز غدیر خم به حضرت علیعلیه السلام تبریک گفت، و او را مولای خود و هر مؤمنی خطاب کرد؟
برخی میگویند: مقصود از «ولایت» در حدیث غدیر، ولایت باطنی است نه ظاهری که مرادف با حکومت داری و خلافت و سرپرستی عموم مسلمین باشد، و با این توجیه در صدد جمع بین ولایت حضرت امیرعلیه السلام و خلافت سه خلیفه قبل میباشند.
پاسخ:
اولاً: اگر بنا است که این گونه کلمات حمل بر خلاف ظاهر شود، باید نبوّت را نیز این گونه بتوان حمل کرد؛ در حالی که قطعاً باطل است.
ثانیاً: به چه دلیل خلافت این سه خلیفه ثابت شده تا در صدد جمع بین حقانیت خلافت آنان و حدیث غدیر برآیند؟
ثالثاً: این تفسیر، خلاف ظاهر کلمه «مولی» و ولایت است؛ زیرا معنایی که از ظاهر آن به دست میآید، همان سرپرستی در ظاهر است.
رابعاً: ما معتقدیم که «ولایت» در حدیث غدیر و دیگر احادیث، همان ولایت کبرای الهی است که از شؤونات آن، حاکمیت سیاسی و مرجعیت دینی است.
دهلوی میگوید: «احتمال دارد که مراد به کلمه «مولی» اولویت در تعظیم باشد».
پاسخ:
اولاً: این احتمال خلاف ظاهر از کلمه «مولی» است، همانگونه که قبلاً به آن اشاره شد، و معنای خلاف ظاهر و مجازی، احتیاج به قرینه صارفه از معنای حقیقی دارد.
ثانیاً: این احتمال با قرینههای موجود در حدیث که مناسب با معنای سرپرستی است؛ خصوصاً با قرینه صدر حدیث منافات دارد، آنجا که پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «الست اولی بکم من انفسکم».
ثالثاً: این احتمال با تبریک گفتن عمر بن خطّاب سازگاری ندارد.
رابعاً: بر فرض که مقصود از کلمه «مولی» اولویت در محبّت و تعظیم است، ولی این معنا با آنچه ما میگوییم منافات ندارد؛ زیرا کسی که سزاوارتر از دیگری به تعظیم در امور دینی و شرعی است افضل از همه است، و افضل و برتر از همه سزاوارتر به خلافت و امامت میباشد.
دهلوی نیز میگوید: «چه ضرورتی دارد که لفظ «مولی» در حدیث را حمل بر اولی به تصرف و سرپرستی نماییم؛ در حالی که در قرآن بر خلاف این معنا به کار رفته است. خداوند متعال میفرماید: « إِنَّ أَوْلَی النّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِی وَالَّذِینَ آمَنُوا»، و پر واضح است که أتباع حضرت ابراهیم اولی به تصرف از او نبودهاند.
پاسخ:
اولاً: در برخی از آیات قرآن کلمه «مولی» به معنای اولی و اولویت به کار رفته است، همانند آیه « مَأْواکُمُ النّارُ هِی مَوْلاکُمْ».(424)
ثانیاً: حمل کلمه «مولی» در حدیث غدیر بر معنای اولی به تصرف و سرپرستی به جهت قراینی است که در حدیث وجود دارد.
ثالثاً: در آیه مربوط به حضرت ابراهیمعلیه السلام قرینهای وجود دارد که مانع از حمل آیه بر اولویت در تصرف است، و آن اینکه هیچ کس بر پیامبر خدا مقدم نیست. به خلاف مورد حدیث غدیر.
او همچنین میگوید: قرینهای در ذیل حدیث وجود دارد که دلالت بر اراده محبّت از کلمه (مولی) دارد؛ زیرا پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «اللَّهم وال من والاه وعاد من عاداه».
پاسخ:
اولاً: این دعا، به قرینه حدیث غدیر «من کنت مولاه فعلی مولاه» که به جهت صدر حدیث «الست اولی بکم من انفسکم» حمل بر معنای سرپرستی شد، این چنین معنا میشود: «بار خدایا! هر کس که ولایت حضرت علیعلیه السلام را پذیرفت او را دوست بدار، و هر کس از ولایت او سرباز زد او را دشمن دار».
ثانیاً: این معنا هرگز با اهتمام شدید پیامبرصلی الله علیه وآله در ذکر آن سازگاری ندارد؛ زیرا چگونه قابل توجیه است که ما بگوییم: پیامبرصلی الله علیه وآله آن جماعت عظیم را در آن بیابان گرم به جهت اعلان یک مطلب جزئی و آن اینکه حضرت علیعلیه السلام محبّ آنها است، جمع کرده باشد.
ثالثاً: در برخی از روایات جمله «وال من والاه» همراه با جمله «احبّ من احبّه» آمده است، و این شاهد بر آن است که جمله اول به معنای محبّت نیست، در غیر این صورت تکرار لازم میآید.
ابن کثیر از طبرانی قضیه رحبه را نقل کرده و در ذیل آن آمده است: آنگاه سیزده نفر از صحابه برخاسته و شهادت دادند که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهم وال من والاه وعاد من عاداه، واحبّ من احبّه وابغض من ابغضه، وانصر من نصره واخذل من خذله».(425)
متقی هندی نیز این حدیث را نقل کرده و در ذیل آن از هیثمی نقل میکند که گفته: رجال سند این حدیث همگی از افراد ثقه هستند.(426)
رابعاً: برخی از بزرگان اهل سنت؛ همانند محبّ الدین طبری شافعی این توجیه و تفسیر را بعید شمردهاند.(427)
خامساً: جمله «اللّهم وال من والاه...» دعایی است که پیامبرصلی الله علیه وآله بعد از فارغ شدن از خطبه، کرده است، و لذا نمیتواند قرینه بر حمل کلمه «مولی» بر معنای محبّت باشد، بلکه جمله قبل از آنکه همان «الست اولی بکم من انفسکم» است بهترین قرینه و زمینه سازی برای حمل کلمه «مولی» بر معنای امامت و اولی به تصرف و سرپرستی است.
سادساً: در برخی روایات کلمه «بعدی» آمده است. ابن کثیر به سند خود از براء بن عازب نقل کرده، هنگام اجتماع مردم در غدیر خم پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «الست اولی بکم من انفسکم؟! قلنا: بلی یا رسول اللَّه! قال: ألست؟ ألست؟ قلنا: بلی یا رسول اللَّه! قال: من کنت مولاه فانّ علیاً بعدی مولاه، اللهم وال من والاه وعاده من عاداه...».
اگر پیامبرصلی الله علیه وآله از کلمه «مولی» اراده محبّت کرده بود، وجهی برای ذکر کلمه «بعدی» نداشت؛ زیرا معنا ندارد که پیامبرصلی الله علیه وآله بگوید: حضرت علیعلیه السلام بعد از من دوست شماست نه قبل از من.
برخی مثل ابن حجر مکی و شاه ولی اللَّه دهلوی میگویند: مراد به «مولی» در حدیث غدیر «محبوب» است؛ یعنی هر کس که من محبوب اویم این علی نیز محبوب اوست.
پاسخ:
اولاً: این ادّعایی بدون دلیل است؛ زیرا با مراجعه به کتب لغت به این نتیجه میرسیم که هیچ یک از لغویین این معنا را برای کلمه «مولی» ذکر نکردهاند.
ثانیاً: این معنا با معنای متبادر از حدیث بدون قرینه سازگاری ندارد.
ثالثاً: این معنا با قراین موجود در روایت؛ خصوصاً قرینه صدر حدیث «الست اولی بکم من انفسکم» سازگاری ندارد.
رابعاً: اگر مقصود پیامبر از این حدیث این احتمال است، پس چرا افرادی همچون معاویه و عایشه و طلحه و زبیر و عمرو بن عاص و امثال آنها با حضرت علیعلیه السلام به جنگ برخاسته و با او مخالفت کردند؟ آیا معاویه نبود که لعن حضرت را در مأذنهها علنی کرد؟ و ...
خامساً: این معنا خلاف آن چیزی است که صحابه از حدیث غدیر فهمیدهاند، و لذا حسّان بن ثابت در شعر خود از قول پیامبرصلی الله علیه وآله میگوید: «و رضیت من بعدی اماماً و هادیاً»، و راضی شدم از بعد خود که علیعلیه السلام امام و هادی باشد.
دهلوی میگوید: ابو نعیم اصفهانی از حسن مثنّی نقل کرده که از او سؤال شد: آیا حدیث (من کنت مولاه) نصّ بر خلافت حضرت علیعلیه السلام است؟ او در جواب گفت: اگر مقصود رسول خداصلی الله علیه وآله به این حدیث خلافت میبود باید آن را به طور فصیح بیان میکرد؛ زیرا او از فصیحترین مردم بود ...».
پاسخ:
اوّلاً: کلام حسن مثنّی بر فرض ثبوت، حجیت و اعتباری ندارد؛ زیرا او معصوم نبوده، و نیز از صحابه به حساب نمیآید تا فهم او نزد اهل سنت دارای اعتبار باشد.
ثانیاً: این حدیث سندی ندارد.
ثالثاً: چگونه پیامبرصلی الله علیه وآله مسأله خلافت و امامت حضرت را در این حدیث به طور فصیح بیان نکرده است؟ در حالی که مقصود حضرت رسولصلی الله علیه وآله با قراین حالیه و مقالیه که همان امامت و خلافت حضرت علیعلیه السلام است به طور وضوح از حدیث غدیر استفاده میشود. و علمای بلاغت گفتهاند که کنایه ابلغ از تصریح است. و نیز حضرت رسولصلی الله علیه وآله در روایات دیگر مسأله امامت و خلافت حضرت علیعلیه السلام را به طور واضح بیان کرده است.
شیخ سلیم البشری میگوید: «در حدیث غدیر قرینهای وجود دارد که کلمه «مولی» را بر معنای محبّت حمل میکند و آن اینکه این حدیث بعد از واقعهای بیان شده که در یمن اتفاق افتاد و برخی بر ضدّ او اقدام کردند، لذا رسول خداصلی الله علیه وآله در روز غدیر خم در صدد تمجید و مدح حضرت علیعلیه السلام برآمد، تا جلالت قدر او را بیان کرده، در مقابل کسانی که بر حضرت حمله کردهاند، بایستد».(428)
دهلوی نیز میگوید: «سبب این خطبه - آن طور که مورّخین و سیرهنویسان میگویند - این بود که: جماعتی از اصحاب که با حضرت علیعلیه السلام در یمن بودند؛ امثال بریده اسلمی و خالد بن ولید و دیگران از مشاهیر، قرار گذاشتند که هنگام بازگشت از جنگ بر ضدّ حضرت علیعلیه السلام نزد پیامبرصلی الله علیه وآله شکایت کنند... پیامبرصلی الله علیه وآله بعد از مشاهده این صحنه در روز غدیر مردم را به محبّت علیعلیه السلام دعوت کرد... .
پاسخ:
اولاً: پیامبرصلی الله علیه وآله در همان مجلس معترضین را از اعتراض بر ضدّ حضرت علیعلیه السلام بر حذر داشت، و سه بار فرمود: از جان علی چه میخواهید...؟
ثانیاً: مطابق کثیری از روایات، واقعه غدیر به امر خداوند بوده است نه به جهت شکایت عدهای از حضرت.
ثالثاً: بر فرض اتّحاد دو قضیه، دلالت حدیث غدیر بر سرپرستی و امامت تمام است؛ زیرا اعتراض بریده و دیگران به جهت تصرّف در غنائم قبل تقسیم آن بوده است که حضرت رسولصلی الله علیه وآله با ذکر ولایت داشتن او در آن حدیث و این حدیث به این نکته اشاره میکند که او حقّ هر نوع تصرفی را دارد؛ زیرا او امام و ولی خداست.
رابعاً: واقعه غدیر خم بعد از قضیه بریده بوده است و هیچ گونه ارتباطی به آن ندارد. سید شرف الدین میگوید: «پیامبرصلی الله علیه وآله علیعلیه السلام را دوبار به سوی یمن فرستاد: مرتبه اوّل در سال هشتم هجری بود.(429) در آن مرتبه برخی شکایت حضرت علیعلیه السلام را نزد رسول خدا بعد از بازگشتشان از یمن نمودند. در آن هنگام رسول خداصلی الله علیه وآله بر آنها غضب کرد، و آنان نیز با خود عهد کردند تا دیگر بار بر حضرت اعتراض نکنند. بار دوّم در سال دهم هجرت بود.(430) در آن سال، پیامبرصلی الله علیه وآله پرچم را به دست حضرت علیعلیه السلام داد و به دست مبارکش عمامهای بر سر او بست. و به او فرمود: حرکت کن و به کسی التفات نکن... در این سفر کسی شکایت حضرت را به رسول خداصلی الله علیه وآله نکرد و بر او حمله ننمود، حال چگونه ممکن است که حدیث غدیر مسبَّب از اعتراض و شکایت بریده و امثال او باشد . . .».(431)
خامساً: بر فرض که کسی بر ضدّ حضرت علیعلیه السلام مطلبی را گفته است، ولی وجهی ندارد که پیامبرصلی الله علیه وآله این جمعیت عظیم را در صحرایی سوزان به جهت یک امری جزئی و کوچک جمع کند و این مقدار به آن بها دهد.
سادساً: اگر مقصود رسول خداصلی الله علیه وآله مجرّد بیان فضیلت حضرت امیرعلیه السلام و ردّ بر اعتراض کنندگان بر او بود، باید به طور صریح این مطلب را بیان میکرد، مثل آنکه میفرمود: این شخص پسر عم و داماد و پدر فرزندان من و سید اهل بیت من است، او را اذیت نکنید و ...، کلماتی که دلالت بر جلالت قدر و عظمت حضرت دارد.
سابعاً: از این حدیث شریف غیر از معنای اولی به تصرّف و سرپرستی و امامت معنای دیگری متبادر به ذهن نمیشود، حال سبب ذکر این حدیث هر چه میخواهد باشد، ما الفاظ را حمل بر معنای حقیقی آن مینماییم و به اسباب آن کاری نداریم، خصوصاً آنکه قراین عقلی و نقلی نیز این معنا را تأیید مینماید.
محمود زعبی میگوید: «اگر دلالت حدیث غدیر بر ولایت و اولی به تصرف و سرپرستی را قبول کنیم لازم میآید که در یک زمان و عصر دو متصرف مطلق و سرپرست بر مسلمانان وجود داشته باشد، و این دارای محذورات بسیاری است».(432)
پاسخ:
اولاً: از حدیث غدیر استفاده ولایت و سرپرستی و اولی به تصرّف برای حضرت علیعلیه السلام استفاده میشود، ولی در زمان حیات رسول خداصلی الله علیه وآله تصرفات حضرت علیعلیه السلام در طول تصرفات رسول خداصلی الله علیه وآله است؛ یعنی در غیاب حضرتصلی الله علیه وآله او متصرف در امور است.
ثانیاً: اشکال و محذوری در اجتماع دو ولایت نیست، و اگر محذوری باشد در اجتماع دو تصرف است، و ثبوت ولایت مستلزم فعلیت تصرّف نیست.
ثالثاً: محذور اجتماع دو متصرّف در صورتی است که هر یک از تصرفات با یکدیگر مخالف باشد در حالی که پیامبرصلی الله علیه وآله و حضرت علیعلیه السلام هیچ گونه اختلافی در تصرّف نداشتند.
رابعاً: عمده ولایت حضرت علیعلیه السلام و فعلیت آن بعد از وفات رسول خداصلی الله علیه وآله است.
برخی میگویند: بحث از غدیر در این زمان که نه حضرت علیعلیه السلام موجود است و نه ابوبکر، نه تنها بی فایده و عقیم است بلکه منجرّ به اختلاف بیشتر و برافروخته شدن کینهها خواهد شد، لذا جا دارد که بحث از این حدیث که در حقیقت بحث از امامت عامه و امامت خاصه است را کنار گذاشته و به فکر تقریب بین مذاهب اسلامی و وحدت آنها باشیم... .
پاسخ:
یکی از امتیازات ادیان این است که اگر هدفی عالی را برای انسان مشخص کرده، راه رسیدن به آن را نیز ترسیم میکنند و الگو و نمونهای را نیز برای آن مشخص مینمایند تا با در نظر گرفتن سیره عملی او، و اقتدا و پیروی از او، انسانها بهتر بتوانند به سر منزل مقصود برسند؛ زیرا طبق نظر روانشناسان و روان کاوان، با الگوی کامل، بهتر میتوان انسانها را به حقّ و حقیقت و هدف راهنمایی کرد.
خداوند متعال پیامبر اسلام را الگوی خوبی برای مسلمین معرفی کرده، میفرماید: « لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»؛(433) «قطعاً برای شما در [اقتدا به ]رسول خدا سرمشقی نیکوست.»
باید دانست که موقعیتها و مواقفی بعد از پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله پدید آمد که هرگز در عصر پیامبرصلی الله علیه وآله پدید نیامده بود، تا آن حضرتصلی الله علیه وآله را در آن مواقف الگو قرار دهیم، از آن جمله اتفاقی بود که در عصر امام حسینعلیه السلام پدید آمد، که شخصی به اسم اسلام ولی بر ضدّ اسلام به نام یزید، حاکم بر کشورهای اسلام شود، در این هنگامه چه کسی شایستگی الگو شدن را دارد؟ در آن وقت تنها کسی که بهترین الگو را تا روز قیامت به جامعه انسانی عرضه کرد امام حسینعلیه السلام بود. این الگو برای جامعه شیعه و پیروان اهل بیتعلیهم السلام از آن جمله امام حسینعلیه السلام است، که اهل سنّت چنین الگویی ندارند.
بحث از امامت و خلافت بعد از پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله اگر چه از جهتی تاریخی است، ولی همین تاریخ صدر اسلام است که انسان ساز است. بحث از امامت بعد از پیامبرصلی الله علیه وآله در حقیقت بحث از این موضوع است که امام باید قابلیت امامت داشته باشد و از جانب خداوند منصوب گردد. بحث از اینکه امام بعد از پیامبرصلی الله علیه وآله چه کسی بوده، در حقیقت بحث از این است که چه کسی باید تا روز قیامت برای جامعه اسلامی، بلکه جامعه بشریت الگو باشد؛ آیا مثل علیعلیه السلام الگو باشد که جامع همه صفات کمال است؛ در شجاعت، عدالت، سخاوت، عبادت، زهد، تقوا، فروتنی، و دیگر صفات که نظیر نداشت، یا آنکه ابوبکر الگو باشد که به قول عبدالکریم خطیب، نویسنده مصری؛ هیچ موقفی در هیچ جنگی نداشته است؟ یا مثل عمر بن خطّاب که فرّار غیر کرار در جنگها بوده است. امّت اسلامی احتیاج به الگوهایی جامع در بین بزرگان صدر اسلام دارد، که بتوانند محرّک آنان تا روز قیامت باشند. و مردم با خواندن مواقف و فضایل و کمالاتشان در راه آنان قرار گرفته، به حق و حقیقت نزدیک شوند.
مگر نه این است که ماهاتما گاندی به عنوان الگو و نمونه ضد استعمار در شبه قاره هند مطرح است؟ مگر نه این است که دهقان فداکار به عنوان الگوی فداکاری و از خود گذشتگی در کتابهای کودکان مطرح میشود، تا از ابتدا کودکان با ترسیم موقعیت او در روح و روان و ذهنشان فداکار بار آیند. چرا امّت اسلامی در خواب است در حالی که دشمنان اسلام و مسلمانان بر بلاد آنان غلبه و سیطره پیدا کرده و دین و منابع مادی آنان را به غارت میبرد؟ مگر خداوند متعال در قرآن کریم نمیفرماید: « وَلَنْ یجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَی المُؤْمِنِینَ سَبِیلاً»؛(434) «و خداوند هرگز بر مؤمنان، برای کافران راه [تسلطی قرار نداده است.»
مگر پیامبرصلی الله علیه وآله نفرموده است: «الإسلام یعْلو و لا یعلی علیه»؛(435) «اسلام بر هر دینی برتری دارد و هیچ دینی بر او علوّ و برتری ندارد.»
چرا مسلمانان باید در خدمت به استعمار، حتّی بر ضدّ بلاد دیگر اسلامی سبقت گرفته و مسابقه دهند؟ چرا باید یک کشور اسلامی به خاطر خوش خدمتی به استعمار؛ به خاطر اشغال یکی از بلاد اسلامی به اشغالگر مدال افتخار عطا کند؟ چرا در خوابیم؟ چرا غافلیم؟ چرا ملت تاجیکستان با تقدیم دویست هزار شهید و دو ملیون آواره به پیروزی نرسید؟ ولی ملّت ایران با تقدیم کمترین شهید در حدود شصت هزار ظرف یک سال، حکومت طاغوتی 2500 ساله را بر انداخت، این به جهت داشتن الگوهایی همانند علی و حسینعلیهما السلام بود. کدام کشوری میتوانست هشت سال جنگ را که از سوی استکبار و استعمار تحمیل شده بود، از همان اوایل پیروزی انقلابش تحمل کند و در نهایت، سرفراز از جنگ بیرون آید؟ آیا غیر از داشتن الگوهایی همچون حسینعلیه السلام و اهل بیت پیامبرصلی الله علیه وآله بود؟ آیا به غیر از داشتن الگویی همچون اباالفضل العباس علیه السلام بود؟ این ادّعا از من نیست که یک نفر شیعی هستم، بلکه این ادّعای افراد و شخصیتهای بزرگ سیاسی و انقلابی برخی از کشورهای اسلامی است، که از بیتحرّکی امّتشان رنج میبرند. در قضیه فلسطین متأسفانه شاهد بوده و هستیم که برخی از کشورهای اسلامی از خود هیچ گونه تحرکی نشان ندادند، حتّی در سطح یک راهپیمایی، که در حقیقت به نفع خودشان بود؛ زیرا اسرائیل چشم طمع به تمام کشورهای اسلامی دوخته است، ولی گویا که هیچ اتفاقی برای ملّت فلسطین که هم نوع و هم دین آنان است، نیفتاده است و آنان همانند پرندهای که سر به زیر برف کرده و شکارچی را نمیبیند و میگوید دشمن وجود ندارد، مشغول عیش و نوش خود هستند، اما زهی غفلت که یک مرتبه دشمن بر بالای سر آنان آمده و همه را شکار کرده و نابود کند ولی ملّت مسلمان شیعه دوازده امامی با پیروزی بر استکبار، به فکر تمام ملتهای اسلامی است، و از فلسطین و افغانستان و چچن و عراق گرفته تا بوسنی و سایر ملتهای مسلمان در صدد یاری رساندن به آنان از هر طریق ممکن بر آمده است؛ اگر چه در این راه بهای سنگینی را پرداخته است. اینها نیست مگر آنکه شیعه امامی الگوهایی دارد که برای او درسهایی تا پایان تاریخ به یادگار گذاشته است. شیعه الگویی مثل علیعلیه السلام دارد که معتقد است اگر به خاطر ربودن خلخال از پای زن یهودی، انسان بمیرد جا دارد. شیعه الگویی دارد مثل حسین بن علیعلیه السلام که میگوید: «نه ظلم کن به کسی نی به زیر ظلم برو». کسی که میگوید: «هیهات منّا الذله». کسی که میگوید: «مرگ سرخ به از زندگی ننگین است». کسی که معتقد است به خاطر امر به معروف ونهی از منکر گاهی جان باید داد.
بحث از امامت در این زمان در حقیقت بحث از این الگوهاست. بحث از امامت در حقیقت بحث از الگو در تمام زمینههاست؛ در زمینه عبادت، نظام خانواده، وظایف فردی و اجتماعی، و... این الگوها هستند که آینده انسان را ترسیم کرده، ورق میزنند. فرزند خردسالی که از کودکی پرچم «هیهات منّا الذله» را بر پیشانی میبندد و در مجالس امام حسینعلیه السلام شرکت کرده، او را الگوی خود میبیند، هرگز در سنین بالاتر زیر بار ذلت نمیرود؛ همانگونه مولایش حسینعلیه السلام چنین بود. انسان الگو را نصب العین خود قرار میدهد، تا به او اقتدا کرده و به او نزدیک شود، نزدیکی به او همان، و نزدیک شدن به خدا همان، پس چه بهتر که در الگو، بهترینها انتخاب شوند، آنانی که در طول عمر خود هرگز گناهی انجام نداده و هرگز خطا و اشتباهی از آنان سرنزده است. امام حقیقی است که برای انسان حقّ را از باطل، نیک را از بد، مضر را از مفید تمییز میدهد. و با ارتباط به خطّ امامت است که راه انسان از هر یک از دو طرف جدا میشود. اگر من پیرو حسین بن علی باشم هرگز دست بیعت به حاکم فاسق و فاجر نمیدهم، ولی اگر پیرو فردی مانند عبداللَّه بن عمر باشم، حاضرم حتّی با پای حجاج بن یوسف ثقفی آن خون خوار معروف تاریخ هم بیعت کنم، همانگونه که احمد بن حنبل با الگو قرار دادن عبداللَّه بن عمر، با متوکّل بیعت کرد. امامت است که معیارها و شعارها را مشخّص میکند. پس بحث از «امامت» و «غدیر» بحثی تاریخی و بیثمر و عقیم نیست، بحث روز است، بحثی است زنده که حیات جامعه اسلامی، بلکه جامعه بشری به آن وابسته است. امامت امری است که با حقیقت و شالوده و روح انسانی ارتباط دارد. امامت مسیر و آینده انسان را روشن میکند، امامت مربوط به دنیا و آخرت انسان است، امامت حقیقتی است که در جای جای زندگی انسان تأثیرگذار است.
برخی میگویند: چرا پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله موضوع ولایت حضرت علیعلیه السلام را در مکه که همه مسلمانان در آنجا جمع بودهاند ابلاغ نکرد؟ و صبر نمود تا اعمال حج تمام شود و بعد از متفرّق شدن برخی از حاجیان بعد از خروج از مکه و طی مسافتی زیاد به طرف مدینه در بیابانی به نام غدیر خم موضوع ولایت و جانشینی حضرت علیعلیه السلام را ابلاغ نمود.
پاسخ:
همانگونه که به طور تفصیل و مشروح در بحث از احادیث دوازده خلیفه اشاره کردیم و آنگونه که از احادیث معتبر اهل سنت استفاده میشود، پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله قصد داشت که در سرزمین عرفات در آن اجتماع عظیم به موضوع ولایت و خلافت امامان بعد از خود و از آن جمله امام علیعلیه السلام اشاره کند، در آن خطبهای که تمام مصادر حدیثی فریقین به آن اشاره کردهاند.
جابر بن سمره میگوید: پیامبرصلی الله علیه وآله مشغول ایراد خطبه در بین جمعیت بود، چون سخن او به اینجا رسید که فرمود: «لن یزال هذا الأمر عزیزاً ظاهراً حتی یملک اثنا عشر، کلّهم»؛ «همیشه این امر - خلافت - نفوذناپذیر و غالب است تا اینکه دوازده نفر حاکم شوند.» جابر میگوید: «ثمّ لغظ الناس و تکلّموا فلمافهم قوله بعد (کلّهم). فقلت لأبی: یا ابتاه! ما بعد کلّهم؟ قال: کلّهم من قریش»؛(436) «همه آنها در این هنگام سر و صدا کرده و هیاهو نمودند، لذا نفهمیدم که بعد از کلمه "کلّهم" حضرت چه فرمود: از پدرم پرسیدم که پیامبرصلی الله علیه وآله چه فرمود؟ گفت: فرمود: همه آنان از قریشاند.»
از این روایت و روایات دیگر استفاده میشود که چون عدهای از مخالفان نمیخواستند بنیهاشم و در رأس آنها حضرت علیعلیه السلام خلافت بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله را به عهده گیرند، لذا چون سخن پیامبرصلی الله علیه وآله به اینجا رسید و فهمیدند که پیامبرصلی الله علیه وآله قصد دارد تا اوصیای بعد از خودش را معرفی کند، بدین جهت در صدد برآمدند تا از هر طریق ممکن جلسه را بر هم زنند و در این امر نیز به نظر خودشان موفق شدند، و نگذاشتند که پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله به اهداف خود نایل گردد.
بعد از آن موقع پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله به دنبال فرصت مناسبی بود تا این مسأله را به طور آشکار بر مردم ابلاغ نماید. و از طرفی خوف داشت با اصرار و تأکید بر آن دین و آیینش مورد تعرض قرار گرفته و با ایجاد اختلاف و تشتت و درگیری دشمنان خارجی از آن سوء استفاده کنند تا اینکه آیه تبلیغ بر پیامبرصلی الله علیه وآله نازل شد و پیامبرصلی الله علیه وآله را تهدید کرد که اگر این امر مهم را به مردم ابلاغ نکنی گویا که اصل رسالتت را ابلاغ ننمودهای. لذا پیامبرصلی الله علیه وآله مردم را در وسط بیابان گرم و سوزان نگه داشت به موضوع ولایت امام علیعلیه السلام را بر مردم ابلاغ کند. و برای اینکه مخالفان، جلسه را همانند سرزمین عرفات بر هم نزنند و سخنرانی او را قطع نکنند لذا دستور داد تا هودجهایی را آورده و بر روی آن رفت و امام علیعلیه السلام را نیز بر روی آن بالا برد و دست حضرت را بلند کرد تا اگر باز نیز قصد بر هم زدن جلسه را داشتند و نگذاشتند سخن پیامبرصلی الله علیه وآله به مردم برسد عمل پیامبرصلی الله علیه وآله گویای مطلب باشد.
از جمله اموری که موجب جاودانگی داستان غدیر گشته و مفاد آن را ثابت و محقّق ساخته است، عید قرار گرفتن آن است. روز غدیر، عید به شمار آمده و روز و شب آن همراه با عبادت و خشوع و جشن و نیکی به ضعیفان و توسعه بر خود و خانواده قرار گرفته است و مردم در این جشن، لباسهای خوب و زینتهای خود را میپوشند.
هرگاه مردم به این گونه امور گرایش داشته باشند، در پی عوامل آن رفته، از راویان آن جستجو کرده و به سرودن اشعار و نقل کردن آن میپردازند و این گونه در هر دورهای، همه ساله توجّه نسلها به آن معطوف میشود و همواره سندهای واقعه و متون و اخبار مربوط به آن خوانده میشود و ماندگار میگردد. در رابطه با عید غدیر از دو جهت بحث است:
این عید، تنها به شیعه مربوط نیست، هر چند که شیعه، دلبستگی خاصّی نسبت به آن دارد. فرقههای دیگر مسلمین هم در عید گرفتن غدیر، با شیعه شریکند. و بزرگانی از غیر شیعه در فضیلت این روز و عید بودنش به خاطر تعیین امیر المؤمنینعلیه السلام به مقام والای ولایت از سوی حضرت رسولصلی الله علیه وآله سخنانی ابراز کردهاند؛ چرا که این موسم، موسم شادمانی هواداران حضرت علیعلیه السلام است؛ چه او را به عنوان جانشین بلا فصل پیامبرصلی الله علیه وآله بدانند، چه چهارمین خلیفه.
بیرونی در «الآثار الباقیة» روز غدیر خم را از روزهایی میداند که اهل اسلام آن را از اعیاد به حساب آوردهاند.(437)
ابن طلحه شافعی میگوید: «روز غدیر خم، امیر المؤمنینعلیه السلام آن را در شعر خود ذکر کرده و آن روز عید و موسم به حساب میآید، زیرا آن روز وقتی است که رسول خداصلی الله علیه وآله او را به این منزلت منصوب کرده و بر سایر خلائق برتری داده است».(438)
و نیز میگوید: «هر معنایی که اثباتش ممکن است و لفظ مولی برای رسول خداصلی الله علیه وآله بر آن دلالت داشته باشد، حضرتصلی الله علیه وآله آن را برای علیعلیه السلام قرار داده است، و این مرتبهای است بلند، و منزلتی است عظیم، و درجهای است عالی، و مکانتی است رفیع، که پیامبرصلی الله علیه وآله حضرت علیعلیه السلام را به آن اختصاص داده است. و لذا آن روز، روز عید و موسم سرور برای اولیای الهی گشته است».(439)
از کتب تاریخ، استفاده میشود که امّت اسلامی در شرق و غرب، در عید بودن آن متّفقاند و مصریان و مغربیان و عراقیان، به جایگاه آن اعتنا و اهتمام داشتهاند. و روز غدیر نزد آنان به عنوان روزی مشخّص برای نماز، دعا، خطبه و مدیحه سرایی مشهور بوده است، و نامگذاری این روز به عید، مورد اتفاق بوده است.(440)
ابن خلّکان میگوید: «پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله هنگام بازگشت از مکّه در حجّة الوداع، وقتی به غدیر خم رسید، میان خود و علیعلیه السلام عقد برادری بست و او را برای خود، همچون هارون برای حضرت موسیعلیه السلام دانست و فرمود: «خدایا! کسانی که ولایت او را پذیرا شدند دوست بدار و کسانی که تحت سلطه ولایت او نرفته و با او دشمنی ورزیدند دشمن بدار، و یارانش را یاور باش و خوار کنندگانش را خوار کن». و شیعه را به این روز، دلبستگی خاصّی است.(441)
سخنِ ابن خلّکان را مسعودی تأیید کرده است، آنجا که میگوید: فرزندان حضرت علیعلیه السلام و شیعیان او این روز را بزرگ میدارند.(442)
ثعالبی نیز پس از آنکه شب غدیر را از شبهای مشهور نزد امّت شمرده است مینویسد: «و این، شبی است که فردایش پیامبر خداصلی الله علیه وآله در غدیر خم، بر فراز جهاز شتران خطبه خواند و فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه...»، و شیعیان، این شب را گرامی داشته، به احیاء و عبادت میپردازند».(443)
با مراجعه به تاریخ پی می بریم که مبدأ این عید بزرگ به عصر پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله باز میگردد. مبدأ آن زمانی بود که پیامبرصلی الله علیه وآله در صحرای غدیر خم حضرت علیعلیه السلام را به امامت و ولایت از جانب خداوند منصوب کرد. در آن روز هر مؤمنی بدین جهت مسرور شد. و لذا نزد حضرت علیعلیه السلام آمده و بر او تبریک گفتند. از جمله کسانی که او را تبریک گفتند عمر و ابوبکر بود که قبلاً به آن اشاره کردیم. و نیز به جهت تبریک و بزرگداشت این واقعه افرادی از قبیل حسان بن ثابت، قیس بن سعد بن عباده انصاری و دیگران این واقعه را به شعر درآوردند.
برخی در این زمان با طرح «کاربردی کردن غدیر» در صدد پیاده کردن پیامهای «غدیر» در جامعه اسلامیاند. اینک جا دارد این موضوع به طور دقیق موشکافی و بررسی شده که «غدیر خم» چه پیامهایی داشته است؟ آیا پیامهای آن اختصاص به عصر رسولصلی الله علیه وآله و بعد از وفات او داشته یا قابل اجرا و پیاده شدن تا روز قیامت است؟ اینک به برخی نکتهها و پیامهای غدیر که برپایی جشنها سبب یادآوری و ابلاغ آن به مردم میشود میپردازیم:
1 - بعد از هر پیامبری احتیاج به شخصیتی معصوم است که در خطّ او بوده و ادامه دهنده راه و تبیین کننده مرام آن پیامبر است، و لااقل در حدّ حفظ کیان و مجموعه شریعت، نگهبان و پاسدار دین باشد، همانگونه که رسول خداصلی الله علیه وآله برای بعد از خود جانشینی را در این امر معین نمود، و در این زمان این شخص امام مهدیعلیه السلام است.
2 - جانشینان پیامبران باید از جانب خداوند منصوب شده و توسط پیامبر معین و معرفی گردند، همانگونه که پیامبرصلی الله علیه وآله برای خود جانشین معین کرد؛ زیرا مقام امامت مقامی الهی است و هر امامی باید از جانب خداوند به طور خاص و عام بر این سمت منصوب گردد.
3 - یکی از پیامهای غدیر مسأله رهبری و صفات و خصوصیات او است، هر کس نمیتواند رهبر و جانشین پیامبرصلی الله علیه وآله در جامعه اسلامی باشد، رهبر باید کسی همانند حضرت علیعلیه السلام باشد که در خط پیامبر بوده و مجری فرمان و دستورات او باشد وگرنه بر مردم است که با او بیعت نکنند. در نتیجه: مسأله غدیر با مسأله سیاسی اسلام گره خورده است.
ما در کشور یمن مشاهده میکنیم که از اواسط قرن چهارم به بعد مسأله جشنهای غدیر مطرح بوده و هر سال در روز غدیر خم آن صحنه عظیم را به نمایش میگذارند و مردم آن روز تجدید خاطر کرده و با وضعیت و شرایط رهبری در جامعه نبوی آشنا میشوند. گرچه در سالهای اخیر حکومت وقت پی به آثار و پیامهای مهمّ آن برده و شدیداً با برپایی آن مقابله کرده است و حتی هر سال تعدادی به جهت اصرار برای برپایی آن کشته میشوند، ولی مردم در برپایی آن مصمّماند، و این به جهت آثار و برکات و پیامدهای این قضیه در جامعه اسلامی است.
4 - غدیر یک پیام همیشگی دارد و آن اینکه الگوی جامعه اسلامی و رهبر و مقتدای آن بعد از پیامبرصلی الله علیه وآله باید حضرت علیعلیه السلام و امثال او از امامان معصوم باشند. آنان کسانی هستند که بر ما ولایت و سلطه دارند و ما باید با تقرب و نزدیکی به آن بزرگواران تحت سلطه تکوین و تشریع آنان قرار گرفته تا از برکات فیض وجودشان بهرهمند شویم.
5 - غدیر و برپایی جشنهای آن نمادی از تشیع است، و در حقیقت واقعه غدیر اعلام این پیام است که باید همیشه با حقّ که بر محوریت حضرت علیعلیه السلام و اولاد او است پیمان بست تا به پیروزی نایل شد.
6 - نکته و پیام دیگری که از واقعه غدیر استفاده میشود اینکه انسان باید در ابلاغ حق و حقیقت اصرار ورزیده و از بیان آن کوتاه نیاید؛ زیرا پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله گرچه میدانست مردم بعد از وفاتش به سفارشات او عمل نخواهند کرد، ولی حجت را بر مردم تمام کرده و در هیچ موقعیت مناسب خصوصاً در حجة الوداع و در غدیر خم از بیان حق و پافشاری بر آن کوتاه نیامد.
7 - یکی دیگر از پیامهای غدیر که تا روز قیامت باقی است مسأله مرجعیت دینی اهل بیت علیه السلام است، و لذا پیامبرصلی الله علیه وآله در همین ایام بود که حدیث «ثقلین» را بیان کرده و مردم را به رجوع به اهل بیت معصومش برای اخذ شریعت خود رهنمون ساخت.
8 - یکی دیگر از پیامهای غدیر آن است که در برخی از مواقع به جهت حفظ مصلحت و در نظر گرفتن مصلحت اهمّ باید از مصلحت مهم گذشت و آن را فدای مصلحت اهمّ نمود. حضرت علیعلیه السلام با آنکه از جانب خداوند سبحان و با ابلاغ رسول گرامی اسلامصلی الله علیه وآله به مقام خلافت و رهبری جامعه اسلامی منصوب شد، ولی هنگامی که مقابله و جنگ و خونریزی به جهت به دست آوردن حق خود را به صلاح و مصلحت اسلام و مسلمین ندید، تنها به موعظه و تذکّر و اتمام حجّت و اظهار مظلومیت خود اکتفا کرد تا اسلام محفوظ بماند؛ زیرا به طور حتم اگر حضرت علیعلیه السلام غیر از آنچه انجام داد، عمل مینمود فاجعهای بزرگ بر اسلام و مسلمین وارد میشد که جبران پذیر نبود. و این درسی برای امّت اسلامی تا روز قیامت است، که گاهی باید به جهت حفظ مصلحت اهم از امر مهم گذشت.
9 - اکمال دین و اتمام نعمت و رضایت خداوند سبحان در بیان حق و حقیقت و اتمام حجت بر مردم است، همانگونه که در آیه «اکمال» به آن اشاره شده است.
10 - برای تبلیغ و بیان حق باید اعلان عمومی کرده و مخفی کاری ننمود، همانگونه که پیامبرصلی الله علیه وآله در حجة الوداع به جهت ابلاغ امر ولایت اعلان عمومی نمود، و نیز قبل از پراکنده شدن مردم در ملأ عام ولایت را ابلاغ نمود.
11 - مسأله خلافت و جانشینی و رهبری صحیح امت اسلامی در رأس امور است و هیچگاه نباید معطّل گردد، همانگونه که رسول خداصلی الله علیه وآله با وجود آنکه در مدینه مرض خطرناکی وارد شده و گروه زیادی را زمینگیر ساخته بود، ولی به جهت ابلاغ امر ولایت به این مشکل توجهی نکرده سفر خود را انجام داد و در آن سفر موضوع ولایت و جانشینی و رهبری بعد از خود را به مردم ابلاغ نمود.
12 - موضوع رهبری صحیح در جامعه اسلامی به منزله شالوده و روح اسلام و شریعت است و در صورتی که ابلاغ نگردد رکن و ستون فقرات جامعه اسلامی از هم متلاشی خواهد شد. لذا قرآن در این باره خطاب به پیامبرش میفرماید: « وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ»؛(444) «و اگر چنین نکنی رسالت پروردگارت را نرساندهای.»
یکی از احادیثی که دلالت بر خلافت و امامت امام علی بن ابی طالب علیه السلام دارد، حدیث شریف «ولایت» است. این حدیث از آنجا که از حیث سند از اعتبار خاصی برخوردار بوده و شیعه و سنی در کتب حدیثی خود آوردهاند، و نیز دلالت قوی بر امامت امام علیعلیه السلام دارد، میتوان مورد بحث و بررسی قرار داد.
اینک به بحث سندی و دلالی این حدیث میپردازیم:
در بین احادیث ولایت در مصادر اهل سنت، سندهای صحیحی وجود دارد. اینک به بررسی برخی از آن سندها میپردازیم:
احمد بن حنبل از عبدالرزاق و عفّان، از جعفر بن سلیمان، از یزید رشک، از مطرف بن عبداللَّه، از عمران بن حصین نقل کرده که گفت: رسول خداصلی الله علیه وآله لشکری را به فرماندهی علی بن ابی طالب علیه السلام فرستاد. حضرت در آن سفر کاری را انجام داد. چهار نفر از اصحاب محمّدصلی الله علیه وآله با هم عهد کردند که خبر را به رسول خداصلی الله علیه وآله برسانند. عمران میگوید: ما هر گاه از سفری باز میگشتیم ابتدا به رسول خداصلی الله علیه وآله کرده و بر او سلام میکردیم. عمران میگوید: ای رسول خدا! علی فلان کار را انجام داد. پیامبرصلی الله علیه وآله صورت خود را از او برگرداند. نفر دوم ایستاد و همان سخنان را تکرار کرد. پیامبر صورت خود را برگرداند. نفر سوم ایستاد و همان سخنان را به پیامبرصلی الله علیه وآله عرض کرد. حضرت روی از او برتافت. نفر چهارم اعتراض نمود حضرت رو به او کرده در حالی که غضبناک شده و رنگ حضرت قرمز شده بود، فرمود: «دعوا علیاً، دعوا علیاً، انّ علیاً منّی وانا منه، وهو ولی کل مؤمن بعدی»؛ «رها کنید علی را، رها کنید علی را، همانا علی از من و من از اویم، و او ولی هر مؤمن بعد از من است».(445)
رجال سند این حدیث همگی از مشاهیر و ثقات مورد قبول اهل سنتاند.
الف) عبدالرزاق بن همام یمنی صنعانی؛ وی کسی است که مورد مدح و منقبت یافعی(446) و سمعانی(447) و ابن خلکان(448) قرار گرفته است.
ب) عفان بن مسلم نیز در رجال، ثقه و ثبت معرفی شده است.(449)
ج) جعفر بن سلیمان؛ او مطابق نظر ابوحاتم از ثقات متقن در روایت است.(450)
ذهبی او را ثقه، فقیه و از زهاد شیعه به حساب آورده است.(451)
ابن حجر میگوید: او صدوق زاهد است.(452)
د) یزید رشک؛ او کسی است که همه صاحبان صحاح از او روایت نقل میکنند. و ذهبی او را ثقه متعبّد معرفی کرده است.(453)
ه) مطرف بن عبداللَّه؛ او کسی است که از رجال احادیث صحاح بوده و ذهبی نیز او را از عبّاد اهل بصره معرفی کرده است. و ابن حجر او را ثقه و فاضل میداند.(454)
و) عمران بن حصین؛ او از اصحاب رسول خداصلی الله علیه وآله بوده که در جنگهای بسیاری با رسول خداصلی الله علیه وآله شرکت کرده است، و از رجال بخاری و مسلم به شمار میآید.(455)
احمد بن حنبل از ابن نمیر، و او از اجلح کندی، از عبداللَّه بن بریده از پدرش بریده نقل میکند که گفت: رسول خداصلی الله علیه وآله دو لشکر به سوی یمن فرستاد، بر یکی از آنها علی بن ابی طالب علیه السلام را گمارد و بر دیگری خالد بن ولید را گماشت، و فرمود: هر گاه به یکدیگر رسیدید، علیعلیه السلام امیر شما باشد، و اگر از هم جدا بودید هر یک امیر لشکر خود باشد. بریده میگوید: به قبیله بنی زید در یمن رسیدیم و با هم به مقاتله پرداختیم. مسلمانان بر مشرکان غالب شدند، در این قتال ذریه مشرکان به اسارت گرفته شدند. علیعلیه السلام از بین اسیران زنی را برای خود گرفت. بریده میگوید: خالد مرا خواست و در نامهای که به من داد امر کرد که به مدینه روم و از این واقعه نزد رسول خداصلی الله علیه وآله شکایت نمایم. خدمت پیامبر آمدم و نامه را تقدیم کردم. همین که حضرتصلی الله علیه وآله نامه را خواند، مشاهده کردم که غضب در صورت پیامبر نمایان شد. عرض کردم: ای رسول خداصلی الله علیه وآله! الآن وقت پناه بردن به خدا است. شما مرا با کسی فرستادی و دستور دادی که او را اطاعت کنم، من هم چنین کردم. حضرت فرمود: «لاتقع فی علی، فانّه منّی وانا منه وهو ولیکم بعدی»؛ «سخنی بر ضدّ علی مگو؛ زیرا او از من و من از اویم و او ولی شما پس از من است».(456)
رجال سند این حدیث همگی از افراد مورد وثوق و اعتماد نزد اهل سنتاند.
الف) عبداللَّه بن نمیر؛ او کسی است که یحیی بن معین و دیگران او را توثیق کرده و نیز از بزرگان اصحاب حدیث معرفی نمودهاند.(457) و ابن حجر میگوید: او ثقه و صاحب حدیث است.(458)
ب) اجلح بن عبداللَّه؛ او نیز مورد وثوق ابن معین و دیگران واقع شده،(459) و ابن حجر او را صدوق میداند.(460)
ج) عبداللَّه بن بریده؛ او مطابق تصریح ذهبی و ابن حجر ثقه بوده است.(461)
د) بریده؛ وی از صحابه به شمار میآید که نزد اهل سنت همگی عادل است.
احمد بن حنبل از یحیی بن حماد و او از ابوعوانه، از ابوبلج، از عمرو بن میمون نقل میکند: من نزد ابن عباس بودم که ناگاه نُه دسته به نزد او آمدند و گفتند: ای پسر عباس! تو با ما میآیی و یا اینکه ما را رها میکنی با آنها؟ ابن عباس گفت: بلکه با شما میآیم. بریده میگوید: ابن عباس در آن روز سالم بود و هنوز چشمانش کور نشده بود. آنان شروع به سخن کردند ولی من سخنان آنان را متوجه نمیشدم. بعد از مدتی ابن عباس برگشت در حالی که لباس خود را میتکاند و میگفت: اف و تف بر شما باد، اینان بر ضدّ کسی سخن گفتند که برای او ده خصوصیت بود. آنگاه یکی پس از دیگری آن خصوصیات را برشمرد تا به حدیث ولایت اشاره کرد که رسول خداصلی الله علیه وآله در شأن امام علیعلیه السلام فرمود: «انت ولیی فی کل مؤمن بعدی»؛ «تو ولی و جانشین من بر هر مؤمن بعد از من هستی».(462)
رجال سند این حدیث نیز همگی از ثقات و افراد مورد وثوق نزد اهل سنت میباشند.
الف) یحیی بن حماد؛ او کسی است که ابوحاتم و دیگران او را توثیق کرده و ابن حجر او را ثقه عابد معرفی کرده است.(463)
ب) ابوعوانه؛ او وضّاح بن عبداللَّه یشکری نام دارد که از رجال صحاح سته بوده و مطابق رأی ذهبی و ابن حجر ثقه، ثبت و متقن الکتاب معرفی شده است.(464)
ج) ابوبلج؛ او که یحیی بن سلیم نام دارد مورد مدح و توثیق بزرگان اهل سنت قرار گرفته است. یحیی بن معین، ابن سعد، نسائی و دارقطنی او را توثیق کرده و ابوحاتم نیز او را صالح الحدیث دانسته است.(465) لذا ابوداوود، ترمذی، نسائی و ابن ماجه حدیث او را تصحیح کرده و آن را در صحاح خود آوردهاند.
د) عمرو بن میمون؛ او از اصحاب پیامبرصلی الله علیه وآله بوده و ابن عبدالبر او را تمجید نموده است.(466) ابن حجر او را ثقه عابد معرفی نموده است.(467) همانگونه که عجلی و ابن معین و نسائی و ابن حبّان نیز او را توثیق کردهاند.(468)
ابوداوود طیالسی نیز حدیث ولایت را به آن نحوی که ذکر شد، به سند صحیح از ابن عباس نقل کرده است که سند آن چنین است: «حدّثنا ابوعوانه، عن ابی بلج، عن عمروبن میمون، عن ابن عباس» اینکه رسول خداصلی الله علیه وآله خطاب به علیعلیه السلام فرمود: «انت ولی کل مؤمن من بعدی»؛ «تو ولی و سرپرست هر مؤمنی بعد از من میباشی».(469)
طیالسی عبدالرحمن بن مهدی؛ وی شیخِ احمد بن حنبل و از رجال صحاح سته به حساب میآید. و ذهبی او را «اصدق الناس» معرفی کرده است.
ترجمه بقیه رجال سند مورد بررسی قرار گرفت. لذا ابن عبدالبرّ در رابطه با سند این حدیث میگوید: «هذا اسناد لا مطعن فیه لأحد؛ لصحته وثقة نقلته»؛ «این سندی است که هیچ طعنی در رابطه باآن از کسی نرسیده است؛ زیرا سند آن صحیح و ناقلین آن مورد وثوقاند».(470)
ابوالحجّاج مزّی نیز در ترجمه مولی امیرالمؤمنینعلیه السلام بعد از نقل این حدیث همین تعبیر را آورده است.(471)
ترمذی حدیث ولایت را از قتیبة بن سعید و او از جعفر بن سلیمان ضبعی و او از یزید رشک، از مطرف بن عبداللَّه، از عمران بن حُصین نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله لشکری را به فرماندهی علی بن ابی طالب علیه السلام فرستاد. حضرت در آنجا کنیزی را گرفت. برخی بر او اعتراض کردند و لذا چهار نفر از اصحاب رسول خداصلی الله علیه وآله قرار گذاشتند هنگامی که رسول خداصلی الله علیه وآله را ملاقات کردند جریان را به او خبر دهند. مسلمانان هر گاه که از سفری باز میگشتند ابتدا خدمت رسول خداصلی الله علیه وآله مشرّف شده و بر او درود میفرستادند، آنگاه به کار خود میپرداختند. لشکر که به مدینه رسید آن چهار نفر خدمت رسول خداصلی الله علیه وآله آمدند. یکی از آنها عرض کرد: ای رسول خداصلی الله علیه وآله! آیا میدانید که علی بن ابی طالب چه کرد؟ پیامبر از او روی برگرداند. نفر دوّم ایستاد و همین اعتراض را تکرار کرد و پیامبر از او نیز روی برگرداند. در نفر سوّم نیز همین قصه تکرار شد. نفر چهارم که اعتراض کرد، پیامبر رو به او کرد و در حالی که غضب در چهره او نمایان بود، فرمود: «ما تریدون فی علی، ما تریدون فی علی، ما تریدون فی علی؟ انّ علیاً منّی وانا منه وهو ولی کل مؤمن من بعدی»؛ «چه از علی میخواهید، چه از علی میخواهید! چه از علی میخواهید؟ همانا علی از من و من از اویم و او ولی هر مؤمنی بعد از من است».(472)
رجال سند حدیث همگی از ثقات نزد اهل سنت میباشند.
الف) ترمذی که نزد اهل سنت بینیاز از تعریف است.
ب) قتیبة بن سعید؛ او کسی است که مطابق نقل سمعانی، محدّث جلیل القدر بوده و بخاری و مسلم و ابوداوود و ترمذی از او روایت نقل کردهاند.(473)
ناصرالدین البانی نیز این حدیث شریف را در کتاب «سلسلة الاحادیث الصحیحة» حدیث رقم 2223 نقل کرده و سعی بلیغ در تصحیح سند آن نموده است.
او بعد از نقل برخی از سندها میگوید: «اگر کسی اشکال کند که اجلح که در برخی از سندها آمده شیعی است و نیز در سند دیگر جعفر بن سلیمان وجود دارد که او نیز شیعی است، آیا این باعث طعن در حدیث نیست؟
در جواب میگوییم: هرگز؛ زیرا اعتبار در روایت حدیث به صدق و حفظ است، و مذهب را خودش و خدای خودش میداند، او حسابگر است. و لذا مشاهده میکنیم که صاحب صحیح بخاری و مسلم و دیگران، حدیث بسیاری از مخالفین؛ امثال خوارج و شیعه و دیگران را تخریج کردهاند...
و نیز این حدیث مورد تصحیح ابن حبّان است، با آنکه راوی آن در کتاب ابن حبان جعفر بن سلیمان است، کسی که تشیع داشته و در آن نیز غالی بوده است. و حتی بنابر تصریح او در کتاب «الثقات» او بغض شیخین را داشته است... .(474)
علاوه بر اینکه حدیث فوق به صورت متفرّق از طرق دیگر نیز نقل شده که در سند آن شیعه وجود ندارد؛ همانند جمله «انّ علیاً منّی و أنا منه» که در «صحیح بخاری» حدیث 2699 نقل شده است... .
و امری که جای بسیار تعجّب است اینکه چگونه شیخ الاسلام ابن تیمیه جرأت بر انکار و تکذیب این حدیث در «منهاج السنة»(475) داشته؛ همانگونه که نسبت به حدیث قبل داشته است... من وجهی در تکذیب او نسبت به این حدیث نمیبینم جز آنکه بگویم او در ردّ بر شیعه سرعت به خرج میداده و مبالغه داشته است. خداوند از گناه ما و گناه او بگذرد».(476)
بخاری حدیث «ولایت» را نقل کرده، ولی آن قسمت را که دلالت بر ولایت امیرالمؤمنینعلیه السلام دارد نقل نکرده است.
او در صحیح خود به سندش از بریده نقل کرده که گفت: پیامبرصلی الله علیه وآله علیعلیه السلام را به سوی خالد فرستاد تا خمس را از او بگیرد. بریده میگوید: من به جهت غسلی که کرده بود دشمن علی بودم و به خالد نیز آن را گوشزد کردم. پیامبر فرمود: ای بریده! آیا علی را دشمن میداری؟ عرض کردم: آری. فرمود: او را دشمن مدار؛ زیرا برای او در سهم خمس بیش از این مقدار است.(477)
در اینجا مشاهده میکنیم که چگونه بخاری حدیث بریده را تقطیع مغرضانه کرده و اصل حدیث پیامبرصلی الله علیه وآله را که جمله «و هو ولی کلّ مؤمن بعدی» است، حذف نموده است؛ زیرا همانگونه که اشاره شد، این حدیث با مضمون کامل آنکه قبلاً ذکر شد توسط بریده به سند صحیح نقل شده است. و قطعاً این تحریف از بخاری بوده نه از غیر او همانگونه که حاکم نیشابوری و برخی از بزرگان محدّثین اهل سنت به آن اشاره کردهاند.
لذا ابن دحیه اندلسی بعد از نقل این حدیث از بخاری، میگوید: «این حدیث را بخاری به صورت ناقص و نیمه کاره نقل کرده است؛ همانگونه که شما آن را مشاهده میکنید، و این از عادات او در نقل احادیثی از این قبیل است که به طور حتم از سوء رأی او در بازداشتن مردم از این راه میباشد».(478)
ابن دحیه کسی است که بنابر نصّ ذهبی، علامه محدّث، بصیر به حدیث و... معرفی شده است.(479)
و سیوطی نیز او را در برخی از کتابهایش مورد وثوق و اطمینان قرار داده است.(480)
و از جمله کسانی که حدیث را تحریف کرده - ولو به نحو دیگر - ولی اللَّه دهلوی است. او به جای کلمه (انّه) أنا آورده و نیز کلمه (بعدی) را از آخر حدیث حذف کرده است؛ یعنی حدیث را اینگونه نقل کرده: «... ماتریدون من علی؟ انّ علیاً منّی و أنا منه و أنا ولی کلّ مؤمن». با آنکه هر شخص دارای ذوق سالمی پی به بطلان این جمله خواهد برد؛ خصوصاً اینکه او این حدیث را در کتاب «قرة العینین» خود بدون تحریف آورده است.
با مراجعه به مصادر حدیثی اهل سنت به وجود احادیث دیگری به این مضمون پی میبریم که میتواند تأیید کننده مضمون حدیث «ولایت» باشد. اینک به برخی از آنها اشاره میکنیم:
1 - پیامبرصلی الله علیه وآله خطاب به علیعلیه السلام فرمود: «انت ولی کل مؤمن بعدی ومؤمنة»؛ «تو ولی هر فرد مؤمن و زن مؤمنهای بعد از من هستی».(481)
2 - و نیز فرمود: «علی ولیی فی کل مؤمن بعدی»؛ «علی ولی من از طرف من بر هر مؤمن بعد از من است».(482)
3 - و نیز فرمود: «علی منّی بمنزلتی من ربّی»؛ «علی نزد من به منزله من نزد خدایم».(483)
4 - و فرمود: «علی ولی المؤمنین من بعدی»؛ «علی ولی مؤمنین بعد از من است».(484)
5 - زیاد بن مطرف میگوید: از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیدم که فرمود: «من احبّ انیحیی حیاتی ویموت میتتی ویدخل الجنة الّتی وعدنی ربّی وهی جنة الخلد فلیتول علیاً وذریته من بعده؛ فانّهم لن یخرجوکم باب هدی ولن یدخلوکم باب ضلالة»؛ «هر کس دوست دارد که حیاتی همانند حیات من داشته باشد و به مانند مردن من از دنیا برود و داخل بهشتی شود که پروردگارم به من وعده داده که همان جنة الخلد است، باید ولایت علی و ذریه بعد از او را بپذیرد؛ زیرا آنان شما را از باب هدایت خارج نکرده و در باب ضلالت داخل نخواهند کرد».(485)
6 - عمار بن یاسر میگوید: رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «اوصی من آمن بی وصدّقنی بولایة علی بن ابی طالب، فمن تولاه فقد تولاّنی ومن تولانی فقد تولّی اللَّه، ومن احبه فقد احبّنی ومن احبّنی فقد احب اللَّه، ومن ابغضه فقد ابغضنی ومن ابغضنی فقد ابغض اللَّه عزّ و جلّ»؛ «به هر کس که به من ایمان آورده و مرا به ولایت علی بن ابی طالب تصدیق کرده، سفارش میکنم، پس هر کس ولایت او را داشته باشد ولایت مرا قبول کرده و هر کس ولایت مرا قبول کند ولایت خدا را داشته است. و هر کس او را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر کس مرا دوست دارد خدا را دوست داشته است. و هر کس او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته و هر کس مرا دشمن بدارد خداوند عزّوجلّ را دشمن داشته است».(486)
حدیث غدیر و روایاتی که در ذیل آیه «ولایت» نازل شده نیز شاهد صدقی بر حدیث «ولایت» است.
این حدیث را گروهی از صحابه نقل کردهاند؛ امثال: امیرالمؤمنینعلیه السلام، امام حسنعلیه السلام، ابوذر غفاری، عبداللَّه بن عباس، ابوسعید خدری، براء بن عازب، عمران بن حُصین، ابولیلی انصاری، بریدة بن حصیب، عبداللَّه بن عمرو، عمرو بن عاص، وهب بن حمزه، حبشی بن جناده و جابر بن عبداللَّه انصاری.
حدیث ولایت را بسیاری از علمای اهل سنت در کتابهای حدیثی خود نقل کردهاند که بیش از 60 نفر از آنها را میتوان نام برد؛ از قبیل:
1 - سلیمان بن داوود طیالسی (204).(487)
2 - ابوبکر عبداللَّه بن محمّد بن ابی شیبه (239).(488)
3 - احمد بن حنبل (241).(489)
4 - ابوعیسی محمّد بن عیسی ترمذی (279).(490)
5 - احمد بن شعیب نسائی (303).(491)
6 - ابویعلی احمدبن علی موصلی (307).(492)
7 - محمد بن جریر طبری.(493)
8 - سلیمان بن احمد طبرانی (360).(494)
9 - ابوعبداللَّه حاکم نیشابوری (405).(495)
10 - ابوبکر بیهقی.(496)
11 - ابوالقاسم علی بن حسن بن عساکر دمشقی (571).(497)
12 - محمد بن اثیر جزری (606).(498)
13 - علی بن محمد بن اثیر جزری (603).(499)
14 - شمس الدین ذهبی (748).(500)
15 - ابن حجر عسقلانی.(501)
16 - شهاب الدین قسطلانی (923).(502)
17 - علی بن حسام الدین هندی (975).(503)
حدیث شریف ولایت از راههایی دلالت بر امامت و خلافت امام علی بن ابی طالب علیه السلام دارد که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
1 - کلمه «ولی» گرچه بر معانی مختلفی؛ از قبیل: مالک امر، صدیق، دوست و ناصر... اطلاق میشود، ولی معنای شایعی که برای آن شده و هنگام اطلاق و بدون قرینه، لفظ بر آن حمل میشود همان معنای اوّل؛ یعنی «مالک امر» و حاکم است. «ولی صغیر» کسی است که متولی او بوده و «ولی زن» کسی است که متولی نکاح او است. و «ولی خون»، کسی است که حقّ مطالبه به قصاص را دارد و «ولی عهد» کسی است که مالک عهد سلطه میباشد.
2 - و نیز ممکن است که در تعیین معنای «ولی» در این حدیث به صدر حدیث استناد کرد؛ زیرا بنابر نقل ترمذی و دیگران، پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «انّ علیاً منّی و أنا منه»؛ «همانا علی از من و من از اویم.»
این جمله دلالت دارد بر اینکه امام علیعلیه السلام در تمام مزایا و فضایل، همانند رسول خداصلی الله علیه وآله است که از آن جمله مقام امامت و ولایت و حاکمیت است. همان مقامی که خداوند در شأن رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: « النَّبِی أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»؛(504) «پیامبر سزاوارتر از مؤمنین است نسبت به خودشان.»
3 - اینکه پیامبرصلی الله علیه وآله جمله «هو ولی کلّ مؤمن بعدی» را در جواب اعتراض بریده و دیگران آورده است، خود دلالت بر معنای خاص «ولی» یعنی همان حاکمیت و سلطه دارد؛ زیرا از آنجا که حضرت علیعلیه السلام تصرفی در غنائم نموده، قبل از آنکه غنائم نزد رسول خداصلی الله علیه وآله آورده شود، و پیامبرصلی الله علیه وآله نیز عمل او را امضا کرده است، این خود دلیل بر آن است که حضرت در صدد اثبات ولایت به معنای سلطه و حاکمیت امام علیعلیه السلام است.
بلکه از جمله «و هو منّی و أنا منه» و نیز جمله «و هو ولی کلّ مؤمن بعدی» استفاده میشود که حضرت علیعلیه السلام حتی در زمان رسول خداصلی الله علیه وآله ولایت داشته، ولی با وجود پیامبر و حضور حضرت علیعلیه السلام نزد پیامبر، ولایت او فعلیت نداشته است، ولی در غیاب پیامبرصلی الله علیه وآله و بعد از وفات حضرت، به فعلیت رسیده است. و این معنا با کلمه «بعدی» ناسازگاری ندارد؛ زیرا بعدیت در اینجا بر بعدیت رتبی اطلاق میشود.
4 - محمّد بن ادریس شافعی و ابوبکر باقلانی و جماعتی از بزرگان اصولیین از اهل سنت میگویند: هر گاه در لفظ مشترک قرینهای بر یکی از معانی آن نباشد، آن لفظ را باید حمل بر تمام معنایش نمود. در مورد حدیث ولایت بر فرض که قراین و شواهد سابق را قبول نکنیم، مطابق این مبنای اصولی میتوان کلمه «ولی» در حدیث ولایت را حمل بر همه معانی آن؛ از جمله متصرّف در امور و حاکمیت نمود.
5 - یکی از قراین موجود در حدیث ولایت برای حمل بر معنای امامت، فهم بریده از کلام پیامبرصلی الله علیه وآله است. به همین جهت است که بریده از جمله کسانی بود که از بیعت ابوبکر تخلّف نمود.(505)
پس از تبیین صحّت سند حدیث «ولایت» و کیفیت دلالت آن، اینک به بررسی شبهات در این حدیث پرداخته، به آن پاسخ خواهیم داد.
دهلوی میگوید: «روایت بریده باطل است؛ زیرا در سند آن اجلح شیعی است که در روایتش متهم میباشد و جمهور او را تضعیف کردهاند و لذا نمیتوان به روایتش احتجاج کرد».(506)
پاسخ:
اولاً: در ابتدای بحث به برخی از طرق صحیح این حدیث اشاره کردیم.
ثانیاً: اجلح ثقه است و عدّهای از علمای اهل سنت به ثقه بودن او اشاره کردهاند که از آن جمله یحیی بن معین،(507) احمد بن حنبل،(508) ابن عدی،(509) حاکم نیشابوری(510) و ابن حجر(511) است.
حاکم نیشابوری درباره او میگوید: «بخاری و مسلم از روایات اجلح بن عبداللَّه کندی اعراض کردهاند ولی در روایات او چیزی نیست که منشأ ترک باشد، آری آنچه که بر او ایراد گرفته میشود مذهب اوست».
ابن حجر میگوید: «اجلح بن عبداللَّه... شخصی صدوق و شیعی است».
ثالثاً: اجلح از رجال ابی داوود در سنن و ترمذی در صحیح و نسائی در سنن و ابن ماجه در سنن است.
رابعاً: بزرگان اهل سنت همچون شعبه، سفیان ثوری و ابن المبارک از او روایت نقل کردهاند. شعبه از او روایت نقل کرده در حالی که از غیر ثقه نقل روایت نمیکند. و نیز از مشایخ احمد بن حنبل در مسند است. و میدانیم که او تنها از کسی روایت نقل میکند که صدق و دیانتش نزد او ثابت شده باشد. و نیز کسی همچون نسائی از او روایت نقل کرده که شرط او در رجال شدیدتر از شرط بخاری و مسلم است.(512)
خامساً: در جای خود به اثبات رسیده که تشیع راوی در صورتی که ثقه باشد مضرّ به روایات او نیست. و لذا مشاهده میکنیم بسیاری از امامان در حدیث، شیعه بودهاند. ذهبی میگوید: «تشیع در تابعین و تابعین تابعین فراوان است با وجود آنکه دیندار و باورع و راستگو هستند، و لذا اگر حدیث این افراد ردّ شود آثار نبوی از بین خواهد رفت و این مفسدهای آشکار است».(513) و بدین جهت مشاهده میکنیم که نسائی و حاکم نیشابوری متهم به تشیعاند ولی در عین حال از علمای بزرگ حدیثی اهل سنت به حساب میآیند.
سادساً: برای حدیث «ولایت» طرقی دیگر است که در آنها اجلح وجود ندارد که از آن جمله عمران بن حصین است.
شیخ عبدالعزیز دهلوی نیز میگوید: «و نیز لفظ (ولی) از الفاظ مشترک است و چه دلیلی است که آن را باید حمل بر خصوص اولی به تصرف نمود».(514)
پاسخ:
اولاً: متبادر از لفظ «ولی» همانگونه که در بحث از حدیث غدیر گفته شد معنای اوّل به تصرف و امامت و سرپرستی است مثل اینکه گفته میشود: «ولی قاصر پدر اوست» یعنی سرپرست او پدرش میباشد.
ثانیاً: در این حدیث، پیامبرصلی الله علیه وآله ولایت بعد از خودش را منحصر بر حضرت علیعلیه السلام کرده است، و میدانیم که ولایت به معنای محبت و نصرت منحصر به یک شخص خاص نیست و برای همه مؤمنان ثابت است.
ثالثاً: با در نظر گرفتن شأن صدور این روایت از پیامبرصلی الله علیه وآله درباره حضرت علیعلیه السلام پی میبریم که این حدیث مربوط به معنای سرپرستی و اولی به تصرف بودن اوست؛ زیرا همانگونه که در متن حدیث آمده، بریده از حضرت علیعلیه السلام به جهت تصرف در غنائم جنگی بدون اذن پیامبرصلی الله علیه وآله شکایت داشته که پیامبرصلی الله علیه وآله درباره حضرتعلیه السلام این تعبیر را آورده است، و این با معنای اولی به تصرف سازگاری دارد.
شاهد این توجیه اینکه در روایتی که احمد بن حنبل در این باره به سند صحیح نقل کرده چنین آمده است: «یا بریدة! الست اولی بالمؤمنین من انفسهم؟ قلت: بلی یا رسول اللَّه. قال: من کنت مولاه فعلی مولاه»؛(515) «ای بریده! آیا من اولی به مؤمنان از خودشان نیستم؟ گفتم: آری. حضرت فرمود: هرکه من مولای اویم پس علی مولای اوست».
او نیز میگوید: «ولایت او مقید به وقت خاصی نیست، و این مذهب اهل سنت است؛ زیرا حضرت امیر امامی است که بعد از پیامبرصلی الله علیه وآله در وقتی از اوقات اطاعت او واجب شده است».(516)
پاسخ:
اولاً: کلمه «بعد» ظهور در اتصال و عدم انفصال دارد یعنی بعد از وفات من بلافاصله حضرت علیعلیه السلام ولی هر مؤمنی است نه اینکه بعد از 25 سال.
ثانیاً: از جمله کسانی که مورد خطاب رسول خداصلی الله علیه وآله است ابوبکر و عمر و عثمان میباشند و اگر ولایت را به بعد از این سه نفر مرتبط سازیم این سه نفر از ولایت آن حضرت خارج میشوند که این خلاف ظاهر حدیث است.
وی میگوید: «و همچنین حدیث «و هو ولی کل مؤمن بعدی» دروغ بر رسول خداصلی الله علیه وآله است؛ زیرا او در زمان حیات و مرگش ولی هر مؤمنی است و هر مؤمنی نیز ولی او در حیات و ممات است».(517)
پاسخ:
این کلام ناشی از کینه و دشمنی او با امیر مؤمنانعلیه السلام است؛ زیرا همانگونه که بیان شد این حدیث را بزرگان اهل حدیث نقل کرده و عدهای نیز تصریح به صحّت آن نمودهاند. و لذا محمّد ناصر الدین البانی بعد از نقل حدیث ولایت و تصحیح آن از طرق مختلف میگوید: «هذا کلّه من بیان شیخ الاسلام وهو قوی متین کما تری، فلا أدری بعد ذلک وجه تکذیبه للحدیث الّا التسرع والمبالغة فی الردّ علی الشیعة، غفر اللَّه لنا وله»؛(518) «این به تمامه از بیان ابن تیمیه بود و این بیان قوی و متین است، ولی نمیدانم که چرا او این حدیث را تکذیب کرده است و به نظر من جهتی جز این نداشته که او در ردّ بر شیعه سرعت به خرج میداده و مبالغه میکرده است. خداوند از ما و از او بگذرد.»
ابن حجر میگوید: «بر فرض صحّت حدیث ولایت، احتمال میرود که اجلح در این حدیث به حسب عقیدهاش نقل به معنا کرده است. و بر فرض که قبول کنیم که نقل به معنا نکرده باید آن را حمل بر ولایت خاص نماییم، همچون گفتار پیامبرصلی الله علیه وآله که فرمود: «اقضاکم علی».(519)
پاسخ:
اولاً: احتمال نقل به معنا از احتمالات بیمورد است که اگر در هر حدیثی مطرح شود از اعتبار خواهد افتاد. و لذا اصل اوّلی این است که لفظ باید حمل بر معنای اصلی شود.
ثانیاً: تأویل لفظی بر معنای غیر ظاهر دلیل لازم دارد که در کلام نیست، بلکه همانگونه که قبلاً اشاره شد قرینه بر معنای ولایت در تصرف و امامت در کلام وجود دارد.
وی نیز میگوید: «و اگر حدیث قابل تأویل نباشد، لااقل اجماع بر حقانیت خلافت ابوبکر و دو نفر دیگر است و این مفید قطع به حقانیت خلافت اوست و ولایت علی را ابطال مینماید؛ زیرا اجماع قطعی و مفاد خبر واحد ظنّی است و هیچ تعارضی بین ظنّی و قطعی نیست، و لذا باید به قطعی عمل کرده و دلیل ظنی الغا شود. علاوه اینکه اعتباری به دلیل ظنّی در مسأله ولایت نزد شیعه نیست».(520)
پاسخ:
اولاً: ابن حجر چگونه ادّعای اجماع بر خلافت آن سه نفر کرده در حالی که چنین اجماعی وجود نداشته است.
ثانیاً: بر فرض ثبوت اجماع از آنجا که جهت آن روشن است که با تهدید و تطمیع بوده لذا از اعتبار ساقط است.
ثالثاً: چگونه حدیث ولایت خبر واحد است در حالی که دهها نفر از علمای اهل سنت آن را نقل کردهاند.
رابعاً: این حدیث از چهارده نفر از صحابه نقل شده است. و ابن حجر در «الصواعق المحرقة» ادّعای تواتر حدیث (مروا ابابکر فلیصلّ بالناس) را کرده با اعتراف به اینکه هشت نفر از صحابه از جمله عایشه و حفصه آن را نقل کردهاند، ولی حدیث «ولایت» را با نقل چهارده نفر از صحابه حدیث واحد میداند!! بلکه ابن حزم در مسأله فروش آب در حدیثی به مجرد روایت چهار نفر از صحابه، در آن ادّعای تواتر کرده است.
خامساً: حدیث «ولایت» که شیعه به آن استدلال میکند قطعی است؛ خصوصاً اینکه به ادله دیگر تأیید میشود.
از جمله احادیثی که در ذیل برخی از آیات آمده و شأن نزول قرار گرفته، «حدیث دار» است. این حدیث از آن جهت که در ابتدای بعثت پیامبرصلی الله علیه وآله از طرف حضرت صادر شده و متن آن هم دلالت صریح و خوبی بر امامت و خلافت امام علیعلیه السلام دارد، جا دارد به طور مفصل به آن بپردازیم.
طبری در تاریخ خود از ابن حمید، از سلمه، از محمّد بن اسحاق، از عبدالغفار بن قاسم ابومریم، از منهال بن عمرو، از عبداللَّه بن نوفل بن حارث بن عبد المطلب، از ابن عباس، از علی بن ابی طالب علیه السلام نقل میکند که فرمود: «هنگامی که آیه « وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ» بر رسول خداصلی الله علیه وآله نازل شد، حضرت مرا خواست و فرمود: ای علی! خداوند مرا امر کرده که نزدیکان عشیره خود را انذار کنم، لکن دستم به این کار نمیرود و میدانم که هر گاه شروع به این کار کنم از آنها کار ناشایستی خواهم دید. دست نگه داشتم تا آنکه جبرئیل آمد و گفت: ای محمّد! اگر آنچه را به آن امر شدهای انجام ندهی پروردگارت تو را عذاب خواهد کرد. پس تو یک صاع طعام درست کن و ران گوسفندی نیز بر آن قرار بده و نیز ظرفی از شیر پر کن. آنگاه بنی عبدالمطلب را جمع کن تا با آنها سخن بگویم و آنچه را که به آن مأمور شدهام ابلاغ کنم. حضرت میفرماید: من آنچه را که امر شده بودم انجام دادم، سپس بنی عبدالمطلب را دعوت کردم که در آن روز چهل مرد، کمتر یا بیشتر بودند. در میان آنها عموهای پیامبر، ابوطالب و حمزه و عباس و ابولهب بودند. بعد از اجتماع آنان پیامبر دستور داد تا طعامی را که آماده کرده بودم حاضر کنم. آنها را آوردم. در ابتدا رسول خداصلی الله علیه وآله مقداری از گوشت برداشته و با دندانهای خود جدا کرد و در اطراف سینی قرار داد، آنگاه فرمود: به اسم خدا مشغول شوید. همگی از آن استفاده کردند تا سیر شدند ولی به جز جای انگشتان چیزی بر آن ندیدم. و به خداوندی که جان علی به دست او است سوگند، اگر یک نفر از آنها میخواست به اندازه همه بخورد غذا حاضر بود. آنگاه رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: این جماعت را سیراب کن. ظرف شیر را آوردم و همگی از آن آشامیدند تا سیراب شدند. و به خدا سوگند! که اگر یک نفر میخواست به اندازه همه بیاشامد شیر وجود داشت.
بعد از غذا همین که پیامبر خواست با آنها سخن بگوید، ابولهب شروع به سخن کرد و گفت: سحر صاحب شما در شما کارساز است!
با این حرف، آنان متفرّق شدند و رسول خداصلی الله علیه وآله نتوانست با آنها سخن بگوید. حضرت فردای آن روز فرمود: ای علی! این مرد از من پیشی گرفت و آن حرفی که شنیدی را به زبان جاری ساخت و لذا پیش از آنکه سخنی بگویم متفرّق شدند. تو همان غذاهای دیروز را آماده ساز و سپس آنها را نزد من جمع کن. حضرت میفرماید: من غذا را آماده کرده، همان افراد را جمع نمودم. حضرت دستور داد تا غذا حاضر شود. من حاضر نمودم. حضرت همان کار روز قبل را نسبت به غذا تکرار نمود. آنان از آن غذا تناول نمودند و سیر شدند. سپس حضرت فرمود: آنان را سیراب کن. آن ظرف را آوردم و همگی از آن آشامیدند تا سیراب شدند.
سپس رسول خداصلی الله علیه وآله شروع به سخن کرده، فرمود: ای بنی عبدالمطلب! به خدا سوگند! من جوانی را در عرب نمیشناسم که برای قومش چیزی بهتر از آنچه من آوردهام آورده باشد، من برای شما خیر دنیا و آخرت را آوردهام و خداوند مرا امر کرده است که شما را به آن دعوت نمایم. کدام یک از شما است که مرا به این امر کمک کند تا برادر و وصی و جانشین من در میان شما باشد؟ همگی نسبت به این درخواست پیامبرصلی الله علیه وآله سکوت کردند. ولی من در حالی که سنّم از همه کمتر بود و... عرض کردم: ای پیامبر خدا! من وزیر شما بر این امر میشوم. پیامبر دست بر گردن من گذارد و فرمود: «انّ هذا اخی و وصیی وخلیفتی فیکم، فاسمعوا و اطیعوا»؛ «همانا این شخص برادر و وصّی و جانشین من در میان شما است. پس به دستورات او گوش فرا داده و او را اطاعت کنید». حضرت میفرماید: آن قوم در حالی که میخندیدند از جای برخاسته و به ابوطالب گفتند: محمّد تو را امر کرده تا به دستور فرزندت گوش فرا داده و او را اطاعت کنی».(521)
آنچه که جای تأسف است اینکه گرچه طبری در تاریخ خود این قضیه و واقعه را بدون تحریف نقل کرده ولی در تفسیر خود «جامع البیان» به جای جمله «لیکون اخی و وصیی و خلیفتی» جمله «لیکون اخی و کذا و کذا» و نیز بدل از جمله «انّ هذا اخی و وصیی و خلیفتی» جمله «انّ هذا اخی و کذا و کذا» به کار برده است، تا آنکه بر سر مستمعین خود کلاه گذاشته، مبادا به شیعه تمایل پیدا کنند. مگر اینکه بگوییم این تحریف از ناحیه چاپخانهها صورت پذیرفته است نه از طرف طبری، ولی به هر تقدیر اشکال بر اهل سنت از این ناحیه وارد است، که احادیث فضایل اهل بیتعلیهم السلام را به جهت کلاه گذاشتن بر سر مریدان خود تا مبادا شیعه شوند، تحریف مینمایند.
نوع تحریف دیگری نیز از محمّد حسنین هیکل نویسنده مصری در کتاب «حیات محمّدصلی الله علیه وآله» صورت پذیرفته است؛ زیرا او با آنکه این قصه را در چاپ اول کتاب خود آورده(522) ولی در چاپهای بعد آن را حذف کرده است.
واقعه «دار» را گروهی از صحابه نقل کردهاند؛ از قبیل:
1 - امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام.
2 - یکی از اصحاب رسول خداصلی الله علیه وآله.
3 - براء بن عازب انصاری.
4 - ابو رافع مولی رسول اللَّهصلی الله علیه وآله.
5 - عبداللَّه بن عباس.
6 - قیس بن سعد بن عباده انصاری.
7 - ابوبکر بن ابیقحافه.
8 - عمر بن خطّاب.
گروهی از مورخین شیعه و سنّی واقعه «دار» را با همان سند طبری نقل کردهاند؛ از قبیل:
1 - ذهبی.(523)
2 - قوشچی حنفی.(524)
3 - محمّد حسنین هیکل.(525)
4 - شیخ مفیدرحمه الله.(526)
5 - شیخ طوسیرحمه الله.(527)
6 - ابن طاووسرحمه الله.(528)
7 - شیخ حرّ عاملی رحمه الله.(529)
و دیگران.
برخی از مورخین اهل سنت نیز همین مضمون را نقل کردهاند؛ از قبیل:
1 - ابن اثیر.(530)
2 - طبری.(531)
3 - ابن کثیر دمشقی.(532)
4 - ابو الفداء.(533)
5 - حلبی.(534)
6 - زینی دحلان.(535)
7 - ابن ابی الحدید.(536)
8 - ابوجعفر اسکافی.(537)
9 - نووی.(538)
10 - خازن.(539)
11 - بغوی.(540)
12 - ابن کثیر.(541)
13 - ابن عساکر.(542)
14 - متقی هندی.(543)
15 - حاکم حسکانی.(544)
16 - نسائی.(545)
17 - گنجی شافعی.(546)
18 - زرندی حنفی.(547)
19 - هیثمی.(548)
20 - حموئی.(549)
21 - سیوطی.(550)
22 - جرجی زیدان.(551)
23 - احمد بن حنبل.(552)
24 - حاکم نیشابوری.(553)
25 - سبط بن جوزی.(554)
26 - ابن سعد.(555)
27 – کاند هلوی حنفی.(556)
و دیگران.
علامه امینی رحمه الله میگوید: «حدیث عشیره را تعداد زیادی از امامان و حافظان حدیث از فریقین در صحاح و مسانید نقل کردهاند. و تعدادی نیز که به قول و فکر آنها توجه میشود بعد از نقل از کنار آن گذشتهاند، بدون آنکه هیچ گونه اعتراضی در سند یا متن آن داشته باشند. و مورخان اسلامی و دیگران نیز آن را مورد قبول قرار دادهاند و در نوشتههای تاریخی خود به عنوان واقعه مسلم پذیرفتهاند. و لذا در سلک شعر و نثر آوردهاند».
از اینجا به خوبی کینه و حقد و نصب و عداوت ابن تیمیه نسبت به امام علیعلیه السلام و شیعیان او دانسته میشود؛ زیرا او درباره حدیث «دار» میگوید: «این حدیث در هیچ یک از کتابهای مسلمانان وجود ندارد، نه در صحاح و نه در مسانید و سنن و مغازی و تفسیر».(557) با بیان و ادله و سندهایی که آوردیم ما بطلان و کذب گفتار او به دست آمد.
در صحّت سند حدیث «دار» جای هیچ گونه شک و شبههای نیست. برخی ادّعای صحّت حدیث کرده و برخی دیگر نیز اعتراف به تواتر آن نمودهاند. اینک به برخی از کلمات اشاره میکنیم:
1 - ابن ابی الحدید در شرح خود بر نهج البلاغه هنگام نقل این واقعه میگوید: «انّه روی فی الخبر الصحیح...»؛ «همانا این واقعه در خبر صحیح نقل شده است».
2 - متقی هندی در «کنز العمال»(558) نقل کرده که طبری این حدیث را تصحیح کرده است. تأیید بر این نسبت اینکه طبری این خبر را در تاریخ خود بدون هیچ اعتراضی نقل کرده است و عدهای دیگر نیز با همان سند این حدیث را نقل کردهاند، بدون آنکه اعتراضی نسبت به سند آن داشته باشند. و به همین جهت است که طبری نتوانسته در سند آن خدشه نماید، لذا در صدد تحریف متن برآمده است. همانگونه که قبلاً به آن اشاره شد.
3 - ابوجعفر اسکافی معتزلی در ردّ خود بر حافظ این حدیث را تصحیح سندی کرده است.(559)
4 - شیخ مفیدرحمه الله میگوید: «و ذلک فی حدیث الدار الّذی اجمع علی صحته نقّاد الآثار»؛ «و آن حدیث «دار» است که نقّادین آثار، اجماع بر صحّت آن نمودهاند».(560)
5 - ابوالصلاح حلبی در «تقریب المعارف» میگوید: «و قد اطبق الناقلون من الفریقین علی هذا النقل کنقلهم المعجزات»؛ «ناقلین از فریقین بر نقل این واقعه، همانند نقل معجزات اتفاق دارند».(561)
6 - احمد بن حنبل در «المسند» حدیث را با سند صحیح نقل کرده است.(562)
7 - ابن اثیر در «الکامل» قصه را از مسلّمات تاریخی برشمرده است.(563)
8 - این حدیث از روایات «تفسیر طبری» و ابن ابی حاتم رازی و بغوی به حساب میآید. کسانی که ابن تیمیه در «منهاج السنة» به آن کتب استدلال کرده است. او طبری و ابن ابی حاتم و برخی دیگر از مفسّرین را این گونه توصیف میکند که آنان از جمله کسانی هستند که روایات جعلی را نقل نمیکنند.(564) و نیز میگوید: اینان کسانی هستند که در اسلام زبان صادقی داشته و تفاسیرشان متضمّن منقولاتی است که در تفسیر به آنها اعتماد میشود.(565)
9 - این حدیث از جمله روایات کتاب «المختارة» ضیاء مقدسی است که التزام به صحّت احادیث آن داده است، و نیز حافظ ابن حجر برای اثبات صحّت یکی از احادیث میگوید: «این حدیث از جمله احادیثی است که ضیاء مقدسی در «المختارة» از «المعجم الکبیر» نقل کرده است»، و ابن تیمیه تصریح کرده که احادیث «المختارة» اصحّ و اقوی از احادیث مستدرک است».(566)
10 - قصه «دار» از جمله فضایل دهگانهای است که به امیرالمؤمنین اختصاص دارد و در حدیث صحیح از ابن عباس نقل شده است.(567)
ابن کثیر بعد از نقل حدیث «دار» در صدد تضعیف آن به روایت ابن اسحاق برآمده است، به این طریق که در سند آن ابومریم عبدالغفار بن قاسم است که به تعبیر او شیعه کذّاب میباشد. علی بن مدینی او را متهم به جعل حدیث کرده و دیگران نیز او را تضعیف نمودهاند».(568)
پاسخ:
اتهام راویان احادیثی که در آن نقل فضایل اهل بیتعلیهم السلام است؛ خصوصاً روایاتی که دلالت بر خلافت امام علیعلیه السلام دارد، و نسبت آنها به جعل، امری عادی در بین اهل سنت؛ خصوصاً امثال ابن کثیر است. این کار حتی در میان خودشان رواج داشته است که مجرد اینکه یک راوی هم عقیده و هم مذهب او نبوده او را تضعیف نمودهاند. شاهد این مطلب این است که ابن کثیر در جایی دیگر از کتابش تصریح به وثاقت ابومریم کرده است.(569)
و از جمله کسانی که تصریح به وثاقت ابومریم کرده، شعبه است.(570)
ابن عقده نیز از جمله کسانی است که شهادت به وثاقت او داده است. او که از بزرگان محدثین مورد وثوق در قرن چهارم است، ابن عدی از او نقل میکند که گفته: من از ابن عقده شنیدم که ابومریم را ستایش میکرد و در مدح او از حدّ تجاوز نمود... .(571)
با تأمّلی در حدیث «دار» پی میبریم که این روایت از جمله احادیثی است که دلالت صریح بر امامت و خلافت و جانشینی امام علیعلیه السلام نسبت به رسول خداصلی الله علیه وآله دارد.
بنابراین میتوان گفت که اسلام از ابتدای ظهور و بروز خود سه اصل مهم را به مردم گوشزد کرده است: یکی شهادت به وحدانیت خداوند، و دیگری شهادت به نبوت رسول اکرمصلی الله علیه وآله و سوم شهادت به ولایت و وصایت علی بن ابی طالب علیه السلام. در آخر امر رسالت نیز اعتراف و شهادت به این سه امر مهم در روز غدیر خم از مردم گرفته شد. و پیامبر با این کار دین را بر آنها کامل کرد و از دار دنیا رحلت نمود.
اهل سنت از آنجا که مشاهده کردهاند این حدیث دلالت خوبی بر امامت و خلافت بلافصل حضرت علیعلیه السلام دارد در صدد برآمدهاند تا از هر طریق ممکن در سند یا دلالت آن خدشه کنند، اینک به بررسی هر یک از شبهات میپردازیم:
شیخ سلیم البشری میگوید: «عامه برای سند این حدیث اعتباری قائل نیستند، و از طرفی دیگر بخاری و مسلم آن را نقل نکردهاند».(572)
پاسخ:
اولاً: همانگونه که اشاره شد عدهای از علمای اهل سنت حدیث «دار» را معتبر دانسته و برخی نیز آن را ارسال مسلّم کردهاند. احمد بن حنبل نیز آن را به سند صحیح در مسند خود نقل کرده است.
ثانیا: به تصریح بخاری و مسلم چه بسیار از احادیثی که به جهت خوف طولانی شدن کتابشان نقل نکردهاند، و این طور نیست که هر چه حدیث صحیح السند باشد آن را نقل کرده باشند. این مطلب نه تنها مورد اتفاق اهل سنت است بلکه خود شیخین نیز به آن اشاره کردهاند.(573)
ثالثاً: اینکه بخاری و مسلم این حدیث را نقل نکردهاند به جهت آن است که با رأی و عقیده آن دو در خلافت سازگاری نداشته است. و همین سبب اساسی در اعراض از نقل بسیاری از احادیث است. آنها میترسند که این گونه روایات مستمسکی برای شیعه و بر ضدّ آنها شود و لذا با وجود علم به آنها، کتمان نمودهاند. و کسی که سیره بخاری را در مقابل امیرالمؤمنین و سایر اهل بیتعلیهم السلام بداند که چگونه قلم او هنگام رسیدن به فضایل اهل بیت خشک شده یا میشکند، هرگز از عدم نقل این حدیث و امثال آن تعجب نمیکند.
ابن تیمیه در سند روایت طبری مناقشه کرده، میگوید: در سند آن ابومریم کوفی است که اجماع بر ترک او است. و احمد او را غیر ثقه و ابن المدینی او را متّهم به جعل حدیث کرده است.
و نیز در سند ابن ابی حاتم به جهت وجود عبداللَّه بن عبد القدوس در آن مناقشه کرده و گفته: دارقطنی او را تضعیف کرده و نسائی او را غیر ثقه معرفی کرده است. و ابن معین میگوید: او چیزی به حساب نمیآید، او رافضی خبیثی است.(574)
پاسخ:
1 - قبلاً اشاره کردیم که عدهای از علمای اهل سنت، حدیث «دار» را توثیق کرده و برخی نیز آن را از مسلمات تاریخی دانستهاند.
2 - تضعیف این گونه روایات همانند دیگران به جهت وجود اشخاصی است که متّصف به تشیعاند، با آنکه خودشان تصریح به صداقت آنها دارند. و میدانیم که تضعیفهایی که جنبه مذهبی دارد بیاعتبار است.
3 - در مورد ابومریم، برخی از رجالیین اهل سنت او را مورد مدح قرا دادهاند، که از آن جمله ابن عقده است. او مدح ابومریم را از حدّ گذرانده است.(575) و شعبه او را ستایش نموده است.(576)
ذهبی درباره او میگوید: «او دارای اعتنا به علم و رجال بوده است».(577)
خوشبختانه خودشان تصریح به سبب تضعیف ابومریم کردهاند، که به جهت تشیع او بوده است. در حالی که ابن حجر و دیگران تصریح دارند بر اینکه تشیع راوی به وثاقت و صدق او و در نتیجه صحّت روایت او ضرری وارد نمیکند.(578) شاهد این مطلب این است که صاحبان صحاح، حتّی بخاری و مسلم از دهها نفر از شیعیان روایت نقل کردهاند.
4 - احمد بن حنبل قضیه «دار» را با سند صحیح نقل کرده که در آن ابومریم وجود ندارد.(579) و بر فرض ضعف برخی از اسناد، از آنجا که حدیث «دار» مستفیض است برخی از سندها میتواند برخی دیگر را تقویت کند، و لذا ضعف برخی از رجال حدیث در بعضی از سندها مضرّ به حدیث نیست.
5 - در مورد عبداللَّه بن عبد القدوس نیز برخی از رجالیین او را توثیق نمودهاند که از آن جمله ابن حجر در «تقریب التهذیب» است که او را «صدوق» معرفی کرده است و نیز در «تهذیب التهذیب» از محمّد بن عیسی نقل کرده که او ثقه است. و نیز ابن حبان او را در زمره ثقات به حساب آورده است. و او از رجال ترمذی است. و میدانیم که مدح این دسته مقدم بر جرح دیگران است؛ زیرا جرح دیگران جنبه مذهبی دارد، به جهت اینکه او در ظاهر شیعه بوده است. و لذا ابن عدی میگوید: عموم روایاتش در فضایل اهل بیتعلیهم السلام است. آیا میتوان کسی که فضایل اهل بیت را نقل کرده به مجرد این عمل نیکو او را تضعیف نمود؟
ابن تیمیه همچنین میگوید: «شیعه امامیه در باب امامت به حدیث احتجاج نمیکند مگر در صورتی که متواتر باشد؛ زیرا امامت نزد آنها از اصول دین است، و هرگز این حدیث به حدّ تواتر نرسیده است».
پاسخ:
اوّلاً: استدلال ما به این حدیث بر اهل سنت است و از آنجا که آنها در باب اثبات امامت به هر حدیثی استدلال میکنند؛ چه متواتر باشد یا خبر واحد، لذا میتوانیم بر آنها به این حدیث احتجاج نماییم.
ثانیاً: شیعه امامی اگر به این حدیث در باب امامت امیرالمؤمنین استدلال میکند از آن جهت است که با اضافه به طرقی که در مصادر روایی خود دارد، آن را به حدّ تواتر و یقین میرساند.
ثالثاً: شیعه در اثبات امامت امیرالمؤمنین تنها به این روایت تمسک نمیکند، بلکه روایات بسیار دیگری نیز هست که با ضمیمه به آنها ولایت حضرت امیرعلیه السلام به طور حتم و یقین به اثبات میرسد.
برخی میگویند: پیامبرصلی الله علیه وآله در آن جلسه حضرت علیعلیه السلام را به امور شخصی وصیت کرده، نه به امر امامت و خلافت و جانشینی خود و لذا ربطی به این جهت ندارد.
پاسخ:
کسی که صدر و ذیل روایت را ملاحظه کند، پی خواهد برد که «حدیث دار» مربوط به زعامت و خلافت است؛ زیرا:
اوّلا: پیامبر در ابتدا میفرماید: «من برای شما خیر دنیا و آخرت آوردهام و خداوند مرا امر کرده که شما را به آن دعوت کنم، چه کسی است که مرا در این امر یاری کند تا وصی من در میان شما باشد».
ثانیاً: بعد از کلمه «وصیی»، «خلیفتی» آمده، و خلیفه به معنای جانشین در تمام امور از جمله حاکمیت و سیاست است.
ثالثاً: پیامبرصلی الله علیه وآله در ذیل حدیث امر نمود تا از حضرت علیعلیه السلام اطاعت کرده و به دستورات او گوش فرا دهند و این با امامت و ولایت و عمومیت وصایت سازگاری دارد.
برخی میگویند: حدیث «دار» دلالت بر وصایت و خلافت حضرت علیعلیه السلام در بین اهل بیت پیامبر دارد نه خلافت بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله بر عموم مسلمانان.
پاسخ:
اولاً: این احتمال خلاف اجماع مرکب است؛ زیرا هر کس که قائل است به اینکه امام علیعلیه السلام جانشین رسول خدا در اهل بیت او است معتقد به خلافت عامه است و هر کس که خلافت در محدوده اهل بیت را قبول ندارد در مورد عموم را نیز قبول ندارد، احتمال و قول سوم خلاف اجماع مرکب است. و کلمه «فیکم» که در حدیث آمده دلالت بر اختصاص به خلافت در اهل بیت پیامبر ندارد؛ زیرا اجماع است بر عدم فرق بین عشیره پیامبر و غیر آن، و نیز منجرّ به اجتماع عام و خلیفه خاص میشود که هیچ کس به آن قائل نیست.
ثانیاً: به قرینه صدر حدیث که پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «من یؤازرنی علی هذا الامر» که مقصود، امر نبوت و رسالت است، خلافت و وصایت نیز در شأن رسالت خواهد بود که به طور حتم با معنای امامت و رهبری و هدایت عموم مسلمین سازگاری دارد.
برخی میگویند: از آنجا که حضرت علیعلیه السلام در آن سن بالغ نبوده و خلافت برای بالغ است، لذا استخلاف او ارزشی ندارد.
پاسخ:
اوّلاً: وقتی شخص پیامبرصلی الله علیه وآله امام علیعلیه السلام را وصی برای بعد از خودش قرار داد تا جانشین او در تمام شؤوناتش گردد دیگر جای چه اعتراضی است؟
ثانیاً: هیچ کس در خلافة اللّهی شخصی، بلوغ را شرط نکرده است؛ زیرا خداوند متعال در مورد حضرت یحییعلیه السلام فرمود: « وَآتَیناهُ الْحُکْمَ صَبِیاً»؛(580) «ما به او در سنین کودکی حکم [نبوّت دادیم.» و نیز حضرت عیسیعلیه السلام در گهواره فرمود: « إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِی الْکِتابَ وَجَعَلَنِی مبارکاً...»؛(581) «همانا من بنده خدایم که به من کتاب عطا فرموده و مرا پیامآور و مبارک قرار داد.»
از اینجا استفاده میشود که در رسیدن شخص به کمالات و مقامات، هرگز بلوغ یا شرط سنّی خاصّی اعتبار نیست.
ثالثاً: این اشکال در حقیقت اجتهاد در مقابل نصّ و یا به تعبیر دیگر اعتراض به رسول خداصلی الله علیه وآله است؛ زیرا پیامبر فرمود: تو برادر و وصی و جانشین من هستی. دیگر بعد از این نصّ جای اعتراض نیست. از همین نصّ استفاده میشود که بلوغ در خلافت شرط نیست.
محمود زعبی در «البینات» میگوید: «آنچه که در صحاح درباره شأن نزول آیه « وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ» آمده، غیر از این واقعه است؛ زیرا در «صحیحین» از ابن عمر و ابوهریره غیر از این قصه نقل شده است. آن دو میگویند: هنگامی که آیه فوق نازل شد رسول خداصلی الله علیه وآله قریش را دعوت کرده و در جایی آنها را جمع نمود و آنها را به طور خصوص و عموم نصیحت و انذار کرد و فرمود: ای بنی کعب بن لؤی خودتان را از آتش نجات دهید. ای فاطمه دختر محمد خودت را از آتش نجات بده.(582)
پاسخ:
1 - جالب توجه است که عبداللَّه بن عمر در وقت نزول آیه که سال سوّم بعثت است سنّش نزدیک به یک سال بوده است. و نیز ابوهریره هفده سال بعد از نزول آیه اسلام آورده است. حال چگونه این واقعه را نقل میکنند؟ پس حدیث از این جهت ارسال دارد.
2 - در این روایت که از صحیحین نقل شده، پیامبرصلی الله علیه وآله دخترش فاطمهعلیها السلام را مورد خطاب قرار داده و میفرماید: خودت را از آتش «جهنم» نجات بده، با آنکه مطابق روایات اهل بیتعلیهم السلام هنوز حضرت زهراعلیها السلام در سال نزول آیه متولد نشده است؛ زیرا در سال پنجم بعثت یعنی دو سال بعد از نزول آیه حضرت به دنیا آمده است، حال چگونه ممکن است که پیامبر او را مخاطب قرار داده باشد. و مطابق روایات اهل سنت بنابر قول ابن عبدالبر ولادت حضرت زهراعلیها السلام در سال دوم بعثت و بنابر قول دیگران پنج سال قبل از بعثت بوده است. حال چگونه ممکن است کودکی که هنوز به حدّ بلوغ نرسیده مورد عتاب قرار گیرد، خصوصاً با در نظر گرفتن اینکه اهل سنت معتقدند که دختر از سنین پانزده سالگی مورد خطاب تکالیف شرعی قرار میگیرد. لذا از این جهت نیز این روایت مورد تضعیف واقع میشود.
3 - خداوند متعال در آیه « وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ» دستور به انذار عشیره نزدیک پیامبر را داده است در حالی که مطابق روایت صحیحین پیامبر اقوام دور خود را؛ از قبیل بنیکعب بن لؤی و قریش و بنیقصی و بنیعبدمناف را نیز انذار کرده است.(583)
علامه طباطبایی رحمه الله میفرماید: «این روایت با آیه انطباق ندارد؛ زیرا طبق این روایت پیامبر انذار را به عموم قریش تعمیم داده است در حالی که آیه تصریح به عشیره نزدیک پیامبر دارد که بنی عبدالمطلب یا بنی هاشم است».(584)
4 - خطابی که مناسب با شروع دعوت است، دعوت مردم به توحید و رسالت و اعتقاد به معاد است تا اینکه مردم داخل در ایمان گردند نه آنکه آنها را در ابتدا از عذاب بترساند.
5 - بر فرض صحّت این روایت و نظایر آن، با روایت سابق قابل جمع است؛ زیرا میتوان گفت که پیامبرصلی الله علیه وآله در ابتدا هر یک از سران قوم را انذار کرده و ϘѠآخر امر امام علیعلیه السلام را به عنوان خلیفه و وصی خود معرفی کرده است، ولی یا ابوهریره و ابن عمر در روایت تصرف کرده و آخر واقعه را ذکر نکردهاند، و یا آنکه بخاری حدیث را تقطیع کرده و ذیل آنکه دلالت بر امامت و رهبری امام علیعلیه السلام دارد را نقل نکرده است.
صاحب مواقف در ردّ حدیث «دار» میگوید: این حدیث با ادلهای که دلالت بر خلافت ابوبکر دارد معارض است و لذا مورد قبول نیست.
پاسخ:
اولاً: ما هیچ دلیلی بر امامت و خلافت ابوبکر نداریم.
ثانیاً: بر فرض وجود دلیل بر خلافت ابوبکر، چرا این حدیث را ابطال کنیم؟ بلکه وظیفه داریم که به جهت وجود نصّ بر خلافت امام علیعلیه السلام خلافت ابوبکر را زیر سؤال ببریم؛ زیرا ادلهای که آنان ادّعا میکنند قطعاً نصّ نبوی نیست، بلکه عمده اجماع اهل حلّ و عقد است.
همو میگوید: حدیث «دار» صحیح نیست؛ زیرا دلیل قطعی داریم بر این مطلب که نصّ جلی وجود ندارد وگرنه باید متواتر میبود. و دیگر اینکه اگر چنین نصّی وجود داشت باید علی با ابوبکر در امر امامت به معارضه میپرداخت. و دیگر اینکه با وجود صلابتی که اصحاب در دین داشتند، چگونه ممکن است با وجود نصّ از آن پیروی نکرده باشند.
پاسخ:
اولاً: حصول تواتر مشروط به نبود شبهه است که برای اهل سنت امر مشتبه شده است، بلکه بالاتر از شبهه، تعصّبی که دارند مانع یقین آنها از راه تواتر و راههای دیگر به مسأله امامت امیرالمؤمنینعلیه السلام شده است.
ثانیاً: جای تقاضای دلیل متواتر در این واقعه و موقعیت نیست؛ زیرا عموم قریش و بسیاری از انصار در ابتدا با حضرت علیعلیه السلام دشمنی و حسادت داشتند و به جز عدهای اندک در ابتدا به حضرت ارادت نداشتند و لذا چگونه ممکن است با این تعداد اندک، تواتر حاصل شود.
ثالثاً: چه کسی گفته که امیرالمؤمنین اعتراضی نسبت به خلافت ابوبکر نداشته است، ما این مطلب را به طور مستقل در مقالهای به اثبات رساندهایم.
رابعاً: اینکه ادّعا شده که عموم صحابه در دین صلابت داشتهاند نیز حرف صحیحی نیست؛ زیرا همانگونه که در بحث «عدالت صحابه» به اثبات رساندیم مطابق برخی از آیات و روایات، تعدادی از صحابه مشکل ضعف در دین داشته و اهل معصیت و نافرمانی بودهاند، و لذا مورد سرزنش در قرآن و روایات پیامبرصلی الله علیه وآله قرار گرفتهاند.
ابن تیمیه در ادامه اشکال خود بر حدیث «دار» میگوید: «مطابق نصّ روایت دار، پیامبر بنی عبدالمطلب را که چهل مرد بودند جمع کرد... در حالی که در آن زمان به این تعداد جمعیت نبودند».
پاسخ:
1 - از کجا چنین ادّعا میکند؟ ممکن است که این تعداد از معروف و غیر معروف بودهاند.
2 - شاید تعبیر از عبدالمطلب به جهت تغلیب باشد که شامل غیر بنی عبدالمطلب نیز بشود یا بالعکس. و لذا در برخی تواریخ آمده که: آنان حاضر شدند در حالی که با آنها چند نفر از بنی عبدالمطلب بود.
3 - در برخی روایات بعد از ذکر عدد چهل تصریح به کم و زیاد آن کرده است.
4 - بر فرض که راوی در ذکر عدد اشتباه کرده باشد، ولی دلالت بر بطلان اصل واقعه ندارد.
برخی میگویند: با وجود ابوطالب علیه السلام خصوصاً با اعتقاد شما به اینکه او مؤمن به رسول خداصلی الله علیه وآله بوده چرا او دعوت رسول خداصلی الله علیه وآله به مؤازره را قبول نکرده است؟
در رابطه با این سؤال میگوییم:
اولاً: او کسی بود که ایمان خود را از قریش به جهت دفاع از رسول خداصلی الله علیه وآله مخفی میداشت، و لذا جای آن نبود که ابوطالب در ابتدای رسالت پیامبرصلی الله علیه وآله عقیده خود را ابراز کرده و در نتیجه، پیامبر را بیپناه گذارد؛ زیرا با همین حالت تقیهای که داشت توانست امر پیامبر را پیش برده، از بسیاری توطئهها که بر ضدّ پیامبر تصمیم گیری میشد جلوگیری کند.
ثانیاً: از آنجا که حضرت ابوطالب علیه السلام میدانست که وصی و جانشین رسول خداصلی الله علیه وآله فرزندش حضرت علیعلیه السلام است لذا در هر بار از جواب دادن ساکت شد.
ممکن است کسی این سؤال به ذهن او خطور کند که چرا حضرت رسول اکرمصلی الله علیه وآله دعوت خود را به امر خداوند از عشیره خود شروع کرد؟ در پاسخ این سؤال میگوییم:
اوّلاً: با پذیرش عشیره پیامبرصلی الله علیه وآله، میتوانست در سایه آنها مقصد و مرام خود را پیش برده و از تعرّض دشمنان در امان بماند.
ثانیاً: اگر خلاف این روش بود مردم سؤال میکردند که تو هنوز قوم خود را اصلاح نکردهای، چگونه میخواهی به اصلاح ما بپردازی و لذا ضرب المثلی معروف است: چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است.
از جمله احادیثی که میتوان بر ولایت و امامت و خلافت حضرت علیعلیه السلام استدلال نمود، حدیث «وصایت» است. حدیثی که در آن به صراحت سخن از وصی بودن حضرت علیعلیه السلام برای پیامبرصلی الله علیه وآله به میان آمده است. این گونه احادیث به جهت صراحت و نصّ آنها بر ولایت و امامت حضرت علیعلیه السلام مورد دستبرد وسیع اهل سنت و مدرسه خلفا واقع شده است، ولی در عین حال متون روایی و تاریخی آنها از این گونه احادیث خالی نبوده است. اینک جا دارد درباره این احادیث بحث داشته باشیم.
گرچه مدرسه خلفا در طول تاریخ در صدد محو احادیث «وصایت» به انحای مختلف بر آمده است، ولی در عین حال از این گونه احادیث که دلالت صریح بر امامت و خلافت امیرالمؤمنینعلیه السلام دارد به طور وفور در مصادر اهل سنت یافت میشود. اینک به برخی از آنها اشاره میکنیم:
1 - پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله بعد از نزول آیه شریفه « وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ» و وقوع آن قصه معروف، خطاب به علی بن ابی طالب علیه السلام در محضر جماعتی از قریش فرمود: «انّ هذا أخی و وصیی و خلیفتی فیکم فاسمعوا له و اطیعوا»؛ همانا این - علیعلیه السلام - برادر من و وصی و خلیفه من در میان شما است، پس گوش به دستورات او داده و از او اطاعت کنید.(585)
2 - طبرانی به سند خود از سلمان نقل میکند که گفت: به رسول خداصلی الله علیه وآله عرض کردم: برای هر پیامبری وصی است، وصی شما کیست؟ پیامبر در جواب سؤال من ابتدا سکوت کرد. بعد از مدتی که مرا دید، فرمود: ای سلمان! من با سرعت خدمتش رسیدم و عرض کردم: لبّیک. فرمود: آیا میدانی که وصی موسی چه کسی بود؟ گفتم: یوشع بن نون. فرمود: برای چه؟ عرض کردم: زیرا او اعلم مردم در آن زمان بود. پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: همانا وصی و موضع سرّ من و بهترین کسی که بعد از خود میگذارم که وعده مرا عملی کرده و دینم را نیز عملی خواهد ساخت، علی بن ابی طالب است.(586)
3 - ابوایوب انصاری میگوید: رسول خداصلی الله علیه وآله به دختر خود فاطمهعلیها السلام فرمود: «امّا علمت انّ اللَّه عزّ و جلّ اطلع علی اهل الارض فاختار منهم اباک فبعثه نبیاً، ثمّ اطلع الثانیة فاختار بعلک فاوحی الی فانکحته واتخذته وصیاً»؛ «آیا میدانی که خداوند عزّوجلّ توجهی بر اهل زمین کرد و از میان آنها مرا اختیار نموده و به رسالت مبعوث کرد. آنگاه توجه دیگری بر زمین نمود، شوهرت را انتخاب کرد. سپس به من وحی فرستاد که او را به همسری تو در آورم و وصی خود گردانم».(587)
4 - ابوسعید خدری میگوید: رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «انّ وصیی وموضع سرّی وخیر من اترک بعدی وینجز عدتی ویقضی دینی علی بن ابی طالب»؛ «همانا وصی و موضع سرّ من و بهترین کسی که بعد از خود میگذارم که به وعده من عمل کرده و دین مرا پیاده خواهد نمود، علی بن ابی طالب است».(588)
5 - انس بن مالک میگوید: رسول خداصلی الله علیه وآله وضو گرفت و دو رکعت نماز گزارد و خطاب به من فرمود: «اوّل من یدخل علیک من هذا الباب امام المتقین وسید المسلمین ویعسوب الدین وخاتم الوصیین»؛ «اول کسی که از این درب بر تو وارد خواهد شد امام متّقین و سید مسلمین و رهبر دین و خاتم اوصیا است...».
انس میگوید: در این هنگام علیعلیه السلام وارد شد. پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: ای انس! چه کسی آمد؟ عرض کردم: علی. پیامبر در حالی که خشنود بود به استقبال او رفته و حضرت را در بغل گرفت... .(589)
6 - بریده از پیامبرصلی الله علیه وآله نقل میکند که فرمود: «لکلّ نبی وصی و وارث وانّ علیاً وصیی و وارثی»؛ «برای هر پیامبری وصی و وارث است و همانا علی وصی و وارث من است».(590)
7 - ابن ابی الحدید از کتاب «الفردوس» و نیز از احمد بن حنبل نقل کرده که پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «کنت انا وعلی نوراً بین یدی اللَّه عزّ و جلّ قبل ان یخلق آدم باربعة عشر عاماً، فلمّا خلق آدم قسّم ذلک النور وجعله جزئین، فجزء انا و جزء علی. ثمّ انتقلنا حتی صرنا فی عبدالمطلب، فکان لی النبوة ولعلی الوصیة»؛ «من و علی نوری بودیم نزد خداوند عزّوجلّ قبل از اینکه آدم به چهارده هزار سال خلق شود. هنگامی که آدم را خلق کرد این نور را تقسیم کرده و دو جزء نمود، جزئی من و جزء دیگر علی بود. آنگاه منتقل شدیم تا به عبدالمطلب رسیدیم. برای من نبوت و برای علی وصیت انتخاب شد».(591)
8 - و نیز از ابی مخنف نقل کرده: هنگامی که خبر به حذیفه رسید که علیعلیه السلام به ذاقار رسیده و مردم در صدد پراکنده شدن هستند، او اصحاب علیعلیه السلام را دعوت کرده، آنها را موعظه و به یاد خدا انداخت و ترغیب به زهد و رغبت در آخرت نمود و به آنها فرمود: «الحقوا بأمیرالمؤمنین ووصی سید المرسلین فانّ من الحق ان تنصروه»؛ «به امیرالمؤمنین ملحق شوید، او که وصی سید المرسلین است. حقّ در آن است که او را یاری کنید».(592)
9 - بیهقی روایتی نقل میکند که در آن آمده است: «جبرائیل هدیهای از جانب خداوند به رسول خود داد تا به پسر عمّ و وصی خود علی بن ابی طالب برساند... .(593)
10 - انس میگوید: ما به سلمان گفتیم که از پیامبر سؤال کند وصی او کیست؟ سلمان عرض کرد: ای رسول خدا! وصی شما کیست؟
حضرت فرمود: ای سلمان! وصی موسی چه کسی بود؟ عرض کرد: یوشع بن نون. حضرت فرمود: «همانا وصی و وارث من که دین مرا عملی کرده و به وعده من وفا خواهد کرد، علی بن ابی طالب است».(594)
روایات بسیار دیگری در این زمینه وجود دارد. هر کس قصد دنبال کردن روایات «وصیت» را دارد به کتاب «علی و الوصیه» از نجمالدین عسکری مراجعه کند؛ زیرا او «250» حدیث در این باره از مصادر اهل سنت نقل کرده است.
ابن ابی الحدید میگوید: «و اما وصیت؛ شکی نیست نزد ما که علیعلیه السلام وصی رسول خداصلی الله علیه وآله بود، گرچه در این مطلب برخی از کسانی که منسوب به عنادند با آن مخالفت کردهاند».(595)
احادیث «وصایت» را جماعت بسیاری از صحابه نقل کردهاند؛ از قبیل: امام علی بن ابی طالب علیه السلام، سلمان، ابوایوب انصاری، انس بن مالک، بریده حصیب، عمرو بن عاص، ابوذر غفاری، امام حسنعلیه السلام، امام حسینعلیه السلام، حسّان بن ثابت، فضل بن عباس، نعمان بن عجلان، عبداللَّه بن ابیسفیان، ابوالهیثم بن تیهان، سعید بن قیس، حجر بن عدی، خزیمة بن ثابت، عمرو بن حمق، عبداللَّه بن عباس، مغیرة بن حارث، اشعث بن قیس کندی.
احادیث «وصایت» را عدهای از تابعین نیز نقل کردهاند؛ از قبیل:
جرید بن عبداللَّه بجلی، نجاشی شاعر قیس بن عمرو، محمد بن ابوبکر، منذر بن حمیضة، عبدالرحمن بن جعیل، نضر بن عجلان، مالک اشتر، عمر بن حارث انصاری، عبدالرحمن بن ذؤیب.(596)
احادیث وصایت را بسیاری از علمای اهل سنت نقل کردهاند؛ امثال:
1 - ابن عساکر دمشقی.(597)
2 - ابن مغازلی شافعی.(598)
3 - خوارزمی حنفی.(599)
4 - محب الدین طبری شافعی.(600)
5 - ذهبی.(601)
6 - قندوزی حنفی.(602)
7 - گنجی شافعی.(603)
8 - طبری شافعی.(604)
9 - هیثمی شافعی.(605)
10 - متقی هندی.(606)
11 - ابونعیم اصفهانی.(607)
12 - ابن ابی الحدید.(608)
13 - ابن طلحه شافعی.(609)
14 - حمّوئی.(610)
15 - منّاوی.(611)
16 - ابن صبّاغ مالکی.(612)
17 - حاکم نیشابوری.(613)
18 - سبط بن جوزی.(614)
19 - احمد بن حنبل.(615)
20 - ابویعلی.(616)
21 - یعقوبی.(617)
22 - مسعودی.(618)
احادیث «وصایت» را میتوان از راههای گوناگونی تصحیح سندی نمود:
1 - مضمون احادیث «وصایت» به جهت نقل فراوان از صحابه و تابعین به حدّ تواتر رسیده و لذا احتیاج به بررسی سندی ندارد.
2 - یکی از راههای تصحیح حدیث آن است که متن آن را با احادیث دیگر که همین مضمون در آنها با سند صحیح آمده تقویت نماییم، و این مطلبی است که محدّثین سنّی و شیعی به طور جزم مورد قبول قرار دادهاند.
در مورد احادیث «وصایت» میتوان گفت که مضمون این احادیث در روایات دیگر؛ از قبیل حدیث «غدیر» و «ثقلین» و دیگر احادیث به سند صحیح آمده است. و احادیث میتوانند همدیگر را تقویت کنند. و میدانیم که این دو حدیث نیز همان وصیت پیامبرصلی الله علیه وآله در شأن امام علیعلیه السلام است.
3 - گرچه احادیث «وصایت» از حیث سند در حدّ احادیث دیگر که دلالت بر امامت و خلافت اهل بیت دارد نیست، ولی هنگامی که ثابت شد این به جهت غرضورزی اهل سنت بوده؛ زیرا هدفی در نابودی این گونه احادیث صریح بر ولایت و امامت حضرت علیعلیه السلام داشتهاند، لذا از این جهت کمی نقل مشکلی ایجاد نمیکند.
«وصایت» در لغت به معنای عهد است. گفته میشود: اوصی الی فلان؛ یعنی به او عهد کرد. حال اگر متعلّق وصیت معین گردد، بر همان مورد تعیین شده حمل میشود، ولی در صورتی که مورد وصیت معین نگردد حمل بر تمام مواردی که تعلّق وصیت به آن ممکن است، میشود؛ از باب مثال میگوییم: فلان شخص وصیت به ثلث اموال خود یا به ایتام خود نمود. مشخص است که این وصیت خاص است به مورد خود. ولی اگر مورد وصیت را مشخص نکند حمل بر مطلق میشود.
در مورد روایات «وصایت» که درباره حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام وارد شده، همگی از قسم دوم است که مورد وصیت مشخص نشده و یا بر امور دینی و شؤونات اجتماعی منطبق شده است. در نتیجه میتوانیم عهد و وصیت پیامبرصلی الله علیه وآله را بر مطلق شؤونات حضرت حمل نماییم که از آن جمله مسأله زعامت و امامت و حاکمیت بر مسلمین است.
با این بیان جواب فضل بن روزبهان به خوبی داده میشود. چون او میگوید: گاهی «وصی» گفته میشود و از آن وصایت در علم و هدایت و حفظ قوانین شرع و تبلیغ علم و معرفت اراده میشود.
علامه شیخ علی بحرانی میگوید: «آنچه که از معنای وصی در وقت اطلاق این کلمه معروف است، معنای قائم مقامی موصی بودن در جمیع شؤونات او از تصرفات و ولایت و... است... حال اگر علیعلیه السلام وصی رسول خداصلی الله علیه وآله است پس او قائم مقام حضرت در تنفیذ احکام و سیاست امّت و دیگر شؤونات پیامبر است. پس علیعلیه السلام خلیفه و امام بعد از رسول خدا است؛ زیرا برای امامت و خلافت معنایی جز قائم مقامی در تمام شؤونات نیست... .(619)
با مراجعه به تاریخ پی میبریم که امام علی بن ابی طالب علیه السلام حتی در کتب امتهای پیشین به عنوان «وصی رسول خاتم» معروف بوده است.
نصر بن مزاحم و خطیب بغدادی نقل کردهاند که امام علیعلیه السلام در مسیرش به صفّین، بر لشکرش در صحرا عطش شدیدی وارد شد. حضرت آنها را بر بالای صخرهای آورد. و با کمک آنها سنگی را از جا کند. از زیر سنگ آب جاری شد و لشکر از آن آب خورده و سیراب شدند. نزدیک آن صخره دیر راهبی قرار داشت. او که مطلع از جریان شد نزد حضرت آمده، عرض کرد: این دیر به خاطر این آب ساخته شده است، و مطابق آنچه که در کتابهای ما آمده، سنگ بر روی این آب را به جز نبی یا وصی نبی برنخواهد داشت.(620)
ابن ابی الحدید در توجیه احادیث «وصایت» از حیث معنا میگوید: «... مقصود ما از وصایت و وصیت، نصّ و خلافت نیست، لکن اموری است که اگر آشکار شود اشرف و اجلّ است...».(621)
پاسخ:
1 - ایشان کلمه «وصیت» را از معنای اصلی آن بدون هیچ بینه و سببی خارج کرده است. البته این کار، روش همیشگی او و اصحابش در توجیه روایات اهل بیتعلیهم السلام میباشد.
2 - ایشان در لفظی که مطلق است ادّعای تقیید میکند، و لذا باید بر این ادّعای خود شاهدی اقامه کند که وجود ندارد.
3 - وصیت بدون نصّ از جانب موصی بر وصی به طور یقین تحقّق نمییابد. حال اگر ابن ابی الحدید اصل وصایت حضرت علیعلیه السلام را قبول دارد، چگونه ادّعا میکند که مقصود ما از وصیت، نصّ نیست.
4 - مسلمانان همگی این مطلب را به خوبی میدانند که پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله نه اموال زیادی را به جا گذاشت و نه اولاد صغاری را که احتیاج به وصیت به آنها داشته باشد تا بر وصایت خود وصی معین کند.
آری، او از آنجا که پدر امّت است، احتیاج دارد که شخصی را که همانند او دلسوز این امّت است به عنوان وصی برای این امت معین کند، تا قیام به وظایف او در میان آنان نماید.
5 - با مراجعه به کلمات روایات «وصایت» پی به مورد وصایت که همان امامت و رهبری امت است خواهیم برد؛ زیرا در برخی از روایات، پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «برای من نبوت و برای علی وصایت است». و نیز در حق علیعلیه السلام فرمود: «او خاتم اوصیا است». این تعبیرات با معنای خلافت و امارت سازگاری دارد.
با مراجعه به تاریخ صحابه و تابعین پی خواهیم برد که آنها در سخنان خود هر جا که مناسب میدیدند، حضرت را به عنوان «وصی رسول خداصلی الله علیه وآله» معرّفی میکردند. اینک به برخی از این عبارات اشاره میکنیم:
با مراجعه به کتب تاریخ پی میبریم که حضرت امیرمؤمنانعلیه السلام نزد صحابه به لقب «وصی» معروف بودهاند. اینک به برخی از عبارات اشاره میکنیم:
ابوذر در عهد خلافت عثمان در کنار درب مسجد رسول خداصلی الله علیه وآله ایستاد و خطبهای ایراد کرد. در آن خطبه آمده است: «... ومحمّد وارث علم آدم وما فضل به النبیون، وعلی بن ابی طالب وصی محمّد و وارث علمه...»؛ «... و محمدصلی الله علیه وآله وارث علم آدم و تمام فضایل انبیا است. و علی بن ابی طالب وصی محمد و وارث علم او است...».(622)
مالک بن حارث اشتر بعد از بیعت با امیرالمؤمنینعلیه السلام خطاب به مردم گفت: «ایها الناس! هذا وصی الاوصیاء و وارث علم الانبیاء، العظیم البلاء، الحسن العناء، الّذی شهد کتاب اللَّه بالایمان ورسوله بجنة الرضوان، من کملت فیه الفضائل ولم یشک فی سابقته وعلمه وفضله الأواخر والأوائل»؛ «ای مردم! این وصی اوصیا و وارث علم انبیا است. او کسی است که ابتلائات بزرگ و کارهای خوبی را انجام داد. کسی که کتاب خدا شهادت به ایمان او داده و رسول خدا او را به بهشت بشارت داده است. کسی که فضایل در او کامل شده، در سابقه و علم و فضل او آخرین و اولین شکّی نداشتهاند...».(623)
هنگامی که امیرالمؤمنینعلیه السلام مردم را در کوفه جمع کرد و درباره رفتن به صفّین برای جنگ با معاویه با آنان سخن میگفت، عمرو بن حمق از جا برخاست و امام را مورد خطاب قرار داد و عرض کرد: «یا امیرالمؤمنین! انّی ما احببتک ولا بایعتک علی قرابة بینی وبینک ولا ارادة مال تؤتینه ولا التماس سلطان ترفع ذکری به، ولکنّنی احببتک بخصال خمس: إنّک ابن عمّ رسول اللَّهصلی الله علیه وآله ووصیه وابوالذریة الّتی بقیت فینا من رسول اللَّهصلی الله علیه وآله واسبق الناس إلی الاسلام واعظم المهاجرین سهماً فی الجهاد»؛ «ای امیرالمؤمنین! من به جهت خویشی بین خودم و تو یا قصد مالی که به من عطا کنی یا درخواست سلطنتی که مرا با آن بالا بری تو را دوست نداشته و با تو بیعت نکردهام، ولی من تو را به پنج خصلت دوست دارم: تو پسر عموی رسول خداصلی الله علیه وآله و وصی او و پدر ذریه رسول خدایی که در بین ما باقی مانده است. و تو اسبق مردم به اسلام و از همه مهاجرین سهم بیشتری در جهاد داری...».(624)
محمد بن ابوبکر در نامهای به معاویه چنین مینویسد: «فکیف - یا لک الویل - تعدل نفسک بعلی وهو وارث رسول اللَّهصلی الله علیه وآله ووصیه وابو ولده واوّل الناس له اتباعاً وآخرهم به عهداً، یخبره بسرّه ویشرکه فی امره»؛ «... پس چگونه - ای وای بر تو - خودت را در کنار علی میگذاری در حالی که او وارث رسول خدا و وصی او و پدر اولاد او است. او اول کسی است که پیامبر را متابعت کرده و آخر کسی است که رسول خدا به او عهد نموده است. حضرت او را خبر سرّی میداد و شریک در امر خود مینمود».(625)
عمرو بن عاص در نامهای که به معاویه مینویسد، چنین میگوید: «فامّا ما دعوتنی إلیه... واعانتی ایاک علی الباطل واختراط السیف فی وجه علی وهو اخو رسول اللَّهصلی الله علیه وآله ووصیه ووارثه وقاضی دینه ومنجز وعده وزوج ابنته...»؛ «اما آنچه که مرا به آن دعوت میکنی... و اینکه از من میخواهی که تو را بر باطل کمک کنم و بر روی علی شمشیر بکشم در حالی که او برادر رسول خداصلی الله علیه وآله و وصی و وارث او و پیاده کننده دین او و عمل کننده به وعده او و همسر دختر او است...».(626)
حضرت امیرالمؤمنینعلیه السلام در گفتاری فرمود: «انا اخو رسول اللَّه ووصیه...»؛ «من برادر رسول خدا و وصی اویم...».(627)
خوارج بر امام علیعلیه السلام ایراد گرفته که تو وصیت خود را ضایع کردی. حضرت در جواب آنها فرمود: «امّا قولکم انّی کنت وصیاً فضیعت الوصیة فانّ اللَّه عزّ و جلّ یقول: «وَللَّهِِ عَلَی النّاسِ حِجُّ الْبَیتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیهِ سَبِیلاً وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِی عَنِ الْعالَمِینَ» افرأیتم هذا البیت لو لم یحجّ إلیه احد کان البیت یکفر؟ انّ هذا البیت لوترکه من استطاع إلیه سبیلاً کفر، وانتم کفرتم بترککم ایای لا انا بترکی لکم...»؛ «اما گفتار شما که من وصی بودم ولی وصیت خود را ضایع کردم، خداوند عزّوجلّ میفرماید: « وَللَّهِِ عَلَی النّاسِ حِجُّ الْبَیتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیهِ سَبِیلاً وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِی عَنِ الْعالَمِینَ»؛(628) «و برای خدا بر مردم است که آهنگ خانه [او] کنند، آنها که توانایی رفتن به سوی آن دارند. و هر کس کفر ورزد [و حج را ترک کند، به خود زیان رسانده ، خداوند از همه جهانیان، بینیاز است.» به من خبر دهید، اگر کسی به حج نرود، آیا حج کافر شده است؟ این خانه را هر کس که مستطیع رفتن به سوی آن است نرود، کافر شده است. و شما به جهت رها کردن من کافر شدید نه اینکه من به جهت رها کردن شما کافر شده باشم».(629)
و نیز در اثنای خطبهای فرمود: «انا عبداللَّه واخو رسوله لا یقولها احد قبلی ولابعدی الّا کذب. ورثت نبی الرحمة ونکحت سیدة نساء هذه الامة، وانا خاتم الوصیین»؛ «من بنده خدا و برادر رسولش میباشم، کسی قبل از من و بعد از من چنین سخنی نمیگوید جز آنکه دروغگو است. من وارث نبی رحمتم و با بزرگ زنان این امّت ازدواج نمودم. و من خاتم اوصیایم».(630)
و نیز در جایی دیگر میفرماید: «لا یقاس بآل محمّد من هذه الأمة احد، ولا یسوی بهم من جرت نعمتهم علیه ابداً. هم اساس الدین... ولهم خصائص حقّ الولایة وفیهم الوصیة والوراثة...»؛ «هیچ کس از این امت به آل محمد قیاس نمیشود... آنان اساس دیناند... و برای آنان است خصوصیات حقّ ولایت و در میان آنان است وصیت و وراثت...».(631)
حضرت امام مجتبیعلیه السلام در خطبهای که بعد از شهادت پدرش ایراد کرد، فرمود: «انا الحسن بن علی وانا ابن النبی وانا ابن الوصی...»؛ «من حسن بن علیام، من پسر پیامبرم. و من پسر وصیم...».(632)
امام حسینعلیه السلام در روز دهم محرّم خطبهای را در مقابل لشکر یزید ایراد کرد و در آن خطبه فرمود: «امّا بعد فانسبونی فانظروا من انا؟ ثم ارجعوا إلی انفسکم وعاتبوها هل یجوز لکم قتلی وانتهاک حرمتی. الست ابن بنت نبیکم وابن وصیه وابن عمّه...»؛ «اما بعد؛ نسب مرا به یاد آورید و تأمل کنید که من کیستم؟ آنگاه به خود رجوع کنید و نفس خود را عتاب نمایید، آیا برای شما کشتن و هتک حرمت من روا است. آیا من پسر دختر پیامبر شما و پسر وصی او و پسر عموی او نیستم؟...».(633)
برخی از صحابه و تابعین، حضرت امیرمؤمنانعلیه السلام را در اشعار و رجزهای خود با لقب «وصی» توصیف کردهاند. و این خود دلالت بر مشهور بودن حضرت به این لقب و ثبوت آن نزد صحابه و تابعین داشته است. اینک به برخی از این اشعار اشاره میکنیم:
1 - وصی در شعر عبداللَّه بن ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب:
و منّا علی ذاک صاحب خیبر
و صاحب بدر یوم سالت کتائبه
وصی النبی المصطفی و ابن عمّه
فمن ذا یدانیه و من ذا یقاربه(634)
2 - وصی در شعر ابوالهیثم بن تیهان (بدری):
قل للزبیر و قل لطلحة انّنا
نحن الذین شعارنا الانصار
نحن الذین رأت قریش فِعلنا
یوم القلیب اولئک الکفار
کنّا شعارَ نبینا و دثارَه
یفدیه منّا الروح و الابصار
انّ الوصی امامنا و ولینا
بَرَح الخفاء و باحت الأسرار(635)
3 - وصی در شعر مردی از ازد در روز جمل:
هذا علی و هو الوصی
اخاه یوم النجوة النبی
و قال هذا بعده الولی
وعاه واع و نسی الشقی(636)
4 - وصی در شعر غلامی از بنی ضبّه (جنگ جمل):
نحن بنی ضبة اعداء علی
ذاک الذی یعرف قدماً بالوصی
و فارس الخیل علی عهد النبی
ما انا عن فضل علی بالعَمِی
لکنّنی انعی ابن عفان التقی
انّ الولی طالب ثار الولی(637)
5 - زیاد بن لبید انصاری (جنگ جمل):
کیف تری الانصار فی یوم الکَلَب
انّا أناس لا نُبالی من عَطِب
و لا نبالی فی الوصی من غَضِب
و انّما الانصار جدّ لا لعب
هذا علی و ابن عبدالمطلب
ننصره الیوم علی من قد کذب
من یکسب البغی فبئسما اکتسب(638)
6 - حجر بن عدی (جنگ جمل):
یا ربّنا سلّما لنا علیاً
سلّم لنا المبارک المضیا
المؤمن الموحّد التقیا
لا خَطِلَ الرأی و لا غویا
بل هادیا موفّقا مهدیاً
و احفظه ربّی و احفظ النبیا
فیه فقد کان له ولیاً
ثمّ ارتضاه بعده وصیاً(639)
7 - خزیمة بن ثابت (جنگ جمل):
أعائش خلّی عن علی و عیبه
بما لیس فیه انّما انت والده
وصی رسول اللَّه من دون اهله
و انت علی ما کان من ذاک شاهده(640)
8 - زحر بن قیس جعفی (جنگ جمل):
اضربکم حتّی تقرّوا لعلی
خیر قریش کلّها بعد النبی
من زانه اللَّه و سمّاه الوصی
انّ الولی حافظ ظهر الولی
کما الغوی تابع امر الغوی(641)
9 - زحر بن قیس جعفی (جنگ صفین):
فصلّی الاله علی احمد
رسول الملیک تمام النعم
رسول الملیک من بعده
خلیفتنا القائم المدّعم
علیاً عنیتُ وصی النبی
نجالد عنه غواة الأمم(642)
10 - اشعث بن قیس:
اتانا الرسول رسول الامام
فسُرَّ بمقدمه المسلمونا
رسول الوصی وصی النبی
له السبق و الفضل فی المؤمنینا(643)
11 - نعمان بن عجلان انصاری (جنگ صفین):
کیف التفرّق و الوصی امامنا
لا کیف الّا حیرة و تخاذلاً
لا تغبنُنّ عقولکم لا خیر فی
من لم یکن عند البلابل عاقلاً
و ذروا معاویة الغوی و تابِعوا
دینَ الوصی لتحمدوه آجلاً(644)
12 - وصیت در نامه محمد بن عبداللَّه بن الحسن:
محمد بن عبداللَّه بن الحسن هنگام خروجش بر منصور عباسی نامهای به او نوشت که در آن آمده است: «... و همانا پدر ما علی، وصی و امام بود، پس چگونه شما ولایت او را به ارث بردید در حالی که اولاد او زندهاند».(645)
13 - وصیت در شعر مأمون:
مأمون عباسی بعد از آنکه به جهات خاصّ سیاسی امام رضاعلیه السلام را به جانشینی خود منصوب کرد، در شعری به وصایت حضرت علیعلیه السلام تذکر داده، چنین گفت:
ألاُم علی حبّی الوصی ابا حسن
و ذلک عندی من اعاجیب ذا الزمن(646)
و نیز گفت:
و من غاوٍ یغصّ علی غیظاً
اذا أدنیت اولاد الوصی(647)
با مراجعه به تاریخ پی میبریم که مدرسه خلفا به هر نحو ممکن در صدد مقابله شدید با احادیث «وصایت» بر آمدند؛ زیرا دلالت این احادیث بر امامت و خلافت امام علیعلیه السلام قوی و تمام است. اینک به برخی از این مقابلات اشاره میکنیم:
ابن ابی الحدید مناظرهای را که بین عمر بن خطّاب و ابن عباس اتفاق افتاده، به طور مفصّل در شرح نهج البلاغه خود آورده است. از جمله مطالبی را که عمر در آن مناظره به ابن عباس میگوید، این است که: «... ای عبداللَّه! خونهای شتران به گردن تو باشد اگر از من کتمان کنی، آیا در نفس علی چیزی از امر خلافت است؟ گفتم: آری. فرمود: آیا او گمان میکند که رسول خداصلی الله علیه وآله بر او نصّ کرده است؟ گفتم: آری، و زیادتر از آن بگویم، از پدرم راجع به آنچه که علیعلیه السلام ادّعا میکند سؤال کردم، فرمود: راست میگوید... آنگاه عمر گفت: پیامبر در مرضش اراده کرد تا تصریح به نام علی کند من از آن جلوگیری کردم... .(648)
بخاری در صحیح خود از اسود نقل کرده که کسی نزد عایشه گفت: پیامبر بر علی وصیت کرده است. عایشه گفت: چه کسی این حرف را زده است؟ من پیامبر را دیدم در حالی که او را به سینه چسبانیده بودم. طشتی را طلب کرد و در آن قی نمود سپس از دار دنیا رحلت کرد. نمیدانم که چگونه بر علی وصیت کرده است.(649)
اشکال:
اولاً: این روایات با آنچه که مورّخان ذکر کردهاند مخالفت دارد.
