إصدارات أنصار الإمام المهدي (ع)

انتشارات انصار امام مهدی (ع)

 

 

   العِجْــل (گوسـالـه) ج1و2

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سید احمدالحسن

    

 

 

 

 

کتاب دوزبانه (عربی-فارسی)

 

 

 

 

 

 

نام کتاب

نویسنده

نوبت چاپ عربی

تاریخ چاپ عربی

مترجم

نوبت انتشار ترجمه

تاریخ انتشار ترجمه

کد کتاب

ویرایش ترجمه

دوزبانه‌سازی

نوبت دوزبانه‌سازی

تاریخ دوزبانه‌سازی

العجل (گوساله ) جلد 1 و 2

احمد الحسن (ع)

سوم

1431هـ - 2010 م

گروه مترجمان انتشارات انصار امام مهدی (ع)

دوم

1395

2/104

دوم

امیر فهیمی

اول

1400 ه. ش

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

لمعرفة المزيد حول دعوة السيد أحمد الحسن (ع) يمكنكم الدخول إلى الموقع التالي :

 

www.almahdyoon.org

 

 

 

 

          جهت کسب اطلاعات بیشتر در خصوص دعوت مبارک سید احمد الحسن (ع)  به تارنماهای زیر مراجعه نمایید.

 

www.almahdyoon.co/ir

www.almahdyoon.co

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فهرست

تقديم أنصار الإمام المهدي (ع). 9

پیشگفتار انصار امام مهدی (ع). 9

الإهــداء. 16

العجل (الجزء الأول) 17

گوساله (جلد اول) 17

المقدمة.. 18

مقدمه. 18

إبليس يتوعد. 32

ابليس تهدید میکند. 32

الصراط المستقيم.. 42

صراط مستقیم (راه راست). 42

العقائد والأحكام. 52

عقايد و احكام. 52

العقائد الصحيحة:  52

عقاید صحیح: 52

الأحكام: 57

احکام: 57

إنّ في قصصهم لعبرة. 63

در داستانهاى ايشان عبرتی است.. 63

بنو إسرائيل يترقبون ولادة موسى (ع). 65

بنــى اســرائيل چشم به راه ولادت موسى (ع). 65

موسى (ع) المجاهد في سبيل الله، المهاجر إلى الله، والنبي الداعي إلى الله... 68

موسى (ع) مجاهد در راه خدا، مهاجر به سوی خدا، و پیامبر دعوتکننده به سوی خدا 68

فتنة العجل.. 72

فتنهی گوساله. 72

شبيه السامري.. 84

شبيه سامرى.. 84

طالــوت (ع). 92

عيســـى (ع). 97

بعث عيسى (ع)  98

بعثت عیسی   98

تحريف التوراة والإنجيل.. 113

تحريف تورات و انجيل.. 113

الإسلام أحياء لشريعة إبراهيم (ع). 116

اسلام، احیایی برای شریعت ابراهيم (ع). 116

الإسلام ثمرة الأديان الإلهية في الأرض.... 121

اسلام، ثمرهی اديان الهى در زمين... 121

قل ما كنت بدعاً من الرسل.. 126

بگو من در ميان فرستادگان بدعتی تازه نيستم.. 126

محمد  الداعي إلى الله في مكة.. 130

محـمد (ص) دعوتکنندهی به سوی خدا در مکه. 130

الهجرة إلى الله... 136

هجرت به سوى خدا 136

الاستبدال.. 145

جایگزینی.. 145

ماذا بعد الهجرة؟.. 150

پس از هجرت چه شد؟.. 150

بعد وفاة النبي ..... 154

پس از درگذشت پیامبر (ص). 154

صلح الإمام الحسن (ع)، وولاية العهد للإمام الرضا (ع). 190

صلح امام حسن (ع) و ولایت عهدی امام رضا (ع). 190

العِجْــل (الجزء الثاني) 196

گوساله (جلد دوم) 196

المقدمة.. 197

مقدمه. 197

الانحراف في الأمة الإسلامية عن الصراط المستقيم.. 209

انحــراف در امّت اسلامی از راه راست.. 209

أولاً: التحريف في القران الكريم.. 213

اول: تحریف در قرآن.. 213

ثانياً: التشريع بدليل العقل.. 236

دوم: تشریع (قانونگذاری) با برهان عقلی.. 236

ثالثاً: الـعقـائــد. 256

سوم: عقاید. 256

رابعاً: الإعراض عن أوصياء النبي (ص). 270

چهارم: روی گردانیدن از اوصیای پیامبر (ص). 270

خامساً: الإعراض عن القرآن والسنة.. 271

پنجم: روی گردانیدن از قرآن و سنت.. 271

المحرّفــون.. 280

تحریف کنندگان.. 280

المصلح المنتظر (ع). 286

مصلح منتظر (ع). 286

المهدي (ع) في الأديان الإلهية.. 289

مهدى (ع) در ادیان الهی.. 289

الغيبة.. 295

غيبت.. 295

أسباب الغيبة.. 298

علل و اسباب غیبت.. 298

العمل لتعجيل فرج الإمام المهدي (ع). 315

عمل برای تعجیل فرج امام مهدی (ع). 315

أهم الأعمال لتعجيل فرج الإمام (ع). 319

مهمترین اعمال برای تعجيل فرج امام (ع). 319

۱- التفقه في الدين: 319

۱ - تفقُّه در دین: 319

۲- العمل بالشريعة الإسلامية المقدسة: 327

۲ - عمل به شریعت مقدّس اسلامی: 327

التـقية. 336

تقیّه 336

۳- معرفة الإمام المهدي (ع): 345

۳ - شناخت امام مهدی (ع)  345

أ-علامات ظهوره وقيامه (ع): 350

الف - علامتهای ظهور و قیام ایشان (ع)  350

ب -أعماله بعد ظهوره وقيامه (ع): 361

ب کارهای حضرت (ع) پس از ظهور و قیامش: 361

أعمال القائم (ع) بعد قيامه  368

کارهای قائم (ع) پس از قیامش    368

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


تقديم أنصار الإمام المهدي (ع)

پیشگفتار انصار امام مهدی (ع)

 

صوت مدوٍ وصرخة لابد أن تمر بها الدعوة الإلهية، صوت هدم وبناء، بيان وعمل، لابد أن يقوم داعية الله بها، يقوم بالهدم والتحرّك ضد قوى الضلالة، لابد من نسف العجل؛ ولذا كانت الدعوة السرية لحركة أنصار الإمام المهدي (ع) - أعني حركة ناصر آل محمد ويمانيهم السيد أحمد الحسن (ع) - تتطلب منه العمل على تحطيم العجل؛ ليتسنى للمجتمع بعدها العودة إلى جادة الحق. قال تعالى: ﴿فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ﴾ ([1]).

دعوت الهی لاجَرَم با فریادی بلند و رسا قرین می‌باشد: صدای ویران ساختن و از نو بنا کردن، گفتار و عمل. ناگزیر دعوت‌کننده‌ای باید به آن اقدام کند؛ اقدام به نابود کردن و علیه نیروهای گمراهی، باید گوساله را از بُن برکند. از همین رو از دعوت پنهانی جنبش انصار امام مهدی (ع) ـ‌یعنی جنبش یاریگر آل محمد و یمانی آنها سید احمد الحسن (ع)‌ـ انتظاری جز حرکت در جهت نابود کردن گوساله نمی‌رود؛ تا پس از آن، جامعه به جاده‌ی حق و ثواب بازگردد. خداوند متعال می‌فرماید: (پس هر کس به طاغوت کفر ورزد و به خدای ايمان آورد)[2].

 

ولذا بادر (ع) إلى كتابة كتاب العِجل، ومن ثم كان أول إصدارات أنصار الإمام المهدي(ع)، وهو دعوة موجهة إلى هذا المجتمع المُعرِض كل الإعراض عن محمد وآل محمد ، فما زال الرجل يدعوهم ليلاً ونهاراً، جهراً وإسراراً، حتى أعذر فيهم.

به این جهت سید (ع) اقدام به نوشتن کتاب «گوساله» نمود و از همین رو، از اولین انتشارات انصار امام مهدی (ع) محسوب می‌گردد؛ این فراخوانی به سوی این جامعه‌ای است که به طور کامل از محمد و آل محمد (ص) روی‌گردان شده‌اند؛ مردی که شب و روز آنها را دعوت می‌کند، آشکارا و پنهان تا عذر و بهانه‌ای برایشان باقی نماند.

 

هذا وقد نشره السيد (ع) مخطوطاً في فترة الدعوة السرية بين طلبة النجف الأشرف؛ إذ رفض أصحاب المطابع طباعته؛ لما امتاز به من تحطيم العِجل كيفما كان، وأينما حل، سواء في هذا الحكام الفراعنة الفجرة أو فقهاء الدين الخونة.

این کتاب را سید (ع) در دوران پنهانی دعوت با دست‌خط شریفشان بین طلاب نجف اشرف منتشر نمودند؛ چرا که ناشران از منتشر کردن آن سرباز زدند؛ چرا که شاخصه‌ی آن از بُن برکندن گوساله بود، به هر شکل و در هر کجا؛ چه در بین حکام فرعونی فاجر و گناهکار و یا فقهای خائن دین.

 

ويستطيع القارئ أن يلتمس الأمر العظيم في الكتاب - أي إنّ السيد مرسل من الإمام المهدي(ع) - من خلال الآية التي ساقها السيد في ختام المقدّمة، حيث أورد التحصين ثم الآية القرآنية الكريمة، فقال:

خواننده می‌تواند رخداد بزرگی را در این کتاب درک کند ـ‌یعنی اینکه سید از سوی امام مهدی (ع) ارسال شده است‌ـ آنجا که سید در پایان مقدمه نشانه‌ای را به میان می‌کشد؛ آنجا که تحصُّن و سپس آیه‌ای از قرآن کریم را یادآور می‌شود و می‌فرماید:

 

(تحصنت بذي الملك والملكوت، واعتصمت بذي القدرة والجبروت، واستعنت بذي   العزة واللاهوت، من كل ما أخاف وأحذر، وبمحمد وعلي وفاطمة والحسن والحسين وعلي ومحمد وجعفر وموسى وعلي و محمد و علي والحسن ومحمد ، والحمد لله وحده).

(به صاحب ملک و ملکوت پناه می‌جویم و به دامان صاحب قدرت و جبروت چنگ می‌زنم و از صاحب عزّت و لاهوت یاری می‌جویم، از هرآنچه از آن می‌ترسم و دوری می‌جویم، و یاری می‌جویم از محمد، علی، فاطمه، حسن، حسین، علی، محمد، جعفر، موسی، علی، محمد، علی، حسن و محمد (علیهم السلام) و حمد و ستایش تنها از آنِ خداوند یگانه است).

 

بسم الله الرحمن الرحيم ﴿وَإِذْ نَادَى رَبُّكَ مُوسَى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ * قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَلا يَتَّقُونَ * قَالَ رَبِّ إِنِّي أَخَافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ * وَيَضِيقُ صَدْرِي وَلا يَنْطَلِقُ لِسَانِي فَأَرْسِلْ إِلَى هَارُونَ * وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخَافُ أَنْ يَقْتُلُونِ * قَالَ كَلَّا فَاذْهَبَا بِآياتِنَا إِنَّا مَعَكُمْ مُسْتَمِعُونَ﴾([3]).

بسم الله الرحمن الرحیم (و آنگاه که پروردگارت موسی را ندا داد: ای موسی، به سوی آن مردم ستمکار برو * قوم فرعون. آيا نمی‌خواهند پرهيزگار شوند؟ * گفت: ای پروردگار من، می‌ترسم دروغ‌گويم خوانند * و دل من تنگ گردد و زبانم گشاده نشود. هارون را پيام بفرست * و بر من به گناهی ادعايی دارند، می‌ترسم که مرا بکشند * گفت: هرگز. آيات مرا هر دو نزد آنها ببريد، ما نيز با شما هستيم و گوش فرامی‌دهيم)[4].

 

فيا من تدعون الولاية لعلي بن أبي طالب وأبنائه ، بم عرفتم حق علي بن أبي طالب؟!

أرجعوا لأنفسكم وانظروا في الأدلة التي تحتجون بها على غيركم من أبناء العامة؟! أليست هي بعينها التي رفعها السيد أحمد الحسن (ع).

ای کسانی که به ولایت علی بن ابی طالب و فرزندانش (علیهم السلام) فرامی‌خوانید، حقّ علی بن ابی طالب را با چه چیزی شناختید؟!

به خویشتن‌تان رجوع کنید و به دلایلی که با آنها بر اهل سنت احتجاج می‌کنید، بنگرید. آیا اینها دقیقاً همان مواردی نیست که احمد الحسن (ع) برافراشته است؟!

 

إنّ للرجل حقاً عظيماً، انظروا الأحاديث التي تكلمت عنه، ومنها حديث الأصبغ بن نباته في حديثه مع أمير المؤمنين (ع)، فعلي وهو علي شغلته هذه الشخصية حتى أخذت لبه، وأجال فيها ذهنه، أنصت للحديث وتدبره جيداً فإنّك مسؤول عنه يوم القيامة.

این مرد حقّی بس سترگ دارد، به احادیثی که در این خصوص صحبت می‌کنند بنگرید؛ از جمله حدیث اصبغ بن نباته در گفت و گویش با امیرالمؤمنین (ع) که در حال صحبت درباره‌ی این شخصیت می‌باشند تا او جان مطلب را می‌گیرد و آن را در ذهنش می‌سپارد؛ در برابر حدیث سکوت پیشه می‌کنم تا در آن نیک، اندیشه کنید که شما روز قیامت در برابر آن پرسیده خواهید شد.

 

قال الأصبغ بن نباته: أتيت أمير المؤمنين علياً (ع) ذات يوم فوجدته مفكراً ينكت في الأرض، فقلت: (يا أمير المؤمنين تنكت في الأرض أرغبة منك فيها؟ فقال: لا والله ما رغبت فيها ولا في الدنيا ساعة قط، ولكن فكري في مولود يكون من ظهر الحادي عشر من ولدي، هو المهدي الذي يملؤها قسطاً وعدلاً كما ملئت ظلماً وجوراً، تكون له حيرة وغيبة، يضل فيها أقوام ويهتدي فيها آخرون، فقلت: يا أمير المؤمنين فكم تكون تلك الحيرة والغيبة؟ قال: ستة أيام أو ستة أشهر أو ست سنين، فقلت: إنّ هذا لكائن؟ فقال: نعم كما أنه مخلوق، قلت: أدرك ذلك الزمان؟ فقال: أنى لك يا أصبغ بهذا الأمر، أولئك خيار هذه الأمة مع أبرار هذه العترة، فقلت: ثم ماذا يكون بعد ذلك؟ قال: يفعل الله ما يشاء، فإنّ له إرادات وغايات ونهايات) ([5]).

از اصبغ بن نباته روایت شده است: خدمت امیرالمؤمنین علی (ع) آمدم، دیدم ایشان چوبی در دست گرفته است و متفکرانه به زمین می‌زند. به ایشان عرض کردم: ای امیرالمؤمنین! چه شده که شما را می‌بینم متفکرانه سر چوب را بر زمین می‌زنید؟ آیا به این زمین علاقه‌ای دارید؟ حضرت فرمود: «خیر، به خدا قسم هیچ وقت رغبتی به زمین و دنیا نداشته‌ام، لکن در مورد مولودی فکر می‌کنم که از نسل فرزند یازدهم از فرزندانم می‌باشد، او همان مهدی است که زمین را پر از عدل و داد می‌کند چنان که از ظلم و جور پر شده است. حیرت و غیبتی برای او پیش می‌آید که در آن بعضی اقوام گمراه و بعضی دیگر هدایت می‌شوند». عرض کردم: ای امیرالمؤمنین! حیرت و غیبت چه مدت خواهد بود؟ حضرت فرمود: «شش روز یا شش ماه یا شش سال». عرض کردم: آیا واقعاً این واقعه صورت می‌گیرد؟ فرمود: «آری، گویی او خلق شده است». عرض کردم: آیا من آن زمان را درک خواهم کرد؟ فرمود: «ای اصبغ! تو را با این امر چه کار؟ آنها نیکان این امّتند همراه با نیکان این عترت». عرض کردم: بعد از آن چه می‌شود؟ فرمود: «پس از آن، هر چه خدا خواهد می‌شود؛ زیرا خدا بداءها، اراده‌ها و غایات و پایان‌هایی دارد (هر طور که خدای تعالی بخواهد عمل می‌کند)[6].

 

فعاودوا رشدكم وتفكّروا فإنّ تفكر ساعة خير من عبادة ألف عام.

پس به رشد و هدایت خویش بازگردید و اندیشه کنید که ساعتی تفکر، برتر از هزار سال عبادت است.

 

فأين يراد بكم، بل أين تذهبون، كيف بكم غداً في ساحة العرض على الإمام المهدي (ع) في القيامة الصغرى، وما الجواب الذي تجيبونه به؟ كيف بكم عند الحسيب الرقيب يوم القيامة الكبرى، وما الحجة لديكم؟! أتقولون لم يصلكم حديث أهل البيت فيه! أم تقولون إنهم لم يصفوه أو يسموه! أم إنّه لم يدع إلى كتاب الله وسنة الأطهار من آل بيته ! أم تقولون أنّه لم يبلغ البلاغ التام ولم يخبر عن نفسه!

در چه اندیشه‌ای هستید و به کجا رهسپار؟ فردا در قیامت صغرا در میدانِ عرضه بر امام مهدی (ع) چگونه خواهید بود و چه پاسخی برایش خواهید داشت؟ هنگام حضور در برابر حسابرسِ مراقب در معرکه‌ی قیامت کبری، چگونه خواهد بود و چه دلیلی خواهید داشت؟! آیا خواهید گفت، سخن اهل بیت در مورد او به شما نرسیده بود؟! یا خواهید گفت ایشان (علیهم السلام) او را توصیف نکرده و یا به اسم نخوانده بودند؟! یا اینکه او به سوی کتاب خداوند و سنت پاکان از اهل بیت (علیهم السلام) فرانخوانده بود؟! یا خواهید گفت او رسالت را به تمامی ابلاغ نکرده و شما را از وجود خودش باخبر نساخته بود؟!

 

بم تعتذرون حينما يعيد عليكم ما قاله اليوم: (ووالله لولا أنّ الله كتب على المؤمنين إنكار المنكر، ولولا أني اطلعت على كثير من الحقائق التي ملأت كبدي قيحاً، سواء من الحكام المفسدين أم من علماء السوء الفاسدين - ﴿لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً﴾([7]) - لألقيت حبلها على غاربها، ولما اخترت هذه المواجهة الدامية، مع ألوف مؤلفة مسلحة، بكل أنواع الأسلحة المادية والعسكرية والإعلامية).

پس از این سخن امروز ایشان، به چه چیز عذرتراشی می‌کنید: «به خدا سوگند اگر نبود که خداوند بر مؤمنان انکار منکر را نوشته است و اگر نبود که من بر بسیاری حقایق که جگرم را به درد می‌آورد آگاه شده‌ام، چه در مورد حاکمان مفسد یا علمای فاسد بی‌عمل ـ‌(اگر از حال ایشان آگاه می‌شدی گريزان بازمی‌گشتی و از آنها سخت می‌ترسيدی)[8] ‌ـ افسارش را بر پشتش می‌افکندم. من این رویارویی دایمی را برگزیدم، با هزاران ترکیب تسلیحاتی شامل تمام انواع اسلحه‌های مادی، نظامی و تبلیغاتی».

 

نعم فإنّ رسول الله  بلغ بأوصيائه إلى قيام الساعة، ولكن لابد من التمحيص. وكما قال سيدي ومولاي في هذا الكتاب: (هذا والنبي لم يترك المسلمين في حياته دون أن يوجههم إلى القيادة من بعده، وإلى الأوصياء من ولده  حيث أمره الله سبحانه بذلك. ولكن لابد من الفتنه للتمحيص، ولابد من السامري، ولابد  من العجل).

آری، رسول خدا (ص) اوصیایش را تا بر پا شدن ساعت به ما معرفی کرد ولی گریزی از آزمون و ابتلا نیست؛ همان طور که سرور و مولایم در این کتاب می‌فرماید: «این پیامبر گرامی (ص)، بدون اینکه مسلمانان را متوجه رهبران پس از خودش کند، این دنیا را ترک ننمود؛ به اوصیای پس از خودش از فرزندانش (علیهم السلام) آن گونه که خداوند سبحان او را امر فرموده بود. اما از آزمون و ابتلا گریزی نیست، و همین طور از سامری و گوساله».

 

وفي الختام أقول: إنّ هذا الكتاب صرخة بوجه الأمة أن عودي لرشدك وانتبهي لأمرك، وارجعي لكتاب الله وسنة نبيه لتحظي بعيشة السعداء وميتة الشهداء كما ضمن الرسول  لنا ذلك، ودعي فراعنة الزمان من حكام خونة وفقهاء فسقة فـ مع الأسف كثيرون يعدون أنفسهم علماء مع أنّهم لا يحسنون تفسير سورتين من القرآن الكريم، على ما ورد عن آل محمد. ولم يقرؤوا إلاّ اليسير من روايات المعصومين  مقتصرين على بعض الروايات الفقهية في الغالب. فبماذا يعدون أنفسهم علماء، أبالمنطق الذي وضعه أرسطو قبل آلاف السنين، وربما يوجد من الملاحدة من هو أعلم به منّا، أم بالمجادلات والإشكالات المنطقية وغيرها الخالية من ثمرة علمية أو عملية، ولا تعدوا كونها ترفاً علمياً وضياعاً للوقت؟!! ألسنا نروي عن رسول الله  ما معناه: (إنّ المرء يحاسب عن عمره فيما أفناه) ([9]).

در پایان می‌گویم: این کتاب فریادی است بر امّت تا به رشد و هدایتش بازگردد و از امرش آگاه گردد، به کتاب خدا و سنت فرستاده‌اش رجوع کند تا آن گونه که رسول خدا (ص) برای ما تضمین فرموده است، از زندگی سعادتمندان و مردن شهدا بهره‌مند گردد و فرعون‌های زمان را رها کند، چه حاکمان خائن و چه فقهای فاسق؛ که با کمال تأسف بسیاری از ایشان خود را عالم می‌پندارند در حالی که از تفسیر دو سوره‌ از قرآن کریم آن گونه که از آل محمد (ص) روایت شده است، عاجزند. آنها جز اندکی از روایات معصومین (علیهم السلام) آن هم در اغلب موارد فقط در خصوص برخی روایات فقهی، چیزی نمی‌خوانند. بر چه اساسی خود را عالِم می‌پندارند؟! آیا براساس منطقی که ارسطو هزاران سال پیش پایه‌ریزی نمود؟! و چه بسا دیده می‌شود ملحدان و بی‌خدایانی هستند که در این زمینه از ما عالم‌ترند! یا براساس مجادلات و اِشکال تراشی‌های منطقی که از هیچ بهره‌ی علمی یا عملی برخوردار نیستند و چیزی جز بحث‌های بی‌فایده‌ی علمی و اتلاف وقت نمی‌باشند؟! آیا از رسول خدا (ص) به این معنا روایت نمی‌کنیم: «انسان از عمرش در آنچه آن را سپری کرده است، بازخواست می‌شود»[10]؟!

 

والحمد لله أولاً وأخراً، وظاهراً وباطناً

خادم الأنصار الأحقر

ضياء الزيدي

و حمد و سپاس تنها از آن خداوندی است که اول است، آخر است، ظاهر است و باطن

خادم کوچک انصار، ضیاء زیدی

 

 


 

الإهــداء

إلى حملة كلمة لا إله إلا الله ...

إلى من حملوا أكفانهم وساروا إلى الله ...

إلى الأنبياء والمرسلين والأئمة عليهم السلام ...

أيها السادة الكرام

هذا المسكين يهديكم السلام ويهديكم هذه البضاعة المزجاة

ويقول وقلبه مفعم بتوحيد الله والتسليم لكم

لقد مسنا وأهلنا الضر فتصدقوا علينا أن الله يجزي المتصدقين

أحمد الحسن

٢٧  شوال  ١٤٢١ هـ . ق

 

تقدیم به

به حاملان کلمه‌ی لا اله الا الله....

به آنان که کفن پوش به دیدار پروردگار خویش شتافتند....

به پیامبران، فرستادگان و امامان (ع)....

ای سروران و گرامی!

این مسکین به پیشگاهتان سلام تقدیم می‌کند و این بضاعت اندک را اهدا می‌نماید

وبا قلبی آکنده از توحید خداوند و تسلیم در برابر شما می گوید:

به ما  و خاندان ما،  رنج و سختی رسید، صدقه ای دهید و از ما دستگیری کنید که خداوند صدقه‌دهندگان را پاداش می‌دهد.

احمد الحسن

۲۷ شوال ۱۴۲۱ هـ.ق[11]


 

العجل (الجزء الأول)

 

 

گوساله (جلد اول)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


المقدمة

مقدمه

 

 

والحمد لله، وصلى الله على محمد وآل محمد المعصومين، وصلى الله على مسك الختام نور الله وبقيته في أرضه (روحي فداه).

حمد و ستایش تنها از آنِ خدا است، و سلام و صلوات خداوند بر محمد و آل پاک و معصوم محمد، و سلام خداوند بر مُشک ختام، نور خداوند و باقی‌مانده‌اش در زمینش؛ که جانم فدایش باد!

 

قال تعالى: ﴿يَوْمَ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِينَ آمَنُوا انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ قِيلَ ارْجِعُوا وَرَاءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذَابُ * يُنَادُونَهُمْ أَلَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ قَالُوا بَلَى وَلَكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ وَتَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ وَغَرَّتْكُمُ الْأَمَانِيُّ حَتَّى جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَغَرَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ * فَالْيَوْمَ لا يُؤْخَذُ مِنْكُمْ فِدْيَةٌ وَلا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مَأْوَاكُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلاكُمْ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ﴾([12]).

خداوند متعال می‌فرماید: (روزی که مردان و زنان منافق به کسانی که ايمان آورده‌اند می‌گويند: برای ما درنگی کنيد تا از نورتان فروغی گيريم. گفته شود: به پشت سرتان بازگرديد و از آنجا نور بطلبيد. ميانشان ديواری برآورده شود که بر آن ديوار دری باشد که درون آن رحمت باشد و بيرون آن عذاب * آنها ندایشان دهند: آيا ما با شما همراه نبوديم؟ گويند: بلی، اما شما خويشتن را در بلا افکنديد و به انتظار نشستيد و در شک بوديد و آرزوها شما را بفريفت تا آنگاه که فرمان خدا دررسيد و شيطان شما را به خدا مغرورتان کرد * پس امروز نه از شما فديه‌ای پذيرند و نه از کافران، جايگاهتان آتش است، آتش سزاوار شما است و بد فرجامی است)[13].

 

في قصص الأنبياء السابقين وأممهم التي اتبعتهم تارة واتبعت السامريين تارة أخرى، ونصرت الأنبياء مرّة وخذلتهم ونصرت الطواغيت مرّات، عبرة لمعتبر، وذكرى لمدّكر.

در داستان‌های پیامبران پیشین و امت‌هایشان که گاه پیرو پیامبران بودند و گاهی دیگر پیرو سامری‌ها، یک بار به یاری پیامبران می‌شتافتند و در بسیاری دیگر آنها را تنها می‌گذاشتند و ستمگران و طاغوت‌ها را یاری می‌کردند، عبرتی است برای عبرت‌گیرنده و پندی است برای پندگیرنده!

 

فالبحث فيها ضروري، والمرور من خلالها إلى ما حصل بعد وفاة النبي  من تنحية الوصي(ع) والاستيلاء على السلطة - وما جرّه هذا الحدث على الأمة من مآسي، لا نزال نعاني منها إلى اليوم أشد العناء - يساعد على فهم ما حدث بعد وفاة النبي  سواء مع أمير المؤمنين(ع)، أم مع ولده المعصومين  الذين عانوا من الطواغيت المتسلطين على دفة الحكم بالقوة الغاشمة، كما عانوا الأمرين من السامريين أئمة الضلال، الذين حاولوا دائماً حرف الشريعة واستخفاف المسلمين.كما أنّ النظر إلى حالنا اليوم من خلال قصص الأنبياء السابقين وأممهم يساعد على قراءة المستقبل المرتقب فيه ظهور خاتم الأوصياء المهدي (ع)، وما سيلاقيه سواء من الطواغيت الذين سيستخفون المسلمين ويقاتلونه كالسفياني، أم من السامريين (علماء السوء غير العاملين).

تحقیق و بررسی در این خصوص ضروری است و مرور حوادث آن تا آنچه پس از وفات پیامبر (ص) از کنار زدن جانشین آن حضرت و استیلا یافتن بر حکومت ـ‌و فاجعه‌های غم‌انگیزی که این واقعه بر سر امّت آورد که هنوزهم از عواقب آن به شدت در رنج به سر می‌بریم‌ـ‌ حاصل شد، ما را در فهم آنچه پس از رحلت پیامبر (ص) رخ داد چه برای امیرالمؤمنین و چه برای فرزندان معصومش، یاری می‌دهد؛ همان کسانی که از طاغوتیانی که با تجاوزگری بر سکان حکومت مسلّط شدند، رنج‌های بسیاری تحمل کردند، همان طور که اُمرا از سامری‌ها ـ‌امامان گمراهی‌ـ رنج‌هایی تحمل کردند؛ کسانی که پیوسته شریعت را تحریف و مسلمانان را خوار و خفیف می‌کنند. همان طور که بررسی وضعیت امروزین ما از طریق مطالعه‌ی داستان‌های انبیای پیشین و امت‌هایشان به ما کمک می‌کند تا آینده‌ای که در آن ظهور خاتم اوصیا امام مهدی (ع) و آنچه ایشان با آن رویارو خواهد شد چه از ناحیه‌ی طاغوتیانی که مسلمانان را خوار و خفیف و با حضرت پیکار می‌کنند مانند سفیانی و چه از سوی سامری‌ها (علمای بَد نهاد بی‌عمل) اتفاق خواهد افتاد را مطالعه کنیم.

 

ولهذا ارتأيت أنا المسكين قليل العمل كثير الزلل، أن أكتب هذا البحث لعله يكون واقية لبعض المؤمنين من التردي في الهاوية. فالوقاية خير من العلاج، بل إنّ الوقوف مع السفياني أو علماء السوء الذين سيقاتلون المهدي (ع) لا علاج له إلاّ شرب الحميم ومعالجة الأغلال في الجحيم. ولعله يكون حافزاً لبعض المؤمنين للعمل على تهيئة الأرضية الملائمة لإقامة دولة لا إله إلاّ الله على الأرض، دولة الإمام المهدي (ع)، والحق والعدل في وقت خيّم فيه الظلم على كل بقعة في هذه الأرض. فالطاغوت الأمريكي یُضيّق الخناق يوماً بعد يوم على الشعوب المستضعفة، ويسير بأهل الأرض نحو الهاوية، والطواغيت المتسلطون على الشعوب الإسلامية إذا لم يكونوا عبيداً لهذا الطاغوت الذي لم يعرف له تاريخ الإنسانية على الأرض مثيلاً، فهم يشتركون معه بعبادة الشيطان، والشعوب الإسلامية التي هي أكثر الشعوب استضعافاً في العالم، تعاني الأمرّين:

به همین دلیل این بنده‌ی ناچیزِ کم‌عملِ پُر لغزش، تصمیم گرفتم این مبحث را به نگارش درآورم تا شاید مانعی برای برخی مؤمنان از فروافتادن و سقوط در آتش جهنم باشد. پیشگیری بهتر از درمان است و البته همراه شدن با سفیانی یا عالِمان ناپاکی که با مهدی (ع)  پیکار خواهند کرد، درمانی جز نوشیدن حمیم (آب داغ و جوشان) و بهره‌مندی از غل و زنجیرهای دوزخ ندارد. به علاوه شاید این کتاب برخی از مؤمنان را برانگیزاند تا برای ایجاد زمینه‌ی مناسب برای تشکیل و بر پایی حکومت لا اله الا الله بر روی زمین، حکومت امام مهدی (ع) و دولت حق و عدالت تلاش کنند آن هم در زمانی که ظلمات و تاریکی بر جای جای این زمین خیمه زده است. طاغوت آمریکا هر روز عرصه را بر ملت‌های مستضعف تنگ و تنگ‌تر می‌کند و ساکنان کره‌ی خاکی را به سوی دوزخ رهسپار می‌سازد و طاغوت‌هایی که بر ملت‌های مسلمان تسلّط دارند اگر بنده و خانه‌زاد طاغوت آمریکایی ـ‌طاغوتی که تاریخ همانندی برای وی به یاد ندارد ‌ـ نباشند، در پرستش شیطان با او شریک می‌باشند، و ملت‌های مسلمان که مستضعف‌ترین ملت‌های جهان هستند از دو چیز رنج می‌برند:

 

أولاً: من مطارق الطاغوت الأمريكي والطواغيت المتسلطين عليها.

اول: تو سری خور طاغوت آمریکایی و طاغوت‌های مسلّط بر کشورهای خویش‌اند.

 

وثانياً: من الطواغيت الموجودين داخل الإطار الإسلامي، - أعني بعض علماء الدين غير العاملين الذين يدّعون تمثيل الإسلام - بل لعل بعضهم أستخف هذه الشعوب ووجد له كثيراً من الأتباع؛ ليعلمهم السكون والخضوع والاستسلام للطواغيت، وبالتالي القهر والجوع والذل.

دوم: ازطاغوت‌هایی که درون جامعه‌ی اسلامی هستند ـ‌یعنی آن دسته از علمای بی‌عمل که خود را تمثیلی از اسلام می‌دانند‌ـ در رنج می‌باشند؛ و چه بسا برخی از آنها ملت‌ها را بر پذیرفتن خویشتن مجاب کرده و پیروان بسیاری یافته‌اند تا به ایشان بی‌تحرکی، کُرنش و تسلیم شدن در برابر طاغوت‌ها را بیاموزند و به دنبال آن استقرار یافتن سلطه‌ی طاغوت‌ها، گرسنگی و ذلّت.

 

فهي أذن حرب مستمرة في الخارج والداخل. عدو كافر يضرب باستمرار، ومنافق ينخر في الداخل، فرعون والسامري، بيلاطس وعلماء بني إسرائيل غير العاملين.

به این ترتیب پیکاری مستمر در درون و بیرون در جریان است. دشمن کافر به طور مرتب ضربه می‌زند و منافق، از درون می‌پوساند؛ فرعون و سامری, پیلاطس و عالمان بی‌عمل بنی اسرائیل.

 

فمن جانب طاغوت يشن حرباً لا هوادة فيها ضد الدين: تلفزيون يعرض آيات من القرآن الكريم ثم بعد قليل أغاني ونساء شبه عاريات ومسلسلات الغرض منها تفكيك البنية الإسلامية للمجتمع، أو قل ما بقي من البنية الإسلامية للمجتمع أن تحلق اللحية وتطيل الشارب كما يفعل المجوس في العصور الغابرة، هذا هو الإسلام في نظر هؤلاء!! وكل من يقول لا إله إلاّ الله يُقتل وتُسبى نساؤه، وتهدم داره!! والطامة الكبرى أنّ بعضهم يدّعون أنّهم عرب، ويفعلون هذا باسم العروبة، وهم يعتدون على النساء وينتهكون الأعراض، وسجونهم مليئة بالنساء والأطفال.

از سوی طاغوت، نبردی بی‌هیچ نرمش علیه دین آغاز شده است: تلویزیون آیاتی از قرآن کریم را پخش می‌کند، پس از لحظاتی کوتاه، ترانه‌ها و زنان نیمه‌عریان و سریال‌هایی به نمایش گذاشته می‌شود که سودایی جز از هم گسیختن ساختارهای اسلامی جامعه یا بهتر بگویم آن اندک باقیمانده از ساختارهای اسلامی جامعه را در سر ندارند. تراشیدن محاسن و بلند کردن سبیل به همان شکلی که مجوس در ادوار پیشین معمول می‌داشت،  در نظر اینان، اسلام محسوب می‌شود!! هر کس کلمه‌ی لا اله الا الله را بر زبان براند کشته، اهل بیتش به اسارت برده و خانه‌اش ویران می‌گردد!! مصیبت هولناک این است که برخی از ایشان خود را عرب می‌دانند و این اعمال را به اسم عربیت انجام می‌دهند؛ بر زنان ستم روا می‌دارند وبه ناموس و شرف مردمان تجاوز می‌کنند و زندان‌هایشان آکنده از زنان و کودکان است؛

 

والحال أنّ العربي شريف، إذا عادى يعادي الرجال ولا يعتدي على النساء، فأي عروبة يدعون هؤلاء الغجر، بقايا المغول والتتر!! لقد سودوا وجه الإنسانية، وارتكبوا جرائم وفضائح يندى لها جبين فرعون ونمرود (لعنهم الله) صاحبي موسى وإبراهيم (عليهما السلام).

در حالی که یک عرب شرافتمند، وقتی مبارزه می‌کند با مردان درگیر می‌شود و به زنان تجاوز نمی‌کند! این وحوش، این باقی‌مانده‌های مغول و تاتار  خود را به کدامین عرب بودن منتسب می‌دانند؟! اینان روی بشریت را سیاه کرده‌ و جرایم و رسوایی‌هایی مرتکب شده‌اند که عرق شرم بر پیشانی فرعون و نمرود ـ‌که خداوند لعنتشان کند‌ـ هم‌دوره‌های موسی و ابراهیم (علیهما السلام) نشانیده است.

 

وفي الجانب الآخر السامري (العالم غير العامل) الذي يحاول حرف الشريعة، ولا يكلف نفسه الأمر بالمعروف والنهي عن المنكر، والجهاد في سبيل الله باللسان، بل واليد إن أمكن، متـناسياً أنّ رسول الله  قال ما معناه: (لتأمرون بالمعروف ولتنهُنَّ عن المنكر، أو ليستعملن عليكم شراركم ثم فيدعو خياركم فلا يستجاب لهم) ([14]).

در سوی دیگر سامری (عالم بی‌عمل) قرار دارد که در جهت منحرف ساختن شریعت می‌کوشد و خود را به امر به معروف و نهی از منکر، و جهاد در راه خدا با زبان و در صورت امکان با دست و شمشیر، موظف و مکلّف نمی‌داند و این فرموده‌ی پیامبر را به دست فراموشی می‌سپارد که فرمود: «یا امر به معروف و نهی از منکر می‌کنید و یا بدترین شما بر شما مسلّط خواهند شد، آنگاه نیکانتان دعا می‌کنند و دعایشان مستجاب نخواهد شد»[15].

 

وهل يوجد أشر من الطواغيت المتسلطين على الأمة الإسلامية اليوم؟ إنّ النتائج موجودة فحتماً إنّ المقدّمات كانت موجودة، ولا تزال إلى اليوم.

آیا پلیدتر و شریرتر از طاغوت‌هایی که امروز بر امّت اسلامی تسلّط دارند یافت می‌شود؟ نتایج اکنون موجود است پس به ناچار مقدّمات نیز وجود داشته و پیوسته تا به امروز وجود داشته است.

 

إذن فسبب التسلط الطاغوتي على المجتمعات الإسلامية اليوم هو: ترك هذه المجتمعات للأمر بالمعروف والنهي عن المنكر. وسبب ترك هذه المجتمعات لهذا الواجب هو: أنّ العلماء غير العاملين تاركون للأمر بالمعروف والنهي عن المنكر (إذا فسد العالِم فسد العالَم).

بنابراین آنچه امروزه سبب تسلّط طاغوت بر جوامع  اسلامی شده عبارت است از اینکه این جوامع«امر به معروف و نهی از منکر را ترک گفته‌اند»؛ و علت ترک گفتن این فریضه در این جوامع عبارت است از اینکه «علمای بی‌عمل، امر به معروف و نهی از منکر را ترک کرده‌اند»؛ اگر عالِم فاسد شود، عالَم را به تباهی خواهد کشید.

 

حتى ترسخت اليوم في نفوس كثير من المسلمين جذور الذل والخضوع والاستسلام للطاغوت، وحب الدنيا وحب الحياة، والخوف من الموت بشكل غير طبيعي. وأصبحوا يرون الحياة مع الذل خير من الموت مع العز، وهكذا ينكس الإنسان ويمسي يرى المقاييس مقلوبة، وهذا هو أقصى ما يريده الشيطان (لعنه الله)، أن تبقى الشعوب الإسلامية المستضعفة ساكنة بين المطرقة والسندان، أو قل بين فرعون والسامري، بين طاغوت يفسد ويقتل وينهب وعالم دين (غير عامل) لا يأمر بالمعروف ولا ينهى عن المنكر، وخلف الستار أصابع الطاغوت الأمريكي تحرك الخيوط يميناً وشمالاً، وهكذا لا يبقى من الإسلام إلاّ إسمه.

کار به آنجا رسیده که امروز ریشه‌های ذلّت، خضوع، تسلیم در برابر طاغوت، حبّ دنیا و حبّ زندگی و ترس از مرگ به طرزی عجیب و غیرطبیعی در دل و جان بیش‌تر مسلمانان ریشه دوانیده است. به جایی رسیده‌اند که زندگی با ذلّت را از مرگ با عزّت برتر می‌شمارند و اینگونه است که انسان واژگون می‌گردد و به جایی می‌رسد که معیارها را واژگون می‌بیند و این همان نهایت آرزویی است که شیطان (لعنت الله) در سر می‌پروراند! اینکه ملت‌های مستضعف و مسلمان در گیر و دار چکش و سندان بی‌تحرک و حیران بمانند؛ یا به عبارت دیگر بین فرعون و سامری؛ میان طاغوتی که فساد می‌کند، می‌کُشد و چپاول می‌کند، و عالِم دینی (بی‌عمل) که نه امر به معروف و نه نهی از منکر می‌کند و در پسِ پرده، طاغوت آمریکا سرِ رشته‌ها را به دست دارد و عروسک‌ها را به چپ و راست هدایت می‌کند و به این ترتیب از اسلام جز نامَش چیزی باقی نمی‌ماند.

 

إنّ واجب العلماء اليوم هو التصدي لإصلاح الأمة الإسلامية، واجبهم هو حمل ثقل الرسالة التي تصدوا لحملها. أنتم يا طلبة العلوم الدينية، ويا علماء الإسلام - الشيعة والسنة - هـل تعتقدون أنّ كل ما أنتم مكلفون به هو تحصيل العلوم العقلية والنقلية دون العمل، والأمر بالمعروف والنهي عن المنكر، ضمن تكليفكم الذي هو إصلاح الأمة وتبليغ وإنذار أبنائها، والجهاد في سبيل الله بالغالي والنفيس؟!

امروز واجب بر علما، مبارزه کردن در جهت اصلاح امّت اسلامی است؛ آنچه بر ایشان واجب است پذیرفتن سنگینیِ رسالتی است که خود را در معرض آن قرار داده‌اند. شما ای طلبه‌های علوم دینی و ای علمای اسلام (چه شیعه و چه سنی) آیا بر این باورید که همه‌ی آنچه شما به آن مکلّفید همین تحصیل علوم عقلی و نقلی آن هم بدون هیچ عملی است؟! بدون امر به معروف و نهی از منکر؟! بدون تکلیفتان که اصلاح امّت و تبلیغ و انذار مردمان و جهاد در راه خدا با عزیزترین و نفیس‌ترین دارایی‌هایتان است؟!

 

إذا كنتم تعتقدون هذا فالحق أقول لكم: إنكم مخطئون.

اگر چنین می‌پندارید باید به شما بگویم سخت در اشتباهید!

 

إنّ تحصيل العلوم العقلية والنقلية ليس بعسير، ولكن أن تعطي طعامك ثلاثة أيام لأسير وابن سبيل ومسكين وتطوي جائعاً. كما فعل الإمام علي (ع) هو الأمر العسير([16]). أن تعيش حياتك من أجل إسعاد الناس ورفع الحيف والظلم عنهم هو الأمر العسير، أن تعطي في سبيل الله كما أعطى الإمام الحسين (ع) هو الأمر العسير.

تحصیل علوم عقلی و نقلی کار دشواری نیست، اما اینکه غذای خود را سه روز به اسیر و در راه مانده و مسکین بدهی در حالی که شکمت از گرسنگی به پشتت بچسبد ـ‌چنانکه امیرالمؤمنین عمل نمودـ کاری است بس دشوار[17]؛ اینکه عمرت را صرف نیک بختی مردمان و جلوگیری از تجاوز و ظلم در حق ایشان کنی، کاری است بس دشوار! اینکه در راه خدا همچون امام حسین (ع) همه چیزت را بدهی، کارس است بس دشوار!

 

السلام عليك يا أبا عبد الله، بأبي أنت وأمي أعطيت كل شيء ولم تبقِ حتى الطفل الرضيع والنساء، لم تبق لمتخاذل حجة.

سلام بر تو ای ابا عبد الله! پدر و مادرم به فدایت باد, همه چیزت را فدا کردی و هیچ باقی نگذاشتی حتی زنان و طفل شیر خوارت را, و برای آنان که تو را یاری ننمودند، بهانه‌ای باقی نگذاشتی.

 

أيها السادة إذا اقتصرتم على تحصيل العلوم وعباداتكم، فأنتم بذلك تكونون قد أعطيتم للطواغيت كل ما يريدون، أن يحولونكم إلى عباد لا علماء، بل إنّ صفة العابد لا يمكن أن تخلع على العالم الذي لا يأمر بالمعروف ولا ينهى عن منكر، هذا وإن المعنى الذي ورد عن المعصومين أنّ العالم أفضل من سبعين عابد؛ وذلك لأنّ العالم همه خلاص الناس والعابد همه خلاص نفسه.

ای سروران! اگر شما صرفاً به تحصیل علوم و عبادات خود بسنده کنید، هرآنچه طاغوتیان خواسته‌اند را به آنها بخشیده‌اید؛ چرا که آنان می‌خواهند شما را به مشتی عابد و نه عالِم مبدّل سازند؛ هر چند عالمی را که امر به معروف و نهی از منکر نمی‌کند نمی‌توان آراسته به صفت عابد بودن دانست! آنچه از معصومین (علیهم السلام) وارد شده به این مضمون است که یک عالم از هفتاد عابد برتر است؛ چرا که همّ و غم عالم این است که مردم را برهاند حال آنکه عابد تنها به رهانیدن خویشتن می‌اندیشد.

 

روي عن الإمام الصادق (ع): (الراوية لحديثنا يشد به قلوب شيعتنا أفضل من ألف عابد)([18]).

از امام صادق (ع) روایت شده: «آنکه حدیث ما را بسیار روایت می‌کند و با آن قلوب شیعیان ما را محکم و استوار می‌سازد از هزار عابد برتر است»[19].

 

 

وقال تعالى: ﴿فَلَوْلا نفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ﴾([20]). لينذروا قومهم، لا ليناموا .. أو ينذروا فرداً أو فردين. فإذا كان همكم أيها السادة خلاص أنفسكم فلا تقولوا إننا طلبة علوم دينية أو علماء، ولا تلبسوا ملابسهم لتخدعوا الناس. لا تكونوا ذئاباً ترتدي جلود حملان، كما هو حال الكثيرين اليوم، فهذا ليس موضعاً لطلب الدنيا، وليس هذا موضعاً لتـنفيس الشهوات وقضاء الوطر، هذا موضع حمل ثقل رسالة الأنبياء والمعصومين   فكونوا على حذر، وإلاّ فهو خسران الدنيا والآخرة.

خداوند متعال می‌فرماید: (و نتوانند مؤمنان که همگی به سفر روند. چرا از هر گروهی دسته‌ای به سفر نروند تا دانش دين خويش را بياموزند و چون بازگشتند مردم خود را هشدار دهند؛ باشد که حذر کنند؟)[21] ؛ «تا مردم خود را انذار کنند» نه اینکه در خواب غفلت فرو روند.... حتی نمی‌فرماید یک یا چند نفر را انذار کنند! ای سروران! اگر اندیشه‌ی شما فقط نجات و رهایی خودتان باشد، نگویید ما طلبه‌ی علوم دینی یا عالم دینی هستیم، و لباس اهل علم را نپوشید تا مردم را بفریبید، گرگ‌هایی در لباس میش نباشید ـ‌چنانکه بسیاری امروزه چنین‌اند‌ـ این راه، راه دنیا طلبی و دستیابی به شهوات و برآوردن خواسته‌ها و آرزوها نیست؛ این راه، راه به دوش کشیدن بار سنگین رسالت انبیا و امامان معصوم (علیهم السلام) است. برحذر باشید که در غیر این صورت، جز خسران دنیا و آخرت، نخواهد بود!

 

قال عيسى (ع): (مثل علماء السوء مثل صخرة وقعت على فم نهر، لا هي تشرب ولا هي تترك الماء يخلص إلى الزرع) ([22]).

عیسی (ع) فرمود: «مَثَل علمای ناپاک همچون  صخره‌ای می‌ماند که بر دهانه رودی قرار گرفته؛ نه خود از آب می‌نوشد و نه آب را رها می‌سازد تا به سوی کشتزار روانه گردد»[23].

 

في عام 1971 عندما كان السيد الخميني (رحمه الله ) في النجف الأشرف وكان تلاميذه ينتظرون منه درساً في تهذيب النفس، بدأ السيد بالقول: ( إنني أشعر بأنّ التكليف أن أذكّر السادة في بعض المناسبات بما يتعلق بمصائب المسلمين ثم قال: والآن هل تريدونني أن أتحدث عن الأخلاق؟! إننا لن نكون مهذبين ما لم نفكر بهذه الأحوال ولو كنا مهذبين لفكرنا بالأوضاع).

در سال 1971م[24] که سيد خمینی (رحمة الله علیه) در نجف اشرف حضور داشت و شاگردانش انتظار داشتند وی درسی در تهذیب نفس برایشان ارایه دهد ایشان چنین گفت: «احساس می‌کنم تکلیف است گاهی آقایان را به مصائبی که بر مسلمانان وارد آمده، متذکر سازم.» سپس ادامه داد: «حالا باز هم از من می‌خواهید از اخلاق صحبت کنم؟! ما تا وقتی به این اوضاع و احوال نیاندیشیم، آراسته به صفات اخلاقی نخواهیم شد که اگر آراسته می‌بودیم به طور قطع در مورد این اوضاع تفکر می‌کردیم».

 

فللعلماء غير العاملين أقول: اعرضوا عملكم على سيرة الأنبياء والمرسلين، والحمد لله في القرآن الذي بين أيدينا اليوم ما يكفي من قصصهم ، وستجدون أنّ سيرتكم مخالفة لهم تماماً، فأمّا أن تسيروا بسيرة الأنبياء والمرسلين، و أمّا أن  تتـنحوا عن هذا الطريق، فلا تكونوا قطّاع الطريق إلى الله كما قال أمير المؤمنين (ع).

به علمای بی‌عمل می‌گویم: اعمال خود را بر سیره‌ی انبیا و فرستادگان عرضه کنید. به حمد خدا در قرآنی که امروز در دسترس ما است به قدر کافی داستان‌ها و سرگذشت‌های ایشان (علیهم السلام) موجود می‌باشد؛ آنگاه خواهید دانست سیره و روش شما به طور کلی مخالف ایشان می‌باشد. پس یا به سیره و روش انبیا و فرستادگان بگرایید و یا از این مسیر به کناری روید و آن گونه که امیرالمؤمنین (ع) می‌فرماید، از راهزنان راه خداوند متعال نباشید.

 

وأقول لكم ما قاله عيسى (ع) لعلماء اليهود غير العاملين المتكبرين: (الويل لكم أنتم تغلقون ملكوت السماوات في وجوه الناس، فلا أنتم تدخلون ولا تتركون الداخلين يدخلون) ([25]).

من به شما همانی را می‌گویم که عیسی مسیح (ع) به علمای بی‌عملِ متکبر یهود فرمود: «وای بر شما! شما ملکوت آسمان را به روی مردمان می‌بندید؛ پس نه خود داخل می‌شوید و نه به آنها که می‌خواهند وارد شوند اجازه می‌دهید وارد شوند»[26].

 

أفيقوا قبل أن تبسل نفس بما كسبت، وقبل أن يأتي يوم تقولون يا حسرتنا على ما فرطنا في جنب الله.

بیدار شوید پیش از آنکه گرفتار آنچه به دست آورده‌اید شوید و پیش از آنکه روزی برسد که بگویید واحسرتا از آنچه در پیشگاه پروردگار کوتاهی نمودیم!

 

إنّ جذور الإسلام والمسلمين تتعرض اليوم للإبادة، ثم تريدونني أن أجلس وأتحدث عن تهذيب النفس؟!

امروز ریشه‌های اسلام و مسلمین در معرض نابودی است و شما از من می‌خواهید بنشینم و از تهذیب نفس سخن بگویم؟!

 

أفيقوا قبل أن يخرج سيف ابن فاطمة  (ع)من غمده، وعندها ستـندمون على أفعالكم التي وضعتكم اليوم في الخندق المقابل له، أفيقوا واعترفوا بخطئكم الفاحش، فالعار أولى من دخول النار.

بیدار شوید پیش از آنکه شمشیر پسر فاطمه (ع) از نیام خارج گردد؛ آنگاه است که از کرده‌هایتان که شما را در برابر وی و دشمن وی قرار داده، پشیمان خواهید شد. بیدار شوید و به اشتباهات و گناهان خود اعتراف کنید؛ چرا که ننگ، از به دوزخ درافتان بایسته‌تر است.

 

وفي ذات الوقت فإني أشد على يد العلماء العاملين المجاهدين الزاهدين في الدنيا، الذين يدلك ظاهرهم على باطنهم، والذين يعملون ليلاً ونهاراً لنشر كلمة: (لا إله إلاّ اللهونشر العدالة في المجتمع الإسلامي. ومع أنّهم شرذمة قليلون كما قال الإمام الصادق (ع) ([27]).

در عین حال دست یاری به سوی علمای عامِل، مجاهد و بی‌اعتنای به دنیا می‌گشایم؛ کسانی که ظاهرشان حکایت‌کننده‌ی باطنشان است؛ آنان که شب و روز برای انتشار کلمه‌ی «لا اله الا الله» و گسترش عدالت در جامعه‌ی اسلامی تلاش می‌کنند. با اینکه همان طور که امام صادق (ع) می‌فرماید، آنها گروهی اندک‌اند[28].

 

إلاّ أنّ الله سيبارك عملهم ويجعل فيه الخير الكثير إن شاء الله، فلا تهنوا ولا تنكلوا وأنتم الأعلون إن شاء الله، طوبى للمعروفين في السماء، المجهولين في الأرض مع كثرة عملهم وقلة ذات يدهم. أسأل الله أن يجعلني من خدمهم، وأن يحشرني في زمرتهم، مع كثرة جهلي وقلة علمي وقليل عملي بفضله ورحمته وعطائه الابتداء.

آگاه باشید خدا عمل آنها را مبارک خواهد گرداند و اگر خدا بخواهد خیر فراوان در آن قرار خواهد داد، پس سستی نکنید و نترسید که اگر خدا بخواهد شما برترید. خوشا آنان که شناخته‌ شدگان آسمان‌اند در حالی که با وجود بسیاری عمل و خالی بودن دست‌شان،  در زمین مجهول و گمنام. از خدا می‌خواهم با فضل و رحمت و عطایش مرا از خدمتکاران ایشان قرار دهد و در زمره‌ی ایشان محشور فرماید با آنکه نادانی‌ام بسیار وعلم وعملم اندک است.

 

هذا وما أردت إلاّ الإصلاح ما استطعت، متوسلاً بالحي الذي لا يموت أن أكون ممن لا يخشون في الله لومة لائم، وما توفيقي إلاّ بالله عليه توكلت وإليه أنيب، هو وليي وهو يتولى الصالحين وأعوذ بالله من الخزي في الدنيا والآخرة.

تا آنجا که در توان دارم خواسته‌ای جز اصلاح ندارم، تا با توسّل بر زنده‌ای که هرگز نمی‌میرد از کسانی باشم که در راه خدا از سرزنش هیچ سرزنش‌کننده‌ای هراسی ندارد، و توفیقی ندارم جز به اراده‌ی خداوند. بر او توکّل می‌کنم و به سوی او بازمی‌گردم؛ او یاور من است و سرپرست شایستگان، و به خدا پناه می‌برم از خواری در دنیا و آخرت.

 

تحصنت بذي الملك والملكوت، واعتصمت بذي القدرة والجبروت، واستعنت بذي العزة واللاهوت، من كل ما أخاف وأحذر، وبمحمد وعلي وفاطمة والحسن والحسين وعلي ومحمد وجعفر وموسى وعلي و محمد و علي والحسن ومحمد ، والحمد لله وحده.

(به صاحب ملک و ملکوت پناه می‌جویم و به دامان صاحب قدرت و جبروت چنگ می‌زنم و از صاحب عزّت و لاهوت یاری می‌جویم، از هرآنچه از آن می‌ترسم و دوری می‌جویم، و یاری می‌جویم از محمد، علی، فاطمه، حسن، حسین، علی، محمد، جعفر، موسی، علی، محمد، علی، حسن و محمد (علیهم السلام) و حمد و ستایش تنها از آنِ خداوند یگانه است).

 

بسم الله الرحمن الرحيم ﴿وَإِذْ نَادَى رَبُّكَ مُوسَى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ * قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَلا يَتَّقُونَ * قَالَ رَبِّ إِنِّي أَخَافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ * وَيَضِيقُ صَدْرِي وَلا يَنْطَلِقُ لِسَانِي فَأَرْسِلْ إِلَى هَارُونَ * وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخَافُ أَنْ يَقْتُلُونِ * قَالَ كَلَّا فَاذْهَبَا بِآياتِنَا إِنَّا مَعَكُمْ مُسْتَمعُونَ﴾ ([29]).

بسم الله الرحمن الرحیم (و آنگاه که پروردگارت موسی را ندا داد: ای موسی، به سوی آن مردم ستمکار برو * قوم فرعون. آيا نمی‌خواهند پرهيزگار شوند؟ * گفت: ای پروردگار من، می‌ترسم دروغ‌گويم خوانند * و دل من تنگ گردد و زبانم گشاده نشود. هارون را پيام بفرست * و بر من به گناهی، ادعايی دارند، می‌ترسم که مرا بکشند * گفت: هرگز. آيات مرا هر دو نزد آنها ببريد، ما نيز با شما هستيم وگوش فرامی‌دهيم)[30].

* * *

       

 

 

 


إبليس يتوعد

ابليس تهدید میکند

 

قال تعالى: ﴿إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ * فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ * فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ * إِلَّا إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ * قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعَالِينَ * قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ * قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ * وَإِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلَى يَوْمِ الدِّينِ * قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ * قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ * إِلَى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ * قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ * قَالَ فَالْحَقُّ وَالْحَقَّ أَقُولُ * لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَمِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ﴾([31]).

حق تعالی می‌فرماید: (آن هنگام که پروردگارت به فرشتگان گفت: من بشری را از گل می‌آفرينم * چون تمامش کردم و در آن از روح خود دميدم، همه سجده‌اش کنيد * همه‌ی فرشتگان سجده کردند * مگر ابليس که بزرگی فروخت و از کافران شد * گفت: ای ابليس! چه چيز تو را از سجده کردن در برابر آنچه من با دو دست خود آفريدم منع کرد؟ آيا بزرگی فروختی يا از عالی‌مقامان بودی؟ * گفت: من از او بهترم؛ مرا از آتش آفريده‌ای و او را از گل * گفت: از اينجا بيرون شو که تو مطرودی * و تا روز قيامت لعنت من بر تو باد * گفت: ای پروردگار من! مرا تا روزی که از نو زنده شوند مهلت ده * گفت: تو از مهلت‌يافتگانی، * تا آن روز معين معلوم * گفت: به عزّت تو سوگند که همگان را گمراه کنم، * مگر آنها که از بندگان مخلص تو باشند * گفت: حق است و آنچه می‌گويم راست است * که جهنم را از تو و از همه‌ی پيروانت پُر کنم)[32].

 

خلق الله سبحانه وتعالى آدم (ع) وأمر الملائكة بالسجود له، فكان هذا السجود اعترافاً عملياً بأفضلية آدم (ع) على الملائكة  ، قدمته هذه الكيانات القدسية بما يناسب شأنها وعالمها، ولم يكن هذا السجود لجسد آدم (ع)، إنّما كان لروحه وحقيقته، بل كان من خلاله للحقيقة المحمدية والإنسان الكامل والحجاب الأقرب، ومن خلاله توجه إلى الحي الذي لا يموت، فلم يأمرهم سبحانه بالسجود إلاّ بعد أن يفيض الصورة المثالية على مادة آدم (ع) وينفخ فيه من روحه سبحانه، روي في الحديث عن النبي   ما معناه: (إن الله خلق آدم على صورته) ([33])، أي إن آدم (ع) أو الإنسان قابل لتحصيل الكمالات الإلهية بأقصى ما يمكن للممكن، أو قل المخلوق وإن لم يصل آدم  إلى القاب قوسين أو أدنى، فقد وصل من ذريته المصطفى المصفّى محمد ، والتفت إبليس (لعنه الله) إلى شيء من هذه الحقيقة، لكنه تمرّد ولم يسجد مع الملائكة وأخلد إلى الأرض، فنظر إلى مادة آدم (ع) التي خلق منها جسمه وقاسها بالطاقة أو النار التي خُلق هو منها، فاستنبط أنّ الطاقة أشرف من المادة، وتغافل عن حقيقة آدم (ع) وقربه من الله. فسقط إبليس في الهاوية مع علمه الواسع وعبادته الطويلة؛ لأنّه لم يكن عابداً مخلصا لله، بل كان عابداً مخلصاً لنفسه، وكان يطلب العلو والارتفاع بعبادته فحسب.

خداوند سبحان و متعال آدم (ع) را آفرید و ملائکه را امر فرمود بر او سجده کنند. این سجده اعترافی عملی بر برتر بودن آدم (ع) نسبت به ملائکه (علیهم السلام) بود و این موجودات قدسی متناسب با شأن و عالمی که در آن بودند، وی را مقدّم داشتند. این سجده بر جسد آدم (ع) نبود بلکه فقط بر روح و حقیقت او بود و در واقع سجده بر آن حقیقت محمدی و انسان کامل و نزدیک‌ترین حجاب بود، و از این طریق توجه بر زنده‌ای بود که هرگز نمی‌میرد. خداوند سبحان فرمان سجده را صادر نفرمود مگر پس از اینکه صورت مثالی بر مادّه‌ی آدم (ع) افاضه فرمود و از روح خودش در او دمید. حدیثی از پیامبر اکرم (ص) به این معنی روایت شده است: «خداوند آدم را بر صورت خویش آفرید»[34]؛ یعنی آدم (ع) یا انسان قابلیت به دست آوردن کمالات الهی را تا بالاترین حدی که برای ممکنات یا همان مخلوقات امکان دارد، دارا بود. هر چند آدم (ع) به مقام (فاصله‌ی دو کمان یا نزدیک‌تر)  دست نیافت اما از فرزندان برگزیده‌اش، محمد مصطفی (ص) به آن مقام دست یافت. ابلیس که خداوند لعنتش کند، گوشه‌ای از این حقیقت را متوجه شد اما سرکشی کرد، همراه فرشتگان سجده ننمود و به زمین گرایید؛ او به مادّه‌ی آدم (ع) که جسمش از آن آفریده شده بود نگریست و آن را با انرژی یا آتشی که از آن خلق شده بود قیاس نمود و چنین استنباط کرد که انرژی برتر از ماده است و از حقیقت آدم (ع) و نزدیک بودنش به خداوند متعال غفلت ورزید. بنابراین ابلیس با آن علم بسیار و دامنه‌دار و آن عبادت طولانی‌اش در اعماق دوزخ سقوط کرد؛ چرا که او عابدی مخلص برای خداوند نبود، بلکه عابدی مخلص برای نفس خویشتن بود!! و با عبادتش در صدد ارتقای مقام و برتر شدن از دیگران بود؛ پس همین (برای سقوطش) کفایتش نمود!

 

ومن هنا كان الامتحان بالسجود لآدم (ع) طامة كبرى بالنسبة له، وصاعقة سقطت على أم رأسه، وحسد آدم (ع)، فلو مثلته لعقلك لوجدته في ذلك الوقت يقول: أبعد كل هذه المدّة في العبادة، يخلق الله عبداً خيراً مني حال خلقه وعند نطقه؟ فيعلو ويرتفع لتمسي الملائكة دون درجته. فكان هذا الحجاب يمنعه من النظر إلى حقيقة آدم، ويدفعه إلى البحث عن عذر لامتناعه عن السجود يقنع به نفسه، ويجادل به ربه.

از همین رو امتحان سجده بر آدم (ع) برای ابلیس مصیبت بزرگ و صاعقه‌ای بود که بر فرق سرش فرو آمد و او بر آدم (ع) حسادت ورزید. اگر این رخداد را بتوانی به تصور بکشی خواهی دید که در آن هنگام ابلیس می‌گوید: آیا پس از این همه عبادت، خداوند بنده‌ای را می‌آفریند که از همان ابتدای آفرینشش از من برتر است؟ و به درجه و مقامی می‌رسد که ملائکه پایین‌تر از وی قرار می‌گیرند؟ و این حجاب مانع شد تا ابلیس حقیقت آدم (ع) را ببیند و به دنبال بهانه‌تراشی برای سجده نکردنش بیفتد تا خودش را با آن قانع سازد و با پروردگار خویش مجادله نماید.

 

ولم يكن ردّ الله سبحانه وتعالى عليه إلاّ بالطرد واللعن؛ لأنّه من الذين جحدوا بها واستيقنتها أنفسهم ظلماً وعلواً ([35])، قال تعالى: ﴿تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوّاً فِي الْأَرْضِ وَلا فَسَاداً وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾([36]).

پاسخ خداوند سبحان و متعال جز لعن و طرد کردن وی نمی‌باشد؛ چرا که ابلیس از جمله کسانی است که انکار می‌کنند در حالی که خود یقین دارند که ستم روا می‌دارند و برتری‌جویی[37] می‌کنند. حق تعالی می‌فرماید: (اين سرای آخرت را از آنِ کسانی ساخته‌ايم که در اين جهان نه خواهان برتری‌جويی هستند و نه خواهان فساد و سرانجام نيک از آنِ پرهيزگاران است)[38].

 

فلم يكن إبليس (لعنه الله ) جاهلاً يُعلّم، ولا عاصياً يُؤنب ويُؤدب، بل كان عالماً متكبراً، وطاغياً متعالياً لا يرتدع، وانطوت نفسه على بغض لهذا المخلوق الجديد، وجعله السبب في طرده من رحمة الله واتخذه وذريته أعداء؛ ولهذا طلب الإنظار والإمهال إلى يوم البعث للحساب، ليضلهم عن الصراط المستقيم، ولكن الله سبحانه أمهله إلى يوم الوقت المعلوم فتوعد اللعين أن يحرف بني آدم عن صراط الله المستقيم: ﴿قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ * ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَنْ شَمَائِلِهِمْ وَلا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ﴾([39]).

ابلیس لعنه الله نادان و جاهل نبود تا تعلیم گیرد، و خطا کار نبود تا توبیخ و ادب شود؛ بلکه عالمی بود متکبر، سرکش و برتری‌جو که از لجاجت دست برنمی‌داشت و وجودش از بغض و کینه‌ی این آفریده‌ی جدید انباشته شده بود و وی را سبب طرد شدن خود از رحمت خدا می‌دانست و او و فرزندانش را دشمنان خویش قرار داد؛ از همین رو، تا روز برانگیخته شدن برای حسابرسی تقاضای مهلت کرد تا آنان را از صراط مستقیم گمراه سازد، اما خداوند سبحان وی را تا روز معلوم مهلت داد و آن ملعون نیز تهدید می‌کند که بنی آدم را از صراط مستقیم خداوند منحرف سازد: (گفت: پس با آنچه مرا گمراه نمودی، به جهت (فریفتن) آنها بر راه راست تو می‌نشینم * آنگاه از پيش و از پس و از چپ و از راست بر آنها می‌تازم و بيشترينشان را سپاس‌گزار نخواهی يافت)[40].

 

ويوم الوقت المعلوم هو يوم قيام الإمام المهدي (ع)، حيث ورد في الحديث عن اسحق بن عمار قال: سألته - أي الإمام (ع) - عن إنظار الله تعالى إبليس وقتا معلوماً ذكره في كتابه، فقال: ﴿قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ * إِلَى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ﴾([41])، قال (ع): (الوقت المعلوم يوم قيام القائم، فإذا بعثه الله كان في مسجد الكوفة، وجاء إبليس حتى يجثو على ركبتيه فيقول ويلاه من هذا اليوم، فيأخذ بناصيته فيضرب عنقه، فذلك يوم الوقت المعلوم منتهى أجله) ([42]).

روز وقت معلوم همان روز قیام امام مهدی (ع) است؛ چنانکه در حدیث آمده اسحاق بن عمار می‌گوید: از ایشان ـ‌یعنی امام (ع)‌ـ در خصوص مهلت دادن خداوند به ابلیس تا وقت معلوم چنانکه در کتابش می‌فرماید پرسیدم. فرمود: (گفت: تو در شمارِ مهلت‌يافتگانی * تا آن روزی که وقتش معلوم است)[43]  و فرمود: «وقت معلوم، روز قیام قائم است. چون خداوند وی را برانگیزد در مسجد کوفه خواهد بود و ابلیس خواهد آمد تا اینکه او را بر زانوانش خواهد نشاند و خواهد گفت: ای وای از امروز! آنگاه حضرت موی پیشانی‌اش را می‌گیرد و گردنش را می‌زند. آن روز، همان وقت معلومی است که مهلت ابلیس به پایان می‌رسد»[44].

 

وفي الإنجيل أنّ الشيطان يقيد في الأغلال في القيامة الصغرى، أي في زمن قيام الإمام المهدي(ع)، جاء في رؤيا يوحنا: ( ثم رأيت مَلاكاً نازلاً من السماء يحمل بيده مفتاح الهاوية، وسلسلة عظيمة، فامسك التنينُ تلك الحيةَ القديمة أي إبليس أو الشيطان وقيده لألف سنة، ورماه في الهاوية، وأقفلها عليه وختمها. فلا يضلل الأمم بعد حتى تتم الألف سنة، ولابد من إطلاقه بعد ذلك لوقت قليل) ([45]).

در انجیل آمده است که شیطان در قیامت صغری یعنی زمان قیام امام مهدی (ع) به بند کشیده خواهد شد. در رویای یوحنا آمده است: «.... آنگاه دیدم فرشته‌ای از آسمان نازل می‌شد که کلید دوزخ را حمل می‌کرد و زنجیری بزرگ در دست. آنگاه آن مار دیرین یعنی همان ابلیس یا شیطان را گرفت و برای هزار سال وی را در بند نمود و در دوزخش افکند و بر آن قفلی زد و پایانش بخشید. پس تا پایان پذیرفتن هزار سال دیگر مردمان را گمراه نخواهد کرد و سپس برای مدتی اندک دوباره آزاد می‌گردد»[46].

 

وعن السيد ابن طاووس (رحمه الله) قال: إني وجدت في صحف إدريس النبي (ع) عند ذكر سؤال إبليس وجواب الله له: (قال رب فأنظرني إلى يوم يبعثون، قال: لا، ولكنك من المنظرين إلى يوم الوقت المعلوم، فإنّه يوم قضيت وحتمت أن أطهّر الأرض ذلك اليوم من الكفر والشرك والمعاصي. وانتخبتُ لذلك الوقت عباداً لي امتحنت قلوبهم للأيمان، وحشوتها بالورع والإخلاص واليقين، والتقوى والخشوع والصدق، والحلم والصبر والوقار، والتقى والزهد في الدنيا، والرغبة فيما عندي، وأجعلهم دعاة الشمس والقمر، وأستخلفهم في الأرض، وأمكن لهم  دينهم الذي ارتضيته لهم ثم يعبدونني لا يشركون بي شيئاً، يقيمون الصلاة لوقتها ويؤتون الزكاة لحينها، ويأمرون بالمعروف وينهون عن المنكر، وألقي في ذلك الزمان الأمانة على الأرض، فلا يضر شيء شيئاً ولا يخاف شيء من شيء، ثم تكون الهوام والمواشي بين الناس فلا يؤذي بعضهم بعضاً، وأنزع حمة كل ذي حمة من الهوام وغيرها، وأذهب سم كل ما  يلدغ، وأنزل بركات من السماء والأرض وتزهر الأرض بحسن نباتها، وتخرج كل ثمارها وأنواع طيبها. وألقي الرأفة والرحمة بينهم فيتواسون ويقتسمون بالسوية فيستغني الفقير، ولا يعلو بعضهم بعضاً، ويرحم الكبير الصغير ويوقّر الصغير الكبير، ويدينون بالحق وبه يعدلون ويحكمون.

سید بن طاووس (رحمة الله علیه) می‌گوید: در صحف ادریس نبی ذیل درخواست ابلیس و پاسخ خداوند به او چنین یافتم: «گفت: پروردگارا! مرا تا روزی که برانگیخته می‌شوند مهلت ده! فرمود: نه بلکه تو از مهلت داده شدگان تا روز معلوم هستی، و آن روزی است که حکم حتمی نموده‌ام که در آن روز، زمین را از کفر و شرک و معاصی پاک سازم. برای آن زمان بندگانی را انتخاب نموده‌ام که قلب‌هایشان را برای ایمان آزموده‌ام و آن را انباشته‌ام از ورع، اخلاص، یقین، تقوی، خشوع، صدق، حلم، صبر، وقار، بی‌اعتنایی به دنیا و آرزومندی به آنچه نزد من است. ایشان را دعوت‌کنندگان به خورشید و ماه قرار می‌دهم و در زمین جانشینشان می‌گردانم و دینی را که برایشان پسندیده‌ام، تمکین خواهم داد؛ آنگاه مرا عبادت می‌کنند و چیزی را شریک من قرار نمی‌دهند. نماز را در وقت آن به پا می‌دارند، زکات را در هنگامش پرداخت می‌نمایند و امر به معروف و نهی از منکر می‌کنند. در آن روزگار امانت بر روی زمین قرار می‌گیرد؛ پس چیزی به چیزی آسیب نمی‌رساند و چیزی از چیزی نمی‌هراسد. گزندگان و چرندگان در میان مردمان می‌آیند بی‌آنکه هیچ یک دیگری را بیازارد. زهر هر دارای زهری از خزندگان و غیره را از بین می‌برم و سَمّ هر گزنده‌ای را از او می‌گیرم و برکات را از آسمان به زمین نازل می‌گردانم. زمین نیکوترین گیاهانش را خواهد رویاند و همه‌ی ثمره‌ها و پاکی‌هایش را نمایان خواهد ساخت. رأفت و رحمت را بین ایشان برقرار می‌کنم تا جایی که با یکدیگر با مواسات برخورد و نعمت‌ها را بطور مساوی تقسیم می‌کنند؛ پس فقیر بی‌نیاز می‌گردد و کسی بر دیگری برتری‌جویی نمی‌کند؛ بزرگ‌تر بر کوچک‌ترحم می‌کند و کوچک‌تر احترام بزرگ‌تر را نگه می‌دارد. به دین حق می‌گروند و به آن رو می‌کنند و براساس آن حکم می‌رانند.

 

أولئك أوليائي، اخترت لهم نبياً مصطفى، وأميناً مرتضى، فجعلته لهم نبياً ورسولاً، وجعلتهم له أولياء وأنصار. تلك أمة اخترتها لنبيّ المصطفى، وأميني المرتضى، ذلك وقت حجبته في علم غيبي ولابد أنه واقع. أبيدك يومئذٍ وخيلكَ ورجلكَ وجنودكَ أجمعين، فاذهب فإنك من المنظرين إلى يوم الوقت المعلوم) ([47]).

آنان‌اند اولیای من. برایشان پیامبری برگزیده و جانشینی پسندیده اختیار نموده‌ام. وی را برایشان نبی و رسول قرار دادم و ایشان را برای او دوستان و یاران. اینان‌اند امّتی که برای پیامبرِ فرستاده و جانشین مورد پسندم برگزیده‌ام. آن زمان را در علم غیب خود نهان داشته‌ام و ناگزیر واقع خواهد شد. آن روز تو، سوارانت، مردانت و سپاهیانت را نابود خواهم ساخت. پس برو که تو از مهلت‌یافتگانی! تا آن روزِ وقتِ معلوم»[48].

 

هذه هي قصة إبليس العالم العابد الذي سقط في الهاوية، وأرداه تكبره في الحامية. وإن فيها لعبرة لمعتبر وذكرى لمدَّكر، وأين هم المعتبرون والمتذكرون؟!

این است داستان ابلیس؛ عالمِ عابدی که در دوزخ سقوط کرد و تکبرش وی را به جهنم واژگونه نمود. در این داستان عبرتی برای عبرت‌گیرندگان و پندی برای هوشیاران است؛ کجایند این پندگیرندگان؟!

 

قال أمير المؤمنين (ع): (فاعتبروا بما كان من فعل الله بإبليس، إذا أحبط عمله الطويل وجهده الجهيد، وكان قد عبد الله ستة آلاف سنة لا يدرى أمن سني الدنيا أم سني الآخرة، عن كبر ساعة واحدة. فمن ذا بعد إبليس يسلم على الله بمثل معصية؟ كلا، ما كان الله سبحانه ليدخل الجنة بشراً بأمر أخرج به منها ملكاً إنّ حكمه في أهل السماء وأهل الأرض لواحد. وما بين الله وبين أحد من خلقه هوادة، في إباحة حمى حرمه على العالمين.

امیرالمؤمنین (ع) می‌فرماید: «پس عبرت گيريد از آنچه خداوند با ابليس كرد: كار طولانى، تلاش سخت و بندگى شش هزار ساله‏اش را كه روشن نيست بر حسب سال‌هاى اين جهان برآورد شده است يا سال‌هاى جهان ديگر در برابر ساعتى تکبر ورزیدن، پوچ ساخت. پس از ماجراى ابليس، با گناهى همسنگ او، كيست كه از عذاب الهى رهايى تواند؟ هيچ كس! خداوند سبحان هرگز انسانى را با گناهى كه فرشته‏اى را با آن گناه بيرون راند، به بهشت اندرون نبرد. حکم خداوند در میان اهل آسمان و زمین، یکسان است و بین خداوند و هیچ یک از مخلوقاتش دوستی و قرابتی وجود ندارد که به خاطر آن آنچه را که بر جهانیان حرام نموده، حلال نماید.

 

فاحذروا عباد الله أن يعديكم بدائه، وأن يستفزكم بندائه، وأن يجلب عليكم بخيله ورجله. فلعمري لقد فوق لكم سهم الوعيد، وأغرق لكم بالنزع الشديد، ورماكم من مكان قريب. وقال: ﴿رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الأَرْضِ وَلأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ﴾([49])، ... واستعيذوا بالله من لواقح الكبر، كما تستعيذونه من طوارق الدهر.

ای بندگان خدا، از دشمن خدا بپرهیزید! مبادا شما را به بیماری خود مبتلا سازد و با ندای خود شما را به حرکت درآورد و با لشکرهای پیاده و سواره‌ی خود بر شما بتازد. به جانم سوگند شیطان تیر خطرناکی برای شکار شما بر چله نهاده، تا حد توان کشیده و از نزدیک‌ترین مکان شما را هدف قرار داده و گفته است: (گفت: ای پروردگار من، با آنچه مرا گمراه نمودی، در زمين برایشان بيارايم و همگان را گمراه کنم)[50].... و از آثار زشتی که کبر و غرور بر دل‌ها می‌گذارد به خدا پناه ببرید، همانگونه که از حوادث سخت به او پناه می‌برید.

 

فلو رخص الله في الكبر لأحد من عباده لرخص فيه لخاصة أنبيائه وأوليائه ... وكانوا أقواماً مستضعفين. وقد اختبرهم الله بالمخمصة، وابتلاهم بالمجهدة، وامتحنهم بالمخاوف، ومخضهم بالمكاره ولقد دخل موسى بن عمران ومعه أخوه هارون (ع) على فرعون وعليهما مدارع الصوف وبأيديهما العصي، فشرطا له إن أسلم بقاء ملكه، ودوام عزه فقال: (ألا تعجبون من هذين، يشرطان لي دوام العز وبقاء الملك وهما بما ترون من حال الفقر والذل، فهلا ألقي عليهما أساورة من ذهب)، إعظاماً للذهب وجمعه، واحتقاراً للصوف ولبسه الله الله في عاجل البغي، وآجل وخامة الظلم، وسوء عاقبة الكبر، فإنّها مصيدة إبليس العظمى، ومكيدته الكبرى التي تساور قلوب الرجال مساورة السموم القاتلة. فما تكدي أبداً، ولا تشوي أحداً، لا عالماً لعلمه، ولا مقلاً في طمره فإنّ الله سبحانه لم يلعن القرن الماضي بين أيديكم، إلاّ لتركهم الأمر بالمعروف والنهي عن المنكر، فلعن الله السفهاء لركوب المعاصي، والحلماء لترك التناهي ألا وقد قطعتم قيد الإسلام وعطلتم حدوده، وأمتم أحكامه وإني لمن قوم لا تأخذهم في الله لومة لائم. سيماهم سيما الصديقين وكلامهم كلام الأبرار. عُمّار الليل ومنار النهار، متمسكون بحبل القرآن، يحيون سنن الله وسنن رسوله لا يستكبرون ولا يعلون ولا يغلون ولا يفسدون قلوبهم في الجنان وأجسادهم في العمل) ([51]).

اگر خدا تکبر کردن را اجازه می‌فرمود حتما به بندگان مخصوص خود از پیامبران و امامان اجازه می‌داد .... در حالی که ایشان از قشر مستضعف جامعه بودند. خداوند آنها را با گرسنگی آزمود و به سختی و بلا گرفتارشان ساخت و با ترس و بیم امتحانشان فرمود و با مشکلات فراوان خالصشان گردانید.... و هنگامی که موسی بن عمران و برادرش هارون (علیهماالسلام) بر فرعون وارد شدند در حالی که جامه‌های پشمین بر تن و چوب‌دستی در دست داشتند و با فرعون شرط کردند که اگر تسلیم پروردگار شود حکومت و ملکش جاودانه بماند و عزتش برقرار باشد، فرعون گفت: «آیا از این دو نفر تعجب نمی‌کنید که دوام و جاودانگی حکومتم را برای من مشروط می‌سازند در حالیکه در فقر و بیچارگی به سر می‌برند. اگر چنین است چرا دستبندهایی از طلا به همراه ندارند؟» این سخن را فرعون برای بزرگ شمردن طلا و تحقیر پوشیدن لباس پشمین بر زبان راند.... خدا را خدا را! که از تعجیل در عقوبت و کیفر سرکشی و ستم بر حذر باشی و از آینده‌ی دردناک ظلم و سرانجام زشت تکبر و خودپسندی که کمینگاه بزرگ ابلیس و جایگاه حیله و نیرنگ او است بترسید؛ حیله و نیرنگی که با دل‌های انسان‌ها چون زهری کشنده می‌آمیزد و هرگز بی‌اثر نخواهد بود و کسی از هلاکتش جان سالم به در نخواهد برد؛ نه دانشمند به خاطر دانشش و نه فقیر به جهت لباس کهنه‌اش در امان نمی‌باشد.... خدای سبحان مردم روزگاران گذشته را از رحمت خود دور نساخت مگر به جهت ترک گفتن امر به معروف و نهی از منکر؛ پس خداوند بی‌خردان را برای نافرمانی، و خردمندان را برای ترک بازداشتن دیگران از گناه لعنت فرمود.... آگاه باشیم! شما رشته‌ی پیوند با اسلام را قطع و اجرای حدود الهی را تعطیل کردید و احکام آن را به فراموشی سپردید.... و من از کسانی هستم که در راه خدا از سرزنش هیچ سرزنش‌کننده‌ای نمی‌ترسند؛ کسانی که سیمای آنها سیمای صدّیقان و سخنانشان سخنان نیکان است؛ زنده‌داران شب و روشنی‌بخشان روزاند؛ به قرآن چنگ زده، سنت‌های خدا و رسولش را زنده می‌کنند؛ نه تکبر و خود پسندی دارند و نه برتری‌جویی می‌کنند، نه خیانتکارند و نه در زمین فساد می‌کنند. قلب‌هایشان در بهشت و پیکرهایشان مشغول اعمال پسندیده است»[52].


الصراط المستقيم

صراط مستقیم (راه راست)

 

قال تعالى: ﴿وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا مَا كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلا الْأِيمَانُ وَلَكِنْ جَعَلْنَاهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّكَ لَتَهْدِي إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ * صِرَاطِ اللَّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ﴾([53]).

حق تعالی می‌فرماید: (و اینچنین روحی از امر خودمان را به تو وحی کردیم در حالی که تو نمی‌دانستی کتاب چیست و ایمان کدام است؛ ولی ما آن را نوری ساختيم تا هر يک از بندگانمان را که بخواهيم با آن هدايت کنيم و قطعاً تو به راه راست راه می‌نمايی * راه آن خدايی که از آنِ او است هر آنچه در آسمان‌ها و زمين است. آگاه باشيد که همه‌ی کارها به خدا بازمی‌گردد)[54].

 

هو الحق أو الطريق الذي يريد الله سبحانه من عباده سلوكه، أو هو الطريق الموصل إلى الحي القيوم سبحانه، وبعبارة أخرى هو الاعتقادات والأحكام الشرعية الصحيحة الصادرة منه سبحانه والواصلة لعبادة بواسطة أنبيائه ورسله و أوصيائهم ، ولا بد للعاقل من البحث عن الحق ليدفع عن نفسه العذاب وليتخذ إلى ربه المآب، سالكاً صراطه المستقيم، فالرضا بهذه الحياة المادية والاستغراق فيها أشد من الممات، بل هو شبه العدم، بل هو جهنم، قال تعالى: ﴿يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ﴾([55])، كما أن معرفة الحق والسير به وعليه وإليه هو الحياة الحقيقية؛ لأنّ في  نهايته الوصول إلى عالم العقل والعودة إلى الحي الذي لا يموت، وهذه غاية فوق الجنة، قال تعالى: ﴿وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ﴾([56]).

منظور، حق یا همان راهی است که خداوند سبحان از بندگانش خواسته تا آن را بپیمایند؛ یا همان راهی که بنده را به آن زنده‌ی پا بر جای سبحان (حیّ القیّوم) می‌رساند؛ و یا به عبارت دیگر، مراد از صراط مستقیم همان اعتقادات و احکام شرعی صحیح است که از حضرت حق صادر گردیده و به وسیله‌ی انبیا، فرستادگان و اوصیای آنها (علیهم السلام) به بندگان رسیده است. عاقل چاره‌ای ندارد جز اینکه در جست‌وجوی حق باشد تا عذاب را از خود دور کند و بازگشتی به پروردگار خویش بیابد در حالی که در راه مستقیم او گام برمی‌دارد. خورسند بودن به این زندگانی مادی و غوطه‌ور شدن در آن از مرگ بدتر است؛ حتی همسانِ نابودی است؛ و چه بسا خود جهنّم باشد. حق تعالی می‌فرماید: (از تو به شتاب عذاب می‌طلبند، حال آنکه جهنم به راستی بر کافران احاطه دارد)[57]. به همان صورت که شناختن حق و پیمودن راه با آن، بر آن و به سوی آن، همان زندگانی حقیقی است؛ چرا که فرجامش رسیدن به عالَم عقل و بازگشت به سوی آن زنده‌ای است که هرگز نمی‌میرد؛ و این، غایتی است برتر از بهشت. حق تعالی می‌فرماید: (خداوند به مردان مؤمن و زنان مؤمن بهشت‌هايی را وعده داده است که از زیر آن نهرها جاری است، و در آن جاودانه خواهند بود و نيز خانه‌هايی نيکو در بهشت‌های جاويد، ولی خوشنودی خدا از آن برتر است؛ که این است همان کامیابی بزرگ)[58].

 

قال تعالى: ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾([59])، فالعاقل لا يضيع حظه من السير على هذا الطريق، فإن وصل فبرحمة الله، وإلاّ فهو يتقلب في الجنان بفضل الله وببركة إجابة دعاء الحي الذي لا يموت: (أقبِل) ([60]).  

حق تعالی می‌فرماید: «(پس هیچ کس آنچه را که از روشنی بخش دیدگان به پاداش آنچه انجام می‌دادند برای‌شان پنهان شده است را نمی‌داند)»[61]. بنابراین عاقل، کسی است که بهره‌ی خویش را از پیمودن این راه ضایع نسازد؛ اگر به سرمنزل رسید که به رحمت الهی نایل شده وگرنه به فضل الهی و به برکت پاسخ به ندای «پیش آیِ»[62] زنده‌ای که هرگز نمی‌میرد، در بهشت‌ها بازگشت خواهد داشت.

 

قال تعالى: ﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخاً وَمِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى مِنْ قَبْلُ وَلِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُسَمّىً وَلَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾([63])، أي إنّ الله خلقكم رجاء أن تصلوا إلى عالم العقل كما وصل الأنبياء والأئمة ، بل إنّ المطلوب الوصول إلى أعلى درجة في هذا العالم، وهي درجة المس بعالم اللاهوت أو درجة ألقاب قوسين أو أدنى. وصاحب هذا المقام المحمود من خُلقَ لأجلهِ الوجود (محمد  وعلي نفسه). ومع أني اخترت الاختصار والإشارة، ولكن لا بأس من التوضيح قليلاً لعل الله يرزقني دعاء من يقرأ هذه الكلمات.

حق تعالی می‌فرماید: (او همان کسی است که شما را از خاکی، سپس از نطفه‌ای، سپس از لخته‌ی خونی بيافريد. آنگاه شما را که کودکی بوديد بیرون می‌آورد تا به کمال قوّت خود برسید و سپس تا سالمندانی شويد. برخی از شما پيش از این بميريد؛ تا همه‌تان به زمان تعیین‌شده برسيد؛ و شايد به عقل درآیید)[64] ؛ یعنی خداوند شما را به امید آنکه به عالم عقل برسید ـ‌به همان صورت که انبیا و ائمه رسیدند‌ـ آفریده است و حتی آنچه مطلوب است، رسیدن به بالاترین درجه‌ی این عالم می‌باشد؛ یعنی مقام و مرتبه‌ی تماس با عالم لاهوت یا همان مقام (به مقدار دو کمان یا تزدیک‌تر). صاحب این مقام محمود و پسندیده همان کسی است عالَم وجود به خاطر او خلق شد؛ یعنی حضرت محمد (ص) و نفْس و جان آن حضرت یعنی علی (ع). هر چند رَویه‌ام در این کتاب خلاصه‌گویی و تنها اشاره کردن می‌باشد، اما اشکالی ندارد که قدری این مطالب را توضیح دهم شاید خداوند دعای خیر خواننده‌ی این عبارت‌ها را روزی‌ام گرداند!

 

اعلموا أيها الأحبة من المؤمنين والمؤمنات إنّ المخلوق الأول هو العقل، وهو العالم الأول الروحاني وهو عالم كلي، الموجودات فيه مستغرقة بعضها في بعض ولا تنافي بينها. وأهله على درجات أعلاها المس بعالم اللاهوت سبحانه، وهي درجه خاصة بمحمد وعلي (ع).

عزیزانم! برادران و خواهران مؤمن! آفریده‌ی نخستین، عقل می‌باشد، که همان اولین عالم روحانی و همان عالم کلی است که موجودات در آن برخی در برخی دیگر تنیده شده‌اند بی آنکه هیچ تضاد و منافاتی بین آنها وجود داشته باشد. ساکنان آن عالم درجات و مراتب مختلفی دارند که بالاترین آن تماس با عالم لاهوت سبحان که درجه و مقامی مختص محمد و علی (علیهما السلام) است، می‌باشد.

 

فمحمد  ﴿دَنَا فَتَدَلَّى*فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى﴾([65]) وعلي (ع) نفسه، قال تعالى: ﴿وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُم﴾([66])، وعلي ممسوس بذات الله كما ورد عنه  ([67])، ودونهما درجات، فهما (عليهما السلام) محيطان ويعلمان بكل من دونهما، ومن دونهما يعلم منهما بقدر درجته ولا يعرفهما أحد بتمام معرفتهما غير خالقهما، كما لا يعرف الله سبحانه أحد غيرهما بتمام معرفته الممكنة للإنسان.

بنابراین محمد (ص) در مقام (سپس نزديک شد و بسيار نزديک شد * تا به قدر دو کمان، يا نزديک‌تر)[68]  است و علی (ع) نفْس و جان محمد می‌باشد. حق تعالی می‌‌فرماید: «أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ»[69] (از ما و از خودتان) و همان طور که از رسول خدا (ص) روایت شده، علی (ع) سرگشته و مجنون به ذات خداوند می‌باشد[70]. فروتر از این مقام و درجات، درجاتی وجود دارد که این دو (علیهما السلام) بر همه‌ی آنها احاطه و علم دارند و آنها که در مراتب پایین‌تر از آن دو می‌باشند به اندازه‌ی مرتبه و درجه‌ی خویش از آن دو شناخت و معرفت دارند و کسی غیر از خالقشان به آن دو بزرگوار شناخت و معرفت تمام و کمال ندارد؛ همان طور که کسی غیر از آن دو به تمامی شناخت و معرفت خداوند سبحان که برای نوع انسان امکان‌پذیر می‌باشد، دست نیافته است.

 

ورد عن صاحب المقام المحمود  ما معناه: (يا علي ما  عرف الله إلاّ أنا وأنت، وما عرفني إلاّ الله وأنت، وما عرفك إلاّ الله وأنا) ([71]).

از صاحب مقام محمود و پسندیده (ص) چنین معنایی روایت شده است: «ای علی! کسی خدا را نشناخت جز من و تو، و مرا کسی نشناخت جز خدا و تو، و تو را کسی نشناخت جز خدا و من»[72].

 

أمّا العالم الثاني فهو عالم الملكوت، وهو عالم مثالي صوري، وهو عالم الأنفس شبيه بما يراه النائم. وذلك أن النائم غفل عن وجوده المادي فالتفت إلى وجوده الملكوتي، ولك أن تقول المثالي أو النفسي.

اما عالم دوم، عالم ملکوت است؛ عالمی است مثالی و صوری؛ عالم نفْس‌ها؛ چیزی شبیه آنچه در خواب می‌بینیم. چرا که در هنگام خواب ما از وجود مادی‌مان غافل و به وجود ملکوتی‌‌مان توجه می‌کنیم؛ یا همان وجود مثالی یا نفسانی.

 

أمّا العالم الثالث فهو العالم المادي، وهو عالم شبيه بالعدم ليس له حظ من الوجود إلا قابليته للوجود، وهو آخر درجات التنـزل. فإذا أفيضت الصورة على المادة تكوّن الجسم، وهو أول درجات الصعود أو العودة، ثم إن الأجسام تنقسم بحسب درجاتها الوجودية إلى جماد ونبات وحيوان وإنسان، والإنسان إما يرتقي ويعود إلى مبدئه سبحانه، فيسبح في عالم العقل والقرب من الحي الذي لا يموت، وإما يزري بنفسه ويدبر عن ربه، فلا يرى إلاّ المادة التي لا تكاد تدرك أو يحصل العلم بها إلا عند إفاضة الصورة المثالية عليها، وهكذا يصبح كالأنعام بل أضل سبيلاً؛ لأنه خُلق ليقبل فأدبر، وخُلق ليعقل فأبى إلا الجهل، وخُلق  ليحيا فأبى إلا الموت.

عالم سوم، عالم مادی است؛ عالمی شبیه به عَدَم و نیستی و هیچ بهره‌ای از وجود ندارد مگر قابلیتی برای وجود داشتن، و این آخرین درجه‌ی تنزّل می‌باشد. هنگامی که صورت بر ماده افاضه می‌شود، جسم تکوین می‌یابد و این اولین درجه از درجات صعود یا بازگشت می‌باشد. اجسام بر حسب درجات وجودی‌شان به جماد، نبات، حیوان و انسان تقسیم می‌شوند. انسان یا ارتقا می‌یابد و به سوی مبدأ سبحان خویش بازمی‌گردد؛ که در این صورت، در عالم عقل و نزدیک به زنده‌ای که مرگی ندارد (حیّ لا یموت) شناور می‌گردد، و یا از ارزش خویش می‌کاهد و به پروردگار خود پشت می‌کند؛ که در این صورت، جز ماده‌ای که تقریباً هیچ درکی ندارد و علمی به واسطه‌اش فرا گرفته نمی‌شود مگر هنگامی که صورت مثالی بر آن افاضه گردد، چیزی نمی‌بیند؛ و به این ترتیب همچون چهارپایان می‌شود؛ و حتی گمراه‌تر! چرا که او آفریده شده است تا پیش آید، اما پشت کرد، و او آفریده شد تا به تعقل درآید اما نپذیرفت و جهل را برگزید، و او خلق شد تا زندگی کند اما چیزی جز مرگ و نیستی را برنگزید.

 

قال أبو عبد الله (ع): (إنّ الله عز وجل خلق العقل وهو أول خلق من الروحانيين عن يمين العرش من نوره، فقال أدبر فأدبر ثم قال له أقبل فأقبل. فقال الله تبارك وتعالى خلقتك خلقاً عظيماً وكرمتك على جميع خلقي، قال: ثم خلق الجهل من البحر الأجاج ظلمانياً، فقال له أدبر فأدبر، ثم قال له أقبل فلم يقبل، فقال له استكبرت فلعنه ) ([73]).

ابو عبد الله (ع) می‌فرماید: «خداوند عزّوجل عقل را آفرید، و او اولین مخلوق از روحانیون از سمت راست عرش از نورش بود. به او فرمود: برو؛ و او پشت کرد. سپس فرمود: پیش آی؛ پس او پیش آمد. خداوند تبارک و تعالی فرمود: تو را بر خُلقی عظیم آفریدم و بر تمامی مخلوقاتم برتری دادم. می‌فرماید: سپس جهل را از دریای شور تشنگی پدید آورد و به او فرمود: برو؛ پس او پشت کرد. سپس به او فرمود: پیش آی؛ و او پیش نیامد. پس به او فرمود: تکبّر کردی؛ و لعنتش نمود....»[74].

 

أما العقل كل العقل فهو محمد  ووصيه علي (ع)؛ لأنه نفسه كما في الآية وأنفسنا وأنفسكم ([75]). وأمّا الجهل كل الجهل فهو الثاني ،  وهو مبدأ التكبر، وهو الذي أضل إبليس وأرداه في الهاوية. قال إبليس (لعنه الله): ﴿رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي﴾([76])، أي بالذي أغويتني به، أو بالنكرة التي تسببت بإغوائي. وهو في الآية النكرة الموصوفة؛ لأنه ظلماني لا هوية له، و (ما) التي تستعمل لـ (غير العاقل)؛ لأنه لا عقل له.

اما عقل و تمامی عقل، حضرت محمد (ص) می‌باشد و وصیّ او علی (ع)؛ چرا که او نفْس آن حضرت (ص) می‌باشد، همان طور که در آیه‌ی «أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ»[77] آمده است. اما جهل و تمامی جهل، همان دومی می‌باشد؛ او مبدأ تکبّر است و او همان کسی است که ابلیس را گمراه نمود و او را در «هاویه» (عمق دوزخ) تباه نمود. ابلیس لعنت الله می‌گوید: (ای پروردگار من، با آنچه مرا گمراه نمودی)[78] ؛ یعنی با آن کس که مرا با او گمراه نمودی؛ یا با همان «نَکَره‌ای» (انکاری) که سبب گمراهی من شد، و او در این آیه به صـورت «انکار» توصیف شده است؛ چرا که ظلمتی است که هیچ هویتی ندارد و «ما» که در این آیه استفاده شده برای «غیرعاقل» به کار می‌رود؛ چرا که او هیچ بهره‌ای از عقل ندارد.

 

وهكذا فمن بني آدم (ع) من ارتقى بالعبادة والكمالات الأخلاقية، حتى وصل إلى القاب قوسين أو أدنى، فهو معلم الروحانيين والملائكة المقربين، وهو الإنسان الكامل أي محمد ،كما أن آدم (ع) علم الملائكة ما لم يكونوا يعلمون، قال أمير المؤمنين: (خلق الإنسان ذا نفس ناطقة، إن زكاها بالعلم والعمل فقد شابهت جواهر أوائل عللها، وإذا اعتدل مزاجها وفارقت الأضداد فقد شارك السبع الشداد) ([79]).

به این ترتیب، از بنی آدم، کسی هست که با عبادت و کمالات اخلاقی  ارتقا می‌یابد تا آنجا که به مقام «قاب قوسین او ادنی» (فاصله‌ی دو کمان یا نزدیک‌تر) برسد؛ او معلم روحانیون و ملائکه‌ی مقرّب می‌گردد، و او همان انسان کامل یا حضرت حضرت محمد (ص) می‌باشد؛ همان طور که آدم (ع) به ملائکه آموخت آنچه را که نمی‌دانستند. امیر المؤمنین می‌فرماید: (خداوند انسان را داراى نفس ناطقه آفريد؛ اگر آدمى آن را با علم و عمل تزكيه نماید و بپروراند، با گوهرهاى اوّليه‌ی علّت‌هايش همسان مى‌گردد، و هرگاه تركيبش معتدل و از اضداد جدا گردد، او با آن، هفت آسمان قوى و محكم را شريک مى‌شود)[80].

 

ومن بني آدم من أردى نفسه في الهاوية، فهو يسبح في بحر أجاج ظلمات بعضها فوق بعض، إذا اخرج يده لم يكد يراها، حتى أمسى ظلمانياً لا نور فيه، وجهلاً لا عقل معه، واضطراباً لا استقرار له، وخوفاً لا طمأنينة فيه، ولا سكينة تنـزل عليه. فلا يطمع في رحمة الله ويائس من روح الله مع أنّ إبليس (لعنه الله)، إذا قامت القيامة يطمع في رحمة الله كما ورد في الحديث، قال تعالى: ﴿وَإِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَقَالَ لا غَالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَإِنِّي جَارٌ لَكُمْ فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ نَكَصَ عَلَى عَقِبَيْهِ وَقَالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكُمْ إِنِّي أَرَى مَا لا تَرَوْنَ إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ وَاللَّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ﴾([81]).

و از بنی آدم، کسی نیز هست که خود را در «هاویه» (اعماق دوزخ) تباه می‌کند؛ او در دریای تلخ تاریکی‌هایی که برخی بر برخی دیگر قرار دارند، غوطه‌ور می‌گردد، طوری که اگر دست خود را برآوَرَد آن را نتواند ببیند تا آنجا که وجودی ظلمانی و تاریک که هیچ نوری در آن راه ندارد می‌گردد، جهلی که هیچ عقلی همراهی‌اش نمی‌کند، آشوبی که هیچ ثبات و استقراری ندارد، ترسی که در آن آرامش و طمأنینه‌ای نیست و هیچ وقار و متانی بر آن فرود نمی‌آید. چنین شخصی به رحمت خدا طمع و امیدی ندارد و از روح خداوندی ناامید است؛ با اینکه ابلیس لعنت الله ـ‌همان طور که در حدیث آمده‌ـ هنگام بر پایی قیامت در رحمت خداوند طمع می‌کند. حق تعالی می‌فرماید: (شيطان کردارشان را در نظرشان بياراست و گفت: امروز از مردم، کسی بر شما چیره نمی‌گردد و من پناه شما هستم؛ ولی چون دو گروه رو به رو شدند او به عقب بازگشت و گفت: من از شما بيزارم. من چيزهايی می‌بينم که شما نمی‌بينيد. من از خداوند می‌ترسم که خداوند به سختی عقوبت می‌کند)[82].

 

وهؤلاء يوحون لشياطين الجن زخرف القول بأنفسهم الخبيثة المستكبرة. فشياطين الجن من شياطين الأنس تأخذ ومنهم تتعلم، قال تعالى: ﴿شَيَاطِينَ الْأِنْسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ﴾([83]).

اینها با نفس‌های خبیث متکبرشان سخنان فریبنده و دروغ‌آمیز خود را به شیاطین جن القا می‌کنند؛ شیطان‌های جن از شیطان‌های انسان برمی‌گیرند و از آنها تعلیم می‌بینند. حق تعالی می‌فرماید: (شياطين انس و جن، برخی بر برخی دیگر برای فريب، سخنان فریبنده و دروغ‌‌آمیزالقا می‌کنند. اگر پروردگارت می‌خواست، چنين نمی‌کردند. پس آنها را با آنچه دروغ و افترا می‌بافند به حال خود واگذار)[84].

 

وقال الحروري :

وكنت فتى من جند إبليس فارتقى  *  بي الأمر حتى صار إبليس من جندي

فلو مات قبلي كنت أحسن  بعده  *  طرائق فسق ليس يحسنها بعدي ([85]).

 

حروری چنین می‌سراید:

یکی از سپاهیان ابلیس بودم که کارم  *  بالا گرفت تا آنجا که ابلیس از لشکریانم شد

اگر او پیش از من می‌مُرد پس از او به بهترین وجه *  راه‌های سرکشی را که برتر از آن پس از من نباشد، می‌پیمودم

 

وبقي شيء ... ولسائل أن يسأل، فالذي عند الكفرة أليس بعقل فهم يخترعون به الطائرة وأجهزة الاتصال المتطورة ؟! والجواب: سئل أبو عبد الله (ع) عن الذي كان  عند معاوية فقال (ع): (تلك النكراء تلك الشيطنة، وهي شبيهة بالعقل وليست بالعقل) ([86]). فكل إنسان له نصيب في عالم الملكوت، ونصيبه نفسه وهي صورة مثالية وظل للعقل، وهذا الظل هو قوة الإدراك أو الناطقة المغروسة في الجنان. والحيوان الصامت يشاركنا فيها ولكن مرآة الإنسان أصفى، فإشراق العقل على نفسه أبهى وأوضح، فحظه من هذا الظل أكبر. ومن تتبع عالم الحيوان سيعلم أنّه لبعض الحيوانات القدرة على اختراع بعض الآلات، كما ورد عن بعض علماء الأحياء. وكمثال القنادس تنصب السدود لترفع منسوب الماء، فليس للإنسان فضل على الحيوان إلا أن ينظر في هذا الظل ليرى الحقيقة والعقل، ويسير نحوها للتكامل بالعبادة والشكر والأخلاق الحميدة، وإلاّ فان اكتفى بهذا الظل فهو كالأنعام، أي كالحيوان الصامت، وإن أزرى بنفسه بالأخلاق الذميمة فهو أضل سبيلاً ([87]).

مطلبی که باقی می‌ماند.... اینکه کسی بپرسد: آن کس که کافر است اگر بهره‌ای از عقل ندارد، چگونه می‌تواند تکنولوژی‌هایی نظیر هواپیما و تجهیزات ارتباطی پیشرفته را اختراع نماید؟! پاسخ: از ابو عبد الله امام صادق (ع) از آنچه معاویه انجام داد پرسیده شد. ایشان (ع) فرمود: «این نیرنگ و شیطنت بود که به عقل شباهت دارد، اما عقل محسوب نمی‌گردد»[88]. هر انسانی نصیب و بهره‌ای از عالم ملکوت دارد؛ نصیب و بهره‌اش نفْس او است  که صورتی مثالی و سایه‌ای برای عقل می‌باشد. این سایه، همان قوه‌ی ادراک یا همان ناطقه‌ای است که در بهشت‌ها کاشته شده است. حیوانات صامت نیز در این صفت با انسان شریک هستند اما آینه‌ی انسان صاف‌تر و صیقلی‌تر است. «اشراق» (نورافشانی) عقل بر نفْس انسان روشن‌تر و واضح‌تر، و بهره‌‌ی او از این سایه بیش‌تر می‌باشد. اگر کسی دنیای حیوانات را مورد مطالعه قرار دهد خواهد دانست که برخی حیوانات قدرت اختراع برخی آلات و ادوات را دارند؛ چنانکه برخی دانشمندان جانورشناس چنین نظری را ابراز داشته‌اند؛ به عنوان مثال سگ‌های آبی سدهایی برای بالا آوردن آب می‌سازند. بنابراین انسان بر حیوان برتری ندارد مگر آنکه در این سایه بنگرد و حقیقت و عقل را در آن مشاهده، و با عبادت و شکرگزاری و اخلاق پسندیده، برای کامل‌تر شدن به سوی آن حرکت کند؛ اما اگر به همین سایه اکتفا کند حیوانی بیش نخواهد بود؛ یعنی چون حیوانی صامت خواهد بود، و اگر با اخلاق نکوهیده نفْسش را به قهقرا سوق دهد، به پست‌ترین و گمراه‌ترینِ راه‌ها کشیده شده است[89].

 

والحمد لله وحده، وما أوتينا من العلم إلاّ قليلاً، ربي أدخلني والمؤمنين والمؤمنات في رحمتك أنت ولي في الدنيا والآخرة فنعم المولى ونعم النصير.

ستایش تنها از آنّ خداوند یگانه است، و از علم جز اندکی به ما داده نشده است. پروردگارا! مرا و مردان و زنان مؤمن را در رحمت خویش داخل فرما، که در دنیا و آخرت تو سرپرستی؛ و چه نیکو سرپرست و چه نیکو یاری‌گری هستی!

 

 

 


العقائد والأحكام

عقايد و احكام

 

وتشمل:

که موارد زیر را شامل می‌شود:

 

العقائد الصحيحة:

عقاید صحیح:

 

الإيمان بوجود خالق وتوحيده، والتصديق بأنبيائه ورسله وأوصيائهم ، والعدل والقضاء والقدر والبداء والجنة والنار، وعصمة خلفاء الله في أرضه ، والملائكة والغيب وكل ما أخبر به الأنبياء والمرسلون وأوصياؤهم ، ومالنا إلاّ التمسك بأذيالهم والاقتداء بآثارهم، قال تعالى: ﴿إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّه﴾([90]).

ایمان به وجود خالق و یکتا شمردن او (توحید), اعتراف و تصدیق فرستادگان خدا و اوصیا و جانشینان ایشان (علیهم السلام), و همچنین به عدل، قضا و قدر، بِدا، بهشت و دوزخ و عصمت خلفا و جانشینان خداوند در زمینش, و همچنین تصدیق ملائکه، عالم غیب و همه‌ی آنچه انبیا و فرستادگان و اوصیای آنها (علیهم السلام) بیان فرموده‌اند, و ما چـاره‌ای نـداریم جـز تمسک به دنباله‌ها و اعقاب ایشان و اقتدا به آثار و بقایای آنها (علیهم السلام). حق تعالی می‌فرماید: (اگر خدا را دوست می‌داريد، از من پيروی کنيد تا خداوند نيز شما را دوست بدارد)[91].

 

وعن زرارة، قال: سُئل أبو عبد الله (ع) من بدء النسل من آدم كيف كان، وعند بدء النسل من ذرية آدم، فإن أناساً عندنا يقولون: إن الله عز وجل أوحى إلى آدم أن يزوج بناته ببنيه، وأن هذا الخلق كله أصله من الأخوة والأخوات.

از زراره روایت شده است: از ابو عبد الله امام صادق (ع) سؤال شد: «پیدایش نسل از آدم (ع) چگونه بود و نیز کیفیت تولید نسل از ذریه‌ی حضرت آدم (ع) به چه نحو صورت پذیرفت؟» سپس سؤال‌کننده گفت: «گروهی از مردم به می‌گویند خداوند عزوجل به آدم وحی فرمود دخترانش را به نکاح پسران خود در آورد و تمامی این مخلوقات در اصل از ازدواج خواهران و برادران می‌باشند. آیا این سخن صحیح است یا نه؟»

 

فقال أبو عبد الله (ع): (تعالى الله عن ذلك علواً كبيراً، يقول: من قال هذا ... بأنّ الله عز وجل خلق صفوة خلقه وأحباءه وأنبياءه ورسله والمؤمنين والمؤمنات والمسلمين والمسلمات من حرام؟!!! ولم يكن له من القدرة ما يخلقهم من حلال!!! وقد أخذ ميثاقهم على الحلال الطهر الطاهر الطيب، فوالله لقد تبينت أن بعض البهائم نُكرت له أخته، فلما نزا عليها ونزل كُشف له عنها، فلما علم أنها أخته أخرج عزموله ثم قبض عليه بأسنانه حتى قطعه فخر ميتاً. وآخر نُكرت له أمه ففعل هذا بعينه فكيف الإنسان في أنسيته وفضله وعلمه، غير أن جيلاً من هذا الخلق - الذي ترون - رغبوا عن علم أهل بيوتات أنبيائهم، وأخذوا من حيث لم يأمروا بأخذه، فصاروا إلى ما ترون من الضلال والجهل بالعلم، كيف كانت الأشياء الماضية من بدء أن خلق الله ما خلق، وما هو كائن أبداً.

امام صادق (ع) فرمودند: «خداوند منزّه و مبرّا از این گفتار است. کسی که چنین سخنی می‌گوید... در واقع می‌گوید حق عزوجل برگزیدگان از مخلوقات، دوستانش، انبیایش، فرستادگانش، مردان و زنان مؤمن و مردان و زنان مسلمان را از حرام آفریده است و قدرت نداشته که آنها را از حلال خلق کند؟! با اینکه عهد و پیمان بسته و براساس آن ملزم شده است که خلق را از راه حلال ایجاد نماید و ایشان را پاک و پاکیزه و طیّب و منزّه از هر آلودگی بیافریند! به خدا سوگند برایم نقل کردند چهارپایی به اشتباه روی خواهرش جست و پس از آنکه پایین آمد و معلوم شد او خواهرش بوده است، ذکر خود را بیرون آورد و با دندان‌هایش آن را گرفت و فشرد تا قطع نمود، سپس افتاد و مرد. و از چهارپای دیگری به من خبر دادند که به اشتباه با مادرش جمع شد و پس از معلوم شدن، آن حیوان نیز همان کرد که چهارپای مذکور انجام داده بود. وقتی حیوانات چنین باشند، انسان که واجد فضایل و علم و کمال است این طور نباشد؟! منتهی چنانچه می‌بینید گروهی از مردم روی از علم و دانش اهل بیت پیامبران خود برتافته و به کارهایی که به آن امر نشده‌اند پرداخته‌اند و با ارتکاب آن به ضلالت و گمراهی کشیده می‌شوند و با انجام اعمال شنیع و قبیح به انحطاط می‌گرایند و این انحراف از بدو پیدایش مخلوقات تا الآن ادامه داشته است و تا ابد نیز خواهد بود».

 

ثم قال: ويح هؤلاء أين هم عما لم يختلف فيه فقهاء أهل الحجاز ولا فقهاء أهل العراق، أن الله عز وجل أمر القلم فجرى على اللوح المحفوظ بما هو كائن إلى يوم القيامة قبل خلق آدم بألفي عام، وأن كُتب الله كلها فيما جرى فيه القلم في كلها تحريم الأخوات على الأخوة مع ما حرم. وهذا نحن قد نرى هذه الكتب الأربعة المشهورة في هذا العالم: التوراة والإنجيل والزبور والفرقان، أنزلها الله عن اللوح المحفوظ على رسله  منها التوراة على موسى، والزبور على داود، والإنجيل على عيسى، والقرآن على محمد، وعلى النبيين  وليس فيها تحليل شيء من ذلك حقاً. أقول ما أراد من يقـول هذا وشبهه إلا تقويـة حجج المجوس، فما لهم قـاتلهم الله ) ([92]).

سپس فرمودند: «وای بر اینان که اعتقادشان چنین است. ایشان چقدر بی‌خبرند از آنچه را که نه فقهای حجاز و نه فقهای عراق با هم در آن اختلافی ندارند. خداوند عزوجل دو هزار سال پیش از آفرینش آدم به قلم امر فرمود و آن بر لوح محفوظ جاری شد و حکم تحریم خواهران بر برادران و محرمات دیگر را تا روز قیامت ثبت و ضبط نمود. ما مشاهده می‌کنیم این کتب چهارگانه‌ی آسمانی مشهور در این عالم را که عبارتند از تورات، انجیل، زبور و فرقان، خداوند متعال مطالب لوح محفوظ را در این کتاب‌ها نهاد و آنها را بر انبیا و فرستادگانش –که سلام و صلوات خداوند بر همگی‌شان باد- نازل فرمود. تورات را بر موسی (ع)، زبور را بر داوود (ع) ، انجیل را بر عیسی (ع) و قرآن را بر حضرت محمد (ص) و در هیچ یک از این کتب آنچه را که در لوح محفوظ حرام نموده، حلال قرار نداده است. شایسته و سزاوار است که بگویم: کسی که این مطالب و مانند آن را ایراد کرده، صرفاً قصدش تقویت حجج و براهین مجوس می‌باشد. چه می‌شود ایشان را، خدا هلاکشان گرداند....»[93].

 

فالحمد لله الذي فضحهم وأخزاهم بجهلهم وعنادهم للصادقين من آل محمد  حيث جعلوا الأنبياء  أولاد زنا، حاشاهم عن ذلك فسود الله وجه كل من تصدّى أمام الصادقين من آل محمد ، وادعى أنّه يعلم بسنة الرسول وبمحكم الكتاب ومتشابهه، ونصب نفسه إماماً يدعو إلى النار في أمور الدين، كما فعل الأمويون والعباسيون ومن  تبعهم في أمور الدنيا ولم يبق عذر اليوم لأتباعهم إلاّ العناد والتكبر، وإلاّ أن يقولوا عنـزة ولو طارت!

سپاس خدایی  را که رسوایشان ساخت و به واسطه‌ی نادانی و دشمنی که با صادقان آل محمد (ص) داشتند خوارشان نمود، آنگاه که پیامبران را اولاد زنا قرار دادند؛ و چه دور است این نسبت پلید از آن پاکان و برگزیدگان! خداوند سیاه گرداند روی همه‌ی آنهایی را که در برابر صادقان از آل محمد (ص) برای خود جایگاهی قرار دادند و ادعای آگاهی از سنت پیامبر و محکمات و متشابهات قرآن را نمودند و خود را امامان و پیشوایانی قرار دادند که  مردم را به سوی آتش رهنمون می‌سازند؛ چنانکه بنی امیه و بنی العباس و پیروان آنها در امور این دنیا چنین کردند‌ و امروز برای پیروی از آنان هیچ عذر و بهانه‌ای وجود ندارد مگر سرکشی و تکبر، و بهانه‌هایی پوچ و بی‌معنی که بر زبان می‌رانند!

 

وعمدة العقائد التي يجب الإيمان بها هي ما جاءت في آخر سـورة البقرة، وهي التي آمن بها النبي ، وهي:

مهم‌ترین عقایدی که ایمان داشتن به آنها واجب است همانی است که در انتهای سوره‌ی بقره آمده؛  همان که پیامبر اکرم (ص) به آن ایمان داشت؛ یعنی:

 

الأيمان بالله وبالملائكة وبالكتب السماوية وبالرسل، سواء كانوا أنبياء أو أوصياء أو أي مرسل من الله سبحانه، حتى ولو كان مرسل للقيادة الدنيوية فقط كطالوت (ع).

ایمان به خداوند، ملائکه، کتاب‌های آسمانی و فرستادگان؛ چه پیامبر باشند و چه جانشینان پیامبر و اوصیای آنها؛ یعنی هر فرستاده‌ای از سوی خداوند سبحان؛ حتی اگر  همانند طالوت (ع) فقط برای امور دنیوی فرستاده شده باشد!

 

فعلى كل مسلم أن يؤمن بالله الواحد الأحد الفرد الصمد، وأن يؤمن بنبوة محمد ، وأن يؤمن بالملائكة والكتب والأنبياء السابقين وأوصيائهم وشرائعهم، وأن يحترمها وإن نسخت؛ لأنها كانت شريعة الله في يوم من الأيام على هذه الأرض. وعلى المسلم أن يؤمن بأوصياء النبي محمد الاثني عشر ، وأن يقبل كل ما صح من الأخبار عنهم ، كما على المسلم أن يؤمن أن الوصي الثاني عشر من أوصياء محمد  هو الإمام  محمد بن الحسن المهدي (ع)، وهو حي يرزق إلى اليوم وسيقوم بالسيف كما قام جدّه ، وعلى المسلم موالاته والنصح له، وتقديمه على النفس والمال والولد، والعمل لإعلاء كلمته وإظهار أمره ومظلوميته، والتهيئة لدولته (ع)، ومعاداة عدوه من أئمة الجور المتسلطين على هذه الأمة، وأعوانهم وجنودهم الكافرين الخارجين من ولاية الله إلى ولاية إبليس (اللعين). وعلى المؤمن أن لا يخشى عددهم وعدتهم.

بر هر مسلمانی واجب است که به خداوند یکتای بی‌همتای یگانه‌ی بی‌نیاز ایمان آورد. همچنین به نبوت (ص)، و به ملائکه، کتاب‌ها، انبیای پیشین، و اوصیا و شرایع و دستورات آنها ایمان آورد و آنها را محترم بشمارد، حتی اگر منسوخ شده باشند؛ چرا که روزی روزگاری شریعت و آیین الهی بر این زمین محسوب می‌شده‌اند. بر مسلمان واجب است که به جانشینان دوازده‌گانه‌ی حضرت محمد (علیهم السلام) ایمان داشته باشد و تمامی اخبار صحیحی که از ایشان (علیهم السلام) رسیده  است را پذیرا باشد. همچنین مسلمان باید ایمان داشته باشد که جانشین دوازدهم از اوصیای حضرت محمد (ص)، امام محمد بن الحسن مهدی (ع) است و اینکه او زنده‌ای است که تا به امروز روزی می‌خورد و همچون جدّش (ص) با شمشیر قیام خواهد نمود. بر مسلمان واجب است که وی را یاری دهد و در موردش اندیشه‌ی خیر داشته باشد، او را بر جان و مال و اولاد خود مقدّم بدارد، و در راه بلندای نام او و آشکارسازی امرش و مظلومیتش و زمینه‌سازی حکومت او (ع) فعالیت نماید، و همچنین باید با دشمنان وی از پیشوایان ستمگری که بر این امّت مسلّط شده‌اند و اعوان و انصار و لشکریان کافرشان که از ولایت خداوند به سوی ولایت ابلیس لعنت الله خارج شده‌اند، دشمنی ورزد؛ و بر مؤمن است که از عِدّه و عُدّه‌ی آنها نهراسد.

 

قال تعالى: ﴿وَمكَرُوا مَكْراً وَمَكَرْنَا مَكْراً وَهُمْ لا يَشْعُرُونَ * فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْنَاهُمْ وَقَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ * فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خَاوِيَةً بِمَا ظَلَمُوا إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾([94]).

حق تعالی می‌فرماید: (آنها حيله‌ای انديشيده‌اند، ما نيز حيله‌ای انديشيده‌ايم؛ در حالی که آنان خود، نمی‌فهمند * پس بنگر که عاقبت مکرشان چه شد: ما آنها و قومشان را جملگی هلاک کرديم، * آن خانه‌های آنها است که به کيفر ظلمی که می‌کردند خالی افتاده است؛ قطعاً دراین، آنان را که می‌دانند عبرتی است)[95].

 

 

 

 

 

الأحكام:

احکام:

 

أمّا الأحكام، فهي مجموع التشريعات التي يأتي بها الأنبياء والمرسلون منه سبحانه، والتي يكلف بها العباد وربما نسخ بعضها، أو زيدت تشريعات أخرى خلال مرور الزمن وفق علم الحكيم الخبير بما يصلح حال العباد والبلاد في كل زمن، ولا يصح النسخ والتغير والزيادة إلاّ ببعث نذير معصوم ناطق عن الله وعامل بأمره، ومن ابتغى وراء ذلك فقد ضل ضلالاً بعيداً، ولو نظرنا في الشرائع السماوية والأحكام الإلهية لوجدنا تطبيقها هو، وهو فقط المصلح للأرواح والأبدان والبلاد والاقتصاد، فمن شرّع أو غيّر ونسخ أو زاد في الشريعة من غير أولئك المعصومين الناطقين عن الله فقد ادّعى أنّه إله وعلى الخلق أن  يعبدوه، وإن لم يصرح بهذا في قوله، فقد صرح القرآن أن اليهود كانوا يعبدون أحبارهم ورهبانهم من دون الله؛ لأنّهم كانوا يحلّون لهم الحرام ويحرمون الحلال فيطيعونهم، عن أبي جعفر (ع) في تفسير قوله تعالى: ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللَّهِ ﴾([96])، قال (ع): (وأمّا أحبارهم ورهبانهم فإنّهم أطاعوهم وأخذوا بقولهم واتبعوا ما أمروهم به، ودانوا بما دعوهم إليه، فاتخذوهم أرباباً بطاعتهم لهم، وتركهم ما أمر الله وكتبه ورسله فنبذوه وراء ظهورهم، وما أمرهم به الأحبار والرهبان اتبعوه وأطاعوهم وعصوا الله، وإنّما ذكر هذا في كتابنا لكي نتعظ بهم ) ([97]).

احکام، مجموعه‌ی تشریع‌هایی است که پیامبران و فرستادگان از سوی خداوند سبحان آورده و بندگان مکلّف به اجرای آنها بوده‌اند و چه بسا برخی از آنها منسوخ شده، یا با گذشت زمان مطابق با علمِ حکیمِ خبیر با توجه به آنچه به صلاح بندگان و سرزمین‌ها در هر زمانی بوده است، تشریعات و قوانین جدیدی به آن افزون شده باشد. هیچ نسخ کردن، تغییر یا افزون کردنی صحیح نمی‌باشد مگر با بعثت إنذار دهنده‌ی معصوم که از طرف خداوند صحبت و به فرمان او عمل می‌کند، و هر کس که جز این راهی در پیش گیرد، به گمراهی دور و درازی گرفتار شده است. اگر به شریعت‌های آسمانی و احکام الهی نظر بیفکنیم، این انطباق آنها خواهیم دید؛ اینکه تنها همین احکام و تشریعات به صلاح درآورنده‌ی ارواح، بدن‌ها، سرزمین‌ها و اقتصاد می‌باشند، و هر کسی غیر از آن معصومانی که از سوی خداوند سخن می‌گویند، از جانب خود تشریعی وضع یا تغییری ایجاد کند یا نَسخی آورد یا زیادتی در شریعت انجام دهد، در واقع مدعی است که او خداوندگار است و خلایق باید او را بپرستند؛ هر چند در گفتار به چنین چیزی تصریح نکرده باشد. قرآن تصریح می‌فرماید که یهود، اَحبار و راهبان خود را به جای خداوند عبادت می‌کردند؛ چرا که آنها حلال را برای مردم حرام و حرام را برایشان حلال می‌کردند و مردم نیز آنها را اطاعت می‌نمودند. از ابو جعفر امام محمد باقر (ع) در تفسیر سخن حق تعالی (آنها اَحبار و راهبان خويش را به جای الله به خدايی گرفتند)[98]  روایت شده است که فرمود: «آنها از احبار و راهبان‌شان اطاعت و به گفتارشان عمل می‌نمودند و به آنچه آنها را فرمان می‌دادند، عمل و به آنچه آنها دعوتشان می‌کردند، دین‌دار شدند؛ پس به واسطه‌ی آنکه از ایشان اطاعت می‌کردند و آنچه خداوند فرمان داده بود و کتاب‌ها و رسولانش را به کناری افکنده بودند، آنها را به پروردگاری گرفتند و هر آنچه احبار و راهبان فرمانشان می‌دادند پیروی و اطاعتشان می‌کردند و خداوند را نافرمانی می‌نمودند. این موضوع فقط به این دلیل در کتاب ما یاد شده است که از آنها پند گیریم....»[99].

 

إذن فكل عقيدة يعتقدها الإنسان إن لم يأخذها من معصوم جاء بها من الله فهي عبادة من دون الله، وكل حكم شرعي يتعبد به الإنسان إن لم يأخذه من معصوم جاء به من الله فهو عبادة لذلك الشخص الذي أفتى وشرّع؛ لأنّه ادعى أنه إله، حيث إن المعصومين أنفسهم ليس لهم إلاّ نقل الحكم الشرعي عن الله.

بنابراین هر عقیده‌ای که انسان به آن اعتقاد دارد، اگر آن را از معصومی که آن را از سوی خداوند آورده، نگرفته باشد، عبادت و پرستشی غیر از خداوند محسوب می‌گردد، و هر حکم شرعی که انسان به آن پایبند باشد، اگر از معصومی که آن را از جانب خداوند آورده، نباشد، پرستش و عبادتی برای آن شخص فتوا دهنده و قانون‌گذار می‌باشد؛ زیرا به این ترتیب وی ادعای الوهیت نموده است؛ در حالی که معصومین از خود چیزی نمی‌گویند و صرفاً نقل کننده‌ی حکم شرعی از طرف خداوند می‌باشند.

 

قال الإمام الصادق (ع) في رسالته المشهورة إلى الشيعة: (أيتها العصابة المرحومة المفلحة، أن الله أتم لكم ما أتاكم من الخير، واعلموا أنّه ليس من علم الله ولا من أمره أن يأخذ أحد من خلق الله في دينه بهوى ولا رأي ولا مقائيس، قد أنزل الله القرآن وجعل فيه تبيان كل شيء. وجعل للقرآن ولتعلم القرآن أهلاً، لا يسع أهل علم القرآن الذين أتاهم الله علمه أن يأخذوا فيه بهوى ولا رأي ولا مقائيس، أغناهم الله عن ذلك بما أتاهم من علمه أخصهم به، ووضعه عندهم كرامة من الله أكرمهم بها، وهم أهل الذكر الذين أمر الله هذه الأمة بسؤالهم، وهم الذين من سألهم - وقد سبق في علم الله أن يصدقهم ويتبع أثرهم - أرشدوه، أعطوه من علم القرآن ما يهتدي به إلى الله بإذنه، وإلى جميع سبل الحق، وهم الذين لا يرغب عنهم وعن مسألتهم وعن علمهم - الذي أكرمهم الله به وجعله عندهم - ألا من سبق عليه في علم الله الشقاء في أصل الخلق، تحت الأظلة، فأولئك الذين يرغبون عن سؤال أهل الذكر والذين آتاهم الله علم القرآن ووضعه عندهم وأمر بسؤالهم، وأولئك الذين يأخذون بأهوائهم وآرائهم ومقائيسهم حتى دخلهم الشيطان؛ لأنهم جعلوا أهل الإيمان في علم القرآن عند الله كافرين، وجعلوا أهل الضلالة في علم القرآن عند الله مؤمنين، وحتى جعلوا ما أحل الله  في كثير من الأمر حراماً، وجعلوا ما حرّم الله في كثير من الأمر حلالاً.

امام صادق (ع) در نامه‌ی مشهورش خطاب به شیعیان می‌فرماید: «اى گروه رحمت شده‌ی رستگار! خداوند خیرى را که به شما عنایت فرموده به کمال رسانیده است، و بدانید که نه در علم خدا و نه در فرمانش چنین نیست که یکى از مخلوقاتش حکم دین را به هوا و هوس یا با نظر شخصی یا با قیاس کردن‌ها دریافت کند. خداوند قرآن را فرو فرستاد و بیان هر چیز را در آن قرار داد، و براى قرآن و آموختن آن گروهى شایسته مشخص فرمود. آنان که اهل علم قرآن که خداوند آن علم را به آنان سپرده است، می‌باشند، نمی‌توانند براساس هوا و هوس، و رأی و نظر خود و یا براساس قیاس‌ها، آن را تفسیر کنند؛ چرا که خداوند با آنچه از علمش که مخصوص‌شان کرده، و آنها را در جایگاهی از کرامت که خداوند به ایشان ارزانی داده، قرار داده است، آنها را از چنین عملی بی‌نیاز فرموده است. اینها همان اهل ذکری مى‏باشند که خدا به این امّت فرمان داده است تا از آنها بپرسند؛ همان کسانی هستند که هر که از آنها پرسد ـ‌با توجه اینکه در علم خداوند چنین مقرر شده که باید آنها را تصدیق و از آنها پیروى کند‌ـ او را هدایت و ارشاد می‌نمایند و از علم قرآن آنچه به اذن خداوند او را به خداوند و به سوی تمامیِ راه‌های حق و حقیقت هدایت می‌کند، به او عطا می‌نمایند. اینان همان‌هایی هستند که نباید از آنها و از پرسیدن از ایشان و از علمى که خداوند آنها را به آن گرامى داشته و نزد آنها سپرده است، روی گردانید. آگاه باشید کسانی هستند که در علم الهی درباره‌شان در ریشه‌ی خلقت و  سایه‌سار آن نوشته شده نگون‌بخت؛ اینان همان‌هایی هستند که از پرسیدن از اهل ذکر و از آنها که خداوند علم قرآن را به ایشان بخشیده و نزد آنها نهاده و پرسیدن از ایشان را واجب گردانیده است، روى‏گردانند. اینان همان‌هایى‏ هستند که به دلخواه و رأى و نظر خود و براساس قیاس‌ها تفسیر می‌کنند تا آنجا که شیطان به درون آنها راه مى‏یابد؛ چرا که آنان کسانی که در علم قرآن در نظر خداوند مؤمن می‌باشند را کافر، و کسانی که در علم قرآن در نظر خداوند گمراه می‌باشند را مؤمن قلمداد کرده‌اند؛ تا آنجا که بسیارى از امور حلالی که خداوند حلا فرموده را حرام، و بسیارى از اموری را که حرام فرموده، حلال کرده‌اند.

 

فذلك أصل ثمرة أهوائهم، وقد عهد إليهم رسول الله  قبل موته فقالوا: نحن بعد ما قبض الله عزّ وجل رسوله يسعنا أن نأخذ بما أجتمع عليه رأى الناس، بعدما قبض الله عزّ وجل رسوله ، وبعد عهده الذي عهده إلينا وأمرنا به. مخالفاً لله ولرسوله  ، فما أحد أجرأ على الله، ولا أبين ضلالة ممن أخذ بذلك، وزعم أن ذلك يسعه.

این اصل میوه‌ی هوى و هوس ایشان می‌باشد و حال آنکه رسول خدا (ص) پیش از وفاتش  از آنها عهد و پیمان گرفت؛ اما آنها گفتند: پس از آنکه خداوند عزّوجلّ فرستاده‌اش را قبض روح نمود ما می‌توانیم به آنچه رأی و نظر مردم بر آن اتفاق دارد عمل کنیم؛ پس از اینکه خداوند، فرستاده‌اش (ص) را برگرفت و پس از عهد او (ص) که از ما ستانید و ما را به آن فرمان داد؛ درست خلاف خواست خداوند و پیامبرش (ص)! هیچ کس بر خدا جسورتر و در گمراهى آشکارتری از آن کس نیست که چنین روش را در پیش بگیرد در حالی که چنین  پندارد که این کار براى او روا است.

 

والله إنّ لله على خلقه أن يطيعوه ويتبعوا أمره في حياة محمد ، وبعد موته. هل يستطيع أولئك أعداء الله أن يزعموا أن أحداً ممن أسلم مع محمد  أخذ بقوله ورأيه ومقائيسه؟ فإن قال: نعم، فقد كذب على الله وضل ضلالاً بعيداً. وإن قال: لا، لم يكن لأحد أن يأخذ برأيه وهواه ومقائيسه، فقد أقر بالحجة على نفسه. وهو ممن يزعم أن الله يطاع ويتبع أمره بعد قبض رسول الله ، وقد قال الله وقوله الحق: ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَن يَنقَلِبْ عَلَىَ عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللّهَ شَيْئاً وَسَيَجْزِي اللّهُ الشَّاكِرِينَ ﴾([100])، وذلك لتعلموا أن الله يطاع ويتبع أمره في حياة محمد ، وبعد قبض الله محمداً ، وكما لم يكن لأحد من الناس مع محمد  أن يأخذ بهواه ولا رأيه ولا مقائيسه، خلافاً لأمر محمد ، فكذلك لم يكن لأحد من الناس بعد محمد  أن يأخذ بهواه ولا رأيه ولا مقائيسه) ([101]).

به خدا سوگند حق خداوند بر خَلقش این است که او را در زمان زندگانى محمّد و پس از مرگ او (ص) فرمانش برند و پیروى‏اش نمایند. آیا این دشمنان خدا می‌توانند چنین تصور کنند که کسی که به وسیله‌ی محمد (ص) اسلام آورده و از اصحاب او بوده، براساس سخن و رأی و نظر و قیاس‌هایش عمل کند؟ اگر بگوید: «آرى» بر خدا دروغ بسته و در گمراهى ژرف و عمیقی گرفتار آمده، و اگر بگوید: «نه، هیچ کس نباید براساس رأى و دلخواه و قیاس‌های خود عمل کند»، علیه خویشتن دلیل آوری کرده و او از آن جمله است که می‌پندارد پس از مرگ رسول خدا (ص)، خداوند اطاعت و پیروى مى‏شود و حال آنکه خداوند که سخنش حق می‌باشد، مى‏فرماید: (جز اين نيست که محمد، فرستاده‌ای است که پيش از او فرستادگانی ديگر بوده‌اند. آيا اگر او بميرد يا کشته شود، شما به آيين پيشين خود بازمی‌گرديد؟ هر کس که به عقب بازگردد هيچ زيانی به خدا نخواهد رسانيد و خداوند سپاس‌گزاران را پاداش خواهد داد)[102] ؛ این از آن رو است که بدانید خداوند در زمان زندگانی محمد (ص) و پس از اینکه خداوند محمد (ص) را برمی‌گیرد، اطاعت می‌شود و از فرمانش پیروى مى‏شود؛ همان گونه که هیچ کس از مردم در زمان زندگانی محمّد (ص) نمى‏توانست براساس خواسته و رأى و نظر و قیاس‌هایش مخالفتی با دستور محمّد (ص) نماید، پس از محمد (ص) نیز هیچ یک از مردمان حق ندارد براساس خواست و نظر و قیاس‌های خود عمل کند»[103].

 

فإذا كان الأئمة  مع تمام عقولهم وعلمهم بمحكم الكتاب ومتشابهه، وتنـزيله وتأويله، ليس لهم الفتوى، بل ينقلون عن الله وعن رسوله  ، فكيف يكون لغيرهم مع نقصان عقولهم وجهلهم بالمحكم والمتشابه، والتنـزيل والتأويل.

حال اگر ائمه (علیهم السلام) با تمامیِ عقل و علم‌شان به محکم و متشابه قرآن، و تنزیل و تأویل آن، اجازه فتوا دادن ندارند و تنها نقل کننده‌ای از خداوند و پیامبرش (ص) می‌باشند، چگونه غیر از ایشان با وجود نقصان عقل‌شان و جهل و نادانی‌شان به محکم و متشابه و تنزیل و تأویل قرآن، شایسه‌ی چنین چیزی می‌باشد؟!

 

قال الإمام الصادق (ع) لأبي حنيفة عندما دخل عليه: (يا أبا حنيفة، تعرف كتاب الله حق معرفته؟!!! وتعرف الناسخ والمنسوخ؟!!! قال: نعم، قال (ع): يا أبا حنيفة، لقد ادعيت علماً، ويلك ما جعل الله ذلك إلاّ عند أهل الكتاب الذين أنزل الله عليهم. ويلك ولا هو إلاّ عند الخاص من ذرية نبينا ، ما ورثك الله من كتابه حرفاً، فإن  كنت كما تقول ولست كما تقول، فأخبرني ) ([104]).

امام صادق (ع) به ابو حنیفه وقتی بر ایشان (ع) وارد شد می‌فرماید: «ای اباحنیفه! آیا قرآن را آن گونه که باید، می‌شناسی و ناسخ و منسوخش را می‌دانی؟». گفت: آری. امام (ع) فرمود: «ای ابا حنیفه! ادعای علمی را نمودی. وای بر تو! خداوند این علم را نزد کسی جز اهل کتاب که خداوند آن را بر آنها نازل کرد قرار نداد. وای برتو! و این علم جز نزد افراد خاصی از فرزندان پیامبر ما (ص)، نزد کس دیگری نیست و خداوند حرفی از کتابش را به تو ارث نداده است. اگر این گونه هستی که ادعا می‌کنی ـ‌که هرگز نیستی‌ـ مرا خبر ده....»[105].

 

 

* * *


إنّ في قصصهم لعبرة

در داستانهاى ايشان عبرتی است

 

قال تعالى: ﴿وَلَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِي هَذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ وَلَئِنْ جِئْتَهُمْ بِآيَةٍ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا مُبْطِلُونَ * كَذَلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ  * فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لا يُوقِنُونَ ﴾([106]).

حق تعالی می‌فرماید: (به راستی ما در اين قرآن برای مردم از هر گونه مثلی آورده‌ايم و چون آيه‌ای برايشان بياوری آنان که کفر می‌ورزند خواهند گفت: شما جز بر باطل نيستيد * اينچنين خداوند بر دل‌های کسانی که از دانايی بی‌بهره اند، مُهر می‌نهد * پس صبر کن که وعده‌ی خدا حق است. مبادا آنان که به يقين نرسيده‌اند، تو را به خفّت و سبکی کشانند)[107].

 

حريٌّ بكل مسلم أن يدرس تاريخ بني إسرائيل وسيرتهم مع موسى وهارون (عليهما السلام)، ثم مع عيسى (ع)؛ لأنّ بعث موسى وهارون (عليهما السلام) يكاد يكون بعث محمد وعلي (عليهما السلام)، وما حصل لموسى وهارون (عليهما السلام) لا يختلف كثيرا عمّا حدث لمحمد وعلي (عليهما السلام). وما فعله بنو إسرائيل في فترات غياب موسى (ع) أو بعد وفاة هارون وموسى (عليهما السلام)، لا يختلف كثيراً عمّا فعلته هذه الأمة بعد وفاة محمد ، ثم بعد وفاة علي (ع) ، ثم بعد غياب خاتم أوصياء محمد ، كما أنّ بعث عيسى (ع) لبني إسرائيل يكاد يكون بعث محمد بن الحسن العسكري المهدي (ع) لهذه الأمة، وما سيلاقيه المهدي (ع) من هذه الأمة، ومن بعض علماء السوء (غير العاملين) في هذه الأمة لن يختلف كثيراً عما لاقاه عيسى (ع) من اليهود وعلمائهم غير العاملين. ﴿فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُون﴾([108]).

شایسته است که هر مسلمانی تاریخ بنی اسرائیل و رفتار ایشان با موسی و هارون (علیهما السلام) و سپس با عیسی (ع) را مطالعه کند؛ چرا که برانگیخته شدن موسی و هارون (علیهما السلام) قرابت بسیاری با برانگیخته شدن محمد و علی (علیهما السلام) دارد، و آنچه برای موسی و هارون (علیهما السلام)  اتفاق افتاد با آنچه برای محمد و علی (علیهما السلام) رخ داد تفاوت چندانی ندارد، و آنچه بنی اسرائیل در فاصله‌ی زمان‌های غیبت موسی یا پس از وفات موسی و هارون (علیهما السلام) انجام دادند با آنچه این امّت پس از ارتحال رسول اکرم (ص) و سپس بعد از وفات علی (ع) انجام دادند،  و پس از آن بعد از غیبت خاتم اوصیای محمد (ص) انجام دادند تفاوت چندانی ندارد. همان طور که بعثت عیسی (ع) برای بنی اسرائیل به بعثت محمد بن الحسن العسکری المهدی (ع) برای این امّت و آنچه مهدی (ع) از این امّت خواهد دید، بسیار نزدیک می‌باشد؛ آنچه مهدی (ع) از برخی علمای بد نهاد (علمای بی‌عمل) در این امّت خواهد دید تفاوت چندانی با آنچه عیسی (ع) از یهود و علمای بی‌عمل آنها دید، نخواهد داشت: (پس این داستان‌ها را حکایت کن، شايد به انديشه درآیند)[109].

 

 

***

 

 


بنو إسرائيل يترقبون ولادة موسى (ع)

بنــى اســرائيل چشم به راه ولادت موسى (ع)

 

كان بنو إسرائيل قبل بعث موسى (ع) في حالة ترقب لهذا النبي العظيم والمصلح المنتظر، وكانوا يتباشرون حتى بولادته والاستعداد لاستقبال هذا الوليد المبارك، الذي سيخلصهم من حكم الطواغيت والفراعنة، الذين كانوا بدورهم في حالة ترقب سلبية لهذا المولود المبارك للانقضاض عليه وقتله، والخلاص منه قبل أن يكبر ويقضي على الحكم الطاغوتي، ويفضح الفراعنة وادعاءاتهم الزائفة، ويقود بني إسرائيل للنجاة، ولحمل كلمة لا  إله إلاّ الله إلى أهل الأرض، وجاءت سنين الولادة الموعودة فقتل فرعون مواليد بني إسرائيل في تلك السنين التي كانوا يترقبون ولادة موسى(ع) فيها ظناً منه أنّه قادر على تغيير سنة الله، فشاء الله أن يخزيه ويبين له ضعفه أمام القدرة الإلهية والتدبير الرباني، فأنشأ سبحانه موسى في قصر فرعون بالذات، ولم يكن المربي لموسى إلاّ فرعون الطاغية، الذي كان يسعى الليل والنهار للقضاء على هذا المولود.

بنی اسرائیل پیش از بعثت موسی (ع) در وضعیت چشم انتظار بودنِ این پیامبر بزرگ و مصلح منتظر بودند؛ تا آنجا که ولادت او و آماده بودن برای استقبال از این مولود مبارک را به یکدیگر بشارت می‌دادند؛ مولودی که آنها را از حکومت طاغوت‌ها و فرعون‌ها رهایی می‌بخشید؛ همان فراعنه‌ای که به نوبه‌ی خود در سوی مقابل، در وضعیت چشم انتظاریِ این مولود مبارک بودند تا بر او یورش برند و او را به قتل برسانند، و پیش از آنکه بزرگ شود و حکومت طاغوتی‌شان را یکسره و فراعنه و ادعاهای پوچ و دروغین‌شان را مفتضح و بنی اسرائیل را به سوی نجات و رهایی و بر دوش کشیدن کلمه‌ی لا اله الا الله به سوی اهل زمین راهبری نماید، از او رهایی یابند. سال‌های آن ولادت وعده داده شده فرا رسید و فرعون در آن سال‌هایی که چشم انتظار ولادت موسی (ع) بودند نوزادان بنی اسرائیل را به قتل رسانید با این پندار که او توانایی تغییر سنت خداوندی را دارد؛ اما خداوند اراده فرمود تا او را خوار نماید و ضعف و ناتوانی او را در برابر قدرت الهی و تدبیر ربانی آشکار سازد؛ خداوند سبحان موسی را در قصر خود فرعون پرورانید و پروراننده‌ی موسی کسی جز همان فرعون سرکش نبود؛ همان کسی که شب و روز در پی فیصله دادن ماجرای همین مولود بود.

 

قال تعالى: ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا كَانُوا خَاطِئِينَ * وَقَالَتِ امرأة فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَلَكَ لا تَقْتُلُوهُ عَسَى أَنْ يَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَهُمْ لا يَشْعُرُونَ﴾([110])، بينما كان فرعون وجنوده يستضعفون بني إسرائيل ويذلونهم ويقتلون أبناءهم وخيارهم، كان موسى يكبر في قصر فرعون ويرى ما يحدث خارج القصر من ظلم واضطهاد للشعب المستضعف، ويرى ما يحدث في القصر من رسم خطط إرهابية وإعلامية الهدف منها استخفاف الشعب وحمله على طاعة فرعون، أو على الأقل التسليم بالأمر الواقع، وترك المقاومة، ﴿قَالَ فِرْعَوْنُ مَا أُرِيكُمْ إِلَّا مَا أَرَى وَمَا أَهْدِيكُمْ إِلَّا سَبِيلَ الرَّشَادِ﴾([111]).

حق تعالی می‌فرماید: (خاندان فرعون او را يافتند و برگرفتند تا دشمن‌شان و سبب اندوهشان گردد، که فرعون، هامان و لشکریانشان خطاکار بودند * همسر فرعون گفت: اين کودک نور چشم من و تو خواهد بود؛ او را مکشيد، شايد به ما سودی رساند يا او را به فرزندی گيريم؛ در حالی که آنها نمی‌دانستند)[112]. در آن هنگامه‌ای که فرعون و سپاهیانش بنی اسرائیل را به استضعاف می‌کشیدند و آنها را خوار و ذلیل می‌نمودند و پسران و بهترین‌ها و برگزیدگانشان را می‌کشتند، موسی در قصر فرعون رشد می‌کرد و بزرگ می‌شد و آنچه از ظلم و به بندگی کشیدن مردم مستضعف در خارج از قصر اتفاق می‌افتاد را نظاره می‌کرد و آنچه در داخل قصر از نقشه‌های رُعب‌انگیز و تبلیغاتی که هدف از آنها به بندگی کشیدن مردم و وادار کردن آنها به فرمان‌برداری از فرعون و یا حداقل پذیرش تسلیم شدن در برابر وضع موجود و ترک مقاومت بود را به عینه می‌دید: (فرعون گفت: شما را جز آنچه مصلحت ديده‌ام راهی ننمايم و جز به راه صواب راهبری نکنم)[113].

 

وكان موسى (ع) يرى سياسة فرعون وحزبه التي كانت تتمثل بمنع الدين الإلهي من الانتشار، ومنع الشعائر الدينية لبني إسرائيل، ونشر الفساد وبالتالي دفع الأجيال التي تنشأ في هذا الجو الفاسد إلى الفساد وترك التدين والالتزام بالشريعة الإلهية المقدسة. وهذا هو أهم العوامل التي يعتمد عليها الطاغية في حكمه، حيث يضمن أنّ الشعب قد تخلّى عن الله، عن القوة الحقيقية والناصر الحقيقي، القادر على القضاء على الطاغوت وعلى حزبه الشيطاني.

حضرت موسی (ع) سیاست فرعون و حزبش را از نزدیک ملاحظه می‌کرد؛ سیاستی که تمثیلی از  جلوگیری از انتشار دین خدا و بازداشتن بنی اسرائیل از تقیّد به شعائر دینی و گسترش فساد و به دنبال آن هدایت نسل‌هایی که در چنین جوّ فاسدی نشو و نما می‌یافتند به سوی فساد و ترک دین‌داری و التزام به شریعت مقدّس الهی بود. اینها مهم‌ترین عواملی هستند که حکومت طاغوت بر آنها تکیه دارد؛ چرا که تضمین کننده‌ی خالی شدن جامعه از خداوند، از تنها قدرت حقیقی و یاری‌گر واقعی، از توانای به پایان رساننده‌ی حکومت طاغوت و حزب شیطانی‌اش، می‌باشند.

 


موسى (ع) المجاهد في سبيل الله، المهاجر إلى الله، والنبي الداعي إلى الله

موسى (ع) مجاهد در راه خدا، مهاجر به سوی خدا، و پیامبر دعوتکننده به سوی خدا

 

قال تعالى: ﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ * وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هَذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ * قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ * قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِلْمُجْرِمِينَ * فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خَائِفاً يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قَالَ لَهُ مُوسَى إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبِينٌ * فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَنْ يَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَهُمَا قَالَ يَا مُوسَى أَتُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي كَمَا قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ إِنْ تُرِيدُ إِلَّا أَنْ تَكُونَ جَبَّاراً فِي الْأَرْضِ وَمَا تُرِيدُ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ * وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يَسْعَى قَالَ يَا مُوسَى إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ * فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفاً يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ * وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ﴾([114])

حق تعالی می‌فرماید: (چون به رشد و کمال رسيد و برومند شد، او را حکمت و دانشی داديم و نيکوکاران را چنين پاداش می‌دهيم * بی‌خبر از مردم شهر، به شهر داخل شد. دو تن را ديد که با هم نزاع می‌کنند، اين يک از پيروانش بود و آن يک از دشمنانش. آن که از پيروانش بود علیه آن ديگر که از دشمنانش بود از او ياری خواست. موسی مشتی بر او نواخت و او را کشت. گفت: اين، از کارهای شيطان بود. او به آشکارا دشمنی گمراه کننده است * گفت: ای پروردگار من! من به خود ستم کردم، مرا بيامرز؛ و خدايش بيامرزيد؛ زيرا او آمرزنده و مهربان است * گفت: ای پروردگار من! به پاس نعمتی که بر من عطا کردی هرگز پشتيبان گنهکاران نخواهم شد * ديگر روز در شهر ترسان و چشم به راه حادثه می‌گرديد. مردی که ديروز از او مدد خواسته بود باز هم از او مدد خواست. موسی به او گفت: تو به آشکارا گمراه هستی * چون خواست مردی را که دشمن هر دو آنها بود بزند، گفت: ای موسی! آيا می‌خواهی همچنان که ديروز يکی را کشتی مرا نيز بکشی؟ تو می‌خواهی در اين سرزمين، جبّار و زورگویی باشی و نمی‌خواهی که از مصلحان باشی * مردی از دورترین جای شهر دوان دوان آمد و گفت: ای موسی! مهتران شهر درباره‌ی تو رأی می‌زنند تا تو را بکشند. بيرون برو که من از خيرخواهان تو هستم * ترسان و نگران از آنجا بيرون شد. گفت: ای پروردگار من! مرا از گروه ستمکاران رهايی بخش * چون به جانب مَديَن روان شد، گفت: امید است پروردگار من مرا به راه راست راهبری کند)[115].

 

دخل موسى (ع) معترك الحياة، ليجد ظلم الطاغية فرعون للشعب المستضعف من بني إسرائيل والمصريين، وموسى (ع) الطاهر النقي، والنبي المخلص المنتظر الذي يعرفه بنو إسرائيل، كيف يبقى في قصر فرعون ظهيراً له، ولو بالسكوت على ظلمه ومكثراً لسواده؟ فشاء الله أن تقع تلك الحادثة، وهي قتل أحد زبانية فرعون وجنوده الظلمة، وكان لهذه الحادثة وقع كبير في نفس موسى (ع) حيث التجأ إلى الحق، يستغفره ويتوب إليه مما اعتبره ذنباً، وهو عيشه في قصر فرعون الطاغية والأب المربي لموسى (ع)، ولما غفر له ربه سبحانه وتعالى عاهد الله على ما آتاه من نعمة المغفرة على أن لا يكون ظهيراً لمجرم وظالم، ولو بمداهنته أو السكوت على ظلمه، فكان لابد لموسى (ع) بعد هذه الحادثة أن يهاجر إلى الله، فخرج من المدينة خائفاً يترقب، وغاب عن بني إسرائيل عشر سنين، قضاها في أرض مدين يعيش حياة بسيطة وهادئة في أحضان نبي عظيم، وهو شعيب (ع)، يرعى قطيعاً من الأغنام، ويتعلم الكثير ليعود بعد ذلك لبني إسرائيل قائدا ربانيا شجاعا ونبيا يدعو إلى الله، فيقود المؤمنين للنجاة من بطش فرعون، والاستضعاف والهوان الذي كانوا يلاقونه في مصر. وعَبر موسى (ع) والمؤمنون البحر، وأغرق الله فرعون وجنوده، ولكن بعد هذا العبور كان ما كان، فتمرد بنو إسرائيل على الأوامر الإلهية، وعصوا موسى وهارون (عليهما السلام)، وبعد أن رفض بنو إسرائيل الدخول إلى الأرض المقدسة وجهاد الجبابرة لنشر كلمة (لا إله إلاّ الله) والعبادة الخالصة لله، كتب الله عليهم التيه أربعين سنة في صحراء سيناء، وكم أوذي موسى وهارون (عليهما السلام) خلال هذه المدة، فاعترض الكثير منهم على موسى(ع)، واستخفوا به واعترضوا على هارون وكونه نبياً وخليفة لموسى (ع)، فأمرهم الله أن يكتب كل رئيس سبط من أسباط بني إسرائيل اسمه على عصا يابسة، وكتب هارون اسمه، ووضع موسى (ع) العصيّ في خيمة الاجتماع، وشاء الله أن تخضر العصا التي كتب عليها اسم هارون(ع) لتكون معجزة تؤيد نبوته وحقه في خلافة موسى (ع)، لكنهم لم يتوقفوا عن إيذاء هارون (ع) والاستخفاف به، حتى إنّهم لما صنعوا العجل وعبدوه واعترض عليهم هارون (ع) كادوا يقتلونه مع الفئة القليلة التي ناصرت الحق معه (ع)، ولم يكتف اليهود بهذا، بل حرّفوا التوراة بعد وفاة موسى وهارون (عليهما السلام)، وكتبوا بأيديهم الأثيمة فيها أن الذي صنع العجل وأضل بني إسرائيل هو هارون (ع) !!

