ترجمه تفسير فى ظلال القرآن

سيد قطب

ترجمه تفسير

فى ظلال القرآن

جلد اول

ترجمه : حجه الاسلام سيد على خامنه اى

تصحيح : حسن نيرى

انتشارات ايران

بازار بين الحرمين تلفن : 532328


2

انتشارات ايران

بازار بين الحرمين تلفن 532328

ترجمه تفسير فى ظلال القرآن ( جلد اول )

ترجمه : حجه الاسلام سيد على خامنه اى

تصحيح : حسن نيرى

حروفچينى و تنظيم صفحات : 7 تير

تيراژ : 6000

چاپ اول : 1362

چاپ : چاپخانه آسمان

صحافى : صحافى ارشك

حق چاپ محفوظ ناشر است


3

بسم الله الرحمن الرحيم


4

5

بنام خدا

در سايه ء قرآن

زندگى در سايه ء قرآن , نعمتى است كه فقط هر كس چشيده , مى شناسدش . نعمتى است كه به عمر آدمى , ارزش مى دهد و آن را فرخنده و پاكيزه مى سازد .

و خدا را سپاس . . كه بر من منت نهاد و زندگى در سايه ء قرآن را , در بخشى از زمان , ارزانيم داشت . در آن فترت , از نعمت قرآن , چندان بهره بردم كه در همه ى عمر نبرده بودم و اين نعمت را كه مايه ء والائى و فرخى و پاكيزگى عمر است چشيدم .

مى شنيدم كه خداى سبحان , با زبان قرآن , با من سخن مى گويد . . با همين من بنده ى كوچك بيمقدار . . و براى فرزند آدم , كدام تكريم از اين تكريم بزرگ آسمانى , برتر ؟ و براى زندگى , چه رفعتى از اين بالاتر ؟ و كدام رتبت و قدر خدا داده , از اين فراتر ؟

در سايه ء قرآن , از آن فراز , جاهليت را كه در زمين موج مى زند , مى ديدم و تلاش و كوشش بيقدر خاكيان را مى نگريستم . غرور و شگفتى اهل زمين را به معرفت و انديشه و تلاش كودكانه شان تماشا مى كردم . . همچون تماشاى بزرگمردى بر بازى بيفرجام و تلاش بيهوده و زبان گنگلاج كودكان . . و به شگفت مى آمدم ! كه دريغا ! چرا چنين اند اين انسانها ؟ ! چرا همه در اين مرداب فرو رفته اند و اين نداى آسمانى


6
را نمى شنوند ؟ اين ندا را كه به زندگى , ارزش و اعتلا مى دهد و فرخى و پاكى مى بخشد ؟

در سايه ى قرآن , آن بينش بلند و كامل و بى آلايش را درباره ى([ هستى]( و([ سرمنزل هستى]( و([ هدف آفرينش انسان]( فرا مى گرفتم و آن را با انديشه هاى جاهلى كه بشر در چهار گوشه ء جهان , با آن دمخور است , مى سنجيدم . . و از خود مى پرسيدم : چگونه بشر مى پذيرد كه در مردابى متعفن , در دره ئى ژرف , در ظلمتكده ئى وحشتزا بسر برد و در اينسوى دست خويش , اين چمنزار با طراوت , اين قله ء بلند و اين فروغ پر درخشش را نبيند ؟

در سايه ء قرآن , هماهنگى موزون عمل و تلاش خدا پسند انسان را , با رفتار و حركت جهان هستى كه آفريده ء خدا است , لمس مى كردم . . آنگاه مى نگريستم . . سرگشتگى و حيرانى بشر را بر اثر سرپيچى از سنت هاى طبيعى حيات , مى ديدم , اصطكاك ميان آموزشهاى فاسد و شر آفرينى را كه بر وى فرو خوانده مى شود , با سرشتى كه خدا در آفرينش او بكار بسته , مشاهده مى كردم و با خود مى گفتم : آه , كدامين شيطان پست , او را پابپا بسوى اين دوزخ مى كشاند ؟

دريغا از انسانها !

در سايه ء قرآن , هستى را بسى عظيمتر از نمود آن مى ديدم , هم در حقيقتش و هم از جهت چندين بودن رويهايش . مى ديدم كه در آن , هم نهان ( غيب ) هست و هم آشكار ( شهادت ) و نه فقط آشكار . هم دنيا هست و هم آخرت و نه فقط دنيا . . و قلمرو انسانيت در سراسر اين منطقه ها و سرزمين ها گسترده است . مى ديدم كه مرگ , پايان اين سفر نيست بلكه گذرگاهى است در اين خط سير . دستاورد آدمى در اين جهان , همه ء دستاورد او نيست , بخشى از آن است . هر پاداشى يا سزائى كه در اين نشأه به وى نرسد در آن نشأه خواهد رسيد , پس بر هيچكس ستم نمى رود و هيچكس را زيان نمى رسد .

و از اين همه بالاتر , مى ديدم كه زندگى انسان در اين سياره , زندگى در جهانى زنده و مأنوس و آشنا و دمساز است , جهانى با روح و احساس , كه درك مى كند و پاسخ


7
مى گويد و بسوى همان آفريننده ء يگانه ئى روى دارد كه روان مؤمن بسوى او در حركت است : ( 1 )

([ و هر آنكه در آسمانها و زمين است به رغبت يا كراهت , با سايه هايشان بامداد و شبانگاه خداى را سجده مى برند]( ( 2 )

([ هفت آسمان و زمين و هر آنكه در آنهاست , خداى را تسبيح مى كنند , و هيچ چيزى در جهان وجود ندارد مگر آنكه او را به سپاس و ستايش , تسبيح مى كند]( ( 3 )

و ببين كه اين بينش گسترده ء كامل , چه آرامش و انس و اطمينانى بر دل انسان فرو مى ريزد .

در سايه ء قرآن ([ , انسان]( را بسى گراميتر و عزيزتر از آن مى ديدم كه در ارزيابيهاى پيش از اسلام يا پس از آن , ديده ايم : انسانيت او به نسيمى از روح خدا است :

([ پس چون او را بپرداختم و از روح خود در او دميدم , سجده كنان مقابل او بيفتيد]( ( 4 )

و به اين نسيم , جانشين خدا در زمين است :

([ و آنگاه كه پروردگارت به فرشتگان گفت من در زمين , جانشينى خواهم نهاد]( ( 5 )

و همه ء زمين , مسخر اوست :

([ و هر آنچه را كه در زمين است مسخر شما قرار داد]( ( 6 )

و بر اثر اين رتبه ء بلند است كه تنها رشته و پيوندى كه همه ء بشر بدان پيوسته مى توانند بود , چيزى از جنس همان نسيم ايزدى قرار داده شده , يعنى پيوند عقيده ء خدائى . پس عقيده ء مؤمن همه چيز اوست : وطن او , مليت او و اهل و عشيره ء او . . . و بر اين اساس است كه آدميان فقط بر اين محور , مى توانند گرد آيند نه چون

1 . فرازهاى داخل گيومه , ترجمه ء آيات قرآن است .

2 . رعد : 15

3 . اسراء : 44

4 . ص : 72

5 . بقره : 30

6 . حج : 65


8
چارپايان در سبزه زار و چراگاه و رمه و پرچين !

مؤمن داراى تبارى است كهن و ريشه دار در اعماق زمان . . او يكتن از رهروان كاروانى است كه كاروانسالار آن نوح است و ابراهيم و اسمعيل و اسحاق و يعقوب و يوسف و موسى و عيسى و محمد صلوات و سلام خدا بر آنان

([ همانا اين است امت شما , امت يگانه , و منم پروردگار شما پس در برابر من تقوا پيشه كنيد]( ( 1 )

اين كاروان عزيز كه از دير باز در شاخه هاى زمان , پيش مى رانده , آنطور كه در سايه ء قرآن ديده مى شود , پيوسته با اوضاع و بحرانها و آزمايشهاى مشابهى روبرو بوده و عليرغم گذشت دورانها و دگرگونى زمانها و مكانها و ديگر شدن اقوام و ملتها , روالى همسان و يكنواخت داشته و دارد , سر و كار او همواره از يكسو با گمراهى ها و كورى ها و سركشى ها و هوسها بوده است و از سوى ديگر , با زجرها و ستم ها و تهديدها و تبعيدها , با اينحال همواره با قدمى استوار و دلى محكم , با اطمينان به يارى خدا و با اتكاء و اميد به او و با هر لحظه انتظار و عده ء درست و مؤكد او , در راه خود به پيش مى رفته است :

([ آنانكه كافر شده بودند به رسولان گفتند : بى گمان يا شما را از سرزمين خود بيرون مى كنيم و يا بايد به آئين ما باز گرديد . پس پروردگارشان به آنان وحى فرستاد كه : بيگمان ستمگران را هلاك مى كنيم و شما را در سرزمين آنان مستقر مى سازيم . اين براى كسانى است كه از جايگاه حساب و وعده ء عذاب من بينديشند]( ( 2 ) . .

هميشه و همه جا يك موضع است و يك تجربه و يك تهديد و يك يقين و يك وعده و بالاخره , يك عاقبت , كه همه ء مؤمنان , درست در لحظه ء زجر و آزار و شكنجه و تهديد و وعيد , انتظار آن را ميبرند و اميد آن را دارند .

1 . مؤمنون : 52

2 . ابراهيم : 13


9

در سايه ء قرآن , آموختم كه در اين پهنه ء هستى , جائى براى تصادف و پيشامد بى حساب , وجود ندارد :

([ همانا ما هر چيز را به اندازه و حساب , آفريديم]( ( 1 )

([ و همه چيز را آفريد , و آن را به اندازه كرد , اندازه ئى دقيق]( ( 2 )

هر كارى بر حكمتى استوار است , ليكن حكمت نهان و عميق كارها , هميشه براى نظر كوته انسان , قابل رؤيت نيست :

([ شايد كه چيزى را خوش نداريد و خدا در آن نيكى بسيار نهاده باشد]( ( 3 )

([ شايد چيزى را مكروه داريد و او براى شما خوب باشد و شايد چيزى را دوست بداريد و او براى شما بد باشد , خدا ميداند و شما نمى دانيد]( ( 4 )

علت هاى شناخته شده , گاه اثرى را كه از آن انتظار مى برند , باز مى دهد و گاه نمى دهد و مقدماتى كه نتيجه اش را حتمى مى دانند , گاه به نتيجه مى رسد و گاه نمى رسد . زيرا كه علت ها و مقدمات , پديد آورنده هاى اثرها و نتيجه ها نيستند , اين اراده ء مطلق خدا است كه هم علت را پديد مى آورد و هم نتيجه و اثر را بر آن مترتب مى سازد : ( 5 )

([ تو نميدانى , شايد خدا پس از اين , چيزى پديد آورد]( ( 6 )

([ و شما نمى خواهيد مگر آنگاه كه خدا خواسته باشد]( ( 7 )

مؤمن بر ايجاد علتها همت مى گمارد چون اين وظيفه و تعهد او است , ولى خدا است كه اثرها و نتيجه ها را بر اثر آن بوجود مى آورد . اعتماد و اطمينان به رحمت و عدل و حكمت و دانش خداوند , يگانه پناهگاه امنى است كه مؤمن براى خلاصى از چنگ وسوسه ها و پندارها بدان متوسل مى گردد :

1 . قمر : 49

2 . فرقان : 2

3 . نساء : 19

4 . بقره : 216

5 . اين سخن به معناى نفى نظام عليت در جهان , نبايد تلقى شود , كه بينش اسلامى با اصرار و تأكيد فراوان , عليت را مى شناسد و بر آن تكيه مى كند . ( م )

6 . طلاق : 1

7 . دهر : 30


10

([ شيطان به شما وعده ى فقر مى دهد و شما را به زشتى و پليدى وا مى دارد و خدا به شما آمرزش و فضل خود را نويد مى دهد و خدا گشاده دست و دانا است]( ( 1 )

بدين جهت , در سايه ء قرآن , روحى آرام و دلى با قرار و انديشه ئى مطمئن داشتم . . در هر پيشامدى و كارى دست خدا را نمايان مى ديدم , در پناه خدا و در سايه ء رعايت او مى زيستم , تأثير و فاعليت صفات خدائى را لمس مى كردم :

([ يا كيست كه درمانده را وقتى بخواندش , اجابت كند ؟]( ( 2 )

([ و او مقتدر و بالا دست بندگان خويش است و اوست فرزانه و آگاه]( ( 3 )

([ و خدا به كار خويش مسلط است ولى بيشتر مردم نمى دانند]( ( 4 )

([ و بدانيد كه خدا ميان شخص و قلب او حايل مى شود]( ( 5 )

([ بجاى آرنده ء هر آنچه خواهد]( ( 6 )

([ و هر كه از خدا برحذر باشد براى او راه گشايشى نهد و او را از آنجا كه به حساب نياورد روزى دهد و هر كه به خدا توكل كند , همو وى را بس است , كه خدا به كار خويش رسنده است]( ( 7 )

([ هيچ جانورى نيست مگر كه خدا فرمانروا و زمامدار اوست]( ( 8 )

([ مگر خدا براى بنده اش بس نيست ؟ ترا از آنانكه غير اويند , بيم مى دهند ]( ( 9 )

([ هر كه را خدا خوار سازد , هيچكس نيست كه گرامى اش بدارد]( ( 10 )

([ و هر كه را خدا گمراه كند هيچكس نيست كه راهنماى او باشد]( ( 11 )

مى ديدم كه جهان هستى دربست به قوانين كور و كر , سپرده نشده است . ماوراى سنت ها و قانون ها , اراده ء سنت آفرين خدا و خواست مطلق او است و او است كه هر چه بخواهد مى آفريند و مى گزيند . دست خدا كار مى كند ولى به شيوه ء خاص خود . شتاب يا توقع و انتظار شيوه ئى ديگر , از طرف ما بى حاصل و ناروا است . آئين خدا آنطور كه در سايه ء قرآن مى توان ديدش بر اين نهاد شده كه بتواند در همه ء محيط ها و همه ء مرحله هاى دوران زيست بشر و همه ء حالات روان انسان , مؤثر و فعال باشد . اين آئين براى همين انسان ساكن زمين , نهاده شده و

1 - بقره : 268

2 - نمل : 62

3 - انعام : 18

4 - يوسف : 21

5 - انفال : 24

6 - بروج : 16

7 - طلاق : 2

8 - هود : 56

9 - زمر : 36

10 - حج : 18

11 - رعد : 33


11
سرشت و استعداد و توانائى و ناتوانى و حالات گوناگون وى , همه در آن به حساب آمده است , بينش اين آئين درباره ء انسان , چنان نيست كه نقش او را در زمين ناچيز انگارد يا او را در هر يك از ابعاد وجودش چه به عنوان يك فرد و چه به عنوان يك عضو جامعه به فراموشى سپارد . و چنان نيز نيست كه در ارزيابى و شناخت او دچار خيالپردازى شود و او را بيش از قدر و مرتبه اش و فراتر از نيرو و هدف خلقتش , ارج نهد . و در هر صورت , هرگز نهادهاى فطرى او را چنان سطحى نمى انگارد كه با جعل قانونى يا با كشش قلمى بتوان آن را دگرگون ساخت . . انسان , همين موجود است با همين سرشت و همين تمايلات و همين استعدادها . . آئين الهى وسيله ئى است در دست او كه با آن به رفيع ترين قله ء كمال كه به اقتضاى شكل وجودش و وظيفه اش براى او فرض شده نائل مى آيد و ذات و سرشت و پايه هاى انسانيت خود را بدينوسيله حرمت مى نهد و اين آئين , وى را در راه تعالى كه به سوى خدا است رهبرى مى كند . بر اين اساس , آئين الهى براى روزگاران ممتد كه اندازه گيريش را آفريننده ء اين انسان و فرو آورنده ء اين قرآن , مى تواند نهاده شده است و هم بر اين اساس , در تحقق دادن به هدف ها و ايده آل هاى بزرگ خود دچار شتابزدگى و بى رويگى نگشته است . پهنه ء زمان در پيش روى او گسترده است , محدود به عمر يكفرد و بر انگيخته از خواست زوال پذير يكنفر نيست تا فرا رسيدن مرگ , او را به دست نيافتن بر هدفهايش تهديد كند , همچون مسلك هاى زمينى نيست كه صاحبانش مى كوشند همه ء كار را در يك نسل انجام دهند و از نظم فطرت , تخطى مى كنند و با گامهاى منظم آن به پيش نمى روند . . و چون راهى متكلفانه و غير طبيعى را مى پويند , مهلكه ها پديد مى آيد و خونها جارى مى گردد و ارزشها فرو مى ريزد و كارها در هم مى شود و در آخر كار , خود آنان نيز خرد مى شوند و آئين ها و مسلكهاى ساختگى شان نيز در زير قدمهاى استوار فطرت كه هيچ مسلك تحميلى تاب مقاومت در برابر آن را ندارد نابود و لگد مال مى گردد . اسلام , آرام و هموار در كنار فطرت , راه مى پويد , به كارى بر مى انگيزدش و از كارى باز
12
مى داردش و اگر در آن كژى ببيند به درستى و راستى مى كشاندش . . ولى هرگز آن را در هم نمى شكند و لگدمال نمى سازد , به شيوه ء كارآمدى بصير كه به پايان كار مطمئن است با وى كنار مى آيد , هر چه در اين دور , تمامى نگيرد در دور دوم تمامى خواهد گرفت و اگر نه در دور سوم يا دهم يا صدم يا هزارم . . زمان كه ممتد است , هدف نيز كه آشكار است و راه به سوى هدفهاى بزرگ , همواره طولانى است . همانطور كه نهال بالا بر آورده , رشد مى كند و ريشه هاى خود را در خاك مى افشاند و شاخه ها را به هر سو مى پراكنده و انبوه مى سازد , اسلام نيز رويش مى گيرد و آرام و پيوسته و بى شتاب , برخويشتن مى افزايد و آنگاه تا ابد همان مى گردد كه خدا مى خواهد . هر كشتزارى ممكن است زمانى به هجوم تپه هاى شن تهديد شود يا بخشى از آن طعمه ء حشرات گردد يا از بى آبى بسوزد يا در زير سيلاب غرق شود , ولى دهقان كار آزموده وقتى بداند كه اين كشته براى روئيدن و ماندن است و به كمك زمان ميتوان بر آفت ها پيروز شد , سرگردان و مضطرب نمى شود و به هيچ چيز جز راه طبيعى كه راهى هموار و حساب شده و نتيجه بخش است , نمى انديشد . . و اينست راه خدا كه در همه جاى فطرت , حكمفرما است :

([ و در سنت خدا تغييرى نخواهى يافت]( ( 1 )

در آئين الهى , حق , عنصر اصيل بناى هستى است , نه پيشامدى غير منتظره و زودگذر يا تصادفى حساب نشده . . خداى سبحان , حق است و هر موجودى هستى خود را از فيض وجود او مى گيرد :

([ اين بدانجهت است كه خدا است كه حق است و هر چه سواى او مى خوانند باطل است و خدا است كه والا و بزرگ است]( ( 2 )

خداوند اين جهان را به حق آفريده و در اين آفرينش به باطل نگرائيده است :

1 . احزاب : 62

2 . حج : 62


13

([ خدا اينها را جز به حق نيافريده است]( ( 1 )

([ پروردگارا , اين را بيهوده نيافريدى , تو پاك و منزهى]( ( 2 )

حق , مايه ى اصلى اين جهان است , اگر از آن بيگانه شود به تباهى و نابودى كشيده مى شود :

([ اگر حق , تابع هوسهاى آنان مى شد , آسمانها و زمين باهر كه در آنهاست به تباهى مى كشيد]( ( 3 )

پس حق , لامحاله بايد پيروز شود و باطل , لامحاله بايد نابود گردد . . و هر اندازه كه ظواهر بر عكس قضاوت كنند , آينده نمايشگر اين حقيقت خواهد بود :

([ بلكه حق را بر روى باطل مى افكنيم , پس درهم مى شكندش و ناگهان ( مى بينى كه ) آن نابود شده است]( ( 4 )

نيكى و صلاح نيز همچون حق , اصيل و جاودانه اند :

([ از آسمان آبى فرو فرستاد پس ( در ) دره ها به آن اندازه جريان يافت و سيل , كفى پف كرده بياورد , بعضى چيزها كه براى ساختن زيور يا ابزار در آتش مى نهند كفى مانند آن است , خدا حق و باطل را چنين مثل مى زند . اما كف به بيهوده مى رود و به كنارى افكنده مى شود و اما چيزى كه به مردم سود مى دهد در زمين مى ماند , خداوند اينچنين مثال مى آورد]( ( 5 )

([ آيا نديدى كه خدا چگونه مثالى زد كه : سخن نيك و پاكيزه چون نهال نيك و پاكيزه است كه ريشه اش در زمين استوار است و شاخه اش در آسمان است , پيوسته به اذن خدا ميوه ء خود را مى دهد . و خدا براى مردم مثالها مى آورد باشد كه اندرز گيرند . و داستان سخن پليد چون درخت پليدى است كه از زمين بركنده شده و قرار ندارد . خدا كسانى را كه ايمان آورده اند به گفتارى استوار در زندگى دنيا و در جهان ديگر , استوار و پابرجا مى دارد , و ستمگران را گمراه و گمگشته مى سازد و آنچه بخواهد مى كند]( ( 6 )

اين بينش , عجب آرامشى به روح مى بخشد و چه قرار و سكونى بر دل مى افشاند و چه اعتمادى به حق و نيكى و صلاح , مى آفريند و چگونه به آدمى در برابر

1 . سوره يونس : 5

2 . آل عمران : 191

3 . مؤمنون : 71

4 . انبياء : 18

5 . رعد : 27

6 . ابراهيم : 24


14
واقعيت هاى خرد و حقير , رفعت و قوت مى بخشد ؟ !

دوران زندگى در سايه ء قرآن , مرا به شكلى قاطع و ترديد ناپذير بدين نتيجه رسانيد كه : سامان جهان و آسايش و آرامش انسان و ارزشمندى و فرخندگى و پاكيزه گى زندگى و هماهنگ شدن با سنت هاى جهان هستى و قوانين طبيعى حيات , فقط در گرو بازگشت به خدا است . و بازگشت به خدا آنطور كه در سايه ء قرآن مى توان ديد يك شكل و يك راه بيش ندارد . . و آن بازگردانيدن سراپاى زندگى است به آئين و برنامه ئى كه خدا در قرآن براى بشر مشخص فرموده است , حكومت دادن به قرآن و از آن در همه ء شئون زندگى نظر خواستن است . غير از اين هر شكل ديگرى , مايه ء تباهى زمين و تيره بختى انسان و سقوط در لجنزار و خلاصه , جاهليت يعنى پرستش هوى بجاى خدا است :

([ پس اگر تو را اجابت نكردند به يقين بدان كه هوسهاى خود را پيروى مى كنند , كى گمراه تر است از كسيكه هوس خود را بدون هدايتى از خدا پيروى كند ؟ همانا خدا گروه ستمگران را هدايت نمى كند]( ( 1 )

داورى خواستن از آئين قرآن , يك عمل مستحب و زائد بر وظيفه و قابل انتخاب نيست , مرز ميان ايمان و بى ايمانى است :

([ هيچ مرد و زن مؤمنى حق ندارد كه وقتى خدا و پيغمبر حكمى صادر كردند اختيار كار خود را داشته باشد]( ( 2 )

([ آنگاه ترا بر طريقه ء خاصى از كار دين قرار داده ايم , همان را پيروى كن و پيرو هوسهاى كسانى كه نمى دانند مباش . آنها در قبال خدا كارى به سود تو نتوانند كرد , همانا ستمگران بعضى پيوستگان بعضى ديگرند و خدا ياور پرهيزگاران است]( ( 3 )

در اينصورت موضوع بسى جدى است , مطلب بر سر ايمان و عقيده و سرانجام , بر سر خوشبختى يا تيره روزى بشريت دور مى زند .

بشريت كه خود آفريده ء خدا است , نمى تواند درهاى فرو بسته ء فطرت

1 . قصص : 50

2 . احزاب : 36

3 . جائيه : 18


15
خود را جز با كليدهائى كه آفريده ء خدا باشد بگشايد و بيماريها و علت هاى خود را جز با داروئى كه ساخته ء او باشد , به درمان رساند . . و خدا در آئين خود كليد هر فرو بسته و درمان هر دردى را گنجانيده است :

([ از اين قرآن چيزهائى نازل مى كنيم كه براى مؤمنان , شفا و رحمت است]( ( 2 )

([ همانا اين قرآن به آنچه استوارتر است , راهبرى مى كند]( ( 2 )

ولى اين بشر نمى خواهد قفل فرو بسته را به سازنده اش و بيمار را به آفريننده اش محول كند و در كار خود و آنچه مربوط به انسانيتش و خوشبختى و تيره روزى اش مى شود به همان شيوه عمل كند كه معمولا در كار يك ماشين مادى كم ارزش عمل مى كند . . او مى داند كه اصلاح يك ماشين را مهندسى خبير كه خود سازنده ء آن باشد , ضرور است , ليكن در مورد انسان اين قاعده را تطبيق نمى كند و او را به مهندس سازنده اش نشان نمى دهد و در كار او از پديد آورنده اش پديد آورنده ء دستگاه معظم و با ارزش و ظريف و دقيق انسان كه جز او هيچكس به رموز و دقائق آن واقف نيست , مدد نمى طلبد :

([ همانا او به مكنونات سينه ها داناست . آيا آنكه آفريده نمى داند و حال آنكه او دقيق و آگاه است]( ( 3 )

و اين است سرچشمه ء تيره بختى بشر گمراه بيچاره ء سرگردان , بشرى كه رشد و هدايت و آسايش و سعادت را فقط در آنصورت ميتواند تأمين كند كه فطرت خويش را به آفريننده ء بزرگش بسپارد همچون سپردن ماشين آلات كم ارزشى به سازنده ء حقير و كوچكش .

كناره گيرى اسلام از مسند رهبرى بشر , حادثه بزرگ و خسارت سنگينى بود در زندگى و تاريخ بشريت . . خسارتى بزرگتر و جبران ناپذيرتر از همه ء خسارتهاى پيش از آن . .

اسلام , رهبرى بشر را زمانى به دست گرفت كه زمين به فساد آلوده شده بود

1 . اسراء : 82

2 . اسراء : 90

3 . ملك : 14


16
و كاروان زندگى متوقف مانده و رهبرى ها تباه گشته و بشريت از رهبرى هاى تباهى زا , به مصيبت ها نشسته :

([ بر اثر كارهاى مردمان , درخشگى و دريا , تباهى نمودار شد]( ( 1 )

اسلام , با قرآنش و با جهان بينى تازه اش و با مقررات و برنامه هاى از آن جهان بينى , مايه گرفته اش رهبرى بشر را به دست گرفت . . و اين ولادت تازه ء انسان بود و در حقيقت , بسى بزرگتر از ولادت نخستين . اين قرآن به بشريت , بينش نوينى درباره ء هستى و زندگى و ارزشها و نظامات , ارزانى داشت و در همان حال , در عالم واقع و عينيت , اجتماع نمونه ئى كه پيش از آن , تصور خيالى آن نيز به آسانى ميسر نبود برايش به ارمغان آورد . آرى , آن جامعه ء برين , چندان از پيراستگى و زيبائى و عظمت و ارزشمندى و سادگى و واقعگرائى و مثبت گرائى و همسانى و هماهنگى برخوردار بود كه در خيال بشر نيز نمى گنجيد , همين بود كه خدا آن را اراده كرد و در سايه ء قرآن و آئين و برنامه ء قرآنى , آن را براى بشر , محقق ساخت

پس از دورانى , آن فاجعه ء بزرگ به وقوع پيوست , اسلام از رهبرى بشر بركنار شد و دوباره جاهليت در يكى از گونه گون چهره هايش , اين مسند را تصرف كرد . اين چهره ء جديد , همان([ ماده گرائى]( و([ مادى انديشى]( است كه امروزه بشر در برابر آن , همچون طفلك خردسالى در برابر زرق و برق جامه ئى الوان , غرق اعجاب و تحسين است .

گروهى بد آموز و فريبگر كه دشمنان بشرند , آئين خدائى را در كفه ئى و نيروى ابتكار و سازندگى مادى انسان را در كفه ء ديگرى در برابر يكديگر مى گذارند , آنگاه به بشر مى گويند : انتخاب كن ! يا آئين خدا را برگزين و از همه ء فرآورده هاى هوش و ابتكار انسان در قلمرو ماده , چشم بپوش ! و يا ميوه ء شيرين دانش و معرفت انسان را بچين و آئين خدا را بدور افكن ! . . و اين فريبكارى رذيلانه و خباثتبارى است . چرا كه اساسا طرح مسئله به اين صورت , مغرضانه و

1 . روم : 41


17
غلط است . آئين خدا دشمن ابتكار و سازندگى مادى نيست , سرچشمه ء زاينده و در جهت صحيح افكننده ء آن است . با اين زايندگى و جهت بخشى است كه اسلام , آدمى را در رسيدن به مقام خلافت در زمين , كمك و مدد مى نمايد و اين همان مقام ارجمندى است كه خدا براى بشر , ويژه اش ساخته و بدو قدرت دست يافتن بر آن بخشيده و از استعدادهاى نهفته , چندان كه در بسر بردن اين وظيفه بر اين ضرور بوده به او داده و از سنت ها و قانون هاى جهان هستى آن اندازه كه براى انجام اين تكليف لازم ديده , مسخرش ساخته و ساختمان او را با ساختمان جهان , متناسب و هماهنگ قرار داده و بدين تدبير , او را مالك زندگى و كار و ابتكار خويش ساخته است .

و هم بدينصورت است كه ابتكار و سازندگى مادى , نوعى عبادت خدا و وسيله ئى براى شكر نعمت هايش و پايبندى به شرط خدا در پيمان خلافت يعنى تلاش و عمل در چهار چوب رضاى خدا محسوب مى گردد .

آنانكه آئين خدا را در كفه ئى و آفرينش و ابتكار مادى انسان ها را در كفه ء ديگرى مى گذارند , بدخواه و شريرند . اينها بشريت بستوه آمده ء سرگردان را درست در همان لحظه كه از سرگردانى و حيرت و بيدر كجائى , فرسوده و بجان آمده و گوش به آواز رهنمونى خيرخواه فرا داده و از مهلكه ء زندگى به آغوش حمايت خدا رو آورده , از اين رهگذار نجات , مى رمانند و به گمراهى اش مى افكنند .

گروهى ديگر كه اگر چه خيرخواه و دلسوزند , درك و فهم درست و ژرف بينى لازم را ندارند , از مشاهده ء پيشرفت هاى بشر در كشف نيروها و قوانين طبيعت و پيروزى وى در عالم ماده , آنچنان به هيجان آمده و خيره مى گردند كه در انديشه ء خود ميان نيروهاى طبيعت و ارزش هاى ايمانى و عمل و تأثير هر يك در واقعيت جهان هستى و زندگى , مرزى قائل شده و براى هر كدام قلمروى جدا از قلمرو ديگرى فرض مى كنند , و چنين تصور مى كنند كه قوانين طبيعت مى تواند بدون اثر پذيرى از ارزش هاى ايمانى , راه خود را برود و نتائج ويژه ء خود را باز دهد ,


18
چه مردم مؤمن باشند و چه بى ايمان , چه آئين خدا را پيروى كنند و چه با آن مخالفت ورزند , چه بر وفق مقررات آسمانى قضاوت كنند و چه هوس هاى بشرى را بر آن ترجيح دهند . .

اين گروه است و اين بينش . . و اين در حقيقت فاصله افكندن است ميان دو رشته از سنت هاى الهى كه به هيچوجه در ماهيت , از يكديگر فاصله پذير نيستند . زيرا ارزش هاى ايمانى , خود بخشى از سنت هاى خدا در جهان هستى اند عينا همچون قوانين طبيعى , بى هيچ تفاوت . نتائج و آثار آنها به هم پيوسته و در هم است و هيچ مجوزى وجود ندارد كه ميان ايندو در احساس شخص با ايمان و نه در پندار او , فاصله ايجاد شود .

اينست بينش صحيحى كه قرآن به كسانى كه در سايه ء او زندگى مى كنند , ارزانى مى دارد و اين تعليم را در مناسبت هاى گوناگون انجام مى دهد :

به مناسبت سخن از پيروان كتابهاى آسمانى پيشين و انحراف ايشان و بالاخره اثر اين انحراف :

([ و اگر مردم آبادى ها ايمان مى آوردند و تقوى پيشه مى كردند , بركتهائى از آسمان و زمين بر آنها مى گشوديم]( ( 1 )

در ضمن گفتگو از وعده ء نوح به قومش :

([ پس گفتم : از پروردگار خويش طلب بخشايش كنيد كه بيگمان وى آمرزنده است . آسمانرا به باران فراوان به شما برگمارد . و شما را به مالها و فرزندان مدد كند , و برايتان باغستانها پديد آورد و برايتان جويبارها قرار دهد]( ( 2 )

در قالب بيان رابطه ميان واقعيت هاى روانى بشر و واقعيت هاى عينى كه مخلوق و ساخته ء خدا است :

([ بيگمان خدا وضعيت قومى را دگرگون نسازد تا آنچه را كه با ايشان هست دگرگون سازند]( ( 3 )

1 . اعراف : 96

2 . نوح : 11

3 . رعد : 11


19

ايمان به خدا , پرستش او به روش صحيح و پياده كردن برنامه ء او در جهان , هر يك نوعى به ثمر رسانيدن سنت هاى خدا است . اين سنت ها همه مثبت و داراى خصلت سازندگى و جوشيده از همان منبعى مى باشند كه ديگر سنت هاى هستى آنها كه آثار عينى آن را با حس و تجربه در مى يابيم از آن , منشأ گرفته اند .

گاه برخى از رويدادها و پديده هاى مشتبه كننده به ما مى آموزد كه ميان سنت هاى جهان , جدائى و انفصال قائل شويم , مثلا : مشاهده مى كنيم كه پيروى از قوانين طبيعى با وجود سرپيچى از ارزشهاى ايمانى , موفقيت آميز است . اين جدائى و انفصال اى بسا در آغاز , نتائج خود را آشكار نسازد ولى بروز آن در آخر كار , حتمى است . و اين عينا همان سرگذشت جامعه ء اسلامى است : خط صعودى اين جامعه از آن نقطه آغاز شد كه قوانين طبيعى با ارزشهاى ايمانى , در بناى آن هماهنگ گشتند و قوس نزولى آن درست از نقطه ء جدائى ايندو پديد آمد . هر چه زاويه ء اين جدائى وسيعتر شد , سقوط جامعه ء اسلامى نيز شدت گرفت و سرانجام در آن لحظه كه سنت هاى طبيعى و ارزشهاى ايمانى هر دو فراموش و دور افكنده شدند , حضيض اين جامعه نيز به آخرين حد ممكن رسيد .

