فهرست عناوين فهرست اشعار
قصص التوابين يا داستان توبه كنندگان

مؤ لف: على ميرخلف زاده

فهرست عناوين
مقدمه 1
1 (فضيلت توبه) 3
2 (تبديل گناه به حسنه) 4
3 (توبه كننده مورد دعاى ملائكه) 4
4 (توبه كننده بهشتى است) 4
5 (توبه سبب طول عمر و زيادى مال) 5
6 (خدا توبه را قبول مى كند) 5
7 (دعاى توبه كننده مستجاب) 6
8 (توبه پاك كننده گناهان) 6
9 (گر توبه شكستى باز آى) 7
10 (باب توبه تا دم آخر) 8
11 (حقيقت توبه) 9
12 (سرزنش از تاءخير توبه) 10
13 (توبه فورى واجب) 10
14 (توبه نصوح در قرآن) 12
15 (جبران گناه) 12
16 (شرايط صحّت توبه) 14
17 (تكميل توبه) 15
(چهل داستان) 16
1 (توبه جوان هرزه) 16
2 (توبه نصوح) 18
3 (دست درازى به ناموس مردم) 21
4 (بيست سال معصيت) 24
5 (توبه مرد بنى اسرائيلى) 24
6 (عهد و پيمان با خدا) 25
7 (بهلول نبّاش) 26
8 (توبه آهنگر) 27
9 (جوان معصيت كار) 28
10 (توبه عابد) 29
11 (شعوانه) 30
12 (توبه از شراب) 31
13 (بُشر حافى) 32
14 (توبه فضيل) 32
15 (همسايه عيّاش و مطرب) 34
16 (توبه افضل تر از حد) 35
17 (كفن دزد) 36
18 (توبه قاتل) 37
19 (توبه گربه) 38
20 (توبه جوان عيّاش) 38
21 (كمك به سگ) 39
22 (عابد گنهكار) 39
23 (دزد جوان) 40
24 (جوان مست) 41
25 (عابد هفتاد ساله) 42
26 (توبه لوطيها) 44
27 (توبه دزد) 45
28 (توبه مالك) 46
29 (دختر گول خورده) 47
30 (فضل خدا) 48
31 (ره حق) 49
32 (توبه راننده) 50
33 (جوان نادم) 52
34 (دزد شرمنده) 53
35 (خداى گنه كاران) 53
36 (رئيس راهزنان) 54
37 (زن آلوده) 54
38 (حسن لاته) 55
39 (جهانگيرخان) 57
40 (توبه بُت پرست) 58

1
مقدمه

بيشتر بدبختيهائى كه دامنگير پير و جوان جامعه انسانى مى شود، بر اثر آلودگى به بذه و گناه و معصيت است اگر مختصر نگاهى به تاريخ اقوام و ملل گذشته، كه جز اسمى از آنها باقى نمانده كنيم براى ما ثابت مى شود كه علل اصلى سقوط آنها بر اثر بى باكى و حتاكى در گناه و نافرمانى خداوند متعال بوده است.

مريض اگر از دستورات طبيب خود سرپيچى كند كسالتش ممتد و غير قابل علاج مى شود، جامعه هم اگر از دستورات و قوانين الهى سرپيچى نمايد، روز به روز به انحطاط و سستى كشانده مى شود.

گناه و تخلّف از قوانين الهى، بزرگترين علل انحطاط و سقوط جامعه بشرى است جامعه گناهكار، هرگز نمى تواند از مزاياى افتخارآميز بشريت و تكامل انسانى استفاده كند. شخص گناهكار، پيش از اينكه به جامعه خود ضربه اى وارد كند، شخصيّت خود را نابود مى كند و بعد به انسانيت لطمه وارد مى نمايد.

فردى كه عاشق فضائل انسانى و آزاد مردى است، بايد از پليدى گناه و نافرمانى قانون الهى به دور باشد. يك آزاد مرد و انسان واقعى كسى است كه تمايلات غير مشروع خود را ترك گويد و در خزانه فكر خويش، نيّت گناه را هم نپروراند. زيرا فكر گناه، و لو آنكه جامه عمل نپوشد، تيرگيهائى در دل ايجاد مى كند و به صفاى روحانى آدمى لطمه وارد مى سازد.

حضرت مسيح على نبينا و آله و عليه السّلام به پيروان خود مى فرمود: موسى بن عمران به شما دستور داده كه گناه نكنيد، ولى من به شما امر مى كنم فكر گناه را نيز در خاطر نياوريد، چه رسد به اينكه عمل گناه را انجام دهيد، زيرا هر كه فكر گناه كند همانند كسى است كه در عمارت زيبا و رنگ آميزى شده اى آتش روشن كند كه در اين صورت دود آتش، رنگ خانه را تباه مى كند، اگرچه خانه هم نسوزد، فكر گناه هم عمل را مكدّر و بى اساس مى كند.

پس براى اينكه آدمى از زندگى حيوانى خارج شود و يك زندگى انسانى را اختيار كند، ناگزير است كه از يك سلسله اصول مشخّص پيروى نمايد. و لازمه پيروى كردن از اصول معيّن و مشخّص اين است كه خود را در چهارچوب همان اصول محدود كند و از حدود آنها تجاوز ننمايد و آنجا كه هوى و هوسهاى آنى، او را تحريك مى كند تا از حدود خود تجاوز كند خود را نگهدارى نمايد از اين قوه (خودنگهدارى) در لسان شرع به تقوى تعبير مى شود.

سعادتمندترين مردم كسانى هستند كه بر هوى و تمايلات خويش حاكم باشند و پيرامون گناه نگردند و عمرى با آرامش روانى زندگى كنند، و با روحى مطمئن و خشنود از جهان بروند؛ ولى بدبختانه اين افراد با فضيلت هميشه و در تمام ملل و اقوام كم و در اقليّت بوده اند.

فرستادگان خدا به منظور نجات گناهكاران از سقوط حتمى، و براى آنكه آنان را دو باره به راه فضيلت و سعادت سوق دهند، درهاى توبه و بازگشت را به آنها راهنمائى و مردم را به عفو و بخشش خداوند اميدوار نموده اند.

گناهكار يا بايد به راه نادرست و غلط خود ادامه دهد، و در نتيجه خود و جامعه را به خطرات شوم گناه مبتلا سازد و يا بايد از راه غلطى كه رفته برگردد و به اميد عفو و بخشايش خداوند توبه نمايد، و عملا انسانى پاك و خوشبخت و عاقبت به خير شود.

گناهكارانى كه موفّق به بازگشت و توبه واقعى شوند، و خود را در ظل عنايات و بخشش خداوندى از گناه پاك كنند، ضمير و روحشان آزاد خواهد شد و ديگر در خود احساس ننگ و حقارت نمى كنند. به طورى كه گوئى هرگز به گناه آلوده نشده بودند چنانچه پيغمبر اكرم (ص) فرموده:


2

اَلتّائِبُ مِنَ الذَّنْب كَمَنْ لا ذَنْبَ لَه.

يعنى كسى كه از گناه توبه واقعى نمايد، همانند كسى است كه اصلا گناهى نكرده است.

غرق گنه نا اميد، مشو ز در بار ما
كه عفو كردن بود در همه دم كار ما

بنده شرمنده تو خالق بخشنده من
بيا بهشتت دهم مرو تو در نارما

توبه شكستى بيا هر آنچه هستى بيا
اميدوارى بجو ز نام غفار ما

در دل شب خيز و ريز قطره اشكى زچشم
كه دوست دارم كند گريه گنهكار ما

خواهم اگر بگذرم از همه عاصيان
كيست كه چون و چرا كند ز كردارما

واى بر آنكو نگشت نادم از عصيان خويش
بسوزدش تا ابد جحيم پر نار ما

اگرچه اى مستمند غرق گناهى بيا
دست توسّل بزن به آل اطهار ما

بنابراين بايست دانست كه مهمترين چيزى كه بر بندگان گنهكار واجب و لازم است، توبه كردن او از گناهانش مى باشد. زيرا كه توبه آدمى را از عذاب دنيا و آخرت رهائى مى بخشد، و به لذائذ جاودانى مى رساند و ترك آن (توبه) وى را در معرض عذاب الهى قرار مى دهد زيرا كه گنه كار هرگاه بى توبه بميرد محتمل است كه به عقوبات سختى دچار شود و بديهى است كه به حكم عقل دفع ضرر محتمل واجب است از اين نظر گنه كاران بايد به توبه مبادرت نمايند تا ضررهاى محتمل را از خود دور سازند. و يكى از نعمتهاى بسيار بزرگى را كه خداوند به بشر عنايت فرموده نعمت توبه و قبولى آن است و مى توان گفت كه موضوع توبه و قبولى آن از سوى خداوند از نشانه هاى بزرگ، رحمت و لطف وسيع الهى است. توبه به معنى ترك گناه و بازگشت به سوى خدا و بهترين و رساترين مرحله عذرخواهى در پيشگاه خداوند است. اگر اين در بسته بود رستگارى براى كسى نبود زيرا سرشت بشر با آلودگى و خطاكارى و گناه پيوسته است به طورى كه هر بشرى به حسب اعمال جارحه و جانحه (قلب و اعضاء) خود را به انواع آلودگى مبتلا خواهد ساخت. و راغب در مفردات مى گويد: عذرخواهى بر سه گونه است:

1 عذر آورنده در مقام عذرخواهى مى گويد: من فلان كار را انجام نداده ام.

2 يا مى گويد من به اين علت و به آن جهت اين كار را انجام دادم.

3 يا مى گويد اين كار را انجام دادم ولى خطا كردم بد كردم و اينك پشيمانم. سومين عذر خواهى همان توبه است.

سپس مى گويد توبه در اسلام داراى چهار شرط است:

1 ترك گناه.

2 پشيمانى از گناه.

3 تصميم بر عدم اعاده گناه.

4 تلافى و جبران گناه.

به عنوان مثال: توبه همچون بيرون آوردن لباس چركين از بدن، و پوشيدن لباس پاك و تميزى به جاى آن است و يا همچون شستشوى بدن آلوده و چركين در حمام است و يا همانند جارو كردن و سپس فرش نمودن...

خلاصه بشرى كه بتواند خودش را از انواع خطا و گناه نگهدارد و پاكى فطرت نخستينش را حفظ كند كم يافت مى شود مگر آن مقدارى كه خداوند او را حفظ فرموده باشد بنابراين اين خداى حكيم و رحيم توبه را دواى دردهاى معنوى و علاج امراض قلبى و پاك كننده انواع آلودگيها قرار داده تا انسان پس از گرفتارى به گناه به بركت توبه پاك شود و اهل نجات گردد.

خوشبخت كسى است كه از اين باب رحمت قدردانى كرده و از آن استفاده نمايد و از اين موهبت الهى سپاس گذارى كند. و بدبخت كسى است كه اين باب رحمت برايش فقط اتمام حجّت شده باشد، يعنى روز قيامت در موقف حساب و پرسش از اعمال، هرگاه در مقام عذرخواهى بگويد پرودگارا نادان و بى خبر بودم، اسير شهوت و غضب بودم گرفتار هوى و هوس بودم در مقاومت با وساوس شيطان عاجز بودم جواب تمام عذرهايش گفته مى شود. مگر نه باب توبه را بر تو گشوده بودم آيا سخت گيرى شده بود. آيا بالاتر از طاقت به تو تكليفى كرده بودم آيا براى توبه شرايط سخت و بيرون از قدرتت قرار داده بوديم...؟


3

اكنون بقيّه گفتارمان را در متن كتاب مى آوريم كه علاقمندان از آن استفاده اتم را بنمايند. در ضمن ما در كتاب به ساده نويسى داستانها اكتفا نموده ايم كه تمام عموم مردم از آن استفاده نمايند و از خداوند متعال خواستارم كه بازگشت و توبه واقعى را به من و همه گنه كاران عنايت فرمايد.

شب اوّل ماه مبارك رمضان 1413

مطابق با 22/11/ 1372

تهران على مير خلف زاده

1 (فضيلت توبه)

محبوب ترين كس در نزد خداوند متعال كسى است كه از گناهانش توبه كننده باشد، چنانچه در قرآن مى خوانيم:

اِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوابين.(1)

البتّه خداوند متعال توبه كنندگان (از گناه) را دوست دارد.

آقا خاتم الانبياء (ص) فرمود: هيچ موجودى در پيشگاه حقتعالى محبوبتر از مرد و زن توبه كننده نيست (2)

و همچنين آن حضرت فرموده:

النّائبُ حَبيبُ اللّه توبه كننده از گناه محبوب خداست.(3)

حضرت باقر (ع) فرمود:

اگر مردى در شب تاريك شتر با توشه اش را در سفر گم كند و سپس پيدا كند چقدر خوشحال مى شود، همينطور است در ارتباط با انسانى كه راه اصلى حق را گم كرده و گناه و معصيت خدا را انجام داده و حال توبه كرده خداوند متعال هم بيشتر از او نسبت به توبه كنندگان فرحناك و خورسند و خوشحال مى شود.(4)

و در جاى ديگر مى فرمايد:

خداوند متعال به توبه بنده اش خوشحال تر است از مرد عقيمى كه بعد داراى فرزند شود و از كسى كه گمشده اش را پيدا كند و از تشنه اى كه به آب مى رسند (آنها چقدر خوشحال مى شوند كه به فرزند برسند يا گمشده اش را پيدا كرده، يا وقتى كه به آب مى رسد چه حالت فرحناكى دارد.) خدا هم وقتى ببيند بنده اش توبه كرده از اينها بيشتر خوشحال مى شود زيرا خدا بنده اش را خيلى دوست دارد.(5)

شهيد آية اللّه دستغيب رضوان اللّه تعالى عليه در كتاب استعاذه اش مى گويد: پس از آنكه حضرت نوح على نبينا و آله و عليه السلام نفرين كرد و همه كفار غرق شدند ملكى در پيش او ظاهر شد. شغل حضرت نوح (ع) كوزه گرى بود كوزه هائى از گِل درست مى كرد و پس از خشك كردن مى فروخت. ملك كوزه ها را يكى يكى از حضرت نوح (ع) مى خريد و پيش چشمش آن را خُرد مى كرد و مى شكست حضرت نوح (ع) ناراحت شد و به او اعتراض كرد كه اين چه كاريست مى كنى؟ گفت به تو مربوط نيست من خريده ام و اختيارش را دارم.

حضرت نوح (ع) فرمود: بله لكن من آن را ساخته ام، مصنوع من است، ملك گفت كوزه هائى ساخته اى، نه اينكه خلق كرده اى، اينك من كه آن را مى شكنم تو ناراحت مى شوى چطور نفرين كردى كه اين همه خلق خدا هلاك گردند در حالى كه خدا بنده را خلق كرده و آنها را دوست دارد، پس از اين قضيه ازبس گريه كرد نامش را نوح گذاشتند.

غرض شفقّت پروردگار است خالق، مخلوق خودش را دوست مى دارد، خدا به پيغمبرش عتاب مى فرمايد كه چرا نفرين كردى اين همه خلق هلاك شوند به خاطر اينكه خدا بنده اش را دوست دارد. و در قرآن آنها را مى ترساند و سفارش مى كند مبادا فريب شيطان را بخوريد دنيا سراى فريب است شيطان دشمن است.

اين آيات و روايات حاكى از اينست كه خداوند متعال انسانهائى را كه گناه و معصيت كرده اند و از كار خود پشيمان شده اند و در خانه حق مى آيند و توبه مى كنند خوشحال مى شود زيرا به انسان علاقه دارد و دوست ندارد بندگانش به دوزخ سرازير گردند.

اگر لطف تو نبود پرتو انداز
كجا فكر و كجا گنجينه راز؟

ز گنج راز در هر گنج سينه
نهاده خازن تو صد دفينه

ولى لطف تو گر نبود، به صد رنج
پشيزى كس نيابد ز آن همه گنج

چو در هر گنج، صد گنجينه دارى
نمى خواهم كه نوميدم گذارى

به راه اين اميد پيچ در پيچ
مرا لطف تو مى بايد دگر هيچ

4
2 (تبديل گناه به حسنه)

به واسطه توبه، انسان نه تنها تاريكى گناه را برطرف مى كند، بلكه بجايش نور طاعت جايگزينش مى شود و گناه مبدل به ثواب مى گردد چنانچه حضرت حق جلّ جلاله در قرآن سوره فرقان آيه 70 فرموده:

الا مَنْ تابَ وَامَنَ وَعَمِلَ عَمَلا صالِحا فَاُولئِكَ يُبَدِّلُ اللّهُ سَيَّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ كانَ اللّهُ غَفُورا رحيما

مگر آن كسانيكه (از گناه) توبه كنند و ايمان (بخدا) آورند و عمل صالح بجا آورند پس خدا گناهان آنها (گنه كارانى را كه توبه كرده اند) را مبدل به حسنات گرداند زيرا خداوند در حق بندگانش بسيار آمرزنده و مهربان است.

اى آنكه هرچه بنده بخواهد عطا كنى
هر درد بى دواى ضعيفان دواكنى

از لطف وجود و بخشش و از فضل و از كرم
مخلوق خويش را همه از خود رضا كنى

با راءفت و زحمت بى منتهاى خويش
بيگانه را به درگه خود آشنا كنى

در حيرتم كه من خجلم از گناه خويش
مولا توئى، زبنده عاصى حيا كنى

عبد گريزپاى تواءم نادم آمدم
نبود روا كه آمده را خود رها كنى
3 (توبه كننده مورد دعاى ملائكه)

كسى كه توبه كند ملائكه و فرشتگان حامل عرش پروردگار عالم براى او طلب آمرزش و رحمت مى كنند و از خداوند متعال خواستار دورى او (گنه كار توبه كننده) از آتش جهنّم هستند چنانچه خداوند مى فرمايد:

الّذينَ يَحْمِلُونَ الْعَرشَ وَمَنْ حَوْلَهُ وَيُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ ويُؤ مِنُونَ بِهِ ويَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذينَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شى ءٍ رَحْمَةً وَعِلْما فَاغْفِر لِلَّذينَ تابُوا وَاتَّبَعُوا سَبيلَكَ وَقِهِمْ عَذابَ الْجحيم.(6)

فرشتگانى كه عرش با عظمت الهى را بر دوش گرفته و آنانكه پيرامون عرشند به تسبيح و حمد و ستايش حق مشغولند هم خود به خدا ايمان دارند و هم براى اهل ايمان از خدا آمرزش و مغفرت مى طلبند و مى گويند: اى پروردگارى كه علم و رحمت بى منتهايت همه اهل عالم را فراگرفته است تو به لطف و كرم خويش گناه آنهائى را كه توبه كرده اند و راه رضاى تو را پيمودند ببخش و آنان را از عذاب دوزخ محفوظ دار.

رَبَّنا وَادْخِلْهُمْ جَنّاتِ عَدْنٍ الَّتى وَعَدْتَهُمْ وَمَنْ صَلَحَ مِنْ ابائِهِمْ وَاَزْواجِهِمْ وَذُرِّياتِهِمْ اِنَّكَ اَنْتَ الْعَزيزُ الْحَكيم.

پروردگارا تو آنها (توبه كنندگان) را در بهشت عدقى كه وعده فرمودى با پدران و مادران صالح و همسران و فرزندانشان و اصل گردان كه همانا توئى خداى با حكمت و اقتدار.

خدايا، اى پناه بى پناهان
تو اى ستار و غفّار گناهان

كريمى، دستگيرى، بى نيازى
رحيمى، كارسازى، دلنوازى

منم آن بنده محتاج و خسته
كنار خوان احسانت نشسته

توئى، تنها تو، يا رب ياور من
ز جان و دل بُوَد اين باور من

اگر لطف تو گيرد زير بالم
شوم آزاد از غم در دو عالم

خدايا بگذر از اين بنده بد
به حق احمد و آل محمد (ص)
4 (توبه كننده بهشتى است)

كسانيكه توبه كنند و از گناهان گذشته خود استغفار و طلب آمرزش نمايند خداوند متعال بعد از اين عالم آنها را در بهشت قرار ميدهد كه تا ابد در آنجا باشند چنانچه مى خوانيم:

وَالَّذينَ اِذا فَعَلُوا فاحِشَةً اَوْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ ذكَرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفِرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ اِلا اللّهُ ولَمْيُصِرُّوا عَلى مافَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ اُولئِكَ جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنّاتٌ تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهارُ خالِدينَ فيها وَ نِعْمَ اَجْرُ الْعامِلينَ.(7)

از نشانه هاى افراد نيك و خوب و شايسته اينستكه هرگاه كار ناشايسته اى يا گناهى از آنها سر زند يا ظلمى بنفس خويش كنند خدا را بياد آرند، و از گناه خود به درگاه خدا توبه و استغفار كنند (و مى دانند) جز خدا هيچكس نمى تواند گناه خلق را بيامرزد و آنها هيچگاه اصرار در كار زشت نمى كنند چون بزشتى معصيت آگاهند و آنها جزايشان آمرزش است از طرف پروردگارشان و بهشت و باغها و بوستانهائى است كه از زير عمارت آنها جوى ها جاريست در حاليكه هميشه و جاويد در آنجا خواهند بود و چه خوبست جزاى كسانيكه براى خدا كار كنند.


5

اى كرمت همنفس بى كسان
جز تو كسى نيست، كس بى كسان

بى كَسَم و، هم نفس من توئى
رو به كه آرم؟ كه كس من توئى

كون و مكان، مظهر نور تواند
جمله جهان، محض حضور تواند

در دل هر ذرّه بود، سير تو
نيست درين پرده كسى، غير تو

جز تو كسى نيست، به بالا و پست
ما همه هيچيم و، توئى هر چه هست
5 (توبه سبب طول عمر و زيادى مال)

توبه سبب طول عمر و وسعت در زندگى و رفع گرفتاريهاى عيشى و رفاهيت در امور است چنانچه در قرآن كريم مى خوانيم:

وَ اَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا اِلَيْهِ يُمَتِّعْكُمْ مَتاعا حَسَنا.(8)

و طلب آمرزش كنيد از پروردگار خودتان پس به سوى او رجوع كنيد كه اگر به سوى خدا توبه كرديد با شما برخورد بسيار خوب و شايسته و نيكى تا آخر عمرهائيكه براى شما مقدر شده است خواهد شد.

حضرت صادق آل محمّد (ص) فرمود:

مَنْ يَمُوتُ بِالذُّنُوبِ اَكْثَر مِمَّنْ يَمُوتُ بِالاْجالِ.(9)

كسانيكه به سبب گناهان عمرشان كوتاه شده و مى ميرند، بيشترند از كسانيكه با اجل مقدرشان مى ميرند يعنى كسانيكه اهل گناه باشند عمرشان كوتاه است.

خلاصه چنانچه گناه عمر را كوتاه مى كند توبه عمر را دراز و طولانى مى نمايد، چنانچه خداوند مى فرمايد:

فَقُلْتُ اِسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ اِنَّهُ كانَ غَفّارا يُرْسِلُ السَّمآءَ عَلَيْكُمْ مِدْرارا.(10)

و گفتيم طلب آمرزش كنيد و توبه نمائيد از پروردگارتان، بدرستيكه او بسيار آمرزنده است از آسمان براى شما ابرهاى زيادى كه بارنده باران هستند پى درپى ريزنده مى فرستد و شما را به مالها و پسرها يارى ميدهند يعنى اموال و اولادتان را زياد ميگرداند.

يا رب من از كردار خود هستم پشيمان هر نفس
چون مرغ بى بال وپرى هستم پريشان درقفس

از اشك توبه شستشو هر دم دهم روى سياه
خواهم ز تو يا رب مددبخشى گناه بى پناه

يا رب تو ستارالعيوب يا رب تو غفّار الذُّنوب
يارب تو علاّم القلوب يارب تو كشاف الكروب

من روسياهم روسياه تو خالقى پشت و پناه
من عاصى از جرم و گناه دارم اميد از تو اِله

بخشى ز لطفت اى خدا چشم من است بر درگهت
گيرى اگر با عدل خود من زرّه خاكى كمترت

عمرم به عصيان شد تباه، پشتم خم از بار گناه
آلوده هستم رو سياه دستم بيگر و ده پناه
6 (خدا توبه را قبول مى كند)

بازگشت به سوى حق تعالى و توبه از گناهان در هر وقت كه باشد مى كند مورد قبول حضرتش است و بشارت خداوند يكتاست، چنانچه در قرآن مى خوانيم:

وَ هُوَ الَّذى يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَعْفُوا عَنِ السَّيِّئاتِ.(11)

و خداوند متعال آنكسى است كه توبه بندگانش رامى پذيرد و از گناهان و كارهاى زشت و ناپسند در مى گذرد.

در كتاب اصول كافى باب العجب حديث 8، حديث جالبى نقل كرده كه حضرت صادق آل محمّد (ص) فرمود: خداوند متعال به حضرت داود على نبيّنا و آله و عليه السّلام وحى فرمود: اى داود گناهكاران ومعصيت كاران و بذه كاران رامژده بده ودل آنها را شادكن و به آنها خبر خوشى بده، ولى اهل ايمان و صديقان و نيكوكاران را از قهر من بترسان و به آنها آتش جهنّم را يادآورى كن و آنها را بيم ده حضرت (ع) فرمود: خدايا چطورى به گنهكاران مژده و به خوبان ترس و بيم دهم؟!

خطاب رسيد: به گنهكاران مژده بده كه من توبه هاى آنها را قبول مى كنم و از گناه آنها مى گذرم و خوبان را بترسان به خاطر اينكه مبادا به كردار و اعمال و رفتار خوب خود عجب، ريا كنند و خودبين شوند زيرا هيچ بنده اى را من پاى حساب نكشم جز آنكه هلاك شود.


6

اى آنكه ز عاصيان كنى توبه قبول
سازى همه رابه رحمت خود مشمول

اميد دهد توبوا الى اللّه به ما
هركس كه كند توبه نمائى مقبول

زيرا كه بود امر به توبه دائم
پس توبه شكن برت نباشد مسئول

در وقت گناه گر نگيرى دستم
توبه شكنم باز شوم خوار و ملول

در هر گنهى حال ندامت دارم
جز خجلت و توبه من ندارم محصول

پس دست مرا بگير هنگام گناه
تا آنكه به توبه ام نمايم معمول

گر توبه شكسته ام خدايا بى حد
يا ربّ بپذير توبه ام را به رسول
7 (دعاى توبه كننده مستجاب)

توبه انسان سبب استجابت دعا مى شود يعنى اگر گنه كارى توبه كرد و از اعمال و رفتار و كردار بد سابق خود استغفار و توبه نمود، دعايش مستجاب مى شود، چنانچه در قرآن مى خوانيم:

وَ يَسْتَجيبُ الَّذينَ آمَنُوا و عَمِلُوا الصّالِحات وَيَزيدُهُمْ مِنْ فَضْلِه....(12)

و پروردگار متعال آن خدايست كه توبه بندگانش را مى پذيرد، و گناهانشان را مى بخشد و هر چه كه كنيد ميداند و دعاى آنان كه (توبه كرده اند) و به خدا ايمان آوردند و نيكوكار شوند مستجاب ميگرداند و از فضل و كرم خود بر ثواب آنها مى افزايد، و در قرآن تلاوت مى كنيم:

وَ اِذا سَئَلَكَ عِبادى عَنّى فَاِنّى قَريبٌ اُجيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ اِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجيبُوا لى وَلْيُؤْمِنُوا بى لَعَلَّهُمْ يَرْشَدُونَ.(13)

و هر گاه و هر وقت بندگانم از من سؤ ال كنند بدانند كه من به آنها نزديك هستم و هر كس مرا بخواند و يا صدا بزند، جوابش را مى دهم دعايش را مستجاب مى كنم و ندايش را به اجابت رسانم، (در صورتيكه دعوت مرا بپذيرند و به من ايمان آورند) تا راه هدايت پيشه گيرند.

الهى منم بنده روسياه
كه پا تا سرم گشته غرق گناه

به دربار تو آمدم عذر خواه
به جز درگه تو ندارم پناه

آنقدر كوبم در اين خانه را
تا كه بينم لطف صاحبخانه را

گفت پيغمبر اگر كوبى درى
عاقبت زاندر برون آيد سرى
8 (توبه پاك كننده گناهان)

توبه مانند تايد و پودر پاك كننده و دستگاه لباسشوئى و چرك برطرف كننده است كه هر قدر گناه كرده و اين قلب و دل چرك و سياهى گناه گرفته باشد دستگاه توبه با پودرهاى پاك كننده اشك و تضرع و استغفار آن را پاك و نظيف و تميز مى كند چنانچه در قرآن مى خوانيم:

قُلْ يا عِبادِىَ الَّذينَ اَسْرَفُوا عَلى اَنْفُسِهُمْ لاتَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ اِنَّ اللّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعا اِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمَ.(14)

اى پيغمبر ما به بنده هاى گنه كار ما بگو كه خداوند متعال مى فرمايد: اى بندگان من كه بر نفس خود در گناه اسراف و در ستم و ظلم به نفس خود زياده روى كرده ايد (توبه كنيد) و از رحمت خدا نا اميد نشويد زيرا كه (اگر توبه كرديد) خدا هم تمام گناهان و معصيت هاى شما را مى آمرزد و او بسيار بخشنده و مهربان است.

تعبيراتى كه در اين آيه آمده مانند، بندگان من، نا اميد نشويد، رحمت خدا، غفران تمام گناهان، غفور و رحيم بودن خدا، همه حكايت از وسعت دامنه استغفار و قبولى توبه و گستردگى رحمت مطلق الهى ميكند، بخصوص تعبير به عبادى (بندگان من) و نسبت بندگان به ذات پاك حق، بيانگر آنستكه همه از خوب و بد بندگان خدا هستند و خداوند به آنها آنچنان مهربان است كه آنها را بندگان خودش خوانده است بنا بر اين چشم انداز اميد به آمرزش بسيار وسيع و گسترده است.

آقا حضرت امام رضا (ع) از بعضى از اصحاب و ياران خود شنيدند كه مى گفتند خدا لعنت كند كسى را كه با آقا على (ع) جنگيدند.


7

حضرت فرمود: بگوئيد مگركسيكه توبه كرد واصلاح نمود حال خود را.

سپس فرمود: گناه كسى كه على (ع) را يارى نكرد و پيشمان هم نشد بزرگتر است از گناه كسى كه با آقا على (ع) جنگيد و پيشمان شد و توبه و انابه نمود.(15)

از اين حديث فهميده مى شود كه اعظم گناهان يعنى جنگ با امام و وصى پيغمبر است، هم به توبه قابل بخشش است يعنى اگر آنها هم توبه كردند خدا از سر تقصير آنها مى گذرد.

كسى روز محشر نگردد خجل
كه شبها بدرگه برد سوز دل

اگر هوشمندى ز داور بخواه
شب توبه تقصير روز گناه

اگر بنده اى دست حاجت برآر
و گر شرمسارى آب حسرت ببار

نيامد بدين در كسى عذر خواه
كه سيل ندامت نشستش گناه
9 (گر توبه شكستى باز آى)

اگر شخصى توبه كرد ولى باز شيطان و يا هواى نفس بر او غلبه كرد و او فريب خورد و گناهى را مرتكب شد و آن عهدى را كه با خدا بسته بود شكست توبه سابقش باطل نمى شود بلكه واجبست بر او از گناه تازه اش توبه كند و از خدا طلب آمرزش نمايد و از رحمت بى پايان حق نبايد ماءيوس شود نگويد حالا من ديگر بار گناه كردم خدا مرا نمى بخشد، خير، ياءس و نا اءميدى خود از گناهان كبيره است و خدا هم غفار است و از گناه هان مى گذرد.

محمّد بن مسلم از حضرت باقر (ع) روايت كرده كه حضرت فرمود:

اى محمّد بن مسلم گناهان بنده مؤ من كه از آن توبه كرده آمرزيده شده است و بايد براى آينده، پس از توبه و آمرزش كار نيك و خوب و پسنديده اى انجام دهد به خدا اين فضيلت نيست مگر براى آنها كه ايمان دارند.

من گفتم اگر پس از توبه و استغفار از گناهان، باز گناه كرد و باز توبه نمود آنوقت چه بايد كرد آيا قبول است يا نه؟

حضرت فرمود: اى محمد بن مسلم تو گمان ميكنى كه بنده مؤ من از گناه خود پيشمان گردد و از آن آمرزش خواهد و توبه كند خدا توبه اش را نمى پذيرد؟!

گفتم: كسى كه چند بار اينكار را كرده است، يعنى گناه مى كند و بعد از خدا طلب آمرزش مى خواهد، آيا بخشيده مى شود؟!

حضرت فرمود: آنچه مؤ من با آمرزش خواهى و توبه بازگردد خدا هم به آمرزش او بر مى گردد. و براستى كه خداوند زياد آمرزنده و مهربانست توبه را ميپذيرد و از بدكردارى ها ميگذرد. مبادا تو مؤ منين را از رحمت خدا نوميد سازى.(16)

جوانى در بنى اسرائيل بود كه بيست سال خدا را عبادت و طاعت كرده، بيست سال سر تعظيم و ادب در برابر حق فرود مى آورد تا اينكه همنشين هاى بد، هواى نفس، شيطان او را فريب داد و به گناه آلوده شد و بيست سال در معصيت بسر مى برد، روزى در آينه نگاه كرد ديد موهايش سفيد شده خيلى ناراحت شد، بدش آمد و از كرده خود پيشمان شد، گفت خدايا بيست سال بندگى و عبادت كردم و حال بيست سال است كه نفهميدم به گناه افتادم آيا اگر برگردم بسوى تو و توبه كنم آيا مرا قبول مى كنى؟ صدائى شنيد كه يكى مى گفت:

اَحْبَبْتَنا فَاَحْبَبْناكَ، تَرَكْتَنا، فَتَرَكْناكْ، وَعَصَيْتَنا، فَاَمْهَلْناكْ وَاِنْ رَجَعْتَ اِلَيْنا قَبِلْناك.

يعنى ما را دوست داشتى پس ما هم ترا دوست داشتيم، و ما را ترك كردى پس ما هم تو را ترك كرديم، معصيت ما كردى تو را مهلت داديم پس اگر برگردى بطرف ما تو را قبول مى كنيم.(17)

از اين مرحمتها از خدا نسبت به تمام امم بوده و در اين امت هزار برابر است.

بازآ، بازآ، هر آنچه هستى باز آى
گر كافر و گبر و بت پرستى باز آى

اين درگه ما در گه نوميدى نيست
صدبار اگر توبه شكستى بازآى

8

در هر حالتى شخص بايد اميدش به خدا باشد. حضرت لقمان به فرزندش وصيت فرمود: اى فرزندم، اگر گناه جن وانس را داشته باشى، چنان اميدوار به خدا باش كه تو را رحم مى كند و اگر عبادت ثقلين را هم داشته باشى بترس از اينكه مبادا تو را عذاب كنند، يعنى به عبادت خودت ننازى كه عجب تو را بگيرد.

ابوبصير مى گويد: به حضرت صادق (ع) عرض كردم: آقا! معنى توبه نصوح چيست كه خداوند به آن امر فرموده است؟

حضرت فرمود: آن توبه از گناهى است كه انسان هرگز به آن باز نگردد.

گفتم: آقا جان! كداميك از ماست كه به گناه باز نمى گردد؟!

حضرت فرمود: اى ابامحمد به درستى كه خدا بندگانى را دوست دارد كه بعد از فريب خوردن زياد، توبه زياد كند.

در حقايق الاسر دارد، حضرت رسول خدا (ص) فرمود:

اگر آنقدر گناه كرديد كه تا آسمان برسد و بعد پشيمان شويد و توبه كنيد هرآينه خدا قبول مى كند توبه شما را.

بار الَّها بارها بر گشته ام
توبه ها و عذرها بشكسته ام

كرده ام آنها، كه از من مى سزيد
تا چنين سيل سياهى در رسيد
10 (باب توبه تا دم آخر)

باب توبه تا آخرين نفس انسان باز است چنانچه حضرت باقر(ع) فرمود: حضرت آدم (ع) فرمود پروردگا را شيطان را بر من چيره ساختى و چون خون بر من روانش كردى، پس براى من هم چيزى مقرر فرما، خطاب شده اى آدم براى تو مقرر كردم كه هر كدام از فرزندان تو قصد گناهى كند بر او نوشته نشود و اگر هم گناهى كرد فقط همان يك گناه را بپايش بنويسند و هرگاه قصد ثوابى كند برايش يك حسنه نوشته شود و اگر آن حسنه را انجام داد برايش ده حسنه مسطور گردد.

حضرت آدم (ع) عرضكرد: پروردگارا برايم بيفزا، خطاب شد براى تو مقرّر كردم كه هر كدام از بنى آدم گناهى كند و سپس پشيمان گردد و طلب آمرزش كند او را مى آمرزم.

حضرت آدم (ع) فرمود: پروردگارا برايم بيفزا، خطاب شد: براى آنها توبه را مقرر داشتم تا آن وقتى كه نفسشان تا به گلوگاه شان برسد.

حضرت آدم (ع) فرمود: پروردگارا براى من همين بس است.

در كتاب اصول كافى باب توبه حديثى جالب و زيبا نقل كرده كه حضرت رسول اللّه (ص) فرمود:

هر كس يك سال پيش از مرگش توبه كند، خدا توبه اش را مى پذيرد، سپس فرمود: نه، يكسال زياد است، هر كس يك ماه پيش از مرگش توبه كند خدا توبه اش را مى پذيرد، سپس فرمود: نه، يك ماه زياد است، هر يك هفته پيش از مرگش توبه كند، خدا توبه اش را مى پذيرد، سپس فرمود: نه، يك هفته زياد است هر كس يك روز پيش از مرگش توبه كند، خدا توبه اش رامى پذيرد، سپس فرمود: نه يك روز زياد است هر كس پيش از ديدار آخرت و ملك الموت توبه كند خدا توبه اش را مى پذيرد.

علامه مجلسى رضوان اللّه تعالى عليه در اين حديث احتمال داده كه بيان مراتب توبه از نظر قبولى و كمال آن باشد زيرا توبه كامله تيرگيهاى گناه را از قلب و دل پاك مى كند، و بايد بعد از توبه و بعد از برطرف كردن سياهى قلب، در تدارك صحّت و ترميم و اصلاح آن كوشش نمايد و آئينه قلب و دل را با انواع پودرها و مايعهاى سفيد كننده پاك كننده تضرع و حسنات روشن و سفيد سازد غالبا در كمتر از يك سال حاصل نمى شود و اگر يكسال نشد پس لااقل يك ماه و اگر آن هم نشد، لااقل يك هفته.