موسی (ع) به آوردگاه زندگی قدم نهاد تا ظلم و ستم فرعون سرکش را بر مستضعفین بنی اسرائیل و مصریان ببیند. موسایِ درست‌کارِ پاک، آن پیامبر مخلصِ منتظر که بنی اسرائیل می‌شناختندش، چگونه می‌توانست در قصر فرعون باقی بماند تا یاری‌گری برای او باشد، حتی اگر این یاری کردن، با سکوت در برابر ظلم و ستم او و افزودن به سیاهی لشکر او باشد؟ پس این خواست خداوند بود تا آن واقعه یعنی کشته شدن یکی از سربازان فرعون و لشکریان ظلمت و سیاهی رُخ دهد، و این رویداد اثری عمیق در جان موسی (ع) نهاد تا آنجا که به حق پناه برد و از آنچه آن را گناه به حساب می‌آورد از او بخشش طلبید و به سویش توبه نمود؛ یعنی از زندگی کردنش در قصر فرعون سرکش؛ همان کس که پدر و پرورش دهنده‌ی موسی (ع) محسوب می‌شد. چون خداوند سبحان و متعال وی را بیامرزید با خدا عهد کرد که به شکرانه‌ی نعمت آمرزش که ارزانی‌اش داشته بود هرگز پشتیبانی برای مجرم و ظالم نباشد؛ حتی اگر این پشتیبانی با سازش و سکوت در برابر ظلم او باشد. موسی (ع) پس از این رویداد ناگزیر از هجرت به سوی الله شد؛ پس ترسان و نگران از شهر خارج شد و ده سال از بنی اسرائیل غایب گردید و در این مدت در سرزمین مَدیَن در آغوش پیامبری بزرگ یعنی شعیب (ع) زندگی ساده و آرامی را سپری کرد؛ رمه‌ای از گوسفندان را شبانی می‌کرد و بسیار می‌آموخت تا پس از آن، به صورت پیشوای الهیِ شجاع و پیامبری که به سوی خدا فرامی‌خواند به سوی بنی اسرائیل بازگردد؛ تا مؤمنان را برای رهایی از سلطه‌ی فرعون و از استضعاف و ذلّتی که در مصر به آن مبتلا بودند، راهبری نماید. موسی (ع) و گروه ایمان آورندگان از دریا عبور کردند و خداوند فرعون و سپاهیانش را غرق نمود اما پس از این عبور کردن، آنچه اتفاق افتادنی بود اتفاق افتاد؛ بنی اسرائیل از فرامین الهی تمرّد و از موسی و هارون (علیهما السلام) سرپیچی نمودند و پس از آنکه بنی اسرائیل از وارد شدن به سرزمین مقدّس و جهاد با ستمگران در راه نشر کلمه‌ی «لا اله الا الله» و عبادت خالص برای خداوند شانه خالی کردند، خداوند چهل سال سرگردانی در صحرای سینا را برای آنان مقرّر فرمود و چه بسیار موسی و هارون (علیهما السلام) در این بازه‌ی زمانی آزار و اذیت‌هایی را متحمل شدند؛ بسیاری از ایشان به موسی (ع) اعتراض می‌کردند و او را نادان می‌شمردند، و متعرّض هارون (ع) و اینکه او پیامبر و جانشین موسی (ع) بود می‌شدند. پس خداوند امر فرمود که رئیس هر یک از طوایف بنی اسرائیل اسم خود را بر روی چوب‌دستی خشکی بنویسد و هارون (ع) نیز اسم خود را نوشت . موسی (ع) چوب‌دستی ها را در خیمه‌ی اجتماع قرار داد و خداوند چنین اراده فرمود تا آن چوب‌دستی که اسم هارون (ع) بر آن نوشته شده بود سبز و تازه گردد تا معجزه‌ای برای تأیید نبوت آن حضرت و حقانیتش برای خلافت و جانشینی موسی (ع) باشد. با این وجود آنها از آزار و اذیت هارون (ع) و توهین و بی‌احترامی به حضرتش دست برنداشتند تا آنجا که وقتی آن گوساله را ساختند و به عبادتش پرداختند و هارون (ع) بر ایشان اعتراض نمود، تا آستانه‌ی کشتن او و گروه اندکی که به همراه آن حضرت (ع) حق را یاری می‌داند، پیش رفتند. یهودیان به این هم اکتفا نکردند؛ بلکه پس از وفات موسی و هارون (علیهما السلام) اقدام به تحریف تورات نمودند و با دستان ناپاک و گناه‌آلود خود در آن چنین نوشتند: آن کس که گوساله را ساخت و بنی اسرائیل را گمراه نمود، هارون (ع) بود!!

 

فانظر إلى مظلومية هذا النبي العظيم هارون (ع)، وقارنها بمظلومية الوصي علي بن أبي طالب (ع)، سنة الله ولن تجد لسنة الله تبديلاً.

به مظلومیت هارون (ع) این پیامبر بزرگ بنگرید و آن را با مظلومیت وصی پیامبر (ص)، علی بن ابی طالب (ع) مقایسه نمایید؛ سنتی است الهی و هرگز در سنت الهی  تغییر و تبدیلی نمی‌بینی.

 

* * *

 

 

 

 

 

 


فتنة العجل

فتنهی گوساله

 

قال تعالى: ﴿وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَمَا يَأْمُرُكُمْ بِهِ إِيمَانُكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ﴾([116]).

حق تعالی می‌فرماید: (بر اثر کفرشان گوساله در دل‌هاشان سرشته شد. بگو: ایمان‌تان شما را به چه بد چیزی فرمان می‌دهد، اگر از زمره‌ی مؤمنان می‌باشید!)[117].

 

وقال تعالى: ﴿وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسَى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوَارٌ أَلَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لا يُكَلِّمُهُمْ وَلا يَهْدِيهِمْ سَبِيلاً اتَّخَذُوهُ وَكَانُوا ظَالِمِينَ * وَلَمَّا سُقِطَ فِي أَيْدِيهِمْ وَرَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قَالُوا لَئِنْ لَمْ يَرْحَمْنَا رَبُّنَا وَيَغْفِرْ لَنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ * وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَأَلْقَى الْأَلْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلا تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْدَاءَ وَلا تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ * قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَلِأَخِي وَأَدْخِلْنَا فِي رَحْمَتِكَ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ * إِنَّ الَّذِينَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَيَنَالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وذِلَّةٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُفْتَرِينَ * وَالَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ ثُمَّ تَابُوا مِنْ بَعْدِهَا وَآمَنُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَحِيمٌ﴾([118]).

و همچنین می‌فرماید: (قوم موسی پس از او از زيورهايشان تنديس گوساله‌ای ساختند که چون گاو بانگ برمی‌آورد. آيا نمی‌بينند که آن گوساله با آنها نه سخنی می‌گويد و نه ايشان را به هيچ راهی هدايت نمی‌کند؟ آن را پذیرا شدند و در زمره‌ی ظالمان درآمدند * و چون از آن کار پشيمان شدند و ديدند در گمراهی افتاده‌اند، گفتند: اگر پروردگارمان بر ما رحم نیاورد و ما را نيامرزد، به طور حتم در زمره‌ی زيان‌کردگان خواهيم بود * چون موسی خشمگين و اندوهناک نزد قوم خود بازگشت، گفت: در غيبت من، چه بد جانشينانی بوديد؛ چرا بر فرمان پروردگار خود پيشی گرفتيد؟! و الواح را بر زمين افکند و سرِ برادرش را گرفت و به سوی خود کشيد. هارون گفت: ای پسر مادرم! اين قوم مرا زبون يافتند و نزديک بود مرا بکُشند، مرا دشمن‌کام مکن و در شمارِ ستم‌کارانم مياور! * گفت: ای پروردگار من! مرا و برادرم را بيامرز و ما را در رحمت خويش داخل فرما که تو مهربان‌ترينِ مهربانانی * آنان که گوساله را برگزيدند به زودی به غضبی از جانب پروردگارشان و ذلّت و خواری در زندگانی این دنیا گرفتار خواهند شد؛ دروغ‌گويان را اينچنين کيفر می‌دهيم * آنان که مرتکب اعمال ناپسند شدند، آنگاه توبه کردند و ايمان آوردند، بدانند که پروردگار تو پس از آن، قطعاً آمرزنده‌ی مهربان است)[119].

 

وقال تعالى: ﴿قَالُوا مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنَا وَلَكِنَّا حُمِّلْنَا أَوْزَاراً مِنْ زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْنَاهَا فَكَذَلِكَ أَلْقَى السَّامِرِيُّ * فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هَذَا إِلَهُكُمْ وَإِلَهُ مُوسَى فَنَسِيَ * أَفَلا يَرَوْنَ أَلَّا يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً وَلا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرّاً وَلا نَفْعاً * وَلَقَدْ قَالَ لَهُمْ هَارُونُ مِنْ قَبْلُ يَا قَوْمِ إِنَّمَا فُتِنْتُمْ بِهِ وَإِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمَنُ فَاتَّبِعُونِي وَأَطِيعُوا أَمْرِي * قَالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عَاكِفِينَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنَا مُوسَى * قَالَ يَا هَارُونُ مَا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا * أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَيْتَ أَمْرِي * قَالَ يَا ابْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلا بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائيلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي * قَالَ فَمَا خَطْبُكَ يَا سَامِرِيُّ * قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَكَذَلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي * قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَيَاةِ أَنْ تَقُولَ لا مِسَاسَ وَإِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ وَانْظُرْ إِلَى إِلَهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عَاكِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً * إِنَّمَا إِلَهُكُمُ اللَّهُ الَّذِي لا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً﴾([120]).

و حق تعالی می‌فرماید: (گفتند: ما به اختيار خويش با تو خُلف وعده نکرديم؛ ولی بارهايی سنگین از زينت قوم بر دوش داشتيم، آنها را در آتش بيفکنديم و به این ترتیب سامری نيز بيفکند * و برايشان تنديس گوساله‌ای که نعره‌ی گاوان را داشت بساخت و گفتند: اين، خدای شما و خدای موسی است؛ پس فراموش نمود * آيا نمی‌بینند که هيچ پاسخی به سخنشان نمی‌دهد، و هيچ سود و هیچ زيانی برايشان ندارد؟ * هارون نيز پيش از اين به آنها گفته بود: ای قوم من! شما با اين گوساله به فتنه و آزمایش درافتادید. پروردگار شما، خدای رحمان است. مرا پیروی کنید و فرمان‌بردار من باشيد * گفتند: ما هرگز از عبادت او دست برنمی‌داریم تا موسی به نزد ما بازگردد * گفت: ای هارون! چه چیزی مانعت شد هنگامی که ديدی گمراه می‌شوند، * چرا از من پیروی نکردی؟ آيا از فرمان من سرپيچی کرده بودی؟ * گفت: ای پسر مادرم! نه ريش مرا بگیر و نه سرم را! ترسيدم که بگويی: ميان بنی اسرائيل جدايی افکندی و گفتار مرا رعايت نکردی * و تو ای سامری! اين چه خطایی بود که کردی؟ * گفت: من چيزی ديدم که آنها نمی‌ديدند. مشتی از خاکی که نقش پای آن رسول بر آن بود برگرفتم و در آن پيکر بیفکندم و نفْس من اين کار را در چشم من بياراست * گفت: برو، در زندگی اين دنيا چنان شَوی که پيوسته بگويی: به من نزديک مشوید، و نيز تو را وعده‌ای است که از آن رها نشوی و اينک به خدايت که پيوسته ملازمش بودی بنگر که می‌سوزانيمش و سپس خاکسترش را به دريايش افشانیم * جز اين نيست که خدای شما الله است که هيچ معبودی جز او نيست، و علم او همه چيز را در بر گرفته است)[121].

 

حدثت فتنة العجل في سنين التيه الأربعين التي تاه فيها بنو إسرائيل في صحراء سيناء، عقوبة لتمردهم على الأوامر الإلهية، وإصلاحاً لما فسد في نفوسهم، حيث واعد الله سبحانه وتعالى موسى(ع) ثلاثين ليلة ثم أتمها بعشر، قال تعالى: ﴿وَوَاعَدْنَا مُوسَى ثَلاثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ﴾([122]).

فتنه و آزمایش گوساله در دوران چهل ساله‌ی سرگردانی بنی اسرائیل در صحرای سینا رخ داد و عقوبتی برای تمرّد و سرپیچی آنها از فرامین الهی و اصلاحی برای فسادی بود که در نفس‌هایشان ریشه دوانیده بود. خداوند سبحان و متعال سی شب با موسی (ع) وعده نمود و سپس ده شب به آن افزود؛ چنانکه می‌فرماید: (و سی شب با موسی وعده نهاديم و آن را با ده شب ديگر تمام کردیم تا وعده‌ی دیدار پروردگارش (به چهل شب) کامل شد)[123].

 

ولم يكن سبحانه وتعالى يجهل أنّ الميقات أربعين ليلة، ولم يكن سبحانه وتعالى يكذب على موسى سبحانه وتعالى علواً كبيراً، وإنّما واعده ثلاثين ليلة وكانت العشر التمام للأربعين معتمدة على أمر أخر لم يحدث بعد، كدعاء أو صدقة أو أي عمل يقوم به موسى (ع)، أو تقصير من جماعة بني إسرائيل يعاقبون عليه بغياب موسى (ع) عشر ليالي إضافية، ففي علم الله سبحانه أن موسى سيغيب أربعين ليلة، لكن في لوح المحو والإثبات أن موسى سيغيب ثلاثين ليلة، فإن حصل الأمر الفلاني من موسى (ع) أو بني إسرائيل فإنه سيتمها أربعين ليلة، قال تعالى: ﴿يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ﴾([124]).

البته این طور نیست که خداوند به اینکه میقات چهل شب می‌باشد ناآگاه باشد و یا اینکه او سبحان و متعال به موسی (ع) دروغ گفته باشد؛ پاک و منزه است او، بسیار برتر از چنین ظنّیاتی است (سبحانه و تعالی علوّاً کبیراً). حق تعالی با موسی (ع) سی شب وعده گذاشت و ده شب بعدی برای کامل نمودن چهل شب منوط بر مسأله‌ای دیگر بود که پس از آن اتفاق بیفتد؛ مانند دعا، صدقه یا هر عملی که موسی (ع) به آن اقدام نماید، و یا تقصیر و کوتاهی که از جماعتی بنی اسرائیل سر بزند تا با ده شب دیگر با غایب شدن موسی مجازات شوند؛ البته در علم خدا مشخص بود که موسی (ع) چهل شب غیبت می‌کند اما در لوح محو و اثبات چنین مکتوب شده بود که موسی سی شب غیبت می‌کند و اگر فلان کار از موسی (ع) یا بنی اسرائیل سر بزند، با ده شب دیگر که بر آن افزوده اضافه می‌شود، تمام می‌گردد. حق تعالی می‌فرماید: (خداوند هر آنچه را بخواهد محو يا اثبات می‌کند؛ و امّ الکتاب نزد او است)[125].

 

وهذا يشبه دعاء أيٌ منّا ليدفع الله عنه البلاء، أو يرزقه من رحمته ما يشاء، فلو كانت الأمور لا تتبدل لبطل الدعاء ولأمسى لغواً لا نفع فيه، لكن الله سبحانه قدر المقادير ويداه مبسوطتان يوسع على من يشاء ويقتر كيفما يشاء وهو أحكم الحاكمين، وهذا هو البداء الحق المبين في الذكر الحكيم الذي أنكره الجاهلون، وقالوا: إنّ الله فرغ من كل شيء، وجعلوا يديه مغلولتين يضاهون قول اليهود([126]).

این به مانند دعایی از سوی هر یک از ما می‌باشد تا خداوند بلایی را از او دفع کند و یا به هر شکل که بخواهد رحمتش را روزی‌اش گرداند؛ که اگر در امور تغییر و تبدیلی نباشد دعا کردن عملی باطل، لغو و بیهوده خواهد بود که هیچ نفعی دربر نخواهد داشت؛ اما خداوند سبحان مقادیر را تقدیر می‌فرماید، و دستانش گشوده است تا بر هر که اراده فرماید گشایش حاصل و هر گونه بخواهد فقر و تنگ‌دستی حاصل نماید، که او حکم کننده‌ترینِ حکم کنندگان است.  این همان «بِدا» حقِ مبین در ذکر حکیم است که افراد جاهل و ناآگاه منکرش می‌شوند و می‌گویند: خداوند در هیچ کاری دخالت نمی‌کند، و در گفتاری همچون گفتار یهود، دستان خداوند را بسته قلمداد می‌کنند[127]!

 

هذا، وهناك من علماء السنة من يثبت البداء كابن الجوزية في كتابه الجواب الكافي في فصل الدعاء، وهو وإن لم يصرح باللفظ فقد أثبت المعنى سواء بالروايات عن النبي  أو بمناقشته لفائدة الدعاء.

این در حالی است که برخی علمای اهل سنت وجود دارند که بِدا را اثبات می‌کنند، همچون ابن جوزی  در کتاب کافی در فصل دعا. وی هر چند به طور صریح بیان نمی‌کند اما به طور ضمنی و معنوی چه براساس روایاتی که از پیامبر اکرم (ص) روایت می‌کند و چه با بحث و بررسی فایده‌ی دعا کردن، چنین نظری را به اثبات می‌رساند.

 

وفي هذه الليالي الأربعين استغل السامري غياب موسى (ع)، وقام بصياغة عجل من الحلي وألقى السامري في هذا العجل حفنة تراب أخذها من تحت حافر فرس جبرائيل (ع)، فخرج العجل الجسد له خوار، أي صوت كصوت العجل الحي. قال موسى (ع): (يا رب العجل من السامري فالخوار ممن؟ قال: مني يا موسى، إني لما رأيتهم قد ولوا عني إلى العجل أحببت أن أزيدهم فتنة) ([128]).

در این چهل شب سامری از غیبت موسی (ع) سوء استفاده کرد و اقدام به ساختن طلا از جواهرآلات نمود. سامری مشتی از خاکی که از زیر سُمِ اسب جبرئیل برداشته بود را در این گوساله انداخت و مجسمه‌ی گوساله‌ای ساخت که بانگ برمی‌آورد؛ یعنی صدایی همچون صدای گوساله‌ی زنده داشت. موسی (ع) گفت: «پروردگارا! گوساله را سامری ساخت، از چه چیز بانگ برمی‌آورد؟ فرمود: از من، ای موسی! چون مردمان را دیدم که از من به سوی گوساله روی می‌گردانند، دوست داشتم بر فتنه و آزمایش‌شان بیفزایم»[129].

 

وقال لهم السامري هذا إلهكم وإله موسى، أي إنّ إلهكم حل في هذا العجل!! وصدقه الكثير من بني إسرائيل بعد أن أعانوه على صناعة العجل!!

سامری به ایشان گفت این معبود شما و موسی است؛ یعنی معبود شما در این گوساله حلول کرده است! و بسیاری از بنی اسرائیل پس از آنکه در ساختن گوساله وی را یاری رسانیده بودند، او را تصدیق نمودند.

 

ويجدر بنا أن نتدبر هذه الحادثة في القرآن وندرسها، لعل الله يمن علينا بحياة السعداء وميتة الشهداء، كما وعدنا رسول الله  عند دراسة القرآن ([130]).

شایسته است در مورد این واقعه که در قرآن آمده است تدبّر کنیم و درس بگیریم؛ شاید خدا با زندگی سعادتمندان و مرگ شهیدان بر ما منّت نهد؛ همانطور که رسول خدا (ص) در مورد درس گرفتن از قرآن چنین وعده‌ای به ما داده است[131].

 

فإذا قررتم أيها الأحبة دراسة هذه الحادثة فتعالوا معي نتساءل، من هو السامري؟ وهل كان عالماً من علماء بني إسرائيل؟ وهل كان متعبداً ناسكاً؟ حيث: ﴿قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً ([132]).

حال ای عزیزان! اگر بر درس گرفتن از این واقعه موافق هستید، بیایید همراه من بپرسیم، سامری که بود؟! آیا او یکی از علمای بنی اسرائیل بود؟! آیا فردی عابد و زاهد بود؟! می‌فرماید: (گفت: من چيزی ديدم که آنها نمی‌ديدند. مشتی از خاکی که ....)[133].

 

يبدو من سياق الآية أنّه كان يرى جبرائيل (ع) أو أموراً غيبية، لم يكن غيره يراها.

از سیاق آیه چنین برمی‌آید که سامری، جبرئیل یا پاره‌ای امور غیبی را که کسان دیگری غیر از او نمی‌دیدند، می‌دیده است!

 

ثم هل كان السامري مجاهداً؟

آیا سامری یک مجاهد بود؟!

 

ورد هذا المعنى في تفسير الآية: ﴿فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ﴾([134])، أنّه السامري فلو صح هذا لكان السامري مجاهداً، قاتل جنود الطاغية، فرعون في مصر قبل بعث موسى (ع) ([135]).

چنین معنایی در تفسیر آیه‌ی (آن که از پيروانش بود از او ياری خواست)[136]  آمده که آن شخص، سامری بوده است؛ و حال که چنین معنایی صحیح می‌باشد، پس سامری مجاهدی بوده که با سپاهیان فرعون طاغوت در مصر پیش از بعثت موسی (ع) پیکار می‌‌کرده است[137].

 

ثم من الذي نسى؟ موسى (ع)، أي نسى إلهه هاهنا وذهب إلى الطور فيكون الكلام بلسان السامري. والحق أن هذا بعيد؛ لأنّ بني إسرائيل يعلمون أنّ موسى ذهب إلى الطور بأمر الله، إذن فيكون الناسي هو السامري، أي ترك الإيمان الحقيقي والمعبود الحق، فيكون الكلام من الله سبحانه. ثم ما الذي سولت له نفسه؟ الحق أنّ هذا هو أصل كل الفتنة، الهوى والأنا والشيطان وزخرف الدنيا، سولت له نفسه الأمارة بالسوء أنّه أفضل من هارون (ع)، وتمرّد عليه ولم يطع أمره وتكبر، لقد سولت له نفسه أنّه عالم وعابد وناسك وربما مجاهد، وكشفت له بعض الأمور الغيبية، فهو أحق من هارون (ع) بقيادة بني إسرائيل في غيبة موسى (ع)، وحسد هارون و موسى (عليهما السلام) فأخذ التكبر منه كل مأخذ، و تمكن منه الهوى والأنا كل التمكن، و أرداه الشيطان في الهاوية وجعله يتكبر على الأنبياء العظام  كما تكبر هو على آدم (ع)، فاستفزه الشيطان بندائه وأغواه بغوايته وأصابه بدائه، فنزلت الحجب على مرآة الروح لما اشترى الضلالة بالهدى، فلم يعد يرى: ﴿وَتَرَاهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَهُمْ لا يُبْصِرُونَ﴾([138]).

حال (با توجه به متن قرآن) باید پرسید چه کسی فراموش کرد (نَسی)؟ موسی (ع)؟ یعنی موسی معبودش را اینجا نهاد و فراموش کرد و به سوی طور رهسپار شد و این جمله از سامری می‌باشد؟ به واقع چنین احتمالی بعید می‌نماید؛ چرا که بنی اسرائیل می‌دانستند موسی (ع) به فرمان خدا به سوی طور رهسپار شده است، بنابراین شخص فراموشکار در این آیه سامری می‌باشد؛ یعنی وی ایمان حقیقی و معبود واقعی را رها کرد؛ پس این سخن از جانب حق تعالی می‌باشد. حال باید دید چه چیزی نفْس سامری را برایش جلوه‌گر نمود؟ حقیقت آن است که آن چیز، اصل و ریشه‌ی هر فتنه‌ای است؛ یعنی هوای نفْس، منیّت، شیطان و ظواهر فریبنده‌ی دنیا. نفْسِ امر کننده به بدی‌های او برای وی چنین آراست که او برتر از هارون (ع) می‌باشد؛ در نتیجه او را نافرمانی نمود و دستورش را گردن ننهاد و تکبر ورزید. نفسش برایش چنین آراست که او عالِم، عابد، زاهد و حتی مجاهد است و برخی امور غیبی برایش کشف شده است، پس در نبود موسی (ع) او برای رهبری بنی اسرائیل از هارون (ع) شایسته‌تر است؛ پس به موسی و هارون (علیهما السلام) حسادت ورزید و تکبر سراسر وجودش را فرا گرفت و هوای نفس و منیّت اختیار از کفش ربود و شیطان وی را به اعماق دوزخ (هاویه) درافکند و او را تا مرتبه‌ی تکبر ورزیدن نسبت به پیامبران بزرگ (علیهم السلام) تنزّل داد؛ همچنانکه خودش به حضرت آدم (ع) تکبر ورزید. شیطان او را با ندایش تحریک نمود و با گمراهی خودش، گمراهش نمود و او را به بیماری خودش گرفتار ساخت؛ و چون سامری گمراهی را به جای هدایت به جان خرید پرده‌های حجاب بر آینه‌ی روحش فرو افتاد و دیگر حقایق را نمی‌دید: (و می‌بينی که به تو می‌نگرند در حالی که نمی‌بينند)[139].

 

ونسي الحقيقة والمعبود الحق الذي لا يُرى بالأبصار ولا تدركه الأوهام، فعاد إلى أخس أنواع الشرك، إلى التشبيه. فأخرج ما انطوت عليه نفسه عجلا جسدا له خوار، يكون فتنة يفرح بها قوم انطوت عليها نفوسهم قبل ظهورها، وأشربوا العجل قبل صياغته، فكم اعترضوا على موسى وهارون (عليهما السلام)، وكم آذوا موسى (ع)، ﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِي وَقَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَاللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ﴾([140]).

او حقیقت و معبود حقی را  که با چشم دیده نمی‌شود و به وهم‌ها درنمی‌آید فراموش کرد و به پایین‌ترین مراتب شرک یعنی تشبیه، سقوط کرد. بنابراین آنچه در وجودش پیچیده شده بود را در قالب مجسمه‌ی گوساله‌ای که صدا می‌کرد نمایان ساخت و این فتنه و آزمایشی شد که قوم را به آنچه نفس‌هایشان ـ‌پیش از ظاهر شدنش‌ـ در خود پیچیده بود، شادمان نمود و گوساله را پیش از ساخته شدنش به آنان نوشانید. اینان، چه بسیار بر موسی و هارون (علیهما السلام) اعتراض کردند و چه بسیار موسی (ع) را آزار و اذیت نمودند: (و آنگاه که موسی به قوم خود گفت: ای قوم من! چرا آزارم می‌دهید، و حال آنکه می‌دانيد من فرستاده‌ی خدا به سوی شما هستم؟ چون روي‌گردان شدند خداوند نيز دل‌هاشان را بگردانيد، و خدا مردمان فاسق و نافرمان را هدايت نمی‌کند)[141].

 

كان كثير من بني إسرائيل يرون أنّهم خير من موسى (ع)، أمّا هارون (ع) فلم يكن له وزن عند كثير منهم، جاء في التوراة: (وأخذ قورح بن يصهار بن فهاث بن لاوي، وداثان وابرام ابنا الياب واون بن قالت بنوراوبين يقاومون موسى مع أناس من بني إسرائيل فاجتمعوا على موسى وهارون، وقالوا لهما كفاكما أن كل الجماعة بأسرها مقدسة وفي وسطها الرب فما بالكما ترتفعان على جماعة الرب. فلما سمع موسى سقط على وجهه، ثم كلم قورح وجميع قومه قائلاً غداً يعلن الرب من هو له ومن المقدس حتى يقربه أليه) ([142]).

بسیاری از بنی اسرائیل خود را برتر از موسی (ع) می‌دیدند؛ اما هارون (ع)، برای بسیاری از آنان اصلاً ارزش و قیمتی نداشت. در تورات چنین آمده است: «1 و قورح بن يِصهار بن قَهات بن لاوی و داتان و اَبيرام پسران اَليَاب واون بن فالِت پسران رؤبين (كسان) گرفته، 2 با بعضی از بنی اسرائيل.... 3 و به مقابل موسی و هارون جمع شده، به ايشان گفتند: شما از حد خود تجاوز می‌نماييد، زيرا تمامی جماعت هر يک از ايشان مقدّس‌اند، و پروردگار در ميان ايشان است. پس شما را چه شده است که خويشتن را بر جماعت خداوند برمی‌افرازيد؟ 4 و چون موسی اين را شنيد، به روی خود درافتاد 5 سپس قورح و تمامیِ جمعيتِ او را خطاب كرده، گفت: بامدادان خداوند نشان خواهد داد چه كسی از آنِ وی و چه كس مقدّس است، تا اینکه او را نزد خود آوَرَد»[143].

 

(وكلم الرب موسى قائلاً كلم بني إسرائيل وخذ منهم عصا عصا لكل بيت أب من جميع رؤسائهم حسب بيوت آبائهم اثنتي عشرة عصا، واسم كل واحد تكتبه على عصاه واسم هارون تكتبه على عصا لاوي، لأنّ لراس بيت آبائهم عصا واحده. وضعها في خيمه الاجتماع أمام الشهادة حيث اجتمع بكم، فالرجل الذي اختاره تفرخ عصاه فاسكن عني تذمرات بني إسرائيل التي يتذمرونها عليكما، فكلم موسى بني إسرائيل، فأعطاه جميع رؤسائهم عصا عصا لكل رئيس حسب بيوت آبائهم اثنتي عشره عصا، وعصا هارون بين عصيهم. فوضع موسى العصي أمام الرب في خيمة الشهادة، وفي الغد دخل موسى إلى خيمة الشهادة، وإذا عصا هارون لبيت لاوي قد أفرخت وأخرجت فروخاً و أزهرت زهراً وانضحت لوزاً، فاخرج موسى جميع العصي من أمام الرب إلى جميع بني إسرائيل، فنظروا وأخذ كل واحد عصاه، وقال الرب لموسى رد عصا هارون إلى أمام الشهادة لأجل الحفظ، علامةٌ لبني التمرد فتكف تذمراتهم عني لكي لا يموتوا ففعل موسى كما أمره الرب كذلك فعل) ([144])

«1 و خداوند موسی را خطاب كرده، گفت: 2 با بنی اسرائيل سخن بگو و از ايشان عصاها بگير، يك عصا از هر خاندان آبا، از جميع سروران ايشان دوازده عصا بر حسب خاندان آبای ايشان، و نام هركس را بر عصایش بنويس 3 و اسم هارون را بر عصای لاوی بنويس، زيرا كه برای هر سرور خاندان آبای ايشان يك عصا خواهد بود. 4 و آنها را در خيمه‌ی اجتماع پيش روی شهادت، جايی كه من با شما ملاقات می‌كنم بگذار. 5  و شخصی را كه من اختيار می‌كنم، عصایش شكوفه خواهد آورد. پس همهمه‌ی بنی اسرائيل را كه بر شما می‌كنند از خود ساكت خواهم نمود 6 و موسی اين را به بنی اسرائيل گفت. پس جميع سروران ايشان او را عصاها دادند، يك عصا برای هر سرور، يعنی دوازده عصا برحسب خاندان آبای ايشان، و عصای هارون در ميان عصاهای آنها بود. 7 و موسی عصاها را به حضور پروردگار در خيمه‌ی شهادت گذارد. 8 و در فردای آن روز چون موسی به خيمه‌ی شهادت داخل شد، اينك عصای هارون كه به جهت خاندان لاوی بود شكفته بود، و شكوفه آورده و گل داده، و بادام رسانيده بود. 9 و موسی همه‌ی عصاها را از حضور پروردگار نزد جميع بنی اسرائيل بيرون آورده، هر يك نگاه كرده، عصای خود را گرفتند. 10 و پروردگار به موسی گفت: عصای هارون را پيش روی شهادت باز بگذار تا به جهت علامتی برای ابنای تمرّد نگاه داشته شود، و همهمه‌ی ايشان را از من رفع نمايی تا نميرند. 11 پس موسی چنان كرد، و به نحوی كه پروردگار او را امر فرموده بود، عمل نمود»[145].

 

(وارتحلوا من جبل هور في طريق بحر سوف ليدوروا بأرض أدوم، فضاقت نفس الشعب في الطريق، وتكلم الشعب على الله وعلى موسى قائلين لماذا أصعدتمانا من مصر لنموت في البرية، لأنه لا خبز ولا ماء وكرهت أنفسنا الطعام السخيف) ([146]).  

«4 و از كوه هور به راه دریای قُلزم كوچ كردند تا زمين ادوم را دور زنند. و دل قوم به سبب راه، تنگ شد. 5 و قوم بر خدا و موسی شكايت آورده، گفتند: چرا ما را از مصر برآورديد تا در بيابان بميريم؟ زيرا كه نان نيست و آب هم نيست! و دل ما از اين خورا ک سخيف كراهت دارد!»[147].

 

وهكذا كان السامري وعجله الجسد متنفساً لهؤلاء الفاسقين، ليخرجوا ما انطوت عليه نفوسهم من بغض وحسد لموسى وهارون (عليهما السلام)، ولهارون (ع) بالذات؛ لأنّ القدح بشخصه (ع) والطعن بنبوته وقيادته أيسر؛ وذلك لأنّ لموسى (ع) مكانة كبيرة وهيبة عظيمة في نفوس كثير من بني إسرائيل لما ظهر على يديه من المعجزات. وهكذا استضعف هؤلاء المنافقين الذين اتبعوا السامري هارون (ع) والجماعة الذين رابطوا معه على الحق، وحاولوا قتل هارون(ع)، ولكنه تعامل مع الفتنة بحكمة الأنبياء، ثم تربص حتى عاد موسى (ع)، ونصره الله وأظهر حقه وحكم العقيدة الفاسدة وأظهر مكانها العقيدة الصحيحة، والحق الذي يريده الله:

اینگونه سامری و مجسمه‌ی گوساله‌اش فرصتی برای این نافرمانان شدند تا آنچه نفس‌هایشان از کینه و حسادت به موسی و هارون (علیهما السلام) در خود پیچیده داشتند را بیرون بریزند؛ علی الخصوص نسبت به هارون (ع)؛ چرا که توهین به شخصیت وی (ع) و طعنه به نبوت و رهبری او (ع) آسان‌تر بود؛ از آن رو که موسی (ع) در نظر بسیاری از بنی اسرائیل جایگاهی بزرگ و هیبتی باشکوه داشت؛ چرا که معجزاتی به دستان او آشکار شده بود. به این ترتیب این جماعت نفاق‌پیشه که از سامری پیروی می‌کردند هارون (ع) و جمعیتی که همراه با آن حضرت در راه حق استوار مانده بودند را ضعیف شمردند و در صدد کشتن آن حضرت (ع) برآمدند؛ اما او با حکمت پیامبران با این فتنه و آشوب رویارو شد و سپس درنگ کرد  تا موسی (ع) بازگشت و خداوند او را یاری نمود و حقِ او و حکم عقیده‌ی فاسد را آشکار، و به جای آن عقیده‌ی صحیح را ظاهر نمود. حقی که خواست خداوند بود:

 

﴿وَانْظُرْ إِلَى إِلَهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عَاكِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً * إِنَّمَا إِلَهُكُمُ اللَّهُ الَّذِي لا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً ﴾([148]).

(و اينک به خدايت که پيوسته ملازمش بودی بنگر که می‌سوزانيمش و سپس خاکسترش را به دريايش افشانیم * جز اين نيست که خدای شما الله است که هيچ معبودی جز او نيست، و علم او همه چيز را در بر گرفته است)[149].

 


شبيه السامري

شبيه سامرى

 

قال تعالى: ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذَلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ ﴾([150]).

(خبر آن مرد را برايشان بخوان که آيات خويش را به او عطا کرده بوديم و او از آن علم عاری گشت و شيطان در پی‌اش افتاد و در زمره‌ی گمراهان درآمد * اگر خواسته بوديم به سبب آن علم که به او داده بوديم به آسمانش می‌برديم، ولی او در زمين بماند و از پی هوای خويش رفت. مَثَل او چون مثل آن سگ است که اگر به او حمله کنی زبان از دهان بيرون آرد و اگر رهايش کنی باز هم زبان از دهان بيرون آرد؛ مثل آنان که آيات را دروغ انگاشتند نيز اینچنين است. پس این داستان‌ها را حکایت کن، شايد به انديشه درآیند)[151].

 

بلعم بن باعوراء عالم وناسك كان يرى بعض الغيب، فاستدعاه أحد الملوك الطواغيت الكفرة ليدعو على موسى (ع) فدعا عليه، مع علمه أنّ موسى نبي عظيم، حسداً له، ومع علمه أنّ هذا الملك طاغوت كافر بالله وبرسله وبدينه في الحقيقة، وإن أظهر شهادة لا إله إلاّ الله؛ لأنّ محاربته لأولياء الله ولدين الله دالة على كفره. ولكن بلعم بن باعوراء وأمثاله يجعلون الشبهات عاذراً لسقطاتهم ولعلهم يجعلون المحكم متشابه والحق مشتبه؛ لينتهكوا حُرم الله سبحانه.

بلعم بن باعورا عالم و زاهدی بود که برخی امور غیبی را می‌دید. یکی از پادشاهان سرکش ستمگر از او خواست که موسی (ع) را نفرین کند و او با اینکه می‌دانست آن حضرت پیامبری بزرگ است از روی حسادت  به او، وی را نفرین نمود. همچنین او می‌دانست که این پادشاه طاغوت و سرکش در حقیقت به خدا و فرستادگانش و به دینش کافر است هر چند در ظاهر کلمه‌ی «لا اله الا الله» را بر زبان می‌راند؛ چرا که دشمنی او با اولیای خدا و دین خداوند نشان از کفر وی می‌دهد. اما بلعم و امثال او شُبَهات را عُذر و بهانه‌ای برای لغزش‌های خود قرار می‌دهند، و چه بسا محکم را متشابه و حق را مشتبه می‌نمایند؛ تا حرمت‌های خداوند سبحان را بشکنند.

 

وفي التوراة الموجودة أن بلعم بن باعوراء لم يدع على موسى، والظاهر أنهُ من تحريف اليهود فيها، حيث جاء في رواية عن الإمام الرضا (ع): (أنّه أعطى بلعم بن باعوراء الاسم الأعظم فكان يدعو به فيستجاب له، فمال إلى فرعون - وهذا غير فرعون مصر لعنهم الله - فلما مرّ فرعون في طلب موسى (ع) وأصحابه، قال فرعون لبلعم أدعو الله على موسى وأصحابه ليحبسه علينا، فركب حمارته ليمر في طلب موسى (ع) فامتنعت علية حمارته، فأقبل يضربها فأنطقها الله عز وجل، فقالت: ويلك على ما تضربني، أتريد أن أجيء معك لتدعو على موسى نبي الله وقوم مؤمنين؟ فلم يزل يضربها حتى قتلها، وانسلخ الاسم الأعظم من لسانه ) ([152]).

در توراتی که در دسترس است آمده که بلعم بن باعورا موسی (ع) را نفرین نکرد و چنین برمی‌آید که این موضوع از تحریفات یهود باشد؛ چرا که در روایتی از امام رضا (ع) آمده است: «به بلعم بن باعورا، اسم اعظم داده شد. با آن دعا می‌کرد و مستجاب می‌شد؛ اما به سمت فرعون تمایل پیدا کرد ـ‌این فرعون غیر از فرعون مصر که لعنت خدا بر او باد می‌باشد‌ـ. وقتی فرعون به دنبال موسی و یارانش افتاد، فرعون به بلعم گفت: خدا را دعا کن تا موسی و یارانش محبوس شوند تا به آنها برسیم. بلعم بن باعورا خرش را سوار شد تا به دنبال موسی برود. خرش از راه رفتن امتناع ورزید. شروع به شلاق زدنش نمود. خداوند عزّوجل زبان حمار را گشود و او گفت: وای بر تو! چرا مرا می‌زنی؟ می‌خواهی با تو بیایم تا پیامبر خدا و قوم مؤمنان را نفرین کنی؟! او را آن قدر کتک زد تا خر بمُرد. آنگاه اسم اعظم از زبانش گرفته شد....»[153].

 

إذن فهذا عالم واطلع على بعض الغيب، فهو على يقين، ولكن يقينه لم ينفعه بشيء؛ لأنّه ركن للحاكم الجائر وأحب العلو والارتفاع، ولم يكن مخلصاً لله حيث انطوت نفسه على التكبر وحب الأنا والحسد لأولياء الله المصطفين !!

 

بنابراین، این شخص عالِم بود و از برخی امور غیبی مطلع؛ پس او بر یقین بود اما یقینش به او سودی نرساند؛ چرا که وی به حاکم ستمگر تمایل یافت و برتری‌جویی و رفعت مقام را برگزید و مخلصی برای خداوند نبود؛ تا آنجا که نفْسش مالامال از تکبّر، حُب منیّت و حسادت اولیای برگزیده‌ی الهی گردید!!

 

 

ولما تعرض لهذا الامتحان الإلهي انسلخ من آيات الله وأعرض عنها، وأظهر باطنه الأسود وظهرت حقيقته (كلب يلهث وراء الدنيا)، لكنه تسربل بلباس العالم العابد العامل لله. وهكذا أغواه الشيطان وأرداه فكان تابعاً مخلصاً له، بعد أن اقتفى أثره واتبعه، حيث كان الشيطان يعلم علم اليقين، ومع ذلك تكبر على آدم (ع) وتمرّد على الله. وكذلك هذا اللعين فمع علمه ويقينه حسد موسى (ع) ودعا عليه، بدل أن ينظم تحت لوائه ويكون تابعاً له، وهكذا كان العلم لـ (بلعم بن باعوراء) سبباً للتكبر وحسد موسى (ع)!! فجعل بلعم بن باعوراء العلم نقمة أردته في الهاوية، مع أنّه رحمة يصل العاملون بها إلى الله.

چون در معرض این آزمون الهی قرار گرفت از نشانه‌ها و آیات الهی عاری گشت و از آنها روی‌گردان شد و باطن تاریک و سیاه خود را آشکار نمود و حقیقتش یعنی سگی که به دنبال این دنیا لَه لَه می‌زند، اما در پوستین عالم عابد عامل برای خداوند بود، هویدا شد! و اینچنین شیطان، گمراه و تباهش نمود و و او نیز پس از اینکه جا پای او نهاد و او را پیروی نمود، پیرو مخلصش گردید. شیطان با آنکه در مرتبه‌ی یقین بود، اما بر آدم (ع) تکبّر ورزید و از فرمان خداوند سرپیچی نمود. به همین صورت، این ملعون هم با وجود علم و یقینش، به موسی (ع) حسادت ورزید و به جای آنکه زیر پرچم او درآید و پیرو او شود، او را نفرین نمود. به این ترتیب، این علم برای بلعم بن باعورا، وسیله‌ای برای تکبّر و حسادت نسبت به موسی (ع) شد!! و بلعم بن باعورا این علم را تبدیل به نقمت و عذابی نمود که وی را به اعماق جهنم (هاویه) دَرانداخت؛ با وجود اینکه علم رحمتی است که عمل‌کنندگان به آن به خدا می‌رسند!

 

روي  عن النبي  أنّه قال: (العلماء كلهم هلكى إلاّ العاملون، والعاملون كلهم هالكون إلاّ المخلصون والمخلصون على خطر) ([154]).

از نبی مکرّم (ص) روایت شده است که فرمود: «عالمان، جملگی هلاک می‌شوند مگر اهل عمل, و اهل عمل جملگی هلاک‌اند مگر مخلصان، و آنها که اخلاص دارند در خطرند»[155].

 

ومع الأسف كثيرون يعدون أنفسهم علماء مع أنّهم لا يحسنون تفسير سورتين من القرآن الكريم، على ما ورد عن آل محمد ، ولم يقرؤوا إلاّ اليسير من روايات المعصومين ، مقتصرين على بعض الروايات الفقهية في الغالب. فبماذا يعدون أنفسهم علماء، أبالمنطق الذي وضعه أرسطو قبل آلاف السنين، وربما يوجد من الملاحدة من هو أعلم به منّا. أم بالمجادلات والإشكالات المنطقية وغيرها الخالية من ثمرة علمية أو عملية، ولا تعدوا كونها ترفاً علمياً وضياعاً للوقت ([156]).

متأسفانه بسیارند کسانی که خود را عالم می‌دانند با اینکه حتی تفسیر دو سوره از قرآن کریم را مطابق آنچه از اهل بیت (علیهم السلام) رسیده است، به درستی نمی‌دانند و از روایات معصومین (علیهم السلام) جز اندکی نخوانده و غالباً به برخی روایات فقهی اکتفا کرده‌اند. اینان از چه روی خود را عالم می‌پندارند؟ آیا با منطقی که ارسطو آن را هزاران سال پیش وضع نمود و چه بسا در میان ملحدان و بی‌خدایان کسانی باشند که این منطق را بهتر از ما بدانند، یا با مجادلات و اشکالات منطقی و نظایر آن که هیچ ثمره و بهره‌ی عِلمی یا عَمَلی ندارند و چیزی فراتر از وقت‌گذرانی‌های علمی و اتلاف وقت محسوب نمی‌گردند[157].

 

 

ألسنا نروي عن رسول الله  ما معناه: (إنّ المرء يحاسب عن عمره فيما أفناه) ([158]). أوليس الله سبحانه يقول: ﴿وَإِذَا أَرَدْنَا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيراً﴾([159]).

آیا از رسول خدا (ص) به این مضمون روایت نمی‌کنیم: «از انسان در مورد عمرش که آن را در چه کاری صرف نموده است، پرسیده می‌گردد»[160]؟ آیا این خداوند سبحان نیست که می‌فرماید: (چون بخواهيم دیاری را هلاک کنيم، مرفّهان و خوش‌گذرانان را فرماييم تا در آنجا تبهکاری کنند، تا عذاب بر آنها واجب گردد؛ پس آن را یکسره در هم فرو کوبیم)[161] ؟

 

فليحذر أولئك الذين يجلسون الساعات في المساجد يتجادلون، ويتمارون ويملؤون المساجد بكلام بعيد كل البعد عن الحق والهدى الذي يريده الله.

بنابراین آنهایی که ساعت‌ها در مساجد می‌نشینند و به جدال و گفت‌وگو می‌پردازند، مجادله می‌کنند و مسجدها را از گفتارهایی که فرسنگ‌ها از حق و از آنچه خواست خداوند می‌باشد، فاصله دارند، آکنده می‌گردانند، باید برحذر باشند!

 

لقد ابتعدنا كثيراً عن الطريق، ولهذا تسلط جالوت وأمثاله علينا، قال رسول الله : (سيأتي زمان على أمتي لا يبقى من القرآن إلاّ رسمه، ولا من الإسلام إلاّ اسمه، يُسمَون به وهم أبعد الناس منه، مساجدهم عامرة وهي خراب من الهدى، فقهاء ذلك الزمان شر فقهاء تحت ظل السماء، منهم خرجت الفتنة وإليهم تعود) ([162]).

به راستی که ما بسیار از راه مستقیم منحرف گشته‌ایم و به همین دلیل جالوت‌ها بر ما مسلّط شده‌اند. رسول خدا (ص) می‌فرماید: «زمانی بر امّت من خواهد رسید که از قرآن جز خطش و از اسلام جز نامش باقی نمی‌ماند، خود را منتسب به آن می‌دانند در حالی که دورترین مردم از آن هستند، مسجدهایشان آباد اما خالی از هدایت است، فقهای آن زمان شریرترین فقهایی هستند که آسمان بر ایشان سایه انداخته است، از آنها فتنه خارج می‌شود و به آنها بازمی‌گردد»[163].

 

الحديث يدل على أنّ المساجد وإن كانت مليئة بالناس ولكنهم ليس على هدى آل محمد

این حدیث بیان می‌دارد که هر چند مساجد مملو از جمعیت می‌باشد، اما از هدایت آل محمد (ص) خالی است.

 

وهل نعد أنفسنا عاملين ونحن لا نأمر بالمعروف ولا ننهى عن المنكر؟ حتى أصبح الناس يرون المنكر معروفاً والمعروف منكراً!! إنّ تكليف العالم هو إصلاح الأمة، قال تعالى: ﴿وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ﴾([164])، لا فرد ولا فردين. وللأسف الشديد كثيرون هم الذين يقولون: الناس لا يريدون الدين، لكنهم لا يلتفتون إلى أن  الناس واقعون بين المطرقة والسندان، فالطاغوت يمنع الدين الإسلامي الأصيل من الوصول لهم، وأنتم لا تكلفون أنفسكم العناء لإيصال الدين لهم بحجة التقية. قال الصادق (ع) ما معناه: (أما إنكم لو دُعيتم لتنصرونا، لكانت التقية أحب إليكم من آبائكم وأمهاتكم) ([165]).

آیا ما خود را عامِل می‌دانیم با اینکه امر به معروف نمی‌کنیم و نهی از منکر را ترک گفته‌ایم؟! حتی کار به آنجا رسید که مردم منکر را معروف، و معروف را منکر دیدند! وظیفه‌ی عالِم اصلاح، امّت است. خداوند می‌فرماید: (تا مردم خویش را هشدار دهند)[166] ؛ نه یک نفر و نه دو نفر. و با تأسف بسیار، بسیارند کسانی که می‌گویند: مردم دین را نمی‌خواهند؛ اما این عده توجه ندارند که مردم در میان چکش و سندان گیر افتاده‌اند؛ طاغوت مانع از رسیدن اسلام  اصیل به آنان می‌گردند و شماها نیز با بهانه‌ی تقیّه خود را برای رسانیدن حقایق دین به مردم به زحمت نمی‌اندازید! امام صادق (ع) به این مضمون می‌فرماید: «اما هنگامی که برای یاری ما خوانده می‌شوید، تقیه در نظرتان از پدران و مادرانتان هم دوست داشتنی‌تر می‌شود»[167].

 

فالجاهل ربما يعذر في كثير من الموارد، ولكن أنتم يا علماء الإسلام ما هو عذركم؟

چه بسا جاهل در بسیاری موارد بهانه‌تراشی کند، اما شما ای علمای اسلام، چه عذر و بهانه‌ای دارید؟

 

قال أمير المؤمنين (ع) ما معناه: (كان رسول الله كالطبيب الدوار بأدويته) ([168]).

امیر المؤمنین (ع) می‌فرماید: «رسول خدا (ص) همچون طبیب دوره‌گردی همراه با داروهایش بود»[169].

 

فهل أنتم مقتدون بسنة نبيكم  ؟!!! الناس نيام إذا ماتوا انتبهوا ([170]).

آیا شما به سیره و روش پیامبرتان اقتدا نموده‌اید؟ «مردم در خوابند، چون بمیرند، بیدار شوند»[171].

 

 

 


طالــوت (ع)

 

 

قال تعالى: ﴿ أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلأِ مِنْ بَنِي إِسْرائيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكاً نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَلَّا تُقَاتِلُوا قَالُوا وَمَا لَنَا أَلَّا نُقَاتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِنْ دِيَارِنَا وَأَبْنَائِنَا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِيلاً مِنْهُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ * وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكاً قَالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ * وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَبَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسَى وَآلُ هَارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ * فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِيكُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَمَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِيلاً مِنْهُمْ فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ قَالُوا لا طَاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُو اللَّهِ كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ * فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ وَلَوْلا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ * تِلْكَ آيَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَإِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾([172]).

حق تعالی می‌فرماید: (آيا آن گروه از سرانِ بنی اسرائيل را پس از موسی نديدی آنگاه که به يکی از پيامبران خود گفتند: برای ما پادشاهی منصوب کن تا در راه خدا پیکار کنیم. گفت: آیا نپنداريد که اگر قتال بر شما مقرّر شود از آن سر باز خواهيد زد؟ گفتند: چرا در راه خدا نجنگيم در حالی که ما از سرزمينمان بيرون رانده شده‌ايم و از فرزندانمان جدا افتاده‌ايم؟! و چون پیکار بر آنها مقرّر شد جز اندکی از آن روی برتافتند؛ و خدا به ستمکاران آگاه است * پيغمبرشان به آنها گفت: خداوند طالوت را به عنوان پادشاه شما برگماشت. گفتند: چگونه او را بر ما پادشاهی باشد؟! در حالی که ما سزاوارتر از او به پادشاهی هستيم و به او دارايی چندانی داده نشده است! گفت: خدا او را بر شما برگزيده و بر دانش و نیروی بدنی او بيفزوده است، و خداوند پادشاهيش را به هر که بخواهد می‌دهد، که خداوند گشاینده‌ی دانا است * پيغمبرشان به آنها گفت: نشان پادشاهی او اين است که تابوتی که سکينه و آرامش از جانب پروردگارتان و باقی مانده‌ی ميراث خاندان موسی و خاندان هارون در آن است و فرشتگان حملش می‌کنند، نزد شما خواهد آمد. در این، برای شما نشانه و آیتی است،  اگر مؤمن باشيد! * چون طالوت سپاهش را به راه انداخت، گفت: خداوند شما را به جوی آبی می‌آزمايد؛ هر که از آن بخورد از من نيست و هر که از آن نخورد يا تنها کف دستی بياشامد از من است. همه جز اندکی از آن نوشيدند. چون او و مؤمنانی که همراهش بودند از نهر گذشتند ، گفتند: امروز ما را توانِ جالوت و سپاهش نيست. آنانی که یقین داشتند که با خدا ديدار خواهند کرد، گفتند: به خواست خدا، چه بسا گروهی اندک که بر گروهی بسيار غلبه کند، که خدا با کسانی است که صبر پیشه می‌کنند * چون با جالوت و سپاهش رو‌به‌رو شدند، گفتند: ای پروردگار ما! بر ماشکيبايی فرو ریز و گام‌های ما را استوار بدار و ما را بر کافران پیروز فرما! * پس به خواست خدا ايشان را شکست دادند و داوود، جالوت را بکُشت و خداوند به او پادشاهی و حکمت ارزانی داد، و از آنچه می‌خواست به او بياموخت، و اگر خدا بعضی از مردم را به وسيله‌ی بعضی ديگر دفع نمی‌کرد، قطعاً زمين تباه می‌شد، ولی خداوند صاحب فضل و کرم بر جهانيان است * اينها آيات خداوند است که به راستی بر تو می‌خوانيم، و به راستی تو از فرستادگان هستی)[173].

 

بعد موسى (ع) بمدّة ليست بقصيرة تسلط جالوت الكافر وجنوده على بني إسرائيل، واستضعفوهم وأخرجوهم من ديارهم، ولم يكن هذا التسلط الطاغوتي على بني إسرائيل إلاّ بسبب ضعف الأيمان والتقوى، وترك الأمر بالمعروف والنهي عن المنكر، والركون إلى الحياة الدنيا، وترك الجهاد والتمرد على الأنبياء والأوامر الإلهية. وعوامل كثيرة أدّت ببني إسرائيل إلى الرجوع لحالة شبيهة بحالتهم قبل بعث موسى (ع)، وهي حالة الخضوع والتسليم للطاغوت التي كان علاجها التيه في صحراء سيناء. فشاء الله سبحانه أن يتسلط على بني إسرائيل جالوت وجنوده، لعل بعضهم يثوب إلى رشده ويتوب إلى ربه، وتحصل حالة إصلاح في جماعة بني إسرائيل، كالتي حدثت في صحراء سيناء  في سنين التيه الأربعين عندما نشأ جيل في تلك الصحراء، وحمل كلمة لا إله إلاّ الله إلى أهل الأرض، وبالفعل فقد نشأ هذه المرّة في بني إسرائيل جيل صالح، وأمة ربانية مجاهدة، وهم الثلاثمائة والثلاث عشر رجلاً الذين عبروا مع طالوت النهر، الفتنة التي امتحنهم الله بها ليرى مدى التزامهم بالأوامر الإلهية وطاعتهم لنبيهم ولطالوت القائد المعين من الله. كما نشأ في بني إسرائيل جماعة هم أقل أيماناً من هؤلاء النخبة، وهم الذين اغترفوا غرفة من النهر، ومن الضروري أن نعرف أنّ فتنة النهر كانت ضرورية لتمحيص المؤمنين، وإبراز المقربين وأهل الإخلاص منهم، ثم إنّها كانت كبيرة حيث كان جنود بني إسرائيل في حالة عطش شديدة عند وصولهم إلى النهر، فالذين شربوا من الماء كانوا لا يريدون الهلاك عطشاً حسب زعمهم، فكانت الحياة عندهم أهم من طاعة الله، أمّا الذين لم يشربوا من الماء فكانوا يرون الهلاك عطشاً في طاعة الله خير من البقاء أحياء في معصية الله، بل كانوا على يقين أنّ الله سبحانه الذي نهاهم عن الشرب من هذا النهر سيبدلهم خيراً منه، ولم يكن سبحانه ليتركهم يهلكوا عطشاً. وهكذا نرى أنّ هؤلاء الثلاثمائة وثلاثة عشر رجلاً انتصروا على جالوت وجنوده حال عبورهم النهر.

مدت زمانی نه چندان کوتاه پس از موسی (ع) جالوتِ کافر و سپاهیانش بر بنی اسرائیل تسلّط یافتند و ایشان را خوار و ضعیف شمرده، از شهر و دیار خود بیرون راندند، و این تسلّط یافتن طاغوت بر بنی اسرائیل صورت نپذیرفت نشد مگر به خاطر ضعف ایمان و تقوا، ترک کردن امر به معروف و نهی از منکر، متمایل شدن به زندگی این دنیا، ترک جهاد و سرپیچی از پیامبران و دستورات الهی. عوامل بسیاری دست به دست هم دادند تا بنی اسرائیل به وضعیتی شبیه آنچه پیش از بعثت موسی (ع) داشتند بازگردند؛ وضعیت ذلّت و خواری و تسلیم شدن در برابر طاغوت که راه علاج آن سرگردانی در صحرای سینا بود. خداوند سبحان چنین اراده فرمود که جالوت بر بنی اسرائیل مسلّط شود تا شاید برخی از ایشان به رشد و کمال خویش بازگردند و به سوی پروردگار خود توبه کنند و اصلاح در بنی اسرائیل حاصل شود؛ چنانکه در دوران چهل ساله‌ی سرگردانی در صحرای سینا چنین شد؛ هنگامی که نسلی تازه در آن صحرا نشو نما یافتند و کلمه‌ی لا اله الا الله را به سوی سایر اهل زمین بر دوش کشیدند. در عمل، این بار، نسلی صالح و امتی ربّانی و مجاهد پرورش یافت؛ همان سیصد و سیزده نفری که به همراه طالوت از رود گذشتند؛ و آزمایشی که خداوند آنها را با آن آزمود، برای این بود که میزان التزام آنها به دستورات الهی و پیرویشان از پیامبر خویش و طالوت ـ‌فرمانده منصوب شده از جانب خداوند‌ـ دیده شود. البته در بن یاسرائیل عده‌ای با ایمانی در مرتبه‌ی پایین‌تر از این گروه برگزیده نیز پرورش یافتند؛ همان کسانی که یک کف دست از آب برگرفتند. باید توجه داشته باشیم که آزمون رودخانه بسیار ضرروی بود تا مؤمنان در بوته‌ی آزمایش گذاشته شوند و مقرّبان و اهل اخلاص از میانشان برجسته گردند. این آزمونی بسیار خطیر و دشوار بود؛ چرا که سپاهیان بنی اسرائیل هنگامی که به رودخانه رسیدند در عطش و تشنگی بسیار شدیدی بودند. آنها که از آب نوشیدند به پندار خودشان نمی‌خواستند از تشنگی هلاک شوند و در نظر آنها، زندگی از اطاعت از خداوند مهم‌تر بود! اما آنان که آب ننوشیدند کسانی بودند که هلاک شدن از تشنگی در راه اطاعت از خداوند را بهتر از زنده ماندن در حالت معصیت خداوند می‌دیدند، و حتی یقین داشتند که آن خدای سبحانی که آنها را از نوشیدن این نهر آب نهی فرموده است حتما در عوض، جایگزین بهتری برایشان قرار خواهد داد و اینگونه نیست که او سبحان آنها را رها سازد تا از تشنگی هلاک گردند. به این ترتیب می‌بینیم که این سیصد و سیزده نفر با این وضعیت عبورشان از نهر، بر جالوت و سپاهیانش پیروز شدند.

 

أمّا أولئك الذين شربوا من النهر، فإنّهم هُزموا وأحسوا بالوهن والضعف حال معصيتهم لله وأطاعتهم للهوى والشيطان، فلم يكن قولهم: (لا طاقة لنا اليوم بجالوت وجنوده) إلاّ تحصيل حاصل و إبراز للهزيمة التي انطوت عليها نفوسهم.

اما آنها که از آب نوشیدند با معصیت خداوند که انجام دادند و پیروی‌شان از خواست نفس و شیطان، در هم کوبیده شدند و دچار سستی  و ضعف گردیدند. گفتار آنها جز این نبود که (امروز ما را توان رویارویی با جالوت و سپاهیانش نیست) ؛ و این، چیزی جز به دست آمدن نتیجه‌ی از پیش حاصل شده، و آشکار و برجسته شدن شکست و هزیمتی که بر نفس‌هایشان چیره شده بود، نبود.

 

والتقى الجمعان، حزب الله بقيادة طالوت، وحزب الشيطان بقيادة جالوت. وكان جيش جالوت متفوقاً عدّة وعدداً، ولم يكن مع طالوت إلاّ القليل من المؤمنين الذين لم يشربوا من النهر والذين اغترفوا غرفة، وكان معه المنافقون الذين شربوا من النهر، وقبل أن تبدأ المعركة التجأ النخبة الإلهية والأمة الربانية إلى الله، وطلبوا منه الصبر والثبات والنصر، فأيدهم الله بنصره: ﴿وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللّهَ رَمَى﴾([174])، فقتل أحد هؤلاء المؤمنين المخلصين لله جالوت، فهزم الجمع وولوا الدبر، ونكص الشيطان على عقبيه، وقال: ﴿إِنِّي أَرَى مَا لاَ تَرَوْنَ﴾([175])، ولم يكن هذا العبد الصالح الذي قتل جالوت إلاّ داود (ع) الذي اصطفاه الله سبحانه بعد ذلك وجعله نبياً عظيماً وملكاً عادلاً، بعد أن كان مؤمناً مخلصا لله ومجاهداً شجاعاً لا يخشى إلاّ الله ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُدَ مِنَّا فَضْلاً يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَالطَّيْرَ وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ * أَنِ اعْمَلْ سَابِغَاتٍ وَقَدِّرْ فِي السَّرْدِ وَاعْمَلُوا صَالِحاً إِنِّي بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ﴾([176]).

دو گروه با هم رویارو شدند؛ حزب خداوند به رهبری طالوت و حزب شیطان به رهبری جالوت. سپاه جالوت از نظر تعداد و ساز و برگ جنگی برتر بود و همراه طالوت جز اندک گروهی از مؤمنانی که از نهر ننوشیده بودند و کسانی که کف دستی نوشیده بودند، نبود. البته منافقینی که از جوی آب نوشیده بودند نیز همراه او بودند. پیش از آنکه پیکار آغاز گردد آن گروه برگزیده‌ی الهی و امّت ربانی به خداوند پناهنده شدند و از او صبر، پایداری و پیروزی درخواست نمودند؛ پس خداوند نیز ایشان را یاری فرمود: (و آن هنگام که تیر می‌انداختی، تو تير نمی‌انداختی، این خدا بود که تير می‌انداخت)[177]. یکی از این مؤمنان مخلص خداوند جالوت را کشت و سپاهیان از هم پاشید و پا به فرار گذاشتند و شیطان به عقب بازگشت و گفت: (من چیزی می‌بینم که شما نمی‌بینید)[178]. این بنده‌ی شایسته‌ای که جالوت را هلاک نمود کسی نبود جز حضرت داوود (ع) که پس از آن خداوند سبحان او را برگزید و او را پیامبری بزرگ و پادشاهی عادل و دادگستر قرار داد؛ پس از آنکه مؤمنی مخلص برای خداوند و مجاهدی شجاع که از هیچ چیزی جز خداوند نمی‌ترسید، گردید:  (و به راستی داوود را از جانب خود فضيلتی عطا کردیم، که: ای کوه‌ها و ای پرندگان، با او هم‌صدا شويد و آهن را برايش نرم گردانیدیم، * که زره‌های بلند بساز و در بافتن زره اندازه‌ها را نگه دار، و کارهای شايسته کنيد، که قطعاً من به آنچه انجام می‌دهید بینا هستم)[179].

 

 


عيســـى (ع)

 

قال تعالى: ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَكَاناً شَرْقِيّاً * فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجَاباً فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِيّاً * قَالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمَنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيّاً * قَالَ إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيّاً﴾([180]).

(در اين کتاب مريم را ياد کن، آنگاه که از خاندان خويش به مکانی شرقی، دوری گزيد * ميان خود و آنان حجابی کشيد. ما روح خود را نزدش فرستاديم و چون انسانی کامل، بر او نمودار شد * مريم گفت: از تو به خدای رحمان پناه می‌برم اگر پرهيزگار نباشی * گفت: من فقط فرستاده‌ی پروردگار تو هستم تا تو را پسری پاکيزه ببخشم)[181].

 

أرسل الله سبحانه وتعالى أحد الملائكة - وروي جبرائيل (ع) ([182]) - ليهب لمريم (ع) الصديقة الطاهرة المنقطعة إلى الله صبياً مباركاً، فنفخ الملك عليها نفخة شاء الله أن يجعلها سبباً في تكوَّن ذلك الجنين في رحم مريم (ع)، وخرجت من الدير لتلد ذلك الجنين المبارك، وجاءت به إلى قومها امتثالاً لأمر الله، وتكلم الوليد وهو في المهد، لتكون هذه المعجزة إشارة إلى عظمة هذا الوليد وبراءة أمه الطاهرة من اتهامات اليهود، وروي ([183]): أنّ أمه أخذته إلى الناصرة أو إلى مصر، ثم عادت إلى الناصرة؛ لينشأ هناك بعيداً عن الحاكم الطاغية هيرودس الذي كان يريد قتله.

 

خداوند سبحان و متعال یکی از ملائکه ـ‌و روایت شده است جبرئیل (ع)‌[184]ـ را فرستاد تا به مریم (س) آن صدیقه‌ی طاهره‌ای که به سوی خداوند بریده بود، نوزادی مبارک عطا نماید. آن ملک نفخه‌ای بر مریم دمید که خداوند چنین اراده فرمود تا این دمیدن را سببی برای شکل‌گیری آن جنین در رحم مریم (س) قرار دهد. مریم از دِیر خارج شد تا آن فرزند مبارک را به دنیا آورد و آنگاه در جهت گردن نهادن به فرمان خداوند آن نوزاد را به سوی قوم خود برد. آن مولود در گهواره سخن گفت تا این معجزه اشاره‌ای باشد بر عظمت این نوزاد و برائت مادر پاک‌نهادش از تهمت‌های یهود. روایت شده است که مادرش (مریم (س)) آن حضرت را به ناصره یا مصر برد و سپس به ناصره بازگشت؛ تا در آنجا به دور از حاکم ستمگر ـ‌هیرودیس‌ـ  که در پِی به قتل رسانیدن آن حضرت بود، بزرگ شود[185].

 

بعث عيسى (ع)

بعثت عیسی

 

كان علماء بني إسرائيل يحبون المال والدنيا، ولذا انكب الناس على طلب الدنيا والمال، وبدؤوا يتركون وصايا الأنبياء  وراء ظهورهم (إذا فسد العالِم فسد العالَم)، وكل شيء يفسد يصلحه الملح، ولكن إذا فسد الملح؟!

علمای بنی اسرائیل دنیا و مال دنیا را دوست میداشتند؛ از همین رو مردم نیز به دنیا و مال دنیا متمایل شده بودند و رفته رفته سفارشات پیامبران را به کناری می‌نهادند؛ «چون عالِم فاسد شود، عالِم فاسد می شود». هر چه بگندد نمکش می‌زنند وای به روزی که بگندد نمک!

 

وهكذا ظهر في المجتمع طبقات مترفون يشبعون حتى التخمة، ومساكين يتضورون جوعاً طيلة أيام السنة، عمّال ومزارعون أنهكتهم الضرائب، ومع أنّهم كانوا يعملون كثيراً كانوا لا يكادون يأكلون إلاّ القليل. أناس يعملون ولا يأكلون، وآخرون يأكلون ولا يعملون، وعلماء مترفون لا يهتمون بتغيير تلك الأوضاع الفاسدة.

به این ترتیب در جامعه، طبقاتی مرفه و در ناز و نعمت پدید آمدند که  از فرط سیری به حد انفجار رسیده بودند، و در مقابل، بینوایانی که در طول سال از فرط گرسنگی به خود می‌پیچیدند. مالیات‌ها کمر کارگران و کشاورزان را شکسته بود؛ با اینکه بسیار کار می‌کردند جز اندکی نصیبشان نمی‌شد. گروهی کار می‌کردند و نمی‌خوردند و در مقابل، گروهی دیگر می‌خوردند و کار نمی‌کردند؛ و عالمان نازپرورده نیز برای تغییر این اوضاع فاسد تلاشی نمی‌کردند.

 

وفي ظل تلك الأجواء الملبدة بالغيوم بُعث عيسى (ع) ليقول للناس من كان يريد أن يتبعني فليستعد للموت والصلب، إنها دعوة إلى الثورة.

در چنین فضای سست و رخوت‌آلودی عیسی (ع) برانگیخته شد تا به مردم بگوید: هر که می‌خواهد مرا پیروی آماده‌ی مرگ و به صلیب کشیده شدن باشد؛ و این، یعنی دعوت به قیام و انقلاب.

 

روي عنه (ع) أنّه قال: (لا تخافوا الذين يقتلون الجسد، ولا يقدرون أن يقتلوا النفس، بل خافوا الذي يقدر أن يهلك الجسد والنفس معاً في جهنم) ([186]). وكان (ع) يعلم أنّه لا يستطيع تغيير كثير من الفساد في ذلك الوقت، ولكن ليس أقل من إيقاع صدمة في ذلك المجتمع، بل وفي تاريخ الإنسانية على  هذه الأرض، وانتظار النتائج الكبيرة في المستقبل سواء القريب بعد رفعه إلى السماء أو البعيد بعد عودته في القيامة الصغرى، أي زمن ظهور الإمام المهدي محمد بن الحسن العسكري(ع).

از عیسی (ع) روایت شده است که فرمود: «از کسانی که بدنتان را می‌کُشند و توانایی کشتن نفْس و جانتان را ندارند نهراسید! از کسی بترسید که می‌تواند جسم و جانتان را با هم در دوزخ هلاک سازد»[187]. آن حضرت (ع) می‌دانست که در آن زمان نمی‌تواند بسیاری از امور فاسد را تغییر دهد، اما حداقل می‌توانست ضربه‌ای بر آن جامعه‌ی فاسد وارد کند، و حتی بر تاریخ انسانی در روی این زمین، و چشم انتظار نتایجی بزرگ در آینده باشد؛ چه در آینده‌ی نزدیک یعنی پس از صعودش به آسمان و چه آینده‌ی دور یعنی پس از بازگشتش در قیامت صغری، یعنی زمان ظهور امام مهدی محمد بن الحسن العسکری (ع).

 

بُعث عيسى (ع) إلى بني إسرائيل وغيرهم، ولكن شريعته لم تكن ناسخة إلاّ لشريعة موسى(ع)، وهناك عدّة أسباب لهذا النسخ.

عیسی (ع) به سوی بنی اسرائیل و سایر مردمان مبعوث شد، ولی دینش فقط شریعت موسی (ع) را منسوخ نمود و این نسخ کردن دلایلی داشت؛

 

منها: إنّ بعض الأحكام فرضت على اليهود بما يناسب حالهم في ذلك الوقت الذي بعث فيه موسى (ع) إلى وقت بعث عيسى (ع)، كما أنّ بعض المحرمات على بني إسرائيل كانت بسبب ظلمهم وجرأتهم على الأنبياء واستخفافهم بالتشريع، فخُففت عنهم ببعث عيسى (ع)، قال تعالى: ﴿وَعَلَى الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ وَمِنَ الْبَقَرِ وَالْغَنَمِ حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُمَا إِلَّا مَا حَمَلَتْ ظُهُورُهُمَا أَوِ الْحَوَايَا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذَلِكَ جَزَيْنَاهُمْ بِبَغْيِهِمْ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ﴾([188]).

از جمله: برخی از احکام متناسب با شرایطی که یهود در زمان بعثت موسی (ع) تا هنگام بعثت عیسی (ع) داشتند بر آنها واجب شده بودِ همان طور که علّت برخی محرّمات بر بنی اسرائیل، ظلم و ستم آنها و جسارت‌شان بر پیامبران و کوچک شمردن شریعت بود، و با برانگیخته شدن عیسی (ع) در موردشان تخفیف داده شد: (و بر يهود حرام کرديم هر حيوان ناخن‌داری را، و از گاو و گوسفند پيه آن دو را جز آنچه بر پشت يا روده‌ی آنها است يا به استخوانشان چسبيده باشد. به سبب ظلم و ستمکاری‌شان اينچنين کيفرشان داديم، و به راستی که ما راست‌گويانيم)[189].

 

ولعل أهم أسباب نسخ وتجديد شريعة موسى (ع)، أنّ علماء اليهود غيروا الشريعة وحرموا ما أحل الله وأحلوا ما حرم الله، تبعاً لأهوائهم الشخصية وتخرصاتهم العقلية، وربما إرضاء لبعض الطواغيت الذين تسلطوا عليهم في بعض الأحيان كما جاء في بعض الروايات ([190])، فعاد السامري وعاد العجل، ولكن هذه المرّة باسم جديد وهيئة جديدة، عاد السامري بعلماء بني إسرائيل، وعاد العجل بتحريف الأحكام الشرعية.

و شاید مهم‌ترین دلیل منسوخ و تجدید شدن شریعت موسی (ع) این بود که عُلمای یهود دین را تغییر داده، آنچه خدا حلال کرده بود را حرام و آنچه خدا حرام کرده بود را حلال نموده بودند؛ و این به سبب پیروی از خواست‌های نفسانی و بافته‌های عقلی‌شان و چه بسا در پاره‌ای موارد ـ‌همان طور که در برخی روایات آمده است[191]‌ـ برای راضی نگه داشتن طاغوت‌هایی که بر آنها مسلّط شده بودند، بوده باشد. به این ترتیب سامری و گوساله دوباره پدیدار شدند؛ اما این بار با نام و سیمایی جدید: سامری در قالب علمای بنی اسرائیل و گوساله در قالب تحریف احکام شریعت، بازگشتند.

 

ومع أنّ كثيراً من الأنبياء  بعثوا للحفاظ على شريعة موسى (ع) وحفظها من التحريف لكن التيار المنحرف أو قل التيار السامري أخذ يسيطر على دفّة القيادة وأقصي الأنبياء ، وطردوا إلى البراري والقفار، وقتل كثير منهم قبل بعث عيسى (ع)، كزكريا (ع) الذي قتله اليهود أنفسهم، ويحيى (ع) الذي قتلوه بتركهم الأمر بالمعروف والنهي عن المنكر، وخضوعهم للطاغوت والركون له فقبض الحاكم الطاغية (هيرودس) على يحيى (ع) وسجنه مدّة ليست بقصيرة قبل أن يقتله، ولم يحرّك العلماء اليهود ساكناً، بل استقبل كثير منهم هذا الحدث بفرح كبير، ومع أنّهم يرون في الحاكم الجائر طاغوتاً ورجساً، يتنجسون بمجرد الدخول في قصره كانوا لا يتورعون عن التعاون معه لقتل أحد الأنبياء ، أو العلماء العاملين المجاهدين؛ لأنّ الأنبياء متى استتبت لهم الأمور لن يرضوا دون استئصال الطواغيت وإقامة الحكومة الإلهية على الأرض، وبالتالي ذهاب سلطة الطاغوت وحكومته وذهاب سلطة ومكانة العلماء غير العاملين الذين حرفوا الشريعة وصوروا أنفسهم ورثة الأنبياء والأوصياء ، طلباً لمكانتهم في قلوب الناس، ولهذا فمن الطبيعي أن يكون أوّل من يعادي عيسى (ع) الطواغيت وعلماء الدين في بني إسرائيل، الذين كانوا يدّعون أنّهم ينتظرون بعثه لهم لينصروه، ولكن عندما بعث وجدوه يقول: (خادمي يداي، ودابتي رجلاي، وفراشي الأرض، ووسادي الحجر، ودفئي في الشتاء مشارق الأرض، وسراجي بالليل القمر، وإدامي الجوع، وشعاري الخوف، ولباسي الصوف، وفاكهتي وريحانتي ما أنبتت الأرض للوحوش والأنعام، أبيت وليس لي شيء، وأصبح وليس لي شيء، وليس على وجه الأرض أحد أغنى مني) ([192]).

با وجود اینکه پیامبرانِ بسیاری (علیهم السلام) برای محافظت از شریعت موسی (ع) و جلوگیری از تحریف آن مبعوث شدند اما مکتب انحرافی ـ‌یا همان مکتب سامری‌ـ رفته رفته زمام امور را به دست می‌گرفت و پیامبران الهی را از صحنه دور می‌ساخت و آنها را به بیابان‌ها و سرزمین‌های خشک و بی آب و علف طرد می‌نمود، و بسیاری از ایشان پیش از بعثت عیسی (ع) را به قتل رسانیدند؛ همچون زکریا (ع) که خودِ یهود وی را کُشتند و یحیی (ع) که آنها با ترک کردن امر به معروف و نهی از منکر و کُرنش در برابر طاغوت و متمایل شدن به سویش به کشتنش دادند؛ حاکم ستمگر (هیرودوس) یحیی (ع) را دستگیر و مدتی طولانی پیش از به قتل رسانیدنش به زندان انداخت؛ اما عالمان یهود هیچ حرکتی نکردند و حتی بسیاری از ایشان با شادی فراوان از این واقعه استقبال نمودند؛ با اینکه آنها آن حاکم ستمگر را طاغوت و نجس می‌دانستند و اعتقاد داشتند که به محض ورود به قصرش نجس می‌شوند! اما در عین حال از همکاری با او برای کشتن یکی از انبیا (علیهم السلام) یا عالمانِ عاملِ مجاهد، هیچ اِبایی نداشتند! چرا که اگر شرایط برای پیامبران فراهم می‌شد جز به ریشه کن کردن طاغوت‌ها و برپایی حکومت الهی بر زمین رضایت نمی‌دادند، که در نتیجه، از بین رفتن سلطه‌ی طاغوت و حکومتش و از بین رفتن سلطه و جایگاه عُلمای بی‌عملی که دین و شریعت را تحریف نموده و برای کسب جایگاهی در دل‌های مردم، خود را وارثان انبیا و اوصیا جا زده بودند، به دنبال می‌داشت. پس طبیعی بود که اولین دشمنان عیسی (ع) طاغوتیان و عالمان بی‌عمل بنی اسرائیل که ادعا می‌کردند آنها منتظر بعثت او هستند تا یاری‌اش نمایند، باشند. اما هنگامی که آن حضرت (ع) مبعوث شد، او را چنین دیدند که می‌فرماید: «خدمتکارم دستانم، مرکبم پاهایم، زمین بسترم، و سنگ بالشم است. گرم کننده‌ام در زمستان قسمت‌های شرقی زمین، چراغم در شب، ماه، نان خورشم، گرسنگی،  ،جامه‌ی زیرینم، ترس، لباسم، پشمین، میوه و سبزی‌ام، آنچه زمین برای چهار پایان و وحوش می‌رویاند، می‌باشد. شب را به سر می‌آورم در حالیکه چیزی ندارم و صبح می‌کنم در حالیکه چیزی ندارم و حال آنکه بر روی زمین کسی از من بی‌نیازتر نیست»[193].

 

وجدوه يدعوهم للزهد في هذه الدنيا، وتحمل الدعوة إلى الله. وهذا يؤدي بهم إلى الاصطدام بالطواغيت وأعوانهم الذين يعارضون الدعوة إلى الله.

او را چنین دیدند که آنها را به زهد در این دنیا و بر دوش کشیدن دعوت به سوی خدا فرامی‌خواند؛ که این، آنها را به رویارویی با طاغوت‌ها و اعوان و انصارشان که با دعوت به سوی خدا مخالفت می‌ورزیدند، می‌کشاند.

 

وجدوه يدعو أتباعه للاستعداد للموت، وتحمل القتل في سبيل الله، وتحمل المصاعب في طريق الدعوة إلى الله.

او را چنین دیدند که ایشان را به پیروی از خود با آمادگی برای مرگ و تحمل قتل در راه خدا و مصیبت‌ها در راه دعوت به سوی خدا، فرامی‌خواند.

 

وجدوه يجلس مع الخاطئين وجُبات الضرائب ليصلحهم، إذاً فعيسى (ع) لم يأت ليعزز مكانة العلماء غير العاملين وسلطتهم ويعظم قدرهم ويمدهم في طغيانهم، بل جاء ليفضحهم بعلمه وزهده في هذه الدنيا.

او را چنین دیدند که با خطاکاران و باجگیران همنشین می‌شد تا ایشان را اصلاح نماید؛ بنابراین عیسی (ع) نیامده بود تا عالمان بی‌عمل و سلطه‌شان را عزّت و منزلتشان را فزونی بخشد و آنها را در طغیان و سرکشی‌شان یاری دهد، بلکه آمده بود تا با علم خود و زهد و بی‌رغبتی‌اش در این دنیا رسوایشان سازد.

 

فأخذ علماء بني إسرائيل يتكلمون عليه، ويتهمونه بشتى الاتهامات الباطلة، وجاءه تلاميذه وقالوا له: (أتعرف أنّ علماء اليهود استاءوا عندما سمعوا كلامك هذا)، فأجابهم (ع): (اتركوهم هم عميان قادة عميان، وإذا كان الأعمى يقود الأعمى سقطا معاً في حفرة) ([194]).

پس علمای بنی اسرائیل شروع به بدگویی علیه وی نمودند و به او انواع تهمت‌های ناروا را روا داشتند. شاگردان آن حضرت به نزدش می‌آمدند و می‌گفتند: «آیا می‌دانی که علمای یهود چون این گفتار شما را می‌شنوند رنجیده و دلگیر می‌گردند؟» وی (ع) ایشان را پاسخ می‌فرمود: «رهایشان کنید! آنها کورانی هستند پیشوای کورانی دیگر! و چون کوری عصاکش کوری دیگر شود هر دو با هم در چاه سقوط خواهند نمود»[195].

 

وهكذا كانت جبهة الباطل المواجهة لعيسى (ع) واسعة تضم علماء بني إسرائيل والشعب اليهودي الذي استخفوه بادعاءاتهم الباطلة، والحاكم الكافر بيلاطس وجنوده، ولعل بعضهم يستغرب وله الحق في ذلك إذا علم أن عداء العلماء غير العاملين من بني إسرائيل لعيسى (ع) كان أشد من عداء بيلاطس الحاكم الجائر وجنوده، ولهذا أخذ عيسى (ع) يبين خطأ هؤلاء العلماء غير العاملين على رؤوس الأشهاد.

و به این ترتیب جبهه‌ی باطل در مواجهه با عیسی (ع) بسیار گسترده بود؛ این جبهه علمای بنی اسرائیل، قوم یهود که با ادعاهای باطل او را کوچک می‌شمردند، و حاکم کافر پیلاطس و سپاهیانش را شامل می‌شد. چه بسا برخی متحیر می‌شدند و حق هم داشتند چرا که درمی‌یافتند دشمنی و عداوت عالمان بی‌عمل بنی اسرائیل با عیسی (ع) بسیار بیشتر از دشمنی پیلاطس ـ‌حاکم ستمکار‌ـ و سربازانش با آن حضرت بود؛ به همین دلیل عیسی (ع) در برابر دیدگانِ همگان شروع به بیان انحرافات این عالمان بی‌عمل می‌نمود.

 

قال (ع) مخاطباً الناس وتلاميذه: (معلمو الشريعة و الفريسيون على كرسي  موسى جالسون، فافعلوا كل ما يقولونه لكم واعملوا به ، ولكن لا تعملوا مثل أعمالهم، لأنّهم يقولون ولا يفعلون، يحزمون أحمالاً ثقيلة شاقة الحمل ويلقونها على أكتاف الناس، ولكنهم لا يحركون إصبعاً تعينهم على حملها، وهم لا يعملون عملاً إلاّ ليشاهدهم الناس، يجعلون عصائبهم عريضة على جباههم وسواعدهم ويطولون أطراف ثيابهم ويحبون مقاعد الشرف في الولائم ومكان الصدارة في المجامع والتحيات في الأسواق وأن يدعوهم الناس يا معلم الويل لكم يا معلمو الشريعة والفريسيون المراءون تغلقون ملكوت السماوات في وجوه الناس، فلا أنتم تدخلون ولا تتركون الداخلين يدخلون، الويل لكم يا معلمي الشريعة والفريسيون المراءون تأكلون بيوت الأرامل وأنتم تظهرون أنكم تطيلوا الصلاة سينالكم أشد العقاب، الويل لكم أيها القادة العميان! تقولون من حلف بالهيكل لا يلتزم بيمينه، ولكن من حلف بذهب الهيكل يلتزم بيمينه، فأيما أعظم أيّها الجهال العميان الذهب أم الهيكل الذي قدس الذهب؟ الويل لكم يا معلمي الشريعة والفريسيون المراءون تعطون العشر من النعنع والصعتر والكمون ولكنكم تهملون أهم ما في الشريعة: العدل والرحمة والصدق ) ([196]).

وی (ع) مردم و شاگردان خود را مخاطب قرار داده، فرمود: «2 کاتبان و فريسيان بر كرسی موسی نشسته‌اند. 3 پس هرآنچه به شما گويند، نگاه داريد و به جا آوريد، ليكن مثل اعمال ايشان مكنيد؛ زيرا آنها می‌گويند ولی انجام نمی‌دهند. 4 زيرا بارهای گران و طاقت‌فرسا را می‌بندند و بر دوش مردم می‌نهند ولی خود نمی‌خواهند آنها را حتی به يک انگشت حركت دهند. 5 و عملی به جا نمی‌آورند مگر برای آنکه مردم آنها را ببینند. دستارهای خود را عریض بر پیشانی‌ها و بازوانشان می‌بندند و دامنهای  قبای خود را پهن می‌سازند، 6 و بالا نشستن در ضيافت‌ها و كرسی‌های صدر در کنیسه‌ها را دوست می‌دارند، 7 و تعظيم‌‌ها در كوچه‌ها را و اينكه مردم ايشان را استاد و معلم بخوانند.... 13 وای بر شما ای معلمان شریعت و فريسيان رياكار كه درِ ملكوت آسمان‌ها را به روی مردم می‌بنديد؛ نه خود داخل می‌شويد و نه داخل‌شوندگان را رها می‌کنید تا داخل شوند. 14 وای بر شما ای كاتبان و فريسيان رياكار؛ خانه‌های بيوه‌زنان را می‌بلعيد و از روی ريا نماز را طولانی می‌كنيد؛ از شديدترین عذاب‌ها را خواهيد چشید. 16 وای بر شما ای راهنمايان كور دل! می‌گوييد: هر كه به هيكل قسم خورد سوگندش را اعتباری نیست، ليكن هر كه به طلای هيكل قسم خورد بايد وفا كند. 17 ای نادانان و نابينايان! كدام برتر است؟ طلا يا هيكلی كه طلا را مقدّس می‌سازد؟!....  23 وای بر شما ای كاتبان و فريسيان رياكار! كه نعناع، سَعتر و زيره را عُشر می‌دهيد، اما مهم‌ترین احكام شريعت، يعنی عدل، رحمت و  صدق را اهمال می‌ورزید....»[197].

 

وحقيقٌ بنا أن نتدبر هذه الكلمات، فربما هي وجهت في يوم من الأيام إلى بني إسرائيل وعلمائهم، ولعلها اليوم موجهة لنا.

شایسته است در این جملات تدبر و اندیشه کنیم؛ هر چند روزی روزگاری مخاطب آن بنی اسرائیل و علمایش بوده، اما چه بسا که امروز روی سخنش با ما باشد!

 

ومع الأيام كثر أتباع عيسى (ع)، وهم كأتباع أي نبي من الفقراء والمستضعفين، أو حسب ما يسميهم أعداء الأنبياء: ﴿أَرَاذِلُنَا بَادِيَ الرَّأْي﴾([198]).

با گذشت روزها پیروان عیسی (ع) بیش‌تر شدند و آنها همانند پیروان سایر پیامبران، از بینوایان و مستضعفان بودند، یا همان گونه که دشمنان انبیا ایشان را می‌نامند: (فرومایگان قوم ما، افراد ضعیف‌الرأی)[199].

 

وأخذ علماء بني إسرائيل يتآمرون على قتل عيسى (ع) بحجة أنّه يدعي الملك. وكثر أتباعه وهذا يؤدي إلى أنّ الرومان سيهاجمون الشعب اليهودي ويقضون عليه، وبالتالي قرّر رئيس علماء اليهود أنّ قتل عيسى (ع) وهلاكه أفضل من هلاك الشعب كلّه، فبحجة المحافظة على الشعب يجب أن يقتل عيس (ع) !!

علمای بنی اسرائیل شروع به توطئه برای قتل عیسی (ع) نمودند با این بهانه که او مدعی پادشاهی است و پیروانش فراوان شده‌اند و این باعث می‌شود رومی‌ها قوم یهود را مورد هجوم قرار دهند و کار را بر ایشان یکسره نمایند. بنابراین بزرگ علمای یهود چنین مقرّر داشت که کشته شدن عیسی (ع) و هلاکت او بهتر از کشته شدن همه‌ی مردم می‌باشد؛ پس به دلیل محافظت از مردم، واجب است عیسی (ع) کشته شود!!

 

وهذا هو الميزان العدل!! وهذا هو الحق بنظر هؤلاء المنكوسين الظلمة قتلة الأنبياء، الذين يرون المنكر معروفاً، فلكي لا يعكر صفو حياتهم الرومان، ولا تتعرّض مصالحهم وحياتهم للخطر، يجب أن يقتل عيسى(ع)  ويخنق الحق ويطفأ النور، وليستبد الطاغوت والظلم والظلام، فالمهم أن يبقى علماء بني إسرائيل غير العاملين أحياء، ﴿وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَيَاةٍ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَنْ يُعَمَّرَ وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ﴾([200]). وحاولوا بكل طريقة أن يغروا به لقيصر حاكم الرومان وعامله بيلاطس وأتباعه اللعناء ليقتلوه!! ولأنّهم جبناء لم يكونوا أهلاً لاستيعاب شجاعة هذا النبي العظيم، جاء في الإنجيل: (حين أذن ذهب الفريسيون وتشاوروا لكي يصطادوه بكلمة فأرسلوا إليه تلاميذهم من الهيروديسيين، قائلين يا معلم نعلم إنّك صادق، وتعلم طريق الله بالحق ولا تبالي بأحد لأنّك لا تنظر إلى وجوه الناس، فقل لنا ماذا تظن أيجوز أن تعطى الجزية لقيصر أم لا؟ فعلم يسوع خبثهم وقال: لماذا تجبرونني يا مراءون أروني معاملة الجزية فقدموا له ديناراً فقال: لهم لمن هذه الصورة والكتابة قالوا له: لقيصر. فقال لهم أعطوا إذن مال قيصر لقيصر ومال الله لله ، فلما سمعوا تعجبوا وتركوه ومضوا) ([201])

این همان میزانِ عدالت است!! در نظر این وارونه‌شدگان ظلمت و تاریکی به قتل رسانیدن انبیا، حق می‌باشد؛ همان کسانی که منکر را معروف می‌بینند. برای اینکه زندگی زیبایشان توسط رومی‌ها تیره و تار و به مصالح‌شان تعرّضی نگردد و زندگی‌شان به خطر نیفتد، باید عیسی (ع) کشته شود و حق از بین رود و نورش خاموش گردد و حکومت مستبدانه‌ی طاغوت و ظلم و سیاهی ادامه یابد. آنچه اهمیت دارد، زنده ماندن عالمانِ بی‌عملِ بنی اسرائیل می‌باشد: (آنان را آزمندترین مردم به زندگی این جهانی، و حتی از مشرکان حريص‌تر خواهی يافت، و بعضی از کافران دوست دارند هزار سال در اين دنيا زيست کنند، در حالی که حتی اگر چنین عمری به آنها داده شود، عذاب خدا را از آنان دور نخواهد ساخت، که خدا به آنچه انجام می‌دهند بينا است)[202]. به هر طریقی که شده قیصر روم و عاملش پیلاطس ملعون و پیروانش را فریفتند تا آن حضرت را به قتل برسانند و از آنجا که جماعتی ضعیف النفس و ترسو بودند تاب مقابله‌ی مستقیم با شجاعت آن پیامبر بزرگوار را نداشتند. در انجیل آمده است: «15 پس فريسيان رفته، شورا نمودند كه چطور او را با گفتاری گرفتار سازند. 16 و شاگردان خود را با هيروديسیان نزد وی فرستاده، گفتند: استاد! می‌دانيم كه صادق هستی و طريق خدا را به راستی تعليم می‌نمايی و از كسی هراسی نداری؛ زيرا كه به ظاهر مردم نمی‌نگری. 17 پس به ما بگو رأی تو چيست: آيا جزيه دادن به قيصر روا است يا نه؟ 18 عيسی خباثت ايشان را درک كرده، گفت: ای رياكاران! چرا مرا وامی‌دارید؟ 19 سكّه‌ی جزيه را به من بنماييد. ايشان ديناری نزد وی آوردند. 20 به ايشان گفت: اين صورت و نوشته از آنِ كيست؟ 21 به او گفتند: از آنِ قيصر. به ايشان گفت: مال قيصر را به قيصر ادا كنيد و مال خدا را به خدا! 22 چون ايشان شنيدند، متعجّب شدند و او را واگذارده، برفتند»[203].

 

 

وهكذا كانوا يريدون منه أن يقول بشكل صريح وعلى رؤوس الأشهاد أنّه يحرّم دفع الضرائب لحكومة القيصر اللعين، ليوقعوه بيد هذا الطاغوت وأرجاسه اللعناء. هذا وهم دفعوا الضرائب لقيصر وأفتوا للشعب بجواز دفعها لقيصر مع أنّها تقوي حكومة الطاغوت، فكانوا عبيداً للطاغوت، وانطوت نفوسهم على الجبن بسبب حبهم للحياة وحرصهم عليها.

آنها چنین می‌خواستند که آن حضرت به صورت صریح و در برابر همگان پرداخت مالیات به قیصر ملعون را تحریم کند تا به این ترتیب وی را در چنگال طاغوت و یاران ملعونش گرفتار سازند. این در حالی بود که آنها خودشان مالیات می‌دادند و به مردمان نیز فتوای جایز بودن پرداخت مالیات به قیصر را صادر کرده بودند؛ با اینکه این مالیات باعث تقویت حکومت طاغوت می‌شد. اینان بندگان حقیر طاغوت بودند و به خاطر دنیادوستی‌شان و حرصی که به دنیا داشتند، وجودشان مالامال از ترس شده بود.

 

أمّا جواب عيسى (ع) فمعناه: لا تعطوا الجزية لقيصر؛ لأنّ الصورة والكتابة على الدينار ليس لها قيمة إنما القيمة للذهب الذي سبك منه الدينار والذهب لله، وعلى كل حال في النهاية اعتقل علماء بني إسرائيل عيسى (ع).

اما معنای فرمایش حضرت عیسی (ع) این بود: به قیصر مالیات ندهید؛ چرا که نقش و نگاشته‌ای که بر روی سکه است ارزشی ندارد و تنها دلیل ارزشمند بودن سکه، طلایی است که از آن ضرب شده و طلا از آنِ خداوند است. به هر حال، در نهایت، علمای بنی اسرائیل، عیسی (ع) را دستگیر کردند.

 

وجاء في الإنجيل إنّهم بصقوا في وجهه الشريف، وضربوه وأهانوه، واتهموه أنّه يجدف ويكذب على الله سبحانه، ثم سلموه  إلى بيلاطس، واتهموه أنه يدعي الملك ويهدد الإمبراطورية الرومانية، وطلبوا من بيلاطس  قتله وصلبه وألَحوّا عليه بذلك.

در انجیل آمده است که آنها به صورت شریف آن حضرت آب دهان انداختند، او را مضروب ساختند، و به وی اهانت و او را متهم به کفرگویی و دروغ بستن به خدا نمودند و سرانجام به پیلاطس تحویل دادند. آن حضرت را متهم کردند که ادعای پادشاهی دارد و امپراطوری روم را تهدید می‌کند و از پیلاطس خواستند که وی را بکشد و بر صلیبش کشد، و بر این کار اصرار ورزیدند.

 

ورد في الإنجيل: (وقام الحضور كلهم وجاءوا بيلاطس وأخذوا يتهمونه ويقولون: وجدنا هذا الرجل يثير الفتنة في شعبنا، ويمنعه أن يدفع الجزية إلى قيصر ، ويدعي أنه المسيح الملك) فسأله بيلاطس (أنت ملك اليهود؟)، فأجاب: (أنت قلت)، فقال بيلاطس لرؤساء الكهنة والجموع: (لا أجد جرماً على هذا الرجل)، لكنهم أصرّوا على قولهم: (أنه يثير الشعب بتعليمه في اليهودية كلها من الجليل إلى هنا) ([204]).

در انجیل آمده است: «1 پس تمام جماعتِ ايشان برخاسته، او را نزد پيلاطس بردند. 2 و اتهام بر او آغاز نموده، گفتند: اين شخص را يافته‌ايم كه آشوبی در قوم ایجاد می‌كند و از دادن جزیه به قيصر منع می‌نمايد و می‌گويد که خود، مسيحِ پادشاه است. 3 پس پيلاطس از وی پرسيده، گفت: آيا تو پادشاه يهود هستی؟ او در جواب وی گفت: تو اینطور گفتی. 4 آنگاه پيلاطس به رؤسای كهنه و جميع قوم گفت: گناهی در اين شخص نمی‌يابم. 5 ايشان اصرار نموده، گفتند: او با تعلیماتش مردم را در تمام یهودیّه می‌شوراند؛ از جليل گرفته تا اينجا»[205]

 

وعندما أراد بيلاطس الحاكم الجائر إطلاق صراحه في عيد الفصح، رفض  علماء اليهود والشعب الذي استخفوه وطلبوا أن يطلق أحد القتلة بدلاً عنه وألَحوّا على قتل عيسى وصلبه، والغريب أنّهم عندما جاءوا بعيسى (ع) لقصر بيلاطس ليسلموه لم يدخلوا القصر؛ لأنهم كانوا يعتقدون بكفر بيلاطس، وبالتالي فمن يدخل قصره منهم يتنجس، ومع ذلك فقد وضعوا أيديهم بيد بيلاطس للقضاء على عيسى (ع).

و هنگامی که پیلاطس ـ‌آن حاکم ستمگر‌ـ در عید فِصَح می‌خواست آن حضرت را آزاد کند علمای یهود و آن مردمانی که اغوایشان کرده بودن، به مخالفت برخاستند و درخواست کردند تا یکی از قاتلان به جای وی آزاد گردد و بر کشته و به صلیب کشیده شدن آن حضرت پای فشردند. جای شگفتی است که وقتی آنها عیسی (ع) را آوردند تا به پیلاطس تسلیم کنند وارد قصر نشدند؛ زیرا به کفر پیلاطس اعتقاد داشتند و در نتیجه هر که وارد قصر او شود نجس خواهد شد! با این وجود برای یکسره کردن کار عیسی (ع) دست در دست پیلاطس نهادند!!

 

أنظر كيف اجتمع أهل الباطل مع اختلافهم وتناحرهم للقضاء على الحق!!

بنگرید چگونه اهل باطل با وجود همه‌ی اختلافات‌ها و کشمکش‌هایی که با هم دارند  برای یکسره کردن حق هم‌دست و متحد می‌گردند!!

 

وتدبر ولا تكن من الغافلين، فإنّ أهل الباطل مهما اختلفت طرقهم وتعارضت عقائدهم وآراؤهم فإنّ طاعة الشيطان تجمعهم، وحب الدنيا يوحّدهم.

بينديشید و از غافلان مباشید! اهل باطل هر چقدر هم که رَویه‌شان متفاوت، و آرا و عقایدشان در تعارض با یکدیگر باشد، اطاعت از شیطان، آنها را گِرد می‌آورد و دوست داشتن دنیا متحدشان می‌نماید.

 

وعلى كل حال يمكرون و يمكر الله والله خير الماكرين، فلم يمكنهم الله من قتل عيسى (ع)، ولكن رفعه إلى السماء وشبهه لهم، وظنوا أنّهم قتلوه، قال تعالى: ﴿وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ يَقِيناً * بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً * وَإِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً﴾([206]).

در هر حال به مکر و حیله می‌پردازند و خداوند نیز مکر می‌کند؛ که خدا بهترینِ مکر کنندگان است. خداوند آنها را بر به قتل رسانیدن عیسی (ع) توانایی نبخشید؛ وی را به آسمان بالا برد و امر را بر آنان مشتبه فرمود و آنها چنین گمان کردند که وی را به قتل رسانیده‌اند.  حق تعالی می‌فرماید: (و نيز به آن سبب که گفتند: ما مسيح پسر مريم فرستاده‌ی خدا را کشتيم؛ و حال آنکه آنان مسيح را نکشتند و بردارش نکردند بلکه امر بر ايشان مشتبه شد. هر آينه آنان که درباره‌ی او اختلاف می‌کردند، خود در ترديد بودند و به آن يقين نداشتند جز آنکه تنها پيرو گمان خود بودند و عيسی را به يقين نکشته بودند * بلکه خداوند او را به نزد خود بالا برد، که خداوند پيروزمند حکيم است * و هيچ يک از اهل کتاب نيست مگر آنکه پيش از مرگش به او ايمان آورد و عيسی در روز قيامت به ايمانشان گواهی خواهد داد)[207].

 

وادخر الله سبحانه عيسى (ع) حياً إلى آخر الزمان، وسينـزل من السماء إلى الأرض إن شاء الله هادياً إلى الصراط المستقيم، ووزيراً لخاتم أوصياء النبي  المهدي (ع) عند قيامه بالحق وتطهيره الأرض من الشرك والإلحاد والظلم والفساد، ونشر التوحيد والعدل والرحمة بين العباد.

خداوند سبحان عیسی (ع) را تا آخر الزمان زنده ذخیره نمود و آنگاه که خداوند اراده فرماید، آن حضرت برای هدایت مردم به صراط مستقیم از آسمان فرود خواهد آمد و آنگاه که خاتم اوصیای پیامبر (ص) حضرت مهدی (ع) به حق قیام می‌کند و زمین را از شرک و خداناباوری و ظلم و فساد پاک می‌سازد و توحید و عدل و رحمت را میان بندگان گسترش می‌دهد، آن حضرت (ع) وزیر و یاورش خواهد بود.

 

وحقيق بنا ونحن نستقرئ قصص هؤلاء الأنبياء العظام  أن نستيقن أنّ الباطل مهما علا فهو كالزبد يذهب جفاء، وإنّ الحق مهما حاول الباطل أن يغطيه يبقى وينفع الناس كالماء تحت الزبد، قال تعالى: ﴿أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رَابِياً وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ﴾([208]). ومهما تفرعت أغصان شجرة الباطل وتكاثفت وغطت بعض أغصان شجرة الحق، وحاولت خنقها فسيأتي يوم تقلع فيه شجرة الباطل، وترمى في الجحيم لإنهاء بلا أصل وبلا جذور ما لها من قرار، وشجرة الحق وإن بقي منها غصن واحد يرفرف بعيداً خلف السحاب فستنمو وتتفرع أغصانها وتتكاثف حتى يستظل بها أهل الأرض جميعاً؛ لأنّ أصلها ثابت في الأرض وفرعها يرفرف في السماء، قال تعالى: ﴿أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ * تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ * وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَارٍ * يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ﴾([209]).

حال که ما سرگذشت این پیامبران بزرگوار (علیهم السلام) را مورد بررسی قرار می‌دهیم، باید باور کنیم که باطل هر چقدر هم که برتر باشد همچون کف روی آب است و به کم‌ترین تلاطمی  ناپدید خواهد شد و حق هر چقدر هم که باطل سعی در پوشانیدنش داشته باشد، باقی خواهد ماند و همچون آب زیر کف، مردم را بهره‌مند خواهد نمود. حق تعالی می‌فرماید: (و از آسمان آبی فرو فرستاد و هر رودخانه به اندازه‌ی خويش جاری شد، و آب روان کفی بلند بر سر آورد و از آنچه بر آتش می‌گدازند تا زيور و متاعی سازند نيز کفی همانند آن بر سر آيد. خدا برای حق و باطل چنين مثل زند. اما کف به کناری افتد و نابود شود و آنچه برای مردم سودمند است، در زمين پايدار بماند. خدا اينچنين مَثَل می‌زند)[210] ، و هر قدر شاخه‌های درخت باطل بیش‌تر و انبوه‌تر گردد و برخی شاخه‌های درخت حق را بپوشاند و سعی در خفه کردنش نماید، روزی خواهد رسید که درخت باطل ریشه‌کن و در دوزخ پرتاب خواهد شد؛ چرا که نه اصل و منشائی دارد و نه ریشه‌ای که قرار و ثباتی داشته باشد؛ و درخت حق، حتی اگر تنها یک شاخه از آن باقی مانده باشد در پسِ ابر در دور دست به اهتزاز درمی‌آید، رشد می‌کند و شاخه‌های فراوان و انبوه ایجاد می‌کند تا آنجا که بر تمامی اهل زمین سایه افکند؛ چرا که اصل و ریشه‌اش در زمین استوار است و شاخه‌هایش در آسمان به اهتزاز درمی‌آید. حق تعالی می‌فرماید: (آيا نديده‌ای که خداوند چگونه مَثَلی زده است؟ سخنی پاک چون درختی پاک است که اصلش (ريشه‌اش) استوار و فرعش (تنه و شاخه‌هايش) در آسمان است * که به اذن پروردگارش هر زمان ميوه‌اش را می‌دهد. خداوند برای مردم مَثَل‌ها می‌آورد، باشد که پند گيرند * و مَثَل سخن ناپاک چون درختی ناپاک است، که از زمین کنده شده است و قرار و ثباتی ندارد * خداوند آنان که ایمان آورده‌اند را در دنيا و آخرت با سخن استوار پايدار می‌دارد، و ظالمان را گمراه می‌سازد، و خداوند هر چه خواهد همان کند)[211].

 

 

* * *

 


تحريف التوراة والإنجيل

تحريف تورات و انجيل

 

الأدلة على تحريف اليهود والنصارى للتوراة والإنجيل كثيرة ولست بصدد استقصائها، فتحريفها لا يخفى على من قرأها بتدبر وهو صاحب فطرة سليمة وفكر مستقيم، وراجع ما كتبه أحد مفكريهم، وهو سبينوزا في كتابه (رسالة في اللاهوت والسياسة، الفصل الثامن)، وكمثال أنقل هذه الفقرات من كلامه، قال: (ولكي أسير في بحثي هذا بطريقه منظمة سأبدأ بالأحكام المسبقة المتعلقة بمن قاموا بتدوين الكتب المقدسة، وسأبدأ أولاً بمن قاموا بتدوين الأسفار الخمسة، لقد ظن الجميع تقريباً أنّه موسى، بل إنّ الفريسيين أيدوا هذا الرأي بإصرار شديد حتى إنّهم عدّوا من يظن خلاف ذلك من المارقين، ولهذا السبب فإنّ ابن عزرا وهو رجل كان فكره حرّاً إلى حدٍ ما، ولم يكن علمه يستهان به وهو أول من تنبه إلى هذا الخطأ - فيما أعلم  - ولم يجرؤ على الإفصاح عن رأيه صراحة، واكتفى بالإشارة إليه بألفاظ مبهمة. أمّا أنا فلن أخشى توضيحها وإظهار الحق ناصعاً، هذه هي أقوال ابن عزرا في  شرحه على التثنية (فيما وراء نهر الأردن الخ، ولو كنت تعرف سر الاثنتي عشرة كتب موسى شريعته ).

شواهد و دلایلی که نشان می‌دهد یهود و نصاری، تورات و انجیل را تحریف نموده‌اند بسیار است و من درصدد برشمردن آنها نیستم؛ هر کسی که دارای فطرتی پاک و فکری سلیم باشد و این دو کتاب را به دقت مطالعه کند، تحریف شدن آنها برایش پوشیده نخواهد ماند. در این خصوص می‌توانید به آنچه یکی از متفکرین ایشان نوشته است مراجعه کنید؛ کتاب اسپینوزا: رساله‌ای در باب لاهوت و سیاست، فصل هشتم. به عنوان مثال جملاتی از سخنان او را نقل می‌کنم:

برای اینکه به روشی حساب شده به تحقیقم در این زمینه وارد شوم ابتدا می‌پردازم به احکام ابتدایی که به کسانی که به تدوین کتاب‌های مقدّس پرداخته‌اند، تعلق دارد. در ابتدا به آنها که اسفار پنج‌گانه را تدوین نمودند، خواهم پرداخت. تقریبا همگان بر این پندارند که این شخص، موسی (ع) می‌باشد, و حتی فرّیسیان با شدت این نظر را تأیید نموده‌اند تا آنجا که هر کس را که چنین باوری نداشته باشد، از دین خارج شمرده‌اند. به همین علت ابن عزرا که تا اندازه‌ای می‌توان وی را آزاد اندیش دانست، و کسی است که علمش را سبُک و خفیف نمی‌‌شمارند و تا آنجا که من می‌دانم اولین کسی است که متوجه این انحراف گردید، جرأت نکرد نظر خود را صریح و آشکارا بیان کند و تنها به اشاراتی آنهم با الفاظی مبهم اکتفا نمود. اما من از روشن ساختن این مطلب و آشکار کردن حقیقت ناب بیمی ندارم! این گفته‌های ابن عزرا در شرحی که بر کتاب «تثنیه» زده است، می‌باشد: «در آنچه پس از رود اردن واقع شد.... تا انتها، و اگر سِرّ دوازده را می‌دانستی.... موسی شریعت خود را نگاشت....».

 

بهذه الكلمات القليلة يبين ويثبت في الوقت ذاته أنّ موسى ليس هو مؤلف الأسفار الخمسة، بل إن مؤلفها شخص آخر عاش بعده بزمن طويل، وإنّ موسى كتب سفراً مختلفاً وللبرهنة على ذلك يذكر ١- أن موسى لم يكتب مقدمة التثنية؛ لأنه لم يعبر نهر الأردن. ٢- الخ ) ([212]).

با این کلمات اندک، بیان می‌کند و ثابت می‌کند که مؤلّف «اسفار خمسه» (کتاب‌های پنج‌گانه) موسی نبوده است، بلکه مؤلّف آن شخص دیگری است که سالیانی دور پس از او می‌زیسته است؛ و اینکه موسی کتاب دیگری را به رشته‌ی تحریر درآورد و برای اثبات این مطالب، یاد آور می‌شود که: ۱- موسی مقدمه‌ی «تثنیه» را ننوشته است؛ زیرا وی از رود اردن عبور نکرد.... ۲ - ....، تا انتها[213].

 

وكيف كان فإنّ تحريف التوراة والإنجيل الموجودة اليوم أمر مقطوع به، أو على الأقل راجح عند كل مفكر حر كسر قيود التقليد الأعمى وأين هم هؤلاء؟! وإلاّ فكيف يحتمل مؤمن بالله سبحانه وتعالى أن تنسب تلك البذاءة والفحش إلى أنبياء الله ورسله  والتي اكتظت بها التوراة؟!

تحریف شده بودن تورات و انجیل کنونی، مسلّم و قطعی است و یا حداقل از نظر هر متفکّر آزاده‌ای که بندهای تقلید کورکورانه را از هم گسیخته باشد، نظریه‌ی برتر و غالب می‌باشد؛ اما این افراد چه کسانی هستند؟! در غیر این صورت چگونه کسی که به خداوند سبحان و متعال ایمان دارد می‌تواند در برابر این همه دشنام و سخنان ناشایست که به انبیای الهی و فرستادگانش (علیهم السلام)  نسبت داده می‌شود، تاب بیاورد؟! مطالبی که تورات آکنده از آن است!!

 

وعلى كل حال بقيت التوراة والإنجيل كنصوص تاريخية يمكن الاستفادة منها، وكحكم إلهية وأخبار بالغيب يمكن ترجيح صدور بعضها من الأنبياء ، أو صدور معانيها على الأقل كونها مطابقة للمعاني التي جاء بها القران وسنّة النبي  وآل بيته المعصومين .

 

به هر حال تورات و انجیل به عنوان متون تاریخیِ باقی مانده، قابل استفاده است و به عنوان حکم الهی و اخبار غیبی می‌توان برخی قسمت‌های آن را صادر شده از انبیا (علیهم السلام) دانست و یا حداقل برخی معانی موجود در آن را؛ البته تا آنجا که با آن معانی که قرآن و سنّت پیامبر (ص) و اهل بیت معصوم او (علیهم السلام) آورده‌اند، مطابقت داشته باشد.

 

 

* * *


الإسلام أحياء لشريعة إبراهيم (ع)

اسلام، احیایی برای شریعت ابراهيم (ع)

 

قال تعالى: ﴿قُلْ إِنَّنِي هَدَانِي رَبِّي إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ دِيناً قِيَماً مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ * قُلْ إِنَّ صَلاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ * لا شَرِيكَ لَهُ وَبِذَلِكَ أُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ﴾([214]).

حق تعالی می‌فرماید: (بگو: پروردگارم مرا به راه راست هدايت کرده است، به دينی همواره استوار، آیین حنيف (یکتاپرستی) ابراهيم، و او از مشرکان نبود * بگو: نماز من، زهد و عبادت‌های من، زندگانی من و مرگ من تنها برای خداوند، آن پروردگار جهانيان است * او را شريکی نيست؛ به این، فرمان داده شده‌ام، و من نخستينِ مسلمانانم)[215].

 

قبل بعث النبي محمد  كانت في الجزيرة العربية ثلاث ديانات سماوية هي: الحنفية واليهودية و النصرانية. وكانت جميعها محرّفة عن الصراط المستقيم، وبالتالي فإنّ أتباعها منحرفون عن الصراط، إلاّ القليل من المرابطين على الحق الذين لا تخلو منهم فترة من الفترات، وكان معظم أهل مكة يدينون بالحنفية التي حرّفها بعض أئمة الضلال لما جاءوا بتماثيل حجرية وادعوا إنّ هذه التماثيل هي صور للملائكة، واستخفوا الناس وجعلوهم يقدّسونها ويتقرّبون لها بأنواع القربات، وجعلوا الناس يعتقدون أنّ الله يريد منهم أن يتقربوا له بواسطة هذه التماثيل، وجعلوهم يعتقدون إنّها تضر وتنفع من دون الله، بل جعلوها آلهة مع الله سبحانه وتعالى علواً كبيراً.

پیش از بعثت حضرت محمد (علیهم السلام) به نبوّت، سه دین آسمانی در جزیرة العرب رواج داشت: دین حنیف ابراهیمی، دین یهود و دین نصرانیت؛ و هر سه از صراط مستقیم منحرف شده و در نتیجه پیروانشان نیز از راه راست منحرف شده بودند، مگر گروه اندکی که پاسداران حق بودند؛ کسانی که زمین هرگز و در هیچ زمانی از آنها خالی نیست. بیش‌تر اهل مکه پیرو دین حنیف بودند که البته توسط برخی پیشوایان گمراهی تحریف شده بود؛ به این صورت که تندیس‌های سنگی را رواج داده بودند و ادعا می‌کردند این تندیس‌ها صورت‌هایی از  فرشتگان هستند، و مردم را به انحراف کشیده، آنها را وادار به تقدیس آنها و نزدیک شدن به آنها به روش‌های مختلف می‌کردند. به مردم چنین قبولانیده بودند که خداوند از ایشان می‌خواهد از طریق این تندیس‌ها به او نزدیکی جویند و چنین اعتقادی برایشان ایجاد کرده بودند که اینها بدون هیچ دخالتی از جانب خداوند، ضرر و نفع می‌رسانند و حتی آنها را معبودهایی در کنار خداوند قرار داده بودند؛ سبحانه و تعالی علواً کبیراً (خداوند سبحان و متعال بسی منزّه و بلند مرتبه‌تر است).

 

وكما حرفت العقائد في الشريعة الحنفية حرفت الأحكام الشرعية حيث إن تحريفها أسهل وأيسر.

همانطور که عقاید در آیین حنیف تحریف شده بود، احکام شرعی نیز تحریف شده بودند؛ چرا که تحریفشان آسان‌تر و امکان‌پذیرتر بود.

 

روي أنّ رسول الله  قال للأكثم بن الجون: (إني رأيت عمراً يجر قصبة في النار، وكان أول من غيّر دين إبراهيم، وأول من حمى الحمى، وسيب السوائب، وبحر البحيرة، ووصل الوصيلة، ونصب الأصنام، وغيّر دين إسماعيل فلم أرَ أحد أشبه به منك، قال: يا رسول الله هل يضرني ذلك شيئاً؟ قال: لا، لأنّك مؤمن وهو كافر) ([216]).

روایت شده است که رسول خدا (ص) به اکثم بن جون فرمود: «عمر (بن عامر خزاعی) را دیدم که چون نِی در آتش کشیده می‌شد. او اولین کسی بود که دین ابراهیم را تغییر داد. او اولین کسی بود در مورد حمی، سوائب، بحیره، وصیله قانون وضع کرد و بت‌ها را نصب نمود و دین اسماعیل را تغییر داد؛ و من کسی را از تو به او شبیه‌تر نیافتم». اکثم گفت: ای رسول خدا! آیا این (شباهت) به من ضرری می‌رساند؟ حضرت فرمود: «نه چون تو مؤمنی و او کافر بود»[217].

 

وروي أنّ رسول الله  قال: (رأيت عمر بن عامر الخزاعي يجر قصبة من النار وكان أول من سيب السيب) ([218]).

از رسول خدا (ص) روایت شده است که فرمود: «عمر بن عامر خزاعی را دیدم که همچون نی در آتش کشیده می‌شد، و او اولین کسی بود که سوائب را مهمل گذاشت»[219].

 

ولم ينحرف جميع الأحناف في مكة، بل بقي منهم شرذمة قليلون مرابطون على الحق، منهم عبد المطلب جدّ النبي ، وعبد الله والد النبي ، وأبو طالب عم النبي ، جاء في وصية النبي لعلي (ع): (يا علي، إنّ عبد المطلب سن في الجاهلية خمس سنن أجراها الله عز وجل له في الإسلام: حرم نساء الآباء، فأنزل الله عزّ وجل: ﴿وَلا تَنْكِحُوا مَا نَكَحَ آبَاؤُكُمْ مِنَ النِّسَاءِ﴾([220])، يا علي، أن عبد المطلب كان لا يستقسم بالأزلام، ولا يعبد الأصنام، ولا يأكل ما ذبح على النصب، ويقول أنا على دين أبي إبراهيم (ع) ...) ([221]).

البته همه‌ی پیروان دین حنیف در مکه منحرف نشده بودند بلکه گروه اندکی باقی مانده بودند که از حق پاسداری می‌کردند که عبد المطلب ـ‌جدّ پیامبر (ص)‌ـ عبد الله و ابو طالب ‌ـ‌پدر و عموی ایشان (ص)‌ـ از این جمله بودند. در وصیت نبی اکرم (ص) به علی (ع) آمده است: «ای علی! عبدالمطلب پنج سنّت در جاهلیت وضع نمود که خداوند آنها را در اسلام رایج فرمود: حرام بودن زنان پدران بر فرزندان که خداوند عزّوجل نازل فرمود: (با زنانی که پدرانتان به عقد خويش در آورده‌اند زناشويی مکنيد)[222]... ای علی! عبدالمطلب با تیرهای قرعه (الزام) گوشت تقسیم نمی‌کرد و بت‌ها را نمی‌پرستید و از ذبح شده به دست ناصبی، نمی‌خورد و می‌گفت: من بر دین پدرم، ابراهیم (ع) می‌باشم....»[223].

 

وفي كتب التاريخ إنّ السيد عبد المطلب عرف مكان زمزم بعد أن اندرس بالوحي الإلهي، بـ (الرؤيا)، فحفر في المكان الذي رآه فكان هو مكان زمزم ([224])، أمّا أبو طالب فهو سيد الأحناف ووصي من أوصياء إبراهيم (ع)، بل خاتمهم وهو الحجة على النبي قبل أن يبعث، ثم كان تابعاً لرسول الله  بعد البعثة، فهو سيد المسلمين في مكة، والقوم يروون الكثير في فضله، ويروون شعراً كثيراً له دلالة على إسلامه، ويروون مواقف كثيرة له في نصرة الإسلام، ومع هذا يقولون مات أبو طالب كافراً لا لشيء ولكن بغضاً لولده علي (ع)، الذي أطبق ذكره الخافقين ولم يجدوا مثلبة ليعيبوه بها من خَلق أو خُلق أو دين، ولو لم يكن لأبي طالب إلاّ قوله:

ألم تعلموا أنا وجدنا محمداً           نبياً كموسى خط في أول الكتب

در تاریخ آمده است که حضرت عبد المطلب مکان آب زمزم را  پس از آنکه ناپدید گردیده بود به وسیله‌ی وحی الهی و از طریق رؤیا دریافت و در همان مکانی که در رویا دیده بود حفاری نمود و آب زمزم هویدا شد[225]. اما ابو طالب نیز آقا و بزرگ پیروان حنیف و از اوصیای حضرت ابراهیم (ع) بود؛ او آخرین آنها و پیش از آنکه پیامبر مبعوث شود، بر او حجت بود، و پس از بعثت، از پیروان رسول خدا (ص) گردید. او در مکه سید مسلمانان بود و روایات بسیاری در فضایل ایشان آمده، و اشعار بسیاری از ایشان مانده که بر مسلمان بودن وی دلالت دارد، و در یاری رسانیدن به اسلام فعالیت‌های بسیاری از ایشان نقل شده است، اما با این همه می‌گویند ابو طالب کافر مُرد! بی هیچ دلیلی و تنها به خاطر بغض و کینه نسبت به فرزندش علی (ع)! کسی که از او با فروتنی یاد می‌شود و هیچ چیزی که بتوانند با آن از او، از کردارش، اخلاقش یا دینش، خرده بگیرند، نیافتند. اگر از او به جز همین یک بیت چیز دیگری به ما نمی‌رسید:

آیا نمی‌بینید ما محمد را چنین یافته‌ایم                 پیامبری چون موسی، خطی در کتاب‌های پیشین[226]

 

لكفى به دليلاً على إسلامه فكيف ومواقفه في نصرة الدين الإسلامي أبين من شمس في رابعة النهار وإن أخفى إسلامه مدّة من الزمن كمؤمن آل فرعون ([227]).

 

برای اثبات مسلمان بودنش کافی می‌بود؛ حال آنکه فعالیت‌های او در یاری رسانیدن به دین اسلام آشکارتر از خورشید میان روز است! هر چند وی همانند مؤمن آل فرعون مدت زمانی اسلام آوردنش را مخفی می‌نمود[228].

 

 

* * *


الإسلام ثمرة الأديان الإلهية في الأرض

ومحمد هو عيسى وموسى وإبراهيم

والقرآن هو التوراة والإنجيل وصحف إبراهيم

 

اسلام، ثمرهی اديان الهى در زمين

و محمد (ص)، همان عيسى، موسى و ابراهيم است،

و قرآن، همان تورات انجيل و صحف ابراهيم است

 

قال تعالى: ﴿شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحاً وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلا تَتَفَرَّقُوا فِيه﴾([229]).

حق تعالی می‌فرماید: (برای شما دین و آيينی مقرر کرد، از آنچه به نوح وصيت کرده بود و از آنچه بر تو وحی کرده‌ايم و به ابراهيم و موسی و عيسی وصيت کرده‌ايم که دين را بر پای نگه داريد و در آن فرقه فرقه مشويد)[230].

 

وقال تعالى: ﴿قُلْ مَا كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَمَا أَدْرِي مَا يُفْعَلُ بِي وَلا بِكُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَى إِلَيَّ وَمَا أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ مُبِينٌ * قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ كَانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَكَفَرْتُمْ بِهِ وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ بَنِي إِسْرائيلَ عَلَى مِثْلِهِ فَآمَنَ وَاسْتَكْبَرْتُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾([231])، ﴿إِنَّ هَذَا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولَى * صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى﴾([232]).

و همچنین: (بگو: من در ميان فرستادگان بدعتی تازه نيستم و نمی‌دانم که بر من يا بر شما چه خواهد رفت. من از چيزی جز آنچه به من وحی می‌شود، پيروی نمی‌کنم و من جز بيم‌دهنده‌ای آشکار، نيستم * بگو: چه می‌دانید اگر این قرآن از جانب خدا باشد و شما به آن کافر باشید؟ حال آنکه شاهدی از بنی اسرائيل بر مثل آن شهادت داد و ايمان آورد، ولی شما گردن‌کشی می‌کنيد؛ قطعاً خدا مردم ستم‌کار را هدايت نمی‌کند)[233]  و (قطعاً اين سخن در صحيفه‌های نخستین هست: * صحيفه‌های ابراهيم و موسی)[234].

 

الإسلام كدين إلهي لا يختلف عن الدين اليهودي أو النصراني أو الحنفي، وليس شيئاً مبتدعاً، بلى ربما اختلفت بعض تفاصيل التشريع في هذه الأديان وجاء الإسلام ببعض التفاصيل المختلفة بما يناسب مسيرة الإنسانية التكاملية على هذه الأرض. فالعقائد الإلهية لجميع الأديان واحدة، وهي الإيمان بالله وملائكته وكتبه ورسله، فهم أمة واحدة ودعوتهم واحدة.

اسلام به عنوان یک دین الهی تفاوتی با دین یهودی، نصرانی یا حنفی ندارد و چیزی جدید و خود ساخته نیست. البته در برخی تفاصیل تشریع اختلافاتی میان این ادیان وجود دارد و اسلام با برخی تفاصیل متفاوت در راستای حرکت تکاملی انسان بر روی این زمین آمد؛ اما عقاید الهی در تمامیِ ادیان یکسان است: ایمان به خدا، فرشتگانش، کتاب‌ها و فرستادگانش. آنها امتی یکسان هستند و دعوتشان نیز یکسان می‌باشد.

 

أمّا ما يدعيه بعض من أخطأ سمعاً فأساء إجابة بأنّ المسيحية أو غيرها هي دعوة للعزوف عن الحياة المادية والاهتمام بالحياة الروحية فقط، ولذلك فهي فاشلة، والإسلام هو دعوه لإصلاح الروح والجسد معاً ولذلك فهو أصلح.

اما برخی که مطالب بد شنیده و بد پاسخ داده‌اند، ادعا می‌کنند که مسیحیت یا ادیان دیگر دعوت به روی‌گردانی از زندگی مادی و منحصراً پرداختن به زندگی معنوی و روحانی کرده‌اند، و از همین رو عقیم و ناموفق می‌باشند، و حال آنکه اسلام فراخوانی برای اصلاح روح و جسم به طور همزمان است و از همین رو برتر می‌باشد.

 

أقول: في الحقيقة إنّ هذا ادعاء غير صحيح، وعلى من يريد نشر الإسلام أن يكون ناقداً موضوعياً لا أن يتخبط العشواء، ويسب أنبياء الله ورسله من حيث يعلم أو لا يعلم. بل وينسب إلى الله الجهل وعدم الحكمة بحجة أنّه يريد نشر الإسلام. فها نحن اليوم نسمع من بعض علماء المسلمين من يتكلم عن الصهاينة (لعهنم الله) فيقول سليمانهم وهيكلهم. كلا أيها العزيز بل هو سليماننا وهيكلنا، فنحن المسلمين أولى بالأنبياء وآثارهم من اليهود وغيرهم، قال تعالى: ﴿إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ * وَدَّتْ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ وَمَا يُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ * يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بآيَاتِ اللَّهِ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ * يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾([235]).

می‌گویم: در واقع این ادعایی است نادرست. کسانی که در پی نشر اسلام‌اند باید به صورت موضوعی به نقد مباحث بپردازند نه اینکه سخنان بی‌پایه و اساس بر زبان برانند و دانسته یا نادانسته، به پیامبران و فرستادگان خدا نسبت‌های ناروا دهند و حتی خداوند را به جهل و نداشتن حکمت متهم سازند!! آن هم با این استدلال که می‌خواهیم اسلام را گسترش دهیم! به عنوان مثال امروز می‌بینیم برخی علمای اسلام علیه صهیونیست‌های ملعون صحبت می‌کنند و می‌گویند: سلیمان آنها و هیکل آنها! نه عزیزان من! این درست نیست! بلکه باید بگوئیم: سلیمان ما و هیکل ما؛ چرا که ما مسلمانان نسبت به انبیا و آثارشان از یهود و غیر یهود سزاوارتریم!! حق تعالی می‌فرماید: (در حقیقت نزديک‌ترين کسان به ابراهيم، پيروان او و اين پيامبر و مؤمنان هستند؛ و خداوند ياور مؤمنان است * طايفه‌ای از اهل کتاب دوست دارند شما را گمراه کنند، اما جز خویشتن کس دیگری را گمراه نمی‌کنند، در حالی که خود نمی‌دانند * ای اهل کتاب! چرا آیات خداوند را انکار می‌کنید، در حالی که خود گواهی می‌دهید؟! * ای اهل کتاب! چرا به حق لباس باطل می‌پوشانید و حق را کتمان می‌دارید، در حالی که خود آگاهید؟!)[236].

 

فالإسلام والمسيحية و اليهودية جميعها أديان سماوية، ومحمد وعيسى وموسى   جميعهم أنبياء، وجميع هؤلاء الأنبياء دعوتهم واحدة، فهم دعوا الناس إلى طريق الله سبحانه والسير عليه والتوجه إلى الكمالات الروحية والمعنوية، وشرائعهم (عليهم صلوات ربي) فيها كثير من أحكام المعاملات الشرعية التي من شأنها إصلاح العالم المادي وترفيه المجتمع الإنساني اقتصادياً واجتماعياً وسياسياً، أمّا ما يلاحظ من كلامهم من كثرة الدعوة إلى التوجه إلى الكمالات الروحية والمعنوية والإعراض عن العالم المادي، فهو ليس إلاّ قضية معادلة لما يرَونه عن عزوف الناس عن كمالاتهم المعنوية وتوجههم إلى العالم المادي، وانقطاعهم إليه بشكل غير طبيعي، كما أننا اليوم لا نحتاج توجيه الناس في مجتمعنا الإسلامي إلى العالم المادي وهم على طول الخط منقطعون إليه لا يكادون يبصرون ما وراءه، بل نحن بحاجة لأن ندعوهم إلى التوجه إلى الله، قال تعالى في توبيخ هذه الإنسانية المنقطعة إلى الماديات والعازفة عن الروحانيات: ﴿ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَيَتَمَتَّعُوا وَيُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ﴾([237])، أي يلههم العمل والانغماس في الدنيا.

اسلام، مسیحیت و یهودیت همگی ادیان آسمانی‌اند، و محمد، عیسی و موسی (علیهم السلام) جملگی پیامبر هستند. دعوت همگی این انبیا یکسان است؛ آنها مردم را به راه خداوند سبحان و پیمودن آن و توجه به کمالات روحانی و معنوی فراخوانده‌اند. در شریعت‌های آنها که سلام و صلوات پروردگارم بر ایشان باد، احکام معاملات شرعی بسیاری دیده می‌شود که جایگاه این احکام، اصلاح عالَم مادی و بالا بردن رفاه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جامعه‌ی انسانی می‌باشد. اما مطالب بسیاری که در کلام انبیا دیده می‌شود که دلالت دارد بر دعوت به توجه به کمالات روحی و معنوی و روی‌گردانی از عالم مادی دارند، در واقع چیزی نیست جز سوی دیگر معادله! یعنی اینکه انبیا روی‌گردانی مردم از کمالات معنوی و توجهشان و اهتمامشان به این عالم مادی و حتی غرق شدن در آن به صورتی غیرعادی را می‌بینند. همان گونه که امروزه نیازی نیست ما در جامعه اسلامی‌مان مردم را به این دنیای مادی دعوت کنیم؛ چرا که آنها به طور کامل در مسیر آن قرار دارند و تقریباً چیزی فراتر از آن را نمی‌بینند. بلکه آنچه ما باید به انجام برسانیم این است که آنها را به سوی توجه به خداوند دعوت کنیم. حق تعالی در مذمّت این انسانیتی که به طور کامل به سمت مادیات بریده و از مسایل روحانی روی‌گردان شده است، می‌فرماید: (واگذارشان تا بخورند و بهره‌مند گردند و آرزو به خود مشغول‌شان دارد؛ زودا که خواهند دانست)[238] ؛ یعنی اعمال، آنها را مشغول سازد و همچنین غوطه‌ور شدن در دنیا.

 

أمّا ما ورد في كلام الأنبياء  - وهو في الحقيقة قليل إذا قورن بما سواه - من توجيه بعض الفئات في المجتمع الإلهي إلى العمل والكسب والتمتع بما رزقهم الله، فهو لأنّ شرذمةً قليلةً جداً من المؤمنين ربما يعتقدون أنّ الله سبحانه يكره لهم التمتع بما رزقهم من الطيبات المادية، كما أنّ بعض الطفيّليين يريد أن يجلس ويتعبد - على ما يدعي - والناس تأتيه برزقه وتضعه في فمه، وهذا في الحقيقة ليس من الدين في شيء، فهذا طالب راحة يريد أن يجلس في مكان بارد ولا يتعب بدنه، والفلاح الذي تصهره الشمس يأتيه برزقه ويضعه في فمه.

 

اما آنچه در کلام انبیا (علیهم السلام) آمده که برخی گروه‌ها را در جامعه‌ی الهی به سوی کار و کسب درآمد و بهره‌مندی از نعمت‌های خداوند فراخوانده است ـ‌که در مقایسه با سایر سخنان ایشان، اندک می‌باشد‌ـ به این دلیل است که شاید گروه بسیار کوچکی از مؤمنان بر این اعتقاد باشند که خداوند سبحان از اینکه آنها از نعمت‌های پاک مادی بهره‌مند گردند خوشنود نمی‌باشد؛ همانند برخی که سربار و انگل می‌باشند و  طبق ادعای خودشان، دوست دارند در گوشه‌ای بنشینند و عبادت کنند و سایر مردم متکفل مخارج ایشان گردند و لقمه در دهانشان بگذارند!! و صد البته این عدّه هیچ بهره‌ای از دین نبرده‌اند! این‌ها مشتی راحت طلب‌اند که می‌خواهند در جای خنک بنشینند و جسم خود را به زحمت نیندازند اما آن کشاورز آفتاب‌سوخته روزی‌اش را بیاورد و در دهانش بگذارد!

 

 

* * *

 

                          


قل ما كنت بدعاً من الرسل

بگو من در ميان فرستادگان بدعتی تازه نيستم

 

ومحمد  ليس بدعاً من الرسل، فدعوة جميع الأنبياء والأوصياء  لم تلاق القبول من علماء الدين، وكبراء المجتمعات التي بعثوا فيها، فمحمد  حاربه رؤساء مكة وعلماؤها الذين حاربوا الشريعة، ولم يؤمن به علماء اليهود وعلماء النصارى ومن استخفوه من عوامهم، مع أنّهم كانوا يبشرون به ويترقبون ظهوره ([239]).

محمد (ص) بدعتی در میان فرستادگان نبود. دعوت همه‌ی انبیا و اوصیا (علیهم السلام) با پذیرفته شدن از طرف علمای دین و بزرگان جامعه‌ای که در آن مبعوث شده بودند، مواجه نگردید. حضرت محمد (ص) نیز با جبهه‌گیری رؤسای مکه و عُلمایش که با شریعت سرِ ستیز داشتند، رویارو گردید، و عالمان یهود و نصاری و مردمی که فریب‌شان را خورده بودند به آن حضرت (ص) ایمان نیاوردند؛ با وجود اینکه آنها به آمدنش بشارت می‌دادند و چشم انتظار ظهورش بودند[240]!

 

وموسى (ع) لم يرض عنه كثير من بني إسرائيل، ووقف ضده بعض علمائهم وحاولوا حرف الشريعة واستخفاف الناس، كالسامري وبلعم بن باعورة ([241]).

بسیاری از بنی اسرائیل نیز از موسی (ع) راضی نشدند و برخی علمایشان در برابر آن حضرت (ع) ایستادند و به تحریف شریعت و فریفتن مردمان اقدام کردند؛ عالمانی همچون سامری و بلعم بن باعورا[242].

 

أما عيسى (ع) فلم يرض عنه معظم علماء بني إسرائيل وكبراؤهم؛ لأنّ وجوده (ع) بينهم كان توبيخاً لهم، وزهده فضيحة أخزتهم.

اما در مورد حضرت عیسی (ع) نیز بیش‌تر علمای بنی اسرائیل و بزرگان‌شان از وی راضی نشدند؛ چرا که وجود آن حضرت (ع) در میان ایشان، توبیخ و نکوهشی برایشان بود, و زهد و بی‌اعتنایی او به این دنیا، آنها را رسوا و خوار می‌ساخت.

 

ورد في الإنجيل: (وحينئذٍ وبخ يسوع الشعب بأشد عنف؛ لأنهم نسوا كلمة الله، واسلموا أنفسهم للغرور فقط، ووبخ الكهنة لإهمالهم خدمة الله ولجشعهم، ووبخ الكتبة لأنهم علموا تعاليم فاسدة وتركوا شريعة الله، ووبخ العلماء لأنهم أبطلوا شريعة الله بواسطة تقاليدهم. وأثر كلام يسوع في الشعب حتى إنهم بكوا جميعهم من صغيرهم إلى كبيرهم يستصرخون رحمته ويضرعون إلى يسوع لكي يصلي لأجلهم ما خلا كهنتهم ورؤسائهم، الذين أضمروا في ذلك اليوم العداء ليسوع؛ لأنه تكلم ضد الكهنة والكتبة والعلماء فصمموا على قتله، ولكنهم لم ينبسوا بكلمة خوفاً من الشعب، الذي قبله نبياً من الله. ورفع يسوع يديه إلى الرب الإله وصلى، فبكى الشعب وقالوا ليكن كذلك يا رب ليكن كذلك، ولما انتهت الصلاة نزل يسوع من الهيكل وسافر ذلك اليوم من أورشليم مع كثيرين من الذين اتبعوه وتكلم الكهنة فيما بينهم بالسوء في يسوع) ([243])

در انجیل آمده است: «در آن هنگام یسوع (مسیح) مردمان را با تندی تمام نکوهش نمود؛ زیرا ایشان خدا را فراموش و جان‌های خود را تنها برای فریفته شدن تسلیم کرده بودند، و کاهنان را به خاطر اهمال‌شان در خدمت به خداوند و حرص و طمع‌شان نکوهش نمود، و کاتبان را از آن رو که مطالب فاسد می‌آموختند و شریعت الهی را ترک نموده بودند توبیخ نمود، و عالمان را برای آنکه شریعت الهی را با سنت‌های خود باطل نموده بودند سرزنش نمود. سخنان یسوع در مردم اثر گذاشت تا آنجا که همگی از کوچک و بزرگ  می‌گریستند و با فریاد از وی درخواست رحمت می‌نمودند و با تضرع از حضرت می‌خواستند برایشان دعا کند؛ به غیر از کاهنان و رؤسا که چنین نمی‌کردند؛ همان‌ها که در آن روزگار کینه و دشمنی یسوع را به دل گرفتند؛ چرا که وی بر ضد کاهنان، کاتبان و عالمان سخن می‌گفت، و ایشان بر کشتن وی مصمم شدند اما از ترس مردمی که او را به عنوان پیامبری از جانب خداوند پذیرفته بودند، لب به سخن نگشودند. یسوع دست‌هایش را به سوی پروردگارِ معبود بلند کرد و دعا نمود. مردمان گریستند و آمین گفتند و گفتند: پروردگارا چنین باد! پروردگارا چنین باد! چون دعا به پایان رسید یسوع از هیکل فرود آمد و آن روز به همراه عده‌ی بسیاری از پیروانش، از اورشلیم  مسافرت نمود، و کاهنان در جمع خود شروع به بدگویی از آن حضرت نمودند»[244].

 

وسيلاقي المهدي (ع) ما لاقاه أسلافه من الأنبياء والأوصياء من علماء الدين والطواغيت، ولعل مصيبته ستكون أكبر كما تدل عليه بعض الروايات. وسيأتي البحث في رواية تأول علماء الدين للقرآن واحتجاجهم على المهدي (ع) بآيات القرآن الكريم، بعد أن يفسروها بعقولهم الناقصة وأهوائهم الشخصية ([245]).

مهدی (ع) نیز هرآنچه پیشینیانش از انبیا و اوصیا از عالمان دین و طاغوت‌ها دیدند، خواهد دید و چه بسا مصیبت آن حضرت شدیدتر باشد ـ‌چنانکه در بعضی روایات آمده است‌ـ. بحث در خصوص تأویل قرآن توسط علمای دین و احتجاجات آنها بر مهدی (ع) با آیات قرآن کریم، پس از آنکه این آیات را با عقل‌های ناقص‌شان و خواست و نظرات شخصی‌شان تفسیر نمودند، خواهد آمد[246].

***                              


محمد  الداعي إلى الله في مكة

محـمد (ص) دعوتکنندهی به سوی خدا در مکه

 

قال تعالى: ﴿لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ * فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ﴾([247]).

(هر آينه فرستاده‌ای از خود شما به سوی شما آمد، هر آنچه شما را رنج می‌دهد بر او گران می‌آيد، و بر (هدایت) شما حریص، و با مؤمنان رئوف و مهربان است * پس اگر روی برتافتند، بگو: خداوند مرا کافی است، هیچ معبودی جز او نيست، بر او توکل کردم، و او پروردگار عرش عظیم است)[248].

 

كان المجتمع المكي ينقسم إلى فئتين أو ثلاث:

جامعه‌ی مکه به دو یا سه گروه تقسیم می‌شد:

 

الأولى: هم الذين يقودون عملية الانحراف بالشريعة الحنيفية وأتباعهم. وهؤلاء قد تلبسوا بالعبادات الباطلة، سواء في عقائدهم كعبادة الأصنام أو أحكامهم الشرعية، كتحريم البحـيرة والحام([249])، وهؤلاء هم سادة القوم وعلماؤهم، فمن الطبيعي أن يكون أتباعهم معظم أهل مكة.

گروه اول: کسانی که سردمدار منحرف کردن دین حنیف و یارانشان بودند. این عده در عبادت‌های باطل خود غوطه‌ور بودند؛ چه در عقاید مانند عبادت بت‌ها و چه در احکام شرعی همچون تحریم بحیره و حام[250]. این جماعت از بزرگان قوم و علما بودند، پس طبیعی بود که بیش‌تر اهل مکه از پیروان آنها باشند.

 

أمّا الفئة الثانية: فهم الذين وجدوا آباءهم ضالين، أو الذين ضلوا في ذلك المجتمع المنحرف عن الصراط المستقيم، ولكنهم كانوا غير راضين عن حالهم المزري، بل إن بعضهم كان في حالة ثورة داخل نفسه على تلك الأوضاع الفاسدة.

گروه دوم: کسانی بودند که گذشتگان خویش را گمراه می‌دانستند یا کسانی که در آن اجتماع منحرف از راه راست، گرفتار شده بودند، ولی از وضعیت نابسامان و نکوهش‌بار خویش خوشنود و راضی نبودند و حتی برخی از آنان در درون خود حالتی از انقلاب و برانگیخته شدن نسبت به آن اجتماع فاسد را داشتند.

 

أمّا الفئة الثالثة: فهم شرذمة قليلون مرابطون على الحق، أي الديانة الحنيفية الصحيحة، أو ما وصل لهم منها، وعلى أقل تقدير منهم موحدون. فلما بعث النبي  كان بشرى بالنسبة لهؤلاء المؤمنين الذين كانوا يترقبون بعثه ويتضرعون إلى الله ليريهم مناسكهم، كما كان النبي  ملجأً حصيناً وكهفاً أميناً لكل ضال يتخبط في ظلمات الجاهلية، ويبحث عن نور الحق وميزان العدل والصراط المستقيم.

گروه سوم: عده‌ی بسیار کمی بودند که پاسدار و حافظ حق  یا همان دین حنیف ابراهیمی یا آنچه از دین حنیف به دستشان رسیده بود، بودند و حداقل می‌توان گفت برخی از ایشان یکتاپرست بودند. وقتی پیامبر اکرم (ص) مبعوث شد بشارتی برای این مؤمنان بود؛ کسانی که چشم‌انتظار بعثت او بودند و به درگاه خداوند تضرّع می‌کردند تا عبادات و فرایض صحیح‌شان را به ایشان بنمایاند. پیامبر (ص) پناهی قوی و پناهگاهی مورد اعتماد برای همه‌ی گمراهانی که در تاریکی‌های جاهلیت دست و پا می‌زدند و به دنبال نور حقیقت و ترازوی  عدالت و صراط مستقیم می‌گشتند، بود.

 

وهكذا بعث النبي  في مكة أم القرى المدينة التي يحج إليها الناس، والمدينة التي تمثل المرجعية الدينية للأحناف، ليبدأ بالإصلاح من المركز الديني في الجزيرة العربية، المركز الذي طاله كثير من الفساد في العقائد والأحكام، وبعث النبي  بالشريعة الإسلامية المجددة للحنيفية والناسخة لبعض  أحكامها. فشريعة إبراهيم (ع) هي الأقرب للنفوس والأوفر حظاً أن ينظم تحت لوائها اليهود والنصارى الذين يقدسون إبراهيم (ع) ويعتبرونه أباً للأنبياء العظام ، وبدأ النبي محمد  الشجاع الذي لا يخشى في الله لومة لائم بإنذار المنحرفين من عشيرته بأمر الله سبحانه، وكانت حادثة الدار المعروفة ([251])، وبلّغ النبي  أقرباءه ببعثه ونبوته، كما عيّن في ذلك اليوم بأمر الله سبحانه وتعالى وصيه ووزيره وخليفته في حياته وبعد موته علي بن أبي طالب (ع)، وبدأت الدعوة إلى الله تنتشر في مكة وبدا لسادة مكة أن مصالحهم مهددة، فأخذوا يخططون بشتى الطرق لإيذاء النبي  وقتله لو أمكن وضرب الإسلام، والنبي  ووصيه والمؤمنون يدعون إلى الله دون توقف، وهكذا أخذ عدد المسلمين بالازدياد. كما أنّ أذى المشركين اشتد وبدؤوا يعذبونهم ويمنعون النبي  من تبليغ رسالة السماء.

به این ترتیب پیامبر (ص) در مکه، شهر امّ القری مبعوث شد؛ شهری که مردم به سویش حج می‌گزاردند؛ شهری که تمثیل مرجعیت دینی احناف (یکتاپرستان) به شمار می‌فت. او مبعوث شد تا اصلاح را از مرکز دینی در «جزیرة العرب» آغاز کند؛ مرکزی که مدت‌های مدید دست به گریبان فساد در عقاید و احکام بود. پیامبر اکرم (ص) با شریعت اسلام که اصلاح کننده‌ای برای دین حنفیت و منسوخ کننده‌ای برای برخی احکامش بود، مبعوث گردید. شریعت و آیین ابراهیم (ع) مقبول‌ترین در نظر آن مردمان و دارای بیش‌ترین شاخصه‌ها برای اینکه یهود و نصاری را زیر پرچم خود سازمان دهد، بود؛ چرا که آنها ابراهیم (ع) را مقدّس می‌شمردند و وی را پدر پیامبران بزرگ (علیهم السلام) می‌دانستند. حضرت محمد (ص) آن پیامبر شجاع که در راه خدا از سرزنش هیچ سرزنش کننده‌ای هراسی نداشت، به فرمان خداوند شروع به انذار منحرفین از نزدیکان خویش پرداخت؛ واقعه‌ی معروف «الدار = خانه»[252] اتفاق افتاد و پیامبر (ص) بعثت و نبوت خود را به نزدیکانش ابلاغ و در همان روز به فرمان خداوند سبحان و متعال وصی و وزیر و جانشین خود را در زندگانی و پس از مرگش ـ‌علی بن ابی طالب (ع)‌ـ را معیّن فرمود و به این ترتیب دعوت به سوی خداوند در مکه شروع به گسترش یافت. بزرگان مکه دریافتند که منافعشان به خطر افتاده است؛ بنابراین با روش‌های مختلف شروع به نقشه کشیدن برای آزار و اذیت پیامبر (ص) و به قتل رسانیدنش و ضربه زدن به اسلام نمودند. اما پیامبر (ص) و وصیّش و سایر مؤمنان بی‌وقفه به سوی خداوند فرامی‌خواندند و به این ترتیب تعداد مسلمانان رو به افزایش نهاد؛ و به همین ترتیب آزار و اذیت مشرکان نیز بیش‌تر می‌شد و شروع به شکنجه‌ی مسلمانان نمودند و مانع پیامبر (ص) از تبلیغ رسالت آسمانی می‌شدند.

 

وهكذا دُفِعَ النبي  إلى المرحلة الثانية (الهجرة إلى الله). قال تعالى: ﴿وَمَنْ يُهَاجِرْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُرَاغَماً كَثِيراً وَسَعَةً وَمَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ وَكَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً﴾([253]).

به این ترتیب پیامبر (ص) به مرحله‌ی دوم کشانیده شد؛ هجرت به سوی خدا. حق تعالی می‌فرماید: (و آن کس که در راه خدا مهاجرت کند، روی زمين برخورداری‌های بسيار و گشايش‌ها خواهد يافت و هر کس که از خانه‌ی خويش بيرون آيد تا به سوی خدا و رسولش مهاجرت کند و آنگاه مرگ او را دريابد، مزدش بر عهده‌ی خداوند است، و خداوند آمرزنده و مهربان است)[254].

 

وبدأ النبي  يبحث عن قاعدة إسلامية ومدينه يهاجر إليها، وأخذ يلقى الناس في مواسم الحج، ويقول لهم: (هل من رجل يحملني إلى قومه، فإن قريش قد منعوني أن ابلغ كلام ربي)([255])، وقريش لم يتركوه حتى في موسم الحج، بل كانوا يحملون الناس على تكذيبه والاستهزاء به، وهو يقابلهم بالتسامح والصبر.

پیامبر اکرم (ص) شروع کرد به جست‌وجو برای مرکز اسلامی و شهری که به آن مهاجرت کند. بنابراین اقدام به دیدار با مردم در موسم حج نمود و به آنها می‌فرمود: «آیا مردی هست که مرا به سوی قوم خویش ببرد؟ که قریش مرا از رسانیدن سخن پروردگارم منع می‌نمایند»[256]. قریش حتی در موسم حج نیز آن حضرت را آسوده نمی‌گذاردند؛ بلکه مردمان را وادار به تکذیب و مسخره نمودن ایشان می‌کردند و آن حضرت با آنان با تسامح و صبر مقابله می‌نمود.

 

روي أنّه كان يقول ما معناه: (ربي اغفر لقومي إنهم لا يعلمون) ([257]).

روایت شده است که پیامبر (ص) به طور مرتب چنین مضمونی را می‌فرمود: «پروردگارا! قوم مرا را بیامرز؛ اینان نمی‌دانند»[258].

 

وفي ظل تلك الظروف المؤلمة جاء لرسول الله  وفد من نصارى الحبشة مع جعفر بن أبي طالب (ع) عند عودته إلى مكة بعد هجرته، وجماعة من أصحاب رسول الله  إلى الحبشة، وكان النصارى بضعاً وثلاثين رجلاً: (فلما جلسوا إلى رسول الله  واطّلعوا على صفاته وأحواله وسمعوا ما تلي عليهم من القرآن آمنوا كلهم، فلما علم بذلك أبو جهل اقبل إليهم قائلاً: ما رأينا ركبا أحمق منكم! .. أرسلكم قومكم تعلمون خبر هذا الرجل، فلم  تطمئن مجالسكم عنده حتى فارقتم دينكم وصدقتموه فيما قال، فقالوا: سلام عليكم لا نجاهلكم، لنا ما نحن عليه، ولكم ما أنتم عليه، لم نأل أنفسنا خيراً، فنزل في حقهم قوله تعالى: ﴿ الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ * وَإِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنَا إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ * أُولَئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِمَا صَبَرُوا وَيَدْرَأُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُون * وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَقَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لا نَبْتَغِي الْجَاهِلِينَ﴾([259])) ([260]).

 

در سایه‌ی چنین شرایط دشوار و دردآوری، گروهی از مسیحیان حبشه به همراه جعفر بن ابی طالب ـ‌هنگام بازگشتنش به مکه پس از مهاجرتش به همراه گروهی از یاران رسول خدا (ص) به حبشه‌ـ نزد پیامبر آمدند. مسیحیان سی و اندی بودند:

وقتی آنها با رسول خدا (ص) همنشین و از ویژگی‌ها و احوال آن حضرت باخبر شدند و به آیاتی از قرآن مجید که برایشان تلاوت می‌فرمود گوش فرا دادند، همگی ایمان آوردند. وقتی ابوجهل از این ماجرا مطلع شد به سوی آنان شتافت و گفت: ما جماعتی احمق‌تر از شما ندیده‌ایم.... قومتان شما را فرستاده‌اند تا در مورد این مرد تحقیق کنید، اما همنشینی شما با او نتیجه‌ای نداشت جز اینکه از دین خود خارج شدید و گفته‌های او را تصدیق می‌کنید. گفتند: سلام بر شما! ما با شما بی‌خردانه برخورد نخواهیم کرد؛ ما بر عقاید خود هستیم و شما نیز بر عقاید خود بمانید. ما خود را از دست‌یابی به خیر محروم نمی‌سازیم. پس این آیات در حق این عده نازل شد: (آنان که پيش از اين کتاب، کتابشان داده بوديم، آنها به آن ايمان می‌آورند * و چون بر آنان تلاوت شد، گفتند: به آن ايمان آورديم، این حقی است از جانب پروردگار ما و ما پيش از آن تسليم شدگان بوده‌ايم * اينان کسانی هستند که به پاس صبری که کرده‌اند و بدی را با نیکی دفع می‌کنند، و نيز از آنچه روزيشان داده‌ايم انقاق می‌کنند، دو بار پاداش می‌دهيم. * و چون سخن لغوی بشنوند، از آن روی می‌گردانند و گويند: کردارهای ما از آنِ ما و کردارهای شما از آنِ شما. سلامی بر شما. ما خواستار جاهلان نيستيم)[261]....[262].

 

 

* * *                              

 


الهجرة إلى الله

هجرت به سوى خدا

 

وعندما ألح أهل مكة وقريش بالأذى على رسول ، أضطر إلى الهجرة، وهاجر أولاً إلى الطائف، إلى ثقيف الذين كان يأمل منهم الإيمان به ونصرته، ولكنهم خذلوه ولم يقبلوا دعوته، بل وآذوه فجلس يتحسر على قومه الذين يدعوهم إلى ما يحييهم، وهم يريدون هلاكه والقضاء عليه. ورفع رأسه إلى السماء وتفوه بتلك الكلمات المملوءة بالألم: (اللهم إليك أشكو ضعف قوتي، وقلة حيلتي، وهواني على الناس يا أرحم الراحمين، أنت رب المستضعفين وأنت ربي إلى من تكلني؟ إلى بعيد يتجهمني، أم إلى عدو ملكته أمري؟ إن لم يكن بك عليّ غضب فلا أبالي، ولكن عافيتك أوسع لي. أعوذ بنور وجهك الذي أشرقت له الظلمات، وصلح عليه أمر الدنيا والآخرة، من أن تنزل بي غضبك أو يحل علي سخطك، لك العتبى حتى ترضى ولا حول ولا قوة إلاّ بك) ([263]).

هنگامی که قریش و اهل مکه بر آزار و اذیت رسول خدا (ص) پافشاری کردند، آن حضرت ناگزیر به هجرت شد. در ابتدا به سوی طائف، قبیله‌ی ثقیف که امید داشت گروهی از ایشان به او ایمان می‌آورند و یاریش می‌کنند، هجرت نمود، اما آنها نه تنها یاریش نکردند و دعوتش را نپذیرفتند بلکه حضرت را آزار و اذیت نیز نمودند. آن حضرت به گوشه‌ای نشست و به حال قومش افسوس می‌خورد؛ قومی که آنها را به آنچه زندگی می‌بخشیدشان دعوت می‌نمود، در حالی که آنها هلاکت و نابودی او را خواستار بودند. سر به آسمان برداشت و این جملات مملو از درد را بر زبان راند:

خداوندا! تنها به تو شکایت می‌کنم از اندک بودن نیروی خود و کوتاه بودن چاره اندیشی‌ام و ناتوانی‌ام در برابر مردم. ای پروردگار ضعیفان! مرا به کِه وامی‌گذاری، درحالی که تویی پروردگار من؟ به فردی دور که بر من روی در هم کشد؟ یا به دشمن تا امر مرا مالک شود؟ اگر تو بر من خشمگین نباشی، هیچ هراسی ندارم، لیکن نعمت عافیت تو بر من وسیع‌تر است. خدایا! به روشنیِ رویت که تاریکی‌ها را زدوده و کار دنیا و آخرت را به سامان رسانیده است، پناه می‌برم، که مبادا غضبت را بر من فرود آوری یا خشمت را بر من رها سازی. عتاب و سرزنش من تنها از آنِ تو است تا تو خوشنود و راضی گردی، و هیچ تبدیل و تغییر و هیچ قوّتی نیست مگر به وسیله‌ی تو.[264].