در سوى ديگرى از جهان , تمدن مادى خود نمائى مى كند . . وضع آن به پرنده ئى شبيه است كه با تنها بال عظيم خود جهشى مى كند و بال ديگرش شكسته است , در ابتكار و سازندگى مادى همان اندازه اوج مى گيرد كه در مسائل انسانى به گل مى نشيند , چندان دچار اضطراب و حيرت و بيماريهاى روانى و عصبى است كه خردمندان ديار خودش را به فقان آورده است . . و صد افسوس كه ايشان نيز به يگانه علاج درد بيمار خويش يعنى آئين خدا , راه نمى يابند .

برنامه هاى آئين خدا براى مردم , بخشى از قانون كلى خدا در طبيعت است , از اينرو برقرار كردن اين برنامه بايد در ايجاد هماهنگى ميان شيوه ء زندگى انسانها با نظم جهان طبيعت , داراى اثرى مثبت و فعال باشد . برنامه هاى خدائى , چيزى جز فروغ و نتائج ايمان نيستند و لذا نميتوان براى آنها با قطع نظر از اين ريشه و


20
پايه ء اساسى , حقيقتى فرض كرد . اين برنامه ها بدينمنظور نهاده شده اند كه در جامعه ئى اسلامى , پياده شوند و يا در بناى چنين جامعه ئى مؤثر باشند . اين برنامه ها با بينش كلى اسلام در مورد جهان هستى و در مورد انسان و همچنين با نتائج و آثار اين بينش , مانند : تقواى روح و وارستگى ادراك و بلند نگرى در هدفها و پيراستگى اخلاق و اعتدال در روش , داراى تأثير تكاملى متقابل اند . . و بدين ترتيب است كه همسانى و هماهنگى ميان سنت هاى خدا چه آنها كه به قوانين طبيعت معروفند و چه آنهائى كه ارزشهاى ايمانى نام دارند مشهود مى گردد , زيرا همه ء اينها بخش ها و جوانب سنت خدايند كه سراسر جهان هستى را فرا گرفته است .

انسان نيز يكى از نيروهاى جهان هستى است , چنانكه كارش و اراده اش و ايمان و صلاحش و عبادت و فعاليتش . . و باز اينها همه نيروهائى هستند كه در عالم وجود , داراى اثرهاى مثبت و سازنده اند و نيز همه وابسته به سنت عام و شامل خداوندند . همه يكنواخت و متناسب اثر مى گذارند و اگر همگى بطور مجموع پديد آيند , نتيجه و اثر خود را بطور كامل مى بخشند , همچنانكه اگر پراكنده و متضاد باشند , نتيجه و اثر منفى خواهند داد و زندگى را نيز با خود به فساد و تباهى خواهند كشيد و براى انسانها , تيره روزى و نكبت ببار خواهند آورد :

([ اين از آنروست كه خدا هرگز نعمتى را كه به قومى داد , از آنان نمى گردانيد , تا آنگاه كه حالت خود را تغيير دهند]( ( 1 )

پس رابطه ميان عمل و ادراك آدمى از سوئى با پديده هائى كه در محدوده ء سنت عام الهى است از سوى ديگر , رابطه ئى مستحكم و زوال ناپذير است . هر كس در گسستن اين پيوند سهيم شود و مردم را به برهم زدن اين نظم همسان فرا خواند و ميان انسانها با سنت جارى خدا فاصله افكند , دشمن بشريت است , دشمنى كه وى را از راه هدايت منحرف مى سازد و بشر بايد كه در برابر دفاع برخيزد , او را از خود

1 . انفال : 53


21
براند و راه خويش را كه بسوى خدا است , از وجود او پاك كند .

اينها گوشه ئى از خاطرات و تأثرات دوران زندگى در سايه ء قرآن بود . باشد كه خدا كسانى را از آن بهره مند و بدان هدايت فرمايد . . و

([ نمى خواهيد مگر آنكه خدا بخواهد]( . .


22

23
سوره الفاتحه مكى 7 آيه

24

بسم الله الرحمن الرحيم ( 1 )

الحمدلله رب العلمين ( 2 ) الرحمن الرحيم ( 3 ) ملك يوم الدين ( 4 ) اياك نعبد و اياك نستعين ( 5 ) اهدنا الصراط المستقيم ( 6 ) صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم ولا الضالين ( 7 )

مسلمان در هر شبانه روز دست كم 17 مرتبه ( 1 ) اين سوره ء كوچك هفت آيه ئى را تكرار مى كند . و اگر نمازهاى نافله ء روزانه و شبانه را نيز بخواند , اين عدد به بيش از دو برابر مى رسد . و اگر دوست بدارد كه بجز نمازهاى واجب و نافله , در پيشگاه خداى خود به نماز بايستد , از اين نيز افزونتر مى گردد . هيچ نمازى بدون اين سوره درست نيست , چرا كه اين حديث از رسول خدا صلى الله عليه وآله به ثبوت رسيده كه([ : لا صلوه لمن لم يقرأ بفاتحه الكتاب ]( ( نماز نيست كسى را كه سوره ء فاتحه الكتاب نخواند ) .

اين سوره , از كليات عقايد و جهان بينى اسلام و تفكرات و رهنمونى هاى ضرورى براى مسلمان , بقدرى سرشار است كه آگاهى از آن ميتواند بيان كننده ء بخشى از فلسفه ء تكرار آن در هر سوره و باطل بودن نماز خالى از آن , باشد .

1 - بنابر شيوه ء معمول شيعه كه مستند به روايات صحيح فراوان است , حداقل 10 مرتبه در هر شبانه روز تكرار مى گردد .


25

سوره با([ بسم الله الرحمن الرحيم ]( آغاز مى شود . اگر اختلاف هست در اينكه آيا جمله بسم الله , آيه ئى است از هر سوره ء قرآن يا آيه ئى است از قرآن كه در ابتداى هر سوره خوانده مى شود ( 1 ) ؟ ليكن ارجح آنست كه آن را آيه ئى از سوره ء فاتحه بدانيم و با انضمام آن است كه آيات اين سوره به هفت آيه بالغ مى گردد . قولى نيز هست كه منظور از اين خطاب پروردگار :

([ و همانا به تو هفت تا از دو گانه ها داده ايم با اين قرآن بزرگ]( ( 2 )

سوره فاتحه است , چرا كه اين سوره هفت آيه است از([ مثانى]( ( مكرر آورده ها ) كه در نمازها دوبار و مكرر آورده مى شود .

ابتدا كردن به نام خدا , سنتى است كه خداوند ضمن اولين آيه ئى كه بر پيغمبر نازل فرمود آيه ء : اقرأ باسم ربك . . به وى تعليم داد و اين سنت , منطبق است با اين مبناى اساسى جهان بينى اسلام كه([ : خدا آغاز و انجام و آشكار و نهان است]( يعنى : موجود حقى است كه هر موجودى , هستى خود را از او مى گيرد و هر پديده ئى از او آغاز مى گردد , پس هر سر آغازى و هر حركت و رفتارى بنام اوست .

توصيف خدا در وحله ء اول به صفت([ رحمان]( و([ رحيم]( ( 3 ) همه ء معانى رحمت را در همه ى حالات , متضمن است و خدا تنها موجودى است كه اين هر دو صفت در او جمع است كه صفت([ رحمان]( بر او صادق است . هر يك از بندگان خداوند را ميتوان به صفت([ رحيم]( موصوف كرد ولى طبق موازين دينى , هرگز نمى توان كسى جز خدا را([ رحمان]( ناميد و بطريق اولى نمى توان جامع هر دو صفت دانست . اگر چه در معناى اين دو نام , بحثى به اينشرح مطرح است كه : كداميك از ايندو بر مفهوم وسيعترى از رحمت , دلالت مى كند . . ليكن پيگيرى از اين بحث با نقطه نظرى

1 . ميان شيعه , جزء هر سوره بودن بسم الله از مطالب مسلم است , در اين قول , بسيارى از غير شيعه نيز مانند بيشتر شافعيان و . . با شيعه هم عقيده اند . ( م )

2 . حجر : 87

3 . رحمان يعنى دارنده ء رحمت همگانى و عام , و رحيم در مورد خداوند به معنى دارنده ء رحمت ذاتى و انفكاك ناپذير و در نتيجه : هميشگى است ( م )


26
كه ما در اين كتاب , تعقيب مى كنيم سازگار نيست , كوته سخن آنكه اين دو صفت بر روى هم , همه ى معانى رحمت را در همه ء حالات و همه ء موارد , متضمن است .

همانطور كه ابتدا كردن به نام خدا كه مستلزم اعتراف به توحيد و مراعات يك سنت و ادب اسلامى است , اولين ركن اساسى جهان بينى اسلام را نشان مى دهد , شمول دو صفت : رحمان و رحيم بر كليه ء معانى و حالات و حدود رحمت , نيز نمايشگر دومين ركن اين جهان بينى است , زيرا چگونگى رابطه ء خدا را با بندگانش , مشخص مى سازد .

پس از آنكه شروع سخن با نام([ خداى رحمان و رحيم]( انجام گرفت , نوبت مى رسد به توجه كردن به خدا از راه سپاس گزاردن او و ستايشش با صفت پروردگارى مطلق جهانيان :

الحمدلله رب العالمين

( سپاس و ستايش براى خداست , آن پروردگار و سرپرست جهانيان )

سپاس و ستايش خدا , آن درك و احساسى است كه قلب مؤمن همينكه به ياد خدا افتاد , در آن غرق مى شود . زيرا كه هستى او در اصل , فيضى از خدا است و موجب سپاس فراوان . در هر لحظه ئى و هر چشم زدنى و هر گامى نيز , نعمت هاى خدا پياپى فرو مى ريزد و انبوه مى گردد و آفريدگان او را و بويژه اين انسان را فرا مى گيرد . و از اينجا است كه سپاس خدا در آغاز و انجام , يكى از پايه هاى جهان بينى اسلام است :

([ و اوست الله , هيچ معبودى جز او نيست , در آغاز و انجام , ستايش مخصوص اوست]( ( 1 ) در عين حال , فضل و بخشندگى خدا بر بنده ء مؤمنش چنان است كه چون

1 . قصص : 70


27
او را سپاس بگزارد و بگويد([ : الحمدلله ]( همين را براى او كار نيكى كه بر همه ء وزنه ها مى چربد , به حساب مى آورد : در حديث است كه پيامبر خدا فرمود : بنده ئى از بندگان خدا در دعا چنين گفت([ : پروردگارا ! ترا سپاسى شايسته ء جلال ذاتت و قدرت فراوانت]( دو فرشته حيران ماندند و ندانستند اين را چگونه در حساب نويسند , پس به حضرت پروردگار روى آوردند و عرض كردند : اى پروردگار ما ! بنده ئى كلمه ئى گفت كه ما ندانستيم چگونه آن را در حساب نويسيم . خداوند كه به گفته ء بنده اش از همه داناتر است پرسيد : بنده ء من چه گفت ؟ گفتند : او گفت پروردگارا ترا سپاسى شايسته ء جلال ذاتت و قدرت عظيمت . پس خدا به آن دو فرمود : آن را همانطور كه گفته است بنويسيد تا در قيامت , من خود بدو پاداش دهم .

گفتيم كه توجه يافتن به خدا بوسيله ء حمد و سپاس : درك و احساسى است كه ياد خدا در مؤمن بر مى انگيزد . اما بخش ديگر اين آيه([ : پروردگار و سرپرست جهانيان]( نيز نمودارى از يك اصل در جهان بينى اسلام است . چه , ربوبيت و سرپرستى مطلق خداوند , يكى از كليات طرز تفكر اسلامى است([ . رب]( به معناى مالك و سرپرست است و در لغت بر([ سرور]( و بر آنكس كه عهده دار پرورش دادن و مرتب كردن است , اطلاق مى گردد . در مورد خداوند , عهده دارى پرورش دادن و درست كردن , شامل همه ى جهانيان يعنى همه ء آفريدگان است و خداى سبحان كه هستى را آفريده , آن را به دست فراموشى و اهمال نسپرده , بلكه پيوسته آن را مشمول رعايت و مراقبت و پرورش خويش قرار داده است و همه ء جهان ها و آفريده ها هميشه در عهده ء حفظ و تدبير آفريدگار و پروردگار جهانيان اند و پيوند آفريننده با آفريدگانش هميشگى و مداوم و پيوسته است .

ربوبيت مطلق , نقطه ى افراق توحيد كامل است از ابهام ها و ظلمت هائى كه بر اثر واضح نبودن اين حقيقت بطور قاطع و كامل , پيش مى آيد . بسا مردمى كه هم بخدا بعنوان تنها آفريننده ء هستى , معترفند و هم در عين حال , به پروردگاران متعددى كه هر يك به نوعى سررشته ء زندگى را بدست دارد , اعتقاد مى ورزند . . و


28
اين بسى مضحك و شگفتى آور است ليكن در گذشته كسانى از اين نوع بوده اند امروز هم هستند . قرآن كريم از اجتماعى از مشركان ياد مى كند كه درباره ء پروردگاران متعددشان مى گفتند([ : اينها را فقط بدينجهت مى پرستيم كه ما را به خدا نزديك كنند]( همچنين از جماعتى از اهل كتاب حكايت مى كند كه([ عالمان و راهبان خود را بجاى خدا , پروردگاران خويش دانستند]( آنروزيكه اسلام ظهور كرد عقايد جاهلى دائر ميان مردم , صدها خداى رنگارنگ را بدين عنوان كه اينها پروردگاران كوچكى هستند در جنب خداى بزرگ , به مردم نشان مى داد .

پس ربوبيت را مطلق آوردن و آن را شامل همه ء جهان ها و جهانيان قرار دادن , نقطه ء تفارق ميان دو طرز فكر : نظم گرا و بدون نظم است . بنابراين طرز تفكر كه خدا رب همه ء جهان ها و جهانيان است , اين همه , رو به سمت پروردگار واحدى خواهند داشت و به سرورى و سيادت مطلق او اعتراف خواهند كرد و بار زحمت خدايان متعدد و رنج حيرت و ترديد ميان آنها را از دوش برخواهند داشت . وانگهى در اينصورت , اطمينان به عنايت و رعايت دائمى خداوند و اداره و تدبير هميشگى او , و اعتماد به اينكه اين رعايت و مراقبت هرگز كمى و سستى و كاستى نمى گيرد , بر ضمير اين جهانها پرتو افكن خواهد شد . و بى فاصله است ميان اين دريافت , با آنچه مثلا ارسطو صاحب مترقى ترين طرز تفكر فلسفى مى گفت كه : خدا اين جهان را آفريد ولى براى هميشه از آن چشم پوشيد زيرا او بالاتر از آنست كه درباره ء مادون خود بينديشد ! او جز درباره ى ذات خود نمى انديشد ! . . و اين ارسطو است بزرگترين و انديشمندترين فلاسفه كهن ( 1 ) . . و اينست بينش او از خدا . .

اسلام , زمانى ظهور كرد كه جهان را انبوهى از عقايد و بينش ها و اساطير و فلسفه ها و اوهام و افكار , فرا گرفته بود , انبوهى از حق و باطل , سره و ناسره , دين و خرافه , فلسفه و اسطوره . . و فكر و روان انسان در زير اين توده ء انبوه و عظيم , با

1 . اين سخن بى توجه به افكار فلاسفه ء بزرگ اسلام و على الخصوص فلاسفه ء شيعه كه بى گمان در اين وادى سرآمد هستند ادا شده است ( م )


29
ابهام ها و ظلمت ها و ترديدهاى فراوان , دست بگريبان بود و بر نقطه ء يقينى , استقرار نداشت .

در اين ميان , دريافت ها و بينش هاى مربوط به خدا و صفات او و نوع رابطه اش با آفريدگان و بويژه انسان , از همه مهم تر و حيرتزاتر بود .

كاملا طبيعى است كه وقتى انسان در مورد خدا و صفات او به نقطه ء روشن و يقين آورى نرسد , نمى تواند درباره ء جهان و انسان و برنامه و آئين زندگى , براى فكر خود قرارگاهى ثابت و اطمينان بخش بيابد .

ضرورت دست يافتن به آن نقطه ء روشن و اين قرارگاه مطمئن , هنگامى آشكار مى گردد كه انسان اندازه ء آن گمراهى ها را بداند و سرى به عقايد و اساطير و فلسفه ها و اوهامى كه در هنگام ظهور اسلام بر افكار بشريت حاكم بود , زده باشد . ( در گزاره ء سوره هاى قرآن بسيارى از اين خرافات , با نظرات كامل و شامل قرآن در آنباره ها , خواهد آمد ) .

اين بود كه اسلام در وحله ء اول به رها كردن افكار از آن خرافات و ارائه ء بينش صحيح و مضبوط درباره ء خدا و صفاتش و نوع رابطه ء متقابل او با آفريدگانش , همت گماشت .

بدينجهت است كه توحيد كامل و خالص و بى شائبه و همه جانبه ء اسلام , بنيان اساسى جهان بينى ئى است كه اسلام ارائه كرد و همين جهان بينى بود كه هر چه روشنتر و زلالتر در ضمير انسانها جاى گرفت و هر شائبه و گمانى در پيرامون حقيقت توحيد را از دلها برانداخت و اين حقيقت را جدا از هر پيرايه ئى , استوار و پابرجا و خرافه ناپذير , در دل پيروان اسلام برنشانيد . به همين وضوح و روشنى درباره ء صفات خدا بويژه صفاتى كه با ربوبيت مطلق خداوند مرتبط است سخن آخر را گفت . مخصوصا از اين جهت كه بخش مهمى از گمراهى و سرگردانى فكرى و فلسفى بشر را اين مسئله تشكيل مى داد و اساسا تأثير آن در فكر و عمل انسانها بسى بزرگ و حائز اهميت نيز هست .


30

اگر كسى بدون آگاهى از ابر تيره ء اباطيل و اوهامى كه افق زندگى بشر را پوشيده بود , مشاهده كند كه اسلام چه كوششى براى بيان سخن قاطع خود درباره ء ذات و صفات خدا و چگونگى رابطه ء او با آفريدگان , بكار برده كوششى كه نصوص قرآن , نمايشگر آن است شايد درك نكند كه اين بيان مؤكد و مكرر و اين ريز بينى هائى كه با توجه به همه ى كوره راههاى ضمير آدمى انجام گرفته , تا چه اندازه ضرورى و مورد نياز بوده است . ولى آگاهى از آن واقعيت مظلم , نشان مى دهد كه اين تلاش بى امان چه اندازه ضرورت و فوريت مى داشته و عقيده ء توحيد چه نقش حساس و عظيمى را در آزاد ساختن فكر و روان انسانها و رهائى بخشيدن آن از رنج سرگشتگى ميان خدايان متعدد و افسانه ها و اساطير گوناگون , حائز مى بوده است .

زيبائى و كمال و آراستگى اين عقيده و سادگى و روشنى حقيقتى كه در بطن آن نهفته است در صورتى براى روان و خرد آدمى كاملا آشكار مى گردد كه انبوه عقايد خرافى و اساطير و فلسفه هاى دوران جاهليت , بويژه عقايد مربوط به خدا و سنخ رابطه ء او با جهان , در نظر مجسم شود . در اينصورت انسان به درستى در مى يابد كه عقايد اسلام براى روان و فكر بشر , رحمت بود و رحمتى بزرگ . . و انصاف را كدام فروغ رحمت , درخشنده تر از طرز فكرى اينچنين زيبا و ساده , روشن و پيوسته , آشنا و مأنوس و بالاخره , با فطرت انسان , اينچنين عميقانه , دمخور و متناسب ؟ . .

الرحمن الرحيم

( آن دارنده ء رحمت همگانى و هميشگى )

اين صفت كه متضمن همه ء معانى رحمت و همه حالات و موارد آن است , براى دومين بار , اينجا در وسط سوره , در آيه ئى مستقل به تكرار آمده تا نشان بارز آن ربوبيت مطلق را تأكيد كند و مبناى پيوند ميان خدا و خلق را بيان نمايد . . اين پيوند بر پايه ء رحمت و لطف ستايش انگيز خداوند استوار است , پيوندى است كه


31
قرار و آرام مى دمد و دوستى و عشق مى آفريند . . و بنابراين , ستايش و سپاس خلق , پاسخ طبيعى اوست به اين رحمت بيدريغ و بزرگوارانه ء خداوند .

در بينش اسلامى , خداى معبود , خصمانه در كمين بندگان خود نمى نشيند - چنانكه اساطير يونان درباره ء خدايان([ اولمپ]( در هنگام خشم و برآشفتگى , مى گفتند - براى بندگان خود توطئه نمى چيند و نقشه ء انتقام نيز نمى كشد - آنطور كه افسانه هاى دروغين([ تورات]( درباره ء([ يهود]( نوشته اند[ - از باب نمونه , افسانه ء برج بابل در اصحاح يازدهم از سفر تكوين] .

مالك يوم الدين

( اختيار دار و فرمانرواى روز پاداش )

اين جمله , يك اصل مهم و مؤثر در زندگى بشر را بيان مى كند , اصل اعتقاد به جهان ديگر را . مالكيت , نشانه ء آخرين درجه ء استيلا , و تسلط است و([ روز پاداش]( يعنى روز جزاى اعمال در آخرت , روز قيامت . چه بسا مردمى كه به الوهيت خداوند و اينكه او آفريننده ء جهان است , اعتقاد مى ورزيده اند ولى به روز پاداش معتقد نمى بوده اند . قرآن از گروهى از اينان , چنين حكايت مى كند :

([ - 1 و تمام جهان را يك زبان و يك لغت بود . و واقع شد كه چون از مشرق كوچ مى كردند هموارى ئى در زمين شنعار يافتند و در آنجا سكنى گرفتند . و به يكديگر گفتند بيائيد خشتها بسازيم و آنها را خوب بپزيم و ايشانرا آجر بجاى سنگ بود و قير بجاى گچ . و گفتند بيائيد شهرى براى خود بنا نهيم و برجى را كه سرش به آسمان برسد , تا نامى براى خويشتن پيدا كنيم مبادا بر روى تمام زمين پراكنده شويم . و خداوند نزول نمود تا شهر و برجى را كه بنى آدم بنا مى كردند ملاحظه نمايد . و خداوند گفت همانا قوم يكيست و جميع ايشان را يك زبان و اين كار را شروع كرده اند و الان هيچ كارى كه قصد آن بكنند ممتنع نخواهد شد . اكنون نازل شويم و زبان ايشان را در آنجا مشوش سازيم تا سخن يكديگر را نفهمند . پس خداوند ايشان را از آنجا بر روى تمام زمين پراكنده ساخت و از بناى شهر باز ماندند . از آن سبب آنجا را بابل ناميدند زيرا كه در آنجا خداوند لغت تمامى اهل جهان را مشوش ( 1 ) ساخت و خداوند ايشان را از آنجا بر روى تمام زمين پراكنده نمود]( . . .

1 - و تشويش و در هم شدن در زبان عرب([ بلبله]( و([ تبلبل]( است , با حروفى نزديك به بابل يعنى ! ( م )


32

([ و اگر از آنها بپرسى كه آسمانها و زمين را كه آفريده است ؟ بيگمان مى گويند : الله]( ( 1 )

و در جاى ديگر درباره ء آنان مى گويد :

([ به شگفت آمدند از اينكه كسى از جنس خودشان , ايشان را بيم همى دهد , پس كافران گفتند اين چيزى شگفت آور است . آيا چون بميريم و خاك شويم ؟ . . اين بازگشتى دور از باور است]( ! ( 2 )

عقيده به روز جزا يكى از اركان طرز تفكر اسلامى و داراى تأثير بسزائى است در توجه دادن دل انسانها به جهانى و رأى جهان خاك , تا زندگى بشر يكسره اسير نيازهاى مادى نگردد و وى بتواند بر اين نيازها فائق آيد و تا وسوسه ء دست يافتن به نتيجه ء تلاش و عملش در اين عمر كوتاه و در ميدان كوچك اين جهان , او را نگران نسازد و به دغدغه نيفكند و قدرت آن را بيابد كه براى خدا و فقط به انتظار پاداش خدائى , به تلاش و عمل دست زند , تلاش و عملى كه اميد نتيجه ء آن را در اين جهان به همان اندازه ببرد كه در آن جهان , به خدا مطمئن و به خير و نيكى , دلگرم باشد , بر حق و حقيقت اصرار بورزد و راه حق را با گشادگى و رادمنشى و يقين بپويد .

اينست كه اعتقاد به روز جزا را بايد نقطه ء جدائى دو راه اصولى در زندگى بشر دانست : يكى راه بردگى هوسها و انگيزه هاى شخصى , راه خضوع و تسليم در برابر انديشه هاى عالم خاك و ارزشها و معيارهاى ساخته ء دست بشر و خلاصه , راه انسانيت دروغين و تصوير غلط از انسان . . و ديگرى راه آزادى و سرافرازى شايسته ء انسان , راه قبول ارزشهاى خداوندى و پا نهادن بر سر منطق جاهلى و بالاخره , راه انسانيت راستين والا گراى , انسانيت در چهره ء حقيقى و زيبائى كه خدا براى بنى آدم خواسته و مقرر داشته است .

تا زمانى كه اين اصل مهم در انديشه ء بشر بطور كامل , جايگزين نگردد و تا انسانها از اعماق دل , اطمينان نيابند كه پاداش و سزاى آنان در اين جهان , آخرين نتيجه ء اعمالشان نيست و تا بنى آدم كوته عمر , نداند كه زندگى ديگرى نيز در

1 - لقمان : 25

2 - ق : 2


33
انتظار او هست كه مى توان و مى شايد بخاطر آن تلاش كرد و به اميد ثمره و جزائى كه در آن عايد مى گردد , در راه يارى حق و نيكى فداكارى نمود , جامعه ء بشرى بر طبق آئين والاى خدائى , صورت نخواهد گرفت .

كسانى كه به آخرت ايمان آورده باشند در انديشه و اخلاق و رفتار و عمل با آنانكه منكر اين اصل اند , تفاوت هاى اساسى دارند . اين دو گروه , دو صنف متمايز و دو طبيعت جدا از هم اند كه نه در فعاليت اين جهان و نه در پاداش آن جهان , با يكديگر همسان و برابر نمى توانند بود . . و اينست نقطه ء جدائى دو راه . .

اياك نعبد و اياك نستعين

( تو را بندگى مى كنم و بس , و از تو مدد مى طلبم و بس )

و اين اصلى است كه از چند اصل ديگرى كه در همين سوره گذشت , زاييده مى شود : بندگى فقط در برابر خدا است و استعانت فقط از خدا است .

اينجا نيز دو راهى ديگرى است : يكى راه آزادى مطلق از هر نوع بردگى و عبودتى , و ديگرى راه بردگى مطلق در برابر بندگان و بردگان . اين اصل , اعلان آزادى كامل انسان است : آزادى از قيد و بند اوهام , آزادى از بندگى نظام هاى تحميلى و آزادى از عبوديت هر وضع نامتناسب با ساختمان انسان . هنگامى كه خدا يگانه موجودى باشد كه عبادت مى شود و يگانه نقطه ئى باشد كه از آن انتظار كمك و مدد مى رود , انديشه و روان بشر از اسارت نظامات و بنيادهاى اجتماعى و از ذلت فرمانبرى از آحاد بشر , نجات مى يابد همچنانكه از بردگى اساطير و اوهام و خرافات .

و اينجاست كه موضع مسلمان در برابر قدرتهاى انسانى و قدرتهاى طبيعى , نمودار مى گردد .

قدرتهاى انسانى در نسبت با مسلمان دو نوعند : قدرتهاى هدايت شده كه به خدا ايمان دارند و از آئين خدا پيروى مى كنند , اينها را بايد كمك كرد و در راه


34
تحقق خير و حق و صلاح با آنها همكارى نمود . . و قدرتهاى گمراه كه با خدا رابطه ندارند و پيرو آئين او نيستند , با اينها بايد درگير شد و مبارزه كرد و بر آنها هجوم آورد .

گستاخى و سطبرى اين قدرتها نبايد مسلمان را به وحشت افكند , زيرا اينها بر اثر انحراف از منشأ و مصدر اصلى قدرت - قدرت خدا - فاقد نيروى واقعى گشته و مايه ء حياتى و اصيلى را كه بقاء هر قدرت , وابسته به آن است از دست داده اند . درست همانند توده ء عظيمى كه از ستاره ء فروزانى جدا شده باشد . . ديرى نمى گذرد كه اين توده ى عظيم با همه بزرگى و سطبرى , افسرده و خاموش مى گردد , در حاليكه كوچكترين اتم متصل به آن منشأ فروزان , براى هميشه داراى فروغ و حرارت است :

([ اى بسا اندك مردمى كه بر انبوه جمعيتى پيروز شده اند به فرمان خدا]( ( 1 )

اين پيروزى , ناشى از پيوستگى با منشأ و مصدر نخستين قدرت است و زائيده ء مدد خواستن از تنها سرچشمه ء نيرو و عزت .

اما قدرتهاى طبيعى . . رابطه ء مسلمان با اين قدرتها , رابطه ء آشنائى و دوستى است نه رابطه ء ترس و دشمنى , چرا كه نيروى انسان و نيروى طبيعت هر دو صادر از اراده و خواست خدايند و هر دو محكوم آن و هر دو در جهت گيرى ها و حركت ها , هماهنگ و همكار . .

طرز فكر مسلمان به او مى آموزد كه خداوندگار او , اين نيروها را آفريده تا براى او دوست و ياور و همكار باشند , و او براى برخوردار شدن از اين دوستى بايد در آنها بينديشد , با آنها آشنا شود , از آنها كمك بگيرد , همگام با آنها رو بسوى خدا - پروردگار او و آنها - حركت كند . اگر احيانا از آنها آسيبى مى خورد و آزارى مى بيند از آنروست كه در آنها بدرستى نينديشيده و آنها را نيك نشناخته

1 . بقره : 249 .


35
و به قانونى كه آنرا مى گرداند , راه نيافته است .

غربى ها - وارثان جاهليت رم - بكار گرفتن نيروهاى طبيعى را با تعبير([ مقهور كردن طبيعت]( ادا مى كنند . . و اين تعبير , نمايشگر بينش جاهلى آنان است , بينشى كه از خدا و از روح جهان هستى - كه خاضع و فرمانبر خداوند است - بكلى جدا و بى خبر است . ولى مسلمان دلبسته به پروردگار مهربان و پيوسته به روح هستى - كه آن خود نيايشگر خدا است - باور دارد كه غير از رابطه ء قهر آميز , بگونه ء ديگرى نيز ميتوان با طبيعت رابطه داشت . او معتقد است كه پديد آورنده ء همه ء اين نيروها خدا است و اين همه بر طبق قانون و ناموس واحدى آفريده شده اند تا بتوانند همه با هم به هدفهائى كه بر آنها در نظر گرفته شده , نزديك شوند . معتقد است كه خدا اين نيروها را مسخر آدمى ساخته و كشف رازها و شناخت قوانين آن را براى وى ميسر كرده است . و انسان مكلف است در هر نوبت كه توانست كمك و همكارى يكى از اين نيروها را بدست آورد , خداى را بر اين توفيق , شكر گزارد . . زيرا اين خدا است كه نيروهاى طبيعى را مسخر انسان كرده و او خود نمى توانسته آنها را مقهور خويش سازد :

([ همه ء آنچه را در زمين است , مسخر شما ساخت]( ( 1 )

بنابراين , برداشت او از طبيعت , برداشتى وهم آميز و ترس آلود نيست . او به خداى يگانه مؤمن است , او را مى پرستد و بس و از او يارى مى جويد و بس . . و اين نيروها همه آفريدگان خداى اويند , در آنها غور مى كند , با آنها انس مى گيرد , رازهاى آنها را در مى يابد و آنها نيز كمك خود را نثار او مى كنند و اسرار خود را بدو مينمايند و او با آنها و به كمك آنها در جهانى آشنا و دوست و سرشار از صفا زندگى مى كند . و چه شيوا است گفته ء پيامبر گرامى - صلى الله عليه و آله - كه به كوه احد نگريست و گفت : ([ اين كوهى است كه دوستمان مى دارد و دوستش ميداريم]( در اين گفته , همه ء محتواى دل نخستين مسلمان - محمد صلى الله عليه و آله - از محبت و

1 . حج : 65 .


36
الفت و همزبانى با طبيعت , با سطبرترين و خشن ترين مظاهر طبيعت , گنجانيده شده است .

پس از بيان اركان اصلى جهان بينى اسلام و اظهار توجه به خداى يگانه از راه عبوديت و مددخواهى , مى پردازد به تطبيق عملى آنچه گذشت و به وسيله ء نيايش و طلب - به شكلى كلى و متناسب جو و طبيعت اين سوره - روى نياز و توجه به خدا مى آورد :

اهدنا الصراط المستقيم صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم و لاالضالين

( راه راست را به ما بنماى , راه كسانى كه انعامشان فرمودى , نه راه غضب شدگان و نه گمراهان )

([ راه راست را به ما بنماى]( توفيق شناسائى راه راست و به سر منزل رسيده را به ما عطا كن و پس از شناسائى , توفيق پايدارى در آن راه را به ما ببخش ! شناسائى و پايدارى هر دو , نتيجه ء هدايت و رحمت و پاسدارى خدايند و طلب كردن آن از خدا , خود نتيجه ء باور داشتن اين اصل است كه : خدا يگانه كمك دهنده و يارى كننده است . اين دو چيز اولين و بزرگترين چيزهائى هستند كه شخص با ايمان , كمك و مساعدت در آن را از خدا درخواست مى كند , زيرا پى بردن به راه مستقيم , بدون شك , ضامن نيكبختى در دنيا و آخرت است . اين هدايت در واقع همان راه يافتن فطرت انسان است به قانونى كه تلاش انسان را با حركت عمومى جهان بسوى خداوندگار هستى , هماهنگ و يكنواخت مى سازد .

راه راست , كدام است ؟ با جمله ء بعد , طبيعت اين راه را مشخص مى سازد([ : راه كسانى كه انعامشان فرمودى , نه راه غضب شدگان و نه گمراهان]( راه مستقيم , راه كسانى است كه نعمت خدا نصيب آنان گشته , نه راه آنانكه با وجود شناسائى حق , از آن روى گردانيده اند و بدين جهت مورد غضب خدا واقع شده اند و نه راه كسانى


37
كه حق را نشناخته و گمراه شده اند . . اين راه سعادتمندان هدايت يافته و به سر منزل رسيده , است .

اين سوره براى تكرار در هر نماز انتخاب شده و بدون آن هيچ نمازى درست نيست . در اين سوره , با همه كوتاهيش آنهمه مبانى اساسى جهان بينى اسلام و آنهمه كششهاى فكرى كه ناشى از آن جهان بينى است , گنجانيده شده است .