انسان مانند آهوئيست كه هنوز صياد به او تيرى نزده و اميد چندانى هم به گرفتن او ندارد امّا همينكه تيرى به او زد و او را زخمى كرد اميدوار به گرفتن او مى شود و پيوسته همراهش مى رود تا او را بگيرد، انسان هم تا وقتى كه گناه نكرده شيطان هچنان اميدى به گمراه كردن او ندارد، اما اگر يك گناه كرد و توبه نكرد شيطان اميدوار مى شود و متصل همراه شخص مى آيد تا او را فريب دهد و به معصيت بيندازد و او را از رحمت خدا ماءيوس كند و جرى در معصيت نمايد ولى انسان هر قدر گنه كار باشد نبايد از رحمت حق ماءيوس شود حتى در دم مرگ. امّا نه اينكه گناه كند و بگويد حالا وقت هست، يكى اينكه ما نمى دانيم كى مى ميريم جوان يا پير، كوچك يا بزرگ، چه وقت مى ميريم چه ساعتى و در چه حالى مى ميريم پس بايد زود دست به كار شويم، تا هنوز مرگ ما را در بر نگرفته. شيخ سعدى مى فرمايد:


9

كنون بايد اى خفته بيدار بود
چو مرگ اندر آرد زخوفت چه سود

كنونت كه چشم است اشكى بيار
زبان در دهان است عذرى بيار

نه پيوسته باشد روان در بدن
نه همواره گردد زبان در دهن

كنون بايدت عذر تقصير گفت
نه چون نفس ناطق ز گفتن بخفت

غنيمت شُمر اين گرامى نفس
كه بيمرغ قيمت ندارد قفس

مكن عمر ضايع به افسوس و حيف
كه فرصت عزيز است و الوقت ضيف
11 (حقيقت توبه)

حقيقت توبه همان پشيمانى از گناه است؛ به خاطر زشتى آن معصيت در نزد خداوند متعال، زيرا خلاف رضاى او را انجام داده آقا على (ع) مى فرمايد نگاه به كوچكى گناه نكن نگاه كن ببين چه خداى بزرگى را معصيت كردى. مثل غلامى كه كارى را بر خلاف رضاى مولايش انجام دهد و غافل باشد از اينكه مولايش دارد او را مى بيند، چون فهميده كه او را مى ديده قطعا سخت از كردار خود پشيمان مى شود. و همانند تاجرى كه معامله اى بكند و در آن سرمايه خود را از دست بدهد و مقدار زيادى بدهكار گردد، چقدر از آن معامله پشيمان مى شود خصوصا اگر دوست دانائى قبلا او را از آن معامله نهى كرده باشد و نيز مانند كسى كه دكتر و طبيب او را از خطر خوردن غذائى با خبر كرده باشد و بعد از خوردن و گرفتار شدن از كار خود چقدر پشيمان خواهد بود.

قطعا هرچه ايمان به خدا و روز جزا و تصديق خبرهاى قرآن و پيغمبر و امام در انسان بيشتر باشد پشيمانى از گناه كرده شده بيشتر و آتش درونى آن سخت تر خواهد بود، پس حقيقت توبه آن است كه اگر كسى گناهى كرد بعد پشيمان شد و توبه كرد همان كافيست، چنانچه پيغمبر اكرم (ص) فرمود:

اَلنِّدامَة تَوبَة پشيمانى از گناه خود توبه است.(18)

در كافى دارد آقا امام باقر (ع) فرمود:

كَفى بِالنِّدام تَوبه در توبه پشيمانى كفايت است.

آقا امام صادق (ع) فرمود:

ما مِنْ عَبدٍ اَذْنَبَ ذنْبا فَنَدَمَ عَلَيْهِ اِلاّ غَفَر اللّه لَهُ قَبْل اَنْ يَسْتَغْفِرَ

نيست بنده اى كه گناهى كند سپس پشيمان گردد مگر اينكه خداوند او را مى آمرزد پيش از آنكه او از خداوند متعال طلب آمرزش كند.

بله حقيقت توبه همان حسرت و پشيمانى قلبى و به درد آمدن دل است از گناهى كه كرده و هر اندازه اندوه دل بيشتر باشد توبه اش به قبول نزديكتر است و آن هم تابع بزرگ دانستن گناه است. زيرا گناه را هرچه بزرگتر ببيند بر پشيمانيش افزوده مى شود مانند كسى كه در اثر سامحه، زندگى و سرمايه اش آتش بگيرد بديهى است هرچه دارائيش در خطر سوختن بيشتر باشد اندوه و غمش بر سامحه و سهل انگاريش زيادتر خواهد بود خصوصا اگر آتشى باشد كه خاموش كردنش دشوار باشد و اگر خودش را هم در خطر سوختن ببيند بطورى كه راه فرار هم نداشته باشد و فريادرسى هم نيايد حالش معلوم است. چنين شخص گنه كارى بايد بداند كه آتش براى خود افروخته كه از آن فرار نتوان كرد و هيچ آفريده اى هم خاموشش نتوان كرد زيرا آتشى است كه از قهر و غضب خداوند قهار پيدا شده كه حضرت اميرالمؤ منين (ع) در دعاى كميل مى فرمايد:

اين عقوبتهائيست كه آسمانها و زمين در برابرش نمى توانند پايدارى كنند و سوزش آن هم مانند سوزش آتش دنيا نيست.

از رسول خدا (ص) روايت شده كه هرگاه يك نفر را از دوزخ بيرون آورند و در تنور آتش دنيا بيفكنند خواب راحتى مى كند.

فرياد از آتشى كه تنور آتشين دنيوى نسبت به آن آسايشگاه است. آيات قرآن در بيان شدّت و سختى قهر خداوند بسيار است و خلاصه شخص گنه كار بايد سخت پشيمان و پريشان باشد و نالان و گريان بسوزد و بگدازد و تا پاك شدن خود را يقين نكند آرام و قرار نگيرد و آن يقين هم پيدا نمى شود مگر هنگام مرگ كه ملائكه رحمت او را بشارت دهند. و عجب آنجاست كه همان سوز و گداز و ناله و فريادش خاموش كننده آتشها و پاك كننده چركها و روشن كننده تاريكيهاى گناهانش مى شود به طوريكه حالش مانند پيش از گناهش مى شود چنانچه رسول اللّه (ص) فرمود: توبه كننده از گناه مثل كسى است كه اصلا گناه نكرده التّائِبُ مِنَ الذَّنْبِ كَمَنْ لاذَنْبَ لَهُ بلكه گاهى بهتر از پيش مى شود، يعنى در اثر ادامه آن سوزش دل و سعى در اصلاح حال چنان به پروردگارش نزديك مى شود كه محبوب او مى گردد انّ اللّ ه يحبّ التّوّابين.


10

از اين جاست كه امام سجاد (ع) مى فرمايد:

خدايا توفيق توبه اى بده كه مرا به مقام محبّت تو رساند. و اوجب لى توبة توجب لى محبّتك (19) و مرا به درجه توبه به سوى خودت برسان و در دعاى ابوحمزه ثمالى: و انقلمنى الى درجة التوبة اليك.

اثر توبه در از بين بردن گناه باعتبار كمى و زيادى ندامت است بايد در زياد شدن آن كوشيد و بهترين وسيله براى زيادتى آن تَدبُّر در آيات و احاديث و داستانهاى افرادى كه توبه كرده اند.

توئى رَبّ و پناه بى پناهان
منم آن بنده سرگرد حيران

به غفلت رفت عمر نازنينم
كنون با ضعف و با پيرى قرينم

زخواب غفلتم بيدار گشتم
ز اعمال نكوتخمى نكشتم

به لذّتهاى نفسم ره سپردم
زطاعات تو لذّتها نبردم

تن از بارگنه ويرانه گشته
دل از ترس گنه غمّى نه گشته
12 (سرزنش از تاءخير توبه)

خداوند متعال در هر لحظه انسانها را امر به توبه ميكند و فرمان (توبوا) توبه كنيد (فعل امراست) او را موظف به تعجيل در توبه كردن مى نمايد، بنابر اين تاخير آن، تاخير در انجام فرمان الهى است. و چنين كسى در هرلحظه به عنوان نافرمان و ترك كننده فرمان حق به حساب مى آيد.

امام جواد (ع) فرمود:

تاءخيرُ التُوبَةِ اِغْتِرارٌ وطُولُ التَّسِويف حَسْرةٌ.(20)

تاءخير توبه يك نوع حيرانى و سرگردانى و طول دادن و به آينده موكول كردن (توبه) باعث حسرة و ندامت است.

و همچنين آقا اميرالمؤ منين (ع) مى فرمايد: از كسانى مباش كه بدون عمل، اميد سعادت آخرت را دارند و توبه را با آرزوهاى دراز به تاءخير مى اندازند و نيز فرمود: آنكس كه در توبه كردن سهل انگارى كند و به آينده موكول نمايد دين ندارد.

لا دينَ لِمُسَوّفٍ بِتَوبَتِه (21)

و همچنين آقا امام باقر (ع) مى فرمايد: از تاءخير انداختن توبه بپرهيز، زيرا تاخير انذاختن توبه همچون دريائى است كه در مانده در آن غرق مى گردد.(22)

بايد توجّه داشت كه توبه هنگام نشانه هاى عذاب و مرگ مورد قبول نيست چنانچه ايمان و توبه فرعون هنگام غرق شدن پذيرفته نشد كه در آيه 18 سوره نساء به اين مطلب تصريح شده است. و از آيات 50 و 51 سوره يونس استفاده مى شود كه به هنگام نزول عذاب درهاى توبه بسته مى شود چرا كه توبه در چنين حالى شبيه توبه اجبارى و اضطرارى است و چنين توبه اى ارزش ندارد.

محمّد همدانى مى گويد: از حضرت رضا (ع) پرسيدم چرا خداوند متعال فرعون را غرق كرد با اينكه ايمان آورد و به توحيد اعتراف كرد. حضرت فرمود: به خاطر اينكه فرعون هنگام ديدن عذاب ايمان آورد و ايمان در اين هنگام پذيرفته نيست.(23)

پس تا زود است انسان از گذشته هايش توبه كند قبل از نشانه هاى عذاب و مرگهاى ناگهانى كه در دنياى حاضر مى باشد.

خداوندا بده توفيق طاعت
نما دورم هم از عصيان و غفلت

بده قوّت نمايم خدمت تو
بكوشم در رضا و طاعت تو

در آيم در ميان پيشتازان
شتابم در رضايت از دل و جان

بيابم شوق قربت عاشقانه
شوم نزديك، از تو مخلصانه

شوم از جمله شب زنده داران
درآيم در جوارت با محبّان
13 (توبه فورى واجب)

توبه از گناهان چه كبيره و چه صغيره به اتفاق جميع علماء و به حكم عقل واجب و فورى است، چنانچه محقق طبرسى در تجريد الكلام و علامه حلى در شرح آن فرموده اند كه به توبه فورى ضرر دفع مى شود و دفع ضرر هم عقلا واجب است پس توبه به حكم عقل واجبست و در قرآن سوره نور آيه سى و يك مى فرمايد: توبه كنيد، و همه شما بسوى خداوند رجوع كنيد، باشد كه رستگار شويد و نيز در آيه هشت سوره تحريم مى فرمايد: اى كسانى كه به خدا ايمان آورده ايد توبه كنيد و به خدا رجوع نمائيد، توبه خالص (فقط براى رضاى خدا) اميد است پروردگار شما، گناهانتان را تلافى فرمايد.


11

مرحوم شيخ بهائى رضوان اللّه تعالى عليه در شرح اربعين فرموده شكى در وجوب فورى توبه نيست، زيرا گناهان مانند سمهايى هستند كه به بدن انسان ضرر مى رسانند و همچنانكه خورنده سم واجب است در معالجه عجله و شتاب كند تا به هلاكت نرسد و از بين نرود، شخص گنه كار هم همينطور است واجب است بر او كه هرچه زودتر گناه را ترك كند و سريع توبه نمايد تا دينش ضايع نگردد و گنه كارى كه در توبه مسامحه كند و به وقت ديگر تاءخير اندازد بين دو خطر بزرگ خود را قرار داده است كه اگر از يكى سالم بماند به ديگرى مبتلا خواهد شد:

اوّل: رسيدن مرگهاى ناگهانى به طورى كه از خواب غفلت بيدار نشود مگر مرگ خود را ناگهان ببيند چنانچه قرآن مجيد در سوره اعراف آيه نود و پنج مى فرمايد: آيا در امانند اهل قريه ها كه مرگ ايشان را بگيرد در حالى كه خوابيده اند. كه در آن حال باب توبه مسدود و يكساعت مهلت مى خواهد ولى اجابت نمى شود. چنانچه در سوره منافقون آيه 10 و 11 مى فرمايد:

انفاق كنيد از دارائى خود پيش از اينكه مرگ يكى از شما برسد بگويد پرودگارا مرگ مرا به تاخير انداز به مدت كمى تا تدارك گذشته كنم و هيچگاه خداوند مرگ كسى را هنگام رسيدنش به تاءخير نخواهد انداخت.

در تفسير اين آيه شريفه گفته شده كه شخص محتضر به ملك الموت مى گويد يك روز مرا مهلت بده تا از گناهان خود توبه كنم و براى سفر آخرتم توشه اى تدارك كنم مى گويد روزهاى عمرت به سر آمد، گويد يك ساعت مرا مهلت بده مى گويد ساعتهاى عمرت تمام شد پس باب توبه بر او بسته مى شود و روح از بدنش خارج مى گردد با هزاران حسرت و ندامت بر عمر گذشته اش و گاهى مى شود كه در آن حال اصل ايمان هم به خطر مى افتد.

دوّم: آنكه بواسطه پاك نكردن آلودگى خود از گناه (بوسيله توبه)، تاريكى و تيرگى گناهان بر دل زياد مى شود تا به حدى چرك و طبع مى رسد كه ديگر قابل پاك شدن نيست زيرا هر گناهى كه شخص مى كند ظلمتى در دلش پيدا مى شود مانند نفسى كه به آينه دميده مى شود، چطور زلال بودنش را از دست مَى دهد وتيره و تار مى شود.

هرگاه ظلمت گناهان بر قلب زياد شد دين (چرك) مى شود و كم كم بر اثر ماندن چرك جرم مى گيرد و چركها زياد مى گردد و طبع مى شود، يعنى مهر بر او زده مى شود و بسته مى گردد و بطورى كه هيچ حقى را ديگر نمى فهمد ونمى پذيرد؛ بر اثر زياد شدن زنگ و جرم ديگر قابليت صيقلى شدن نخواهد بود.

گر آئينه از آه گردد سياه
شود روشن آئينه دل ز آه

بترس از گناهان خويش اى نفس
كه روز قيامت نترسى ز كس

بله چنين قلبى در روايت قلب منكوس و قلب اسود ناميده شده است آقا حضرت باقر (ع) مى فرمايد هيچ چيز براى قلب زيانبخش تر از گناه نيست، هر وقت قلب در ظلمت گناهى واقع بشود آن ظلمت با اوست تا تاريكى تمام قلبش را مى گيرد تا اينكه بالايش پائين مى شود يعنى اين قلب وارانه و از حق منحرف مى گردد.

در روايت ديگر مى فرمايد:

لَمْ يَرْجَ صاحِبه اِلى خيرٍ ابدا. صاحبش ديگر به هيچ خيرى بر نمى گردد و اين دليل بر آن است كه صاحب چنين قلبى از گناهان خود دست بردار نيست و از آن توبه نمى كند اگر به زبانش بگويد توبه كردم حرفيست كه به زبانش جارى شده و دلش با آن همراه نيست و حقيقتى در كار نيست و اثرى براى آن نخواهد بود، چنانچه اگر شخصى به زبان بگويد لباسم را شُستم هيچگاه با اين حرف لباسش پاك نمى گردد و گاهى چنين شخص به قدرى در امر دين بى مبالات مى شود كه اصل ايمانش در خطر و بالاخره عاقبت به شر مى گردد.


12

طريقى بدست آور صلحى بجوى
شفيعى بر انگيز و عذرى بگوى

به يك لحظه صورت نبيند امان
چو پيمانه پرشد به دور زمان

فراشو چو بينى در صلح باز
كه ناگه در توبه گردد فراز

برو گرد ذلت زدامن بشوى
كه ناگه زبالا ببندند جوى
14 (توبه نصوح در قرآن)

آقا امام صادق (ع) در تفسير، واژه نصوح را چنين فرموده:

هَوَ الذَّنْبُ الذّى لايَعُودُ فيهِ اَبَدا.

آن گناهى است كه بنده هرگز به آن باز نگردد.(24)

آقا امام هادى (ع) در معنى نصوح فرمود:

اَنْ يَكُونَ الباطِنَ كالطّاهِر وَ اَفضَلُ مِنْ ذلِك.

توبه نصوح آن توبه ايست كه باطن انسان مانند ظاهر و بهتر از ظاهر باشد.(25)

رسول خدا (ص) در معنى نصوح فرمود:

اَنْ يَتُوبَ التّائبُ ثُمَّ لايَرْجِعُ فى ذَنبٍ كَما لايَعُودُ الْلَّبَنَ اِلَى الضَّرْع.

توبه كننده هرگز به گناه باز نمى گردد چنانچه شير به پستان باز نمى گردد.(26)

مرحوم علامه مجلسى رضوان الله تعالى عليه در شرح كافى در معنى توبه نصوح چند وجه از مفسرين نقل نموده.

1 توبه خالص و پاك براى رضاى خدا يعنى فقط به منظور مخالفت امر خدا از گناه پشيمان شده باشد نه از ترس جهنم يا طمع به بهشت باشد (زيرا پشيمانى از گناه براى ترس از دوزخ توبه نيست.)

2 توبه اندرز بخش كه مردم را بمانند خود تشويق كند يعنى حال او در توبه طورى باشد كه آثار توبه او را ببينند و به توبه مايل شوند و با اين عمل خود ديگران را نصيحت كرده و به توبه كردن دلالت و راهنمائى نموده يا اينكه توبه اندرز كننده صاحبش باشد يعنى گذشته خود را اصلاح نمايد و از هر گونه گناه كنده شود و تا آخر عمر پيرامون هيچ گناهى نرود.

3 توبه رفو كننده (از نصاحت بمعنى خياطت باشد) يعنى توبه اى كه بوسيله آن هرچه از پرده ديانت پاره شده است دوخته شود و توبه كننده را با اولياء خدا و دوستان او به هم گرد آورد.

4 نصوح صفت توبه كننده مى باشد يعنى توبه شخص كه نصيحت كننده خودش باشد به آن توبه به اين معنى كه بر وجه كامل توبه كند كه تمام آثار گناه را از دل ريشه كن سازد به وسيله اينكه خود را در توبه رياضت آب كند (يعنى با رياضت هر گناهى كه با بدن كرده و گوشت بدنش از گناه روئيده آب كند) و تيرگى گناهان را از آن بزدايد و به پرتو حسناتش بيارآيد.

الهى چه سازم پناهى ندارم
به جز توبه و گريه راهى ندارم

زهر سو گرفته مرا خوف و خشيت
به جز غصّه و غم سپاهى ندارم

برى هستم از كفر و از شرك و طغيان
به جز ذات پاكت پناهى ندارم

زكردار بد رفته بس آبرويم
به نزد تو جز روسياهى ندارم

به آتش همه سوخته خرمن من
به بستان عمرم گياهى ندارم

زافعال خود آنقدر شرمسارم
كه نزد كسى عزّوجاهى ندارم
15 (جبران گناه)

يكى از اركان مهمّ توبه، جبران گناه است كه موجب شُستن آثار گناه شده و بطور كلى انسان را از رسوبات گناه مى رهاند. از اين جبران در اسلام به عنوان (كفّارات و تكفير) پوشاندن و پاك كردن ياد مى شود. تكفير در مقابل احباط است، احباط آنست كه انسان با ارتكاب گناه بزرگى، كارهاى نيك خود را پوچ و بى اثر كند ولى تكفير يعنى انسان با جبران گناه آثار گناهان سابق را به طور كلى از چهره جان خود بزدايد به عبارت روشنتر و واضحتر توبه داراى دو مرحله است:

1 قطع و ترك گناه (پاكسازى).

2 تقويت جان با اعمال نيك (بهسازى).

مانند كسى كه مبتلاى به بيمارى تب است كه درمان او داراى دو بُعد است:

1 خوردن داروى قطع كننده تب.

2 خوردن داروهاى نيروبخش.

تا آثار و ضايعات بيمارى مانند ضعف را از بين ببرد و توبه كننده هم چون مبتلا به بيمارى گناه بوده راه درمانش همچنانكه گفتيم دو مرحله دارد:


13

اوّل: بايد داروى ضد گناه يا ترك تمام گناهان را استفاده كند و خودش را از همه معاصى پاك كند (پاكسازى نمايد).

دوّم: بايد داروى نيروبخش و تقويت جان را با اعمال نيك و خوب جبران كند و جبران گناهان گاهى به مرحله اى مى رسد كه گناهان سابق را تبديل به نيكيها و حسنات مى كند يعنى نه تنها آثار گناه را از لوح دل مى شويد، بلكه آثار درخشان كارهاى نيك را جايگزين آن مى نمايد. به عنوان مثال اگر كسى مدتها پدر و مادرش را مى آزارده و اكنون توبه نموده تنها قطع آزار كافى نيست بلكه بايد با شيرينى محبتهاى بى دريغ خود، تلخيهاى دوران آزار را جبران نمايد.

خداوند مى فرمايد:

وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيّئَة.(27)

عاقلان كسانى هستند كه با كارهاى نيك و شايسته و خوب و حسنه كارهاى ناشايسته و بدو سيئات را از بين مى برند.

يُبَدِّلُ اللّه سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ (28)

كسى كه توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد. خداوند گناهان اين گروه را به حسنات تبديل مى كند.

... اِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَيّئات (29)

بدرستى كه حسنات و خوبيها، سيئات و بدى ها را بر طرف مى سازد.

در آيه 31 سوره نساء مى فرمايد:

اگر از گناهان كبيره اى كه از آن نهى شده ايد اجتناب كنيد از گناهان شما روپوشى مى كنيم.

در آيه 7 سوره عنكبوت مى خوانيم: آن كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند قطعا از گناهانشان روپوشى مى كنيم.

منظور از گناه را روپوشى مى كنيم يعنى گناهان را محو و آثارى از آن باقى نمى گذاريم.

در سوره آل عمران آيه 195 مى خوانيم:

آنهائى كه در راه خدا هجرت كردند و از خانه هاى خود بيرون رانده شدند، و در راه من آزار ديدند و جنگ كردند و كشته شدند، سوگند ياد مى كنم كه گناهان آنها را مى پوشانيم.

حضرت رسول (ص) مى فرمايد:

اتَّقِ اللّهَ حَيثُ كُنْتَ، و خالِقِ النّاس بِخُلْقٍ حَسَن وَاِذاعَمِلْتَ سَيّئَةً فَاعْمَلْ وحَسَنَةً تَمْحُوها.(30)

در هر جا هستى از خدا بترس و با مردم با اخلاق خوب برخورد كن و هرگاه گناهى كردى كار نيكى بعد از آن انجام بده كه آن گناه را محو مى كند.

.... مَنْ عَمِلَ سَيِّئَةً فِى السِّرِّ وَمَنْ عَمِلَ سَيْئَةً فِى الْعَلانِيَةِ فَلْيَعْمَلْ حَسَنَةً فِى الْعَلانِيَةِ.(31)

كسى كه در پنهانى گناه كند، پس در پنهانى كار نيكى انجام دهد و كسى كه در آشكار گناه كرد پس آشكا را كار نيك انجام دهد.

همچنين امام باقر (ع) فرمود:

هرگاه نشانه هاى توبه، از توبه كننده آشكار نگشت، اوتوبه كننده حقيقى نيست (و آشكار شدن نشانه هاى توبه اينستكه) آنها را كه ادعاى حقى بر او دارند راضى كند، نمازهاى قضا شده اش را اعاده نمايد، در برابر مؤ منان متواضع باشد و خود را از طغيان هوسهاى نفسانى حفظ نمايد... (32)

آقا اميرالمؤ منين (ع) فرمود:

ثَمَرَةُ التَّوْبَةِ اِسْتِدْراكُ فَوارِطِ النَّفْسِ.(33)

ميوه و آثار توبه جبران ضايعات نفس است.

امام باقر (ع) فرمود:

ما اَحْسَنَ الْحَسَناتِ بَعْدَ السَّيْئاتِ.(34)

چقدر كارهاى شايسته و خوب، بعد از گناهان، شايسته و زيباست.

شخصى از حضرت رسول (ص) پرسيد:

كفاره گناه غيبت چيست؟

حضرت فرمود: تَسْتَغْفِرْ لِمَنْ اِعْتَبَتهُ.

براى كسى كه او را غيبت كردى از خدا طلب مغفرت و آمرزش كن.(35)

امام كاظم (ع) فرمود:

از كفّارات گناه بزرگ، پناه دادن به انسان پريشان و گرفتار و زدودن اندوهگين از اندوهگين و غمناك است.(36)

امام باقر (ع) فرمود:

چهار خصلت است كه اگر كسى داراى آن باشد، هر چند از سر تا قدمش را گناه فراگرفته باشد، خداوند متعال آن گناهان را به نيكى تبديل مى كند:

1 راستگوئى. 2 حياء. 3 خوش اخلاقى. 4 شكر خدا.

پيامبر (ص) فرمود: بعضى از گناهان است كه نماز و صدقه آنها را جبران نخواهد كرد شخصى پرسيد: پس جبران آنها كدام عمل است؟

آن حضرت فرمود: تحمل رنج و اندوه در تحصيل معاش زندگى اَلْهُمُومُ فى طَلَبِ الْمَعيشَةِ (37)

شخصى به حضور رسول خدا (ص) آمد و عرض كرد:

گناهانم بسيار شده اند و اعمال نيكم اندك است. حضرت فرمود: سجده هاى بسيار (يا طولانى) بجا آور؛ چرا كه سجده گناهان را آنچنان ميريزد كه باد برگهاى درخت را مى ريزد.(38)


14

من آن بنده روسياه توام
زجرم و گنه عذر خواه توام

كه بر فضل و عفو تو دل بسته ام
زالطاف غير تو بگسسته ام

گذشته خطا بوده است كار من
نبوده به شان تو رفتار من

زافعال زشتم به نزدت خجل
ز رسوائيم گشته ام منفعل

بپوشان عيوبم به ستاريت
ببخشاگناهم به غفاريت

به جهل و به كردار زشتم مگير
به عجزونيازم مرا دست گير
16 (شرايط صحّت توبه)

شرايط صحت و كمال توبه اينستكه انسان گنه كار بايد توبه كند و تدارك گذشته را نمايد و اصلا به گذشته بر نگردد و در اطاعت حقّ كوشا باشد و شرايط صحت و قبولى آمرزش و توبه شش چيز است چنانچه شخصى براى خود نمائى در حضور حضرت اميرالمؤ منين (ع) گفت: استغفر اللّه.

حضرت فرمود: مادرت به عزايت بنشيند آيا مى دانى استغفار چيست؟ (چون استغفارش تنها به زبان بوده و دلش از حقيقت آن خالى بود) استغفار درجه بلند مقامان و صدر نشينان عالم اعلى است و در معنى استغفار شش چيز لازمست و توبه داراى شش پايه و اساس است:

1 پشيمانى و حسرت و ناراحت و افسرده از كردار و گناهان گذشته.

2 تصميم قطعى و عزم برترك گناه براى هميشه.

3 ادا كردن حقوق مردم بطورى كه هنگام مردن پاك باشد و رحمت خدا را ملاقات كند در حاليكه حق كسى بر عهده اش نباشد.

4 هر واجبى كه از او ضايع شده (مثل نماز و روزه و خمس و زكوة و حج...) تدارك نمايد.

5 آنچه گوشت بدنش از حرام روئيده با اندوهها آبش كند تا پوست به استخوان بچسبد و گوشت نو در بدنش پيدا شود.

6 زحمت عبادت را ببدن خود بچشاند چنانچه خوشى و شيرينى گناه را چشانيده (تا جبران گردد) در اين هنگام بگو استغفر اللّه.(39)

بله لازمه صحّت و كمال توبه حسرت و ندامت بر گناه و عزم برترك آن در آينده بطوريكه اگر بر ترك آن گناه تصميم نداشته باشد معلوم مى شود حقيقتا از آن گناه و معصيت پشيمانى ندارد.

از لوازم حسرت و ندامت بر گناه سعى در تدارك آنست يعنى اگر آن گناه حق اللّه بوده مانند ترك، نماز و روزه و زكوة و خمس و حج... پس قضاى آن را بجاآورد و اگر حق الناس بوده مثلا حق مالى است آن را بصاحبش برگرداند، اگر مرده بورثه اش بدهد و اگر نمى شناسد از طرفش صدقه دهد و اگر حق عرضى است (يعنى با اعضاء و جوارحش كسى را اذيت كرده) حلال بودى طلبد و طرف را از خودش راضى كند و اگر حق حد باشد مانند قذف بايد تسليم صاحب حق شود تا بر او اقامه حد شود يا عفوش كند.

امير المؤ منين على (ع) مى فرمايد:

پشيمانى بايد قلبى باشد و بزبان هم عذر خواه و تصميم جدى و مداوم بر ترك گناه باشد.(40)

امام سجاد (ع) مى فرمايد:

توبه بمعنى كار شايسته و باز گشت از انحراف نه لقلقه زبان، به اين ترتيب شرايط قبول شدن توبه را بدست آورديم كه علاوه بر ترك گناه و پيشمانى و تصميم بر ترك، جبران ضايعات گناه نيز لازم است.(41)

چنانچه قرآن كريم در سوره نور آيه 5 مى فرمايد:

اِلاّ الَّذينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ واَصلَحُوا.

مگر آن كسانيكه بعد از اين توبه كنند و به اصلاح و جبران بپردازند.

جمله اصلحوا بيانگر اينستكه شرايط مهم توبه اصلاح و جبران ضايعات گناه است.

جبران گناه با كارهاى نيك و خوب ممكن است به صورتهاى گوناگون مانند كمكهاى مالى، جهاد در راه خدا، روزه گرفتن، شب زنده دارى و... انجام گيرد ولى مناسب آن است كه جبران هر گناه خاصى در رابطه با ضد همان گناه باشد مثلا گناه بى حجابى و ناپاكى را با حفظ كامل عفت و رعايت همه جوانب پاكدامنى جبران كرد، گناه غيبت كردن با كنترل زبان و مراقبت دقيق براى حفظ زبان بايد جبران شود. و گناه ظلم و بى رحمى را با احسان به مظلومان و دستگيرى از بينوايان تلافى نمود. و گناه چشم چرانى را با عفت چشم و نگاههائى كه براى آن پاداش است مانند نگاه به قرآن و چهره عالم ربّانى و نگاه به چهره پدر و مادر جبران نمود. تا با برقرارى اين هماهنگى ضايعات گناهان بطور مناسب همسان جبران گردد چنانكه اين مطلب از بعضى روايات استفاده مى شود.


15

امام صادق (ع) فرمود:

كفاره و جبران گناه كارمند دستگاه حاكم و سلطان و دولت رسيدگى و برآوردن نيازمنديهاى برادران دينى است.(42)

اى خدا من فقير و گدايم
رانده و مضطر و بى نوايم

تو رحيم و كريم و غفورى
آمدم تا كه بخشى خطايم

خالق مهربانى و آقا
بنده ام مستحق عطايم

بر در خانه تو شب و روز
حلقه بر در زنان گشته جايم

با نوا گِريم اى بار الها
بشنوى يا الهى صدايم

خوانمت با غم و آه و زارى
كن ز فضلت اجابت دعايم
17 (تكميل توبه)

پس از پيدا شدن حالت توبه چند عمل سزاوار است:

اوّل: سه روز، روزه گرفتن است چنانچه آقا امام صادق (ع) فرمود:

توبه نصوح كه خداوند به آن امر فرموده روزه گرفتن روز چهار شنبه و پنج شنبه و جمعه است.(43)

دوّم: غسل توبه كند، چنانچه حضرت رضا (ع) به كسى كه مى خواست از گناه استماع و گوش دادن به غناء و موسيقى توبه كند فرمود:

برخيز و غسل توبه كن.

حضرت رسول خدا (ص) فرمود:

بنده اى كه گناهى كرد هر اندازه كه باشد بعد پشيمان شود و توبه نمايد خداوند به مغفرت و آمرزش او رجوع مى فرمايد: سپس به شخصى كه آمده بود محضر مقدس شان كه توبه كند فرمود:

برخيز و غسل كن و براى خدا سجده نما.

سوم: خواندن دو يا چهار ركعت نماز است چنانچه حضرت صادق (ع) فرمود:

هر بنده اى كه گناهى كرد پس برخيزد و تحصيل طهارت كند (وضو بگيرد) و دو ركعت نماز بخواند و از خداوند متعال طلب آمرزش كند. بر خداست كه توبه اش را بپذيرد چون خودش فرموده: هر كس كه كار زشتى كند يا بخودش ظلم كند پس استغفار كند خدا را آمرزنده و غفّار و رحم كننده مى يابد.

و در كتاب اقبال در باب اعمال ماه ذيقعده نقل نموده كه در روز يك شنبه ماه ذيقعده حضرت پيغمبر (ص) به اصحاب فرمود:

اى مردم كيست از شما كه بخواهد توبه كند؟ گفتند همه ما مى خواهيم توبه كنيم حضرت فرمود: غسل كنيد و وضو بگيريد و چهار ركعت نماز بخوانيد در هر ركعت پس از حمد، سوره قل هو اللّه را سه مرتبه و معوّذتين (سوره ناس و فلق) را يك مرتبه بخوانيد سپس هفتاد مرتبه استغفار كنيد و در آخر بگوئيد:

لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيم.

و دعاى مختصرى هم پس از آن يادشان داد كه بخوانند:

يا عَزيز يا غَفّارُ اِغْفِرلى ذُنُوبى وَ ذُنُوب جَميع المُؤْمِنينَ وَ الْمُؤ مِناتِ فَاِنَّهُ لايَغْفِرُ الذُّنُوبَ اِلاّ اَنْتَ.

سپس فرمود: هر كس از امّت من اين عمل را بجا آورد از آسمان ندا مى آيد كه توبه ات پذيرفته و گناهانت آمرزيده شده و ملكى از عرش مى گويد بركت خدا بر تو و اهل و اولادت باد و ملك ديگرى گويد خصماء (دشمنان) تو در قيامت از تو راضى خواهند شد (به گمانم آن كسانى كه به گردن او حق دارند و او نداده و موجب دشمنى آنها گشته باشد) ملك ديگرى گويد اى بنده با ايمان قبرت فراخ و روشن خواهد بود، ملك ديگر گويد پدر و مادرت از تو راضى شدند به واسطه عمل تو، رحمت و مغفرت الهى شامل آنها و ذرّيه ات گرديد و خودت در وسعت خواهى بود چه در دنيا و آخرت و جبرئيل گويد هنگام مرگت با عزرائيل مى آيم و سفارشت را خواهم كرد كه جانت را به آسانى قبضه كند.

اصحاب گفتند: يا رسول اللّه! اگر كسى اين عمل را در غير اين ماه بجا آورد چگونه است؟

فرمود: مثل همانست كه بيان كردم و جز اين نيست كه اين كلمات را جبرئيل در شب معراج به من ياد داد.

چهارم: استغفار و سحرخيزى است. استغفار و خواندن دعاهاى توبه اى كه از ائمّه طاهرين: وارد گرديده است خصوصا دعاهاى صحيفه سجّاديه بالاخص دعاى سى و يكم كه در مورد توبه است و همچنان مناجات خمسة عشر بالاخص مناجات يكم كه مناجات تائبين است و بايد هنگام خواندن معانى آنها را متذكّر باشد و سعى كند كه حالش با گفتارش يكى باشد.


16

پنجم: تكرار توبه و استغفار است چنانچه حضرت صادق (ع) فرمودند كه رسول خدا (ص) در هر شبانه روز يكصد مرتبه به سوى خدا توبه مى كرد و از او طلب آمرزش مى خواست بدون اينكه فكر گناهى از او سرزند و از هيچ مجلسى بر نمى خواست مگر بيست و پنج بار استغفار كند و نيز فرمود: هرگاه بنده اى زياد استغفار جويد نامه عملش در حاليكه مى درخشد بالا مى رود.

حضرت رضا (ع) فرمود: مَثَلِ استغفار چون برگى است بر درختى كه بجنبد و پياپى از آن برگ ريزد، و كسيكه از گناهى استغفار كند در حاليكه از آن گناه دست برنداشته باشد مثل كسى است كه خدا را مسخره كرده.

ششم: اختيار كردن وقت سحر براى استغفار، هرچند در هر وقت كه حالت توبه و دعا باشد در آن وقت خوب است لكن سحر كه ثلثى از آخر شب است تا طلوع فجر اثر خاصى در پاك شدن از گناهان دارد و در چند جاى قرآن به آن تذكّر داده و مستغفرين در سحر را مورد ثناى خود قرار داده و آنرا از صفات اهل تقوى و بهشتيان شمرده.

شو قليل النوم مما يهجعون
باش در اسحار از يستغفرون

حضرت لقمان فرزندش را سفارش مى كند به سحرخيزى، زيرا در آن وقت چيزها به انسان مى دهند.

مى فرمايد: اى فرزندم! مبادا از سحرخيزى غافل گردى، اى فرزندم خروس از تو فهميده تر، زرنگ تر و داناتر نباشد در سحرخيزى، زيرا خروس در سحر بر مى خيزد و طلب آمرزش و استغفار مى كند، مبادا او زرنگ تر از تو باشد برخيزد، و تو در خواب باشى و سحر خيز نباشى؟!

بانك برداشته مرغ سحرى
كرده بر خفته دلان پرده درى

هيچ از جاى نمى خيزى تو
اللّه اللّه چه گران خيزى تو

آرى تو اى انسان عزيز، زودتر از ديگران بيدار شو پيش از گل نرگس و يا سمن چشم بگشا و جلوتر از مرغ سحر صدايت را بلند كن به آواى اُذْكرُ اللّه و لا تَكُنْ مِن الغافلين به ياد خدا باش و جز غافلان نباش.

آدم آن نيست كه با صداى مرغ سحر از خواب بيدار شود، آدم آنست كه پيش از مرغ سحر به شور و نوا برخيزد و سبوحٌ قُدوس گويد:

خروس صبح زد سبوح و قدوس
بر آورديده از اين خواب مخوس

به غير از خوردن و خفتن ندانى
نصيب اينست شد از معقول و منحوس

ز بالا سوى پستى چون كنى روى
به مقصد كى رسى زين سير معكوس؟!