عبداللَّه بن عمر میگوید: رسول خداصلی الله علیه وآله در مرض مرگ خود فرمود: برادرم را بخوانید تا بیاید. ابوبکر آمد. حضرت از او اعراض کرد. سپس فرمود: برادرم را بخوانید تا بیاید. عثمان آمد. حضرت از او نیز اعراض فرمود. آنگاه علی را خواست، و او را با پارچه خود پوشاند و خود را بر روی او انداخت. حضرت علیعلیه السلام که از نزد رسول خدا خارج شد از او سؤال کردند که پیامبر به شما چه فرمود؟ حضرت فرمود: مرا هزار باب علم تعلیم نمود که از هر بابی هزار باب مفتوح میشد.(650)
ابن سعد میگوید: رسول خداصلی الله علیه وآله در مرضش فرمود: برادرم را بخوانید. علی را صدا زدند. حضرت فرمود: نزد من آی. حضرت میگوید: من نزدیک رسول خدا آمدم. پیامبر بر من تکیه کرد و دائماً بر این حالت بود. او با من سخن میگفت به حدّی که آب دهان حضرت بر من اصابت مینمود، تا آنکه جان حضرت گرفته شد و بدن او در دامان من سنگینی کرد.(651)
ام سلمه میگوید: قسم به کسی که به او قسم یاد میکنم، علی نزدیکترین مردم از حیث عهد به رسول خداصلی الله علیه وآله بود. صبح هنگامی به عیادت او آمدیم در حالی که سؤال میکرد: علی آمد؟ علی آمد؟ فاطمهعلیها السلام عرض کرد: گویا شما او را به دنبال کاری فرستادید. من گفتم: علیعلیه السلام آمد. من گمان کردم که پیامبر با او کاری دارد، لذا از اتاق خارج شدیم و کنار در نشستیم. من نزدیکترین مردم به در بودم. مشاهده کردم که رسول خدا خودش را بر روی علی انداخت و شروع به گفتن نجوا و اسرار بر او نمود تا آنکه از دنیا رحلت نمود. پس علیعلیه السلام نزدیکترین مردم به رسول خدا از حیث عهد و وصایت است.(652)
ثانیاً: در احادیث عایشه تعارض وجود دارد. ابن عساکر نقل میکند که دو زن به عایشه گفتند: ای ام المؤمنین! ما را از علی خبر بده؟ او گفت: چه چیزی سؤال میکنید از کسی که دستش را در جایی از بدن رسول خداصلی الله علیه وآله قرار داد که روح و نفس او در دست حضرت قرار گرفت و آن را بر صورت خود مالید... .(653)
و نیز از عایشه نقل میکند که گفت: رسول خدا هنگام وفاتش در حالی که در خانه من بود، فرمود: حبیبم را صدا زنید بیاید... علی را صدا زدند، آمد. همین که چشمان حضرت به او افتاد پارچهای که بر روی پیامبرصلی الله علیه وآله بود بر روی حضرت علیعلیه السلام انداخت و در دامان او بود تا از دار دنیا رحلت فرمود.(654)
ثالثاً: آیا وصیت تنها به این است که انسان هنگام جان کندن به کسی سفارش و وصیت کند؟ یا آنکه قبل از احتضار، انسان وصیتهای خود را میکند. آیا پیامبر از سال سوم بعثت بر امام علیعلیه السلام وصیت نکرد؟ آیا پیامبر او را دروازه شهر علم و خانه حکمت و کشتی نجات امّت معرفی نکرد؟ آیا او را در روز غدیر به عنوان ولایت و وصایت معرفی نفرمود؟ و... آیا معنای اینها جز وصایت است.
رابعاً: احتجاج به قول خصم صحیح نیست. شکّی نیست که عایشه با حضرت علیعلیه السلام مشکل داشته و دشمن او بوده است و این مطالب قابل انکار نیست. و لذا در انکار وصایت حضرت نمیتوان به حدیث عایشه استناد نمود.
شاهد این مدّعا آن است که ابن سعد از عایشه نقل میکند: هنگامی که مرض رسول خداصلی الله علیه وآله شدّت یافت از خانه بیرون آمد در حالی که پاهای او بر زمین کشیده میشد و دو نفر، یکی عباس بن عبدالمطلب و یک نفر دیگر زیر بغلهای او را گرفته بودند. راوی میگوید: این قصه را بر عبداللَّه بن عباس نقل کردم، او گفت: آیا میدانی آن کسی که عایشه اسمش را نبرد، چه کسی بوده است؟ گفتم: خیر. ابن عباس گفت: او علی بن ابی طالب بود. عایشه دوست نداشت که علی را به خیر یاد کند.(655)
بخاری این قصه را گرچه نقل کرده ولی ذیل آن را حذف کرده است. البته ابن سعد آن را با سند صحیح آورده است.(656)
ابوالفرج اصفهانی میگوید: هنگامی که خبر شهادت علیعلیه السلام به عایشه رسید، سجده شکر به جای آورد. آنگاه این شعر را قرائت نمود:
فألقت عصاها و استقرّ بها النوی
کما قرّ عیناً بالإیاب المسافر(657)
خامساً: آری، نگذاشتند که پیامبر وصیت خود و سفارشات خود را در حق اهل بیت و در رأس آنها حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام مکتوب کند؛ گرچه پیامبرصلی الله علیه وآله در اواخر عمرش اصرار شدید بر آن داشت، و لذا تقاضای قلم و دوات نمود تا بنویسد ولی - مع الاسف - ایشان را به هذیانگویی نسبت داده و مانع از نوشتن وصیت او شدند.(658)
از آنجا که اشتهار لقب «وصی» برای امام علیعلیه السلام با سیاست مدرسه خلفا و اهل سنت مناسبت ندارد، لذا آنان سعی بلیغ نمودند تا به هر نحو ممکن با این احادیث مقابله کنند. اینک به برخی از انواع مقابلهها با نصوص «وصایت» اشاره میکنیم:
از جمله انواع مقابله، حذف برخی از حدیث رسول خداصلی الله علیه وآله و تبدیل آن به کلمه مبهم است. این نوع تحریف را در عبارات طبری و ابن اثیر در تفسیر آیه « وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ»(659) مشاهده میکنیم؛ زیرا آن دو، کلام رسول خداصلی الله علیه وآله که در حقّ امام علیعلیه السلام فرمود: «انت اخی و وصیی و خلیفتی فیکم» را تحریف کرده و به جای کلمه «وصیی و خلیفتی» کلمه «کذا و کذا» آوردهاند.
از جمله انواع تحریف و مقابله با احادیث «وصایت» حذف تمام روایت با اشاره به حذف است.
از جمله مثالهایی که میتوان بر آن زد، اینکه: محمد بن ابوبکر نامهای به معاویه دارد که در کتاب «وقعه صفین» از نصر بن مزاحم و «مروج الذهب» از مسعودی، تفصیل آن آمده است. محمد بن ابوبکر در آن نامه به فضایل امام علیعلیه السلام اشاره کرده است که از آن جمله به وصایت امام و جانشینی ایشان از پیامبرصلی الله علیه وآله و اعتراف معاویه در جواب او به آن اشاره شده است.
ولی طبری و ابن اثیر آن را حذف کردهاند، با آنکه سند خود را به آن دو کتاب ذکر میکنند، ولی بر این عملکرد خود چنین عذر میآورند که عموم مردم تحمّل شنیدن آن را ندارند! و اما ابن کثیر بعد از این دو نفر تنها به نامه محمد بن ابوبکر اشاره میکند و در آخر نیز میگوید: در آن غلظت و شدّت وجود دارد.(660)
از جمله انواع تحریف و مقابله با احادیث و اخبار «وصایت» حذف عنوان «وصایت» است بدون آنکه به آن اشاره کنند، که از آن جمله میتوان به قصیده صحابی انصاری نعمان بن عجلان در حوادث سقیفه اشاره کرد.
او در شعر خود میگوید:
وقلتم: حرام نصب سعد و نصبکم
عتیق بن عثمان حلال ابابکر
واهل ابوبکر لها خیر قائم
و انّ علیاً اخلق بالأمر
وکان هواناً فی علی و انّه
لأهل لها یا عمرو من حیث لا تدری
وکان هواناً بعون اللَّه یدعو الی الهدی
وینهی عن الفحشاء والبغی والنکر
وصی النبی المصطفی وابن عمّه
وقاتل فرسان الضلالة والکفر(661)
تمام قصیده را ابن عبدالبر در «الاستیعاب» در ترجمه نعمان بن عجلان آورده است، ولی دو بیت اخیر را که در آن اشاره به ثنا بر امام علیعلیه السلام و تصریح به وصایت او است حذف کرده است.
ابن اثیر جزری نیز در «اسد الغابة» در ترجمه او همین تحریف را انجام داده است. و همچنین هر کس که بعد از او آمده، همین جنایت را کرده است.
و از جمله مثالهایی را که از این نوع میتوان به آن اشاره کرد، تحریفی است که ابن اثیر در تاریخ خود در مورد خطبه امام حسینعلیه السلام انجام داده است. خطبه حضرت را طبری و ابن اثیر چنین نقل میکنند:
حضرت فرمود: «اما بعد، فانسبونی فانظروا من أنا ثم ارجعوا الی انفسکم و عاتبوها هل یجوز لکم قتلی و انتهاک حرمتی؟ الست ابن بنت نبیکم وابن وصیه...»؛(662) «امّا بعد، پس نسب مرا به یاد آورید و نگاه کنید که من کیستم؟ آنگاه به خود رجوع کنید و نفس خود را مورد عتاب و سرزنش قرار دهید، آیا برای شما کشتن و هتک حرمت من روا است؟ آیا من پسر دختر پیامبر شما و پسر وصی او نیستم؟...». ولی ابن اثیر در تاریخ خود هنگام نقل همین خطبه کلمه «وابن وصیه» را حذف و تحریف کرده است.(663)
از جمله انواع مقابله با احادیث «وصایت» حذف تمام روایتی است که در آن لفظ «وصی» به کار رفته است، بدون آنکه اشاره به حذف آن شود؛ از جمله مصادیق آن میتوان به کاری که ابن هشام انجام داده اشاره کرد. او با وجود اینکه در اول کتابش تصریح میکند که از سیره ابن اسحاق تاریخ خود را نقل کرده است، ولی قضیه دعوت پیامبرصلی الله علیه وآله قوم خود را بعد از نزول آیه « وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ» و بشارت آن حضرت به وصایت امام علیعلیه السلام را نقل نمیکند، با آنکه ابن اسحاق آن را در سیره خود آورده است.
و نیز از جمله کسانی که این تحریف را انجام داده، محمد حسنین هیکل نویسنده مصری است. او با آنکه این خبر را در چاپ اول کتاب خود «حیاة محمدصلی الله علیه وآله» آورده است ولی در چاپهای بعد آن را حذف کرده است.(664)
از جمله احادیثی که فریقین - شیعه و سنی - در مصادر حدیثی و تاریخی خود نقل کردهاند، «حدیث منزلت» است. این حدیث شریف از درجه اعتبار خاصی برخوردار است به حدّی که بخاری و مسلم آن را در صحیحین نقل کردهاند. و لذا از حیث سند مشکلی ندارد. و از آنجا که دلالت حدیث مورد بحث واقع شده، جا دارد به این حدیث شریف بپردازیم.
به تواتر از پیامبرصلی الله علیه وآله نقل شده که در حقّ علی بن ابی طالب علیه السلام فرمود: «انت منّی بمنزلة هارون من موسی»؛ «تو نسبت به من همانند هارون نسبت به موسی هستی.» این حدیث را حافظان و محدثان از فریقین شیعه و سنّی به سندهای بسیاری از صحابه نقل کردهاند. اینک به برخی از آنها اشاره میکنیم:
ابن عساکر به سندش از امام علیعلیه السلام نقل کرده که فرمود: رسول خداصلی الله علیه وآله در حقّ من فرمود: «انت منّی بمنزلة هارون من موسی».(665)
ابن عساکر به سندش از سوید بن غفله نقل میکند که عمر روزی مردی را دید که در حقّ علیعلیه السلام دشمنی میورزد. به او گفت: گمان میکنم که از منافقین هستی. شنیدم از رسول خداصلی الله علیه وآله که میفرمود: «علی منّی بمنزلة هارون من موسی الّا انّه لا نبی بعدی».(666)
و نیز به سندش از ابن عباس نقل کرده که از عمر بن خطّاب در حالی که جماعتی نزد او بودند و صحبت از سابقین به اسلام میکردند، شنیدم که گفت: امّا علی؛ پس از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیدم که در شأن او سه خصلت بیان داشت، دوست داشتم یکی از آنها برای من باشد که اگر چنین میشد برای من از هر چه خورشید بر آن میتابد بهتر بود. روزی من و ابوعبیده و ابوبکر و جماعتی از صحابه بودیم که پیامبرصلی الله علیه وآله به دست خود بر شانه علی زد و فرمود: ای علی! تو اوّل مؤمنی هستی که ایمان آوردی و اول مسلمانی هستی که اسلام انتخاب کردی و تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسی میباشی.(667)
وصابی در «أسنی المطالب» به سندش از عبداللَّه بن عمر نقل کرده که از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیدم که میفرمود: «امّا علی؛ پس او برای من به منزله هارون نزد موسی است جز آنکه بعد از من نبی نخواهد بود».(668)
ابن عساکر به سندش از جابر نقل کرده که پیامبرصلی الله علیه وآله خطاب به علیعلیه السلام فرمود: «انت منّی بمنزلة هارون من موسی».(669)
ابن عساکر همچنین به سندش از ابن عباس نقل کرده که از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیدم که خطاب به علیعلیه السلام میفرمود: «انت منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبی بعدی».(670)
همو به سندش از ابن عباس نقل کرده که پیامبرصلی الله علیه وآله خطاب به ام سلمه فرمود: «ای امّ سلمه! همانا علی گوشتش از گوشت من و خونش از خون من است. و او نزد من به منزله هارون نزد موسی است جز آنکه پیامبری بعد از من نخواهد بود».(671)
همو از قیس بن ابی حازم نقل کرده که شخصی درباره مسألهای از معاویه سؤال کرد؟ معاویه گفت: از علی بن ابی طالب سؤال کن؛ زیرا او از من داناتر است. او گفت: گفتار و جواب تو ای امیرالمؤمنین نزد من محبوبتر است از جواب علی! معاویه گفت: بد سخنی گفتی، تو از مردی کراهت داری که رسول خداصلی الله علیه وآله به او علم فراوان داده است. پیامبر در شأن او فرمود: «انت منّی بمنزلة هارون من موسی الّا انّه لا نبی بعدی...».(672)
همو به سندش از ابوسعید خدری نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «انت منّی بمنزلة هارون من موسی».(673)
همین مضمون از ابوهریره نیز نقل شده است.(674)
همو به سندش از انس نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «یا علی، انت منّی بمنزلة هارون من موسی الّا انّه لا یوحی الیک».(675)
همو به سندش از این دو نفر صحابی نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «تو نزد من همانند هارون نزد موسی هستی جز آنکه تو نبی نیستی».(676)
همو به سندش از اسماءعلیها السلام نقل کرده که فرمود: جبرئیل بر پیامبرصلی الله علیه وآله نازل شد و عرض کرد: ای محمّد! همانا پروردگارت تو را سلام میرساند و به تو میگوید: «علی نزد تو به منزله هارون نزد موسی است جز آنکه پیامبری بعد از تو نیست».(677)
همین مضمون نیز از ام سلمه وارد شده است.(678)
بخاری به سندش از سعد بن ابی وقاص نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله هنگام رفتن به تبوک، علی را جانشین خود قرار داد. علی عرض کرد: آیا مرا جانشین خود در بین بچهها و زنان قرار میدهی؟ حضرت فرمود: آیا راضی نمیشوی که تو نزد من به منزله هارون نزد موسی باشی جز آنکه بعد از من پیامبری نخواهد بود».(679)
مسلم نیز این مضمون را به سند خود از سعد نقل کرده است.(680)
این حدیث شریف را تعداد زیادی از صحابه نقل کردهاند؛ امثال:
1 - امام علی بن ابی طالبعلیه السلام.
2 - سعد بن ابی وقاص.
3 - معاویة بن ابی سفیان.
4 - حبشی بن جناده.
5 - جابر بن عبداللَّه انصاری.
6 - ابوسعید خدری.
7 - سعد بن مالک.
8 - اسماء بنت عمیس.
9 - عبداللَّه بن عمر.
10 - ابن ابی لیلی.
11 - مالک بن حویرث.
12 - عمر بن خطّاب.
13 - عبداللَّه بن عباس.
14 - امّسلمه.
15 - عبداللَّه بن مسعود.
16 - انس بن مالک.
17 - زید بن ارقم.
18 - ابوایوب انصاری.
19 - ابو برده.
20 - جابر بن سمره.
21 - براء بن عازب.
22 - ابوهریره دوسی.
23 - زید بن ابی اوفی.
24 - نبیط بن شریط.
25 - فاطمه دختر حمزه.
و دیگران.
«حدیث منزلت» را بیشتر علمای معروف اهل سنت در علوم مختلف نقل کردهاند. اینک به اسامی برخی از آنها اشاره میکنیم:
1 - محمد بن اسحاق.(681)
2 - ابوداوود طیالسی.(682)
3 - ابن سعد.(683)
4 - ابن ابی شیبه.(684)
5 - احمد بن حنبل.(685)
6 - بخاری.(686)
7 - مسلم بن الحجاج.(687)
8 - ابن ماجه.(688)
9 - ابن حبان.(689)
10 - ترمذی.(690)
11 - ابوبکر بزار.(691)
12 - نسائی.(692)
13 - ابویعلی موصلی.(693)
14 - طبرانی.(694)
15 - خطیب بغدادی.(695)
16 - ابن مغازلی شافعی.(696)
17 - بغوی.(697)
18 - ابن عساکر.(698)
19 - خوارزمی.(699)
20 - فخر رازی.(700)
21 - مبارک بن اثیر.(701)
22 - ابوالحسن ابن اثیر.(702)
23 - ابن طلحه قرشی.(703)
24 - سبط بن جوزی.(704)
25 - نووی.(705)
26 - محبّالدین طبری.(706)
27 - ابن قیم جوزیه.(707)
28 - یافعی.(708)
29 - ابن کثیر دمشقی.(709)
30 - خطیب تبریزی.(710)
31 - ابن صباغ مالکی.(711)
32 - دیار بکری.(712)
33 - متقی هندی.(713)
34 - احمد بن زینی دحلان.(714)
35 - محبّ الدین طبری.(715)
36 - ابن ابی الحدید.(716)
37 - بلاذری.(717)
38 - طبری.(718)
39 - ابن عبد ربّه.(719)
40 - ابن حجر.(720)
41 - ابن حجر عسقلانی.(721)
42 - ابن عبدالبرّ.(722)
43 - حاکم نیشابوری.(723)
و دیگران.
در این حدیث شریف پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله منزلت حضرت علیعلیه السلام را به منزله هارون نزد موسی قرار داده است. حال باید ببینیم که منزلت هارون نزد موسیعلیه السلام چیست؟
قرآن در این باره از زبان حضرت موسیعلیه السلام نقل میکند که به خداوند عرض کرد: « وَاجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی * هارُونَ أَخِی * اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی * وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی»؛(724) «و قرار بده برای من وزیری از اهلم. هارون را که برادر من است. به واسطه او کمر مرا محکم کن و او را شریک در امرم قرار بده.»
خداوند درخواست حضرت موسیعلیه السلام را برآورده کرد و در جواب درخواست او فرمود: « قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسی ؛(725) «ای موسی! خواسته تو برآورده شد.»
مطابق این آیات، منزلت هارون نزد موسی همان وزارت و خلافت و جانشینی حضرت موسی و مشارکت در امر او است. پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله با گفتار سابقش در «حدیث منزلت» جمیع منازل هارون نزد موسی؛ از جمله خلافت را به امام علیعلیه السلام از جانب خداوند عطا کرد، به جز نبوّت، و این استثنا خود دلیل بر عموم منزلتها برای حضرت علیعلیه السلام است.
از این حدیث نکاتی را میتوان استفاده نمود:
1 - دلالت حدیث بر امامت و خلافت امیرالمؤمنینعلیه السلام.
2 - دلالت حدیث بر لزوم اطاعت از امام علیعلیه السلام.
3 - دلالت حدیث بر افضلیت امام علیعلیه السلام بر سایر صحابه.
4 - دلالت حدیث بر عصمت امام علیعلیه السلام.
میرخواند - مورّخ معروف - میگوید: «... همانا موسی امامت و خلافت را به هارون تفویض کرد، و مقرّر ساخت که این مقام در نسل او و ذریهاش باقی بماند، و بر این مطلب تمام بنیاسرائیل را شاهد گرفت، و مخالفت او و اولادش را بر مردم حرام نمود و خون مخالفین آنها را حلال کرد».(726)
شیخ سلیم بشری در ردّ سید شرفالدین میگوید: «حدیث منزلت» صحیح و مستفیض است، ولی مدقّق آمدی که در علم اصول از فحول است در سندهای آن تشکیک کرده است».(727)
لکن با مراجعه به کتب روایی و غیره پی میبریم که بسیاری از متخصّصین حدیث، تصریح به صحّت «حدیث منزلت» کردهاند. اینک به اسامی برخی از آنها اشاره میکنیم:
1 - ابوعیسی ترمذی؛ او بعد از نقل حدیث میگوید: «هذا حدیث حسن صحیح»؛(728) «این حدیث حسن وصحیح است».
2 - حاکم نیشابوری؛ با تصریح به صحّت حدیث.(729)
3 - یافعی؛ با تصریح به صحّت.(730)
4 - بغوی؛ با تصریح به صحّت.(731)
5 - ابونعیم اصفهانی؛ با تصریح به صحّت.(732)
6 - ذهبی.(733)
7 - ابن تیمیه؛ او بعد از نقل حدیث میگوید: «انّ هذا الحدیث صحیح بلا ریب ثبت فی الصحیحین وغیرهما»؛ «همانا این حدیث بدون شک صحیح و در صحیحین و دیگر کتب ثبت است».(734)
8 - ابن عبدالبر؛ او بعد از نقل حدیث میگوید: «وهو من اثبت الآثار واصحّها»؛ «و این حدیث از ثابتترین و صحیحترین آثار است».(735)
9 - شیخ عبدالحقّ؛ او بعد از نقل حدیث میگوید: «انّ الأئمة متفقة علی صحة هذا الحدیث»؛ «همانا امامان حدیث بر صحّت این حدیث اتفاق دارند».(736)
10 - گنجی شافعی؛ او ادّعای اجماع بر صحّت حدیث میکند.(737)
11 - مزّی؛ او این حدیث را از صحیحترین و ثابتترین آثار شمرده است.(738)
حدیثی که از این تعداد صحابی نقل شده و تعداد بسیاری از علمای اهل سنت آن را نقل کردهاند، شکی در تواتر آن نیست. اهل سنت ادّعای تواتر در حدیث نماز ابوبکر هنگام مرض پیامبر صلی الله علیه وآله کردهاند با آنکه تنها هشت نفر از صحابه آن را نقل کردهاند.
ابن حجر میگوید: «این حدیث متواتر است؛ زیرا از عایشه، ابن مسعود، ابن عباس، ابن عمر، عبداللَّه بن زمعه، ابوسعید، علی بن ابی طالب علیه السلام و حفص روایت شده است».
بلکه تواتر نزد ابن حزم به کمتر از این تعداد نیز حاصل میشود. او معتقد است که تواتر با نقل چهار نفر از صحابه نیز تحقّق مییابد. و لذا در منع از فروش آب به همین جهت ادّعای تواتر کرده است.
به همین جهت است که عدهای از علمای اهل سنت نسبت به «حدیث منزلت» ادّعای تواتر نمودهاند که از آن جمله میتوان به این اشخاص اشاره نمود:
1 - حاکم نیشابوری؛ او میگوید: «هذا حدیث دخل فی حدّ التواتر»؛ «این حدیثی است که داخل در حدّ تواتر است».(739)
2 - جلالالدین سیوطی؛ زیرا این حدیث را در زمره احادیث متواتر ذکر کرده است.(740)
3 - ولی اللَّه دهلوی؛ او میگوید: «شواهد هذا الحدیث کثیرة، وهی بالغة حدّ التواتر کما لایخفی علی متتبّعی الحدیث»؛ «شواهد این حدیث بسیار است و لذا به حدّ تواتر میرسد، همانگونه که بر متتبّعین حدیث مخفی نیست».(741)
برخی از اهل سنت از آنجا که مشاهده کردهاند شیعه امامیه به این حدیث بر امامت و خلافت و جانشینی امیرالمؤمنین استدلال کرده، در صدد برآمدهاند تا از هر طریق ممکن در سند یا دلالت آن خدشه کنند. اینک به بررسی هر یک از آنها میپردازیم:
از جمله کسانی که در سند «حدیث منزلت» تشکیک کرده، آمُدی است. او در ابتدا در سند حدیث تشکیک میکند، آنگاه میگوید: حدیث متواتر نیست، بلکه از اخبار آحاد به حساب میآید.
پاسخ:
اولاً: اعتباری به تشکیک آمُدی در سند این حدیث نیست؛ زیرا او تخصّصی در حدیث ندارد. تخصّص او در علم اصول باعث شده که او را در این تشکیک بیندازد؛ زیرا از آنجا که حدیث را نصّ صریح یافته، لذا در صدد خلاصی از آن به تشکیک در سند برآمده است.
سید شرفالدین میگوید: «کسی در صحّت این حدیث شکّی به خود راه نداده است، حتّی ذهبی با عنادی که دارد در «تلخیص المستدرک» به صحّت آن تصریح کرده است. و نیز ابن حجر هیتمی با دشمنیای که از خود در صواعقش نشان داده، قول به صحّت را از امامان حدیث نقل کرده است، آن کسانی که مورد اعتماد در حدیثاند. و اگر حدیث مسلّم نبود هرگز بخاری در کتابش نقل نمیکرد. و معاویه نیز با عداوتی که با علی بن ابی طالب علیه السلام داشت که او را بر بالای منبرها لعن میکرد و دیگران را نیز به لعن او دستور میداد، این حدیث را نقل نمیکرد...».(742)
ثانیاً: قبلاً اشاره شد که بیش از بیست نفر از صحابه و تعداد بسیاری از علمای اهل سنت این حدیث را نقل کردهاند، و لذا تعدادی از علما تصریح به تواتر و صحّت آن نمودهاند، و برخی نیز آن را در بین احادیث متواتره آوردهاند.
ثالثاً: بر فرض که حدیث متواتر نبوده، از اخبار آحاد به شمار آید، ولی از جهاتی میتوان به آن استدلال و احتجاج بر امامت حضرت علیعلیه السلام نمود:
الف) تأیید این مضمون به احادیث متواتر؛ همچون حدیث غدیر و دیگر احادیثی که دلالت بر امامت امیرالمؤمنینعلیه السلام دارد.
ب) تواتر حدیث نزد شیعه؛ زیرا در مصادر شیعی به طرق بسیار زیاد نقل شده است.
ج) اهل سنت در مجال عقاید به خبر واحد نیز تمسک میکنند، و لذا بر فرض که حدیث متواتر نباشد قابل استناد نزد اهل سنت است. و لذا باید حدیث را مدّ نظر قرار داده، به آن استشهاد کنند.
د) قطعیت احادیث صحیحین نزد اهل سنت و از آنجا که این حدیث در «صحیحین» نقل شده لذا نزد آنها از اعتبار ویژهای برخوردار است. و نیز عدهای از علمای اهل سنت تصریح به قطعیالصدور بودن احادیث صحیحین دارند، امثال ابن الصلاح، حمیدی، سرخسی، ابی یعلی و... .
برخی میگویند: کلمه «بمنزلة هارون» اسم جنس مضاف است که به عَلَم اضافه شده، و در اصول به اثبات رسیده که اسم جنس مضاف از الفاظ عموم به حساب نمیآید.
پاسخ:
اولاً: به تصریح اصولیین، استثنا دلیل بر عموم است.
توضیح جواب اینکه: لفظ «منزلت» مضاف به کلمه «هارون» است و استثنا از آن صحیح میباشد. مثل آنکه گفته میشود: «زید بمنزله عمرو است مگر در نسب» و «بکر به منزله خالد است مگر در علم» و در جای خود اشاره شده که استثنا دلیل بر عموم مستثنا منه است.
بیضاوی میگوید: «معیار عموم، جواز استثنا است...».(743)
کمال الدین ابن امام کاملیه نیز میگوید: «معیار عموم، جواز استثنا است».(744)
همین تعبیر از جلال الدین محلّی هم رسیده است.(745)
ثانیاً: مطابق رأی گروهی از اصولیین، اسم جنس مضاف از صیغ عموم به حساب میآید؛ از جمله:
قاضی ایجی میگوید: «صیغههای عموم نزد محققین عبارتند از:
- اسماء شرط و استفهام؛ مثل: من و ما و مهما و اینما.
- موصولات؛ مثل: من و ما و الذی.
- جمع با الف و لام که برای عهد نباشد؛ مثل: العلماء.
- جمع مضاف؛ مثل: علماء بغداد.
- اسم جنس مضاف.(746)
ابوالبقاء میگوید: «مفرد مضاف به معرفه برای عموم است...».(747)
جلالالدین محلّی میگوید: «بنابر رأی صحیح، مفرد مضاف به معرفه برای عموم است؛ همانگونه که مصنّف در شرح مختصر اشاره کرده است، مادامی که عهدی در کار نباشد؛ همانند آیه: « فَلْیحْذَرِ الَّذِینَ یخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ»؛ یعنی تمام امر خدا... .(748)
ابن نجیم مصری میگوید: «مفرد مضاف به معرفه برای عموم است. و با این قاعده بر اینکه امر برای وجوب است استدلال کردهاند در ذیل آیه « فَلْیحْذَرِ الَّذِینَ یخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ»؛ یعنی همه اوامر خداوند متعال.(749)
چلپی در حاشیه خود بر «مطوّل» از رضی نقل کرده که اسم جنس در صورتی که بدون قرینه بر تخصیص به کار رود ظهور در استغراق جنس دارد و این معنا از استقرای کلمات علما به دست میآید.(750)
ثالثاً: مطابق رأی محقّقین از علما، یکی از صیغههای عموم تشبیه است؛ مثلاً کاف تشبیه افاده عموم دارد در هر موردی که احتمال آن داده شود.(751)
در «حدیث منزلت» نیز از تشبیهِ این معنا استفاده شده است و لذا دلالت بر حصول جمیع فضایل برای امیرالمؤمنینعلیه السلام به جز نبوّت دارد.
گاهی گفته میشود که «حدیث منزلت» به قرینه سیاق اختصاص به مورد خود دارد که همان جنگ تبوک است؛ زیرا پیامبرصلی الله علیه وآله این حدیث را در شأن امام علیعلیه السلام هنگام رفتن به تبوک بیان داشته است، پس این منزلت نیز تنها اختصاص به مورد خود دارد. به این معنا که علیعلیه السلام در ایام غزوه تبوک به منزله هارون نزد موسی است.
پاسخ:
اولاً: حدیث فی حد نفسه عام است و مطابق قاعده معروف نزد اصولیون، خصوصیت مورد، دلیل عام را از عمومش خارج نمیکند. به تعبیر دیگر: مورد، مخصّص نیست، مثلاً اگر کسی را دیدید که جُنب است و دست بر روی آیة الکرسی قرار داده شما به او میگویید: «نباید شخص مُحْدِث بر قرآن دست گذارد». آیا کسی میتواند ادّعا کند که این، خاص به مورد است؛ یعنی مقصود متکلم آن است که محدث نباید دست بر آیة الکرسی گذارد؟ هرگز چنین نیست. یا اگر طبیبی مریضی را دید که خرما میخورد و او را از خوردن شیرینی منع کرد آیا میتوان ادّعا کرد که این نهی اختصاص به مورد خاص خود دارد که همان خرما است؟ هرگز کسی چنین ادّعایی ندارد.
در مورد حدیث منزلت نیز چنین است؛ گرچه مورد آن خصوص وقتی است که پیامبر به تبوک میرفت، ولی دلیل وارد عام بوده و شامل همه مواقع میشود. لذا تفتازانی در ردّ بر این اشکال میگوید: «همانا اعتبار به عموم لفظ است نه به خصوص سبب».(752)
ثانیاً: در بیشتر روایات، این جمله به طور مطلق آمده و اشاره به صدور آن در قصه تبوک نشده است.
ثالثاً: مورد «حدیث منزلت» منحصر در غزوه تبوک نیست تا ادّعا شود که مورد مخصّص دلیل است، بلکه بنا بر احادیث صحیحی که در کتب شیعه و سنّی وارد شده، «حدیث منزلت» در موارد بسیاری غیر از غزوه تبوک نیز از پیامبر صلی الله علیه وآله رسیده است.
همانگونه که اشاره شد حدیث منزلت در موارد بسیاری از پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله صادر شده است، اینک به برخی از آن موارد اشاره میکنیم:
مورد اول: هنگام عقد اخوت
متقی هندی در مسند زید بن ابی اوفی نقل کرده: هنگامی که پیامبر صلی الله علیه وآله بین اصحاب خود عقد اخوت بست، علیعلیه السلام به پیامبر صلی الله علیه وآله عرض کرد: روح از من فارغ شد و کمرم شکست هنگامی که دیدم شما با اصحابت چنین کردی. اگر به جهت غضبی بود که بر من داشتی، پس برای تو است عتاب کردن و کرامت بخشیدن؟
پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «والّذی بعثنی بالحق ما اخرتک الّا لنفسی وانت منّی بمنزلة هارون من موسی الّا انّه لا نبی بعدی...»؛ «قسم به کسی که مرا مبعوث به حق کرد، من تو را تأخیر نینداختم مگر برای خودم. و تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسی هستی جز آنکه بعد از من پیامبری نخواهد بود...».(753)
این حدیث را تعداد دیگری از علمای اهل سنت نقل کردهاند؛ از قبیل:
1 - احمد بن حنبل.(754)
2 - طبرانی.(755)
3 - ابن مغازلی شافعی.(756)
4 - خوارزمی حنفی.(757)
5 - ابن عساکر دمشقی شافعی.(758)
مورد دوم: هنگام ولادت حسنین علیهما السلام
ابن حجر نقل میکند: هنگامی که سبط رسول خدا حسنعلیه السلام متولد شد، جبرئیل بر پیامبر نازل شد و عرض کرد: ای محمّد! همانا پروردگارت تو را سلام میرساند و به تو میگوید که علی نزد تو به منزله هارون نزد موسی است ولی بعد از تو نبی نخواهد بود... .(759)
در مورد امام حسینعلیه السلام نیز همین مضمون رسیده است.(760)
مورد سوم: روز خیبر
ابن مغازلی شافعی به سند خود از جابر بن عبداللَّه نقل کرده، هنگامی که علی بن ابی طالب علیه السلام برای فتح خیبر آمد، رسول خداصلی الله علیه وآله به او فرمود: ای علی! اگر نبود اینکه طایفهای از امّتم در شأن تو همان حرفهایی را میزدند که نصارا در شأن حضرت مسیح زدند، درباره تو مطالبی میگفتم که بعد از آن از نزد هیچ جماعتی عبور نمیکردی جز آنکه خاک کف پاهایت و نیز زیادی آب وضویت را برای استشفا برمیداشتند. ولکن بس است تو را اینکه نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسی هستی جز آنکه پیامبری بعد از من نیست.(761)
مورد چهارم: هنگام نهی از خوابیدن در مسجد
ابن عساکر به سندش از جابر بن عبداللَّه انصاری نقل میکند که ما در مسجد خوابیده بودیم که رسول خدا نزد ما آمد؛ در حالی که به دست او شاخهای از خرما بود. با آن بر ما زد و فرمود: آیا در مسجد میخوابید؟ هرگز کسی حق ندارد در مسجد بخوابد. ما بلند شدیم و علی بن ابی طالب نیز با ما بلند شد. پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: بیا ای علی! همانا برای تو در مسجد حلال است آنچه برای من حلال است. ای علی! آیا راضی نمیشوی که نسبت به من به منزله هارون نزد موسی باشی به جز نبوت؟... .(762)
مورد پنجم: هنگام بستن درها به سوی مسجد
ابن مغازلی شافعی به سند خود از حذیفة بن أسید غفاری نقل میکند: هنگامی که اصحاب رسول خداصلی الله علیه وآله وارد مدینه شدند مسکنی نداشتند تا در آنجا استراحت کنند، لذا در مسجد بیتوته میکردند. پیامبرصلی الله علیه وآله به آنها فرمود: در مسجد نخوابید؛ زیرا محتلم میشوید. آنان خانههایی را اطراف مسجد بنا کردند و هر کدام برای خود دری را به سوی مسجد باز نمودند. پس از مدتی پیامبرصلی الله علیه وآله معاذ بن جبل را به سراغ آنها فرستاد. ابتدا ابوبکر را خطاب کرد که رسول خداصلی الله علیه وآله دستور داده که از مسجد خارج شوی. او گفت اطاعت میکنم و لذا درب خانه خود به مسجد را بست. آنگاه سراغ عمر و عثمان و حمزه رفت و خبر پیامبرصلی الله علیه وآله را ابلاغ نمود. آنها نیز درب خانه خود را به مسجد بستند. ولی علیعلیه السلام مردّد بود که آیا درب خانه او به مسجد نیز باید بسته شود یا خیر؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه وآله برای علیعلیه السلام خانهای در مسجد ساخته بود. پیامبرصلی الله علیه وآله به او فرمود: تو در مسجد ساکن باش در حالی که طاهر و مطهّری. خبر به حمزه رسید، عرض کرد: ای محمّد! ما را بیرون میکنی ولی فرزندان بنی عبدالمطلب را نگه میداری؟ حضرت فرمود: هرگز، اگر امر به دست من بود هرگز کسی را بر شما ترجیح نمیدادم... .
این مسأله برای برخی دیگر نیز گران آمد، خبر به پیامبرصلی الله علیه وآله رسید. حضرت خطبهای ایراد فرمود، و در آن به فضایل امیرالمؤمنین اشاره کرد و از آن جمله اینکه او نزد من به منزله هارون نزد موسی است... .(763)
مورد ششم: هنگام ورود بر اصحابش
متقی هندی به سندش از عمر بن خطّاب نقل کرده که گفت: دست از علی بردارید؛ زیرا از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیدم که برای علی سه خصلت بیان کرد که اگر یکی از آنها برای من بود از آنچه خورشید بر آن میتابد محبوبتر بود. من و ابوبکر و ابوعبیدة بن جرّاح و عدهای از اصحاب رسول خداصلی الله علیه وآله خدمت پیامبر بودیم در حالی که حضرت بر علی بن ابی طالب تکیه داده بود، با دست خود به شانه حضرت زد، سپس فرمود: «تو ای علی! اول کسی هستی که به من ایمان آورد و اول کسی هستی که به من اسلام آورد. سپس فرمود: تو نزد من به منزله هارون نزد موسی هستی. بر من دروغ بسته کسی که گمان کرده مرا دوست دارد ولی تو را دشمن دارد».(764)
مورد هفتم: در خانه ام سلمه
ابن عساکر به سندش از امّسلمه نقل کرده که پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «امّ سلمه! همانا علی گوشتش از گوشت من و خونش از خون من است. او نزد من به منزله هارون نزد موسی است جز آنکه بعد از من پیامبری نخواهد بود».(765)
مورد هشتم: در قضیه از انس
ابن مردویه به سندش از انس بن مالک نقل کرده که فرمود: هنگامی من نزد رسول خداصلی الله علیه وآله بودم، حضرت فرمود: الآن سید المسلمین و امیرالمؤمنین و بهترین وصیین و اولای مردم به پیامبران وارد میشود.
در این هنگام علی بن ابی طالب علیه السلام وارد شد. پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: به سوی من بیا، به سوی من بیا! حضرت نزد رسول خداصلی الله علیه وآله نشست... علیعلیه السلام عرض کرد: ای رسول خدا! آیا درباره من چیزی نازل شده؟ پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: آیا راضی نمیشوی که تو نزد من به منزله هارون نزد موسی باشی؟ جز آنکه بعد از من نبی نیست... .(766)
مورد نهم: قضیه دختر حمزه رضی الله عنه
نسائی به سند خود از امام علیعلیه السلام در مورد نزاعی که بین او و زید و جعفر درباره دختر حمزه بود، چنین آورده است:
آنان قضیه را نزد رسول خداصلی الله علیه وآله آوردند، حضرت بعد از قضاوت خود خطاب به علیعلیه السلام فرمود: «تو نزد من بمنزله هارون نزد موسی هستی و من از تو هستم...».(767)
مورد دهم: روز غدیر خم
ابن خلکان در مورد غدیر خم میگوید: «هنگامی که پیامبرصلی الله علیه وآله از مکه در سال حجةالوداع بازگشت و به غدیر خم رسید، با علی بن ابی طالب عقد اخوت بست و سپس فرمود: «علی نزد من همانند هارون نزد موسی است...».(768)
مورد یازدهم: در سخنی با عقیل
ابن عساکر به سند خود از عقیل بن ابی طالب نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله خطاب به او فرمود: «ای عقیل! من به دو خصلت تو را دوست دارم: یکی به جهت قرابت تو و دیگری به جهت آنکه ابوطالب تو را دوست میداشت. و اما تو ای جعفر! خلق تو شبیه خلق من است. و تو ای علی! نسبت به من به منزله هارون نزد موسی هستی جز آنکه پیامبری بعد از من نخواهد بود».(769)
فضل بن روزبهان در ردّ استدلال علامه حلّی رحمه الله به «حدیث منزلت» میگوید: «هارون خلیفه و جانشین موسی نبود؛ زیرا قبل از او از دنیا رحلت نمود. و لذا میتوان گفت: هارون فقط هنگام رفتن موسی به کوه طور جانشین او بود نه برای بعد از فوت او، و لذا حضرت علیعلیه السلام نیز تنها خلیفه رسول خداصلی الله علیه وآله هنگام رفتن پیامبر به تبوک بوده است».(770)
پاسخ:
1 - مطابق استدلالی که قبلاً درباره حدیث داشتیم، بیان شد که استثنا دلیل بر عمومیت مستثنی منه است. نتیجه اینکه: مطابق «حدیث منزلت» تمام مناصب حضرت هارون برای امام علیعلیه السلام به جز نبوت ثابت شده است.
2 - مطابق آیه « قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسی ، در پاسخ درخواست حضرت موسی برای تعیین هارون به عنوان وزارت و جانشینی، هارون خلیفه و جانشین حضرت موسیعلیه السلام شد، که اگر بعد از او زنده بود این خلافت ادامه دارد. گرچه در زمان حیاتش نیز هنگام نبود حضرت موسی تصرفاتی انجام میداد. در مورد حضرت علیعلیه السلام نیز میگوییم: آن حضرت در زمان حیات پیامبرصلی الله علیه وآله به مقام خلافت رسید و لذا در نبود پیامبر تصرف حاکمانه انجام میداد، و بر خلاف هارون بعد از رحلت پیامبر ادامه حیات داد، و لذا این خلافت ادامه داشته و او خلیفه و جانشین پیامبر است.
3 - «حدیث منزلت» در اصل اشاره به خلافت بعد از رسول اکرم صلی الله علیه وآله دارد، و لذا در آخر حدیث آمده است: «الّا انّه لا نبی بعدی» «جز آنکه بعد از من پیامبری نیست.»
4 - آیه دلالت بر فضل و شرف و برتری هارون بر سایر مردم دارد، همین برتری مطابق «حدیث منزلت» برای حضرت علیعلیه السلام نیز هست. حال اگر او افضل باشد امام نیز هست.
گاهی سؤال میشود که سبب گریه امیرالمؤمنینعلیه السلام هنگامی که پیامبرصلی الله علیه وآله او را جانشین خود در مدینه قرار داد چیست؟ خصوصاً آنکه در حین گریه به پیامبرصلی الله علیه وآله عرض کرد: آیا مرا جانشین خود در میان زنان و اطفال قرار میدهی؟
پاسخ:
اولاً: موضوع گریه حضرت علیعلیه السلام در آن هنگام در روایتی که بخاری و مسلم نقل کرده نیامده است، و این به نوبه خود نزد برخی از علمای اهل سنت باعث وهن در موضوع است.
ثانیاً: بر فرض ثبوت این موضوع، گریه حضرت به جهت حرفهای منافقین مدینه یا به جهت شوق به ملازمت و همراهی با پیامبرصلی الله علیه وآله در آن جنگ بوده است؛ زیرا امام علیعلیه السلام در تمام جنگهای پیامبرصلی الله علیه وآله شرکت داشته است. و این نکته صریح روایاتی است که درباره این موضوع وارد شده است.
نسائی به سندش از سعد بن مالک نقل میکند که رسول خداصلی الله علیه وآله بر شتر قرمز سوار شده، آماده رفتن به جنگ بود، علیعلیه السلام را جانشین خود کرد. علیعلیه السلام آمد و جلوی شتر را گرفت و عرض کرد: ای رسول خدا! قریش گمان دارد که به جهت سنگینی و کراهت مصاحبت شما با من، مرا جانشین خود در مدینه قرار دادی؟ این را گفت و شروع به گریه کرد. رسول خداصلی الله علیه وآله در میان مردم ندا داد... ای فرزند ابی طالب! آیا راضی نمیشوی که تو نسبت به من همانند هارون نزد موسی باشی؟ جز آنکه بعد از من پیامبری نیست.(771)
اسحاق هروی در کتاب «السهام الثاقبة» سبب گریه حضرتعلیه السلام را همین جهت ذکر میکند. او میگوید: سبب، کثرت اشتیاق حضرت به شرکت در جنگ و ملازمت با بزرگ انبیا بوده است... .(772)
حال تعجب از ابن تیمیه است که چگونه گریهای که در حقیقت فضیلتی از فضایل امام علیعلیه السلام به حساب میآید، آن را دلیل بر ضعف او به حساب آورده است.(773)
و اما اینکه چرا حضرت به پیامبرصلی الله علیه وآله عرض کرد: «أتخلّفنی علی النساء والصبیان»؛ «آیا مرا جانشین خود بر زنها و اطفال قرار میدهی؟» سبب این سؤال چیست؟
ممکن است به این جهت باشد: حضرت بعد از آنکه از حرف قریش در مورد جانشین شدن خود ناراحت شد، این سؤال را از پیامبرصلی الله علیه وآله کرد تا حضرتصلی الله علیه وآله مطالبی بگوید که جواب قریش را بدهد؛ یعنی در حقیقت این حرف قریش بود که پیامبر علی را بین زنها گذاشته است. و لذا پیامبر مطابق برخی روایات در جواب سؤال امام علیعلیه السلام فرمود: «دروغ میگویند...».
نتیجه اینکه: جانشینی حضرت علی علیه السلام در مدینه هنگام خروج حضرت صلی الله علیه وآله برای تبوک دلالت بر هیچ گونه نقصی برای آن حضرت ندارد.
اهل سنت، هنگامی که مشاهده کردند این حدیث از سند تامّی برخوردار بوده،دلالت آن نیز تمام است، لذا در صدد نوعی تحریف در آن برآمده و مضمون آن را برای دیگران نیز جعل کردند. تا خلفای خود را از این مقام بینصیب نکنند.
این تحریف به انحای مختلف صورت پذیرفت:
برخی از نواصب در صدد تحریف در مشبه به برآمدند و به جای هارون کلمه «قارون» را به کار بردند، تا امام علیعلیه السلام را شبیه قارون جلوه دهند.
ابن عساکر دمشقی شافعی در ترجمه «حریز بن عثمان» از اسماعیل بن عیاش نقل میکند که گفت: از حریز بن عثمان شنیدم که میگفت: این چیزی را که مردم از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل میکنند که پیامبرصلی الله علیه وآله خطاب به علیعلیه السلام فرمود: «انت منّی بمنزلة هارون من موسی» حق است ولی شنونده اشتباه کرده است. به او گفتم: پس صحیح آن چیست؟ گفت: صحیح آن این گونه بوده است: «انت منّی بمنزلة قارون من موسی» به او گفتم: از چه کسی حدیث را این گونه روایت میکنی؟ گفت: از ولید بن عبدالملک شنیدم که بر بالای منبر این گونه حدیث را قرائت میکرد.
پاسخ:
اولاً: مطابق تمام روایاتی که در کتب حدیثی، حتّی صحیحین آمده، کلمه «هارون» به کار رفته است.
ثانیاً: تنها حریز روایت را این گونه از ولید بن عبدالملک نقل میکند. کسی که از دشمنان اهل بیتعلیهم السلام خصوصاً امام علیعلیه السلام است.
ثالثاً: حریز بن عثمان کسی است که مطابق آنچه در ترجمه و شرح حال او در کتب اهل سنت نقل شده، ناصبی است.
یحیی بن صالح وحاظی میگوید: از من سؤال شد که چرا از حریز بن عثمان حدیث نمینویسی؟ گفتم: چگونه از کسی روایت بنویسم که با او هفت سال نماز صبح را خواندم در حالی که ندیدم از مسجد خارج شود جز آنکه هفتاد بار در هر روز لعن علی میکرد.
ابوحفص میگوید: حریز بن عثمان حملههای زیادی بر علیعلیه السلام داشت، و او را بر منابر لعن مینمود و به صراحت میگفت: من او را به جهت کشتن پدرانم دوست ندارم.(774)
برخی دیگر «حدیث منزلت» را در ناحیه مشبه تحریف کردند؛ یعنی به جای «علیعلیه السلام» ابوبکر و عمر را گذاردند، و با جعل حدیث، آن دو را به منزله هارون نزد موسی دانستند.
خطیب بغدادی از طاهری و او از ابوالقاسم علی بن حسین بن علی بن زکریا، و او از ابوجعفر محمد بن جریر طبری، و او از بشر بن دحیه، و او از قزعة بن سوید، و او از ابن ابی ملیکه و او از ابن عباس نقل کرده که پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «ابوبکر و عمر نزد من به منزله هارون نزد موسی است».(775)
پاسخ:
1 - این متن در هیچ یک از صحاح و مسانید و سنن و سایر کتب مهم و معتبر اهل سنت نیامده است، بلکه در آن کتب تنها حدیث «علی منّی بمنزلة هارون من موسی» ذکر شده است.
2 - حدیث فوق از حیث سند ضعیف است؛ زیرا قزعة بن سوید مطابق رأی احمد، مضطرب الحدیث، و مطابق نظر ابن معین، ضعیف است. و ابی حاتم رازی میگوید: به او احتجاج نمیشود.(776)
و ابن حجر از ابوداوود و نسائی و عنبری نقل کرده که او ضعیف است.(777)
و ذهبی در «لسان المیزان» نقل کرده که: قزعه حدیث منکری دارد که از ابن ابی ملیکه نقل کرده است.(778)
نفر دیگر که در این سند متهم است، بشر بن دحیه میباشد. ذهبی میگوید: گویا او این حدیث را افترا بسته است.(779)
نفر دیگر علی بن حسن شاعر است که ابن حجر در شرح حال او میگوید: علی بن زکریای شاعر از محمد بن جریر طبری خبر دروغی را نقل کرده که خودش متهم به جعل آن است و متن آن این است که: «ابوبکر منّی بمنزلة هارون من موسی».(780)
3 - مطابق نظر عدهای از علمای اهل سنت و حدیث شناس از آنها، این روایت جعلی است که از آن جمله میتوان از ابن عدی، ابن جوزی، ذهبی و ابن حجر عسقلانی نام برد.
ابن جوزی بعد از نقل حدیث جعلی میگوید: «این حدیثی غیر صحیح است که متهم به جعل آن علی بن حسن شاعر میباشد...».(781)
ابن حجر نیز در ترجمه بشر بن دحیه، بعد از نقل حدیث جعلی میگوید: ذهبی این حدیث را از مجعولات و دروغهای بشر دانسته است. و قزعه هم کسی به حساب نمیآید.
یکی از احادیثی که دلالت بر فضیلت عظیم و برتری حضرت علیعلیه السلام بر سایر صحابه دارد، حدیثی است از پیامبرصلی الله علیه وآله که در آن حضرت، امام علیعلیه السلام را از خود و خود را از او میداند. این حدیث به تعبیرهای گوناگون از رسول خداصلی الله علیه وآله رسیده است، گاهی به صورت خطاب «انت منّی و انا منک»، و گاهی به صورت ضمیر غایب «هو منّی و أنا منه»، و هنگامی نیز به صورت اسم ظاهر «علی منّی و انا من علی». از آنجا که این تعبیر از معنای بسیار بالایی برخوردار است لذا جا دارد که مقداری راجع به آن بحث نماییم.
این مضمون در موارد مختلف از تعدادی راویان نقل شده است. اینک به بررسی این موارد میپردازیم:
ابن عساکر به سندش از جابر بن عبداللَّه نقل کرده که در روز احد، علیعلیه السلام نزد پیامبرصلی الله علیه وآله آمد. حضرت به او فرمود: حرکت کن. جبرئیل عرض کرد: ای محمّد! به خدا سوگند! این یاری و مواسات است. رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: ای جبرئیل! همانا او از من و من از اویم. جبرئیل عرض کرد: و من از شما دو نفرم.(782)
ابورافع میگوید: چون روز احد فرا رسید، پیامبرصلی الله علیه وآله به جماعتی از قریش نظر کرد و به علیعلیه السلام فرمود: بر آنان حمله کن. حضرت علیعلیه السلام بر آنان حمله نمود و در این میان هاشم بن امیه مخزومی را کشته و جماعت آنان را متفرّق کرد. باز حضرت رسول خداصلی الله علیه وآله به چند نفر از قریش نظر افکند و به حضرت علیعلیه السلام فرمود: به آنان حمله کن. حضرت بر آنان حملهور شد و جماعتشان را متفرّق ساخت و فلان شخص جمحی را به قتل رسانید، باز رسول خداصلی الله علیه وآله به چند نفر دیگر از قریش نظر کرد و به علیعلیه السلام فرمود: بر آنان حمله کن. حضرت بر آنان حمله کرده و جماعتشان را متفرّق ساخت و یکی از قبیله بنی عامر بن لؤی را به قتل رسانید. جبرئیل به حضرت رسولصلی الله علیه وآله عرض کرد: این همان مواسات و یاری رساندن است. پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: همانا او از من و من از اویم. جبرئیل عرض کرد: و من از شما دو نفرم ای رسول خدا.(783)
طبرانی و دیگران نقل کردهاند: «چون علیعلیه السلام سرکردگان قریش را در روز احد به قتل رسانید جبرئیل عرض کرد: ای محمّد! همانا این نهایت یاری و مواسات است. پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: همانا او از من و من از اویم. جبرئیل عرض کرد: و من از شما دو نفرم ای رسول خداصلی الله علیه وآله».(784)
حبشی بن جناده که در حجةالوداع حاضر بوده است، میگوید: «از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیدم که در آن روز میفرمود: علی از من و من از علی هستم و کسی به جز او دین مرا برپا نخواهد کرد».(785)
عبد خیر از حضرت علیعلیه السلام نقل کرده که فرمود: برای پیامبرصلی الله علیه وآله دستهای از موز هدیه آوردند. پیامبرصلی الله علیه وآله شروع به پوست کندن نموده، در دهان من میگذارد. شخصی به ایشان عرض کرد: ای رسول خدا! شما علی را دوست دارید؟ حضرت فرمود: آیا نمیدانی که علی از من و من از اویم؟(786)
نسائی در ذیل قصه، اینچنین نقل کرده که پیامبر خطاب به حضرت علیعلیه السلام کرده و فرمود: «انت منّی بمنزلة هارون و أنا منک»؛(787) «تو نزد من به مانند هارونی و من از تو هستم.»
بخاری به سندش از عمر بن خطّاب نقل کرده که گفت: رسول خداصلی الله علیه وآله از دنیا رحلت نمود در حالی که از او - علیعلیه السلام - راضی بود، و خطاب به او فرمود: «انت منّی و أنا منک»؛(788) «تو از من و من از تو هستم.»
ترمذی به سند خود از عمران بن حُصین نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله لشکری را به فرماندهی علی بن ابی طالب علیه السلام به یمن فرستاد. حضرت در آن جنگ کنیزی را برایخود گرفت. برخی بر او اعتراض کردند و چهار نفر از اصحاب رسول خداصلی الله علیه وآله قرار گذاشتند هنگامی که خدمت حضرت رسیدند جریان را برای او بازگو کنند. مسلمانان هر گاه از سفری بازمی گشتند، ابتدا خدمت حضرت مشرّف شده و بر او درود میفرستادند، آنگاه به کار خود میپرداختند. لشکر که به مدینه رسید آن چهار نفر خدمت رسول خداصلی الله علیه وآله آمده، یکی از آنان به رسول خداصلی الله علیه وآله عرض کرد: ای رسول خدا! شما شاهد نبودی که علی بن ابی طالب چه کرد؟ پیامبر صلی الله علیه وآله از او روی گرداند. نفر دوم ایستاد و همین اعتراض را تکرار نمود. پیامبر صلی الله علیه وآله صورت خود را از او نیز بازگرداند. در مورد نفر سوم نیز همین قصه تکرار شد. نفر چهارم که اعتراض کرد، پیامبر رو به او کرده و در حالی که غضب در چهره او نمایان بود، فرمود: «ما تریدون من علی، ما تریدون من علی، ما تریدون من علی انّه منّی وانا منه و هو ولی کلّ مؤمن بعدی»؛ «چه از علی میخواهید؟! چه از علی میخواهید؟! چه از علی میخواهید؟! او از من و من از اویم، و او سرپرست هر مؤمنی بعد از من است».(789)
این حدیث را که ترمذی به سند صحیح نقل کرده، دیگران نیز همچون: ابوداوود طیالسی، حاکم نیشابوری و احمد بن حنبل با سند صحیح نقل کردهاند.(790)
با تأمّلی در جمله «علی منّی و انا من علی» با مضامین مختلف که از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل شده است؛ خصوصاً با قراین و سیاقی که برای حدیث وجود دارد به نکاتی چند پی خواهیم برد:
1 - حضرت علیعلیه السلام همانند رسول خداعلیه السلام ولایت دارد، و کارهای او همانند کارهای رسول خداصلی الله علیه وآله است و همانگونه که رسول خداصلی الله علیه وآله حقّ تصرف در امور به جهت «ولایت» دارد، حضرت علیعلیه السلام نیز این حق تصرف را دارد: «علی منّی».
خداوند متعالی میفرماید: « ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَلا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یکُونَ لَهُمُ الْخِیرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»؛(791) «هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش امری را لازم بدانند، اختیاری [در برابر فرمان خدا] داشته باشد.»
2 - ممکن است که حدیث فوق اشاره به حدیث «نور» باشد که پیامبرصلی الله علیه وآله میفرماید: «من و علی از یک نور آفریده شدهایم»؛ یعنی نور حضرت علیعلیه السلام از نور من و نور من از حضرت علیعلیه السلام است و هر دو یک حقیقت در دو کالبدیم، لذا اعتراض بر او اعتراض بر من است، و به همین جهت کسی حق ندارد بر حضرت علیعلیه السلام اعتراض نماید.
3 - ولایت و حقّ سلطه او از ولایت و سلطه رسول خداصلی الله علیه وآله سرچشمه میگیرد، و ولایت رسول خداصلی الله علیه وآله نیز از ولایت خداوند نشأت گرفته است. خداوند متعال میفرماید: « اَللَّهُ وَلِی الَّذِینَ آمَنُوا...»؛(792) «خداوند سرپرست مؤمنین است...» و درباره ولایت پیامبرش صلی الله علیه وآله میفرماید: « النَّبِی أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»؛(793) «پیامبرصلی الله علیه وآله سزاوارتر است به مؤمنان از خودشان.» پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله نیز در روز غدیر خم فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه»؛ «هر که من مولای اویم پس علی مولای او است.»
4 - بقای دین و شخصیت نبوی رسول خداصلی الله علیه وآله و حفظ شریعت ایشان به وجود حضرت علیعلیه السلام وابسته است. او است که بیان کننده سنت حضرت و شریعت اسلام بعد از وی خواهد بود: «انا من علی».
5 - از آنجا که پیامبرصلی الله علیه وآله بقای نسلش توسط حضرت علیعلیه السلام و زهرای اطهر علیها السلام بوده، لذا بقای حضرت رسول خداصلی الله علیه وآله نیز به وجود حضرت علیعلیه السلام است: «انا من علی».
این حدیث شریف را جماعت بسیاری از علمای اهل سنت در کتب خود نقل کردهاند؛ از قبیل:
1 - زبیدی.(794)
2 - ابن تیمیه.(795)
3 - نووی.(796)
4 - ابن اثیر.(797)
5 - صبّان.(798)
6 - ابن درویش حوت.(799)
7 - ابن حجر.(800)
8 - ابن شجری.(801)
9 - ابن کثیر.(802)
10 - ذهبی.(803)
11 - سیوطی.(804)
12 - خطیب بغدادی.(805)
13 - ابونعیم.(806)
14 - ابن عساکر.(807)
15 - طبری.(808)
16 - ذهبی.(809)
17 - سبط بن جوزی.(810)
18 - قرطبی.(811)
19 - ذهبی.(812)
20 - ابن بدران.(813)
21 - ابن دبیع شیبانی.(814)
22 - ابن اثیر.(815)
23 - سیوطی.(816)
24 - ابونعیم اصفهانی.(817)
25 - نسائی.(818)
26 - سیوطی.(819)
27 - محبّ طبری.(820)
28 - نابلسی.(821)
29 - زمخشری.(822)
30 - ابن قیم جوزیه.(823)
31 - البانی.(824)
32 - عصامی.(825)
33 - ابن ماجه.(826)
34 - بیهقی.(827)
35 - ابن ابی عاصم.(828)
36 - حلبی.(829)
37 - ابن ابی الحدید.(830)
38 - بغوی.(831)
39 - نهبانی.(832)
40 - احوذی.(833)
41 - رزقانی.(834)
42 - ابن حبّان.(835)
43 - مسلم بن حجاج.(836)
44 - محمد بن اسماعیل بخاری.(837)
45 - ترمذی.(838)
46 - ابن حجر هیتمی.(839)
47 - ابن ابی حاتم.(840)
48 - قاضی عینی.(841)
49 - حموینی.(842)
50 - ابن عدی.(843)
51 - گنجی شافعی.(844)
52 - متقی هندی.(845)
53 - مناوی.(846)
54 - هیثمی.(847)
55 - نهبانی.(848)
56 - حاکم نیشابوری.(849)
57 - احمد بن حنبل.(850)
58 - طیالسی.(851)
59 - خطیب تبریزی.(852)
60 - ابن ابی شیبه.(853)
61 - عبدالرزاق.(854)
62 - ابن طلحه شافعی.(855)
63 - طبرانی.(856)
64 - فسوی.(857)
65 - عراقی.(858)
66 - سخاوی.(859)
67 - خوارزمی.(860)
68 - ابن مغازلی.(861)
69 - ابن تیمیه.(862)
70 - زرندی.(863)
71 - قندوزی حنفی.(864)
حدیث مورد بحث را میتوان از راههای مختلف تصحیح کرده و صحّت آن را به اثبات رسانید:
این حدیث شریف در صحاح سته وجود دارد؛ از قبیل:
الف) صحیح بخاری.
ب) صحیح مسلم.
ج) صحیح ترمذی.
برخی از علمای اهل سنت و محدثین آنان تصریح به صحّت این حدیث یا حسن بودن آن نمودهاند؛ از قبیل:
الف) ترمذی در «الجامع الصحیح».
ب) ابن حیان در «الصحیح ابن حیان».
ج) حاکم نیشابوری در «المستدرک علی الصحیحین».
د) ناصرالدین البانی در «سلسلة الأحادیث الصحیحة».
و... .
برخی از سندهای این روایت را میتوان بر مبنای رجال اهل سنت تصحیح سندی نمود؛ از قبیل:
الف) روایت احمد بن حنبل از عمران بن حصین.(865)
ب) روایت احمد بن حنبل از بریده.(866)
ج) روایت احمد بن حنبل از ابن عباس.(867)
د) روایت طیالسی از ابن عباس.(868)
ر) روایت ترمذی از عمران بن حُصین.(869)
بررسی رجال هر یک از این روایات را در بحث از «حدیث ولایت» آوردهایم.
از جمله احادیث متواتر و صحیح نزد فریقین شیعه و اهل سنت، روایات دوازده خلیفه است، روایاتی که پیامبرصلی الله علیه وآله در آنها امامان و خلفای به حقّ بعد از خود را دوازده نفر معین کرده و صفاتی در حدّ عصمت و... بر آنها معین نموده است. این روایات به جهت وجود آنها در اصحّ کتب فریقین و تصریح به صحّت آنها از سوی علمای هر دو مذهب، مشکل سندی ندارد، ولی آنچه احتیاج به بحث دارد جنبه دلالت آن است.
از جمله مطالبی که به طور وضوح از این احادیث استفاده میشود، ضرورت وجود امام زمان و معصوم در این عصر است. اینک این حدیث را از جوانب مختلف مورد بررسی قرار خواهیم داد.
احادیث دوازده امام و خلیفه بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله را اهل سنت در صحاح و مسانید با سندهای صحیح از جابر بن سمره و دیگران نقل کردهاند. این احادیث به حدّی مورد توجّه فرقههای اسلامی قرار گرفته که جای هیچ شک و شبههای را در آنها باقی نگذارده است. اینک به برخی از آنها اشاره میکنیم:
1 - بخاری به سند خود از جابر بن سمره نقل کرده که پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «یکون اثناعشر امیراً. فقال کلمة لم اسمعها فقال ابی: انّه قال: کلّهم من قریش»؛ «دوازده امیر خواهد بود. آنگاه سخنی گفت که من آنرا نشنیدم. پدرم گفت: پیامبر فرمود: همه آنان از قریشند».(870)
2 - مسلم به سندش از جابر بن سمره نقل کرده که گفت: با پدرم بر پیامبرصلی الله علیه وآله وارد شدیم، شنیدیم که میگوید: «انّ هذا الامر لا ینقضی حتی یمضی فیهم اثناعشر خلیفة: قال: ثم تکلم بکلام خفی علی قال: فقلت لأبی ما قال؟ قال: کلّهم من قریش»؛ «این امر منقضی نمیشود تا آنکه دوازده خلیفه در میان آنان بگذرد. آنگاه تکلّم به کلامی نمود که بر من مخفی گشت، از پدرم سؤال کردم: رسول خدا چه گفت: پدرم در جواب گفت: همه آنها از قریشند».(871)
3 - و نیز مسلم از جابر نقل کرده که از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیدم که میفرمود: «لایزال امر الناس ماضیاً ما ولیهم اثناعشر رجلاً، ثمّ تکلم النبیصلی الله علیه وآله بکلمة خفیت علی فسألت ابی ماذا قال رسول اللَّه؟ فقال: کلّهم من قریش»؛ «دائماً امر مردم گذرا است تا آنکه دوازده مرد متولّی آنان گردند. آنگاه تکلم به کلمهای کرد که بر من مخفی شد. از پدرم سؤال کردم که رسول خداصلی الله علیه وآله چه فرمود: گفت: همه آنها از قریشند».(872)
4 - و نیز از جابر نقل میکند که از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیدم که فرمود: «لا یزال الاسلام عزیزاً إلی اثنیعشر خلیفة. ثم قال کلمة لم افهمها فقلت لأبی ما قال؟ فقال: کلّهم من قریش»؛ «همیشه اسلام عزیز است تا دوازده خلیفه بر آنها حاکم شود. آنگاه کلمهای گفت که من آن را نفهمیدم، به پدرم گفتم: چه فرمود؟ گفت: همه آنها از قریشند».(873)
5 - و نیز از جابر نقل کرده که فرمود: من با پدرم خدمت رسول خداصلی الله علیه وآله رسیدیم، شنیدم که میفرماید: «لا یزال هذا الدین عزیزاً منیعاً إلی اثنی عشر خلیفة. فقال کلمة صمّنیها الناس فقلت لأبی ما قال؟ قال: کلّهم من قریش»؛ «همیشه این دین نفوذ ناپذیر و پابرجاست تا دوازده خلیفه بیاید. آنگاه سخنی گفت که مردم را با سر و صدا از گوش دادن به آن بازداشتند، به پدرم عرض کردم: حضرت چه فرمود؟ گفت: همه آنان از قریشند».(874)
6 - سعد بن ابی وقّاص میگوید: به جابر بن سمره نوشتم که خبر ده مرا به چیزی که از رسول خدا شنیدهای. برایم نوشت: در روز جمعه، شبی که اسلمی رجم شد، از رسول خدا شنیدم که فرمود: «لا یزال الدین قائماً حتی تقوم الساعة او یکون علیکم اثناعشر خلیفة کلّهم من قریش»؛ «همیشه دین قائم است تا قیام قیامت تا اینکه دوازده خلیفه بر شما حکومت کنند که همه آنان از قریشند».(875)
7 - طبرانی از جابر نقل کرده که گفت: با پدرم نزد پیامبر بودم که فرمود: «یکون لهذه الأمة اثناعشر قیماً، لایضرّهم من خذلهم. ثمّ همس رسول اللَّه بکلمة لم اسمعها فقلت لأبی: ما الکلمة الّتی همس بها النبیصلی الله علیه وآله؟ قال: کلّهم من قریش»؛ «برای دین امّت دوازده قیم است، خذلان مردم به آنها ضرر نمیرساند. آنگاه آهسته سخنی گفت که من آن را نشنیدم. به پدرم گفتم: این سخنی که پیامبر آهسته فرمود چه بود؟ گفت: همه آنان از قریشند».(876)
8 - و نیز جابر نقل میکند که پیامبر فرمود: «لا یزال هذا الأمر ظاهراً علی من ناواه لا یضرّه مخالف ولا مفارق حتی یمضی من امّتی اثناعشر خلیفة من قریش»؛ «همیشه این دین نفوذناپذیر و پابرجا و غلبه کننده بر مخالفین خود است تا آنکه دوازده حاکم مالک آن گردند. آنگاه مردم شلوغ کرده، سخن گفتند، لذا من نفهمیدم که بعد از «کلّهم» چه فرمود، از پدرم سؤال کردم، گفت: همه آنان از قریشند».(877)
9 - احمد بن حنبل نیز از جابر بن سمره نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله در خطبهای که برای ما ایراد کرد، فرمود: «لا یزال هذا الأمر عزیزاً منیعاً ظاهراً علی من ناواه حتی یملک اثناعشر کلّهم. قال: فلم افهم ما بعد قال. فقلت لأبی ما قال؟ قال: کلّهم من قریش»؛ «این دین دائماً نفوذناپذیر است تا دوازده خلیفه بیاید. آنگاه سخنی فرمود که من نفهمیدم و مردم با صدای بلند ضجّه زدند. به پدرم گفتم: حضرت چه فرمود؟ گفت: فرمود: «کُلّهم من قریش».(878)
10 - در حدیثی دیگر جابر میگوید: بعد از سخن پیامبر مردم تکبیر گفته و ̙֘љǠزدند... .(879)
11 - و نیز از جابر نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله برای ما در عرفات و بنابر نقلی دیگر در منا خطبهای خواند، و فرمود: «لن یزال هذا الامر عزیزاً ظاهراً حتی یملک اثناعشر، کلّهم. ثم لغط القوم وتکلّموا فلم افهم قوله بعد (کلّهم). فقلت لأبی: یا ابتاه! ما بعد کلّهم؟ قال کلّهم من قریش»؛ «همیشه این امر نفوذ ناپذیر و غالب است تا آنکه دوازده نفر حاکم شوند، همه آنها در این هنگام سر و صدا کرده و هیاهو نمودند، لذا نفهمیدم که بعد از «کلّهم» چه فرمود: از پدرم پرسیدم که پیامبر چه فرمود؟ گفت: «کلّهم من قریش».(880)
12 - و نیز از پیامبر نقل کرده که فرمود: «لا یزال هذا الدین عزیزاً منیعاً... إلی اثنی عشر خلیفة. قال: فجعل الناس یقومون ویقعدون»؛ «این دین نفوذناپذیر و پابرجا است... تا دوازده خلیفه بیایند، آنگاه مردم شروع کردند به بلند شدن و نشستن».(881)
همین مضمون با اختلافی جزئی در مصادر شیعه نیز به چشم میخورد.
1 - اصبغ بن نباته میگوید: از حسن بن علیعلیهما السلام شنیدم که میفرمود: «امامان بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله دوازده نفرند، نه نفر آنها از صلب برادرم حسین است، و از جمله آنهاست مهدی این امت».(882)
2 - زراره میگوید: از امام باقرعلیه السلام شنیدم که میفرمود: «نحن اثناعشر اماماً منهم حسن و حسین ثم الأئمة من ولد الحسین علیهم السلام»؛ «ما دوازده امامیم که از جمله آنها حسن و حسین است، سپس امامان از اولاد حسین علیهم السلام».(883)
3 - امام حسینعلیه السلام از رسول خداصلی الله علیه وآله سؤال کرد: «یا رسول اللَّه! هل یکون بعدک نبی؟ فقال: لا انا خاتم النبیین، لکن یکون بعدی ائمة قوّامون بالقسط بعدد نقباء بنی اسرائیل»؛ «ای رسول خدا! آیا بعد از شما پیامبری خواهد بود؟ حضرت فرمود: خیر، من خاتم انبیایم، لکن بعد از من امامانی خواهند بود که قیام کننده به قسطاند، عدد آنها به تعداد نقیبان بنی اسرائیل است».(884)
4 - حضرت زهراعلیها السلام میفرماید: از پدرم شنیدم که میفرمود: «الأئمة بعدی عدد نقباء بنی اسرائیل»؛ «امامان بعد از من به تعداد نقیبان بنی اسرائیلند؛ یعنی دوازده نفر».(885)
5 - امام صادقعلیه السلام فرمود: «منّا اثناعشر مهدیاً»؛ «از ما است دوازده مهدی».(886)
6 - امام سجادعلیه السلام میفرماید: «انّ اللَّه خلق محمداً وعلیاً واحد عشر من ولده من نور عظمته، فاقامهم اشباحاً فی ضیاء نوره یعبدونه قبل خلق الخلق، یسبحون اللَّه ویقدّسونه وهم الائمة من ولد رسول اللَّهصلی الله علیه وآله»؛ «همانا خداوند محمّد و علی و یازده نفر از اولاد او را از نور عظمت خود خلق نمود. آنان را در شبههایی در پرتو نور خود قرار داد که خدا را قبل از خلقت خلق، عبادت میکردند. او را تسبیح گفته و تقدیس مینمودند، و آناناند امامان از اولاد رسول خداصلی الله علیه وآله».(887)
7 - امام علیعلیه السلام در حدیثی طولانی چنین فرمود: «فانّ لهذه الأمة اثناعشر اماماً هادین مهدیین، لایضرّهم خذلان من خذلهم»؛ «... همانا برای این امّت دوازده امام هدایتگر هدایت شده است کسی که در صدد خواری آنها باشد به آنان ضرر نمیرساند».(888)
8 - جابر بن عبداللَّه انصاری میگوید: «دخلت علی فاطمةعلیها السلام وبین یدیها لوح فیه اسماء الاوصیاء من ولدها، فعددت اثنی عشر احدهم القائم، ثلاثة منهم محمّد واربعة منهم علی علیهم السلام»؛ «بر حضرت فاطمهعلیها السلام وارد شدم در حالی که مقابل او لوحی با اسمای اوصیای از فرزندانش مکتوب قرار داشت، آنها را شمردم دوازده نفر بودند، یکی از آنها قائمعلیه السلام بود، و سه نفر محمّد و چهار نفر علی».(889)
9 - شیخ صدوق به سندش از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل کرده که فرمود: «انا سید النبیین وعلی بن ابی طالب سید الوصیین، وانّ اوصیائی بعدی اثنی عشر، اوّلهم علی بن ابی طالبعلیه السلام وآخرهم القائمعلیه السلام»؛ «من سید انبیا وعلی بن ابی طالب سید اوصیا است. و همانا اوصیاط بعد از من دوازده نفرند: اوّل آنها علی بن ابی طالب و آخر آنها قائم است».(890)
1 - جابر بن سمره.(891)
2 - عبداللَّه بن مسعود.(892)
3 - عبداللَّه بن عمر.(893)
4 - عایشه دختر ابوبکر.(894)
5 - عباس بن عبد المطلب.(895)
6 - عبداللَّه بن عباس.(896)
7 - ابو اسلمی.
8 - انس بن مالک.
9 - عمر بن خطّاب.(897)
10 - ابو سعید خدری.
11 - سلمان فارسی.(898)
12 - عبداللَّه بن عمرو بن عاص.(899)
13 - ابوجحیفه وهب بن عبداللَّه.(900)
14 - عمران بن حصین.
15 - عبداللَّه بن ادنی.
16 - علی بن ابی طالب علیه السلام.(901)
17 - فاطمه زهراعلیها السلام.
18 - حسن بن علیعلیهما السلام.
19 - حسین بن علیعلیهما السلام.(902)
20 - ام سلمه همسر پیامبرصلی الله علیه وآله.
21 - ابوذر غفاری.
22 - مقداد بن اسود.
23 - جابر بن عبداللَّه انصاری.(903)
24 - سعید بن مالک.
25 - عبدالرحمن بن سمره.
26 - اسامة بن زید.
27 - ابوایوب انصاری.
28 - واثلة بن اصقع.
29 - حذیفة بن أسید.
30 - ابوقتاده.
31 - ابوهریره دوسی.(904)
32 - عثمان بن عفان.
33 - زید بن ثابت.
34 - زید بن ارقم.
35 - ابوامامه.
36 - ابوالطفیل عامر بن واثله.(905)
عمده روایات دوازده خلیفه از طریق جابر بن سمره سوائی است که تنها با پنجاه سند در مصادر اهل سنت از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل شده است. حال به ترجمه و شرح حال او اشاره میکنیم:
ابن اثیر میگوید: «جابر بن سمرة بن جنادة بن جندب بن حجیر بن رئاب بن حبیب بن سواءة بن عامر بن صعصعه عامری، سوائی... کنیه او ابوخالد یا ابوعبداللَّه است... او پسر خواهر سعد بن ابی وقاص، و مادرش خالده دختر ابی وقاص است...».(906)
قرطبی میگوید: «از پیامبرصلی الله علیه وآله احادیث بسیاری روایت کرده است».(907)
ابن حجر عسقلانی از او نقل میکند که: با پیامبرصلی الله علیه وآله بیش از هزار بار نماز گزاردم...».(908)
حدیث دوازده خلیفه را میتوان از چند طریق تصحیح نمود:
الف) وجود حدیث در صحیح بخاری.(909)
ب) وجود حدیث در صحیح مسلم.(910)
ج) وجود حدیث در صحیح ترمذی.(911)
د) وجود حدیث در سنن ابوداوود.(912)
الف) وجود حدیث در «الجمع بین الصحیحین»، از محمد بن فتوح حمیدی.(913)
ب) وجود حدیث در «الجامع بین الصحیحین»، از صالح احمد شامی.
ج) وجود حدیث در «تجرید الصحاح»، از عبدری.
د) وجود حدیث در «المستدرک علی الصحیحین»، از حاکم نیشابوری.(914)
الف) ترمذی بعد از نقل حدیث میگوید: «هذا حدیثٌ حسنٌ صحیحٌ».(915)
ب) فضل بن روزبهان میگوید: «آنچه از احادیث در شأن دوازده خلیفه وارد شده، صحیح بوده و در صحاح ثابت است...».(916)
ج) ناصرالدین البانی در «سلسلة الاحادیث الصحیحة» این حدیث را از طرق مختلف و با مضامین متفاوت نقل کرده و در چند مورد تصریح به صحّت سند آن نموده است.(917)
الف) وجود حدیث در صحیح ابن حبّان؛
او میگوید: «چون مشاهده کردم که طرق اخبار زیاد است و شناخت مردم به روایات صحیح کم... لذا روایات صحیح را آوردم تا حفظش برای متعلّمین آسان گردد».(918)
ب) وجود حدیث در «مسند احمد».
در این قسمت رجوع شود به «مسند احمد» پنجاه جلدی، با تحقیق، که محقق آن در ترجمه جابر بن سمره سوائی بیست و پنج حدیث از احادیث جابر بن سمره درباره احادیث دوازده خلیفه را تصحیح سندی کرده است. همین محقق نیز چند سند از سندهای ابن حبان در صحیح او را تصحیح سندی کرده است.
احادیث دوازده خلیفه از تعداد زیادی از علمای اهل سنت نقل شده است، اینک به اسامی برخی از آنها اشاره میکنیم:
1 - بخاری.(919)
2 - مسلم.(920)
3 - ترمذی.(921)
4 - ابوداوود.(922)
5 - احمد بن حنبل.(923)
6 - طیالسی.(924)
7 - طبرانی.(925)
8 - بیهقی.(926)
9 - بغوی.(927)
10 - ابن منظور.(928)
11 - ابن اثیر.(929)
12 - ابن کثیر.(930)
13 - جوینی.(931)
14 - هیثمی.(932)
15 - محمّد بن طلحه شافعی.(933)
16 - سیوطی.(934)
17 - ابن حجر.(935)
18 - متقی هندی.(936)
19 - ابویعلی.(937)
20 - طبرانی.(938)
21 - ابن عدی.(939)
22 - حاکم نیشابوری.(940)
23 - علامه مناوی.(941)
24 - ابن حجر عسقلانی.(942)
25 - نووی.(943)
26 - ابن حجر.(944)
27 - قسطلانی.(945)
28 - ابونعیم اصفهانی.(946)
29 - خطیب بغدادی.(947)
30 - ذهبی.(948)
31 - قندوزی.(949)
32 - سید علی همدانی.(950)
33 - ابن حبان.(951)
34 - حاکم حسکانی.(952)
35 - ابن عساکر.(953)
از مجموعه روایات «دوازده خلیفه» استفاده میشود که این حدیث در ضمن خطبه مهمی بوده که رسول اکرم صلی الله علیه وآله آن را در اواخر عمر خود ایراد فرموده است. و بنابر نقل برخی دیگر از روایات، خطبه در سرزمین عرفات در حجة الوداع ایراد شده است؛ خطبهای که پیامبر صلی الله علیه وآله در آن، وصیت معروف خود که همان تمسک به کتاب و عترت بوده را ذکر کرده است. وصیتی که از آن به خوبی حتمی بودن وجود مردی از اهل بیت در کنار قرآن که اهلیت برای تمسک داشته باشد، استفاده میشود. این عترت همان امامان معصومی هستند که پیامبر اولین نفر از آنان را در همان حجة الوداع در سرزمین خم به مردم معرفی نمود و او کسی غیر از علی بن ابی طالب علیه السلام نبود.
همانگونه که آیات، یکدیگر را تفسیر و تبیین میکنند و ناطق به یکدیگرند، روایات نیز چنیناند، و لذا میتوانند یکدیگر را شارح و مفسّر باشند. این سه روایت؛ یعنی احادیث دوازده خلیفه، حدیث ثقلین و حدیث غدیر که همگی در حدّ تواترند میتوانند معرّف یکدیگر باشند، به این بیان که: دوازده نفر از عترت پیامبرصلی الله علیه وآله که از قبیله قریش و بنی هاشمند، خلفا و امیران و امامان این امت تا روز قیامتند، که در رأس آنها علی بن ابی طالب میباشد.
این سه نوع حدیث در این جهت اشتراک دارند که اشاره به آینده امت اسلامی دارند، این احادیث نه تنها خبر از یک واقعیت تاریخی که بعد از وفات آن حضرت اتفاق میافتد، دارد، بلکه به جهت اهمیت دادن پیامبر به آن؛ خصوصاً آنکه در اواخر عمر آن حضرت ایراد شده، به نوبه خود دلالت بر حقیقت مهمّی دارد که دربردارنده وظیفه سنگینی بر دوش امت اسلامی است، وظیفهای که به طور حتم و یقین با عمل به آن، مردم به هدایت رسیده و از ضلالت و گمراهی نجات مییابند، همان هدفی که در حدیث ثقلین به طور وضوح و آشکارا به آن تصریح شده است. و این نقطه اساسی است که هر شخص باید آن را مورد توجه قرار دهد.
در حدیث ثقلین که بعداً راجع به آن بحث خواهیم کرد، اشاره شده: «انّهما لن یفترقا حتّی یردا علی الحوض»؛ «این دو هرگز از یکدیگر جدا نمیشوند تا در کنار حوض کوثر به پیامبر بازگردند.» و نیز آمده است: «ما ان تمسکتم بهما لن تضلّوا بعدی ابداً»؛ «اگر به کتاب و عترت هر دو تمسک کنید هرگز بعد از من [رسول گمراه نمیشوید.» از این فقرات حدیث به خوبی استفاده میشود که در هر زمان از این گونه افراد که همان معصومان از عترت پیامبرند یک نفر موجود است، و تا کنون یازده نفر آمدهاند، در نتیجه یک نفر باقی میماند که همان امام دوازدهم مهدی موعودعلیه السلام است. و از آنجا که امامان تا روز قیامت از دوازده نفر بیشتر نیستند و در هر زمان از بعد از عصر رسالت پیامبر باید یکی از آنها وجود داشته باشند، در نتیجه: از جمع بین این احادیث به خوبی استفاده میشود که باید امام دوازدهم حضرت مهدی صلی الله علیه وآله الآن وجود خارجی داشته باشد.
از مجموعه احادیث دوازده خلیفه نکاتی چند استفاده میشود:
1 - امامان و خلفای بعد از رسول اکرم صلی الله علیه وآله منحصر در دوازده نفرند.
2 - زمین تا مادامی که یکی از امامان بر روی آن است باقی بوده و از سکون و آرامش برخوردار است.
3 - امر دین اسلامی منقضی نمیشود تا آنکه این دوازده نفر در خارج وجود پیدا کنند؛ گرچه به طولانی شدن عمر دوازدهمی از آنها بینجامد.
4 - با وجود آنها دشمنان اسلام قدرت بر محو اسلام و نابودی آن ندارند.
5 - مقصود به عزّت اسلام با وجود آنها در صورت حکومت و سلطنت آنها نیست، بلکه مقصود عزت اسلام به وجود بقای آنها است. آری عزّت مطلق اسلامی تنها در دولت حضرت مهدیعلیه السلام تحقّق خواهد یافت.
6 - امامت و خلافت این دوازده نفر پیاپی خواهد بود.
اشاره شد که به قرینه حدیث ثقلین و حدیث غدیر که در حجّة الوداع از پیامبر صادر شده است، میتوانیم پی به مصداق احادیث دوازده خلیفه ببریم، به اینکه آنان کسانی غیر از اهل بیت عصمت و طهارت نیستند. این معنا را با تأمّل و دقّت در مفهوم خود روایات دوازده خلیفه نیز میتوانیم به دست آوریم؛ زیرا در این روایات مضامینی؛ از قبیل: «کلّهم من قریش»، «خلیفه»، «بقاء الاسلام عزیزاً بهم»، «قیام الدین بهم»، «قیمون علی الأمّة»، «خذلان البعض لهم» و «تعریضهم للمعاداة» و... وجود دارد که هر یک از آنها به تنهایی میتواند مبین مصداق حقیقی دوازده امام که همان دوازده نفر از ذریه پیامبر معصوماند باشد. اینک به بیان هر یک از این صفات میپردازیم:
این جمله تصریح دارد به اینکه تمام دوازده نفر از طایفه قریشند. و لذا تمام مذاهب کلامی اسلامی بر این اتفاق دارند که شرط است امام از قبیله قریش باشد. و از آن جهت که این دوازده نفر پیاپی بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله میآیند؛ همانگونه که ظاهر روایات به قرینه کلمه «بعدی» است، لذا نمیتوان بر امامی غیر از ائمه از اهل بیت حمل نمود.
در برخی از روایات اشاره به پیاپی آمدن دوازده خلیفه بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله دارد، خلیفه از ماده خلف به معنای جانشین است، هر کس نمیتواند جانشین رسول خدا باشد، کسی چنین است که همانند او از مقام عصمت برخوردار است، و آنان کسانی غیر از دوازده معصوم از اهل بیت رسول خداصلی الله علیه وآله نیستند. خلیفه واقعی کسی است که همانند رسول خداصلی الله علیه وآله بر امّت ولایت داشته و هدایتگر آنان به راه مستقیم و متن واقع باشد؛ خواه در ظاهر و بالفعل زمام امور مسلمین به او واگذار شده باشد یا چنین نباشد.
در برخی از روایات به این نکته اشاره شده که اسلام به وجود این دوازده نفر بقای با عزت دارد؛ یعنی آنان هستند که موجب عزّت و سربلندی اسلام خواهند بود؛ زیرا با عمل کردن به دستورات آن و تبیین صحیح و درست از آن، همه را به سوی اسلام ناب سوق داده و سبب خوشبینی مردم نسبت به آن گشتهاند، نه آن خلفایی که نه تنها عامل به دستورات اصیل اسلام نبودهاند، بلکه مردم را نیز به منکر و کفر و زندقه دعوت کردهاند.
این جمله به این نکته اشاره دارد که این دوازده نفر در موقفی قرار دارند که دین به وجود آنها قیام دارد، اگر آنها نبودند از دین خبری نبود. نیز همانگونه که اسلام و دین تا روز قیامت باقی است آنها هم باقی بوده و پرچمدار دین تا روز قیامتاند، این افراد کسانی غیر از دوازده نفر از ذریه معصوم رسول خدا نیستند که اوّل آنها علی بن ابی طالب علیه السلام و آخر آنان حضرت مهدیعلیه السلام است.
این تعبیر نیز دلالت دارد بر اینکه این دوازده نفر باید دارای بلندترین درجه از علم دین و عمل بر وفق آن را داشته باشند تا صلاحیت حفظ دین و هدایت مردم را داشته باشند.
در برخی از روایات چنین آمده: «کسانی که در صدد خواری آنان برآیند نمیتوانند هیچ گونه ضرری را به آنان وارد کنند». و نیز از برخی روایات دیگر استفاده میشود که آنها با انواع و اقسام دشمنیها روبهرو خواهند شد، و به هر نحو ممکن گروهی در صدد مقابله و مبارزه با آنها برخواهند آمد تا نورشان را که همان نور حق است خاموش کنند. ولی هرگز نمیتوانند کوچکترین ضرری را به آنها برسانند. هرگز نمیتوانند از اهداف اساسی و مهمّ آنها در حفظ دین و نگهداری اسلام ناب جلوگیری کنند.
با ملاحظه این موارد و صفات دیگر که در روایات آمده پی خواهیم برد به اینکه تنها مصداق این گونه احادیث همان دوازده امام معصوم از ذریه رسول خدایند؛ زیرا آنان بودند که این صفات به تمامه در وجودشان منطبق گشته بود. آنان خلیفه واقعی پیامبر و کسانی بودند که پرچمدار اسلام ناب در طول عمر خود بودند، که دشمنان با تمام معارضات و مبارزات بر ضدّ آنها هرگز نتوانستند نور آنها را خاموش کنند.
آنان کسانی بودند که در عصر خود همه نوع اذیت و آزار را از حاکمان مشاهده کردند و با وضع فجیع عدهای به زندان رفته و برخی مسموم شده و برخی نیز با فجیعترین وضع به شهادت رسیدند، ولی هرگز دست از تبیین حقّ و اسلام ناب برنداشته و در عین حال از عزّت و عظمتشان ذرهای کاسته نگشت، بلکه روز به روز بر محبتشان در قلوب مسلمین واقعی افزوده گشت.
آنان کسانیاند که از بعد وفات رسول خداصلی الله علیه وآله تا کنون باقی بوده و با ادامه حیات و طول عمر امام دوازدهم، این خطّ خلافت و امامت تاکنون ادامه یافته و تا روز قیامت نیز باقی خواهد بود، گرچه به جهاتی در پشت ابر و پرده غیبت به سر میبرد.
این مطلب تأیید میشود به اینکه جماعتی از علمای اهل سنت؛ همانند عبد المحسن بن حمد العبّاد، «مهدی موعود» را خلیفه دوازدهم از خلفایی قرار دادهاند که پیامبرصلی الله علیه وآله در این روایات به آنها اشاره کرده است.(954)
در متن برخی از روایات دوازده خلیفه؛ همانند احادیث صحیح مسلم و دیگر احادیث چنین تعبیری به چشم میخورد: «اثنا عشر خلیفة»، معنای خلیفه چیست؟
در کتب لغت آمده است: «خلف فلان فلاناً فی اهله، اذا قام بمؤونتهم»؛ «فلان شخص جانشین فلان شخص در بین اهلش شد. هنگامی گفته میشود که قیام به وظایف اهل او کند.» و خلیفه به کسی اطلاق میشود که جانشین کسی شود که قبل از اوست تا قیام به امر او کند. و خلافت به معنای نیابت از غیر است، یا به جهت غایب بودن آن غیر، و یا به جهت مرگ او، و یا عجز او و یا به جهت تشریف... .(955)
لفظ خلیفه در کاربرد قرآن و احادیث، در صورتی که اضافه به چیزی نشده، ظهور در خلافت الهی دارد. خداوند میفرماید: « إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً»؛(956) «همانا من در روی زمین جانشینی قرار میدهم.» و نیز میفرماید: « یا داوُدُ إِنّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ»؛(957) «ای داوود! همانا ما تو را جانشین خود در روی زمین قرار دادیم.»
خلافت در تعبیر شارع بلکه متشرّعه از قداست خاصی برخوردار است. خلافت در اصطلاح آنان دربرگیرنده معنای جلال و جمال و عظمت است. در اصطلاح دینی، خلیفه رسول خداصلی الله علیه وآله کسی است که بر اساس خیر و عدل و ارزشهای انسانی حکم میکند؛ زیرا سلطنت او به سلطنت الهی مرتبط است. خلیفه نمیتواند از روشی که خداوند آن را ترسیم کرده تخطّی کند. وظیفه او اقامه حقّ و عدل و دفع باطل است. او وظیفه دارد که نفوس را تهذیب کرده و عمل به کتاب و سنت نماید. هر کس از این راه و روش خارج شود خلیفه نخواهد بود، بر خلاف لفظ امیر، حاکم و سلطان که این معنا در آنها گنجانیده نشده است.
به همین جهت است که امامیه معتقدند به اینکه: خلافت منصبی الهی است و نیابتی است از جانب خداوند متعال که بدون جعل الهی امکانپذیر نیست. شاهد این مطلب غیر از حکم عقل، نصّ آیات قرآن و روایات نبوی است. خداوند متعال میفرماید: « إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً»، « یا داوُدُ إِنّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ»، و خطاب به حضرت موسیعلیه السلام میفرماید: « وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً...»، در این آیات خداوند، جعل امامت و خلافت را به خودش نسبت میدهد و حقّ خود میداند.
ابن هشام نقل میکند: «بنی عامر بن صعصعه خدمت رسول خداصلی الله علیه وآله رسیدند، حضرت آنان را به خداوند متعال دعوت نمود و رسالت خود را بر آنها عرضه کرد. شخصی به نام بحیرة بن فراس به رسول خداصلی الله علیه وآله عرض کرد: به من بگو اگر ما با تو بر اسلام بیعت کنیم، آنگاه تو بر دشمنانت غالب شوی، آیا ما بعد از تو در امر خلافت حقّی داریم؟ حضرت فرمود: امر خلافت و امامت و جانشینی من به دست خداست و هر جا که صلاح بداند قرار میدهد...».(958)
این نکته که هر گاه لفظ خلیفه در قرآن یا روایات به طور مطلق به کار رفت مقصود خلافت الهی است، از برخی روایات نیز استفاده میشود؛ زیرا در برخی احادیث فریقین شیعه و سنّی درباره حضرت مهدیعلیه السلام میخوانیم: «انّه خلیفة اللَّه»؛(959) «همانا مهدی خلیفه خداوند است.»
در اینجا لازم است که به چند نکته اشاره کنیم:
در رابطه با مکان بیان این حدیث روایات مختلفاند: برخی از آنها زمان آن را در حجةالوداع، روز عرفه، در عرفات معرفی کرده،(960) و برخی دیگر میگوید: خطبه در سرزمین منی ایراد شده است،(961) و در برخی از روایات اشاره شده که در مسجد بوده است، و تعدادی از روایات نیز از ذکر مکان ساکت است. آیا پیامبر در یک مکان این حدیث را بیان کرده است یا در چند مکان؟
احتمالی که ترجیح داده میشود آن است که پیامبرصلی الله علیه وآله در تمام مواضعی که در روایات به آنها اشاره شده این حدیث را ایراد فرمودهاند. آنچه مسلّم است اینکه این حدیث در حجةالوداع یا بعد از پایان یافتن آن هم ایراد شده است، حجةالوداعی که در آن پیامبرصلی الله علیه وآله خبر از نزدیک بودن رحلت خود داده بود. در نتیجه حضرت، وصیت بر این دوازده نفر نموده است؛ گرچه بخاری، روایت را مجمل ذکر کرده و سخنی از محلّ ایراد آن به میان نیاروده است.
دأب مسلمانان این بود که از بزرگ و کوچک مسائل حتی در اثنای سخنرانی از پیامبر سؤال میکردند، این روایات خبر از امری اعتقادی، علمی که سعادت آینده جامعه اسلامی را تضمین میکند میدهد، ولی در هیچ کدام از آنها اشاره نشده که کسی از پیامبر در رابطه با اسامی آنها سؤال کرده باشد، لذا حدیث از جهت مصداق در غالب مصادر حدیثی اهل سنت مبهم آمده است. جالب توجه آنکه طبق برخی روایات، عدهای از قریش در مدینه بعد از بازگشت از حجةالوداع، به خدمت حضرت رسیدند و از وضعیت بعد از این دوازده خلیفه سؤال کردند ولی باز سؤال از اسامی این دوازده نفر در آن روایات به میان نیامده است. آیا معقول است که هیچ یک از مسلمانان در حجةالوداع یا بعد از بازگشت از آن در مدینه از مصداق دوازده امام و اسامی آنها سؤال نکرده باشند؟ هرگز؛ زیرا دأب صحابه؛ خصوصاً در آخر عمر حضرت چنین نبود. امّا چرا و چگونه در این روایات بیان نشده است؟ ممکن است که دست قوی مخالفین اهل بیت که نمیخواستند امامت آنها را ببینند به این روایات دراز شده و نگذاشتند که مردم از بیان مصداق و اسامی آنها مطلع شوند. گرچه در مباحث پیشین مصداق و اسامی این دوازده نفر را که همان اهل بیت معصوم پیامبرند، به کمک روایات دیگر؛ همچون حدیث غدیر و ثقلین به دست آوردیم ولی طیف مخالف، حدیث را مبهم گذاردند، و لذا برای کنترل آن عمدتاً از کانال شخصی که از دسته خودشان بود؛ یعنی جابر بن سمره حدیث را منتشر ساختند.
چگونه این جمله بر راوی مخفی شده است. کمتر روایتی است که به این جمله اشاره نکرده باشد که جابر بن سمره میگوید: کلام پیامبر را نفهمیدم، از پدرم سؤال کردم، گفت: حضرت فرمود: همه آنها از قریشند. آیا واقعاً پیامبر این جمله را گفته است؟ یا اینکه تعبیر دیگری داشته، ولی راوی جمله را به طور عموم که شامل تمام قبائل قریش شود بیان کرده است؟ این احتمال وجود دارد.
قندوزی حنفی میگوید: «عبارتی که در روایات آمده که پیامبر فرمود: «کلّهم من قریش» موضع شک و تردید است؛ زیرا همه میدانند که قریش چه خصومتهایی نسبت به بنی هاشم علی الخصوص خط امامت اهل بیت عصمت و طهارت داشته است. با ملاحظه مواقف آنها یقین پیدا میکنیم که عبارتی را که جابر بن سمره به جهت شلوغ کردن عدهای نشنیده یا نفهمیده، همان «کلّهم من بنی هاشم» است، آن گونه که در برخی از روایات آمده است،(962) ولی از آنجا که قریش موافق با خلافت آنها نبود لذا نگذاشت جمله اصلی به گوش مردم برسد. همچنین ممکن است که پیامبر هر دو را ذکر کرده باشد؛ یعنی «کلّهم من قریش، کلّهم من بنی هاشم» ولی ذیل آن از غالب مردم مخفی داشته شده است. و نیز ممکن است که «کلّهم من عترتی» بوده باشد. شاهد این مطلب این است که اگر کلامی را که پیامبر ذکر کرده «کلّهم من قریش» است، اینکه برای قریش ناخوشایند نیست تا سر و صدا کرده و جلسه پیامبر را بر هم زنند، لذا احتمال قوی است که جمله پیامبر صلی الله علیه وآله چیزی به نفع بنی هاشم و اهل بیت بوده که نگذاشتند به گوش مردم برسد، و در عوض آن را به نفع خود تبیین کردند.
آری اینها همان کسانی بودند که بعدها از لشکر اسامة بن زید تخلّف کرده و نیز در روز پنجشنبه چند روز قبل از وفات پیامبر که خواست وصیت نامه خود را مکتوب سازد نگذاشتند بنویسد؛ زیرا مطابق تصریح و اعتراف عمر بن خطّاب حضرت قصد داشت که نام اهل بیت را به عنوان اوصیای بعد از خود در وصیت خود مکتوب سازد که عمر مانع شد... .(963)
همانگونه که در روایات مشاهده نمودیم، بعد از آنکه پیامبر صلی الله علیه وآله به امامان و خلفای بعد از خود اشارهای کردند گروهی جلسه را بر هم زده و سخنان پیامبر را نامفهوم گذاشتند و به تعبیر جابر بن سمره سوائی: من نفهمیدم که پیامبر چه گفت، چرا چنین کردند، چرا برخی سر و صدا کردند؟ چرا برخی تکبیر گفتند؟ چرا برخی ضجّه زدند و برخی بلند شدند و نشستند؟
با اندک تأملی در جوانب قضیه پی به اصل ماجرا و هدف آنان از این کار میبریم، گروهی از قریش که از قبل برای به انحراف کشاندن خلافت به نفع خود نقشهها داشتند در صدد بودند که نگذارند مطلبی از پیامبر در این باره به میان آید تا همه برنامههای آنها بر هم بریزد. آنان میدانستند که پایان عمر پیامبر نزدیک است و این آخرین حجّ پیامبرصلی الله علیه وآله به نام حجّةالوداع است، آنان احتمال زیاد میدادند که پیامبر در ملأ عام سخن از جانشینی خود بگوید، لذا در مجلس پیامبر در دستههای مختلف مترصّد بودند تا نگذارند پیامبر به هدف عالی خود برسد، و آنها را از خلافت محروم کند، و لذا تا سخن پیامبر را که مربوط به امارت و خلافت و امامت بعد از خود است را شنیدند هر گروهی با طرفند خاصی جلسه را بر هم زدند تا کسی نفهمد که پیامبر چه فرمود. لذاست که جابر بن سمره میگوید: از پدرم که نزدیک بود سؤال کردم که پیامبر بعد از ذکر دوازده خلیفه چه فرمود؟ او گفت که پیامبر فرمود: «همه آنها از قریشند». و بنابر نقل قندوزی حنفی، پیامبر فرمود: «همه آنها از بنی هاشماند». ولی خوشبختانه عمل پیامبر که علی را با دست در روز غدیر خم بلند کرد، نقشه آنها را نقش بر آب کرد.
علمای اهل سنت از آن جهت که اعتقادی به خطّ خلافت و امامت اهل بیت ندارند، در تفسیر این روایات و تطبیق آنها متحیر ماندهاند، و لذا هر کسی به نوعی مصداق را مشخص کرده است به نحوی که حدیث را به حدّ معمّا رساندهاند، اینک به برخی از تفاسیر و تطبیقها اشاره میکنیم:
«من ندیدم کسی را که در این حدیث به قطع برسد، آیا امارت آنها پشت سر هم است یا در یک زمان همه ادّعای امامت میکنند؟ گمانم بر این است که پیامبر خبر از امور عجیب و غریبی از فتنهها داده که بعد از او تحقّق مییابد و مردم در یک وقت به دوازده دسته متفرّق میشوند».(964)
پاسخ:
این تحیر شدید از آنجا ناشی شده که نخواستهاند ولایت اهل بیتعلیهم السلام را بپذیرند و دست از خلافت خلفا بردارند، گرچه روایت دلالتی صریح و واضح دارد.
او در شرح خود بر صحیح ترمذی در ذیل حدیث دوازده خلیفه میگوید: «ما خلفای بعد از رسول خدا را به شمارش درآوردیم. آنگاه حدود چهل نفر از خلفای بنی امیه و بنی عباس را برمی شمارد، سپس میگویند: اگر بخواهیم دوازده نفر از آنها را حساب کنیم تا به سلیمان بن عبدالملک ختم میشود، و اگر بخواهیم به لحاظ واقع بنگریم به بیش از پنج نفر از آنها میتوانیم اشاره کنیم که خلفای اربعه و عمر بن عبد العزیزند، لذا به نظر ما حدیث معنا و مفهوم مشخّصی ندارد... .(965)
پاسخ:
اولاً: همانگونه که در جواب رأی اول اشاره کردیم، این تحیر به جهت تعصب خاص نسبت به خلفای خود و دوری از اهل بیت علیهم السلام است.
ثانیاً: در روایات به صفاتی اشاره شده که هرگز قابل انطباق بر خلفای بنی امیه و بنی عباس نیست، همانگونه که قبلاً به آن اشاره شد.
«دوازده نفر خلیفه، عبارتند از خلفای چهارگانه - ابوبکر، عمر، عثمان و علی -، معاویه، یزید، معاویة بن یزید، مروان بن حکم، عبدالملک بن مروان، ولید بن عبدالملک، سلیمان بن عبدالملک و عمر بن عبدالعزیز».(966)
پاسخ:
چگونه ممکن است که این روایات را که در حقیقت بشارت و نوید بر اسلام و مسلمین و خود دوازده خلیفه است بر امثال معاویه حمل کرد؟ معاویهای که با امیرالمومنین علیعلیه السلام جنگید در حالی که رسول خداصلی الله علیه وآله در شأن او فرمود: «حربک حربی»؛ «جنگ با تو همانند جنگ با من است». معاویهای که امر به سبّ و دشنام به علی بر بالای منبر نمود، و به امر خود، سید جوانان بهشت امام حسن مجتبیعلیه السلام را مسموم کرد.
چگونه ممکن است حدیث را بر مثل یزید بن معاویه منطبق کرد؟ یزیدی که به امر او امام حسینعلیه السلام به قتل رسید، و سر مبارک او به روی نیزهها رفت. کسی که علناً به فسق و فجور پرداخته و مشغول به منکرات بود و کفر میگفت. او کسی بود که مسلم بن عقبه را دستور داد تا بر لشکریانش سه روز مدینه را مباح گرداند، لذا تعداد زیادی از صحابه را به قتل رسانید و به امر یزید مدینه را غارت نمود. لشکریانش از هزار دختر ازاله بکارت نمودند. در آن واقعه 4000 فرزند نامشروع متولد شد.
همه این جرایم به جرم نافرمانی اهل مدینه و سرپیچی از دستورات یزید و خلع بیعت از او به جهت قتل امام حسینعلیه السلام و یارانش بود.
او کسی بود که به امرش کعبه معظمه در سال سوّم خلافتش به منجنیق بسته شد و پردههای آن در آتش سوخت، به جرم اینکه مخالفینش در مسجدالحرام پناه گرفتهاند.
سیوطی و دیگران از نوفل بن ابی فرات نقل کردهاند که گفت: من نزد عمر بن عبدالعزیز بودم که شخصی نام یزید بن معاویه را با لقب امیرالمؤمنین برد. عمر بن عبدالعزیز به او پرخاش کرده و گفت: امیرالمؤمنین بر او اطلاق میکنی؟ آنگاه دستور داد تا بیست تازیانه به او بزنند.(967)
سعید بن جمهان میگوید: به سفینه گفتم: بنی امیه گمان دارند که خلافت حقّ آنان است؟ او گفت: دروغ میگویند بنو زرقاء، بلکه آنان از بدترین پادشاهاناند.(968)
سیوطی میگوید: «بس است از گناهان عبدالملک اینکه حجّاج را متولّی بر مسلمانان و صحابه نمود. کسی که آنان را خوار و ذلیل گردانید، عدهای را حبس و شکنجه کرده و گروهی دیگر را به قتل رسانید. عده بیشماری از صحابه و تابعین را به قتل رسانید که به شمارش درنمیآیند، تا چه رسد به کسان دیگر... خدا از او نگذرد».(969)
چگونه میتوان حدیث را بر مثل ولید بن یزید بن عبدالملک منطبق کرد که مردی فاسق و شرابخوار بود. مردی که حرمتهای الهی را پاس نمیداشت. او کسی بود که وقتی به سفر حجّ رفت خواست تا بالای کعبه شراب بیاشامد. این امر موجب خشم مردم شد.
وقتی قرآن را باز نمود و این آیه آمد: « وَاسْتَفْتَحُوا وَخابَ کُلُّ جَبّارٍ عَنِیدٍ»(970) قرآن را بر زمین زد و با تیر آن را نشانه گرفت، آنگاه این شعر را خطاب به قرآن سرود:
تهدّدنی بجبّار عنید
فها انا ذاک جبّار عنید
اذا ما جئت ربّک یوم حشر
فقل یا ربّ مزّقنی الولید
«مرا به جبّار سرکش تهدید میکنی؟ من همان جبّار سرکش هستم. هر گاه روز حشر به پیشگاه پروردگارت رسیدی بگو: ای پروردگار! مرا ولید پاره پاره کرد.»
بعد از این واقعه چند روزی بیش زنده نماند که به قتل رسید.
حال با این موقعیتی که خلفای بنی امیه داشتند و به طور حتم خلفای بنی عباس عملکرد بهتری از آنها نداشتند، اگر نگوییم که بدتر بودند، آیا میتوان آنان را به عنوان خلفا و امیران و امامان بعد از رسول خدا معرفی کرد که دین و قوام و عزّت آن به آنها وابسته است؟ هرگز چنین نخواهد بود. تعجّب این است که اهل سنت خلفای بنی امیه و بنی عباس را جزو این دوازده نفر آوردهاند ولی امام حسنعلیه السلام را که شش ماه خلافت ظاهری نمود جزو دوازده نفر قرار ندادهاند. و نیز ذکری از امام مهدیعلیه السلام به میان نیاوردهاند، با آنکه همگی این مطلب را قبول دارند که او امامی است از ذریه رسول خدا که در آخر الزمان بر کل جهان حکومت خواهد کرد و زمین را از عدل و داد پر خواهد نمود آن گونه که از ظلم و جور پر شده باشد.
«شاید مراد از دوازده خلیفه در این احادیث و شبیه آنها این است که اینها در زمان عزت خلافت و قوّت اسلام و استقامت امور اسلام حکومت میکنند...».(971)
ابن حجر بعد از نقل کلام قاضی عیاض میگوید: «کلام قاضی عیاض بهترین توجیهی است که درباره حدیث گفته شده است؛ خصوصاً آنکه این توجیه تأیید میشود با ذیلی که در برخی احادیث به این نحو آمده است: «کلّهم یجتمع علیه الناس».
پاسخ:
اوّلاً: قاضی عیاض در بین این دسته از خلفا افرادی؛ امثال معاویه و یزید و ولید و دیگران را برشمرده است که با صفاتی که در این احادیث آمده هرگز سازگاری ندارد.
ثانیاً: عدد این گونه افراد به دوازده نفر نمیرسد؛ یعنی افرادی که «یجتمع علیه الناس».
ثالثاً: گرچه ابن حجر و سیوطی روایتی را که با ذیل: «کلّهم یجتمع علیه الناس» است را آوردهاند، ولی ناصرالدین البانی این زیادی را قبول نکرده و از آن به «منکر» تعبیر کرده است.(972)
«از این دوازده نفر چهار خلیفه آمدهاند، و باید تا قبل از برپایی قیامت این تعداد کامل شود».(973)
پاسخ:
این توجیه مخالف ظاهر احادیث است؛ زیرا مطابق برخی از نصوص، این دوازده خلیفه و امام پیاپی میآیند و تا روز قیامت این حلقه اتصال ادامه دارد. در برخی از روایات «یکون بعدی اثنا عشر خلیفة» آمده که ظهور در اتصال و پیاپی دارد. و در برخی چنین آمده است: «لا یزال امر الناس ماضیاً» که این گونه تعبیرها دلالت بر اتصال زمان امامت این دوازده نفر دارد. و لذا دکتر احمد محمود صبحی اعتراف میکند که اهل سنت از بیان نظر قطعی در مصداق این احادیث عاجزند.(974)
امیر المؤمنینعلیه السلام میفرماید: «همانا امامان از قریش در این قبیله از هاشم کاشته شدهاند، غیر از آنها صلاحیت امامت را ندارند، از غیر آنها کسی صلاحیت ولایت ندارد».(975)
شهید صدررحمه الله میگوید: «این حدیث انعکاس و بیان واقعیت خارجی نیست، بلکه تعبیر از حقیقتی ربّانی دارد. کسی به آن نطق کرده که از هوای نفس خود سخن نمیگوید، او فرمود: «همانا خلفای بعد از من دوازده نفرند»، این دوازده نفر از امام علیعلیه السلام شروع شده و به امام مهدیعلیه السلام ختم خواهد شد...».(976)
علامه محمّد معین بن محمّد امین سندی در کتابی تحت عنوان «مواهب سید البشر فی حدیث الأئمة الإثنی عشر» احادیث دوازده خلیفه را با حدیث ثقلین مرتبط دانسته و بر این امر استدلال کافی نموده است. او مدعی است که این دوازده نفر، امامان در علم، و معصوم از هر گناه و اشتباهند و لذا متابعت از آنها و رجوع به آنان در گرفتن علوم واجب است.(977)
قندوزی حنفی از برخی از محقّقین نقل میکند: «این احادیث که دلالت دارد بر اینکه خلفای بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله دوازده نفرند از طرق زیادی مشهور شده است و به شرح زمان و تعریف کون و مکان پی میبریم که مراد رسول خداصلی الله علیه وآله از این حدیث همان دوازده نفر از اهل بیت و عترت رسول خداست؛ زیرا نمیتوان این حدیث را بر خلفای بعد از او از اصحابش حمل کرد، چون از عدد دوازده کمترند. و نیز نمیتوان آن را بر ملوک بنی امیه حمل نمود به جهت آنکه از عدد دوازده بیشترند و میدانیم که همه آنها به جز عمر بن عبدالعزیز ظالم بودند و از غیر بنی هاشماند؛ در حالی که پیامبر بنابر روایت عبدالملک بن جابر فرمود: «کلّهم من بنی هاشم». و مخفی کردن کلام رسول خدا، خود دلیل بر این احتمال بوده و این روایت را ترجیح میدهد؛ زیرا آنان خلافت بنی هاشم را دوست نداشتند.
و نیز نمیتوان حدیث را حمل بر حکّام بنی عباس حمل نمود؛ زیرا آنان بیش از این تعدادند، و نیز آنان کسانی بودند که آیه « قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی و حدیث کساء را رعایت نکردند، لذا باید این حدیث را بر دوازده امام از اهل بیت و عترت پیامبرعلیهم السلام حمل نمود؛ زیرا آنان از بین مردم داناتر، باورعتر، جلیلتر، با تقواتر، و از حیث نسب عالیتر، و از حیث حسب افضل و اکرم مردم نزد خدایند، علوم آنها به واسطه پدرانشان به طور متصل از رسول خداصلی الله علیه وآله اخذ شده و به وراثت و علم لدنّی به آنها رسیده است. این چنین اهل علم و تحقیق و اهل کشف و توفیق، اهل بیت را تعریف کردهاند. شاهد و مرجّح این معنا حدیث ثقلین و دیگر احادیث بسیار است که در این کتاب و دیگر کتب آمده است...».(978)
از آنجا که عدّهای نتوانستند در سند این احادیث اشکال کنند، در صدد اشکال به جهات دیگر برآمدهاند:
این اخبار، امامت را منحصر در دوازده نفر نمیکند، بلکه در صدد اِخبار از وقوع برخی از امور بعد از این دوازده نفر است.
پاسخ:
اولاً: این احادیث چه در مصادر شیعه و چه در مصادر اهل سنت در صدد حصر امامت در این دوازده نفر است؛
در حدیث مسلم میخوانیم: «این امر منقضی نمیشود تا دوازده خلیفه بر این امت بگذرد».(979)
او نیز نقل میکند: «دائماً دین پابرجاست تا قیامت برپا شود یا بر شما دوازده خلیفه حکم فرمایی کنند که تمام آنها از قریشند».(980)
ثانیاً: هیچ کدام از کسانی که این حدیث را ذکر کردهاند این توهم را نداشتهاند، بلکه همگی از حدیث این را فهمیدهاند که پیامبر در صدد ذکر خلفای بعد از خود است.
ثالثاً: از مجموع احادیث استفاده میشود که عدد خلفا و امامان بعد از پیامبر به طور پیاپی دوازده نفر است و بعد از آنها عمر دنیا به پایان میرسد. و عمده نظر پیامبر بر حتمی بودن آمدن آنها تا قبل از قیام قیامت است.
طبرانی به سند خود از عبداللَّه بن عمرو نقل میکند که از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیدم که میفرمود: بعد از من دوازده خلیفه خواهد آمد: ابوبکر صدیق، او بعد از من بیش از مدتی کم درنگ نمیکند، و صاحب آسیاب خانهاش... عمر بن خطّاب... .(981)
پاسخ:
اوّلاً: این حدیث از حیث سند اشکال دارد؛ زیرا از جمله رجال آن عبداللَّه بن صالح است که ذهبی او را در «تذکره» حجت ندانسته است. او میگوید: عبداللَّه بن صالح دارای احادیث منکر است. عبداللَّه بن احمد بن حنبل میگوید: از پدرم درباره او سؤال کردم؟ او گفت: عبداللَّه بن صالح در ابتدا خوب بود ولی در آخر امرش فاسد العقیده شد. صالح بن محمّد میگوید: به نظر من او در نقل حدیث دروغ میگوید. احمد بن صالح میگوید: او متهم است. نسایی میگوید: او ثقه نیست. و نیز گفته است: در او طعنهای بسیاری است. ابن حبّان میگوید: او منکر الحدیث است.
و از جمله راویان این حدیث لیث بن سعد است که مورد اعتماد منصور عباسی آن خلیفه جبّار و آتش افروز عباسی قرار گرفته است. سعی و کوشش فراوانی در تضعیف مصریها نسبت به ولای اهل بیت نمود.
ثانیاً: در این حدیث هر یک از خلفای سهگانه؛ خصوصاً عثمان را با تعبیراتی ستوده که هرگز با واقعیات خارجی و عملکرد آنها سازگاری ندارد.
ثالثاً: با مراجعه به روایات دیگر که حتی در مصادر اهل سنت مشاهده میشود پی میبریم که این دوازده نفر از ذریه رسول خدایند. در آن روایات به طور صریح اسامی آنها آمده است؛
حموینی در «فرائد السمطین» به سندش از ابن عباس نقل میکند که شخصی یهودی به نام نعثل خدمت رسول خداصلی الله علیه وآله شرفیاب شد و عرض کرد: ای محمّد! از تو درباره اموری سؤال میکنم که در سینهام از مدتها نهفته است، اگر به آنها جواب دهی به تو ایمان خواهم آورد. حضرت به او فرمود: سؤال ،کن ای ابوعماره. او از جمله سؤالهایی که کرد این بود: خبر ده مرا از وصیات که چه کسی است؟ زیرا هیچ پیامبری نیست جز آنکه برای او وصیی است، و همانا نبی ما موسی بن عمران به یوشع بن نون وصیت کرد. پیامبر فرمود: «همانا وصی من علی بن ابی طالب است و بعد از او دو سبطم حسن و حسینند و بعد از این دو، نُه امام پیاپی از صلب حسین امام خواهند بود.
او عرض کرد: ای محمّد! نام آنها را برای من بازگو کن.
حضرت فرمود: بعد از حسین فرزندش علی، و بعد از او فرزندش محمّد، و سپس فرزندش جعفر، و بعد از آن فرزندش موسی، آنگاه فرزندش علی، و بعد از او فرزندش محمّد، و بعد از او فرزندش علی و بعد از علی فرزندش حسن و بعد از حسن فرزندش حجت، محمّد مهدی امام خواهند بود. اینانند دوازده نفر... .(982)
ظاهر روایات آن است که دوازده خلیفه به مقام خلافت ظاهری میرسند؛ یعنی همانگونه که خلافت و امامت باطنی دارند دارای خلافت ظاهریاند؛ در حالی که از دوازده امامی که شیعه به امامت آنها قائل است به جز امام علی و امام حسن در مدّت اندکی به مقام خلافت ظاهری نایل نشدند.
پاسخ:
مفاد این احادیث در حقیقت انشا و امر و نصب الهی است، نه اخبار و اعلام؛ یعنی برای این دوازده نفر که از شاخصهای معنوی بالایی برخوردارند از طرف خداوند جعل ولایت شده و بر مردم خلیفه و امامند و لذا مردم وظیفه دارند که با آنها بیعت کنند؛ همانگونه که خداوند در قرآن امر به اطاعت مطلق و بدون قید از آنها نموده است آنجا که میفرماید: « أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»؛(983) «خدا و رسول و صاحبان امر از خود را اطاعت کنید.»
و نیز در ذیل حدیث ثقلین میخوانیم: «فلا تقدموهم فتضلّوا، و لا تأخرّوا عنهم فتهلکو»؛(984) «از آنها [اهل بیت پیشی نگیرید که گمراه خواهید شد، و از آنها عقب نیفتید که هلاک خواهید گشت.»
اینها همه انشا است نه اِخبار.
سید محمّد تقی حکیم رحمه الله میگوید: «مقصود از بقای امر در بین آنها، بقای امامت و خلافت به استحقاق است؛ یعنی آنها مستحق امامت و خلافتاند، نه آنکه هر کدام به سلطنت ظاهری خواهند رسید؛ خلیفه شرعی مشروعیت سلطنت خود را از خداوند میگیرد، و این سلطنت در حدود سلطنت تشریعی است نه تکوینی؛ زیرا این نوع از سلطنت است که مقتضای وظیفه امام به عنوان مشرّع (تشریع کننده) است. و این معنا با غصب سلطنت ظاهر از آنها و تسلط دیگران منافاتی ندارد».(985)
احمد کاتب در صدد اشکال وارد کردن بر سندهای این روایات در مصادر حدیثی شیعه برآمده، میگوید: «روایاتی که اصحاب نظریه دوازده امامی و مهدی دوازدهم محمّد بن حسن، نقل میکنند همه آنها از قبیل اخبار آحاد است و هیچ حجّت و دلیلی آنها را پشتیبانی نمیکند، لذا ادّعای علم به صحّت آنها ممکن نیست. و در عین حال راویان آنها نیز مورد طعن واقع شدهاند...».(986)
پاسخ:
کلام احمد کاتب از جهاتی قابل اشکال و خدشه است:
1 - روایاتی که دلالت دارد بر اینکه امامان بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله دوازده نفر هستند از حدّ تواتر فراتر رفته است و با استقصائی که به عمل آمده، حدود هزار روایت به این مضمون وجود دارد. و در جای خود گفته شده که خبر متواتر احتیاج به بررسی سندی ندارد؛ زیرا تواتر به خودی خود و از راه تراکم احتمالات، مفید قطع است و احتیاج به تعبّد شرعی ندارد، گرچه وثاقت تمام راویان هر یک از سندها به اثبات نرسد.
2 - اصحاب و رجال شیعه همگی این روایات را تلقّی به قبول کردهاند و بر عمل به آنها اتفاق نظر دارند، و این خود دلیل بر صحّت این روایات و اعتماد اصحاب بر صدور از معصوم است.
شهید صدررحمه الله میگوید: «این روایات با کثرت احتیاط از جانب امامان در نقل آنها به جهت حفظ امام به درجه بالایی از کثرت و انتشار رسیده است. و کثرت عددی در این روایات تنها اساس برای قبول آنها نیست، بلکه اضافه بر اینها مزایا و قراینی در اینها وجود دارد که دلیل بر صحّت این احادیث خواهد بود... ما مشاهده میکنیم بخاری که معاصر عصر امام جواد و امام هادی و عسکریعلیهم السلام است این حدیث را نقل کرده است، و در این امر نکته مهمّی است، این خود دلیل بر آن است که این حدیث از پیامبرصلی الله علیه وآله ثابت شده، قبل از آنکه مضمون آن تحقّق یافته و فکر دوازده امام به کمال برسد».(987)
3 - با ملاحظه مجموعه روایات در این زمینه به تعداد بیشماری از اخبار صحیح السند برمی خوریم که اگر به حدّ تواتر نباشد لا اقلّ به حدّ استفاضه خواهد رسید؛ از جمله، بخاری و مسلم و دیگران حدیث را به سند صحیح نزد خود نقل کردهاند. و نیز روایاتی را در این موضوع کلینی و صدوق نقل کرده که تعدادی از آنها صحیح السند است، و مشهورترین آنها روایاتی است که به سلیم بن قیس منتهی میگردد. این احادیث نزد بزرگان شیعه در قرن دوم هجری معروف بوده است. گذشته از اینها روایت نهم باب که معروف به «حدیث لوح» است و کلینی آن را در باب «ما جاء فی الإثنی عشر اماماً» نقل کرده، صحیح السند است. و نیز حدیث اول و دوم از همین باب که کلینی نقل کرده نیز طبق مقیاس علم رجال صحیح السند است. و نیز روایت 20 از همین باب، معتبر بوده، و روایت 15 از این باب صحیح السند است.
به صحّت این روایات، بیشتر پی خواهیم برد در صورتی که بدانیم کلینی رحمه الله در قبول روایات منهج و روش خاصی را دنبال میکرده است، مسلک او در قبول روایات عمل به خبر ثقه نبوده است، بلکه به روایاتی اخذ میکرده که قطع یا اطمینان به صدور آنها از معصومین پیدا میکرده است. خبر صحیح نزد کلینی و دیگران از متقدمین خبری بوده که قراین داخلی و خارجی آن را تأیید میکرده است و اعتقاد او تنها بر وثاقت اشخاص نبوده است، بلکه نزد او وثاقت اشخاص راهی برای صحّت صدور خبر بوده است نه آنکه تنها راه برای اعتماد باشد. از جمله قراین نزد او بر قبول خبر، وجود حدیث در بسیاری از اصول 400 گانه حدیثی است که در عصر امامان نوشته شده است، یا آنکه حدیث در کتاب معروفی بوده و انتسابش به کسی بوده که بزرگان او را تصدیق میکردند؛ همانند زراره و محمّد بن مسلم و امثال اینها. و از جمله قراین خارجی، وجود حدیث در کتابهایی است که بر امامان عرضه شده و آن حضرت مصنفین آنها را تمجید کردهاند؛ همانند کتاب سلیم بن قیس که امام صادقعلیه السلام از آن تمجید کرده است.
و از جمله قراین آن است که حدیث از کتابهایی اخذ شده که نزد متقدمین مورد وثوق و اعتماد بوده است. شیخ کلینی این گونه روایات را هم مورد توجه قرار میداده و قبول میکرده است و تنها به روایاتی که راویانش ثقهاند توجه نداشته، بلکه این قسم روایات بخشی از روایات او را تشکیل میداده است. و لذا پی میبریم کاری را که برخی از متأخرین انجام دادهاند و احادیث صحیح السند به گمان خود را، با انتخاب از طریق ثقه بودن راویان را جمع کرده و به اسم «الصحیح من الکافی» به طبع رساندهاند کاری بسیار ناشیانه است.
4 - بر فرض که این گونه روایات به حدّ تواتر نرسد ما میتوانیم با برخی از روایات آحاد صحیح السند و شواهد و قراین قطعی که همراه با روایات است و همچنین تلقّی به قبول اصحاب، به یقین و یا لااقل به حدّ اطمینان به این روایات برسیم.
5 - احمد کاتب در تضعیف برخی از روایات، بر تضعیفات ابن الغضائری اعتماد کرده با اینکه وضع او معلوم است. او کسی است که کتاب رجالیاش به اثبات نرسیده است، و لذا علامه در اجازاتش و نیز نجاشی متعرّض آن نشدهاند. حتی وجود این کتاب در عصر نجاشی و شیخ طوسی مشکوک است. دأب نجاشی بر ذکر کتابهایی است که علمای امامیه تألیف نمودهاند، او حتی کتابهایی را که ندیده و تنها از دیگران شنیده یا در کتابی ذکری از آن شنیده در رجالش نقل میکند ولی اسمی از رجال ابن الغضائری به میان نمیآورد. و لذا برخی جزم کردهاند که این کتاب جعلی است که برخی از مخالفین تألیف کرده و به ابن الغضائری نسبت دادهاند تا رجال شیعه را تضعیف نمایند... .(988)
6 - کاتب، برخی از روایات را به جهت وجود علی بن ابراهیم قمی و پدرش در سند آنها به اتهام اینکه آن دو مهملاند، تضعیف کرده است، با اینکه علی بن ابراهیم بن هاشم یکی از مشایخ شیعه در اواخر قرن سوّم و اوائل قرن چهارم به حساب میآید. در عظمت و جلالت او بس است آنکه او از مشایخ کلینی رحمه الله است و از او بسیار روایت نقل کرده است، و بنابر نقلی روایاتی را که کلینی از او نقل میکند 7068 مورد است.(989) و در سند 7140 روایت نیز اسم او آمده است.(990) همین تعبیرات را علامه حلّی رحمه الله نیز در «الخلاصه» در حق او آورده است.(991)
امّا پدرش ابراهیم بن هاشم، او نیز فردی ثقه و مورد وثوق است، فرزندش در مقدمه تفسیر خود معروف به تفسیر علی بن ابراهیم قمی ضمناً به وثاقت او اشاره کرده است. او در مقدّمه تفسیرش میگوید: هر کسی که در سلسه اسناد روایات من قرار گرفته مورد وثوق است. و از جمله کسانی که از او بسیار روایت نقل میکند پدرش ابراهیم بن هاشم است.