 

وشاء الله بعد هذه المدة أن يقيّض لرسول الله  جماعة من الأوس والخزرج، ليحملوه إلى يثرب، المدينة التي أسست لانتظاره، مدينة اليهود الذين يترقبون ظهوره وقيامه.

پس از این مدت خداوند گروهی از اوس و خزرج را برای رسول خدا (ص) مقدّر فرمود، تا آن حضرت را به یثرب ببرند؛ به شهری که برای انتظار او بنا شده بود؛ شهر یهودیانی که چشم‌انتظار ظهور و قیامش بودند.

 

فهذه المدينة أسسها اليهود لينتظروا النبي الخاتم  الذي بشّر به أنبياءهم، ولينصروه حسب زعمهم، فهاجروا من بلاد الشام إلى الجزيرة العربية بحثاً عن المكان الموعود الموصوف لهم بين جبلي أحد وعِير، وأخيراً وجدوه واستقروا فيه وأسسوا مدينة يثرب، ولما جاءهم الملك اليمني تبع بجيشه سألهم عن سبب هجرتهم، فأخبروه أنهم ينتظرون نبي يبعث ويستقر في هذا المكان، فأبقى من ذريته في يثرب لينصروا النبي  عند بعثه، وهؤلاء هم الأوس والخزرج، فكان اليهود كل ما وقع خلاف بينهم وبين الأوس والخزرج هددوهم بالنبي الأمي  الذي سيبعث، وحسب زعمهم إنهم ينتظرونه وسيكونون أتباعه وأنصاره وحواريه.

این شهر را یهودیان تأسیس کردند تا در آن، پیامبر خاتمی را که پیامبرانشان به او بشارت داده بودند، به انتظار بنشینند و به گمان خویش وی را یاری نمایند. آنها از سرزمین شام به جزیرة العرب مهاجرت نموده بودند تا آن مکان موعودی را که برایشان توصیف شده و منطقه‌ای بود میان دو کوه احد و ایر، جست‌وجو کنند و در نهایت آن را یافتند، در آنجا مستقر شدند و شهر یثرب را بنیان نهادند. وقتی تُبَع، پادشاه یمن به همراه سپاهیانش به آنجا آمد، علت مهاجرتشان را پرسید؛ آنها وی را مطلع ساختند که در انتظار پیامبری هستند که مبعوث می‌شود و در این مکان مستقر خواهد گردید. پادشاه، برخی از فرزندان خود را در یثرب ساکن نمود تا هنگام بعثت آن پیامبر (ص)، او را یاری رسانند؛ که اینان، همان اوس و خزرج هستند. هر گاه اختلافی میان یهودیان و اوس و خزرج پدید می‌آمد یهودیان ایشان را با پیامبر امّی که به زودی برانگیخته خواهد شد، تهدید می‌کردند. آنها به پندار خود انتظار آن حضرت را می‌کشیدند و خود را از پیروان و یاوران و حواریّون وی می‌دانستند.

 

قال تعالى: ﴿وَلَمَّا جَاءَهُمْ كِتَابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ وَكَانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكَافِرِينَ([265]).

حق تعالی می‌فرماید: (و چون ايشان را از جانب خداوند کتابی آمد که آنچه نزدشان بود را تصديق می‌کرد، و با آنکه پيش از آن خواستار پيروزی بر کافران بودند، به او ايمان نياوردند، که لعنت خدا بر کافران باد)[266].

 

وهاجر المسلمون إلى المدينة بعد مرحلة عناء طويلة قضوها في مكة، وتبعهم النبي  وهو يحمل صورة مؤلمة ومزرية لأهل مكة، قومه الذين كذبوه وآذوه ومن آمن معه وأخيراً أخرجوه خائفاً يترقب وتوجه تلقاء المدينة، وكان المفروض أن يكون اليهود أول المستقبلين له والمرحبين بقدومه المبارك إلى مدينتهم التي أسسوها لاستقباله، وأن يكونوا أول من يؤمن به وينصره، ولكنهم خذلوه وكذّبه علماؤهم وحاولوا استخفاف الناس وحملهم على الكفر به وبنبوته، فلم ينتفعوا بالعلم الذي كان عندهم، بل جعلوه سبباً لتكبرهم وتعاليهم على النبي ، وضرب الله لهم بلعم بن باعورا مثلاً في القرآن ([267])؛ ليرتدعوا ويثوبوا إلى رشدهم ويتوبوا إلى ربهم، ولكنهم ازدادوا عناداً وتكبراً كالجيفة عندما ينـزل عليها المطر الطاهر تزداد نتـناً وعفونة.

مسلمانان پس از مرحله‌ی رنج و سختی طولانی که در مکه بر آنها گذشت، به مدینه مهاجرت کردند و پیامبر (ص) نیز در پِی ایشان رهسپار شد در حالی که تصویری دردناک و تأسّف‌بار از اهل مکه را با خود به همراه داشت؛ از قوم خودش؛ کسانی که او و ایمان آورندگان به او را تکذیب کردند و آزار و اذیت نمودند و در پایان، وی را نگران و ترسان اخراجش کردند و او به سوی مدینه گریخت. آنچه انتظار می‌رفت این بود که یهودیان، اولین استقبال کنندگان از وی و خیر مقدم گویندگان قدوم مبارکش به شهرشان که برای استقبال از او تأسیس کرده بودند، می‌بودند. همچنین آنها می‌بایست نخستین گروندگان و یاری کنندگان آن حضرت می‌بودند؛ اما آنها وی را یاری نکردند و عالمانشان او را تکذیب و سعی در منحرف کردن مردم نمودند و درصدد برآمدند تا مردم را به کفر به او و نبوتش وادارند. آنها نه تنها از علمی که نزدشان بود بهره‌ای نبردند، بلکه آن را وسیله‌ای برای تکبر و برتری جویی‌شان بر پیامبر (ص) قرار دادند. خداوند در قرآن بلعم بن باعورا را به عنوان مثلی برایشان بیان داشت[268] تا باز ایستند و از هدایت خویش بهره‌مند گردند و به سوی پروردگار خود بازگردند؛ اما آنها همچون لاشه‌ی بد بویی که چون باران پاک بر آن ببارد بوی تعفّن و عفونتش بیش‌تر می‌گردد، دشمنی و تکبرشان فزونی یافت.

 

ولو أمعنا النظر في حال اليهود لوجدناهم قد فوجئوا بأمور:

اگر در وضعیت یهودیان دقت نظر به خرج دهیم درخواهیم یافت که آنها با چند نکته غافلگیر شدند:

 

الأول: إنّ النبي  ليس إسرائيلياً، فإذا كانوا قد اعترضوا على طالوت (ع) لعدم كونه من ذرية يوسف بيت الملك ولا من ذرية لآوى بيت النبوة ([269])، مع أنّ طالوت من ذرية بنيامين شقيق يوسف، أي: إنّه إسرائيلي، فإنّ اعتراضهم على النبي  أمر متوقع، قال تعالى: ﴿وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ﴾([270]).

اول: پیامبر (ص) از بنی اسرائیل نبود. وقتی یهودیان بر طالوت به این بهانه که نه از فرزندان یوسف ـ‌محل پادشاهی‌ـ بود و و نه از نسل لاوی ـ‌محل نبوت[271]‌ـ بود اعتراض کردند با وجود اینکه وی از فرزندان بنیامین برادر تَنی یوسف بود، یعنی به هر حال از بنی اسرائیل بود،  اعتراض‌شان بر پیامبر (ص) دور از انتظار نبود. حق تعالی می‌فرماید: (و اهل کتاب راه خلاف نرفتند مگر از آن پس که علم برایشان حاصل شد، و به دلیل حسدی که در بینشان بود)[272].

 

أمّا الأمر الثاني: فهو أنّ بعض العقائد والأحكام الشرعية التي أتى بها رسول الله  تختلف عن عقائدهم وأحكامهم الشرعية المحرّفة التي كانوا يدعون إنها شريعة موسى (ع)، مع أنّ علماءهم قد حرّفوا الكثير منها حتى  قبل بعث عيسى (ع).

دوم: برخی عقاید و احکام شرعی که رسول خدا (ص) آورده بود با عقاید و احکام شرعی تحریف شده‌ای که آنها مدعی بودند شریعت موسی (ع) است متفاوت بود؛ با اینکه عالمان ایشان بسیاری از عقاید و احکام را حتی پیش از بعثت عیسی (ع) تحریف کرده بودند.

 

والثالث: إنّ رسول الله  سيسلب من علماء بني إسرائيل مكانتهم ورئاستهم الدينية الباطلة، كما أنّ عدالته في توزيع الأموال ستسلبهم الخصوصية التي كانوا يتمتعون بها، فإن اتبعوه لن يتمكنوا من الاستئثار بأموال الصدقات. ورد في تفسير: ﴿أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ أَفَلا تَعْقِلُونَ﴾([273]).

سوم: رسول خدا (ص) جایگاه اجتماعی و زعامت دینی دروغین و باطل را از علمای بنی اسرائیل می‌گرفت؛ همچنان که عدالت وی در توزیع اموال، آنها را از ویژگی خاصی که از آن بهره‌مند بودند محروم می‌ساخت. بنابراین اگر از وی پیروی می‌کردند دیگر نمی‌توانستند وجوهات و صدقات را مختصّ خود گردانند. در تفسیر آیه‌ی (آیا مردم را به نيکی فرمان می‌دهيد و خود را فراموش می‌کنيد، با اینکه شما کتاب را می‌خوانيد؟! آيا هیچ به عقل درنمی‌آیيد؟!)[274]  آمده است:

 

عن الإمام العسكري (ع): (وكان هؤلاء قوم من رؤساء اليهود وعلمائهم احتجبوا أموال الصدقات والمبرّات، فأكلوها واقتطعوها ثم حضروا رسول الله   وقد حشروا عليه عوامهم،  يقولون: أنّ محمد تعدّى طوره وادعى ما ليس له ).

از امام حسن عسکری (ع) روایت شده است که فرمود: «مخاطب آیه، گروهی از رؤسا و علمای یهود بودند که وجوهات و صدقات را از مردم پنهان می‌نمودند و خود از آن استفاده می‌کردند، آنگاه در حالی که عامه‌ی یهودیان گرداگرد ایشان بودند نزد رسول خدا (ص) حاضر می‌شدند و می‌گفتند: محمد (ص) پای از گلیم خویش فراتر نهاده و چیزی را ادعا کرده که از آن بهره‌ای ندارد....

 

ثم قال الأمام العسكري (ع): (قال رسول الله  مخاطباً اليهود وعلماءهم: يا معاشر اليهود هؤلاء رؤساؤكم كافرون ولأموالكم محتجبون ولحقوقكم باخسون ولكم في قسمة ما اقتطعوه ظالمون يخفضون ويرفعون، فقالت رؤساء اليهود: حدثّ عن موضع الحجة بنبوتك ووصاية أخيك هذا، ودع دعواك الأباطيل وإغرائك قومنا بنا، فقال رسول الله : لا، ولكن الله عزّ وجل قد آذن لنبيه أن يدع بالأموال التي خنتموها لهؤلاء الضعفاء ومن يليهم) ([275]).

سپس امام حسن عسکری (ع) ادامه می‌دهد: رسول خدا (ص) به یهود و عالمان آنها فرمود: ای جماعت یهود! این سردمداران شما کافرند، اموال شما را برای خود برمی‌دارند، حق شما را ادا نمی‌کنند و در آنچه بهره‌‌ی شما است در حالی که آنها آن را از آنِ خود ساخته‌اند، ظلم می‌کنند، از آن می‌کاهند و بر آن می‌افزایند. رؤسای یهود به حضرت گفتند: برای پیامبری خود و جانشینی برادرت دلیل بیاور و ادعاهای باطل و اینکه قوم ما را علیه ما تحریک کنی را رها کن. رسول خدا (ص) فرمود: هرگز ساکت نمی‌نشینم، بلکه خداوند عزوجل به پیامبر خویش اجازه داد تا خواستار بازگرداندن اموالی که شما در آن خیانت نموده‌اید، به ضعیفان و وابستگان ایشان باشد»[276].

 

وكانت النتيجة أن أخذ حب الأنا واتباع الهوى من علماء بني إسرائيل كل مأخذ، ومنعهم التكبر من اتباع النبي الأمي ، ولم يؤمن بالنبي منهم إلاّ قليل. وهكذا فشل المنتظرون مرّة أخرى في الانتظار،كما فشلوا في انتظار عيسى وموسى (عليهما السلام) من قبله.

نتیجه این شد که منیّت و پیروی از هوای نفس سراسر وجود علمای بنی اسرائیل را فراگرفت و تکبّر، ایشان را از پیروی از پیامبر امّی (ص) بازداشت و از ایشان، جز عده‌ای اندک به آن حضرت ایمان نیاورد. به این ترتیب، منتظران، بار دیگر در انتظار شکست خوردند؛ همانطور که پیش از این در انتظار عيسى  و موسی (علیهما السلام) ناکام و شکست خورده بودند.

 

والحقيقة التي يجب أن يلتفت إليها هي: أنّ هؤلاء اليهود الذين فشلوا في انتظار النبي محمد  هم ذراري أولئك الذين هاجروا في سبيل الله وأسسوا مدينة يثرب لانتظار النبي الخاتم ، قال تعالى: ﴿فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيّاً﴾([277]).

حقیقتی که باید به آن توجه نماییم این است که این یهودیانی که در انتظار حضرت محمد (ص) شکست خوردند، فرزندان همان کسانی هستند که در راه خدا مهاجرت نمودند و شهر یثرب را به انتظار پیامبر خاتم (ص) بنیان نهادند. حق تعالی می‌فرماید: (آنگاه پس از آنان، جانشینانی بر جای ماندند که نماز را تباه ساختند و از هوس‌ها پیروی کردند، و به زودی به گمراهی درخواهند افتاد)[278].

 

أمّا النصارى، فقد كان لغلوهم بعيسى (ع) ولتحريفهم لسيرته وتعاليمه، أو ما يسمى بـ (الإنجيل أو العهد الجديد)، كما كان لفهمهم الخاطئ في بعض الأحيان لكلامه (ع)، والأنبياء يتكلمون أحياناً بالرموز والأمثال والحكم ليقربوا بعض الحقائق للناس.

اما در مورد مسیحیان، عاملی که آنان را بازداشت، غلو کردن آنها در مورد حضرت عیسی (ع) و همچنین تحریفی که در سیرت و تعالیم آن حضرت  یا آنچه «انجیل و عهد جدید» از آن نام برده می‌شود بود. فهم و درک اشتباه آنها از برخی فرمایشات عیسی (ع) نیز بی‌تأثیر نبود؛ پیامبران الهی (علیهم السلام) گاهی با استفاده از رمزها و مَثَل‌ها و از روی حکمت سخن می‌گویند تا برخی حقایق را برای مردمان قابل فهم سازند.

 

أقول: إنّ مجموع هذه الأمور تضافرت ليجد القوم في طياتها السبل للخروج عن جادة الصراط المستقيم، وتأليه عيسى (ع)، ثم عدم الإيمان بنبوة محمد   ووصاية علي (ع) مع أن بعضهم آمنوا بالنبي  كما مرّ أنّ أول وفد آمن بالنبي  هو وفد من نصارى الحبشة، وفي التوراة والأناجيل الأربعة الموجودة اليوم والمقبولة لدى النصارى توجد بعض الإشارات إلى النبي محمد  وعلي (ع)، وكثير من الإشارات إلى المهدي (ع) من ولده.

به نظر من همه‌ی این عوامل دست به دست هم دادند تا این قوم در اندرون خود راه‌هایی را برای خارج شدن از راه راست،  خداوند خواندن عیسی (ع)، و سپس ایمان نیاوردن به نبوت محمد (ص) و وصایت علی (ع) بیابند، با وجود اینکه برخی از آنها به آن حضرت ایمان آوردند؛ چنانکه پیش‌تر گذشت اولین گروهی که به پیامبر (ص) ایمان آوردند هیأتی از مسیحیان حبشه بودند. در تورات و انجیل‌های چهارگانه‌ای که امروز موجود و مورد قبول مسیحیان است، برخی اشارات به پیامبر اکرم (ص) و علی (ع) و همچنین اشارات بسیاری در مورد مهدی (ع) از فرزندان ایشان وجود دارد.

 

أمّا في إنجيل برنابا فهناك تصريح من عيسى (ع) أنّه جاء ليبشر بمحمد  ورجل آخر رمز له بالمختار، أو واحد من المختارين والذي سيظهر دين محمد ، كما قال (ع) أنّه جاء ليمهد الطريق لمحمد ، ولشريعته التي ستكون في زمن نزول عيسى (ع) شريعة أهل الأرض جميعاً.

اما در انجیل برنابا، از جانب حضرت عیسی (ع) تصریح شده است که وی آمده تا به محمد (ص) بشارت دهد، و مردی دیگر که رمزگونه از وی با لفظ «برگزیده» یا «یکی از برگزیدگان» و «کسی که دین محمد (ص) را آشکار خواهد ساخت» یاد شده است. همان طور که خود آن حضرت (ع) می‌فرماید که او برای زمینه‌سازی راه محمد (ص) و شریعت او که در زمان فرود آمدن عیسی (ع) شریعت تمامی اهل زمین خواهد بود، آمده است.

 

قال تعالى: ﴿هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ﴾([279])، ﴿هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَكَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً﴾([280])، ﴿يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ * هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ﴾([281]).

حق تعالی می‌فرماید: (او کسی است که فرستاده‌ی خود را با هدايت و دين حق فرستاد، تا آن را بر همه‌ی دين‌ها پيروز گرداند، هر چند مشرکان را خوش نيايد)[282]  ، (او کسی است که فرستاده‌اش را با هدايت و دين حق فرستاد تا آن دين را بر همه‌ی اديان پيروز گرداند و خداوند برای شهادت کافی است)[283]  ، (می‌خواهند نور خدا را با دهان‌هايشان خاموش کنند ولی خدا کامل کننده‌ی نورخويش است، اگر چه کافران را ناخوش آيد * او کسی است که فرستاده‌ی خود را با هدايت و دين حق فرستاد، تا آن را بر همه‌ی دين‌ها پيروز گرداند، هر چند مشرکان را خوش نيايد)[284].

 

وما بقاء عيسى (ع) إلى اليوم إلاّ لنصرة دين الله عندما ينزل في زمن ظهور الإمام المهدي (ع) ويصلي خلفه وتعد شريعته الإسلامية الحنيفية السمحاء كما روى الفريقان عن صاحب الشريعة .

 

باقی ماندن حضرت عیسی (ع) تا امروز تنها برای آن است که وقتی در زمان ظهور امام مهدی (ع) فرود می‌آید دین خدا را یاری کند و پشت آن حضرت نماز بگزارد و شریعت آن حضرت، اسلامِ حنیفِ سهل و آسان، خوانده شود؛ همان گونه که دو گروه (شیعه و سنی) از صاحب شریعت (ص) روایت نموده‌اند.

* * *

 


الاستبدال

جایگزینی

 

كَذَّبَ رسولَ الله   قومُهُ وعشيرتُهُ وأهلُ مدينته وعلماءُ اليهود والنصارى، ولم يؤمن به الشيوخ ورؤساء القوم، ولكن آمن به وقبله الغرباء أهل المدينة الطيبة المباركة يثرب، وآمن به الفقراء والمستضعفون والشباب، وهكذا استبدل الله علماء الدين ورؤساء القوم وبعض من كان يدعي أنّه ينتظر بعث محمد  بآخرين هم أصحاب محمد  المنتجبون الذين قدمهم أمامه إلى الجنة، وقُتل معظمهم في حياته شهداء محتسبين، قال تعالى: ﴿مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلاً﴾([285]).

رسول خدا (ص) را قوم، خاندان، طایفه، هم‌شهریانش و علمای یهود ونصاری تکذیب نمودند و بزرگان و رؤسای قوم به وی ایمان نیاوردند؛ اما غریبه‌های شهر پاک و مبارک یثرب به او ایمان آوردن و پذیرایش شدند و فقرا، مستضعفان و جوانان نیز به آن حضرت ایمان گرویدند. این ترتیب خداوند، علمای دین، سران قوم و برخی کسانی را که ادعا می‌کردند منتظر بعثت محمد (ص) می‌باشند را با کسان دیگر که همان یاران برگزیده‌ی حضرت محمد (ص) بودند جایرگزین نمود؛ همان کسانی که  نبی اکرم (ص) ایشان را پیشاپیش خود به بهشت فرستاد و بیش‌تر آنان در زمان زندگانی آن حضرت کشته شدند و به فیض شهادت نایل آمدند؛ استوار و مردانه جنگیدند و به شهادت رسیدند. حق تعالی می‌فرماید: (از مؤمنان، مردانی هستند که به پيمانی که با خدا بسته بودند وفا کردند، برخی بر سر پيمان خويش جان باختند و برخی چشم به راهند و هيچ پيمان خود دگرگون نکرده‌اند)[286].

 

قال تعالى: ﴿مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْأِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِيماً﴾([287]).

همچنین می‌فرماید: (محمد فرستاده‌ی خدا، و کسانی که با او هستند بر کافران سختگيرند و با يکديگر مهربان. آنان را بينی که رکوع می‌کنند، به سجده می‌آيند و جويای فضل و خوشنودی خدا هستند. نشانشان اثر سجده‌ای است که بر چهره‌ی آنها است. اين است وصفشان در تورات، و مَثَل‌شان در انجيل، چون کِشته‌ای است که جوانه بزند و آن را یاری دهد تا محکم شود و بر پاهای خود بايستد و کشاورزان را به شگفتی وادارد، تا آنجا که کافران را به خشم آورد. خدا کسانی را که ايمان آورده‌اند و کارهای شايسته کرده‌اند به آمرزش و پاداشی بزرگ وعده داده است)[288].

 

هؤلاء ثلة غيروا وجه التاريخ وبيضوا وجه الإنسانية، جعفر بن أبي طالب، وأبو دجانة الأنصاري، وحنظلة غسيل الملائكة، وزيد بن حارثة، وعبد الله بن رواحة، والمقداد، وعمار، وجندب بن جنادة، وسلمان المحمدي الفارسي الأصل وكثيرون غيرهم، ربما لم يذكر التاريخ لبعضهم اسماً ولا رسماً ممن حاربوا الفساد والمفسدين، ولم يطلبوا علواً في الأرض، معروفون في السماء مجهولون في الأرض، فطوبى لهم وحسن مآب وجزاهم الله عن الإسلام والمسلمين خير الجزاء لنصرهم دين الله في أرضه، ونصرتهم لسيد الأنبياء وسيد الأوصياء محمد وعلي عليهما وعلى آلهما صلوات ربي وسلامه.

این گروه، تاریخ را دگرگون و انسانیت را رو سفید نمودند؛ جعفر بن ابی طالب، ابو دجانه انصاری، حنظله غسیل ملائکه, زید بن حارثه، عبد الله بن رواحه، مقداد، عمار، جندب بن جناده، سلمان محمدی فارسی الاصل و بسیاری دیگر که چه بسا از برخی از ایشان هیچ اسم و رسمی در تاریخ نیامده باشد؛ کسانی که با فساد و فسادگران جنگیند و در زمین به دنبال هیچ برتری جویی نبودند، شناخته‌ شدگان در آسمان، گمنامانِ زمین، خوشا به حالشان و چه نیکو بازگشتی داشتند. خداوند به خاطر یاری دادن دین خدا در زمینش و یاری دادن سرور انبیا و سرور اوصیا، محمد و علی که سلام و صلوات پروردگارم بر ایشان باد، برترین پاداش اسلام و مسلمین را به ایشان عطا فرماید!

 

وقريب من هذا ما حدث مع من سبق محمد  من الأنبياء كما مرّ علينا أنّ علماء اليهود لن يؤمنوا بعيسى (ع)، ولم يؤمن بعيسى أهل مدينته الناصرة التي تربى فيها، جاء في الإنجيل: (وخرج من هناك وجاء إلى بلدة يتبعه تلاميذه، وفي السبت أخذ يعلم في المجمع فتعجب أكثر الناس حين سمعوه وقالوا من أين له هذا؟ وما هذه الحكمة المعطاة له وهذه المعجزات التي تجري على يديه؟ أما هو النجار بن مريم، وأخو يعقوب ويوسي و يهوذا و سمعان؟ أمّا أخواته عندنا هنا ورفضوه. فقال لهم يسوع: لا نبي بلا كرامة إلاّ في وطنه، وبين أقربائه وأهل بيته. وتعذر على يسوع أن يصنع أي معجزة هناك، سوى أنّه وضع يديه على بعض المرضى فشفاهم، وكان يتعجب من قلة إيمانهم، ثم سار في القرى المجاورة يعلم) ([289]).

قریب به همین اتفاق برای انبیای پیش از محمد (ص) نیز رخ داده بود و پیش‌تر گذشت که علمای یهود به عیسی (ع) ایمان نیاوردند و همچنین همشهریان آن حضرت یعنی ساکنان ناصره که ایشان در آن پرورش یافته بود، وی را پذیرا نشدند. در انجیل آمده است: «1 از آنجا روانه شده، به وطن خويش آمد و شاگردانش از عقب او می‌آمدند. 2 چون روز سِبت رسيد، در كنيسه تعليم دادن آغاز نمود و بسياری چون شنيدند، حيران شده، گفتند: این از کجا برایش آمده؟ این حکمت‌ها که به او عطا شده است و این معجزات که از او صادر می‌گردد، چیست؟ 3 مگر اين همان نجّار پسر مريم و برادر يعقوب و يوشا و يهودا و شمعون نیست؟ و آیا خواهران او اينجا نزد ما نمی‌باشند؟! و او را نپذیرفتند 4 یسوع ايشان را گفت: هیچ نبی بی‌حرمت نباشد مگر در وطن خود و ميان خويشان و اهل خانه‌ی خود 5 و در آنجا یسوع هيچ معجزه‌ای نتوانست نمود جز اينكه دست‌های خود را بر چند مريض نهاده، ايشان را شفا داد 6 و از سستی ايمان ايشان در حیرت بود؛ سپس در قریه‌های آن حوالی گشته، تعليم می‌داد»[290].

 

كما ورد في  بعض الروايات أنّ بعض الشيعة لن يؤمنوا بالمهدي (ع)، كما لم يؤمن السنة بآبائه (ع)، (سنة الله ولن تجد لسنة الله تبديلاً).

در بعضی روایات آمده است که برخی شیعیان به مهدی (ع) ایمان نمی‌آورند همچنانکه اهل سنّت به پدران آن حضرت (علیهم السلام) ایمان نیاوردند: «سنّتی الهی است و در سنت‌های خداوند هرگز تبدیل و تغییری نمی‌یابی».

 

بل إنّ بعض العلماء غير العاملين الذين يعتقد الجاهل أنّهم قريبون منه لن يؤمنوا به، قال الإمام الصادق (ع): ( وكذلك القائم فإنّه تمتد أيام غيبته ليصرح الحق عن محضه، ويصفو الإيمان من الكدر بارتداد كل من كانت طينته خبيثة من الشيعة، الذين يخشى عليهم النفاق إذا أحسوا بالاستخلاف والتمكين ولهم الأمر المنتشر في عهد القائم وقال (ع): كل ذلك لتتم النظرة التي أوجبها الله لعدوه إبليس، إلى أن يبلغ الكتاب أجله، ويحق القول على الكافرين ويقرب الوعد الذي بينه الله في كتابه بقوله: ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ﴾([291])، وذلك إذ لم يبقَ من الإسلام إلا اسمه ومن القران إلا رسمه، وغاب صاحب الأمر بإيضاح العذر له في ذلك لاشتمال الفتنه على القلوب، حتى يكون أقرب الناس إليه أشدهم عداوة له، وعند ذلك يؤيده الله بجنود لم تروها، ويظهر دين نبيه على يديه، ويظهره على الدين كله ولو كره المشركون)([292]).

 

حتی برخی از عالمان بی‌عمل که جاهلان، ایشان را نزدیک به آن حضرت می‌دانند، هرگز به او ایمان نمی‌آورند. امام صادق (ع) می‌فرماید: «.... قائم (ع) نیز چنین است؛ زیرا ایام غیبت او طولانی می‌شود تا حق محض آشکار شود و با از دین بیرون رفتن هر یک از شیعیان که طینت ناپاکی دارد، ایمان صاف از کدر آن مشخص شود؛ همان کسانی که ممکن است چون استخلاف و تمکین و امنیت منتشر شده در عهد قائم (ع) به مشام‌شان رسد، نفاق پیشه کنند.... و ایشان (ع) ادامه داد: همه‌ی اینها برای آن است که مهلتی که خداوند به دشمنش ابلیس داده است به سر آید، تا آن کتاب به اجلش برسد و فرمان خداوند بر کافران محقق گردد و آن وعده‌ای که خداوند در کتابش با این سخن (خداوند به کسانی از شما که ايمان آورده‌اند و کارهای شايسته کرده‌اند، وعده داد که در روی زمين جانشين‌شان کند، همچنان که مردمی را که پيش از آنها بودند جانشين نمود)[293]  از آن یاد کرده است، نزدیک گردد؛ و این، زمانی است که از اسلام جز نامش و از قرآن جز خطش باقی نماند. صاحب الامر غایب می‌شود تا عذری که دارد آشکار گردد؛ اینکه فتنه همه‌ی دل‌ها را فرامی‌گیرد تا آنجا که نزدیک‌ترین کسان به آن حضرت سر سخت‌ترین دشمنی‌ها را با وی خواهند داشت و در آن هنگام خداوند وی را با سپاهیانی که نمی‌بینید یاری می‌فرماید و دین پیامبر خویش به دستان وی را آشکار می‌سازد و بر همه‌ی ادیان پیروزش می‌گرداند، هر چند مشرکان خوش نداشته باشند»[294].

 

 

* * *

 

 


ماذا بعد الهجرة؟

پس از هجرت چه شد؟

 

في المدينة بدأ النبي  ببناء مجتمع إسلامي يتعامل وفق تعاليم شريعة الله المقدسة، بدأ النبي  في المدينة بكلمة لا إله إلاّ الله لينتهي إلى تدبير شؤون المجتمع وسياسة الناس لما فيه صلاحهم وكمالهم. وكان لخلقه العظيم وللمعجزات التي تظهر على يديه الكريمتين أثر كبير في الناس، وازدياد عدد المسلمين وتوجههم إلى كمالاتهم المعنوية والعزوف عن زخرف الدنيا، وهكذا بدأت تلك الصحراء المقفرة تخضر، ولو ترك محمد  يدعو الناس إلى الله سبحانه الرحمن الرحيم ولكن هيهات لو ترك القطا لنام.

پیامبر اکرم (ص) در مدینه اقدام به تشکیل جامعه‌ی اسلامی مبتنی بر دستورات شریعت مقدّس خداوند نمود. پیامبر (ص) در مدینه از کلمه‌ی لا اله الا الله آغاز نمود تا به تدبیر مسایل جامعه و اداره‌ی مردم در آنچه صلاح و کمال ایشان در آن است، منتهی شد. اخلاق و سیره‌ی نیکوی آن حضرت و معجزاتی که به دستان مبارکش انجام می‌گرفت در مردم اثری بس عمیق بر جای گذاشت. شمارِ مسلمانان رو به افزایش نهاد و همچنین بر توجه آنها به کمالات معنوی و روی‌گردانی از ظواهر و زینت‌های دنیا افزوده می‌شد. به این ترتیب آن صحرای خشک و سوزان به سبزی گرایید و ای کاش محمد (ص) را آسوده می‌گذاشتند تا مردم را به سوی خداوند سبحانِ بخشاینده‌یِ مهربان فراخواند؛ اما هیهات که او را آسوده گذارند!

 

ومن قبل ما ترك نمرود إبراهيم (ع)، ولا فرعون موسى (ع)، ﴿وَقَالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِي أَقْتُلْ مُوسَى وَلْيَدْعُ رَبَّهُ إِنِّي أَخَافُ أَنْ يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسَادَ * وَقَالَ مُوسَى إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَرَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسَابِ﴾([295]).

پیش از این نیز نمرود، ابراهیم را و فرعون، موسی را آسوده نگذاشته بودند: (فرعون گفت: بگذاريد موسی را بکشم و او پروردگار خود را به ياری طلبد؛ که من می‌ترسم دينتان را دگرگون کند يا در اين سرزمين فسادی برانگيزد * موسی گفت: من به پروردگار خود و پروردگار شما پناه می‌برم؛ از هر متکبّری که به روزحساب ایمان نمی‌آورد)[296].

 

أنظر إلى منطق هذا الكافر المتكبر فهو ينشر الصلاح بخموره وفجوره، وموسى يفسد في الأرض بنشر كلمة لا إله إلا الله، وإقامة الحكم الإلهي في الأرض، وهذا هو منطق الفراعنة الذين تسلطوا على المسلمين اليوم.

منطق این کافر متکبر را بنگرید که با وجود مِیخوارگی و فسق و فجورش، اصلاح‌گر است، اما موسی که خواهان گسترش لا اله الا الله و برپایی حکومت الهی در زمین است، فسادگر می‌باشد!! این همان منطق فَراعنه‌ای است که امروز بر مسلمانان تسلّط یافته‌اند.

 

فإذا عرفنا هذا عرفنا أنّ الصدام المسلح أمر حتمي الوقوع، كما أنّ الجهاد لنشر كلمة لا إله إلاّ الله ضروري، ليكون الدين خالصاً لله وتكون كلمة الله هي العليا، ﴿الَّذِينَ آمَنُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ فَقَاتِلُوا أَوْلِيَاءَ الشَّيْطَانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفاً﴾([297]).

حال که این مطالب را دریافتیم، برایمان مسلّم خواهد شد که برخورد مسلحانه حتمی الوقوع و اجتناب‌ناپذیر است، همان طورکه جهاد برای انتشار کلمه‌ی «لا اله الا الله» ضروری است تا دین، خالص برای خداوند بشود و کلمه‌ی الله، کلمه‌ی برتر گردد: (آنان که ايمان آورده‌اند، در راه خدا پیکار می‌کنند، و آنان که کافر شده‌اند در راه طاغوت می‌جنگند؛ پس با هواداران شيطان به نبرد برخیزید که نیرنگ شيطان ضعیف است)[298].

 

وبدأ المسلمون يدافعون عن كيانهم الإسلامي الذي بدأ صغيراً في المدينة ثم اتسع بفضل الله، وبعد أن استقرت الأمور هاجموا الحكومات الطاغوتية المتسلطة على رقاب الناس ليخلوا بعد ذلك الناس تحت ظل الدولة الإسلامية، دولة لا إله إلاّ الله يختارون الدخول في الإسلام أو البقاء على إحدى الديانات الإلهية السابقة مع دفع الجزية التي هي نظير الزكاة التي يدفعها المسلمون، هذا هو قانون الإسلام العادل في القرآن، ﴿لا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾([299]).

مسلمانان شروع به دفاع کردن از کیان اسلامی خود نمودند؛ همان کیان و وجودی که در مدینه از وجودی کوچک شروع شد و سپس به فضل خداوند رشد کرد و پس از استقرار یافتن امور، به حکومت‌های طاغوتیِ مسلّط بر مردم هجوم بردند تا بعد از آن اجازه دهند مردم زیر سایه‌ی دولت اسلامی زندگی کنند؛ حکومت و دولت لا اله الا الله؛ یا در اسلام داخل شوند یا بر یکی از دیانت‌های الهی پیشین خود باقی بمانند و جزیه ـ‌که معادل زکاتی است که مسلمانان می‌پردازند‌ـ بپردازند؛ این همان قانون عادلانه در قرآن می‌باشد: (هيچ اجباری در دین نيست)[300].

 

أمّا الذين لا يدينون للخالق جلّ وعلا، وليس لهم دين سماوي فهؤلاء يُقاتلون حتى يقولوا: لا إله إلاّ الله محمد رسول الله.

اما کسانی که برای خالق بزرگ و بلند مرتبه هیچ دیانتی ندارند، و بر هیچ دین آسمانی نمی‌باشند، با اینان پیکار می‌شود تا بگویند: «لا اله الا الله، محمد رسول الله» (هیچ معبودی نیست جز خداوند، محمد فرستاده‌ی خداوند است).

 

وهكذا انتشر الإسلام بفضل الله وبجهاد النبي والوصي والمؤمنين، كان النبي  كالطبيب الدوار بأدويته كما وصفه أمير المؤمنين (ع) ([301])، كان يسير بين الناس يأمرهم بالمعروف وينهاهم عن المنكر، ويعمل ليلاً ونهاراً لنشر كلمة لا إله إلاّ الله، وهذه هي السيرة التي عمل بها الأئمة  بعده كما أنّها كانت سيرة الأنبياء والمرسلين قبله، فعيسى (ع) كان سائحاً في الأرض يدعو الناس إلى الله، وهكذا بقية الأنبياء إبراهيم وموسى وغيرهم .

اینگونه بود که اسلام به فضل خداوند و با جهاد پیامبر و وصی او و مؤمنان منتشر شد. پیامبر (ص) همچون طبیبی بود دوره‌گرد که داروهایش همراهش بود؛ همانگونه که امیر المؤمنین (ع) ایشان را توصیف می‌فرماید[302]؛ ایشان (ص) میان مردم می‌گشت، آنها را امر به معروف و نهی از منکر می‌کرد و صبح و شام برای گسترش کلمه لا اله الا الله تلاش می‌کرد.  این همان سیره و رفتاری است که امامان (علیهم السلام) پس از او به آن عمل کردند؛ چنانکه سیره و رویه‌ی پیامبران و فرستادگان پیش از او بود؛ عیسی (ع) در زمین سفر می‌کرد و مردم را به سوی خدا فرامی‌خواند، و همینطور سایر انبیا: ابراهیم، موسی و دیگران (علیهم السلام).

 

فهذه قصصهم في القرآن تهتف بالعمل الجاد المتواصل لنشر كلمة لا إله إلاّ الله والأمر بالمعروف والنهي عن المنكر.

این داستان‌های ایشان در قرآن است؛ که برای کار و تلاش مجدانه و پیوسته در جهت انتشار کلمه‌ی لا اله الا الله و امر به معروف و نهی از منکر، فریاد برمی‌آورد.

 

 

* * *

 

 

 

 

 

 


بعد وفاة النبي

پس از درگذشت پیامبر (ص)

 

قال تعالى: ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ﴾([303]).

حق تعالی می‌فرماید: (جز اين نيست که محمد، فرستاده‌ای است که پيش از او فرستادگانی ديگر بوده‌اند. آيا اگر او بميرد يا کشته شود، شما به آيين پيشين خود بازمی‌گرديد؟ هر کس که به پیشینِ خود بازگردد هيچ زيانی به خدا نخواهد رسانيد و خداوند سپاس‌گزاران را پاداش خواهد داد)[304].

 

خير من يصف ما حدث بعد وفاة النبي  هي الزهراء ، أقرب الخلق إلى رسول الله ، حيث قالت في خطبتها في مسجد النبي  بعد وفاته: ( فلما اختار الله لنبيه دار أنبيائه، ومأوى اصفيائه، ظهر فيكم حسكة النفاق، وسمل جلباب الدين، ونطق كاظم الغاوين، ونبغ خامل الاقلين، وهدر فنيق المبطلين، فخطر في عرصاتكم، وأطلع الشيطان رأسه من مغرزه هاتفاً بكم، فألفاكم لدعوته مستجيبين، وللعزة فيه ملاحظين، ثم استنهضكم فوجدكم خفافاً، وأحشمكم فألفاكم غضاباً، فوسمتم غير إبلكم ووردتم غير مشربكم، هذا والعهد قريب والكلم رحيب، والجرح لما يندمل والرسول لما يقبر، ابتداراً زعمتم خوف الفتنة، ألا في الفتنة سقطوا وإن جهنم لمحيطة بالكافرين) ([305]).

بهترین کسی که حوادث پس از وفات پیامبر (ص) را توصیف می‌نماید حضرت زهرا (س) ـ‌نزدیک‌ترین مردمان به رسول خدا (ص)‌ـ است؛ آنجا که در خطبه‌اش در مسجد النبی (ص) پس از وفات آن حضرت (ص) می‌فرماید:

.... فَلَمَّا اخْتارَ اللهُ لِنَبِیِّه دارَ أَنْبِیائِة وَ مَأْوی أَصْفِیائِه ظَهَرَ فیکُمْ حَسْکَةُ النِّفاقِ، وَ سَمَلَ جِلْبابُ الدّینِ، وَ نَطَقَ کاظِمُ الغاوینَ، وَ نَبَغَ خامِلُ الأَقَلّینَ، وَ هَدَرَ فَنیقُ الْمُبْطِلینَ، فَخَطَرَ فی عَرَصاتِکُمْ، وَ أَطَلَعَ الشَیْطانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغْرِزِه هاتِفاً بِکُمْ فَأَلْفاکُمْ لِدَعْوَتِه مُسْتَجیبینَ، وَ لِلْغِرَّةِ فیهِ مُلاخِطینَ، ثُمَّ اسْتَنْهَضَکُمْ فَوَجَدکُمْ خِفافاً، وَ أَحْمَشَکُمْ فَأَلْفاکُمْ غِضاباً، فَوَسَمْتُمْ غَیْرَ إِبِلِکُمْ، وَ وَرَدْتُمْ غَیْرَ مَشْرَبِکُمْ، هذا وَ الْعَهْدُ قَریبٌ وَالْکُلْمُ رَحیبٌ وَالْجُرْحُ لَمَّا یَنْدَمِلْ، وَالرَّسُولُ لَمَّا یُقْبَرْ، إِبْتِداراً زَعَمْتُمْ خَوْفَ الْفِتْنَةِ! «أَلا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لِمُحیطَةٌ بِالْکافِرینَ»[306]

.... تا آنگاه که خداوند برای پیامبرش سرای پیامبران و جایگاه برگزیدگانش را اختیار فرمود، در میان شما خار کینه‌ی نفاق آشکار شد، و ردای دین فرسوده گردید، و ساکتِ گمراهان گویا گشت، و گمنام‌ترین اراذل سر برآورد، و شتر باطل‌پیشگان به صدا درآمد و در میان شما دُم برافراشت، و شیطان از سوراخ خویش سر برون کرد و شما را ندا داد و دید دعوتش را اجابت می‌کنید، و فریبش را می‌پذیرید، پس آنگاه شما را تحریک کرد و دریافت که شتابان به سویش می‌روید، و شما را برافروخت و مشاهده کرد که به آسانی به فرمانش خشمگین می‌شوید، پس آنگاه شتر دیگران را داغ زدید و تصاحب کردید، و به آبشخور دیگران درآمدید، و اینچنین کردید در حالی که هنوز از زمان پیامبر چیزی نگذشته بود، و هنوز ما از خستگی مصیبت نیاسوده و زخم ما التیام نیافته بود، و رسول خدا هنوز به خاک سپرده نشده بود، و با حیله‌سازی و به بهانه‌ی اینکه از فتنه می‌ترسیم، اینچنین کردید و خلافت را غصب نمودید: «آگاه باشید که در فتنه سقوط کردند و همانا دوزخ دربر‌گیرنده‌ی کافران است»

 

ولما جاءت نساء المهاجرين والأنصار لعيادتها، قلن لها: كيف أصبحت عن علتك؟ فقالت: (أصبحت والله عائفة لدنياكم قالية لرجالكم، لفظتهم قبل أن عجمتهم وشنئتهم بعد أن سبرتهم، فقبحاً لفلول الحد، وخور القناة، وخطل الرأي، وبئس ما قدمت لهم أنفسهم، أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَفِي الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُون  لا جرم لقد قلدتهم ربقتها، وشننت عليهم عارها فجدعاً وعقراً وسحقاً للقوم الظالمين، ويحهم أنى زحزحوها عن رواسي الرسالة، وقواعد النبوة، ومهبط الوحي الأمين، والطبين بأمر الدنيا والدين، ألا ذلك هو الخسران المبين. وما نقموا من أبي الحسن، نقموا والله منه نكير سيفه، وشدة وطأته، ونكال وقعته، وتنمره في ذات الله عز وجل.

و چون زنان مهاجرین و انصار به عیادت آن حضرت رفتند و گفتند: چگونه صُبح کردی؟!  حضرت (س) فرمود:

صبح کردم ـ‌به خدا سوگند‌ـ در حالتی که دنیای شما را نخواهم و از مردان شما بیزارم، پیش از آزمودن‌شان امیدی نداشتم و پِی از امتحان بر آنها خشمگینم. زشت باد شمشیری که برای خدا نَبُرد و نیزه‌ای که بر سینه‌ی باطل فرو نرود و اندیشه‌ای که راه فساد را هموار سازد.

چه زشت است آنچه برای خود پیش فرستادند، (که خداوند بر آنان خشم گرفت و آنها در عذاب جاودانه‌اند). ناچار گناهش را به گردن آنها انداختم و رسوایی‌شان را بر آنان ریختم، پس مرگ و نابودی و بیچارگی بر ستمگران باد! چه بیچاره مردمی! خلافت را از ریشه‌گاه رسالت و تکیه‌گاه نبوت و فرودگاه وحی پروردگار و آزموده‌کار دنیا و دین، کجا بردند؟ بدانید که این همان زیان آشکار است. به خدا سوگند، ابو الحسن را عیبی جز این نبود که در راه خداوند، شمشیرش برهنه و برنده و قدمش ثابت و حمله‌اش خطرناک و مرگبار بود، و جز خداوند عزوجل از چیزی باک نداشت.

 

والله لو تكافوا عن زمام نبذه رسول الله   إليه لاعتلقه، ولسار بهم سيراً سجحاً، لا يكلم خشاشه، ولا يتعتع راكبه، ولأوردهم منهلاً نميراً فضفاضاً تطفح ضفتاه. ولأصدرهم بطاناً قد تحير بهم الري غير متحل منه بطائل، إلا بغمر الماء وردعة شررة الساغب، ولفتحت عليهم بركات من السماء والأرض، وسيأخذهم الله بما كانوا يكسبون.

به خدا سوگند، اگر امّت دست از مهاری که رسول خدا به علی سپرد، بازمی‌داشتند، علی آن را در میان پای و رکاب خویش می‌گرفت و به آسانی بی‌رنج و تعب آنان را به چشمه‌ی جوشنده‌ی سعادت می‌برد و شاداب و کامیاب بازمی‌گردانید، بی آنکه خود زیوری از دنیا و جز جرعه آبی و لقمه نانی برگیرد. برکات آسمان و زمین بر مردم گشوده می‌گشت، ولی اکنون چیزی نخواهد گذشت که خداوند آنها را به آنچه می‌کنند، خواهد گرفت.

 

ألا هلم فاسمع، وما عشت أراك الدهر العجب، وإن تعجب فقد أعجبك الحادث. إلى أي سناد استندوا وبأي عروة تمسكوا، استبدلوا الذنابي والله بالقوادم، والعجز بالكاهل. فرغما لمعاطس قوم يحسبون أنهم يحسنون صنعاً، ألا إنهم هم المفسدون ولكن لا يشعرون، أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ.

هان! بیا و بشنو و تا زنده باشی از روزگار شگفتی ببین، و هم اکنون جای شگفت است، به کدام تکیه‌گاه تکیه کردند و به چه دست‌آویزی چنگ زدند؟ به خدا سوگند سافل را به جای عالی گرفتند و عقب مانده را به جای جلوتاز پذیرفتند، پس خوار باد آن مردم گنه‌کاری که خود را نیکو پندارند، آنان تَبَه‌کارانند ولی نمی‌دانند. (آيا آن که به حق راه می‌نمايد به متابعت سزاوارتر است يا آن که به حق راه نمی‌نمايد و خود نيز نيازمند هدايت است؟ شما را چه می‌شود؟ چگونه حکم می‌کنيد؟)

 

أما لعمر الهك لقد لقحت، فنظره ريثما تنتج، ثم احتلبوا طلاع القعب دماً عبيطاً، وذعافاً ممقراً، هنالك يخسر المبطلون، ويعرف التالون غب ما سن الأولون، ثم طيبوا عن أنفسكم أنفساً، وطامنوا للفتنة جأشاً، وأبشروا بسيف صارم، وهرج شامل، واستبداد من الظالمين، يدع فيئكم زهيداً، وزرعكم حصيداً. فيا حسرتي لكم، وأنى بكم وقد عميت قلوبكم عليكم، أنلزمكموها وأنتم لها كارهون) ([307]).

به خدا سوگند که فتنه‌ی آنان باردار شد، در انتظار باشید که تا چه اندازه نتیجه خواهد داد، سپس آن را نظیر یک قدح پر از خون تازه و زهر کُشنده کردند، در آن موقع است که اهل باطل دچار خسارت خواهند شد و بنیان‌گذار پیشینیان را خواهند شناخت، سپس از دنیای خود درگذرید و مطمئن باشید که گرفتار فتنه خواهید شد، مژده باد شما را به شمشیری برنده و ظلمی قوی و به فتنه‏‌ای عمومی و استبدادی از ستمکاران که اندکی شما را واگذار می‌نماید، آنگاه هستی شما را به یغما می‌برد، واحسرتا بر شما! به کجا هدایت می‌شوید؟ در صورتی که هدایت از شما ناپدید شد، آیا ما می‌توانیم شما را ملزم و مجبور نماییم، در حالی که شما از راه راست بیزارید!؟[308]

 

وهكذا قدم المؤخر، وأخر المقدّم بعد وفاة النبي ، واستولى أبو بكر وعمر وأشياعهم على السلطة، ونحي وصي رسول الله  علي بن أبي طالب (ع)، وأوذي هو والزهراء (عليهما السلام)، وماتت  أثر اقتحام عمر وجماعة من المنافقين دارها لإجبار الإمام علي (ع) على مبايعة أبي بكر، وضربها بالسوط وضغطها بين الحائط والباب حتى كسر ضلعها ونبت المسمار في صدرها وأسقط جنينها. ووردت على أبيها مظلومة، مقهورة من قوم كانوا يسمعون النبي  يقول ما معناه: (إنّ الله يغضب لغضب فاطمة) ([309]).

به این ترتیب پس از وفات پیامبر (ص)، پس‌افتاده، پیش افتاد و آنکه پیشتاز بود به کناری نهاده شد. ابوبکر، عمر و پیروان‌شان بر حکومت مستولی شدند و وصیّ رسول خدا (ص) علی بن ابی طالب (ع) به کناری گذاشته شد، و او و زهرا (علیهما السلام) را بسیار آزردند تا آنجا که زهرا (علیهما السلام) بر اثر هجوم آوردن عمر و عده‌ای از منافقان به خانه‌اش برای وادار کردن امام علی (ع) به بیعت با ابوبکر، به شهادت رسید. او را با تازیانه مضروب ساخت، و میان در و دیوار فشرد تا پهلویش شکست و میخ در سینه‌اش فرو نشست و جنینش را سقط نمود. مظلوم و از پای درآمده از قومی که می‌شنیدند پیامبر چنین معنایی را می‌فرمود که «خداوند با خشم فاطمه، خشم می‌گیرد»[310] بر پدر خویش وارد شد.

 

فتعساً للقوم لما انتهكوا من حرم الله، واستخفوا بخيرة خلقه: ﴿مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نَاراً فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لا يُبْصِرُونَ﴾([311]).

تیره‌روزی و نابودی بر قومی که از حرم‌های خدا، حرمی را شکستند و بهترین بندگانش را خوار و خفیف نمودند: (مَثَل آنان، مَثَل آن کسی است که آتشی برافروخت، چون پيرامونش را روشن ساخت، خداوند روشنايی‌شان را بازگرفت و در حالی که نمی‌بینند، در تاريکی رهايشان نمود)[312].

 

هذا والنبي لم يترك المسلمين في حياته دون أن يوجههم إلى القيادة من بعده، وإلى الأوصياء من ولده ، حيث أمره الله سبحانه بذلك. ولكن لابد من الفتـنة للتمحيص، ولابد من السامري، ولابد  من العجل، قال تعالى: ﴿أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لا يُفْتَنُونَ * وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ * أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ أَنْ يَسْبِقُونَا سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ﴾([313]).

به این ترتیب، پیامبر (ص) در هنگام زندگانی خود، مسلمانان را بدون اینکه متوجه رهبری بعد از خودش و اوصیا از فرزندانش (علیهم السلام) ـ‌آنگونه که خداوند سبحان به آن فرمان داده بود‌ـ کند، رها نفرمود؛ اما از فتنه و آزمایش دشوار برای پالایش، گریزی نیست، و از سامری و از گوساله نیز گریزی نیست. حق تعالی می‌فرماید: (آيا مردم پنداشته‌اند که چون گويند ايمان آورديم، رها می‌شوند و آزموده نمی‌گردند؟ * به یقین کسانی را که پيش از آنها بودند آزموديم، تا خداوند کسانی را که راست گفته‌اند معلوم دارد و دروغ‌گويان را معلوم بدارد * آيا آنان که مرتکب کارهای ناپسند می‌شوند پنداشته‌اند بر ما پیشی می‌گیرند؟ چه بد داوری می‌کنند!)[314].

 

وإنّي لما أردت أن أختار بعض الروايات عن النبي  الدالة على أنه أرشد المسلمين إلى الصراط المستقيم، وإلى الأوصياء من بعده وخلفاء الله في أرضه، احترت أيّها أختار لكثرتها سواء في كتب الشيعة أو السنة. وإنّي وإن اقتصرت على القليل منها، ولكني أسأل الله أن يجعل فيها نصراً للدين، ونفعاً للمسلمين وتأييداً للمؤمنين:

وقتی می‌خواستم برخی روایات نبوی دالّ بر اینکه آن حضرت مسلمانان را به صراط مستقیم و اوصیای پس از خود و خلفای الهی در زمینش هدایت و ارشاد نموده است برگزینم حیران ماندم؛ زیرا نمی‌دانستم در میان انبوه روایات چه در کتاب‌های شیعه و چه در کتاب‌های اهل سنت، کدام را برگزینم. به هر حال با اینکه به اندکی از آن روایات بسنده نمودم اما از خداوند درخواست می‌کنم که در همین اندک، یاری برای دین، بهره‌مندی برای مسلمانان و تأییدی برای مؤمنان قرار دهد!

 

روى الحافظ محب الدين أحمد الطبري، وهو من علماء السنة ومحدثيهم في كتاب ذخائر العقبى في مناقب ذوي القربى: عن أنس قال: (كان عند النبي  طير فقال: اللهم ائتني بأحب خلقك إليك ليأكل معي هذا الطير، فجاء علي بن أبي طالب فأكل معه) ([315]).

 حافظ محب الدین احمد طبری ـ‌یکی از علما و محدثین اهل سنت‌ـ در کتاب «ذخائر العقبي فی مناقب ذوی القربی» از اَنَس روایت کرده است: «پرنده‌ای نزد نبی اکرم (ص) بود. حضرت فرمود: خداوندا! محبوب‌ترین بندگانت را نزدم بفرست تا با من این پرنده را بخورد؛ علی بن ابی طالب (ع) آمد و با هم مشغول خوردن شدند»[316].

 

وعن معاذة الغفارية قالت: دخلت على النبي  في بيت عائشة وعلي خارج من عنده فسمعته يقول: (يا عائشة، إنّ هذا أحب الرجال إليَّ وأكرمهم عليّ، فاعرفي له حقه وأكرمي مثواه) ([317]).

از معاذه‌ی غفاری نقل شده است که گفت: در خانه‌ی عایشه به محضر رسول خدا (ص) رسیدم در حالی که علی (ع) از نزد ایشان خارج می‌شد شنیدم؛ که می‌فرمود: «ای عایشه! این مرد محبوب‌ترین مردان و گرامی‌ترین آنان نزد من است؛ پس حق وی را بشناس و جایگاه او را گرامی بدار»[318].

 

 

وعن البراء بن عازب قال: قال النبي : (علي مني بمنزلة رأسي من جسدي) ([319]).

 از براء بن عازب روایت شده است: پیامبر (ص) فرمود: «علی نسبت به من همچون سرم به پیکرم می‌باشد»[320].

 

وعن المطلب بن عبد الله ابن حنطب قال: قال رسول الله   لوفد ثقيف حين جاءوا: (لتسلمن أو لأبعثن عليكم رجلاً مني - أو قال مثل نفسي - ليضربن أعناقكم وليسبين ذراريكم، وليأخذن أموالكم. قال عمر: فوالله ما تمنيت الأمارة إلاّ يومئذٍ، إذ فجعلت انصب صدري رجاء أن يقول هو هذا. قال: فالتفت إلى علي فاخذ بيده، وقال: هو هذا، هو هذا) ([321]).

 از عبد المطلب بن عبد الله بن حنطب نقل شده است: رسول خدا (ص) به هیأتی که از سوی قبیله‌ی ثقیف آمده بودند، فرمود: «یا اسلام می‌آورید و یا مردی از خودم ـ‌یا فرمود: همچون خودم‌ـ را به سوی شما گسیل می‌دارم تا گردن‌های شما را بزند، فرزندانتان را به اسارت بگیرد و اموالتان را تصاحب کند». عمر گفت: به خدا سوگند هرگز آرزوی فرماندهی نداشتم مگر همین روز. بنابراین سر خود را بالا می‌گرفتم به امید اینکه پیامبر (ص) بگوید این مرد، همان است. گوید: آنگاه حضرت (ص) به علی (ع) متوجه شد، دستش را گرفت و فرمود: «این مرد همان است، این مرد همان است»[322].

 

 

وعن أنس ابن مالك قال: قال رسول الله : (ما من نبي إلاّ وله نظير في أمته وعلي نظيري) ([323]).

انس بن مالک می‌گوید: رسول خدا (ص) فرمود: «هیچ پیامبری نیست مگر آنکه همتایی در امتش داشته باشد، و نظیر و همتای من، علی است»[324].

 

وعن أبي أيوب قال: قال رسول الله : (لقد صلت الملائكة عليّ وعلى علي؛ لأنّا كنا نصلي ليس معنا أحد يصلي غيرنا) ([325]).

 ابو ایوب می‌گوید: «رسول خدا (ص) فرمود: «به راستی ملائکه بر من و بر علی درود فرستادند؛ زیرا ما هر دو نماز می‌خواندیم؛ زیرا هیچ کس دیگری غیر از ما همراه با ما نبود که نماز بخواند»[326].

 

 

وعن أبي ذر قال: قال رسول الله : (لما اسري بي مررت بملك جالس على سرير من نور، وإحدى رجليه في المشرق والأخرى في المغرب، وبين يديه لوح ينظر فيه والدنيا كلها بين عينيه والخلق بين ركبتيه ويده تبلغ المشرق والمغرب، فقلت: يا جبريل من هذا؟ فقال: هذا عزرائيل تقدم فسلم عليه، فتقدمت فسلمت عليه، فقال: وعليك السلام يا أحمد ما فعل ابن عمك علي. فقلت: هل تعرف ابن عمي عليا؟ قال: وكيف لا أعرفه، وقد وكلني الله بقبض أرواح الخلائق ما خلا روحك وروح ابن عمك علي بن أبي طالب فإنّ الله يتوفاكما بمشيئته)([327]).

از ابوذر روایت شده است: پیامبر (ص) فرمود: «وقتی به معراج برده شدم، به فرشته‌ای برخوردم که بر تختی از نور نشسته و یک پایش در مشرق و پای دیگرش در مغرب بود و میان دستانش لوحی بود که بر آن می‌نگریست و همه‌ی دنیا در مقابلش بود و تمام آفریدگان میان دو زانویش قرار داشتند و دستش به مشرق و مغرب می رسید. گفتم: ای جبرئیل! این کیست؟ گفت: عزرائیل است. پیش برو و بر او اسلام کن. پیش رفتم و بر او سلام کردم. گفت: و علیک السلام ای احمد! پسر عمویت علی چه می‌کند؟ گفتم: آیا تو پسر عمویم علی را می‌شناسی؟ گفت: چگونه نشناسم در حالی که خداوند مرا مأمور قبض روح همه‌ی آفریدگان به جز تو و پسر عمویت علی ابن ابی طالب فرموده است و شما را با مشیت خویش قبض روح می‌فرماید»[328].

 

وعن أم سلمه، عن رسول الله  قال: (من أحب علياً فقد أحبني، ومن أحبني فقد أحب الله، ومن أبغض علياً فقد أبغضني، ومن أبغضني فقد أبغض الله عز وجل) ([329]).

از امّ سلمه از رسول خدا (ص) روایت شده است که فرمود: «هر کس علی را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر که مرا دوست بدار خدا را دوست داشته است، و هر کس علی را دشمن بدارد مرا دشمن داشته و هر که مرا دشمن بدارد خداوند عزوجل را دشمن داشته است»[330].

 

وعن ابن عباس، قال: (كنت أنا والعباس جالسين عند رسول الله  إذ دخل علي بن أبي طالب (ع) فسلم، رد عليه رسول الله  السلام وقام إليه وعانقه وقبله بين عينيه وأجلسه عن يمينه. قال العباس: يا رسول الله أتحب هذا؟ فقال رسول الله: يا عم والله، الله أشدّ حباً له مني، إن الله جعل ذرية كل نبي في صلبه وجعل ذريتي في صلب هذا) ([331]).

ابن عباس می‌گوید: من و عباس نزد رسول خدا (ص) نشسته بودیم که علی بن ابی طالب (ع) داخل شد و سلام کرد. رسول خدا (ص) سلامش را پاسخ گفت، به سویش برخاست، او را در آغوش گرفت، میان دو دیده‌اش را بوسید و سمت راست خودش نشانید. عباس گفت: ای رسول خدا! آیا او را دوست می‌داری؟ فرمود: «ای عمو! به خدا سوگند، به خدا سوگند که او را بسیار دوست می‌دارم. خداوند ذریه‌ی هر پیامبری را در پشت خودش قرار داد و ذریه‌ی مرا در پشت این مرد نهاد»[332].

 

وعن عمران ابن حصين عن النبي ، قال: (إنّ علياً مني وأنا منه، وهو ولي كل  مؤمن بعدي) ([333]).

عمران بن حصین از پیامبر (ص) روایت می‌کند که فرمود: «علی از من است و من از اویم، و او پس از من ولیّ هر مؤمنی است»[334].

 

وعن أبي رافع قال: لما قتل علي أصحاب الألوية يوم أحد، قال جبريل (ع): (يا رسول الله إنّ هذه لهي المواساة، فقال النبي : إنّه مني وأنا منه، فقال جبريل: وأنا منكما يا رسول الله)([335]).

بو رافع می‌گوید: وقتی علی در روز اُحُد پرچم‌داران را به قتل رسانید، جبریل (ع) گفت: «ای رسول خدا! این مواسات (غمخواری و یاری رسانیدن) است». رسول خدا (ص) فرمود: «او از من است و من از اویم». جبرئیل گفت: «و من نیز از شما دو تن هستم، ای رسول خدا![336]».

 

وعن أبي الخميس، قال: قال رسول الله : (أُسري بي إلى السماء فنظرت إلى ساقي العرش الأيمن، فرأيت كتاباً فهمته محمد رسول الله أيدته بعلي ونصرته به) ([337]).

ابو الخمیس از پیامبر (ص) روایت می‌کند که فرمود: «مرا به آسمان بردند؛ پس چون به ساق راست عرش نگاه کردم، نوشته‌ای دیدم؛ از آن چنان فهمیدم که محمد فرستاده‌ی خدا است، او را با علی تأیید و با او یاری‌اش نمودم»[338].

 

 

وعن بريده، عنه : (لكل نبي وصي ووارث وإنّ علياً وصيي ووارثي) ([339]).

بریده از پیامبر (ص) نقل می‌کند که فرمود: «هر پیامبری، وصی و وارثی دارد و علی وصی و وارث من است»[340].

 

وعلق عليه الطبري واستدل بروايات أنّ المقصود بالوصاية هي أنّ النبي أوصى أن يلي غسله  علي (ع) ([341]).

طبری بر این حدیث تعلیق زده و با روایاتی استدلال کرده که در اینجا مقصود از وصایت آن است که پیامبر (ص) به علی وصیت فرمود که علی ایشان را غسل بدهد[342]!

 

وإن تعجب فمن هؤلاء القوم، يروون كل هذه الروايات ثم يميلون يميناً وشمالاً!!

از این جماعت در شگفتم؛ همه‌ی این روایات را نقل می‌کنند اما باز به چپ و راست متمایل می‌گردند؟!

 

وروي عن أنس، قال: كنت عند النبي  فرأى علياً مقبلاً، فقال: (يا أنس، قلت: لبيك، قال: هذا المقبل حجتي على أمتي يوم القيامة) ([343]).

انس می‌گوید: نزد پیامبر (ص) بودم. ایشان علی (ع) را دید که به نزدش می‌آید. فرمود: «ای انس!» عرض کردم: لبیک! فرمود: «این که می‌آید حجت من بر امتم در روز قیامت است»[344].

 

وعن البراء ابن عازب، قال: كنّا عند النبي  في سفر فنزلنا في غدير خم، فنودي فينا الصلاة جامعة، وكسح لرسول الله  تحت شجرة فصلى الظهر وأخذ بيد علي، وقال: (ألستم تعلمون أني أولى بالمؤمنين من أنفسهم؟ قالوا: بلى، فأخذ بيد علي وقال: اللهم من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه وعادي من عاداه)، قال: فلقيه عمر بعد ذلك فقال: هنيئاً لك يابن أبي طالب أصبحت وأمسيت مولى كل مؤمن ومؤمنه ([345]).

از براء بن عازب روایت شده است: در سفری خدمت پیامبر (ص) بودیم. در غدیر خم فرود آمدیم و برای نماز جماعت ندا داده شد. زیر درختی برای پیامبر (ص) جارو زده و تمیز شد و ایشان نماز ظهر را به جا آورد، دست علی را گرفت و فرمود: «آیا نمی‌دانید که من بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر هستم؟» گفتند: چنین است. پس دست علی را گرفت و فرمود: «خدایا! هر کس من مولای او هستم، علی مولای او است. خدایا! دوست‌دارانش را دوست بدار و دشمانش را دشمن بدار». براء می‌گوید: پس از این، عمر، علی را دید و گفت: گوارا باد بر تو ای پسر ابو طالب! تو امروز مولا و سرپرست تمام مردان و زنان مؤمن شدی[346].

 

وفي المناقب زاد عليه: (وانصر من نصره وأحب من أحبه) ([347]).

و در کتاب مناقب، این مطلب بر آن افزون شده است: «هر که یاریش می‌کند را یاری کن و هر که دوستش می‌دارد را دوست بدار»[348].

 

وهذا هو حديث الغدير أشهر من نار على علم، ومتواتر عن الفريقين، ولكن القوم يؤولون الولاية مع أنّ رسول الله  قرن ولاية علي (ع) بولايته ، وولايته  بولاية الله سبحانه.

این همان حدیث غدیر است که از روز روشن‌تر و از شیعه و سنی به تواتر نقل شده است اما مردم ولایت را تأویل می‌کنند با وجود اینکه رسول خدا (ص) ولایت علی (ع) را به ولایت خودش (ص) و ولایت خداوند سبحان متّصل فرمود.

 

وروى الطبري عن عمر أنّه: (قال لرجل ويحك ما تدري من هذا، هذا مولاي ومولى كل مؤمن ومن لم يكن مولاه فليس بمؤمن) ([349]).

طبری از عمر نقل می‌کند: به مردی گفت: «وای بر تو! می‌دانی این شخص کیست؟ او مولای من و مولای هر مؤمنی است و هر که ولایت او را نداشته باشد مؤمن نیست»[350].

 

وليت شعري إذا كنت تعترف أنّه سيدك ومولاك فلماذا غصبتم حقه أنت وصاحبك وأردت إحراق داره، بل تآمرتم على قتله، أحسداً  كحسد السامري لهارون (ع)، وتكبراً كتكبر إبليس على آدم (ع)؟! وليت شعري من علّم إبليس التكبر، ومن أغواه؟!

ای کاش می‌فهمیدم، اگر تو می‌دانی که او آقا و سرور تو و مولای تو است، چطور تو و دوستت حق او را غصب نمودید و خواستید خانه‌اش را به آتش بکشید؟! تا آنجا که از روی حسادتی نظیر حسادتی که سامری به هارون (ع) داشت‌، و تکبری همانند تکبری که ابلیس نسبت به آدم (ع) داشت، با هم تبانی کردید که او با به قتل برسانید؟! و ای کاش متوجه می‌شدم، چه کسی تکبر را به ابلیس آموخت و چه کسی گمراهش نمود؟!

 

وروى الطبري عن سعد بن أبي وقاص، أن النبي  قال لعلي: (أنت مني بمنزلة هارون من موسى، إلاّ أنّه لا نبي بعدي) ([351]).  وهذا الحديث أشهر من نار على علم.

طبری از سعد بن ابی و قّاص روایت می‌کند که پیامبر (ص) به علی (ع) فرمود: «تو از منی، در مقام و منزلت هارون نسبت به موسی؛ جز اینکه پس از من، پیامبری نیست»[352]؛ و این حدیث همچون آفتاب روز روشن‌تر و معروف‌تر می‌باشد!

 

أقول: إذا كنتم ترون أنّه كهارون من موسى فهل عميت عليكم مكانة هارون من موسى؟! أليس القرآن يهتف بكم أن هارون خليفة موسى، ﴿وَوَاعَدْنَا مُوسَى ثَلاثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً وَقَالَ مُوسَى لِأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ﴾([353]).

می‌گویم: حال که شما می‌بینید جایگاه و منزلت او همانند منزلت هارون نسبت به موسی است، آیا جایگاه و منزلت هارون نسبت به موسی بر شما پوشیده است؟! آیا این قرآن نیست که فریاد برمی‌آورد که هارون، خلیفه و جانشین موسی است؟! (و سی شب با موسی وعده نهاديم و آن را با ده شب ديگر تمام کردیم تا وعده‌ی دیدار پروردگارش (به چهل شب) کامل شد؛ و موسی به برادرش هارون گفت : بر قوم من جانشين من باش و راه صلاح پيش گير و طريق مفسدان را پیروی مکن)[354].

 

فوالله إنّ وصايته ووصاية ولده من بعده وخلافتهم لرسول الله  أبين من الشمس في ما يروي السنة عن رسول الله  فضلاً عما يروي الشيعة، وما يصرح به القرآن في آيات كثيرة، بل إنّ ذكرهم موجود حتى في التوراة والإنجيل الموجودة حالياً، وإن حاول اليهود والنصارى طمس ذكرهم في ما مضى، كما حاول ويحاول اليوم بعض المسلمين مع الأسف الشديد مع أنّ القرآن أوصى بهم ورسول الله  أوصى بهم. ولكن يا قومي أنلزمكموها وأنتم لها كارهون، فانتظروا إنّا منتظرون.

به خدا سوگند وصایت او و وصایت فرزندانش پس از خودش، و جانشینی آنها برای رسول خدا (ص) در آنچه اهل سنت از رسول خدا روایت می‌کنند از خورشید روشن‌تر است؛ چه رسد به آنچه شیعیان روایت می‌نمایند. این موضوعی است که قرآن در آیاتی متعدد به آن تصریح می‌فرماید و یاد آنها حتی در همین تورات و انجیل موجود امروزی نیز وجود دارد؛ هر چند یهود و نصاری در گذشته کوشیده‌اند یاد آنها را محو کنند؛ همان طور که با تأسف بسیار برخی مسلمانان در گذشته کوشیدند و امروز نیز چنین می‌کوشند، با اینکه هم قرآن به آنها سفارش کرده و هم رسول خدا (ص) به آنها وصیت فرموده است. اما ای قوم! آیا ما شما را به این موضوع وادار کنیم در حالی که خود از آن روی‌گردانید؟! پس در انتظار بمانید که ما نیز منتظریم.

 

ومن أراد المزيد في كتب السنة فعليه مراجعة ذخائر العقبى للطبري، وينابيع المودة، وفرائد السمطين، وسنن الترمذي، ومسند أحمد، والمناقب، ومطالب السؤول للشافعي، ومسند البخاري، ومسند مسلم أو ما يسمونهما بالصحيحين، وسنن أبي داوود، والنسائي، وابن ماجه، والحاكم النيسابوري، وكفاية الطالب، وغيرها.

هر کس خواهان مطالب بیش‌تری از کتب اهل سنت موجود می‌باشد می‌تواند به کتاب‌های ذخایر عقبی طبری، ینابیع المودة, مسند بخاری و مسند مسلم یا آن گونه که نامش نهاده‌اند صحیحین، سنن ابی داوود، نسائی، ابن ماجه و حاکم نیشابوری، و کفایة الطالب و سایر منابع مراجعه نماید.

 

وروى العلامة الفقيه محمد بن علي بن عثمان الكراجكي (رحمه الله) وهو من صدور علماء الشيعة الإمامية ومن معاصري الشيخ المحقق الطوسي (رحمه الله)، وهو عند علماء الشيعة في الطبقة العليا من الاعتبار، واختياراته من الطراز الأول كما قيل عنه وفي كتابه الاستنصار، قال: أخبرني الشيخ المفيد وذكر السند إلى أبي جعفر الثاني (ع) عن آبائه عن أمير المؤمنين، قال: قال رسول الله : (آمنوا بليلة القدر، فإنه ينزل فيها أمر السنة، وإن لذلك الأمر ولاة من بعدي علي ابن أبي طالب وأحد عشر من ولده ) ([355]).

علامه‌ی فقیه محمد بن علی بن عثمان کراجکی (رحمة الله علیه) یکی از بزرگان علمای شیعه‌ی امامی و از معاصران شیخ محقق طوسی (رحمة الله علیه) می‌باشد و نزد علمای شیعه از علمای طراز اول به حساب می‌آید در کتابش استنصار می‌نویسد: شیخ مفید به من خبر داد و سند را تا ابو جعفر ثانی (ع) و از پدرانش به امیر المؤمنین (ع) رسانید که امیر المؤمنین (ع) فرمود: پیامبر خدا (ص) فرمود: «به شب قدر ایمان بیاورید که در آن امر آن سال نازل می‌گردد و آن امر پس از من والیانی خواهند داشت، که علی بن ابی طالب و یازده فرزند او (علیهم السلام) می‌باشند»[356].

 

وبإسناد عن أبي جعفر محمد بن علي الباقر (ع)، عن جابر بن عبد الله الأنصاري، قال رسول الله : (تمسكوا بليلة القدر، فإنها تكون بعدي لعلي بن أبي طالب وأحد عشر من ولده بعده) ([357]).

همچنین با رسانیدن سند به ابا جعفر امام محمد باقر (ع) از جابر بن عبد الله انصاری روایت می‌کند که رسول خدا (ص) فرمود: «به شب قدر متمسک شوید و آن پس از من برای علی بن ابی طالب و یازده فرزندش (علیهم السلام) بعد او خواهد بود»[358].

 

 

وعن أبي جعفر الأول - أي الباقر (ع) - عن أبيه عن جده، قال: قال رسول الله : (إني واثنا عشر من أهل بيتي، أولهم علي بن أبي طالب أوتاد الأرض التي أمسكها الله بها أن تسيخ بأهلها، فإذا ذهبت الاثنا عشر من أهلي ساخت الأرض بأهلها ولم تنظروا) ([359])

از ابو جعفر اول یعنی امام باقر (ع) و ایشان از پدرش و جدّش روایت کرده است که پیامبر (ص) فرمود: «من و دوازده نفر از اهل بیتم که اولین‌شان علی بن ابی طالب است میخ‌های زمین هستیم که خداوند به وسیله‌ی آنها زمین را نگه داشته تا اهالی خود را در خود فرو نبرد. وقتی دوازده نفر از فرزندان من رفتند، زمین اهل خود را فرو می‌برد و به آنها فرصت داده نمی‌شود»[360].

 

وعن أبي جعفر (ع)، قال قال رسول الله : (من أهل بيتي أثنا عشر نقيباً محدَّثون مفهّمون، منهم القائم بالحق يملأها عدلاً كما ملئت جوراً) ([361]).

ابو جعفر امام باقر (ع) فرمود: رسول الله (ص) فرمود: «از اهل بیت من، دوازده نَقیبِ (پیشوا) مُحدّثِ فهیم هستند. از جمله‌ی آنها قائم به حق است که (زمین را) پر از عدل می‌کند همان طور که از ستم پر شده است»[362].

 

وعن أبي عبد الله (ع)، عن آبائه، قال: قال رسول الله : (إنّ الله اختار من الأيام يوم الجمعة، ومن الشهور شهر رمضان، ومن الليالي ليلة القدر.

از ابا عبد الله (ع) از پدارنش روایت شده است: رسول خدا (ص) فرمود: «خداوند از میان روزها، روز جمعه و از شب‌ها، شب قدر و از ماه‌ها، ماه رمضان را اختیار کرد؛

 

واختار من الناس الأنبياء، واختار من الأنبياء الرسل، واختارني من الرسل، واختار مني علياً، واختار من علي الحسن والحسين (عليهما السلام)، واختار من الحسين الأوصياء، وهم تسعه من ولد الحسين ينفون من هذا الدين تحريف الغالّيين وانتحال المبطلين وتأويل الجاهلين، تاسعهم ظاهرهم ناطقهم قائمهم، وهو أفضلهم) ([363]).

و از میان مردم، انبیا و از انبیا، فرستادگان و از فرستادگان، من و از من، علی و از علی، حسن و حسین (علیهما السلام) و از حسین، اوصیا را برگزید که آنها نه تَن از فرزندان حسین هستند که ایشان این دین را از تحریف غلو‌کنندگان، و جعل فریبکاران، و تأویل جاهلان در امان نگه می‌دارند؛ نهمین‌شان، ظاهرشان، ناطق‌شان و قائم‌شان است و او برترین‌شان می‌باشد»[364].

 

وما رواه الصادق (ع) عن آبائه، عن رسول الله ، قال: (ابشروا ثم ابشروا ثم ابشروا - ثلاث مرّات - إنما مثل أمتي كمثل غيث لا يدرى أوله خير أم آخره، إنما مثل أمتي كمثل حديقة أطعم منها فوجاً ما لعل آخرها فوجاً يكون أعرضها بحراً وأعمقها طولاً وأطولها فرعاً وأحسنها جنى، وكيف تهلك أمه أنا فيها أولها، وإثنا عشر من ولدي من السعداء أولي الألباب، والمسيح ابن مريم آخرها، ولكن يهلك بين ذلك نتج الهرج ليس مني ولست منه)([365]).

امام صادق (ع) از پدرانش از رسول خدا (ص) روایت می‌کند که فرمود: «بشارت بر شما، سپس بشارت بر شما، سپس بشارت بر شما ـ‌سه مرتبه‌ـ مَثَل امّت من مَثَل باران است که دانسته نمی‌شود اولش خیر است یا پایان آن. مَثَل امّت من مَثَل باغی است که گروهی از آن می‌خورند و بهره‌مند می‌گردند و چه بسا گروهی دیگر بیایند و آن را عریض‌تر، طویل‌تر با شاخه‌هایی بلندتر و میوه‌ها و ثمراتی نیکوتر بیابند و چگونه امتی هلاک گردد در حالی که من در اولش باشم و دوازده تن از فرزندانم از سعیدان و خردمندان باشند و مسیح پسر مریم آخرشان باشد؛ ولی در این میان مردم در نتیجه‌ی هرج و مرج هلاک می‌گردند؛ کسانی که از من نیستند و من نیز از آنها نیستم»[366].

 

وروى العلامة ابن عياش (رحمه الله) في كتابه مقتضب الأثر بإسناده إلى سلمان الفارسي، قال: كنا مع رسول الله  والحسين بن علي (ع) على فخذه، إذ تفرس في وجهه، وقال له: (يا أبا عبد الله أنت سيد من السادة، وأنت إمام ابن إمام أخو إمام أبو أئمة تسعه، تاسعهم قائمهم إمامهم أعلمهم أحكمهم أفضلهم) ([367]).

علامه ابن عیاش (رحمة الله علیه) در کتاب خود مقتضب الاثر با رسانیدن سند به سلمان فارسی روایت کرده است: همراه رسول الله (ص) بودیم و حسین بن علی (ع) بر ران ایشان نشسته بود. پیامبر در صورت حسین (ع) با فراست نگریست و به او فرمود: «ای ابا عبدا! تو بزرگواری هستی از بزرگواران، و امامی فرزند امام، برادر امام و پدر نُه امام که نهمین ایشان قائم‌شان، امامشان، عالم‌ترینشان، حکیم‌ترینشان و افضل ایشان می‌باشد»[368].

 

 

والأدلة على إمامة علي وولده الأحد عشر  وخلافتهم لرسول الله  كثيرة جداً، ولعل أعظمها هو سورة: ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾.

دلایل بر امامت علی و فرزندان یازده‌گانه‌اش (علیهم السلام) و جانشین بودن آنها برای رسول خدا (ص) به واقع بسیار است و چه بسا محکم‌ترین آنها سوره‌ی قدر باشد: (به راستی ما آن را در شب قدر نازل کرديم).

 

فهذه السورة دالة على أنّ الملائكة والروح تتـنزل بالأمر بعد النبي  على خلفائه المعصومين، وإلاّ لقيل بمضيها مع النبي ، مع أنّ المسلمين مجمعون على بقائها، وهاهم يطلبونها في العشر الأواخر من شهر رمضان كل عام، ومن أبى إلاّ العناد فليقل: عنـزه ولو طارت!!

این سوره دلالت دارد بر اینکه ملائکه و روح پس از پیامبر (ص) برای امر بر جانشینان معصومش فرود می‌آیند و اگر به این صورت نبود چنین گفته می‌شد که (این سوره) به همراه پیامبر (ص) از بین می‌رفت؛ در حالی که جمیع مسلمانان بر این باورند که این عمل ادامه دارد و همگی در دهه‌ی آخر ماه رمضان هر سال در طلب شب قدر برمی‌آیند؛ و کسی از این سربازنمی‌زند مگر از روی لجاجت و سرکشی که در این صورت: بگذار به حال خودش باشد!!

 

قال الإمام الباقر (ع): (يا معشر الشيعة خاصموا بسورة ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾ تفلحوا، فوالله إنها لحجة الله تبارك وتعالى على الخلق بعد رسول الله ، وإنها لسيدة دينكم، وإنها لغاية علمنا يا معشر الشيعة. يا معشر الشيعة خاصموا بـ ﴿ حم * وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ﴾ فإنّها لولاة الأمر خاصة بعد رسول الله  ) ([369]).

امام باقر (ع) فرمود: «ای جماعت شیعه! در مناظره با دشمن با سوره‌ی قدر استدلال کنید که پیروز خواهید شد: (به راستی ما آن را در شب قدر نازل کرديم). به خدا سوگند که این سوره پس از پیامبر (ص) حجت خداوند تبارک و تعالی است بر خلایق، و سرور دین شما و غایت علم ما است. ای گروه شیعه! ای گروه شیعه! با دشمن به وسیله‌‌ی (حا ميم * سوگند به اين کتاب روشنگر)  احتجاج کنید که به طور خاص از آنِ والیان امر پس از رسول خدا (ص) می‌باشد....»[370].

 

وعن الصادق (ع)، عن آبائه، عن النبي ، قال: (لما اسري بي أوحى إلي ربي جل جلاله ..... وساق الحديث إلى أن قال: فرفعت رأسي فإذا أنا بأنوار علي وفاطمة والحسن والحسين وعلي بن الحسين ومحمد وجعفر وموسى وعلي ومحمد وعلي والحسن والحجة ابن الحسن القائم في وسطهم كأنه كوكب درّي، قلت: يا رب من هؤلاء؟ قال: هؤلاء الأئمة، وهذا القائم الذي يحل حلالي ويحرم حرامي، وبه أنتقم من أعدائي، وهو راحة لأوليائي وهو الذي يشفي قلوب شيعتك من الظالمين والجاحدين والكافرين، فيخرج اللات والعزى - أي الأول والثاني - طريّين فيحرقهما، فلفتنة الناس بهما يومئذٍ أشد من  فتنة العجل والسامري) ([371]).

از امام صادق (ع) از پدرانش از پیامبر اکرم (ص) روایت شده است که فرمود: « وقتی مرا به آسمان بردند خداوند جل جلاله به من وحی فرمود: .... و حدیث را تا آنجا ادامه می‌دهد که فرمود: سرم را بالا گرفتم و خود را در برابر انوار علی، فاطمه، حسن، حسین، علی بن الحسین، محمد، جعفر، موسی، علی، محمد، علی، حسن و حجت بن الحسن قائم که در وسط آنها همچون ستاره‌ای درخشان بود دیدم. عرض کردم: پروردگارا! اینان چه کسانی هستند؟ فرمود: اینها امامان هستند و این قائمی است که حلالم را حلال و حرامم را حرام می‌کند و با او از دشمنانم انتقام می‌گیرم. او آرامش و آسودگی اولیای من است و او همان کسی است قلب‌های شیعیان تو را از ظالمان، منکران و کافران بهبود می‌دهد؛ لات و عزّی را تر و تازه خارج می‌کند ـ‌یعنی اولی و دومی‌ـ و می‌سوزاندشان. فتنه‌ی مردم با آن دو در آن زمان شدیدتر از فتنه‌ی گوساله و سامری است»[372].

 

وروى الصدوق في إكمال الدين وعيون أخبار الرضا (ع) معاً، قال: عن أبي وابن الوليد معاً، وأسند الحديث إلى الأمام الصادق، عن الإمام الباقر (ع)، عن جابر بن عبد الله الأنصاري أنّه رأى في يد فاطمة  لوحاً أهداه الله عز وجل إلى الرسول ، وأعطاه الرسول  لفاطمة، مكتوب فيه: (بسم الله الرحمن الرحيم، هذا كتاب من الله العزيز العليم لمحمد نوره وسفيره وحجابه ووليه، نزل به الروح الأمين من عند رب العالمين.

شیخ صدوق در کتاب اکمال الدین و همچنین در عیون اخبار الرضا (ع) روایت نموده است: هم از پدرم و هم از ابن ولید با سند حدیث که به امام صادق می‌رسید (ع)، از امام باقر (ع) از جابر بن عبد الله انصاری روایت کرده است که او لوحی در دست فاطمه (س) دید که خداوند عزوجل آن را به پیامبر اکرم (ص) اهدا کرد و پیامبر (ص) آن را به فاطمه (س) بخشید. در آن لوح نوشته شده بود:

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، هَذَا کِتَابٌ مِنَ اللهِ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ، لِمُحَمَّدٍ نُورِهِ وَ سَفِیرِهِ وَ حِجَابِهِ وَ وَلِیّلِهِ، نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ مِنْ عِنْدِ رَبِّ الْعَالَمِینَ.

بسم اللّه الرحمن الرحیم

این کتابی است از سوی خداوند شکست‌ناپذیر دانا به محمد (ص) نورش و فرستاده‌اش و حجاب و دلیل و آیتش. این نوشته را جبرئیل روح الامین از جانب رب العالمین فرود آورده است.

 

عَظِّمْ یَا مُحَمَّدُ أَسْمَائِی وَ اشْکُرْ نَعْمَائِی وَ لَا تَجْحَدْ آلَائِی. إِنِّی أَنَا اللهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا قَاصِمُ الْجَبَّارِینَ وَ مُبِیرُ الظَالِمینِ و مُذِلُّ  الظَالِمینِ وَ دَیَّانُ الدِّینِ[373]. إِنِّی أَنَا اللهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَمَنْ رَجَا غَیْرَ فَضْلِی أَوْ خَافَ غَیْرَ عَدْلِی عَذَّبْتُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ[374] أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ، فَإِیَّایَ فَاعْبُدْ وَ عَلَیَّ فَتَوَکَّلْ، إِنِّی لَمْ أَبْعَثْ نَبِیّاً فَأُکْمِلَتْ أَیَّامُهُ وَ انْقَضَتْ مُدَّتُهُ إِلَّا جَعَلْتُ لَهُ وَصِیّاً، وَ إِنِّی فَضَّلْتُکَ عَلَى الْأَنْبِیَاءِ، وَ فَضَّلْتُ وَصِیَّکَ عَلَى الْأَوْصِیَاءِ، وَ أَکْرَمْتُکَ بِشِبْلَیْکَ[375] بَعدَهُ وَ سِبْطَیْکَ الحَسَنٍ وَ الحُسَیْنٍ[376] فَجَعَلْتُ حَسَناً مَعْدِنَ عِلْمِی، بَعْدَ انْقِضَاءِ مُدَّهِ أَبِیهِ، وَ جَعَلْتُ حُسَیْناً خَازِنَ وَحْیِی، وَ أَکْرَمْتُهُ بِالشَّهَادَهِ، وَ خَتَمْتُ لَهُ بِالسَّعَادَهِ، فَهُوَ أَفْضَلُ مَنِ اسْتُشْهِدَ، وَ أَرْفَعُ الشُّهَدَاءِ دَرَجَهً، جَعَلْتُ کَلِمَتِیَ التَّامَّهَ مَعَهُ، وَ حُجَّتِیَ الْبَالِغَهَ عِنْدَهُ[377]، بِعِتْرَتِهِ أُثِیبُ وَ أُعَاقِبُ. أَوَّلُهُمْ عَلِیٌّ سَیِّدُ الْعَابِدِینَ وَ زَیْنُ أَوْلِیَائِیَ الْمَاضِینَ[378]، وَ ابْنُهُ سمّی جَدِّهِ[379] الْمَحْمُودِ مُحَمَّدٌ الْبَاقِرُ لعِلْمِی، وَ الْمَعْدِنُ لِحِکْمی. سَیَهْلِکُ الْمُرْتَابُونَ فِی جَعْفَرٍ، الرَّادُّ عَلَیْهِ کَالرَّادِّ عَلَیَّ، حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لَأُکْرِمَنَّ مَثْوَى جَعْفَرٍ، وَ لَأَسُرَّنَّهُ فِی أَشْیَاعِهِ وَ أَنْصَارِهِ وَ أَوْلِیَائِهِ. إنتَجَبْتُ بَعْدَهُ مُوسَى، و إنتَجَبْتُ[380] بَعْدَهُ فِتْنَهٌ عَمْیَاءُ حِنْدِسٌ؛ لِأَنَّ خَیْطَ فَرْضِی لَا یَنْقَطِعُ[381]، وَ حُجَّتِی لَا تَخْفَى، وَ إَنَّ أَوْلِیَائِی یُشْقَوْنَ، ألا وَ مَنْ جَحَدَ وَاحِداً مِنْهُمْ فَقَدْ جَحَدَ نِعْمَتِی، وَ مَنْ غَیَّرَ آیَهً مِنْ کِتَابِی فَقَدِ افْتَرَى عَلَیَّ، و وَیْلٌ لِلْمُفْتَرِینَ الْجَاحِدِینَ. عِنْدَ انْقِضَاءِ مُدَّهِ عَبدِي مُوسَى وَ حَبِیبِی وَ خِیَرَتِی، (ألا)[382] إن المُکذّب بالثّامِن مُکذِّب بِکُلِّ أولیائي، وَ عَلِیّ وَلِیِّی وَ نَاصِرِی، وَ مَنْ أَضَعُ عَلَیْهِ أَعْبَاءَ النُّبُوَّهِ وَ أَمْنَحْهُ[383] بِالاضْطِلَاعِ بِهَا، یَقْتُلُهُ عِفْرِیتٌ مُسْتَکْبِرٌ، یُدْفَنُ بِالْمَدِینَهِ الَّتِی بَنَاهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ، إِلَى جَنْبِ شَرِّ خَلْقِی. حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لَأَقرّنَ عَیْنَیه بِمُحَمَّدٍ ابْنِهِ[384]، وَ خَلِیفَتِهِ مِنْ بَعْدِهِ، وَ وَارِثِ عِلْمِی، وَ مَعْدِنُ عِلْمِی، وَ مَوْضِعُ سِرِّی، وَ حُجَّتِی عَلَى خَلْقِی (لَا یُؤْمِنُ عَبْدٌ بِهِ إِلَّا)[385] جَعَلْتُ الْجَنَّهَ مَثْوَاهُ، وَ شَفَّعْتُهُ فِی سَبْعِینَ (ألفاً)[386] مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ، کُلُّهُمْ قَدِ اسْتَوْجَبُوا النَّارَ، وَ أَخْتِمُ بِالسَّعَادَهِ لِابْنِهِ عَلِیٍّ وَلِیِّی وَ نَاصِرِی، وَ الشَّاهِدِ فِی خَلْقِی، وَ أَمِینِی عَلَى وَحْیِی، أُخْرِجُ مِنْهُ الدَّاعِیَ إِلَى سَبِیلِی، وَ الْخَازِنَ لِعِلْمِیَ الْحَسَنَ، ثُمَّ أُکْمِلُ ذَلِکَ بِابْنِهِ رَحْمَهً لِلْعَالَمِینَ، عَلَیْهِ کَمَالُ مُوسَى، وَ بَهَاءُ عِیسَى، وَ صَبْرُ أَیُّوبَ[387].

ای محمد! اسماء من را بزرگ شمار، نعمت‌هایم را شکرگزار باش، هرگز نعمت و برکات مرا انکار نکن. من الله، هستم که هیچ معبودی جز من نیست؛ درهم کوبنده‌ی جباران و خوار کننده‌ی ستمگران و حسابرس روز جزا هستم. من همان الله و معبود شمایم که جز من هیچ معبودی نیست. هر که به فضل کسی جز من امیدوار باشد یا از چیزی جز عدل من خوف داشته باشد، او را به عذابی سخت گرفتار خواهم ساخت که احدی از جهانیان آن را نچشیده باشد. پس فقط مرا پرستش کن و فقط بر من توکّل کن. من هیچ پیامبری را مبعوث نکردم و ایامش را تکمیل ننمودم و دوران او را به پایان نرسانیدم مگر اینکه برایش وصی قرار دادم. تو را بر تمام پیامبران برتری بخشیدم؛ و وصیّ تو را نیز بر تمام اوصیا برتری دادم. پس از وصیّ و جانشینت، تو را به وجود دو فرزند دلاور، حسن و حسین گرامی داشتم. حسن را پس از پایان دوران پدرش معدن علم خود، و حسین را نگهبان و حافظ وحی خود قرار دادم و او را با نعمت شهادت اکرام نمودم و پایانش را سعادت خواستم. حسین با فضیلت‌ترین کسی است که شهید شد و در بین شهیدان بالاترین درجه و مقام را دارا است؛ کلمه‌ی تامّه‌ام را با او همراه کردم، و حجت بالغه‌ام را نزد او قرار دادم؛ با عترت و اهل بیت او پاداش می‌دهم و مجازات می‌کنم. اولین‌شان (عترت حسین) علی سید و سرور عبادت‌کنندگان و زینت دوستان پیشین من است. پس از او فرزندش که همنام جدّ محمودش (ستایش‌شده‌اش) است محمد، شکافنده‌ی علم من و معدن حکمت من است. به زودی تردید کنندگان در جعفر هلاک خواهند شد؛ بازگشت کننده به او، بازگشت کننده به من است. سخن حق از من است؛ که منزلت جعفر را گرامی بدارم، و محبت و عشق به او را در دل دوستان، شیعیان، پیروان و یارانش قرار خواهم داد. پس از او موسی را برگزیدم؛ و پس از او فتنه‌ی کور شب تاریک را برگزیدم؛ چرا که سِیر فرمان و اطاعت من هرگز منقطع نخواهد شد و حجت و دلیل من از دید مردم پنهان نخواهد ماند و دوستانم هرگز تیره‌بخت نخواهند گردید. بدان که اگر کسی یکی از حُجت‌های مرا انکار کند، نعمتی را که داده‌ام انکار نموده است و هر که آیه‌ای از کتابم را تغییر دهد بر من افترا بسته است. وای بر افترازنندگانِ انکارگر! آن زمان که دوران امامت بنده، دوست و برگزیده‌ام موسی به پایان رسد. آگاه باشید! هر که هشتمین حجت مرا دروغ شمارد، همه‌ی اولیای مرا انکار نموده است. علیّ، دوست و یاور من است و کسی است که ثِقلِ نبوت را در او قرار دادم و توانمندی با آن را به او ارزانی داشتم . عفریت ستمگر و متکبر او را می‌کشد و در شهری که عبد صالح آن را بنا نهاد دفن می‌گردد؛ در کنار شریرترین خلقم. سخن حق از آنِ من است، که دیدگان او را به فرزندش محمد و جانشین پس از او، و وارث علمم، و معدن علمم، و جایگاه رازم و حجّتم بر بندگانم، روشنی بخشم. (هیچ بنده‌ای به او ایمان نمی‌آورد مگر اینکه) بهشت را جایگاهش قرار دادم و او را شفیع هفتاد (هزار) نفر از افراد اهل بیتش که همگی جهنم بر آنان واجب شده است، و او را به سعادتی از فرزندش علی، دوست و یاورم، و شاهد من در میان خَلقَم،  و امین وحیم، ختم نمودم. مدعی توسط او به راه راست درخواهد آمد؛ و معدن و خازن علمم حسن. سپس حجت خویش را با فرزندش که رحمتی فراگیر برای جهانیان است تکمیل خواهم نمود. او کمال موسوی، عظمت عیسی و صبر ایوب را دارد.

 

سيذلّ أوليائي في زمانه، وتتهادى رؤوسهم كما تتهادى رؤوس الترك والديلم، فيقتلون ويحرقون، ويكونون خائفين مرعوبين وجلين، تصبغ الأرض بدمائهم، ويفشو الويل والرنين ([388]) في نسائهم، أولئك أوليائي حقاً، بهم أدفع كل فتنة عمياء حندس، وبهم أكشف الزلازل، وأرفع الآصار([389])والأغلال﴿أُولَئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ﴾([390])) ([391]).

سَیُذَلُّ أَوْلِیَائِی فِی زَمَانِهِ، وَ تُتَهَادَى رُؤوسُهُمْ کَمَا تُتَهَادَى رُؤوسُ التُّرْکِ وَ الدَّیْلَمِ، فَیُقْتَلُونَ وَ یُحْرَقُونَ، وَ یَکُونُونَ خَائِفِینَ مَرْعُوبِینَ وَجِلِینَ، تُصْبَغُ الْأَرْضُ بِدِمَائِهِمْ، وَ یَفْشُو الْوَیْلُ وَ الرَّنین[392] فِی نِسَائِهِمْ، أُولَئِکَ أَوْلِیَائِی حَقّاً، بِهِمْ أَدْفَعُ کُلَّ فِتْنَهٍ عَمْیَاءَ حِنْدِسٍ، وَ بِهِمْ أَکْشِفُ الزَّلَازِلَ، وَ أَرْفَعُ الْآصَارَ[393] وَ الْأَغْلَالَ «أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَهٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُون»[394].[395]

در زمان او دوستان من خوار و خفیف خواهند شد و سرهایشان چون سرهای ترک و دیلم، هدیه داده می‌شود، و کشته و به آتش کشیده می‌شوند. ترسان، وحشت‌زده و لرزان می‌شوند. زمین از خون آنان رنگین و هلاکت و فریاد و شیون در بین زنانشان همه‌گیر می‌شود. آنان به حقیقت اولیای من هستند. به واسطه‌ی اینان هر فتنه‌ی کور و تاریک را از خلق دور خواهم ساخت و با آنها حرکت‌های ظریف و پنهان را آشکار می‌نمایم و قید و بندها را برمی‌دارم. «بر ایشان صلوات و رحمتی از پروردگارشان باد، و آنها هدايت يافتگان‌اند»

 

قال عبد الرحمن ابن سالم، قال أبو بصير: (لو لم تسمع في دهرك إلاّ هذا الحديث لكفاك فَصنهُ إلاّ عن أهله) ([396]).

عبد الرحمن بن سالم می‌گوید: ابو بصیر گفت: «اگر در تمام عمرت جز این حدیث را نشنوی برای تو کافی است؛ پس آن را حفظ کن و جز به اهلش مرسان»[397].

 

وروي مثله عن رسول الله  بخط أمير المؤمنين في البحار ([398]).

همانند این حدیث از رسول خدا (ص) به خط امیر المؤمنین (ع) در بحار روایت شده است[399].

 

ومع كل ما سمع الصحابة، وما رووا عن النبي  ومواقفه مع علي (ع) وتأكيده  على اتباعه، واتباع ولده الأحد عشر الأوصياء من بعده، فإنّ معظم المسلمين اختاروا اتباع أئمة الضلال، ووقعوا في فتنة العجل واتبعوا السامري!! وفعلوا مع علي (ع) عند وفاة النبي كما فعل بنو إسرائيل مع هارون (ع) عند غيبة موسى، وهكذا حدثت الردّة التي حذرهم الله من الوقوع فيها، قال تعالى: ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ﴾([400])، وانقلب القوم على أعقابهم إلاّ نفراً قليلاً من أصحاب النبي هم عمار وأبو ذر والمقداد وسلمان. ثم أخذ كثير من الصحابة بالرجوع إلى الحق وإلى موالاة علي (ع) بعد أن خذلوه ولم ينصروا حقه في البداية، وبعد أنّ رأوا الظلم الذي أخذ يتزايد يوماً بعد يوم نتيجة لتسلط الجبت والطاغوت على دفة القيادة وخلافة النبي ، وبدأت دواوين التميز في العطاء من بيت المال حتى وصل الأمر إلى أن يعطي عثمان خمس أفريقيا لمروان ابن الحكم ([401])، ومعاوية الطليق عدو الإسلام يصبح والي بلاد الشام في عهد عمر، ويتحكم بأبي ذر (رحمه الله) ويهينه ويؤذيه ويطرده من بلاد الشام، بعد أن فضح أبو ذر ترف معاوية واستيلاءه على أموال المسلمين، وأخيراً يجهز عثمان على أبي ذر (رحمه الله) بنفيه إلى الربذة، وتركه يموت فيها وحيداً مقهوراً يعاني الفقر والجوع، في حين أن تركة عبد الرحمن بن عوف من الذهب تكسر بالفؤوس، وطلحة وعثمان وسعد وغيرهم يملكون الكثير الكثير، وإن لم أقل جميعه فمعظمه من بيت مال المسلمين.

با وجود همه‌ی آنچه صحابه شنیده و از پیامبر (ص) روایت کرده بودند و با وجود تمام موضع‌گیری‌های ایشان (ص) به همراه علی (ع) و تأکیدهای ایشان (ع) در پیروی از علی (ع) و یازده تن از فرزندانش ـ‌اوصیای پس از وی‌ـ، بیش‌تر مسلمانان پیروی از پیشوایان گمراهی را برگزیدند، در فتنه‌ی گوساله فرو افتادند و پیرو سامری شدند!! و با علی (ع) پس از درگذشت پیامبر (ص) همان کردند که بنی اسرائیل در زمان غیبت موسی (ع) با هارون (ع) نمودند و اینچنین ارتداد و بازگشتی که خداوند آنها را از مبتلا شدن به آن بر حذر داشته بود، اتفاق افتاد. حق تعالی می‌فرماید: (جز اين نيست که محمد، فرستاده‌ای است که پيش از او فرستادگانی ديگر بوده‌اند. آيا اگر او بميرد يا کشته شود، شما به آيين پيشين خود بازمی‌گرديد؟ هر کس که به عقب بازگردد هيچ زيانی به خدا نخواهد رسانيد و خداوند سپاس‌گزاران را پاداش خواهد داد)[402]. همگان به پیشینیان خود بازگشتند مگر تعدادی اندک از اصحاب پیامبر؛ یعنی عمار، ابوذر، مقداد، سلمان. سپس بیش‌تر صحابه شروع به بازگشت به حق و یاری دادن علی (ع) نمودند؛ پس از آنکه وی را در ابتدا تنها گذاشتند و حقش را یاری ننمودند؛ پس از آنکه ظلمی که روز به روز در حال ازدیاد و گسترش بود را مشاهده نمودند؛ ظلمی که ثمره‌ی تسلّط جبت و طاغوت بر سکان رهبری مسلمانان و جانشینی پیامبر (ص) بود. ناداوری‌ها در تقسیم بیت المال آغاز شد تا آنجا که کار به جایی رسید که عثمان خمس آفریقا را به مروان بن حکم می‌پردازد[403]، معاویه ـ‌دشمن آزاد شده‌ی اسلام‌ـ در زمان عمر والی سرزمین شام می‌شود، ابوذر (رحمة الله علیه) را مورد ظلم و توهین و آزار و ستم قرار می‌دهد و از سرزمین شام تعبید می‌نماید، پس از آنکه ابوذر خوشگذرانی‌های معاویه و چنگ‌اندازی‌اش بر اموال مسلمین رسوا نموده بود، و در پایان، عثمان، ابوذر (رحمة الله علیه) را به رَبَذِه تبعید می‌کند و او در آنجا تنها، بی‌چیز، مقهور و در قفر و گرسنگی جان می‌بازد؛ این در حالی بود  که ماتَرَک طلاهای عبد الرحمن بن عوف با تبر شکسته می‌شد، و طلحه، عثمان، سعد و دیگران اموال بی حد و حصری در تملّک خود داشتند و اگر نگویم همه‌ی این اموال، بیش‌ترشان از بیت المال مسلمین بود.

 

ومن أراد المزيد فليراجع تاريخ القوم في كتب التاريخ ([404]).

کسانی که خوهان اطلاعات بیش‌تری هستند به کتاب‌های تاریخ مراجعه نمایند[405].

 

ولو سألنا أبا ذر (رحمه الله) لماذا كل هذه الآلام والمصائب في حياتك يا أبا ذر؟

اگر از ابوذر (رحمة الله علیه) بپرسیم این همه درد و مصیبت‌ها که در طول زندگی با آن مواجه بودی از چه رو بود؟

 

لقال ما معناه: قال لي حبيبي رسول الله : قل الحق يا أبا ذر، وقد قلت الحق وما أبقى لي الحق من خليل ([406]).

به این معنا خواهد گفت: حبیبم رسول خدا (ص) به من فرمود: ای ابوذر! حق را بگو! من حق را گفتم و حق برایم هیچ دوستی باقی نگذاشت[407].

 

طوبى لك يا أبا ذر فقد ذل سجّانك، وما قتلوك ولكن قتلتهم، وهم ماتوا في حياتهم وأنت إلى اليوم حي في قلوب المؤمنين، بل أنت معنا ومثل أعلى في قلب كل إنسان حر شريف يطالب بحقوق الفقراء والمساكين والمستضعفين أينما كان.

خوشا به حالت ای ابوذر! زندان‌بان‌هایت خوار و ذلیل شدند. آنها تو را نکشتند بلکه تو ایشان را کشتی. آنها در زندگی، مردگانی متحرک بودند اما تو تا امروز در قلب‌های مؤمنان زنده‌ای، تو همراه مایی و حتی الگو و نمونه‌ای عالی در قلب هر انسان آزاده‌ی شریفی هستی که حقوق فقرا، مسکینان و مستضعفان را مطالبه می‌کند؛ هر جا می‌خواهد باشد.

 

ويكفيك قول سيد الموحدين بعد رسول الله  علي بن أبي طالب (ع): (يا أبا ذر، أنك غضبت لله فارج من غضبت له. إنّ القوم خافوك على دنياهم، وخفتهم على دينك فاترك في أيديهم ما خافوك عليه، واهرب بما  خفتهم عليه، فما أحوجهم إلى ما منعتهم، وما أغناك عما منعوك، وستعلم من الرابح غداً، والأكثر حسداً. ولو إنّ السماوات والأرض كانتا على عبد رتقاً ثم أتقى الله لجعل الله له منهما مخرجاً، لا يؤنسنك إلاّ الحق ولا يوحشنك إلاّ الباطل، فلو قبلت دنياهم لأحبوك ولو قرضت منها لأمنوك) ([408]).

و این گفته‌ی سرور توحیدگویان پس از رسول خدا (ص)، علی بن ابی طالب (ع) تو را کفایت می‌کند: «ای ابوذر! تو برای خدا به خشم آمدی؛ پس امید به کسی ببند که به خاطر او خشم گرفتی. این مردم بر دنیای خود از تو ترسیدند و تو بر دین خویش از ایشان بیمناک شدی؛ پس آن را که به خاطرش از تو ترسیدند، به ایشان واگذار و آنچه را که از آنان بر آن ترسیدی، برگیر و بگریز. اینان چقدر نیازمندند به آن چیزی که تو آنها را از آن منع می‌کردی، و تو چه بی‌نیازی از آنچه تو را از آن منع کرده‌اند. فردا خواهی دانست چه کسی سود برده، و چه کسی فراوان رَشک می‌برد. اگر درهای آسمان و زمین را به روی بنده‌ای از بندگان خدا ببندند و سپس آن بنده از خدا هراسان باشد، قطعاً خداوند برایش راه خروجی خواهد گشود. پس جز حق، تو را مونسی نباشد، و جز باطل، تو را به وحشت نیفکند. اگر دنیایشان را می‌پذیرفتی تو را دوست می‌گرفتند، و اگر از دنیا چیزی برمی‌ گرفتی تو را ایمن می‌داشتند»[409].

 

وقبل هذه الحادثة حوادث ومصائب نالت من الإسلام والمسلمين، فأبو بكر يرسل خالد ابن العتل الزنيم ليقتل مالك بن نويرة (رضي الله عنه) ويعتدي على زوجته في نفس الليلة التي قتله فيها، لماذا؟ لأنّ مالكاً رفض أن يدفع زكاة أموال بني تميم البطاح لأبي بكر؛ لأنّه مغتصب لخلافة رسول الله من صاحبها الذي يعرفه المسلمون، ورأوا وسمعوا رسول الله  نصبه خليفة له في غدير خم  وفي غيره من المناسبات، وهو علي بن أبي طالب. والعجيب أنّ عباس محمود العقاد يمر على قول مالك بن نويرة:

فقلت خذوا أموالكم غير ناظر     ولا خائف فيما يجيء من الغد

فان قام بالأمر المخوف قائـم      منعنا وقلنا الدين دين محمد ([410]).

پیش از این رویداد، حوادث و مصیبت‌هایی گریبان‌گیر اسلام و مسلمین شده بود. ابوبکر، خالد بن ولید پست و فرومایه و تند خو را فرستاد تا مالک بن نویره (رضی الله عنه) را به قتل برساند و در همان شب که وی را به قتل می‌رساند، به همسرش تجاوز کند! چرا؟ چون مالک از پرداخت زکات بنی تمیم به ابوبکر خودداری نمود؛ چرا که او غصب کننده‌ی جانشینی رسول خدا از صاحبش بود؛ کسی که مسلمانان او را می‌شناختند، و دیده بودند و شنیده بودند که رسول خدا (ص) او را در غدیر خم و در سایر مناسبات به خلاف و جانشینی خودش منصوب فرموده بود؛ یعنی علی بن ابی طالب. عجیب این است که وقتی عباس محمود عقاد به این شعر مالک بن نویره برخورد می‌کند:

گفتم    اموالتان    را   بی    هیچ    نگرانی    برگیرید *  و   نهراسید    از   آنچه    فردا   پیش    خواهد  ‌آمد

اگر کسی علیه‌مان با فرمانی ترسناک به پا خیزد  *  منعش کنیم و گوییم این دین، دین محمد است[411]

 

فيقول: (أغلب الظن أنّه بدد ما جمع من الصدقات في حياته وملاهيه، ثم ليم في ذلك؟ فأجاب لائميه بهذه الأبيات)!!

می گوید: «به احتمال زیاد مالک در زمان حیات خود آنچه از صدقات جمع شده بوده را صرف خوش‌گذرانی و لهو و لعب نموده بود. سپس در این خصوص مورد سرزنش قرار گرفت، و او با این ابیات سرزنش‌کننده‌اش را پاسخ می‌گوید»!!

 

وليت شعري كيف قرأت هذه الأبيات، وفهمت هذا المعنى ؟‍‍! والحال أنّ الرجل يقول خذوا أموالكم، أي: إنّه أعادها لهم. ثم بعد ذلك يحاول العقاد أن يجعل جريمة قتل مالك بن نويرة، والاعتداء على زوجته غامضة لا يتضح فيها جرم أبي بكر وخالد ابن العتل الزنيم، ليجعل بعد ذلك خالد بن الوليد عبقرياً فذّاً، شغله الجهاد عن حفظ سورة واحدة من القرآن يقرأها في صلاته عندما يؤم المسلمين، ما هكذا الأنصاف يا عقاد، (وما هكذا يا سعد تورد الإبل).

ای کاش می‌دانستم این اشعار را چگونه خواندی تا به چنین معنایی رسیدی؟!!! در حالی که این مرد می‌گوید: «اموالتان را برگیرید» و این به آن معنا است که او اموالشان را به ایشان بازگردانیده است. سپس عقاد تلاش می‌کند جنایت قتل مالک بن نویره و تجاوز به همسرش را مبهم جلوه دهد تا در این واقعه ابوبکر و خالد بن ولید فرومایه و تند خو رسوا و مفتضَح نشوند تا پس از آن بتواند خالد بن ولید را نابغه‌ای بی‌همتا معرفی کند؛ کسی که جهاد، وی را حتی از حفظ کردن یک سوره از قرآن که بتواند وقتی برای مسلمانان امام جماعت می‌شود، قرائت کند، بازداشته است! این چه انصافی است، ای عقاد؟ «ای سعد! شترها را اینچنین آب نمی‌دهند»[412]!

 

فحسبنا الله ونعم الوكيل، وسيعلم الذين يحملون الناس على أكتاف آل محمد أي منقلب ينقلبون، والعاقبة للمتقين.

خداوند ما را کافی است و او چه نیکو وکیلی است؛ و کسانی که مردم را بر دوش آل محمد (ص) سوار می‌کنند به زودی خواهند دانست به چه بازگشت‌گاهی باز خواهند گشت، و سرانجام نیک از آنِ پرهیزکاران است.

 

وعلى كل حال فالخطب جليل بعد وفاة النبي  والممارسات غير المشروعة والظالمة كثيرة جداً، ويكفي حادثة مالك بن نويرة لمن ألقى السمع وهو شهيد، وقد انتهكت فيها دماء وأموال وأعراض المسلمين فهل بقي شيء؟!

به هر حال اعمال ناگوار بسیار و فعالیت‌های نامشروع و ظالمانه‌ی بسیاری پس از وفات پیامبر (ص) روی داد. برای کسی که گوش شنوا دارد و بر حق گواهی می‌دهد، همین حادثه‌ی قتل مالک بن نویره کافی است؛ واقعه‌ای که در آن به جان و مال و ناموس مسلمانان تجاوز شد. آیا چیز دیگری هم باقی می‌ماند؟!

 

ولسائل أن يسأل: لماذا لم يرفع علي بن أبي طالب سيفه؟  ولماذا طلب منه رسول الله  أن يصبر على الظلم من بعده؟!

خواننده حق دارد بپرسد: چرا علی بن ابی طالب (ع) شمشیر برنکشید؟! و چرا رسول خدا (ص) از ایشان خواست بر ظلم‌هایی که پس از او روا می‌شود، صبر پیشه کند؟!

 

ومع أنّ الإجابة فيما قدمت من البحث وفي قول أمير المؤمنين (ع): (فإن أقل يقولوا حرص على الملك، وإن أسكت يقولوا جزع من الموت، هيهات بعد اللتيا والتي، والله لابن أبي طالب آنس بالموت من الطفل بثدي أمه، بل أندمجت على مكنون علم لو بحت به لاضطربتم اضطراب الأرشية في الطوى البعيدة) ([413]).

هر چند این پرسش در آنچه پیش‌تر ارایه شد و در فرمایش امیر المؤمنین (ع)، پاسخ داده شده است: «فَإِنْ أَقُلْ، يَقُولُوا: حَرَصَ عَلَى الْمُلْكِ، وَ إِنْ أَسْكُتْ يَقُولُوا: ‏جَزِعَ‏ مِنَ الْمَوْتِ، ‏هَيْهاتَ‏ ‏‏بَعْدَ‏ ‏‏اللَّتَيَّا‏ ‏‏وَ‏ ‏‏الَّتِى‏‏ وَ اللهِ لَابْنُ أَبِى‏طالِبٍ انَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْىِ أُمِّهِ، بَلِ ‏انْدَمَجْتُ‏ عَلى مَكْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لَاضْطَرَبْتُمُ اضْطِرابَ ‏الاَرْشِيَةِ فِى ‏الطَّوِىّ‏ الْبَعِيدَةِ»[414] (اگر سخن بگويم، مى‏گويند: بر حكومت حريص است، و اگر خاموش باشم، مى‏گويند: از مرگ ترسيد!! هرگز! من و ترس از مرگ؟! پس از آن همه (جنگ‌ها و حوادث)؟! به خدا سوگند، اُنس و علاقه‌ی فرزند ابي طالب به مرگ، از علاقه‌ی طفل به پستان مادر بيش‌تر است، بلکه من از علوم و حوادث پنهانی آگاهی دارم که اگر بازگویم به لرزه می‌افتید، چون لرزیدن ریسمان در چاه‌های عمیق!).

 

ولكن لا بأس من التوضيح قليلاً، وأذكر هنا سببين:

اما مانعی ندارد قدری مطلب را توضیح دهیم. در اینجا دو علت را متذکر می‌شوم:

 

الأول: إنّ الإسلام لم يترسخ في نفوس الناس، فإسلامهم ظاهري وليس إيماناً حقيقياً راسخاً لا يخشى على أهله من الارتداد، فحالهم كحال التي نقضت غزلها من بعد قوة أنكاثاً، إلاّ القليل منهم، قال تعالى: ﴿قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا﴾([415]).

اول: اسلام هنوز در جان مردم ریشه ندوانیده بود. اسلام آنها ظاهری بود و ایمانِ حقیقیِ راسخی نداشتند و بیم آن می‌رفت که به ارتداد کشیده شوند و وضعیت‌شان مانند آن زنی گردد که پشمی ریسیده، سپس بافته‌هایش را از هم بگسلاند! مگر عده‌ای اندک که استوار بودند. حق تعالی می‌فرماید: (اعراب گفتند: ايمان آورديم. بگو: ايمان نياورده‌ايد، بلکه بگوييد: اسلام آوردیم)[416].

 

وقال تعالى: ﴿وَلَوْ دُخِلَتْ عَلَيْهِمْ مِنْ أَقْطَارِهَا ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْهَا وَمَا تَلَبَّثُوا بِهَا إِلَّا يَسِيراً﴾([417]).  

و همچنین می‌فرماید: (و اگر از اطرافِ آن بر آنها وارد می‌شدند و سپس از آنها خواسته می‌شد که مرتد شوند، قطعاً می‌پذیرفتند و جز اندکی در آن، درنگ نمی‌کردند)[418].

 

وفي القرآن آيات كثيرة دالة على أنّ حال كثير من المسلمين متزلزل ومع وجود المنافقين، لك أن تعرف النتيجة، وعلى هذا فعلى الوصي أن يرضى بالظاهر، ويصبر كما رضي رسول الله  بالظاهر وصبر على المنافقين، ومن يستمع لكلامهم. وإلاّ فسيهدم هذا البناء الذي أجهد رسول الله ووصيه (ع) أكثر من عشرين سنة لتشييده. فالفائدة العظيمة المرجوة من هذا الدين وهي تمام نور الله في أرضه، وعبادة أهل الأرض لله ونشر كلمة لا إله إلاّ الله.

آیات بسیاری در قرآن وجود دارد که نشان می‌دهد بیش‌تر مسلمانان در دین خود متزلزل بودند و علاوه بر این، وجود منافقان را نیز نباید از نظر دور داشت. نتیجه مشخص است؛ در چنین شرایطی جانشین پیامبر باید به حفظ ظاهر رضایت دهد و صبر پیشه کند همان طور که پیامبر (ص) به ظاهر رضایت داد و بر اعمال منافقین و پیروانشان شکیبایی ورزید؛ کیست که از سخنان ایشان بهره‌ای گیرد! اگر چنین نمی‌کردند شالوده‌ی بنایی که رسول خدا (ص) و جانشینش (ع) بیش بیست سال برای آن زحمت کشیده بودند منهدم می‌شد؛ در حالی که بهره و ثمره‌ی عظیمی از این دین انتظار می‌رود: پرتو افکنی کامل نور خدا بر زمینش، عبادت اهل زمین برای خداوند و انتشار کلمه‌ی لا اله الا الله.

 

ورفع راية الله أكبر على كل بقعة في الأرض لن تحقق في زمن النبي  أو الوصي، بل في زمن خاتم الأوصياء المهدي (ع)، وهذه سنة إلهية في الأمم السابقة، فقد أُرسل موسى إلى قوم من بني إسرائيل وعبروا معه البحر، ولكن في صحراء سيناء تمردوا عليه ورفضوا قتال الجبابرة.

برافراشته شدن پرچم الله اکبر در هر نقطه‌ای از این زمین در زمان پیامبر (ص) یا وصیّ او محقق نشد بلکه در زمان آخرین وصی، مهدی (ع) واقع خواهد شد و این سنتی است الهی که در امت‌های پیشین نیز بر قرار بوده است. موسی به سوی قومی از بنی اسرائیل فرستاده شد که به همراه وی از دریا گذشتند اما در صحرای سینا از او سر پیچی نمودند و از جنگیدن با ستمگران سرباز زدند.

 

قال تعالى: ﴿قَالُوا يَا مُوسَى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا أَبَداً مَا دَامُوا فِيهَا فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ﴾([419])، وبالتالي رفضوا حمل كلمة لا إله إلاّ الله إلى الناس، وعاقبهم الله سبحانه وتعالى بالتيه في صحراء سيناء أربعين سنة.

حق تعالی می‌فرماید: (گفتند: ای موسی! تا وقتی در آنجا هستند هرگز به آن داخل نشویم. ما اينجا می‌نشينيم، تو و پروردگارت برويد و با آنها نبرد کنيد)[420] ؛ در نتیجه از به دوش کشیدن کلمه‌ی لا اله الا الله به سوی مردم، سرباز زدند و خداوند سبحان و متعال نیز ایشان را با چهل سال سرگردانی در صحرای سینا عقوبت نمود.

 

وكان نتيجة هذا التيه العقوبة الإصلاحية خروج أمة ربانية صالحة، وهم أبناء هؤلاء الفاسقين وأحفادهم، وقد حملوا كلمة لا إله إلاّ الله مع يوشع بن نون وصي موسى (ع)، وقاتلوا الجبابرة والطواغيت ونصروا دين الله في أرضه.

نتیجه‌ی این سرگردانی، مجازاتی اصلاح‌گرایانه برای پرورش یافتن امتی ربّانی و صالح بود. این امت، فرزندان و نوه‌های همین گروه نافرمان بودند و کلمه‌ی لا اله الا الله را همراه با یوشع بن نون وصیّ موسی (ع) بر دوش کشیدند و با ستمگران و طاغوت‌ها پیکار کردند و دین خدا را در زمینش یاری نمودند.

 

إذن فالنتيجة المرجوة من هذه الأمة هي في آخر الزمان، أي في زمن ظهور المهدي (ع)، ونرجوا من الله أن يكون زماننا كما يدل عليه كثير من الروايات، والله أعلم.

بنابراین نتیجه‌ی مورد انتظار از این امّت در آخر الزمان حاصل خواهد شد؛ یعنی در زمان ظهور مهدی (ع) که از خداوند می‌خواهیم زمان ما باشد،  چنانکه بسیاری از روایات چنین چیزی را نشان می‌دهند؛ و خداوند آگاه‌تر است.

 

وقد مر فيما سبق عن رسول الله ، قال: (.. إنما مثل أمتي كمثل حديقة أطعم منها فوجاً ما لعل آخرها فوجاً يكون أعرضها بحراً وأعمقها طولاً وأطولها فرعاً وأحسنها جناً ...) ([421]).

پیش‌تر از رسول خدا (ص) روایت شده که فرمود: «.... مَثَل امّت من مَثَل باغی است که گروهی از آن می‌خورند و بهره‌مند می‌گردند و چه بسا گروهی دیگر بیایند و آن را عریض‌تر، طویل‌تر با شاخه‌هایی بلندتر و میوه‌ها و ثمراتی نیکوتر بیابند....»[422].

 

إذن فالرسول يرجو أن يكون آخر فوج من أمته هو أفضلها، بل لعل هذه الأمة أي أصحاب المهدي وأنصاره لا يقرنون بمن سبقهم، سواء من هذه الأمة أو من سواها على طول مسيرة الإنسانية على الأرض، وقد مر وصفهم بالحديث القدسي: (وانتجبت لذلك الوقت عباداً لي امتحنت قلوبهم للأيمان، وحشوتها بالورع والإخلاص واليقين والتقوى والخشوع والصدق والحلم والصبر والوقار والتقى والزهد في الدنيا، والرغبة فيما عندي، وأجعلهم دعاة الشمس والقمر، واستخلفهم في الأرض أولئك أوليائي، اخترت لهم نبياً مصطفى، وأميناً مرتضى، فجعلته لهم نبياً ورسول، وجعلتهم له أولياء وأنصار، تلك أمة اخترتها ) ([423]).

بنابراین پیامبر انتظار دارد آخرین گروه از امتش برترینشان باشد و چه بسا این امّت یعنی اصحاب و انصار مهدی هیچ شباهتی به پیشینیان نداشته باشند؛ چه پیشینیان این امّت و چه همه‌ی آنها که در طول تاریخ بشریت قدم بر این زمین نهادند. پیش‌تر توصیف آنها در حدیث قدسی ارایه گردید: «برای آن زمان بندگانی را انتخاب نموده‌ام که قلب‌هایشان را برای ایمان آزموده‌ام و آن را انباشته‌ام از ورع، اخلاص، یقین، تقوی، خشوع، صدق، حلم، صبر، وقار، بی‌اعتنایی به دنیا و آرزومندی به آنچه نزد من است. ایشان را دعوت‌کنندگان به خورشید و ماه قرار می‌دهم و در زمین جانشینشان می‌گردانم.... آنان‌اند اولیای من. برایشان پیامبری برگزیده  و جانشینی پسندیده اختیار نموده‌ام. وی را برایشان نبی و رسول قرار دادم و ایشان را برای او دوستان و یاران. اینان‌اند امتی که برگزیدم....»[424].

 

والروايات عن أهل بيت العصمة في فضل أصحاب المهدي (ع) وأنصاره كثيرة، ولو لم يكن من فضلهم إلاّ إعلاء كلمة الله ونشر التوحيد في كل بقعة من بقاع الأرض لكفى.

و روایاتی که از اهل بیت عصمت و طهارت در مورد فضیلت اصحاب مهدی (ع) وارد شده بسیار است و اگر از فضیلت‌های آنها جز اعتلای کلمه‌ی الله و گسترش توحید در جای جای این زمین نمی‌بود، ایشان را کفایت می‌نمود.

 

ثانياً: إنّ صبر أمير المؤمنين (ع) كان حجة بالغة له، فهو قد بين حقه ثم أعرض عن منازعة القوم الإمارة والحكم، ليبين أنّه (ع) زاهد بهذه الإمارة وإنّما طلبه لها لإقامة الحق ونشر العدل ونصرة الدين، وقد أبصر أمير المؤمنين (ع) عبر القرون بقية هذه الأمة وذراريهم، وعلم أنهم سيعلمون ما جرّه عليهم تنحية الوصي عن الإمارة واغتصاب حقه من قبل الجبت والطاغوت، حتى وصل الأمر إلى تسلط أولاد البغايا والزانيات على هذه الأمة، وقد مر عليك هذا المعنى في خطبة الزهراء (ع) حيث قالت: (أما لعمر الهك لقد  لقحت فنظرة ريثما تنتج، ثم احتلبوا طلاع القعب دماً عبيطاً وزعاقاً مرّاً هنالك يخسر المبطلون ويعرف التالون غب ما سن الأولون) ([425]).

دوم: صبر امیر المؤمنین (ع) حجتی بالغه و رسا برای او بود؛ چرا که ایشان (ع) حق خود را تبیین نمود و سپس از منازعات و کشمکش‌ها برای دستیابی به ریاست  و حکومت روی گردانید؛ تا روشن شود که او (ع) به این ریاست اعتنایی ندارد و اگر درخواست آن را دارد تنها برای بر پا داشتن حق، گسترش عدالت و یاری دین می‌باشد. امیر المؤمنین (ع) با عبور از میان قرن‌ها، آیندگان این امّت  و فرزندان ایشان را دید و دانست که آنها آنچه از کنار زدن وصی پیامبر از حکومت و غصب نمودن حقش توسط جبت و طاغوت، بر آنها خواهد رفت را خواهند دانست؛ که در نهایت به سلطه یافتن فرزندان سرکشان و زناکاران بر این امّت خواهد انجامید. چنین معنایی در خطبه‌ی حضرت زهرا (س) که پیش‌تر ارایه گردید، آمده است؛ آنجا که حضرت (س) می‌فرماید: «به خدا سوگند که فتنه‌ی آنان باردار شد، در انتظار باشید که تا چه اندازه نتیجه خواهد داد، سپس آن را نظیر یک قدح پر از خون تازه و زهر کُشنده کردند، در آن موقع است که اهل باطل دچار خسارت خواهند شد و بنیان‌گزار پیشینیان را خواهند شناخت»[426].

 

وفي النهاية رجعت الخلافة إلى الإمام علي (ع) بعد هن وهن، وحمل الناس على الحق واستقبل بهم القبلة والصراط المستقيم، ولكنهم لم يحتملوا مرارة الحق، وبعد أن قضوا وطراً في الانحراف عن صراط الله المستقيم لم يحتملوا عدالة علي (ع) ومساواته لهم بالعطاء، بعد أن اعتادوا التميّز والأثرة من الماضين فبعد أن اعتادوا عبادة العجل وطاعة السامري، لم يرق لهم طاعة علي وعبادة الله الواحد الأحد، وقبول شريعته التي أراد علي (ع) العمل بها في مجتمع مزّقه فساد الماضين، ومع هذا فقد رفع علي (ع) للحق راية وأرشد الناس إلى أتباعها، ولكنهم خذلوه وخذلوا ولده المعصومين من بعده الذين لم يدخّروا جهداً للأمر بالمعروف والنهي عن المنكر في سبيل إرشاد المسلمين إلى الصراط المستقيم حتى قضوا بين مسموم ومقطع بالسيوف.

در نهایت پس از چنین و چنان‌ها خلافت به امام علی (ع) بازگشت. او مردم را به حق واداشت و آنها را رو به سوی قبله و صراط مستقیم نمود؛ اما ایشان تلخی حق را تاب نیاوردند و پس از آنکه مدتی در مسیری منحرف به کامیابی پرداخته بودند نتوانستند عدالت علی (ع) و مساواتش در بخشیدن را تحمل کنند؛ آن هم پس از آنکه به تبعیض و خودکامگی در زمان پیشینیان عادت کرده بودند؛ پس از آنکه به عبادت گوساله و اطاعت سامری عادت کرده بودند، دیگر نمی‌توانستند به اطاعت از علی و عبادت خداوند یکتای یگانه بپردازند و در جامعه‌ای که فسادِ پیشینیان آن را از هم پاشیده بود، شریعتی که علی (ع) در پِی عمل به آن بود را پذیرا شوند. با این وجود آن حضرت پرچمی برای حق برافراشت و مردم را به پیروی از آن راهنمایی و هدایت نمود، ولی آنها او را و پس از او فرزندان معصومش را نیز تنها نهادند؛ همان کسانی را که در راه امر به معروف و نهی از منکر در راه ارشاد مسلمانان به راه راست، از هیچ کوششی فروگذار نکردند، تا اینکه همگی با زهر یا با شمشیر به شهادت نایل شدند.

 

فعن أبي الهيثم ابن التيهان، إنّ أمير المؤمنين (ع) خطب الناس في المدينة فقال: (الحمد لله الذي لا إله إلاّ هو، أيها  الأمة التي خدعت فانخدعت، وعرفت خديعة من خدعها فأصرت على ما عرفت، واتبعت أهوائها وضربت في عشواء غوائها، وقد استبان لها الحق فصدت عنه والطريق الواضح فتنكبته، أما والذي فلق الحبة وبرأ النسمة، لو اقتبستم العلم من معدنه، وشربتم الماء بعذوبته، وادخرتم الخير من موضعه، وأخذتم الطريق من واضحه، وسلكتم من الحق نهجه، لنهجت بكم السبل، وبدت لكم الأعلام، وأضاء لكم الإسلام، فأكلتم رغداً، وما عال فيكم عائل ولا ظلم منكم مسلم ولا معاهد، ولكن سلكتم سبيل الظلّام، فأظلمت عليكم دنياكم برحبها، وسدت عليكم أبواب العلم، فقلتم بأهوائكم، واختلفتم في دينكم، فأفتيتم في دين الله بغير علم، واتبعتم الغواة فأغوتكم، وتركتم الأئمة فتركوكم، فأصبحتم تحكمون بأهوائكم، إذا ذكر الأمر سألتم أهل الذكر، فإذا أفتوكم قلتم هو العلم بعينه، فكيف وقد تركتموه ونبذتموه وخالفتموه؟ رويداً عمّا قليل تحصدون جميع ما زرعتم، وتجدون وخيم ما اجترمتم، وما اجتلبتم.

ابو هیثم بن تیهان می‌گوید: امیر المؤمنین (ع) در مدینه برای مردم خطبه خواند و فرمود:

حمد و ستایش تنها از آنِ خداوندی است که هیچ معبودی جز او نیست.

اى امتى كه فریبش دادند و فریب خورد، نیرنگ مکاران را دریافت اما بر آنچه دریافته بود پای فشرد، از هوای نفسش پیروی نمود و در سایه‌ی گمراهی‌اش کورکورانه قدم برداشت، و حق برایش آشکار شد اما از آن روی برتافت و راه مشخص شد، اما آن را نپیمود. سوگند به آن كه دانه را شكافت، و انسان را آفريد، اگر علم را از معدنش برمی‌گرفتید، و از آب گوارای آن می‌نوشیدید و نیکی را از جایگاهش ذخیره می‌کردید و راه آشکار را برمی‌گرفتید و از حق، مسیرش را می‌پیمودید، راه‌های حقیقت در برابرتان قرار می‌گرفت و نشانه‌ها برایتان آشکار می‌شد و اسلام بر شما پرتو می‌افکند، روزیتان فراخ می‌شد و هیچ کدامتان دچار فقر و تهیدستی نمی‌شدید و هیچ مسلمان یا هم‌پیمانی از شما مورد ستم واقع نمی‌شد؛ اما راه تاریکی را برگزیدید و دنیا با همه‌ی وسعتش برایتان تیره و تار شد. درهای علم به رویتان بسته شد، پس به دل‌خواه خود سخن گفتید و در دین خود پراکنده شدید، بدون دانش در دین خدا نظر دادید و از گمراهان پیروی کردید، آنها نیز گمراهتان کردند، و امامان را رها نمودند، آنها نیز رهایتان کردند؛ پس به آنجا رسیدید که به دل‌خواه خود حکم می‌کنید. چون مطلبی پیش آید آن را از اهل ذکر می‌پرسید و چون پاسختان را می‌دهند می‌گویید این همان حقیقت علم است. عجبا! چگونه اینچنین می‌گویید حال آنکه ایشان را رها کرده، پشت سر نهاده، با ایشان به مخالفت پرداخته‌اید؟! لختی درنگ کنید؛ دیری نمی‌گذرد که آنچه کاشته‌اید را درو خواهید کرد و عاقبت دردناک جرم‌هایی که مرتکب شده‌اید و آنچه حاصر آورده‌اید را درخواهید یافت.

 

والذي فلق الحبة وبرأ النسمة لقد علمتم إني صاحبكم، والذي به أُمرتم، وإني عالمكم والذي به نجاتكم ووصي نبيكم، وخيرة ربكم ولسان نوركم، والعالم بما يصلحكم، فعن قليل رويداً ينزل بكم ما وعدتم، وما نزل بالأمم قبلكم، وسيسألكم الله عز وجل عن أئمتكم، معهم تحشرون وإلى الله عز وجل غداً تصيرون، أمّا والله لو كان لي عدّة أصحاب طالوت أو عدة أهل بدر وهم أعدادكم، لضربتكم بالسيف حتى تؤولوا إلى الحق، وتنيبوا للصدق، فكان أرتق للعتق، وأخذوا بالرفق، اللهم فاحكم بيننا بالحق وأنت خير الحاكمين) ([427]).

 

سوگند به آن که دانه را شکافت و انسان را آفرید، که شما می‌دانید من آقای شما و آن کس که به فرمان‌برداری از او فرمان داده شده‌اید، هستم. من دانای شما هستم و همان که نجات شما به دست او است و وصی پیامبرتان، برگزیده‌ی پروردگارتان، زبان نورتان و آگاه به مصالحتان. قدری درنگ کنید! به زودی آنچه به شما وعده داده شده است بر شما فرود خواهد آمد، چنانکه بر امت‌های پیشین فرود آمد، و خداوند عزوجل از شما درباره‌ی امامانتان خواهد پرسید، با ایشان محشور خواهید شد و فردا به همراهشان به پیشگاه خداوند عزوجل حاضر خواهید شد. به خدا سوگند اگر به شمارِ اصحاب طالوت یا اصحاب بدر ـ‌که با شمارِ گروهی از شما برابر است‌ـ یارانی داشتم با شمشیر با شما کارزار می‌کردم تا آنجا که به سوی حق و جایگاه صدق بازمی‌گشتید، که این برای اصلاح گذشته شایسته‌تر بود و آنگاه به مدارا عمل می‌شد. خدایا به حق در میان ما حکم کن که تو بهترین حکم‌کنندگانی![428]

 

 

* * *

 


صلح الإمام الحسن (ع)، وولاية العهد للإمام الرضا (ع)

صلح امام حسن (ع) و ولایت عهدی امام رضا (ع)

 

وأخيراً لابد لنا من المرور على حدثين مهمين في حياة أوصياء النبي الخاتم  الأئمة الاثنا عشر ، لارتباطهما بهذا البحث:

 

در پایان ناگزیر دو واقعه‌ی مهمی که در زندگی اوصیای پیامبر خاتم (ص) ـ‌ائمه‌ی دوازده‌گانه (علیهم السلام)‌ـ رخ داده است را بررسی می‌نماییم؛ چرا که با این مبحث در ارتباط می‌باشند:

 

الأول: هو صلح الإمام الحسن (ع) مع الطاغية معاوية ابن هند (لعنه الله)

اول: صلح امام حسن (ع) با طاغوت، معاویه پسر هند که خداوند لعنتش کند!

 

وهو صلح ضروري، بعد أن أخذت دولة المنافقين التي يقودها معاوية بالاتساع والاستيلاء على الأرض الإسلامية، وبعد أن خذل المسلمون الإمام الحسن (ع). فهو إذاً كصلح النبي  للمشركين في الحديبية.

این صلح، پس از آنکه حکومت منافقین با سردمداری معاویه گسترش یافت و بر سرزمین اسلامی مسلّط گردید، و پس از آنکه مسلمانان امام حسن (ع) را تنها گذاردند، صلحی بود لازم و ضروری. از این رو، صلحی همانند صلح پیامبر (ص) با مشرکین در حدیبیه بود.

 

وقد صرح الإمام الحسن (ع) بأنّ صلحه كان استبقاء للشيعة، وهم أهل الحق وببقائهم يبقى الحق. وإذا نظرنا بعين البصيرة وجدنا أنّ صلح الإمام الحسن (ع) كان للتهيئة لثورة الإمام الحسين (ع)، التي هي بدورها تهيئة لثورة الإمام المهدي (ع)، فالإمام الحسن (ع) لما اضطر إلى تنحية السيف بدأ حرباً جديدة مع معاوية، هذه المرّة حرب إعلامية الهدف منها تهيئة الأمة لثورة الحسين (ع)، وعلى أقل تقدير أن تكون الأمة مستعدة لقبول هذه الثورة والتعاطف معها، بل والتفاعل معها ولو بعد قيامها، ومن اطلع على أحوال الأمة في زمن الإمام الحسن (ع) يعلم أن هذا هدف كبير يرجى من أمة نكس أبناؤها وخذلوا قائدهم المعصوم، حتى أصبحوا يرون المنكر معروفاً، وكاد أن لا يبقى للتشيع اسم ولا رسم لولا الحركة الإعلامية للإمام الحسن (ع). فلم يكن صلح الإمام الحسن (ع) صلحاً بهذا المعنى، إنما كان هدنة اضطر لها الإمام الحسن (ع) ليتبعها أخيه الحسين (ع) - الذي هو كنفسه - بثورة لا يزال صداها يهز الدنيا إلى اليوم، فكما أنّ الإمام أمير المؤمنين (ع) كان ينظر إلى المستقبل وإلى دولة لا إله إلاّ الله العالمية، كذلك كان الإمام الحسن (ع)، فجميع المعصومين  كانوا ينظرون إلى اليوم الذي يظهر فيه هذا الدين على الدين كله، فمسيرة الإنسانية هي مسيره تكاملية في الجملة وإن تعرّضت لبعض الانتكاسات، حيث إن نتيجتها هو صلاح معظم أهل الأرض في زمن ظهور الإمام المهدي (ع).

امام حسن (ع) به صراحت می‌فرماید که صلح او برای حفظ جان شیعیان که پیروان حقیقی اسلام‌اند و حق با بقای آنها باقی می‌ماند، بوده است؛ و اگر ما با چشم بصیرت به این قضیه نگاه کنیم درخواهیم یافت که صلح امام حسن (ع) در واقع برای زمینه‌سازی  انقلاب امام حسین (ع) صورت گرفت که به نوبه‌ی خود، مقدمه‌ای برای قیام امام مهدی (ع) می‌باشد. هنگامی که امام حسن (ع) مجبور به کنار گذاشتن شمشیر می‌شود، جنگی نوین با معاویه آغاز می‌نماید؛ این بار جنگی فرهنگی؛ که هدف از آن آماده‌سازی امّت برای قیام حسین (ع) و یا حداقل، آماده ساختن امّت برای پذیرش این قیام و هم‌دلی با آن، و حتی اثر پذیرفتن از آن ـ‌حتی اگر پس از قیامش باشد‌ـ می‌باشد. هر کسی که بر وضعیت امّت در زمان امام حسن (ع) آگاهی داشته باشد خواهد دانست که این هدفی بود بس سترگ که از امتی انتظار می‌رفت که فرزندانش وارونه گشته، پیشوای معصوم خود تنها گذارده بودند و تا آنجا رسیده بودند که زشت را زیبا می‌دیدند!! و اگر این حرکت فرهنگی امام حسن (ع) نمی‌بود نه هیچ اسمی و نه هیچ رسمی از شیعه باقی نمی‌ماند! بنابراین صلح امام حسن (ع) صلحی به معنای متعارفش نمی‌باشد، بلکه در واقع متارکه و آتش‌بسی بوده است که آن حضرت به آن مجبور شد و تا برادرش حسین (ع) ـ‌که مصداق خود امام حسن (ع) می‌باشد‌ـ با انقلابی که پژواکش تا همین امروز دنیا را به لرزه درآورده است، آن را دنبال نماید. همان طور که امام امیر المؤمنین (ع) به آینده و به حکومت عالَم‌گیرِ لا اله الا الله می‌نگریست، امام حسن (ع) و همه‌ی معصومین (علیهم السلام) نیز به همین صورت چنین روزی را می‌نگریستند؛ روزی که در آن، این دین بر همه‌ی ادیان استیلا خواهد آمد. بنابراین سِیر پیشرفت انسانی، به طور کلّی سِیری تکاملی است؛ حتی اگر پاره‌ای عقب‌گردها بر آن عارض شده باشد؛ به طوری که نتیجه‌ی این حرکت، اصلاح بیش‌تر اهل زمین در زمان ظهور امام مهدی (ع) می‌باشد.

 

والأئمة (ع) كانوا يفعلون كل ما من شأنه توجيه هذه الأمة لحمل الرسالة الإلهية في يوم من الأيام إلى أهل الأرض جميعاً، فكانوا  يؤثرون رضا الله ومصلحة الإنسانية على أنفسهم، ويتحملون أشدّ أنواع الأذى النفسي والجسدي في سبيل هذا الهدف العظيم، وهو إيمان أهل الأرض بلا إله إلاّ الله محمد رسول الله.

 

همه‌ی امامان به فراخور مقام و جایگاه خود در توجه دادن این امّت به اینکه این امّت روزی از روزها حامل رسالت الهی برای همه‌ی اهل زمین خواهند بود، تلاش می‌کردند و همگی آنها (علیهم السلام) رضایت خدا و مصلحت انسانیّت را بر خود مقدم می‌داشتند و شدیدترین آزار و اذیت‌های جسمی و روحی را در راه این هدف عظیم متحمّل می‌شدند؛ یعنی ایمان آوردن اهل زمین به لا اله الا الله، محمد رسول الله.

 

والثاني هو ولاية العهد التي قبلها الإمام الرضا (ع) بعد أن أجبره المأمون العباسي عليها، وهي نظير وزارة يوسف (ع) لملك مصر التي كانت بالإجبار، وإن كان فيها بعض النفع لعامة الناس، فهي إذن فتنة وامتحان للمؤمنين كما امتحن سبحانه بني إسرائيل عندما جعل موسى (ع) يتربى ويعيش في قصر فرعون الطاغية (لعنه الله)، فهذه كتلك: ﴿أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لا يُفْتَنُونَ * وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ﴾([429]).

موضوع دوم، مسأله‌ی ولایت عهدی است که امام رضا (ع) پس از اینکه مأمون عباسی او را به آن کار وادار نمود، پذیرفت. این ولایت عهدی همانند وزارت یوسف (ع) در حکومت مصر می‌باشد که آن هم از سر اجبار بود؛ هر چند برای عموم مردم فایده‌هایی نیز در بر داشت. بنابراین ولایت عهدی امام رضا (ع) فتنه و امتحانی برای مؤمنان بود همان طور که خداوند سبحان بنی اسرائیل را امتحان نمود؛ آنگاه که مقرّر فرمود موسی (ع) در قصر فرعون طغیانگر ـ‌که لعنت خدا بر او باد‌ـ پرورش یابد و زندگی کند. این مسأله نیز شبیه همان موضوع می‌باشد: (آيا مردم پنداشته‌اند که چون گويند ايمان آورديم، رها می‌شوند و آزموده نمی‌گردند؟ * به یقین کسانی را که پيش از آنها بودند آزموديم، تا خداوند کسانی را که راست گفته‌اند معلوم دارد و دروغ‌گويان را معلوم بدارد)[430].

 

وفي نهاية المطاف سم المأمون العباسي الإمام الرضا (ع) بعد أن وجد المأمون نفسه غير قادر على تحجيم عمل الإمام الرضا (ع)، مع أنّه كان في قصره وتحت يده.

و در نهایت کار به جایی رسید که مأمون، امام رضا (ع) را مسموم نمود؛ پس از آنکه دریافت قادر به کنترل و محدود کردن عملکرد امام رضا (ع) نمی‌باشد؛ هر چند آن حضرت در قصر او و در اختیار وی بود.

 

وهكذا كانت حياة الأئمة  أوصياء النبي الخاتم  صورة لحياة الأنبياء السابقين على هذه الأرض، فهم بين طاغوت متسلط مستبيح لدمائهم المقدسة ومن تبعه أو ركن له من علماء السوء غير العاملين، وبين أمة خذلتهم واختارت عبادة العجل واتباع السامري إلاّ القليل ممن وفى بعهد الله، ولما وصل الأمر إلى خاتم الأوصياء  بقية الله في أرضه محمد بن الحسن المهدي (ع) شاء الله له الغيبة عن أنظار الناس والطواغيت، ليحفظ بحفظه القرآن والشريعة حتى يأذن له بالظهور وإظهار الحق عندما تتهيأ الأمة لنصرته، وقد ورد عنه (ع): (وأمّا علة ما وقع من الغيبة فإنّ الله عز وجل قال: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْأَلوا عَنْ أَشْيَاءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ﴾ ) ([431]).

اینچنین زندگانی ائمه (علیهم السلام) ـ‌اوصیای پیامبر‌خاتم‌ (ص)ـ جلوه‌ای از زندگانی انبیای پیشین (علیهم السلام) بر این زمین بوده است؛ همگی در میان طاغوت مسلّطی که خون‌های مقدّس‌شان را مباح می‌شمردند و پیروانش یا علمای بدکار بی‌عملی که به او تکیه می‌کردند، و امتی که آنها را تنها گذاردند و پرستش گوساله و پیروی از سامری را اختیار کرده بودند ـ‌مگر عده‌ی کمی که به عهد خداوند وفا کردن‌ـ گرفتار بودند. هنگامی که کار به آخرین اوصیا (علیهم السلام) باقی مانده‌ی خداوند در زمینش، محمد بن الحسن المهدی (ع) رسید، خداوند پنهان شدن ایشان را از دیدگان مردم و طاغوت‌ها اراده فرمود تا در پناه حفاظت از ایشان، از قرآن و شریعت پاسداری فرماید و این غیبت ادامه خواهد یافت تا زمانی که خداوند به آن حضرت اجازه ظهور و اظهار حق را عطا فرماید؛ تا آن هنگام که امّت برای یاری‌اش مهیا گردند، به ظهور و ظاهر نمودن  حق اجازه فرماید؛ از ایشان (ع) روایت شده است: «و اما اینکه چرا غیبت اتفاق افتاد، خداوند عزوجل می‌فرماید: (ای کسانی که ايمان آورده‌ايد، از چيزهايی که چون برای شما آشکار شوند، اندوهگينتان می‌کنند، مپرسيد) »[432].

 

والحر تكفيه الإشارة، والسلام على نور الله في أرضه وبقيته في عباده الذي سماه آباؤه  المظلوم، وهو المظلوم حقاً حتى من شيعته الذين لا يكادون يذكرونه مع غيبته وشديد محنته.

انسان آزاده را تنها اشارتی کافی است! سلام بر نور خدا در زمینش، و ذخیره‌اش در بین بندگانش؛ همو که پدرانش (علیهم السلام) وی را مظلوم نامیدند، و او حقیقتاً مظلوم است، حتی در میان شیعیان خود؛ شیعیانی که با وجود اینکه از غیبت ایشان و رنج‌های شدیدی که می‌برد آگاهند، اما یادی از وی نمی‌کنند.

 

والسلام على المؤمنين والمؤمنات ورحمة الله وبركاته.

سلام بر مردان و زنان مؤمن، و رحمت خدا و برکاتش!

 

 

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿ وَمَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ﴾([433]).

 

بسم الله الرحمن الرحیم

و آن کس که خدا نوری برایش قرار نداده باشد، نوری نخواهد داشت[434]

 

 

* * *



العِجْــل (الجزء الثاني)

 

 

 

 

 

گوساله (جلد دوم)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


 

 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

المقدمة

مقدمه

 

والحمد لله رب العالمين، الذي قال: ﴿وَمَا يَسْتَوِي الْأَحْيَاءُ وَلا الْأَمْوَاتُ إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشَاءُ وَمَا أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ * إِنْ أَنْتَ إِلَّا نَذِيرٌ * إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَنَذِيراً وَإِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِيهَا نَذِيرٌ * وَإِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَبِالزُّبُرِ وَبِالْكِتَابِ الْمُنِيرِ﴾ ([435])

حمد و ستایش تنها از آنِ خداوند، پروردگار جهانیان است؛ که می‌فرماید: (و زندگان و مردگان یکسان نيستند. خدا هر که را خواهد شنوا سازد، و تو نمی‌توانی شنوا کننده‌ی آن کس باشی که در گور فرو رفته * تو بيم‌دهنده‌ای بیش نيستی * ما تو را به حق، مژده‌ دهنده و بیم‌دهنده‌ای فرستاديم، و هيچ امتی نبوده مگر آنکه در ميانشان بيم‌دهنده‌ای بوده است * اگر تو را تکذيب می‌کنند، کسانی هم که پيش از اينان بوده‌اند نیز تکذیب کردند؛ فرستادگانشان دلایل آشکار، نوشته‌ها و کتابی روشنايی‌بخش برایشان آورده بودند)[436].

 

وصلى الله على الأنبياء والمرسلين وعلى خاتمهم المبعوث رحمة للعالمين، وعلى آله الغر الميامين، وعلى خاتمهم الذي سيبعث نقمة على الكافرين.

و صلوات خداوند بر انبیا و فرستادگان و بر آخرین‌شان، آن برانگیخته شده، رحمتی بر عالمیان؛ و بر اهل بیت او، آن سپید رویان با برکت، و بر آخرین‌شان که ـ‌نقمت و عذابی است بر کافران‌ـ و برانگیخته خواهد شد.

 

قدّمت في الجزء الأول إنّ هذا البحث هو: نظرة من خلال قصص الأنبياء والمرسلين والأمم الغابرة إلى حال المسلمين في الحاضر وفي المستقبل المرتقب فيه ظهور الإمام المهدي (ع). كما أنّه دعوة للإصلاح ولمراجعة المسيرة، وخصوصاً لمن يدّعون تمثيل الإمام المهدي  . وهو دعوة للاستعداد لنصرة الإمام المهدي (ع) وتجنب الوقوف ضدّه، سواء مع الطواغيت كالسفياني، أو مع علماء السوء السامريين. وقد توخيت فيها أن ألزم جانب اللين والرحمة، قال تعالى: ﴿فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ﴾ ([437]).

در جلد اول گفتم که این کتاب: نگاهی از میان داستان‌های پیامبران، فرستادگان و امت‌های پیشین تا وضعیت مسلمانان در حال حاضر و آینده‌ای که انتظار ظهور امام مهدی (ع) در آن وجود دارد، می‌باشد. این کتاب فراخوانی جهت اصلاح و بازگشت به مسیر می‌باشد؛ به خصوص برای آنان که ادعای نمایندگی امام مهدی را دارند. فراخوانی است جهت آمادگی برای یاری دادن امام مهدی (ع) و پرهیز از جبهه‌گیری علیه ایشان، چه به همراه طاغوت‌هایی نظیر سفیانی و چه همراه علمای بد نهادی چون سامری‌ها! و در این فراخوان، در پِی استوار ساختن جانب رفق و مدارا و رحمت می‌باشم؛ که حق تعالی می‌فرماید:« (به سبب رحمتی از جانب خدا است که تو با آنها اينچنين نرم‌خوی و مهربان هستی. اگر تندخو و سخت‌دل می‌بودی قطعاً از گِرد تو پراکنده می‌شدند. پس بر آنها ببخشای و برايشان آمرزش بخواه و در کارها با ايشان مشورت کن و چون قصد کاری کنی بر خدای توکل کن، که خداوند توکل‌کنندگان را دوست دارد)[438].

 

فالواقع الإسلامي اليوم مخزٍ، والحال مرير، ولابدّ من الإصلاح، ولابدّ أن يتصدّى مؤمنون لهذا الإصلاح. ومن الطبيعي أن تكون هناك تضحيات في صفوف السائرين على هذا النهج الشريف، الذي هو كالسير على الجمر.

اسلام امروز در وضعیتی شرم‌آور، تلخ و تأسف‌بار به سر می‌برد و از اصلاح گریزی نیست؛ از اینکه مؤمنانی به این اصلاح‌گری اقدام کنند، گریزی نیست، و طبیعی است که در صف‌های سِیرکنندگان بر این طریق و آیین شریف، قربانیانی وجود خواهد داشت؛ طریقی که همچون رفتن بر روی اخگر گداخته است!

 

فعن الإمام الباقر (ع)، قال: (قال رسول الله  ذات يوم وعنده جماعة من أصحابه: اللهم لقني إخواني مرتين. فقال من حوله من أصحابه: أما نحن إخوانك يا رسول الله؟ فقال: لا، إنّكم أصحابي، وأخواني قوم في آخر الزمان، آمنوا ولم يروني، لقد عرفنيهم الله بأسمائهم وأسماء آبائهم من قبل أن يخرجهم من أصلاب آبائهم وأرحام أمهاتهم، لأحدهم أشد بقية على دينه من خرط القتاد - أي الشوك - في الليلة الظلماء، أو كالقابض على جمر الغضا ([439])، أولئك مصابيح الدجى ينجيهم الله من كل فتنة غبراء مظلمة) ([440]).