در حديث است كه پيامبر خدا - صلى الله عليه و آله - فرمود([ : خداى تعالى مى فرمايد : نماز را ميان خود و بنده ام به دو نيم , قسمت كردم , نيمى از من است و نيمى از بنده ام . سهم بنده ام همان است كه در نماز درخواست مى كند . . وقتى نمازگزار مى گويد : الحمدلله رب العالمين , خداوند مى گويد : بنده ام مرا سپاس گفت . وقتى مى گويد : الرحمن الرحيم , خداوند مى فرمايد : بنده ام مرا ستايش كرد . وقتى مى گويد : مالك يوم الدين , خداوند مى فرمايد : بنده ام مرا به عظمت ياد كرد . وقتى مى گويد : اياك نعبد و اياك نستعين , خداوند مى گويد : اين ميان من و بنده ام ميباشد و آنچه درخواست كند بدو خواهم داد . و چون مى گويد : اهدنا الصراط المستقيم , صراط الذين انعمت عليهم , غير المغضوب عليهم و لاالضالين , خداوند مى فرمايد : اين خواهش او برآورده شد و هر چه خواسته ى او برآورده است .

پس از حقايقى كه از سياق سوره آشكار شده , مى توان گفت كه اين حديث , يكى از اسرار انتخاب اين سوره را براى چندين مرتبه در شبانه روز , روشن مى سازد .


38

39
سوره البقره مدنى ( جز آيه ء 281 كه در حجه الوداع در منى نازل گشت )

40

اين سوره از نخستين سوره هائى است كه پس از هجرت نازل گشته و طولانى ترين سوره قرآن است . به نظر مى رسد كه آيات اين سوره بى فاصله و پى در پى نازل نگشته تا در نتيجه , پيش از نزول سوره ء ديگرى اين سوره كامل و تمام شده باشد . بررسى شأن نزول برخى از آيات اين سوره و ديگر سورى كه در مدينه نازل شده - هر چند اين شأن نزول ها چندان قطعى و مسلم نيستند - چنين نتيجه مى دهد كه همه ء آيات سوره هاى بزرگ مدنى , پى در پى و بى فاصله نازل نگشته و چه بسا پيش از كامل شدن يكسوره , آياتى از سوره ء ديگرى نازل شده است . ملاك مقدم بودن سوره ئى بر سوره ء ديگر آن است كه اوائل آن سوره - و نه همه ى آن - پيش از آن سوره ديگر نازل شده باشد . در اين سوره آياتى وجود دارد كه در شمار آخرين آيه هاى قرآن است , مانند آيات مربوط به ربا , حال آنكه نخستين آيه هاى آن به گمان بيشتر , از نخستين آيه هائى است كه در مدينه نازل شده است .

جمع كردن آيه هاى هر سوره و چگونگى ترتيب و انتظام آن , بر طبق وحى آسمانى و دور از سليقه هاى افراد انجام مى گرفته است . و اين مطلب از روايات زيادى كه در اين زمينه وارد است مستفاد مى گردد .

لذا آنكس كه در سايه ء قرآن زندگى مى كند مى يابد كه هر يك از سوره هاى قرآن , داراى شخصيت ممتاز و مستقلى است , داراى روحى است كه قوام سراسر سوره به آن است , درست همچون روح يك موجود زنده . داراى يك موضوع اصلى است يا چند موضوع اصلى كه بر گرد يك محور دور مى زند . هر سوره داراى جو


41
مخصوصى است كه بر همه ء موضوعات آن سايه افكنده و سياق كلام را در سوره آنچنان آورده كه همه ء اين موضوعات را از چند جهت شامل مى گردد و به آنها يكنواختى مى دهد . همچنين هر سوره داراى آهنگ و موسيقى خاصى است كه فقط در صورتى كه مناسبت كلام تغيير يابد , عوض مى شود . ( 1 ) و اين نشانه ء عام همه ء سوره هاى قرآن است كه حتى طولانى ترين سوره ها - مانند اين سوره - از آن مستثنى نيست .

اين سوره متضمن چندين موضوع است , ليكن همه ء اين موضوعات برگرد محورى مركب از دو بخش كاملا به هم مرتبط , دور مى زند . اين دو بخش , يكى تشريح موضعگيرى بنى اسرائيل است در برابر دعوت اسلام در مدينه و چگونگى روبرو شدن آنان با اين دعوت و با پيامبر اسلام و با جمع مسلمانى كه بر اساس اين دعوت , گرد هم جمع شده بودند . . و مسائل ديگرى كه از آثار اين موضعگيرى است مانند ارتباط شديد يهود با منافقان از سوئى و با مشركان از سوى ديگر . بخش ديگر , بيان حال و روزگار جامعه ء مسلمان است در آغاز ولادتش و در آن هنگام كه خود را براى حمل بار امانت , امانت دعوت و خلافت در زمين , آماده مى ساخت . قبلا به صراحت اين مطلب بيان مى شود كه بنى اسرائيل از حمل اين بار سرپيچيدند و عده خداوند را شكستند و خويشتن را از شرافت انتساب حقيقى به ابراهيم - عليه السلام - منادى مكتب توحيد , محروم ساختند . و به مسلمانان هشدار داده مى شود كه بكوشند تا به لغزش هائى كه بنى اسرائيل را از اين شرف بزرگ , بى نصيب ساخت دچار شوند .

همه ء موضوعات اين سوره برگرد اين دو بخش كه دو جزء مرتبط و پيوسته ء يك محورند , دور مى زند , چنانكه در بررسى تفصيلى آيات , خواهد آمد .

براى اينكه اندازه ء ارتباط ميان موضوع محور اين سوره و ساير موضوعات آن , با خط سير دعوت اسلام در آغاز ورود به مدينه و چگونگى زندگى جامعه ء

1 - به كتاب([ التصوير الفنى فى القرآن]( فصل([ : التناسق الفنى]( رجوع شود ( مؤلف )


42
مسلمانان و پاره ئى رويدادهاى اين زندگى , بطور كامل آشكار گردد , شايسته است كه مجملى از اين رويدادها را - كه اساسا آيات اين سوره به منظور مواجهه با آنها نازل گشته - مورد مطالعه قرار دهيم و البته در همه جا به خاطر داشته باشيم كه اين رويدادها و حوادث بطور عموم , در تمام دوره ها و اعصار - با كم و بيش تفاوتى - وجود داشته و دعوت اسلام و مناديان اين دعوت در امتداد قرنها و نسلها هميشه با شرائطى مشابه شرائط آن روزگار , روبرو بوده اند . و همين تشابه اوضاع و شرائط است كه راهنمائى هاى قرآن را براى هميشه تازه و زنده مى دارد و بدان خلود و ابديت مى بخشد و آن را بطور جاودانه , چراغ هدايتى مى سازد در گذرگاه امت اسلامى كه از ميان خار بن دشمن هاى رنگارنگ ولى يكجهت و يك طبيعت , كشيده شده است .

و اينست اعجاز قرآن . . كه در همه ء آيات , به اين شكل و نشان , گوشه ئى از آن آشكار مى گردد .

هجرت پيامبر به مدينه , بدنبال زمينه سازى و مقدمه چينى مستحكمى انجام گرفت . اين حادثه , معلول شرائطى بود كه وقوع آن را حتمى و ضرورى مى ساخت و آن را به صورت يك مرحله ء اجتناب ناپذير در مسير تعيين شده ء كاروان اسلام در مى آورد . چهره ء خصمانه و عناد آميز قريش در برابر دعوت اسلام - مخصوصا پس از وفات خديجه و سپس وفات ابوطالب حامى و پشتيبان پيامبر - ادامه ء اين دعوت را در مكه و حوالى آن تقريبا غير ممكن ساخته بود . با اينكه عليرغم همه ء سختگيرى ها و چاره انديشى هاى قريش پيوسته كسانى به اسلام مى گرويدند , عملا پيشرفت اسلام در مكه و حوالى آن راكد بود , زيرا قريش - چنانكه گفتيم - روشى بشدت خصمانه در پيش گرفته و برپيكار با اسلام به هر وسيله ء ممكن , يكدل و مصمم گشته بودند . اين رفتار از جانب قريش , موجب شده بود كه ديگر تيره هاى عرب نيز روشى احتياط آميز انتخاب كرده و در انتظار عاقبت اين جبهه بندى ميان


43
پيامبر و خويشاوندان نزديكش و در رأس آنان ابولهب و عمرو بن هشام و ابوسفيان و ديگر كسانى كه با پيوندى نزديك به صاحب رسالت متصل بودند , بمانند .

در محيط قبائلى عرب كه پيوندهاى خويشاوندى در آن از اهميت فراوانى برخوردار بود , هيچگونه انگيزه ئى كه تا زيان را برپذيرش داعيه ء مردى كه خويشاوندانش با او چنين معامله مى كنند , تشويق كند يافت نمى شد . بويژه كه اين خويشاوندان , متوليان و كارگزاران كعبه نيز بودند و اين خود مظهر نوعى قداست در جزيره بود .!

در زير فشار اين وضع بود كه رسول اكرم - صلى الله عليه و آله - به جستجوى پايگاه ديگرى غير مكه پرداخت , پايگاهى كه طرز فكر او در آن مورد حمايت قرار گيرد و آزادى آن تضمين شود و امكان رهائى از اين ركود و توقف بدان ارزانى گردد , پايگاهى كه تبليغ فكر او در آن امكان يابد و طرفداران و گرويدگان , در برابر سختگيرى ها و پيشامدهاى ناگوار حمايت شوند . .

به گمان من , اين نخستين و مهمترين انگيزه ء هجرت بوده است .

پيش از آنكه يثرب بعنوان پايگاه مكتب جديد , انتخاب و هجرت به آن آغاز گردد , چند هجرت ديگر انجام گرفته بود :

از آن جمله بود هجرت به حبشه كه بسيارى از نخستين گرويدگان در آن شركت داشتند . عقيده بر اينكه اين جمع فقط براى نجات جان خود به حبشه هجرت كرده اند , به قرائن قابل اطمينان متكى نيست , اگر چنين مى بود بايد كم شأن ترين و بيدفاع ترين و ضعيف ترين مسلمانان بدانجا عزيمت مى كردند , حال آنكه واقعيت درست عكس اين است , بردگان مظلوم و ناتوان كه بخش مهم سختگيرى ها و شكنجه ها و آزمايشهاى دشوار براى آنان بود , بدين هجرت مبادرت نورزيدند و تنها كسانى هجرت كردند كه پيوندها و تعصب هاى فاميلى حمايتگر آنان بود و در آن محيط قبائلى از آن اندازه بستگى فاميلى و خويشاوندى برخوردار بودند كه بتواند از آزار و شكنجه مصونشان بدارد . بيشتر مهاجران از قبيله ء قريش بودند ,


44
مانند : جعفر بن ابيطالب ( يعنى كسى كه پدرش با جوانان بنى هاشم , تنها حاميان پيامبر را تشكيل مى دادند ) زبير بن عوام , عبدالرحمن بن عوف , ابوسلمه ء مخزومى , عثمان بن عفان و . . زنهائى نيز از شريفترين خاندانهاى مكه در جمع مهاجران بودند كه هرگز امكان نداشت مورد آزار قرار بگيرند .

اى بسا انگيزه هاى ديگرى نيز وجود داشته كه هر يك بگونه ئى لزوم و ضرورت اين هجرت را تأييد و تأكيد مى كرده است , از قبيل : ايجاد شور و غوغا در خاندانهاى بزرگ قريش كه فرزندان عزيز و محبوبشان - به عقيده ء خود - از جاهليت گريخته و همه ء پيوندهاى خويشاوندى را پشت سرافكنده بودند , مخصوصا با در نظر گرفتن محيط قبائلى مكه كه چنين مهاجرتى بشدت آن را متشنج مى ساخت . و باز با در نظر گرفتن اين واقعيت كه يكى از اين مهاجران , ام حبيبه دختر ابوسفيان - رهبر جاهليت و بزرگترين ميداندار نبرد با عقيده ء جديد - بود .

ولى وجود چنين انگيزه هائى اين احتمال را كه : مهاجرت به حبشه يكى از كاوشهاى پى در پى پيغمبر براى يافتن زمينه و پايگاه آزاد و لااقل , امن و امانى براى دعوت جديد بوده , نفى نمى كند . بخصوص اگر بر اين استنتاج بيفزائيم اسلام آوردن نجاشى زمامدار حبشه را , اسلام آوردنى كه يگانه مانع علنى شدن نهائى آن , شورش اسقف هاى مسيحى برضد او بوده است .

همچنين به نظر مى رسد كه عزيمت پيامبر - صلى الله عليه و آله - به شهر طائف كوشش ديگرى در راه فراهم آوردن زمينه و پايگاه آزاد يا امن , براى فعاليتهاى فكرى بوده است . اين اقدم بر اثر عكس العمل شديد بزرگان ثقيف به موفقيت نيانجاميد . سران اين قبيله ( كه صاحبان و حاكمان طائف بودند ) با بدترين شكلى با پيامبر خدا روبرو شدند و نابخردان و كودكان خود را بر سنگباران كردن آنحضرت تشويق كردند , چندان كه دو پاى مباركش خون آلود گشت و تا هنگامى كه به بوستانى متعلق به عتبه و شيبه ( پسران ربيعه ) پناه نبرد , دست از آزار وى برنداشتند . . و اينجا بود كه روى نياز به درگاه خدا آورد و با اين جملات سرشار از خلوص و معنى ,


45
با پروردگار خود سخن گفت :

([ بارالها ! من از اينكه نيرويم كاستى گرفته و راه چاره به رويم بسته شده و كارم در ميان مردم سبك گرفته شده , به تو شكوه مى آورم , اى مهربانترين مهربانان ! . تو خداوند مستضعفان و پروردگار منى ! به كه وا مى گذاريم ؟ به دشمنى كه در كار من به ميل خويش بنگرد ؟ يا به بيگانه ئى كه بر من روترش كند ؟ با اينهمه اگر بدانم كه تو بر من خشمگين نيستى از چيزى نمى انديشم ولى عافيتى كه از جانب تو باشد راه مرا بسوى هدف گشاده تر مى سازد . . به پرتو وجود تو كه روشنگر ظلمات و سامانبخش كار دنيا و آخرت است پناه مى برم از اينكه خشم تو بر من فرود آيد و نارضائى تو مرا فرو گيرد . نكوهش من حق تو است مگر كه از من خشنود شده باشى . و هيچ كار جز به مدد تو انجام گرفتنى نيست]( .

از اين لحظه به بعد , بطور ناگهان و غير قابل پيش بينى , گشايشى در كار پيامبر و دعوت اسلام , پديد آمد . بيعت([ عقبه ء اولى]( و سپس([ دومين پيمان عقبه]( ( 1 ) فراهم گشت . ماجراى اين دو پيمان با موضوعى كه بايد در مقدمه ء اين سوره مدلل گردد و همچنين با حوادثى كه در مدينه در پيرامون دعوت اسلام پديد آمد , بشدت مربوط مى شود .

بطور خلاصه , ماجرا از اينقرار بود :

دو سال پيش از هجرت , در موسم حج هنگاميكه پيامبر - صلى الله عليه و آله - خود را در سر راه زائران خانه ء خدا قرار مى داد و ياورانى كه به كمك و حمايت آنها بتواند آئين خدا را گسترش دهد , جستجو مى كرد , با گروهى از قبيله ء خزرج برخورد نمود . بوميان يثرب كه از دو قبيله ء اوس و خزرج تشكيل مى شدند از يهوديان

1 . منظور از عقبه , نقطه ئى از كوههاى نزديك مكه است كه در آن به ترتيبى كه مختصرا گفته خواهد شد , دو پيمان در دو سال پى در پى ميان پيامبر و هيئت يثربى ها بسته شد . اين دو پيمان را با نام هاى([ بيعت عقبه ء اولى]( و([ بيعت عقبه ء ثانيه]( مشخص كرده اند . ( م )


46
ساكن آن سرزمين شنيده بودند كه به اين نزديكى ها پيامبرى ظهور خواهد كرد . و يهوديان اميدوار بودند كه به وسيله ء اين پيامبر بر عرب پيروز شوند و به كمك او دشمنان خود را سركوب كنند . وقتى هيئت خزرجيان از دعوت پيامبر - صلى الله عليه و آله - خبر يافتند به يكديگر گفتند : بخدا اين همان پيغمبرى است كه يهود از او خبر مى دهند , مباد كه ايشان پيش از شما به وى بگروند . چون رسولخدا ايشان را به اسلام دعوت كرد , پاسخ مثبت دادند و به او گفتند : ما قبيله ء خود را در آنچنان اختلاف و نفاقى ترك كرده ايم كه هيچ قوم ديگرى بدانپايه از نفاق و اختلاف نمى رسد , اميد است خدا بدست تو آنان را متحد سازد . . و چون به قبيله ء خويش بازگشتند و ماجرا را با ايشان در ميان نهادند , همگى بدان رضا دادند و بر آن همداستان شدند .

سال ديگر در موسم حج گروهى از اوس و خزرج به مكه آمدند . بار ديگر ميان ايشان و پيامبر ملاقات شد و با او بر اسلام پيمان بستند و آنحضرت يكى از ياران خود را براى آموختن امور دين , با آنان به يثرب گسيل داشت . اين پيمان را([ بيعت عقبه ء اولى]( ( ‌ نخستين پيمان عقبه ) ناميده اند .

در سال بعد باز جمع زيادى از هر دو قبيله به حج شتافتند و از آن حضرت درخواست كردند كه بيعت ايشان را بپذيرد . مراسم بيعت با حضور عباس عموى پيامبر انجام گرفت و ايشان پيمان بستند كه وى را از هر چه جان و مال خود را از آن محافظت مى كنند حفظ كنند . اين دومين بيعت به([ بيعت بزرگ عقبه]( معروف شد . از جمله رواياتى كه درباره ء اين بيعت نقل شده آن است كه عبدالله بن رواحه در آن شب به پيغمبر گفت : هر چه مى خواهى براى خود و پروردگارت شرط كن . فرمود([ : براى پروردگارم شرط مى كنم كه او را عبادت كنيد و هيچ چيز و هيچكس را شريك او مگيريد و براى خودم شرط مى كنم كه از هر چه جان و مال خود را محافظت مى كنيد , مرا از آن محافظت كنيد]( . عبدالله گفت : هرگاه چنين كنيم پاداش ما چه خواهد بود ؟ فرمود([ : بهشت]( گفتند : معامله ء پرسودى است , نه فسخ مى كنيم و نه از تو مى خواهيم


47
كه آن را فسخ كنى !

و چنين بود كه مسئله از طرف اين گروه , كاملا جدى تلقى شد . . و از اينجا بود كه اسلام در مدينه شگفت و رواج يافت , بطوريكه خانه ئى نماند كه اسلام در آن وارد نشود . مسلمانان پى در پى از مكه به سوى مدينه عزيمت كرده و همه چيز را پشت سر خود بجا مى گذاردند و فقط عقيده ء خود را با خود به مدينه مى آوردند . در آنجا از برادران خود كه پيش از آنها در خانه و ايمان جاى گرفته بودند , چندان از خود گذشتگى و برادرى مى ديدند كه نظير آن را تا آنروز , تاريخ انسانيت به ياد نداشت . پس از زمان كوتاهى رسولخدا - صلى الله عليه و آله - با همراهش ابوبكر هجرت كرد . وى اينك بسوى همان پايگاه آزاد و نيرومند و امنى كه پيش از آن مدتها در جستجوى آن بود , روى مى آورد . . و از نخستين روز ورود آنحضرت به مدينه , دولت اسلامى در اين شهر تشكيل يافت .

از اين گروه پيشاهنگ , هجرت كنندگان مكى و حمايتگران يثربى , ( مهاجرين و انصار ) قشر ممتازى در ميان مسلمانان بوجود آمد كه قرآن در موارد متعددى از آنان به نيكى ياد كرده است . لذا مى بينيم سوره ء مورد بحث ما با ذكر خطوط اصلى([ ايمان]( آغاز مى شود و نخستين آيات آن بطور كلى , نمايشگر صفت([ مؤمن]( راستين است . اگر چه در درجه ء اول , اين گروه از مسلمانان را كه در آن هنگام در مدينه مستقر شده بودند , توصيف مى كند .

([ الم - اين است كتاب , در آن شكى نيست , مايه ء هدايت پرهيزگاران است . آنكسانى كه به غيب باور مى آورند و نماز را به پا مى دارند و از آنچه روزيشان كرده ايم , انفاق مى كنند . و كسانى كه به آنچه بر تو و آنچه پيش از تو نازل گشته ايمان مى آورند و به آخرت يقين دارند . اينان قرين هدايت پروردگار خويشند و همين اينان , رستگارانند]( .

بلافاصله پس از اين چند آيه , به صفت كافران برخورد مى كنيم . اين آيات


48
نيز بطور كلى مشخص كننده ء خطوط اصلى([ كفر]( است . ولى در وحله ء اول , توصيف صريحى است از كافرانى كه در آن روز روياروى دعوت اسلام قرار گرفته بودند و از گروههاى گوناگونى تشكيل مى شدند , چه در مكه و چه در حوالى مدينه :

([ همانا كسانى كه كافر شده اند تفاوتشان نكند , بيمشان دهى يا ندهى , ايمان نياورند . خدا بر دل و گوش آنها مهر زده و بر چشمشان پرده ئى هست و براى آنها عذاب بزرگى باشد]( .

علاوه بر اين دو گروه , گروه منافقان نيز قشر ديگرى را تشكيل مى دادند . پيدايش اين گروه مستقيما زائيده ء شرائطى بود كه مهاجرت پيامبر در آن اوضاع و احوالى كه بدان اشاره شد , بوجود آورده بود . و البته اين شرائط در مكه وجود نداشت . اسلام در مكه , حكومت و قدرتى نداشت , بلكه حتى باند و جمعيتى نداشت تا دشمنان مكى از آن بترسند و بناچار منافقانه و در پرده با اسلام در آويزند . بعكس , اسلام در آنجا بشدت مورد فشار و آزار بود , دعوت اسلام و پذيرش آن جرم و قاچاق محسوب مى شد , آنهائى كه دل به دريا زده و به جبهه ء اسلامى مى پيوستند , افراد با اخلاصى بودند كه عقيده و فكر خود را بر هر چيز ديگرى ترجيح مى دادند و در راه آن همه چيز را تحمل مى كردند . ولى در يثرب - كه اكنون([ مدينه الرسول ]( ( شهر پيامبر ) ناميده مى شد - اسلام به صورت قدرتى درآمده بود كه همه كس بناچار براى آن حسابى باز مى كرد و كم و بيش سازش با آن را اجتناب ناپذير مى ديد , بويژه پس از جنگ بدر و پيروزى درخشانى كه در آن جنگ نصيب مسلمانان شد . در طليعه ء كسانى كه ناگزير مى بايد با اسلام مى ساختند افرادى از سران و متنفذين قرار داشتند كه كسان و پيروانشان قبلا به آئين جديد گرويده بودند و آنها براى حفظ شان در مقام موروثى و مصالح شخصى خود , چاره ئى جز اين نداشتند كه به پيروى از آئينى كه قبلا زير دستانشان بدان گرويده اند , تظاهر كنند . عبدالله بن ابى بن سلول كه قوم و عشيره اش اندكى پيش از ورود اسلام به مدينه براى به سلطنت نشاندن او زمينه سازى و تلاش مى كردند , از جمله ء اين افراد بود .


49

در آغاز سوره , توصيف مفصل اين منافقان را مى خوانيم كه از برخى فرازهاى آن استنباط مى شود كه نظر به همين سران و متنفذانى است كه بر تظاهر به اسلام مجبور شده و هنوز بزرگترى خود را بر مردم فراموش نكرده بودند و بنا به رسم و عادت كبر فروشان , توده ء خلق را([ بيشعور]( و([ نفهم]( مى خواندند :

([ بعضى مردم گويند : به خدا و روز ديگر ايمان آورده ايم , ولى مؤمن نيستند , با خدا و مؤمنان فريب مى ورزند و ( در واقع ) جز با خودشان فريب نمى زنند و نمى فهمند . در قلوبشان مرضى هست و خدا مرضشان را بيفزايد , براى دروغى كه مى گويند عذاب الم انگيزى دارند . و چون به آنان گفته شود : در زمين فساد بر مى انگيزيد , گويند : ما جز اصلاح كار ديگرى نمى كنيم , بدانيد كه تبهكار و فساد انگيز همين ايشانند ولى نمى فهمند . و چون به آنان گفته شود : چنانكه مردم ايمان آورده اند ايمان آوريد , گويند : آيا ما نيز چون نابخردان ايمان بياوريم ؟ بدانيد كه آنها خودشان نابخردند ولى نمى دانند . و چون مؤمنان را ببينند گويند : ايمان آورده ايم و چون با ياران شيطان صفت خود تنها بمانند گويند : ما با شمائيم , ما فقط مسخره مى كنيم . خدا آنان را مسخره مى كند و در طغيانشان مى كشاند كه كور دل بمانند . اينهايند كه ضلالت را به هدايت خريدند پس تجارتشان سود نكرد و هدايت نيافتند . داستان آنان , داستان كسى است كه آتشى بيفروخت و چون اطراف وى را روشن بساخت خدا نورشان را بگرفت و در ظلماتى كه مجال ديدن نيابند رهاشان كرد . كر و گنگ و كورند پس باز نمى گردند . يا چون بارانى سيل آسا كه از آسمان فرو ريزد با ظلمات و رعد و برق , انگشتان خويش را از نهيب صاعقه ها و بيم مرگ در گوش فرو مى برند , و خدا كافران را در احاطه دارد . نزديك است كه برق ديدگان آنها را ببرد , هرگاه اطرافشان را روشن كند به راه افتند و چون تاريك شود بايستند , اگر خدا بخواهد شنوائى و بينائى آنان را مى برد , و همانا خدا بر همه چيز توانا است]( ( 1 ) .

در لابلاى حمله ء شديدى كه در اين آيات به منافقان([ بيمار دل]( شده , از كسانى به عنوان([ شيطانهايشان]( نيز به اشاره سخن رفته است . بطوريكه از روال سوره و از مجموعه ء حوادثى كه در سيره ء پيامبر ثبت شده , به دست مى آيد منظور از اين شيطانها , يهوديان اند كه قسمتهاى بعدى , متضمن حملات شديدى به آنان نيز هست .

1 - بقره : 8 - 20 .


50

ماجراى يهوديان با دعوت اسلام را در اين چند سطر خلاصه مى كنيم :

اينان نخستين كسانى بودند كه در مدينه با اسلام گلاويز شدند . اين درگيرى موجبات زيادى داشت . . يهود يثرب به اين دليل كه ما بين عرب عامى و بيسواد مدينه يعنى اوس و خزرج , مردمى با سواد و اهل كتاب بودند , موقعيت برجسته ئى در آن منطقه داشتند . مشركان عرب اگر چه تمايلى به پذيرش ديانت اهل كتاب نشان نمى دادند ليكن به هر حال ايشان را بخاطر برخوردار بودنشان از كتاب آسمانى , از خود داناتر و به قضاوت آشناتر مى دانستند . از سوى ديگر روابط خصمانه ء دو قبيله ء اوس و خزرج , فرصت مناسبى براى يهود كه معمولا در چنين زمينه هائى امكان فعاليت مى يابند , بوجود آورده بود . چون اسلام آمد همه ء اين امتيازات را از ايشان گرفت . . كتابى تصديق كننده ء كتابهاى پيشين و كاملتر از همه ء آنها آورد , اختلاف را كه زمينه ء دروغ و دغل و سود جوئى يهود بود از بين برد و جبهه ء اسلامى را كه در خود هم اوس و هم خزرج را داشت , وحدت بخشيد و از آن روز همه بنام انصار ( يارى كنندگان ) ناميده شدند در كنار مهاجران و از مجموع آنها آن جامعه ء يكپارچه و فشرده و آهنين را كه بشريت پيش از آن و پس از آن , نظيرش را نديده بود و نديد , تشكيل داد .

يهود , خود را ملت برگزيده ء خدا مى پنداشتند و رسالت و كتاب آسمانى را خاص خود مى دانستند , از اينرو مانند هميشه , انتظار مى بردند كه آخرين پيامبر نيز از ميان ايشان مبعوث گردد . وقتى اين پيامبر از ميان عرب برخاست توقعشان اين شد كه آنها را از دائره ء دعوت خود خارج سازد و فقط به دعوت بيسوادان عرب اكتفا كند . . و چون مشاهده كردند كه وى اهل كتاب را به ايندليل كه از مشركان با او آشناتر و به پذيرش رسالت او سزاوارترند , در شمار اولين مخاطبان دعوت خود قرار داده , غرور ايشان جريحه دار شد و آن را نوعى اهانت و تجاوز به حقيقت خود دانستند .

ديگر آنكه بر پيامبر - صلى الله عليه و آله - شديدا رشك بردند , دوبار :


51
يكبار از اينرو كه خدا او را به نبوت برگزيده و بر او كتابى آسمانى فرو فرستاده است , آنها در اين واقعيت , كمترين ترديدى نداشتند . . و بار ديگر از موقعيت سريع و عام او در محيط مدينه .

عامل ديگرى كه جهت گيرى خصمانه و عداوت قلبى آنان را در برابر اسلام از اولين لحظات موجب مى شد آن بود كه احساس مى كردند با موفقيت پيامبر , خطر مطرود شدن از جامعه ء يثرب - كه همواره رهبرى فكرى و بازرگانى پرسودش و رباى فرساينده اش در اختيار آنان بود - آنها را تهديد مى كند . . در برابر آنان يا اين خطر بود و يا پذيرش دعوت جديد و در نتيجه هضم شدن در جامعه ء اسلامى . . و هيچيك از اين دو براى آنان قابل تحمل نبود .

بدين دلائل بود كه يهود در برابر دعوت اسلام , وضعيتى را كه سوره ء بقره ( و بسيارى سوره هاى ديگر قرآن ) بدقت توصيف مى كند , بخود گرفتند . ما اينك منتخبى از آياتى را كه به اين وضعيت خاص اشاره مى كند , در اينجا مى آوريم :

در آغاز گفتگو از بنى اسرائيل , اين نداى آسمانى ايشان را مخاطب مى سازد :

([ اى فرزندان اسرائيل ! نعمت مرا كه به شما ارزانى داشتم به ياد آوريد و به پيمان من وفا كنيد تا به پيمان شما وفا كنم و از من بيم كنيد . و به قرآنى كه نازل كرده ام و تصديق كننده ء كتابى است كه نزد شماست , بگرويد و نخستين منكر آن مباشيد . و آيه هاى مرا به بهاى اندك مفروشيد و از من بپرهيزيد . شما كه مى دانيد , حق را به باطل مياميزيد و حقيقت را كتمان مكنيد . نماز را به پا بداريد و زكوه دهيد و با راكعان ركوع كنيد . آيا مردم را به نيكى فرمان مى دهيد و خودتان را از ياد مى بريد , با آنكه كتاب آسمانى مى خوانيد ! آيا نمى انديشيد ؟ ]( ( 1 )

پس از آنكه چگونگى رفتار ايشان را با پيامبرشان موسى عليه السلام و كافر نعمتى هايشان و از كتاب آسمانى و دين خود كناره گرفتن هايشان و با خدا پيمان شكنى هايشان را به تفصيل بازگو مى كند , به شيوه ء هشدار و زنهار , مسلمانان را مخاطب مى سازد و چنين مى گويد :

1 . بقره : 40 - 44


52

([ آيا طمع مى بريد كه اينان به شما بگروند ؟ ! حال آنكه گروهى از آنان بودند كه كلام خدا را مى شنيدند و پس از فهميدنش , آنرا تحريف مى نمودند , و خود مى دانستند . وقتى مؤمنان را ديدار كنند گويند : ايمان آورده ايم و چون با خودهاشان به خلوت نشينند ( به ملامت ) گويند : آيا از آنچه خدا براى شما برگشوده با مسلمانان سخن مى گوئيد تا نزد پروردگارشان بدستاويز آن با شما محاجه كنند ؟ آيا نمى انديشيد ؟]( ( 1 )

([ و گويند : بجز چند روزى آتش به ما نمى رسد ! بگو مگر از خدا پيمانى گرفته ايد تا از پيمانش تخلف نكند ؟ يا درباره ء خدا آنچه نميدانيد مى گوئيد]( ( 2 )

([ و چون از نزد خدا كتابى آمد كه تصديق كننده ء كتاب آسمانى آنها بود و از پيش , بدان بر كافران فيروزى مى جستند , وقتى آنچه مى شناختند بيامد , كافر شدند , و لعنت خدا بر كافران باد]( ( 3 )

([ و چون به آنان گفته شود : به كتابيكه خدا نازل كرده ايمان آوريد , گويند : ما به كتابى كه بر خودمان نازل شده ايمان داريم و جز آنرا كه حق است و تصديق كننده ء كتاب آنها است انكار مى كنند]( ( 4 )

([ و چون از نزد خدا پيغمبرى بيامدشان كه تصديق كننده ء كتابشان بود , گروهى از اهل كتاب چنانكه گوئى دانا نيستند , كتاب خدا را پشت سرافكندند]( ( 5 )

([ كافران اهل كتاب و مشركان دوست ندارند كه از پروردگارتان خيرى بر شما نازل شود]( ( 6 )

([ بسيارى از اهل كتاب , با آنكه حق بر آنها روشن شده , به سبب حسدى كه به دل گرفته اند , دوست دارند كه شما را پس از ايمان آوردنتان به كفر باز برند]( ( 7 )

([ و گويند : به بهشت نرود مگر كسى كه يهودى يا نصرانى باشد , اين آرزوى آنهاست]( ( 8 )

([ يهود و نصارى هرگز از تو خوشنود نخواهند شد مگر آنكه از آئين آنها پيروى كنى]( ( 9 )

و اين معجزه ء جاويد قرآن است كه از يهود همان خصلتى را نكوهش كرده كه هميشه و در همه ء دوره ها , از پيش از اسلام تا اسلام و تا امروز , با ايشان بوده و هست . اينست كه قرآن يهوديان دوره ء پيامبر را به لحنى مخاطب مى سازد كه گوئى همين ايشانند كه در عهد موسى يا در دوره ء جانشينان موسى مى زيسته اند . چرا كه اينان همه يك تيره اند با نشانه هائى يكسان و نقشى يكسان در برابر خدا و خلق

1 . بقره : 76

2 . بقره : 80

3 . بقره : 89

4 . بقره : 91

5 . بقره : 101

6 . بقره : 105

7 . بقره : 109

8 . بقره : 111

9 . بقره : 120


53
با موضعى يكسان : از اينرو در موارد زيادى , روى سخن از يهوديان همزمان موسى به يهوديان مدينه بر مى گردد و از ايشان به نسلهائى كه در آن ميانه مى زيسته اند . . و بدين دليل است كه كلمات قرآن چنان زنده و جاندار است كه گوئى هم اكنون با موقع امت مسلمان و موقع يهود در برابر آنان , روبرو است . و از چگونگى روبرو شدن يهود با طرز فكر اسلامى و دعوت اسلامى در امروز و فردا چنان سخن مى گويد كه از چگونگى روبرو شدنش با آن در ديروز . . گوئى اين كلمات جاودانه , هشدار دمبدم و پيوسته ئى است به امت مسلمان در برابر دشمنانى كه با گذشتگان او همان دشمنى ها و دغلى ها و جنگهاى بظاهر گوناگون و در باطن يكجهتى را كرده اند كه امروز با خود او مى كنند .