از کلام صاحب وسایل استفاده میشود، هر کسی که در سندهای روایات تفسیر علی بن ابراهیم واقع شده که منتهی به معصومین است علی بن ابراهیم به وثاقت او شهادت داده است؛ زیرا میگوید: «علی بن ابراهیم نیز شهادت به ثبوت احادیث تفسیرش داده و اینکه آنها مروی از ثقات از ائمه است».(992)
مرحوم آیت اللَّه العظمی خویی در تعلیقه خود بر این عبارت از صاحب وسایل میگوید: «آنچه صاحب وسایل برداشت کرده بهجاست. علی بن ابراهیم در صدد اثبات صحّت تفسیر خود است و اینکه روایات آن ثابت بوده و از معصومین صادر شده است. همگی به واسطه مشایخ و ثقات از شیعه به معصومین منتهی شده است...».(993)
7 - کاتب، برخی از روایات دوازده خلیفه را به جهت وجود زراره در اسناد آن تضعیف کرده با آنکه شیخ در «رجال» و علامه در «خلاصه» و نجاشی در «رجال» او را توثیق کردهاند.
نجاشی درباره او میگوید: «... شیخ اصحاب ما در زمان خود و پیشتاز آنان، او قاری، فقیه، متکلّم، شاعر و ادیبی بود که فضیلت و دین در او جمع شده بود. در روایاتش صادق...».(994)
کشّی از امام صادقعلیه السلام نقل کرده که: اوتاد زمین و اعلام دین چهار نفرند. و یکی از آنها را زراره میشمارد.(995) او همچنین میگوید: او افقه اصحاب ائمه به شمار میآید.(996)
امام صادقعلیه السلام فرمود: «... اگر زراره نمیبود گُمانم بر این بود که احادیث پدرم نابود شود».(997) و در حدیثی دیگر امام بر زراره تقاضای رحمت از خداوند میکند.(998)
8 - احمد کاتب، برخی از روایات را به جهت وجود برقی در اسناد آن تضعیف کرده، با اینکه علمای رجال، پدر و پسر را توثیق کردهاند:
امّا پدر؛ یعنی خالد برقی را شیخ در «رجال» و علامه در «الخلاصه» توثیق کرده است.
شیخ طوسی میگوید: «ثقة من اصحاب ابی الحسن موسیعلیه السلام»؛(999) «او مورد وثوق و از اصحاب ابوالحسن موسی علیه السلام است.»
و امّا پسر؛ یعنی احمد بن محمّد بن خالد بن برقی نیز مورد توثیق نجاشی در «رجال» و شیخ در «فهرست»، و علامه در «الخلاصه» واقع شده است.(1000)
9 - کاتب، برخی از روایات را به جهت سهل بن زیاد در اسناد آنها تضعیف نموده، با اینکه ظاهر کلینی رحمه الله آن است که بر او اعتماد کرده، و از او روایات فراوانی نقل کرده است. و کمتر در روایات او شذوذ راه دارد. و گویا توثیق شیخ طوسی در «رجال» به جهت اعتماد کلینی رحمه الله بر اوست. و لذا این تعبیر در رابطه با سهل معروف است که: «الامر فی السهل سهل».
10 - احمد کاتب برخی احادیث را به جهت وجود برخی از افراد غیر شیعه دوازده امامی؛ همانند فتحیه تضعیف نموده است؛ در حالی که علما به روایات عامه در صورتی که ثقه بوده و مضمون حدیثشان شاذ و منفرد نباشد عمل میکنند، تا چه رسد به فرقههای مختلف شیعی، پس مدار در قبول خبر، وثاقت راوی است.
از باب نمونه احمد کاتب، سماعه را به جهت واقفی بودن تضعیف نموده، با اینکه نجاشی در حقّ او میگوید: «ثقة ثقه».(1001) علامه نیز همین تعبیر را درباره او آورده است؛(1002) همانگونه که عبداللَّه بن بکیر بن اعین با اینکه فتحی است جماعتی از علما؛ همانند شیخ طوسی در «فهرست» و ابن شهر آشوب در «معالم العلماء» او را توثیق کردهاند.(1003) عمار ساباطی نیز از همین قبیل است.
11 - هر راوی مجهولی این طور نیست که روایت او غیر معتبر باشد، بلکه همانگونه که میرداماد در «رواشح» اشاره کرده، مجهول بر دو قسم است:
الف) مجهول اصطلاحی؛ و او کسی است که ائمه رجال، تصریح به جهالت او نمودهاند، همانند اسماعیل بن قتیبه از اصحاب امام رضاعلیه السلام و بشیر مستنیر جعفی از اصحاب امام باقرعلیه السلام.
ب) مجهول لغوی؛ و آن کسی است که به جهت ذکر نشدن نام او در علم رجال، مجهول است.
در مجهول اصطلاحی حکم به ضعف حدیث او میشود، بر خلاف مجهول لغوی که بر او اثباتاً و نفیاً حکمی نمیشود تا وضع او مشخّص گردد. راوی ضعیف نیز همین طور است.(1004) مجهولها و ضعیفهای موجود در اسناد احادیث دوازده خلیفه که مورد توجه کاتب واقع شده از قبیل دوّم است نه اوّل. میرداماد از شهید اول در «ذکری» در مورد روایتی چنین نقل میکند: «... در طریق روایت محمّد بن مسلم، حکم بن مسکین است، و الآن نسبت به وضعیت او مستحضر نیستم، و ما امتناع میکنیم از صحّت سند، و آن را با اخبار پیشین متعرّض میدانیم. آنگاه اعتراض کرده، میگوید: کشّی حکم بن مسکین را نام برده و معترّض مذمّت او نشده است، و روایت جداً مشهور بین اصحاب است و لذا جهالت او نزد برخی مردم سبب طعن او نمیشود».(1005)
12 - احمد کاتب برخی از احادیث دوازده خلیفه را به جهت وجود افرادی که متّهم به غلوّند، تضعیف کرده است.
در اینکه حقیقت «خطّ غلوّ» چیست؟ بحث فراوان است. در منابع قدیم وصف «غالی» جزء الفاظ تضعیف به حساب میآمده ولی در نوشتههای متأخر نه تنها از آن تضعیف استفاده نمیشود، بلکه به تعبیر برخی: آنچه سابقاً جزو غلوّ به شمار میرفته، اینک جزو عقاید مسلّم طایفه است.
اساساً خطّ غلو را باید به دو شاخه اصلی «منحرف» و «معتقد» تقسیم کرد. انحراف نیز به دو گونه بوده است: انحراف عقیدهای و انحراف عملی. در شکل اول انحراف، عقاید باطل و پوچ الوهیت ائمهعلیهم السلام را مطرح مینمودند. مشهورترین چهره این خطّ، ابوالخطّاب است. از او نقل شده که امام صادقعلیه السلام خداست و من پیامبر اویم!! اندیشه ابوالخطاب را باید اوج انحراف فکری دانست. او شخصاً رهبری یک قیام مسلحانه را بر ضدّ نظام بر عهده گرفت. با جمعیتی حدود 70 نفر و با شعار: «لبیک یا جعفر» از مسجد کوفه قیام را آغاز کرد. در همان حدودِ دربهای مسجد با نیروهای حکومتی درگیر و همگی کشته شدند. تنها یک نفر به نام ابوخدیجه مجروح در میان کشتهها بود که خود را کشته وانمود کرد و توانست با استفاده از تاریکی شب بگریزد و جان سالم به در برد. این جریان فکری انحرافی به شدت از سوی امام صادقعلیه السلام سرکوب شد. رهبر قیام نیز به کلّی از سوی امامعلیه السلام مطرود و ملعون اعلام گردید.
در مقابل جریان انحرافی، یک جریان صحیح خطّ غلو قرار داشت که بیشترین مشابهت آن با خطّ اول را بعضی تندرویهای اعتقادی - احتمالاً - در مسائل ولایت، اعتماد بر تأویل و باطنگرایی، تحرک سیاسی اجتماعی، تشکیل میداد، ولی این خط، هم از نظر اعتقاد به اصول کلّی استدلالی، افرادی مسلمان و معتقد، و هم از لحاظ تعبّد و تدین به احکام شریعت مقدّسه، کاملاً پایبند و معتقد بودند. افرادی پاکباخته و دلسوخته که برای تثبیت ولایت کلیه الهیه در تمامی شؤون فرد و جامعه، سر از پا نمیشناختند. در حقیقت چهرههای معروفی؛ همچون: جابر بن یزید، مفضّل بن عمر، معلّی بن خنیس که همگی از قبیله یمنی «جُعْف» میباشند و نیز محمّد بن سنان و سهل بن زیاد و دیگران را باید از این خطّ غلو دانست. شاید نامیدن آنان به «غالی» از برخی شایعات متعارف جامعه اسلامی آن روز نشأت گرفته باشد. به نظر میرسد که در خیلی از اذهان چنین رسوخ کرده بود که تقدیم و تفضیل حضرت علیعلیه السلام بر دیگر خلفا و صحابه، «غلو» به شمار میرفت. حالا در مصادر معروف سنّیان، همین معنا را در مورد غلو به کار میبرند. به هر حال آنچه مسلّم است اینکه چنین افرادی را باید از حساب خطّ اوّل جدا ساخت. آنان شخصیتهای چند بُعدی بوده که به آسانی نمیشد آنان را دریافت. شاید سرّ اختلاف عبارات و روایات درباره آنان از همین جا نشأت گرفته باشد. گویا خود این افراد نیز سعی در جدا سازی خود از آن خطوط انحرافی داشتهاند. مفضل بن عمر از بزرگان این خط، نامهای به امام صادقعلیه السلام مینویسد و در آن از انحرافهای عملی و عقیدتی عدهای به نام شیعه یاد میکند، در آن نامه مینویسد: «اینان محرمات را انجام و واجبات را ترک و پارهای از رفتارهای شنیع و تأویلات غریبه انجام میدهند. امامعلیه السلام نیز در چندین صفحه، به شدّت با این جریان انحرافی برخورد مینماید... .
مفضل در نامهای به شدت و تأکید فراوان، شیعیان را به التزام کامل به شریعت مقدسه، مراعات ورع و تقوا در جمیع شؤون زندگی دعوت میکند.
کوتاه سخن آنکه: مجرّد اتهام به غلو، کافی در ردّ روایت و یا نفی عقیده نیست؛ خصوصاً که ما اطلاع دقیقی از مبانی فکری رجالیین نداریم. ما فعلاً درکتاب شریف کافی تعداد زیادی از میراثهای خطّ غلو را میبینیم. اینان از همان دسته معتقد و وابسته به اسلام و مقدسات اسلامی هستند. مرحوم کلینی با دقّت و موشکافی عمیق خود، احادیث موهون و بیاساس خطّ غلو را جدا ساخته و سعی کرده روایات صحیح آنان را طبق نظام آموزشی خود در این کتاب ارزشمند بیاورد. این کار مرحوم کلینی بعدها در مکتب بغداد مورد قبول قرار گرفت و در حقیقت زمینه اعتقاد و اعتماد مرحوم شیخ مفید به آثار صحیح این خط بود.
کاتب میگوید: «استدلال به حدیث دوازده خلیفه دلیلی متأخّر است که متکلمین بعد از نصف قرن از حیرت؛ یعنی در قرن چهارم هجری به آن تمسک کردهاند و اثری از آن در قرن سوّم نزد شیعه امامی نبوده است؛ زیرا شیخ علی بن بابویه صدوق در کتاب «الامامة و التبصرة من الحیرة» به آن تمسک نکرده است. همانگونه که نوبختی در کتاب «فرق الشیعه» به آن اشاره نکرده است».
پاسخ:
اوّلاً: علی بن بابویه اشاره به حدیث دوازده خلیفه در مقدمه کتابش اشاره کرده است، او در کتاب خود «الامامة و التبصرة من الحیرة» میگوید: «اگر امر ائمه از حیث عدد مهمل میبود هرگز روایات فراوان در مورد گرفتن میثاق از جانب خدا بر آنها از انبیا و صالحین امت وارد نمیشد».(1006)
ثانیاً: ابراهیم بن نوبخت (ت 320 ه.ق) نیز در کتاب دیگر خود به نام «یاقوت الکلام» که قدیمیترین کتب کلامی است به آن اشاره کرده است. او درباره امامت یازده امام بعد از علی بن ابی طالب علیه السلام میگوید: «اینکه اصحاب ما نصّ متواتر بر اسامی آنها از جانب رسول خدا نقل میکنند، خود دلالت بر امامت آنها دارد. و نیز نقل نصّ از امامی بر امامی دیگر این چنین دلالت دارد. و کتابهای انبیای پیشین نیز دلالت بر آنها دارد...».(1007)
علامه حلّی رحمه الله در شرح عبارت فوق میگوید: «و امّا امامت بقیه امامان بعد از امام علیعلیه السلام ادلهای دلالت بر آن دارد: یکی از آنها نصّ متواتر از پیامبرصلی الله علیه وآله است بر تعیین و نصب آنها به امامت؛ زیرا شیعه به طور متواتر نقل کرده که پیامبرصلی الله علیه وآله با اشاره به امام حسینعلیه السلام فرمود: این فرزندم امام، فرزند امام، برادر امام، پدر نُه امام است، نهمین آنها قائم آنهاست. و غیر اینها از اخبار متواتر...».(1008)
ثالثاً: مؤلّفین در فرق و مذاهب تنها در صدد جمع اقوال فرقهها هستند، و چندان در صدد استدلال و مناقشه ادله خصم نیستند. و لذا نمیتوان کتابهایی از قبیل «فرق الشیعه» نوبختی و «المقالات و الفرق» سعد بن عبداللَّه اشعری را از جمله کتابهایی دانست که منعکس کننده فکر اسلامی نزد فرقهها است، و لذا عدم تصریح به احادیث دوازده خلیفه دلیل بر بی توجهی آنها به این گونه احادیث نیست.
رابعاً: روایات دوازده خلیفه چنان مشهور بوده که حتّی بخاری و قبل از او احمد بن حنبل در کتب حدیثی خود آوردهاند، اینها کسانی بودهاند که قبل از ولادت حضرت مهدیعلیه السلام میزیستهاند.
ظاهر برخی از روایات اشاره به آمدن سیزده خلیفه بعد از پیامبرصلی الله علیه وآله دارد، این روایات نه تنها مورد اعراض و بیتوجهی امامیه قرار گرفته، بلکه با روایات معتبر دیگر که امامان را در دوازده نفر منحصر کرده منافات دارد. مضافاً به اینکه آن روایات مشکل سندی و دلالی دارد. اینک به بررسی آنها میپردازیم:
پاسخ:
1 - همانگونه که اشاره شد هیچ یک از علمای شیعه ادّعای چنین مطلبی را ننموده است که امامان سیزده نفرند، جز هبة اللَّه بن احمد، از نوادگان عَمْری که نجاشی درباره او نقل میکند: او همصحبت و هممجلس ابی الحسین بن ابی شیبه علوی زیدی بوده و برای او کتاب تألیف نموده است. او امامان را سیزده نفر دانسته و زید بن علی بن حسین را نیز جزو آنان به شمار آورده است. و در این مدعی به روایتی از سلیم تمسک کرده که قابل توجیه است.
شیخ محمّد تقی تستری میگوید: «ظاهر این است که هبة اللَّه بن احمد شخصی امامی است که اهل ورع و تقوا نمیباشد. او به جهت جلب توجّه ابن ابی شیبه زیدی، زید بن علی بن الحسین را نیز در ضمن دوازده امام مندرج کرده است...».(1009)
2 - روایاتی که برخی از کج فهمها از آنها امامت سیزده امام را فهمیدهاند برخی از آنها از سوء تعبییر راویان حدیث است همانگونه که در روایت سلیم چنین آمده: پیامبرصلی الله علیه وآله به علیعلیه السلام فرمود: تو و دوازده نفر از اولادت امامان به حقّ میباشید. مشخص است که در تعبیر به دوازده امام، امیرالمؤمنین نیز داخل است.
3 - در کتاب سلیم بن قیس هلالی بیش از بیست حدیث است که دلالت دارد بر اینکه امامان دوازده نفرند، و لذا باید این یک روایت را که ظهور بدوی در عدد سیزده دارد توجیه نمود.
4 - احتمال زیاد نیز میرود که اینگونه روایات چه در کتاب سلیم و یا کافی از اشتباه نسّاخ باشد؛ زیرا سلیم بن قیس و کلینی هر دو از داعیان به دوازده امام بودهاند و اعتقادی به امامی غیر از این دوازده نفر نداشتهاند.
5 - جالب توجّه اینکه تمام کسانی که این گونه احادیث را نقل کردهاند؛ همانند کلینی و مشایخ و شاگردانش آنها را در باب احادیث دوازده خلیفه آوردهاند، و این خود دلیل بر آن است که آنها معتقدند: این روایات قابل جمع با روایات دوازده خلیفه است و لذا هیچ گونه تنافی بین این دو دسته روایات وجود ندارد.
6 - همه احادیث سیزده خلیفه مشکل ضعف سندی دارد و لذا هیچ یک از آنها قابل اعتماد نیست؛ خصوصاً آنکه خلاف ضرورت و اجماع شیعه دوازده امامی است.
7 - برخی از روایات سیزده خلیفه در متون حدیثی دیگر با الفاظ صحیح و خالی از اشکال نقل شده است، و لذا به جهت مطابقت با روایات صحیحه و مشهوره و متواتره دوازده خلیفه، آن الفاظ دیگر را باید اخذ نمود.
احمد بن حنبل در مسند خود از سفینه نقل کرده که از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیدم که میفرمود: «خلافت سی سال خواهد بود آنگاه بعد از آن سلطنت و پادشاهی است».(1010)
برخی از علمای اهل سنت این حدیث را مخالف با احادیث دوازده خلیفه دانستهاند. نووی از قاضی عیاض نقل کرده که او میگوید: حدیث «الخلافة بعدی ثلاثون سنة ثمّ تکون ملکاً» مخالف با حدیث دوازده خلیفه است؛ زیرا خلافت دوازده خلیفه در مدّت سی سال نبوده است، به جز خلفای راشدین چهارگانه و چند ماهی که در آن ایام خلافت حسن بن علی اتّفاق افتاد».(1011)
پاسخ:
اوّلاً: بین این دو روایت فرق است؛ زیرا ظاهر احادیث دوازده خلیفه به قرینه اوصافی که در برخی از آنها آمده، امامان به حقّاند. در برخی از آنها قیام دین و عزّت آن به وجود حیات آنها نسبت داده شده است و این گونه تعبیرها و دیگر تعابیر هرگز با خلفای ظالم سازگاری ندارد، گرچه علی بن ابی طالب علیه السلام و امام حسنعلیه السلام در بین آنها معصوم و عین عدل بودهاند. گویا ظاهر از حدیث سفینه - بر فرض صحّت سند آن - مطلق خلافت باشد؛ خواه بر حق و خواه بر باطل، و مقصود از خلافت نیز معنای لغوی و مجازی آن است.
تأیید این مطلب این است که در حدیث سفینه پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «الخلافة»، نه «خلفائی» یعنی خلافت سی سال را به خود نسبت نداد؛ زیرا برخی از آن خلفا حقیقتاً خلیفه رسول خدا نبودند تا لیاقت انتساب به آن حضرت را داشته باشند، با اینکه در بسیاری از روایات همچون روایتی که در ذیل آیه « وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ» وارد شده و معروف به قصّه انذار است، پیامبرصلی الله علیه وآله در آن حدیث شریف خطاب به علیعلیه السلام میفرماید: «انت أخی و وصیی و خلیفتی فیکم».(1012) که خلافت حضرت علیعلیه السلام را به خود نسبت میدهد. نتیجه آنکه: با جمع بین روایت جابر بن سمره و سفینه به این نتیجه میرسیم که پیامبرصلی الله علیه وآله در روایت جابر بن سمره خبر از ولایت و امامت به حق دوازده خلیفه پیاپی بعد از خود را میدهد که از جانب خداوند بر مردم منصوب شدهاند. ولی در حدیث سفینه خبر از روی کار آمدن عدهای تا سی سال بعد از خود که مدعی خلافتاند را میدهد؛ خواه ادّعای آنها بر حق باشد، همانند امام علی بن ابی طالب و امام حسن علیهما السلام یا بر باطل، همانند دیگران.
ثانیاً: حدیث سفینه غیر معتبر و غیر مشهور است، همانگونه که عدّهای همانند ابن تیمیه به آن تصریح کردهاند.(1013) و جهت آن این است که این روایت تنها از طریق سفینه رسیده و فقط ترمذی و ابوداوود و احمد آن را نقل کردهاند، و راوی از سفینه نیز سعید بن جمهان است که در علم رجال تضعیف شده است.
ابوحاتم در مورد وی میگوید: «حدیثش نوشته میشود ولی به آن احتجاج و استدلال نمیگردد». از احمد بن حنبل راجع به او سؤال شد، اظهار رضایت از او نکرد، و در حال غضب گفت: «او باطل است». ساجی میگوید: «حدیث او متابعت نمیشود». ابن معین گفته: «از سفینه احادیثی نقل کرده که دیگران آنها را نقل نکردهاند». بخاری نوشته: «در حدیث او عجایبی است».(1014)
از احادیثی که شیعه و اهل سنت آن را نقل کرده و در مصادر حدیثی خود آوردهاند، حدیث ضرورت و لزوم معرفت امام است. این حدیث با تعبیرات گوناگون از پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله نقل شده است. در برخی از روایات، پیامبرصلی الله علیه وآله میفرماید: «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة»؛ «هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلی از دنیا رفته است.» حال مقصود از معرفت امام زمان چیست؟ و مراد از امام زمان کیست؟ و معنای مرگ جاهلی کدام است؟ اینها سؤالهایی است که در این مقاله مورد بحث قرار میدهیم.
این حدیث در مصادر اهل سنت به تعبیرهای گوناگون وارد شده است. اینک به برخی از آنها اشاره میکنیم:
1 - محمّد بن اسماعیل بخاری به سند خود از ابن عباس نقل کرده که پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «من خرج من السلطان شبراً مات میتة جاهلیة»؛(1015) «هر کس از سلطنت حاکمی به اندازه یک وجب خارج شود، مرده است به مردن جاهلیت.»
2 - مسلم بن حجاج به سند خود از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل کرده که فرمود: «من مات و لیس فی عنقه بیعة مات میتة جاهلیة»؛(1016) «هر کس بمیرد در حالی که بر گردنش بیعت نباشد به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است.»
3 - ابن حبان به سندش از پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله نقل کرده که فرمود: «من مات و لیس له امام مات میتة جاهلیة»؛(1017) «هر کس بمیرد در حالی که برای او امام نباشد به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است.»
4 - طبرانی به سندش از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل کرده که فرمود: «من مات و لیس علیه امام فمیتته جاهلیة...»؛(1018) «هر کس بمیرد در حالی که امام زمان خود را نشناخته مرگش مرگ جاهلیت است.»
جماعت بسیاری از علمای اهل سنت این حدیث را با تعبیرات گوناگون نقل کردهاند که به ترتیب اسامی آنها را نقل میکنیم:
1 - ابوداوود سلیمان بن داوود طیالسی (م 204).(1019)
2 - حافظ عبدالرزاق (211).(1020)
3 - محمّد بن سعد (230).(1021)
4 - ابن ابی شیبه (234).(1022)
5 - ابوجعفر اسکافی (240).(1023)
6 - احمد بن حنبل (241).(1024)
7 - حمید بن زنجویه (251).(1025)
8 - عبداللَّه بن عبدالرحمن دارمی (251).(1026)
9 - محمّد بن اسماعیل بخاری (256).(1027)
10 - مسلم بن حجاج (261).(1028)
11 - احمد بن عمر بزار (320).(1029)
12 - ابوعمرو احمد بن محمّد بن عبدربه (327).(1030)
13 - ابوحاتم محمّد بن حبّان، (354).(1031)
14 - ابوالقاسم طبرانی (360).(1032)
15 - حاکم نیشابوری (405).(1033)
16 - قاضی عبدالجبار معتزلی (415).(1034)
17 - ابونعیم اصفهانی (430).(1035)
18 - بیهقی (458).(1036)
19 - محمّد بن فتوح حمیدی (488).(1037)
20 - زمخشری (538).(1038)
21 - محمّد بن عبدالکریم شهرستانی (548).(1039)
22 - ابن اثیر جزری (606).(1040)
23 - ابن ابی الحدید (656).(1041)
24 - حافظ نووی (676).(1042)
25 - حافظ ذهبی (748).(1043)
26 - ابن کثیر دمشقی (774).(1044)
27 - سعد الدین تفتازانی (792).(1045)
28 - نورالدین هیثمی (807).(1046)
29 - ابن حجر عسقلانی (852).(1047)
30 - حسام الدین متقی هندی (975).(1048)
و... .
تعدادی از صحابه این روایات را نقل کردهاند، کسانی که به تعبیر ذهبی در «الکاشف» صاحبان صحاح سته همگی از یکایک آنها بسیار روایت نقل کردهاند. اینان عبارتند از:
1 - زید بن ارقم.
2 - عامر بن ربیعه عنزی.
3 - عبداللَّه بن عباس.
4 - عبداللَّه بن عمر بن خطّاب.
5 - عویمر بن مالک معروف به ابو الدرداء.
6 - معاذ بن جبل.
7 - معاویة بن ابی سفیان.
8 - ابوهریره دوسی.
9 - انس بن مالک.
در اینکه مقصود از مرگ جاهلیت چیست دو احتمال داده میشود:
1 - مراد، مرگ در عصر جاهلیت است. جاهلیتی که همراه با شرک و بتپرستی و اوهام و دوری از تمدّن اسلامی و کارهای زشت و دوری از حقایق و معارف اصیل و ناب بوده است.
2 - مراد، مرگی باشد که توأم با جهل و نادانی است؛ یعنی انسان اگر بدون معرفت به امام زندگی کند و بدون معرفت بمیرد به مانند این است که جاهل از دنیا رفته است.
در روایتی از امام صادقعلیه السلام مرگ جاهلیت در این روایات به مرگ ضلالت تفسیر شده است.
ابن ابی یعفور میگوید: از امام صادقعلیه السلام درباره قول رسول خداصلی الله علیه وآله: «من مات ولیس له امام فمیتته میتة جاهلیة» سؤال کردم که آیا مقصود از آن مرگ کفر است؟ حضرت فرمود: مرگ ضلالت و گمراهی است...(1049)
علامه مجلسیرحمه الله در تفسیر این حدیث میگوید: «شاید علّت عدول امامعلیه السلام از تصدیق کفر آنان به اثبات ضلالت بر ایشان، این باشد که گویا سؤال کننده توهّم کرده که احکام کفر در دنیا؛ همانند نجاست و نفی نکاح و توارث و شبیه این امور بر آنها جاری میشود، لذا حضرت این امور را نفی میکند و برای آنان ضلالت از حق در دنیا و از بهشت در آخرت را ثابت مینماید. و این منافات ندارد که در آخرت آنان ملحق به کفار و مخلّد در آتش جهنّم باشند، همانگونه که سایر اخبار بر این مطلب دلالت دارد.
و نیز احتمال دارد که توقف امام از اثبات کفر برای آنان به جهت آن است که شامل کسانی از اهل سنت میشود که مستضعف بوده و برایشان امامی نیست؛ زیرا در آنان احتمال نجات از عذاب وجود دارد...».(1050)
تأیید میکند توجیه اول مجلسی را روایت دیگری که کلینی به سندش از حارث بن مغیره نقل کرده که به امام صادقعلیه السلام عرض کردم: آیا رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «من مات لا یعرف امامه مات میتة جاهلیة»؟ هر کس بدون معرفت امامش بمیرد به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است؟ حضرت فرمود: آری. عرض کردم: آیا مقصود جاهلیت مطلق است یا جاهلیتی که فقط امامش را نمیشناسد؟ حضرت فرمود: جاهلیت کفر و نفاق و ضلالت است.(1051)
با تأمّلی در مضمون احادیث پی خواهیم برد که مقصود از امامی که معرفتش واجب است و بدون آن، انسان به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است و به تعبیر دیگر با خروج از سلطنت آن به اندازه یک وجب و یا با نداشتن بیعت او در گردن و... به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است، همان امام معصومی است که زمین هیچ زمان تا روز قیامت از وجود او خالی نیست، و این مطلب را از چند طریق میتوان به اثبات رسانید:
در این روایات اشاره به حکم شدید و تند برای کسانی که تحت سلطه امام و حاکم اسلامی نیستند و یا او را نشناخته یا از طاعتش خارج شدهاند، کرده است. حکم به مرگ جاهلیت، تعبیری است که با کفر سازگاری دارد. این حکم برای موضوعی است که با این حکم تناسب دارد. تناسب این حکم با معرفت امام معصومی است که پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله از جانب خداوند متعال به بشر معرفی کرده است؛ همانگونه که اگر انسان پیامبر خود را نشناسد و از او اطاعت نکند به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است.
آیا ممکن است کسی باور کند که عدم معرفت به حاکمی فاسق و فاجر و بی دین، انسان را به مرگ جاهلیت از دنیا ببرد؟ آیا خروج به قدر یک وجب از سلطه امام فاسق و فاجر، سبب مرگ جاهلیت است؟ پس ادله امر به معروف و نهی از منکر و نهی از رکون و میل به ظالم چگونه تفسیر میشود؟ و... .
با مراجعه به روایات دیگر و نیز برخی از آیات پی به مقصود و مراد از امام در این روایات خواهیم برد. اینک به برخی از قراین اشاره میکنیم:
الف) آیه اولی الامر
در تفسیر آیه «اولی الأمر» به تفصیل اشاره کردیم که مراد از «اولی الامر» در این آیه، افراد معصوم است، همانگونه که فخر رازی نیز در ذیل آیه به آن اشاره کرده است. در این آیه، خداوند امر به اطاعت صاحبان امر و امارت و امامان داده است. و در این احادیث، نهی از خروج از طاعت آنها کرده و خروج را در حکم مرگ جاهلیت معرفی نموده است. و نیز امر به معرفت این گونه امامان نموده است. لذا تفتازانی این احادیث را با آیه «اولی الامر» مرتبط ساخته است.
ب) احادیث دوازده خلیفه
پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله مطابق احادیث صحیح السند که در صحاح و مسانید و سنن اهل سنت آمده، فرمود: «بعد از من دوازده امیر و خلیفه و امام خواهند آمد...». این دوازده امام همان کسانی هستند که در این روایات امر به شناخت و معرفت آنها نموده و از خروج طاعتشان نهی شده است.
ج) تبیین اهل بیتعلیهم السلام
از امام حسینعلیه السلام درباره معرفت خدا سؤال شد، حضرت فرمود: «معرفة أهل کلّ زمان إمامهم الذی یجب علیهم طاعته»؛(1052) «شناخت اهل هر زمان امامشان را، آنان که طاعتشان بر مردم واجب است.»
امام صادقعلیه السلام فرمود: «نحن قوم قد فرض اللَّه طاعتنا، و انّکم لتأتمّون بمن لا یعذر الناس بجهالته»(1053) «ما قومی هستیم که خداوند اطاعت از ما را واجب کرده است، و همانا شما به کسانی اقتدا میکنید که مردم در جهالت به آنها، معذور نیستند.»
امام باقرعلیه السلام فرمود: «انّما یعرف اللَّه عزّوجلّ و یعبده من عرف اللَّه و عرف امامه منّا اهل البیت»؛(1054) «همانا خداوند عزّوجلّ را کسی میشناسد و عبادت میکند که خدا و امام از ما اهل بیت را شناخته است.»
امام صادقعلیه السلام فرمود: «من عرفنا کان مؤمناً و من انکرنا کان کافراً»؛(1055) «هر کس ما را شناخت مؤمن است و هر کس ما را انکار کرد کافر است.»
و نیز فرمود: «الإمام عَلَم بین اللَّه عزّوجلّ و بین خلقه، فمن عرفه کان مؤمناً و من انکره کان کافراً»؛(1056) «امام نشانه هدایت بین خداوند عزّوجلّ و بین خلقش میباشد، پس هر کس او را شناخت مؤمن است و هر کس او را انکار کرد کافر است.»
همانگونه که اشاره شد در برخی از روایات فریقین امر به معرفت و شناخت امام شده است و اینکه هر کس او را نشناسد با مرگ جاهلی از دنیا رفته است. حال ببینیم که مقصود از «شناخت امام» چیست؟
میدانیم که مقصود از شناخت امام، معرفت به اسم و نسب و حسب و خصوصیات ظاهری او نیست، بلکه مقصود از شناختن امام، شناسایی او نسبت به مقامات و منزلتهای او است. امام واسطه فیض تکوین و تشریع است. به واسطه او است که خداوند به مردم روزی میدهد و زمین و آسمان ثابت ماندهاند. به واسطه او است که زمین بدون اضطراب به گردش خود ادامه میدهد. او است که نفوس قابل را هدایت و رهبری میکند. او است که واسطه تشریع و بیان کننده و توسعه دهنده شریعت است. او است که به جهت برخورداری از مقام عصمت، حافظ شریعت به طور عموم یا خصوص است. او است که به جهت تقرّب به سوی خدا و رسیدن به مقام ولایت اللّهی بر عموم افراد بشر ولایت دارد. او است که به نصّ الهی و به توسط پیامبر گرامی صلی الله علیه وآله بر این مردم به عنوان امام و خلیفه و جانشین رسول خداصلی الله علیه وآله منصوب شده است. او است که به وجودش کفّار از تحریف دین مأیوس ماندند و... .
در برخی از روایات مربوط به این باب، به این مطلب اشاره شده است که هر کس از جماعت مفارقت کند به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است.(1057) مقصود به این حدیث چیست؟
پاسخ:
اولاً: صحّت سند این گونه احادیث معلوم نیست.
ثانیاً: بر فرض صحّت سند این احادیث، احتمال زیاد میرود که این احادیث با سندهای صحیحش از طرف خلفا و حکّام جعل شده باشد؛ زیرا کسانی که جعل حدیث میکردند سندهای دروغین صحیح نیز اختراع مینمودند، یعنی اخبار را به دروغ به اشخاص موثقی نسبت میدادند تا مردم باورشان شود. و این کار را به جهت سکوت مردم نسبت به ظلم خلفا و تخریب چهره اهل بیتعلیهم السلام و مخالفان سیاسی و اعتقادی دستگاه خلافت انجام میدادند.
ثالثاً: با در نظر گرفتن قاعده تناسب حکم و موضوع، میگوییم: باید بین حکم که مرگ جاهلیت است و موضوع که مفارقت جماعت است تناسبی باشد. با کمی تأمّل پی میبریم که مفارقت از جماعت بر حق است که چنین حکمی شدید را در پی دارد، نه مخالفت و مفارقت از جماعتی از مردم گرچه بر باطل اجتماع کرده باشند. لذا است که امیرالمؤمنینعلیه السلام در «نهج البلاغه» اهل جماعت را به خود و پیروانش تطبیق میکند:
حضرتعلیه السلام در حالی که مشغول ایراد خطبه بودند، مردی برخاست و عرض کرد: ای امیرالمؤمنین! مرا خبر ده از اهل جماعت، و از اهل تفرقه، و از اهل سنت و از اهل بدعت؟
امام فرمودند: ای وای! حال که این سؤال را کردی گوش فرا ده و آنچه را میگویم بفهم و باکی بر تو نباشد که از دیگری نیز سؤال کنی.
اهل جماعت، من هستم و کسانی که مرا پیروی کنند، هر چند کم باشند. همانا این مطلب حق است و ناشی از امر خدا و دستور پیامبرش صلی الله علیه وآله.
اهل تفرقه، مخالفان من و پیروان من هستند، هر چند زیاد باشند.
اهل سنت کسانیاند که متمسک به چیزی شدهاند که خدا و رسولش آن را برای آنان سنت قرار داده، هر چند کم باشند.
اهل بدعت مخالفان امر خدا و کتاب خدا و پیامبرش میباشند که به رأی خود و از روی هوای نفس خود عمل میکنند، هر چند فراوان باشند...».(1058)
از برخی روایات دیگر استفاده میشود که در مقابل مرگ جاهلی، مرگ پیامبر گونه است، و این نوع مرگ برای کسانی است که تحت ولایت امیرالمؤمنین و یازده امام دیگر از ذریه او باشند. اینک به برخی از این روایات اشاره میکنیم:
1 - حاکم نیشابوری به سند خود از زید بن ارقم و او از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل کرده که فرمود: «من اراد ان یحیی حیاتی و یموت مماتی و یسکن جنّة الخلد التی وعدنی ربّی، فلیتولّ علی بن ابی طالب، فانّه لن یخرجکم من هدی و لن یدخلکم فی ضلالة»؛(1059) «هر کس میخواهد که به نحو زندگی من زندگی کند و مرگش پیامبر گونه باشد، و در بهشت خلد که پروردگارم مرا وعده داده سکنی گزیند، پس باید تحت ولایت علی بن ابی طالب درآید؛ زیرا او کسی است که شما را از هدایت بیرون نکرده و در گمراهی وارد نخواهد کرد.»
2 - ابن عباس از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل کرده که فرمود: «من سرّه ان یحیی حیاتی و یموت مماتی و یسکن جنّة عدن التی غرسها ربّی، فلیوال علیاً من بعدی ولیوال ولیه ولیقتد بأهل بیتی بالأئمة من بعدی، فانّهم عترتی خلقوا من طینتی و رزقوا فهمی و علمی، فویل للمکذّبین بفضلهم من أمّتی القاطعین فیهم صلتی لا انالهم اللَّه شفاعتی»؛(1060) «هر کس دوست دارد که همانند من زندگی کند و همانند من بمیرد و در بهشت عدنی که پروردگارم آن را کاشته سکنی گزیند، پس باید ولایت علی را بعد از من بپذیرد و موالیان او را نیز دوست بدارد، و به اهل بیت من اقتدا کند، کسانی که امامان از بعد من هستند؛ زیرا آنان عترت منند، که از طینت من خلق شده و از فهم و علم من بهره بردهاند. پس وای بر کسانی از امت که فضل آنها را تکذیب کنند و ارتباط مرا نسبت به آنها قطع نمایند. خداوند شفاعت مرا در حقّ آنها شامل نکند.»
از این احادیث استفاده میشود که در هر زمان باید امامی معصوم موجود باشد تا در ابتدا او را شناخته، سپس با او بیعت کنیم و تحت سلطه او قرار گیریم و او را به طور مطلق اطاعت نماییم. امامی که خروج از سلطه و طاعتش خروج از اسلام است، و مرگ در آن هنگام همانند مرگ جاهلی است. این امام در این عصر و زمان جز حضرت مهدیعلیه السلام فرزند امام حسن عسکریعلیه السلام نیست؛ زیرا او آخرین امام معصوم از دوازده امامی است که رسول خداصلی الله علیه وآله از آمدن آنان تا روز قیامت خبر داده است. کسانی که قوام دین به آنها وابسته بوده و بقا و عزّت آن نیز به وجود آنها گره خورده است.
از جمله احادیثی که بر مرجعیت دینی اهل بیت و حجّیت سنت آنان دلالت دارد، حدیث «ثقلین» است. حدیثی که مورد اتفاق همه مذاهب اسلامی - اعم از شیعی و سنی است و هر یک از آنها به گونهای به این حدیث تمسک میکنند. این حدیث به طریق متواتر از عصر صحابه به بعد نقل شده و به لحاظ مضمون نیز از دلالت و معنای بالایی برخوردار است و حکایت از وصیت پیامبرصلی الله علیه وآله و سفارش ایشان به امّتش تا روز قیامت دارد که با عمل به آن دستور و وصیت، امّتش هرگز بیراهه نرفته و گمراه نخواهند شد.
حدیث ثقلین با مضامین مختلف در صحیحترین کتابهای حدیثی اهلسنت وارد شده است. اینک به نقل برخی از آنها میپردازیم:
1 - مسلم به سند خود از زید بن ارقم نقل میکند: «قام رسول اللَّهصلی الله علیه وآله یوماً فینا خطیباً بماء یدعی خمّاً بین مکة والمدینة، فحمد اللَّه واثنی علیه ووعظ وذکّر ثمّ قال: امّا بعد، ألا یا أیها الناس! فانّما أنا بشر یوشک ان یأتی رسول ربّی فأجیب وأنا تارک فیکم ثقلین: أوّلهما کتاب اللَّه فاستمسکوا به. فحثّ علی کتاب اللَّه ورغّب فیه ثمّ قال: واهل بیتی، اذکرکم اللَّه فی اهل بیتی، اذکرکم اللَّه فی اهل بیتی، اذکرکم اللَّه فی اهل بیتی...»؛ «... روزی رسول خداصلی الله علیه وآله کنار برکه آبی به نام خمّ، بین مکه و مدینه، ایستاد و برای جمعیت خطبهای ایراد فرمود، در آن خطبه بعد از حمد و ثنای الهی و موعظه و تذکّر فرمود: ای مردم! همانا من بشری هستم که نزدیک است پیک الهی جان مرا گرفته و اجابت دعوت حقّ نمایم. من در میان شما دو چیز گرانبها میگذارم: اوّل آنها کتاب خدا که در آن هدایت و نور است، کتاب خدا را گرفته و به آن تمسّک کنید. پیامبرصلی الله علیه وآله سفارش زیادی برای کتاب خدا فرمود و مردم را بر عمل به آن تشویق نمود. سپس فرمود: اهل بیتم، شما را سفارش میکنم در حقّ اهل بیتم و این جمله را سه بار تکرار نمود...».(1061)
2 - احمد بن حنبل به سند خود از زید بن ثابت نقل میکند که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «انّی تارک فیکم خلیفتین: کتاب اللَّه حبل ممدود ما بین السماء والأرض - أو مابین السماء إلی الأرض - وعترتی أهل بیتی، وانّهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض»؛ «همانا من در میان شما دو جانشین قرار میدهم: کتاب خدا، ریسمان کشیده شده ما بین آسمان و زمین و عترتم (اهل بیتم)، این دو از یکدیگر جدا نمیشوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند...».(1062)
3 - ترمذی به سند خود از جابر بن عبداللَّه نقل میکند: در حجة الوداع، روز عرفه رسول خداصلی الله علیه وآله را دیدم که بر شتری سوار بود و خطبه میخواند. شنیدم که حضرت میفرمود: «یا أیها الناس! قد ترکت فیکم ما إن اخذتم به لن تضلّوا: کتاب اللَّه وعترتی أهل بیتی»؛ «ای مردم! در میان شما چیزی میگذارم که اگر به آن تمسک کنید، هرگز گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و عترتم.»(1063)
4 - حاکم نیشابوری به سند خود از ابو الطفیل از زید بن ارقم نقل میکند: رسول خداصلی الله علیه وآله بین مکه و مدینه، کنار پنج درخت فرود آمد. مردم زیر درختان را جاروب نمودند، پیامبرصلی الله علیه وآله ایستاده به ایراد خطبه پرداخت، بعد از حمد و ثنای الهی و تذکّر و وعظ و بیان خواسته الهی، فرمود: «ایها الناس! إنّی تارک فیکم امرین لن تضلّوا ان اتبعتموهما وهما کتاب اللَّه واهل بیتی. ثمّ قال: أتعلمون إنّی اولی بالمؤمنین من أنفسهم؟ - ثلاث مرّات - قالوا: نعم. فقال رسول اللَّهصلی الله علیه وآله: من کنت مولاه فعلی مولاه»؛ «ای مردم! همانا من در میان شما دو چیز میگذارم که اگر از آن دو پیروی کنید هرگز گمراه نمیشوید: کتاب خدا و عترتم. سپس فرمود: آیا میدانید که من به مؤمنین از خود آنان سزاوارترم؟ این جمله را تکرار کرد. همگی گفتند: آری. آنگاه رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: هر که من مولای اویم این علی مولای اوست».(1064)
ابن حجر میگوید: «حدیث ثقلین طرق زیادی دارد که آن را بیش از بیست نفر از صحابه نقل کردهاند. در بعضی از آن طرق آمده است: پیامبرصلی الله علیه وآله در حجةالوداع، سرزمین عرفه به کتاب و عترت سفارش نمود. در برخی به غدیر خم اشاره شده است. در دستهای دیگر بعد از بازگشت از طائف آمده است. و هیچ گونه تناقی بین اینها نیست؛ زیرا مانعی نیست که رسول خداصلی الله علیه وآله در مکانهای متعددی به ثقلین سفارش کرده باشد.(1065)
حتی بنابر بعضی از نقلها پیامبرصلی الله علیه وآله هنگام وفاتش نیز به ثقلین: کتاب خدا و عترتش سفارش نمود... .(1066)
با استقرا و جستوجوی مختصری پی میبریم که پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله حدیث ثقلین را در پنج موضع ذکر کرده است:
1 - هنگام بازگشت از طائف در سال هشتم هجرت بعد از فتح مکه.(1067)
2 - روز عرفه، هنگامی که حضرت بر روی شتر قصواء خطبه میخواند.(1068)
3 - در مسجد خیف در منی در حجة الوداع.(1069)
4 - روز غدیر خم.(1070)
5 - در آخرین خطبهای که پیامبرصلی الله علیه وآله در روز وفات خود ایراد فرمود.(1071)
حدیث ثقلین را از طرق مختلف میتوان تصحیح نمود.
الف) وجود حدیث در «صحیح مسلم» که اهل سنت به صحّت تمام احادیث آن قائلند.(1072)
ب) وجود حدیث در «صحیح ترمذی».
ج) وجود حدیث در «صحیح ابن خزیمه».
د) وجود حدیث در «صحیح ابیعوانه».
الف) حاکم، «المستدرک علی الصحیحین».
ب) حمیدی، «الجمع بین الصحیحین».
ج) رزین عبدری، «تجرید الصحاح».
الف) علاّمه سراجالدین فرغانی، «نصاب الأخبار».
ب) حافظ ضیاء الدین مقدسی، «المختارة»؛ سیوطی از حافظ عراقی نقل میکند:
مقدسی کتابی را به نام «المختارة» تألیف کرد و در آن التزام داد که تنها احادیث صحیح السند را نقل کند.(1073)
تعداد زیادی از علمای اهل سنت به صحّت حدیث ثقلین تصریح نمودهاند.
اینک به اسامی برخی از آنان اشاره میکنیم:
الف) ناصرالدین البانی.(1074)
ب) ابن حجر عسقلانی.(1075)
ج) ابن حجر مکی.(1076)
د) بوصیری.(1077)
ه ) یعقوب بن سفیان فسوی.(1078)
و) شیخ سلیمان قندوزی.(1079)
ز)احمد بن حنبل.(1080)
ح) محمود شکری آلوسی.(1081)
ط) ابن جریر طبری.(1082)
ی) محاملی.(1083)
ک) حسن بن علی سقاف شافعی.(1084)
ل) حافظ حاکم نیشابوری.(1085)
م) ابن کثیر.(1086)
ن) ابن هشام.(1087)
س) جمال الدین قاسمی.(1088)
ع) هیثمی.(1089)
ف) أزهری.(1090)
ض) سمهودی شافعی.(1091)
ق) علامه مناوی.(1092)
ر) علاّمه محقق شیخ احمد بنّا.(1093)
ش) استاد علاّمه توفیق أبوعلم.(1094)
حدیث ثقلین را 43 نفر از صحابه نقل کرده است که عبارتند از:
1 - أمیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام؛
2 - امام حسن مجتبیعلیه السلام؛
3 - سلمان فارسی؛
4 - أبوذر غفاری؛
5 - عبداللَّه بن عباس؛
6 - أبوسعید خدری؛
7 - جابر بن عبداللَّه انصاری؛
8 - أبو الهیثم بن تیهان؛
9 - حذیفة بن یمان؛
10 - حذیفة بن أسید غفاری؛
11 - حذیفة بن ثابت؛
12 - زید بن ثابت؛
13 - زید بن أرقم؛
14 - أبوهریرة دوسی؛
15 - عبداللَّه بن حنطب؛
16 - جبیر بن مطعم؛
17 - براء بن عازب؛
18 - أنس بن مالک؛
19 - طلحة بن عبداللَّه تیمی؛
20 - عبدالرحمن بن عوف؛
21 - سعد بن ابی وقّاص؛
22 - عمرو بن عاص؛
23 - سهل بن سعد انصاری؛
24 - عدی بن حاتم؛
25 - أبو أیوب انصاری؛
26 - أبو شریح خزایی؛
27 - عقبة بن عامر؛
28 - أبوقدامه انصاری؛
29 - أبولیلی انصاری؛
30 - ضمیره اسلمی؛
31 - عامر بن لیلی بن حمزه؛
32 - فاطمه زهراعلیها السلام؛
33 - أمّسلمه همسر پیامبرصلی الله علیه وآله؛
34 - أمّهانی دختر أمیر المؤمنینعلیه السلام؛
35 - مقداد بن اسود؛
36 - عمار بن یاسر؛
37 - عمر بن خطّاب؛
38 - عبداللَّه بن عمر؛
39 - خزیمة بن ثابت؛
40 - ابورافع مولی رسول اللَّه؛
41 - زید بن اسلم؛
42 - جریر بن عبداللَّه؛
43 - حبشی بن جناده.
حدیث ثقلین را نوزده نفر از تابعین نقل نمودهاند که عبارتند از:
1 - عامر بن واثله؛
2 - عطیة بن سعد عوفی؛
3 - حارث همدانی؛
4 - أصبغ بن نباته؛
5 - عبداللَّه بن أبی رافع؛
و دیگران.
در قرن دوم 36 نفر از بزرگان اهل سنّت حدیث ثقلین را نقل نموده: امثال:
1 - سعید بن مسروق ثوری، (م 126ه.ق)؛
2 - أبواسحاق سبیعی، (م 129 ه.ق)؛
3 - ابوحیان تیمی، (م 145 ه.ق)؛
و دیگران.
در قرن سوّم، حدیث ثقلین را 69 نفر از بزرگان عامه نقل نمودهاند؛ امثال:
1 - أبوجعفر محمّد بن حبیب هاشمی، (م 225 ه.ق)؛(1095)
2 - محمّد بن سعد زهری، (م 230 ه.ق)؛(1096)
3 - ابوبکر عبداللَّه بن محمد بن ابی شیبه، (م 235 ه.ق)؛(1097)
4 - احمد بن حنبل، (م 241 ه.ق)؛(1098)
5 - عبداللَّه بن عبدالرحمن دارمی، (م 255 ه.ق)؛(1099)
6 - محمد بن اسماعیل بخاری، (م 256 ه.ق)؛(1100)
7 - مسلم بن حجاج نیشابوری، (م 261 ه.ق)؛(1101)
8 - أبوعبداللَّه محمّد بن یزید قزوینی، (م 275 ه.ق)؛(1102)
9 - سلیمان بن اشعث سجستانی، (م 275 ه.ق)؛(1103)
10 - محمّد بن یحیی بلاذری، (م 278 ه.ق)؛(1104)
11 - محمد بن عیسی ترمذی، (م 279 ه.ق)؛(1105)
12 - أحمد بن أبویعقوب، (م 284 ه.ق)؛(1106)
13 - محمد بن علی أبوعبداللَّه حکیم ترمذی، (م 285 ه.ق)؛(1107)
14 - أحمد بن عمرو بن أبوعاصم، ابوبکر شیبانی، (م 287 ه.ق)؛(1108)
15 - أبوبکر بزّار بصری، (م 292 ه.ق)؛(1109)
و دیگران.
در قرن چهارم 38 نفر از علمای اهلسنّت حدیث ثقلین را نقل نمودهاند؛ امثال:
1 - أحمد بن شعیب نسائی، (م 303 ه.ق)؛(1110)
2 - حافظ ابویعلی موصلی، (م 307 ه.ق)؛(1111)
3 - محمد بن جریر طبری، (م 310 ه.ق)؛
4 - ابوبکر محمّد بن اسحاق، (م 311 ه.ق)؛(1112)
5 - أبن عوانه یعقوب بن اسحاق، اسفرائینی، (م 316 ه.ق)؛(1113)
6 - أبوجعفر أحمد بن محمّد بن سلامه، (م 321 ه.ق)؛(1114)
7 - أبوعمر أحمد بن محمّد بن عبد ربّه قرطبی، (م 328 ه.ق)؛(1115)
8 - حافظ أبوالقاسم طبرانی، (م 360 ه.ق)؛(1116)
9 - عبداللَّه بن عدی جرجانی، (م 365 ه.ق)؛(1117)
10 - أبومنصور محمد بن أحمد بن أزهر أزهری، (م 370 ه.ق)؛(1118)
11 - حافظ علی بن عمر بن أحمد بغدادی دارقطنی، (م 385 ه.ق)؛(1119)
12 - أبوسلیمان أحمد بن محمّد خطابی، (م 388 ه.ق)؛(1120)
و دیگران.
در قرن پنجم، 21 نفر از علمای اهلسنّت حدیث ثقلین را نقل نمودهاند که به اسامی برخی اشاره میشود:
1 - أبوعبداللَّه حاکم نیشابوری، (م 405 ه.ق)؛(1121)
2 - قاضی عبدالجبّار معتزلی، (م 414 ه.ق)؛(1122)
3 - أبواسحاق ثعلبی، (م 427 ه.ق)؛(1123)
4 - أبونعیم اصفهانی، (م 430 ه.ق)؛(1124)
5 - احمد بن حسین بن علی بیهقی، (م 458 ه.ق)؛(1125)
6 - أبوبکر خطیب بغدادی، (م 463 ه.ق)؛
7 - ابن المغازلی شافعی، (م 483 ه.ق)؛(1126)
8 - أبوعبداللَّه حُمیدی، (م 488 ه.ق)؛(1127)
و دیگران.
در قرن ششم 24 نفر از علمای اهلسنت حدیث ثقلین را نقل نمودهاند که به اسامی بعضی اشاره میکنیم:
1 - أبومحمّد حسین مسعود بغوی، (م 516 ه.ق)؛(1128)
2 - أبوالحسین رزین عبدری، (م 529 ه.ق)؛(1129)
3 - جاراللَّه زمخشری، (م 538 ه.ق)؛(1130)
4 - خطیب خوارزمی، (م 568 ه.ق)؛(1131)
5 - حافظ أبوالقاسم ابنعساکر شافعی، (م 571 ه.ق)؛(1132)
و دیگران.
در قرن هفتم 21 نفر از علمای اهلسنّت حدیث ثقلین را نقل کردهاند؛ امثال:
1 - فخرالدین رازی، (م 606 ه.ق)؛(1133)
2 - ابن أثیر جزری، (م 606 ه.ق)؛(1134)
3 - أبوالحسن علی بن محمد معروف به ابن أثیر شافعی، (م 630 ه.ق)؛(1135)
4 - أبوسالم محمد بن طلحه قریشی، (م 652 ه.ق)؛(1136)
5 - سبط بن الجوزی، (م 654 ه.ق)؛(1137)
6 - ابن أبی الحدید معتزلی، (م 656 ه.ق)؛(1138)
7 - حافظ محمد بن یوسف گنجی شافعی، (م 658 ه.ق)؛(1139)
8 - یحیی بن شرف نووی، (م 676 ه.ق)؛(1140)
9 - أبوالعباس شمسالدین أحمد بن خلکان، (م 681 ه.ق)؛(1141)
10 - محبّالدین طبری، (م 694 ه.ق)؛(1142)
و دیگران.
در قرن هشتم 24 نفر از علمای عامه حدیث ثقلین را نقل کردهاند که اسامی برخی از آنان به شرح ذیل است:
1 - جمالالدین ابنمنظور افریقی، (م 711 ه.ق)؛(1143)
2 - صدرالدین حموینی، (م 722 ه.ق)؛(1144)
3 - نظامالدین حسن بن محمّد نیشابوری، (م 727 ه.ق)؛(1145)
4 - ابنتیمیه حرّانی، (م 728 ه.ق)؛(1146)
5 - علاءالدین بغدادی خازن، (م 745 ه.ق)؛(1147)
6 - حافظ ابوالحجّاج مزّی، (م 745 ه.ق)؛(1148)
7 - ابوحیان اندلسی، (م 745 ه.ق)؛(1149)
8 - شمسالدین ذهبی، (م 748 ه.ق)؛(1150)
9 - جمالالدین محمد بن یوسف زرندی، (م 750 ه.ق)؛(1151)
10 - اسماعیل بن عمر بن کثیر دمشقی، (م 774 ه.ق)؛(1152)
11 - سعدالدین تفتازانی، (م 791 ه.ق)؛(1153)
و دیگران.
در قرن نهم، هشت نفر از علمای عامه حدیث ثقلین را نقل نمودهاند که به اسامی بعضی اشاره میشود:
1 - نورالدین هیثمی، (م 807 ه.ق)؛(1154)
2 - مجدالدین فیروزآبادی، (م 817 ه.ق)؛(1155)
3 - حافظ ابنحجر عسقلانی، (م 852 ه.ق)؛(1156)
4 - نورالدین ابن صبّاغ مالکی، (م 855 ه.ق)؛(1157)
و دیگران.
در قرن دهم، بیست نفر از علمای عامه حدیث ثقلین را نقل نمودهاند؛ امثال:
1 - حافظ جلالالدین سیوطی، (م 911 ه.ق)؛(1158)
2 - نورالدین شریف سمهودی، (م 911 ه.ق)؛(1159)
3 - شهابالدین قسطلانی، (م 923 ه.ق)؛(1160)
4 - ابن حجر هیتمی مکّی، (م 973 ه.ق)؛(1161)
5 - ملاّ علی متّقی هندی (م 975 ه.ق)؛(1162)
و دیگران.
در قرن یازدهم ده نفر از علمای عامّه حدیث ثقلین را نقل کردهاند که به اسامی برخی از آنان اشاره میکنیم:
1 - عبدالرؤوف بن تاج العارفین مناوی، (م 1031 ه.ق)؛(1163)
2 - نورالدین علی حلبی، (م 1033 ه.ق)؛(1164)
و دیگران.
در قرن دوازدهم هجده نفر از علمای عامّه حدیث ثقلین را نقل کردهاند که به اسامی برخی از آنان اشاره میکنیم:
1 - محمّد بن عبدالباقی زرقانی، (م 1122 ه.ق)؛(1165)
2 - میرزا محمّد بن معتمد خان بدخشانی؛(1166)
3 - شیخ الاسلام شبراوی، (م 1162 ه.ق)؛(1167)
و دیگران.
در قرن سیزدهم یازده نفر از علمای عامّه حدیث ثقلین را نقل کردهاند، اینک به اسامی برخی از آنان اشاره میکنیم:
1 - محمد مبین لکهنوی؛(1168)
2 - محمد اکرام الدین دهلوی؛(1169)
3 - میرزا حسن علی محدث لکهنوی؛(1170)
4 - رشیدالدین خان دهلوی؛(1171)
5 - حسن عدوی حمزاوی؛(1172)
6 - سلیمان بلخی قندوزی؛(1173)
7 - صدیق حسن خان؛(1174)
در قرن چهاردهم شانزده نفر از علمای عامّه حدیث ثقلین را نقل کردهاند، اینک به اسامی برخی از آنان اشاره میکنیم:
1 - أحمد بن زینی دحلان، (م 1304 ه.ق)؛(1175)
2 - سید مؤمن بن حسن بن مؤمن شبلنجی، (م 1308 ه.ق)؛(1176)
3 - منصور بن علی ناصف، بعد از سنه 1371 ه.ق وفات یافته؛(1177)
4 - شیخ محمود ابوریه، (م 1390 ه.ق)؛(1178)
و دیگران.
قبلاً گفتیم که پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله در حقّ کتاب و عترتش، در مکانها و زمانهای مختلف و حتّی در آخر عمرش سفارش نمود و این خود قرینه و شاهدی بر مفاد حدیث وصیت پیامبرصلی الله علیه وآله بر امّتش تا روز قیامت بوده است. شاهد مطلب اینکه مطابق نقل برخی از اهلسنت، حدیث ثقلین با لفظ وصیت نقل شده است.
ابن منظور افریقی میگوید: «وفی حدیث النبیصلی الله علیه وآله: اوصیکم بکتاب اللَّه وعترتی»؛ «در حدیث پیامبر است که فرمود: شما را به کتاب خدا و عترتم وصیت میکنم».(1179)
ابن حجر مکّی میگوید: «وقد جاءت الوصیة الصریحة بهم فی عدة احادیث منها حدیث: (انّی تارک فیکم)»؛ «در تعداد زیادی از احادیث، وصیت صریح به اهل بیت شده است که از جمله آنها، حدیث: «انّی تارک فیکم ...» است...».(1180)
کلمه «ثقلین» تثنیه است از ماده ثَقَل، به معنای متاع و توشه سفر و هر چیز نفیسی که احتیاج به محافظت داشته باشد(1181) یا از ماده ثِقل به معنای سنگینی است.
ثعلب میگوید: کتاب و عترت را ثقلین نامیدند؛ زیرا عمل به آن دو سنگین است و آنها را به دلیل بزرگ جلوه دادن قدر و منزلتشان ثقلین نامیدند.(1182)
ابن حجر مکّی میگوید: «سمّی رسول اللَّهصلی الله علیه وآله القرآن وعترته - الأهل والنسل والرهط الأدنون - ثقلین؛ لأنّ الثقل کل شیء نفیس خطیر مصون، وهذان کذلک؛ اذ کل منهما معدن للعلوم اللدنیة والأسرار والحکم الإلهیة، ولذلک حثّ النبیصلی الله علیه وآله علی الاقتداء بهم والتعلّم منهم»؛ «رسول خداصلی الله علیه وآله قرآن و عترت را ثقلین نامید. «ثقل» به هر چیز نفیسی گفته میشود و کتاب و عترت از این قبیل است؛ زیرا هر کدام از آن دو معدن علوم لدنّی و اسرار و حکمتهای الهیاند، از همین رو، پیامبرصلی الله علیه وآله مردم را به پیروی از آن دو تأکید و سفارش نموده است.»(1183)
به بیانی دیگر: ثقل، عیاری است که برای تثبیت ترازو وضع میشود و آن دو به این دلیل به عیار تشبیه شده که کتاب و عترت مایه استقرار حیات و زندگانی مردمند؛ یعنی با از بین رفتن آن دو استقرار و طمأنینه از حیات مردم برچیده خواهد شد. در روایات آمده است: «اگر حجت روی زمین نباشد، زمین مضطرب خواهد شد».
تعبیر به «ما إن تمسّکتم بهما» که به صورت مطلق آمده و به مورد خاصی تقیید نخورده، دلالت بر جامعیت و کمال علی الاطلاق کتاب و عترت دارد.
تعبیر به «لن تضلّوا أبداً» که اطلاق «لن تضلوا» با «ابداً» تأکید شده و دلالت بر نفی ضلالت به طور مطلق دارد؛ یعنی هیچ نوع ضلالت بر شما عارض نخواهد شد. و در مقابل ضلالت، هدایت است که با اقتدا به آنها به انواع هدایت نایل خواهید شد؛ چه هدایت به نحو ارائه راه و چه هدایت به نحو رساندن به مقصد با دستگیری.
تعبیر به «حتّی یردا علی الحوض» دلالت بر مصاحبت و معیت ابدی بین قرآن و عترت دارد و این شامل تمام نشئهها و عالمها؛ اعمّ از عالم دنیا، برزخ و قیامت میشود.
تعبیر به «ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا أبداً» و جمله «فانظروا کیف تخلّفونی فیهما» که در برخی از روایات آمده، دلالت بر لزوم تمسک به کتاب و عترت هر دو دارد، نه اینکه یکی را تمسک کرده و دیگری را رها سازیم. آنچه مانع از ضلالت است هر دو است نه یکی، قرآن به تنهایی هدایتگر نیست، احتیاج به مفسّر و مبین دارد که همان عترت است.
علامه مناوی میگوید: «وفی هذا تلویح بل تصریح بأنّهما کتوأمین خلّفهما ووصّی امّته بحسن معاملتهما وایثار حقّهما علی أنفسهم والإستمساک بهما فی الدین...»؛ «در این حدیث - ثقلین - اشاره بلکه تصریح به این است که کتاب خدا و عترت همانند دوقلوییاند که رسول خداصلی الله علیه وآله به عنوان هدایتگران بعد از خود معرفی کرده است و امّت خود را وصیت نموده که با آن دو به خوبی معاشرت کنند، آنان را بر خود مقدم بدارند و در دین به آن دو تمسک کنند».(1184)
شیخ محمّد امین میگوید: «فنظرنا فاذا هو مصرّح بالتمسک بهم، وبأنّ تباعهم کتباع القرآن علی الحق الواضح»؛ «با تأمل در حدیث به این نتیجه رسیدیم که پیامبرصلی الله علیه وآله سفارش اکید به تمسک به اهل بیت نموده و اینکه متابعت از آنان، همانند متابعت و پیروی از قرآن به حقّ واضح است».(1185)
ابن الملک میگوید: «التمسک بالکتاب العمل بما فیه وهو الإئتمار بأوامر اللَّه والإنتهاء بنواهیه. و معنی التمسک بالعترة محبّتهم والإهتداء بهداهم وسیرتهم...»؛ «تمسک به کتاب به معنای عمل به دستورات قرآن است؛ به این معنا که به اوامر آن عمل کرده و از چیزهایی که نهی کرده چشم پوشی کنیم. و تمسک به عترت؛ یعنی آنان را دوست بداریم و به هدایتهایشان توجه کنیم تا هدایت یابیم».(1186)
همین مضمون نیز از حسن بن علی سقاف شافعی رسیده است.(1187)
تعبیر به «لن یفترقا حتّی یردا علی الحوض» دلالت بر بقای عترت طاهره تا روز قیامت دارد؛ زیرا در صورتی که زمان از عترت خالی باشد، لازم میآید بین کتاب و عترت افتراق و جدایی حاصل شود و این معنا با صریح حدیث در عدم افتراق و جدایی بین آن دو منافات دارد.
ابن حجر میگوید: «وفی احادیث الحث علی التمسک بأهل البیتعلیهم السلام اشارة إلی عدم انقطاع متأهل منهم للتمسک به إلی یوم القیمة، کما إنّ الکتاب العزیز کذلک؛ ولهذا کانوا اماناً لأهل الأرض...»؛ «در این حدیث اشاره به جدا نشدن کسانی از اهل بیتعلیهم السلام با قرآن است که اهلیت برای تمسّک به او تا روز قیامت داشته باشند؛ همانگونه که کتاب عزیز این چنین است. در روایات آمده است که اهل بیت امان برای اهل زمینند...».(1188) همین معنا از سمهودی شافعی نیز رسیده است.(1189)
در برخی از روایات جمله «لا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم» آمده است که دلالت بر اعلمیت اهل بیتعلیهم السلام بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله دارد؛ خصوصاً اینکه رسول خداصلی الله علیه وآله آنان را به کتاب خدا مقرون ساخته و در حقیقت آنان را عِدل کتاب خدا و مفسّر آن معرفی کرده است.
ابن حجر میگوید: «کلّ منهما معدن العلوم اللدنیة والحکم العلیة والأحکام الشرعیة»؛ «... هر کدام از کتاب و عترت معدن علوم لدنّی و حکمتهای بزرگ و عالی و احکام شرعیاند».(1190)
تفتازانی بعد از نقل حدیث ثقلین میگوید: «ألا تری انّهعلیه السلام قرنهم بکتاب اللَّه تعالی فی کون التمسّک بهما منقذاً عن الضلالة، ولامعنی للتمسک بالکتاب الّا الأخذ بما فیه من العلم والهدایة، فکذا فی العترة»؛ «آیا نمیبینی که چگونه پیامبرصلی الله علیه وآله اهل بیت خود را به کتاب خود مقرون ساخته است؟ این نیست مگر به جهت تمسک به کتاب و عترت که انسان را از ضلالت و گمراهی نجات خواهد داد. و معنای تمسک به کتاب و عترت آن است که به علم و هدایتی که نزد آن دو است اخذ کرده و عمل نماییم».(1191)
از جمله اموری که به وضوح از حدیث شریف استفاده میشود، عصمت و حجیت اقوال و افعال اهل بیتعلیهم السلام، و به تعبیر دیگر، حجیت سنّتِ اهل بیتعلیهم السلام است، که این مطلب را از چند موضع حدیث میتوان اثبات کرد:
الف) اقتران اهل بیت به کتاب خدا؛ آن کتابی که به نصّ قرآن هرگز در او باطل راه نخواهد داشت. پر واضح است که صدور هر مخالفتی با قرآن - چه از روی عمد یا سهو یا غفلت - افتراق و جدایی از قرآن به حساب میآید، اگر چه عنوان معصیت بر آن صادق نباشد، همانند مخالفتهایی که با سهو یا غفلت و نسیان همراه باشد.
استاد توفیق ابوعلم، نویسنده مصری میگوید: «انّ النبیصلی الله علیه وآله قرنهم بکتاب اللَّه العزیز الّذی (لایأتیه الباطل من بین یدیه ولا من خلفه) فلا یفترق احدهما عن الآخر، ومن الطبیعی انّ صدور ایة مخالفة لأحکام الدین تعدّ افتراقاً عن الکتاب العزیز. وقد صرّح النبیصلی الله علیه وآله بعدم افتراقهما حتی یردا علی الحوض، فدلالته علی العصمة ظاهرة جلیة. وقد کرّر النبی صلی الله علیه وآله هذا الحدیث فی مواقف کثیرة؛ لأنّه یهدف إلی صیانة الأمة والمحافظة علی استقامتها و عدم انحرافها فی المجالات العقائدیة وغیرها...»؛ «پیامبرصلی الله علیه وآله اهل بیت خود را به کتاب عزیز خداوند مقرون ساخته است، کتابی که هرگز در او باطل نفوذ نخواهد کرد و هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد. واضح است که صدور هر نوع مخالفت با احکام دین افتراق و جدایی از قرآن محسوب میگردد، در حالی که پیامبرصلی الله علیه وآله خبر از عدم جدایی این دو داده است. از همین رو، حدیث دلالتی ظاهر و آشکار بر عصمت اهل بیت دارد. و پیامبرصلی الله علیه وآله که این حدیث را در مواقف بسیاری ذکر کرده در پی این هدف است که امّت خود را صیانت کرده و آنان را سفارش به استقامت بر تمسک به این دو نموده، تا در امور مختلف - اعم از اعتقادات و فروع - به ضلالت و گمراهی گرفتار نشوند...».(1192)
ب) در روایت مسلم بن حجاج و دیگران آمده است که پیامبر قبل از سفارش به کتاب و عترت فرمود: «إنّما أنا بشر یوشک أن یأتی رسول ربّی فأجیب». این مقدمه دلالت دارد بر اینکه رسول خدا صلی الله علیه وآله در صدد است تا برای بعد از خود مرجعی دینی معین کند، که عهدهدار وظایف او تا روز قیامت گردد. میدانیم که جانشین پیامبر صلی الله علیه وآله در ادای وظایف، همانند خود حضرت باید از عصمت برخوردار باشد.
ج) پیامبر صلی الله علیه وآله طبق حدیث مسلم، قرآن را اینگونه توصیف میکند: در آن هدایت و نور است و آن به مثابه ریسمانی است که هر کس به آن چنگ زند بر هدایت واقعی است و هر کس که آن را رها سازد بر ضلالت است. همین حکم برای عترتی است که مقرون به کتاب خدا و عِدل آن شده است.
د) طبق روایت احمد بن حنبل، حضرت فرمود: «لن یفترقا حتّی یردا علی الحوض» تعبیر به «لن» تصریح به جدا نشدن قرآن و عترت از یکدیگر تا روز قیامت دارد. و عدم افتراق کنایه از مخالفت نکردن - ولو سهوی - عترت با هیچ یک از تعلیمات قرآن است و این معنا تنها با عصمت اهل بیتعلیهم السلام تناسب دارد. و اگر قرار باشد اهل بیت خطاکار باشند، قطعاً از قرآن جدا شدهاند؛ زیرا در قرآن هیچگونه خطا و سهوی وجود ندارد.
ه ) در برخی از روایات ثقلین، درباره قرآن میخوانیم: «حبل ممدود من السماء الی الارض»؛ «قرآن ریسمانی کشیده شده از آسمان به سوی زمین است.» آسمان محلّ نزول رحمت است. از همین رو امر شده که دستها را هنگام دعا به سوی آسمان بالا بریم. قرآن مانند ریسمان و حلقه وصلی بین خدا و بندگان است، هرکس به آن تمسک کند به طور حتم از سرچشمه زلال معارف الهی بهرهمند شده است. عترت پیامبرصلی الله علیه وآله نیز این طور است. هر کس به آنان اقتدا کرده و از آنان اطاعت کند به منبع فیض و کمال مطلق رسیده و به سعادت دنیا و آخرت واصل شده است و این مستلزم عصمت اهل بیت، همانند قرآن است.
و) در روایت ترمذی از پیامبر صلی الله علیه وآله نقل شده: «فانظروا بم تخلّفو نی فیهما»؛ «نظر و تأمل کنید که چگونه حقّ مرا در مورد این دو جانشین مراعات خواهید کرد.» این تعبیر به تنهایی دلالت بر لزومِ اطاعت آن دو به طور مطلق دارد و لذا با عصمت سازگار است.
ز) در غالب روایات آمده است: «ما إن أخذتم بهما لن تضلّوا» که با «لن» به کار رفته است؛ یعنی با تمسک به کتاب و عترت - که هرگز از یکدیگر جدا پذیر نیستند - هرگز گمراه نخواهید شد و این، تنها با عصمت سازگاری دارد؛ زیرا مخالفت با واقع نیز نوعی ضلالت و گمراهی است و هر که معصوم نباشد این احتمال در حقّ او صادق است. در نتیجه لازم میآید که تبعیت کننده از اهل بیتعلیهم السلام ایمن از ضلالت به طور مطلق نباشد، در حالی که این معنا مخالف با ظاهر بلکه نصّ و صریح حدیث ثقلین است.
مقصود از تمسک و اخذ به کتاب و عترت، مجرّد دوست داشتن آن دو و احسان و اکرام و احترام به آنها و ادای حقوق واجب و مستحب آن دو نیست؛ همانگونه که از کلام برخی از اشخاص - که عادتشان وارونه جلوه دادن حقایق است، همانند ابن حجر مکی - استفاده میشود؛ زیرا به طور حتم این معنا خلاف ظاهر بلکه نصّ روایات است.
ح) در برخی از روایات ثقلین میخوانیم که پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «فلا تقدّموهما فتهلکوا»؛ «بر این دو پیشی نگیرید که هلاک خواهید شد.» این تعبیر نیز به نوبه خود دلالت بر عصمت کتاب و عترت دارد.
حافظ حموینی در «فرائد السمطین» به سندش از سلیم بن قیس نقل کرده که گفت: علیعلیه السلام را در مسجد رسول خداصلی الله علیه وآله در زمان خلافت عثمان مشاهده کردم، در حالی که جماعتی با هم سخن میگفتند... آنگاه به مفاخره بین مهاجرین و انصار اشاره میکند، در حالی که حضرت علیعلیه السلام ساکت بود و او و اهل بیتش هیچ گونه حرفی نمیزدند. مردم رو به حضرت کرده و عرض کردند: ای ابوالحسن! چرا سخن نمیگویید؟ حضرت فرمود: هر کدام از این دو قبیله فضیلت خود را ذکر کرد و به حق هم گفت. آنگاه آنان را به فضل الهی که همان رسول خدا بود تقریر نمود... تا اینکه بعد از ذکر جملهای از فضایل فراوانش که همگی به آنها اقرار میکردند، فرمود: «انشدکم اللَّه! اتعلمون انّ رسول اللَّهصلی الله علیه وآله قام خطیباً لم یخطب بعد ذلک فقال: یا ایها الناس انی تارک فیکم الثقلین: کتاب اللَّه و عترتی اهل بیتی فتمسکوا بهما لن تضلّوا، فانّ اللطیف الخبیر اخبرنی و عهد الی انّهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض. فقام عمر بن الخطاب شبه المغضب فقال: یا رسول اللَّه! اکلّ اهل بیتک! قال: لا، و لکن اوصیائی منهم، اوّلهم اخی و وزیری و وارثی و خلیفتی فی امّتی و ولی کل مؤمن بعدی هو اولهم، ثم ابنی الحسن، ثم ابنی الحسین، ثم تسعة من ولد الحسین، واحد بعد واحد حتی یردا علی الحوض. هم شهداء اللَّه فی ارضه و حجّته علی خلقه، و خزّان علمه و معادن حکمته. من اطاعهم اطاع اللَّه و من عصاهم عصی اللَّه. فقالوا کلّهم: نشهد انّ رسول اللَّهصلی الله علیه وآله قال ذلک»؛(1193) «شما را به خداوند سوگند میدهم آیا به یاد دارید که رسول خداصلی الله علیه وآله ایستاده خطبهای خواند که بعد از آن چنین خطبهای نخواند، و فرمود: ای مردم! همانا من در میان شما دو چیز گرانبها قرار میدهم: کتاب خدا و عترتم اهل بیتم، پس به آن دو تمسک کنید که هرگز گمراه نخواهید شد؛ زیرا [خداوند] لطیف خبیر مرا خبر داده و به من عهد کرده که هرگز این دو از یکدیگر جدا نمیشوند تا بر من در کنار حوض وارد شوند. عمر بن خطّاب در حالی که شبیه شخص غضبناک شده بود، گفت: ای رسول خدا! آیا تمام اهل بیت تو مراد است؟ حضرت فرمود: خیر، ولی اوصیایم، که اول آنها برادرم و وزیرم و وارثم و خلیفه من در میان امتم و سرپرست هر مؤمنی بعد از من است. او اول آنان است. سپس فرزندم حسن سپس فرزندم حسین، سپس نه نفر از اولاد حسین، یکی پس از دیگری تا بر من در کنار حوض وارد شوند. آنان گواهان خدا در روی زمین و حجتهای خدا بر خلق و خزینه داران علم و معدنهای حکمت خدایند. هر کس آنان را اطاعت کند خدا را اطاعت کرده و هر کس آنان را نافرمانی کند خدا را نافرمانی کرده است.
تمام کسانی که در آن مجلس حاضر بودند، گفتند: ما گواهی میدهیم که رسول خداعلیه السلام چنین فرمود.»
یکی از اشکالات دکتر سالوس بر حدیث ثقلین این است که بخاری در صحیح خود این حدیث را با تعبیر کتاب اللَّه و عترتی نقل نکرده است، بلکه بابی را ذکر کرده با عنوان: «الاعتصام بالکتاب و السنة» و در ذیل آن، حدیث تمسک به کتاب و سنّت را ذکر نموده است. پس این دلیل بر ضعف حدیث کتاب اللَّه و عترتی است.(1194)
جواب
1 - در اعتصام و تمسک به کتاب و سنت، بین مسلمانان شکی نیست و کسی در آن مخالفت ندارد.
2 - نقل نکردن بخاری دلیل بر ضعف روایت نیست، در صورتی که طریق صحیح برای حدیث وجود داشته باشد؛ زیرا بسیاری از علمای اهل سنت میگویند: این طور نیست که هر حدیثی که در صحیحین نیامده، مردود و باطل باشد.
نووی میگوید: «انّهما لم یلتزما استیعاب الصحیح بل صحّ عنهما تصریحهما بأنّهما لم یستوعبا وانّما قصدا جمع جمل من الصحیح کما یقصد المصنف فی الفقه جمع جملة من مسألة»؛ «بخاری و مسلم التزام ندادهاند که تمام احادیث صحیح السند را نقل کنند و خود نیز به این مطلب تصریح کردهاند، بلکه قصد آنان این بوده که مقداری از احادیث صحیح السند را جمع آوری کنند؛ همانگونه که مصنف در فقه تمام مسائل فقه را ذکر نمیکند».(1195)
ابن قیم جوزیه در مورد حدیث ابی الصهباء که تنها مسلم نقل کرده، میگوید: «انفراد مسلم در نقل، به صحت حدیث ضرری نمیرساند. آیا کسی میتواند ادعا کند که منفردات مسلم صحیح نیست؟ آیا هرگز بخاری ادعا کرده است هر حدیثی را که در کتاب خود ذکر نکردهام، باطل و ضعیف بوده و حجّت نیست؟ چه بسیار احادیثی که بخاری در غیر صحیح خود به آن احتجاج کرده، در حالی که در صحیح نیاورده است و چه بسیار احادیثی که بخاری آنها را تصحیح کرده ولی در صحیح نیاورده است».(1196)
ابن الصلاح میگوید: «لم یستوعبا الصحیح فی صحیحیهما ولا التزما ذلک، فقد روینا ذلک عن البخاری انّه قال: ما ادخلت فی کتابی الجامع الّا ما صحّ و ترکت من الصحاح لحال الطول. وروینا عن مسلم انّه قال: لیس کل شیء عندی صحیح وضعته هنا، انّما وضعت هاهنا ما اجمعوا علیه. وقال البخاری: احفظ مائة الف صحیح ومائتی الف حدیث غیر صحیح، وجملة ما فی کتابه سبعة آلاف ومائتان وخمسة وسبعون حدیثاً بالأحادیث المتکررة. وقیل: انّها باسقاط المکررة أربعة آلاف حدیث»؛ «بخاری و مسلم تمام احادیث صحیح السند را در صحیح خود نیاوردهاند و اصلاً چنین التزامی هم ندادهاند. از بخاری روایت شده است: من تنها احادیث صحیحالسند را در کتاب خود آوردهام، چه بسیار احادیث صحیحالسند را که به جهت طولانی شدن کتاب ترک نمودهام. همچنین از مسلم روایت شده است: اینچنین نیست که تمام احادیث صحیح السند نزد خود را در این کتاب آورده باشم، تنها روایاتی را در صحیح خود ذکر کردهام که مورد اجماع است... بخاری میگوید: صدهزار حدیث صحیح حفظ دارم و دویست هزار حدیث غیر صحیح، در حالی که در کتاب «الجامع الصحیح» خود بیش از 7270 حدیث با احادیث مکرّر، نقل نکرده است و بنا بر نظر برخی با حذف مکرّرها چهار هزار حدیث است».(1197)
دکتر سالوس در ادامه اشکالات خود بر احادیث ثقلین، بعد از ذکر روایاتی از مسند احمد و ترمذی میگوید: «تمام این روایات را عطیه از ابوسعید خدری نقل میکند و او عطیة بن سعد بن جناده عوفی است که امام احمد بن حنبل تضعیفاش نموده است».(1198)
جواب
1 - عطیه از تابعین است و عامه از وی حدیث روایت کردهاند؛ از جمله اینکه با سند صحیح از پیامبرصلی الله علیه وآله نقل کردهاند که فرمود: «بهترین قرنها قرن من است، سپس قرنی که بعد از آن میآید».(1199)
2 - بخاری اگرچه در «الجامع الصحیح» از عطیه روایت نقل نکرده، ولی در کتاب دیگرش به نام «الأدب المفرد» از او حدیث نقل کرده است.
3 - ترمذی، أبوداوود، ابن ماجه و احمد از جمله کسانیاند که از عطیه روایت نقل کردهاند.(1200)
4 - از عبارات اهل سنت استفاده میشود که سبب عمده در تضعیف عطیه، تشیع او بوده است.
ابن حجر عسقلانی میگوید: «جوزجانی او را تضعیف نکرده و تنها او را مایل به تشیع معرفی کرده و او را از شیعیان کوفه شمرده است... ساجی میگوید: او حجت نیست. ولی برای مدّعای خود دلیلی ذکر نکرده، جز آنکه میگوید: او علیعلیه السلام را بر همه مقدم میداشت».
همو از ابن سعد نقل میکند: «کتب الحجاج إلی محمّد بن القاسم ان یعرضه علی سبّ علی، فان لم یفعل فاضربه اربعمائة سوط واحلق لحیته. فاستدعاه فابی ان یسبّ فامضی حکم الحجاج فیه...»؛ «حجاج بن یوسف در نامهای به محمّد بن قاسم دستور داد که سبّ علی را به عطیه عرضه کند. اگر انجام نداد او را چهارصد تازیانه زده و محاسنش را بتراشد. محمّد بن قاسم، عطیه را خواست و دستور حجّاج را به وی ابلاغ نمود، ولی او قبول نکرد محمّد بن قاسم نیز حکم حجاج را بر وی جاری نمود...».(1201)
ابنحجر نیز در مقدمه «فتح الباری» (فصل نهم) بحثی را آورده در اسباب طعن و جرح راویان حدیث و در آنجا اسامی جماعتی را ذکر میکند که به تشیع نسبت داده شدهاند و در عین حال از آنها دفاع کرده است؛ همانند: اسماعیل بن ابان، عبدالرزاق بن همام صنعانی، عدی بن ثابت انصاری، ابونعیم فضل بن دکین و محمّد بن فضیل بن غزوان و...».(1202)
ذهبی در ترجمه ابان بن تغلب میگوید: «او شیعه و مردی راستگو است...».(1203)
دکتر سالوس در ادامه اشکالات خود بر حدیث ثقلین میگوید: «در روایت دوّم ترمذی علی بن منذر کوفی است که او نیز از شیعیان کوفه به حساب میآید...».(1204)
جواب
1 - همانگونه که اشاره شد، در صورتی که راوی ثقه باشد تشیع ضرری به احادیث وی وارد نمیکند.
2 - از ترجمه علی بن منذر کوفی استفاده میشود که او از مشایخ ترمذی، ابن ماجه و نسائی و جماعت کثیری از بزرگان ائمه حدیث؛ از قبیل: ابوحاتم، مطین، ابن منده، سجزی، ابن صاعد و ابن ابیحاتم بوده است.
3 - عده زیادی از رجالیین اهلسنت؛ از قبیل: ابوحاتم رازی، نسائی، ابنحبّان، ابننمیر و دیگران او را توثیق کردهاند.
4 - ناصرالدین البانی بعد از نقل حدیث ثقلین میگوید: «حدیث صحیح است؛ زیرا برای او شاهدی از حدیث زید بن ارقم است... همچنین احمد طبرانی و طحاوی از طریق علی بن ربیعه نقل کرده که سند آن نیز صحیح است... و شاهد دیگری از حدیث، عطیه عوفی از ابوسعید خدری است که سند آن حسن است... شاهد دیگری از حدیث، ابوهریره است که حاکم و دارقطنی نقل کرده و آن را تصحیح نموده است. آنگاه شاهد قوی دیگری از طریق ابوعامر عقدی نقل میکند که طحاوی در «مشکل الآثار» آن را آورده و توثیق کرده است. شاهد دیگری از طریق زید بن ثابت است که آن را احمد بن حنبل و ابن ابیعاصم و طبرانی آورده و سندش را هم حسن دانسته است؛ همانگونه که هیثمی نیز رجال آن را ثقه میداند».(1205)
ناصرالدین البانی بعد از تصحیح حدیث ثقلین میگوید: «برای من دعوت نامهای فرستاده شد که مسافرتی از دمشق به عمان و از آنجا به امارات عربی داشته باشم.
در قطر با برخی از اساتید و دکترها ملاقاتی داشتم؛ در آنجا رسالهای به من هدیه دادند که در آن حدیث ثقلین تضعیف شده بود. بعد از مطالعه آن دریافتم که نویسنده آن شخصی تازه وارد در فنّ حدیث است (مقصود او دکتر سالوس است) زیرا: اوّلاً: در تخریج حدیث به بعضی از مصادر متداول اکتفا کرده، لذا کوتاهی فاحشی در این زمینه داشته است و بسیاری از طرق و سندهایی که به طور مستقل صحیح یا حسن است، از او فوت شده است.
ثانیاً: او التفات و توجهی به اقوال علما در تصحیح حدیث نکرده است و نیز توجهی به قاعده علمای حدیث نداشته که میگویند: حدیث ضعیف باکثرت طرق تقویت میشود و به همین جهت است که از او این چنین اشتباه فاحش سرزده و حدیث صحیح را تضعیف نمودهاست».(1206)
ناصرالدین البانی بعد از تصحیح حدیث از حیث سند، در صدد توجیه دلالت آن بر آمده، میگوید: «مقصود از «عترتی أهل بیتی» یا همسران پیامبرند که در میان آنان عایشه است؛ به دلیل آیه تطهیر که مقصود از اهل بیت همسران پیامبرصلی الله علیه وآله است یا مقصود از اهل بیت، علمای صالح از امت است؛ کسانی که به کتاب و سنت تمسک نمودهاند...».(1207)
اصل این توجیه را قاضی عبدالجبار معتزلی در «المغنی» آورده است.
جواب
در جواب میگوییم:
1 - در بحث از آیه تطهیر اثبات کردیم که مقصود از اهل بیت تنها پنج تن اصحاب کسا هستند و اهل بیت، هرگز همسران پیامبرصلی الله علیه وآله را شامل نمیشود.
2 - چه معنایی دارد که پیامبرصلی الله علیه وآله هنگام وفاتش تنها راه نجات امت را در تمسک به کتاب خدا و همسرانش معرفی کند و در آن اسمی از مردانِ صحابهاش نیاورد.
3 - حمل عترت و اهل بیت پیامبرصلی الله علیه وآله بر علمای امّت، مخالف صریح لغت و اصطلاح است، چه کسی گفته که مقصود از عترت و اهل بیت، علمای امّت است. اینگونه بیانها نوعی تفسیر به رأی است که شدیداً مذمّت شده است.
4 - همانگونه که برخی آیات، برخی دیگر را تفسیر میکند، روایات نیز این چنین است. در حدیث ثقلین اگرچه مصداق عترت و اهل بیت مشخّص نشده است، ولی در احادیث کساء و روایاتی که در ذیل آیه مباهله آمده، مصداق را مشخص کرده است. پیامبرصلی الله علیه وآله بعد از اشاره به علی، فاطمه، حسن و حسین عرض میکند: «بار خدایا! اینان اهل بیت من هستند».
5 - از آنجا که قراین فراوانی در حدیث ثقلین بر عصمت اهل بیت است، لذا میتوان به طور قطع ادعا کرد که مقصود از اهل بیت، علمای امّت نیستند.
برخی میگویند: اگر حدیث دلالت بر مرجعیت اهل بیتعلیهم السلام و حجیت سنت آنان داشته باشد، لازمهاش آن است که این حجیت را به تمام اقربا و خویشاوندان ایشان نسبت دهیم؛ زیرا عنوان عترت و اهل بیت شامل تمام آنان میشود، در حالی که شیعه امامیه چنین عقیده عمومی ندارد.
جواب
1 - عترت در لغت به معنای مطلق خویشاوندان نیست، بلکه تنها شامل نزدیکان و خواص از خویشاوندان میشود.
جوهری میگوید: عترت شخص، نسل و قوم نزدیک او است. همین تعریف از فیروز آبادی و زبیدی نیز رسیده است.(1208)
ابن اثیر میگوید: عترت شخص، اخصّ خویشاوندان او را گویند.(1209)
2 - حدیث ثقلین دلالت دارد بر اینکه عترتی که عدل کتاب است از هر گونه خطا و گناه معصوم میباشد. در نتیجه شامل تمام نزدیکان پیامبر صلی الله علیه وآله نمیشود.
علامه مناوی در شرح حدیث ثقلین میگوید: «اهل بیت پیامبرصلی الله علیه وآله همان اصحاب کسا هستند که خداوند متعال رجس و پلیدی را از آنان دفع نموده و آنان را پاک کرده است».(1210)
4 - احادیث دوازده خلیفه، در حقیقت مصداق عترت و اهل بیت پیامبرند که پیامبرصلی الله علیه وآله در ذیل آن میفرماید: همه آنان از قریشند و بنابر نقل قندوزی: همه آنان از بنی هاشمند. از همین رو سبط بن جوزی حدیث ثقلین را با عنوان «ذکر الائمه» آورده است.(1211)
امام حسن مجتبیعلیه السلام میفرماید: «نحن حزب اللَّه المفلحون وعترة رسول المطهرون واهل بیته الطیبون الطاهرون، واحد الثقلین الذین خلّفهما رسول اللَّهصلی الله علیه وآله فیکم»؛ «... ما حزب خداییم که رستگار شدهاند، و ما عترت رسول او هستیم که از هر رجس و پلید پاک شدهاند. و ما اهل بیت طیب و طاهر او و یکی از دو ثقل اوییم که رسول خداصلی الله علیه وآله در میان شما به ودیعت گذاشته است...». (1212)
در ذیل برخی از احادیث ثقلین میخوانیم: «عمر بن خطّاب - با حالت غضب - از جا بلند شد و گفت: ای رسول خدا! آیا به تمام اهل بیت تو تمسک نماییم؟ پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «لا ولکن اوصیائی منهم، اوّلهم اخی ووزیری ووارثی وخلیفتی فی امّتی وولی کل مؤمن بعدی، هو اوّلهم، ثمّ ابنی الحسن ثمّ ابنی الحسین ثمّ تسعة من ولد الحسین، واحد بعد واحد...»؛ «خیر، بلکه به اوصیای اهل بیتم: اول آنها برادر و وزیر و وارث و خلیفهام در میان امّت و آن کسی که ولی هر مؤمنی است. پس از او فرزندم حسن، و بعد از او فرزندم حسین است. آنگاه نُه نفر از فرزندان حسین، یکی پس از دیگری...».(1213)
5 - در میان نزدیکان و اقوام پیامبرصلی الله علیه وآله افرادی جاهل، معصیتکار و خطاکار بودهاند، با این حال چگونه ممکن است که پیامبرصلی الله علیه وآله در این حدیث بهطور مطلق تمسک به آنان را امر کرده باشد؟
عده زیادی از اهلسنت میگویند: پیامبرصلی الله علیه وآله قصدش از عترت، عموم نزدیکانش از بنی هاشم نبوده است و تنها اراده جماعتی خاص از آنها را نموده است.
شیخ عبدالحقّ دهلوی میگوید: «والعترة رهط الرجل واقرباؤه وعشیرته الادنون، وفسّرهصلی الله علیه وآله بقوله: واهلی، للإشارة إلی انّ مراده هنا من العترة اخصّ عشیرته واقاربة...»؛(1214) «مقصود از عترت، اقوام و عشیره نزدیک شخص است. رسول خداصلی الله علیه وآله عترت را به اهل بیت تفسیر نمود، به جهت اشاره به این نکته که مقصود به عترت اخصّ عشیره و اقارب ایشان است...».
علامه مناوی میگوید: «و عترتی أهل بیتی تفصیل بعد اجمال بدلاً او بیاناً، وهم اصحاب الکساء الذین اذهب اللَّه عنهم الرجس وطهّرهم تطهیراً»؛(1215) «و عترتی أهل بیتی، تفصیل بعد از اجمال است به عنوان بدل یا عطف بیان، و مقصود به آن اصحاب کسا است که خداوند رجس و پلیدی را از آنان دور کرده و پاکشان نموده است».
حکیم ترمذی میگوید: «ما ان اخذتم به لن تضلّوا، واقع علی الأئمة منهم السادة، لا علی غیرهم»؛(1216) «گفتار رسول خداصلی الله علیه وآله که فرمود: ما إن اخذتم به لن تضلّوا مربوط به امامان از اهل بیت است، نه غیر آنان...».
ابوبکر علوی شافعی میگوید: «علما میگویند: کسانی که به تمسک آنان از اهل بیت نبوی و عترت طاهره سفارش شده است، عالمان به کتاب خداوند عزّوجلّاند؛ زیرا تنها به تمسک عالمان امر میشود و آنان کسانیاند که هرگز بینشان و کتاب خدا افتراق و جدایی حاصل نمیشود، تا در کنار حوض بر پیامبرصلی الله علیه وآله وارد شوند».(1217)
ابن تیمیه میگوید: «حدیث در صحیح مسلم فقط دلالت بر امر به تمسک به کتاب خدا دارد، ولی در حقّ عترت تنها به تذکر دادن به اهل بیت خود اکتفا کرده است، لذا سه بار میفرماید: «أذکّرکم اللَّه فی أهل بیتی» و به تمسک آنها امر نکرده است».(1218)
جواب
1 - مسلم، حدیث را از زید بن ارقم نقل کرده است و او از آنجا که از عبداللَّه بن زیاد میترسید، حدیث را به تمامه نقل نکرده بلکه امر به تمسک به عترت را از آن حذف کرده است. دلیل آن این است که زید بن ارقم در موارد دیگر حدیث را نقل کرده و در ذیل آن، حدیث را به طریق مشهور آورده که در آن به تمسک به عترت امر شده است و مسلم، مع الأسف در ذیل حدیث زید بن ارقم نیاورده است.
الف) سندی از بزرگان محدّثان اهلسنت، در شرح روایت مسلم میگوید: «در این حدیث، پیامبرصلی الله علیه وآله از قرآن و اهل بیتعلیهم السلام به «ثقلین» تعبیر میکند. «ثقل» شیء نفیسی است که باید حفظ شود، واضح است که اهل بیت، افراد نفیس و ارزشمندیاند که باید حفظ شوند؛ همانگونه که کتاب خدا این چنین است؛ زیرا پیامبرصلی الله علیه وآله بین آن دو جمع کرده است و ما میدانیم که عمده این اوصاف برای قرآن به افاده علوم الهی و احکام شرعی باز میگردد. همین اوصاف در مورد اهل بیتعلیهم السلام نیز به دلیل مرجعیتشان در علوم الهی و احکام شرعی موجود است. و مؤید آن، این است که پیامبرصلی الله علیه وآله مردم را در ابتدا از رسیدن مرگش آگاه میکند و بعد میفرماید: «من در میان شما دو چیز گرانبها میگذارم». از اینجا استفاده میشود که پیامبر بر کتاب و عترت به عنوان خلیفه و جانشین خود در معارف الهی و احکام شرعی وصیت کرده است. سپس میگوید: این آن معنایی است که از ظاهر حدیث استفاده میشود، لکن با مراجعه به روایات دیگر پی میبریم که آن روایات همین معنا را تأیید میکند؛ زیرا در آنها به طور صریح امر به تمسک به کتاب و عترت شده است، خصوصاً در حدیثی که احمد بن حنبل نقل کرده، عین عبارات مسلم آمده است، ولی با اضافه ذیلی در آن به تمسکِ عترت امر شده است...».(1219)
ب) تفتازانی بعد از نقل حدیث میگوید: «از این حدیث به خوبی استفاده میشود که اهل بیت بر تمام مردم - چه عالم و چه غیر عالم - برتری دارند... آیا نمیبینی که چگونه پیامبرصلی الله علیه وآله آنان را به کتاب خداوند متعال مقرون ساخته، در اینکه تمسک به آن دو، انسان را از ضلالت نجات خواهد داد. تمسک به کتاب به این معنا است که به آنچه از علم وهدایت در آن است، اخذ کرده و به آن عمل نماییم. همچنین است عترت...».(1220)
ج) شوکانی نیز در ردّ کسانی که معتقدند آل پیامبرصلی الله علیه وآله همه امّتند، میگوید: «از حدیث ثقلین - که در صحیح مسلم و دیگر کتابها آمده - خلاف این مطلب استفاده میشود؛ زیرا اگر مقصود از آن تمام امّت باشد لازم میآید که مردم به خود تمسک کنند که این معنا قطعاً باطل است».(1221)
د) محب الدین طبری، بابی را در «ذخائر العقبی» با عنوان «باب فضل اهل البیت و الحثّ علی التمسک بهم و بکتاب اللَّه عزّوجلّ و الخلف فیهما بخیر» مطرح کرده و در ذیل آن، حدیث ثقلین را از سنن ترمذی و صحیح مسلم نقل کرده است.(1222)
2 - حدیث ثقلین با سندی که ترمذی نقل کرده و در آن امر به تمسّک به اهل بیت شده، به طرق مختلفی رسیده که عده زیادی از علمای اهل سنت آن را تصحیح نمودهاند.
ناصرالدین البانی امام وهابیان در حدیث، بعد از نقل حدیث ترمذی به سندش از زید بن ارقم - که در آن به تمسک کتاب وعترت امر کرده است - میگوید: «حدیث صحیح السند است».(1223) وی حدیث را در کتاب «صحیح الجامع الصغیر» نیز تصحیح نموده است.(1224)
ابن حجر عسقلانی بعد از نقل حدیث ثقلین - که در آن مردم را به تمسکِ به کتاب و عترت امر و تشویق کرده - میگوید: «سند حدیث صحیح است».(1225)
همچنین عدّهای دیگر حدیث را با همین مضمون - که امر به تمسک به کتاب و عترت در آن باشد - نقل کرده و تصحیح نمودهاند؛ همانند: ابن حجر هیثمی،(1226) بویصری،(1227) یعقوب بن سفیان فسوی،(1228) قندوزی حنفی(1229) و محمود شکری آلوسی،(1230) وی میگوید: «حدیث ثقلین نزد فریقین اهل سنت و شیعه ثابت است».
بنابر نقل متقی هندی در «کنز العمال»، ابن جریر طبری نیز حدیث را تصحیح نموده است.(1231)
جلالالدین سیوطی در مسند امام علیعلیه السلام از محاملی در کتاب «الامالی» نقل میکند که او نیز حدیث ثقلین را تصحیح نموده است.(1232)
حسن بن علی سقاف شافعی بعد از نقل حدیث ثقلین از سنن ترمذی میگوید: «حدیث از حیث سند صحیح است».(1233)
حاکم نیشابوری بعد از نقل حدیث با لفظ لزوم تمسک به کتاب و عترت و ختم آن به حدیث غدیر، میگوید: «حدیث از حیث سند مطابق شرط بخاری و مسلم صحیح است؛ اگرچه آن دو این حدیث را نقل نکردهاند».(1234)
ابن کثیر میگوید: «به سند صحیح ثابت شده که رسول خدا در خطبه خود در غدیر خم فرمود: «انّی تارک فیکم الثقلین...».(1235)
همو بعد از نقل حدیث ثقلین با سند نسائی میگوید: «شیخ ما ذهبی فرموده: این حدیث از حیث سند صحیح است».(1236)
هیثمی بعد از نقل حدیث با مضمون «لزوم تمسک به کتاب و عترت» میگوید: «حدیث را طبرانی در «معجم الکبیر» نقل کرده و رجال آن همگی ثقهاند».(1237)
جمالالدین قاسمی میگوید: در سند صحیحی ثابت شده که پیامبر صلی الله علیه وآله در خطبه خود فرمود: "انّی تارک فیکم الثقلین؛ کتاب اللَّه و عترتی"...».(1238)
سمهودی شافعی میگوید: «طبرانی حدیث را در معجم الکبیر با سندی نقل کرده که تمام رجال او ثقهاند».(1239)
ازهری نیز بعد از نقل حدیث ثقلین میگوید: «محمّد بن اسحاق میگوید: این حدیث حسن و صحیح است».(1240)
در ذیل حدیث ثقلین - که مسلم آن را نقل کرده - از زید بن ارقم سؤال شده که اهل بیت و عترت پیامبر صلی الله علیه وآله کیست؟
او در جواب میگوید: هر کسی که صدقه بر او حرام باشد.
جواب
1 - این تفسیر تنها از جانب زید بن ارقم است؛ نه پیامبرصلی الله علیه وآله.
2 - همانگونه که ذکر شد، زید بن ارقم از آن جهت که از زیاد بن ابیه خوف داشته، نه تنها حقّ را بیان نکرده، بلکه تصریح به خلاف حق نموده است.
3 - از زید بن ارقم این گونه تفسیرهای خلاف حقّ و باطل، بعید به نظر نمیرسد؛ زیرا او از جمله کسانی است که شهادت به حدیث غدیر را - هنگامی که امیرالمؤمنین علیعلیه السلام از وی خواست - کتمان کرد، تا جایی که خداوند متعال او را در دنیا به مرض مبتلا کرد.
4 - حافظ گنجی شافعی بعد از نقل حدیث زید بن ارقم میگوید: «تفسیر زید بن ارقم، در مورد اهل بیت - به کسانی که صدقه بر آنان حرام است - پسندیده نیست، بلکه صحیح آن است که مقصود از اهل بیت در این حدیث، خصوص علی و فاطمه و حسن و حسین است؛ همانگونه که مسلم به سند خود از عایشه نقل میکند که رسول خداصلی الله علیه وآله صبح هنگامی از حجره خارج شد و در حالی که پارچهای از موی سیاه بر تن داشت، حسن بن علی، حسین بن علی، فاطمه، و علی هر کدام بر حضرت وارد شدند و یک یک آنها را داخل در کساء نمود؛ آنگاه این آیه را بر آنان منطبق نمود: «إِنَّما یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَیطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» و این دلیل بر آن است که مقصود از اهل بیت، خصوص پنج تن آل کسایند.
همچنین رسول خداصلی الله علیه وآله بعد از نزول آیه مباهله، علی و فاطمه و حسن و حسینعلیهم السلام را دعوت کرده، عرض کرد: بار خدایا! اینها اهل بیت مناند».(1241)
ابن تیمیه میگوید: عبارت «و عترتی فانّهما لن یفترقا حتّی یردا علی الحوض» را ترمذی ذکر کرده است. در این مورد از احمد سؤال شد. وی و عدهای دیگر آن را تضعیف کرده و گفتهاند: صحیح نیست.(1242)
جواب
1 - ظاهر عبارت ابن تیمیه آن است که ذیل حدیث را فقط ترمذی نقل کرده، در حالی که چنین نیست، عدهای از بزرگان اهل سنت؛ از قبیل: ابن اسحاق، احمد بن حنبل، ترمذی، بزار، نسائی، ابویعلی، طبری، اسفرائینی، بغوی، ابن الانباری، ابن عقده، جعابی، طبرانی، ذهبی، حاکم نیشابوری، ثعلبی، ابونعیم، ابن عساکر، ضیاء مقدسی و برخی دیگر نیز نقل کردهاند.
2 - اینکه میگوید: عدهای ذیل حدیث را تضعیف کردهاند، دروغ محض است؛ زیرا اگر این چنین بود، چرا ابن تیمیه اسامی آنان را نقل نمیکند، به رغم اینکه در جاهای مختلف رجزخوانی میکند. اگر او اسم یک نفر از آنان را نقل میکرد، ما با مراجعه به کتاب او به صحّت و سقم آن پی میبردیم.
محمّد ابوزهره میگوید: «روایاتی که در آن به تمسکِ کتاب و سنت امر شده موثقتر است؛ تا روایاتی که در آن به تمسکِ به کتاب و عترت امر شده است...».(1243)
روایت «کتاب اللَّه و سنتی» هیچ سند صحیح و معتبری ندارد؛ زیرا این روایت را هشت نفر از علمای اهلسنت نقل کردهاند که سند تمامی آنها ضعیف و خالی از اشکال نیست:
الف) مالک بن انس میگوید: به من خبر رسید که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «دو چیز در میان شما میگذارم که با تمسک به آن دو گمراه نمیشوید: کتاب خدا و سنت پیامبرش».(1244)
وی این حدیث را بدون سند نقل کرده است.
ب) ابن هشام این حدیث را در ضمن خطبه پیامبرصلی الله علیه وآله در حجّةالوداع نقل کرده،(1245) ولی او نیز بدون سند آورده است.
ج) حاکم نیشابوری آن را با دو سند نقل کرده که یکی از آن دو به ابن عباس و دیگری به ابوهریره ختم میشود.(1246)
در سند اوّل: اسماعیل بن ابی اویس قرار دارد که تعداد زیادی از رجالیین او را تضعیف کردهاند. ابن معین میگوید: او و پدرش ضعیفند. نسائی میگوید: ضعیف است. ابن عدی میگوید: از دایی خود احادیث غریبی نقل میکند که هیچ کس آنها را قبول ندارد. ابن حزم به سند خود از سیف بن محمّد نقل میکند که اسماعیل بن ابیاویس جعل حدیث میکرد...».(1247)
در سند دوّم: صالح بن موسی طلحی کوفی واقع است که او را عده زیادی از رجالیین اهل سنت تضعیف نمودهاند. ابن معین میگوید: او چیزی به حساب نمیآید. بخاری میگوید: او منکر الحدیث است. نسائی میگوید: ضعیف است. ابن عدی میگوید: عموم، احادیث او را قبول ندارند. عقیلی میگوید: هیچ یک از احادیث وی قابل پذیرش نیست و...».(1248)
د)ابوبکر بیهقی آن را با دو سند نقل کرده است که یکی به ابن عباس و دیگری به ابوهریره ختم میشود.(1249)
این سند نیز همانند سندهای حاکم نیشابوری است؛ اوّلی مشتمل بر ابن ابی اویس و دومی مشتمل بر صالح بن موسی است که هر دو تضعیف شدهاند.
ه ) ابن عبدالبرّ قرطبی نیز این حدیث را با دو سند نقل کرده است:(1250)
سند اوّل آن همان سندی است که حاکم از ابوهریره نقل کرده و در آن صالح بن موسی قرار دارد که مورد تضعیف کثیری از رجالیین است.
و در سند دوّم آن، کثیر بن عبداللَّه هست که گروهی از رجالیین او را تضعیف نمودهاند؛ احمد بن حنبل او را منکر الحدیث دانسته و برای او ارزشی قائل نشده است. نسائی او را ثقه نمیداند. ابن عدی میگوید: عموم روایاتش متابع ندارد. علی بن مدینی نیز او را تضعیف نمودهاست. ابن عبدالبرّ میگوید: اجماع رجالیین بر ضعف او است و علاوه بر آن حدیث را از پدرش و او از جدش نقل میکند. ابن حبان میگوید: روایاتی را که از پدرش و از جدّش نقل میکند، مستند به نسخهای جعلی است که مناسب نیست آن را در جمله کتابها آورد.(1251)
و) قاضی عیاض، این حدیث را به سند خود از ابوسعید خدری از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل کرده،(1252) اما تعدادی از راویان آن، تضعیف شدهاند که از آن جمله میتوان شعیب بن ابراهیم و سیف بن عمر را نام برد؛ خصوصاً سیف بن عمر که اتفاق رجالیین بر تضعیف او است.(1253)
ز) سیوطی نیز حدیث مذکور را با همان سند حاکم نیشابوری نقل کرده(1254) که سند آن نقد شد.
ح) متقی هندی نیز بابی را در «کنز العمال» با عنوان «الاعتصام بالکتاب و السنة» مطرح کرده و در ذیل آن روایات دیگران؛ از قبیل: حاکم و بیهقی را آورده و از «الابانه» نقل کرده، ولی میگوید: این حدیث جدّاً غریب است.(1255)
خداوند متعال میفرماید: «وَأَنْزَلْنا إِلَیکَ الذِّکْرَ لِتُبَینَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیهِمْ»؛(1256) «ما ذکر [قرآن را بر تو نازل کردیم تا برای مردم آنچه نازل شد تبیین کنی.»
همانگونه که قرآن احتیاج به مبین و مفسر دارد، سنت نبوی نیز به تبیین نیازمند است، لذا پیامبرصلی الله علیه وآله خطاب به علیعلیه السلام فرمود: «ای علی تو کسی هستی که بعد از من موارد اختلاف را بیان خواهی کرد».
خصوصاً با در نظر گرفتن این نکته که پیامبرصلی الله علیه وآله از طریق علم غیب میداند که سنتش بعد از وفات وی تا یک قرن تدوین نخواهد شد، حال چگونه به آن سفارش و به تمسک به آن امر کرده است؟
ابوزهره گویا گمان کرده که عدد مفهوم دارد، لذا با وجود حدیث «کتاب اللَّه و سنّتی»، حدیث «کتاب اللَّه و عترتی» را بی اعتبار میشمارد، در حالی که این چنین نیست و میتوان بین این دو حدیث بر فرض صحت: «کتاب اللَّه و سنتی» جمع کرد؛ به این نحو که پیامبرصلی الله علیه وآله امر به تمسک کتاب و سنت و عترت کرده است. ابن حجر میگوید: «پیامبرصلی الله علیه وآله بر تمسک به سه چیز سفارش کرده است: کتاب، سنت و عالمان به کتاب و سنت از اهل بیت. از مجموع اینها استفاده میشود که این سه چیز تا روز قیامت باقیاند».(1257)
بر فرض وقوع تعارض بین این دو، حدیث «کتاب اللَّه و عترتی» مقدم است؛ زیرا نه تنها سندهای صحیح دارد و تصریح به صحت آن شده است، بلکه حدیث از حیث سند متواتر بوده و در مقابل، حدیث «کتاب اللَّه و سنتی» بر فرض صحت سند، خبر واحد است و هنگام تعارض بین خبر متواتر و خبر واحد، خبر متواتر مقدم است؛ زیرا مفید قطع است.
حسن بن علی سقّاف شافعی میگوید: «از من درباره حدیث ثقلین سؤال شده که به لفظ «کتاب اللَّه و عترتی» است یا «کتاب اللَّه و سنتی»؟ در جواب میگویم: حدیث ثابت صحیح به لفظ «کتاب اللَّه و عترتی اهل بیتی» است و روایتی که در آن لفظ «و سنتی» است از حیث سند و متن باطل است؛ زیرا حدیث «کتاب اللَّه و عترتی» را مسلم و ترمذی و دیگران به سند صحیح نقل کردهاند، ولی بیشک حدیث «کتاب اللَّه و سنتی» به دلیل ضعف سند و سستی آن، موضوع و مجعول است و شکی نیست که بنی امیه در جعل آن دست داشتهاند».(1258)
همو در جای دیگر میگوید: «و امّا حدیث "ترکت فیکم ما إن تمسکتم بهما لن تضلّوا بعدی أبداً، کتاب اللَّه و سنّتی" که در السنه مردم جاری است و خطیبان نیز در منبرها قرائت میکنند، حدیثی است جعلی و دروغ که امویها و متابعین شان آن را جعل کردهاند؛ تا مردم را از حدیث صحیح «کتاب اللَّه و عترتی» باز دارند...».(1259)
یکی از ادله مرجعیت دینی امام علیعلیه السلام بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله و عصمت آن حضرتعلیه السلام حدیث معروف به «مدینه علم» است. این حدیث که در منابع فریقین ذکر شده، مورد توجه خاص علمای شیعه و اهل سنت واقع شده و در مواردی به آن استشهاد شده است. لذا جا دارد که از حیث سند و دلالت آن را مورد بررسی قرار داده و به شبهات آن پاسخ دهیم.
1 - حاکم نیشابوری به سندش از ابن عباس و جابر بن عبداللَّه انصاری نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «أنا مدینة العلم و علی بابها فمن اراد العلم فلیأت الباب»؛(1260) «من شهر علمم و علی دروازه آن است. پس هر کس اراده آن شهر را نموده است باید از دروازه آن وارد شود.»
2 - ترمذی در صحیح خود بنابر نقل «جامع الاصول» از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل کرده که فرمود: «انا مدینة العلم و علی بابها»؛(1261) «من شهر علم هستم و علی دروازه آن است.»
3 - ابن عبد البرّ قرطبی از پیامبرصلی الله علیه وآله نقل کرده که فرمود: «أنا مدینة العلم و علی بابها فمن اراد العلم فلیأته من بابه»؛(1262) «من شهر علم و علی دروازه آن است، پس هر کس اراده علم کرده، باید از دروازه آن وارد شود.»
4 - ترمذی به سند خود از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل کرده که فرمود: «انا دار الحکمة و علی بابها»؛(1263) «من خانه حکمت و علی درِ آن است.»
روایت «مدینه علم» را جماعتی از محدثین از اباصلت هروی نقل کردهاند، از آن جمله: محمّد بن اسماعیل ضراری، محمّد بن عبدالرحیم هروی، حسن بن علی معمری، محمّد بن علی صایغ، اسحاق بن حسن بن میمون، قاسم بن عبدالرحمن انباری و حسین بن فهم بن عبدالرحمن.
1 - روایت محمّد بن اسماعیل را ابن جریر در «تهذیب الآثار»(1264) از عبدالسلام به صالح هروی، از ابومعاویه، از اعمش از مجاهد از ابن عباس نقل کرده که پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «انا مدینة العلم وعلی بابها فمن أراد المدینة فلیأتها من بابها»؛ «من شهر علمم و علی دروازه آن است پس هر کس قصد این شهر را نموده باید از دروازه آن وارد شود.»
2 - روایت محمّد بن عبدالرحیم را حاکم نیشابوری در «المستدرک علی الصحیحین»(1265) از ابوالعباس محمّد بن یعقوب از محمّد بن عبدالرحیم هروی از ابوالصلت عبدالرحمن بن صالح از ابو معاویه از اعمش از مجاهد از ابن عباس نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «أنا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیأت الباب».
3 - و روایت حسن بن علی و محمّد بن صایغ را طبرانی در «المعج الکبیر» از حسن بن علی معمری و محمّد بن صایغ مکی، از ابوالصلت عبدالسلام بن صالح هروی از ابومعاویه از اعمش از مجاهد از ابن عباس همان مضمون قبل را نقل کرده است.
4 - روایت اسحاق بن حسن حربی را خطیب بغدادی در ترجمه عبدالسلام بن صالح از «تاریخ بغداد»(1266) از محمّد بن عمر بن قاسم نرسی از محمّد بن عبداللَّه شافعی از اسحاق بن حسن بن میمون حربی از عبدالسلام بن صالح هروی از ابو معاویه از اعمش از مجاهد از ابن عباس نقل کرده است.
5 - روایت قاسم بن عبدالرحمن انباری را نیز خطیب بغدادی از محمّد بن احمد بن رزق از ابوبکر مکرم بن احمد بن مکرم قاضی از قاسم بن عبدالرحمن انباری از ابوصلت هروی از ابومعاویه از اعمش از مجاهد از ابن عباس نقل کرده است.(1267)
6 - روایت حسین بن فهم را حاکم نیشابوری را حاکم نیشابوری در «المستدرک علی الصحیحین»(1268) از ابوالحسن محمّد بن احمد بن تمیم، از حسین بن فهم، از ابوصلت هروی، از ابی معاویه، از اعمش، از مجاهد، از ابن عباس نقل کرده است و بعد از نقل حدیث میگوید: حسین بن فهم بن عبدالرحمن ثقه و مأمون و حافظ است.
این حدیث شریف را تعدادی از صحابه نقل کردهاند؛ از قبیل:
1 - امیرالمؤمنینعلیه السلام.
2 - امام حسن مجتبیعلیه السلام.
3 - امام حسینعلیه السلام.
4 - عبداللَّه بن عباس.
5 - جابر بن عبداللَّه انصاری.
6 - عبداللَّه بن مسعود.
7 - عبداللَّه بن عمر.
8 - حذیفة بن یمان.
9 - انس بن مالک.
10 - عمرو بن عاص.
زرندی در عنوان حدیث مینویسد: «فضیلت دیگری که اصحاب بر آن اعتراف کرده و از آن ابتهاج پیدا کردهاند...».(1269)
عدهای از بزرگان تابعین حدیث «مدینه علم» را نقل کردهاند؛ از قبیل:
1 - امام زین العابدینعلیه السلام.
2 - امام باقرعلیه السلام.
3 - اصبغ بن نباته حنظلی.
4 - جریر ضبّی.
5 - حارث بن عبداللَّه همدانی.
6 - سعد بن طریف حنظلی.
7 - سعید بن جبیر.
8 - سلمة بن کهیل.
9 - سلیمان بن مهران.
10 - عاصم بن حمزه سلولی.
11 - عبداللَّه بن عثمان بن خثیم.
12 - عبدالرحمن بن عثمان.
13 - عبدالرحمن بن عسیله مرادی.
14 - مجاهد بن جبر.
در قرن سوم، نوزده نفر از علمای اهل سنت این حدیث را نقل کردهاند؛ از قبیل:
- حافظ یحیی بن معین بغدادی.(1270)
- احمد بن حنبل.(1271)
- ابوعیسی ترمذی.(1272)
در قرن چهارم، سی و یک نفر از علمای اهل سنت این حدیث را نقل کردهاند؛ از قبیل:
- ابوجعفر طبری.(1273)
- ابوالقاسم طبرانی.(1274)
در این قرن، بیست و هشت نفر از علمای اهل سنت این حدیث را نقل کردهاند؛ از قبیل:
- حاکم نیشابوری.(1275)
- ابونعیم اصفهانی.(1276)
- ابوبکر بیهقی.(1277)
- خطیب بغدادی.(1278)
- ابن عبدالبرّ قرطبی.(1279)
- ابن مغازلی شافعی.(1280)
در این قرن بیست و دو نفر از علمای اهل سنت این حدیث را نقل کردهاند؛ از جمله:
- سمعانی مروزی.(1281)
- ابن عساکر دمشقی شافعی.(1282)
در این قرن هفده نفر از علمای اهل سنت این حدیث را نقل کردهاند؛ از قبیل:
- ابن اثیر جزری محمد بن محمد.(1283)
- علی بن محمّد جزری.(1284)
- سبط بن الجوزی.(1285)
- گنجی شافعی.(1286)
- محبّ الدین طبری.(1287)
در قرن هشتم سیزده نفر از علمای اهل سنت حدیث فوق را نقل کردهاند؛ مثل:
- حموئی.(1288)
- ابوالحجاج مزّی.(1289)
- ذهبی.(1290)
- زرندی.(1291)
- سید علی بن شهاب الدین همدانی.(1292)
در قرن نهم چهارده نفر از علمای اهل سنت حدیث فوق را نقل کردهاند؛ از قبیل:
- نورالدین هیثمی.(1293)
- محمد بن عیسی دمیری.(1294)
- شهابالدین عسقلانی.(1295)
- ابن صباغ مالکی.(1296)
- بدرالدین عینی.(1297)
در قرن دهم، بیست و چهار نفر از علمای اهل سنت این حدیث را نقل کردهاند؛ از قبیل:
- جلال الدین سیوطی.(1298)
- سمهودی.(1299)
- احمد بن محمد قسطلانی شافعی.(1300)
- ابن حجر هیتمی.(1301)
- متقی هندی.(1302)
در این قرن بیست نفر از علمای اهل سنت این حدیث را نقل کردهاند؛ از قبیل:
- مناوی.(1303)
- ابن کثیر مکّی شافعی.(1304)
در این قرن، پانزده نفر از علمای اهل سنت این حدیث را نقل کردهاند؛ از قبیل:
- زرقانی مالکی.(1305)
در این قرن بیست و دو نفر از علمای اهل سنت این حدیث را نقل کردهاند؛ از قبیل:
- محمّد بن علی صبّان.(1306)
- آلوسی.(1307)
در این قرن چهارده نفر از علمای اهل سنت این حدیث را نقل کردهاند؛ از قبیل:
- زینی دحلان شافعی.(1308)
سی و نه نفر از علمای اهل سنت حدیث «مدینه علم» را از مسلّمات دانستهاند؛ از قبیل:
- عاصی در «زین الفتی».
- گنجی شافعی در «کفایة الطالب».
- محبّ الدین طبری.
- شمس الدین زرندی در «نظم درر السمطین».
- سید علی همدانی «المودة القربی».
- ابن صباغ مالکی در «الفصول المهمة».
- ابن حجر هیتمی در «الصواعق المحرقة».
سی و دو نفر از علمای اهل سنت، امام علیعلیه السلام را به صفت «باب مدینه علم» توصیف کردهاند؛ از قبیل:
- ابونعیم اصفهانی.
- ابوسعد سمعانی.
- خوارزمی حنفی.
- گنجی شافعی.
- زرندی حنفی.
- سید علی همدانی.
- شهابالدین قسطلانی.
- ابن حجر مکّی.
عدهای از علمای اهل سنت این حدیث را در اشعار خود به نظم درآودهاند؛ از قبیل:
- حکیم سنایی.
- خوارزمی مکّی.
- فریدالدین عطار نیشابوری.
- جلالالدین رومی.
- سعدی شیرازی.
برخی از علمای اهل سنت به صحت یا تواتر حدیث «مدینه علم» تصریح نمودهاند؛ از قبیل:
1 - سبط بن الجوزی در «تذکرة الخواص» تصریح دارد به اینکه این حدیث از فضایل مشهور و ثابت است. و قسطلانی نیز حدیث مشهور را به حدیث متواتر ملحق میداند.
2 - ابن حجر مکّی در «الصواعق المحرقة» میگوید: «اعلم انّ هذا الحدیث متواتر؛ فانّه ورد من حدیث عائشة وابن مسعود وابن عباس وابن عمر و عبداللَّه بن زمعة وابی سعید وعلی بن ابی طالب وحفصة»؛ «بدان که این حدیث متواتر است و از عایشه، ابن مسعود، ابن عباس، ابن عمر، عبداللَّه بن زمعه، ابی سعید، علی بن ابی طالب و حفصه نقل شده است».(1309)
3 - ابن حزم در «المحلّی» در بحث از بیع آب، ادعای تواتر کرده که خرید و فروش آن جایز نیست، در حالی که تنها از چهار نفر از صحابه نقل شده است. حال اگر نقل از چهار نفر از صحابه موجب تواتر است، نقل از بیش از این افراد مثل مورد حدیث «مدینه علم» به طریق اولی متواتر است.
بیست و یک نفر از علمای اهل سنت تصریح به صحت این حدیث کردهاند؛ از قبیل:
1 - حافظ ابو زکریا بغدادی.(1310)
2 - ابو جعفر طبری.(1311)
3 - خطیب بغدادی.
4 - جلالالدین سیوطی.
5 - یحیی بن معین.(1312)
و... .(1313)
بیش از سی نفر از علمای اهل سنت به حدیث «مدینه علم» احتجاج کرده و در بحثهای مختلف خود به آن استشهاد نمودهاند، و این از قویترین شواهد بر آن است که این حدیث از احادیث مسلّم نزد اهل بیتعلیهم السلام میباشد. اینک به برخی از این افراد اشاره میکنیم.
1 - خوارزمی؛ او به حدیث «مدینه علم» بر جوشش علم امیرالمؤمنینعلیه السلام استدلال کرده است.(1314)
2 - ابن عربی؛ در کتاب «الدرر المکنون» بنابر نقل قندوزی آورده است: «والامام علی - رضی الله عنه - ورث علم الحروف من سیدنا محمّدصلی الله علیه وآله و إلیه الإشارة بقوله صلی الله علیه وآله: (انا مدینة العلم...)»؛ «و امام علی - رضی الله عنه - علم حروف را از سید ما محمّدصلی الله علیه وآله به ارث برده است. و دلیل آن قول پیامبر است که فرمود: انا مدینة العلم و علی بابها فمن اراد العلم فعلیه الباب».(1315)
3 - ابن طلحه شافعی؛ در فصل چهارم به این حدیث استشهاد کرده است.(1316)
4 - محبّالدین طبری؛ او به این حدیث بر اینکه حضرت علیعلیه السلام باب مدینه علم پیامبرصلی الله علیه وآله است استدلال کرده و معتقد است که این فضیلت مخصوص امام علیعلیه السلام است.(1317)
5 - ابن صباغ مالکی؛ او به این حدیث بر جوشان بودن دریاهای علوم از سینه حضرتعلیه السلام، تمسک کرده است.(1318)
6 - زرقانی؛ او در اثبات اینکه یکی از اسمای پیامبرصلی الله علیه وآله، «مدینة العلم» است، به این حدیث استدلال کرده است.(1319)
و نیز از جمله کسانی که به این حدیث استدلال و استشهاد کردهاند؛ عبارتند از:
- عزیزی در «السراج المنیر».
- عاصمی در «زین الفتی».
- سعیدالدین فرغانی در «شرح التائیة».
- سید علی همدانی در «مشارب الاذواق».
- امامالدین الهجروی «اسماء النبی و خلفائه الاربعة».
- دولت آبادی «هدایة السعداء».
- شهابالدین احمد «شرح الدلائل».
- بسطامی «درّة المعارف».
- شمسالدین لاهیجی «مفاتیح الإعجاز».
- میبدی «شرح الدیوان».
- ابن حجر «المنح المکیة».
- جمال الدین المحدث «روضة الاحباب».
و...
حدیث حاکم نیشابوری را میتوان به تنهایی تصحیح کرده و شرط صحیح بر آن اطلاق نمود. و میدانیم که عنوان «شرط صحیح» بر حدیثی اطلاق میشود که بخاری از طریق رجال آن در صحیح خود حدیثی نقل کرده است. و صحت آن را از هفت طریق میتوان به اثبات رسانید.
مدار صحت حدیث بر ضبط و عدالت است و تمام رجال سند این حدیث عادل و ضابطند.
ابومعاویه و اعمش و مجاهد از رجال صحیحند و بر وثاقت و جلالت آنها اتفاق است.
و راویان قبل از ابوصلت هروی نیز مشکلی ندارند؛ زیرا متعدد بوده و اکثر آنها ثقهاند. و نیز این حدیث از ابوصلت مشهور و معروف است.
و درباره ابوصلت هروی نیز گفته شده که او عادل، ثقه، صدوق، مرضی و معروف به طلب حدیث و اهمیت دادن به آن است.
خطیب بغدادی به سند خود از حسن بن علی بن مالک نقل میکند که از یحیی بن معین درباره ابوصلت هروی سؤال کردم؟ گفت: او ثقه و صدوق است جز آنکه شیعه میباشد.(1320)
و نیز به سند خود از ابراهیم بن عبداللَّه بن جنید نقل کرده که گفت: من از یحیی بن معین درباره ابوصلت سؤال کردم؟ گفت: او حدیث سماع کرده و من او را دروغگو نمیدانم.(1321)
و نیز به سندش از احمد بن محمّد بن قاسم بن محرز نقل کرده که گفت: از یحیی بن معین درباره ابوصلت سؤال کردم؟ گفت: او دروغگو نیست.
کسی از او درباره حدیث ابن معاویه از اعمش از مجاهد از ابن عباس: «أنا مدینة العلم و علی بابها» سؤال کرد؟ او گفت: این از احادیث ابی معاویه است.(1322)
و حاکم نیشابوری بعد از نقل این حدیث در «المستدرک» میگوید: «این، حدیثی است با صحت سند، و ابوصلت ثقه و مورد اطمینان است؛ زیرا از ابوالعباس محمّد بن یعقوب در شنیدم که میگفت: از عباس بن محمّد دوری شنیدم که میگفت: از یحیی بن معین درباره اباصلت هروی سؤال کردم؟ گفت: او ثقه است. به او گفتم: آیا او از ابی معاویه حدیث «انا مدینه العلم» را روایت نکرده است؟
او گفت: این حدیث را محمّد بن جعفر فیدی نقل کرده که ثقه و مأمون است.
حاکم نیز میگوید: از ابوالنضر احمد به سهل فقیه قبانی امام عصر خود در بخارا شنیدم که میگفت: از صالح بن محمّد بن حبیت حافظ شنیدم که درباره میگفت: یحیی بن معین وارد بر اباصلت شد، در حالی که ما با او بودیم و بر او سلام کرد. و چون بازگشت او را دنبال کردم و به او گفتم: نظرت راجع به اباصلت چیست؟ گفت: او صدوق است. گفتم: او حدیث «انا مدینه العم» را روایت کرده است؟ گفت: این حدیث را نیز فیدی از ابی معاویه از اعمش نقل کرده همانگونه که ابوصلت نقل کرده است.(1323)
دارقطنی از دعلج نقل میکند که ابوسعید هروی اباصلت را توثیق کرده است.(1324)
آجری از ابوداوود نقل کرده که اباصلت ضابط در حدیث بود.(1325)
ذهبی در «میزان الاعتدال» میگوید: «عبدالسلام بن صالح ابوصلت هروی، مرد صالحی است جز آنکه او شیعه تندی است».(1326)
عبداللَّه بن احمد بن حنبل نیز به جهت نقل روایت از او، او را توثیق کرده است.
و این دلالت میکند که ابوصلت نزد پدرش احمد بن حنبل نیز مورد وثوق بوده است. ابن حجر عسقلانی نقل کرده که عبداللَّه بن احمد بن حنبل تنها از کسی روایت میکرده که نزد پدرش مورد وثوق بوده و امر به روایت از او میکرده است.(1327)
او در ترجمه ابراهیم بن عبداللَّه بن بشار واسطی میگوید: «عبداللَّه به جز از کسی که نزد پدرش مورد وثوق بود حدیث نمینوشت».(1328)
و در ردّ تضعیف حسینی در مورد عبداللَّه بن صندل و نسبت او به جهل میگوید: «چگونه مجهول است از کسی که جماعتی از او روایت کرده و احمد به فرزندش اجازه داده تا از او روایت کند؛ زیرا عبداللَّه تنها از کسی اخذ حدیث میکرد که پدرش اجازه داده بود تا از او نقل حدیث نماید.(1329)
و در جایی دیگر بعد از نقل این عبارت میگوید: و همین مقدار در تعریف او کافی است».(1330) و در جایی دیگر میگوید: «و لذا معظم شیوخ او ثقهاند».(1331)
و در ترجمه محمّد بن تمیم نهشلی میگوید: «حکم شیوخ عبداللَّه آن است که حدیث آنها را قبول نماییم مگر آنکه در آنها جرح و نقد تفسیر شدهای یابیم...».(1332)
ابن حجر در «تقریب التقری» میگوید: «عبدالسلام بن سالم بن سلیمان ابوصلت هروی مولی قریش، صدوق است».(1333)
در نتیجه: جماعتی از رجالین اهل سنّت او را توثیق کرده و متصف به صدق و صلاح و ضبط نمودهاند و اگر تضعیفی درباره او وجود دارد به جهت تشیع او و نقل احادیث فضایل میباشد.
اهل سنّت افرادی را توثیق و تصحیح کردهاند که در ضبط و عدالت به مرتبه عبداللَّه بن صالح نرسیدهاند حتی رجالی را تصحیح کردهاند که مجهول میباشند.
حافظ ابن حجر در مقدمه «لسان المیزان» مسلک ابن حبان را در کتاب «الثقات» چنین تعریف کرده است که نزد او جهالت راوی با روایت یک فرد مشهور از او مرتفع میشود، و این مذهب شیخ او ابن خزیمه است. ابن حبان در توضیح قاعده خود میگوید: بر کسی که جرح درباره او معلوم نیست عدالت ثابت است؛ زیرا جرح ضد تعدیل است و هر کسی که جرح نشده او عادل است تا جرح او ثابت شود! چون مردم مکلف به اموری که از مردم غائب است نیستند».(1334)
خود ابن حجر در «لسان المیزان» نیز همین روش را دنبال کرده است.