آرى اى فرزندم و اى عزيزم، مبادا خروس در صبح و سحرخيزى از تو زرنگ تر و هوشيارتر و تيزتر باشد به اوقات نماز، آيا نمى بينى كه به هنگام هر نماز اعلام دخول وقت نماز را مى كند و مراقب نماز است و هر سحرگاهان ندا به آواز بلند سر مى دهد در حالى كه تو در خوابى.

هنگام سپيده دم خروس سحرى
دانى كه چرا همى كند نوحه گرى؟!

يعنى كه نمودند در آئينه صبح
كز عمر شبى گذشت و تو بى خبرى
(چهل داستان)

از كسانى كه گنهكار

بوده اند كه با يك جرقه دست از خلافهاى

خود برداشته و توبه كرده اند

و هر كدام از اولياء خدا شده اند

1 (توبه جوان هرزه)

در كتاب كيفر كردار جلد دوّم خواندم: رابعه عدويه مى گويد:

دوستى داشتم كه جوان بسيار زيبا و قشنگ و دلفريبى بود بر اثر جوانى و زيبائى، جوانان و دوستان بذه كارش او را به طرف گناه كشاندند و او كم كم هرزه و بى بند و بار و شيّاد و لات شد.

بيشتر كارش به دنبال خانم رفتن و تور كردن دختران معصوم بود و عجيب فرد هرزه و گناهكارى شده بود كه همه از دستش ناراحت بودند.


17

يك روز كه به ديدن او به خانه اش رفتم، يك وقت ديدم او در سجّاده عبادتش ايستاده نماز مى خواند و غرق در زهد و تقوى و ورع و عبادت و نماز و طاعت است، عجب نماز با حال و با خشوع و خضوع و گريان و نالان بود.

از حالش متعجّب و حيران شدم! با خود گفتم آن حال گناه و معصيت و بذه كارى چه بود؟! و اين حال عبادت و طاعت و گريه و ناله و زهد و تقوى چيست؟ چطور شده كه عتبة بن علام عوض شده؟!

صبر كردم تا نمازش را تمام كرد، بعد گفتم: ابن علام خودتى؟! تو آن كسى نبودى كه همه اش در هوى و هوس و زن بازى و عيش و نوش و غرق در معاصى و گناه و خلاف و عشق و شراب بودى چطور شده به طرف خدا آمدى؟ با خدا آشتى كردى؟ و چگونه از گناهان خودت برگشتى؟!

عتبه گفت: اگر يادت باشد من در اوائل جوانيم خيلى معصيت كار بودم و به خانم ها خيلى علاقه داشتم و در اين كار حريص بودم، همانطور كه مى دانى بيش از هزار زن در بصره گرفتار چنگال عشق من بودند و من هم در اين كار اسراف زيادى داشتم.

يك روز كه از خانه بيرون آمدم ناگهان چشمم به خانمى افتاد كه جز چشمهايش چيزى پيدا نبود و حجاب كاملى داشت، شيطان مرا وسوسه كرد و گويا از قلبم آتشى بر افروخته شد، دنبالش رفتم كه با او حرف بزنم به من راه نمى داد و هرچه با او صحبت مى كردم اعتنايى به من نمى كرد، نزديكش رفتم، گفتم: واى بر تو مرا نمى شناسى؟! من عتبه هستم كه اكثر زنهاى بصره عاشق و دلباخته من هستند... با تو حرف مى زنم، به من بى اعتنائى مى كنى؟! گفت از من چه مى خواهى؟ گفتم مرا مهمانى كن.

گفت: اى مرد من كه در حجاب و پرده كاملم تو چطور مرا دوست دارى و نسبت به من اظهار علاقه مى كنى؟

گفتم: من همان دو چشمهاى قشنگ و زيباى تو را دوست دارم كه مرا فريب داده.

گفت: راست گفتى من از آنها غافل بودم. اگر از من دست بر نمى دارى بيا تا حاجت تو را برآورده كنم.

سپس به راه افتاد تا به منزلش رسيد من هم دنبال او رفتم. داخل خانه شد من هم داخل شدم وقتى كه وارد منزلش شدم ديدم چيزى از قبيل اسباب واثاثيه در منزلش نيست. گفتم: مگر در خانه اسباب و اثاثيه ندارى؟

گفت: اسباب و اثاثيه اين خانه را انتقال داده ايم گفتم كجا؟ گفت مگر قرآن نخوانده اى كه خداوند مى فرمايد:

تِلْكِ الدّار الا خِرَةُ تَجْعَلُها لِلَّذينَ لايُريدُونَ عُلُوّا فِى الاَْرْضِ وَلا فَسادا وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ.(44)

اين سراى (دائمى و با عظمت) آخرت را فقط به افرادى اختصاص (داده و) مى دهيم كه در نظر ندارند در زمين برترى جوئى و فساد نمايند و عاقبت نيك و شايسته و خوب براى افراد با تقوا و پرهيزگار خواهد بود.

بله ما هرچه داشتيم براى آخرت جاويد فرستاديم دنياى باقى ماندنى نيست. اكنون اى مرد بيا و از خدا بترس و از اين كار درگذر حذر كن از اينكه بهشت هميشگى را به دنياى فانى بفروشى و حوران را به زنان.

گفتم: از اين پرهيزگارى درگذر و حاجت مرا روا كن.

خيلى مرا نصيحت كرد ديد فايده اى ندارد گفت: حال كه از اين كار نمى گذرى آيا ناگزيرم و ناچارم نياز تو را برآورم؟!

گفتم آرى.

ديدم رفت در اُتاق ديگر و مرا به آن حال گذاشت. مشاهده كردم پيرزنى در آن اتاق نشسته است. آن دختر صدا زد برايم آب بياوريد تا وضو بسازم آب آوردند و وضو گرفت و تا نصف شب نماز خواند من همين طول در فكر بودم كه اين جا كجاست اينها كى هستند و چرا تا حال طول كشيد كه ناگهان فرياد آن دختر را شنيدم كه گفت يك مقدار پنبه و طبقى برايم بياوريد سپس آن پيرزن برايش برد.


18

بعد از چند دقيقه ناگهان ديدم پيرزن فريادى زد و گفت:

اِنّا لِلّه وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُون وَلاحَوْلَ وَلاقوة اِلاّ بِاللّهِ الْعَلىِّ العَظيم.

من وحشت زده پريدم ديدم آن دختر جفت چشمهايش را با كارد بيرون آورده و روى پنبه و داخل طبق گذاشت. وقتى آن پيرزن آن طبق را به سوى من آورد ديدم چشمها با پيه آن هنوز در حركت بود.

پيرزن كه ناراحت و رنگ از صورتش پريده بود گفت: آنچه را كه عاشق بودى و دوست داشتى بگير (لا بارك اللّه لك فيها) خدا برايت در آنها مبارك نكند ما را تو حيران كردى خدا ترا حيران كند. طبق را جلوى من گذاشت، من وحشت كرده بودم نمى توانستم حرف بزنم آب دهانم خشك شده بود اين چكارى بود كه آن دختر انجام داد.

پير زن با حالت گريه گفت ماده نفر زن بوديم كه در خانه اعتكاف كرده بوديم و بيرون نمى رفتيم و خريد خانه را اين دختر مى كرد و براى ما چيزى مى آوررد ولى تو ما را حيران و سرگردان و ناراحت و افسرده كردى خوب شد؟! اين چشمهائى كه تو به آنها علاقه مند شده بودى. بگير؟!

همينكه سخن پيرزن را شنيدم از فرط ناراحتى بيهوش شدم وقتى كه به هوش آمدم آن شب را به فكر فرو رفتم و بر گذشته هايم تاءسّف خوردم گفتم: واى به حال من يك عمر دارم گناه مى كنم هيچ ناراحت نبودم ولى اين دختر با اين كار مرا ادب كرد به منزل رفتم و تا چهل روز در خانه مريض شدم، رفتار و كردار و كارِ آن دختر عجيب در من اثر كرده بود و اين سبب شد كه من از كار خودم پشيمان و نادم گردم و توبه نمودم.

يارب به در تو روسياه آمده ام
بردرگه تو به اشك و آه آمده ام

اذنم بده، راهم بده اى خالق من
افكنده سر و غرق گناه آمده ام

عمرم به گناه و معصيت شد سپرى
با بار گنه حضور شاه آمده ام

گم كرده ره و منزل پرخوف و خطر
طى كرده بسوى شاهراه آمده ام

يارب تو كريمى و رحيمى و عطوف
با عذر و اشتباه آمده ام

غفار توئى، صمد توئى، بنده منم
محتاجم و با حال تباه آمده ام

با بيم و اميد و حالت استغفار
با چشم تر و نامه سياه آمده ام

يارب تو بده برات آزادى من
در مانده منم بهر پناه آمده ام

من معترفم به جرم و عصيان و گناه
در بارگهت چو پرّ كاه آمده ام

درياى كرم توئى و من ذرّه خاك
با لطف تو اينگونه براه آمده ام

دست من افتاده نالان تو بگير
چون يوسفم و زقعر چاه آمده ام

يارب به محمّد و علىّ و زهرا
پهلوى شكسته را گواه آمده ام

حق حسن و حسين و اولاد حسين
نوميد مكن كه روسياه آمده ام

بر نامه اعمال محبت نظرى
بر عمر گذشته عذر خواه آمده ام
2 (توبه نصوح)

در كتاب انوار المجالس صفحه 432 داستان زير نوشته بود: (نَصوح) مردى كوسج (بى ريش) و مانند زنان داراى دوپستان بود او در يكى از حمامهاى زنانه آن زمان كارگرى مى كرده، و شستشوى اين زن و آن زن را به عهده داشته.

نصوح به اندازه اى چابك و تردست بوده است كه همه زنها مايل بودند كارشان را او عهده دار شود، خورده خورده آوازه نصوح، بگوش دختر پادشاه وقت رسيد، ميل كرد كه وى را از نزديك ببيند.

فرستاد حاضرش كردند، همينكه دختر پادشاه وضعش را ديد پسنديد و شب او را نزد خود نگهداشت، روز بعد دستور داد حمامى را خلوت كنند و از ورود اشخاص متفرقه بآنجا جلوگيرى نمايند. سپس نَصوح را بهمراه خود بحمام برد و تنظيف خودش را به او محول نمود.


19

از قضا دانه گرانبهائى از دختر پادشاه، در آنحمام مفقود گشت از اين پيش آمد دختر پادشاه در غضب شد و به دو تن از خواصش فرمان داد كه همه كارگران را تفتيش و بازرسى كنند، تا بلكه آن دانه گرانبها پيدا شود. طبق اين دستور ماءمورين، كارگران را يكى بعد از ديگرى مورد بازديد خود قرار دادند. هينمكه نوبت به نَصوح رسيد، با اينكه آن بيچاره روحش خبرنداشت ولى از اينجهت مى دانست كه اگر تفتيشش كنند كارش به رسوائى كشيده خواهد شد به خاطر همين هم حاضر نشد كه تفتيشش كنند. لذا به هر طرف كه ماءمورين مى رفتند تا دستگيرش كنند، او به طرف ديگر فرار مى كرد و اين عمل او به آنها اينطور نشان مى داد كه دانه را او ربوده و از اين نظر ماءمورين براى دستگيرى او اهميت بيشترى قائل بودند.

نصوح هم چون تنها راه نجات را اين ديد كه خود را در ميان خزانه حمام پنهان كند ناچار خودش را بداخل خزانه رسانيد، و همينكه ديد ماءمورين براى گرفتنش به خزانه وارد شدند و فهميد كه ديگر كارش تمام است و الا ن است كه رسوا شود، بخداى متعال از ته دل توجه عميقى نمود و از روى اخلاص از كرده هاى خود توبه كرد و دست حاجت بدرگاه الهى دراز نمود و از او خواست كه از اين غم رسوائى نجاتش دهد.

به مجرّد اينكه نصوح حال توبه و استغفار پيدا كرد و از كرده خود پشيمان گشت، ناگهان از بيرون حمام صدائى بلند شد كه دست از اين بيچاره برداريد چون دانه پيدا شد. پس، از او دست كشيدند و نصوح خسته و نالان شكر الهى را بجا آورده از خدمت دختر مرخص شد و به خانه خود رفت و هر چه مال كه از راه گناه در آورده بود، همه را بين فقراء قسمت كرد و چون اهالى شهر از او دست بردار نبودند ديگر نمى توانست در آن شهر بماند. و از طرفى نمى توانست راز خودش را به كسى اظهار كند، ناچار از شهر خارج شده و در كوهى كه در چند فرسخى آن شهر بود، سكونت اختيار نمود، و بعبادت خدا مشغول گرديد.

اتّفاقا شبى در خواب ديد كسى به او مى گويد: اى نصوح چگونه توبه كرده اى و حال آنكه گوشت و پوست تو از فعل حرام روئيده شده است؟!

تو بايد طورى كنى كه گوشتهاى بدنت بريزد، همينكه نصوح از خواب بيدار شد با خودش قرار گذاشت كه سنگهاى گران وزن را حمل كند و بدين وسيله خودش را از گوشتها بكاهاند.

اين برنامه را نصوح مرتبا عمل كرد، تا پس از مدّتى كه گذشت در يكى از روزها همانطوريكه مشغول به كار بود چشمش به ميشى افتاد كه در آن كوه چرا مى كند، از اين امر به فكر فرو رفت. كه آيا اين ميش از كجا آمده و از آن كيست؟! تا آنكه عاقبت با خود انديشيد كه اين ميش قطعا از چوپانى فرار كرده و به اينجا آمده پس بايستى من از آن نگهدارى كنم تا صاحبش پيدا شود و باو تسليمش نمايم، لذا رفت و آن ميش را گرفت و درجائى پنهانش كرد، و از همان علوفه و گياهان كه خود مى خورد بآن نيز مى خورانيد تا اينكه صاحبش آيد و از او مواظبت هم ميكرد كه آن ميش گرسنه نماند. چونكه چند روزى بهمين منوال گذشت آن ميش به فرمان الهى به تكلم و حرف آمد و گفت:

اى نصوح خدا را شكر كن كه مرا براى تو آفريده سپس از آن وقت به بعد نصوح از شير ميش مى خورد و عبادت مى كرد تا موقعيكه اتفاقا عبور كاروانى كه راه را گم كرده بود و مردمش از تشنگى نزديك به هلاكت بودند به آنجا افتاد. همينكه نصوح را ديدند از او آب خواستند.


20

نصوح گفت: شماها ظرفهايتان را بياوريد تا من به جاى آب شيرتان دهم مردم ظرف مى آوردند و نصوح آنها را از شير پركرده به آنان رد مى كرد و به قدرت الهى هيچ از آن كم نمى شد بدين وسيله نصوح آن گروه را از تشنگى نجات داد. بعدا راه شهر را بآنها نشان داد.

كاروانيان راهى شهر شدند و هريك از مسافرين در موقع حركت در برابر خدمتى كه آقاى نصوح به آنان كرده بود احسانى نمودند و چون راهى كه نصوح به آنها نشان داده بود نزديكتر بشهر بود. آنها براى هميشه آمد و رفت خود را از آنجا قرار دادند. بتدريج ساير كاروانها هم بر اين راه مطلع شدند. آنها نيز ترك راه قديمى نموده همين راه را اختيار كردند. قهرا اين رفت و آمدها درآمد سرشارى براى نصوح توليد مى نمود، و او از محل اين درآمدها بناهائى ساخت و چاهى احداث كرد و آبى جارى نمود و كشت و زراعتى بوجود آورد و جمعى را هم در آن منطقه سكونت داد، و بين آنها بساط عدالت را مقرر فرمود و برايشان حكومت مى كرد و جمعيتى كه در آن محل سكونت داشتند همگى به چشم بزرگى بر نصوح مى نگريستند.

رفته رفته آوازه و حسن تدبير نصوح به گوش پادشاه وقت كه پدر آن دختر بود، رسيد. از شنيدن اين خبر به شوق ديدنش افتاد لذا دستور داد تا وى را دعوت بدربار كنند. همينكه دعوت پادشاه به نصوح رسيد اجابت نكرد و گفت مرا با دنيا و اهل دنيا كارى نيست. و از اين رفتن به دربار عذر خواست مامورين وقتى سخن نصوح را به پادشاه زدند بسيار تعجب كرد واظهار داشت حال كه او براى آمدن عذر دارد پس چه خوب است ما نزد او رويم و قلعه نوبنيادش را مشاهده كنيم. لذا با خواصش بسوى اقامتگاه نصوح حركت كردند.

همينكه به آن محل رسيدند به قابض الارواح امر شد كه جان پادشاه را بگير و به زندگانى وى خاتمه دهد، پادشاه بدرود حيات گفت.

اين خبر به نصوح رسيد دانست كه وى براى ملاقات او از شهر خارج شده لذا در تجهيزات و مراسم تشييع جنازه اش شركت كرد، و آنجا ماند تا به خاكش سپردند و از اين رو كه پادشاه پسرى نداشت اركان دولت مصلحت را در اين ديدند كه نصوح را به تخت سلطنت بنشانند پس چنان كردند و نصوح را به زور به پادشاهى منصوب كردند.

نصوح هم چون به پادشاهى رسيد، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملكتش گسترانيد و بعد هم با همان دختر پادشاه كه قبلا گفتيم ازدواج كرد. چون شب زفاف رسيد و در بارگاهش نشسته بود، ناگهان شخصى بر او وارد شد و گفت، چند سال قبل از اين به كار شبانى و چوپانى مشغول بودم و ميشى از من گم شده بود و اكنون آن را در نزد تو يافته ام، مالم را به من رد كن.

نصوح گفت: همينطور است الا ن امر مى كنم به تو ميش را تسليم كنند. شخص تازه وارد بار ديگر گفت چون ميش مرا نگهدارى كردى هرآنچه از شيرش را خورده اى بتو حلال باد ولى آن مقدار از منافعى كه به تو رسيده نيمى از آنِ تو باشد، بايد نيم ديگرش را به من تسليم دارى.

نصوح دستور داد تا آنچه از اموال منقول و غير منقول كه در اختيار دارد نصفش را به وى بدهند و منشيان را دستور داد تا كشور را نيز بالمناصافه بينشان تقسيم كنند سپس از چوپان معذرت خواهى كرد تا بلكه زودتر برود. در آن موقع شبان گفت: اى نصوح فقط يك چيز ديگر مانده كه هنوز قسمت نشده؟! نصوح پرسيد كدام است؟!

چوپان گفت همين دختريست كه به ازدواج خود در آوردى چون آن هم از منفعت ميش من است.

نصوح گفت: چون قسمت كردن او، مساوى با خاتمه دادن به حيات وى است بيا و از اين امر درگذر؟ شبان قبول نكرد باز گفت: نصف دارائى خودم را به تو مى دهم، تا از اين امر درگذرى، اين مرتبه هم قبول نكرد. نصوح اظهار داشت تمام دارائى خود را مى دهم تا از اين امر صرف نظر كنى، باز نپذيرفت. ناچار جلاّد را طلبيد و گفت: دختر را به دو نيم كن. سپس جلاد شمشير را كشيد تا بر فرق دختر زند دختر از وحشت لرزيد و جزع كرد و از هوش رفت.


21

در اين هنگام شبان جلو جلاد را گرفت و خطاب به نصوح كرد و گفت بدان نه من شبان و نه آن ميش است بلكه ما هر دو ملكى هستيم، كه از براى امتحان تو فرستاده شده ايم، سپس در آنموقع، ميش و چوپان هر دو از نظر غائب شدند. نصوح شكر الهى را بجا آورد و پس از عروسى تا مدتى كه زنده بود عبادت و سلطنت مى كرد و بعضى گفته اند آيه شريفه: تُوبُوا اِلَى اللّه تَوْبَةً نَصُوحا (45) اشاره به توبه چنين شخصى است.

از اين داستان نتيجه مى گيريم، اگر كسى توبه كند خداوند متعال امور دنيا و آخرت او را اصلاح خواهد كرد و دعايش را مستجاب مى كند و او را در بين مردم و ملائكه عزيز و سربلند مى نمايد و بزرگترين پاداش را بعد از امتحان در دنيا و آخرت به او عنايت مى نمايد.

اى خالق زمين و زمان حىّ لايزال
من بنده ذليل و تو معبود ذوالجلال

ازدرد دل چه آرمت اى خانه دار دل
احوال خود چه گويمت اى خانه سازحال

ره يافتن بسوى تو فعلى بود يسير
پى خواستن به كنه تو امرى بود محال

بى حضرت تو حدّ سخن نيست بنده را
جز صحبت از اميد و حكايت ز انفعال

در حيرتم از اينكه چه گويم تو را جواب
يا رب اگر به عدل نمائى ز من سئوال

ياد عدالتت كندم پر ز اضطراب
فكر عنايتت كندم خالى از ملال

عفوت فزون تر است ز عصيان من اگر
عصيان من فزون بود از ماله المثال

يا رب هم از تو ميطلبم بهر خود شفيع
بى اذن تو كه را به شفاعت بود محال

ترسم دو روز فانى دنيايم افكند
در آتشى كه هيچ نباشد در آن زوال

من آمدم براى تجارت در اين جهان
سرمايه رفت از كف و من خالى از خيال

يا رب كرم ز هر صفتى بهتر است و من
جز بهترين صفت ندهم در تو احتمال

عاصى چه من نباشد و چون تو كريم نيست
در پيش عفو تو گنه من عظيم نيست
3 (دست درازى به ناموس مردم)

در كتاب روضة الانوار صفحه 47 نوشته شده بود:

در زمان پيغمبر اكرم (ص) رسم بود كه هر وقت مى خواستند عازم جهاد شوند، ميان هر دو نفر از صحابه و ياران عقد اخوت و برادرى مى بستند تا به هنگام رفتن به جهاد، يكى از آن دو در شهر بماند و رسيدگى به امورات زندگى خودش و برادرش را به عهده بگيرد و ديگرى بدنبال مجاهده با كفار برود.

رسول خدا (ص) در غزوه تبوك ميان سعيد بن عبدالرحمن و ثعلبه انصارى عقد برادرى بست. سعيد، در ملازمت پيغمبر به جهاد رفت و ثعلبه هم در مدينه ماند و عهده دار كارهاى ضرورى خانواده او گرديد. ثعلبه هر روز مى آمد و آب و هيزم و ساير مايحتاج خانواده سعيد را مهيا ميكرد.

در يكى از روزها كه زن سعيد راجع به كار لازم خانه طبق معمول از پس پرده با او حرف مى زد، وسوسه نفس، هوس خفته ثعلبه را بيدار نمود و با خود گفت مدتى است كه اين زن از پس پرده با تو سخن مى گويد، آخر نظرى بيانداز و ببين در پشت پرده چيست؟ و گوينده اين سخنان چه قيافه و شكلى دارد. ببين زن تو زيباتر است يا زن سعيد و... خيالات شيطانى و هوسهاى نهانى چنان او را تحريك نمود كه قادر بر حفظ خويش نبود بهمين منظور جراءت بخود داد و پرده را كنار زد و ديد كه او زنى زيباست كه هاله اى از حجب و حياء رخسار او را احاطه كره است.

ثعلبه با همين يك نگاه چنان دل از دست داد و بى قرار شد كه قدم پيش نهاد و به زن نزديك شد آنگاه دست دراز كرد كه او را در آغوش گيرد ولى در همان لحظه حساس و خطرناك زن فرياد زد و گفت (ويحك يا ثعلبه) واى بر تو اى ثعلبه آيا سزاوار است كه شوهر من در ركاب رسول خدا مشغول پيكار و جهاد باشد و تو در اينجا پرده ناموس برادر مجاهد خود را بدرى؟!


22

اين سخن مانند صاعقه اى بر مغز ثعلبه فرود آمد، فريادى كشيد و از خانه بيرون رفت و سر به كوه و صحرا نهاد، ثعلبه در پاى كوهى شب و روز با پريشانى و بى قرارى و گريه و زارى مى گذرانيد، و پيوسته مى گفت خدايا تو معروف به آمرزشى و من موصف به گناهم...

مدتها گذشت و او همچنان در بيابانها گريه و زارى مى كرد و عذر تقصير به پيشگاه خدا مى برد و طلب عفو و آمرزش مى كرد تا اينكه پيغمبر اكرم (ص) از سفر جهاد مراجعت نمودند. وقتى سعيد به خانه آمد قبل از هر چيز احوال ثعلبه را پرسيد؟ زن سعيد ماجرا را براى او شرح داد و گفت: او هم اكنون در بيابانها با غم و اندوه و ندامت دست به گريبان است.

سعيد با شنيدن اين سخن از خانه بيرون آمد و براى جستجوى ثعلبه بهر طرف روى آورد. سرانجام او را ديد كه در پشت سنگى نشسته و دست به سر گرفته و با صداى بلند مى گويد:

اى واى بر پشيمانى و اى واى بر شرمسارى واى واى بر رسوائى روزقيامت سعيد نزديك آمد. او را در كنار گرفت و دلدارى داد و گفت: اى برادر برخيز با هم نزد پيغمبر رحمتٌ للعالمين برويم شايد برايت چاره اى بينديشد.

ثعلبه گفت: اگر لازم است كه حتما به حضور پيغمبر شرفياب شوم بايد دستها و گردن مرا با بند بسته و مانند بندگان گريزپا به خدمت پيغمبر ببرى.

سعيد ناچار دستهاى او را بست و طنابى در گرندش افكند و بدينگونه روانه مدينه شدند ثعلبه دخترى بنام حمصانه داشت چون خبر آمدن پدرش را شنيد، دوان دوان بسوى او شتافت، همينكه پدر را با آن حالت ديد، اشك تاثر ازديدگانش فرو ريخت و گفت: اى پدر اين چه وضعى است كه مشاهده مى كنم؟!

ثعلبه گفت: اى فرزند اين حال گنه كاران در دنياست، تا شرمسارى و رسوائى آنها در سراى ديگر چگونه باشد.

همانطور كه مى آمدند از درِ خانه يكى از صحابه گذر كردند صاحبخانه بيرون آمد و چون از مطلب آگاه شد ثعلبه را از پيش خود راند و گفت دور شو كه مى ترسم به واسطه خيانتى كه مرتكب شده اى به عذاب الهى گرفتار شوى برو تا شومى عمل تو به من نرسد همچنين با هر كس روبرو مى شد او را بيم مى داد و از خود مى راند تا اينكه به حضور اميرالمؤ منين على (ع) رسيد.

حضرت فرمود: اى ثعلبه نمى دانستى كه توجّهات الهى نسبت به مجاهدان و جنجگويان راه حق از هركس ديگرى بيشتر است؟ اكنون اين كار جز به وسيله پيغمبر تدارك نمى شود.

ثعلبه با همان وضع آمد و درِ خانه پيغمبر ايستاد و با صداى بلند گفت: (المذنب المذنب) گنه كار آمد، گنه كار آمد. حضرت اجازه دادند وارد شود و پس از ورودش پرسيدند: اى ثعلبه اين چه وضعى است؟!

ثعلبه خلاصه اى از ماجرا را عرض كرد. حضرت فرمودند گناهى بزرگ و خطائى عظيم از تو سرزده از اينجا برو و با خدا راز و نياز كن تا ببينم چه فرمانى از طرف خدا آيد.

ثعلبه از خانه پيغمبر (ص) بيرون آمد و روى به صحرا نهاد در اين حال دخترش جلو آمد و گفت: اى پدر دلم سخت به حالت مى سوزد مى خواهم هرجا مى روى همراهت باشم ولى چون پيغمبر تو را از پيش خود رانده است من هم ديگر به تو نمى پيوندم.

ثعلبه در بيابانها مى ناليد و روى زمين هاى داغ مى غلطيد و پى درپى ميگفت: خدايا همه كس مرا از پيش خود راندند و دست نا اميدى بر سينه ام زدند. اى مونس بى كسان، اگر تو دستم را نگيرى كه دستم را بگيرد؟ و اگر تو عذرم را نپذيرى كه بپذيرد؟! چند روز بدين منوال در سوز و گداز بسر برد و چند شبى را به گريه و نياز به پايان آورد.


23

سرانجام هنگام نماز عصر پيك حق آمد و اين آيه روحبخش را بر حضرت ختمى مرتبت (ص) خواند:

وَ الَّذينَ اِذا فَعَلُوا فاحِشَةً اَوْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ اِلا اللّهُ وَ لَمْيُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (46)

يعنى نيكان كسانى هستند كه هرگاه كار ناشايستى از آنها سرزند خدا را بياد آورند و از گناه خود توبه و استغفار كنند. كيست جز خداوند كه گناهان را بيامرزد؟ آنها كسانى هستند كه بر كارهاى زشت خود اصرار نورزند زيرا به زشتى گناهان آگاهند.

جبرئيل امين عرض كرد: يا رسول اللّه! خداوند مى فرمايد: از ما بخواه تا ثعلبه را بيامرزيم.

پيغمبر اكرم (ص)، حضرت على (ع) و سلمان رضواللّه عليه را به جستجوى ثعلبه فرستاد، در ميان راه چوپانى به آنها رسيد. حضرت على (ع) سراغ ثعلبه را از او گرفت شبان گفت: شبها شخصى به اينجا مى آيد و در زير اين درخت مى نالد.

حضرت اميرالمؤ منين (ع) و سلمان رضوان اللّه عليه صبر كردند تا شب فرارسيد. ثعلبه آمد و در زير آن درخت دست نياز به سوى خداوند بى نياز دراز كرد و عرض كرد: خداوندا از همه جا محرومم اگر تو نيز مرا برانى بكه روآورم. و چاره كار را از كجا بخواهم؟!

در اين هنگام مولاى متقيان على (ع) گريست، آنگاه نزديك آمد و فرمود: اى ثعلبه مژده مژده خداوند تو را آمرزيد و اكنون پيغمبر تو را ميخواند. آنگاه آيه شريفه ياد شده را كه راجع به توبه او نازل شده بود،قرائت نمود. ثعلبه برخاست و همراه حضرت اميرالمؤ منين (ع) به مدينه آمد و يكسر وارد مسجد پيغمبر (ص) شدند،پيغمبر (ص) مشغول نماز عشاء بود، حضرت امير (ع) و سلمان و ثعلبه به نماز اقتدا كردند بعد از سوره حمد پيغمبر (ص) شروع به قرائت سوره تكاثر نمود.

همينكه آيه اول را تلاوت فرمود (الهيكم التكاثر) شما را بسيارى مال و فرزند و غيره مشغول داشته. ثعلبه نعره اى زد و چون آيه دوم را قرائت فرمود (حتى زُرتم المقابر) تا آنجا كه به گور و ديدار اهل قبور رفتند. فرياد بلندى زد و چون آيه سوم را شنيد (كلا سوف تعلمون) آن چنين است كه بزودى خواهيد دانست. ناله اى دردناك برآورد و نقش بر زمين شد.

بعد از نماز پيغمبر اكرم (ص) دستور داد آب آوردند و بصورتش پاشيدند ولى ثعلبه بهوش نيامد و مانند چوب خشك روى زمين افتاده بود، چون درست ملاحظه كردند ديدند ثعلبه جان به جان آفرين تسليم كرده است.

حضرت رسول (ص) و صحابه از اين جريان متاءثر گرديدند و همگى گريان شدند. در اين موقع حمصانه دختر ثعلبه از جريان مطلع شد و به مسجد آمد و در حاليكه بشدت اشك ميريخت، عرضكرد؛يا رسول اللّه من بواسطه اينكه شما پدرم را از خود دور ساختيد از او روى برتافتم و ملاقات و ديدار او را موكول به رضايت شما نمودم.اكنون كه او را از گناهانى آمرزيده و در حاليكه شما از او راضى هستيد از دنيا رفته مى بينم بسيار خرسندم.

حضرت رسول (ص) دختر پدر مرده را تسليت فرمود: سپس در مراسم تكفين و تشييع او شركت نمود و او را با كمال احترام بخاك سپردند...

من به درگاه تو با بار گناه آمده ام
شرمسارم زتو با روى سياه آمده ام

چشم پر اشك و دل خسته وبار سنگين
مستمندم به درخانه شاه آمده ام

آتش معصيتم شعله كشد برآفاق
زير ابر كرمت من به پناه آمده ام

گرقبولم نكنى روى نمايم به كجا
نه به دينجا زپى حشمت و جاه آمده ام

من بيچاره زفعل بد خود منفعلم
شمرسارم زپى عذر گناه آمده ام

بار الها درى از رحمت خود باز نما
كه به شوق كرمت اين همه راه آمده ام

مذنب زار و حقيرم به درخانه دوست
پى پوزش به دوصد ناله وآه آمده ام

24
4 (بيست سال معصيت)

در كتاب ثمراة الحيوة جلد سوم صفحه سيصدو هفتاد و هفت نوشته:

جوانى در بنى اسرائيل زندگى مى كرد و به عبادت حق تعالى مشغول بود روزها را به روزه و شبها را بنماز و طاعت، تا بيست سال كارش همين بود تا كه يك روز فريب خورده و كم كم از خدا كناره گرفت و عبادتها را تبديل به معصيت و گناه كرد و از جمله گنه كاران قرار گرفت و در اين كار بيست سال باقى ماند يك روز آمد جلو آئينه خود را ببيند، نگاه كرد ديد موهايش سفيد شده از معصيتهاى خود بدش آمد واز كرده هاى خود سخت پشيمان گرديد.

گفت خدايا بيست سال عبادت و بيست سال معصيت كردم اگر برگردم بسوى تو آيا قبولم مى كنى.

صدائى شنيد كه مى فرمايد: ((اجبتنا فاحببناك تركتنا فتركناك و عصيتنا فامهلناك و ان رجعت الينا قبلنا)).

تا آن وقتى كه ما را دوست داشتى پس ما هم تو را دوست داشتيم. ترك ما كردى پس ما هم تو را ترك كرديم، معصيت ما را كردى ترا مهلت داديم. پس اگر برگردى بجانب ما، تو را قبول مى كنيم.

پس توبه نمود و يكى از عبّاد قرار گرفت. از اين مرحمتها از خدا نسبت به همه گنه كاران بوده و هست.

بازآ بازآ هرآنچه هستى بازآى
گر كافر و گبر و بت پرستى بازآى

اين درگه ما درگه ناميدى نيست
صدبار اگر توبه شكستى بازآى
5 (توبه مرد بنى اسرائيلى)

در كتاب مذكور داستان قبل فرموده:

در زمان حضرت موسى على نبينا و آله و عليه السّلام در بنى اسرائيل از نيامدن باران قحطى شد.

مردم خدمت حضرت موسى (ع) جمع شدند كه يا موسى باران نيامده و قحطى زياد شده بيا و براى ما دعا كن تا مردم از اين مشكلات درآيند.

حضرت موسى (ع) به همه مردم دستور داد كه در صحرائى جمع شوند و نماز استسقاء خوانند و دعا كنند كه خداوند متعال باران را برآنها نازل كند.

جمعيت زيادى كه زيادتر از هفتاد هزار نفر بودند در صحرا جمع شدند و هر چه دعا كردند خبرى از باران نشد.

حضرت موسى (ع) سر به آسمان كرد و فرمود خدايا من با هفتاد هزار نفر هر چه دعا مى كنيم چرا باران نمى آيد؟! مگر قدرت و منزلت من پيش تو كهنه شده؟!

خطاب رسيد اى موسى،نه، در ميان شما يك نفر است كه چهل سال مرا معصيت ميكرد به او بگو از ميان اين جمعيت بيرون رود تا باران را بر شما نازل كنم.

فرمود خدايا صداى من ضعيف است چگونه به هفتاد هزار نفر جمعيت مى رسد.

خطاب شد اى موسى تو بگو من صداى تو را به مردم ميرسانم حضرت موسى به صداى بلند صدا زد اى كسيكه چهل سال است معصيت خدا را ميكنى برخيز از ميان ما بيرون رو، زيرا خدا بخاطر شومى تو باران رحمتش را از ما قطع كرده.

آن مرد عاصى برخواست نگاهى باطراف كرد ديد كسى بيرون نرفت، فهميد خودش است كه بايد بيرون رود. باخود گفت چه كنم اگر برخيزم از ميان مردم بروم، مردم مرا مى بينند و مى شناسند و رسوا مى شوم اگر نروم خدا باران را نازل نمى كند. همانجا نشست و از روى حقيقت و صميم قلب از كارهاى زشت خود پيشمان شد و توبه كرد.

يكدفعه ابرها آمدند بهم متصل شدند و چنان بارانى آمد كه تمام سيراب شدند. حضرت موسى (ع) فرمود الهى كسيكه از ميان ما بيرون نرفت چطور شد كه باران آمد خطاب شد سقيتكم بالّذى منعتكم به، به شماباران دادم بسبب آن كسيكه شما را منع كردم و گفتم از ميان شما بيرون برود.

حضرت موسى (ع) فرمود: خدايا مى شود اين بنده معصيتكار را به من نشان دهى؟!

خطاب شد اى موسى آن وقتيكه مرا معصيت ميكرد رسوايش نكردم حالا كه توبه كرده او را رسوا كنم حاشا من نمامين را دشمن مى دارم خودم نمامى كنم من ستار العيوب هستم بركارهاى زشت مردم روپوشى مى كنم خود بيايم آبرويش را بريزم.


25

يارب توئى پناه دل بى پناه ما
خم گشته پشت و سينه زبار گناه ما

يارب بحق روح بزرگ روزگار
بنما ترحمى تو بحال تباه ما

ما عاجزيم و مضطر و مغموم ودلفكار
آه و فغان و ناله دل شده سپاه ما

يارب توئى كريم و رحيم و عفور و حىّ
باشد هميشه بر در لطفت نگاه ما

ما بنده ايم و بيكس و محزون و بيقرار
يارب توئى بحال و جهان پادشاه ما

محتاج و بى پناه و فقير و بلاكشيم
عاريّت است عزت و عفوان و جاه ما

صابر حجاب راه نجات تو غفلت است
افغان مزن كه هست خطرناك راه ما
6 (عهد و پيمان با خدا)

در كتاب كيفر و كردار جلد 2 خواندم:

جوانى با خداى متعال عهد و پيمان بست كه به دنيا دل نبندد و به زيورآلات آن ننگرد چون اينها انسان را از ياد خدا باز مى دارد.

روزى از بازارى مى گذشت از جلوى جواهر فروشى رد مى شد ديد كه كمربندى مُرصّع به دُرّ و جواهر است، از عهد خود غافل شد و نگاه طولانى به آن كرد و از زيبائى و حُسن آن تعجب نمود.

صاحب جواهر فروشى ديد كه آن جوان با دقت تمام به آن كمربند نگاه مى كند دل از آن نمى برد همينكه آن جوان قدرى از در مغازه جواهر فروشى رد شد صاحب جواهر فروشى كمربند را در دكان نديد فورا از در مغازه بريزآمد و با شتاب تمام خود را به جوان رسانيد و دست او را گرفت و گفت اى عيّار تو كمربند را دزديدى من از تو دست برنمى دارم تا كمربند مرا بدهى و كشان كشان او را به محضر حاكم آورد گفت اى حاكم اين جوان دزد است و كمربند جواهرنشان را ربوده.