اين سوره همانطور كه متضمن اين توصيف و اين دهشدار و زنهار است , بناى جامعه ى مسلمان را و آماده ساختن آن را براى حمل بار امانت عقيده - كه بنى اسرائيل روزى از آن سرپيچيدند و روز ديگرى چنين عنودانه در برابر آن ايستادند - نيز متضمن است .

چنانكه گفتيم , سوره با توصيف گروههائى كه دعوت اسلام در آغاز هجرت با آنها روبرو بوده , آغاز مى گردد . با اشارتى به شياطين يهود كه بعدها به تفصيل از آنان سخن خواهد رفت . اين گروهها همانهائى هستند كه از آن پس نيز در همه ء دوره هاى تاريخ با دعوت اسلام , رودر رو بوده اند , آنگاه سوره برمحور همين دو خط اصلى تا آخر ادامه مى يابد , با مراعات پيوستگى و وحدتى كه با وجود تنوع موضوعات سوره , شخصيت ويژه ء سوره را نمايش مى دهد .

پس از نشان دادن آن سه نمونه ى نخستين : پرهيزگاران , كافران و منافقان و اشاره ء ضمنى به يهودان شيطان صفت , دعوت عام مردمان است به بندگى خدا و ايمان به كتابى كه بر بنده ء خدا نازل گشته - و تحدى شك آوران است به اينكه يك سوره همانند آن ارائه دهند - و تهديد كافران است به آتش - و مژده ء گرويدگان است به


54
بهشت و سپس اظهار شگفتى است از كار آنانكه به خدا كافر گشته اند :

([ چگونه به خدا كفر مى ورزيد با آنكه شما مرده بوديد و جانتان داد , باز ميميراندتان و دوباره زنده مى كند و آنگاه بسوى او بازگردانده مى شويد ! . اوست كه هر چه در زمين هست براى شما آفريده , آنگاه بر آسمان برآمده و آن را هفت آسمان بپرداخته است و او بر همه چيز داناست]( ( 1 )

در اين فراز , بدينمناست كه آفريده شدن همه ء اشياء زمين براى انسان , مطرح گشته , داستان خليفه ساختن آدم در زمين پيش مى آيد :

([ و چون پروردگارت به فرشتگان گفت : من در زمين جانشينى خواهم نهاد]( ( 2 )

داستان با توصيف درگيرى دائمى ميان آدم و شيطان ادامه مى يابد . . تا مى رسد به دوره ء تحقق يافتن([ خلافت]( يعنى دوره ء ايمان :

([ گفتيم : همگى از آن پائين رويد , اگر هدايتى از من به سوى شما آمد آنها كه هدايت مرا پيروى كنند نه بيمى برآنهاست و نه اندوهگين شوند . و آنانكه كافر شوند و آيه هاى ما را دروغ شمارند . اهل آتش اند و در آن جاودانه اند]( ( 3 )

سپس دنباله ء آيات به گزاره ئى مبسوط و مشروح از سرگذشت بنى اسرائيل , مى رسد ( كه قبلا به برخى از فرازهاى آن اشاره شد ) و در ضمن آنان را به پذيرش دين خدا و ايمان به آئين جديد - كه تصديق كننده ء دين آنان نيز هست - فرا مى خواند و در مواردى , از لغزشها و اشتباهات و دغلى ها و نيرنگهاى آنان از روزگار موسى عليه السلام ياد مى كند . . اين گزاره , سراسر اين بخش از سوره را فرا گرفته است .

در خلال اين گزارش است كه كيفيت روبرو شدن بنى اسرائيل با اسلام و پيامبر و قرآن , كاملا مشخص و بى ابهام , نمودار مى گردد : اولين كسانى بودند كه به اين آئين كافر شدند , حق را با باطل در هم مى آميختند , ديگران را به نيكوئى - يعنى ايمان - امر مى كردند و خود را فراموش مى نمودند , سخن خدا را مى شنيدند و دانسته و فهميده تحريف مى كردند , مؤمنان را با تظاهر به ايمان فريب مى دادند و چون با

1 . بقره : 29

2 . بقره : 30

3 . بقره : 39


55
خودى هايشان تنها مى ماندند يكديگر را از اينكه مسلمانان به آگاهى آنان از راستگوئى پيامبر و صحت رسالتش , واقف گردند , برحذر مى داشتند , همواره مترصد فرصتى بودند كه مسلمانان را از ايمان به كفر برگردانند , از همين رو هميشه ادعا مى كردند كه فقط يهوديان در راه هدايت اند - چنانكه نصارى نيز همين ادعا را در مورد خود داشتند - , آشكارا با جبرئيل عداوت مى ورزيدند زيرا او بود كه وحى را بر محمد نازل كرده بود و برايشان نكرده بود ! , از هر گونه خوشى و بهروزى مسلمانان , ناراحت بودند و پيوسته براى آنها آرزوى روز بد مى كردند , هر فرصتى را براى اظهار ترديد در درستى فرمانهاى پيامبر و از سوى خدا بودن آنها مغتنم مى شمردند - مثلا ماجراى تبديل قبله - و بالاخره , سرچشمه ء الهام و آموزشى بودند براى منافقان , همچنانكه مايه ء تشويقى براى مشركان .

اين كارها و خصلتها در اين سوره بشدت مورد حمله قرار گرفته و كارهائى مشابه اينها كه نسبت به موسى و ديگر پيامبران بنى اسرائيل از ايشان سرزده , به يادشان آورده شده است . در اين خطاب تعرض آميز , آنان چنان سخن مى گويد كه گوئى با يك گروه متحد و داراى خصلت هاى تغيير ناپذير , مخاطبه مى كند .

در پايان اين قسمت , مسلمانان را از ايمان آوردن اين دودمان بيمار دل و دغل طبيعت , مأيوس مى سازد و آنگاه درباره ء اين ادعا كه : چون ايشان وارثان ابراهيم اند پس راه هدايت در انحصار آنهاست , سخن قاطع و آخرين را مى گويد . . مى گويد : وارثان حقيقى ابراهيم , عمل كنندگان به سنت او و وفاداران به پيمان او با خدايند . . و اين وراثت اكنون از آن محمد - صلى الله عليه و آله - و گرويدگان و سرسپردگان آئين اوست . يهود كه روزى عهده داران اين وراثت بودند , از راه راست منحرف شدند و دين خدا را به پندارهاى خود بدل ساختند و از كشيدن بار امانت , امانت عقيده و امانت خلافت الهى در زمين سرباز زدند و اكنون محمد و يارانش بدين مهم كمر بسته اند . و اين استجابت درخواست ابراهيم و اسمعيل از خدا است , كه وقتى پايه هاى خانه ء خدا را بالا مى بردند , با خدا چنين سخن مى گفتند :


56

([ پروردگارا ! ما را تسليم و رام خويش ساز و از دودمان ما امتى كه سلم و رام تو باشند پديد آور و مقررات خود را به ما بنما و توبه ء ما بپذير , كه تو توبه پذير و مهربانى . پروردگارا در ميان ايشان پيامبرى از خودشان برانگيز كه آيه هاى تو را برايشان فرو خواند و كتاب و حكمت به ايشان آموزد و پاكشان كند , كه تو فرا دست و فرزانه ئى]( ( 1 )

در اين هنگام روى سخن به پيامبر و گرويدگان و يارانش بر مى گردد و به بيان اصولى كه زندگى اين جانشينان و پاسداران دعوت خدائى بايد بر مبناى آن قرار گيرد مى پردازد و آنها را با نشانه ء مخصوصشان و با جهان بينى و برنامه هاى زندگى ويژه شان , مشخص مى سازد .

در اين زمينه , نخست به تعيين قبله ء اين گروه كه بايد به سمت آن روى آورند , مى پردازد . اين قبله , خانه ء محترمى است كه خداوند به ابراهيم و اسمعيل فرمان داده بود آن را بپا دارند و از هر ناپاكى و آلودگى پيراسته گردانند تا خداوند يكتا در آن پرستيده شود . همان قبله ئى كه پيامبر - با وجود ميل باطنى - آشكارا بسوى آن روى نكرده بود :

([ گردش روى تو را در آسمان مى بينيم , و اينك تو را به قبله ئى كه از آن خشنود باشى ميگردانيم , پس روى خود به سمت مسجد الحرام بگردان , و هر جا باشيد روهاى خود بدانسمت بگردانيد]( ( 2 )

سپس مى پردازد به بيان قسمت هائى از آئين خدائى اين گروه مسلمانان , آئينى كه در آن بينش فكرى هست و عبادت نيز , راه و رسم زندگى هست و شيوه ء معامله نيز . . و مطالب زير را براى ايشان بيان مى كند : آنانكه در راه خدا كشته مى شوند مرده نيستند و زنده اند . دچار شدن به بيمناكى و گرسنگى و كاستى گرفتن مال و جان و محصولات , شر و آفتى از جانب خدا نيست , آزمايش و امتحانى است , هر كس با دچار شدن به اينها پايدارى خود را در راه هدف از دست ندهد به درود و رحمت و هدايت خدا سرافراز مى شود . شيطان , مردمان را به فقر تهديد مى كند و به فحشاء

1 . بقره : 128 , 129

2 . بقره : 144


57
فرمان مى دهد و خدا به آنان وعده ء آمرزش و نويد فضل خويش مى دهد . خداوند ياور و سرپرست مؤمنان است از تاريكى ها به نور مى كشاندشان . . . و ياور و سرپرست كافران , طاغوت است , از نور به تاريكى ها مى بردشان .

همچنين پاره ئى از مقررات و كارهاى مشروع و نامشروع را در باب خوردنيها و نوشيدنيها بيان مى كند . حقيقت نيكى و نيكرفتارى را - و نه مظاهر و شكلهاى آن را - توضيح مى دهد : از مقررات قصاص در باب قتل نفس ياد مى كند . مقررات : وصيت , روزه , جهاد , حج و احكام ازدواج و طلاق و بخصوص با تفصيل بيشتر , احكام خانواده را بيان مى كند و بالاخره , مقرراتى در مورد صدقه , ربا , قرض و بازرگانى ذكر مى نمايد .

در مناسبتهاى معينى رشته ء سخن به گفتگو از بنى اسرائيل در دوران پس از موسى و به بخش هائى از داستان ابراهيم مى رسد , ولى پيكره ء سوره - پس از نخستين بخش آن - يكجا كوششى است براى بناى جامعه ء مسلمان و آماده كردن آن براى حمل بار امانت , امانت عقيده و امانت كارگزارى زمين با آئين و مسلك و مقررات الهى . . و متمايز كردن اين جامعه بوسيله ء بينش ويژه اش درباره ء هستى و با رابطه اش با خداوند كه وى را براى حمل بار بزرگترين امانت ها انتخاب كرده است .

در پايان , دوباره سوره به موضوع سرآغاز خود , باز مى گردد : طبيعت جهان بينى ايمانى را , ايمان امت مسلمان را به همه ى پيامبران و همه ء كتابهاى آسمانى و به غيب و هر آنچه در پرده ء غيب است , توأم با اطاعت و فرمانبرى كامل بيان مى دارد :

([ پيامبر به آنچه از سوى پروردگارش بر او نازل گشته مؤمن است , و مؤمنان همگى به خدا و فرشتگان و كتابها و پيامبرانش ايمان دارند ( و گويند ) ميان هيچيك از پيامبران او فرق نگذاريم و گويند : شنيديم و اطاعت كرديم , پروردگارا آمرزش تو را مى جوئيم كه سرانجام سوى تو است . خدا هيچكس را جز به اندازه ء توانش مكلف نمى كند , هر چه نيكى كند مال اوست و هر چه بدى كند و بال اوست , پروردگارا اگر فراموش كرديم يا خطا كرديم بر ما مگير , پروردگارا لنگرهاى باز دارنده ئى


58
كه بر پاى پيشينيان بستى بر پاى ما مبند و چيزى كه ما را تاب آن نيست بر دوش ما مگذار , از ما درگذر , ما را بيامرز , به ما رحم كن , تو سرپرست مائى پس ما را بر گروه كافران پيروز فرما]( ( 1 )

و با اين ترتيب , آغاز و پايان سوره , روال واحدى مى گيرد و همه ء موضوعات سوره در ميانه ء دو مطلب اساسى : نشانه هاى مؤمن و ويژگيهاى ايمان , محدود مى گردد .

1 . بقره : 285 , 286


59

بسم الله الرحمن الرحيم الم ( 1 ) ذلك الكتب لاريب فيه هدى للمتقين ( 2 ) الذين يؤمنون بالغيب و يقيمون الصلوه و مما رزقنهم ينفقون ( 3 ) والذين يؤمنون بما انزل اليك و ما انزل من قبلك و بالاخره هم يوقنون ( 4 ) اولئك على هدى من ربهم و اولئك هم المفلحون ( 5 )

ان الذين كفروا سواء عليهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لايؤمنون ( 6 ) ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصرهم غشوه و لهم عذاب عظيم ( 7 ) و من الناس من يقول ءامنا بالله و باليوم الاخر و ما هم بمؤمنين ( 8 ) يخدعون الله و الذين ءامنوا و ما يخدعون الا انفسهم و ما يشعرون ( 9 ) فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا و لهم عذاب اليم بما كانوا يكذبون ( 10 ) و اذا قيل لهم لاتفسدوا فى الارض قالوا انما نحن مصلحون ( 11 ) الا انهم هم المفسدون و لكن لا يشعرون ( 12 ) و اذا قبل لهم ءامنوا كما ءامن الناس قالوا انؤمن كماءامن السفها


60
الا انهم هم السفهاء ولكن لايعلمون ( 13 ) و اذا لقوا الذين ءامنوا قالواءامنا و اذا خلوا الى شيطينهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزءون ( 14 ) الله يستهزى بهم و يمدهم فى طغينهم يعمهون ( 15 ) اولئك الذين اشتروا الضلله بالهدى فما ربحت تجرتهم وما كانوا مهتدين ( 16 ) مثلهم كمثل الذى استوقد نارا فلما اضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم و تركهم فى ظلمت لايبصرون ( 17 ) صم بكم عمى فهم لايرجعون ( 18 ) او كصيب من السماء فيه ظلمت و رعد و برق يجعلون اصبعهم فى ءاذانهم من الصوعق حذر الموت و الله محيط بالكفرين ( 19 ) يكاد البرق يخطف ابصرهم كلما اضاء لهم مشوا فيه و اذا اظلم عليهم قاموا و لو شاء الله لذهب بسمعهم و ابصرهم ان الله على كل شى ء قدير ( 20 ) يأيها الناس اعبدوا ربكم الذى خلقكم والذين من قبلكم لعلكم تتقون ( 21 ) الذى جعل لكم الارض فرشا و السماء بناء و انزل من السماء ماء فأخرج به من الثمرت رزقا لكم فلا تجعلو الله اندادا و انتم تعلمون ( 22 ) وان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فأتوا بسوره من مثله وادعوا شهداءكم من دون الله
61
ان كنتم صدقين ( 23 ) فأن لم تفعلوا ولن تفعلوا فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجاره اعدت للكفرين ( 24 ) و بشر الذين ءامنوا و عملوا الصلحت ان لهم جنت تجرى من تحتها الانهر كلما رزقوا منها من ثمره رزقا قالوا هذا الذى رزقنا من قبل و اتوا به متشبها و لهم فيها ازوج مطهره و هم فيها خلدون ( 25 ) ان الله لايستحى ان يضرب مثلا ما بعوضه فما فوقها فأما الذين ءامنو فيعلمون انه الحق من ربهم و اما الذين كفروا فيقولون ماذا اراد الله بهذا مثلا يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما يضل به الا الفسقين ( 26 ) الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثقه و يقطعون ما أمرالله به ان يوصل و يفسدون فى الارض اولئك هم الخسرون ( 27 ) كيف تكفرون بالله و كنتم اموتا فأحيكم ثم يميتكم ثم يحييكم ثم اليه ترجعون ( 28 ) هو الذى خلق لكم ما فى الارض جميعا ثم استوى الى السماء فسويهن سبع سموت و هو بكل شى ء عليم ( 29 )
62

در اين فراز كه مطلع اين سوره ء بزرگ را تشكيل مى دهد , نشانه هاى اصلى گروههائى كه اسلام در مدينه با آنها روبرو بود , بيان گرديده است , مگر طايفه ء يهود كه فقط اشارت كوتاهى بدان شده و همان براى نمايان ساختن نقش آنان بسنده است . نامگذارى آنان به([ شيطانهاى منافقين]( به بسيارى از خصلت هاى آنان و بخش مهمى از نقش آنان اشاره مى كند , تا پس از فاصله ئى كوتاه نوبت تفصيل كامل درباره ء آنان , فرا رسد .

ضمن مشاهده ء ترسيمى كه از اين نشانه ها ارائه شده , با ويژگيهاى تعبيرات قرآن نيز آشنا مى شويم : كلمات را مى بينيم كه درست جايگزين خط و رنگ گرديده اند : از لابلاى كلمات , فورا صحنه ها مجسم مى گردد و بلافاصله جان مى گيرد . . چنانكه گوئى زندگى در آن موج مى زند .

در اينجا . . در چند كلمه و عبارت كوتاه در آغاز سوره , سه تصوير از سه نوع روحيه در نظر مجسم مى گردد كه هر نوعى نمونه ء زنده ئى از مجموعه هاى بزرگى از بشريت است , نمونه ئى اصيل و عميق و در همه ء زمانها و مكانها تكرارى . . تا آنجا كه مى توان گفت بشريت در هيچيك از دوره ها و در هيچ گوشه از زواياى جهان , از اين سه نوع موجود انسانى تهى نيست . . و اينست اعجاز . .

در اين چند كلمه ء موجز و در خلال اين عبارتهاى كوتاه , اين تصويرها چنان آشكار و كامل , سرشار از زندگى و روح , با نشانه هاى بسيار دقيق و با صفات كاملا مشخص , در پيش چشم مى آيد كه هيچ توصيف مبسوط و مفصلى نمى تواند بيش از


63
اين اشارات صريح و خوش تركيب و خوش آهنگ , چيزى بيان كند .

وقتى از نمايش اين سه تصوير فارغ مى گردد , انسانها را به نخستين تصوير فرا مى خواند و از همه ء مردم دعوت مى كند كه خود را با آن , همسان و همانند سازند , يعنى به بندگى خداى يكتا , آفريننده ء يكتا و روزى دهنده ء يكتا , روى آورند و هيچ شريك و رقيبى براى او نگيرند . آنگاه كسانى را كه در رسالت پيامبر و نزول قرآن مردد و دو دلند , تحدى مى كند كه يكسوره مانند سوره هاى قرآن بياورند و تهديدشان مى نمايد كه اگر سر بپيچند عذاب هولناك و سهمگينى برايشان وارد خواهد آمد و به مؤمنان نويد پاداش مى دهد و از نعمتهاى زوال ناپذيرى كه در انتظار آنان است صورتها مى نماياند .

سپس به يهوديان و منافقان كه تمثيل هاى قرآن را ناپسند مى شمرند و آن را وسيله ئى براى ايجاد شك و ترديد در نزول قرآن از جانب خدا قرار مى دادند , تعرض مى كند و ايشان را بر حذر مى دارد از اينكه اين تمثيلها برگمراهى ايشان بيفزايد چنانكه بر آگاهى و راهيابى مؤمنان مى افزايد . سپس كفر آوردن ايشان را به خدائى كه زنده كننده و ميراننده و آفريننده و مدبر و دانا به همه چيز جهان است و بر بشر منت نهاده و نعمت داده و هر آنچه در زمين است براى او آفريده و در اين ملك پهناور بزرگ , او را جانشين و زمامدار گردانيده , تقبيح مى كند و زشت مى شمارد .

اين خلاصه ئى است از خطوط اصلى درس اول از سوره ء بقره . . و اينك مى پردازيم به شرح اين مجمل . .

سوره با اين سه حرف مقطع آغاز مى گردد([ : الف . لام . ميم]( و بدنبال آن سخن از كتاب خدا مطرح مى شود :

الم ذلك الكتاب لاريب فيه هدى للمتقين

( اينست آن كتاب كه در آن شكى نيست , براى پرهيزگاران هدايت است )

در طليعه ء بعضى ديگر از سوره هاى قرآن نيز شبيه اين حروف آمده و


64
مفسران در معناى آن سخنها گفته اند . به نظر ما از آن همه اين وجه به قبول نزديكتر است كه : حروف مزبور اين حقيقت را ياد آورى مى كند كه قرآن , اين كتاب اعجاز آميز , اين كتابى كه مدعيان هرگز نتوانسته اند و نمى توانند همانند آن را بياورند از چيزى جز همين حروف متداول و معمول تركيب نيافته و در ساختمان آن , همين ابزارى كه در دسترس همه ء مخاطبان عرب زبانش قرار دارد , بكار رفته است . و با اينحال است كه پيوسته به منكرانش پيشنهاد كرده تا همانند آن , يا ده سوره و يا حتى يك سوره چون سوره هاى آن بياورند و آنها هرگز نتوانسته اند پاسخى به اين تحدى بدهند .

در اينجا نيز كار خدا و نسبتش با كار آدميان , مانند همه جاى ديگر است : خاك از ذرات شناخته شده و معينى تشكيل يافته است . آدميان وقتى هنر و ابتكارشان را بر روى آن به كار مى برند , نهايت چيزى كه فراهم مى آورند خشتى است يا آجرى يا ظرفى يا ستونى , يا مجسمه ئى و يا دستگاهى , با همه ء دقت و ظرافتى كه در آن مى توان تصور كرد . ولى خداوند جهان آفرين از همين ذرات , جان مى آفريند , جان پر تپش و لبريز از هيجان . . چيزى مى آفريند آميخته با آن راز الهى اعجاز آميز . . راز حيات , رازى كه هيچ بشرى را بر آن تسلط نيست . قرآن نيز چنين است . حروف و كلماتى است كه آدميان از آن , سخنها و وزنها مى سازند و خدا از آن , قرآن و فرقان پديد آورده است . فاصله ميان آنچه خدا و بشر از اين حروف مى سازند , بقدر فاصله ء پيكره ئى بى روح است با جان پرتپش , يا فاصله ء صورت زندگى است با حقيقتش . .

ذلك الكتاب لاريب فيه

( اين است آن كتاب كه در آن شكى نيست )

چرا در آن شك و ترديدى باشد ؟ مگر نه اينكه نشانه ء صدق و يقين در همين مطلع نهفته است ؟ مگر نه اينكه همين حروف كه گوياى عجز و ناتوانى مخالفان از پرداخت چنين كلامى با همين ابزار متداول است , نمايشگر راستى و


65
درستى كتاب خدا است ؟

هدى للمتقين ( براى پرهيزگاران هدايتست )

حقيقت اين كتاب و طبيعتش و كيانش و ماهيتش , هدايت است . . ولى براى كه ؟ چه كسى را اين كتاب , هدايت و نور و راهنمائى صريح و خير خواهانه مى دهد ؟ متقين را . تقواى دل و روح است كه آن را آماده ء بهره گيرى از اين كتاب مى كند , درهاى فرو بسته ء قلب آدمى را مى گشايد تا حقايق اين كتاب در آن نفوذ كند و نقش خود را در آن به انجام رساند , روح آدمى را مهيا مى سازد كه از اين حقايق دامن ها پر كند و بهره ها بگيرد و به نداى آن پاسخ بگويد .

آنانكه مى خواهند به هدايت قرآن نائل شوند , بايد با دل حقپذير و مخلص و با روحى كه از خشيت و مراقبت مالامال است , بدان روى آورند . زندانى و فريفته ء ضلالتها نباشند . . در اينصورت است كه قرآن از رازها و نورهاى خود پرده بر مى دارد و شعاع خود را بر اين دلى كه چنين با تقوى و بيمناك و حساس و حق نيوش بدو روى آورده است , مى تاباند . كسى از ابى بن كعب صحابى پيامبر پرسيد : تقوى چيست ؟ گفت : به راه پر از خار رفته ئى ؟ گفت : آرى ! پرسيد : چگونه ؟ گفت : دامن برچيدم و كوشيدم . گفت : تقوى همين است .

آرى تقوى همين است . . در راه زندگى - راهى كه در هر قدمش دهها خار دامنگير هست : خار هوس ها و خواست ها , خار طمع ها و آزها , خار هراس ها و ترسها , خار اميدوارى به آنانكه از پاسخ دادن به اميدها عاجزند , خار بيمناكى از آنانكه مالك سود و زيانى نيستند و خاربن هاى ديگر . . - با دلى بيدار و وجدانى شفاف و روحى همواره نگران و پرهيز و مراقبتى دمبدم بيشتر , گام برداشتن و خود را از اين خارهاى دامنگير , بركنار گرفتن .

سپس مى پردازد به بيان صفت تقوى پيشگان , كه صفت مسلمانان پيشاهنگ و پيشرو مدينه است و هم صفت مسلمانان خالص و راستين اين امت در هر زمان :


66

الذين يؤمنون بالغيب و يقيمون الصلوه و مما رزقناهم ينفقون و الذين يؤمنون بما انزل اليك و ما انزل من قبلك و بالاخره هم يوقنون

( آنانكه به غيب ايمان مى آورند و نماز را به پا مى دارند و از آنچه روزيشان كرده ايم انفاق مى كنند , و آنانكه به هر چه بر تو و هر چه پيش از تو نازل گشته مى گروند و به جهان آخرت يقين دارند )

نخستين نشانه ء پرهيزگار , وحدت و هماهنگى مثبت و سازنده ئى است كه تمام ذهنيت او را فرا مى گيرد و موجب آنست كه ايمان به غيب , قيام به فرائض , ايمان به همه ء پيامبران و پس از اينهمه , يقين به آخرت , همه در وجود او جمع گردد . و اين همان تعالى و تكاملى است كه عقيده ء اسلامى و گرويده ء آن , بدان وسيله بر همه ء عقايد و بر همه ء گروندگان امتياز مى يابد و شايسته ء آن مى گردد كه عقيده ء آخرين و نقطه ء تلاقى همه ء انسانها باشد , بر سراسر بشريت سيطره گيرد و همگان , بينش خود و آئين زندگى خود را از آن الهام گيرند و يك نظام تكامل يافته و متعال و همه جانبه را در سايه ء آن بدست آورند .

اگر اين نخستين نشانه ء متقين را تحليل و تشريح كنيم و عناصر تشكيل دهنده ء آن را بطور جدا بررسى نمائيم , در وراى هر يك از آنها , يكى از ارزشهاى اساسى در زندگى بشر را مشاهده مى كنيم :

الذين يؤمنون بالغيب ( آنانكه برغيب ايمان مى آورند )

و حجابهاى حس , مانع ارتباط روح ايشان با نيروى عظيمى كه سرچشمه و مصدر او و همه ء هستى است و با حقايق و نيروها و انرژيها و آفريدگان و موجودات ماوراى حس , نمى گردد .

ايمان به غيب , مرحله ئى است كه انسان چون از آن عبور كرد از رتبه ء حيوانات كه جز با حواس خود چيزى را درك نمى كنند , فراتر رفته و به منزل انسانيت


67
- كه براى هستى , قلمروئى مى شناسد وسيعتر و بزرگتر از فضاى محدود حواس ظاهرى يا وسائلى كه امتداد حواس ظاهرى اند - قدم نهاده است . انتقال به اين مرحله ء جديد , بينش انسان را در مورد حقيقت هستى بطور عام و هستى خود وى و هم در مورد نيروهاى نهفته در كيان اين هستى , بگونه ئى عميق دگرگون مى سازد و در چگونگى احساس و ادراك او درباره ء جهان آفرينش و قدرت و تدبيرى كه در پس آن نهفته است , اثرى شگرف مى گذارد . تأثير اين انتقال در واقعيت زندگى نيز بسى عميق است , زيرا تفاوت بسيار است ميان آنكس كه در فضاى محدود قابل درك حسى زيست مى كند با آنكس كه در قلمرو پهناور هستى يعنى جهان وسيعى كه روح و بصيرت وى بدو نشان داده بسر مى برد , نواى غيب و الهام آنرا در اعماق وجود خود مى شنود , احساس مى كند كه پهنه ء جهان از هر آنچه او در اين عمر كوتاه ميتواند فهميد و شناخت , بزرگتر و گسترده تر است , مى بيند كه ماوراى آشكار و نهان جهان هستى , حقيقتى بزرگتر از هستى وجود دارد كه آفريننده و مصدر آن است . . حقيقت ذات خداوند كه ديده ها آن را نمى بينند و خردها بدان احاطه نمى يابند .

اين احساس ( كه منطقه ء نهان عالم , داراى پهنه ئى چنين گسترده است ) موجب مى گردد كه نيروى انديشه ء آدمى - كه ميدانش محدود است - از نابودى و پراكندگى و سرگرم شدن به آنچه براى آن آفريده نشده و اگر در آن مصرف گردد به نتيجه ئى نخواهد رسيد , محفوظ و بركنار بماند . انديشه ء انسان براى اين بدو داده شده كه بوسيله ء آن از عهده ء انجام تكاليف كارگزارى و خلافت زمين برآيد , پس اين نيرو بايد در خدمت همين زندگى عينى نزديك به كار گرفته شود , بايد در اين زندگى بنگرد , در ژرفناى آن فرو رود , كار كند و بهره بگيرد , آن را هر چه بيشتر زيبا و بارور سازد و از اين انرژى روانى كه مستقيما به وجود و آفريننده ء وجود وابسته است , براى زندگى نقطه ء اتكائى بسازد و براى مجهولات نيز سهمى در عالم غيب كه عقل آدمى را بدان راه نيست , باقى گذارد . ولى كوشش براى دست يافتن به آنسوى مرز عينيت , به كمك انديشه - كه شعاع قدرتش محدود به اينسوى


68
مرز است - و بى اعتنا به روح الهام گير و بصيرت روشن و بى توجه به سهم مخصوص غيب كه عقل را بدان راه نيست , كوششى است ناموفق و زيانبار . ناموفق است زيرا در آن از ابزارى استفاده مى شود كه براى اين ميدان آفريده نشده است , و زيانبار است زيرا نيروى خرد را كه داراى ميدانى ديگر و نقشى ديگر است به هدر مى دهد .

تا وقتى انديشه ء بشر اين مطلب بديهى را در مى يابد كه([ محدود]( نمى تواند([ مطلق]( و نامحدود را درك كند , بر او لازم است به احترام منطق خود بپذيرد كه دسترسى يافتن او به ادراك نامحدود و مطلق , كارى است محال و اگر او مجهولى را در نيافت نمى توان گفت كه آن شيئى وجود ندارد . او بايد شناخت غيب را به نيروئى جز نيروى عقل بسپارد و براى آگاهى از حال آن به داناى خبيرى كه بر ظاهر و باطن و آشكار و نهان تسلط و احاطه دارد , مراجعه كند .

احترام به منطق عقل و انديشه ء آدمى در اين مورد , همان خصلت پسنديده اى است كه مؤمنان بدان آراسته اند و اين نخستين صفت متقين است .

ايمان به غيب نقطه ئى است كه انسان را از حيوانات جدا مى كند و از دنياى بهائم , فراتر مى برد . ولى مادى مسلكان اين روزگار - همچون مادى مسلكان هر زمان - مى خواهند انسان را عقبگرد دهند , عقبگرد به جهان حيوانيت كه نامحسوس را در آن راه نيست ! اين را([ پيشرفت]( و([ تجدد]( نيز مى نامند . و در حقيقت , رجعتى است كه خداوند , مؤمنان را از آن بركنار داشته و صفت مشخصه ء آنان را([ ايمان به غيب]( قرار داده است . سپاس خداوندگار را برنعمت هايش و عقبگرد , عقب ماندگان مرتجع را . .

و يقيمون الصلوه ( و نماز را به پا مى دارند )

و فقط براى خدا بندگى مى كنند . . و بدينوسيله از بردگى هر كس و هر چيز , برترى مى گيرند . روى نياز بسوى قدرت مطلق لايزال مى آورند و جبهه بردرگاه خداى - و نه بندگان - مى سايند . آن دل كه به راستى براى خدا به سجده فرو افتد و روز و شب با او مرتبط باشد , احساس مى كند كه به آن هستى بى پايان , وابسته و


69
پيوند زده است . براى زندگى خويش , هدف و غايتى بالاتر از آنكه در زمين و نيازهاى زمينى غرق شود , مى يابد . احساس مى كند كه از همه ء مخلوقات نيرومندتر است زيرا كه با آفريننده ء مخلوقات , متصل است . اين دريافت ها در ضمير او قدرت و نيروئى عظيم مى آفريند و در روان او سرسختى و استقامتى شگرف . شخصيت او را رشد مى دهد . بينش او را الهى مى سازد . درك او را ربانى مى كند و بالاخره , زندگى او را طبق آئين خدا , شكل مى بخشد .

و مما رزقنا هم ينفقون ( و از آنچه روزيشان كرده ايم انفاق مى كنند )

پس اساسا معترفند كه دارائى آنان , بخشش و داده ء خدا است نه آفريده ء خود ايشان و اين اعتراف , سرچشمه ء نيكوكارى و نيكى رساندن به ضعيفان و مسئوليت در برابر عائله ء خداوند و احساس پيوند انسانى و برادرى بشرى است . ارزش اين احساس ها و دريافت ها در پيراستن روح آدمى از بخل و آراستن آن به نيكوكارى , متجلى مى گردد . با چنين احساسى است كه زندگى صحنه ء تعاون و همكارى مى شود نه ميدان تنازع و نبرد , ناتوان و ضعيف و عاجز تأمين مى گردد و احساس مى كند كه در حلقه ء دل و روح و عاطفه بسر مى برد نه در محاصره ء چنگ و نيش و دندان . .

انفاق هم زكاه و صدقه را شامل مى شود و هم ديگر بخشش هاى راه خير را . پيش از آنكه قانون زكاه تشريع شود , انفاق مقرر گشته بود و انفاق اصل عامى است كه ادله ء زكات بخشى از آن را در بر مى گيرد و همه ء آن را شامل نمى گردد . در حديث است از رسولخدا - صلى الله عليه و آله - كه([ : در مال بجز زكات نيز حقى هست ]( . در اين آيه كه پيش از قانون زكات نازل گشته , مقصود اثبات اصل انفاق با همان كليت و شمول است .

و الذين يؤمنون بما انزل اليك و ما انزل من قبلك ( و آنانكه به هر چه بر تو و هر چه پيش از تو نازل گشته , مى گروند )

. . و اين خصلت , براى امت مسلمان - كه ميراث بر همه ء عقايد آسمانى و


70
همه ء نبوت هائى است كه از سپيده دم بشريت پديد آمده اند و نگاهدارنده ء ميراث عقيده و نبوت و جلودار موكب ايمان تا ابد در زمين است - خصلتى برازنده و شايسته است . ارزش اين خصلت در آنست كه احساس وحدت جامعه ء بشرى را از جهت دين , پيامبران و معبود , برمى انگيزد و روح را از تعصب جاهلانه و نكوهيده بر ضد ديانت ها و گرويدگان آنها - تا به روشى صحيح زندگى مى كنند - بركنار مى دارد , اطمينان به رعايت و عنايت پيوسته ء خدا نسبت به بشريت در امتداد نسلها و دورانها - كه مظهرش پيوستگى رسولان و رسالتها است با يك دين و يك رهبرى - را در انسان مى دمد , روح تفاخر به هدايت آسمانى را كه در طول زمان و در كشاكش دورانها همواره چون ستاره ئى فروزان و پرتو افكن برجا بوده است , در وى بر مى انگيزد .