اگر شخصی مورد نقد و جرح واقع شده باشد میتوان حدیث او را با متابعات تقویت و تصحیح نمود. و اگر منفردات را در منکرات میشمارند ولی روایت عبدالسلام بن صالح را نمیتوان از منفردات او برشمرد بلکه جماعتی دیگر غیر از او نیز حدیث «مدینه علم» را نقل کردهاند امثال: محمّد بن جعفر فیدی(1335) جعفر بن محمّد فقیه،(1336) عمر بن اسماعیل بن مجالد،(1337) احمد بن سلمه جرجانی،(1338) ابراهیم بن موسی رازی،(1339) رجاء بن سلمة،(1340) موسی بن محمّد انصاری،(1341) محمّد بن خداش،(1342) حسن بن علی بن راشد(1343) و ابو عبید القاسم بن سلام.(1344)
اگر نتوان راوی حدیث را با متابعات تصحیح نمود میتوان او را با شواهد معنوی تصحیح کرد همانگونه که در علم حدیث به اثبات رسیده است و از این راه بسیاری از احادیث صحیحین و موطاً مالک و مسند احمد و دیگر مصادر حدیثی را میتوان تصحیح نمود.
ابن عبدالبر حدیث عبدالکریم بن ابی المخارق که اجماع بر ضعف اوست را تصحیح کرده؛ زیرا شواهد معنوی بر حدیث او وجود دارد.(1345)
ذهبی در «تلخیص المستدرک» در ذیل حدیث «من احتکر طعاماً أربعین لیلة فقد برئ من اللَّه»، در ضدّ ابن جوزی که آن را از موضوعات دانسته میگوید: «این حدیث دارای شواهدی است که دلالت بر صحت آن دارد».(1346)
نووی درباره حدیث «لایحلّ لأحد أن یجنب فی هذا المسجد غیری وغیرک» میگوید: «این حدیث را پیامبرصلی الله علیه وآله درباره علیعلیه السلام فرمود، که ترمذی آن را تخریج کرده و تحسین نموده است. و تحسین او به جهت شواهد آن حدیث است».(1347)
ترمذی در بیشتر احادیثی که حکم به صحت یا حسن آنها در سننش کرده بر شواهد اعتماد کرده است، گرچه در سند آنها کسانی وجود دارد که مورد مناقشه واقع شدهاند. و احادیثی که اهل سنّت آنها را از این طریق تصحیح کردهاند بسیار است و حدیث «مدینه علم» یکی از آنهاست؛ زیرا برای آن شواهد صدق بسیاری وجود دارد مثل حدیث «ثقلین» و دهها حدیث دیگر.
حدیث «مدینة علم» دو طریق دیگر دارد که با طریق ابن عباس فرق میکند و هر دو طریق به تنهایی صحیح است. و در جایی خود به اثبات رسیده که از راههای صحت حدیث تعدد طرق آن است.
طریق اوّل: روایتی است که ترمذی به سند خود از امام علیعلیه السلام نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «أنا دارالحکمة وعلی بابها».(1348)
در این حدیث از دو جهت تضعیف شده است، یکی اینکه تنها طریق از امام علیعلیه السلام همین طریق است. و دیگر اینکه سلمة بن کهیل نقلش جهت نیست.
در جواب گوییم: اولاً: روایت امام علیعلیه السلام از رسول خداصلی الله علیه وآله از طریق دیگر نیز نقل شده است، که از آن جمله روایت حارث و عاصم بن ضمره از امام علیعلیه السلام(1349) و روایت امام حسین بن علیعلیه السلام از امام علیعلیه السلام(1350) و روایت شعبی(1351) از حضرت است.
ثانیاً: سلمة بن کهیل کسی است بخاری و مسلم و صاحبان چهار صحیح دیگر اهل سنّت از او نقل حدیث کردهاند. و نیز ابن معین و عجلی و ابن سعد و ابوزرعه و ابوحاتم و یعقوب بن شیبه و احمد و سفیان و نسایی و دیگران او را توثیق نمودهاند.(1352)
بر فرض که تمام طرق حدیث «مدینه علم» ضعفیف باشد ولی میتوان آن را به درجه صحت رسانید؛ زیرا حدیثی که تعدد طرق و کثرت شواهد داشته باشد ظنّ غالب بر صدق آن است؛ گرچه این اطمینان از هر کدام روایات به تنهایی حاصل نشود. و متخصصان علم حدیث و رجال تصریح کردهاند در روایان متابعات و شواهد شرط نیست. که از جمله افرادی باشند که به حدیثشان احتجاج میشود.
ابن صلاح در مقدمه خود میگوید: «در متابعات و استشهاد روایت افرادی داخل میشود که به تنهایی به آن استشهاد و احتجاج نمیشود. بلکه در جمله ضعفا به حساب میآید. و در کتاب بخاری و مسلم جماعتی از ضعفا وجود دارند که در جمله متابعات و شواهد آمدهاند. بلکه امام رازی و جماعتی از اصولیین و حدیثین اهل سنت در مورد حدیثی که به مجموع طرق آن احتجاج میشود شرط کردهاند که افراد آن همگی ضعیف باشند تا اجتجاج به مجموع ممکن شود، ولی اگر برخی از آنها صحیح باشند اعتماد تنها بر اوست و فرد ضعیف مترود است و بر آن اعتماد نمیشود».
و مورد حدیث «مدینة العلم» از این قبیل است.
از نشانههای صدق راوی و صحت حدیثش، مطابقت آن با واقع و صدق خبر اوست. میدانیم که امام علی بن ابی طالب اعلم صحابه به طور مطلق بود همانگونه که این امر مشهور و مستفیض بلکه متواتر است. و لذا برای تواتر معنوی به علم آن حضرت مثال زدهاند.
رسول خداصلی الله علیه وآله خطاب به حضرت زهراعلیها السلام فرمود: «أمّا ترضین إنّی زوجتک اقدم أمّتی سلماً واکثرهم علماً واعظمهم حلماً»؛(1353) «آیا راضی نمیشوی من تو را به ازدواج کسی در آوردهام که او قبل از همه اسلام آورد و علمش از دیگر بیشتر و حلمش عظیمتر است.»
ابن عباس میگوید: نزد پیامبرصلی الله علیه وآله بودم که درباره علی از او سؤال شد حضرت فرمود: «قسمت الحکمة عشرة أجزاء، فأعطی علی تسعة أجزاء والناس جزءاً واحداً»؛(1354) «حکمت به ده جزء تقسیم شده و به علیعلیه السلام نه جزء آن و به سایر مردم یک جزء از آن داده شده است.»
احمد بن حنبل از پیامبرصلی الله علیه وآله نقل کرده که به فاطمهعلیها السلام فرمود: «آیا راضی نمیشوی که من تو را به کسی تزویج کنم که اولین مسلمان است و علمش از همه بیشتر و حکمش از همه عظیمتر است».(1355)
صحابه رسول خدا صلی الله علیه وآله به برتری امام علیعلیه السلام در علم و دانش بر دیگران اعتراف داشتهاند. اینک به برخی از این اعترافات اشاره میکنیم:
بخاری در تفسیر سوره بقره از صحیح خود به سندش از ابن عباس نقل کرده که عمر گفت: «اقرؤنا ابی و اقتضانا علی»؛(1356) «اُبی در قرائت از دیگران برتر و علی در قضاوت برتر است.»
سعید بن مسیب میگوید: «کان عمر یتعوذ باللَّه من معضلة لیس لها ابوالحسن وکان عمر یقول: لولا علی لهلک عمر»؛(1357) «عمر همیشه به خدا پناه میبرد از اینکه مشکلی علمی برای او پدید آید، در حالی که ابوالحسن [امام علیعلیه السلام در آن وقت حاضر نباشد. و همیشه میگفت: اگر علی نبود عمر هلاک شده بود.»
او میگوید: «انّ القرآن انزل علی سبعة احرف، ما منها حرف الّا له ظهر و بطن، وانّ علی بن ابی طالب عنده علم الظاهر و الباطن»؛(1358) «همانا قرآن بر هفت حرف نازل شد هیچ حرفی از آن هفت حرف نیست جز آنکه برای آن ظاهر و باطنی است و نزد علی بن ابی طالب علم ظاهر و باطن است.»
و نیز از او نقل شده که گفت: «انّ اقضی اهل المدینة علی بن ابی طالب»؛(1359) «همانا علی بن ابی طالب در قضاوت از تمام اهل مدینه برتر است.»
و نیز از او روایت شده که گفت: «اعلم اهل المدینة بالفرائض علی بن ابی طالب»؛(1360) «داناترین اهل مدینه به فرایض علی بن ابی طالب است.»
از ابن عباس نقل شده که گفت: «واللَّه لقد اعطی علی بن ابی طالب تسعة اعشار العلم، و ایم اللَّه لقد شارککم فی العشر العاشر»؛(1361) «به خدا سوگند به علی بن ابی طالب نه دهم علم داده شد، و سوگند به خدا که به طور حتم با شما در آن یک دهم علی نیز شریک است.»
از عایشه نقل شده که گفت: «امّا انّه اعلم الناس بالسنة»؛(1362) «آگاه باشید که علی داناترین مردم به سنّت است.»
اسود بن یزید نخعی میگوید: چون با علی بن ابی طالب بر منبر رسول خدا صلی الله علیه وآله بیعت شد خزیمة بن ثابت، در حالی که جلو منبر حضرت ایستاده بود گفت:
اذا نحن بایعنا علیاً فحسبنا
ابوحسن مما نخاف من الفتن
وجدناه اولی الناس بالناس انّه
اطب قریش بالکتاب وبالسنن(1363)
«چون ما با علی بیعت کردیم ابوالحسن ما را از آنچه از فتنهها هراسانیم کفایت کرد.
ما او را سزاوارترین مردم به خودشان یافتیم. و به طور حتم او داناترین قریش به قرآن و سنت است.»
ابن عبد البر از او نقل کرده که به پسر خود گفت: «... انّ علیاًعلیه السلام کان له ما شئت من ضرس قاطع فی العلم، وکان له البسطة فی العشیرة، والقدم فی الإسلام، والصهر لرسول اللَّه، والفقه فی السنة، والنجدة فی الحرب، والجود فی الماعون»؛(1364) «... همانا علی علیه السلام دارای عزمی راسخ در علم و دستی باز در میان عشیره و ثابت قدم در راه اسلام و داماد رسول خدا و آگاه در سنت و شجاع در جنگ و بخشنده در زکات بود.»
ابن عبد البر مینویسد: «معاویه آنچه بر او وارد میشد مینوشت تا از علی بن ابی طالب سؤال کند. و چون خبر قتل آن حضرت به او رسید گفت: «ذهب الفقه والعلم بموت ابن ابی طالب»؛(1365) «فقه و علم به مرگ فرزند ابی طالب رخت بربست.»
حاکم نیشابوری به سندش از عبداللَّه بن عباس نقل کرده که گفت: «کنّا نتحدّث انّ اقضی اهل المدینة علی بن ابی طالب»؛(1366) «ما چنین میگفتیم که علی بن ابی طالب در قضاوت برترین اهل مدینه است.»
حاکم نیشابوری همچنین به سند از ابوالطفیل نقل کرده که گفت: امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب رضی الله عنه را بر روی منبر مشاهده کردم که میفرمود: «سلونی قبل ان لا تسألونی، ولن تسألونی بعدی مثلی»؛(1367) «از من سؤال کنید قبل از آنکه نتوانید سؤال کنید و هرگز از مثل من بعد از من سؤال نخواهید کرد.» ابن کوا در آن هنگام بلند شد و گفت: ای امیرالمؤمنین! «الذّارِیاتِ ذَرْواً» چیست؟ حضرت فرمود: بادها. او گفت: «الْحامِلاتِ وِقْراً» چیست؟ حضرت فرمود: ابرها. گفت: «الْجارِیاتِ یسْراً» چیست؟ حضرت فرمود: کشتیها. گفت: «الْمُقَسِّماتِ أَمْراً» چیست؟ حضرت فرمود: ملائکه. گفت: آن کسانی که نعمت خدا را تبدیل به کفران کرده و قوم خود را به خانه بدبختی جهنم کشاندند کیانند؟ حضرت فرمود: منافقین قریش.(1368)
و نیز از حضرتعلیه السلام نقل شده که فرمود: «واللَّه ما نزلت آیة الّا وقد علمت فیم أنزلت واین أنزلت، انّ ربّی وهب لی قلباً عقولاً ولساناً سؤولاً»؛(1369) «به خدا سوگند! هیچ آیهای نازل نشد جز آنکه میدانم که درباره چه موضوعی نازل شده و کجا نازل گشته است. همانا پروردگارم به من قلبی درک کننده و زبانی سؤال کننده عطا کرده است.»
ابونعیم اصفهانی به سندش از هبیرة بن مریم نقل کرده که گفت: حسن بن علیعلیه السلام بعد از شهادت حضرت علیعلیه السلام ایستاد و بر مردم خطبه خواند و در ضمن خطبه فرمود: «لقد فارقکم رجل بالأمس لم یسبقه الاوّلون ولایدرکه الآخرون بعلم»؛(1370) «به طور حتم دیروز کسی از بین شما رفت که پیشینیان بر او سبقت نگرفته و آیندگان او را در علم درک نخواهند کرد.»
در بین تابعین نیز افرادی بودهاند که به اعلمیت حضرت علیعلیه السلام گواهی دادهاند که از آن جمله عبادتند از:
دولابی در «الکنی و الاسماء» به سندش از سعید بن مسیب نقل کرده که گفت: «ما کان احد بعد رسول اللَّهصلی الله علیه وآله اعلم من علی بن ابی طالب»؛(1371) «بعد از رسول خدا کسی داناتر از علی بن ابی طالب نبوده است.»
و نیز از او نقل شده که گفت: «ما کان احد من الناس یقول: سلونی غیر علی بن ابی طالب»؛(1372) «هیچ کس به جز علی بن ابی طالب نبود که بگوید: از هر چه میخواهید از من سؤال کنید.»
عبدالملک بن ابی سلیمان میگوید: به عطا گفتم: «أکان فی اصحاب محمّدصلی الله علیه وآله أحد أعلم من علی بن ابی طالب؟ قال: لا واللَّه ما أعلمه»؛(1373) «آیا در میان اصحاب محمدصلی الله علیه وآله کسی داناتر از علی بن ابی طالب بوده است؟ گفت: هرگز، به خدا سوگند من چنین کسی را نمیشناسم.»
ابن عبدالبر به سند خود از اسماعیل بن ابی خالد نقل کرده که گفت: مغیرة بن مقسم به خدا قسم یاد کرد که علی در قضاوتهایی که کرده هرگز خطا نکرده است».(1374)
از حدیث «مدینه علم» نکاتی استفاده میشود که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
حدیث شریف، دلالت بر اعلمیت امام علیعلیه السلام داشته و در نتیجه دلالت بر افضلیت آن حضرت دارد. و شکی نیست که افضل مستحقّ مقام امامت است.
از آنجا که امام علیعلیه السلام دروازه علم پیامبر صلی الله علیه وآله است و به طور حتم انسان از این دروازه به علم پیامبر صلی الله علیه وآله که همان علم حقیقی است میرسد، پس آنچه نزد امام علیعلیه السلام است هرگز خطا و اشتباه نیست و در نتیجه آن حضرت از مقام عصمت برخوردار است.
از این حدیث شریف استفاده میشود که هر کس میخواهد به علوم پیامبرصلی الله علیه وآله برسد، واسطهاش امام علیعلیه السلام است و تنها از راه امام علیعلیه السلام به آب گوارای علوم پیامبر صلی الله علیه وآله میتوان رسید. و این معنا به نوبه خود فضیلتی بس عظیم است.
از این حدیث نیز استفاده میشود که امام علیعلیه السلام حافظ و خزینهدار علوم رسول خداصلی الله علیه وآله است، و این معنا به تنهایی دلالت بر افضلیت حضرت بر سایر اصحاب دارد؛ همانگونه که ابن طلحه به آن تصریح کرده است. او میگوید: «کان معنی الحدیث انّ علیاً حافظ العلم والحکمة، فلا یتطرّق إلیهما ضیاع ولایخشی علیها ذهاب، فوصف علیاً بأنّه حافظ العلم والحکمة، ویکفی علیاً علوّاً فی مقام العلم والفضیلة ان جعله رسول اللَّه صلی الله علیه وآله حافظاً للعلم والحکمة»؛ «معنای حدیث آن است که علیعلیه السلام حافظ علم و حکمت است و هیچ گاه علم و حکمت او ضایع نمیشود و هرگز خوف از به هدر رفتن علم در او نمیرود. پیامبرصلی الله علیه وآله او را به این دو صفت توصیف کرد، و بس است علیعلیه السلام را از حیث علم و فضیلت اینکه رسول خداصلی الله علیه وآله او را حافظ علم و حکمت قرار داده است».(1375)
و نیز از جمله مطالبی که از حدیث استفاده میشود این است که بر هر مسلمانی واجب است که به علم امام علیعلیه السلام رجوع کند؛ همانگونه که واجب است به علم رسول خداصلی الله علیه وآله رجوع نماید؛ زیرا او باب شهر علم پیامبرصلی الله علیه وآله است. و لذا پیامبر - مطابق برخی از روایات - فرمود: «هر کس که میخواهد به شهر علم پیامبر برسد باید از دروازه آن که علم علی است وارد شود». و قرآن نیز میفرماید: «وَأْتُوا الْبُیوتَ مِنْ أَبْوابِها»؛(1376) «خانهها را از درهای آن وارد شوید.»
حدیث «مدینه علم» شواهدی از حیث متن دارد که به برخی از آنها اشاره میکنیم.
این حدیث را اهل سنت نقل کرده و پنجاه و نه نفر از ایشان آن را از مسلّمات دانستهاند؛ امثال:
- احمد بن حنبل.(1377)
- ابو عیسی ترمذی.(1378)
- ابونعیم الاصفهانی.(1379)
- ابن المغازلی.(1380)
- سبط بن الجوزی.(1381)
- ابو عبداللَّه گنجی شافعی.(1382)
- محبّالدین طبری.(1383)
- صدرالدین حمّوئی.(1384)
- جلالالدین سیوطی.(1385)
- ابن حجر مکّی.(1386)
- متقی هندی.(1387)
- عبدالرؤف مناوی.(1388)
و...
این متن از حدیث را نیز دوازده نفر از علمای اهل سنت روایت کرده و آن را از مسلّمات برشمردهاند؛ امثال:
- ابونعیم اصفهانی.(1389)
- خطیب بغدادی.(1390)
- عبدالرؤف مناوی.(1391)
- قندوزی بلخی.(1392)
و...
این حدیث را شش نفر از علمای اهل سنت نقل کردهاند؛ امثال:
- محبّالدین طبری.(1393)
- ملا علی قاری.(1394)
و...
این حدیث را چهار نفر از علمای اهل سنت نقل کردهاند؛ امثال:
- ابوشجاع دیلمی.
- سید علی بن شهابالدین همدانی.
- قندوزی بلخی.
در بین احادیث نبوی، شواهدی مضمونی نیز برای حدیث «مدینه علم» یافت میشود که برخی از آنها عبارتند از:
1 - پیامبرصلی الله علیه وآله به فاطمه زهراعلیها السلام فرمود: «زوّجتک خیر أمّتی، اعلمهم علماً و افضلهم حلماً و اوّلهم سلماً»؛(1395) «من تو را به ازدواج بهترین افراد امّتم درآوردم، او که از حیث علم بر دیگران برتری داشته و از حیث حلم افضل آنان است، و اول کسی است که اسلام اختیار نموده است.»
2 - و نیز درباره امام علیعلیه السلام فرمود: «اعلم امّتی من بعدی علی بن ابی طالب».(1396)
3 - و نیز فرمود: «علی عیبة علمی»؛(1397) «علیعلیه السلام صندوق علم من است.»
4 - و فرمود: «قسمت الحکمة عشرة اجزاء، فأعطی علی تسعة اجزاء و الناس جزاً واحداً»؛(1398) «حکمت به ده جزء تقسیم شد، به علیعلیه السلام نُه جزء آن داده شد و یک جزء دیگر آن بین مردم تقسیم گشت.»
5 - و نیز فرمود: «اعلم امّتی بالسنة و القضاء بعدی علی بن ابی طالب»؛(1399) «داناترین امت من به سنت و قضاوت بعد از من علی بن ابی طالب است.»
6 - عایشه میگفت: «علی أعلم الناس بالسنة»؛ «علیعلیه السلام داناترین مردم به سنت است».(1400)
ابن حجر هیتمی مکّی در صدد مناقشه حدیث برآمده و مضمون آن را در شأن ابوبکر و عمر و عثمان نیز آورده است. او از کتاب «فردوس» این گونه نقل میکند: «أنا مدینة العلم و ابوبکر اساسها و عمر حیطانها و عثمان سقفها و علی بابها»؛(1401) «من شهر علم، و ابوبکر اساس آن، و دیوارهای آن و عثمان سقف آن و علی دروازه آن است.»
پاسخ:
اوّلاً: هیچ کس شک در ضعف این روایت ندارد. و حتّی خود ابن حجر با وجود آنکه این حدیث را در «صواعق المحرقة» نقل کرده ولی در کتاب «الفتاوی الحدیثیة» آن را تضعیف نموده است.(1402)
عجولی در «کشف الخفاء» میگوید: «دیلمی این حدیث را بدون سند و به طور مرفوع از ابن مسعود نقل کرده است».(1403)
سید محمد درویش میگوید: «حدیث "انا مدینة العلم و ابوبکر اساسها و عمر حیطانها" سزاوار نیست که در کتب علم نوشته شود؛ خصوصاً از ابن حجر هیتمی...».(1404)
ذهبی در ترجمه اسماعیل بن علی بن مثنی استرآبادی، واعظ کذّاب میگوید: «او هنگامی در دمشق مردم را موعظه میکرد. شخصی به نزد او آمد و از او درباره حدیث "انا مدینة العلم و علی بابها" پرسید؟ او گفت: این مختصر حدیث است و اصل آن این گونه میباشد: "أنا مدینة العلم وابوبکر اساسها وعمر حیطانها وعثمان سقفها وعلی بابها" مردم از او خواستند تا سند خود را در این حدیث ذکر کند، او گفت: بعداً میگویم».(1405)
ثانیاً: اسماعیل بن علی بن مثنی استرآبادی به تصریح ذهبی کذاب است. و سعمعانی در کتاب «الانساب» در شرح حال او میگوید: «او کذّاب فرزند کذّاب است».(1406)
نخشبی میگفت: اسماعیل قصههای دروغین میگفت و در صورتش سیمای پرهیزگاران نبود. بر ابی نصر سجزی در مکه وارد شدم و درباره اسماعیل از او سؤال نمودم؟ گفت: او کذّاب فرزند کذّاب است. هرگز از او حدیث نوشته نمیشود و برای او کرامتی نیست.(1407)
ثالثاً: تعبیری که در این حدیث آمده هیچ قابل مقایسه با تعبیراتی که برای دیگران آمده نیست؛ زیرا پیامبرصلی الله علیه وآله برای امام علیعلیه السلام تعبیر به «باب علم خود» میکند، و این به نوبه خود دلالت بر این دارد که تنها راه استفاده از علوم پیامبرصلی الله علیه وآله علی بن ابی طالب علیه السلام است. و پر واضح است که مقصود از اینکه: امام علیعلیه السلام دروازه علم پیامبرصلی الله علیه وآله است این نیست که تنها نزد او رفت و آمد کنیم، بلکه مراد آن است که نزد او آمده و علم رسول خداصلی الله علیه وآله را از او گرفته و به آن عمل نماییم.
رابعاً: مدینه به معنای شهر است و به فرض که شهر اساس و دیوار داشته باشد ولی هرگز سقف ندارد. و لذا متن آن دلالت بر جعلی بودن آن است.
آری، این دأب اهل سنت است. هنگامی که تنها در آن نام حضرت علیعلیه السلام است در صدد تضعیف آن بر میآیند، ولی هنگامی که آن سه خلیفه را نیز به حدیث اضافه میکنند در صدد سنددار کردن آن برآمده و حدیث را تصحیح میکنند!!
برخی حدیث دیگری را که در شأن ابوبکر جعل شده به عنوان معارض حدیث «مدینه علم» قرار دادهاند. اهل سنت به پیامبرصلی الله علیه وآله نسبت دادهاند که فرمود: «خداوند هیچ چیزی را در سینه من نریخت جز آنکه همانها را در سینه ابوبکر ریختم».
لکن این حدیث از جهاتی مخدوش است:
1 - از این حدیث به دست میآید که ابوبکر با رسول خداصلی الله علیه وآله در علم مساوی هستند، در حالی که هیچ کس چنین ادعایی نکرده است.
2 - از این حدیث استفاده میشود که ابوبکر حامل جمیع علوم پیامبر بوده، در حالی که میدانیم وی به بسیاری از احکام جاهل بوده است.
3 - ابن الجوزی میگوید: «... عوام دائماً از رسول خدا صلی الله علیه وآله نقل میکنند که فرمود: "ما صبّ اللَّه فی صدری..."، ولی ما برای آن اثری نه در بین روایات صحیح و نه موضوعه نیافتیم و لذا بحث از آن بیفایده است».(1408)
و محمّد طاهر گجراتی فتنی نیز تصریح به جعل این حدیث کرده است.(1409)
برخی مدعی شدهاند که حدیث «مدینه علم» با حدیثی دیگر معارض است که از پیامبر نقل شده که فرمود: «اگر بعد از من قرار بود کسی نبی باشد همانا عمر است»!
پاسخ:
1 - خلافی بین مسلمین نیست که عمر بن خطّاب بخشی زیاد از عمر خود را در شرک و بتپرستی گذرانده است، و این مطلبی است که به طور متواتر به اثبات رسیده و احتیاج به استدلال و برهان ندارد. حال چگونه ممکن است که کسی با این وضعیت قابلیت نبوت را داشته باشد.
2 - مسلمانان اتفاق دارند بر اینکه عمر معصوم نبوده است، حال کسی که از مقام عصمت برخوردار نیست چگونه میتواند از قابلیت نبوت برخوردار باشد.
3 - از این حدیث، افضلیت عمر بر ابوبکر استفاده میشود، در حالی که اهل سنت این مطلب را قبول نداشته و ابوبکر را مقدم کردند.
4 - حدیث از حیث سند ضعیف است. ترمذی بعد از نقل این حدیث میگوید: «هذا حدیث غریب لانعرفه الّا من حدیث مشرح بن هاعان»؛(1410) «این حدیث غریبی است که تنها از مشرح بن هاعان نقل شده است». و مشرح از ضعفای محدثین به حساب میآید. ابن جوزی او را در بین ضعفا و متروکین آورده و میگوید: «مشرح بن هاعان مغافری مصری، قابل احتجاج نیست».(1411)
ابن حبّان میگوید: او از عقبه روایات منکری را نقل میکند که قابل متابعت نیست. و عقیلی در ترجمه او آورده که او با حجّاج به مکّه آمد و منجنیقی به طرف کعبه بست.(1412)
در سند این حدیث «بکر بن عمرو» وجود دارد که او نیز مورد طعن و جرح از ناحیه رجالیون اهل سنت واقع شده است.
ابن حجر از ابن قطان نقل میکند که ما از عدالت او اطلاعی نداریم.(1413)
و لذا ابن حجر عسقلانی در مقدمه «فتح الباری» او را از جمله افرادی به حساب میآورد که در رجال بخاری مورد طعن واقع شدهاند.
ابن تیمیه و دیگران در مورد حدیث «مدینه علم» اشکالاتی دارند که یکی پس از دیگری آنها را نقل کرده و مورد مناقشه قرار خواهیم داد:
حدیث «مدینه علم» ضعیف و سست است، و لذا از جعلیات به حساب میآید، گرچه ترمذی آن را نقل کرده است.(1414)
پاسخ:
اوّلاً: سابقاً اشاره کردیم به اینکه حدیث صحیح بوده و از استفاضه و شهرت برخوردار است، بلکه حتی میتوان ادعای تواتر آن را نمود. و یحیی بن معین و دیگران آن را تصحیح کردهاند.
مزّی و عسقلانی در ترجمه اباصلت عبدالسلام بن صالح هروی، از قاسم بن عبدالرحمن انباری، و او از اباصلت هروی، و او از ابو معاویه، و او از اعمش، از مجاهد از ابن عباس نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «انا مدینة العلم و علی بابها فمن اراد العلم فلیأت بابه». آنگاه قاسم میگوید: از یحیی بن معین درباره این حدیث سؤال کردم، گفت: صحیح است.(1415)
سیوطی میگوید: خطیب در تاریخش از یحیی بن معین نقل کرده که از او درباره حدیث ابن عباس (حدیث مدینه علم) سؤال شد؟ گفت: این حدیث صحیح است.(1416)
این مضمون از مناوی نیز نقل شده است.(1417)
شوکانی در مقام جواب به مناقشه در «حدیث مدینه علم» میگوید: «از یحیی بن معین درباره این حدیث سؤال شد، او گفت: صحیح است».(1418)
و اما اینکه یحیی بن معین کیست؟ عموم علمای اهل سنت او را توثیق کردهاند: نووی در ترجمه او میگوید: «او امام اهل حدیث در زمان خود و مورد اعتماد در حدیث است... و بر امامت و توثیق و حفظ و جلالت و پیشتازی او و تخصّصش در علم حدیث اتفاق است...».(1419)
ابن خلکان او را حافظ مشهور، امام، عالم، حافظ و متقن معرفی کرده است، او از صاحبان جرح و تعدیل بوده که بزرگان ائمه حدیث؛ امثال بخاری و مسلم و ابوداوود از او روایت کردهاند.(1420)
ذهبی میگوید: «یحیی بن معین؛ او امام، حافظ، فهیم، شیخ محدّثین و... است. ابن ابی حاتم میگوید: از پدرم درباره یحیی سؤال شد؟ گفت: او امام است. نسائی گفته: ابوزکریا - یحیی بن معین - یکی از امامان در حدیث و ثقه مأمون است.(1421)
ذهبی نیز در کتاب «تذکرة الحفّاظ»،(1422) «العبر فی خبر من غبر»(1423) و «الکاشف»(1424) او را توثیق کرده و شدیداً مورد مدح و ستایش قرار داده است.
جالب توجه اینکه یحیی بن معین کسی است که خود ابن تیمیه اعتراف به جلالت قدر و بزرگی منزلت و مقام علمی او داشته است، و لذا او را مرجع در تمییز بین صدق و کذب راوی برشمرده است.(1425)
ولی تعجب اینجا است که چگونه به تصحیح «حدیث مدینه علم» از ناحیه یحیی بن معین توجهی نکرده است.
ابن تیمیه در جایی دیگر از کتابش یحیی بن معین را از جمله امامان اهل سنت برشمرده که دارای خبرویت و شناخت تامی به اقول پیامبر و احوال صحابه و تابعین و تابعین تابعین که از آنها علم و حدیث نقل شده، دانسته است... .(1426)
و نیز در جایی دیگر میگوید: «یحیی بن معین از جمله کسانی است که خبرویت او کامل شد و معرفت زیادی به حال پیامبرصلی الله علیه وآله و حدیث او دارد، و لذا هر چه را که تصحیح کرده، درست است، و باید در امر تمییز بین صدق و کذب حدیث نسبت به آرای او تسلیم بود».(1427)
و نیز از روایان حدیث «مدینه علم» احمد بن حنبل است. او کسی است که ابن تیمیه در شأن او گفته: «او از غیر ثقه نزد خودش روایت نقل نمیکند. او هرگز روایتی را که میداند از کذّاب است، روایت نمیکند. و روایات کذّابین را که معروف به تعمّد در کذبند هرگز نقل نمیکند».(1428)
ثانیاً: ابن تیمیه در کلماتش اعتراف دارد به اینکه ترمذی حدیث «مدینه علم» را نقل کرده است.
ترمذی کسی است که کتاب «الجامع الصحیح» او از صحاح سته نزد اهل سنت به حساب میآید، و لذا کتاب او را بسیار مورد مدح و ستایش قرار دادهاند، خود ابن تیمیه نیز در مواضع بسیاری از کتابش به احادیث ترمذی اعتماد کرده است.(1429)
ثالثاً: از جمله کسانی که حدیث «مدینه علم» را نقل کرده و آن را تصحیح نموده است، ابوجعفر محمّد بن جریر طبری است. او این حدیث را در کتاب «تهذیب الآثار» نقل کرده و بعد از اثبات آن حکم به صحّتش نموده است، همانگونه که سیوطی در «جمع الجوامع» به آن اشاره نموده است.
محمّد بن جریر طبری کسی است که ابن تیمیه علما را امر به رجوع به او و امثال او در فراگیری سنت پیامبرصلی الله علیه وآله و تحقیق مناط احکام و تنقیح و تفریع احکام نموده است... و حتی او را از امامان معصوم از اهل بیت نیز اعلم دانسته است.
رابعاً: از جمله کسانی که حدیث «مدینه علم» را نقل کرده و آن را تصحیح نموده است حاکم نیشابوری است.
ابن جوزی بعد از نقل حدیث «مدینه علم» اکثر طرق آن موضوع میداند.(1430)
پاسخ:
تعجّب است که چگونه ابن تیمیه به تضعیفات ابن جوزی تمسک کرده، در حالی که او و کتابش به نام «الموضوعات» نزد بزرگان علمای اهل سنت از درجه اعتبار ساقط است. ولی به تصحیح یحیی بن معین توجهی نکرده است.
از جمله کسانی که او را در جرح و تعدیل تضعیف کرده و او را متخصص و قابل برای این کار ندانستهاند سیوطی در «طبقات الحفاظ»(1431). و «اللآلی المصنوعة»(1432) و ابن کثیر در «الباعث الحثیث»(1433) است.
یکی از جهاتی که در سند حدیث «مدینه علم» اشکال شده است این است که راوی آن عبدالسلام بن صالح (اباصلت هروی) است، که معروف به تشیع میباشد، و لذا روایت او مورد قبول واقع نشده است.
پاسخ:
در بحث ضرورت عمل به روایات اهل بیتعلیهم السلام که در کتب شیعه آمده، به پاسخ این اشکال پرداختهایم و اثبات نمودهایم که حتّی به نظر علمای اهل سنت تشیع راوی مضرّ به روایات او نیست.
از جمله اشکالات بر سند حدیث «مدینه علم» این است که راوی آن یعنی اباصلت هروی کسی است که از او احادیث منکر نقل شده است.
پاسخ:
اولاً: این اتهام نسبت به او صحیح به نظر نمیرسد؛ زیرا او فردی ثقه، صالح، مأمون و صادق است. و میدانیم که اعتماد در شناخت صدق راوی و ضابط بودن او بر امتحان احادیث و جست و جو کردن روایات اوست که اگر موافق با روایات ثقات است و با عقل مخالفت ندارد و نیز با روایات متواتر معارض نیست، به دست میآید که او در حدیثش صادق و ضابط است.
مسلم در مقدمه صحیح خود میگوید: «علامت حدیث منکر در حدیث محدّث آن است که هر روایت او را به روایت دیگران از اهل حفظ و رضا عرضه بداری، روایت او با روایت آنان مخالفت داشته یا با آنها موافق نیست. اگر غالب احادیث یک راوی چنین است، او مهجور الحدیث بوده و روایاتش مورد قبول نیست و به آن عمل نمیشود».(1434)
ذهبی در ترجمه ابن ابی حاتم میگوید: «علما روایات راوی را پیگیری کرده و احادیث او را امتحان میکنند، اگر پاک بود و در آنها احادیث منکر وجود نداشت و راوی منفرد به آنها یا اکثر آنها نبود پی به صدق و ضابط بودن او میبرند. و اگر مشاهده کردند که او روایات منکر و غریب نقل میکند نظر و تأمّل میکنند: اگر مثل آن روایات یا قویتر از آن، آنها را متابعت کرد، حکم به تبرئه راوی و صدق او مینمایند...».(1435)
ثانیاً: جرح راوی و تضعیف او به جهت روایت کردن احادیث جعلی یا منکر از دو راه شناخته میشود یکی اینکه در نقل احادیث متفرد باشد و دیگری اینکه احادیثش مخالف با اصول باشد، در حالی که در مورد عبدالسلام بن صالح (اباصلت هروی) این چنین نیست؛ زیرا او در روایاتش متفرد نیست و نیز در بین احادیثش حدیثی که مخالف با اصول باشد وجود ندارد.
ثالثاً: به تعبیر صدیق حسنی مغربی، جهت تضعیف اباصلت هروی چیزی جز ولای او نسبت به اهل بیتعلیهم السلام نیست، همانگونه که نسبت به دیگران نیز چنین عادتی دارند... .(1436)
رابعاً: بر فرض که اباصلت روایات منکر نقل کرده است، این دلیل بر ضعف او نیست. ذهبی از احمد بن سعید بن سعدان نقل کرده که در حقّ احمد بن عتاب مروزی گفته که او شیخ صالح است که روایت فضایل و منکر را نقل نموده است. آنگاه در ادامه سخن خود میگوید: «این طور نیست که هر کس روایات منکر را نقل کند ضعیف باشد».(1437)
او نیز از ابن دقیق العید نقل کرده که میگفت: «مجرد نقل روایات منکر از کسی اقتضا نمیکند که روایات او ترک شود مگر آنکه در نقل روایات منکر اکثار داشته باشد».(1438)
خامساً: گاهی برخی گمان میکنند که یک راوی در حدیثی متفرد است و لذا حدیث او را منکر به حساب میآورند، در حالی که او از این اتهام مبرّا است؛ زیرا افراد دیگری نیز این حدیث را نقل کرده و به اصطلاح متابع او بودهاند ولی کسی از آن اطلاع پیدا نکرده است، و اگر مطلع میشدند هرگز او را تضعیف نمیکردند. و این نظایر زیادی دارد.
از باب نمونه: ابوحاتم درباره بیان ابن عمرو میگوید: «او مجهول است و حدیثی که روایت کرده باطل میباشد».(1439) ولی حافظ ابن حجر عسقلانی در مقدمه «فتح الباری» میگوید: «او مجهول نیست و آن حدیث بر عهده او نمیباشد؛ زیرا او متفرد به آن نیست، آنگونه که دار قطنی در "المؤتلف و المختلف" گفته است».(1440)
سادساً: گاهی یک حدیث راوی را منکر و مخالف اصول میدانند، در حالی که چنین نیست؛ زیرا قابل جمع با اصول است ولی برخی از کیفیت جمع بیاطلاعند و لذا حکم به منکر بودن و مخالف اصول بودن آن میکنند، و حال آنکه چنین حکمی صحیح نیست مگر در صورتی که جمع بین دو حدیث متعارض ممکن نباشد.
سابعاً: حدیث «مدینه علم» فضیلتی از فضایل امام علیعلیه السلام است و میدانیم مجرد اینکه حدیثی در فضایل امام علیعلیه السلام است از اسباب طعن راوی آن نزد اهل سنّت است. و لذا گرچه راوی آن شیعه نباشد بلکه از موثق ترین و عادل ترین افراد باشد، او را تضعیف کرده و مورد طعن قرار میدهند، و دلیل ضعف تنها نقل حدیث در فضایل حضرت علیعلیه السلام است. و لذا مشاهده میکنیم که به همین جهت جماعتی از حافظان مشهور اهل سنّت را تضعیف کرده و آنان را به رفض و تشیع نسبت دادهاند؛ زیرا فضایل اهل بیتعلیهم السلام و در رأس آنها امام علیعلیه السلام را نقل کردهاند.
از باب نمونه: محمّد بن جریر طبری را تضعیف کردهاند؛ زیرا «حدیث موالات» را تصحیح کرده است. و نیز حاکم را به جهت تصحیح «حدیث طیر» و «حدیث موالاة»(1441) تضعیف نمودهاند. و از آنجا که حافظ ابن سقا حدیث طیر را برای مردم قرائت میکرد. هنگام قرائت بر او حمله برده و او را از جایگاهش بلند نموده و موضعش را آب کشیدند.(1442) و دارقطنی را به تشیع نسبت دادهاند؛ چون دیوان سید حمیری را حفظ کرده بود.(1443) و شافعی را به تشیع نسبت دادند؛ زیرا با شیعه در مسائلی فرعی همچون جهر به بسم اللَّه الرحمن الرحیم و قنوت در صبح و انگشتر به دست راست کردن و دوستی اهل بیتعلیهم السلام. و علی بن حسین بن علی مسعودی را تضعیف کرده و حکم به تشیع او نمودند؛ زیرا در کتاب خود «مروج الذهب» امام علیعلیه السلام را در همه جهت از دیگران برتر دانسته است. آنجا که میگوید: «اموری که اصحاب رسول خداصلی الله علیه وآله به آن استحقاق فضیلت پیدا کردهاند عبارت است از سبقت در ایمان، هجرت، یاری رسول خداصلی الله علیه وآله قرابت با او، قناعت، جانفشانی در راه رسول خدا، دانش نسبت به کتاب خدا و تنزیل آن، جهاد در راه خدا، ورع، زهد، قضاوت، حکم، عفت و علم. و در همه این امور حضرت علیعلیه السلام نصیب وافر و بهره زیادی داشت».(1444) با اینکه تمام این امور حقّ و ثابت است. در مورد عبداللَّه بن صالح هروی (اباصلت) نیز امر چنین است، یعنی او را به جهت نقل احادیث فضایل امام علی علیه السلام تضعیف نمودهاند.
ثامناً: جرح و تضعفیف که نسبت به اباصلت وارد شده مبهم است و کسانی که او را تضفیف کردهاند آن را تفسیر نموده و مستند ضعف را ذکر نکردهاند. و میدانیم که اگر حرج مبهم با تعدیل معارضه کند مردود و باطل میباشد و در نتیجه باید به تعدیل عمل کرده و این مطلب مورد اجماع عملی است. و لذا مشاهده میکنیم که افرادی را تضعیف کردهاند و هنگامی که از سبب آن سؤال میکنیم بهانههایی را میآورند که هیچ ربطی به جرح و تعدیل صحیح ندارد. از باب نمونه: حکم بن زاذان را تضعیف کردهاند و چون از سبب آن سؤال شد در جواب گفته شد: او زیاد سخن میگوید. و عجلی اسحاق بن اسماعیل را تضعیف کرده؛ چون امین بر اموال ایتام بوده است... .
و لذا ابن دقیق العید در «شرح الالما» میگوید: «مقتضای قواعد اصول نزد اهلش آن سات که جرح بدون تفسیر قبول نگردد».(1445)
حاکم نیشابوری میگوید: «کسانی که در این کتاب از آنان یاد کردم صدقشان نزد من ثابت است؛ زیرا من جرح کسی را بدون بیان و تقلیدی جایز نمیدانم...».(1446)
ذهبی در «میران الاعتدال» ذکر کرده که بخاری ارقم بن شرحبیل را در جمله ضعفا آورده است. آنگاه میگوید: «ابوعبد - بخاری - مستندی به ذکر او در جمله ضعفا نیاورده است. و این در حالی است که ابوزرعه و دیگران او را توثیق نمودهاند».(1447)
در مورد اباصلت نیز امر چنین است؛ زیرا کسانی که او را جرح و تضعیف کردهاند سبب آن را ذکر نکردهاند تا ملاحظه شود که این سبب مورد قبول است یا مردود میباشد؛ گرچه قراین و شواهد نشان میدهد که جرح و تضعیف او به جهت تشیع است در جای خود به اثبات رساندیم که تشیع راوی به نفسه از اسباب جرح و تضعیف نیست.
ابن تیمیه میگوید: «کذب از متن این حدیث معلوم است!؛ زیرا پیامبر اگر شهر علم است و برای آن یک دروازه است و تنها یک نفر از او علم را تبلیغ کند، امر اسلام فاسد خواهد شد. و لذا مسلمانان اتفاق دارند بر اینکه نمیشود کسی که از او علم منتشر میشود تنها یک مبلّغ داشته باشد بلکه واجب است که مبلّغان اهل تواتر باشند تا برای افراد غایب علم حاصل شود؛ زیرا خبر واحد مفید علم نیست مگر با قراین، و قراین نیز یا منتفی و یا از بیشتر مردم مخفی است، و با این وضع برای مردم علم به قرآن و سنتهای متواتر حاصل نخواهد شد».(1448)
پاسخ:
اوّلاً: ممکن است که همین اشکال را کفار نسبت به اسلام و سایر ادیان داشته باشند به این نحو که هر گاه در هر زمان مبلّغ از ناحیه خداوند یک نفر است، باعث میشود که امر دین و شرایع فاسد شده و باطل گردد؛ زیرا تبلیغ از ناحیه خداوند باید به واسطه جماعت بسیاری از انبیا باشد تا خبرشان به حدّ تواتر برسد.
ثانیاً: پیامبر به تنهایی برای ابلاغ از جانب خداوند کافی است و به جهت ثبوت حقانیت او احتیاج به مشارکت با دیگری در این امر ندارد. همچنین است در مورد ابلاغ از پیامبرصلی الله علیه وآله به توسط وجود امام امیرالمؤمنینعلیه السلام، و لذا احتیاج به کسی که شریک او در ابلاغ باشد نیست؛ زیرا ما قطع به حقانیت او در مورد اخباری که از پیامبر نقل میکند داریم.
ثالثاً: چه کسی گفته که مبلّغ از ناحیه پیامبرصلی الله علیه وآله باید افراد کثیری باشند که خبرشان مفید علم از راه تواتر باشد؟ بلکه علمای علم اصول فقه و علم الحدیث از اهل سنت همگی عمل به خبر واحد را واجب میدانند و تنها برخی که قولشان شاذّ است مخالف این نظرند.
رابعاً: در مورد کسی که از جانب پیامبرصلی الله علیه وآله به جهت تبلیغ از ناحیه او برای امت منصوب است، احتیاج به نصّ یا دلیل است که حقانیت او را به اثبات رساند، و با وجود نصّ یا دلیل، احتیاج به قراین نیست تا اینکه گفته شود که این قراین یا منتفی است و یا اینکه از اکثر مردم مخفی است، بلکه خبر این شخص به سبب وجود نصّ بر او مفید علم است. این معنا در مورد امام علیعلیه السلام ثابت است.
ابن تیمیه همچنین میگوید: «و اگر بگویید: این یک نفر معصومی است که علم به خبر او حاصل میشود. در جواب میگوییم: در مرتبه اول باید علم به عصمت او حاصل کنیم، و عصمت او به مجرد خبر خودش ثابت نمیشود؛ زیرا موجب دور است. و به اجماع نیز ثابت نمیشود؛ زیرا اجماعی در مورد عصمت او وجود ندارد. و نزد امامیه هنگامی اجماع حجت است که در میان آنها امام معصوم باشد. در این صورت بازگشت سخن به اثبات عصمت او به مجرد ادعای خود اوست. در نتیجه اگر عصمت او به حق است باید از راه دیگری غیر از خبر او به اثبات رسد، و اگر برای شهر علم راهی به جز علی نباشد عصمت او و سایر امور دین به اثبات نخواهد رسید».(1449)
پاسخ:
اوّلاً: از خود حدیث «مدینه علم» استفاده عصمت امام علیعلیه السلام شده است. و این حدیث از طرق دیگر غیر از طریق امام علیعلیه السلام نیز نقل شده است.
ثانیاً: عصمت امام علیعلیه السلام را میتوان از آیات همچون آیه تطهیر و روایات دیگر همچون حدیث ثقلین نیز به اثبات رسانید.
ثالثاً: مقصود از «مدینه علم» که امام علیعلیه السلام دروازه آن است، علم دین و معارف الهی است. پیامبر صلی الله علیه وآله در مرتبه سابق به اصحاب خود گوشزد کرده که خودش شهر علم و امام علی علیه السلام دروازه آن است و هر کس میخواهد به معارف الهی به طور عموم برسد باید از راه امام علیعلیه السلام وارد شود. این خبر را مردم شنیدند و برای دیگران به طور تواتر نقل کردند. پس باید در مسائل دینی برای رسیدن به سنت واقعی پیامبر صلی الله علیه وآله به امام علیعلیه السلام رجوع کرد.
رابعاً: میتوان عصمت امام علی علیه السلام را به خبر خودش به اثبات رسانید؛ زیرا این خبر او مجرد از قرینه نبوده بلکه مقرون به معجزات آشکار و متواتری بوده که موجب علم به عصمت او شده است، و لذا به این جهت دور نخواهد بود.
خامساً: گرچه نزد امامیه، اجماع به اعتبار دخول معصوم حجت است، ولی یکی از افراد مجمعین شخص رسول خداصلی الله علیه وآله در مورد عصمت حضرت علیعلیه السلام هست و در عصمت رسول اکرمصلی الله علیه وآله هیچ کس شک ندارد. و نیز در میان مجمعین امام حسن و امام حسینعلیهما السلام نیز هست، که عصمت این دو به دلایل قطعی دیگر غیر از اجماع به اثبات رسیده است و نیز از جمله مجمعین سایر ائمه اهل بیتعلیهم السلام هستند که عصمت آنها با ادله قطعی به اثبات رسیده است.
ابن تیمیه میگوید: «حدیث (مدینه علم) خلاف چیزی است که به تواتر معلوم است؛ زیرا علم به جمیع شهرهای اسلام از پیامبرصلی الله علیه وآله بدون واسطه علی رسید...».(1450)
پاسخ:
اولاً: بر فرض تسلیم که علم به تمام شهرهای اسلامی از راه غیر امام علیعلیه السلام رسیده است، ولی از کجا میتواند اثبات کند که آنچه به مردم رسیده، همان علم و سنت رسول خداصلی الله علیه وآله بوده است؛ زیرا مجرد انتساب علمی به رسول خداصلی الله علیه وآله ثابت نمیکند که واقعاً علم نبوی است.
ثانیاً: چه کسی گفته که امام علیعلیه السلام منشأ انتشار علم در شهرها و بلاد اسلامی نبوده است؟! امام علیعلیه السلام کسی بود که بخش عظیمی از عمر مبارک خود را در پست قضاوت در مدینه گذراند و مردم و اصحاب در تمام مشکلات به او مراجعه میکردند.
نووی میگوید: «سؤال بزرگان صحابه از او بود و رجوع آنان به فتاوا و اقوال حضرت در بسیاری از مواضع و مسائل دشوار، مشهور است».(1451)
یکی از شاگردانش به نام عبداللَّه بن عباس مدّت زمان طولانی در مدینه اقامت داشت و در آن زمان مردم را قرآن تعلیم میداد و علم حضرت را در آن شهر منتشر میساخت.
ذهبی در ترجمه ابن عباس از اعمش و از ابو وائل نقل میکند که امام علیعلیه السلام ابن عباس را عامل خود بر امور حج قرار داد.
او در آن روز خطبهای ایراد کرد که اگر ترک و روم میشنیدند اسلام اختیار میکردند. آنگاه سوره نور را برای آنان تلاوت نموده و آیات آن را تفسیر نمود».(1452)
ابن سعد به سندش از عایشه نقل میکند که نظر به ابن عباس کردم و در حالی که با او جماعتی در شبهای حج بودند از او درباره مناسک حجّ سؤال میشد.
ابو عمرو ابن عبد البرّ نقل میکند: ما روایت شدیم که عبداللَّه بن صفوان روزی از کنار خانه عبداللَّه بن عباس در مکّه گذر کرد، دید در آن خانه جماعتی از طالبین فقه مشغول تعلیمند...(1453)
سیوطی از ابن تیمیه نقل میکند که اعلم مردم به تفسیر، اهل مکهاند؛ زیرا آنان اصحاب ابن عباس رضی الله عنه به شمار میآیند...(1454)
و در مورد شام، میدانیم که اعلم و افقه آن دیار ابوالدرداء به حساب میآید. او کسی بود که اخذ علم از عبداللَّه بن مسعود نموده بود که او نیز از شاگردان امام علیعلیه السلام به حساب میآمد.
ذهبی در ترجمه ابوالدرداء میگوید: «او عالم اهل شام و معلّم قرآن در آن دیار و فقیه و قاضی آنان بود».(1455)
محبّالدین طبری از ابو الزعراء و او از عبداللَّه نقل میکند که گفت: علمای روی زمین سه نفرند: عالمی در شام، و عالمی در حجاز و عالمی در عراق. امّا عالم اهل شام ابوالدرداء است... .(1456)
در مورد بصره نیز باید بدانیم که امام علیعلیه السلام کسی بود که خودش وارد آن شهر شد و خطبهها و ارشادها و مواعظ بسیاری در آن دیار داشته است. مضافاً به اینکه مدتی ابن عباس در آن شهر از طرف حضرت، والی بوده که اهل آن از او فقه و تفسیر در آن مدّت فرا گرفتهاند.
ذهبی به سندش از ابوبکر نقل کرده که ابن عباس در بصره بر ما وارد شد. و در میان عرب مثل او به لحاظ جسم و علم و بیان و جمال و کمال یافت نمیشد.(1457)
ابن حجر میگوید: زبیر به سند خود نقل کرده که ابن عباس، در حالی که امیر بصره بود در ماه رمضان با مردم آن دیار زندگی میکرد. ماه رمضان به سر نیامده بود که آنها را فقیه نمود.(1458)
در مورد کوفه، امر واضحتر است؛ زیرا امام علیعلیه السلام در عصر خلافتش بسیاری از معارف را در آن دیار منتشر ساخت و قبل از ورود خودش به کوفه، عمار بن یاسر و عبداللَّه بن مسعود در آن دیار به سرمیبردند و دین را تبلیغ میکردند و این در حالی است که هر دوی آنها از مشهورترین و افضل شاگردان امیرالمؤمنینعلیه السلام به حساب میآمدند.
و در مورد یمن نیز جای هیچ گونه شک و شبههای نیست که حضرت امیرعلیه السلام از جانب پیامبرصلی الله علیه وآله مکرّر به آن دیار سفر کرده و مردم را تربیت دینی نموده بود.
ابن قتیبه در کتاب «الاختلاف فی اللفظ» به علت واقعی تضعیف فضایل حضرت علیعلیه السلام اشاره کرده میگوید: «چون آنها یعنی علمای اهل سنّت غول رافضه را در حقّ علی و تقدیم او به صحابه و ادعای مشارکت او با پیامبرصلی الله علیه وآله در نبوّت و علم غیب بر امامان از اولاد او را از آنان مشاهده کردند... و از طرف دیگر مشاهده نمودند که چگونه آنان بهترین سلف را دشنام داده و نسبت به آنها بغض داشته و تبری میجویند، لذا در صدد مقابله برآمده و در حقّ علی غلو کردند، به این نحو او را تأخیر انداخته و از حقش مرحوم نمودند و در سخنانشان او را ناسزا گفتند، گرچه به ظلم خود نسبت به حضرت تصریح نکردند و با ریختن خونههایی بدون حق از او و نسبت همکاری دادن به او بر قتل عثمان بر او تعدی کردند. و با جهل خود او را از امامان هدایت بیرون کرده و در زمره امامان فتنهگر داخل نمودند. او را مستوجب اسم خلافت ندانستند؛ زیرا مردم در خلافت او اختلاف داشتند ولی این عنوان را بر یزید قرار دادند چون مردم در او اجماع داشتند و کسانی که یزید را بدون خیر ذکر میکردند متهم ساختند. و بسیاری از محدثان از نقل فضایل او - کرم اللَّه وجه - یا از اظهار آنچه بر او ثابت است اجتناب کردند، در حالی که تمام این احادیث دارای سندهای صحیح بوده است. و فرزندش حسینعلیه السلام را خارجی که وحدت مسلمانان را بر هم زده معرفی کرده و خون او را حلال نمودند. و بین او و اهل شوری یکسان قرار دادند... .
و در مقابل مشغل به جمع فضایل جعلی عمرو بن عاص و معاویه شدند و هدف اصلی آنان از این کار تحت الشعاع قرار دادن فضایل علیعلیه السلام بود. و هر گاه کسی میگفت: علی برادر رسول خداصلی الله علیه وآله و پدر دو سبط رسول، حسن و حسین است چهرهها از غضب برافروخته و چشمها درهم کشیده و کینه سینهها تازه میگشت. و نیز هر گاه کسی حدیث پیامبرصلی الله علیه وآله: «من کنت مولاه فعلی مولاه» و حدیث «انت منّی بمنزلة هارون من موسی» و امثال آنها را یاد میکرد، آنها احادیث جعلی دیگران را میخواند تا از مقام حضرت علیعلیه السلام کاسته و حقّ او را کتمان نمایند.
و این به جهت بغض بود که نسبت به رافضه داشته که به سبب آن با علیعلیه السلام کاری کردند که او مستحق آن نبود، و این کار جهل است».(1459)
این در حالی است که هر آنچه شیعیان در حقّ حضرت علیعلیه السلام میگویند عین حقّ و حقیقت است و برای آن ادلهای از قرآن و سنت اقامه میکنند، ولی از آنجا که با عقاید آنها سازگاری ندارد به غلو نسبت میدهند. و این به تصریح برخی از منصفان اهل سنت مهمترین سبب در تضعیف فضایل حضرت علیعلیه السلام است.(1460)
عبداللَّه بن احمد بن حنبل از پدرش درباره حضرت علیعلیه السلام و معاویه سؤال کرد؟ او در جواب گفت: «بدان ای فرزندم! علی کسی بود که دشمنان بیشماری داشت، آنان هر چه گشتند تا نقص در او بیابند پیدا نکردند، لذا به سراغ کسی رفتند که با او جنگ کرده و به قتال برخاسته است و از آن جهت که با علیعلیه السلام دشمن بودند در صدد مدح و بزرگ جلوه دادن معاویه برآمدند».(1461) کسی که چنین وضعیتی دارد چگونه فضایل حضرت علی را قبول کرده یا آنها را تصحیح میکند، در حالی که قلبهای بسیاری از حافظان حدیث را از اهل سنت مملوّ از بغض حرت علی و اولاد اوعلیهم السلام است.
برخی از علمای اهل سنت در صدد تضعیف حدیث «مدینه علم» برآمده و از دیگران نیز قول به تضعیف را نقل کردهاند؛ از قبیل: یحیی بن معین، ابوحاتم، ابوزرعه، ابن جوزی، ابن عدی، دار قطنی، ذهبی و نووی.
ولی یحیی بن معین همانگونه که قبلاً اشاره شد گرچه این حدیث را به جهت اباصلت تضعیف کرده ولی این حدیث در آخر امر تصحیح نموده است.
ابوحاتم و ابوزرعه معروف به سختگیری در حدیث و سرعت در حکم به بطلان با کمترین شبهه میباشند همانگونه که ذهبی به این نکته در کتاب «تعجیل المنفعة»(1462) اشاره کرده است. و لذا چه بسیار احادیث صحیح السند را که این دو تصریح به جعلی بودن آن نمودهاند. ابن جوزی مقلد دیگران است و لذا نمیتوان او را در زمره حدیث شناسان دانست، و لذا کتاب «الموضوعات» او نزد بزرگان اهل سنت از درجه اعتبار ساقط است.(1463)
و گفتار ذهبی را درباره احادیث فضایل حضرت علیعلیه السلام نمیتوان پذیرفت؛ او کسی است که چون چشمش به روایات فضایل حضرت میافتد لرزشی بر بدنش میافتد و غضب سر تا سر وجودش را فرا میگیرد. و چه بسا در بسیاری از مواقع راویان فضایل حضرت را سبّ و لعن میکند به اتهام اینکه به اعتقاد خود حدیث جعلی نقل کرده است، ولی هنگامی که با احادیث جعلی در مدح دشمنان اهل بیتعلیهم السلام روبهرو میشود چنین حالتی ندارد. لذا مشاهده میکنیم ذهبی را که در ترجمه عبدالسلام بن صالح ابوصلت هروی او را فردی صالح معرفی میکند جز آنکه او شیعه تندی است،(1464) ولی در «تلخیص المستدرک» ذیل حدیث «مدینه علم» میگوید: به خدا سوگند که عبداللَّه بن صالح ثقه و مورد اعتماد نیست. با این وضع چگونه میتوان به جرح و تعدیل او اعتماد نمود. او حتی در ترجمه جعفر بن محمّد ضقیه، بعد از نقل حدیث «مدینه علم» آن را متصف به جعل و وضع مینماید.(1465) کلام ابن عدی و دارقطنی در تضعیف این حدیث مجرد ادّعا و بدون دلیل است.
و نووی نیز در حکم به وضع این حدیث از سابقین برخود تقلید کرده است.
و لذا اگر خودش در طرق آن نظر مینمود و به اجتهاد حدیثی خود عمل میکرد هرگز چنین حکمی نمینمود؛ زیرا او حکم به صحت احادیثی کرده که در رتبه کمتر از حدیث «مدینه علم» یا مساوی با آن است.(1466)
از جمله احادیثی که دلالت بر مرجعیت دینی اهل بیتعلیهم السلام و حجیت سنت آنان دارد، حدیث معروف به «سفینه» است.
این حدیث به جهت دلالت قوی و نصوصیتی که دارد، مورد بیتوجهی اهل سنت واقع شده و در صدد برآمدهاند تا آن را از کار بیندازند. لذا ما در این بحث در صددیم تا از حیث سند و دلالت درباره آن مطالبی را متذکر شویم.
«حدیث سفینه» را جماعت بسیاری از اهل سنت از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل کردهاند:
1 - حاکم نیشابوری به سند خود از حنش کنانی نقل میکند که از ابوذر، در حالی که در کعبه را گرفته بود، شنیدم که گفت: «ایها الناس! من عرفنی فأنا من عرفتم، ومن انکرنی فأنا ابوذر، سمعت رسول اللَّهصلی الله علیه وآله یقول: (مثل اهل بیتی مثل سفینة نوح، من رکبها نجی ومن تخلّف عنها غرق»؛ «ای مردم! هر کس مرا میشناسد پس من همان کسی هستم که مرا میشناسد. و هر کس مرا نمیشناسد من ابوذرم. از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیدم که میفرمود: مَثَل اهل بیتم در بین شما همانند کشتی نوح در میان قوم نوح است، هر کس سوار بر آن شود نجات یافته و هر کس از آن تخلّف کند غرق شود».(1467)
2 - طبرانی نیز به سندش از حنش بن معتمر از ابوذر نقل کرده که گفت: از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیدم که میفرمود: «مثل اهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح فی قوم نوح، من رکبها نجی ومن تخلف عنها هلک ومثل باب حطّة فی بنی اسرائیل»؛ «مثل اهل بیت من در میان شما همانند کشتی نوح در میان قوم نوح است، هر کس سوار آن شد نجات یافت و هرکس از آن تخلّف کرد هلاک شد. و همانند باب حطّه در میان بنی اسرائیل است».(1468)
3 - ابن اثیر جزری در ماده «زخّ» این حدیث را اینگونه نقل کرده است که پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «مثل اهل بیتی مثل سفینة نوح، من تخلّف عنها زخّ به فی النار»؛ «مثل اهل بیتم همانند کشتی نوح است. هر کس از آن تخلّف کند به آتش افکنده خواهد شد».(1469)
این حدیث شریف را هشت نفر از صحابه نقل کردهاند که عبارتند از:
1 - امیر المؤمنینعلیه السلام.
2 - ابوذر غفاری.
3 - عبداللَّه بن عباس.
4 - ابوسعید خدری.
5 - ابوالطفیل عامر بن واثله.
6 - سلمة بن اکوع.
7 - انس به مالک.
8 - عبداللَّه بن زبیر.
برخی نقل هشت نفر از صحابه را در یک حدیث منشأ صدق تواتر میدانند. و حتی بنابر رأی برخی دیگر، نقل چهار نفر از صحابه نیز در صدق تواتر کافی است. همانگونه که قبلاً به آن اشاره شد.
راویان حدیث از تابعین بسیارند که برخی از آنان عبارتند از:
- امام زین العابدینعلیه السلام.
- سعید بن جبیر.
- عطیه عوفی.
- عامر بن عبداللَّه بن زبیر.
- أیاس بن سلمة بن اکوع.
- سعید بن مسیب.
- رافع مولی ابوذر.
«حدیث سفینه» را جماعت بسیاری از علمای اهل سنت نقل کردهاند که به ترتیب قرون، اسامی برخی از آنها را ذکر میکنیم:
- ابواسحاق سبیعی.
- سلیمان بن مهران اعمش.
- اسرائیل بن یونس سبیعی.
- محمد بن ادریس شافعی.
- جراح بن مخلّد عجلی.
- یحیی بن سلیمان ابوسعید کوفی.
- سوید بن سعید هروی حدثانی.
- احمد بن حنبل شیبانی.
- عمرو بن علی ابو حفص فلاس.
- محمّد بن معمّر قیسی.
- مسلم بن حجاج قشیری.(1470)
- ابوداوود سلیمان بن اشعث سجستانی.
- ابومحمّد عبداللَّه بن مسلم بن قتیبه دینوری.
- یعقوب بن سفیان فسوی.
- روح بن فرج القطّان.
- ابوبکر احمد بن عمرو بن عبدالخالق، معروف به بزار.
- ابواحمد داوود بن سلیمان قزوینی.
- ابوعبدالرحمن احمد بن شعیب نسائی.
- ابویعلی موصلی.
- ابوجعفر طبری.
- ابوالحسن علی بن محمّد بن مهرویه قزوینی.
- مطهّر بن طاهر مقدسی.
- ابوالفرج اصفهانی.
- ابوالقاسم طبرانی.
- ابواحمد عبداللَّه عدی جرجانی.
- احمد بن جعفر بن حمدان قطیعی.
- عبداللَّه بن محمّد بن سقا واسطی.
- ابواللیث نصر بن محمّد سمرقندی.
- علی بن عمر دار قطنی.
- ابوالحسین محمّد بن مظفر بغدادی.
- ابوملیل محمّد بن عبدالعزیز کلابی.
- حسین بن احمد بغدادی.
- حاکم نیشابوری.
- ابوسعد نیشابوری.
- ابن مردویه اصفهانی.
- ابواسحاق ثعلبی.
- ابومنصور ثعالبی.
- ابونعیم اصفهانی.
- ابوذر عبداللَّه بن احمد هروی.
- ابومحمد حسن بن علی جوهری.
- ابوعبداللَّه محمّد بن سلامه قضاعی.
- ابوغالب محمّد بن احمد نحوی.
- ابوعمرو قرطبی.
- خطیب بغدادی.
- ابوالحسن واحدی.
- ابوالید سلیمان بن خلف قرطبی.
- ابوالعباس احمد بن عمر دلائی.
- ابن مغازلی شافعی.
- ابومنصور دیلمی.
- ابوالمظفر سمعانی.
- ابوشجاع دیلمی.
- ابوعلی حسین بن محمّد.
- زاهر بن طاهر شخامی.
- ابوالعباس احمد بن عبد المطلب.
- محمّد بن عبدالباقی انصاری.
- ابوعمرو خضر بن عبدالرحمن.
- خطیب خوارزمی.
- ابوالعلاء حسن بن احمد همدانی.
- عمر بن محمّد بن خضر موصلی.
- ابومحمد احمد بن محمّد بن علی عاصی.
- ابوالحسین محمّد بن حامد السری.
- ابوعبداللَّه محمد بن مسلم بن ابوالفوارس رازی.
- ابوبکر محمّد بن خیر اشبیلی.
- محمّد بن احمد بن عبدالملک بن ابوحمزه.
- مجدالدین ابوالسعادة معروف به ابن اثیر جزری.
- فخر رازی.
- ابوعبداللَّه محمّد بن حاکم معروف به ابن الیتیم.
- ابوالحجاج یوسف بن خلیل دمشقی.
- محمد بن طلحه شافعی.
- سبط بن جوزی.
- محمد بن یوسف گنجی شافعی.
- ابوعبداللَّه محمّد بن عبداللَّه معروف به ابن الأبار.
- محبّ الدین طبری شافعی.
- جمالالدین ابوالفضل محمّد بن مکرم انصاری.
- صد الدین حموئی.
- شهاب الدین حلبی.
- نظامالدین نیشابوری معروف به نظام اعرج.
- خطیب تبریزی.
- حسن بن محمد طینی.
- شمسالدین ذهبی.
- جمالالدین زرندی.
- سید علی بن شهابالدین همدانی.
- نورالدین هیثمی.
- سید شریف جرجانی.
- ابوالعباس احمد بن علی قلقشندی.
- محمّد بن محمد معروف به خواجه پارسا.
- ابوبکر علی حموی معروف به ابن الحجه.
- احمد بن ابوبکر بویصری.
- ملک العلماء دولت آبادی.
- ابن حجر عسقلانی.
- ابن صباغ مالکی.
- عبدالرحمن بن عبدالسلام صفوری.
- محمود بن احمد گیلانی.
- شمسالدین ابوالخیر سخاوی.
- حسین بن علی کاشفی.
- جلالالدین سیوطی.
- احمد بن سلیمان بن کمال پاشا.
- ابن حجر هیتمی.
- علی بن حسام الدین متّقی.
- محمد بن طاهر گجراتی.
- شیخ بن عبداللَّه عید روس یمنی.
- عبدالنبی قدوسی حنفی.
- علی بن سلطان هروی معروف به علی قاری.
- عبدالروف مناوی.
- احمد بن عبدالأحد عمری معروف به مجدد.
- محمّد صالح ترمذی.
- احمد بن فضل بن محمّد باکثیر مکی.
- عبدالحق بن سیفالدین دهلوی.
- شهابالدین احمد بن محمّد خفاجی.
- علی بن محمّد بن ابراهیم عزیزی.
- محمّد بن ابوبکر شلی.
- محمد بن محمد بن سلیمان مغربی.
- محمود بن محمّد بن علی شیخانی قادری.
- حسامالدین سهانپوری.
- میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی.
- محمد صدر عالم.
- ولی اللَّه دهلوی.
- محمد بن سالم حنفی.
- محمد بن اسماعیل بن صلاح الأمیر صنعانی.
- محمّد بن علی صبان مصری.
- محمد مرتضی بن محمّد واسطی.
- احمد بن عبد القادر بن بکری عجیلی.
- محمّد بن ثناءاللَّه نقشبندی عثمانی.
- محمّد سالم دهلوی بخاری.
- جمالالدین محمّد بن عبدالعال قرشی هاشمی.
- احمد بن محمّد بن علی شروانی.
- شهابالدین آلوسی.
- ابوبکر بن عبدالرحمن حضرمی.
- یوسف بن اسماعیل نبهانی.
- محمّد یوسف التونسی.
- عبداللَّه امر تسری شافعی صاحب «ارجح المطالب».
- محمد رشیدالدین خان دهلوی.
- احمد بن محمد داوود.
- شیخ حسن عدوی حمزاوی.
- احمد بن زینی دحلان مکی.
- سید مؤمن بن حسن مؤمن شبلنجی.
و دیگران از اهل سنت.
«حدیث سفینه» را میتوان از طرق مختلف تصحیح نمود:
1 - تصریخ به صحت آن از ناحیه برخی از علما؛ همانند حاکم نیشابوری در «مستدرک».
2 - تقویت از ناحیه یکدیگر؛ ابن حجر هیتمی در «صواعق المحرقة» میگوید: «جاء من طرق عدیدة یقوّی بعضها بعضاً»؛ «این حدیث از طرق متعددی رسیده که برخی از آنها برخی دیگر را تقویت میکند».(1471)
3 - مضمون «حدیث سفینه» را به احادیث صحیح السند دیگر؛ از قبیل حدیث «ثقلین» میتوان تقویت کرده و به درجه اعتبار رساند.
4 - «حدیث سفینه» در حدّ متواتر است و لذا احتیاج به بررسی سندی ندارد.
اینکه در این روایت، اهل بیت به کشتی نوح تشبیه شدهاند به جهت آن است که در مورد کشتی نوح هر کس سوار بر آن شد از غرق و هلاکت نجات پیدا کرد و هر کس سوار نشد غرق گشته و به هلاکت دنیا و آخرت رسید.
همین طور است در مورد اهل بیتعلیهم السلام، هر کس که به آنها اقتدا کرده و از آنها متابعت نمود به نجات از ضلالت رسیده و از عذاب جهنم نجات یافت و هر کس که از آنها دوری کرد و بر کشتی هدایت آنها سوار نشد در دریای متلاطم اهوا و گمراهیها غرق شده و به قعر جهنم سقوط خواهد کرد. و این همان مضمونی است که در حدیث ثقلین به آن اشاره شده است.
و از آنجا که چنین حکمی بر اقتدا به اهل بیت مترتّب شده، کشف میکنیم که مقصود از آنها تنها اهل بیت معصوم است نه تمام اهل بیت پیامبر صلی الله علیه وآله.
حموینی از واحدی نقل میکند که گفت: «انظر کیف دعا الخلق إلی التشبث إلی ولائهم والسیر تحت لوائهم بضرب مثلهم بسفینة نوحعلیه السلام. جعل ما فی الآخرة من مخاوف الأخطار واهوال النار کالبحر الّذی یلج براکبه فیورده مشارع المنیة ویفیض علیه سجال البلیة، وجعل اهل بیته سبب الخلاص من مخاوفه والنجاة من متالفه، فکما لایعبر البحر المهیاج عند تلاطم الأمواج الّا بالسفینة، کذلک لایأمن لفح الجحیم ولایفوز بدار النعیم الّا من تولّی اهل بیت النبی علیهم السلام»؛ «نظر کن که چگونه پیامبرصلی الله علیه وآله خلق را با ضرب المثل به کشتی نوح، دعوت به چنگ زدن به ولای اهل بیت میکند. پیامبرصلی الله علیه وآله خطرهای آخرت و هولهای آتش جهنم را تشبیه به دریای موّاج کرده که چنگالهای خود را برای بلعیدن افراد آماده نموده است، و اهل بیت خود را سبب خلاصی از خطرها و نجات از گرفتار شدن در گرداب آن امواج قرار داده است. پس همانگونه که انسان نمیتواند از دریای موّاج و پرتلاتم بدون کشتی بگذرد، همچنین انسان از جهنم در امان نبوده و به بهشت نخواهد رفت جز با اقتدا به اهل بیت عصمت و طهارتعلیهم السلام...»(1472)
علامه مناوی در «فیض القدیر» میگوید: «وجه التشبیه انّ النجاة تثبت لأهل السفینة من قوم نوح. فاثبت المصطفی صلی الله علیه وآله لأمته بالتمسک بأهل بیته النجاة»؛ «وجه تشبیه این است که نجات برای اهل کشتی نوح حاصل شد. پیامبرصلی الله علیه وآله نیز نجات امّت خود را در گروی اقتدا و تمسک به اهل بیت خود دانسته است».(1473)
همین مضمون از سمهودی نیز رسیده است.(1474)
ابن حجر هیتمی میگوید: «ووجه تشبیههم بالسفینة انّ من احبّهم وعظّمهم شکراً لنعمة مشرّفهم واخذ بهدی علمائهم نجی من ظلمة المخالفات ومن تخلّف عن ذلک غرق فی بحر کفر النعم وهلک فی مفاوز الطغیان»؛ «وجه تشبیه اهل بیت به کشتی نوح آن است که هر کس آنها را دوست داشته و تعظیم نماید، به جهت تشکّر از نعمت خداوند، هدایت علمای اهل بیت را اخذ کند از ظلمت مخالفتها نجات یافته است. و هر کس از آنها تخلّف نماید در دریای کفران نعمت غرق شده و در گمراهی بیکران هلاک یافته است».(1475)
شیخ احمد امین انطاکی - مستبصر سوری - میگوید: «سبب تشیع من گفتاری است از پیامبرصلی الله علیه وآله که نزد تمام مذاهب اسلامی مورد اتفاق است و آن اینکه حضرت فرمود: «مثل اهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق». من مشاهده کردم که اگر از اهل بیت متابعت کنم و احکام دینم را از آنها اخذ نمایم شکّی نیست که به نجات خواهم رسید. و اگر آنها را رها کنم و احکام دینم را از غیر آنها بگیرم، شکّی نیست که از گمراهان خواهم بود».(1476)
از «حدیث سفینه» میتوان پی به نکاتی برد که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
1 - وجوب متابعت اهل بیتعلیهم السلام به نحو اطلاق.
2 - متابعت از اهل بیتعلیهم السلام موجب نجات و خلاص از عذاب است.
3 - افضلیت اهل بیتعلیهم السلام بر سایر مسلمین حتّی صحابه؛ زیرا تنها آنها هستند که میتوانند موجب نجات امّت از ضلالت باشند.
4 - هر کس که از آنها پیروی نکرده، گمراه است و وظیفه هر کس است که از گمراهی خارج شده و به هدایت رهنمون شود.
5 - ضرورت وجود امام معصوم در هر عصر و زمانی؛ زیرا این دنیا به مانند دریای پر تلاطم هواهای نفسانی و عقیدههای گمراه کننده است، پس باید در هر زمان امام معصومی باشد تا با اقتدا به هدایتهای او و پیروی از او به ساحل نجات رهنمون شویم.
مقصود از «اهل بیت» در «حدیث سفینه» افراد معصوم از اهل بیت پیامبرند، و این مطلب را از راههای مختلف میتوان به اثبات رسانید.
1 - به جهت لزوم تناسب بین حکم و موضوع کشف میکنیم که مراد از «اهل بیت» در حدیث سفینه افراد معصومند؛ زیرا در این حدیث شریف اقتدا و تمسک به اهل بیت منشأ نجات از ضلالت و رسیدن به حقّ و حقیقت و بهشت معرفی شده است، و این تنها در اقتدای به افراد معصوم است.
به عبارت دیگر در این حدیث امر به اطاعت مطلق از اهل بیت شده، پس مقصود از آن اهل بیت معصوم است.
2 - با مراجعه به روایات دیگر میتوانیم مقصود از «اهل بیت» در این روایت را دریابیم؛ زیرا در مثل آیه تطهیر، اصحاب کسا که همان پنج تنند به عنوان مصداق اهل بیت معرفی شدهاند. و نیز پیامبرصلی الله علیه وآله در روز مباهله با نصاری اشاره به امام علیعلیه السلام و حضرت زهرا و امام حسن و امام حسینعلیهم السلام کرده و میگوید: «هؤلاء اهلی»؛ «اینها اهل من هستند.»
با مراجعه به کلمات و گفتارهای ناشایستی که از برخی اهل سنت درباره اهل بیت شنیده شده یا مشاهده میکنیم، پیخواهیم برد که آنها به این حدیث شریف عمل نکرده و حتّی اهل بیت را در حدّ یک راوی حدیث قبول ندارند. اینک به برخی از کلمات علمای اهل سنت در این باره اشاره میکنیم.
1 - ابن تیمیه میگوید: «و امّا کتابی که از علیعلیه السلام نقل شده، در آن مطالبی است که هیچ یک از علما به آن اعتنا نکردهاند و شافعی و محمّد بن نصر مروزی کتاب بزرگی را گردآوری کردهاند درباره آرایی که مسلمانان در آن آرا، قول علی را اخذ نکردهاند؛ زیرا قول غیر او از صحابه موافقتر! با کتاب و سنت است».(1477)
او در جای دیگر میگوید: «هیچ عاقلی! شک ندارد که رجوع به مثل مالک و ابن ابی ذئب و ابن ماجشون و لیث بن سعد و اوزاعی و ثوری و ابن ابی لیلی و شریک و ابوحنیفه و ابویوسف و محمّد بن حسن و زفر و حسن بن زیاد و لؤلؤی و شافعی و بویطی و مزنی و احمد بن حنبل و... و محمّد بن جریر طبری و دیگران در اجتهادات و اعتبارات آنان در عمل به سنتی که آنها از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل میکنند و به اجتهادی که در تحقیق مناط احکام و تنقیح مناط و تخریج مناطاتی که داشتهاند برای آنها بهتر است از اینکه تمسک کنند به نقل رافضیها از عسکریین و امثال این دو!! زیرا هر یک از این افراد به دین خدا و رسول از عسکریین عالمترند!!... بلکه بر مثل عسکریین و امثال آن دو است که از یکی از آن افراد درس فراگیرند!!».(1478)
حال آیا با این حرفهای بی اصل و اساس که به طور حتم دلالت بر نصب و عداوت آنها نسبت به اهل بیتعلیهم السلام دارد، همانگونه که در بحث «نقد افکار ابن تیمیه» به آن اشاره کردیم، میتوان گفت که امثال او به «حدیث سفینه» عمل کردهاند؟
2 - قاضی سبکی در ترجمه مروزی از ابواسحاق شیرازی نقل میکند که او کتابی را تصنیف کرده و در آن اشاره به مواردی کرده که ابو حنیفه با امام علیعلیه السلام و عبداللَّه بن عباس مخالفت کرده است.(1479)
3 - ذهبی در ترجمه امام جعفر بن محمّد الصادقعلیه السلام نقل کرده که بخاری به حدیث او احتجاج نکرده است. یحیی بن سعید گفته: مجالد نزد من از او محبوبتر است. مصعب بن عبداللَّه گفته است: مالک از جعفر روایت نمیکرد مگر آنکه کسی دیگر به او ضمیمه میشد. احمد بن سعد بن ابی مریم نقل میکند: از یحیی شنیدم که میگفت: من از یحیی بن سعید درباره جعفر بن محمّد سؤال نمیکنم. به من گفت: چرا از حدیث جعفر از من سؤال نمیکنی؟ گفت: چونکه با او کاری ندارم... .(1480)
4 - مناوی بعد از نقل حدیثی آن را تضعیف میکند و جهت آن را وجود صالح بن ابی الأسود و جعفر بن محمّد الصادقعلیه السلام میداند.(1481)
و دیگر کلمات اهل سنت که بر این دلالت دارد که نه تنها متمسک به اهل نبوده و از آنها تبعیت نکردهاند، بلکه در صدد جرح و ایجاد نقص بر آنها برآمدهاند.
این در حالی است که افراد منحرف از اهل بیتعلیهم السلام و نواصب، نزد اهل سنت مورد وثوق و اطمینان بوده و از آنها روایت نقل کردهاند. اینک به نمونههایی از آنها اشاره میکنیم:
1 - زیاد بن ابیه که دارای جرایم بسیاری است، نزد اهل سنت از زهّاد به حساب آمده است.(1482)
2 - عمر بن سعد، قاتل امام حسینعلیه السلام به تصریح عجلی ثقه به حساب آمده است.(1483)
3 - عمران بن حطّان از رؤسای خوارج، و کسی که در شأن ابن ملجم مرادی شعر سروده، عجلی او را توثیق میکند و بخاری نیز از رجال صحیحش به حساب آورده و از او روایت نقل کرده است.(1484)
4 - اسماعیل بن اوسط بجلی امیر کوفه که از اعوان حجّاج بن یوسف ثقفی است و سبب قتل سعید بن جبیر شد، ابن معین او را توثیق کرده و ابن حبّان از ثقات به حساب آورده است.(1485)
5 - اسد بن وادعه، شامی، تابعی و ناصبی بوده و امام علیعلیه السلام را سبّ میکرده است، ولی او به عنوان عابد معرّفی شده و نسائی نیز او را توثیق کرده است.(1486)
6 - ابوبکر محمّد بن هارون؛ او که ناصبی منحرف و معروف به انحراف از امیرالمؤمنینعلیه السلام بوده، مورد توثیق خطیب بغدادی قرار گرفته است.(1487)
7 - خالد قسری؛ که به تعبیر ذهبی امیر ناصبی اهل بغض و ظالم است و در تاریخ ابن کثیر مرد بدی معرّفی شده که علی بن ابی طالب علیه السلام را ناسزا میگفته است. مادرش نصرانی بوده و در دینش نیز متهم است. او کسی بود که در خانه خود برای مادرش کلیسا ساخته بود. ولی در عین حال ابن حبّان او را توثیق کرده است.(1488)
8 - اسحاق بن سوید عدوی بصری؛ او کسی بود که حملههای شدید بر علی بن ابی طالب علیه السلام مینمود و میگفت: من علی را دوست ندارم. ولی در عین حال احمد و ابن معین و نسائی او را توثیق کرده و از رجال مسلم و ابوداوود و نسائی به حساب آمده است.(1489)
9 - حریز بن عثمان؛ او کسی بود که در مسجد که نماز میخواند از آنجا خارج نمیشد تا آنکه علیعلیه السلام را هفتاد بار در هر روز لعنت کند... در عین حال بخاری و ابوداوود و ترمذی و دیگران از اهل سنّت به روایات او احتجاج کردهاند.(1490)
10 - ازهر بن عبداللَّه حمصی؛ او کسی بود که علیعلیه السلام را سبّ میکرد، ولی عجلی او را توثیق کرده و نیز از رجال ابوداوود و ترمذی و نسائی به حساب آمده است.(1491)
11 - حافظ عبدالمغیث حنبلی؛ کسی است که کتابی را در فضایل یزید بن معاویه تألیف نموده و در آن روایات جعلی را جمع کرده است، ولی در عین حال او را متّصف به صفت زهد، وثاقت، دیانت، راستگویی، امانت، صلاح و اجتهاد نمودهاند.(1492)
این بخشی از عملکرد اهل سنت و تصریحات آنها در تضعیف اهل بیتعلیهم السلام و توثیق دشمنان آنان به حساب میآید، و کسی که در صدد تتبّع و تحقیق باشد به بیش از اینها دسترسی پیدا میکند.
از جمله احادیثی که دلالت بر امامت و مرجعیت دینی و عصمت اهل بیتعلیهم السلام دارد، حدیث معروف به «امان» است. حدیثی که در آن پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله اهل بیت خود را منشأ امان امّت از اختلاف معرفی کرده است. به این معنا که اگر امت اسلامی بر محور اهل بیتعلیهم السلام بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله قرار گرفته و به آنها اقتدا کنند، از اختلاف در امان بوده و به هدایت خواهند رسید. در این بحث به بررسی این حدیث شریف میپردازیم.
حاکم نیشابوری به سند صحیح از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل کرده که فرمود: «النجوم امان لأهل الارض من الغرق، و اهل بیتی امان لأمّتی من الاختلاف، فاذا خالفتها قبیلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب ابلیس»؛(1493) «ستارگان وسیله ایمنی برای اهل زمین از غرق شدن هستند و اهل بیت من وسیله ایمنی برای امّت من از اختلافند. پس هر گاه قبیلهای از عرب با آنها مخالفت کند بین خود آنها اختلاف افتاده و حزب شیطان خواهند شد.»
ابن حجر و سیوطی نیز این حدیث را به همین مضمون نقل کردهاند.(1494)
2 - و نیز ابن حجر از پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله نقل کرده که فرمود: «... واهل بیتی امان لأمتی من الاختلاف، فاذا خالفتها قبیلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب ابلیس»؛ «اهل بیت من وسیله امان برای اهل زمینند و هر گاه اهل بیت من هلاک شوند بر اهل زمین از نشانهها آنچه وعده داده شدهاند خواهد رسید.»(1495)
3 - ابویعلی موصلی در مسند خود به سند حسن از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل کرده که فرمود: «النجوم امان لأهل السماء و اهل بیتی امان لأمتی»؛(1496) «ستارگان وسیله ایمنی برای اهل آسمان، و اهل بیت من وسیله ایمنی برای امت من میباشند.»
این حدیث به مضامین دیگر ولی قریب المعنی نقل شده است.
این حدیث شریف از جماعتی از صحابه نقل شده است؛ از قبیل:
1 - امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام.
2 - انس بن مالک.
3 - ابوسعید خدری.
4 - جابر بن عبداللَّه انصاری.
5 - ابوموسی اشعری.
6 - عبداللَّه بن عباس.
7 - سلمة بن اکوع.
این حدیث شریف را جماعتی از علمای اهل سنت در کتابهای خود نقل کردهاند. اینک به اسامی برخی از آنها اشاره میکنیم:
1 - حاکم نیشابوری.(1497)
2 - ابن حجر هیتمی.(1498)
3 - سیوطی.(1499)
4 - متقی هندی.(1500)
5 - قندوزی حنفی.(1501)
6 - نهبانی.(1502)
7 - محبّالدین طبری.(1503)
8 - زرندی.(1504)
9 - سیوطی.(1505)
10 - نهبانی.(1506)
11 - صبّان شافعی.(1507)
12 - حمّوئی.(1508)
13 - هیثمی.(1509)
14 - سمهودی.(1510)
15 - مناوی.(1511)
مقصود از «اهل بیت» در این حدیث کسانی جز دوازده امام معصوم از ذریه پیامبرصلی الله علیه وآله نیستند. این مطلب را از دو راه میتوان به اثبات رسانید:
علما قاعدهای تحت عنوان «تناسب حکم و موضوع» دارند؛ به این معنا که باید بین حکم و موضوع تناسب باشد. در این حدیث، حکم عبارت است از امان بودن از اختلاف که این عنوان فقط برای اشخاص معصوم بوده و بر آنها قابل انطباق است. پس در نتیجه مقصود از اهل بیت کسانی جز امامان معصوم از ذریه پیامبرعلیهم السلام نیستند.
با رجوع به روایات دیگر که در کتب اهل سنت نقل شده، میتوان پی به مصداق «اهل بیت» در این حدیث برد. از باب نمونه مشاهده میکنیم که در حدیث «ثقلین» اهل بیت به عترت پیامبر تفسیر شده و در حدیث کسا که در ذیل آیه تطهیر وارد شده کلمه «اهل البیت» بر پنج تن اصحاب کسا؛ یعنی پیامبر و علی و فاطمه و حسن و حسینعلیهم السلام تطبیق شده است. و نیز در ذیل آیه «مباهله» مطابق احادیث صحیح السند، پیامبرصلی الله علیه وآله با اشاره به این پنج تن به خداوند متعال عرض میکند: «اللّهم هؤلاء اهلی»؛ «بار خدایا! اینان اهل منند.» گرچه اهل بیت معصوم پیامبرصلی الله علیه وآله اختصاص به این پنج تن ندارد؛ زیرا مطابق احادیث دوازده خلیفه، مقصود از اهل بیتی که معصوم بوده و وسیله ایمنی امت اسلامی از ضلالت و گمراهی و اختلافند، دوازده نفر میباشند.
اسلام در طول 23 سال بعثت پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله دعوت به دو اصل اساسی نموده است: یکی کلمه توحید؛ یعنی گفتن «لا اله الّا اللَّه» و التزام به آن، و دیگری توحید کلمه و دعوت مردم به اتحاد و یگانگی؛ زیرا تنها راه پیروزی و غلبه بر دشمنان و رسیدن به سعادت ابدی در گرو اتحاد و وفاق است.
قرآن کریم میفرماید: «وَلا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِیحُکُمْ»؛(1512) «و نزاع نکنید که سست شوید و قدرت شما از میان برود.»
و نیز میفرماید: «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَلا تَفَرَّقُوا»؛(1513) «و همگی به ریسمان خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید.»
ولی این نکته نیز از مجموعه آیات استفاده میشود که اتحاد و توافق باید بر محور و میزان حقّ و حقیقت باشد نه بر باطل، و لذا مشاهده میکنیم که قرآن کریم دستور میدهد که مسلمانان همگی به ریسمان خدا تمسک بجویند؛ یعنی ریسمانی که قطعاً آنها را به خداوند متعال میرساند.
حال آنچه که جای سؤال دارد این است که آیا میتوان باور نمود که خداوند و رسولش امّت اسلامی را دعوت به وحدت نموده باشد ولی محور وحدت را بیان نکرده باشد؟ هرگز این مطلب امکانپذیر نیست. ما معتقدیم که اسلام، قرآن و سنت همگی از غنای کامل برخوردار بوده و درتمام زمینهها جوابگوی امت اسلامی است.
با بررسی کوتاهی در روایات پیخواهیم برد که پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله محور وحدت را نیز بیان کرده است. در حدیث «امان» محور و کانال وحدت را اهل بیت خود معرفی کرده است؛ زیرا از آنجا که آنها معصومند و هیچ گونه بین آنها اختلافی نیست، امّت را بر یک محور هدایت کرده و آنها را از ضلالت و گمراهی نجات خواهند داد. همانگونه که در حدیث «ثقلین» نیز تمسک به کتاب و عترتش را که همان حبل اللَّه متینند به عنوان وسیله برای دوری امت از ضلالت معرّفی کرده است.
ابن حجر مکی در شرح این حدیث میگوید: «اینکه اهل بیت پیامبر وسیله ایمنی از اختلاف معین شدهاند، مقصود از آن اختلاف در دین است. و لذا اگر قبیلهای با آنها مخالفت کرده و از غیر آنها دین را اخذ کنند، در احکام دین بینشان اختلاف خواهد افتاد، و به سبب مخالفت آنان با اهل بیت جزء حزب ابلیس درخواهند آمد؛ زیرا حق با اهل بیت است و مخالف آنها بر باطل است. و مقصود، مخالفت با آنها در امور دنیا نیست به قرینه «فصاروا حزب ابلیس...».(1514)
سمهودی بعد از نقل «حدیث امان» میگوید: «یحتمل انّ المراد باهل البیت الذین هم امان للأمّة علماؤهم الذین یهتدی بهم، کما یهتدی بنجوم السماء وهم الذین اذا خلت الأرض منهم جاء اهل الأرض من الآیات ما کانوا یوعدون وذهب اهل الأرض، وذلک عند موت المهدی الّذی اخبر به النبیصلی الله علیه وآله»؛ «احتمال میرود که مراد از اهل بیتی که وسیله ایمنی امّتند، علمای از اهل بیت باشند، آن کسانی که به توسط آنها امت به هدایت میرسند، همانگونه که به ستارگان آسمان هدایت مییابند. و اینان کسانیاند که اگر زمین از وجودشان خالی شود، اهل زمین را نشانههایی که وعده داده شدهاند خواهد رسید، و اهل زمین نابود خواهند شد. و این هنگام مرگ مهدی است، آن کسی که پیامبرصلی الله علیه وآله خبر ظهور او را داده است».(1515)
از جمله احادیثی که دلالت بر امامت و مرجعیت دینی و عصمت امام علیعلیه السلام دارد، حدیث «علی مع الحقّ و الحقّ مع علی» است. و حدیثی که شبیه آن با تعبیر «علی مع القرآن و القرآن مع علی» از پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله در کتب فریقین وارد شده است. این حدیث شریف از آنجا که مورد توجّه محدّثین فریقین شیعه و سنّی؛ خصوصاً متکلمین امامیه واقع شده و به آن استدلال کردهاند، لذا آن را مورد بررسی قرار میدهیم.
1 - خطیب بغدادی به سندش از ابی ثابت مولی ابی ذکر نقل میکند که فرمود: من بر امّ سلمه وارد شدم، دیدم مشغول گریه است و علیعلیه السلام را یاد میکند و میگوید: از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیدم که میفرمود: «علی مع الحق والحق مع علی لن یفترقا حتی یردا علی الحوض»؛ «علی با حقّ و حقّ با علی است و این دو از هم جدا نمیشوند تا روز قیامت در کنار حوض بر من وارد شوند».(1516)
2 - هیثمی همین مضمون را به سندش از سعد بن ابی وقاص از امّ سلمه نقل کرده است.(1517)
3 - ابن قتیبه از محمّد بن ابوبکر نقل میکند که بر خواهرم عایشه وارد شدم و به او گفتم: آیا از رسول خداصلی الله علیه وآله نشنیدی که میفرمود: «علی مع الحق و الحقّ مع علی»؟ پس چرا بر ضدّ او خروج کرده و با او قتال نمودی؟(1518)
4 - زمخشری نقل کرده که ابوثابت اذن گرفت و بر امّ سلمه وارد شد. ام سلمه به او فرمود: مرحبا به تو ای ابوثابت! زمانی که قلبها به اطراف مختلف پرواز میکرد قلب تو به سوی چه کسی متمایل شد؟ ابوثابت گفت: به دنبال علیعلیه السلام رفت. ام سلمه فرمود: موفّق شدی. قسم به کسی که جانم به دست او است، به تحقیق از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیدم که میفرمود: «علی مع الحق و القرآن و القرآن مع علی و لن یفترقا حتّی یردا علی الحوض».(1519)
5 - طبرانی و دیگران به سند صحیح از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل کردهاند که در روز غدیر خم فرمود: «اللّهم وال من والاه وعاد من عاداه... وادر الحق معه حیث دار».(1520)
6 - حاکم نیشابوری و ترمذی و دیگران به سند صحیح از پیامبرصلی الله علیه وآله نقل کردهاند که فرمود: «رحم اللَّه علیاً، اللّهم ادر الحقّ معه حیث دار»؛(1521) «خدا رحمت کند علی را، بار خدایا حق را بر محور علی قرار بده هر کجا که او دور میزند.»
7 - فخر رازی در تفسیرش میگوید: «و امّا اینکه علی بن ابی طالب همیشه جهر به بسم اللَّه الرحمن الرحیم داشته، این مطلب به تواتر ثابت شده است، و هر کس در دینش به علی بن ابی طالب اقتدا کند به طور حتم هدایت یافته است. و دلیل بر این مطلب قول پیامبرصلی الله علیه وآله است که فرمود: «اللّهمّ ادر الحق معه حیث دار».(1522)
8 - حافظ گنجی و خطیب خوارزمی از مسند زید نقل کردهاند که پیامبرصلی الله علیه وآله در شأن امام علیعلیه السلام فرمود: «همانا حق با تو است و حق بر زبان و در قلب تو بین دو چشم تو است. و ایمان با گوشت و خون تو مخلوط شده؛ همانگونه که با گوشت و خون من مخلوط شده است».(1523)
9 - ابویعلی و دیگران با سند از ابوسعید خدری نقل کردهاند که رسول خداصلی الله علیه وآله به علیعلیه السلام اشاره کرده، فرمود: «حقّ با این است، حق با این است».(1524)
10 - هیثمی به سندش از ام سلمه نقل کرده که فرمود: «علی بر حق است، هر کس او را متابعت کند حق را پیروی کرده و هر کس او را رها کند حق را رها کرده است. این عهدی است که قبل از امروز بسته شده است».(1525)
11 - همین مضمون با متنی دیگر به سند صحیح از امّ سلمه نقل شده است که پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «علی مع القرآن و القرآن معه، لا یفترقان حتّی یردا علی الحوض»؛(1526) «علی با قرآن و قرآن با علی است، این دو از یکدیگر جدا نمیشوند تا بر من در کنار حوض [کوثر] بازگردند.»
هر دو حدیث اشاره به روح حدیث ثقلین دارند که به سند صحیح و متواتر از پیامبرصلی الله علیه وآله وارد شده که فرمود: «من دو چیز گرانبها را در میان شما میگذارم: کتاب خدا و عترتم اهل بیتم، این دو از یکدیگر جدا نمیشوند تا بر من در کنار حوض «کوثر» بازگردند.
حدیث مذکور را جماعت زیادی از صحابه به تعبیرهای گوناگون از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل کردهاند؛ امثال:
1 - امام علی بن ابی طالب علیه السلام.
2 - امام حسین بن علیعلیه السلام.
3 - ابوبکر ابی قحافه.
4 - سعد بن عباده.
5 - ابوذر غفاری.
6 - حذیفة بن یمان.
7 - سلمان فارسی.
8 - عمار بن یاسر.
9 - ابوموسی اشعری.
10 - کعب بن عُجره
11 - ابو ایوب انصاری.
12 - سعد بن ابی وقاص.
13 - کعب بن عمرو.
14 - عایشه دختر ابوبکر.
15 - امّ سلمه، ام المؤمنین.
16 - ابوسعید خدری.
17 - زید بن ارقم.
18 - عبداللَّه بن عباس.
19 - براء بن عازب.
20 - جابر بن عبداللَّه انصاری.
21 - سهل بن سعد.
22 - ابولیلی غفاری.
23 - ابوالطفیل عامر بن واثله.
این حدیث را جماعتی از علمای عامه در کتب خود نقل کردهاند؛ از قبیل:
1 - ترمذی.(1527)
2 - ابن اثیر.(1528)
3 - حاکم نیشابوری.(1529)
4 - ذهبی.(1530)
5 - شهرستانی.(1531)
6 - متّقی هندی.(1532)
7 - فخر رازی.(1533)
8 - گنجی شافعی.(1534)
9 - ابویعلی موصلی.(1535)
10 - بدخشانی.(1536)
11 - حافظ هیثمی.(1537)
12 - طبرانی.(1538)
13 - هیتمی.(1539)
14 - سیوطی.(1540)
15 - شوکانی.(1541)
16 - حمّوئی.(1542)
17 - زمخشرین.(1543)
18 - ابن قتیبه.(1544)
19 - ابن عساکر.(1545)
20 - خطیب بغدادی.(1546)
21 - ابن ابی الحدید.(1547)
22 - ابوجعفر اسکافی.(1548)
23 - خوارزمی حنفی.(1549)
حدیث شریف را مضافاً به اینکه جماعت زیادی از علمای اهل سنت نقل کردهاند، نزد جماعتی از آنها نیز از حیث سند صحیح است، که میتوان از میان آنها به افراد زیر اشاره کرد:
1 - تصریح به صحت از جانب حاکم نیشابوری در «المستدرک علی الصحیحین».
2 - تصریح به صحت از جانب ذهبی در «تلخیص المستدرک».
3 - حافظ طبرانی که خود تصریح به حسن بودن سند حدیث کرده است.
حدیث مورد بحث را میتوان مطابق نقل برخی از علمای اهل سنت تصحیح نمود. که از آن جمله میتوان به سندهای زیر اشاره کرد:
1 - سند ترمذی در «الجامع الصحیح»؛ او گرچه حدیث را غریب شمرده است، ولی بنابر نقل علمای اهل سنت غریب ترمذی قابل احتجاج است. و از طرف دیگر ممکن است که حکم به غریب بودن آن به جهت آن است که متنش با عقاید او سازگاری ندارد؛ زیرا در متن حدیث، امام علیعلیه السلام محور حق و حقیقت معرفی شده است.
2 - سند حدیث ابویعلی موصلی که تمام راویان آن نزد اهل سنت ثقه هستند.
3 - سند هیثمی در «مجمع الزوائد»؛ زیرا گرچه او در ذیل حدیث میگوید: «در سند آن سعد بن شعیب است که من او را نمیشناسم و بقیه رجال آن رجال صحیحاند»، ولی به قول علامه امینی رحمه الله این مردی را که هیثمی نمیشناسد سعید بن شعیب حضرمی است که به جهت تحریفی که به سعد شده برای او مجهول واقع شده است. و سعید بن شعیب مورد اعتبار و وثوق نزد اهل سنت است. شمس الدین ابراهیم جوزانی میگوید: «او شیخ صالح و صدوق است».(1550)
امیرالمؤمنینعلیه السلام در شورای شش نفره بعد از وفات عمر بن خطّاب در حضور عثمان، طلحه، زبیر، سعد بن ابی وقاص و عبدالرحمن بن عوف فرمود: «انشدکم باللَّه! اتعلمون انّ رسول اللَّهصلی الله علیه وآله قال: الحق مع علی و علی مع الحقّ یدور الحق مع علی کیفما دار»؛(1551) «شما را به خداوند سوگند میدهم! آیا شما میدانید که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: حق با علی و علی با حق است. حق با علی دور میزند هر جا که علی دور زند.»
یکی از بیانصافیها و حقکشیهای مورّخین این است که لقب «صدّیق یا صدّیق اکبر» و نیز «فاروق یا فاروق اعظم» را که پیامبرصلی الله علیه وآله در زمان حیاتش به امام علیعلیه السلام داد، از او سلب کرده و به عمر و ابوبکر دادند، در حالی که هیچ دلیل معتبری بر آن وجود ندارد که در عصر رسول خداصلی الله علیه وآله این دو به این لقبها معروف بوده یا رسول خداصلی الله علیه وآله این دو لقب را برای آنها گذاشته باشد. اینک این مسأله را مورد بررسی قرار میدهیم.
کلمه «صدّیق» که صیغه مبالغه است بر این دلالت دارد که فعل دائماً باید متّصف به مبدأ باشد، چنان که در موارد استعمال بسیار دیده شده است؛ مثلاً: «سِکّیر» به کسی اطلاق میشود که دائماً در حال سکر و مستی است. همانگونه که «شرّیب» بر کسی گفته میشود که پیوسته شراب مینوشد.
بنابر این، «صدّیق» کسی است که پیوسته با صدق و راستی همراه باشد و این معنا تحقق پیدا نمیکند مگر در کسی که گفتار او با کردارش تصادق داشته باشد و این مرتبه کامل تنها با مقام «عصمت» همخوانی دارد، و چنین کسی در میان امت اسلامی جز امام علیعلیه السلام و اهل بیت معصومش نخواهند بود.
کلمه «فاروق» نیز در اصطلاح روایات به کسی اطلاق میشود که بتواند با دانش وسیع خود چنان که باید حق را از باطل تشخیص دهد و مردم با ارشادات او به حقّ و حقیقت رهنمون شوند. آیا چنین کسانی در امّت اسلامی جز امام علیعلیه السلام و اهل بیت معصومینش که جانشینان واقعی پیامبر بودهاند وجود داشته است؟
از برخی روایات تاریخی استفاده میشود که اولین کسانی که عمر بن خطّاب را به «فاروق» لقب دادند، اهل کتاب؛ خصوصاً یهود بودند.
طبری از محمّد بن شهاب زهری نقل کرده که اهل کتاب اولین بار بود که بر عمر لقب «فاروق» دادند و مسلمانان نیز تحت تأثیر آنان قرار گرفتند. و به ما نرسیده که پیامبرصلی الله علیه وآله در این باره چیزی گفته باشد».(1552)
ابن اثیر نیز میگوید: «گفته شده که اهل کتاب عمر بن خطّاب را «فاروق» نامیدهاند».(1553)
میرخواند (م 903 ه.ق) نیز در کتاب «روضة الصفا» مینویسد: «گفتهاند این لقب (فاروق) را اهل کتاب - یهود و نصارا - به عمر دادهاند».(1554)
سیوطی میگوید: «لقب «صدّیق» را ابوبکر در زمان جاهلیت داشته است».(1555)
دیلمی از پیامبرصلی الله علیه وآله نقل کرده که حضرت فرمود: «خداوند ابوبکر را در آسمان صادق و در روی زمین صدّیق نامید».(1556)
پاسخ:
برخی از علمای اهل سنت؛ امثال سیوطی، علی بن محمد بن عراق و شاگردانش پی به وضع و جعل این حدیث برده و آن را در سلسله احادیث جعلی قرار دادهاند.
سیوطی این حدیث را در جمله احادیث مجعوله با سند نقل کرده و در ذیل آن میگوید: «عیسی بن مسلم - که در سند حدیث قرار دارد - منکر الحدیث بوده و از مالک احادیثی را نقل کرده که حدیث او نبوده است».(1557)
از روایات بسیاری که در منابع فریقین وارد شده استفاده میشود که این دو لقب اختصاصی امام علی بن ابی طالب علیه السلام بوده و رسول خداصلی الله علیه وآله بر او نهاده است.
محبّ الدین طبری میگوید: «همانا رسول خداصلی الله علیه وآله او - علیعلیه السلام - را صدّیق نامید».(1558)
او نیز از خجندی نقل میکند که امیرالمؤمنینعلیه السلام به یعسوب امت و صدّیق اکبر لقب داده میشد».(1559)
اینک به نقل برخی از روایات میپردازیم:
1 - ابن عباس از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل کرده که فرمود: «الصدّیقون ثلاثة: حزقیل مؤمن آل فرعون، و حبیب النّجار صاحب آل یاسین، و علی بن ابی طالب»؛ «راستگویان سه نفرند: حزقیل، مؤمن آل فرعون، حبیب نجّار صاحب آل یاسین، و علی بن ابی طالب علیه السلام.»
این حدیث را عدّهای از علمای اهل سنت نقل کردهاند؛ امثال:
- احمد بن حنبل.(1560)
- محب الدین طبری.(1561)
- گنجی شافعی.(1562)
- متقی هندی.(1563)
- ابن حجر هیتمی.(1564)
2 - پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «انّ هذا اوّل من آمن بی، و هو اوّل من یصافحنی یوم القیمة، و هو الصدیق الاکبر، و هذا فاروق هذه الامة، یفرق بین الحقّ و الباطل، و هذا یعسوب المؤمنین»؛ «همانا این - علیعلیه السلام - اول کسی است که به من ایمان آورده، و او اول کسی است که در روز قیامت با من مصافحه خواهد کرد، و او صدّیق اکبر، و این فاروق این امت است که بین حقّ و باطل را جدا خواهد نمود. و این امیر و بزرگ مؤمنین است.»
این حدیث را جماعتی از علمای اهل سنت نیز نقل کردهاند؛ امثال:
- طبرانی.(1565)
- گنجی شافعی.(1566)
- ابن عساکر دمشقی.(1567)
- متقی هندی.(1568)
3 - ابن عباس و ابوذر نقل کردهاند که ما از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیدیم که خطاب به علیعلیه السلام میفرمود: «انت الصدیق الاکبر، و انت الفاروق الذی یفرق بین الحق و الباطل»؛ «تویی صدّیق اکبر و تویی فاروق که حق و باطل را از هم جدا خواهی کرد.»
این حدیث را نیز جماعتی از علمای اهل سنت نقل کردهاند؛ امثال:
- محب الدین طبری.(1569)
- حاکمی احمد بن اسماعیل طالقانی.(1570)
- قرشی.(1571)
- شیخ الاسلام حمّوئی.(1572)
- ابن ابی الحدید.(1573)
- قاضی ایجی.(1574)
- صفوری.(1575)
4 - معاذه میگوید: از علیعلیه السلام در حالی که بر منبر بصره خطبه میخواند شنیدم که میفرمود: «انا الصدیق الاکبر، آمنت قبل ان یؤمن ابوبکر، و اسلمت قبل ان یسلم ابوبکر»؛ «من صدّیق اکبرم، قبل از آنکه ابوبکر ایمان آورد ایمان آوردم و قبل از آنکه ابوبکر اسلام آورد اسلام آوردم.»
این حدیث را نیز جماعتی از علمای اهل سنت نقل کردهاند؛ از قبیل:
- ابن قتیبه.(1576)
- محب الدین طبری.(1577)
- ابن ابی الحدید.(1578)
- متقی هندی.(1579)
5 - امام علیعلیه السلام فرمود: «أنا عبداللَّه و اخو رسوله و انا الصدیق الاکبر لایقولها بعدی الاّ کذّاب مفترٍ، لقد صلّیت قبل الناس سبع سنین»؛ «من بنده خدا و برادر رسول خدایم، و من صدّیق اکبرم، کسی بعد از من این ادعا را به جز بسیار دروغگو و افترا زننده نمیکند. به تحقیق من هفت سال قبل از مردم نماز به جای آوردم.»
این حدیث را نیز جماعت بسیاری از اهل سنت با سندهای صحیح نقل کردهاند؛ از قبیل:
ابن ابی شیبه،(1580) نسائی،(1581) ابن ابی عاصم،(1582) حاکم نیشابوری،(1583) ابونعیم،(1584) ابن ماجه،(1585) طبری،(1586) ابن اثیر،(1587) ابن ابی الحدید،(1588) محب الدین طبری،(1589) حمّوئی،(1590) متقی هندی،(1591) ابن سعد،(1592) شعرانی.(1593)
6 - رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «پس از من فتنهای خواهد بود. وقتی آن فتنه اتفاق افتاد همراه علی بن ابی طالب باشید؛ زیرا او اولین کسی است که فردای قیامت مرا میبیند و اولین کسی است که با من مصاحفه میکند. او صدّیق اکبر و فاروق این امت است که حق را از باطل جدا میسازد. و او سرور مؤمنین است».
این حدیث را برخی از علمای اهل سنت نقل کردهاند؛ از قبیل:
- ابن عساکر دمشقی شافعی.(1594)
- خوارزمی.(1595)
- ابن اثیر.(1596)
- ابن عبدالبرّ.(1597)
- ابن حجر.(1598)
7 - امام رضاعلیه السلام از پدرانش از رسول خدا صلی الله علیه وآله روایت کرده است که فرمود: «لکلّ امّة صدّیق و فاروق، و صدّیق هذه الامة و فاروقها علی بن ابی طالب»؛(1599) «هر امتی صدّیق و فاروقی دارد، صدّیق و فاروق این امّت، علی بن ابی طالبعلیه السلام است.»
8 – ابو رافع میگوید: به ربذه آمدم تا با ابوذر وداع کنم. وقتی خواستم که بروم به من و مردمی که همراه من بودند، گفت: به زودی فتنهای خواهد آمد که باید از خدا بترسید و متوجه باشید. شما را سفارش میکنم به علی بن ابی طالب علیه السلام، از او پیروی کنید؛ زیرا که من از رسول خدا صلی الله علیه وآله شنیدم که خطاب به حضرت علیعلیه السلام میفرمود: «وانت الصدیق الاکبر، و انت الفاروق الذی تفرق بین الحق و الباطل...»؛ «تویی صدّیق اکبر و تویی فاروق که حق و باطل را از هم جدا میکند...».
این حدیث را نیز جماعتی از علمای اهل سنت نقل کردهاند؛ از قبیل:
ابن ابی الحدید،(1600) ابن عساکر،(1601) ابن شجری،(1602) کوفی.(1603)
اهل سنت از ابن عباس نقل کردهاند که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «هیچ درختی نیست جز آنکه بر هر برگی از آن نوشته شده «لا اله الاّ اللَّه، محمّد رسول اللَّه، ابوبکر الصدیق، عمر الفاروق، عثمان ذوالنورین».
این حدیث از جعلیات علی بن جمیل رقّی است. طبرانی آن را نقل کرده و گفته است: جعلی است، و علی بن جمیل، وضّاع و بسیار جعل کننده حدیث است. او متفرد به این حدیث است. و از او معروف بن ابی معروف بلخی و عبدالعزیز بن عمرو خراسانی که مردی مجهول است سرقت نموده است.(1604)
ابونعیم اصفهانی نیز این حدیث را از طریق علی بن جمیل وضّاع نقل کرده است.(1605)
و نیز ختّلی در «الدیباج» از طریق عبدالعزیز بن عمرو خراسانی نقل کرده، که به تصریح ذهبی در او جهالت است. و روایت باطل است، و آفت آن عبدالعزیز است.(1606)
ابن عدی نیز آن را از طریق معروف بلخی نقل کرده، ولی بعد از آن میگوید: «این معروف غیر معروف است و شاید آن را از علی بن جمیل سرقت کرده باشد».(1607)
ذهبی نیز در «میزان الاعتدال»(1608) میگوید: «این حدیث موضوع و جعلی است ولی مشهور به علی بن جمیل است. ابوالقاسم بشران نیز در امالی خود از طریق محمّد بن عبد بن عامر سمرقندی نقل کرده است ولی او انسانی بسیار دروغگو و بسیار جعل کننده حدیث بوده است.
ابن عدی میگوید: «او احادیثی را دنبال کرده که نمیتوان از آن متابعت کرد».(1609)
خطیب بغدادی نیز از طریق حسین بن ابراهیم احتیاطی از علی بن جمیل وضّاع نقل کرده است.(1610)
ذهبی بعد از ذکر این حدیث از این طریق میگوید: این حدیث باطل است و متهم به آن حسین احتیاطی است.(1611) و در جایی دیگر میگوید: این حدیث باطل است.(1612)
و نیز ابن کثیر در «البدایة و النهایة» از طریق طبرانی نقل کرده و آنگاه میگوید: «این حدیث ضعیفی است که در سند آن کسانیاند که راجع به آنها حرف است و خالی از منکر نیست».(1613)
اربلی در «کشف الغمة» از عروة بن عبداللَّه نقل میکند که گفت: از امام باقر محمّدبن علیعلیهما السلام سؤال کردم درباره زیورهایی که بر شمشیرها است؟ امام فرمود: اشکال ندارد؛ زیرا ابوبکر صدّیق شمشیرش را زینت میکرد. راوی میگوید: به حضرت عرض کردم: شما از ابوبکر به صدّیق تعبیر میکنید؟ حضرت تکانی خورده و رو به قبله کرد و فرمود: آری صدّیق، آری صدّیق، آری صدّیق، هر کس برای او صدّیق نگوید خداوند برای او در دنیا و آخرت قولی را تصدیق نخواهد کرد.(1614)
پاسخ:
اولاً: حدیث سند ندارد؛ زیرا راویان حدیث بعد از عروه تا امام باقرعلیه السلام مشخص نیستند. و لذا از این جهت، حدیث اعتباری ندارد.
ثانیاً: اربلی گر چه از علمای شیعه به حساب میآید، ولی در کتاب خود احادیثی را نقل کرده که فقط در مصادر اهل سنت یافت میشود، و این حدیث هم از این قبیل روایات است.
ثالثاً: ممکن است که حدیث فوق از روی تقیه صادر شده باشد.
از جمله احادیثی که دلالت بر فضیلتی عظیم برای حضرت علیعلیه السلام دارد، حدیث «نور» است. در این حدیث، رسول خداصلی الله علیه وآله خود و حضرت علیعلیه السلام را از یک نور میداند.
سند این حدیث چگونه است؟ دلالت بر چه معنا و مفهومی دارد؟ و چه نکاتی از آن استفاده میشود؟ در این مبحث به آن اشاره میکنیم.
1 - سبط بن جوزی از احمد بن حنبل در کتاب «فضائل» نقل کرده که او از عبدالرزاق، از معمر، از زهری، از خالد بن معدان، از زاذان، از سلمان روایت کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «کنت أنا و علی بن ابی طالب نوراً بین یدی اللَّه تعالی قبل ان یخلق آدم باربعة آلاف عام، فلمّا خلق آدم قسّم ذلک النور جزئین: فجزء أنا و جزء علی»؛(1615) «من و علی بن ابی طالب نوری نزد خداوند متعال بودیم، چهار سال قبل از آنکه خداوند آدم را خلق کند. هنگامی که آدم را آفرید آن نور را دو جزء نمود: جزئی من و جزء دیگر علی است.»
و در روایت دیگر آمده است: «خلقت أنا و علی من نور واحد»؛(1616) «من و علی از یک نور آفریده شدیم.»
رجال این حدیث همگی افرادی مورد وثوقند.
- عبدالرزاق صنعانی؛ وی کسی است که نزد اهل سنت، بسیار مورد احترام و وثوق و مورد اطمینان است و لذا احتیاج به توضیح ندارد.
- معمر بن راشد ابوعروه ازدی؛ از رجال ترمذی و نسائی و ابن ماجه و ابو داوود است. احمد بن حنبل گفته: هیچ کس را در کنار او نمیگذاریم جز آنکه معمر از آنها پیشی دارد.(1617)
- زهری؛ کسی است که ابن حجر در حق او گفته: «او فقیه و حافظ است و علما بر جلالت و اتقان او اتفاق دارند...».(1618)
- خالد بن معدان؛ کسی است که ابن حبان در حقّ او میگوید: «او هفتاد نفر از اصحاب رسول خداصلی الله علیه وآله را ملاقات کرده و از بهترین بندگان خداست».(1619)
ذهبی میگوید: «او فقیه بزرگ، ثبت، مخلص است...».(1620)
عجلی، یعقوب بن شیبه، محمّد بن سعد، ابن جریر و نسائی او را توثیق کردهاند.(1621)
- زاذان؛ وی از مشاهیر تابعین به شمار میآید که مسلم و ابو داوود و ترمذی و نسائی و ابن ماجه در صحاح خود از او روایت نقل کردهاند. ذهبی او را ثقه معرفی کرده است.(1622)
2 - ابن مغازلی شافعی به سند خود از سلمان نقل کرده که گفت: از حبیبم محمّدصلی الله علیه وآله شنیدم که میفرمود: من و علی نوری بودیم نزد خداوند عزّوجلّ، آن نور، خداوند را تسبیح و تقدیس مینمود هزار سال قبل از آنکه خدا آدم را بیافریند. پس هنگامی که خداوند آدم را آفرید آن نور را در صلب او قرار داد. دائماً آن نور در یک جا بود تا آنکه ما در صلب عبدالمطلب از همدیگر جدا شدیم. پس در من است نبوت و در علی است خلافت.(1623)
3 - و نیز به سندش از جابر بن عبداللَّه انصاری نقل کرده که فرمود: روزی رسول خداصلی الله علیه وآله در عرفات بود و علیعلیه السلام در مقابل او، حضرت به او فرمود: ای علی! نزدیک من بیا، ای علی! من و تو از یک درخت آفریده شدیم. جسم تو از جسم من آفریده شده است...».(1624)
4 - حاکم نیشابوری به سند خود از جابر بن عبداللَّه نقل کرده که گفت: از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیدم که به علیعلیه السلام میفرمود: «یا علی! الناس من شجر شتّی وانا وانت من شجرة واحدة، ثم قرأ رسول اللَّهصلی الله علیه وآله: « وَ جَنّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَزَرْعٌ وَنَخِیلٌ صِنْوانٌ وَغَیرُ صِنْوانٍ یسْقی بِماءٍ واحِدٍ»»؛ «ای علی! مردم از درختان پراکندهاند و من و تو از یک درختیم. آنگاه این آیه را قرائت نمود: « وَ جَنّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ...».
آنگاه میگوید: این حدیث صحیح الاسناد است.(1625)
این حدیث را گروهی از صحابه نقل کردهاند؛ امثال:
1 - امام علیعلیه السلام.
2 - امام حسین بن علیعلیهما السلام.
3 - سلمان فارسی.
4 - ابوذر غفاری.
5 - جابر بن عبداللَّه انصاری.
6 - عبداللَّه بن عباس.
7 - ابوهریره.
8 - انس بن مالک.
«حدیث نور» نزد صحابه متواتر بوده است؛ زیرا هشت نفر از صحابه آن را نقل کردهاند.
ابن حجر هیتمی درباره حدیث: «مروا ابابکر فلیصلّ بالناس» میگوید: «این حدیث متواتر است؛ زیرا از عایشه و ابن مسعود و ابن عباس و ابن عمر و عبداللَّه بن زمعه و ابوسعید و علی بن ابی طالب و حفصه نقل شده است».(1626)
بلکه ابن حزم در مسأله «جواز بیع آب» با نقل چهار نفر از صحابه ادّعای اجماع کرده و میگوید: «اینها چهار نفر از صحابهاند، پس آن مسأله به تواتر نقل شده و لذا مخالفت با آن حلال نیست».(1627)
برخی از تابعین نیز این حدیث را نقل کردهاند؛ امثال:
1 - امام علی بن الحسینعلیه السلام.
2 - زاذان ابوعمر کندی.
3 - ابوعثمان نهدی.
4 - سالم بن ابی جعد اشجعی.
5 - ابوالزبیر محمّد بن مسلم اسدی.
6 - عکرمة بن عبداللَّه بربری.
7 - عبدالرحمن بن یعقوب جهنی.
8 - ابوعبیده حمید بن ابی حمید بصری.
این حدیث را تعداد بسیاری از علمای اهل سنت نقل کردهاند؛ امثال:
1 - احمد بن حنبل.(1628)
2 - ابوحاتم محمّد بن ادریس رازی.(1629)
3 - عبداللَّه بن احمد بن حنبل.
4 - ابن مردویه اصفهانی.(1630)
5 - ابونعیم اصفهانی.
6 - ابن عبدالبرّ قرطبی.
7 - خطیب بغدادی.(1631)
8 - ابن مغازلی شافعی.(1632)
9 - ابوشجاع دیلمی.
10 - عاصی.(1633)
11 - محمد بن علی نطنزی.
12 - خطیب خوارزمی.
13 - ابن عساکر دمشقی.(1634)
14 - محمد بن یوسف گنجی.
15 - محبالدین طبری.(1635)
16 - ابوالمؤید حمّوئی.(1636)
17 - محمّد بن یوسف زرندی.(1637)
18 - شهابالدین ابن حجر عسقلانی.
19 - شمسالدین ذهبی.(1638)
20 - قندوزی حنفی.(1639)
21 - ابن حجر.(1640)
22 - ابن ابی الحدید.(1641)
23 - حاکم نیشابوری.(1642)
24 - متقی هندی.(1643)
25 - مناوی.(1644)
26 - طبرانی.(1645)
و...
این احادیث دلالت بر نکاتی دارد که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
در برخی از طرق این حدیث، در ذیل آن چنین آمده است: «ففی النبوة و فی علی الخلافة»؛ «پس در من نبوت و در علی خلافت است.» که در اینجا تصریح به خلافت و امامت حضرت علیعلیه السلام شده است.
حدیث نور دلالت بر افضلیت و برتری امام علیعلیه السلام بر سایر صحابه دارد، و افضل و برتر باید امام و خلیفه رسول خداصلی الله علیه وآله باشد.
شکی نیست که رسول اسلامصلی الله علیه وآله از همه انبیا برتر است، و در صورتی که نور حضرت علیعلیه السلام با نور رسول خداصلی الله علیه وآله یکی است پس امام علیعلیه السلام نیز برتر از سایر انبیا است.
از فضایل حضرت امیرالمؤمنینعلیه السلام این است که او اولین کسی است که به رسول خداصلی الله علیه وآله ایمان و اسلام آورده است. زمانی که دیگران سالهای زیاد مشغول بتپرستی بوده و در عصر جاهلیت به سر میبردند حضرت علیعلیه السلام با کمترین سن و با شعور و درک تمام به پیامبر اسلام ایمان آورده است.
برخی ابوبکر را اولین مسلمان میدانند!! و برخی او را در بین بزرگسالان اولین مسلمان میدانند!! در این مقاله به بررسی این موضوع میپردازیم.
با مراجعه به روایات پی خواهیم برد که اولین فردی که از مردان به اسلام گروید و به رسول خداصلی الله علیه وآله ایمان آورد، علی بن ابی طالب علیه السلام بود.
1 - رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «اوّلکم وارداً - وروداً - علی الحوض اوّلکم اسلاماً، علی بن ابی طالب علیه السلام»؛(1646) «اول کسی که در کنار حوض بر من وارد میشود اول کسی است که به من ایمان آورده است، یعنی علی بن ابی طالب علیه السلام.»
2 - و نیز خطاب به حضرت زهراعلیها السلام فرمود: «انّه لأول اصحابی اسلاماً»؛(1647) «همانا - علی - به طور حتم اولین نفر از اصحاب من است که اسلام آورد.»
3 - و نیز خطاب به حضرت علیعلیه السلام فرمود: «... انت اولهم ایماناً باللَّه...»؛(1648) «تو اولین کسی از صحابه هستی که به خدا ایمان آورده است.»
4 - و خطاب به فاطمه زهراعلیها السلام فرمود: «زوّجتک خیر امّتی، اعلمهم علماً، و أفضلهم حلماً، و اوّلهم سلماً»؛(1649) «تو را به ازدواج بهترین امت خودم درآوردم، کسی که از حیث علم، اعلم مردم و از حیث حلم، افضل مردم و در انتخاب اسلام، اولین مردم بود.»
5 - و نیز دست علیعلیه السلام را گرفته، فرمود: «انّ هذا اول من آمن بی، و هذا اوّل من یصافحنی یوم القیمة، و هذا الصدیق الأکبر»؛(1650) «همانا این - علیعلیه السلام - اول کسی است که به من ایمان آورد. و اول کسی است که با من در روز قیامت مصافحه خواهد کرد، و این - علیعلیه السلام - صدیق اکبر است.»
6 - ابوایوب انصاری از پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله نقل کرده که فرمود: «لقد صلّت الملائکة عَلَی و علی عَلِی بسبع سنین قبل الناس؛ لأنّا نصلّی لیس معنا احد یصلّی»؛(1651) «به طور حتم ملائکه هفت سال قبل از مردم بر من و علی صلوات میفرستادند؛ زیرا ما نماز میگزاردیم در حالی که با ما هیچ کس نبود که نماز گزارد.»
7 - عفیف میگوید: «در عصر جاهلیت به مکه آمدم تا برای اهلم از لباسها و عطر آنجا خریداری نمایم. پیش عباس بن عبدالمطلب آمدم که مردی تاجر بود. نزد او نشسته و به کعبه نظاره میکردم... ناگهان جوانی را دیدم که وارد مسجدالحرام شد و نظر خود را به آسمان افکند، آنگاه رو به کعبه ایستاد. مدتی نگذشت که نوجوانی وارد شد و طرف راست او ایستاد. مدت اندکی گذشت تا اینکه زنی وارد شد و پشت سر او ایستاد. آن جوان رکوع میکرد و با رکوع او نوجوان و آن زن نیز رکوع میکردند. سر را بلند کرد، آن دو نیز چنین کردند. او به سجده رفت، آنان نیز چنین کردند.
گفتم: ای عباس! امر عظیمی است. عباس نیز گفت: امر عظیمی است، آیا میدانی که این جوان کیست؟ گفتم: نه. گفت: این محمد بن عبداللَّه پسر برادر من است. آیا میدانی که این نوجوان کیست؟ این علی بن ابی طالب، فرزند برادر من است. آیا میدانی که این زن کیست؟ این خدیجه دختر خویلد همسر آن جوان است. و همانا پسر برادرم به من خبر داده که پروردگار او که پروردگار آسمان و زمین است او را به این دینی که بر آن است امر کرده است. به خدا سوگند که در روی زمین کسی بر این دین به جز این سه نفر نیست».(1652)
با مراجعه به تاریخ پی میبریم که بسیاری از صحابه به سبق ایمان حضرت علیعلیه السلام شهادت و گواهی دادهاند. اینک به اسامی برخی از آنها اشاره میکنیم:
امام علیعلیه السلام، ابوبکر، عمر، ابوعبیده، سلمان، ابوذر، عمار، ابوایوب، عباس، ابن عباس، معاذ بن جبل، ابوسعید خدری، بُریده، ابن مسعود، انس بن مالک، جابر بن عبداللَّه، زید بن ارقم، ابو رافع مولی رسول اللَّهصلی الله علیه وآله، حذیفة بن یمان، خبّاب بن ارت، عبداللَّه بن عمر...
اینک به برخی از روایات اشاره میکنیم:
1 - ابن عبدالبرّ قرطبی در ترجمه امام علیعلیه السلام میگوید: «روی عن سلمان وابیذر ومقداد وخباب وجابر وابی سعید الخدری وزید بن ارقم انّ علی بن ابی طالب اوّل من اسلم، وفضّله هؤلاء علی غیره»؛ «از سلمان و ابوذر و مقداد و خبّاب و جابر و ابوسعید خدری و زید بن ارقم روایت شده که علی بن ابی طالب اولین فردی است که اسلام آورده است. و این افراد، علی را بر دیگران برتری دادهاند».(1653)
2 - و نیز از ابن عباس نقل کرده که گفت: «کان علی بن ابی طالب اوّل من اسلم من الناس بعد الخدیجة»؛ «علی بن ابی طالب اولین مسلمان از مردم بعد از خدیجه است».(1654)
آنگاه میگوید: این سندی است که احدی در آن طعن و خدشه وارد نکرده است به جهت صحّت و وثاقت نقل آن.
3 - انس بن مالک گفت: «استنبیء النبی صلی الله علیه وآله یوم الاثنین وصلّی علی یوم الثلثاء»؛ «پیامبرصلی الله علیه وآله در روز دوشنبه به رسالت مبعوث شد و علی در روز سه شنبه نماز بگزارد».(1655)
4 - زید بن ارقم گفت: «اوّل من آمن باللَّه بعد رسول اللَّه، علی بن ابی طالب»؛ «اول کسی که بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله ایمان به خدا آورد علی بن ابی طالبعلیه السلام بود».(1656)
5 - شدّاد بن اوس میگوید: «سألت خبّاب بن الارت عن اسلام علی فقال: اسلم وهو ابن خمس عشرة سنة، ولقد رأیته یصلّی قبل الناس مع النبیصلی الله علیه وآله وهو یومئذ بالغ مستحکم البلوغ»؛ «از خبّاب بن ارت درباره اسلام علیعلیه السلام سؤال کردم؟ فرمود: در حالی که پانزده سال داشت، اسلام آورد. من او را مشاهده کردم که قبل از مردم با پیامبرصلی الله علیه وآله نماز میگزارد؛ در حالی که در آن وقت بالغی کامل بود».(1657)
6 - حذیفة بن یمان میگوید: «کنّا نعبد الحجارة ونشرب الخمر وعلی من ابناء اربع عشرة سنة، قائم یصلی مع النبیصلی الله علیه وآله لیلاً ونهاراً، وقریش یومئذ تسافه رسول اللَّه، ما یذبّ عنه الّا علیعلیه السلام»؛ «ما مشغول به عبادت سنگ بودیم و شراب مینوشیدیم در حالی که علیعلیه السلام چهارده ساله بود و ایستاده با پیامبر، شب و روز نماز به جای میآورد. و قریش در آن روز به پیامبرصلی الله علیه وآله نسبت سفاهت میداد، و کسی به جز علیعلیه السلام از او دفاع نمیکرد».(1658)
7 - احمد بن حنبل از زید بن ارقم نقل کرده که گفت: «اوّل من اسلم مع رسول اللَّه، علی بن ابی طالب»؛ «اول کسی که به رسول خداصلی الله علیه وآله اسلام آورد، علی بن ابی طالبعلیه السلام بود».(1659)
8 - سلمان فارسی از پیامبرصلی الله علیه وآله نقل کرده که فرمود: «اوّل هذه الامة وروداً علی الحوض اوّلها اسلاماً علی بن ابی طالب»؛ «اول کسی که از این امت بر من در کنار حوض وارد میشود، اول کسی است که به من اسلام آورده است؛ یعنی علی بن ابی طالبعلیه السلام».(1660)
9 - امام علیعلیه السلام فرمود: «عبدت اللَّه مع رسول اللَّه سبع سنین قبل ان یعبده احد من هذه الأمّة»؛(1661) «من با رسول خدا تا هفت سال خدا را عبادت کردیم قبل از آنکه کسی از این امت خدا را عبادت کند.»