حاكم نگاهى بسيماى آن جوان كرد و گفت گمان نكنم اين جوان دزد باشد زيرا به او اين كار نمى آيد.

صاحب كمربند گفت چرا او كمربند مرا دزديده و ما جرا را براى حاكم شرح داد. حاكم دستور داد او را بازرسى كنند وقتى كه او را بازرسى كردند ديدند در زير لباسهاى جوان كمربند بسته شده، حاكم متعجب و خشمناك فرياد زد.

((يا فتى اَما نستحيى تلبس لباس الاخيار و تعمل عمل الفجار)) اى جوان آيا حيا نمى كنى و خجالت نمى كشى لباس خوبان را ميپوشى و عمل بدكاران را انجام ميدهى؟

جوان وحشت زده و ناراحت گفت: مولاى من قدرى صبر كن تا مطب برايت واضح گردد. سپس رو به آسمان نمود و از صميم دل گفت الهى لااعود الى مثلها خدايا ديگر به اين عمل برنمى گردم مى دانم از ياد تو غافل شدم و به گناه افتادم از كرده خود پشيمان و نادمم توبه مرا بپذير كه خيلى ناراحتم و آبروى مرا نبر.

قاضى خيال كرد كه جوان عمل دزدى را مى گويد خيلى ناراحت شد و دستور داد او را عريان كنند و تازيانه بزنند (باينكه آن حكم بر خلاف قرآن بود زيرا حكم دزد پس از اثبات دست بريدن بود.)

ناگهان صدائى شنيدند ولى صاحب صدا را نديدند كه فرمود: ادعو ولاتضربوه انما ارودنا تأ ديبه) رهاكنيد او را زيرا ما مى خواستيم او را تاءديب نمائيم.

حاكم منقلب گرديد واز كرده خود پشيمان شد و از آن جوان عذر خواهى كرد و آمد بين دوچشم او را بوسيد و گفت مرا از قصه خود آگاه كن.

جوان جريان عهد خود را با خدا بيان كرد و نقض عهد را نيز عنوان نمود و گفت نقض عهد و پيمان مرا به اين رسوائى و بليه دچار كرد.

صاحب كمربند وقتى از داستان آگاه شد پشيمان و نادم او را قسم داد كه تو را به خدا قسمت مى دهم كه اين كمربند را از من قبول كن و مرا حلال نما.


26

جوان گفت: اى مرد برو دنبال كارت من خودم باعث اين كيفر شدم و گوش مالى هم شدم.

اى خدائيكه مكان يافته اى دردل دوست
باز از پنجه قدرت بنما مشكل دوست

اى خدائيكه گداى در تو بنده تست
جلوه ماه و خور از طلعت تابنده تست

اى خدائيكه بغير از تو نداريم كسى
لطف تو مى طلبيم چون به همه دادرسى

از صفات توهمين ورد زبان ما را بس
خود بميريم، به فضل توبفرياد برس
7 (بهلول نبّاش)

در امالى شيخ صدوق صفحه بيست و هفت نوشته شده بود: كه يك روز معاذ بن جبل در حالى كه گريه مى كرد به رسول اكرم (ص) وارد شد و سلام كرد، حضرت بعد از جواب سلام علت گريه اش را جويا شد. معاذ عرض كرد: يا رسول اللّه جوانى رعنا و خوش اندام بيرون خانه ايستاد و مانند زن بچه مرده گريه مى كند و در انتظار است كه شما به او اجازه ورود دهيد تا خدمت شما برسد و منظره آن جوان همه را گريان نموده، حضرت اجازه ورود دادند جوان وارد شد. حضرت فرمودند: اى جوان چرا گريه مى كنى؟

جوان گفت: اى رسول خدا گناهى مرتكب شده ام كه اگر خدا بخواهد به بعضى از آنها مرا مجازات كند، بايستى مرا به آتش قهر دوزخم برد و گمان نمى كنم كه هرگز مورد بخشش و آمرزش قرار بگيرم.

حضرت فرمود: آيا شرك به خدا آورده اى؟ گفت نه. حضرت فرمود: قتل نفس كرده اى؟ گفت نه. حضرت فرمود: بنابراين توبه كن كه خدا ترا خواهد بخشيد و لو بزرگى گناهانت به اندازه كوهها عظيم باشد.

گفت: گناهانم از آن كوههاى عظيم بزرگتر است. حضرت فرمود: پروردگار متعال گناهانت را مى آمرزد و لو به بزرگى زمين و آنچه در آن است، بوده باشد. جوان گفت: گناهان من بزرگتر است. تا به اينجا رسيد، حضرت با حالت غضب به او خطاب فرمود: واى بر تو اى جوان گناهانت بزرگتر است يا خداى متعال؟ جوان تا اين سخن را از پيغمبر شنيد خودش را به خاك انداخت و گفت منزه است پروردگار من، هيچ چيز بزرگتر از او نيست. در اين موقع حضرت فرمود: مگر گناه بزرگ را جز خداى بزرگ كسى ديگر هست كه ببخشد؟

جوان گفت: نه يا رسول اللّه. سپس سكوت كرد و چيزى نگفت در اين هنگام حضرت فرمود: حال اى جوان يكى از آن گناهانى را كه مرتكب شده اى بيان كن تا ببينم چه كرده اى كه اينقدر نا اميد هستى؟

جوان گفت: يا رسول اللّه، هفت سال است كه به عمل زشتى دست زده ام؛ به گورستان مى روم و قبر مردگان را نبش كرده و كفن آنها را مى دزدم. اين اواخر شنيدم دخترى از انصار از دنيا رفته. من هم طبق معمول به منظور سرقت كفن او به جستجوى قبرش رفتم. تا اينكه قبرش را پيدا كردم رويش يك علامت گذاشتم تا شب بتوانم به مقصودم برسم و كفن را بربايم.

سياهى شب همه جا را فرا گرفته بود آمدم سر قبر دختر و گورش را شكافتم. جنازه دختر را از قبر بيرون آورده و كفنش را از تنش بيرون آوردم، بدنش را برهنه ديدم آتش شهوت در وجودم شعله ور شد نگذاشت تنها به دزدى كفن اكتفا كنم، از طرفى وسوسه هاى فريبنده نفس و شيطان، نتوانستم نفس خود را مهار كرده و خود را راضى به ترك آن كنم.

خلاصه آنقدر ابليس، اين گناه را در نظر زيبا جلوه داد كه ناچار با جسد بى جان آن دختر به زنا مشغول شدم بعد جنازه اش را به گودال قبر افكندم و بسوى منزل برگشتم. هنوز چند قدمى از محل حادثه نرفته بودم كه صدائى به اين مضمون بگوشم رسيد: اى واى بر تو از مالك روز جزا چه خواهى كرد؟! آن وقتى كه من و تو را به دادگاه عدل الهى نگه دارند؟! واى بر تو از عذاب قيامت كه مرا در ميان مردگان برهنه و جُنب قرار دادى؟!


27

بله يا رسول اللّه شنيدن اين كلمات وجدان خفته مرا بيدار كرد تا اينكه به حكم وظيفه وجدان براى بخشش گناهانم از خداى بزرگ خدمت شما آمده ام تا به بركت وجود شما خداوند از سر تقصيرات من درگذرد. اما به نظرم به قدرى گناهانم بزرگ است كه حتى از بوى بهشت هم محروم خواهم ماند. يا رسول اللّه آيا شما در اين مورد نظر ديگرى داريد كه من انجام دهم؟!

پيغمبر اكرم (ص) فرمود: اى فاسق از من دور شو. زيرا ترس از آن دارم كه آتشى بر تو نازل شود و عذاب تو مرا متاءثر كند.

جوان گنهكار از پيش روى پيغمبر رفت و پس از تهيه مختصر غذائى سر به بيابان گذاشت و در محلى دور از چشم مردم به گريه وزارى و توبه پرداخت، لباسى خشن بر تن و غل و زنجيرى هم به گردن انداخته آنگاه با تضرع و زارى روى به آسمان كرد و مناجات كنان پروردگار خود را مى خواند، بارالها هر وقت از من راضى شدى به رسولت وحى نازل كن تا مرا مژده عفوت دهد و اگر نه آتشى بفرست تا در اين دنيا به كيفر اعمالم معذب شوم. زيرا من طاقت عذاب آخرت تو را ندارم.

ديرى نپائيد كه در اثر نيايش صادقانه اش، خداوند رحيم او را عفو فرمود و بر پيامبرش اين آيه را فرستاد:

و الّذين اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذكرواللّه فاستغفروا لذنوبهم و من يغفر الذنوب الاّ اللّه... (47)

رسول خدا از نزول اين آيه شريفه در جستجوى جوان مذبور بر آمد و معاذبن جبل تنها كسى بود كه اقامتگاه آن جوان را بلد بود و نشان پيغمبر(ص) داد. حضرت با گروهى از يارانش به محل آن جوان آمدند. وقتى كه رسيدند ديدند كه جوان از ترس عقوبت الهى دست نيايش بسوى حقتعالى دراز كرده و همچون ابر بهاران از ديدگانش اشك مى بارد جلو آمده غل و زنجير را از گردنش برداشتند و بوى مژده آمرزش و عفو الهى را رساندند. سپس رو به اصحاب كرده فرمودند:

جبران كنيد گناهان خود را همانطور كه بهلول نبّاش جبران كرد.

غرق گنه نا اميد مشو زدربار ما
كه عفو كردن بود در همه دم كارما

بنده شرمنده تو، خالق و بخشنده من
بيا بهشتت دهم مرو تو در نار ما

توبه شكستى بيا، هرآنچه هستى بيا
اميدوارى بجو زنام غفار ما

در دل شب خيز و زير قطره اشكى زچشم
كه دوست دارم كند گريه گنهكار ما

خواهم اگر بگذرم، از همه عاصيان
كيست كه چون و چرا كند ز كردار ما

واى برآن كو نگشت نادم از عصيان خويش
هلاك گردد به حشردر،يم قهار ما

اگرچه تابع شدى غرق معاصى بيا
دست توسل بزن به آل اطهار ما
8 (توبه آهنگر)

در كتاب انوار المجالس صفحه سيصدو چهارده نقل مى كند از حسن بصرى (و در چند كتاب ديگر ديدم از مرحوم شيخ بهائى نقل مى كنند) كه گفت:

يك روز در بازار آهنگران بغداد مى گذشتم كه ناگهان چشمم افتاد به آهنگرى كه دستش را داخل كوره حدادى مى كند و آهن گداخته شده قرمز را مى گرفت بدون آنكه ابدا احساس سوزشى كند روى سن دان مى گذاشت و با پُتك روى آن مى زد و به هر نوع كه مى خواست در مى آورد ومى ساخت. چون مشاهده اين كار شگفت انگيز بود مرا وادار به پرسش از او كرد رفتم جلو سلام كردم جواب داد بعد پرسيدم آقا مگر آتش كوره و آهن گداخته بشما آسيبى نمى رساند؟

آن مرد گفت: نه.

گفتم چطور؟

گفت: يك ايّامى در حاينجا خشك سالى و قحطى شد ولى من همه چيز در انبار داشتم. يكروز يك زن وجيه و خوش سيمائى نزد من آمد و گفت اى مرد من كودكانى يتيم و خردسال دارم و احتياج به آذوقه و مقدارى گندم دارم خواهشمندم براى رضاى خدا كمكى بكن و بچه هاى يتيم مرا از گرسنگى و هلاكت نجات بده منهم چون بهمان يك نظر فريفته جمالش شده بودم، در مقابل خواسته اش گفتم: اگر گندم مى خواهى بايد ساعتى با من باشى تا خواسته ات را برآورده كنم.


28

آن زن از اين پيشنهاد ناراحت و روترش كرده و رفت.

روز دوم باز آن زن نزدم آمد، در حاليكه اشك ميريخت، سخن روز قبل را تكرار نمود، من هم حرفهاى روز گذشته را براى او تكرار كردم، دوباره بادست خالى برگشت، دوباره روز سوّم ديدم آمد و خيلى التماس مى كند كه بچه هايم دارند مى ميرند بيا و آنها را از گرسنگى و مرگ نجات بده من حرفم را تكرار كردم و ديدم آن زن بطرف من مى آيد و پيداست كه از گرسنگى بى طاقت شده.

خلاصه وقتى كه نزديك مى شد به من گفت: اى مرد من و بچه هايم گرسنه هستيم بيا و رحمى كن و گندمى در اختيار ما بگذار؟ من گفتم:اى زن بيخودى وقت من و خودت را نگير همان كه بهت گفتم بيا با من باش تا بتو گندم دهم.

در اين موقع زن به گريه افتاد و زياد اشك ريخت و گفت: من هرگز از اين كارهاى حرام نكردم و چون ديگر طاقت نمانده و كار از دست رفته و سه روز است كه خود و بچه هايم غذائى نخورده ام بآنچه كه ميگوئى ناچارا حاضرم ولى بيك شرط گفتم به چه شرطى؟ گفت: بشرط اينكه مرا بجايى ببرى كه هيچ كس ما را نبيند.

مرد آهنگر گفت: قبول كردم و خانه را خلوت كردم آنگاه زن را بنزد خود طلبيدم. همينكه خواستم از او بهره اى بردارم. ديدم آن زن دارد مى لرزد و خطاب بمن گفت: اى مرد! چرا دروغ گفتى و خلاف شرطت عمل كردى؟ گفتم كدام شرط؟

گفت: مگر بنا نبود مرا بجاى خلوت ببرى تا كسى ما را نبيند؟

گفتم: آرى مگر اينجا خلوت نيست؟

گفت: چطورى اينجا خلوت است بآنكه پنج نفر مواظب ما هستند و مارا دارند مى بينند اول خداوند عالم و غير از او دو ملكى كه بر تو موكلند و دو ملكى كه بر من موكلند همه شان حاضراندو ما را مشاهده مى كنند با اين حال تو خيال ميكنى اينجا كسى نيست كه ما را ببيند؟ بعدا گفت: اى مرد بيا و از خدا بترس و آتش شهوت خود را بر من سرد كن تا منهم از خداى خود بخواهم حرارت آتش را از تو بردارد و آتش را بر تو سرد كند.

من از اين سخن متنبه شدم و با خود گفتم اين زن با چنين فشار زندگى و شدت گرسنگى اينطور از خدا مى ترسيد ولى تو كه اين همه مورد نعمتهاى الهى قرار گرفته اى از او (خدا) نمى ترسى؟ فورا توبه كردم و از آن زن دست كشيدم و گندمى را كه ميخواست باو دادم و مرخصش كردم. زن چون اين گذشت را از من ديد و جريان را بر وفق عفت خود ديد سرش را به سمت آسمان بلند كرد و گفت اى خدا همينطور كه اين مرد حرارت شهوتش را بر خود سرد نمود، تو هم حرارت آتش دنيا و آخرت را بر او سرد كن از همان لحظه كه آن زن اين دعا را در حقم كرد حرارت آتش بر من بى اثر شد.

الهى بى پناهان را پناهى
بسوى خسته حالان كن نگاهى

چه كم گردد ز سلطانى گرنوازد
گدائى را ز رحمت گاهگاهى

مرا شرح پريشانى چه حاجت
كه بر حال پريشانم گواهى

الهى تكيه بر لطف تو كردم
كه جز لطفت ندارم تكيه گاهى

دل سرگشته ام را رهنما باش
كه دل بى رهنما افتد بچاهى

نهاده سر بخاك آستانت
گدائى، دردمندى، عذرخواهى

اميد لطف و بخشش از تو دارد
اسيرى شرمسارى رو سياهى

تهيدستى كه با اشك ندامت
زپا افتاده از بار گناهى

گرفتم دامن بخشنده اى را
كه بخشد از كرم كوهى بكاهى
9 (جوان معصيت كار)

در كتاب هماى سعادت داستانى توجه مرا جلب كرد كه نجيب الدين (كه از علماى بزرگ زمان خودش بوده است) نقل مى فرمود: يك شب در قبرستان بودم. ديدم چهار نفر بطرف قبرستان مى آيند و يك جنازه اى روى دوششان است. من جلو رفته و از آوردن جنازه در آن وقت شب اعتراض كردم و گفتم اين عمل شمابه من اينطور مى رساند كه شما انسانى را كشته ايد و نيمه شب قصد دفن آن جنازه را داريد كه كسى از راز و اسرارتان سر در نياورد.


29

گفتند: اى مرد خيال بد نكن زيرا مادرش با ماست. ديدم پيرزنى جلوآمد. من گفتم اى مادر چرا نيمه شب جوانت را بقبرستان آورده اى؟

گفت: چون جوان من معصيت كار بوده خودش چند وصيت كرده، اول: چون من از دنيا رفتم طنابى بگردنم بينداز و مرا در خانه بكش و بگو خدايا اين همان بنده گريزپا و معصيتكارى است كه بدست سلطان اجل گرفتار شده او را بسته و نزد تو آوردم باو رحم كن. دوم: جنازه ام را شبانه دفن كن كه كسى بدن مرا نبيند و از جنايات من ياد كند و معذب شوم. سوم: اينكه بدنم را خودت دفن كن و لحد بگذار كه خداوند موهاى سفيد تو را ببيند و بمن عنايتى فرمايد و مرا بيامرزد، درست است كه من توبه كرده ام و از كرده هايم پشيمانم ولى تو اين وصيتهاى مرا انجام بده.

وقتى كه جوانم از دنيا رفت ريسمانى بگردنش بستم و او را كشيدم ناگهان صدائى بلند شد و گفت: اَلا اِنَّ اَوْلِياء اللّه هُمُ الْفائِزُون بابنده گنه كار ما اينطور رفتار نكن ما خود مى دانيم با او چه كنيم.

خوشحال شدم (كه توبه او پذيرفته شده) و او را بطرف قبرستان آوردم.

من از پيرزن خواهش كردم كه دفن پسرش را به من واگذار كند. او هم اجازه داد بدن را در قبر گذاشتم همينكه خواستم لحد را بچينم آيه اى را شنيدم كه بگوشم رسيد الا ان اولياء اللّه هم الفائزون از اين داستان اينطور نتيجه ميگيريم كه توبه شخص گنه كار مورد قبول واقع شده و خدا دوست ندارد بنده گنه كارش كه توبه كرده مورد اهانت قرار گيرد.

يا رب به درگاهت كنون
با چشم گريان آمدم

با ناله و شور و نوا
با آه و افغان آمدم

كردم بسى جرم و گنه
تا اينكه گشتم روسيه

بر درگهت اى پادشه
اينك پشيمان آمدم

دل از خطاها پر ملال
روئى ندارم از سؤ ال

مانند مرغ بسته بال
افتان و خيزان آمدم

رويم به روى خاك بين
با ديده نمناك آمدم

اى مالك املاك بين
با قلب سوزان آمدم
10 (توبه عابد)

عابدى سر كوه لبنان عبادت مى كرد كه روزها روزه دار بود و هنگام افطار خداوند متعال روزى يك قرص نان روزيش كرده بود كه نصف آن را افطار و نصف ديگرش را براى سحر ميگذاشت يك شب به وقت هميشگى صبر كرد و نان نيامد يكساعت صبر كرد خبرى نشد، دو ساعت گذشت نان نيامد بيطاقت شده از كوه پائين آمد در آن نزديكى يك قريه اى بود كه اهل آن همه نصرانى و گبر و بت پرست بودند. بطرف قريه سرازير شد و سراسيمه به در خانه اى رفت و در زد پيرمرد گبرى در را باز كرد عابد اظهار گرسنگى كرد پيرمرد رفت توى خانه و دو قرص نان برايش آورد عابد نان را گرفت و بطرف صمعه و عبادتگاهش حركت كرد. سگى در خانه پيرمرد نگهبانى ميكرد تا چشمش به عابد افتاد، دنبال عابد حركت كرد و شروع به پارس نمودن و تعقيب او و گوشه لباسش را گرفتن كرد.

عابد از ترس يكى از آن نان ها را جلو سگ انداخت. سگ نان را برداشته و خورد و باز پارس كنان پى عابد براه افتاد. نان دومى را هم به سگ داد او خورد و باز پارس كنان در پى عابد راه افتاد عابد با دست خالى و شكم گرسنه نگاهى به سگ نمود و گفت تا بحال سگِ به بى حيائى تو نديده بودم، دو قرص نان از پيرمرد گرفتم و آن را هم بتو دادم چرا هنوز پارس مى كنى و دنبال من مى آيى بقدرت كامله الهى قفل خاموشى از دهان آن سگ برداشته شد و گفت: من سالهاست كه مأ موريت نگهدارى خانه اين پيرمرد را دارم و محافظ گوسفندان او مى باشم و آنچه بمن ميدهد قانعم و گاهى هم مرا فراموش مى كند استخوان و تكه نانى خشكيده اى بمن بخوراند در اين حال شاكرم در خانه ديگرى نرفتم اگر بدهد ميخورم اگر ندهد صبر مى كنم. اما تو يكشب نانت نرسيد صبر نكردى از در خانه پروردگارى كه عمرى را بتو روزى داده روگردانيدى و بدرخانه كسى كه گبر و ضد خداست و از دشمنان اسلام است پناه بردى و بار منت كشيدى حالا بگو ببينم من بى حيا هستم يا تو.


30

عابد با شنيدن اين سخنان از خود بى خود شد و نقش زمين گرديد و وقتى كه بهوش آمد توبه نمود و حالش به عبادت بيشتر شد و يكى از اولياء گرديد.

رحيمى چاره سازى بى نيازى
كريمى دلنوازى دادخواهى

خوشا آنكس كه بندد باتو پيوند
خوشا آن دل كه دارد باتو راهى

مران از آستانت بينوا را
كه ديگر در بساطم نيست آهى

مقام و عزّ و جاهت چو ستايم
كه برتر از مقام عز و جاهى

فناكى دولت سر در پذيرد
كه اقليم بقا را پادشاهى

ز نخل رحمت بى انتهايت
بيفكن سايه بر روى گياهى

به آب چشمه لطفت فرو شوى
اگر سرزد خطائى اشتباهى

مرآن يا رب ز درگاهت رسارا
پناه آورده سويت بى پناهى
11 (شعوانه)

در كتاب خزينة الجواهر مرحوم آقا شيخ على اكبر نهاوند رضوان اللّه تعالى عليه مطالعه كردم:

در بصره زنى زندگى مى كرد به نام شعوانه كه در لا اُبالى گرى و رقّاصى و فاحشه گرى زنى معروفه بود و هيچ خانه و مجلس فسادى نبود كه شعوانه درش نباشد. روزى اين خانم شعوانه با كنيزان خود از كوچه اى گذر مى كرد اتّفاقا گذرش از درخانه مرد صالح كه از زهاد و وعّاظ زمان خود بود افتاد، ناگهان صداى خروش و گريه و ناله اى از آن خانه بگوشش رسيد.

يكى از كنيزان خود را به آن خانه فرستاد تا ببيند جريان چيست و خبرى آورد و به او گوشزد كرد كه زود بيا و ببين در اين منزل چه ميگذرد و اين ناله و گريه براى چيست؟

با خود گفت: در بصره ماتم خانه و عزاست و ما خبرى نداريم.

كنيزك به درون خانه رفت و پس از مدتى بيرون نيامد. كنيز ديگرى را فرستاد باز هم از او خبرى نشد. همه كنيزان را يكى يكى فرستاد خبرى نشد. خيلى ناراحت شد گفت مگر چه خبر است همه كنيزان را فرستادم هيچكدام نيامدند. شايد در اينجا سرّى باشد زيرا اين ماتم، ماتم و عزاى مردگان نيست بلكه عزا و ماتم زندگان است، اين ماتم بدكاران است اين ماتم گناهكاران است اين ماتم مجرمان است اين ماتم نامه سياهان است. سپس با خود گفت من خودم به داخل منزل بروم و ببينم چه خبر است.

وارد خانه شد ديد مرد صالحى بالاى منبر است و مردم زيادى دور منبر نشسته اند و دارند گريه ميكنند. در اين هنگام واعظ داشت اين آيه را تفسير مى كرد (واذا راتهم من مكان بعيد سمعوا لها تغيظا و زفيرا) جهنم در روز قيامت وقتى كه گنه كاران و عاصيان را ببيند به غرش در آيد، عاصيان و گنه كاران از صداى غرش آتش جهنم به لرزش در آيند و وقتى هم معصيت كاران را وارد آتش كنند در آن مكانهاى تنك و تاريك و زنجيرهاى آتشين هم در گردنشان است كه به يكديگر بسته شده.

و اذا القوا منها مكانا ضيقا مقرنين دعوا هنا لك ثبورا

فرياد واويلاى آنها بلند است، مالك دوزخ گويد: ها؟! چه زود صداى فريادتان بلند شد؟! حالا كجايش را ديده ايد؟! كه چه فريادها و دردهاى شديدترى هم داريد براى آنها چه خواهيد كرد؟!....

شعوانه تا اين سخن و آيه را شنيد چنان در او اثر كرد كه به گريه در آمد و صدا زد اى شيخ اگر كسى توبه كند آيا با اين همه گناه خداوند توبه او را قبول مى كند و مرا بدرگاه خود جاى ميدهد؟ و مرا مى آمرزد؟ شيخ گفت: خدا ارحم الرحمين است، توبه كنى از سر تقصيراتت مى گذرد اگر چه گناهانت به اندازه شعوانه باشد.

شعوانه گفت: اى شيخ شعوانه منم. توبه كردم و ديگر پيرامون گناه نمى روم شيخ گفت: حال كه توبه كردى تمام گناهان تو را خداوند متعال آمرزيد و تو را مشغول عفو و بخشش خود قرار داد.


31

شعوانه توبه راستين كرد و هرچه ثروت از اين راه در آورده بود و غلام و كنيزان را كه داشت در راه خدا داد و آزاد كرد و صُمعه اى براى خود در بيابان درست كرد و در آنجا مشغول عبادت و بندگى گرديد و سالها رياضت كشيد تا سوخته و گداخته شد.

روزى به حمام آمد كه سر وتن خود را بشويد يك نگاهى به بدن خود انداخت ديد بدنش سوخته و گداخته و نحيف ولاغر شده آهى كشيد و گفت اى شعوانه اين بدن توست، آه در دنيا چنين زار ونزار شدى نمى دانم در آخرت احوال تو چگونه خواهد بود سپس به گريه افتاد.

ناگهان صداى شنيد كه اى شعوانه تو از درگاه ما دور نشو و ملازم در گاه ما باش و مترس تا ببينى كه فرداى قيامت كار تو چطور خواهد شد. كم كم كارش بالا كشيد كه يكى از اولياء شد كه مجلسى درست مى كردند او سخنرانى مى كرد و اشك مى گرفت. بله هر كه با خدا آشتى كند و گرد گناه و معصيت نرود به اين مقام مى رسد.

الهى چه سازم پناهى ندارم
بجز تو و گريه راهى ندارم

زهر سو گرفته مرا خوف و خشيت
بجز غصّه و غم سپاهى ندارم

زكردار بد رفته بس آبرويم
به نزد تو جز روسياهى ندارم

به آتش همه سوخته خرمن، من
به بستان عمرم گياهى ندارم

زافعال خود آنقدر شرمسارم
كه نزد كسى عزّ وجاهى ندارم

زنفس و ز شيطان هميشه به رنجم
بجز لطف تو خير خواهى ندارم

به هرجا كنم روى درى بسته گردد
بجز در گهت جايگاهى ندارم

بريده اميدم همه از خلايق
بجز فضل تو تكيه گاهى ندارم

چه عذرم پذيرى و يا گر برانى
بجز ذات پاكت الهى ندارم

ز رحمت نظر كن به اين دل شكسته
كه جز حالت انتباهى ندارم
12 (توبه از شراب)

در كتاب گناهان كبيره جلد 2 مرحوم شهيد آية اللّه دستغيب رضوان اللّه تعالى عليه مى خواندم: وقتى كه آيه تحريم خمر (شراب) فرود آمد منادى حضرت رسول اللّه (ص) ندا داد كسى نبايد شراب بخورد؛ داستانى آورده، كه جالب است.

روزى آقا رسول اكرم (ص) از كوچه اى مى گذشتند؛ اتفاقا يكى از مسلمانها شيشه شرابى در دست داشت وارد همان كوچه اى شد كه حضرت داشتند ميگذشتند تا حضرت رسول خدا (ص) را ديد مى آيد خيلى ترسيد، گفت الا ن است كه آبرويم بريزد (زيرا به حضرت خيلى علاقه داشت) گفت خدايا غلط كردم توبه كردم و ديگر لب به خمر و شراب نمى زنم فقط مرا جلوى حضرت رسول اكرم (ص) رسوا نكن.

وقتى كه نزديك حضرت شد. حضرت رسول اللّه (ص) فرمود: در اين شيشه چيست؟ از ترس گفت آقا سركه است. آنحضرت فرمود: اگر سركه است قدرى در دست من بريز حضرت دست مبارك را پيش برد.

آن مرد هم شيشه را برگردانيد يك وقت متوجه شد كه مقدارى سركه در دست حضرت ريخته شده. مرد به گريه در آمد و گفت يا رسول اللّه قسم بخدا كه در اين شيشه شراب بود ولى چون توبه كردم و از خدا خواستم كه مرا رسوا نكند خدا هم توبه مرا قبول كرده و دعايم را مستجاب فرموده.

حضرت رسول اكرم (ص) فرمود: چنين است حال كسى كه توبه كند از گناهان خود و خداوند متعال تمام سيئات و بديها و زشتى هاى او را تبديل به حسنه و خوبى فرمايد: اولئك يبدّل اللّه سيّئاتهم حسنات.

اى پادشاه كون و مكان اى اله من
لطفت ز مهر شامل حال تباه من

من مستحق دوزخم از كرده هاى خويش
واحسرتا اگر تو نبخشى گناه من

در حشر گر تو پرده زكارم برافكنى
محشر بود سياه ز روى سياه من

32

آندم كه جز عطاى تو كس را پناه نيست
خواهم كه هم عطاى تو باشد پناه من

يك شب به طاعت تو نياورده ام صبح
بيهوده رفت روز و شب و سال ماه من

اعضاى من كه غير گنه نيست كارشان
اى واى گر شوند به محشر گواه من

ترسم كه روز حشر ز بسيارى گناه
نزد تو هيچ كس نشود عذر خواه من

من لايق جنان نيم اى واى پس اگر
روز جزا جحيم نشود جايگاه من
13 (بُشر حافى)

در كتاب روضات الجنات نوشته است:

روزى آقا امام موسى بن جعفر (ع) در بغداد از كنار منزل بُشر عبور ميكرد صداى ساز و نواز و آواز داخل خانه بگوش حضرت رسيد در اين موقع كنيز بُشر براى ريختن خاكروبه از منزل خارج شد. آقا حضرت موسى بن جعفر (ع) فرمود: اى كنيز صاحب اين خانه بنده است يا آزاد؟!

كنيز گفت: حُرّ و آزاد است. حضرت فرمود: راست ميگوئى اگر بنده مى بود از مولاى خود ميترسيد.

كنيز وارد منزل شد. بُشر بر سر سفره شراب نشسته بود، علت تاءخير او را پرسيد؟! گفت شخصى از كنار خانه شما رد مى شد از من سؤ ال كرد صاحب اين خانه عبد و بنده است يا حُرّ و آزاد.

گفتم: آقا حُرّ و آزاد است.

فرمود: آرى اگر بنده بود از آقاى خود ميترسيد.

اين سخن حضرت چنان در قلب بُشر تاءثير كرد كه سر از پا نشناخت با پاى برهنه از منزل خارج شده خود را به آقا موسى بن جعفر (ع) رساند و از كرده خود پشيمان شد و به دست حضرت توبه كرد و از گذشته هاى خود پوزش خواسته و با چشم گريان بازگشت. از آن روز ببعد اعمال زشت خود را ترك كرد و از جمله زهاد و عرفاء قرار گرفت و گويند چون با پاى برهنه از پى حضرت موسى بن جعفر (ع) دويد و با اين حال توبه كرد او را بُشر فانى (پابرهنه) لقب دادند.

يا رب مرا به رحمت بى منتها ببخش
از خود عطا بياور واز من خطا ببخش

شد ننگم از چه مايه بد نامى بشر
يا رب مرا بفخر بشر مصطفى ببخش

ميخواند مصطفى بوجود على تورا
يا رب مرا بمرتبه مرتضى ببخش

زهرا حبيبه تو و بنت حبيب تو
يا رب مرا برتبه خيرالنساء ببخش

بعد از على بخلق حسن مقتدا بود
يا رب مرا بحرمت آن مقتدى ببخش

در كربلا حسين على تشنه شد شهيد
يا رب مرا به تشنه لب كربلا ببخش

دارند انبياء به برت قرب و منزلت
يا رب مرا بمنزلت انبياء ببخش

عصيان من اگر شده سَدِّ دعاى من
يا رب مرا بحالت اهل دعا ببخش
14 (توبه فضيل)

در كتاب مذكور در لفظ فضيل نوشته است: فُضيل بن عياض در ابتداى جوانى يكى از راهزنان و سارقان و غارتگران و دزدان و بدكاران و هرزه گران و عيّاشان مشهور زمان خود بود كه هر كس اسم او را مى شنيد لرزه بر اندامش ميافتاد كه در آن زمان سلطان و خليفه وقت خود هارون الرشيد از دست او ناراحت بود و ترس داشت.

روزى از روزها سوار بر اسب آمد كنار نهرى ايستاد تا اسبش آب بخورد كه ناگهان چشمش به دختر بسيار زيبائى افتاد كه مشك خود را بدوش گرفته و مى خواست بيايد كنار نهر آب، آب بردارد. عشق و محبت آن دختر در قلبش رخنه كرد و چشم از آن دختر برنداشت تا وقتى كه دختر مشك را پُر از آب كرد و راه خود را گرفت و رفت. به نوكران و بادمجان دور قاب چين هايش دستور داد تا او را تعقيب كرده و بعد به پدر و مادر و دختر خبر دهند كه دختر را شب آماده كرده و خانه را خلوت نموده زيرا فضيل راغب آن زيبارو گشته (براى همين هم هست كه اسلام داد مى زند اى مادرها و خواهرها و زنها حجاب داشته باشيد تا چشم اجنبى ها به شماها نيافتد و مسائل دردناك به بار آورد.) فرستاده فضيل پس از تعقيب در خانه را زد و گفته هاى فضيل را به آنها ابلاغ نمود.


33

تا اين خبر به گوش پدر و مادر دختر رسيد بسيار ناراحت و متوحش و لرزان گرديدند چون چاره اى نداشتند يك عده از پيران و ريش سفيدان شهر را دعوت كردند و با آنها مشورت نمودند كه چه كنيم؟

آنها گفتند: بيا و دخترت را فداى يك شهر كن زيرا اگر فضيل به مقصود خود نرسد همه اين شهر را به غارت برده و همه چيز را به آتش مى كشد، پدر و مادر از روى ناچارى دختر را مهيا كرده و خانه را خلوت نمودند.

شب هنگام فضيل وارد شهر شد و قلاب و كمند انداخت از بالاى ديوار و پشت بام به روى بامهاى ديگر رفت همينكه خواست وارد منزل معشوقه خود گردد يك وقت شنيد صدائى مى آيد خوب كه گوش داد شنيد صداى قرآن مى آيد و يكى قرآن مى خواند توجه خود را به اين آيه جلب كرد.

الم ياءن للّذين آمنوا اَن تخشع قلوبهم لذكر اللّه.

آيا وقت آن نرسيده كه قلب مؤ منان خاضع و خاشع گردد بذكر خدا (ديگر دست از گناه بردارند و بياد خدا باشند) اين آيه چنان در او اثر كرد كه از نيمه راه از ديوار فرود آمد و زندگيش را دگرگون كرد و با كمال اخلاص و صفاى دل گفت پروردگا را چرا نزديك شده و هنگام خشوع رسيده.

فضيل از صميم قلب بسوى خدا بازگشت و توبه حقيقى نمود و همان شب راه خود را گرفت و رفت تا به يك خرابه اى رسيد كه در آنجا پناه آورد وقتى وارد خرابه شد ديد عده اى تجار و مسافران دور هم نشسته اند و با هم صحبت مى كنند آنها مسافرينى بودند كه از ترس فضيل و يارانش به آن خرابه پناه آورده بودند. و بار انداخته و اكنون در فكر كوچ و حركت بودند با يكديگر مى گفتند از شر فضيل چگونه خلاصى پيداكنيم قطعا در اين موقع شب بر سر راه ما كمين كرده تا دستبرد به اسباب و اثاثيه مازند.

فضيل از شنيدن اين حرفها بيشتر متاءثر شد كه چقدر من بدبخت بودم كه پيوسته خاطر آسوده خانواده ها را بتشويش انداخته و نگران كرده ام چرا بايد دلهائى از ترس او در اضطراب و پريشانى در اين شب سياه و ظلمانى بسر برند. از جاى خود حركت كرد و خود را به كاروانيان معرفى كرد و گفت فضيل من هستم از اين ببعد آسوده باشيد زيرا فضيل توبه كرده و راه خدا را گرفته.

فضيل كم كم طريق زهد را پيشه گرفت و يكى از عرفا و زهّاد زمان خود گرديد كه يك روز هارون به مكه جهت طواف آمده بود ديد يك عده دور كسى را گرفته اند وبه سخنانش گوش مى دهند و گريه مى كنند پرسيد اين مرد كيست گفتند آقا اين همان فضيل بد كردار بود كه حال توبه كرده. هارون در آن وقت از دزدى و غارتش ناراحت و ترسان بود و حال از زهد و خدا ترسيش ناراحت و ترسان است.

عادت فضيل اين بود هر كاروانى را كه لخت مى كرد نام و نشان كاروانيان را در دفترش ثبت مى كرد چون موفّق به توبه گرديد، در پى صاحبان مال به همان نام و نشانه هائى كه در دفترش ثبت شده بود روان گرديد.

بيشتر صاحبان مال را پيدا كرد و از آنان رضايت طلبيد و آن عده اى را كه پيدا ننمود از طرف آنان ردّ مظالم و صدقه داد، مگر يك نفر يهودى، كه از او مال زيادى در نواحى شام برده بود، هر چه از او رضايت طلبيد او رضايت نداد، در پاسخ مى گفت: من نذر كرده ام تا در مقابل مال از دست رفته ام، زر نستانم رضايت ندهم، حالا كه تو زياد اصرار دارى و مالى هم در دست ندارى بسيار خوب مانعى ندارد، زير بستر من زر و نقود زيادى موجود است، برو از زير بستر من زر بردار و به قصد اداء دين به من بده تا من بر خلاف نذر خود عمل نكرده باشم و تو نيز به مقصود خود رسيده باشى.