از امام باقر (ع) روایت شده است که فرمود: «روزی رسول خدا (ص) در حالی که اصحابش نزدش بودند، دو بار فرمود: خداوندا! مرا به ملاقات برادرانم نایل گردان! اصحاب که اطراف ایشان بودند پرسیدند: یا رسول الله! آیا ما برادران شما نیستیم؟! حضرت فرمود: خیر، شما اصحاب من هستید. برادران من گروهی در آخرالزمان‌اند که بدون اینکه مرا دیده باشند به من ایمان می‌آورند. خداوند اسم خودشان و پدران‌شان را به من معرفی کرده است، پیش از آنکه آنها را از اصلاب پدران و ارحام مادران‌شان بیرون آورد. هر یک از ایشان بیش از (کسی که بر زجرِپوست کندن درخت خار[441] با دست خالی در شب تاریک یا نگه‌داری آتش سوزان چوب درخت تاغ[442] در کف دست (صبر می‌کند) در دین‌داری خود استقامت می‌ورزد. به راستی که آنها چراغ‌های هدایت‌اند و خدا ایشان را از هر فتنه‌ی سختِ تیره و تاریک نجات می‌بخشد»[443].

 

فمن الصعب أن تقف بوجه الطواغيت و علماء السوء السامريين تقارعهم وتقاتلهم ويدك خالية حتى من حجر تدافع به عن نفسك، ولا ناصر ولا معين. وفي أيديهم أسلحة ودبابات وصواريخ وآلة إعلامية ضخمة، وأسماء رنّانة صرفت أموال طائلة لإحاطتها بهالة من القدسية الزائفة، وأموال طائلة تغدق على من يعبدهم من دون الله ويطبل ويزمر لهم ويسميهم زعماء وعلماء.

کاری است بس دشوار که در مقابل طاغوتیان و علمای بد نهاد سامری بایستی و در حالی که دستت خالی از قطعه سنگی باشد تا از خود دفاع کنی و هیچ یار و یاوری نداشته باشی، با آنها مبارزه و پیکار نمایی؛ و در مقابل، آنها انواع سلاح، تانک، موشک و بنگاه‌های عظیم تبلیغاتی و آوازه‌هایی بلند در هاله‌ای از قداست‌های دروغین که ثروت‌های فراوان برای به دست آوردنشان هزینه شده و همچنین عطایای بسیاری که به کسانی که آنها را به جای خداوند عبادت می‌کنند، برایشان مدیحه‌سرایی می‌کنند و آنها را بزرگان و علمای دین نام می‌نهد، صرف می‌شود را در اختیار داشته باشد.

 

ولكن لي ولإخواني المؤمنين بموسى وهارون أسوة، عندما قارعا فرعون وهامان وقارون والسامري وبلعم بن باعورا (لعنه الله) الظاهر بلباس العالم العابد الناسك.

اما برای من و برادارن مؤمنم، اسوه‌ای همچون موسی و هارون وجود دارد، که با فرعون، هامان، قارون، سامری و بلعم بن باعورا ـ‌که لعنت خدا بر او باد‌ـ در پوشش عالمِ عابدِ زاهد بود به مبارزه برخاستند.

 

ولنا بعيسى (ع) عندما قارع قيصر وبيلاطس وجيوش الرومان وعلماء بني إسرائيل الضالين أسوة. ولنا بمحمد  عندما قارع الطواغيت وعلماء السوء أسوة. ولنا بآل محمد  عندما قارعوا طواغيت بني أمية وبني العباس وعلماء السوء السامريين في هذه الأمة أسوة.

همچنین اسوه‌ای چون عیسی (ع) وجود دارد که با قیصر، پیلاطس، سپاهیان رومی و علمای گمراه بنی اسرائیل جنگید؛ و اسوه و الگویی چون محمد (ص) که با طاغوت‌ها و علمای بد نهاد به مبارزه برخاست؛ و همچنین الگویی همچون آل محمد (ص) که با طاغوت‌های بنی امیه و بنی عباس و علمای بد نهاد سامری، پیکار کردن.

 

ووالله لولا أنّ الله كتب على المؤمنين إنكار المنكر، ولولا أني اطلعت على كثير من الحقائق التي ملأت كبدي قيحاً، سواء من الحكام المفسدين أم من علماء السوء الفاسدين - ﴿لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً ﴾ ([444])- لألقيت حبلها على غاربها، ولما اخترت هذه المواجهة الدامية مع ألوف مؤلفة مسلحة بكل أنواع الأسلحة المادية والعسكرية والإعلامية. وليس بين يدي إلاّ أن أقول: ﴿أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانتَصِرْ﴾ ([445]).

به خدا سوگند اگر نبود که خداوند بر مؤمنان انکار منکر را نوشته است و اگر نبود که من بر بسیاری حقایق که جگرم را به درد می‌آورد آگاه بودم، چه در مورد حاکمان مفسد یا علمای فاسد شرور و بی‌عمل ـ‌(اگر حال ایشان آگاه می‌شدی گريزان بازمی‌گشتی و از آنها سخت می‌ترسيدی)[446] ‌ـ افسارش را بر پشتش می‌افکندم. من این رویارویی دایمی با هزاران ترکیب تسلیحاتی شامل تمام انواع اسلحه‌های مادی، نظامی و تبلیغاتی را برگزیدم، در حالی که هیچ چیزی ندارم جز اینکه بگویم: (من مغلوب شده‌ام؛ پس یار‌ی‌ام کن)[447].

 

أيّها الأحبة إني لماّ تدبرت طويلاً وصية أمير المؤمنين (ع) وجدته يقول: (والله ما فاجئني من الموت وارد كرهته، ولا طالع أنكرته، وما كنت إلاّ كقارب ورد ([448])، وطالب وجد، وما عند الله خير للإبرار)  ([449]).

ای عزیزان! هنگامی که در وصیت امیر المؤمنین (ع) بسیار اندیشیدم، دریافتم که ایشان می‌فرماید: «وَ اللهِ مَا فَجَأَنِي مِنَ الْمَوْتِ وَارِدٌ كَرِهْتُهُ وَ لَا طَالِعٌ أَنْكَرْتُهُ وَ مَا كُنْتُ إِلَّا كَقَارِبٍ وَرَدَ وَ طَالِبٍ وَجَدَ، وَ ما عِنْدَ اللهِ خَيْرٌ لِلْأَبْرارِ»[450] (به خدا سوگند مرگ ناگهانی بر من روی نیاورده است که از آن خوشنود نباشم، و نشانه‌ای نیست که آن را زشت بدانم، بلكه من چونان جوینده‌ی آب در شب هستم كه ناگهان بر آن وارد شود، یا كسی كه گمشده‌اش را بیاید، و آنچه نزد خدا است برای نيکان بهتر است).

 

ووجدت أنّ العاقل اللبيب المطيع لله الموتُ أحب إليه من الحياة. وما عند الله خير للإبرار. جعلني الله أنا الحقير المسكين ممن يتمرّغون في تراب وطئوه، وممن يسلك الصراط المستقيم الذي سلكوه. وإنّي لما تدبرت طويلاً حال الأنبياء والأوصياء وعباد الله المخلصين في القرآن وفي سيرتهم، وجدتهم أصحاب غيرة وأنوف حمية، تأبى اختيار طاعة الطاغوت والخضوع له، بل وجدتهم يقتلون ويقطّعون ويصلبون بعز وكرامة دونما لحظة خضوع أو مداهنة أو ركون لظالم.

و دریافتم که مرگ برای انسانِ عاقلِ فهیمِ مطیعِ خداوند، دوست داشتنی‌تر از زندگانی است، و آنچه نزد خداوند است برای ابرار و نیکوکاران، بهتر است. خداوند منِ حقیرِ مسکین را از کسانی قرار داد که از خاک پای اهل بیت (ص)، پاکی می‌جوید، و از کسانی که آن راه مستقیمی که آنها پیمودند را می‌پیماید. وقتی به وضعیت پیامبران، اوصیا و بندگان مخلص خداوند در قرآن، و راه و روش آنها بسیار اندیشیدم، آنان را افرادی غیرتمند، با حمیّت و با تعصبی گران‌قدر یافتم، که از پذیرفتن اطاعت طاغوت و کُرنش در برابر آنها، سر باز زدند؛ و حتی آنها را چنین دیدم که کشته می‌‌شوند، قطعه قطعه می‌‌گردند و با عزّت و کرامت به صلیب کشیده می‌شوند بدون لحظه‌ای خضوع، سازش یا متمایل شدن به سوی ظالم.

 

وجدت إبراهيم (ع) يحمل فأساً ويكسر الأصنام، ولا يبالي بما سيفعله به الطواغيت وعلماء السوء، حتى يلقى في النار.

ابراهیم (ع) را اینگونه یافتم که تبری در دست می‌گیرد و بتها را درهم می‌‌شکند و از اینکه طاغوتیان و علمای بد نهاد چه بر سرش خواهند آورد، هیچ واهمه‌ای ندارد؛ حتی اگر او را در آتش بیفکنند!

 

ووجدت يحيى (ع) يصرخ بوجه هيرودس: إنّك فاجر، حتى يقطع رأسه.

یحیی (ع) را چنین دیدم که رو در روی هیــرودس فریاد برمی‌آورد: تو پست و خبیث هستی؛ تا اینکه او سر از بدنش جدا می‌کند.

 

ووجدت الحسين (ع) يهتف بوجه يزيد (لعنه الله) إنّك كافر، حتى قتل صحبه وبنو عمه وإخوته وبنوه، فما خضع وما ركن للظالم حتى قتل، ورُفع رأسه على رمح، وسبيت نساؤه. فنصره الله لما نصر دين الله في أرضه.

و حسین (ع) را چنین یافتم که رویارو با یزید ـ‌که خداوند لعنتش کند‌ـ بانگ برمی‌آورد: تو کافِری! تا اینکه یاران، پسرعموها، برادران و فرزندانش به قتل رسیدند؛ بی آنکه تسلیم شود یا در برابر ظالم سر خم کند؛ تا آنجا که خود نیز کُشته شد، سرش بر نیزه رفت و اهل بیتش به اسارت؛ و هنگامی که او دین خدا را در زمینش یاری نمود، خداوند نیز او را یاری فرمود.

 

ووجدت موسى بن جعفر (ع) يهتف بوجه طواغيت بني العباس المهدي والهادي والرشيد الضالين: إنّكم كفرة، حتى نقلوه من سجن إلى سجن، ومن طامورة إلى طامورة، فما خضع وما استسلم حتى قتله الرشيد (لعنه الله) في السجن  بالسم.

و موسی بن جعفر (ع) را دیدم که در برابر طاغوت‌های گمراه بنی عباس، مهدی، هادی و رشید فریاد می‌زند: شماها کافرید؛ تا آنجا که آنها او را از زندانی به زندان دیگر و از سلولی به سلولی دیگر منتقل می‌کنند، بدون اینکه کُرنش کند و یا تسلیم شود؛ تا اینکه رشید لعنت الله او را در زندان به وسیله‌ی سم به قتل می‌رساند.

 

ووجدت موسى بن عمران (ع) يقارع فرعون (لعنه الله) وقواته المسلحة بأحدث أنواع الأسلحة في حينها، وليس معه إلاّ عصا شاء الله أن يجعلها آية من آياته.

موسی بن عمران (ع) را دیدم که با فرعون ـ‌که خداوند لعنتش کند‌ـ و نیروهایش که به انواع سلاح‌های آن روزگار مجهز بودند، به مبارزه برمی‌خیزد؛ در حالی که به همراهش چیزی جز یک عصا نبود؛ که خداوند چنین اراده فرمود آن عصا را آیه و نشانه‌ای از نشانه‌هایش قرار دهد.

 

ووجدت أمير المؤمنين (ع) تثخنه الجراح في أُحُد، فلا يزداد إلاّ يقيناً وقوة في دين الله، تزيده قوّة في بدنه، يجندل بها صناديد قريش.

و امیر المؤمنین (ع) را چنین یافتم که زخم‌ها و جراحت‌ها در احد، او را ضعیف و ناتوان می‌کند، اما چیزی جز یقین و استواری در دین خداوند بر وی نمی‌افزاید، و آنچنان نیرو و توانی در بدنش افزون می‌کند، که بزرگان و قهرمانان قریش را بر زمین می‌افکند.

 

ووجدت حبيب الله محمداً  بعد أن تثخنه الجراح، وتكسر رباعيته في وقعة أُحُد، يعود ويكر على المشركين بجمع من أصحابه، معظمهم جرحى يتكئون على قوائم سيوفهم ورماحهم، فيرحم الله سبحانه حالهم ويلقي الرعب في صفوف المشركين فيولون مدبرين بعد أن قرّروا استئصال النبي  وأصحابه، فنصره الله دونما  قتال.

و حبیب خدا حضرت محمد (ص) را دیدم، پس از آن جراحاتی که در معرکه‌ی احد دید و دندان‌های رباعی‌اش شکست، بازمی‌گردد و با جمعی از یارانش بر مشرکان یورش می‌برد؛ یارانی که عمدتاً به قدری جراحت دیده بودند که بر غلاف شمشیرها و نیزه‌هایشان تکیه کرده بودند، و خداوند سبحان بر آنها رحم آورد و ترس و وحشت را در صفوف مشرکان افکند، و مشرکان پس از آنکه مصمم به ریشه‌کن کردن پیامبر (ص) و یارانش شده بودن، پشت کرده، فرار کردند؛ خداوند آنها را پیروز گرداند، بی آنکه نبردی کنند.

 

ثم نظرت إلى حالنا اليوم فوجدت الطواغيت المتسلطين على هذه الأمة، لم يبقوا من الدين إلاّ اسمه، ومن القران إلاّ رسمه، ويا ليتهم تركوه على حاله، بل عمدوا إليه وأهانوه ونجسوه تقرّباً للشيطان الرجيم، وامتثالاً لأوامر السحرة والكهان (لعنهم الله وأخزاهم)، والمسلمون وعلماؤهم صامتون، كأنّ على رؤوسهم الطير، وكأنّ القرآن لا يعنيهم بشيء ([451]).

سپس به وضعیت امروزمان نگریستم. طاغوت‌های مسلّط و خودکامه‌ای را بر این امّت دیدم، که از دین جز اسمش، و از قرآن جز خطش را باقی نگذاشته‌اند و ای کاش آن را به حال خودش رها می‌کردند، بلکه قصدش نمودند، به آن اهانت کردند و برای نزدیک شدن به شیطان رانده شده، با گردن نهادن با دستورات ساحران و کاهنان ـ‌که خداوند لعنتشان کند و خوارشان گرداند‌ـ آن را نجس نمودند؛ در حالی که مسلمانان و عالمان، ساکت و بی‌صدا ماندند؛ آنچنان که گویی بر سرشان پرنده‌ای نشسته، و گویی قرآن هیچ چیزی را برایشان تداعی نمی‌کند[452].

 

الويل لكم أيّها الصامتون، هذا هو الكتاب الذي لا يمسّه إلاّ المطهرون، هذا هو أحد الثقلين، فكيف خلفتم رسول الله فيه، كيف تسكتون على من ينجسه بدمه الخبيث، أخوفاً من الموت أو القتل؟!  أذن لا تمتعون إلاّ قليلاً.

وای بر شما ای سکوت‌پیشگان! این کتابی است که جز پاکان بر آن دست نیازند، یکی از دو ثقل است! رسول خدا شما را چگونه در خصوص آن سفارش فرمود؟ چگونه در برابر کسی که آن را با خون کثیفش نجس می‌کند، سکوت پیشه می‌کنید؟ آیا به خاطر ترس از مرگ یا کشته شدن؟! که در این صورت، بهره‌ای نخواهید برد، جز اندکی!

 

أم تقولون تقية، ويحيى بن زكريا (ع) قُتل وقطع رأسه من أجل أمر أقل من هذا بكثير، من أجل زنا بمحرم ([453]).

و یا شاید بگویید از روی تقیّه؛ این در حالی است که یحیی بن زکریا (ع) به خاطر چیزی بسیار کمتر از این، به قتل رسید و سر از بدنش جدا گردید؛ به خاطر زنا با محرم[454]!

 

أنتم يا علماء الإسلام، يا من تدعون تمثيل الأنبياء، ماذا بقي بعد الاستخفاف بكتاب الله وتنجيسه؟! ﴿ أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً وَقَالُوا رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ لَوْلا أَخَّرْتَنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقَى وَلا تُظْلَمُونَ فَتِيلاً * أَيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ وَإِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هَذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هَذِهِ مِنْ عِنْدِكَ قُل كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فَمَالِ هَؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً﴾ ([455]).

شما ای علمای اسلام! شمایی که ادعای نمایندگی پیامبران را دارید! پس از این خوار و خفیف کردن کتاب خدا و نجس کردنش، دیگر چه باقی می‌ماند؟! (آيا نديدی کسانی را که به آنها گفته شد اکنون از جنگ بازايستيد و نماز را بر پا دارید و زکات بدهيد. ولی چون جنگيدن بر آنان مقرّر شد، به ناگاه گروهی از آنان چنان از مردم ترسيدند که بايد از خدا می‌ترسيدند، حتی ترسی بيش‌تر از آن، و گفتند: ای پروردگار ما! چرا جنگ را بر ما مقرّر نمودی؟ چرا ما را تا مدتی کوتاه مهلت ندادی؟ بگو: متاع اين دنیا اندک است و آخرت برای آنکه پرهیزگاری پیشه کند برتر است و به شما حتی به قدر رشته‌ای در ميان هسته‌ی خرما، ستم روا نمی‌شود * هر کجا که باشید، مرگ شما را درمی‌یابد؛ حتی اگر در برج‌های استوار باشید؛ و اگر خيری به آنها رسد، گويند: این از جانب خداوند است، و اگر شرّی به آنها رسد، گويند: این از جانب تو بود. بگو: همه از جانب خداوند است. چه بر سر اين قوم آمده است که نمی‌خواهند هيچ سخنی را دریابند؟)[456].

 

قال عيسى (ع): (إنكم علماء السوء الأجر تأخذون والعمل تضيعون. يوشك رب العمل أن يطلب عمله، وتوشكون أن تخرجوا من الدنيا العريضة إلى ظلمة القبر وضيقه) ([457]).

عیسی (ع) می‌فرماید: «شما ای علمای بی‌عمل! مزد را می‌گیرید و عمل را ضایع می‌کنید؟ نزدیک است صاحب عمل، عملش را مطالبه کند و نزدیک است شما از دنیای فراخ به ظلمت قبر تاریک خارج شوید»[458].

 

لقد نبذ الكتاب حملته وتناساه حفظته، فكفروا به فسوف يعلمون. لقد شُغلوا بدراسة المنطق والنحو وتدريسها عن دراسة كتاب الله وتدريسه، وشُغلوا بتقديس المنطق عن كتاب الله وتقديسه: ﴿وَقَالَ الرَّسُولُ يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾ ([459]).

حاملان کتاب به کناری نهاده شدند و حافظانش فراموشش کردند و به آن کفر ورزیدند؛ پس به زودی خواهند فهمید! یادگیری علم منطق و علم نحو و تدریس آن، آنها را از یادگیری و تدریس کتاب خدا بازداشت؛ و مقدّس شمردن علم منطق، آنها را از کتب خدا و مقدّس شمردنش، بازداشت: (فرستاده گفت: ای پروردگار من! قوم من این قرآن را ترک گفتند)[460].

 

بماذا ستعتذرون أمام الله عن خذلانكم لكتاب الله بالتقية؟! إذاً لو كنتم في كربلاء لوقفتم مع جيش عمر بن سعد (لعنه الله) وقتلتم الحسين (ع) واعتذرتم بالتقية، أو على الأقل لوقفتم جانباً واعتزلتم القتال، واعتذرتم بهذا العذر القبيح، نعم فقتلة الحسين كانوا يدَّعون أنهم شيعة وراسلوا الحسين (ع) وادعوا أنهم سينصرونه، فلما وجدوا أنّ نصرته ستفقدهم حياتهم المادية قتلوه ونصروا أولاد البغايا! وخذلوا ابن فاطمة (ع) من خستهم والخبث والجبن الذي انطوت عليه نفوسهم. وهكذا أنتم لو خذلتم كتاب الله اليوم، فحتماً ستخذلون غداً ابن الحسين (ع) الإمام المهدي(ع).

فردا با کدام بهانه در برابر خداوند برای یاری نکردن کتاب خدا عذر خواهید آورد؟ با تقیه؟! بنابراین اگر در کربلا می‌‌بودید قطعاً با سپاه عمر بن سعد (لعنت الله)  همراه می‌شدید، امام حسین (ع) را به قتل می‌رساندید و با تقیه عذر می‌آوردید! و یا حداقل به کناری می‌ایستادید و پیکار را ترک می‌گفتید و با این عمل قبیه، عذر می‌آوردید! آری، قاتلان حسین ادعا می‌کردند شیعه هستند، برای امام حسین (ع) نامه می‌نوشتند و ادعا می‌کردند که آنها او را یاری خواهند نمود؛ ولی به محض اینکه دانستند یاری دادن حسین (ع) زندگی مادی آنها را از آنها می‌گیرد، او را به قتل رسانیدند و زنا زادگان را یاری نمودند، و از سرِ پستی و ترس و خباثتی که جان‌هایشان در بر گرفته بود، فرزند فاطمه (س) را وا نهادند. شما نیز چنین خواهید بود؛ اگر امروز کتاب خدا را یاری نکردید، به طور حتم فردا فرزند حسین (ع)، امام مهدی (ع) را تنها خواهید گذاشت.

 

بسم الله الرحمن الرحيم ﴿المر * تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ وَالَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ﴾ ([461]). لا يؤمنون بالحق؛ لأنّه مر. ولا يسلكون طريق الحق؛ لأنّهم يستوحشون من السير فيه لقلة سالكيه، ويعجبهم الخبيث لكثرته، كأنهم لم يسمعوا قوله تعالى: ﴿قُلْ لا يَسْتَوِي الْخَبِيثُ وَالطَّيِّبُ وَلَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ فَاتَّقُوا اللَّهَ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون ﴾ ([462]).

به نام خداوند بخشنده‌ی بخشایش‌گر  (الف، لام، ميم، را؛ اينها آيات اين کتاب است و آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده است حق است؛ ولی بيش‌تر مردم ايمان نمی‌آورند)[463] . به حق ایمان نمی‌آورند؛ چرا که تلخ است. و مسیر حق را نمی‌پیمایند؛ چرا که به خاطر اندک بودن پیمایندگانش به وحشت می‌افتند، و خبیث و ناپاک به خاطر کثرت و فراوانی‌شان آنها را به شگفت وامی‌دارد؛ گویی این سخن حق تعالی را نشنیده‌اند که می‌فرماید: (بگو: ناپاک و پاک با هم برابر نيستند؛ هر چند فراوانی ناپاک تو را به شگفت وادارد. پس ای خردمندان! از خدای بترسيد، باشد که رستگار گرديد)[464].

 

بلى سمعوها ووعوها، ولكنهم كما قال أمير المؤمنين (ع): (حليت الدنيا في أعينهم وراقهم زبرجها) ([465]). واجتمعوا على جيفة أُفتضحوا بأكلها، ومن حلي في عينه شيء أعشى بصره وأعماه([466]).

آری، آن را شنیدند و درک کردند؛ ولی آنها همان‌طور که امیر المؤمنین (ع) می‌فرماید: «دنیا در برابر دیدگانشان زیبا جلوه کرد و زینتش آنها را فریفــت»[467]. بر لاشه‌ی مرداری جمع و باخوردن آن رسوا شدند، و هر کس که چیزی در دیدگانش زیبا جلوه کند، پرده‌ای روی دیدگانش کشیده و آن را نابینا ساخته است[468].

 

قال تعالى: ﴿مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نَاراً فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لا يُبْصِرُونَ﴾ ([469]).

حق  تعالی می‌فرماید: (مَثَل آنان، مَثَل آن کسی است که آتشی برافروخت، چون پيرامونش را روشن ساخت، خداوند روشنايی‌شان را بازگرفت و در حالی که نمی‌بینند، در تاريکی رهايشان نمود)[470].

 

بلى مثلهم كالمنافقين في صدر الإسلام، أوقدوا شعلة الإسلام مع الرسول  فلما أسلم الناس نافقوا هم وطلبوا الدنيا، فذهب الله بقشورهم الدينية التي غلفوا بها بواطنهم السوداء.

آری، مَثَل آنان همچون منافقین صدر اسلام است؛ همراه با رسول خدا (ص) شعله‌ی اسلام را برافروختند و آنگاه که مردم اسلام آوردند، آنها نفاق پیشه کردند و دنیا را درخواست نمودند؛ پس خداوند نیز پوسته‌های دینی‌شان را که باطن‌های سیاهشان را پوشانیده بود، زدود.

 


الانحراف في الأمة الإسلامية عن الصراط المستقيم

انحــراف در امّت اسلامی از راه راست

 

قال تعالى: بسم الله الرحمن الرحيم  ﴿ الم * أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لا يُفْتَنُونَ * وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ * أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ أَنْ يَسْبِقُونَا سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ * مَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ * وَمَنْ جَاهَدَ فَإِنَّمَا يُجَاهِدُ لِنَفْسِهِ إِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ﴾ ([471]).

حق تعالی می‌فرماید: به نام خداوند بخشنده‌ی مهربان، ((الف، لام، ميم، * آيا مردم پنداشته‌اند که چون گويند ايمان آورديم، رها می‌شوند و آزموده نمی‌گردند؟ * به یقین کسانی را که پيش از آنها بودند آزموديم، تا خداوند کسانی را که راست گفته‌اند معلوم دارد و دروغ‌گويان را معلوم بدارد * آيا آنان که مرتکب کارهای ناپسند می‌شوند پنداشته‌اند بر ما پیشی می‌گیرند؟ چه بد داوری می‌کنند! * هر کس به ديدار خدا اميد می‌دارد بداند که وعده‌ی خدا آمدنی است، و او شنوای دانا است * هر کس که جهاد کند، قطعاً به سود خود کرده، زيرا خدا از همه‌ی جهانيان بی‌نياز است)[472].

 

الانحراف عن الصراط المستقيم وقع حتماً في الأمة الإسلامية، سواء في العقائد أو الأحكام الشرعية: ﴿سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً﴾ ([473])، ﴿لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ﴾ ([474]).

انحراف از راه راست (صراط مستقیم) به طور حتم در امّت اسلامی ـ‌چه در عقاید و چه در احکام‌ـ صورت گرفته: (اين سنت خداوند است که از پيش چنين بوده، و در سنت خدا دگرگونی نخواهی يافت) و «لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ»[475] (که قطعاً به حالی پس از حالی ديگر، برخواهید نشست)[476].

 

وقال رسول الله : (والذي نفسي بيده لتركبن سنن من كان قبلكم حذو النعل بالنعل والقذة بالقذة، حتى لا تخطئون طريقهم ولا يخطئكم سنة بني إسرائيل) ([477]).

رسول خدا (ص) می‌فرماید: (قسم به آنکه جانم در دست او است، دنباله‌روی سنّت‌هایی پیش از خود خواهید بود؛ قدم به قدم و بدون هیچ انحرافی از راه و روش آنها جدا نمی‌شوید و سنّت‌های بنی‌اسرائیل نیز از شما جدا نمی‌گردد)[478].

 

والمستفاد من الروايات أنّ أول ما سيقوم به المهدي (ع) عند ظهوره وقيامه هو تعديل هذا الانحراف، وإعادة الأمة إلى جادة الصراط المستقيم، وإعادة الإسلام غضّاً طريّاً كما كان في عهد رسول الله ، بعد أن حرّفه أئمة الضلال السامريون.

از این روایات چنین برداشت می‌شود، اولین کاری که امام مهدی (ع) هنگام ظهور و اقدام به انجامش می‌رساند، اصلاح این انحراف، بازگردانیدن امّت به «صراط المستقیم» (راه راست) و بازگردانیدن اسلام به همان شکل تر و تازه‌ی نخستین همان گونه که در زمان رسول خدا (ص) بود می‌باشد؛ آن هم پس از آنکه پیشوایان و سامری‌های گمراه آن را منحرف کرده‌اند.

 

عن أبي بصير، قال: قال الإمام الصادق (ع): (الإسلام بدأ غريباً وسيعود غريباً كما بدأ فطوبى للغرباء. فقلت: اشرح لي هذا أصلحك الله. فقال (ع): يستأنف الداعي منّا دعاء جديداً كما دعا رسول الله ) ([479]).

از ابو بصیر روایت شده است: امام صادق (ع) فرمود: «اسلام غریبانه آغاز شد و همان گونه که آغاز شد، غریبانه باز خواهد گشت، پس خوشا به حال غریبان». به او گفتم: خدا تو را به صلاح برساند، این را برای من تشریح فرما! پس امام (ع) فرمود: «دعوت‌کننده‌ای از ما، دعوتی جدید می‌نماید همان گونه که رسول الله (ص) دعوتی جدید نمود»[480].

 

وعن الصادق (ع)، قال: (يصنع  - أي القائم - ما صنع رسول الله ، يهدم ما كان قبله كما هدم رسول الله  أمر الجاهلية، يستأنف الإسلام جديداً) ([481]).

از امام صادق روایت شده است  (ع)که فرمود: «او ـ‌یعنی قائم‌ـ همان می‌کند که رسول خدا انجام داد؛ همانند رسول خدا (ص) آنچه پیش از خودش بوده را ویران، و اسلامی جدید را پایه‌گذاری می‌کند»[482].

 

وعن ابن عطاء، قال: (سألت أبا جعفر الباقر (ع) فقلت: إذا قام القائم (ع) بأي سيرة يسير في الناس؟ فقال (ع): يهدم ما قبله كما صنع رسول الله ، يستأنف الإسلام جديداً) ([483]).

از ابن عطا روایت شده است: از امام باقر (ع) پرسیدم: هنگامی که قائم قیام کند به کدامین سیره و روش در بین مردم حکم می‌راند؟ فرمود: «همانند رسول خدا (ص) آنچه پیش از خودش بوده را ویران، و اسلامی جدید را پایه‌گذاری می‌کند»[484].

 

عن الباقر (ع)، قال: (إذا قام قائمنا دعا الناس إلى أمر جديد كما دعا رسول الله ، وإنّ الإسلام بدأ غريباً وسيعود غريباً كما بدأ، فطوبى للغرباء) ([485]).

از امام باقر (ع) روایت شده است که فرمود: «هنگامی که قائم ما قیام کند، به امری جدید فرامی‌خواند، همان طور که رسول خدا (ص) چنین کرد؛ و اینکه اسلام، غریبانه آغاز شد و همان طور که آغاز شده بود، غریبانه بازخواهد گشت؛ پس خوشا بر غریبان»[486].

 

وربما يُظن إنّ الانحراف طال السُـنَّة فقط، باعتبارهم تركوا التمسك بآل النبي الأئمة الاثني عشر ، مما أدّى بهم في النتيجة إلى الانحراف سواء في العقائد أو الأحكام، ولكن الحقيقة إنّ الأحاديث الواردة عن أهل بيت النبوة صلوات الله عليهم دالة على أنّ الانحراف يطال الجميع قبل قيام الإمام المهدي (ع)، كما أنّ الخلافات في العقائد وفي الأحكام الشرعية وفي طرق استنباط الأحكام الشرعية بين علماء المسلمين سواء بين السنة والشيعة، أو بين علماء كل فرقة أنفسهم دالة على ذلك.

شاید چنین برداشت شود که انحراف فقط بر اهل سنت جاری شده است؛ چرا که آنها به دلیل ترک گفتن تمسّک به آل پیامبر، امامان دوازده‌گانه (علیهم السلام)، در نهایت به انحراف کشده شدند، چه در عقاید و چه در احکام؛ اما حقیقت آن است که احادیث وارد شده از اهل بیت نبوت که سلام و صلوات خدا بر ایشان باد، چنین دلالت دارند که پیش از قیام مهدی (ع) این انحراف  بر همه عارض و به درازا کشیده شده است؛ همان طور که (هم‌اکنون) اختلافات در عقاید و احکام شریعی و در راه و روش‌های استنباط احکام شرعی بین علمای مسلمین، چه شیعه و چه سنی، یا بین علمای هر فرقه و گروه، گواه چنین مطلبی می‌باشد.

 

ولهذا فمن الضروري أن نعرف الأمور التي وقع فيها خلاف بين علماء المسلمين ولو بشكل موجز، لكي لا نقع غداً عند ظهور الإمام المهدي (ع) فريسة سهلة لأحد أئمة الضلال السامريين، فيصيرنا - بسب جهلنا للحقائق - أعداءً للإمام المهدي (ع) ونحن نظن أننا على الصراط المستقيم وأننا نحسن صنعاً، ولهذا فسأحاول عرض بعض هذه الأمور وبشكل موجز، وربما مجمل في بعض الأحيان ومن الله التوفيق.

از همین رو، ضروری است مواردی که در آنها بین علمای مسلمین اختلافی واقع شده است را ـ‌هر چند به طور خلاصه و مختصر‌ـ بشناسیم تا هنگام ظهور امام مهدی (ع) شکاری سهل و آسان برای یکی از سامری‌های پیشوای گمراهی نشویم، که در نهایت به علت جهل و نادانی ما از حقایق، این موضوع ما را به دشمنی با امام مهدی (ع) نکشاند، در حالی که خود بر این گمان باشیم که بر صراط مستیم و جاده‌ی صواب هستیم و جانب حق را اختیار کرده‌ایم. به همین جهت، سعی خواهم نمود برخی از این امور را به شکلی موجِز و مختصر و در پاره‌ای موارد، کلی، بیان کنم. ومن الله التوفیق.

 

 

 

 

* * *

 

 

 

 


أولاً: التحريف في القران الكريم

اول: تحریف در قرآن

 

وردت روايات كثيرة عن أهل بيت النبي  دالة على التحريف، كما وردت روايات عن صحابة النبي  عن طريق السنة في كتبهم دالة على وقوع التحريف ([487]).

روایات بسیاری از اهل بیت پیامبر (علیهم السلام) دالّ بر تحریف قرآن وارد شده است؛ همان طور که از صحابه‌ی پیامبر (ص) از طریق اهل سنت روایاتی در کتاب‌های‌شان مبنی بر واقع شدن تحریف روایت شده است[488].

 

والمقصود بالتحريف: أنّ القرآن الذي بين أيدينا غير كامل، وإنّ بعض كلماته تبدلت أو بُدلت بقصد. ورجح بعض علماء المسلمين وقوع التحريف كما رجح بعضهم عدم وقوع التحريف.

و منظور از تحریف: اینکه قرآنی که هم‌اکنون در دستان ما است کامل نیست، و اینکه برخی از کلمات آن تغییر یافته و یا به عمد تغییر داده شده‌اند. برخی از علمای مسلمین واقع شدن تحریف را تأیید و برخی دیگر، رد کرده‌اند.

 

ويَستدل القائلون بعدم التحريف بعدّة أمور هي:

کسانی که معتقد به عدم تحریف می‌باشند، به مواردی استدلال می کنند، از جمله:

 

۱- آية الحفظ: ﴿إِنا نَحنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾ ([489]).

۱ ـ آیه‌ی حفظ: (بی‌تردید ما قرآن را نازل کرده‌ايم، و قطعاً خود نگهبانش هستيم)[490].

 

وهذه الآية يمكن أن تفسّر بحفظ القرآن من التحريف، وبقائه عند الأمّة سالماً من الزيادة والنقص والتغيير، ومن أن تمتد يد أهل الباطل وأئمة الضلال إليه.

این آیه می‌تواند به حفظ شدن قرآن از تحریف تفسیر شود و اینکه قرآن از کم و زیاد شدن و تغییر، نزد امّت محفوظ و سالم  مانده است و اینکه دستان پلید اهل باطل و پیشوایان گمراه به آن نمی‌رسد.

 

۲- قال تعالى: ﴿لا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بيْنِ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ﴾ ([491]).

۲ ـ حق تعالی می‌فرماید: (نه از پيش روی، باطل به سویش راه يابد و نه از پشت سرش. نازل شده‌ای است از حکيمی ستوده)[492].

 

وهذه الآية يمكن أن تفسّر بأنّ القرآن محفوظ من ولوج الباطل بين طياته، سواء أكان هذا الباطل بتبدّل بعض الكلمات أو بزيادة أو نقص بعض السور والآيات.

این آیه می‌تواند اینچنین تفسیر شود که قرآن حفظ شده از نفوذ باطل در زوایای درونی آن می‌باشد؛ چه این باطل با تبدیل برخی کلمات باشد و چه با افزودن یا با کاستن برخی سوره‌ها و آیات.

 

۳- الروايات الدالة على التحريف يمكن حمل بعضها على أنّها دالة على التحريف المعنوي، أي التحريف في التأويل لا التنـزيل، وهذا أمر واقع يقرّه جميع المسلمين.

۳ ـ می‌توان از برخی روایاتی که بر تحریف دلالت می‌کنند چنین برداشت نمود که منظور، تحریف معنوی می‌باشد؛ یعنی تحریف در تأویل و نه در تنزیل؛  و این نکته‌ای است که اتفاق افتاده است و همه‌ی مسلمانان به آن معترف می‌باشند.

 

۴- إنّ بعض الروايات الدالة على التحريف ضعيفة السند.

۴ ـ سند برخی از روایاتی که بر تحریف دلالت دارند ضعیف می‌باشد.

 

۵- الروايات التي لا تقبل التأويل والدالة على التحريف اللفظي أو النقص يضرب بها عرض الجدار؛ وذلك لأنّها مخالفة للقرآن، وقد ورد عن المعصومين  ما معناه: ما جاءكم عنا مخالف لكتاب الله فدعوه ([493]).

۵ ـ روایاتی که تأویل را بیان نمی‌کنند و بر تحریف لفظی یا بر وجود نقصانی دلالت می‌نمایند، ارزشی نداردند و اصلاحاً آنها را باید به دیوار کوبید! چرا که در تضاد با قرآن می‌باشند و از معصومین (علیهم السلام) چنین معنایی روایت شده است: هر چه از ما به شما رسید که مغایر با کتاب خدا باشد، رهایش کنید[494].

 

۶- القرآن المجموع في زمن النبي  هو الذي بين أيدينا؛ لأنّ من غير المعقول أنّ رسول اللهلم يهتم بكتابة وجمع القرآن في حياته.

۶ ـ قرآنِ گردآوری شده در زمان پیامبر (ص)، همانی است که هم‌اکنون در دستان ما است؛ چرا که به دور از عقل است که رسول خدا (ص) در زمان حیاتش به نوشتن و جمع آوری قرآن اهتمام نورزیده باشد!

 

ثم جاء بعده أبو بكر وعمر وزيد بن ثابت ليجمعوه، وجاء بعدهم عثمان ليجمع الناس على مصحف واحد ويحرق أو يتلف البقية التي تختلف عنه بشكل أو بآخر، فيكون الذي بين أيدينا هو المصحف العثماني كما يروي العامة والخاصة.

اما این در حالی است که پس از ایشان (ص) ابوبکر، عمر و زید بن ثابت آمدند تا قرآن را گردآوری کنند و پس از آنها عثمان آمد تا مردم را بر مصحفی یکسان متحد نماید و بقیه‌ی قرآن‌ها که به هر شکل یا صورتی با آن مصحف تفاوت داشت را آتش زد یا نابود کرد، که در نتیجه، قرآنی که اکنون در اختیار ما است، همان طور که عامه و خاصه روایت می‌کنند، مصحف عثمانی می‌باشد.

 

۷- القول بتحريف القرآن يلزم هدم إثبات نبوة محمد  اليوم؛ لأنّ القرآن هو المعجز الذي جاء به النبي .

۷ ـ امروزه لازمه‌ی سخن گفتن درباره‌ی تحریف قرآن ویران کردن اثبات نبوت محمد (ص) می‌باشد؛ چرا که قرآن، همان معجزه‌ ای است که پیامبر (ص) به ارمغان آورد.

 

۸- مع القول بالتحريف لا يبقى للقرآن الذي بين أيدينا فائدة، ولا يمكن التعويل عليه في العقائد، فضلاً عن الأحكام الشرعية وغيرها.

۸ ـ با معتقد شدن به تحریف، دیگر این قرآنی که در اختیار ما قرار دارد هیچ فایده‌ای نخواهد داشت و نمی‌‌توان در عقاید به آن تکیه نمود، چه رسد به احکام شرعی و سایر موارد.

 

أمّا أدلة القائلين بالتحريف فهي:

اما دلایل معتقدین به تحریف قرآن، عبارت‌اند از:

 

۱- الروايات الدالة على التحريف، وهي كثيرة جداً عن طريق الشيعة والسنة، وكمثال على ما روي عن طرق السنة، إنّ رسول الله  قال: (من سرّه أن يقرأ القرآن غضاً كما نزل فليقرأه على قراءة ابن أم عبد) ([495]).

۱ - روایاتی که از طریق شیعه و سنی بر تحریف دلالت می‌کنند بسیار زیاد می‌باشند. به عنوان مثالی از آنچه از طریق اهل سنت نقل شده است: رسول خدا (ص) فرمود: (هر کس دوست دارد قرآن را تر و تازه، همان طور که نازل شده است قرائت کند، آن را مطابق قرائت ابن ام عبد (عبد الله بن مسعود) بخواند)  [496].

 

وعلى هذا يكون ابن مسعود من خير الصحابة الذين حفظوا القرآن.

و بر این اساس ابن مسعود در جایگاه برترین صحابه‌هایی که قرآن را حفظ کرده‌اند، قرار می‌گیرد.

 

ثم إنّهم يروون عن ابن مالك، قال: (أمر بالمصاحف أن تغير، قال: قال ابن مسعود: من استطاع منكم أن يغل مصحفه فليغله، فإنّ من غل شيئاً جاء به يوم القيامة، قال: ثم قال - أي ابن مسعـود -: قرأت من فم رسـول الله  سبعين سـورة، أفأترك ما أخذت من في رسـول الله ؟) ([497]). وعندهم السند صحيح كما قال أحمد محمد شارح مسند أحمد.

به علاوه آنها از ابن مالک روایت می‌کنند که گفت: «دستور داده شد قرآن‌ها تغییر داده شوند. وی گفت: ابن مسعود گفت: هر کس از شما که می‌تواند قرآنش را مخفی دارد، چنین کند زیرا هر کس چیزی را پنهان دارد، آن را روز قیامت با خود خواهد آورد. سپس ابن مسعود گفت: از دهان رسول خدا (ص) هفتاد سوره قرائت کرده‌ام، آیا آنچه را که از دهان رسول خدا (ص) گرفته‌ام، ترک گویم؟»[498] و همان طور که احمد محمد، شارح مسند احمد گفته است، سند این روایت نزد آنها صحیح می‌باشد.

 

ورواه أبو داود، وابن كثير في التفسير، وروى معناه ابن سعد في الطبقات ([499]).

ابو داوود و ابن کثیر در کتاب تفسیر، و همچنین چنین معنایی را ابن سعد در طبقات روایت نموده‌اند[500].

 

ومعنى الحديث واضح: إنّ ابن مسعود يرى أنّ القرآن الذي كتبه عثمان ناقص، أو حدث فيه بعض التغير على الأقل، فقوله: (أفأترك ما أخذت من في رسول الله )، دال على أنّ ما أخذه يختلف بشكل أو بآخر عمّا كتبه عثمان. وابن مسعود (رحمه الله) ظل مصراً على رأيه ورفضه لما كتبه عثمان حتى قتله عثمان عندما أحرق المصاحف وأحرق مصحفه، وجلده حتى مات بعدها.

معنای حدیث روشن است؛ ابن مسعود معتقد بود قرآنی که عثمان نوشته ناقص یا حداقل در آن برخی تغییرات روی داده است. این سخن او «آیا آنچه را که از دهان رسول خدا (ص) گرفته‌ام، ترک گویم؟» به این معنی است که آنچه او فرا گرفته به نحوی از انحا با آنچه عثمان به نگارش درآورده، متفاوت می‌باشد؛ در حالی که ابن مسعود (رحمة الله علیه) بر رأی و نظرش مُصِرّ بود و آنچه عثمان نگاشته بود را نپذیرفت تا آن هنگام که عثمان مصحف‌ها و مصحف او را به آتش کشید، او را نیز به قتل رسانید؛ او را آنقدر تازیانه زد تا مُرد.

 

والروايات التي وردت في كتب السنة الدالة على نقص القرآن كثيرة، وقد اختاروا اسم نسخ التلاوة للسور والآيات التي وردت عندهم بالروايات، ولم تكتب بالمصحف الموجود اليوم ([501]).

روایاتی که در کتاب‌های اهل سنت وارد شده مبنی بر نقص در قرآن بسیارند، و حتی براساس آن روايات، اسم نسخه‌های تلاوتِ سوره‌ها و آیات را نیز انتخاب کرده‌اند،  ولی در مصحف امروزی نوشته نشده است[502].

 

أمّا الروايات الواردة عن أهل البيت  فهي كثيرة، ولكنّهم  أمرونا أن نقرأ كما يقرأ الناس، حتى يقوم القائم منهم صلوات الله عليه وعليهم ([503]).

اما روایات وارد شده در این زمینه از اهل بیت بسیار می‌باشند؛ ولی در عین حال آنها (علیهم السلام) به ما امر فرموده‌اند قرآن را همان طور که مردمان می‌خوانند بخوانیم تا  آن هنگام که قائم آنها که صلوات خداوند بر او باد،  قیام کند[504].

 

وسئل الشيخ المفيد (رحمه الله) في المسائل السرورية: ما قوله أدام الله تعالى حراسته في القرآن؟ أهو ما بين الدفتين الذي في أيدي الناس، أم هل ضاع مما أنزل الله تعالى على نبيه منه شيء أم لا؟ وهل هو ما جمعه أمير المؤمنين (ع)، أم ما جمعه عثمان على ما يذكره المخالفون؟

شیخ مفید (رحمة الله علیه) در «مسایل سروریه» سؤالی را مطرح نموده است: معنی این سخن او (که خداوند حفظش نماید) مبنی بر حراست و حفاظت کردن او از قرآن، چیست؟ آیا منظور همین قرآنی است که میان دو جلد قرار دارد و در بین مردم رایج است، یا بخشی از آنچه خداوند متعال بر پیامبرش نازل فرموده است، از بین رفته، و یا چیزی دیگری است؟ و یا آن قرآنی است که امیر المؤمنین (ع) گردآوری فرمود، یا همان طور که مخالفان می‌گویند، قرآنی است که عثمان گرد آورد؟

 

فأجاب: (لا شك إنّ الذي بين الدفتين من القرآن جميعه كلام الله تعالى وتنـزيله، وليس فيه شيء من كلام البشر، وهو جمهور المنـزّل، والباقي مما أنزله الله تعالى (قرآناً) ([505]) عند المستحفظ للشريعة، المستودع للأحكام - أي المهدي (ع) -، لم يضْيع منه شيء، وإن كان الذي جمع ما بين الدفتين الآن لم يجعله في جملة ما جمع، لأسباب دعته إلى ذلك، منها: قصوره عن معرفة بعضه. ومنها ما شك فيه. ومنها ما عمد بنفسه. ومنها ما تعمد إخراجه منه.

به این پرسش‌ها اینگونه  پاسخ داده است: «تردیدی در این نيست که تمامی مطالب همین قرآن مکتوب، کلام خداوند متعال و نازل شده از جانب او است و در آن هیچ گونه کلام بشری وجود ندارد و مجموعه‌ای نازل‌شده می‌باشد. باقی آنچه خداوند متعال (از قرآن[506]) نازل فرموده است نزد حافظ شریعت و به ودیعه نهاده شده برای احکام ـ‌یعنی امام مهدی (ع)‌ـ می‌باشد و چیزی از آن گم نشده است. این قرآنی که هم‌اکنون در اختیار ما قرار دارد به دلایلی، همه‌ی آن چیزی نیست که گردآوری شد؛ از جمله: کوتاهی از شناخت برخی از آن، آنچه در آن تردید داشتند، آنچه به عمد صورت پذیرفت و آنچه به عمد از آن حذف گردید.

 

وقد جمع أمير المؤمنين (ع) القرآن المنـزل من أوله إلى أخره وألّفه بحسب ما وجب تأليفه، فقدم المكي على المدني، والمنسوخ على الناسخ، ووضع كل شيء منه في حقّه.

امیر المؤمنین (ع) قرآن نازل شده را از ابتدا تا انتهایش گردآوری نمود و آن را آنچنان که باید، تألیف فرمود: مکّی را بر مدنی مقدم داشت، همچنین منسوخ را بر ناسخ و همه چیز را در جایگاه واقعی‌اش قرار داد.

 

فلذلك قال جعفر بن محمد الصادق (ع): (أما والله لو قرئ القرآن كما أُنزل ألفيتمونا فيه مسمين، كما سمي من كان قبلنا) ([507]).

از همین رو جعفر بن محمد صادق (ع) فرموده است: «به خدا سوگند اگر قرآن همان طور که نازل شده است خوانده شود ما را در آن به نام می‌یافتید همان طور که پیشینیان ما در آن نام برده شده‌اند»[508].

 

وقال (ع): (نزل القرآن أربعة أرباع، ربع فينا، وربع في عدونا، وربع قصص وأمثال، وربع قضايا وأحكام، ولنا أهل البيت فضائل القرآن) ([509]).

همچنین ایشان (ع) فرموده‌اند: «قرآن بر چهار قسمت نازل شد؛ یک چهارم آن درباره‌ی ما، یک چهارم درباره‌ی دشمنان ما، یک چهارم داستان‌ها و امثال، و یک چهارم آن قضایا و احکام می‌باشد، و فضیلت‌های قرآن به ما اهل بیت تعلق دارد»[510].

 

وقال المجلسي(رحمه الله): (غير أنّ الخبر قد صح عن أئمتنا  أنهم أمروا بقراءة ما بين الدفتين، وأن لا نتعدّاها بلا زيادة فيه ولا نقصان منه حتى يقوم القائم (ع) فيقرئ الناس القرآن على ما أنزله الله تعالى، وجمعه أمير المؤمنين (ع)) ([511]).

مجلسی (رحمة الله علیه) گفته است: «به جز آنکه خبر صحیح آن است که ائمه (علیهم السلام) به خواندن همین قرآنی که در اختیار ما است، ما را امر فرموده‌اند، بدون هیچ زیادت یا فروکاستنی از آن؛ تا قائم (ع) به پا خیزد، در این هنگام مردم قرآن را همان گونه که خداوند متعال  نازل فرمود و امیر المؤمنین (ع) گردآوری نمود، خواهند خواند»[512].

 

۲- قيام عثمان بإحراق المصاحف بعد أن اختار أحدها، مع وجود اختلاف بينها، بل وأحرق مصحف عبد الله بن مسعود وأنكر علية قراءته، وضربه حتى مات، مع أنّ رسول الله   قال - على ما روي عنه -: (من سرّه أن يقرأ القرآن غضاً كما أُنزل فليقرأ على قراءة ابن أم عبد) ([513]).

۲ – اقدام عثمان به آتش کشیدن مُصحف‌ها پس  از اینکه یکی از آنها را برمی‌گزیند، با وجود اختلافاتی که بین آنها وجود داشت و حتی مصحف ابن مسعود را نیز آتش زد و قرائت او را نپذیرفت و او را آن قدر تازیانه زد تا مرد؛ با وجود اینکه رسول خدا (ص) درباره‌ی او فرموده بود: «هر کس دوست دارد قرآن را تر و تازه، همان طور که نازل شده است قرائت کند، آن را مطابق قرائت ابن ام عبد (عبد الله بن مسعود) بخواند»[514].

 

۳- اقتفاء سنن الماضين، فاليهود حرفوا التوراة، والمسيح حرفوا الإنجيل، قال تعالى: ﴿لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ﴾([515]).  

۳ - پیروی از سنت‌های گذشتگان: یهود، تورات را و مسیح، انجیل را تحریف کردند. حق تعالی می‌فرماید: (که قطعاً به حالی پس از حالی ديگر، برخواهید نشست)[516].

 

وقد ورد حديث اقتفاء سنن الماضين عن النبي  وأهل بيته المعصومين ، والحديث صحيح مستفيض الرواية ([517]).

حدیث دنباله‌روی از سنت‌های گذشتگان از پیامبر (ص) و اهل بیت معصوم (علیهم السلام) روایت شده، و حدیث، صحیح است و روایت از آن برگرفته می‌گردد[518].

 

ومعنى اقتفاء سنن الماضين موجود في أرض الواقع، وشيء حاصل بيّن لكل من تصفح التاريخ ولو إجمالاً ([519]).

معنای پیروی و دنباله‌روی سنت‌های گذشتگان به واقع اتفاق افتاده است و هر کس حتی اگر به صورتی اجمالی تاریخ را وروق بزند، می‌تواند نتایجش را ملاحظه نماید[520].

 

۴- آية الحفظ متشابهة، تحتمل وجوه كثيرة من التفسير والتأويل، ومنها: إنّ القرآن محفوظ عند المعصوم (ع).

۴ – آیه‌ی حفظ از آیات متشابه است و وجوه تفسیر و تأویل متعددی را در بر دارد؛ از جمله اینکه قرآن نزد معصوم (ع) محفوظ است،

 

وهذا الوجه في التفسير تدل عليه الروايات عنهم  ([521]).

و روایاتی از معصومین (علیهم السلام) بر این تفسیر دلالت دارد[522].

 

وكذلك الآية الأخرى: ﴿لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ﴾([523])، متشابهة تحتمل وجوه.

وضعیت آیه‌ی دیگر نیز به همین صورت است (نه از پیش روی، باطل به او راه یابد و نه از پشت سر. نازل شده‌ای از جانب خداوندی حکیم و ستوده است)[524] ؛ متشابه است و صورت‌های متعددی دارد.

 

والعجيب أن يُرجع بعضهم روايات صحيحة السند محكمة الدلالة وردت عن أهل بيت العصمة إلى آيات متشابهة، وهم يدعون فقه القرآن والسنة. فليت شعري المحكم يرجع إلى المتشابه أم المتشابه إلى المحكم؟!

و عجیب اینجا است که برخی از آنها این روایات صحیح السند محکم الدلاله‌ای که از اهل بیت عصمت  روایت شده است را به متشابه برمی‌گردانند، و در عین حال ادعای فقه  در قرآن و سنّت را دارند! ای کاش می‌فهمیدم که محکم به متشابه برگردانیده می‌شود یا متشابه به محکم؟!

 

۵- لا سبيل لردّ الروايات الصحيحة؛ لأنّ بعضها محكمة في دلالتها على التحريف والنقص، والآيات السابقة متشابهة والمتشابه يرجع إلى المحكم ليفهم معناه لا العكس، كما أنّ تغيير حرف أو كلمة في آية لا يعد، وما في القراءات السبعة من الاختلاف.  

۵ - راهی برای رد کردن روایات صحیح وجود ندارد؛ چرا که برخی از آنها که بر تحریف و وجود نقصان در قرآن دلالت می‌کنند، بسیار محکم هستند و آیاتی که پیش‌تر ارایه شد، متشابه می‌باشند، و این متشابه است که به محکم برگردانیده می‌شود تا معنایش فهمیده گردد و نه برعکس؛ همان طوری که اگر حرف یا کلمه‌ای در آیه تغییر کند به حساب نمی‌آورند و در قرائت‌های هفت‌گانه اختلافی وجود دارد.

 

ومن هنا فإنّ قبول قراءة المعصوم أولى من قبول قراءة غيره، وعلى أقل تقدير فلتقبل قراءته كقراءة غيره، فلا وجه لحصر القراءات بسبعة مع أنّه توجد قراءات مروية غيرها.

بنابراین پذیرفتن قرائت معصوم برتر و بالاتر از پذیرفتن قرائت غیر از آنها می‌باشد، و حداقل باید این قرائت همانند سایر قرائت‌ها پذیرفته شود و دلیلی برای محدود کردن قرائت‌ها به قرائت‌های هفت‌گانه وجود ندارد؛ با وجود اینکه قرائت‌های غیر از آنها نیز روایت شده است.

 

۶- القرآن الذي بين أيدينا جمع في زمن أبي بكر وعمر، والدال عليه الروايات عن طريق السنة والشيعة، بل إنّ هذه الحادثة متواترة في التاريخ وكانت هناك عدة مصاحف أحرقها عثمان وجمع الناس على مصحف واحد ([525]).

۶ - قرآنی که امروزه در اختیار ما است در زمان ابوبکر و عمر جمع آوری شده است و روایاتی از اهل سنت و شیعه بر چنین مطلبی دلالت دارند؛ حتی این موضوع، واقعه‌ای است که به تواتر در تاریخ موجود است و اینکه چندین مصحف وجود داشت که عثمان همگی آنها را سوزانید و مردم را بر یک مصحف گرد آورد[526].

 

أمّا القرآن الذي جمعه النبي  فهو عند علي (ع)، وقد عرضه على القوم ولم يقبلوه وهو عند الإمام الثاني عشر (ع) اليوم، والدال عليه روايات كثيرة وردت عن أهل البيت .

اما قرآنی که پیامبر (ص) جمع کرد نزد علی (ع) بود که او آن را بر قوم عرضه داشت، ولی آنان نپذیرفتند و هم‌اکنون نزد امام دوازدهم (ع) می‌ باشد. روایات بسیاری از اهل بیت (علیهم السلام) بر این مطلب دلالت می‌نمایند.

 

عن سالم بن سلمة، قال: قرأ رجل على أبي عبد الله (ع) وأنا استمع حروفاً من القرآن ليس على ما يقرؤها الناس، فقال أبو عبد الله (ع): (كف عن هذه القراءة، اقرأ كما يقرأ الناس حتى يقوم القائم، فإذا قام القائم (ع) قرأ كتاب الله (عزوجل) على حدّه، وأخرج المصحف الذي كتبه علي (ع)). وقال: (أخرجه علي (ع) إلى الناس حين فرغ منه وكتبه، وقال لهم: هذا كتاب الله (عزوجل) كما أنزله الله على محمد وقد جمعته من اللوحين، فقالوا: هو ذا عندنا مصحف جامع فيه القران لا حاجة لنا فيه، فقال: أما والله لا ترونه بعد يومكم هذا أبداً، إنما كان عليَ أن أخبركم حين جمعته لتقرؤوه) ([527]). وفي رواية أخرى عن النبي  قبل وفاته أعطى القراطيس التي كتب فيها القرآن لعلي (ع)، وأمر بجمعه وحفظه.

از سالم بن ابی سلمه نقل شده: «کسی خدمت امام صادق (ع) قرآن تلاوت نمود و من حروفی از قرآن را برخلاف آنچه عموم مردم می‌خواندند، شنیدم. امام صادق (ع) به وی فرمود: باز ایست! باز ایست! از این قرائت دست بردار. آن گونه بخوان که مردم قرائت می‌کنند تا آنکه قائم بیاید. وقتی او قیام کند کتاب را به صورت واقعی‌اش خواهد خواند و مصحفی را که امام علی (ع) نوشت بیرون خواهد آورد». سپس فرمود: «علی (ع) قرآن را برای مردم بیرون آورد ‌‌ـ‌‌پس از آنکه از آن فارغ شد و آن را کتابت فرمود‌‌ـ‌‌ و به مردم فرمود: این کتاب خدا است آن گونه که خداوند بر محمد (ص) نازل فرمود و من آن را بین دو جلد جمع کرده‌ام. گفتند: ما مصحفی داریم که جامع قرآن است؛ ما به آن (مصحف تو) نیاز نداریم. حضرت علی (ع) فرمود: به خدا سوگند دیگر بعد از امروز هیچ گاه آن را نخواهید دید. وظیفه‌ی من آن بود که وقتی قرآن را به طور کامل جمع کردم، به شما خبر دهم تا آن را بخوانید»[528]. در روایتی دیگر از پیامبر (ص) پیش از وفاتش روایت شده است که ورقه‌هایی كه قرآن را در آن نوشته بود را به علی (ع) بخشید و او را به جمع‌آوری و حفظ آنها دستور فرمود.

 

أمّا الإدعاء بأنّ القرآن الذي بين أيدينا جمع في زمن النبي  فهي دعوى جزافية لا دليل عليها، بل مردودة بما قدمت.

اما این ادعا که قرآنی که هم‌اکنون در اختیار ما است، همان قرآنی است که در زمان پیامبر (ص) جمع‌ آوری شده است، ادعایی است گزاف و بیهوده که هیچ دلیلی بر آن وجود ندارد و حتی طبق آنچه پیش‌تر ارایه گردید، مردود می‌باشد.

 

۷- إنّ إثبات النبوة لمحمد  بأخلاقه وأمانته وصدقه وسيرته قبل بعثته ومعجزات كثيرة القرآن أحدها. وقد نقل الكثير منها بشكل متواتر من جيل إلى جيل، وفي كتب التاريخ.

۷ - اثبات نبوّت حضرت محمد (ص) با اخلاق، امانت‌داری، راستگویی و سیره و رفتارش پیش از بعثتش و معجزات بسیاری که یکی از آنها قرآن است، صورت می‌پذیرد. بسیاری از این معجزات به تواتر سینه به سینه و در کتب تاریخ نقل شده است.

 

ومنها ما كان في ليلة ميلاده كانشقاق إيوان كسرى، وهدم أربعة عشر شرفة من شرفاته، وخمود نيران فـارس ولم تخمد قبل ذلك بألف عام، وغور بحيرة ساوة، وفيض وادي السمـاوة، وتهافت النجوم على الشياطين بالرجوم، ومنعها من السمع ([529]).

از جمله‌ی آنها می‌توان به شکافته شدن ایوان کسری، ویران شدن چهارده گنگره از گنگره‌هایش، و خاموش شدن آتشکده‌ی فارس که بیش هزار سال خاموش نشده بود، شور شدن دریای ساوه، فوران صحرای سماوه، حمله بردن ستارگان بر شیاطین با شهاب‌ها و منع کردن آنها از دزدیده گوش کردن آنها، اشاره نمود[530].

 

ومنها: المقرونة بدعوى النبوة والتحدّي، كانشقاق القمر، وانشقاق الشجر، وحنين الجذع، وتسبيح الحصى بيده، ونبع الماء من أنامله، ونطق الجمادات والحيوانات لأجله، وتسليم الغزال عليه، ونطق اللحم المسموم بين يديه، وكلام ذئب الفلاة لأجله، ودر شاة أم مُعبد، وبرق الصخرة يوم الخندق، وأكل الخلق الكثير من الطعام القليل ([531]).

از جمله‌ی مواردی که مقارن با ادعای نبوت و تحدّی بود عبارتند از: شکافتن ماه، کُرنش درختان، تسبیح گفتن سنگ‌ریزه‌ها در دست ایشان، جاری شدن آب از انگشتان دستش، به سخن درآمدن جمادات و حیوانات به خاطر او، تسلیم شدن آهو در برابر او، به سخن آمدن گوشت مسموم در پیشگاهش، به حرف آمدن گرگ بیابان به خاطر ایشان، شیر دادن گوسفند امّ معبد، برق زدن سنگ در روز خندق، و خوردن مردم بسیار با غذای اندک[532].

 

كما أنّ القرآن الذي بين أيدينا عند القائلين بالتحريف هو قرآن من عند الله ولكنّه ليس جميعه، وبهذا يبقى على إعجازه، ويعتمد عليه في العقائد والأحكام وغيرها، مع أنّ إعجاز القرآن مختلف فيه أصلاً كونه البلاغة أو الأسلوب أم الحكم والمواعظ أو الأخبار بالمغيبات أو سلامته من التناقض أو التشريع العادل؟

کسانی که به تحریف شدن قرآن معتقد می‌باشند چنین اعتقاد دارند که قرآنی که هم‌اکنون وجود دارد از جانب خداوند متعال است، اما تمام آن نیست، و به همین جهت بر اعجاز خود باقی است و می‌توان در عقاید، احکام و سایر موارد به آن اعتماد نمود؛ با اینکه در اصلِ چگونگی معجزه بودن قرآن اختلاف وجود دارد؛ اینکه بلاغتش می‌باشد، یا در اسلوب یا در حکمت و موعظه‌ها یا اِخبار غیبی یا سالم بودن آن از تناقض‌گویی و یا تشریع آن در عدالت؟

 

وربما يقال: جميع هذه الأمور هي إعجاز القرآن. وربما قيل: إنّ إعجازه نفسي باطني.

شاید گفته شود تمام این موارد، اعجاز قرآن می‌باشد، و چه بسا گفته شود اعجاز قرآن نفسانی و باطنی است

 

ويؤيده قوله تعالى: ﴿وَلَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتَى بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِيعاً﴾ ([533])، ويؤيده طمأنينة نفس المؤمن عند قراءته، ويؤيده أنّه شفاء للصدور، ويؤيده إنّ بعض آياته إذا قرأت لها تأثير على الموجودات الملكوتية واللطيفة كالجن، بل المادية كجسم الإنسان.

و این گفتار حق تعالی آن را تائید می‌کند: (و اگر قرآنی بود که کوه‌ها با آن به جنبش درآيند يا زمين پاره‌پاره شود يا مردگان را به سخن آورد، جز اين قرآن نمی‌بود، که همه‌ی کارها از آنِ خدا است)[534]. آرامش درونی مؤمن هنگام خواندن قرآن این موضوع را تأیید می‌کند؛ اینکه قرآن شفای سینه‌ها است و همچنین اینکه اگر بعضی از آیات آن خوانده شوند بر موجودات ملکوتی و لطیف، همانند جن، و حتی موجود مادی همانند جسم انسان، تأثیر می‌گذارد، این نظر را تأیید می‌نماید.

 

ورد عن المعصومين  ما معناه: (إنّ الفاتحة إذا قرأت سبعين مرّة على ميت فلا تتعجبوا إذا قام حياً) ([535])، ﴿أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتَى﴾.

از معصومین (علیهم السلام) به این مضمون روایت شده است که: «اگر سوره‌ی فاتحه هفتاد بار بر مرده‌ای خوانده شود، اگر زنده شد تعجب نکنید»[536]؛ و (مردگان با آن به سخن درآیند).

 

وربما لن يظهر هذا الإعجاز بشكل واضح للجميع إلاّ في زمن ظهور القائم (ع)؛ حيث ورد أنّ أصحابه يسيرون على الماء ([537])، بل لو تدبّرنا التحدّي في القرآن لوجدناه شاملاً للجميع لأهل العربية وغيرهم، وللإنس والجن: ﴿قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْأِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً﴾ ([538]). فلو كان الإعجاز في تركيب الألفاظ أي بالبلاغة أو الأسلوب أو غيرها، لكان التحدّي لغير أهل العربية لا معنى له مع أنّ الآية تشملهم، فإذا كان الأمر كذلك أي إن إعجاز القران باطني نفسي كان بقاء آية واحدة من القرآن كافياً لبقاء إعجازه، بل جزء من آية كافٍ، مثل: ﴿اللّهُ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ﴾ ([539])، أو ﴿بسم الله الرحمن الرحيم﴾، بل الباء في البسملة كافية لإثبات إعجازه.

چه بسا این اعجاز به شکلی واضح برای همگان آشکار نگردد، مگر در زمان ظهور قائم (ع)؛ آنجا که روایت شده است یارانش بر روی آب حرکت می‌کنند[540] و اگر در تحدّی و مبارزه طلبیِ قرآن نیک بنگریم، خواهیم دید که شامل همگان می‌باشد؛ چه عرب و چه غیر عرب، انسان و جن: (بگو: اگر جن و انس گرد آيند تا همانند اين قرآن را بياورند نمی‌توانند همانند آن را بياورند، هر چند برخی یاری‌گر برخی دیگر باشند)[541]. اگر اعجاز در ترکیب الفاظ، یا بلاغت، یا اسلوب و یا موارد دیگر باشد تحدی برای مردم غیر عرب ـ‌با توجه به اینکه آیه آنها را هم شامل می‌شود‌ـ معنایی نداشت. اگر موضوع اینچنین باشد، یعنی اعجاز قرآن باطنی و نفسانی باشد، باقی ماندن یک آیه از قرآن برای برقرار بودن اعجازش کافی می‌باشد و حتی قسمتی از یک آیه؛ مانند: (الله خدايی است که هيچ خدايی جز او نيست)[542]  يا «بسم الله الرحمن الرحيم» و یا حتی «ب» در بسمله برای اثبات معجزه بودنش کفایت می‌نمود.

 

روي أنّ أمير المؤمنين (ع) تكلم في أسرار الباء في البسملة ليلة كاملة ([543]).

روایت شده است که امیر المؤمنین (ع) درباره‌ی اسرار «باء» در بسمله یک شب کامل سخن گفت[544].

 

وقال تعالى: ﴿وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى ذَلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَرُهْبَاناً وَأَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ * وَإِذَا سَمِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ﴾ ([545]).

حق تعالی می‌فرماید: (و مهربان‌ترين کسان نسبت به آنان که ايمان آورده‌اند کسانی را می‌يابی که می‌گويند : ما نصرانی هستيم؛ زيرا بعضی از ايشان کشيشان و راهبانی هستند که تکبر نمی‌ورزند * چون آنچه را که بر پيامبر نازل کرده‌ايم بشنوند، از آنچه از حق شناخته‌اند چشمانشان اشک‌بار می‌شود. می‌گويند: ای پروردگار ما، ايمان آورديم، ما را نيز در زمره‌ی شاهدان بنويس)[546].

 

فلا تتوهم أنّ سبب إيمان هؤلاء العلماء الربانيين القسيسين والرهبان هو: البلاغة أو الأسلوب، بل الحقائق التي وراء تلك الألفاظ، والتي جعلت أعينهم تفيض من الدمع. وهؤلاء وأمثالهم هم الحجة في كشف إعجاز القرآن لبني آدم، لا من أقتصر علمه على القشور والألفاظ فقط.

چنین مپندارید که علت ایمان آوردن این علمای کشیش و راهبان ربانی، بلاغت یا اسلوب قرآن بوده است؛ بلکه حقایقی بود که ورای این الفاظ نهفته است که باعث شد چشم‌های آنان پر از اشک شود. این افراد و امثال آنها دلیلی بر آشکار شدن اعجاز قرآن برای بنی آدم هستند؛ نه آن کسی که  علمش را فقط بر پوسته‌ها و الفاظ محدود کرده است.

 

قال تعالى: ﴿وَمَا يَسْتَوِي الْأَحْيَاءُ وَلا الْأَمْوَاتُ إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشَاءُ وَمَا أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ﴾ ([547]).

حق تعالی می‌فرماید: (و زندگان و مردگان یکسان نيستند. خدا هر که را خواهد شنوا سازد، و تو نمی‌توانی شنوا کننده‌ی آن کسانی باشی که در گور فرو رفته‌اند)[548].

 

فمن كشف معجزة موسى (ع) لبني آدم؟! إنّهم السحرة عندما عرفوا أنها ليست بوهم، بل حقيقة من رب العالمين فلم يستكبروا وخروا ساجدين.

چه کسی معجزه‌ی موسی (ع) را برای بنی آدم آشکار نمود؟! آنها همان ساحران و جادوگرانی بودند که وقتی دانستند آن معجزه، توهّم و خیال نبوده، بلکه حقیقتی از جانب پروردگار جهانیان بوده است، تکبّر نورزیدند و به سجده درافتادند.

 

والخلاصة: إنّ القول بالتحريف لا يعدو القول بالنقصان أو بتغيير بعض الكلمات اعتماداً على الروايات التي وردت عن المعصومين  وعن بعض الصحابة. وكلاهما - أي النقصان وتغير بعض الكلمات - لا يقدح بكون الذي بين أيدينا قرآناً، حيث إنّ القول بالنقصان يعني أن الذي بين أيدينا بعض القرآن، فلا إشكال في أنّه من الله سبحانه.

خلاصه: بحث و گفت‌وگو درباره‌ی تحریف، از وجود نقصان و یا تغییر برخی از کلمات آن هم با توجه به روایاتی که از معصومین (علیهم السلام) و برخی صحابه وارد شده است، فراتر نمی‌رود. هر دوی این موارد ـ‌وجود نقصان یا تغییر برخی کلمات‌ـ در اعتبار قرآنی که هم‌اکنون در اختیار ما است خللی ایجاد نمی‌کند؛ چرا که معتقد بودن به وجود نقصان یعنی قرآنی که در اختیار ما است، قسمتی از قرآن است و اشکالی در اینکه از سوی خداوند سبحان است، وارد نمی‌کند.

 

أمّا القول بتغير بعض الكلمات مثل : (أمة بـ أئمة)، و (اجعلنا بـ اجعل لنا)، و (طلح بـ طلع)، فهو شبيه بالقول بالقراءات السبعة أو العشر التي لاقت القبول من جميع المسلمين اليوم، وهم لا يخطّئون من يقرأ بأي منها مع اختلاف بعض الكلمات من قراءة إلى أخرى، سواء باللفظ أو بالمعنى.

اما صحبت در خصوص تغییر برخی از کلمات همانند «امة» به جای «ائمة» و «اجعلنا» به جای «اجعل لنا» و «طلح» به «طلع»، شبیه به پایبند بودن به قرائت‌های هفت‌گانه و یا ده‌گانه‌ای است که مورد قبول همه‌ی مسلمانان امروزی است، و هر کسی که به یکی از این قرائت‌ها بخواند را ـ‌با اینکه برخی کلمات در یک قرائت نسبت به دیگری متفاوت می‌باشد، چه در لفظ و چه در معنی‌ـ خطا محسوب نمی‌کنند.

 

هذا والحمد لله الذي رزقنا ذكره ومنّ علينا بكتابه الكريم وقرآنه العظيم، والحمد لله وحده.

 حمد و سپاس تنها از آنِ خداوندی است که ذکرش را روزی ما فرمود و با کتاب کریم و قرآن عظیم بر ما منّت نهاد. والحمد لله وحده.

 

 

 

* * *

 

 


ثانياً: التشريع بدليل العقل

دوم: تشریع (قانونگذاری) با برهان عقلی

 

بعد وفاة النبي  كان على المسلمين الرجوع إلى أوصيائه ؛ لمعرفة الأحكام الشرعية المشتبهة عليهم أو التي تستجد مع مرور الزمن، ولكن بما أنّ جماعة من المسلمين انحرفوا عن الأوصياء ، وتركوا الأخذ عنهم - وهم أهل السنة - فقد أدّى مرور الزمن بهم إلى تأليف قواعد عقلية مستندة إلى القواعد المنطقية، اعتمدوا عليها في إصدار بعض الأحكام الشرعية، وسمّوها بـ (أصول الفقه)، وأعرض بعض علمائهم عنها والتزم بالقرآن وما صح عندهم أنّه صدر عن النبي .

پس از رحلت پیامبر (ص) بر مسلمین واجب بود برای فهمیدن احکام شرعی که بر آنها مشتبه می‌شود یا آنهایی که به مرور زمان ایجاد می‌گردد، به اوصیای آن حضرت (علیهم السلام) مراجعه نمایند؛ اما از آنجا که جماعتی از مسلمانان از اوصیا (علیهم السلام) منحرف شدند و برگرفتن علم از آنها را به کناری نهادند ـ‌یعنی همان اهل سنت‌ـ گذر زمان آنها را وادار به تألیف قواعد عقلی مستند به قواعد منطقی نمود که در صادر کردن برخی احکام شرعی بر آنها تکیه نوایند و این قواعد را «اصول فقه» نامیدند. برخی از علمای‌شان از آن روی برگردانیدند و به قرآن و آنچه نزد آنها به عنوان سنت صحیح از پیامبر (ص) صادر شده است، پایبند شدند.

 

أمّا الشيعة فكانوا دائماً يرجعون إلى الإمام المعصوم (ع) بعد النبي ، ولما وقعت الغيبة الصغرى كانوا يرجعون إلى سفير الإمام (ع)، فلمّا وقعت الغيبة التامة كانوا يرجعون إلى الفقهاء الذين كانوا يروون عن المعصومين ، ومع مرور الزمن رجع بعض علماء الشيعة إلى القواعد العقلية التي بدأ بكتابتها علماء السنة. وقيل: إنّ أول من كتب في القواعد العقلية من الشيعة هو العلامة الحلي (رحمه الله)، حيث قام باختصار أحد كتب السنة في أصول الفقه.

اما شیعه همواره پس از پیامبر (ص) به امام معصوم (ع)، و هنگامی که غیبت صغری اتفاق افتاد، به سفیر امام (ع) مراجعه می‌کردند و هنگامی که غیبت تامه واقع شد نیز به فقهایی که احادیث را از معصومین (علیهم السلام) را روایت می‌کردند رجوع می‌نمودند. با گذشت زمان برخی علمای شیعه به قواعد عقلی که علمای اهل سنت پایه‌گذارشان بودند، رجوع نمودند. گفته می‌شود اولین کسی از شیعیان که در باب قواعد عقلی مطلب نگاشت، علامه حلی (رحمة الله علیه) بود؛ هنگامی که وی اقدام به خلاصه کردن یکی از کتاب‌های اهل سنت در اصول فقه نمود.

 

وقع بعد ذلك خلاف كبير بين علماء الشيعة حول التوقف عند محكمات القرآن والروايات الواردة عن المعصومين  في تحصيل الحكم الشرعي أو تجاوز الأمر إلى دليل العقل، وزاد آخرون الإجماع. وكل استدل على صحة طريقه بأدلة هي:

پس از آن اختلاف شدیدی بین علمای شیعه در مورد متوقف شدن در محکمات قرآن و روایات وارد شده از معصومین (علیهم السلام) در به دست آوردن حکم شرعی، یا تجاوز از آن به استفاده از دلایل عقلی، به وجود آمد؛ دیگران اجماع را نیز بر آن (منابع تشریع) افزون نمودند. دلایل کلی بر صحت استفاده از روش ادله‌ی عقلی به شرح زیر می‌باشد:

 

 

۱- الأدلة على أنّ دليل العقل من أدلة التشريع:

۱ - دلایلی بر اینکه برهان عقلی از ادله‌ی تشریع می‌باشد:

 

وإنّه لا يجب التوقف عند محكمات الكتاب والروايات، ومنها:  

بر اینکه نبايد بر محكمات كتاب و روايات توقف نمود؛ از جمله:

 

أ- إنّ المشرّع سبحانه من جملة العقلاء - حسب ما قاله بعض الأصوليين -  فما اتفق عليه العقلاء أقرّه المشرع سبحانه ([549]).  

الف: شارع سبحان از جمله‌ی عقلا است ـ‌طبق آنچه برخی اصولیّون می‌گویند‌ـ پس آنچه عاقلان بر آن اتفاق کنند، شارع سبحان نیز تأیید می‌نماید[550].

 

ب- إنّ الشريعة موافقة للعقل، فكل ما حسّنه العقل حثت عليه الشريعة، وكل ما قبّحه العقل نهت عنه الشريعة ([551]).

ب: شريعت موافق عقل است؛ هر آنچه عقل نیکو بداند، شریعت بر آن مهر تأیید می‌زند و هر آنچه عقل قبیه بداند، شریعت از آن نهی می‌کند[552].

 

ج- إنّ التوقف عن الفتوى عند الشبهات يلزم العسر؛ لأنّ العمل بالاحتياط قد يكون فيه عسر على المكلفين، كصلاة القصر والتمام أو صيام اليوم وقضاءه.

ج: متوقف شدن بر فتوا دادن در شبهات، سختی به دنبال دارد؛ چرا که عمل به احتیاط  رنج و سختی برای مکلّفین را در بر خواهد داشت؛ مانند نماز شکسته یا کامل، و روزه‌ی یک روز و قضای آن.

 

د- إنّ التوقف عن الفتوى عند عدم وجود رواية أو آية محكمة، يلزم جمود الشريعة وعدم مواكبتها للتطور. والمستحدثات أصبحت كثيرة خصوصاً في المعاملات، كأطفال الأنابيب والتلقيح الصناعي، والمعاملات المصرفية والمالية المتنوعة وتقنية الاستنساخ البشري والحيواني وغيرها.

د: متوقف شدن بر صدور فتوا وقتی روایت یا آیه‌ای محکم وجود نداشته باشد، جامد و ساکن شدن شریعت و عدم همراهی آن با پیشرفت‌ها را به دنبال دارد. امروزه موارد بسیاری مخصوصا در معاملات پدید آمده است؛ مواردی مانند بچه‌های آزمایشگاهی، تلقیح مصنوعی، انواع معاملات مالی و بانکی، موضوع شبيه‌سازى انسانی و حیوانی و....!

 

 

۲- الأدلة على وجوب التوقف عند الروايات والآيات المحكمة:

۲- دلايلی بر وجوب توقف در برابر رويات و آيات محكم:

 

والتوقف عن الفتوى عند الشبهات والمستحدثات التي لا يوجد دليل نقلي عليها والعمل فيها بالاحتياط، ومنها:

توقف بر صادر کردن فتوا بر شُبَهات و پدیده‌ها و مسایل جدید روز که دلیل نقلی برای آنها وجود ندارد و عمل به آن با احتیاط می‌باشد؛ از جمله‌ی آنها:

 

أ- إنّ العقل حجة باطنة، وهذا ورد في الروايات عنهم  ([553])، فبالعقل يستدل على وجود الخالق، ثم بالعقل تعارض الروايات وتُعرف دلالة كل منها، وبالعقل تُفهم الآيات ويُعرف المتشابه والمحكم. وهذا لا اعتراض عليه، إنّما الاعتراض على وضع قاعدة عقلية غير مروية يستـنبط بواسطتها حكم شرعي ([554]).

الف: اینکه عقل حجتی است باطنی و این مطلب را روایات اهل بیت (علیهم السلام) بیان کرده‌اند[555]. با  عقل به وجود خالق استدلال می‌شود، با عقل تعارض روایات و دلالت هر یک از آنها شناخته می‌شود، و همین طور به وسیله‌ی عقل آیات فهمیده و متشابه و محکمه شناخته می‌شود و هیچ اعتراضی بر این موضوع وجود ندارد. مخالفت و اعتراض فقط بر پایه‌ریزی قاعده‌ای عقلی است که بر هیچ روایتی استوار نیست، و به واسطه‌ی آن حکم شرعی استنباط می‌گردد[556].

 

فهذه هي عبادة العباد للعباد ([557])، وهكذا نعود إلى الحام والبحيرة والسائبة ([558])، وعدنا إلى تحريم علماء اليهود بأهوائهم وتخرّصاتهم العقلية وتحليلهم المحرّمات، وهكذا نقرّ للطواغيت تشريعاتهم الوضعية الباطلة.

این همان عبادت بندگان توسط بندگان است[559] و به این ترتیب به حام، بحیره و سائبه  بازمی‌گردیم[560] و به این صورت به تحریم‌های علمای یهود براساس خواست‌های نفسانی و ظنیّات عقلی‌شان و حلال کردن محرمات توسط آنها بازمی‌گردیم، و به این ترتیب به تشریعات و قاون‌گذاری‌های وضعی باطل طاغوت‌ها گردن می‌نهیم.

 

ب- اتفاق العقلاء المدّعى غير موجود ([561])، ثم إنّ بعض القواعد العقلية لم يتحرّر النـزاع فيها في الأصول بين الأصوليين أنفسهم، فكيف يعتمد عليها في استنباط الأحكام الشرعية ([562]). هذا فضلاً عن إنّ اعتبار المشرّع سبحانه من جملة العقلاء غير صحيح ([563]).

ب: اتفاق نظر عقلای مورد ادعا وجود ندارد[564]. نزاع و کشمکش در مورد اصول برخی از قواعد عقلی حتی بین خود اصولیون نیز وجود دارد، حال چگونه در استنباط احکام شرعی بر آن اعتماد می‌کنند!؟[565] این علاوه بر آن است که شمردن تشریع‌کننده‌ی سبحان به عنوان یکی از عقلا، صحیح نمی‌باشد[566].

 

ج- إنّ بعض الأشياء التي نهى عنها الشارع قبحها بيّن، فالعقل يحكم بقبحها، ولكن هناك كثير من الأشياء غير بيّنة القُبح والحُسن في الظاهر، فلابدّ من الاطلاع على حقائق الأشياء لمعرفة الحَسن من القبيح. ولا يعرف حقائق الأشياء إلاّ خالقها أو من شاء الله اطلاعه عليها، ثم لعل بعض الأشياء نعتقد نحن بقبحها لعدم اطلاعنا على حقائقها وبواطنها، واكتفائنا بمنافاة ظاهرها لطباعنا وأحوالنا وتقاليدنا الاجتماعية التي عادة يعتبرها الناس نواميس إلهية يحرُم خرقها. قال تعالى: ﴿فَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَيَجْعَلَ اللَّهُ فِيهِ خَيْراً كَثِيراً﴾ ([567])، وقال تعالى: ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ﴾ ([568]).

ج: اینکه برخی چیزهایی که شارع از قبح آنها نهی فرموده، مشخص است، پس عقل نیز به قبیح بودن آنها حکم می‌کند، اما بسیاری از موارد وجود دارد که به ظاهر خوب یا بد بودنشان مشخص نمی‌باشد، پس گریزی نیست که برای تشخیص خوب یا بد بودنشان از حقیقت اشیاء اطلاع حاصل شود؛ و حقیقت اشیا را کسی نمی‌داند مگر به وجود آورنده‌شان یا کسی که خداوند او را به آن آگاه نماید. به علاوه چه بسا برخی چیزهایی باشند که ما با توجه به عدم اطلاع از حقایق و باطن‌شان و بسنده کردن به تضادهای ظاهری‌شان ـ‌با توجه به طبیعت خودمان، احوال‌مان و عادات و رسوم اجتماعی که مردم آنها را نوامیس الهی که خرق‌شان حرام است، می‌دانند‌ـ به قبیح بودنشان اعتقاد داشته باشیم؛ در حالی که حق تعالی می‌فرماید(چه بسا چيزهایی که شما را از آن خوش نمی‌آيد در حالی که خدا خيری فراوان در آن نهاده باشد)[569]  و (جنگ بر شما مقرر شد، در حالی که آن را ناخوش می‌داشتید، و چه بسا چيزی را ناخوش بداريد در حالی که در آن خير شما باشد و چيزی را دوست داشته باشيد در حالی که برايتان ناپسند افتد؛ خدا می‌داند و شما نمی‌دانيد)[570].

 

وبعض الأشياء فيها حسن وقبح وملائمة ومنافاة ولكن أحدهما أرجح من الآخر، قال تعالى:

﴿يَسْأَلونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمَا إِثْمٌ كَبِيرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَا أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِمَا﴾([571])، فنحن وإن قلنا بأنّ الحسن والقبح مفهومان عقليان، ولكن تطبيق هذين المفهومين على الموجودات في الخارج - أي المصاديق - أمرٌ متعسّر؛ لأنّ بعض الموجودات متشابهة.

و در برخی چیزها خوبی، بدی، تناسب و ناسازگاری وجود دارد، ولی یکی بر دیگران برتری دارد. حق تعالی می فرماید: (از تو درباره‌ی شراب و قمار می‌ پرسند؛ بگو: در آن دو، گناهی بزرگ و سودهايی برای مردم است، و گناهشان از سودشان بزرگ‌تر است)[572]. اگر بگویم حُسن و قُبح (خوبی و بدی) دو مفهوم عقلی هستند؛ تطبیق دادن این دو مفهوم بر موجودات ـ‌یعنی مصادیق‌ـ کاری است بس دشوار؛ چرا که برخی موجودات، متشابه می‌باشند.

 

د- إنّ في الشبهات حكمة إلهية، فالذي نزّل القرآن قادر على أن يجعل جميع آياته محكمة - أي بينة المعنى -، ولكنه سبحانه جعل فيه آيات متشابهات - أي مشتبهة على جاهلها وتحتمل أكثر من وجه في التفسير والتأويل لحكمة، ولعلها- والله العالم - بيان الحاجة إلى المعصوم (ع) الذي يعلم تفسير وتأويل المتشابه.

د: در شبهات حِکمت الهی نهفته است. آن کس که قرآن را فرو فرستاد این توانایی را دارد که همه‌ی آیات آن را محکم ـ‌یا با معنایی واضح‌ـ قرار دهد، اما خداوند سبحان در قرآن آیات متشابه ـ‌یعنی بر نادان مشتبه می‌شود و بیش از یک صورتِ تأویل یا تفسیر را شامل می‌گردد‌ـ را از روی حکمت و چه بسا ـ‌خداوند داناتر است‌ـ جهت بیان کردن نیاز به معصومی (ع) که تفسیر و تأویل متشابه را می‌داند، قرار داده باشد.

 

فعن رسول الله  ما معناه: (أمر بيّن رشده فيتبع، وأمر بيّن غيه فيجتنب، ومتشابهات بين ذلك يرد حكمها إلى الله وإلى الراسخين في العلم العالمين بتأويله) ([573]).

از رسول خدا (ص) چنین معنایی روایت شده است: «آنچه حق بودنش روشن است، باید پیروی شود، آنچه گمراهی‌اش روشن است، باید از آن دوری شود، و آنچه میان آنها متشابه است، حکمش به خدا و استواران در علم که به تأویلش دانا هستند، بازگردانیده می‌شود»[574].

 

إذن، ففي الشبهات إشارة إلى حاجة الأمة إلى الراسخين في العلم وهم الأئمة  بعد النبي ، وفي زماننا صاحب الأمر (ع)، ولعل الذي يفتي في الشبهات يلغي هذه الإشارة، بل لعله يشير إلى الاستغناء عن المعصوم عندما يفتي فلا حاجة لنا بك، فقد أصبحنا بفضل القواعد العقلية نفتي في كل مسألة وما عدنا نتوقف وما عاد لدينا شبهات، ومع أننا فقدناك فإننا اليوم لا نواجه عسراً في تحصيل الحكم الشرعي!!

بنابراین، در شبهات اشاره‌ای به نیاز امّت به استواران در علم وجود دارد؛ آنها همان امامان (علیهم السلام) پس از پیامبر (ص) هستند و در زمان ما صاحب الامر (ص) می‌باشد، و شاید کسی که در مورد شبهات فتوا می‌دهد، این اشاره را نادیده گرفته باشد و چه بسا وی، هنگامی که فتوا می‌دهد، اشاره به بی‌نیازی از معصوم می‌کند؛ یعنی ما به تو نیازی نداریم و به فضل قوانین عقلی توانسته‌ایم در مورد هر مسأله‌ای فتوا دهیم، و در هیچ مسأله‌ای توقف نداریم، و دیگر شُبهه‌ای برای ما باقی نمانده است، و با اینکه ما تو را از دست داده‌ایم، امروز دیگر هیچ سختی و مشقتی برای به دست آوردن حکم شرعی نداریم!!

 

هـ- ربما يكون الفساد الذي يحصل من فتوى غير صحيحة مستندة إلى دليل العقل أكبر بكثير مما نعتقده جمود في الشريعة عند الاحتياط والتوقف عن الفتوى. ثم إنّ الدين لله فمتى أصبح هناك عسر في الدين والشريعة، فإنّه سبحانه سيفرج هذا العسر حتماً وفق حكمته وعلمه بما يصلح البلاد والعباد. ثم إنّه سبحانه وتعالى لم يكلفنا أمر التشريع، فما الذي يدفعنا للتصدّي لهذا الأمر الخطير المحصور به سبحانه؟ ولم يتصدَ له الأنبياء والمرسلون والأئمة  مع تمام عقولهم، وانكشاف كثير من الحقائق لهم.

هـ‌: چه بسا فسادی که از فتوا غیر صحیح مستند به برهان عقلی به دست می‌آید بسیار بیش‌تر از اعتقادمان به انجماد در شریعت به هنگام احتیاط و توقف در فتوا دادن باشد. به علاوه دین برای خداوند است پس هنگامی که در دین و شریعت سختی و مشکل پدید آید، قطعاً خداوند متعال در این سختی، فرج و گشایشی موافق حکمت و علمش به آنچه موجب صلاح سرزمین‌ها و بندگان است، قرار خواهد داد. در ضمن خداوند سبحان و متعال ما را بر تشریع مکلّف نفرموده است، پس چه چیزی ما را به سوی تصدّی‌گری این عمل خطیر که در محدوده‌ی او سبحان می‌باشد، سوق می‌دهد؟! کاری که حتی پیامبران، فرستادگان و ائمه (علیهم السلام) با تمام عقل‌شان و کشف و آشکار شدن بسیاری از حقاق برایشان، به آن اقدام نکردند.

 

بل لعله عندما يفتي في أي مسألة وإن لم يكن عليها دليل نقلي يقول بلسان الحال للإمام المهدي (ع): ارجع يا ابن فاطمة فلا حاجة لنا بك!!

چه بسا کسی که در مورد هر مسأله‌ای فتوا می‌دهد، اگر دلیل نقلی برای آن نداشته باشد با زبان حال خویش به امام مهدی (ع) می‌گوید: ای فرزند فاطمه! برگرد که ما به تو نیازی نداریم.

 

و- الروايات الدالة على وجوب التوقّف عند الأدلة النقلية:

و: روایاتی که بر واجب بودن توقف کردن در برابر ادله‌ی نقلی دلالت می‌کنند:

 

ومنها : قال أمير المؤمنين (ع): (واعلموا عباد الله إنّ المؤمن يستحل العام ما استحل عاما أوّل، ويحرّم العام ما حرّم عاماً أوّل، وإنّ ما أحدث الناس لا يحل لكم شيئاً مما حرّم عليكم، ولكن الحلال ما أحل الله والحرام ما حرّم الله. فقد جربتم الأمور وضرستموها ووعظتم بمن كان قبلكم، وضربت الأمثال لكم ودعيتم إلى الأمر الواضح، فلا يصم عن ذلك إلاّ  أصم  ولا يعمى عن ذلك إلاّ أعمى. ومن لم ينفعه الله بالبلاء والتجارب لم ينتفع بشيء من العظة وأتاه التقصير من أمامه حتى يعرف ما أنكر وينكر ما عرف. وإنما الناس رجلان: متبع شرعة ومبتدع بدعة، ليس معه من الله سبحانه برهان سنة، ولا ضياء حجة، وإنّ الله سبحانه لم يعظ أحد بمثل هذا القرآن، فإنّه حبل الله المتين وسببه الأمين وفيه ربيع القلب وينابيع العلم. وما للقلب جلاء غيره، مع أنّه قد ذهب المتذكّرون، وبقي الناسون والمتناسون، فإذا رأيتم خيراً فأعينوا عليه، وإذا رأيتم شرّاً فاذهبوا عنه، فإنّ رسول الله  كان يقول: يا بن آدم اعمل الخير ودع الشر، فإذا أنت جواد قاصد) ([575]).

از جمله‌ی آنها: امیر المؤمنین (ع) فرمود: «و بدانید ای بندگان خدا! قطعاً مؤمن در امسال حلال مى‏داند آنچه را سال اول حلال دانسته، و اين سال حرام مى‏داند آنچه را سال نخست حرام مى‏دانسته، و آنچه مردم پايه‌گذارى كرده‏اند چيز حرام را بر شما حلال نمى‏كند، بلكه حلال همان است كه خدا حلال كرده، و حرام همان است كه خدا حرام نموده. به تحقيق امور را تجربه كردید و خوب آزمايش نموده‏ايد، و از اوضاع گذشتگان پندتان داده‏اند، و براى شما مثل‌ها زده‏اند، و به آيينى واضح دعوت شده‏ايد، از شنيدن آن كر نمى‏شود مگر بى‏گوش، و از ديدن آن كور نمى‏شود مگر بى‏چشم، آن كه خداوند از آزمايش‏ها و تجربه‏ها سودش نرساند به موعظه ديگر سود نبرد، و او را از پيش رو و آشكارا كوته فكرى درآيد تا آنجا كه آنچه را نمى‏شناخته پندارد كه مى‏شناسد، و آنچه را كه مى‏شناخته، ناشناخته انگارد. مردم بر دو دسته‏اند: تابع شريعت، و پديد آورنده‌ی بدعت، كه او را از جانب خداوند سبحان نه برهانى است از سنّت و نه نورى از دليل و حجّت. خداوند سبحان احدى را به مانند اين قرآن پند نداده است، كه قرآن رشته‌ی استوار خدا و وسيله‌ی امين او است، در آن بهار دل و چشمه‏هاى دانش است. دل را غير از آن مايه‌ی جلا نيست، با آنكه پند پذيران از قرآن از دنيا رفتند، و فراموش‌كاران يا آنان كه خود را به فراموش زده‏اند، ماندند. چون خيرى ديديد آن را كمک كنيد، و چون شرّى مشاهده نموديد از آن دورى جوييد، كه رسول خدا (ص) همواره مى‏فرمود: ای فرزند آدم، نیکویی پیشه کن و از بدی بر حذر باش که در این صورت، در صراط مستقیم خواهی بود»[576].

 

وعن النبي : (إنّ المؤمن أخذ دينه عن الله، وإن المنافق نصب رأياً واتخذ دينه منه).

از پیامبر (ص) روایت شده است: «به راستی که مؤمن دین خود را از خدا می‌گیرد و منافق دیدگاهی پایه‌گذاری می‌کند و دینش را از آن برمی‌گیرد».

 

وعن أمير المؤمنين (ع) أنّه قال: (إنّ من أبغض الخلق إلى الله عزّ وجل لرجلين: رجل وكله الله إلى نفسه فهو جائر عن قصد السبيل، مشغوف بكلام بدعة، قد لهج بالصوم والصلاة فهو فتنة لمن افتتن به، ضال عن هدي من كان قبله، مضل لمن اقتدى به في حياته وبعد موته، حمّال خطايا غيره، رهن بخطيئته. ورجل قمش جهلاً في جهّال الناس، عان بأغباش الفتنة، قد سمّاه أشباه الناس عالماً ولم يغن فيه يوماً سالماً، بكر فاستكثر، ما قل منه خير مما كثر، حتى إذا ارتوى من آجن، واكتنز من غير طائل جلس بين الناس قاضياً ضامناً لتخليص ما التبس على غيره وإن خالف قاضياً سبقه لم يأمن أن ينقض حكمه من يأتي بعده، كفعله بمن كان قبله، وإن نزلت به إحدى المبهمات المعضلات هيأ لها حشواً من رأيه ثم قطع به، فهو من لبس الشبهات في مثل غزل العنكبوت لا يدري أصاب أم أخطأ، لا يحسب العلم في شيء مما أنكر، ولا يرى أنّ وراء ما بلغ فيه مذهباً، إن قاس شيئاً بشيء لم يكذب نظره وإن أظلم عليه أمر اكتتم به، لما يعلم من جهل نفسه لكيلا يقال له: لا يعلم. ثم جسر فقضى، فهو مفتاح عشوات، ركاب شبهات، خبّاط جهالات، لا يعتذر مما لا يعلم فيسلم، ولا يعض في العلم بضرس قاطع فيغنم، يذري الروايات ذرو الريح الهشيم، تبكي منه المواريث، وتصرخ منه الدماء، يستحل بقضائه الفرج الحرام، ويحرّم بقضائه الفرج الحلال، لا ملئ بإصدار ما عليه ورد، ولا هو أهل لما منه فرط من ادعائه علم الحق) ([577]).

از امير المؤمنين (ع) روایت شده است که فرمود: «منفورترین مردم در نزد خداوند عزوجل دو کس باشند: کسی که خداوند او را به حال خود رها کرده باشد؛ او کسی است که از راه راست منحرف گشته و به سخنان بدعت‏آمیز دلبسته است؛ خود را به ظاهر به روزه و نماز مشغول می‌دارد اما فتنه و فریبی است براى کسى که به او فریفته شود؛ از هدایت کسی که پیش از او بوده، رخ بر‌مى‏تابد، و کسانى را که در ایام حیاتش یا پس از مرگش به او اقتدا مى‏کنند، گمراه مى‏سازد؛ بار خطاهاى دیگران را بر دوش می‌کشد و در گرو خطاى خود می‌باشد. آن دیگرى، کسى است که کوله‏بار نادانى بر پشت گرفته، در میان جماعت نادانان امّت در تکاپو است. در ظلمت فتنه و فساد جولان دهد و همانند کوران، راه اصلاح و آشتى را نمى‏بیند. جمعى که به ظاهر آدمى‏اند او را دانشمند خوانند و حال آنکه در هیچ روزی از روزها دانشى نداشته است. آغاز کرده و گردآورده، چیزى را که اندکش از بسیارش بهتر است، تا آنجا که خویشتن را از آبى گندیده سیراب کرده و بسا چیزهاى بى‏فایده که اندوخته است. در میان مردم به قضاوت نشست و بر عهده گرفت آنچه را که بر دیگری پوشیده مانده، برایش آشکار سازد. چه بسا با قاضی پیش از خود مخالفت کرده باشد و ایمن نباشد از اینکه بعد از خود، حکمش را نقض نماید؛ همان طور که او با پیش از خود چنین کرد. اگر با معضل و مبهمى رویاروى گردد، براى گشودن آن سخنانى بیهوده از رأى خویش مهیا کند، که آن را کلامى قاطع پندارد و بر قامت آن جامه‏اى مى‏بافد، در سستى، چونان تار عنکبوت. نداند رأیى که داده صواب است یا خطا. علمِ چیزی که نمی‌‌داند را به حساب نمی‌آورد و ورای آنچه به آن رسیده است، مذهبی نمی‌بیند. وقتی چیزی را با چیز دیگر مقایسه کند، نظر خود را تکذیب نمی‌کند و اگر چیزی بر او مبهم باقی ماند، پوشیده‌اش می‌دارد، به جهل خود آگاه نمی‌شود، تا کسی به او نگوید: نمی‌داند. سپس جسارت کرد و قضاوت کرد، که او آنگاه کلید نابسامانی‌ها است؛ سوار بر شبهات، و دیوانه‌ی جهالت‌ها. از آنچه نمی‌داند معذرت خواهی نمی‌کند و تسلیم نمی‌شود، و با قطعیت به سوی علم نمی‌رود تا بهره‌مند گردد. روایت‌ها را چون پر کاه به باد می‌دهد. اشک وارثان از او روان، خون‌ها از او در فریاد. با قضاوتش فرج حرام را حلال و فرج حلال را حرام می‌سازد. نه در آنچه بر او وارد می‌شود در او دانشی هست، و نه شایسته‌ی آنچه بی رویه از ادعایش به داشتن علم حق سخن گفته است، می‌باشد»[578].

 

وروي أنّه ذكر عند عمر بن الخطاب في أيامه حلي الكعبة وكثرته، فقال قوم: لو أخذته فجهزت به جيوش المسلمين كان أعظم للأجر، وما تصنع الكعبة بالحلي؟ فهمّ عمر بذلك وسأل أمير المؤمنين، فقال (ع): (إنّ القرآن أنزل على النبي  والأموال أربعة: أموال المسلمين فقسمها بين الورثة في الفرائض، والفيء فقسمه على مستحقيه، والخمس فوضعه الله حيث وضعه، والصدقات فجعلها الله حيث جعلها، وكان حلي الكعبة فيها يومئذٍ فتركه الله على حاله. ولم يتركه نسياناً، ولم يخف عليه مكاناً فأقرّه حيث أقرّه الله ورسوله)، فقال عمر: لولاك لافتضحنا، وترك الحلي بحاله ([579]).

روایت شده است که در ایام حکومت عمر بن خطاب یادی از زیور آلات کعبه و بسیار بودن آن شد. گروهی گفتند: اگر اینها را برمی‌داشتی و لشکریان مسلمین را مجهز می‌کردی، اجرش عظیم‌تر بود؛ کعبه زیور آلات را می‌خواهد چه کند؟ عمر بر آن شد و از امیر المؤمنین (ع) سؤال کرد. امیر المؤمنین (ع) فرمود: «قرآن بر پیامبر (ص) نازل شد در حالی که  چهار نوع مال وجود داشت: اموال مسلمانان که آنها را طبق دستورات بین ورثه تقسیم فرمود، «فی‌ء» که آن را بر مستحقانش بخش نمود، خمس که خداوندآن را در جایگاه خودش قرار داد، و صدقات که خداوند آنها را نیز در جایگاه خودش قرار داد. در آن هنگام زیورهای کعبه در آن بود و خداوند آن را بر همان حال باقی گذاشت؛ نه اینکه از روی فراموشی آنها را رها کرده باشد و یا وجودش بر او مخفی باشد. پس آن را بر همان جایی که خدا و رسولش باقی گذاشتند، باقی بگذار». عمر گفت: اگر تو نبودی قطعاً رسوا می‌شدیم؛ و زیورهای کعبه را به حال خود واگذاشت[580].

 

وعن أبي بصير، قال: قلت لأبي عبد الله (ع): ترد علينا أشياء ليس نعرفها في كتاب الله ولا سنّة فننظر فيها، قال: (لا، أما إنّك إن أصبت لم تؤجر، وإن أخطأت كذبت على الله عزّ وجل)([581]). عن الصادق، عن أبيه، عن علي  قال: (من نصب نفسه للقياس لم يزل دهره في التباس، ومن دان الله بالرأي لم يزل دهره في ارتماس) ([582]).

از ابو بصیر روایت شده است: به ابا عبد الله (ع) عرض کردم: چیزهایی به ما ارجاع داده می‌شود که پاسخ آنها را نه در کتاب خدا می‌یابیم و نه در سنّت پیامبر (ص). آیا در آن نظر بدهیم؟ فرمود: «خیر. اگر درست بگویی، پاداشی نداری و اگر خطا کنی، بر خداوند عزوجل دروغ بسته‌ای»[583]. از امام صادق از پدرش از علی (علیهم السلام) روایت شده است که فرمود: «کسی که سراغ قیاس برود پیوسته روزگارش در شک و تردید است و هر کس با رأی شخصی‌اش خداوند را کوچک کند روزگارش پیوسته در پستی و فرومایگی خواهد بود»[584].

 

قال: وقال أبو جعفر (ع): (من أفتى الناس برأيه فقد دان الله بما لا يعلم، ومن دان الله بما لا يعلم فقد ضاد الله حيث أحل وحرم فيما لا يعلم) ([585]).

ابو جعفر (ع) فرمود: «هر کس مردم را با رأی و نظر خود فتوا دهد خدا را به آنچه نمی‌داند متهم کرده است و هر کس خدا را به آنچه نداند متهم كند، علیه خداوند اقدام نموده، چرا که در آنچه نمی‌داند حلال و حرام کرده است»[586].

 

وعن أبي عبد الله (ع) في محاججته لأبي حنيفة في حديث طويل، قال: (يا أبا حنيفة، تعرف كتاب الله حق معرفته، وتعرف الناسخ والمنسوخ؟ قال: نعم. قال: يا أبا حنيفة، لقد ادعيت علماً!! ويلك ما جعل الله ذلك إلاّ عند أهل الكتاب الذين أنزل عليهم، ويلك ولا هو إلاّ عند الخاص من ذرية نبينا ، ما ورثك الله من كتابه حرفاً فإن كنت كما نقـول ولست كما تقول …… ) ([587]).

از ابا عبد الله امام صادق (ع) در محاجه‌اش با ابوحنیفه در حدیثی طولانی روایت شده است که فرمود: «ای اباحنیفه! آیا قرآن را آن طور که شایسته است بشناسی، می‌شناسی؟! و می‌دانی کدام آیه ناسخ است و کدام منسوخ»؟! گفت: بله می‌دانم. حضرت فرمود: «ای اباحنیفه، ادعای علمی نمودی. وای بر تو! خدا این علم را فقط نزد افرادی قرار داده که کتاب (قرآن) را بر آنها نازل فرموده است. وای بر تو! این علم فقط نزد افرادی مخصوص از ذریه‌ی پیامبر (ص) است. تو از قرآن حتی یک حرف آن را هم به ارث نبرده‌ای (و به تو از قرآن چیزی نرسیده است). اگر این طور است که می‌گویی، در حالی که چنین نیست، مرا آگاه کن که ....»[588] .

 

وعن عبد الله بن شبرمة، قال: ما ذكرت حديثاً سمعته من جعفر بن محمد (ع) إلاّ كاد أن يتصدع له قلبي، سمعته يقول: (حدثني أبي، عن جدي، عن رسول الله ، قال ابن شبرمة: - وأقسم بالله ما كذب أبوه على جدّه ولا جدّه على رسول الله  - قال: رسول الله : (من عمل بالمقاييس فقد هلك وأهلك، ومن أفتى الناس وهو لا يعلم الناسخ من المنسوخ والمحكم من المتشابه فقد هلك وأهلك) ([589]).

از عبد الله پسر شبرمه روایت شده است: هرگاه حدیثی که از جعفر بن محمد (ع) شنیده‌ام به یادم می‌افتم، قلبم به درد می‌آید. شنیدم که می‌فرماید: «پدرم به من از جدم از رسول خدا (ص) گفت:» ابن شبرمه می‌گوید: و به خدا سوگند پدرش هرگز بر جدش و جدش هرگز بر رسول (ص) خدا دروغ نبسته است، و گفت که رسول خدا (ص) فرمود: «هر کس براساس قیاس‌ها عمل کند قطعاً هلاک شده و به هلاکت افکنده است و هر کس مردم را فتوا دهد در حالی که ناسخ را از منسوخ و محکم را از متشابه نشناسد، قطعاً به هلاکت رسیده و به هلاکت  رسانیده است»[590].

 

وعن الصادق (ع): (إيّاك وخصلتين ففيهما هلك من هلك، إيّاك أن تفتي الناس برأيك، وأن تدين بما لا تعلم) ([591]).

از امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود: «از دو خصلت بر حذر باش، که در آنها هلاک شد آن که به هلاکت رسید. بر حذر باش از اینکه مردم را با رأی و نظر خودت فتوا دهی، و با آنچه نمی‌دانی دین‌داری کنی»[592].

 

وعن الباقر (ع): (من أفتى الناس بغير علم ولا هدى من الله لعنته ملائكة الرحمة وملائكة العذاب ولحقه وزر من عمل بفتياه) ([593]).

از امام باقر (ع) روایت شده است که فرمود: «هر کس بدون علم و بدون هدایتی از سوی خدا مردم را فتوا دهد، ملائکه‌ی رحمت و ملائکه‌ی عذاب بر او لعنت می‌فرستند و گناه هر کسی که به رأی و نظر او عمل کند به او می‌رسد»[594].

 

وعن النبي : (من عمل على غير علم كان ما يفسد أكثر مما يصلح) ([595]).

از پیامبر (ص) روایت شده است: «هر کس بدون عِلم عمل کند، فسادی که می‌کند بیش‌تر از اصلاحی است که به انجام می‌رساند»[596].

 

وعن الصادق (ع): (العامل على غير بصيرة كالسائر على غير الطريق لا يزيده سرعة السير إلاّ بعداً)([597]).

از امام صادق (ع) روایت شده است: «عمل‌کننده‌ی بدون بصیرت، مانند سِیر کننده در مسیر اشتباهی است که سرعت حرکتش جز به دور شدن او نمی‌افزاید»[598].

 

وعن الصادق (ع): (إنّ أصحاب المقاييس طلبوا العلم بالمقاييس، فلم يزدهم المقاييس عن الحق إلاّ بعداً، وأنّ دين الله لا يصاب بالمقاييس) ([599]).

از امام صادق (ع) روایت شده است: «به درستی که اصحاب قیاس‌ها علم را با قیاس‌ها طلب نمودند و قیاس‌ها آنها را جز دور شدن از حق چیزی نیفزود و اینکه دین خدا با قیاس‌ها به دست نمی‌آید»[600].

 

وعن الكاظم (ع) : (من نظر برأيه هلك، ومن ترك كتاب الله وقول نبيه كفر) ([601]).

از امام کاظم (ع) روایت شده است: «هر کس به رأی و نظر خود نظر افکند هلاک می‌شود و هر کس کتاب خدا  و گفتار پیامبرش را ترک گوید، کفر ورزیده است»[602].

 

وعن أمير المؤمنين (ع): (يا معشر شيعتنا والمنتحلين ولايتنا إياكم وأصحاب الرأي فأنهم أعداء السنن، تفلتت منهم الأحاديث أن يحفظوها، وأعيتهم السنة أن يعوها، فاتخذوا عباد الله خولاً، وماله دولاً، فذّلت لهم الرقاب وأطاعهم الخلق أشباه الكلاب، ونازعوا الحق وأهله فتمثلوا بالأئمة المعصومين الصادقين، وهم من الجهّال الملاعين، فسألوا عن ما لا يعلمون، فأنفوا أن يعترفوا بأنهم لا يعلمون، فعارضوا الدين بآرائهم، وضلوا فاضلوا، أما لو كان الدين بالقياس لكان باطن الرجلين أولى بالمسح من ظاهرهما) ([603]).

و از امیر المؤمنین (ع) روایت شده است که فرمود: «ای جماعت شیعیان ما و کسانی که خود را منتسب به ولایت ما می‌دانید! شما را از اصحاب رأى برحذر می‌دارم، که آنان دشمنان سنّت‌ها هستند. به جای حفظ احادیث آنها را پراکنده کرده‌اند، و سنت هم امکان نگه‌داری‌اش را به آنها نداده است. اینان، بندگان خدا را برده‌ی خویش می‌گیرند، و مالش را ملک خویش می‌پندارند، گردن‌ها برایشان خم شده، خوار و ذلیل می‌شوند، و خلقی چون سگان آنها را اطاعت می‌کنند. اصحاب رأی، با حق و اهلش به مبارزه برمی‌خیزند و خود را همانند امامان معصوم جلوه می‌دهند، در حالی که از نادانانِ ملعون هستند. اگر از آنها چیزی که نمی‌دانند پرسیده شود، اِبا دارند از اینکه اعتراف به ندانستن کنند. با آرای خود در دین تصرّف می‌کنند؛ پس گمراه شدند و گمراه نمودند. اگر دین براساس قیاس مى‏‌بود هر آینه مسح به کف پاها شایسته‌تر از رویش می‌بود»[604].

 

وقال الصادق (ع): (أيتها العصابة المرحومة المفلحة، إن الله أتم لكم ما أتاكم من الخير، واعلموا أنّه ليس من علم الله ولا من أمره أن يأخذ أحد من خلق الله في دينه بهوى ولا رأي ولا مقاييس، قد أنزل الله القرآن، وجعل فيه تبيان كل شيء، وجعل للقرآن ولتعلم القرآن أهلاً، لا يسع أهل علم القرآن - أي آل محمد  - الذين آتاهم الله علمه أن يأخذوا فيه بهوى ولا رأي ولا مقاييس. أغناهم الله عن ذلك بما آتاهم من علمه، وخصّهم به، ووضعه عندهم كرامة من الله أكرمهم بها، وهم أهل الذكر) ([605])، ([606]).

امام صادق (ع) فرمودند: «ای جماعت مورد رحمت قرار گرفته‌ی رستگار! خداوند آنچه از خیر به شما بخشیده، برایتان کامل کرده است. و بدانید که نه از علم خدا است و نه از فرمان او است که احدی از خلق خدا دینش را به هوای نفس، و با رأی و نظر و با قیاس‌ها برگیرد. خداوند قرآن را فرو فرستاد و در آن بیان همه چیز را قرار داد، و برای قرآن و تعلیم دادن قرآن اهلی قرار داد. نَسزَد که اهل علم قرآن ـ‌یعنی آل محمد (ص)‌ـ همان کسانی که علمش را به آنها داده است، نه بر اساس خواست خود و نه با رأی و نظر خود و نه با قیاس‌ها برگیرند. خداوند آنها را با آنچه از علمش به آنها عطا فرموده و مخصوص آنها گردانیده، از چنین عملی بی‌نیاز نموده است؛ و اختصاص یافتن این علم در آنها، کرامتی از جانب خداوند است که آنها را با آن گرامی داشته است؛ و آنها همان اهل ذکر هستند[607]»[608].

 

 

* * *

 

 


ثالثاً: الـعقـائــد

سوم: عقاید

 

والخلاف فيها كبير بين علماء الإسلام السنّة والشيعة وغيرهم. كما أنّ السنة افترقوا فيها إلى معتزلة وأشاعرة ([609])، واختلف علماء كل فرقة فيما بينهم، ولعل الخلاف الرئيسي بين فرق المسلمين يدور حول الإمامة والقيادة الدينية والدنيوية بعد النبي  لهذه الأمّة.

در عقاید اختلافات بسیاری بین علمای اسلام سنی و شیعه و دیگران وجود دارد؛ همان طور که در این زمینه، اهل سنت به معتزله و اشاعره تقسیم شدند[610] و میان علمای هر فرقه نیز اختلافاتی پدید آمد. چه بسا اختلاف اصلی میان فرقه‌های مسلمین حول امامت و رهبری دینی و دنیوی این امّت پس از پیامبر (ص) دور می‌زند.

 

ثم جرّ هذا الخلاف خلافات عقائدية أخرى كان سببها أنّ الشيعة يرجعون في عقائدهم إلى أوصياء النبي  المعصومين ، والسنة يرجعون إلى استدلالات عقلية كما يدّعون والتي تعارضها عقول قوم آخرين .

سپس این اختلاف به اختلافات عقیدتی دیگری کشیده شد و سبب آن این بود که شیعه در عقاید خود به اوصیای معصوم پیامبر (علیهم السلام) رجوع می‌کردند اما اهل سنت به استدلالات عقلی آن گونه که ادعا می‌کنند و با عقل‌های گروهی دیگر در تعارض بود، مراجعه می‌نمودند.

 

كما حصل في مسألة الجبر والتفويض، التي وقع الخلاف فيها بين الأشاعرة والمعتزلة فجاء جواب آل النبي  بأنّه: (لا جبر ولا تفويض، ولكن أمر بين أمرين) ([611]).

همان طور که در مساله ی جبر و اختیار چنین نتیجه‌ای به دست آمد. در این مسأله اشاعره و معتزله دچار اختلاف شدند و پاسخش از آل پیامبر (علیهم السلام) به این صورت آمد: «نه جبر است و نه اختیار؛ امری است بین این دو امر»[612].

 

أو كقضية خلق القرآن، التي استغلها كفار بني العباس للخوض في دماء المسلمين وأعانهم على ذلك بعض أئمة الضلال السامريين ([613]).

و یا همانند قضیه‌ی خلق قرآن که کافران بنی عباس از آن به عنوان فرصتی برای ریختن خون مسلمانان سوء استفاده کردند و در این راستا برخی از علمای گمراه شبیه سامری نیز آنها را یاری نمودند[614].

 

فجاء ردّ أهل القرآن آل النبي المصطفى بأنّ القران كلام الله لا غير ([615])، ليدع الناس السفسطة والجدل الشيطاني الذي لا طائل وراءه إلاّ حب الظهور والعلو على الناس بلقب العالم.

پاسخِ اهل قرآن، آل پیامبر مصطفی (ص) اینگونه بود که قرآن، کلام خداوند است و نه چیز دیگر[616]؛ تا مردم آن سفسطه و جدل شیطانی که پشت سرش چیزی جز حُب شهرت و برتری جویی بر مردم با لقب عالم و دانشمند بود را رها کنند.

 

كما وقع خلاف واسع في توحيد الخالق سبحانه وصفاته، أو ما سمّي بـ (علم الكلام).

همان طور که اختلاف وسیعی در توحید خالق سبحان و صفاتش  به وقوع پیوست، و آن را «علم کلام» نامیدند.

 

والحقيقة إنّ علم الكلام ما هو إلاّ شكل آخر من الفلسفة اليونانية المشائية أو الاستدلالية، فمن تتبع الفلسفة اليونانية القديمة يعلم أن فيها طريقين رئيسيين، وإنّ كليهما يبحث في الوجود:

در حقیقت علم کلام چیزی جز شکل دیگری از «فلسفه‌ی یونانی مشائی یا استدلالی» نیست و هر کس فلسفه‌ ی یونانی دیرین را پیگیری کند، خواهد دانست که دو طریق اصلی در آن وجود دارد، که هر دو درباره‌ی وجود بحث می‌کنند:

 

الأول: الاستدلالي. أو ما يسمى بـ (المشائي)، ويعتمد على الأدلة العقلية.

اول: استدلالی؛ یا آنچه مشائی نام‌گذاری شده، که بر دلایل عقلی استوار است.

 

والثاني: الإشراقي. ويعتمد على تصفية النفس من رذائل الأخلاق، وبالتالي يكون الإنسان أهلا لإشراق الحقائق في نفسه.  

دومی: اشراقی؛ که بر تصفیه‌ی نفس از رذایل اخلاقی استوار گردیده، که به دنبال آن انسان را شایسته‌ی اِشراق حقایق در نفس و وجودش می‌نماید.

 

وقد تأثر علماء المسلمين بالفلسفة اليونانية المشائية بعد ترجمتها، وأعادوا كتابتها كل بحسب ما يعتقد. وبدأ يظهر ما يسمى بـ (الفلسفة الإسلامية المشائية) أو(الاستدلالية) التي اشتق منها علم الكلام، الذي يبحث في وجود الخالق وتوحيده وصفاته. وربما يلحق به مباحث العدل والمعاد والنبوة والإمامة وغيرها.

پس از ترجمه‌ی فلسفه‌ی یونانی مشائی، علمای مسلمان تحت تاثیر آن قرار گرفتند و هر کدام به اندازه‌ی اعتقادش شروع به نوشتن درباره‌ی آن نمودند؛ و آنچه به نام «فلسفه‌ی اسلامی مشائی» یا «استدلالی» نامیده شده است، و علم کلام از آن مشتق گردید، پا به عرصه‌ی ظهور گذاشت؛ علم کلامی که در وجود خالق و توحید و صفاتش بحث و گفت‌وگو می‌کند و چه بسا بحث‌هایی مانند عدل، نبوت، معاد، امامت و غیره به آن ملحق گردد.

 

وإنّ ما سمي بـ (علم الكلام) كونه يبحث حول أشرف موجود سبحانه، فالألف واللام لاستغراق الصفات، فلعلهم أرادوا القول إنّ هذا العلم فيه أشرف كلام، والله اعلم.

آنچه «علم الکلام» نامیده می‌شود، به خاطر این است که درباره‌ی شریف‌ترین موجود سبحان، بحث و کنکاش می‌کند؛ «الف و لام» برای نشان دادن در بر گرفتن صفات و به همراه عبارت «علم» شاید می‌خواستند بگویند که در این علم شریف‌ترین کلام است؛ و خداوند داناتر است.

 

وكان لعلم الكلام أو لخوض علماء المسلمين في الفلسفة اليونانية دور كبير في تناحر فرق المسلمين، حتى وصل الأمر إلى تكفير بعضهم بعضاً، وأصبح علماء كل فرقة يتأولون آيات القرآن وفق أهوائهم لتوافق القواعد الفلسفية أو العقلية التي يعتقدونها. فجعلوا أنفسهم أئمة الكتاب لا أنّ الكتاب إمامهم، وتقدّموا الكتاب بعد أن تقدموا العترة ([617])، فضلوا .

علم  کلام يا غوطه‌ور شدن علمای مسلمان در فلسفه‌ی یونانی، سهم به سزایی در رویارویی و ستیز فرقه‌های مسلمانان داشت تا کار به آنجا رسید که برخی، برخی دیگر را تکفیر کردند و علمای هر گروه شروع به تأویل آیات قران مطابق با خواست‌های خود که با قواعد فلسفی یا عقلی که به آن پایبند بودند، نمودند؛ به این ترتیب خود را پیشوایان کتاب گردانیدند نه اینکه کتاب، پیشوا و امام آنها باشد؛ و پس از اینکه از عترت پیشی جستند، از کتاب نیز پیشی گرفتند[618]، و گمراه شدند.

 

وأي ضلال بعد أن أعرضوا عن وصية رسول الله  في حديث الثقلين المشهور بأن لا ئيتقدّموهما ([619]).

و کدام گمراهی از این بزرگ‌تر که از وصیت رسول خدا (ص) در حدیث شناخته شده‌ی ثقلین مبنی بر اینکه بر آن دو ثِقل پیشی نجویید، روی گردانیدند[620]!                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                      

 

لقد ضيع المسلمون الحق المبين واتبعوا من لم يزده علمه إلاّ خساراً بعدم رجوعهم إلى آل النبي  واعتمادهم على الأدلة العقلية والفلسفية اليونانية، أو علم الكلام المستند إليها والمشتق منها، مع أنّ في الفلسفة كثيراً من السفسطة والمغالطات والمجادلات، وقالوا وقلنا التي لا تنتهي، والتي لا يعدو كثير منها اللغو، وليس وراءه طائل ولا ثمرة علمية أو عملية.

مسلمانان حق روشن و آشکار را از دست دادند و به دنبال کسانی که به علم آنها چیزی جز زیان افزون نمی‌کند، روان شدند؛ با عدم مراجعه به آل پیامبر (ص) و تکیه کردنشان بر دلایل و برهان‌های عقلی و فلسفه‌ی یونانی، یا همان علم کلامی که مستند به آن و از آن برگرفته شده است، با وجود اینکه در فلسفه، سفسطه‌ها، مغالطه‌ها و مجادلات بسیاری وجود دارد، و بگو مگوهایی که پایانی ندارد؛ سخنانی که بیش‌ترشان لغو و بیهوده‌اند، هیچ بهره و فایده‌ای ورایشان وجود ندارد و از هیچ ثمره‌ی علمی یا عملی برخوردار نمی‌باشند.

 

والحق أنه ليس لنا - ونحن المغروسين في المادة، وليس لكثير منا حظ من العقل إلاّ ظلة - أن نتكلم عن الحي القيوم جل شأنه، إلاّ بحدود ما ورد في القرآن وحديث النبي  وآله الأطهار، وهو عن الله سبحانه وتعالى وما هو إلاّ وحي يوحى، وقد صرح بهذا المعنى الملا صدرا (رحمه الله) في الشواهد الربوبية.

و در حقیقت ما ـ‌ما که در ماده کاشته شده‌ایم و از حقل بهره‌ی زیادی نبرده‌ایم مگر سایه‌ای‌ـ را نَسِزَد که در مورد حیّ قیّومی که جایگاه و منزلتش پاک و منزّه است، سخنی بر زبان برانیم، مگر در محدوده‌ی آنچه در قرآن، گفتار پیامبر (ص) و آل اطهار (علیهم السلام) آمده است، که او (قرآن) از جانب  خداوند سبحان و متعال است و چیزی نیست جز وحیی که وحی شده؛ و ملا صدرا (رحمة الله علیه) چنین معنایی را در «شواهد الربوبیة» به صراحت بیان نموده است.

 

وليعلم أولئك الذين يدعون الحجج العقلية وهم مختلفون، أنهم لو كانوا عقلاء بالمعنى الحقيقي

لما اختلفوا؛ لأنّ العقل واحد، وهو الحق المطلوب من ابن آدم الوصول إليه، ليعقل نفسه ويعرف ربه، وهو عالم كلي لا تنافي فيه. قال تعالى: ﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخاً وَمِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى مِنْ قَبْلُ وَلِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُسَمّىً وَلَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾ ([621]).

کسانی که مدعی حجت‌ها و برهان‌های عقلی هستند در حالی که خود، دچار اختلاف و جدایی می‌باشند باید بدانند که اگر آنها به معنای واقعی عاقل بودند، دچار اختلاف و چند دستگی نمی‌شدند؛ چرا که عقل، یگانه است، و همان حقی است که از فرزندان آدم انتظار می‌رود به آن برسند، تا نفْسش را به عقل درآورد و پروردگارش را بشناسد که او عالم کلی است و هیچ منافات و ناسازگاری در آن وجود ندارد. حق تعالی می‌فرماید: (او همان کسی است که شما را از خاکی، سپس از نطفه‌ای، سپس از لخته‌ی خونی بيافريد. آنگاه شما را که کودکی بوديد بیرون می‌آورد تا به کمال قوّت خود برسید و سپس تا سالمندانی شويد. برخی از شما پيش از این بميريد؛ تا همه‌تان به زمان تعیین‌شده برسيد؛ و شايد به عقل درآیید)[622].

 

أمّا الذي يشترك فيه جميع بني آدم فهو ظل لذلك العقل، أو النفس الإنسانية لا العقل الحقيقي. وهذه النفس موجودة في عالم الملكوت وهو عالم  متـنافيات تماماً كعالم الشهادة، إلاّ أنه مجرّد من المادة.

اما آنچه همه‌ی بنی آدم در آن مشترک هستند، سایه‌ای  از آن عقل، یا همان نفْس انسانی است و نه عقل حقیقی. این نفس در عالم ملکوت وجود دارد و آن عالم، همانند عالم شهادت، بطور کامل عالم متنافیات است؛ با این تفاوت که مجرّد از ماده می‌باشد.

 

قال المصطفى  ما معناه: (لولا إنّ الشياطين يحومون حول قلب ابن آدم لنظر إلى ملكوت السماوات) ([623])، أي إنّ ابن آدم لو أخلص لله لنظر إلى ملكوت السماوات.

حضرت مصطفی (ص) به این مضمون می‌فرماید: «اگر شیاطین اطراف قلب فرزند آدم نمی‌چرخیدن، نگاه او  رو به ملکوت آسمان‌ها بود»[624]؛ یعنی اگر انسان خود را برای رضای خداوند  خالص گرداند به ملکوت آسمان‌ها نظر خواهد کرد.

 

وبما أنّ اللّب الذي بين جنبينا هو ظل للعقل، فيكون الإنسان قادراً على إدراك كثير من قوانين عالم المادة، وربما شيئاً من عالم الملكوت ولكنه غير قادر على معرفة عالم العقل؛ لأنّه فوقه إلاّ بالوصول إليه. ولا يصل إلاّ العبد المخلص لله المجيب لدعاء (أقبِل) بعد أن أدبر وغرس في عالم المادة  ([625])، فإذا عرفنا هذا عرفنا خطأ من ادعى العقل ابتداءً لكل بني آدم، ثم جعل المشرّع سبحانه من جملة العقلاء جل شأنه خالقنا وخالق عالم العقل الذي لا يصله إلاّ المقرّبون، ﴿كَلَّا إِنَّ الْأِنْسَانَ لَيَطْغَى * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى * إِنَّ إِلَى رَبِّكَ الرُّجْعَى﴾ ([626])، مع أنّ ما ادعاه عقلاً ما هو إلاّ ظل له وصورة له تختلف باختلاف المرآة التي انعكست عليها والنفس التي انطبعت فيها، ففي النفوس المنكوسة تنطبع الصورة معكوسة، قال أمير المؤمنين علي (ع): (وسأجهد في أن أطهر الأرض من هذا الشخص المعكوس والجسم المركوس حتى تخرج الدرة من بين حب الحصيد) ([627]).

و با توجه به اینکه جوهر و ذاتی که بین دو پهلوی ما است (در وجود ما است) تنها سایهای از عقل می‌باشد و انسان را بر ادراک بسیاری از قوانین عالم ماده و چه بسا بخش کوچکی از عالم ملکوت توانا می‌سازد، اما بر شناخت عالم عقل توانایی ندارد؛ چرا که آن عالم، بالاتر از آن است و شناختش ناممکن می‌باشد؛ مگر با رسیدن به آن، و به آن نمی‌توان رسید مگر اینکه بنده‌ی مخلص خداوند پس از آنکه پشت کرد و در عالم ماده کاشته شد، پاسخ‌گو به ندای «بازگرد» باشد[628] و اگر این را درک کنیم، متوجه خطای کس که مدعی است عقل از همان ابتدا برای تمام بنی آدم وجود دارد، خواهیم شد؛ کسی که پس از آن، قانون‌گذار سبحان را از جمله‌ی عقلا می‌داند؛ شأن و جایگاه او بسی والا است؛ او خالق ما است و خالق عالم عقلی که جز مقرّبان به آن نرسند: (حقاً که انسان سرکشی می‌کند، * آن گاه که خويشتن را بی‌نياز بيند * به راستی که بازگشت به سوی پروردگارت است)[629] ؛ با وجود اینکه آنچه «عقل» ادعا می‌شود چیزی جز سایه و تصویری از عقل نمی‌باشد؛ تصویری که همانند آینه‌ای که تصویر را منعکس می‌کند، با آن متفاوت می‌باشد و همچنین با نفسی که در آن نقش بسته است؛ که در نفس‌های وارونه شده، تصویر به صورت وارونه نقش می‌بندد. امیر المؤمنین (ع) می‌فرماید: «و به زودی تلاش خواهم کرد که زمین را از این شخص وارونه و این جسم کج‌اندیش پاک سازم، تا اینکه مروارید را از بین دانه‌های خرمن درو شده جدا سازم»[630].

 

ومن هنا فإن اتفق عشرة على أمرٍ معين خالفهم عشرة آخرون، ولو رجعوا إلى كنـز التوحيد محمد وعلي وآلهما  وتدبروا كلامهم لأراحوا واستراحوا، فالصواب أن يكون علم الكلام في الإسلام مستنداً إلى القرآن والسنّة الصحيحة عن النبي وآله الأطهار . ولا بأس بالاستدلالات العقلية كسند ثانوي للعقائد الإسلامية المستقاة من القرآن والسنّة الصحيحة.

به این ترتیب، اگر ده نفر بر چیزی معیّن متفق و هم‌رأی گردند، ده نفر دیگر با آنها به مخالفت برمی‌خیزند، که اگر به گنج توحید ـ‌محمد و علی و آل آنها (علیهم السلام)‌ـ مراجعه می‌نمودند و در سخنان آنها نیک می‌اندیشیدند، آسوده و راحت می‌شدند. بنابراین درست آن است که علم کلام در اسلام مستند به قرآن و سنت صحیح از پیامبر و آل اطهار او (علیهم السلام) باشد و در اینکه استدلالات عقلی سند ثانویه برای عقاید اسلامی برگرفته از قرآن و سنت صحیح  باشد، اشکالی وارد نمی‌باشد.

 

روي أنّ الإمام الصادق (ع) قال ليونس بن يعقوب: (وددت أنك يا يونس تحسن الكلام. فقال له يونس: جعلت فداك، سمعتك تنهى عن الكلام وتقول ويل لأهل الكلام، يقول هذا ينقاد وهذا لا ينقاد وهذا ينساق وهذا لا ينساق وهذا نعقله وهذا لا نعقله. فقال أبو عبد الله (ع): إنما قلت ويل لهم إذا تركوا قولي وصاروا إلى خلافه ) ([631]).

روایت شده است که امام صادق (ع) به یونس بن یعقوب فرمودند: «دوست دارم که تو ای یونس، «کلام» را به خوبی بدانی». یونس به ایشان عرض کرد: فدایت شوم، شنیده‌ام شما از کلام نهی می‌نمایی و می‌فرمایی وای بر اهل «کلام»؛ کسانی که می‌گویند این پذیرفته است و آن نیست، این در آن جهت است و آن نیست، این را درک می‌کنیم و آن را نمی‌فهمیم! ابو عبد الله (ع) فرمود: «من فقط زمانی وای بر آنها گفتم که گفتار مرا ترک گویند و در جهت خلاف آن رهسپار گردند....»[632].

 

وقال الإمام الصادق (ع): (حاجوا الناس بكلامي، فإن حجوكم فأنا المحجوج) ([633]).

امام صادق (ع) می‌فرماید: «با سخن من بر مردم احتجاج کنید که اگر در حجت و استدلال بر شما غلبه کنند، بر من غلبه کرده‌اند»[634].

 

وقال الصادق (ع): (من أخذ دينه من أفواه الرجال أزالته الرجال، ومن أخذ دينه من الكتاب والسنّة زالت الجبال ولم يزل) ([635]).

امام صادق (ع) می‌فرماید: «هر که دینش را از زبان مردمان برگیرد، آنها دین را از او دور می‌کنند، و کسی که دینش را از کتاب و سنت برگیرد، اگر کوه‌ها جابه‌جا شوند، او تکان نمی‌خورد»[636].

 

وقال (ع): (إياكم والتقليد، فإنّه من قلّد في دينه هلك، إنّ الله تعالى يقول: ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾ ([637])، فلا والله ما صلوا لهم ولا صاموا ولكنهم أحلوا لهم حراماً وحرموا عليهم حلالاً، وقلدوهم في ذلك فعبدوهم وهم لا يشعرون) ([638]).

و همچنین امام صادق (ع) فرمود: «شما را از تقلید برحذر می‌دارم. قطعاً کسی که در دینش تقلید کند، هلاک می‌شود. خداوند متعال می‌فرماید: (احبار و راهبان خود را به جای الله به خدایی گرفتند)[639] ؛ به خدا سوگند که آنها برایشان نماز نخواندند و روزه نگرفتند؛ ولی آنها حلال را حرام و حرام را حلال کردند، پس در این، از آنها تقلید نمودند؛ بنابراین بدون اینکه خود بفهمند آنها را بندگی نمودند»[640].

 

 وقال (ع): (من أجاب ناطقاً فقد عبده، فإن كان الناطق عن الله تعالى فقد عبد الله، وإن كان الناطق عن الشيطان فقد عبد الشيطان) ([641]).

همچنین می‌فرماید: «هر کس گوینده‌ای را پاسخ گوید، او را عبادت کرده است؛ اگر گوینده از جانب خداوند متعال باشد خدا را عبادت کرده و اگر گوینده از شیطان باشد، شیطان را عبادت کرده است»[642].

 

أمّا العرفان في الإسلام، فقد أرجعه بعضهم إلى الفلسفة اليونانية الإشراقية، والعرفان عند الشيعة إلى السنة.

اما عرفان در اسلام، که برخی از آنها آن را به  فلسفه‌ی اشراق یونانی، و عرفان شیعه را به اهل سنت، بازگردانیده‌اند.

 

وقالوا: إنّ أول من بحث في العرفان هو (ابن عربي) أو غيره من علماء السنة.

و گفته‌اند: اولین کسی که در عرفان کنکاش کرد «ابن عربی» یا شخص دیگری از علمای اهل سنت بوده است.

 

والحقيقة إنّ هذا خطأ ومغالطة، لا تنطلي على من تفحّص الأديان الإلهية والشرائع  السماوية، حيث إنّ السلوك العرفاني أو العمل لمعرفة الله هو الذي جاء به الأنبياء، بل هو الفطرة التي فطر عليها الإنسان، قال تعالى: ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾([643]). وقال تعالى: ﴿وَفِي الْأَرْضِ آيَاتٌ لِلْمُوقِنِينَ * وَفِي أَنْفُسِكُمْ أَفَلا تُبْصِرُونَ ﴾([644]).

در حقیقت، این خطا و مغالطه است و بر کسی که در ادیان الهی و احکام آسمانی کنکاش و جست‌وجو کرده باشد، پوشیده نیست؛ چرا که سلوک عرفانی یا عمل و کار برای شناخت خداوند، چیزی است که پیامبران آورده‌اند و حتی فطرتی است که انسان بر آن سرشته شده است. حق تعالى می‌فرماید: (زودا که آيات و نشانه‌های خود را در آفاق و در وجود خودشان به آنها نمایان خواهیم ساخت تا برايشان آشکار شود که او حق است)[645]  و همچنین: (و در زمين نشانه‌هایی برای اهل يقين است، * و در وجود خودتان، آيا نمی بينيد؟)[646].

 

فالآيات في الأنفس لمن زكّاها، وفي الآفاق لمن أراد الاستدلال بالعقل ولمن زكّى نفسه. كما أنّ النبي  والأوصياء  نبهوا المؤمنين في أحاديث كثيرة إلى هذا الطريق وضرورة سلوكه وعدم التواني في تطبيق الشريعة، واجبها و مستحبها و محرّمها و مكروهها. والتي هي وهي فقط الطريق الموصل إلى الله لا الألفاظ ولا المصطلحات و تخرّصات بعض الذين كتبوا في العرفان وما يسمونه بمجاهدات ما أنزل الله بها من سلطان.

آیات و نشانه‌ها در نفس‌های کسانی است که تزکیه‌شان کرده‌اند، و در آفاق برای کسی است که خواهان استدلال با عقل است و نفسش را تزکیه نموده باشد؛ همان طور که پیامبر (ص) و اوصیا (علیهم السلام) در احادیث بسیاری بر این طریق و ضرورت سیر و سلوک در آن و سستی نکردن در پیاده کردن شریعت، واجبات، مستحبات، محرمات و مکروه‌ها، مؤمنان را خاطرنشان کرده‌اند. همان راه و طریقی که تنها راه رسیدن به خداوند است، نه الفاظ و نه اصطلاحات و ظنیات و گمان‌های برخی که در عرفان قلم‌فرسایی می‌کنند و آن را تلاش‌ها و مجاهدات نام می‌نهند، در حالی که خداوند هیچ دلیل و برهانی بر آن فرو نفرستاده است!

 

فمعرفة الله إنما تتم بتزكية النفس، وتزكية النفس لا تتم إلاّ بتطبيق الشريعة والزهد في الدنيا، والإنفاق في سبيل الله، والتحلّي بمكارم الأخلاق، والحب في الله والبغض في الله، والشدّة في ذات الله والغلظة مع الكافرين والمنافقين، والرحمة مع المؤمنين. قال تعالى: ﴿اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَلا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشَاءُ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ﴾ ([647]).

بنابراین، شناخت و معرفت خدا تنها با تزکیه‌ی نفس حاصل می‌شود، و تزکیه‌ی نفس به دست نمی‌آید مگر با به کار بستن شریعت، زهد در دنیا، انفاق در راه خدا، آراسته شدن به مکارم اخلاق، دوست داشتن برای خدا و دشمن داشتن برای خدا، شدت در ذات خداوند و دشمنی با کافران و منافقان و رحیم و دلسوز بودن با مؤمنان. حق تعالی می‌فرماید: (خداوند نور آسمان‌ها و زمين است. مَثَل نور او چون چراغدانی است که در آن، چراغی باشد، آن چراغ درون آبگينه‌ای و آن آبگينه چون ستاره‌ای درخشنده از روغن درخت پر برکت زيتونی که نه خاوری است و نه باختری افروخته باشد، روغنش نزدیک است روشنی بخشد هر چند آتشی به آن نرسيده باشد، نوری افزون بر نور ديگر. خدا هر کس را که بخواهد به آن نور راه می‌نمايد و برای مردم مَثَل‌ها می‌آورد، زيرا بر هر چيزی آگاه است)[648].

 

والحمد لله وحده، ﴿وَيُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ﴾ ([649]).

و حمد و ستایش تنها از آنِ خداوند است، (و خداوند با کلمات خود حق را ثابت و پایدار می‌گرداند، گرچه مجرمان را خوش نیايد)[650].

 

 

 

 

 

 

 


رابعاً: الإعراض عن أوصياء النبي (ص)

چهارم: روی گردانیدن از اوصیای پیامبر (ص)

 

وهذا بيّن، فقد أعرض السنّة عن الأئمة ، وتركوا الأخذ منهم والرجوع إليهم في المتشابهات.

این، واضح و آشکار است که اهل سنت، از ائمه (علیهم السلام) روی گردانیدند و برگرفتن از آنها و مراجعه کردن به آنها در مسایل متشابه را ترک گفتند.

 

أمّا بالنسبة للإمام المهدي (ع) فالأعراض عنه حاصل سواء في زمن الغيبة الصغرى أم في زمن الغيبة الكبرى، ويكاد الشيعة فضلاً عن غيرهم لا يذكرونه.

اما در خصوص امام مهدی (ع)، روی گردانیدن از ایشان (ع) به وقوع پیوسته است، چه در دوران غیبت صغری و چه در طول غیبت کبری، و تقریباً شیعه نیز علاوه بر دیگران، از ایشان (ع) یادی نمی‌کنند.

 

وسيأتي البحث في إعراض الأمة عن قائدها خاتم أوصياء النبي  المهدي (ع) .

در بخش‌های بعدی بحث در خصوص روی گردانیدن امّت از پیشوایشان، آخرین اوصیای پیامبر (ص) امام مهدی (ع) خواهد آمد.

 

 

 


خامساً: الإعراض عن القرآن والسنة

پنجم: روی گردانیدن از قرآن و سنت

 

والإعراض، إمّا بقلة دراسة القرآن وتفسيره وتدبّر معانيه والبحث في القرآن وسنة النبي وآله المعصومين .

این روی گردانیدن، با کم مطالعه کردن قرآن، تفسیرش و تدبر در معانی‌اش و تحقیق در قرآن و سنت پیامبر و آل معصوم او (علیهم السلام) صورت گرفته است.

 

وأمّا بتفسير القرآن بعيداً عن روايات المعصومين  واعتماد القواعد النحوية والفلسفية في التفسير، والتي معظمها استقرائية وخلافية لم يتحرّر النزاع فيها، ولن يتحرّر.

و با تفسیر قرآن به دور از روایات معصومین (علیهم السلام) و تکیه بر قواعد نحوی و فلسفی در تفسیر و قواعدی که استقرایی و مورد اختلاف می‌باشند به طور که همواره محل کشمکش و نزاع بوده، هستند و خواهند بود.

 

وأمّا بتفسير القرآن وفق الأهواء الشخصية، فكل يحاول أن يحمل القرآن على هواه، فلأنّ نفسه انطوت على جبن وخضوع للطاغوت لا يجد في القرآن دعوة لجهاد الطواغيت المتسلطين على هذه الأمة، بل يجد أنّ طاعتهم واجبة وإنّ التقية بلا حدود. فالمهم أن يبقى هو حيّاً، وإن لم يبقَ من الإسلام إلاّ اسمه!! ولأنّه عبد لشهوته لا يجد في القرآن دعوة للزهد في هذه الدنيا، بل يجد فيه دعوة لإشباع شهواته من أموال المسلمين التي ائتمنوه عليها، ويقول من حرّم زينة الله ولا يقول إنّ كثيراً من الأحبار والرهبان أو العلماء غير العاملين وأعوانهم ليأكلون أموال الناس بالباطل.

و همچنین با تفسیر کردن قرآن طبق خواست‌های نفسانی شخصی؛ همه درصدد هستند که قرآن را طبق خواست و هوای نفس خود تفسیر کنند؛ مثلاً فلان شخصی که نفْسش ترس و خضوع در برابر طاغوت را دربرگرفته است، در قرآن دعوتی برای جهاد علیه طاغوت‌های مسلّط بر این امّت پیدا نمی‌کند، بلکه چنین می‌بیند که اطاعت از آنها واجب است و اینکه تقیه هیچ حد و مرزی ندارد. مهم این است که او زنده بماند، حتی اگر از اسلام جز اسمش باقی نماند! و از آنجا که او شهوت‌های خود را می‌پرستد، در قرآن هیچ دعوتی به زهد در این دنیا نمی‌بیند، بلکه آنچه در قرآن می‌بیند، دعوت به سیر شدن شهوت‌هایش از اموال مسلمانانی که او را امین بر آن قرار داده‌اند، می‌باشد و می‌گوید چه کسی زینت خدا را حرام کرده است؟ و نمی‌گوید بسیاری از احبار و راهبان یا علمای بی‌عمل و اعوان و انصارشان اموال مردم را به باطل می‌‌خورند.

 

ولأنّه تابع لإبليس إمام المتكبّرين لا يجد في القرآن دعوة للتواضع، بل يجد فيه دعوة للتكبر على ضعفاء المؤمنين، واحتقارهم والاستخفاف بهم.

و از آنجا که او از پیرو ابلیس، پیشوای متکبران است، در قرآن دعوتی برای تواضع و فروتنی نمی‌یابد، بلکه در آن فراخوانی جهت تکبر و برتری جویی بر ضعیفان مؤمن، و تحقیر و کوچک شمردن آنها می‌بیند.

 

وهكذا فهم يحملون القرآن على أهوائهم، والهدى على الهوى، والقرآن على الرأي: (كم من قارئ للقرآن والقرآن يلعنه) ([651]) كما روي عنهم .

و اینچنین است که آنها قرآن را بر خواست‌ها و هواهای نفسانی خود حمل می‌کنند، و هدایت را بر هوای نفس و قرآن را بر رأی و نظر خود می‌بینند؛ همان طور از معصومین روایت شده است: «چه بسیار قاریان قرآنی که قرآن، لعنتشان می‌کند»[652].

 

قال أمير المؤمنين (ع) في وصف حال القائم مع هذه الأمة وعلمائها عند ظهوره: (يعطف الهوى على الهدى إذا عطفوا الهدى على الهوى، ويعطف الرأي على القران إذا عطفوا القرآن على الرأي) ([653]).

امیر المؤمنین (ع) در وصف حال قائم با این امّت و علمای آنها هنگام ظهورش می‌فرماید: «عْطِفُ الْهَوى عَلَى الْهُدى اِذا عَطَفُوا الْهُدى عَلَى الْهَوى، وَ يَعْطِفُ الرَّأْىَ عَلَى الْقُرْآنِ اِذا عَطَفُوا الْقُرْآنَ عَلَى الرَّأْىِ»[654] (هواى نفس را به هدايت برمى‌گرداند آن زمان كه مردم مسير هدايت را به هوا برگردانیده‌اند، و رأى مردم را تابع قرآن مى‌كند آن وقتى كه قرآن را پيرو رأى خود كرده‌اند).

 

 وقال الصادق (ع): (ليس أبعد من عقول الرجال من القرآن) ([655]).

امام صادق (ع) می‌فرماید: «هیچ چیز دورتر از قرآن از عقل‌های مردمان نمی‌باشد»[656].

 

وقال (ع): (من فسر برأيه آية من كتاب الله فقد كفر) ([657]).

و نیز ایشان (ع) می‌فرماید: «هر کس آیه‌ای از کتاب خدا را با رأی و نظر خود تفسیر کند کفر ورزیده است»[658].

 

وقال (ع): (ما من رجل ضرب القرآن بعضه ببعض إلاّ وكفر) ([659]).

و نیز ایشان (ع) می‌فرماید: «مَا مِنْ رَجُل ضَرَبَ الْقُرْآنَ بَعْضَهُ بِبَعْضٍ إِلَّا کَفَرَ»[660] (هیچ کس نیست که بخشی از قرآن را بر بخش دیگر بزند، مگر اینکه کافر شده باشد).

 

وقال (ع): (المتشابه ما اشتبه على جاهله) ([661]).

همچنین می‌فرماید: «متشابه، آن چیزی است که بر نادان به آن مشتبه می‌شود»[662].

 

وقال أبو جعفر (ع): (نحن الراسخون في العلم، ونحن نعلم تأويله) ([663]).

ابو جعفر (ع) فرموده‌اند: «ما استواران در علم هستیم، و ما تأویل آن را می‌دانیم»[664].

 

وقال أبو عبد الله (ع): (من فسر القرآن برأيه فأصاب لم يؤجر، فإن أخطأ كان إثمه عليه)([665]).

و ابو عبد الله (ع) می‌فرماید: «هر کس قرآن را به رأی خود تفسیر کند، اگر درست باشد پاداشی نمی‌گیرد و اگر خطا کند، گناهش بر عهده‌اش خواهد بود»[666].

 

وقال أبو جعفر الباقر (ع) في حديث مع قتادة، وقد أخطأ قتادة في تفسير آية فقال (ع): (ويحك يا قتادة إنما يعرف القرآن من خوطب به) ([667]).

ابو جعفر (ع) در گفت‌وگویی با قتاده  در حالی که قتاده در تفسیر آیه‌ای خطا نموده بود، می‌فرماید: «وای بر تو ای قتاده! تنها کسی قرآن را می‌شناسد که مخاطبش باشد»[668].

 

وقال أمير المؤمنين (ع): (إياك أن تفسر القرآن برأيك حتى تفقهه عن العلماء - أي الأئمة  - فإنّه رب تنزيل يشبّه بكلام البشر وهو كلام الله وتأويله لا يشبه كلام البشر، كما ليس شيئاً من خلقه يشبهه كذلك، لا يشبه فعله تبارك وتعالى شيئاً من أفعال البشر، ولا يشبه شيء من كلامه لكلام البشر، وكلام الله تبارك وتعالى صفته، وكلام البشر أفعالهم، فلا تشبّه كلام الله بكلام البشر فتهلك وتضل) ([669]).

و امیر المؤمنین (ع) می‌فرماید: «برحذر باش از اینکه قرآن را به رأی خویش تفسیر کنی، تا آنکه آن را از علما دریابی ـ‌یعنی ائمه (علیهم السلام)‌ـ چه بسا آیه‌ای که به سخن بشر شباهت دارد ولی کلام خداوند است و تأویل آن به کلام بشر شباهت ندارد؛ همچنان که هیچ یک از آفریده‌های او به او شبیه نیست، به همین ترتیب فعل (عمل) خداوند تبارک و تعالی شباهتی به کردار و اعمال بشر ندارد و هیچ بخش از کلام خدا به کلام بشر شبیه نیست؛ چرا که کلام خداوند تبارک و تعالی صفت او است در حالی که کلام بشر فعل (عمل) او. پس هرگز کلام خدا را مانند کلام بشر مدان که در این صورت هلاک و گمراه می‌گردی»[670].

 

وعن الإمام الحسين (ع) في كتابه لأهل البصرة، قال: (بسم الله الرحمن الرحيم، أما بعد فلا تخوضوا في القرآن ولا تجادلوا فيه بغير علم، فقد سمعت جدي رسول الله  يقول من قال في القرآن بغير علم فليتبوأ مقعده من النار) ([671]).

از امام حسین (ع) در نامه‌اش به اهل بصره روایت شده است که فرمود: «به نام خداوند بخشنده‌ی و مهربان؛ و اما بعد.... بدون علم در قرآن وارد نشوید و در آن به جدال برنخیزید که شنیدم جدم رسول خدا (ص) می‌فرمود: هر کس بدون علم درباره‌ی قرآن صحبت کند، باید جایگاه خود را از آتش را برگیرد»[672].

 

والمقصود بالعلم من الله كما هو للمعصومين  أو ما أخذ منهم .

مقصود از علم، علم  از جانب خداوند ـ‌همان گونه که برای معصومین (ص) است‌ـ یا آنچه از آنها (ص) برگرفته می‌شود، می‌باشد.

 

وعن الإمام الرضا، عن آبائه، عن أمير المؤمنين (ع)، قال: (قال رسول الله : قال الله جل جلاله: ما آمن بي من فسر برأيه كلامي، وما عرفني من شبهني بخلقي، وما على ديني من استعمل القياس في ديني) ([673]).

از امام رضا (ع) از پدرانش از امیر المؤمنین (ع) روایت شده است که فرمودند: «رسول خدا (ص) فرمود: خداوند بزرگ و بلند مرتبه می‌فرماید: کسی که سخن مرا براساس رأی و نظر خودش تفسیر کند، به من ایمان نیاورده، و کسی که مرا به خلقم تشبیه کند مرا نشناخته است و کسی که از قیاس در دینم بهره جوید، بر دین من نیست»[674].

 

وقال رسول الله : (إنما أتخوف على أمتي بعدي ثلاث خصال؛ أن يتأول القرآن على غير تأويله، أو يتبعوا زلّة العالم، أو يظهر فيهم المال حتى يطغوا وبطروا، وسأنبئكم المخرج من ذلك، أمّا القرآن فأعملوا بمحكمه وآمنوا بمتشابهه، وأمّا العالم فانظروا فيه ولا تتبعوا زلته، وأمّا المال فإنّ المخرج شكر النعمة وأداء حقه) ([675])

رسول خدا (ص) فرموده‌اند: «پس از مرگم از سه خصلت بر امتم بیمناکم: اینکه قرآن را بر غیر تأویلش، تأویل کنند، یا از لغزش و خطای عالِم پیروی کنند، و یا مال و دارایی آنها آنچنان افزون شود که طغیان کنند و به خوش‌گذرانی بپردازند؛ و راه خروج شما را به شما هشدار خواهم داد؛ اما در خصوص قرآن، به محکمش عمل کنید و به متشابهش ایمان بیاورید، اما عالم، به او بنگرید اما از خطا و لغزشش پیروی نکنید، و اما در خصوص مال، راه خروج از آن، شکر نعمت و پرداختن حقش است»[676].

 

وتأويل القرآن أو تفسيره لا يعلمه إلاّ الله والراسخون في العلم، وهم محمد وآل محمد . وقد صرّح القرآن بذلك، فالآيات المتشابهة تحكم بحديثهم ويعرف المراد بها منهم، وقد ورد عنهم  تفسير للقرآن الكريم فيجب الرجوع إلى حديثهم. وقد رسموا  جادة وصراطاً مستقيماً لمن تدبر آيات الكتاب الكريم. فعلى المفسّر أو المتدبر أن لا يتجاوز هذا الصراط فتزل قدمه ويهوي في الجحيم، بل عليه أن لا يتعرّض للتفسير ما لم يطهر نفسه. قال تعالى: ﴿لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ﴾ ([677]).

تأویل یا تفسیر قرآن را کسی نمی‌داند مگر خداوند و استواران در علم که آنها محمد و آل محمد (ص) می‌باشند. در این مورد، قرآن به صراحت سخن گفته است؛ آیات متشابه با احادیث آنها (علیهم السلام) محکم می‌شوند و منظور آنها شناخته می‌گردد و تفسیر قرآن کریم از آنها (علیهم السلام) روایت شده، پس باید به احادیث آنها مراجعه شود؛ که آنها (علیهم السلام) جاده و صراط مستقیم را برای هر کس که در آیات کتاب کریم تدبر کند، ترسیم فرموده‌اند. پس بر مفسّر یا اندیشمند واجب است که از این صراط تجاوز و تعدّی نکند، که در این صورت، قدم‌هایش متزلزل می‌گردد و در دوزخ سقوط خواهد کرد. حتی بر او واجب است تا آن هنگام که نفْسش را پاکیزه ننموده باشد، خود را در معرض تفسیر قرار ندهد. حق تعالی می‌فرماید: (جز پاکان بر آن دست نیازند)[678].