10 - ابورافع میگوید: «صلّی النبیصلی الله علیه وآله یوم الاثنین وصلّت خدیجة آخر یوم الاثنین، وصلّی علی یوم الثلثاء من الغد وصلّی مستخفیاً قبل الناس سبع سنین»؛ «پیامبرصلی الله علیه وآله روز دوشنبه نماز خواند و خدیجه آخر روز دوشنبه نماز به جای آورد و علیعلیه السلام روز سه شنبه فردای آن روز نماز به جای آورد. و او هفت سال قبل از مردم به طور مخفیانه نماز به جای میآورد».(1662)
11 - ابوذر میگوید: از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیدم که خطاب به علیعلیه السلام میفرمود: «انت اوّل عربی او اعجمی صلّی مع رسول اللَّهصلی الله علیه وآله»؛ «تو اول کسی هستی که به من ایمان آورده و مرا تصدیق کرد».(1663)
12 – ابو لیلی غفاری میگوید: «ستکون من بعدی فتنة، فاذا کان کذلک فالزموا علی بن ابی طالب، فانّه اوّل من آمن بی واوّل من یصافحنی یوم القیمة، وهو الصدیق الأکبر وهو فاروق هذه الأمة»؛ «از پیامبر صلی الله علیه وآله شنیدم که میفرمود: زود است که بعد از من فتنهای واقع شود، هر گاه چنین شد، ملازم علی بن ابی طالب باشید؛ زیرا او اول کسی است که به من ایمان آورده و اول کسی است که در روز قیامت با من مصافحه خواهد کرد. و او صدیق اکبر و او فاروق این امت است».(1664)
خداوند متعال در سوره توبه میفرماید: « أَجَعَلْتُمْ سِقایةَ الْحاجِّ وَعِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الآْخِرِ وَجاهَدَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ لا یسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ وَاللَّهُ لا یهْدِی الْقَوْمَ الظّالِمِینَ»؛(1665) «آیا سیراب کردن حجّاج، و آباد ساختن مسجد الحرام را، همانند [عمل کسی قرار دادید که به خدا و روز قیامت ایمان آورده و در راه او جهاد کرده است؟! [این دو] نزد خدا مساوی نیستند. و خداوند گروه ظالمان را هدایت نمیکند.»
سیوطی در «درّ المنثور» نقل کرده که طلحه گفت: من صاحب خانه کعبهام و کلید آن به دست من است. و عباس گفت: من صاحب سقایه و آب دادن و مأمور بر آن هستم. علیعلیه السلام فرمود: نمیدانم چه میگویید! من قبل از مردم به طرف قبله نماز خواندم، و من صاحب جهادم. آنگاه خدا این آیه را نازل کرد: « أَجَعَلْتُمْ سِقایةَ الْحاجِّ وَعِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الآْخِرِ...».(1666)
این حدیث را قندوزی در «ینابیع المودة»(1667) به نقل از سنن نسائی، و ابن مغازلی در «مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام»(1668) و حموینی در «فرائد السمطین»(1669) و ابن صباغ مالکی در «الفصول المهمة»(1670) نیز نقل کردهاند.
واحدی میگوید: «همانا آیه در شأن علی بن ابی طالب علیه السلام نازل شد هنگامی که طلحه و عباس به مقام خود افتخار میکردند. آنگاه خداوند این آیه را « أَجَعَلْتُمْ سِقایةَ الْحاجِّ...» برای بیان فضیلت علیعلیه السلام نازل کرد».(1671)
فضل بن روزبهان میگوید: «علما، این قصه را در جمله فضایل امیرالمؤمنین علیه السلام شمردهاند، و فضایل او بیش از آن است که احصا و شماره شود، و این مسأله مورد اختلاف نیست تا بر آن دلیل اقامه شود...».(1672)
برخی از علمای اهل سنت در صدد استدلال به برخی از احادیث ضعیف السند برآمدهاند تا اسلام ابوبکر را سابق بر اسلام حضرت علیعلیه السلام معرفی کنند. اینک به بررسی این احادیث میپردازیم:
سیوطی از ذهبی در «تلخیص المستدرک» نقل کرده که خدیجه و ابوبکر و بلال و زید اولین کسانی بودند که بعد از بعثت پیامبرصلی الله علیه وآله به او ایمان آورده و با او خدا را عبادت کردند.(1673)
پاسخ:
اوّلاً: خود ذهبی در آخر کلامش آورده است: «گویا گوش در اینجا خطا کرده است؛ زیرا علی میفرمود: من با رسول خدا عبادت خداوند میکردیم در حالی که من هفت سال داشتم».(1674)
ثانیاً: با یک حدیث بدون سند نمیتوان از احادیث متواتر و محکم و نصّ، رفع ید نمود. و لذا سیوطی بعد از نقل کلام ذهبی، روایت احمد بن حنبل را در پیشی داشتن اسلام علی بن ابی طالب علیه السلام آورده است.
ثالثاً: اگر ابوبکر همراه امام علیعلیه السلام اسلام آورده بود باید همانند حضرت در نماز پیامبر صلی الله علیه وآله در مسجدالحرام شرکت مینمود؛ در حالی که چنین نبوده است.
ابن حجر هیتمی از فرات بن سائب نقل میکند که از میمون بن مهران سؤال کردم: ابوبکر اول کسی است که اسلام آورد یا علی؟ گفت: به خدا سوگند! که ابوبکر به پیامبر در زمان بحیرای راهب اسلام آورد در آن زمانی که گذر پیامبر به او افتاد... .(1675)
پاسخ:
اوّلاً: روایت از پیامبرصلی الله علیه وآله نقل نشده است.
ثانیاً: یک روایت ضعیف السند چگونه میتواند در مقابل این همه از روایاتی که دلالت بر تقدّم اسلام حضرت علیعلیه السلام دارد، مقابله کند.
ثالثاً: حدیث به میمون بن مهران ختم میشود که از دشمنان حضرت علیعلیه السلام به حساب میآید. ابن حجر میگوید: «میمون بن مهران بر علی حمله مینمود».(1676)
ثالثاً: فرات بن سائب که راوی از میمون بن مهران است نیز در رجال مورد تضعیف واقع شده است؛
بخاری و ابن معین او را منکر الحدیث و دارقطنی و نسائی او را متروک، و ابوحاتم او را ضعیف الحدیث و... دانستهاند.(1677)
رابعاً: چرا ابوبکر در روز سقیفه یا در موقعی دیگر به این مطلب تصریح نکرده است؟
خامساً: حضرت امیرعلیه السلام بر بالای منبر رسول خدا صلی الله علیه وآله و منابر بصره و کوفه ادّعا کرد که من اوّل کسی هستم که اسلام آورد و کسی او را تکذیب نکرد، با آنکه عدهای از منحرفین پای منبر او نشسته بودند.
ابوجعفر اسکافی معتزلی میگوید: «و امّا اینکه جاحظ برای امامت ابوبکر به تقدم اسلام او تمسک کرده است، اگر این احتجاج صحیح بود باید خود ابوبکر در روز سقیفه به آن احتجاج مینمود؛ در حالی که ما ندیدیم چنین کاری انجام داده باشد... و اگر این احتجاج صحیح میبود باید یکی از مردم برای ابوبکر ادّعای امامت در عصر او یا بعد از عصرش به جهت تقدم در اسلام میکرد؛ در حالی که ما سراغ نداریم که کسی چنین ادّعایی را کرده باشد. علاوه بر اینکه جمهور محدّثین اسلام ابوبکر را بعد از اسلام عدّهای؛ امثال: علی بن ابی طالب و جعفر برادرش و زید بن حارثه و ابوذر غفاری و عمرو بن عنبسه سلمی و خالد بن سعید بن عاص و خبّاب بن ارت، ذکر کردهاند. و اگر ما روایات صحیحه و سندهای قوی و مورد اعتماد را نظر و تأمل کنیم پی میبریم که همه آنها بر این دلالت دارند که علیعلیه السلام اوّل کسی است که اسلام اختیار نموده است».(1678)
ابن عبد البرّ در ترجمه ابوبکر میگوید: «شیخی برای ما از مجالد، از شعبی، از ابن عباس نقل کرده که از او سؤال شد: کدامین شخص اوّل کسی است که اسلام آورده است؟ گفت: ابوبکر».(1679)
او نیز از شعبه، از عمر بن مرّه از ابراهیم نخعی نقل کرده که اولین مسلمان ابوبکر است.(1680)
پاسخ:
اوّلاً: این دو روایت از پیامبرصلی الله علیه وآله نقل نشده است.
ثانیاً: این دو روایت در مقابل احادیث متواتر که بر تقدم اسلام حضرت امیر دلالت دارد نمیتواند استقامت کند.
ثالثاً: مشخص نشده که شیخی که از مجالد نقل کرده کیست؟
رابعاً: مجالد کسی است که مورد تضعیف علمای رجالی اهل سنت قرار گرفته است:
ابن معین میگوید: به او احتجاج نمیشود. احمد میگوید: او چیزی نیست. نسائی او را غیر قوی، و دارقطنی و یحیی بن سعید او را ضعیف شمردهاند. ابن مهدی از او روایت نقل نمیکرده است.(1681)
خامساً: شعبی از جمله کسانی است که آشکارا اعلان دشمنی نسبت به امیرالمؤمنینعلیه السلام مینمود.
سادساً: چگونه شعبی به ابن عباس چنین نسبتی را میدهد در حالی که ابن عباس از جمله کسانی است که بیشترین حدیث را در تقدم اسلام حضرت امیرعلیه السلام نقل کرده است.
سابعاً: در مورد حدیث دوم، مضافاً به اینکه انقطاع داشته و از صحابی نقل نشده است، در سند آن شعبة بن حجاج است که بخاری در حقّ او گفته: احادیث او از منکرات است. و ابوحاتم او را مجهول معرفی کرده است.(1682)
و نیز در سند آن ابراهیم نخعی و شعبة بن حجاج است که ابن قتیبه در «المعارف»(1683) اوّلی را از رجال شیعه، و شهرستانی در «الملل و النحل»(1684) دوّمی را از رجال شیعه معرفی کرده است. و لذا به طور حتم این روایت کذب و دروغ است؛ زیرا اتفاق جامعه شیعه به تبع اهل بیتعلیهم السلام بر آن است که حضرت امیرعلیه السلام اوّل کسی است که اسلام آورده است.
اگر میگوییم حضرت امیرعلیه السلام اولین کسی است که اسلام آورده به جهت مماشات با اهل سنت است؛ زیرا ممکن است کسی بگوید: اسلام آوردن از سابقه کفر است؛ در حالی که چه وقتی حضرت کفر ورزیده تا بخواهد اسلام بیاورد؟ و چه وقتی شرک ورزیده تا بخواهد ایمان آورد؟ او کسی است که با اسلام و توحید متولد شد، و در خانه خدا زاییده شد. چشم خود را بر پیامبر باز کرد، و در دامان او پرورش یافت. با آن حضرت در آن سنین به غار حرا برای عبادت خدا میرفت در حالی که دیگران مشغول بتپرستی بودند. پس اسلام و ایمان آن حضرت به معنای تجدید عهد او با پیامبرصلی الله علیه وآله و ابلاغ علنی آن عقیدهای بود که از کودکی در دل داشت و بر آن عمل میکرد. تعبیر به اسلام و ایمان آوردن او همانند تعبیر به ایمان و اسلام آوردن حضرت ابراهیمعلیه السلام است. خداوند متعال درباره او میفرماید:
« وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ»؛(1685) «و من اولین مسلمانم.»
« إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ»؛(1686) «هنگامی که پروردگارش به او فرمود: اسلام آور. او گفت: من برای پروردگار جهانیان اسلام آوردم.»
« وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ»؛(1687) «و من اولین مؤمنین هستم.»
و درباره حضرت رسول اکرمصلی الله علیه وآله میفرماید:
« آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیهِ مِنْ رَبِّهِ»؛(1688) «پیامبر به آنچه که از جانب پروردگارش بر او نازل شده، ایمان آورد.»
« قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ»؛(1689) «بگو همانا من امر شدهام که اولین مسلمان باشم.»
« وَأُمِرْتُ أَنْ أُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِینَ»؛(1690) «و امر شدهام که به پروردگار جهانیان اسلام بیاورم.»
هر معنایی که برای اسلام و ایمان حضرت ابراهیمعلیه السلام و رسول اکرم صلی الله علیه وآله میکنیم برای اسلام و ایمان حضرت امیر علیه السلام نیز مینماییم.
خانم دکتر سعاد ماهر از مسعودی نقل میکند: «... بسیاری از مردم بر آنند که علی علیه السلام هیچ گونه شرکی به خداوند نورزید تا از نو اسلام اختیار کند، بلکه در تمام امور تابع افعال و رفتار پیامبر صلی الله علیه وآله بود و به او اقتدا میکرد، و هنگام بلوغ نیز بر همین حال بود، و به طور حتم خداوند او را نگاه داشته و تأیید نمود، و نیز او را موفّق بر متابعت از پیامبر صلی الله علیه وآله کرد...».(1691)
حضرت امیرعلیه السلام در توصیف ایام کودکی خود میفرماید: «و قد علمتم موضعی من رسول اللَّه صلی الله علیه وآله بالقرابة القریبة، و المنزلة الخصیصة. وضعنی فی حجره و أنا ولد یضمّنی إلی صدره، و یکنفنی إلی فراشه، و یمسّنی جسده و یشمّنی عرفه. و کان یمضغ الشّیء ثمّ یلقمنیه. و ما وجد لی کذبةً فی قول، و لا خطلةً فی فعل. و لقد قرن اللَّه به صلی الله علیه وآله من لدن أن کان فطیماً أعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم، و محاسن أخلاق العالم لیله و نهاره. و لقد کنت أتّبعه اتّباع الفصیل أثر أمّه یرفع لی فی کلّ یوم من أخلاقه علماً ویأمرنی بالاقتداء به. و لقد کان یجاور فی کلّ سنة بحراء فأراه و لا یراه غیری. و لم یجمع بیت واحد یومئذ فی الاسلام غیر رسول اللَّهصلی الله علیه وآله و خدیجة و أنا ثالثهما. أری نور الوحی و الرّسالة، و أشمّ ریح النّبوّة و لقد سمعت رنّة الشّیطان حین نزل الوحی علیه صلی الله علیه وآله، فقلت یا رسول اللَّه ما هذه الرّنّة؟ فقال هذا الشّیطان أیس من عبادته. إنّک تسمع ما أسمع و تری ما أری إلّا أنّک لست بنبی. و لکنّک وزیر و إنّک لعلی خیر»؛(1692) «شما میدانید که من نزد رسول خدا چه جایگاهی دارم، و خویشاوندیام با او در چه درجه است؟ آنگاه که کودک بودم مرا در دامانش مینهاد و در سینه خود جا میداد و در بستر خود میخوابانید، چنان که تنم را به تن خویش میسود، و بوی خوشِ خود را به من میافشاند! و گاه بود که چیزی را میجَوید و به من میخورانید. از من دروغی نشنید و خطایی ندید.
هنگامی که از شیر گرفته شد خدا بزرگترین فرشته خود را شب و روز همنشین او فرمود، تا راههای بزرگواری را پیمود و خویهای نیکوی جهان را فراهم نمود.
من در پی او بودم - در سفر و حضر - چنانکه بچه شتری در پی مادر. هر روز برای من از اخلاقِ خود نشانهای بر پا میداشت و مرا به پیروی از آن میگماشت. هر سال در «حرا» خلوت میگزید، من او را میدیدم و جز من کسی وی را نمیدید. آن هنگام، اسلام در هیچ خانهای جز در خانهای که رسول خداصلی الله علیه وآله و خدیجه در آن بود، راه نیافته بود که من سوّمین آنان بودم. روشنایی وحی و پیامبری را میدیدم و بوی نبوت را استشمام میکردم.
من هنگامی که وحی بر او صلی الله علیه وآله فرود آمد، آوای شیطان را شنیدم، گفتم: ای فرستاده خدا این آوا چیست؟ فرمود: این شیطان است و از اینکه او را نپرستند نومید و نگران است. همانا تو میشنوی آنچه را من میشنوم و میبینی آنچه را من میبینم، جز اینکه تو پیامبر نیستی و وزیری و تو بر خیر هستی.»
درباره اسلام ابوبکر، طبری در تاریخ خود به سند صحیح از محمّد بن سعد بن ابی وقّاص نقل میکند که به پدرم گفتم: آیا ابوبکر اول کسی بود که از شما اسلام آورد؟ گفت: نه، و به طور حتم قبل از او پنجاه نفر دیگر اسلام آورده بودند... .(1693)
برخی با مواجهه روایات بسیار در تقدم ایمان و اسلام حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام در صدد جمع برآمده تا بتوانند هم مقام حضرت را پایین آورده و هم منزلت ابوبکر را حفظ کنند.
ابن کثیر و دیگران میگویند: «بهتر آن است که گفته شود: اوّل مسلمان از مردان حرّ ابوبکر، و از بچّهها علی، و از زنان خدیجه و از موالی زید بن حارثه و از بردگان بلال است».(1694)
پاسخ:
اوّلاً: از طبری به سند صحیح نقل شده که اسلام ابوبکر بعد از اسلام پنجاه نفر بوده است.
ثانیاً: در مورد سنّ حضرت امیرعلیه السلام هنگام اعلان اسلام اختلاف است؛ زیرا از دوازده سال تا شانزده سال گفته شده است. و برخی بیش از این حد نیز گفتهاند.
ثالثاً: بزرگی و عظمت شخص به سنّ او نیست؛ بلکه به رشد عقلی و تعالی روحی اوست که حضرت امیر در آن سن و سال داشت.
رابعاً: عدّهای گفتهاند که تحدید بلوغ بعد از هجرت در جنگ خندق بوده، و قبل از آن اعتماد بر تمییز و درک بوده است،(1695) و مدار تکلیف و دعوت به اسلام و ایمان بر ادراک و تمییز است. و اگر حضرت امیرعلیه السلام از این قوه ادراک و تمییز برخوردار نبود پیامبرصلی الله علیه وآله هرگز او را به اسلام دعوت نمیکرد و اسلام او را قبول نمینمود.
ابن هشام به نقل از ابن اسحاق مینویسد: «اسلام عمر آن طوری که به ما رسیده این است که خواهرش فاطمه دختر خطّاب و همسرش سعید بن زید بن عمرو بن نفیل، هر دو اسلام آورده و آن را از عمر مخفی میکردند. نعیم بن عبداللَّه نحّام که یکی از افراد قوم او و از بنی عدی بن کعب بود نیز اسلام آورد، و او نیز از گروهی از قوم خود اسلامش را مخفی میداشت. خبّاب بن ارت به خانه فاطمه دختر خطّاب رفت و آمد میکرد و به او تعلیم قرآن میداد.
روزی عمر شمشیر به دست به قصد رسول خدا و عدهای از اصحابش از خانه خارج شد؛ زیرا به او خبر داده بودند که در «صفا» دور هم جمع شدهاند...
نعیم بن عبداللَّه او را دید و به او گفت: چه کسی را اراده کردهای، ای عمر؟! گفت: محمّد را قصد کردهام (یعنی او را قصد کردهام که به قتل برسانم) این کسی که دین اجدادش را ترک کرده، و امر قریش را بر هم ریخته، و آرزوهای آنها را بر باد داده و دین آنها را سرزنش کرده، و خدایان آنها را ناسزا گفته است، میروم تا او را به قتل برسانم.
نعیم به او گفت: به خدا سوگند، خودت را گول زدهای، آیا گمان میکنی که با این امر، بنی عبدمناف تو را رها میکنند که بر روی زمین حرکت کنی در صورتی که محمّد را به قتل میرسانی؟ چرا به سوی اهل خود نمیروی و امر آنها را اصلاح نمیکنی؟ عمر گفت: کدامین شخص از اهل بیت من؟ گفت: شوهر خواهر و پسر عمویت سعید بن زید بن عمرو، و خواهرت فاطمه دختر خطاب، به خدا سوگند که به طور حتم اسلام آورده و دین محمّد را متابعت کردهاند، بر تو است که به مبارزه با آنها برخیزی. عمر برگشت و مستقیماً به طرف خانه خواهر و شوهر خواهر خود رفت. مشاهده کرد که خبّاب بن ارت با صحیفهای که در دست دارد سوره «طه» را برای آنها قرائت میکند.
آنان که فهمیدند عمر میآید خباب را در اتاقی مخفی کرده و فاطمه دختر خطّاب نیز صحیفه را در زیر ران خود از ترس برادرش عمر مخفی کرد. ولی عمر هنگامی که به خانه نزدیک میشد صدای خبّاب را شنیده بود که برای آن دو قرآن قرائت میکند. داخل خانه شد و گفت: این چه صدای همهمهای بود که شنیدم؟ آن دو گفتند: ما صدایی نشنیدیم. عمر گفت: آری به خدا، به من خبر رسیده که شما دو نفر این محمّد را متابعت کردهاید. آنگاه کتک مفصّلی به سعید بن زید زد، خواهرش جلو آمد تا او را از این کار مانع شود، عمر چیزی را محکم به سر خواهرش زد به حدّی که سر او را نیز شکافت.
عمر که چنین کرد آن دو به او گفتند: آری ما هر دو اسلام آورده و به خدا و رسولش ایمان آوردهایم، هر کاری که میخواهی انجام بده. عمر که چنین دید از کار خود پشیمان گشت و به خواهر خود گفت: این صحیفهای را که شنیدم کمی قبل میخواندید به من بده تا ببینم که این چیزی که محمّد آورده چیست؟ عمر نویسنده بود. خواهرش به او گفت: ما از تو بر این صحیفه میترسیم. عمر گفت: نترس، آنگاه به خدایان خود قسم یاد کرد که آن را بعد از خواندن رد خواهد کرد. این را که عمر گفت: خواهرش طمع در اسلام او کرد. و به او گفت: ای برادم! تو نجسی؛ زیرا بر شرک میباشی، و کسی جز طاهر نمیتواند این صحیفه را مسّ کند... .(1696)
با نظری گذرا به کلمات و عبارات اهل سنت پی میبریم که بسیاری از آنها تصریح به تقدّم اسلام حضرت علی علیه السلام کرده و به این جهت او را ستودهاند:
1 - ابوجعفر اسکافی میگوید: «واذا تأمّلنا الروایات الصحیحة والأسانید القویة الوثیقة وجدناها کلّها ناطقة بانّ علیاًعلیه السلام اوّل من اسلم»؛ «و هر گاه در روایات صحیحه و سندهای قوی و مورد اطمینان تأمل کنیم مییابیم که همگی متّفق القولند که علیعلیه السلام اوّلین مسلمان است».(1697)
2 - ذهبی میگوید: «ثبت عن ابن عباس قال: اوّل من اسلم علی»؛ «از ابن عباس ثابت شده که اولین مسلمان علی است».(1698)
3 - محبّ طبری میگوید: «بعث النبیصلی الله علیه وآله یوم الاثنین و اسلم علی - رضی الله عنه - یوم الثلثاء وهو صبی»؛ «پیامبرصلی الله علیه وآله روز دوشنبه مبعوث شد و علی رضی الله عنه روز سهشنبه اسلام آورد در حالی که نوجوان بود».(1699)
4 - ابن عبد ربّه از ابو الحسن نقل میکند که گفت: «اسلم علی وهو ابن خمس عشرة سنة وهو اوّل من شهد ان لا اله الّا اللَّه وانّ محمّداً رسول اللَّه»؛ «علی علیه السلام در سنّ پانزده سالگی اسلام آورد، و او اوّل کسی بود که شهادت به لا اله الّا اللَّه و محمّد رسول اللَّه داد».
5 - شیخ محمّد خضری درباره حضرت علیعلیه السلام میگوید: «فکان اوّل من اجاب الی الاسلام»؛ «... علیعلیه السلام اوّل کسی بود که دعوت به اسلام را پذیرفت».(1700)
6 - شیخ محمّد صبّان میگوید: «امّا علی فقد اسلم وهو ابن ثمان سنین وقیل غیر ذلک قدیماً. بل قال ابن عباس وزید بن ارقم و سلمان الفارسی وجماعة آخرون: انّه اوّل من اسلم. ونقل بعضهم الإجماع علیه»؛ «امّا علیعلیه السلام او کسی بود که در سنین هشت سالگی اسلام آورد. و برخی غیر این قول را نیز گفتهاند. بلکه ابن عباس و زید بن ارقم و سلمان فارسی و جماعتی دیگر گفتهاند که او اوّل مسلمان است. و برخی نیز ادّعای اجماع بر این امر نمودهاند».(1701)
7 - دکتر محمّد عبده یمانی مینویسد: «وهو اوّل من اسلم من الفتیان واوّل من صلّی خلف رسول اللَّهصلی الله علیه وآله»؛ «علیعلیه السلام اوّل مسلمان از جوانان است و اوّل کسی است که پشت سر رسول خداصلی الله علیه وآله نماز به جای آورده است».(1702)
8 - زرندی حنفی میگوید: «امیرالمؤمنین وامام المتقین علی بن ابی طالب، اوّل من آمن به وصدّقه من المؤمنین»؛ «امیرالمؤمنین و امام متّقین علی بن ابی طالب، اول کسی است که به رسول خدا ایمان آورده و از مؤمنان اوّل کسی است که او را تصدیق کرده است».(1703)
9 - ابن اسحاق میگوید: «کان اوّل من ذکر آمن برسول اللَّه صلی الله علیه وآله وصلّی معه وصدّقه بما جاء به من عنداللَّه علی بن ابی طالب وهو یومئذ ابن عشر سنین. وکان ممّا انعم اللَّه علی علی بن ابی طالب علیه السلام انّه کان فی حجر رسول اللَّه صلی الله علیه وآله قبل الاسلام»؛ «اوّل مردی که به رسول خداصلی الله علیه وآله ایمان آورد و با او نماز گزارد و هر آنچه بر او نازل شد تصدیق کرد، علی بن ابی طالب علیه السلام بود، او در آن هنگام ده سال داشت. و از جمله نعمتهای خداوند بر او اینکه قبل از اسلام در دامان رسول خداصلی الله علیه وآله پرورش یافت».(1704)
10 - ابن ابی الحدید معتزلی مینویسد: «ما اقول فی رجل سبق الناس الی الهدی، آمن باللَّه وعبده، وکل من فی الارض یعبد الحجر ویجحد الخالق، لم یسبقه احد الی التوحید الّا السابق الی کل خیر محمّد رسول اللَّهصلی الله علیه وآله»؛ «چه بگویم درباره کسی که از همه به هدایت پیشی گرفت، به خدا ایمان آورده و عبادت کرد در حالی که تمام مردم روی زمین سنگ را عبادت میکرده و خالق را منکر بودند. کسی او را در توحید سبقت نگرفت به جز سابق به هر خیر، محمّد رسول خداصلی الله علیه وآله».(1705)
11 - استادان: علی جندی، محمّد ابوالفضل ابراهیم، محمّد یوسف محجوب نقل کردهاند که «وقد ذهب اکثر اهل الحدیث الی انّه - علی - اوّل الناس اتّباعاً لرسول اللَّه وایماناً به، ولم یخالف فی ذلک الّا الأقلّون، ومن وقف علی کتب اصحاب الحدیث تحقق ذلک، والیه ذهب الواقدی والطبری، وهو القول الّذی رجّحه ونصره صاحب کتاب (الاستیعاب) لابن عبد البر»؛ «اکثر اهل حدیث برآنند که علیعلیه السلام اوّل کسی است که به متابعت از رسول خدا پرداخته و به او ایمان آورده است، و به جز اندکی در این امر مخالفت نکردهاند. و کسی که بر کتابهای اصحاب حدیث واقف باشد، به این نتیجه میرسد. و این، رأی واقدی و طبری است. و این قول را صاحب «استیعاب» (ابن عبد البر) ترجیح داده و آن را نصرت کرده است».(1706)
از جمله احادیثی که دلالت بر فضیلتی بزرگ از فضایل امام علی بن ابی طالب علیه السلام دارد، حدیث معروف به «سدّ ابواب» است. مطابق این حدیث شریف پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله دستور داد تمام کسانی که دری به سوی مسجد برای خود باز کرده بودند و گذر آنها از مسجد بود، بسته و از راهی دیگر برای خانه خود در باز کنند به جز حضرت علیعلیه السلام که اجازه داد تا درب خانه او به طرف مسجد باز باشد. اینک به بررسی این حدیث از حیث سند و دلالت میپردازیم.
1 - احمد بن حنبل به سندش از زید بن ارقم نقل کرده که گفت: خانه برخی از صحابه دربهایی به سوی مسجد داشت. رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «سدّوا هذه الابواب الّا باب علی»؛ «همه دربها به جز درب خانه علی را ببندید.» برخی در این باره سخنانی گفتند. حضرت فرمود: «واللَّه ما سددت شیئاً ولا فتحته، ولکن امرت بشیء فاتبعته»؛ «به خدا سوگند! من از طرف خودم چیزی را باز یا بسته نکردم، ولی به چیزی امر شدم و آن را متابعت نمودم».(1707)
2 - ترمذی به سند خود از ابن عباس نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «سدّوا ابواب المسجد کلّها الّا باب علی»؛(1708) «همه دربهای رو به مسجد به جز درب علی را ببندید.»
3 - او همچنین از پیامبرصلی الله علیه وآله نقل کرده که فرمود: «یا علی! لا یحلّ لأحد ان یجنب فی هذا المسجد غیری و غیرک»؛(1709) «ای علی! برای هیچ کس حلال نیست که در این مسجد جنب شود جز من و تو.»
3 - بیهقی به سند خود از ام سلمه نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «لا یحلّ هذا المسجد لجنب و لا حائض الّا لرسول اللَّه و علی و فاطمة و الحسن و الحسین»؛(1710) «این مسجد - مسجد النبی صلی الله علیه وآله - برای هیچ جنب و حائضی به جز رسول خدا و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام حلال نیست.»
4 - حاکم نیشابوری به سندش از ابن عباس حدیث ده خصلت امام علیعلیه السلام را نقل میکند که اختصاص به او دارد و از جمله آنها را حدیث سدّ ابواب مسجد به جز باب حضرت علی علیه السلام میشمارد.(1711)
حدیث «سدّ الابواب الّا باب علی» را گروهی از صحابه نقل کردهاند؛ از قبیل:
حدیث او را برخی از علمای اهل سنت نقل کردهاند؛ از قبیل:
- احمد بن حنبل.(1712)
- نسائی.(1713)
- حاکم نیشابوری.(1714)
- ضیاء مقدسی.(1715)
- ابن حجر هیتمی.(1716)
برخی از افرادی که حدیث وی را نقل و تأیید کردهاند عبارتند از:
- احمد بن حنبل.(1717)
- ابن مغازلی شافعی.(1718)
- نسائی.(1719)
- سیوطی.(1720)
- کلاباذی.(1721)
- محبّالدین طبری.(1722)
- ابن حجر عسقلانی.(1723)
- متقی هندی.(1724)
- ابونعیم اصفهانی.(1725)
برخی از ناقلین این حدیث عبارتند از:
- حاکم نیشابوری.(1726)
- سیوطی.(1727)
- خوارزمی.(1728)
برخی از ناقلین این حدیث عبارتند از:
- حلبی.(1729)
- متقی هندی.(1730)
- بزّار.(1731)
- ابونعیم.(1732)
- نسائی.(1733)
- طبرانی.(1734)
- ابونعیم.(1735)
- ترمذی.(1736)
- بیهقی.(1737)
- عسقلانی.(1738)
- قسطلانی.(1739)
- عینی.(1740)
- ابن کثیر.(1741)
- طبرانی.(1742)
- طبرانی.(1743)
- ترمذی.(1744)
- نسائی.(1745)
- کلاباذی.(1746)
- احمد بن حنبل.(1747)
- ابونعیم اصفهانی.(1748)
- ابن مغازلی شافعی.(1749)
- خطیب بغدادی.(1750)
- خطیب خوارزمی.(1751)
- علی متقی هندی.(1752)
- گنجی شافعی.(1753)
- ابن منیع.(1754)
- ترمذی.(1755)
- حاکم نیشابوری.(1756)
- احمد بن حنبل.(1757)
- ابونعیم.(1758)
- سیوطی.(1759)
- عقیلی.(1760)
- ابن کثیر دمشقی.(1761)
- ابن مغازلی.(1762)
- حمّوئی.(1763)
- بیهقی.(1764)
- حافظ عبدالغنی.(1765)
صحّت حدیث «سدّ ابواب» را میتوان از جهات مختلف به اثبات رساند:
1 - وجود حدیث در برخی از صحاح: زیرا ترمذی به مضمونهای مختلف آن را نقل کرده است.
2 - تصریح به صحّت حدیث: زیرا حاکم نیشابوری تصریح به صحّت آن با شرط شیخین کرده است.
قسطلانی میگوید: «حدیث سعد بن ابی وقاص را احمد و نسائی به سند قوی نقل کردهاند که رسول خداصلی الله علیه وآله امر کرد تا همه دربها به روی مسجد بسته شود ولی درب خانه علیعلیه السلام را باز نگه داشت».(1766)
هیثمی در «مجمع الزوائد» به نقل از طبرانی در «المعجم الاوسط» این روایت را نقل کرده و سپس تصریح میکند که رجال آن همگی ثقه هستند.(1767)
سیوطی در «اللآلی المصنوعة» از ابن حجر در کتاب «القول المسدّد فی الذبّ عن مسند احمد» نقل کرده که میگوید: «این حدیث از این باب، حدیثی مشهور است و دارای طرق متعدد میباشد، و هر طریق از آن به تنهایی کمتر از حَسَن نیست و مجموع آن، انسان را به حدّ قطع به صحّت حدیث میرساند بر طریق بسیاری از اهل حدیث».(1768)
3 - نقل حدیث به سند صحیح: برخی نیز حدیث را به سند صحیح نقل کردهاند امثال: احمد بن حنبل که رجال حدیثش همگی صحیح است به جز ابی عبداللَّه میمون که ثقه میباشد. و نیز نسائی آن را در «الخصائص» به سند صحیح نقل کرده است.(1769)
ابن حجر عسقلانی میگوید: «درباره بستن دربها به سوی مسجد روایاتی وارد شده که ظاهر آنها مخالف با حدیث باب است از آن جمله:
الف) حدیث سعد بن ابی وقاص که گفت: رسول خداصلی الله علیه وآله ما را امر کرد تا تمام دربهایی که به مسجد باز میشد ببندیم ولی درب خانه علی را رها کرد. احمد و نسائی این حدیث را نقل کرده و سند آن قوی است.
ب) و در روایتی که به این مضمون از طبرانی در «المعجم الاوسط» وارد شده و رجالش همگی ثقه هستند جملهای زیادتر از آن نیز وجود دارد و آن اینکه گفتند: ای رسول خدا! دربهای ما را بستی؟! حضرتصلی الله علیه وآله فرمود: من آنها را نبستم بلکه خداوند آنها را بست.
و نیز همین مضمون از زید بن ارقم نقل شده که احمد و نسائی و حاکم آن را در کتابهای حدیثی خود آوردهاند و رجال آن همگی ثقه هستند.
و نیز احمد و نسائی این مضمون را از ابن عباس نقل کردهاند که رجال هر دو ثقه هستند. و نیز احمد بن حنبل از عبداللَّه بن عمر نقل کرده که سند آن حسن است. و نیز این مضمون را از طریق علاء بن عرار از عبداللَّه بن عمر نقل کرده که رجال آن رجال صحیحاند به جز علاء که یحیی بن معین و دیگران او را توثیق کردهاند.
ابن حجر در پایان میگوید: «این احادیث برخی، برخی دیگر را تقویت میکنند. و نیز هر طریقی از آنها صلاحیت برای احتجاج و استدلال به آن دارد تا چه رسد به مجموع طریقها».
آنگاه میگوید: «ابن الجوزی این حدیث را در زمره احادیث موضوع و جعلی قرار داده است در حالی که کار اشتباهی است؛ زیرا این حدیث طرق زیادی دارد. و نیز گفته: این حدیث مخالف با احادیثی است که در باب ابوبکر وارد شده است. ولی اشتباه فاحشی در این مورد کرده است؛ زیرا او احادیث صحیح السند را به توهّم معارضه و تعارض رد کرده است، با اینکه جمع بین دو قصّه ممکن است».(1770)
سیوطی نیز در ردّ بر ابن جوزی در ابطال این حدیث میگوید: «ابن جوزی در این عمل به مجرّد توهّم، اقدام بر ردّ احادیث صحیح السند کرده است...».(1771)
حدیث «سدّ ابواب» از جهاتی دلالت بر افضلیت امام علیعلیه السلام بر سایر صحابه دارد:
1 - مسأله باز بودن درب خانهها به سوی مسجد و رفتن از مسجد به خانه، یکی از امتیازات برخی از صحابه به حساب آمده بود که خانههایشان چنین وضعیتی داشت، پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله این امتیاز را از همه گرفت به جز حضرت علیعلیه السلام، که دستور داد درب خانه او به مسجد بسته نشود.
2 - بعد از اعتراض برخی از صحابه بر رسول خداصلی الله علیه وآله که چرا دستور بسته شدن درب خانه آنها داده شد به جز خانه حضرت علیعلیه السلام، پیامبر فرمود: بستن دربهای شما و بازگذاردن درب خانه حضرت علی همگی به امر خداوند بوده است نه به توسط من.
3 - در این احادیث به موضوع دیگری نیز اشاره شده است و آن سکنی گزیدن در حال جنابت در مسجد و یا گذر کردن از آن است، که مطابق برخی از این روایات اختصاص به اهل بیت عصمت و طهارت و شخص رسول خداصلی الله علیه وآله دارد، و این خود دلالت بر طهارت باطنی و ظاهری آنها میکند که حتّی جنابت آنها در وجودشان قذارت معنوی ایجاد نمیکند.
و سرّ بسته شدن درهای دیگران به سوی مسجد، شاید بیشتر همین باشد که آنها گاهی در حال جنابت از خانه بیرون آمده و از مسجد گذر میکردند، لذا پیامبر صلی الله علیه وآله دستور دادند تا همه درها به جز درب خانه حضرت علی علیه السلام به سوی مسجد بسته باشد؛ زیرا او طهارت باطنی و ظاهری هر دو را دارد.
ابن جوزی میگوید: «احادیث سدّ ابواب مگر باب علیعلیه السلام همگی باطل و از وضع شیعه در مقابل حدیث «سدّوا الابواب الّا خوخة ابیبکر» است که در صحیحین نقل شده است».(1772)
پاسخ:
اولاً: به چه دلیل همگی باطل و از وضع و جعل شیعه است، صرف ادّعا که مطلبی را ثابت نمیکند.
ثانیاً: از کجا که عکس آن صحیح نباشد؛ یعنی حدیث خوخه (دریچه و پنجره) ابوبکر جعلی باشد تا در مقابل احادیث «سدّ ابواب مگر باب علیعلیه السلام» فضیلتی برای ابوبکر وضع شده باشد.
ثالثاً: چگونه میتوان این احادیث را ابطال کرد با آنکه متواتر بوده بلکه از صحّت سند نیز برخوردار است؛ در حالی که حدیث «خوخه ابوبکر» بر فرض صحّت سند خبر واحد است و لذا نمیتواند با احادیث متواتر معارضه داشته باشد.
رابعاً: سیوطی در «اللآلی المصنوعة» از ابن حجر در کتاب «القول المسدّد فی الذب عن مسند أحمد» نقل کرده که او بعد از نقل کلام ابن جوزی در ابطال این حدیث میگوید: «این ادّعایی است که دلیل آن مخالفت حدیث با روایتی است که در صحیحین آمده، و این اقدام بر ردّ احادیث صحیحه است به مجرد توهم. و سزاوار نیست که اقدام بر حکم به وضع و جعل حدیث نمود، مگر در صورتی که نتوان آن را جمع کرد».(1773)
فضل بن روزبهان در مقابله با حدیث «سدّ ابواب مگر باب علیعلیه السلام» میگوید: «به سند صحیح در صحیحین وارد شده که پیامبر امر به بسته شدن هر پنجرهای به جز پنجره ابوبکر نمود و این فضیلتی است برای ابوبکر».(1774)
بخاری به سندش از عکرمه از ابن عباس نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «... از جانب من هر پنجره کوچک که به مسجد باز است ببندید به جز پنجره کوچک ابوبکر».(1775)
و در حدیث دیگر از پیامبر صلی الله علیه وآله نقل شده که فرمود: «همه دربها را به جز درب ابوبکر ببندید».(1776)
پاسخ:
1 - حدیث خوخه ابوبکر بر فرض صحّت سند، خبر واحد ظنّی است که نمیتواند با خبر متواتر قطعی که درباره درب خانه امام علیعلیه السلام وارد شده مقابله داشته باشد.
2 - ابن ابی الحدید معتزلی میگوید: «حدیث سدّ ابواب» تنها از برای علیعلیه السلام بود که طرفداران ابوبکر آن را قلب بر ابوبکر کردند».(1777)
و این احتمال بسیار قوی است؛ زیرا این گونه کارها را در جاهای دیگر همانند حدیث «مدینه علم» و «منزلت» و... نیز انجام دادهاند. لذا سیوطی در «اللآلی المصنوعة» از خطیب بغدادی نقل کرده است که این حدیث درباره باب ابوبکر غلط است.
3 - در سند حدیث، «فُلیح بن سلیمان» واقع است که نسائی میگوید: او فردی قوی به حساب نمیآید.(1778) و نیز ذهبی از ابن معین و ابوحاتم و نسائی همین تعبیر را راجع به او نقل کرده است.(1779)
ابوحاتم میگوید: از معاویة بن صالح شنیدم که از یحیی بن معین میگفت: فُلیح بن سلیمان و فرزندش ثقه نیستند. عثمان بن سیعد از یحیی روایت کرده که فُلیح ضعیف است. و عباس از یحیی روایت کرده که به روایات فلیح احتجاج نمیشود. عبداللَّه بن احمد میگوید: از ابن معین شنیدم که میگفت: سه نفر هستند که از حدیثشان پرهیز میشود: محمّد بن طلحة بن مصرف، ایوب بن عقبه و فلیح بن سلیمان... .(1780)
ابن حجر نیز تضعیفاتی را در ترجمه فلیح نقل کرده است.(1781)
4 - در حدیث «خوخه ابوبکر» که بخاری آن را نقل کرده «عکرمه» در سند آن واقع شده که متهم به دروغ و کفر است. و نیز او از فرقههای خوارج به حساب آمده است.(1782)
ذهبی در «میزان الاعتدال» از یحیی بن سعید انصاری نقل کرده که عکرمه کذّاب است. و از ابن سیرین نیز همین تعبیر راجع به او رسیده است.(1783)
او نیز در «تذکرة الحفاظ» نقل کرده که عکرمه معتقد به رأی خوارج بوده است و لذا مالک و مسلم از او اعراض کردهاند.(1784)
ذهبی نقل میکند که عکرمه روزی بر درب مسجد ایستاد و گفت: تمام افراد این مسجد کافرند.(1785)
ابن حجر از سعد بن مسیب نقل کرده که او به غلامش گفت: ای برد! بر من دروغ نگو همانگونه که عکرمه بر ابن عباس دروغ گفت.(1786)
5 - در سند حدیث «خوخه ابوبکر»، «جریر بن حازم» وجود دارد که احمد بن حنبل او را کثیر الغلط معرفی کرده و ابن حبان نیز او را کثیر الخطا میداند. و نیز از ساجی نقل کرده که جریر احادیثی را نقل کرده که مقلوب است. این تعبیر از ازدی نیز نقل شده است.(1787) و لذا میتوان یکی از احادیث مقلوبهای را که او نقل کرده حدیث مورد بحث دانست؛ زیرا حدیثی که از برای امام علیعلیه السلام بوده، آن را قلب کرده و بر ابوبکر منطبق ساختهاند.
6 - بخاری حدیث «خوخه ابوبکر» را به سند دیگری نیز نقل کرده(1788) که در سند آن اسماعیل بن عبداللَّه بن اویس بن مالک است، که عدهای او را جرح و قدح کردهاند. نضر بن سلمه او را تکذیب نموده و دارقطنی میگوید: من او را اختیار نمیکنم. و نیز او اهل رشوه بوده است.(1789)
قاضی عینی میگوید: «اسماعیل بن ابی اویس، خود اقرار بر جعل حدیث کرده است. و ابن معین گفته که اسماعیل کمترین پولی ارزش ندارد. و نضر بن سلمه میگوید: او کذّاب است».(1790)
7 - حقیقت ارزش و فضیلت باز بودن در به سوی مسجد اشاره به مسأله طهارت معنوی و ظاهری اهل بیت علیه السلام و شخص رسول خداست، که در مورد آنها در روایات بیشماری به آن اشاره شده است؛ زیرا آنان همگی مطابق آیه تطهیر از هر نوع رجس و پلیدی پاکاند. ولی در مورد ابوبکر اشارهای به آن نشده است.
لذا ترمذی به سند خود از ابوسعید خدری نقل میکند که پیامبر صلی الله علیه وآله خطاب به علیعلیه السلام فرمود: «لا یحلّ لأحد أن یطرق هذا المسجد جنباً غیری و غیرک»؛(1791) «برای هیچ کس حلال نیست که در حال جنابت به این مسجد وارد شود به جز من و تو.»
8 - احتمال زیاد داده میشود که مقصود از روایت «باب ابیبکر» به قرینه روایات خوخه ابوبکر، همان خوخه و پنجره کوچک باشد که بر فرض صحّت سند این روایات تنها پیامبرصلی الله علیه وآله اجازه داده که این پنجره از ابوبکر به طرف مسجد باز باشد، و این کجا و باز بودن درب خانه حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام به مسجد کجا، و میدانیم که فخر و عزت برای مورد دوم است نه اوّل.
9 - مطابق برخی از روایات، پیامبر صلی الله علیه وآله امر نمود که همه دربها حتی درب خانه ابوبکر نیز به روی مسجد بسته شود به جز درب خانه امام علی بن ابی طالب علیه السلام.
ابن عباس نقل میکند که رسول خدا صلی الله علیه وآله خطاب به علیعلیه السلام فرمود: «همانا موسی از پروردگارش درخواست کرد تا مسجدش را برای هارون و ذریه او پاک گرداند. و همانا من از خداوند خواستهام که (مسجدم را) برای تو و ذریه تو طاهر گرداند. آنگاه کسی را به سراغ ابوبکر فرستاد و دستور داد تا درب خانهاش را به مسجد ببندد، ابوبکر نیز چنین کرد. سپس کسی را نزد عمر فرستاد تا او نیز درب خانهاش را به سوی مسجد ببندد. آنگاه بالای منبر رفت و فرمود: «من درهای شما را نبستم و درب علی را باز نگذاشتم ولیکن خداوند دربهای شما را بست و درب خانه علی را باز گذارد».(1792)
10 - روایت «باب ابیبکر» از جهت دیگری نیز مورد خدشه است جز آنکه آن را حمل بر «خوخه ابوبکر» نماییم؛ زیرا مطابق ادلّه، احادیثی که در آن استثنای باب حضرت علیعلیه السلام است سابق بر روایات ابوبکر است. و از آنجا که در آن روایات حصر آمده باید به آنها عمل میشد و تمام درها حتی درب خانه ابوبکر بسته میشد به جز درب خانه حضرت علی علیه السلام. و لذا موردی ندارد جز آنکه - بر فرض صحّت سند حدیث خوخه ابوبکر - بگوییم: ابوبکر درب خانه خود را بسته و به امر رسول خدا صلی الله علیه وآله عمل کرده و فقط پنجره کوچک خود را به مسجد باز نگه داشته است، احتمال دیگر آنکه بگوییم که ابوبکر به دستور رسول خدا صلی الله علیه وآله عمل نکرده است.
و امّا دلیل بر اینکه استثنای باب حضرت علی علیه السلام سابق بوده این است که مطابق برخی از روایات استثنای باب ابیبکر - بر فرض صحّت - نزدیک زمان وفات پیامبرصلی الله علیه وآله بوده ولی استثنای باب حضرت امیرعلیه السلام در ایام حیات حمزه بوده است.
بزار به سند صحیح از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کرده که رسول خدا صلی الله علیه وآله خطاب به علی علیه السلام کرده و فرمود: «برو و آنها را امر کن تا درهای خود را ببندند». حضرتعلیه السلام میفرماید: من رفتم و خبر را به آنان ابلاغ کردم. همگی درها را بستند به جز حمزه. به رسول خدا صلی الله علیه وآله عرض کردم: همگی درها را بستند به جز حمزه.
رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: به حمزه بگو که درب خانه خود را منحرف سازد... .(1793)
از این حدیث استفاده میشود که این قصه قبل از زمان شهادت حمزه بوده است.
بخاری بعد از آنکه حدیث را از ابن عباس در باب «الخوخة و الممّر فی المسجد» آورده، در بابی دیگر تحت عنوان «باب المناقب» این حدیث را تحریف کرده و با عنوانی دیگر آورده است که دلالت بر تحقیر ابوبکر نکند، بلکه همانند حضرت علیعلیه السلام عظمت او را برساند. لذا باب را با این عنوان آورده است: «باب قول النبی صلی الله علیه وآله: سدّوا الأبواب الّا باب ابیبکر». به جای کلمه «خوخه» کلمه «باب» را به کار برده که به معنای درب خانه است. و این تحریف، معنا را خیلی تغییر میدهد. لذا شرّاح صحیح بخاری در توجیه این تحریف به اضطراب افتاده و آن را حمل بر نقل به معنا کردهاند.
ابن حجر میگوید: «بخاری در کتاب الصلاة این باب را با تعبیر (سدّوا عنّی کلّ خوخة) آورده است. و لذا میتوان گفت که گویا در اینجا نقل به معنا کرده است».(1794)
همین تعبیر از قاضی عینی در توجیه تحریف بخاری نیز وارد شده است.(1795)
امّا حقّ مطلب این است که این تحریف را نمیتوان این گونه توجیه کرد، بلکه به طور حتم با غرضورزی همراه بوده و در صدد سرپوش گذاشتن به نقص ابوبکر و رساندن فضیلت او به فضیلت امام علیعلیه السلام بوده است.
از جمله احادیثی که دلالت بر فضیلتی بس عظیم برای حضرت علیعلیه السلام دارد حدیث «ردّ شمس» است. پیامبرصلی الله علیه وآله عصر هنگامی بر روی زانوی حضرت علیعلیه السلام به خواب رفته بود، نماز حضرتعلیه السلام از وقتش تأخیر افتاد، بعد از آنکه رسول خداصلی الله علیه وآله از خواب بیدار شد با اعجاز خورشید را به خاطر حضرت علیعلیه السلام باز گرداند. اینک در صدد بررسی سند و دلالت این حدیث هستیم، و نیز شبهاتی که از طرف برخی از متعصّبان اهل سنت بر آن وارد شده، دفع خواهیم کرد.
1 - طحاوی به سندش از اسماء بنت عمیس نقل میکند که گفت: پیامبرصلی الله علیه وآله نماز ظهر را در صهباء به جای آورد، آنگاه علیعلیه السلام را به دنبال کاری فرستاد. حضرتعلیه السلام برگشت در حالی که پیامبر نماز عصر را به جای آورده بود. پیامبرصلی الله علیه وآله سرش را در دامان علیعلیه السلام گذارد و آن را حرکت نداد تا خورشید غروب کرد. پیامبرصلی الله علیه وآله عرض کرد: «اللَّهم انّ عبدک علیاً احتبس بنفسه علی نبیک فردّ علیه شرقها»؛ «بار خدایا! این بنده تو علی است خودش را به خاطر پیامبرت محبوس ساخته است، پس پرتو خورشید را بر او بازگردان.»
اسما میگوید: خورشید بار دیگر طلوع کرد تا آنکه بر کوهها و بر زمین قرار گرفت. آنگاه علیعلیه السلام بلند شد و وضو گرفت و نماز عصر را به جای آورد و بعد خورشید غروب کرد. و این واقعه در صهباء اتفاق افتاد.(1796)
آنگاه ابوجعفر میگوید: «کلّ هذه الاحادیث من علامات النبوة. وقد حکی علی بن عبدالرحمن بن المغیرة، عن احمد بن صالح انّه کان یقول: لاینبغی لمن کان سبیله العلم التخلف عن حفظ حدیث اسماء الّذی روی لنا عنها؛ لأنّه من اجلّ علامات النبوة»؛(1797) «تمام این احادیث از نشانههای نبوت به حساب میآید. آنگاه از احمد بن صالح نقل کرده که میگفت: سزاوار نیست بر کسی که به دنبال علم است از حفظ حدیث اسماء تخلّف نماید؛ زیرا از عالیترین نشانههای نبوت به حساب میآید».
2 - سیوطی به سندش از ابوهریره نقل کرده که گفت: «نام رسول اللَّه ورأسه فی حجر علی، ولم یکن صلّی العصر حتی غربت الشمس، فلمّا قام النبی صلی الله علیه وآله دعا له فردّت علیه الشمس حتی صلّی ثمّ غابت ثانیة»؛(1798) «رسول خدا صلی الله علیه وآله در حالی که سرش در دامان علیعلیه السلام بود خوابید و علی علیه السلام نماز عصر را به جا نیاورده بود تا اینکه خورشید غروب کرد. پیامبر صلی الله علیه وآله که بلند شد بر او دعا کرد و خورشید بازگشت و علیعلیه السلام نماز به جای آورد و دوباره غروب نمود».
3 - و نیز به سندش از جابر نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه وآله به خورشید امر کرد، پس ساعتی از روز به تأخیر افتاد.(1799)
برخی از صحابه این حدیث شریف را نقل کردهاند؛ امثال:
1 - امام علی علیه السلام.
2 - امام حسین علیه السلام.
3 - جابر بن عبداللَّه انصاری.
4 – ابو رافع مولی رسول اللَّه صلی الله علیه وآله.
5 - ابوسعید خدری.
6 - ابوهریره.
7 - انس بن مالک.
8 - عبداللَّه بن عباس.
9 - اسماء بنت عمیس.
10 - ابوذر غفاری.
11 - امهانی.
12 - عبد خیر.
13 - امسلمه، امّالمؤمنین.
14 - سلمان فارسی.
میتوان حدیث اسماء را متواتر دانست؛ زیرا سندها و مصادر آن بسیار زیاد است.
جماعتی از علمای اهل سنت این حدیث شریف را که معجزهای از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نیز به حساب میآید نقل کردهاند، اینک به اسامی برخی از آنها اشاره میکنیم:
1 - حافظ ابوجعفر احمد بن صالح مصری، (248)، شیخ بخاری.(1800)
2 - حافظ ابوبشر محمّد بن احمد دولابی (310).(1801)
3 - حافظ ابوجعفر طحاوی، (321).(1802)
4 - حافظ ابوالقاسم طبرانی، (360).(1803)
5 - حاکم نیشابوری، (405).(1804)
6 - ابواسحاق ثعلبی، (427).(1805)
7 - ابوالحسن ماوردی، (450).(1806)
8 - حافظ ابوبکر بیهقی، (458).(1807)
9 - خطیب بغدادی، (463).(1808)
10 - قاضی عیاض اندلسی، (544).(1809)
11 - خطیب خوارزمی، (568).(1810)
12 - ابوعبداللَّه گنجی شافعی (658).(1811)
13 - حمّوئی، (722).(1812)
14 - ابن حجر عسقلانی (852).(1813)
15 - قاضی عینی حنفی (855).(1814)
16 - سیوطی، (911).(1815)
17 - ابوالعباس قسطلانی (923).(1816)
18 - ملّا علی قاری، (1014).(1817)
19 - نورالدین حلبی شافعی، (1044).(1818)
20 - شهابالدین خفاجی حنفی، (1069).(1819)
21 - ابوعبداللَّه زرقانی مالکی، (1122).(1820)
22 - احمد زینی دحلان شافعی (1304).(1821)
23 - سید مؤمن شبلنجی.(1822)
24 - ابن ابی عاصم.(1823)
25 - ذهبی.(1824)
26 - ابن مغازلی شافعی.(1825)
27 - سبط بن جوزی.(1826)
28 - حافظ ابن عساکر.(1827)
29 - ابن کثیر.(1828)
30 - متقی هندی.(1829)
31 - دیار بکری.(1830)
32 - هیثمی.(1831)
جماعتی از علمای اهل سنت درباره این حدیث کتاب مستقل تألیف نمودهاند؛ از قبیل:
1 - ابوبکر ورّاق؛ وی کتابی دارد به اسم «من روی ردّ الشمس» که ابن شهر آشوب در «المناقب» آن را نقل کرده است.(1832)
2 - ابوالقاسم حسکانی حنفی؛ که رسالهای دارد درباره این حدیث که بخشی از آن را ابن کثیر نقل کرده است.(1833)
3 - ابوالحسن شاذان فضلی؛ او رسالهای دارد در طرق این حدیث که بخشی از آن را سیوطی در «اللآلی المصنوعة» نقل کرده است.(1834)
4 - حافظ ابوالفتح ازدی موصلی؛ کتابی مستقل در این موضوع تألیف کرده، که حافظ گنجی در «کفایة الطالب» آن را نقل کرده است.(1835)
5 - اخطب خوارزم؛ کتابی به نام «ردّ الشمس لأمیرالمؤمنینعلیه السلام» تألیف کرده که ابن شهر آشوب آن را در «المناقب» آورده است.(1836)
6 - جلالالدین سیوطی؛ کتابی دارد به نام: «کشف اللبس عن حدیث ردّ الشمس».
7 - ابوعبداللَّه محمّد بن یوسف دمشقی صالحی؛ وی شاگرد سیوطی است که کتابی تألیف کرده به نام: «مزیل اللبس عن حدیث ردّ الشمس».
8 - ابوعلی شریف محمّد بن اسعد؛ او نیز کتابی درباره طرق حدیث ردّ شمس برای حضرت علیعلیه السلام تألیف کرده است.(1837)
9 - ابوعبداللَّه الجعل حسین بن علی بصری؛ که کتابی به نام «جواز ردّ الشمس» تألیف کرده و ابن شهر آشوب از آن نام برده است.(1838)
10 - حافظ شهیر ابن مردویه؛ او نیز در این باره رسالهای تألیف نموده که بیاضی در کتاب «الصراط المستقیم» از آن نام برده است.
گروهی از علمای اهل سنت این حدیث را تصحیح کردهاند؛ از قبیل:
1 - علی بن سلطان بن محمّد قاری (1014).(1839)
2 - ابو جعفر طحاوی؛ زیرا بعد از نقل حدیث ردّ شمس میگوید: «وهذان الحدیثان ثابتان، وکفی به حجة، ورواتهما ثقات، فلا عبرة بمن طعن فی رجالهما»؛ «این دو حدیث نزد من ثابت است و برای حجّیت کافی است، و راویان آن دو حدیث مورد وثوقند، و اعتباری نیست به کسی که در رجال این دو حدیث خدشه وارد کرده است».(1840)
3 - شهاب احمد خفاجی؛ زیرا او میگوید:«رواه الطبرانی باسانید مختلفة رجال اکثرها ثقات»؛ «طبرانی این قضیه را به سندهای مختلف نقل کرده که اکثر آنها ثقه هستند».(1841)
او همچنین میگوید: «این حدیث را مصنف (یعنی قاضی عیاض) نقل کرده و اشاره کرده که تعدّد طرق آن، شاهد صدقی بر صحّت آن است. و قبل از او بسیاری از ائمه حدیث؛ امثال طحاوی آن را تصحیح کردهاند...».(1842)
4 - حافظ طبرانی؛ زیرا بعد از نقل حدیث میگوید: «این حدیث حسن است».(1843)
5 - حافظ حسکانی حنفی.(1844)
6 - بیهقی.(1845)
7 - حافظ هیثمی؛ در عنوانی به نام «باب حبس الشمس للنبیصلی الله علیه وآله» از کتاب علامات النبوة.(1846)
8 - قسطلانی.(1847)
9 - محمد بن حسین ازدی.(1848)
10 - ابوالمظفّر یوسف قزأوغلی حنفی (654)؛ وی در ردّ جدش ابن الجوزی که در صدد تضعیف حدیث ردّ شمس برآمده، میگوید: «ادّعای او بدون دلیل است؛ زیرا ما آن را از افراد عادل و ثقه نقل کردهایم، افرادی که هیچ مشکلی در آنها وجود ندارد، و در سند آنها کسی نیست که تضعیف شده باشد...، و اتهام جدی به جعل ابن عقده، از باب ظنّ و شک است نه از باب قطع و یقین. و ابن عقده مشهور به عدالت است، و از آنجا که فضایل اهل بیتعلیهم السلام را نقل میکند و مدحی درباره صحابه نقل نکرده او را به رفض و رافضی بودن نسبت دادهاند...».(1849)
11 - ابوالربیع سلیمان سبتی مشهور به ابن سبع در کتاب «شفاء الصدور».(1850)
12 - ولیالدین ابوزرعه عراقی (826).(1851)
13 - ابوعبداللَّه زرقانی مالکی، (1122)؛ او میگوید: «و از جمله قواعد آن است که تعدّد طرق، دلالت دارد بر اینکه حدیث اصلی دارد».(1852)
14 - زینی دحلان؛ او میگوید: «ابن منده و ابن شاهین از اسماء به سند حسن نقل کردهاند. و نیز ابن مردویه از ابوهریره به سند حسن نقل کرده است. و طبرانی نیز در معجم کبیرش به سند حسن آورده است».(1853)
15 - ملّا علی قاری؛ او میگوید: «این حدیث فی الجمله اصلش ثابت است و به کمک تعدّد سندها تقویت میشود تا به مرتبه حسن میرسد، و لذا قابل احتجاج و استناد است».(1854)
برخی از مخالفین و معاندین؛ امثال ابن تیمیه در صدد تضعیف حدیث «ردّ شمس» به هر طریق ممکن برآمدهاند. اینک به برخی از آنها میپردازیم:
ابن تیمیه در «منهاج السنة» در صدد تضعیف حدیث برآمده، در ابتدا طرق آن را تضعیف نموده و برخی از رجال این حدیث را نیز تضعیف مینماید.(1855)
پاسخ:
اولاً: راویانی که ابن تیمیه تضعیف نموده، از کسانی هستند که مسلم و بخاری در صحیحین از آنها روایت نقل کردهاند.
ثانیاً: همانگونه که اشاره شد، عدهای از علمای اهل سنت این حدیث را تصحیح کردهاند.
ثالثاً: مقصود اصلی، وثوق و اطمینان است که از راههای مختلف میتوان به آن دسترسی پیدا کرد.
آنگاه میگوید: «اگر واقعه، اصلی داشت باید از بزرگترین عجایب عالم به حساب میآمد؛ زیرا انگیزه برای نقل آن بسیار است، نه اینکه تنها برخی از علما آن را نقل کنند».(1856)
پاسخ:
اولاً: بلکه برعکس، دواعی بر عدم نقل آن زیاد بوده؛ زیرا مردم در ایام حکومت بنی امیه دشمن امیرالمؤمنینعلیه السلام بودهاند، و از آنجا که این واقعه کرامتی برای امیرالمؤمنینعلیه السلام است، لذا در صدد اخفای آن برآمدند، جز برخی از افراد منصف که آن را نقل کردهاند.
ثانیاً: این ایراد را میتوان به معجزه شقّ القمر نقض کرد، که آن را هم تنها برخی از صحابه و علما نقل کردهاند.
او همچنین میگوید: «خصوصیات روایت مختلف است، و این دلالت بر کذب واقعه دارد».(1857)
پاسخ:
تنافی خصوصیات روایات ردّ شمس دلالت بر کذب اصل واقعه ندارد، بلکه فقط خصوصیات آن اثبات نمیشود، ولی این اختلاف دلالت بر کذب اصل واقعه ندارد، همان طور که در خصوصیات «شقّ القمر» اختلاف شده است.
ابن تیمیه میگوید: «احادیث "ردّ شمس" مشتمل بر منکراتی است؛ از آن جمله اینکه پیامبرصلی الله علیه وآله در وقت عصر خوابیده است؛ در حالی که خواب در این وقت مکروه است. و نیز چگونه ممکن است که نماز علیعلیه السلام فوت شود؟ و در حقیقت این واقعه از مطاعن او به حساب میآید نه از مناقب او...».(1858)
پاسخ:
اولاً: مطابق برخی از روایات، حضرت رسولصلی الله علیه وآله نخوابیده است، بلکه حالتی شبه غشوه به جهت نزول وحی بر او دست داده بود.
ثانیاً: مطابق برخی از روایات حضرت علیعلیه السلام در آن حال نماز را ترک نکرد، بلکه با اشاره به جای آورد، و اگر خورشید برگشت به جهت آن بود که نماز حضرت در وقتش نیز خوانده شود. و این دلالت بر نهایت کمال او دارد.
ثالثاً: ممکن است که این گونه توجیه کنیم که حضرت علیعلیه السلام از آنجا که میدانسته است خورشید برای او به جهت نماز عصر برمیگردد، لذا نماز خود را به صورت طبیعی به تأخیر انداخته است.
برخی بازگشت خورشید را به جای سابقش بعید و برخی نیز محال دانستهاند؛ زیرا افلاک بر هم میخورند.
پاسخ:
اولاً: بازگشت خورشید امری ممکن و معقول است و میتوان آن را از طرقی به اثبات رساند:
1 - اینکه خورشیدی را خداوند در آن موضع خلق کند.
2 - برخی از منطقه زمین پایین برود تا خورشید در آنجا ظاهر گردد.
3 - ممکن است که آن خورشید، خورشیدِ عالم مثال بوده باشد که عالمی واسع است و از آن عالم معجزه و خوارق عادت نشأت میگیرد. عالم مثال عالمی است که حکما آن را اثبات کردهاند و آن را واسطه بین عالم مجردات و عالم مادیات میدانند. علامه شیرازی در شرح «حکمة الاشراق» قول به وجود این عالم را به انبیا و اولیا و متألّهین از حکما نسبت میدهد.
ثانیاً: چگونه این واقعه را در حقّ حضرت علیعلیه السلام انکار میکنند در حالی که شبیه آن را برای یکی از انبیای الهی ثابت کردهاند.(1859)
ثالثاً: این معجزه همانند معجزات دیگر است که در عصر رسول خدا صلی الله علیه وآله اتفاق افتاده است؛ امثال: تسبیح سنگ ریزه در دستان پیامبر صلی الله علیه وآله، سلام کردن درخت و سنگ بر حضرت صلی الله علیه وآله، و شقّ القمر و...
رابعاً: موضوع ردّ شمس از موارد ولایت تکوینی رسول خداصلی الله علیه وآله است که از آن به معجزه تعبیر میشود، که مثل آن را آصف بن برخیا نیز به نصّ قرآن کریم داشته است، لذا تخت بلقیس را با کمتر از یک چشم به هم زدن، نزد حضرت سلیمانعلیه السلام حاضر نمود.
ابن کثیر در ردّ حدیث از احمد بن حنبل نقل کرده که ابوهریره از پیامبر نقل نموده که فرمود: بر کسی به جز یوشع خورشید حبس نشد.(1860)
پاسخ:
اوّلاً: راوی این حدیث که ابوهریره است، موقف خوبی با حضرت علیعلیه السلام نداشته است.(1861)
ابن ابی الحدید نقل کرده که معاویه گروهی از صحابه و تابعین را معین کرد تا اخباری را در مذمّت حضرت علیعلیه السلام جعل کنند و بر این کار مزدی معین نمود، که از جمله آنها ابوهریره بود... .(1862)
ثانیاً: بر فرض صحّت حدیث فوق، نمیتوان حدیث ردّ شمس برای حضرت امیرعلیه السلام را جعلی دانست؛ زیرا ممکن است روایت احمد قبل از ردّ شمس برای حضرت امیرعلیه السلام از پیامبر صادر شده باشد.(1863)
ثالثاً: فرق است بین ردّ شمس و حبس آن، مقصود از حبس خورشید جلوگیری کردن از غروب آن است، به خلاف ردّ شمس که عبارت است از طلوع آن بعد از غروب.
رابعاً: مطابق برخی دیگر از روایات، خورشید برای یوشع و پیامبر اسلام محمّدصلی الله علیه وآله حبس شد.(1864)
خامساً: عسقلانی میگوید: «مقصود از این روایت آن است که بر انبیای پیشین تنها بر یوشع خورشید حبس شد، و این دلالت ندارد که برای پیامبر ما صلی الله علیه وآله حبس نمیشود».(1865)
سادساً: در روایات اهل سنت آمده که برای حضرت سلیمان و داوود و موسی علیهم السلام نیز حبس خورشید شده است،(1866) و این با حصر در روایت سازگاری ندارد.
ابن جوزی میگوید: «نماز بعد از غروب خورشید قضا میشود و بازگشت خورشید آن را ادائی نمیکند».(1867)
پاسخ:
ابن حجر میگوید: «اگر خورشید غروب کند و سپس بازگردد، وقت نیز باز میگردد (و نماز ادا میشود) به جهت همین حدیث».(1868)
زرقانی میگوید: «ثبوت این حدیث دلالت دارد بر اینکه نماز ادائی واقع شده است. و قرطبی نیز بر این مطلب تصریح کرده است. و اگر رجوع خورشید بیفایده بوده و باعث تجدد وقت نمیبود هرگز پیامبر نمیخواست که بازگردد».(1869)
پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله دو بار در طول زمان بعثت خود بین مسلمانان عقد اخوّت و برادری بست و هر فردی را با مناسب خودش برادر دینی قرار داد. در هر دو بار حضرت علی علیه السلام را برای خود گذارد و او را به عنوان برادر خود در دنیا و آخرت معرفی کرد. این فضیلتی بس عظیم برای حضرت علی علیه السلام میباشد که هیچ کس با او شریک نبوده است. این حدیث بر چه نکاتی دلالت دارد؟ چه کسانی نقل کردهاند؟ و... اینها نکاتی است که در این مبحث به آن اشاره میکنیم.
1 - ترمذی به سند خود از عبداللَّه بن عمر نقل میکند که رسول خداصلی الله علیه وآله بین اصحابش عقد اخوت بست. علی علیه السلام گریان خدمت پیامبرصلی الله علیه وآله آمد و عرض کرد: ای رسول خداصلی الله علیه وآله! بین اصحابت عقد اخوّت بستی ولی بین من و کسی عقد اخوت نبستی؟ رسول خداصلی الله علیه وآله به او فرمود: تو برادر من در دنیا و آخرتی.(1870)
2 - نسائی به سندش از عباد بن عبداللَّه نقل کرده که علی رضی الله عنه فرمود: «انا عبداللَّه و اخو رسول اللَّه، و أنا الصدیق الأکبر لا یقولها بعدی الّا کاذب...»؛(1871) «من بنده خدا و برادر رسول خدایم، و من صدّیق اکبرم، کسی این ادّعا را پس از من جز دروغگو نمیکند...».
3 - ابن عساکر به سندش از انس بن مالک نقل کرده که گفت: از رسول خدا شنیدم که خطاب به علیعلیه السلام میفرمود: «انت اخی فی الدنیا و الآخرة»؛(1872) «تو برادر منی در دنیا و آخرت.»
4 - احمد بن حنبل به سندش از ابن عباس نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه وآله، خطاب به علی علیه السلام فرمود: «انت اخی و صاحبی»؛(1873) «تو برادر و مصاحب منی.»
5 - حاکم نیشابوری به سندش از عبداللَّه بن عمر نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله عقد اخوّت بین اصحابش بست. بین ابوبکر و عمر، و بین طلحه و زبیر، و بین عثمان و عبدالرحمن بن عوف عقد اخوّت بست. علیعلیه السلام عرض کرد: ای رسول خدا! بین اصحابت عقد اخوت بستی، پس برادر من کیست؟ رسول خدا فرمود: آیا راضی نمیشوی ای علی! از اینکه من برادر تو باشم؟ علیعلیه السلام عرض کرد: آری ای رسول خدا! آنگاه رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: تو برادر منی در دنیا و آخرت.(1874)
6 - متقی هندی از امام علیعلیه السلام نقل میکند که فرمود: «پیامبر صلی الله علیه وآله بین عمر و ابوبکر، و بین حمزة بن عبد المطلب و زید بن حارثه، و بین عبداللَّه بن مسعود و سعد بن مالک، و بین من و خودش عقد اخوت بست».(1875)
عقد اخوّت دو بار بین اصحاب بسته شد، یک بار در مکه بین مهاجرین و بار دوّم در مدینه بین مهاجرین و انصار. و این مطلبی است که بزرگان اهل سنت؛ از قبیل: ابن عبدالبر به آن اشاره کرده و ابن حجر نیز از او نقل کرده و بر آن صحّه گذارده است.
خبر عقد اخوّت اوّل و برادری پیامبر صلی الله علیه وآله با علی علیه السلام در مرحله اولی را متقی هندی و ابن عساکر و بغوی و طبرانی و ابن عدی و دیگران نقل کردهاند. و نیز خبر عقد اخوّت دوّم و برادری پیامبر صلی الله علیه وآله با حضرت علی علیه السلام را متقی هندی از طبرانی و دیگران نقل کردهاند. و هیچ کس از علمای اهل سنت این احادیث را به طور کل یا خصوص عقد اخوت بین رسول اکرم صلی الله علیه وآله و امام علی علیه السلام را انکار نکرده است، به جز ابن تیمیه که بعداً به گفتار او میپردازیم.
این حدیث را جماعتی از صحابه نقل کردهاند؛ از قبیل:
1 - امام علیعلیه السلام.
2 - عمر بن خطّاب.
3 - انس بن مالک.
4 - زید بن ابی اوفی.
5 - عبداللَّه بن ابی اوفی.
6 - عبداللَّه بن عباس.
7 - محدوج بن زید.
8 - جابر بن عبداللَّه انصاری.
9 - ابوذر غفاری.
10 - عامر بن ربیعه.
11 - عبداللَّه بن عمر.
12 - ابی امامه.
13 - زید بن ارقم.
14 - سعید بن مسیب.
عده زیادی از علمای اهل سنت این حدیث را در کتب خود نقل کردهاند؛ از قبیل:
1 - حافظ محمّد بن عیسی ترمذی.(1876)
2 - حافظ احمد بن علی بن شعیب نسائی.(1877)
3 - حافظ محمّد بن یزید، معروف به ابن ماجه قزوینی.(1878)
4 - حافظ ابوعمر یوسف بن عبداللَّه مالکی، معروف به ابن عبداللَّه.(1879)
5 - حافظ ابوالقاسم علی بن حسن شافعی، معروف به ابن عساکر.(1880)
6 - محبّالدین طبری.(1881)
7 - حافظ شمسالدین محمّد بن محمّد، معروف به ابن جزری دمشقی شافعی.(1882)
8 - حافظ ابونعیم اصفهانی.(1883)
9 - حافظ نورالدین هیثمی.(1884)
10 - محمد بن سعد کاتب واقدی.(1885)
11 - ابن مغازلی شافعی.(1886)
12 - محمد بن یوسف گنجی شافعی.(1887)
13 - جمالالدین محمّد بن یوسف زرندی حنفی.(1888)
14 - جوینی شافعی.(1889)
15 - ابن حجر هیثمی.(1890)
16 - اسماعیل بن کثیر.(1891)
17 - محمد بن جریر طبری.(1892)
18 - علی بن حسین مسعودی.(1893)
19 - عبدالملک بن هشام حمیری.(1894)
20 - ابوالعباس احمد بن یوسف قرمانی.(1895)
21 - احمد بن یحیی بلاذری.(1896)
22 - ابن عماد حنبلی دمشقی.(1897)
23 - حاکم حسکانی.(1898)
24 - جلالالدین سیوطی شافعی.(1899)
25 - موفّق بن احمد خوارزمی.(1900)
26 - زکریا بن محمّد قزوینی.(1901)
27 - احمد بن علی بن حجر عسقلانی شافعی.(1902)
28 - احمد بن محمد بن خلّکان شافعی.(1903)
29 - بدرالدین عینی حنفی.(1904)
30 - محمد بن عبدالمعطی مصری حنفی.(1905)
31 - احمد بن حنبل.(1906)
32 - عبداللَّه بن احمد بن حنبل.(1907)
33 - ابوحامد محمد بن محمّد غزّالی شافعی.(1908)
34 - عزّالدین علی بن أبی الکرم، معروف به ابن اثیر.(1909)
35 - علی بن حسامالدین، معروف به متقی هندی.(1910)
36 - علی بن محمّد مالکی، معروف به ابن صباغ.(1911)
37 - ابوالمظفّر سبط بن جوزی.(1912)
38 - محمد بن طلحه شافعی.(1913)
39 - محمد بن علی مصری، معروف به صبّان.(1914)
40 - محمد بن ابوبکر انصاری.(1915)
41 - ابوجعفر اسکافی معتزلی.(1916)
42 - شهابالدین أبشیهی.(1917)
43 - محمد بن موسی دمیری شافعی.(1918)
44 - یوسف بن اسماعیل نبهانی.(1919)
45 - حسین بن محمّد راغب اصفهانی.(1920)
46 - شبلنجی شافعی.(1921)
47 - عمر رضا کحّاله.(1922)
48 - عمرو بن بحر جاحظ.(1923)
49 - عبدالرؤف مناوی.(1924)
50 - خیرالدین زرکلی.(1925)
51 - عبدالحلیم جندی.(1926)
52 - ابن ابی الحدید معتزلی.(1927)
53 - شیخ سلیمان بلخی قندوزی.(1928)
54 - محمد بن معتمد خان بدخشی.(1929)
55 - عبدالکریم خطیب مصری.(1930)
56 - بغوی.(1931)
57 - حاکم نیشابوری.(1932)
58 - قاضی ایجی.(1933)
59 - شعرانی حنفی.(1934)
60 - عبدالفتاح عبدالمقصود.(1935)
61 - ابی یعلی.(1936)
62 - ابوالقاسم طبرانی.(1937)
63 - بیهقی.(1938)
64 - ابن عبد ربّه.(1939)
65 - ابن قتیبه.(1940)
و... .
هدف پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله از عقد اخوّت با حضرت علیعلیه السلام اعلان منزلت و کمال اوست، و اینکه او بر دیگران برتری دارد؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه وآله بین هر کس، با نظیر خودش در فضل و کمال، عقد اخوت میبست، آن گونه که از اخبار استفاده میشود. حال اگر رسول خدا صلی الله علیه وآله بین خودش با حضرت علیعلیه السلام عقد اخوت بسته است، به جهت این است که تنها نظیر ایشان در بین صحابه، علی بن ابی طالب علیه السلام است. همانگونه که این مطلب از آیه «مباهله» در جمله « وَ أَنْفُسَنا وَأَنْفُسَکُمْ» استفاده میشود، و این معنا رمزی بر امامت حضرت امیرعلیه السلام میباشد و به همین جهت است که آن حضرت به این حدیث؛ یعنی حدیث «اخاء» در روزی که در شورا برای تعیین خلیفه بعد از عمر شرکت کرد، اشاره نمود.
محمّد بن طلحه شافعی بعد از نقل حدیث میگوید: «و فی ذلک ما یؤذن بعظم قدر علی وشرف محلّه والمآل؛ ولهذا کان یفتخر بها ویقول فی کثیر من الاوقات: انا عبداللَّه واخو رسوله»؛ «در این حدیث چیزی است که خبر از عظمت قدر و منزلت علی علیه السلام، و شرف و محلّ و آینده او میدهد، و به همین جهت است که حضرت علی علیه السلام به این منقبت افتخار میکرد. و در بسیاری از اوقات میفرمود: «من بنده خدا و برادر رسول اویم».(1941)
شیخ منصور علی ناصف میگوید: «هذه المؤاخاة وقعت بعد الهجرة، فقد آخی النبیصلی الله علیه وآله بین المهاجرین والانصار لزیادة الرابطة والمودة بینهما. وبهذا الحدیث امتاز علی عن بقیة الاصحاب»؛ «این مؤاخات و عقد اخوت بعد از هجرت واقع شد، پیامبر به جهت زیادی ارتباط و دوستی بین مهاجرین و انصار بین آنها این عقد را بست. و به این حدیث است که علی علیه السلام از بقیه اصحاب امتیاز پیدا کرده است».(1942)
گنجی شافعی مینویسد: «هذا حدیث حسن، عال، صحیح، اخرجه الترمذی فی جامعه. فاذا اردت ان تعلم قرب منزلته من رسول اللَّه صلی الله علیه وآله تأمّل صنعه فی المؤاخاة بین الصحابة، جعل یضمّ الشکل الی الشکل والمثل الی المثل فیؤلف بینهم الی ان آخی بین ابی بکر وعمر، وادّخر علیاً کنفسه واختصه بأخوّته. وناهیک بها من فضیلة وشرف»؛ «این حدیث حسن، عالی و صحیح است که ترمذی در جامعش نقل کرده است. و اگر خواستی که نزدیکی منزلت حضرت علیعلیه السلام را نزد رسول خدا صلی الله علیه وآله بدانی، در عملکرد رسول خدا صلی الله علیه وآله در عقد اخوت بین صحابه نظر کن که چگونه همشکل را با همشکل، و مثل را با مثل ضمیمه کرده و بین آنها الفت برقرار نموده است، تا اینکه بین ابوبکر و عمر عقد اخوت بست، ولی علیعلیه السلام را برای خود اختصاص داد، و بس است تو را به این عمل از فضیلت و شرف برای حضرت علی علیه السلام».(1943)
استاد توفیق ابوعلم، وکیل اول وزارت دادگستری مصر مینویسد: «و فی ذلک من ابانة فضله علی الکافة والدلالة علی انّه لا کفؤ لرسول اللَّه صلی الله علیه وآله سواه»؛ «این عمل به طور آشکار فضیلت حضرت علیعلیه السلام را بر همه مردم روشن میسازد و دلات دارد بر اینکه کفو و مثلی برای رسول خدا صلی الله علیه وآله به جز علیعلیه السلام نیست».(1944)
استاد خالد بن محمد خالد مینویسد: «والآن ما بالکم برجل اختاره الرسول من بین اصحابه جمیعاً لیکون فی یوم المؤاخاة اخاه، کیف کانت ابعاد ایمانه واعماقه حتی آثره الرسول بهذه المکرمة والمزیة»؛ «و الآن نظر شما چیست درباره مردی که رسول خداصلی الله علیه وآله او را از بین تمام اصحابش انتخاب نمود تا در روز مؤاخات و برادری، برادر او باشد؟ ابعاد ایمان و اعماق آن تا چه حدّی بوده که پیامبرصلی الله علیه وآله او را به این مزیت و کرامت مشرّف ساخته است؟...».(1945)
استاد عبدالکریم خطیب مینویسد: «وهذه الأخوّة للنّبی الّتی جعلها الرسول لعلی وحده واختصه بها تدعونا الی ان نتحقق منها اولاً ونستوثق من الأخبار الّتی تحدّثنا بها. وذلک قبل ان ننظر فی دلالتها وما فی هذه الدلالات من شواهد الفضل والاحسان لمن اختصه النبی بأخوّته لا عن محاباة، وانّما عن امر من امر اللَّه وفضل من فضله الّذی یؤتیه من یشاء، واللَّه ذوالفضل العظیم»؛ «این برادری پیامبر که آن حضرت برای علی به تنهایی قرار داده و به او اختصاص داد، ما را دعوت میکند که در مرحله اوّل آن را تحقیق نماییم، و به این اخبار وثوق و اطمینان پیدا کنیم قبل از آنکه در دلالت و معنای آن نظر کنیم، و ببینیم که این حدیث دلالت بر فضایل و کمالاتی دارد بر کسی که پیامبر صلی الله علیه وآله او را به اخوت و برادری با خود اختصاص داده است، کاری که بدون جهت و سرخود نبوده بلکه امری از امر خداوند و فضلی از فضل الهی بوده که به هر کس بخواهد عطا میکند و خداوند دارای فضل عظیمی است».(1946)
ابن تیمیه از آنجا که این قصّه را از فضایل بسیار عظیم حضرت علی علیه السلام دیده در صدد تضعیف آن از هر جهت برآمده است. او میگوید: «حدیث مؤاخاة، باطل و جعلی است؛ زیرا پیامبرصلی الله علیه وآله با هیچ کسی عقد اخوت نبسته است».(1947)
و نیز در جایی دیگر میگوید: «احادیث مؤاخاة با علی، تماماً موضوع است».(1948)
پاسخ:
اولاً: ابن تیمیه در تضعیف و نسبت جعل به این احادیث تنها بوده و هیچ کس با او همراهی نکرده است. و این مطلبی است که علمای اهل سنت نیز بر آن تصریح کردهاند.
ثانیاً: این حدیث را دهها نفر از علمای اهل سنت در کتب حدیثی و تاریخی و تفسیری خود نقل کردهاند، چگونه ممکن است که آن را به جعل و کذب نسبت داد. اشخاصی؛ همچون ترمذی، نسائی، ابن ماجه، حاکم نیشابوری، ابن عبد البر، ابن کثیر، احمد بن حنبل، و... آن را در کتب روایی خود ثبت کردهاند، چگونه میتوان این گونه افراد را که نزد اهل سنت از جلالت فوق العادهای برخوردارند متّهم به نقل حدیث کذب و جعلی کرد؟
ثالثاً: زرقانی مالکی میگوید: «احادیث بسیاری درباره عقد اخوّت بین پیامبر صلی الله علیه وآله و علی علیه السلام رسیده و ترمذی آن را نقل کرده و تحسین نموده و نیز حاکم نیشابوری آن را نقل کرده و تصحیح نموده است...».(1949)
رابعاً: برخی از بزرگان اهل سنت در مقابل ابن تیمیه ایستاده و تضعیف و ردّ او را جواب دادهاند؛ از آن جمله ابن حجر در «فتح الباری» است. او بعد از نقل اشکال ابن تیمیه که گفته است: «تشریع مؤاخاة به جهت ارفاق بر یکدیگر و تألیف قلوب مردم نسبت به یکدیگر است و این درباره پیامبرصلی الله علیه وآله با هیچ کس معنا ندارد»، میگوید: «این توجیه در حقیقت ردّ یک نصّ است به قیاس».(1950)
زرقانی مالکی نیز ابن تیمیه را به جهت ردّ حدیث «مؤاخاة» مذمّت کرده است».(1951)
از برخی احادیث صحیح السند مضمون حدیث «مؤاخاة» استفاده میشود. اینک به برخی از آنها اشاره میکنیم:
1 - حاکم نیشابوری به سند صحیح که خود تصریح به صحّت آن کرده و ذهبی نیز با او در این امر موافقت نموده است، نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله خطاب به ام ایمن فرمود: «ای امّایمن! برادرم را دعوت کن تا نزد من بیاید. ام ایمن عرض کرد: آیا او برادر توست و در عین حال او را به نکاح دخترت درمیآوری؟ حضرت فرمود: آری ای امّ ایمن!»(1952)
2 - و نیز حضرتصلی الله علیه وآله خطاب به حضرت علیعلیه السلام فرمود: «و امّا انت - یا علی! - فأخی و ابو ولدی و منّی و الی»؛(1953) «و امّا تو - ای علی - پس برادر و پدر فرزندان من و از من و به سوی منی.»
3 - احادیثی که دلالت بر تشابه بین حضرت علیعلیه السلام و هارون برادر حضرت موسیعلیه السلام دارد.
4 - احادیثی که دلالت بر نامگذاری اولاد حضرت علی علیه السلام به نام فرزندان هارون علیه السلام دارد.(1954)
از جمله احادیث فضایل امام علیعلیه السلام «حدیث طیر» است.
برای پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله مرغی بریان شده آورده بودند. حضرت از خداوند متعال میخواهد که محبوبترین فرد روی زمین را بفرستد تا با او هم غذا شود، در آن هنگام حضرت علی علیه السلام وارد میشود و با پیامبرصلی الله علیه وآله هم غذا میگردد. این حدیث بر چه نکاتی دلالت دارد؟ آیا سند آن تمام است؟ در این مبحث به جزئیات این حدیث میپردازیم.
1 - ترمذی به سند خود از انس بن مالک نقل کرده که گفت: «کان عند النبی طیر، فقال: اللهمّ ائتنی باحبّ خلقک الیک یأکل معی هذا الطیر. فجاء علی معه»؛ «نزد پیامبرصلی الله علیه وآله پرندهای «سرخ شده» بود، حضرت عرض کرد: بار خدایا! بهترین خلق نزد خود را به سوی من بفرست تا با من هم غذا در این پرنده شود. در این هنگام بود که علیعلیه السلام آمد و با پیامبرصلی الله علیه وآله هم غذا شد».(1955)
ترمذی گرچه این حدیث را به غرابت نسبت داده است، ولی این تعبیر دلالت بر عدم صحّت حدیث ندارد.
ابن الصلاح در تعریف حدیث «غریب» میگوید: «حدیث غریب به دو قسم تقسیم میشود: غریبی که در کتب صحاح تخریج شده، و غریبی که در غیر صحاح آمده است. آنگاه غریب صحاح را معتبر میداند».(1956)
2 - نسائی به سند خود از انس بن مالک نقل کرده که نزد پیامبرصلی الله علیه وآله پرندهای بود، حضرت به خداوند عرض کرد: «اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک الیک یأکل معی من هذا الطائر. فجاء ابوبکر فردّه، ثم جاء عمر فردّه، ثم جاء علی فاذن له»؛ «بار خدایا! محبوبترین خلق نزد خود را به سوی من بفرست تا با من در این پرنده هم غذا شود. ابوبکر آمد، او را رد کرد، عمر آمد او را نیز رد کرد، علیعلیه السلام آمد، به او اذن داد».(1957)
رجال سند نسائی این چنین است: «نسائی از زکریا بن یحیی، از حسن بن حمّاد، از مسهر بن عبدالملک، از عیسی بن عمر، از سدّی، از انس بن مالک...».
تمام رجال این سند از مشاهیر و افراد مورد وثوق نزد اهل سنتاند؛
- نسائی؛ وی کسی است که مورد وثوق و اعتماد عموم علمای اهل سنت است. ابوالحجّاج مزّی میگوید: «نسائی، قاضی، حافظ، صاحب کتاب سنن و دیگر کتب مشهور است، او یکی از امامان مبرّز و حفّاظ متقن و... میباشد».(1958)
- زکریا بن یحیی؛ ذهبی(1959) و نسائی(1960) و عبد الغنی بن سعید او را ثقه معرفی کردهاند.
- حسن بن حمّاد؛ ذهبی او را کوفی ثقه،(1961) و ابن حجر از قول موسی بن اسحاق او را ثقه مأمون(1962) و... معرفی کردهاند.
- مسهّر بن عبد الملک بن سلع همدانی کوفی؛ وی کسی است که ابن حبّان او را در «الثقات» ذکر کرده و حسن بن حمّاد ورّاق نیز او را توثیق نموده است.
- عیسی بن عمر؛ احمد در حقّ او گفته که درباره او مشکلی وجود ندارد.(1963) و یحیی بن معین و نسائی و خطیب و ابن حبّان و عجلی و ابن نمیر او را توثیق کردهاند.(1964)
- سدّی؛ کسی است که احمد بن حنبل و عجلی و صمعانی او را ثوثیق کردهاند.(1965) و ابن عدی او را صدوق دانسته،(1966) و یحیی بن سعید درباره او میگوید: «من نشنیدم که هیچ کس درباره سدّی به جز خیر بگوید، و هیچ کس او را ترک نکرده است».(1967) او از رجال صحیح مسلم و ابوداوود و ترمذی و نسائی و ابن ماجه است.(1968)
3 - ابویعلی در مسند خود به سندش از انس بن مالک نقل کرده که گفت: «اهدی لرسول اللَّه حجل مشوی فقال رسول اللَّهصلی الله علیه وآله: اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک الیک یأکل معی من هذا الطعام. فقالت عائشة: اللّهمّ اجعله ابی. وقالت حفصة: اللّهمّ اجعله ابی. قال انس: فقلت انا: اللّهمّ اجعله سعد بن عبادة. قال انس: سمعت حرکة الباب فاذا علی فسلّم. فقلت: انّ رسول اللَّه علی حاجة. فانصرف. ثم سمعت حرکة الباب فسلّم علی فسمع رسول اللَّه صوته فقال: انظر من هذا؟ فخرجت فاذا علی، فجئت الی رسول اللَّه صلی الله علیه وآله فاخبرته، فقال: ائذن له فأذنت له فدخل»؛(1969) «برای رسول خداصلی الله علیه وآله پرندهای بریان شده، هدیه آورده شد. رسول خداصلی الله علیه وآله عرض کرد: بارخدایا! محبوبترین خلق نزد خودت را به سوی من بفرست تا با من از این طعام تناول نماید. عایشه گفت: بار خدایا! آن شخص را پدرم قرار بده. و حفصه گفت: بار خدایا! او را پدرم قرار بده. انس میگوید: من گفتم: بار خدایا او را سعد بن عباده قرار بده. انس گفت: صدای در را شنیدم، آنگاه ناگهان علی را مشاهده کردم. سلام کرد، گفتم: رسول خدا صلی الله علیه وآله مشغول کاری هستند. حضرتعلیه السلام برگشت. باز صدای در خانه را شنیدم، علیعلیه السلام سلام کرد، رسول خداصلی الله علیه وآله صدای علیعلیه السلام را شنید و فرمود: ببین این شخص کیست؟ من از خانه بیرون آمدم، دیدم علی علیه السلام است. نزد رسول خداصلی الله علیه وآله آمدم و از آمدن علی علیه السلام خبر دادم. پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: او را بگو تا داخل خانه شود. من او را اذن دادم. حضرت داخل خانه شد...».
جماعتی از صحابه این حدیث شریف را نقل کردهاند؛ از قبیل:
1 - امام امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام.
2 - عبداللَّه بن عباس.
3 - سفینه.
4 - ابوسعید خدری.
5 - ابوالطفیل عامر بن واثله.
6 - انس بن مالک.
7 - سعد بن ابی وقّاص.
8 - عمرو بن عاص.
9 - ابومرازم یعلی بن مرّه.
این حدیث را حدود صد نفر از بزرگان تابعین نقل کردهاند؛ از قبیل:
1 - ابوسعد ابان بن تغلب کوفی.
2 - ابان بن ابی عیاش بصری.
3 - ابراهیم بن مهاجر بجلی.
4 - ابراهیم بن هدبه.
5 - اسماعیل بن سلمان بن ابی الطلحه.
6 - اسماعیل بن سلمان بن ابی المغیره.
7 - اسماعیل بن سلیمان تیمی.
8 - اسماعیل بن عبداللَّه بن جعفر بن ابی طالب.
9 - اسماعیل بن عبدالرحمن.
10 - اسماعیل بن وردان.
11 - برذعة بن عبدالرحمن بنانی.
12 - بریدة بن سفیان أسلمی.
13 - بسّام بن عبداللَّه صیرفی.
14 - ثابت بن اسلم بنانی.
15 - ثابت بلخی.
16 - ثمامة بن عبداللَّه بن انس بن مالک.
17 - جعفر بن سلیمان.
18 - حرث بن مجد.
19 - حسن بن ابی الحسن بصری.
20 - حسن بن حکم بجلی.
21 - حمید بن ابی حمید.
22 - خالد بن عبید عتکی.
23 - زبیر بن عدی همدانی.
24 - زیاد بن ثروان.
25 - زیاد بن محمّد ثقفی.
26 - سالم بن ابی امیه.
27 - سعید بن مسیب قرشی.
28 - سعید بن میسره بکری.
29 - سلیمان بن حجاج طائفی.
30 - سلیمان بن طرخان تیمی.
31 - سلیمان بن عامر.
32 - سلیمان بن مهران اسدی.
33 - شقیق بن ابی عبداللَّه کوفی.
34 - عامر بن شراحیل.
35 - عباد بن عبدالصمد.
36 – عبدالأعلی بن عامر ثعلبی.
37 - عبداللَّه بن مالک انصاری.
38 - عبداللَّه بن سلیمان.
39 - عبداللَّه بن قشیری.
40 - عبدالرحمن بن ابی لیلی انصاری.
41 - عبدالعزیز بن زیاد.
42 - عبدالملک بن ابی سلیمان.
43 - عبدالملک بن عمیر.
44 - عثمان الطویل.
45 - عطیه بن سعد بن جناده عوفی.
46 - علی بن ابی رافع.
47 - علی بن عبداللَّه بن عباس.
48 - ابومعاویه عمار بن معاویه.
49 - عمر بن ابی حفص ثقفی.
50 - عمر بن یعلی بن مرّة.
51 - عمر بن سلیم بجلی.
52 - عمرو بن عبداللَّه همدانی.
53 - عمران بن مسلم طائی.
54 - عمران بن هثیم.
55 - عیسی بن طهمان جشمی.
56 - فضیل بن غزوان.
57 - قتاده بن دعامه.
58 - کلثوم بن جبر بصری.
59 - محمد بن جناده کوفی.
60 - محمّد بن خالد منتصر.
61 - محمد بن سلیم.
62 - محمّد بن عبدالرحمن حارثه.
63 - امام محمّد باقرعلیه السلام.
64 - محمّد بن عمرو بن علقمه.
65 - محمد بن مالک ثقفی.
66 - محمّد بن مسلم قرشی زهری.
67 - مسلم بن عبداللَّه احرد.
68 - مسلم بن کیسان ملّائی.
69 - مصعب بن سلیمان انصاری.
70 - مطرب بن طهمان ورّاق.
71 - مطیر بن ابی خالد.
72 - میمون بن جابر سلمی.
73 - ابوموسی بن عبداللَّه جهنی کوفی.
74 - میمون بن مهران جزری.
75 - ابوخلف میمون.
76 - ابوعبداللَّه نافع مدنی.
77 - هلال بن سوید.
78 - یحیی بن سعید بن قیس.
79 - یحیی بن هانی بن عروه.
80 - یزید بن سفیان تمیمی.
81 - یعلی بن مره کوفی.
82 - یغنم بن سالم بن قنبر.
83 - یوسف بن ابراهیم تمیمی.
84 - ابوالجارود بن طارق.
85 - ابوجعفر سبّاک.
86 - ابوحذیفه عقیلی.
87 - ابوحمزه واسطی.
88 - ابوداوود سبیعی.
89 - ابوالهندی.
و... .
گروهی از علمای اهل سنت درباره این حدیث شریف کتاب مستقل تألیف کردهاند و در آن، طرق و اسانید این روایت را ذکر نمودهاند؛ از قبیل:
1 - ابوجعفر محمّد بن جریر طبری.(1970)
2 - ابوالعباس احمد بن محمّد بن سعید، معروف به ابن عقده.(1971)
3 - ابوعبداللَّه حاکم.(1972)
4 - ابوبکر احمد بن موسی بن مردویه اصفهانی.(1973)
5 - ابونعیم اصفهانی.(1974)
6 - ابوطاهر محمّد بن احمد، معروف به ابن حمدان.(1975)
7 - شمسالدین محمّد بن احمد ذهبی.(1976)
1 - احمد بن حنبل.(1977)
2 - محمّد بن عیسی بن سوره ترمذی.(1978)
3 - ابواحمد بن عبداللَّه بن عدی جرجانی، (ت 365 ه.ق).(1979)
4 - ابوالقاسم سلیمان بن احمد طبرانی.(1980)
5 - حاکم نیشابوری.(1981)
6 - ابونعیم اصفهانی.(1982)
7 - ابوالقاسم حمزة بن یوسف بن ابراهیم سهمی (437 ه.ق).(1983)
8 - ابوالحسن علی بن محمّد شافعی، معروف به ابن المغازلی.(1984)
9 - ابوبکر احمد بن علی خطیب بغدادی، (436 ه.ق).(1985)
10 - عزّالدین عبدالحمید هبة اللَّه بغدادی (665 ه.ق).(1986)
11 - موفق بن احمد بن محمّد مکّی خوارزمی.(1987)
12 - علی بن حسن بن هبة اللَّه بن عبداللَّه شافعی.(1988)
13 - ابن کثیر علی بن ابی الکرم.(1989)
14 - یوسف بن خزعلی بن عبداللَّه بغدادی.(1990)
15 - محمد بن یوسف گنجی شافعی.(1991)
16 - ابوجعفر احمد، مشهور به محب طبری.(1992)
17 - جمالالدین ابی الحجاج یوسف مزّی.(1993)
18 - محمّد بن احمد بن عثمان ذهبی.(1994)
19 - محمّد بن عبداللَّه خطیب تبریزی.(1995)
20 - عضدالدین عبد الرحمن بن احمد ایجی شافعی.(1996)
21 - ابراهیم بن محمّد بن مؤید جوینی.(1997)
22 - اسماعیل بن عمر بن کثیر دمشقی.(1998)
23 - جمالالدین محمّد بن یوسف زرندی حنفی.(1999)
24 - نورالدین علی بن ابوبکر هیثمی.(2000)
25 - کمالالدین محمد بن عیسی شافعی.(2001)
26 - ابن حجر عسقلانی.(2002)
27 - ابن صبّاغ مالکی.(2003)
28 - بدرالدین ابومحمّد محمود بن احمد عینی.(2004)
29 - عبدالرحمن بن عبدالسلام صفوری.(2005)
30 - علاءالدین علی بن متقی بن حسام هندی.(2006)
31 - منصور علی ناصف.(2007)
32 - علی بن ابی ابوبکر هیثمی.(2008)
این حدیث از جهات متعدّدی معتبر است:
1 - کثرت طرق و راویان آن از جمله مواردی است که موجب ظنّ نزدیک به یقین به صدق راویان آن و اطمینان به صدور آن از پیامبرصلی الله علیه وآله است؛ زیرا محال است که این تعداد نفر، بر کذب و دروغ اجتماع کنند.
2 - حدّ اقلّ کثرت طرق و اسانید زیاد این است که آن حدیث را به درجه حسن میرساند. مناوی از قول علائی در ذیل حدیث، «احبّ الأدیان الی اللَّه الحنفیة السمحة» میگوید: «لکن له طرق لا ینزل عن درجة الحسن بانضمامها»؛(2009) «لکن برای او طرقی است که با انضمام آنها به یکدیگر از درجه حسن پایینتر نمیآید.»
3 - بر فرض که این حدیث به درجه حسن نرسد و هر یک از سندهای آن به تنهایی قابل استناد نباشد، ولی مطابق قاعدهای که نزد اهل سنت ثابت است: طرق، یکدیگر را تقویت میکنند. و لذا میتوان از این طریق آن را قابل احتجاج و استدلال دانست.
ابن حجر عسقلانی در مورد «حدیث ولایت»؛ یعنی حدیث پیامبرصلی الله علیه وآله خطاب به علی علیه السلام که فرمود: «... فانّه منّی و أنا منه و هو ولیکم بعدی» میگوید: «و برای آن طرقی است که یکدیگر را تقویت میکنند».(2010)
مناوی در شرح حدیث «آفة العلم النسیان» میگوید: «فکان ینبغی للمصنف الإکثار من مخرجیه اشارة إلی تقویته»؛ «جا داشت که مصنف تخریج کنندگان حدیث را نقل کند تا این حدیث تقویت گردد».(2011)
4 - کثرت طرق حدیث «طیر» موجب میشود که حدیث از طعن مصون بماند.
مناوی در شرح حدیث «اتّق اللَّه حیثما کنت...» میگوید: «اکثر المصنف من مخرّجیه اشارة الی ردّ الطعن فیه»؛ «ناقلین و تخریج کنندگان، این حدیث را به طور فراوان نقل کرده تا اشاره به این نکته کنند که این حدیث قابل رد نیست».(2012)
5 - جلالت قدر و عظمت مؤلّفان کتبی که این حدیث را نقل کردهاند به حدّی نزد اهل سنت زیاد است که نمیتوان گفت: حدیثی را که نزدشان باطل و جعلی بوده نقل کردهاند.
برخی از علمای اهل سنت «حدیث طیر» را از مسلّمات گرفته و آن را به طور جزم به رسول خداصلی الله علیه وآله نسبت دادهاند و این به نوبه خود دلالت بر صحّت یا حسن حدیث دارد. از جمله این افراد عبارتند از:
1 - ابوالحسن مسعودی.(2013)
2 - ابن عبد البرّ.(2014)
3 - محمّد بن طلحه.(2015)
4 - صفوری.(2016)
5 - فضل بن روزبهان؛ او میگوید: «حدیث الطیر مشهور، وهو فضیلة عظیمة ومنقبة جسیمة»؛ «حدیث طیر مشهور است، و آن فضیلتی بزرگ به حساب میآید».(2017)
نووی میگوید: «علما گفتهاند: سزاوار است کسی که قصد دارد حدیثی را روایت کرده یا آن را نقل کند، در ابتدا نظر کرده، اگر آن را صحیح یا حسن میبیند، بگوید: قال رسول اللَّه کذا یا فَعَله و یا نحو این تعبیرها که از صیغههای جزم است، ولی اگر حدیث نزد او ضعیف است، نگوید: قال یا فَعَل یا اَمَر یا نَهی و شبیه این تعبیرها از صیغههایی که دلالت بر جزم و یقین دارد، بلکه بگوید: از ایشان این گونه روایت شده، یا میشود، یا ذکر میشود، یا حکایت میشود، یا گفته میشود، یا به ما رسیده است و شبیه این گونه تعبیرها. و خداوند عالمتر است».(2018)
سیوطی نیز میگوید: «آنچه به صیغه جزم و یقین است؛ مثل قال یا فَعَل یا اَمَر و رَوی و ذَکر فلان، حکم به صحّت آن از کسی است که حدیث به او نسبت داده شده است؛ زیرا نمیتوان حدیثی را به صورت جزم از پیامبر نقل کرد جز آنکه نزد انسان به طور صحیح از او نقل شده باشد».(2019)
6 - خوارزمی حنفی، (568 ه.ق)، از ابن مردویه نقل میکند که «حدیث طیر» 120 سند دارد، کثرت سندهای آن دلالت بر اهمیت بسیار حدیث طیر نزد محدّثین دارد.(2020)
«حدیث طیر» را میتوان از راههای گوناگون تصحیح نمود:
در برخی از سندهای حدیث طیر افرادی وجود دارند که همگی از مقام وثاقت و عدالت نزد اهل سنت برخوردارند، همانگونه که قبلاً به برخی از آنها اشاره شد.
برخی از علمای اهل سنت تصریح به صحّت «حدیث طیر» نمودهاند؛ امثال:
- قاضی القضاة عبدالجبار بن احمد معتزلی.
- محمد بن یوسف گنجی شافعی.
- ابن صباغ مالکی.
- عبداللَّه بن محمّد مطیری.
- حاکم نیشابوری، (405 ه.ق)؛
او میگوید: «حدیث طیر صحیح است و لازم بود که بخاری و مسلم آن را در صحیح خود نقل میکردند؛ زیرا رجال آن ثقه میباشند و شرط صحّت حدیث نزد این دو نفر را دارد».
و نیز میگوید: «این حدیث را جماعتی از اصحاب انس که بیش از سی نفرند نقل کردهاند. و به طریق صحیح از علی علیه السلام و ابوسعید خدری و سفینه این روایت نقل شده است».(2021)
- هیثمی؛
او بعد از نقل «حدیث طیر» میگوید: «بزار و طبرانی آن را به اختصار نقل کردهاند. و رجال طبرانی رجال صحیح است غیر از فطر بن خلیفه که ثقه میباشد».(2022)
- ذهبی؛
او میگوید: «حدیث طیر طرق بسیاری دارد، و من آنها را در کتابی جمعآوری کردهام، و مجموع آن طرق به حدّی است که موجب میشود برای حدیث اصلی باشد».(2023)
همانگونه که قبلاً اشاره شد برخی از علمای اهل سنت تصریح به حسن و صحّت این حدیث داشتهاند، و حدیث حسن همانند حدیث صحیح قابل احتجاج است.
مطابق تصریح برخی از علمای اهل سنت؛ همانند سیوطی، به شعر درآورده شدن حدیثی دلیل بر ثبوت و شهرت و صحّت آن حدیث است. و این حدیث از جمله احادیثی است که فریقین آن را به شعر درآوردهاند.
از این حدیث شریف نکات بسیاری استفاده میشود؛ از قبیل:
پیامبر از خداوند درخواست نمود که محبوبترین افراد نزد خود را پیش ایشان بفرستد، و خداوند امام علی علیه السلام را به نزد او فرستاد. از این حدیث به طور صراحت استفاده میشود که حضرت علیعلیه السلام محبوبترین افراد نزد خداوند است.
هر کس که محبوبترین افراد نزد خداوند باشد، افضل افراد است. این نکته در کلام قسطلانی(2024) و قاضی سبکی(2025) و ابوحامد غزالی(2026) و قاضی عیاض(2027) و نووی(2028) و فخر رازی(2029) به آن اشاره شده است.
برخی از علمای اهل سنت نیز به دلالت «حدیث طیر» بر افضلیت امام علیعلیه السلام بر سایر صحابه اشاره کردهاند؛ از قبیل:
1 - علمای عصر مأمون.(2030)
2 - حاکم نیشابوری.(2031)
3 - فخر رازی.(2032)
4 - محمّد بن طلحه.(2033)
5 - حافظ گنجی.(2034)
ابن تیمیه و دیگران میگویند: هر کس افضل امت است او سزاوارتر به امامت و خلافت است. با اثبات افضلیت حضرت امیرعلیه السلام بر صحابه به «حدیث طیر»، امامت و خلافت او نیز به اثبات میرسد.
در برخی از طرق حدیث طیر، امام علیعلیه السلام احبّ و افضل خلق خداوند از اوّلین و آخرین معرفی شده است.(2035) این گونه تعبیر دلالت دارد بر اینکه حضرت امیرعلیه السلام افضل از انبیای پیشین است، و به دلیل آیه «مباهله» مساوی با پیامبر اسلام میباشد.
در قرآن و روایات اسلامی - اعم از شیعی و سنّی - بر مودّت و محبّت اهل بیت پیامبر صلی الله علیه وآله تأکید فراوان شده است؛ و این تنها بدان جهت نیست که آنان ذریه پیامبر صلی الله علیه وآله و از نسل اویند، بلکه از آن جهت است که آنان دارای فضایل و کمالات، و به عبارت دیگر جامع همه صفات کمال و جمالند؛ به تعبیر دقیقتر، مظهر صفات جمال و جلال الهیاند. لذا در حقیقت، دوست داشتن آنان با آن جامعیت، محبت به خوبیهایی است که در آنان به نحو کامل تجلّی نموده، و منبع همه این خوبیها خداوند متعال است. پس در حقیقت محبت و اظهار عشق و ارادات قلبی به اهل بیتعلیهم السلام محبت و اظهار ارادات به خداوند متعال است و از آنجا که محبّت، نیرویی است که انسان را به سوی محبوب سوق میدهد، پس از جنبه تربیتی، محبت به خوبان، انسان را به خوبیها سوق میدهد.
با مراجعه به کتابهای لغت و اصطلاح علما، و نیز کتابهای حدیث پی میبریم که مراد از اهل بیت پیامبر صلی الله علیه وآله افراد خاصی هستند و اهل بیت، شامل تمام وابستگان نسبی و سببی انسان نمیشود:
ابن منظور افریقی در «لسانالعرب میگوید: «اهل انسان نزدیکترین مردم است به انسان، و کسانی که آنان را به نسب یا دین جمع میکند».(2036)
در قرآن و روایات اهل بیت پیامبرصلی الله علیه وآله در مورد افراد خاصی به کار رفته که همان رسول خداصلی الله علیه وآله و امام علی و فاطمه زهرا و حسن و حسینعلیهم السلام است. و بقیه ذریه پاک نیز به آنان ملحقند، که همان نُه امام معصوم از فرزندان امام حسینعلیهم السلام هستند.
امسلمه میگوید: هنگامی که آیه « اِنَّما یریدُ اللَّه لِیذْهِبَ عَنْکُم الرِّجسَ اَهلَ البَیت وَیطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» بر پیامبر صلی الله علیه وآله نازل شد، علی و فاطمه و حسن و حسینعلیهم السلام را احضار کرده و فرمود: «اینان اهل بیت منند».(2037) امام حسینعلیه السلام فرمود: «انّا اهل بیت النبوة»؛(2038) «ما اهل بیت نبوّتیم.»
مسلم به سند خود از عایشه نقل میکند: هنگام صبح پیامبرصلی الله علیه وآله از منزل خارج شد، در حالی که بر دوش او پارچهای بافته شده از موی سیاه بود، حسن بن علی بر او واردشد او را داخل آن کسا نمود. آنگاه حسینعلیه السلام وارد شد او را نیز داخل آن کرد. سپس فاطمهعلیها السلام آمد او را نیز داخل کسا کرد، بعد علیعلیه السلام وارد شد او را نیز داخل نمود. پس این آیه را قرائت نمود: « اِنَّما یریدُ اللَّه لِیذْهِبَ عَنْکُم الرِّجسَ اَهلَ البَیت وَیطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً».(2039)
احمد بن حنبل میگوید: هنگامی که آیه «مباهله» بر پیامبر صلی الله علیه وآله نازل شد، آن حضرت؛ علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را خواست آنگاه عرض کرد: «بار خدایا اینان اهل بیت من هستند».(2040)
خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید: « قُلْ لا أَسأَلُکُمْ عَلَیهِ أَجراً اِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُربی ؛(2041) «[ای رسول ما به امت بگو من از شما اجر و رسالت جز این نمیخواهم که مودّت و محبّت مرا در حقّ خویشاوندانم منظور دارید.»
این آیه معروف به آیه مودت است، که در اغلب کتابهای تفسیر و حدیث و تاریخ نزول آن را در حق اهل بیتعلیهم السلام میدانند.
سیوطی در تفسیر این آیه به اسناد خود از ابن عباس نقل میکند: هنگامی که این آیه: « قُلْ لا اَسأَلُکُمْ عَلَیهِ اَجراً اِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُربی بر پیامبرصلی الله علیه وآله نازل شد، صحابه عرض کردند: ای رسول خدا! خویشاوندان تو کیانند که مودت آنان بر ما واجب است؟ حضرت صلی الله علیه وآله فرمود: «علی و فاطمه و دو فرزندان او».(2042)
در خطبهای که امام حسنعلیه السلام بعد از شهادت امیرالمؤمنینعلیه السلام ایراد کردند، بعد از حمد و ثنای الهی فرمود: «... و أنا من أهل البیت الذی افترض اللَّه مودّتهم علی کلّ مسلم، فقال تبارک و تعالی: « قُلْ لا اَسأَلُکُمْ عَلَیهِ اَجراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُربی وَمَْن یقْتَرف حسنة نَزد لَهُ فِیها حَسَناً» فاقتراف الحسنة مودّتنا أهل البیت...»؛ «و من از اهل بیتی هستم که خداوند مودّت آنان را بر هر مسلمانی واجب نموده است پس خداوند تبارک و تعالی فرمود: « قُلْ لا أَسأَلُکُمْ...»، انجام کار نیک مودت ما اهل بیت است.»
امام صادقعلیه السلام به ابیجعفر احول فرمود: «چه میگویند اهل بصره در این آیه: « قُلْ لا أَسأَلُکُمْ عَلَیهِ أَجراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُربی ؟». عرض کرد: فدایت گردم، آنان میگویند: این آیه در شأن خویشاوندان رسول خداصلی الله علیه وآله است. حضرت فرمود: «دروغ میگویند تنها در حق ما اهل بیت علی و فاطمه و حسن و حسین اصحاب کسا نازل شده است».(2043)
میدانیم که حصر این روایات اضافی است نه حقیقی، و لذا شامل بقیه امامان نیز میشود.
در روایات فریقین همانند قرآن کریم به طور صریح بر محبّت اهل بیتعلیهم السلام تأکید شده است که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
رسول خداصلی الله علیه وآله میفرمایند: «ادبّوا أولادکم علی ثلاث خصال: حبّ نبیکم، وحبّ أهل بیته، و قراءة القرآن»؛(2044) «اولاد خود را بر سه خصلت تربیت کنید: دوستی پیامبرتان، دوستی اهل بیتش، و قرائت قرآن.»
امیرالمؤمنینعلیه السلام فرمود: «أحسن الحسنات حبّنا، و أسوأ السیئات بغضنا»؛(2045) «بهترین نیکیها حبّ ما، و بدترین بدیها بغض ما اهل بیتعلیهم السلام است.»
رسولخدا صلی الله علیه وآله فرمود: «أحبّوا اللَّه لما یغذوکم من نعمه، وأحبّونی لحبّ اللَّه، و أحبّوا أهل بیتی لحبّی»؛(2046) «خدا را دوست بدارید به جهت آنکه از نعمتهایش به شما روزی میدهد. و مرا نیز به جهت دوستی خدا دوست بدارید، و اهل بیتم را به جهت دوستی من دوست بدارید.»
زید بن ارقم میگوید: در خدمت رسول خدا صلی الله علیه وآله بودم که دیدم فاطمه زهراعلیها السلام داخل حجره پیامبر صلی الله علیه وآله شد، در حالی که با او دو فرزندش حسن و حسین بودند، و علی علیه السلام نیز پشت سر آنان وارد شد، پیامبرصلی الله علیه وآله به آنان نظر کرده و فرمود: «من أحبّ هؤلاء فقد أحبّنی، و من ابغضهم فقد أبغضنی»؛(2047) «هر کس اینان را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر کس که اینان را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است.»
امام صادقعلیه السلام فرمود: «من عرف حقّنا و أحبّنا فقد أحبّ اللَّه تبارک و تعالی»؛(2048) «هر کس حق ما را شناخته و ما را دوست بدارد در حقیقت خداوند تبارک و تعالی را دوست داشته است.»
رسولخدا صلی الله علیه وآله فرمود: «أساس الإسلام حبّی و حبّ أهل بیتی»؛(2049) «اساس اسلام، دوستی من و اهل بیت من است.»
و نیز فرمود: «لکلّ شیء أساس، و أساس الإسلام حبّنا أهل البیت»؛(2050) «برای هر چیزی اساسی است و پایه اسلام حبّ ما اهل بیت است.»
رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «حبّ آل محمّد یوماً خیر من عبادة سنة، و من مات علیه دخل الجنّة»؛(2051) «یک روز دوستی آل محمّد، بهتر از یک سال عبادت است، و کسی که بر آن دوستی بمیرد داخل بهشت میشود.»
رسولخدا صلی الله علیه وآله فرمود: «لا یؤمن عبد حتّی أکون أحبّ إلیه من نفسه، و أهلی أحبّ إلیه من أهله، و عترتی أحبّ إلیه من عترته، و ذاتی أحبّ إلیه من ذاته»؛(2052) «هیچ بندهای ایمان کامل پیدا نمیکند، مگر در صورتی که من دوستداشتنیتر نزد او از خودش باشم، و نیز اهل بیتم از اهلش محبوبتر، و عترتم از عترتش دوست داشتنیتر و ذاتم از ذاتش محبوبتر باشد.»
پیامبرصلی الله علیه وآله اشاره به علیعلیه السلام کرد و فرمود: «أیها الناس إمتحنوا أولادکم بحبّه، فإنّ علیاً لایدعو إلی ضلالة، و لا یبعد عن هدی، فمن أحبّه فهو منکم، و من أبغضه فلیس منکم»؛(2053) «ای مردم! اولاد خود را به دوستی علی امتحان نمایید، زیرا او شما را گمراه نمیکند و از هدایت دور نمیسازد. پس هر یک از اولاد شما که علی را دوست بدارد از شماست، و هر کدام که او را دشمن بدارد از شما نیست.»
امیرالمؤمنینعلیه السلام فرمود: در وصیتی که پیامبرصلی الله علیه وآله به اباذر کرده آمده است: «یا أباذر! من أحبّنا أهل البیت فلیحمد اللَّه علی أوّل النعم. قال: یا رسول اللَّه! و ما أوّل النعم؟ قال: طیب الولادة، انّه لا یحبّنا إلّا من طاب مولده»؛(2054) «ای اباذر! هر کس ما اهل بیت را دوست دارد باید بر اوّلین نعمت، خداوند را ستایش نماید. ابوذر عرض کرد: ای رسول خدا اولین نعمت چیست؟ فرمود: نیکی ولادت، زیرا دوست ندارد ما را مگر کسی که ولادتش پاک است.»
رسولخدا صلی الله علیه وآله فرمود: «أوّل مایسأل عنه العبد حبّنا أهل البیت»؛(2055) «اولین چیزی که در روز قیامت از بنده سؤال میشود، دوستی ما اهل بیت است.»
و نیز فرمود: «لا تزول قدما عبدٍ یوم القیمة حتّی یسأل عن أربع: عن عمره فیما أفناه، و عن جسده فیما أبلاه، وعن ماله فیما أنفقه ومن أین کسبه، وعن حبّنا أهلالبیت»؛(2056) «روز قیامت بنده قدم از قدم برنمیدارد تا آنکه از چهار چیز سؤال شود: از عمرش که در چه راهی صرف کرده، و از بدنش که در چه راهی به کار گرفت، و از مالش که در چه راهی خرج کرده و از کجا به دست آورده است، و از دوستی ما اهل بیت.»
روایاتی که تا کنون ذکر شد، اشاره به دوستی مجموعه اهل بیت علیهم السلام داشت؛ دستهای دیگر از روایات، اشاره به دوستی و محبّت برخی از اهل بیت دارد که به تعدادی از آنها نیز اشاره میکنیم:
پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «برائة من النار حبّ علی»؛(2057) «تنها راه دوری از آتش جهنم، دوستی علیعلیه السلام است.»
و نیز فرمود: «یا علی! طوبی لمن احبّک و صدق فیک، و ویل لمن أبغضک و کذب فیک»؛(2058) «ای علی! خوشا به حال کسی که تو را دوست داشته و در حق تو صادق باشد، و وای بر کسی که تو را دشمن داشته و در حقّ تو کاذب باشد.»
أمسلمه از پیامبر صلی الله علیه وآله نقل میکند که فرمود: «لا یحبّ علیاً منافق، و لا یبغضه مؤمن»؛(2059) «منافق، علیعلیه السلام را دوست ندارد و مؤمن او را دشمن ندارد.»
امام علیعلیه السلام فرمود: «والذی فلق الحبة و برأ النسمة، إنّه لعهد النّبی الأمّی إلی: انّه لا یحبّنی إلّا مؤمن، و لا یبغضنی إلّا منافق»؛(2060) «قسم به کسی که دانه را شکافت، و انسان را آفرید، هر آینه عهدی است از پیامبر امّی به من: که دوست ندارد مرا مگر مؤمن، و دشمن ندارد مرا مگر منافق.»
رسول خداصلی الله علیه وآله میفرمایند: «فاطمة بضعة منّی، من أغضبها فقد أغضبنی»؛(2061) «فاطمه پاره تن من است، هر کس او را به غضب آورد، مرا خشمگین کرده است.»
از عایشه سؤال شد: کدامین شخص از زنان نزد رسول خدا صلی الله علیه وآله محبوبتر بوده است؟ گفت: فاطمه. سؤال شد: از مردان؟ گفت: همسرش.(2062)
پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «هذان ابنای الحسن و الحسین، ألّلهم إنّی أُحبّهما، ألّلهم فأحبّهما و أحبّ من یحبّهما»؛(2063) «این دو فرزندان من حسن و حسیناند، بار خدایا من آنان را دوست دارم. بار خدایا! تو نیز آنان و هر کس که آنان را دوست دارد، دوست بدار.»
و نیز فرمود: «الحسن والحسین ریحانتای»؛(2064) «حسن و حسین دو دسته گل من هستند.»
از جمله موضوعاتی که در کتابهای کلامی شیعه مطرح بوده و بر آن اقامه دلیل میکردهاند، برتری ائمه - خصوصاً امام امیرالمؤمنینعلیه السلام - بر انبیای الهی، غیر از رسول اکرمصلی الله علیه وآله است.
ما در این مقال میکوشیم تنها به ادلهای تمسک کنیم که در این موضوع از طرق اهل سنت وارد شده و مورد قبول آنهاست، و در نتیجه مورد قبول ما نیز میباشد. وگرنه در آثار شیعی، روایات و ادله فراوانی وجود دارد که ما را از رجوع به منابع دیگر، بینیاز میگرداند.
از برخی احادیث مورد اتفاق شیعه و سنّی استفاده میشود که حضرت علیعلیه السلام دارای صفات بارز و نمونهای است که هر یک از انبیای الهی به آنها شناخته میشدند.
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: «هر کس بخواهد به آدم در علمش نظر کند و به نوح در طاعتش، و به ابراهیم در دوستیاش با خداوند، و به موسی در هیبتش، و به عیسی در برگزیده شدنش، بنگرد به علی بن ابیطالب».
این حدیث با مضمونهای مختلف و اختلافِ تعبیر در مصادر حدیثی اهل سنت وارد شده است.(2065)
از این احادیث استفاده میشود که امام علی علیه السلام جامع همه صفاتی است که هر یک از انبیا در یکی از آنها بارز بودند، و این خود دلالت بر افضلیت امام علی علیه السلام بر سایر انبیا دارد.
انس بن مالک میگوید: من برای رسول خدا صلی الله علیه وآله پرنده بریان شدهای آوردم، حضرت صلی الله علیه وآله نام خدا را برده و از آن تناول نمودند، سپس دست به دعا برداشته و عرض کردند، «بار خدایا بهترین اشخاص نزد تو و من را به سویم بفرست». که ناگاه علی علیه السلام آمد و درب منزل را کوبید.
عرض کردم: کیستی. گفت: من علی هستم. عرض کردم: پیامبر مشغول است. انس میگوید: پیامبر صلی الله علیه وآله لقمهای دیگر تناول کرد، باز جمله سابق را تکرار نمود، که ناگهان درب خانه کوبیده شد. عرض کردم: کیست درب را میکوبد؟ علی علیه السلام فرمود: منم. عرض کردم: پیامبر مشغول کاری است. باز پیامبر صلی الله علیه وآله لقمهای دیگر تناول کرده و جمله سابق را تکرار کردند، که باز صدای درب خانه بلند شد، علی علیه السلام از پشت درب خانه صدا میزد: من هستم. در این هنگام پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: ای انس! درب را باز کن. انس میگوید: علی علیه السلام داخل خانه شد. هنگامی که چشم پیامبر صلی الله علیه وآله به من و علی علیه السلام افتاد خطاب به علی کرد و فرمود: «حمد مخصوص خداوندی است که تو را آنچه میخواستم قرار داد، زیرا در هر لقمهای از خداوند میخواستم که بهترین خلقش نزد او و من را به سویم بفرستد، و تو همان کسی هستی که میخواستم... .(2066)
این حدیث شریف را احمد بن حنبل در «فضائل الصحابه»،(2067) ترمذی در «سنن»،(2068) طبرانی در «المعجم الکبیر»،(2069) حاکم در «المستدرک علی الصحیحین»(2070) و دیگران نقل کردهاند.
حدیث از حیث اعتبار به حدّی است که عدهای از علمای اهل سنت تصریح به صحت آن نمودهاند؛ امثال حاکم نیشابوری در «مستدرک»، ذهبی در «تذکرة الحفاظ» و....
حدیث دلالت دارد بر اینکه امام علی علیه السلام «احبّ الخلق الی اللَّه تعالی» است که عموم این تفضیل شامل جمیع انبیا نیز میشود، خصوصاً که در برخی از روایات این چنین آمده است: «أللّهمَّ أئتنی بأحبّ خلقک إلیک من الأوّلین و الآخرین»؛(2071) «بار خدایا! بهترین خلقت از اولین و آخرین را نزد من بفرست.»
در روایات زیادی چنین آمده که بعد از نزول حضرت عیسی علیه السلام برای شرکت در حکومت عدل جهانی که به رهبری امام مهدیعلیه السلام برقرار میشود حضرتعلیه السلام در نماز جماعتی که برپا میشود به امام مهدی علیه السلام اقتدا میکند، و این خود دلیل افضلیت امام مهدی علیه السلام بر پیامبر اولوالعزم است.
سیوطی در کتاب «الحاوی للفتاوی» مینویسد: «موضوع اقتدای حضرت عیسی علیه السلام به امام مهدی علیه السلام از موضوعات ثابت است که در احادیث متعدد و صحیح از رسول خدا صلی الله علیه وآله رسیده، و او صادق مصدقی است که خبرش کذب و خلاف واقع نخواهد شد».(2072)
ابن حجر هیتمی در «الصواعق المحرقة» مینویسد: «احادیث نماز خواندن حضرت عیسیعلیه السلام پشت سر امام مهدیعلیه السلام متواتر است».(2073)
سبط بن الجوزی در تذکرة الخواص به سند صحیح از سلمان نقل میکند که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «کنت انا و علی بن ابیطالب نوراً بین یدی اللَّه تعالی قبل ان یخلق آدم بأربعة آلاف عام، فلمّا خلق آدم قسّم ذلک النور قسمین: فجزءٌ أنا و جزءٌ علی»؛(2074) «من و علی بن ابیطالب نوری بودیم نزد خداوند متعال به چهار هزار سال قبل از خلقت آدم، هنگامی که خداوند آدم را خلق کرد آن نور را دو قسم نمود: قسمی از آن من هستم و قسمی دیگر علی است.»
این حدیث از حیث سند تمام است، و طبق نظر رجالیین اهل سنت قابل تصحیح میباشد.
همچنین گفتنی است که هشت نفر از اصحاب این حدیث را نقل کردهاند که عبارتند از: امام علیعلیه السلام، و امام حسینعلیه السلام ابوذر غفاری و جابر بن عبداللَّه انصاری و ابوهریره و عبداللَّه بن عباس و انس بن مالک.
و نیز هشت نفر از تابعین آن را نقل کردهاند و بیش از چهل نفر از علمای اهل سنت آن را در کتابهای خود ذکر نمودهاند. اینکه پیامبر صلی الله علیه وآله در حدیث به این مطلب اشاره میکند که ما از یک نور خلق شدهایم، در حقیقت در صدد بیان این نکته است که ما در فضیلت و کمال با هم یکسانیم.
حاکم نیشابوری به سند صحیح از جابر بن عبداللَّه انصاری نقل کرده که شنیدم از رسول خداصلی الله علیه وآله که خطاب به علیعلیه السلام فرمود: «یا علی! الناس من شجر شتّی، و انا وانت من شجرة واحدة، ثمّ قرأ رسول للَّه صلی الله علیه وآله: « وَجَنّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَزَرْعٌ وَنَخیلٌ صِنْوانٌ وَغَیرُ صِنْوانٍ یسْقی بِماءٍ واحِدٍ» »؛(2075) «ای علّی! مردم از درختان پراکندهاند، ولی من و تو از یک درختیم. آنگاه پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله این آیه را قرائت فرمود: "و زمینی برای زراعت و زمینی برای نخلستان آن هم نخلهای گوناگون، با آنکه همه به یک آب مشروب میشوند".»
در این حدیث نیز پیامبر صلی الله علیه وآله خود و علی علیه السلام دو را از یک درخت میداند، واضح است که اینگونه تعبیر برای اشاره به یکی بودن آن دو در فضیلت و کمال است.
جابر بن عبداللَّه انصاری و سعید بن مسیب نقل میکنند: «انّ رسول اللَّه صلی الله علیه وآله آخی بین اصحابه، فبقی رسول اللَّهصلی الله علیه وآله وابوبکر وعمر وعلی علیه السلام فآخی بین ابیبکر وعمر، وقال لعلّی: انت اخی و أنا اخوک...»؛ «رسول خدا صلی الله علیه وآله بین اصحابش عقد اخوت بست. از میان آنان چهار نفر باقی ماندند: رسول خدا صلی الله علیه وآله و ابوبکر و عمر و علی علیه السلام؛ آنگاه بین ابوبکر و عمر عقد اخوت بست. و سپس بین خود و علی علیه السلام، و خطاب به علی علیه السلام فرمود: تو برادر من و من برادر تو خواهم بود...».
این حدیث را چهارده نفر از صحابه نقل کردهاند که از آن جمله: عمر بن خطاب، انس بن مالک، ابوذر غفاری میباشند. همچنین از اهل سنت حدود چهل نفر از آنان در کتابهای خود این حدیث را آوردهاند، از قبیل: ترمذی در «الجامع الصحیح»،(2076) حاکم در «المستدرک علی الصحیحین»،(2077) احمد بن حنبل در «المسند»(2078) و... .
مرحوم شیخ محمّد حسن مظفّر در «دلائل الصدق» میفرماید: «غرض از عقد اخوت بستن پیامبر صلی الله علیه وآله با علی علیه السلام تعریف و بیان فضیلت آن حضرتعلیه السلام بر غیر اوست، زیرا پیامبرصلی الله علیه وآله عقد اخوت بین شخص و نظیرش میبست، همانگونه که از روایات استفاده میشود... در نتیجه امیرالمؤمنینعلیه السلام تنها نظیر رسول خدا صلی الله علیه وآله در فضایل و کمالات میباشد.(2079)
مرحوم علامه حلّی در «شرح تجرید» میفرماید: «انّ النّبی صلی الله علیه وآله لمّا واخی بین الصحابة وقرن کلّ شخص إلی مماثله فی الشرف والفضیلة رأی علیاًعلیه السلام متکدّراً فسأله عن سبب ذلک فقال: إنّک آخیت بین الصحابة وجعلتنی منفرداً. فقال رسول اللَّه: ما أخّرتک إلّا لنفسی، ألا ترضی أن تکون أخی و وصیی وخلیفتی من بعدی؟ فقال: بلی یا رسول اللَّه، فواخاه من دون الصحابة»؛(2080) «پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله هنگامی که بین صحابه عقد اخوّت بست و هر کس را با همانندش در شرف و فضیلت مقرون ساخت، در چهره علی علیه السلام حالت گرفتگی مشاهده نمود، از سبب آن سؤال کرد. علیعلیه السلام عرض کرد: شما بین تمام صحابه عقد اخوت بستید، ولی مرا تنها گذاشتید. رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: من تو را برای خود گذاردم؛ آیا راضی نمیشوی که تو برادر و وصی و خلیفه بعد از من باشی؟ حضرت علیه السلام عرض کرد: آری، ای رسول خدا! آنگاه پیامبر صلی الله علیه وآله بین خود و علی علیه السلام عقد اخوت بست.»
برخی از علمای اهل سنت هنگامی که با احادیث فضایل اهل بیتعلیهم السلام مواجه میشوند به هر نحو ممکن؛ چه از راه سند و یا دلالت، در صدد تضعیف آنها برمی آیند و حتی برخی اصل اولی در این گونه احادیث را در جعل و وضع میدانند مگر آنکه صحّت و انتساب آن به رسول خدا صلی الله علیه وآله ثابت شود، ولی به نظر ما احادیث فضایل اهل بیتعلیهم السلام را از جهاتی میتوان تأیید کلّی نمود؛
دانشمندان علم حدیث بر این باورند که احادیث میتوانند یکدیگر را تقویت کنند؛ یعنی اگر یک متن و مضمونی با سند ضعیف وارد شده است، ولی همان متن و مضمون با سندهای دیگر صحیح یا متواتر رسیده، این احادیث میتوانند همدیگر را معاضدت و تقویت نموده، روایات ضعیف السند را نیز به درجه اعتبار برسانند. این مطلب نه تنها از اصول روایی به حساب میآید بلکه عقل و عرف نیز آن را مساعدت میکند.