34

فضيل دست در زير بستر نهاد و مقدارى زر و نقود بيرون آورد و به يهودى داد.

يهودى فورا به فضيل گفت شهاتين را بر زبان من جارى كن كه من به خداى محمد ايمان آوردم از اين به بعد در دين يهوديت ماندن خطاى محض است، چون من در كتاب تورات خوانده بودم؛ يكى از صفات امّت پيغمبر آخرالزمان اينست كه هرگاه يكى از آنان از عمل هاى زشت خود از صميم دل و از روى حقيقت توبه نمود، خاك در دست آنان زر خواهد شد و به قدرت كامله حق خاك بى مقدار زر و درهم و دينار گرديد.

بدان كه در زير بستر من جز خاك چيزى نبود من خواستم كه تو را آزمايش و امتحان كنم چون خداى بزرگ خاك را به دست تو زر ناب گردانيد بر من دو حقيقت آشكار شد.

يكى اينكه دانستم تو از روى حقيقت و از صميم قلب توبه كرده اى و ديگر اينكه، دينى كه حضرت موسى از آن در تورات خبر داده و آن دين مقدس را ناسخ دين خود و دين بعد از خود (دين مسيح) دانسته همين دينى است كه تو دارى از اين رو يهودى به دست فضيل سلمان شد.

يا رب مرا بچنگ بلا مبتلا مكن
دست مرا زدامن لطفت جدا مكن

از حد گذشته گرچه گناه و خطاى ما
چشم از گنه بپوش و نظر برخطا مكن

ما در خور عذاب و تو شايسته كرم
غير از كرم سلوك به احوال ما مكن

گرچه گناه پرده ما را دريده است
از كار ما برحمت خود پرده وامكن

ستاريست شيوه تو چون بهر دو كون
رسوا مرا زجرم بروز جزا مكن

هر معصيت كه باعث حبس دعاى ماست
ناديده بين زبخشش ورد دعا مكن

اميدوار لطف وعطاى توبوده ايم
قطع اميد وارى ما اى خدا مكن

ما را به غير جرم و خطا نيست پيشه اى
ما را رها بخويش از اين ماجرا مكن
15 (همسايه عيّاش و مطرب)

در كتاب بحار الانوار جلد 11 مسطور بود: ابو بصير مى گفت: همسايه اى داشتم كه از معاونين و همكاران سلطان جور و ستم بود و ثروت زيادى از كنار اين سلطان بدست آورده بود، و كنيزان و غلامانى داشت و هر شب مجلسى از هواپرستان و عيّاشان تشكيل مى داد و به لهو و لعب و عيش و طرب مى گذرانيد و چند كنيز آوازه خوان و مطرب داشت كه ميخواندند و شراب مى دادند و مى خوردند و چون همسايه و مجاور من بود هميشه صداى آن منكرات از خانه او به گوش ما ميرسيد و ما را ناراحت مى كرد.

چندين بار به او گوش زد كردم كه صداى ساز و آوازت مرا و خانواده ام را اذيت ميكند... ولى متاءسفانه نمى پذيرفت هر دفعه به او اصرار و مبالغه مى نمودم تا يك روز گفت: من مردى مبتلا و معتادم و اسير شيطان شده ام اما تو گرفتار شيطان و هواى نفس نيستى. اگر وضع مرا بصاحب خود آقا حضرت صادق (ع) بگوئى شايد حضرت دعائى كرده و خداوند مرا از پيروى نفس نجات دهد.

ابوبصير گفت: سخن آن مرد بر دلم نشست. صبر كردم تا وقتى كه خدمت حضرت صادق (ع) رسيدم و داستان همسايه ام را به آن حضرت عرضكردم.

حضرت فرمود: وقتى كه به كوفه برگشتى او به ديدن تو خواهد آمد، به او بگو جعفر بن محمد مى گويد آنچه از كارهاى زشت مى كنى ترك كن من برايت بهشت را ضمانت مى كنم.

برگشتم به كوفه مردم به ديدنم آمدند او نيز با آنها بود، همينكه خواست حركت كند نگاهش داشتتم وقتى اطاق خلوت شد. گفتم وضع ترا براى آقا امام صادق (ع) شرح دادم حضرت فرمود: سلام مرا به او برسان و بگو آن حالت زشتت را ترك كن تا من برايت بهشت را ضمانت كنم.


35

تا اين سخن مرا شنيد گريه اش گرفت. گفت ترا بخدا آقا امام صادق (ع) اين حرف را به تو زد. گفتم بخدا قسم حضرت فرمودند.

گفت پس همين مرا بس است از منزلم خارج شد پس از چند روز كه گذشت يكى را دنبال من فرستاد، وقتى پيش او رفتم ديدم پشت در ايستاده و برهنه است گفت: هرچه در خانه مال داشتم در محلش صرف كردم و چيزى باقى نگذاشتم اينكه مى بينى از برهنگى پشت درب ايستاده ام.

من سريع به دوستان مراجعه نمودم ومقدارى لباس كه او را تاءمين كند تهيه كرده برايش آوردم، بعد از چند روز باز پيغام داد مريض شده ام بيا تو را ببينم در مدت مريضيش مرتب از او خبر ميگرفتم و با داروهائى به معالجه اش مشغول بودم، بالاخره يك روز بحال احتضار رسيد، در كنار بسترش نشسته بودم و او در حال مرگ بود، در اينموقع بيهوش شد وقتى بهوش آمد در حاليكه لبخند مى زد گفت: اى ابابصير صاحبت آقا حضرت صادق (ع) بوعده خود وفا كرد، اين را گفت و ديده از جهان بست. در همان سال وقتى بحج رفتم در مدينه خدمت حضرت صادق (ع) رسيدم، در منزل اجازه ورود خواستم، همينكه وارد منزل شدم هنوز يك پايم در خارج منزل بود كه حضرت فرمود: اى ابابصير ديدى ما بوعده خود نسبت بهمسيايه ات وفا كرديم.

دل كه آشفته روى تو نباشد دل نيست
آنكه ديوانه حال تو نشد عاقل نيست

هستى عاشق دلباخته از باده تواست
بجز اين هستيم از عمر دگر حاصل نيست

عشق روى تو در اين باديه افكند مرا
چه توان كرد كه اين باديه را ساحل نيست

بگذر از خويش اگر عاشق دلباخته اى
كه ميان تو و او جز تو كسى حائل نيست

ره رو عشقى اگر خرقه و سجاده فكن
كه بجز عشق تو را رهرو اين منزل نيست

اگر از اهل دلى، صوفى و زاهد بگذر
كه جز اين طايفه را راه در اين محفل نيست

بر خم طُرّه او چنگ زنم چنگ زنان
كه جز اين حاصل ديوانه لايعقل نيست

دست من گير و از اين خرقه سالوس رهان
كه در اين خرقه بجز جايگه جاهل نيست

علم و عرفان بخرابات ندارد راهى
كه بمنزلگه عشاق ره باطل نيست
16 (توبه افضل تر از حد)

در كتاب فروع كافى جلد 7 دارد:

در كوفه مردى خدمت آقا اميرالمؤ منين على (ع) رسيد. عرضكرد يا على من زنا كردم پاكم كن.

حضرت فرمود: از كدام قبيله اى هستى؟ گفت از قبيله مزينه هستم. حضرت فرمود: از قرآن مى توانى چيزى قرائت كنى؟

گفت: بله. چند آيه نيكو قرائت كرد.

حضرت فرمود: آيا جنون عارضت شده؟

گفت: نه.

حضرت فرمود: فعلا برو تا از وضعت جويا شوم و تحقيق كنم.

فردا براى بار دوم بازگشت و گفتار روز پيش را تكرار نمود.

اين بار آقا على (ع) فرمود: آيا زن دارى؟ گفت: آرى. حضرت فرمود: زنت حضور دارد (يعنى مسافرت نرفته) گفت: آرى.

آنگاه حضرت وضع او را جويا شد. گفتند: مردى فهميده و عاقل است.

روز سوّم آمد و مانند دو روز قبل تقاضاى پاك شدن نمود باز حضرت فرمود برو تا در باره تو سئوالاتى نمايم.

در روز چهارّم باز خدمت آقا على (ع) رسيد و اقرار كرد، حضرت به قنبر دستور داد تا او را نگهدارد، در اين هنگام حالت خشم بر آقا على (ع) روى داد سپس فرمود: چقدر زشت است كه مردى كار ناشايستى از اين قبيل انجام دهد و خود را در ميان مردم رسوا نمايد. چرا توبه نمى كنيد بخدا قسم اگر بين خود و خدا واقعا توبه كند بهتر است برايش از اينكه من حد بر او جارى نمايم. آنگاه او را بسوى بيابان برد و در ميان مردم فرياد زدند ايّهاالنّاس خارج شويد تا بر اين مرد حد جارى شود و با وضعى بيائيد كه يكديگر را نشناسيد قبل از اينكه بر اين مرد حد اجرا شود، محكوم تقاضا كرد اجازه دهند دو ركعت نماز بخواند پس از نماز او را وارد گودالى كه حفر شده بود نمودند، بطورى كه صورت به طرف مردم بود.


36

حضرت على (ع) رو به جمعيّت كرد و فرمود: اى مسلمانان اين عمل يكى از حقوق خداست. هر كس برگردن او نيز حقيست برگردد. زيرا كسيكه حدّى بر او باشد نمى تواند حد جارى كند.

همه مردم برگشتند فقط آقا على (ع) و امام حسن و امام حسين 8 باقى ماندند، حضرت اميرالمؤ منين (ع) سنگى به دست گرفت و سه تكبير فرمود و سه سنگ بترتيب با هريك سه تكبير به آن مرد زد. امام حسن و امام حسين 8 نيز بترتيب همين عمل را تكرار كردند بر اثر همان ضربات مرد گنه كار از دنيا رفت آقا على (ع) او را بيرون آورده دستور داد قبرى برايش كندند نماز بر او خوانده دفنش كردند، عرضكردند غسلش نمى دهيد، حضرت فرمود با چيزى غسل كرد كه تا روز قيامت پاك و پاكيزه است همانا صبر بر كار دشوارى نمود.

اى ذكر جانفزايى تو مفتاح بابها
وى نام دلفروز تو زيب كتابها

عشق تو مرهم جگر ريش عاشقان
ياد تو راحت دل بى صبروتابها

گردن نهاده اند بفتراك بندگى
بردرگه جلال تو مالك رقابها

جان در درون ذره ناچيز ميدهد
مهرت زفرط جلوه گرى آفتابها

گرجلوه جمال حقت نيست در نظر
روفكر چاره باش كه دارى حجابها

قومى خداپرست و گروهى هواطلب
بيدارها چنين و چنانند خوابها

آن كوردل كه ميكند انكار ذات حق
دارم بهر سئوال كه دارد جوابها؟

غير از دل شكسته نباشد مقام او
اين گنج را مجوى مگر در خرابها

آرى بكُنه ذات خدا مى رسد بشر
وقتى بقعر آب رسندى حبابها
17 (كفن دزد)

در بحار الانوار باب الخوف الرجاء مرحوم علامه مجلسى رضوان اللّه تعالى عليه دارد: در بنى اسرائيل مردى بود كه كفن دزدى مى كرد، همسايه اى داشت كه او را ميشناخت يك روز مريض شد و ترسيد بميرد و كفن او را بدزدد براى همين خاطر كفن دزد را طلبيد و باو گفت: من چطور همسايه اى براى تو بودم؟ كفن دزد گفت: خوب همسايه اى بودى. گفت: از تو يك درخواست دارم؟! گفت: بفرمائيد من در خدمت شما هستم هركارى دارى انجام ميدهم. مرد همسايه رفت و دو كفن آورد و گفت: هر كدام را دوست دارى و بهتر است براى خودت بردار. تا مرا در كفن ديگر بپوشانند و چون مرا دفن كردند قبر مرا نشكاف و مرا برهنه نكن. كفن دزد نپذيرفت و گفت اين حرفها چيست من خدمت گذار شما هستم. ولى مرد همسايه با اصرار كفن بهتر را به او داد و رفت.

مرد همسايه از دنيا رفت و دفنش كردند. كفن دزد گفت مرده كه شعورى ندارد كه بفهمد من خُلف وعده با او كرده ام، ميروم و كفن او را ميدزدم. پس قبرش را شكافت و چون خواست او را برهنه كند، صيحه شديدى شنيد كه ميگويد: نكن. از ترس او را برهنه نكرد و قبرش را پوشانيد. و تا هنگام مردن پشيمان و ناراحت بود، يك روز كه در حال احتضار بود و فرزندانش دور بسترش جمع شده بودند گفت: اى فرزندان من، من چطور پدرى براى شما بودم؟ گفتن: خوب پدرى بودى گفت: پس يك در خواستى از شما دارم و آن هم اينست كه هروقت از دار دنيا رفتم بدنم را آتش بزنيد و خاكسترم را بباد دهيد نصفى را در دريا و نصفى را در صحرا بريزيد، زيرا من گناهى كرده ام كه شايد خدا به خاطر اين كار از سر تقصير من در گذرد در حالى كه من توبه كرده ام اما نمى دانم مورد قبول قرار گرفته يا نه، بچه هايش اول قبول نمى كردند ولى با اصرار موافقت كردند.

كفن دزد مُرد و بچه هايش به ناچارى جسدش را آتش زدند و طبق وصيتش عمل نمودند، خداوند متعال خاكسترهاى متفرقه بدن او را جمع نمود و زنده اش كرد و فرمود: چه چيز سبب اين شد كه تو چنين وصيتى كردى؟ گفت: بعزت و جلالت قسم ترس از عذابت مرا بر اين وصيت وادار نمود.


37

خداوند متعال خطاب فرمود: منهم بخاطر اينكار ترا بخشيدم و ترس تو را به امن مبدل كردم و طلب كارانت را راضى خواهم كرد.

از اين داستان فهميده مى شود كه هرگاه گنهكارى از گناهش پشيمان شود و از عذاب الهى بترسد خداوند هم او را خواهد آمرزيد و خصمائش را از او راضى خواهد فرمود.

اى خالقى كه صانع ارض و سما توئى
معبود كائنات ز شاه و گدا توئى

چشم اميد سوى تو دارند ممكنات
آنكس كه بوده است و بود با بقا توئى

در ورطه مهالك و آن هم صعب و سخت
يارى دهنده همه در هر كجا توئى

در تنگناى قبر و بتاريكى سحر
يار و انيس و مونس و نور ضيا توئى

در روز حشر و وقت حساب و دم صراط
ديّان دين و حاكم يوم الجزا توئى

بر عاصيان بى سر و پا از طريق لطف
از راه توبه جانب خود رهنما توئى

جرم و گنه زما و عطا و كرم زتو
بيگانگى زما و بما آشنا توئى
18 (توبه قاتل)

مرحوم فخر المحققين سيد محمد اشرف سبط سيد الحكماء ميرداماد رضوان اللّه تعالى عليه فرمود: اسحاق بن ابراهيم طاهرى كه يكى از بزرگان بوده يكشب در عالم خواب آقا حضرت رسول اكرم (ص) را ديد، حضرت به او فرمود: قاتل را رها كن. با ترس از خواب بيدار شد. ملازمان خود را طلبيد و گفت: اين قاتل كيست و در كجاست؟

گفتند: در اينجا حاضر است و خودش هم اقرار بقتل كرده است. او را حاضر كردند اسحق به او گفت اگر راستش را بگوئى تو را رها خواهم كرد قاتل گفت: من با يكسرى از رفقايم اهل همه فسادها و لااُبالى گرى و عيّاشى و ولگردى بوديم با آنها مرتكب هر حرامى مى شديم و در بغداد بهر عمل زشتى دست ميزديم، يك پيرزالى براى ما زن مى آورد. يك روز آن پير زن بر ما وارد شد كه با خودش دخترى بسيار زيبا آورده بود، آن دختر تا ما را ديد و متوجه شد كه آن پير زن او را فريب داده صيحه اى زد و بيهوش پخش زمين شد وقتى او را بهوش آوردند فرياد زد و گفت اللّه اللّه از خدا بترسيد و دست از من برداريد من اين كاره نيستم و اين پير زن غداره مرا فريب داد و گفت در فلان محل تماشائى است و قابل ديدن است و افسانه هائى برايم بافت و مرا راغب گردانيد من هم همراهش راهى شدم از خدا بترسيد من علويه از نسل حضرت زهرا سلام الله عليها هستم.

دوستانم به حرفهاى او اعتنايى نكردند و جلو آمدند كه به او دست درازى كنند من بخاطر حرمت رسول اللّه (ص) غيرتم بجوش آمده و از آنها جلوگيرى كردم در نزاعى كه با آنها كردم جراحات زيادى بر من وارد شد چنانچه مى بينى پس من ضربه اى سخت بر او وارد كردم و پيشكسوت آنها را كشتم و دختر را سالم از دست آنها خلاص كردم.

دختر وقتى خود را رها ديد در باره ام دعا كرد و گفت: همين طور كه عيبم را پوشاندى خدا انشاء الله عيب هاى تو را بپوشاند و هينطور كه مرا يارى و كمك كرد خدا تو را يارى كند در اين هنگام صداى همسايه ها بلند شد و به خانه ما ريختند در حالى كه خنجر خون آلود در دست من بود ومقتول در خون مى غلتيد مرا گرفتند و اينجا آوردند.

اسحاق گفت: من تو را به خدا و رسول الله (ص) بخشيدم آن مرد قاتل گفت من هم از همه گناهانم توبه كردم و به حق آن كسيكه مرا به او بخشيدى ديگر گرد گناه و معصيت بر نمى گردم و توبه كردم و كم كم يكى از نيكان گرديد.


38

در اين داستان مى بينيم كه قاتل به واسطه ترك حرام و جلوگيرى از آن و يارى كردن از مظلوم براى خدا و حرمت رسول اللّه (ص) با آن همه آلودگيهايش چگونه مورد لطف خدا و رسولش واقع شد به طوريكه از كشته شدن نجات پيدا كرد و به توبه از گناهان موفقش داشتند.

يا رب اگر زكرده ما پرده واكنى
ما را بخجلت ابدى مبتلا كنى

ابليس وار جامه طغيان ببركند
گر يك نفس بخويش كسى را رهانى

هركس بجان خويش جفا بيشتر كند
بر وى تو بيشتر ز ترحم وفا كنى

روزى دهى بمردم بيگانه صد هزار
كز صد هزار يكنفرى آشناكنى

از فعل خويش عارف و عامى كنند شرم
روزى كه دستگاه عدالت بپا كنى

كس را مجال چون و چرا دربرتو نيست
با بندگان هر آنچه نمائى بجا كنى

گر كبر رو كند بدرت بهر التجا
هردم ز مهر حاجت او را روا كنى

هر كس بهر لباس كه با عجز و التماس
در حضرت تو رو كند او را رضا كنى

چندين هزار مجرم وعاصى و روسياه
در يك نفس ز آتش دوزخ رها كنى

يا رب تو قبله گاه اميدى وچون كنم
گردست ما زدامن لطفت جدا كنى

باشد اميد ما به درت ز آنكه جمله را
از دوستان درگه آل عبا كنى
19 (توبه گربه)

مرحوم حاجى نورى رضوان اللّه تعالى عليه در دارالسلام مى فرمايد:

يكى از علماى نجف نقل فرمود: كه در منزل كبوترى داشتيم، گربه اى هم گاهى اوقات به منزل رفت و آمد مى كرد، روزى گربه به كبوتر مذبور كه مورد علاقه ما بود حمله كرد و او را گرفت و برد و خورد، بچه ها هم تعقيبش كردند ولى نتوانستند او را دريابند.

من هم عصا را نزديك خودم گذاشته بودم كه وقتى گربه رسيد او را تنبيه كنم، اما تا چند روز نيامد چون شعور دارد هشيار است مى فهمد جائيكه دزدى و خيانت كرده نبايد به اين سادگى ها آفتابى شود، يكروز متوجه شدم كه آهسته آهسته مى آيد خيلى مقدس وار عمل به احتياط ميكند، خودم را پنهان كردم كه نفهمد در كمينش هستم و فرار كند، داخل حجره شد خودم را پشت پرده پنهان كردم، وارد كتابخانه شد من هم داخل شدم و درب را بستم، گربه متوجه شد كه در بسته شده، من هم با عصا به او حمله ور شدم متوجه شد كه كار از كار گذشته و اين طرف و آن طرف رفتن فايده اى ندارد، يكمرتبه جستن كرد و رفت روى كتابها در آنجا يك لعل قرآن بود دستها و پوزه اش را روى قرآن گذاشت و به اصطلاح به قرآن پناهنده شد.

من وقتى كه ديدم حيوان به قرآن پناهنده شده، چوب را كنار و در اطاق را باز كردم تا برود، گربه هم آهسته بيرون جهيد ولى توبه صادقانه اى كرد، چون از آن روز ببعد ديگر در خانه ماخيانت نكرد، نه كبوتر و نه ماهى و نه گوشت... هيچ چيز را ديگر نبرد.

اينست وضع حيوانات!! اى انسانها متوجه خود باشيد اگر توبه كردى ديگر گناه نكنيد.

غير از تو گرخداى دگر بود سوى او
مى بُردَمى پناه و ليكن خدا توئى

هم ترسم از تو هم بتو هستم اميدوار
مقصود از نتيجه خوف و رجا توئى

بر ما مبين اگر همه در خواب غفلتيم
بر خود مبين كه رافع هر ابتلا توئى
20 (توبه جوان عيّاش)

در كتاب شرح صحيفه سجاديه نوشته شده:

در زمان رسول خدا (ص) جوانى عياش و لااُبالى بود. هرچه پدرش او را نصيحت و موعظه ميكرد فائده اى نداشت، غرور جوانى نمى گذاشت حرف پدر در گوشش فرو رود، پدر كه خسته شده بود او را طرد كرد و بالاخره پس از مدتى پسر مريض شد. بپدر خبر دادند كه پسرت مريض شده ولى او اعتنائى نكرد و گفت من او را عاق كرده ام.


39

پسر مُرد و پدر حتى در تشييع جنازه او شركت نكرد. ديگران رفتند و پسر را كفن و تشييع و تجهيز كردند و دفن نمودند، شب در عالم رؤ يا پدر در خواب ديد، پسرش را كه داراى آن وضعهاى آنچنانى بود حال بسيار مرتب و خوشحال و در جائى عالى است. گفت: تو پسرمن هستى؟ پسر گفت: بله پدر گفت: تو كه حال و وضع درستى در دنيا نداشتى چطور به اين مقام رسيدى؟ پسر گفت: درست مى گوئى، تا ساعت آخر عمرم چنين بودم، امّا در آن وقت ديدم ميخواهم بميرم و حالم بقدرى خراب است كه نزديكترين اشخاص به من كه پدرم باشد مرا رها كرده است و به من ترحم نكرد از كرده خود پشيمان شده و توبه كردم. آنوقت بادل شكسته گفتم (يا ارحم الرحمين) اى خدائيكه از هر رحم كننده مهربانترى يك عمر گناه و معصيت كردم مرا ببخش و به من رحم كن يك لحظه با دل شكسته و توبه راستين رو به درگاه خدا آوردم.

ببينيد تا لب پرتگاه جهنم هم ميرود اما يكمرتبه توبه مى كند و رحمت خدا نگهش ميدارد يك يا اللّه كارش را درست مى كند ايّاك نستعين فقط از تو يارى مى جويم، كمكم كن، حقيقت كار خودش را مى كند.

سيه روزم خطا كارم خدايا
گنه كارم جفا كارم خدايا

خدايا عفو كن اين بنده ات را
ببخش اين بنده شرمنده ات را

اگر كه جرم من كوه گناه است
به پيش عفو تو كمتر ز كاه است

خداوندا به حق هشت و چارت
مشو راضى بسوزم من به نارت

من سرگشته محزون و نالان
زتو خواهم تو را اى حىّ سبحان

دلى مى خواهم از تو زارو خسته
كه جاى توست در قلب شكسته
21 (كمك به سگ)

در كتاب لئالى الاخبار نوشته شده بود: زنى عيّاش و زانيه و بدكاره بود كه در مجالس لهو و لعب شركت مى كرد، يك روز در اثناء مسافرتش در بيابان به چاهى مى رسد، هرچه نگاه مى كند سطلى پيدا كند ولى چيزى نمى يابد آخرش به تَهِ چاه مى رود و آب مى خورد و بالا مى آيد.

در اين هنگام مشاهده مى كند كه سگى تشنه است و دنبال آب مى گردد دلش به حال او مى سوزد كفش خود را سطل و موى و گيسوان خود را مى بُرد و طناب درست مى كند و به چاه مى اندازد و با زحمت از ته چاه آب بيرون مى آورد و سگ را سيراب مى كند. بعد مى گويد خدايا سگى را به سگى ببخش.

چون به يك سگ ترحم مى كند و او را سيراب ميكند خداهم باو رحم مى كند و او را وسيله آمرزشش قرار مى دهد. بعد زن گريه زيادى كرده و توبه مى كند اين كار خير سبب توبه و بازگشتش به سوى خدا مى شود و با سعادت از دنيا مى رود.

سرا پا غرق عصيانم خدايا
ز من بگذر پشيمانم خدايا

همى دانم كه غفّار الذّنوبى
ببخشا جرم و عصيانم خدايا

ندانستم اگر كردم خطايى
كه من آن عبد نادانم خدايا

اگر بخشى گناه بنده خويش
خجل زان لطف و احسانم خدايا

يقين دارم كه ستّارالعيوبى
بپوشان عيب و نقصانم خدايا

گنه كارم من و بخشنده اى تو
به درگاه تو گريانم خدايا

ز من بگذر بحقّ شاه مردان
كه عبد شاه مردانم خدايا
22 (عابد گنهكار)

در كتاب اثنى عشريه و همچنين در كلمه طيبه مرحوم حاجى نورى رضوان اللّه تعالى عليه است شيخ شوشترى رضوان اللّه تعالى عليه هم در ضمن مواعظش نقل فرموده:

عابدى هفتاد سال خدا را عبادت كرده بود، يكروز زن زيبائى در خانه اش را مى كوبد و در خواست ميكند كه شب را در خانه اش جابدهد. عابد اول خود دارى كرد ولى زن اصرار زيادى ميكند عابد چون جمال و زيبائى او را ديد فريفته مى شود، آرى چون ديده بديد دل در آن آميز. آن زن زانيه دل عابد را برد و بالاخره عابد بخانه زن منتقل مى شود و دارائيش را تقديم آن زن هرجائى مى كند.


40

يك هفته گذشت در ظرف اين مدت يكباره عبادتهايش را رهاكرد، معلوم مى شود همان هفتاد سال عبادتش هم روح نداشته، صورت بوده ولى جان نداشته، پس از گذشت يك هفته يك مرتبه بهوش آمد كجا بودى و كجا آمدى. درچه صعودى بودى و چگونه سقوط كردى اگر مرگت در اين حالت برسد كجا مى روى و باكى محشور مى گردى؟ لطف حق به فريادش رسيد هفتاد سال بظاهر رو به خدا آورده هرچند حقيقت هم در كار نبود امّا خدا او را بخودش واگذار نكرد يك مرتبه لرزيد و گريست و توبه كنان و پشيمان و ناراحت بسر زنان از جاى حركت كرد برود، زن گفت كجا چى شده؟

گفت: هفتاد سال عبادتم را بياد آوردم كه در خانه حق بودم و حال مى بينم از درگاه او دور شدم واى... حركت كرد برود زن گفت: تو را به خدائى كه مى پرستى اگر رفتى توبه كنى دعا كن خدا به من هم توفيق توبه بدهد. عابد بيرون آمد جائى سراغ نداشت مستقيم به مسجد آمد تا شب را در آنجا بماند.

ده كور در مسجد جا داشتند يكى از همسايگان هر شب ده گرده نان براى آنها مى فرستاد عابد هم كنارى نشست ده گرده نان را آوردند و جلو كورها گذاشتند و رفتند. عابد چون گرسنه بود نان يكى از آنها را برداشت، كور دست دراز كرد نان را نيافت ناله و فرياد برآورد، كى نان مرا برداشته امشب من از گرسنگى چه كنم؟

اينجا عابد به نفس خود گفت تو گريزپائى اگر از گرسنگى هم بميرى سزاوار هستى تا اين كور بى نان بماند، فورا نان را پيش كور گذاشت، آن شب آخر عمر عابد گنهكار بود، هنگام جان گرفتنش ملائكه حيران شدند كدام دسته جان او را بگيرند آيا ملائكه اى كه ماءمور عذاب هستند يا ملائكه رحمت.

ندا رسيد اعمال او را بسنجيد، هفتاد سال عبادت و يك هفته معصيتش را سنجيدند، ديدند معصيتش مى چربد، اينجا رحمت خدا به فريادش رسيد يا من سبقت رحمته غضبه اى خدائيكه رحمتش بر غضبش پيشى گرفته، ندا رسيد: دزديدن گرده نان را با شرمسارى كه پس از آن پيدا كرد را بسنجيد. اينجا حساب فضل است ديدند سنگينتر در آمد.

آرى همان لحظه شرمسارى و توبه و پشيمانى نزد خدا ارزش داشت همان صرفنظر كردن از گرده نان و پس دادن به كور به فريادش رسيد و با حسن عافبت جانش را گرفتند.

ندارم من به غير از تو اميدى
زمن بگدر گنه ديدى نديدى

شود گر بحر رحمت در تلاطم
نمايد صاحب خود را گنه كم

تو غفّار الذّنوبى و توستار
منم مجرم منم عبد گنه كار

ندانستم اگر كردم گناهى
توآگاهى زحال من الهى

به غير از درگه لطف تويارب
كجا روآورم در اين دل شب

به جزباب تو درها جمله بسته
گدائى بر در عفوت نشسته

به اسم اعظمت اى حىّ يكتا
ببخشايم ببخشايم ببشخا

كسى يارب چوتو بخشش ندارد
تن من طاقت آتش ندارد.
23 (دزد جوان)

در كتاب كافى و بيشتر كتب اخلاقى مسطور است:

تاجرى در زمان سلف به اتّفاق عيال و اولادش كه با وسائل تجارى بود سفر دريا كرد كه ناگهان وسط دريا موجهاى مهيب كشتى را شكست و آب همه را غرق كرد تنها زن تاجر به تخته اى چسبيده و موجهاى آب او را به جزيره اى انداخت زن در اين جزيره تنها مى گشت و از درخت ميوه سدجوع ميكرد، وضع لباسش هم كه معلوم بود لباس ندارد همه پاره و از بين رفته بود، در همان حال جوان دزدى از دورزن عريان و صاحب جمالى را ميبيند اول وحشت ميكند. ميگويد شايد از طائفه جن باشد، نزديك مى شود، از او ميپرسد از جن هستى يا انس؟ مى گويد: انسانم، از كجا آمدى؟ ميگويد: كشتى ما غرق شد و بستگانم غرق شدند و من به تخته اى چسبيده و خدا مرا نجات داد. جوان دزد معطلش نكرد زن بيچاره را زمين انداخت آماده كار حرام شد يك مرتبه زن لرزيد، لرزشى كه آن دزد را نيز تكان داد.


41

گفت: چه شده چه بر سرت آمده؟ اين ارتعاش و سوز و گداز و آتش خوف در دزد اثر گذاشت. آتشى كه از خوف خدا برخيزذ، خلاصه زن گفت ترس از خدا، من در عمرم چنين گناهى را مرتكب نشده ام خوف چه ميكند كه در جوان دزد اثر مثبت گذاشت به او گفت من سزاوارترم كه بترسم تو كه تقصيرى ندارى، تقصير از من است من بايد اينطور بترسم و بلرزم زن را رها كرد و رفت. ترك گناه كرد و توبه از گذشته ها نمود. همينطور در اثناء راه كه ناراحت خواست بسوى آبادى خود برود. عابدى به او برخورد كرد. و باهم همراه شدند و با اين جوان دزد همطريق گرديدند. چون هوا گرم و آفتاب تابان بود عابد مستجاب الدعوه رو به جوان كرد و گفت: مبينى كه ازآفتاب ناراحتيم بيا و دعاكنيم خدا سايه بانى براى ما بفرستد، جوان سر بزير انداخت گفت من يك فرد گنهكارى هستم كه دعايم بجائى نمى رسد.

عابد گفت باهم دعا كنيم پاسخ داد من آبروئى ندارم، در آخر كار گفت من دعا ميكنم تو آمين بگو. اينجا اميد در دلش پيداشد و پس از دعاى عابد با شرمسارى آمين گفت ابرى پيدا شد و بر سرشان سايه افكند همينطور كه مى رفتند بر سر دوراهى رسيدند كه راهشان دوتا مى شد از هم خدا حافظى كردند.

عابد ديد ابر همراه جوان رفت عجيب است معلوم شد ابر براى او بوده دويد دنبالش گفت مگر نه گفتى من گنهكارم. گفت من عبادتى ندارم گنهكارم، عابد گفت از اين ابر معلوم است كه براى تو آمده ببركت توست جريان خودش را ذكر كرد دانسته شد همان ترك گناه و شرمسارى و توبه از روى صدق بوده قيمت داشته كه او را مورد رحمت و نظر لطف خداوند كرده است.

گنه كارى به درگاهت پر ازسوز وگداز آمد
مران از درگهت او را كه با صد عذر باز آمد

طريق بى تو ناهموار و گمراهى است پايانش
چو پيمودم رهت ديدم بسى راهم تراز آمد

خوشا آن كو به خلوتگه نشيند با تو در شبها
گهى خواهد نيازى و گهى با بار راز آمد

بسوز اى دل كه عمرى را بدون او سپر كردى
غنيمت دان كنون فرصت كه وقت سوز ساز آمد

بديدارش شتابان شو چرا غافل ز او باشى
ملاقاتى نما با يار چون وقت نماز آ

مداگر با ديده حق بين شوى محو جمال او
به راءى العين مى بينى كه يارت با چه ناز آمد
24 (جوان مست)

در كتاب منهج الصادقين مشاهده شد: ذوالنون مصرى اين مرد شريف كه يكى از عرفاء زمان خود بوده روزى از كنار رود نيل در مصر ميگذشته كه ناگهان چشمش به يك عقرب مى افتد كه به سرعت به طرف رود نيل مى رود، با خود گفت معلوم مى شود اين عقرب ماءموريت فوق العاده اى دارد دنبال عقرب مى رود تا اول رود كنار آب مى رسيد، ديد قورباغه اى از آب بالا آمد خودش را به ديوار ساحل مى چسباند و عقرب مى آيد روى پشت اين قورباغه (يا لاكپشت) سوار مى شود و روى آب عرض رود را طى مى كند ذوالنون هم فورا قايقى گرفته سوار شده بعرض رود آن طرف ميرود وقتى كه ميرسد، قورباغه هم مى رسد آنطرف رود خودش را به ديوار ميچسباند جناب عقرب مامور الهى پياده شده مى آيد بالا و براه ميافتد.

ذوالنون هم پشت سرش مى آمد تا رسيد بزير درختى. مبيند جوان مستى كنار درخت افتاده و مار عظيمى نزديك او شده سرش را نزديك سينه جوان آورده و اين بدبخت دهانش باز بوده آن لحظه اى كه نزديك بود افعى سرش را در دهان جوان كند، اين عقرب ماءمور، از پشت مار آمد بالا روى سرمار نيشى به او مى زند و مار را از كار مياندازد و برميگردد.


42

ذوالنون از لطف خدا در حفظ جوان مست حيران شد لگدى بآن جوان زد و رهايش نكرد تا كمى بهوش آمد گفت بلند شو ببين چه خبر است آيا چطور تو با چنين خدائى طرف مى شوئى؟ جوان نگاه مى كند مى بند مارى افتاد، ذوالنون ماجرا را براى او مى گويد جوان در همان لحظه به گريه افتاد و نوشته اند كه اين جوان توبه كرد و از كرده هايش پشيمان گرديد و گريان و نالان شده و ذوالنون را رها نكرد.

گفت تو را به خدا مرا با خدايم آشنا كن و مرا با خدا آشتى بده، كارى بكن كه خدا مرا بيامرزد او هم قبول كرد و همراهش بشهر مصر آمده و بالاخره مدتها ماند و سرگرم توبه و انابه و تدارك گذشته ها شد تا از صلحاء و اخيار گرديد.

اى يار ناگزير كه دل در هواى تست
جان نيز اگر قبول كنى هم براى تست

غوغاى عارفان و تمناى عاشقان
حرص بهشت نيست كه شوق لقاى تست

گرتاج ميدهى غرض ما قبول تو
ورتيغ ميزنى طلب ما رضاى تست

گربنده مينوازى و گربند ميكشى
زجر و نواخت هر چه كنى راءى تست

هر جا كه روى زنده دلى بر زمين تو
هر جا كه دست غمزده اى بر دعاى تست

تنها نه من به قيد تو در مانده ام اسير
كز هر طرف شكسته دلى مبتلاى تست

قومى هواى نعمت دنيا همى برند
قومى هواى عقبى و ما را هواى تست
25 (عابد هفتاد ساله)

در كتاب بحارالانوار از اصول كافى از حضرت صادق (ع) نقل مى كند: عابدى بود كه هميشه سرگرم عبادت و بندگى و اطاعت حق را مى نمود به قدرى در عبادتش كوشا بود كه شيطان هر كارى مى كرد كه او را از عبادتهايش سست كند نتوانست آخرالامر نعره اى زد بچه هايش اطرافش جمع شدند گفتند تو را چه شده كه فرياد مى زنى؟ گفت از دست اين عابد عاجز شده ام، آيا شما راهى سراغ داريد؟ يكى از آن شيطانها گفت من او را وسوسه مى كنم كه به شهوت آيد و زنا كند شيطان گفت فايده اى ندارد، زيرا اصل: ميل به زن در او كشته شده، ديگرى گفت از راه خوراكى هاى لذيذ او را مى فريبم تا به حرام خوارى و شراب كشيده شود و او را هلاك كنم گفت اين هم فايده اى ندارد زيرا در اثر رياضت چند ساله شهوت خوراكى نيز در او كشته شده است.

سوّمى گفت: از راه عبادت، همان راهى كه در آن است مى توانم او را گول بزنم شيطان گفت: آفرين مگر از راه تقدُّس كارى كنى. بالاخره نتيجه اين دارالشورى اين شد كه خود همين شيطانك ماءموريت پيدا كرد (در اغلب متدّينين از همين راه و نظائرش وارد مى شود) شيطانك به صورت جوانى شد و آمد درِ صومعه عابد را زد، عابد آمد در صومعه را باز كرد ديد يك جوان است، آقا چه مى خواهى؟ شيطان گفت: من جوان مسلمانى هستم ولى متاءسفانه پدر و مادر من گبر و بت پرست هستند نمى گذارند من نماز و عبادت كنم شنيده بودم عابدى در اينجا مشغول عبادت است و صمعه اى دارد من گفتم بيايم نزد شما و بهتر به بندگى برسم. مگر شما نمى خواهيد تمام مردم خدا پرست شوند يكى از آنها من هستم. عابد ناچارا راهش داد آمد جلوى عابد ايستاد به نماز خواندن.