و بالاخره هم يوقنون ( و به جهان آخرت يقين دارند )

اين آخرين خصلت پرهيزگاران است و خصلتى است كه دنيا را به آخرت و مبدأ را با مقصد و كار را با پاداش , پيوند مى دهد . دارنده ء آن احساس مى كند كه مهمل نيست , بيهوده خلق نشده , بى هدف رها نگشته , عدالت مطلق در انتظار او است . با اين احساس , روحش قرار مى يابد , تشويش ها و نگرانى هايش به آرامش بدل مى شود , به كار شايسته مى گرايد و بالاخره , به عدل و رحمت خدا روى مى آورد .

يقين به جهان ديگر , نقطه ئى است كه در آن , راه كسانى كه ميان حصار بسته ء ([ حس]( زندگى مى كنند و كسانى كه در پهنه ء هستى بى منتها بسر مى برند , راه آنانكه زندگى اين جهان را همه ء نصيب خود از اين هستى مى دانند و آنانكه معتقدند زندگى اين جهان آزمايشى است در مقدمه ء پاداشى , و زندگى حقيقى در آنسوى اين زندگى است و در وراى اين فضاى كوچك محدود , راه اين دو گروه از هم جدا مى شود .

بطوريكه مى بينيم , هر يك از اين خصلتها در زندگى انسانى داراى ارزش بزرگى است و از اينروست كه بعنوان صفت مردم با تقوى معين گشته است . ديگر


71
آنكه ميان آنها تناسب و يكنواختى ئى وجود دارد كه از آنها مجموعه ء واحدى با اجزاء متكامل و متناسب بوجود آورده است . پس , تقوى ادراكى در ضمير و حالتى در وجدان است كه از آن , حركات و اعمال خاصى ناشى مى گردد و در نتيجه , شعور باطنى انسان با رفتار ظاهرى اش هماهنگ مى شود و آدمى هم در خلوت دل و هم در صحنه ء عمل به خدا مى رسد . بر اثر تقوى , روان آدمى لطافت مى يابد و فاصله ها و حجابها ميان او با آن جهان كلى كه عالم غيب و شهادت را در بر دارد و نقطه ء تلاقى و اجتماع معلوم ها و مجهول ها است , برداشته مى شود . چون روح , لطافت يافت و حجابها ميان ظاهر و باطن برداشته شد , نتيجه ء طبيعى اش ايمان به غيب است . با تقوى و ايمان به غيب نوبت به پرستش خداوند به شكل مطلوب او - كه آن را وسيله ء رابطه ء بنده با پروردگار قرار داده - مى رسد و سپس , به در گذشتن از بخشى از مال به نشان اعتراف به عطاى خداوند و بنام احساس برادرى . و آنگاه به آمادگى دل و جان براى فرود آمدن موكب ايمان عميق و سپس احساس پيوند خويشاوندى با همه ء گرويدگان اديان و همه ء رسولان و رسالتها . . و بالاخره به يقين به آخرت بى هيچ ترديد و شك . . و اينچنين بود چهره ء جامعه ء مسلمان كه آن روز از عناصر پيشاهنگ اسلام - مهاجرين و انصار - در مدينه تشكيل گرديد . و اين جامعه با اين ويژگيها و خصلت ها , پديده ء عظيمى بود . پديده ئى كه اين عظمت راستين را از تبلور آن حقيقت ايمانى در وجود خويش , بدست آورده بود . و اين بود كه خداوند به دست ايشان كارهاى بزرگى را در زمين و در زندگى بشر , پديد آورد . . ولذا اين سخن در حق ايشان مسلم گشت كه :

اولئك على هدى من ربهم و اولئك هم المفلحون ( آنها قرين هدايت پروردگار خويشند و همين آنها رستگارانند )

هدايت و رستگارى و پيروزى آنان چنين بود . و راه هدايت و رستگارى و


72
پيروزى , همين راه مشخص است .

تصوير دوم , ترسيم چهره ء كافران است و در آن , خطوط اصلى كفر - در هر مكان و هر زمان - به نمايش گذارده مى شود :

ان الذين كفروا سواء عليهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لايؤمنون ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوه و لهم عذاب عظيم

( همانا كسانيكه كافر شده اند تفاوتشان نكند كه بيمشان دهى يا ندهى , ايمان نمى آورند . خدا بردلها و گوشهايشان مهر زده و برچشمهايشان پرده ئى است , و آنانراست عذابى بزرگ )

مباينت كاملى است ميان اين تصوير با تصويرى كه قبلا از پرهيزگاران گذشت . اگر در آنجا قرآن وسيله ء هدايت متقين بود , در اينجا براى كافران , انذار كردن و نكردن يكسان است . همه ء دريچه هائى كه در روح متقين گشوده است در روح اينان بسته است و همه ء پيوندهائى كه آنان را به هستى و به آفريننده ء هستى مرتبط مى سازد و با ظاهر و باطن و آشكار و نهان مى پيوندد , در اينان از هم گسسته است :

ختم الله على قلوبهم و على سمعهم ( خدا بر دلها و گوشهاى ايشان مهر زده )

ديگر حقيقتى بر دلهايشان نمى نشيند و انعكاس آوازى در گوششان نمى پيچد .

و على ابصارهم غشاوه ( و بر چشمهايشان پرده ئى است )

پرتوى از روزنى بر آن فرو نمى تابد و نور هدايتى بدان نمى رسد . و اين بر دل و گوش مهر زدن و پرده بر چشم فرو كشيدن , جزاى مناسب بى پروائى و بى اعتنائى آنهاست در برابر انذار پيامبر , كه انذار كردن و نكردن برايشان يكسان است .

تصويرى خشن , تاريك , جامد , كه از لابلاى حركتى ثابت و جازم , حركت مهر زدن بر دلها و گوشها و پوشانيدن چشم ها و بصيرت ها , شكل مى گيرد و به نظر مى آيد .

و لهم عذاب عظيم ( و آنانراست عذابى بزرگ )


73

و اين سرانجام طبيعى كفر عناد آميز است , كفرى كه دارنده اش به پيام آور انذار الهى پاسخ نمى گويد و بيم دادن و ندادن در نظرش برابر مى نمايد , آنطوريكه خداوند از طبيعت تباه و سركش آنان مى دانست .

همراه با ادامه ء سخن , مى رسيم به سومين تصوير يا سومين نمونه :

اين تصوير نه به صفا و درخشندگى تصوير اول است و نه به سياهى و تاريكى تصوير دوم . تابلو مبهمى است كه در احساس آدمى به شكلى پيچيده و وهم آميز , جلوه مى كند و محيلانه از برابر چشم مى گريزد , لحظه ئى از نظر پوشيده مى ماند و بلافاصله در برابر مجسم مى گردد . . اين تصوير , از آن منافقان است :

و من الناس من يقول امنا بالله و باليوم الاخر و ما هم بمؤمنين يخادعون الله و الذين امنوا و ما يخدعون الا انفسهم و ما يشعرون فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا و لهم عذاب اليم بما كانوا يكذبون و اذا قيل لهم لا تفسدوا فى الارض قالوا انما نحن مصلحون الا انهم هم المفسدون و لكن لايشعرون و اذا قيل لهم امنوا كما امن الناس قالوا انومن كما امن السفهاء الا انهم هم السفهاء و لكن لايعلمون واذا لقوا الذين امنوا قالوا امنا و اذا اخلوا الى شياطينهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزؤن الله يستهزى بهم و يمدهم فى طغيانهم يعمهون اولئك الذين اشتروا الضلاله بالهدى فما ربخت تجارتهم و ما كانوا مهتدين

( بعضى از مردم گويند : به خدا و روز آخرت ايمان آورده ايم , ولى ايمان نياورده اند . با خدا و مؤمنان فريب مى زنند و ( در حقيقت ) جز خودشان را فريب نمى دهند و نمى فهمند . در دلشان مرضى هست , خدا مرضشان را افزون كند و بخاطر دروغشان عذابى الم انگيز دارند . و چون به آنان گفته شود : در زمين فساد ميانگيزيد , گويند : ما جز اصلاحگران نيستيم , بدانيد همين ايشان فساد انگيزانند ولى نمى فهمند . و چون به آنان گفته شود : چنانكه مردم ايمان آورده اند , ايمان آوريد , گويند : آيا ما همچون نابخردان ايمان آوريم ؟ بدانيد كه نابخردان خودشانند ولى نمى دانند . و چون با مؤمنان ديدار كنند , گويند : ايمان آورده ايم و چون با شيطان صفت هايشان خلوت كنند گويند : ما با شمائيم , ما فقط ( آنان را ) بمسخره مى گيريم . خدا آنان را به مسخره مى گيرد و در طغيانشان مى كشاندشان تا كور دل بمانند . اينها كسانى هستند كه ضلالت را به هدايت خريدند پس تجارتشان سود نكرد و هدايت نيافتند )


74

در مدينه , اين يك واقعيت بود . ولى هنگاميكه از مرز زمان و مكان عبور مى كنيم آن را نمونه ئى مى يابيم كه در تمام نسلهاى بشرى , به تكرار , وجود يافته است . اين قماش منافقان , گروهى از قشرهاى بالاى اجتماعند كه نه آن شهامت را دارند كه با ايمانى صريح , حق را استقبال كنند و نه آن جرأت را كه با آن آشكارا به انكار و دشمنى برخيزند . در عين حال براى خود نقطه ئى بر مى گزينند كه از توده ء مردم و هم از جريانات بر طبق برداشت خودشان , برتر و بالاتر باشد .

بنابرين مى خواهيم اين آيات را بى ارتباط با مناسبت تاريخى اش در نظر بگيريم . چنانكه گوئى درباره ء اين قماش آدميان است در هر دوره , يا درباره ء اين طراز خاص انسانى است كه نمونه اش هميشه يافت مى شود .

اينها ادعا مى كنند كه به خدا و روز جزا ايمان دارند , ولى در حقيقت ايمان ندارند , منافقينى هستند كه در هنگام روبرو شدن با مؤمنين , آن جرأت را در خود نمى بينند كه عقيده ء آنها را انكار كنند و از عقيده ء واقعى خود پرده بردارند .

در خود , هوش و زبر دستى و قدرت بر فريب اين ساده دلان ! گمان مى برند ولى قرآن ماهيت كارشان را توصيف مى كند : اينها مؤمنان را نمى فريبند , در حقيقت مى كوشند خدا را بفريبند .

يخادعون الله و الذين امنوا ( با خدا و مؤمنان فريب مى زنند )

در اين جمله و جملات شبيه آن , با حقيقتى بزرگ و تفضلى بزرگوارانه از جانب خداوند , روبرو مى شويم . . حقيقتى كه قرآن پيوسته آن را تأكيد و تقرير مى كند , حقيقت پيوند خدا و مؤمنان . . . صف آنها را صف خود و كارشان را كار خود و موقعشان را موقع خود ميداند , آنها را به خود پيوند مى زند و در پناه خود مى گيرد و دشمنشان را دشمن خود مى شناسد و فريبى را كه در كار ايشان مى رود , فريب در كار خود به حساب مى آورد . . و اين تفضلى آسمانى و بزرگوارانه است , رتبت مؤمنان را تا اين افق بلند , بالا مى آورد , مى آموزد كه در اين هستى , برترين و شريفترين حقائق , حقيقت ايمان است , در قلب مؤمنان آرامشى بى منتها فرو مى ريزد , در مؤمن


75
اين احساس را بوجود مى آورد كه خداى متعال , ماجراى او را ماجراى خود دانسته و درگيرى او را درگيرى خود و دشمن او را دشمن خود , او را در جبهه ء خود قرار داده و در پناه خود نشانيده است . . و با اين فرض , بندگان را و دشمنى شان را و فريبكارى و آزارشان را چه اهميتى تواند بود ؟

در عين حال اين آيه , تهديد هولناكى است براى كسانى كه با مؤمنان شيوه ء فريب و دغل در پيش مى گيرند و به آنان آزار مى رسانند . اعلام خطرى است كه بدانند درگيرى آنان با مؤمنان نيست , با خداوند قادر و قاهر است و در افتادن با دوستان خدا , در افتادن با خدا و فرو انداختن خود در ورطه ء انتقام خدا است .

هر دو روى اين حقيقت , در خور آنست كه مورد تدبر و ملاحظه ء مؤمنان قرار گيرد , تا دلشان مطمئن و قدمشان در راه حق , استوار گردد , خصومت هاى دشمنان و مكر و حيله ء فريبگران و آزار شريران , آنها را به خود مشغول و از راه باز ندارد . قابل توجه و دقت دشمنان نيز هست , تا بدانند با كه روبرويند , با كه مى جنگند و با قدم گذاردن در صحنه ء اين پيكار , در ورطه ء انتقام كه در مى افتند .

بر مى گرديم به گزارش حال آنانكه با خدا و مؤمنان به فريب , عمل مى كنند و مى گويند([ : به خدا و روز جزا ايمان آورده ايم]( و معتقدند كه زرنگى و تردستى بكار برده اند . . آيه , پيش از پايان خود , با لحنى بشدت تمسخر آميز از آنان سخن مى گويد :

و ما يخدعون الا انفسهم و ما يشعرون ( و كسى جز خودشان را فريب نمى دهند , و نمى فهمند )

بيچاره ها آنقدر بيخبرند كه ندانسته خود را فريب مى دهند ! خداوند فريب آنها را مى فهمد و مؤمنان را در سايه ء خود از تأثير فريب آنان محفوظ مى دارد . پس آنان فقط خود را فريب داده اند كه پنداشته اند از اين دوروئى و نفاق طرفى خواهند بست و بهره ئى خواهند برد و خود را از خطرات كفر صريح , در امان خواهند داشت , غافل كه تيره روزى آنان بر اثر كفر و نفاقشان حتمى است و بدترين


76
عواقب در انتظار آنان است .

ولى , منافقان چرا چنين رذيلانه مى كوشند و دغل مى ورزند ؟

فى قلوبهم مرض ( در دلشان مرضى هست )

در طبع آنان آفتى و در قلبشان علتى است , همين است كه از راه روشن مستقيم , بازشان مى دارد و مستوجبشان مى سازد كه خدا بر اين آلودگى بيفزايد :

فزادهم الله مرضا ( پس خدا مرضشان را افزون كند )

بيمارى , بيمارى مى آفريند و كجروى از كم آغاز مى گردد و هر چه پيش مى رود , زاويه ء انحراف , وسيعتر و وسيعتر مى گردد . و اين سنت لايتغير خدا است در همه جا , در هر چيز و هر وضع و در همه ء ادراكات و روشها . پس عاقبت كار ايشان روشن است , بسوى همان سرنوشتى روانند كه در انتظار همه ء دغلبازان و فريب دهندگان خدا و مؤمنين , هست :

و لهم عذاب اليم بما كانوا يكذبون ( و بخاطر دروغگوئيشان عذابى الم انگيز دارند )

صفت ديگر ايشان - كه مخصوصا در رؤسا و سران قوم يعنى آنهائيكه در آغاز هجرت داراى مقام و رياست و نفوذى بودند مانند : عبدامه ابى بن سلول , بيشتر وجود دارد - صفت عناد و خيره سرى و توجيه تبهكاريها و لاف زنى به كرده هاى خود بخصوص در هنگام ايمنى از مؤاخذه است .

واذا قيل لهم لاتفسدوا فى الارض قالوا انما نحن مصلحون الا انهم هم المفسدون و لكن لايشعرون

( و چون به آنان گفته شود : در زمين تبهكارى مكنيد . گويند : ما جز اصلاحگران نيستيم . بدانيد همين ايشان فساد انگيزانند ولى نمى فهمند )

به دروغ و فريب بس نمى كنند , وقاحت و پرمدعائى را نيز بدان مى افزايند . هنگامى كه به ايشان گفته مى شود : فساد راه مياندازيد ! به اين اكتفا نمى كنند كه تبهكارى خود را انكار كنند , بلكه سخن را به لاف و گزاف و توجيه كارهاى خود مى كشانند و مى گويند : ما مصلحانيم . . !

كسانى كه شنيعترين فسادها را در زمين برپا مى كنند و آنگاه خود را


77
اصلاحگر مى نامند , در هر زمان بسيارند . علت اين ادعا آن است كه معيارهاشان غلط و نارسا است . هرگاه ميزان اخلاص و بيغرضى در كسى مختل گردد همه ء موازين و معيارهايش مختل و نارسا مى شود . كسانيكه نيت خود را براى خدا خالص نمى سازند بسى دشوار است كه به تبهكاريهاى خود پى برند , زيرا شاخص خير و شر و صلاح و فساد در ضمير آنان همراه با هواها و هوسها تغيير مى يابد و بر يك مبناى الهى استوار نمى باشد .

لذاست كه قضاوت قاطع خدا درباره ء آنان اينگونه بيان مى شود([ : همانا ايشان تبهكارانند , وليكن نمى فهمند]( .

صفت ديگر ايشان برترى جوئى و فخر فروشى بر توده ء مردم است . بدينوسيله مى خواهند در چشم مردم مقامى پوچ و موهوم براى خود كسب كنند :

و اذا قيل لهم امنوا كما امن الناس قالوا انؤمن كما امن السفهاء الا انهم هم التفهاء و لكن لايعلمون ( و چون به ايشان گفته شود : ايمان بياوريد چنانكه مردم ايمان آورده اند , گويند : آيا ما همچون نابخردان ايمان آوريم ؟ بدانيد كه نابخردان خودشانند ولى نميدانند )

معلوم است كه آنچه به ايشان پيشنهاد مى شد اين بود كه با ايمان خالص و درست و تهى از غرض و هوس , اسلام را بپذيرند از نوع ايمان افراد با اخلاصى كه يكسره از در سلم و صفا در آمده و روى تسليم به جانب خدا آورده و روزن دل را بسوى پيامبر گشوده و با تمام وجود خود از سر اخلاص و بيغرضى , بدو پاسخ گفته بودند . به منافقان پيشنهاد مى شد كه همانند ايمان بى شائبه و صريح اينان , ايمانى در دل بپرورانند .

بديهى است كه منافقان زير بار چنين تسليم مطلق و بى قيد و شرطى در برابر پيامبر - صلى الله عليه و آله - نمى رفتند و آن را ويژه ء مستمندان و بى تناسب با شأن و مقام بزرگان مى دانستند . از اينرو مى گفتند([ : آيا ايمان بياوريم چنانكه نابخردان آورده اند ؟]( و چنين بود كه پاسخ قاطع و صريح اين ياوه گوئى , بدينصورت گفته شد([ : نابخرد خود آنانند , ولى نمى دانند]( ! و كدام نابخرد توانسته بداند كه نابخرد است ؟


78
و كدام منحرف توانسته بفهمد كه از راه درست , بر كنار است ؟

بالاخره , آخرين نشانه ء اين گروه كه نمايشگر رابطه ء ايشان با يهوديان كينه توز مدينه است , بيان مى شود : اينها به دروغ و خدعه و وقاحت و پر مدعائى بس نمى كنند , بلكه به اين خصلت هاى نكوهيده , پستى و فرومايگى و توطئه چينى در خفا را نيز مى افزايند :

و اذا لقوا الذين امنوا قالوا امنا و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزؤن ( و چون با كسانيكه ايمان آورده اند ديدار كنند گويند : ايمان آورده ايم و چون با شيطان صفت هايشان خلوت كنند گويند : ما با شمائيم , ما فقط آنها را به مسخره گرفته ايم )

بعضى ها , فرومايگى را قدرت مى پندارند و مكر و خدعه را زرنگى . . حال آنكه اينها در حقيقت جز ضعف و پستى و زبونى نيست . قدرتمند واقعى هرگز فرومايه و پليد نمى شود , خدعه گرى و دسيسه چينى نمى كند , از پشت سر ضربت وارد نمى آورد . ولى اين منافقان در حاليكه هميشه از رو در روى مؤمنان قرار گرفتن , گريزان بودند و براى اينكه هم از آسيب آنان در امان مانده و هم در زير ماسك نفاق , بتوانند به آنان آسيب رسانند در برخوردهائى كه با مؤمنين داشتند تظاهر به ايمان مى كردند , وقتى با شيطانها يعنى يهوديان - كه از منافقان همچون ابزارى براى متلاشى كردن جبهه ء اسلامى استفاده مى كردند و خود براى آنان پناهگاه و پشتيبان مستحكمى بشمار مى آمدند - تنها مى ماندند , مى گفتند([ : ما با شمائيم , ما فقط آنها را به مسخره گرفته ايم]( يعنى اينكه به ايمان و تصديق گفتار آنان تظاهر مى كنيم , تمسخر و استهزائى بيش نيست .

و قرآن بلافاصله پس از نقل اين سخن و اين كار , آنچنان تهديد سختى به آنان متوجه مى سازد كه كوه را تاب تحمل آن نيست :

الله يستهزى بهم و يمدهم فى طغيانهم يعمهون ( خدا آنان را به مسخره مى گيرد و آنها را در طغيانشان مى كشاند تا كور دل بمانند )


79

و چه بينوا و سيهروز است آنكس كه فرمانرواى آسمان و زمين او را به مسخره گيرد . . در اينجا صحنه ئى بس هولناك و سهمگين و عاقبتى مهيب و دهشتزار در خيال آدمى نقش مى بندد([ : خدا آنان را به مسخره مى گيرد و كمك مى كندشان تا در سركشى خود حيران و سرگشته , بمانند]( وامى گذاردشان تا خود سرانه در راهى كه از سرانجام آن بيخبرند , پيش برانند و دست قدرتمند خدا در آخر اين راه , به انتظار آنان است كه فرو بگيردشان . . درست چون موش بينوا كه از همه جا بيخبر , بسوى تله مى دود و نمى فهمد چه مى كند . . . و اين تمسخرى دهشت آور است , نه چون تمسخر آنان , كودكانه و بى مغز . .

اينجا نيز حقيقتى كه قبلا بدان اشاره شد رخ مى نمايد : اين حقيقت , كه در صحنه ء پيكارى كه مؤمنان در يكسوى آن صف آراسته اند , ميداندار واقعى خدا است . و بر اين حقيقت مترتب مى گردد همان نتايج قهرى و طبيعى كه پيش از اين گفتيم , همان اطمينان و قرار كامل براى دوستان خدا و همان فرجام تلخ براى دشمنان غفلتزده ء . او كه در كورى و بيخبرى غوطه ورند و از اين مهلت كوتاه , سرخوش و غافل و از سرانجام هولناكى كه در انتظار آنان است , يكسره بى خبر .

آخرين سخن درباره ء حقيقت حال و حد و اندازه ء خسران اين گروه , آنست كه :

اولئك الذين اشتروا الضلاله بالهدى فما ربخت تجارتهم و ماكانوا مهتدين ( اينها كسانى هستند كه ضلالت را به هدايت خريدند , پس تجارتشان سود نكرد و هدايت نيافتند )

اگر مى خواستند مى توانستند هدايت شوند , اين نعمت در دسترس و پيش چشم آنان بود ولى خودشان([ گمراهى را بر هدايت گزيدند]( كارى كه فقط غافلترين سوداگران ممكن است انجام دهد([ . . پس سوداى ايشان سود نكرد و هرگز راه نيافتند]( .


80

چنانكه ديديم اين سومين تصوير , فضاى بيشترى از آن دو تصوير پيشين را اشغال كرده بود . و اين بدانجهت است كه هر يك از آندو بگونه ئى از صراحت و سادگى برخوردار بودند : اولى سيماى روشن و تابناك انسان را هيافته ئى را نشان مى داد و دومى , قيافه ء گرفته ء روح سرگردان و گمراهى را . ولى اين تصوير , از روحى بغرنج و پيچيده و بيمار و متزلزل و نا استوار سخن مى گويد و لذا طبيعى است كه براى مشخص كردن منظور خود به پرداخت دقيقتر و خطوط بيشتر , نيازمند است .

اين بيشتر گوئى , همچنين سهم بيشتر منافقان مدينه را در آزار رساندن به مسلمانان نشان داده و نسبت ناراحتى و آشفتگى و اضطرابى را كه آنان ايجاد مى كرده اند , معين مى سازد . و بطور غير مستقيم نقش خطيرى را كه منافقان هر دوره و زمان مى توانند براى اخلالگرى در صفوف مسلمان ايفا كنند و نياز مبرمى را كه به افشا كردن دسيسه ها و بازيگرى هاى آنان هست , ابلاغ مى كند .

اكنون براى روشنگرى بيشتر درباره ء طبيعت نفاق و منافق , به آوردن مثلها درباره ء اين گروه و بيان حالتها و دگرگونى ها و احساس هاى ايشان مى پردازد :

مثلهم كمثل الذى استوقد نارا فلما اضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم و تركهم فى ظلمات لايبصرون صم بكم عمى فهم لا يرجعون

( داستان آنان , داستان كسى است كه آتشى بيافروخت , پس چون پيرامون او را روشن كرد خدا نورشان را ببرد و آنان را در ظلماتى كه نمى توانستند ( جائى را ببينند ) رها كرد . كران و گنگان و كورانند , و باز نمى گردند )

اينها از اول كار به هدايت , پشت نكردند و همچون كافران , گوششان را از شنيدن و چشمشان را از ديدن و دلشان را از فهميدن باز نداشتند , بلكه كورى و گمى را در هنگامى بر هدايت ترجيح دادند كه حقيقت را طلب كرده و آن را يافته بودند , آتشى برافروختند , چون فروغ آن آتش برايشان تابيد , با آنكه در پى آن بودند از آن بهره نبردند . اينجا بود كه خدا آن نور را از ايشان باز ستاند و بسزاى رويگردانى از نور , ايشان را در ظلماتى فرو گذاشت كه لحظه ئى مجال ديدن


81
برايشان نماند .

اگر گوش و زبان و چشم براى گرفتن امواج صدا و نور و بهره يافتن از هدايت و بصيرت است , اينان چون شنوائى خود را به كار نگرفته اند , كران اند و چون زبان را مهمل نهاده اند گنگان اند و چون از چشم خود بهره نبرده اند , كوران اند . . اينست كه ديگر بسوى حق باز نمى گردند و به روشنائى راه نمى يابند .

در تمثيل ديگرى حالت اضطراب و حيرت و نگرانى و تشويش روحى آنان , بطور مشخصى ترسيم مى گردد :

او كصيب من السماء فيه ظلمات و رعد و برق تجعلون اصابعهم فى اذانهم من الصواعق حذر الموت و الله محيط بالكافرين يكاد البرق يخطف ابصارهم كلما اضاءلهم مشوا فيه و اذا اظلم عليهم قاموا و لوشاء الله لذهب بسمعهم و ابصارهم ان الله على كل شى قدير

( يا چون باران سيل آسائى كه از آسمان با ظلمات و رعد و برق فرو ريزد . انگشتان خود را از نهيب مرگ و بيم صاعقه ها در گوش مى كنند و خدا فراگير كافران است . نزديك است كه برق بينائى آن را ببرد , هرگاه روشنى مى افكند راه مى روند و چون تاريك گردد مى ايستند , اگر خدا بخواهد شنوائى و بينائى آنان را مى گيرد , همانا خدا بر هر چيزى تواناست )

شگفت منظرى نمايش داده مى شود , صحنه ئى است سرشار از حركت و اضطراب . گمراهى و سرگردانى و هراس و حيرت و وحشت و صداها و شعاعهاى گوناگون در آن موج مى زند . ابرى سهمگين به شدت مى بارد([ در آن , تاريكى هست و رعد و برق]( ([ . تا درخشش برقى برمى خيزد قدمى چند به پيش مى روند([ . . [( و چون ظلمت فضا را فرو مى گيرد از رفتن باز مى ايستند]( حيرت , از حركت باز مى داردشان , نميدانند از كدام سو بروند . ترس , از خود بيخودشان ساخته([ انگشت هاى خود را در گوششان فرو مى برند از ترس صاعقه و بيم مرگ]( .

حركت , سراسر صحنه را فرا گرفته است . . از آن ابر باران ريز , تا آن ظلمات و رعد و برق , تا آن حيرتزدگان خود باخته از ترس . . و تا آن گامهاى لرزان و ترسان كه چون تاريكى خيمه مى زند از پيش رفتن باز مى ايستند . اين حركت كه


82
در همه جاى صحنه ديده مى شود , از راه تأثير رمزى و سمبوليك , حركت بى هدف و مضطربانه و متزلزل اين منافقان را مجسم مى سازد . . حركتى كه سراسر زندگى آنان را فرا گرفته است : برخورد و ديدار با گرويدگان آئين جديد , بازگشتن نزد شيطانها , سخنى را در موقعيت خاصى گفتن , ناگهان از آنچه گفته اند عدول كردن , كاوش و جستجو از نور و هدايت , گرايش نهائى به گمراهى و ظلمت . . . پس اين يك صحنه ء حسى است كه بگونه ئى رمزى , حالتى روانى و منظره ئى شعورى و ادراكى را مجسم مى سازد . و اين نمونه ئى است از شيوه ء شگفت انگيز قرآن در مجسم كردن حالتهاى روانى و به آن جان دادن بطوريكه گوئى صحنه ئى محسوس و قابل لمس است . ( 1 )

اكنون كه نمايش آن سه تصوير به اتمام رسيده , رشته برمى گردد به يك صلاى عمومى و يك فرمان همگانى خطاب به بشريت . در اين فراز به همگان تكليف مى شود كه از اين سه تصوير , آن را كه ستوده و استوار و پاكيزه و خالص و سودمند و هدايت يافته و رستگار است , بعنوان نمونه ء زندگى خود انتخاب كنند , يعنى تصوير متقين را :

يا ايها الناس اعبدوا ربكم الذى خلقكم و الذين من قبلكم لعلكم تتقون الذى جعل لكم الارض فراشا و السماء بناء و انزل من السماء ماء فاخرج به من الثمرات رزقا لكم فلا تجعلوالله اندادا و انتم تعلمون

( اى انسانها ! پروردگارتان را كه شما و گذشتگانتان را آفريده , بندگى كنيد , باشد كه پرهيزگار شويد . آنكه زمين را براى شما بسترى و آسمان را بنائى ( استوار ) قرار داد و از آسمان باران فرو ريخت و بوسيله ء آن از ميوه ها براى شما مايه اى ارتزاقى پديد آورد , پس شما كه مى دانيد براى خدا هماورد مگيريد )

اين صلائى به همه ء انسانهاست كه پروردگارشان را - آنكه ايشان و گذشتگانشان را آفريده , آنكه در آفريدگارى بى شريك است پس در پرستش نيز بايد بى شريك باشد - بپرستند . پرستش داراى هدفى است , باشد كه بدان هدف نائل

1 . رجوع شود به فصل([ التخييل الحسى و التجسيم]( در كتاب([ التصوير الفنى فى القرآن]( .


83
آيند و آن را به تحقق رسانند :

لعلكم تتقون ( باشد كه پرهيزگار شوند )

باشد كه به آن شكل برگزيده از سه تابلوى زندگى بشر , در آئيد . به شكل خداپرستان , پرهيزگاران , آنانكه حق پروردگار آفريننده را گزاردند , خداى يگانه را كه پروردگار اين نسل و همه ء نسلهاى گذشته است و روزى ده همه ء موجودات از مخزن آسمان و زمين است , بى رقيب و شريكى پرستش نمودند :

الذى جعل لكم الارض فراشا ( آنكه براى شما زمين را بسترى قرار داد )

در اين تعبير اشارتى هست به اينكه در زندگى بشر بر روى زمين و در مهيا كردن و پرداختن آن , براى وى آسايش و راحت در نظر گرفته اند تا او بتواند همچون پناهگاهى امن و بسترى آسوده , از آن استفاده كند . مردم بر اثر انس و عادت , اين بستر آماده را از ياد برده و سازگارى عوامل و عناصر آن را و اينهمه وسائل عيش و آسايش را كه در آن براى ايشان فراهم گشته , از نظر دور مى دارند . اگر اين سازگارى و تناسب وجود نمى داشت زندگانى بشر , به اين آسودگى و آرامش بر روى اين سياره امكان نمى يافت . اگر يك عنصر از عناصر زندگى در اين كره كم مى بود آدميزادگان در فضاى آن , مجال زيست نمى يافتند . اگر يكى از اجزاء هوا وجود نمى داشت يا از مقدار لازم بيش و كم مى بود , انسانها بفرض آنكه در آن امكان زندگى مى داشتند , نمى توانستند به اين آسودگى نفس بكشند و ادامه ء حيات دهند .

و السماء بناء ( و آسمان را بنائى ( استوار ) قرار داد )

كه در آن هم استوارى يك بنا هست و هم تناسب و هماهنگى اش . زندگى مردم بر روى زمين و آسودگى و سهولت اين زندگى , بشدت وابسته به آسمان است . آسمان با حرارتش و نورش , با نيروى جاذبه ء كراتش , با تناسب و انتظام اجرامش و با ديگر مناسباتش با زمين , زمينه ساز و مددگار وجود زندگى در زمين است . پس شگفت نيست اگر در جائى كه قدرت آفريدگار و بزرگوارى و روزى دهندگيش و شايستگى اش براى عبادت , به ياد انسانها آورده مى شود از آن نيز نام برده شود .


84

و انزل من السماء ماء فاخرج به من الثمرات رزقالكم ( و از آسمان باران فرو ريخت و بوسيله ء آن از ميوه ها براى شما مايه ء ارتزاقى پديد ساخت )

سخن از فرو ريختن آب از آسمان و پديد آوردن ميوه ها بوسيله ء آن , در موارد متعددى از قرآن در مقام يادآورى قدرت و نعمت خدا تكرار شده است . آبى كه از آسمان فرو مى ريزد ماده ء اصلى زندگى براى همه ء موجودات زنده ء روى زمين است و زندگى با شكلها و مراتب گوناگونش يكسره از آن پديد مى آيد :

([ و از آب هر چيز زنده را بساختيم]( ( 1 )

اين آب گاهى مستقيما گياه را مى روياند و گاهى نهرها و درياچه هاى شيرين پديد مى آورد يا در زير زمين جمع مى شود و از آن , مخازن آبهاى زيرزمينى به وجود مى آيد و چشمه سارها و چاه ها را مايه مى دهد و يا با ابزار و آلات , بار ديگر به سطح زمين صعود مى كند .

ماجراى آب در زمين و نقش آن در زندگانى مردم و وابستگى حيات - به هر شكل و در هر مرتبه - به آن , مسئله ئى نيست كه به بحث و جدال بكشد , كافى است به آن اشاره ئى شود و در مقام دعوت خلايق به پرستش خداى روزى ده بخشنده , به ياد مردم آورده شود .