 

أمّا زلّة العالم؛ فلأنه إذا ضل يضل أمة تتبعه كما أضل السامري بني إسرائيل.

اما خطا و لغزش عالِم، که اگر او گمراه شود، امتی که پیروی‌اش می‌کنند را گمراه ساخته است؛ همانطور که سامری، بنی اسرائیل را گمراه نمود.

 

وأمّا المال؛ فلأن الإنسان الغني مادياً عادة يقل توجهه إلى الله لطلب الحوائج، ﴿كَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيَطْغَى* أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى﴾ ([679]). فالفقر والبلاء عادة داعي إلى التوجّه إلى الله والرجوع إليه.

اما اموال، از آنجایی که انسان اگر از نظر مادی بی‌نیاز باشد به طور معمول توجهش به خداوند برای درخواست نیازهایش کم می‌شود: (حقاً که انسان سرکشی می‌کند، * آن گاه که خويشتن را بی‌نياز بيند)[680]. بنابراین فقر و بلا به طور معمول دعوت کننده‌ی به توجه به خداوند و رجوع به او می‌باشد.

 

أمّا العلاج المصفّى الذي أرشد إليه المصطفى ، فهو بالنسبة لمتشابه القرآن الإيمان به، وإنه نزل من الله ويجب الرجوع في تأويله إلى آل محمد . فمتشابه الكتاب من أعظم الأدلة الدالة على إمامتهم وحاجة الأمة إليهم، ولعل اشتباه كثير من الأحكام اليوم وعدم معرفة الحلال من الحرام؛ لبيان الحاجة إلى خاتم الأوصياء المهدي (ع).

اما درمان و علاج درست و صحیح که حضرت مصطفی (ص) به آن ارشاد می‌فرماید، در خصوص متشابه قرآن، ایمان آوردن به آن و اینکه که از سوی خداوند فرو فرستاده شده و باید در تأویلش به آل محمد (ص) مراجعه شود، می‌باشد. پس متشابهِ کتاب از عظیم‌ترین دلایلی است که به امامت ایشان (علیهم السلام) و نیاز امّت به آنها (علیهم السلام) دلالت می‌نماید؛ و چه بسا اشتباهات بسیاری که امروزه در احکام وجود دارد و عدم شناخت حلال از حرام، برای نشان دادن نیاز مردم به خاتم اوصیا، امام مهدی (ع) می‌باشد.

 

وبالنسبة إلى العلماء، فالنظر فيهم وفي أحوالهم فهم غير معصومين، وربما كان فيهم سامريون وأئمة ضلال. وإياك أن تكون مقلداً أعمى فتتبع من يحل لك الحرام ويحرّم عليك الحلال، فتكون عابداً له لا لله.

و در خصوص علمای دین، باید به آنها و احوال ایشان نگریست که آنها معصوم نیستند، و چه بسا در بین‌شان سامری‌ها و پیشوایان گمراهی نیز باشند. برحذر باش که مقلّدی کور باشی؛ که در این صورت، از کسی پیروی خواهی کرد که حرام را بر شما حلال و  حلال را حرام می‌کند؛ که در این صورت، او را به جای خداوند به عبادت برگرفته‌ای.

 

وقد حذّروا  من علماء غير عاملين يحطمون رواياتهم  ويذرونها ذرو الريح للهشيم([681]).

اهل بیت (علیهم السلام) ما را از علمای بی‌عمل که روایات آنها (علیهم السلام) را تباه می‌کنند و آنها را چون پَر کاهی بر باد می‌دهند، برحذر داشته‌اند[682].

 

وبالنسبة للمال فبشكر النعمة، وأداء حقه، أي: بالتوجه إلى الله بالعبادة والطاعة، وباستعمال هذا المال لنصرة الدين، وإعلاء كلمة لا إله إلاّ الله، ومواساة الفقراء.

اما در خصوص اموال، راه حلش، شکر نعمت و ادای حقش می‌باشد؛ یعنی با توجه به خدا با عبادت و اطاعت، و استفاده از این اموال برای یاری دین و بالا بردن کلمه‌ی لا اله الا الله و هم‌دردی با فقرا.

 

هذه هي أهم الانحرافات في الأمة الإسلامية وبشكل مجمل. ومن الطبيعي أن يكون بعضها بل ربما جميعها بفعل فاعل قاصد أن يضل الناس. ومن الطبيعي أن يكون من شياطين الأنس وعبد من عبيد إبليس، وربما كان بعض هؤلاء الأئمة الذين يدعون إلى النار يظن أنّه يحسن صنعاً.

اینها به اختصار مهم‌ترین انحرافات در امّت اسلامی است، و طبیعی است که برخی یا چه بسا همه‌ی آنها توسط عملکرد عاملی صورت می‌گیرد که نیتش گمراه کردن مردم می‌باشد، و طبیعی است که از ناحیه‌ی شیاطین انسانی و بنده‌ای از بندگان ابلیس باشد، و چه بسا برخی از این پیشوایانی که به سوی آتش فرامی‌خوانند، گمان می‌کنند که کاری نیک انجام می‌دهند!

 

 

 

* * *

 

 


المحرّفــون

تحریف کنندگان

 

وهم الحكام والمتظاهرون بالإسلام، وعلماء السوء غير العاملين.

که حاکمان و تظاهر کنندگان به اسلام، و علمای بد نهاد بی‌عمل می‌باشند.

 

أمّا الحكام، فداعيهم إلى تحريف الشريعة هـو الملك لا غير. فكل معتقد أو حكم شرعي يتعارض وبقاءهم على كرسي الحكم يجب أن يحرّف بحسب نظرهم الفاسد، بأيّ صورة كانت سواء بوضع أحاديث وإلصاقها بالرسول ، أم بحذف آيات أو سور من القرآن لو أمكن، أو بمنع رواية الأحاديث الصحيحة عن الرسول ، أو بمنع قراءة القرآن كما أُنزل وتأويله كما يريد الله، أو بشراء مرتزقة يسمونهم علماء يحرّفون القرآن ويؤولونه ويفسّرونه على هوى الحكّام الظلمة.

اما حاکمان، آنچه آنها را به شریعت فرامی‌خواند، حکومت و فرمان‌روایی است و نه چیز دیگر، و هر اعتقاد یا حکم شرعی که با باقی ماندن آنها بر مسند حکومت در تضاد و تعارض باشد، باید طبق نظر فاسدشان تحریف گردد؛ به هر صورت ممکن، چه از طریق ساختن احادیث و نسبت دادن آنها به رسول خدا (ص)، یا اگر بتوانند با حذف آیات و سوره‌هایی از قرآن، یا با جلوگیری از روایت احادیث صحیح از رسول خدا (ص)، یا با جلوگیری از قرائت قرآن به همان صورتی که نازل شده و بازداشتن از تأویل آن آنگونه که خداوند می‌خواهد، و یا با خریدن جیره‌خوارانی ـ‌که آنها را علما می‌نامند‌ـ تا قرآن را تحریف کنند و آن را بر میل حکّام ظالم تأویل و تفسیر نمایند.

 

وطبعاً لو أمكنهم وضع تشريعات وقوانين مخالفة لشريعة الله، ولكنها تساعد على بقائهم في السلطة مدّة أطول لسارعوا إلى وضعها، خصوصاً إذا أعانتهم ظروف الجهل الديني في المجتمع الإسلامي ووجود علماء سوء غير عاملين، كما هو حال البلاد الإسلامية اليوم.

و طبیعتاً اگر برایشان امکان‌پذیر باشد تشریعات و قوانینی مخالف شریعت خدا را نیز وضع خواهند کرد، که اگر در جهت بقای آنها در سلطه‌شان برای مدتی طولانی‌تر باشد، در وضع کردن آنها درنگ نخواهند کرد؛ علی الخصوص اگر ظرفیت‌های جهل دینی در جوامع اسلامی و وجود علمای بد نهاد بی‌عمل، به آنها کمک کند؛ همان گونه که امروز وضعین سرزمین‌های اسلامی چنین است.

 

وأمّا علماء السوء، فهم أخطر من الحكّام الظلمة؛ لأنّ الحاكم الجائر يدلك كثير من تصرفاته وأعماله العلنية في محاربة أولياء الله على خروجه عن الشريعة ومحاربتها، أمّا العالم غير العامل فربما يتسربل بلباس العابد الناسك، فتجده مثلاً متماوتاً في مشيته، خاضعاً في كلمته، ولعله يظهر التذلل والخضوع ليصطاد الأتباع. ولكنّك إذا سبرت غوره وجدّته فاسداً متكبّراً، يتصنّع الصلاح والتواضع، بل إنّ ظاهره يدلك على باطنه، فتصدر منه كثير من الفلتات التي تفضح باطنه الأسود، فـ (الإناء ينضح بالذي فيه).

اما علمای بد نهاد، خطرناک‌تر از حُکام ظالم هستند؛ چرا که حاکم ستمگر بسیاری از دخل و تصرّفاتش را به شما می‌نمایاند و کردارش در جنگ با اولیای خدا با خارج شدنش از شریعت و جنگ با آنها، به طور علنی آشکار می‌باشد. اما در مورد عالم بی‌عمل، چه بسا لباس عابد گوشه‌نشین به تن کند، و او را چنین بیابی که به عنوان مثال در راه رفتن متواضع است، در گفتار خاضع، و گاهی تظاهر به شکسته نفسی و خضوع می‌نماید، تا پیروانی را با حیله‌گری شکار کند. حال آنکه اگر درونش را نیک بیازمایی، او را فاسدی متکبّر می‌یابی که تظاهر به صلاح و تواضع می‌نماید و حتی ظاهرش او را به باطنش رهنمون می‌سازد و از او اشتباهات و ناهنجاری‌های بسیاری سر می‌زند که باطن سیاهش را رسوا می‌‌سازد؛ و «از کوزه همان برون تراود که در او است»[683].

 

وخطر علماء السوء يمتد حتى بعد موتهم، فتبقى مذاهبهم ومعتقداتهم الفاسدة وفتواهم غير الصحيحة، ويبقى لهم أتباع كما أنهم يمتازون بالنفاق وإخفاء بواطنهم الفاسدة، ودواعي هؤلاء للتحريف كثيرة، منها: طلب القيادة الدينية، وإرضاء الأهواء النفسية.

خطر علمای بد نهاد حتی پس از مرگ آنها نیز ادامه خواهد داشت. راه و روش‌شان، اعتقادات فاسدشان و فتواهای نادرست‌شان بر جای می‌ماند، و پیروانی از آنها که به واسطه‌ی نفاق و مخفی بودن باطن‌های فاسدشان متمایز می‌باشند، باقی می‌مانند. انگیزه‌های چنین افرادی برای تحریف بسیار است؛ از جمله: درخواست رهبریِ دین، و ارضای خواست و هوای نفسانی.

 

ومنها: إنهم يأنفون من قول (لا أعلم)، ولهذا يدّعون معرفة كتاب الله والعلم بالتنزيل والتأويل والمحكم والمتشابه، وإنّ لديهم فتوى لكل مسألة شرعية، وحل لكل معضلة عقائدية. وربما يأخذ التكبر منهم كل مأخذ، فيرون أنفسهم علماء وسواهم جهلاء. وإنهم خير من الجميع وأعلم من الجميع.

و از جمله: آنها از گفتن كلمه‌ی «نمی‌دانم» اِبا دارند، و از همین رو، ادعای معرفت و شناخت کتاب خدا، علم تنزیل، تأویل و محکم و متشابه را دارند و به علاوه آنها برای هر مسأله‌ی شرعی فتوايی و برای هر معضل عقیدتی، راه حلی دارند، و چه بسا تکبر همه چیزشان را از آنها بگیرد؛ آنها خود را عالِم و دانشمند و غیر خود را جاهل و نادان می‌بینند، و اینکه آنها برتر و داناتر از همه می‌باشند.

 

وربما كان من دواعيهم إلى التحريف الخوف من الطاغوت الحاكم، فيفتون إرضاء له وتجنباً للاصطدام معه مثلاً بجواز الانخراط في صفوف قواته المسلحة، التي مهمتها الأساسية هي ضرب الشعوب الإسلامية، وإضعاف دين الله في أرضه والقضاء عليه إذا أمكن.

چه بسا یکی از انگیزه‌های آنها برای اقدام به تحریف، ترس از طاغوت حاکم باشد؛ در این صورت، آنها برای رضای او فتوا می‌دهند و از رویارویی و برخورد با او اجتناب می‌ورزند؛ به عنوان مثال با صادر کردن جواز پيوستن به صفوف نیروهای مسلحی که مهم‌ترین هدفش سرکوب ملت‌های اسلامی، تضعیف نمودن دین خدا در زمینش و در صورت امکان نابود کردن آن می‌باشد!

 

وربما كان بعضهم أخس من ذلك، فيكون داعيهم للتحريف إضافة إلى الجبن الدنيا والمال، فيداهنون الطاغوت، ويضلون المسلمين ويحرّفون الشريعة.

و چه بسا برخی از آنها از این هم فرومایه‌تر باشند، و علاوه بر ترس، دنیا و مال و منال را هم به انگیزهای تحریف کردن خود افزون کنند؛ اینان، با طاغوت سازش می‌کنند، مسلمانان را گمراه می‌سازند و شریعت را تحریف می‌نمایند.

 

قال الإمام الصادق (ع): (إذا رأيتم العالم محبّاً للدنيا فاتهموه على دينكم، فإنّ كل محب يحوط ما أحب) ([684]).

امام صادق (ع) فرموده‌اند: «اگر عالِم را دوست و محبی برای دنیا دیدید، او را بر دین خود متهم بدانید؛ زیرا دوست‌دار هر چیز، بر گرد آن حلقه می‌زند»[685].

 

وقال (ع): (أوحى الله تعالى إلى داود (ع)، لا تجعل بيني وبينك عالماً مفتوناً بالدنيا فيضلك عن طريق محبتي، فإنّ أولئك قطّاع طريق عبادي المريدين، إنّ أدنى ما أنا صانع بهم إن أنزع حلاوة مناجاتي من قلوبهم) ([686]).

همچنین امام صادق (ع) می‌فرمایند: «خداوند متعال به داوود (ع) وحی فرمود: بین من و خودت عالِمی که شیفته‌ی دنیا باشد قرار مده؛ چرا که تو را از طریق محبت من گمراه می‌کند، که آنها راهزنان بندگان خواستار تقرّب به من هستند و کم‌ترین مجازتی که برای آنها دارم این است که شیرینی و حلاوت مناجاتم را از قلب‌هایشان جدا ساخته‌ام»[687].

 

ومن كلام عيسى (ع): (إنّكم علماء السوء، الأجر تأخذون والعمل تضيعون، يوشك رب العمل إن يطلب عمله، وتوشكون إن تخرجوا من الدنيا العريضة إلى ظلمة القبر وضيقه) ([688]).

و از سخنان عیسی (ع) است که می‌فرماید: «و شما ای علمای بی‌عمل! مزد را می‌گیرید و عمل را ضایع می‌کنید؟ نزدیک است صاحب عمل، عملش را مطالبه کند و نزدیک است شما از دنیای فراخ به ظلمت قبر تاریک خارج شوید»[689].

 

وكلاهما - أي علماء السوء غير العاملين، والحكّام الطواغيت الذين يحكمون البلاد الإسلامية اليوم - أخطر من الكافر الحربي كالصهاينة على الإسلام؛ وذلك لأنّ بقاء علماء السوء يعني بقاء الحكّام الظلمة متسلطين على المسلمين، وبقاء الحكّام الظلمة يعني بقاء الصهاينة يحتلون أرض المسلمين، وبقاء الأمريكان متسلطين على المسلمين يجرعونهم الويل والثبور؛ لأنّ هؤلاء الحكّام هم خدم للطاغوت الأمريكي سواء بعلمهم أم برعونتهم وتخبطهم الأهوج، كما أنّ الصهاينة وطيلة أشهر من الانتفاضة المباركة في أرض فلسطين لا يقتلون إلاّ مائة شخص أو أكثر بقليل. أمّا هؤلاء الحكّام الطواغيت فهم يقتلون في يوم واحد المئات، بل وآلاف المسلمين. كما أنّ الصهاينة يقتلون المسلمين ليحتفظوا بالأرض التي اغتصبوها، أمّا هؤلاء الحكّام الظلمة وأعوانهم فيقتلون المؤمنين؛ لأنهم يتلذذون بسفك الدماء. فهؤلاء الطواغيت وأعوانهم مسوخ شيطانية منكوسون لا يعرفون شيئاً من الخير، ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ﴾ ([690]).

و هر دوی آنها ـ‌علمای بد نهاد بی‌عمل و حکّام طاغوتی که امروزه بر سرزمین‌های اسلامی حکومت می‌کنند‌ـ خطرناک‌تر از کافران جنگ‌افروز ـ‌همانند صهیونیست‌ها‌ـ بر ضد اسلام می‌باشند؛ این به آن دلیل است که بقای علمای بد نهاد، یعنی باقی ماندن حکام ظالم مستبد و مسلّط بر مسلمانان، و بقای حكام ظالم، يعنی ماندن صهيونيست‌هایی كه سرزمين مسلمين را به اشغال خود درمی‌آورند، و همچنین مسلّط ماندن آمريكا بر مسلمین، که مصیبت‌ و ویرانی و تباهی را به کام مسلمان می‌ریزد؛ چرا که این حاکمان، خود نوکر و خادم طاغوت آمریکا هستند، چه با علمشان و چه با سبک‌سری‌ها و خبط و خطاهای شتاب‌زده‌شان؛ کما اینکه صهیونیست‌ها، طی ماه‌ها انتفاضه‌ی مبارک در سرزمین فلسطین بیش از یک‌صد نفر یا کمی بیش‌تر را به قتل نمی‌رسانند، ولی  این حاکمان طاغوتی در یک روز، صدها نفر و حتی هزاران مسلمان را می‌کشند. صهیونیست‌ها، مسلمانان را می‌کشند تا سرزمینی را که از آنها غصب کرده‌اند حفظ نمایند، اما این حاکمان ستم‌گر و اعوان و انصارشان، مسلمانان را به قتل می‌رسانند؛ چرا که آنها از ریختن خون‌ها لذت می‌برند. این طاغوت‌ها و اعوان و انصارشان، مسخ شدگان شیطانی و وارونه‌شدگانی هستند که هیچ خِیری را نمی‌شناسند: (کرند، لالند، کورند؛ پس آنها بازنمی‌گردند)[691].

 

ومعركة الإصلاح يجب إن تبدأ مع علماء السوء غير العاملين، ثم تنتقل إلى الطواغيت المتسلطين على البلاد الإسلامية، ثم من يليهم من الطواغيت المتسلطين على العالم، بل وقبل كل ذلك يجب أن نبدأ مع أنفسنا ونطهّرها من جنود الشيطان. فرسول الله  بدأ حركته الإصلاحية في أم القرى في مكة، المدينة التي تمثل المرجعية الدينية للأحناف والمدينة التي يحج إليها الأحناف، ثم انتقل إلى ما حولها من القرى في الجزيرة العربية، ثم انتقل إلى الإمبراطوريات المحيطة به صلوات الله عليه وعلى آله.

پیکار اصلاحی، باید از علمای بد نهاد بی‌عمل آغاز گردد، سپس به طاغوت‌های مسلّط شده بر سرزمین‌های اسلامی منتقل شود و پس از آن به همه‌ی طاغوت‌های مستبد مسلّط بر همه‌ی جهان کشیده شود؛ اما پیش از همه‌ی اینها، لازم است از خودمان شروع کنیم و وجودمان را از سربازان شیطان پاک کنیم. رسول خدا (ص) حرکت اصلاحی خود را از امّ القری در مکه آغاز نمود؛ شهری که تمثیل مرجعیت دینی حنفی بود؛ شهری که در آن یکتاپرستان به سوی آن حج به جا می‌آوردند، سپس به اطراف آن ـ‌شهرها و روستاهای جزیرة العرب‌ـ منتقل شد،و پس از آن به امپراطورهای مسلّط بر آن؛ سلام و صلوات خداوند بر او و بر آل او!

 

ومن الطبيعي أنّ مواجهة التيارات الجاهلية جميعها ومواجهة قادتها صعبة تحتاج إلى شدّة في ذات الله، وعزم وصبر على الملمات.

طبیعی است که رویارویی با همه‌ی آن جریان‌ها و جناح‌های جاهلیت و مواجهه با پیشوایان سر سخت آن، به شدت و جدیت در ذات خدا، و عزم و صبر بر وقایع ناگوار نیازدارد.

 

وربما لن يقوى على القيام بها إلاّ معصوم مؤيد من الله سبحانه وتعالى وهو المهدي (ع)، فواجبنا اليوم هو التهيئة لدولته (ع)، إصلاح الانحرافات الموجودة ما أمكن أو على الأقل تعريفها للناس، لا أن نقف مكتوفي الأيدي ونقول لا حول ولا وقوّة إلاّ بالله.

و چه بسا کسی قادر به اقدام به چنین عملی نباشد مگر معصومی که تأیید شده از جانب خداوند سبحان و متعال باشد، و او همان مهدی (ع) است و تکلیف امروز ما زمینه‌سازی برای حکومت او (ع) و اصلاح انحرافات موجود تا جایی که امکان‌پذیر باشد، و یا حداقل، شناسانیدن آنها به مردم، می‌باشد؛ نه اینکه دست روی دست گذاشته، فقط بگوییم «لا حول ولا وقوّة إلا بالله» (هیچ تغییر و قوتی نیست مگر با خداوند).

 

نعم، لا حول ولا قوّة إلاّ بالله، وإنّا لله وإنا إليه راجعون، ولكن الله خلق الموت والحياة ليبلوكم أيكم أحسن عملاً. وأسألوا الله إن يعجل فرج مولانا المهدي (ع) ويمن علينا بفضله وعطائه الابتداء وجوده وكرمه بظهوره و قيامه، ليأخذ بأيدينا إلى الصراط المستقيم، ويخرجنا من الظلمات إلى النور، ويرينا مناسكنا والأحكام الشرعية الصحيحة.

آری، «لا حول ولا قوة إلا بالله» و «إنا لله وإنا إليه راجعون» اما خداوند مرگ و زندگی را آفرید تا بیازماید کدام یک از شما عملکرد بهتری دارید. از خدا بخواهید تا فرج مولای ما مهدی (ع) را تعجیل فرماید، و در وهله‌ی اول با فضل و بخشش خود، و با جود و کَرَمش با ظهور و قیام او بر ما منّت نهد، تا دست‌های ما را بگیرد و به صراط مستقیم رهنمون سازد، ما را از تاریکی‌ها به نور خارج سازد، و عبادات و فرایض ما و احکام شرعی صحیح را به ما بنمایاند.

 

 

* * *

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


المصلح المنتظر (ع)

مصلح منتظر (ع)

 

قال تعالى: ﴿إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَيَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ * وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ * وَنُمَكِّنَ  لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَنُرِيَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا كَانُوا يَحْذَرُونَ﴾ ([692]).

حق تعالی می‌فرماید: (فرعون در آن سرزمين برتری جست و مردمش را فرقه فرقه ساخت. فرقه‌ای را زبون می‌داشت، پسرانشان را سر می‌برید و زنانشان را زنده می‌گذاشت؛ به راستی که او از فساد کنندگان بود * و ما بر آن هستيم که بر کسانی که روی زمين به استضعاف کشیده شدند منّت گذاریم، و آنان را پيشوايان سازيم، و آنها را وارثان گردانيم * و آنها را در آن سرزمين تمکین دهیم و به فرعون و هامان و لشکريانشان، چيزی را که از آن می‌ترسيدند نشان دهيم)[693].

 

الإمام المهدي (ع) الوصي الثاني عشر من أوصياء النبي الخاتم ، الإمام خامل الذكر لسنين طويلة حتى بين شيعته الذين يقولون بإمامته وخلافته لله في أرضه. هو المصلح الذي تنتظره البشرية جمعاء، المسلمون وغيرهم، شيعته وأعداؤه. أناس ينتظرون ظهوره لنصرته، وآخرون يتربّصون به الدوائر للقضاء عليه حال ظهوره وقيامه، ويظنون أنهم قادرون على تغيير سنة الله.

امام مهدی (ع)، دوازدهمین وصی از اوصیای پیامبر خاتم (ص)، امامی که سال‌های طولانی یادش برده نشده است، حتی در بین شیعیانش؛ همان کسانی که به امامت و جانشینی‌اش برای خداوند در زمينش اقرار دارند. او همان مُصلحی است كه تمامیِ بشريت، منتظر قدوم مبارکش هستند؛ مسلمانان و سایرین، شیعیانش و دشمنانش. عده‌ای منتظر ظهورش هستند تا یاری‌اش کنند، و عده‌ای دیگر برای از بین بردن او هنگام ظهور و قیامش در پی زمینه‌سازی هستند، و چنین می‌پندارند که می‌توانند سنت الهی را تغییر دهند!

 

مؤمنون يهيئون لظهوره وآخرون يتهيئون لظهوره، وبعض المسلمين غافلين لا يكادون يعرفون عنه شيئاً، وبعض شيعته أو من يسميهم الناس بشيعته لا يعرفونه إلاّ كرمز، يئسوا من ظهوره وقيامه وهذا اليأس ظاهر من أعمالهم، وإن لم يصرحوا به بأقوالهم.

مؤمنانی برای ظهورش زمینه‌سازی می‌کنند و کسانی دیگر برای ظهورش آماده می‌شوند، و برخی از مسلمین غافلند و تقریباً چیزی از او نمی‌دانند، و برخی از شیعیانش یا همان کسانی که مردم آنها را شیعه‌ی او می‌نامند، او را سمبل و نمادی بیش نمی‌دانند؛ آنها از ظهور و قیام او مأیوس شده‌اند، و این یأس و ناامیدی از کردار آنها مشخص است؛ حتی اگر به صراحت بر زبان نیاورند.

 

وفي هذه اللحظات الحاسمة التي نقترب فيها من ساعة الصفر، نلاحظ أناساً بعيدين عن الحق بدؤوا يقتربون منه شيئاً فشيئاً حتى كأنهم دخلوا فيه، وآخرون في قلب دائرة الحق بدؤوا يبتعدون عنه شيئا فشيئا حتى كأنهم خرجوا منه. وهكذا أناساً في هوة الوادي بدؤوا يرتقون الجبل شيئا فشيئا، وآخرون وجدوا أنفسهم في القمّة بدؤوا ينحدرون عنها حتى كأنهم قد سقطوا في الهاوية.

در چنین لحظات حساسی که در حال نزدیک شدن به ساعت صفر آن هستیم، مردمانی را می‌بینیم که از حق دور هستند ولی کم کم شروع به نزدیک شدن به آن می‌نمایند تا آنجا که گویی در آن داخل می‌شوند، و عده‌ای دیگر که در قلب دایره‌ی حق می‌باشند، کم کم شروع به دور شدن از آن می‌کنند، تا آنجا که گویی از آن خارج می‌شوند؛ و همین طور مردمانی را می‌بینیم که در قعر دره قرار دارند ولی ذره ذره شروع به بالا رفتن از قله می‌کنند و کسانی دیگر که خود را در قله می‌بینند شروع به فرود آمدن از آن می‌کنند تا آنجا که در اعماق، ساقط می‌شوند.

 

وبعبارة أخرى: دنيا وآخرة، ولكل أبناؤها، فمن أختار الحق احتضن الموت وسار إلى الآخرة، فلا يبالي سواء وقع على الموت أو وقع الموت عليه. ومن اختار الباطل حرص على الحياة وعبد الدنيا. وبين الفريقين قوم يترنحون كالسكارى، لا إلى هؤلاء ولا إلى هؤلاء، فهم يعرفون الحق ولا ينصرونه، ويكرهون الباطل ولا يعادونه. خسروا الدنيا والآخرة ذلك هو الخسران المبين، ﴿إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِيهَا فَأُولَئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِيراً﴾ ([694]).

 

به عبارت دیگر: دنیا و آخرت، هر کدام فرزندان خود را دارد؛ کسی که حق را برگزیند، مرگ را در آغوش گرفته، به سوی آخرت رهسپار می‌شود و هیچ هراسی ندارد از اینکه به مرگ برسد یا مرگ او را دریابد؛ و آن کس که باطل را برگزیند، بر زندگانی حریص می‌شود و دنیا را بندگی می‌کند. میان این دو گروه، قومی هستند که چون مستان تِلو تِلو می‌خورند، نه جزو این دسته هستند و نه جزو آن گروه؛ اینان، حق را می‌شناسند ولی یاری‌اش نمی‌کنند، و باطل را ناخوش می‌دارند ولی با آن ستیز نمی‌کنند! دچار خُسران دنیا و آخرت شدند که این، همان خسران و زیان آشکار است: (کسانی هستند که فرشتگان جانشان را می‌ستانند در حالی که بر خويشتن ستم کرده بودند، از آنها می‌پرسند: در چه کاری بوديد؟ گويند: ما در روی زمين مردمی بوديم مستضعف و زبون‌گشته. گويند: آيا زمين خدا پهناور نبود که در آن مهاجرت کنيد؟ مأوی و جایگاه اينان جهنم است و چه بد سرانجامی است)[695].

 

 

* * *


المهدي (ع) في الأديان الإلهية

مهدى (ع) در ادیان الهی

 

الإمام المهدي (ع) كمصلح منتظر، وكمنقذ لشريعة الله في أرضه موجود تقريباً في جميع الأديان الإلهية السابقة للإسلام، كاليهودية والنصرانية.

امام مهدی (ع) به عنوان مصلح منتظر، و به عنوان منجی شریعت خداوند در زمینش، تقریباً در همه‌‌ی ادیان الهی پیش از اسلام موجود بوده است؛ همانند یهودیت و مسیحیت.

 

ففي التوراة، مرّة تجده في (سفر دانيال في رؤيا بختنصر)، التي يُعبرها دانيال (ع) بعد أن يراها. ومرّة تجده في (رؤيا دانيال للممالك والإمبراطوريات الكبرى) التي تقوم على الأرض من بعده(ع)، وتجده كذلك في غير هذا السفر من التوراة المتداولة اليوم.

در تورات یک بار او را در سِفر دانیال در رؤیای بخت النصر می‌یابی؛ رؤیایی که دانیال پس از اینکه (بخت النصر) آن را دید، تعبیر نمود، و بار دیگر او را در «رؤیای دانیال برای ممالک و امپراطوری‌های بزرگ» که پس از او (ع) بر روی زمین بر پا می‌شوند، می‌یابی، و همین طور در بخش‌های دیگر این سِفر توراتی که امروزه متداول می‌باشد.

 

أمّا في الإنجيل، فهو (قديم الأيام) المصلح المنتظر الذي ينزل معه عيسى (ع) من السماء، فتجده في الإنجيل وفي (رؤيا يوحنا اللاهوتي). كما أنّك تجد عيسى (ع) يذكر في الإنجيل علامات لعودته إلى الأرض، هي بعينها العلامات التي ذكرها النبي  والأئمة الأطهار  لظهور المهدي (ع) وقيامه، كخسوف القمر وكسوف الشمس، والحروب وأخبار الحروب. وذلك؛ لأنّ عيسى (ع) ينزل من السماء في زمن ظهور المهدي (ع)، وزيراً له ومؤيداً لحقّه.

در انجیل، او همان «قدیم الایام» است؛ مصلح منتظری که عیسی (ع) به همراهش از آسمان فرود می‌آید. او را در انجیل در «رؤیای یوحنای لاهوتی» می‌یابی؛ همان طور که شما می‌بینی عیسی (ع) نشانه‌های بازگشتش به زمین را در انجیل ذکر می‌کند، به طوری که این نشانه‌های دقیقاً همان نشانه و علامت‌هایی هستند که پیامبر (ص) و ائمه‌ی اطهار (علیهم السلام) برای ظهور مهدی (ع) و قیامش ذکر می‌فرمایند؛ مانند خسوف ماه و کسوف خورشید، و جنگ‌ها و اخبار جنگ‌ها؛ چرا که عیسی (ع) در زمان ظهور مهدی (ع)، به عنوان یکی از وزیری او، و تأیید کننده‌ای برای حق او، از آسمان فرود می‌آید.

 

أمّا عند المسلمين، فالمهدي (ع) من ضروريات الدين ومنكره منكر لنبوة محمد ، فقد جاء ذكره متواتراً عن النبي ، سواء عن طريق السنة أو الشيعة. ولكن السنة لما أعرضوا عن أوصياء النبي  وتركوا حديثهم وقعوا في شبهة، أنّه سيولد في آخر الزمان، وإن اعترفوا أنّه من ولد علي وفاطمة .

اما از نظر مسلمانان مهدی (ع) از ضروریات دین است، و انکار کننده‌ی او، انکار کننده‌ی پیامبری محمد (ص) می‌باشد؛ چرا که یاد او به تواتر از پیامبر (ص) چه از طریق اهل سنت و چه از طریق شیعه، آمده است. اما اهل سنت هنگامی که از اوصیای پیامبر (ص) روی گردانیدند و احادیث آنها را ترک گفتند، در شبهه‌ای گرفتار شدند، که آن حضرت در آخر الزمان به دنیا خواهد آمد، با اینکه اعتراف می‌کنند که او از فرزندان علی و فاطمه (علیهما السلام) می‌باشد.

 

ثم جاء من علماء السنة في الغيبة الكبرى من اعترف بأنّ الإمام المهدي (ع) هو الإمام الثاني عشر من أئمة أهل البيت ، وإنّه حي وغائب عن الأبصار كالخضر (ع).

سپس کسانی از علمای اهل سنت در زمان غیبت کبری آمدند و اعتراف نمودند به اینکه امام مهدی (ع) همان امام دوازدهم از ائمه‌ی اهل بیت (علیهم السلام) می‌باشد، و اینکه او زنده و از نظرها پنهان است؛ همانند خضر (ع).

 

ومن هؤلاء، الشافعي في كتابه (مطالب السؤول)، حيث عقد فصلاً في نهاية كتابه المشار إليه للدفاع عن اعتقاده، إنّ الإمام المهدي هو محمد بن الحسن العسكري (ع).

از جمله‌ی این افراد «شافعی» در کتابش «مطالب السؤول» برای دفاع از اعتقادش فصلی را در انتهای کتابش قرار داده که به او اشاره می‌نماید؛ اینکه امام مهدی (ع) همان محمد بن الحسن العسکری (ع) است.

 

أمّا الشيعة الإمامية الإثنا عشرية، فقد كانوا يرجعون إلى أوصياء النبي  من بعده وتابعوهم إمام تلو إمام، حتى وصلت الإمامة وخلافة النبي وخلافة الله في أرضه إلى خاتم الأوصياء الإمام محمد بن الحسن المهدي (ع)، ومع أنّه كان غائباً عن أنظار العامة ويتصل مع شيعته عن طريق أحد خلّص المؤمنين، إلاّ إنّ الشيعة تقبلوا هذا الوضع؛ لأنّ النبي  والأئمة  من بعده مهدوا لغيبته (ع) وذكروها في أحاديثهم.

اما شیعه‌‌ی دوازده امامى پس از پیامبر (ص) به اوصیای پیامبر (ص) مراجعه می‌کردند و امامی پس از امامی دیگر پیرو آنها بودند، تا اینکه امامت و جانشینی پیامبر (ص) و جانشینی خدا در زمینش به خاتم اوصیا، امام محمد بن الحسن المهدی (ع) رسید؛ با وجود اینکه وی از دیدگان عامه‌ی مردم غایب بوده، و به وسیله‌ی یکی از مخلص‌ترین  مؤمنان با شیعیان خود ارتباط برقرار می‌کرد، تا اینکه شیعه این وضعیت را پذیرفتند؛ چرا که پیامبر و امامان (علیهم السلام) پس از او  برای غیبتش زمينه‌سازی کردند و این موضوع را در احادیثشان یادآور شدند.

 

وحياة الإمام المهدي (ع) قبل الغيبة تقريباً بخمس سنوات قضاها مع والده الإمام الحسن العسكري (ع)، فهو (ع) ولد يوم ١٥ شعبان سنة ٢٥٥ هـ . ق على بعض الروايات، وبدأت غيبته مع أول يوم من إمامته، وهو يوم تسعة ربيع الأول ٢٦٠ هـ . ق.

در مورد زندگانی امام مهدی (ع)، ایشان پیش از غیبت، تقریباً پنج سال را با پدرش امام حسن عسکری (ع) گذرانید. ایشان (ع) طبق برخی روایات در روز ۱۵ شعبان سال ۲۵۵ هـ.ق متولد شد، و غیبت او همراه با اولین روز امامتش آغاز گردید؛ روز نهم ربیع اول ۲۶۰ هـ.ق.

 

وفي هذه السنوات الخمس لم يعرف ولادته ولم يره إلاّ الخلّص من الشيعة. ربما أربعون أو أقل أو أكثر، فهو (ع) محجوب عن الناس منذ ولادته للحفاظ على حياته، وهذا لأنّ أئمة الجور والضلال من العباسيين (لعنهم الله) كانوا يترقبون ولادته للقضاء عليه وقتله، كما كان فرعون (لعنه الله) يترقب ولادة موسى (ع) لقتله، وكما أراد الحاكم الروماني قتل عيسى (ع) عندما علم بولادته، وكانوا يريدون إن يطفئوا نور الله بأفواههم العفنة، ويأبى الله إلاّ أن يتم نوره ولو كره الأمويون والعباسيون وأئمة الضلال والطواغيت الذين يحكمون الأمة الإسلامية.

در مدت این پنج سال، کسی از ولادتش اطلاع نداشت و کسی او را نمی‌دید مگر برخی از شیعیان مخلص. شاید چهل نفر، کم‌تر یا بیش‌تر. بنابراین آن حضرت (ع) از بدو تولدش به جهت محافظت از زندگانی‌اش از مردم پنهان بود، و  این، از آن رو بود که پیشوایان جور و گمراهی عباسی که لعنت خدا بر آنها باد، چشم به راه ولادتش بودند تا کار را بر او یکسره نمایند و او را به قتل برسانند،؛ همان طور که فرعون که خداوند لعنتش کند، چشم انتظار ولادت موسی (ع) بود تا او را به قتل برساند؛ به همان صورتی که حاکم رومی پس از اینکه از ولادت عیسی (ع) آگاه شد، خواهان کشتن وی بود. آنها می‌‌خواستند نور خدا را با دهان‌های متعفّن خود خاموش کنند، و خداوند اِبا دارد، جز از اینکه نور خود را کامل گرداند، حتی اگر امویان، عباسیان، پیشوایان گمراهی و طاغوت‌هایی که بر امّت اسلامی حکومت می‌کنند، خوش نداشته باشند!

 

ومن عظيم شأن هذا الإمام (ع) أنّه قد جاء في أحاديث كثيرة عن النبي  في كتب السنة والشيعة، إنّ عيسى (ع) يصلي خلفه ويكون وزيراً له. ثم إنّ هذا العبد الصالح مدّخر لإقامة القسط والعدل في الأرض وحمل كلمة لا إله إلاّ الله محمد رسول الله   إلى أهل الأرض جميعهم. وقد اصطفاه الله سبحانه من جميع بني آدم لهذا الأمر، كما روي  إنّ أوّل من يبايعه على هذا الأمر عند قيامه جبرائيل (ع)، وإنّه عند قيامه يحفّه جبرائيل عن يمينه وميكائيل عن شماله.

و از عظمت جایگاه این امام (ع) همین بس که در احادیث بسیاری از پیامبر (ص) در کتاب‌های اهل سنت و شیعه آمده است که عیسی (ص)  پشت سر او (ص) نماز می‌خواند و یکی از وزیران او خواهد بود؛ و این بنده‌ی صالح برای برپایی قسط و عدل در زمین و بردن کلمه‌ی «لا اله الا الله، محمد رسول الله (ص) به سوی همه‌ی اهل زمین ذخیره شده است و خداوند سبحان او را از بین همه‌ی فرزندان آدم برای این مهم انتخاب فرمود. همانطور که روایت شده است اولین کسی که در این زمینه به هنگام قیامش با او بیعت می‌کند جبرائیل (ع) می‌باشد، و اینکه آن حضرت را به هنگام قیامش، جبرائیل از سمت راست و میکائیل از سمت چپ احاطه می‌کنند.

 

عن سالم الأشل، قال: سمعت أبا جعفر يقول: (نظر موسى بن عمران في السفر الأول بما يعطى قائم آل محمد من التمكين والفضل، فقال موسى: ربي اجعلني قائم آل محمد، فقيل له: إنّ ذاك من ذرية أحمد. ثم نظر في السفر الثاني فوجد فيه مثل ذلك، فقال مثله، فقيل له مثل ذلك. ثم نظر في السفر الثالث فرأى مثله، فقال مثله، فقيل له مثله) ([696]).

از سالم اشل روایت شده است: از ابا جعفر امام باقر‌ (ع) شنیدم که می‌فرمود: «موسی بن عمران در «سِفر اول» نظر کرد و آنچه از مکنت و قدرت و فضیلت به قائم آل محمد داده می‌شود را مشاهده نمود و گفت: خدایا مرا قائم آل محمد گردان. به او گفته شد: قائم از فرزندان احمد است. سپس در سفر دوم نگریست و دوباره مانند همان مطلب را یافت و مانند آن را از خداوند درخواست کرد و همان پاسخ را شنید. سپس در سفر سوم نگریست و همان مطلب را دید و همان سخن را تکرار کرد و همان پاسخ را شنید»[697].

 

وعن محمد بن علي (ع)، قال: (كان عصا موسى (ع) لآدم (ع)، فصارت إلى شعيب، ثم صارت إلى موسى بن عمران، وإنها لعندنا، وإنّ عهدي بها آنفاً، وهي خضراء كهيئتها حين انتزعت من شجرها، وإنها لتنطق إذا استنطقت، أعدّت لقائمنا، يصنع كما كان موسى يصنع بها، وإنها لتروع وتلقف ما يأفكون، وتصنع كما تؤمر، وإنها حيث أقبلت تلقف ما يأفكون، لها شفتان ([698])، أحداهما في الأرض والأخرى في السقف، وبينهما أربعين ذراعاً، وتلقف ما يأفكون بلسانها) ([699]).

از محمد بن علی (ع) روایت شده است که فرمود: «عصای موسی (ع) برای آدم (ع) بود، سپس به شعیب رسید، سپس به موسی بن عمران رسید، و هم اکنون نزد ما است. عهد من بر آن تازه و سبز است، درست به همان صورت که از درخت کنده شد. اگر با آن سخن گفته شود، سخن می‌گوید. برای قائم ما آماده شده است، و او با آن همان می‌کند که موسی نمود. آن عصا خواهد ترساند و می‌خورد آنچه را که بدعت می‌کنند، و هر چه به آن امر شود انجام می‌دهد. آن هنگام که پیش برده شود آنچه را که بدعت کرده‌اند خواهد بلعید. دو لَب[700] دارد؛ یکی از آنها در زمین و دیگری در سقف، و بین آنها چهل ذراع فاصله وجود دارد و با زبان خود آنچه را بدعت کرده‌اند خواهد بلعید»[701].

 

وعن جابر الأنصاري، قال: سمعت رسول الله  يقول: (إنّ ذي القرنين كان عبداً صالحاً جعله الله حجة على عباده، فدعا قومه إلى الله عزّ وجل وأمرهم بتقواه، فضربوه على قرنه، فغاب عنهم زماناً حتى قيل مات أو هلك بأي وادٍ سلك؟ ثم ظهر ورجع إلى قومه فضربوه على قرنه، ألا وفيكم من هو على سنته، وإنّ الله عزّ وجل مكن له في الأرض وآتاه من كل شيء سبباً، وبلغ المشرق والمغرب، وإنّ الله تبارك وتعالى سيجري سنته في القائم من ولدي ويبلغه شرق الأرض وغربها، حتى لا يبقى سهل ولا موضع من سهل ولا جبل وطئه ذي القرنين إلاّ وطئه، ويظهر الله له كنوز الأرض ومعادنه، و ينصره بالرعب، يملأ الأرض عدلاً وقسطاً كما ملئت جوراً وظلماً) ([702]).

از جابر بن عبد الله انصاری روایت شده است: شنیدم رسول خدا (ص) می‌فرمود: «ذو القرنين، بنده‌اى شايسته بود كه خداوند عزّ و جلّ او را حجّت بر بندگان خود قرار داد. او قوم خويش را به سوى خداوند عزوجل دعوت و آنان را به تقوا و پرهيزگارى امر نمود. امّا مردم بر شاخ سر او كوفتند. او مدتى از ميان آنان ناپديد گشت، به طورى كه گفته شد: او مُرد یا کشته شده، به کدام وادی درافتاده است؟ اما وى سپس آشكار شد و به ميان مردم خود برگشت و اين بار نيز مردم بر گوشه‌ی ديگر سر او ضربتى كوفتند. در ميان شما نيز یک نفر هست كه سنتی چون او دارد. خداوند عزّ و جلّ به ذو القرنين در جهان تمکین داد و از هر چيزى برایش وسيله‌اى قرار داد و او به مغرب و مشرق رسيد. خداوند تبارک و تعالى به زودى سنّت و شيوه‌ی او را درباره‌ی قائم از فرزندان من نيز جارى خواهد ساخت و او را به شرق و غرب جهان خواهد رساند، به طورى كه هيچ منزلگاه و دشت و كوهى نيست كه ذو القرنين زير پا گذاشته باشد مگر اينكه قائم نيز آنها را زير پا مى‌گذارد و خداوند گنج ها و معادن زمين را برايش آشكار مى‌سازد و به وسيله‌ی رعب و وحشت او را پيروز مى‌گرداند و به واسطه‌ی او زمين را ـ‌همان گونه كه از جور و ستم پر شده است‌ـ از عدل و داد پُر مى‌كند»[703].

 

وسئل أبو عبد الله (ع): هل ولد القائم؟ فقال: (لا، ولو أدركته لخدمته أيام حياتي) ([704]).

از ابو عبدالله (ع) سؤال شد: آیا قائم به دنیا آمده است؟ فرمود: «خیر، ولی اگر او را درمی‌یافتم، تمام روزهای زندگانیم را در خدمتش می‌بودم»[705].

 

فصلوات الله على من يقول فيه إمام معصوم: لو أدركته لخدمته أيام حياتي.

پس صلوات خداوند بر کسی که امامی معصوم در موردش می‌فرماید: «اگر او را درمی‌یافتم، تمام روزهای زندگانیم را در خدمتش می‌بودم».

 

 

 

* * *

 

 

 


الغيبة

غيبت

 

عن أبي عبد الله (ع): قال رسول الله : (لابد للغلام من غيبة. فقيل: ولم يا رسول الله؟ قال: يخاف القتل) ([706]).

از ابا عبد الله (ع) نقل است که رسول خدا (ص) فرمود: «گریزی از غیبت برای این جوان نیست». گفته شد: چرا ای رسول خدا؟ فرمود: «از بیم به کشته شدن»[707].

 

وقال أبو جعفر (ع): (إنّ الله إذا كره لنا جوار قوم نزعنا من بين أظهرهم) ([708]).

و ابو جعفر (ع) فرمود: «اگر خداوند مجاورت ما را با قومی ناپسند بدارد ما را از بین آنها بیرون می‌برد»[709].

 

وقال أبو عبد الله (ع): (للقائم غيبتان: إحداهما قصيرة، والأخرى طويلة، الغيبة الأولى لا يعلم بمكانه فيها إلاّ خاصة شيعته، والأخرى لا يعلم بمكانه فيها إلاّ خاصة مواليه) ([710]).

و ابو عبد الله (ع) می‌فرماید: «قائم دو غیبت دارد: یکی از آنها کوتاه و دیگری طولانی است. در غیبت اول کسی از مکان و جای او خبر ندارد مگر از شیعیان خاصش، و در دیگری کسی از جای او اطلاع ندارد مگر کارگزاران خاص او»[711].

 

الإمام المهدي  (ع)ليس بدعاً من الرسل والأنبياء الذين سبقوه، فقد غاب موسى (ع) عن قومه عشر سنين قضاها في مدين يرعى الأغنام لنبي الله شعيب (ع)، وغاب يوسف (ع) وغيرهم من الأنبياء. فغيبة الإمام (ع) عن أبصار الناس والطواغيت أمر طبيعي حصل للأنبياء السابقين.

امام مهدی (ع) بدعتی نوظهور از بین دیگر فرستادگان و پیامبران پیش از خود نيست؛ حضرت موسی (ع) ده سال از قومش غایب شد و این مدت را در مَدین به چوپانی گوسفندان پیامبر خدا شعیب (ع) گذرانید. یوسف (ع) و دیگر پیامبران نیز غایب شدند؛ بنابراین غیبت امام از انظار مردم و طاغوت‌ها، مسأله‌ای است طبیعی که میان پیامبران پیشین نیز وجود داشته است.

 

أمّا حول عمره الشريف  ، فهو ليس بأطول من عمر الخضر (ع).

اما در مورد عمر شریف آن حضرت (ع) باید گفت که عمر او از عمر خضر (ع) طولانی‌تر نیست.

 

وفي بداية غيبة الإمام (ع) كان له نواب أو سفراء أو أبواب سمّهم ما شئت، المهم أنهم جماعة من خلّص المؤمنين، كانت مهمتهم إيصال كتب المؤمنين ومسائلهم الشرعية للإمام (ع)، وإيصال أجوبة الإمام (ع) عليها، وإيصال توجيهاته إلى المؤمنين. وسفراؤه هم:

- عثمان بن سعيد ([712]).

- ومحمد بن عثمان ([713]).

- والحسين بن روح ([714]).

- وعلي بن محمد ([715]).

 

در ابتدای غیبت، امام (ع) نواب، سفیران یا باب‌هایی داشت؛ ‌هر طور که می‌خواهی آنها را نام بگذار، مهم این است که آنها جماعتی از مؤمنان مخلص بودند که مأموریت‌شان رسانیدن نامه‌های مؤمنان و مسایل شرعی‌شان به امام (ع)، و رسانیدن پاسخ‌های امام به آنها و همچنین توجیهات آن حضرت (ع) به مؤمنان بود. سُفرای امام (ع) عبارتند:

· عثمان بن سعید[716].

· محمد بن عثمان[717].

· حسین بن روح[718].

· علی بن محمد[719].

 

وانقطعت السفارة واتصال المؤمنين بالإمام (ع) بموت علي بن محمد السمري(رحمه الله)، ووقعت الغيبة التامة.

سپس با مرگ علی بن محمد سَمُری (رحمة الله علیه) سفارت و اتصال مؤمنین با امام (ع) قطع و غیبت کامل (کبری) واقع شد.

 

 

* * *

 


أسباب الغيبة

علل و اسباب غیبت

 

الإمام (ع) لطف إلهي بالمؤمنين، ووجوده ظاهراً بينهم فيه حثّ كبير لهم على الالتزام الديني، فإذا امتنع ظهوره لخوف القتل مثلا، فإنّ وجود سفير له (ع) أفضل بكثير من غيبته التامة؛ لأنّ السفير هو القائد البديل للإمام (ع) الذي ينقل أوامره (ع)، فوجوده  - أي السفير - كذلك لطف إلهي؛ لأنّ وجوده شبه وجود المعصوم، حيث بوجود السفير يمكن الاتصال بالإمام ومعرفة الأحكام الشرعية الصحيحة، وخصوصاً ما يستجد منها مع مرور الزمن، وإذا كان الأمر كذلك فما هو سبب الغيبة التامة؟! 

امام (ع) لطف الهی بر مؤمنین است، و در آشکار او در بین آنها بهره‌ای بس سترگ در التزام دینی برایشان در بر دارد اگر به عنوان مثال به خاطر ترس از کشته شدن از آشکار شدن خود داری کند، وجود سفیری برای او (ع) بسیار بهتر و بافضیلت‌تر از غیبت تامه است؛ چرا که سفیر همان پیشوای بَدَل از امام (ع) می‌باشد؛ او کسی است که فرامین او (ع) را منتقل می‌کند، پس وجود او ـ‌یعنی سفیر‌ـ نیز لطفی الهی است؛ چرا که وجود او شبیه به وجود معصوم است؛ زیرا با وجود سفیر، امکان اتصال به امام و شناخت احکام شرعی صحیح و خصوصا مسایلی که به مرور زمان پدید می‌آیند وجود خواهد داشت. حال که وضعین چنین است، علت و سبب غیبت تامه چیست؟!

 

وللإجابة هناك عدّة فروض منها:

 

در پاسخ به این پرسش، چندین نظریه وجود دارد، از جمله:

 

۱- الخوف من اغتياله من قبل الطواغيت:

۱ - ترس از ترور و سوء قصد به وی توسط طاغوت‌ها:

 

وهذا يمكن أن يكون صحيحاً إذا كان الإمام ظاهراً للجميع، أمّا إذا كان غائباً غيبة غير تامة، أي بوجود سفير فيكون الإمام (ع) بعيد عن أعين الطواغيت ومكرهم السيئ، خصوصاً أنّه (ع) مؤيد من الله. وفي نفس الوقت يتصل بالمؤمنين ويوصل إليهم الأحكام الشرعية والتوجيهات التي يحتاجونها، إذن للتخلّص من خطر الطواغيت يكفي الغيبة غير التامة مع السفارة، فلا داعي للغيبة التامة، والله أعلم.

این فرضیه هنگامی می‌تواند صحیح باشد که امام برای همه آشکار بوده باشد، اما اگر با غیبتی که تامه نیست غایب باشد، یعنی با وجود سفیران، امام (ع) از برابر دیدگان طاغوتیان و مکر و فریب آنها دور خواهد بود، به خصوص اینکه او (ع) یاری شده توسط خداوند می‌باشد و در همان حِین، با مؤمنان ارتباط برقرار می‌نماید، و احکام شرعی و توجیهاتی که به آن نیاز دارند را به آنها می‌رساند. بنابراین، برای رها شدن از خطر طاغوت‌ها، با وجود سفارت، غیبت ناکامل کفایت می‌کند و دلیلی برای غیبت تامه باقی نمی‌ماند؛ و خداوند داناتر است.

 

۲- عدم وجود شخص مؤهل للسفارة والنيابة الخاصة عن الإمام (ع):

۲ - عدم وجود شخصی که شایستگی سفارت و نیابت خاص امام (ع) را داشته باشد:

 

حيث إنّ السفير عند الإمام يجب أن يتمتع بكثير من صفات الإمام (ع)، فلا أقل من درجة عالية من الزهد والتقوى والورع ومخافة الله والمقدرة على إدارة شؤون الأمة سياسياً واقتصادياً واجتماعياً، وأن يكون فقيهاً، أي: إنّه على دراية بحديث المعصومين (ع)، لا أن يكون فقيهاً بالمعنى المتعارف اليوم.

زیرا سفیر امام باید از بسیاری از صفات امام (ع) برخوردار باشد، و حداقل به درجه‌ی بالایی از زهد، تقوا، پرهیزگاری و ترس از خدا رسیده و توانایی اداره‌ کردن شئونات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی امّت را داشته باشد؛ یعنی فقیه باشد؛ یعنی دارای فهم و درک احادیث معصومین (علیهم السلام) باشد، نه فقیه به معنای متعارف امروزی!

 

فالسفير لا يقوم باستنباط الأحكام الشرعية، بل هو مؤمن مخلص يقوم بنقل الأحكام الشرعية من الإمام (ع) إلى الأمة، كما أنّه مع وجود سفير للإمام (ع) لا يجوز لأحد استنباط حكم فقهي برأيه، وإن كان فقيهاً جامعاً للشرائط المتعارفة اليوم.

سفیر به استنباط احکام شرعی نمی‌پردازد، بلکه او مؤمنی است مخلص که احکام شرعی را از امام (ع) به امّت منتقل می‌کند، و با وجود سفیری برای امام (ع) هیچ کس اجازه‌ی استنباط حکم فقهی بر اساس رأی و نظر خودش را ندارد، حتی اگر فقیهی جامع الشرایط به معنای متعارف امروزی آن باشد.

 

وهذا يمكن أن يكون سبباً للغيبة التامة، ولكن عدم وجود شخص واحد مؤهل للسفارة أمر بعيد، هذا وقد ورد في حديثهم  ما معناه: إنّ الإمام لا يستوحش من وحدته (ع) في زمن الغيبة مع وجود ثلاثين مؤمن من الصالحين ([720]).

این، می‌تواند سبب و علتی برای غیبت تامه باشد؛ اما وجود نداشتن شخصی معین که شایستگی سفارت او را داشته باشد بعید می‌باشد؛ چرا که به این معنا در احادیث از معصومین (علیهم السلام) روایت شده است که امام (ع) در دوران غیبت با وجود سی مؤمن از صالحین، از تنها بودنش احساس تنهایی نمی‌کند[721].

 

 

۳- إعراض الأمة عن الإمام (ع):

۳ -  روی گردانیدن امّت از امام (ع):

 

وعدم الاستفادة منه استفادة حقيقية، وعدم التفاعل معه كقائد للأمة، فتكون الغيبة التامة عقوبة للأمة، وربما يكون من أهدافها إصلاح الأمة بعد تعرضها لنكبات ومآسي بسبب غياب القائد المعصوم. فتكون الغيبة الكبرى شبيهة بتيه بني إسرائيل في صحراء سيناء، أي: إنها عقوبة إصلاحية، الهدف منها خروج جيل من  هذه الأمة مؤهل لحمل الرسالة الإلهية إلى أهل الأرض، جيل لا يرضى إلاّ بالمعصوم قائداً، ولا يرضى إلاّ بالقرآن دستوراً وشعاراً ومنهاجاً للحياة.

و عدم بهره‌مندی حقیقی از ایشان، و عدم تعامل با ایشان به عنوان رهبری برای امت! پس غیبت تامه، عقوبتی برای امّت خواهد بود، و چه بسا یکی از اهداف آن اصلاح امت ـ‌پس از قرار گرفتن امّت در برابر پیشامدهای ناگوار و مصیبت‌ها به سبب غیبت رهبر معصومشان‌ـ باشد. پس غیبت کبری شبیه به سرگردانی بنی اسرائیل در صحرای سینا می‌باشد؛ یعنی اینکه این غیبت، عقوبتی است اصلاحی، که هدف از آن متولد شدن نسلی از این امّت می‌باشد که شایستگی به دوش کشیدن رسالت الهی به سوی اهل زمین را داشته باشند؛ نسلی که جز به رهبری معصوم رضایت نمی‌دهد، و به جز قرآن به چیز دیگری به عنوان دستور، تمثیل و روشی برای زندگی راضی نمی‌گردد.

 

قال أمير المؤمنين (ع) في وصف إعراض هذه الأمة عن الإمام والقرآن: (وإنّه سيأتي عليكم من بعدي زمان ليس فيه شيء أخفى من الحق ولا أظهر من الباطل، ولا أكثر من الكذب على الله ورسوله!! وليس عند أهل ذلك الزمان سلعة أبور من الكتاب إذا تلي حق تلاوته، ولا أنفق منه إذا حرّف عن مواضعه، ولا في البلاد شيء أنكر من المعروف ولا أعرف من المنكر، فقد نبذ الكتاب حُملته، وتناساه حفظته، فالكتاب يومئذٍ وأهله منفيان طريدان وصاحبان مصطحبان في طريق واحد لا يؤويهما مؤو!! فالكتاب وأهله في ذلك الزمان في الناس وليسا فيهم، ومعهم وليسا معهم؛ لأنّ الضلالة لا توافق الهدى وإن اجتمعا، فاجتمع القوم على الفرقة وافترقوا عن الجماعة، كأنهم أئمة الكتاب وليس الكتاب إمامهم! فلم يبق عندهم منه إلاّ اسمه، ولا يعرفون إلاّ خطه وزبره!! ومن قبل ما مثلوا بالصالحين كل مثله، وسمّوا صدقهم على الله فرية، وجعلوا في الحسنة عقوبة السيئة) ([722]).

امیر المؤمنین (ع) در توصیف روی‌گردانیدن این امّت از امام و قرآن می‌فرماید: «كه به زودی پس از من زمانی بر شما بیاید كه در آن زمان چیزی پوشیده‏تر از حق و آشكارتر از باطل و بیش‌تر از دروغ بر خدای تعالی و فرستاده‌اش (ص) نیست!! و در نزد مردم آن زمان بی‏ارزش‏ترین مَتاع كتاب خدا است، اگر آن طور كه باید و شاید خوانده شود، و هیچ متاعی هم پرمشتری‏تر و گران‌قیمت‏تر از همان كتاب خدا نیست، اگر آیاتش از جای خود تحریف و تغییر یابند، و در میان بندگان و در میان شهرها در آن زمان چیزی از كار خیر بیش‌تر مورد تنفر و انكار، و چیزی هم از منكر و كار زشت مرغوب‌تر نیست. حاملانِ کتاب (قرآن) آن را به کناری افکنده‌اند و حافظانش، فراموشش میکنند. در آن روز قرآن و پیروان مکتبش، هر دو از میان مردم رانده و تبعید میشوند و هر دو همگام و مصاحب یکدیگر و در یک جاده گام مینهند و کسی پناهشان نمیدهد!! کتاب و اهلش در آن زمان بین مردمند، اما میان آنها و همراهشان نیستند؛ چرا که گمراهی با هدایت هماهنگ نشود، گرچه کنار یکدیگر قرار داشته باشند. مردم در آن روز بر تفرقه و پراکندگی اتحاد می‌کنند و در اتحاد و یگانگی پراکندگی دارند، گویا این مردم پیشوایان قرآنند و قرآن پیشوای آنان نیست! پس، از قرآن، جز نامی نزدشان باقی نماند و جز خط و نوشتار آن، چیزی نشناسند! از دیر زمان افراد صالح و نیکوکار را کیفر میکردند، صدق و راستی آنان را افترا و دروغ بر خدا مینامیدند و در برابر اعمال نیک، کیفر گناه قرار میدادند»[723].

 

والدال على أنّ سبب الغيبة التامة هو إعراض الأمة عدّة أمور، منها:

دلایلی بر اینکه علت غیبت تامه، روی‌گردانیدن امّت می‌باشد، وجود دارد، از جمله:

 

أ- التوقيعات الصادرة عنه (ع) عن طريق سفرائه قليلة جدّاً، مما يدل على أنّ الأسئلة الموجهة إليه قليلة أيضا.

الف: توقیعات و نامه‌های صادر شده از ناحیه‌ی امام (ع) که توسط سفرایش عرضه شده‌اند، بسیار اندک می‌باشد، که این، خود نشان می‌دهد پرسش‌هایی که متوجه ایشان شده بسیار کم بوده است.

 

ولعل قائل يقول: إنّ التوقيعات كثيرة، ولكن لم يصل لنا منها إلاّ هذا العدد الضئيل.

شاید کسی بگوید: توقیعات بسیارند، اما به ما جز همین تعداد ناچیز نرسیده است!

 

والحق: إنّ هذا الاعتراض لا ينطلي على من تدبر قليلاً، فلو كانت التوقيعات كثيرة لوصل لنا منها الكثير وإن ضاع منها شيء، فحتماً أنّ أحاديث الرسول  والإمام الصادق والإمام الرضا (عليهما السلام) لم تصل لنا جميعها، ولكن وصل لنا منها الكثير، وأحاديث الإمام (ع) ليست ببدع من أحاديث الأئمة ، والظروف التي أحاطت بها ليست بأعظم من الظروف التي أحاطت بخطب الإمام أمير المؤمنين (ع) حتى وصل لنا منها كتاب نهج البلاغة.

در حقیقت این استدلال برای کسی که اندکی تدبر و تفکر کرده باشد، محلی ندارد؛ چرا که اگر توقیعات بسیار بوده باشند، حتی اگر بخشی از آنها گم شده باشد، باید تعداد بسیاری از آنها به ما می‌رسید. قطعاً تمام احادیث رسول خدا (ص) و امام صادق و امام رضا (علیهما السلام) به طور کامل به ما نرسیده‌اند، امام می‌بینیم که بسیاری از آنها به ما رسیده است و احادیث امام مهدی (ع) چیزی جدا از احادیث امامان (علیهم السلام) نمی‌باشد و شرایطی که امام در آن قرار داشت نیز بدتر از شرایطی که امیر المؤمنین (ع) در آن قرار داشت، نمی‌باشد؛ با این حال می‌بینیم کتاب نهج البلاغه به دست ما رسیده است.

 

كما أنّ علماء الشيعة في زمن الغيبة الصغرى كانوا يهتمون في كتابة أحاديث الأئمة ، وعرض كتبهم على الإمام (ع) عن طريق السفراء، ومن هذه الكتب الكافي للكليني (رحمه الله)، فلماذا لم يهتم أحد منهم بكتابة التوقيعات الصادرة منه (ع) ؟!

با وجود اینکه علمای شیعه در زمان غیبت صغری به نوشتن احادیث ائمه (علیهم السلام) و عرضه‌ی آنچه به نگارش درآورده‌اند به امام از طریق سفیران، اهتمام می‌ورزیدند، که از جمله‌ی این کتاب‌ها، کتاب «کافی کلینی (رحمة الله علیه)» می‌باشد؛ پس، از چه روی، حتی یکی از آنها به نگارش توقیعات صادره از ناحیه‌ ایشان (ع) اهتمام نورزیده باشد؟!

 

والحقيقة أنهم اهتموا بكتابتها، ولكنها قليلة.

حقیقت  این است که آنها در نگارش توقیعات جدیت داشتند، ولی این توقیعات، اندک بودند.

 

ويدل على إعراض الناس عن العلم والإمام ما قدّم الكليني في كتابه الكافي. هذا والكليني عاش

في زمن الغيبة الصغرى، ومات في نهاية أيامها على الأصح، فقد مات في شعبان سنة ۳۲۹ هـ ق، أي في نفس الشهر والسنة التي مات بها علي بن محمد السمري، آخر السفراء الأربعة.

که این اندک بودن، خود نشان دهنده‌ی روی گردانیدن مردم از علم و امام (ع) می‌باشد؛ همان طور که کلینی در کتاب خود ـ‌کافی‌ـ آورده است. کلینی در زمان غیبت صغری می‌زیست و در روزهای پایانی آن در سلامتی از دنیا رفت. وی در شعبان سال ۳۲۹ هجری قمری از دنیا رفت؛ یعنی در همان ماه و سالی که علی بن محمد سمری آخرین سفیر از سفرای چهارگانه از دنیا هجرت نمود.

 

قال الكليني(رحمه الله): (أمّا بعد، فقد فهمت ما شكوت اصطلاح أهل دهرنا على الجهالة، وتوازرهم وسعيهم في عمارة طرقها، ومباينتهم العلم وأصوله، حتى كاد العلم معهم إن يأزر كلّه، وينقطع مواده، لِما قد رضوا إن يستندوا إلى الجهل، ويضيعوا العلم وأهله) ([724]).

کلینی که خداوند رحمتش کند، گفته است:

واما بعد.... متوجه شدم، آنچه از آن شکایت داشتم، متفق شدن اهل روزگار ما بر جهالت و همیاری و تلاش آنها در بنا نهادن راه آن، و مخالفت آنها با علم و ریشه‌هاش،می‌باشد تا آنجا که تقریباً علم به طور کامل از آنان پوشیده می‌شود و مباحثش قطع می‌گردد، چرا که آنها به استناد و تکیه بر جهل رضایت، و علم و اهلش را از دست دادند[725].

 

وقال: (فمن أراد الله توفيقه وأن يكون إيمانه ثابتاً مستقراً سبّب له الأسباب التي تؤديه إلى أن يأخذ دينه من كتاب الله وسنة نبيه  بعلم يقين وبصيرة، فذاك أثبت في دينه من الجبال الرواسي، ومن أراد الله خذلانه وأن يكون دينه معاراً مستودعاً - نعوذ بالله منه - سبّب له الأسباب للاستحسان والتقليد والتأويل من غير علم وبصيرة، فذاك في مشيئة الله إن شاء الله تبارك وتعالى أتم إيمانه وإن شاء سلبه إياه، ولا يؤمن عليه إن يصبح مؤمناً ويمسي كافراً ويمسي مؤمناً ويصبح كافراً؛ لأنّه كلما رأى كبيراً من الكبراء مال معه، وكلما رأى شيئاً استحسن ظاهره قبله. وقد قال العالم (ع) ([726]): (إنّ الله عزّ وجل خلق النبيين على النبوة فلا يكونون إلاّ أنبياء، وخلق الأوصياء على الوصية فلا يكونون إلاّ أوصياء، وأعار قوماً الإيمان فإن شاء أتمه لهم، وإن شاء سلبهم إياه، قال: وفيهم جرى قوله: ﴿فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ﴾) ([727]).

همچنین می‌گوید: پس هر کس که خداوند توفیق را برایش بخواهد و اینکه بخواهد ایمانش ثابت و پابرجا باشد، برای او اسبابی قرار می‌دهد تا او را تا آنجا پیش بَرَد که دینش را از کتاب خدا و سنت پیامبرش (ص) با علم یقین و بصیرت برگیرد. پس او در دینش استوارتر از کوه‌های پابرجا است؛ و هر کسی که خداوند پَستی و خواری‌ش را بخواهد و اینکه دینش به صورت عاریتی و ناپایدار ـ‌پناه بر خدا از چنین چیزی‌ـ باشد، برایش اسبابی را برای خودپسندی، تقلید و تأویل بی‌هیچ علم و بصیرتی، مهیا می‌کند. این در مشیت و خواست خداوند است که هر کس که خداوند تبارک و تعالی بخواهد ایمانش را کامل می‌گرداند، و اگر بخواهد، ایمانش را از او می‌گیرد. بر هیچ کس ایمنی وجود ندارد که صبح مؤمن باشد و شب کافر، یا شب را در ایمان بگذراند در حالی که صبح کافر برخیزد؛ چرا که او هرگاه بزرگی از بزرگان را ببیند، به او متمایل می‌گردد و هرگاه چیزی را ببیند که ظاهرش را نیکو پندارد، آن را خواهد پذیرفت. عالم (ع)[728] فرموده است: «خداوند انبیا را بر نبوّت خلق کرد و آنها جز نبی نخواهند شد، و اوصیا را بر وصایت حلق کرد و آنها جز وصی نخواهند شد، و ایمان را به گروهی عاریت داد که اگر بخواهد برایشان تمام می‌کند و اگر بخواهد از آنها می‌گیرد» سپس فرمود: «و این سخن حق تعالی بر آنها جاری شد (قرارگاهی است و و ديعت‌جايی است)[729] ».

 

فاعلم يا أخي أرشدك الله أنّه لا يسع أحد تمييز شيء مما اختلف الرواية فيه عن العلماء  برأيه، إلاّ على ما أطلقه العالم بقوله: (اعرضوها على كتاب الله فما وافق كتاب الله عزّ وجل فخذوه، وما خالف كتاب الله فردوه)، وقوله (ع): (دعوا ما وافق القوم، فإنّ الرشد في خلافهم)، وقوله (ع): (خذوا بالمجمع عليه فإنّ المجمع عليه لا ريب فيه). ونحن لا نعرف من جميع ذلك إلاّ قلة، ولا نجد شيئاً أحوط ولا أوسع من ردّ علم ذلك كلّه إلى العالم (ع) ([730])، وقبول ما أوسع من الأمر فيه بقوله: (بأيهما أخذتم من باب التسليم وسعكم) ([731]).

پس بدان ای برادرم ـ‌خداوند تو را ارشاد فرماید‌ـ که هیچ کس توانایی تشخیص و تمییز دادن روایات اهل بیت (علیهم السلام) با رأی و نظر خودش را ندارد، مگر آنچه این گفتار عالم بر آن منطق گردد: «بر کتاب خداوند عرضه بدارید، پس آنچه موافق کتاب خداوند عزوجل است برگیرید و آنچه مخالف کتاب خداوند است، رد کنید» و این سخن ایشان (ع): «آنچه مردم با آن موافقند را رها کنید که راه درست در مخالفت با آنها است» و همچنین این سخن ایشان (ع): «آنچه همگی در موردش اجماع کرده‌اند را برگیرید که در آنچه همه بر آن اتفاق کنند، شکی نیست». و ما از همه‌ی این موارد جز اندکی نمی‌دانیم، و چیزی قابل اعتمادتر و فراگیرتر از این نمی‌بینیم که تمامی علم را به عالِم (ع)[732] ارجاع دهیم، و آنچه بهتر و فراگیرتر است را بپذیریم، با توجه این سخن: «به هر کدام که تمسک جویی از باب اینکه مى‌خواهى نسبت به دستورات الهى تسلیم باشد، اشکالى ندارد»[733].

 

ب- ورد عنهم  إنه مظلوم، وإنه أخملهم ذكراً:

ب: احادیث زیادی از اهل بیت (علیهم السلام) وارد شده مبنی بر اینکه او مظلوم است و از همه‌ی آنها (علیهم السلام) کمتر یاد می‌شود:

 

قال الباقر (ع): (الأمر في أصغرنا سناً، وأخملنا ذكراً) ([734]).

امام باقر (ع) فرموده‌اند:«این امر در کوچک‌ترین ما از نظر سن و سال، و کمترینِ ما از نظر یاد شدن است»[735].

 

فخمول ذكره بين الشيعة دال على أعراضهم عنه (ع).

یاد نشدن از ایشان در میان شیعه، دلالت بر روی گرداندن آنها از او (ع) دارد.

 

ج - خرج منه (ع) توقيع إلى سفيره العمري، جاء فيه: ( وأمّا علة ما وقع من الغيبة، فإنّ الله عزّ وجل قال: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْأَلوا عَنْ أَشْيَاءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ﴾ ([736])) ([737]).  

ج: توقیعی از امام (ع) به سفیرش «عمری» صادر شده که در آن آمده است«.... و اما علت واقع شدن غیبت، که خداوند عزوجل می‌فرماید: (ای کسانی که ايمان آورده‌ايد، از چيزهايی که چون برای شما آشکار شوند، اندوهگينتان می‌کنند، مپرسيد)[738] »[739].

 

وربما يفهم من هذا الحديث أنكم سبب من أسباب الغيبة، والحر تكفيه الإشارة.

و چه بسا از این حدیث فهمیده می‌شود که خود شما علتی از علت‌های غیبت می‌باشد. آزاده را تنها اشارتی کافی است.

 

وبعد جوابه على مسائل الحميري التي سألها، قال (ع): (بسم الله الرحمن الرحيم، لا لأمره تعقلون ولا من أوليائه تقبلون، ﴿حِكْمَةٌ بَالِغَةٌ فَمَا تُغْنِ النُّذُرُ﴾ ([740])، السلام علينا وعلى عباد الله الصالحين) ([741]).

و پس از پاسخش به مسایلی که حمیری از ایشان پرسیده بود، امام (ع) می‌فرماید: «بسم الله الرحمن الرحیم. نه بر فرمانش می‌اندیشید و نه از اولیایش می‌پذیرید (حکمتی است تمام، ولی بيم دهندگان سودشان ندهند)[742]. سلام بر ما و بر بندگان صالح خداوند»[743].

 

ولا يخفى ما في كلامه (ع) من ألم سببه إعراض هذه الأمة عن الحق وعنه (ع)، ونحن أيّها الأحبة لو كنا موقنين أنّه حجة الله علينا لعملنا ليلاً ونهاراً لتعجيل فرجه، ولقدّمناه على النفس والمال والولد.

آلامی که در کلام ایشان (ع) است پوشیده نیست، که علت و سبب آن روی گردانیدن این امّت از حق و از ایشان (ع) می‌باشد؛ و ما ـ‌ای عزیزان!‌ـ اگر یقین داشته باشیم که او حجت خداوند بر ما است، شب و روز برای تعجیل فرجش تلاش می‌نماییم و او را بر جان و مال و فرزند خودم مقدم خواهیم داشت.

 

د- ركون الأمة للطاغوت وإعانته بأي شكل كان ولو بالأعمال المدنية التي يعتقد الناس إباحتها، وهذا بيّن لمن تصفّح التاريخ وخصوصاً في زمن الغيبة الكبرى. فقد أعان الطاغوت كثير من العلماء والجهلاء على السواء، مع أنّ الإمام الكاظم (ع) اعترض على صفوان (رضي الله عنه)؛ لأنّه أَجّر جماله للطاغوت العباسي هارون ليذهب بها إلى الحج.

د: متمایل شدن امّت به طاغوت و یاری رسانیدن او به هر شکل که ممکن باشد، حتی اگر با وظایف شهروندی که مردم اعتقاد به مباح بودن آنها دارند؛ و این موضوع برای کسی که تاریخ را ورق بزند واضح و آشکار است، علی الخصوص در زمان غیبت کبری. بسیاری از عالمان و جاهلان هرکدام به سهم خود به طاغوت کمک کرده‌اند، با اینکه امام کاظم (ع) بر صفوان شتربان (رضی الله عنه) خرده می‌گیرد؛ چرا که او شترهایش را به طاغوت عباسی ـ‌هارون‌ـ اجاره داده بود تا با آنها به حج برود.

 

قال تعالى: ﴿وَلا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ﴾ ([744]).

حق تعالی می‌فرماید: (به ستمکاران ميل مکنيد که آتش به شما رسد و شما را در برابر خدا هيچ دوستی نباشد و سپس ياری نخواهید شد)[745].

 

قال الشيخ محمد رضا المظفر (رحمه الله): (هذا هو أدب القرآن الكريم وهو أدب آل البيت، وقد ورد عنهم ما يبلغ الغاية من التنفير عن الركون إلى الظالمين الاتصال بهم ومشاركتهم في أي عمل كان ومعاونتهم ولو بشق تمرة، ولا شك أن أعظم ما مني به الإسلام والمسلمون هو التساهل مع أهل الجور والتغاضي عن مساوئهم والتعامل معهم، فضلاً عن ممالئتهم ومناصرتهم وإعانتهم على ظلمهم، وما جر الويلات على الجامعة الإسلامية إلا ذلك الانحراف عن جدد الصواب والحق، حتى ضعف الدين بمرور الأيام فتلاشت قوته ووصل إلى ما عليه اليوم فعاد غريباً وأصبح المسلمون أو ما يسمون أنفسهم بالمسلمين وما لهم من دون الله أولياء، ثم لا ينصرون حتى على أضعف أعدائهم وأرذل المجترئين عليهم كاليهود الأذلاء فضلاً عن الصليبيين الأقوياء.

شیخ محمد رضا مظفر که رحمت خدا بر او باد، می‌گوید: این، ادب قرآن کریم است که همان ادب آل البیت (علیهم السلام) می‌باشد و از آنها بیش‌ترین حد تنفری که از متمایل شدن به سوی ستم‌گران روایت شده است همراهی با آنها و مشارکت با آنها در هر گونه عملی، و معاونت و هم‌یاری با آنها می‌باشد، حتی اگر شکافتن خرمایی باشد، و شکی نیست، عظیم‌ترین چیزی که اسلام و مسلمین مبتلابه آن شده‌اند، نرمش و تساهل با اهل جور و ستم و چشم‌پوشی از تندی و تعامل و همکاری با آنها می‌باشد؛ چه رسد به میل کردن به سوی آنها و یاری و کمک رسانیدن به آنها در ظلم و ستم‌شان، و سبب آنچه از ویرانی‌ها که بر جامعه‌ی اسلامی وارد شده، جز این انحراف از جاده‌های صواب و حق نبوده است؛ تا آنجا که دین با گذشت روزها به ضعف گرایید و قوت و توانش از هم فرو پاشید و رسید به جایی که ما هم‌اکنون در آن قرار داریم. اسلام غریب شد و مسلمانان یا کسانی که خود را مسلمان می‌نامند در برابر خداوند هیچ یاری‌گری ندارند؛ حتی در برابر ضعیف‌ترین دشمنان‌شان و فرومایه‌ترین گستاخ شده‌‌هایی چون یهودیان ذلیل هیچ یاری نمی‌شوند چه رسد به صلیبیان نیرومند.

 

لقد جاهد الأئمة  في إبعاد من يتصل بهم عن التعاون مع الظالمين، وشددوا على أوليائهم في مسايرة أهل الظلم والجور وممالئتهم، ولا يحصى ما ورد عنهم في هذا الباب ومن ذلك ما كتبه الإمام زين العابدين إلى محمد بن مسلم الزهري بعد أن حذره عن إعانة الظلمة على ظلمهم: (أو ليس بدعائهم إياك حين دعوك جعلوك قطباً أداروا بك رحى مظالمهم، وجسراً يعبرون عليك إلى بلاياهم وسلماً إلى ضلالتهم، داعياً إلى غيهم سالكاً سبيلهم، يدخلون بك الشك على العلماء ويقتادون بك قلوب الجهال إليهم، فلم يبلغ أخص وزرائهم ولا أقوى أعوانهم إلا دونما بلغت من إصلاح فسادهم واختلاف الخاصة والعامة إليهم، فما أقل ما أعطوك في قدر ما اخذوا منك، وما أيسر ما عمروا لك في جنب ما خربوا عليك، فانظر لنفسك فإنه لا ينظر إليها غيرك، وحاسبها حساب رجل مسؤول) ([746]).

ائمه (علیهم السلام) در دور کردن تمام کسانی که با ستم‌گران همکاری می‌کردند از متصل شدن به آنها، تلاش می‌کردند و بر نزدیکان خود از همراهی با اهل ظلم و ستم و متمایل شدن به آنها، شدت به خرج می‌دادند و در این خصوص آنچه از آنها روایت شده، از شماره بیرون است. از این جمله آنچه امام زین العادبدین به محمد بن مسلم زهری پس از اینکه او را از کمک به ظالمان بر ظلم‌شان برحذر فرموده است، می‌باشد: «آیا چنین نبود که وقتی آنها تو را به خودشان نزدیک کردند، تو را محور و قطبی قرار دادند تا آسیای ستم‌هایشان را بر آن بچرخانند و پلی قرارت داده‌اند تا از روی تو به آرزوها و تمایلات‌شان گذر کنند، و نردبانی برای بالا رفتن به گمراهی‌شان، که مردم را به گمراهی بخوانند و آنها راهشان را بپیمایند؟! به وسیله‌ی تو در اندیشه‌ی مردم بد دلی و شک نسبت به علما را وارد می‌کنند، و قلب جاهلان به وسیله‌ی تو به آنها تمایل و اقتدا می‌کند. هیچ یک از وزرا و خواص دربار به اندازه‌ی تو به فساد آنها کمک نکرده و دامن نزده، و هیچ کس به اندازه‌ی تو باعث نشده که خاص و عام مردم با آنها رفت و آمد کنند. در برابر آنچه از تو ستانده‌اند، چه اندک به تو داده‌اند! و در برابر آنچه از تو خراب کرده‌اند چه کم برایت آباد کرده‌اند! به نفس خودت بنگر که جز تو کسی به آن نمی‌نگرد و او را چون مردی مسؤول مورد حساب و کتاب قرار بده».[747]

 

وقال: (وأبلغ من ذلك في تصوير حرمة معاونة الظالمين حديث صفوان الجمال مع الإمام موسى الكاظم (ع)، وقد كان من شيعته ورواة حديثه الموثوقين، قال - حسب رواية الكشي في رجاله - بترجمة صفوان، دخلت عليه فقال لي: (يا صفوان كل شيء منك حسن جميل خلا شيئاً واحداً، قلت: جعلت فداك أي شيء؟ قال (ع): إكراك جمالك من هذا الرجل  يعني هارون قلت: والله ما أكريته أشراً ولا بطراً ولا للصيد ولا للهو، ولكن أكريته لهذا الطريق يعني مكة ولا أتولاه بنفسي، ولكن أبعث معه غلماني، قال: يا صفوان أيقع كراك عليهم؟ قلت: نعم، جعلت فداك. قال (ع): أتحب بقاءهم حتى يخرج كراك؟ قلت: نعم، قال (ع): فمن أحب بقائهم فهو منهم، ومن كان منهم فهو كان ورد النار، قال صفوان: فذهبت وبعت جمالي عن أخرها) ([748]).

وی ادامه می‌دهد:

و رساتر از همه در مورد حرام بودن کمک به ظالمان گفت‌وگوی صفوان شتربان با امام موسی کاظم (ع) می‌باشد. صفوان که از شیعیانش بود و راویان حدیث نیز موثق می‌باشند، طبق روایت کشی در کتاب رجالش در شرح حال صفوان، می‌گوید: بر او داخل شدم و به من فرمود: «ای صفوان! همه چیز تو زیبا است مگر یک چیز». عرض کردم: فدایت شوم! چه چیزی؟ ایشان (ع) فرمود: «کرایه دادن شترهایت به این مرد»؛ ـ‌یعنی هارون‌ـ. گفتم: به خدا برای کاری شرّ، یا خوش‌گذرانی، یا شکار یا لهو لعب کرایه ندادم؛ بلکه برای این مسیر ـ‌یعنی مکه‌ـ کرایه دادم و خودم کاروان‌سالاری را بر عهده نگرفتم  ولیکن غلامانم را با او فرستادم. امام (ع) فرمود: «ای صفوان! آیا کرایه‌ی شترها به تو نمی‌رسد؟» عرض کردم: آری، فدایت شوم. فرمود: «آیا دوست نداری آنها زنده بمانند تا کرایه‌ات را به تو بپردازند؟» گفتم: آری. فرمود: «کسی که زنده ماندن آنها را دوست بدارد جزو آنها خواهد بود و کسی که جزو آنها باشد به آتش وارد خواهد شد». صفوان گفت: رفتم و  شترهایم را تا آخرین نفر فروختم.[749]

 

فإذا كان نفس حب حياة الظالمين وبقائهم بهذه المنـزلة! فكيف حال من يدخل في زمرتهم أو يعمل بأعمالهم أو يواكب قافلتهم أو يأتمر بأمرهم. إذا كان معاونة الظالمين لو بشق تمرة بل حب بقائهم من أشد ما حذر عنه الأئمة ، فما حال الاشتراك معهم في الحكم والدخول في وظائفهم وولايتهم، بل ما حال من يكون من جملة المؤسسين لدولتهم، أو من كان من أركان سلطانهم والمنغمسين في تشييد حكمهم (وذلك إن ولاية الجائر دروس الحق كله وإحياء الباطل كله وإظهار الظلم والجور والفساد كما جاء في حديث تحف العقول) ([750]).

اگر صرفاً دوست داشتن زندگی ظالمان و بقای آنها چنین جایگاه و منزلتی داشته باشد، پس وضعیت کسی که در زمره‌ی آنها قرار گیرد، یا با آنها همکاری کند یا با کاروان آنها همراه شود و یا به فرمان آنها گردن بسپارد، چگونه خواهد بود؟! اگر یاری رسانیدن به ظالم حتی به اندازه‌ی شکافتن دانه‌ی خرمایی و یا حتی تمایل داشتن به زنده بودن آنها از شدیدترین مواردی باشد که از طرف اهل بیت (علیهم السلام) نهی شده باشد، پس حال و روز کسی که با آنها در حکومت مشارکت می‌کند و در ادارت و ولایت‌های آنها وارد می‌شود چگونه خواهد بود؟ و یا حتی وضعیت کسی که از بنیان‌گزاران حکومت آنها می‌باشد، یا کسی که خود از ارکان سلطه‌شان و از غوطه‌ور شدگان در برافراشتن حکومت‌شان می‌باشد، چگونه خواهد بود (و این، از آن رو است که ولایت ستم‌گر، محو کننده‌ی همه‌ی حق و احیای همه‌ی باطل و آشکار کردن ظلم و جور و فساد است؛ همان طور که در حدیث تحف العقول آمده است).[751]

 

إنّ العمل في الدوائر المدنية فضلاً عن الحربية في دولة الطاغوت إعانة للطاغوت على البقاء في الحكم، وبالتالي فهي إعانة لأعداء الإمام المهدي (ع)، ولا تستهينوا بهذا الأمر ففي الدول التي تتمتع شعوبها بشيء من الحرية إذا أراد جماعة معينة الضغط على حكومة ذلك البلد لتحقيق مطالب معينة أعلنوا إضراباً عن العمل.

کار کردن در ادارات اجتماعی در حکومت طاغوت یاری رسانیدن به طاغوت برای باقی ماندن در حکومتش می‌باشد، چه رسد به کار در ادارات جنگی و نظامی! و در نتیجه کمکی به دشمنان امام مهدی (ع) می‌باشد. این را دست کم نگیرید؛ در حکومت‌هایی که ملت‌های آنها اندکی آزادی دارند، اگر گروه معینی بخواهند بر حکومت آن کشور برای تحقق خواسته‌هایی معین فشار وارد کنند، دست به اعتصاب می‌زنند.

 

فالحكومات الطاغوتية متقومة بكم أيها العمّال والمهندسون والموظفون، أنتم العمود الرئيسي الذي يرتكز عليه الطاغوت.

پس ای کارگران، مهندسان و کارمندان! حکومت‌های طاغوتی با شما قوام می‌یابند و شما همان ستون اصلی هستید که طاغوت بر آنها استوار است.

 

ولعل بعضكم يقول: ماذا نفعل؟ والحال اليوم أنهم متسلطون على رقابنا.

شاید بعضی از شما بگویند: ما چه می‌توانیم بکنیم؟ در حالی که امروز آنها بر ما تسلّط دارند!

 

أقول: إنهم متسلطون على رقابنا منذ وفاة رسول الله  لا لعيب في الأوصياء الإمام علي وولده - ، ولكن العيب فينا نحن إننا دائماً متخاذلون عن نصرة الحق، وربما عند ظهور الإمام المهدي (ع) سيقول كثيرون هذا ليس المهدي (ع)؛ ليعطوا أنفسهم عذراً لتركهم نصرة الإمام المهدي (ع) كما فعل أهل مكة واليهود مع رسول الله ، مع أنّهم يعرفونه كما يعرفون أبناءهم في خلقه العظيم وأمانته وصدقه وتنـزهه عن الكذب في أمور الدنيا، فكيف يكذب على الله سبحانه؟! كما أنّهم عرفوه بالآيات والمعجزات التي أيده الله بها، ولكنهم وجدوه يمثل جبهة الحق التي تصطدم بمصالحهم، ووجدوه يدعوهم إلى الجهاد في سبيل الله مما يعرض حياتهم للخطر، فخذلوه ونصره الله سبحانه. وسيخذل كثيرون الإمام المهدي (ع) وسينصره الله سبحانه.

باید بگویم که آنها از زمان وفات رسول خدا (ص) بر گرده‌های ما مسلّط شده‌اند، و در این خصوص، عیب و ایرادی بر اوصیا ـ‌امام علی و فرزندانش (علیهم السلام)‌ـ  وارد نیست، بلکه ایراد در خود ما است؛ ما همیشه در یاری رسانیدن به حق کوتاهی می‌کنیم، و چه بسا هنگام ظهور امام مهدی (ع) افراد زیادی بگویند این مهدی (ع) نیست؛ تا برای نفس‌های خود عذری بتراشند و یاری رسانیدن به امام مهدی (ع) را ترک گویند، همان طور که اهل مکه و یهودیان با رسول خدا (ص) چنین کردند؛ با اینکه آنها رسول خدا (ص) را می‌شناختند همان گونه که فرزندان خود را می‌شناختند؛ از خُلق و خوی عظیمش، امانتداری و صداقتش، و دور بودنش از دروغ در امور دنیوی؛ پس چگونه بر خداوند سبحان دروغ می‌بستند؟! همان طور که آنها او را با آیات و معجزاتی که خداوند به وسیله‌ی او به انجام‌شان رسانید، می‌شناختند؛ ولی او را جبهه‌ی حقی دیدند که با مصالح دنیوی‌شان در تضاد بود. او را چنین دیدند که آنها را به جهاد در راه خدا که زندگانی‌شان را به خطر می‌انداخت فرامی‌خواند؛ پس آنها او را تنها گذاردند و خداوند سبحان او را یاری و پیروز نمود. به همین صورت، بسیاری، امام مهدی (ع) را تنها خواهند گذارد و خداوند وی را یاری و پیروز خواهد نمود.

 

فعن الإمام الصادق (ع): (لينصرن الله هذا الأمر بمن لا خلاق له، ولو قد جاء أمرنا لقد خرج منه من هو اليوم مقيم على عبادة الأوثان) ([752]).

از امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود: «خداوند این امر را با کسانی که جایگاهی در آن ندارند یاری خواهد رسانید، و اگر امر ما آید آن کس که امرزو به عبادت بتان مشغول است، از آن بیرون خواهد رفت»[753].

 

وعبادة الأوثان، أي طاعة الطواغيت ومسايرتهم، بل واتباع الهوى.

و عبادت بت‌ها یعنی اطاعت طاغوت و همراه شدن با آنها؛ و حتی پیروی از هوای نفس.

 

و عن الإمام الصادق (ع): (إذا خرج القائم، خرج من هذا الأمر من كان يُرى أنّه من أهله، ودخل فيه شبه عبدة الشمس والقمر) ([754])، أي: يخرج من نصرة الإمام (ع) بعض الذين يدّعون التشيع ويرون أنهم من أنصار الإمام المهدي (ع)، ويدخل في صفوف أنصاره قوم من غير الشيعة، بل لعلهم من غير المسلمين بعد أن يعرفوا الحق ويشايعوا آل محمد . قال تعالى: ﴿لَوْ كَانَ عَرَضاً قَرِيباً وَسَفَراً قَاصِداً لَاتَّبَعُوكَ وَلَكِنْ بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ وَسَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَكُمْ يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ﴾ ([755]).

از امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود: «آنگاه که قائم خروج کند، کسی که گمان می‌شد اهل این امر است از آن بیرون می‌رود و کسانی شبیه خورشیدپرستان و ماه‌پرستان وارد آن می‌شوند»[756]؛ یعنی: برخی از کسانی که ادعای تشیع می‌کنند و خود را از یاران امام مهدی (ع) می‌پندارند از یاری دادن امام (ع) خارج می‌شوند، و در صفوف انصار قائم کسانی دیگر از غیر شیعیان وارد می‌‌گردند، و چه بسا از غیر مسلمانان باشند، پس از آنکه حق را شناختند و آل محمد (ص) را همراهی نمودند. حق تعالی می‌فرماید: (اگر متاعی دست‌يافتنی و يا سفری بود نه چندان طولانی می‌بود، قطعاً از پِی تو می‌آمدند، ولی آن راه پر مشقت بر آنها دور می‌نماید، و به خدا سوگند یاد خواهند کرد که اگر می‌توانستند حتما همراه شما بيرون می‌آمدند. اينان خود را به هلاکت می‌کشانند و خدا می‌داند که که آنها سخت دروغ‌گویند)[757].

 

وفي واقعة كربلاء وقف عمر بن سعد (لعنه الله) بين يدي الإمام الحسين (ع) يعتذر عن بقائه مع الطاغوت، بأنّه يخاف القتل ويخاف أن تهدم داره ويخاف أن تسبى نساؤه ويخاف ويخاف ويخاف.

در واقعه‌ی کربلا عمر بن سعد که لعنت خدا بر او باد، در برابر امام حسین (ع) قرار می‌گیرد و برای باقی ماندنش با طاغوت عذر و بهانه می‌آورد که او از کشته شدن و ویران شدن خانه‌اش و اینکه زنانش به اسارت برده شوند می‌ترسد... و می‌ترسد... و می‌ترسد.

 

فلنحذر جميعاً أن نكون اليوم وغداً كعمر بن سعد (لعنه الله)، نخذل الحق ونعتذر بأعذار قبيحة وحجج واهية.

پس باید برحذر باشیم که امروز و فردا همانند عمر بن سعد (لعنت الله) نباشیم، که حق را تنها گذاریم و با بهانه‌هایی زشت و دلایلی واهی عذرآوری کنیم.

 

وأكتفي بهذا القدر، على أن سبب الغيبة هو: تقصير الأمة، وإلاّ فالأدلة أكثر مما ذكرت. فإذا عرفنا أنّ أهم أسباب الغيبة التامة هو إعراض الأمة عن الإمام (ع) أصبح واجبنا جميعاً العمل لظهوره ورفع أسباب غيبته التامة، بإعلاء ذكره وإظهار حقّه وتهيئة الأمة للاستعداد لنصرته عند ظهوره وقيامه، ونشر الدين وطمس معالم الضلال والشرك، والقضاء على الطواغيت وأعوانهم، الذين يمثلون أهم أعداء الأمام المهدي (ع) ([758]).

به همین مقدار کفایت می‌کنم؛ به اینکه علت و سبب غیبت، کوتاهی امّت است، وگرنه دلایل بیش‌تر از آنچه گفتم وجود دارد. اگر متوجه شویم که مهم‌ترین علت و سبب غیبتِ تامه روی برگردانیدن امّت از امام (ع) است، پس واجب اصلی برای همگی ما عمل در جهت ظهور ایشان و برداشتن اسباب غیبت تامه خواهد بود؛ با بالا بردن یادش، آشکار کردن حقش و آماده کردن امّت برای یاری رسانیدن به او هنگام ظهور و قیامش، انتشار دین، از بین بردن آثار و قراین گمراهی و شرک، و یکسره کردن کار طاغوت‌ها و اعوان و انصارشان؛ همان کسانی که تمثیل مهم‌ترین دشمنان امام مهدی می‌باشند[759].

 

 

* * *

  

 

 

 

 

 


العمل لتعجيل فرج الإمام المهدي (ع)

عمل برای تعجیل فرج امام مهدی (ع)

 

قال تعالى: ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولاً﴾ ([760]).

حق  تعالى می‌فرماید: (ما اين امانت را بر آسمان‌ها، زمين و کوه‌ها عرضه داشتيم، از تحمل آن سرباز زدند و از آن ترسيدند. انسان آن را بر دوش گرفت؛ به راستی او ستمکاری نادان بود)[761].

 

عن الفضل بن قرّة، عن أبي عبد الله (ع)، قال: (أوحى الله إلى إبراهيم (ع) أنّه سيولد لكَ، فقال لسارة، فقالت: ألد وأنا عجوز؟ فأوحى الله إليه أنها ستلد ويعذب أولادها أربعمائة سنة بردها الكلام عليّ. قال: فلما طال على بني إسرائيل العذاب ضجوا وبكوا إلى الله أربعين صباحاً، فأوحى الله إلى موسى وهارون يخلصهم من فرعون فحط عنهم سبعين ومائة سنة. قال: فقال أبو عبد الله (ع): هكذا أنتم لو فعلتم لفرج الله عنا، فأمّا إذ لم تكونوا فإنّ الأمر ينتهي إلى منتهاه) ([762]).

از فضل بن قرّه از ابا عبد الله (ع) روایت شده است که فرمود: «خداوند به ابراهیم (ع) وحی فرمود که او برایت به دنیا خواهد آمد. ابراهیم  این را به ساره خبر داد. ساره گفت: من بزایم در حالی که پیر زنی هستم!؟ پس خداوند به او وحی فرمود که او (ساره) خواهد زایید و به خاطر رد کردن این سخن من، فرزندانش چهار صد سال عذاب خواهند شد». حضرت ادامه داد: «هنگامی که عذاب بر بنی اسرائیل طولانی شد چهل روز به درگاه خداوند متعال ضجّه زدند و گریه کردند. پس خداوند به موسی و هارون وحی فرمود تا آنها را از فرعون رهایی بخشند و صد و هفتاد سال از آنها فرو کاست». راوی گفت: ابو عبد الله (ع) فرمود: «شما هم اگر اینچنین عمل کنید، خداوند فرج ما را می‌آورد و اگر چنین نکنید، امر به پایان و سرانجام خود خواهد رسید».

 

وهذا العمل مسؤولية الجميع، علماء الدين والشعوب الإسلامية المستضعفة، فعلماء الدين قدّموا أنفسهم في موضع قيادة الأمة سواء صرّحوا بذلك أم لا؛ لأنّهم تصدّوا أمام الله سبحانه وتعالى ووقفوا في باب ملكوته متمثلين بالأنبياء والمرسلين. فعليهم إن يسيروا بسيرتهم ويعملوا، فمن لم يكن منهم أهلاً لذلك كان عليه إن لا يضع نفسه في هذا الموضع الخطير فيكون من قطَّاع طريق الله سبحانه وتعالى، فيؤول به الأمر إلى خسران الدنيا والآخرة وذلك هو الخسران المبين، إذن فعالم الدين قائد للأمة ومصلح الأمة ﴿وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ﴾ ([763])، وهو سائر في طريق الله سبحانه وداع ٍ إلى الله بأذنه فلا يطلب الدعة والراحة في هذا الطريق، وإذا وجدها في يوم من الأيام قبل دولة الحق فليتهم نفسه وليراجع مسيرته.

انجام این عمل، مسؤولیتی برعهده‌ی همگان است، هم علمای دین و هم ملت‌های مستضعف اسلامی. اما علمای دین که خود را در جایگاه رهبری امّت قرار داده‌اند چه به این موضوع تصریح کنند یا نکنند، تفاوتی نمی‌کند، چرا که آنها در پیشگاه خداوند سبحان متعال قبول مسؤولیت کرده و در برابر درب ملکوتش به عنوان تمثیلی از انبیا و فرستادگان ایستاده‌اند، بر آنها واجب است که در مسیر پیامبران طی طریق و همانند آنها عمل کنند، و اگر در میان آنها کسی باشد که شایستگی چنین عملی را نداشته باشد، بر او است که خود را در چنین جایگاه خطیری قرار ندهد، که در این صورت از راهزنان طریق خداوند سبحان و متعال محسوب خواهد شد، و این وضعیت، او را به سوی از دست دادن دنیا و آخرت که همان زیان آشکار است، سوق خواهد داد. بنابراین عالِم دین، پیشوا و اصلاح‌گری برای امّت می‌باشد (تا مردم خود را هشدار دهند)[764]  و او سِیر کننده‌ای در مسیر خداوند سبحان و دعوت کننده‌ای به سوی خداوند با اذن و اجازه‌ی او می‌باشد، پس راحتی و آسایش را درخواست نمی‌نماید، و اگر روزی روزگاری راحتی و آسایش را پیش از دولت حق بیابد، باید خود را متهم نماید و سِیر حرکت خویش نیک بنگرد.

 

قال الإمام علي (ع): (لو أحبني جبل لتهافت) ([765])، فعالم الدين يجب إن يفكر ويعمل ليلاً ونهاراً للتهيئة لإقامة دولة الحق، وللنصح لقائد هذه الدولة الوصي الخاتم (ع).

امام علی (ع) می‌فرماید: «لَوْ أَحَبَّنِي جَبَلٌ لَتَهَافَتَ»[766] (اگر کوهی مرا دوست بدارد ویران خواهد شد)؛ پس بر عالِم دین واجب است تفکر نماید و شب و روز برای زمینه‌سازی برپایی دولت حق و برای صلاح رهبری این دولت، دولت آخرین وصی (ع)، تلاش کند.

 

أمّا الشعوب الإسلامية المستضعفة فعليها العودة إلى الإسلام والقرآن بعد أن انسلخت منه ولم يبقَ فيها من الإسلام إلاّ اسمه، ومن القرآن إلاّ رسمه. فهي مكلفة بعملية التهيئة لدولة الحق أفراداً وجماعات وخصوصاً النخبة المؤمنة المثقفة فيها، حيث يقع على عاتقهم جزء كبير من عملية إصلاح الأمة وتهيئتها لنصرة الحق وأهله، ومقارعة الباطل ورموزه الشيطانية من الأنس والجن.

و اما ملت‌های مستضعف اسلامی، پس از آنکه اسلام و قرآن آن تهی گشتند و در بین‌شان از اسلام جز اسمی و از قرآن جز نوشتاری باقی نماند، بر آنها واجب است که به اسلام و قرآن بازگردند. ملت‌های مستضعف اسلامی مکلّف به زمینه‌سازی برای دولت حق می‌باشند؛ چه به صورت انفرادی و چه به صورت گروهی، علی الخصوص نخبگان مؤمن روشنفکری که در میان آنها قرار دارند؛ چرا که بخش بزرگی از عملیات اصلاح امّت و زمینه‌سازی برای یاری دادن حق و اهلش و مقابله با باطل و سران شیطانی از انس و جن، بر عهده‌ی آنها نهاده شده است.

 

والحمد لله الذي منَّ علينا بمحمد وآل محمد  قادة نقتفي أثرهم. فهم  نصروا الحق وقارعوا الباطل، وكانوا يعملون ليلاً ونهاراً لنشر كلمة لا إله إلاّ الله، مرّة بالإعلام وبسيوف من الكلام كان لها أثرها الواضح في القضاء على دولتي بني أمية وبني العباس، ولا تزال إلى اليوم تأخذ أثرها في النفوس كسلاح قوي لهدم دولة الطاغوت والقضاء عليه، كما فعل الإمام الحسن (ع).

حمد و سپاس تنها از آنِ خداوندی است که به واسطه‌ی محمد و آل محمد (ص) بر ما منّت نهاد تا به عنوان پیشوایانی راه آنها را دنبال کنیم. آنان (علیهم السلام) حق را یاری کردند و در مقابل باطل ایستادند، و شب و روز برای نشر کلمه‌ی لا اله الا الله عمل می‌کردند؛ یک بار با آگاهی دادن و با شمشیر‌ی از کلام، که اثری واضح و آشکار در پایان دادن حکومت‌های بنی امیه و بنی عباس داشت و پیوسته تا امروز اثر خود را در جان‌ها به عنوان سلاحی قدرتمند برای نابود کردن حکومت طاغوت و یکسره کردن کارش باقی گذارده؛ همان گونه که امام حسین (ع) عمل نمود.

 

ومرّة أخرى عندما تتوفر الظروف الملائمة يجاهد آل محمد  بالثورة المسلحة، وبالسيف وإراقة الدماء في سبيل الدين، كما فعل الإمام الحسين (ع). وهكذا كانوا  أعلاماً للجهاد والأمر بالمعروف والنهي عن المنكر يقتدي بهم الثائرون، فلم يهنوا ولم ينكلوا في مقارعة الطواغيت حتى قضوا بين مسموم ومقطّع بالسيوف، فعلينا جميعا اليوم أن نقتفي أثرهم  في نشر الدين ومقارعة الظالمين والقضاء عليهم والتهيئة لدولة الحق، وإعلاء كلمة لا إله إلاّ الله في الأرض، ونشر عبادة العباد لخالقهم، والقضاء على عبادة العباد للعباد وما يرافقها من الفساد.

و بار دیگر هنگامی که ظرفیت‌های مناسب آن ایجاد شود، آل محمد (ص) انقلابی مسلحانه و با شمشیر و با تقدیم خون‌ها در راه دین، خواهد نمود، همان طور که امام حسین (ع) انجام داد. به این ترتیب آنها (علیهم السلام) پرچم‌هایی برای جهاد و امر به معروف و نهی از منکر بوده‌اند که انقلابیون به آنها اقتدا می‌کنند. آنها در مقابله با طاغوت سستی نورزیدند و کوتاهی نکردند تا آنجا که کارشان با مسموم شدن یا قطعه قطعه شدن با شمشیر، به پایان رسید. امروز بر ما واجب است که راه آنان (علیهم السلام) را در نشر دین، مقابله با ظالمان و یکسره کردن کارشان، زمینه‌سازی برای حکومت حق و برافراشتن کلمه‌ی لا اله الا الله در زمین، انتشار آیین عبادت بندگان برای خالق‌شان، و پایان دادن به عبادت بندگان برای بندگان، و هرآنچه از فساد به بار آمده است، بپیماییم.

 

كما يجب فضح أئمة الفساد الذين يسمون أنفسهم علماء، الذين يحاولون فصل الحسن عن الحسين (عليهما السلام)، ويقولون إنّ الإمام الحسن (ع) صامت ويدّعون أنهم يتابعون سيرته، فتعساً لهم. ولو كان آل محمد  صامتين لما قطعت السموم أحشاءهم!! إنّ آل محمد  قوم القتل لهم عادة وكرامتهم من الله الشهادة، وما منهم إلاّ مقتول كما ورد عنهم  ([767])، فلا ألفين خسيساً يحمل جبنه عليهم ليعتذر عن خذلانه للحق، و والله إني لأستعظم تقريع الجبناء.

همان طور که رسوا کردن رهبران فاسدی که خود را علما می‌نامند، واجب می‌باشد؛ همان کسانی که سعی می‌کنند حسن را از حسین (علیهما السلام) جدا کنند و می‌گویند امام حسن (ع) سکوت کرد، و ادعا می‌کنند که آنها از سیره و روش او پیروی می‌کنند؛ بدا به حالشان! اگر آل محمد (ص) ساکت و صامت می‌بودند، سَم جگرشان را تکه تکه  نمی‌کرد!! آل محمد (ص) قومی هستند که کشته شدن برای آنها عادت، و شهادت، برایشان کرامتی از جانب خداوند است، و همان طور که از آنها (علیهم السلام) روایت شده ‌است کسی از آنها نیست مگر اینکه به قتل برسد[768]، و هیچ پست و فرومایه‌ای که ترسش را در سینه پنهان دارد، عذر و بهانه‌ای در برابر آنان برای یاری ندادن حق، نمی‌تواند بیاورد؛ و به خدا سوگند که من توبیخ کردن این ترسوها را عظیم می‌دانم.

 

 

* * *


أهم الأعمال لتعجيل فرج الإمام (ع)

مهمترین اعمال برای تعجيل فرج امام (ع)

 

أمّا أهم الأعمال لتعجيل فرج الإمام فهي:

مهم‌ترین اعمال برای تعجیل فرج امام (ع) عبارتند از:

 

۱- التفقه في الدين:

۱ - تفقُّه در دین:

 

ويشمل:

که شامل:

 

أ- قراءة القرآن وتفسيره:

الف - خواندن و تفسیر قرآن:

 

قال رسول الله : (أيها الناس إنكم في زمان هدنة، وأنتم على ظهر سفر والسير بكم سريع، فقد رأيتم الليل والنهار والشمس والقمر يبليان كل جديد، ويقربان كل بعيد، ويأتيان بكل موعود، فأعدّوا الجهاز لبعد المفاز. فقام المقداد، فقال: يا رسول الله ما دار الهدنة؟ قال: دار بلاء وانقطاع، فإذا التبست عليكم الفتن كقطع الليل المظلم فعليكم بالقرآن، فإنّه شافع مشفع وماحل ([769]) مصدق، من جعله أمامه قاده إلى الجنة، ومن جعله خلفه ساقه إلى النار، وهو الدليل على خير سبيل، وهو كتاب فيه تفصيل وبيان وتحصيل، وهو الفصل ليس بالهزل، له ظهر وبطن ، فظاهره حكمة، وباطنه علم، ظاهره أنيق وباطنه عميق، له تخوم وعلى تخومه تخوم ([770])، لا تحصى عجائبه، ولا يبلى غرائبه، فيه مصابيح الهدى، ومنار الحكمة، ودليل على المعروف لمن عرفه) ([771]).

رسول خدا (ص) فرمود: «ای مردم! شما در هنگامه‌ی صلح و آرامش کم‌دوام هستید و در انتظار سیر و سفری که به زودی خواهید داشت. می‌بینید که شب و روز و چرخش آفتاب و ماه هر تازه‌ای را کهنه می‌کند و هر دوری را نزدیک می‌سازد و هر وعده‌ای را وفا می‌نماید. پس توشه و زاد را آماده سازید که راه بس طولانی است. در این هنگام مقداد بن اسود برخاست و عرض کرد: ای رسول خدا! دوران آرامش و کم‌دوام (هُدنَة) چیست؟ پس آن حضرت فرمود: خانه‌ی آزمون‌ها و دل‌بریدن‌ها. پس اگر فتنه‌ها همانند پاره‌های شب تار شما را فرا گرفت، بر شما باد که به قرآن پناه برید که شفاعت آن پذیرفته شده است و شکایتش مورد قبول واقع می‌گردد. کسی که آن را رهبرش قرار دهد، به بهشتش خواهد برد و آن که جلوتر از قرآن حرکت کند و آن را پشت سر خود قرار دهد، به دوزخش اندازد. قرآن، راهنمایی است که به بهترین راه رهبری می‌کند و کتابی است که تفصیل معارف و بیان حقایق و تحصیل امور را باید از آن جست. قرآن جدا کننده‌ی حق و باطل است و کلامی از روی لغو مزاح نیست. ظاهر و باطن دارد، ظاهرش حُکم و درونش دانش ژرف است، برونش زیبا و شگفت‌انگیز و درونش عمیق است. قرآن کرانه‌هایی دارد و کرانه‌هایش خود دارای کرانه‌هایی می‌باشند. مسایل اعجاب‌انگیزش به شماره درنیاید و غرایب و عجایبش فرسوده نگردد. چراغ‌های هدایت و مشعل‌های فروزان حکمت در آن است و برای آن کس که با حقایقش آشنا باشد، هدایت به سوی معرفت وجود دارد»[772].

 

وعن أمير المؤمنين (ع)، قال: (سمعت رسول الله  يقول: أتاني جبرائيل فقال: يا محمد سيكون في أمتك فتنة. فقلت: فما المخرج منها؟ فقال: كتاب الله، فيه بيان ما قبلكم من خبر وخبر ما بعدكم وحكم ما بينكم، وهو الفصل ليس بالهزل، من وليه من جبار فعمل بغيره قصمه الله، ومن التمس الهدى في غيره أضله الله، وهو حبل الله المتين وهو الذكر الحكيم، وهو الصراط المستقيم، لا تزيغه ([773]) الأهوية، ولا تلبسه الألسنة، ولا يخلق على الرد ([774])، ولا ينقضي عجائبه ولا يشبع منه العلماء، وهو الذي لم تكنه ([775]) الجن إذ سمعه إذ قالوا إنا سمعنا قرآناً عجباً يهدي إلى الرشد. من قال به صدق، ومن عمل به أجر، ومن اعتصم به هدي إلى صراط مستقيم، هو الكتاب العزيز الذي لا يأتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه تنزيل من حكيم حميد) ([776]).

و از امیر المؤمنین (ع) روایت شده است که فرمود: «شنیدم رسول خدا (ص) می‌فرماید: جبرئیل نزد من آمد و گفت: ای محمد! در امّت تو فتنه‌ای واقع خواهد شد. گفتم: راه خروج از آن چیست؟ گفت: کتاب خدا که در آن بیان کسانی که پیش از شما بودند و خبر کسانی که پس از شما می آیند و حکم بین شما می‌باشد. قرآن جدا کننده‌ی حق و باطل است و کلامی از روی لغو و مزاح نیست. هر کس دوستی غیر از جبّار برگزیند و به غیر آن عمل کند، خداوند او را در هم می‌شکند و هر کس که از غیر آن هدایت جوید، خداوند گمراهش کند. قرآن همان ریسمان استوار الهی و ذکر حکیم است، و همان صراط مستقیم. با خواست‌های نفسانی منحرف نمی‌شود، و زبان‌ها آن را نپوشانند و پاسخ‌هایش پوسیده نگردد، عجایبش پایانی ندارد و علما از آن اشباع نگردند. قرآن همانی است که اگر جنیان آن را بشنوند تحملش نکنند و گویند ما قرآنی عجیب شنیدیم که به رشد و تعالی، هدایت می‌کند. هر کس براساس قرآن بگوید تصدیق شود و هر کس به آن عمل کند اجر گیرد و هر کس به آن چنگ زند به صراط مستقیم هدایت شود. کتاب عزیزی است که نه از پیش روی و نه از پشت سرش باطل به آن راه ندارد. فرستاده‌ای است از سوی حکیم ستوده»[777].

 

وورد في الحديث أنّ ثلاثة يشتكون إلى الله يوم القيام للحساب، فعن النبي  قال: (يجيء يوم القيامة ثلاثة يشتكون: المصحف والمسجد والعترة. يقول المصحف: يا رب حرّفوني ومزقوني. ويقول المسجد: يا رب عطلوني وضيعوني. وتقول العترة: يا رب قتلونا وطردونا وشردونا. فأجثوا للركبتين في الخصومة، فيقول الله (عزوجل) لي: أنا أولى بذل) ([778]).

در حدیث آمده است که در روز برپا شدن حساب، سه چیز به درگاه خداوند شکایت می‌کنند. از پیامبر (ص) روایت است که فرمود: «سه چیز روز قیامت می‌آیند و شکایت می‌کنند: مُصحف، مسجد و عترت. مصحف (قرآن) می‌گوید: پروردگارا! مرا تحریف کردند و پاره پاره نمودند. مسجد می‌گوید: پروردگارا! مرا تعطیل و ضایع کردند، و عترت می‌گوید: پروردگارا! ما را کشتند، آوره کردند و تار و مار نمودند پس برای ریشه‌کن کردن ما در دشمنی پای فشردند. خداوند جل جلاله به من می‌فرماید: من به خوار شدن سزاوارترم»[779].

 

القرآن والعترة والمسجد. فهل أنتم أيها الأخوة مستعدون لمواجهة هؤلاء الخصوم الثلاثة بين يدي الله (عزوجل)؟.

قرآن، عترت و مسجد. ای برادران! آیا شما آماده‌ی رو در رو شدن با این سه دشمن در پیشگاه خداوند متعال در روز قیامت هستید؟

 

والأول: هو كتاب الله الماحل المصدَّق. والثاني: هو خليفة الله في أرضه. والثالث: هو بيت الله.

اولی، کتاب خدا است که شکایتش پذیرفته است؛ و دومی، خلیفه و جانشین خداوند بر زمینش، و سومی، خانه‌ی خداوند است.

 

والحق أنّ أهل الأرض جميعاً لا يقوون على هذه المواجهة، فإذا كان الأمر كذلك فلنعمل جميعاً للنصح لهؤلاء الثلاثة، لنلتقي بهم يوم القيامة وهم راضون عنّا، فلنعيد للمسجد مكانته الحقيقية ونبث فيه ومنه علوم القرآن وحديث أهل البيت ، ولنتذكر الإمام صاحب الزمان (ع) في كل الأحوال، وهو الذي يمثل العترة اليوم، ولنقدّم قضيته على جميع القضايا، ولنقرأ القرآن ولا أعني الألفاظ فحسب، بل تدّبر معانيها واستقراء مداليلها والعمل بها، والتخلق بأخلاق القرآن، ونشرها في المجتمع بعد العمل بها، فالذي يأمر الناس بمكارم الأخلاق ولا يطبقها لا يكون له أي تأثير فيهم، بل ربما تكون النتيجة عكسية. وقد ورد عنهم  ما معناه: (كونوا لنا دعاة صامتين) ([780])، أي: بالعلم والعمل والسيرة الحسنة بين الناس لا بالقول فقط الذي هو أداة التعبير والدعوة الأساسية، وجاء في الكتاب الكريم: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لا تَفْعَلُونَ *  كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لا تَفْعَلُونَ﴾ ([781]).

در حقیقت هیچ یک از اهل زمین، توانایی چنین مواجهه‌ای را ندارد؛ حال که چنین است، پس همگی باید برای صلاح این سه، عمل کنیم، تا در روز قیامت در حالی با آنها ملاقات کنیم که از ما راضی باشند. پس باید به مسجد جایگاه حقیقی‌اش را برگردانیم، و در آن و از آن، علوم قرآن و حدیث اهل بیت (علیهم السلام) را منتشرکنیم. باید امام صاحب زمان (علیهم السلام) را در همه حال یاد کنیم؛ چرا که امروز او تمثیل عترت می‌باشد، و باید موضوع امام را بر همه‌ی قضایا مقدّم بدانیم. باید قرآن بخوانیم، و منظورم فقط در لفظ نیست، بلکه تدبر معانی‌اش، مستقر کردن آثارش و عمل به آن می‌باشد. باید خود را به اخلاق قرآن بیاراییم و پس از عمل به آن، آن را در جامعه نشر دهیم، چرا که کسی که مردم را به مکارم اخلاق دعوت می‌کند در حالی که خود بر آنها منطبق نباشد، هیچ تاثیری بر دیگران نخواهد داشت، و حتی چه بسا نتیجه‌ی عکس حاصل کند. از اهل بیت (علیهم السلام) به این معنا روایت شده است: «برای ما دعوت کنندگانی خاموش باشید»[782]؛ یعنی با علم، عمل و سیره‌ی حسنه در بین مردم، و نه فقط با گفتار؛ که بهترین ادای تعبیر و دعوت اساسی، همان عمل به آن می‌باشد. در کتاب کریم آمده است: (ای کسانی که ايمان آورده‌ايد، چرا سخنانی بر زبان می‌رانید که به کارشان نمی‌بنديد؟ * بر خداوند سخت ناپسند است، که بگوييد و به جای نياوريد!)[783].

 

وأخلاق القرآن تؤخذ من القرآن ومن أهل القرآن محمد وآل محمد . والحمد لله ورد عنهم في الحديث والدعاء والتفسير كثير جدّاً، وهو ثروة أخلاقية لا تنضب، ومع الأسف القرآن اليوم مهجور وميت في الحوزة العلمية في النجف الأشرف فضلاً عن غيرها، فالبحث يدور في المساجد التي أنشأها القرآن حول الكتب المنطقية والفلسفية والكلامية والنحوية، التي يدّعون دراستها وتدريسها لفهم القرآن والسنة، في حين أنّك لا تجد من يهتم بدراسة كتاب الله والبحث في تفسيره، وإذا وجد مثل هذا الاهتمام من قبل بعض المؤمنين فهو قليل يكاد لا يذكر!

اخلاق قرآن، از قرآن و اهل قرآن ـ‌محمد و آل محمد (ص)‌ـ برگرفته می‌شود، و به شکر خداوند که از آنها در قالب حدیث، دعا و تفسیر در این باب بسیار آمده است، و این ثروت، اخلاقی عظیمی است که پایانی ندارد. ولی با کمال تأسف امروز قرآن در حوزه‌ی علمیه‌ی نجف اشرف مهجور و مرده است، چه رسد به سایر جاها، و در مساجدی که قرآن آنها بنیان نهاد، بحث بر سر منطق، فلسفه، کلام و نحو جریان دارد؛ موادی که آنها ادعای خواندن و تدریسش را به قصد فهمیدن قرآن و سنت می‌کنند، در حالی که شما کسی را نمی‌یابی که  به تدریس کتاب خدا و تفسیرش اهتمام ورزد و اگر چنین اهتمامی را از سوی برخی مؤمنان ببینی، آنها به قدری اندک هستند که قابل ذکر نمی‌باشند!

 

قال تعالى: ﴿وَقَالَ الرَّسُولُ يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾ ([784]). وقال رسول الله  في وصف حالنا اليوم: (مساجدهم  عامرة وهي خراب من الهدى) ([785])، أي عامرة بالناس ولكنهم ليسوا على الطريق الذي رسمه القرآن ومحمد وآل محمد .

حق تعالى می‌فرماید: (و فرستاده گفت: ای پروردگار من! قوم من این قرآن را ترک گفتند)[786]  و رسول خدا (ص) در وصف وضعیت امروز ما می‌فرماید: «مسجدهاشان آباد ولی از هدایت، تهی است»[787]؛ یعنی با  حضور مردم آباد است ولی بر طریقی که قرآن و محمد وآل محمد (ص) ترسیم نموده‌اند، نمی‌باشند.

 

وقال أمير المؤمنين (ع) في وصف معظم أهل العلم في زماننا هذا: (نبذ الكتاب حملته وتناساه حفظته) ([788])، أي المفروض أنّهم حملته وحفظته، وهم طلبة العلوم الدينية والعلماء.

امیر المؤمنین (ع) در توصیف بیشتر اهل علم در این زمانه‌ی ما می‌فرماید: «حاملان کتاب (قرآن) آن را به کناری افکنده و حافظانش، فراموشش میکنند»[789]؛ یعنی از آنها خواسته شده که حملش کنند و حفظش نمایند، و منظور از اینان، طلبه‌های علوم دینی و علما می‌باشد.

 

هذا، وإن وُجِدَ بحث في الكتاب الكريم فهو يدور حول آراء المفسرين التي لا يعدو كثير منها محاولات لصب آيات القرآن ضمن مجال القواعد النحوية والفلسفية وغيرها، مع أنّ كثيراً منها استقرائية تحتمل الخطأ وكثيراً منها خلافية لم يتحرّر النزاع فيها. ولو أنّهم فسّروا الكتاب على ما ورد في روايات أهل بيت العصمة ولم يتعدّوا الصراط المستقيم الذي رسمه أهل البيت  لتدبر القرآن وتفسير آياته لكان خيراً لهم وأقرب للتقوى. ولكن أنّى لهم ذلك.

آنها حتی کنکاش و تحقیق در کتاب کریم را اینگونه یافتند که گِرد آرا و نظرات مفسرینی که بسیاری از آنها سعی دارند آیات قرآنی را در ضمن عرصه‌های قواعد نحوی، فلسفی و غیره بیامیزند، با وجود اینکه بیش‌تر قواعد استقرائی است و احتمال خطا در آنها وجود دارد و همچنین در بیشتر آنها ناسازگاری‌هایی وجود دارد که نزاع در موردشان هرگز پایان نیافته است. اما اگر آنها کتاب را بر اساس آنچه در روایات اهل بیت عصمت (علیهم السلام) وارد شده تفسیر می‌کردند، و از آن صراط مستقیمی که اهل بیت (علیهم السلام) برای تدبّر در قرآن و تفسیر آیاتش ترسیم نموده‌اند، عدول نمی‌کردند، برای آنها بهتر و به تقوی نزدیک‌تر بود؛ اما آنها را چه به این کارها!

 

قال أمير المؤمنين (ع) في وصف حال أهل هذا الزمان مع القرآن: (وليس عند أهل ذلك الزمان سلعة أبور من الكتاب إذا تلي حق تلاوته، ولا أنفق منه إذا حرف عن مواضعه) ([790]).

امیر المؤمنین (علیهم السلام) در وصف حال اهل این زمان با قرآن می‌فرماید: «و در نزد مردم آن زمان چیزی بی‏ارزش‏تر از كتاب خدا نخواهد بود، اگر آن طور كه باید و شاید خوانده شود، و هیچ متاعی پرمشتری‏تر و گران‌قیمت‏تر از آن نخواهد بود، اگر از جایگاه خود تحریف گردد»[791].

 

ويجب الالتفات إلى أنّ معرفة تفسير كتاب الله غير مقتصرة على طلبة الحوزة العلمية فقط، بل على كل مسلم معرفة تفسير كتاب الله ما أمكن. ومهمة طلبة الحوزة هي تعلم التفسير الصحيح وتعليمه للناس في المساجد وفي غيرها، ويجب أن تفتح دورات لتعليم تفسير كتاب الله في كل مكان.

باید توجه داشت که شناخت تفسیر کتاب خداوند فقط مختص به طلبه‌های حوزه‌ی علمیه نیست، بلکه بر هر مسلمانی واجب است در حدّ امکانش تفسیر کتاب خدا را بشناسد. وظیفه‌ی طلبه‌ی حوزه‌ی علمیه فراگرفتن تفسیر صحیح و تعلیم دادن آن به مردم در مساجد و سایر مکان‌ها می‌ باشد، و باید مجالسی برای تعلیم تفسیر کتاب خدا در هر مکانی گشایش یابد.

 

فالعقائد الإسلامية الصحيحة كلّها في كتاب الله وبمعرفة تفسيره وتأويله الصحيح وبمباحثة كتاب الله باستمرار، وإدراك معانيه ومفرداته ينكشف للمجتمع الإسلامي كله مغالطات أئمة الضلال، أمثال ابن تيميه، وابن عبد الوهاب، واتهاماتهم الباطلة للمسلمين بالشرك،كما وينكشف الطواغيت وأعوانهم وخططهم الشيطانية التي يهدفون من ورائها تضليل المجتمع الإسلامي.

تمامی عقاید اسلامی صحیح در کتاب خدا وجود دارد، و با شناخت آن و تفسیر و تأویل صحیح و با مباحثه‌ی مستمر در کتاب خدا و درک معانی و واژگانش، تمامی مغالطه‌گری‌های پیشوایان گمراهی، امثال ابن تیمیه و عبد الوهاب و اتهام‌زنی‌های باطل آنها به مسلمانان بر شرک، آشکار می‌گردد؛ همان طور که طاغوت‌ها و اعوان و انصارشان و برنامه‌های شیطانی‌شان که هدف از آنها پس پرده، به گمراهی کشانیدن جامعه‌ی اسلامی می‌باشد، آشکار خواهد شد.

 

 

 

ب - العقائد الإسلامية الصحيحة تعلمها وتعليمها:

ب - تعلیم و تعلّم عقاید صحیح اسلامی:

 

وهي العقائد المستقاة من الآيات القرآنية المحكمة والسنّة. أمّا الآيات القرآنية المتشابهة فيجب إحكامها ومعرفة تفسيرها وتأويلها من الروايات التي وردت عن النبي وآله الأطهار ، لا أن يؤولها كل بهواه ويعتقد ما يشاء.

که عقاید برگرفته شده از آیات محکم قرآنی و سنت می‌باشد؛ اما در مورد آیات متشابه باید محکم کردن و شناخت تفسیر و تأویل‌شان از طريق روایاتی که از پیامبر و آل اطهارش (علیهم السلام) وارد شده است، صورت پذیرد، نه اینکه هر کس طبق خواست‌های نفسانی خود و آچه خود اعتقاد دارد، آنها را تأويل نمايد.

 

ونصيحتي لإخواني المؤمنين:

و نصیحتی  برای برادران مؤمنم:

 

تحصيل العقائد من القرآن المفسّر بروايات أهل البيت  وبثها في المجتمع الإسلامي؛ ليكون مجتمعاً دينياً عقائدياً تزول الجبال ولا يزول عن عقائده القرآنية الصحيحة؛ ليكون بذلك المجتمع الإسلامي مستعداً لاستقبال ونصرة الإمام المهدي (ع).

به دست آوردن عقاید از قرآن تفسیر شده با روایات اهل بیت (علیهم السلام) و انتشار آن در جامعه‌ی اسلامی؛ تا اینکه تبدیل به جامعه‌ی دینی عقیدتی گردد، که اگر کوه‌ها فرو ریزند، جامعه از عقاید قرآنی صحیحش کوتاه نیاید؛ تا به این ترتیب این جامعه‌ی اسلامی برای استقبال و یاری دادن امام مهدی (ع) آماده گردد.

 

 

     ج- الأحكام الشرعية:

ج - احکام شرعی:

 

وتعلّمها واجب على كل مسلم؛ لأنّه مبتلى بها في حياته كمعاملات ومكلّف بأدائها كعبادات، بل إنّ واجب كل مسلم بعد أن يتعلّمها أو يتعلّم بعضها أن يعلم إخوانه المسلمين.

یادگیری احکام بر هر مسلمانی واجب است؛ زیرا در زندگی به آنها مبتلا ـ‌نظیر معاملات‌ـ و مکلّف به ادای آنها ـ‌همچون عبادات‌ـ می‌باشد، و حتی بر هر مؤمنی واجب است که آنها یا برخی از آنها را به برادران مؤمن مسلمانش بیاموزاند.

 

والحقيقة أنّ الموجود في معظم كتب الفقه اليوم هو فتاوى وأحكام شرعية كلية تنطبق على مصاديق كثيرة في الخارج، أي: في مجتمعنا الإسلامي وتطبيقها على مصاديقها ليس بأقل أهمية منها، بل دون تطبيقها على مصاديقها لا تكون لها أي فائدة عملية، فواجب طلبة الحوزة العلمية العاملين حفظهم الله من كل سوء هو تطبيق هذه الأحكام الكلية على مصاديقها في مجتمعهم الإسلامي، وتنبيه الناس إلى المحرّمات الكثيرة التي استهانوا بها، بل على بعض طلبة الحوزة العاملين أن يتصدّوا لكتابة تطبيق الأحكام الشرعية على مصاديقها في المجتمع الإسلامي، وهذا واجب كفائي ربما يأثم بتركه الجميع.

در حقیقت آنچه در بیش‌تر کتاب‌های فقهی امروزی وجود دارد، فتواها و احکام شرعی کلی است، که بر موارد بسیاری در خارج ـ‌یعنی در جامعه‌ی اسلامی ما‌ـ منطبق می‌گرددو تطبیق دادن آنها بر مصادیق‌شان دارای اهمیت کمتری از خود آنها نیست، و حتی بدون تطبیق دادن آنها بر مصادیق‌شان هیچ فایده‌ی عملی دربر نخواهند داشت. پس بر طلبه‌های عامِل حوزه‌ی علمیه که خداوند از هر شرّی حفظ‌شان کند، واجب است این احکام کلی را بر مصادیق‌شان در جامعه‌ی اسلامی‌شان انطباق دهند و مردم را از محرّمات و گناهان بسیاری که آنها کوچک‌شان می‌شمارند برحذر دارند؛ حتی بر برخی طلبه‌های عامل حوزه‌ی علمیه واجب است که اقدام به تدوین و نوشتن تطبیق احکام شرعی بر مصادیق آن در جامعه‌ی اسلامی نمایند، و این یک واجب کفایی است؛ شاید با ترک گفتن آن همه‌ی جامعه در گناه گرفتار شوند.

۲- العمل بالشريعة الإسلامية المقدسة:

۲ - عمل به شریعت مقدّس اسلامی:

 

وطبعاً المهم من الشريعة هو العمل بها، حيث بدونه تكون معطّلة. والعمل مرّة يختص بالفرد، ومرّة يختص بعلاقته بالمجتمع. فعلى كل مسلم بعد أن يعرف ما له وما عليه بالشريعة المقدّسة أن يؤدي ما عليه ويطالب بما له دون زيادة. وله أن يعف ويتسامح مع الناس في حقوقه، طلباً لرضا الله سبحانه.

طبیعتاً آنچه در شریعت مهم است عمل به آن می‌باشد؛ چرا که بدون عمل، شریعت کارکرد خود را از دست خواهد داد. گاهی عمل مختص به فرد می‌باشد و گاهی به ارتباطش با جامعه اختصاص دارد. بر هر مسلمانی واجب است پس از اینکه بداند شریعت مقدّس چه حقوقی برای او و چه تکالیفی بر گردنش قرار داده است، آنچه بر عهده دارد را به انجام برساند و حقوقش را بدون هیچ زیادتی مطالبه نماید، و از جمله حقوق او است که در حقوقش در جهت رضای خداوند سبحان با مردم آسان گیرد یا بر آنها ببخشاید.

 

والعاقل لا يضيّع حظّه من هذه الدنيا وفرصته فيها من السير إلى الله، ولا أعني فقط بأداء الواجبات، بل المستحبات وأهمّها الدعاء وصلاة الليل، بل النوافل اليومية جميعها، والصيام وزيارة الأنبياء والأئمة  والصالحين والشهداء والاعتبار بأعمالهم واقتفاء آثارهم، وقضاء حوائج المؤمنين والنصح لهم وإرشادهم والرحمة والرأفة بهم، وبغض الطواغيت وأعوانهم ومزايلتهم، فهم ينصبون العداء لآل محمد  وخصوصاً لخاتمهم المهدي (ع). وأفعال هؤلاء الطواغيت وأعوانهم دالة على أنّهم نواصب فيجب إجراء أحكام النواصب عليهم، فليس العمل بالشريعة هو العبادة فقط، بل المعاملة الحسنة مع الناس وليست المعاملة الحسنة باللين والرحمة فقط، بل وبالشدّة والغلظة أحياناً ولكل أهل، فمع المؤمنين يتعامل المؤمن بالرحمة واللين، قال تعالى: ﴿فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ﴾ ([792]). ومع الطواغيت وأعوانهم يتعامل بالشدّة والغلظة، قال تعالى: ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَأغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ﴾ ([793]).

عاقل، کسی است که بهره‌اش از این دنیا و فرصتی که در آن برای سِیر به سوی خداوند در اختیار دارد را تباه نسازد. منظور من فقط در ادای واجبات نیست، بلکه آنچه در مستحبات است نیز شامل می‌شود؛ و مهم‌ترین آنها یعنی دعا و نماز شب، و حتی همه‌ی نوافل روزانه، روزه و زیارت پیامبران و ائمه (علیهم السلام) و صالحین و شهدا، توجه به کردار آنها و پیروی از آثارشان، برآوردن نیازهای مؤمنان و خیرخواهی برایشان و ارشاد آنها و رحمت و رأفت نسبت به آنان، دشمنی با طاغوت‌ها و اعوان و انصارشان و نابودی آنان که آنها جنگ و دشمنی با آل محمد (ص) و به خصوص با خاتم آنها امام مهدی (ع) را به پا کرده‌اند؛ و رفتار و کردار این طاغوت‌ها و اعوان و انصارشان گواه بر ناصبی بودن آنها (دشمنی آنها با اهل بیت (علیهم السلام)) دارد، پس باید احکام ناصبی‌ها (دشمنان اهل بیت (علیهم السلام)) بر آنها جاری شود. بنابراین عمل به شریعت، فقط به جا آوردن عبادات نیست، بلکه رفتار نیکو با مردم را نیز دربر می‌گیرد، و رفتار نیکو با مردم فقط رفتار ملایم و با عطوفت و مهربانی نیست، بلکه گاهی اوقات باید  شدت و جدیت به خرج داد، و هر رفتار، مخاطب خودش را دارد؛ بنابراین مؤمن با مؤمنان با رحمت و نرمش رفتار می‌کند، که حق تعالی می‌فرماید: (به سبب رحمتی از جانب خدا است که تو با آنها اينچنين نرم‌خوی و مهربان هستی. اگر تندخو و سخت‌دل می‌بودی قطعاً از گِرد تو پراکنده می‌شدند. پس بر آنها ببخشای و برايشان آمرزش بخواه و در کارها با ايشان مشورت کن و چون قصد کاری کنی بر خدای توکل کن، که خداوند توکل‌کنندگان را دوست دارد)[794]  و با طاغوت‌ها و همدستانشان با شدت و تندی؛ حق تعالی می‌فرماید: (ای پيامبر! با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنان سخت بگیر، جايگاهشان جهنم است و چه بد سرانجامی است)[795].

 

وفي الكافي عن أبي عبد الله (ع)، قال: (قال رسول الله  لأصحابه: أي عرى الإيمان أوثق؟  فقالوا: الله ورسوله أعلم، وقال بعضهم: الصلاة، وقال بعضهم: الزكاة، وقال بعضهم: الصيام، وقال بعضهم: الحج والعمرة، وقال بعضهم: الجهاد، فقال رسول الله : لكل ما قلتم فضل، ولكن ليس به. ولكن أوثق عرى الإيمان الحب في الله والبغض في الله، وتولي أولياء الله، والتبري من أعداء الله) ([796]).

در کتاب کافی از ابو عبد الله (ع) روایت شده است که فرمود: «رسول خدا (ص) رو به یارانش فرمود: کدام یک از ریسمان‌های ایمان محکم‌تر و مطمئن‌تر است؟ گفتند: خدا و فرستاده‌اش آگاه‌تر است؛ برخی گفتند: نماز؛ برخی گفتند: زکات؛ برخی گفتند: روزه؛ برخی گفتند: حج و عمره؛ و برخی گفتند: جهاد! رسول خدا (ص) فرمود: همه‌ی آنچه را که گفتید فضیلتی است ولی پاسخ، هیچ کدام نبود؛ محکم‌ترین و مطمئن‌ترین ریسمان ایمان، دوست داشتن برای خدا و دشمن داشتن برای خداوند است، و دوست داشتن اولیای خدا و دوری جستن از دشمنان خدا»[797].

 

وعن علي بن الحسين قال: (إذا جمع الله (عزوجل) الأولين والآخرين قام مناد فنادي ليسمع الناس، فيقول: أين المتحابّون في الله، يقوم عنق من الناس. فيقال لهم: اذهبوا إلى الجنة بغير حساب، فيقول الملائكة: فأي ضرب أنتم من الناس؟ فيقولون: نحن المتحابون في الله.

و از علی بن حسین (ع) روایت شده است که فرمود: «هنگامی که خداوند عزوجل پیشينیان و آیندگان (همگی) را گرد آورد، منادی برمی‌خیزد و ندا می‌دهد تا مردم بشنوند؛ می‌گوید: کجایند دوست‌دارندگان در را خدا؟ عده‌ای از مردم برمی‌خیزند. پس به آنها گفته می‌شود: بدون حساب به بهشت بروید. پس فرشتگان به آنها گویند: شما کدامین گروه از مردم می‌باشید؟ گویند: ما دوست‌دارندگان در راه خدا هستیم.

 

قال: فيقولون: وأي شيء كانت أعمالكم؟ قالوا: كنا نحب في الله ونبغض في الله. فيقولون: نِعم أجر العاملين) ([798]).

امام فرمود: می‌گویند: اعمال شما کدامین است؟ گویند: ما در راه خدا دوست و در راه خدا دشمن می‌داریم. آنگاه گویند: برترین پاداش عمل‌کنندگان ارزانی‌تان باد»[799].

 

وعن أبى جعفر(ع)، قال: (قال رسول الله : ودُّ المؤمن للمؤمن في الله من أعظم شعب الإيمان، ألا ومن أحب في الله وأبغض في الله وأعطى في الله ومنع في الله، فهو من أصفياء الله)([800]).

از ابا جعفر (ع) روایت شده است که فرمود: «رسول خدا (ص) فرموده‌اند: اینکه مؤمن، مؤمنی را به خاطر خدا دوست بدارد از عظیم‌ترین شاخه‌های ایمان است. آگاه باشید هر کس به خاطر خدا دوست بدارد و به خاطر خدا دشمن بدارد، در راه خدا ببخشاید و در راه خدا منع کند، او از برگزیدگان خداوند است»[801].

 

وليست الشريعة الإلهية داعية للتميّع أو دافعة للتخنّث. فباسم الدين تجد من يتماوت في مشيته ويخفض صوته حتى لا يكاد يُسمع. وباسم العرفان والأخلاق تجد من يسمي نفسه عالماً أو يسميه الجهَّال عالماً وهو تارك لأهم واجب في الإسلام الذي به تقام  الفرائض وتأمن المذاهب وتحل المكاسب، وهو الأمر بالمعروف والنهي عن المنكر. وعجيب أمر هؤلاء!! والأعجب أمر من يحترم هذه النماذج السلبية ويقدّسها!! والحال إنّ رسول الله  كان رؤوفاً رحيماً بالمؤمنين شديداً مع الكافرين، حتى ورد عن أمير المؤمنين (ع) ما معناه أنهم يحتمون به في المعارك ([802]).

شریعت الهی دعوتی برای فساد و رذیلت اخلاقی، یا محرکی برای سستی و خنثی بودن نیست. کسانی را می‌بینیم که به اسم دین در راه رفتن، خود را متواضع جلوه می‌دهند و صدای خود را به قدری پایین می‌آورند که تقریباً صدایی از آنها شنیده نمی‌شود و به اسم عرفان و اخلاق کسانی را می‌بینیم که خود را عالم و دانشمند نام می‌نهند و یا برخی افراد نادان او را دانشمند می‌نامند، در حالی که آنها مهم‌ترین واجب در اسلام که به واسطه‌ی آن فرایض و واجبات بر پا، مذاهب ایمن، و درآمدها حلال می‌گردد را ترک گفته‌اند؛ یعنی امر به معروف و نهی از منکر. وضعیت این عده بسیار عجیب است!! و عجیب‌تر از این، وضعیت کسانی است که اینها را سمبل قرار داده، مقدّس‌شان می‌شمارند!! و حال آنکه رسول خدا (ص) در عین حال که نسبت به مؤمنان رئوف و رحیم بوده است، با کافران با شدت برخورد می‌کرد، تا آنجا که از امیر المؤمنین (ع) با این مضمون وارد شده است که آنها در میادین نبرد به ایشان (ص) پناه می‌بردند[803].

 

ثم إنّ أمير المؤمنين (ع) كان يصفه بأنّه كالطبيب الدوار بأدويته ([804])، أي: إنّه شديد الاهتمام بالأمر بالمعروف والنهي عن المنكر وبتبليغ الناس. فأي عرفان هذا، وأي أخلاق هذه التي تأمر صاحبها أن يسير عكس مسيرة رسول الله  ؟

سپس امیر المؤمنین (ع) او را به مانند پزشکی دوره‌گرد همراه با داروهایش توصیف می‌فرمود[805]؛ یعنی: او به امر به معرف و نهی از منکر و تبلیغ مردم اهتمام بسیار داشت. پس این چه عرفانی است و این چه اخلاقی است که به صاحب خود امر می‌کند بر خلاف روش رسول خدا (ص) حرکت کند؟!

 

أيّها المؤمنون والمؤمنات: إنّ إبراهيم (ع) حمل فأساً وكسّر الأصنام فتابعوا هذه المسيرة المشرفة، مسيرة الأنبياء والمرسلين التي تقرؤونها في القرآن. وإياكم ومسيرة أمثال السامري وبلعم بن باعوراء.

ای  برادران و خواهران مؤمن! ابراهیم (ع) تبری برداشت و بت‌ها را شکست، پس از این سیره و روش شریف پیروی کنید، روش پیامبران و فرستادگان خدا که آنها را در قرآن می‌خوانید، و بر حذر باشید از روش و آیین امثال سامری و بلعم بن باعورا.

 

احملوا الفؤوس وحطّموا الأصنام والعجول ([806])، وليبدأ كلٌ منّا بنفسه، وبالناس المحيطين به. ولا تخافوا فأنتم الأعلون أن كنتم مؤمنين: ﴿أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ وَيُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِنْ دُونِهِ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ * وَمَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُضِلٍّ أَلَيْسَ اللَّهُ بِعَزِيزٍ ذِي انْتِقَامٍ * وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلْ أَفَرَأَيْتُمْ مَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرَادَنِيَ اللَّهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ كَاشِفَاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرَادَنِي بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِكَاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ * قُلْ يَا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلَى مَكَانَتِكُمْ إِنِّي عَامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ * مَنْ يَأْتِيهِ عَذَابٌ يُخْزِيهِ وَيَحِلُّ عَلَيْهِ عَذَابٌ مُقِيمٌ﴾ ([807]).

تبرها را بردارید و بت‌ها و گوساله‌ها[808] را بشکنید و پیش از هر چیز هر کدام از ما باید از خویشتن آغاز کند و سپس مردم اطراف خودش، و نهراسید که شما پیروزید، اگر ایمان داشته باشید: (آيا خدا کفایت کننده‌ی بنده‌اش نیست؟ در حالی که آنها تو را از آنچه غیر او است، می‌ترسانند! و هر کس را که خدا گمراه سازد برایش هيچ راهنمايی نخواهد بود * و هر کس را که خدا راهنمايی کند، برایش گمراه کننده‌ای نيست. آيا خداوند پيروزمندِ انتقام گيرنده نيست؟ * و اگر از آنها بپرسی: چه کسی آسمان‌ها و زمين را آفريده است؟ قطعاً خواهند گفت: خداوند. بگو: پس اينهايی را که غیر از خداوند می‌پرستيد چگونه می‌بينيد؟ اگر خداوند بخواهد به من آسیبی برساند آيا اينان می‌توانند دفع‌کننده‌ی آسیب او باشند؟ يا اگر بخواهد به من رحمتی ارزانی دارد، آیا آنها می‌توانند بازدارنده‌ی رحمتش باشند؟ بگو: خداوند مرا کفایت می‌کند، و توکل کنندگان فقط بر او توکل می‌کنند * بگو: ای قوم من! شما بر حسب امکان خود عمل کنید و من نيز عمل کننده‌ام، پس به زودی خواهيد دانست * چه کسی به عذابی که خوارش می‌سازد گرفتار می‌شود و عذاب جاويد بر او فرود می‌آيد)[809].

 

وعلى طلبة الحوزة أن يعوا أنّ تكليف العالِم بالأمر بالمعروف والنهي عن المنكر خاص وأكبر من غيره؛ لأسباب كثيرة، منها: إنّه وضع نفسه في مكان الأنبياء والمرسلين، ووقف في باب الملكوت، وادعى أنّه من إدلاء الطريق إلى الله بلسان الحال، وإن لم يصرّح بالمقال.

طلبه‌های حوزه‌ی علمیه باید به یاد داشته باشند که تکلیف عالِم به طور خاص در امر به معروف و نهی از منکر است و این تکلیف، از سایر تکالیف بزرگ‌تر می‌باشد؛ به دلایل بسیار، از جمله: اینکه او خود را در جایگاه پیامبران و فرستادگان قرار داده، در دروازه‌ی ملکوت ایستاده، و با زبان حال خود ادعا می‌کند که او یکی از نشانه‌های راه رسیدن به خداوند است، حتی اگر به صراحت بر زبان نیاورد.

 

فالعالم يجب أن ينهى عن المنكر الذي يحاول الطواغيت وأتباعهم نشره في المجتمع الإسلامي، وبكل الوسائل المتاحة له. ويجب عليه مراقبة المجتمع الإسلامي وتقويم الانحرافات فيه، وإلاّ فهو يصبح قاطعاً لطريق الله سبحانه وتعالى وجندياً من جنود إبليس. فالطواغيت ينشرون المنكر بأيديهم وألسنتهم، والأئمة والعلماء غير العاملين ينشرون المنكر بترك النهي عنه بإهمالهم توجيه المجتمع الإسلامي وإصلاحه. فمثلهم كمثل الذي تصدّى لعمل معين ولم يؤدّه فلا هو قائم به ولم يترك غيره يقوم به.

عالِم باید با همه‌ی امکاناتی که در اختیار دارد از منکری که طاغوت‌ها و پیروانشان سعی در انتشار آن در جامعه‌ی اسلامی دارند، نهی کند و بر او مراقبت از جامعه‌ی اسلامی و اصلاح انحرافات در آن، واجب می‌باشد، که در غیر این صورت او نیز راهزنی از راهزنان طریق الی الله و سربازی از سربازان ابلیس خواهد بود. طاغوت‌ها منکر را با دست و زبان خود، و پیشوایان و علمای بی‌عمل، با ترک نهی از آن، با اهمال و غفلت خود از رهنمون کردن جامعه‌ی اسلامی و اصلاحش، منتشر می‌‌کنند. مَثَل آنان همانند مَثَل کسی است که به انجام عملی معیّن متعهد شود و آن را به انجام نمی‌ساند؛ پس نه خود آن کار را انجام می‌دهد و نه اجازه می‌دهد کسی غیر از خودش به انجامش مبادرت ورزد.

 

كما يجب الالتفات إلى أنّ هناك تقصيراً كبيراً في المجتمعات الإسلامية، وخصوصاً النخبة المؤمنة المثقفة فيها. فهؤلاء يجب أن يتصدّوا للنهي عن المنكر كل حسب علمه وتكليفه، كما يجب الالتفاف حول العلماء العاملين المخلصين لله الآمرين بالمعروف الناهين عن المنكر والمجاهدين في سبيل الله والدفاع عنهم. فليس من المعقول أن ينهض هؤلاء العلماء العاملون بعبء المسؤولية، والمجتمعات الإسلامية لاهية في متابعة الطواغيت وعلماء السوء غير العاملين.

باید توجه داشت که در این خصوص کوتاهی بزرگی در جامعه‌ی اسلامی رخ داده است، به خصوص از طرف نخبگان مؤمنِ فرهیخته‌اش. پس بر آنها واجب است که مسؤولیت نهی از منکر را هر کس به اندازه‌ی علم و تکلیفش بر عهده گیرد، همان طور که گِرد آمدن بر گِرد علمای باعمل مخلص برای خدا، واجب است؛ همان امر کنندگان به معروف و نهی کنندگان از منکر، مجاهدین در راه خدا و دفاع کنندگان از او. از عقل به دور است که این علمای باعمل بار انجام این مسؤولیت را بر دوش کشند در حالی که جوامع اسلامی در پِی پیروی از طاغوتیان و علمای بد نهاد بی‌عمل، در غفلت و فراموشی به سر برند.

 

وليحذر أفراد المجتمع الإسلامي، فإنّهم يوم القيامة مسؤولون عن العالم العامل ومدى تجاوبهم معه، فعن أبي عبد الله (ع)، قال: (ثلاثة يشكون إلى الله عزّ وجل، مسجد خراب لا يصلّى فيه، وعالم بين جهّال، ومصحف معّلق قد وقع عليه الغبار لا يقرأ فيه) ([810]).

افراد جامعه‌ی اسلامی باید بر حذر باشند، چرا که آنها در روز قیامت در برابر عالِم عامِل و اینکه چقدر با آنها هم‌صدا شدند، مسؤول خواهند بود. از ابو عبد الله (ع) روایت شده است که فرمود: «سه چيز به خداوند عزوجل شکایت می‌کنند: مسجد ویرانی که در آن نماز خوانده نشود، عالم میان نادانان، و مصحف بسته شده‌ای که بر آن غبار نشسته باشد و آنچه در آن است قرائت نگردد»[811].

 

نعم أيها الأحبة، أيّها المؤمنون والمؤمنات إنّ واجبكم نصرة العالم العامل المخلص لله المجاهد في سبيل إعلاء كلمة لا إله إلاّ الله، لا الابتعاد عنه وخذلانه وتركه في النهاية يذهب إلى ربّه مقهوراً مظلوماً متشحطاً بدمه يشكو إلى الله خذلان الناصر بعد أن كان دليلاً إلى صراط الله المستقيم.

آری ای عزیران، ای مردان و زنان مؤمن! واجبِ شما، یاری رسانیدن به عالمِ عاملِ مخلص برای خداوند و مجاهد در راه اعتلای کلمه‌ی لا اله الا الله است، نه دوری گزیدن از او، تنها گذاردن و ترک گفتنش تا در نهایت، او به سوی پروردگارش مقهور، مظلوم و با چهره‌ای خونین روانه گردد، تا پس از اینکه نشانه و راهنمایی برای راه مستقیم خداوند بود به درگاه خداوند از نبود یار و یاور شکایت کند.

 

قال أمير المؤمنين (ع): (إنّ الله سبحانه وتعالى جعل الذكر جلاءً للقلوب، تسمع به بعد الوقرة، وتبصر به العشوة، وتنقاد به بعد المعاندة، وما برح لله عزّت آلاؤه في البرهة بعد البرهة، وفي أزمان الفترات عباد ناجاهم في فكرهم وكلمهم في ذات عقولهم، فاستصبحوا بنور يقظة في الأبصار والأسماع والأفئدة، يذكّرون بأيام الله ويُخوفون مقامه، بمنزلة الأدلة في الفلوات، من أخذ القصد حمدوا إليه الطريق وبشّروه بالنجاة، ومن أخذ  يميناً وشمالاً ذمّوا إليه الطريق وحذّروه من الهلكة، وكانوا كذلك مصابيح تلك الظلمات، وأدلّة تلك الشبهات، وإنّ للذكر لأهلاً أخذوه من الدنيا بدلاً، فلم تشغلهم تجارة ولا بيع عنه يقطعون به أيام الحياة، ويهتفون بالزواجر عن محارم الله في أسماع الغافلين، ويأمرون بالقسط و يأتمرون به، وينهون عن المنكر ويتناهون عنه، فكأنما قطعوا الدنيا إلى الآخرة وهم فيها، فشاهدوا ما وراء ذلك، فكأنما اطلعوا غيوب أهل البرزخ في طول الإقامة فيه، وحققت القيامة عليهم عِداتها، فكشفوا غطاء ذلك لأهل الدنيا، حتى إنهم يرون ما لا يرى الناس ويسمعون ما لا يسمعون ) ([812]).

خداوند سبحان و متعال ذکر را روشنى دل‌ها قرار داد تا در پرتو آن پس از سنگینی بشنود و پس از کم‌سویی ببیند و پس از لجاجت و دشمنی، رام گردد؛ و خداوند ـ‌که نعمت‌هايش بزرگ باد‌ـ در هر عصر و زماني همواره بندگاني داشته که به فکر آنها الهام مي‌کرده و در وادي عقل و انديشه با آنان سخن مي‌گفته است. پس آنها نور بيداري را در دیدگان، گوش‌ها و دل‌ها روشن مي‌ساخته‌اند. روزهای خدای را به یاد می‌آورند و مردم را از جلال و بزرگی خدا می‌ترسانند. آنان نشانه‌های روشن خدا در بیابان‌هایند. كه هر كه از راه ميانه رود طريقه‏اش را بستايند و او را به رهايى مژده دهند و هر كه به راه راست يا چپ رود طريقه‏اش را نكوهش كنند و از هلاكتش بر حذر دارند و در اين حال، چونان چراغ‌هايى هستند كه تاريكي‌ها را روشن مى‏سازند و راهنمايانى كه ديگران را از گرفتار شدن در شبهه‏ها بازمی‏دارند. ياد خدا اهلي دارد که آن را به جاي زرق و برق دنيا برگزيده‌اند و هيچ تجارت و داد و ستدي آنها را از ياد خدا بازنداشته است و با همين وضع، زندگي خود را ادامه مي دهند و غافلان را با فريادهاي خود متوجه کيفر محرمات الهي مي‌کنند، به عدالت فرمان مي‌دهند و خود به آن عمل مي‌نمايند و مردم را از بدي بازمي‌دارند و خود به گِرد آن نمي‌چرخند. با اینکه در دنیا زندگی می‌کنند گویا آن را رها کرده، به آخرت پیوسته، سرای دیگر را مشاهده کرده‌اند، گویا از مسایل پنهان برزخیان و مدت طولانی اقامت‌شان آگاهی دارند، و گویا قیامت، وعده‌های خود را برای آنان تحقق بخشیده است. آنان پرده‌ها را برای مردم دنیا برداشته‌اند، تا آنجا که می‌بینند آنچه را که مردم نمی‌نگرند، و می‌شنوند آنچه را که مردم نمی‌شنوند.