خواند و خواند و خواند تا نزديك غروب، عابد روزه دار بود سفره كوچكى پهن كرد به جوان تعارف كرد، جوان گفت نه نمى خورم حالا دير نمى شود اللّه اكبر ايستاد به نماز، عابد يك مقدار نان خشك خورد و دوباره به نماز ايستاد بعد خوابش گرفت به جوان گفت بيا يك مقدار استراحت كن جوان گفت: نه اللّه اكبر دوباره نماز، عابد يك مقدار خوابيد نصف هاى شب بيدار شد ديد اين جوان بين زمين و آسمان نماز مى خواند، عابد گفت عجب عابدتر از من هم هست كه به اين مقام از نماز رسيده و اصلا خسته نمى شود، اين چه شوقى است اين چه نيروئى است كه خدا به اين جوان داده كه غذا نخورد و خواب نداشته باشد و دائما به عبادت مشغول باشد بالاخره گفت بروم از او سئوال كنم كه چه كرده كه به اين مقام رسيده؟ شيطانك سرگرم بود و اصلا اعتنائى به عابد نمى كرد، تا سلام نماز را مى داد فورا به نماز بعدى سرگرم مى شد. تا بالاخره عابد او را قسم داد كه فقط سئوالى دارم جواب مرا بده، شيطانك صبر كرد و عابد پرسيد چه كردى كه به اين مقام رسيدى؟!


43

گفت من كه به اين مقام رسيدم به واسطه گناهى بود كه مرتكب شدم و بعد هم توبه كردم و حالا هر وقت به ياد آن گناه مى افتم توبه مى كنم و در عبادتم قوى تر مى شوم و صلاح تو را هم در همين مى بينم كه بروى زنا كنى و بعد توبه نمائى تا به اين مقام برسى.

عابد گفت من چطور زنا كنم اصلا راه اين كار را آشنا نيستم و پول هم ندارم شيطانك دو درهم به او داد و نشانه محله فاحشه را در شهر به او داد. عابد از كوه پائين رفت و به شهر داخل شد و از مردم سراغ خانه فاحشه را گرفت. مردم گمان كردند كه او مى خواهد آن زن را ارشاد و راهنما كند جايش را نشان دادند وقتى كه بر فاحشه وارد شد پول را به او عرضه داشت و تقاضاى حرام نمود.

اينجا لطف خدا به يارى عابد مى آيد و به دل فاحشه مى اندازد كه او را هدايت كند. زن به سيماى عابد نگريست ديد زهد و تقوى از آن مى بارد، آمدنش به اينجا عادى نيست. از او پرسيد چطور شد به اين جا آمدى؟ گفت چكار دارى تو پول را بگير و تسليم شو. زن گفت: تا حقيقت را نگوئى تسليم تو نمى شوم؟! بالاخره عابد ناچار جريان را گفت، زن گفت اى عابد هر چند به ضرر من است و من الا ن به اين پول نياز دارم ولى بدان اين شيطان بوده كه تو را به سوى من راهنمائى كرده است.

عابد گفت: او به من قول داده كه به مقام او برسم زن گفت: نه چنين است كه تو مى گوئى: اى عابد از كجا معلوم كه پس از زنا توفيق توبه پيداكنى، يا توبه ات پذيرفته شود و يا يك وقت در حال زنا عزرائيل آمد جانت را گرفت تو جواب خدا را چه خواهى داد. يا اينكه جنب از حرام بودى فرصت براى غسل و توبه و انابه پيدا نكردى جواب حق را چه خواهى داد؟! از آن گذشته پارچه پاره نشده، بهتر است يا پاره شده و دوخته و وصله كرده شده؟!...

اين شيطان بوده كه ترا فريفته. عابد باز نپذيرفت زن در آخر كار گفت: من اينجا هستم؟ براى اين شغل آماده هستم تو برگرد اگر ديدى آن جوان همانجاست و همين طور سرگرم عبادتست بيا من در خدمت هستم.

(البته دزد تا شناخته شد فرار مى كند، تا مؤ من فهميد وسوسه شيطان است در مى رود.) وقتى كه به صومعه بر مى گردد مى بيند كسى نيست، دانست كه اين ملعون او را در چه دامى خواسته بياندازد، از كرده خود پشيمان و نادم گشته و توبه مى نمايد و به عبادت مشغول و به آن زن فاحشه دعا مى كند.

مروى است كه شب آخر عمر آن زن فاحشه رسيد و از دنيا رفت. صبح به پيغمبر آن زمان وحى رسيد كه به تشيع جنازه او برود، وقتى كه بر درِ خانه زن مى رسد مردم مى گويند اى پيغمبر براى چه در خانه اين زن فاحشه مى آيى ميگويد براى تشييع جنازه زنى از اولياء حق آمده ام. مردم ميگويند او زن فاحشه اى بيش نبود.

پيغمبر سرش را بسوى آسمان ميكند ميگويد خدا تو ميگوئى يكى از اولياء من مرده تشييع جنازه اش كن، اين مردم مى گويند اين زن فاحشه بوده قضيه چيست؟ خطاب رسيد اى پيغمبر، هم مردم راست مى گويند و هم من چون اين زن تاچند وقت پيش فاحشه بوده اما آن عابد را از گناه دور ميكند بعد از رفتن عابد در خانه را مى بندد و پشت در مى نشيند و كلاه خو را قاضى ميكند و ميگويد اى بدبخت و بيچاره تو به عابد گفتى شايد در حال زنا عزرائيل به سراغت آيد و تو توفيق توبه كردن پيدا نكنى چه خاكى بر سر خواهى ريخت تو كه خودت از او پست تر هستى تو خود يك عمر دامنت كثيف و آلوده است تو چرا توبه نمى كنى شايد عزرائيل يك وفت به سراغ تو هم بيايد با دامن آلوده جواب خدا را چه خواهى داد. از آن شب توبه كرد و از گناه برگشت و نادم و پشيمان گرديد و با ما آشتى كرد و مشغول عبادت گرديد.


44

افسرده دل زجرمم و شرمنده از گناه
غير از تواى كريم نباشد مرا پناه

در بحر رحمتت بنما شستشوى من
باز آمدم حضور تو با سيل اشك و آه

از لطف خويش گرتو نبخشى گناه من
رسوا شوم حضور خلايق من از گناه

عالم توئى به سرّ و خفيّات هركسى
افكنده سرمنم كه بود نامه ام سياه

از لطف بيكران خود اى واجب الوجود
كوه گناه من زكرم كن تو پرّكاه

شد صرف اين و آن همه عمرم در اين جهان
بر من ترحّمى كه شده عمر من تباه

سرمايه رفت از كف و دستم بود تهى
گمراه بوده ام توبرون آورم زچاه

ليكن سرشك من شده جارى به اهل بيت
باشد ولاى فاطمه بهرم مقام وجاه

باشد شفيع من على وآل او به حشر
برمن طريق و مشّى على شد طريق وراه

هستم گداى درگه و چشمم بسوى تست
بنما به من زروى محبّت تو يك نگاه
26 (توبه لوطيها)

مرحوم حضرت آية اللّه شهيد محراب سيد عبدالحسين دستغيب شيرازى رضوان اللّه تعالى عليه در كتاب شريفش نوشته: يك نفر حاجى مؤ منى كه از ارادتمندان به مرحوم حاج شيخ محمد تقى مجلسى رضوان الله تعالى عليه بود يك روز لوطيهاى محل دورش را مى گيرند و مى گويند امشب مى خواهيم بخانه تو بيائيم. حاجى از يك طرف مى ببيند اگر آنها بيايند با وسائل لهو ولعب مى آيند و مشغول فسق و فجور مى شوند از طرف ديگر اگر آنها را رد كند و جواب رد گويد چگونه با لوطيها طرف شود مرتبا برايش مزاحمت ايجاد ميكنند ناچارا قبول ميكند بعد هم سراسيمه خدمت مرحوم مجلسى پناهنده شده و گرفتاريش را ذكر مى كند.

مرحوم مجلسى فكرى مى كند و مى فرمايد: اشكالى ندارد بگو بيايند من هم مى آيم، حاجى مجلسى مهيا ميكند و شيخ مجلسى زودتر از لوطى وارد مى شود، لوطيها آمدند همين كه وارد خانه شد ديد مرحوم مجلسى در مجلس نشسته. لوطى باشى ناراحت شد الا ن عيش و لهو ولعب جلوى آقا نمى شود كرد و آقا موى دماغش شده با بودن اوهيچ كارى نمى شود كرد.

اجمالا پيش خود خيال كرد حرفى بزند تا مرحوم مجلسى قهر كند برود و آنوقت آنها آزاد باشند. گفت: جناب آقا مگر راه و روش مالوطيها چه عيبى دارد كه بما اعتراض ميكنند. مرحوم مجلسى فرمود: چه خوبى درشما هست كه آنرا مدح كنيم. گفت هزارها عيب داريم اما باز نمك شناسيم اگر نمك كسى را خورديم ديگر به او خيانت نمى كنيم تا آخر عمر مان يادمان نمى رود، مرحوم مجلسى فرمود: اين صفت خوبى است ولى آن را در شما نمى بينم. لوطى باشى گفت: در اين اصفهان از هركس مى خواهى بپرس؟ ببينيد ما نمك چه كسى را خورده ايم كه به او بد كرده باشيم مرحوم مجلسى فرمود: خود من گواهى مى دهم كه شما همه نمك بحر اميد آيا با خداى خود چه مى كنيد، اى كسى كه نمك خدا را مى خورى و نمكدان مى شكنى، اين همه نعمت خدا را خوردن و استفاده كردن و اين جور سركشى كردن و پيروى از نفس و هوى كردن؟! نمك خدا خوردن و نمك دان او را شكستن...

اين كلمات مرحوم مجلسى كه عين واقع و حقيقت بود در همه آنها اثر كرد، سرخجلت بزير انداختند و هيچ سخن نگفتند سكوت مطلق، پس از مدتى همه رفتند، صبح اول وقت لوطى باشى در خانه مرحوم مجلسى را كوبيد مرحوم مجلسى در را بازكرد ديد لوطى باشى است.

گفت: ديشب ما را آتش زدى ما را آگاه كردى ما را توبه ده چون از كرده هاى خود پشيمانيم، مرحوم مجلسى هم لطف مى كند آنها را به عمل توبه و تدارك از گذشتها وا مى دارد.


45

بى پناهم من و سوى تو پناه آوردم
به اميد كرمت عذر گناه آوردم

يارب از لطف پناهم ده و عذرم پذير
حال چون روى بسوى تو اله آوردم

در بساطم نبود هيچ بجز آه دلى
زين سبب هديه بدرگاه توآه آوردم

دل بريدم ز خلايق كه همه محتاجند
بى نيازى تو و من بر تو پناه آوردم

ما فقيرم بذات و تو غنيّى بالذّات
شاهد عجز خود اين حال تباه آوردم

گنهم در خور بخشايش بسيار تونيست
گرچه چون كوه گران بار گناه آوردم

خواستم پيش عطاى تو بسنجم گنهم
مثل سيل عظيم و پركاه آوردم
27 (توبه دزد)

در كتاب كيفر و كردار جلد 9 خواندم:

اصمعى كه يكى از علماء و عرفاى زمان خودش بود مى گويد: يك روز از كنار ده و روستايى مى گذشتم كه ناگهان يك عرب سياهى از پشت درختان با شمشير برهنه اى به سويم آمد و تيغه شمشيرش را به طرف سينه ام گرفت و گفت: زود لخت شو و هرچه دارى رد كن، و الاّ تو را مى كشم، زود باش، اگر مى خواهى جان سالم بدر برى و اهل و عيالت را داغدار نكنى.

گفتم: اى مرد عرب! مرا مى شناسى كه با من اين طور حرف مى زنى؟!

گفت: در ميان ما دزدان معرفت و شناخت معنا ندارد، زيرا در دل آنها رحم ومُروّت نيست.

گفتم: مسافرم و جز اين لباسهايى را كه پوشيده ام چيز ديگرى ندارم.

گفت: من اين حرفها سرم نمى شود و نفقه و پول و مال و روزى مى خواهم.

گفتم: اى برادر عرب اگر نفقه و مال و روزى مى خواهى من ندارم، ولى يك خزينه اى به تو نشان مى دهم كه بالاتر و بهتر و آبادتر از لباسهاى من است.

گفت: آن خزينه چيست و كجاست؟

گفتم: مگر قرآن نخوانده اى كه خداوند متعال مى فرمايد:

وَ فِى السَّماءِ رِزْقُكُمْ و ما تُوعَدوُن.

همه روزى هاى شما در آسمان است و به آنچه كه به شما وعده داده ايم برايتان مى فرستيم.

يك وقت ديدم اين عرب، بيابانى و صحرايى و دهاتى و سياه و دزد و بى سواد، تا اين آيه را از من شنيد بدنش چنان لرزيد كه شمشير و نيزه از دستش افتاد و سرش را به طرف آسمان بلند كرد و گفت: خدايا رزق و روزى مرا در آسمان نگه داشته اى و مرا در روى زمين حيران كردى؟! تا در صحرا و بيابان دزدى و سرقت كنم و مال مردم را بخورم، خدايا مالم را بده... غلط كردم، اشتباه كردم رزقم را بده.

تا اين سخن را از صميم قلب و با صدق نيت و اخلاص درونى گفت: ناگهان مشاهده كردم كاسه اى پر از طعام با دو گرده نان سفيد از هوا جلويش ظاهر شد. عرب سياه بيابانى روى زمين نشست و شروع به خوردن كرد و وقتى سير شد گفت: احسنت ربّى، بارك اللّه، آفرين بر پروردگارم.

بعد مقدارى با هم صحبت كرديم و او را راهنمايى و ارشاد كردم او نالان و پريشان حال و نادم و پشيمان شده بود و توبه نمود و بعد هم جدا شديم، من بسوى كارم رفتم و او هم پى برنامه هايش.

دو سال از اين ماجرا گذشت. يك روز در حال طواف خانه خدا او را ديدم، به او گفتم: تو فلانى نيستى؟!

گفت: چرا خودم هستم. ولى از آن روز به بعد توبه كردم و از تمام كردهايم برگشتم و با خدا آشتى كردم. خدا خيرت بدهد كه راه را بما نشان دادى و ما را بسوى خالق خود كشاندى و راهنمايى نمودى.

گفتم: حالا حالت چطور است؟! خوبى؟

گفت: الحمد للّه از آن روزى كه توبه كردم و درِ خانه خدا آمدم، و از آن روز به بعد، بعد از نماز شام همان كاسه و دو نان از آسمان برايم مى آيد و ميل مى كنم و تمام ظرفهائى را كه در آن مائده آسمانى مى آمد جمع كردم و در شكاف كوهى پنهان نموده ام.


46

گفتم: چرا مصرف نكردى؟!

گفت: ناجوانمردى است نان كريمان را خوردن و كاسه شكستن.

گفتم: چرا به درويشان و فقيران نمى دهى؟

گفت: بى فرمان او تصرف نمى كنم.

اصمعى مى گويد: از حال و مقالش خوشم آمد خواستم دست و پايش را ببوسم.

گفت: اى شيخ اين كار را نكن، اگر تقرب مى خواهى از آنچه كه آن روز برايم خواندى، بخوان.

گفتم: چه خواندم او آيه ((وَ فِى السَّماءِ رزقكم)) را گفت:

گفتم:

فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَالاَْرْضِ اِنَّهُ لَحَقُّ مِثْلَ ما اَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ.(48)

پس به پروردگار آسمان و زمين كه همه اش را بحق آفريد و مثل آنكه با شما سخن مى گويد.

گفت: كدام نادان و سفله اى هست كه گفته خدا را انكار كند كه نياز به سوگند و قسم باشد. بخوان، بخوان كه دلم مى خواهد براى اين آيه خود را فدا و جانم را نثار كنم، چه زيبا و خوب، بخوان، بخوان.

آيه مذكور را خواندم. يك وقت ديدم آهى كشيد و جان داد.

كفنى تهيه كردند بعد غسلش دادند و كفنش نمودند و بر جنازه اش نماز خواندند و دفنش كردند.

يك هفته از اين قضيه گذشته بود كه يك شب خوابش را ديدم كه لباسهاى بسيار زيبا پوشيده و خوشحال است.

گفتم: رفيق چطور به اين مقام رسيدى؟!

گفت: بخاطر اينكه كلام خدا را تصديق و به صدق شنيدم و با اعتقاد و يقين و ايمان بر خود پذيرفتم.

قوت روان شيفتگان التفات تُست
آرام جان زنده دلان مرحباى تست

گر ما مقصريم تو درياى رحمتى
جرمى كه مى رود به اميد عطاى تست

شايد كه در حساب نيايد گناه ما
آنجا كه فضل و رحمت بى منتهاى تست

كس را بقاى دائم عقد مقيم نيست
جاويد پادشاهى و دائم بقاى تست

هرجا كه پادشاهى و صدرى و سروى
موقوف آستان در كبرياى تست

سعدى ثناى تو نتواند بشرح گفت
خاموش از ثناى تو حد ثنائى تست
28 (توبه مالك)

در كتاب كيفر و كردار جلد 4 خواندم: مالك بن دينار يكى از عرفاى زمان خود بوده كه در جوانيش بسيار فرد گنه كار و زشتكار و معصيتهاى زيادى مى كرده و يكى از عرقخورها و شراب خواران روزگارش بود كه فضل خدا او را رستگار نمود كه خودش ميگويد سبب توبه من از گناه و آلودگى اين بود:

اول كار عادت زيادى بشراب داشتم. خداوند بمن دخترى عنايت فرمود من مشعوفش شدم چون براه افتاد مهرش در دلم زياد شد و باهم ماءنوس شديم. اوقاتى پيش مى آمد كه شراب بنوشم او دامن مرا ميگرفت و ميكشيد و شرابها را ميريخت كم كم دخترم بزرگ شد ولى متاسفانه در سن دوسالگى از دنيا رفت، مرگ او خيلى در من اثر گذاشت كه در شب نيمه شعبان شراب زيادى خوردم و نماز نخوانده خوابيدم در خواب ديدم قيامت برپاشده و من هم در ميان مردم هستم در اين هنگام از پشت سر صدائى شنيدم كه نظر مرا بخود جلب كرد، ديدم اژدهائى دهان گشوده كه مرا ببلعد، ولى من تا او را ديدم گريختم. همين طور كه در حال فرار بودم ديدم پير مرد خوشبوئى از كنارم رد مى شود به او گفتم مرا پناه بده، كمكم كن. ديدم به گريه در آمد و گفت من عاجزتر از اين هستم كه تو را پناه دهم ولكن برو شايد خداوند ترا نجات دهد، دوباره بر سرعت خود افزودم تا به طبقات آتش جهنم رسيدم، نزديك بود از ترس در آتش بيفتم كه صدائى آمد برگرد تو از اهل آتش نيستى، برگشتم باز به آن پير پناه بردم فرمود: بالاى اين كوه كه ودايع مسلمين آنجاست برو اگر وديعه اى داشته باشى اينجا برايت نافع است.

بالاى كوه رفتم، اژدها نيز دنبالم مى آمد، فرشته اى فرياد زد پرده از پيش چشمش برداريد، ديدم اطفال زيبائى حاضرند، اژدها داشت نزديك مى شد كه مرا هلاك كند، طفلى صدا زد: او را از دست دشمن برهانيد.


47

آنها به جانب من آمدند ديدم دختر كوچك خود را ميگفت: واللّه پدر من است و دستش را بطرف اژدها برد، اژدها گريخت و دخترم مرا در آغوش گرفت و بعد آمد روى زانويم نشست. و گفت: اى پدر چرا قرآن نمى خوانى:

الم ياءن للّذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكراللّه (49)

آيا وقت آن نرسيد كسانيكه ايمان آورده اند دلهايشان بذكر خدا خاشع و ترسان باشد. من گريه ام گرفت و گفتم دخترم مگر شما قرآن بلديد، گفت آرى و از شما بهتر مى دانيم، گفتم اين اژدها كه بود گفت كردار بد تو بود، گفتم اينجا چه ميكنيد گفت اينجا منتظر شما هستيم تا روز قيامت از شما شفاعت كنيم.

مالك گويد: از خواب بيدار شدم و شراب را ريختم و توبه كردم.

الهى از غم عصيان چراغ راه ندارم
به غير درگه لطفت پناه گاه ندارم

ز آستانه خود گرمرا بقهر برانى
كجا روم كه بغير درت پناه ندارم

طبيب گفت غمت به شود ز شربت توبه
سواى عفو تو من لشكر وسپاه ندارم

صراط حقه دقيق و بعيد و بحر عشق
كه مونسى بمقرّ و بجايگاه ندارم

رسان تو آل على را بداد من بقيامت
بجز شفاعت ايشان فرودگاه ندارم

ببخش از كرم خود گناه راجى را
كه غير معصيت و حالت تباه ندارم
29 (دختر گول خورده)

در يكى از شهرهاى غرب ايران دو خواهر زندگى مى كردن، يكى از آنها فريب شيطان صفتى را خورد و به راه فحشاء كشيده شد و تمام جوانيش را در اين راه صرف كرد، خواهر ديگرش شوهر اختيار كرد و داراى خانه و زندگى و فرزند شد و همواره نسبت به خواهر فريب خورده اش باتكبر و غرور و بى اعتنايى رفتار مى كرد روزهاى جوانى سپرى گرديد و خواهر فريب خورده پير و فرتوت و درمانده شده و ممرّى براى مخارجش نداشت.

شبى از شبهاى زمستان كه برف مى باريد و هوا به شدت سرد بود گرسنگى و سرما و درماندگى او را وادار نمود كه نزد خواهرش برود و از او استمداد كند، در خانه خواهر را زد، خواهرش در را باز كرد تا او را ديد با نفرت تمام در را بست و به او گفت برو قحبه.

خواهر فريب خورده بادلى شكسته برگشت و در حالى كه بيمار بود و پول تهيه نان و سوخت شبش را نداشت به طرف خانه اش رفت و مرتبا به خودش مى گفت:(برو قحبه) و از كردهاى خود پيشمان و خود را سرزنش مى كرد و ناله ها داشت.

سرما و بوران و گرسنگى و بيمارى سر انجام او را از پا درآورده، پس از مرگش خواب او را ديدند كه در باغى گردش مى كند. پرسيدند جايت چطور است؟ گفت: خوب است آن شب وقتى از همه جا نوميد شدم و خواهرم مرا با بى رحمى از خودراند از خداى بزرگ عذر و توبه كجرويهايم را خواستم و با پشيمانى تمام استغفار كردم و با خداى خودم رازو نيازى داشتم كه بعد از چند لحظه بعد مرا به اين باغ آوردند. نبايد از رحمت حق نوميد شد.

يارب به در تو روسياه آمدم
بردرگه تو به اشك و آه مده ام

اذنم بده، راهم بده اى خالق من
افكنده سرو غرق گناه آمده ام

عمرم به گناه و معصيت شد سپرى
با بار گنه حضور شاه آمده ام

گم كرد ره و منزل پرخوف و خطر
طى كرده بسوى، شاهراه آمده ام

يارب تو كريمى و رحيمى و عطوف
با عذر خطا و اشتباه آمده ام

غفّار توئى، صمدتوئى، بنده منم
محتاجم و با حال تباه آمده ام

48
30 (فضل خدا)

در كتاب المستطرف جلد 1 صفحه 147 نوشته بود:

يكى از ملاحان و قايقرانان رود نيل كه شغل رسميش عبور دادن مردم از آب به خشكى بوده نقل مى كرد: روزى پيرمردى با وقار در حالى كه روپوشى پشمين دربرداشت و عصا و ظرف آبى هم به دست گرفته بود به من رسيد و پس از سلام گفت: ممكن است مرا عبور دهى و به آن طرف رودخانه برسانى؟

گفتم: آرى، پس بى درنگ به قايق و زورق سوار شد، منهم او را عبور دادم. همينكه خواست پياده شود، ديدم آن روپوش و عصا و ظرف آب را پيش من گذاشت و گفت: اينها پيش تو امانت باشد و بدان كه فردا هنگام زوال من در كنار اين درخت از دنيا خواهم رفت و تو اين مطلب را فراموش مى كنى، اما از تو خواهشى دارم كه هروقت متذكر شدى و به يادت آمد، بيا و مرا غسل ده و با همان كفن كه زير سردارم بدنم را كفن نمائى و بعد هر كه راديدى كه از تو تَرَكِه مرا طلبيد همين روپوش و عصا و ظرف آب را به او تسليم نما، مبادا كه او را كوچك شمارى و نسبت به او بى احترامى كنى.

پيرمرد بعد از اين سخنان به راهش ادامه داد من در حالى كه از سخنانش مبهوت و حيران بودم و باقى مانده آن روز و شب تا هنگام خواب، گفتار آن پيرمرد محترم به خاطرم بود، ولى بعدا فراموش كردم تا عصر روز بعد كه ناگهان آن جريان يادم آمد فورا حركت كردم و خودم را به كنار درختى كه نشان داده بود رسانيدم، ديدم كه آن بنده صالح خدا از دنيا رفته است، و كفنى در زير سر گذاشته و بوى خوش از او به مشام مى رسيد، پس جنازه اش را غسل دادم. و كفن نمودم. همينكه از تغسيل و تكفينش فارغ شدم، ديدم گروه زيادى از اشخاص در آنجا حاضر شدند. هرچه به آنها نگاه كردم هيچ كدام آنها را نشناختم، پس باكيفيت دسته جمعى بر آن ميت نماز خوانديم و در كنار همان درخت به خاكش سپرديم سپس سوار زروق و قايق خودم شدم و به سمت شرقى رودخانه روانه گشتم. آنجا بودم تا شب فرارسيد و طبق معمول همه شب بخواب رفتم. تا آنكه فجر طالع شده از خواب برخواستم. قدرى گذشت ولى هنوز هوا درست روشن نشده بود كه ناگهان جوانى شتاب زده از راه رسيد به صورتش نظر كردم دانستم يكى از بازيگران مجالس لهو و لعب و گناه و معصيت است بر من سلام كرد، منهم جوابش را دادم آنگاه پرسيد توفلانى پسر فلانى نيستى؟ گفتم آرى. گفت: امانتهائى را كه بتو سپرده شده است بياور. گفتم تواز كجا دانستى كه نزد من امانتى است؟ جوان گفت: در اين مورد سؤ ال نكن، من كه مايل بودم اصل مطلب را بفهمم به آنجوان اصرار كردم. آنجوان سؤ ال مرا اينگونه پاسخ داد كه من چيزى نمى دانم جز اينكه شب گذشته در مجلس عروسى شخص تاجرى به ساز و نواز و رقص مشغول بودم. تا اينكه سحرگاهان صداى مناجات و راز و نياز بندگان خدا گوش جانم را نواخت و چراغ خاموش وجودم كه وجدانم باشد از خواب غفلت بيدار شد. از عمل خويش شرمنده و پشيمان و نادم و گريان شدم و از كردار و رفتار و اعمال گذشته توبه كردم به منزل مراجعت كردم، در فكر بودم نا راحت بودم كه چه كار كنم كه گذشته ها را جبران كنم به گريه افتادم و در حال ناراحتى و گريه خوابم برد در همان وقت خواب ديديم، شخصى مرا امر ميكند: برخيز كه خداوند جان فلان حبيبش را قبض كرده و جاى آن را در زمين بتو بخشيده است، برو پيش فلان مرد ملاح و قايقران، روپوش و عصا و ظرف آب او را بگير و به كار آن پير مشغول شو. و نشانيهاى تو را به من دادند و حال آمده ام كه امانتها را بگيرم.


49

امانتها را به آن جوان برگرداندم و جوان نيز لباسهاى خودش را بمن سپرد تا صدقه به مستمندان بدهم سپس لباسهاى آن پيرمرد را پوشيد و امانتها را برداشت و در حاليكه مرا در سوز و گدازى سخت گذاشته بود به محلى نامعلوم رهسپار گرديد.

ملاح در پايان اين حماسه ميگفت: آن روز تا شب گريه ميكردم تا اينكه خواب برمن غلبه كرد. در عالم خواب صداى گوينده اى را شنيدم كه ميگفت: تعجب ميكنى از اينكه ما بر يكى از بندگان گنه كار مان منت نهاديم و او را به سوى خود باز گردانيديم اينها همه از فضل و كرم ماست كه به هركس خواهيم مى دهيم و مائيم داراى فضل بزرگ.

بابيم و اميد و حالت استغفار
با چشم تر و نامه سياه آمده ام

يارب تو بده برات آزادى من
درمانده منم بهرپناه آمده ام

من معترفم به جرم و عصيان و گناه
دربارگهت چو پرّكاه آمده ام

درياى كرم توئى و من ذرّه خاك
بالطف تو اينگونه براه آمده ام

دست من افتاده نالان تو بگير
چون يوسفم وزقعر چاه آمده ام

يارب به محمد و على و زهرا
پهلوى شكسته را گواه آمده ام

حق حسن و حسين و اولاد حسين:
نوميد مكن كه روسياه آمده ام

برنامه اعمال محبت نظرى
بر عمر گذشته عذر خواه آمده ام
31 (ره حق)

حضرت آية الله استاد بزرگوار جناب آقاى سيد حسن ابطحى دامت ظله العالى در كتاب سير الى الله نوشته يك بنده خدائى گفت: در شب يازدهم ذيقعده (سال 1363) كه تولد حضرت على بن موسى الرّضا عليه آلاف تحية و الثنا من در مشهد مقدس بودم آن روزها از همه چيز حتّى از خدا و دين معنويات بطور كلّى غافل بودم، گاهى بعضى از دوستان تذكّراتى بمن مى دادند كه خدائى هست قيامتى هست كمالات روحى و معنوى هست و بالاخره انسانيتى هست، امّا من توجهى نداشتم و به فكر آخور و دنيا و حيوانيّت خود مثل اكثر مردم مشغول بودم ولى در آن شب گذرم به صحن مقدس حضرت على بن موسى الرضا (ع) افتاد، چراغانى مفصلى كرده بودند وميلاد مسعود آن حضرت را جشن گرفته بودند و با آن كه ساعت ده شب بود در ميان صحن مطهر جمعيت زيادى با وِلْوِلِه و شور عجيبى مطلبى را به يك ديگر تذكّر مى دادند كه آن مطلب اين بود كه امشب تا بحال 21 نفر از مريضهاى صعب العلاج كه در حرم و اطراف آن دخيل شده بودند شفا يافته اند و هر كدام از مردم مدّعى ديدن چند نفر از آنها را بودند و خودشان ناظر شفا يافتن آنها بودند. در اين بين يك نفر از مقابل ما گذشت ديدم مردم به او اشاره مى كنند و ميگونيد اين هم يكى از آنهاست من جلورفتم تا از حقيقت حال او تحقيق كنم آن مرد به چشمم آشنا بود لذا اول پرسيدم، من شما را كجا ديده ام؟

او به من گفت: ديشب در فلان رستوران باهم غذا مى خورديم شما دلتان بحال من سوخته بود و با تاءسف بمن نگاه ميكردى من حدود نيم ساعت، در مقابل شما نشسته بودم، من باشنيدن اين جملات بيادم آمد كه شب گذشته من براى صرف غذا به رستوران رفته بودم، در مقابل ميز ما فلجى كه از هر دو پا عاجز بود، روى چرخى نشسته بود و غذا مى خورد وبسيار در زحمت بود، من دلم بحالش سوخت و حتى از او اجازه گرفتم كه اگر مايل باشد پول غذايش را حساب كنم و حالا اين همان مرد است كه در مقابل من سالم راه مى رود.

اول با ناباورى عجيبى باوگفتم ممكن است پاهايت رابمن نشان دهى، تاببينم چگونه سلامتى خود را يافته اى؟ آخر من شب گذشته پاهاى او را ديده بودم كه فقط دوقطعه استخوانى بيش نبود و ابدا گوشت ماهيچه اى نداشت او فورا شلوارش را بالازد ديدم پاها بطور معمول چاق و پرگوشت شده و ابدا اثرى از فلج در آنها ديده نمى شود!!


50

اينجا بود كه ناگهان فرياد زدم خداجان كور باد چشمى كه تو را نمى بيند. چرا من اين همه از تو غافل بودم خدايا مرا ببخش من يك عمر در گناه و خطا بودم تورا نمى پرستيدم حتّى بخاطر اينكه راحت خطا و معصيت كنم تو را انكار ميكردم هرچه از رحمت و فضل و بزرگوارى و مهربانى تو ميگفتند من همه را ردّ مى كردم، خدا يا غلط كردم اشتباه كردم، تو اينقدر به من عنايت دارى ولى من نافرمانى ميكردم خدايا مرا ببخش، خداجان به من مهربانى كن اگر تو مرا نيامرزى من بكجا پناه ببرم، مردم دور من جمع شده بودند و از من جريان را سؤ ال مى كردند ولى من بهيچ وجه حوصله حرف زدن با آنها را نداشتم و تا صبح در آنجا اشك مى ريختم و برگذشته خود كه عمرى را به بطالت و غفلت گذرانيده بودم مى گريستم و تصميم گرفتم كه توبه كنم و هرچه سريعتر خود را به كمالات روحى برسانم و نگذارم دو باره زرق و برق دنيا من را به غفلت فرور ببرد.

الهى بنده شرمنده هستم
به درگاه تو سرافكنده هستم

تو خالق هستى و من بنده تو
كه از جرم و خطا درمانده هستم

تو بيش از حد به من احسان نمودى
و ليكن من سيه پرونده هستم

مرا از نيستى هستى تو دادى
ز كردارم بسى شرمنده هستم

به جاى لطف و احسانت خدايا
چرا غير از تو را جوينده هستم

نشان دادى تو راه خويش، امّا
ره ديگر چرا پوينده هستم

نظر بنما تو بر اين عبد فانى
ترحّم كن تو را من بنده هستم

مسيرم را رضاى خويشتن كن
كه من راه تو را خواهنده هستم

خطوط گمرهان سد كن برويم
كه من خطّ تو را يابنده هستم
32 (توبه راننده)

در كتاب مذكور نقل از يك بنده خداى ديگر كه اسم نياورده كه مى گفت آن وقتها كه با اتوبوس از قم به تهران مى رفتيم و جاده قم تهران هنوز آسفالت نشده بود تقريبا حدود دامنه كوههاى حسن آباد راننده اتوبوس ماشين را نگه داشت و از مسافرين اجازه گرفت كه در وسط بيابان كنار جادّه دو ركعت نماز با سرعت بخواند و به سوى ما بر گردد و ما مسافرين اگر چه مى گفتيم حالا چه وقت نماز است ولى به هر طورى بود چون او خيلى اصرار داشت همه اجازه دادند كه فورا نمازش را بخواند و برگردد.

وقتى به ماشين برگشت و پشت فرمان نشست من و اكثر اهل ماشين مايل بوديم كه بدانيم او به چه جهت در اينجا نماز خوانده و اساسا اين چه نمازى بوده كه قبل از ظهر با آن همه اصرار لازم بوده كه حتما آن را در اين مكان بخواند، لذا من گفتم: جناب آقاى راننده ممكن است بفرمائيد اين چه نمازى بود كه شما در اينجا خوانديد، و چرا از ميان اين جاده اين محل مخصوص را انتخاب فرموديد؟

او گفت در اين مكان خداى تبارك و تعالى مرا از خواب غفلت بيدار كرده و من هر وقت از اينجا مى گذرم به شكرانه آن نعمت مقيّدم دو ركعت نماز شكر بخوانم.

من پرسيدم چگونه خداى تعالى شما را در اين جا از خواب غفلت بيدار كرده است؟!

او اوّل نمى خواست قضيه اش را نقل كند ولى وقتى با اصرار من و سائرين مواجه شد و بخصوص وقتى كه من به او گفتم: شايد قضيّه شما ديگران را هم از خواب غفلت بيدار نمايد.

گفت: من چند سال قبل يك آدم بى بندو بار و غافل از خدا و مردم آزار عجيبى بودم، هيچ چيز مرا به ياد خدا نمى انداخت تا آن كه يك روز كه اتّفاقا با ماشين سوارى شخصى خود تنها از اينجا عبور مى كردم، به اين مكان رسيدم در اينجا سخت دچار فشار ادرار شدم. و ماشين را در كنار جاده پارك كردم و در كنار مزرعه اى كه محصول گندمش را جمع كرده بودند نشستم و بول كردم.


51

ناگاه ديدم زنبور درشتى روى زمين نشست و دانه گندمى را كه در آنجا افتاده بود و از مزرعه باقى مانده بود با دندان برداشت و به سوى سنگلاخ ‌هائى كه تقريبا در دامنه آن كوه قرار گرفته بود حركت كرد و رفت من ناخودآگاه به فكر افتادم كه زنبور باگندم چه ارتباطى دارد او گوشتخوار است. حتما گندم را براى كار ديگرى مى خواهد. لذا با خود گفتم لازم است كه دنبال او بروم. با سرعت عقب او رفتم ديدم در ميان آن سنگلاخ ‌ها گنجشكى مرده و دو جوجه تازه (از تخم سر بيرون آورده) به جاى گذاشته كه هر دوى آنها زنده هستند آنها وقتى صداى ويز ويزبال زنبور را شنيدند دهان خود را باز كردند و آن زنبور دانه گندم را به دهان آنها انداخت و رفت چيزى نگذشت كه دوباره همان زنبور همين عمل را تكرار كرد من مدّتى در كنار آن جوجه ها نشسته بودم و آن زنبور مكرّرا مى رفت و گندم و يا هر خوردنى ديگرى را مى آورد و شكم اين جوجه هاى گرسنه بى مادر را سير مى كرد.