در مصطلح حدیث نزد فریقین ثابت شده که روایات اگرچه از حیث سند ضعیف باشند ولی با کثرت طرق تقویت میشوند.
ناصرالدین البانی در کتاب «سلسلة الاحادیث الصحیحة» در ذیل حدیث «ثقلین» به آن نکته اشاره کرده است، آنجا که میگوید: «بعد تخریج هذا الحدیث بزمن بعید، کتب علی أن أهاجر من دمشق الی عمّان، ثمّ اسافر منها الی الامارات العربیة، اوائل سنة (1402) هجریة، فلقیت فی (قطر) بعض الأساتذة والدکاترة الطیبین، فأهدی الی احدهم رسالة له مطبوعة فی تضعیف هذا الحدیث - الثقلین - ، فلمّا قرأتها تبین لی انّه حدیث عهد بهذه الصناعة، و ذلک من ناحیتین ذکرتهما له:
الأولی: انّه اقتصر فی تخریجه علی بعض المصادر المطبوعة المتداولة، و لذلک قصّر تقصیراً فاحشاً فی تحقیق الکلام علیه، وفاته کثیر من الطرق و الأسانید التی هی بذاتها صحیحة أو حسنة، فضلاً عن الشواهد و المتابعات، کما یبدو لکلّ ناظر یقابل تخریجه بما خرجته هنا.
الثانیة: انّه لم یلتفت الی اقوال المصحّحین للحدیث من العلماء، و لا الی قاعدتهم التی ذکروها فی «مصطلح الحدیث»: انّ الحدیث الضعیف یتقوّی بکثرة الطرق، فوقع فی هذا الخطأ الفادح من تضعیف الحدیث الصحیح...»؛(2081) «بعد از تخریج این حدیث - ثقلین - بعد از مدتی طولانی، بر من نامه نوشته شد تا از دمشق به عمّان مهاجرت کرده و سپس از آنجا به امارت عربیه در اوائل سال (1402) هجری سفر کنم. در قطر برخی از اساتید و دکترهای پاک سرشت را ملاقات نمودم. یکی از آنان رسالهای چاپ شده در تضعیف این حدیث - ثقلین - به من هدیه داد. هنگامی که آن را قرائت نمودم برایم روشن شد که نویسنده آن به این علم تازهکار است و این از دو جهت بود که به او تذکّر دادم:
اوّل اینکه: مؤلّف در تخریج حدیث ثقلین تنها به بعضی مصادر طبع شده متداول اکتفا کرده است، و لذا به طور آشکار در تحقیق کلام بر این حدیث کوتاهی کرده است، و بسیاری از طرق و سندهای این حدیث که فی حدّ ذاته صحیح یا حسن است، تا چه رسد به شواهد و متابعات حدیث، از او فوت شده و به آنها نپرداخته است، همانگونه که این مطلب برای هر بینندهای که بین تخریج ما از حدیث و بین تخریج او مقابله اندازد آشکار میشود.
دیگر اینکه: نویسنده به گفتارهای مصحّحین حدیث از علما توجه و التفات نداشته است، و نیز به قاعدهای که آنان در «مصطلح حدیث» آوردهاند که: حدیث ضعیف با کثرت طرق تقویت میشود، توجهی ننموده است، لذا در این اشتباه آشکار؛ یعنی تضعیف این حدیث صحیح افتاده است...».
ملاحظه میکنید که چگونه البانی تصریح به تقویت احادیث ضعیف با کثرت طرق میکند. این مطلب در مورد احادیث فضایل اهل بیت؛ خصوصاً امام علی علیه السلام نیز صادق است.
مضمون این احادیث در کتب روایی شیعه و اهل سنت نقل شده است، لذا میتوان ادّعا کرد که این احادیث مورد اتّفاق فریقین است، و این به نوبه خود موجب اطمینان و وثاقت به این احادیث است.
از آنجا که مجموع احادیث فضایل اهل بیت علیهم السلام از تواتر معنوی برخوردار است، لذا معنایی را که تمام این احادیث بر آن اتّفاق دارند که همان ولایت و امامت و مرجعیت دینی و سیاسی و لزوم محبّت اهل بیت علیهم السلام و در رأس آنها امام علیعلیه السلام است مورد وثوق و اعتماد قرار گرفته و تا سر حدّ یقین پیش میرود.
در مورد فضایلی که اهل سنت برای اهل بیت عصمت و طهارت نقل کردهاند میتوان قطع عادی به صحّت آن پیدا کرد؛ زیرا هر روایتی که در این مورد و درباره مطاعن خلفا وارد شده همگی محکوم به وثاقت و اعتبار رجال سند و صدق آن روایات است، گرچه راویان آنها فی نفسه ثقه نباشند. و به تعبیر دیگر: گرچه از راه وثاقت راویان نمیتوان این گونه روایات را حجّت دانست، ولی از راه دیگر میتوان به مضمون آنها علم قطعی یا حدّ اقل اطمینان پیدا نمود؛ زیرا از جمله راههای راستگویی و وثاقت راوی در نقل روایت آن است که او به جهت جاه و مقام و مال گول نخورده، و در راه نقل روایت از هیچ خطری خوف نداشته باشد. و میدانیم که انسان دروغگو حاضر نیست برای دروغش متحمّل ضرر بر نفس و مال و جاه خود شود.
در گذشته، خصوصاً در زمان خلفای بنی امیه و بنیعباس هر کس فضیلتی از فضایل اهل بیتعلیهم السلام خصوصاً امام علیعلیه السلام را نقل میکرد، یا یکی از مطاعن دشمنان آنها را بازگو مینمود، در حقیقت با جان خود بازی میکرد و خود را در خطر مرگ قرار میداد.
حال اگر کسی این گونه روایات را نقل کند؛ در حالی که نه تنها برای او نفعی مادی نداشته بلکه خود را در خطری بزرگ انداخته است؛ گرچه راوی این احادیث توثیق نشده باشد، بلکه اگر حتّی تضعیف هم شده باشد، میتوان مضمون این گونه احادیث را به همان جهت که گفتیم تصحیح نمود.
اینک برای روشن شدن مطلب به چند نمونه از قضایا اشاره میکنیم:
1 - ذهبی در ترجمه «حافظ ابن سقّا عبداللَّه بن محمّد واسطی» نقل میکند که او «حدیث طیر» را در «واسط» برای مردم نقل کرد، مردم بر سر او ریخته و او را از جای خود بلند کرده و سپس مکان او را شستند.(2082)
2 - ابن خلکان در ترجمه احمد بن شعیب معروف به «نسائی» صاحب کتاب «السنن الکبری» که یکی از صحاح شش گانه اهل سنت به حساب میآید، مینویسد: «او به دمشق سفر کرد. مردم آن دیار از او درباره معاویه و روایاتی که درباره فضایل اوست سؤال کردند، او در جواب گفت: من در مورد او فضیلتی سراغ ندارم جز آنکه پیامبر صلی الله علیه وآله درباره او فرمود: «لا أشبع اللَّه بطنه»؛ «خداوند شکم او را سیر نکند.» مردم بر سر او ریختند تا میتوانستند به شکم او مشت و لگد زدند و بنابرنقلی دیگر به خصیه او کوبیدند و او را لگدمال نمودند. سپس او را در رمله رها کرده تا در آنجا جان داد.(2083)
3 - ابن حجر در ترجمه نصر بن علی بن صهبان از عبداللَّه بن احمد بن حنبل نقل کرده که گفت: هنگامی که نصر از رسول خدا این حدیث را نقل کرد، آن حضرت دست حسن و حسینعلیهما السلام را گرفته و فرمود: «من احبّنی و احبّ هذین و أباهما و أمّهما کان فی درجتی یوم القیامة»؛(2084) «هر کس مرا و این دو را و پدر و مادرشان را دوست بدارد در درجه و مرتبه من در روز قیامت خواهد بود.» خبر به متوکّل رسید. دستور داد تا او را هزار تازیانه زنند. جعفر بن عبدالواحد مرتّباً به او میگفت: این شخص از اهل سنت است، آن قدر این مطلب را تکرار کرد و واسطهگری نمود تا آنکه متوکّل او را رها کرد.(2085)
4 - ابن حجر همچنین در ترجمه ابوالازهر احمد بن ازهر نیشابوری نقل کرده که ابوالازهر به سند خود از ابن عباس نقل کرد که رسول خدا صلی الله علیه وآله نظری بر علیعلیه السلام انداخت و فرمود: «انت سید فی الدنیا، سید فی الآخرة...»؛(2086) «تو در دنیا و آخرت بزرگ و آقا هستی.» این خبر به یحیی بن معین رسید. او گفت: این کذّاب نیشابوری کیست که این حدیث را نقل کرده است؟! ابوالأزهر گفت: من آن شخص هستم! یحیی بن معین تبسّمی کرده و گفت: تو دروغگو نبودی...(2087)
5 - او همچنین در ترجمه علی بن رباح از قول مقری نقل کرده که میگوید: «بنیامیه هر گاه میشنیدند که نام مولودی علی است او را به قتل میرساندند. خبر به رباح رسید، گفت: نام فرزند من عُلی به صورت تصغیر است. لذا از اسم «عَلی» ناراحت میشد، و هرکس که نام او را عَلی صدا میزد بر او حمله میکرد. لیث از علی بن رباح نقل میکند که گفت: هر کس مرا عَلی بنامد او را حلال نخواهم کرد، اسم من عُلی است.(2088)
علمای اهل سنت هر کس که فضایل اهل بیت علیهم السلام را نقل میکرد او را به تشیع نسبت میدادند و با این نسبت او را در معرض انواع بلاها و مصایب قرار میدادند. ولی در عین حال راویان حدیث و مؤلّفین کتب که روایات فضایل را نقل کردهاند، آنان که منصف بوده و از بیان حق و حقیقت ترس و واهمهای نداشتند، با اینکه میدانستند با چه مشکلاتی در صورت نقل این گونه احادیث مواجه میشوند، ولی در عین حال آنها را کتمان نکرده و در معرض عموم قرار دادند. و این خود دلالت بر اعتبار این گونه روایات دارد...
به همین جهت است که نسائی را رمی به تشیع نمودهاند؛(2089) زیرا او احادیث فضایل اهل بیت علیهم السلام را زیاد نقل کرده است. او کسی است که کتابی مستقل به نام «خصائص امیرالمؤمنین علیه السلام» تألیف کرده و فضایل حضرت را در آن گردآوری نموده است. و نیز افرادی دیگر؛ از قبیل: ابوعبداللَّه حاکم نیشابوری، ابونُعیم فضل بن دکین، عبدالرزاق، ابوحاتم رازی و فرزندش عبدالرحمن و عدهای دیگر از بزرگان خود را به تشیع نسبت دادهاند، تنها به جهت آنکه روایات فضایل اهل بیتعلیهم السلام را به وفور نقل نمودهاند. کسانی که در تسنن و سنّی بودن آنان شکی نیست.
اگر کمی در کتاب «مسند احمد» دقت کنیم پی میبریم با وجود اینکه این کتاب قبل از بخاری نوشته شده ولی جزو صحاح سته قرار نگرفته است، این برای چیست؟ با تأمّل در مجموعه این کتاب پی خواهیم برد که ممکن است به جهت این باشد که احمد بن حنبل در «مسند» خود روایات فضایل اهل بیت علیهم السلام را زیاد نقل کرده است.
آنان راویان و مؤلّفان فضایل اهل بیت را منتسب به تشیع میکردند تا در حدّ امکان مردم را از این گونه کتابها و روایات دور سازند!!
علمای اهل سنت به جهت خصومتی که با شیعه دارند، تضعیف و جرحی را که نسبت به راویان احادیث فضایل اهل بیت علیهم السلام وارد کردهاند مورد اعتبار نخواهدبود؛ زیرا شهادت خصم در حقّ مخالفش مورد قبول نیست. اینک شواهدی بر این ادّعا اقامه میکنیم:
1 - ذهبی در «میزان الاعتدال» در ترجمه عبداللَّه بن ذکوانی میگوید: «ربیعه در شأن او گفته که ثقه و مورد رضایت نیست. ولی قول ربیعه درباره او شنیده نمیشود؛ زیرا بین این دو نفر دشمنی آشکار وجود داشته است».(2090)
او نیز میگوید: «کلام اقران و معاصرها در حقّ یکدیگر قابل اعتماد نیست؛ خصوصاً در صورتی که برای تو روشن شود که به جهت دشمنی یا اختلاف در مذهب یا به جهت حسد بوده است، امری که کسی از آن نجات نمییابد جز آنکه خدا او را مصون دارد. و من نمیدانم که اهالی عصری از عصرها به جز انبیا و صدیقین از این حسد در امان باشد. و اگر بخواهی برای تو در این باره رسالهها ردیف میکنم».(2091)
این عبارت و نحو آن دلالت دارد بر اینکه طعن و جرح و تضعیف افراد به جهت حسد و هوای نفس و دشمنی بین علمای رجال از اهل سنت امری رایج بوده است، و لذا به جرح و تعدیل آنان چندان اعتباری نیست.
ابن حجر در ترجمه عبیداللَّه بن سعید ابی قدامه سرخسی از حاکم نقل کرده که محمّد بن یحیی از او روایت کرد، ولی بعد از آن بر حدیث او خطّ کشید؛ زیرا محمّد موقعی بر او وارد شد و او برای احترام جلو پای او بلند نشد!(2092)
با مراجعه به کتابهایی که علمای اهل سنت در علم رجال و تراجم تألیف کردهاند پی خواهیم برد که آنان یکی از ملاکات تضعیف راوی را نقل احادیث فضایل اهل بیتعلیهم السلام میدانستند:
ابواحمد عبداللَّه بن عدی جرجانی (ت 365 ه.ق) در ترجمه زیاد بن منذر از یحیی بن معین نقل کرده که جهت تضعیف و سخن گفتن بر ضدّ او به این جهت است که احادیث فضایل اهل بیتعلیهم السلام را نقل کرده است...(2093)
ابراهیم بن یعقوب سعدی جوزجانی (ت 256 ه.ق) اوّل کسی است که باب طعن و جرح و تضعیف راویان اهل کوفه را بدون هیچ جهت باز کرد، به جهت آنکه آنان از متابعین اهل بیتعلیهم السلام به حساب میآمدند. او کسی بود که میل فراوان به مذهب اهل دمشق در حمله بر علیعلیه السلام داشت.(2094) وی کسی بود که بنابر تصریح ابن حجر در «فتح الباری» ناصبی و منحرف از علیعلیه السلام به حساب میآید.(2095)
ذهبی صاحب کتاب معروف رجالی «میزان الاعتدال» نیز میل شدید به مذهب اهل دمشق در حمله به حضرت علیعلیه السلام داشت.(2096)
حال چگونه میتوان قول آنها را در حقّ راویان فضایل اهل بیتعلیهم السلام قبول کرد؟!
جوزجانی کارش به جایی رسیده است که عبدالفتاح ابوغدّه درباره او میگوید: «قول اهل نقد بر این استقرار پیدا کرده که تضعیف و طعن و جرح او در حقّ اهل کوفه پذیرفته نیست».(2097)
ابن حجر درباره جوزجانی میگوید: «در مورد جوزجانی مکرّر گفتهایم که جرح و تضعیف او در مورد اهل کوفه مورد قبول نیست؛ زیرا او انحراف و نصب شدید نسبت به آنان داشته است».(2098)
به همین جهت است که او در صدد تضعیف بزرگان حدیث و ارکان روایت در کوفه؛ از قبیل اعمش، ابونعیم، عبیداللَّه بن موسی و دیگران برآمده است.
عجب اینجا است که این شخص در عین حال مورد وثوق اهل سنت قرار گرفته است. لذا نسائی او را توثیق کرده و احمد بن حنبل او را اکرام شدید نموده است.(2099)
کار اهل سنت در این امر به جایی رسیده که برخی از منصفین آنان بر این مطلب اعتراض کردهاند:
بشّار عواد، محقّق کتاب «تهذیب الکمال» میگوید: «به خدا سوگند! من نمیدانم چگونه این مرد (جوزجانی) ثبت و ثقه است در حالی که حملههای شدید بر امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب داشته است. بارخدایا! ما به تو پناه میبریم از این جزافه گوییها».(2100)
او نیز در جایی دیگر میگوید: «ما این کلام را از شیخ نقدکنندگان ابی عبداللَّه ذهبی قبول نمیکنیم؛ زیرا چگونه شخصی ناصبی، ثقه میشود؟ و نیز چگونه دشمن اهل بیتعلیهم السلام مورد اطمینان و وثوق قرار میگیرد؟...
ذهبی در «میزان الاعتدال»(2101) در توصیف بدعت کبری میگوید: «رفض کامل و غلوّ در آن و اعتراض بر ابوبکر و عمر و نفرین بر آن دو بدعت کبری است! آیا سبّ و لعن و نصب و عداوت علی بدعت کبری نیست؟!...».(2102)
با مراجعه به تاریخ تدوین حدیث پی میبریم که چه بسیار احادیثی که به جهت مخالف بودن با آرا و عقاید اهل سنت از طرف آنان نقل نشد و در کتابهایشان نیز ثبت نگردید و یا تحریف شد.
1 - خلال به سند خود از یحیی نقل میکند: از خالد بن خداش شنیدم که سلام بن ابی مطیع نزد ابی عوانه آمد و به او گفت: این بدعتهایی را که از کوفه آوردهای به من بده. ابوعوانه کتابهایش را به دست او داد. سلام بن ابی مطیع همه آنها را در تنور آتش افکند.(2103)
2 - او نیز نقل میکند: ابوعوانه کتابی را در مطاعن صحابه و بلاهای آنان تألیف نموده بود، سلام بن ابی مطیع نزد او آمد و به او گفت: ای ابوعوانه! آن کتاب را به من بده. سلام کتاب را از او گرفت و در آتش انداخت.(2104)
3 - جراح بن ملیح میگوید: از جابر شنیدم که فرمود: «نزد من هفتاد هزار حدیث از ابوجعفر (امام باقرعلیه السلام) است که همگی از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل شده است».(2105)
امّا چرا اهل سنت از احادیث او نقل نمیکنند، در حدیث دیگری به یکی از اسباب آن اشاره شده است.
4 - محمّد بن عمر رازی میگوید: از جریر شنیدم که میگفت: جابر بن یزید را ملاقات کردم ولی از او حدیث ننوشتم؛ زیرا که او به رجعت ایمان داشت.(2106) در حقیقت این حرف به این معناست که او شیعه بود، نه چیز دیگر؛ زیرا هرگز ایمان به رجعت از نشانههای دروغگویی به حساب نمیآید.
5 - عیسی بن یونس میگوید: «اعمش را به جز یک بار ندیدم که خاضع شود. او برای ما این حدیث را از علیعلیه السلام نقل کرد که او تقسیم کننده بهشت و دوزخ است. خبر آن به اهل سنت رسید، نزد او آمده و گفتند: آیا تو احادیثی روایت میکنی که رافضه و زیدیه و شیعه با آنها تقویت میشوند؟ اعمش گفت: من این احادیث را شنیدهام و لذا آنها را نقل میکنم. آنان به او گفتند: آیا هر چه شنیدهای آنها را روایت میکنی؟ در آن موقع بود که دیدم اعمش خاضع شد.(2107)
6 - بخاری از عکرمه نقل میکند که ابن عباس به من و فرزندش علی گفت: به نزد ابوسعید رفته و از حدیث او استفاده کنید. ما به نزد او رفتیم، او را در باغی یافتیم که مشغول اصلاح آن بود، ردای خود را بر دوش انداخت و شروع به نقل حدیث کرد، تا به اینجا رسید که ما هنگام بنای مسجد هر کدام خشت خشت بر میداشتیم ولی عمار دوتا دوتا بر میداشت. پیامبرصلی الله علیه وآله او را در این دو حال مشاهده کرد، خاک را از او پاک کرد؛ در حالی که میفرمود: وای از عمار، او مردم را به بهشت دعوت میکند ولی مردم او را به آتش میخوانند...».(2108)
حُمیدی در «الجمع بین الصحیحین» میگوید: «این حدیث اضافهای دارد که مشهور است ولی بخاری آن را ذکر نکرده است، یا در طریق او نبوده یا بوده ولی به جهت و غرضی آن را حذف کرده است. قبل از او ابوبکر برقانی و ابوبکر اسماعیلی حدیث را این چنین نقل کردهاند: «همانا رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: وای از عمار! او را گروه ظالم - یعنی گروه معاویه - خواهند کشت، او مردم را به بهشت دعوت کرده ولی مردم او را به آتش میخوانند».(2109)
7 - ابن شهر آشوب که مورد توجه شیعه و اهل سنت است. در کتاب «المناقب» نقل میکند: «در «المعارف» ابن قتیبه آمده است که محسن (فرزند فاطمه زهراعلیها السلام) سقط شد به جهت ضربهای که قنفذ عدوی بر او وارد ساخت».(2110) ولی در چاپ موجود از کتاب «المعارف» از این خبر اثری نیست.
8 - مسلم در صحیح به سند خود از شقیق نقل میکند که گفت: به اسامه عرض کردم: آیا بر عثمان وارد نمیشوی تا با او صحبت نمایی؟ (یعنی او را نصیحت کرده تا از کارهای زشتش دست بردارد). اسامه گفت: آیا شما گمان میکنید که من با او صحبت نمیکنم مگر آنکه به گوش شما برسانم؟ به خدا سوگند من با او صحبت کردم...
بار دیگر به او گفته شد: آیا پیش عثمان نمیروی تا با او صحبت کنی؟ اسامه گفت: من مکرّر با او صحبت کرده و او را نصیحت نمودهام. من او را امر به معروف و نهی از منکر کردهام ولی نمیخواهم از آنچه به او گفتم مطّلع گردید، من حرفهایی به او زدهام که میخواهم بین من و او بماند...(2111)
همین حدیث را بخاری نیز در صحیح خود آورده، ولی از آنجا که در آن طعنی بر عثمان است اسم او را حذف کرده و به جای آن از کلمه «هذا» استفاده کرده است، تا خواننده متوجّه نشود که نصیحت اسامه به عثمان بوده است. عبارت صحیح بخاری این چنین است: «به اسامه گفته شد: آیا با این شخص! صحبت نمیکنی؟ اسامه گفت: من با او صحبت کردهام...(2112)
بخاری همین حدیث را در بابی دیگر نقل کرده و به جای عثمان از کلمه فلان استفاده کرده است. او چنین نقل میکند: به اسامه گفته شد: چه خوب است که به نزد فلانی رفته و با او صحبت کنی؟ اسامه گفت: شما گمان میکنید که من با او صحبت نمیکنم مگر آنچه را که به شما میشنوانم، من با او مخفیانه سخن میگویم...(2113)
البانی در کتاب «سلسلة الاحادیث الصحیحة» بعد از تصحیح حدیث «ولایت» میگوید: «حقاً از امور عجیب این است که چگونه شیخ الاسلام ابن تیمیه جرأت بر انکار این حدیث و تکذیب آن در «منهاج السنة» نموده است، همانگونه که با حدیث پیشین چنین کرده است... و من وجهی برای تکذیب این حدیث از ناحیه او نمیبینم جز آنکه او چون با شیعه دشمن بوده، در ردّ احادیثی که مؤید آنان است سرعت به خرج داده و مبالغه کرده است».(2114)
او نیز در همان کتاب، صدر حدیث غدیر و ذیل آن را از راههای مختلف تصحیح کرده، و در آخر بحث میگوید: «انگیزه من در گسترش سخن در رابطه با حدیث غدیر و تبیین صحّت آن این است که ملاحظه کردم شیخ الاسلام ابن تیمیه قسم اوّل این حدیث را تضعیف کرده و قسم دوّم آن؛ یعنی «اللهمّ وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله» را به گمان خود دروغ پنداشته است، ولی این عمل - به نظر من - از مبالغههای اوست که از سرعتش در تضعیف احادیث نشأت گرفته قبل از آنکه طرق آن را جمع کرده و در آنها نظر کرده باشد».(2115)
حسن بن فرحان مالکی مینویسد: «برای عقیده تأثیر سوئی در جرح و تعدیل بوده است. و اگر اثری جز ظلم موجود به سبب عقیده نبود کافی در سوء نیت آنان بود. شما هر طایفهای از مسلمانان را مییابی که در صدد توثیق رجالی است که هم عقیده او بوده و به مذهب او منسوب است و در مقابل رجال طوائف دیگر را تضعیف میکند گرچه از موثقترین و صالحترین و ضابط ترین مردم در نقل روایت باشند. و شاید از بارزترین آثار عقیده بر جرح و تعدیل نزد حنابله، تضعیف ثقات مخالفین و توثیق ضعفای موافقین است که از جمله آنها تضعیف ثقات شیعه؛ علی الخصوص در آن روایاتی است که در فضایل علی علیه السلام نقل کردهاند...».(2116)
حاکم نیشابوری بعد از نقل حدیث «مدینه علم» میگوید: «این حدیثی است صحیح الاسناد. و ابوصلت ثقه و مأمون است؛ زیرا از ابوالعباس محمّد بن یعقوب در تاریخ شنیدم که میگفت: از عباس بن محمّد دوری شنیدم که میگفت: از یحیی بن معین درباره ابوصلت هروی سؤال کردم؟ او گفت: ثقه است. گفتم: آیا او نیست که از ابی معاویه حدیث «انا مدینة العلم» را نقل کرده است؟ گفت: محمّد بن جعفر فیدی نیز آن را نقل کرده که ثقه و مأمون است».(2117)
از این جملات استفاده میشود که نقل احادیث فضایل اهل بیت علیهم السلام نزد اهل سنت جرم به حساب میآمده و سبب تضعیف راوی بوده است.
حاکم نیشابوری نیز نقل میکند که از ابونضر احمد بن سهل فقیه قبانی امام عصر خود در بخارا شنیدم که میگفت: از صالح بن محمّد بن حبیب حافظ شنیدم؛ در حالی که درباره ابوصلت هروی سؤال شده بود و او میگفت: یحیی بن معین در حالی که ما همراه او بودیم به ابوصلت وارد شد و بر او سلام کرد و چون بیرون آمد من او را دنبال کردم و به او گفتم: نظر تو درباره ابوصلت چیست؟ - خدا تو را رحمت کند -. او گفت: ابوصلت صدوق است. به او گفتم: او حدیث «انا مدینة العلم» را روایت کرده است؟ او در جواب گفت: این حدیث را فیدی از ابیمعاویه از اعمش روایت کرده همان طور که ابوصلت روایت کرده است.(2118)
البانی در کتاب «سلسلة الاحادیث الضعیفة» برخی از روایات فضایل اهل بیتعلیهم السلام و در رأس آنها علی بن ابی طالب علیه السلام را به جهت وجود شیعه در سلسله سند آنها رد میکند و این کاری است که برخی از علمای اهل سنّت نیز کردهاند؛ در حالی که هرگز مجرّد تشیع راوی نمیتواند منشأ ضعف حدیث گردد. اینک به برخی از ارقام روایات اشاره میکنیم:
1 - حدیث شماره (4782) به سبب وجود محمّد بن عبیداللَّهبن ابی رافع در سند آن.
2 - حدیث شماره (4885) به سبب وجود حسن بن حسین عرنی کوفی شیعی.
3 - حدیث شماره (4886) به وجود حارث بن حصیره.
4 - حدیث شماره (4889) به وجود زکریا بن یحیی کسائی.
5 - حدیث شماره (4892) به وجود یحیی بن یعلی اسلمی، و به وجود عبادة بن زیاد اسدی.
6 - حدیث شماره (4901) به وجود زکریا بن یحیی کسائی.
7 - حدیث شماره (4902) به وجود ابوحمزه ثمالی، و عبادة بن زیاد اسدی.
8 - حدیث شماره (4903) به وجود ابوهارون عبدی.
9 - حدیث شماره (4904) به وجود حارث بن حصیره و عمرو بن ثابت.
10 - حدیث شماره (4907) به وجود حارث بن حصیره.
و دیگر احادیث.(2119)
با مراجعه به احادیثی که البانی از کتاب «المراجعات» تضعیف کرده پی میبریم که تضعیف بیشتر این روایات به جهت وجود برخی از افراد شیعی در اسناد آنها است. در حالی که در جای خود به اثبات رسیده که مجرّد وجود شیعی در سلسله اسناد، سبب ضعف روایت نمیشود؛ زیرا راوی حدیث در صورتی که مورد وثوق و اطمینان باشد و از کذب و اتّهام پرهیز کند باید به روایاتش اخذ کرد؛ گرچه دارای مذهبی است که با مذهب دیگران مخالف است.
در بین راویان احادیث فضایل اهل بیت عصمت و طهارتعلیهم السلام کسانی وجود دارند که به اعتراف علمای رجال اهل سنت مورد اطمینان بوده و از دروغ و تهمت مبرّا میباشند، لذا واجب است که روایات آنها را مورد توجه قرار داده و به آنها عمل نمود.
دکتر بستوی میگوید: «مدار و معیار در قبول راوی، عدالت و ضابط بودن است با قطع نظر از اینکه عقیده او چیست، مگر اینکه راوی از اسلام خارج شده باشد. و این مسلک بسیاری از علما در قدیم و جدید است...».
آنگاه از علی بن مدینی نقل میکند که میگفت: «اگر بخواهیم احادیث اهل کوفه را به جهت تشیع رها کنیم کتب حدیثی خراب خواهد شد. و لذا ذهبی در ترجمه ابان بن تغلب کوفی میگوید: «او گرچه شیعی است ولی شخصی راستگو میباشد، لذا ما احادیث او را اخذ میکنیم و بدعتها و اعتقادات ناصحیحش را بر او واگذار مینماییم».(2120)
به همین جهت است که ابن حجر عسقلانی در مقدمه شرح خود بر صحیح بخاری به نام «فتح الباری» که از مشهورترین شروح بر صحیح بخاری است، فصل نهم را درباره بررسی کسانی قرار داده که از رجال صحیح بخاری مورد طعن قرار گرفتهاند. و سپس از اعتراضات بر آنان یکی یکی جواب میدهد، تا اینکه در فصلی که تحت عنوان «تمییز اسباب طعن در این افراد» منعقد کرده، اسامی جماعتی از افراد را که به تشیع نسبت داده را ذکر میکند و سپس از آنها دفاع مینماید که از جمله این افراد: اسماعیل بن ابان، عبدالرزاق بن همام صنعانی، عدی بن ثابت انصاری، ابونعیم فضل بن دکین، محمّد بن فضیل بن غزوان و دیگر افراد است...(2121)
او در جایی دیگر میگوید: «امّا تشیع؛ گذشت که گفتیم تشیع راوی در صورتی که در اخذ و ادا ثابت باشد، نمیتواند به حدیث او ضرر برساند...».(2122)
در همین راستا سید شرفالدینرحمه الله در کتاب شریف «المراجعات» به ترتیب (حروف الفبا) اسامی صد نفر از رجال شیعه که در سندهای حدیثی عامه وارد شدهاند را نام برده است.(2123)
و نیز شیخ محمّد جعفر طبسی در کتاب «رجال الشیعه فی اسانید السنة» قریب به دویست نفر از این گونه افراد را در کتاب خود آورده و ترجمه و احادیث آنان را نیز ذکر کرده است.
با تأمل و دقت در جرح و تعدیل احادیث از ناحیه البانی پی خواهیم برد که ایشان از جمله افرادی است که در کار خود صدوق و درست کردار نبوده و احادیث را به میل و دلخواه خود جرح و تعدیل کرده است. و لذا هر گاه حدیثی با رأی و نظر او سازگار نبوده، به هر نحو ممکن آن را تضعیف نموده است؛ در حالی که در موارد دیگر حدیثی را که مضمون آن موافق با رأی و نظرش بوده با همان راوی که قبلاً او را تضعیف کرده در این روایت او را توثیق نموده و در نتیجه حدیث را تصحیح کرده است.
این مطلبی است که برخی از علمای اهل سنت بعد از تحقیق فراوان به آن اعتراف کرده و برای اثبات این گونه تناقضات او، سه جلد کتاب تألیف نموده است.
حسن بن علی سقاف شافعی در کتاب «تناقضات الالبانی الواضحات» بابی را منعقد کرده و در مورد تضعیف احادیث فضایل اهل بیتعلیهم السلام و در رأس آنان امام علیعلیه السلام و فاطمه زهراعلیها السلام از ناحیه او اثبات کرده که در تضعیف احادیث، تناقضگویی نموده است.(2124)
او میگوید: «و از جمله اموری که دلالت بر ناصبی بودن او از جهت دیگر دارد این است که احادیث صحیح السندی را در فضایل سید ما علیعلیه السلام تضعیف کرده، بلکه بعضی از آنها را حکم به بطلان نموده است».(2125)
آنگاه سقّاف برای اثبات مدّعای خود نمونههایی را از این قبیل تناقضات البانی در باب فضایل اهل بیتعلیهم السلام آورده و به آن استشهاد میکند؛ از باب نمونه:
البانی در کتاب «سلسلة الاحادیث الضعیفة» حدیثی از بریده نقل میکند که گفت: «کان احقّ النساء الی رسول اللَّه صلی الله علیه وآله فاطمة، و من الرجال علی»؛ «محبوبترین زنان نزد رسول خدا صلی الله علیه وآله فاطمه و از مردان علی بود.» آنگاه حکم به بطلان آن نموده و میگوید: «ترمذی و حاکم آن را از طریق جعفر بن زیاد احمر از عبداللَّه بن عطاء از عبداللَّه بن بریده از پدرش چنین نقل کرده، و ترمذی آن را حدیث حسن غریب و حاکم و ذهبی آن را صحیح الاسناد معرفی کرده است.
آنگاه البانی در صدد تضعیف حدیث برآمده و عبداللَّه بن عطاء و راوی از او جعفر بن زیاد احمر را تضعیف میکند، در عین حال که از ذهبی اعتراف به ثقه بودن او را نقل کرده و از حافظ ابن حجر تعبیری به عنوان «صدوق یتشیع» را آورده است. سپس میگوید: انسان به حدیث چنین شخصی اطمینان ندارد؛ خصوصاً که در فضیلت علی - رضی اللَّه عنه - وارد شده است؛ زیرا به طور معمول شیعه در مورد او غلو کرده و حدیث بسیاری در مناقب او نقل کردهاند که هرگز ثابت نشده است. و من بر این حدیث حکم به بطلان از حیث معنا نمودم؛ زیرا مخالف آن چیزی است که از پیامبرصلی الله علیه وآله در مورد محبوبترین زنان و مردان ذکر کرده است.
آنگاه حسن بن علی سقّاف در صدد تصحیح این حدیث و اثبات تناقض گویی البانی برآمده، میگوید: «امّا گفتار و تضعیف او درباره عبداللَّه بن عطاء... جوابش آن است که عبداللَّه بن عطاء از رجال مسلم در «صحیح» و چهار کتاب دیگر از کتب اربعه به حساب میآید و یحیی بن معین و ترمذی در «سنن» و ابن حبّان در «الثقات» او را توثیق کرده و ذهبی در «الکاشف» او را «صدوق» معرفی کرده است. آنگاه میگوید: و از عجایب تناقضات البانی در این مورد این است که در موردی دیگر حدیثی را که در سند آن عبداللَّه بن عطاء از عبداللَّه بن بریده از پدرش قرار داشته، تصحیح کرده است.(2126)
و امّا گفتار و جرح او درباره جعفر بن زیاد احمر را سقّاف این گونه پاسخ میدهد: «این حرفی باطل و کلامی متهافت و متناقض است؛ زیرا:
اوّلاً: البانی در کتاب «ارواء غلیله» او را توثیق نموده است.(2127)
ثانیاً: تعداد بسیاری از رجالیین و محدّثین اهل سنت او را توثیق کردهاند، که از آن جمله، احمد او را صالح الحدیث و ابن معین و یعقوب بن سفیان فسوی و عجلی و ابوزرعه و ابوداوود او را صدوق، و ازدی حدیثش را مستقیم و عثمان بن ابی شیبه او را صدوق و ثقه معرفی نموده است.(2128)
و نیز از تناقضات آشکار البانی اینکه در مورد حدیث فوق میگوید: «مثل این شخص؛ یعنی جعفر بن زیاد الأحمر قلب انسان به حدیث او اطمینان ندارد؛ زیرا او از شیعیان به حساب میآید، گرچه صدوق است».
این در حالی است که در جایی دیگر تصریح دارد که تشیع شخص صدوق، هیچ گونه ضرری به روایت او نمیرساند.
او در ذیل حدیث (2223) از کتاب «سلسلة الاحادیث الصحیحة» در ترجمه اجلح بن عبداللَّه کندی میگوید: «درباره او اختلاف شده است. ولی ابن حجر در «التقریب» او را «صدوق شیعی» معرفی کرده است. و اگر کسی اشکال کند که راوی این شاهد شیعی است و همچنین در سند مشهود له شیعی دیگر، یعنی جعفر بن سلیمان است، آیا این طعن، در حدیث و عیب در آن به حساب نمیآید؟! در جواب میگوییم: هرگز؛ زیرا اعتبار در روایت حدیث تنها به صدق و حفظ است، و امّا مذهب، آن بین او است و بین پروردگارش، و خدا حسابرس از اوست. و به همین جهت است که مشاهده میکنیم صاحب «صحیح بخاری و مسلم» و غیر از این دو از بسیاری افراد ثقه که مخالف در مذهب خودشانند همچون خوارج و شیعه و دیگران روایت نقل کردهاند. و نمونهاش همین حدیثی است که مورد بحث ما است...».(2129)
آنگاه سقّاف میگوید: «و اما قول البانی که میگوید: من بر این حدیث حکم به بطلان از حیث معنا میکنم؛ زیرا مخالف آن چیزی است که از پیامبر صلی الله علیه وآله درباره محبوبترین زنان و مردان نزد او رسیده است! این ادّعا دلالت بر بی اطّلاعی او در علم اصول و عدم معرفت او به جمع بین احادیث صحیحه دارد...».(2130)
و این در حالی است که ترمذی به سند خود از جمیع بن عمیر تیمی نقل کرده که من با عمّه و بنابر نقلی با مادرم وارد بر عایشه شدیم. مادرم یا عمهام از او سؤال کرد: «ای الناس أحبّ الی رسول اللَّه صلی الله علیه وآله؟ قالت: فاطمة. فقیل: من الرجال؟ قالت: زوجها»؛(2131) «کدامین مردم نزد رسول خدا صلی الله علیه وآله محبوبتر است؟ عایشه گفت: فاطمه. سؤال شد: از مردان؟ گفت: همسرش.»
ترمذی بعد از نقل این حدیث آن را حسن دانسته و حاکم نیشابوری آن را «صحیح الاسناد» معرفی کرده است.
این، نمونهای از تناقضات البانی در تضعیف احادیث بود.
البانی در ردّیه خود بر احادیث فضایل «المراجعات» برخی دیگر از روایات را به اتّهام اینکه افراد رافضی در سلسله اسناد آنها است ردّ کرده و تضعیف میکند؛ در حالی که مجرّد «رفض» و «رافضی» بودن نمیتواند منشأ تضعیف روایت گردد. اینک به ارقام برخی از روایات اشاره میکنیم:
1 - حدیث شماره (4882) به سبب وجود عمرو بن ثابت در سند آن.
2 - حدیث شماره (4896) به وجود معلّی بن عبدالرحمن.
3 - حدیث شماره (4902) به وجود ابوحمزه ثمالی.
4 - حدیث شماره (4915) به وجود زیاد بن منذر.
5 - حدیث شماره (4925) به وجود ابوالجارود زیاد بن منذر.
و دهها سند دیگر که به جهت وجود افرادی با اتهام به «رفض» و رافضی بودن، احادیث آنان را تضعیف کرده است. در حالی که مجرّد این عنوان نیز نمیتواند سبب جرح و قدح راوی، در نتیجه تضعیف روایت گردد؛ زیرا بسیاری از این گونه اسناد روایات اهل سنت در صحاح و غیرصحاح قرار گرفتهاند و در عین حال مورد توثیق رجال اهل سنت نیز میباشند.
با مراجعه به مصادر حدیثی اهل سنت پی میبریم که اهل سنت احادیثی را در صحاح سته نقل کردهاند که در سلسله سند آنها کسانی وجود دارند که نه تنها در کتب رجال، آنها را شیعه معرفی کردهاند بلکه برای آنها صفاتی؛ از قبیل: «رفض و رافضی» و دشمن ابوبکر و عمر و دشنام دهنده به آن دو را ذکر کردهاند، و در عین حال آنها را توثیق نیز نمودهاند. اینک به اسامی برخی از آنها اشاره میکنیم:
ابن حجر میگوید: «به او نسبت رفض داده شده است».(2132)
ذهبی میگوید: «او از شیعیان کوفه به حساب میآید».(2133)
ابن عدی میگوید: «به جهت غلوّ در تشیع بر او انکار شده است».(2134) در عین حال ابوداوود و ابن ماجه از او روایت نقل کردهاند.(2135)
ابن حجر او را مقبول دانسته(2137) و او را به رفض و رافضی بودن نسبت داده است.(2138) در عین حال روایاتش در صحیح مسلم(2139) و سنن ابن ماجه(2140) آمده است.
ابوداوود او را رافضی خبیث و مرد بد معرفی کرده که ابوبکر و عمر را دشنام میداده است،(2141) ولی در عین حال ترمذی از او در صحیحش روایت نقل کرده است.(2142) عجلی نیز از او نفی بأس کرده است.(2143)
عجلی از او نفی بأس کرده است.(2144) از یونس بن ابواسحاق سؤال شد که چرا از ثویر روایت نقل نمیکنی؟ او در جواب گفت: ثویر رافضی است.(2145) ولی در عین حال ترمذی از او روایت نقل کرده است.(2146)
سفیان گفته است: «من در حدیث باورعتر از جابر بن جعفی ندیدم».(2147)
ذهبی او را از بزرگان علمای شیعه به حساب آورده،(2148) و ابن حجر او را رافضی معرفی کرده است.(2149)
ولی در عین حال روایاتش در سنن ابوداوود(2150) و سنن ابن ماجه(2151) و سنن ترمذی(2152) وارد شده است.
ابوحاتم او را راستگو و صالح الحدیث دانسته است.(2153) و ابن حیان او را رافضی معرفی کرده است.(2154) ولی در عین حال روایاتش در سنن ابوداوود،(2155) و سنن ابن ماجه،(2156) و سنن نسائی(2157) و سنن ترمذی(2158) وارد شده است.
ذهبی در ترجمه او میگوید: «علامه، امام ابوزهیر، حارث بن عبداللَّه بن کعب بن اسد همدانی کوفی، از اصحاب علیعلیه السلام و ابن مسعود؛ او فقیهی دارای علم بسیار بود و از ظرفیتهای علم به حساب آمده و از شیعیان صدر اول به حساب میآمد».(2159) ابن حبّان او را غلو کننده در تشیع معرفی کرده،(2160) و ابن حجر گفته: به او نسبت تشیع داده شده است.(2161) در عین حال ابوداوود در سنن(2162) و ترمذی در صحیح،(2163) و ابن ماجه در سنن،(2164) و نسائی در سنن،(2165) از او روایت نقل کرده است.
ابن حبّان او را در جمله ثقات برشمرده است.(2166) و ابن حجر او را به رفض و رافضی بودن نسبت داده است.(2167)
ولی در عین حال روایتش در سنن ابن ماجه وارد شده است.(2168)
ابن حبّان او را در جمله ثقات(2169) و ابن عدی او را از جمله غالیان کوفه به حساب آورده است.(2170) و ابن حجر او را رافضی معرفی کرده است.(2171) ولی مع ذلک ترمذی از او روایت نقل کرده است.(2172)
عبدالرحمن بن حکم بن بشیر بن سلمان او را غالی در تشیع،(2173) و فلاّس او را مفرط در تشیع،(2174) و عمرو بن علی او را غرق در تشیع،(2175) و ابن حجر او را رافضی معرفی کرده است.(2176) ولی در عین حال روایاتش در سنن ترمذی(2177) و سنن ابن ماجه(2178) وارد شده است.
احمد بن حنبل او را ثقه دانسته،(2179) ولی ابن حبّان او را رافضی که در رفض، غالی بوده معرفی کرده است.(2180)
ولی در عین حال روایاتش در صحیح بخاری(2181) و صحیح مسلم،(2182) و سنن ابوداوود،(2183) و سنن ترمذی(2184) وارد شده است.
ابوحاتم او را ثقه و دارقطنی و ابن حجر و ذهبی او را صدوق دانستهاند.(2185) و در عین حال او را ابن حجر رافضی و ذهبی از غلات شیعه و رؤوس بدعتها برشمردهاند.(2186)
روایات او در صحیح بخاری،(2187) و سنن ترمذی،(2188) و سنن ابن ماجه(2189) وارد شده است.
ابن حجر او را صدوق معرفی کرده است.(2190) و در عین حال ابوعبید آجری و ابن حجر او را به رفض و رافضی بودن نسبت داده،(2191) و ذهبی او را کوفی رافضی معرفی کرده است.(2192) روایات او در صحیح بخاری(2193) و صحیح ترمذی(2194) آمده است.
یحیی بن معین او را ثقه و صدوق معرفی کرده است.(2195) ولی در عین حال دارقطنی او را به رافضی خبیث توصیف نموده است.(2196) روایت او در سنن ابن ماجه وارد شده است.(2197)
ابوحاتم جایگاه او را صدق و صالح الحدیث و کسی که حدیثش نوشته میشود، معرفی کرده است.(2198) و ابن حبّان او را از جمله ثقات برشمرده است.(2199) عقیلی او را شیعی رافضی میداند.(2200) و در عین حال روایاتش در صحیح بخاری،(2201) و صحیح مسلم،(2202) و سنن ترمذی،(2203) و سنن نسائی(2204) وارد شده است.
ابن سعد او را ثقه، صدوق، کثیرالحدیث، حسن الهیئة معرفی نموده است.(2205)
ابن اثیر او را صحیح و از مشایخ بخاری در صحیح دانسته است.(2206) ابن منده نقل کرده که احمد بن حنبل مردم را به او دعوت مینمود؛ در حالی که او معروف به رفض بود.(2207) در عین حال روایات او در صحیح بخاری،(2208) و صحیح مسلم،(2209) و سنن ابوداوود،(2210) و سنن ابن ماجه،(2211) و سنن نسائی(2212) آمده است.
ابن عدی میگوید: «او دارای مذهبی پست و در تشیع غالی است، و به رجعت ایمان دارد و افراد ثقه از او روایت کردهاند».(2213) در عین حال روایاتش در سنن ابوداوود،(2214) و سنن ترمذی،(2215) و سنن ابن ماجه(2216) وارد شده است.
یعقوب بن شیبه او را ثقه و صالح الحدیث معرفی کرده است.(2217) و یزید بن زریع او را رافضی توصیف کرده است.(2218) و ابن عدی او را غالی در تشیع میداند.(2219) و در عین حال روایاتش در صحیح مسلم،(2220) و سنن ابوداوود،(2221) و سنن ترمذی،(2222) و سنن ابن ماجه(2223) وارد شده است.
ذهبی او را ثقه معرفی کرده،(2224) و ابن حبّان او را در جمله ثقات آورده است.(2225)
سلیمان او را رافضی میداند.(2226) و در عین حال روایاتش در صحیح مسلم،(2227) و سنن ابوداوود،(2228) و سنن نسائی،(2229) و سنن ابن ماجه(2230) وارد شده است.
ابن حجر و ابوداوود او را به رفض و رافضی بودن نسبت دادهاند.(2231) و در عین حال روایاتش در سنن ترمذی،(2232) و سنن ابیداوود،(2233) وارد شده است.
ابوحاتم او را صدوق، و محمّد بن عبداللَّه حضرمی او را ثقه معرفی کرده است.(2234)
آجری میگوید: از ابوداوود درباره عمرو بن حمّاد بن طلحه سؤال کردم؟ گفت: او از رافضه است.(2235) ابن حجر او را به رفض و رافضی بودن نسبت داده،(2236) و ذهبی او را رافضی صدوق معرفی کرده است.(2237) در عین حال روایاتش در صحیح مسلم،(2238) و سنن ابوداوود(2239) وارد شده است.
یحیی بن معین و احمد بن حنبل و ابوحاتم و عجلی او را ثقه معرفی کردهاند که از سی و هشت نفر از اصحاب پیامبر صلی الله علیه وآله روایت شنیده است.(2240) ابن قتیبه و شهرستانی او را از رجال شیعه امامیه به حساب آوردهاند.(2241) در عین حال روایاتش در صحیح بخاری،(2242) و صحیح مسلم،(2243) و سنن ابوداوود،(2244) و سنن نسائی،(2245) و سنن ترمذی،(2246) و سنن ابن ماجه،(2247) وارد شده است.
ذهبی او را صدوق معرفی کرده است.(2248) و در عین حال ابن حجر و برخی دیگر او را رافضی و منسوب به رفض دانستهاند.(2249) روایات او در سنن نسائی وارد شده است.(2250)
نسائی او را ثقه،(2251) و ابوحاتم او را صدوق و حسن الحدیث(2252) دانستهاند. بخاری از عبدالرزاق نقل کرده که گفت: کسی را در حدیث باورعتر از او ندیدم.(2253) محمّد بن راشد او را رافضی معرّفی کرده است.(2254) در عین حال روایاتش در سنن ابی داوود،(2255) و سنن ابن ماجه،(2256) و سنن نسائی،(2257) و سنن ترمذی(2258) وارد شده است.
ابن حجر او را صدوق(2259) و یحیی بن معین او را ثقه(2260) معرفی کردهاند. عقیلی او را از غالیان در رفض دانسته است.(2261) در عین حال ابوداوود در سنن از او روایت نقل کرده است.(2262)
ابن حبّان او را از ثقات دانسته است.(2263) در عین حال ابن حجر میگوید: او به رفض و رافضی بودن نسبت داده شده است.(2264) ترمذی در صحیحش از او روایت نقل کرده است.(2265)
حسن بن صالح او را خوب مردی معرفی کرده،(2266) و ذهبی او را از عبادت کنندگان برشمرده است.(2267) عقیلی او را رافضی میداند.(2268) در عین حال حدیثش در صحیح ترمذی آمده است.(2269)
ابن حبّان او را از جمله ثقات برشمرده است.(2270) و ابن عدی او را از جمله غالیان در کوفه میداند.(2271) و عقیلی او را غالی در رفض میداند. در عین حال روایاتش در سنن ترمذی،(2272) و سنن ابن ماجه(2273) آمده است.
ابن حجر او را صدوق معرفی کرده است.(2274) عقیلی او را رافضی و غالی در رفض میداند.(2275) در عین حال مسلم در صحیح خود از او روایت نقل کرده است.(2276)
ابن معین(2277) و ابن حجر(2278) و دیگران او را توثیق کردهاند. ذهبی نسبت رفض به او داده است.(2279) ابن عدی میگوید: «گفته شده که او در تشیع غلو داشته است.(2280) در عین حال احادیثش در سنن ابی داوود،(2281) و سنن نسائی(2282) وارد شده است.
ذهبی او را از دریاهای علم معرفی کرده است.(2283) احمد بن حنبل گفته است که من کسی را با ظرفیتتر و حافظتر از وکیع ندیدم.(2284) ابن سعد او را ثقه، مأمون، عالم، رفیع، کثیر الحدیث و حجّت معرفی کرده است.(2285)
یحیی بن معین میگوید: «من نزد مروان بن معاویه لوحی دیدم که در آن اسامی شیوخی بود به این نحو که: فلان شخص رافضی است و...و وکیع رافضی است».(2286) در عین حال احادیث او در صحیح بخاری،(2287) و صحیح مسلم،(2288) و سنن ابوداوود،(2289) و سنن ترمذی،(2290) و سنن ابن ماجه(2291) وارد شده است.
ابن شاهین او را ثقه و صدوق،(2292) و ابن حجر او را صدوق معرفی کرده است.(2293)
عقیلی او را غالی در رفض دانسته،(2294) و ابن حجر میگوید: او به رفض نسبت داده شده است.(2295) و ذهبی او را به طور صریح رافضی میداند.(2296) در عین حال روایاتش در سنن نسائی،(2297) و سنن ابن ماجه،(2298) و سنن ترمذی(2299) آمده است.
ابن حجر و سلیمانی او را از رافضه دانستهاند،(2300) ولی در عین حال روایاتش در صحیح ترمذی آمده است.(2301)
یحیی بن معین او را توثیق کرده است.(2302) ذهبی او را شیعی دارای بغض به خلفا معرفی کرده است.(2303) ابن قتیبه او را در بین اسامی غالیان از رافضه ذکر کرده است.(2304) در عین حال روایاتش در سنن ابی داوود،(2305) و سنن ترمذی وارد شده است.
او در کتاب «البینات» در ردّ مرحوم شرف الدین عاملی که اسامی صد نفر از رجال شیعه که در سندهای اهل سنت قرار گرفتهاند را ذکر کرده، مینویسد: «تمام راویانی که ایشان اسامی آنها را ذکر کرده، معروف یا متّهم به تشیعاند نه رفض، و آنان هرگز دعوت به تشیع نداشتهاند، بلکه انسانهایی معروف به تقوا و صدق و صلاح حال بودهاند. و کسی که حالش چنین باشد چه جهت دارد که روایتش را ردّ کنیم، مگر اینکه هوی و تعصّب انگیزه انسان برای این کار باشد. و زود است که مشاهده نماییم هیچ یک از افرادی که ایشان نام آنان را برده به «رفض» نسبت داده نشده است».(2306)
با ذکر اسامی این افراد، اشتباه یا دروغ اشکال کننده واضح شد.
سنت در لغت به معنای راه و طریق است. و در اصطلاح عبارت است از قول یا فعل یا تقریر معصوم از پیامبر یا امام. سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله دومین حجّت و منبع استنباط و درک معارف الهی بعد از قرآن کریم است. منبعی که به نصّ قرآن از مقام عصمت و طهارت از هر عیب و نقصی برخوردار است.(2307)
امت اسلامی اتفاق کردهاند بر اینکه سنت نبوی دوّمین منبع بعد از قرآن برای بهرهبرداری از معارف دینی است، بلکه مطابق روایات اهل بیت عصمت و طهارتعلیهم السلام، آنچه مردم تا روز قیامت به آن احتیاج دارند در قرآن و سنت وجود دارد.
امام باقرعلیه السلام فرمود: «انّ اللَّه تبارک و تعالی لم یدع شیئاً تحتاج الیه الامّة الاّ انزله فی کتابه و بینه لرسوله و جعل لکلّ شیئ حدّاً، و جعل علیه دلیلاً، و جعل علی من تعدّی ذلک الحدّ حدّاً»؛(2308) «همانا خداوند تبارک و تعالی اموری را که امت به آن احتیاج دارد رها نکرده، بلکه آنها را در کتابش نازل فرمود و برای رسولش بیان کرده است. و برای هر چیزی حدّی قرار داده و بر آن حد راهنمایی معین نموده. و برای کسی که از آن حدّ تجاوز و تعدّی کند حدّی معین کرده است.»
و از امام صادقعلیه السلام وارد شده که فرمود: «ما من شیء الا فیه کتاب أو سنة»؛(2309) «هیچ چیزی نیست جز آنکه در مورد آن قرآن یا سنت حکمی بیان داشته است.»
گرچه بعد از وفات پیامبر صلی الله علیه وآله به جهت مقابله مدرسه خلفا با کتابت و نقل و تدوین حدیث، جلوی رونق آن گرفته شد ولی مطابق روایات فریقین پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله و اهل بیت معصوم او اهتمام فراوانی به تدوین و کتابت حدیث داشتهاند.
ابوداوود در «سنن» از عبداللَّه بن عمر نقل میکند: من هر چه را که از رسول خداصلی الله علیه وآله میشنیدم مینوشتم تا آنها را حفظ کنم، قریش مرا از این کار نهی کرد. آنان به من گفتند: آیا تو هر چه را از رسول خدا صلی الله علیه وآله میشنوی مینویسی؟ در حالی که او بشری است که در حال غضب و رضا سخن میگوید؟ من از کتابت حدیث رسول خدا دست برداشتم، تا اینکه این مطلب را با رسول خداصلی الله علیه وآله در میان گذاردم. پیامبر صلی الله علیه وآله با انگشت خود به دهانش اشاره کرد و فرمود: «اکتب فوالّذی نفسی بیده ما یخرج منه الاّ حقّ»؛(2310) «بنویس، قسم به کسی که جانم به دست اوست از این زبان به جز حق خارج نمیشود.»
ترمذی در سننش از ابوهریره نقل میکند که گفت: مردی بود از انصار که در کنار پیامبر مینشست و سخنان پیامبر را با اعجاب تمام گوش میداد ولی آنها را حفظ نمیکرد. از این مشکل به نزد رسول خدا صلی الله علیه وآله شکایت آورد و عرض کرد: ای رسول خدا! من از شما حدیث میشنوم به حدّی که مرا به اعجاب وا میدارد ولی آنها را حفظ نمیکنم؟! حضرت فرمود: «استعن بیمینک»؛ «به دست راستت کمک بگیر.» با دستش اشاره به خط کرد.(2311)
امام باقرعلیه السلام به حمران بن اعین فرمود: «انّ فی هذا البیت صحیفة طولها سبعون ذراعاً بخطّ علیعلیه السلام و املاء رسول اللَّه صلی الله علیه وآله، لو ولّینا الناس لحکمنا بما انزل اللَّه لن نعدو ما فیها»؛(2312) «همانا در این اتاق صحیفهای است با طول هفتاد ذراع با خطّ علی علیه السلام و انشای رسول خدا صلی الله علیه وآله، اگر ما متولّی امور مردم شویم به آنچه خداوند نازل کرده حکم خواهیم کرد و از آنچه در آن آمده تجاوز نمیکنیم.»
بعد از آنکه جایگاه و منزلت حدیث بعد از قرآن مشخص شد، به این نکته اشاره میکنیم که این اهمیت و جایگاه برای سنت واقعی است از قول یا فعل یا تقریر پیامبر صلی الله علیه وآله نه هر آنچه که به پیامبر صلی الله علیه وآله نسبت داده شده و از او نقل شده است بدون آنکه از صحّت و سقم آن اطّلاع پیدا کنیم.
آری، مطابق رأی و نظر برخی، سنت نبوی فوق بازنگری است، و نکته قابل توجه این است که حدیث و خبر غیر از سنت است، حدیث حاکی از سنت است. هدف از بازنگری در حدیث رسیدن به سنت واقعی و صحیح است، نه آنکه برخی از متعصّبین میگویند که هدف بازنگران نابودی حدیث است. لذا از ابوحنیفه نقل شده که میگفت: «اکذّب هولاء و لایکون تکذیبی لهولاء و ردّی علیهم تکذیباً للنبی صلی الله علیه وآله، انّما یکون التکذیب لقول النبی صلی الله علیه وآله ان یقول الرجل: أنا مکذّب لقول نبی اللَّه صلی الله علیه وآله. فامّا اذا قال الرّجل: انا مؤمن لکلّ شیی تکلّم به النبی، غیر أنّ النبی لایتکلّم بالجور ولایخالف القرآن، فانّ هذا القول منه هو التصدیق بالنبی و بالقرآن و تنزیه له من الخلاف علی القرآن، ولو خالف النبی القرآن و تقوّل علی اللَّه بغیر الحقّ لم یدعه اللَّه حتّی یأخذه بالیمین و یقطع منه الوتین»؛(2313) «من این راویان را تکذیب میکنم و هدف از تکذیب و ردّ من نسبت به آنان تکذیب پیامبرصلی الله علیه وآله نیست. آن هنگامی انسان قول پیامبر صلی الله علیه وآله را تکذیب کرده است که بگوید: من تکذیب کننده گفتار پیامبرم، امّا اگر کسی بگوید: من به هر چه پیامبر صلی الله علیه وآله فرموده ایمان میآورم جز آنکه میدانم که پیامبر صلی الله علیه وآله سخن به جور نمیگوید، و با قرآن مخالفت نمیکند، این گونه سخن در حقیقت تصدیق پیامبر صلی الله علیه وآله و قرآن بوده و تنزیه او از مخالفت با قرآن است.
اگر پیامبرصلی الله علیه وآله با قرآن مخالفت کند و بر خداوند چیزی به غیر از حق نسبت دهد خدا او را رها نکرده تا اینکه او را با دست قدرتش گرفته و رگ قلب او را قطع خواهدکرد.»
دانشمندان برای ضرورت بازنگری در احادیث جهات متعددی ذکر کردهاند که از آن جمله عبارت است از:
در زمان رسول خدا صلی الله علیه وآله و نیز بعد از آن نسبت دروغ به رسول خداصلی الله علیه وآله چنان رواج پیدا کرد که پیامبر صلی الله علیه وآله مطابق حدیثی فرمود: «من تعمّد علی کذباً فلیتبوّأ مقعده من النار»؛ «هر کس به طور عمد بر من دروغ ببندد جایگاهش از آتش خواهدبود.»
لذا مشاهده میکنیم که «بخاری» احادیثش را از ششصد هزار حدیث برگرفته است.(2314)
ابوداوود در سننش چهار هزار و هشتصد حدیث آورده و آنها را از میان پانصد هزار حدیث انتخاب نموده است.(2315)
مسلم در صحیحش چهارهزار حدیث با حذف مکرّرات آورده و آنان را از سیصد هزار حدیث انتخاب نموده است.(2316)
احمد بن حنبل در مسندش حدود سی هزار حدیث آورده و آنها را از هفتصد هزار حدیث انتخاب کرده است. و گفته شده که او یک میلیون حدیث را حفظ بوده است.(2317)
نتیجه اینکه: نسبت دروغ به رسول خدا صلی الله علیه وآله یکی از اسباب ضرورت بازنگری در احادیث است، حتی احادیثی که در صحاح و مسانید و سنن آمده؛ زیرا روایات این مجامیع به نظر صاحبان آنها صحیح السند بوده است؛ در حالی که احتمال کذب و باطل نیز در آنها داده میشود.
با پیاده شدن سیاست منع نقل و تدوین و کتابت حدیث، اسلام و مسلمین از ناحیه آن مبتلا به خسارات عظیم و جبران ناپذیری شد که از آن جمله ایجاد زمینه مناسب برای احبار و رهبان از یهود و نصارا به جهت تحریف اسلام بود. آنان با اهداف خاص اسلام را انتخاب کرده و منشأ انحرافاتی در جامعه اسلامی شدند.
شهرستانی میگوید: «مشبّهه اخباری دروغین را وضع کرده و به پیامبرصلی الله علیه وآله نسبت دادند که بیشتر آنها برگرفته از یهود بود...».(2318)
ابن خلدون در بحث تفسیر نقلی و اینکه منقولات در این باب مشتمل بر روایات باطل و مردود است میگوید: «سبب این مشکل آن بود که عرب اهل کتاب و علم نبود، بلکه بدوی بودن و بیسوادی بر آنان غالب بود. و لذا هر گاه که اشتیاق به معارفی؛ از قبیل اسباب خلقت و ابتدای آن و اسرار وجود پیدا میکردند از اهل کتاب قبل از خود سؤال میکردند یعنی اهل تورات از یهود و متابعان دین آنان از نصارا... همانند کعب الاحبار و وهب بن منبه و عبداللَّه بن سلام و امثال این افراد، لذا تفاسیر از منقولات این افراد پر شد... و مفسران در مثل این روایات تساهل کرده و کتب تفسیری خود را از آنها پر نمودند در حالی که اصل آنها از اهل تورات گرفته شده بود...».(2319)
در تاریخ اسلام کسانی معروف به جعل و وضع حدیث بودهاند که هدف آنان از نشر این احادیث طمع در دنیا و تجارت با آن احادیث بوده است.
ابن الجوزی نقل میکند: نزد مهدی عباسی ده نفر از محدّثین را آوردند که از جمله آنان غیاث بن ابراهیم بود. مهدی عباسی کبوتر بازی را دوست میداشت. به قیاس گفت: برای من حدیث نقل کن. او حدیث ابوهریره را برایش تلاوت نمود که مسابقه تنها در پیاده روی یا اسب سواری یا نیزه پرانی نیست. آنگاه غیاث به جهت خوشنودی مهدی عباسی کبوتر بازی را نیز اضافه کرد. لذا مهدی دستور داد تا ده هزار درهم به او جایزه دهند...(2320)
ابن ابی الحدید از استاد خود ابوجعفر نقل میکند که روایت شده معاویه به سمرة بن جندب صد هزار درهم داد تا روایت کند این آیه در مذمّت علی بن ابی طالب نازل شده است: « وَمِنَ النّاسِ مَنْ یعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَیشْهِدُ اللَّهَ عَلی ما فی قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ * وَإِذا تَوَلَّی سَعی فِی الْأَرْضِ لِیفْسِدَ فِیها وَیهْلِکَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لا یحِبُّ الْفَسادَ»؛(2321) «و از مردم، کسانی هستند که گفتار آنان، در زندگی دنیا مایه اعجاب تو میشود و خدا را بر آنچه در دل دارند گواه میگیرند. [این در حالی است که ]آنان، سر سختترین دشمنانند. [نشانه آن، این است که هنگامی که روی بر میگردانند [و از نزد تو خارج میشوند]، در راه فساد در زمین، کوشش میکنند، و زراعتها و چهارپایان را نابود میسازند. [با اینکه میدانند] خدا فساد را دوست نمیدارد.»
و اینکه آیه دوم در شأن ابن ملجم نازل شده است: « وَمِنَ النّاسِ مَنْ یشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ»؛ «بعضی از مردم [با ایمان و فداکار، همچون علیعلیه السلام در لیلة المبیت به هنگام خفتن در جایگاه پیغمبر صلی الله علیه وآله ، جان خود را به خاطر خشنودی خدا میفروشند.» او قبول نکرد. معاویه پیشنهاد دویست هزار درهم را به او داد. باز قبول نکرد. پیشنهاد سیصد هزار درهم را به او داد، باز قبول نکرد، تا اینکه پیشنهاد چهارصد هزار درهم را به او داد، قبول کرد و این روایت را جعل نمود.(2322)
ابن جوزی از اسحاق بن ابراهیم حنظلی نقل کرد که گفت: «از پیامبر صلی الله علیه وآله در فضیلت معاویه هیچ گونه حدیثی صحیح نیست».(2323)
برخی نیز در تأیید دین یا مذهب خود و تشویق مردم به آن و تثبیت قلوب آنان روایاتی را جعل کرده و به پیامبر صلی الله علیه وآله نسبت دادهاند.
قرطبی میگوید: «به روایاتی دروغین و اخباری باطل در فضیلت سورههای قرآن و فضیلت برخی از اعمال که برخی جعل کرده التفاتی نیست، کاری که جماعت بسیاری آن را مرتکب شدند...».(2324)
بالاتر از این، برخی احادیثی را در مدح امامان مذهب خود جعل کرده و به پیامبر صلی الله علیه وآله نسبت دادهاند، همانند آنچه درباره ابوحنیفه نقل شده است.(2325) و نیز پیروان هر مذهب فقهی احادیثی را در مدح امام خود جعل کرده و به پیامبر صلی الله علیه وآله نسبت دادهاند.
تنها راه صحیح نزد اهل سنت برای بازنگری و تصحیح حدیث بررسی آن در پرتو سندهای حدیث است، که در صورت صحّت سند و دارا بودن ضوابط صحّت مورد استقبال آنان قرار گرفته و آنها را به صحّت متّصف میسازند.
ولی در قبول خبر تنها اکتفا بر صحّت سند آن کافی نیست، بلکه ورای آن احتیاج به امر دیگری است که همان عدم شذوذ در خبر است. و به تعبیر دیگر: لازم است که خبر مشتمل بر اشکالی در متن نیز نباشد.
احمد بن حنبل از پیامبر صلی الله علیه وآله نقل کرده که فرمود: «اذا سمعتم الحدیث عنّی تعرفه قلوبکم و تلین له اشعارکم و ابشارکم و ترون انّه منکم قریب، فانا اولاکم به، و اذا سمعتم الحدیث انّی تنکره قلوبکم و تنفر منه اشعارکم و ابشارکم و ترون انّه منکم بعید، فانا ابعدکم منه»؛(2326) «هر گاه حدیثی از من شنیدید که قلوب شما به آن معرفت میکند و با عقل شما انس دارد و سبب بشاشت شما میشود، و مشاهده میکنید که آن حدیث به شما نزدیک است، پس من سزاوارتر به آن هستم. و هر گاه حدیثی را از من شنیدید که قلوب شما آن را انکار میکند و عقول شما از آن نفرت دارد و از آن شاد نمیشود، و از خود آن را دور میبینید، پس من از شما نسبت به آن دورترم.»
لذا به جا است تا حدیث را با میزانهایی دیگر غیر از سند آن نیز مورد نقد و بررسی قرار دهیم تا به واقع حدیث رهنمون شویم.
اینک به برخی از راهکارها در این زمینه اشاره میکنیم:
قرآن کریم اوّلین مرجع و منبع برای مسلمانان در مجال عقیده و احکام است. قرآن خودش را چنین معرفی میکند: « وَنَزَّلْنا عَلَیکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیءٍ»؛(2327) «ما کتاب [قرآن را بر تو نازل کردیم در حالی که روشن کننده هر چیزی است.»
بدین جهت، قرآن میزان حقّ و باطل درباره مسائلی است که به عقیده و شریعت از راه روایات نسبت داده میشود، لذا باید حدیث را با قرآن سنجید.
فخر رازی از پیامبرصلی الله علیه وآله نقل کرده که فرمود: «اذا روی لکم عنّی حدیث فاعرضوه علی کتاب اللَّه، فانّ وافقه فاقبلوه والّا فردّوه»؛(2328) «هر گاه از من حدیثی به نظر شما رسید آن را بر کتاب خدا عرضه کنید اگر آن را موافق با کتاب خدا یافتید قبول کنید وگرنه آن را رد نمایید.»
ایوب بن حر میگوید: از امام صادقعلیه السلام شنیدم که میفرمود: «کلّ شیء مردود الی الکتاب و السنة، و کلّ شیء لایوافق کتاب اللَّه فهو زخرف»؛(2329) «هر چیزی به کتاب و سنت باز میگردد. و هر چیزی که با کتاب خدا موافق نباشد باطل است.»
مقصود از عرض حدیث بر قرآن احراز عدم مخالفت حدیث با قرآن است، نه اینکه به طور حتم باید آیهای موافق با حدیث در قرآن وجود داشته باشد.
از باب نمونه: مسلم در صحیح خود از عمر بن خطّاب نقل کرده که پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «المیت یعذّب فی قبره بما نیح علیه»؛(2330) «مرده با نوحه سرایی اهلش بر او عذاب میشود.»
مفاد این روایت با قرآن سازگاری ندارد؛ زیرا خداوند متعال میفرماید: « وَلا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری ؛(2331) «و هیچ گنه کاری گناه دیگری را متحمّل نمیشود.»
سنت متواتر همانند قرآن کریم قطعی است، لذا سنت متواتر نیز میتواند همانند قرآن مرجع و معیار تمییز حق از باطل باشد. لذا در روایت ایوب بن حرّ خواندیم که امام صادقعلیه السلام فرمود: «هر چیزی باید به کتاب و سنت بازگردد».
و نیز در روایت عمر بن حنظله از امام صادقعلیه السلام آمده است که درباره دو خبر متعارض فرمود: «... ینظر الی ما وافق حکمه الکتاب و السنة فیؤخذ به»؛(2332) «... نظر میشود به آن حدیثی که حکمش با حکم کتاب و سنت موافق است و به آن اخذ میشود.»
عقل در اسلام از جایگاه ویژه و رفیعی برخوردار است، و مقصود به آن احکامی است که تمام عقلا با قطع نظر از نزاعها و تعصّبات و پیش فرضها بر آن اتفاق دارند، نظیر حکم عقل به اینکه هر پدیدهای احتیاج به علّت دارد، و دور و تسلسل باطل است، و عدل حسن و ظلم قبیح است. اینها احکام عقلیهای است که سنگ آسیاب عقیده و شریعت بر آن دور میزند، و اگر کسی آنها را منکر شود حتی نمیتواند وجود خدا را ثابت کند.
خداوند متعال میفرماید: « فَبَشِّرْ عِبادِ * الَّذِینَ یسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَأُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ»؛(2333) «پس بندگان مرا بشارت ده. همان کسانی که سخنان را میشنوند و از نیکوترین آنها پیروی میکنند، آنان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده و آنها خردمندانند.»
و نیز در قرآن تشویق به تعقّل و تفکّر نموده است. از اینجا استفاده میشود که منطق عقل حجّت قطعی بین خداوند سبحان و بندگان او است. و لذا میتواند مقیاس دیگری برای تمییز حق از باطل باشد.
مقصود از تاریخ صحیح قضایایی است که بزرگان مسلمین و سیره نویسان و مورّخین بر آن اتفاق داشته و آنها را یکی از معیارهای تمییز بین خبر صحیح از باطل دانستهاند.
از باب نمونه: از قضایای مسلّم تاریخی این است که پیامبرصلی الله علیه وآله دو بار بین خود و حضرت علیعلیه السلام عقد اخوّت بست و نیز اجازه داد که تنها درب خانه حضرت به روی مسجد باز باشد، لذا روایات دیگر که این دو امتیاز را برای ابوبکر نیز ثابت کرده مردود بوده و یا باید آن را توجیه نمود.
اگر امت بر مطلبی اتفاق کردند دلیل قطعی بر حقّانیت آن است، و این راه و منهجی است که شیعه و عامه بر آن اتفاق دارند، گرچه شیعیان، اعتبار اتفاق و اجماع امت را به اعتبار کشف از قول معصوم میدانند.
بر این اساس، اگر حدیثی مخالف با اتفاق امت بود از اعتبار ساقط بوده و محکوم به جعل و وضع است.
از باب نمونه: طحاوی به سندش از انس نقل کرده که گفت: از آسمان برف بارید. ابوطلحه به ما گفت: برای ما از این برف بیاور. آنگاه در حالی که روزهدار در ماه رمضان بود از آن بخورد. من به او گفتم: آیا در حالی که روزه داری از آن میخوری؟ گفت: این برفی است که از آسمان فرود آمده و ما با آن شکمهای خود را پاک میکنیم، و آن طعام یا آشامیدنی نیست! انس میگوید: من نزد رسول خداصلی الله علیه وآله آمدم و این مطلب را به او خبر دادم. حضرت فرمود: آن را از عمویت بگیر و قبول کن».(2334)
در حالی که این روایت با اتفاق و اجماع امت مخالفت دارد که مطلق اکل و شرب مبطل روزه است. و لذا میتوان حکم به وضع و جعل این حدیث نمود. و لذا سیوطی آن را در احادیث جعلی برشمرده است.(2335)
برخی از علمای اهل سنت گمان میکنند شیعه معتقد به تمام روایاتی است که در مصادر حدیثیش آمده است، و لذا با این گمان و خیال در صدد برآمده تا به جهت وجود برخی روایات در مصادر شیعه که از حیث متن به نحوی مشکل دارد بر شیعه و تراث حدیثی او ایراد وارد کنند؛ در حالی که علمای شیعه هرگز چنین اعتقادی را راجع به کتابهای حدیثی خود ندارند، آنان حتی در رابطه با کتب اربعه حدیثی خود چنین ادّعایی را ندارند تا چه رسد به کتابهایی در مرتبه پایینتر که هیچ کسی ادّعا نکرده تمام روایات آن صحیح السند و از حیث متن صحیح و مطابق با واقع است. جالب آن است که خود مؤلّفان این کتابها نیز چنین ادّعایی را نداشتهاند. از باب مثال: مرحوم علامه مجلسی درباره احادیثی که در موسوعه خود به نام «بحارالأنوار» آورده میفرماید: «اعلم انّ الغلوّ فی النبی و الأئمة علیهم السلام انّما یکون بالقول بألوهیتهم او بکونهم شرکاء للَّه فی العبودیة او فی الخلق و الرزق او انّ اللَّه تعالی حلّ فیهم او اتّحد بهم، او انّهم یعلمون الغیب بغیر وحی او الهام من اللَّه تعالی او بالقول فی الأئمة علیهم السلام انّهم کانوا أنبیاء او القول بتناسخ ارواحهم بعضهم الی بعض، او القول بانّ معرفتهم تغنی عن جمیع الطاعات و لاتکلیف معها بترک المعاصی.
و القول بکلّ منها الحاد و کفر و خروج عن الدین کما دلّت علیه الأدلّة العقلیة و الآیات و الأخبار السالفة و غیرها، و قد عرفت انّ الأئمة علیهم السلام تبرّؤوا منهم و حکموا بکفرهم و أمروا بقتلهم، و ان قرع سمعک شیء من الأخبار الموهمة لشیء من ذلک فهی امّا مأوّلة او هی من مفتریات الغلاة»؛(2336) «بدان که غلوّ در پیامبران و امامانعلیهم السلام به آن است که معتقد به الوهیت یا شرکت آنان در عبودیت یا در خلق و رزق شویم. یا اینکه بگوییم: خداوند متعال در آنان حلول کرده یا با آنان متّحد شده است. یا اینکه آنان علم غیب را بدون وحی یا الهامی از خداوند متعال میدانند. یا اینکه درباره امامان بگوییم: آنان پیامبرند، یا قائل به تناسخ ارواح آنان بعضی در بعضی دیگر شویم. یا معتقد شویم که معرفت آنان ما را از جمیع طاعات بینیاز میکند و لذا با معرفت آنان تکلیفی به ترک معاصی نیست.
و اعتقاد به تمام این موارد کفر و خروج از دین است، آن گونه که ادله عقلیه و آیات و اخبار پیشین و دیگر روایات بر آن دلالت دارد. و تو فهمیدی که امامانعلیهم السلام از آنان تبرّی جسته و به کفرشان حکم کرده و به کشتنشان فرمان دادهاند. و هر گاه به گوشت چیزی از این نوع اخبار که موهم چیزی از این مطالب است خورد، آنها را یا باید تأویل کنی و یا اینکه آنها را از افترائات غلات بدانی.»
حال با این توصیف چگونه میتوان بر علمای شیعه به جهت وجود روایات غلو یا دیگر روایاتی که با عقل قطعی یا قرآن یا سنت متواتر یا... مخالف است ایراد گرفت و بر آنان هجوم برد. این اشکال بر علمای اهل سنت وارد است که اسم صحاح را بر شش کتاب حدیثی خود گذاشتهاند، خصوصاً دو کتاب از آن شش کتاب را که تالی تلو قرآن در صحّت میدانند و از آن به صحیحین یعنی صحیح بخاری و صحیح مسلم تعبیر میکنند. این اشکال به آنان وارد است که با وجود چنین اعتقادی به این دو کتاب چرا این گونه احادیث در آن آمده و شما به آن اعتقاد دارید؟!
همانگونه که اشاره شد اهل سنت دیدگاه خاصی نسبت به صحاح خود خصوصاً صحیح بخاری و صحیح مسلم دارند، اینک برخی از عبارات آنها را درباره این دو کتاب خصوصاً صحیح بخاری ذکر میکنیم:
1 - چلبی میگوید: «کتابهایی که در علم حدیث تصنیف شده بیش از حدّ شمارش است، جز آنکه سلف و خلف اتفاق کردهاند بر اینکه صحیحترین کتاب بعد از کتاب خدای سبحان و متعال صحیح بخاری و سپس صحیح مسلم است».(2337)
2 - محمّد بن یوسف شافعی میگوید: «... کتاب صحیح بخاری و صحیح مسلم صحیحترین کتاب بعد از کتاب خدای عزیز است».(2338)
3 - ذهبی میگوید: «و امّا جامع صحیح بخاری، جلیلترین کتاب و برترین کتابی است که بعد از کتاب خداوند عزّوجلّ نوشته شده است».(2339)
4 - ابوعلی نیشابوری میگوید: «در زیر آسمان صحیحتر از کتاب «مسلم» نیست».(2340)
5 - نووی مینویسد: «همانا صحیحترین کتاب بعد از قرآن صحیح بخاری و صحیح مسلم است، و کتاب بخاری صحیحتر و پرفایدهتر است...».(2341)
او نیز در مقدمه شرح خود بر صحیح مسلم مینویسد: «علما اتفاق کردهاند بر اینکه صحیحترین کتاب بعد از قرآن عزیز صحیح بخاری و صحیح مسلم است. و امت این دو کتاب را تلقی به قبول کرده است».(2342)
6 - قسطلانی میگوید: «امت اتفاق کرده بر اینکه این دو کتاب تلقّی به قبول شده است...».(2343)
7 - ابن حجر هیتمی مکّی مینویسد: «صحیح بخاری و صحیح مسلم به اجماع بزرگان صحیحترین کتاب بعد از قرآن است».(2344)
غلو و مدح زیاد درباره این دو کتاب را به حدّی رساندهاند که حتی خوابهایی را نقل کرده و در تأیید این دو کتاب مطالبی را به پیامبرصلی الله علیه وآله نسبت میدهند.
حال با وجود این حد اعتبار برای این دو کتاب اگر مطلبی مخالف با عقل است، باید بر آن اعتراض نمود، نه کتب حدیثی شیعه که چنین غلوّی را علمای شیعه درباره هیچ یک از کتابهای حدیثی خود ندارند.
از جمله احادیث شایع و معروفی که اهل سنت زیاد به آن استدلال کرده و به کار میبرند؛ در حالی که اصلی ندارد، حدیث «اصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم» است. اینان میگویند که پیامبر فرمود: اصحاب من به مانند ستارگاناند به هر کدام از آنها اقتدا کنید هدایت مییابید.
آنان به این حدیث در مقابل حجیت سنت اهل بیتعلیهم السلام احتجاج کرده و سنت صحابه را مصدر تشریع و استنباط قرار دادهاند. لذا جا دارد که این حدیث را از حیث سند و دلالت مورد بحث و بررسی قرار دهیم.
خلیل بن احمد فراهیدی میگوید: «صِحابه: مصدر (صاحبک) و صاحب به معنای نعتی است، ولی در کلام، غالباً به معنای اسمی به کار میرود».(2345)
راغب اصفهانی میگوید: «صاحب به معنای ملازم است؛ یعنی کسی که ملازم کسی یا چیزی است، خواه مصاحبتش با بدن باشد که این معنای حقیقی است و در اکثر اوقات استعمال دارد، یا به عنایت و همّت است که این هم یک نوع مصاحبت است ولو مجازاً...».(2346)
معنای لغوی این کلمه در قرآن کریم در موارد متعدد به کار رفته که تمام آنها مشترک در معنای معاشرت و ملازمت است.
درباره مفهوم اصطلاحی صحابه، آرای مختلفی وجود دارد:
1 - صحابی کسی است که با پیامبر صلی الله علیه وآله معاشرت داشته ولو ساعتی.(2347)
2 - صحابی کسی است که معاصر پیامبر صلی الله علیه وآله است هر چند او را ندیده باشد.(2348)
3 - صحابی در نظر اصولیین اهل سنت به کسی اطلاق میشود که پیامبر صلی الله علیه وآله را ملاقات کرده و از خواص او گردیده و او را مدّتی متابعت و همراهی کرده است، به گونهای که اطلاق لفظ «مصاحبت» درباره او صادق باشد ولی از حیث مقدار مصاحبت اندازهای ندارد.(2349)
4 - صحابی کسی است که با پیامبر صلی الله علیه وآله مصاحبت طولانی داشته و از او علم اخذ نموده است.(2350)
5 - مطابق نظر شیعه امامی، صحابی کسی است که پیامبر صلی الله علیه وآله را ملاقات نموده و به او ایمان آورده و مسلمان از دنیا رفته است.(2351)
در حقیقت، مدرسه اهل بیت علیهم السلام صحابی را در معنای لغوی آن که همان مصاحبت و ملازمت و معاشرت است به کار میبرد لکن با قید ایمان و بقای بر اسلام تا آخر عمر.
عالمان و مورّخان در مورد صحابه دیگاههای مختلفی دارند که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
1 - کفر جمیع صحابه؛ این رأی از فرقه کاملیه است، که با قرآن و حدیث و سیره صحابه و عقل، مخالف است، و شیعه امامی نیز از آن متبرّی است.
2 - رأی شیعه امامی و برخی از اهل سنت؛ به این معنا که در میان صحابه افراد مختلفی از عادل و فاسق وجود داشتهاند، از این رو مجرد مصاحبت با رسول خداصلی الله علیه وآله باعث نمیشود که کسی تکویناً عادل گردد.
3 - عدالت جمیع صحابه قبل از دخول در فتنه؛ این رأی از معتزله است، آنان معتقد به فسق کسانی هستند که در جنگ با امیرالمؤمنینعلیه السلام شرکت کردند.
4 - تأویل و توجیه مواقف صحابه؛ مطابق این رأی باید تمام کارهای صحابه که در ظاهر مخالف با اسلام و ظواهر دین است، توجیه نمود.
5 - عدالت جمیع صحابه؛ مطابق این رأی - که نظر اکثر اهل سنت است - تمام صحابه عادل بوده و با عدالت از دنیا رفتهاند.
برای توضیح بیشتر به بحث «عدالت صحابه» مراجعه شود.
با مراجعه به کتابهای اهل سنت و اقوال رجالیین و حدیث شناسان به دست میآید که حدیث «اصحابی کالنجوم» از هیچ گونه اعتباری نزد آنان برخوردار نیست. اینک به عبارات برخی از آنها اشاره میکنیم:
صاحب کتاب «التیسیر» از احمد بن حنبل نقل میکند که حدیث «نجوم» غیر صحیح است.(2352)
حافظ ابن عبد البرّ به سندش از ابوبکر بزار نقل کرده که گفت: «شما از آنچه از پیامبرصلی الله علیه وآله روایت میشود و در دستان عموم مردم است سؤال کردید که پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «اصحابی کمثل النجوم - او اصحابی کالنجوم - فبأیها اقتدوا اهتدوا؟ این کلامی است که هرگز صحیح نمیباشد...».(2353)
ابن عدی معروف به ابن قطّان حدیث «النجوم» را در کتاب «الکامل» خود آورده که موضوع آن احادیث ضعیف و موضوع است.(2354)
ابن حزم نیز از جمله افرادی است که حدیث «نجوم» را تکذیب و حکم به بطلان و وضع آن کرده است. او میگوید: «به تحقیق ظاهر شد که این روایت در اصل ثابت نیست، بلکه شکی نیست که دروغ است؛ زیرا خداوند متعال در حق پیامبرش فرمود: « ما ینْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْی یوحی .(2355) اگر کلام او علیه الصلاة و السلام در شریعت، تمامش بر حق و واجب است پس بدون شک از ناحیه خداوند است. و هر چه از ناحیه او است در آن اختلافی نیست؛ زیرا خداوند میفرماید: « وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً»،(2356) خداوند از تفرقه و اختلاف نهی کرده است آنجا که میفرماید: « وَ لا تَنازَعُوا»(2357) پس محال است که خداوند امر کند رسولش را به متابعت مطلق از صحابه در حالی که در میان آنها فردی وجود دارد که شیئی را حلال میکند در حالی که دیگری آن را حرام میداند. و اگر چنین میبود باید فروش شراب حلال میبود؛ زیرا سمرة بن جندب آن را حلال دانسته است. و نیز باید خوردن تگرگ برای روزهدار به جهت اقتدا به ابی طلحه حلال باشد، و از طرفی دیگر به جهت اقتدا به دیگران از صحابه حرام گردد...(2358)
آنگاه میگوید: چگونه جایز است تقلید قومی که گاهی خطا کرده و گاهی به صواب رفتهاند.(2359)
و در جایی دیگر میگوید: تنها چیزی که بر ما واجب است متابعت آن چیزی است که در قرآن از جانب خداوند نازل شده و برای ما دین اسلامی را تشریع کرده است. و آنچه از رسول خدا صلی الله علیه وآله به طور صحیح رسیده و خداوند کلام او را به عنوان بیان دین به حساب آورده است...
غلط کردهاند کسانی که میگویند: اختلاف رحمت است، آنگاه احتجاج میکنند به حدیثی که به پیامبر نسبت داده شده که فرمود: «اصحابی کالنجوم بایهم اقتدیتم اهتدیتم»، این حدیث باطل و دروغ بوده و از تولیدات اهل فسق است... .(2360)
او به سندش از ابن عمر حدیث «نجوم» را نقل میکند و در آخر میگوید: «این سندی است غیر صحیح که به آن حجت قائم نمیشود».(2361)
او بعد از نقل این حدیث از عمر بن خطّاب میگوید: «این حدیثی است غیر صحیح؛ زیرا در سندش نعیم وجود دارد که مجروح بوده و نیز عبدالرحیم است که یحیی بن معین او را کذّاب میداند».(2362)
او در کتاب «میزان الاعتدال» در ترجمه جعفر بن الواحد هاشمی قاضی بعد از تضعیف او میگوید: از بلایای او جعل حدیث «نجوم» است.(2363)
و نیز در ترجمه زید العمّی بعد از نقل حدیث «نجوم» تصریح به بطلان آن نموده است.(2364)
او میگوید: «این حدیث - حدیث نجوم - از طریق اعمش از ابوسفیان بن جابر و از حدیث سعید بن مسیب از ابن عمر، و از طریق حمزه جزری از نافع از ابن عمر نقل شده که هیچ یک از آنها ثابت نیست».(2365)
او که از بزرگان حنفیه است، میگوید: حدیث نجوم شناخته شده نیست.(2366)
او بعد از نقل این حدیث در «الجامع الصغیر» تصریح به ضعف آن نموده است.(2367)
او در بحث «حجیت اجماع» میگوید: «و نیز حدیث "اصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم" افاده حجیت قول هر یک از آنها را دارد. و در این حدیث گفتار معروفی است؛ زیرا در رجال آن عبدالرحیم عمّی از پدرش وجود دارد که هر دو جدّاً ضعیفاند. بلکه ابن معین، عبدالرحیم را کذّاب معرّفی کرده است...
این حدیث طریقی دیگر دارد که در آن حمزه نصیبی است که او نیز جداً ضعیف است. بخاری او را منکر الحدیث معرّفی کرده و ابن معین میگوید: او بیارزش است. و ابن عدی گفته است که عموم روایات او موضوع و جعلی است. و نیز این حدیث از طریق جمیل بن زید نقل شده که مجهول است».(2368)
او حدیث «نجوم» را در کتاب «سلسلة الأحادیث الضعیفة و الموضوعة» آورده و بعد از نقل آن میگوید: «این حدیث موضوع و جعلی است».(2369)
حدیث «اصحابی کالنجوم» را برخی از صحابه نقل کردهاند که همه آن روایات از ضعف سندی برخوردار است:
در سند روایت او عبدالرحیم بن زید و زید العمّی وجود دارند که هر دو ضعیفاند.
در سند روایت او نعیم بن حماد و عبدالرحیم بن زید و زید العمّی وجود دارند که همگی ضعیفاند.
از جابر با یک سند دارقطنی حدیث «نجوم» را نقل کرده که در آن سند حمید بن زید وجود دارد که مجهول است. و در سند دیگرش ابوسفیان و سلام بن سلیم و حارث بن غصین وجود دارند که ضعیف و یا مجهولند.
در سند این روایت سلیمان بن ابی کریمه و جویبر بن سعید و ضحاک بن مزاحم وجود دارند که همگی از ضعفا به حساب میآیند.
در سند این روایت نیز جعفر بن عبدالواحد قاضی هاشمی وجود دارد که متّهم به جعل حدیث و کذب است.
در سند این روایت بشر بن حسین وجود دارد که ابوحاتم او را دروغگو میداند. و نیز ابن حجر کلماتی را از علما در مذمّت او در «لسان المیزان» آورده است.(2370)
ناصرالدین البانی وهابی در کتاب «سلسلة الأحادیث الضعیفة» حدیث را با تعبیرات گوناگون آورده و همه را تضعیف کرده است. اینک به طور خلاصه به آن اشاره میشود:
1 - ابن عبد البرّ(2371) و ابن حزم(2372) از طریق سلام بن سلیم و او از حارث بن غصین، از اعمش از ابوسفیان، از جابر نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «اصحابی کالنجوم، بایهم اقتدیتم اهتدیتم».
ابن عبد البر میگوید: «این حدیثی است که قابل احتجاج نیست؛ زیرا حارث بن غصین مجول است».
ابن حزم نیز میگوید: «این روایت ساقط است؛ زیرا ابوسفیان ضعیف است. و سلام بن سلیمان از کسانی است که احادیث ضعیفالسند را روایت میکند، و این حدیث بدون شک از جمله آنها است».
آنگاه البانی میگوید: «بار این حدیث بر دوش سلام بن سلیم است و علما اجماع بر ضعف او دارند. ابن خراش میگوید: «او کذّاب است». و ابن حبّان گفته: او احادیث جعلی روایت میکند... و به همین جهت است که احمد گفته: «این حدیث صحیح نیست» همانگونه که ابن قدامه در کتاب «المنتخب» به آن اشاره کرده است.(2373)
آنگاه البانی میگوید: «گفتار شعرانی(2374) که این حدیث را نزد اهل کشف صحیح دانسته، باطل است؛ زیرا تصحیح احادیث از طریق کشف بدعت صوفی است و اعتماد بر این طریق منجرّ به تصحیح احادیث باطلی میشود که هیچ اصل و اساسی ندارد، همانند این حدیث؛ به جهت آنکه کشف، بهترین حالاتش بر فرض صحّت همانند رأی است که گاهی به خطا و گاهی به صواب میرود. و این در صورتی است که هوا و هوس در آن راه پیدا نکرده باشد.(2375)
2 - خطیب(2376) و قبل از او ابوالعباس اصمّ، و او از بیهقی(2377) و دیلمی و ابن عساکر از طریق سلیمان بن ابی کریمه از جویبر از ضحاک از ابن عباس نقل کرده که پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «مهما اوتیتم من کتاب اللَّه فالعمل به لا عذر لأحدکم فی ترکه، فإن لم یکن فی کتاب اللَّه، فسنة ماضیة، فان لم یکن سنّة منّی ماضیة فما قال اصحابی، انّ اصحابی بمنزلة النجوم فی السماء، فأیها اخذتم به اهتدیتم، و اختلاف اصحابی لکم رحمة»؛ «هر چه که از کتاب خدا به شما رسیده باید به آن عمل کنید و برای هیچ کس عذری در ترک آن نیست، اگر در کتاب خدا نبود پس به سنت حتمی عمل کنید، و اگر سنّتی از من یافت نشد به آنچه اصحابم میگویند عمل نمایید؛ زیرا اصحابم به منزله ستارگان در آسماناند، به هر کدام تمسک کنید هدایت یافتهاید. و اختلاف اصحابم برای شما رحمت است».
آنگاه میگوید: «این سند جدّاً ضعیف است. ابن ابی حاتم، سلیمان بن کریمه را ضعیف الحدیث معرفی کرده است. و جویبر پسر سعید ازدی مطابق رأی دارقطنی و نسائی و دیگران، متروک است. و ابن مدینی نیز او را تضعیف نموده است.
بیهقی بعد از نقل این حدیث گفته: این حدیث متنش مشهور است ولی سندهای آن همگی ضعیف بوده و هیچ سندی برای آن به اثبات نرسیده است.
آنگاه میگوید: تحقیق در مطلب آن است که این حدیث جداً ضعیف است به جهت آنچه درباره جویبر گفته شد...».(2378)
3 - ابن بطّه(2379) و خطیب و دیلمی(2380) و ابن عساکر(2381) از طریق نعیم بن حماد از عبدالرحیم بن زید عمِّی از پدرش از سعید بن مسیب از عمر بن خطّاب نقل کرده که پیامبر فرمود: «سألت ربّی فیما اختلف فیه اصحابی من بعدی، فاوحی اللَّه الی: یا محمّد! انّ اصحابک عندی بمنزلة النجوم فی السماء، بعضها أضوأ من بعض، فمن أخذ بشیء ممّا علیه من اختلافهم فهو عندی علی هدی»؛ «از پروردگار خود در مورد آنچه اصحابم بعد از من در آن اختلاف میکنند سؤال نمودم. خداوند به من وحی فرستاد که ای محمّد! همانا اصحاب تو نزد من به منزله ستارگان در آسمانند، برخی روشنتر از برخی دیگر، پس هر کس چیزی از آنچه ایشان - با اختلافی که دارند - برآنند را اخذ کند، او نزد من بر هدایت است».
البانی بعد از نقل این حدیث میگوید: «این سندی است موضوع. نعیم بن حمّاد ضعیف است. و عبدالرحیم بن زید عمِّی کذّاب است، و آفت در این حدیث اوست. و ابن معین او را کذّاب معرفی کرده است. و ذهبی بعد از نقل این حدیث در «میزان الاعتدال» آن را باطل معرّفی کرده است.
4 - ابن عبدالبر و ابن حزم از طریق ابی شهاب حناط از حمزه جزری، از نافع از ابن عمر نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «انّما مثل اصحابی مثل النجوم، فأیهم أخذتم بقوله اهتدیتم»؛ «همانا اصحابم به مانند ستارگانند، به گفتار هر کدام اخذ کنید هدایت یافتهاید».
ابن عبدالبر بعد از نقل این حدیث میگوید: «این سندی است غیر صحیح». آنگاه البانی میگوید: «حمزه همان ابن ابی حمزه است که دارقطنی او را متروک معرّفی کرده و ابن عدی گفته: عموم مرویات او جعلی است. و ابن حبان درباره او گفته: او از افراد ثقه حدیث جعلی نقل کرده است و لذا روایت از او جایز نیست. ذهبی در «میزان الاعتدال» از او احادیث جعلی را آورده و این حدیث را از جمله آنها به شمار آورده است.
ابن حزم میگوید: «روشن شد که این روایت اصلاً ثابت نیست بلکه شکّی در کذب آن نیست... چگونه صحیح است تقلید از قومی که گاهی خطا کرده و گاهی به صواب میروند.
او نیز میگوید: وظیفه ما متابعت از آن چیزی است که در قرآن آمده و از رسول خداصلی الله علیه وآله به سند صحیح رسیده است.
و در آخر میگوید: این حدیث باطل و دروغ بوده و از تولیدات اهل فسق به حساب میآید به جهاتی:
1 - این حدیث از طریق نقل ثابت نشده است.
2 - صحیح نیست که پیامبر صلی الله علیه وآله امر کند به چیزی که از آن نهی کرده است. میدانیم که پیامبر صلی الله علیه وآله خبر داده که ابوبکر در فلان تفسیری که داشته به خطا رفته است. و نیز عمر در فلان تأویل دروغ گفته است... و محال است که پیامبر صلی الله علیه وآله امر کند مردم را به متابعت هر کدام از اصحاب که قطعاً خطاکار نیز بودهاند. و این لازم میآید که پیامبر صلی الله علیه وآله امر به متابعت از خطا کرده باشد، و حضرت از این امر مبرّا است.
3 - در این حدیث گفتاری است باطل و هرگز نمیتوان آن را به پیامبر صلی الله علیه وآله نسبت داد؛ زیرا کسی که اراده کرده جهت مَطلع جُدَی را ولی به دنبال مَطلع سرطان برود قطعاً هدایت نخواهد شد، بلکه به گمراهی خواهد افتاد، به جهت اینکه هر ستارهای قابل هدایت در هر راهی نیست پس این تشبیه درست نیست. و واضح شد که دروغ است و سقوط آن از اعتبار به طور ضروری واضح است.
و نیز از ابن حزم نقل کرده که او درباره این حدیث میگوید: «خبری است دروغ، جعلی، باطل و غیر صحیح».(2382)
حدیث «نجوم» از حیث متن نیز بر فرض صحّت سند، قابل مناقشه است؛ زیرا آیا کسی میتواند باور کند که جمیع صحابه بعد از پیامبر صلی الله علیه وآله بر طریق مستقیم بودهاند؟ آیه همه آنها اهلیت برای اقتدا داشتهاند؟ آیا همه آنها به هدایت رسیدهاند تا بتوانند دیگران را نیز به هدایت رهنمون کنند؟ اگر چنین است پس چرا این همه آیات در قرآن کریم در مذمت طایفهای از صحابه وارد شده است؟ و نیز این همه روایات در مذمت جماعتی از آنها از شخص پیامبر صلی الله علیه وآله رسیده است؟(2383) پیامبر صلی الله علیه وآله میدانست که بعد از او چه اتفاقی خواهد افتاد و امت او به 73 فرقه متفرق خواهند شد. مگر نه این است که در احادیث «حوض» پیامبر صلی الله علیه وآله خبر از بدعت گذاری جماعتی از صحابه داده و نیز آنان را اهل جهنم دانسته است؟(2384) آیا جماعتی از صحابه اهل فسق و فجور نبودهاند؛ از قبیل:
1 - جماعتی از مشاهیر صحابه در قضیه جمل در موضوع «حوأب» دروغ گفته و مردم را نیز تحریض بر گواهی به دروغ کردند. این موضوع از قضایای مشهور در کتب تاریخ اهل سنت؛ از قبیل تاریخ طبری، ابن اثیر، ابن خلدون، ابی الفداء و مسعودی و دیگران است.
2 - مگر نبود که خالد بن ولید مالک بن نویره را کشت و با زن او بدون عده گرفتن زنا کرد؟
3 - مگر مغیرة بن شعبه با ام جمیل زنا نکرد.(2385)
4 - مگر سمرة بن جندب در عصر عمر بن خطّاب شراب فروش نبود؟(2386)
5 - مگر عبدالرحمن بن عمر بن خطّاب شرابخور در عصر خلافت پدرش در مصر نبود؟(2387)
6 - مگر برخی از بزرگان صحابه به احکام شرعی جاهل نبودند؟
7 - مگر معاویه کسی نبود که ربا میگرفت و هنگامی که ابوالدرداء به او اعتراض کرد که پیامبر صلی الله علیه وآله ربای معاوضی را جایز نمیداند در جواب گفت: من اشکالی در آن نمیبینم.(2388)
و... .
نتیجه اینکه: حدیث «اصحابی کالنجوم» سنداً و دلالتاً قابل مناقشه بوده و بی اعتبار است و لذا نمیتوان به آن استدلال نمود.
یکی از عوامل دوری مردم از اهل بیت علیهم السلام و تمایل به خلفا وجود روایات فراوان در مصادر حدیثی اهل سنت است که به تصریح تاریخ و برخی از بزرگان اهل سنت در شأن خلفا جعل شده است. این روایات تأثیر به سزایی در تغییر جامعه از مسیر اصلی خود و انحراف و دوری مردم از امامان معصوم علیهم السلام داشته است، لذا ما در این بحث در صددیم تا این روایات را به طور اجمال مورد بررسی و نقد قرار دهیم.
ابن ابی الحدید مینویسد: معاویه در نامهای که به عمّال خود در تمام بلاد اسلامی نوشت دستور داد تا به هیچ کس از شیعیان علی و اهل بیتش اجازه گواهی ندهند. و نیز بر آنها نوشت تا شیعیان عثمان و محبّین او و کسانی که فضایل و مناقب او را روایت میکنند جمع کرده و آنان را تکریم کنند و گزارشی از آن روایات جعلی و اسامی آنها و اسم پدران و عشیره آنها را به او بدهند تا به آنها صله دهد.
با این دستور و انتشار آن بین مردم، فضایل بسیاری برای عثمان نقل شد، تا به حدّی که در هر کشور تکثیر شده و داخل منازل هر یک از مردم وارد شد... بعد از مدتی معاویه بار دیگر نامهای به کارگزاران خود نوشت، و در آن گوشزد کرد که حدیث در شأن عثمان فراوان نقل شده و هر گاه نامه من به شما رسید مردم را دعوت به نقل روایت در شأن صحابه و خلفای اولین نمایید. و هر روایتی را که کسی در شأن ابوتراب نقل کرده آن را در شأن صحابه درآورید؛ زیرا این عمل نزد من محبوبتر بوده و ابوتراب و شیعیان او را مغلوب خواهد کرد... .
نامه معاویه بر مردم قرائت شد، لذا روایات جعلی بسیاری در مناقب صحابه در میان مردم منتشر گشت در حالی که هیچ حقیقت و واقعیت نداشته است. کار به جایی رسید که این روایات به اسم احادیث پیامبرصلی الله علیه وآله بر بالای منابر خوانده شد و نیز به دست معلمان مکتب خانهها سپرده شد تا به کودکان و نوجوانان تعلیم دهند، و لذا مردم آنها را همانند قرآن آموختند و به دختران و همسران و خدمتکاران خود نیز منتقل نمودند و همین طور این روایات تا کنون در دسترس مردم باقی مانده است... و از این طریق روایات جعلی بسیار و تهمتهای فراوانی در بین مردم در شأن خلفا و صحابه منتشر شد...».(2389)
ابن عرفه معروف به نفطویه از اکابر محدّثین و مورّخین به این مناسبت نقل میکند: «بیشتر احادیث در فضایل صحابه در ایام بنی امیه به جهت تقرّب به آنها جعل شد تا با این گونه احادیث به گمان خودبینی بنی هاشم را به خاک بمالند».(2390)
ابن الجوزی در کتاب «الموضوعات» میگوید: «گروهی متعصّب که هیچ بهرهای از خیر ندارند ادّعای تمسک به سنت نموده به جهت مقابله با رافضه احادیثی را در فضایل ابوبکر جعل و وضع نمودند...».(2391)
همو در جایی دیگر جاعلین حدیث را بر چند قسم تقسیم میکند:
1 - زنادقه و اهل کفر که به قصد فاسد کردن شریعت و وارد کردن شک در آن و بازی با دین، جعل حدیث کرده و به پیامبر صلی الله علیه وآله نسبت دادند.
2 - برخی نیز به جهت یاری مذهب خود جعل حدیث کرده و شیطان آنها را این گونه فریب داد که این عمل جایز است.
3 - برخی نیز به جهت ترغیب مردم به عمل بر خیر و دوری از شر، احادیثی را جعل نمودند.
4 - گروهی دیگر جعل حدیث بر هر کلام حسن را جایز شمردند.
5 - و برخی نیز به جهت اهداف و اغراضی خاص، حدیثی را اختراع مینمودند.(2392)
و نیز میگوید: «من احادیث بسیاری را که در فضل ابوبکر نقل میکنند ذکر نمیکنم؛ زیرا برخی از آنها از حیث معنا صحیح است ولی از حیث سند و نقل ثابت نیست، و برخی نیز بیمعنا است و دائماً آنها را از زبان عوام مردم میشنوم...».(2393)
با رجوع به کتابهای رجال اهل سنت پی به وجود اشخاصی خواهیم برد که در سلسله احادیث بسیاری قرار گرفتهاند ولی به تصریح علمای رجال از خود اهل سنت متّهم به کذب و جعل و تزویرند. اینک اسامی برخی از آنها را ذکر میکنیم:
1 - ابان بن جعفر ابوسعید بصری؛ بسیار دروغگو و جعل کننده حدیث بر رسول خدا است.(2394)
2 - باذام ابوصالح؛ تابعی کذّاب است.(2395)
3 - جارود بن یزید ابوعلی عامری؛ وی بسیار دروغگویی است که جعل حدیث میکند.(2396)
4 - حبیب بن ابی حبیب؛ از دروغگوترین مردم بوده و تمام احادیث او جعلی است.(2397)
5 - خالد بن اسماعیل ابوالید المخزومی؛ او متروک بوده و به احادیثش احتجاج نمیشود، جعل حدیث میکرد و به افراد ثقه نسبت میداد.(2398)
6 - داوود بن عبدالجبار ابوسلیمان مؤذن؛ بسیار دروغگو بوده و منکر الحدیث است. سزاوار نیست که احادیثش مکتوب شود.(2399)
7 - زکریا بن یحیی مصری ابو یحیی وکار؛ بسیار دروغگو و از دروغگوهای بزرگ روزگار است. او با وجود آنکه از فقهای صاحب حلقه و از صالحان و عابدان به شمار آمده ولی در عین حال جعل حدیث میکرده است.(2400)
8 - سلیم بن مسلم؛ جعل کننده حدیث و جهمی خبیث بود. و لذا احادیث او ترک شده و هیچ ارزشی ندارد.(2401)
9 - شیخ بن ابی خالد بصری؛ او اهل جعل حدیث بود. چهار صد حدیث را جعل کرده و داخل برنامه مردم نمود.(2402)
10 - ضحّاک بن حمزه منبجی؛ او اهل وضع حدیث بود. و تمام روایات او از حیث متن یا سند منکر است.(2403)
11 - طاهر بن فضل حلبی؛ او کسی بود که جعل حدیث میکرد و آنها را به افراد ثقه نسبت میداد. تنها احادیثش را به جهت تعجب میتوان نوشت.(2404)
12 - عبد الرحمن بن مالک بن مغول؛ او بسیار دروغگو و تهمت زنندهای بود که هیچ کس درباره او شک ندارد. او جعل حدیث میکرد.(2405)
13 - غیاث بن ابراهیم نخعی؛ کذّاب خبیثی است که جعل حدیث میکرد.(2406)
14 - فضل بن سُکین ابوالعباس؛ ابن معین میگوید: او کذّاب است. خدا لعنت کند هر کسی را که از او حدیث کوچک یا بزرگ نقل کند مگر آنکه او را نشناسد.(2407)
اینها برخی از کسانی بودند که در سلسله اسناد روایات اهل سنت وارد شده و نزد رجالیین اهل سنت معروف به جعل حدیث و کذب و دروغاند. کسی که قصد تتبّع در این موضوع را دارد به کتاب «اللآلی المصنوعة» و «تذکرة الموضوعات» و «کتاب المجرومین» و «رجال السنة» از شیخ محمّد حسن مظفر و «الغدیر» از علامه امینی رحمه الله مراجعه کند.
مرحوم علامه در کتاب خود اسامی (702) نفر از رجال اهل سنت را نام برده که در رجال خود آنها، متهم به کذب و جعل حدیثاند. آنگاه میگوید: اینها بخشی از این گونه افرادند، و شاید کسانی که به کتابهای آنها مراجعه کنند به افرادی دیگر برخورد نمایند که اهل این کار بودهاند. جالب توجه اینکه این عمل نزد بسیاری از اهل سنت، عمل زشتی نبوده بلکه افراد معروف به زهد و تقوا به این عمل منسوباند. و حتی به عنوان شعار صالحین نزد اهل سنت مطرح است، به این اعتقاد که افراد با جعل حدیث در شأن خلفا و صحابه و تقویت قلوب مردم به آنان به خداوند متقرّب میشوند. و لذا یحیی بن معین قطّانی میگوید: من در میان صالحان در جعل حدیث دروغگوتر ندیدم.(2408) آنگاه علامه امینی رحمه الله اسامی افرادی را ذکر میکند که معروف به زهد و تقوا بوده ولی در عین حال متّهم به جعل حدیث شدهاند؛ امثال:
1 - هیثم طائی؛ او کسی بود که تمام شب را به نماز مشغول بود و هنگامی که صبح میشد مینشست و جعل حدیث مینمود.
2 - حرب بن میمون؛ او مجتهد عابد بود ولی از همه بیشتر دروغ میگفت.
3 - محمّد بن ابراهیم شامی؛ او از زهّادی بود که به کذّاب وضّاع معروف شده بود.
4 - حافظ عبدالمغیث حنبلی؛ شخصی معروف به زهد، اعتماد، دین داری، صداقت، امانت، صلاح، اجتهاد، متابعت سنت و آثار بود، ولی در عین حال کتابی را تألیف کرده که در آن پر از احادیث جعلی در فضایل یزید بن معاویه است.
5 - محمّد بن عکاشه؛ او کسی بود که هنگام قرائت قرآن بسیار گریه میکرد ولی از جمله جعلکنندگان بسیار ماهر در حدیث بود.
6 - ابوعمر زاهد؛ او کسی است که در فضایل معاویة بن ابی سفیان کتابی را از احادیث جعلی تألیف کرده است.
7 - بردانی؛ مرد صالحی است که در فضیلت معاویه جعل حدیث میکرده است.
آنگاه میگوید؛ از اینجا است که مشاهده میکنیم بسیاری از جعل کنندگان حدیث را که یا امامی بودهاند دارای مرید و پیرو، یا حافظی مشهور و فقیهی حجّت و شیخی در روایت و خطیبی توانمند، که دستهای از آنها به جهت خدمت به مبدأ یا تعظیم امام و یا به جهت تأیید مذهب خود عمداً دروغ گفتهاند.(2409)
با مراجعه به کتب اهل سنت مشاهده مینماییم که بسیاری از روایاتی که درباره خلافت و فضایل آنها نقل شده، به کذب و جعل نسبت داده شده است. اینک این گونه روایات را در دو بخش دنبال میکنیم:
1 - ابن عباس از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل کرده که فرمود: «هیچ درختی در بهشت نیست جز آنکه بر هر ورقه آن نوشته شده: لا اله الّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه، ابوبکر الصدیق، عمر الفاروق، عثمان ذوالنورین».(2410)
طبرانی بعد از نقل آن میگوید: این حدیث جعلی است، و علی بن جمیل که در سند آن واقع شده بسیار جعل کننده است و این حدیث تنها از طریق او رسیده، و نیز ذهبی آن را باطل دانسته است.(2411)
2 - انس از پیامبر صلی الله علیه وآله نقل میکند که فرمود: شبی که مرا به معراج بردند داخل بهشت شدم، ناگهان سیبی را دیدم که از دست حوریهای آویزان بود. گفت: من برای عثمان هستم که مظلوم کشته شد.
این حدیث را ذهبی در «میزان الاعتدال» از طریق عباس بن محمّد عدوی وضّاع نقل کرده و گفته: این خبر جعلی است.(2412) و ابن حجر میگوید: برای این خبر اصلی از کلام پیامبر نیست.(2413)
3 - براء بن عازب از رسول خدا صلی الله علیه وآله نقل کرده که فرمود: همانا خداوند برای ابوبکر در اعلا علیین گنبدی از یاقوت سفید قرار داده... برای آن چهار هزار درب است، هر گاه ابوبکر مشتاق لقای خدا شد دری از آن باز میشود و به خداوند نظاره میکند.
خطیب بغدادی بعد از نقل این حدیث میگوید: این حدیث از جعلیات محمّد بن عبداللَّه بن ابوبکر اشنانی است.(2414)
4 - ابوهریره از پیامبر صلی الله علیه وآله نقل کرده که فرمود: امینان نزد خداوند سه نفرند: من و جبرئیل و معاویه.
خطیب بغدادی و ابن حبان و نسائی میگویند: این حدیث باطل و جعلی است.(2415)
5 - ابوهریره از پیامبر نقل کرده که فرمود: خداوند مرا از نور خود خلق کرد و ابوبکر را از نور من و عمر را از نور ابوبکر و عثمان را از نور عمر خلق نمود. و عمر چراغ اهل بهشت است.
ذهبی این خبر را دروغ دانسته،(2416) و ابونعیم میگوید: این خبر باطل بوده و مخالف کتاب خدا است.
6 - جابر از پیامبر صلی الله علیه وآله نقل کرده که فرمود: دشمن ندارد ابوبکر و عمر را مؤمن، و دوست ندارد آن دو را منافق.
ذهبی آن را از جعلیات معلّی بن هلال طحّان دانسته است. او کسی است که احمد درباره وی گفته: تمام احادیث او جعلی است. او نیز میگوید: این حدیث صحیح نیست و معلّی متهم به کذب است.(2417)
کسی که در این زمینه میخواهد تحقیق نماید به «الغدیر» مراجعه نماید.(2418)
در مورد خلافت خلفا نیز اهل سنت روایاتی نقل کردهاند که خود به جعل و وضع آن تصریح نمودهاند. اینک به برخی از آنها اشاره میکنیم:
1 - به طور مرفوع از رسول خدا صلی الله علیه وآله نقل کردهاند که فرمود: ابوبکر بعد از من متولّی امور امت من خواهد شد.
ذهبی بعد از نقل حدیث میگوید: این خبری دروغ است.(2419)
2 - و نیز مرفوعاً نقل کردهاند که جبرائیل فرمود: ابوبکر وزیر تو در زمان حیات و خلیفه تو بعد از وفات تو است.
ذهبی این حدیث را از موضوعات و جعلیات ابوهارون اسماعیل بن محمّد فلسطین برشمرده، میگوید: ابن جوزی آن را با سندی تاریک نقل کرده و گفته: ابو هارون، کذّاب است.(2420)
3 - خطیب بغدادی از عبداللَّه بن جراد نقل کرده که گفت: رسول خدا صلی الله علیه وآله اسبی را آورد و بر آن سوار شد و فرمود: سوار بر این اسب میشود کسی که خلیفه و جانشین بعد از من است. آنگاه ابوبکر سوار بر آن شد.
سیوطی این حدیث را از جعلیات شمرده است.(2421)
4 - عایشه از رسول خدا صلی الله علیه وآله نقل کرده که فرمود: ائمه خلافت بعد از من ابوبکر و عمر و... میباشند.
ذهبی بعد از ذکر این حدیث میگوید: خبری باطل است و متّهم به وضع آن علی بن صالح انماطی است.(2422)
5 - ابن عباس در تفسیر آیه « وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِی إِلی بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِیثاً» گفته: پیامبر به طور سرّی به حفصه فرمود: همانا ابوبکر ولی امر بعد از من است. و عمر جانشین بعد از ابوبکر است. این مطلب را به عایشه نیز گفت.(2423)
ذهبی این حدیث را از حرفهای باطل خالد بن اسماعیل مخزومی کذّاب دانسته است.(2424)
6 - ابوهریره نقل کرده: هنگامی که جبرئیل با رسول خدا صلی الله علیه وآله بود ناگهان ابوبکر گذر کرد. حضرت فرمود: این ابوبکر است، ای جبرئیل! آیا او را میشناسی؟ گفت: همانا او در آسمان مشهورتر است تا در زمین، ملائکه او را حلیم قریش مینامند. و همانا او وزیر تو در حیات و جانشین تو بعد از وفاتت میباشد.
ابن حبان این حدیث را از طریق اسماعیل بن محمّد بن یوسف نقل کرده و او را دزد حدیث نامیده که احادیث او قابل احتجاج نیست. و ابن طاهر او را کذّاب معرفی کرده است.(2425)
7 - کار را به جایی رساندند که حتی به امام علیعلیه السلام نسبت دادهاند که ابوبکر را به عنوان خلیفه رسول خدا صلی الله علیه وآله توصیف کرده است... نقل میکنند که ابوبکر به علی علیه السلام گفت: جلو بیا و نماز گزار. حضرت فرمود: نه به خدا من جلو نمیایستم، تو خلیفه رسول خدایی...
ذهبی این حدیث را از مصائب عبداللَّه بن محمّد قدامی دانسته،(2426) و ابن عدی میگوید: عموم احادیث او قابل حفظ نیست.(2427)
روایات دیگر نیز در این مورد وارد شده است، هر کس قصد تحقیق دارد به «الغدیر» مراجعه نماید.(2428)
با مراجعه به تاریخ پی میبریم که خلفا قبل و بعد از خلافتشان برای تشویق مردم و میل آنها به سوی خود هرگز به این گونه روایات استدلال نکردند و این خود بهترین شاهد و قرینهای است که دلالت بر جعل و وضع این احادیث بعد از خلافت آنها به جهت تقویت قلوب مردم و مشروعیت بخشیدن به خلافت آنان از راه شرع بوده است.
اگر روایاتی را که اهل سنت در فضایل و خلافت خلفا نقل میکنند صحیح بود چرا ابوبکر در مرض موت خود چنین آرزو میکند که دوست داشتم که از رسول خدا صلی الله علیه وآله سؤال میکردم که امر خلافت از برای کیست تا کسی در آن نزاع نکند. و دوست داشتم که از آن حضرت سؤال میکردم که آیا برای انصار در امر خلافت سهم و نصیبی است.(2429)
اگر نصّ صحیح بر خلافت خلفا و فضایل آنها بود چرا ابوبکر هنگام وفات خود عمر را خواست و به او گفت: من تو را به عنوان جانشین خود بر اصحاب رسول خدا صلی الله علیه وآله قرار میدهم. و در نامهای که به امیران جنگ نوشت اشاره کرد که من عمر را بر شما والی گرداندم...(2430)
ابوبکر در سخنان خود تصریح میکند که نصّی برای خلافت او نبوده است. ابن قتیبه در حدیثی از او نقل کرده که گفت: همانا خداوند محمّد صلی الله علیه وآله را نبی و برای مؤمنین ولی قرار داد. خداوند متعال به مقام او بین ما منّت گذارد تا اینکه او را اختیار نمود. پیامبر نیز امر مردم را به خودشان واگذار کرد تا آن کس را که به مصلحت خودشان است با اتفاق و بدون اختلاف انتخاب کنند، و مردم نیز مرا به عنوان والی خود انتخاب نمودند...(2431)
اگر نصّ برای ابوبکر بود چرا عمر گفت: اگر خلیفه معین نکنم به رسول خدا صلی الله علیه وآله اقتدا کرده و اگر معین کنم به ابوبکر اقتدا کردهام.(2432)
چرا ابوبکر در سقیفه پیشنهاد بیعت با عمر یا ابوعبیده جراح را داد؟(2433)
چرا ابوبکر بعد از آنکه به خلافت رسید از مردم خواست که او را از خلافت عزل کنند زیرا بهتر از او وجود دارد؟(2434)
چرا عمر برای بعد از خود خلافت را شورائی نمود و گفت: هر کس با امیری بدون مشورت با مسلمانان بیعت کند بیعتش صحیح نیست.(2435)
چرا عمر درباره خلافت ابوبکر گفت: بیعت با او بدون فکر و تأمل بود و خدا مردم را از شر آن حفظ نمود.(2436)
چرا عدهای از صحابه از بیعت با ابوبکر امتناع کردند؟ و گفتند: ما به جز با علیعلیه السلام بیعت نمیکنیم؟(2437)
چرا حضرت علیعلیه السلام از بیعت با ابوبکر مخالفت ورزید؟ و با عمل به سیره عمر و ابوبکر در حکومت داری در روز شورا مخالفت نمود؟(2438)
1 - رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: «هر کس بر من دروغ بندد جایگاه او در آتش است».(2439)
2 - و نیز فرمود: بر من دروغ نبندید؛ زیرا دروغ بر من موجب دخول در آتش است.(2440)
3 - و نیز فرمود: «هر کس از من حدیثی نقل کند در حالی که میداند دروغ است خودش یکی از کذّابین است».(2441)
سیوطی میگوید: سراغ ندارد هیچ یک از گناهان کبیره را به جز نسبت دروغ بر پیامبر که کسی مرتکب به آن را تکفیر کرده باشد. آنگاه از شیخ ابومحمّد جوینی نقل کرده که هر کس بر پیامبر دروغ ببندد کافر شده و از ملت اسلام خارج میشود.(2442)
پیامبر فرمود: «هر کس حدیثی از من روایت کند در حالی که میداند آن حدیث دروغ است خودش یکی از دروغگویان به حساب میآید.(2443)
خداوند متعال خطاب به رسولش میفرماید: « وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَینا بَعْضَ الْأَقاوِیلِ* لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیمِینِ * ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِینَ * فَما مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِینَ * وَإِنَّهُ لَتَذْکِرَةٌ لِلْمُتَّقِینَ * وَإِنّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْکُمْ مُکَذِّبِینَ»؛(2444) «اگر او سخنی دروغ بر ما میبست، ما او را با قدرت میگرفتیم، سپس رگ قلبش را قطع میکردیم، و هیچ کس از شما نمیتوانست از [مجازات او مانع شود و آن مسلّماً تذکری برای پرهیزکاران است و ما میدانیم که بعضی از شما [آن را] تکذیب میکنید.»
یکی از احادیث معروف و شایع نزد اهل سنت حدیث «عشره مبشّره» است. به این مضمون که پیامبر صلی الله علیه وآله ده نفر از اصحاب خود را بشارت به بهشت داده است. و لذا آنان اجماع کردهاند که این ده نفر افضل مردم بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله میباشند. ولی با دقت و تأمّل در آن پی میبریم که این حدیث از حیث سند و دلالت قابل اعتماد نیست؛ زیرا از جمله احادیث جعلی و ساختگی به شمار میآید، ولی به جهت محبّت شدید آنها نسبت به این ده نفر تصریح به آن نکرده یا درباره آن تحقیق ننمودهاند. ما در این بحث در صدد هستیم تا این حدیث را به این ترتیب که در آن آمده مورد مناقشه قرار دهیم، نه آنکه فضایل و بشارتهایی را که برای عموم صحابه است انکار کنیم؛ زیرا ما معتقدیم که برخی از آنان همانند حضرت علی علیه السلام، عمار بن یاسر، سلمان فارسی، مقداد بن اسود، زید بن صوحان، بلال حبشی، عبداللَّه بن سلام و عدهای دیگر به طور حتم از جانب رسول خداصلی الله علیه وآله به بهشت بشارت داده شدهاند و واقعاً هم بهشتیاند، بلکه برای برخی از تابعین همچون اویس قرنی نیز بشارت به بهشت داده است.
این حدیث را برخی از صحابه از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل کردهاند:
احمد بن حنبل در «مسند» و ترمذی در «سنن» و نسائی در «فضائل الصحابه» از قتیبة بن سعید، از عبد العزیز بن محمّد دراوردی، از عبدالرحمن بن حمید، از پدرش عبدالرحمن بن عوف نقل کرده که رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: «ابوبکر در بهشت است و عمر در بهشت است و عثمان در بهشت است و علی در بهشت است و طلحه در بهشت است و زبیر در بهشت است و عبدالرحمن بن عوف در بهشت است و سعد در بهشت است و سعید در بهشت است و ابوعبیدة بن جرّاح در بهشت است».(2445)
ترمذی بعد از نقل حدیث فوق میگوید: «خبر داد ما را مصعب قراءةً از عبدالعزیز بن محمّد، از عبدالرحمن بن حمید، از پدرش از پیامبر صلی الله علیه وآله نحو این حدیث را. و در آن از عبدالرحمن بن عوف نقل نکرده است.
نقد حدیث
این حدیث از جهاتی اشکال دارد:
1 - حدیث ترمذی از طریق مصعب بدون شک مرسل است؛ زیرا حمید بن عبدالرحمن بن عوف، پیامبر صلی الله علیه وآله را درک نکرده است. و این حدیث از طریق اوّل نیز مرسل به نظر میرسد؛ زیرا حمید بن عبدالرحمن بنا بر قول فلاّس و احمد بن حنبل و ابی اسحاق حربی و ابن ابی عاصم و خلیفة بن خیاط و یعقوب بن سفیان و ابن معین، در سال 150 وفات یافته است.(2446) و در آن سال، 73 سال داشته است. در نتیجه در سال 32 که همان سال وفات پدرش عبدالرحمن بن عوف یا بعد از او به یک سال است متولد شده است. حال چگونه ممکن است که حمید از پدرش نقل حدیث کرده باشد در حالی که به جز چند روزی او را ندیده است؟!
به همین جهت است که بخاری گفته: حدیث حمید بن عبدالرحمن بن عوف از سعید بن زید صحیحتر از حدیث او از پدرش میباشد.(2447)
2 - حمید بن عبدالرحمن بن عوف را نمیتوان در این حدیث از تهمت جعل مبرّا ساخت؛ زیرا او از جمله کسانی است که از جانب معاویه برای جعل امثال این احادیث مأمور شده است.
3 - از آنجا که راوی این حدیث یعنی عبدالرحمن بن عوف از جمله این ده نفر در متن حدیث است لذا به آن سوء ظنّ حاصل میشود که ممکن است این حدیث را در شأن خودش جعل کرده باشد.
4 - عبدالعزیز بن محمّد بن عبید دراوردی از جمله کسانی است که در سند این حدیث قرار دارد. او مورد طعن و قدح و جرح عدّهای از رجالیین قرار گرفته است.
ابوزرعه میگوید: او سییء الحفظ است. نسائی او را قوی در حدیث نمیداند.(2448) ابوحاتم میگوید: به احادیث او احتجاج نمیشود.(2449) ابن حجر میگوید: «بخاری به جز دو حدیث از او نقل نکرده و آن دو را نیز به عبدالعزیز بن ابی حازم و دیگران مقرون ساخته است».(2450)
بیشتر طرق حدیث «عشره مبشّره» به سعید بن زید بن عمرو بن نفیل عدوی باز میگردد، که پنج نفر از راویان از او نقل کردهاند:
1 - روایت عبداللَّه بن ظالم مازنی
عقیلی حدیث او را صحیح دانسته، و ابن عدی از بخاری همین مطلب را نقل کرده است.(2451) حاکم نیشابوری در «المستدرک علی الصحیحین» میگوید: بخاری و مسلم به روایات عبداللَّه بن ظالم احتجاج نکردهاند.(2452) ذهبی نیز در «تلخیص المستدرک» میگوید: بخاری عبداللَّه بن ظالم را یاد کرده و میگوید: حدیثاش صحیح نیست.(2453)
2 - روایت عبدالرحمن بن أخنس
ابن حجر از او به «مستور» تعبیر کرده،(2454) و سرخسی «مستور» را در ردیف فاسق و کافر و بیعقل و هواپرست قرار داده است، و گفته است که محمّد بن حسن شیبانی تصریح کرده بر اینکه خبر او همانند خبر فاسق است.(2455) در حالی که درباره خبر صحیح شرط کردهاند که ناقل آن در عدالت مشهور باشد.
اشکال دیگری که در این سند وجود دارد اینکه محمّد بن طلحة بن مصرف یامی کوفی در سند آن واقع شده که نسائی او را قوی ندانسته و ابن معین او را ضعیف معرفی کرده و ابن سعد میگوید: او دارای احادیث منکر است.
3 - روایت حُمید بن عبدالرحمن بن عوف
حدیث حُمید بن عبدالرحمن بن عوف از سعید بن زید از پسرش عبدالرحمن بن حمید نقل کرده، و او از عمر بن سعید بن شریح مدنی، و او از موسی بن یعقوب زمعی و او از محمّد بن اسماعیل بن ابی فدیک حدیث «عشره مبشره» را نقل کرده است.
در مورد حُمید بن عبدالرحمن که قبلاً سخن به میان آمد.
و امّا موسی بن یعقوب؛ علی بن مدینی او را ضعیف الحدیث و منکر الحدیث دانسته و نسائی او را غیر قوی معرفی کرده است.(2456) و ابن ابی فدیک را نیز ابن سعد غیر حجت معرفی کرده است.(2457)
4 - روایت ریاح بن حارث
روایت ریاح از سعید بن زید را به طور انفراد نوهاش صدقة بن مثنی بن ریاح نقل کرده است، و از صدقه، یحیی بن سعید قطان و عیسی بن یونس، و او از هشام بن عمار و عبدالواحد بن زیاد، و او از ابوکامل مظفّر بن مدرک این حدیث را نقل کردهاند.
در مورد هشام بن عمار، ابوداوود میگوید: چهارصد حدیث مسند روایت کرده که هیچ یک اصل و اساسی ندارد.(2458)
و در مورد عبدالواحد بن زیاد عبدی بصری، ذهبی در ترجمه او میگوید: یحیی و ابن حبّان او را چیزی به حساب نیاورده و ذهبی درباره او میگوید: او دارای اوهامی است.(2459)
5 - روایت ابوالطفیل
روایت ابوالطفیل عامر بن واثله از سعید بن زید منفرداً از ولید بن عبداللَّه بن جُمیع قرشی و فرزندش از او، و محمّد بن بکیر حضرمی نیز از ثابت این حدیث را نقل کرده است.
اما ولید بن عبداللَّه؛ ابن حبّان او را در جمله ضعفا برشمرده و احتجاج به احادیث او را باطل دانسته است. و عقیلی میگوید: در حدیث او اضطراب است. و حاکم نیشابوری میگوید: اگر مسلم حدیث او را تخریج نمیکرد اولی بود. و فرزندش ثابت از مجاهیل است. و محمّد بن بکیر نیز به عنوان صاحب غرائب معرفی شده است.(2460)
روایات سعید بن زید غیر از آنکه از حیث سند مشکل دارد از حیث متن نیز مضطرب است؛ زیرا در بعضی از سندها، ابوعبیدة بن جراح از جمله ده نفر شمرده شده و در برخی نیز به ابن مسعود بشارت داده شده است.(2461) مضافاً به اینکه سعید بن زید در متن حدیث «عشره مبشره» آمده و لذا او در صدد تزکیه خودش و دیگران است، و این جای اتهام است که چگونه شخصی خودش را تزکیه میکند. و در جای خود به اثبات رسیده که اگر کسی دیگری را تزکیه کند در حالی که آن شخص دیگر تزکیه کننده مزکّی است، تزکیه او در شریعت اسلام مورد قبول واقع نمیشود.(2462)
طبرانی از احمد بن الحسین بن عبدالملک قصری مؤدب و او از حامد بن یحیی و او از سفیان، از سفیان بن خمس، از حبیب بن ابی ثابت، از عبداللَّه بن عمر از رسول خداصلی الله علیه وآله حدیث «عشره مبشره» را نقل کرده است.(2463)
در سند این حدیث سفیان بن عیینه واقع شده که اهل تدلیس معرفی شده است.(2464)
و نیز در سندش حبیب بن ابی ثابت است که ابن خزیمه و ابن حبّان او را مدلّس به حساب آوردهاند.(2465)
درباره مجموعه سندهای احادیث «عشره مبشّره» اشکالات کلّی نیز وجود دارد، که به برخی از آنها اشاره میکنیم.
1 - نشر این احادیث تنها در عصر حکومت معاویه؛ یعنی سی سال بعد از وفات رسول خداصلی الله علیه وآله بوده است! موضوعی که اصل این احادیث را زیر سؤال میبرد؛ زیرا قبل از آن، جو مناسبی برای نشر این گونه احادیث از طرف مدرسه خلفا نبوده است. و لذا به احتمال زیاد این حدیث همانند احادیث دیگر که در شأن خلفا و برخی از صحابه وارد شده از جعلیات دولت معاویه بوده است.
2 - تعجب اینجا است با اینکه بخاری و مسلم در صدد دفاع از صحابه خصوصاً شیخین بودهاند ولی هیچ کدام این احادیث را نقل نکردهاند، و این را باید بدانیم که اگر سند صحیحی بر آن مییافتند به طور حتم آن را نقل میکردند.