در اين نداى عام , دو اصل كلى از اصول جهان بينى اسلام , آشكار مى گردد : يكى وحدت آفريدگار نسبت به همه ء مخلوقات :

([ آنكه شما را و كسانى را كه پيش از شما بودند , آفريد](

و ديگرى , وحدت جهان هستى و تناسب و همسانى اجزاء آن و دوستى و هماهنگى آن با زندگى و با انسان :

([ آنكه زمين را براى شما بسترى و آسمان را بنائى ( استوار ) قرار داد و از آسمان

1 . انبياء : 30


85
باران فرو ريخت و بوسيله ء آن از ميوه ها براى شما مايه ء ارتزاقى پديد ساخت](

پس اين جهان , زمينش بستر گسترده ء انسان است و آسمانش به قاعده و نظامى استوار است و از آن آبى فرو مى ريزد كه وسيله ء پديد آمدن ميوه ها براى روزى مردم است . . و در اين همه , فضل و بزرگوارى از آن آفريدگار يكتاست :

فلا تجعلو الله انداد او انتم تعلمون ( پس شما كه ميدانيد , براى خدا رقيب و شريك مگيريد ) .

ميدانيد كه او شما و گذشتگانتان را آفريده , ميدانيد كه او زمين را بستر هموار و آسمان را بناى استوار ساخته , ميدانيد كه از آسمان باران فرو ريخته و ميدانيد كه در اين همه شريك مددگارى يا رقيب معارضى نداشته . . پس شرك آوردن به او پس از اين دانائى ها كارى ناشايسته و ناروا است .

شريك هائى كه قرآن در نفى آنها و پاك كردن و روشن ساختن عقيده ء توحيد , اينهمه اصرار مى ورزد همه از قبيل خدايانى كه مشركين به آن صورت ساده و ابتدائى مى پرستيدند , نيستند . اين شركاء و رقباى خداوند , گاه در شكلهاى ديگرى كه به آن وضوح و صراحت نمى باشند , جلوه گر مى شوند . اميد بستن به غير خدا , ترسيدن از غير خدا , معتقد شدن به سود و زيان از ناحيه ء غير خدا شكلهاى مختلف شرك را تشكيل مى دهند . روايت است كه مردى به پيامبر خدا - صلى الله عليه و آله - گفت : آنچه خدا و تو بخواهيد . . فرمود : مرا با خدا برابر و رديف كردى ؟ !

گذشتگان اين امت به شرك پنهانى و رقباى نامحسوس خدا , با اين نظر مى نگريستند . . ببينيم اكنون ما كجائيم و اين حساسيت دقيق و توحيد خالص و عظيم كجا ؟ !

يهوديان در صحت رسالت پيامبر , خدشه مى كردند . منافقان و پيش از آنها مشركين مكه نيز به چشم ترديد و انكار به اين آئين مى نگريستند . اينجا قرآن همه ء اين گروهها را به معارضه مى طلبد . خطاب به همه ء افراد بشر است و همگان را به يك تجربه ء عينى كه جاى بحث و جدالى باقى نگذارد , فرا مى خواند :


86

و ان كنتم فى ريب مما انزلنا على عبدنا فاتوا بسوره من مثله و ادعوا شهداءكم من دون الله ان كنتم صادقين

( و اگر از آنچه بر بنده ء خود فرو فرستاده ايم به شك اندريد , سوره ئى مانند آن بياوريد و ياران و مددگارانى كه جز خدا داريد بخوانيد , اگر راستگو هستيد )

اين هماورد طلبى را با اشارتى در خور دقت , آغاز مى كند . پيامبر را به صفت : ([ بنده ء خدا]( توصيف مى كند([ : اگر از آنچه بر بنده ء خود فرستاده ايم , به شك اندريد]( . اين توصيف در چنين موردى متضمن نكته ها و اشارتهاى متنوع و به هم وابسته ئى است : نخست آنكه با توصيف و تشريف پيامبر به اينكه بنده ء خدا است مى فهماند كه بندگى خدا برترين مقامى است كه انسان را به سوى آن فرا مى خوانند و به آن مى نامند . ديگر آنكه درست در همان موردى كه همه ء مردم را به بندگى پروردگار واحد و الغاء همه ء شركاء و رقباى او دعوت مى كند , معناى عبوديت و بندگى را نيز تبيين مى نمايد , چه , اينك پيغمبر است در مقام وحى الهى - رفيعترين مقام ها و ارزشها - كه به عنوان بندگى خدا ناميده مى شود و با اين عنوان , شرافت و تكريم مى يابد و . .

اما هماورد طلبى در اين آيه , ناظر است به مطلبى كه در آغاز سوره گذشت . يعنى اين كتاب كه از نزد خدا فرود آمده , از همين حروف متداول و معمول ساخته و پرداخته شده است . اگر در آسمانى بودن آن ترديد دارند , باشد , يك سوره مانند آن بياورند و هر كس را خواهند شاهد صدق گفتار خود قرار دهند , همانطور كه خداوند شاهد درستى گفتار بنده ء خويش است .

اين هماورد طلبى در دوران زندگانى پيامبر و پس از وفات آنحضرت و تا امروز , پيوسته به قوت خود باقى بوده و هست و اين حجت قاطعى است كه هيچگونه مناقشه و گفتگو در آن راه ندارد . هميشه قرآن از هر گفتار بشرى , تمايز آشكار و نمايانى داشته و تا ابد نيز چنين خواهد بود و صدق گفته ء خداوند در آيه ء بعد , به اثبات خواهد رسيد :

فان لم تفعلوا و لن تفعلوا فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجاره اعدت للكافرين


87

( اگر نكرديد - و هرگز نخواهيد كرد - پس از آتشى كه آتشگيره اش آدمى و سنگ است و براى كافران فراهم شد , برحذر باشيد )

ادعا و مبارز طلبى در اين آيه بسى شگفت انگيز است و اطمينان به عجز حريفان و عدم امكان پاسخگوئى , شگفت انگيزتر . بيگمان اگر تكذيب اين ادعا امكان مى داشت , مخالفان يك لحظه درنگ نمى كردند . ترديدى نيست كه همين خبر دادن قرآن از اينكه هرگز از عهده ء اين كار برنخواهند آمد و مطابق شدن اين خبر با واقعيت , خود معجزه ئى مناقشه ناپذير است . ميدان در برابر مخالفان باز بود , اگر مى توانستند با آوردن آيه ئى اين ادعا را در هم بشكنند , بنيان حجيت قرآن يكباره فرو مى ريخت . ولى اين كار واقع نشد و هرگز هم نخواهد شد , زيرا روى سخن در اين آيه با بشريت است اگر چه در برابر مردم دوره ء خاصى ادا شده است . . تنها اين گفتار است كه در طول تاريخ هميشه بصورت سخنى قاطع باقى است .

علاوه , هر كس با شيوه هاى بيان مقصود آشنا باشد , يا سبك تفكرات و برداشتهاى بشرى را در مورد هستى و موجودات بداند , يا نظامات و سيستم ها و تئورى هاى روانى و اجتماعى ساخته ء بشر را بشناسد , كمترين ترديدى نخواهد يافت كه آنچه قرآن در اين زمينه ها ارائه داده از نوع آنچه بشر مى سازد , نيست . در اينباره هرگونه بحث و جدالى يا از جهالت و بى تميزى ناشى مى شود و يا از غرضورزى .

به همين جهت است كه بلافاصله اين تهديد هولناك خطاب به كسانى كه از معارضه عاجز مى مانند و با اينحال به حق صريح آشكار , ايمان نمى آورند , صادر مى گردد :

فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجاره اعدت للكافرين ( پس بپرهيزيد از آتشى كه آتشگيره اش آدمى و سنگ است و براى كافران آماده گشته است )

با هم آوردن آدمى و سنگ در چنين صحنه ء دهشتزا و رعب آور , به چه معنى


88
است ؟ اين آتش را خدا براى كافران تدارك ديده است و كافران همانكسانى اند كه در آغاز سوره اينگونه توصيف شده اند([ : خدا بر دل و گوش آنان مهر زد و بر بينش آنان حجابى است]( و همان كسانى كه قرآن آنان را به هماوردى مى طلبد و از عهده برنمى آيند و با اينحال تسليم نمى شوند . پس آنان موجودى از نوع سنگ اند هر چند به صورت , در چهره ء انسان در آمده باشند . بنابراين , رديف آوردن سنگهائى از نوع معمولى با سنگهائى از نوع آدمى , كارى به قاعده است .

از اين گذشته , نام سنگ در اينجا , خصوصيت ديگرى از آن صحنه ء هولناك را تداعى مى كند , صحنه ء آتشى كه سنگ را مى سوزاند و منظره انسانهائى كه در لابلاى سنگها طعمه ء آتش مى شوند .

در برابر اين صحنه ء هول انگيز , منظره ء ديگرى نيز نمايش داده مى شود و آن منظره ء خوشى ها و تنعماتى است كه براى مؤمنان آماده شده است :

و بشر الذين امنوا و عملوا الصالحات ان لهم جنات تجرى من تحتها الانهار كلما رز قوا منها من ثمره رزقا قالوا هذا الذى رزقنا من قبل و اتوا به متشابها و لهم فيها ازواج مطهره و هم فيها خالدون

( و آنان را كه ايمان آورده و عمل صالح كرده اند بشارت ده كه بهشت ها دارند كه جويبارها در آن روانست , هرگاه ميوه ئى از آن , روزيشان شود گويند : اين همانست كه قبلا روزى ما شده بود و چيزى همانند , به آنان داده شود , و در آنجا همسران پاكيزه خواهند داشت و در آن جاودانه اند )

در ميان اين تنعمات گوناگون و در كنار زوج هاى پاكيزه , ميوه هاى همانند جلب نظر مى كند كه مى پندارند پيشتر هم از آن روزى شده اند - يا در دنيا كه ميوه هايش در اسم يا در شكل به آن شباهت داشته يا در بهشت كه قبلا به آنان داده شده است - شايد در اين شباهت ظاهرى با وجود يكنوع نبودن واقعى , اين مزيت هست كه هرگاه از ميوه ئى به گمان آنكه قبلا از آن استفاده كرده اند , استفاده مى كنند ناگهان و بدون ترقب احساس مى كنند كه چيز تازه ئى است و اين خود لذت ديگرى است . اين تعبير ضمنا فضائى را ترسيم مى كند سرشار از سرور و خشنودى و نشاط


89
و دلزندگى كه هر لحظه اش چيز تازه ئى دل را زنده و مسرور مى دارد .

شباهت ظاهرى داشتن و از لحاظ مزايا , گوناگون بودن , خود نشانه ء بارزى است كه حقيقت هستى را از مظاهر آن بزرگتر و پر مغزتر جلوه مى دهد . بعنوان نمونه انسان را بنگريم : مردمان همه در تركيب خلقت , برابر و همه انسانند : سرى و پيكرى و دست و پائى , گوشت و پوست و استخوان و عصبى , دو چشم و دو گوش و دهان و زبانى , سلولهاى زنده ئى از نوع سلولهاى زنده ء ديگر و خلاصه , قواره ء يكسانى در شكل و در ماده . . ولى نشانه ها و ويژگيها و طبيعت ها و استعدادهاى بينهايت ديگرى نيز در ساختمان انسان دخيل است كه اى بسا تمايز ميان دو نفر انسان را - با همه ء آن شباهت ها - از فاصله ء زمين و آسمان افزونتر مى سازد .

چنين است كه تنوع در آفريده هاى خداوند متعال آدمى را به دوارسر مى افكند : تنوع در نوع ها و جنس ها , تنوع در شكلها و نشانه ها , تنوع در ويژگيها و خصلت ها . . با اينكه همه و همه ء اين آفريده ها از سلولهائى كاملا مشابه و نزديك به هم , پديد آمده اند .

كيست كه خداى يكتا را با اينهمه آثار آفرينشش و آيات قدرتش , بندگى نكند ؟ و كيست كه دست معجزه گر او را در آنچه به چشم بشر مى آيد و نمى آيد , ببيند و براى او رقيب و شريكى قائل شود ؟

اكنون سخنى درباره ء تمثيل هاى قرآن , بيان مى فرمايد :

ان الله لايستحيى ان يضرب مثلا تابعوضه فما فوقها فاما الذين امنوا فيعلمون انه الحق من ربهم و اما الذين كفروا فيقولون ماذا اراد الله بهذا مثلا يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما يضل به الا الفاسقين الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه و يقطعون ما امرالله به ان يوصل و يفسدون فى الارض اولئك هم الخاسرون

( بيگمان خدا از اينكه مثلى بزند , به پشه يا به چيزى بالاتر از آن , شرم نمى كند . اما مؤمنان ميدانند كه اين درست است از پروردگارشان و اما كافران ميگويند : خدا از اين مثل چه منظور داشت ؟ بسيارى را بدان گمراه مى كند و بسيارى را هدايت مى نمايد و جز فاسقان را گمراه نمى كند . آنكسانيكه پيمان خدا را پس از بستن مى شكنند و رشته ئى را كه خدا به پيوستن آن فرمان داده مى گسلند و در زمين فساد مى انگيزند , همين اينهايند زيانكاران )


90

گويا منافقان - كه تمثيل هاى آيات پيشين يعنى تمثيل به آنكسى كه آتشى بر افروخته و تمثيل به ابر باران ريز طوفانزا درباره ء آنان آورده شده - و شايد هم يهود و مشركين , از اين دو تمثيل و تمثيلهاى ديگرى كه قبلا در مكه درباره ء كفار و خدايانشان نازل گشته بود و در مدينه قرائت مى شد - مانند : تشبيه كافران به عنكبوت كه از تنيده هاى خود خانه ء سست بنيادى براى خود مى سازد و يا براى اثبات عجز خدايان ساختگى , مگسى را از باب مثال و نمونه آوردن - وسيله ئى براى وسوسه و تشكيك در صدق و حقانيت قرآن , يافته بودند و استدلال مى كردند كه چنين تمثيلهائى كه متضمن تحقير و استهزاء مشركان است , ممكن نيست از خداوند صادر شود و خداى بزرگ در سخنان خود هرگز نام چيزهاى كوچكى چون مگس و عنكبوت را نمى آورد ! . . و اينگونه سخنان , قسمتى از حمله ء تبليغاتى وسيع منافقان را كه منظور از آن , ايجاد دودلى و ترديد در ميان مسلمين بود , تشكيل مى داد . كما اينكه در مكه نيز مشركين چنين نقشه ئى را عمل مى كردند .

لذا اين آيات براى خنثى كردن نيرنگ آنان نازل گشت . در اينجا حكمت تمثيلات قرآنى بيان مى شود و دشمنان از اينكه ندانسته و بيخبر به سرنوشت شومى به خاطر اين تمثيلات دچار شوند , بر حذر مى گردند و مؤمنان از اينكه بدينوسيله بر ايمانشان خواهد افزود , نويد داده مى شوند .

ان الله لايستحيى ان يضرب مثلا ما بعوضه فما فوقها ( خدا از اينكه مثلى بزند - به پشه يا به چيزى بالاتر از آن - شرم نمى كند )

خداوند , پروردگار هر بزرگ و كوچك و آفريننده ء پشه و فيل است . معجزه ء آفرينش پشه كمتر از معجزه ء آفرينش فيل نيست و مايه ء اعجاز در هر دو يكى است يعنى : معجزه ء زندگى . . راز پيچيده ئى كه بجز خدا كسى از آن آگاه نيست . ديگر آنكه در تمثيل , حجم و شكل , مهم نيست . مثل , ابزار روشنگرى و بصيرت دادن است . در آوردن مثلها هيچ چيزى كه موجب عيب يا مايه ء شرمندگى باشد وجود ندارد و خدا با حكمت عظيمش , از اين تمثيل ها آزمايش دلها و روانها را اراده فرموده است :


91

فاما الذين امنوا فيعلمون انه الحق من ربهم ( اما آنانكه ايمان آورده اند ميدانند كه اين حق و درست است از پروردگارشان ) .

ايمان آنان موجب مى شود كه هر آنچه از خداى متعال صادر مى گردد , آنگونه كه شايسته عظمت اوست و طبق آنچه از حكمت او مى دانند , تلقى كنند . ايمان به خدا , نورى در دلشان و حساسيتى در روانشان و وسعتى در ادراكاتشان پديد آورده و در برابر هر فرمان و هر گفتارى كه از جانب خدا مى رسد , سهمى از حكمت الهى براى آنان مقرر داشته است .

و اما الذين كفروا فيقولون ماذا اراد الله بهذا مثلا ( اما آنانكه كافر شدند مى گويند : خدا از اين مثل چه منظورى داشت ؟ )

اين سئوال را كسى مى كند كه از نور و حكمت خدا محروم و با سنت و تدبيرش بيگانه است . بعلاوه , از عظمت خدا بيمناك و در برابر او از ادب شايسته ء يك بنده در برابر مولا , برخوردار نيست . كافران از روى جهالت و قصور , اين سئوال را به زبان اعتراض و استنكار يا با لحن ترديد و تشكيك در اينكه اين سخن از خدا صادر شده باشد , مطرح مى كردند . لذا پاسخ آنان با لحنى تهديد آميز و با اشاره با حقيقتى كه در وراى تمثيل , نهفته است صادر مى گردد :

يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما يضل به الا الفاسقين ( بسيارى را بدان گمراه و بسيارى را هدايت مى كند , و بجز فاسقان كسى را بدان گمراه نميسازد )

خداوند , آزمايش ها و ابتلائات را در سر راه بندگان قرار داده است , هر كس بر طبق استعداد و طبيعت خود و بموجب رويه و روالى كه در زندگى انتخاب كرده , بنوعى با آنان روبرو مى گردد . آزمايش براى همه يكسان است ولى تأثيرات آن به نسبت دگرگونى راهها و روشها , مختلف است . مشكلات براى همه گونه انسانى پيش مى آيد , مؤمن كه به خدا و حكمت و رحمت او مطمئن است وقتى با مشكلى مواجه گردد توجه و التجايش به خدا فزونى مى گيرد ولى همين مشكل , فاسق و منافق را متزلزل تر و از خدا بيگانه تر مى سازد و يكباره از صف خارجش مى كند . خوشى و راحتى نيز براى همه پيش مى آيد , مؤمن با تقواى را بيدارى و توجه


92
بيشتر و حالت شكرانه مى بخشد ولى فاسق يا منافق را پر توقع و ناخشنود و فاسد و گمراه مى سازد . . و از اين قبيل است تمثيلى كه خدا براى مردم مى آورد([ : بسيارى را بدان گمراه مى كند]( و آنها كسانى ميباشند كه هر آنچه را از خدا پيش مى آيد بنيكى استقبال نمى كنند([ . و بسيارى را بدان هدايت مى كند]( آنهائى كه حكمت خدا را در مى يابند([ . و هيچكس بجز فاسقان را بوسيله ء آن گمراه نمى كند]( يعنى بجز آنانكه دلهايشان دچار([ فسق]( ( ‌ بدر آمدگى ) شده و از هدايت و حق بدر آمده اند . سزاى اين گروه آنست كه بلائى كه دچار آنند افزونتر گردد .

در ادامه ء بيان , صفت اين گروه فاسقان به تفصيل بازگو مى شود چنانكه در آغاز سوره , صفت متقين بيان شد . بنابرين در اين سوره هنوز ميدان , ميدان گفتگو از تيره ها و گروههائى است كه بشريت را در هر عصر و دوره ئى تشكيل مى دهند :

الذين ينقضون عهدالله من بعد ميثاقه و يقطعون ما امرالله به ان يوصل و يفسدون فى الارض اولئك هم الخاسرون

( آنانكه عهد خدا را پس از بستن مى شكنند و رشته ئى را كه خدا به پيوند آن فرمان داده مى گسلند و در زمين فساد بر مى انگيزند , آنهايند زيانكاران )

كدام پيمان خدا را مى شكنند و اين چيست كه خدا دستور پيوستن آن را داده و اينان مى گسلند و چگونه فسادى در زمين پديد مى آورند ؟

در اينجا مطلب به صورت مجمل ادا شده است زيرا منظور , مشخص كردن طبيعت و ارائه دادن نمونه است نه ثبت يك حادثه يا بازگو كردن يك واقعه . سخن در اينجا درباره ء يك مطلب كلى است : هرگونه پيمانى ميان خدا و اين نوع از مردم , شكسته مى شود و هر آنچه پيوسته بودن آن از نظر خدا مطلوب است , به دست اينان گسسته مى گردد و هرگونه فسادى از آنان سرچشمه مى گيرد . با خدا به هيچ صورت , رابطه ئى ندارند . فطرت راه گمكرده ء ايشان بر سر هيچ پيمانى نمى پايد و به هيچ پيوندى چنگ نمى زند و از هيچ فسادى روى نمى گرداند . به ميوه ء نارسى مى مانند كه از درخت زندگى جدا گشته و عفونت يافته و فاسد شده و زندگى , آن را بدرود گفته است . از اينروست كه همان تمثيلى كه مؤمنان را هدايت مى كند اينان


93
را به گمراهى مى كشد و همان موجبى كه به پرهيزگاران سعادت مى بخشد ايشان را سرگشته تر و تيره روزتر مى سازد .

اكنون اثرات زيانبار اين نمونه از مردم را - كه در لباس يهودى و منافق و مشرك در مدينه با اسلام روبرو بودند و تا امروز نيز با اندك اختلافى در نام ها و عنوانها , با آن روبرويند - بررسى مى كنيم :

الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه ( آنانكه پيمان خدا را پس از بستن مى شكنند )

پيمان خدا با انسان را در نمونه هاى زيادى ميتوان شناخت : پيمان فطرى هر انسان كه آفريننده اش را بشناسد و راه بندگى او را بپويد و فطرت , هميشه تشنه ء اين شناسائى بوده و هست نهايت در شناخت آفريننده ممكن است دچار اشتباه شود و براى خدا رقيب و شريكى تصور كند . پيمان خلافت در زمين كه خدا با آدم بست , آنجا كه فرمود :

([ اگر هدايتى از من بسوى شما آمد آنها كه هدايت مرا پيروى كنند نه بيمى بر آنها است و نه اندوهگين شوند . و آنانكه كفر آورند و آيه هاى مرا تكذيب كنند , ياران آتشند و در آن جاودانه اند](

پيمانهاى بسيار ديگرى كه خداوند بوسيله ء رسولان خود از هر قومى گرفته : خداى يگانه را بپرستند و شريعت و آئين الهى را نقشبند زندگى خويش قرار دهند . همه ء اين پيمانها را فاسقان مى شكنند و كسى كه پيمان خدا را بشكند هر پيمان ديگرى را نيز خواهد شكست و آنكس كه در برابر عهد خدا گستاخى و جسارت ورزد هيچ عهد ديگر را نيز محترم نمى شمرد .

و يقطعون ما امر الله به ان يوصل ( و رشته ئى را كه خدا به پيوستن آن فرمان داده مى گسلند )

و خدا به پيوندهاى زيادى فرمان داده است : پيوند با خويشاوندان و نزديكان , پيوند عمومى انسانيت , از همه مهمتر , پيوند فكرى و برادرى ايمانى كه بدون آن , هيچ پيوند و بستگى ديگر را اعتبارى نيست . . وقتى اين پيوندها و بستگى ها كه خدا بدان امر كرده است . قطع شد , رشته ها همه از هم مى گسلد و رابطه ها قطع مى شود و در زمين فساد واقع مى گردد و هرج و مرج همه را فرا مى گيرد .


94

و يفسدون فى الارض ( و در زمين فساد بر مى انگيزند )

فساد در زمين به چندين رنگ است و سرچشمه ء همه ء آنها , خارج شدن از فرمان خدا و شكستن پيمان خدا و گسستن هر پيوندى است كه خدا بدان امر كرده است . منشأ همه ء مفاسد , كناره گرفتن از آئين و مسلكى است كه خدا براى زندگى بشر مقرر فرموده است . اين است همان انشعابى كه بطور حتم به فساد منتهى مى شود . وقتى آئين و مكتب الهى ابتكار عمل را در جهان بدست نگرفته و مقررات زندگيساز دين , از متن زندگى بدور مانده باشد هيچ وسيله ء ديگرى براى سامان بخشيدن به كار جهان وجود ندارد . وقتى خط ارتباط انسانها با آفريدگارشان اينچنين بريده شود جهان دستخوش فساد و اختلال مى گردد و نابسامانى , همه ء زندگى و معيشت انسانها و سراسر زمين و همه كس و همه چيز آن را فرا مى گيرد .

محصول دورى و جدائى از مسلك و آئين خدا , ويرانى و شر و فساد است . . پس طبيعى و سزاوار است كه از خدا بيگانگان از همان نهالى كه مؤمنان ميوه ء هدايت مى چينند , نصيبى جز گمراهى و ضلالت نبرند .

اكنون كه نتائج كفر و فسق را , بر ملا ساخته روى سخن را به همه ء مردم مى گرداند و از اينكه به خداى زنده كننده و ميراننده و آفريننده و روزى دهنده و مدبر و دانا , كافر شوند ابراز تعجبى تنفر آميز مى كند :

كيف تكفرون بالله و كنتم امواتا فاحياكم ثم يميتكم ثم يحييكم ثم اليه ترجعون و هو الذى خلق لكم ما فى الارض جميعا ثم استوى الى السماء فسويهن سبع سموات و هو بكل شى عليم

( چگونه به خدا كافر مى شويد , حال آنكه مردگان بوديد , پس زنده تان كرد , دوباره مى ميراندتان سپس زنده تان مى كند و آنگاه بسوى او باز گردانيده مى شويد . اوست كه هر چه در زمين هست براى شما آفريد , سپس بر آسمان برآمد پس آنرا هفت آسمان بپرداخت و او به هر چيزى داناست )

ديدن اينهمه نشانه ها و گرفتن اينهمه نعمت ها و آنگاه كافر گشتن به خدا ؟ چه كفران زشت و وقيحانه ئى ! و چه كار توجيه ناپذير و بيدليلى ! قرآن , افراد بشر


95
را در برابر واقعيت هائى قرار مى دهد كه آدمى ناگزير است با آنها روبرو گردد , بدانها اعتراف كند و در برابر مقتضيات آنها تسليم باشد . آنها را با واقعيت ([ زنده بودنشان]( و مراحل حياتشان روبرو مى سازد . . بى شك همه روزى مرده بودند و او به آنها جان داد , در حال مردگى و عدم بودند آنها را به حالت زنده بودن منتقل ساخت . اين واقعيتى است كه بشر ناگزير با آن روبرو است و آن را به هيچ چيز مگر به يك نيروى خلاقه نمى توان تفسير كرد . انسانها زنده اند , در كيان آنها زندگى هست , چه كسى اين زنده بودن را به آنها داد ؟ چه كسى اين پديده ء تازه را كه نسبت به همه ء موجودات مرده و بيجان روى زمين , چيز اضافى و زائدى است در آنان پديد آورد ؟ طبيعت زندگى چيزى است سواى طبيعت مردگى كه همه ء اشياء جماد دور و بر او را احاطه كرده است . اين طبيعت از كجا آمده ؟ اين پرسشى است كه نمى توان با آن روبرو نشد و از آن گريخت , نميتوان آن را بدون انتساب به نيروى خلاقه ئى كه داراى طبيعتى غير از طبيعت مخلوقات است , توجيه و تعطيل كرد . اين حيات كه در روى زمين داراى شيوه ئى و خط سيرى متمايز از اشياء بيجان و موات است از كجا پديد آمد ؟ بيشك از جانب خدا . . اين نزديكترين پاسخى است كه به اين سئوال ميتوان داد و اگر كسى نمى خواهد تسليم اين حقيقت شود بگويد پاسخ چيست ؟ !

اكنون اين حقيقت است كه قرآن با مردم در ميانش مى گذارد :

كيف تكفرون بالله و كنتم امواتا فاحياكم ( چگونه به خدا كافر مى شويد , حال آنكه مردگان بوديد پس زنده تان ساخت )

مانند همه ء اين اشياء مرده ء دور و برتان شما نيز مرده ئى بوديد . پس در شما فروغ زندگى پديد آورد([ زنده و جاندارتان ساخت]( . . و كسى كه زندگى خود را از خدا گرفته چگونه به او كفر مى ورزد ؟

ثم يميتكم ( سپس ( دوباره ) مى ميراندتان )

گويا اين مطلب در خور جدال و گفتگو نباشد , مرگ , واقعيتى است كه هر لحظه با زندگان روبرو مى گردد و خود را بر آنان عرضه مى دارد و هيچ مناقشه و گفتگو نمى پذيرد .


96

ثم يحييكم ( سپس زنده تان مى سازد )

در اين , ترديدها و ناباورى ها نشان مى دادند چنانكه امروز نيز بعضى از كور دلان كه پس از قرنها به جاهليت نخستين باز گشته اند , نشان مى دهند . ولى با تدبر در نخستين بار پيدايش حيات , اين مطلب نه شگفت انگيز مى نمايد و نه در خور تكذيب .

ثم اليه ترجعون ( آنگاه بسوى او باز گردانيده مى شويد )

همانطور كه پديد آوردتان , باز مى گرديد و همانطور كه در زمين پراكنده تان , گرد مى آئيد و همانطور كه به اراده اش از عالم مردگى به جهان زندگان روانه شديد , بسوى او بازگردانيده مى شويد تا فرمانش را درباره شما مجرا دارد و حكمش را در حق شما بگذارند .

بدينترتيب در آيه ئى كوتاه , پرونده زندگى گشوده و بسته مى شود و با يك اشارت , سيماى بشر در قبضه ء قدرت خداوندگار نمودار مى گردد : او را از آرامش مرگ برمى انگيزد , سپس دوباره به قبضه ء همان مرگ مى سپارد , ديگر باره زنده اش مى سازد و بالاخره مانند لحظه ء آغاز , بسوى خويشش باز مى گرداند . در اين گزاره ء سريع , سايه ء آن ابر قدرت , همواره بر سر آدمى است و الهام مؤثر و عميق او همه جا در پيشاپيش او .

پس از اين , اشارت ديگرى كه تكميل كننده ء اشارت نخستين است , بيان مى شود :

هو الذى خلق لكم ما فى الارض جميعا ثم استوى الى السماء فسويهن سبع سموات و هو بكل شى ء عليم

( اوست كه همه ء آنچه را در زمين هست براى شما آفريد , سپس بر آسمان برآمد پس آن را هفت آسمان بپرداخت و او به همه چيز داناست )

مفسران و متكلمان در اينجا سخن از خلقت آسمان و زمين را به درازا مى كشانند , از اينكه كدام جلوتر و كدام دنبال تر آفريده شده اند بحث مى كنند , پيرامون كلمه ء ([ استوى]( ( ‌ برآمد ) و([ تسويه]( ( ‌ آراستن و پرداختن ) تحقيق مى نمايند . . و از ياد مى برند كه([ قبل و بعد]( ( كه در اين آيه از كلمه ء([ سپس]( استفاده مى شود ) دو


97
اصطلاح بشرى است كه در مورد خداى متعال مفهومى نمى تواند داشت و([ برآمدن]( و ([ آراستن]( دو اصطلاح لغوى است كه در اينجا مى بايد آن حقيقت نامحدود را در ادراك محدود بشر ترسيم كند . . همين و ديگر هيچ . . مجادلات كلامى ميان علماى اسلام در پيرامون اينگونه تعبيرات قرآنى , يكى از آفتهائى است كه تفكر خالص و پاكيزه ء اسلامى و هم تفكر ساده و بى پيرايه ء عربى بر اثر آميخته شدن به فلسفه ء يونان و مباحث الهى يهود و نصارى , بدان دچار شد و هرگز جايز نيست كه ما نيز خود را به آن آلوده كرده به زيبائى طرز فكر اسلامى و شيوائى قرآن با مسائل علم كلام , خلل وارد آوريم .

پس اوليتر آنكه در وراى اين تعبيرها حقايق الهام بخش آيه را بجوئيم : آفرينش اشياء روى زمين براى انسان , دلالت اين حقيقت , بر عنايت وجود انسان و نقش فعال او در زمين و ارزش او در معيار خدا و بالاخره , ارزش و موضع انسان در جهان بينى اسلام و در جامعه و نظام اسلامى . .

هو الذى خلق لكم مافى الارض جميعا ( اوست كه تمامى آنچه را در زمين هست براى شما آفريد )

كلمه ء([ لكم]( ( ‌ براى شما ) در اينجا داراى مفهومى و اشاره ئى عميق است . اين تعبير بطور قاطع مى رساند كه خدا انسان را براى كار بزرگى آفريده است , او را آفريده تا كارگزار زمين و مالك همه چيز آن و فاعل مؤثر در آن باشد . او برترين موجود اين ملك پهناور و صاحب اختيار اين ميراث هنگفت است , پس نقش او و تأثير او در پديده ها و تحول هاى آن نيز , اولين و مؤثرترين است . او مالك و صاحب اختيار زمين و ماشين است . برده ء ماشين و دنباله رو تحولاتى كه ماشين و ابزار ايجاد مى كند , نيست . . اين تهمتى است كه ماده گرايان غافل به او مى بندند , نقش او و موقع او را كوچك مى نمايند و او را كه سرور و شريف است دنباله رو و حقير معرفى مى كنند . هيچيك از ارزشهاى مادى نبايد بر او برترى گيرد و او را خوار و زبون و تابع خود سازد . هر هدفى كه متضمن ناچيز گرفتن ارزش انسان باشد اگر مزاياى مادى فراوانى


98
را هم ارزانى بدارد , مخالف با غايت وجود انسان است . اول كرامت و شرافت و برترى و سلطه ء انسان است . و پس از آن هر ارزش مادى ديگر . .

نعمتى كه خداوند در اين آيه بخاطر آن بر آدميان منت مى گزارد و كفران آنرا تقبيح مى كند , فقط نعمت واگذارى اشياء زمين به او نيست , سيادت و سرورى دادن او بر اين اشياء و فزونتر ساختن ارزش او بر همه ء ارزشهاى مادى و نعمت عظيم خلافت و كارگزارى جهان , نيز هست .

ثم استوى الى السماء فسويهن سبع سموات ( سپس بر آسمان برآمد , پس آن را هفت آسمان بپرداخت )

در معناى([ برآمدن]( ( ‌ استوى ) جز اين سخنى نمى توان گفت كه : رمز سيطره و قدرت است و منظور از آن , اراده ء آفرينش و تكوين . درباره ء([ هفت آسمان ]( نيز سخن از حقيقت و شكل و جاى آن بيهوده است همين اندازه بسنده است كه به منظور اصلى از اين فراز قرآنى توجه شود يعنى به اين حقيقت كه : سراسر هستى را , زمين و آسمان را سازنده و پردازنده ئى است , در زمينه ء تقبيح و استنكار كافر شدن گروهى از انسانها به آفريدگار قادر قاهر كه زمين را با هر چه در آنست مسخر بشر ساخته و آسمانها را آنطور كه براى او امكان زيستن فراهم شود بر فراز سر آنان برافراشته است .

و هو بكل شى ء عليم ( و او به همه چيز داناست )

چرا كه آفريدگار همه چيز و اداره كننده ء همه چيز است . شمول علم خدا همچون شمول تدبير او , از انگيزه هاى ايمان به آفريدگار يكتا است . همين موجب است كه آدمى را به آوردن روى نياز و نيايش به درگاه مدبر يكتا وادار مى سازد و بر مخصوص كردن پرستش به خداى رازق و منعم , به نشان اعتراف به فضل و احسان او , بر مى انگيزد .