همه اينها فريادى بود كه از موجوديّت محبوبم حضرت حقّ به سر من كشيده مى شد و مرا از خواب غفلت بيدار مى كرد من در آن هنگام اشك مى ريختم و با گريه و فرياد بر سر خود مى زدم كه چرا من تا اين حدّ از اين خداى مهربان كه زنبور را براى زنده نگه داشتن جوجه گنجكشها مأ مور مى كند غافل بودم، كور باد چشمى كه تو را نبيند و بدا به حال كسى كه از محبّت تو در دلش چيز نباشد و به خود خطاب مى كردم و آهسته مى گفتم و اشك مى ريختم كه:

اى مركز دايره امكان
وى زبده عالم كون و مكان

تو شاه جواهر ناسوتى
خورشيد مظاهر لاهوتى

تا كى زعلائق جسمانى
در چاه طبيعت تن مانى؟

تا چند به تربيت بدنى
قانع به خزف ز در عدنى

صد فلك ز بهر تو چشم براه
اى يوسف مصرى بدر آى زچاه

تا والى مصر وجود شوى
سلطان سرير شهود شوى

دو روز اَلَست بلى گفتى
امروز به بستر لا خفنى

تا كى ز معارف عقلى دور
به ز خارف عالم حسن مغرور

از موطن اصلى نيارى ياد
پيوسته به لهو و لعب دلشاد

نه اشك روان نه رخ زرد
الله الله تو چو بى دردى؟

يكدم بخود آى و ببين چه كسى
به چه دل بسته اى بكه همنفسى

زين خواب گران بردار سرى
برگير زعالم اولين خبرى

و سپس دست به طرف آسمان دراز كردم و گفتم: اى محبوبم، عزيزم، خداى مهربانم، مرا ببخش و از گذشته ام صرفنظر فرما، تو كه در گذشته بر من منّت گذاشته اى مرا همه چيز داده اى توئى كه به من نيكى كرده اى و مرا از بدبختيها نجات داده اى، خدايا از اين ساعت مرا از خود جدا مفرما اى تو نعمت من و بهشت من، اى تو دنياى من، اى تو آخرت من، اى خداى مهربان يا اللّه، بالاخره آن روز در كنار آن جوجه گنجشكها و حركات آن زنبور كه وجود خدا را كاملا در آنجا حس مى كردم بقدرى نشستم و گريه كردم و سر بسجده گذاشتم و اشك ريختم و از محبوب تازه ام يعنى خداى مهربان عذر خواهى و توبه نمودم كه قلبم روشن شد و دانستم ديگر از خواب غفلت بيدار شده ام و بايد براى نزديك شدن به پروردگارم فعاليت كنم و حجابهاى نورانى و ظلمانى را برطرف نمايم و به سوى كمالات روحى پرواز كنم لذا در آن روز به شكرانه اين نعمت بزرگ دو ركعت نماز شكر خواندم و مقيّدم كه هر زمان از اين محل عبور مى كنم دو ركعت نماز شكر بخوانم و از پروردگارم تشكر نمايم.


52

الهى بردر تو روسياهى
نشسته خسته با حال تباهى

به درگاه تو با اين چشم گريان
فكنده سر گداى بى پناهى

ترحّم كن بر اين محزون نالان
نما از مرحمت بر او نگاهى

الهى از گنه شرمنده ام من
تو از حال دل زارم گواهى

حديث اكرم الضّيف تو خواندم
منم مهمان به دربارت الهى

غريق شهوت و ذنب و گناهم
به بحر رحمتت هستم چوكاهى
33 (جوان نادم)

در كتاب مذكور مى فرمايد: در تابستان گرمى شخصى به من تلفن زد كه آقا من از شما ميخواهم ولو براى نيم ساعت هم كه شده به منزل ما بيائيد كه كار لازمى با شما دارم، من كه فرصت اجابت اين گونه تقاضاها رانداشتم در جواب گفتم من شما را نمى شناسم و علاوه متأ سفانه نمى توانم به اين گونه از دعوتها پاسخ مثبت بدهم، زيرا كار زيادى دارم و فرصتم بسيار كم است امّا او اصرار زيادى كرد و وقتى كه خودش را معرفى نمود، ديدم از دور نام او را شنيده ام به او گفتم: اجمالا مطلبتان را بفرمائيد شايد يكروز خدمتتان برسم.

او گفت: من دوست دارم مطلبم را در منزل براى شما نقل كنم و علاوه لحظه اش هم دير است وقتى شما جريان را ملاحظه فرموديد متوجّه خواهيد شد كه من چه ميگويم به هرحال من قبول كردم و به منزل او رفتم ديدم كتاب پرواز روح را روى ميز مطالعه اش گذاشته و اشك از گوشه هاى چشمش سرازير گرديده و ميگويد: خدايا مرا ببخش، مرا عفوكن، من چقدر از غافله عقب هستم و وقتى چشمش به من افتاد آغوشش را باز كرد و مرا در بغل گرفت و گفت: خدا شما را جزاى خير عنايت كند اين كتاب مرا از خواب غفلت بيدار كرد حالا ميخواهم اولا به شما بگويم من كه بوده و در چه خواب عميقى بسر برده ام، حالا با من بيائيد تا ببينيد كه من چه ميكرده و چقدر بد بوده ام، سپس او جلو افتاد و من عقب سر او ميرفتم اول آلبوم عكسهايش را ميخواست به من نشان بدهد من پس از ديدن دوعكس كه فوق العاد منظره بدى داشت يعنى زنهاى لخت و مناظر شهوت انگيز و مجالس رقص و غيره بود لذا شبهه كردم كه بقيّه اش را نگاه كنم و او ميگفت: بقيّه اش بدتر از اينهاست، سپس به من گفت: شما شاهد باشيد كه همه آنها را پاره ميكنم و در آتش مى سوزانم و اين كار را كرد، پس از آن در يخچال بزرگى را باز كرد و با آن كه چند سالى از انقلاب اسلامى ايران گذشته بود و در ايران مشروبات الكلى پيدا نمى شد انواع مشروبات خارجى در يخچالش ديده مى شد كه آنها را در ميان چاه فاضلاب منزلش خالى كرد، وسايل موسيقى هرچه داشت شكست و از كار انداخت، عكسهاى هنر پيشه هاى معروف جهان را كه جمع كرده بود پاره كرد و در زباله دان ريخت، مجلات خارجى كه مناظر بسيار بدى داشتند و همه اش تحريك شهوت ميكرد سوزاند و از بين برد و سپس مثل زن بچه مرده نشست و هاى هاى گريه كرد و گفت من چرا تا به حال از همه چيز غافل بوده ام؟ من وقتى به زندگى گذشته ام نگاه مى كنم خودم را مانند حيوان بى شعورى مى بينم كه در آخورى فقط مى خورده و مى خوابيده و عمل زناشوئى مى كرده با اين تفاوت كه او روز قيامت مورد مؤ اخذه واقع نمى شود ولى خداى تعالى بخاطر عقلى كه به من داده مرا مؤ اخذه خواهد كرد حالا شما بفرمائيد من چگونه خسارتهاى گذشته ام را جبران كنم؟

من به او گفتم: عمده گرفتارى انسان همين خواب غفلت است كه بحمداللّه شما از آن بيدار شده ايد و شما هنوز نسبتا جوانيد مى توانيد به راحتى از خداى تعالى طلب عفو و بخشش و توبه كنيد و بلكه همين اعمال كه در مقابل چشم من انجام داديد توبه شماست وقتى اين جمله اميد بخش مرا شنيد باز شروع به گريه كرد و گفت:


53

آقا من خيلى گناهكارم من خيلى بدبختم به او گفتم گناه تو هرچه بزرگ باشد عفو خدايتعالى بالاتر و بزرگتر است اميدوار باش و نگذار شيطان با القاء ياءس و نا اميدى اين حالت يقظه و بيدارى را از تو بگيرد هر چه گناه بيشترى دارى شبهاى بيشترى در خانه خدايتعالى راز و نياز كن و نگذار دوباره حالت غفلت و قساوت تو را بگيرد به هر حال او به حمداللّه به دستورات من توجه كاملى نمود و از آن لجنزار و زندگى حيوانى نجات پيدا كرد و مى رود كه انشاء اللّه يكى از اولياء خدا گردد.

غيرذات تو مرا دلبر و دلدارى نيست
جز رضاى تو ومخلوق توام كارى نيست

عاقبت كار چو بر دست و يد قدرت تست
بجز از لطف توام ياور وغمخوارى نيست

بجز از چشمه لطف وكرمت اى اللّه
آب دگر به نُهور بدنم جارى نيست

شاكرم چونكه مرا با توسر وكارى هست
كه به غيرتومرا محرم اسراى نيست

ازهمانروز كه مشمول عنايت شده ام
غير بار غم تو بر بدنم بارى نيست
34 (دزد شرمنده)

در كتاب مثل آباد جلد 4 نوشته بود: شبى دزدى به خانه جُنَيْدِ بغدادى كه يكى از عرفاى زمانش بود رفت. هرچه گشت چيزى نيافت جز يك پيراهن، آن را برداشت و رفت. روز بعد شيخ در بازار ميگذشت پيراهن خود را ديد كه به دست همان دزد است كه دارد مى فروشد. خريدار ميگفت: اى مرد آشنايى مى خواهم تاگواهى دهد كه پيراهن مال خودت است. آنگاه خواهم خريد. جُنيد پيش رفت و گفت: من گواهى ميدهم كه از آن اوست، خريدار پيراهن را خريد و رفت.

وقتى كه دزد از ماجرا آگاه شد بر كار خويش سخت پشيمان شد و توبه كرد شيخ هم او را راهنمائى كرد و از خوبان گرديد.

خداوندا ببين چشم پرآبم
زتوشرمنده بى حدّ وحسابم

بدرگاه توهستم چشم گريان
بده از لطف و احسانت جوابم

تو معبودىّ و من عبد گنه كار
ولى گفتى كه غفّار الذّنوبم

سرا پا عيب و نقصم بارالها
تو فرمودى كه ستّارالعيوبم

الهى گشته ام زار و پريشان
نظر بنما بر اين قلب كبابم

ببخشا از كرم جرم و گناهم
نشانم ده ره خير و ثوابم

خداوندا رحيمى و كريمى
من از شرمندگى در سوز وتابم
35 (خداى گنه كاران)

در كتاب زبدة القصص جلد 2 مسطور بود كه يك روز حضرت موسى (ع) در كوه طور در مناجات خود عرضكرد: يااله العالمين (اى خداى جهانيان) جواب آمد لبيك (يعنى نداى تو را پذيرفتم) سپس عرض كرد يا اله المطيعين (اى خداى اطاعت كنندگان) جواب آمد لبيك سپس عرضكرد يا اله العاصين (اى خداى گنهكاران) اين دفعه سه بار شنيد لبيك، لبيك، لبيك.

حضرت موسى (على نبينا و آله و عليه السلام) عرضكرد خدايا حكمتش چيست كه تو را به بهترين اسامى صدا زدم يك بار جواب دادى، اما تا گفتم اى خداى گنه كارها سه بار جواب مرا دادى خطاب شد، اى موسى، عارفان به معرفت خود و نيكوكاران به كار نيك خود و مطيعان به اطاعت خود اعتماد دارند، ولى گنهكاران جز به فضل من پناهى ندارند اگر من آنها را هم از درگاه خود نا اميد گردانم به درگاه چه كسى پناهنده شوند.

چه شود گر بنمائى تو بسويم نظرى
بزدائى ز وفا درد وغم منتظرى

چه شود گر زره لطف پناهى بدهى
سركويت زكرم، در صحن و در بدرى

من نه آنم كه كنم ترك تو وكوى ترا
نگهى كن بدل سوخته و چشم ترى

توطبيبىّ و بدست تو بود نسخه من
بهر ديدار تو هر سو بنمايم نظرى

درد من را تو دواگر نكنى گو كه كند
مى شناسم تو و غير از تو ندارم دگرى

آنقدر حلقه درب تو بكوبم شب و روز
آه و فرياد كنم تاكه جوابم بدهى

من كسى جز تو ندارم نگرد حال مرا
ده اجازه كه بكوى تو نمايم سفرى

54
36 (رئيس راهزنان)

در كتاب مذكور بود كه: عده اى از راهزنان در بيابان به دنبال مسافر مى گشتند تا دارو ندارش را غارت كنند، ناگهان مسافرى را ديدند، با اسبهاى خود بسوى خويش شتافتند. وقتى كه به او رسيدند گفتند: هرچه پول دارى بيرون بياور و به مابده.

او گفت: راستش هشتاد دينار بيشتر ندارم، كه چهل دينارش را بدهكارم و با چهل دينار ديگرش بايد زندگيم را تأ مين كنم و به وطن برگردم. رئيس راهزنان گفت: رهايش كنيد. از قيافه اش پيداست آدم بدبختى است و پولى ندارد. راهزنان از آنجا رفتند و همچنان در كمين بودند تاكاروانى برسد و به غارت اموال كاروان بپردازند پس از ساعتها انتظار كسى را نيافتند، آن مسافرى كه هشتاد دينار داشت در راه به محلى رسيد و طلب كار را يافت و چهل دينار بدهى خود را پرداخت و سپس به سفر ادامه داد.

راهزنان باز سر راه او را گرفتند و گفتند هرچه پول دارى به مابده و گرنه تو را ميكُشيم، او گفت: راستش را كه گفتم هشتاد دينار پول داشتم چهل دينار بدهكاريم بود كه پرداختم و اكنون چهل دينار ديگر بيشتر ندارم كه براى خرجى زندگيم مى باشد به دستور رئيس راهزنان اثاثيه اش را بهم ريختند و همه چيزش را گشتند بيش از چهل دينار نيافتند.

رئيس راهزنان به او گفت: راستش را بگو بدانم چطور شده تو با اينكه در خطر جدّى بودى، سخن حقيقت و راست را بر زبان جارى كردى؟ گفت: من در دوران كودكى به مادرم قول دادم كه دروغ نگويم راهزنان با شنيدن اين سخن از روى استهزاء قاه قاه خنديدند.

ولى ناگهان جرّقه اى از نور در دل و وجدان رئيس راهزنان تابيد و آه سردى كشيد و گفت عجبا تو به مادرت قول دادى كه دروغ نگوئى و اين گونه پاى بند به قولت هستى و ما پاى بند قول خدا نباشيم كه از ما پيمان گرفته گناه نكنيم؟!

همين عمل نيك و راستگوئى مسافر مؤ من رئيس راهزنان را دگرگون كرد، و به توبه واداشت او از راهزنى دست كشيد و توبه كرد و به راه خدا رفت.

الهى رحمتت را شاملم كن
سراپا عيب و نقصم كاملم كن

كمالِ آدميّت حق شناسيست
به جمع حق شناسان واصلم كن

به راه خدمت خلقم بپادار
براى طاعت خود مُقبِلم كن

به مفهوم عدالت واقفم ساز
به تشريف شهامت نائلم كن

هزاران مشكلم در كار باشد
زلطف خويش حل مشكلم كن

منم غافل خدايا آگهم ساز
منم جاهل خدايا عاقلم كن
37 (زن آلوده)

مرحوم شهيد محراب حضرت آية اللّه دستغيب رضوان اللّه تعالى عليه در كتاب شريفش فرموده در ميان بنى اسرائيل زنى آلوده و زانيه و ناپاك و به قدرى هم زيبا روى بوده كه هركس او را مى ديد فريفته او مى گشته، در خانه اش هميشه باز بوده و خودش بر روى تختى روبروى در خانه مى نشست تا آلودگان را دور خود جلب كند، هركس كه مى خواست بر او وارد شود و با او آميزش كند مى بايست قبلا ده دينار بپردازد.

روزى عابدى وارسته، از كنار درخانه او عبور مى كند و چشمش به جمال دل آراى آن زن آلوده مى افتد، شيفته او شده و بى اختيار وارد آن خانه مى گردد، پول نداشت، قماش داشت، آن را فروخت و ده دينار را پرداخت و روى تخت كنار آن زن نشست. همين كه دست به سوى زن دراز كرد، در همين لحظه با خود گفت: بدبخت خداى بزرگ ترا در اين حال مى نگرد، در حالى كه غرق در كام حرامى اگر هم اكنون عزرائيل بيايد و جانت را بگيرد جواب حق را چه خواهى داد و فكر كرد كه با انجام يك زنا همه عباداتش حَبط و پوچ مى گردد، ناراحت شد و رنگش تغيير كرد و رنگ به رنگ شد و در خود فرو رفت. زن آلوده به او گفت: چه شده؟ چرا رنگت پريده؟! عابد گفت: من ازخدا مى ترسم، اجازه بده از خانه ات بيرون روم.


55

زن گفت: واى بر تو مردم حسرت مى برند كه كنار اين تخت با من بنشينند و به اين آرزو برسند تو كه به اين آرزو رسيده اى مى خواهى از وسط راه، آن را رها كنى؟! عابد گفت: من از خدا مى ترسم پولى را كه به تو داده ام حلال تو باشد اجازه بده از خانه بيرون روم، او سر انجام اجازه داد. عابد با حالى پريشان در حالى كه از خوف خدا فرياد واى بر من خاك بر سرم شد... او بلند بود از خانه خارج گرديد همين حالت عابد، باعث شد كه خوف و وحشتى در دل آن زن آلوده افتاد و با خود گفت: اين مرد عابد اولين گناه را خواست انجام دهد، ولى آنچنان از خدا ترسيد كه پريشان گرديد، ولى من سالهاست كه دامنم آلوده است و غرق در گناه، همان خدائى كه عابد از او ترسيد خداى من هم هست و من بايد بيش از او از خدايم بترسم.

هماندم توبه حقيقى كرد و در خانه را بروى خود بست و لباس كهنه پوشيد و مشغول عبادت خدا گرديد و بعد از مدتى با خود گفت: اگر من بسراغ آن مرد عابد بروم و حال خود را بگويم شايد با من ازدواج كند و در حضور او آموزش دينى ببينم و او ياور خوبى در عبادت و پاكسازى من گردد و جبران گذشته ام را بنمايم اموال و خادمان و اثاثيه 0 خود را برداشت وارد روستائى شد كه عابد مذكور در آنجا بود و از محل آن عابد جويا گرديد، به عابد خبر دادند كه زنى در جستجوى تو است، عابد از خانه اش بيرون آمد تا چشمش به زن افتاد دريافت كه همان زن آلوده است به ياد آن گناهش افتاد از خوف خدا نعره اى كشيد و افتاد و جان سپرد. (گفته اند آن زن هم مرگش را از خدا خواست و در كنار عابد جان سپرد.)

الهى از گنه پشتم خميده
تهى دستم خدا رنگم پريده

بسى صبح و مسا از ما گذشته
ولى جز معصيت چيزى نديده

خدا از لطف تو دارم خجالت
كه برما اين همه نعمت رسيده

توانم كى بود شكرانه گويم
چه سازم پرده عصيان دريده

خوشا آنان كه زهر قيدى برستند
رضاى حق به خون خود خريده

شبانگه تا سحر نالم به كويت
منم جغدى كه در كويت پريده

هرآنكس دل به دلبر داده باشد
دگر برآرزوى خود رسيده

همانكس درجهان دل برتوبسته
بغير از روى توكس را نديده
38 (حسن لاته)

يادش بخير آن روزهايى كه در جبهه بوديم، همه اش بياد خدا بوديم، قرآن مى خوانديم، نماز شب مى خوانديم مناجات مى كرديم يك حال عجيبى داشتيم، به خدا نزديك بوديم، بدنبال گناه و معصيت نبوديم، جمع خوبى داشتيم دور هم جمع مى شديم زيارت عاشورا و دعاى كميل و دعاى ندبه و دعاى توسل و... مى خوانديم واقعا يادش بخير يك رفيقى داشتيم كه خيلى آدم خوبى بود با خدا بود حال عجيبى داشت همه اش در حال ذكر بود توى خودش بود اسمش حسن لاته بود.

يك روز آمد تو سنگرم گفت: حاج آقا يك وصيت نامه دارم دوست دارم شما هم يك توجهى روى آن كنيد اگر مى شود همين الا ن تشريف بياوريد توى سنگرم، گفتم چشم برويم، آمدم تو سنگرش گفت: حاج آقا اين وصيت نامه من است ولى يك سرِّى بين من و خدا مى باشد و شما قول بده تا وقتى كه زنده هستم به كسى بازگو نكنى، قول دادم، گفت حاج آقا من قبل از انقلاب آدم خيلى بدى بودم و از آن لاتهاى قَهار سرمحله ها و همه را مى زدم و گاهى اوقات شدت شقاوتم زياد مى شد كه بى باكانه داخل حمّام هاى عمومى زنان مى شدم و مشغول گناه و معصيت مى شدم، خيلى كارهاى ديگر...


56

تا اينكه انقلاب شد و همه بساط گناه و عرق خوارى و مشروب خوارى و... جمع شد بعد هم جنگ شد يك روز داشتم از كنار مسجدى رد مى شدم ديدم جوانهاى كه هنوز صورتشان گرد مونزده بود توى صف ايستاده اند، گفتم: آقا براى چه ايستاده ايد آيا صف مرغ ياگوشت و روغن و... چيزهاى ديگر است گفت: نه اين صف ديدار با خداست، صف عاشقان الى اللّه است، اين حرف چنان در من اثر گذاشت كه از خود بى خود شدم، بخود گفتم: اى واى برتو اى حسن همه به ديدار خدا مى روند وتو هنوز از غافله عقبى همه عاشق مى شوند و تو هنوز خوابى تاكى مى خواهى در گندآب دنيا غرق باشى... خلاصه من هم عاشق شدم تا خدا را ببينم وحال آمدم و از كردهاى خود پشيمانم توبه كرده ام، ناراحتم الا ن فهميده ام هر كسى كه مى خواهد ميهمانى حق رود بايد بالباسهاى نو و لطيف برود ولى من بابارى از گناه و معصيت هستم لباسهايم آلوده به كثافات دنيوى است، حاج آقا روى بدنم را ببين.

يكوقت ديدم پيراهن خود را بالازد، ديدم روى بدنش عكس زنى را لخت باعورت خالكوبى كرده اند خيلى ناراحت شدم، گفت حاج آقا كجايش را ديدى، پيراهن پشت سرش را بالازد عكس مردى را لخت باعورت روى كمرش خال كوبى كرده اند من خيلى عصبانى شدم گفت حاج آقا كجايش را ديدى، ديدم روى تمام دست و پايش عورتهاى مرد و زن را خال كوبى كرده اند من با عصبانيت او را ترك كردم يكوقت صدا زد حاج آقا راضى نيستم سِرّ مرا به كسى بازگوكنى، من توجهى نكردم و به سنگر فرماندهى رفتم فرمانده را نديدم آمدم سنگر خودم رُفقا دورم جمع شدند و هر كدام از درى سخن گفتند يادم رفت كه به حسن لاته سر بزنم.

سه و چهار ساعت از اين ماجرا گذشت دوستان يكى يكى متفرق شدند من هم از سنگر خارج شدم كه سرى به حسن لاته بزنم يكى از دوستان صدازد حاج آقا، حاج آقا!

گفتم: بله،

گفت: الا ن حسن لاته شهيد شد.

گفت: يك ساعت پيش سوار ماشين شد كه برود جلوى دپو كه يك وقت خمپاره اى از طرف عراقيهاى صدّامى توى ماشين مى افتد و حسن لاته شهيد مى شود، ديدم يك كيسه پلاستيك دستش بود نشان داد گفت اين هم بدنش است من خيلى جا خوردم، گفتم: حسن شهادت گوارايت باشد، خدا چه كسانى را مى برد كسى كه توبه كند مثل كسى است كه تازه از مادر به دنيا آمده باشد، اين با آن همه گناه توبه كرد و شهيد شد گريه كنان بطرف سنگرش آمدم وصيت نامه اش را برداشتم آوردم ديدم چه عالى نوشته كه سه جمله توجه مرا بيشتر جلب كرد:

يكى: اينكه نوشته بود، مادر نارحت نشوى حسن لاته توبه كرد و آخر عاقبت بخير شد.

دوم: اين كه در مناجاتش با خدا ميگفت: خدايا بناست بميريم و امّا اى خدا دوست دارم در راه تو شهيد شوم و تو را ملاقات كنم مى دانم گناه زياد كردم نافرمانى تو را بسيار نمودم اما بيا و دل اين بنده گنه كار خودت را نشكن چون به اميد ديدار تو آمدم مرا نااميد نكن اى كسى كه غفّار گناهانى بخشنده ذنوبى.

سوّم اينكه: خدايا حال كه بناهست بميرم، بدنم را روى سنگ غسالخانه بگذارند اين عكسهاى مبتذل روى بدنم هست بيا و آبرويم را بخر تا مردم بدنم را لخت با اين عكسها روى سنگ غسالخانه نبينند يك نگاهى به بدن سوخته و از هم متلاشيش كردم ديدم خدا آبروى حسن لاته را خريده و توبه او را قبول كرده و دعايش را مستجاب نموده و آخر عاقبتش را ختم به خير نموده.

الهى توئى آگه از حال زارم
سميع و بصيرى و پروردگارم

از اين گردش چرخ و دور زمانه
بزنجير غم روز و شب ها دچارم

57

توئى عالم و قادر وحى و سرمد
كه غيراز تويار و تبارى ندارم

زنورتوسيناى دلشد منور
بود پاى آن طور دارالقرارم

شب از نوك مژگان در اين دفتر دل
كه نقش جمال تو را مينگارم

سليمان توى من كه مورضعيفم
بكف دانه بهر اين ره ندارم

برانى مرا گر از باب لطفت
طبيبم بگو من كجا رهسپارم

ز بس بارعصيان بدوشم كشيدم
ديگر تاب اين بارعصيان ندارم

نشسته برويم چه برف ندامت
از اين رو پريشان و زار وفكارم
39 (جهانگيرخان)

در كتاب ((مثل آباد)) جلد ششم نوشته و ساير رفقا و دوستان و علماء برايم نقل فرموده اند كه حضرت آية اللّه العظمى جهانگير خان قشقائى رضوان اللّه تعالى عليه كه يكى از عرفاى زمان خودش بود كه شاگردانى مانند آية اللّه العظمى بروجردى شهيد آية اللّه سيد حسن مدرس و مرحوم ارباب اصفهانى و... مى باشد، ايشان قبلا از افراد افراطگر در معصيت بوده و در قبيله ها تار زنى مى كرده.

(گاهى مى بينم كه حرف حق در بسيارى از گوشها اثر ندارد، سخنان نصيحت كنندگان بر جان بسيارى از گمراهان همچون بارش باران و تخم گياه در شوره زار است. اما اگر دلى آماده باشد و جانى پاكيزه گردد يك سخن كوتاه نيز براى ايجاد تحول ودگرگونى درون آن كافى است).

مرحوم آية اللّ ه جهانگير خان قشقائى يكى از انسانهايى است كه چنين دل آماده اى را در سينه داشت، در احوال زندگى او مى نويسند، از دوران جوانى، تا چهل سالگى همچون ساير افراد ايل قشقائى به دامپرورى و پرورش اشتغال داشته و با تارزنى و آلات موسيقى افراد را به سوى خود جلب مى كرده در هر مجلس شادى و معصيتى كه وجود داشته شركت مى كرده او در يكى از تابستانها كه ايل قشقايى به ييلاق سيميرم آمده بود (بخشى از اصفهان است) براى فروش فرآورده هاى دامى و خريد نيازمنديهاى خود و عائله اش به اصفهان ميرود.

در آن شهر بزرگ پس از انجام كارهاى ضرورى در بازار براى تعمير تار شكسته اى كه همراه داشته از شخص پيرمردى سراغ استاد يحيى ارمنى تارسازى را مى گيرد آن پير روشن ضمير ضمن راهنمايى و معرّفى استاد يحيى ارمنى تارساز، اندرز وار به او ميگويد: حق است كه پى كار بهترى روى و دانش آموزى، و اگر راست ميگوئى برو اول تار وجود خود را درست كن و از اين كارها دست بردار خوب شو ديگر.

اين سخن چنان در دل و جان جهانگير خان اثر ميگذارد و شورى به پا ميكند كه از همانجا ترك ايل كرده و رحل اقامت در اصفهان كه در آن زمان دارالعلمى مشهور بوده است مى افكند و در مدرسه صدر كه از معروفترين مدارس حوزه علميه اصفهان و مجمع فقيها و حكيمان بزرگ بوده است حجره اى براى سكونت اختيار مى كند... او ازكارهاى خود توبه كرده و با عشق و علاقه وافرى كه از نصيحت آن پير روشن دل ناشناس در نهادش برانيگخته شده بود به تحصيل علوم دينى و عرفانى مى پردازد و طولى نمى كشد كه از زبده ارباب فضل و بلاغت و قدوه اصحاب مجد و فصاحت و... مى گردد. براى درك قدر و منزلت پوشيده و ناشناخته او كافى است كه بدانيم اشخاص مثل آيت اللّه العظمى بروجردى مرجع شيعيان و شهيد سيد حسن مدرس روحانى مبارز از شاگردان او بوده اند.

الهى سينه اى ده آتش افروز
درآن سينه دلى، وآندل همه سوز

هرآن دل را كه سوزى نيست دل نيست
دل افسرده غير از آب وگل نيست

دلم پُرشعله گردان، سينه پُردود
زبانم رابگفتن آتش آلود

كرامت كن درونى دردپرورد
دلى دروى درون دردو برون درد

دلم را داغ عشقى بر جبين نه
زبانم را بيانى آتشين ده

سخن كز سوز دل تابى ندارد
چكد گر آب ازو، آبى ندارد

دلى افسرده دارم، سخت بى نور
چراغى زو بغايت روشنى دور

بده گرمى دل افسرده ام را
فروزان كن چراغ مرده ام را

58
40 (توبه بُت پرست)

در كتاب قصه هاى گلستان و بوستان مرحوم سعدى شاعر بزرگوار رضوان اللّه تعالى عليه خواندم، مرد بُت پرستى مى گفت: سالهاى سال است كه تو را مى پرستم، عمر عزيز خويش را به پرستش تو گذراندم و روى به هيچ معبود ديگرى نياوردم امّا اكنون براى اولين بار است كه از تو، حاجتى مى خواهم. با بت خويش خلوت كرده و در حالى كه درد مى برد و مى گريست حاجت خود را از بُت مى طلبيد او براى اينكه بت را راضى سازد تا براى او كارى بكند خودش را به زمين انداخت پيش پاى بت و صورت بر خاك نهاد و بار ديگر، آن زبان بسته بى جان را خطاب مى داد در مانده ام اى بُت دستم را بگير. روزهاست كه اين گونه در مقابل تو به تسليم آمده ام و حاجت مى طلبم، اما پاسخ نمى دهى، كارى نمى كنى گرهى از مشكلم نمى گشايى. اما بُت همچون سنگ سرد و خاموش او را مى نگريست نگاهش نمى كرد، كه بُت پرست مى انگاشت چشم بُت بر اوست، بت چه مى توانست بكند:

بت چون بر آرد مهمات كس!
كه نتواند از خود براند مگس

بت پرست كه آن روز جانش به لب رسيده بود و ميل عصيان عليه بُت را داشت سر انجام بر او شوريد و زبان به پرخاش گشود و گفت: اى بُت گمراه و بدبختى كه چندين سال تو را پرستيده ام، اگر حاجتم را بر نياورى، روى به خدا خواهم آورد:

بر آشفت: كاى پاى بند ضلال
به باطل پرستيدمت چند سال

مهمى كه در پيش دارم بر آر
و گرنه بخواهم زپروردگار

بُت پرست در يك لحظه، از صنم به صمد متوجه گرديد (از بت پرستى، به خدا پرستى روى آورد) توبه درونى و توجه واقعى.

بر بُت تكيه نكن و به خداى روى آور. از او بخواه، از خدا با تمام قلب و روح خويش را متوجه پروردگار كن. اگر تاكنون بت را مى پرستيدى و از او حاجت مى خواستى، اينك از صميم قلب، بُت خود را بشكن، آن را خوار و ذليل كن، و به او روى آور، به پروردگار.

آنچه در درون بُت پرست گذشت، يك بازگشت واقعى به پروردگار بود و ناگهان پاسخ خود را شنيد هنوز از پيش پاى بُت به درستى بر نخاسته بود كه حاجتش را بر آورده شده يافت.

هنوز از بتُ آلوده رويش به خاك
كه كامش بر آورد يزدان پاك

داستان توبه و بازگشت مرد بت پرست از باطل به حقيقت به گوش مردى عالم رسيد. آن مرد عالم در شگفت شد و پذيرش داستان بُت پرست حبرايش مشكل به نظر رسيد، او با خود مى گفت: چطور ممكن است مردى كه بيشتر سالهاى عمرش را به بت پرستى و گمراهى مشغول بوده است، براى يك لحظه خدا را بخواند و پاسخ بشنود؟!

عالم، همچنان در حيرت و انديشه بود كه پيغامى از سوى پروردگار، بر گوش دلش وارد شد: اى مرد! آن پير بُت پرست. حاجتى را از بُت خويش طلبيد، امّا چيزى نيافت. او سپس به درگاه ما روى آورد و حاجت طلبيد. اگر ما هم به او روى خوش نشان ندهيم، پس چه فرقى ميان بُت و خدا وجود دارد.

گر از درگه ما شود نيز رد
پس آنگه چه فرق از صنم تا صمد

محال است اگر سر برين در نهى
كه باز آيدت دست حاجت تهى

59

1- سوره بقره: آيه 222.

2- عيون اخبار الرضا: ج 2، ص 21.

3- جامع السعادت: ج 3، ص 51.

4- اصول كافى: ج 2، ص 435.

5- ميزان الحكمه: ج 1، ص 541.

6- سوره مؤ من: آيه 7.

7- سوره آل عمران: آيه 135.

8- سوره هود: آيه 3.

9- سفينة البحار: ج 1، ص 488.

10- سوره نوح: آيه 10.

11- سوره شورى: آيه 25.

12- سوره شورى: آيه 26.

13- سوره بقره: آيه 186.

14- سوره زُمر: آيه 53.

15- وسايل الشيعه: كتاب جهاد، باب 36، حديث 10.

16- اصول كافى: باب توبه، حديث 6.

17- ثمرات الحيوة: جلد 3، صفحه 377 از انوار نعمانيه.

18- وسائل الشيعه: كتاب جهاد، باب 81.

19- صحيفه سجّاديه.

20- بحار: جلد 6، صفحه 30.

21- نهج البلاغه: حكمت 150.

22- بحار: جلد 78، صفحه 164.

23- بحار: جلد 6، صفحه 23.

24- اصول كافى: جلد 2، صفحه 232.

25- بحار: جلد 6، صفحه 23.

26- مجمع البيان: جلد 10، صفحه 318.

27- سوره رعد: آيه 22.

28- سوره فرقان: آيه 70.

29- سوره هود: آيه 14.

30- بحار: جلد 72، صفحه 42.

31- وسايل الشيعه: جلد 11، صفحه 382.

32- بحار: جلد 6، صفحه 35.

33- مستدرك الوسايل: جلد 2، صفحه 348.

34- وسايل الشيعه: جلد 11، صفحه 384.

35- وسائل الشيعه: جلد 15، صفحه 583.

36- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: جلد 18، صفحه 135.

37- بحار: جلد 73، صفحه 157.

38- بحار: جلد 85، صفحه 160.

39- نهج البلاغه: حكمت 417.

40- تحف العقول: صفحه 149.

41- كشف الغمه: جلد 2، صفحه 313.

42- وسايل الشيعه: جلد 15، صفحه 584.

43- وسايل الشيعه: كتاب جهاد، باب 86.

44- سوره قصص: آيه 83.

45- سوره تحريم: آيه 28.

46- آل عمران: 135.

47- آل عمران: آيه 134.

48- الذاريات: آيه 22.

49- حديد: آيه 15.