3 – عجیب تر از همه اینکه از سعد بن ابی وقاص نقل شده که گفت: من از رسول خداصلی الله علیه وآله نشنیدم که درباره زندهای که بر روی زمین راه میرود به جز عبداللَّه بن سلام بگوید: او از اهل بهشت است.(2466) حال چگونه این حدیث از سعد بن ابی وقاص مخفی شده در حالی که یکی از آن ده نفری است که در حدیث از او یاد شده است.
4 - چگونه میتوان این حدیث را قبول کرد در حالی که برخی از این ده نفر خون برخی دیگر را مباح دانسته و قتل او را حلال شمردند؟ آیا طلحه و زبیر مخالف شدید عثمان نبودند؟ و آیا این دو نفر همراه با عایشه بیشترین تحریک را بر ضدّ عثمان نداشته و مردم را به قتل او وادار نمیکردند؟
چگونه عمر بن خطّاب اصحاب شورای شش نفره را تهدید به قتل کرد در حالی که همه آنها از آن ده نفر به حساب میآیند؟
5 - این روایات مخالف با عقل نیز میباشد؛ زیرا هیچ کس خصوصاً پیامبرصلی الله علیه وآله نباید کسانی را به طور قطع بشارت به بهشت و امان از آتش جهنم دهد، کسانی که معصوم نبوده و از اعمال قبیح و گمراهی و ضلالت در امان نیستند، خصوصاً آنکه آنها را مغرور کرده و بر انجام گناه تشویق میکند.(2467) مگر نه این است که وظیفه انبیا آن است که مردم را بین خوف و رجاء قرار دهند؟
6 - و از جمله عوامل ضعف این خبر آن است که هیچ یک از سه خلیفه در هیچ یک از موقیعتهای مناسب به آن احتجاج و استدلال ننمودند. چرا ابوبکر در سقیفه با وجود موقعیت مناسب و نیز عثمان هنگامی که محاصره شده بود بر این حدیث استدلال نکردند؟ با آنکه وقت مناسبی برای استدلال به آن بود. مگر نه این است که حفظ خون کسی که اهل بهشت است واجب میباشد؟ این خود دلیل دیگری بر جعل این حدیث است. اگر این حدیث صحیح بود چرا باید عثمان بن عفان جنازهاش سه روز در زبالهدان شهر رها شود تا آنکه تعداد اندکی از قومش او را در چهار دیواری به نام «حشّ کوکب» که برای یهود بود او را دفن کنند؟ و به این اکتفا نکرده مسلمانان تابوتش را سنگ باران کرده و نماز بر جنازه او نخوانند...؟!!(2468)
7 - اگر این روایت صحیح بود باید به عفو خداوند و بخشایش او اطمینان پیدا میکردند؛ زیرا پیامبرصلی الله علیه وآله خبر از بهشتی بودن آنها داده بود؛ در حالی که مطابق روایات تاریخی، ابوبکر هنگام احتضارش ترسان و از عاقبت خود خوفناک بود. و نیز عمر هنگام وفاتش از خدا طلب میکرد که ای کاش من خاک بودم و مادر مرا نزاییده بود و از اعمال خود نجات یافته بودم. و نیز هنگامی که عثمان در محاصره قرار گرفت جزع و فزع بسیار از ترس هلاکت خود میکرد؛ در حالی که با فرض وجود روایت «عشره مبشره» او به بهشت میرفته است و این، جای جزع و فزع ندارد.
جا دارد تا به حکم جعل و وضع حدیث و نسبت آن به رسول خداصلی الله علیه وآله اشاره کنیم:
پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «من کذب علی متعمّداً فلیتبوأ مقعده من النار»؛(2469) «هر کس بر من عمداً دروغی نسبت دهد باید جایگاهش را در آتش جهنم بداند».
و در روایتی دیگر از ابوهریره نقل شده که پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «من تقوّل علی ما لماقلّ فلیتبوّأ مقعده من النار»؛(2470) «هر کس به من گفتاری را نسبت دهد که من آن را نگفتهام باید جایگاه خود را در آتش جهنم ببیند».
این حدیث از جمله احادیثی است که 62 نفر از صحابه آن را نقل کردهاند و لذا به تصریح ابن الصلاح از جمله احادیث متواتر به حساب میآید.
و نیز از پیامبر نقل شده که فرمود: «من حدّث عنّی حدیثاً وهو یری انّه کاذب فهو احد الکذّابین»؛(2471) «هرکس از من حدیثی را نقل کند؛ در حالی که میداند دروغ است او یکی از دروغ گویان میباشد».
و همچنین از حضرت نقل شده که فرمود: «لا تکذبوا علی، فانّ الکذب علی یولج النار»؛(2472) «به من دروغ نسبت ندهید؛ زیرا نسبت دروغ بر من موجب دخول در آتش است».
سیوطی میگوید: «من گناه کبیرهای را همانند دروغ بستن بر رسول خدا صلی الله علیه وآله سراغ ندارم که احدی از اهل سنت انجام دهنده آن را به کفر نسبت دهد، و لذا شیخ ابومحمّد جوینی از اصحاب ما - که پدر امام الحرمین است - گفته: هر کس عمداً بر رسول خدا صلی الله علیه وآله دروغ ببندد کفری پیدا میکند که با آن از ملت اسلام خارج میگردد. و طایفهای از علما همچون امام ناصر الدین بن منیر از امامان مالکیه او را متابعت کرده است . و این دلالت دارد بر اینکه نسبت دروغ به رسول خداصلی الله علیه وآله از بزرگترین گناهان کبیره به شمار میآید؛ زیرا هیچ کدام از گناهان کبیره نیست که نزد اهل سنت مقتضی کفر گردد».(2473)
او نیز از نووی و دیگران نقل کرده که نسبت دروغ بر پیامبرصلی الله علیه وآله از گناهان کبیره به حساب میآید.(2474)
یکی از احادیثی را که متکلمین اهل سنت در مبحث امامت و خلافت شیخین و نیز فقها و علمای اخلاق آنان برای حجیت سیره شیخین به آن استدلال کردهاند حدیث «اقتدا به شیخین» است. میرسید شریف جرجانی در «شرح مواقف» میگوید: «این نصوصی که به آنها برای امامت علی علیه السلام تمسک کردهاند با نصوصی که دلالت بر امامت ابوبکر دارد معارض است. آنگاه از جمله نصوص را حدیث «اقتدای به شیخین» معرفی میکند. و نیز تفتازانی در «شرح مقاصد» به این حدیث بر افضلیت ابوبکر بر دیگران استدلال کرده است. لذا جا دارد که درباره سند دلالت این حدیث بحث نماییم.
احمد بن حنبل به سند خود از حذیفه نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «اقتدوا باللذین من بعدی ابی بکر و عمر»؛(2475) به دو نفری که بعد از من میآیند یعنی ابوبکر و عمر اقتدا کنید.
ترمذی به سند خود از ابن مسعود نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «اقتدوا باللذین من بعدی من اصحابی ابوبکر و عمر، و اهتدوا بهدی عمار، و تمسّکوا بعهد ابن مسعود»؛(2476) به دو نفر از اصحابم که بعد از من میآیند یعنی ابوبکر و عمر اقتدا کنید، و به راهنمایی عمار هدایت یابید، و به عهد ابن مسعود تمسک کنید.
حدیث «اقتدای به شیخین» از احادیث مشهور نزد اهل سنت است که صحابه با سندهای بسیار نقل کردهاند، ولی بخاری و مسلم به طور مطلق آن را در صحیح خود نیاوردهاند، و میدانیم که عدهای از علمای اهل سنت تنها از طریق حذیفه و عبداللَّه بن مسعود نقل شده است. و لذا گرچه ما به بررسی روایات صحابه در نقل این مضمون میپردازیم، ولی بیشتر اهتمام ما به حدیث حذیفه و ابن مسعود است. کسانی که از صحابه این متن را نقل کردهاند عبارتند از:
1 - حذیفة بن یمان
2 - عبداللَّه بن مسعود
3 - ابوالدرداء
4 - انس بن مالک
5 - عبداللَّه بن عمر
6 - جدّه عبداللَّه بن ابی الهذیل.
اینک به بررسی سند هر یک از این روایات میپردازیم.
حدیث حذیفه را احمد بن حنبل، ترمذی، ابن ماجه و حاکم نیشابوری و ابن حازم نقل کردهاند که پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «اقتدوا باللذین من بعدی ابی بکر و عمر»؛(2477) «اقتدا کنید به کسانی که بعد از من خواهند آمد یعنی ابوبکر و عمر.»
ولی این روایت حذیفه که از مشهورترین طرق این حدیث است از جهاتی دارای اشکال است.
اولاً: تمام سندهای آن به عبدالملک بن عمیر بازمیگردد که مردی مدلّس و جدّاً ضعیف و کثیر الغلط و جدّاً مضطر الحدیث است.
احمد بن حنبل درباره او میگوید: «او با کمی روایت مضطرب الحدیث است و ما برای او کمتر از پانصد روایت مشاهده کردهایم که در بیشتر آنها اشتباه کرده است».(2478) و لذا اسحاق بن منصور میگوید: احمد بن حنبل او را جدّاً تضعیف کرده است.(2479) ذهبی میگوید: ابن جوزی او را جرح کرده و توثیقی برای او نیاورده است.(2480) و سمعانی و ابن حجر عسقلانی او را مدلّس دانسته است.(2481)
عبدالملک بن عمیر همان شخصی است که سر فرستاده امام حسین علیه السلام به کوفه عبداللَّه بن یقطر یا قیس بن مسهّر صیداوی را از تن جدا کرد، هنگامی که او را به امر ابن زیاد از بالای قصر به پایین انداختند در حالی که در بدن او رمقی بود. و هنگامی که برخی بر او اعتراض کردند در جواب گفت: خواستم تا او را راحت کنم.(2482)
ثانیاً: عبدالملک بن عمیراین حدیث را از ربعی بن حراش نقل کرده و ربعی از حذیفة بن یمان این حدیث را نشنیده است. و این مطلبی است که مناوی آن را ذکر کرده است.(2483)
ثالثاً: در سند روایت ابن حزم، سالم بن علاء مرادی واقع است که خود ابن حزم بعد از روایت، حدیث او را تضعیف کرده است. و ذهبی میگوید: «ابن معین و نسائی او را تضعیف کردهاند».(2484) و نیز ابوالجارود او را تضعیف کرده است.(2485)
و نیز در سند آن عمرو بن هرم واقع شده که قطّان او را تضعیف کرده است.(2486)
و نیز وکیع بن جرّاح در سند آن است که مورد قدح واقع شده است.(2487)
و در بیشتر طرق حدیث «مولی ربعی بن حراش» واقع شده که به نصّ ابن حزم مجهول میباشد. و در برخی سندها چنین آمده است: «هلال مولی ربعی» که او نیز به تصریح ابن حزم مجهول است.(2488)
حدیث ابن مسعود را ترمذی و حاکم نیشابوری نقل کرده است.(2489) ولی این سند نیز خالی از اشکال نیست؛ زیرا:
اولاً: ترمذی تصریح به غرابت آن کرده است. او بعد از نقل این حدیث میگوید: «این حدیثی غریب از این وجه از حدیث ابن مسعود است، و نمیشناسیم آن را مگر از حدیث یحیی بن سلمة بن کهیل، و یحیی بن سلمة در حدیث تضعیف شده است».(2490)
ثانیاً: همانگونه که ترمذی اشاره کرده یحیی بن سلمة بن کهیل شخصی ضعیف و متروک و منکرالحدیث بوده و چیزی به حساب نیامده است. مقدسی میگوید: ابن معین او را تضعیف کرده است. ابوحاتم میگوید: او قوی به حساب نمیآید. بخاری گفته: در حدیث او مضامین منکر وجود دارد. و نسائی او را غیر ثقه معرفی کرده است. و ترمذی میگوید: او ضعیف است.(2491)
ذهبی میگوید:او ضعیف است.(2492) و ابن حجر میگوید: «ابن حبّان نیز او را در جمله ضعفا به حساب آورده و گفته: او جدّاً منکر الحدیث است و به احادیث او احتجاج نمیشوئد. نسائی در «الکنی» گفته او متروک الحدیث است. و ابن نمیر گفته: او از جمله کسانی نیست که حدیثش نوشته شود. و دارقطنی او را گاهی متروک و گاهی ضعیف معرفی نموده است. و عجلی میگوید: او ضعیف است.(2493)
ثالثاً: در سند آن اسماعیل بن یحیی بن سلمه وجود دارد که قبلاً اشاره به ضعف او در حدیث کردیم.
رابعاً: در سند آن ابراهیم بن اسماعیل بن یحیی وجود دارد که متروک الحدیث و ضعیف و مدلّس معرفی شده است. عقیلی از مطین نقل کرده که ابن نمیر از حدیث او راضی نبوده و او را تضعیف میکرده است. و گفته: او احادیث منکری را روایت کرده است.(2494)
حدیث ابی الدرداء را ابن حجر مکی از طبرانی نقل کرده است.(2495) ولی این حدیث نیز خالی از اشکال نیست؛ زیرا:
اولاً: ابن حجر هیثمی بعد از نقل این حدیث از طبرانی میگوید: «در سند این حدیث کسانی وجود دارند که من آنان را نمیشناسم.(2496)
ثانیاً: به مجرد وجود یک حدیث در معاجم طبرانی «المعجم الکبیر»، «المعجم المتوسط» و «المعجم الصغیر» نمیتوان حکم به صحت آن نمود، بلکه احتیاج به بررسی سندی دارد که این حدیث از صحت سند برخوردار نیست.
ثالثاً: در حدیث صحیح از ابوالدرداء رسیده که مادرش میگوید: روزی ابوالدرداء در حالی که غضبناک بود بر من وارد شد، به او گفتم: چه چیزی شما را غضبناک کرده است؟ گفت: به خدا سوگند! از امر محمّد صلی الله علیه وآله چیزی نمیشناسم جز آنکه همه آنان نماز به جای میآورند.
اگر ابوالدرداء حدیث اقتدای به ابوبکر و عمر را شنیده بود هرگز نباید چنین میگفت!!
جلالالدین سیوطی در کتاب «الجامع الصغیر» حدیث «امر به اقتدای به شیخین» را نقل کرده است آنگاه میگوید: «ترمذی آن را از ابن مسعود و رویانی از حذیفه و ابن عدی در «الکامل» از انس نقل کردهاند».(2497)
پاسخ:
اولاً: همانگونه که اشاره شد حدیث ابن مسعود مورد تضعیف خود ترمذی نیز واقع شده است.
ثانیاً: حدیث حذیفه نیز قبلاً با تمام طرقش مورد تضعیف قرار گرفت.
ثالثاً: ابن عدی در «الکامل» گرچه این متن را با سندهای مختلف نقل کرده است.(2498) ولی در تمام سندهای آن مسلم بن صالح، از حمّاد بن دلیل، از عمر بن نافع از عمرو بن هرم وجود دارد که تمام آنان ضعیف الحدیث میباشد.(2499) خصوصاً آنکه مسلم بن صالح مجهول است.
حدیث «اقتدای به شیخین» را ذهبی از احمد بن صلیح، از ذیالنون مصری، از مالک از نافع از ابن عمر نقل کرده است، وی بعد از نقل آن میگوید: «این حدیث، غلطی است از احمد که بر آن اعتماد نمیشود».(2500)
و در جایی دیگر میگوید: «این حدیث اصلی از روایت مالک ندارد».(2501)
ابن حجر نیز این حدیث را از ابن عمر نقل کرده ولی از عقیلی نقل میکند که او بعد از تخریج آن گفته: این حدیث منکری است که اصلی بر آن نیست.
از عبارات ذهبی و ابن حجر و دیگران استفاده میشود که حدیث عبداللَّه بن عمر به تمام طرقش باطل است.
ابن حزم گرچه این مضمون را در کتاب «الاحکام فی اصول الاحکام»(2502) نقل کرده ولی خود بعد از نقل آن میگوید: «و اما روایت (اقتدوا بالذین من بعدی ابی بکر و عمر...) حدیثی غیرصحیح است؛ زیرا از مولی ربعی مجهول و از مفضّل ضبّی نقل شده که حجّت نیست...».(2503)
بعد از تضعیف حدیث «اقتدای به شیخین» نصوص عبارات علمای اهل سنت را درباره این حدیث ذکر میکنیم تا خوانندگان محترم بیشتر پی به جعل و عدم صحت آن ببرند.
مناوی در شرح «جامع الصغیر» سیوطی بعد از نقل این حدیث میگوید: «ابوحاتم این حدیث را تضعیف کرده است...».(2504)
همانگونه که قبلاً اشاره شد ترمذی بعد از نقل این حدیث آن را به جهت وجود یحیی بن سلمه در سندش تضعیف میکند.
مناوی بعد از نقل این حدیث میگوید: «بزّار همانند ابن حزم این حدیث را صحیح نمیداند».(2505)
او بعد از نقل این حدیث در کتاب «الضعفاءالکبیر» میگوید: «این حدیث منکری است که اصلی برای آن از حدیث مالک نیست».(2506)
ذهبی بعد از نقل این روایت در ترجمه احمد بن محمّد بن غالب باهلی میگوید: «ابوبکر نقّاش آن را واهی میداند».(2507)
ابن عدی این حدیث را از انس بن مالک در ترجمه حمّاد بن دلیل در ترجمه ضعفا آورده است.
او بعد از نقل حدیث به سندش از عمری میگوید: «این حدیث ثابت نمیباشد و عمری که در سند آن واقع شده ضعیف است».(2508)
او میگوید: «اما روایت (اقتدوا باللذین من بعدی...) حدیثی غیرصحیح است؛ زیرا از مولی ربعی مجهول و از مفضّل ضبّی غیرحجّت رسیده است».(2509)
او بعد از نقل حدیث میگوید: «این حدیث غلط است و احمد مورد اعتماد نیست».(2510)
او بعد از نقل این حدیث از طبرانی میگوید: «در سند آن افرادی قرار دارند که من آنها را نمیشناسم».(2511)
او همانند ذهبی این حدیث را در چند مورد تضعیف و ابطال کرده است. او در ترجمه احمد بن صلیح بعد از نقل این حدیث میگوید: «این حدیث غلط است و احمد مورد اعتماد نیست».(2512)
او از جمله احادیث جعلی احمد جرجانی را حدیث «اقتدوا بالذین من بعدی ابی بکر و عمر» دانسته و آن را باطل معرفی کرده است.(2513)
این حدیث گرچه در ابواب مختلف مورد استدلال علمای اهل سنت قرار گرفته است ولی غیر از مشکل سندی که دارد از حیث متن و دلالت نیز خالی از اشکال نیست؛ زیرا:
1 - اکثر علمای اهل سنت قائل به عدم حجیت اجماع ابوبکر و عمر هستند.
2 - و نیز اکثر آنان معتقدند که پیامبرصلی الله علیه وآله تصریح بر خلافت کسی برای بعد از خودش نکرده است.
3 - ابوبکر و عمر در بسیاری از احکام و افعال با یکدیگر اختلاف داشتهاند و متابعت دو نفر که با هم مختلف بودهاند متعذّر و غیر ممکن است. از باب نمونه: ابوبکر قائل به جواز متعه و عمر آن را تحریم کرده است و...
4 - معروف از ابوبکر و عمر آن است که نسبت به بسیاری از مسائل و احکام اسلامی جاهل بودهاند آیا ممکن است که پیامبرصلی الله علیه وآله با این حال امر به اقتدای به آن دو نماید.
5 - این حدیث با این تعبیر که امر به اقتدای مطلق به شیخین است دلالت بر عصمت آن دو و عدم جواز خطا دارد در حالی که کسی هرگز چنین ادعایی درباره آن دو ندارد.
6 - اگر چنین حدیثی از پیامبرصلی الله علیه وآله صادر شده بود باید خود ابوبکر در روز سقیفه برای حقانیت خود در مقابل انصار به آن استدلال میکرد، در حالی که هیچ شاهد حدیثی و تاریخی بر آن وجود ندارد، بلکه آنچه که در تاریخ ذکر شده اینکه ابوبکر خطاب به حاضرین گفت: «با هر یک از این دو نفر یعنی ابوعبیده و عمر بن خطاب که خواستید بیعت کنید».(2514) و حتی به ابوعبیده جرّاح خطاب کرد و گفت: دستت را بده تا با تو بیعت کنم.(2515)
7 - چون ابوبکر به خلافت رسید گفت: «اقیلونی، اقیلونی، فلست بخیرکم و علی فیکم»؛ مرا از خلافت عزل کنید، مرا از خلافت عزل کنید؛ زیرا من بهترین شما نیستم در حالی که علی در بین شماست.
8 - و چون هنگام وفات او شد گفت: «وددت انّی سألت رسول اللَّه لمن هذا الامر، فلاینازعه احد، وددت انّی کنت سألت: هل للأنصار فی هذا الامر نصیب»؛(2516) دوست داشتم که از رسول خدا صلی الله علیه وآله سؤال میکردم که این امر (خلافت) برای کیست تا کسی در آن نزاع نکند. دوست داشتم که سؤال میکردم: آیا برای انصار نیز در این امر نصیبی است؟
9 - عمر درباره خلافت ابوبکر میگفت: «کانت بیعة ابی بکر فلتة وقی المسلمین شرّها...»؛(2517) بیعت با ابوبکر امری بدون رویه و تأمّل بود، خداوند مسلمانان را از شرّ آن نگه داشت... .
با این وجود اگر حدیث «اقتدای به شیخین» از پیامبرصلی الله علیه وآله رسیده بود چه جای این گونه مطالب از زبان آن دو بود؟!
یکی از احادیثی که بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله در مورد فضیلت سه خلیفه به آن استدلال میکنند حدیث معروف به «لزوم متابعت از سنت خلفا» است. آنها این حدیث را تنها بر چهار خلیفه بعد از رسول خدا صلی الله علیه وآله منطبق میکنند و در باب احکام فقهی و اخلاقیات و نیز علم اصول و کلام اسلامی به آن بر حجیت سنت و لزوم پیروی از آنان استفاده مینمایند. و نیز هنگامی که نسبت به رفتار برخی از خلفا اعتراض میشود به این حدیث تمسک میکنند. اینک جا دارد که این حدیث را به طور مستقل مورد بحث و بررسی سندی و دلالی قرار دهیم.
ترمذی به سند خود از علی بن حجر و او از بقیة بن ولید ،از بحیر بن سعید، از خالد بن معدان، از عبدالرحمن بن عمرو سلمی از عرباض بن ساریه نقل میکند که گفت: «رسول خدا صلی الله علیه وآله روزی بعد از نماز صبح برای ما موعظهای بلیغ ایراد کرد که چشمها از آن گریان شد و قلبها از آن خوفناک گردید. مردی گفت: که همانا این موعظه شخصی است که وداع کننده است، پس ای رسول خداصلی الله علیه وآله! بر چه چیز با ما عهد و پیمان میبندی؟ حضرت فرمود: وصیت میکنم شما را به تقوای الهی و گوش فرا دادن و اطاعت کردن (از حاکم) گرچه بنده حبشی باشد؛ زیرا هر کس که بعد از من زندگی کند اختلاف زیادی را خواهد دید، و بپرهیزید از اموری که حادث میشود؛ زیرا آنها ضلالت است. پس هر کس آنها را درک کرده بر شما باد به سنت من و سنت خلفای راشدین هدایت شده، بر آن محکم باشید».(2518)
این حدیث را به همین مضمون ابوداود در «سنن» و ابن ماجه در «سنن» و احمد بن حنبل در «مسند» و حاکم نیشابوری در «المستدرک علی الصحیحین» نقل کردهاند.(2519)
قبل از بررسی سندهای این حدیث به طور اجمال به نکاتی چند در مورد آن اشاره میکنیم:
1 - مفاد این حدیث با واقعیات خارجی بین صحابه سازگاری ندارد؛ زیرا مشاهده میکنیم که چه بسیاری از آنان را که با سنت ابوبکر و عمر مخالفت کردند با اینکه این افراد نزد آنها از خلفای راشدین به حساب میآمدند، بلکه حتی خلیفه دوم با اول در بسیاری از مسائل با هم اختلاف نمود، حال اگر این حدیث از رسول خداصلی الله علیه وآله رسیده بود نباید چنین مخالفتهایی مشاهده میشد.
2 - مضمون این حدیث با تمام طرق آن به شخصی به نام عرباض بن ساریه منتهی میشود و او تنها راوی آن به حساب میآید، و این به تنهایی موجب شک و تردید در صدور این حدیث است؛ زیرا آنگونه که عرباض میگوید این حدیث در مسجد و بعد از نماز به عنوان موعظه بلیغ ایراد شده به حدّی که همه را محزون و گریان کرده است، و پیامبر نیز به این امت وصیت نموده است. حال با این وضع چگونه تنها راوی آن یک شخص یعنی عرباض بن ساریه سلمی است؟!
3 - این حدیث تنها در شام منتشر شده و نقل و ترویج آن توسط اهل شام بوده است، و بیشتر راویان آن به خصوص اهل حمصاند که همگی از انصار معاویه و دشمنترین افراد نسبت به حضرت علیعلیه السلام میباشند. و لذا حدیث فوق از این جهت نیز مورد تضعیف شدید قرار میگیرد.
4 - این حدیث از جمله احادیثی است که مورد اعراض و بیاعتنایی بخاری و مسلم و نسائی از اصحاب سنن قرار گرفته است. و میدانیم که عدهای از علمای اهل سنت معتقدند که حدیثی که مورد بیاعتنایی شیخین قرار گرفته از درجه اعتبار ساقط است گرچه دیگران از ارباب سنن آن را تخریج کرده و به آن عنایت داشته باشند.
ابن تیمیه در پاسخ به حدیث افتراق امّت به هفتاد و سه فرقه میگوید: «این حدیث در صحیحین نیامده است، بلکه برخی از اهل حدیث همچون ابن حزم و دیگران در آن طعن وارد کردهاند. ولی اهل سنت همچون ابوداود و ترمذی و ابن ماجه آن را روایت کرده و اهل مسانید همچون امام احمد نیز آن را نقل کردهاند».(2520)
جالب توجه اینکه حدیث مورد نظر یعنی «لزوم تمسک به سنت خلفا» از همین قبیل است.
گفتیم که تنها راوی این حدیث عرباض بن ساریه سلمی است، و در ترجمه او گفته شده که او اهل صُفّه بوده که وارد شام شد(2521) و در شهر حمص سکنی گزید.(2522) بخاری و مسلم از او روایت نقل نکردهاند. آری حدیث او در صحاح اربعه دیگر وارد شده است.(2523) او در سال 75 از دنیا رحلت نمود.(2524)
این شخص در شام و شهر حمص که از شهرهای نواصبِ پست به حساب میآمده سکنی گزیده است. و در محیطی زندگی کرده که اکاذیب و افترائاتی بر ضدّ امام علیعلیه السلام و اهل بیتعلیهم السلام شایعه شده بود و لذا به تبع اهالی آن دیار او نیز در صدد نشر این نوع اکاذیب و نسبت دادن آنها به رسول خداصلی الله علیه وآله برآمده است.
این حدیث توسط چهار نفر از عرباض بن ساریه نقل شده است:
1 - یحیی بن ابی المطاع شامی
او کسی است که ابن قطان درباره او گفته: «حالش را نمیشناسم».(2525) و نیز از عرباض روایت نقل میکرده در حالی که او را ملاقات نکرده است که این روایتش از جمله آنها است.(2526)
2 - حجر بن حجر حمصی
او از اهالی حمص است. و ابن قطان او را غیر معروف شمرده است.(2527)
3 - عبدالرحمن بن عمرو شامی
او تنها شخص معروف در نقل این حدیث از عرباض بن ساریه است که اکثر طرق آن به او باز میگردد. ابن قطّان او را مجهول الحال میداند.(2528)
4 - معبد بن عبداللَّه بن هشام
این راوی تنها در روایت حاکم آمده است ولی خود حاکم از آنجا که در طریق به او شرایط نقل حدیث را در کتابش نمیبیند میگوید: من آن را ترک کردهام.
راویان این حدیث در طبقه سوم سه نفرند:
1 - عبداللَّه بن علاء دمشقی
او از اهل دمشق بوده و حتی ذهبی او را به عنوان رئیس دمشق توصیف کرده است.(2529) و ابن حزم نقل کرده که یحیی بن معین و دیگران او را تضعیف کردهاند.(2530)
2 - ضمرة بن حبیب حمصی
او نیز از اهالی حمص بلکه مؤذّن مسجد جامع حمص به حساب آمده است.(2531)
3 - خالد بن معدان حمصی
او عمده در روایت این حدیث است، که از اهل حمص و از شیوخ شام، بلکه صاحب شرطه یزید بن معاویه بوده است.(2532)
ابن عساکر میگوید: «او متولّی شرطه یزید بن معاویه بوده است».(2533)
راویان حدیث در این طبقه شش نفرند:
1 - محمد بن ابراهیم بن حارث تیمی دمشقی
عقیلی از عبداللَّه بن احمد بن حنبل و او از پدرش نقل کرده که گفت: «او احادیث منکر را نقل میکند».(2534)
2 - بحیر بن سعید حمصی
او از شهر نواصب به حساب آمده است.(2535)
3 - ولید بن مسلم دمشقی
او از موالیان بنی امیه و عالم شام معرفی شده است.(2536) در ترجمه او گفته شده که او مدلّس بوده و از کذّابین تدلیس میکرده است. از مالک ده حدیث نقل کرده که اصل و اساسی ندارد. و نیز احادیث منکر داشته است.(2537)
4 - معاویة بن صالح حمصی
او از اهالی حمص و قاضی اندلس در دولت اموی بوده است.(2538) و از جمله کسانی است که اهل لهو و لعب بوده و بدین جهت برخی از محدّثین، کتابت حدیث از او را ترک کردهاند.(2539) و ابن ابی حاتم میگوید: به حدیث او احتجاج نمیشود.
5 - ثور بن یزید حمصی
ذهبی او را عالم حمص معرفی کرده است.(2540) و او کسی است که به جهت کشته شدن جدّش در صفین همراه با معاویه، حضرت علیعلیه السلام را دوست نداشته است.(2541) ابن عدی او را از جمله ضعفا برشمرده است.(2542)
6 - عمرو بن ابی سلمه دمشقی
او را ساجی و ابن معین تضعیف کرده است. و ابوحاتم گفته که به او احتجاج نمیشود. و عقیلی گفته: در حدیثش وهم است. و احمد گفته: از زهیر احادیث باطلی را روایت کرده است.(2543)
در این طبقه هشت نفر قرار دارند که عبارت است از:
1 - ولید بن مسلم که قبلاً به ترجمه آن اشاره شد.
2 - عبدالرحمن بن مهدی که قبلاً نیز به آن اشاره شد.
3 - ابوعاصم، که یحیی بن سعید درباره او حرف داشته،(2544) و عقیلی او را در جمله ضعفا قرار داده است.(2545)
4 - یحیی بن ابی کثیر، که مدلّس شمرده شده است.(2546)
5 - عبدالملک بن صباح مسمعی، ذهبی میگوید: او متّهم به سرقت حدیث است.(2547)
6 - عبداللَّه بن احمد بن بشیر دمشقی، که امام مسجد جامع دمشق معرفی شده است.(2548)
7 - احمد بن عیسی، که ابن عدی درباره او میگوید: روایات منکری دارد. و دارقطنی او را غیرقوی و ابن حبّان او را در جمله ضعفا آورده است.(2549)
8 - بقیة بن ولید حمصی: ابن حبان و ابو حاتم و ابن خزیمه گفتهاند که به احادیث او احتجاج نمیشود. احمد گفته که من توهّم کردم که او احادیث منکر را به جز از مجاهیل نقل نمیکند، ولی فهمیدم که از مشاهیر نیز نقل میکند. و شعبه گفته: او دارای احادیث عجیب و غریب و منکر است.
ابن قطّان گفته: او از ضعفا تدلیس میکرده و این عمل را نیز مباح میدانسته است، و این به عدالت او ضرر میرساند. و فیروزآبادی و زبیدی او را محدّثی ضعیف دانستهاند.(2550)
این حدیث از حیث متن نیز دارای مشکلاتی است که به آن اشاره میکنیم:
1 - در این حدیث امر به متابعت از سنت رسول خداصلی الله علیه وآله و سنت خلفا شده است، آیا میتوان سنت خلفا را با سنت پیامبر صلی الله علیه وآله یکی دانست؟
2 - در این حدیث سنت خلفا عطف بر سنت رسول خدا صلی الله علیه وآله شده است، و ظاهر عطف مغایرت بین دو سنت را میرساند. حال چه معنایی بر این مغایرت و جدایی است؟
3 - امر به متابعت از سنت خلفا به طور مطلق شده و این دلالت بر عصمت آنان دارد در حالی که کسی ادعای عصمت آنان را نداشته است.
4 - این حدیث بر فرض صحت سند قابل انطباق بر مبانی شیعه امامیه در اصول دین و فقه است؛ زیرا در این حدیث امر به متابعت از سنت خلفای بعد از پیامبر صلی الله علیه وآله شده و سنت آنان همانند سنت حضرت مورد امر به متابعت قرار گرفته است. و از طرفی میدانیم که احادیث همانند قرآن میتوانند یکدیگر را تفسیر کنند. و لذا با مراجعه به حدیث ثقلین و حدیث دوازده خلیفه و حدیث سقیفه و دیگر احادیث پی میبریم مقصود پیامبر صلی الله علیه وآله از خلفای راشدین مهدیین که سنتشان بر دیگران حجت است همان امامان دوازده معصوم از ذریه پیامبر است.
علمای اهل سنت گرچه معتقدند که خلافت ابوبکر با بیعت و شورا تمام شده و این دو عامل مشروعیت بخشیدن به خلافت او بوده است، ولی از طرف دیگر در صددند که مشروعیت خلافت او را از راههای دیگر همچون ادله نقلی از آیات قرآن و روایات نیز تثبیت نمایند.
میر سید شریف جرجانی در «شرح مواقف» بعد از ذکر نصوص ولایت و امامت امیرالمؤمنینعلیه السلام که شیعه به آنها استدلال کرده میگوید: «اینها نصوصی است که با نصوصی که دلالت بر امامت ابوبکر دارد معارضاند... آنگاه هر یک از ادله خود بر امامت ابوبکر را ذکر میکند».(2551) ما در صدد برآمدهایم تا هر یک از ادله او و دیگران را که بر خلافت ابوبکر استدلال کردهاند مورد نظر قرار داده و بررسی نماییم.
مشهور اهل سنت معتقدند که نصّ صریح بر خلافت ابوبکر وجود ندارد بلکه برخی اصل وجود نصّ را منکرند، و کلمات آنها بر این مسأله صراحت دارد. اینک برخی عبارات را نقل میکنیم:
1 - عبدالقاهر بغدادی میگوید: «اهل سنت معتقدند که نصّی بر امامت هیچ یک از خلفا به طور خصوص وجود ندارد، بر خلاف قول رافضه که اعتقاد دارند بر امامت علی بن ابی طالب نصّی وجود دارد و بر صحّت آن قطع دارند».(2552)
2 - ابوحامد غزالی میگوید: «رسول خداصلی الله علیه وآله بر هیچ امامی نصّ نکرده است؛ زیرا اگر نصّی بود باید اولی به ظهور باشد از نصب حضرت بر هر یک از والیان و امیران خود؛ در حالی که نصّی که بر والیان خود داشته بر کسی پوشیده نیست ولی نصّ بر امامان معلوم نیست. و بر فرض که نصّی بوده چگونه بر ما مخفی شده و به دست ما نرسیده است؟ در نتیجه ابوبکر تنها از راه اختیار و بیعت، امام مردم است».(2553)
3 - قاضی ایجی میگوید: «امام به حق بعد از رسول خدا صلی الله علیه وآله نزد ما ابوبکر و نزد شیعه علی علیه السلام است. دلیل اول ما این است که راه اثبات امامت امام یا نصّ است و یا اجماع. امّا نصّی که یافت نمیشود و امّا اجماع، که بر غیر ابوبکر منعقد نشده است».(2554)
4 - نووی میگوید: «مسلمانان اجماع دارند بر اینکه خلیفه هنگامی که مقدمات و علائم مرگ در او ظاهر شد میتواند قبل از آن، خلیفه معین کند و نیز میتواند چنین کاری انجام ندهد. اگر ترک کند به پیامبر اقتدا کرده، و اگر انتخاب کند، ابوبکر را مقتدای خود در این عمل قرار داده است».(2555) او نیز در ذیل حدیثی میگوید: «این حدیث دلیل بر آن است که پیامبر صلی الله علیه وآله بر خلیفهای نصّ نکرده است و بر این، اجماع اهل سنت و دیگران است».(2556)
5 - ابن کثیر میگوید: «همانا رسول خدا صلی الله علیه وآله به طور خصوص بر هیچ کسی از مردم نصّ خاصّی نداشته است نه بر ابوبکر آن گونه که طایفهای از اهل سنت میگویند، و نه بر علی، آن گونه که طایفهای از رافضه ادّعا میکنند».(2557)
مضافاً به اینکه روایاتی در تأیید این مطلب نقل کردهاند که پیامبر صلی الله علیه وآله نصّی بر خلافت هیچ کس نداشته است:
محدثین اهل سنت به سند خود از عبداللَّه به عمر نقل کردهاند که به عمر گفته شد: آیا کسی را جانشین برای خود قرار نمیدهی؟ در جواب گفت: اگر خلیفه قرار دهم، کسی خلیفه قرار داد که از من بهتر بود؛ یعنی ابوبکر، و اگر چنین نکنم باز نیز کسی که از من بهتر بود چنین کرد؛ یعنی رسول خداصلی الله علیه وآله...».(2558)
از این عبارات به خوبی استفاده میشود که بر خلافت ابوبکر نصّ وجود نداشته و یا نصّ صریحی نیست، و اگر برخی در صدد ذکر ادلهای نقلی بر خلافت ابوبکر برآمدهاند از باب «الغریق یتشبّث بکل حشیش» است. یعنی شخص غریق به هر برگی برای نجات خود تمسک میکند. گرچه اصل مطلب را ما به طور جزم قبول نداریم؛ زیرا مطابق ادله عقلی و نقلی قطعی ما معتقدیم که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله از جانب خداوند متعال نصّ جلی و نصّ خفی بر امامت امام علی علیه السلام داشته است، این موضوع را به طور تفصیل در جای خود مورد بحث و بررسی قرار دادهایم، و بالاتر از آن به اثبات رساندهایم که به طور حتم باید نصّی از جانب خداوند به توسط رسولش بر امام و جانشین بعد از او باشد، و لذا تنها وجود نصّ بر خصوص خلافت و امامت ابوبکر را نفی میکنیم.
در مورد اجماع بر خلافت ابوبکر از دو جهت بحث است: یکی اینکه آیا اجماع میتواند مصحّح خلافت باشد؟ و دیگر اینکه آیا اجماعی بر خلافت ابوبکر بوده است؟
در جای خود به اثبات رساندیم که اجماع بر فرض وجود و تحقّق بر خلافت شخصی، هرگز نمیتواند به امامت آن شخص مشروعیت بخشد؛ زیرا مطلق اتفاق جماعتی بر امامت شخصی برای ما حجت درست نمیکند. هر یک از افراد مجمعین افرادی جایز الخطا میباشند، حال چگونه با ضمیمه خطاهای متعدد به حجیت و عصمت میرسیم؛ خصوصاً آنکه بدانیم این اجماع عوامل مختلفی؛ از قبیل تطمیع، ترس و... داشته است. و هیچ دلیل معتبر شرعی نیز بر اعتبار تعبّدی این اجماع وجود ندارد، همانگونه که در جای خود آن را توضیح دادهایم.
در مورد بحث صغروی که آیا اجماعی بر خلافت ابوبکر بوده، این مطلب را به طور حتم میتوان گفت که هنگام بیعت با ابوبکر در سقیفه اجماعی نبوده است، گرچه ادّعا میکنند که روز دوّم بیعت اجماع حاصل شد؛ در حالی که اجماع روز دوم نیز مورد سؤال است که اجماع و وفاقی بر امامت و خلافت ابوبکر پدید آمده است؟ و آیا این اجماع طوعاً و با اختیار و رغبت و میل بود یا بخشی با تطمیع و بخشی نیز با تهدید و... بوده است؟ که قطعاً همین طور است. به همین جهت است که اهل سنت در صدد برآمده تا دایره اجماع را تا حدّ اجماع اهل حلّ و عقد محدود سازند.(2559) لذا با مراجعه به تاریخ اهل سنت پی میبریم که تعداد بسیاری از صحابه از بیعت با ابوبکر سرباز زدند که از آن جمله میتوان از امام علیعلیه السلام، عموم بنی هاشم، سعد بن عباده انصاری، زبیر بن عوام، خالد بن سعید بن عاص اموی، طلحة بن عبیداللَّه، مقداد بن اسود، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمار بن یاسر، براء بن عازب، ابّی بن کعب، عتبة بن ابی لهب، و ابوسفیان نام برد.(2560)
در مصادر حدیثی اهل سنت از ابن عباس نقل شده که عمر درباره بیعت با ابوبکر در سقیفه گفت: همانا بیعت ابوبکر «فلته» و بدون تأمل و فکر بود و تمام شد، آری چنین بود، ولی خداوند مردم را از شرّ آن در امان داشت...».(2561)
از کلام عمر نکاتی استفاده میشود که قابل تأمل است:
1 - بیعت ابوبکر بر خلافت، بدون نصّ از جانب خدا و رسول بوده است.
2 - تعبیر به «فلتة» دلالت دارد بر اینکه ابوبکر افضل صحابه پیامبر نبوده و هر چه را که در افضلیت و فضایل او نقل کردهاند همگی جعلی است. وگرنه عمر چنین تعبیری در مورد بیعت ابوبکر نمیکرد.
3 - تعبیر به «وقی اللَّه شرّها» یعنی خداوند شرّ آن بیعت را دفع کند، دلالت دارد بر اینکه در بیعت با ابوبکر شر وجود داشته و منشأ فتنه بوده است، گرچه خداوند برای حفظ اسلام و مسلمین از تحقّق آن جلوگیری کرد. چه شرّی بالاتر از اینکه جامعه اسلامی را از مسیر اصلی خود منحرف کرده و حقّ امام علیعلیه السلام را گرفتند و باعث ایجاد اختلاف در جامعه اسلامی تا روز قیامت گشتند.
با مراجعه به تاریخ پی خواهیم برد که عوامل مختلفی در پیروزی و به خلافت رسیدن ابوبکر دخیل بوده است که از آن جمله میتوان به این عوامل اشاره کرد:
1 - مشغول بودن امیرالمؤمنینعلیه السلام و بنی هاشم به تدفین پیامبرصلی الله علیه وآله و غفلت عموم مهاجرین و بقیه انصار از آنچه در سقیفه میگذرد.
2 - مواجهه اسلام و مسلمین با مصیبتی بزرگ، چون وفات رسول اکرم صلی الله علیه وآله و حوادثی که بعد از آن پدید آمد، که به جهت آن بسیاری از صحابه از اختلاف و نزاع خود را بر حذر داشتند. و لذا بعد از آنکه ملاحظه کردند امر خلافت برای ابوبکر تمام شده خود را بین دو امر مردّد دیدند که آیا به خلافت ابوبکر تن دهند یا با او به مخالفت برخیزند، به این نتیجه رسیدند که مخالفت با او و ایجاد اختلاف و نزاع در جامعه اسلامی به صلاح اسلام و مسلمین نخواهد بود، و لذا مجبور به بیعت با او شدند.
3 - از جمله اموری که در تثبیت خلافت ابوبکر دخالت مستقیم و تأثیر به سزایی داشت، سیاست عنف و شدّت و غلظت عمر بن خطّاب بود. او کسی بود که برای تثبیت خلافت ابوبکر دست به کار خطرناکی زد و آن اینکه هتک حرمت خانه حضرت زهراعلیها السلام کرده و برای گرفتن بیعت از امیرالمؤمنین به خانه حضرت هجوم برد. و نیز برای تثبیت خلافت ابوبکر، او و برخی دیگر پیش دستی کرده و چنان بر او هجوم آوردند که سعد بن عباده را زیر دست و پا لگدمال کرده و نزدیک بود که او را به قتل رسانند. لذا ابن ابی الحدید در شرح خطبه شقشقیه از نهج البلاغه میگوید: «لولا درّة عمر ما استقام خلافة ابوبکر»؛ «اگر تازیانه عمر نبود خلافت ابوبکر محکم نمیشد.»
خداوند متعال میفرماید: « وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ»؛(2562) «خداوند به مؤمنین از شما و کسانی که عمل صالح انجام دادهاند وعده داده که آنها را خلیفه و جانشین خود در روی زمین قرار دهد.»
میگویند: اقلّ جمع سه نفراست و وعده خداوند حقّ بوده و لذا در مورد خلفای اربعه تحقّق یافته است.
پاسخ:
1 - مقصود از استخلاف در این آیه، ریاست عامه و امامت نیست، بلکه مراد ارث دادن تمام بلاد کفر به مسلمین است. و در جایی دیگر میفرماید: « هُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ»؛(2563) «او کسی است که شما را خلیفهها در روی زمین قرار داد.» این آیه نیز دلالت بر امامت نداشته و هرگز اختصاص به چهار خلیفه ندارد، همچنان که آیه قبل نیز چنین است؛ زیرا خداوند خلافت و جانشینی خود را بر ایمان و عمل صالح معلّق ساخته که در مورد بسیاری از مردم صادق است.
2 - مطابق قراین و شواهدی که در خود آیه آمده و نیز به دلیل روایاتی که در ذیل آن وارد شده آیه مربوط به ظهور حضرت مهدی علیه السلام است. از جمله آنکه کلمه « الْأَرْضِ» با «الف و لام استغراق» آمده که دلالت بر تمام روی کره زمین دارد. و نیز در ادامه آیه سخن از امنیت مطلق بعد از استخلاف مؤمنین دارد که تا کنون هرگز تحقّق پیدا نکرده است، و قطعاً در روزی محقق خواهد شد، و آن روز جز روز ظهور حضرت مهدیعلیه السلام نخواهد بود.
برخی بر خلافت ابوبکر به این آیه تمسک کردهاند که خداوند میفرماید: « قُلْ لِلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الْأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلی قَوْمٍ أُولی بَأْسٍ شَدِیدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ یسْلِمُونَ»؛(2564) «به متخلّفان از اعراب بگو: بهزودی از شما دعوت میشود که بهسوی قومی نیرومند و جنگجو بروید و با آنها پیکار کنید تا اسلام بیاورند.»
استدلال آنها این چنین است که داعی و دعوت کننده مسلمانان، پیامبر یا علیعلیهما السلام نیست، بلکه یکی از خلفای ثلاثه است که آن هم به طور حتم ابوبکر میباشد زیرا قول به فصل وجود ندارد، یعنی هر کس که مقصود از آیه را یکی از خلفا گرفته مصداق آن را ابوبکر میداند.
پاسخ:
اوّلاً: ظاهر آیه این است که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله داعی است. و خداوند اراده کرده که به زودی آن حضرت آنان را به جنگ و ستیز با قومی دعوت خواهد کرد که دارای امکانات بسیاری هستند؛ همانند جنگ حنین و تبوک و ثقیف و هوازن و دیگر جنگها.
سید مرتضی به سندش از ضحاک در تفسیر آیه فوق نقل کرده که مقصود قوم ثقیف است. ولی از سعید بن جبیر نقل میکند که مقصود قوم هوازن در روز حنین میباشند. و از واقدی به سندش از قتاده نقل میکند که مراد قوم هوازن و ثقیف است.(2565)
ثانیاً: بر فرض تسلیم که داعی غیر از پیامبر صلی الله علیه وآله است، ولی چه مانعی دارد که مقصود از آن شخص علی بن ابی طالب علیه السلام باشد؛ زیرا آن حضرت با اهل جمل و صفین و نهروان جنگید و پیامبرصلی الله علیه وآله نیز بشارت به حقانیت او داد.
امّا اینکه صاحب «مواقف» میگوید: «داعی غیر از علی علیه السلام است؛ زیرا برای او زمینه فراهم نشد تا به جهت دعوت به اسلام قتال کند»، حرفی نامربوط است؛ زیرا همانگونه که اشاره شد در زمان امام علی علیه السلام سه جنگ اتفاق افتاد که مخالفین حضرت در جبهه مخالف اسلام به جهت خروج بر امام عادل خود، بودند.
و لذا غزالی در کتاب «سرّ العالمین»(2566) در جواب از استدلال به آیه فوق بر خلافت ابوبکر، حدیث غدیر را معارض و مخالف با این استدلال برشمرده است.
آنگاه قاضی ایجی میگوید: اگر امامت ابوبکر باطل میبود هرگز نزد مردم مورد مدح و ستایش قرار نمیگرفت؛ در حالی که مشاهده میکنیم که مورد ŘϘ͠بوده و افضل خلق بعد از پیامبر شمرده شده است.
پاسخ:
مدح و ستایش نزد مردم هیچ گاه دلیل و مدرک بر حقانیت کسی نبوده و نخواهد بود، بلکه ستایش و مدح خدا نسبت به کسی، دلیل بر اعتبار آن شخص است، که قطعاً در مورد امام علیعلیه السلام بوده و روایاتی که در مورد ابوبکر ذکر شده همگی جعلی است که به آن اشاره کردیم.
آنگاه میگوید: «صحابه و علی علیه السلام درباره او از تعبیر «خلیفة رسول اللَّه» استفاده میکردند، کسانی که خداوند متعال در حقشان فرمود: « أُولئِکَ هُمُ الصّادِقُونَ».
پاسخ:
اوّلاً: قبول نداریم که همه صحابه و شخص امام علی علیه السلام درباره ابوبکر از تعبیر خلیفه رسول اللَّه استفاده کرده باشند.
ثانیاً: بر فرض که این گونه تعبیر درباره او صادر شده به جهت خوف یا تقیه بوده است. همانگونه که برخی درباره حکّام بنی امیه و بنی مروان و بنی عباس این گونه تعبیر اطلاق میکردند.
ثالثاً: قول صحابه به جز علیعلیه السلام برای ما حجّت نیست.
رابعاً: بنابر نقل قتیبه هنگامی که ابوبکر قنفذ را نزد علی علیه السلام فرستاد، حضرت به او فرمود: کارت چیست؟ گفت: خلیفه رسول خدا تو را میطلبد. حضرت فرمود: چه زود بر رسول خدا صلی الله علیه وآله دروغ بستید.
سپس میگوید: «اگر امامت حقّ علی علیه السلام بود که امت آن را از او سلب کرده لازمهاش آن است که این امت بدترین امتها باشد در حالی که مطابق قرآن، بهترین امّتها است...».
پاسخ:
اولاً: آیهای که به آن استدلال کرده شامل تمام امت نیست، بلکه اشاره به کسانی میکند که اهل امر به معروف و نهی از منکر و دیگر صفات است. و لذا خیریتی که این امت نسبت به امتهای پیشین دارد نسبی است، نه استغراقی. شاهد این مطلب اینکه: مطابق روایات «حوض» بسیاری از صحابه بعد از پیامبر صلی الله علیه وآله مرتد شدند.
ثانیاً: مطابق برخی روایات، پیامبر صلی الله علیه وآله به این نکته اشاره فرمود که امّتم بعد از من علی علیه السلام را یاری نخواهند کرد. لذا حضرت علی علیه السلام نقل کرده که از جمله اموری که پیامبر صلی الله علیه وآله بر من عهد کرد اینکه: همانا امت بعد از پیامبر بر من نیرنگ خواهند کرد.(2567)
آنگاه او به حدیث: «اقتدوا بالذین من بعدی ابوبکر و عمر» بر مشروعیت خلافت ابوبکر استدلال میکند، که دلالت بر وجوب اقتدا به ابوبکر و عمر بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله دارد.
پاسخ:
اولاً: عدهای از بزرگان اهل سنت تصریح به بطلان و عدم صحّت و منکر و موضوع بودن حدیث فوق نمودهاند، که از آن جمله مناوی، ابوجعفر عقیلی، ابوبکر نقّاش، دارقطنی، فرغانی، ذهبی، هیثمی، ابن حجر عسقلانی، هروی و جماعتی دیگر از بزرگان اهل سنت میباشند.(2568)
ثانیاً: ابوبکر و عمر در بسیاری از احکام با یکدیگر اختلاف داشتهاند، حال چگونه میتوان به نظر هر دو عمل کرد.
ثالثاً: اگر این حدیث صحیح بود و وجود داشت خود ابوبکر در سقیفه و جاهای دیگر به آن استدلال میکرد؛ در حالی که هیچ موردی وجود ندارد که ابوبکر به آن استدلال کرده باشد. بلکه مطابق برخی روایات از مردم خواست که او را از خلافت عزل کنند.(2569) و نیز هنگام وفاتش گفت: دوست داشتم که از رسول خدا صلی الله علیه وآله سؤال میکردم که امر خلافت از برای کیست تا کسی در آن نزاع نکند. دوست داشتم که سؤال میکردم که انصار نیز در آن نصیبی دارند. این تعبیرها دلالت بر این دارد که از جانب رسول خداصلی الله علیه وآله درباره خلافت او دلیلی نرسیده است.
و نیز به حدیثی استدلال کرده که پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «الخلافة بعدی ثلاثون عاماً...»، خلافت بعد از من سی سال است...
پاسخ:
اولاً: حدیث فوق اعتبار سندی ندارد و نزد اهل سنت از شهرت برخوردار نیست، همانگونه که عدهای از آنها همانند ابن تیمیه اشاره کردهاند،(2570) زیرا تنها از طریق سفینه به توسط سعید بن جمهان روایت شده است.
ثانیاً: سعید بن جمهان نزد برخی از رجالیون اهل سنت مورد جرح واقع شده است. ابوحاتم میگوید: به حدیث او احتجاج نمیشود. و مورد رضایت احمد واقع نشده و او را باطل دانسته است. و بخاری میگوید: در احادیث او عجایبی وجود دارد.(2571)
ثالثاً: در متن حدیث لفظ «خلافت» به کار رفته است نه «امامت» و میدانیم که بین این دو تعبیر فرق است؛ زیرا تعبیر خلیفه گاهی بر جنبه ظاهری حاکمیت اطلاق شده و بر امام غیر حق نیز اطلاق میشود گرچه امام علیعلیه السلام از آن خارج است.
او نیز در دلیل هشتم میگوید: پیامبر صلی الله علیه وآله ابوبکر را جانشین خود در نماز قرار داد و او را از آن مقام عزل نکرد لذا او بر امامت در نماز بعد از پیامبر صلی الله علیه وآله باقی است. و همچنین است امامت در مسائل حکومتی؛ زیرا قائل به فصل وجود ندارد...(2572)
فخر رازی در استدلالهای خود بر خلافت ابوبکر میگوید: «حجّت نهم اینکه پیامبرصلی الله علیه وآله او را جانشین خود بر نماز در ایام مرض موتش قرار داد و هرگز او را از این مقام عزل نکرد، پس واجب است که او در این مقام باقی بماند. و هر گاه خلافت او در نماز به اثبات رسید خلافت او در سایر امور نیز اثبات خواهد شد؛ زیرا کسی قائل به فرق نبوده است».(2573)
کرمانی نیز در شرح این حدیث میگوید: «در این حدیث فضیلت ابوبکر بوده و دلالت بر ترجیح او بر تمام صحابه دارد. و نیز دلالت دارد بر اینکه او سزاوارتر به خلافت رسول خدا صلی الله علیه وآله از دیگران است».(2574)
پاسخ:
1 - تمام طرق این حدیث ضعیف است. و کسی که قصد تحقیق در سند این حدیث را دارد به کتاب «الامامة فی اهمّ الکتب الکلامیة» از سید علی میلانی مراجعه کند.
2 - بر فرض صحّت قضیه نماز ابوبکر، اعتقاد به عدم فرق بین نماز و امامت عامه مردم حرفی عجیب است.
ابن حزم میگوید: «هر کس ادّعا کند که ابوبکر پیشتاز در خلافت است به جهت آنکه در نماز پیش افتاد قطعاً باطل است؛ زیرا این طور نیست که هر کس مستحق امامت در نماز است مستحق خلافت بر مردم نیز میباشد؛ زیرا در مورد استحقاق امامت در نماز تنها لازم است که قرائت او از همه بهتر باشد، خواه عرب باشد یا عجم، ولی استحقاق خلافت برای کسی است که قرشی باشد...».(2575)
استاد محمد ابو زهره نیز بر این قیاس ایراد کرده میگوید: « . . . سیاست دنیا غیر از شؤون عبادت است».(2576)
3 - در تمام روایاتی که قصه نماز ابوبکر را نقل میکند اشاره شده که به مجرد اینکه ابوبکر اراده نماز کرد، پیامبر صلی الله علیه وآله در حالی که زیر بغلهای او را امام علیعلیه السلام و فضل بن عباس گرفته بودند از خانه خارج شد، و با کنار زدن ابوبکر خود با مردم نماز خواند.
ابن حجر عسقلانی میگوید: «روایات متظافر و جزمآور از عایشه دلالت دارد بر اینکه امامت در نماز از برای پیامبر صلی الله علیه وآله بوده است».(2577)
4 - بسیاری از تاریخنویسان ذکر کردهاند که ابوبکر و عمر در ایام مرض رسول خدا صلی الله علیه وآله مأمور به خروج با لشکر اسامه از مدینه بودهاند، و این امر ثابتی است که ابن حجر بر آن تصریح نموده است.(2578)
5 - ابن سعد از ابن زمعه نقل کرده که گفت: در مریضی رسول خدا که با آن وفات نمود او را زیارت کردم. بلال به خدمت رسول خدا صلی الله علیه وآله آمد. حضرت به او فرمود: مردم را امر کن تا نماز گزارند...(2579)
6 - اگر این قضیه صحیح و قابل استدلال بود چرا خود ابوبکر و مریدان او به آن استدلال نکردند، و در عوض، مهاجرین و انصار در سقیفه جمع شدند تا با شور و مشورت خلیفه را انتخاب کنند.
7 - در برخی از روایات به نقل از عایشه چنین آمده است: بلال آمد و برای نماز اذان گفت در حالی که رسول خدا صلی الله علیه وآله بیهوش بود. ما در انتظار به هوش آمدن او بودیم، نزدیک بود که وقت نماز فوت شود، ما کسی را نزد ابوبکر فرستادیم تا با مردم نماز گزارد.(2580)
از این حدیث استفاده میشود که نماز گزاردن ابوبکر به امر رسول خدا صلی الله علیه وآله نبوده است.
8 - اهل سنت معتقدند که پیامبر بدون آنکه خلیفهای برای خود معین کند از دنیا رحلت نمود. حال چگونه این قصه را دلیل بر استخلاف میدانند.
برخی میگویند: در جنگ بدر پیامبر صلی الله علیه وآله ابوبکر و عمر را نزد خود در «عریش» نگه داشت و نگذاشت که در کارزار جنگ شرکت کنند، این خود دلیل بر آن است که حفظ حضرت به جهت آن بوده که قرار است خلیفه بر مسلمین باشند.
پاسخ:
مطابق برخی از روایات حفظ این دو در کنار پیامبر به جهت ترس آن دو از جنگ بوده است.
واقدی درباره شرایط قبل از جنگ بدر نقل میکند: «عمر گفت: ای رسول خدا! به خدا سوگند اینان قریشند که هنوز عزیز بوده و ذلیل نشدهاند. و هنوز ایمان نیاوردهاند و هرگز عزت خود را از دست نمیدهند تا آنکه با تو بجنگند. تو باید آمادگی کامل پیدا کنی و وسایل کارزار را تدارک نمایی.
ولی مقداد بلند شد و عرض کرد: ای رسول خدا! برای پیاده کردن امر خدا حرکت کن، ما با تو هستیم، به خدا سوگند! ما آن سخنانی که بنی اسرائیل به پیامبرشان گفتند که تو با خدایت بروید بجنگید ما در اینجا نشستهایم را به تو نمیگوییم. ما میگوییم: تو با خدایت بروید و قتال کنید ما نیز با شما قتال بر ضد دشمن خواهیم نمود... .(2581)
از این قصه به خوبی استفاده میشود که چگونه عمر بن خطّاب از نزدیک شدن جنگ بدر خوف داشته است. همین تعبیرات از ابوبکر نیز رسیده است.
برخی بر خلافت ابوبکر به روایتی تمسک کردهاند که بخاری و مسلم در صحیح خود از جبیر بن مطعم نقل کردهاند که گفت: زنی خدمت رسول خدا صلی الله علیه وآله آمد، پیامبر او را امر کرد که دوباره به سوی او باز گردد، زن عرض کرد: اگر آمدم و شما را نیافتم نزد چه کسی بروم؟ پیامبر فرمود: اگر مرا نیافتی نزد ابوبکر برو.(2582)
ابن حجر هیتمی، شارح عقیده طحاویه، ابونعیم اصفهانی و برخی دیگر به این حدیث بر خلافت ابوبکر استدلال کردهاند.(2583)
پاسخ:
1 - این حدیث بر فرض صحّت سند آن، نصّ بر خلافت ابوبکر نیست و ظهوری هم در آن ندارد؛ زیرا ممکن است که آن زن حاجتی داشته که پیامبر صلی الله علیه وآله او را به ابوبکر ارجاع داده است.
2 - در حدیث اشاره نشده که زن چه کاری با پیامبر داشته که میگوید اگر شما نبودید به چه کسی مراجعه کنم، آیا کار او مربوط به امر خلافت بوده، یا کاری شخصی داشته است؟
بخاری و مسلم و احمد و دیگران از عایشه نقل کردهاند که رسول خدا صلی الله علیه وآله در مرض مرگ خود فرمود: پدر و برادرت را بخوان تا نامهای بنویسم؛ زیرا میترسم که کسی آرزویی داشته باشد و بگوید: من اولی و سزاوارترم. و خدا و مؤمنان ابا دارند جز ابوبکر را.(2584)
ابن حجر و شارح عقیده طحاویه و ابونعیم به این حدیث نیز بر خلافت ابوبکر استدلال نمودهاند.(2585)
پاسخ:
1 - این حدیث از عایشه نقل شده در حق پدرش؛ یعنی شهادت فرزند بر خلافت پدرش میباشد، و لذا مورد قبول نیست، همانگونه که آنها شهادت امام حسن و امام حسینعلیهما السلام را به نفع حضرت زهراعلیها السلام در موضوع فدک قبول نکردند با وجود آنکه همگی معصوم بودند.
2 - از آنجا که عایشه با امام علی علیه السلام خصومت داشته و این از مسلمات تاریخ است، لذا نمیتوان شهادت خصم را در حقّ دشمنش مورد قبول قرار داد.
3 - در این حدیث تصریحی بر خلافت ابوبکر نیامده است، بلکه تنها مطلبی که در آن اشاره شده این است که پیامبر صلی الله علیه وآله میخواست مطلبی را برای ابوبکر بنویسد تا کسی آرزوی چیزی را نداشته باشد، امّا آن چیز چه بود؟ از حدیث مطلبی استفاده نمیشود، شاید پیامبر میخواسته او را امیر بر لشکری قرار دهد یا چیزی از متاع یا زمین به او ببخشد، از این حدیث چیزی استفاده نمیشود. و مقصود از جمله «و یأبی اللَّه والمؤمنون الّا ابابکر» آن است که این چیزی را که قرار است برای ابوبکر بنویسم مورد اراده خدا و مؤمنان است.
بخاری به سندش از عمرو بن عاص نقل میکند که پیامبر صلی الله علیه وآله ابوبکر را به دنبال لشکر ذات السلاسل فرستاد. من به نزد حضرت آمدم و عرض کردم: کدامین شخص نزد تو محبوبتر است؟ فرمود: عایشه. عرض کردم: از مردان؟ فرمود: پدرش... .(2586)
شارح عقیده طحاویه و ابونعیم اصفهانی به این روایت بر امامت و خلافت ابوبکر استدلال کردهاند.(2587)
پاسخ:
1 - این حدیث معارض با حدیث دیگری است که ترمذی به سند حسن و حاکم به سند صحیح از عمیر تیمی نقل کرده که من با عمهام بر عایشه وارد شدیم. از عایشه سؤال شد: کدامین شخص نزد رسول خدا صلی الله علیه وآله محبوبتر است؟ گفت: فاطمه. گفته شد: از مردان. گفت: شوهر فاطمه... .(2588)
2 - این حدیث از عمرو بن عاص نقل شده که از دشمنان سرسخت امیرالمؤمنین علیه السلام است و لذا بر حدیث عایشه مقدّم نمیشود.
3 - و نیز معارض است با حدیث دیگری که بخاری از عبداللَّه بن عمر نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه وآله اسامه را عامل خود قرار داد. مردم درباره او سخن گفتند. پیامبر فرمود: به من خبر رسیده که درباره اسامه سخت میگویید، او محبوبترین مردم نزد من است.(2589) شبیه این مضمون نیز در صحیح مسلم آمده است.(2590)
4 - به فرض صحّت حدیث، و تسلیم بر اینکه ابوبکر محبوبترین مردم نزد رسول خدا بوده است، ولی این را قبول نداریم که محبت ارتباطی با امامت و خلافت داشته باشد تا چه رسد به اینکه او سزاوارتر در این امر باشد؛ زیرا اهل سنت از پیامبر صلی الله علیه وآله روایت کردهاند که فرمود: «همانا خداوند مرا امر به محبت چهار نفر کرده است و مرا خبر داده که خودش نیز آنها را دوست دارد. سؤال شد: ای رسول خدا! اسامی آنها را ذکر کن؟ حضرت سه بار فرمود: علی از آنهاست، و نیز ابوذر و مقداد و سلمان، خدا مرا امر به محبت آنها کرده و نیز خبر داده که خودش آنان را دوست دارد.(2591) با اینکه هرگز احدی به این حدیث بر خلافت ابوذر و مقداد و سلمان استدلال نکرده است.
برخی برای اثبات رضایت حضرت علیعلیه السلام از خلفا در صدد تمسّک به کلمات حضرت برآمده و میگویند: امامعلیه السلام عملکرد آنها را مورد ستایش قرار داده است، و لذا کسی حق ندارد آنها را مذمّت کند. ما در این مبحث در صدد برآمدیم تا کلماتی را که به آنها استدلال نمودهاند بررسی کرده و مشاهده نماییم که آیا سند آنها صحیح است و نیز آیا دلالت بر مدعای آنان دارد و یا خیر؟
سید رضی از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کرده که در خطبهای فرمود: «للَّه بلاد فلان لقد قوّم الأود و داوی العمد و اقام السنة و خلّف شرّها، و ذهب نقی الثوب، قلیل العیب، اصاب خیرها و اتّقی شرّها، ادّی اللَّه طاعته و اتّقاه بحقه...»؛(2592) «خدا او را در آنچه آزمایش کرد پاداش خیر دهد که کجیها را راست و بیماریها را درمان، و سنت پیامبرصلی الله علیه وآله را به پا داشت و فتنهها را پشت سر گذاشت، با دامن پاک و عیبی اندک درگذشت، به نیکیهای دنیا رسیده و از بدیهای آن رهایی یافت، و وظایف خود را نسبت به پروردگارش انجام داد، و چنان که باید از کیفر الهی میترسید...».
برخی گمان کردهاند که این توصیفات از حضرت درباره عمر بن خطّاب است که از او به (فلان) تعبیر آورده است. ولی در مورد این خطبه جوابهایی داده شده است.
1 - مرحوم شهرستانی نقل میکند که در نسخه خطّی سید رضیرحمه الله که دخترش خدمت عموی بزرگوار خود سید مرتضی آن را میآموخت، نام سلمان فارسی در ابتدای این خطبه آمده است، و همین درست است؛ زیرا با بررسی دیگر خطبههای نهج البلاغه و شناخت تفکّرات امام علی علیه السلام و بررسی زندگی یاران امام علیه السلام این حقیقت روشن میشود که شخص یاد شده باید یا سلمان فارسی و یا مالک اشتر باشد.
2 - ابن ابی الحدید میگوید: مقصود از کلمه از «فلان» عمر بن خطّاب است؛ زیرا سید فخار بن معد موسوی اودی شاعر به او گفته که در نسخهای به خطّ رضی دیده که زیر این کلمه (فلان) عمر آمده است.(2593)
ولی این دلیل نمیشود که مقصود از (فلان) عمر باشد؛ زیرا ممکن است که صاحب نسخه، کلمه عمر را زیر کلمه (فلان) از ناحیه خود نوشته است. و اگر از خود سید رضیرحمه الله بود چه داعی داشت که این کلمه را در زیر بیاورد، بلکه باید به طور صریح در متن خطبه ذکر میکرد، همانگونه که در موارد دیگر چنین کرده است.
3 - ممکن است که کلام حضرت در مقام تعریض به کردار و رفتار عمر باشد - در صورتی که مقصود به کلمه فلان عمر است - و در حقیقت باید این خطبه را حمل بر تنقیص و مذمّت او نمود، و این امری است متداول بین مردم.
4 - این روایت هرگز در مصادر و کتب شیعه نیامده بلکه در منابع اهل سنت آمده است.
5 - این جمله بنابر نقل ابن عساکر از امام علی علیه السلام نیست بلکه از زنی است به نام عاتکه، ولی به حضرت نسبت داده شده است. ابن عساکر به سندش از اوفی بن حکیم نقل کرده که گفت: روزی که عمر مُرد، علی علیه السلام غسل کرده بر ما وارد شد و نزد ما نشست و بعد از ساعتی که سر خود را پایین انداخته بود سر را بلند کرد و فرمود: «للَّه درّ باکیة فلان قالت: و اعمراه قوّم الأود...».(2594) در این حدیث، این جمله به عاتکه نسبت داده شده و حضرت امام علیعلیه السلام آن را از قول عاتکه نقل کرده است. ابن عساکر همین مضمون را نیز از ابن بحینه نقل کرده است.(2595) و نیز ابن شبه نمیری در کتاب «اخبار المدینة» و طبری در تاریخ خود این مضمون را نقل کردهاند.(2596)
گویا برخی از مورخان این روایات را به امام علی علیه السلام نسبت داده و سید رضی رحمه الله نیز از آنها این نسبت را نقل کرده است، بدون آنکه مصادر را ملاحظه کند.
6 - و اگر کسی بگوید که گرچه این کلام از خود امام علی علیه السلام نیست ولی حضرت بعد از نقل آن از عاتکه او را تصدیق کرده است، در پاسخ میگوییم:
اولاً: این روایات عموماً در مصادر اهل سنت آمده است و لذا نمیتواند دلیلی بر ضدّ شیعه باشد.
ثانیاً: تمام این روایات از حیث سند ضعیف است:
روایت اول ابن عساکر به جهت وجود ضعفا و مجاهیل در سند آن از آن جمله اوفی بن حکیم و عثمان بن زید کنانی و نصر بن ابیسلام ضعیف است. و نیز روایت دوم ابن عساکر در سندش ابراهیم بن یوسف زهری است که مجهول است. و نیز صالح بن کیسان در سند آن وجود دارد که ابن حبّان درباره او میگوید: «روایت سماعش از ابن عمرو هیچ یک از صحابه نزد من صحیح نیست».(2597) لذا روایت او از ابن بحینه مرسل است.
روایت ابن شبّه نیز ضعیف السند است؛ زیرا در سند آن بین غسان بن عبدالحمید و صحابی عبداللَّه بن مالک ارسال وجود دارد؛ زیرا او از عبداللَّه بن مالک این روایت را نشنیده است. دیگر اینکه غسان بنابر نقل ابن حجر در «لسان المیزان»(2598) و ابوحاتم در «الجرح و التعدیل»(2599) مجهول است.
7 - از نقل طبری استفاده میشود که این جملات به تمامه از حضرت علیعلیه السلام نیست، بلکه مغیرة بن شعبه به نقل از دختر ابی خیثمه نقل کرده و حضرت فقط دو کلمه آخر آن را تصدیق کرده است که گفت: «ذهب بخیرها و نجا من شرّها».(2600) و از آنجا که در خلافت و سلطنت خیر و شر است یعنی اموری که خلافت را حفظ و از شرّ مخالفان در امان میدارد. ولی عمر بن خطّاب با زیرکی و حیلهگری تمام خلافت را به نفع خود تمام کرد و از مشکلات مخالفان خود جان سالم به در برد، لذا حضرتعلیه السلام ذیل کلام دختر ابی خیثمه را تصدیق میکند که او از خلافت بهرههای خود را برد و از گرفتاریهای خلافت که برای دیگران پدید آمد در امان ماند، همانگونه که برای حضرت علیعلیه السلام مخالفین؛ از قبیل طلحه، زبیر، عایشه، معاویه و خوارج مشکلاتی پدید آوردند.
خصوصاً آنکه مطابق ذیل این خطبه - بنابر نقل طبری - حضرت علیه السلام به این مطلب اشاره میکند که مغیره این تمجیدات را به دختر ابی خیثمه برای عمر بن خطّاب نسبت داده است و هرگز او چنین نگفته است.
8 - از دیگر خطبههای حضرت علی علیه السلام خصوصاً خطبه شقشقیه و سیره و روش و معاشرت حضرت با خلیفه دوم به دست میآید که این خطبه هرگز از حضرت در حقّ عمر صادر نشده است. حضرت در بخشی از خطبه شقشقیه درباره طبیعت عمر میفرماید: «... فصیرها فی حوزة خشناء یغلظ کلمها و یخشن مسّها و یکثر العثار فیها و الاعتذار منها. فصاحبها کراکب الصعبة ان اشنق لها خرم، و ان اسلس لها تقحّم. فمُنی الناس لعمراللَّه بخبط و شماس و تلوّن و اعتراض...»؛(2601) «... سپس آن را به راهی درآورد ناهموار، پر آسیب و جان آور، که رونده در آن هر دم به سرآید، و پی در پی پوزش خواهد، و از ورطه به درنیاید، سواری را امان است که بر بارگیر توسن نشیند، اگر مهارش بکشد بینی آن آسیب بیند، و اگر رها کند سرنگون افتد و بمیرد. به خدا که مردم چونان گرفتار شدند که کسی بر اسب سرکشی ننشیند، و آن چارپا به پهنای راه رود و راه راست را نبیند...».
برخی میگویند: حضرت در خطبهای عثمان و عملکرد او را نیز تمجید کرده است آنجا که میفرماید: «... و ما ابن ابی قحافة و لا ابن الخطاب أولی بعمل الحقّ منک و انت اقرب الی رسول اللَّه صلی الله علیه وآله وشیجة رحم منهما و قد نلت من صهره ما لم ینالا»؛(2602) «... و پسر ابوقحافه و پسر خطاب در کار حق از تو سزاوارتر نبودند. تو از آنان به رسول خدا نزدیکتری که خویشاوند پیامبری، داماد او شدی و آنان نشدند.»
پاسخ:
حضرت علیه السلام گویا در صدد نصیحت به عثمان است و با این تعبیرات میخواهد عواطف او را تحریک کند تا سنت را بر پا کرده و بدعتها را از بین ببرد. و این معنا با ملاحظه صدر و ذیل کلام امام روشن میشود. و به تعبیر دیگر: حضرت در صدد بازگرداندن خلافت اسلامی به جایگاه اصیل آن است.
تأیید این مطلب اینکه حضرت امیر علیه السلام در مواضع دیگر از نهج البلاغه اشاره به اعمال عثمان کرده و او را مورد اعتراض قرار داده است.
1 - حضرتعلیه السلام در خطبه شقشقیه درباره عثمان میفرماید: «... الی ان قام ثالث القوم نافجاً حِضنیه بین نثیله و مُعْتَلَفه و قام معه بنو ابیه یخضمون مال اللَّه خِضمة الإبل نبْتَة الربیع الی ان انتکث فتله واجهز علیه عمله و کبّت به بطنته...»؛(2603) «تا سوّمین به مقصود رسید و همچون چارپا بتاخت و خود را در کشتزار مسلمانان انداخت و پیاپی دو پهلو را آکنده کرد و تهی ساخت. خویشاوندانش با او ایستادند و بیت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر که مهار برد و گیاه بهاران چرد، چندان اسراف ورزید که کار به دست و پایش بپیچید و پرخوری به خواری و خواری به نگونساری کشید...».
2 - حضرتعلیه السلام هنگام مشایعت ابوذر در وقتی که او را به تبعیدگاه میبردند، فرمود: «یا اباذر! انّک غضبت للَّه فارجُ مَن غضبت له. انّ القوم خافوک علی دیناهم و خفتهم علی دینک، فاترک فی ایدیهم ما خافوک علیه و اهرب بماخفتهم علیه، فما احوجهم الی ما منعتهم و ما اغناک عمّا منعوک»؛(2604) «ای ابوذر! همانا تو برای خدا به خشم آمدی، پس امید به کسی بَند که به خاطر او خشم گرفتی. این مردم در دنیای خود از تو ترسیدند، و تو بر دینِ خویش از آنان ترسیدی. پس آن را که به خاطرش از تو ترسیدند. بدیشان واگذار، و با آنچه از آنان برایشان ترسیدی رو به گریز در آر. بدان چه آنان را از آن بازداشتی، چه بسیار نیاز دارند، و چه بینیازی تو بدان چه از تو باز میدارند...».
الف
ابطال نهج الباطل، فضل بن روزبهان
ابن بطریق، العمدة
ابن فارس، معجم مقاییس اللغه
ابواب الاربعین
اتحاف الخیرة المهرة، بوصیری
اتحاف السادة المتقین، زبیدی
اثبات الهداة، شیخ حرّ عاملی
اثر الامامة فی الفقه الجعفری و اصوله، دکتر سالوس
احادیث القصاص
احتجاج طبرسی
احقاق الحق، تستری
احیاء العلوم، غزالی
احیاء المیت، سیوطی
اخبار الدول، قرمانی
اخبار المدینة
ارجح المطالب، امر تسری
ارشاد الساری، قسطلانی
ارشاد الفحول شوکانی
ارشاد مفید
ارواء غلیله
ازاحة الخفاء
اسباب النزول، واحدی
استیعاب، ابن عبدالبر
اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ابن اثیر
اسعاف الراغبین
اسنی المطالب، ابن جزری
اشعة اللمعات فی شرح المشکاة
اصول سرخسی
اصول کافی، کلینی
إعلام الموقّعین، ابن قیم جوزیه
اعلام النبوّة، ماوردی
الإبانة، ابن بطّه
الإتحاف بحبّ الأشراف، شبراوی
الاتقان فی علوم القرآن، سیوطی
الآثار الباقیة فی القرون الخالیة، ابوریحان بیرونی
الاحادیث الموضوعة
الإحکام فی اصول الأحکام، ابن حزم
الاختلاف فی للفظ، ابن قتیبه
الأذکار، نووی
الاربعین، فخررازی
الاربعین المنتقی
الازهار المتناثرة فی الاحادیث المتواترة، سیوطی
الاسعاف
الاشباه و النظائر، سیوطی
الاصابة فی تمییز الصحابه، ابن حجر
الاصول العامه للفقه المقارن، محمّد تقی حکیم
الأعلام، زرکلی
الافصاح فی الامامة، شیخ مفید
الالماع فی ضبط الروایة و تقیید السماع، قاضی عیاض
الامالی الخمیسیة
الامالی، طوسی
الامام الصادقعلیه السلام، ابوزهره
الامام علی بن ابی طالب علیه السلام، البکری
الامامة و التبصرة، ابن بابویه
الامامة و السیاسة، ابن قیتبه
الأموال، عبید بن سلام
الانساب، سمعانی
الباعث الحثیث، ابن کثیر
البدایة و النهایة، ابن کثیر
البیان و التعریف، جاحط
البینات، محمود زعبی
التاج الجامع للأصول، منصور علی ناصح
التاریخ الصغیر، بخاری
التاریخ الکبیر، بخاری
التحریر
التذکار، قرطبی
التفسیر الکبیر، فخر رازی
التقریب، نووی
التقیید و الایضاح، حافظ عراقی
التمهید، ابن عبدالبر
التنبیه و الإشراف، مسعودی
التیسیر فی شرح التحریر
التیسیر فی شرح الجامع الصغیر
الثقات، ابوحاتم
الجامع الصحیح، ترمزی
الجامع الصغیر، سیوطی
الجامع لأحکام القرآن، قرطبی
الجرح و التعدیل، رازی
الجمع بین الصحاح الستة، رزین عبدری
الجمع بین الصحیحین، حُمیدی
الجوهر
الحاوی للفتاوی، سیوطی
الحق المبین فی فضائل اهل بیت سید المرسلین
الخصائص الکبری، سیوطی
الخطط، مقریزی
الخلاصه، حلی
الدرّ المنثور، سیوطی
الدرّ النضید
الدر النظیم، ابن ابی حاتم شامی
الدرایة، شهید ثانی
الذریة الطاهرة، دولایی
الراشدین بین المهدیین
الردّ علی العثمانیة، جاحظ
الرواشح، میرداماد
الریاض النضرة، محب الدین طبری
الزوائد
الزید
السراج الوهاج فی شرح صحیح مسلم الحجاج
السنن الکبری، بیهقی
السنة، ابن ابی عاصم
السهام الثاقبة
السیرة الحلبیة، حلبی
السیرة النبویة، ابن کثیر
السیرة النبویة، دحلان
الشافی، مرتضی
الشرف المؤبّد، نبهانی
الشفاء، قاضی عیاض
الصحابه
الضعفاء الکبیر، عقیلی
الطبقات الکبری، ابن سعد
العالم و المتعلّم، ابوحنیفه
العبر فی خبر من غبر، ذهبی
العثمانیة، جاحظ
العدة فی اصول الفقه، طوسی
العرائس، ثعالبی
العروة لأهل الخلوة
العقد الفرید، ابن عبد ربّه
العلل المتناهیة فی الاحادیث الواهیة، ابن جوزی
العلل و معرفة الرجال، احمد بن حنبل
الغدیر، علامه امینی رحمه الله
الفائق فی غریب الحدیث، زمخشری
الفتاوی الحدیثیة، ابن حجر هیتمی
الفتح الکبیر، نبهانی
الفتن و الملاحم، سبد بن طاووس
الفتوحات الاسلامیة، زینی دحلان
الفردوس بمأثور الخطاب، قاضی قضاعی
الفرق بین الفرق، بغدادی
الفِصَل، ابن حزم
الفصول المهمّه، ابن صباغ
الفوائد المتکاثرة فی الأخبار المتواترة
الفوائد المجموعة، شوکانی
الفهرست، ابن ندیم
القاموس المحیط، فیروز آبادی
الکاشف، ذهبی
الکامل فی التاریخ، ابن اثیر
الکامل فی الضعفاء، ابن عدی
الکشاف، زمخشری
الکشف و البیان، تعلبی
الکفایة فی علم الدرایه، خطیب بغدادی
الکلیات
الکمال فی اسماء الرجال، مقدسی
الکنی و الاسماء، دولابی
الکواکب الدراری فی شرح صحیح البخاری، کرمانی
اللآلی المصنوعة، ابن حبّان
المجروحین
المجموع فی الضعفاء و المتروکین
المحاسن و المساوئ، بیهقی
المحلّی، ابن حزم
المحیط، ابن عبّاد
المختارة، ضیاء
المدخل، بیهقی
المذاهب الاسلامیة، ابن زهره
المراجعات، شرف الدین
المرقاة فی شرح المشکاة، ملا علی قاری
المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری
المستوفی فی اسماء المصطفی، مخطوط
المسند، احمد بن حنبل
المصابیح، بغوی
المصنف، عبدالرزاق
المطالب العالیه، ابن حجر عسقلانی
المعارف، ابن قتیبه
المعجم الأوسط، طبرانی
المعجم الصغیر، طبرانی
المعجم الکبیر، طبرانی
المعرفة و التاریخ فسوی
المعیار و الموازنه، اسکافی
المغنی عن حمل الأسفار، حافظ عراقی
المغنی فی الضعفاء، ذهبی
المغنی فی الکلام، قاضی عبدالجبار
المقاصد الحسنة، سخاوی
الملل والنحل، شهرستانی
المناقب، ابن المغازلی
المناقب، خوارزمی
المنتخب، طریحی
المنتظم، ابن جوزی
المنمّق
المنهاج فی شرح صحیح مسلم، نووی
المواعظ والاعتبار بذکر الخطط والآثار، مقریزی
المواقف، ایجی
المواهب اللدنیه، قسطلانی
المودّة القربی، سید علی همدانی
الموضوعات، ابن جوزی
الموفقیات، ابن بکار
المهدی المنتظر فی وضوء الاحادیث الصحیحة، بستوی
المیزان، علامه طباطبایی
المؤتلف و المختلف، بغدادی
النقض علی العثمانیة و الجاحظ، ابن طاووس
النهایة فی الفتن و الملاحم، ابن کثیر
الوافی بالوفیات، صفدی
الهدایة الکبری، خصیبی
امالی صدوق
امالی، ضبّی
امالی مفید
انساب الاشراف، بلاذری
انوار التنزیل، بیضاوی
انوار الملکوت، علامه حلّی
اهلالبیت - فاطمة الزهراء
ایضاح الإشکال
أثر الإمامة فی الفقه الجعفری و أصوله، دکتر سالوس
أضواء علی السنّة المحمّدیة، ابوریه
أهلالبیت علیهم السلام
ب
بحارالأنوار، مجلسی
بحث حول المهدیعلیه السلام، شهید صدر
بصائر الدرجات، صفار
بغیة الوعاة، سیوطی
ت - ث
تاریخ ابن النجار
تاریخ ابن عساکر
تاریخ ابو الفداء
تاریخ اسماء الثقات، ابن شاهین
تاریخ اصفهان، ابن نعیم
تاریخ الاسلام، ذهبی
تاریخ الامام علیعلیه السلام
تاریخ الأمم الاسلامیة
تاریخ الأمم و الملوک طبری
تاریخ البخاری
تاریخ التمدن الحدیث
تاریخ الثقات، عجلی
تاریخ الخلفاء، سیوطی
تاریخ الخمیس، دیار بکری
تاریخ الذهبی
تاریخ امام علی علیه السلام از تاریخ دمشق، ابن عساکر
تاریخ بغداد، خطیب بغدادی
تاریخ جرجان
تاریخ دمشق، ابن عساکر
تاریخ روضة الصفا، میرخواند
تاریخ نیشابور، حاکم نیشابوری
تاریخ یعقوبی، یعقوبی
تحذیر الخواص
تحف العقول، ابن شعبه
تحفه اثناعشریه، دهلوی
تحفة الاحوذی، مبارکفوری
تحفة الأشراف بمعرفة الأطراف، مزی
تدریب الراوی، سیوطی
تذکرة الحافظ، ذهبی
تذکرة الخواص، ابن جوزی
تذکرة الموضوعات، فتنی
ترتیب جمع الجوامع
تشنیف الأذان
تعجیل المنفعة، ابن حجر عسقلانی
تفریح الاحباب فی مناقب الآل و الاصحاب
تفسیر القرآن العظیم
تفسیر المنار، رشید رضا
تفسیر بحرالمحیط، ابن حیان
تفسیر جلالین، سیوطی و محلی
تفسیر خازن
تفسیر طبری
تفسیر لباب التأویل
تفسیر نیشابوری
تقریب التهذیب، ابن حجر
تقریب المعارف، ابو الصلاح حلبی
تلخیص الشافی، طوسی
تلخیص المتشابه، خطیب
تلخیص المحصّل، خواجه طوسی
تلخیص المستدرک، ذهبی
تناقضات الالبانی الواضحات، حسن بن علی سقاف تهذیب الآثار، ابن حجر
تهذیب الأسماء واللغات، نووی
تهذیب التهذیب، ابن حجر
تهذیب الکمال، مزی
تهذیب اللغة ، الأزهری
تهذیب تاریخ دمشق، ابن منظور
تیسیر التحریر
تیسیر الوصول، ابن دیبع شیبانی
ثمار القلوب، ثعالبی
ج
جامع الاحادیث، سیوطی
جامع الاصول، ابن اثیر
جامع الصغیر، سیوطی
جمع الجوامع، سیوطی
جواهر البحار، نبهانی
جواهر العقدین، سمهودی
جواهر المطالب، با عونی
جامع بیان العلم، ابن عبدالبرّ
ح
حاشیه السیرة الحلبیة
حاشیه تهذیب الکمال
حاشیه کتاب الرفع و التکمیل
حاشیه مستدرک حاکم
حدیقة الحقیقة، سنایی
حلیة الاولیاء، ابونعیم اصفهانی
حیات محمد صلی الله علیه وآله، حنین هیکل
حیاة الحیوان الکبری، دمیری
حیاة الصحابة، کاندهلوی
خ
خصائص، نسایی
خصال صدوق
خلاصه علامه
خلاصة التهذیب
خلاصة الخزرجی
د - ذ
دراسات اللبیب فی الاسوة الحسنة بالحبیب
دلائل الصدق، مظفر
دلائل النبوة، بیهقی
ذخائر العقبی، محبّ الدین طبری
ذخائر المواریث
ذکر اخبار اصبهان
ذیل اللآلی المصنوعة، سیوطی
ر - ز
ربیع الابرار، زمخشری
رجال شیخ طوسی
رجال کشی
رجال نجاشی
رشفة الصادی، حضرمی
روح المعانی، آلوسی
روضةالصفا، میرخواند
زاد المسیر، ابن جوزی
زاد المعاد، ابن قیم جوزیه
زین الفتی
س
سجع الحمام فی حکم الامام
سرّ العالمین، غزالی
سعادة الکونین فی بیان فضائل الحسنینعلیهما السلام
سلسلة الاحادیث الصحیحه، البانی
سلسلة الاحادیث الضعیفة، البانی
سمط النجوم العوالی، عاصمی
سنن ابن ماجه
سنن الدارمی
سنن ترمذی
سنن دارمی
سنن نسائی
سیر اعلام النبلاء، ذهبی
سیره ابن کثیر
سیره ابن هشام
سیره حلبیه
سیره نبویه، ابن هشام
ش
شافی، سید مرتضی
شذرات الذهب، ابن عماد حنبلی
شرح ابن ابی الحدید
شرح ابن العربی بر سنن ترمذی
شرح السنة، بغوی
شرح الشفا، ملا علی قاری
شرح العقیدة الطحاویة، تفتازانی
شرح المقاصد، تفتازانی
شرح المواهب اللدنّیه، زرقانی
شرح جامع الصغیر، مناوی
شرح جلالالدین بر جمع الجوامع سبکی
شرح جمع الجوامع
شرح سنن ترمذی
شرح صحیح مسلم، نووی
شرح مختصر الاصول
شرح منهاج الوصول، سبکی
شرح مواقف، میرسید شریف جرجانی
شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید
شواهد التنزیل، حسکانی
ص
صحیح ابن حبّان
صحیح ابن خزیمه
صحیح الترمذی
صحیح الجامع الصغیر، البانی
صحیح بخاری
صحیح ترمذی
صحیح سنن ابن ماجه
صحیح سنن الترمذی
صحیح شرح العقیدة الطحاویة، حسن بن علی سقاف، حسن بن علی سقاف
صحیح صفة صلاة النبی صلی الله علیه وآله، مسلم بن حجاج
صحیح مسلم، فضائل صحابه
صحیح مسلم، کتاب الامارة
صحیح مسلم، کتاب الفتن
صواعق المحرقه، ابن حجر
ط
طبقات ابن سعد
طبقات الحفاظ، ذهبی
طبقات الشافعیة، سبکی
طبقات الشعرانی
طبقات الکبری، ابن سعد
طرح التثریب، حافظ عراقی
طرق حدیث من کنت مولاه، ذهبی
ع
عبداللَّه بن سبأ، علامه عسکری
عبقات الانوار، میر حامد حسین
عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات
عقد الفرید، ابن عبد ربّه
عقیدة اهل السنة و الأثر فی المهدی المنتظر، بستوی
علل الحدیث
علّموا اولادکم محبّة آل بیت النبی صلی الله علیه وآله
علوم الحدیث، ابنالصلاح
علی بن ابی طالب علیه السلام بقیة النبوة و خاتم الخلافة
عمدة القاری فی شرح صحیح البخاری، قاضی عینی
عون المعبود
عیون اخبار الرضاعلیه السلام، صدوق
غ - ف - ق
غایة المأمول فی شرح التاج الجامع للأصول
غرائب القرآن در حاشیه تفسیر طبری، نیشابوری
غرر الحکم، آمدی
غریب الحدیث، ابن جوزی
فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، ابن حجر
فتح القدیر، شوکانی
فتح الملک العلی، ابن صدیق غماری
فجر اسلام، احمد امین
فرائد السمطین، حموینی
فضائل الصحابة، احمد بن حنبل
فضائل علیعلیه السلام
فهرست شیخ طوسی
فی رحاب علی علیه السلام
فی طریقی الی التشیع، احمد امین انطاکی
قاموس الرجال، تستری
قرب الاسناد، حمیدی
قواعد العقائد، خواجه نصیر طوسی
ک
کافی، کلینی
کامل ابن اثیر
کتاب الامامة، ابن بابویه
کتاب الثقات، ابن حبان
کتاب الجهاد
کتاب السنه، احمد بن حنبل
کتاب المجرومین، ابن حبان
کتاب الموالاة، طبری
کتاب الموضوعات، ابن جوزی
کتاب سلیم بن قیس
کشاف، زمخشری
کشف الاسرار در شرح اصول بزودی
کشف الخفاء، عجلونی
کشف الرمس، محمودی
کشف الظنون، حاجی خلیفه
کشف الغمة، اربلی
کفایة الأثر
کفایة الطالب، گنجی شافعی
کمال الدین، صدوق
کنز العمال، متقی هندی
کنوز الحقائق، مناوی
ل - م
لباب النقول، سیوطی
لسان المیزان، ابن حجر
مثنوی مظهر حقّ، عطار نیشابوری
مجمع البحرین فی زوائد المعجمین
مجمع الزوائد، هیثمی
محاسن التأویل، قاسمی
محاضرات الأدباء، راغب
مختصر التحفه، آلوسی
مختصر تفسیر ابن کثیر، صابونی
مدارک التنزیل، نسفی
مرآة الجنان
مرآة العقول، مجلسی
مراح لبید، نووی
مراصد الاطلاع، عاصمی
مروج الذهب مسعودی
مسألة فی تصحیح ردّ الشمس و ترغیم النواصب الشمس، حسکانی حنفی
مستدرک حاکم
مسند ابوعوانه
مسند ابی یعلی موصلی
مسند احمد
مسند البزّار
مسند الطیالسی
مسند شمس الاخبار، قاضی قضاعی
مسند شیبانی نسوی
مسند علیعلیه السلام
مسند فاطمهعلیها السلام، سیوطی
مشارق الأنوار
مشاهیر علماء الامصار
مشکاة المصابیح، خطیب تبریزی
مشکل الآثار، طحاوی
مشهد الامام علیعلیه السلام فی النجف
مصابیح السنة، بغوی
مطالب السؤول، ابن ابی طلحه شافعی
معالم التنزیل، بغوی
معالم العلماء، ابن شهر آشوب
معالم المدرستین، عسکری
معانی الأخبار، صدوق
معجم البلدان، حموی
معجم المؤلّفین، کحاله
معجم رجال الحدیث، خویی
معرفة الصحابة، ابو نعیم
مغازی، واقدی
مفاتیح الغیب، فخررازی
مفتاح دار السعادة، طاش کبری زاده
مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانی
مقتل الامام حسینعلیه السلام، خوارزمی
مقدمه ابن خلدون
مقدمه صحیح ترمذی، احمد شاکر
مقدمه صحیح مسلم
مقدمه فتح الباری
مقریزی، الامتاع
ملل و نحل، شهرستانی
منار الهدی، بحرانی
مناقب ابن المغازلی
مناقب ابن شهر آشوب
مناقب، ابن مردویه
مناقب امیرالمؤمنین، ابن مغازلی شافعی
مناقب خوارزمی
مناقب علی بن ابی طالبعلیه السلام، ابن المغازلی
مناقب علی بن ابی طالب، ابن مردویه
مناقب کوفی
منتخب کنز العمّال، متقی هندی
من لا یحضره الفقیه، صدوق
منهاج السنة، ابن تیمیه
منهاج الوصول فی علم الاصول، خطیب بیضاوی
موطأ مالک با شرح سیوطی
میزان الاعتدال، ذهبی
ن
نثر اللآلی
نزل الأبرار، بدخشی
نزهة المجالس، صفوری
نسیم الریاض، خفاجی
نصوص الفکر السیاسی
نظم درر السمطین، زرندی
نفحات الأزهار، میلانی
نور الابصار، شبلنجی
نهایه ابن اثیر
نهایة الاقدام
نهایة العقول
نهج البلاغة، سید رضی
نیل الاوطار، شوکانی
و - ی
وسائل الشیعه، حرعاملی
وسیلة المآل فی مناقب الآل
وسیلة النجاة فی مناقب السادات
وفیات الاعیان، ابن خلکان
وقعه صفّین، منقری
هدی الساری، ابن حجر
ینابیع الموده، قندوزی
1) سوره نحل، آیه 44.
2) سوره آل عمران، آیه 103.
3) صحیح ترمذی، ج 5، ص 621.
4) رجوع شود به قسمت حدیث الثقلین.
5) شرح مقاصد، ج 5، ص 239.
6) سیره ابن هشام، ج 2، ص 32.
7) کافی، ج 1، ص 198-203.
8) شرح مقاصد، ج 5، ص 239.
9) همان.
10) شرح الفقه الاکبر، ص 179.
11) تلخیص المحصّل، ص 407.
12) کافی، ج 1، ص 200.
13) نهج البلاغه، حکمت 147.
14) شرح مقاصد، مبحث امامت.
15) رسالة المسائل الخمسون در ضمن مجموعة الرسائل، ص 384.
16) مستدرک حاکم، ج 2، ص 343.
17) صحیح بخاری، ج 8، ص 120.
18) اصول کافی، ج 1، ص 198-203.
19) درّ المنثور، ج 1، ص 94.
20) تاریخ طبری، ج 2، ص 84؛ سیره ابن هشام، ج 2، ص 32؛ سیره حلبی، ج 2، ص 3.
21) سیره ابن کثیر، ج 2، ص 159.
22) همان، ج 4، ص 114.
23) صحیح بخاری، ج 7، ص 208، باب الحوض.
24) مناقب خوارزمی، ص105؛ ترجمه امام علیعلیه السلام، ابنعساکر، ج3، ص214، ح1219؛ کنزالعمال، ج11، ص614.
25) جامع الصغیر، سیوطی، ج 2، ص 142.
26) مقتل خوارزمی، ص 237؛ تحف العقول، ص 245.
27) مفتاح دار السعادة، ج 1، ص 147.
28) سوره انعام، آیه 116.
29) سوره یوسف، آیه 103.
30) سوره سبأ، آیه 13.
31) سوره ص، آیه 24.
32) ترتیب کتاب العین، ماده بیع.
33) المصباح، ماده بیع.
34) مفردات راغب، ماده بیع.
35) النهایه، ماده بیع.
36) مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 400.
37) نهج البلاغه، صبحی صالح، ص 366.
38) صحیح مسلم، ج 3، ص 1478؛ المعجم الکبیر، ج 9، ص 334.
39) تاریخ طبری، ج 2، ص 84؛ سیره ابن هشام، ج 2، ص 32؛ سیره حلبیه، ج 2، ص 3.
40) فتح الباری، ج 16، ص 317.
41) سیره ابن هشام، ج 2، ص 75؛ فتحالباری، ج 10، ص 262.
42) صحیح مسلم، ج 2، ص 41.
43) سوره بقره، آیه 124.
44) در المنثور، ج 7، ص 357.
45) لسان المیزان، ج 3، ص 78، ترجمه سلیمان بن بزیع.
46) مغازی واقدی، ج 7، ص 580.
47) سنن ترمذری، ج 3، ص 361، باب الفتن، ح 64.
48) وسائلالشیعه، ج 8، ص 409.
49) نهج البلاغه، بخش نامهها، شماره 6.
50) بحارالأنوار، ج 44، ص 65، باب 19.
51) عیون اخبار الرضاعلیه السلام، ج 2، ص 62، باب 31.
52) ر.ک: الغدیر، ج 1، باب احتجاجات امیرالمؤمنینعلیه السلام به حدیث غدیر.
53) شرح ابن ابیالحدید، ج 11، ص 111.
54) مروج الذهب، ج 2، ص 307.
55) شرح ابن ابیالحدید، ج 1، ص 109.
56) نهج البلاغه، خطبه 3؛ تذکرة الخواص، ص 134.
57) شرح ابن ابیالحدید، ج 1، ص 308.
58) نهج البلاغه، خطبه 6.
59) نهج البلاغه، خطبه 172.
60) همان، خطبه 26.
61) نهج البلاغه، خطبه 87.
62) شرح مقاصد، ج 5، ص 252.
63) منهاج السنة، ج 1، ص 142.
64) میزان الاعتدال، ج 4، ص 521، ح 10156؛ تهذیب الکمال، ج 21، ص 207.
65) همان، ج 3، ص 676، رقم 8030.
66) همان، ج 2، ص 331، رقم 3960.
67) میزان الاعتدال، ج 4، ص 594، رقم 10821.
68) همان، ج 1، ص 299، رقم 1133.
69) ر.ک: مستدرک حاکم، ج 1، ص 115.
70) تهذیب التهذیب، ج 2، ص 405و406.
71) خصال صدوق، ج 2، ص 548، ابواب الاربعین، ح 30.
72) تحف العقول، ص 485.
73) احتجاج طبرسی، ج 2، ص 478، رقم 328.
74) بحارالأنوار، ج 4، ص 15.
75) تاریخ طبری، ج 2، ص 84؛ سیره ابن هشام، ج 2، ص 32؛ سیره حلبی، ج 2، ص 3.
76) سیره ابن کثیر، ج 2، ص 159.
77) پیشین، ج 4، ص 114.
78) شافی، سید مرتضی، ج 4، ص 149 و ج 3، ص 295.
79) الشافی، ج 4، ص 149.
80) کافی، ج 1، ص 236.
81) همان، ص 236و237.
82) صحیح بخاری، کتاب العلم، باب 40؛ صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 5، ح 1637.
83) ر.ک: امالی مفید، ص 220؛ ارشاد مفید، ص 188.
84) بحارالانوار، ج 45، ص 135.
85) الهدایة الکبری، ص 220و221.
86) سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 386.
87) تاریخ ابن عساکر، ج 4، ص 162.
88) بصائر الدرجات، ص 153-156.
89) الشافی، ج 3، ص 237و252 و ج 2، ص 149.
90) شرح ابن ابی الحدید، ج 1، ص 222.
91) شافی، ج 2، ص 128.
92) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 12.
93) تاریخ طبری، ج 2، ص 321؛ مسند احمد، ج 1، ص 111؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 132.
94) الشافی، ج 2، ص 67و68.
95) همان، ص 260و261.
96) شافی، ج 3، ص 99.
97) کنز العمال، ج 6، ص 19، ح 14653.
98) مجمع الزوائد، ج 5، ص 232؛ مسند احمد، ج 1، ص 165، با تحقیق احمد شاکر.
99) نصوص الفکر السیاسی، ص 54.
100) بصائر الدرجات، ج 3، ص 134، باب 1، ح 2.
101) همان، ج 4، ص 217، باب 8، ح 2.
102) همان، ج 6، ص 288، باب 2، ح 13.
103) کافی، ج 1، ص 258.
104) همان، ج 1، ص 261.
105) صحیح مسلم، کتاب الفتن، ج 5، ص 410، ح 22؛ مسند احمد، ج 6، ص 534، ح 22770.
106) مسند احمد، ج 6، ص 536، ح 22780.
107) شذرات الذهب، ج 7، ص 31، حوادث سنه 605 ه.
108) نهج البلاغة، خطبه 13.
109) نهج البلاغه، خطبه 128.
110) همان، خطبه 158.
111) نهج البلاغة، خطبه 57.
112) شرح صحیح مسلم، نووی، ج 12، ص 229.
113) همان.
114) صحیح مسلم، کتاب الاماره، باب الامر بلزوم الجماعة، باب 13، ح 52.
115) همان، ح 55؛ صحیح بخاری، کتاب الفتن، ح 6530.
116) همان، ح 56.
117) همان، ح 58.
118) سوره بقره، آیه 124.
119) سوره یونس، آیه 35.
120) سوره هود، آیه 113.
121) سوره مائده، آیه 44.
122) سوره قلم، آیه 8.
123) سوره قلم، آیه 10.
124) سوره احزاب، آیه 48.
125) سوره شعراء، آیه 151.
126) سوره جاثیه، آیه 24.
127) سوره کهف، آیه 28.
128) سوره احزاب، آیات 66-68.
129) سوره هود، آیه 113.
130) در المنثور، ج 3، ص 125 و به این مضمون کنز العمّال، ح 1081.
131) صحیح بخاری، کتاب الأحکام، باب السمع والطاعة، ج 3.
132) سنن ابن ماجه، ج 2، ص 956؛ مسند احمد، ج 1، ص 400.
133) تاریخ طبری، ج 7، ص 300؛ کامل ابن اثیر، ج 3، ص 280؛ انساب الااشراف، ج 3، ص 171.
134) تاریخ طبری، ج 7، ص 235؛ کامل ابن اشیر، ج 3، ص 267.
135) تاریخ طبری، ج 7، ص 216-218؛ کامل ابن اثیر، ج 3، ص 263.
136) ترجمة ابن عساکر، قسمت امام حسینعلیه السلام، ص 41.
137) همان، ص 80.
138) همان، ص 122.
139) ترجمة امام حسینعلیه السلام از ابن عساکر، ص 130.
140) نورالابصار، شبلنجی، ص 188.
141) صواعق المحرقه، ص 123؛ اخبارالدول، قرمانی، ص 116؛ نورالابصار، شبلنجی، ص 217؛ فصول المهمه، ابن صباغ، ص 249.
142) طبقات ابن سعد، ج 3، ص 225؛ مقریزی، الامتاع، ص 511؛ ارشادالساری، ج 6، ص 329.
143) سوره مائده، آیه 67.
144) سوره مائده، آیه 6.
145) الغدیر، ج 1، ص 31-36.
146) معجم البلدان، ج 2، ص 389.
147) مراصد الاطلاع، ج 1، ص 315و482.
148) معجم البلدان، ج 1، ص 111.
149) مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام، ص 22، ح 31.
150) الریاض النضرة، ج 3، ص 113.
151) ذخائر العقبی، ص 67.
152) البدایة والنهایة، ج 7، ص 386؛ اسنی المطالب، ص 48.
153) مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 34.
154) العلل و معرفة الرجال، ج 3، ص 161، رقم 4723.
155) النهایة، ج 5، ص 228.
156) المسند.
157) التاریخ الکبیر، ج 1، ص 375.
158) انساب الأشراف، ج 2، ص 108.
159) خصائص النسائی، ص 16و10.
160) مسند ابی یعلی، ج 11، ص 307.
161) تفسیر طبری، ج 3، ص 428.
162) المعجم الاوسط، ج 3، ص 133.
163) التمهید، ص 169.
164) الکشف والبیان، ص 181.
165) ثمار القلوب، ص 636، رقم 1068.
166) الاستیعاب، قسم سوم، 1099.
167) تاریخ بغداد، ج 8، ص 290.
168) مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام، ص 25، ح 37.
169) شواهد التنزیل، ج 1، ص 201، ح 211.
170) ربیع الابرار، ج 1، ص 84.
171) المناقب، ص 154، ح 182.
172) ترجمه امام علیعلیه السلام، رقم 572.
173) التفسیر الکبیر، ج 3، ص 636.
174) اسد الغابة، ج 1، ص 364.
175) شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 13.
176) کفایة الطالب، ص 16.
177) فرائد السمطین، ج 2، ص 274.
178) نظم درر السمطین، ص 109.
179) المواقف، ص 405.
180) البدایة والنهایة، ج 5، ص 209.
181) المودّة القربی، مودّت پنجم.
182) شرح مقاصد، ج 5، ص 273.
183) مجمع الزوائد، ج 9، ص 165.
184) مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 246.
185) شرح مواقف، ج 8، ص 360.
186) الاصابة، ج 7، ص 780.
187) الفصول المهمة، ص 24.
188) شرح تجرید، ص 477.
189) تاریخ الخلفاء، ص 114.
190) الصواعق المحرقة، ص 25.
191) کنز العمّال، ج 2، ص 154.
192) کنوز الحقائق، ج 2، ص 118.
193) السیرة الحلبیة، ج 3، ص 274.
194) البیان و التعریف، ج 3، ص 74.
195) شرح المواهب، ج 7، ص 13.
196) الاسعاف در حاشیه نور الأبصار، ص 152.
197) روح المعانی، ج 6، ص 194.
198) تفسیر المنار، ج 6، ص 464.
199) نثر اللآلی، ص 166.
200) الفوائد المتکاثرة فی الأخبار المتواترة.
201) التیسیر فی شرح الجامع الصغیر، ج 2، ص 442.
202) شرح جامع الصغیر، ج 3، ص 360.
203) المرقاة فی شرح المشکاة، ج 5، ص 568.
204) نفحات الأزهار، ج 6، ص 121.
205) همان، ص 126.
206) همان، ص 127.
207) الاربعین.
208) نفحات الأزهار، ج 6، ص 125.
209) البدایة و النهایة.
210) طرق حدیث من کنت مولاه.
211) اسنی المطالب.
212) الأربعین.
213) تشنیف الأذان، ص 77.
214) صواعق المحرقه، ص 42و43.
215) مستدرک حاکم، ج 3، ص 109.
216) السیرة الحلبیة، ج 3، ص 274.
217) البدایة والنهایة، ج 5، ص 288.
218) صحیح ترمذی، ج 2، ص 298.
219) مشکل الآثار، ج 2، ص 308.
220) الاستیعاب، ج 2، ص 373.
221) تذکرة الخواص، ص 18.
222) زین الفتی.
223) روح المعانی، ج 6، ص 61.
224) فتح الباری، ج 7، ص 61.
225) مناقب علی بن ابی طالبعلیه السلام، ص 26.
226) سرّ العالمین، ص 21.
227) شرح ابن ابی الحدید، ج 9، ص 166، خطبه 154.
228) کفایة الطالب، ص 61.
229) العروة لأهل الخلوة، ص 422.
230) طرق حدیث من کنت مولاه.
231) تلخیص المستدرک، ج 3، ص 613، ح 6272.
232) طرق حدیث من کنت مولاه، ص 11.
233) مجمع الزوائد، ج 9، ص 104-109.
234) المواهب اللدنیة، ج 3، ص 365.
235) المرقاة فی شرح المشکاة، ج 10، ص 464، ح 6091.
236) وسیلة المآل فی مناقب الآل، ص 117و118.
237) نزل الأبرار، ص 54.
238) اسعاف الراغبین در حاشیه نور الابصار، ص 153.
239) السنة، ابن ابی عاصم، با تحقیق البانی، ج 2، ص 566.
240) سلسلة الاحادیث الصحیحة، ح 1750.
241) تاریخ روضة الصفا، ج 2، ص 541.
242) المصنف، ج 12، ص 78، ح 12167.
243) المسند، ج 5، ص 355، ح 18011.
244) مسند شیبانی نسوی.
245) مسند ابی یعلی.
246) جامع البیان، ج 3، ص 428.
247) الصواعق المحرقة، ص 44.
248) التمهید، ص 171.
249) الکشف والبیان، در ذیل آیه 67 از سوره مائده.
250) الفصول المهمّة، ص 40.
251) تاریخ بغداد، ج 8، ص 290.
252) مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام، ص 18، ح 24.
253) سرّ العالمین، ص 21.
254) الملل والنحل، ج 1، ص 145.
255) المناقب، ص 94، فصل 14.
256) التفسیر الکبیر، ج 12، ص 49.
257) النهایة، ج 5، ص 228.
258) اسد الغابة، ج 4، ص 108.
259) کفایة الطالب، ص 62.
260) تذکرة الخواص، ص 29.
261) الریاض النضرة، ج 3، ص 113.
262) فرائد السمطین، ج 1، ص 77، ح 44.
263) غرائب القرآن، ج 6، ص 194.
264) مشکاة المصابیح، ج 3، ص 360، ح 6103.
265) نظم درر السمطین، ص 109.
266) البدایة والنهایة، ج 5، ص 229.
267) الخطط، ج 1، ص 388.
268) الفصول المهمة، ص 40.
269) کنز العمّال، ج 13، ص 133، ح 36420.
270) المواهب اللدنیة، ج 3، ص 365.
271) الصواعق المحرقة، ص 44.
272) فیض القدیر، ج 6، ص 218.
273) شرح المواهب، ج 7، ص 13.
274) الفتوحات الاسلامیة، ج 2، ص 306.
275) البدایة والنهایة، ج 5، ص 183.
276) طبقات الحفاظ، ج 2، ص 54.
277) تهذیب التهذیب، ج 7، ص 337.
278) منهاج السنة، ج 7، ص 319.
279) الغدیر، ج 1، ص 145.
280) همان.
281) تذکرة الحفاظ، ج 3، ص 231.
282) الغدیر، ج 1.
283) نفحات الازهار.
284) شواهد التنزیل، ج 1، ص 190، ح 246.
285) ینابیع المودة، ص 36.
286) سوره حدید، آیه 15.
287) ارشاد الساری، ج 7، ص 280.
288) قاموس المحیط، ج 4، ص 410.
289) ابن بطریق، العمدة، ص 114و115.
290) این جمله در بسیاری از احادیث غدیر آمده است.
291) سوره احزاب، آیه 6.
292) ارشاد الساری، ج 7، ص 280.
293) انوار التنزیل، بیضاوی، ذیل آیه 6 سوره احزاب.
294) الکشاف، ج 3، ص 523.
295) مدارک التنزیل، نسفی، ج 3، ص 294؛ تفسیر جلالین، ذیل آیه.
296) مسند احمد، ج 1، ص 118؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 109، و. . . .
297) اسد الغابة، ج 6، ص 136، رقم 5940؛ تاریخ دمشق، ج 12، ص 226؛ سیره حلبی، ج 3، ص 374.
298) سوره مائده، آیه 3.
299) البدایة والنهایة، ج 5، ص 214؛ شواهد التنزیل، ج 1، ص 157.
300) درّ المنثور، ج 2، ص 298.
301) مودّة القربی، مودّت پنجم.
302) فرائد السمطین، ج 1، ص 312.
303) زاد المعاد، ج 1، ص 121.
304) صحیح مسلم، کتاب الحج، ح 451 ؛ سنن ابی داوود، ج 4، ص 54.
305) الریاض النضرة، ج 2، ص 289؛ اسد الغابة، ج 3، ص 114.
306) تذکرة الخواص، ص 32.
307) سرّ العالمین، ص 39و40، طبع دار الآفاق العربیة، مصر.
308) تذکرة الخواص، ص 62.
309) حدیقة الحقیقة، حکیم نسائی.
310) مثنوی مظهر حقّ، عطار نیشابوری.
311) مطالب السؤول، ص 44و45.
312) تذکرة الخواص، ص 30-34.
313) کفایة الطالب، ص 166و167.
314) شرح تائیه ابن فارض، فرغانی.
315) المواعظ والاعتبار بذکر الخطط والآثار، ج 2، ص 220.
316) شرح مقاصد، ج 2، ص 290.
317) المعارف، ابن قتیبه، ص 194؛ شرح ابن ابی الحدید، ج 1، ص 362.
318) احقاق الحق، ج 6، ص 560؛ ارجح المطالب، ص 580.
319) شرح ابن ابی الحدید، ج 1، ص 362؛ السیرة الحلبیة، ج 3، ص 337.
320) انساب الاشراف، ج 2، ص 156.
321) تاریخ بغداد، ج 8، ص 290؛ مناقب ابن مغازلی، ص 18، ح 24؛ تذکرة الخواص، ص 30؛ فرائد السمطین، ج 1، ص 77، ح 44.
322) حلیة الاولیاء، ج 6، ص 59-67.
323) میزان الاعتدال، ج 2، ص 283، رقم 3756.
324) تاریخ مدینة دمشق، ج 8، ص 137-148.
325) حلیة الاولیاء، ج 3، ص 75.
326) الثقات، ج 5، ص 435.
327) حلیة الاولیاء، ج 6، ص 125-135.
328) خلاصة الخزرجی، ج 2، ص 66، رقم 3566.
329) تهذیب التهذیب، ج 5، ص 225.
330) تاریخ دمشق، ج 8، ص 475.
331) الطبقات الکبری، ج 7، ص 471.
332) میزان الاعتدال، ج 3، ص 125، رقم 5833 و ص 131، رقم 5851.
333) لسان المیزان، ج 4، ص 260، رقم 5806.
334) تاریخ بغداد، ج 8، ص 284، رقم 4392.
335) وفیات الاعیان، ج 3، ص 279، رقم 434.
336) تذکرة الحفّاظ، ج 3، ص 991، رقم 925.
337) مناقب خوارزمی، ص 313، ح 314؛ فرائد السمطین، ج 1، ص 319، ح 251.
338) الدر النظیم، ج 1، ص 116.
339) الصواعق المحرقة، ص 126، به نقل از دارقطنی.
340) الامالی، طوسی، ص 332، ح 667.
341) میزان الاعتدال، ج 1، ص 441، رقم 1643؛ لسان المیزان، ج 2، ص 198، رقم 2212.
342) الاستیعاب، قسم سوم / 1098، رقم 1855.
343) التاریخ الکبیر، ج 2، ص 382.
344) تاریخ دمشق، رقم 1140و1141و1142.
345) امالی، ضبّی، مجلس 61.
346) کفایة الطالب، ص 386.
347) المناقب، ح 155.
348) جمع الجوامع، ج 2، ص 165و166؛ مسند فاطمهعلیها السلام، ص 21.
349) کنز العمال، ج 5، ص 717-726، ح 14241و14243.
350) سوره نساء، آیه 59.
351) سوره مائده، آیه 55.
352) سوره توبه، آیه 16.
353) فرائد السمطین، ج 1، ص 312، ح 350.
354) شرح ابن ابی الحدید، ج 4، ص 74، خطبه 56.
355) اسد الغابة، ج 3، ص 469، رقم 3341.
356) مناقب علی بن ابی طالبعلیه السلام، ابن المغازلی، ص 20، ح 27.
357) مسند احمد، ج 1، ص 135، ح 642؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 107؛ صفة الصفوة، ج 1، ص 121؛ مطالب السؤول، ص 54؛ البدایة والنهایة، ج 5، ص 210 و ج 7، ص 348؛ تذکرة الخواص، ص 17؛ کنز العمال، ج 13، ص 170، ح 36514؛ تاریخ دمشق، رقم 524؛ مسند علیعلیه السلام، سیوطی، ح 144 و ...
358) شرح المواهب، ج 7، ص 13؛ اسد الغابة، ج 1، ص 441؛ الاصابة، ج 1، ص 305؛ قطن الازهار المتناثرة، سیوطی، ص 278.
359) مسند احمد، ج 1، ص 142، ح 672؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 106؛ البدایة و النهایة، ج 7، ص 384، حوادث سال 40 هجری؛ الریاض النضرة، ج 3، ص 114؛ ذخائر العقبی، ص 67؛ تاریخ دمشق، رقم 532؛ المختارة، حافظ ضیاء، ج 2، ص 80، ح 458؛ درّ السحابة، شوکانی، ص 211.
360) مسند احمد، ج 6، ص 510، ح 22633؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 106؛ المعجم الکبیر، ج 5، ص 175، ح 4996مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام، ابن المغازلی، ص 23، ح 33؛ ذخائر العقبی، ص 67؛ البدایة والنهایة، ج 7، ص 383، حوادث سال 40 ه.
361) مسند احمد، ج 1، ص 189، ح 953؛ البدایة والنهایة، ج 5، ص 229؛ کفایة الطالب، ص 63؛ اسنی المطالب، ص 49؛ خصائص امیرالمؤمنینعلیه السلام، نسائی، ص 101، ح 87 و ص 102، ح 88؛ سنن نسائی، ج 5، ص 131، ح 8472؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 105؛ جامع الاحادیث، سیوطی، ج 16، ص 263، ح 7899؛ کنز العمال، ج 13، ص 158، ح 36487 و ...
362) فرائد السمطین، ج 1، ص 68، ح 34.
363) مسند احمد، ج 1، ص 189، ح 953 و ج 6، ص 504، ح 22597؛ خصائص امیرالمؤمنین علیه السلام، نسائی، ص 117، ح 98؛ سنن نسائی، ج 5، ص 136، ح 8483؛ اسد الغابة، ج 3، ص 492، رقم 3382؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 104 ؛ البدایة والنهایة، ج 5، ص 229 و ج 7، ص 384؛ المناقب، خوارزمی، ص 156، ح 185؛ المعجم الکبیر، ح 5058المعجم الاوسط، ح 1987؛ تاریخ دمشق، رقم 517-522؛ المختارة، ضیاء مقدسی، رقم 479و480و481.
364) مسند احمد، ج 5، ص 498، ح 18815؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 104؛ خصائص امیرالمؤمنینعلیه السلام، نسائی، ص 113، ح 93؛ السنن الکبری، ج 5، ص 134، ح 8478؛ کفایة الطالب، ص 55؛ الریاض النضرة، ج 3، ص 114البدایة والنهایة، ج 5، ص 231؛ نزل الابرار، ص 52؛ اسد الغابة، ج 6، ص 252، رقم 6169؛ ینابیع المودة، ج 1، ص 36، باب 4.
365) المناقب، خوارزمی، ص 156، ح 185؛ المناقب، ابن المغازلی، رقم 27؛ تاریخ دمشق، رقم 520.
366) مسند احمد، ج 1، ص 191، ح 964؛ تاریخ بغداد، ج 14، ص 236؛ مشکل الآثار، ج 2، ص 308؛ اسد الغابة، ج 4، ص 108، رقم 3783؛ فرائد السمطین، ج 1، ص 69، ح 36؛ اسنی المطالب، ص 47و48؛ البدایة والنهایة، ج 5، ص 230؛ کنز العمال، ج 13، ص 131، ح 36417؛ مسند بزّار، رقم 632؛ مسند علیعلیه السلام، سیوطی، ص 46؛ مسند ابو یعلی، رقم 567؛ جمع الجوامع، ج 2، ص 155؛ تاریخ امیرالمؤمنینعلیه السلام، ابن عساکر، رقم 510؛ المختارة، ضیاء مقدسی، ج 2، ص 273، رقم 654.
367) مسند احمد، ج 1، ص 189، ح 954؛ خصائص نسائی، ص 117، ح 99؛ سنن نسائی، ج 5، ص 136، ح 8484فرائد السمطین، ج 1، ص 68، ح 36؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 105؛ کفایة الطالب، ص 63؛ میزان الاعتدال، ج 3، ص 294، رقم 6481؛ البدایة والنهایة، ج 5، ص 230؛ تاریخ الخلفاء، ص 158؛ کنز العمال، ج 13، ص 158، ح 36487؛ مسند بزّار، ج 3، ص 35، رقم 766؛ اسنی المطالب، ص 49؛ المعجم الکبیر، ح 5059المعجم الاوسط، ح 2130و5301؛ تاریخ امیرالمؤمنینعلیه السلام، ابن عساکر، رقم 515و516؛ جمع الجوامع، ج 2، ص 72؛ درّ السحابة، ص 209.
368) حلیة الاولیاء، ج 5، ص 26؛ خصائص نسائی، ص 100، ح 85؛ سنن نسائی، ج 5، ص 131، ح 8470؛ المناقب، ابن المغازلی، ص 26، ح 38؛ البدایة و النهایة، ج 5، ص 230 و ج 7، ص 384؛ کنز العمال، ج 13، ص 154، ح 36480 و ص 157، ح 36486.
369) اسد الغابة، ج 5، ص 297، رقم 5162.
370) همان، ج 3، ص 492، رقم 3382.
371) خصائص نسائی، ص 167، ح 58؛ السنن الکبری، ج 5، ص 154، ح 8542. شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج 2، ص 228، خطبه 37؛ السیرة الحلبیة، ج 3، ص 274.
372) المعجم الکبیر، ح 8058.
373) کتاب الموالاة، طبری.
374) انساب الاشراف، ترجمه امیرالمؤمنین علیه السلام، رقم 169.
375) لسان المیزان، ج 2، ص 379.
376) مجمع الزوائد، ج 9، ص 104.
377) المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 419، ح 5594؛ المناقب، خوارزمی، ص 182، ح 221؛ تاریخ دمشق، ج 8، ص 568؛ تذکرة الخواص، ص 72؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 107؛ کنز العمال، ج 11، ص 332، ح 31662 و ...
378) مسند احمد، ج 6، ص 583، ح 23051و 23052؛ اسد الغابة، ج 1، ص 441، رقم 1038؛ الریاض النضرة، ج 3، ص 113؛ البدایة و النهایة، ج 5، ص 231 و ج 7، ص 384و385؛ المعجم الکبیر، ج 4، ص 173، ح 4053؛ مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 354 و ...
379) کتاب سلیم بن قیس، ج 2، ص 757، ح 25.
380) اسنی المطالب، ص 49.
381) ینابیع المودة، ج 3، ص 150، باب 90؛ کتاب سلیم، ج 2، ص 788، ح 26.
382) کتاب سلیم، ج 2، ص 834، ح 42.
383) الامامة و السیاسة، ج 1، ص 97.
384) مناقب خوارزمی، ص 199، ح 240.
385) شرح ابن ابی الحدید، ج 2، ص 206، خطبه 35؛ وقعه صفّین، ص 338.
386) مناقب خوارزمی، ص 205، ح 240؛ تذکرة الخواص، ص 85.
387) مسند ابی یعلی موصلی، ج 11، ص 307، ح 6423؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 105.
388) ینابیع المودة، ج 2، ص 73، باب 56.
389) کفایة الطالب، ص 61.
390) کتاب سلیم، ج 2، ص 777، ح 26.
391) ربیع الابرار، ج 2، ص 599.
392) حلیة الاولیاء، ج 5، ص 364.
393) عقد الفرید، ج 5، ص 56-61.
394) الفِصَل، ج 4، ص 224.
395) لسان المیزان، ج 4، ص 229، رقم 5737.
396) المحلّی، ج 10، ص 482.
397) مسند احمد، ج5، ص326، ح17857؛ خصائص نسائی، ص162؛ مستدرک حاکم، ج3، ص151، ح4679 و...
398) عقد الفرید، ج 4، ص 155.
399) کنز العمال، ج 13، ص 195، ح 36582.
400) تاریخ طبری، ج 5، ص 145؛ کامل ابن اثیر، ج 2، ص 435.
401) صحیح مسلم، کتاب الامارة.
402) الفصل، ج 4، ص 161.
403) الاصابة، ج 2، ص 512، رقم 5704.
404) المعجم الکبیر، ج 10، ص 96، ح 10071.
405) مستدرک حاکم، ج 3، ص 437، ح 5661.
406) منهاج السنة، ج 7، ص 319.
407) سلسلة الاحادیث الصحیحة، ح 1750.
408) البینات، محمود زعبی.
409) سوره حدید، آیه 15.
410) تفسیر رازی، ج 29، ص 227.
411) معالم التنزیل، ج 8، ص 29.
412) الکشاف، ج 4، ص 476؛ زاد المسیر، ج 8، ص 168؛ غرائب القرآن در حاشیه تفسیر طبری، ج 27، ص 131انوار التنزیل؛ مدارک التنزیل، ج 4، ص 226؛ تفسیر جلالین و ...
413) شرح مقاصد، ج 2، ص 290.
414) ابن فارس، معجم مقاییس اللغه، ص 1104.
415) راغب اصفهانی، مفردات، ص 533.
416) المیزان، ج 6، ص 12.
417) همان، ج 5، ص 368.
418) البینات.
419) سوره حج، آیه 78.
420) تفسیر رازی، ج 23، ص 74.
421) سوره انعام، آیه 62.
422) تفسیر نیشابوری، ج 7، ص 128.
423) مسند احمد، ج 4، ص 438.
424) سوره حدید، آیه 15.
425) البدایة والنهایة، ج 7، ص 347.
426) کنز العمّال، ج 13، ص 158.
427) الریاض النضرة، ج 1، ص 205.
428) المراجعات، رقم 58.
429) سیره نبویه، زینی دحلان در حاشیه سیره حلبیه، ج 2، ص 346.
430) سیره ابن هشام، ج 4، ص 212.
431) المراجعات، ص 407.
432) البینات.
433) سوره احزاب، آیه 21.
434) ]. سوره نساء، آیه 141.
435) بحار الانوار، ج 39، ص 44؛ کنز العمال، ج 1، ص 166، ح 246.
436) مسند احمد، ج 5، ص 99.
437) الآثار الباقیة فی القرون الخالیة، ص 334.
438) مطالب السؤول، ص 53.
439) همان، ص 56.
440) وفیات الاعیان، ابن خلکان، ج 1، ص 60 و ج 2، ص 223.
441) همان.
442) التنبیه و الإشراف، مسعودی، ص 221.
443) ثمار القلوب، ثعالبی، ص 511.
444) سوره مائده، آیه 67.
445) مسند احمد، ج 4، ص 438.
446) مرآة الجنان، حوادث 211.
447) الانساب، ج 8، ص 92.
448) وفیات الاعیان، ج 3، ص 216.
449) تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 379.
450) الثقات، ابوحاتم، ج 6، ص 140.
451) الکاشف، ج 1، ص 129.
452) تقریب التهذیب، ج 1، ص 131.
453) الکاشف، ج 3، ص 252.
454) تقریب التهذیب، ج 2، ص 253.
455) سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 126.
456) مسند احمد، ج 5، ص 356.
457) تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 327.
458) تقریب التهذیب، ج 1، ص 53.
459) الکاشف، ج 1، ص 53.
460) تقریب التهذیب، ج 1، ص 49.
461) الکاشف، ج 2، ص 66؛ تقریب التهذیب، ج 1، ص 403.
462) مسند احمد، ج 1، ص 330و331.
463) الکاشف، ج 3، ص 223؛ تقریب التهذیب، ج 2، ص 346.
464) الکاشف، ج 3، ص 207؛ تقریب التهذیب، ج 2، ص 331.
465) تهذیب الکمال، ج 33، ص 162.
466) الاستیعاب، ج 2، ص 542.
467) تقریب التهذیب، ج 2، ص 80.
468) تهذیب التهذیب، ج 8، ص 96.
469) مسند طیالسی، ص 360، رقم 2752.
470) الاستیعاب، ج 3، ص 28.
471) تهذیب الکمال، ج 2، ص 481.
472) صحیح ترمذی، ج 5، ص 632.
473) الانساب، ج 2، ص 257.
474) الثقات، ج 6، ص 140.
475) منهاج السنة، ج 4، ص 104.
476) سلسلة الاحادیث الصحیحه، ح 2223.
477) صحیح بخاری، ج 5، ص 206و207.
478) المستوفی فی اسماء المصطفی، مخطوط.
479) سیر اعلام النبلاء، ج 22، ص 389.
480) بغیة الوعاة، ج 2، ص 218.
481) مسند احمد، ج 1، ص 544، ح 3052؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 143.
482) مسند احمد، ج 1، ص 545؛ صحیح مسلم، ج 2، ص 24.
483) سیره حلبیه، ج 3، ص 362.
484) تاریخ بغداد، ج 4، ص 339.
485) مناقب خوارزمی، ص 34.
486) ترجمه امام علیعلیه السلام از تاریخ ابن عساکر، ج 2، ص 93، ح 594؛ کنز العمال، ج 6، ص 155؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 108.
487) مسند الطیالسی، ص 360، رقم 2752.
488) المصنّف، ج 12، ص 79.
489) المسند، ج 4، ص 438.
490) الجامع الصحیح، ج 5، ص 632.
491) خصائص علی بن ابی طالب علیه السلام، ص 75.
492) المسند، ج 1، ص 239، رقم 355.
493) تهذیب الاثار، با تصریح به صحّت بنابر نقل کنز العمال، ج 13، ص 142.
494) المعجم الکبیر، ج 18، ص 128.
495) المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 110.
496) السنن الکبری، ج 6، ص 342.
497) ترجمه امام علیعلیه السلام از تاریخ دمشق، ج 1، ص 365.
498) جامع الاصول، ج 8، ص 652.
499) اسد الغابة، ج 3، ص 603.
500) میزان الاعتدال، ج 1، ص 410.
501) الاصابة، ج 2، ص 271.
502) ارشاد الساری، ج 6، ص 421.
503) کنز العمال، ج 11، ص 599، رقم 32883.
504) سوره احزاب، آیه 6.
505) ر.ک: روضةالصفا، میرخواند.
506) تحفه اثناعشریه، ص 211.
507) تهذیب الکمال، ج 31، ص 549، ترجمه اجلح؛ تهذیب التهذیب، ج 1، ص 166، ترجمه اجلح.
508) تهذیب الکمال، ج 2، ص 277.
509) همان، ص 278.
510) المستدرک علی الصحیحین، ج 4، ص 96، کتاب الاحکام.
511) تقریب التهذیب، ج 1، ص 49.
512) تذکرة الحفاظ، ج 2، ص 700، ترجمه نسائی.
513) میزان الاعتدال، ج 1، ص 5.
514) تحفه اثناعشریه، ص 211.
515) مسند احمد، ج 5، ص 347؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 110.
516) تحفه اثناعشریه، ص 211.
517) منهاج السنة، ج 7، ص 391.
518) سلسلة الاحادیث الصحیحة، حدیث 2223.
519) صواعق المحرقة، ص 66.
520) پیشین.
521) تاریخ طبری، ج 2، ص 220.
522) حیاة محمّدصلی الله علیه وآله، ص 104.
523) تاریخ الذهبی، ص 144و145.
524) شرح تجرید، ص 401.
525) حیاة محمّدصلی الله علیه وآله، ص 104، چاپ اول.
526) الإرشاد، ج 1، ص 49.
527) تلخیص الشافی، ج 2، ص 57.
528) الردّ علی العثمانیة، ص 129.
529) اثبات الهداة، ج 1، ص 255، رقم 327.
530) الکامل، ج 2، ص 62.
531) الکامل، ج 2، ص 62.