 

ومع الأسف هناك من يترك الأمر بالمعروف والنهي عن المنكر هذا الواجب العظيم بحجة التقية، فلم أجد بدّاً من توضيحها قليلاً.

و با کمال تأسف کسانی هستند که امر به معرف و نهی از منکر ـ‌این واجب عظیم‌ـ را به بهانه‌ی تقیه ترک می‌گویند، و گریزی از ارایه‌ی اندکی روشنگری در این خصوص نمی‌بینم.

 

 

التـقية

تقیّه

 

التقية هي: تجنب الضرر المادي. والحيوانات تتجنب الضرر عادةً فضلاً عن الإنسان، وعادةً معظم بني آدم يميلون عن الحق إلى الباطل إذا كانت متابعة الحق تسبب لهم ضرراً اقتصادياً أو بدنياً ولو كان يسيراً، وهذه مسيرة الإنسانية بين يديك في كتب التاريخ تصفّحها ستجد أنّ قلّة هم الذين تحملوا تلف أموالهم وأنفسهم في سبيل إعلاء كلمة الحق.

تقیه عبارت است از اجتناب از ضرر مادی. حیوانات به طور غریزی بهتر از انسان از ضرر و زیان دوری می‌جویند و به طور معمول، انسان‌ها اگر همراه شدن با حق برای‌شان ضرر و زیان اقتصادی یا جسمی ـ‌هر چند اندک‌ـ به همراه داشته باشد، از حق به سوی باطل متمایل می‌گردند، و این سِیر حرکت انسانی در کتاب‌های تاریخی پیش روی شما قرار دارد، آنها را ورق بزنید؛ خواهید دید کسانی که از دست دادن اموال و جان‌هایشان را در راه برافراشتن کلمه‌ی حق تحمل کرده‌اند، اندک افرادی بیش نبوده‌اند.

 

إذاً فمعظم الناس يمارسون التقية، بل وبإفراط وبشكل دائم، فإذا انتقلنا إلى المسلمين وجدناهم فرقتين، فرقة صامتة وموافقة أو مداهنة للطواغيت الذين يحكمون البلاد الإسلامية، مع أنّهم يحكمون بالقوّة الغاشمة ويستخفون بالشريعة والقرآن وجميع النواميس الإلهية ويحكمون بغير ما أنزل الله ويستحلون دماء المؤمنين، فضلاً عن اغتصابهم قيادة الأمة من المعصومين .

از سوی دیگر بخش اعظم مردم تقیه را در پیش می‌گیرند، حتی به صورت افراطی و به شکلی همیشگی. حال اگر به مسلمانان بپردازیم آنها را دو گروه خواهیم یافت: گروهی خاموش، و موافق یا سازش‌کار با طاغوت‌هایی که بر سرزمین‌های اسلامی حکومت می‌کنند، با وجود اینکه آنها با بی‌داد و ستم بسیار حکومت می‌کنند و شریعت، قرآن و همه‌ی حدود  الهی را سبک می‌شمارند، براساس غیر از آنچه خداوند نازل فرموده است، حکم می‌رانند و خون مؤمنان را مباح می‌شمارند و همه‌ی اینها، سوای غصب کردن رهبری امّت توسط آنها به جای معصومین (علیهم السلام) می‌باشد.

 

وهذه الفرقة هي معظم أهل السنّة، إذاً فهؤلاء يمارسون التقية وبشكل مفرط، إلا أن يقولوا إنّ مذاهبهم توجّب طاعة الحاكم الجائر وإن عطّل الشريعة وسفك الدم الحرام، وقام بحركة إعلامية عظيمة لطمس الإسلام، ونشر الخمور والفجور والملاهي والأغاني وما يعرضه تلفزيون الدول الإسلامية من فساد وإفساد للمجتمع ([813]).

عمده‌ی اهل سنت در این دسته جای می‌گیرند؛ بنابراین، اینان تقیه را به شکلی افراطی به کار می‌گیرند تا آنجا که معتقدند به اینکه مذاهب آنها اطاعت و پیروی از حکومت ستمگر را واجب می‌داند، حتی اگر شریعت تعطیل و خون‌های حرام ریخته شود و جنبش تبلیغانی بزرگی برای محو کردن اسلام به حرکت درآید؛ با وجود شیوع می‌خوارگی، فسق و فجور، بی بند و باری و موسیقی‌های مستهجن و هر آنچه  از فساد و به فساد کشانیدن جامعه که از تلویزیون حکومت‌های اسلامی پخش می‌گردد[814].

 

ولا أظن أنّ من علماء السنة اليوم من يقول هذا، وإلاّ لكان بهذا القول محارباً لمحمد  وشريعته وناصراً لكفار قريش وأشياعهم اليوم.

گمان نمی‌کنم کسی از علمای سنت امروز چنین چیزی بگوید، که در این صورت دشمن محمد (ص) و شریعتش و یاوری برای کفّار قریش و پیروان امروزی آنها خواهد بود.

 

إذن، فبما أنهم لا يقولون بوجوب طاعة الحاكم الجائر، بل ما أظنه أنّ كل مسلم يحرّم طاعة الحاكم الجائر؛ لأنّه محارب لله ولرسوله، وبما أنّهم لا يثورون على الحكّام الظلمة، بل ويداهنونهم في الغالب، فبماذا نصف حالهم هذا غير أنّهم يمارسون التقية وبشكل مفرط وليسمونها ما يشاؤون، فالمهم المعنى لا اللفظ.

بنابراین، با توجه اینکه آنها به صراحت اطاعت از حاکم ستمگر را واجب نمی‌دانند ـ‌و حتی گمان نمی‌كنم هیچ مسلمانی اطاعت از حاکم ستمگر را حرام نداند؛ چرا که در این صورت محارب با خداوند و رسولش می‌باشد‌ـ و با توجه اینكه آنها علیه حاکمان ظالم قیام نمی‌کنند، بلکه در بیش‌تر موارد با آنها همکاری و سازش می‌نمایند، وضعیت آنها را با چه چیزی می‌توانیم توصیف کنیم؛ به غیر از اینکه آنها به صورتی افراطی به تقیه مبادرت می‌ورزند! هر نامی که بخواهند بر آن بنهند، مهم معنی است نه لفظ.

 

وطبعاً هناك قلّة من علماء السنّة لا يمارسون التقية بشكل مفرط، بل وقفوا يقارعون الطواغيت والحكّام الظلمة، ومن هؤلاء سيد قطب. ولا بأس أن نستعرض بعض كلامه في قصة أصحاب الأخدود، يقول: (إنّها قصة فئة آمنت بربها واستعلنت حقيقة إيمانها، ثم تعرّضت للفتنة من أعداء جبارين بطاشين مستهترين لحق الإنسان في حرية الاعتقاد بالحق والإيمان بالله العزيز الحميد، وبكرامة الإنسان عند الله عن أن يكون لعبة يتسلّى الطغاة بآلام تعذيبها ويتلهون بمنظرها في أثناء التعذيب بالحريق! وقد ارتفع الإيمان بهذه القلوب على الفتنة وانتصرت فيها العقيدة على الحياة، فلم ترضخ لتهديد الجبارين الطغاة ولم تفتن عن دينها وهي تحرق بالنار حتى الموت ثم يقول: إنّ الناس جميعاً يموتون وتختلف الأسباب ولكن الناس جميعاً لا ينتصرون هذا الانتصار ولا يرتفعون هذا الارتفاع ولا يتحرّرون هذا التحرّر ولا ينطلقون هذا الانطلاق إلى هذه الآفاق، إنّما هو اختيار الله وتكريمه لفئة كريمة من عباده؛ لتشارك الناس في الموت، وتنّفرد دون الناس في المجد، المجد في الملأ الأعلى وفي دنيا الناس أيضاً. إذا نحن وضعنا في الحساب نظرة الأجيال بعد الأجيال، لقد كان في استطاعة المؤمنين أن ينجو بحياتهم في مقابل الهزيمة لإيمانهم، ولكن كم كانوا يخسرون هم أنفسهم، وكم كانت البشرية كلها تخسر، كم كانوا يخسرون وهم يقتلون؟ هذا المعنى الكبير، معنى زهادة الحياة بلا عقيدة وبشاعتها بلا حرية، وانحطاطها حين يسيطر الطغاة على الأرواح بعد سيطرتهم على الأجساد، إنّه معنى كريم جدّاً ومعنى كبير جدّاً، هذا الذي ربحوه وهم بعد في الأرض، ربحوه وهم  يجدون مس النار فتحترق أجسادهم الفانية، وينتصر هذا المعنى الكريم الذي تزكيه النار!) ([815])

طبیعتاً تعداد کمی از علمای سنت هستند به صورت افراطی به تقیه نمی‌پردازند، و حتی در برابر طاغوتیان و حاکمان ستمکار ایستاده، به مبارزه برمی‌خیزند؛ از جمله‌ی این افراد سید قطب می‌باشد. مانعی ندارد که برخی سخنان او را درباره‌ی داستان اصحاب اخدود بازگو نمایم:

این ماجرای عده‌‌ای است که به پروردگار خود ایمان آوردند و حقیقت ایمان‌شان آشکار شد. سپس در معرض فتنه‌ای توسط عده‌ای از دشمنان ستمکار دَدمنش که حقی برای انسان در آزاد بودن اعتقاد به حق و ایمان به خداوند عزیز حمید، و برای کرمات انسان نزد خداوند قایل نمی‌باشند، قرار گرفتن؛ تا ابزاری برای تسلّی سرکشان با دردها و رنجهایی که بر آنها وارد می‌کنند باشند و آنها با نظاره کردن درد و رنج سوزانیدن آنها سرمست شوند. اما با این فتنه ایمان در این قلب‌ها استوار و به واسطه‌ی آن، عقیده بر زندگی پیروز شد. هیچ گاه در برابر تهدید این ستمکارانِ سرکش سر فرود نیاوردند و هرگز دینشان در این فتنه گرفتار نشد تا جایی که در آتش سوختند و جان به جان آفرین تسلیم کردند....

سپس ادامه می‌دهد:

همه‌ی مردم می‌میرند اما علت و اسباب فرق می‌کند، در حالی که همه‌ی مردم به این شکل پیروز نمی‌شوند و تا این حد ارتقا نمی‌یابند و به این درجه از آزادی نمی‌رسند و به این صورت به چنین افق‌هایی رهسپار نمی‌شوند، که چیزی جز برگزیدن خداوند و گرامی داشتن او توسط عده‌ای از بندگان بزرگوارش می‌باشد؛ تا آنجا که در مرگ با دیگر مردمان شریک می‌شوند اما سوای مردم به تنهایی در این مجد و شکوه قرار می‌گیرند، مجد و شکوه در ملاء اعلی و همچنین در دنیای این مردم. اگر نگاهی حسابگرانه به نسل‌ها پس از نسل‌ها بیندازیم، خواهیم دید در مؤمنان چنین توانایی وجود دارد که زندگانی خود را در برابر شکست ایمانش‌شان نجات بخشند، اما آنها تا چه اندازه به خویشتن خسارت وارد کرده‌اند و تمام بشریت چه خسارت‌ها دیده است؟ چه بسیار خسارت می‌بینند و کشته می‌شوند؟ این معنایی است بزرگ؛ معنای روی گردنیدن از زندگی بدون عقیده و زشت شمردن آن در صورت نبود آزادگی و به پستی کشیده شدنش آن هنگام که سرکشان پس از اینکه بر جسم‌ها مسلّط شدند، بر ارواح نیز مسلّط شوند. این واقعاً معنایی کرامند و معنایی بزرگ می‌باشد. این همان چیزی است که منفعتش عاید آنها شد، پس از آنکه در زمین پیروز شدند، و آنها سود جستند در حالی که گرمای آتش را حس می‌کردند و بدن‌های فانی‌شان می‌سوخت، و این همان معنای کرامندی است که آتش آن را تزکیه می‌نماید.[816]

 

ويقول : (وتتبدّل الأحوال، ويقف المسلم موقف المغلوب المجرّد من القوة المادية، فلا يفارقه شعوره بأنّه الأعلى، وينظر إلى غالبه من علٍ مادام مؤمناً، ويستيقن أنها فترة وتمضي، وإنّ للإيمان كرّة لا مفر منها، وهبها كانت القاضية فإنّه لا يحني له رأساً. إنّ الناس كلهم يموتون، أمّا هو فيستشهد وهو يغادر هذه الأرض إلى الجنة وغالبه يغادرها إلى النار، وشتان شتان، وهو يسمع نداء ربّه الكريم: ﴿لا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي الْبِلادِ * مَتَاعٌ قَلِيلٌ ثُمَّ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمِهَادُ * لَكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا نُزُلاً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ لِلْأَبْرَارِ﴾ ([817]).

وی می‌گوید: وضعیت‌ها دگرگون می‌شود و مسلمان در جایگاهی مغلوب بدون داشتن هیچ گونه توان مادی می‌ایستد در حالی که این احساسش که در ملأ اعلی قرار دارد، از او جدا نمی‌گردد و با ایمان همیشگی که دارد به کسی که بر او چیره شده نظر می‌افکند و یقین می‌دارد که این، کوتاه مدتی بیش نیست و سپری می‌گردد، و اینکه ایمان را یورشی است که گریزی از آن نمی‌باشد، که آن دوران گذران به او اعطا می‌کند، که هیچ سری برای آن خم نمی‌گردد. همه‌ی مردم می‌میرند، اما او شهید می‌شود در حالی که این زمین را به قصد بهشت ترک می‌گوید و دشمن با ظاهری پیروز شده بر او، آن را به سوی جهنم ترک خواهد نمود؛ در حالی که او ندای پروردگار کریمش  را می‌شنود که می‌فرماید: (مبادا جولان کافران در سرزمین‌ها تو را فریب دهد * اين برخورداریِ اندکی است، پِی از آن، جايگاهشان جهنم است و چه بد آرامگاهی است * اما برای آنان که تقوای پروردگارشان را پیشه کردند، بهشت‌هايی است که در آن نهرها جاری است، در آنجا جاودان‌ند، عطایی است نازل شده از جانب خداوند، و آنچه نزد خدا است برای نيکان بهتر است)[818].

 

ثم يقول: وقديماً قص علينا القرآن الكريم قول الكافرين للمؤمنين: ﴿وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقَاماً وَأَحْسَنُ نَدِيّاً﴾ ([819]). أي الفريقين؟ الكبراء الذي لا يؤمنون بمحمد، أم الفقراء الذين يلتفون حوله؟ أي الفريقين، النظر بن الحارث وعمرو بن هشام والوليد ابن المغيرة وأبو سفيان بن حر، أم بلال وعمار وصهيب وخباب؟ أ فلو كان ما يدعو إليه محمد خيراً أفكان أتباعه يكونون هم هؤلاء النفر الذين لا سلطان لهم في قريش ولا خطر؟ وهم يجتمعون في بيت متواضع كدار الأرقم، ويكون معارضوه هم أولئك أصحاب الندوة الفخمة الضخمة و المجد والجاه والسلطان؟!

سپس ادامه می‌دهد: و قرآن کریم سخن کافران به مؤمنان در روزگارهای پیشین را چنین حکایت می‌فرماید: (چون آيات روشنگر ما را بر آنان خوانده شود، کافران به مؤمنان گويند: کدام يک از دو گروه را جايگاه بهتر و محفل نيکوتر است؟)[820] ؛ به راستی کدام یک از دو گروه؟ بزرگانی که به محمد (ص) ایمان نمی‌آورند؟ یا فقیرانی که گِرد او هستند؟ کدام یک از دو گروه؟! نظر بن حارث و عمرو بن هشام و ولید بن مغیره و ابوسفیان بن حرب؟ یا بلال و عمار و صهیب و خباب؟ اگر آنچه را که محمد (ص) به آن دعوت می‌نمود بهتر و نیکوتر بود، آیا پیروانش همان کسانی نبودند که نه جایگاهی و نه منسبی در قریش داشتند و نه خطری؟ آنها در خانه‌ای معمولی همانند خانه‌ی ارقم تجمع می‌کردند در حالی که آیا معارضین و دشمنان‌شان همان اصحاب آن مجلس بزرگان نیرومند و دارای شکوه و جلال و تسلّط نبودند؟!

 

إنّه منطق الأرض، منطق المحجوبين عن الآفاق العليا في كل زمان ومكان، وإنّها لحكمة الله أن تقف العقيدة مجرّدة من الزينة والطلاء، عاطلة من عوامل الإغراء، لا قربى من حاكم ولا اعتزاز بسلطان، ولا هتاف بلذّة، ولا دغدغة لغريزة، إنّما هو الجهد والمشقة والجهاد والاستشهاد ليقبل عليها من يقبل وهو على يقين من نفسه إنّه يريدها لذاتها خالصة لله من دون الناس، ومن دون ما تواضعوا عليه من قيم ومغريات، ولينصرف عنها من يبتغي المطامع والمنافع، ومن يشتهي الزينة والأُبّهة، ومن يطلب المال والمتاع، ومن يقيم لاعتبارات الناس وزناً حين تخف في ميزان الله.

این، منطق زمین است؛ منطق پوشیده شدگان از افق‌های بالا، در هر زمان و مکان، و این از حکمت خداوندی است که عقیده به دور از هرگونه زینت و نگارگری است، و خالی از هر گونه تطمیع و اغواگری؛ نه هیچ گونه نزدیکی به حاکمی، نه عزتمندی نزد سلطانی، نه هلهله‌ی لذتی و نه دغدغده‌ی غریزه‌ای، بلکه فقط تلاش، مشقت، جهاد، شهادت و .... تا کسی که آن را می‌پذیرد، بپذیرد در حالی که او بر یقینی از سوی خویشتن قرار دارد كه لذت‌هایش را خالص برای خداوند می‌خوهد و نه برای مردم، سوای هر چیزی که دیگران در اثر جاذبه‌هایش تواضع و کُرنش می‌کنند، تا هر کسی که پی مطامع و منافعی است از آن روی گرداند؛ هر کسی که خواستار زینت و شکوهی است، هر کسی که در جست‌وجوی مال و متاع است، هر کسی که برای اعتبارات مردمی وزنی قایل است در حالی که این اعتبارات در کفه‌ی ترازوی الهی بی‌ارزش می‌باشند!

 

إنّ المؤمن لا يستمد قيمه وتصوراته وموازينه من الناس حتى يأسى على تقدير الناس. إنّما يستمدّها من ربّ الناس وهو حسبه وكافيه. إنّه لا يستمدّها من شهوات الخلق حتى لا يتأرجح مع شهوات الخلق، إنّه يستمدّها من ميزان الحق الثابت الذي لا يتأرجح ولا يميل. إنّه لا يتلقاها من هذا العالم الفاني المحدود، إنّما تنبثق في ضميره من ينابيع الوجود. فأنّى يجد في نفسه وهناً أو يجد في قلبه حزناً، وهو موصول بربّ الناس وميزان الحق وينابيع الوجود؟

مؤمن ارزش‌ها و تصورات و موازینش را از مردم نمی‌ستاند، تا آنجا که از تقدیر مردم مأیوس و ناامید می‌گردد؛ بلکه آن را فقط از پروردگار مردمان می‌ستاند که او را کافی است و کفایتش می‌کند. او ارزش‌ها و معیارهایش را از شهوات مردم برنمی‌گیرد، تا همراه با شهوات خلایق بلغزد؛ او آنها را از میزان حق ثابتی که نه لغزشی دارد و نه هیچ مِیلی می‌کند، اقتباس می‌نماید. او اینها را از این عالم فناپذیر محدود دریافت نمی‌کند، بلکه آنها را فقط از سرچشمه‌های وجود در ضمیرش برمی‌گیرد. پس چگونه در خود سستی ببیند و یا در قلبش اندوهی بیاید، در حالی که او متصل شده به پروردگار مردم، میزان حق و سرچشمه‌های وجود می‌باشد؟!

 

إنّه على الحق، فماذا بعد الحق إلاّ الضلال. وليكن للضلال سلطانه، وليكن له هيله وهيلمانه، ولتكن معه جموعه وجماهيره، إنّ هذا لا يغيّر من الحق شيئاً، إنّه على الحق وليس بعد الحق إلاّ الضلال، ولن يختار مؤمن الضلال على الحق - وهو مؤمن -، ولن يعدل بالحق الضلال كائنة ما كانت الملابسات والأحوال ) ([821]).

او بر حق است؛ و پس از حق، چه چیز دیگری جز گمراهی وجود دارد؟ لاجرم گمراهی را حجت و دلیلی است، مال و منال فراوان دارد، و آن را جماعت و گروه‌هایی است. اما همه‌ی اینها چیزی از حق را تغییر نمی‌دهد؛ چرا که او بر حق است و پس از حق، چیزی جز گمراهی نیست و هیچ مؤمنی ـ‌در حالی که مؤمن باشد‌ـ گمراهی را بر حق برنمی‌گزیند، حق با گمراهی تغییر نمی‌کند؛ چیزی که هیچ شبهه و پوششی بر آن نمی‌نشیند....[822]

 

أمّا الفرقة الأخرى من المسلمين، فمنهم الذين رفضوا حكم الطواغيت ولم يقبلوا تسلطهم على الحكم واستيلائهم على دفّة القيادة، ورفضوا حكمهم بغير ما أنزل الله وإفسادهم في الأرض، حتى سمّاهم الناس رافضة وهذا الاسم فخر لهم ووسام شرف يميّزهم، وهم معظم الشيعة.

اما گروه دیگرِ مسلمانان، از جمله‌ی آنها کسانی هستند که حکومت طاغوت‌ها را نپذیرفتند و تسلّط آنها بر حکومت و استیلای‌شان بر سکان رهبری را پذیرا نگشتند و حکومت‌داری‌شان به دور از آنچه خداوند نازل فرموده است و فساد کردنشان در زمین را رد کردند، تا آنجا که مردم اینان را رافضی (خارج از دین) نامیدند، در حالی که این اسم، مایه‌ی فخر آنها و نشان شرافت آنها است که آنها را متمایز می‌سازد، و اینان، عمدتاً از شیعیان می‌باشند.

 

ومن الطبيعي أنّ هؤلاء وهم الثلّة المؤمنة التي تمثّل دين الله في أرضه، إذا لم يضع لهم أئمتهم  قوانين تضمن بقاءهم وبقاء مذهبهم الحق فإنهم سيُستأصلون ويُستأصل دين الله في أرضه، ويكون مصيرهم كمصير أصحاب الأخدود وهو مصير مشرِّف. ولكن المسألة إنّ هذه الأمة أراد الله بقاءها حتى آخر الزمان؛ لتحمل كلمة التوحيد لأهل الأرض جميعاً، ولهذا أكد أهل البيت  على ممارسة التقية وتجنب الضرر لكن ليس بشكل سلبي وترك العمل والأمر بالمعروف والنهي عن المنكر، بل العمل وتجنب الضرر معاً، كمن يحترق بيته فهو لا يتركه يحترق و لا يلقي نفسه في النار، ولكن يطفئ النار ويتجنّب ضررها ما أمكن، هذه هي التقية التي أرادها أهل البيت وتدل عليه سيرتهم وحديثهم وتوجيههم لأصحابهم، وهذه هي التقية في القرآن في سورة غافر، رجل مؤمن من آل فرعون يكتم أيمانه عن فرعون تقية، وفي نفس الوقت يدعو إلى دين الله والإيمان بموسى والكفر بفرعون وحزبه الشيطاني.

طبیعی است که این عده ـ‌اندک مؤمنانی که تمثیل دین خدا در زمینش می‌باشند‌ـ اگر امامان‌‌شان (علیهم السلام) برایشان قوانینی باقی نمی‌گذاشتند که بقایشان و بقای مذهب حقشان را تضمین کند، آنها مستأصل و درمانده می‌شدند و دین خدا نیز در زمینش مستأصل می‌گردید، و فرجام‌شان همانند فرجام اصحاب اخدود می‌شد، که فرجامی شریف می‌باشد. اما مسئله این است که خداوند بقای این امّت را تا آخر زمان اراده فرمود تا کلمه‌ی توحید را به سوی همه‌‌ی اهل زمین بر دوش کشند، و از همین رو اهل بیت (علیهم السلام) بر استفاده از تقیه و اجتناب از ضرر تأکید داشته‌اند؛ اما نه به شکل منفی و ترک عمل و ترک امر به معروف و نهی از منکر، بلکه انجام عمل و اجتناب از ضرر، توأماً؛ همانند کسی که خانه‌اش آتش گرفته است اما خانه را ترک نمی‌کند تا آتش نگیرد، و خود را نیز آتش نمی‌افکند، اما تا آنجا که ممکن باشد، آتش را خاموش می‌کند و از زیان آن دوری می‌جوید؛ این همان تقیه‌ای است که اهل بیت (علیهم السلام) آن را اراده فرموده‌اند و سیره و گفتار و روشنگری‌های‌شان به یارانشان گواه بر آن می‌باشد. این همان تقیه‌ای است که در قرآن در سوره‌ی غافر آمده است: مؤمنی از آل فرعون که با تقیه ایمانش را از فرعون پنهان می‌دارد و در همان حِین به دین خدا و ایمان آوردن به موسی و کفر به فرعون و گروه شیطانی‌اش فرامی‌خواند.

 

أمّا خضوع بعض العلماء غير العاملين ومن يتبعهم للطاغوت وصمتهم وتركهم الأمر بالمعروف والنهي عن المنكر، فهو تصرّف شخصي وليس من التقية في شيء. وإنّما هو جبن انطوت عليه نفوسهم، وحب للحياة والدنيا اكتظّت به صدورهم، حتى أصبحوا يسيرون في طريق معاكس لطريق الأنبياء والأوصياء ، ومخالف للصراط المستقيم الذي يرسمه القرآن، وأمسوا أئمة ضلال يعلمون الناس الخضوع والمداهنة والركون للطاغوت حتى ظهرت غلبة الجهّال ودول الضلال، ولولا رحمة الله ووجود بعض العلماء العاملين لما أبقى الطاغوت من الدين اسماً ولا رسماً.

اما خضوع و کرنش برخی از علمای بی‌‌عمل و پیرونشان در برابر طاغوت‌ها، و سکوت‌شان و ترک گفتن امر به معروف و نهی از منکر توسط آنها،  تصرّف و استنباطی شخصی است و هیچ ارتباطی با مقوله‌ی تقیه ندارد. این فقط ترسی است که بر نفس‌های آنها مستولی شده، و حبّ زندگی و دنیا است که سینه‌هایشان از آن مملو گشته است، تا آنجا که آنجا رسیده‌اند که در راهی بر خلاف راه و روش پیامبران و اوصیا (علیهم السلام) سِیر می‌کنند؛ راهی مخالف با صراط مستقیمی که قرآن ترسیم نموده است، و کار به آنجا رسید که پیشوایان گمراهی مردم را به خضوع، سازش و تسلیم و متمایل شدن به طاغوت‌ها  فرامی‌خوانند تا آنجا که جاهلان و حکومت‌های گمراهی پیروز شدند؛ و اگر رحمت خداوند و وجود برخی علمای عامل نبود، طاغوت نه اسمی و نه رسمی از دین بر جای نمی‌گذاشت.

 

 

۳- معرفة الإمام المهدي (ع):

۳ - شناخت امام مهدی (ع)

 

وهي إضافة إلى معرفة اسمه وولادته وغيبته الصغرى وسفرائه فيها وغيبته الكبرى إلى يومنا هذا، أو أحاديثه وأحاديث آبائه التي وردت فيه وفي غيبته وظهوره وقيامه، تشمل معرفة علامات ظهوره وسيرته بعد ظهوره. فبمعرفة علامات ظهوره نعرف قرب زمان ظهوره فنستعد لنصرته.

این، علاوه بر دانستن اسم، ولادتش، غیبت صغری او و سفرای حضرت در آن، و غیبت کبری تا به امروز، یا احادیث ایشان و احادیث پدرانش (علیهم السلام) که در مورد غیبت، ظهور و قیامش وارد شده، است که شامل شناخت علامات ظهور ایشان و روش آن حضرت پس از ظهورش می‌باشد. با شناخت علامات ظهورش نزدیکی زمان ظهورش را شناخته، خود را مهیای یاری رسانیدن به ایشان (ع) خواهیم نمود.

 

وبمعرفة سيرته بعد ظهوره (ع) نستعد لتقبلها، فلا نكون - والعياذ بالله - ممن يلتوون عليه ويعترضون على سياسته وقراراته، وقد روي عن الإمام الصادق (ع)، أنّه قال: (إذا خرج القائم خرج من هذا الأمر من كان يرى أنّه من أهله) ([823]).

با شناخت سیره‌ی ایشان (ع) پس از ظهورش خود را برای پذیرش آن آماده می‌کنیم تا خدای ناکرده از کسانی که بر آن حضرت خرده می‌گیرند و بر سیاست‌ها و تصمیم‌گیری‌های حضرت اعتراض می‌کنند نباشیم. از امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود: «هنگامی که قائم خروج کند کسانی که به نظر می‌رسید از یاران حضرت هستند، از این امر خارج می‌شوند»[824].

 

فعلى المؤمنين الالتفاف حول العلماء العاملين السائرين على نهج الأنبياء والمرسلين والأئمة. والحذر من متابعة علماء السوء غير العاملين، الذين لا يغضبون لغضب الله عندما يهان كتابه القرآن الكريم ([825])، والذين سيقف كثير منهم ضد الإمام المهدي (ع)، وربما سيقاتلونه.

پس بر مؤمنین است که همواره پیرو علمای عاملی باشند که بر راه پیامبران، فرستادگان و ائمه (علیهم السلام) سیر می‌کنند، و از دنباله‌روی از علمای بد نهاد بی‌عمل  بر حذر باشند؛ همان کسانی که برای خشم خداوند هنگامی که کتاب قرآن کریمش مورد اهانت قرار می گیرد خشمگین نمی‌شوند[826] و کسانی که بسیاری از آنها در مقابل امام مهدی (ع) خواهند ایستاد و چه بسا با او پیکار کنند.

 

روي عن رسول الله ، قال: (سيأتي زمان على أمتي لا يبقى من القرآن إلاّ رسمه، ولا من الإسلام إلاّ اسمه، يسمّون به وهم أبعد الناس منه، مساجدهم عامرة وهي خراب من الهدى، فقهاء ذلك الزمان شرّ فقهاء تحت ظل السماء، منهم خرجت الفتنة واليهم تعود) ([827]).

 از رسول خدا (ص) روایت شده است که فرمود: «زمانی بر امّت من خواهد رسید که از قرآن جز خطش و از اسلام جز نامش باقی نمی‌ماند، خود را منتسب به آن می‌دانند در حالی که دورترین مردم از آن هستند، مسجدهایشان آباد اما خالی از هدایت است، فقهای آن زمان شرورترین فقهایی هستند که آسمان بر ایشان سایه انداخته است، از آنها فتنه خارج می‌شود و به آنها بازمی‌گردد»[828].

 

وعن رسول الله  في المعراج، قال: ( قلت إلهي فمتى يكون ذلك ؟ فأوحى إلّي (عزوجل): يكون ذلك إذا رفع العلم وظهر الجهل، وكثر القرّاء وقل العمل وكثر الفتك، وقل الفقهاء الهادون وكثر فقهاء الضلالة الخونة وكثر الشعراء، واتخذ أمتك قبورهم مساجد، وحليت المصاحف، وزخرفت المساجد، وكثر الجور ) ([829]) .

رسول خدا (ص) درحدیث معراج فرموده‌اند: «.... گفتم: خداوندا! آن موقع (یعنی قیام قائم (ع)) چه وقت خواهد بود؟ خداوند عزوجل به من وحی فرمود: هنگامی که علم برداشته شود و جهل ظاهر گردد، قاریان فراوان شوند و عمل اندک، کُشت و کشتار فراوان شود و فقهای هدایت‌گر اندک در حالی که فقهای گمراهی خیانت‌کار فراوان گردند. شاعران فراوان گردند و امّت تو قبرهایشان را به عنوان مسجد برگیرند، مصحف‌ها آراسته گردد و مسجدها مزیّن گردند، ظلم و ستم بسیار گردد....»[830].

 

 

وعن الباقر (ع): (إذا قام القائم (ع) سار إلى الكوفة، فيخرج منها بضعة ألف نفس يدعون البترية عليهم السلاح، فيقولون له: إرجع من حيث جئت فلا حاجة لنا في بني فاطمة!! فيضع فيهم السيف حتى يأتي على آخرهم، ثم يدخل الكوفة فيقتل بها كل منافق مرتاب ويهدم قصورها ويقتل مقاتليها حتى يرضى الله عزّ وعلا) ([831]).

 از امام باقر (ع) روایت شده است: «هنگامی که قائم (ع) به پا خیزد به سوی کوفه می‌رود. چند ده هزار نفر از بتریه که با خود سلاح دارند به او می‌گویند: به همان جا که آمده‌ای برگرد، ما به فرزندان فاطمه نیازی نداریم. پس شمشیر را در میانشان قرار می‌دهد و تا آخرینشان را می‌کشد. سپس به کوفه داخل شده، تمام منافقین شکاک را از بین می‌برد، کاخ‌هایشان را ویران می‌کند و مبارزینشان را می‌کشد تا خداوند عزوجل راضی گردد»[832].

 

وعن الباقر (ع): (يدخل الكوفة وبها ثلاث رايات قد اضطربت فتصفو له، ويدخل حتى يأتي المنبر ويخطب ) ([833]).

 امام باقر (ع) می‌فرماید: «وارد کوفه می‌شود در حالی که در آنجا سه پرچم با هم در‌آمیخته‌اند، اما با ورود امام مطیع فرمان او می‌شوند. او داخل می‌شود، از منبر بالا می‌رود و خطبه می‌خواند....»[834].

 

وعن أمير المؤمنين (ع): (يا مالك بن ضمرة، كيف أنت إذا اختلفت الشيعة هكذا؟ وشبك أصابعه وادخل بعضها في بعض، فقلت: يا أمير المؤمنين، ما عند ذلك من خير. قال (ع): الخير كله عند ذلك، يقوم قائمنا فيقدم عليه سبعون، فيقدّم سبعين رجلاً يكذبون على الله ورسوله فيقتلهم، فيجمع الله الناس على أمر واحد) ([835]).

امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «ای مالک بن ضمره! چگونه خواهی بود وقتی شیعیان این گونه اختلاف می‌کنند»، و حضرت انگشتان دو دست مبارکش را در هم کردند. عرض کردم: ای امیرالمؤمنین! در آن زمان هیچ خیری وجود ندارد. حضرت فرمود: «تمام خیر در آن زمان است. ای مالک! آن موقع قائم ما قیام می‌کند. سراغ هفتاد نفر که به خدا و پیامبرش دروغ می‌بندند می‌رود و آنها را می‌کشد و سپس خداوند شیعیان را بر یک امر (امام زمان) متحد می‌سازد»[836].

 

 

ويقدّم سبعين رجلاً يكذبون على الله ورسوله، أي: علماء غير عاملين. وربما يفتون الناس بغير ما أنزل الله على رسوله وفق تخرّصاتهم العقلية وأهوائهم الشخصية.

«سراغ هفتاد نفر که به خدا و پیامبرش دروغ می‌بندند می‌رود»؛ یعنی علمای بی‌عمل، و چه بسا مردم را براساس غیر از آنچه خداوند بر فرستاده‌اش نازل فرمود فتوا می‌دهند؛ طبق ظنّیات عقلی و خواست‌های شخصی‌شان.

 

وعن أبي جعفر (ع)، أنّه قال: (لتمخضن يا معشر الشيعة، شيعة آل محمد كمخيض الكحل في العين؛ لأنّ صاحب الكحل يعلم متى يقع في العين ولا يعلم متى يذهب، فيصبح أحدكم وهو يرى أنّه على شريعة من أمرنا فيمسي وقد خرج منها، ويمسي وهو على شريعة من أمرنا فيصبح وقد خرج منها) ([837]).

 از ابا جعفر (ع) روایت شده است که فرمود: «ای گروه شیعه، ای پیروان آل محمد (ص)! همانگونه که سرمه در چشم زیر و رو می‌ شود، شما هم، هر آینه، به شدت زیر و رو خواهید شد؛ زیرا صاحب سرمه، می‌داند کِی سرمه را در چشم خواهد کرد ولی نمی‌داند کِی این سرمه از چشم بیرون می‌رود. پس هر کدام از شما ممکن است صبح، خود را در راه ما ببیند در حالی که شب از آن خارج شده است، و ممکن است شب در مسیر ما باشد و صبح از آن خارج گردد»[838].

 

وعن أبي عبد الله (ع): (كيف أنتم إذا بقيتم بلا إمام هدى ولا علم يرى، يبرأ بعضكم من بعض، فعند ذلك تميزون وتمحصون وتغربلون، وعند ذلك اختلاف السنين ([839])، وأمارة من أول النهار وقتل وقطع في آخر النهار) ([840]).

از ابا عبد الله امام صادق (ع) روایت شده است: «چگونه خواهید بود هنگامی که بدون امام هدایت‌گر بمانید؟ و بدون پرچمی برافراشته که آن را ببینید؟ برخی از برخی دیگر تبری و بیزاری جویند! در آن هنگام متمایز شده، امتحان می‌شوید و غربال می‌گردید و پس از آن اختلاف سال‌ها است[841]؛ پادشاهی در اول روز، و کشتن و بریده شدن در انتهای روز است»[842].

 

وعن البيزنطي، قال: سألت الرضا (ع) عن مسألة الرؤيا، فأمسك ثم قال (ع): (إنا لو أعطيناكم ما تريدون لكان شرّاً لكم، وأخذ برقبة صاحب هذا الأمر. وقال: وأنتم في العراق تروون أعمال هؤلاء الفراعنة وما أمهل لهم بتقوى الله، ولا تغرّنكم الدنيا ولا تغتروا بمن أمهل له، فكأن الأمر قد وصل إليكم) ([843]).

بیزنطی می‌گوید: از امام رضا (ع) در مورد مسئله‌ی رؤیا پرسیدیم. ایشان درنگی نمود و فرمود: «اگر آنچه را که می‌خواهید به شما بدهیم، برایتان شرّ می‌شود و گریبان صاحب الامر (ع) را می‌گیرید» و ادامه داد: «و شما در عراق اعمال این فرعونیان را خواهید دید و آنچه با تقوای الهی به ایشان مهلت داده شده است؛ پس این دنیا شما را نفریبد و با آن کس که به او مهلت داده شده ، فریب نخورید. پس گویی امر به شما رسیده است»[844].

 

 

 

 

 

 

 


أ-علامات ظهوره وقيامه (ع):

الف - علامتهای ظهور و قیام ایشان (ع)

 

نظراً لتحقق معظم العلامات التي ذكرها النبي  والأئمة ، ولم يبقَ منها إلاّ العلامات القريبة جدّاً من سنة ظهوره وقيامه أو العلامات الدالة عليه بعد ظهوره (ع).

با توجه به محقق شدن علامات بسیاری که پیامبر (ص) و ائمه (علیهم السلام) ذکر کرده‌اند، چیزی جز علایم خیلی نزدیک به سال ظهور و قیام ایشان (ع) و یا علامت‌هایی که دلالت بر پس از ظهور ایشان (ع) می‌نمایند، باقی نمانده است.

 

ومراعاة للاختصار؛ ولأنّه لا توجد فائدة كبيرة من ذكر العلامات التي تحققت، فسأقتصر على العلامات القريبة من ظهوره المبارك (ع) :

به طور گذرا نگاهی به این نشانه‌ها می‌اندازیم؛ و از آنجا که بیان علامت‌ها و نشانه‌هایی که تحقق یافته‌اند فایده‌ی زیادی در بر ندارد، به اختصار به نشانه‌های نزدیک به ظهور مبارک ایشان (ع) می‌پردازم:

 

ومنها: أن تمنع السماء قطرها، وحرّ شديد، واختلاف الشيعة، فعن الإمام الحسن بن علي(ع): (لا يكون هذا الأمر الذي تنتظرون حتى يبرأ بعضكم من بعض، ويلعن بعضكم  بعضاً، و يتفل بعضكم في وجه بعض، وحتى يشهد بعضكم بالكفر على بعض. قلت: ما في ذلك خير، قال: الخير كله في ذلك، يقوم قائمنا فيرفع ذلك كلّه) ([845]).

از جمله: آسمان بارانش را منع می‌کند و همچنین گرمای شدید و اختلاف بین شیعه می‌باشد. از امام حسن بن علی (ع) روایت شده است که می‌فرماید: «این امری که منتظرش هستید واقع نخواهد شد تا اینکه بعضی از شما از بعضی دیگر برائت جویند، بعضی‌تان بعضی دیگر را لعنت کند و برخی از شما در صورت برخی دیگر آب دهان بیندازند و حتی برخی از شما بر کفر برخی دیگر شهادت دهد». گفتم: در آن خیری وجود ندارد. فرمود: «همه‌ی خیر در آن هنگام است؛ قائم ما قیام می‌کند و همه‌ی آنها را رفع می‌نماید»[846].

 

ومنها: موت كثير من الفقهاء، وانتشار الفساد بشكل علني والتجاهر بالمعاصي، كالزنا وشرب الخمور وسماع الأغاني، وغلبت وسائل الفساد كالتلفزيون في الوقت الحاضر. والاستخفاف بالمساجد وبحرمتها، فبدل أن تبقى وسيلة للانقطاع إلى الله ببساطتها وخلوها من المظاهر الدنيوية  يحوّلها الناس إلى قاعات مليئة بالزخرفة والألوان والمظاهر التي تشد الداخل فيها إلى الدنيا، وهكذا تعطّل، ويجعلونها مكان للأكل في بعض المناسبات كالمحرّم ورمضان.

و از جمله‌ی آنها: مرگ بسیاری از فقها، و گسترش فساد به شکلی علنی و آشکارا معصیت کردن؛ مانند زنا و شرب خمر، و گوش دادن به آوازها، و بسیار شدن ابزارآلات فساد همانند تلویزیون در هنگامه‌ی کنونی. سبک شمردن مساجد و حرمت آنها؛ که به جای اینکه با سادگی و عاری بودنشان از مظاهر دنیوی، وسیله‌ای برای رسیدن به خدا باشند، مردم آنجا را به سالن‌های تزيين شده با زیورآلات و رنگ‌ها و مظاهری که وارد شونده به آن را به سوی دنیا می‌کشاند، تبدیل می‌کنند و اینگونه، مساجد از کار می‌افتند، و آن را مکانی برای خوردن در برخی مناسبات مانند محرم و رمضان قرار می‌دهند.

 

ومنها: انتشار وسائل التجميل كالملابس الجميلة المظهر، ولكنها تغلف أناساً قلوبهم قلوب الشياطين.

و از جمله‌‌ی آنها: شیوع و گسترش ابزار زیباسازی مانند پوشش‌هایی با ظاهری آراسته که قلب‌های شیطانی برخی مردم در آن پوشیده می‌شود.

 

ومنها: الاستخفاف بحرمة العلماء العاملين المجاهدين، وربما الاستهزاء بهم واتهامهم باتهامات باطلة. ويكثر سفك دمائهم؛ وذلك لأنّهم يتبعون سيرة أئمتهم  في الأمر بالمعروف والنهي عن المنكر، فيلاقون من الطواغيت المتسلطين على الأمة اليوم ما لاقاه الأئمة  من طواغيت بني أمية وبني العباس لعنهم الله.

و از جمله‌ی آنها: خوار و سبک کردن حرمت علمای عامِلِ مجاهد، و تمسخر و استهزای آنها و بستن اتهامات باطل به آنها، و ریخته شدن خون بسیاری از آنها؛ به این دلیل که آنها همان سیره و روش امامان‌شان (علیهم السلام) را پیروی می‌کنند؛ پس هر آنچه ائمه (علیهم السلام) از طاغوت‌های بنی امیه و بنی عباس که لعنت خدا بر آنها باد، دیدند، آنها هم از طاغوت‌های مستبد مسلّط امروز بر امّت خواهند دید.

 

عن أمير المؤمنين (ع)، فقال (ع): (إذا وقع الموت في الفقهاء، وضيعت أمة محمد المصطفى  الصلاة واتبعت الشهوات، وقلت الأمانات، وكثرت الخيانات، وشربوا القهوات ([847])، وأشعروا شتم الآباء والأمهات، ورفعوا الصلاة من المساجد بالخصومات وجعلوها مجالس للطعامات، وأكثروا من السيئات وقللوا من الحسنات، وعوصرت السماوات ([848])، فحين إذن تكون السنة كالشهر والشهر كالأسبوع والأسبوع كاليوم واليوم كالساعة. ويكون المطر قيظاً، والولد غيضاً. ويكون أهل ذلك الزمان لهم وجوه جميلة، وضمائر ردية. من رآهم أعجبوه، ومن عاملهم ظلموه. وجوههم وجوه الآدميين، وقلوبهم  قلوب الشياطين ويعار على العلماء ويكثر ما بينهم سفك الدماء وتحج الناس ثلاث وجوه: الأغنياء للنزهة، والأوساط للتجارة، والفقراء للمسألة) ([849]).

از امیر المؤمنین (ع) روایت شده است که فرمود: «هنگامی که مرگ در بین فقها شایع شود، امّت محمد مصطفی (ص) نماز را ضایع و از شهوات پیروی کنند، امانت‌ها کم و خیانت‌ها بسیار گردند، نوشیدنی‌ها بنوشند[850]، ضرب و شتم پدر و مادر را علنی کنند، نماز را از مساجد با خصومت‌ها و دشمنی‌ها بردارند و مسجدها را تبدیل به مجالس غذا خوری نمایند، زشتی‌ها را بسیار و نیکویی‌ها را اندک نمایند، آسمان‌ها فشرده گردند[851]، در آن هنگام که سال همانند ماه، ماه همانند هفته، هفته همانند روز، و روز همانند یک ساعت گردد، باران با غیظ فرود آید، فرزندان کم شوند، مردمان آن زمان صورت‌هایی زیبا و باطن‌هایی فاسد خواهند داشت، هر کس آنها را ببیند خوشش خواهد آمد و هر کس با آنها معامله کند به او ستم شود. چهره‌هاشان صورت آدمی و قلب‌هاشان قلب‌های شیاطین است.... و بر علما بی‌احترامی شود و خون‌شان بسیار ریخته گردد.... و مردم بر سه وجه حج گذارند: ثروتمندان برای تفرّج، طبقه‌ی متوسط به قصد تجارت، و فقیران از روی نیاز و حاجت»[852].

 

ومنها: منع أهل العراق من الحج، فلا يذهب منهم إلى الحج إلاّ عدد قليل ، وحالهم ما تقدّم في الحديث، فعن الإمام الصادق (ع) - وعنده جماعة من أهل الكوفة فأقبل عليهم وقال لهم - : (حجوا قبل أن لا تحجوا، قبل أن تمنع البرجانية (الرومية) - أي أمريكا والغرب اليوم - حجوا قبل هدم مسجد بالعراق بين نخل وأنهار، حجوا قبل أن تقطع سدرة بالزوراء على عروق النخلة التي اجتثت ([853]) منها مريم  رطباً جنياً، فعند ذلك تمنعون الحج وينقص الثمار ويجد البلاء ([854]) وتبتلون بغلاء الأسعار وجور السلطان، ويظهر فيكم الظلم والعدوان مع البلاء والوباء والجوع، وتظلكم الفتن من جميع الآفاق) ([855]).

و از جمله‌ی آنها: منع شدن عراقیان از حج، که جز عده‌‌ای اندک از انها به حج نمی‌روند و این وضعیت آنان پیش‌تر در حدیث بیان شده است. از امام صادق (ع) در حالی که در حضور ایشان جماعتی از اهل کوفه حضور داشتند روایت شده است که رو به ایشان کرده، فرمود: «حج به جا آورید پیش از آنکه نتوانید به حج بروید، پیش از آنکه برجانیه (روم) مانع شود ـ‌یعنی آمریکا و غرب امروز‌ـ. حج کنید پیش از آنکه مسجدی در عراق بین نخل و رودها ویران شود. به حج بروید پیش از آنکه درخت سدری در زورا که بر ریشه‌های نخلی كه مریم (س) از آن رطب تازه رسیده چید، استوار است، از ریشه کنده شود[856]؛ که در آن زمان، از حج منع می‌شوید، میوه‌ها کم و بلا پدیدار شود[857]، به تَوَرم قیمت‌ها مبتلا شوید و به جور و ستم سلطان، و به همراه بلا، وبا و گرسنگی، میان‌تان ظلم و دشمنی پدیدار گردد و از تمامی افق‌ها بر شما فتنه‌ها سایه افکند»[858].

 

وعن أمير المؤمنين (ع)، قال - وأشار إلى أصحاب المهدي (ع) بقوله -: (ألا بابي وأمي هم من عدة أسماؤهم في السماء معروفة وفي الأرض مجهولة، ألا فتوقعوا من إدبار أموركم وانقطاع وصلكم (انقطاع الحج) ([859])، واستعمال صغاركم، ذاك حيث تكون ضربة السيف على المؤمن أهون من درهم من حله، ذلك حيث يكون المعطى أعظم من المعطي، حيث تسكرون من غير شراب بل من النعمة والنعيم، وتحلفون من غير اضطرار، وتكذبون من غير إحراج، ذاك أذا عضكم البلاء كما يعضّ القتب غارب البعير، ما أطول هذا العناء وأبعد هذا الرجاء) ([860]).

و از امیر المؤمنین (ع) در حالی که به اصحاب مهدی (ع) اشاره می‌نمود، روایت شده است که فرمود: «آگاه باشید! آنان که پدر و مادرم فدایشان باد، از کسانی هستند که در آسمان‌ها معروف و در زمین گمنام‌اند.

هان ای مردم! در آینده پشت کردن روزگار خوش، و قطع شدن پیوندها‌یتان (متوقف شدن حج)[861] و روی کار آمدن خردسالان را انتظار کشید، و این روزگاری است که ضربات شمشیر بر مؤمن آسان‌تر از یافتن مال حلال است، روزگاری که پاداش‌گیرنده از دهنده بیش‌تر است و آن روزگاری که بی نوشیدن شراب مست می‌شوید، بلکه با فراوانی نعمت‌های فراوان، بی هیچ اجباری سوگند می ‌خورید، و بی هیچ عذر و بهانه‌ای دروغ می‌گویید، آن روزگاری است که بلاها شما را می‌گزد چونان گزیدن و زخم شدن دوش شتران از پالان. چه طولانی است این رنج و اندوه، و چه دور است امید گشایش!»[862].

 

ومنها: ابتلاء أهل العراق بجور السلطان وغلاء الأسعار، فعن محمد بن مسلم عن الصادق(ع)، قال: (إنّه قدّام القائم (ع) بلوى من الله، قلت: وما هو جعلت فداك؟ فقرأ(ع): ﴿وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ﴾ ([863])، ثم قال (ع): الخوف من ملوك بني فلان([864])، والجوع من غلاء الأسعار، ونقص من الأموال من كساد التجارات، وقلة الفضل فيها ونقص الأنفس بالموت الذريع، ونقص الثمرات بقلة ريع الزرع وقلة بركة الثمار، ثم قال (ع): ﴿وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ﴾ عند ذلك بتعجيل خروج القائم (ع)) ([865]).

از جمله‌ی آنها: مبتلا شدن اهل عراق به ظلم و ستم حاکم، و بالا رفتن قیمت‌ها. از محمد بن مسلم از امام صادق (ع) روایت شده است: «پیش از قائم (ع) بلوایی از طرف خداوند وجود دارد». عرض کردم: فدایت شوم چه چیزی خواهد بود؟ ایشان (ع) قرائت فرمود: (و قطعاً شما را با مقداری از ترس و گرسنگی، و کاهشی در اموال و نفوس و محصولات می‌آزماييم، و شکيبايان را بشارت ده)[866]  و سپس فرمود: «ترس از پادشاهان بنی فلان[867]، و گرسنگی از گران شدن قیمت‌ها، و کم شدن اموال از کسادی و راکد بودن تجارت و کم شدن سود آن، و کاهش در نفوس یعنی با مرگ ناگهانی، و کم شدن محصولات با کم شدن عایدی زراعت و برکت در میوه‌ها است». سپس فرمود: (و شکيبايان را بشارت ده) در آن هنگام با تعجیل خروج قائم (ع)[868].

 

ومنها: إنّ حاكم العراق معروف بأنّه يمارس الكهانة، أي: تحضير الجن والسحر الأسود، وإنّه ابن بغي، أي: زانية. قال أمير المؤمنين (ع): (وأمير الناس([869]) جبار عنيد، يقال له الكاهن الساحر) ([870]). وقال الصادق (ع): (أمّا إنّ إمارتكم يومئذٍ لا تكون إلاّ لأولاد البغايا ([871])) ([872]).

و از جمله‌ی آنها: اینکه حاکم عراق معروف است به اینکه با کاهنان در ارتباط است؛ یعنی: احضار جن و جادوی سیاه؛ و اینکه او ولد زنا است؛ یعنی فرزند زن زناکار است. امیر المؤمنین (ع) می‌فرماید: «و امیر مردم[873] ستمگری لجوج است که به او کاهن ساحر گفته می‌شود»[874] و امام صادق (ع) می‌فرمایند: «اما امارت و فرمانروایی شما در آن روز جز از آنِ زنا زادگان[875] نخواهد بود»[876].

 

ومنها: اختلاف حكّام العراق فيما بينهم، وهلاكهم على يد جيوش السفياني التي تأتي من بلاد الشام والتي تدخل العراق للقضاء على حاكم العراق. والسفياني مجنّد من الغرب أو أمريكا حسب ما ورد في الروايات.

و از جمله‌ی آنها: اختلاف حکام عراق با یکدیگر و هلاکت آنها به دست لشکر سفیانی که از جانب سرزمین شام می‌آید؛ همان کسی که برای یکسره کردن کار حاکم عراق وارد عراق می‌شود، و طبق آنچه در روایت آمده است، سفیانی تجهیز شده از سوی غرب یا آمریکا می‌باشد.

 

وفي التوراة سفر دانيال: السفياني عميل للمملكة الحديدية أو أمريكا، للقضاء على ثلاثة عملاء سابقين لأمريكا في المنطقة أحدهم حاكم العراق. ثم إنّ ما يبقى من أعوان ومرتزقة حاكم العراق تقضي عليه قوّات الخراساني بقيادة شعيب بن صالح، والتي تدخل العراق لطرد قوّات السفياني، وتطهير العراق من الأراذل والمسوخ الشيطانية.

در تورات سِفر دانیال آمده است که سفیانی دست نشانده‌ی سرزمین آهنین یا همان آمریکا برای از بین بردن سه دست نشانده‌ی پیشین امریکا در منطقه که یکی از آنها حاکم عراق است، می‌آید. سپس هر آنچه از همدستان و مزدوران باقی می‌ماند توسط نیروهای خراسانی با رهبری شعیب بن صالح از بین خواهد رفت، همان کسی که برای بیرون راندن نیروهای سفیانی وارد عراق می‌شود، و عراق را از فرومایگان و مسخ شده‌های شیطانی پاک می‌کند.

 

فعن الباقر(ع) : (... ثم قال: إذا اختلف بنو فلان ([877]) فيما بينهم فعند ذلك فانتظروا الفرج، وليس فرجكم إلاّ باختلاف بني فلان حتى يخرج عليهم الخرساني والسفياني، هذا من المشرق وهذا من المغرب، يستبقان إلى الكوفة كفرسي رهان ... آما إنّهم لا يبقون منهم أحداً) ([878]).

از امام باقر (ع) روایت شده است: .... سپس فرمود: «هنگامی که بنی فلان[879] با یکدیگر دچار اختلاف شوند، در آن هنگام منتظر فرج باشید و فرج شما نخواهد بود مگر با اختلاف بنی فلان.... تا اینکه خراسانی و سفیانی بر آنها خروج کنند ـ‌یکی از مشرق و دیگری از مغرب‌ـ و مانند دو اسب مسابقه به سمت کوفه مسابقه دهند .... و آنهاکسی از ایشان را باقی نگذارند»[880].

 

ومنها: خسوف القمر وكسوف الشمس في رمضان، وصيحة جبرائيل في أول النهار.

و از جمله‌ی آنها: خسوف ماه و کسوف خورشید در ماه رمضان، و صیحه‌ی جبرئیل در ابتدای روز.

 

ومنها: ظهور كوكب مذنب في السماء يضيء كما يضيء القمر، ثم ينعطف حتى يكاد يلتقي طرفاه.

و از جمله‌ی آنها: ظاهر شدن ستاره‌ای دنباله‌دار در آسمان که همچون ماه، روشن می‌کند، سپس خم  می‌‌شود تا آنجا كه گويی دو طرفش به هم می‌رسند.

 

ومنها: السفياني، وهو أهم الفتن قبل قيام القائم (ع)، وخروجه حتمي في بلاد الشام. والأرجح في الأردن في الوادي اليابس، ثم يحتل سوريا وجزء من فلسطين، ثم يدخل إلى العراق، ويظهر في بداية ظهوره العدل حتى يتوهم الناس أنّه عادل، ويكذّب الجهّال آل محمد .

و از جمله‌ی آنها: سفیانی، که مهم‌ترین فتنه پیش از قیام قائم (ع) است و خروجش در سرزمین شام، حتمی است. به احتمال بیش‌تر در اردن و در «وادی یابس» (صحرای خشک)؛ سپس سوریه و بخشی از فلسطین را به اشغال خود درمی‌آورد، آنگاه به عراق وارد می‌‌شود و در ابتدای ظهورش عدالت را نشان می‌‌دهد تا آنجا که مردم دچار توهم می‌شوند که او عادل است، و  اغفال شدگان، آل محمد (ص) را تکذیب می‌کنند.

 

عن أبي حمزة الثمالي، عن الباقر (ع)، قلت: (خروج السفياني من المحتوم؟ قال: نعم، والنداء من المحتوم، وطلوع الشمس من مغربها من المحتوم، واختلاف بني العباس في الدولة محتوم، وقتل النفس الزكية محتوم، وخروج القائم من آل محمد  محتوم. قلت: وكيف يكون النداء؟ قال: ينادي من السماء أول النهار ألا إنّ الحق مع علي وشيعته، ثم ينادي إبليس آخر النهار من الأرض ألا إنّ الحق مع عثمان وشيعته، وعند ذلك يرتاب المبطلون) ([881]).

از ابو حمزه‌ی ثمالی از امام باقر (ع) روایت شده است: عرض کردم: آیا خروج سفیانی از حتمیات است؟ فرمود: «بله! و ندا حتمی است، و طلوع خورشید از غربش حتمی است، و اختلاف بنی عباس در حکومت حتمی است، و قتل نفس زکیه حتمی است، و خروج قائم از آل محمد (ص) حتمی است». عرض کردم: و ندا چگونه خواهد بود؟ فرمود: «منادی از آسمان در اول روز ندا می‌دهد: آگاه باشید که حق با علی (ع) و شیعیانش است. سپس ابلیس در آخر روز از زمین ندا می‌دهد: آگاه باشید که حق با عثمان و شیعیانش است؛ و در این هنگام دروغ‌پردازان به شک می‌افتند»[882].

 

عن الباقر (ع): (آيتان تكونان قبل القائم، كسوف الشمس في النصف من شهر رمضان، وخسوف القمر في آخره) ([883]).

از امام باقر (ع) روایت شده است: «دو نشانه پیش از قیام اتفاق می‌افتد: کسوف خورشید در نیمه‌ی ماه رمضان و خسوف ماه در انتهای آن»[884].

 

وعلى الشيعة عند ظهور السفياني الذهاب إلى مكة، لنصرة الإمام المهدي (ع)؛ لأنّ ظهوره وقيامه في مكة بعد هذه العلامة أكيد وقريب جدّاً، بل يكاد يتداخل معها، وقد أمرهم أئمتهم بذلك.

 بر شیعه واجب است که به هنگام ظهور سفیانی برای یاری دادن امام مهدی (ع) به مکه بروند؛ چرا که بر ظهور و قیامش در مکه پس از این علامت تأکید شده و بسیار نزدیک می‌باشد، و حتی تقریباً هم‌زمان با آن، و ائمه (علیهم السلام) به آن فرمان داده‌اند.

 

عن الصادق (ع): ( لا تبرح الأرض يا فضل حتى يخرج السفياني، فإذا خرج السفياني فأجيبوا إليناً. يقولها ثلاثاً، وهو من المحتوم) ([885]).

از امام صادق (ع) روایت شده است: «.... زمین عذابی نخواهد دید ای فضل، تا اینکه سفیانی خروج می‌کند؛ پس اگر سفیانی خروج کرد ما را اجابت کنید. و این را سه مرتبه تکرا می‌کند، و او حتمی است»[886].

 

وعن الصادق (ع): (يا سدير، ألزم بيتك وكن حلساً من أحلاسه، وأسكن ما سكن الليل والنهار، فإذا بلغ أن السفياني قد خرج فادخل إلينا ولو على رجلك. قلت: جعلت فداك هل قبل ذلك شيء ؟ قال: نعم، وأشار بيده بثلاث أصابعه إلى الشام، وقال: ثلاث رايات، راية حسنية، وراية أموية، وراية قيسية. فبينما هم إذ خرج السفياني فيحصدهم حصد الزرع ما رأيت مثله قط) ([887]).

از امام صادق (ع) روایت شده است: «ای سدیر! ملازم خانه‌ات باش، و همانند فرشی از فرش‌های خانه‌ات در خانه بمان، و مادامی که شب و روز ساکن است ساکن باش، ولی هنگامی که خبر رسد سفیانی خروج نموده، به سوی ما بیا هرچند با پای پیاده باشد». عرض کردم: فدایت شوم! آیا پیش از آن چیزی هست؟ فرمود: «سه پرچم: پرچم حسنی، پرچم اموی و پرچم قیسی. هنگامی که سفیانی خروج کند آنها را چون درو کردن زراعت، درو می‌کند؛ هرگز نظیرش را ندیده‌ام»[888].

 

وعن الباقر (ع) : ( مع أنّ الفاسق ([889]) لو قد خرج لمكثتم شهراً أو شهرين لم يكن عليكم بأس حتى يقتل خلقاً كثيراَ دونكم، قال بعض أصحابه: فكيف نصنع بالعيال إذا كان ذلك؟ قال: يتغيب الرجل منكم عنه فأن حنقه وشرّهه فإنما هي على شيعتنا، وأمّا النساء فليس عليهن بأس إن شاء الله تعالى، قيل: فإلى أين يخرج الرجال ويهربون منه، من أراد منهم أن يخرج إلى المدينة أم إلى مكة أو إلى بعض البلدان؟ قال: ما تصنعون بالمدينة، وإنما يقصد جيش الفاسق إليها، ولكن عليكم بمكة فأنها مجمعكم، فإنما فتنته حمل امرأة تسعة أشهر لا يجوزها إن شاء الله)([890]).

از امام باقر (ع) روایت شده است: «.... وقتی این فاسق[891] قیام کند، بر شما باکی نیست که یک یا دو ماه درنگ کنید تا اینکه او تعداد زیادی از غیر شما را بکشد». یکی از اصحاب گفت: در این هنگام با خانواده‌مان چه کنیم؟ فرمود: «هر مردی از شما خود را از او پنهان کند که خشم و اشتهای وی بر شیعیان ما است، و اما زنان، اگر خدا بخواهد بر آنها هیچ ترسی نیست». پرسیدند: مردان در حالی که از او می‌گریزند، به کجا روند؟ به مدینه، مکه یا برخی کشورها؟ فرمود: «شما را با مدینه چه کار در حالی که لشکر فاسق قصد آنجا را دارد؟! اما بر شما واجب است که به مکه بروید که آنجا محل گرد آمدن شما است. این فتنه‌ای است به اندازه‌ی مدت زمان بارداری یک زن یعنی نُه ماه، و انشاء الله بیش‌تر نخواهد شد»[892].

 

ولكن للأسف لن ينفر إلى مكة لنصرة المهدي (ع) إلاّ عشرة آلاف كما ورد في الروايات، وهم أول أنصاره مع أصحابه الثلاثمائة وثلاثة عشر ([893]).

اما با کمال تأسف همان طور که در روایات آمده است جز ده هزار نفر برای یاری مهدی (ع) به مکه نخواهند رفت و آنها اولین یارانش با سیصد و سیزده نفر اصحابش خواهند بود[894].

 

هذه هي بعض علامات ظهوره وقيامه القريبة.

اينها بعضی از علامت‌های ظهور ایشان و نزدیک به قیامش می‌باشند.

 

وربما كانت له (ع) فترة ظهور تسبق قيامه في مكة، ربما عن طريق سفراء كما في الغيبة الصغرى. وهذا الاحتمال تقويه بعض الروايات عنهم  ([895])، وربما كانت بداية بعثه وظهوره في أم القرى في هذا الزمان وهي النجف الأشرف اقتفاء بسيرة جدّه المصطفى  الذي بعث في أم القرى في زمانه، وهي مكة، والله أعلم وأحكم وما أوتينا من العلم إلاّ قليلاً.

و شايد مدت زمانی پیش از قیامش در مکه ظهور نماید و چه بسا از طریق سفرا همانند غیبت صغری باشد و این احتمالی است که برخی روایات وارد شده از ایشان (علیهم السلام) آن را تقویت می‌کنند[896]، و شاید ابتدای بعثت و ظهورش در امّ القرای این زمان باشد که نجف اشرف می‌باشد همانند جدش محمد مصطفی (ص) که در امّ القری زمانش که مکه بود، مبعوث شد؛ و خداوند عالم‌تر و حکیم‌تر می‌باشد و به ما جز اندکی از علم داده نشده است.

 

 

ب -أعماله بعد ظهوره وقيامه (ع):

ب کارهای حضرت (ع) پس از ظهور و قیامش:

 

قبل أن نتعّرض لإعماله بعد ظهوره (ع)، لابد لنا من الاطلاع على بعض الأحاديث التي تكشف واقعاً مريراً نلمسه نحن اليوم، سواء في بعض العلماء غير العاملين أم من بعض من يسمّون أنفسهم شيعة لأهل البيت ، أو موالين لهم . وهم في نفس الوقت لا يأمرون بالمعروف ولا ينهون عن المنكر، ويداهنون الطواغيت ويخضعون لهم ويتحاكمون عندهم، بل ومع الأسف الشديد يساعدونهم في كثير من الأحيان خوفاً أو طمعاً، دون أن يلتفتوا إلى حرمة هذا العمل وبشاعته، بل أصبحوا يرونه مباحاً بعد أن نكسوا ومسخوا وأمسوا يرون المقاييس مقلوبة والمنكر معروفاً، واعتادوا عبادة العجول والأصنام والأوثان ضلالة وخوفاً وطمعاً.

پیش از آنکه به کارهای ایشان (ع) پس از ظهورش بپردازیم لازم است از برخی احادیثی که از واقعیتی تلخی پرده برمی‌دارند، اطلاع حاصل کنیم؛ واقعیت تلخی که ما امروز لمسش می‌کنیم، چه در مورد برخی علمای بی‌عمل یا از سوی کسانی که خود را شیعه‌ی اهل بیت (علیهم السلام) یا دوست‌دار آنها (علیهم السلام) نام می‌نهند، اما در عین حال نه امر به معروف می‌کنند و نه نهی از منکر، با طاغوت‌ها سازش و برایشان کُرنش، نزدشان دادخواهی و حتی با کمال تأسف در بسیاری موارد از روی ترس یا طمع، به آنها همکاری می‌کنند؛ بدون اینکه به حرام بودن این کار و زشت بودنش توجهی کنند، بلکه پس از اینکه مسخ و وارونه شدند تا آنجا که مقیاس‌ها را وارونه می‌بینند و منکر را معروف، و از روی ترس و طمع به عبادت مستمر گوساله‌ها، بت‌ها و نمادهای گمراهی گرفتار آمدند، آن را عملی مباح یافتند.

 

ولم أجد كلاماً أصف به حال الإمام المهدي (ع) مع هؤلاء أفضل من القرآن الكريم وحديث المعصومين :

سخنی بهتر از قرآن کریم و حدیث معصومین (علیهم السلام) پیدا نمی‌کنم تا به وسیله‌ی آن وضعیت امام مهدی (ع) را در برابر اینگونه افراد را توصیف نمایم:

 

قال تعالى: ﴿فَرَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً قَالَ يَا قَوْمِ أَلَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً أَفَطَالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي * قَالُوا مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنَا وَلَكِنَّا حُمِّلْنَا أَوْزَاراً مِنْ زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْنَاهَا فَكَذَلِكَ أَلْقَى السَّامِرِيُّ *  فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هَذَا إِلَهُكُمْ وَإِلَهُ مُوسَى فَنَسِيَ * أَفَلا يَرَوْنَ أَلَّا يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً وَلا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرّاً وَلا نَفْعاً * وَلَقَدْ قَالَ لَهُمْ هَارُونُ مِنْ قَبْلُ يَا قَوْمِ إِنَّمَا فُتِنْتُمْ بِهِ وَإِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمَنُ فَاتَّبِعُونِي وَأَطِيعُوا أَمْرِي * قَالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عَاكِفِينَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنَا مُوسَى * قَالَ يَا هَارُونُ مَا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا * أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَيْتَ أَمْرِي*  قَالَ يَا ابْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلا بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائيلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي * قَالَ فَمَا خَطْبُكَ يَا سَامِرِيُّ *  قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَكَذَلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي * قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَيَاةِ أَنْ تَقُولَ لا مِسَاسَ وَإِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ وَانْظُرْ إِلَى إِلَهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عَاكِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً * إِنَّمَا إِلَهُكُمُ اللَّهُ الَّذِي لا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً﴾ ([897]).

(پس موسی خشمگين و پُراندوه به سوی قومش بازگشت و گفت: ای قوم من! آيا پروردگارتان شما را وعده‌ای نيکو نداده بود؟ آيا این مدت بر شما به درازا کشید يا خواستيد خشمی از پروردگارتان بر شما فرود آيد که وعده‌ی مرا مخلافت کرديد؟ * گفتند: ما به اختيار خويش با تو خُلف وعده نکرديم؛ ولی بارهايی سنگین از زينت قوم بر دوش داشتيم، آنها را در آتش بيفکنديم و به این ترتیب سامری نيز بيفکند * و برايشان تنديس گوساله‌ای که نعره‌ی گاوان را داشت بساخت و گفتند: اين، خدای شما و خدای موسی است؛ پس فراموش نمود * آيا نمی‌بینند که هيچ پاسخی به سخنشان نمی‌دهد، و هيچ سود و هیچ زيانی برايشان ندارد؟ * هارون نيز پيش از اين به آنها گفته بود: ای قوم من! شما با اين گوساله به فتنه و آزمایش درافتادید. پروردگار شما، خدای رحمان است. مرا پیروی کنید و فرمان‌بردار من باشيد * گفتند: ما هرگز از عبادت او دست برنمی‌داریم تا موسی به نزد ما بازگردد * گفت: ای هارون! چه چیزی مانعت شد هنگامی که ديدی گمراه می‌شوند، * چرا از من پیروی نکردی؟ آيا از فرمان من سرپيچی کرده بودی؟ * گفت: ای پسر مادرم! نه ريش مرا بگیر و نه سرم را! ترسيدم که بگويی: ميان بنی اسرائيل جدايی افکندی و گفتار مرا رعايت نکردی * گفت: و تو ای سامری! اين چه خطایی بود که کردی؟ * گفت: من چيزی ديدم که آنها نمی‌ديدند. مشتی از خاکی که نقش پای آن رسول بر آن بود برگرفتم و در آن پيکر بیفکندم و نفْس من اين کار را در چشم من بياراست * گفت: برو، در زندگی اين دنيا چنان شَوی که پيوسته بگويی: به من نزديک مشوید، و نيز تو را وعده‌ای است که از آن رها نشوی و اينک به خدايت که پيوسته ملازمش بودی بنگر که می‌سوزانيمش و سپس خاکسترش را به دريايش افشانیم * جز اين نيست که خدای شما الله است که هيچ معبودی جز او نيست، و علم او همه چيز را در بر گرفته است)[898].

 

وأرجع وأعيد حديثين مرّا في البحث للتذكير والتأكيد.

اکنون به جهت یادآوری و تأکید به دو حدیث که پیش‌تر گفته شد بازمی‌گردم:

 

قال الإمام الصادق (ع): (لينصرن الله هذا الأمر بمن لا خلاق له، ولو قد جاء أمرنا لقد خرج منه من هو اليوم مقيم على عبادة الأوثان) ([899]).

امام صادق (ع) می‌فرماید: «خداوند این امر را با کسانی که جایگاهی در آن ندارند یاری خواهد رسانید، و اگر امر ما آید آن کس که امرزو به عبادت بتان مشغول است، از آن بیرون خواهد رفت»[900].

 

أي: إنّ الله ينصر القائم بقوم من غير الشيعة، بل لعلهم من غير المسلمين بعد أن يؤمنوا بحركته الإسلامية الإصلاحية المحمدية الأصيلة ويشايعوه، في حين أنّ قوماً من الشيعة لا ينصرونه (ع)!!

یعنی خداوند قائم را با قومی غیر از شیعه پیروز می‌گرداند و یا حتی چه بسا آنها از غیر مسلمانان باشند، پس از اینکه به حرکت اسلامیِ اصلاح‌گرایانه‌ی محمدیِ اصیل ایمان می‌آورند و آن را همراهی می‌نمایند. در حالی که قومی از شیعه هستند که او (ع) را یاری نمی‌‌دهند!

 

ويؤيد هذا المعنى ما روي عن الصادق (ع) أنّه قال: (إذا خرج القائم خرج من هذا الأمر من كان يرى أنّه من أهله، ودخل فيه شبه عبدة الشمس والقمر) ([901]).

این معنا را روایتی از امام صادق (ع) تأیید می‌نماید، آنجا که می‌فرماید: «آنگاه که قائم خروج کند، کسی که گمان می‌شد اهل این امر است از آن بیرون می‌رود و کسانی شبیه خورشیدپرستان و ماه‌پرستان وارد آن می‌شوند»[902].

 

أيّها الأخوة: إذا كنّا شيعة فعلينا أن نتمسك بسيرتهم وحديثهم ونهجهم ، لا أن نحمل أوزاراً من زينة القوم ونصنع منها عجلاً ونعبده، ونقول نحن شيعة.

ای برادران! اگر ما به راستی شیعه هستیم پس باید به سیره‌ی اهل بیت (علیهم السلام)، حدیث آنها و راه و مَنهَج آنها (علیهم السلام) تمسّک جوییم، نه اینکه بارهایی از زینت این قوم را بر دوش کشیم و از انها گوساله‌ای بسازیم و عبادتش کنیم و در عین حال بگوییم: ما شیعه هستیم!

 

فعن الباقر (ع): ( انظروا أمرنا وما جاءكم عنا، فأن وجدتموه للقرآن موافقاً فخذوا به، وإن لم تجدوه موافقاً فردّوه، وإن اشتبه الأمر عليكم فقفوا عنده وردّوه إلينا حتى نشرح لكم من ذلك ما شرح لنا. وإذا كنتم كما أوصيناكم لم تعدوا إلى غيره، فمات منكم ميت قبل أن يخرج قائمنا كان شهيداً، ومن أدرك منكم قائمنا فقتل معه كان له أجر شهيدين، ومن قتل بين يديه عدواً لنا كان له أجر عشرين شهيداً) ([903]).

از امام باقر (ع) روایت شده است که فرمود: «.... در امر ما و آنچه از ما به شما رسد نظر کنید، اگر آن را موافق قرآن یافتید آن را برگیرید و اگر موافق نیافتید، رهایش کنید و اگر امر بر شما مشتبه شد توقف نموده، آن را به ما برگردانید تا آنچه برای ما شرح داده شده است را برایتان تشریح نماییم. و اگر شما چنین باشید که ما سفارش کرده‌ایم و به غیر آن نگرایید، اگر پیش از خروج قائم ما کسی از شما از دنیا برود، شهید خواهد بود و اگر کسی قائم ما را درک کند و به همراهش کشته شود، اجر دو شهید را خواهد داشت و اگر کسی در پیشگاه او دشمنی از دشمنان ما را به قتل برساند اجر و پاداش بیست شهید را خواهد داشت»[904].

 

وقال أمير المؤمنين (ع) في خطبة على منبر الكوفة يصف الإمام المهدي (ع) وقلّة ممن يتمسّكون بالحق قبل قيامه (ع): (اللهم وإني لأعلم أنّ العلم لا يأزر كلّه، ولا ينقطع موارده، وأنّك لا تخلي أرضك من حجة لك على خلقك ظاهر ليس بمطاع أو خائفاً مغمور، كيلا تبطل حجتك ولا يضل أولياؤك بعد إذ هديتهم بل أين هم وكم ؟ أولئك الأقلون عدداً والأعظمون عند الله جل ذكره قدراً) ([905]).

 امیر المؤمنين (ع) در خطبه‌ای بر منبر کوفه در حالی که امام مهدی (ع) و کم بودن کسانی که پیش از قیام حضرت (ع) به حق تمسّک می‌کنند را توصیف می‌نمود، فرمود: «بار خدایا! من می‌دانم که بساط علم و دانش برچیده نمی‌شود و همه‌ی محل‌های ورودش از میان نمی‌رود و می‌دانم که تو هرگز زمینت را از حجت خود بر خلقت خالی نمی‌سازی که او یا آشکار است و فرمانش نبرند و یا ترسان و نامعلوم؛ تا حجت تو باطل نگردد و دوستان تو پس از آنکه هدایتشان فرمودی، گمراه نشوند؛ ولی آنان کجایند و چه تعداد هستند؟ تعدادشان بسیار اندک است و نزد خدایی که یادش بلند است، ارزشی بس گران دارند»[906].

 

وعن أبي عبد الله (ع) قال: (قال رسول الله : طوبى لمن أدرك قائم أهل بيتي وهو مقتدٍ به قبل قيامه، يتولى وليه ويتبرأ من عدوه، ويتولى الأئمة الهادية من قبله، أولئك رفاقي وذوو ودي ومودتي وأكرم أمتي عليّ. قال رفاعة: وأكرم خلق الله عليّ ) ([907]).

 و از ابو عبد الله (ع) روایت شده است که فرمود: «رسول خدا (ص) فرمودند: خوشا به سعادت کسی که قائم اهل بیت مرا درک کند و به او پیش از قیامش اقتدا نماید، دوستش را دوست بدارد و از دشمنش دوری جوید، و پیشوایان هدایتگر پیش از او را به دوستی گیرد. آنها رفیقان من و صاحبان مودت و دوستی من و گرامی‌ترین امتم بر من هستند. رفاعه گفت: و گرامی‌ترین خلق خدا، علی است»[908].

 

وعن الصادق (ع) قال: (قال رسول الله  لأصحابه: سيأتي قوم من بعدكم، الرجل الواحد منهم له أجر خمسين منكم . قالوا: يا رسول الله نحن كنا معك ببدر وأحد وحنين، ونزل فينا القرآن!! فقال : إنّكم لو تحملوا لما حملوا لم تصبروا صبرهم) ([909]).

از امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود: «رسول خدا (ص) به یارانش فرمود: پس از شما قومی خواهند آمد که هر مردی از آنها اجر و پاداش پنجاه نفر از شما را دارد. گفتند ای رسول خدا! ما با شما در بدر و احد و حنین بودیم و قرآن در میان نازل شد. فرمود: شما نمی‌توانید آنچه آنها تحمل می‌کنند را تحمل کنید و نمی‌توانید همانند آنها صبر پیشه کنید»[910].

 

وعلينا أن لا نميل مع كل ناعق، بل نعرف صاحب هذا الأمر بما وصفه أهل بيت النبوة .

و بر ما است که با هر ندا دهنده‌ای منحرف نشویم، بلکه صاحب این امر را با آنچه اهل بیت نبوت (علیهم السلام) توصیفش فرموده‌اند، بشناسیم.

 

عن الحارث بن المغيرة النصري، قلت لأبي عبد الله (ع): (بأيّ شيء يعرف الإمام القائم(ع)، قال (ع):  بالسكينة والوقار. قلت: وبأي شيء؟ قال: وتعرفه بالحلال والحرام، وبحاجة الناس إليه ولا يحتاج إلى أحد، ويكون عنده سلاح رسول الله . قلت: أيكون وصياً ابن وصي؟ قال: لا يكون إلاّ وصياً وابن وصي) ([911]).

از حارث بن مغیره نصری روایت شده است: به ابو عبد الله (ع) عرض کردم: صاحب این امر با چه چیزی شناخته می‌شود؟ حضرت فرمود: «با سکینه و وقار». عرض کردم: و با چه ابزاری؟ فرمود: «او را با حلال و حرام می‌شناسی، و اینکه مردم به او نیازمندند و او به احدی نیازمند نیست، و سلاح رسول (ص) خدا نزد او می‌باشد». گفتم: آیا او وصیِ فرزند وصی خواهد بود؟ فرمود: «جز این نخواهد بود که او وصی و فرزند وصی می‌باشد»[912].

 

وعن المفضل بن عمر، قال: سمعت أبا عبد الله (ع) يقول: (لصاحب هذا الأمر غيبتان أحدهما يرجع منها إلى أهله، والأخرى يقال هلك في أي واد سلك. قلت: كيف نصنع إذا كان كذلك؟ قال: إذا ادعاها مدّع ٍ فاسألوه عن أشياء يجيب فيها مثله) ([913]).

 

و از مفضل بن عمر نقل شده است: شنیدم ابا عبد الله امام صادق (ع) می‌فرمود: «صاحب این امر دو غیبت دارد؛ در یکی از آنها به خانواده‌اش برمی‌گردد و در دومی گفته می‌شود به هلاکت رسید، و به کدام صحرا رفته است». عرض کردم: اگر اینچنین شد چه کنیم؟ فرمود: «اگر مدعی چنین ادعایی نمود از او در مورد چیزهایی که تنهای کسی چون او می‌تواند پاسخ گوید، بپرسید»[914].

 

 

* * *

 


أعمال القائم (ع) بعد قيامه

کارهای قائم (ع) پس از قیامش

 

أمّا بعض أعماله بعد ظهوره وقيامه (ع) فهي:

برخی از کارهای ایشان (ع) پس از ظهور و قیامش به شرح زیر می‌باشد:

 

عن أبي عبد الله (ع): (ما تستعجلون بخروج القائم، فو الله ما لباسه إلاّ الغليظ، ولا طعامه إلاّ الجشب، وما هو إلاّ السيف والموت تحت ظل السيف) ([915]) .

از ابو عبد الله (ع) روایت شده است: «از چه روی برای ظهور قائم شتاب می‌کنید؟ به خدا سوگند! به خدا سوگند! لباسش جز لباسى ضخیم و خوراكش جز غذایى ناگوار نیست. قیام او جز با شمشیر و مرگ در سایه‌ی شمشیر نیست»[916].

 

وقال أبو جعفر (ع): (يقوم القائم بأمر جديد وكتاب جديد وقضاء جديد على العرب شديد. ليس شأنه إلاّ السيف، لا يستتيب أحداً ولا يأخذه في الله  لوْمة لائم) ([917]).

ابو جعفر (ع) می‌فرماید: «قائم با امری جدید، کتابی جدید و قضاوتی جدید قیام می‌کند که بر عرب گران است. او جز با شمشیر کار ندارد و از کسی توبه درخواست نکند و سرزنش سرزنش‌گران در را ه خداوند او را از کار نیندازد»[918].

 

والسيف إشارة إلى السلاح الموجود في زمانه (ع).

شمشیر، اشاره‌ای به سلاح موجود در زمان آن حضرت (ع) می‌باشد.

 

روي عن الصادق (ع) قال: (كأني أنظر إلى القائم على ظهر النجف، فإذا استوى على ظهر النجف ركب فرساً أدهم أبلق)  ([919]).

از امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود: «گويا قايم را در پشت نجف می‌بينم. پس زمانی كه در پشت نجف مستقر شود، بر اسبی ابلق (سیاه و سفید) كه در ميان دو چشمش سفيدی روشنی است سوار می‌شود»[920].

 

والأبلق: المبقع. الشمراخ: العمود الطويل. فيكون معنى الحديث: أنّه يركب دبابة، والله أعلم.

«ابلق»: خال‌دار، «شمراخ»: دارای عمودی بلند. بنابراین معنی حدیث اینگونه می‌شود که او سوار بر یک تانک می‌شود؛ و خداوند داناتر است.

 

وكيف كان فإنّ الأحاديث تشير إلى أنّه يخوض حروباً طاحنة مع أعداء الدين وأعدائه (ع)، يستشهد فيها كثير من أنصاره ([921])، بل ربما يستفاد من بعض الروايات أنّ الإمام (ع) يتعرّض للإصابة والجرح في هذه الحروب ([922])، والله أعلم.

احادیث اشاره دارند به اینکه او در جنگی ویرانگر با دشمنان دین و دشمنان خودش (ع) وارد می‌شود[923] که در آن بسیاری از انصارش شهید می‌شوند و حتی از برخی روایت‌ها چنین استنباط می‌شود که چه بسا امام (ع) در معرض اصابت و جراحت در این جنگ‌ها قرار می‌گیرد[924]؛ و خداوند داناتر است.

 

عن الباقر (ع)، قال: (إّن قائمنا إذا قام دعا الناس إلى أمر جديد كما دعا رسول الله، وإنَّ الإسلام بدأ غريباً وسيعود غريباً كما بدأ، فطوبى للغرباء) ([925]).

از امام باقر (ع) روایت شده است: «چون قائم ما به پا خیزد امری جدید می‌آورد، همانگونه که رسول خدا (ص) در ابتدای اسلام به امری جدید دعوت نمود. اسلام غریبانه آغاز شد و غریبانه باز خواهد گشت، پس خوشا به حال غریبان»[926].

 

وعن أبي بصير، عن أبي عبد الله (ع)، قال: (الإسلام بدأ غريباً وسيعود غريباً كما بدأ، فطوبى للغرباء، فقلت: اشرح لي هذا أصلحك الله. فقال (ع): يستأنف الداعي منّا دعاء جديداً كما دعا رسول الله )([927]).

ابو بصیر می‌گوید امام صادق (ع) فرمود: «اسلام غریبانه آغاز شد و همان گونه که آغاز شد، غریبانه باز خواهد گشت، پس خوشا به حال غریبان». به ایشان عرض کردم: خدا تو را به صلاح برساند، این را برای من تشریح فرما! پس امام (ع) فرمود: «دعوت‌کننده‌ای از ما، دعوتی جدید می‌نماید همان گونه که رسول الله (ص) دعوتی جدید نمود»[928].

 

 

عن أبي عبد الله (ع)، قال: (يصنع ما صنع رسول الله ، يهدم ما كان قبله كما هدم رسول الله  أمر الجاهلية، ويستأنف الإسلام جديداً)([929]).

از امام صادق روایت شده است  (ع) که فرمود: «او همان می‌کند که رسول خدا (ع) انجام داد؛ همانند رسول خدا (ص) آنچه پیش از خودش بوده است را ویران می‌کند و اسلامی جدید را پایه‌گذاری می‌کند»[930].

 

وعن ابن عطا، قال: سألت أبا جعفر الباقر (ع)، فقلت: (إذا قام القائم (ع) بأي سيرة يسير في الناس؟ فقال (ع): يهدم ما قبله كما صنع رسول الله ، ويستأنف الإسلام جديداً)([931]).

از ابن عطا روایت شده است: از ابا جعفر امام باقر (ع) پرسیدم: هنگامی که قائم قیام کند به کدامین سیره و روش در بین مردم حکم می‌راند؟ فرمود: «همانند رسول خدا (ص) آنچه پیش از خودش بوده است را ویران، و اسلامی جدید را پایه‌گذاری می‌کند»[932].

 

وقد مرّ الحديث عن رسول الله  إنّ في آخر الزمان لا يبقى من الإسلام إلاّ اسمه، ومن القرآن إلاّ رسمه، والمساجد عامرة بالناس ولكنها خالية من الهدى - أي هدى آل محمد -، وهذا هو حالنا اليوم فالمساجد مزخرفة والمصاحف محلاّة وملونة، والمسلمون أبعد ما يكونوا عن الإسلام.

پیش‌تر حدیثی از رسول خدا (ص) گفته شد که در آخر الزمان از اسلام جز اسمش و از قرآن جز کلمات و خطوطش باقی نمی‌ماند و مساجد از حضور مردم آباد است در حالی که از هدایت خالی ـ‌یعنی از هدایت آل محمد (ص)‌ـ ؛ این وضعیت امروزین ما است؛ مسجدها آذین شده، مُصحف‌ها طلا کوب و رنگارنگ، و مسلمانان در دورترین وضعیت از قرآن می‌باشند.

 

عن أبي عبد الله (ع)، قال: (أما إنّ قائمنا لو قد قام لقد أخذ بني شيبه وقطع أيديهم، وطاف بهم وقال هؤلاء سرّاق الله) ([933]).

از ابا عبد الله (ع) روایت شده است که فرمود: «هنگامی که قائم ما قیام کند، بنی شیبه را می‌گیرد و دستانشان را قطع می‌کند و آنها را می‌گرداند و می‌گوید: اینان دزدان خداوند هستند»[934].

 

وعن أبي عبد الله (ع)، قال: ( .. وقطع أيدي بني شيبة السرّاق وعلقها على الكعبة) ([935])

 از ابا عبد الله (ع) روایت شده است که فرمود: «.... دست‌های سارقان، بنی شیبه را قطع می‌کند و بر کعبه می‌آویزد »[936].

 

 

وعنه (ع): ( وقطع أيدي بني شيبة وعلقها على الكعبة وكتب عليها هؤلاء سرّاق الكعبة) ([937]).

امام جعفر صادق (ع) فرمود: «.... و دستان بنی شیبه را قطع می‌کند و بر کعبه می‌آویزد و بر آن می‌نویسد: اینان دزدان کعبه‌اند»[938].

 

وبنو شيبة هم خدم الكعبة في زمن الإمام الباقر (ع)، فالحديث يشير إلى خدم العتبات المقدّسة جميعها اليوم، وإنّ الإمام يقطع أيديهم ويشهّر بهم؛ لأنهم يقومون بسرقة العتبات المقدّسة، فهم في الغالب عبيد للطاغوت ولكن ليس جميعهم، فمنهم من يرجى إصلاحه ولعل منهم بعض الأفراد المؤمنين.

بنی شیبه، خدمت‌کاران کعبه در زمان امام باقر (ع) بودند؛ بنابراین حدیث اشاره به همه‌ی خدمت‌کاران عتبات مقدّس امروز می‌کند و اینکه امام دست‌هایشان را قطع و آنها را مفتضح می‌کند؛ زیرا آنها اقدام به سرقت عتبات مقدّس نموده‌اند. آنها غالباً سر سپردگان طاغوت هستند ولی نه همه‌شان؛ برخی از آنها امید اصلاح‌شان وجود دارد و چه بسا برخی از آنها از مؤمنان باشند.

 

عن الصادق (ع)، قال: (دمّان في الإسلام حلال من الله  (عزوجل) لا يقضي فيهما أحد بحكم الله (عزوجل) حتى يبعث الله القائم من أهل البيت، فيحكم فيهما بحكم الله (عزوجل) ، لا يريد فيه بينة، الزاني المحصن يرجمه، ومانع الزكاة يضرب رقبته) ([939]).

امام صادق (ع) فرمودند: «دو خون را در اسلام خداوند عزوجل حلال فرموده است که کسی در مورد آن دو به حکم خداوند عزوجل قضاوت نمی‌کند تا اینکه خداوند قائم را از اهل بیت برانگیزاند، که درباره‌ی آن دو به حکم خداوند عزوجل قضاوت خواهد نمودو در این خصوص مدرک و دلیلی نمی‌خواهد: زناکار محصن را سنگ‌سار می‌کند و منع کننده‌ی زکات را گردن می‌زند»[940].

 

عن الصادق (ع)، قال: (لن تذهب الدنيا حتى يخرج رجل منّا أهل البيت، يحكم بحكم داود وآل داود، لا يسأل الناس بينة) ([941]).

امام صادق (ع) فرموده است: «دنیا پایان نمی‌پذیرد تا مردی از ما اهل بیت خروج کند به حکم داوود (ع) حکم می‌راند و از مردم دلیل و بیّنه نمی‌خواهد»[942].

 

وهذا يعني أنّ الله سبحانه يُطلع الإمام المهدي (ع) على بواطن الأمور، ويأذن له أن يحكم على الباطن، كما فعل الخضر عندما خرق السفينة وقتل الغلام، وكما روى عن داود (ع) أبو حمزة الثمالي، عن أبي جعفر (ع)، قال: (إنّ داود (ع) سأل ربّه أن يريه قضية من قضايا الآخرة، فأتاه جبريل (ع) فقال: لقد سألت ربّك شيئاً ما سأله غيرك نبي من أنبيائه (صلوات الله عليهم)، يا داود إنّ الذي سألت لم يُطلع الله عليه أحداً من خلقه ولا ينبغي لأحد أن يقضي به غيره، فقد أجاب الله دعوتك وأعطاك ما سألت، إنّ أول خصمين يردان عليك غداً القضية فيهما من قضايا الآخرة.

و این، یعنی اینکه خداوند سبحان، امام مهدی (ع) را از باطن امور آگاه می‌سازد و به او اجازه می‌دهد که براساس باطن قضاوت کند؛ همان طورکه خضر (ع) هنگامی که کشتی را سوراخ کرد و غلام را کشت، به انجام رسانید و همانند روایتی که ابو حمزه‌ی ثمالی درباره‌ی داوود (ع) از ابو جعفر (ع) روایت نموده است که فرمود: «داوود (ع) از پروردگارش درخواست نمود كه يكى از داورى‌هاى جهان آخرت را به وى بنمایاند. جبرئیل (ع) نزدش آمد و گفت: به راستی چیزی را از پروردگارت درخواست نمودی که غیر از تو هیچ یک از انبیایش ـ‌که صلوات خداوند بر آنها باد‌ـ درخواست ننموده بودند. اى داوود! هیچ یک از بندگانم را به آنچه تو درخواست نمودی آگاه ننمایم و شایسته نیست کسی به غیر آن حکم براند و نبايد كسى غير از خداوند براساس آنان حكم كند؛ ولى خداوند چنین اراده فرموده است که تو را اجابت و آنچه را كه خواسته بودى، به تو عنايت فرمود. اولین دو دشمنی که فردا نزد تو مى‌آيند، داورى در بين آنها به سان داورى آخرت خواهد بود.

 

فلما أصبح داود وجلس في مجلس القضاء أتى شيخ متعلّق بشاب ومع الشاب عنقود من عنب. فقال الشيخ: إنّ هذا الشاب دخل بستاني، وخرب كرمي وأكل منه بغير أذني. قال: فقال داود للشاب: ما تقول؟ قال: فأقر الشاب أنّه قد فعل ذلك، فأوحى الله تعالى إليه: يا داود إن كشفت لك من قضايا الآخرة فقضيت بها بين الشيخ والغلام لم يحتملها قلبك، ولا يرضى بها قومك يا داود. إنّ هذا الشيخ أقتحم على والد هذا الشاب في بستانه فقتله وغصبه بستانه وأخذ منه أربعين ألف درهم فدفنها في جانب بستانه، فادفع إلى الشاب سيفاً ومره أن يضرب عنق الشيخ، وأدفع إليه البستان ومره أن يحفر في موضع كذا من البستان فيأخذ ماله. قال: ففزع داود (ع) من ذلك، وجمع علماء أصحابه وأخبرهم بالخبر، وأمضى القضية على ما أوحى الله إليه) ([943]).

هنگامى كه صبح شد و داوود در مجلس قضاوت نشست، پيرمردى از در وارد شد که جوانى را مى‌كشيد در حالی که در دست آن جوان يک خوشه‌ی انگور بود. پيرمرد گفت: اين جوان وارد تاكستان من شده، انگورهاى مرا خراب كرده و بدون اجازه من از آن خورده است.

داوود (ع) رو به جوان كرده، گفت: تو چه مى‌گويى؟ و جوان اقرار كرد كه اين كار را انجام داده است. در همان هنگام خداوند به داوود وحى فرمود: اى داوود! اگر من يكى از داورى‌هاى آخرت را براى تو آشکار كنم و تو براساس آن ميان پيرمرد و جوان داورى كنى، نه خودت مى‌توانى تحملش كنى و نه قومت آن را می‌پذیرند. اين پيرمرد به پدر این جوان در باغش هجوم برد و او را در باغش به قتل رسانید، باغش را غصب كرد، چهل هزار درهم از او برداشت و او را در كنار همان بستان دفن نمود. پس شمشيری به اين جوان بده و به او امر كن گردن اين پيرمرد را بزند و بعد برود فلان محلِ باغ را بكند و مالش را از آنجا در بياورد.

 امام (ع) فرمود: داوود از اين به وحشت افتاد. علمای يارانش را دور هم جمع كرد و آنها را از خبر آگاه ساخت و قضیه به همان صورت که خداوند وحی فرموده بود، فیصله یافت»[944].

 

عن الإمام الصادق (ع)، قال: (أوّل ما يظهر القائم من العدل، أن ينادي مناديه أن يسلم صاحب النافلة لصاحب الفريضة الحجر والطواف) ([945]).

از امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود: «اولین چیزی که قائم از عدالت آشکار می‌کند این است که منادی خود را ندا می‌کند تا صاحب نافله را بر صاحب فریضه‌ی حجر و طواف تحویل دهد»[946].

 

وهذا يعني إنّ الذي يحج الحج الواجب في زمن الإمام يمنع من الحج المستحب، حتى يحج المسلمون الذين لم يحجوا الحج الواجب، وظاهرة الحج المستحب اليوم منتشرة بين الأغنياء في حين أنّ الفقراء يكاد ييأسون من الوصول إلى بيت الله الحرام ليحجوا حجة واجبة.

و این، یعنی کسی که حج واجب را در زمان امام انجام دهد از حج مستحب منع می‌گردد تا مسلمانان دیگری که حج واجب را انجام نداده‌اند، به حج روند. امروز پدیده‌ی حجِ مستحبی بین ثروتمند شایع شده است در حالی که فقرا از رسیدن به بیت الله الحرام برای به جا آوردن حج واجب، ناامید گشته‌اند.

 

فهؤلاء الأغنياء لو كانوا يريدون وجه الله سبحانه لأنفقوا هذه الأموال على الفقراء الذين يتضورون جوعاً ويموت كثير منهم؛ لأنّهم لا يجدون الدواء. ولو كانوا يريدون وجه الله لأرسلوا فقيراً يحج بيت الله بهذه الأموال.

اگر به واقع این ثروتمندان خواستار رضای وجه خداوند سبحان بودند این اموال را به فقرایی که از گرسنگی به خود می‌پیچند و بسیاری از آنها به علت کمبود دارو تلف می‌شوند، انفاق می‌کردند؛ و اگر آنها واقعاً خواستار وجه خداوند بودند فقیری را با این اموال به حج خانه‌ی خدا می‌فرستادند.

 

والحقيقة التي يحاولون تدليسها إنّهم يذهبون للنزهة، كما قال أمير المؤمنين (ع) ([947])، والطامّة الكبرى أنّ بعضهم يدّعون أنّهم علماء! ولو كانوا كذلك لكانوا أسوة لمتأسي.

حقیقتی که آنها سعی در جعل و تحریفش می‌زنند این است که  آنها همان طور که امیر المؤمنین (ع) می‌فرماید[948]، فقط برای تفرّج می‌روند و مصیبت بزرگ این است که بعضی از آنها خود را عالم می‌شمارند! که اگر اینگونه بودند حتما در اخلاق، اسوه و الگویی برای دیگران می‌شدند.

 

فعن أبي عبد الله (ع)، قال: (سيد الأعمال ثلاثة: إنصاف الناس من نفسك حتى لا ترضى بشيء إلاّ رضيت لهم مثله، ومواساتك الأخ في المال، وذكر الله على كل حال) ([949]).

از ابا عبد الله امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود: «سرور اعمال سه چیز است: درباره‌ی خودت در برابر خلق انصاف داشته باشی تا جایی که از هیچ چیز راضی نشوی مگر آنکه برای آنها هم مثل آن را بخواهی، کمک و یاری رسانیدن به برادر (دینی) در مال، و یاد خدا در همه حال»[950].

 

عن الصادق (ع)، عن آبائه، عن النبي ، قال: (لما أسري بي أوحى ألي ربي جل جلاله إلى أن قال: فرفعت رأسي فإذا أنا بأنوار علي وفاطمة والحسن والحسين وعلي بن الحسين ومحمد وجعفر وموسى وعلي ومحمد وعلي والحسن والحجة  بن الحسن (القائم) في وسطهم كأنه كوكب درّي. قلت: يا ربِ من هؤلاء؟ قال: هؤلاء الأئمة، وهذا القائم يحلل حلالي ويحرم حرامي، وبه انتقم من أعدائي، وهو راحة لأوليائي، وهو الذي يشفي قلوب شيعتك من الظالمين والجاحدين والكافرين، فيخرج اللات والعزّى طريين فيحرقهما. فلفتنة الناس بهما يومئذٍ أشدّ من فتنة العجل و السامري) ([951]).

از امام صادق (ع) از پدرانش از پیامبر (ص) روایت شده است که فرمود: «وقتی مرا به آسمان بردند خداوند جل جلاله به من وحی فرمود: .... تا آنجا که فرمود: خداوند عزّوجل فرمود: سرم را بالا گرفتم و خود را در برابر نورهای علی، فاطمه، حسن، حسین، علی بن الحسین، محمد بن علی، جعفر بن محمد، موسی بن جعفر، علی بن موسی، محمد بن علی، علی بن محمد، حسن بن علی و حجت بن الحسن قائم که در وسط آنها همچون ستاره‌ای درخشان بود دیدم. عرض کردم: پروردگارا! اینان چه کسانی هستند؟ فرمود: اینها امامان هستند و این قائمی است که حلالم را حلال و حرامم را حرام می‌کند و با او از دشمنانم انتقام می‌گیرم. او آرامش و آسودگی اولیای من است و او همان کسی است که قلب‌های شیعیان تو را از ظالمان، منکران و کافران بهبود می‌دهد، لات و عزی را تَر و تازه بیرون می‌آورد و آنها را می‌سوزاند که فتنه‌ی مردم در آن روز با آن دو شدیدتر از فتنه‌ی گوساله و سامری است....»[952].

 

عن بشر النبّال، عن الإمام الصادق (ع)، قال: (هل تدري أوّل ما يبدأ به القائم (ع) ؟ قلت: لا. قال: يخرج هذين رطبين غضين فيحرقهما ويذرّهما في الريح، ويكسر المسجد. ثم قال(ع): إنّ رسول الله  قال: عريش كعريش موسى (ع)، وذكر إنّ مقدّم مسجد رسول الله كان طيناّ، وجانبه جريد النخل) ([953]).

از بشر نبال از امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود: «آیا می‌دانی اولین چیزی که قائم (ع) با آن شروع می‌کند، چیست؟» عرض کردم: خیر. فرمود: «این دو را همچون دو گیاه سبز و تازه بیرون می‌آورد، آتش‌شان می‌زند و آنها را به باد می‌سپارد، و مسجد را ویران می‌کند». سپس فرمود: «که رسول خدا (ص) فرموده است: سقفی چون سقف موسی (ع) و بیان فرمود که جلوی مسجد رسول خدا (ص) از گل بود و کناره‌هایش از شاخه‌های نخل[954].

 

وعن أبي عبد الله (ع) قال: (إذا قدم القائم (ع) وثب أن يكسر الحائط الذي على القبر فيبعث الله ريحاً شديدة وصواعق ورعوداً، حتى يقول الناس إنما ذا لذا. فيتفرق أصحابه عنه حتى لا يبقى معه أحد  فيأخذ المعول بيده فيكون أول من يضرب بالمعول، ثم يرجع  إليه أصحابه إذا رأوه يضرب بالمعول بيده، فيكون ذلك اليوم فضل بعضهم على بعض بقدر سبقهم إليه. فيهدمون الحائط ثم يخرجهما غضين رطبين، فيلعنهما ويتبرأ منهما ويصلبهما، ثم ينزلهما ويحرقهما ثم يذرهما في الريح) ([955]).

از ابو عبد الله (ع) روایت شده است که فرمود: «قائم (ع) پیش می‌آید و به سرعت آماده می‌شود تا دیواری که بر روی قبر است را خراب کند. خداوند بادی شدید و رعد و برق‌هایی  برمی‌انگیزاند تا آنجا که مردم گویند اینها به خاطر آن عمل است. یارانش از گِردش پراکنده می‌شوند تا آنجا که کسی باقی نمی‌ماند. پس آن حضرت کلنگ به دست می‌گیرد و خود اولین کسی است که با کلنگ ضربه می‌زند. سپس وقتی اصحابش می‌بینند که او با دستان خودش با کلنگ ضربه می‌زند، به سویش بازمی‌گردند؛ در آن روز فضل و برتری برخی بر برخی دیگر به اندازه‌ی مقدار پیشی گرفتنشان بر یکدیگر می‌باشد. دیوار را خراب می‌کنند و سپس آن دو نفر را همچون دو شاخه‌ی تر و تازه بیرون می‌آورند. سپس آن دو را لعنت می‌کند، از آنها دوری می‌جوید و به دارشان می‌کشد. سپس پایین‌شان می‌آورد و می‌سوزاندشان و خاکسترشان را بر باد می‌دهد»[956].

 

قال رجل عن دور العباسين: أراناها الله خراباً أو خربها بأيدينا، فقال أبو عبد الله (ع): (لا تقل هكذا، بل يكون مساكن القائم وأصحابه، آما سمعت الله يقول: ﴿وَسَكَنْتُمْ فِي مَسَاكِنِ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ﴾ ([957]).

مردی در مورد خانه‌های عباسيان گفت: خداوند آنها را خرابه‌ای به من نشان دهد یا به دستان ما خراب شوند. ابو عبد الله (ع) فرمود: «چنین مگو! که آنها خانه‌های قائم و یارانش خواهند بود. آیا نشنیده‌ای که خداوند می‌فرماید: (و در منازل کسانی که به خویشتن ستم کردند، ساکن شدید) »[958].

 

عن ابن بكير، قال: سألت أبا الحسن (ع) عن قوله: (﴿وَلَهُ أَسْلَمَ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ طَوْعاً وَكَرْهاً وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ﴾ ([959])، قال (ع): أنزلت في القائم (ع) إذا خرج باليهود والنصارى والصابئين والزنادقة وأهل الردّة والكفار في شرق الأرض وغربها، فعرض عليهم الإسلام، فمن أسلم طوعاً أمره بالصلاة والزكاة وما يؤمر به المسلم، ويجب لله عليه. ومن لم يسلم ضرب عنقه، حتى لا يبقى في المشارق والمغارب أحد إلاّ وحد الله. قلت له: جعلت  فداك إنّ الخلق أكثر من ذلك؟ فقال: إنّ الله إذا أراد أمراً قلل الكثير وكثر القليل) ([960]).

از ابن بکیر نقل شده است: از ابا الحسن (ع) در مورد این سخن حق تعالی (حال آنکه آنچه در آسمان‌ها و زمين است خواه و ناخواه تسليم فرمان او هستند و به او بازگردانیده می‌شوند)[961]  سؤال کردم، فرمود: «در مورد قائم (ع) نازل شده است؛ او چون ظهور کند اسلام را بر یهود، نصارا، صابئین، ملحدان، مرتدان و کافران شرق و غرب زمین عرضه می‌کند. کسی که با اختیار اسلام آورد او را به نماز، زکات، واجبات الهی و هرآنچه بر عهده‌ی هر مسلمانی است دستور می‌دهد و کسی که اسلام نیاورد گردنش را می‌زند تا اینکه در شرق‌ها و غرب‌ها کسی نماند مگر اینکه خدا را به یگانگی یاد کند. راوی می‌گوید: عرض کردم: فدایت شوم! مردمان بیش از اینها هستند؟ فرمود: خداوند چون کاری را اراده فرماید، زیاد را کم و کم را زیاد می‌‌کند»[962].

 

عن الصادق (ع)، قال: (العلم سبعة وعشرون حرفاً، فجميع ما جاءت به الرسل حرفان فلم يعرف الناس حتى اليوم غير الحرفين. فإذا قام قائمنا أخرج الخمسة والعشرين حرفاً، فبثها في الناس وضم إليها الحرفين حتى يبثها سبع وعشرين حرفاً) ([963]).

از امام صادق‌ (ع) روایت شده است که فرمود: «علم بیست و هفت حرف است و همه‌ی آنچه پیامبران آورده‌اند تنها دو حرف است و مردم تا امروز جز آن دو حرف را نمی‌شناسند. هنگامی که قائم ما قیام کند، بیست و پنج حرف دیگر را بیرون می‌آورد و آن را بین مردم نشر می‌دهد، و آن دو حرف را نیز ضمیمه می‌کند و بیست و هفت حرف را منتشر می‌سازد»[964].

 

أي إنّ الإمام المهدي (ع) يبث علوماً إلهيةً جديدة بين الناس، ولعل منها أسرار القرآن التي لا نكاد نعرف منها شيئاً. قال تعالى: ﴿وَلَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتَى بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِيعاً﴾ ([965]).

یعنی امام مهدی (ع) علوم الهی جدیدی را بین مردم منتشر می‌کند و شاید بعضی از آنها اسرار قرآنی باشد که تقریباً چیزی از آن را نمی‌دانیم. حق تعالی می‌فرماید: (و اگر قرآنی بود که کوه‌ها با آن به جنبش درآيند يا زمين پاره‌پاره شود يا مردگان را به سخن آورد، جز اين قرآن نمی‌بود، که همه‌ی کارها از آنِ خدا است).[966].

 

وروي أنّ أصحاب الإمام (ع) يمشون على الماء ([967])، وإنّ أحدهم لو قاتل الجبال بإيمانه لهدّها.

 و روایت شده است که اصحاب امام (ع) بر روی آب راه می‌روند[968] و اینکه هر کدام از آنها اگر با کوه‌ها بجنگد با ایمانش آنها را ویران می‌سازد.

 

وروي أنّه (ع) يرقى في أسباب السماوات ([969])، والله أعلم.

روایت شده است که او (ع) در پهنه‌های آسمان‌ها بالا می‌رود[970]؛ و خدا داناتر است.

 

وربما يرافق هذا التقدّم في العلوم الإلهية والروحية تقدّم في العلوم المادية، بل ما أظنه إنّ التقدّم المادي يرافق التوجه والتقدم الروحي حتماً، قال تعالى: ﴿وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ﴾ ([971]). وقال تعالى: ﴿وَأَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُمْ مَاءً غَدَقاً﴾ ([972]).

شاید همراه با این پیشرفت در علوم الهی و روحی، پیشرفتی هم در علوم مادی همراه باشد، و حتی من گمان می‌کنم که پیشرفت مادی حتماً همراه با رویکرد و پیشرفت روحی خواهد بود. حق تعالی می‌فرماید: (اگر مردم شهرها ايمان آورده و پرهيزگاری پيشه کرده بودند، برکاتی از آسمان و زمين را به رويشان می‌گشوديم، ولی (فرستادگان) را تکذیب کردند؛ ما نيز به کيفر کردارشان مؤاخذه‌شان کرديم)[973]  و همچنین می‌فرماید: (و اگر بر راه راست پايداری کنند، قطعاً از آبی فراوان و گوارا سيرابشان کنيم)[974].

 

وروي أنّ العالم الفيزياوي اينشتاين اليهودي الديانة استقى نظريته النسبية، والعلاقة بين الطاقة والمادة، وتحول كل منهما إلى الأخرى من نظرية وحدة الوجود الدينية الفلسفية.

گفته می‌شود دانشمند فیزیک، اینشتین یهودی مذهب نظریه‌ی نسبیت و رابطه‌ی بین انرژی و ماده و تبدیل هر کدام به دیگری را طبق نظریه‌ی وحدت وجود فلسفه‌ی دینی پایه‌ریزی نمود.

 

قال أمير المؤمنين(ع) : (كأني أنظر إلى شيعتنا بمسجد الكوفة قد ضربوا الفساطيط يعلمون الناس القرآن كما أنزل، أما أن قائمنا إذا قام كسره وسوّى قبلته) ([975]).

امیر المؤمنین (ع) می‌فرماید: «گویی به شیعیان‌مان در مسجد کوفه می‌نگرم که خیمه‌ها را بر پا می‌کنند و قرآن را آن گونه که نازل شده است به مردم می‌آموزند، اما اگر قائم ما قیام کند آن را ویران نموده، قبله‌اش را در آنجا استوار می‌کند»[976].

وعن الصادق (ع)، قال: (كأني بشيعة علي في أيديهم المثاني يعلمون الناس المستأنف) ([977]).

 از امام صادق (ع) روایت شده است: «گویی شیعیان علی را می‌بینم که در دست آنها مثانی است، به مردم چیزهای جدیدی می‌آموزند»[978].

 

عن الأصبغ بن نباته: سمعت علياً (ع) يقول: (كأني بالعجم فساطيطهم في مسجد الكوفة، يعلمون الناس القرآن كما أنزل. قلت: يا أمير المؤمنين أو ليس هو كما أنزل؟ فقال: لا، محي منه سبعون، من قريش بأسمائهم وأسماء آبائهم، وما ترك أبو لهب إلاّ إزراء على رسـول الله ؛لأنّه عمه) ([979]).

اصبغ بن نباته  می‌گوید شنیدم علی (ع) می‌ فرماید:«گویی خیمه‌های عجم را در مسجد کوفه می‌بینم، که قرآن را همان طور که نازل شده است به مردم می‌آموزند». گفتم: ای امیر المؤمنین (ع)! آیا همان گونه نیست که نازل شده است؟ فرمود: «خیر. هفتاد (سوره) از آن پاک شده است، از نام‌های قریش و نام‌های پدرانشان، و از ابو لهب جز عیب‌جویی بر رسول خدا (ص) باقی نمانده است؛ چرا که او عموی رسول خدا[980] بود».

 

وعن الصادق (ع)، قال: (كيف أنتم لو ضرب أصحاب القائم الفساطيط في مسجد كوفان، ثم يخرجوا إليهم المثال المستأنف أمر جديد على العرب شديد) ([981]).

امام صادق (ع) فرمودند: «در چه حالی خواهید بود اگر اصحاب قائم خیمه‌ها را در مسجد کوفان بر پا کرده، قرآن را به گونه‌ای جدید عرضه کنند به طوری که بر عرب سخت و گران باشد»[982].

 

وعن أبي جعفر، قال: (إذا قام قائم آل محمد (ع) ضرب فساطيط لمن يعلم القرآن على ما أنزل الله جل جلاله فأصعب ما يكون على من حفظه اليوم؛ لأنّه يخالف فيه التأليف) ([983]).

از ابو جعفر (ع) روایت شده است که فرمود: «آنگاه که قائم (ع) قیام کند، برای آموزش‌دهندگان قرآن آنگونه که خداوند جل جلاله نازل فرموده است، خیمه‌هایی بر پا می‌کند، که برای کسی که آن را امروز از حفظ دارد، سخت و گران باشد؛ چرا که در آن تألیفات متفاوتی خواهد بود»[984].

 

وعن الصادق (ع): (كأني أنظر إلى القائم على منبر الكوفة وحوله أصحابه ثلاثمائة وثلاثة عشر رجلاً، عدّة أهل بدر وهم أصحاب الألوية، وهم حكّام الله في أرضه على خلقه، حتى يستخرج من قبائه كتاباً مختوماً بخاتم من ذهب عهد معهود من رسول الله ، فيجفلون عنة إجفال الغنم البكم، فلا يبقى منهم إلاّ الوزير وأحد عشر نقيباً، كما بقوا مع موسى بن عمران(ع)، فيجولون في الأرض فلا يجدون عنه مذهباً فيرجعون إليه. وإني لأعرف الكلام الذي يقوله لهم فيكفرون به) ([985]).

امام صادق (ع) فرمودند: «گویی قائم را بر منبر کوفه می‌نگرم که گِردش سيصد و سيزده مرد به تعداد ياران رسول خدا در جنگ بدر هستند، آنان صاحبان ولايت و فرمانروایی و حاکمان خدا در زمينش بر خلقش هستند، تا اینکه قائم از قبای خود نامه‌ای مهر شده با مهری طلایی بیرون آورد که وصیتی از سوی رسول خدا (ص) است. سپس همانند گوسفندان وحشت‌زده از گردش می‌رمند و جز وزیر و یازده نقیب کسی باقی نمی‌ماند، همانند آنان که با موسی بن عمران (ع) باقی ماندند. آنها در زمین پراکنده می‌شوند و راهی برای برون رفت از او نمی‌یابند، پس به سوی او بازمی‌گردند. حقّاً که من می‌دانم او به آنها چه می‌گوید که آنها به آن کافر می‌شوند»[986].

 

وعن بن أبي يعفور، قال: (دخلت على أبي عبد الله (ع) وعند نفر من أصحابه، فقال لي: يابن أبي يعفور هل قرأت القرآن؟ قال: قلت: نعم هذه القراءة. قال (ع): عنها سألتك ليس عن غيرها. قال: فقلت: نعم، جعلت فداك، ولم؟ قال (ع): لأنّ موسى (ع) حدث قومه بحديث لم يحتملوه عنه فخرجوا عليه بمصر فقاتلوه فقاتلهم فقتلهم، ولأنّ عيسى (ع) حدث قومه بحديث فلم يحتملوه عنه فخرجوا عليه بتكريت فقاتلوه فقاتلهم وقتلهم، وهو قول الله (عزوجل): ﴿فَآمَنَتْ طَائِفَةٌ مِنْ بَنِي إِسْرائيلَ وَكَفَرَتْ طَائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِينَ﴾ ([987]). وإن أول قائم يقوم منا أهل البيت يحدثكم بحديث لا تحتملونه، فتخرجون عليه برميلة الدسكرة، فتقاتلونه فيقاتلكم فيقتلكم. وهي آخر خارجه تكون الخبر) ([988]).

از ابن ابی یعفور نقل شده است: بر ابو عبد الله (ع) وارد شدم در حالی که عده‌ای از صحابه‌اش نزد ایشان بودند. به من فرمود: «ای ابن ابی یعفور! آیا قرآن را خوانده‌ای؟» عرض کردم: بله، به این صورت. فرمود (ع): «از همان قرائت پرسیدم نه چیز دیگر». گفتم: بله، فدایت شوم؛ اما چرا؟ فرمود: «زیرا موسی (ع) با قومش سخنی گفت که آن را تاب نیاوردند، پس در مصر بر او خروج کردند و با او جنگیدند، و او نیز با آنها جنگید و آنها را کشت؛ و عیسی (ع) با قومش سخنی گفت که آن را تاب نیاوردند، پس در تکریت بر او خروج کردند و با او جنگیدند، او نیز با آنها جنگید و آنها را کشت؛ و این همان سخن خداوند عزوجل است که می‌فرماید: (پس گروهی از بنی‌اسرائيل ايمان آوردند و گروهی کافر شدند. پس ما کسانی را که ايمان آورده بودند علیه دشمنانشان مدد کرديم تا پيروز شدند)[989]. هنگامی که اولین قائم از ما اهل بیت قیام کند به گونه‌ای با شما سخن خواهد گفت که آن را تاب نمی‌آورید، پس در شنزار دسکره بر او خروج خواهید کرد و با او خواهید جنگید، او نیز با شما بجنگد و شما را بکشد، و آن آخرین خروج خواهد بود....»[990].

 

بيان من المجلسي(رحمه الله): (قوله - ولم - أي ولِمَ لمْ تسألني غير تلك القراءة، وهي المنزلة التي ينبغي أن يعلم، فأجاب (ع): بأنّ القوم لا يحتملون تغير القرآن ولا يقبلونه، وأستشهد بما ذكر) ([991]).

بیانی از مجلسی (رحمة الله علیه): و این پرسش او: «اما چرا؟»؛ یعنی چرا از من سؤال از غیر این قرائت نمی‌پرسید، که این همان قرائتی است که شایسته است فرا گرفته شود. ایشان (ع) پاسخ می‌دهد: «زیرا این قوم تغییر در قرآن را تحمل نمی‌کنند و آن را نمی‌پذیرند» و برای گفته‌اش شاهد می‌آورد[992].

 

وعن أمير المؤمنين (ع)، قال: (يعطف الهوى على الهدى إذا عطفوا الهدى على الهوى. ويعطف الرأي على القرآن إذا عطفوا القرآن على الرأي) ([993]).

از امیر المؤمنین (ع) روایت شده است: «هوای نفس را به هدایت بازمی‌گرداند پس از اینکه هدایت را به هوای نفس گرایاندند، و رأی و نظر را به قرآن  بازمی‌گرداند  پس از اینکه قرآن را به رأی گرایاندند»[994].

 

وعن الصادق (ع): (إنّ أصحاب موسى ابتلوا بنهر، وهو قول الله (عزوجل): ﴿إِنَّ اللّهَ مُبْتَلِيكُم بِنَهَرٍ﴾ وإنّ أصحاب القائم يبتلون بمثل ذلك) ([995]).

از امام صادق (ع) روایت شده است: «یاران موسی (ع) با نهری آزموده شدند که این همان سخن خداوند است که می‌فرماید (خداوند شما را به جوی آبی می‌آزمايد)  و اصحاب قائم  نیز با همانندِ آن آزموده می‌شوند»[996].

 

عن الصادق (ع) قال: (القائم يهدم المسجد الحرام حتى يرده إلى أساسه، ومسجد الرسول  إلى أساسه، ويرد البيت إلى موضعه، وأقامه إلى أساسه وقطع أيدي بني شيبة السرّاق وعلقها على الكعبة) ([997]).

 از امام صادق (ع) روایت شده است: «قائم مسجد الحرام را ویران می‌سازد تا اینکه آن را به اساس خود برمی‌گرداند، و مسجد پیامبر (ص) را نیز تا آن را به اساس خود برگرداند و خانه را به جایگاه خود بازمی‌گرداند و آن را بر پایه‌اش بنیان می‌نهد و دستان بنی شیبه‌ی دزد را قطع می‌کند و بر کعبه می‌آویزد»[998].

 

وعن أبي بصير في حديث اختصره الشيخ الطوسي، قال: (إذا قام القائم (ع) دخل الكوفة وأمر بهدم المساجد الأربعة، حتى يبلغ أساسها ويصيرها عريش كعريش موسى (ع)، وتكون المساجد كلها جماء لا شرف لها كما كانت على عهد رسول الله   ) ([999]).

از ابو بصیر در حدیثی که شیخ طوسی آن را خلاصه کرده روایت شده است، که فرمود: «هنگامی که قائم (ع) قیام کند وارد کوفه می‌شود و دستور به تخریب چهار مسجد را صادر می‌کند تا آنها را به بنیان‌شان بازگرداند و چهار ستون آنها را همانند چهار ستون (مسجد) موسی (ع) می‌سازد، مساجد همگی ساده خواهند بود بی‌هیچ برتری، همان طور که در زمان رسول خدا (ص) چنین بود.... .»[1000]

 

وعن أبي محمد العسكري (ع)، قال: (إذا قام القائم أمر بهدم المنار والمقاصير([1001]) التي في المساجد. فقلت في نفسي: لأي معنى هذا ؟ فاقبل عليّ فقال (ع): معنى هذا أنها محدثة مبتدعة، لم يبنها نبي ولا حجة) ([1002]).

و از ابا محمد عسکری (ع) روایت شده است که فرمود: «هنگامی که قائم قیام کند دستور به ویران کردن مناره‌ها و محراب‌هایی که در مسجدها قرار دارند را می‌دهد[1003]». در این حین با خودم گفتم: این کار چه معنی دارد؟ امام (ع) رو به من کرد و فرمود: «معنی آن این است که آنها نوآوری و بدعت می‌باشند و هیچ پیامبر یا حجتی آنها را بنا نکرده است»[1004].

 

وعن الصادق (ع): (إذا قام القائم هدم المسجد الحرام حتى يرده إلى أساسه، وحوّل المقام إلى الموضع الذي كان فيه، وقطع أيدي بني شيبه وعلقها على الكعبة وكتب عليها: هؤلاء سرّاق الكعبة) ([1005]).

امام صادق (ع) فرموده‌اند: «هنگامی که قائم قیام کند، مسجد الحرام را ویران می‌سازد تا آن را به اساس خود برمی‌گرداند، و مقام (ابراهیم) را نیز به جایی که در آن قرار داشته بازمی‌گرداند و دستان بنی شیبه را قطع می‌کند و بر کعبه می‌آویزد و بر آن می‌نویسد: اینان دزدان کعبه‌اند»[1006].

 

عن الأصبغ قال: قال أمير المؤمنين (ع) في حديث له حتى انتهى إلى مسجد الكوفة وكان مبنياً بخزف ودنان وطين، فقال: (ويل لمن هدمك، وويل لمن سهل هدمك، وويل لبانيك بالمطبوخ المغير قبلة نوح. طوبى لمن شهد هدمك مع قائم أهل بيتي، أولئك خيار الأمة مع أبرار العترة) ([1007]).

از اصبغ نقل شده است: امیر المؤمنین (ع) در حدیثی درباره‌ی او (قائم) تا به مسجد کوفه رسید و اینکه از سفال پخته و گل ساخته شده بود رسید، فرمود: «وای بر کسی که تو را ویران کرد، و وای بر کسی که ویران کردن تو را آسان نمود، و وای بر بنا کننده‌ی تو با گل پخته که قبله‌ی نوح را تغییر داد، خوشا به حال کسی که ویران شدن تو همراه با اهل بیت مرا شاهد باشد، آنها برگزیدگان این امّت همراه با نیکوکاران عترت‌اند»[1008].

 

وسئل أبو عبد الله (ع) عن المساجد المظللة: أيكره الصلاة فيها ؟ فقال: (نعم، ولكن لا يضركم اليوم، ولو قد كان العدل لرأيتم كيف يصنع في ذلك) ([1009]).

از ابو عبد الله (ع) در مباره‌ی مسجدهای سیاه و مشکوک سؤال شد که آیا نماز خواندن در آنها مانعی دارد؟ فرمود: «بله؛ ولی امروز بر شما حَرَجی نیست؛ اما اگر عدالت بر پا شود، خواهید دید که چگونه در این خصوص برخورد خواهد شد»[1010].

 

وعن عمرو بن جميع، قال: سألت أبا جعفر (ع) عن الصلاة في المساجد المصورة. فقال(ع): (أكره ذلك، ولكن لا يضركم اليوم، ولو قد قام العدل لرأيتم كيف يصنع في ذلك) ([1011]).

از عمرو بن جمیع نقل شده است: از ابا جعفر (ع) در مورد خواندن نماز در مسجدهای نگارگری شده سئوال کردم، ایشان (ع) فرمود: «آن را ناپسند می‌دارم، اما امروز برای شما اشکالی ندارد؛ اما اگر عدالت بر پا شود، خواهید دید که چگونه در این خصوص برخورد خواهد شد»[1012].

 

والأحاديث تشير إلى أنّ الإمام المهدي (ع) يعيد المساجد إلى بساطتها في عهد رسول الله، لتشد الناس إلى الانقطاع إلى الله. فيرفع الزخرفة والصور منها، وربما يفتح سقوفها إلى السماء. فالذي يهم أهل الدنيا الزخرفة والزينة والراحة والتبريد والتدفئة والترف، والذي يهم الأنبياء والأوصياء  التوجه إلى الله والانقطاع إلى الله لا إلى الدنيا وزخرفها مع اهتمام الأنبياء والأوصياء بإعمار الأرض وترفيه الناس اقتصادياً.

احادیث به این موضوع اشاره دارند که امام مهدی (ع) مسجدها را به همان سادگی زمان رسول خدا (ص) بازمی‌گرداند تا بریدن مردم به سوی خداوند را شدّت بخشد. زینت‌ها و تصویرها را از آنها برمی‌دارد و چه بسا سقف‌هایشان را به آسمان بگشاید. آنچه اهل دنیا به آن اهمیت می‌دهند زینت‌ها، تزئینات، و راحتی و آسایش، سیستم‌های تهویه (گرمایش و سرمایش) و رفاهی می‌باشد، اما آنچه برای پیامبران و اوصیا (علیهم السلام) اهمیت دارد توجه به و بریدن به سوی خداوند است نه به سوی دنیا و زینت‌هایش؛ در کنار اهتمامی که انبیا و اوصیا (علیهم السلام) به آبادانی زمین و بالا بردن رفاه اقتصادی مردم دارند.

 

عن الفضيل بن يسار، قال: سمعت أبا عبد الله (ع) يقول: (إنّ قائمنا إذا قام استقبل من جهلة الناس أشد مما استقبل رسول الله  من جهّال الجاهلية. فقلت: وكيف ذلك؟ قال: إنّ رسول الله  أتى الناس وهم يعبدون الحجارة والصخور والعيدان والخشب المنحوتة، وإنّ قائمنا إذا قام أتى الناس وكلهم يتأول عليه كتاب الله ويحتج عليه به. ثم قال (ع): أما والله ليدخلن عليهم عدله، أما والله ليدخلن عليهم عدله جوف بيوتهم كما يدخل الحر والقر) ([1013]).

از فضیل بن یسار روایت شده است که گفت: شنیدم ابا عبد الله (ع) می‌فرماید: «هنگامى كه قائم ما قيام نمايد، آزارى كه از جهالت و نادانى مردمان مىبيند، از آزار و اذيتى كه پيامبر خدا (ص) از جاهلان دورهى جاهليت ديد، بيش‌تر و شديدتر است». عرض كردم: چگونه؟ فرمود: «رسول خدا (ص) بر مردمانى مبعوث شد كه سنگ، تخته سنگهاى بزرگ، چوب و مجسمههاى چوبى را مىپرستيدند؛ اما هنگامى كه قائم ما قيام مىنمايد، مردم كتاب خدا (قرآن) را از پيش خود تأويل مىنمايند و با استناد خود با آن حضرت به بحث و جدال مىپردازند؛ ولى عاقبت، حضرت، عدل خود را بر آنها و در خانههاى آنها وارد خواهد كرد، همان گونه كه گرما و سرما داخل مىشود»[1014].

 

الذين يتأولون علية القرآن ليس عامّة الناس قطعاً ولكن هؤلاء علماء غير عاملين يظنون أنّهم بتحصيلهم للقواعد الاستقرائية والعقلية قد أحاطوا بالعلم كلّه، فهم لا يرون شيئاً من العلم عند من سواهم. وهذا التكبّر يمنعهم من الانقياد للإمام المعصوم (ع) وقبول علومه الإلهية، فيردون عليه ويتأولون القرآن عليه، ويتهمونه بالجهل وربما بالسحر والجنون. التهمتان اللتان لا تكادان تفارقان نبياً من الأنبياء (ع).

کسانی که قرآن را بر ایشان (ع) تأویل می‌کنند عامه‌ی مردم نیستند بلکه آنها علمای بی‌عاملی هستند که می‌پندارند با به دست آوردن قواعد استقرایی و عقلی بر تمامی علوم احاطه پیدا کرده‌اند و در نتیجه هیچ علمی غیر از آنچه نزد خودشان هست را نمی‌بینند؛ و این تکبّر، آنها را از تسلیم شدن در برابر امام معصوم (ع) و پذیرفتن علوم الهی بازمی‌دارد؛ پس به او اعتراض و قرآن را بر او تأویل می‌کنند و او را به جهل و نادانی و چه بسا سحر و جنون متهم می‌نمایند، که این دو تهمت اخیر تقریباً از هیچ یک از انبیای الهی (علیهم السلام) جدا نبوده است.

 

ومن هنا فإنّ علم الإمام (ع) وحده لا يعالج فتنة هؤلاء العلماء غير العاملين؛ لأنّهم لا يسلّمون له ولا يقبلون علومه، كما هو واضح في الرواية. فيكون العلاج هو فضح هؤلاء العلماء غير العاملين على رؤوس الأشهاد وبين عامّة الناس كما فعل رسول الله  وعيسى (ع) مع علماء اليهود. وعندما يرى الناس عدالة الإمام (ع) سواء في الأمور المالية كقسمة أموال الصدقات بين الفقراء بالسوية وزهده (ع) في ملبسه ومأكله ومشربه، أم باهتمامه بأحوال المجتمع الإسلامي وإخلاصه في العمل لله سبحانه، ثم يقارن الناس سيرة هذا الإمام العادل المهدي (ع) بسيرة أولئك العلماء غير العاملين، فهم على سبيل المثال يأتيهم مسكين أطفاله جياع ثيابهم مقطعة يطلب منهم دراهم ليسد رمقه فيقولون له: ائتنا بمعرِّف لكي نعطيك! بربكم هل سمعتم أو قرأتم أنّ محمداً  أو علياً (ع) أو أحد الأئمة قال لفقير ائتني بمعرف لكي أعطيك ؟!

به همین جهت علم امام (ع) به تنهایی فتنه‌ی این علمای بی‌عمل را درمان نمی‌کند؛ چرا که آنها تسلیم امام نمی‌شوند و علومش را نمی‌پذیرند، همان طور که در روایت واضح و روشن می‌باشد. بنابراین راه علاج، رسوا کردن این علمای بی‌عمل در برابر همگان می‌باشد همان طور که رسول خدا (ص) عمل نمود و  همان رفتاری که عیسی (ص) با علمای یهود انجام داد؛ هنگامی که مردم عدالت امام (ع) را چه در امور مالی، همانند تقسیم کردن اموال صدقات به طور مساوی در بین فقرا و زهد ایشان (ع) در پوشیدن، خوردن و نوشیدن و یا اهتمام و توجه ایشان به امور جامعه‌ی اسلامی و اخلاصش در عمل برای خداوند سبحان را ببینند، و سپس سیره و روش این امام عادل مهدی (ع) را با سیره و روش آن علمای بی‌عمل مقایسه می‌کنند. به طور مثال اگر مسکینی که بچه‌هایش گرسنه و لباس‌هایشان پاره و مندرس باشد و از آنها پولی بخواهد تا تنگی معیشت خود را برطرف کند، آنها به او می‌گویند: برای ما معرّفی بیاور تا به تو پولی بدهیم! شما را به خدا قسم، آیا شنیده‌اید و یا خوانده‌اید که محمد (ص) یا علی (ع) یا یکی از ائمه (علیهم السلام) به فقیری گفته باشند برای من معرّفی بیاور تا به تو چیزی ببخشم؟!

 

ثم أين هم هؤلاء المعرّفون ؟ وكم هم ؟ ومن أين  لهذا المسكين بأحدهم ؟! والحال أنّ طلبة الحوزة العلمية يحتاجون إلى سلسلة معرفين، بل إنّ المتقي من طلبة الحوزة لا يهتدي إلى سبيل ليعرف نفسه عنده؛ لأنّ معظم المعرفين متكبرون وفسقة ومستأثرون، ومن اتصل بهم بأموال الصدقات. والضلالة لا تجتمع مع الهدى، فلا يهتدي في الغالب إلى هؤلاء المعرفين إلاّ متملق أو خسيس طالب دنيا، والطيور على أشكالها تقع. فبربكم كيف أمسى الخسيس الوضيع يعرف التقي الشريف؟ وكيف أمسى الذئب راعياً للغنم؟ وكيف أمسى ابن آوى المؤتمن؟ وكيف أمسى الجاهل السفيه يعرف العالم الفقيه ؟! أ الله أذن لكم بهذا أم على الله تفترون ؟!

به علاوه، این معرّف‌ها چه کسانی هستند؟ و چند نفر لازم  است؟ و این مسکین از کجا می‌تواند یکی از آنها را بیاورد؟! این در حالی است که طلاب حوزه‌ی علمیه نیاز به سلسله‌ای از معرّفین دارند و حتی یک طلبه‌ی باتقوای حوزه هیچ راهی نمی‌یابد تا خودش را به او بشناساند؛ چرا که بیش‌تر معرّفین و کسانی که آنها را به اموال صدقات متصل می‌کنند، متکبر، فاسق و انحصارگرا هستند. گمراهی با هدایت جمع نمی‌گردد، پس در اغلب موارد کسی به این معرفین هدایت نمی‌شود مگر متملق و چاپلوس یا فرومایه‌ی دنیا طلب؛ کبوتر با کبوتر، باز با باز[1015]! شما را به خدا سوگند، چطور می‌شود که یک پست فرومایه یک شریف باتقوا را بشناسد؟! چگونه گرگ چوپان گوسفندان باشد!؟ و چگونه فرزند ناخلف امانت‌دار باشد؟! و چگونه نادان بی‌خرد، عالم فقیه را بشناسد؟! آیا خداوند چنین اجازه‌ای به شما داده یا بر خداوند دروغ می‌بندید؟!

 

بربكم هذه هي سيرة السجاد (ع)، الذي كان يحمل الطعام في ظلام الليل ويدسه تحت رأس المؤالف والمخالف، أم هي سيرة محمد  والأئمة  الذين كانوا يعطون حتى المؤلفة قلوبهم وكانوا يرحمون الفقراء واليتامى، وربما سقطت الدمعة من عيني علي (ع) قبل أن تسقط من عين أرملة أو يتيم، وربما خرجت الزفرة والحسرة من صدر محمد  قبل صدر الفقير.كان محمد  وعلي (ع) والأئمة يجوعون ليشبع الفقراء، ويعطون البعيد قبل القريب.  

شما را به خدا، آیا این روش امام سجاد (ع) است؟ کسی که غذا را در تاریکی شب حمل می‌کرد و آن را زیر سر مردم تنگ‌دست چه موافق و چه مخالف قرار می‌داد، و یا روش محمد (ص) و ائمه (علیهم السلام) که می‌بخشیدند تا قلب‌های‌شان را نرم کنند و به فقیران و یتیمان رحم می‌آوردند و چه بسا اشک از چشمان علی (ع) جاری می‌شد پیش از آنکه از چشم بیوه‌زنان یا یتیمان جاری شود، و آه و حسرت، پیش از آنکه از سینه‌ی فقیر بلند شود، از نهاد محمد (ص) برمی‌آمد. حضرت محمد (ص)، علی (ع) و ائمه (علیهم السلام) گرسنه می‌ماندند تا فقیران سیر باشند و به بیگانه قبل از نزدیک، می‌بخشیدند.

 

لقد انتشر الإسلام بأخلاق هؤلاء القادة العظام لا بالمصطلحات الفلسفية. عندما جاءت الخلافة للإمام علي (ع) أول ما قام به هو التسوية في العطاء، وإلقاء دواوين التمييز التي أجراها من كان قبله، ولهذا ثارت ثائرة القوم عليه وانتفض طلحة والزبير وأشباههما.

اسلام با اخلاق این رهبرانِ بزرگ گسترش یافت نه با اصطلاحات فلسفی. هنگامی که خلافت به امام علی (ع) رسید اولین کاری که به انجامش اقدام نمود، مساوات و برابری در بخشش و برانداختن دیوان‌ها و دفاتر تبعیض‌آمیزی بود که پیش از او اجرا می‌کردند؛ و به همین دلیل شورشیان قوم علیه او سر به شورش گذاشتند و طلحه و زبیر و نظایر آنها به جنبش درآمدند.

 

أمّا أنتم اليوم فقد أعدتم دواوين التمييز، وأعدتموها عثمانية تغدقون على من يعبدكم من دون الله، وآثرتم هذا بزعمكم لعلمه وفضلتم فلان بادعائكم لفضله، وهذا وفلان لا يأمرون بالمعروف ولا ينهون عن المنكر. ومن جهة أخرى تمنعون الأرملة؛ لأنها مجهولة الحال، واليتيم لأنّه بلا معرّف وتقتّرون على معظم طلبة الحوزة، بل وتمنعون من لا يواكب مسيرتكم المخزية سواء العلمية أم العملية التي من أجلى مظاهر انحرافها هو الابتعاد عن كتاب الله ودراسته ومدارسته. وإهمالكم إرشاد الناس والأمر بالمعروف والنهي عن المنكر. واستسلامكم للدعة والراحة حتى أمسيتم قوماً مترفين لا تتحملون حرارة الشمس فضلاً عن شظف العيش، وأذى الطواغيت في سبيل إعلاء كلمة لا اله إلاّ الله.

اما شما امروز دیوان‌های تبعیض را بازگردانیده و آنها را به همان سبک و سیاق عثمانی ایجاد کرده‌اید تا آن کس که شما را به جای خداوند عبادت می‌کند، فراوان سیر کنید؛ این یکی را به زعم خودتان به خاطر عِلمش برمی‌گزینید و آن دیگری را با ادعای خودتان برای فضلش، فضیلت می‌بخشید و برتر می‌شمارید، در حالی که فلانی‌ها نه امر به معروف می‌کنند و نه نهی از منکر! از سوی دیگر از بیوه‌زنان دریغ می‌دارید؛ چرا که وضعیت آنها برایتان نامشخص است، و همچنین یتیم، چرا که معرّفی ندارد و همچنین بر بسیاری از طلبه‌های تنگ ‌دست حوزه‌ی علمیه، و حتی از کسانی که در روش و آیین ننگ‌آورتان ـ‌ چه از نظر علمی و چه عملی ‌ـ شما را همراهی نمی‌کنند، دریغ می‌دارید؛ همان آیینی که از واضح‌ترین مظاهر انحرافش، دور شدن از کتاب خدا و غور در آن و مطالعه‌ی آن می‌باشد؛ و همچنین غفلت شما از ارشاد مردم و امر به معروف و نهی از منکر، و تسلیم شدن‌تان در برابر رفاه و آسایش تا آنجا که به قومی نازپرورده که حتی تحمل گرمای خورشید را ندارد، تبدیل شده‌اید، چه برسد به تحمل سختی‌ها و تنگناهای زندگی و آزار و اذیت‌های طاغوت‌ها در راه بالا بردن کلمه‌ی لا اله الا الله!

 

ورد في بعض الروايات التي تصف معركة يخوضها المهدي (ع) لفتح مدينة النجف وتطهيرها من المنافقين الذين سيقفون ضده ويقاتلونه، أنّ أصحاب الإمام المهدي (ع) يحوطون به وثيابهم ممزقة ! نعم ممزقة؛ لأنّهم لا يشترون ثياباً بأموال الأرملة واليتيم والمريض.

در برخی از روایت‌هایی که نبردی را که مهدی (ع) برای فتح شهر نجف و پاک‌سازی آن از منافقانی که در برابرش می‌ایستند و با وی پیکار می‌کنند، واردش می‌شود را توصیف می‌نمایند، آمده است که یاران امام مهدی (ع) او را احاطه می‌کنند در حالی که لباس‌های پاره بر تن دارند! آری، لباس‌های پاره؛ چرا که آنها با اموال بیوه‌زنان، یتیمان و بیماران، لباسی برای خود نخریده‌اند.

 

عن أبي بصير، عن أبي عبد الله (ع)، قال في قول الله (عزوجل): ﴿فَكُبْكِبُوا فِيهَا هُمْ   وَالْغَاوُونَ﴾ ([1016]). قال (ع): (هم قوم وصفوا عدلاً بألسنتهم ثم خالفوه إلى غيره) ([1017]).   

از ابو بصیر از ابو عبد الله (ع) در مورد سخن خداوند عزوجل (پس آنها و گمراهان در آن (آتش) افکنده شوند)[1018]  روایت شده است که فرمود: «آنها قومی هستند که عدالت را با زبان‌شان توصیف می‌کنند و سپس بر خلاف آن به سویی دیگر حرکت کند»[1019].

 

وعن خيثمة، قال: قال لي أبو جعفر (ع): (أبلغ شيعتنا أن لن ينال ما عند الله إلاّ بعمل، وأبلغ شيعتنا إنّ أعظم الناس حسرة يوم القيامة من وصف عدلاً ثم يخالفه إلى غيره) ([1020]).

و از خثیمه نقل شده است: ابو جعفر (ع) به من فرمود: «به شیعیان ما برسان که به آنچه نزد خداوند است جز با عمل نمى‌توان رسید. به شیعیان ما برسان کسی در روز قیامت بیش‌ترین و بزرگ‌ترین حسرت را دارد كه عدالتی را توصیف و سپس برخلاف آن به سمت و سویی دیگر حركت كند»[1021].

 

 

وعن أبي عبد الله (ع)، قال: (أتقو الله واعدلوا فأنكم تعيبون على قوم لا يعدلون) ([1022]).

از ابا عبد الله (ع) روایت شده است که فرمود: «از خدا بترسید و عدالت ورزید؛ چرا که شما از کسانی عیب‌جویی می‌کنید که عدالت را رعایت نمی‌کنند»[1023].

 

وعن أمير المؤمنين (ع)، قال: (ألا إنّه من ينصف الناس من نفسه لم يزده الله إلاّ عزّاً)([1024]).

و از امیر المؤمنین (ع) روایت شده است: «بدانید هر كس با مردم منصفانه رفتار كند، خداوند جز بر عزّتش نيفزايد»[1025].

 

بربكم بقي شيء نميزكم به عن الطواغيت المتسلطين على الأمة الإسلامية؟ أنتم وهم تغدقون على من يعبدكم من دون الله ويبيع آخرته بدنياكم وتتركون الفقراء والمساكين يتضورون جوعاً، والمرضى يعانون الآلام حتى الموت. أنتم وهم تأمرون بالمنكر فهم المطرقة وأنتم السندان، هم يهينون كتاب الله وأنتم تستقبلون فعلتهم الشنيعة بصمت وهدوء خبيث ([1026]).

شما را به خدا، آیا دیگر چیزی باقی مانده است که شما را با آن از طاغوت‌های مستبد و مسلّط بر امّت اسلامی بازشناسیم؟ شما و کسانی را که به آنان که شما را به جای خداوند عبادت می‌کنند و آخرتشان را به دنیای شما می‌فروشند، بی‌حساب می‌بخشید، و در عین حال فقرا و مساکین را رها می‌کنید تا از گرسنگی به خود بپیچند و همچنین بیماران را تا آنجا که با تحمل درد و رنج‌ها جان دهند! شما و آنها که امر به منکر می‌کنید؛ پس آنها چکش هستند و شما منکر؛ آنها به کتاب خدا اهانت می‌کنند و شما کردار شنیع آنها را با سکوت و سکون خباثت‌بارتان پذیرا می‌شوید![1027]

 

فالويل لكم، تدّعون أنكم شيعة علي (ع) وتخالفونه، كلا ثم كلا. أنتم شيعة عثمان؛ لأنكم توافقونه، وعلي يعسوب المؤمنين، والمال يعسوب المنافقين، ويكفيكم هذا التفاوت، وكل أناء بالذي فيه ينضح.

پس وای بر شما! ادعا می‌کنید شیعه‌ی علی (ع) هستید و راه خلاف آن را می‌پیمایید! هرگز! و هرگز چنین نیست! شما پیروان عثمانید؛ چرا که با او موافق هستید؛ علی بزرگ و پیشوای مؤمنان است در حالی که مال و ثروت، پیشوای منافقان! همین تفاوت شما را کفایت می‌کند؛ که «از کوزه همان برون تراود که در او است»[1028].

 

أنتم قادة عميان، أجل أنتم قادة عميان، وأعمى منكم من يسير خلفكم، وحسبنا الله ونعم الوكيل وإلى الله المشتكى. فليس كلما يعرف يقال، وليس كل ما يقال حان وقته، وليس كل ما حان وقته حضر أهله.

شما پیشوایانی کور هستید! آری، پیشوایانی کور! و کورتر از شما کسی است که شما را پیروی کند. خدا ما را بس است و او چه نیکو وکیلی است و تنها به خداوند شکایت می‌بریم. هر آنچه دانسته شود، گفته نشود، و هر آنچه گفته شود، وقتش نرسیده باشد، و هر آنچه وقتش رسیده باشد، اهلش حاضر نباشند.

 

قال أبي الحسن الثالث (ع): (إذا رفع علمكم من بين أظهركم فتوقعوا الفرج من تحت أقدامكم) ([1029]).

ابو الحسن سوم (ع) می‌فرماید: «آنگاه که علم شما از پیش روی‌تان برداشته گردد انتظار فرج و گشایش را از زیر پاهایتان داشته باشید»[1030].

 

فالفرج قريب إنّ شاء الله، والحمد لله الذي يؤمن الخائفين، وينجي الصالحين، ويرفع المستضعفين، ويضع المستكبرين، ويهلك ملوكاً ويستخلف آخرين.

انشاء الله فرج نزدیک است. و حمد و سپاس تنها از آنِ خداوندی است که ترسیده‌ها را ایمنی، و صالحان را نجات می‌بخشد، مستضعفین را بالا می‌برد و مستکبرین را به زیر می‌کشد، پادشاهان را به هلاکت می‌رساند و دیگران را جایگزینشان می‌کند.

 

والحمد لله قاصم الجبارين، مبير الظالمين، مدرك الهاربين، نكال الظالمين، صريخ المستصرخين، موضع حاجات الطالبين، معتمد المؤمنين.

و حمد و سپاس تنها از آنِ خداوندی است که در هم کوبنده‌ی ستمگران، دریابنده‌ی گریختگان، عذاب کننده‌ی ظالمان، فریادرس کمک خواهان، موضع نیازهای درخواست کنندگان، و وکیل مؤمنان است.

 

الحمد لله الذي من خشيته ترعد السماء وسكانها، وترجف الأرض وعمارها، وتموج الجبال ومن يسبح في غمراتها.

سپاس مخصوص خدایی است که از ترس و خشیّت او، آسمان و ساکنانش می‌غرند و زمین و آبادکنندگانش می‌لرزند و دریاها و هر آن که در اعماقش غوطه‌ور است موج می‌زنند.

 

 

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿قَالُوا مَنْ فَعَلَ هَذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ * قَالُوا سَمِعْنَا فَتىً يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ * قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَى أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ * قَالُوا أَأَنْتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمُ * قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ كَانُوا يَنْطِقُونَ﴾ ([1031]).

به نام خداوند بخشاینده‌ی بخشایش‌گر

گفتند: چه کس با خدايان ما چنين کرده است؟ هر آينه او از ستمکاران است * گفتند: شنيده‌ايم که جوانی به نام ابراهيم، از آنها سخن می‌گفته است * گفتند: پس او را در برابر دیدگان مردم بياوريد، باشد که آنان شهادت دهند * گفتند: ای ابراهيم، آیا تو با خدایان ما چنين کرده‌ای؟ * گفت: بلکه همین بزرگ‌ترينشان چنين کرده است. اگر سخن می‌گويند، از آنها بپرسيد[1032].

 

 

 



[1]- البقرة :256.

[2] - بقره: 256.

[3]- الشعراء :10 ـ 15.

[4] - شعرا: 10 تا 15.

[5]- الكافي: ج1 ص338.

[6] - کافی: ج 1 ص 338.

[7]- الكهف : 18.

[8] - کهف: 18.

[9]- أمالي الصدوق: ص93.

[10] - امالی صدوق: ص 93.

[11] - 4 بهمن 1379 هـ. ش (مترجم).

[12]- الحديد : 13 ـ 15.

[13] - حدید: 13 تا 15.

[14]- الكافي: ج5 ص56.

[15] - کافی: ج 5 ص 56.

[16]- أخرج القندوزي في ينابيع المودة: عن ابن عباس في قوله تعالى: (يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَيَخَافُونَ يَوْماً كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً*  وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَيَتِيماً وَأَسِيراً) الدهر: 7 ـ 8. قال: (مرض الحسن والحسين (رضي الله عنهما) فعادهما جدهما [رسول الله] وعادهما بعض الصحابة، فقالوا : يا أبا الحسن لو نذرت على ولديك [نذراً] . فقال على (رضي الله عنه): إن برء ولداي مما بهما صمت لله ثلاثة أيام شكراً لله . وقالت فاطمة (رضي الله عنها) مثل ذلك . وقالت جارية [لهم نوبية] يقال لها (فضه) مثل ذلك . وقال الصبيان: نحن نصوم ثلاثة أيام . فألبسهما الله العافية، وليس عندهم قليل ولا كثير، فانطلق على (رضي الله عنه) إلى رجل من اليهود يقال له  شمعون بن حابا . فقال له: هل تأتيني جزة من صوف تغزلها لك بنت محمد  بثلاثة أصواع من شعير؟ قال : نعم، فأعطاه، ثم قامت فاطمة (رضي الله عنها) إلى صاح وطحنته واختبزت منه خمسة أقراص، لكل واحد منهم قرص، وصلى علي (رضي الله عنه) مع النبي المغرب ثم أتى فوضع الطعام بين يديه إذ أتاهم مسكين فوقف بالباب، فقال: السلام عليكم يا أهل بيت محمد  أنا مسكين أطعموني شيئاً، فأعطوه الطعام، ومكثوا يومهم وليلتهم لم يذوقوا شيئاً إلا الماء القراح. وفي الليلة الثانية أتاهم يتيم، فقال : أطعموني، فأعطوه الطعام. وفي الليلة الثالثة أتاهم أسير، فقال : أطعموني، فأعطوه. ومكثوا ثلاثة أيام ولياليها لم يذوقوا شيئاً إلا الماء القراح، فلما أن كان في اليوم الرابع وقد قضوا نذرهم، أخذ علي بيده اليمنى الحسن وبيده اليسرى الحسين (رضي الله عنهم) وأقبل نحو رسول الله  وهما يرتعشان كالفراخ من شدة الجوع، فلما بصرهم النبي  انطلق إلى ابنته فاطمة (رضي الله عنها) فانطلقوا إليها وهي في محرابها تصلى وقد لصق بطنها بظهرها من شدة الجوع وغارت عيناها، فلما رآها رسول الله  قال: واغوثاه! يا الله! أهل بيت محمد يموتون جوعاً؟! فهبط جبرائيل  (ع)، فأقرأه: (هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنسَانِ حِينٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَّذْكُوراً) إلى آخر السورة. ينابيع المودة لذوي القربى : ج1 ص279، شواهد التنزيل للحاكم الحسكاني: ج2 ص403، تفسير ابن كثير : ج4 ص649، وغيرها.

[17] - قندوزی در ینابع الموده روایت می‌کند: ابن عباس در تفسیر سخن خداوند متعال که فرمود: «(به نذر وفا می‌کنند و از روزی که شر آن همه جا را گرفته است می‌ترسند * و طعام را در حالی که خود دوستش دارند، به مسکین و یتیم و اسیر می‌خورانند)»  (دهر: 7 و 8) گفته است: حسن و حسین بیمار شدند و جدّشان پیامبر خدا و عده‌ای از صحابه، آن دو را زیارت کردند و گفتند: ای ابالحسن، خوب است برای دو فرزندت نذری کنی. علی فرمود: «اگر دو فرزندم از بیماری بهبود یابند، برای خداوند عزوجل سه روز به شکرانه روزه می‌گیرم». فاطمه نیز چنین گفت و کنیزی که به او فضّه‌ی نوبیه می‌گفتند، نیز چنین اظهار داشت. آن دو کودک نیز گفتند: «ما سه روز، روزه می‌گیرم». خداوند بر این دو کودک لباس عافیت پوشانید. آل محمد هیچ چیز کم یا زیادی نداشتند. علی سراغ شمعون بن حابا یهودی رفت و به او گفت: «آیا سه صاع جو را به پارچه‌ای پشمین که فاطمه دختر محمد (ص) برایت ببافد، به من می‌دهی؟» گفت: آری؛ و به او داد. سپس فاطمه یک صاع را آرد نمود، خمیرکرد و با آن پنج قرص نان پخت؛ برای هر کس، یک قرص نان. علی با پیامبر خدا نماز مغرب را خواند و به منزل آمد، غذا را جلوی او گذاشتند؛ که ناگاه مسکینی پشت در آمد و گفت: سلام علیکم، ای اهل بیت محمد (ص)، من مسکینی از مسلمانان هستم، مرا اِطعامی کنید. غذا را به او دادند و آن روز و آن شب جز آب چیز دیگری نخوردند. شب دوم یتیمی سراغشان آمد و گفت: مرا اِطعام کنید. غذا را به او دادند. شب سوم اسیری آمد و گفت: مرا اطعام کنید؛ و غذا را به او دادند و سه روز و سه شب چیزی جز آب نخوردند. در روز چهارم که نذرشان را ادا کردند علی، حسن را با دست راست و حسین را با دست چپش گرفت و به سوی رسول خدا رهسپار شدند در حالی که آن دو کودک از شدت گرسنگی چون جوجه‌ی کوچکی می‌لرزیدند. چون پیامبر (ص) ایشان را ملاحظه فرمود به سوی فاطمه دخترش رهسپار شد و او را در محراب دید که نماز می‌خواند در حالی که از شدت گرسنگی شکمش به پشتش چسبیده و چشمانش گود افتاده بود. چون پیامبر (ص) او را چنین دید فرمود: «وا ویلا! ای خدا! اهل بیت محمد از گرسنگی می‌میرند!» جبرئیل (ع) نازل شد و به او گفت: «(هر آینه بر انسان مدتی از زمان گذشت و او چیزی در خور ذکر نبود)»  تا انتهای سوره. ینابع المودة لذوی القربی: ج 1 ص 279  ؛  شواهد التنزیل حاکم حسکانی: ج 2 ص 403  ؛  تفسیر ابن کثیر: ج 4 ص 649 و سایر منابع.