فهرست اشعار
غرق گنه نا اميد، مشو ز در بار ما    =    كه عفو كردن بود در همه دم كار ما 2
بنده شرمنده تو خالق بخشنده من    =    بيا بهشتت دهم مرو تو در نارما 2
توبه شكستى بيا هر آنچه هستى بيا    =    اميدوارى بجو ز نام غفار ما 2
در دل شب خيز و ريز قطره اشكى زچشم    =    كه دوست دارم كند گريه گنهكار ما 2
خواهم اگر بگذرم از همه عاصيان    =    كيست كه چون و چرا كند ز كردارما 2
واى بر آنكو نگشت نادم از عصيان خويش    =    بسوزدش تا ابد جحيم پر نار ما 2
اگرچه اى مستمند غرق گناهى بيا    =    دست توسّل بزن به آل اطهار ما 2
اگر لطف تو نبود پرتو انداز    =    كجا فكر و كجا گنجينه راز؟ 3
ز گنج راز در هر گنج سينه    =    نهاده خازن تو صد دفينه 3
ولى لطف تو گر نبود، به صد رنج    =    پشيزى كس نيابد ز آن همه گنج 3
چو در هر گنج، صد گنجينه دارى    =    نمى خواهم كه نوميدم گذارى 3
به راه اين اميد پيچ در پيچ    =    مرا لطف تو مى بايد دگر هيچ 3
اى آنكه هرچه بنده بخواهد عطا كنى    =    هر درد بى دواى ضعيفان دواكنى 4
از لطف وجود و بخشش و از فضل و از كرم    =    مخلوق خويش را همه از خود رضا كنى 4
با راءفت و زحمت بى منتهاى خويش    =    بيگانه را به درگه خود آشنا كنى 4
در حيرتم كه من خجلم از گناه خويش    =    مولا توئى، زبنده عاصى حيا كنى 4
عبد گريزپاى تواءم نادم آمدم    =    نبود روا كه آمده را خود رها كنى 4
خدايا، اى پناه بى پناهان    =    تو اى ستار و غفّار گناهان 4
كريمى، دستگيرى، بى نيازى    =    رحيمى، كارسازى، دلنوازى 4
منم آن بنده محتاج و خسته    =    كنار خوان احسانت نشسته 4
توئى، تنها تو، يا رب ياور من    =    ز جان و دل بُوَد اين باور من 4
اگر لطف تو گيرد زير بالم    =    شوم آزاد از غم در دو عالم 4
خدايا بگذر از اين بنده بد    =    به حق احمد و آل محمد (ص) 4
اى كرمت همنفس بى كسان    =    جز تو كسى نيست، كس بى كسان 5
بى كَسَم و، هم نفس من توئى    =    رو به كه آرم؟ كه كس من توئى 5
كون و مكان، مظهر نور تواند    =    جمله جهان، محض حضور تواند 5
در دل هر ذرّه بود، سير تو    =    نيست درين پرده كسى، غير تو 5
جز تو كسى نيست، به بالا و پست    =    ما همه هيچيم و، توئى هر چه هست 5
يا رب من از كردار خود هستم پشيمان هر نفس    =    چون مرغ بى بال وپرى هستم پريشان درقفس 5
از اشك توبه شستشو هر دم دهم روى سياه    =    خواهم ز تو يا رب مددبخشى گناه بى پناه 5
يا رب تو ستارالعيوب يا رب تو غفّار الذُّنوب    =    يارب تو علاّم القلوب يارب تو كشاف الكروب 5
من روسياهم روسياه تو خالقى پشت و پناه    =    من عاصى از جرم و گناه دارم اميد از تو اِله 5
بخشى ز لطفت اى خدا چشم من است بر درگهت    =    گيرى اگر با عدل خود من زرّه خاكى كمترت 5
عمرم به عصيان شد تباه، پشتم خم از بار گناه    =    آلوده هستم رو سياه دستم بيگر و ده پناه 5
اى آنكه ز عاصيان كنى توبه قبول    =    سازى همه رابه رحمت خود مشمول 6
اميد دهد توبوا الى اللّه به ما    =    هركس كه كند توبه نمائى مقبول 6
زيرا كه بود امر به توبه دائم    =    پس توبه شكن برت نباشد مسئول 6
در وقت گناه گر نگيرى دستم    =    توبه شكنم باز شوم خوار و ملول 6
در هر گنهى حال ندامت دارم    =    جز خجلت و توبه من ندارم محصول 6
پس دست مرا بگير هنگام گناه    =    تا آنكه به توبه ام نمايم معمول 6
گر توبه شكسته ام خدايا بى حد    =    يا ربّ بپذير توبه ام را به رسول 6
الهى منم بنده روسياه    =    كه پا تا سرم گشته غرق گناه 6
به دربار تو آمدم عذر خواه    =    به جز درگه تو ندارم پناه 6
آنقدر كوبم در اين خانه را    =    تا كه بينم لطف صاحبخانه را 6
گفت پيغمبر اگر كوبى درى    =    عاقبت زاندر برون آيد سرى 6
كسى روز محشر نگردد خجل    =    كه شبها بدرگه برد سوز دل 7
اگر هوشمندى ز داور بخواه    =    شب توبه تقصير روز گناه 7
اگر بنده اى دست حاجت برآر    =    و گر شرمسارى آب حسرت ببار 7
نيامد بدين در كسى عذر خواه    =    كه سيل ندامت نشستش گناه 7
بازآ، بازآ، هر آنچه هستى باز آى    =    گر كافر و گبر و بت پرستى باز آى 7
اين درگه ما در گه نوميدى نيست    =    صدبار اگر توبه شكستى بازآى 7
بار الَّها بارها بر گشته ام    =    توبه ها و عذرها بشكسته ام 8
كرده ام آنها، كه از من مى سزيد    =    تا چنين سيل سياهى در رسيد 8
كنون بايد اى خفته بيدار بود    =    چو مرگ اندر آرد زخوفت چه سود 9
كنونت كه چشم است اشكى بيار    =    زبان در دهان است عذرى بيار 9
نه پيوسته باشد روان در بدن    =    نه همواره گردد زبان در دهن 9
كنون بايدت عذر تقصير گفت    =    نه چون نفس ناطق ز گفتن بخفت 9
غنيمت شُمر اين گرامى نفس    =    كه بيمرغ قيمت ندارد قفس 9
مكن عمر ضايع به افسوس و حيف    =    كه فرصت عزيز است و الوقت ضيف 9
توئى رَبّ و پناه بى پناهان    =    منم آن بنده سرگرد حيران 10
به غفلت رفت عمر نازنينم    =    كنون با ضعف و با پيرى قرينم 10
زخواب غفلتم بيدار گشتم    =    ز اعمال نكوتخمى نكشتم 10
به لذّتهاى نفسم ره سپردم    =    زطاعات تو لذّتها نبردم 10
تن از بارگنه ويرانه گشته    =    دل از ترس گنه غمّى نه گشته 10
خداوندا بده توفيق طاعت    =    نما دورم هم از عصيان و غفلت 10
بده قوّت نمايم خدمت تو    =    بكوشم در رضا و طاعت تو 10
در آيم در ميان پيشتازان    =    شتابم در رضايت از دل و جان 10
بيابم شوق قربت عاشقانه    =    شوم نزديك، از تو مخلصانه 10
شوم از جمله شب زنده داران    =    درآيم در جوارت با محبّان 10
گر آئينه از آه گردد سياه    =    شود روشن آئينه دل ز آه 11
بترس از گناهان خويش اى نفس    =    كه روز قيامت نترسى ز كس 11
طريقى بدست آور صلحى بجوى    =    شفيعى بر انگيز و عذرى بگوى 12
به يك لحظه صورت نبيند امان    =    چو پيمانه پرشد به دور زمان 12
فراشو چو بينى در صلح باز    =    كه ناگه در توبه گردد فراز 12
برو گرد ذلت زدامن بشوى    =    كه ناگه زبالا ببندند جوى 12
الهى چه سازم پناهى ندارم    =    به جز توبه و گريه راهى ندارم 12
زهر سو گرفته مرا خوف و خشيت    =    به جز غصّه و غم سپاهى ندارم 12
برى هستم از كفر و از شرك و طغيان    =    به جز ذات پاكت پناهى ندارم 12
زكردار بد رفته بس آبرويم    =    به نزد تو جز روسياهى ندارم 12
به آتش همه سوخته خرمن من    =    به بستان عمرم گياهى ندارم 12
زافعال خود آنقدر شرمسارم    =    كه نزد كسى عزّوجاهى ندارم 12
من آن بنده روسياه توام    =    زجرم و گنه عذر خواه توام 14
كه بر فضل و عفو تو دل بسته ام    =    زالطاف غير تو بگسسته ام 14
گذشته خطا بوده است كار من    =    نبوده به شان تو رفتار من 14
زافعال زشتم به نزدت خجل    =    ز رسوائيم گشته ام منفعل 14
بپوشان عيوبم به ستاريت    =    ببخشاگناهم به غفاريت 14
به جهل و به كردار زشتم مگير    =    به عجزونيازم مرا دست گير 14
اى خدا من فقير و گدايم    =    رانده و مضطر و بى نوايم 15
تو رحيم و كريم و غفورى    =    آمدم تا كه بخشى خطايم 15
خالق مهربانى و آقا    =    بنده ام مستحق عطايم 15
بر در خانه تو شب و روز    =    حلقه بر در زنان گشته جايم 15
با نوا گِريم اى بار الها    =    بشنوى يا الهى صدايم 15
خوانمت با غم و آه و زارى    =    كن ز فضلت اجابت دعايم 15
شو قليل النوم مما يهجعون    =    باش در اسحار از يستغفرون 16
بانك برداشته مرغ سحرى    =    كرده بر خفته دلان پرده درى 16
هيچ از جاى نمى خيزى تو    =    اللّه اللّه چه گران خيزى تو 16
خروس صبح زد سبوح و قدوس    =    بر آورديده از اين خواب مخوس 16
به غير از خوردن و خفتن ندانى    =    نصيب اينست شد از معقول و منحوس 16
ز بالا سوى پستى چون كنى روى    =    به مقصد كى رسى زين سير معكوس؟! 16
هنگام سپيده دم خروس سحرى    =    دانى كه چرا همى كند نوحه گرى؟! 16
يعنى كه نمودند در آئينه صبح    =    كز عمر شبى گذشت و تو بى خبرى 16
يارب به در تو روسياه آمده ام    =    بردرگه تو به اشك و آه آمده ام 18
اذنم بده، راهم بده اى خالق من    =    افكنده سر و غرق گناه آمده ام 18
عمرم به گناه و معصيت شد سپرى    =    با بار گنه حضور شاه آمده ام 18
گم كرده ره و منزل پرخوف و خطر    =    طى كرده بسوى شاهراه آمده ام 18
يارب تو كريمى و رحيمى و عطوف    =    با عذر و اشتباه آمده ام 18
غفار توئى، صمد توئى، بنده منم    =    محتاجم و با حال تباه آمده ام 18
با بيم و اميد و حالت استغفار    =    با چشم تر و نامه سياه آمده ام 18
يارب تو بده برات آزادى من    =    در مانده منم بهر پناه آمده ام 18
من معترفم به جرم و عصيان و گناه    =    در بارگهت چو پرّ كاه آمده ام 18
درياى كرم توئى و من ذرّه خاك    =    با لطف تو اينگونه براه آمده ام 18
دست من افتاده نالان تو بگير    =    چون يوسفم و زقعر چاه آمده ام 18
يارب به محمّد و علىّ و زهرا    =    پهلوى شكسته را گواه آمده ام 18
حق حسن و حسين و اولاد حسين    =    نوميد مكن كه روسياه آمده ام 18
بر نامه اعمال محبت نظرى    =    بر عمر گذشته عذر خواه آمده ام 18
اى خالق زمين و زمان حىّ لايزال    =    من بنده ذليل و تو معبود ذوالجلال 21
ازدرد دل چه آرمت اى خانه دار دل    =    احوال خود چه گويمت اى خانه سازحال 21
ره يافتن بسوى تو فعلى بود يسير    =    پى خواستن به كنه تو امرى بود محال 21
بى حضرت تو حدّ سخن نيست بنده را    =    جز صحبت از اميد و حكايت ز انفعال 21
در حيرتم از اينكه چه گويم تو را جواب    =    يا رب اگر به عدل نمائى ز من سئوال 21
ياد عدالتت كندم پر ز اضطراب    =    فكر عنايتت كندم خالى از ملال 21
عفوت فزون تر است ز عصيان من اگر    =    عصيان من فزون بود از ماله المثال 21
يا رب هم از تو ميطلبم بهر خود شفيع    =    بى اذن تو كه را به شفاعت بود محال 21
ترسم دو روز فانى دنيايم افكند    =    در آتشى كه هيچ نباشد در آن زوال 21
من آمدم براى تجارت در اين جهان    =    سرمايه رفت از كف و من خالى از خيال 21
يا رب كرم ز هر صفتى بهتر است و من    =    جز بهترين صفت ندهم در تو احتمال 21
عاصى چه من نباشد و چون تو كريم نيست    =    در پيش عفو تو گنه من عظيم نيست 21
من به درگاه تو با بار گناه آمده ام    =    شرمسارم زتو با روى سياه آمده ام 23
چشم پر اشك و دل خسته وبار سنگين    =    مستمندم به درخانه شاه آمده ام 23
آتش معصيتم شعله كشد برآفاق    =    زير ابر كرمت من به پناه آمده ام 23
گرقبولم نكنى روى نمايم به كجا    =    نه به دينجا زپى حشمت و جاه آمده ام 23
من بيچاره زفعل بد خود منفعلم    =    شمرسارم زپى عذر گناه آمده ام 23
بار الها درى از رحمت خود باز نما    =    كه به شوق كرمت اين همه راه آمده ام 23
مذنب زار و حقيرم به درخانه دوست    =    پى پوزش به دوصد ناله وآه آمده ام 23
بازآ بازآ هرآنچه هستى بازآى    =    گر كافر و گبر و بت پرستى بازآى 24
اين درگه ما درگه ناميدى نيست    =    صدبار اگر توبه شكستى بازآى 24
يارب توئى پناه دل بى پناه ما    =    خم گشته پشت و سينه زبار گناه ما 25
يارب بحق روح بزرگ روزگار    =    بنما ترحمى تو بحال تباه ما 25
ما عاجزيم و مضطر و مغموم ودلفكار    =    آه و فغان و ناله دل شده سپاه ما 25
يارب توئى كريم و رحيم و عفور و حىّ    =    باشد هميشه بر در لطفت نگاه ما 25
ما بنده ايم و بيكس و محزون و بيقرار    =    يارب توئى بحال و جهان پادشاه ما 25
محتاج و بى پناه و فقير و بلاكشيم    =    عاريّت است عزت و عفوان و جاه ما 25
صابر حجاب راه نجات تو غفلت است    =    افغان مزن كه هست خطرناك راه ما 25
اى خدائيكه مكان يافته اى دردل دوست    =    باز از پنجه قدرت بنما مشكل دوست 26
اى خدائيكه گداى در تو بنده تست    =    جلوه ماه و خور از طلعت تابنده تست 26
اى خدائيكه بغير از تو نداريم كسى    =    لطف تو مى طلبيم چون به همه دادرسى 26
از صفات توهمين ورد زبان ما را بس    =    خود بميريم، به فضل توبفرياد برس 26
غرق گنه نا اميد مشو زدربار ما    =    كه عفو كردن بود در همه دم كارما 27
بنده شرمنده تو، خالق و بخشنده من    =    بيا بهشتت دهم مرو تو در نار ما 27
توبه شكستى بيا، هرآنچه هستى بيا    =    اميدوارى بجو زنام غفار ما 27
در دل شب خيز و زير قطره اشكى زچشم    =    كه دوست دارم كند گريه گنهكار ما 27
خواهم اگر بگذرم، از همه عاصيان    =    كيست كه چون و چرا كند ز كردار ما 27
واى برآن كو نگشت نادم از عصيان خويش    =    هلاك گردد به حشردر،يم قهار ما 27
اگرچه تابع شدى غرق معاصى بيا    =    دست توسل بزن به آل اطهار ما 27
الهى بى پناهان را پناهى    =    بسوى خسته حالان كن نگاهى 28
چه كم گردد ز سلطانى گرنوازد    =    گدائى را ز رحمت گاهگاهى 28
مرا شرح پريشانى چه حاجت    =    كه بر حال پريشانم گواهى 28
الهى تكيه بر لطف تو كردم    =    كه جز لطفت ندارم تكيه گاهى 28
دل سرگشته ام را رهنما باش    =    كه دل بى رهنما افتد بچاهى 28
نهاده سر بخاك آستانت    =    گدائى، دردمندى، عذرخواهى 28
اميد لطف و بخشش از تو دارد    =    اسيرى شرمسارى رو سياهى 28
تهيدستى كه با اشك ندامت    =    زپا افتاده از بار گناهى 28
گرفتم دامن بخشنده اى را    =    كه بخشد از كرم كوهى بكاهى 28
يا رب به درگاهت كنون    =    با چشم گريان آمدم 29
با ناله و شور و نوا    =    با آه و افغان آمدم 29
كردم بسى جرم و گنه    =    تا اينكه گشتم روسيه 29
بر درگهت اى پادشه    =    اينك پشيمان آمدم 29
دل از خطاها پر ملال    =    روئى ندارم از سؤ ال 29
مانند مرغ بسته بال    =    افتان و خيزان آمدم 29
رويم به روى خاك بين    =    با ديده نمناك آمدم 29
اى مالك املاك بين    =    با قلب سوزان آمدم 29
رحيمى چاره سازى بى نيازى    =    كريمى دلنوازى دادخواهى 30
خوشا آنكس كه بندد باتو پيوند    =    خوشا آن دل كه دارد باتو راهى 30
مران از آستانت بينوا را    =    كه ديگر در بساطم نيست آهى 30
مقام و عزّ و جاهت چو ستايم    =    كه برتر از مقام عز و جاهى 30
فناكى دولت سر در پذيرد    =    كه اقليم بقا را پادشاهى 30
ز نخل رحمت بى انتهايت    =    بيفكن سايه بر روى گياهى 30
به آب چشمه لطفت فرو شوى    =    اگر سرزد خطائى اشتباهى 30
مرآن يا رب ز درگاهت رسارا    =    پناه آورده سويت بى پناهى 30
الهى چه سازم پناهى ندارم    =    بجز تو و گريه راهى ندارم 31
زهر سو گرفته مرا خوف و خشيت    =    بجز غصّه و غم سپاهى ندارم 31
زكردار بد رفته بس آبرويم    =    به نزد تو جز روسياهى ندارم 31
به آتش همه سوخته خرمن، من    =    به بستان عمرم گياهى ندارم 31
زافعال خود آنقدر شرمسارم    =    كه نزد كسى عزّ وجاهى ندارم 31
زنفس و ز شيطان هميشه به رنجم    =    بجز لطف تو خير خواهى ندارم 31
به هرجا كنم روى درى بسته گردد    =    بجز در گهت جايگاهى ندارم 31
بريده اميدم همه از خلايق    =    بجز فضل تو تكيه گاهى ندارم 31
چه عذرم پذيرى و يا گر برانى    =    بجز ذات پاكت الهى ندارم 31
ز رحمت نظر كن به اين دل شكسته    =    كه جز حالت انتباهى ندارم 31
اى پادشاه كون و مكان اى اله من    =    لطفت ز مهر شامل حال تباه من 31
من مستحق دوزخم از كرده هاى خويش    =    واحسرتا اگر تو نبخشى گناه من 31
در حشر گر تو پرده زكارم برافكنى    =    محشر بود سياه ز روى سياه من 31
آندم كه جز عطاى تو كس را پناه نيست    =    خواهم كه هم عطاى تو باشد پناه من 32
يك شب به طاعت تو نياورده ام صبح    =    بيهوده رفت روز و شب و سال ماه من 32
اعضاى من كه غير گنه نيست كارشان    =    اى واى گر شوند به محشر گواه من 32
ترسم كه روز حشر ز بسيارى گناه    =    نزد تو هيچ كس نشود عذر خواه من 32
من لايق جنان نيم اى واى پس اگر    =    روز جزا جحيم نشود جايگاه من 32
يا رب مرا به رحمت بى منتها ببخش    =    از خود عطا بياور واز من خطا ببخش 32
شد ننگم از چه مايه بد نامى بشر    =    يا رب مرا بفخر بشر مصطفى ببخش 32
ميخواند مصطفى بوجود على تورا    =    يا رب مرا بمرتبه مرتضى ببخش 32
زهرا حبيبه تو و بنت حبيب تو    =    يا رب مرا برتبه خيرالنساء ببخش 32
بعد از على بخلق حسن مقتدا بود    =    يا رب مرا بحرمت آن مقتدى ببخش 32
در كربلا حسين على تشنه شد شهيد    =    يا رب مرا به تشنه لب كربلا ببخش 32
دارند انبياء به برت قرب و منزلت    =    يا رب مرا بمنزلت انبياء ببخش 32
عصيان من اگر شده سَدِّ دعاى من    =    يا رب مرا بحالت اهل دعا ببخش 32
يا رب مرا بچنگ بلا مبتلا مكن    =    دست مرا زدامن لطفت جدا مكن 34
از حد گذشته گرچه گناه و خطاى ما    =    چشم از گنه بپوش و نظر برخطا مكن 34
ما در خور عذاب و تو شايسته كرم    =    غير از كرم سلوك به احوال ما مكن 34
گرچه گناه پرده ما را دريده است    =    از كار ما برحمت خود پرده وامكن 34
ستاريست شيوه تو چون بهر دو كون    =    رسوا مرا زجرم بروز جزا مكن 34
هر معصيت كه باعث حبس دعاى ماست    =    ناديده بين زبخشش ورد دعا مكن 34
اميدوار لطف وعطاى توبوده ايم    =    قطع اميد وارى ما اى خدا مكن 34
ما را به غير جرم و خطا نيست پيشه اى    =    ما را رها بخويش از اين ماجرا مكن 34
دل كه آشفته روى تو نباشد دل نيست    =    آنكه ديوانه حال تو نشد عاقل نيست 35
هستى عاشق دلباخته از باده تواست    =    بجز اين هستيم از عمر دگر حاصل نيست 35
عشق روى تو در اين باديه افكند مرا    =    چه توان كرد كه اين باديه را ساحل نيست 35
بگذر از خويش اگر عاشق دلباخته اى    =    كه ميان تو و او جز تو كسى حائل نيست 35
ره رو عشقى اگر خرقه و سجاده فكن    =    كه بجز عشق تو را رهرو اين منزل نيست 35
اگر از اهل دلى، صوفى و زاهد بگذر    =    كه جز اين طايفه را راه در اين محفل نيست 35
بر خم طُرّه او چنگ زنم چنگ زنان    =    كه جز اين حاصل ديوانه لايعقل نيست 35
دست من گير و از اين خرقه سالوس رهان    =    كه در اين خرقه بجز جايگه جاهل نيست 35
علم و عرفان بخرابات ندارد راهى    =    كه بمنزلگه عشاق ره باطل نيست 35
اى ذكر جانفزايى تو مفتاح بابها    =    وى نام دلفروز تو زيب كتابها 36
عشق تو مرهم جگر ريش عاشقان    =    ياد تو راحت دل بى صبروتابها 36
گردن نهاده اند بفتراك بندگى    =    بردرگه جلال تو مالك رقابها 36
جان در درون ذره ناچيز ميدهد    =    مهرت زفرط جلوه گرى آفتابها 36
گرجلوه جمال حقت نيست در نظر    =    روفكر چاره باش كه دارى حجابها 36
قومى خداپرست و گروهى هواطلب    =    بيدارها چنين و چنانند خوابها 36
آن كوردل كه ميكند انكار ذات حق    =    دارم بهر سئوال كه دارد جوابها؟ 36
غير از دل شكسته نباشد مقام او    =    اين گنج را مجوى مگر در خرابها 36
آرى بكُنه ذات خدا مى رسد بشر    =    وقتى بقعر آب رسندى حبابها 36
اى خالقى كه صانع ارض و سما توئى    =    معبود كائنات ز شاه و گدا توئى 37
چشم اميد سوى تو دارند ممكنات    =    آنكس كه بوده است و بود با بقا توئى 37
در ورطه مهالك و آن هم صعب و سخت    =    يارى دهنده همه در هر كجا توئى 37
در تنگناى قبر و بتاريكى سحر    =    يار و انيس و مونس و نور ضيا توئى 37
در روز حشر و وقت حساب و دم صراط    =    ديّان دين و حاكم يوم الجزا توئى 37
بر عاصيان بى سر و پا از طريق لطف    =    از راه توبه جانب خود رهنما توئى 37
جرم و گنه زما و عطا و كرم زتو    =    بيگانگى زما و بما آشنا توئى 37
يا رب اگر زكرده ما پرده واكنى    =    ما را بخجلت ابدى مبتلا كنى 38
ابليس وار جامه طغيان ببركند    =    گر يك نفس بخويش كسى را رهانى 38
هركس بجان خويش جفا بيشتر كند    =    بر وى تو بيشتر ز ترحم وفا كنى 38
روزى دهى بمردم بيگانه صد هزار    =    كز صد هزار يكنفرى آشناكنى 38
از فعل خويش عارف و عامى كنند شرم    =    روزى كه دستگاه عدالت بپا كنى 38
كس را مجال چون و چرا دربرتو نيست    =    با بندگان هر آنچه نمائى بجا كنى 38
گر كبر رو كند بدرت بهر التجا    =    هردم ز مهر حاجت او را روا كنى 38
هر كس بهر لباس كه با عجز و التماس    =    در حضرت تو رو كند او را رضا كنى 38
چندين هزار مجرم وعاصى و روسياه    =    در يك نفس ز آتش دوزخ رها كنى 38
يا رب تو قبله گاه اميدى وچون كنم    =    گردست ما زدامن لطفت جدا كنى 38
باشد اميد ما به درت ز آنكه جمله را    =    از دوستان درگه آل عبا كنى 38
غير از تو گرخداى دگر بود سوى او    =    مى بُردَمى پناه و ليكن خدا توئى 38
هم ترسم از تو هم بتو هستم اميدوار    =    مقصود از نتيجه خوف و رجا توئى 38
بر ما مبين اگر همه در خواب غفلتيم    =    بر خود مبين كه رافع هر ابتلا توئى 38
سيه روزم خطا كارم خدايا    =    گنه كارم جفا كارم خدايا 39
خدايا عفو كن اين بنده ات را    =    ببخش اين بنده شرمنده ات را 39
اگر كه جرم من كوه گناه است    =    به پيش عفو تو كمتر ز كاه است 39
خداوندا به حق هشت و چارت    =    مشو راضى بسوزم من به نارت 39
من سرگشته محزون و نالان    =    زتو خواهم تو را اى حىّ سبحان 39
دلى مى خواهم از تو زارو خسته    =    كه جاى توست در قلب شكسته 39
سرا پا غرق عصيانم خدايا    =    ز من بگذر پشيمانم خدايا 39
همى دانم كه غفّار الذّنوبى    =    ببخشا جرم و عصيانم خدايا 39
ندانستم اگر كردم خطايى    =    كه من آن عبد نادانم خدايا 39
اگر بخشى گناه بنده خويش    =    خجل زان لطف و احسانم خدايا 39
يقين دارم كه ستّارالعيوبى    =    بپوشان عيب و نقصانم خدايا 39
گنه كارم من و بخشنده اى تو    =    به درگاه تو گريانم خدايا 39
ز من بگذر بحقّ شاه مردان    =    كه عبد شاه مردانم خدايا 39
ندارم من به غير از تو اميدى    =    زمن بگدر گنه ديدى نديدى 40
شود گر بحر رحمت در تلاطم    =    نمايد صاحب خود را گنه كم 40
تو غفّار الذّنوبى و توستار    =    منم مجرم منم عبد گنه كار 40
ندانستم اگر كردم گناهى    =    توآگاهى زحال من الهى 40
به غير از درگه لطف تويارب    =    كجا روآورم در اين دل شب 40
به جزباب تو درها جمله بسته    =    گدائى بر در عفوت نشسته 40
به اسم اعظمت اى حىّ يكتا    =    ببخشايم ببخشايم ببشخا 40
كسى يارب چوتو بخشش ندارد    =    تن من طاقت آتش ندارد. 40
گنه كارى به درگاهت پر ازسوز وگداز آمد    =    مران از درگهت او را كه با صد عذر باز آمد 41
طريق بى تو ناهموار و گمراهى است پايانش    =    چو پيمودم رهت ديدم بسى راهم تراز آمد 41
خوشا آن كو به خلوتگه نشيند با تو در شبها    =    گهى خواهد نيازى و گهى با بار راز آمد 41
بسوز اى دل كه عمرى را بدون او سپر كردى    =    غنيمت دان كنون فرصت كه وقت سوز ساز آمد 41
بديدارش شتابان شو چرا غافل ز او باشى    =    ملاقاتى نما با يار چون وقت نماز آ 41
مداگر با ديده حق بين شوى محو جمال او    =    به راءى العين مى بينى كه يارت با چه ناز آمد 41
اى يار ناگزير كه دل در هواى تست    =    جان نيز اگر قبول كنى هم براى تست 42
غوغاى عارفان و تمناى عاشقان    =    حرص بهشت نيست كه شوق لقاى تست 42
گرتاج ميدهى غرض ما قبول تو    =    ورتيغ ميزنى طلب ما رضاى تست 42
گربنده مينوازى و گربند ميكشى    =    زجر و نواخت هر چه كنى راءى تست 42
هر جا كه روى زنده دلى بر زمين تو    =    هر جا كه دست غمزده اى بر دعاى تست 42
تنها نه من به قيد تو در مانده ام اسير    =    كز هر طرف شكسته دلى مبتلاى تست 42
قومى هواى نعمت دنيا همى برند    =    قومى هواى عقبى و ما را هواى تست 42
افسرده دل زجرمم و شرمنده از گناه    =    غير از تواى كريم نباشد مرا پناه 44
در بحر رحمتت بنما شستشوى من    =    باز آمدم حضور تو با سيل اشك و آه 44
از لطف خويش گرتو نبخشى گناه من    =    رسوا شوم حضور خلايق من از گناه 44
عالم توئى به سرّ و خفيّات هركسى    =    افكنده سرمنم كه بود نامه ام سياه 44
از لطف بيكران خود اى واجب الوجود    =    كوه گناه من زكرم كن تو پرّكاه 44
شد صرف اين و آن همه عمرم در اين جهان    =    بر من ترحّمى كه شده عمر من تباه 44
سرمايه رفت از كف و دستم بود تهى    =    گمراه بوده ام توبرون آورم زچاه 44
ليكن سرشك من شده جارى به اهل بيت    =    باشد ولاى فاطمه بهرم مقام وجاه 44
باشد شفيع من على وآل او به حشر    =    برمن طريق و مشّى على شد طريق وراه 44
هستم گداى درگه و چشمم بسوى تست    =    بنما به من زروى محبّت تو يك نگاه 44
بى پناهم من و سوى تو پناه آوردم    =    به اميد كرمت عذر گناه آوردم 45
يارب از لطف پناهم ده و عذرم پذير    =    حال چون روى بسوى تو اله آوردم 45
در بساطم نبود هيچ بجز آه دلى    =    زين سبب هديه بدرگاه توآه آوردم 45
دل بريدم ز خلايق كه همه محتاجند    =    بى نيازى تو و من بر تو پناه آوردم 45
ما فقيرم بذات و تو غنيّى بالذّات    =    شاهد عجز خود اين حال تباه آوردم 45
گنهم در خور بخشايش بسيار تونيست    =    گرچه چون كوه گران بار گناه آوردم 45
خواستم پيش عطاى تو بسنجم گنهم    =    مثل سيل عظيم و پركاه آوردم 45
قوت روان شيفتگان التفات تُست    =    آرام جان زنده دلان مرحباى تست 46
گر ما مقصريم تو درياى رحمتى    =    جرمى كه مى رود به اميد عطاى تست 46
شايد كه در حساب نيايد گناه ما    =    آنجا كه فضل و رحمت بى منتهاى تست 46
كس را بقاى دائم عقد مقيم نيست    =    جاويد پادشاهى و دائم بقاى تست 46
هرجا كه پادشاهى و صدرى و سروى    =    موقوف آستان در كبرياى تست 46
سعدى ثناى تو نتواند بشرح گفت    =    خاموش از ثناى تو حد ثنائى تست 46
الهى از غم عصيان چراغ راه ندارم    =    به غير درگه لطفت پناه گاه ندارم 47
ز آستانه خود گرمرا بقهر برانى    =    كجا روم كه بغير درت پناه ندارم 47
طبيب گفت غمت به شود ز شربت توبه    =    سواى عفو تو من لشكر وسپاه ندارم 47
صراط حقه دقيق و بعيد و بحر عشق    =    كه مونسى بمقرّ و بجايگاه ندارم 47
رسان تو آل على را بداد من بقيامت    =    بجز شفاعت ايشان فرودگاه ندارم 47
ببخش از كرم خود گناه راجى را    =    كه غير معصيت و حالت تباه ندارم 47
يارب به در تو روسياه آمدم    =    بردرگه تو به اشك و آه مده ام 47
اذنم بده، راهم بده اى خالق من    =    افكنده سرو غرق گناه آمده ام 47
عمرم به گناه و معصيت شد سپرى    =    با بار گنه حضور شاه آمده ام 47
گم كرد ره و منزل پرخوف و خطر    =    طى كرده بسوى، شاهراه آمده ام 47
يارب تو كريمى و رحيمى و عطوف    =    با عذر خطا و اشتباه آمده ام 47
غفّار توئى، صمدتوئى، بنده منم    =    محتاجم و با حال تباه آمده ام 47
بابيم و اميد و حالت استغفار    =    با چشم تر و نامه سياه آمده ام 49
يارب تو بده برات آزادى من    =    درمانده منم بهرپناه آمده ام 49
من معترفم به جرم و عصيان و گناه    =    دربارگهت چو پرّكاه آمده ام 49
درياى كرم توئى و من ذرّه خاك    =    بالطف تو اينگونه براه آمده ام 49
دست من افتاده نالان تو بگير    =    چون يوسفم وزقعر چاه آمده ام 49
يارب به محمد و على و زهرا    =    پهلوى شكسته را گواه آمده ام 49
حق حسن و حسين و اولاد حسين:    =    نوميد مكن كه روسياه آمده ام 49
برنامه اعمال محبت نظرى    =    بر عمر گذشته عذر خواه آمده ام 49
الهى بنده شرمنده هستم    =    به درگاه تو سرافكنده هستم 50
تو خالق هستى و من بنده تو    =    كه از جرم و خطا درمانده هستم 50
تو بيش از حد به من احسان نمودى    =    و ليكن من سيه پرونده هستم 50
مرا از نيستى هستى تو دادى    =    ز كردارم بسى شرمنده هستم 50
به جاى لطف و احسانت خدايا    =    چرا غير از تو را جوينده هستم 50
نشان دادى تو راه خويش، امّا    =    ره ديگر چرا پوينده هستم 50
نظر بنما تو بر اين عبد فانى    =    ترحّم كن تو را من بنده هستم 50
مسيرم را رضاى خويشتن كن    =    كه من راه تو را خواهنده هستم 50
خطوط گمرهان سد كن برويم    =    كه من خطّ تو را يابنده هستم 50
اى مركز دايره امكان    =    وى زبده عالم كون و مكان 51
تو شاه جواهر ناسوتى    =    خورشيد مظاهر لاهوتى 51
تا كى زعلائق جسمانى    =    در چاه طبيعت تن مانى؟ 51
تا چند به تربيت بدنى    =    قانع به خزف ز در عدنى 51
صد فلك ز بهر تو چشم براه    =    اى يوسف مصرى بدر آى زچاه 51
تا والى مصر وجود شوى    =    سلطان سرير شهود شوى 51
دو روز اَلَست بلى گفتى    =    امروز به بستر لا خفنى 51
تا كى ز معارف عقلى دور    =    به ز خارف عالم حسن مغرور 51
از موطن اصلى نيارى ياد    =    پيوسته به لهو و لعب دلشاد 51
نه اشك روان نه رخ زرد    =    الله الله تو چو بى دردى؟ 51
يكدم بخود آى و ببين چه كسى    =    به چه دل بسته اى بكه همنفسى 51
زين خواب گران بردار سرى    =    برگير زعالم اولين خبرى 51
الهى بردر تو روسياهى    =    نشسته خسته با حال تباهى 52
به درگاه تو با اين چشم گريان    =    فكنده سر گداى بى پناهى 52
ترحّم كن بر اين محزون نالان    =    نما از مرحمت بر او نگاهى 52
الهى از گنه شرمنده ام من    =    تو از حال دل زارم گواهى 52
حديث اكرم الضّيف تو خواندم    =    منم مهمان به دربارت الهى 52
غريق شهوت و ذنب و گناهم    =    به بحر رحمتت هستم چوكاهى 52
غيرذات تو مرا دلبر و دلدارى نيست    =    جز رضاى تو ومخلوق توام كارى نيست 53
عاقبت كار چو بر دست و يد قدرت تست    =    بجز از لطف توام ياور وغمخوارى نيست 53
بجز از چشمه لطف وكرمت اى اللّه    =    آب دگر به نُهور بدنم جارى نيست 53
شاكرم چونكه مرا با توسر وكارى هست    =    كه به غيرتومرا محرم اسراى نيست 53
ازهمانروز كه مشمول عنايت شده ام    =    غير بار غم تو بر بدنم بارى نيست 53
خداوندا ببين چشم پرآبم    =    زتوشرمنده بى حدّ وحسابم 53
بدرگاه توهستم چشم گريان    =    بده از لطف و احسانت جوابم 53
تو معبودىّ و من عبد گنه كار    =    ولى گفتى كه غفّار الذّنوبم 53
سرا پا عيب و نقصم بارالها    =    تو فرمودى كه ستّارالعيوبم 53
الهى گشته ام زار و پريشان    =    نظر بنما بر اين قلب كبابم 53
ببخشا از كرم جرم و گناهم    =    نشانم ده ره خير و ثوابم 53
خداوندا رحيمى و كريمى    =    من از شرمندگى در سوز وتابم 53
چه شود گر بنمائى تو بسويم نظرى    =    بزدائى ز وفا درد وغم منتظرى 53
چه شود گر زره لطف پناهى بدهى    =    سركويت زكرم، در صحن و در بدرى 53
من نه آنم كه كنم ترك تو وكوى ترا    =    نگهى كن بدل سوخته و چشم ترى 53
توطبيبىّ و بدست تو بود نسخه من    =    بهر ديدار تو هر سو بنمايم نظرى 53
درد من را تو دواگر نكنى گو كه كند    =    مى شناسم تو و غير از تو ندارم دگرى 53
آنقدر حلقه درب تو بكوبم شب و روز    =    آه و فرياد كنم تاكه جوابم بدهى 53
من كسى جز تو ندارم نگرد حال مرا    =    ده اجازه كه بكوى تو نمايم سفرى 53
الهى رحمتت را شاملم كن    =    سراپا عيب و نقصم كاملم كن 54
كمالِ آدميّت حق شناسيست    =    به جمع حق شناسان واصلم كن 54
به راه خدمت خلقم بپادار    =    براى طاعت خود مُقبِلم كن 54
به مفهوم عدالت واقفم ساز    =    به تشريف شهامت نائلم كن 54
هزاران مشكلم در كار باشد    =    زلطف خويش حل مشكلم كن 54
منم غافل خدايا آگهم ساز    =    منم جاهل خدايا عاقلم كن 54
الهى از گنه پشتم خميده    =    تهى دستم خدا رنگم پريده 55
بسى صبح و مسا از ما گذشته    =    ولى جز معصيت چيزى نديده 55
خدا از لطف تو دارم خجالت    =    كه برما اين همه نعمت رسيده 55
توانم كى بود شكرانه گويم    =    چه سازم پرده عصيان دريده 55
خوشا آنان كه زهر قيدى برستند    =    رضاى حق به خون خود خريده 55
شبانگه تا سحر نالم به كويت    =    منم جغدى كه در كويت پريده 55
هرآنكس دل به دلبر داده باشد    =    دگر برآرزوى خود رسيده 55
همانكس درجهان دل برتوبسته    =    بغير از روى توكس را نديده 55
الهى توئى آگه از حال زارم    =    سميع و بصيرى و پروردگارم 56
از اين گردش چرخ و دور زمانه    =    بزنجير غم روز و شب ها دچارم 56
توئى عالم و قادر وحى و سرمد    =    كه غيراز تويار و تبارى ندارم 57
زنورتوسيناى دلشد منور    =    بود پاى آن طور دارالقرارم 57
شب از نوك مژگان در اين دفتر دل    =    كه نقش جمال تو را مينگارم 57
سليمان توى من كه مورضعيفم    =    بكف دانه بهر اين ره ندارم 57
برانى مرا گر از باب لطفت    =    طبيبم بگو من كجا رهسپارم 57
ز بس بارعصيان بدوشم كشيدم    =    ديگر تاب اين بارعصيان ندارم 57
نشسته برويم چه برف ندامت    =    از اين رو پريشان و زار وفكارم 57
الهى سينه اى ده آتش افروز    =    درآن سينه دلى، وآندل همه سوز 57
هرآن دل را كه سوزى نيست دل نيست    =    دل افسرده غير از آب وگل نيست 57
دلم پُرشعله گردان، سينه پُردود    =    زبانم رابگفتن آتش آلود 57
كرامت كن درونى دردپرورد    =    دلى دروى درون دردو برون درد 57
دلم را داغ عشقى بر جبين نه    =    زبانم را بيانى آتشين ده 57
سخن كز سوز دل تابى ندارد    =    چكد گر آب ازو، آبى ندارد 57
دلى افسرده دارم، سخت بى نور    =    چراغى زو بغايت روشنى دور 57
بده گرمى دل افسرده ام را    =    فروزان كن چراغ مرده ام را 57
بت چون بر آرد مهمات كس!    =    كه نتواند از خود براند مگس 58
بر آشفت: كاى پاى بند ضلال    =    به باطل پرستيدمت چند سال 58
مهمى كه در پيش دارم بر آر    =    و گرنه بخواهم زپروردگار 58
هنوز از بتُ آلوده رويش به خاك    =    كه كامش بر آورد يزدان پاك 58
گر از درگه ما شود نيز رد    =    پس آنگه چه فرق از صنم تا صمد 58
محال است اگر سر برين در نهى    =    كه باز آيدت دست حاجت تهى 58