532) البدایة و النهایة، ج 3، ص 39.
533) تاریخ ابو الفداء، ج 1، ص 224.
534) السیرة الحلبیة، ج 1، ص 322.
535) حاشیه السیرة الحلبیة.
536) شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 211.
537) النقض علی العثمانیة و الجاحظ، ص 244.
538) مراح لبید، ج 2، ص 118.
539) تفسیر خازن، ج 3، ص 127.
540) معالم التنزیل در حاشیه تفسیر خازن، ج 3، ص 121.
541) تفسیر القرآن العظیم، ج 3، ص 351.
542) تاریخ دمشق، ج 1، ص 87.
543) کنز العمال، ج 15، ص 115.
544) شواهد التنزیل، ج 1، ص 371و372.
545) خصائص امیر المؤمنینعلیه السلام، ص 205.
546) کفایة الطالب، ص 205.
547) نظم درر السمطین، ص 83.
548) مجمع الزوائد، ج 8، ص 302.
549) فرائد السمطین، ج 1، ص 86.
550) ترتیب جمع الجوامع، ج 6، ص 392؛ الدرّ المنثور، ج 5، ص 97.
551) تاریخ التمدن الحدیث، ج 1، ص 31.
552) المسند، ج 1، ص 189.
553) المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 123.
554) تذکرة الخواص، ص 44.
555) الطبقات الکبری، ج 1، ص 187.
556) حیاة الصحابة، ج 1، ص 81.
557) منهاج السنة، ج 4، ص 80.
558) کنز العمال، ج 15، ص 113.
559) شرح ابن ابی الحدید، ج 13، ص 244.
560) الإرشاد، ص 49و50.
561) تقریب المعارف، ص 135.
562) مسند احمد، ج 1، ص 111.
563) الکامل، ج 2، ص 22.
564) منهاج السنة، ج 7، ص 13.
565) همان.
566) فتح الباری، ج 7، ص 217.
567) مستدرک حاکم، ج 3، ص 132.
568) البدایة و النهایة، ج 3، ص 53.
569) البدایة و النهایة، ج 5، ص 288.
570) لسان المیزان، ج 4، ص 42، رقم 123.
571) همان، ص 43.
572) المراجعات.
573) المنهاج فی شرح صحیح مسلم، ج 1، ص 37؛ زاد المعاد، ج 4، ص 60.
574) منهاج السنة، ج 4، ص 81-83.
575) لسان المیزان، ج 4، ص 43.
576) همان.
577) میزان الاعتدال، ج 2، ص 641.
578) ر.ک: مقدمه فتح الباری.
579) مسند احمد، ج 1، ص 111.
580) سوره مریم، آیه 12.
581) سوره مریم، آیه 30.
582) البینات، محمود زعبی.
583) در المنثور، ج 6، ص 32.
584) المیزان، ج 19، ص 334.
585) تاریخ طبری، ج 2، ص 319؛ کامل ابن اثیر، ج 2، ص 62.
586) المعجم الکبیر، ج 6، ص 221؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 113.
587) مجمع الزوائد، ج 8، ص 253؛ منتخب کنز العمال، ج 5، ص 31؛ المعجم الکبیر، ج 5، ص 205؛ جمع الجوامع، حدیث 4261.
588) کنز العمال، ج 22، ص 209، ح 1192.
589) حلیة الاولیاء، ج 1، ص 63؛ تاریخ ابن عساکر، ج 2، ص 486؛ شرح ابن ابی الحدید، ج 1، ص 450.
590) تاریخ ابن عساکر، ج 3، ص 5؛ الریاض النضرة، ج 2، ص 178؛ مناقب ابن المغازلی، ص 200، رقم 238؛ ذخائر العقبی، ص 71؛ مناقب خوارزمی، ص 50؛ کنوز الحقائق، ص 121.
591) شرح ابن ابی الحدید، ج 1، ص 171؛ الریاض النضرة، ج 2، ص 164.
592) شرح ابن ابی الحدید، ج 2، ص 187.
593) المحاسن والمساوئ، ج 1، ص 62-65.
594) جواهر المطالب، ص 20؛ سمط النجوم، ج 2، ص 487؛ الریاض النضرة، ج 52، ص 178؛ ذخائرالعقبی، ص 71تذکرة الخواص، ص 43.
595) شرح ابن ابی الحدید، ج 1، ص 140.
596) معالم المدرستین، ج 1، ص 423.
597) تاریخ امیرالمؤمنینعلیه السلام، ج 3، ص 5، ح 1021.
598) مناقب علی بن ابی طالبعلیه السلام، ص 200.
599) المناقب، ص 42.
600) ذخائر العقبی، ص 71.
601) میزان الاعتدال، ج 2، ص 273.
602) ینابیع المودة، ص 79.
603) کفایة الطالب، ص 620.
604) ریاض النضرة، ج 2، ص 234.
605) مجمع الزوائد، ج 9، ص 113.
606) کنز العمال، ج 6، ص 154.
607) حلیة الاولیاء، ج 1، ص 63.
608) شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 169.
609) مطالب السؤول، ص 21.
610) فرائد السمطین، ج 1، ص 145.
611) کنوز الحقائق در حاشیه جامع الصغیر، سیوطی، ج 1، ص 71.
612) الفصول المهمة، ص 281.
613) المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 172.
614) تذکرة الخواص، ص 43.
615) مناقب علی علیه السلام.
616) مسند ابی یعلی، ج 4، ص 345، ح 2459.
617) تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 171.
618) مروج الذهب، ج 2، ص 60.
619) منار الهدی، ص 207و208.
620) وقعه صفین، ص 145؛ تاریخ بغداد، ج 12، ص 305.
621) شرح ابن ابی الحدید، ج 1، ص 140.
622) تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 171.
623) تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 178.
624) شرح ابن ابی الحدید، ج 1، 281.
625) وقعه صفین، ص 118؛ تاریخ ابن اثیر، ج 3، ص 108.
626) مناقب خوارزمی، ص 125؛ شرح ابن ابی الحدید، ج 2، ص 28.
627) پیشین، ص 125.
628) سوره آل عمران، آیه 97.
629) تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 192.
630) شرح ابن ابی الحدید، ج 1، ص 208.
631) نهج البلاغه، خطبه دوم.
632) مستدرک حاکم، ج 3، ص 172؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 146.
633) تاریخ طبری، ج 2، ص 329؛ تاریخ ابن اثیر، ج 4، ص 52.
634) شرح ابن ابی الحدید، ج 1، ص 143.
635) شرح ابن ابی الحدید، ج 1، ص 144.
636) همان.
637) همان.
638) همان، ص 145.
639) همان.
640) شرح ابن ابی الحدید، ج 1، ص 146.
641) همان، ص 147.
642) همان.
643) همان.
644) همان، ص 149.
645) تاریخ طبری، ج 3، ص 209؛ تاریخ ابن اثیر، ج 5، ص 199.
646) شرح ابن ابی الحدید، ج 2، ص 22.
647) المحاسن و المساوئ، بیهقی، ج 1، ص 105.
648) شرح ابن ابی الحدید، ج 12، ص 20و21.
649) صحیح بخاری، ج 3، ص 186؛ صحیح مسلم، ج 2، ص 15.
650) البدایة و النهایة، ج 7، ص 396.
651) طبقات ابن سعد، ج 2، ص 51.
652) مستدرک حاکم، ج 3، ص 138؛ ترجمه امام علیعلیه السلام از ابن عساکر، ج 3، ص 14.
653) تاریخ ابن عساکر، ج 3، ص 15.
654) همان.
655) طبقات ابن سعد، ج 2، ص 29.
656) صحیح بخاری، باب مرض النبیصلی الله علیه وآله، ج 5، ص 139.
657) مقاتل الطالبیین، ص 43.
658) صحیح بخاری، ج 4، ص 31، کتاب الجهاد، باب جوائز الوفد؛ صحیح مسلم، کتاب الوصیة، ج 11، ص 89.
659) سوره شعراء، آیه 214.
660) البدایة و النهایة، ج 7، ص 314.
661) الموفقیات، ابن بکار، ص 592؛ شرح ابن ابی الحدید، ج 6، ص 31.
662) تاریخ طبری، ج 2، ص 329 ؛ تاریخ ابن اثیر، ج 4، ص 25.
663) تاریخ ابن کثیر، ج 7، ص 179.
664) حیات محمدصلی الله علیه وآله، ص 104، چاپ اول.
665) ترجمه امام علیعلیه السلام از ابن عساکر، ج 1، ص 334، ح 402و404.
666) ترجمه امام علیعلیه السلام از تاریخ دمشق، ج 1، ص 334، ح 403.
667) همان، ج 1، ص 33، ح 400.
668) اسنی المطالب، باب 6، ص 30، رقم 27.
669) ترجمه امام علیعلیه السلام از تاریخ دمشق، ج 1، ص 346، رقم 427.
670) همان، ج 1، ص 355، رقم 405.
671) پیشین، رقم 406.
672) همان، ج 1، ص 339، رقم 410.
673) همان، رقم 420.
674) همان، رقم 412.
675) همان، رقم 436.
676) همان، رقم 433.
677) پیشین، رقم 444.
678) همان، رقم 442.
679) صحیح بخاری، ج 3، ص 176، ح 4416، باب غزوة تبوک.
680) صحیح مسلم با شرح نووی، ج 15، ص 174، باب فضائل الامام علیعلیه السلام.
681) بنابر نقل السیرة النبویه، ابن هشام، ج 2، ص 519و520.
682) بنابر نقل تاریخ ابن کثیر، ج 7، ص 341.
683) الطبقات الکبری، ج 3، ص 23.
684) المصنّف، ج 6، ص 396، رقم 32065.
685) مسند احمد، رقم 10879و1550و1587و1508.
686) صحیح بخاری، ج 5، ص 24، باب غزوة تبوک.
687) صحیح مسلم، ج 4، ص 30، رقم 1870.
688) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 45، رقم 121.
689) صحیح ابن حبان، ج 6، ص 268، رقم 6935.
690) سنن ترمذی، ج 5، ص 641، رقم 3731.
691) بنابر نقل مجمع الزوائد، ج 9، ص 109.
692) الخصائص، رقم 44-64.
693) مسند ابی یعلی، ج 1، ص 180.
694) المعجم الصغیر، ج 2، ص 22؛ الاوسط، ج 8، ص 435؛ الکبیر، ج 2، ص 247.
695) تاریخ بغداد، ج 10، ص 43.
696) المناقب، ص 27، رقم 40-47.
697) مصابیح السنة، ج 4، ص 170، رقم 4762.
698) تاریخ دمشق.
699) المناقب، رقم 115و148و157و187.
700) تفسیر الکبیر، ج 16، ص 76.
701) جامع الاصول، رقم 6489و6490و6491.
702) اسد الغابة، ج 3، ص 603 و ج 4، ص 525.
703) مطالب السؤول، ص 47.
704) تذکرة الخواص، ص 27.
705) تهذیب الأسماء واللغات، ج 1، ص 346.
706) ذخائر العقبی، ص 63.
707) زاد المعاد، ج 3، ص 529و530.
708) مرآة الجنان، ج 1، ص 109.
709) البدایة و النهایة، ج 7، ص 340و341.
710) مشکاة المصابیح، ج 3، ص 1719.
711) الفصول المهمه، ص 126.
712) تاریخ الخمیس، ج 2، ص 25.
713) کنز العمال، ج 11، ص 599.
714) السیرة النبویة، ج 2، ص 126.
715) الریاض النضرة، ج 2، ص 214.
716) شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 494.
717) انساب الأشراف، ج 2، ص 106، ح 43.
718) تاریخ الأمم و الملوک، ج 3، ص 104.
719) العقد الفرید، ج 2، ص 194.
720) الصواعق المحرقه، ص 30.
721) الاصابة، ج 2، ص 507.
722) الاستیعاب، ج 2، ص 437.
723) المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 109.
724) سوره طه، آیات 29-32.
725) سوره طه، آیه 36.
726) روضة الصفا، بخش اخبار موسی و هارون.
727) المراجعات، ص 216.
728) الجامع الصحیح، ج 5، ص 640، رقم 3730.
729) المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 109.
730) مرآة الجنان، ج 1، ص 109.
731) مصابیح السنة، ج 2، ص 275.
732) حلیة الاولیاء.
733) تلخیص المستدرک.
734) منهاج السنة، ج 7، ص 320.
735) الاستیعاب، ج 3، ص 1097.
736) شرح المشکاة، باب مناقب علیعلیه السلام.
737) کفایة الطالب.
738) تهذیب الکمال، ج 20، ص 483.
739) کفایة الطالب، ص 283، به نقل از حاکم.
740) الازهار المتناثرة فی الاحادیث المتواترة، حرف الألف.
741) ازاحة الخفاء، مقصد ثانی.
742) المراجعات.
743) منهاج الوصول فی علم الاصول.
744) شرح منهاج الوصول، مسأله دوم از فصل اول.
745) شرح جلالالدین بر جمع الجوامع سبکی، بحث عموم و خصوص.
746) شرح مختصر الاصول، ج 2، ص 102.
747) الکلیات، ص 829.
748) شرح جمع الجوامع، مبحث عموم و خصوص.
749) الاشباه و النظائر، ص 381.
750) مطوّل، مقدمه کتاب.
751) کشف الاسرار در شرح اصول بزودی، ج 2، ص 389-391.
752) شرح مقاصد، ج 5، ص 275.
753) کنز العمال، ج 9، ص 167، رقم 25554 و ج 13، ص 105، رقم 36345.
754) مناقب امیرالمؤمنینعلیه السلام، ص 179، رقم 252.
755) المعجم الکبیر، ج 21، ص 62، رقم 11092.
756) المناقب، ص 42.
757) المناقب، ص 39.
758) تاریخ دمشق، ج 42، ص 169.
759) الاصابة فی معرفة الصحابة، ج 5، ص 580.
760) ذخائر العقبی، ص 120؛ مقتل الحسینعلیه السلام، ص 87و88.
761) مناقبِ علی بن ابی طالبعلیه السلام، ص 237و238؛ مناقب خوارزمی، ص 575.
762) تاریخ دمشق، ج 42، ص 139.
763) مناقب امیرالمؤمنین، ابن مغازلی شافعی.
764) کنز العمال، ج 13، ص 122، رقم 36392؛ تاریخ دمشق، ج 42، ص 166.
765) تاریخ دمشق، ج 42، ص 42؛ کفایة الطالب، ص 167؛ المعجم الکبیر، ج 11، ص 14، ح 12341.
766) مناقب علی بن ابی طالب، ابن مردویه، به نقل از کشف الغمة، ج 1، ص 343.
767) خصائص نسائی، ص 88.
768) وفیات الاعیان، ج 4، ص 318.
769) تاریخ دمشق، ج 41، ص 17.
770) دلائل الصدق، ج 2، ص 389.
771) خصائص علی بن ابی طالبعلیه السلام، ص 77، رقم 61.
772) السهام الثاقبة.
773) منهاج السنة، ج 7، ص 326-331.
774) ر.ک: مختصر تاریخ دمشق، ترجمه حریز بن عثمان.
775) تاریخ بغداد، ج 11، ص 384؛ کنز العمال، ج 11، ص 567.
776) الجرح و التعدیل، ج 7، ص 139.
777) تهذیب التهذیب، ج 8، ص 336.
778) میزان الاعتدال، ج 3، ص 390.
779) پیشین.
780) لسان المیزان، ج 4، ص 219.
781) العلل المتناهیة، ج 1، ص 199.
782) تاریخ دمشق، ترجمه امام علیعلیه السلام، ج 1، ص 148.
783) پیشین، ص 150.
784) المعجم الکبیر، ج 1، ص 318؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 514.
785) فرائد السمطین، ج 1، ص 58؛ المعرفة و التاریخ، ج 2، ص 625.
786) مناقب خوارزمی، ص 37.
787) خصائص امیر المؤمنینعلیه السلام، نسائی، ص 19.
788) صحیح بخاری، ج 4، ص 18.
789) صحیح ترمذی، ج 5، ص 632.
790) مسند احمد، ج 4، ص 438 و ج 5، ص 356 و ج 1، ص 330و331؛ مسند طیالسی، ص 360، ح 2752مستدرک حاکم، ج 3، ص 100.
791) سوره احزاب، آیه 36.
792) سوره بقره، آیه 257.
793) سوره احزاب، آیه 6.
794) اتحاف السادة المتقین، ج 6، ص 566.
795) احادیث القصاص، ص 4.
796) الأذکار، ص 246.
797) اسد الغایة، ج 4، ص 27، ترجمه امام علیعلیه السلام.
798) اسعاف الراغبین در حاشیه نور الابصار، ص 154.
799) اسنی المطالب، ص 137.
800) الاصابة، ج 2، ص 503.
801) الامالی الخمیسیة، ج 1، ص 134.
802) البدایة والنهایة، ج 4، ص 235.
803) تاریخ الاسلام، ج 2، ص 195.
804) تاریخ الخلفاء، ص 169.
805) تاریخ بغداد، ج 4، ص 140.
806) تاریخ اصفهان، ج 1، ص 235.
807) تاریخ دمشق، ترجمه امام علیعلیه السلام، ج 1، ص 123.
808) تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 514.
809) تذکرة الحفّاظ، ج 2، ص 38.
810) تذکرة الخواص، ص 42.
811) الجامع لأحکام القرآن، ج 13، ص 60 و ج 15، ص 215.
812) حاشیه مستدرک حاکم، ج 3، ص 100و110و111و120.
813) تهذیب تاریخ دمشق، ج 4، ص 211و230.
814) تیسیر الوصول، ج 2، ص 124.
815) جامع الأصول، ج 9، ص 471.
816) الجامع الصغیر.
817) حلیة الأولیاء، ج 6، ص 294.
818) خصائص امیرالمؤمنینعلیه السلام، ص 19و20و33.
819) درّ المنثور، ج 6، ص 75.
820) ذخائر العقبی، ص 68؛ الریاض النضرة، ج 2، ص 172.
821) ذخائر المواریث، ج 1، ص 186.
822) ربیع الابرار، ج 1، ص 833.
823) زاد المعاد، در حاشیه المواهب اللدنیة، ج 4، ص 261.
824) سلسلة الأحادیث الصحیحة، ج 3، ص 178.
825) سمط النجوم العوالی، ج 2، ص 483.
826) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 57و119.
827) السنن الکبری، ج 4، ص 21 و ج 8، ص 5و6.
828) السنة، ج 2، ص 564و598.
829) السیرة الحلبیة، ج 3، ص 66.
830) شرح نهج البلاغة، ج 2، ص 236و561.
831) شرح السنة، ج 14، ص 140.
832) الشرف المؤبّد، ص 58.
833) شرح سنن ترمذی، ج 13، ص 164 و 169.
834) شرح المواهب اللدنیة»، ج 3، ص 70.
835) صحیح ابن حبّان، حدیث 2203و2269.
836) صحیح مسلم، فضائل صحابه، حدیث 131.
837) صحیح بخاری، ج 3، ص 242 و ج 4، ص 18.
838) صحیح ترمذی، ج 5، ص 10، باب مناقب علیعلیه السلام.
839) الصواعق المحرقة، ص 73.
840) علل الحدیث، رقم 1013.
841) عمدة القاری، ج 16، ص 214.
842) فرائد السمطین، ج 1، ص 56و57.
843) الکامل، ج 2، ص 569و848.
844) کفایة الطالب، ص 274، باب 67.
845) کنز العمال، ح 3288و32883و32938.
846) کنوز الحقایق، ص 41و98.
847) مجمع الزوائد، ج 6، ص 114و122 و ج 9، ص 127.
848) الفتح الکبیر، ج 2، ص 243 و ج 3، ص 88.
849) المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 100و111و120.
850) المسند، ج 1، ص 98و108و115و162 و ج 4، ص 145.
851) مسند طیالسی، ص 111، ح 829.
852) مشکاة المصابیح.
853) المصنف، ج 12، ص 79.
854) المصنّف، ح 20394.
855) مطالب السؤول، ص 18.
856) المعجم الکبیر، ج 1، ص 297 و ج 4، ص 19و20 و ج 18، ص 129.
857) المعرفة و التاریخ، ج 1، ص 282.
858) المغنی عن حمل الأسفار، ج 2، ص 300.
859) المقاصد الحسنة، ص 98.
860) مقتل الحسینعلیه السلام، ج 1، ص 36.
861) المناقب، ص 221.
862) منهاج السنة، ج 3، ص 7.
863) نظم درر السمطین، ص 79.
864) ینابیع المودة، ص 54و180و185.
865) مسند احمد، ج 4، ص 438.
866) همان، ج 5، ص 356.
867) همان، ج 1، ص 330و331.
868) مسند طیالسی، ص 360، ح 2752.
869) صحیح ترمذی، ج 5، ص 632.
870) صحیح بخاری، ج 8، ص 127، کتب الأحکام، باب الاستخلاف، ح 7223.
871) صحیح مسلم، ج 6، ص 3؛ شرح صحیح مسلم، ج 12، ص 201.
872) همان.
873) صحیح مسلم، ج 6، ص 3.
874) صحیح مسلم، ج 6، ص 4.
875) پیشین.
876) المعجم الکبیر، ج 2، ص 196، ح 1794.
877) همان، ح 1796.
878) مسند احمد، ج 5، ص 93، ح 20923.
879) پیشین.
880) مسند احمد، ج 5، ص 99.
881) همان.
882) کفایة الأثر، ص 223، باب 30، ح 1.
883) کافی، ج 1، ص 533، باب 184، ح 16.
884) مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 300.
885) کفایة الأثر، ص 197، باب 28، ح 6.
886) کمال الدین، ج 2، ص 388، باب 33، ح 14.
887) کافی، ج 1، ص 530، باب 184، ح 6.
888) کمال الدین، ج 1، ص 297، باب 26، ح 5.
889) من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 180، ح 5408.
890) عیون الاخبار الرضاعلیه السلام، ج 1، ص 64، ح 31؛ اعلام الوری، ص 396.
891) با پنجاه سند که در عموم مصادر اهل سنت آمده است.
892) تفسیر ابن کثیر، ج 3، ص 309.
893) تاریخ الخلفاء، ص 72.
894) اثبات الهداة، ج 1، ص 680، ح 18و19.
895) اثبات الهداة، ج 1، ص 719، ح 198.
896) فرائد السمطین، ج 2، ص 313.
897) اثبات الهداة، ج 1، ص 699، ح 106.
898) اثبات الهداة، ج 1، ص 721.
899) مجمع الزوائد، ج 5، ص 190.
900) مجمع الزوائد، ج 5، ص 190.
901) فرائد السمطین، ج 1، ص 354.
902) فرائد السمطین، ج 2، ص 155.
903) فرائد السمطین، ج 2، ص 139.
904) اثبات الهداة، ج 1، ص 720.
905) الفتن و الملاحم، ص 86.
906) اسد الغابه، ج 1، ص 488.
907) استیعاب، ج 1، ص 224.
908) الاصابة فی تمییز الصحابه، ج 1، ص 542.
909) صحیح بخاری، کتاب الأحکام، باب الاستخلاف.
910) صحیح مسلم، کتاب الامارة، باب الناس تبع لقریش.
911) صحیح ترمذی، کتاب الفتن، باب ما جاء فی الخلفاء.
912) سنن ابی داوود، کتاب المهدی، ح 4279، 4280.
913) الجمع بین الصحیحین، ج 1، ص 337.
914) المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 715، شماره 6586.
915) الجامع الصحیح، ج 4، ص 438، ح 2230.
916) دلائل الصدق، ج 2، ص 314.
917) سلسلة الاحادیث الصحیحة، ج 1، ص 719، شماره 376.
918) صحیح ابن حبّان، ج 1، ص 102.
919) الجامع الصحیح، ج 9، ص 78؛ التاریخ الکبیر، ج 1، ص 446، ح 1426.
920) صحیح مسلم، ج 3، ص 1452، ح 1820.
921) سنن ترمذی، ج 4، ص 501، ح 2223.
922) سنن ابوداوود، ج 4، ص 106، ح 4279.
923) مسند احمد، ج 5، ص 86و87و88.
924) مسند طیالسی، ص 105و180، ح 767و1278 و ص 125، ح 926.
925) المعجم الاوسط، ج 1، ص 474، ح 863.
926) دلائل النبوة، ج 6، ص 324؛ السنن الکبری، ج 8، ص 143.
927) المصابیح، ص 4و173، ح 4680.
928) تهذیب تاریخ دمشق، ج 1، ص 445.
929) جامع الاصول، ج 4، ص 45-47.
930) النهایة فی الفتن و الملاحم، ج 1، ص 17و18.
931) فرائد السمطین، ج 2، ص 147و148، ح 442-445.
932) مجمع الزوائد، ج 5، ص 190.
933) مطالب السؤول، ج 1، ص 27.
934) الحاوی للفتاوی، ج 2، ص 85؛ تاریخ الخلفاء، ص 23؛ الجامع الصغیر، ج 2، ص 756، ح 9969.
935) صواعق المحرقه، ص 20.
936) کنز العمال، ج 6، ص 49، ح 14794.
937) مسند ابویعلی، ج 8، ص 444، ح 5031.
938) المعجم الکبیر، ج 10، ص 195، ح 10310.
939) الکامل.
940) المستدرک علی الصحیحین، ج 4، ص 501.
941) فیض القدیر، ج 2، ص 458، ح 2297.
942) تعجیل المنفعة، ص 538.
943) المنهاج، ج 12، ص 201.
944) فتح الباری، ج 3، ص 183.
945) ارشاد الساری، ج 10، ص 273.
946) حلیة الاولیاء، ج 4، ص 333.
947) تاریخ بغداد، ج 2، ص 126.
948) سیر اعلام النبلاء، ج 8، ص 184.
949) ینابیع المودة، ج 3، ص 290، ح 3.
950) مودة القربی، المودة العاشرة.
951) صحیح ابن حبان، ج 15، ص 44و45.
952) شواهد التنزیل، ج 1، ص 455، ح 248.
953) تاریخ مدینة دمشق، ج 21، ص 288.
954) عقیدة اهل السنة و الأثر فی المهدی المنتظر.
955) کتاب العین، ماده خلف؛ جمهرة اللغة، ج 4، ص 265؛ لسان العرب، ج 9، ص 82؛ مفردات راغب، ص 156.
956) سوره بقره، آیه 30.
957) سوره ص، آیه 26.
958) سیره ابن هشام، ج 2، ص 32؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 84؛ سیره حلبی، ج 2، ص 3.
959) سنن ابن ماجه، ج 2، ص 519؛ مسند احمد، ج 5، ص 277.
960) مسند احمد، ج 5، ص 93.
961) همان، ص 99.
962) ینابیع المودة، ج 2، ص 315، ح 908.
963) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 12، ص 21.
964) فتح الباری، ج 13، ص 182.
965) شرح ابن العربی بر سنن ترمذی، ج 9، ص 68و69.
966) عون المعبود، ج 11، ص 361 به نقل از ابن حبّان.
967) تاریخ الخلفاء، ص 216؛ صواعق المحرقه، ص 217.
968) صواعق المحرقه، ص 219.
969) تاریخ الخلفاء، ص 230.
970) سوره ابراهیم، آیه 15.
971) فتح الباری، ج 13، ص 182.
972) سلسلة الاحادیث الصحیحه، شماره 376.
973) فتح الباری، ج 13، ص 182.
974) الزید، ص 35.
975) نهج البلاغه، خطبه 144.
976) بحث حول المهدی، ص 67.
977) عبقات الانوار، ج 12، ص 295.
978) ینابیع المودة، ج 3، ص 292و293.
979) صحیح مسلم، ج 6، ص 3.
980) همان، ص 4.
981) المعجم الکبیر، ج 1، ص 7، ح 12.
982) پیشین.
983) سوره نساء، آیه 59.
984) رجوع شود به بحث حدیث ثقلین.
985) الاصول العامه للفقه المقارن، ص 173.
986) برگرفته از سایت جمکران.
987) بحث حول المهدیعلیه السلام، ص 65-67.
988) ر.ک: معجم رجال الحدیث، ج 1، ص 96.
989) همان، ج 18، ص 54.
990) رجال نجاشی، ص 260، شماره 680.
991) الخلاصه، ص 187.
992) فایده ششم از فوائد وسائل الشیعه.
993) معجم رجال الحدیث، ج 1، ص 49و50.
994) رجال نجاشی، ص 175، شماره 463.
995) رجال کشی، ص 238.
996) همان.
997) رجال شیخ طوسی، ص 363.
998) همان.
999) رجال شیخ طوسی، ص 363.
1000) رجال نجاشی، ص 76؛ فهرست شیخ طوسی، ص 62؛ خلاصه علامه، ص 63.
1001) رجال نجاشی، ص 193.
1002) الخلاصه، ص 356.
1003) الفهرست، ص 132؛ معالم العلماء، ص 68.
1004) الرواشح، ص 60و61.
1005) همان.
1006) الامامة و التبصرة، ص 11و12.
1007) انوار الملکوت، ص 229.
1008) همان.
1009) قاموس الرجال، ج 9، ص 300.
1010) مسند احمد، ج 5، ص 220.
1011) شرح صحیح مسلم، ج 12، ص 201؛ فتح الباری، ج 13، ص 182.
1012) تاریخ ابن اثیر، حوادث سال سوّم بعثت.
1013) منهاج السنة، ج 2، ص 223.
1014) تهذیب التهذیب، ج 4، ص 13.
1015) صحیح بخاری، ج 2، ص 13.
1016) صحیح مسلم، ج 6، ص 21و22.
1017) صحیح ابن حبّان، ح 44.
1018) المعجم الکبیر، ج 10، ص 350.
1019) مسند طیالسی.
1020) المصنّف، ج 11، ص 330.
1021) الطبقات الکبری، ج 5، ص 107.
1022) المصنّف، ج 15، ص 24و38.
1023) المعیار و الموازنه، ص 24.
1024) مسند احمد، ج 2، ص 83و154.
1025) الأموال، ج 1، ص 81.
1026) سنن دارمی، ج 2، ص 241.
1027) الجامع الصحیح، ج 2، ص 13؛ تاریخ البخاری، ج 6، ص 445.
1028) صحیح مسلم، ج 6، ص 21و22.
1029) الزوائد، ج 1، ص 144.
1030) عقد الفرید، ج 1، ص 9.
1031) صحیح ابن حبان، ح 44.
1032) المعجم الکبیر، ج 10، ص 350، ح 10687؛ المعجم الاوسط، ج 1، ص 175، ح 227.
1033) المستدرک علی الصحیحین، ج 1، ص 77و117.
1034) المغنی، ج 1، ص 116.
1035) حلیة الاولیاء، ج 3، ص 224.
1036) السنن الکبری، ج 8، ص 156و157.
1037) الجمع بین الصحیحین.
1038) ربیع الابرار، ج 4، ص 221.
1039) الملل و النحل، ج 1، ص 172.
1040) جامع الأصول، ج 4، ص 456.
1041) شرح نهج البلاغة، ج 9، ص 155.
1042) المنهاج، ج 12، ص 240.
1043) تلخیص المستدرک، ج 1، ص 77و117.
1044) تفسیر القرآن العظیم، ج 1، ص 517؛ البدایة و النهایة، ج 7، ص 232.
1045) شرح مقاصد، ج 2، ص 275.
1046) مجمع الزوائد، ج 5، ص 218.
1047) فتح الباری، ج 16، ص 112.
1048) کنز العمال، ج 1، ص 103، ح 463.
1049) کافی، ج 1، ص 376و377.
1050) مرآة العقول، ج 4، ص 220.
1051) اصول کافی، ج 1، ص 377.
1052) بحارالأنوار، ج 23، ص 83، ح 22.
1053) پیشین، ج 96، ص 211، ح 13.
1054) کافی، ج 1، ص 181.
1055) همان.
1056) بحارالأنوار، ج 23، ص 88.
1057) المصنف، عبدالرزاق، ج 11، ص 330.
1058) کنز العمال، ج 16، ص 183و184.
1059) مستدرک حاکم، ج 3، ص 128.
1060) حلیة الاولیاء، ج 1، ص 86؛ تاریخ بغداد ج 4، ص 410؛ کنز العمال، ج 12، ص 103.
1061) صحیح مسلم، ج 7، ص 122.
1062) مسند احمد، ج 5، ص 181.
1063) صحیح ترمذی، ج 5، ص 621.
1064) مستدرک حاکم، ج 3، ص 110.
1065) صواعق المحرقه، ص 89و90.
1066) همان، ص 124.
1067) المطالب العالیه، ابن حجر عسقلانی، ج 4، ص 56؛ صواعق المحرقه، ص 75؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 139؛ کنز العمال، ج 15، ص 144، طبع حیدر آباد.
1068) ینابیع الموده، ص 34.
1069) همان.
1070) همان؛ حلیة الاولیاء، ج 9، ص 64؛ صحیح مسلم، ج 7، ص 122و123.
1071) همان؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 163؛ الحیاء المیت در حاشیه الاتحاف بحبّ الاشراف، ص 247.
1072) تذکرة الحفاظ، ج 3، ص 902؛ طبقات سبکی، ج 3، ص 276.
1073) التقیید و الایضاح، ص 24؛ تدریب الراوی، ج 1، ص 144.
1074) صحیح سنن الترمذی، ج 3، ص 543، ح 3788؛ صحیح الجامع الصغیر، ج 1، ص 842، ح 2457.
1075) المطالب العالیه، ج 4، ص 65، ح 3972.
1076) الصواعق المحرقه، ج 2، ص 428 و 439.
1077) اتحاف الخیرة المهرة، ج 9، ص 279.
1078) المعرفة و التاریخ، ج 1، ص 536.
1079) ینابیع الموده، ص 259.
1080) سیر اعلام النبلاء، ترجمه احمد بن حنبل.
1081) مختصر التحفه، ص 52.
1082) به نقل کنز العمال، ج 1، ص 379، ح 1165.
1083) به نقل سیوطی در مسند علیعلیه السلام، ص 192، ح 6050.
1084) صحیح صفة صلاة النبی صلی الله علیه وآله، ص 29.
1085) المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 118، ح 4576.
1086) تفسیر ابن کثیر، ج 4، ص 122؛ البدایة و النهایة، ج 5، ص 228.
1087) السیرة النبویة، ج 4، ص 416.
1088) محاسن التأویل، ج 14، ص 307.
1089) مجمع الزوائد، ج 1، ص 170 و ج 9، ص 256.
1090) تهذیب اللغة، ج 2، ص 246.
1091) جواهر العقدین، ص 236.
1092) فیض القدیر.
1093) الفتح الربانی بترتیب مسند أحمد بن حنبل الشیبانی، ج 1، ص 186.
1094) أهلالبیتعلیهم السلام، ص 77-80.
1095) المنمّق، ص 9.
1096) الطبقات الکبری، ج 2، ص 194.
1097) المصنّف، ج 10، ص 506، ح 10130.
1098) مسند أحمد، ج 1، ص 96.
1099) سنن الدارمی، ج 2، ص 310و432.
1100) التاریخ الصغیر، ج 3، ص 96.
1101) صحیح مسلم، ج 2، ص 362، ح 2408.
1102) سنن ابن ماجه، ج 1، ص43.
1103) سنن ابوداوود.
1104) أنساب الأشراف، ج 1، ص 35.
1105) صحیح الترمذی، ج 2، ص 307.
1106) تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 112.
1107) نوادر الأصول، ص 68.
1108) کتاب السنه، ص 629.
1109) مسند البزّار، ص 75و277.
1110) سنن نسائی؛ خصائص، ص 21.
1111) مسند أبویعلی، ص 2، ح 102.
1112) صحیح ابن خزیمه، ص 340.
1113) مسند ابوعوانه.
1114) مشکل الآثار، ج 2، ص 307.
1115) العقد الفرید، ج 2، ص 158.
1116) المعجم الصغیر، ج 1، ص 131؛ المعجم الکبیر، ج 3، ص 63.
1117) الکامل فی ضعفاء الرجال، ج 6، ص 2087.
1118) تهذیب اللغة، ج 9، ص 78.
1119) المؤتلف و المختلف، ص 2، ح 1046.
1120) غریب الحدیث، ج 2، ص 192.
1121) المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 90.
1122) المغنی فی الکلام، ج 20، ص 191.
1123) الکشف و البیان، تفسیر آیه اعتصام.
1124) حلیة الأولیاء، ج 1، ص 355.
1125) السنن الکبری، ج 2، ص 148.
1126) مناقب أمیرالمؤمنین علیه السلام، ص 234.
1127) الجمع بین الصحیحین.
1128) مصابیح السنّه، ج 2، ص 205.
1129) الجمع بین الصحاح الستة.
1130) الفائق فی غریب الحدیث، ج 1، ص 170.
1131) المناقب، ص 200.
1132) تاریخ دمشق، ج 1، ص 45.
1133) مفاتیح الغیب، ج 3، ص 18.
1134) جامع الأصول، ج 1، ص 187.
1135) اسد الغابة، ج 2، ص 12.
1136) مطالب السؤول، ص 8.
1137) تذکرة الخواص، ص 323.
1138) شرح نهج البلاغة، ج 2، ص 130.
1139) کفایة الطالب، ص 53.
1140) المنهاج فی شرح صحیح مسلم، ج 15، ص 180.
1141) وفیات الأعیان، ج 2، ص 169.
1142) ذخائر العقبی، ص 16.
1143) لسان العرب، ماده عتر.
1144) فرائد السمطین، ج 1، ص 317.
1145) غرائب القرآن، ج 1، ص 349.
1146) منهاج السنه، ج 4، ص 85.
1147) تفسیر لباب التأویل، ج 1، ص 257.
1148) تهذیب الکمال، ج 10، ص 51.
1149) تفسیر بحرالمحیط، ج 1، ص 12.
1150) تلخیص المستدرک، ج 3، ص 109؛ سیر اعلام النبلاء، ج 9، ص 365.
1151) نظم درر السمطین، ج 1، ص 231.
1152) تفسیر القرآن الکریم، ذیل آیه تطهیر و آیه مودّت.
1153) شرح المقاصد، ج 2، ص 221.
1154) مجمع الزوائد، ج 5، ص 195.
1155) القاموس المحیط، ماده ثقل.
1156) فتح الباری.
1157) الفصول المهمّه، ص 23و24.
1158) الدر المنثور، ج 2، ص 60؛ احیاء المیت، ص 12؛ الجامع الصغیر، ج 1، ص 55؛ الخصائص الکبری، ج 2، ص 266؛ جامع الأحادیث، ج 2، ص 341.
1159) جواهر العقدین، ج 2، ص 86.
1160) المواهب اللدنیه، ج 7، ص 7.
1161) الصواعق المحرقة، ص 75.
1162) کنز العمال، ج 1، ص 48، ح 1650.
1163) فیض القدیر، ج 2، ص 174.
1164) السیرة الحلبیة، ج 3، ص 8.
1165) شرح المواهب اللدنّیه، ج 7، ص 4.
1166) نزل الابرار.
1167) الإتحاف بحبّ الأشراف، ص 6.
1168) وسیلة النجاة فی مناقب السادات.
1169) سعادة الکونین فی بیان فضائل الحسنین علیهما السلام.
1170) تفریح الاحباب فی مناقب آل و الاصحاب.
1171) الحق المبین فی فضائل اهل بیت سید المرسلین.
1172) مشارق الأنوار، ص 86.
1173) ینابیع المودة، ص 27-41.
1174) السراج الوهاج فی شرح صحیح مسلم الحجاج.
1175) السیرة الحلبیة، ج 3، ص 300.
1176) نور الابصار.
1177) التاج الجامع للاصول، ج 3، ص 308.
1178) أضواء علی السنّة المحمّدیة، ص 404.
1179) لسان العرب، ماده ثقل.
1180) صواعق المحرقه، ص 90.
1181) قاموس المحیط، ماده ثقل.
1182) لسان العرب، ماده ثقل.
1183) الصواعق المحرقه، ص 90.
1184) فیض القدیر، ج 2، ص 174.
1185) دراسات اللبیب، ص 232.
1186) المرقاة فی شرح المشکاة، ج 5، ص 600.
1187) صحیح شرح العقیدة الطحاویه، ص 654.
1188) الصواعق المحرقه، ص 149.
1189) جواهر العقدین، ص 244.
1190) صواعق المحرقه، ص 149.
1191) شرح مقاصد، ج 2، ص 222.
1192) اهلالبیت - فاطمة الزهراء، ص 75.
1193) فرائد السمطین، ج 1، ص 312.
1194) أثر الإمامة فی الفقه الجعفری و أصوله، ص 24.
1195) المنهاج فی شرح صحیح مسلم، ج 1، ص 37.
1196) زاد المعاد.
1197) علوم الحدیث، ابنالصلاح، ص 19و20؛ تدریب الراوی، ج 1، ص 30.
1198) اثر الامامة فی الفقه الجعفری و اصوله، دکتر سالوس.
1199) جامع الاصول، ج 9، ص 404.
1200) مقدمه صحیح ترمذی، احمد شاکر؛ المرقاة فی شرح المشکاة، ج 1، ص 22؛ تذکرة الحفاظ، ج 2، ص 10189.
1201) تهذیب التهذیب، ترجمه عطیه.
1202) مقدمه فتح الباری، ص 460.
1203) میزان الاعتدال، ترجمه ابان بن تغلب.
1204) أثر الإمامة فی الفقه الجعفری و أصوله.
1205) سلسلة الاحادیث الصحیحة، ج 4، ص 356-358.
1206) پیشین.
1207) سلسلة الاحادیث الصحیحة، ج 4، ص 359و360.
1208) صحاح اللغة، ماده عتر؛ تاج العروس؛ قاموس المحیط.
1209) النهایة، ماده عتر.
1210) فیض القدیر، ج 3، ص 14.
1211) تذکرة الخواص، ص 322.
1212) همان، ص 198.
1213) فرائد السمطین، ج 1، ص 317.
1214) اشعة اللمعات، ج 4، ص 681.
1215) فیض القدیر، ج 3، ص 19.
1216) نوادر الأصول، ج 1، ص 259.
1217) رشفة الصادی، ص 72.
1218) منهاج السنه، ج 4، ص 104.
1219) دراسات اللبیب فی الاسوة الحسنة بالحبیب، ص 231-237.
1220) شرح المقاصد، ج 2، ص 221.
1221) نیل الاوطار، ج 2، ص 328.
1222) ذخائر العقبی، ص 16.
1223) صحیح سنن الترمذی، ج 3، ص 543، ح 3788.
1224) صحیح الجامع الصغیر، ج 1، ص 842، ح 2457.
1225) المطالب العالیه، ج 4، ص 65، ح 3972.
1226) الصواعق المحرقة، ج 2، ص 428.
1227) اتحاف الخیرة المهره، ج 9، ص 279.
1228) المعرفة و التاریخ، ج 1، ص 536.
1229) ینابیع الموده، ج 1 ص 120، رقم 45.
1230) مختصر التحفه، ص 52.
1231) کنز العمال، ج 1، ص 379، ح 1650.
1232) مسند علیعلیه السلام، ص 192، ح 6050.
1233) صحیح صفة صلاة النبیصلی الله علیه وآله، ص 29.
1234) مستدرک حاکم، ج 3، ص 118، 4576.
1235) تفسیر ابن کثیر، ج 4، ص 122.
1236) البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج 5، ص 228؛ السیرة النبویة، ابن کثیر، ص 416.
1237) مجمع الزوائد، ج 1، ص 170.
1238) محاسن التأویل، ج 14، ص 307.
1239) جواهر العقدین، ص 236.
1240) تهذیب اللغه، ج 2، ص 264.
1241) کفایة الطالب، ص 54.
1242) منهاج السنة، ج 4، ص 104.
1243) الامام الصادقعلیه السلام، ابوزهره، ص 201.
1244) موطأ مالک با شرح سیوطی، ج 2، ص 208.
1245) سیده ابن هشام، ج 4، ص 603.
1246) مستدرک حاکم، ج 1، ص 93.
1247) تهذیب التهذیب، ج 1، ص 271.
1248) همان، ج 4، ص 354.
1249) السنن الکبری، ج 10، ص 114.
1250) التمهید، ابن عبدالبر.
1251) تهذیب التهذیب، ج 8، ص 377.
1252) الالماع فی ضبط الروایة و تقیید السماع، ص 8و9.
1253) تهذیب التهذیب، ج 4، ص 259.
1254) مناوی، فیض القدیر، ج 3، ص 240.
1255) کنز العمال، ج 2، باب دوّم در اعتصام به کتاب و سنت.
1256) سوره نحل، آیه 44.
1257) الصواعق المحرقه، ص 148.
1258) صحیح صفة صلاة النبی صلی الله علیه وآله، ص 289-293.
1259) صحیح شرح العقیدة الطحاویة، ص 654.
1260) مستدرک حاکم، ج 3، ص 126.
1261) جامع الأصول، ج 9، ص 473.
1262) الاستیعاب، ج 3، ص 1102.
1263) الجامع الصحیح، ج 5، ص 637.
1264) تهذیب الآثار، مخطوط، ترکیه، کتابخانه شیراغا.
1265) المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 126، چاپ حیدر آباد.
1266) تاریخ بغداد، ج 1، ص 480.
1267) پیشین، ص 49.
1268) المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 127.
1269) نظم درر السمطین، ص 113.
1270) بنابر نقل مستدرک حاکم، ج 3، ص 138، ح 4637.
1271) فضائل علیعلیه السلام، ص 138، ح 203.
1272) سنن ترمذی، ج 5، ص 596، ح 3723.
1273) تهذیب الآثار، ص 105، رقم 173 از مسند امام علیعلیه السلام.
1274) المعجم الکبیر، ج 11، ص 55، ح 11061.
1275) المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 137، ح 4637.
1276) معرفة الصحابة، ج 1، ص 308.
1277) بنابر نقل مقتل خوارزمی، ج 1، ص 43.
1278) تاریخ بغداد، ج 4، ص 348.
1279) الاستیعاب، قسم سوم، ص 1102، رقم 1855.
1280) مناقب علی بن ابی طالبعلیه السلام، ص 80، ح 120-126.
1281) الأنساب، ج 3، ص 475.
1282) مختصر تاریخ دمشق، ج 18، ص 17.
1283) جامع الأصول، ج 9، ص 473، ح 6489.
1284) اسد الغابة، ج 4، ص 100، رقم 3783.
1285) تذکرة الخواص، ص 48.
1286) کفایة الطالب، ص 220-223.
1287) الریاض النضرة، ج 3، ص 140.
1288) فرائد السمطین، ج 1، ص 98، ح 67، باب 18.
1289) تهذیب الکمال، ج 20، ص 485، رقم 4088.
1290) تذکرة الحفاظ، ج 4، ص 1231، رقم 1047.
1291) نظم درر السمطین، ص 113.
1292) المودة القربی، مودت هفتم.
1293) مجمع الزوائد، ج 9، ص 114.
1294) حیاة الحیوان، ج 1، ص 79.
1295) لسان المیزان، ج 2، ص 155، رقم 2034.
1296) الفصول المهمة، ص 36.
1297) عمدة القاری فی شرح صحیح البخاری، ج 16، ص 215.
1298) جامع الصغیر، ج 1، ص 415، ح 2705.
1299) جواهر العقدین، ص 303.
1300) المواهب اللدنیة، ج 2، ص 20.
1301) الصواعق المحرقة، ص 122.
1302) کنز العمال، ج 11، ص 416، ح 32978.
1303) فیض القدیر، ج 3، ص 46؛ التیسیر، ج 1، ص 377.
1304) وسیلة المآل فی عدّ مناقب الآل، ص 123، باب 4.
1305) شرح المواهب اللدنیة، ج 3، ص 143.
1306) اسعاف الراغبین در حاشیه نور الابصار، ص 156.
1307) روح المعانی، ذیل آیه «و الذاریات ذرواً».
1308) الفتوحات الاسلامیة، ج 2، ص 337.
1309) الصواعق المحرقه، ص 13.
1310) بنابر نقل ابن حجر در الصواعق المحرقة، ص 122.
1311) تهذیب الآثار، ص 104، ح 173.
1312) بنابر نقل تهذیب الکمال، ترجمه اباصلت هروی.
1313) ر.ک: الغدیر، ج 6، ص 111.
1314) المناقب، ص 40.
1315) ینابیع المودة، ص 414.
1316) کفایة الطالب، ص 168.
1317) الریاض النضرة، ج 2، ص 255؛ ذخائر العقبی، ص 77.
1318) الفصول المهمة، ص 19.
1319) شرح المواهب اللدنیة، ج 3، ص 143.
1320) تاریخ بغداد، ج 11، ص 48.
1321) همان.
1322) همان، ص 50.
1323) مستدرک حاکم، ج 3، ص 127.
1324) تاریخ بغداد، ج 11، ص 51.
1325) همان، ص50.
1326) میزان الاعتدال، ج 2، ص 616.
1327) تعجیل المنفعة، ابن حجر عسقلانی، ص 15؛ تذکرة الحفاظ، ج 2، ص 685.
1328) پیشین، ص 18.
1329) همان، ص 225.
1330) همان، ص 258.
1331) همان، ص 355.
1332) همان، ص 390.
1333) تقریب التهذیب، ج 1، ص 506.
1334) لسان المیزان، ج 1، ص 14.
1335) مستدرک حاکم، ج 3، ص 127.
1336) تاریخ بغداد، ج 7، ص 172.
1337) همان، ج 11، ص 204.
1338) لسان المیزان، ج 1، ص 180؛ الکامل، ج 1، ص 62.
1339) تهذیب الآثار، ابن حجر.
1340) تاریخ بغداد، ج 4، ص 348.
1341) الغدیر، ج 3، ص 91.
1342) الکامل، ج 1، ص 265.
1343) همان، ص 264.
1344) تاریخ بغداد، ج 1، ص 403.
1345) تهذیب التهذیب، ج 6، ص 376؛ میزان الاعتدال، ج 2، ص 646.
1346) تلخیص المستدرک، ج 2، ص 11و12.
1347) الجامع، ج 2، ص 214؛ الغدیر، ج 3، ص 185.
1348) الجامع الصحیح، ج 2، ص 214.
1349) تلخیص المتشابه، خطیب.
1350) تاریخ ابن النجار، کشف الظنون، ج 1، ص 288.
1351) مناقب، ابن مردویه.
1352) تهذیب التهذیب، ج 4، ص 155.
1353) مسند احمد، ج 1، ص 146.
1354) حلیة الاولیاء، ج 1، ص 65.
1355) مسند احمد، ج 5، ص 26؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 101.
1356) صحیح بخاری، ج 6، ص 187، چاپ بولاق.
1357) الاستیعاب، ج 3، ص 39؛ الریاض النضرة، ج 2، ص 194.
1358) حلیة الاولیاء، ج 1، ص 65.
1359) تاریخ ابن عساکر، ج 38، ص 24.
1360) الغدیر، ج 3، ص 91.
1361) الاستیعاب، ج 3، ص 40.
1362) همان، ج 2، ص 462.
1363) مستدرک حاکم، ج 3، ص 114.
1364) الاستیعاب، ج 2، ص 463.
1365) همان.
1366) مستدرک حاکم، ج 3، ص 135.
1367) مستدرک حاکم، ج 2، ص 466.
1368) مستدرک حاکم، ج 2، ص 466.
1369) حلیة الاولیاء، ج 1، ص 67.
1370) همان، ص 65.
1371) الکنی و الاسماء، ج 1، ص 197.
1372) الاستیعاب، ج 3، ص 1102، چاپ قاهره.
1373) الاستیعاب، ج 3، ص 1104.
1374) همان، ص 1102.
1375) مطالب السؤول، ص 61و62.
1376) سوره بقره، آیه 189.
1377) المناقب، بنابر نقل تفریح الأحباب، ص 350.
1378) الجامع الصحیح، ج 5، ص 596، ح 3723.
1379) حلیة الاولیاء، ج 1، ص 64.
1380) مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام، ص 86و87.
1381) تذکرة الخواص، ص 48.
1382) کفایة الطالب، ص 118و119.
1383) ریاض النضرة، ج 2، ص 255.
1384) فرائد السمطین، ج 1، ص 99.
1385) الجامع الصغیر، ج 1، ص 108.
1386) صواعق المحرقة، ص 73.
1387) کنز العمال، ج 12، ص 201.
1388) فیض القدیر، ج 3، ص 46.
1389) حلیة الاولیاء، ج 1، ص 61.
1390) تاریخ بغداد، ج 11، ص 204.
1391) فیض القدیر، ج 3، ص 46.
1392) ینابیع المودة، ص 130.
1393) ذخائر العقبی، ص 77.
1394) المرقاة فی شرح المشکاة، ج 5، ص 578.
1395) مسند احمد، ج 5، ص 26؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 101و114.
1396) کنز العمال، ج 6، ص 153.
1397) همان؛ تاریخ بغداد، ج 4، ص 158.
1398) حلیة الاولیاء، ج 1، ص 65.
1399) کفایة الطالب، ص 190.
1400) صواعق المحرقة، ص 76؛ الریاض النضرة، ج 2، ص 193.
1401) صواعق المحرقه، ص 34.
1402) الفتاوی الحدیثیة، ص 269.
1403) کشف الخفاء، ج 1، ص 204؛ الفردوس بمأثور الخطاب، ج 1، ص 43، ص 105.
1404) اسنی المطالب، ص 137، ح 391.
1405) لسان المیزان، ج 1، ص 422.
1406) الانساب، ترجمه اسماعلی بن علی بن مثنی.
1407) فتح الملک العلی، ص 156، به نقل از او.
1408) الموضوعات، ابن جوزی، ج 1، ص 319.
1409) تذکرة الموضوعات، ص 93.
1410) صحیح ترمذی، ج 5، ص 619.
1411) الموضوعات، ج 1، ص 321.
1412) میزان الاعتدال، ج 4، ص 117.
1413) تهذیب التهذیب، ج 1، ص 486.
1414) منهاج السنة، ج 4، ص 138.
1415) تهذیب الکمال، ترجمه اباصلت؛ تهذیب التهذیب، ج 6، ص 319.
1416) جمع الجوامع.
1417) فیض القدیر، ج 3، ص 47.
1418) الفوائد المجموعة، شوکانی، ص 349.
1419) تهذیب الاسماء و اللغات، ج 1، ص 156.
1420) وفیات الاعیان، ج 6، ص 139.
1421) سیر اعلام النبلاء، ترجمه یحیی بن معین.
1422) تذکرة الحفّاظ، ج 2، ص 429.
1423) العبر فی خبر من غبر، ترجمه یحیی بن معین.
1424) الکاشف، ج 2، ص 358.
1425) منهاج السنة، ج 4، ص 10.
1426) منهاج السنة، ج 4، ص 84.
1427) همان، ج 4، ص 252.
1428) همان، ج 4، ص 15.
1429) منهاج السنة، ج 4، ص 238.
1430) منهاج السنة، ج 4، ص 138.
1431) طبقات الحفّاظ، ص 478.
1432) اللآلی المصنوعة، ج 1، ص 2.
1433) الباعث الحثیث، ص 75.
1434) صحیح مسلم، ج 1، ص 7.
1435) تذکرة الحفاظ، ج 3، ص 831.
1436) فتح الملک العلی، ص 128.
1437) میزان الاعتدال، ج 1، ص 118.
1438) لسان المیزان، ج 5، ص 20؛ تهذیب التهذیب، ج 9، ص 7.
1439) الجرح و التعدیل، ج 1، ص 425.
1440) مقدمه فتح الباری، ج 2، ص 155.
1441) مستدرک حاکم، ج 3، ص 130-132.
1442) تذکرة الحفاظ، ج 3، ص 966.
1443) همان، ص 991؛ تاریخ بغداد، ج 12، ص 34.
1444) مروج الذهب، ج 2، ص 39.
1445) تذکرة الحافظ، ج 4، ص 1481؛ فتح الملک العلی، ص 149 به نقل از او.
1446) مستدرک حاکم، ج 4، ص 74.
1447) میزان الاعتدال، ج 1، ص 171.
1448) منهاج السنة، ج 4، ص 138.
1449) منهاج السنة، ج 4، ص 138.
1450) منهاج السنة، ج 4، ص 138.
1451) تهذیب الأسماء و اللغات، ج 1، ص 346.
1452) تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 38.
1453) الاستیعاب، ج 3، ص 937.
1454) الاتقان فی علوم القرآن، ج 2، ص 190.
1455) تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 24.
1456) الریاض النضرة، ج 2، ص 199.
1457) تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 38؛ الاصابة، ج 2، ص 322.
1458) الاصابة، ج 2، ص 325.
1459) الاختلاف فی للفظ، ابن قتیبه، ص 47و48.
1460) فتح الملک العلی، ص 155.
1461) پیشین.
1462) تعجیل المنفعة، ص 6.
1463) طبقات الحفاظ، ص 478؛ اللآلی المصنوعة، ج 1، ص 2؛ الباعث الحثیث، ص 75.
1464) میزان الاعتدال، ج 2، ص 129.
1465) میزان الاعتدال، ج 1، ص 415.
1466) المنهاج فی شرح صحیح مسلم، ج 1، ص 22و23.
1467) مستدرک حاکم، ج 2، ص 343.
1468) المعجم الصغیر، ج 1، ص 139.
1469) نهایه ابن اثیر، ماده زخّ.
1470) بنابر نقل ابن حجر هیتمی در صواعق المحرقه.
1471) صواعق المحرقه، ص 152و153.
1472) فرائد السمطین، ج 2، ص 249، رقم 519.
1473) فیض القدیر، ج 2، ص 519.
1474) جواهر العقدین، ص 190.
1475) صواعق المحرقه، باب 11، ص 91.
1476) فی طریقی الی التشیع، احمد امین انطاکی، مقدمه.
1477) منهاج السنة، ج 4، ص 217.
1478) منهاج السنة، ج 4، ص 231.
1479) طبقات الشافعیة، ج 2، ص 247.
1480) میزان الاعتدال، ج 1، ص 214.
1481) فیض القدیر، ج 1، ص 226.
1482) تاریخ دمشق، ج 19، ص 162.
1483) خلاصة التهذیب، ج 2، ص 270.
1484) تاریخ الثقات، ص 373، رقم 1300.
1485) میزان الاعتدال، ج 1، ص 221؛ لسان المیزان، ج 1، ص 441.
1486) لسان المیزان، ج 1، ص 429؛ میزان الاعتدال، ج 1، ص 207.
1487) تاریخ بغدادی، ج 3، ص 357؛ لسان المیزان، ج 5، ص 465.
1488) لسان المیزان، ج 1، ص 429؛ میزان الاعتدال، ج 1، ص 207.
1489) تهذیب التهذیب، ج 1، ص 206.
1490) مختصر تاریخ دمشق، ج 6، ص 278؛ تاریخ بغداد، ص 268.
1491) تهذیب التهذیب، ج 1، ص 204.
1492) سیر اعلام النبلاء، ج 21، ص 160؛ شذرات الذهب، ج 6، ص 453.
1493) مستدرک حاکم، ج 3، ص 149.
1494) الصواعق المحرقه، ص 150؛ احیاء المیت، ح 35.
1495) صواعق المحرقه، ص 150.
1496) منتخب کنز العمال، ج 5، ص 92؛ الجامع الصغیر، ج 2، ص 189؛ ذخائر العقبی، ص 17.
1497) المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 149.
1498) صواعق المحرقه، ص 91و140.
1499) احیاء المیت در حاشیه الإتحاف، ص 114.
1500) منتخب کنز العمال در حاشیه مسند احمد، ج 5، ص 93.
1501) ینابیع المودة، ص 298.
1502) جواهر البحار، ج 1، ص 361.
1503) ذخائر العقبی، ص 17.
1504) نظم درر السمطین، ص 234.
1505) الجامع الصغیر، ج 2، ص 161.
1506) الفتح الکبیر، ج 3، ص 267.
1507) اسعاف الراغبین در حاشیه نور الأبصار، ص 128.
1508) فرائد السمطین، ج 2، ص 241، ح 515.
1509) مجمع الزوائد، ج 9، ص 174.
1510) رشفة الصادی، ص 78.
1511) کنوز الحقائق، ص 133.
1512) سوره انفال، آیه 46.
1513) سوره آل عمران، آیه 103.
1514) صواعق المحرقه، ص 150، باب 11.
1515) رشفة الصادی، ص 78.
1516) تاریخ بغداد، ج 14، ص 321.
1517) مجمع الزوائد، ج 7، ص 236.
1518) الامامة و السیاسة، ج 1، ص 73.
1519) ربیع الابرار، ج 1، ص 828.
1520) المعجم الأوسط، ج 5، ص 455، ح 4877.
1521) مستدرک حاکم، ج 3، ص 135، ح 4629؛ جامع ترمذی، ج 5، ص 592، ح 3724.
1522) التفسیر الکیبر، ج 1، ص 205.
1523) کفایة الطالب، ص 265، باب 62؛ مناقب خوارزمی.
1524) مسند ابی یعلی، ج 2، ص 318، ح 1052؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 35.
1525) مجمع الزوائد، ج 9، ص 134.
1526) مستدرک حاکم، ج 3، ص 134 ؛ المعجم الاوسط، ج 5، ص 445، ح 4877 ؛ صواعق المحرقة، ص 71 ؛ الجامع الصغیر، ج 2، ص 177، ح 5594.
1527) الجامع الصحیح، ج 5، ص 592، ح 371.
1528) جامع الاصول، ج 5، ص 592، ح 3714.
1529) المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 134، ح 4628.
1530) تلخیص المستدرک.
1531) نهایة الاقدام، ص 493.
1532) کنز العمال، ج 11، ص 642، ح 33124.
1533) التفسیر الکبیر، ج 1، ص 205.
1534) کفایة الطالب، ص 265، باب 62.
1535) مسند ابویعلی، ج 2، ص 318، ح 1052.
1536) نزل الابرار، ص 58.
1537) مجمع الزوائد، ج 7، ص 35.
1538) المعجم الاوسط، ج 5، ص 455، ح 4877.
1539) صواعق المحرقة، ص 124.
1540) الجامع الصغیر، ج 2، ص 177، ح 5594؛ تاریخ الخلفاء، ص 116.
1541) فتح القدیر، ج 4، ص 356.
1542) فرائد السمطین، ج 1، ص 177، ح 140.
1543) ربیع الابرار، ج 1، ص 828.
1544) الامامة و السیاسة، ج 1، ص 73.
1545) تاریخ الامام علیعلیه السلام، ج 3، ص 153.
1546) تاریخ بغداد، ج 14، ص 321.
1547) شرح نهج البلاغه، ج 18، ص 24.
1548) المعیار و الموازنة، ص 119.
1549) المناقب، ص 129، ح 143.
1550) تهذیب التهذیب، ج 4، ص 42؛ خلاصة الکمال، ج 1، ص 382، رقم 2479.
1551) مناقب خوارزمی، ص 217.
1552) تاریخ طبری، ج 3، ص 267، 8 جلدی.
1553) کامل ابن اثیر، ج 3، ص 28.
1554) روضة الصفا، ج 1، ص 304.
1555) تاریخ الخلفاء، ص 27.
1556) دیلمی، مسند الفردوس.
1557) ذیل اللآلی المصنوعة، سیوطی، ص 53.
1558) الریاض النضرة، ج 3، ص 94و95.
1559) همان.
1560) مناقب علیعلیه السلام، ص 131، ح 194.
1561) الریاض النضرة، ج 3، ص 94.
1562) کفایة الطالب، ص 124، باب 24.
1563) کنزالعمال، ج 11، ص 601، ح 32897.
1564) صواعق المحرقه، ص 125.
1565) المعجم الکبیر، ج 6، ص 269، ح 6184.
1566) کفایة الطالب، ص 187، باب 44.
1567) تاریخ مدینة دمشق، ج 12، ص 130.
1568) کنزالعمال، ج 11، ص 616، ح 32990.
1569) الریاض النضرة، ج 3، ص 96.
1570) الاربعین المنتقی، ح 28، باب 21.
1571) مسند شمس الاخبار، ج 1، ص 94.
1572) فرائد السمطین، ج 1، ص 140، ح 102و103.
1573) شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 228، خطبه 238.
1574) المواقف، ص 409.
1575) نزهة المجالس، ج 2، ص 205.
1576) المعارف، ص 169.
1577) الریاض النضرة، ج 3، ص 95و99.
1578) شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 200و228، خطبه 238.
1579) کنزالعمال، ج 13، ص 164، ح 36498.
1580) المصنّف، ج 12، ص 65، ح 12133.
1581) خصائص امیرالمؤمنینعلیه السلام، ص 25، ح 7؛ السنن الکبری، ج 5، ص 107، ح 8395.
1582) السنة، ص 584، ح 1324.
1583) المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 121، ح 4584.
1584) معرفة الصحابة، ج 1، ص 301.
1585) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 44، ح 120.
1586) تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 310.
1587) الکامل فی التاریخ، ج 1، ص 484.
1588) شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 200، خطبه 238.
1589) الریاض النضرة، ج 3، ص 96و100و111.
1590) فرائد السمطین، ج 1، ص 248، ح 192.
1591) کنزالعمال، ج 13، ص 122، ح 36389.
1592) الطبقات الکبری، ج 2، ص 60، رقم 315.
1593) طبقات الشعرانی، ج 2، ص 55.
1594) تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 450.
1595) المناقب، ص 105.
1596) اسد الغابة، ج 6، ص 265.
1597) الاستیعاب، ج 4، ص 307.
1598) الاصابة، ج 7، ص 294.
1599) عیون اخبار الرضاعلیه السلام، ج 2، ص 13.
1600) شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 228.
1601) تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 42.
1602) امالی، ج 1، ص 144.
1603) مناقب کوفی، ج 1، ص 284.
1604) المعجم الکبیر، ج 11، ص 64، ح 11093.
1605) حلیة الاولیاء، ج 3، ص 304، رقم 249.
1606) میزان الاعتدال، ج 2، ص 633، رقم 5120.
1607) الکامل فی ضعفاء الرجال، ج 6، ص 325، رقم 1806.
1608) میزان الاعتدال، ج 4، ص 145، رقم 8660.
1609) الکامل فی ضعفاء الرجال، ج 5، ص 371، رقم 1534.
1610) تاریخ بغداد، ج 5، ص 4 و ج 7، ص 337.
1611) میزان الاعتدال، ج 1، ص 540، رقم 2018.
1612) همان، ج 4، ص 146، رقم 8660.
1613) البدایة و النهایة، ج 7، ص 230، حوادث سنه 35 هجری.
1614) کشف الغمة، ج 2، ص 334و335.
1615) تذکرة الخواص، ص 46.
1616) همان.
1617) تهذیب التهذیب، ج 1، ص 243-246.
1618) تقریب التهذیب، ج 2، ص 207.
1619) الثقات.
1620) الکاشف، ج 1، ص 274.
1621) تقریب التهذیب، ج 1، ص 218؛ تهذیب التهذیب، ج 3، ص 118.
1622) الکاشف، ج 1، ص 274.
1623) مناقب امیرالمؤمنینعلیه السلام، ص 120و121؛ کفایة الطالب، باب 78، ص 315؛ میزان الاعتدال، ج 1، ص 235فضائل احمد بن حنبل، ح 252.
1624) همان، ص 122؛ کفایة الطالب، ص 178.
1625) مستدرک حاکم، کتاب التفسیر، ج 2، ص 241.
1626) صواعق المحرقه، فصل سوم از باب اوّل، ص 13.
1627) المحلّی، کتاب البیوع.
1628) بنابر نقل تذکرة الخواص، ص 46.
1629) زین الفتی.
1630) به نقل از مناقب خوارزمی.
1631) به نقل از کفایة الطالب، ص 314.
1632) مناقب امیرالمؤمنین، ص 120.
1633) زین الفتی.
1634) به نقل از کفایة الطالب، ص 315.
1635) الریاض النضرة، ج 2، ص 217.
1636) فرائد السمطین، ج 1، ص 39-44.
1637) نظم درر السمطین، ص 79.
1638) میزان الاعتدال، ج 1، ص 507.
1639) ینابیع المودة، ص 10و83.
1640) لسان المیزان، ج 2، ص 229.
1641) شرح نهج البلاغة، ج 2، ص 430.
1642) المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص 241.
1643) کنز العمال، ج 11، ص 608.
1644) کنوز الحقائق در حاشیه الجامع الصغیر، ج 1، ص 80.
1645) المعجم الأوسط.
1646) مستدرک حاکم، ج 3، ص 147، ح 4662.
1647) مسند احمد، ج 5، ص 662، ح 19796.
1648) حلیة الاولیاء، ج 1، ص 65و66.
1649) مستدرک حاکم، ج 3، ص 140، ح 4645.
1650) معجم الکبیر، ج 6، ص 269، ح 6184.
1651) الریاض النضرة، ج 2، ص 217.
1652) خصائص امیرالمؤمنینعلیه السلام، نسائی، ص 23، ح 6؛ سنن نسائی، ج 5، ص 106، ح 8394؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 311؛ کامل ابن اثیر، ج 1، ص 484.
1653) الاستیعاب، ج 2، ص 470.
1654) همان.
1655) پیشین، ج 2، ص 472.
1656) همان.
1657) شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 260.
1658) همان.
1659) مسند احمد، ج 4، ص 368.
1660) مستدرک حاکم، ج 3، ص 136.
1661) همان، ج 3، ص 112.
1662) فرائد السمطین، ج 1، ص 243.
1663) الریاض النضرة، ج 2، ص 208.
1664) الاصابة، ج 4، ص 171.
1665) سوره توبه، آیه 19.
1666) درّ المنثور، ج 2؛ لباب النقول، ص 262.
1667) ینابیع المودة، ص 93.
1668) مناقب علی بن ابی طالبعلیه السلام، ص 321و322.
1669) فرائد السمطین، ج 1 ص 203.
1670) الفصول المهمة، ص 108و109.
1671) اسباب النزول، ص 164.
1672) ابطال نهج الباطل، ج 2، ص 122.
1673) اللآلی المصنوعة، ج 1، ص 322.
1674) همان.
1675) صواعق المحرقه، ص 45.
1676) تهذیب التهذیب، ج 10، ص 391.
1677) میزان الاعتدال، ج 3، ص 341؛ لسان المیزان، ج 4، ص 430و431.
1678) شرح ابن ابی الحدید، ج 13، ص 224، خطبه 238.
1679) الاستیعاب، ج 1، ص 341.
1680) همان، ص 342.
1681) میزان الاعتدال، ج 3، ص 437و438.
1682) لسان المیزان، ج 3، ص 145.
1683) المعارف، ص 268.
1684) الملل و النحل، ج 1، ص 190.
1685) سوره انعام، آیه 163.
1686) سوره بقره، آیه 131.
1687) سوره اعراف، آیه 143.
1688) سوره بقره، آیه 285.
1689) سوره انعام، آیه 14.
1690) سوره غافر، آیه 66.
1691) مشهد الامام علیعلیه السلام فی النجف، ص 35.
1692) نهج البلاغه، خطبه 192.
1693) تاریخ طبری، ج 2، ص 316.
1694) البدایة و النهایة، ج 3، ص 17و26و29؛ السیرة الحلبیة، ج 1، ص 275؛ السیرة النبویة، دحلان، ج 1، ص 90.
1695) سیره حلبی، ج 1، ص 269؛ اسعاف الراغبین در حاشیه نور الابصار، ص 49.
1696) سیره نبویه، ابن هشام، ج 1، ص 343-346.
1697) شرح ابن ابی الحدید، ج 13، ص 224، خطبه 238.
1698) تاریخ الاسلام، عهد الخلفاء الراشدین، ص 624.
1699) التنبیه و الاشراف، ص 198.
1700) تاریخ الأمم الاسلامیة، ج 1، ص 400؛ مشهد الامام علی فی النجف، ص 35.
1701) اسعاف الراغبین در حاشیه نور الابصار، ص 148.
1702) علّموا اولادکم محبّة آل بیت النبیصلی الله علیه وآله، ص 101.
1703) نظم درر السمطین، ص 17.
1704) تاریخ الأمم و الملوک، ج 2، ص 213؛ مشهد الامام علی فی النجف، ص 34.
1705) شرح ابن ابی الحدید، ج 3، ص 260.
1706) سجع الحمام فی حکم الامام، ص 5؛ الاستیعاب، ج 2، ص 457.
1707) مسند احمد، ج 4، ص 369.
1708) سنن ترمذی، ج 5، ص 641.
1709) همان، ج 5، ص 639.
1710) الخصائص الکبری، ج 2، ص 243.
1711) مستدرک حاکم، ج 3، ص 134.
1712) مسند احمد، ج 4، ص 369.
1713) السنن الکبری، ج 5، ص 118، ح 8423.
1714) المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 125.
1715) المختارة به نقل از القول المسدد، ص 16.
1716) الصواعق المحرقة، ص 122.
1717) مسند احمد، ج 2، ص 26.
1718) مناقب امیرالمؤمنینعلیه السلام، ص 261.
1719) خصائص امیر المؤمنینعلیه السلام، ص 8.
1720) اللآلی المصنوعة، ج 1، ص 346.
1721) معانی الأخبار به نقل از القول المسدّد، ص 18.
1722) الریاض النضرة، ج 2، ص 192.
1723) فتح الباری، ج 7، ص 12.
1724) کنز العمال، ج 13، ص 110.
1725) حلیة الاولیاء.
1726) المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 125.
1727) الخصائص الکبری.
1728) المناقب، ص 238.
1729) السیرة الحلبیة، ج 3، ص 346.
1730) کنز العمال، ج 3، ص 346.
1731) مسند بزّار.
1732) فضائل الصحابة بنابر نقل سیوطی در اللآلی المصنوعة، ج 1، ص 351.
1733) خصائص امیرالمؤمنینعلیه السلام، ص 12و13.
1734) المعجم الاوسط.
1735) فضائل الصحابة.
1736) الجامع الصحیح.
1737) السنن الکبری، ج 2، ص 243.
1738) فتح الباری، ج 7، ص 11.
1739) ارشاد الساری، ج 6، ص 84.
1740) عمدة القاری، ج 7، ص 342.
1741) البدایة و النهایة، ج 7، ص 342.
1742) به نقل از هیثمی مجمع الزوائد، ج 9، ص 115.
1743) به نقل از القول المسدّد، ص 17.
1744) الجامع الصحیح، ج 5، ص 641.
1745) خصائص امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام، ص 13و14.
1746) فضائل الصحابه.
1747) مسند احمد، ج 1، ص 330.
1748) حلیة الاولیاء، ج 4، ص 153.
1749) مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام، ص 258.
1750) تاریخ بغداد، ج 7، ص 205.
1751) المناقب، ص 60.
1752) کنز العمال، ج 13، ص 137.
1753) کفایة الطالب، ص 201.
1754) المسند به نقل از سیوطی در اللآلی المصنوعة، ج 1، ص 347.
1755) الجامع الصحیح، ج 5، ص 639و640.
1756) المستدرک علی الصحیحین.
1757) مسند احمد، ج 1، ص 175.
1758) فضائل الصحابة به نقل از مجمع الزوائد، ج 9، ص 114.
1759) اللآلی المصنوعة، ج 1، ص 346.
1760) به نقل از سیوطی در اللآلی المصنوعة، ج 1، ص 351.
1761) البدایة و النهایة، ج 7، ص 342.
1762) مناقب امیرالمؤمنینعلیه السلام، ص 253و257.
1763) فضائل الصحابة به نقل از اللآلی المصنوعة، ج 1، ص 351.
1764) السنن الکبری، ج 7، ص 65.
1765) ایضاح الإشکال به نقل از اللآلی المصنوعة، ج 1، ص 353.
1766) ارشاد الساری، ج 6، ص 84.
1767) مجمع الزوائد، ج 9، ص 114.
1768) اللآلی المصنوعة، ج 1، ص 348.
1769) خصائص امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام، ص 8.
1770) فتح الباری، ج 7، ص 11و12.
1771) اللآلی المصنوعة، ج 1، ص 347-352.
1772) الموضوعات، ابن جوزی، ج 1، ص 366.
1773) اللآلی المصنوعة، ج 1، ص 348.
1774) دلائل الصدق، ج 2، ص 403، به نقل از فضل بن روزبهان.
1775) صحیح بخاری، ج 1، ص 120، کتاب الصلاة.
1776) همان، ج 4، ص 190، کتاب المناقب.
1777) شرح ابن ابی الحدید، ج 11، ص 49.
1778) الضعفاء، ص 87.
1779) میزان الاعتدال، ج 3، ص 365.
1780) همان.
1781) تهذیب التهذیب، ج 7، ص 303و304.
1782) وفیات الاعیان، ج 2، ص 428.
1783) میزان الاعتدال، ج 3، ص 94و95.
1784) تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 96.
1785) میزان الاعتدال، ج 3، ص 96.
1786) تهذیب التهذیب، ج 7، ص 267-269.
1787) همان، ج 2، ص 69و70.
1788) صحیح بخاری، ج 4، ص 253، باب هجرة النبی صلی الله علیه وآله و اصحابه الی المدینه.
1789) تهذیب التهذیب، ج 1، ص 310و311.
1790) عمدة القاری، ج 1، ص 8.
1791) سنن ترمذی، ج 5، ص 597، ح 3727.
1792) جامع الأحادیث، ج 16، ص 274، ح 7931.
1793) مسند بزار، ج 2، ص 318، ح 750؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 115.
1794) فتح الباری، ج 1، ص 442.
1795) عمدة القاری، ج 4، ص 245.
1796) مشکل الآثار، ج 2، ص 9و11و12.
1797) پیشین.
1798) الخصائص الکبری، ج 2، ص 324.
1799) همان، ص 325.
1800) بنابر نقل ابوجعفر طحاوی در مشکل الآثار، ج 2، ص 11.
1801) الذریة الطاهرة، ص 129.
1802) مشکل الآثار، ج 2، ص 11.
1803) المعجم الکبیر، ج 24، ص 145، ح 382.
1804) تاریخ نیشابور، ترجمه عبداللَّه بن حامد فقیه.
1805) العرائس، ص 249.
1806) اعلام النبوّة، ص 132.
1807) بنابر نقل مناوی در فیض القدیر، ج 5، ص 440.
1808) تلخیص المتشابه، ج 1، ص 225، رقم 353.
1809) الشفا، ج 1، ص 548.
1810) المناقب، ص 306، ح 301.
1811) کفایة الطالب، ص 381، باب 100.
1812) فرائد السمطین، ج 1، ص 183، ح 146، باب 37.
1813) فتح الباری، ج 6، ص 222.
1814) عمدة القاری، ج 15، ص 43.
1815) الخصائص الکبری، ج 2، ص 310.
1816) المواهب اللدنیة، ج 2، ص 528.
1817) المرقاة فی شرح المشکاة، ج 4، ص 287.
1818) السیرة الحلبیة، ج 1، ص 386.
1819) شرح الشفا، ج 3، ص 11.
1820) شرح المواهب، ج 5، ص 113.
1821) السیرة النبویة، ج 2، ص 201.
1822) نور الابصار، ص 63.
1823) السنة، ص 584.
1824) میزان الاعتدال، ج 2، ص 244، ترجمه عمار بن مطر.
1825) مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام، ص 96.
1826) تذکرة الخواص، ص 287.
1827) ترجمه امام علیعلیه السلام از تاریخ دمشق، ج 2، ص 283.
1828) البدایة و النهایة، ج 12، ص 349 و ج 11، ص 524 و ج 13، ص 152.
1829) کنز العمال، ج 12، ص 349 و ج 2، ص 58.
1830) تاریخ الخمیس، ج 2، ص 58.
1831) مجمع الزوائد، ج 3، ص 50 و ج 8، ص 297.
1832) المناقب، ج 2، ص 353.
1833) البدایة و النهایة، ج 6، ص 88.
1834) اللآلی المصنوعة، ج 1، ص 338.
1835) کفایة الطالب، ص 383، باب 100.
1836) مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 360.
1837) رجوع شود به رساله سیوطی در این موضوع.
1838) المناقب، ج 3،، ص 353.
1839) المرقاة فی شرح المشکاة، ج 4، ص 287؛ شرح الشفا در حاشیه نسیم الریاض، ج 3، ص 10.
1840) کشف الرمس، ص 29.
1841) نسیم الریاض، ج 3، ص 11.
1842) همان.
1843) کشف الرمس، ص 34.
1844) مسألة فی تصحیح ردّ الشمس و ترغیم النواصب الشمس، حسکانی حنفی.
1845) کشف الرمس، ص 34.
1846) مجمع الزوائد، ج 8، ص 297.
1847) المواهب اللدنیة، ج 1، ص 358.
1848) مناقب علی علیه السلام بنابر نقل لسان المیزان، ج 5، ص 140.
1849) کشف الرمس، ص 49و50.
1850) همان، ص 55.
1851) طرح التثریب، ج 6، ص 247.
1852) شرح المواهب اللدنیه، ج 6، ص 490.
1853) سیره نبویه، ج 2، ص 201.
1854) شرح الشفا در حاشیه نسیم الریاض، ج 3، ص 10.
1855) منهاج السنة، ج 4، ص 189.
1856) منهاج السنة، ج 4، ص 189.
1857) همان.
1858) منهاج السنة، ج 4، ص 189.
1859) ر.ک: صحیح مسلم، ج 3، ص 1366، کتاب الجهاد، ح 3287؛ فتح الباری، ج 6، ص 271، ح 3124، کتاب فرض الخمس.
1860) البدایة و النهایة، ج 6، ص 79.
1861) ر.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج 4، ص 67.
1862) همان، ص 63و64.
1863) نسیم الریاض، ج 3، ص 11.
1864) المواهب اللدنیة، ج 2، ص 211.
1865) فتح الباری، ج 6، ص 155.
1866) السیرة الحلبیة، ج 1، ص 383؛ فیض القدیر، ج 5، ص 440؛ شرح المواهب اللدنیة، ج 6، ص 494.
1867) نسیم الریاض، ج 3، ص 10، به نقل از او.
1868) همان، ص 11و12 و ج 6، ص 478.
1869) شرح المواهب اللدنیة، ج 6، ص 478.
1870) الجامع الصحیح، ج 5، ص 638.
1871) خصائص امیرالمؤمنینعلیه السلام، ص 3.
1872) تاریخ امام علیعلیه السلام از تاریخ دمشق، ج 1، ص 117.
1873) مسند احمد، ج 1، ص 230.
1874) مستدرک حاکم، ج 3، ص 14.
1875) منتخب کنز العمال در حاشیه مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 45.
1876) صحیح ترمذی، ج 5، ص 363.
1877) السنن الکبری، ج 4، ص 74؛ خصائص امیرالمؤمنینعلیه السلام، ص 3.
1878) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 44، ح 120.
1879) الاستیعاب، ج 3، ص 35.
1880) تاریخ دمشق، بخش تاریخ امیرالمؤمنینعلیه السلام، ج 1، ص 117.
1881) الریاض النضرة، ج 1، ص 22.
1882) اسنی المناقب فی تهذیب اسنی المطالب، ص 62.
1883) حلیة الأولیاء، ج 2، ص 66.
1884) مجمع الزوائد، ج 9، ص 111.
1885) الطبقات الکبیر، ج 1، قسم دوم، ص 1.
1886) مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام، ص 37.
1887) کفایة الطالب، ص 65.
1888) نظم درر السمطین، ص 23.
1889) فرائد السمطین، ج 1، ص 68.
1890) الصواعق المحرقة، ص 72.
1891) مختصر تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 323.
1892) تاریخ الأمم و الملوک، ج 2، ص 217.
1893) مروج الذهب، ج 2، ص 36.
1894) السیرة النبویة، ج 1، ص 504.
1895) اخبار الدول، ص 102.
1896) انساب الأشراف، ج 2، ص 91.
1897) شذرات الذهب، ج 1، ص 50.
1898) شواهد التنزیل، ج 1، ص 273.
1899) تاریخ الخلفاء، ص 155و159.
1900) المناقب، ص 2.
1901) عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات، ج 1، ص 113.
1902) الاصابة، ج 2، ص 229.
1903) وفیات الأعیان، ج 5، ص 230.
1904) عمدة القاری بنابر نقل از کتاب سجع الحمام فی حِکم الامام، ص 10، چاپ مصر.
1905) أخبار الدول، ص 42.
1906) مسند احمد، ج 1، ص 159.
1907) ینابیع المودة، ص 57.
1908) احیاء علوم الدین، ج 2، ص 153.
1909) اسد الغایة، ج 1، ص 183.
1910) منتخب کنز العمّال، ج 5، ص 32.
1911) الفصول المهمة، ص 38.
1912) تذکرة الخواص، ص 24.
1913) مطالب السؤول، ص 54.
1914) اسعاف الراغبین، ج 2، ص 366.
1915) الجوهر، ص 63.
1916) المعیار و الموازنة، ص 208.
1917) المستطرف، ص 119.
1918) حیاة الحیوان الکبری، ج 1، ص 103.
1919) الشرف المؤبّد، ص 63.
1920) محاضرات الأدباء، ج 2، ص 213.
1921) نور الابصار، ص 5.
1922) معجم المؤلّفین، ج 1، ص 112.
1923) العثمانیة، ص 134.
1924) کنوز الحقائق، ج 1، ص 51.
1925) الأعلام، ج 5، ص 107.
1926) الامام جعفر الصادقعلیه السلام، ص 20، طبع مصر.
1927) شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 284.
1928) ینابیع المودة، ص 50.
1929) نزل الأبرار، ص 64.
1930) علی بن ابی طالب بقیة النبوة و خاتم الخلافة، ص 109.
1931) مصابیح السنة، ج 4، ص 173، ح 4769.
1932) المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 16، ح 4289.
1933) المواقف، ص 410.
1934) الطبقات، ج 2، ص 55.
1935) الامام علی بن ابی طالب علیه السلام، ص 73.
1936) مسند ابی یعلی، ج 1، ص 347، ح 445.
1937) المعجم الکبیر، ج 12، ص 321، ح 13549.
1938) السنن الکبری، ج 5، ص 106، ح 8395.
1939) العقد الفرید، ج 4، ص 123.
1940) الامامة و السیاسة، ج 1، ص 18.
1941) مطالب السؤول، ص 64.
1942) غایة المأمول فی شرح التاج الجامع للأصول، در حاشیه التاج، ج 3، ص 355.
1943) کفایة الطالب.
1944) الإمام علی بن ابی طالب علیه السلام، ص 43. چاپ مصر.
1945) فی رحاب علیعلیه السلام، ص 43، چاپ مصر.
1946) علی بن ابی طالب علیه السلام بقیة النبوة و خاتم الخلافة، ص 110.
1947) منهاج السنة، ج 4، ص 32.
1948) همان، ص 361.
1949) شرح المواهب اللدنیة، ج 1، ص 273.
1950) فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، ج 7، ص 217.
1951) شرح المواهب اللدنیة، ج 1، ص 273.
1952) مستدرک حاکم، ج 3، ص 195.
1953) همان، ص 217.
1954) مستدرک حاکم، ج 3، ص 165و168.
1955) صحیح ترمذی، ج 5، ص 595.
1956) ر.ک: علوم الحدیث، ابن الصلاح.
1957) خصائص امیرالمؤمنینعلیه السلام، ح 12.
1958) تهذیب الکمال، ج 1، ص 23،؛ ر.ک: وفیات الاعیان، ج 1، ص 77؛ الوافی بالوفیات، ج 6، ص 416؛ مرآة الجنان، ج 2، ص 123؛ طبقات الشافعیه، ج 2، ص 480.
1959) الکاشف، ج 1، ص 324.
1960) تهذیب التهذیب، ج 3، ص 334.
1961) الکاشف، ج 1، ص 220.
1962) تهذیب التهذیب، ج 2، ص 237.
1963) الکاشف، ج 2، ص 369.
1964) تهذیب التهذیب، ج 8، ص 199.
1965) تهذیب التهذیب، ج 1، ص 2313؛ الأنساب، ترجمه سدّی.
1966) تهذیب التهذیب، ج 1، ص 313.
1967) الأنساب، ترجمه سدّی.
1968) الجمع بین الصحیحین، ج 1، ص 28؛ رجوع شود به ترجمه او در تهذیب التهذیب و تقریب التهذیب.
1969) مسند ابی یعلی، ج 7، ص 105.
1970) بنابر نقل ابن کثیر در البدایة و النهایة، ج 7، ص 354.
1971) بنابر نقل ابن شهر آشوب، در مناقب آل ابی طالب، ج 2، ص 282.
1972) بنابر نقل گنجی شافعی در کفایة الطالب، ص 152 و ابن تیمیه در منهاج السنة، ج 4، ص 99 و عسقلانی در لسان المیزان، ج 1، ص 42.
1973) بنابر نقل ابن تیمیه در منهاج السنة، ج 4، ص 99 و عسقلانی در لسان المیزان، ج 1، ص 42.
1974) بنابر نقل ابن تیمیه در منهاج السنة، ج 4، ص 99.
1975) بنابر نقل ذهبی در تذکرة الحفّاظ، ج 3، ص 1112 و ابن کثیر در البدایة و النهایة، ج 7، ص 354 و سیوطی در طبقات الحفّاظ، ص 426.
1976) بنابر تصریح خودش در کتاب تذکرة الحفّاظ، ج 3، ص 1043.
1977) فضائل الصحابة، ج 2، ص 560، ح 945.
1978) سنن ترمذی، ج 5، ص 63.
1979) الکامل، ج 2، ص 277و147و252و385 و ج 3 ص 25و91 و ج 6، ص 370و457.
1980) المعجم الکبیر، ج 1، ص 253، ح 730 و ج 7، ص 82، ح 6437 و ج 10، ص 10667؛ المعجم الأوسط، ج 2، ص 442و443، ح 1765 و ج 6، ص 314، ح 5882 و ج 7 ص 288، ح 6557 و ج 8، ص 225، ح 7462.
1981) المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 130و142.
1982) ذکر اخبار اصبهان، ج 1، ص 232؛ حلیة الاولیاء، ج 6، ص 339.
1983) تاریخ جرجان، ص 169، رقم 228.
1984) مناقب الامام امیرالمؤمنین، ص 156، ح 189 و 157، ح 190 و 161، ح 192 و 163 ح 193 و 164 ح 194 و 195.
1985) تاریخ بغداد، ج 8، ص 382، رقم 4489 و ج 9، ص 369.
1986) شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 221.
1987) المناقب، ص 107و108.
1988) تاریخ مدینة دمشق، ج 24، ص 254و246و247و248.
1989) اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج 4، ص 30 و ج 6، ص 339.
1990) تذکرة الخواص، ص 44.
1991) کفایة الطالب، ص 155.
1992) الریاض النضرة، ج 2، ص 103؛ ذخائر العقبی، ص 61.
1993) تحفة الأشراف بمعرفة الأطراف، ج 1، ص 94، ح 228.
1994) تاریخ الاسلام، مجلد عهد خلفاء راشدین، ص 633؛ سیر اعلام النبلاء، ج 13، ص 32؛ تلخیص المستدرک، ذیل مستدرک، ج 3، ص 130؛ میزان الاعتدال، ج 2، ص 14 و ج 3، ص 58.
1995) مشکاة المصابیح، ج 3، ص 1721، ح 6085.
1996) المواقف، ج 2، ص 615.
1997) فرائد السمطین، ج 1، ص 210.
1998) البدایة و النهایة، ج 2، ص 305.
1999) نظم درر السمطین، ص 100.
2000) مجمع الزوائد، ج 9، ص 125و126.
2001) حیاة الحیوان، ج 2، ص 340.
2002) المطالب العالیة بزوائد المسانید الثمانیة، ج 4، ص 61، ح 3962؛ لسان المیزان، ج 5، ص 199.
2003) الفصول المهمة، ص 37.
2004) عمدة القاری.
2005) نزهة المجالس، ج 2، ص 212.
2006) کنز العمّال، ج 13، ص 167، ح 3506 و ص 168.
2007) التاج الجامع للأصول، ج 3، ص 336.
2008) مجمع الجزین فی زوائد المعجمین، ج 3، ص 380.
2009) فیض القدیر، ج 1، ص 169.
2010) فتح الباری، ج 8، ص 54، کتاب المغازی.
2011) فیض القدیر، ج 1، ص 52.
2012) فیض القدیر، ج 1، ص 120.
2013) مروج الذهب، ج 1، ص 711.
2014) بهجة المجالس.
2015) مطالب السؤول، ص 42.
2016) نزهة المجالس.
2017) ابطال الباطل.
2018) المنهاج فی شرح صحیح مسلم، ج 1، ص 71.
2019) تدریب الراوی، ج 1، ص 90.
2020) مقتل الحسین علیه السلام، ص 79.
2021) مستدرک حاکم، ج 3، ص 131.
2022) مجمع الزوائد، ج 9، ص 125و126.
2023) تذکرة الحفاظ، ج 3، ص 1042.
2024) المواهب اللدنیة، ج 7، ص 42.
2025) طبقات الشافعیة، ج 2، ص 187.
2026) احیاء العلوم، ج 4، ص 327.
2027) الشفاء، ج 3، ص 372.
2028) المنهاج فی شرح صحیح مسلم، ج 15، ص 151.
2029) التفسیر الکبیر، ج 8، ص 18.
2030) عقد الفرید، ج 5، ص 354-358.
2031) تذکرة الحفاظ، ج 2، ص 1039.
2032) نهایة العقول.
2033) مطالب السؤول، باب اوّل، فصل پنجم، ج 1، ص 42و43.
2034) کفایة الطالب، ص 151.
2035) مناقب ابن مغازلی، ص 168و169.
2036) لسان العرب، ج 11، ص 27و28 ماده اهل؛ مفردات راغب، ماده اهل.
2037) مستدرک حاکم، ج 3، ص 158، ح 4705؛ السنن الکبری، ج 7، ص 63.
2038) مقتل الامام حسینعلیه السلام، خوارزمی، ج 1، ص 184.
2039) صحیح مسلم، ج 4، ص 1883، ح 2424، کتاب فضائل الصحابة.
2040) مسند احمد، ج 1، ص 185.
2041) سوره شوری، آیه 23.
2042) در المنثور، ج 6، ص 7؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 172؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 168؛ کشاف، ج 4، ص219.
2043) کافی، ج 8، ص 79، ح 66؛ قرب الاسناد، ص 128.
2044) کنز العمال، ج 16، ص 456، ح 45409؛ فیض القدیر، ج 1، ص 225، ح 331.
2045) غرر الحکم، ج 1، ص 211، ح 3363.
2046) سنن ترمذی، ج 5، ص 664، ح 3789؛ مستدرک حاکم، 3، ص 150.
2047) ترجمه امام حسینعلیه السلام از تاریخ دمشق، ج 91، ص 126.
2048) کافی، ج 8، ص 112، ح 98.
2049) کنز العمال، ج 12، ص 105، ح 34206؛ در المنثور، ج 6، ص 7.
2050) المحاسن، ج 1، ص 247، ح 461.
2051) نور الابصار، ص 127؛ کافی، ج 2، ص 46، ح 3.
2052) المعجم الکبیر، ج 7، ص 86، ح 6416؛ امالی صدوق، ص 274، ح 9.
2053) ترجمه امام علیعلیه السلام از تاریخ دمشق، ج 2، ص 225، ح 730.
2054) امالی صدوق، ص 455.
2055) عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 2، ص 62، ح 258.
2056) المعجم الکبیر، ج 11، ص 102، ح 11177.
2057) مستدرک حاکم، ج 2، ص 241.
2058) مستدرک حاکم، ج 3، ص 135.
2059) سنن ترمذی، ج 5، ص 635، ح 3717؛ جامع الصول، ج 8، ص 656، ح 6499.
2060) صحیح مسلم، ج 1، ص 86، ح 131؛ سنن ترمذی، ج 5، ص 643.
2061) صحیح بخاری، ج 5، ص 92؛ صحیح مسلم، ج 4، ص 1902.
2062) سنن ترمذی، ج 5، ص 701، ح 3874.
2063) صحیح بخاری، ج 5، ص 100و101، ح 235؛ سنن ترمذی، ج 5، ص 656؛ مسند احمد، ج 2، ص 446.
2064) صحیح بخاری ج 5، ص 102 ح 241؛ سنن ترمذی، ح 5، ص 657، ح 3770؛ مسند احمد، ج 2، ص 85.
2065) ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابیالحدید، ج 7، ص 220 و ج 9، ص 168؛ شواهد التنزیل، ج 1، ص 103، ح 117؛ تاریخ دمشق، ج 42، ص 313؛ البدایة و النهایة، ج 7، ص 392و393.
2066) مناقب ابن المغازلی، ص 169، ح 201.
2067) فضائل الصحابه، ج 2، ص 560، ح 945.
2068) سنن الترمذی، ج 5، ص 636، باب 21 از کتاب المناقب.
2069) المعجم الکبیر، ج 1، ص 253، ح 730.
2070) المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 130و142.
2071) مناقب ابن المغازلی، ص 168و169.
2072) الحاوی للفتاوی، ج 2، ص 167.
2073) الصواعق المحرقه، ص 99.
2074) تذکرة الخواص، ص 46.
2075) المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص 241، کتاب التفسیر.
2076) الجامع الصحیح، ج 5، ص 595، ح 372.
2077) المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 16، ح 4289.
2078) المسند، ج 1، ص 381، ح 2041.
2079) دلائل الصدق، ج 2، ص 413.
2080) شرح تجرید، ص 227و228.
2081) سلسلة الاحادیث الصحیحة، مجلّد چهارم، ص 358.
2082) تذکرة الحفاظ، ج 3، ص 966.
2083) وفیات الأعیان، ج 1، ص 77، رقم 29.
2084) مسند احمد، ج 1، ص 77؛ سنن ترمذی، ج 5، ص 599، ح 3733، کتاب المناقب.
2085) تهذیب التهذیب، ج 8، ص 495.
2086) مستدرک حاکم، ج 3، ص 138، ح 4640.
2087) تهذیب التهذیب، ج 1، ص 44.
2088) تهذیب التهذیب، ج 5، ص 683.
2089) وفیات الأعیان، ج 1، ص 77، رقم 29؛ سیر اعلام النبلاء، ج 14، ص 133.
2090) میزان الاعتدال، ج 4، ص 95.
2091) میزان الاعتدال، ج 1، ص 251.
2092) تهذیب التهذیب، ج 5، ص 379.
2093) الکامل، ج 3، ص 191، رقم 690؛ تهذیب الکمال، ج 9، ص 519، رقم 2069.
2094) مختصر تاریخ دمشق، ج 4، ص 182؛ تهذیب التهذیب، ج 1، ص 198، رقم 300.
2095) مقدمه فتح الباری، ص 388.
2096) میزان الاعتدال، ج 1، ص 76، زقم 257.
2097) حاشیه کتاب الرفع و التکمیل، ص 308.
2098) تهذیب التهذیب، ج 5، ص 41.
2099) تهذیب الکمال، ج 2، ص 248.
2100) حاشیه تهذیب الکمال، ج 5، ص 574.
2101) میزان الاعتدال، ج 1 ص 226.
2102) همان، ج 5، ص 579.
2103) السنة، خلال، ج 3، ص 510.
2104) السنة، خلال، ج 3، ص 510.
2105) صحیح مسلم، ج 1، ص 20.
2106) همان.
2107) لسان المیزان، ج 3، ص 247؛ ترجمه عبایة بن ربعی.
2108) صحیح بخاری، کتاب الصلاة، ج 1، ص 541، ح 447.
2109) الجمع بین الصحیحین، ج 2، ص 461، رقم 1794.
2110) مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 407.
2111) صحیح مسلم، ج 8، ص 224.
2112) صحیح بخاری، ج 4، ص 687.
2113) صحیح بخاری، ج 2، ص 566.
2114) سلسلة الاحادیث الصحیحة، حدیث 22و23.
2115) پیشین، حدیث 1750.
2116) حسن بن فرحان ملکی، قرائة فی کتب العقائد، ص 132.
2117) مستدرک حاکم، ج 3، ص 126.
2118) پیشین، ص 127.
2119) سلسلة الأحادیث الضعیفة، ج 10.
2120) المهدی المنتظر فی وضوء الاحادیث الصحیحة، بستوی، ص 371-373.
2121) مقدمه فتح الباری، ص 460.
2122) همان، ص 398.
2123) المراجعات، مراجعه 16.
2124) تناقضات الالبانی الواضحات، حسن بن علی سقاف شافعی.
2125) تناقضات الالبانی، ج 2، ص 244.
2126) صحیح سنن ابن ماجه، ج 2، ص 48، رقم 1939، ناصرالدین البانی.
2127) ارواء غلیله، ج 7، ص 270.
2128) ر.ک: تهذیب التهذیب؛ تهذیب الکمال.
2129) سلسلة الاحادیث الصحیحة، ج 5، ص 262.
2130) تناقضات الألبانی الواضحات، ج 2، ص 248و249.
2131) سنن ترمذی، ج 2، ص 320 ؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 154.
2132) تقریب التهذیب، ج 1، ص 75، رقم 561.
2133) سیر اعلام النبلاء، ج 11، ص 176، رقم 77.
2134) الکامل، ج 1، ص 319.
2135) سنن ابی داوود، ج 4، ص 165، ح 4486.
2136) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 13، ح 31.
2137) تهذیب الکمال ج 4 ص 246 رقم 766.
2138) تقریب التهذیب، ج 1، ص 108.
2139) صحیح مسلم، ج 1، ص 529، کتاب صلاة المسافرین و قصرها.
2140) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 170، کتاب الطهارة باب وضوء النوم.
2141) تهذیب الکمال، ج 4، ص 322.
2142) سنن ترمذی، ج 5، ص 616، کتاب المناقب، ح 3680.
2143) تاریخ الثقات، ص 88، رقم 176.
2144) همان، ص 91، رقم 191.
2145) تهذیب الکمال، ج 4، ص 430.
2146) سنن ترمذی، ج 3، ص 300، کتاب الجنائز، ح 969.
2147) میزان الاعتدال، ج 1، ص 382.
2148) الکاشف، ج 1، رقم 748.
2149) تهذیب الکمال، ج 4، ص 468، رقم 879.
2150) سنن ابوداود، ج 1، ص 272، ح 1036.
2151) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 381، ح 1208.
2152) سنن ترمذی، ج 2، ص 200.
2153) الجرح و التعدیل، ج 2، ص 532، رقم 2208.
2154) المجروحین، ج 1، ص 218.
2155) سنن ابوداود، ج 1، ص 63، ح 573.
2156) سنن ابن ماجه.
2157) سنن نسائی، ج 1، ص 189، کتاب الحیض.
2158) سنن ترمذی، ج 5، ص 636، ح 3720.
2159) سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 152، رقم 54.
2160) میزان الاعتدال، ج 1، ص 436، رقم 1627.
2161) تقریب التهذیب، ج 1، ص 141، رقم 40.
2162) سنن ابی داوود، ج 1، ص 239، ح 908.
2163) سنن ترمذی، ج 5، ص 172، رقم 2906.
2164) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 139، ح 396.
2165) سنن نسائی، ج 8، ص 147.
2166) کتاب الثقات، ج 4، ص 179.
2167) تقریب التهذیب، ج 1، ص 198، رقم 560.
2168) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 49، ح 1536.
2169) الثقات، ج 6، ص 326.
2170) الکامل، ج 3، ص 1048.
2171) تقریب التهذیب، ج 1، ص 270.
2172) سنن ترمذی، ج 4، ص 633، ح 2449.
2173) الضعفاء الکبیر، ج 2، ص 120، رقم 598.
2174) میزان الاعتدال، ج 2، ص 123، رقم 3118.
2175) الکامل، ج 3، ص 1186.
2176) تقریب التهذیب، ج 1، ص 287، رقم 88.
2177) سنن ترمذی، ج 3، ص 164، ح 801.
2178) سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1152، ح 3482.
2179) تهذیب الکمال ج 12 ص 52.
2180) کتاب المجروحین، ص 332.
2181) صحیح بخاری، ج 7، ص 112، باب علامة حبّ اللَّه عزّوجلّ.
2182) صحیح مسلم، ج 4، ص 2034، ح 165.
2183) سنن ابی داوود، ج 2، ص 127، ح 1671.
2184) سنن ترمذی، ج 1، ص 10، ح 4.
2185) الجرح و التعدیل، ج 6، ص 88، رقم 447؛ میزان الاعتدال، ج 2، ص 380؛ تقریب التهذیب، ج 1، ص 394، رقم118.
2186) تقریب التهذیب، رقم 118؛ میزان الاعتدال، رقم 4149.
2187) صحیح بخاری، ج 8، ص 212، کتاب التوحید.
2188) سنن ترمذی، ج 5، ص 593، ح 3626.
2189) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 471، ح 1468.
2190) تقریب التهذیب، ج 1، ص 430، رقم 443.
2191) تهذیب الکمال، ج 15، ص 244؛ تقریب التهذیب، ج 2، ص 457، رقم 4431.
2192) میزان الاعتدال، ترجمه ابن عبدالقدوس.
2193) صحیح بخاری، ج 2، ص 108، باب ما ینهی من سبّ الاموات.
2194) سنن ترمذی، ج 4، ص 495، ح 2212.
2195) تهذیب الکمال، ج 18، ص 77.
2196) میزان الاعتدال، ج 2، ص 616، رقم 5051.
2197) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 25.
2198) الجرح و التعدیل، ج 5، ص 343، رقم 1619.
2199) کتاب الثقات، ج 7، ص 94.
2200) الضعفاء الکبیر، ج 3، ص 34، رقم 989.
2201) صحیح بخاری، ج 8، ص 185، کتاب التوحید.
2202) صحیح مسلم، ج 1، ص 123، ح 222.
2203) سنن ترمذی، ج 5، ص 232، ح 3012.
2204) سنن نسائی، ج 3، ص 70، باب التهلیل بعد التسلیم.
2205) الطبقات الکبری، ج 6، ص 400.
2206) الکامل فی التاریخ، ج 6، ص 411.
2207) سیر اعلام النبلاء، ج 9، ص 557، رقم 215.
2208) صحیح بخاری، ج 1، ص 81، کتاب الایمان.
2209) صحیح مسلم، ج 1، ص 44، ح 17.
2210) سنن ابی داوود، ج 1، ص 123، ح 452.
2211) سنن ابن ماجه، ص 27، ح 70.
2212) سنن ترمذی، ج 3، ص 118، ح 742.
2213) الکامل، ج 5، ص 1816و1814.
2214) سنن ابی داوود، ج 1، ص 80، ح 297.
2215) سنن ترمذی، ج 5، ص 669، ح 3801.
2216) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 55، ح 156.
2217) تهذیب الکمال، ج 20، ص 438.
2218) الکامل، ج 5، ص 1840.
2219) همان، ص 1845.
2220) صحیح مسلم، ج 3، ص 1415، ح 1789.
2221) سنن ابی داوود، ج 2، ص 245، ح 2145.
2222) سنن ترمذی، ج 5، ص 46، کتاب العلم، باب 16.
2223) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 43، ح 116.
2224) میزان الاعتدال، ج 3، ص 164، رقم 5986.
2225) کتاب الثقات، ج 7، ص 286.
2226) میزان الاعتدال، ج 3، ص 164.
2227) صحیح مسلم، ج 3، ص 1178، ح 98، کتاب البیوع.
2228) سنن ابی داوود، ج 4، ص 312، ح 5052.
2229) سنن نسائی، ج 1، ص 86، کتاب الطهارة.
2230) سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1020، ح 3068.
2231) تقریب التهذیب، ج 2، ص 66؛ سنن ابی داوود، ج 1، ص 77.
2232) سنن ترمذی، ج 5، ص 740، کتاب العلل.
2233) سنن ابی داوود، ج 1، ص 77.
2234) تهذیب الکمال، ج 21، ص 593و594.
2235) همان.
2236) تقریب التهذیب، ج 2، ص 68، رقم 565.
2237) همان.
2238) صحیح مسلم، ج 4، ص 1814، ح 2329.
2239) سنن ابی داوود.
2240) تهذیب الکمال، ج 22، ص 110؛ تاریخ الثقات، ص 366، رقم 1272؛ سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 399؛ الجرح و التعدیل، ج 6، ص 243.
2241) المعارف، ص 624؛ الملل و النحل، ج 1، ص 170.
2242) صحیح بخاری، ج 1، ص 104، کتاب الصلاة، باب التوجه نحوالقبلة حیث کان.
2243) صحیح مسلم، ج 1، ص 200، ح 376.
2244) سنن ابی داوود، ج 3، ص 25، ح 2559.
2245) سنن نسائی، ج 8، ص 279، کتاب الاستعاذة، باب الاستعاذة من حرّ النار.
2246) سنن ترمذی، ج 4، ص 699، ح 2572.
2247) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 44، ح 119.
2248) الکاشف، ج 2، ص 360، رقم 4469.
2249) تقریب التهذیب، ج 2، ص 104، رقم 7؛ الضعفاء الکبیر، ج 3، ص 433، رقم 1476.
2250) سنن نسائی، ج 7، ص 283.
2251) تهذیب الکمال، ج 25، ص 190.
2252) الجرح و التعدیل، ج 7، ص 253، رقم 1385.
2253) التاریخ الکبیر، ج 1، ص 81، رقم 212.
2254) میزان الاعتدال، ج 3، ص 543، رقم 7508.
2255) سنن ابی داوود، ج 25، ص 187و188، رقم 5208.
2256) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 310، ح 966.
2257) سنن نسائی، ج 8، ص 42.
2258) سنن ترمذی، ج 4، ص 11، ح 1387.
2259) تقریب التهذیب، ج 2، ص 287، رقم 1498.
2260) همان.
2261) پیشین.
2262) سنن ابی داوود، ج 1، ص 262، ح 997.
2263) کتاب الثقات، ج 5، ص 455.
2264) تقریب التهذیب، ج 1، ص 293، رقم 1564.
2265) سنن ترمذی، ج 5، ص 728، ح 3939.
2266) تهذیب الکمال، ج 29، ص 263.
2267) میزان الاعتدال، ج 4، ص 240، رقم 8988.
2268) الضعفاء الکبیر، ج 4، ص 311، رقم 1912.
2269) سنن ترمذی، ج 4، ص 337، ح 1951.
2270) الکامل، ج 7، ص 2524.
2271) الضعفاء الکبیر، ج 4، ص 306، رقم 1908.
2272) صحیح ترمذی، ج 5، ص 29، ح 2648.
2273) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 476، ح 1485.
2274) تقریب التهذیب، ج 2، ص 311.
2275) الضعفاء الکبیر، ج 4، ص 362، رقم 1974.
2276) صحیح مسلم، ج 4، ص 2189، ح 2851.
2277) تقریب التهذیب، ج 2، ص 314، رقم 35.
2278) تهذیب التهذیب، ج 11، ص 17، رقم 9180.
2279) میزان الاعتدال، ج 4، ص 288.
2280) الکامل، ج 7، ص 2575.
2281) سنن ابی داوود، ج 4، ص 147، ح 2984.
2282) سنن نسائی، ج 2، ص 163، کتاب الافتتاح، باب القرائة فی الظهر.
2283) سیر اعلام النبلاء، ج 9، ص 142.
2284) العلل و معرفة الرجال، ج 1، ص 152، رقم 58.
2285) الطبقات الکبری، ج 6، ص 394.
2286) مختصر تاریخ دمشق، ج 26، ص 299.
2287) صحیح بخاری، ج 1، ص 36، باب کتابة العلم.
2288) صحیح مسلم، ج 1، ص 69، کتاب الایمان، ح 78.
2289) سنن ترمذی، ج 1، ص 202، ابواب الطهارة، ح 119.
2290) سنن نسائی، ج 1، ص 28، کتاب الطهارة، باب التنزّه عن البول.
2291) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 15، ح 41.
2292) تاریخ اسماء الثقات، ص 357، رقم 1550.
2293) تقریب التهذیب، ج 2، ص 384.
2294) الضعفاء الکبیر، ج 4، ص 458، رقم 2089.
2295) تقریب التهذیب، ج 2، ص 384.
2296) میزان الاعتدال، ج 4، ص 479، رقم 9903.
2297) سنن نسائی، به نقل از تهذیب الکمال، ج 32، ص 507.
2298) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 120، کتاب الطهارة و سننها، ح 333.
2299) سنن ترمذی، ج 4، ص 562، ح 2325.
2300) تقریب التهذیب، ج 1، ص 116، رقم 9؛ میزان الاعتدال، ج 1، ص 363، رقم 1358.
2301) سنن ترمذی، ج 3، ص 48، ح 659.
2302) تهذیب الکمال، ج 34، ص 25.
2303) میزان الاعتدال، ج 4، ص 544، رقم 10357.
2304) المعارف، ص 624؛ الملل و النحل، شهرستانی، ج 1، ص 170.
2305) سنن ابی داوود، ج 1، ص 40، ح 157.
2306) البینات، محمود زعبی، ج 1، ص 215.
2307) سورههای نجم، آیات 3و4؛ نساء، آیه 113؛ سوره حشر آیه 7؛ سوره نحل، آیه 44.
2308) کافی، ج 1، ص 95، ح 2.
2309) همان، حدیث 4.
2310) سنن ابن داوود، ج 3، ص 318، رقم 3646 ؛ مسند احمد، ج 2، ص 162.
2311) سنن ترمذی، ج 5، ص 39، رقم 2666.
2312) بحارالأنوار، ج 26، ص 18.
2313) العالم و المتعلّم، ابوحنیفه، ص 100.
2314) ارشاد الساری، ج 1، ص 29.
2315) سنن ابوداوود، قسم مقدمه، ص 10.
2316) تذکرة الحفاظ، ج 2، ص 589.
2317) همان، ص 431، رقم 438.
2318) شهرستانی، ملل و نحل، ج 1، ص 106.
2319) مقدمه ابن خلدون، ص 439.
2320) الموضوعات، ج 3، ص 78، باب السبق بالحمام.
2321) سوره بقره، آیه 204و205.
2322) شرح ابن ابی الحدید، ج 4، ص 73.
2323) الموضوعات، ج 2، ص 24.
2324) التذکار، قرطبی، ص 155.
2325) تاریخ بغداد، ج 2، ص 289.
2326) مسند احمد، ج 5، ص 425.
2327) سوره نحل، آیه 89.
2328) التفسیر الکبیر، ج 3، ص 295.
2329) وسائل الشیعه، ج 18، ص 78، کتاب القضاء، باب 9 از ابواب صفات.
2330) صحیح مسلم، ج 3، ص 41، باب: المیت یعذّب ببکاء اهله علیه.
2331) سوره انعام، آیه 164.
2332) وسائل الشیعه، ج 18، باب 9 از ابواب صفات قاضی، حدیث 1و11.
2333) سوره زمر، آیات 17و18.
2334) مشکل الآثار، ج 2، ص 328، رقم 1983.
2335) الاحادیث الموضوعة، ص 116.
2336) بحارالأنوار، ج 25، ص 346.
2337) کشف الظنون، ج 1، ص 641، باب علم الحدیث.
2338) هدی الساری، ص 8.
2339) ارشاد الساری، ج 1، ص 29.
2340) تذکرة الحفّاظ، ج 2، ص 589.
2341) التقریب، نووی، ص 3.
2342) المنهاج فی شرح صحیح مسلم، ج 1، ص 14.
2343) ارشاد الساری، ج 1، ص 20.
2344) الصواعق المحرقة، ص 9.
2345) ترتیب کتاب العین، ص 440.
2346) مفردات راغب، ص 275.
2347) العدة فی اصول الفقه، ج 3، ص 988؛ فتح الباری، ج 7، ص 3.
2348) تیسیر التحریر، ج 3، ص 67.
2349) الإحکام فی اصول الأحکام، ج 2، ص 321.
2350) العدة فی اصول الفقه، ج 8، ص 988.
2351) الدرایة، ص 120.
2352) التیسیر فی شرح التحریر، ج 3، ص 243.
2353) جامع بیان العلم، ج 2، ص 90.
2354) الکامل، ترجمه حمزه نصیبی و جعفر بن عبدالواحد هاشمی قاضی.
2355) سوره نجم، آیات 3و4.
2356) سوره نساء، آیه 82.
2357) سوره انفال، آیه 46.
2358) المحلّی، ج 6، ص 83.
2359) همان، ص 86.
2360) پیشین، ج 5، ص 64.
2361) جامع البیان العلم، ج 2، ص 90و91.
2362) العلل المتناهیة فی الاحادیث الواهیة.
2363) میزان الاعتدال، ج 1، ص 413.
2364) همان، ج 2، ص 102.
2365) إعلام الموقّعین، ج 2، ص 223.
2366) التحریر، ج 3، ص 243.
2367) فیض القدیر، ج 4، ص 76؛ کنز العمال، ج 6، ص 133.
2368) ارشاد الفحول، ص 83.
2369) سلسلة الاحادیث الضعیفة، ج 1، ص 149.
2370) لسان المیزان، ج 2، ص 21-23.
2371) جامع بیان العلم، ج 2، ص 91.
2372) الإحکام، ج 6، ص 82.
2373) المنتخب، ج 10، ص 199.
2374) المیزان، ج 1، ص 28.
2375) سلسلة الاحادیث الضعیفة، ج 1، ص 144و145.
2376) الکفایة فی علم الدرایه، ص 48.
2377) المدخل، رقم 152.
2378) سلسلة الاحادیث الصحیحة، ج 1، ص 146-167.
2379) الإبانة، ج 4، ص 11.
2380) المسند، ج 2، ص 190.
2381) تاریخ دمشق، ج 6، ص 303.
2382) سلسلة الاحادیث الصحیحة، ج 1، ص 149-152.
2383) برای اطلاع رجوع شود به بحث «عدالت صحابه».
2384) صحیح بخاری، باب فی الحوض، ج 4، ص 87و88.
2385) وفیات الاعیان، ج 2، ص 455؛ تاریخ طبری، ج 4، ص 207.
2386) ر.ک: صحیح بخاری و دیگر کتب.
2387) شرح ابن ابی الحدید، ج 3، ص 123.
2388) موطأ مالک، ج 2، ص 59.
2389) شرح ابن ابی الحدید، ج 3، ص 15؛ فجر اسلام، احمد امین، ص 275.
2390) همان؛ فجر الاسلام، ص 213.
2391) کتاب الموضوعات، ج 1، ص 225.
2392) کتاب الموضوعات، ج 1، ص 15-20.
2393) همان، ج 1، ص 237.
2394) میزان الاعتدال، ج 1، ص 10؛ اللآلی المصنوعة، ج 2، ص 13.
2395) میزان الاعتدال، ج 1، ص 138؛ تهذیب التهذیب، ج 1، ص 416.
2396) میزان الاعتدال، ج 1، ص 178؛ لسان المیزان، ج 2، ص 90.
2397) تهذیب التهذیب، ج 2، ص 158؛ میزان الاعتدال، ج 1، ص 452.
2398) میزان الاعتدال، ج 1، ص 627؛ اللآلی المصنوعة، ج 2، ص 5.
2399) میزان الاعتدال، ج 2، ص 12؛ تذکرة الموضوعات، ص 13.
2400) میزان الاعتدال، ج 2، ص 77؛ الضعفاء الکبیر، ج 2، ص 87.
2401) میزان الاعتدال، ج 2، ص 232؛ لسان المیزان، ج 3، ص 134.
2402) تذکرة الموضوعات، ص 79؛ کتاب المجرومین، ج 1، ص 364.
2403) میزان الاعتدال، ج 2، ص 323؛ کتاب المجرومین، ج 1، ص 379.
2404) میزان الاعتدال، ج 2، ص 335؛ کتاب المجرومین، ج 1، ص 384.
2405) میزان الاعتدال، ج 2، ص 584؛ اللآلی المصنوعة، ج 1، ص 446.
2406) میزان الاعتدال، ج 3، ص 336؛ لسان المیزان، ج 4، ص 489.
2407) لسان المیزان، ج 4، ص 441؛ تاریخ بغداد، ج 12، ص 362.
2408) مقدمه صحیح مسلم، ج 1، ص 42؛ تاریخ بغداد، ج 2، ص 98.
2409) الغدیر، ج 5، ص 227.
2410) المعجم الکبیر، ج 11، ص 63.
2411) میزان الاعتدال، ج 2، ص 633.
2412) میزان الاعتدال، ج 2، ص 386.
2413) لسان المیزان، ج 3، ص 308.
2414) تاریخ بغداد، ج 5، ص 441.
2415) کتاب المجرومین، ج 1، ص 146.
2416) میزان الاعتدال، ج 1، ص 166؛ لسان المیزان، ج 1، ص 361.
2417) تذکرة الحفاظ، ج 3، ص 112.
2418) الغدیر، ج 5، ص 476.
2419) میزان الاعتدال، ج 2، ص 627.
2420) میزان الاعتدال، ج 1، ص 247.
2421) اللآلی المصنوعة، ج 1، ص 301.
2422) میزان الاعتدال، ج 3، ص 133.
2423) انساب الاشراف، ج 1، ص 424.
2424) میزان الاعتدال، ج 1، ص 627.
2425) کتاب المجرومین، ج 1، ص 130.
2426) میزان الاعتدال، ج 2، ص 488.
2427) الکامل فی الضعفاء، ج 4، ص 258.
2428) الغدیر، ج 5، ص 532-566.
2429) تاریخ طبری، ج 4، ص 53؛ العقد الفرید، ج 2، ص 254.
2430) تیسیر الوصول، ج 1، ص 48.
2431) الامامة و السیاسة، ج 1، ص 21.
2432) مسند احمد، ج 1، ص 77.
2433) همان.
2434) الصواعق المحرقه، ص 30.
2435) مسند احمد، ج 1، ص 91.
2436) صحیح بخاری، ج 6، ص 2505؛ مسند احمد، ج 1، ص 55.
2437) مسند احمد، ج 1، ض 668.
2438) انساب الاشراف، ج 5، ص 22.
2439) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 13و14.
2440) همان.
2441) همان.
2442) تحذیر الخواص، ص 125.
2443) تاریخ بغداد، ج 4، ص 161؛ المنتظم، ج 16، ص 133.
2444) سوره حاقه، آیات 44-49.
2445) مسند احمد، ج 1، ص 193؛ ترمذی، ج 5، ص 647؛ کتاب المناقب باب مناقب عبدالرحمن بن عوف؛ فضائل الصحابه، ص 28.
2446) تهذیب التهذیب، ج 2، ص 30.
2447) سنن ترمذی، ج 5، ص 647.
2448) تهذیب التهذیب، ج 3، ص 471.
2449) میزان الاعتدال، ج 2، ص 634.
2450) هدی الساری، ص 441.
2451) تهذیب التهذیب، ج 3، ص 176.
2452) المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 316و317.
2453) همان.
2454) تقریب التهذیب، ج 1، ص 472.
2455) اصول سرخسی، ج 1، ص 370.
2456) تهذیب التهذیب، ج 5، ص 585.
2457) همان، ص 42.
2458) تهذیب التهذیب، ج 6، ص 37.
2459) تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 258.
2460) تهذیب التهذیب، ج 6، ص 90.
2461) مستدرک حاکم، ج 3، ص 316.
2462) الافصاح فی الامامة، ص 71؛ تلخیص الشافی، ج 3، ص 241.
2463) المعجم الاوسط، ج 3؛ کنز العمال، ج 11، ص 645.
2464) میزان الاعتدال، ج 2، ص 170، رقم 3327.
2465) تهذیب التهذیب، ج 1، ص 431.
2466) مسند احمد، ج 1، ص 177؛ تهذیب تاریخ دمشق، ج 7، ص 449؛ الاصابة، ج 4، ص 81.
2467) الافصاح فی الامامة، ص 71و72؛ تلخیص الشافی، ج 3، ص 241.
2468) تاریخ طبری، ج 5، ص 143و144؛ استیعاب، ترجمه عثمان.
2469) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 13و14.
2470) همان.
2471) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 14و15.
2472) همان، ص 13.
2473) تحذیر الخواص، ص 21.
2474) الخصائص الکبری، ج 2، ص 254.
2475) مسند احمد.
2476) صحیح ترمذی، ج 5، ص 672.
2477) مسند احمد، ج 5، ص 382و385؛ صحیح ترمذی، باب مناقب ابوبکر و عمر و باب مناقب عمار بن یاسر؛ سنن ابن ماجه، باب مناقب ابوبکر؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 75؛ الاحکام فی اصول الاحکام، ج 2، ص 242.
2478) تهذیب التهذیب، ج 6، ص 411.
2479) تهذیب التهذیب، ج 6، ص 412 ؛ میزان الاعتدال، ج 2، ص 660.
2480) میزان الاعتدال، ج 2، ص 660.
2481) الأنساب، ج 10، ص 50؛ تقریب التهذیب، ج 1، ص 521.
2482) مقتل الحسین، ص 185.
2483) فیض القدیر، ج 2، ص 56.
2484) میزان الاعتدال، ج 2، ص 112.
2485) لسان المیزان، ج 3، ص 7.
2486) میزان الاعتدال، ج 3، ص 7.
2487) همان، ج 4، ص 312.
2488) الاحکام فی اصول الاحکام، ج 2، ص 243.
2489) صحیح ترمذی، ج 5، ص 672؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 75.
2490) همان.
2491) الکمال فی اسماء الرجال، مقدسی.
2492) الکاشف، ج 3، ص 251.
2493) تهذیب التهذیب، ج 11، ص 225.
2494) تهذیب التهذیب، ج 1، ص 106.
2495) صواعق المحرقة، ص 46.
2496) مجمع الزوائد، ج 9، ص 53.
2497) الجامع الصغیر با شرح مناوی، ج 1، ص 56.
2498) الکامل، ج 2، ص 666.
2499) الکامل، ج 5، ص 1703؛ تهذیب التهذیب، ج 7، ص 499؛ المغنی فی الضعفاء، ج 1، ص 189؛ میزان الاعتدال، ج 1، ص 590؛ حاشیه تهذیب الکمال، ج 7، ص 236.
2500) میزان الاعتدال، ج 1، ص 105.
2501) همان، ج 3، ص 610.
2502) الاحکام، ج 2، ص 242.
2503) پیشین.
2504) فیض القدیر، ج 2، ص 56.
2505) فیض القدیر، ج 2، ص 56.
2506) الضعفاء الکبیر، ج 4، ص 95.
2507) میزان الاعتدال، ج 1، ص 142.
2508) لسان المیزان، ج 5، ص 237.
2509) الاحکام، ج 2، ص 242و243؛ الفِصَل، ج 4، ص 88.
2510) میزان الاعتدال، ج 1، ص 105.
2511) مجمع الزوائد، ج 9، ص 53.
2512) لسان المیزان، ج 1، ص 188.
2513) الدرّ النضید، ص 97.
2514) صحیح بخاری، باب فضائل ابوبکر؛ مسند احمد، ج 1، ص 56.
2515) مسند احمد، ج 1، ص 35؛ الطبقات الکبری، ج 3، ص 128.
2516) الصواعق المحرقة، ص 30؛ کنز العمال، ج 3، ص 132.
2517) صحیح بخاری، ج 5، ص 208.
2518) صحیح ترمذی، ج 5، ص 44و45، باب ما جاء فی الأخذ بالسنة و اجتناب البدع.
2519) سنن ابی داود، ج 2، ص 261، باب فی لزوم السنة؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 15-17، باب اتباع سنة الخلفاء الراشدین بین المهدیین؛ مسند احمد، ج 4، ص 126؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 1، ص 96.
2520) منهاج السنة، ج 2، ص 102.
2521) الاستیعاب، ج 3، ص 1238.
2522) الاصابة، ج 2، ص 447؛ تحفة الاحوذی، ج 7، ص 438.
2523) همان؛ تهذیب التهذیب، ج 7، ص 158.
2524) همان؛ تهذیب التهذیب، ج 7، ص 158.
2525) تهذیب التهذیب، ج 11، ص 245.
2526) میزان الاعتدال، ج 4، ص 410.
2527) تهذیب التهذیب، ج 2، ص 188.
2528) همان، ج 6، ص 215.
2529) سیر اعلام النبلاء، ج 7، ص 350.
2530) میزان الاعتدال، ج 2، ص 463.
2531) تهذیب التهذیب، ج 4، ص 402؛ تقریب التهذیب، ج 2، ص 459.
2532) تاریخ دمشق، ج 5، ص 516؛ تهذیب التهذیب، ج 3، ص 102؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 536.
2533) تاریخ دمشق، ج 5، ص 519.
2534) تهذیب التهذیب، ج 6، ص 9.
2535) همان، ج 1، ص 368.
2536) تاریخ دمشق، ج 12، ص 897؛ تهذیب التهذیب، ج 11، ص 133.
2537) المجموع فی الضعفاء و المتروکین، ص 398؛ تاریخ دمشق، ج 17، ص 906؛ میزان الاعتدال، ج 4، ص 347تهذیب التهذیب، ج 11، ص 133.
2538) تاریخ دمشق، ج 16، ص 666؛ الکامل لابن عدی، ج 6، ص 2400.
2539) الضعفاء الکبیر، عقیلی، ج 4، ص 287.
2540) میزان الاعتدال، ج 1، ص 374؛ سیر اعلام النبلاء، ج 6، ص 344.
2541) تهذیب الکمال، ج 4، ص 421 ؛ تاریخ دمشق، ج 3، ص 604.
2542) الکامل فی الضعفاء، ج 2، ص 529.
2543) تاریخ دمشق، ج 13، ص 469.
2544) میزان الاعتدال، ج 2، ص 325.
2545) الضعفاء الکبیر، ج 2، ص 222.
2546) تهذیب التهذیب، ج 11، ص 236.
2547) میزان الاعتدال، ج 2، ص 656.
2548) تهذیب التهذیب، ج 5، ص 123.
2549) تهذیب التهذیب، ج 1، ص 57.
2550) الموضوعات، ج 1، ص 109و151و218؛ میزان الاعتدال، ج 1، ص 104؛ فیض القدیر، ج 1، ص 109؛ قاموس المحیط و تاج العروس، ماده «بقی».
2551) شرح مواقف، ج 8، ص 363-365.
2552) الفرق بین الفرق، ص 349.
2553) قواعد العقائد، ص 226.
2554) المواقف، ص 400.
2555) صحیح مسلم با شرح نووی، ج 12، ص 205.
2556) همان.
2557) البدایة و النهایة، چ 5، ص 219.
2558) صحیح بخاری، ج 4، ص 2256، الاحکام، باب 51، ح 7218.
2559) ر.ک: المواقف، ص 400.
2560) ر.ک: عبداللَّه بن سبأ، علامه عسکری، ج 1.
2561) صحیح بخاری، ج 8، ص 210، الحدود، باب رجم الحبلی من الزنا.
2562) سوره نور، آیه 55.
2563) سوره فاطر، آیه 39.
2564) سوره فتح، آیه 16.
2565) الشافی، ج 4، ص 39.
2566) سرّ العالمین، ص 20-22.
2567) مستدرک حاکم، ج 3، ص 140.
2568) ر.ک: فیض القدیر، ج 2، ص 56؛ صحیح ترمذی، ج 5، ص 672؛ الضعفاء الکبیر، ج 4، ص 95؛ میزان الاعتدال، ج 1، ص 142؛ لسان المیزان، ج 5، ص 337؛ تلخیص المستدرک، ج 3، ص 75؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 53.
2569) الامامة و السیاسة، ج 1، ص 14؛ صواعق المحرقه، ص 30؛ کنز العمال، ج 3، ص 132.
2570) منهاج السنة، ج 2، ص 223.
2571) تهذیب التهذیب، ج 4، ص 13.
2572) شرح مواقف، ج 8، ص 363.
2573) الاربعین، ص 284.
2574) الکواکب الدراری فی شرح صحیح البخاری، ج 5، ص 52.
2575) الفصل، ج 4، ص 109.
2576) المذاهب الاسلامیة، ص 37.
2577) فتح الباری، ج 2، ص 123.
2578) همان، ج 8، ص 124.
2579) طبقات الکبری، ج 2، ص 220.
2580) کنز العمال، ج 5، ص 634.
2581) مغازی، واقدی، ص 208.
2582) صحیح بخاری، ج 3، ص 1126، فضائل اصحاب النبیصلی الله علیه وآله، باب 5، ح 3659؛ صحیح مسلم، ج 4، ص 1856، فضائل الصحابة، باب 1، ح 2386.
2583) صواعق المحرقه، ج 1، ص 53؛ شرح العقیدة الطحاویة، ص 471؛ کتاب الامامة، ص 252.
2584) صحیح بخاری، ج 4، ص 1814، باب 16، ح 5666؛ صحیح مسلم، ج 4، ص 1857، فضائل الصحابة، باب 1، ح 2387.
2585) الصواعق المحرقه، ج 1، ص 58؛ شرح العقیدة الطحاویة، ص 472؛ کتاب الامامة، ص 252.
2586) صحیح بخاری، ج 3، ص 1127، فضائل اصحاب النبی، باب 5، ح 3662.
2587) شرح العقیدة الطحاویة، ص 472؛ کتاب الامامة، ص 252.
2588) سنن ترمذی، ج 5، ص 710، ح 3874؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 157.
2589) صحیح بخاری، ج 3، ص 1343 ؛ المغازی، باب 87، ح 4468.
2590) صحیح مسلم، ج 4، ص 1884، فضائل الصحابة، باب 1، ح 2426.
2591) سنن ترمذی، ج 5، ص 636، ح 3718.
2592) نهج البلاغه، خطبه 223.
2593) شرح ابن ابی الحدید، ج 3، ص 753.
2594) تاریخ دمشق، ابن عساکر، ج 44، ص 475.
2595) همان، ص 458.
2596) اخبار المدینة، ج 2، ص 91؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 2، ص 575.
2597) مشاهیر علماء الامصار، ص 135.
2598) لسان المیزان، ج 4، ص 408.
2599) الجرح و التعدیل، ج 7، ص 51.
2600) تاریخ طبری، ج 2، ص 575.
2601) نهج البلاغه، خطبه سوم.
2602) نهج البلاغه، خطبه 164.
2603) خطبه شقشقیه.
2604) نهج البلاغه، خطبه 126.
بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بندهاى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او میفرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمتها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوستتر میداری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش میرَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچهای [از علم] را بر او میگشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه میدارد و با حجّتهای خدای متعال، خصم خویش را ساکت میسازد و او را میشکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بیگمان، خدای متعال میفرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».