99

بدينگونه نخستين بخش از اين سوره پايان مى يابد كه در آن سراسر تكيه بر روى ايمان بود و دعوت به انتخاب گروه مؤمنان پرهيزگار .


100

و اذ قال ربك للملئكه انى جاعل فى الارض خليفه قالوا أتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك قال انى أعلم مالا تعلمون ( 30 ) و علم ء ادم الاسماء كلها ثم عرضهم على الملئكه فقال أنبئونى بأسماء هؤلاء ان كنتم صدقين ( 31 ) قالوا سبحنك لا علم لنا الا ما علمتنا انك أنت العليم الحكيم ( 32 ) قال يادم أنبئهم بأسمائهم فلما أنباهم بأسمائهم قال ألم أقل لكم أنى أعلم غيب السموات و الارض و أعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون ( 33 ) و أذ قلنا للملئكه اسجدوا لادم فسجدوا ألا أبليس أبى و استكبر و كان من الكفرين ( 34 ) و قلنا يادم اسكن انت و زوحك الجنه و كلا منها رغدا حيث شئتما و لا تقربا هذه الشجره فتكونا من الظلمين ( 35 ) فازلهما الشيطن عنها فأخرجهما مما كانا فيه و قلنا اهبطوا بعضكم لبعض عدو و لكم فى الارض مستقر و متع الى حين ( 36 ) فتلقى ء ادم من ربه كلمت فتاب عليه انه هو التواب الرحيم ( 37 )


101
قلنا اهبطوا منها جميعا فاما يأتينكم منى هدى فمن تبع هداى فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون ( 38 ) و الذين كفروا و كذبوا بايتنا أولئك أصحب النار هم فيها خلدون ( 39 )
102

در قرآن , در مواردى قصصى ايراد مى شود . مناسبت ايراد قصه , هم سياق و جهت آن را , هم بخش معين و مورد نظر آن را , هم شكل و منظر خاص آن را و هم شيوه ء اداى آن را معين مى كند و بدينگونه , جو روحى و فكرى و هنرى داستان قرآن , با يكديگر هماهنگ مى گردد و بدينترتيب . نقش بنيانى و غايت اصلى خود را ايفا مى كند و اثر مطلوب خود را مى بخشد .

برخى پنداشته اند كه قصه هاى قرآن , تكرارى است زيرا يكداستان گاهى در چند سوره تكرار مى شود . ولى نگاه دقيق و كاوشگر , نشان مى دهد كه در سراسر قرآن يكداستان يا يك بخش از يكداستان را هم نميتوان يافت كه در دو جا به يك اندازه و به يك شيوه تكرار شده باشد . هر جا قصه ئى را مى بينيم كه بظاهر تكرار شده , اگر در آن به دقت بنگريم چيز تازه ئى در آن مى يابيم كه نفى كننده ء حقيقت تكرار است .

برخى ديگر گمان كرده اند كه داستانهاى قرآن , ساختن و پرداختن و پرو بال دادن به يك حادثه است از نوع داستانپردازيهاى هنرى كه در آن پايبند بودن به واقعيت , مورد نظر نيست . ولى آنكس كه با فطرت مستقيم و بينش آزاد به قرآن مراجعه كند به روشنى در مى يابد كه تعيين كننده ء اندازه ء مخصوص هر داستان و شيوه ء ادا و خصوصيات آن , فقط مناسبت خاصى است كه نقل آن داستان را ايجاب مى كرده است . قرآن , آئين نامه ء دعوت اسلام و نظامنامه ء جامعه ء برين و مجموعه ء مقررات سازنده ء زندگى است نه كتابى براى سرگرمى و داستان و


103
تاريخ . ضمن تعقيب آن هدف اصلى , گاه مناسبتى ايجاب مى كند كه داستان برگزيده ئى به اندازه و شيوه ء متناسب و با زيبائى هنرى راستين , ايراد شود . ليكن نه بر اساس خيالپردازى و قصه آفرينى , بلكه براساس ابتكار و آفرينش هنرى در چگونگى گزارش و با اتكاء به واقعيت هاى قاطع و ترديد ناپذير . ( 1 )

داستان پيامبران در قرآن , كاروان ايمان را در راه درست و دور و درازش مجسم مى نمايد و سرگذشت دعوت به سوى خدا را و پاسخ بشريت را در هر دوره و هر نسل , گزاره مى كند . طبيعت ايمان را كه در نفوس اين برگزيدگان و نخبگان بشر , ريشه دار است معرفى مى نمايد و طبيعت دريافت و تلقى آنان را از رابطه ئى كه فيمابين آنان با خداى مهربان وجود دارد , نشان مى دهد . تعقيب اين كاروان با شرافت , در اين راه دشوار , بارانى از رضا و نور و صفا بر دل فرو مى ريزد و آدمى را از ارجمندى و اصالت عنصر گرانمايه ء ايمان آگاه مى كند , علاوه , بدو بينش ايمانى راستين مى بخشد و دين را در نظر او از موهوماتى كه بنام دين ارائه مى شود , متمايز مى سازد .

بدين دلائل است كه داستان , بخش بزرگى از قرآن كريم را تشكيل مى دهد .

اكنون در پرتو اين توضيحات , به داستان آدم - به آنصورتى كه در اين بخش آمده - نظرى مى افكنيم :

همانطور كه گفته شد , رشته ء بحث در اينجا كاروان زندگى - بل كاروان سراسر هستى - را نمايش مى دهد . سپس در مقام گزارش نعيم خدا بر بشر , صحبت از زمين پيش مى آيد و مسجل مى گردد كه همه موجودات و اشياء زمين براى انسان آفريده شده است .

در اينجا ماجراى جانشين ساختن آدم , سپردن كليدهاى زمين به او , پيمان گرفتن خدا از او , دادن شناسائى هاى لازم به او , مطرح مى شود و زمينه براى گفتگو از جانشينى بنى اسرائيل در زمين و پيمان گرفتن خدا از آنان و سپس معزول كردن

1 - براى تفصيل به بخش([ : القصه فى القرآن]( در كتاب([ التصوير الفنى فى القرآن]( رجوع كنيد . ( مؤلف )


104
ايشان از منصب جانشينى و سپردن خلافت به امت مسلمان و حقگزار , فراهم مى گردد . و بدين ترتيب , داستان آدم با مطالب مورد نظر , هماهنگى و اتصال كامل مى يابد .

اكنون لحظاتى چند با داستان نخستين انسان و آموزشهاى اصيلى كه در آن مندرج است , بسر بريم :

در پرتو هدايت وحى با چشم دل كه بنگريم , ما اينك در ملا اعلى هستيم در آن نزديكترين پايگاه به جهان غيب . . و ماجراى بشريت نخستين را به چشم خود مى بينيم و گفتگوها را به گوش خود مى شنويم :

و اذ قال ربك للملائكه انى جاعل فى الارض خليفه

( آنگاه كه پروردگارت به فرشتگان گفت : من در زمين جانشينى قرار خواهم داد )

اينك اراده ء خدا است كه مى رود تا زمام كار زمين را به اين موجود تازه بسپرد و دست او را در زمين باز گذارد و مأموريت بظهور رسانيدن اراده ء آفريدگار در ايجاد و آفرينش جهان و در تجزيه و تركيب عناصر و پيوند زدن و دگرگون كردن اجزاء و كشف نيروها و انرژى ها و گنجينه ها و مواد خامى كه در دل زمين نهفته است و به كار انداختن همه ء اينها در راه مسئوليتى كه خدا بدو واگذار كرده , را به او محول نمايد .

پس بطور حتم به تناسب انرژى و نيرو و گنجينه و مواد خامى كه در زمين هست و چندانكه براى محقق ساختن مشيت خداوندى ضرور است , اين موجود تازه نيز از انرژى هاى نهفته و استعدادهاى نهان , سرشار و برخوردار مى باشد .

در اينصورت ميان نواميس و قوانين حاكم بر زمين و بر همه ء هستى با نواميس و قوانين حاكم بر اين موجود و بر نيروها و استعدادهايش , وحدت يا هماهنگى كامل برقرار گشته است تا ميان آنها اصطكاك پيش نيايد و نيروى انسان در برخورد با صخره ء عظيم جهان هستى منهدم نگردد .


105

و بنابرين , انسان در نظام حاكم بر صحنه ء گسترده ء زمين , داراى منزلتى بزرگ است و اينست همان كرامت و شرافتى كه خدا براى وى اراده فرموده است . ( 1 )

اين همه , پاره ئى از آموزشها و الهامات اين تعبير آسمانى است([ : من در زمين , جانشينى خواهم نهاد]( . . كه امروز پس از مشاهده ء معجزاتى كه بدست بشر انجام گرفته , وقتى با چشم باز و دل هشيار بدان مى نگريم , از آن در مى يابيم .

قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك

( گفتند : آيا در آنجا كسى را مى گذارى كه فساد بر مى انگيزد و خونها مى ريزد ؟ و ما تو را به پاكى مى ستائيم و تقديس مى كنيم )

اين گفته ء فرشتگان مى رساند كه ايشان به قرينه ء شواهد يا به كمك تجربه هاى گذشته يا به الهام بصيرت ذاتى , درباره ء فطرت اين مخلوق يا مقتضيات زندگى او در زمين , روشن بينى هائى داشته و ميدانسته يا گمان مى برده اند كه وى در زمين , فسادها بر خواهد انگيخت و خونها به ناحق خواهد ريخت . و آنگاه با آن فطرت پاك و معصوم خود كه جز به نيكى مطلق و صلح كل نمى انديشد , مى پنداشته اند كه ستايش و تقديس خداوند , تنها هدف مطلق هستى و يگانه فلسفه ء آفرينش موجودات است و اين هدف هم كه با آفرينش آنان , بطور كامل تأمين گشته است . چه , آنان حتى لحظه ئى نيز در پرستش و ستايش خدا , سستى و ناتوانى نمى گيرند .

بيخبر از آنكه مشيت ايزدى بر اين قرار گرفته كه زمين , پرداخته و آباد گردد , زندگى رشد كند و گونه گون شكلها بگيرد , اراده ء آفريدگار و سنت هستى در تكامل و ترقى و اصلاح زندگى , تحقق پذيرد , و اين همه بدست جانشين خدا در زمين انجام بيابد . . آرى , جانشين خدا كه احيانا فساد هم برمى انگيزد و خون ناحق نيز مى ريزد . . بايد به دست همين موجود و در وراى اين شر كوچك و ناچيز , خير

1 - كوته نظرى است اگر كرامت آدمى را به برترى و اختيار دارى او در بسيط زمين منحصر سازيم و امكان سير معنوى و تعالى روحى او را كه داراى قلمروى به وسعت بينهايت است , نديده بگيريم . ( م )


106
بزرگتر و عام ترى صورت گيرد , خير و رشد و ترقى مدام , خير حركت ويران كننده و سازنده , خير تلاش بى امان و خبرگيرى وقفه ناپذير و تغيير و تبديل و ايجاد تحول در اين جهان . .

اين بود كه از جانب خداوند كه به همه چيز دانا و از هر سرانجامى آگاه است , چنين پاسخ شنيدند :

قال انى اعلم مالا تعلمون

( گفت : من چيزى ميدانم كه شما نميدانيد )

او علم آدم الاسماء كلها ثم عرضهم على الملائكه فقال انبئونى باسماء هؤلاء ان كنتم صادقين قالوا سبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا انك انت العليم الحكيم قال يا ادم انبئهم باسمائهم فلما انبئهم باسمائهم قال الم اقل لكم انى اعلم غيب السموات و الارض و اعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون

( و خدا همه ء نام ها را به آدم آموخت , سپس آن چيزها را بر فرشتگان عرضه كرد , پس گفت : اگر راست مى گوئيد مرا از نام اينها خبر دهيد . گفتند : منزهى تو , ما دانشى جز آنچه به ما آموخته اى نداريم , همانا توئى داناى فرزانه . گفت : اى آدم آنان را از نام چيزها باخبر كن و چون آگاهشان كرد , ( خداوند ) گفت : آيا به شما نگفتم كه من نهان آسمانها و زمين را ميدانم و آنچه را كه آشكار مى كنيد و نهان مى داشتيد مى دانم ؟ )

در پرتو هدايت وحى با چشم دل كه بنگريم , آنچه را كه فرشتگان در پهنه ء جهان برتر مى ديدند , مى بينيم . گوشه ئى از آن راز بزرگ الهى را كه خدا با كليدهاى جانشينى , به بشر سپرد , مشاهده مى كنيم : راز نامگذارى . . يعنى نشانه ساختن نامها براى نامدارها . ناميدن اشخاص و اشياء به نامهائى كه رمز و نشانه ء آن اشخاص و اشيائند . و اين براى انسان , توانائى بزرگ و با ارزشى است . ما هنگامى به ارزش اين امكان براى خود , پى مى بريم كه دشوارى تفاهم و ارتباط را بر فرض فاقد بودن اين توانائى در نظر بگيريم . . بنابر آن فرض , هر كس درباره ء هر چيزى كه مى خواست با ديگرى تفاهم كند ناگزير مى بايد آن چيز را در برابر او حاضر


107
مى ساخت . اگر صحبت از درختى بود بايد آن را نزد او مى برد و اگر از كوهى سخن مى رفت بايد وى را در برابر كوه قرار مى داد و اگر گفتگو درباره ء شخصى بود بايد خود او را بدانجا مى آورد ! دشوارى بزرگى بود و زندگى با وجود آن قابل ادامه نبود . . و منشأ اشكال , همانا عدم توانائى برنامگذارى اشياء بود .

فرشتگان به اين توانائى نيازى نداشتند , در مسئوليت و وظيفه ئى كه به آنان محول شده بود اين قدرت , نقش اساسى و ضرورى ئى نداشت . بدين جهت از آن برخوردار نگشتند . هنگامى كه خدا اين راز را به آدم سپرد و آنگاه اشيائى را بر آنان عرضه كرد , نام آنها را ندانستند و نفهميدند چگونه مى توان با نشانه هاى لفظى به اشخاص و اشياء اشاره كرد و در برابر اين ناتوانى , بانگ تسبيح برداشتند و زبان به عجز خويش گشودند و به محدود بودن دانش خود - كه همان نيز از سوى خدا است - اعتراف كردند . . و آدم آنچه را آنها ندانسته بودند دانست و فهميد . لذا در خاتمه ء سخن , علم و حكمت خدائى به آنان تفهيم مى شود :

قال الم اقل لكم انى اعلم غيب السموات و الارض و اعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون ( گفت : آيا به شما نگفتم كه من نهان آسمانها و زمين را ميدانم و آنچه را كه آشكار مى كنيد و نهان مى داشتيد , ميدانم ؟ )

و اذ قلنا للملائكه اسجدوا لادم فسجدوا

( وآنگاه كه به فرشتگان گفتيم : بر آدم سجده بريد , پس همه سجده بردند . )

اين عاليترين شكل تكريم است براى انسان . . آفريده ئى كه در زمين فساد بر مى انگيزد و بى پروا خون مى ريزد ولى از اسرار جهان آنقدر بدو داده شده كه از فرشتگان فراتر رفته است . راز معرفت بدو بخشيده شده و ناموس اراده ء مستقل كه وى قادر بر انتخاب راه خود ساخته , در اختيار او قرار گرفته است . دو گانگى طبيعتش , توانائى اش در بكار بردن اراده براى پيشروى ها , مجهز بودنش به امانت راهيابى بسوى خدا از راه كوششى اختصاصى , گوشه هائى از راز تكريم و حرمت او را تشكيل مى دهند .


108

فرشتگان به امتثال فرمان خداوندگار بر او سجده آوردند .

الا ابليس ابى و استكبر و كان من الكافرين

( مگر ابليس كه سرپيچيد و از كافران شد )

در اينجا آفريده ء شر , تجسم مى يابد : نافرمانى امر خدا , سرگرانى از قبول برترى ديگران , كبر و خويشتن پسندى , فرو بستن راه فهم و تشخيص بر روى خود . .

از سياق كلام چنين بر مى آيد كه ابليس از جنس فرشتگان نبوده و فقط با آنان بوده است . چه اگر از آنان مى بود نافرمانى نمى كرد . نشانه ء اول فرشتگان آنست كه([ : از آنچه خدا به آنان فرمان دهد سرنمى پيچند و هر آنچه را بدان مأمور شوند به انجام مى رسانند]( ( 1 ) . لحن استثناء ( الا ابليس . . ) دليل آن نيست كه وى از جنس آنان بوده است و([ با آنان بودن وى]( نيز مجوز اين استثناء است . در گفتگوهاى معمولى گفته مى شود([ : پسران فلانى آمدند مگر احمد ]( و اين جمله حتى در آنصورت كه([ احمد]( از پسران فلانى نباشد و فقط دوست معاشر آنان باشد نيز صحيح است . ابليس به نص قرآن از([ جن]( است و خدا جن را از([ لهيب آتش]( ( 2 ) آفريده و اين به صراحت مى رساند كه ابليس از فرشتگان نبوده است .

اكنون آن صف بندى جاودانه پديد مى آيد , از يكسو آفريده ء شر در هيكل ابليس و از سوى ديگر , جانشين خدا در قالب آدم . پيكارى كه صحنه اش ضمير آدمى است در مى گيرد . در اين پيكار هر چه انسان به اراده اش و به پيمانش با خدا پايبندتر باشد پيروزى خير بيشتر است و هر اندازه كه در برابر هوس و شهوتش تسليم تر و از پروردگارش دورتر گردد , نصرت شر افزونتر است .

و قلنا يا ادم اسكن انت و زوجك الجنه و كلا منها رغدا حيث شئتما و لا تقربا هذه الشجره فتكونا من الظالمين

( و گفتيم : اى آدم تو و همسرت در بهشت سكنى گيريد و از آن به فراوانى از هر جا


109
خواهيد بخوريد و به اين درخت نزديك مشويد كه از ستمگران مى شويد )

همه ء ميوه هاى بهشت بر آنان مباح گشت , مگر يكدرخت . . شايد اين اشاره ئى باشد به ممنوعيت ها و حرمت ها كه در زندگى زمينى از آن گزيرى نيست . بدون وجود ممنوع و حرام , اراده رشد نمى كند و انسان داراى اراده , از حيوان مجبور بى اختيار , متمايز نمى گردد و صبر آدمى در وفاء به عهد و پايبندى به شرط , آزموده نمى شود . اراده نقطه ء تمايز است , آنها كه بلا اراده در لذتها غوطه مى خورند از دنياى بهائم اند گرچه به شكل آدميزاده .

فاز لهما الشيطان عنها فاخرجهما مما كانا فيه

( پس شيطان از بهشت بلغزانيدشان و از نعمتى كه در آن بودند بيرونشان كرد )

چه تعبير ترسيم كننده ئى([ . . آندو را بلغزانيد]( . . حركتى كه در اين جمله منظور بوده با اين كلمات , كاملا نقاشى شده است , گوئى اينك شيطان است كه آندو را از بهشت دور مى كند و قدمهاى آنان را به لغزش و هبوط وا مى دارد .

در اينجا آزمايش به پايان رسيد : آدم پيمانش را از ياد برد و در برابر گمراهى دچار ضعف شد و اينجا بود كه فرمان خدا و حكم بايسته ء او فرود آمد :

و قلنا اهبطوا بعضكم لبعض عدرو لكم فى الارض مستقر و متاع الى حين

( و گفتيم فرود آئيد : بعضى دشمن بعض ديگريد و شما را در زمين قرارگاه و بهره ئى است تا زمانى )

اين اعلام شروع نبرد بود . پيكار ميان شيطان و انسان در صحنه ئى كه براى آن معين گشته بود و براى ابد , آغاز شد .

آدم از لغزشگاه خود برخاست . مايه هاى فطرى اش و رحمت و مهربانى خدا كه هرگاه بدان روى آورد در اختيار اوست , وى را كمك كرد و زير بازوى او را گرفت :

فتلقى آدم من ربه كلمات فتاب عليه انه هو التواب الرحيم


110

( پس آدم از پروردگار خود سخنانى فرا گرفت , پس ( خدا ) بر او ببخشود , كه او توبه پذير و مهربان است )

سخن آخر خداوند صادر گشت و پيمان ابدى او با آدم و ذريه اش , يعنى پيمان جانشينى در اين زمين و قرارداد رستگارى يا سقوط , بسته شد .

قلنا اهبطوا منها جميعا فاما يأتينكم منى هدى فمن تبع هداى فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون و الذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون

( گفتيم : همه از آن فرود آئيد , پس اگر از سوى من هدايتى به شما رسد , آنانكه هدايت مرا پيروى كنند بيمى بر آنان نيست و اندوهگين نشوند و آنان كه كافر شوند و تكذيب آيات ما كنند , ياران آتشند و در آن جاودانه اند )

صف آرائى جاودانه به صحنه ء اصلى اش انتقال يافت و گردونه ء اين نبرد بى لحظه ئى درنگ و توقف به راه افتاد . . و انسان در سپيده دم عمر خويش , اين راز را گشود كه چگونه هرگاه بخواهد مى تواند پيروز شود و هرگاه زبون ضعف و هوس گردد و زيانكارى را به خود بخرد , در هم مى شكند .

بار ديگر به سرآغاز ماجراى بشر نخستين باز مى گرديم .

خداى متعال به فرشتگان فرمود([ : من در زمين جانشين خواهم نهاد]( . . بنابرين , آدم از لحظه ء نخست براى زمين آفريده شده بود . در اينصورت پس درخت ممنوع و آزمايش آدم و فرود آمدن او به زمين , چرا و به چه معنى بود ؟ مگر او از آغاز براى همين زمين درست نشده بود ؟

به نظر مى رسد اين آزمايش براى تربيت كردن و آماده ساختن اين جانشين انجام گرفته است . با اينكار نيروهاى ذخيره ء وجود او بيدار گشت , روبرو شدن با گمراهى را آزمود , عاقبت آن را چشيد , حسرت آن را برد , دشمن خود را شناخت و بالاخره به حصار امن و امان پناهنده شد .

داستان درخت ممنوع و وسوسه ء لذتجوئى شيطان و فراموشى پيمان و مرتكب شدن گناه و آنگاه هشيارى بعد از مستى و سپس پشيمانى و آمرزش طلبى ,


111
بى كم و كاست همان تجربه ء روزمره و تكرارى بشر است .

رأفت و مهربانى خدا نسبت به اين مخلوق سبب شد كه وقتى وى به جايگاه جانشينى اش فرود مى آيد با تجربه ئى ارزنده كه هميشه با آن روبرو خواهد بود , مجهز باشد و با اين ساز و برگ , مهياى مبارزه ء ابدى خود باشد .

پس از اين همه , بار ديگر به آيه باز گرديم . . اين ماجرا در كجا واقع شد ؟ آن بهشتى كه آدم و همسرش چندى در آن گذرانيدند چه بود و كجا بود ؟ فرشتگان چه كسانند ؟ ابليس كيست ؟ خدا چگونه با اينها تكلم كرد ؟ و آنان چگونه بدو پاسخ گفتند ؟ . .

اينها و بسى نظائر آن در قرآن كريم , از دانستنى هاى غيب است كه آگاهى از آن به خداوند اختصاص يافته و او با حكمت بى كرانه ء خود دانسته كه شناخت عمق و كنه آن براى بشر سودمند نيست , لذا قدرت دريافت و احاطه بر آن را با وسائل و افزارهاى خلافت , بدو نداده است . لازمه ء جانشينى انسان اين نيست كه بر اين اسرار نهفته دست يابد . همانطورى كه قوانين و نواميس هستى در تسخير بشر در آمده و اسرار آن بدو آموخته شده , چيزهائى كه براى او سودى نداشته از نظر و آگاهى او پوشيده مانده است . انسان همواره در عين آنكه بسيارى از رازهاى خلقت را مى دانسته از ماوراى لحظه ء موجود بكلى بيخبر بوده و با هيچيك از وسائل تحت اختيار خود نمى توانسته بداند كه پس از اين لحظه براى او چه پيش خواهد آمد و آيا نفسى كه اكنون از سينه اش برمى آيد دوباره بدو باز خواهد گشت يا آخرين نفس او خواهد بود . اين يك نمونه از دانستنى هائى است كه از بشر پوشيده است , زيرا آگاهى از آن از لوازم جانشينى او نيست , بل مزاحم و باز دارنده ء او نيز هست . و از اينگونه , رازهاى نهان زيادى وجود دارد كه آن را در زمره ء غيب جهان بايد دانست , منطقه ئى كه جز دانش خدا را بدان راه نيست .

اينست كه انديشه ء بشر نمى تواند در اينگونه مطالب فرو رود زيرا وسيله ء رسيدن به اعماق آن در اختيار او نيست . هر كوششى در اين راه مبذول شود , بيهوده و بى اثر و ضايع شده خواهد بود .


112

اكنون كه انديشه ء بشر راهى به اين منطقه ء غيبى ندارد , نبايد از روى غرور و سرگرانى آن را بباد انكار گيرد , زيرا انكار نيز نوعى قضاوت است و هر قضاوتى محتاج شناسائى است و شناسائى در اين موارد , بيرون از طبيعت عقل و دور از دسترس امكانات او و بيگانه از وظيفه ء اوست .

تسليم موهومات و خرافات شدن بسى خطرناك و زيانبخش است , ولى خطرناكتر و زيانبخش تر آنست كه هر مجهولى را به اين دليل كه مجهول است و هر پوشيده و پنهانى را به اين دليل كه نمى توانيم بر آن احاطه بيابيم , انكار كنيم . در واقع اين نوعى بازگشت به عالم حيوانات است , زيرا آنها هستند كه فقط در دائره ء محسوسات خود زندگى مى كنند و از درون حصار حس , قدمى به سوى دنياى گسترده ء هستى بر نمى دارند .

پس شايسته تر آنكه منطقه ء غيب و نهان عالم را به صاحب آن واگذاريم و از اين ناحيه به همان اندازه كه او خود براى ما لازم دانسته و در , به كردن روان ما و زندگى ما مؤثر ديده و در اختيار ما نهاده , بسنده كنيم . از اين داستان هر چه را اشاره به حقايق جهان و انسان است , يا متضمن بينش درستى درباره ء هستى و پيوندهاى آن است , يا آموزشى درباره ء طبيعت انسان و ارزشها و معيارهاى اوست فرا گيريم و بس . . كه اين براى ما سودمندتر و رهنمون تر است .

اينك بشيوه ء اجمال و اختصار كه مناسب كتاب ماست , بر اين آموزشها و بينش ها گذار سريعى مى كنيم :

بارزترين آموزشهاى داستان آدم در اينجا , ارجمندى و ارزش فراوانى است كه در جهان بينى اسلام براى انسان و رسالت او در زمين و موقع او در نظام هستى و ارزشهائى كه بدانها ارزيابى و تقويم مى شود و آنگاه , ارزشى كه براى رابطه ء او با فرمان خدا و حقيقت اين منشور الهى كه پايه و اساس خلافت اوست , در نظر گرفته و معين شده است .


113

ارزشمندى شگفت آور انسان در جهان بينى اسلام را از چند جاى اين داستان كاملا مى توان استنباط كرد : از اينكه در بيانيه ء عاليقدر آسمانى در پهنه ء جهان بالا چنين آمده بود كه انسان براى جانشينى در زمين آفريده خواهد شد , از اينكه به فرشتگان دستور داده شد كه بر آدم سجده آورند , از اينكه شيطان بخاطر امتناع از سجده ء آدم , رانده ء درگاه خدا شد و بالاخره , از اينكه رعايت و لطف خدا در آغاز و انجام شامل حال او بود .

از اين نگرش خاص به انسان , مسائلى پديد مى آيد كه هم در عالم تفكر و هم در عالم واقع داراى ارزش فراوان است :

نخست آنكه انسان , سرور و خواجه ء اين زمين است و همه چيز در زمين , براى او و بخاطر او آفريده شده است ( قبلا نيز به صراحت در آيه ئى ذكر شد ) در اينصورت او عزيزتر , شريف تر و ارزنده تر از هر چيز مادى و هر ارزش مادى در زمين است و هرگز روا نيست كه انسان ذليل شود , برده و اسير شود براى اينكه يك ارزش مادى يا يك عنصر مادى رواج يابد , جايز نيست كه بخاطر رونق يك پيشه ء مادى يا توليد يك مصنوع مادى يا تكثير يك عنصر مادى به هيچيك از بنيانهاى ارزشمند وجود انسان تجاوز شود يا يكى از ارزشهاى انسانى نابود گردد . ماديات همه براى انسان , براى محقق ساختن انسانيت و براى پابرجا داشتن زندگى انسانى آفريده يا ساخته شده اند , پس روا نيست كه بدست آمدن آنها به قيمت از دست دادن يكى از ارزشهاى انسانى يا ويران كردن يكى از بنيانهاى انسانى تمام شود .

ديگر آنكه نقش اساسى و اصلى در روى زمين , به عهده ء انسان و از آن اوست كه شكل پديده ها و چگونگى ارتباط آنها را بوجود مى آورد يا تغيير و تبديل مى دهد و اوست كه جهت و خط سير آنها را معين مى سازد . ابزار توليد يا چگونگى توزيع و تقسيم , آن تأثير و توانائى را ندارد كه انسان را دست بسته و اسير به دنبال خود بكشاند و نبايد چنانكه مسلك هاى مادى پنداشته اند , نقش انسان را چنين منفى و حقير و نقش ابزار را به همان نسبت , فعال و مهم پنداشت .


114

بينش قرآنى انسان را بموجب خلافتش در زمين , عامل مهم و قابل ملاحظه ئى در نظام هستى مى شناسد , زيرا خلافت او در زمين وابسته به ارتباطات گوناگونى با آسمانها و با وزش بادها , با ريزش بارانها و با منظومه ها و كهكشانها است . در همه ء اين پديده ها و در چگونگى ساختمان آنها امكان زندگى بشر در زمين و امكان كمر بستن آدمى به خلافت , مراعات شده است . آيا اين موقع پراهميت طبيعى را ميتوان با آن نقش حقير و كم اهميتى كه مسلكهاى مادى براى انسان در نظر گرفته اند و اجازه نمى دهند قدمى از آن فراتر نهد , قابل مقايسه دانست ؟

ترديد نيست كه هر يك از اين دو بينش : بينش اسلامى و بينش مادى درباره ء انسان , در طبيعت نظامى كه هر كدام براى جامعه ء انسانى بپا مى دارند و حرمتى كه براى بنيانهاى انسانى و تكريمى كه براى وجود وى قائلند , داراى تأثير است . بى اعتنائى به آزادى و آزادگى و حرمت انسان و اينهمه را قربانى توليد مادى كردن كه امروزه در دنياى ماده گرا كاملا نمايان است يكى از آثار بينش مادى آنان در مورد انسان و نقش او در زمين است .

به همين قياس , نگرش احترام آميز اسلام به حقيقت انسان و مسئوليت وى در جهان , موجب بزرگداشت ارزشهاى اخلاقى و خويهاى پسنديده و بويژه ارزشهاى : ايمان و اخلاص و صلاح است , بطوريكه فرمان خلافت الهى بر همين ارزشها استوار و مبتنى گرديده است :

اسلام , اين ارزشها را از هر ارزش مادى , برتر و شريفتر مى داند و اگر چه تحقيق ارزشهاى مادى را نيز در مفهوم خلافت انسان قيد مى كند ليكن مراقب است كه پرداختن به اين ارزشها آنها را بصورت اصل و محور در نياورده و ارزشهاى اصيل را تحت الشعاع آن قرار ندهد . كوشش اسلام در رهنموئى دل انسانها به پاكى و پيراستگى و اعتلاء , بر اين اساس است . آموزشهاى مكاتب مادى درست در جهت عكس قرار گرفته است و لذا مسخره پنداشتن ارزشهاى روحى و اخلاقى و آن را قربانى دست يافتن به توليد مادى و تأمين نياز شكم ساختن , پديده ء نمايان اجتماعات مادى


115
است .

در جهان بينى اسلام , اراده ء انسان , داراى منزلت و شأن والائى است . زيرا مناط معاهده ء الهى و ملاك مسئوليت و جزا چيزى جز اراده نيست . انسان از راه تقويت اراده و تسليم نگشتن در برابر هوسها و پيروز آمدن بر گمراهيهائى كه در سر راه او قرار مى گيرند , مى تواند پيمان خود با خدا را پاسدارى كند و از مقام فرشتگان فراتر رود . چنانكه بر عكس , مى تواند شهوت و هوس را بر اراده و گمراهى را بر هدايت ترجيح دهد و پيمان خدا را كه مايه ء والائى و اعتلاى اوست به فراموشى سپارد و به اختيار , خويشتن را به تيره بختى افكند و از اوج انسانيت به پستى سقوط كند . چنين قضاوتى درباره ء انسان نيز بى ترديد , يكى از مظاهر تكريم اوست . بعلاوه اين بينش همواره ياد آور و معرف مرز واقعى ميان خوشبختى با تيره روزى , اوجگيرى با پست گرائى , پايگاه رفيع انسان با اراده با چراگاه پست حيوان بى اختيار , نيز هست .

در پيشامدهاى صحنه ء رزمى كه اين داستان , ميان انسان و شيطان ترسيم مى كند پى در پى طبيعت اين معركه ياد آورى مى گردد : اين نبردى است ميان فرمان خدا و اغواى شيطان , ميان ايمان و كفر , ميان حق و باطل و ميان هدايت و گمراهى . . صحنه ء اين نبرد , خود انسان است و اوست كه در اين كشمكش سود مى برد يا زيان مى كشد . در اين يادآورى پيوسته او را نهيب مى زند كه : به هوش باش و بيدار ! و در گوش او فرو مى خواند كه : تو جنگاورى در وسط ميدانى , يا غنيمت خواهى برد , يا سرمايه ء خود را هم از دست خواهى داد . .

و بالاخره , نظريه ء اسلام درباره ء گناه و توبه مطرح مى گردد : گناه , يك امر شخصى است , توبه نيز همچنين . . و در اينباره بينش اسلام , بينشى ساده و روان و بى تعقيد است . . نقش گناه بر جبين آدمى پيش از ولادتش ثبت نگشته و كفاره ء گناهانش نيز از آسمان براى او به ارمغان فرستاده نمى شود . نظريه ء كليسا مبنى بر اينكه عيسى ( و به گفته ء آنان پسر خدا ) با به دار آويخته شدنش نقش گناه را از چهره ء


116
آدم سترد , مردود است . نخير , خطاى آدم , يك خطاى شخصى بود و رهائى از آن با توبه ئى شخصى و به آسانى و سادگى انجام گرفت . گناه هر يك از فرزندان آدم نيز شخصى است و راه توبه به آسانى و سادگى به روى او گشوده است . بينشى روان و صريح . . گناه هر انسانى را بر دوش خود او مى نهد و همگان را به كوشش و تلاش و نوميد نشدن و دلزده نگشتن , توصيه مى نمايد([ . . همانا خدا توبه پذير و مهربان است]( .