[18]- الكافي : ج1 ص33.

[19] - کافی: ج 1 ص 33.

[20]- التوبة : 122.

[21] - توبه: 122.

[22]- فيض القدير: ج4 ص206، العلم والحكمة في الكتاب والسنة: ص446، موسوعة العقائد الإسلامية: ج2 ص486.

[23] - فیض القدیر: ص 206  ؛  علم و حکمت در کتاب و سنت: ص 446  ؛  دایرت المعارف عقاید اسلامی: ج 2 ص 486.

[24] - 1350 هجری شمسی.

[25]- إنجيل متى: الاصحاح23 آية 13.

[26] - انجیل متی: اصحاح 23 آیه‌ی 13.

[27]- عن محمد بن عبد الخالق وأبي بصير قال: قال أبو عبد الله  (ع): (يا أبا محمد إن عندنا والله سراً من سر الله، وعلماً من علم الله، والله ما يحتمله ملك مقرب ولا نبي مرسل ولا مؤمن امتحن الله قلبه للإيمان، والله ما كلف الله ذلك أحداً غيرنا، ولا استعبد بذلك أحداً غيرنا، وإن عندنا سراً من سر الله وعلماً من علم الله، أمرنا الله بتبليغه، فبلغنا عن الله عز وجل ما أمرنا بتبليغه، فلم نجد له موضعاً ولا أهلاً ولا حمالة يحتملونه حتى خلق الله لذلك أقواماً، خلقوا من طينة خلق منها محمد وآله وذريته (عليهم السلام)، ومن نور خلق الله منه محمداً وذريته، وصنعهم بفضل رحمته التي صنع منها محمداً وذريته، فبلغنا عن الله ما أمرنا بتبليغه، فقبلوه و احتملوا ذلك [فبلغهم ذلك عنا فقبلوه واحتملوه] وبلغهم ذكرنا فمالت قلوبهم إلى معرفتنا وحديثنا، فلولا أنهم خلقوا من هذا لما كانوا كذلك، لا والله ما احتملوه، ثم قال: إن الله خلق أقواماً لجهنم والنار، فأمرنا أن نبلغهم كما بلغناهم واشمأزوا من ذلك ونفرت قلوبهم وردوه علينا ولم يحتملوه وكذبوا به وقالوا ساحر كذاب، فطبع الله على قلوبهم وأنساهم ذلك، ثم أطلق الله لسانهم ببعض الحق، فهم ينطقون به وقلوبهم منكرة، ليكون ذلك دفعا عن أوليائه وأهل طاعته، ولولا ذلك ما عبد الله في أرضه، فأمرنا بالكف عنهم والستر والكتمان، فاكتموا عمن أمر الله بالكف عنه، واستروا عمن أمر الله بالستر والكتمان عنه، قال : ثم رفع يده وبكى وقال: اللهم إن هؤلاء لشرذمة قليلون فاجعل محيانا محياهم ومماتنا مماتهم، ولا تسلط عليهم عدواً لك فتفجعنا بهم، فإنك إن أفجعتنا بهم لم تعبد أبداً في أرضك وصلى الله على محمد وآله وسلم تسليما) الكافي: ج1 ص402.

[28] - از محمد بن عبد الخالق و ابو بصیر روایت شده است که امام صادق (ع) فرمود: «ای ابا محمد! به خدا قسم نزد ما سرّی از اسرار خدا و علمی از علم خدا وجود دارد که نه ملک مقرب و نه نبیّ مرسل و نه مؤمنی که خداوند قلبش را برای ایمان آزموده است، تاب آن را ندارد. به خدا قسم که خداوند به غیر از ما کسی را به آن مکلّف ننموده و هیچ کس با آن به جز ما خداوند را عبادت نکرده است.

در نزد ما رازی است از رازهای خدا و علمی از علم خدا که خداوند ما را به تبلیغش امر فرموده است و ما آن را از جانب خدای عزّوجلّ تبلیغ کردیم و برایش محلی و اهلی و مردمی که یارای تحمّل آن را داشته باشند نیافتیم، تا اینکه خداوند برای پذیرش آن، اقوامی را از همان طینت و نوری که محمد و آل و ذریه‌ی او را آفرید، خلق کرد و آنها را از فضل و رحمت خود پدید آورد چنانکه محمد و ذریه‌ی او را پدید آورد. پس چون ما آنچه را از جانب خدا به تبلیغش مأمور بودیم تبلیغ کردیم، آنها پذیرفتند و تحمل کردند (تبلیغ ما به آنها رسید، ایشان هم پذیرفتند و تحمل کردند) و یاد ما به آنها رسید پس دل‌های ایشان به معرفت ما و به حدیث ما متمایل گشت؛ اگر آنها از آن طینت و نور خلق نمی‌شدند، اینچنین نبود، نه به خدا آن را تحمل نمی‌کردند.

سپس فرمود: خداوند مردمی را برای دوزخ و آتش آفرید و به ما دستور داد آنها را تبلیغ کنیم و ما هم تبلیغ کردیم ولی آنها چهره در هم کشیدند و دلشان نفرت پیدا کرد و آن را به ما برگرداندند و تحمل نکردند و تکذیب نمودند و گفتند: جادوگر و دروغ‌گو است. خدا هم بر دل‌هاشان مُهر نهاد، و آن را از یادشان برد. سپس خداوند زبانشان را به قسمتی از بیان حق گویا ساخت که به زبان می‌گویند و به دل باور ندارند، تا همان سخن، دفاعی باشد از دوستان و فرمان‌برداران خدا و اگر چنین نبود، کسی در روی زمین خدا را عبادت نمی‌کرد. ما مأمور شده‌ایم که از آنها دست برداریم و حقایق را پوشیده و پنهان داریم. شما هم از آن که خدا به دست برداشتن از او امر فرموده است، پنهان دارید و از آن که به کتمان و پوشیدگی از او دستور داده است، پوشیده دارید.

راوی گفت: سپس حضرت (ع) دست‌های خود را در حالی که گریه می‌کرد (به دعا) بلند نمود و فرمود: بارخدایا! ایشان مردمانی اندک و ناچیزند، پس زندگی ما را زندگی آنها و مرگ ما را مرگ آنها قرار ده و دشمنت را بر آنها مسلّط نفرما که ما را به آنها مصیبت‌زده کنی، زیرا اگر ما را به غم و اندوه آنها مبتلا سازی هرگز در روی زمینت عبادت نخواهی شد و درود خدا بر محمد و آل او، و سلام خداوند بر آنان باد!». کافی: ج 1 ص 402.

[29]- الشعراء : 10 - 15.

[30] - شعرا: 10 تا 15.

[31]- ص : 71 ـ 85.

[32] - ص: 71 تا 85.

[33]- التوحيد للشيخ الصدوق: ص152، عيون أخبار الرضا (ع)  : ج2 ص110، مسند أحمد: ج2 ص244، صحيح البخاري: ج7 ص125.

[34] - توحید صدوق: ص 152  ؛  عیون اخبار الرضا (ع): ج 2 ص 110  ؛  مسند احمد: ج 2 ص 244  ؛  صحیح بخاری: ج 7 ص 125.

[35]-  قال عزّ وجل: ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوّاً فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ﴾ النمل : 14.

[36]- القصص : 83.

[37] - «(با آنکه در دل به آن يقين آورده بودند، ولی از روی ستم و برتری‌جويی، انکارش کردند؛ پس بنگر که عاقبت تبهکاران چگونه بوده است)»  (نمل: 14).

[38] - قصص: 83.

[39]- الأعراف : 16- 17.

[40] - اعراف: 16 و 17.

[41]- الحجر : 37- 38.

[42]- منتخب الأنوار المضيئة : ص357، بحار الأنوار: ج52 ص376.

[43] - حجر: 37 و 38.

[44] - منتخب انوار المضیعه: ص 357  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 376.

[45]- الإصحاح: 20.

[46] - اصحاح: 20.

[47]- سعد السعود للسيد ابن طاووس: ص34، بحار الأنوار: ج52 ص385، إلزام الناصب: ج2 ص259، معجم أحاديث الإمام المهدي  (ع): ج5 ص199.

[48] - سعد السعود سید بن طاووس: ص 34  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 385  ؛  الزام الناصب: ج 2 ص 259  ؛  معجم احادیث امام مهدی (ع): ج 5 ص 199.

[49]- الحجر : 49.

[50] - حجر: 39.

[51]- نهج البلاغة: الخطبة القاصعة، نهج البلاغة بشرح محمد عبده: ج2 ص183، بحار الأنوار: ج14 ص466.

[52] - نهج البلاغه: خطبه‌ی قاصعه - نهج البلاغه با شرح محمد عبده: ج 2 ص 183  ؛  بحار الانوار: ج 14 ص 466.

[53]- الشورى : 52 - 53.

[54] - شوری: 52 و 53.

[55]- العنكبوت : 54.

[56]- التوبة : 73.

[57] - عنکبوت: 54.

[58] - توبه: 72.

[59]- السجدة : 17.

[60]- يشير  (ع) بهذه الكلمة لما روي عن أهل البيت  (ع)، فقد روى الشيخ الكليني بسنده: عن أبي جعفر (ع)  قال: (لما خلق الله العقل استنطقه ثم قال له: أقبل، فأقبل، ثم قال له: أدبر، فأدبر. ثم قال: وعزتي وجلالي ما خلقت خلقاً هو أحب إلي منك ولا أكملتك إلا فيمن أحب، أما إني إياك آمر، وإياك أنهى وإياك أعاقب، وإياك أثيب) الكاف : ج1 ص10.  فالسعيد هو الذي لبى نداء الله عزّوجل وأقبل عندما أمره تعالى أن يقبل.

[61] - سجده: 17.

[62] - ایشان (ع) با این عبارت به حدیثی از اهل بیت اشاره می‌فرمایند. شیخ کلینی با سند خود از ابو جعفر (ع) روایت می‌کند که فرمود: «هنگامی که خداوند عقل را آفرید، او را به سخن درآورد. سپس به او فرمود: پیش آی؛ و او پيش آمد. سپس به او فرمود: برو؛ پس او رفت. خداوند فرمود: به عزّت و جلالم سوگند، مخلوقی که در نظرم از تو محبوب‌تر باشد نیافریدم و تو را تنها به كسى می‌دهم كه دوستش دارم. روى امر و نهى من تنها با تو است، و كيفر و پاداشم تنها به حساب تو است». کافی: ج 1 ص 10. بنابراین سعادتمند آن کسی است که به ندای خداوند عزوجل لبیک گوید و هنگامی که حق تعالی به او فرمان دهد پیش آی، پیش بیاید.

[63]- غافر : 67.

[64] - غافر: 67.

[65]- النجم : 8 - 9.

[66]- آل عمران : 61.

[67]- مناقب ابن شهر آشوب: ج3 ص31، المعجم الأوسط للطبراني: ج9 ص142، كنز العمال: ج11 ص621، بحار الانوار: ج39 ص313.

[68] - نجم: 8 و 9.

[69] - آل عمران: 61.

[70] - مناقب ابن شهر آشوب: ج 3 ص 31  ؛  معجم اوسط طیرانی: ج 9 ص 142  ؛  کنز العمال: ج 11 ص 621  ؛  بحار الانوار: ج 39 ص 313.

[71]- مختصر بصائر الدرجات: ص125، موسوعة الإمام علي  (ع) في الكتاب والسنة: ج8 ص185، مشارق أنوار اليقين: ص172.

[72] - مختصر بصائر الدرجات: ص 125. موسوعه (دایرت المعارف) امام علی (ع) در کتاب و سنّت: ج 8 ص 185  ؛  مشارق انوار یقین: ص 172.

[73]- الكافي: ج1 ص21، الخصال للصدوق: ص589، تحف العقول: ص401، بحار الأنوار: ج75 ص316.

[74] - کافی: ج 1 ص 21  ؛  خصال صدوق: ص 589  ؛  تحف العقول: ص 401  ؛  بحار الانوار: ج 57 ص 316.

[75]- يشير  (ع) إلى قوله تعالى: ﴿فَمَنْ حَآجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءكُمْ وَنِسَاءنَا وَنِسَاءكُمْ وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَةَ اللّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ﴾ آل عمران : 61، ونفس رسول الله  هو علي بن أبي طالب (ع)، والأبناء هما الحسن والحسين (عليهما السلام)، والنساء هي فاطمة (عليها السلام)، فراجع سبب نزول هذه الآية في تفسير مجمع البيان: ج2 ص 309 وغيره.

[76]- قال تعالى: ﴿قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الأَرْضِ وَلأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ﴾ الحجر:39.

[77] - ایشان (ع) به این سخن حق تعالی «(از آن پس که به آگاهی رسيده‌ای، هر کس که درباره‌ی او با تو مجادله کند، بگو: بياييد تا حاضر آوريم، ما فرزندان خود را و شما فرزندان خود را، ما زنان خود را و شما زنان خود را، ما خویشان‌مان را و شما خویشان‌تان را، آنگاه دعا وتضرّع کنيم و لعنت خدا را بر دروغ‌گويان قرار دهیم)»  (آل عمران: 61) اشاره می‌فرمایند و مصداق نفْسِ (خویش) رسول خدا (ص) علی بن ابی طالب (ع) می‌باشد و منظور از فرزندان حسن و حسین (علیهما السلام)، و زنان، حضرت فاطمه (س) می‌باشد. به شأن نزول این آیه در تفسیر مجمع البیان ج 2 ص 309 و سایر منابع مراجعه نمایید.

[78] - «(گفت: ای پروردگار من، با آنچه مرا گمراه نمودی، در زمين برایشان بيارايم و همگان را گمراه کنم)». حجر: 39.

[79]- مناقب آل أبي طالب: ج1 ص327، عيون الحكم والمواعظ: ص304، بحار الأنوار: ج40 ص165، ميزان الحكمة: ج1 ص223.

[80] - مناقب آل ابی طالب: ج 1 ص 327  ؛  عیون الحکم و مواعظ: ص 304  ؛  بحار الانوار: ج 40 ص 165  ؛  میزان الحکمت: ج 1 ص 223.

[81]- الأنفال : 48.

[82] - انفال: 48.

[83]- الأنعام : 112.

[84] - انعام: 112.

[85]- بحار الأنوار : ج12 ص330.

[86]- الكافي: ج1 ص11، معاني الأخبار: ص240، الوسائل: ج15 ص206.

[87]- يشير  (ع) إلى قوله تعالى: ﴿أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلا﴾ الفرقان:44.

[88] - کافی: ج 1 ص 11  ؛  معانی الخبار: ص 240  ؛  وسایل: ج 15 ص 206.

[89] - ایشان (ع) به این سخن حق تعالی اشاره می‌فرمایند: « (يا گمان کرده‌ای که بيشترشان می‌شنوند یا می‌فهمند؟ اينان چون چهارپايانی بيش نيستند، بلکه از چهارپايان هم گمراه‌ترند)» (فرقان: 44).

[90]- آل عمران : 31.

[91] - آل عمران: 31.

[92]- علل الشرائع: ج1 ص19.

[93] - علل الشرایع: ج 1 ص 19.

[94]- النمل : 50 ـ 52.

[95] - نمل: 50 تا 52.

[96]- التوبة : 31.

[97]- تفسير القمي: ج1 ص289، بحار الأنوار: ج9 ص212.

[98] - توبه: 31.

[99] - تفسیر قمی: ج 1 ص 289  ؛  بحار الانوار: ج 9 ص 212.

[100]- آل عمران : 144.

[101]- الكافي: ج8  ص5 - 6، وسائل الشيعة: ج27 ص37، بحار الأنوار: ج75 ص213.

[102] - آل عمران: 144.

[103] - کافی: ج 8 ص 5 و 6  ؛  وسایل الشیعه: ج 27 ص 37  ؛  بحار الانوار: ج 75 ص 213.

[104]- علل الشرائع: ج1 ص90، وسائل الشيعة: ج27 ص48.

[105] - علل الشرایع: ج 1 ص 90  ؛  وسایل الشیعه: ج 27 ص 48.

[106]- الروم : 58 ـ 60.

[107] - روم: 58 تا 60.

[108]- الأعراف:176.

[109] - اعراف: 176.

[110]- القصص : 8 ـ 9.

[111]- غافر : 29.

[112] - قصص: 8 و 9.

[113] - غافر: 29.

[114]- القصص : 14 - 22.

[115] - قصص: 14 تا 22.

[116]- البقرة : 93.

[117] - بقره: 93.

-[118] الأعراف : 148 - 153.

[119] - اعراف: 148 تا 153.

[120]- طه : 87 - 98.

[121] - طه: 87 تا 98.

[122]- الأعراف : 143.

[123] - اعراف: 142.

[124]- الرعد : 39.

[125] - رعد: 39.

[126]- يزعم اليهود أنّ يد الله تعالى مغلولة، وأنّه تعالى فرغ من الخلق والأمر ولا يستطيع تغيير أي شيء! وقد ردّ الله سبحانه وتعالى على هذا القول فقال: ﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِّنْهُم مَّا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ طُغْيَاناً وَكُفْراً وَأَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاء إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ كُلَّمَا أَوْقَدُواْ نَاراً لِّلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الأَرْضِ فَسَاداً وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ﴾ المائدة :64.

وقد وافق أكثر علماء السنة اليهود في هذا، فقالوا: إنّ الله تعالى قد فرغ من الأمر فلا يمكنه التغيير! ورووا في ذلك روايات، منها ما رواه أحمد في مسنده : عن ابن عمر قال: (قال عمر: يا رسول الله، أرأيت ما نعمل فيه أفي أمر قد فرغ منه أو مبتدأ أو مبتدع، قال : فيما قد فرغ منه فاعمل يا ابن الخطاب، فان كلا ميسر، أما من كان من أهل العادة فإنه يعمل للسعادة، وأما من كان من أهل الشقاء فإنه يعمل للشقاء) مسند أحمد : ج2 ص52، ولاحظ صحيح البخاري:ج6 ص86، صحيح مسلم: ج8  ص48، تفسير ابن كثير: ج4 ص554، وغيرها.

فلهذه النصوص الصحيحة عندهم قالوا بالجبر على الله تعالى، كما قالوا به في أفعال الانسان! ونجد البخاري يحمّل الله تعالى مسؤولية خطيئة آدم  (ع)، فقد روى عن أبي هريرة، قال: قال رسول الله : (احتج آدم وموسى، فقال له موسى: أنت آدم الذي أخرجتك خطيئتك من الجنة؟ فقال له آدم: أنت موسى الذي اصطفاك الله برسالاته وبكلامه ثم تلومني على أمر قدر علي قبل أن أخلق؟ فقال رسول الله : فحج آدم موسى مرتين) صحيح البخاري: ج3 ص131. فأنكروا البداء جهلاً منهم بحقيقته.

[127] - یهود چنین می‌پندارند که دست خداوند متعال بسته است و او متعال در خلقت و امور دخالتی نمی‌کند و توانایی تغییر دادن هیچ چیزی را ندارد! خداوند سبحان و متعال چنین گفتاری را پاسخ می‌گوید: «(يهود گفتند: دست خدا بسته است؛ دست‌های خودشان بسته باد و با اين سخن که گفتند لعنت بر آنها! دست‌های او گشاده است به هر سان که بخواهد انفاق می‌کند و آنچه بر تو از جانب پروردگارت نازل شده است، بر طغيان و کفر بسیاری از ایشان خواهد افزود، و ما تا روز قيامت ميانشان دشمنی و کينه افکنده‌ايم؛ هر گاه که آتشی برای پیکار برافروختند خداوند خاموشش ساخت، و آنان در روی زمين به فساد می‌کوشند، در حالی که خداوند مفسدان را دوست نمی‌دارد)»  (مائده: 64).

بسیاری از علمای سنی با این گفتار یهود هم‌رأی می‌باشند و می‌گویند: خداوند متعال در امور دخالتی نمی‌کند و ممکن نیست تغییری ایجاد کند! و روایاتی در این خصوص روایت می‌کنند؛ از جمله این روایت که احمد در مُسندش روایت می‌کند: از ابن عمر روایت شده است: عمر گفت: ای رسول خدا! نظرتان درباره‌ی آنچه عمل می‌كنيم چيست؟ آيا نو و تازه است ويا پيش‌تر، مسلّم و قطعی شده؟ فرمود: «در آنچه پيش‌تر، مسلّم و قطعی شده است عمل کن، ای پسرخطاب! كه همه مهيا شده‌اند. آن کس كه اهل سعادت است، برای سعادت می‌كوشد و آن كه اهل شقاوت و بدبختی است، براي بدبختی عمل می‌كند»: مسند احمد: ج 2 ص 52 ، و همچنین مراجعه نمایید به صحیح بخاری: ج 6 ص 86 و صحیح مسلم: ج 8 ص 48 و تفسیر ابن کثیر: ج 4 ص 554 و سایر منابع.

بنابراین با این متون صحیحی که در اختیار دارند معتقد به جبر برای خداوند متعال می‌باشند، همان طور که در مورد اعمال و کردار انسان نیز چنین نظری دارند! می‌بینیم که بخاری مسؤولیت خطای آدم (ع) را متوجه خداوند متعال می‌داند؛ از ابو هریره روایت می‌کند که رسول خدا (ص) فرمود: «آدم و موسی احتجاج کردند. موسی به او گفت: آیا تو همان آدمی هستی که گناهت تو را از بهشت راند؟ آدم به او گفت: و تو همان موسایی هستی که خداوند برای رسالت‌ها و کلامش برگزید و در عین حال مرا به خاطر چیزی که پیش از خلقت من مقدّر شده بود، سرزنش می‌کنی؟». سپس رسول خدا (ص) فرمود: «آدم دو بار بر موسی احتجاج نمود». صحیح بخاری: ج 3 ص 131؛ و از روی جهل و ناآگاهی به حقیقت، «بدا» را انکار می‌کنند.

[128] - تفسير القمي: ج2 ص62، بحار الأنوار: ج13 ص210، قصص الأنبياء الجزائري: ص 268.

[129] - تفسیر قمی: ج 2 ص 62  ؛  بحار الانوار: ج 13 ص 210  ؛  قصص انبیا جزایری: ص 268.

[130] - عن إسماعيل بن أبي زياد عن جعفر بن محمد عن أبيه  قال: قال النبي صلى الله عليه وآله: (إن أهل القرآن في أعلى درجة من الآدميين ما خلا النبيين والمرسلين، ولا تستضعفوا أهل القرآن وحقوقهم، فان لهم من الله لمكاناً) ثواب الأعمال للصدوق : ص99-100.

[131] - از اسماعیل بن زیاد از جعفر بن محمد از پدرش روایت شده است که فرمود: رسول خدا (ص) فرمود: «اهل قرآن غیر از پيامبران و فرستادگان در بالاترين درجه از آدميان هستند؛ پس اهل قرآن و حقوق آنها را کم مشماريد؛ چرا که ايشان نزد خداوند جایگاه رفیعی دارند». ثواب الاعمال صدوق: ص 99 و 100.

[132]- طه : 96.

[133] - طه: 96.

[134]- القصص : 15.

[135] - في تفسير القمي: ( .... وكان السامري على مقدمة موسى يوم أغرق الله فرعون وأصحابه، فنظر إلى جبرئيل وكان على حيوان في صورة رمكة، فكانت كلما وضعت حافرها على موضع من الأرض تحرك ذلك الموضع، فنظر إليه السامري وكان من خيار أصحاب موسى ... ) تفسير القمي: ج2 ص61 - 63.

وهذا يدل على أن السامري كان قائداً وعلى مقدمة أصحاب موسى  (ع)، ولا أقل أن يكون من خيار أصحاب موسى  (ع).

[136] - قصص: 15.

[137] - در تفسیر قمی: «.... روزی که خداوند فرعون و یارانش را غرق نمود، سامری جلودار موسی بود. به جبرئیل نگاهی افکند که در حیوانی با هیبت مادیانی قوی‌هیکل بود که به هر مکانی از زمین که سمش را می‌کوبید آن مکان به حرکت درمی‌آمد. سامری به او نظر افکند و او از منتخبین موسی بود....». تفسیر قمی: ج 2 ص 61 تا 63.

این متن بیان می‌دارد که سامری فرمانده و پیش‌قراول و طلایه‌دار یاران موسی (ع) و یا حداقل از منتخبین اصحاب موسی (ع) بود.

[138]- الأعراف : 198.

[139] - اعراف: 198.

[140]- الصف : 5.

[141] - صف: 5.

[142]- الكتاب المقدس - العهد القديم / الإصحاح السادس عشر : ص238.

[143] - کتاب مقدی ـ عهد قدیم ـ کتاب اعداد: اصحاح شانزدهم: ص 238.

[144]- الكتاب المقدس - العهد القديم / الإصحاح السابع عشر : ص241.

[145] - کتاب مقدی ـ عهد قدیم ـ کتاب اعداد: اصحاح هفدهم: ص 241.

[146]- الكتاب المقدس - العهد القديم / الإصحاح الحادي والعشرون : ص247.

[147] - کتاب مقدی ـ عهد قدیم ـ کتاب اعداد: اصحاح بیست و یکم: ص 247.

[148]- طه : 97- 98.

[149] - طه: 97 و 98.

[150]- الأعراف :176.

[151] -اعراف: 175 و 176.

[152]- تفسير القمي: ج1 ص 248، قصص الأنبياء للجزائري: ص352.

[153] - تفسیر قمی: ج 1 ص 248  ؛  قصص الانبیا جزایری: ص 352.

[154]- ميزان الحكمة: ج1 ص756، كشف الخفاء للعجلوني: ج2 ص312، جامع السعادات للنراقي: ج1ص220.

[155] - میزان الحکمت: ج 1 ص 756  ؛  کشف الخفا عجلونی: ج 2 ص 312  ؛  جامع السعادتنراقی:ج1ص220.

-[156] لقد وضعت الحوزات العلمية الشيعية اليوم منهجاً في دراساتها الدينية معتمداً على دراسة المنطق الأرسطي والفلسفة اليونانية وعلم أصول الفقه وعلم الرجال الموروثان من أهل السنة، وأصبحت هذه العلوم وما شابهها من العلوم العقلية آلات من خلالها يتوصل الطالب الحوزوي لمعرفة العقائد الدينية الإلهية والأحكام الفرعية العملية، فأصبحت هذه العلوم هي الحاكمة على كلام محمد وآل محمد ، وأخذوا يفسرون كلامهم طبقاً لتلك المناهج التي وضعها الملاحدة، مما أدى إلى سقوطهم في مخالفات كثيرة لكلام محمد  وعترته ، ورفضوا الكثير من الروايات وأسقطوها نتيجة إيمانهم بهذا المنهج المبتدع. كما أن الكثير من القواعد في تلك العلوم إنما تدرس للترف العلمي فقط، إذ لا توجد ثمرة عملية تترتب عليها، وهم يقرّون هذه الحقيقة إلاّ أنهم اعتادوا على هذا المنهج واعتبروه منهجاً مقدساً لا يمكن الخدشة فيه، إذ هو الميزان للمعرفة عندهم !! والحال أنه يُبعد الطالب عن أهل البيت  (ع) فيفني الطالب ريعان شبابه في علوم الملاحدة ويترك الثروة العلمية والروحية التي ذكرها القرآن الكريم و الرسول وعترته  (ع)، فلا يدرس في الحوزات العلمية القرآن ولا روايات محمد وآله ، ولهذا تجد الكثير من الحوزويين لم يحفظوا إلاّ اليسير من آيات القرآن و روايات محمد وآله . ومن أحب الاطلاع على هذه الحقيقة يمكنه ذلك من خلال التعرّف على ما يدرس في الحوزات العلمية.

[157] - امروزه حوزه‌های علمی شیعه در درس‌های دینی‌شان روشی براساس تدریس منطق ارسطویی، فلسفه‌ی یونانی، علم اصول، فقه و علم رجالی که از اهل سنت به میراث برده‌اند، وضع نموده‌اند و این علوم و نظایرشان از علوم عقلی، تبدیل به ابزاری شده‌اند که از طریق آنها طلبه‌ی حوزوی به شناخت عقاید دینی و احکام فرعی عملی می‌رسد و این علوم تبدیل به سنگ محکی برای سخنان محمد و آل محمد گردیده‌اند و آنها سخنان این بزرگواران را براساس راه و روشی که ملحدان پایه‌ریزی کرده‌اند تفسیر می‌کنند تا آنجا که آنها را به ورطه‌ی سقوط در مخالفت با بسیاری از سخنان محمد (ص) و عترت او کشانیده است، بسیاری از سخنان ایشان را رد کرده‌اند و در نتیجه‌ی ایمان و اعتقادشان به این راه و روش ساختگی، سقوطشان را به دنبال داشته است. بسیاری از قواعدی که در این علوم پایه‌ریزی شده است چیزی جز وقت‌گذرانی‌های علمی که دربرگیرنده‌ی هیچ بهره و نتیجه‌ی علمی نیستند، نمی‌باشند. با اینکه آنها خود به این حقیقت معترف می‌باشند، اما به این روش عادت کرده‌اند و آن را روشی مقدّس که هیچ خدشه‌ای نمی‌پذیرد، برشمرده‌اند؛ چرا که این روش، سنگ محک و میزان شناخت از دید آنها می‌باشد!! در حالی که این روش، طلبه را از اهل بیت دور می‌کند و بهترین سال‌های جوانی طلبه را در علوم ملحدانه تلف می‌کند و باعث ترک کردن آن انقلاب علمی و روحانی که قرآن کریم، پیامبر و اهل بیتش یادآور شده‌اند می‌گردد. بنابراین، در حوزه‌های علمیه، نه قرآن تدریس می‌شود و نه روایات محمد و آل محمد و از همین رو، می‌بینیم که بسیاری از حوزوی‌ها جز اندکی از آیات قرآن و روایات محمد و آل محمد در خاطر ندارند. هر کس خواهان آگاهی حاصل کردن از این حقیقت باشد می‌تواند آن را با فهمیدن آنچه در حوزه‌های علمیه تدریس می‌شود، حاصل نماید.

[158]- روى الشيخ الصدوق في الخصال والعلل: عن النبي  (ع) أنّه قال في تفسير قوله تعالى: ﴿ وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْئُولُونَ﴾، (أنّه لا يجاوز قدما عبد حتى يسئل عن أربع: عن شبابه فيما أبلاه، وعن عمره فيما أفناه، وعن ماله من أين جمعه وفيما أنققه، وعن حبنا أهل البيت) الخصال: ص253، علل الشرائع: ج1 ص218.

[159]- الإسراء : 16.

[160] - شیخ صدوق در خصال و علل الشرایع روایت می‌کند: از پیامبر (ص) در تفسیر سخن حق تعالی «(متوقف‌شان بداريد، بايد بازخواست شوند)»  روایت شده است: «هیچ بنده‌ای قدم از قدم برندارد تا از چهار چیز پرسیده گردد: از جوانی‌اش که چگونه سپری کرده، از عمرش که در چه راهی فنا کرده، از مالش که از کجا به دست آورده و در چه راهی انفاق نموده، و از محبت و دوستی ما اهل بیت». خصال: ص 253  ؛ علل‌الشرایع:ج1ص218.

[161] - إسراء: 16.

[162]- الكافي: ج8 ص308، ثواب الأعمال: ص253، بحار الأنوار: ج2 ص109.

[163] - کافی: ج 8 ص 308  ؛  ثواب الاعمال: ص 253  ؛  بحار الانوار: ج 2 ص 109.

[164]- التوبة : 122.

[165]- روى الشيخ الطوسي في التهذيب: عن الإمام الصادق  (ع)، قال: (لم تبق الأرض إلاّ وفيها منا عالم يعرف الحق من الباطل، قال: إنما جعلت التقية ليحقن بها الدم فإذا بلغت التقية الدم فلا تقية، وأيم الله لو دعيتم لتنصرونا لقلتم لا نفعل إنما نتقي، ولكانت التقية أحب اليكم من آبائكم وأمهاتكم، ولو قد قام القائم  (ع) ما احتاج إلى مسائلتكم عن ذلك) تهذيب الأحكام: ج6 ص173، وسائل الشيعة: ج16 ص235، جواهر الكلام: ج21 ص392.

[166] - توبه: 122.

[167] - شیخ طوسی در تهذیب روایت می‌کند: از امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود: «زمین باقی نمی‌ماند مگر اینکه از ما اهل بیت عالِمی باشد که حق را از باطل می‌شناسد» و فرمود: « تقیّه فقط به این منظور قرار داده شد تا خون محفوظ بماند، پس اگر تقیه به حدّ ریختن خون برسد دیگر جایی برای تقیه نیست. به خدا سوگند اگر برای یاری دادن ما خوانده شوید خواهید گفت: ما یاری نمی‌کنیم و فقط تقیه می‌کنیم؛ و حال آنکه تقیّه از پدر و مادرتان برای شما دوست داشتنی‌تر است. آنگاه که قائم قیام کند دیگر احتیاجی به درخواست کردن از شما در این خصوص ندارد». تهذیب الاحکام: ج 6 ص 173  ؛  وسایل الشیعه: ج 16 ص 235  ؛  جواهر الکلام: ج 21 ص 392.

[168]- قال أمير المؤمنين في إحدى خطبه وهو يصف الرسول  : (طبيب دوار بطبه قد أحكم مراهمه، وأحمى مواسمه، يضع ذلك حيث الحاجة إليه من قلوب عمي، وآذان صم، وألسنة بكم، متبع بدوائه مواضع الغفلة ومواطن الحيرة) نهج البلاغة بشرح محمد عبده: ج1 ص 207.

[169] - امیر المؤمنین (ع) در یکی از خطبه‌هایش که رسول خدا (ص) را توصیف می‌کرد، می‌فرمود: «(او (پیامبر) پزشکی است که با طب خویش پیوسته در گردش است، داروها و مرهم‌های خود را به‌خوبی آماده ساخته و ابزار داغ کردن را (برای سوزاندن‌ زخم‌ها) تفتیده و گداخته کرده است، تا بر هرجا که نیاز داشته باشد، بگذارد؛ بر دل‌‌های کور، بر گوش‌های کر، بر زبان‌های گنگ. او با داروهای خویش بیماران غفلت‌زده و سرگشته را رسیدگی و درمان می‌کند)». نهج البلاغه با شرح محمد عبده: ج 1 ص 207.

[170]- روي ذلك عن رسول الله . لاحظ : فيض الغدير للمناوي : ج5 ص72، كما أنه روي عن علي أمير المؤمنين  (ع) كما جاء ذلك في بحار الأنوار: ج4 ص43.

[171] - چنین مطلبی از رسول خدا (ص) روایت شده است: به فیض الغدیر منداوی ج 5 ص 72 مراجعه نمایید. همچنین این مطلب در بحار الانوار ج 4 ص 43 از امیر المؤمنین (ع) روایت شده است.

[172]- البقرة : 146 – 152.

[173] - بقره: 146 تا 152.

[174]- الأنفال : 17.

[175]- الأنفال : 48.

[176]- سـبأ : 11.

[177] - انفال: 17.

[178] - انفال: 48.

[179] - سبأ: 10 و 11.

[180]- مريم : 16- 19. 

[181] - مریم: 16 تا 19.

 -[182]راجع ما قاله المفسرون عند تفسيرهم للآيات أعلاه.

[183]- راجع تفسير الآلوسي : ج6 ص96.

[184] - به آنچه مفسران در تفسیر این آیات بیان نموده‌اند مراجعه نمایید.

[185] - مراجعه کنید به تفسیر آلوسی: ج 6 ص 96.

[186]- إنجيل متى  الإصحاح : 28.

[187] - انجیل متی: اصحاح 28.

[188]- الأنعام : 46 .

[189] - انعام: ۱46.

[190]-  عن محمد بن منصور، قال: (سألته عن قول الله عز وجل: "وَإِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَةً قَالُواْ وَجَدْنَا عَلَيْهَا آبَاءنَا وَاللّهُ أَمَرَنَا بِهَا قُلْ إِنَّ اللّهَ لاَ يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاء أَتَقُولُونَ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ"، قال، فقال: هل رأيت أحداً زعم أن الله أمر بالزنا وشرب الخمر أو شئ من هذه المحارم؟ فقلت: لا، فقال: ما هذه الفاحشة التي يدعون أن الله أمرهم بها؟ قلت: الله أعلم ووليه، قال: فإن هذا في أئمة الجور، ادعوا أن الله أمرهم بالائتمام بقوم لم يأمرهم آل له بالائتمام بهم، فرد الله ذلك عليهم فأخبر أنهم قد قالوا عليه الكذب وسمى ذلك منهم فاحشة) الكافي: ج1 ص373 باب من ادعى الإمامة وليس لها بأهل ح9.

[191] - از محمد بن منصور روایت شده است: از ایشان (امام صادق) (ع) در مورد این سخن خداوند متعال سؤال کردم: «وَإِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَةً قَالُواْ وَجَدْنَا عَلَيْهَا آبَاءنَا وَاللهُ أَمَرَنَا بِهَا قُلْ إِنَّ اللهَ لاَ يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاء أَتَقُولُونَ عَلَى اللهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ» (چون کار زشتی کنند، گويند: پدران خود را نيز چنين يافته‌ايم و خداوند ما را به آن فرمان داده است. بگو: خدا به زشت‌کاری فرمان نمی‌دهد! آیا آنچه از آن آگاهی ندارید به خداوند نسبت می‌دهید؟!)، فرمود: «آیا تا به حال کسی را دیده‌ایی که بگوید خدا مرا به نوشیدن شراب و انجام زنا و اعمال حرامی از این دست امر کرده است؟» گفتم: خیر. فرمود: «پس این عمل زشتی که ادعا می‌کنند خدا آنان را به انجام آن فرمان داده است، چیست؟» گفتم: خدا و ولیّ او داناتر است. فرمود: «این آیه در مورد ائمه جور و ستم است. آنها ادعا می‌کنند که خدا آنها را به سرپرستی قومی گذاشته، در حالی که آنها را به سرپرستی منصوب نکرده است و خداوند اینگونه جواب‌شان را می‌دهد و این عمل آنها را فاحشه (عمل زشت) می‌نامد». کافی: ج 1 ص 373 باب «کسی که ادعای امامت کند در حالی که شایسته‌اش نباشد» ح 9.

[192]- قصص الأنبياء للجزائري: ص460، عدة الداعي: ص107، بحار الأنوار: ج14 ص239.

[193] - قصص انبیا جزایری: ص 460  ؛  عدة الداعی: ص 107  ؛  بحار الانوار: ج 14 ص 239.

[194]- إنجيل متى / الإصحاح : 14- 15 .

[195] - انجیل متی ـ اصحاح 14 و 15.

[196]- إصحاح متى : 23.

[197] - انجیل متی ـ اصحاح 23.

[198]- قال تعالى مبيناً ما قيل لعبده ونبيه نوح  (ع): ﴿فَقَالَ الْمَلأُ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قِوْمِهِ مَا نَرَاكَ إِلاَّ بَشَراً مِّثْلَنَا وَمَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلاَّ الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِيَ الرَّأْيِ وَمَا نَرَى لَكُمْ عَلَيْنَا مِن فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كَاذِبِينَ﴾ هود: 27، وقال عزّ وجل: ﴿قَالُوا أَنُؤْمِنُ لَكَ وَاتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُـونَ ... ﴾ الشعراء : 111.

[199] - حق تعالی آنچه به بنده و پیامبرش نوح (ع) گفته شد را حکایت می‌فرماید: «(مهتران قومش که کافر بودند گفتند: ما تو را جز انسانی همانند خويش نمی‌بينيم، و نمی‌بينيم که جز فرومایگان قوم ما، افراد ضعیف‌الرأی از تو متابعت کنند، و نمی‌بينيم که شما را بر ما فضيلتی باشد، بلکه شما را دروغ‌گو پنداريم)»  هود: 27. حق تعالی می‌فرماید: «(گفتند: آيا به تو ايمان بياوريم و حال آنکه فرومايگان از تو پيروی گرده‌اند؟)»  شعرا: 111.

[200]- البقرة : 96.

[201]- إصحاح متى : 22.

[202] - بقره: 96.

[203] - انجیل متی: اصحاح 22.

[204]- إصحاح لوقا : 23.

[205] - انجیل لوقا: اصحاح 23.

[206]- النساء : 157- 159.

[207] - نسا: 157 تا 159.

[208]- الرعد : 17.

[209]- إبراهيم : 24 - 27.

[210] - رعد: 17.

[211] - ابراهیم: 24 تا 27.

[212]- رسالة في اللاهوت والسياسة: ص266.

[213] - رساله‌ای در لاهوت و سیاست: ص 266.

[214]- الأنعام : 161 - 163.

[215] - انعام: 161 تا 163.

[216]- الأوائل لأحمد بن أبي عاصم: ص40، ولاحظ : مسند أحمد: ج2 ص366، صحيح البخاري: ج4 ص160.

[217] - اوائل الاحمد بن ابی عاصم: ص 40؛ و مراجعه کنید به: مسند احمد: ج 2 ص 366 و صحیح بخاری: ج 4 ص 160.

[218]- الأوائل لأحمد بن أبي عاصم: ص26، ولاحظ المصادر في الهامش السابق.

[219] - اوائل الاحمد بن ابی عاصم: ص 26؛ و مراجعه کنید به منابع پیشین.

[220]- النساء : 22.

[221]- من لا يحضره الفقية: ج4 ص366، مكارم الأخلاق: ص440.

[222] - نسا: 22.

[223] - من لا یحضره الفقیه: ج 4 ص 366  ؛  مکارم الاخلاق: ص 440.

[224]- روى الشيخ الكليني، قال : علي بن إبراهيم وغيره رفعوه، قال: (كان في الكعبة غزالان من ذهب وخمسة أسياف، فلما غلبت خزاعة جرهم على الحرم ألقت جرهم الأسياف والغزالين في بئر زمزم وألقوا فيها الحجارة وطموها وعموا أثرها، فلما غلب قصي على خزاعة لم يعرفوا موضع زمزم وعمي عليهم موضعها، فلما غلب عبد المطلب وكان يفرش له في فناء الكعبة ولم يكن يفرش لأحد هناك غيره فبينما هو نائم في ظل الكعبة فرأى في منامه أتاه آت، فقال له: احفر برة، قال : وما برة؟ ثم أتاه في اليوم الثاني، فقال: احفر طيبة، ثم أتاه في اليوم الثالث، فقال : احفر المصونة، قال: وما المصونة؟ ثم أتاه في اليوم الرابع، فقال : احفر زمزم لا تنزح ولا تذم سقي الحجيج الأعظم عند الغراب الأعصم عند قرية النمل، وكان عند زمزم حجر يخرج منه النمل فيقع عليه الغراب الأعصم في كل يوم يلتقط النمل، فلما رأى عبد المطلب هذا عرف موضع زمزم، فقال لقريش: إني أمرت  في أربع ليال في حفر زمزم وهي مأثرتنا وعزنا فهلموا نحفرها، فلم يجيبوه إلى ذلك، فأقبل يحفرها هو بنفسه وكان له ابن واحد وهو الحارث وكان يعينه على الحفر، فلما صعب ذلك عليه تقدم إلى باب الكعبة ثم رفع يديه و دعا الله عز وجل ونذر له إن رزقه عشر بنين أن ينحر أحبهم إليه تقرباً إلى الله عز وجل، فلما حفر وبلغ الطوى  طوى إسماعيل وعلم أنه قد وقع على الماء كبر وكبرت قريش، وقالوا: يا أبا الحارث هذه مأثرتنا ولنا فيها نصيب، قال لهم: لم تعينوني على حفرها هي لي ولولدي إلى آخر الأبد) الكافي: ج 4  ص 219.

[225] - شیخ کلینی روایت می‌کند: علی بن ابراهیم و سایرین نقل کرده‌اند: «در کعبه دو ریسمان طلایی و پنج شمشیر وجود داشت. وقتی خزاعة بن جرهم بر حرم استیلا یافت، جرهم شمشیرها و دو ریسمان را در چاه زمزم انداختند و در آن سنگ‌هایی انداختند و آن را پر کردند و آثارش را از بین بردند. وقتی قصی بر خزاعه غالب شد مکان زمزم را پیدا نکرد و موضعش از دید آنها پنهان ماند. وقتی عبد المطلب غالب شد ‌در حیاط کعبه برایش زیرانداز پهن می‌کردند و برای کسی غیر از او چنین نمی‌کردند‌. یک روز هنگامی که زیر سایه‌ی کعبه در خواب بود در خواب دید کسی به سویش آمد و به او گفت: چاه را حفر کن. پرسید: کدام چاه؟ سپس در روز دوم آمد و گفت: آن پاکیزه را حفر کن. سپس در روز سوم آمد و گفت: آن حفظ شده را حفر کن. پرسید: کدام حفظ شده؟ سپس در روز چهارم آمد و گفت: زمزم را حفر کن؛ چرا برای آب دادن به حجاج بزرگ در موضع کلاغ سفید و سیاه در مکان لانه‌ی مورچه آبی برنمی‌داری؟!؛ و در موضع زمزم سنگی بود که مورچه از آن خارج می‌شد و آنجا هر روز کلاغ سیاه و سفیدی مورچه برمی‌داشت. هنگامی که عبد المطلب چنین دید مکان زمزم را دریافت. به قریش گفت: به من در چهار شب دستور داده شد تا چاه زمزم را حفر کنم، این میراث ما و مایه‌ی عزّت و افتخار ما است، پس یاری کنید تا بکَنیم؛ و کسی در این کار او را اجابت نکرد. بنابراین به تنهایی اقدام به کندن نمود. او یک پسر به نام حارث داشت که در حفر کردن به او کمک می‌نمود. وقتی این کار بر او سخت و دشوار آمد جلوی درب کعبه رفت، سپس دست‌هایش را بلند کرد و خداوند عزوجل را دعا نمود که اگر ده پسر به او روزی عطا فرماید برای نزدیکی و تقرب به خداوند عزوجل آنکه از همه بیش‌تر دوست می‌دارد را به درگاه الهی قربانی کند. هنگامی که حفر نمود و به آن گودال ـ‌گودال چاه اسماعیل‌ـ رسید و دانست که به آب رسیده است، تکبیر گفت و قریش نیز تکبیر سر دادند و به او گفتند: ای ابا حارث! این میراث ما است و ما نیز از آن بهره‌ای داریم. به آنها گفت: در کندن آن مرا یاری نرساندید. این چاه از آنِ من است و تا ابد از آنِ فرزندان من می‌باشد». کافی: ج 4 ص 219.

[226] - ألم تعلموا آنا وجدنا محمدا       نبیاً کموسی خط في أول الکتب

[227]- عن الإمام الحسن بن علي العسكري عن آبائه : (إن الله تبارك وتعالى أوحى إلى رسوله إني قد أيدتك بشيعتين: شيعة تنصرك سراً، وشيعة تنصرك علانية، فأما التي تنصرك سراً فسيدهم وأفضلهم عمك أبو طالب، وأما التي تنصرك علانية فسيدهم وأفضلهم ابنه علي بن أبي طالب. ثم قال: وإن أبا طالب كمؤمن آل فرعون يكتم إيمانه) الغدير: ج7 ص 395، وراجع الكافي: ج1 ص448، بحار الأنوار: ج17 ص141، وغيرها.

[228] - از امام حسن بن علی عسکری از پدرانش روایت شده است: «خداوند تبارک و تعالی به فرستاده‌اش (ص) وحی فرمود که من تو را با دو گروه یاری می‌دهم: گروهی که تو را پنهانی یاری می‌دهند و گروهی که آشکارا یاری‌ات می‌کنند. اما آن گروهی که پنهانی یاری‌ات می‌کنند، آقای و برترین‌شان عمویت عبد المطلب است و آن گروهی که آشکارا یاری‌ات می‌کنند، آقا و برترین‌شان فرزندش علی بن ابی طالب می‌باشد» سپس فرمود: «جز اینکه ابو طالب همانند مؤمن آل فرعون ایمانش را پنهان می‌داشت». الغدیر: ج 7 ص 395؛ و مراجعه نمایید به: کافی: ج 1 ص 448  ؛  بحار الانوار: ج 17 ص 141 و سایر منابع.

[229]- الشورى :13.

[230] - شوری: 13.

[231]- الأحقاف : 9 - 10.

[232]- الأعلى : 19.

[233] - احقاف: 9 و 10.

[234] - اعلی: 18 و 19.

[235]- آل عمران : 68 - 71.                                                           

[236] - آل عمران: 68 تا 71.

[237]- الحجر: 2.

[238] - حجر: 2.

[239]- روي العياشي: عن أبي بصير، عن أبي عبد الله  (ع) في قوله: (وَكَانُواْ مِن قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُواْ) فقال: (كانت اليهود تجد في كتبها أن مهاجر محمد (عليه الصلاة والسلام) ما بين عير وأحد، فخرجوا يطلبون الموضع فمروا بجبل يسمى حداداً، فقالوا حداد وأحد سواء، فتفرقوا عنده، فنزل بعضهم بفدك وبعضهم بخيبر وبعضهم بتيماء، فاشتاق الذين بتيماء إلى بعض إخوانهم فمر بهم إعرابي من قيس، فتكاروا منه، وقال لهم: أمر بكم ما بين عير واحد، فقالوا له: إذا مررت بهما فأرناهما، فلما توسط بهم أرض المدينة، قال لهم: ذاك عير وهذا أحد، فنزلوا عن ظهر إبله فقالوا له: قد أصبنا بغتينا فلا حاجة لنا في إبلك، فاذهب حيث شئت، وكتبوا إلى إخوانهم الذين بفدك وخيبر: إنا قد أصبنا الموضع فهلموا إلينا، فكتبوا إليهم: إنا قد استقرت بنا الدار واتخذنا الأموال وما أقربنا منكم، وإذا كان ذلك فما أسرعنا إليكم، فاتخذوا بأرض المدينة الأموال، فلما كثرت أموالهم بلغ تبع فغزاهم فتحصنوا منه فحاصرهم، فكانوا يرقون لضعفاء أصحاب تبع، فيلقون إليهم بالليل التمر والشعير، فبلغ ذلك تبع فرق لهم وآمنهم فنزلوا إليه، فقال لهم: إني قد استطبت بلادكم ولا أرى إلا مقيماً فيكم، فقالوا له : انه ليس ذلك لك، إنها مهاجر نبي وليس ذلك لأحد حتى يكون ذلك، فقال لهم: فاني مخلف فيكم من أسرتي من إذا كان ذلك ساعده ونصره، فخلف فيهم حيين الأوس والخزرج فلما كثروا بها كانوا يتناولون أموال اليهود، فكانت اليهود تقول لهم: أما لو بعث محمد لنخرجنكم من ديارنا وأموالنا، فلما بعث الله محمداً (عليه الصلاة والسلام) آمنت به الأنصار وكفرت به اليهود، وهو قول الله (وَكَانُواْ مِن قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُواْ  "إلى" فَلَعْنَةُ اللَّه عَلَى الْكَافِرِينَ) تفسير العياشي: ج1 ص49.

[240] - عیاشی روایت می‌کند: از ابو بصیر از ابو عبد الله (ع) درباره‌ی سخن حق تعالی «(و با آنکه پيش از آن خواستار پيروزی بر کافران بودند)»  روایت شده است که فرمود: «یهود در کتاب‌ها‌ی خود خوانده بودند که هجرت محمد که سلام و صلوات بر او باد، ما بین دو کوه عیر و اُحد می‌باشد؛ پس، از سرزمین خود کوچ کردند تا آن محل را پیدا کنند، و به کوهى رسیدند که آن را حداد مى‌گفتند. گفتند: «حداد و احد یکی هستند» و اطراف آن کوه پراکنده شدند. برخی از آنان در فدک، برخی در خیبر، و برخی دیگر در «تیما» منزل گزیدند، اینچنین بود تا هنگامی که بعضى از یهودیان تیما خواستند به دیدار بعضى از برادران خود بروند. در همین حین مردى اعرابى از قبیله‌ی قیس بر آنان عبور کرد. آنها شتران او را کرایه کردند. او به ایشان گفت: «من شما را از میان عیر و احد مى‌برمگفتند: «هر وقت به آن محل رسیدى، به ما اطلاع بده». آن مرد اعرابى همچنان مى‌رفت تا آنها را به وسط اراضى مدینه رسانید. به آنها گفت: «این کوه عیر است، و این هم کوه احد». یهودیان از پشت شترانش پیاده شدند و به او گفتند: «ما به آرزویمان رسیدیم، و دیگر نیازی به شتران تو نداریم. تو می‌توانى هر جا که می‌خواهى بروى». پس نامه‌اى به برادران یهود خود که در خیبر و فدک منزل گرفته بودند نوشتند، که ما به آن نقطه‌اى که بین عیر و احد است رسیده‌ایم، شما هم نزد ما بیائید. در پاسخ نوشتند: «ما در اینجا خانه ساخته‌ایم، و آب و ملک و اموالى به دست آورده‌ایم، نمی‌توانیم اینها را رها نموده، نزدیک شما منزل کنیم، ولى هر وقت آن پیامبر موعود مبعوث شد، به شتاب نزد شما خواهیم آمد». این عده از یهودیان که در مدینه یعنى میان عیر و احد منزل کردند، اموال بسیارى کسب کردند. تُبَع از بسیارى مال آنان خبردار شد و به جنگ با آنان برخاست. یهودیان متحصن شدند. تُبع ایشان را محاصره کرد. افراد تبه نسبت به ضعیفان دل‌رحم بودند و به آنها شبانه خرما و جو می‌داند. این خبر به تبع رسید، دلش بر ایشان به رحم آمد و امان‌شان داد، پس آنها بر او وارد شدند. تبع به ایشان گفت: «مى‌خواهم در اینجا میان شما بمانم، براى اینکه مرا خیلى معطل کردید». گفتند: «تو نمی‌توانى در اینجا بمانى براى اینکه اینجا محل هجرت پیغمبرى است، نه جاى تو، و نه جاى هیچ کس دیگر، تا آن پیغمبر مبعوث شود». تبع گفت: «حال که چنین است، من از خویشاوندان خودم کسانى را در اینجا می‌گذارم، تا وقتى آن پیغمبر مبعوث شد، او را یارى کنند» و تُبَع دو قبیله‌ی اوس و خزرج را که مى‌شناخت در مدینه منزل داد. چون نفرات این دو قبیله بسیار شدند، اموال یهودیان را مى‌گرفتند. یهودیان به آنان می‌گفتند: «اگر محمد ظهور کند، شما را از دیار و اموال خود بیرون می‌کنیم». اما وقتى خداوند محمد (ص) را مبعوث فرمود، انصار به وى ایمان آوردند، ولى یهودیان به او کافر شدند و این، همان سخن خداوند است که می‌فرماید: «(و با آنکه پيش از آن خواستار پيروزی بر کافران بودند، به او ايمان نياوردند... که لعنت خدا بر کافران باد)» ». تفسیر عیاشی: ج 1 ص 49.

[241]- لقد أشار  (ع) إلى مواقفهما المخزية فيما تقدم فراجع.

[242] - پیش‌تر سید (ع) موضع‌گیری‌های ننگین آنها را بیان فرمود.

[243]- إنجيل برنابا : الفصل 12.

[244] - انجیل برنابا: فصل 12.

[245]- عن الفضيل بن يسار، قال: (سمعت أبا عبد الله  (ع) يقول: إن قائمنا إذا قام استقبل من جهل الناس أشد مما استقبله رسول الله  من جهال الجاهلية. قلت: وكيف ذاك؟ قال: إن رسول الله  أتى الناس وهم يعبدون الحجارة والصخور والعيدان والخشب المنحوتة، وإن قائمنا إذا قام أتى الناس وكلهم يتأول عليه كتاب الله يحتج عليه به، ثم قال: أما والله ليدخلن عليهم عدله جوف بيوتهم كما يدخل الحر والقر) الغيبة للنعماني: ص 307 باب 17 ح1.

[246] - از فضیل بن یسار روایت شده است: شنیدم ابا عبد الله (ع) می‌فرماید: «قائم ما چون قیام کند از جهل مردم شدیدتر از آنچه رسول خدا (ص) با آن از سوى نادانان جاهلیّت روبه‌رو شد، رویارو خواهد شد». عرض کردم: این چگونه ممکن است؟ فرمود: «رسول خدا (ص) در حالى به سوى مردم آمد که آنان سنگ و کلوخ و چوب‌هاى تراشیده و مجسّمه‌‏هاى چوبین را مى‏‌پرستیدند، اما قائم ما چون قیام کند در حالى به سوى مردم مى‏‌آید که همگى کتاب خدا را علیه او تأویل مى‌کنند و با آن بر او احتجاج مى‌نمایند». سپس فرمود: «بدانید که به خدا سوگند موج دادگسترى او به آن گونه که گرما و سرما نفوذ مى‌کند تا درون خانه‌هاى آنان راه خواهد یافت».

[247]- التوبة : 128 ـ 129.

[248] - توبه: 128 و 129.

[249]- روى العياشي: عن محمد بن مسلم عن أبي عبد الله  (ع) في قول الله: ﴿مَا جَعَلَ اللّهُ مِن بَحِيرَةٍ وَلاَ سَآئِبَةٍ وَلاَ وَصِيلَةٍ وَلاَ حَامٍ﴾، قال: (وان أهل الجاهلية كانوا إذا ولدت الناقة ولدين في بطن قالوا: وصلت، فلا يستحلون ذبحها ولا أكلها، وإذا ولدت عشراً جعلوها سائبة فلا يستحلون ظهرها ولا أكلها، والحام: فحل الإبل لم يكونوا يستحلون، فأنزل الله إن الله لم يحرم شيئاً من هذا) تفسير العياشي: ج1 ص347.

 

[250] - عیاشی روایت می‌کند: از محمد بن مسلم از ابا عبد الله (ع) درباره‌ی سخن خداوند «(خداوند درباره‌ی بحيره، سائبه، وصيله و حام قرار نداده است)»  روایت شده است که فرمود: «اهل جاهلیت اگر شتری دو فرزند از یک شکم به دنیا می‌آورد، می‌گفتند: «وصلت» و ذبح کردن و خوردن آن شتر را حلال نمی‌دانستند، و اگر ده فرزند می‌زایید آن را «سائبه» (مهمل و بی‌استفاده) می‌دانستند و سوار شدن بر آن و خوردنش را حلال نمی‌شمردند؛ و «حام»: شتری حلالی بود که آن را حلال نمی‌دانستند. پس خداوند نازل فرمود: خداوند هیچ چیزی در این خصوص حرام نکرده است». تفسیر عیاشی: ج 1 ص 347.

[251]- روى أحمد في المسند وغيره: عن شريك بن الاعمش، عن المنهال، عن عباد بن عبدالله الأسدي، عن علي رضي الله عنه، قال: لما نزلت هذه الآية: ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾، قال: (جمع النبي  من أهل بيته فاجتمع ثلاثون فأكلوا وشربوا، قال: فقال لهم: من يضمن عنى ديني ومواعيدي ويكون معي في الجنة ويكون خليفتي في أهلي، فقال رجل لم يسمه شريك : يا رسول الله أنت كنت بحراً من يقوم بهذا!! قال: ثم قال الآخر، قال: فعرض ذلك على أهل بيته، فقال علي رضي الله عنه: أنا) ج1 ص111. وروى الصدوق في العلل: عن علي بن أبي طالب  (ع) قال: لما نزلت ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ وَرهْطِكَ المُخْلصِينَ﴾ دعا رسول الله  بنى عبد المطلب وهم إذ ذاك أربعون رجلاً يزيدون رجلاً أو ينقصون رجلاً، فقال : أيكم يكون أخي ووصيي ووارثي ووزيري وخليفتي فيكم بعدي؟ فعرض عليهم ذلك رجلاً: كلهم يأبى ذلك، حتى أتى عليّ، فقلت: أنا يا رسول الله، فقال: يا بني عبد المطلب هذا أخي ووارثي ووصيي ووزيري وخليفتي فيكم بعدي، فقام القوم يضحك بعضهم إلى بعض ويقولون لأبي طالب: قد أمرك أن تسمع وتطيع لهذا الغلام) ج1 ص17، ولاحظ : الإرشاد للشيخ المفيد: ج1 ص49، مناقب ابن شهر آشوب: ج1 ص305، وغيرها.

[252] - احمد در مسندش و سایرین روایت می‌کنند: از شریک بن اعمش، از عباد بن عبد الله اسدی، از علی  روایت شده است که فرمود: «هنگامی که آیه‌ی «(و خويشاوندان نزديکت را هشدار دهنازل شد، پیامبر (ص) کسانی از اهل بیتش را گرد آورد. سی نفر جمع شدند و خوردند و نوشیدند. سپس به آنها فرمود: چه کسی دین و وعده‌های مرا از من می‌پذیرد تا همنشین من در بهشت و جانشین من بین خانواده‌ام باشد؟ مردی که نامش شریک بود برخاست و گفت: ای رسول خدا! تو دریایی هستی، چه کسی می‌تواند چنین کند؟! سپس دوباره فرمود و آن را به اهل بیتش عرضه نمود». سپس علی ادامه داد: «آن، من بودم». ج 1 ص 111.

صدوق در علل الشرایع از علی بن ابی طالب (ع) روایت می‌کند که فرمود: «هنگامی که آیه‌ی «(و خويشاوندان نزديکت را هشدار ده)»  نازل شد رسول خدا (ص) پسران عبد المطلب را دعوت نمود. آنان در آن هنگام چهل مرد بودند، يكی كم‌تر يا بيش‌تر. پس فرمود: كدام يک از شما قبول می‌كند كه برادر، وارث و وزير من، و وصی و جانشین من پس از من باشد؟ و اين موضوع را بر يك يك آنان عرضه داشت؛ ولی همه رد كردند تا نوبت به علی (ع) رسيد. من عرض کردم: من، ای پيامبر خدا! پس رسول الله (ص) فرمود: ای پسران عبد المطلب! اين برادر، وارث و وزير من، و جانشین و خلیفه‌ی من بين شما پس از من خواهد بود. آن جماعت برخاستند در حالی كه برخی بر برخی دیگر می‌خندیدند و به ابو طالب می‌گفتند: تو را فرمان داد كه به حرف این پسر گوش کنی و فرمانش ببری». ج 1 ص 17. همچنین مراجعه نمایید به: ارشاد شیخ مفید: ج 1 ص 49  ؛  مناقب ابن شهر آشوب: ج 1 ص 305 و سایر منابع.

[253]- النساء : 100.

[254] - نسا: 100.

[255]- مسند احمد: ج3 ص390، وراجع : سنن الدارمي: ج2 ص440، سنن ابن ماجة: ج1 ص73، وغيرها.

[256] - مسند احمد: ج 3 ص 390 و رجوع کنید به: سنن درامی: ج 2 ص 440 و سنن ابن ماجه: ج 1 ص 73 و سایر منابع.

[257]- إقبال الأعمال: ج1 ص384، بحار الانوار: ج95 ص167، مسند احمد: ج1 ص427، صحيح البخاري: ج4 ص151.

[258] - اقبال الاعمال: ج 1 ص 384  ؛  بحار الانوار: ج 95 ص 167  ؛  مسند احمد: ج 1 ص 427  ؛  صحیح بخاری: ج 4 ص 151.

[259]- القصص : 52 ـ 55.

[260]- فقه السيرة للبوطي: ص126، سيرة ابن إسحاق: ج4 ص200، تفسير القرطبي: ج6 ص356، تفسير ابن كثير: ج3 ص405، البداية والنهاية: ج3 ص103.

[261] - قصص: 52 تا 55.

[262] - فقه سیره‌ی لبوطی: ص 126  ؛  سیره‌ی ابن اسحاق: ج 4 ص 200  ؛  تفسیر قرطبی: ج 6 ص 356  ؛  تفسیر ابن کثیر: ج 3 ص 405  ؛  بدایت و نهایت: ج 3 ص 103.

[263]- مناقب ابن شهر آشوب: ج1 ص61، وعنه : بحار الانوار: ج19 ص22، مجمع الزوائد للهيثمي: ج6 ص35.

[264] - مناقب ابن شهر آشوب: ج 1 ص 61  ؛  بحار الانوار: ج 19 ص 22  ؛  مجمع الزواید هیثمی: ج 6 ص35.

[265]- البقرة : 89 .

[266] - بقره: 89.

[267]- يشير  (ع) إلى قول الله تبارك وتعالى في عالم بني إسرائيل بلعم ابن باعورا الذي جاء ذكره في سورة الأعراف: ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِيَ آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ * وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَـكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَث ذَّلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ﴾ الأعراف: 175 ـ 176.

[268] - سید (ع) به سخن خداوند تبارک و تعالی در مورد عالم بنی اسرائیل بلعم بن باعورا که در سوره‌ی اعراف آمده است، اشاره می‌فرماید: «(خبر آن مرد را برايشان بخوان که آيات خويش را به او عطا کرده بوديم و او از آن علم عاری گشت و شيطان در پِی‌اش افتاد و در زمره‌ی گمراهان درآمد * اگر خواسته بوديم به سبب آن علم که به او داده بوديم به آسمانش می‌برديم، ولی او در زمين بماند و از پی هوای خويش رفت. مَثَل او چون مثل آن سگ است که اگر به او حمله کنی زبان از دهان بيرون آرد و اگر رهايش کنی باز هم زبان از دهان بيرون آرد؛ مثل آنان که آيات را دروغ انگاشتند نيز چنين است. پس این داستان‌ها را حکایت کن، شايد به انديشه درآیند)». اعراف: 175 و 176.

[269]- روى الشيخ الكليني: عن أبي بصير، عن أبي جعفر  (ع) في قول الله عز وجل: ﴿إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكاً قَالُوَاْ أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ﴾ قال : (لم يكن من سبط النبوة ولا من سبط المملكة،...) الكافي:ج8 ص316.

[270]- آل عمران : 19.

[271] - کلینی روایت کرده است: از ابو بصیر از ابا عبد الله (ع) درباره‌ی سخن خداوند عزوجل «(خداوند طالوت را به عنوان پادشاه شما برگماشت. گفتند: چگونه او را بر ما پادشاهی باشد؟! در حالی که ما سزاوارتر از او به پادشاهی هستيم)»  روایت شده است که فرمود: «یعنی او نه از ذریه‌ی نبوت است و نه از نسل پادشاهی....». کافی: ج 8 ص 316.

[272] - آل عمران: 19.

-[273] البقرة : 44.

[274] - بقره: 44.

[275]- تفسير الإمام العسكري: ص235 ، بحار الأنوار: ج9 ص309.

[276] - تفسیر امام عسکری: ص 235  ؛  بحار الانوار: ج 9 ص 309.

[277]- مريم : 59.

[278] - مریم: 59.

[279]- التوبة : 33.

[280]- الفتح : 28.

[281]- الصف : 8 - 9.

[282] - توبه: 33.

[283] - فتح: 28.

[284] - صف: 8 و 9.

[285]- الأحزاب : 23.

[286] - احزاب: 23.

[287]- الفتح : 29.

[288] - فتح: 29.

[289]- إنجيل مرقس: إصحاح 6.

[290] - انجیل مرقس: اصحاح 6.

[291]- النور : 55.

[292]- كمال الدين: ص356، غيبة الطوسي: ص172، بحار الأنوار: ج51 ص222.

[293] - نور: 55.

[294] - کمال الدین: ص 356  ؛  غیبت طوسی: ص 172  ؛  بحار الانوار: ج 51 ص 222.

[295]- غافر: 26 ـ 27.

[296] - غافر: 26 و 27.

[297]- النساء : 76.

[298] - نسا: 76.

[299]- البقرة :256 .

[300] - بقره: 256.

[301]- قال أمير المؤمنين  (ع) في وصف الرسول : (طبيب دوار بطبه قد أحكم مراهمه، وأحمى مواسمه . يضع ذلك حيث الحاجة إليه من قلوب عمي، وآذان صم، وألسنة بكم . متبع بدوائه مواضع الغفلة ومواطن الحيرة) نهج البلاغة بشرح محمد عبده: ج1 ص207.

[302] - - امیر المؤمنین (ع) در وصف رسول خدا (ص) می‌فرماید: «طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ قَدْ أَحْکَمَ مَرَاهِمَهُ وَ أَحْمَی مَوَاسِمَهُ یَضَعُ ذَلِکَ حَیْثُ الْحَاجَةُ إِلَیْهِ مِنْ قُلُوبٍ عُمْیٍ وَ آذَانٍ صُمٍّ وَ أَلْسِنَةٍ بُکْمٍ، مُتَتَبِّعٌ بِدَوَائِهِ مَوَاضِعَ الْغَفْلَةِ وَ مَوَاطِنَ الْحَیْرَةِ» (او (پیامبر) پزشکی است که با طب خویش پیوسته در گردش است، داروها و مرهم‌های خود را به‌خوبی آماده ساخته و ابزار داغ کردن را (برای سوزاندن‌ زخم‌ها) تفتیده و گداخته کرده است، تا بر هرجا که نیاز داشته باشد، بگذارد؛ بر دل‌‌های کور، بر گوش‌های کر، بر زبان‌های گنگ. او با داروهای خویش بیماران غفلت‌زده و سرگشته را رسیدگی و درمان می‌کند). نهج البلاغه با شرح محمد عبده: ج 1 ص 207.

[303]- آل عمران : 144.

[304] - آل عمران: 144.

[305]- الاحتجاج : ج1 ص136.

[306] - احتجاج: ج 1 ص 136.

[307]- معاني الأخبار:  ص355، دلائل الإمامة للطبري: ص128، أمالي الطوسي: ص376، الاحتجاج: ج1 ص149، بحار الأنوار: ج 43 ص159.

[308] - معانی الاخبار: ص 355  ؛  دلایل الامامه طبری: ص 128  ؛  امالی طوسی: ص 376  ؛  احتجاج: ج 1 ص 149  ؛  بحار الانوار: ج 43 ص 159.

[309]- ينابيع المودة للقندوزي: ج2 ص56، ذخائر العقبى: ص39، أمالي الشيخ الصدوق: ص467.

[310] - ینابع المودة قندوزی: ج 2 ص 56  ؛  ذخایر عقبی: ص 39  ؛  امالی شیخ صدوق: ص 467.

[311]- البقرة : 17.

[312] - بقره: 17.

[313]- العنكبوت : 2 - 4.

[314] - عنکبوت: 2 تا 4.

[315]- ذخائر العقبى: ص61، سنن الترمذي: ج5 ص300، تحفة الأحوذي: ج10 ص153.

[316] - ذخایر عقبی: ص 61  ؛  سنن ترمذی: ج 5 ص 300  ؛  تحفة الأخوذی: ج 10 ص 153.

[317]- ذخائر العقبى: ص62، ينابيع المودة : ج1 ص245، أسد الغابة: ج5 ص548.

[318] - ذخایر عقبی: ص 62  ؛  ینابیع المودة: ج 1 ص 245  ؛  اسد الغابة: ج 5 ص 548.

[319]- ذخائر العقبى: ص63، ينابيع المودة: ج2 ص152.

[320] - ذخایر عقبی: ص 63 ؛  ینابیع المودة: ج 2 ص 152.

[321]- ذخائر العقبى: ص64، المصنف لعبد الرزاق الصنعاني: ج11 ص226، بحار الأنوار: ج38 ص308، أعيان الشيعة: ج1 ص354، وغيرها.

[322] - ذخایر عقبی: ص 64  ؛  مصنف عبد الرزاق اصفهانی: ج 11 ص 226  ؛  بحار الانوار: ج 38 ص 308  ؛  اعیان الشیعه: ج 1 ص 3546 و سایر منابع.

[323]- ذخائر العقبى: ص64، الغدير: ج3 ص23، جواهر المطالب في مناقب الإمام علي  (ع) : ج1 ص61.

[324] - ذخایر عقبی: ص 64  ؛  الغدیر: ج 3 ص 23  ؛  جواهر مطالب در مناقب امام علی (ع): ج 1 ص 61.

[325]- ذخائر العقبى: ص64، الغدير: ج3 ص220، تاريخ دمشق: ج42 ص39.

[326] - ذخایر عقبی: ص 64  ؛  الغدیر: ج 3 ص 220  ؛  تاریخ دمشق: ج 42 ص 39.

[327]- مناقب آل أبي طالب: ج2 ص75، ذخائر العقبى: ص65.

[328] - مناقب آل ابی طالب: ج 2 ص 75  ؛  ذخایر عقبی: ص 65.

[329]- مناقب آل أبي طالب: ج2 ص217، وراجع المستدرك للحاكم: ج3 ص130، وغيره.

[330] - مناقب آل ابی طالب: ج 2 ص 217  ؛  و رجوع نمایید به: مسترک حاکم: ج 3 ص 130 و سایر منابع.

[331]- نيل الأوطار للشوكاني: ج6 ص139، تاريخ بغداد: ج1 ص333، تاريخ دمشق: ج42 ص259، ميزان الاعتدال: ج2 ص586.

[332] - نیل اوطار شوکانی: ج 6 ص 139  ؛  تاریخ بغداد: ج 1 ص 333  ؛  تاریخ دمشق: ج 42 ص 259  ؛  میزان الاعتدال: ج 2 ص 586.

[333]- مناقب آل أبي طالب: ج2 ص59، ذخائر العقبى: ص68.

[334] - مناقب آل ابی طالب: ج 2 ص 59  ؛  ذخایر عقبی: ص 68.

[335]- مناقب آل أبي طالب: ج2 ص316، ذخائر العقبى: ص86.

[336] - مناقب آل ابی طالب: ج 2 ص 316  ؛  ذخایر عقبی: ص 86.

[337]- ذخائر العقبى: ص69، مناقب أبن شهر أشوب: ج1 ص254،مجمع الزوائد: ج9 ص121، المعجم الكبير للطبراني: ج22 ص200.

[338] - ذخایر عقبی: ص 69  ؛  مناقب ابن شهر آشوب: ج 1 ص 254  ؛  مجمع الزواید: ج 9 ص 121  ؛  معجم کبیر طیرانی: ج 22 ص 200.

[339]- ذخائر العقبى: ص71، مناقب آل أبي طالب: ج2 ص35، ينابيع المودة: ج2 ص163.

[340] - ذخایر عقبی: ص 71  ؛  مناقب آل ابی طالب: ج 2 ص 35  ؛  ینابیع المودة: ج 2 ص 163.

[341]- قال أحمد بن عبدالله الطبري في ذخائر العقبى بعد أن أورد الحديث المتقدم: وإن صح هذا الحديث فالتوريث محمول على ما رواه معاذ بن جبل رضي الله عنه، قال: قال علي: (يا رسول الله ما أرث منك؟ قال: ما يرث النبيون بعضهم من بعض كتاب الله وسنة نبيه). والوصية محمولة على ما رواه أنس: أن النبي  قال: (وصيي ووارثي يقضى ديني وينجز موعدي علي بن أبي طالب رضي الله عنه). أخرجه أحمد في المناقب .... أخرجه أحمد في المناقب وخرجه ابن السراج، أو على ما رواه حسين بن علي عن أبيه عن جده قال: أوصى النبي  عليا أن يغسله، فقال علي: (يا رسول الله أخشى أن لا أطيق ذلك، قال : إنك ستعان عليّ، فقال علي رضي الله عنه : والله ما أردت أن أقلب من رسول الله  عضواً إلاّ  قلب لي). ويعضد هذا التأويل بما ورد من الأحاديث الصحيحة في نفى التوريث والايصاء، وإنه لم يعهد إليهم عهداً غير ما في كتاب الله وما في صحيفة فيها شئ من أسنان الإبل ومن العقل على ما قررناه في كتاب الرياض النضرة في فضائل العشرة رضي الله عنهم . ذخائر العقبى: ص71.

[342] - احمد بن عبد الله طبری در ذخایر عقبی پس از آوردن این حدیث می‌گوید: و اگر این حدیث صحیح باشد، منظور از وراثت آن چیزی است که معاذ بن جبل روایت می‌کند: علی گفت: «ای رسول خدا! از شما چه به ارث می‌برم؟» فرمود: «آنچه انبیا به یکدیگر میراث می‌دهند، کتاب خدا و سنت پیامبرش»؛ و وصیت نیز به معنای آنچه اَنَس روایت می‌کند می‌باشد، که پیامبر (ص) فرمود: «وصی و وارث من. دِینم را ادا می‌کند و وعده‌هایم را به انجام می‌رساند، علی بن ابی طالب». این را احمد در مناقب آورده.... احمد در مناقب آورده و همینطور ابن سراج، یا آنچه حسین بن علی از پدرش از جدش روایت می‌کند: پیامبر (ص) علی را وصیت نمود تا غسلش دهد؛ علی گفت: «ای رسول خدا! می‌ترسم از عهده‌ی این کار برنیایم». فرمود: «تو یاری می‌شوی». علی می‌گوید: «به خدا سوگند عضوی از رسول خدا (ص) را نخواستم بگردانم مگر اینکه آن عضو برایم گردانیده شد» و این معنی با آنچه در احادیث صحیح در نفی ارث‌بری و توصیه کردن آمده، تقویت می‌شود و او با آنها هیچ عهدی غیر از آنچه در کتاب خدا وجود دارد و صحیفه‌ای که ما در کتاب «الریاض النضرة فی فضائل الشعرة» بیان کردیم، نگذاشت. ذخایر عقبی: ص 71.

[343]- ذخائر العقبى: ص77، ينابيع المودة: ج2 ص170، جواهر الإمام علي بن أبي طالب (ع) : ج1 ص193.

[344] - ذخایر عقبی: ص 77  ؛  ینابیع المودة: ج 2 ص 170  ؛  جواهر امام علی بن ابی طالب (ع): ج 1ص193.

[345]- مسند أحمد: ج4 ص281، ذخائر العقبى: ص76.

[346] - مسند احمد: ج 4 ص 281  ؛  ذخایر عقبی: ص 76.

[347]- مناقب آل أبي طالب: ج2 ص236.

[348] - مناقب آل ابی طالب: ج 2 ص 236.

[349]- بشارة المصطفى للطبري: ص362، ذخائر العقبى: ص68، شواهد التنـزيل للحاكم: ج1 ص349، وفيه : ويلك بدل ويحك.

[350] - بشارت مصطفی طبری: ص 362  ؛  ذخایر عقبی: ص 68  ؛  شواهد تنزیل حاکم: ج 1 ص 349.

[351]- ذخائر العقبى: ص63، صحيح ابن حبان: ج15 ص371، المعجم الأوسط للطبراني: ج5 ص287، المعجم الصغير: ج2 ص22.

[352] - ذخایر عقبی: ص 63  ؛  صحیح ابن حیان: ج 15 ص 371  ؛  معجم اوسط طبرانی: ج 5 ص 287  ؛  معجم صغیر: ج 2 ص 22.

[353]- الأعراف : 142.

[354] - اعراف: 142.

[355]- الاستنصار: ص8، الارشاد للمفيد: ج2 ص346، الكافي: ج1 ص533، مناقب آل أبي طالب: ج1 ص257

[356] - استنصار: ص 8  ؛  ارشاد مفید: ج 2 ص 346  ؛  کافی: ج 1 ص 533 ؛ مناقب آل ابی طالب:ج1ص257.

[357]- الاستنصار: ص8.

[358] - استنصار: ص 8.

[359]- الاستنصار: ص8، تقريب المعارف للحلبي: ص419.

[360] - استنصار: ص 8  ؛  تقریب معارف حلبی: ص 419.

[361]- الكافي: ج1 ص534، الاستنصار: ص8.

[362] - کافی: ج 1 ص 534  ؛  استنصار: ص 8.

[363]- كمال الدين: ص281، مقتضب الأثر: ص10، الاستنصار: ص8.

[364] - کمال الدین: ص 281  ؛  مقتضب الاثر: ص 10  ؛  استنصار: ص 8.

[365]- الخصال: ص476، عيون أخبار الرضا  (ع) : ج2 ص56، كمال الدين: ص269.

[366] - خصال: ص 476  ؛  عیون اخبار الرضا (ع): ج 2 ص 56  ؛  کمال الدین: ص 269.

[367]- مقتضب الأثر: ص11، بحار الأنوار: ج36 ص372، وجاء في الخصال باختلاف يسير: ص475، ولاحظ عيون أخبار الرضا (ع) : ج2 ص56.

[368] - مقتضب الاثر: ص 11  ؛  بحار الانوار: ج 36 ص 372 و با اختلافی اندک در صفحه‌ی 475؛ همچنین عیون اخبار الرضا (ع): ج 2 ص 56.

[369]- الكافي: ج1 ص294، بحار الأنوار: ج25 ص72.

[370] - کافی: ج 1 ص 294  ؛  بحار الانوار: ج 25 ص 72.

[371]- كمال الدين: ص253، غيبة الطوسي : ص173، بحار الأنوار: ج52  ص379، إلزام الناصب: ج1 ص169.

[372] - کمال الدین:ص253  ؛  غیبت طوسی:ص173  ؛  بحار الانوار: ج52ص379  ؛  الزام الناصب:ج1ص169.

[373] - در کافی: مدیل المظلومین و دیان الدین.

[374] - در برخی نسخه‌های کافی: لا أعذب به.

[375] - در برخی نسخه‌های کافی: بسلیک.

[376] - در کافی: حسن و حسین.

[377] - در غیبت نعمانی: فهو أفضل من استشهد فی و أرفع الشهداء درجة عندی، ....، و حجتی البالغة عنده.

[378] - در برخی نسخه‌های کافی: و زین اولیاء الله الماضین.

[379] - در برخی نسخه‌های کافی: شبیه جدّه.

[380] - در کافی: أبیحت؛ و در برخی نسخه‌ها: أتیحت، و این در غیبت نعمانی موجود است.

[381] - در برخی نسخه‌های اکمال الدین: لأن خیط وصیتی؛ و در برخی نسخه‌های غیبت نعمانی: ألا إن خیط فرضي.

[382] - اینگونه در کمال الدین آمده است.

[383] - در غیبت طوسی: و أمتعه؛ و در عوالم: و أمنحنه.

[384] - بابنه: «م ح م د».

[385] - این عبارت در شرح اصول کافی مازندرانی: ج 7 ص 363 آمده است.

[386] - این عبارت در غیبت طوسی ص 146 و غیبت نعمانی ص 71 آمده است.

[387] - در هدایة الکبری خصیبی: علیه إکمال صفوة آدم و رفعة إدریس و سکینة نوح و حلم إبراهیم و شدة موسی و بهاء عیسی و صبر أیوب.

[388]- في الكافي: الرنا. والرنة : هي الصياح في المصيبة.

[389]- في بعض نسخ كمال الدين: القيود .

[390]- البقرة : 157.

[391]- إكمال الدين: ص308، عيون أخبار الرضا  (ع) : ج2 ص48، الكافي: ج1 ص527، الاختصاص للمفيد: ص211، الاحتجاج: ج1 ص84، غيبة الطوسي: ص145، غيبة النعماني: ص71، مناقب آل أبي طالب: ج1 ص255.

[392] - در کافی: الرنا. الرنة: فریاد زدن در مصیبت.

[393] - در برخی نسخه‌های کمال الدین: القیود.

[394] - بقره: 157.

[395] - اکمال الدین: ص 308  ؛  عیون اخبار الرضا (ع): ج 2 ص 48  ؛  کافی: ج 1 ص 527  ؛  اختصاص مفید: ص 211  ؛  احتجاج: ج 1 ص 84  ؛  غیبت طوسی: ص 145  ؛  غیبت نعمانی: ص 71  ؛  مناقب آل ابی طالب: ج 1 ص 255.

[396]- عيون أخبار الرضا: ج2 ص50، كمال الدين: ص311، الكافي: ج1 ص529.

[397] - عیون اخبار الرضا (ع): ج 2 ص 50  ؛  کمال الدین: ص 311  ؛  کافی: ج 1 ص 529.

[398]- بحار الأنوار: ج36 ص200.

[399] - بحار الانوار: ج 36 ص 200.

[400]- آل عمران: 144.

[401]- قال ابن أبي الحديد في شرح النهج: (وثالث القوم هو عثمان بن عفان بن أبي العاص بن أمية بن عبد شمس بن عبد مناف، كنيته أبو عمرو، وأمه أروى بنت كريز بن ربيعة بن حبيب بن عبد شمس. بايعه الناس بعد انقضاء الشورى واستقرار الأمر له، وصحت فيه فراسة عمر، فإنه أوطأ بنى أمية رقاب الناس، وولاهم الولايات وأقطعهم القطائع، وافتتحت إفريقية في أيامه، فأخذ الخمس كله فوهبه لمروان، فقال عبد الرحمن بن حنبل الجمحي : ......

وأعطيت مروان خمس البلاد  . . .  فهيهات سعيك ممن سعى !) شرح نهج البلاغة: ج1 ص198.

[402] - آل عمران: 144.

[403] - ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه می‌گوید: «و سومین آنها عثمان بن عفان بن ابی العاص بن امیة بن عبد شمس بن عبد مناف بود. کنیه‌اش ابو عمرو و مادرش أُروی دختر کریز بن ربیعة بن حبیب بن عبد شمس بود. پس از خاتمه‌ی شورا، مردم با وی بیعت کردند و امارت وی مستقر گردید و کاردانی عمر درباره‌ی او استوار شد. او بنی امیه را بر مردم مسلّط کرد، به آنها ولایت‌ها را داد و خراج‌ها را به آنها واگذار نمود. آفریقا در ایام او فتح شد و او خمس تمامی آن را به مروان بخشید. عبد الرحمن بن حنبل جمحی می‌گوید:.... و به مروان خمس سرزمین‌ها داده شد.... هیهات از این کار تو در حق چه کسی!». شرح نهج البلاغه: ج 1 ص198.

[404]- راجع كتاب الغدير للشيخ الأميني: ج8 ص292 وما بعدها، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد المعتزلي: ج3 ص54، وغيرهما.

[405] - مراجعه کنید به: غدیر شیخ الامینی: ج 8 ص 292 و پس از آن، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی: ج 3 ص 54 و سایر منابع.

[406]- روي في وصايا الرسول محمد  لأبي ذر  (ع): (... قلت: يا رسول الله، زدني. قال: قل الحق وإن كان مراً. قلت: يا رسول الله، زدني . قال: لا تخف في الله لومة لائم ...) الأمالي للطوسي: ص539 - 541.

[407] - در وصیت‌های فرستاده‌ی خدا حضرت محمد (ص) به ابوذر (ع) آمده است: .... عرض کردم: ای رسول خدا! بر من بیفزای. فرمود: «حق را بگو، حتی اگر تلخ باشد». گفتم: ای رسول خدا! بر من بیفزای. فرمود: «در راه خدا از ملامت ملامت‌گر مَهَراس....». امالی طوسی: ص 539 تا 541.

[408]- نهج البلاغة : ج2 ص17.

[409] - نهج البلاغه: ج 2 ص 17.

[410]- راجع ترجمة مالك بن نويرة في الإصابة: ج5 ص560، ووفيات الأعيان لابن خلكان: ج6 ص14، معالم المدرستين: ج2 ص82.          

[411] - فقلت خذوا أموالکم غیر ناظر    ولا خائف فیما یجيء من الغد

     فان قام بالأمر المخوف قائم       منعنا و قلنا الدین دین محمد

مراجعه کنید به برگردان مالک بن نویره در اصابت: ج 5 ص 560 و «وفیات الأعیان» ابن خلکان: ج 6 ص 14 و معالم المدرستین: ج 2 ص 82.

[412] - ضرب المثلی عربی (مترجم).

[413]- نهج البلاغة: ج1 ص36.

[414] - نهج البلاغه: ج 1 ص 36.

[415]- الحجرات : 14.

[416] - حجرات: 14.

[417]- الأحزاب : 14. 

[418] - احزاب: 14.

[419]- المائدة : 24.

[420] - مائده: 24.

[421]- الخصال: ص476، عيون أخبار الرضا (ع): ج2 ص56، كمال الدين: 269.

[422] - خصال: ص 476  ؛  عیون اخبار الرضا (ع): ج 2 ص 56  ؛  کمال الدین: ص 269.

[423]- سعد السعود لابن طاووس: ص34، بحار الأنوار: ج52 ص384، إلزام الناصب: ج2 ص259.

[424] - سعد السعود سید بن طاووس: ص 34  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 385  ؛  الزام الناصب: ج 2 ص 259.

[425]- معاني الأخبار: ص355، دلائل الإمامة للطبري: ص128، أمالي الطوسي: ص376، الاحتجاج: ج1 ص149.

[426] - معانی الاخبار: ص 355  ؛  دلایل الامامه طبری: ص 128  ؛  امالی طوسی: ص 376  ؛  احتجاج: ج 1 ص 149.

[427]- الكافي: ج8 ص32.

[428] - کافی: ج 8 ص 32.

[429]- العنكبوت : 2 - 3.

[430] - عنکبوت: 2 و 3.

[431]- كمال الدين: ص485، الغيبة للطوسي: ص292، الاحتجاج: ج2 ص284، بحار الأنوار: ج52 ص92.  

[432] - کمال الدین: ص 485  ؛  غیبت طوسی: ص 292  ؛  احتجاج: ج 2 ص 284  ؛  بحار الانوار: ج52ص92.

-[433] النور : 40 .

[434] - نور: 40.

[435]- فاطر : 22 - 25.

[436] - فاطر: 22 تا 25.

[437]- آل عمران : 159.

[438] - آل عمران: 159.

[439]- شجرة جمرها شديد الحرارة ويبقى فترة طويلة لا ينطفئ.

[440]- بصائر الدرجات: ص104، بحار الأنوار: ج52  ص124، مكيال المكارم : ج1 ص346.

[441] - «خرط القتاد» یا «خرط الشوک»: پوست کندن درخت خار.

[442] - اصل عبارت: «کالقابض علی جمر الغضا» (مترجم). الغضا: درخت تنومندی است که آتش آن دیرزمانی بماند و خاموش نگردد.

[443] - بصائر الدرجات: ص 104  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 123  ؛  مکیال المکارم: ج 1 ص 346

[444]- الكهف : 18.

[445]- القمر : 10.

[446] - کهف: 18.

[447] - قمر: 10.

[448]- قارب ورد: يقال لطالب الماء ليلاً، ولا يقال لمن طلبه بالنهار.

[449]- نهج البلاغة بشرح محمد عبده: ج3 ص21.

[450] - نهج البلاغه با شرح محمد عبده: ج 3 ص 21.

[451]-  يشير  (ع) إلى ما فعله الطاغية صدام حسين حاكم العراق لعنه الله وأخزاه، حيث إنّه نجس القرآن الكريم، وذلك حينما كتب القرآن بدّمه النجس القذر. فلم يدافع المسلمون عن حرمة قرآنهم، كما لم يدافع العلماء عن حرمة القرآن الكريم الذي جعله الله تعالى هادياً للأمة ويمثل هويتهم الإسلامية، فانسلخوا عن مسؤوليتهم خوفاً من شوكة الطاغية الملعون، سواء في ذلك علماء السنة أم علماء الشيعة، فلم يعترض أحد منهم على هذه الجناية العظيمة بحق القرآن، بل أصبحوا لا يرغبون فيمن يعترض على ذلك!! فلم يقف أحد يدافع عن القرآن إلاّ السيد أحمد الحسن  (ع)  .... وأنزل بياناً في ذلك، وكان بتاريخ:20 / جمادي الأول / 1425هـ . ق، مما جعل علماء السوء الذين يلهثون خلف الدنيا يبتعدون عنه أبعدهم الله عن رضوانه، بل طرده بعضهم كما ذكر  (ع) ذلك في كتاب الجواب المنير الجزء الثاني في جواب السؤال الثالث والعشرين من قسم الأسئلة العقائدية.

[452] - ایشان (ع) به آنچه صدام حسین حاکم عراق که خداوند لعنتش کند و خوارش گرداند، انجام داد، اشاره می‌فرماید؛ هنگامی که قرآن کریم را نجس نمود؛ و این واقعه هنگامی بود که قرآن را با خون نجسِ کثیفش به نگارش درآورد، و مسلمانان از حریم قرآن دفاع نکردند، همان طور که علما از حریم قرآن کریمی که خداوند متعال آن را هدایت‌گری برا امّت قرار داد و هویت اسلامی آنها را به تصویر می‌کشد، به دفاع برنخواستند. از مسؤولیت‌شان به خاطر ترس از شوکت طاغوت ملعون شانه خالی کردند ـ‌چه علمای سنی و چه علمای شیعه‌ـ و نه تنها هیچ یک از آنها بر این جنایت عظیمی که در حق قرآن روا شد، اعتراضی نکرد، بلکه بر کسی که اعتراض نمود نیز متعرّض شدند!! هیچ کس هیچ موضع‌گیری در دفاع از قرآن نکرد مگر سید احمد الحسن (ع).... و ایشان بیانیه‌ای در این خصوص صادر فرمود، بیانیه‌ای در تاریخ 20 جمادی الاول 1425 هـ.ق (معادل 18 تیر 1383 هـ. ش ـ مترجم)؛ که این بیانیه علمای بد نهادی که پشت سر این دنیا لَه لَه می‌زنند تا آن حدی که خداوند آنها را از رضوان خودش دور می‌کند، از وی دوری جستندو حتی برخی از آنها وی را طرد نمودند؛ همان طور که ایشان (ع) این واقعه را در کتاب پاسخ روشنگر جلد دوم در پاسخ پرسش بیست و سوم بخش پرسش‌های عقایدی مطرح می‌فرمایند.

[453]- روى ابن شهر آشوب في المناقب: عن مقاتل، عن زين العابدين  (ع)، عن أبيه الحسين  (ع): (إنّ امرأة ملك بني إسرائيل كبرت وأرادت أن تزوج بنتها للملك فاستشار الملك يحيى بن زكريا فنهاه عن ذلك، فعرفت المرأة ذلك وزينت بنتها وبعثتها إلى الملك فذهبت ولعبت بين يديه، فقال لها الملك: ما حاجتك؟ قالت: رأس يحيى بن زكريا، فقال الملك: يا بنية حاجة غير هذه، قالت: ما أريد غيره، وكان الملك إذا كذب فيهم عزل عن ملكه فخير بين ملكه وبين قتل يحيى فقتله، ثم بعث برأسه إليها في طشت من ذهب فأمرت الأرض فأخذتها، وسلط الله عليهم بخت نصر فجعل يرمي عليهم بالمجانيق ولا تعمل شيئاً، فخرجت عليه عجوز من المدينة فقالت: أيها الملك إنّ هذه مدينة الأنبياء لا ننفتح إلاّ بما أدلك عليه، قال: لك ما سألت، قالت: ارمها بالخبث والعذرة، ففعل فتقطعت فدخلها فقال: عليّ بالعجوز، فقال لها: ما حاجتك؟ قالت: في المدينة دم يغلي فاقتل عليه حتى يسكن، فقتل عليه سبعين ألفاً حتى سكن، يا ولدي يا علي والله لا يسكن دمي حتى يبعث المهدي الله فيقتل على دمي من المنافقين الكفرة الفسقة سبعين ألفاً) مناقب آل أبي طالب: ج3 ص237.

[454] - ابن شهر اشوب در کتاب مناقب روایت می‌کند: از مقاتل از زین العابدین (ع) از پدرش امام حسین (ع) روایت می‌کند که فرمود: «همسر پادشاه بنی اسرائیل به کهن‌سالی رسید و خواست دخترش را به عقد پادشاه درآورد. از یحی بن زکریا مشورت خواست و او آن زن را از این کار بازداشت. آن زن که این را فهمید، دخترش را آرایش نمود و او را نزد پادشاه فرستاد و شروع به طنازی برای پادشاه  نمود. پادشان به او گفت: چه می‌خواهی؟ گفت: سر یحیی پسر زکریا را. پادشاه گفت: ای دختر، چیز دیگری جز این بخواه! در پاسخ گفت: چیزی جز این نمی‌خواهم. در آن روزگار چنین رسم بود که اگر پادشاه دروغ می‌گفت، از سلطنت خلع می‌شد. پس پادشاه بین سلطنتش و کشتن ذکریا قرار گرفت. او یحیی را به قتل رسانید. سپس سر او را در طشتی از طلا نزد آن دختر فرستاد. آنگاه زمین مأمور شد و دختر را در خود فروگرفت. خداوند بخت النصر را بر آنها مسلّط نمود و او هم منجنیق‌ها را به سوی آنها روانه کرد ولی چیزی عایدش نشد. پیر زنی از شهر بر او وارد شد و به او گفت: ای پادشاه! اینجا شهر پیامبران است و با آنچه تو علیه آن استفاده کردی فتح نمی‌شود. به او گفت: هر چه بخواهی به تو می‌دهم. پیر زن گفت: کثافات و نجاست را بر آن بریز. پادشاه چنین کرد، شهر فرو ریخت و پادشاه به آن وارد شد. پیر زن را خواست و به او گفت: حاجت تو چیست؟ پیر زن گفت: در این شهر خونی است که می‌جوشد، آن قدر بکش تا این جوشش آرام گیرد. بخت النصر هفتاد هزار نفر را کشت تا آن جوشش آرام گرفت. (امام حسین رو به فرزندش فرمود) پس ای فرندم، ای علی! خون من آرام نمی‌گیرد تا خداوند مهدی را مبعوث فرماید و او به خون‌خواهی من هفتاد هزار نفر از منافقانِ کافرِ فاسق را خواهد کشت». مناقب آل ابی طالب: ج 3 ص 237.

[455]- النساء : 77 - 78.

[456] - نسا: 77 و 78.

[457] - بحار الأنوار: ج2 ص39، منية المريد: ص141، سنن الدارمي: ج1 ص103، الدر المنثور: ج2 ص29.

[458] - بحار الانوار: ج 2 ص 39  ؛  منیة المرید: ص 141  ؛  سنن دارمی: ج 1 ص 103 ؛ دار المنثور:ج2 ص29.

[459]- الفرقان :30.

[460] - فرقان: 30.

[461]- الرعد : 1.

[462]- المائدة :100.

[463] - رعد: 1.

[464] - مائده: 100.

[465]- نهج البلاغة بشرح محمد عبده : ج1 ص36.

[466]- قال أمير المؤمنين علي بن أبي طالب  (ع): (أقبلوا على جيفة افتضحوا بأكلها، واصطلحوا على حبها، ومن عشق شيئاً أعشى بصره وأمرض قلبه، فهو ينظر بعين غير صحيحة ويسمع بأذن غير سميعة، قد خرقت الشهوات عقله وأماتت الدنيا قلبه، وولهت عليها نفسه، فهو عبد لها، ولمن في يده شيء منها، حيثما زالت زال إليها وحيثما أقبلت أقبل عليها. ولا يزدجر من الله بزاجر، ولا يتعظ منه بواعظ) نهج البلاغة بشرح محمد عبده: ج1 ص 211.

[467] - نهج البلاغه با شرح محمد عبده: ج 1 ص 36.

[468] - امیر المؤمنین علی بن ابی طالب (ع) می‌فرماید: «أَقْبَلُوا عَلَى جِيفَةٍ قَدِ افْتَضَحُوا بِأَكْلِهَا وَ اصْطَلَحُوا عَلَى حُبِّهَا وَ مَنْ عَشِقَ شَيْئاً أَعْشَى بَصَرَهُ وَ أَمْرَضَ قَلْبَهُ فَهُوَ يَنْظُرُ بِعَيْنٍ غَيْرِ صَحِيحَةٍ وَ يَسْمَعُ بِأُذُنٍ غَيْرِ سَمِيعَةٍ قَدْ خَرَقَتِ الشَّهَوَاتُ عَقْلَهُ وَ أَمَاتَتِ الدُّنْيَا قَلْبَهُ وَ وَلِهَتْ عَلَيْهَا نَفْسُهُ فَهُوَ عَبْدٌ لَهَا وَ لِمَنْ فِي يَدَيْهِ شَيْ‏ءٌ مِنْهَا حَيْثُمَا زَالَتْ زَالَ إِلَيْهَا وَ حَيْثُمَا أَقْبَلَتْ أَقْبَلَ عَلَيْهَا لَا يَنْزَجِرُ مِنَ اللهِ بِزَاجِرٍ وَ لَا يَتَّعِظُ مِنْهُ بِوَاعِظٍ» (روی نهادند به سوی مرداری که با خوردنش رسوا شدند، و بر عشق آن هم‌داستان شدند، و هر کس عاشق چیزی شد دیدگانش را پوشاند، و قلبش را بیمار کرد، پس او با چشمی ناسالم می‌نگرد و با گوشی ناشنوا می‌شنود. به راستی که خواست‌ها و شهوات، عقلش را تباه نمود و دنیا قلبش را میراند، و حرص و ولعش او را دربرگرفت، پس او بنده‌ای برای دنیا و برای هر کس که بهره‌ای از آن داشت، گردید؛ به هر طرف که بگردد، او هم می‌گردد و به هر طرف رو کند، او نیز رو می‌کند، و با پندهای بازدارنده از جانب خدا بازنمی‌ایستد و از موعظه‌ها پند نمی‌پذیرد». نهج البلاغه با شرح محمد عبده: ج1ص211.

[469]- البقرة : 17.

[470] - بقره: 17.

[471]- العنكبوت : 1 - 6.

[472] - عنکبوت: 1 تا 6.

[473]- الفتح : 23.

[474]- الانشقاق : 19.

[475] - انشقاق: 19.

[476] - فتح: 23.

[477]- تفسير العياشي: ج1 ص304، تفسير الصافي: ج2 ص26، بحار الأنوار: ج13 ص180.

[478] - تفسیر عیاشی: ج 1 ص 304  ؛  تفسیر صافی: ج 2 ص 26  ؛  بحار الانوار: ج 13 ص 180.

[479]- تفسير العياشي: ج2 ص303، غيبة النعماني: ص337، بحار الأنوار: ج52 ص 366.

[480] - تفسیر عیاشی: ج 2 ص 303  ؛  غیبت نعمانی: ص 736  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 366.

[481]- غيبة النعماني: ص236 باختلاف يسير جداً، بحار الأنوار: ج52 ص353.

[482] - غیبت نعمانی: ص 638، و با اختلاف بسیار کمی: بحار الانوار: ج 52 ص 353.

[483]- غيبة النعماني: ص238، بحار الأنوار: ج52 ص 354.

[484] - غیبت نعمانی: ص 238  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 354.

[485]- غيبة النعماني: ص336، بحار الأنوار: ج52 ص366.

[486] - غیبت نعمانی: ص 336  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 366.

[487]- راجع : مسند أحمد: ج1 ص47، 55، وج6 ص67، صحيح البخاري: ج8 ص25،26،113، صحيح مسلم: ج5 ص116، سنن ابن ماجة: ج2 ص853، سنن أبي داوود: ج2 ص343، عمدة القاري للعيني: ج24 ص247، البرهان للزركشي: ج2 ص36، الإتقان في علوم القرآن للسيوطي: ج2 ص69، سنن الدارمي: ج1 ص318، ومن مصادر الشيعة راجع : الكافي: ج2 ص634، مختصر البصائر: ص275 ،213، غيبة النعماني: ص333، دلائل الإمامة: ص 106، المسائل السروية : ص79، بحار الأنوار: ج23 ص200، وغيرها.

[488] - می‌توانید به منابع زیر مراجعه نمایید: مسند احمد: ج 1 ص47 و 55، و ج 6 ص67  ؛  صحيح بخاری: ج 8 ص 113، 26 و 25  ؛  صحيح مسلم: ج 5 ص 116  ؛  سنن ابن ماجه: ج 2 ص 853  ؛  سنن ابی داوود: ج 2 ص343  ؛  عمدة القاري عینی: ج 24 ص 247  ؛  برهان زرکشی: ج 2 ص 36  ؛  الإتقان في علوم القرآن ـ سیوطی: ج 2 ص69  ؛  سنن دارمی: ج 1 ص 318؛ و از منابع شیعه: کافی: ج 2 ص634  ؛  مختصر بصائر: ص213 و 275  ؛  غیبت نعمانی: ص 333  ؛  دلایل الامامه: ص 106  ؛  المسائل السروية: ص 79  ؛  بحار الانوار: ج 23 ص200 ،  و سایر منابع..

[489]- الحجر : 9.

[490] - حجر: 9.

[491]- فصّلت : 42.

[492] - فصلت: 42.

[493]- روى أحمد بن خالد البرقي: عن أيوب بن الحر قال: سمعت أبا عبد الله  (ع) يقول: (كل شيء مردود إلى كتاب الله والسنة، وكل حديث لا يوافق كتاب الله فهو زخرف)، وعن كليب بن معاوية الأسدي، عن أبي عبد الله  (ع) قال: (ما أتاكم عنا من حديث لا يصدقه كتاب الله فهو باطل)، وعن ابن أبي عمير، عن الهشامين جميعاً وغيرهما، قال: خطب النبي  فقال: (أيّها الناس ما جاءكم عني يوافق كتاب الله فأنا قلته، وما جاءكم يخالف القرآن فلم أقله)، وعن أيوب، عن أبي عبد الله   (ع)قال: قال رسول الله : (إذا حدثتم عنى بالحديث فأنحلوني أهنأه وأسهله و أرشده فإن وافق كتاب الله فأنا قلته، وان لم يوافق كتاب الله فلم أقله) المحاسن لأحمد بن محمد بن خالد البرقي: ج1 ص220.

[494] - احمد ابن خالد روایت کرد: از ایوب بن حر: از ابا عبد الله (ع) شنیدم که می‌فرماید: «همه چیز به کتاب خدا و سنت بازگردانیده می‌شود، و هر حدیثی که با کتاب خدا موافق و هم‌خوان نباشد، بیهوده و باطل است» و از کلیب بن معاویه اسدی از ابو عبد الله (ع) روایت شده است که فرمود: «هر حدیثی که از ما به شما رسید و کتاب خدا تصدیقش نمی‌کند، باطل است» و از ابو بصیر از از جمعی هاشیمیان و کسان دیگر روایت شده است: پیامبر (ص) خطبه‌ای خواند و فرمود:«ای مردم! آنچه از من به شما برسد که موافق با کتاب خدا باشد، من گفته‌ام و آنچه مخالف قرآن به شما رسد، من نگفته‌ام» و از ایوب از ابو عبد الله (ع) روایت شده است: رسول خدا (ص) فرمود: «اگر از من برایتان حدیث روایت شد، گواراترین، آسان‌ترین و کامل‌ترین را به من نسبت دهید، اگر موافق با کتاب خدا بود من گفته‌ام و اگر موافق با کتاب خدا نبود، من نگفته‌ام». محاسن احمد بن محمد بن خالد برقی: ج 1 ص 220.

[495]- مسند أحمد: ج1 ص7، سنن ابن ماجة: ج1 ص49، فضائل الصحابة: ص46 وفيه : رطباً بدل غضاً. المستدرك للحاكم: ج2 ص227، السنن الكبرى: ج1 ص452، مجمع الزوائد: ج9 ص287، وغيرها.

[496]  - مسند احمد: جلد 1 صفحه 7  ؛  سنن ابن ماجه: جلد 1 صفحه 49  ؛ مستدرک حاکم: ج 2 ص 227  ؛  سنن کبری: ج 1 ص 452  ؛  مجمع الزواید: ج 9 ص 287 و سایر منابع.

[497]- مسند أحمد: ج6 ص414، فتح الباري: ج9 ص44، تاريخ دمشق: ج33 ص138، سير أعلام النبلاء: ج1 ص486.

ومسألة تعريض ابن مسعود بالقراءة المعتمدة في جمع القران رويت حتى في صحيح البخاري: عن شقيق بن سلمة قال: (خطبنا عبد الله بن مسعود فقال: والله لقد أخذت من في رسول الله صلى الله عليه وسلم بضعا وسبعين سورة، والله لقد علم أصحاب النبي صلى الله عليه وسلم أني من أعلمهم بكتاب الله وما أنا بخيرهم، قال شقيق: فجلست في الحلق اسمع ما يقولون فما سمعت راداً يقول غير ذلك) صحيح البخاري: ج 6 ص 102 باب القرّاء ... .

[498] - مسند احمد: جلد 6 ص 414 ؛  فتح الباری: ج 9 ص 44  ؛  تاریخ دمشق: ج 33 ص 138  ؛  سیر أعلام النبلاء: ج 1 ص 486.

مسأله‌ی به کنایه سخن گفتن ابن مسعود به قرائت قابل اعتماد در جمع قاریان، حتی در صحیح بخاری نیز روایت شده است: شقیق بن سلمه می‌گوید: «عبد الله بن مسعود ما را مخاطب قرار داد و گفت: به خدا سوگند از دهان رسول خدا (ص) هفتاد و اندی سوره شنیدم. به خدا سوگند اصحاب رسول خدا (ص) می‌دانند که من یکی از عالمان‌شان به کتاب خدا هستم و از نیکان آنها می‌باشم». شقیق گفت: «من در آن گروه نشستم و گوش فرا دادم که چه می‌گویند. نشنیدم کسی چیزی خلاف سخن او بگوید». صحیح بخاری: ج 6 ص 102 باب قاریان.... .

[499]- مسند أبي داوود الطيالسي: ص54، تفسير ابن كثير: ج1 ص433، الطبقات الكبرى: ج2 ص342.

[500] - مسند ابو داوود طیالسی: ص 54  ؛  صحیح بخاری: ج 1 ص 433  ؛  طبقات کبری: ج 2 ص 342.

[501]- أخرج البخاري ومسلم بإسنادهما: عن ابن عباس، قال: خطب عمر بن الخطاب خطبته بعد مرجعه من آخر حجة حجها، قال فيها: إنّ الله بعث محمداً  بالحق وانزل عليه الكتاب فكان مما انزل عليه الله آية الرجم، فقرأناها وعقلناها ووعيناها، فلذا رجم رسول الله  ورجمنا بعده . فأخشى إن طال بالناس الزمان أن يقول قائل: والله ما نجد آية الرجم في كتاب الله فيضلوا بترك فريضة انزلها الله. مسند أحمد: ج1 ص55، صحيح البخاري: ج8 ص25، صحيح مسلم: ج5 ص116، سنن ابن ماجة: ج2 ص853، سنن أبي داوود: ج2 ص343، وغيرها.

وأخرج الصنعاني في المصنف : عن ابن عباس، قال: أمر عمر بن الخطاب منادياً، فنادى: أن الصلاة جامعة ثم صعد المنبر فحمد الله وأثنى عليه، ثم قال : يا أيها الناس لا تجزعن من آية الرجم فإنها آية نزلت في كتاب الله وقرأناها، ولكنها ذهبت في قرآن كثير ذهب مع محمد... المصنف: ج7 ص33، كنز العمال: ج5 ص431، الدر المنثور: ج5 ص179.

وروى البخاري : عن عمر قال: (لولا أن يقول الناس إن عمر زاد في كتاب الله لكتبت آية الرجم بيدي) صحيح البخاري : ج8 ص113، عمدة القاري للعيني: ج24 ص247. وهذا يعني أنّ عمر يقول بنقص القرآن، لعدم وجود آية الرجم فيه، ولا يقال كلامه كان في نسخ التلاوة ؛ لأنه يريد أن يكتبها ولكن يخاف من قول الناس. ولذا قال الزركشي في كتابه البرهان أنّ ظاهر قوله: (لولا أن يقول الناس ....الخ، إنّ كتابتها جائزة، وإنما منعه قول الناس، والجائز في نفسه قد يقوم من خارج ما يمنعه فإذا كانت جائزة لزم أن تكون ثابتة؛ لأنّ هذا شأن المكتوب) البرهان للزركشي: ج2 ص36، الإتقان في علوم القرآن للسيوطي: ج2 ص69. وروى أحمد والبخاري: عن عمر، قال : إنا كنا نقرأ فيما نقرأ من كتاب الله: (إن لا ترغبوا عن آبائكم فانه كفربكم أن ترغبوا عن آبائكم. أو أن كفراً بكم أن ترغبوا عن آبائكم ..) مسند أحمد: ج1 ص47، صحيح البخاري: ج8 ص26.

وهذا معناه أنّ عمر يقول بنقص آيات القرآن التي أُنزلت على الحبيب محمد .

وفي صحيح مسلم: ج3 ص100، باب تخوف ما يخرج من زهرة الدنيا: ... عن سويد بن سعيد، حدثنا علي بن مسهر، عن داود، عن أبي حرب بن أبي الأسود، عن أبيه، قال: (بعث أبو موسى الأشعري إلى قراء أهل البصرة فدخل عليه ثلاثمائة رجل قد قرأوا القرآن، فقال: أنتم خيار أهل البصرة وقراؤهم فاتلوه ولا يطولن عليكم الأمد فتقسو قلوبكم كما قست قلوب من كان قبلكم، وإنا كنا نقرأ سورة كنا نشبهها في الطول والشدة ببراءة فأنسيتها غير أني قد حفظت منها، لو كان لابن آدم واديان من مال لابتغى واديا ثالثاً ولا يملأ جوف ابن آدم إلا التراب، وكنا نقرأ سورة كنا نشبهها بإحدى المسبحات فأنسيتها غير أني حفظت منها، يا أيها الذين آمنوا لم تقولون مالا تفعلون فتكتب شهادة في أعناقكم فتسألون عنها يوم القيامة).

صحيح مسلم: ج2 ص112، باب الدليل لمن قال الصلاة الوسطى هي صلاة العصر : عن زيد بن أسلم، عن القعقاع، بن حكيم، عن أبي يونس مولى عائشة، أنه قال: (أمرتني عائشة أن اكتب لها مصحفاً، وقالت : إذا بلغت هذه الآية فأذني حافظوا على الصلوات والصلاة الوسطى، فلما بلغتها آذنتها فأملت عليّ : حافظوا على الصلوات والصلاة الوسطى وصلاة العصر وقوموا لله قانتين، قالت عائشة: سمعتها من رسول الله صلى الله عليه وسلم).

وفي صحيح ابن حبان: ج10 ص273، والمستدرك للحاكم النيسابوري: ج2 ص415 : ( ... عن أبي بن كعب رضي الله عنه، قال : كانت سورة الأحزاب توازي سورة البقرة وكان فيها الشيخ والشيخة إذا زنيا فارجموهما البتة) قال الحاكم: هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه.

وفي صحيح ابن حبان: ج10 ص274، عن زر بن حبيش، قال: (لقيت أبي بن كعب فقلت له: إن بن مسعود كان يحك المعوذتين من المصاحف ويقول إنهما ليستا من القرآن فلا تجعلوا فيه ما ليس منه، قال: أبي قيل لرسول الله صلى الله عليه وسلم، فقال لنا: فنحن نقول كم تعدون سورة الأحزاب من آية؟ قال: قلت: ثلاثا وسبعين، قال أبي: والذي يحلف به إن كانت لتعدل سورة البقرة ولقد قرأنا فيها آية الرجم الشيخ والشيخة فارجموهما البتة نكالا من الله والله عزيز  حكيم).

وفي مجمع الزوائد للهيثمي: ج7 ص28، سورة براءة: عن حذيفة قال: (التي تسمون سورة التوبة هي سورة العذاب وما يقرؤون منها مما كنا نقرأ إلا ربعها) رواه الطبراني في الأوسط ورجاله ثقات.

وفي المستدرك للحاكم النيسابوري: ج2 ص330 – 331، عن حذيفة رضي الله عنه، قال: (ما تقرؤن ربعها يعنى براءة وإنكم تسمونها سورة التوبة وهي سورة العذاب) هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه.

 وغير ذلك أحاديث كثيرة يضيق المقام عن استقصائها.

[502] - بخاری و مسلم با سند‌هایشان از ابن عباس نقل کرده‌اند: پس از بازگشتن عمر بن خطاب از آخرین حجی که به جا آورد ، خطبه‌ای خواند و در آن گفت: «خداوند محمد (ص) را به حق مبعوث گرداند و بر او کتاب را نازل نمود و از جمله‌‌ی آنچه بر او نازل نمود آیه‌ی رجم (سنگسار) می‌باشد؛ آن را خواندیم و تدبر کردیم و نصب العیل خود نمودیم. از این رو، رسول خدا (ص) رجم نمود وما نیز پس از او چنین کردیم. از این می‌ترسم که زمان بر مردم طولانی گردد و کسی بگوید: به خدا سوگند ما آیه‌ی رجم را در کتاب خدا نیافتیم؛ و با ترک گفتن واجبی که خداوند نازل فرموده است، گمراه شوند». مسند احمد: ج 1 ص 55  ؛  صحیح بخاری: ج 8 ص 25  ؛  صحیح مسلم: ج 5 ص 116  ؛  سنن ابن ماجه: ج 2 ص 853  ؛  سنن ابی داوود: ج 2 ص 343، و سایر منابع.

صنعانی در مصنف به نقل از ابن عباس می‌گوید: عمر منادی را امر نمود ؛ پس ندا درداد: وقت نماز جماعت است. سپس از منبر بالا رفت، خدا را حمد گفت و او را ستایش نمود. سپس گفت: «ای مردم! از آیه‌ی رجم شِکوه نکنید چرا که آیه‌ای است که در کتاب خدا نازل شد و ما آن را خواندیم؛ اما بسیاری از مطالب در قرآن به همراه رفتن محمد، رفتند....». منصف: ج 7 ص 33  ؛  کنز العمال: ج 5 ص 431  ؛  در المنثور:ج5ص179.

بخاری از عمر نقل می‌کند: «اگر مردم نمی‌گفتند عمر به کتاب خدا (چیزی) اضافه کرد، ‌آیه‌ی رجم را با دستانم می‌نوشتم». صحیح بخاری: ج 8 ص 113 و عمدة القاری عینی: ج 24 ص 247؛ و اين، يعنی عمر به ناقص بودن قران اعتراف می‌نماید چرا که آیه‌ی رجم در آن نیست، و نمی‌توان گفت که کلام او در خصوص نسخ تلاوت می‌باشد؛ چرا که او می‌خواست شخصاً آن را با بنویسد ولی از حرف مردم هراس داشت! به همین جهت زرکشی در کتابش «برهان» گفته است که براساس ظاهر سخن او «اگر اینگونه نبود که مردم بگویند.... نوشتنش جایز می‌باشد و فقط سخن مردم او را از این کار باز داشته است. پس از نظر او جایز بود و آنچه مانعش شد در خارج از او بود. جایز بودن، لزوم ثابت شدن را به دنبال دارد؛ یعنی این همان شأن و جایگاه نوشته شده می‌باشد». برهان زرکشی: ج 2 ص 36، اتقان در علوم قرآن سیوطی: ج 2 ص 69. همچنین احمد و بخاری از عمر نقل می‌کنند: یکی از آیاتی که در قرآن می‌خواندیم این آیه بود: «ان لاترغبوا عن آبائکم فانه کفر بکم آن ترغبوا عن آبائکم او ان کفراً بکم آن ترغبوا عن آبائکم‌.....»  (مبادا از پدران خود روی بگردانید، زیرا این کفر است که از پدران خود روی بگردانید‌....)». مسند احمد: ج 1 ص 47 ؛ صحیح بخاری:ج8ص26.

و این، یعنی عمر به ناقص بودن آیات قرآنی که بر حبیب حضرت محمد (ص) نازل شده است، معتقد بود.

در صحیح مسلم ج 3 ص100 باب «تخوف ما یخرج من زهرة الدنیا....» از سوید بن سعید روایت می‌کند: علی بن مسهر، از داوود، از ابی حرب بن ابی اسود، از پدرش برای ما روایت کرد: «ابوموسی اشعری به سمت قاریان بصره فرستاده شد. او قاریان بصره را که حدود سیصد مرد بودند گرد آورد و به آنان گفت: شما برگزیدگان و قاریان اهل بصره هستید. قرآن را تلاوت کنید. مبادا زمان بر شما به درازا کشد و قلب‌هایتان را قساوت فراگیرد، همان‌طور که قلب‌های کسانی که پیش از شما بودند را قساوت فراگرفت. ما همواره سوره‌ای را که در طولانی بودن و شدت داشتن به سوره‌ی برائت شبیه می‌دانستیم قرائت می‌کردیم ولی شما آن را به فراموشی سپردید، و تنها از آن سوره این آیه را به یاد دارم: «لو کان لابن آدم وادیان من مال لابتغی وادیاً ثالثاً و لا یملأ ابن آدم الا تراب» (اگر آدمی را دو دشت پر از مال بود، در پی دشت سوم می‌رفت؛ و درون آدمی را تنها خاک پرُ‌ می‌کند). ما سوره‌ای را قرائت می‌کردیم که آن را شبیه یکی از مسبحّات می‌دانستیم و شما آن را فراموش کرده‌اید، و تنها از آن سوره این آیه را به خاطر دارم: «یا ایها الذین آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون فتکتب شهادة فی اعناقکم فتسألون عنها یوم القیامة» (ای ایمان‌آورندگان! چرا آنچه را که به کار نمی‌بندید بر زبان می‌آورید تا بر گردن‌تان گواهی نوشته شود و به روز قیامت درباره‌ی آن مورد بازخواست قرار گیرید)».

و صحیح مسلم ج 2 ص 112  باب «دلیل کسی که بگوید نماز وسط همان نماز عصر است»: از زید بن اسلم از قعقاع بن حکیم از ابو یونس غلام عایشه، روایت می‌کند: «عایشه مرا امر کرد مصحفی برایش بنویسم و گفت: اگر به این آیه رسیدی «(نمازها و نماز ميانه را پاس بداريد)»  مرا خبر ده. وقتی به آن آیه رسیدم، آگاهش نمودم و او به من چنین املا کرد: «حافظوا علی الصلوات و الصلوة الوسطی و صلاة العصر و قوموا لله قانتین». عایشه ادامه داد: من اینگونه از رسول خدا (ص) شنیدم»..

و در صحیح ابن حبان: ج 10 ص 274 و مستدرک حاکم نیشابوری: ج 2 ص 412 آمده است:.... از ابی بن کعب روایت شده است: «سوره‌ی احزاب به اندازه‌ی سوره‌ی بقره بود و «الشيخ و الشيخة اذا زنیا فارجموهما البتة بما قضيا من اللذة» (اگر پیرمرد و پیرزن زنا کردند، حتماً سنگسارشان کنید چرا که این دو (به حرام) لذت برده‌اند) در آن بود». حاکم می‌گوید: سند این حدیث صحیح صحیح است؛ و آن را حذف نکرده است.

و در صحیح ابن حیان: ج 10 ص 274 از زر بن حبیش روایت شده است: «ابی کعب را دیدم و به او گفتم: ابن مسعود معوذتین را از مصحف‌ها پاک می‌نمود و می‌گفت اینها از قرآن نیست؛ پس آنچه را که از آن نیست در آن جا ندهید. گفت: چنین از رسول خدا (ص) به ابی گفته شد. پس به ما گفت: ما می‌گوییم سوره‌ی احزاب را بر چند آیه می‌خوانید؟ گفت: گفتم: هفتاد و سه. ابی گفت: به آن کس سوگند که شایسته‌ی سوگند خوردن است، این سوره معادل سوره‌ی بقره است و در آن آیه‌ی «الشيخ و الشيخة اذا زنیا فارجموهما البتة بما قضيا من اللذة نکالاً من الله و الله عزیز حکیم» (اگر پیرمرد و پیرزن زنا کردند، حتماً سنگسارشان کنید چرا که این دو (به حرام) لذت برده‌اند، عبرتی است از سوی خداوند که خداوند عزتمند حکیم است) در آن بود».

در مجمع الزوائد هیثمی: ج 7 ص 28، سوره‌ی برائت: از حزیفه روایت شده است: «آنچه سوره‌ی توبه می‌نامیدش، سوره‌ی عذاب است و آنچه شما از آن قرائت می‌کنید، یک چهارم آن چیزی است که ما می‌خواندیم». این حدیث را طبرانی در اوسط روایت کرده و رجالش ثقه (مورد اعتماد) هستند.

در مستدرک حاکم نیشابوری: ج 2 ص330 و 331 از حذیفه نقل شده است: «آنچه شما از آن یعنی از سوره‌ی برائت می‌خوانید، یک چهارم آن است و شما آن را سوره‌ی توبه می‌خوانید در حالی که نامش سوره‌ی عذاب است». سند این حدیث صحیح است؛ و آن را حذف ننموده است.

احادیث فراونی در این زمینه وجود دارد که در این بحث نمی‌گنجد.

[503]- روى الصفار في بصائر الدرجات: عن سالم بن أبي سلمة، قال: قرأ رجل على أبى عبد الله  (ع) وأنا اسمع حروفاً من القرآن ليس على ما يقرأها الناس، فقال أبو عبد الله (ع) : (مه مه، كف عن هذه القراءة، اقرأ كما يقرأ الناس حتى يقوم القائم، فإذا قام فقرأ كتاب الله على حده وأخرج المصحف الذي كتبه علي  (ع) ، وقال: أخرجه علي  (ع) إلى الناس حيث فرغ منه وكتبه، فقال لهم: هذا كتاب الله كما أُنزل الله على محمد، وقد جمعته بين اللوحين، قالوا: هو ذا عندنا مصحف جامع فيه القرآن لا حاجة لنا فيه، قال: أمّا والله لا ترونه بعد يومكم هذا أبداً إنما كان عليّ أن أخبركم به حين جمعته لتقرؤه) بصائر الدرجات: ص213، مستدرك الوسائل: ج4 ص226، بحار الأنوار: ج89 ص88.

[504] - صفار در بصائر الدرجات از سالم بن ابی سلمه روایت می‌کند: کسی خدمت امام صادق (ع) قرآن تلاوت نمود و من حروفی از قرآن را برخلاف آنچه عموم مردم می‌خواندند، شنیدم. امام صادق (ع) به وی فرمود: «باز ایست! باز ایست! از این قرائت دست بردار. آن گونه بخوان که مردم قرائت می‌کنند تا آنکه قائم بیاید. وقتی او قیام کند کتاب را به صورت واقعی‌اش خواهد خواند و مصحفی را که امام علی (ع) نوشت بیرون خواهد آورد. سپس فرمود: علی (ع) قرآن را برای مردم بیرون آورد ‌‌ـ‌‌پس از آنکه از آن فارغ شد و آن را کتابت فرمود‌‌ـ‌‌ و به مردم فرمود: این کتاب خدا است آن گونه که خداوند بر محمد نازل فرمود و من آن را بین دو جلد جمع کرده‌ام. گفتند: ما مصحفی داریم که جامع قرآن است؛ ما به آن (مصحف تو) نیاز نداریم. حضرت علی (ع) فرمود: به خدا سوگند دیگر پس از امروز هیچ گاه آن را نخواهید دید. وظیفه‌ی من آن بود که وقتی قرآن را به طور کامل جمع کردم، به شما خبر دهم تا آن را بخوانید» . بصائر الدرجات: ص 213  ؛  مستدرک الوسایل: ج 4 ص 226  ؛  بحار الانوار: ج 89 ص 88.

[505]- جاءت هذه الكلمة في بعض نسخ المسائل السرورية.

[506] - این کلمه در برخی نسخه‌های مسایل سروریه آمده است.

[507]- كذا جاء في المسائل السرورية: ص79، وفي بحار الأنوار: ج89 ص47، وفي تفسير العياشي: ج1 ص13، عن داود بن فرقد عمن أخبره، عن أبي عبد الله  (ع)، قال: (لو قد قرء القرآن كما أُنزل لألفيتنا فيه مسمين ـ ثم ذكر بعده حديثاً فقال: وقال سعيد بن الحسين الكندي عن أبي جعفر  (ع) بعد مسمين: (كما سمى من قبلنا) وعنه : بحار الأنوار: ج89 ص55.

[508] - به این صورت در مسایل سرویه ص 79 آمده است، و در بحار الانوار: ج 89 ص 47 و تفسیر عیاشی: ج 1 ص 13 از داوود بن فرقد از کسی که به او خبر داد از ابا عبد الله (ع) روایت می‌کند که فرمود: «اگر قرآن آن گونه که نازل شده است خوانده شود ما را در آن به اسم می‌یابند» ـ سپس حدیثی ذکر می‌کند و می‌گوید: سعید بن حسن کندی از ابا جعفر پس از «به اسم» روایت می‌کند که فرمود: «همان طور که پیشینیان ما در آن نام برده شده‌اند» و بحار الانوار: ج 89 ص 55.

[509]- كذا في المسائل السرورية: ص79، وفي تفسير العياشي: ج1 ص9 : عن أبي الجارود، قال: سمعت أبا جعفر  (ع)  يقول: (نزل القرآن على أربعة أرباع ربع فينا، وربع في عدونا، وربع في فرايض وأحكام، وربع سنن وأمثال، ولنا كرائم القرآن)، ورواه فرات ابن إبراهيم، عن الأصبغ بن نباته، عن أمير المؤمنين علي  (ع) بهذا اللفظ: (القرآن أربعة أرباع، ربع فينا وربع في عدونا، وربع فرائض وأحكام، وربع حلال وحرام، ولنا كرائم القرآن) تفسير فرات الكوفي: ص46، كما ورواه القاضي النعمان المغربي عن أمير المؤمنين  (ع) بهذا اللفظ : (نزل القرآن أرباعاً، ربعاً فينا، وربعاً في عدونا، وربعاً سيرة وأمثال، وربعاً فرائض وأحكام، لنا عزائم القرآن) شرح الأخبار: ج3 ص11.

[510] - در مسایل سروریه: ص 79 اینچنین روایت شده است. در تفسیر عیاشی: ج 1 ص 9: از ابو جارود: شنیدم ابا جعفر (ع) می‌فرماید: «قرآن بر چهار قسمت نازل شد؛ یک چهارم آن درباره‌ی ما، یک چهارم درباره‌ی دشمنان ما، یک چهارم داستان‌ها و امثال، و یک چهارم آن واجبات و احکام می‌باشد، و کرامت‌های قرآن به ما اهل بیت تعلق دارد». فرات ابراهیم از اصبغ بن نباته از امیر المؤمنین (ع) با این لفظ روایت کرده است: «قرآن بر چهار قسمت نازل شد؛ یک چهارم آن درباره‌ی ما، یک چهارم درباره‌ی دشمنان ما، یک چهارم آن واجبات و احکام می‌باشد، یک چهارم آن درباره‌ی حلال و حرام است، و کرامت‌های قرآن مخصوص ما است» تفسیر فرات کوفی: ص 46. قاضی نعمان مغربی از امیر المؤمنین (ع) با چنین لفظی روایت کرده است: «قرآن بر چهار قسمت نازل شد؛ یک چهارم آن درباره‌ی ما، یک چهارم درباره‌ی دشمنان ما، یک چهارم سیره و امثال، و یک چهارم آن واجبات و احکام می‌باشد، و عزایم قرآن به ما اهل بیت تعلق دارد». شرح الاخبار: ج 3 ص 11.

[511]- بحار الأنوار: ج89 ص74.

[512] - بحار الانوار: ج 89 ص 74.

[513]- مسند أحمد: ج1 ص7، سنن ابن ماجة: ج1 ص49، فضائل الصحابة: ص46، وفيه: رطباً بدل غضاً. مستدرك الحاكم: ج2 ص227، السنن الكبرى: ج1 ص452، مجمع الزوائد: ج9 ص287، وغيرها.

[514] - مسند احمد: ج 1 ص 7  ؛  سنن ابن ماجه: ج 1 ص 49  ؛  فضایل صحابه: ص 46  ؛  مستدرک حاکم: ج 2 ص 227  ؛  سنن کبری: ج 1 ص 452  ؛  مجمع الزواید: ج 9 ص 287 و سایر منابع.

[515]- الانشقاق : 19.

[516] - انشقاق: 19.

[517]- مسند أحمد: ج5 ص340، سنن الترمذي: ج3 ص321، مستدرك الحاكم: ج4 ص445، مجمع الزوائد :ج7 ص261، تحفة الأحوذي: ج6 ص339، وغيرها، وأمّا ما رواه الخاصة، فلاحظ: اليقين لابن طاووس: ص339،علل الشرايع: ج1 ص245، كمال الدين: ص481، الاحتجاج: ج1 ص151، غاية المرام: ج2 ص120و ج6 ص179، بحار الأنوار: ج22 ص387، وغيرها.

[518]- مسند احمد: ج 5 ص340  ؛  سنن ترمزی: ج 3 ص 321  ؛  مستدرک حاکم: ج 4 ص 445  ؛  مجمع الزواید: ج 7 ص 261  ؛  تحفة الاحوذی: ج 6 ص 339 و سایر منابع. اما آنچه راویان خاص (شیعه) روایت نموده‌اند، می‌توانید مراجعه کنید به: یقین ابن طاووس: ص 339  ؛  علل الشرایع: ج 1 ص 245  ؛  کمال الدین: ص 481  ؛  احتجاج: ج 1 ص 151  ؛  غایت المرام: ج 2 ص 120 و ج 6 ص 179  ؛  بحار الانوار: ج 22 ص 387 و سایر منابع.

[519]- روى الشيخ الكليني: عن زرارة، عن أبي جعفر  (ع) في قوله تعالى: ﴿لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَن طَبَقٍ﴾، قال: (يا زرارة، أو لم تركب هذه الأمة بعد نبيها طبقاً عن طبق في أمر فلان وفلان وفلان) الكافي: ج1 ص415.

[520] -  شيخ كلينی از زراره از ابو جعفر (ع) در مورد آیه‌ی «(که قطعاً به حالی پس از حالی ديگر، برخواهید نشست)»  روایت می‌کند که فرمود: «ای زراره! آیا این امّت پس از پیامبر خود از حالی به حالی دیگر برننشستند؟ در کار فلانی، فلانی و فلانی؟» کافی: ج 1 ص 415.

[521]- روى الكليني والصفار: عن أبي بصير، عن أبي جعفر (ع) أنّه قرأ هذه الآية: ﴿بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾، ثم قال: (يا أبا محمد، والله ما قال بين دفتي المصحف، قلت: من هم جعلت فداك؟ قال : من عسى أن يكونوا غيرنا؟) الكافي: ج1ص214، بصائر الدرجات: ص225، وسائل الشيعة طبعة آل البيت : ج27 ص180، بحار الأنوار: ج 23 ص201. وعن جابر، قال: سمعت أبا جعفر  (ع) يقول: (ما من أحد من الناس يقول إنّه جمع القرآن كله كما أُنزل الله إلاّ كذّاب، وما جمعه وما حفظه كما أنزل الله إلاّ علي بن أبي طالب و الأئمة من بعده) بصائر الدرجات: ص213، عنه بحار الأنوار: ج89 ص88.

[522] -  کلینی و صفار از ابو بصیر از ابو جعفر (ع) نقل می‌کنند که این آیه را «(بلکه قرآن، آياتی است روشن که در سينه‌ی اهل دانش جای دارد قرائت و سپس فرمود: «ای ابا محمد! به خدا قسم درباره‌ی همین قرآن مکتوب که بین دو جلد است نمی‌فرماید». عرض کردم: فدایتان شوم! آنها چه کسانی هستند؟ فرمود: «به غیر از ما چه کسانی می‌توانند باشند؟!» کافی ج 1ص 214 ، بصائر الدرجات ص 225 ، وسایل الشیعه آل البیت: ج 27 ص 180 ، بحار الانوار: ج 23 ص 201. از جابر روایت شده است: شنیدم ابا جعفر (ع) می‌فرماید: «کسی از مردم نیست که بگوید او همه‌ی قرآن را همان گونه که نازل شده است، گردآورده مگر علی بن ابو طالب و ائمه‌ی پس از او». بصائر الدرجات: ص 213  ؛  بحار الانوار: ج 89 ص 88.

[523]- فصلت : 42.

[524] - فصلت: 42

[525]- ذكر السيوطي في كتاب الإتقان في علوم القرآن: عن الدير عاقولي في فوائده، حدثنا إبراهيم بن يسار، حدثنا سفيان بن عيينة، عن الزهري، عن عبيد، عن زيد بن ثابت، قال: قبض النبي صلى الله عليه وسلم ولم يكن القرآن جمع في شيء.  قال الخطابي : إنما لم يجمع صلى الله عليه وسلم القرآن في المصحف لما كان يترقبه من ورود ناسخ لبعض أحكامه أو تلاوته، فلما انقضى نزوله بوفاته ألهم الله الخلفاء الراشدين ذلك وفاء بوعده الصادق بضمان حفظه على هذه الأمة، فكان ابتداء ذلك على يد الصديق بمشورة عمر. ج1ص160.

وفيه أيضاً : عن ابن أشتة في المصاحف عن الليث بن سعد قال : أول من جمع القرآن أبو بكر وكتبه زيد - وكان الناس يأتون زيد بن ثابت - فكان لا يكتب آية الا بشاهدي عدل، وان آخر سورة براءة لم يوجد إلا مع أبي خزيمة بن ثابت، فقال: اكتبوها فان رسول الله صلى الله عليه وسلم جعل شهادته بشهادة رجلين فكتب. وان عمر أتى بآية الرجم فلم يكتبها لأنه كان وحده. ج1ص163.

وروى البخاري: عن زيد ابن ثابت رضي الله عنه، قال: أرسل إليّ أبو بكر مقتل أهل اليمامة، فإذا عمر بن الخطاب عنده قال أبو بكر رضي الله عنه: إن عمر أتاني، فقال: إن القتل قد استحر يوم اليمامة بقراء القرآن وإني أخشى أن يستحر القتل بالقرّاء بالمواطن فيذهب كثير من القرآن، واني أرى أن تأمر بجمع القرآن، قلت لعمر: كيف تفعل شيئاً لم يفعله رسول الله، قال عمر : هذا والله خير. فلم يزل عمر يراجعني حتى شرح الله صدري لذلك ورأيت في ذلك الذي رأى عمر. قال زيد : قال أبو بكر : انك رجل شاب عاقل لا نتهمك وقد كنت تكتب الوحي لرسول الله  فتتبع القرآن فاجمعه، فو الله لو كلفوني نقل جبل من الجبال ما كان أثقل على مما أمرني به من جمع القرآن، قلت: كيف تفعلون شيئاً لم يفعله رسول الله؟ قال: هو والله خير، فلم يزل أبو بكر يراجعني حتى شرح الله صدري للذي شرح له صدر أبى بكر وعمر رضي الله عنهما فتتبعت القرآن اجمعه من العسب واللخاف وصدور الرجال حتى وجدت آخر سورة التوبة مع أبي خزيمة الأنصاري لم أجدها مع أحد غيره، لقد جاءكم رسول من أنفسكم عزيز عليه ما عنتم حتى خاتمة براءة فكانت الصحف عند أبي بكر حتى  توفاه الله، ثم عند عمر حياته، ثم عند حفصة بنت عمر رضي الله عنه.  صحيح البخاري: ج6 ص98، وراجع : فتح الباري لابن حجر: ج9 ص13 باب جمع القرآن، البيان في تفسير القرآن للخوئي، القرآن في الإسلام وتفسير الميزان : ج12 للطباطبائي، بحوث في تاريخ القرآن وعلومه لمير محمدي زرندي، تدوين القرآن للكوراني، وغيرها.

[526] -  سيوطی در کتاب خویش اتقان در علوم قرآن می‌گوید: از دیر عاقولی در فوائدش: ابراهیم بن یسار برای ما روایت کرد، سفیان بن عیینه از زهری از عبید از زید بن ثابت برای ما روایت کرد: پیامبر (ص) رحلت فرمودند و قرآن در یک جا جمع نگشته بود.خطیبی گفت: از آن جهت که رسول خدا (ص) منتظر ورود ناسخی برای بعضی احکام یا تلاوت قرآن بود، پیامبر (ص) قرآن را در یک مصحف گرد نیاورد. هنگامی که نازل شدنش با وفات پیامبر (ص) پایان یافت، خداوند به خلفای راشدین در جهت به انجام رسانیدن وعده‌اش بر حفظ قرآن برای این امّت الهام فرمود که شروع آن به دست صدیق (ابوبکر) با مشورت عمر بود». ج 1 ص 160.

همچنین در این کتاب (اتقان) از ابن اشته در مصاحف از لیث بن سعد نقل کرده است: اولین کسی که قرآن را جمع کرد ابوبکر بود و زید آن را نوشت ـ‌مردم نزد زید بن ثابت می‌رفتند‌ـ و آیه‌ای را نمی‌نوشت مگر با وجود دو شاهد عادل؛ و برای آیات پایانی سوره‌ی برائت کسی نبود مگر خزیمة بن ثابت که گفت: آن را بنویسید؛ چرا که رسول خدا (ص) گواهی دادن او را معادل شهادت دادن دو نفر بیان فرموده بود؛ پس آن را نوشتند، عمر آیه‌ی رجم (سنگ‌سار) را آورد اما آن را ننوشت چرا که عمر تنها بود. ج 1 ص 163.

بخاری روایت می‌کند: از زید ین ثابت که گفت: ابوبکر مقتل اهل یمامه را نزد من ارسال نمود؛ در حالی که عمر بن خطاب نزدش بود. ابوبکر گفت: عمر نزد من آمد و گفت: قتل در روز یمامه با قرائت قرآن فریاد می‌زند و من می‌ترسم بین قاریان در بسیاری جاها چنین گردد و بیشتر قرآن از بین برود. صلاح می‌بینم به جمع‌آوری قرآن فرمان دهی. به عمر گفتم: چگونه کاری را انجام می‌دهی که رسول خدا آن را انجام نداده است؟! عمر گفت: به خدا سوگند که این کار، خیر است. با عمر در حال صحبت در این خصوص بودم تا اینکه خداوند سینه‌ام را بر این موضوع گشود و با عمر در این عمل، هم‌نظر شدم. زید گفت: ابوبکر گفت: تو جوان عاقلی هستی که وحی را برای رسول خدا (ص) می‌نگاشتی، پس همین کار را ادامه بده و قرآن را جمع کن؛ به خدا سوگند اگر مرا تکلیف می‌کردند که کوهی از کوه‌ها جابه‌جا کنم برایم سنگین‌تر از تحمل کردن فرمان به جمع‌آوری قرآن نبود. گفتم: چگونه کاری را انجام می‌دهید که سول خدا (ص) به انجامش نرسانیده است؟! گفت: به خدا قسم که خیر است. ابوبکر پیوسته به من مراجعه می‌نمود تا اینکه خداوند سینه‌ی مرا بر آنچه سینه‌ی ابوبکر و عمر را گشوده بود، گشود. پس به دنبال قرآن رفتم و آن را از سینه‌ی مردان گرد آوردم تا آخر سوره‌ی برائت را نزد ابو خزیمه‌ی انصاری یافتم و کسی دیگر غیر از او بر آن گواهی نداد «لقد جاءکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم ...» تا انتهای سوره‌ی برائت. این مصحف نزد ابوبکر بود تا او مرد، سپس نزد عمر و پس از او نزد حفصه دختر عمر». صحیح بخاری: ج 6 ص 98. همچنین مراجعه کنید به: فتح الباری ابن حجر: ج 9 ص 131، باب جمع‌آوری قرآن،  بیان در تفسیر قرآن خویی،  قرآن در اسلام و تفسیر المیزان: ج 12 طباطبایی،  تحقیق‌هایی در تاریخ قرآن و علومش ـ میر محمد زرندی،  تدوین قرآن کورانی و سایر منابع.

[527]- بصائر الدرجات: ص213، مستدرك الوسائل: ج4 ص226، بحار الأنوار: ج89 ص88، أصول الكافي: ج2 ص633.

[528] - بصائر الدرجات: صفحه 213  ؛  مستدرک الوسایل: ج 4 ص 226  ؛  بحار الانوار: ج 89 ص 88  ؛  اصول کافی: ج 2 ص 633.

[529]- روى الشيخ الصدوق في الأمالي: عن أبي عبد الله الصادق  (ع)، قال: (كان إبليس (لعنه الله) يخترق السماوات السبع، فلما ولد عيسى   (ع) حجب عن ثلاث سماوات، وكان يخترق أربع سماوات، فلما ولد رسول الله  حجب عن السبع كلها، ورميت الشياطين بالنجوم، وقالت قريش: هذا قيام الساعة الذي كنا نسمع أهل الكتب يذكرونه، وقال عمرو بن أمية، وكان من أزجر أهل الجاهلية : انظروا هذه النجوم التي يهتدى بها، ويعرف بها أزمان الشتاء والصيف، فإن كان رمي بها فهو هلاك كل شيء، وإن كانت ثبتت ورمي بغيرها فهو أمر حدث. وأصبحت الأصنام كلها صبيحة مولد النبي  ليس منها صنم إلا وهو منكب على وجهه، وارتجس في تلك الليلة إيوان كسرى، وسقطت منه أربعة عشر شرفة، وغاضت بحيرة ساوة، وفاض وادي السماوة، وخمدت نيران فارس ولم تخمد قبل ذلك بألف عام، ورأي المؤبذان في تلك الليلة في المنام إبلا صعابا تقود خيلاً عراباً قد قطعت دجلة وانسربت في بلادهم، وانقصم طاق الملك كسرى من وسطه، وانخرقت عليه دجلة العوراء، وانتشر في تلك الليلة نور من قبل الحجاز ثم استطار حتى بلغ المشرق، ولم يبق سرير لملك من ملوك الدنيا إلا أصبح  منكوساً، والملك مخرساً لا يتكلم يومه ذلك، وانتزع علم الكهنة، وبطل سحر السحرة، ولم تبق كاهنة في العرب إلا حجبت عن صاحبها، وعظمت قريش في العرب، وسموا آل الله عز وجل). قال أبو عبد الله الصادق  (ع): (إنما سموا آل الله عز وجل لأنهم في بيت الله الحرام . وقالت آمنة : إن ابني والله سقط فاتقى الأرض بيده، ثم رفع رأسه إلى السماء فنظر إليها، ثم خرج مني نور أضاء له كل شئ، وسمعت في الضوء قائلا يقول: إنك قد ولدت سيد الناس فسميه محمداً، وأتي به عبد المطلب لينظر إليه وقد بلغه ما قالت أمه، فأخذ فوضعه في حجره، ثم قال:

الحمد لله الذي أعطاني       هذا الغلام الطيب الأردان

قد ساد في المهد على الغلمان

ثم عوذه بأركان الكعبة، وقال فيه أشعارا . قال: وصاح إبليس (لعنه الله) في أبالسته، فاجتمعوا إليه، فقالوا: ما الذي أفزعك يا سيدنا؟ فقال لهم: ويلكم، لقد أنكرت السماء والأرض منذ الليلة، لقد حدث في الأرض حدث عظيم ما حدث مثله منذ رفع عيسى بن مريم، فاخرجوا وانظروا ما هذا الحدث الذي قد حدث، فافترقوا ثم اجتمعوا إليه، فقالوا: ما وجدنا شيئاً، فقال إبليس: أنا لهذا الامر . ثم انغمس في الدنيا، فجالها حتى انتهى إلى الحرم، فوجد الحرم محفوفاً بالملائكة فذهب ليدخل، فصاحوا به فرجع، ثم صار مثل الصر - وهو العصفور - فدخل من قبل حراء، فقال له جبرئيل: وراءك لعنك الله. فقال له : حرف أسألك عنه يا جبرئيل، ما هذا الحدث الذي حدث منذ الليلة في الأرض؟ فقال له: ولد محمد . فقال له: هل لي فيه نصيب؟ قال: لا. قال: ففي أمته؟ قال : نعم . قال : رضيت) أمالي الشيخ الصدوق : ص 360.

[530] - شیخ صدوق در کتاب امالی از ابا عبد الله امام صادق (ع) روایت می‌کند که فرمود: «ابلیس ـ‌که لعنت خدا بر او باد‌ـ در آسمان‌های هفت‌گانه رفت و آمد می‌کرد. چون عیسی (ع) به دنیا آمد از سه آسمان منع شد و فقط در چهار آسمان گردش می‌کرد. هنگامی که رسول خدا (ص) ولادت یافت از تمام آسمان‌ها منع شد و شیاطین به وسیله‌ی ستارگان شهاب‌باران شدند. قریش گفتند: این همان برپایی ساعتی است که از زبان اهل کتاب می‌شنیدیم. عمرو بن امیه که یکی از بزرگ‌ترین پیش‌گویان جاهلیت بود، گفت: این ستارگانی را که از آنها راهنمایی گرفته می‌شود و اوقات زمستان و تابستان از آنها شناخته می‌شود، بنگرید؛ اگر آنها پرتاب شدند نابودی و هلاکت همه چیز خواهد بود، و اگر دیگر ستارگان پرتاب گردیدند و آنها ثابت ماندند دلیل بر اتفاق افتادن حادثه‌ای است. در روزی که پیامبر اکرم (ص) به دنیا آمد تمام بت‌ها با صورت بر زمین افتادند، ایوان کسری در آن شب به لرزه درآمد و چهارده کنگره‌ی آن فرو ریخت، دریاچه‌ی ساوه خشک و در بیابان سماوه سیل جاری شد. آتشکده‌ی فارس که هزار سال بود خاموش نشده بود، به خاموشی گرایید. موبد موبدان در آن شب در خواب شتران سرکشی را دید که اسبان عربی عالی نژادی را به دنبال داشتند؛ آنها از دجله گذشته و به سرزمین آنها وارد شدند. طاق کسری از میان شکافته شد و آب رودخانه‌ی دجله در آن کاخ نفوذ نمود. در همان شب نوری از حجاز تابید و تا مشرق ادامه پیدا کرد. تخت‌های پادشاهان جهان همگی در آن شب سرنگون شدند. آن روز همه‌ی پادشاهان خاموش بودند و صحبتی نمی‌کردند. علم کاهنان از آنان گرفته شد و جادوی جادوگران باطل گردید. هیچ پیش‌گویی در عرب نماند مگر اینکه از یار و صاحبش بریده شد. قریشیان نزد اعراب عظمت یافتند و به نام «خاندان خداوند» (آل الله) خوانده شدند».

امام صادق (ع) ادامه داد: «آنها به این دلیل آل الله نامیده شدند که در بیت الله الحرام به سر می‌بردند. آمنه گفت: به خدا سوگند فرزندم در حالی که با دست خویش از زمین خوردن خود جلوگیری می‌کرد، به دنیا آمد، سپس سر خود را به سوی آسمان بلند کرد و به آن نگریست. آنگاه نوری از من خارج شد که همه چیز را برایش روشن کرد. در آن روشنایی سخن کسی را شنیدم که می‌گفت: تو سرور آدمیان را به دنیا آوردی؛ او را محمد بنام. عبدالمطلب که سخنان آمنه به او رسیده بود برای دیدن نوزاد آمد. او را در بر گرفت و در دامان خود قرار داد و گفت:

سپاس تنها از آنِ خداوندی است که به من بخشید               این کودک پاک پر برکت را

که در گاهواره سرور جوانان شد

آنگاه او را با ارکان کعبه تعویض کرد (به آنها مالید) و در حق او اشعاری سرود».

امام صادق (ع) اضافه فرمود: «ابلیس ـ‌که لعنت خدا بر او باد‌ـ در جمع شیاطینش فریاد برآورد. آنها گِردش جمع شدند و گفتند: ای پیشوای ما، تو را چه شده است؟ گفت: وای بر شما! بدانید که از امشب زمین و آسمان دگرگون شده و حادثه و رویداد عظیمی بر روی زمین اتفاق افتاده که نظیر آن از زمانی که عیسی بن مریم به آسمان برده شد روی نداده است. بروید و ببینید این واقعه‌ای که روی داده است چیست؟ شیاطین متفرق شدند و سپس بازگشته، گفتند: چیزی نیافتیم! ابلیس ـ‌که لعنت خدا بر او باد‌ـ گفت: این کارِ خودِ من می‌باشد. سپس جهان را پویید تا به حرم رسید. آنجا را مملو از فرشتگان دید. خواست وارد شود؛ فرشتگان بر او بانگ زدند، و او بازگشت و خود را به گنجشکی مانند کرد و از جانب کوه حرا وارد شد. جبرئیل (ع) به او گفت: لعنت خدا بر تو باد! بازگرد! گفت: ای جبرئیل، پرسشی دارم؛ این اتفاق چیست که در این شب بر زمین روی داده است؟ جبرئیل گفت: محمد (ص) به دنیا آمد. گفت: آیا مرا در او بهره‌ای هست؟ گفت: خیر. گفت: در امّت او چطور؟ گفت: آری. گفت: راضی شدم». امالی شیخ صدوق: ص 360.

[531]- راجع الكافي للحلبي: ص76، الاقتصاد للشيخ الطوسي: ص179، بحار الأنوار: ج17 ص363 باب معجزات النبي، صحيح البخاري: ج4 ص186.

[532] - مراجعه نمایید به: کافی حلبی: ص 76  ؛  اقتصاد شیخ طوسی: ص 179  ؛  بحار الانوار: ج 17 ص 363 باب معجزات نبی (ص) ؛  صحیح بخاری: ج 4 ص 186.

[533]- الرعد : 31.

[534] - رعد: 31.

[535]- روى الشيخ الكليني: عن معاوية بن عمار، عن أبي عبد الله  (ع) قال: (لو قرأت الحمد على ميت سبعين مرة ثم ردت فيه الروح ما كان ذلك عجباً) الكافي: ج2 ص623، الدعوات لقطب الدين الراوندي: ص188.

[536] - شیخ کلینی از معاویه بن عمار از ابا عبد الله (ع) روایت می‌کند که فرمود: «اگر حمد را هفتار بار بر مرده‌ای بخوانی و سپس روح با آن بازگردد، عجیبت نیست». کافی: ج 2 ص 623  ؛  دعوات قطب الدین راوندی: ص 188.

[537]- روى الشيخ النعماني في الغيبة: عن عبد الله بن حماد الأنصاري، عن محمد بن جعفر بن محمد، عن أبيه  (ع)، قال: (إذا قام القائم بعث في أقاليم الأرض في كل إقليم رجلاً يقول: عهدك في كفك، فإذا ورد عليك أمر لا تفهمه ولا تعرف القضاء فيه فانظر إلى كفك واعمل بما فيها، قال: ويبعث جندا إلى القسطنطينية، فإذا بلغوا الخليج كتبوا على أقدامهم شيئاً ومشوا على الماء، فإذا نظر إليهم الروم يمشون على الماء قالوا: هؤلاء أصحابه يمشون على الماء، فكيف هو؟! فعند ذلك يفتحون لهم أبواب المدينة، فيدخلونها فيحكمون فيها ما يريدون) كتاب الغيبة للنعماني: ص334، بحار الأنوار: ج52 ص365، إلزام الناصب في إثبات الحجة الغائب: ج2 ص251، مكيال المكارم: ج1 ص130.

[538]- الإسراء : 88.

[539]- البقرة : 255.

[540] -  شیخ نعمانی در غیبت روایت می‌کند: از عبد الله بن حماد انصاری از محمد بن جعفر بن محمد از پدرش (ع) روایت شده است که فرمود: «هنگامی که قائم به پا خیزد، برای هر منطقه‌ای از زمین کسی را ارسال می‌کند و می‌گوید: عهد تو در دستت است؛ پس اگر موضوعی بر تو ارایه شد که آن را نفهمیدی و قضاوت در مورد آن را ندانستی به کف دستت نگاه کن و به آن عمل نما» فرمود: «سپاهی را به قسطنطنیه می‌فرستد. هنگامی که به خلیج می‌رسند چیزی بر پاهایشان می‌نویسد و آنها بر روی آب راه می‌روند. هنگامی که رومیان آنها را می‌بینند که بر روی آب راه می‌روند، خواهند گفت: اگر این یارانش باشند که بر آب راه می‌روند، پس خودش چگونه است؟ در آن هنگام درهای شهر را به رویشان می‌گشایند. آنان داخل می‌شوند و در آنچه می‌خواهند حکم می‌رانند». غیبت نعمانی: ص 334  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 365  ؛  الزام الناصب در اثبات حجت غایب: ج 2 ص 251  ؛  مکیال المکارم: ج 1 ص 130.

[541] - إسراء: 88.

[542] - بقره: 255.

[543]- ذكر في الصراط المستقيم: قال ابن شهر آشوب: سمعت مذاكرة أنه  (ع) تكلم لابن عباس في الباء من بسم الله إلى قرب الفجر وقال: (لو زادنا الليل لزدنا) الصراط المستقيم لعلي بن يونس العاملي: ج1 ص219.

[544] - در صراط مستقیم این مطلب گفته شده است: ابن شهر آشوب می‌گوید: سخنان ایشان (ع) با ابن عباس را درباره‌ی «باء» بسمله تا نزدیک صبح شنیدم و فرمود: «اگر شب طولانی‌تر بود، ادامه می‌دادم». صراط مستقیم ـ علی بن یونس عاملی: ج 1 ص 219.

[545]- المائدة : 82 - 83.

[546] - مائده: 82 و 83.

[547]- فاطر : 22.

[548] - فاطر: 22.

[549]- قال الشيخ المظفر في كتابه أصول الفقه: إن تطابق آراء العقلاء بما هم عقلاء في القضايا المشهورة العملية التي نسميها (الآراء المحمودة) والتي تتعلق بحفظ النظام والنوع يستكشف به الحكم الشرعي؛ لأنّ الشارع من العقلاء ـ بل رئيسهم وهو خالق العقل ـ فلابد أن يحكم بحكمهم. أصول الفقه: ج3 ص104. وقد ناقش الشهيد محمد باقر الصدر في هذه المقولة في بحث كشف السيرة العقلائية عن الإمضاء، فقال: وعلى هذا يعرف إنّ كشف السيرة العقلائية عن إمضاء الشارع، إنما هو بملاك دلالة السكوت عنها على الإمضاء لا بملاك إن الشارع سيد العقلاء وطليعتهم، فما يصدق عليهم يصدق عليه كما يظهر من بعض الأصوليين، وذلك لانّ كونه كذلك بنفسه يوجب احتمال تميزه عنهم في بعض المواقف، وتخطئته لهم في غير ما يرجع إلى المدركات السليمة الفطرية لعقولهم كما واضح . دروس في علم الأصول: ج1 ص235. فنفس افتراض الشارع سيد العقلاء يوجب عدم تطابقه معهم ؛لاحتمال اختلافه عنهم.

1- شيخ مظفر در کتابش اصول فقه می‌گوید: «بر اساس تطابق آرا و نظرات عُقلا در قضایای مشهور علمی که آن را «آرای محمود» (آرای پسندیده) می‌نامیم که به حفظ نظام و نوع تعلق دارد، حکم شرعی کشف می‌گردد؛ چرا که شارع از عقلا است ـ‌حتی سرکرده‌ی آنها و خالق عقلا است‌ـ پس لاجَرَم، به حکم آنها حکم می‌کند». اصول فقه: ج 3 ص 104؛ و شهید محمد باقر صدر در این مقوله در زمینه‌ی «کشف روش عقلانی از امضا» به بحث می‌پردازد: «و بر این اساس می‌فهمیم که کشف روش عقلانی از امضای شارع فقط با ملاک دلالت سکوت کردن درباره‌ی آن از امضا می‌باشد نه با ملاک اینکه شارع، سرور عقلا و طلیعه‌دار آنها است، پس آنچه بر آنها صادق است بر او نیز صادق می‌باشد ـ‌آن گونه که از برخی اصولیون چنین برآمده است‌ـ. و این از آن جهت است که بودن او به خودی خود، مستوجب جدا بودنش از آنها در برخی مواقف می‌باشد، و همان طور که واضح است، تخطئه کردن آنها توسط او در غیر از آنچه به ادراکات سلیم فطری مراجعه می‌شود را واجب می‌گرداند». دروسی در علم اصول: ج 1 ص 235. بنابراین نفس فرض گرفتن شارع به اینکه سرور عقلا است، عدم تطابق با آنها را واجب می‌گرداند؛ چرا که احتمال متفاوت بودن از آنها وجود دارد.

[551]- وقع خلاف في مسألة الحسن والقبح، فقال الأشاعرة: بأنّ الحسن ما حسنه الشرع والقبيح ما قبحه الشرع، فأنكروا  التقبيح والتحسين العقليين، في حين أنّ المعتزلة والإمامية أثبتوا التحسين والتقبيح العقليين، وقالوا: بأنّ للأشياء قبح وحسن في ذاتها بغض النظر عن الشرع، فكل ما حسنه العقل حثت عليه الشريعة، وكل ما قبحه العقل نهت عنه الشريعة. وأنكر الأخباريون من الشيعة التلازم بين حكم العقل وحكم الشرع. لاحظ :خلاصة علم الكلام للفضلي : ص146، محاضرات في الإلهيات للسبحاني: ص155، وسيأتي منه  (ع) الجواب على هذه القاعدة في النقطة (ج).

[552] - در خصوص مسأله‌ی «حُسن وقُبح» (درست و نادرست) اختلاف وجود دارد: اشاعره می‌گویند: حُسن آن است که شرع حُسن بداند و قُبح آن است که شرع قُبح بداند. آنها ملاک نادرست و درست عقلیّیون را رد می‌کنند؛ در حالی که معتزله و امامیه درست و نادرست عقلی را اثبات می‌کنند و می‌گویند: حُسن و قُبح اشیا در ذات آنها است، بدون در نظر داشتن شرع؛ پس هر آنچه عقل نیکو بداند شرع تأیید می‌کند و هر آنچه عقل قبیه بداند شرع از آن نهی می‌کند. اخباریون شیعه ملازم بودن حکم عقلی و حکم شرعی را رد می‌کنند. مراجعه کنید به: علم کلام لفظی ص 146 ؛ بحث‌هایی در باب الهیات سبحانی: ص 155؛ و پاسخ در خصوص این قاعده در بند «ج» خواهد آمد.

[553]- روى الشيخ الكليني: عن الإمام الكاظم  (ع) في وصيته لهشام بن الحكم ، قال: (يا هشام إنّ لله على الناس حجتين : حجة ظاهرة وحجة باطنة، فأمّا الظاهرة فالرسل والأنبياء والأئمة ، وأمّا الباطنة فالعقول) الكافي: ج1 ص16.

[554]- من بين الدروس في الحوزات العلمية الشيعية اليوم هو درس أصول الفقه، أو ما يسمى بعلم الأصول، وهو علم موروث من أهل السنة؛ لأنهم احتاجوا إليه بسبب ابتعادهم عن أهل البيت  فاحتاجوا لمعرفة أحكام الشرع لهذه القواعد التي هي من نتاج الفكر البشري القاصر عن الوصول إلى علل التشريع و حِكمه، فجعلوا هذه القواعد واسطة توصلهم للحكم الشرعي. ومن ثم انتقل هذا العلم إلى الشيعة لكن بحذف بعض مباحثه كالقياس الذي عُرف به أبي حنيفة، ومن المباحث المهمة التي يبحثوها في علم الأصول هي مباحث الدليل العقلي، وعرفوا الدليل العقلي بأنّه الحكم العقلي المتوصل به إلى حكم الشرع، ويحتوي الدليل العقلي على جملة قواعد اجتهادية عقلية غير مروية عن الأمناء على شرع الله سبحانه وتعالى، وهم محمد  والعترة الطاهرة ، بل من المؤسف جدّاً أنّهم يقدّمون هذه القواعد العقلية على النصوص الشرعية في أكثر الأحيان، ويردّوا الروايات؛ لأنّها مخالفة للقاعدة الأصولية العقلية!! فأصبحت هذه القواعد العقلية هي الميزان في تقييم كلمات الهادين ، وهذا يضاف إلى ظلامتهم . ثم إنه حصل خلاف بين المدرسة الأخبارية والمدرسة الأصولية، فالأولى لا تسوغ العمل بالدليل العقلي والثانية تسوغ العمل به وتعتبر دراسته ضرورة لمن أراد الوصول لمعرفة أحكام الشريعة. وقد صرح الشهيد محمد باقر الصدر رحمه الله  في مقدمة رسالته المعروفة  بالفتاوى الواضحة بعدم الحاجة إلى الدليل العقلي مع إيمانه به، وذلك لأنّ نصوص الشريعة كافية في إثبات الأحكام الشرعية، فقال: (اختلف المجتهدون والمحدثون في أنه هل يسوغ العمل به أو لا فنحن وان كنا نؤمن بأنه يسوغ العمل به ولكنا لم نجد حكما واحدا يتوقف اثباته على الدليل العقلي بهذا المعنى بل كل ما يثبت بالدليل العقلي فهو ثابت في نفس الوقت بكتاب أو سنة) الفتاوى الواضحة : ص 15.

[555] - شیخ کلینی روایت می‌کند: از امام کاظم (ع) در وصیتش به هشام بن حکم روایت شده است که فرمود: «ای هشام! خداوند بر مردم دو حجت دارد: حجتی ظاهر و حجتی باطن؛ اما حجت ظاهر فرستادگان، انبیا و امامان هستند، حجت باطن، عقل می‌باشد». کافی: ج 1 ص 16 .

۲ - امروزه یکی از درس‌های حوزهای علمیه درس  «اصول فقه» یا همان «علم اصول» است، که علمی به ارث رسیده از اهل سنت می‌باشد. آنها به علت دور بودنشان از اهل بیت به این علم نیازمند بودند و برای شناخت احکام شرعی نیازمند این قواعدی که ماحَصَل فکر بشری است، می‌باشند؛ فکری که از رسیدن به علت‌های تشریع و حکمت‌شان ناتوان است. آنها این قواعد را ابزاری برای رسیدن به حکم شرعی قرار دادند. به این ترتیب این علم وارد شیعه شد اما با حذف کردن برخی مباحث آن مانند قیاس که با آن ابوحنیفه معروف شد. از مباحث مهمی که در علم اصول در خصوصش بحث و تحقیق می‌شود مباحث برهان عقلی است و برهان عقلی را به عنوان حکم عقلی که با آن به حکم شرعی رسیده می‌شود، می‌شناسند. برهان عقلی داری مجموعه‌ای قواعد اجتهادی عقلی است که از امانت‌داران شرع خداوند سبحان و متعال یعنی محمد و آل محمد روایت نشده است و حتی با کمال تأسف آنها این قواعد عقلی را در بیش‌تر مواقع بر متون شرعی مقدّم می‌شمارند و روایات را رد می‌کنند؛ چرا که با قاعده‌ی اصولی عقلی ناسازگار می‌باشند!! و این قواعد عقلیه میزان ارزیابی کلمات ائمه‌ی هدایتگر شده است و این، بر ستمی که بر اهل بیت روا می‌شود، افزون می‌کند! سپس بین مدرسه‌ی اخباریون و اصولیون اختلاف واقع شد؛ گروه اول معتقد هستند که نباید بر اساس دلیل عقلی عمل نمود و گروه دوم معتقدند که عمل براساس آن جایز است و آموزش آن را برای کسی که می‌خواهد به شناخت احکام شرعی برسد، لازم می‌دانند. شیخ محمد باقر صدر در مقدمه‌ی رساله‌ی معروف به «فتاوای واضح» به عدم نیاز به دلیل عقلی با اینکه خود به آن ایمان داشت، تصریح می‌کند و این از آن رو بود که متون شرعی در اثبات احکام شرعی کفایت می‌کنند و چنین می‌گوید: «بین مجتهدان و محدثان اختلافی در اینکه آیا می‌شود به آن عمل نمود یا خیر وجود دارد؛ گر چه ما ایمان داریم که می‌توان به آن عمل نمود اما هیچ حکمی که اثباتش بر دلیل عقلی ـ‌به این معنی‌ـ متوقف باشد را نمی‌یابیم بلکه هر چه که با دلیل عقلی ثابت می‌شود، در عین حال با کتاب و سنت نیز اثبات می‌گردد». فتاوای واضح: ص 15.

[557]- قال تعالى: ﴿اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِّن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُواْ إِلاَّ لِيَعْبُدُواْ إِلَـهاً وَاحِداً لاَّ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ التوبة : 31.

روى الشيخ الكليني: عن أبي بصير، قال: سألت أبا عبد الله  (ع) عن قول الله عز وجل: ﴿اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِّن دُونِ اللّه﴾، فقال : (أما والله ما دعوهم إلى عبادة أنفسهم، ولو دعوهم إلى عبادة أنفسهم لما أجابوهم، ولكن أحلوا لهم حراماً وحرموا عليهم حلالا فعبدوهم من حيث لا يشعرون) .

ورى أيضاً: عن ابن أبي عمير، عن رجل، عن أبي عبد الله  (ع) قال: (من أطاع رجلاً في معصية فقد عبده) الكافي: ج2 ص 398.

[558]- قال تعالى: ﴿مَا جَعَلَ اللّهُ مِن بَحِيرَةٍ وَلاَ سَآئِبَةٍ وَلاَ وَصِيلَةٍ وَلاَ حَامٍ وَلَـكِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَأَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾ المائدة: 103.

روى الصدوق في معاني الأخبار: عن محمد بن مسلم، عن أبي عبد الله  (ع) في قول الله عزّ وجل: ﴿ مَا جَعَلَ اللّهُ مِن بَحِيرَةٍ وَلاَ سَآئِبَةٍ وَلاَ وَصِيلَةٍ وَلاَ حَامٍ ﴾، قال: (إنّ أهل الجاهلية كانوا إذا ولدت الناقة ولدين في بطن واحد قالوا: وصلت، فلا يستحلون ذبحها ولا أكلها، وإذا ولدت عشرا جعلوها سائبة ولا يستحلون ظهرها ولا أكلها، و "الحام" فحل الإبل لم يكونوا يستحلونه، فأنزل الله عز وجل أنه لم يكن يحرم شيئا من ذلك).

قال الصدوق: (وقد روي أن البحيرة الناقة إذا أنتجت خمسة أبطن فإن كان الخامس ذكرا نحروه فأكله الرجال والنساء، وإن كان الخامس أنثى بحروا أذنها أي شقوه وكانت حراماً على النساء والرجال لحمها ولبنها، وإذا مات حلت للنساء، والسائبة البعير يسيب بنذر يكون على الرجل إن سلمه الله عز وجل من مرض أو بلغه منزله أن يفعل ذلك، والوصيلة من الغنم كانوا إذا ولدت الشاة سبعة أبطن فإن كان السابع ذكرا ذبح فأكل منه الرجال والنساء، وإن كانت أنثى تركت في الغنم، وإن كان ذكرا وأنثى قالوا : وصلت أخاها فلم تذبح وكان لحومها حراما على النساء إلا أن يكون يموت منها شيء فيحل أكلها للرجال والنساء، والحام الفحل إذا ركب ولد ولده قالوا : قد حمى ظهره. وقد يروى أنّ الحام هو من الإبل إذا أنتج عشرة أبطن، قالوا: قد حمى ظهره فلا يركب ولا يمنع من كلاء ولا ماء) معاني الأخبار: ص148.

۳ - حق تعالی می‌فرماید: «(اَحبار و راهبان خويش و مسيح پسر مريم را به جای الله به خدايی گرفتند و حال آنکه مأمور بودند که تنها يک خدا را بپرستند، که هيچ خدايی جز او نيست، منزّه است از آنچه شريکش می‌دارند)»  (توبه: 31).

کلینی روایت کرده است: از ابو بصیر نقل شده است: از ابا عبدالله (ع) در خصوص این سخن خداوند عزوجل پرسیدم: «(حبرها و راهبان خويش را به جای الله به خدايی گرفتند)» ؟ فرمود: «به خدا سوگند آنها را به عبادت خویشتن دعوت نکردند که اگر می‌کردند، مردم اجابتشان نمی‌نمودند ولی حلال را بر آنان حرام کردند و حرام را حلال و به این صورت، آنها را پرستیدند، به گونه‌ای که خود احساس نمی کردند».

همچنین از ابو بصیر از کسی از ابا عبد الله (ع) روایت شده است که فرمود: «کسی که شخصی را در معصیت اطاعت کند، او را عبادت کرده است». کافی: ج 2 ص 398.

۴ - حق تعالی می‌فرماید: «(خداوند درباره‌ی بحيره، سائبه، وصيله و حام، چیزی قرار نداده است، ولی کافران بر خدا دروغ می‌بندند و بيشترين‌شان تعقل نمی‌کنند)».

صدوق در معانی اخبار روایت می‌کند: از محمد بن مسلم از ابا عبد الله (ع) درباره‌ی سخن خداوند «(خداوند درباره‌ی بحيره، سائبه، وصيله و حام، چیزی قرار نداده است)»  روایت شده است که فرمود: «اهل جاهلیت اگر شتری دو فرزند از یک شکم به دنیا می‌آورد، می‌گفتند: «وصلت» و ذبح کردن و خوردن آن شتر را حلال نمی‌دانستند، و اگر ده فرزند می‌زایید آن را «سائبه» (مهمل و بی‌استفاده) می‌دانستند و سوار شدن بر آن و خوردنش را حلال نمی‌شمردند؛ و «حام»: شتر حلالی بود که حلالش نمی‌شمردند. پس خداوند نازل فرمود: خداوند هیچ چیزی در این خصوص حرام نکرده است».

صدوق می‌گوید: «روایت شده است که بحیره، ماده شتری است که پنچ شکم دنیا آورد و اگر پنجمی، نر بود آن را ذبح کرده، مرد و زن از آن می‌خوردند ولی اگر پنجمین ماده بود، گوشش را پاره می‌کردند یعنی آن را رها می‌کردند و گوشت و شیرش بر مرد و زن حرام می‌شد و اگر بمیرد بر زنان حلال می‌گشت. سائبه شتری است که نذر می‌شود تا مردی از مرضی بهبود یابد یا برای خانه‌اش نذر شود. وصیله، در مورد گوسفندان است؛ اگر گوسفندی در شکم هفتم، نر به دنیا آورد ذبح می‌شد و مرد و زن از آن می‌خوردند و اگر ماده باشد بین گوسفندان رها می‌شد و اگر نر و ماده به دنیا می‌آورد می‌گفتند: برادرش رسید و ذبح نمی‌شد و خوردن گوشتش بر مرد و زن حرام می‌شد مگر اینکه مرگی در آن واقع شود که خوردن آن بر مرد و زن حلال می‌شد. حام، نرینه‌ای است که بر پشت فرزند فرزندش سوار شود. می‌گفتند: پشتش را حمایت کرده؛ و نیز روایت می‌شود که حام، شتری است که ده شکم نتیجه دهد و می‌گویند پشتش را حمایت کرده که دراین صورت سوارش نمی‌شدند و در هیچ جا از خوردن و آشامیدن منعش نمی‌کردند». معانی الاخبار ص 148.

[561]- بدليل اختلافهم في القاعدة الأولية الأساسية في حالة الشك، فقد ذهب مشهور الاصوليين بأنّ القاعدة الأولية هي قبح العقاب بلا بيان، وعليه فيكون المكلف غير مسؤولاّ عن التكاليف التي لم يقم عليها البيان، وعليه فالظن أو الشك أو الاحتمال بالتكليف لا يوجب الاحتياط فيه، بينما يعتقد الشهيد محمد باقر الصدر بأنّ القاعدة الأولية هي حق الطاعة، بمعنى إنّ للمولى حق الطاعة في التكاليف المحتملة والمشكوكة، فالظن أو الشك أو الأحتمال للتكليف يوجب امتثال التكليف، وهذا هو الاحتياط العقلي. نعم إن رخص الشرع في ترك الاحتياط فيقدم الترخيص الشرعي على القاعدة. فلاحظ عبارة الشهيد محمد باقر الصدر رحمه الله في بيان ما تقدم، قال: (والذي ندركه بعقولنا أن مولانا سبحانه وتعالى له حق الطاعة في كل ما ينكشف لنا من تكاليفه بالقطع أو بالظن أو بالاحتمال ما لم يرخص هو نفسه في عدم التحفظ) دروس في علم الأصول: ج1 ص 156.

وقال: (والصحيح في رأينا هو أن الأصل في كل تكليف محتمل هو الاحتياط نتيجة لشمول حق الطاعة للتكاليف المحتملة، فإن العقل يدرك أن للمولى على الإنسان حق الطاعة لا في التكاليف المعلومة فحس، بل في التكاليف المحتملة أيضا، ما لم يثبت بدليل أن المولى لا يهتم بالتكليف المحتمل إلى الدرجة التي تدعو إلى إلزام المكلف بالاحتياط . وهذا يعني أن الأصل بصورة مبدئية كلما احتملنا حرمة أو وجوبا هو أن نحتاط، فنترك ما نحتمل حرمته ونفعل ما نحتمل وجوبه،.... ويخالف في ذلك كثير من الأصوليين إيمانا منهم بأن الأصل في المكلف أن لا يكون مسؤولاً عن التكاليف المشكوكة، ولو احتمل أهميتها بدرجة كبيرة، ويرى هؤلاء الأعلام أن العقل هو الذي يحكم بنفي المسؤولية؛ لأنه يدرك قبح العقاب من المولى على مخالفة المكلف للتكليف الذي لم يصل إليه، ولأجل هذا يطلقون على الأصل من وجهة نظرهم اسم (قاعدة قبح العقاب بلا بيان) أو (البراءة العقلية) أي إن العقل يحكم بأن عقاب المولى للمكلف على مخالفة التكليف المشكوك قبيح، وما دام المكلف مأمونا من العقاب فهو غير مسؤول ولا يجب عليه الاحتياط. ويستشهد لذلك بما استقرت عليه سيرة العقلاء من عدم إدانة الموالي للمكلفين في حالات الشك وعدم قيام الدليل ، فإن هذا يدل على قبح العقاب بلا بيان في نظر العقلاء  .... ، وأمّا ما استشهد به من سيرة العقلاء فلا دلالة له في المقام لأنه إنما يثبت أن حق الطاعة في الموالي العرفيين يختص بالتكاليف المعلومة ، وهذا لا يستلزم أن يكون حق الطاعة لله تعالى كذلك أيضاً؛  إذ أي محذور في التفكيك بين الحقين والالتزام بأن أحدهما أوسع من الآخر. فالقاعدة الأولية إذن هي أصالة الاحتياط ) دروس في علم الأصول: ج1 ص 117.

[562]- وهذه حقيقة واضحة وجلية لمن تتبع أرائهم في بحوثهم العقلية، وعلى سبيل المثال اختلافهم في مسألة الشرط المتأخر، فقد اختلفوا فيه اختلافاً كثيراً جداً كما يقول الشيخ محمد رضا المظفر، وإليك نص عبارته، قال: (وإنما وقع الشك في  الشرط المتأخر، أي أنه هل يمكن أن يكون الشرط الشرعي متأخرا في وجوده زمانا عن المشروط أو لا يمكن؟ ومن قال بعدم إمكانه قاس الشرط الشرعي على الشرط العقلي، فإن المقدمة العقلية يستحيل فيها أن تكون متأخرة عن ذي المقدمة؛ لأنه لا يوجد الشيء إلاّ بعد فرض وجود علته التامة المشتملة على كل ما له دخل في وجوده، لاستحالة وجود المعلول بدون علته التامة، وإذا وجد الشيء فقد انتهى، فأية حاجة له تبقى إلى ما سيوجد بعد. ومنشأ هذا الشك والبحث : ورود بعض الشروط الشرعية التي ظاهرها تأخرها في الوجود عن المشروط، وذلك مثل الغسل الليلي للمستحاضة الكبرى الذي هو شرط - عند بعضهم  - لصوم النهار السابق على الليل. ومن هذا الباب إجازة بيع الفضولي بناء على أنها كاشفة عن صحة البيع، لا ناقلة. ولأجل ما ذكرنا من استحالة الشرط المتأخر في العقليات اختلف العلماء في الشرط الشرعي اختلافا كثيراً جداً. فبعضهم ذهب إلى إمكان الشرط المتأخر في الشرعيات، وبعضهم ذهب إلى استحالته قياساً على الشرط العقلي كما ذكرنا آنفاً. والذاهبون إلى الاستحالة أولوا ما ورد في الشريعة بتأويلات كثيرة يطول شرحها) أصول الفقه: ج2 ص334.

[563]- سيبطل  (ع) هذا القول عند تعرضه للبحث الآتي، فانتظر.

[564] -  به دليل اختلافشان در قاعده‌ی اولیه‌ی اساسی در وضعیتی مشکوک، افراد مشهور اصولیون به آنجا رفته‌اند که قاعده‌ی اولیه، «قبح عقاب بدون بیان» است و بر این اساس مکلّف در برابر تکالیفی که هیچ بیانی برایشان اقامه نشده است، مسؤولیتی ندارد و بر او ظنّ، شک یا احتمال به تکلیف است که احتیاط در آن را واجب نمی‌داند؛ در حالی که شهید محمد باقر صدر اعتقاد دارد که قاعده‌ی اولیه، «حق طاعت است» به این معنی که برای بنده یا مولی حق طاعت در تکلیف محتمل و مشکوک وجود دارد پس ظن، شک یا احتمال تکلیف، گردن نهادن به تکلیف را واجب می‌گرداند، و این، همان احتیاط عقلی است. بله، اگر شرع به ترک احتیاط رخصت دهد، ترخیص شرعی بر قاعده مقدم است. به عبارت شهید محمد صدر (ع) در آنچه بیان داشت توجه کنید: «آنچه ما با عقل‌هایمان درک می‌کنیم این است که مولای ما سبحان و تعالی حق طاعت در همه‌ی چیزهایی از تکالیفش که با قطع یا ظن و گمان و یا با احتمال بر ما آشکار می‌نماید را دارد و آشکارا به خودی خود چیزی از ارزش آن کاسته نمی‌گردد». دروسی در علم اصول: ج 1 ص 156.

و نیز این گفته‌ی وی: «و صحیح در نظر ما آن است که اصل در تمامی تکالیفِ محتمل، احتیاط است که نتیجه‌ی شامل شدن حق طاعت بر تکالیف محتمل می‌باشد. پس اگر عقل درک کند که مولا بر انسان حق طاعت دارد نه فقط در تکالیف معلوم، بلکه در تکالیف محتمل نیز وضعیت همین گونه است، دلیلی وجود ندارد بر اینکه  مولی به تکلیف محتمل  اهتمامی نداشته باشد تا آن درجه‌ای که ملزم بودن مکلّف به احتیاط ادعا شود و این یعنی اینکه اصل اولیه به این صورت است که هر جا احتمال حرمت یا وجوبی بدهیم، باید احتیاط کنیم و آنچه احتمال حرام بودنش است را ترک کنیم و آنچه احتما واجب بودنش را می‌دهیم به جا آوریم.... در این  خصوص بسیاری از اصولیون موافق نمی‌باشند، به این صورت که اصل برای مکلّف آن است که در مورد تکالیف مشکوک، مسؤولیتی ندارد حتی اگر احتمال بدهد اهمیتش از درجه‌ی بالایی برخوردار باشد؛ این بزرگان اینگونه می‌بینند که عقل، چیزی است که به نفی مسؤولیت حکم می‌کند؛ چرا که او «قبح عقاب» (ناپسند بودن عقوبت) از طرف مولی برای مخالفت مکلّف به تکلیفی است که به آن نرسیده است را درک می‌کند، و به این صورت از این نظر برای این قاعده نام «قاعده‌ی قبح عقاب بلا بیان» یا «برائت عقلی» را اطلاق می‌کنند؛ یعنی عقل اینگونه حکم می‌کند که عقوبت کردن توسط مولی برای مکلّف به جهت مخالفت کردن با تکلیف مورد شک، قبیح است و تا زمانی که مکلّف از عقاب در امان است است، مسؤول نیست و احتیاط بر او واجب نمی‌باشد؛ و بر آن به آنچه سیره‌ی عقلا بر آن استقرار یافته است شاهد می‌گیرند؛ یعنی از عدم محکوم کردن مکلّفین توسط مولی در وضعیت‌های مشکوک و نبودن دلیل بر آن، و این بر «قبح عقاب بلا بیان» در نظر عقلا دلالت می‌نماید.... اما آنچه سیره‌ی عقلا به آن گواهی می‌دهد در این مقام و جایگاه دلالتی برای او نمی‌باشد؛ چرا که ثابت می‌کند حق طاعت در موالی به طور دایم مختص به تکالیف معلوم می‌باشد؛ و این مستلزم آن نیست که حق طاعت خداوند متعال نیز به همین صورت باشد؛ چرا که هر مشکلی در تکلیف بین بازداشتن و التزام به اینکه یکی از آن دو وسیع‌تر از دیگری است، می‌باشد. بنابراین قاعده‌ی اولیه، همان اصل در احتیاط می‌باشد». دروسی در علم اصول: ج 1 ص 117.

[565] - این حقیقت واضح و آشکاری برای هر کسی که نظرات آنها را در بحث‌های عقلی دنبال می‌کند، می‌باشد. به عنوان مثال اختلاف آنها در شرط متأخّر: در این زمینه اختلاف نظر بسیاری بین آنها وجود دارد؛ همان طور که شیخ مظفر می‌گوید: «در شرط متأخر، شک واقع شده است؛ یعنی آیا می‌توان شرط شرعی متأخری نسبت به زمان مشروط در نظر گرفت، یا نه؟ کسی که به ممکن نبودن آن معتقد باشد شرط شرعی را با شرط عقلی قیاس کرده، و مقدمه‌ی عقلی غیر ممکن است متأخر از آنچه مقدمه‌اش می‌باشد، باشد؛ چرا که چیزی وجود نخواهد داشت مگر پس از فرض گرفتن وجود علت تامه که مشتمل بر هرآنچه بر وجودش دخیل است، می‌باشد، چرا که وجود معلول بدون علت تامه محال است، و اگر چیزی موجود باشد، پایان یافته است و چه نیازی برای چیزی که پس از آن موجود می‌شود، وجود خواهد داشت؟! و منشاء این شک و بحث: وارد شدن برخی شروط شرعی است که ظاهر آنها تاخرشان در وجود داشتن نسبت به مشروط می‌باشد و مثالی از این دست غسل شبانه برای حائضی است که از نظر برخی از آنها، برای روزه‌ی روز پیش از آن شب می‌باشد، و از این دست، اجازه‌ی معامله برای کسی است که آن کار به آن مربوط نمی‌شود بر اساس اینکه صحت فروش برایش روشن شده است، می‌باشد، نه ناقل آن و به دلیل آنچه در محال بودن شرط متاخر در عقلیات بیان کردیم، علما در شرط عقلی اختلافات بسیار شدیدی دارند؛ برخی از آنها تا به آنجا رفته‌اند که شرط متاخر در شرعیات را صحیح می‌دانند، و برخی همان طور که بیان کردیم، به محال بودن قیاس بر اساس شرط عقلی معتقد می‌باشند، و معتقدان به محال بودن به تأویلات بسیاری که در شریعت وارد شده است تمسک می‌جویند که شرح آن در این مبحث نمی‌گنجد». اصول فقه: ج 2 ص 334.

[566] - سید (ع) در بحثی که خواهد آمد این نظر را باطل خواهد نمود.

[567]- النساء : 19.

[568]- البقرة : 216.

[569] - نسا: 19.

[570] - بقره: 216.

[571]- البقرة : 219.

[572] - بقره: 219.

[573]- عن أبي عبد الله الصادق  (ع)، عن آبائه ، قال: قال رسول الله : (... الأمور ثلاثة: أمر تبين لك رشده فاتبعه، وأمر تبين لك غيه فاجتنبه، وأمر اختلف فيه فرده إلى الله عز وجل) الأمالي للصدوق: ص381 – 382،  الخصال للصدوق: ص153.

وعن أبي عبد الله  (ع) قال: قال رسول الله : (حلال بين وحرام بين وشبهات بين ذلك، فمن ترك الشبهات نجا من المحرمات ومن أخذ بالشبهات ارتكب المحرمات وهلك من حيث لا يعلم) الكافي: ج1 ص 68.

 وعن النعمان بن بشير، قال: سمعت رسول الله  ، يقول: (حلال بين، وحرام بين، وبينهما شبهات لا يعلمها كثير من الناس، فمن اتقى الشبهات فقد استبرأ لدينه وعرضه، ومن وقع في الشبهات وقع في الحرام، كالراعي حول الحمى يوشك أن يقع فيه، ألا إن لكل ملك حمى، وإن حمى الله تعالى محارمه) مستدرك الوسائل: ج17 ص323.

وعن رسول الله : (حلال بين، وحرام بين، وشبهات تتردد بين ذلك، فمن ترك الشبهات نجا من المحرمات، ومن أخذ بالشبهات ارتكب المحرمات، وهلك من حيث لا يعلم ...) مستدرك الوسائل: ج17 ص321 - 322.

وعن موسى بن جعفر، عن أبيه ، قال: قال رسول الله ، عند عد شروط الاسلام وعهوده: (والوقوف عند الشبهة، والرد إلى الامام فإنه لا شبهة عنده) مستدرك الوسائل: ج17 ص322.

[574] - از ابا عبد الله امام صادق (ع) از پدرانش روایت شده است: رسول خدا (ص) فرمود: «امور سه گونه‌اند: آنچه درستی‌اش روشن است که باید پیروی شود، آنچه گمراهی‌اش روشن است که باید از آن دوری شود، و آنچه در آن اختلاف وجود دارد که به خداوند عزوجل بازگردانیده می‌شود». امالی صدوق: ص 381و382 ؛ خصال صدوق:ص153.

از ابا عبد الله (ع) روایت شده است: رسول خدا (ص) فرمود: «حلال، واضح است، و حرام نیز واضح است، و شبهه، بین آن دو است. هر کس از شبهات اجتناب ورزد از محرمات نجات یافته است و هر کس سراغ شبهات برود مرتکب محرمات شده است و از آنجایی که عِلمی ندارد، هلاک خواهد شد». کافی: ج 1 ص 68.

از نعمان بن بشیر روایت شده است: شنیدم رسول خدا (ص) می‌فرماید: «حلال، روشن است، و حرام نیز روشن است، و شبهات میان آن دو هستند که بسیاری از مردم از آنها آگاهی ندارند. هر کس از شبهات پرهیز کند دین و نظرش را از آلودگی حفظ کرده، و کسی که در شبهات گرفتار شود، در حرام افتاده است، همانند چوپانی که گرد حریمی مشغول چوپانی است و همیشه بیم ورود به آن برایش وجود دارد. بدانید هر مُلکی حریمی دارد، و حریم خداوند، حرام‌هایش است». مستدرک الوسایل: ج 17 ص 323.

از رسول خدا (ص) روایت شده است که فرمود: «حلال، روشن است و حرام نیز روشن، و شبهات بین آن دو در تردّد. پس هر کس شبهات را ترک گوید، از محرمات نجات یافته و هر کس شبهات را برگیرد، مرتکب حرام شده، و از جایی که نمی‌داند، هلاک گردیده است....». مستدرک الوسایل: ج 17 ص 321 و 322.

از موسی بن جعفر از پدرش روایت شده است که فرمود: رسول خدا (ص) هنگامی که شروط اسلام و عهد‌هایش را برمی‌شمرد فرمود: «توقف بر شبهات، و بازگردانیدنش به امام که نزد او شبهه ای وجود ندارد». مستدرک الوسایل: ج 17 ص 322.

[575]- نهج البلاغة بشرح محمد عبده: ج2 ص94، مستدرك الوسائل: ج17 ص262، بحار الأنوار: ج2 ص312.

[576] - نهج البلاغه با شرح محمد عبده: ج 2 ص 94  ؛  مستدرک الوسایل: ج 17 ص 262  ؛  بحار الانوار: ج 2 ص 312.

[577]- الكافي: ج1 ص55.

[578] - کافی: ج 1 ص 55.

[579]- نهج البلاغة: ج4ص 65، وسائل الشيعة: ج13 ص255، بحار الأنوار: ج30 ص695.

[580] - نهج البلاغه: ج 4 ص 65  ؛  وسایل الشیعه: ج 13 ص 255  ؛  بحار الانوار: ج 30 ص 695.

[581]- الكافي: ج1 ص56، المجاسن: ج1 ص213، وسائل الشيعة: ج27 ص40.

[582]- قال المازندراني في شرح أصول الكافي: (والمعنى من أقام نفسه للعمل بالقياس واستخراج الأحكام به كان مدة عمره في التباس الجهالات واختلاط الشبهات، أو كانت همته وإرادته منحصرة في التباس وتخليط بين الحق والباطل وجمع شبهات؛ لأن القياس لا يفيد إلاّ جهلاً مركباً. (ومن دان الله بالرأي لم يزل دهره في ارتماس)، أي: من أطاع الله وعبده بالرأي وتقرب إليه من جهة العمل بالأحكام القياسية والاستحسانات العقلية كان مدّة عمره مرتمساً في بحار الظلمة والجهالة، ومنغمسا في آجن الشبهة والضلالة التي تحيط بها كإحاطة الماء بالغائص باعتبار استخراج الأحكام بالقياس؛ لأنه يلتبس عليه الأمور ويشبه عليه الحق والباطل، والارتماس باعتبار العمل بتلك الأحكام) شرح أصول الكافي: ج2 ص267.

[583] - کافی: ج 1 ص 56  ؛  محاسن: ج 1 ص 213  ؛  وسایل الشیعه: ج 27 ص 40.

[584] - مازندرانی در شرح اصول کافی گفته است: «و معنی آن این است که کسی که اقدام به عمل بر اساس قیاس و احکام شرعی را با آن استخراج کند، عمرش را در شک و تردید جهالت‌ها و اختلاط با شبهات سپری کرده، یا همت و اراده‌اش را محدود به شک و ظن و به هم آمیختن حق و باطل و گردآوری شبهات نموده است؛ چرا که قیاس نتیجه‌ای جز جهل مرکب نمی دهد. «و هر کس با رأی شخصی‌اش خداوند را کوچک کند روزگارش پیوسته در پستی و فرومایگی خواهد بود» یعنی: کسی که بر اساس رأی و نظر خودش خداوند را اطاعت و بندگی کند و با استفاده از عمل به احکام قیاسی و موافقت‌های عقلی به او تقرب جوید، عمرش را غوطه‌ور در دریای ظلمت و جهالت سپری کرده و در گنداب شبهه و گمراهی که او را احاطه کرده ـ‌همان طور که آب غواص را در بر می‌گیرد‌ـ غوطه‌ور بوده است؛ چرا که احکام را با قیاس استخراج نموده و قیاس امور را برایش مخدوش می‌کند و حق و باطل را شبیه یکدیگر و در نهایت با عمل به آن احکام، در گمراهی غوطه‌ور شده است». شرح اصول کافی: ج 2 ص 267.

[585]- الكافي: ج1 ص58، وسائل الشيعة: ج27 ص41، شرح اصول الكافي: ج2 ص267، الفصول المهمة: ج1 ص535، بحار الأنوار: ج2 ص299.

[586] - کافی: ج 1 ص 58  ؛  وسایل الشیعه: ج 27 ص 41  ؛  شرح اصول کافی: ج 2 ص 267  ؛  فصول المهمه: ج 1 ص 535  ؛  بحار الانوار: ج 2 ص 299.

[587]- علل الشرائع: ج1 ص89، الوسائل: ج27 ص48.

[588]- علل الشرایع: ج 1 ص 89  ؛  وسایل: ج 27 ص 48.

[589]- أمالي الصدوق: ص507، الكافي: ج1 ص43، مستدرك الوسائل: ج17 ص257.

[590] - امالی صدوق: ص 507  ؛  کافی: ج 1 ص 43  ؛  مستدرک الوسایل: ج 17 ص 257.

[591]- الكافي: ج1 ص42، الخصال: ص52، وسائل الشيعة: ج27 ص21.

[592] - کافی: ج 1 ص 42  ؛  خصال: ص 52  ؛  وسایل الشیعه: ج 27 ص 21.

[593]- الكافي: ج1 ص42، التهذيب: ج6 ص223، وسائل الشيعة: ج27 ص20.

[594] - کافی: ج 1 ص 42  ؛  تهذیب: ج 6 ص 223  ؛  وسایل الشیعه: ج 27 ص 20.

[595]- الكافي: ج1 ص44، تحف العقول: ص47، وسائل الشيعة: ج27 ص25.

[596] - کافی: ج 1 ص 44  ؛  تحف العقول: ص 47  ؛  وسایل الشیعه: ج 27 ص 25.

[597]- الكافي: ج1 ص34، أمالي الصدوق : ص507، من لا يحضره الفقيه: ج4 ص401.

[598] - کافی: ج 1 ص 34  ؛  امالی صدوق: ص 507  ؛  من لا یحضره الفقیه: ج 4 ص 401.

[599]- وسائل الشيعة: ج27 ص43، الفصول المهمة للعاملي: ج1 ص531 .

[600] - وسایل الشیعه: ج 27 ص 43  ؛  فصول المهمه عاملی: ج 1 ص 531.

[601]- الكافي: ج1 ص56، وسائل الشيعة :27 ص40، الفصول المهمة للعاملي: ج1 ص126.        

[602] - کافی: ج 1 ص 56  ؛  وسایل الشیعه: ج 27 ص 40  ؛  فصول المهمه عاملی: ج 1 ص 126.

[603]- الحدائق الناضرة: ج10 ص62، مستدرك الوسائل: ج17 ص301، بحار الأنوار: ج2 ص84.

[604] - حدائق الناضره: ج 10 ص 62  ؛  مستدرک الوسایل: ج 17 ص 301  ؛  بحار الانوار: ج 2 ص 84.

[605]- روى الشيخ الكليني وغيره: عن عبد الرحمن بن كثير قال : قلت لأبي عبد الله  (ع): ﴿اسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾ النحل : 43، قال: (الذكر محمد  ونحن أهله المسؤولون، قال: قلت : قوله: ﴿وَإِنَّهُ لَذِكْرٌ لَّكَ وَلِقَوْمِكَ وَسَوْفَ تُسْأَلُونَ﴾ الزخرف : 44، قال : (إيانا عنى، ونحن أهل الذكر ونحن المسؤولون) الكافي: ج1 ص210.

[606]- الكافي : ج8 ص5، وسائل الشيعة : ج27 ص37، مستدرك الوسائل: ج7 ص34.

[607] - کلینی و دیگران روایت کرده‌اند: از عبد الرحمن بن کثیر روایت شده است: به ابا عبد الله (ع) عرض کردم: «(پس اگر خود نمی‌دانيد، از اهل کتاب بپرسيد)‏»  (نحل: 43). فرمود: «ذکر، محمد (ص) و ما اهل آن هستیم که مورد سؤال قرار می‌گیریم». به ایشان عرض کردم: «(و به راستی که آن، ذکری برای تو و برای قوم تو است، به زودی پرسیده خواهید شد)»  (زخرف: 44). فرمود: «منظور فقط ما هستیم؛ ما اهل ذکر هستیم و ما مورد پرسش قرار می‌گیریم». کافی: ج 1 ص 210.

[608] - کافی: ج 8 ص 5  ؛  وسایل الشیعه: ج 27 ص 37  ؛  مستدرک الوسایل: ج 7 ص 34.

[609]- قيل أن سبب تسميتهم بهذا الاسم ـ معنزلة ـ هو: إنّ واصل بن عطاء كان يجلس إلى الحسن البصري، فلما ظهر الاختلاف وقالت الخوارج بتكفير مرتكب الكبائر، وقال آخرون بأنّهم مؤمنون وإن فسقوا بالكبائر، فخرج واصل بن عطاء عن الفريقين، وقال إنّ الفاسق من هذه الأمة لا مؤمن ولا كافر منزلة بين منزلتين، فطرده الحسن عن مجلسه فاعتزل عنه، وجلس إليه عمرو بن عبيد فقيل لهما ولأتباعهما معتزليون. لاحظ : أوائل المقالات للشيخ المفيد: ص146، وفيات الأعيان: ج6 ص8.

كما أنّ الأشاعرة سمّوا أشاعرة نسبة لأبي الحسن الأشعري المولود عام 260 ه‍، والمتوفى عام 324 ه‍، وهو من أحفاد أبي موسى الأشعري، فالأشاعرة هم اتباعه. ظلال التوحيد للسبحاني: ص101.

[610] - گفته می‌شود علت نام‌گذاری آنها به این نام ـ‌معتزله‌ـ آن است که واصل بن عطا در مجلس حسن بصری حضور می‌یافت. هنگامی که اختلافات بروز کرد و خوارج به تکفیر کسی که گناهان کبیره را انجام دهد، سخن راندند و دیگران حکم به مؤمن بودن آنها دادند حتی اگر باگناهان کبیره نافرمانی کرده باشند، واصل بن عطا از این دو دسته خارج شد و گفت: فاسق و خطاکار این امّت نه مؤمن است ونه کافر، جایگاهی بین این دو دارد. حسن او را از مجلس بیرون راند و از او کناره گرفت (به عربی اعتزل عنه). عمر بن عبید با او نشست و به آنها و پیروانشان معتزلیون گفته شد. به ابتدای مقالات شیخ مفید ص 146 مراجعه کنید و همچنین: وفیات الاعیان: ج 6 ص 8.

اشاعره به دلیل نسبت داده شدن به ابو الحسن اشعری متولد 260 هـ متوفای 324 هـ به این نام، نامیده شدند. او از نوادگان ابو موسی اشعری بود و اشاعره پیروان او هستند. ظلال التوحید سبحانی: ص 101.

[611]- الكافي: ج1 ص160، الاعتقادات للصدوق: ص29، توحيد الصدوق: ص206، عيون أخبار الرضا (ع): ج2 ص114، بحار الأنوار: ج5 ص12. والحديث عن الإمام الصادق  (ع).

[612] - کافی: ج 1 ص 160  ؛  اعتقادات صدوق: ص 29  ؛  توحید صدوق: ص 206  ؛  عیون اخبار الرضا (ع): ج 2 ص 114  ؛  بحار الانوار: ج 5 ص 160؛ و حدیث از امام صادق (ع) است.

[613]- من بين الأحداث المهمة التي عاصرها الإمام الرضا  (ع) هي فتنة خلق القرآن، وهي مسألة عقائدية، نشأت في أواخر الدولة الأموية، وأول من أثارها هو الجعد بن درهم، معلم مروان بن محمد آخر خلفاء بني أمية، وأذاعها في دمشق فطلبته السلطة فهرب منها ثم نزل الكوفة فتعلم منه الجهم بن صفوان الذي تنسب إليه الطائفة الجهمية.

ويقول ابن الأثير: إن هشام بن عبد الملك قبض على الجعد وأرسله مخفوراً إلى خالد القسري أمير العراق وأمره بقتله، فحبسه خالد ولم يقتله فبلغ الخبر هشاماً فكتب إليه يلومه ويعزم عليه بقتله، فأخرجه خالد من الحبس في وثاقه، فلما صلى العيد يوم الأضحى قال في آخر خطبته: انصرفوا وضحوا يقبل الله منكم، فاني أريد أن أضحي اليوم بالجعد، فإنه يقول : ما كلم الله موسى، ولا اتخذ الله إبراهيم خليلاً، تعالى الله عما يقول الجعد، ثم نزل وذبحه الكامل في التاريخ: ج5 ص263.

وظلت هذه الفكرة بعد مقتل الجعد تحت الخفاء وفي طي الكتمان إلى دور هارون الرشيد، وعندما ظهر أمر المعتزلة، وانتشرت أفكارهم أعلنوا القول بخلق القرآن، ولما ولي الحكم المأمون نشطت الحركة وأخذت الفكرة بالنمو والاتساع وتبنى المأمون القول بخلق القرآن، وقرّب المأمون أبا هذيل محمد بن الهذيل العلاف وهو من أئمة المعتزلة، كما وقرّب أبي إسحاق إبراهيم بن سيار النظام وهو أيضاً  أحد رؤوس المعتزلة المشهورين. وحمل المأمون الناس على القول بها فمن خالفها تعرض للنقمة والعذاب. حيث كتب إلى نائبه ببغداد إسحاق بن إبراهيم بن مصعب صاحب الشرطة يأمره أن يدعو الناس إلى القول بخلق القرآن، وكان ممن تعرّض للأذى من المأمون هو أحمد بن حنبل، فقد سيق مكبلاً بالأغلال للمثول بين يدي المأمون بطوس، ولكن بلغه في الطريق موت المأمون. وتولى المعتصم فسجن ابن حنبل ثمانية وعشرين شهراً لامتناعه عن القول بخلق القرآن، وأطلق سنة 220 ه‍ـ. ولم تكف الدولة عن إيذاء أحمد بن حنبل إلاّ في عهد المتوكل.

وعندما حقق المأمون بعض أهدافه السياسية البعيدة المدى، وصفّى وجود المخالفين للحكم العباسي وغيرهم بهذه الحجة، ثم عاد إلى مذهب الآباء معتبراً الروافض والمعتزلة والخوارج من أعلام جهنم، ينقل ابن حجر في لسان الميزان: إنّ المأمون قال لحاجبه يوماً: انظر من بالباب من أصحاب الكلام ؟ فخرج وعاد إليه، فقال: بالباب أبو الهذيل العلاف، وهو معتزلي، وعبد الله بن أباض الأباضي، وهشام بن الكلبي الرافضي. فقال المأمون : ما بقي من أعلام جهنم أحد إلاّ حضر. قال ابن حجر : يعني أنّ الهذيل رأس المعتزلة، وهشاماً رأس الرافضة، وابن أباض رأس الخوارج. لسان الميزان لابن حجر : ج5 ص413.

وقد بيّن الإمام الرضا  (ع) القول الفصل في هذه الفتنة، فقد روى الشيخ الصدوق : عن محمد بن عيسى بن عبيد اليقطيني، قال : كتب علي بن محمد بن علي بن موسى الرضا  (ع) إلى بعض شيعته ببغداد : (بسم الله الرحمن الرحيم عصمنا الله وإياك من الفتنة، فإن يفعل فأعظم بها نعمة، وإن لا يفعل فهي الهلكة، نحن نرى أنّ الجدال في القرآن بدعة اشترك فيها السائل والمجيب، فيتعاطى السائل ما ليس له ويتكلف المجيب ما ليس عليه، وليس الخالق إلاّ الله عز وجل، وما سواه مخلوق، والقرآن كلام الله، لا تجعل له اسماً من عندك فتكون من الضالين، جعلنا الله وإياك من الذين يخشون ربهم بالغيب وهم من الساعة مشفقون) أمالي الصدوق : ص640، بحار الأنوار : ج89 ص118.

وعن سليمان بن جعفر الجعفري : قلت لأبي الحسن موسى بن جعفر (عليهما السلام) : يا بن رسول الله، ما تقول في القرآن؟ فقد اختلف فيه من قبلنا، فقال قوم إنه مخلوق وقال قوم إنه غير مخلوق، فقال  (ع) : (أمّا أنا لا أقول في ذلك ما يقولون، ولكني أقول إنّه كلام الله عزّ وجل) أمالي الصدوق : ص647، بحار الأنوار : ج89 ص118.

[614] -  از وقایع مهمی که هم‌عصر امام رضا (ع) اتفاق افتاد فتنه‌ی خلق قران می‌باشد. این مسأله‌ای عقیدتی بود که در اواخر حکومت اموی آغاز شد و اولین کسی که آن را به جریان انداخت جعد بن درهم، معلم مروان بن محمد، آخرین خلیفه‌ی اموی بود. او این موضوع را در دمشق اعلان نمود، حکومت به دنبال او افتاد و او از آنجا گریخت. سپس وارد کوفه شد و جهم بن صفوان که طایفه‌ی جهمیه به او نسبت داده می‌شود، از او آموزش دید.

ابن اثیر می‌گوید: هشام بن عبد الملک، جعد را دستگیر کرده، او را تحت الحفظ نزد خالد قسری امیر عراق فرستاد و دستور داد او را به قتل برساند. خالد او را زندانی کرد و به قتل نرساند و این خبر به هشام رسید. هشام برای وی نامه نوشت، او را نکوهش نمود و فرمان به قتل او داد. خالد با وثیقه او را از زندان آزاد نمود و در روز عید قربان در انتهای خطبه ‌اش گفت: بروید و قربانی کنید، خداوند از شما قبول کند؛ من امروز می‌خواهم جعد را قربانی کنم؛ زیرا او می‌گوید خداوند با موسی تکلم ننمود و ابراهیم را به دوستی خویش برنگرفت. خداوند از آنچه جعد می‌گوید بسی بلند مرتبه‌تر است. سپس پائین آمد و او را قربانی نمود.... . کامل در تاریخ: ج 5 ص 263.

این تفکر پس از کشته شدن جعد به صورت مخفی باقی ماند تا زمان هارون رشید. هنگامی که موضوع معتزله آشکار و افکار آنها منتشر شد، اعتقاد به مخلوق بودن قرآن را اعلام نمودند و هنگام ولایت مأمون حرکت آنها جریان یافت و شروع به گسترش نمود. مأمون معتقد به عقیده‌ی خلق شدن قرآن شد و ابا هذیل محمد بن هذیل علاف که از پیشوایان معتزله بود را نزدیک خود نمود و نیز ابو اسحاق بن سیار که از بزرگان مشهور معتزله بود را نزدیک خویش ساخت. مأمون مردم را بر این اعتقاد وادار نمود و هر که با آن مخالفت می‌ورزید، دچار عذاب و شکنجه می‌شد؛ تا آنجا که برای نایب خود در بغدا اسحاق بن ابراهیم بن مصعب رئیس شرطه‌ها (پسبانان) نامه نوشت که مردم را فرمان به پذیرش عقیده‌ی مخلوق بودن قرآن نماید. از جمله کسانی که به آزار و اذیت مأمون تن داد احمد بن حنبل بود؛ به طوری که او را کتف بسته با غُل و زنجیر به پیشگاه مأمون در طوس می‌بردند که در راه، خبر مرگ مأمون به او رسید. معتصم حاکم شد و ابن حنبل را به خاطر نپذیرفتن اعتقاد به مخلوق بودن قرآن، هیجده ماه زندانی و او را در سال 220 هـ آزاد کرد ولی حکومت از آزار و اذیت ابن حنبل دست نکشید مگر در زمان متوکل.

هنگامی که مأمون با این کار به برخی اهداف سیاسی دراز مدت خود رسید و مخالفین حکومت بنی عباس و سایرین را با این بهانه سرکوب نمود، پس از آن، به مذهب پدران خود بازگشت با این بهانه که رافضی‌ها، معتزله و خوارج از پیشوایان جهنم می‌باشند. ابن حجر در لسان میزان نقل می‌کند: مأمون به حاجبش گفت: از درب نگاه کن، آیا اصحاب کلام وجود دارند؟ او خارج شد و بازگشت و پاسخ داد: پشت در ابو هذیل علاف است، که معتزلی است، و عبد الله بن اباض الأباضی و هشام بن کلبِ رافضی، حضور دارند. مأمون گفت: از پرچمداران جهنم کسی باقی نماند مگر اینکه حاضر شده است. این حجر می‌گوید: یعنی هذیل سرکرده‌ی معتزله و هشام بزرگ رافضی‌ها و ابن اباض رئیس خوارج. لسان المیزان ابن حجر: ج 5 ص413. 

امام رضا (ع) گفتار نهایی را در خصوص این فتنه بیان فرمود. شیخ صدوق روایت کرده است: از محمد بن عیسی بن عبید یقطینی روایت شده است: علی بن محمد بن علی بن موسی الرضا (ع) به برخی شیعیانش در بغداد نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم. خداوند ما و شما را از هر فتنه‌ای مصون بدارد که اگر چنین کند، نعمت بزرگی خواهد بود و اگر چنین نکند، هلاکت و نابودی است. ما می‌بینیم که جدال در قرآن بدعتی است که پرسش‌گر و پاسخ‌گو، هر دو در آن شریک می‌باشند. پس پرسش‌گر دست به عملی می‌زند که به او مربوط نیست و پاسخ‌گو آنچه بر عهده‌اش نیست را بر عهده می‌گیرد. خالق، کسی جز خداوند عزوجل نیست و غیر او همه مخلوق است. قرآن کلام خداوند است؛ از جانب خود بر آن نامی مگذار که از گمراهان خواهی شد. خداوند ما و شما را از کسانی قرار دهد که در نهان از او پروا و از ساعت حذر می‌کنند و می‌ترسند». امالی صدوق: ص640 ؛  بحار الانوار: ج 89 ص 118.

از سلیمان بن جعفر جعفری روایت شده است: به ابو الحسن موسی بن جعفر (ع) عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! نظر شما درباره‌ی قرآن چیست؟ زیرا پیش از ما در این خصوص، اختلاف بوده است. عده‌ای می‌گفتند مخلوق است و گروهی می‌گفتند، مخلوق نیست. فرمود: «من آنچه آنها می‌گویند را در این خصوص نمی‌گویم؛ اما می‌گویم که قرآن کلام خداوند است». امالی صدوق: ص647 ؛ بحار الانوار: ج 89 ص 118.

[615]- لاحظ قول الإمام الرضا  (ع) في الهامش السابق .

[616] - به گفتار امام رضا (ع) در پاورقی پیشین مراجعه نمایید.

[617]- قال أمير المؤمنين  (ع) في خطبة طويلة: (... وإنه سيأتي عليكم من بعدي زمان ليس فيه شيء أخفى من الحق ولا أظهر من الباطل ولا أكثر من الكذب على الله ورسوله. وليس عند أهل ذلك الزمان سلعة أبور من الكتاب إذا تلي حق تلاوته، ولا أنفق منه إذا حرف عن مواضعه، ولا في البلاد شيء أنكر من المعروف ولا أعرف من المنكر. فقد نبذ الكتاب حملته، وتناساه حفظته. فالكتاب يومئذ وأهله منفيان طريدان، وصاحبان مصطحبان في طريق واحد لا يؤويهما مؤو. فالكتاب وأهله في ذلك الزمان في الناس وليسا فيهم، ومعهم وليسا معهم، لأن الضلالة لا توافق الهدى وإن اجتمعا. فاجتمع القوم على الفرقة، وافترقوا عن الجماعة، كأنهم أئمة الكتاب وليس الكتاب إمامهم، فلم يبق عندهم منه إلا اسمه، ولا يعرفون إلا خطه وزبره. ومن قبل ما مثلوا بالصالحين كل مثلة، وسموا صدقهم على الله فرية، وجعلوا في الحسنة عقوبة السيئة وإنما هلك من كان قبلكم بطول آمالهم وتغيب آجالهم، حتى نزل بهم الموعود الذي ترد عنه المعذرة، وترفع عنه التوبة، وتحل معه القارعة والنقمة) نهج البلاغة بشرح محمد عبده: ج2 ص30، الكافي: ج8 ص388.

[618] - امیر المؤمنین (ع) می‌فرماید: «....و به زودی پس از من زمانی بر شما خواهد آمد كه در آن زمان چیزی پوشیده‏تر از حق و آشكارتر از باطل و بیش‌تر از دروغ بستن بر خدای تعالی و رسولش نخواهد بود (ص)؛ و در نزد مردم آن زمان چیزی بی‏ارزش‏تر از كتاب خدا نخواهد بود، اگر آن طور كه باید و شاید خوانده شود، و هیچ متاعی پرمشتری‏تر و گران‌قیمت‏تر از آن نخواهد بود، اگر از جایگاه خود تحریف گردد، و در سرزمین‌ها چیزی منکرتر از معروف، و چیزی هم معروف‌تر از منکر نخواهد بود. حاملان کتاب (قرآن) آن را به کناری افکنده و حافظانش، فراموشش میکنند. در آن روز قرآن و پیروان مکتبش، هر دو از میان مردم رانده و تبعید میشوند و هر دو همگام و مصاحب یکدیگر و در یک جاده گام مینهند و کسی پناهشان نمیدهد. قرآن و اهلش در آن روز بین مردمند، اما میان آنها و همراهشان نیستند؛ چرا که گمراهی با هدایت هماهنگ نشود، گرچه کنار یکدیگر قرار داشته باشند. مردم در آن روز بر تفرقه و پراکندگی اتحاد می‌کنند و در اتحاد و یگانگی پراکندگی دارند، گویا این مردم پیشوایان قرآنند و قرآن پیشوای آنان نیست! پس، از قرآن، جز نامی نزدشان باقی نماند و جز خط و نوشتار آن، چیزی نشناسند! از دیر زمان افراد صالح و نیکوکار را کیفر میکردند، صدق و راستی آنان را افترا و دروغ بر خدا مینامیدند و در برابر اعمال نیک، کیفر گناه قرار میدادند. جز این نیست که پیشینیان شما به دلیل دراز بودن آرزوهایشان و فرامش کردن اجل‌هایشان هلاک شدند، تا آنجا که موعودی که از آن با عذرتراشی شانه‌خالی می‌کردند بر آنان فرود آمد، و توبه از آنان برداشته شد، و لایق بلا و عذاب گردیدند». نهج البلاغه با شرح محمد عبده: ج 2 ص 30  ؛  کافی: ج 8 ص 388.

[619]- روى الطبراني في المعجم الكبير: عن زيد بن أرقم، قال: قال رسول : (إني لكم فرط وإنكم واردون علي الحوض عرضه ما بين صنعاء إلى بصرى، فيه عدد الكواكب من قدحان الذهب والفضة فانظروا كيف تخلفوني في الثقلين. فقام رجل فقال : يا رسول الله وما الثقلان؟ فقال رسول الله : الأكبر كتاب الله سبب طرفه بيد الله وطرفه بأيديكم فتمسكوا به لن تزالوا ولا تضلوا، والأصغر عترتي وإنهم لن يفترقا حتى يردا علي الحوض، وسألت لهما ذاك ربي، فلا تقدموهما فتهلكوا ولا تعلموهما فإنهما أعلم منكم) المعجم الكبير: ج3ص65، ولاحظ كنز العمال: ج1 ص188.

وروى العياشي : عن أبي جميلة المفضل بن صالح عن بعض أصحابه قال : خطب رسول  يوم الجمعة بعد صلاة الظهر انصرف على الناس فقال: (يا أيها الناس إني قد نبأني اللطيف الخبير انه لن يعمر من نبي إلا نصف عمر الذي يليه ممن قبله، واني لأظنني أوشك أن ادعى فأجيب، واني مسؤول وإنكم مسؤولون، فهل بلغتكم فما إذا أنتم قائلون؟ قالوا: نشهد بأنك قد بلغت ونصحت وجاهدت، فجزاك الله عنا خيراً، قال : اللهم اشهد، ثم قال : يا أيها الناس ألم تشهدوا أن لا إله إلا الله وأن محمداً عبده ورسوله وأن الجنة حق وأن النار حق وأن البعث حق من بعد الموت قالوا: [اللهم] نعم، قال: اللهم اشهد، ثم قال : يا أيها الناس إن الله مولاي وأنا أولى بالمؤمنين من أنفسهم، ألا من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه، ثم قال : أيها الناس إني فرطكم وأنتم واردون على الحوض وحوضي اعرض ما بين بصرى وصنعاء فيه عدد النجوم قدحان من فضة الأواني، سائلكم حين تردون عليّ عن الثقلين، فانظروا كيف تخلفوني فيهما حتى تلقوني، قالوا : وما الثقلان يا رسول الله؟ قال : الثقل الأكبر كتاب الله سبب طرفه بيدي الله وطرف في أيديكم، فاستمسكوا به لا تضلوا ولا تذلوا والثقل الأصغر عترتي أهل بيتي فإنه قد نبأني اللطيف الخبير أن لا يتفرقا حتى يلقياني، وسئلت الله لهما ذلك فأعطانيه فلا تسبقوهم فتضلوا، ولا تقصروا عنهم فتهلكوا، فلا تعلموهم فهم اعلم منكم) تفسير العياشي: ج1 ص4.

وروى الشيخ الطوسي في الأمالي: عن رافع مولى أبي ذر، قال : صعد أبو ذر (رضي الله عنه) على درجة الكعبة حتى أخذ بحلقة الباب، ثم أسند ظهره إليه، فقال : أيها الناس، من عرفني فقد عرفني ومن أنكرني فأنا أبو ذر، سمعت رسول الله يقول: (إنما مثل أهل بيتي في هذه الأمة كمثل سفينة نوح، من ركبها نجا، ومن تركها هلك)، وسمعت رسول الله يقول: (اجعلوا أهل بيتي منكم مكان الرأس من الجسد، ومكان العينين من الرأس، فإن الجسد لا يهتدي إلا بالرأس، ولا يهتدي الرأس إلا بالعينين) أمالي الشيخ الطوسي: ص482، بحار الأنوار: ج23ص121.

 

[620]-  طبرانی در معجم کبیر روایت می‌کند: از زید بن ارقم: رسول خدا (ص) فرمود: «من از شما پیشی می‌گیرم و شما در حوض بر من وارد می‌شود، که گستره‌اش از صنعا تا بصره است، و به شمار ستارگان در ظرف‌هاش طلا و نقره قرار دارد. پس بنگريد پس از من درباره‌ی دو چيز گران‌بها چگونه رفتار می‌کنيد». مردی برخاست و پرسید: ای رسول خدا! اين دو چيز گران‌قدر چيست؟ رسول خدا (ص) فرمود: «ثقل بزرگ‌تر کتاب خدا است، که  يک طرف آن در دست خدا و طرف ديگر آن در دستان شما است؛ به آن چنگ زنید تا هرگز نلغزيد و گمراه نشويد؛ و ثقل کوچک‌تر عترت من است. اين دو از هم جدا نمی‌شوند تا در حوض بر من وارد آيند، و اين را برای آن دو، من از پروردگارم خواسته‌ام. از اين دو پيشی نگيريدکه هلاک می‌گرديد. و به آن دو چیزی نیاموزید که آنها عالم‌تر از شمایند».

عیاشی روایت می‌کند: از ابن جمیلة بن مفضل بن صالح از بعضی اصحابش روایت شده است: رسول خدا روز جمع پس از نماز ظهر خطبه‌ای خواند. رو به مردم کرد و فرمود: «ای مردم! لطیف خبیر به من اینگونه خبر داد عمر هیچ پیامبر بیش از نصف پیامبری که پیش از او بود، به درازا نکشید. نزدیک است که من نیز خوانده شوم و اجابت نمایم. از من پرسیده خواهد شد و از شما نیز پرسیده خواهد شد. آیا به شما رسانیدم؟ شما چه می‌گویید؟». گفتند: گواهی می‌دهیم که تو رسانیدی، اندرز دادی و تلاش کردی، خداوند از ما به تو  خیر دهد. فرمود: «خداوندا گواه باش». سپس فرمود: «ای مردم! آیا شهادت ندادم که معبودی نیست جز خداوند، و اینکه محمد، بنده و فرستاده‌اش است، بهشت حق است و آتش حق است، و برانگیخته شدن پس از مرگ، حق است؟» گفتند: آری. فرمود: «خداوندا گواه باش». سپس فرمود: «ای مردم! خداوند مولای من است و من نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارترم. آگاه باشید که هر کس من مولای او هستم، علی مولای او است. خداوندا دوست بدار آن کس که او را دوست می‌دارد و دشمن بدار آن کس که او را دشمن می‌دارد». سپس فرمود: «ای مردم! من پیش از شما می‌روم و شما در حوض بر من وارد می‌شوید. وسعت حوض من به اندازه‌ی بصری تا صنعا است. در آن به تعداد ستارگان جام‌هایی از طلا وجود دارد. هنگامی که بر من وارد می‌شوید از شما از دو ثقل (گران‌قدر) پرسیده می‌شود. ببینید چگونه با آنها رفتار می‌کنید تا آن هنگام که بر من وارد شوید». گفتند: ای رسول خدا! این دو ثقل چیست؟ فرمود: «ثقل بزرگ‌تر کتاب خدا است که یک سوی آن به دستان خدا و سوی دیگرش در دستان شما است، به آن تمسک جویید تا گمراه نشوید و نلغزید؛ و ثقل کوچک‌تر عترت من، اهل بیت من است، و اینکه خداوند لطیف خبیر مرا آگاه نمود که این دو از هم جدا نمی‌گردند تا مرا ملاقات کنند و من نیز این را از خداوند درخواست نمودم و او نیز به من عطا فرمود؛ پس از آنها پیشی نگیرید که گمراه می‌شوید و از آنها عقب نمانید که هلاک می‌گردید و به آنها نیاموزید که آنها از شما عالم‌تر هستند». تفسیر عیاشی: ج 1 ص 4.

شیخ طوسی در امالی روایت کرده است: از رافع غلام ابوذر روایت شده است: ابوذر از پله‌ی کعبه بالا رفت تا حلقه‌ی در را گرفت. سپس به آن تکیه داد و گفت: ای مردم! آن کس که مرا می‌شناسد، می‌شناسد و آن کس که مرا نمی‌شناسد، بداند که من، ابوذر هستم. شنیدم رسول خدا (ص) می‌فرماید: «مَثَل اهل بین من در این امّت مَثَل کشتی نوح است؛ هر کس سوارش شد نجات یافت و هر کس ترکش گفت، هلاک شد» و شنیدم رسول خدا (ص) می‌فرماید: «اهل بیت مرا در جایگاه سر نسبت به بدن قرار دهید، و همچنین جایگاه چشم در سر؛ جسد هدایت نمی‌شود مگر به واسطه‌ی سر، و سر هدایت نمی‌شود مگر به واسطه‌ی چشمان». امالی شیخ طوسی: ص 482  ؛  بحار الانوار: ج 23 ص 121.

[621]- غافر : 67.

[622] - غافر: 67.

[623]- بحار الأنوار: ج56 ص163، مستدرك سفينة البحار: ج8 ص572، العلم في الكتاب والسنة: ص120.

[624] - بحار الانوار: ج 56 ص 163  ؛  مستدرک سفینة البحار: ج 8 ص 572  ؛  علم در کتاب و سنت: ص120.

[625]- يشير  (ع) بهذه الكلمة لما روي عن أهل البيت  (ع)، فقد روى الشيخ الكليني بسنده  عن أبي جعفر   (ع) قال: (لما خلق الله العقل استنطقه ثم قال له: أقبل، فأقبل، ثم قال له: أدبر، فأدبر . ثم قال: وعزتي وجلالي ما خلقت خلقاً هو أحب إلي منك ولا أكملتك إلا فيمن أحب، أما إني إياك آمر، وإياك أنهى وإياك أعاقب، وإياك أثيب) الكافي : ج1 ص10.

[626]- العلق : 6- 8.

[627]- نهج البلاغة بشرح محمد عبده: ج3 ص73، بحار الأنوار: ج33 ص475.

[628] - ایشان (ع) با این جملات به آنچه از اهل بیت روایت شده است، اشاره می‌فرماید: شیخ کلینی با سندش از ابا جعفر روایت می‌کند که فرمود (ع): «هنگامی که خداوند عقل را آفرید، با او سخن گفت. سپس به او فرمود: پیش آی. پس پیش آمد. سپس فرمود: برو. پس رفت. سپس فرمود: به عزّت و جلالم سوگند، خلقی که از تو برایم دوست داشتنی‌تر باشد نیافریدم، و تو را به کسی می‌دهم که دوستش می‌دارم، تنها به واسطه‌ی تو فرمان می‌دهم و نهی می‌کنم و تنها به واسطه‌ی تو پاداش و کیفر می‌دهم».

[629] - علق: 6 تا 8.

[630] - نهج البلاغه با شرح محمد عبده: ج 3 ص 73  ؛  بحار الانوار: ج 33 ص 475.

[631]- تصحيح الاعتقاد للمفيد: ص70، الكافي: ج1 ص171، وفيه : أن تركوا ما أقول وذهبوا إلى ما يريدون. وكذا في وسائل الشيعة: ج16 ص197. الإرشاد: ج2 ص194، بحار الأنوار: ج23 ص9.

[632] - تصحیح اعتقاد مفید: ص 70  ؛  کافی: ج 1 ص 171، و در آن چنین آمده است: «اگر گفتار مرا ترک گویند و آن سو که خود می خواهند بروند». همچنین در وسایل الشیعه: ج 16 ص 197  ؛  ارشاد: ج 2 ص 194  ؛  بحار الانوار: ج 23 ص 9.

[633]- تصحيح الاعتقاد للمفيد: ص70، الاعتقادات في دين الإمامية للصدوق: ص43، وفيه : فإن حاجوكم كنت أنا المحجوج لا أنتم.

[634] - تصحیح اعتقاد مفید: ص 70  ؛  اعتقادات در دین امامیه صدوق: ص 43، که در ان اینگونه آمده است: «که اگر بر شما غلبه کنند، بر من غلبه کرده‌اند نه بر شما»..

[635]- تصحيح الاعتقاد للمفيد: ص72، الفصول المهمة للعاملي: ج1 ص125، وفي الكافي: ج1 ص7 باختلاف يسير.

[636] - تصحیح اعتقاد مفید: ص 72  ؛  فصول مهمه عاملی: ج 1 ص 125  ؛  کافی: ج 1 ص7 با کمی اختلاف.

[637]- التوبة :31.

[638]- تصحيح الاعتقاد للمفيد: ص72، تفسير البرهان: ج10 ص120.

[639] - توبه: 31.

[640] - تصحیح اعتقاد مفید: ص 72  ؛  تفسیر برهان: ج 10 ص 120.

[641]- تصحيح الاعتقاد للمفيد: ص73، الكافي: ج6 ص434 باختلاف يسير.

[642] - تصحیح اعتقاد مفید: ص 73  ؛  کافی: ج 6 ص 434، با کمی اختلاف.

[643]- فصلت : 53.

[644]- الذاريات : 20 – 21.

[645] - فصلت: 53.

[646] - ذاریات: 20 و 21.

[647]- النور : 35.

[648] - نور: 35.

[649]- يونس :82.

[650] - یونس: 82.

[651]- مستدرك الوسائل: ج4 ص250، بحار الأنوار: ج89 ص184، وفيه: (رب تال للقرآن والقرآن يلعنه).

[652] - مستدرک الوسایل: ج 4 ص 250  ؛  بحار الانوار: ج 89 ص 184، که در آن آمده است: «چه بسا تلاوت‌کننده‌ی قرآنی که قرآن لعنتش می‌کند».

[653]- نهج البلاغة بشرح محمد عبده: ج2 ص21، بحار الأنوار: ج31 ص549.

[654] - نهج البلاغه با شرح محمد عبده: ج 2 ص 21  ؛  بحار الانوار: ج 31 ص 549.

[655]- تفسير العياشي: ج1 ص18، مستدرك الوسائل: ج17 ص335، بحار الأنوار: ج89 ص111.

[656] - تفسیر عیاشی: ج 1 ص 18  ؛  مستدرک الوسایل: ج 17 ص 335  ؛  بحار الانوار: ج 89 ص 111.

[657]- تفسير العياشي: ج1 ص18، وسائل الشيعة: ج27 ص60، بحار الأنوار: ج89 ص111.

[658] - تفسیر عیاشی: ج 1 ص 18  ؛  وسایل الشیعه: ج 27 ص 60  ؛  بحار الانوار: ج 89 ص 111.

[659]- ثواب الأعمال: ص280، بحار الأنوار: ج89 ص390.

[660] - ثواب الاعمال: ص 280  ؛  بحار الانوار: ج 89 ص 390.

[661]- تفسير العياشي: ج1 ص12،بحار الأنوار: ج66 ص93، ميزان الحكمة: ج3 ص2534.

[662] - تفسیر عیاشی: ج 1 ص 12  ؛  بحار الانوار: ج 66 ص 93  ؛  میزان الحکمت: ج 3 ص 2534.

[663]- بصائر الدرجات: ص224، الكافي: ج1 ص213، ورواه عن الصادق  (ع) . وكذا في وسائل الشيعة:ج27 ص179 عنه  (ع)، بحار الأنوار: ج23 ص199.

[664] - بصائر الدرجات: ص 224  ؛  کافی: ج 1 ص 213 که آن را از امام صادق (ع) روایت کرده است. به همین صورت در: وسایل الشیعه ج 27 ص 179  ؛  بحار الانوار: ج 23 ص 199.

[665]- تفسير العياشي: ج1 ص17، مستدرك الوسائل: ج17 ص337، بحار الأنوار: ج89 ص110.

[666] - تفسیر عیاشی: ج 1 ص 17  ؛  مستدرک الوسایل: ج 17 ص 337  ؛  بحار الانوار: ج 89 ص 110.

[667]- الكافي: ج8 ص312، وسائل الشيعة: ج27 ص185، بحار الأنوار: ج24 ص238.

[668] - کافی: ج 8 ص 312  ؛  وسایل الشیعه: ج 27 ص 185  ؛  بحار الانوار: ج 24 ص 238.

[669]- التوحيد للصدوق: ص265، مستدرك الوسائل: ج17 ص326، مصباح البلاغة: ج3 ص69، بحار الأنوار: ج8 ص107.

[670] - توحید صدوق: ص 295  ؛  مستدرک الوسایل: ج 17 ص 326  ؛  مصباح البلاغه: ج 3 ص 69  ؛  بحار الانوار: ج 8 ص 107.

[671]- التوحيد للصدوق: 50، وسائل الشيعة: ج27 ص189، بحار الأنوار: ج3 ص223.

[672] - توحید صدوق: ص 50  ؛  وسایل الشیعه: ج 27 ص 189  ؛  بحار الانوار: ج 3 ص 223.

[673]- أمالي الصدوق: ص55، وسائل الشيعة: ج27 ص45، الاحتجاج: ج2 ص191، بحار الأنوار: ج2 ص297.

[674] - امالی صدوق: ص 55 ؛ وسایل الشیعه: ج 27 ص 45 ؛ احتجاج: ج 2 ص 191 ؛ بحار الانوار: ج 2ص 29.

[675]- الخصال للصدوق: ص164، بحار الأنوار : ج2 ص42، معدن الجواهر للكراجكي: ص31.

[676] - خصال صدوق: ص 164  ؛  بحار الانوار: ج 2 ص 42  ؛  معدن جواهر کراجکی: ص 31.

[677]- الواقعة : 79.

[678] - واقعه: 79.

[679]- العلق : 6 - 7.

[680] - علق: 6 و 7.

[681]- يشير  (ع) إلى ما روي عن جده أمير المؤمنين  (ع)، فقد روى الشيخ الكليني : عن أمير المؤمنين  (ع) أنه قال: (إن من أبغض الخلق إلى الله عز وجل لرجلين، رجل وكله الله إلى نفسه فهو جائر عن قصد السبيل، مشغوف  بكلام بدعة، قد لهج بالصوم والصلاة فهو فتنة لمن افتتن به، ضال عن هدي من كان قبله، مضل لمن اقتدى به في حياته وبعد موته، حمال خطايا غيره، رهن بخطيئته. ورجل قمش رجلا في جهال الناس، عان بأغباش الفتنة، قد سماه أشباه الناس عالما ولم يغن فيه يوما سالما، بكر فاستكثر، ما قل منه خير مما كثر، حتى إذا ارتوى من آجن واكتنز من غير طائل جلس بين الناس قاضيا ضامنا لتخليص ما التبس على غيره، وإن خالف قاضيا سبقه، لم يأمن أن ينقض حكمه من يأتي بعده، كفعله بمن كان قبله، وإن نزلت به إحدى المبهمات المعضلات هيأ لها حشوا من رأيه، ثم قطع به، فهو من لبس الشبهات في مثل غزل العنكبوت لا يدري أصاب أم أخطأ، لا يحسب العلم في شيء مما أنكر، ولا يرى أن وراء ما بلغ فيه مذهبا، إن قاس شيئا بشئ لم يكذب نظره وإن أظلم عليه أمر اكتتم به، لما يعلم من جهل نفسه، لكيلا يقال له : لا يعلم، ثم جسر فقضى، فهو مفتاح عشوات، ركاب شبهات، خباط جهالات، لا يعتذر مما لا يعلم فيسلم ولا يعض في العلم بضرس قاطع فيغنم، يذري الروايات ذرو الريح الهشيم تبكي منه المواريث، وتصرخ منه الدماء، يستحل بقضائه الفرج الحرام، ويحرم بقضائه الفرج الحلال، لا ملئ بإصدار ما عليه ورد، ولا هو أهل لما منه فرط، من ادعائه علم الحق) الكافي  ج1 ص55، وقد ذكره  (ع) في بحث الأدلة على وجوب التوقف في الفتوى في ص36.

 

[682] - ایشان (ع) به روایتی که از جدش امیر المؤمنین (ع) روایت شده است اشاره می‌فرمایند: شیخ کلینی از امیر المؤمنین (ع) روایت کرده است که فرمود: «منفورترین مردم در نزد خداوند عزوجل دو کس باشند: کسی که خداوند او را به حال خود رها کرده باشد، که او کسی است که از راه راست منحرف گشته، به سخنان بدعت‏آمیز دلبسته است؛ خود را به ظاهر به روزه و نماز مشغول می‌دارد اما فتنه و فریبی است براى کسى که به او فریفته شود؛ از هدایت کسی که پیش از او بوده، رخ بر‌مى‏تابد، و کسانى را که در ایام حیاتش یا پس از مرگش به او اقتدا مى‏کنند، گمراه مى‏سازد؛ بار خطاهاى دیگران را بر دوش می‌کشد و در گرو خطاى خود می‌باشد. آن دیگرى، کسى است که کوله‏بار نادانى بر پشت گرفته، در میان جماعت نادانان امّت در تکاپو است. در ظلمت فتنه و فساد جولان دهد و همانند کوران، راه اصلاح و آشتى را نمى‏بیند. جمعى که به ظاهر آدمى‏اند او را دانشمند خوانند و حال آنکه در هیچ روزی از روزها دانشى نداشته. آغاز کرده و گردآورده، چیزى را که اندکش از بسیارش بهتر است، تا آنجا که خویشتن را از آبى گندیده سیراب کرده و بسا چیزهاى بى‏فایده که اندوخته است. در میان مردم به قضاوت نشست و بر عهده گرفت تا آنچه را که از دیگری پوشیده مانده، برایش آشکار سازد. چه بسا با قاضی پیش از خود مخالفت کرده باشد و ایمن نباشد از اینکه پس از او، حکمش را نقض نماید؛ همان طور که او با پیش از خود چنین کرد. اگر با معضل و مبهمى رویاروى گردد، براى گشودن آن سخنانى بیهوده از رأى خویش مهیا کند، که آن را کلامى قاطع پندارد و بر قامت آن جامه‏اى مى‏بافد، در سستى، چونان تار عنکبوت. نداند رأیى که داده صواب است یا خطا. علم چیزی که نمی‌‌داند را به حساب نمی‌آورد و ورای آنچه به آن رسیده است، مذهبی نمی‌بیند. وقتی چیزی را با چیز دیگر مقایسه کند، نظر خود را تکذیب نمی‌کند و اگر چیزی بر او مبهم باقی ماند، پوشیده‌اش می‌دارد و به جهل خود آگاه نمی‌شود، تا کسی به او نگوید: نمی‌داند. سپس جسارت کرد و قضاوت کرد، که او آنگاه کلید نابسامانی‌ها است؛ سوار بر شبهات، و دیوانه‌ی جهالت‌ها. از آنچه نمی‌داند معذرت خواهی نمی کند و تسلیم نمی‌شود، و با قطعیت به سوی علم نمی‌رود تا بهره‌مند گردد. روایت‌ها را چون پر کاه به باد می‌دهد. اشک وارثان از او روان، خون‌ها از او در فریاد. با قضاوتش فرج حرام را حلال و فرج حلال را حرام می‌سازد. نه در آنچه بر او وارد می‌شود در او دانشی هست، و نه شایسته‌ی آنچه بی رویه از ادعایش به داشتن علم حق سخن گفته است، می‌باشد». کافی: ج 1 ص 55؛ و ایشان (ع) این حدیث را در قسمت «دلايلی بر وجوب توقف در فتوی‌ها» بیان فرمودند.

[683] - اصل عبارت: «الإناء ینضح بالذی فیه» (ظرف هر چه در خودش است را تراوش می‌کند) (مترجم).

[684]- علل الشرايع: ج2 ص394، مشكاة الأنوار: ص245، بحار الأنوار: ج2 ص107.

[685] - علل الشرایع: ج 2 ص 394  ؛  مشکاة الانوار: ص 245  ؛  بحار الانوار: ج 2 ص 107.

[686]- علل الشرايع: ج2 ص394 ، مشكاة الأنوار: ص245، ورواه في الكافي: ج1 ص46 عن النبي .

[687] - علل الشرایع: ج 2 ص 394  ؛  مشکاة الانوار: ص 245  ؛  و کافی: ج 1 ص 46 آن را از پیامبر (ص) روایت نموده است.

[688]- منية المريد: ص141، بحار الأنوار: ج2 ص39، سنن الدارمي: ج1 ص103، تاريخ دمشق: ج47 ص464.

[689] - مدینة المرید: ص 141  ؛  بحار الانوار: ج 2 ص 39  ؛  سنن دارمی: ج 1 ص 103  ؛  تاریخ دمشق: ج 47 ص 464.

[690]- البقرة : 18.

[691] - بقره: 18.

[692]- القصص : 4 - 6.

[693] - قصص: 4 تا 6.

[694]- النساء : 97.

[695] - نسا: 97.

[696]- غيبة النعماني: ص246، بحار الأنوار: ج51 ص77، معجم أحاديث الإمام المهدي  (ع): ج3 ص246.

[697]  - غیبت نعمانی: ص 246  ؛  بحار الانوار: ج 51 ص 77  ؛  معجم احادیث امام مهدی (ع): ج 3 ص246.

[698]- في بعض نسخ الكافي: شعبتان.

[699]- الكافي: ج1 ص231، بحار الأنوار: ج26 ص219، و: ج52 ص318، ورواه كما هو الآن في المتن عن بصائر الدرجات، بينما رواه في بصائر الدرجات: ص203، وفي الإمامة والتبصرة: ص116، وفي كمال الدين: ص674، باختلاف في آخر الرواية . وقد ذكرت الزيادة في هامش مختصر بصائر الدرجات وأنها عن نسخة البحار.

[700] - در برخی نسخه‌های کافی: «دو شاخه».

[701] - کافی: ج 1 ص 231  ؛  بحار الانوار: ج 26 ص 219 و ج 52 ص 318 و همان گونه که در متن بصائر الدرجات هم‌اکنون موجود است، روایت نموده. بصائر الدرجات: ص 203  ؛  امامة و تبصره: ص 116  ؛  کمال الدین: ص 674 با مقداری اختلاف در پایان روایت، و در پاورقی مختصر بصائر الدرجات که از نسخه‌ای از بحار نقل کرده، زیادتی وجود دارد.

[702]- كمال الدين: ص393، بحار الأنوار: ج52 ص323، معجم أحاديث الإمام المهدي  (ع): ج1 ص256.

[703] - کمال الدین: ص 393  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 323  ؛  معجم احادیث امام مهدی (ع): ج 1 ص 256.

[704]- غيبة النعماني: ص252، بحار الأنوار: ج15 ص148، معجم أحاديث الإمام المهدي  (ع): ج3 ص385.

[705] - غیبت نعمانی: ص 252  ؛  بحار الانوار: ج 15 ص 148  ؛  معجم احادیث امام مهدی (ع): ج 3ص385.

[706]- علل الشرائع: ج1 ص243، بحار الأنوار: ج52 ص90، ميزان الحكمة: ج1 ص184.

[707] - علل الشرایع: ج 1 ص 243  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 90  ؛  میزان الحکمت: ج 1 ص 184.

[708]- علل الشرايع: ج1 ص224، بحار الأنوار: ج52 ص90.

[709] - علل الشرایع: ج 1 ص 244  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 90.

[710]- الكافي: ج1 ص340، بحار الأنوار: ج52 ص155.

[711] - کافی: ج 1 ص 340  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 155.

[712]- عثمان بن سعيد العمري، يكنى أبا عمرو السمّان ويقال له الزيّات الأسدي، وهو جليل القدر، له منزلة عظيمة عند الأئمة، فحظي برضى الأئمة وتوثيقهم له عند توكيله من قبلهم . والسمّان: قيل إنّه كان يتّجر بالسمن تغطية على الأمر؛ لأنّه كان ينقل الأسئلة من الشيعة ويوصلها للائمة  ويأتيهم بأجوبة الرسائل توجيهات أئمتهم ، فكان الشيعة  يرسلون رسائلهم وغيرها عبر عثمان بن سعيد، وهو يخفيها في جراب السمن، ويحمله إلى أبي محمد  (ع) تقية وخوفاً. وقد توكل للأئمة الهادي والعسكري والمهدي ، وقام بدور الواسطة بينهم وبين قواعدهم الشعبية الموالية. وقبره على ما جاء في غيبة الشيخ الطوسي بالجانب الغربي من مدينة السلام - يعني بغداد - وهو يزار ويقع في منطقة الميدان في أول الموضع المعروف بدرب جبلة ببغداد. ومدة سفارته للإمام المهدي  (ع) حوالي خمس سنوات، توفي سنة 266 ه‍ـ. راجع غيبة الشيخ الطوسي : ص353 وما بعدها.

[713]- محمد بن عثمان بن سعيد العمري: يكنّى أبا جعفر، له منزلة جليلة بعد أبيه عند الإمام المهدي  (ع). حيث استلم الشيخ العمري السفارة بعد وفاة أبيه و قام مقامه بناءً على كتاب التعزية والتولية الصادر عن الإمام المهدي  (ع). ومدة سفارته حوالي الخمسين سنة، توفي سنة 305 ه‍ . وقبره عند والدته في شارع باب الكوفة في الموضع الذي كانت دوره ومنازله فيه. راجع غيبة الطوسي : ص366 .

[714]- أبو القاسم الحسين بن روح النوبختي: توفي الحسين بن روح في شعبان سنة ست وعشرين وثلاثمئة ه‍، وله قبر يزار في النوبختية في الدرب الذي كانت فيه دار على بن أحمد النوبختي النافذ إلى التل، منطقة سوق الشورجة بجانب الرصافة ببغداد، الحسين بن روح النوبخت، ومدة سفارته حوالي الواحد وعشرين عاماً، توفي 326 ه‍ . راجع ترجمته في غيبة الشيخ الطوسي : ص367 وما بعدها.

[715]- علي بن محمد السمري: يكنّى بأبي الحسن، تولى السفارة من حين وفاة أبي القاسم بن روح عام 326 إلى أن لحق بالرفيق الأعلى عام 329 في النصف من شعبان، فتكون مدة سفارته ثلاثة أعوام، وقبره يزار في منطقه سوق السراي في جانب الرصافة ببغداد. راجع غيبة الطوسي :ص393 وما بعدها.

 

 

[716] - عثمان بن سعيد عمری: كنيه‌ی وی ابا عمر سَمّان و به او زیّات اسدی نیز گفته می‌شد. او جلیل القدر بود و نزد ائمه جایگاهی عظیم داشت، از رضایت ائمه برخوردار بود و آنها برای وکیل کردن او از جانب خودشان به او اعتماد می‌کردند. به او «سَمّان» گفته می‌شد زیرا وی از تجارت روغن (سَمَن) به عنوان پوششی برای کار خود استفاده می‌کرد؛ زیرا وی مسایل را از شیعیان منتقل می‌کرد و به ائمه می‌رسانید و نامه‌های پاسخ و توجیهات را از امامان‌شان به آنها می‌رسانید. شیعیان مسایل خود و موارد دیگر را از طریق عثمان بن سعید ارسال می‌نمودند و او نیز به خطر ترس و تقیه آنها را داخل مشک‌های روغن مخفی می‌نمود و برای ابا محمد (ع) می‌برد. او وکیل امام هادی، عسکری و امام مهدی بود و نقش واسطه‌ی بین سران موالی شیعه و ائمه را عهده‌دار بود. قبر ایشان همان گونه که شیخ طوسی گفته در سمت غربی مدینة السلام ـ‌بغداد‌ـ می‌باشد و ایشان در میدانی در ابتدای مکانی معروف به «درب جبله‌ی بغداد» زیارت می‌شود. مدت سفارت ایشان برای امام مهدی (ع) پنج سال بود و در تاریخ 266هـ فوت نمود. به غیبت طوسی ص 353 و پس از آن مراجعه نمایید.

[717] - محمد بن عثمان بن سعید عمری، با کنیه‌ی ابا جعفر، وی پس از پدرش داری منزلتی گران‌قدر نزد امام مهدی (ع) بود تا آنجا که پس از پدرش سفارت به شیخ عمری تسلیم شد و جایگاه او در رسانیدن نامه‌های امام مهدی (ع) را عهده‌دار شد.  مدت سفارت ایشان حدود پنج سال بود و در سال 305 هـ فوت نمود و قبر مبارکش نزد مادرشان در خیابان دروازه‌ی کوفه در مکانی که خانه‌اش در آنجا بود، می‌باشد. به غیبت طوسی ص 366 مراجعه نمایید.

[718] - ابوالقاسم حسين بن روح نوبختی: وفات وی در شعبان سال سیصد و بیست شش هجری است و قبر مبارکش در نو بختیه در جایی که خانه‌ی علی بن احمد نوبختی در منطقه‌ی بازار عطاران در شورجه‌ی بغداد است، زیارت می‌شود. مدت سفارت ایشان تقریبا بیست و یک سال بود. شرح حال ایشان را در کتاب غیبت طوسی ص367 به بعد ببینید.

[719] - علی بن محمد سَمُری: کنیه‌ی وی ابو الحسن، سفارت را پس از وفات ابو القاسم بن روح در سال 326 تا هنگام وفاتش نیمه‌ی شعبان سال 329 عهده‌دار شد. مدت سفارت او سه سال و قبر ایشان در منطقه‌ی بازار در سمت شمالی بغداد زیارت می‌شود. به غیبت طوسی ص393 و پس از ان مراجعه نمایید.

[720]- روى الشيخ الكليني: عن أبي بصير، عن أبي عبد الله  (ع) قال: (لابد لصاحب هذا الأمر من غيبة، ولابد له في غيبته من عزلة، ونعم المنزل طيبة، وما بثلاثين من وحشة) الكافي: ج1  ص340، غيبة النعماني: ص 194، غيبة الطوسي: ص 162. وما في غيبة الطوسي فيه اختلاف يسير.

[721] - شیخ کلینی روایت کرده است: از ابو بصیر از ابا عبد الله (ع) روایت شده است که فرمود: «گریزی از غیبت برای صاحب این امر نیست، و در دوران غیبتش، چاره‌ای از کناره گرفتن وگوشه‌نشینی وی نیست، و البته در بهترین منزل پاک و طیب، و با وجود سی نفر، احساس تنهایی نمی‌کند». کافی: ج 1 ص 340  ؛  غیبت نعمانی: ص 194  ؛  غیبت طوسی: ص 162 که در آنچه در غیبت طوسی روایت شده، اختلافی اندک وجود دارد.

[722]- نهج البلاغة بشرح محمد عبده: ج2 ص 31، بحار الأنوار: ج34 ص233.

[723] - نهج البلاغه با شرح محمد عبده: ج 2 ص 31  ؛  بحار الانوار: ج 34 ص 233.

[724]- الكافي: ج1 ص5.

[725] - کافی: ج 1 ص 5.

[726]- المقصود به الإمام موسى بن جعفر الكاظم  (ع)، فهذا أحد ألقابه .

[727]- الأنعام : 98.

[728] - منظور از عالِم، امام موسی بن جعفر کاظم (ع) است و عالِم، یکی از لقب‌های ایشان (ع) می‌باشد.

[729] - انعام: 98.

[730]- أي الإمام صاحب الأمر ، منه  (ع).

[731]- الكافي: ج1 ص8 .

[732] - یعنی امام صاحب امر (از ایشان (ع)).

[733] - کافی: ج 1 ص 8.

[734]- غيبة النعماني: ص191، بحار الأنوار: ج51 ص43.

[735] - غیبت نعمانی: ص 191  ؛  بحار الانوار: ج 51 ص 43.

[736]- المائدة : 101.

[737]- كمال الدين: ص485، غيبة الطوسي: ص292، الاحتجاج: ج2 ص284، بحار الأنوار: ج52 ص92.

[738] - مائده: 101.

[739] - کمال الدین: ص 485  ؛  غیبت طوسی: ص 292  ؛  احتجاج: ج 2 ص 284  ؛  بحار الانوار: ج52ص92.

[740]- القمر : 5.

[741]- الاحتجاج: ج2 ص316، بحار الأنوار: ج91 ص2، معجم أحاديث الإمام المهدي  (ع) : ج4 ص349.

[742] - قمر: 5.

[743] - احتجاج: ج 2 ص 316  ؛  بحار الانوار: ج 91 ص 2  ؛  معجم احادیث امام مهدی (ع): ج 4 ص 349.

[744]- هود : 113.

[745] - هود: 113.

[746]- عقائد الإمامية: ص113.

[747] - عقاید امامیه: ص 113.

[748]- اختيار معرفة الرجال: ج2 ص470، وسائل الشيعة: ج17 ص182.

[749] - اختیار معرفة الرجال: ج 2 ص 470  ؛  وسایل الشیعه: ج 17 ص 182.

[750]- عقائد الأمامية: ص114.

[751] - عقاید امامیه: ص 114.

[752]- غيبة الطوسي: ص450، بحار الأنوار: ج52 ص329، معجم أحاديث الإمام المهدي  (ع): ج3 ص423.

[753] - غیبت طوسی: ص 450  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 329  ؛  معجم احادیث امام مهدی (ع): ج 3ص423.

[754]- غيبة النعماني: ص332، بحار الأنوار: ج52 ص364، معجم أحاديث الإمام المهدي  (ع): ج3 ص501.

[755]- التوبة :42.

[756] - غیبت نعمانی: ص 332  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 364  ؛  معجم احادیث امام مهدی (ع): ج 3ص501.

[757] - توبه: 42.

[758]- عن مروان الأنباري قال: خرج من أبى جعفر  (ع): (إن الله إذا كره لنا جوار قوم نزعنا من بين أظهرهم) علل الشرائع: ج1 ص244.

[759] - از مروان بن انباری روایت شده است: ابا جعفر (ع) فرمود: «اگر خداوند مجاورت ما را با قومی ناپسند بدارد ما را از بین آنها بیرون می‌برد». علل الشرایع: ج 1 ص 244.

[760]- الأحزاب : 72.

[761] - احزاب: 72.

[762]- تفسير العياشي: ج2 ص154، بحار الأنوار: ج4 ص118، مستدرك الوسائل: ج5 ص239.

[763]- قال تعالى: ﴿وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنفِرُواْ كَآفَّةً فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَآئِفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُواْ فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ﴾ التوبة :122.

[764] - حق تعالی می‌فرماید: «(و نتوانند مؤمنان که همگی به سفر روند. چرا از هر گروهی دسته‌ای به سفر نروند تا دانش دين خويش را بياموزند و چون بازگشتند مردم خود را هشدار دهند؛ باشد که حذر کنند؟)». توبه: 122.

[765]- نهج البلاغة بشرح محمد عبده: ج4 ص26، بحار الأنوار: ج4 ص284، ميزان الحكمة: ج1 ص520.

[766] - نهج البلاغه با شرح محمد عبده: ج 4 ص 26  ؛  بحار الانوار: ج 4 ص 284  ؛  میزان الحکمت: ج 1 ص 520.

[767]- روي عن رسول الله : (ما منّا إلاّ مقتول أو مسموم) كفاية الأثر: ص163، بحار الأنوار: ج27 ص217، ميزان الحكمة: ج2 ص1518.

[768] - از رسول خدا (ص) روایت شده است: «هیچ یک از ما نیست مگر اینکه مقتول یا مسموم باشد». کفایت الاثر: ص 163  ؛  بحار الانوار: ج 27 ص 217  ؛  میزان الحکمت: ج 2 ص 1518.

[769]- يقال : محل به إلى السلطان محلاً، أي : كاده بسعاية إليه. فالقرآن ماحل مصدَّق إذا سعى برجل إلى الله صدَّقه عزّ وجل.

[770]- الأنيق: هو الحسن. والتخوم جمع تخم بالفتح، وهو : منتهى الشيء.

[771]- تفسير العياشي: ج1 ص3، بحار الأنوار: ج89 ص17.

[772] - تفسیر عیاشی: ج 1 ص 3  ؛  بحار الانوار: ج 89 ص 17.

[773]- في بعض نسخ تفسير العياشي: لا تذيقه.

[774]- في بعض نسخ تفسير العياشي: عن كثرة الرد.

[775]- في بعض نسخ تفسير العياشي: تلبث . وفي بعضها : تناه.

[776]- تفسير العياشي: ج1 ص3، بحار الأنوار: ج89 ص24.

[777] - تفسیر عیاشی: ج 1 ص 3  ؛  بحار الانوار: ج 89 ص 24.

[778]- الخصال للشيخ الصدوق: ص175، بحار الأنوار: ج7 ص223، وسائل الشيعة (طبعة آل البيت): ج5 ص202 وفيه: أولى بذلك منك.

[779] - خصال شیخ صدوق: ص 175  ؛  بحار الانوار: ج 7 ص 223  ؛  وسایل الشیعه (چاپ آل البیت): ج 5 ص 202 که در آن آمده است: «از شما به اینها سزاوارترم».

[780]- دعائم الإسلام: ج1 ص57، شرح الأخبار: ج3 ص506، مستدرك الوسائل: ج1 ص116. والحديث عن الإمام الصادق  (ع).

[781]- الصف : 2 - 3.

[782] - دعائم اسلام: ج 1 ص 57  ؛  شرح الاخبار: ج 3 ص 506  ؛  مستدرک الوسایل: ج 1 ص 116؛ و حدیث از امام صادق (ع) می‌باشد.

[783] - صف: 2 و 3.

[784]- الفرقان : 30.

[785]- الكافي: ج8 ص308، ثواب الأعمال: ص253، بحار الأنوار: ج2 ص109.

[786] - فرقان: 30.

[787] - کافی: ج 8 ص 308  ؛  ثواب الاعمال: ص 253  ؛  بحار الانوار: ج 2 ص 109.

[788]- نهج البلاغة بشرح محمد عبده: ج2 ص31، الكافي: ج8 ص387، بحار الأنوار: ج34 ص233.

[789] - نهج البلاغه با شرح محمد عبده: ج 2 ص 31  ؛  کافی: ج 8 ص 387  ؛  بحار الانوار: ج 34 ص 233.

[790]- نهج البلاغة بشرح محمد عبده: ج2 ص30، الكافي: ج8 ص378 باختلاف يسير، بحار الأنوار: ج34 ص233.

[791] - نهج البلاغه با شرح محمد عبده: ج 2 ص 30  ؛  کافی: ج 8 ص 378 با اختلافی اندک  ؛  بحار الانوار: ج 34 ص 233.

[792]- آل عمران : 59.

[793]- التوبة : 73.

[794] - آل عمران: 159.

[795] - توبه: 73.

[796]- الكافي: ج2  ص125، المحاسن: ج1 ص264، وسائل الشيعة: ج16 ص177، بحار الأنوار: ج66 ص242.

[797] - کافی: ج 2 ص 125  ؛  محاسن: ج 1 ص 264  ؛  وسایل الشیعه: ج 16 ص 177  ؛  بحار الانوار: ج 66 ص 242.

[798]- الكافي: ج2 ص126، المحاسن: ج1/ص263، وسائل الشيعة: ج16 ص167، بحار الأنوار: ج66 ص245.

[799] - کافی: ج 2 ص 126  ؛  محاسن: ج 1 ص 263  ؛  وسایل الشیعه: ج 16 ص 167  ؛  بحار الانوار: ج 66 ص 245.

[800]- الكافي: ج2 ص125، المحاسن: ج1 ص263، وسائل الشيعة: ج16 ص166، بحار الأنوار: ج66 ص240.  

[801] - کافی: ج 2 ص 526  ؛  محاسن: ج 1 ص 263  ؛  وسایل الشیعه: ج 16 ص 667  ؛  بحار الانوار: ج 66 ص 240.

[802]- يقول أمير المؤمنين  (ع): (كنا إذا اشتد البأس لذنا برسول الله ) الرسالة السعدية للعلامة الحلي: هامش ص78، وروى أحمد في مسنده : عن علي  (ع) قال: (لقد رأيتنا يوم بدر ونحن نلوذ برسول الله  وهو أقربنا إلى العدو وكان من أشد الناس يومئذ بأساً) مسند أحمد: ج1 ص86، مجمع الزوائد: ج9 ص12، وروى الطبري، قال: قال أبو جعفر: (فلما انتهى رسول الله صلى الله عليه وسلم إلى أهله ناول سيفه ابنته فاطمة، فقال: اغسلي عن هذا دمه يا بنية، فو الله لقد صدقني اليوم، وناولها على بن أبي طالب سيفه، فقال: وهذا أيضا فاغسلي عنه دمه فو الله لقد صدقني اليوم، فقال رسول الله صلى الله عليه سلم: لئن كنت صدقت القتال، لقد صدق سهل بن حنيف وأبو دجانة) تاريخ الطبري: ج2 ص210. وروى ابن سعد: (عن جابر عن محمد بن علي قال: كان رسول الله  شديد البطش) الطبقات الكبرى: ج1ص419.

[803] - امیر المؤمنین (ع) می‌فرماید: «هرگاه نبرد بر ما شدت می‌گرفت به پیامبر پناه می‌بردیم». الرسالة السعدية علامه حلی: پاورقی ص 78.  احمد در مسندش روایت می‌کند: از علی (ع) روایت شده است که فرمود: «ما را در روز بدر دیدید در حالی که ما به رسول خدا (ص) پناه می‌بردیم و او نزدیک‌ترین ما به دشمن بود و از جنگ‌آورترین مردم در آن روز». مسند احمد: ج 1 ص 86 ، مجمع الزوائد: ج 9 ص12. طبری روایت کرده است: ابو جعفر (ع) فرمود: «وقتی رسول خدا (ص) به خانه‌ی خویش رسید، شمشیرش را به دخترش فاطمه داد و فرمود: خونش را از این شمشیر پاک کن ای دخترم که به خدا سوگند امروز او مرا باور نمود. و علی بن ابی طالب نیز شمشیرش را به او داد و همین سخن را گفت: خونش را از این شمشیر پاک کن که به خدا سوگند امروز او مرا باور نمود. پس رسول خدا (ص) فرمود: از آنجا که تو جنگ را پذیرفتی و باور نمودی، سهل بن حنیف و ابو دجانه نیز باور کردند». تاریخ طبری: ج 2 ص 210؛ و این سعد روایت کرده است: از جابر از محمد بن علی: «رسول خدا (ص) سخت حمله‌ور می‌شد». طبقات‌کبری: ج 1 ص 419.

[804]- قال أمير المؤمنين  (ع) واصفاً رسول الله : (طبيب دوار بطبه قد أحكم مراهمه، وأحمى مواسمه. يضع ذلك حيث الحاجة إليه من قلوب عمي، وآذان صم، وألسنة بكم. متبع بدوائه مواضع الغفلة ومواطن الحيرة) نهج البلاغة بشرح محمد عبده: ج1ص 207.

[805] - امیر المؤمنین (ع) در حالی که رسول خدا (ص) را توصیف می‌کرد، فرمود: «طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ قَدْ أَحْکَمَ مَرَاهِمَهُ وَ أَحْمَی مَوَاسِمَهُ یَضَعُ ذَلِکَ حَیْثُ الْحَاجَةُ إِلَیْهِ مِنْ قُلُوبٍ عُمْیٍ وَ آذَانٍ صُمٍّ وَ أَلْسِنَةٍ بُکْمٍ، مُتَتَبِّعٌ بِدَوَائِهِ مَوَاضِعَ الْغَفْلَةِ وَ مَوَاطِنَ الْحَیْرَةِ» (او (پیامبر) پزشکی است که با طب خویش پیوسته در گردش است، داروها و مرهم‌های خود را به خوبی آماده ساخته و ابزار داغ کردن را (برای سوزاندن‌ زخم‌ها) تفتیده و گداخته کرده است، تا بر هرجا که نیاز داشته باشد، بگذارد؛ بر دل‌‌های کور، بر گوش‌های کر، بر زبان‌های گنگ. او با داروهای خویش بیماران غفلت‌زده و سرگشته را رسیدگی و درمان می‌کند). نهج البلاغه با شرح محمد عبده: ج 1 ص 207.

[806]- العجول التي تعبد من دون الله، كعجل السامري.

[807]- الزمر : 36 ـ 40.

[808] - گوساله‌هایی که به جای خداوند پرستیده می‌شوند، مانند گوساله‌ی سامری.

[809] - زمر: 36-40.

[810]- الكافي: ج2 ص613، الخصال: ص142، وسائل الشيعة: ج5 ص202، بحار الأنوار: ج2 ص41.

[811] - کافی: ج 2 ص 613  ؛  خصال: ص 142  ؛  وسایل الشیعه: ج 5 ص 202  ؛  بحار الانوار: ج 2 ص 41.

[812]- نهج البلاغة بشرح محمد عبده: ج2 ص 211، بحار الأنوار: ج66 ص325.

[813]- وإليك كلام بعضهم: قال النووي في شرحه على صحيح مسلم باب لزوم طاعة الأمراء في غير معصية: قال جماهير أهل السنة من الفقهاء والمحدثين والمتكلمين : لا ينعزل الخليفة بالفسق والظلم وتعطيل الحدود وتضييع الحقوق، ولا يخلع ولا يجوز الخروج عليه بذلك، بل يجب وعظه وتخويفه للأحاديث الواردة في ذلك. شرح صحيح مسلم: ج12 ص229. 

وقال القاضي أبو بكر الباقلاني: إن قال قائل ما الذي يوجب خلعه الإمام عندكم قيل له: يوجب ذلك أمور، منها كفر بعد الإيمان، ومنها تركه إقامة الصلاة والدعاء إلى ذلك، ومنها عند كثير من الناس فسقه وظلمه بغصب الأموال وضرب الأبشار وتناول النفوس المحرمة وتضييع الحقوق وتعطيل الحدود . وقال الجمهور من أهل الإثبات وأصحاب الحديث: لا ينخلع بهذه الأمور ولا يجب الخروج عليه، بل يجب وعظه وتخويفه وترك طاعته في شيء مما يدعو إليه من معاصي الله. واحتجوا في ذلك بأخبار كثيرة متظاهرة عن النبي  وعن أصحابه في وجوب طاعة الأئمة وإن جاروا واستأثروا بالأموال وأنه قال : (اسمعوا وأطيعوا ولو لعبد أجدع ولو لعبد حبشي، وصلوا وراء كل بر وفاجر)، وروي أنه قال: (أطعهم وإن أكلوا مالك وضربوا ظهرك، وأطيعوهم ما أقاموا الصلاة) في أخبار كثيرة وردت في هذا الباب تمهيد الأوائل وتلخيص الدلائل : ص 478.

والمقصود بالأخبار والروايات التي ذكرها النووي والباقلاني هو ما رواه  البيهقي ومسلم وغيرهما، وإليك بعضاً مما رووه في المقام:

روى البيهقي: عن يزيد بن سلمة الجعفي أنه قال: يا نبي الله أرأيت إن قامت علينا أمراء يسألوننا حقهم، ويمنعوننا حقنا، فما تأمرنا؟ فقال : (اسمعوا وأطيعوا، فإنّما عليهم ما حملوا، وعليكم ما حملتم) السنن الكبرى: ج8 ص158.

وروى مسلم : عن حذيفة بن اليمان، قال: قلت: (يا رسول الله، إنا كنا بشر فجاء الله بخير فنحن فيه، فهل من وراء هذا الخير شرّ؟ قال : نعم. قلت: كيف؟ قال : يكون بعدي أئمة لا يهتدون بهداي، ولا يستنون بسنتي، وسيقوم فيهم رجال قلوبهم قلوب الشياطين في جثمان إنس، قال حذيفة : قلت: كيف أصنع يا رسول الله إن أدركت ذلك؟ قال: تسمع وتطيع للأمير، وإن ضرب ظهرك وأخذ مالك، فاسمع وأطع) صحيح مسلم: ج6 ص20، السنن الكبرى للبيهقي: ج8 ص157، المعجم الأوسط للطبراني: ج3 ص190. وللقارئ الكريم أن يطلع على ما ذكرناه وغيره في مظانه.

[814] - سخن برخی از ایشان خدمتتان عرضه می‌گردد: نووی در شرح خود بر صحیح مسلم باب لزوم اطاعت  اُمرا در غیر معصیت، گفته است: «عمده‌ی اهل سنت از فقها، محدثین و متکلمین می‌گویند: خلیفه با فسق، ظلم، تعطیل کردن حدود و از بین بردن حقوق، معزول نمی‌شود و خلع نمی‌گردد و جایز نیست به این علت‌ها بر وی خروج نمود، بلکه باید براساس احادیث وارد شده، او را نصیحت نمود و بیم داد». شرح صحیح مسلم: ج 12 ص 229.

قاضی ابوبکر باقلانی می‌گوید: و اگر کسی از شما در مورد آنچه که خلع کردن امامی را واجب می‌گرداند بپرسد، به او گفته می‌شود: با مواردی واجب می‌گردد، از جمله: کفر پس از ایمان، ترک کردن اقامه‌ی نماز و دعوت به آن، و شهره شدن نزد بیش‌تر مردم به فسق و ظلم با غصب کردن اموال، ضرب و شتم مردمان، دست درازی به نفوس حرام، ضایع کردن جقوق و تعطیل نمودن حدود؛ و حال آنکه عموم استدلال گرایان و اصحاب حدیث گفته‌اند: با این امور، وی خلع نمی‌گردد و خروج بر وی واجب نمی‌شود، بلکه باید او را نصیحت کنیم و بیم دهیم و از آنچه از معاصی خداوند و گناهان که وی به آن دعوت می‌کند، او را اطاعت نکنیم؛ و برای این موضوع به اخبار  بسیار ظاهر شده از پیامبر (ص) و صحابه‌اش مبنی بر واجب بودن اطاعت از پیشوایان حتی اگر ستم کنند و اموال را به انحصار خود درآورند، استناد می‌کنند، که پیامبر (ص) فرموده است: «گوش فرا دهید و اطاعت کنید حتی اگر غلامی حلقه به گوش و برده‌ای حبشی باشد و پشت سر هر فاجری نماز بخوانید» و روایت شده است که فرمود: «آنها را اطاعت کن حتی اگر مالت را بخورند و پشتت را تازیانه زنند. آنها را اطاعت کنید حتی اگر نماز را به پا ندارند». در این باب اخبار بسیاری وارد شده است. تمهید الاوایل و تلخیص الدلایل: ص 478.

منظور از اخبار و روایاتی که نووی و باقلانی به آن اشاره می‌کنند، آنچه بیهقی، مسلم و سایرین روایت کرده‌اند می‌باشد. برخی از آنچه آنها روایت کرده‌اند خدمتتان تقدیم می‌گردد:

بیهقی روایت کرده است: از یزید بن سلمه‌ی جعفی که گفت: ای پیامبر خدا! اگر امرایی بر ما حکومت کردند که حق خود را از ما طلب کنند و حق ما را بر ما دریغ دارند، ما را به چه فرمان می‌دهید؟ ایشان (ص) فرمود: «بشنوید و اطاعت کنید؛ کرده‌ی آنها بر عهده‌ی خودشان و کرده‌ی شما بر عهده‌ی شما است». سنن کبری: ج 8 ص 158.

و مسلم روایت می‌کند: از حذیفه بن یمان: عرض کردم: ای رسول خدا! ما بشری بودیم که خداوند خیری را برایمان آورد و اکنون در آن هستیم. آیا پشت سر این خیر، شرّی وجود دارد؟ فرمود: «بله». گفتم: چگونه؟ فرمود: «پس از من پیشوایانی خواهند بود که به هدایت من هدایت نخواهند شد و بر سنت من نخواهند بود. در میان آنها مردانی قیام خواهند کرد که قلب‌هایشان قلب شیطان و جسم‌شان جسم انسان است». حذیفه گفت: عرض کردم: اگر آن زمان را درک کردیم، چه کنیم، ای رسول خدا؟! فرمود: «گوش بسپار و امیر را اطاعت کن، حتی اگر تازیانه‌ات بزند و مالت را بگیرد. پس بشنو و اطاعت کن». صحيح مسلم: ج 6 ص20 ؛ سنن کبری بیهقی: ج 8 ص 157  ؛  معجم اوسط طبرانی: ج 3 ص 190. خواننده‌ی محترم برای اطلاع از انچه گفته شد می‌تواند به این منابع مراجعه نماید.

[815]- معالم في الطريق: ص232 - 236.

[816] - معالم فی الطریق: ص 232 تا 236.

[817]- آل عمران :196 - 198.

[818] - آل عمران: 196 تا 198.

[819]- مريم : 73.

[820] - مریم: 73.

[821]- معالم في الطريق : ص226 - 230 .

[822] - معالم فی الطریق: ص 226 تا 230.

[823]- غيبة النعماني: ص332، معجم أحاديث الإمام المهدي   (ع): ج3 ص501، ميزان الحكمة: ج1 ص186.

[824] - غیبت نعمانی: ص 332  ؛  معجم احادیث امام مهدی (ع): ج 3 ص 501  ؛  میزان الحکمت:ج1ص186.

[825]-  يشير  (ع) إلى ما فعله الطاغية صدام من تنجيسه للقرآن، وتخاذل الحوزة العلمية عن نصرة القرآن والدفاع عنه، وقد تقدّم في الهامش توضيح ذلك في الجزء الأول من الكتاب فراجع.

[826] - ایشان (ع) به آنچه صدام در نجس کردن قرآن انجام داد اشاره می‌فرمایند و اینکه حوزه‌ی علمیه از یاری دادن به قرآن و دفاع از آن شانه خالی کرد. این ماجرا در پاورقی در جلد اول این کتاب توضیح داده شد؛ مراجعه فرمایید.

[827]- الكافي: ج8 ص801، ثواب الأعمال: ص253، الفصول المهمة في اصول الأئمة: ج1 ص610، بحار الأنوار: ج2 ص109.

[828] - کافی: ج 8 ص 801  ؛  ثواب الاعمال: ص 253  ؛  فصول مهم در اصول مهم: ج 1 ص 610  ؛  بحار الانوار: ج 2 ص 109.

[829]- مختصر البصائر: ص248، بحار الأنوار: ج51 ص70،غاية المرام: ج2 ص73، تفسير نور الثقلين: ج3 ص124.

[830] - مختصر بصائر: ص 248  ؛  بحار الانوار: ج 51 ص 70  ؛  غایة المرام: ج 2 ص 73  ؛  تفسیر نور الثقلین: ج 3 ص 124.

[831]- الارشاد: ج2 ص384، الصراط المستقيم: ج2 ص254، بحار الأنوار: ج51 ص338، معجم أحاديث الإمام المهدي (ع) : ج3 ص308.

[832] - ارشاد: ج 2 ص 384  ؛  صراط مستقیم: ج 2 ص 254  ؛  بحار الانوار: ج 51 ص 338  ؛  معچم احادیث امام مهدی (ع): ج 3 ص 308.

[833]- الارشاد: ج2 ص380، غيبة الطوسي: ص468، الصراط المستقيم: ج2 ص251، بحار الأنوار: ج52 ص331.

[834] - ارشاد: ج 2 ص 380  ؛  غیبت طوسی: ص 468  ؛  صراط مستقیم: ج 2 ص 251  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 331.

[835]- غيبة النعماني: ص214، بحار الأنوار: ج52 ص115، معجم أحاديث الإمام المهدي  (ع): ج3 ص30.

[836] - غیبت نعمانی: ص 214  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 115 غ  معجم احادیث امام مهدی (ع): ج 3 ص 30.

[837]- غيبة الطوسي: ص339، بحار الأنوار: ج52 ص101.

[838] - غیبت طوسی: ص 339  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 101.

[839]- أي جدب وقحط، منه  (ع).

[840]- كمال الدين: ص348، بحار الأنوار: ج52 ص 212، معجم أحاديث الإمام المهدي (ع) : ج3 ص422 .

[841] - منظور خشک‌سالی و قحطی است؛ از ایشان (ع).

[842] - کمال الدین: ص 348  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 212  ؛  معجم احادیث امام مهدی (ع): ج 3 ص 422.

[843]- الكافي: ج1 ص255، بصائر الدرجات: ص105، بحار الأنوار: ج52 ص110.

[844] - کافی: ج 1 ص 255  ؛  بصائر الدرجات: ص 105  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 110.

[845]- غيبة النعماني: ص213،غيبة الشيخ الطوسي: ص438، الخرائج والجوارح: ج3 ص1153، بحار الأنوار: ج52 ص211.

[846] - غیبت نعمانی: ص 213  ؛  غیبت طوسی: ص 438  ؛  خوارج و جرایح: ج 3 ص 1153  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 211.

[847]- أي: الخمور، (منه  (ع)).

[848]- أي قل المطر. منه  (ع).

[849]- إلزام الناصب: ج2 ص161، وروي باختلاف عما في المتن في مستدرك الوسائل: ج11 ص377، جامع احاديث الشيعة: ج13 ص375.

[850] - یعنی شراب‌ها و مسکرات (از ایشان (ع)).

[851] - یعنی باران کم شود (از ایشان (ع)).

[852] - الزام الناصب: ج 2 ص 161  ؛  و با اختلافی در متن در مستدرک الوسایل: ج 11 ص 377  ؛  جامع احادیث شیعه: ج 13 ص 375.

[853]- في أمالي المفيد (اجتنت).

[854]- في أمالي المفيد (وتجدب البلاد).

[855]- بشارة الإسلام للسيد مصطفى الكاظمي: ص173.

[856] - در امالی مفید: پنهان شود.

[857] - در امالی مفید: و سرزمین‌ها خشک شود.

[858] - بشارت سید مصطفی کاظمی: ص 173.

[859]- انقطاع الحج، (منه  (ع)).

[860]- شرح نهج البلاغة بشرح محمد عبده: ج2 ص126، بحار الأنوار: ج34 ص212، معجم أحاديث الإمام المهدي  (ع) : ج3 ص13.

[861] - متوقف شدن حج (از ایشان (ع)).

[862] - نهج البلاغه با شرح محمد عبده: ج 2 ص 126  ؛  بحار الانوار: ج 34 ص 212  ؛  معجم احادیث امام مهدی (ع): ج 3 ص 13.

[863]- البقرة : 155.

[864]- قال  (ع) تعليقاً على لفظ بني فلان،أي بني: (العباس). وعبّر عن حكام العراق بالعباسيين؛ لأنهم يحكمون في عاصمتهم ويسيرون بسيرتهم.

[865]- الإرشاد للمفيد: ج2 ص377، كمال الدين: ص649، بحار الأنوار: ج52 ص203.

[866] - بقره: 155.

[867] - ایشان (ع) بر لفظ بنی فلان تعلیقی فرموده‌اند؛ یعنی: بنی عباس و از حاکمان عراق به عباسی‌ها تعبیر نموده‌اند؛ چرا که آنها در مرکز حکومتیِ آنها حکومت، و به روش آنها اقتدا می‌کنند.

[868] - ارشاد مفید: ج 2 ص 377  ؛  کمال الدین: ص 649  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 203.

[869]- أي حاكم العراق، (منه  (ع)).

[870]- مختصر بصائر الدرجات: ص199، بحار الأنوار: ج53 ص83، معجم أحاديث الإمام المهدي  (ع): ج5 ص255.

 -[871]أي الزانيات، ( منه  (ع)). 

[872]- غيبة الطوسي: ص450، بحار الأنوار: ج52 ص215، معجم أحاديث الإمام المهدي  (ع): ج3 ص481.

[873] - یعنی حاکم عراق (از ایشان (ع)).

[874] - مختصر بصائر الدرجات: ص 199  ؛  بحار الانوار: ج 53 ص 83  ؛  معجم احادیث امام مهدی (ع): ج 5 ص 255.

[875] - فرزندان زنان زناکار (از ایشان (ع)).

[876] - غیبت طوسی: ص 450  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 215  ؛  معجم احادیث امام مهدی (ع): ج 3ص481.

[877]- العباس ، ( منه  (ع)).

[878]- غيبة النعماني: ص264، بحار الأنوار: ج52 ص231، معجم أحاديث الإمام المهدي  (ع): ج3 ص254.

[879] - بنی عباس (از ایشان (ع)).

[880] - غیبت نعمانی: ص 264  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 231  ؛  معجم احادیث امام مهدی (ع): ج 3ص254.

[881]- الإرشاد للمفيد: ص371، كمال الدين: ص328،غيبة الطوسي: ص435، بحار الأنوار: ج52ص206، والنص للأول، وفي ما عداه اختلاف يسير.

[882] - ارشاد مفید: ص 371  ؛  کمال الدین: ص 328  ؛  غیبت طوسی: ص 435  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 206  ؛  متن از منبع نخستین است و در متن سایر منابع اندکی اختلاف وجود دارد.

[883]- الإرشاد للمفيد: ج2 ص374، الكافي: ج2 ص212، غيبة الطوسي: ص444، الخرائج والجرائح: ج3/ص1158، بحار الأنوار: ج52 ص214، والنص للأول، وفي غيره مما ذكر اختلاف يسير..

[884] - ارشاد مفید: ج 2 ص 374  ؛  کافی: ج 2 ص 212  ؛  غیبت طوسی: ص 444  ؛  خرایج و جرایح: ج 3 ص 1158  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 214  ؛  متن مربوط به منبع نخستین است و در سایر منابع با اندکی اختلاف آمده است.

[885]- الكافي: ج8 ص274، بحار الأنوار: ج47 ص297، معجم أحاديث الإمام المهدي  (ع): ج3 ص464.

[886] - کافی: ج 8 ص 274  ؛  بحار الانوار: ج 47 ص 297  ؛  معجم احادیث امام مهدی (ع): ج 3 ص 464.

[887]-  بحار الأنوار: ج52 ص 271، عصر الظهور: ص103، ورواه في الكافي إلى قوله: رجلك، ج8 ص265، وكذا في وسائل الشيعة: ج15 ص51.

[888] - بحار الانوار: ج 52 ص 271  ؛  عصر ظهور: ص 103 ؛ و کلینی آن را تا «با پای پیاده باشد» روایت کرده است: ج 8 ص 265 و همچنین در وسایل الشیعه: ج 15 ص 51.

[889]- السفياني. منه  (ع).

[890]- غيبة النعماني: ص 311، بحار الأنوار: ج52 ص141، معجم أحاديث الإمام المهدي  (ع): ج3 ص271.

[891] - سفیانی (از ایشان (ع)).

[892] - غیبت نعمانی: ص 311  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 141  ؛  معجم احادیث امام مهدی (ع): ج 3 ص271.

[893]- روى الطبرسي في الاحتجاج: عن عبد العظيم الحسني رضي الله عنه، عنه قال: قلت لمحمد بن علي بن موسى  (ع): (يا مولاي أني لأرجو أن تكون القائم من أهل بيت محمد الذي يملأ الأرض قسطاً وعدلاً كما ملئت ظلماً وجوراً، فقال  (ع) : ما منا إلاّ قائم بأمر الله، وهاد إلى دين الله، ولكن القائم الذي يطهر الله به الأرض من أهل الكفر والجحود ويملأ الأرض قسطاً وعدلاً، هو الذي يخفى على الناس ولادته، ويغيب عنهم شخصه، ويحرم عليهم تسميته، وهو سمي رسول الله وكنيه، وهو الذي تطوى له الأرض، ويذل له كل صعب، يجتمع إليه من أصحابه عدة أهل بدر (ثلاثمائة وثلاثة عشر)، رجلاً من أقاصي الأرض وذلك قول الله : ﴿أين ما تَكُونُواْ يَأْتِ بِكُمُ اللّهُ جَمِيعاً إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾، فإذا اجتمعت له هذه العدّة من أهل الإخلاص أظهر الله أمره، فإذا كمل له العقد وهو (عشرة آلاف) رجل خرج بإذن الله، فلا يزال يقتل أعداء الله حتى يرضى عز وجل) الاحتجاج: ج2 ص 249.

وروى المجلسي في البحار: عن أبي جعفر  (ع) في حديث طويل إلى أن قال: (يقول القائم  (ع) لأصحابه: يا قوم إن أهل مكة لا يريدونني، ولكني مرسل إليهم لاحتج عليهم بما ينبغي لمثلي أن يحتج عليهم. فيدعو رجلاً من أصحابه فيقول له: امض إلى أهل مكة فقل: يا أهل مكة أنا رسول فلان إليكم وهو يقول لكم: إنا أهل بيت الرحمة، ومعدن الرسالة والخلافة ونحن ذرية محمد وسلالة النبيين، وإنا قد ظلمنا واضطهدنا، وقهرنا وابتز منا حقنا منذ قبض نبينا إلى يومنا هذا فنحن نستنصركم فانصرونا. فإذا تكلم هذا الفتى بهذا الكلام أتوا إليه فذبحوه بين الركن والمقام، وهي النفس الزكية، فإذا بلغ ذلك الإمام قال لأصحابه: ألا أخبرتكم أن أهل مكة لا يريدوننا، فلا يدعونه حتى يخرج فيهبط من عقبة طوى في ثلاثمائة وثلاثة عشر رجلاً عدّة أهل بدر حتى يأتي المسجد الحرام، فيصلي فيه عند مقام إبراهيم أربع ركعات، ويسند ظهره إلى الحجر الأسود، ثم يحمد الله ويثني عليه، ويذكر النبي  ويصلي عليه ويتكلم بكلام لم يتكلم به أحد من الناس. فيكون أول من يضرب على يده ويبايعه جبرئيل وميكائيل، ويقوم معهما رسول الله وأمير المؤمنين فيدفعان إليه كتاباً جديداً هو على العرب شديد بخاتم رطب، فيقولون له : اعمل بما فيه، ويبايعه الثلاثمائة وقليل من أهل مكة . ثم يخرج من مكة حتى يكون في مثل الحلقة قلت: وما الحلقة؟ قال: عشرة آلاف رجل ...) بحار الأنوار: ج52 ص 307.

[894] - طبرسی در احتجاج روایت می‌کند: از عبد العظیم حسنی روایت شده است: به محمد بن علی بن موسی (ع) عرض کردم: ای مولای من! امیدوارم شما همان قائم از اهل بیت محمد باشید که زمین را از قسط و عدل پر می‌کند همان طور که از ظلم و ستم پر شده است. فرمود: «از ما کسی نیست مگر اینکه قائم به امر خدا باشد و هدایتگر به دین خدا، اما آن قائمی که خداوند به واسطه‌ی او زمین را از اهل کفر و ناسپاسی پاکیزه می‌نماید و زمین را از قسط و عدل آکنده می‌نماید، کسی است که ولادتش بر مردم مخفی است و شخصیتش پنهان است و بردن نامش حرام، او به نام و کنیه‌ی رسول خدا خوانده می‌شود، و او کسی است که زمین برایش پیچیده، و هر سختی برایش نرم می‌شود، اصحابش به تعداد اهل بدر (سیصد و سیزده نفر) به سویش جمع می‌شوند، هر یک از گوشه‌ای از زمین و این سخن خداوند است که می‌فرماید: «(هر جا که باشيد خداوند همه‌ی شما را گِرد می‌آورد، که او بر هر چیز توانا است)»  و هرگاه این عده از مخلصین برایش گرد آیند خداوند امرش را آشکار می‌کند، و هنگامی که حلقه کامل شود یعنی ده هزار مرد، به اذن خدا خروج می‌کند، و پیوسته دشمنان خدا را می‌کشد تا خداوند عزوجل راضی گردد». احتجاج: ج 2 ص 249.

مجلسی در بحار روایت کرده است: از ابو جعفر (ع) در حدیثی طولانی که فرمود: «قائم (ع) به اصحابش می‌فرماید: ای قوم! مردم مکه مرا نمی‌خواهند ولی کسی را به سویشان می‌فرستم تا با آنچه کسی چون من شایسته‌ی احتجاج بر آنها است، بر آنها احتجاج کند. یکی از اصحابش را فرامی‌خواند و به او می‌گوید: برو به سوی اهل مکه و بگو: ای اهل مکه! من فرستاده‌ی فلانی به سوی شما هستم که او به شما می‌گوید: ما اهل بیت رحمت و معدن رسالت و خلافت هستیم، ما ذریه‌ی محمد و سلاله‌ی انبیا هستیم، ما مورد ستم واقع شدیم و خوار و ذلیل شدیم و مورد قهر قرار گرفتیم و از زمانی که پیامبر ما قبض روح شد تا همین حالا، حقمان از ما با تهدید و نیرنگ غصب شد. اکنون ما از شما یاری می‌طلبیم پس ما را یاری رسانید. هنگامی که این جوانمرد این سخنان را می‌گوید، به سوی او می‌آیند و بین رکن و مقام او را سر می‌برند که او همان نفس زکیه است. هنگامی که این خبر به امام می‌رسد به اصحابش می‌فرماید: آیا شما را آگاه نساختم که اهل مکه ما را نمی‌خواهند؟! پس او را نمی‌خوانند تا خروج می‌کند و از پشت طوی با سیصد و سیزده مرد به تعداد اهل بدر فرود می‌آید تا به مسجد الحرام می‌رسد. در آنجا نزد مقام ابراهیم چهار رکعت نماز می‌گزارد و پشتش را به حجر الاسود تکیه می‌دهد ، سپس حمد و ستایش خدا و ذکر پیامبر (ص) را می‌گوید و بر او صلوات می‌فرستد  و با سخنی که احدی از مردم با آن سخن نگفته است، سخن می‌گوید. اولین کسانی که با او دست می‌دهند و با او بیعت می‌کنند جبرئیل و میکائیل هستند و به همراه آن دو رسول خدا و امیر المؤمنین برمی‌خیزند و کتابی جدید با مُهری تازه به او می‌دهند که بر عرب سخت و شدید است و به او می‌فرمایند: به آنچه در این است عمل کن، و با او سیصد و اندی از اهل مکه بیعت می‌کنند. سپس از مکه خارج می‌شود تا آنچه حلقه است، شکل گیرد. گفتم: حلقه چیست؟ فرمود: ده هزار مرد....». بحار الانوار: ج 52 ص 307.

[895]-  وهي الروايات التي تذكر اليماني  (ع) باعتباره ممهد رئيسي للإمام محمد بن الحسن العسكري المهدي  (ع)، ورسول منه  (ع) إلى الناس، وكذالك الروايات التي تشير لإرسال المهدي (ع) للنفس الزكية، وقد تقدمت في الهامش السابق.

[896] - اینها روایاتی است که بیان می‌دارند یمانی (ع) با زمینه‌ساز اصلی برای امام محمد بن الحسن العسکری المهدی (ع) و فرستاده‌ی از سوی ایشان (ع) به سوی مردم است، و همچنین روایاتی که اشاره دارند به ارسال نفس زکیه توسط مهدی (ع) که در پاورقی پیشین ارایه گردید.

[897]- طـه : 86 - 98.

[898] - طه: 86 تا 98.

[899]- غيبة الطوسي: ص450، بحار الأنوار: ج52 ص329 .

[900] - غیبت طوسی: ص 450  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 329.

[901]- غيبة النعماني: ص332، معجم أحاديث الإمام المهدي  (ع): ج3 ص501.

[902] - غیبت نعمانی: ص 332  ؛  معجم احادیث امام مهدی (ع): ج 3ص501.

[903]-أمالي الطوسي: ص232، بحار الأنوار: ج2 ص236، و: ج52 ص123، وسائل الشيعة: ج27 ص120.

[904] - امالی طوسی: ص 232  ؛  بحار الانوار: ج 2 ص 236 و ج 52 ص 123  ؛  وسایل الشیعه: ج 27ص120.

[905] - الكافي: ج1 ص335، مصباح البلاغة: ج2 ص213، تفسير نور الثقلين: ج2 ص498.

[906] - کافی: ج 1 ص 335  ؛  مصباح البلاغه: ج 2 ص 213  ؛  تفسیر نور ثقلین: ج 2 ص 498.

[907]- غيبة الطوسي ص456، بحار الأنوار : ج52/ص130،

[908] - غیبت طوسی: ص 456  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 130.

[909]- غيبة الطوسي : ص456، الخرائج والجرائح :ج3/ص1149،بحار الأنوار : ج52/ص130.

[910] - غیبت طوسی: ص 456  ؛  خرایج و جرایح: ج 3 ص 1149  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 130.

[911]- غيبة النعماني : ص249،بحار الأنوار : ج25/ص156.

[912] - غیبت نعمانی: 2 249  ؛  بحار الانوار: ج 25 ص 156.

[913]- الكافي : ج1 ص340،غيبة النعماني : ص178،بحار الأنوار : ج52 ص157. 

[914] - کافی: ج 1 ص 340  ؛  غیبت نعمانی: ص 178  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 157.

[915]- غيبة النعماني: ص239، غيبة الطوسي: ص460.

[916] - غیبت نعمانی: ص 239  ؛  غیبت طوسی: ص 460.

[917]- غيبة النعماني: ص238، بحار الأنوار: ج52 ص354.

[918] - غیبت نعمانی: ص 238  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 354.

[919]- كمال الدين: ص673، غيبة النعماني: ص322 بإضافة  على ما في المتن، بحار الأنوار: ج52 ص325.

[920] - کمال الدین: ص 673  ؛  غیبت نعمانی: ص 322 با اضافاتی در متن  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 325.

[921]- تقدمت الإشارة منه  (ع) إلى بعض هذه الروايات قبل قليل، فراجع.

[922]- وربما يستفاد ذلك من الروايات الآتية:

عن بشير النبال، قال: (قدمت المدينة وذكر مثل الحديث المتقدم، إلا أنه قال: لما قدمت المدينة قلت لأبي جعفر  (ع): إنهم يقولون: إن المهدي لو قام لاستقامت له الأمور عفواً، ولا يهريق محجمة دم، فقال: كلا، والذي نفسي بيده لو استقامت لأحد عفواً لاستقامت لرسول الله  حين أدميت رباعيته، وشج في وجهه، كلا، والذي نفسي بيده حتى نمسح نحن وأنتم العرق والعلق، ثم مسح جبهته  كتاب الغيبة للنعماني: ص294 - 295.

وعن بشير بن أبي أراكة النبال، ولفظ الحديث على رواية ابن عقدة قال: (....... قلت: إنهم يقولون: إنه إذا كان ذلك استقامت له الأمور، فلا يهريق محجمة دم، فقال: كلا، والذي نفسي بيده حتى نمسح وأنتم العرق والعلق، وأومأ بيده إلى جبهته) كتاب الغيبة للنعماني: ص293 - 294.

[923] - پیش‌تر اشاره‌ای از ایشان (ع) به این روایت‌ها تقدیم گردید؛ می‌توانید مراجعه نمایید.

[924] - چه بسا چنین مفهومی از روایات بعدی برداشت می‌گردد:

از بشیر بن نبال روایت شده است: گفت: به مدینه رسیدم و همانند حدیث قبلی را ذکر کرد؛ جز اینکه گفت: هنگامی که به مدینه رسیدم به ابو جعفر (ع) عرض کردم: آنان می‌گویند: اگر مهدی قیام کند، همه‌ی کارها به خودی خود برایش راست و استوار می‌گردند و به اندازه‌ی یک ظرف حجامت خون نمی‌ریزد. ایشان (ع) فرمود: «هرگز چنین نیست! سوگند به آن که جانم در دست او است، اگر کارها به خودی به خود برای کسی هموار می‌شد، مسلماً برای رسول خدا (ص) اینگونه می‌شد در حالی که که داندن‌های پیشین آن حضرت شکست و صورتش زخمی شد! هرگز چنین نیست! سوگند به آنکه جانم به دست او است، کار به آنجا می‌انجامد که ما و شما عرق و خون بسته شده را پاک کنیم» و سپس پیشانی خود را پاک نمود. کتاب غیبت نعمانی: ص 294 و 295.

از بشیر بن ابو اراکه نبال، و همان حدیث با روایت ابن عقده که گفت: .... عرض کردم: آنان می‌گویند: اگر چنین شود، همه‌ی کارها به خودی خود برایش راست و استوار می‌گردند و به اندازه‌ی یک ظرف حجامت خون نمی‌ریزد. ایشان (ع) فرمود: «هرگز چنین نیست! سوگند به آنکه جانم به دست او است، کار به آنجا می‌انجامد که ما و شما عرق و خون بسته شده را پاک کنیم» و سپس به پیشانی خود اشاره نمود. کتاب غیبت نعمانی: ص 293و294.

[925]- غيبة النعماني: ص336، بحار الأنوار: ج52 ص366.

[926] - غیبت نعمانی: ص 336  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 366.

[927]- غيبة النعماني: ص336، بحار الأنوار: ج8 ص12، و: ج52 ص366 .

[928] - غیبت نعمانی: ص 336  ؛  بحار الانوار: ج 8 ص 12 و ج 52 ص 366.

[929]- غيبة النعماني: ص336، بحار الأنوار: ج52 ص352 .

[930] - غیبت نعمانی: ص 336  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 352.

[931]- بحار الأنوار: ج52 ص352، غيبة النعماني رواه عن الباقر  (ع): ص236.

[932] - بحار الانوار: ج 52 ص 352  ؛  غیبت نعمانی که آن را از امام باقر (ع) روایت می‌کند: ص 236.

[933]- الكافي: ج1 ص243، علل الشرائع: ج2 ص409، بحار الأنوار: ج52 ص373.

[934] - کافی: ج 1 ص 243  ؛  علل الشرایع: ج 2 ص 409  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 373.

[935]- غيبة الطوسي: ص472، بحار الأنوار: ج52 ص332.

[936] - غیبت طوسی: ص 472  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 332.

[937]- الإرشاد: ج2 ص383، إعلام الورى: ج2/ص289، بحار الأنوار: ج52 ص338 .

[938] - ارشاد: ج 2 ص 383  ؛  اِعلام الوری: ج 2 ص 289  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 338.

[939]- الكافي: ج1 ص503، كمال الدين: ص571، بحار الأنوار: ج52 ص371.

[940] - کافی: ج 1 ص 503  ؛  کمال الدین: ص 571  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 371.

[941]- شرح الأخبار: ج3 ص561، بحار الأنوار: ج52 ص319 .

[942] - شرح الاخبار: ج 3 ص 561  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 319.

[943]- الكافي: ج7 ص421، الجواهر السنية: ص85، بحار الأنوار: ج14 ص6.

[944] - کافی: ج 7 ص 421  ؛  جواهر السنیه: ص 85  ؛  بحار الانوار: ج 14 ص 6.

[945]- الكافي: ج4 ص427، وسائل الشيعة: ج13 ص328، بحار الأنوار: ج52 ص374.

[946] - کافی: ج 4 ص 427  ؛  وسایل الشیعه: ج 13 ص 328  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 374.

[947]- قال أمير المؤمنين  (ع) في إحدى خطبة: (... وتحج الناس ثلاث وجوه: الأغنياء للنزهة، والأوساط للتجارة، والفقراء للمسألة) إلزام الناصب: ج2 ص161، وروي باختلاف عمّا في المتن في مستدرك الوسائل: ج11 ص377، جامع أحاديث الشيعة: ج13 ص375.

[948] - امیر المؤمنین (ع) در یکی از خطبه‌هایش می‌فرماید: «.... و مردم بر سه وجه حج گذارند: ثروتمندان برای تفرّج، طبقه‌ی متوسط به قصد تجارت، و فقیران از روی نیاز و حاجت». الزام الناصب: ج 2 ص 161  ؛  با اختلافی در متن در مستدرک الوسایل: ج 11 ص 377  ؛  جامع احادیث شیعه: ج 13 ص 375.

[949]- الكافي: ج2/ص144، أمالي الطوسي: ص577، بحار الأنوار: ج66 ص404.

[950] - کافی: ج 2 ص 144  ؛  امالی طوسی: ص 577  ؛  بحار الانوار: ج 66 ص 404.

[951]- كمال الدين: ص252،عيون أخبار الرضا   (ع): ج2 ص61، باختلاف يسير، بحار الأنوار: ج52 ص379 .

[952] - کمال الدین: ص 252  ؛  عیون اخبار الرضا (ع): ج 2 ص 61 با اختلافی اندک  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 379.

[953]- بحار الأنوار: ج52 ص386 .

[954] - بحار الانوار: ج 52 ص 386.

[955]- بحار الأنوار: ج52 ص386.

[956] - بحار الانوار: ج 52 ص 386.

[957]- تفسير العياشي: ج2 ص235، بحار الأنوار: ج52 ص347، إلزام الناصب: ج2/ص64.

[958] - تفسیر عیاشی: ج 2 ص 235  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 347  ؛  الزام الناصب: ج 2 ص 64.

[959]- آل عمران : 83.

[960]- تفسير العياشي: ج1 ص183، تفسير نور الثقلين: ج1/ص362، بحار الأنوار: ج52 ص340، معجم أحاديث الإمام المهدي  (ع) : ج5 ص60.

[961] - آل عمران: 83.

[962] - تفسیر عیاشی: ج 1 ص 183  ؛  تفسیر نور الثقلین: ج 1 ص 362  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 340  ؛  معجم احادیث امام مهدی (ع): ج 5 ص 60.

[963]- مختصر بصائر الدرجات: ص117، بحار الأنوار: ج52 ص336 ، مستدرك سفينة البحار: ج2 ص258.

[964] - مختصر بصائر الدرجات: ص 117  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 336  ؛  مستدرک سفینه بحار: ج 2 ص258.

[965]- الرعد : 31.

[966]  - رعد:31.

[967]- عن محمد بن جعفر بن محمد، عن أبيه  (ع)، قال: (إذا قام القائم بعث في أقاليم الأرض في كل إقليم رجلا يقول: عهدك في كفك، فإذا ورد عليك أمر لا تفهمه ولا تعرف القضاء فيه فانظر إلى كفك واعمل بما فيها، قال: ويبعث جندا إلى القسطنطينية، فإذا بلغوا الخليج كتبوا على أقدامهم شيئا ومشوا على الماء، فإذا نظر إليهم الروم يمشون على الماء قالوا: هؤلاء أصحابه يمشون على الماء، فكيف هو ؟! فعند ذلك يفتحون لهم أبواب المدينة، فيدخلونها فيحكمون فيها ما يريدون) كتاب الغيبة للنعماني: ص334 - 335.

[968] - از محمد بن جعفر بن محمد از پدرش (ع) روایت شده است: «هنگامی که قائم به پا خیزد، برای هر منطقه‌ای از زمین کسی را ارسال می‌کند و می‌گوید: عهد تو در دستت است؛ اگر موضوعی بر تو ارایه شد که آن را نفهمیدی و قضاوت در مورد آن را ندانستی به کف دستت نگاه کن و به آن عمل نما» فرمود: «سپاهی را به قسطنطنیه می‌فرستد. هنگامی که به خلیج می‌رسند چیزی بر پاهایشان می‌نویسد و آنها بر روی آب راه می‌روند. هنگامی که رومیان آنها را می‌بینند که بر روی آب راه می‌روند، می‌گویند: اگر این یارانش باشند که بر آب راه می‌روند، پس خودش چگونه است؟ در آن هنگام درهای شهر را به رویشان می‌گشایند. آنان داخل می‌شوند و در آنچه می‌خواهند حکم می‌رانند». غیبت نعمانی: ص 334  و 335.

[969]- قال رسول الله  - في حديث المعراج عن الله جل جلاله - : ( ... وعزتي وجلالي لأظهرن بهم ديني، ولأعلين بهم كلمتي، ولأطهرن الأرض بآخرهم من أعدائي، ولأملكنه مشارق الأرض ومغاربها، ولأسخرن له الرياح، ولأذللن له الرقاب الصعاب ولأرقينه في الأسباب، ولأنصرنه بجندي، ولأمدنه بملائكتي حتى يعلن دعوتي ويجمع الخلق على توحيدي، ثم لأديمن ملكه ولأداولن الأيام بين أوليائي إلى يوم القيامة ... ) كمال الدين وتمام النعمة: ص254 - 256.

وعن عبد الرحيم أنه قال: ابتدأني أبو جعفر  (ع) فقال: (أما إن ذا القرنين قد خير السحابين فاختار الذلول وذخر لصاحبكم الصعب. قلت: وما الصعب؟ قال: ما كان من سحاب فيه رعد وبرق وصاعقة فصاحبكم يركبه، أما انه سيركب السحاب ويرقى في الأسباب أسباب السماوات السبع خمسة عوامر واثنين خراب) بصائر الدرجات للصفار: ص428 - 429.

[970] - رسول خدا در حدیث معراج از خداوند جل جلاله روایت می‌کند که فرمود: «.... و به عزّت و جلالم سوگند، دین خودم را به واسطه‌ی آنها آشکار می‌کنم، و کلمه‌ی خودم را  بلند (مرتبه) می‌کنم، و به واسطه‌ی آخرین آنها، زمین را از دشمنان خودم پاک نمودم، و مشارق و مغارب زمین را به فرماندهی او درمی‌آورم، و بادها را برای او رام می‌کنم، و انسان‌های قدرتمند را ذلیل او می‌کنم، و او را در بلندا و پهنه‌ها بالامی‌برم، و او را به واسطه‌ی سربازانم یاری می‌دهم، و به واسطه‌ی فرشتگانم به او مَدَد می‌رسانم، تا اینکه دعوت من آشکار شود، و مردم را گِرد توحید من جمع کند. سپس سلطنت او را ادامه می‌دهم و تا روز قیامت روزگار را بین دوستانم می‌چرخانم....». (کمال الدین و تمام النعمه: ص 254 تا 256)

از عبد الرحمن نقل شده است: ابو جعفر (ع) شروع به سخن گفتن با من نمود و فرمود: «ذو القرنین میان دو نوع ابر مخیّر شد. او ابر رام را برگزید و برای صاحب شما ابر ناآرام را باقی گذاشت». روای گوید: عرض کردم: ابر ناآرام چیست؟ فرمود: «آن ابری که رعد و برق و سر و صدا داشته باشد. صاحب شما بر آن سوار می‏شود. آری او سوار بر ابر می‏شود و بر اسباب بالا می‌رود؛ اسباب آسمان‌های هفت‌گانه و زمین‌های هفت‌گانه؛ پنج تا آباد و دو تا خراب هستند». (بصائر الدرجات صفار: 428 و 428)

[971]- الأعراف : 96

[972]- الجـن : 16.

[973] - اعراف: 96.

[974] - جن: 16.

[975]- غيبة النعماني: ص333، بحار الأنوار: ج52 ص364، معجم أحاديث الإمام المهدي  (ع) : ج3 ص126.

[976] - غیبت نعمانی: ص 333  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 364  ؛  معجم احادیث امام مهدی (ع): ج 3ص126.

[977]- غيبة النعماني: ص333، بحار الأنوار: ج52 ص364.

[978] - غیبت نعمانی: ص 333  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 364.

[979]- غيبة النعماني: ص333، بحار الأنوار: ج52 ص364، إلزام الناصب: ج1 ص421.

[980] - غیبت نعمانی: ص 333  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 364  ؛  الزام الناصب: ج 1 ص 421.

[981]- غيبة النعماني: ص334، بحار الأنوار: ج52 ص365، معجم أحاديث الإمام المهدي  (ع) : ج4 ص47.

[982] - غیبت نعمانی: ص 334  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 365  ؛  معجم احادیث امام مهدی (ع): ج 4ص421.

[983]- الإرشاد للمفيد: ج2 ص386، بحار الأنوار: ج52 ص339، معجم أحاديث الإمام المهدي  (ع) : ج3 ص331.

[984] - ارشاد مفید: ج 2 ص 386  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 339  ؛  معجم احادیث امام مهدی (ع):ج3ص331.

[985]- كمال الدين: ص672، بحار الأنوار: ج52 ص326، معجم أحاديث الإمام المهدي  (ع) : ج4 ص20.

[986] - کمال الدین: ص 672  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 326  ؛  معجم احادیث امام مهدی (ع): ج 4 ص 20.

[987]- الصف : 14 .

[988]- بحار الأنوار: ج52 ص375 .

[989] - صف: 14.

[990] - بحار الانوار: ج 52 ص 375.

[991]- بحار الأنوار: ج52 ص375.

[992] - بحار الانوار: ج 52 ص 375.

[993]- نهج البلاغة بشرح محمد عبده: ج2 ص21، بحار الأنوار: ج31 ص549، معجم أحاديث الإمام المهدي  (ع): ج3 ص127.

[994] - نهج البلاغه با شرح محمد عبده: ج 2 ص 21  ؛  بحار الانوار: ج 31 ص 549  ؛  معجم احادیث امام مهدی (ع): ج 3 ص 127.

[995]- غيبة الطوسي: ص472، بحار الأنوار: ج52 ص332، مكيال المكارم: ج1 ص185.

[996] - غیبت طوسی: ص 472  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 332  ؛  مکیال المکارم: ج 1 ص 185.

[997]- غيبة الطوسي: ص472، بحار الأنوار: ج52 ص332، جامع أحاديث الشيعة: ج25 ص595.

[998] - غیبت طوسی: ص 472  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 332  ؛  جامع احادیث شیعه: ج 25 ص 595.

[999]- غيبة الطوسي: ص475، بحار الأنوار: ج52 ص333، معجم أحاديث الإمام المهدي  (ع): ج3 ص312.

[1000] - غیبت طوسی: ص 475  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 333  ؛  معجم احادیث امام مهدی (ع): ج 3ص312.

[1001]- المقاصير: هي المحاريب الداخلة . قال العلامة المجلسي: تبيين المشهور بين الأصحاب كراهة تطويل المنارة أزيد من سطح المسجد لئلا يشرف المؤذنون على الجيران، والمنارات الطويلة من بدع عمر، والمراد بالمقاصير المحاريب الداخلة كما مر . بحار الأنوار: ج80 ص376.

[1002]- غيبة الطوسي: ص206، الخرائج والجرائح: ص1 ص453، بحار الأنوار: ج52 ص323.

[1003] - اصل لغت در حدیث «مقاصیر» بوده که به معنای «محراب‌های داخلی» می باشد. علامه مجلسی گفته است: «روشن و واضح است که اصحاب از اینکه مناره‌ها از ارتفاع مسجد بالاتر باشند، کراهت دارند تا مؤذن بر خانه‌های همسایه‌ها مشرِف نگردد و مناره‌های بلند از بدعت‌های عمر می‌باشد، و همان طور که گفته شد منظور از «مقاصیر» محراب‌های داخلی می‌باشند». بحار الانوار: ج 80 ص 376.

[1004] - غیبت طوسی: ص 206  ؛  خرایج و جرایح: ج 1 ص 453  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 323.

[1005]- الإرشاد: ج2 ص383، إعلام الورى: ج2 ص289، بحار الأنوار: ج52 ص338 .

[1006] - غیبت طوسی: ص 206  ؛  خرایج و جرایح: ج 1 ص 453  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 323.

[1007]- غيبة الطوسي: ص473، بحار الأنوار: ج52 ص332، معجم أحاديث الإمام المهدي  (ع): ج3 ص111.

[1008] - غیبت طوسی: ص 473  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 332  ؛  معجم احادیث امام مهدی (ع): ج 3ص111.

[1009]- الكافي: ج3 ص 368، تهذيب الأحكام: ج3 ص253، وسائل الشيعة: ج5 ص207، بحار الأنوار: ج52 ص374.

[1010] - کافی: ج 3 ص 368  ؛  تهذیب الاحکام: ج 3 ص 253  ؛  وسایل الشیعه: ج 5 ص 207  ؛  بحارالانوار: ج 52 ص 374.

[1011]- الكافي: ج3 ص 369، وسائل الشيعة: ج5 ص215، بحار الأنوار: ج52 ص374.

[1012] - کافی: ج 3 ص 369  ؛  وسایل الشیعه: ج 5 ص 215  ؛  بحارالانوار: ج 52 ص 374.

[1013]- غيبة النعماني: ص307، بحار الأنوار: ج52 ص362. والقر: هو البرد.

[1014] - غیبت نعمانی: ص 307  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 362.

[1015] - ضرب المثلی عربی: الطیور علی اشکالها تقع؛ یعنی پرنده‌های هم‌شکل جمع می‌شوند (مترجم).

[1016]- الشعراء : 94.

[1017]- الكافي: ج1 ص47، بحار الأنوار: ج2 ص35.

[1018] - شعرا: 94.

[1019] - کافی: ج 1 ص 47  ؛  بحار الانوار: ج 2 ص 35.

[1020]- الكافي: ج2 ص300، وسائل الشيعة: ج1 ص93.

[1021] - کافی: ج 2 ص 300  ؛  وسایل الشیعه: ج 1 ص 93.

[1022]- الكافي: ج2 ص147، وسائل الشيعة: ج15 ص293.

[1023] - کافی: ج 2 ص 147  ؛  وسایل الشیعه: ج 15 ص 293.

[1024]- الكافي: ج2 ص144، وسائل الشيعة: ج15 ص283.

[1025] - کافی: ج 2 ص 144  ؛  وسایل الشیعه: ج 15 ص 283.

[1026]- يشير  (ع) إلى ما فعله طاغية العراق صدام من تنجيسه للقرآن الكريم، وقد تقدمت الإشارة في الهامش في الجزء الأول من هذا الكتاب فراجع.

[1027] - ایشان (ع) به آنچه صدام در نجس کردن قرآن به انجام رساند اشاره می‌فرمایند، که شرح آن در پاورقی در جلد اول همین کتاب ارایه گردید.

[1028] - اصل عبارت: «کل إناء بالذی فیه ینضخ» (هر ظرفی هر چه در خودش دارد را تراوش می‌کند) (مترجم).

[1029]- الكافي: ج1 ص341، كمال الدين: ص381،غيبة النعماني: ص193، بحار الأنوار: ج51 ص155.

[1030] - کافی: ج 1 ص 341  ؛  کمال الدین: ص 381  ؛  غیبت نعمانی: ص 193  ؛  بحار الانوار: ج 51ص155.

[1031]- الأنبياء : 59 ـ 63.

[1032] - انبیا: 59 تا 63.