اين بخشى از آموزشهاى داستان آدم است در اينجا . . و ما اكنون بدان بس مى كنيم . تنها همين خود ثروتى از حقايق و تفكرات استوار و اندوخته ء پرارزشى از آموزشها و رهنمونى ها و گنجينه ء گرانقدرى از مبانى و اصولى است كه ايدئولوژى و نظام اجتماعى فضيلتبار و نيكى آفرينى را بوجود مى آورد .

از همين بخش كوتاه مى توان اهميت داستانهاى قرآن را در فشرده بيان كردن اصول جهان بينى اسلام و تبيين ارزشهائى كه اين جهان بينى بدان متكى است , باز شناخت . و اين همان ارزشهائى است كه براى دنيائى كه ساخته ء خدا است و بسوى او سير مى كند و در نهايت به او مى رسد , شايسته و مناسب مى باشد . در چنين دنيائى پيمان جانشينى وابسته است به دريافت كردن هدايت از خدا و پايبند بودن به روش و آئين او . در اين دنيا نقطه ء افتراق راهها آنست كه آدمى گوش به فرمان و مطيع خدا باشد يا پيرو و فرمانبر شيطان . . و راه سومى وجود ندارد . . يا خدا يا شيطان , يا هدايت يا گمراهى , يا حق يا باطل , يا رستگارى و يا زيانكارى . .

و اين همان حقيقتى است كه در همه جاى قرآن به عنوان اساسى ترين حقيقتى كه همه ء افكار و همه ء شكلها و رنگها در جهان انسانيت بر آن استوار است , يادآورى مى گردد .


117

يبنى اسراءيل اذكروا نعمتى التى انعمت عليكم و اوفوا بعهدى أوف بعهدكم و ايى فارهبون ( 40 ) وءامنوا بما انزلت مصدقا لما معكم و لاتكونوا اول كافر به و لا تشتروا بايتى ثمنا قليلا و ايى فاتقون ( 41 ) و لا تلبسوا الحق بالبطل و تكتموا الحق و انتم تعلمون ( 42 ) و اقيموا الصلوه وءاتوا الزكوه و اركعوا مع الركعين ( 43 ) اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسكم و انتم تتلون الكتب افلا تعقلون ( 44 ) و استعينوا بالصبر و الصلوه و انها لكبيره الا على الخشعين ( 45 ) الذين يظنون انهم ملقوا ربهم و انهم اليه رجعون ( 46 ) يبنى اسراءيل اذكروا نعمتى التى انعمت عليكم و انى فضلتكم على العلمين ( 47 ) و اتقوا يوما لا تجزى نفس عن نفس شيئا و لا يقبل منها شفعه و لا يؤخذ منها عدل و لا هم ينصرون ( 48 ) و اذ نجينكم من ءال فرعون يسومونكم سوء العذاب يذبحون ابناءكم و يستحيون نساءكم و فى ذلكم بلاء من ربكم عظيم ( 49 ) و اذ فرقنا بكم البحر فانجينكم


118
و اغرقنا ءال فرعون و انتم تنظرون ( 50 ) و اذ وعدنا موسى اربعين ليله ثم اتخذتم العجل من بعده و انتم ظلمون ( 51 ) ثم عفونا عنكم من بعد ذلك لعلكم تشكرون ( 52 ) و اذ ءاتينا موسى الكتب و الفرقان لعلكم تهتدون ( 53 ) و اذ قال موسى لقومه يقوم انكم ظلمتم انفسكم باتخاذكم العجل فتوبوا الى بارئكم فاقتلوا انفسكم ذلكم خير لكم عند بارئكم فتاب عليكم انه هو التواب الرحيم ( 54 ) و اذ قلتم يموسى لن نؤمن لك حتى نرى الله جهره فأخذتكم الصعقه و انتم تنظرون ( 55 ) ثم بعثنكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون ( 56 ) و ظللنا عليكم الغمام و انزلنا عليكم المن و السلوى كلوا من طيبت ما رزقنكم و ما ظلمونا و لكن كانوا انفسهم يظلمون ( 57 ) و اذ قلنا ادخلوا هذه القريه فكلوا منها حيث شئتم رغدا و ادخلوا الباب سجدا و قولوا حطه نغفر لكم خطيكم و سنزيد المحسنين ( 58 ) فبدل الذين ظلموا قولا غير الذى قيل لهم فانزلنا على الذين ظلموا رجزا من السماء بما كانوا يفسقون ( 59 ) و اذ استسقى موسى لقومه فقلنا اضرب بعصاك الحجر فانفجرت منه
119
اثنتا عشره عينا قد علم كل أناس مشربهم كلوا و اشربوا من رزق الله و لا تعثوا فى الارض مفسدين ( 60 ) و اذ قلتم يموسى لن نصبر على طعام وحد فادع لنا ربك يخرج لنا مما تنبت الارض من بقلها و قثائها و فومها و عدسها و بصلها قال اتستبدلون الذى هو ادنى بالذى هو خير اهبطوا مصرا فان لكم ما سألتم و ضربت عليهم الذله و المسكنه و باء و بغضب من الله ذلك بانهم كانوا يكفرون بأيت الله و يقتلون النبين بغير الحق ذلك بما عصوا و كانوا يعتدون ( 61 ) ان الذين ءامنوا و الذين هادوا و النصرى و الصبئين من ءامن بالله و اليوم الاخر و عمل صلحا فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون ( 62 ) و اذ اخذنا ميثقكم و رفعنا فوقكم الطور خذوا ما ءاتينكم بقوه و اذكروا ما فيه لعلكم تتقون ( 63 ) ثم توليتم من بعد ذلك فلولا فضل الله عليكم و رحمته لكنتم من الخسرين ( 64 ) و لقد علمتم الذين اعتدوا منكم فى السبت فقلنا لهم كونوا قرده خسئين ( 65 ) فجعلنها نكلا لما بين يديها و ما خلفها و موعظه للمتقين ( 66 ) و اذ قال
120
موسى لقومه ان الله يأمركم ان تذبحوا بقره قالوا اتتخذنا هزوا قال اعوذ بالله ان اكون من الجهلين ( 67 ) قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ماهى قال انه يقول انها بقره لافارض و لا بكر عوان بين ذلك فافعلوا ما تؤمرون ( 68 ) قالوا ادع لنا ربك يبين لنا مالونها قال انه يقول انها بقره صفراء فاقع لونها تسر النظرين ( 69 ) قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ماهى ان البقر تشبه علينا و انا ان شاء الله لمهتدون ( 70 ) قال انه يقول انها بقره لا ذلول تثير الارض و لا تسقى الحرث مسلمه لاشيه فيها قالوا الئن جئت بالحق فذبحوها و ما كادوا يفعلون ( 71 ) و اذ قتلتم نفسا فادرء تم فيها و الله مخرج ما كنتم تكتمون ( 72 ) فقلنا اضربوه ببعضها كذلك يحى الله الموتى و يريكم ءايته لعلكم تعقلون ( 73 ) ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجاره او اشد قسوه و ان من الحجاره لما يتفجر منه الانهر و ان منها لما يشقق فيخرج منه الماء و ان منها لما يهبط من خشيه الله و ما الله بغفل عما تعملون ( 74 )
121

در آغاز اين فصل , روى سخن با بنى اسرائيل است . اين طايفه دعوت اسلام را در مدينه با قيافه ئى انكار آميز استقبال كرده بود و همواره نيز در خفا و آشكار با آن سر سختى نشان مى داد . از اولين لحظه ئى كه اسلام در مدينه ظاهر شد و بر يهوديان مسلم گشت كه آئين جديد در راه قبضه كردن زمام امور اين شهر , بى وقفه در حركت است و با متحد ساختن اوس و خزرج و بر طرف كردن نقاط ضعفى كه راه نفوذ يهود در اين دو قبيله محسوب مى شد , ايشان را از رهبرى فكرى و اقتصادى جامعه ء يثرب بر كنار ساخته و برنامه و آئين مستقلى بر اساس كتاب آسمانى جديد براى مردم اين شهر به ارمغان آورده است , بطور پيوسته به دسيسه چينى و توطئه گرى عليه آن پرداختند و اين جبهه گيرى خصومتبار يك لحظه توقف و ركود نيافته و روز بروز شدت مى گرفت .

و اين همان كينه توزى و خصومتى است كه تا اين روزگار شعله اش فرو ننشسته و عينا با همان وسائل و به همان شيوه ها ادامه يافته و اگر شكل ظاهرى آن دگرگون شده حقيقت و طبيعت آن بى كم و كاست باقى و پا بر جا مانده است . و شگفت آنكه اين تيره ء ناسپاس و نمك ناشناس در سراسر اين مدت همواره مورد بى مهرى و بى اعتنائى تمام خلق عالم بوده و پيوسته از سوئى به سوئى و از گوشه ئى به گوشه ئى پرتاب مى شده اند و هرگز آغوش گشوده و قلب مهربانى جز در جهان اسلام مكه هميشه درهايش به روى همه گشوده بوده و سختگيرى هاى فرقه ئى و نژادى را تقبيح مى كرده و هر بى آزارى را كه در صدد ضربه زدن به اسلام و مسلمين نباشد به خود


122
مى پذيرفته - براى خود نمى يافتند .

در آن ايام كاملا انتظار مى رفت كه يهوديان مدينه نخستين كسانى باشند كه به رسالت و پيامبر جديد بگروند . قرآن يكجا همه ء معارف تورات ( 1 ) را تصديق مى كرد و از طرفى , يهوديان از دير باز در انتظار بعثت اين پيامبر بودند و در ضمن بشارت هاى كتاب آسمانى خود , اوصاف او را شنيده و مى دانستند و هميشه فيروزى بر مشركان عرب را بوسيله ء آنحضرت به خود نويد مى دادند . پس اين انتظار , كاملا منطقى و با دليل بود .

اين درس , متضمن اولين بخش از سرگذشت طولانى اسلام است با بنى اسرائيل , يا بگو اولين بخش از حمله ء سخت قرآن است براى افشاى موضع و بر ملا كردن دشمنى هاى نهان ايشان , پس از اينكه همه ء اقدامات و تدابير تبليغاتى از اينكه در آنان رغبتى به دين جديد برانگيزد و در شمار گرويدگانشان درآورد , بازمانده و كوتاه آمده بود .

اين درس با ندائى آسمانى , خطاب به بنى اسرائيل آغاز مى شود , نعمت هاى خدا را به يادشان مى آورد و به پاسدارى پيمانى كه با او بسته اند دعوتشان مى كند و نويد مى دهد كه در اينصورت او نيز به عهد با آنان وفا خواهد كرد , آنان را به تقوا و خشيت خدا فرا مى خواند و اين را مقدمه و زمينه ئى براى دعوت ايشان به قرآن - كه تصديق كننده ء تورات است - قرار مى دهد , موضع گيرى آنان را در برابر اين كتاب آسمانى و پيشقدمى آنان را در كفر و انكار آن نكوهش مى كند , ايشان را از اينجهت كه حق را به باطل آميخته و حقيقت را كتمان كرده اند تا كار را بر مردم و مخصوصا بر مسلمين مشتبه سازند و در صف مسلمانان فتنه و آشوب افكنند و مردم نو مسلمان را مردد و متزلزل سازند سرزنش مى نمايد , به آنان فرمان مى دهد كه

1 . بديهى است كه منظور , معارف راستين تورات واقعى است نه خرافات و پيرايه هاى ساخته ء احبار يهود كه در طول زمان به آن كتاب آسمانى افزوده گشته بود . ( م )


123
در صف گرويدگان اسلام در آيند , نماز را بپا دارند , زكات را بپردازند , در شمار نيايشگران خدا به نيايش در آيند و به معونت صبر و نماز روح سركش خود را بر پذيرش دين جديد وادار كنند , اين را تقبيح مى كند كه ايشان مشركان را به ايمان دعوت كنند ولى خود در همان حال از در آمدن به دين جديد و تسليم در برابر حقيقت سرباز زنند .

سپس نعمتهائى را كه در امتداد تاريخ طولانى اين قوم بر آنان ارزانى داشته , به يادشان مى آورد و در اين گفتار , يهوديان نسل معاصر خود را مخاطب مى سازد , تو گوئى اينها همان كسانى اند كه در زمان موسى - عليه السلام - آن نعمتها را دريافت كرده اند و اين بدان اعتبار است كه تيره ء بنى اسرائيل امت واحد و پيوسته ئى است با خوى و خصلتى يكسان و يكنواخت و مخاطبان اين آيات نيز عينا به همان خصلتها و موضعگيرى هائى كه از اسلافشان به ياد داريم , موصوف بوده اند .

ايشان را از آن روز هولناكى كه كسى به كار كسى نمى آيد و از هيچكس شفاعت ديگرى پذيرفته نمى گردد ( 1 ) و هيچكس تاوان ديگرى را پس نمى دهد و هيچكس براى خود ياور و پشتيبانى نمى يابد , بيم مى دهد .

منظره ء رهائى ايشان از چنگ فرعون و درباريانش را در خاطره شان زنده و مجسم مى سازد چنانكه گوئى هم اكنون آن صحنه موجود است . ديگر نعمت هائى را كه پى در پى بر آنان ارزانى گشته از سايه افكندن ابر بر سرشان تا فرود آمدن([ من]( و([ سلوى]( و تا شكافتن صخره و روان شدن آب , همه را در صحنه هائى زنده به رخشان مى كشد . . سپس انحرافهاى پى در پى ايشان را به يادشان مى آورد و خطاهاى پيوسته شان را , كه از يكى باز نگشته به ديگرى مبتلا مى شدند و از يك گناهشان عفو نشده گناه ديگر مرتكب مى گشتند و از يك لغزش نجسته به لغزش ديگر

1 - براى قضاوت درباره ء مسئله ء شفاعت بايد همه ء آيات مربوط به اين مسئله را در قرآن ملاحظه كرد . بيگمان استفاده ء اصل وجود شفاعت در قيامت , از چندين آيه ء قرآن , كاملا روشن و ترديد ناپذير است . ( م )


124
دچار مى شدند . . و همواره روحشان همان بود كه بود , همان ناهنجارى و عناد و همان پافشارى لجوجانه براى حفظ اين خصلتهاى نكوهيده . همان سستى و ناتوانى در قبول مسئوليت و همان سرباز زدن از قبول امانت و همان پيمان شكنى و عهد - ناسپاسى با خدا و پيامبر . . و از اين رهگذر تا دست آلودن به خون پيامبران و كفر آوردن به آيات خداوندى و پرستش گوساله و بيحرمتى به حق خدا تا آنجا كه ديدار آشكار او را شرط ادامه ء ايمان قرار دهند و سرپيچى از دستور خدا در حين ورود به شهر و تعدى از دستور مربوط به روز شنبه و فراموش كردن ميثاق كوه طور و بالاخره , چندين مجادله و گفتگو در كار كشتن گاوى كه خدا از روى حكمتى بدان امر كرده است .

و اينهمه سوابق ناپسند , مقرون است به اين ادعاى بزرگ كه فقط بنى اسرائيل به راه هدايت اند و خدا از هيچكس جز آنان راضى نيست و همه ء اديان , باطل و همه ء امت ها گمراه اند مگر ايشان ! قرآن در اين دور , اين ادعا را نيز ابطال مى كند و مقرر مى دارد كه هر كس به خدا و آخرت ايمان آورد و كار شايسته كند از هر نژاد و قوم كه باشد , پاداشش نزد خدا است و بر او بيمى و اندوهى نيست .

حمله ئى كه قرآن در اين درس و هم در آيات بعدى به اين طايفه مى كند از دو جهت ضرورت مى داشته است : اولا تا ادعاهاى پوچ يهود را باطل و خصومت نهانى ايشان را سازگار سازد , باطن ايشان را و موجب اصلى دسيسه بازى هايشان با اسلام و پيروان اسلام را , معرفى كند , چشم و دل مسلمانان را بر نقشه ها و توطئه هائى كه جامعه ء نوين اسلامى و اصول و مبانى آن با آنها روبرو است , بگشايد و كوشش هائى را كه براى متلاشى ساختن صف فشرده ء مسلمانان انجام مى گيرد , برملا سازد .

و ثانيا تا مسلمانان را از لغزشگاههاى خطرناك راه , بر حذر دارد . . لغزشگاههائى كه امت هاى پيشين نتوانستند به سلامت از آن بگذرند و در نتيجه از مقام جانشينى محروم گشتند و شرافت امانتدارى خدا در زمين را از دست دادند و افتخار حفظ


125
برنامه ء رهبرى بشر را گم كردند . در لابلاى اين حمله , رهنمونيهاى صريح و در پرده براى مسلمانان و به منظور بر حذر داشتن آنان از اين پرتگاهها , فراوان وجود دارد كه در بخش دوم آن خواهيم ديد .

جامعه ء مسلمان در مدينه به راستى نيازمند اين هر دو بود . هميشه ء روزگار نيز مسلمانان به اين راهنمائيها و به اينكه قرآن را با ديده ء باز و بصيرت كامل بنگرند , نيازمندند . در سايه ء اين بصيرت و روشن بينى است كه مى توانند در صحنه ء نبردى كه ميان اسلام و دشمنان سنتى و ديرينش برپاست , آموزشهاى رهبرى آسمانى و الهى را از قرآن باز يابند و دشمنى هاى عميق و پليدى را كه پيوسته با مرموزترين شيوه ها و مكارانه ترين روشها در مقابله با اسلام بكار مى برند باز شناسند و راه مبارزه با آن را بيابند . . دلى كه به نور ايمان , هدايت نيافته و از مقام رهبرى الهى كه واقف بر نهان و آشكار است , راهنمائى نگرفته باشد نمى تواند راهها و شيوه هاى پنهان و پليدى را كه كانال اين دشمنى هاى رذيلانه است باز شناسد .

در زمينه ء هماهنگى و تناسب هنرى و روانى بيان قرآن , اين نكته شايان دقت است كه سرآغاز اين فصل چسبيده است به پايان داستان آدم و آموزشهاى آن . و اين نمونه ئى از اين ويژگى است كه داستانهاى قرآن با زمينه ئى كه داستان به مناسبت آن ادا مى شود هر يك مكمل ديگرى است : قبلا سخن از اين بود كه خدا همه چيز را در زمين براى انسان آفريده است , سپس داستان آدم مطرح گشت و اينكه وى با عهد و فرمان صريح و دقيق خدائى در زمين به خلافت منصوب شد و بر فرشتگان كرامت يافت , به او سفارشى شد و او فراموش كرد , پشيمان گشت و توبه آورد , هدايت يافت و آمرزيده شد و براى پيكار دراز مدت زمينى كه ميان نيروهاى شر و فساد مجسم در ابليس با نيروهاى خير و صلاح و سازندگى مجسم در انسان مؤمن , به اولين آزمايش مجهز گرديد .

سخن بدينمنوال تا به آخر ادامه يافت . اكنون به دنبال آن ماجراى بنى اسرائيل


126
مطرح مى شود و فرمان و عهد خدا و تخلف ايشان و انعام خدا و كافر نعمتى ايشان . . و در نتيجه محروميت آنان از مقام خلافت و محكوم شدن آنان به خوارى و زبونى . . و بالاخره هشدار به مؤمنان كه از دشمنى هاى نهان ايشان غفلت نورزند و به اشتباهات گذشته ء آنان دچار نشوند .

مى بينيم كه ميان آن داستان و اين ماجرا رابطه ء بارزى وجود دارد و تناسب و هماهنگى بيان , كاملا واضح و آشكار است .

در اينجا قرآن , داستان بنى اسرائيل را به تفصيل باز نمى گويد , همين به چند فراز و چند صحنه بسنده مى كند , جائى به اختصار و جائى به تفصيلى متناسب . اين داستان در سوره هاى مكى نيز كه قبلا نازل شده بود , آمده ولى با اين نقطه نظر كه بوسيله ء ياد آورى تجربه هاى كهن كاروان دعوت و ايمان از آغاز آفرينش بشر , اقليت كوچك مسلمانان مكه هر چه پابرجاتر و به آزمايشها و رهنمونى هاى متناسب با شرائط مكه مجهزتر گردد . اما در اينجا - همانطور كه پيشتر نيز گفتيم - مقصود آنست كه غرضهاى شوم يهود و شيوه هاى دشمنى اين قوم باز نموده شود و جامعه ء مسلمان از دشمنى هاى ايشان و هم از تكرار خطاها و لغزشهايشان خود را بركنار دارد . بر اثر دو گونه بودن نقطه نظرها در اين دو جا , شيوه ء بيان نيز متفاوت و دو گونه است , اگر چه حقايقى كه ذكر شده در هر دو جا يكسان و واحد است ( چنانكه هنگام مطرح كردن سوره هائى كه طبق ترتيب نزول , پيش از اين سوره و در مكه نازل شده , خواهد آمد ) .

از بررسى موارد گوناگونى كه در آنها داستان بنى اسرائيل بازگو شده آشكار مى گردد كه در همه ء اين موارد , شرح ماجرا با زمينه ئى كه داستان بدانمناسبت ذكر شده كاملا هماهنگ و مكمل هدفها و راهنمائى هاى آنست . در اينجا نيز داستان با آنچه پيش از آن آمده يعنى مسئله ء تكريم انسان و عهد خدا با وى و عهد فراموشى او , متناسب است . ضمنا در اين داستان اشارت هائى است به وحدت انسانيت و وحدت آئينى كه از سوى خداوند براى انسانها آمده و وحدت رسالتهاى الهى و


127
هم نگاه نيم رخى است به روان بشرى و عناصر بنيانى آن و به عاقبت سرپيچى از اين عناصر كه خلافت در زمين , وابسته به آنهاست و چشم پوشيدن و بى التفاتى به آن , در واقع بى اعتنائى به انسانيت و از دست دادن ابزار خلافت و سرنگون گشتن در دنياى حيوانيت است .

داستان بنى اسرائيل بيشتر از همه ء داستانها در قرآن تكرار شده است . عنايت فراوان قرآن به نمايش صحنه ها و ارائه ء پندهاى اين داستان , مسلم مى سازد كه حكمت خداوندگار بر سامان دادن كار امت مسلمان و آماده ساختن وى براى خلافت بزرگ خدا در زمين , قرار گرفته است .

اكنون پس از اين نگرش اجمالى , به بررسى متن قرآن بپردازيم :

يا بنى اسرائيل اذكروا نعمتى التى انعمت عليكم و اوفوا بعهدى اوف بعهدكم و اياى فارهبون و امنوا بما انزلت مصدقا لما معكم و لا تكونوا اول كافر به و لا تشتروا باياتى ثمنا قليلا و اياى فاتقون و لا تلبسوا الحق بالباطل و تكتموا الحق و انتم تعلمون و اقيموا الصلوه و اتوا الزكوه و اركعوا مع الراكعين اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسكم و انتم تتلون الكتاب افلا تعقلون و استعينوا بالصبر و الصلوه و انها لكبيره الا على الخاشعين الذين يظنون انهم ملاقوا ربهم و انهم اليه راجعون

( اى بنى اسرائيل ! نعمت مرا كه به شما ارزانى داشتم به ياد آوريد و به پيمان من وفا كنيد تا به پيمان شما وفا كنم و فقط از من بيم كنيد . و به قرآنى كه نازل كرده ام و تصديق كننده ء كتاب آسمانى شماست , ايمان آوريد و نخستين منكر آن مباشيد و آيات مرا به بهاى اندك مفروشيد و تنها از من بر حذر باشيد . و حق را به باطل مياميزيد و حقيقت را كه بدان واقفيد , پوشيده مداريد . نماز را به پا داريد و زكوه را بپردازيد و با راكعان ركوع كنيد . با اينكه كتاب آسمانى مى خوانيد آيا مردم را به نيكى فرمان مى دهيد و خود را از ياد مى بريد ؟ آيا نمى انديشيد ؟ از صبر و نماز مدد گيريد و آن بسى بزرگ و سنگين است مگر براى خاشعان كه مى دانند با پروردگارشان ديدار خواهند داشت و بدو باز مى گردند ) .

كسى كه تاريخ بنى اسرائيل را بررسى كند , از نعمت بيدريغى كه خداوند برايشان ارزانى داشته و متقابلا از شيوه ء ناپسندى كه ايشان پيوسته در برابر اين


128
نعمت ها انتخاب مى كرده اند , دچار حيرت مى گردد . در اين بخش , نخست خداوند در عباراتى كوتاه , نعمت هائى را كه به آنها مرحمت كرده به يادشان مى آورد و اين را مقدمه ئى قرار مى دهد براى دعوت آنان به پاسدارى پيمانى كه با خدا دارند تا خداوند نعمتش را برايشان كامل و پايدار سازد :

يا بنى اسرائيل اذكروا نعمتى التى انعمت عليكم و اوفوا بعهدى اوف بعهدكم ( اى بنى اسرائيل ! نعمتى را كه به شما ارزانى داشتم به ياد آوريد و به پيمان من وفا كنيد تا به پيمان شما وفا كنم )

اين كدام عهد است كه خدا بدان اشاره مى كند ؟ آيا مقصود , پيمان خدا با آدم است كه در آيه ء ديگرى از آن ياد شده([ : اگر هدايتى از من به شما رسد , آنها كه هدايت مرا پيروى كنند بيمى بر آنان نيست و اندوهگين نمى شوند و آنها كه به آيه هاى ما كافر شوند و تكذيب كنند , ياران آتشند و در آن جاودانه اند]( ( سوره ء بقره آيه ء : 38 ) يا مقصود , پيمان تكوينى پيش از عهد خدا با آدم است , پيمان فطرى انسان با خدا كه : او را بشناسد و بندگى كند و براى او شريك و رقيبى نگيرد ؟ پيمانى كه از بيان و استدلال بى نياز است چون سرشت آدمى بطور طبيعى و با شوق ذاتى بدان احساس كشش مى كند و بجز انحراف و گمراهى هيچ چيز موجب از دست دادن اين احساس نمى شود . يا اينكه نظر به عهدى است كه ميان خدا و ابراهيم برقرار گشته و در همين سوره از آن ذكرى خواهد رفت([ : و آنگاه كه ابراهيم را پروردگارش به امورى مكلف كرد , و او آن را انجام داد و او , گفت : من تو را پيشواى مردم كنم , گفت : و از دودمان من ؟ گفت : پيمان من به ستمكاران نمى رسد ]( ( بقره : 124 ) يا عهد خدا با بنى اسرائيل منظور است در آن هنگام كه كوه طور بر فراز آنان قرار گرفت و خداوند فرمان داد كه محتواى كتاب او را با قدرت حفظ كنند ؟

اين همه در معنا و حقيقت , يك پيمان است , پيمان ميان خدا و بندگانش كه روى دل به سوى او كنند و سراپاى وجود خويش را تسليم او سازند . . و اين همان آئين خدا است , همان اسلام است كه پيام همه ء انبياء را تشكيل مى داد و كاروان ايمان در مدار قرنها , پيوسته شعارش جز آن نبود .


129

بنام وفا به همين پيمان است كه خداوند از بنى اسرائيل مى خواهد كه از او بترسند و بس و هيچكس را در اين رتبه با او انباز ندانند :

و اياى فارهبون ( و فقط از من بيم كنيد )

و بنام وفا به همين پيمان است كه بنى اسرائيل را دعوت مى كند كه به قرآن فرود آمده بر پيامبر - كه تصديق كننده ء تورات آنان نيز هست - باور آورند و در كفر و انكار آن شتاب نورزند و در حاليكه ميبايد نخستين گرويده ء آن باشند , نخستين منكر نشوند :

و امنوا بما انزلت مصدقا لما معكم و لا تكونوا اول كافر به ( به قرآنى كه نازل كرده ام , و كتابى را كه نزد شماست تصديق مى كند , بگرويد و نخستين منكر آن مباشيد )

اسلامى كه محمد - صلى الله عليه و آله - آورده چيزى جز همان آئين واحد جاودانه نيست , او اين آئين را به آخرين صورتش و در كاملترين جلوه اش ارائه داد , اين همان امتداد رسالت خدا و ادامه ء عهد نخستين خدا است كه گذشته ها را نيز در خود دارد و خود راهبر و دستگير بشر براى آينده است , ميان([ عهد قديم]( و([ عهد جديد]( آشتى مى دهد و هر آنچه را كه بشر در آينده ء طولانى خود بدان محتاج است , بر آن دو كتاب مى افزايد و ميان گروههاى بشرى وحدت و برادرى ايجاد مى كند تا همه بر مبناى عهد خدا و آئين خدا با هم كنار آيند و به فرقه ها و دسته ها و گروهها و جنس هاى مختلف تقسيم نگردند , همه در قلمرو عبوديت خدا گرد آيند و همه به پيمان خدا كه از سپيده دم بشريت همواره يك چيز بوده است , چنگ زنند .

بنى اسرائيل را و مخصوصا احبار و علماى مذهبى شان را - كه گرايش به اسلام , با رياست و سود مادى آنان اصطكاك داشت - از اين بر حذر مى دارد كه دنيا را بر آخرت بگزينند و منافع نقد شخصى را بر پيروى از حقيقت ترجيح دهند و آنان را به اينكه فقط از خدا بترسند و از او برحذر باشند , فرا مى خواند :

و لا تشتروا باياتى ثمنا قليلا و اياى فاتقون ( و آيه هاى مرا به بهاى ناچيز مفروشيد و تنها از


130
من بر حذر باشيد ) .

پرداختن به سرمايه و پول و سوداى مادى , عادت ديرين يهود است ! شايد در اين آيه منظور , پولهائى باشد كه علماى مذهبى يهود در برابر خدمات دينى و فتواهاى قلابى دريافت مى كردند و احكام دين را به آنگونه كه بر طبقه ء اشراف و ثروتمندان , مجازات و عقوبتى تعلق نيابد , تحريف مى نمودند . و معلوم است كه يگانه وسيله ء حفظ اين درآمدها آن بود كه ملت خود را از پذيرش اسلام باز دارند يعنى مقام رياست و الهام بخشى فكرى را براى خود حفظ كنند . بعضى از صحابه و تابعين در تفسير اين آيه گفته اند كه تمامى دنيا در مقايسه با ايمان به آيات خدا و فرجام ديندارى , سرمايه ئى بس ناچيز و حقير است .

رشته ء سخن باز نهار دادن ايشان از به هم آميزى حق و باطل و پوشيده نگاهداشتن حقيقت با وجود آگاهى از آن - كه عادت ديرين ديگر ايشان است - ادامه مى يابد و آنان را از تعقيب اين سنت نكوهيده كه در آنروز به قصد مشوش ساختن افكار عمومى جامعه ء مسلمان و پاشيدن تخم شك و ترديد در دل مؤمنان انجام مى گرفت , منع مى كند :

و لا تلبسوا الحق بالباطل و تكتموا الحق و انتم تعلمون ( و حق را به باطل مياميزيد و حقيقت را كه بدان واقفيد , پوشيده مداريد )

يهوديان هرگاه توانسته اند حق را به باطل آميخته و حقيقت را پنهان نگاه داشته اند , كه در موارد متعددى از قرآن به تفصيل از آن سخن رفته است . اينها همواره در جامعه ء اسلامى , عامل فتنه و اضطراب و آلت انشعاب و تفرقه ء صفوف مسلمان بوده اند . در آينده نمونه هاى فراوانى از اين رفتار ناپسند آنان بيان خواهد شد .

آنگاه آنان را دعوت مى كند كه به موكب ايمان بپيوندند و در صف گرويدگان در آيند و آئين عبادت را بجاى آورند و به كناره گيرى تعصب آلود خود از پيروان حقيقت - كه شيوه ء ديرين يهود است - پايان دهند :


131

و اقيموا الصلوه و اتوا الزكوه و اركعوا مع الراكعين ( نماز را به پا داريد و زكات را بپردازيد و با راكعان ركوع كنيد ) .

سپس آنان و مخصوصا علماى دينشان را بر اين عمل نكوهش مى كند كه خود به حكم اينكه ميان اقوام مشرك , اهل كتابند مردم را به ديانت و ايمان بخوانند ولى مردم خود را از گرويدن به ديانت خدائى كه تصديق كننده ء دين قديمى خودشان نيز هست , باز دارند :

اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسكم و انتم تتلون الكتاب افلا تعقلون ( با اينكه كتاب آسمانى مى خوانيد آيا مردم را به نيكى فرمان مى دهيد و خود را از ياد مى بريد ؟ آيا نمى انديشيد ؟ )

اگر چه اين آيه ء قرآن در اصل , خطاب به بنى اسرائيل و مربوط به واقعيت مشخصى است , ليكن آموزندگى آن براى همه انسانها و خاصه براى رجال دينى , هميشگى و عام است و به نژاد يا نسل معينى بستگى ندارد .

در روزگارى كه دين از حالت يك مسلك زنده و جوشان بصورت حرفه و صناعت , تغيير شكل دهد بزرگترين آفتى كه گريبانگير رجال دينى مى شود آنست كه آنان آنچه را در دل ندارند بر زبان مى رانند , دستور نيكى مى دهند و خود نيكى نمى كنند , ديگران را به خوب شدن دعوت مى كنند و خود خوب نمى شوند , مفاهيم دينى را دگرگون مى سازند و نصوص قطعى را براى غرض ها و هوس ها تأويل مى نمايند , فتواها و تأويلاتى را كه اگر ظاهرا با متون دينى برابر است , باطنا فرسنگها از آن دور است , به دست مى آورند و از آنها براى توجيه هوسها و غرضهاى صاحبان زر و زور , استفاده مى كنند . . درست همان كارهائى كه احبار و علماى مذهبى يهود مى كردند .

نابرابرى گفتار و كردار در زندگى مناديان و داعيان حق , بلائى است كه دلها را لبريز از شك و ترديد مى سازد , نه تنها ترديد در صحت عمل اين مناديان , كه ترديد در اصل ادعا و دعوت . . اين نابرابرى , افكار را دچار سرگيجه و اضطراب مى كند , زيرا سخنى كه مى شنوند نيكو است و عملى كه مى بينند زشت و ناپسند است ! از اينرو شگفتى وجودشان را فرا مى گيرد , شعله ئى كه عقيده ء مذهبى در


132
روحشان برافروخته بود فرو مى نشيند و نورى كه ايمان در دلشان فرو تابيده بود خاموش مى شود و چون اعتماد خود را به رجال دين از دست دادند نخواهند توانست به دين وفادار بمانند .

سخن اگر از دلى كه بدان مؤمن است برنخيزد , هر چه خوش آهنگ و پرطنين و شور انگيز باشد , مرگزده برمى خيزد و بيفروغ و بى جذبه بگوش مى رسد . فقط هنگامى آدمى حقا به گفته ء خود مؤمن است كه خود او ترجمانى زنده و تجسمى كامل از آن گفته باشد , در اينصورت است كه ديگران نيز به آن سخن باور مى آورند و اعتماد مى يابند اگر چه با طنين و حماسه نيز ادا نشده باشد , چنين سخنى از واقعيت خويش نيرو مى گيرد نه از طنين و آهنگ , و از راستى خود جلوه مى يابد نه از زرق و برق كلمات . . چنين سخنى ناگهان به حيات تبديل مى شود زيرا خود از حيات جوشيده است .

با اينهمه , تطابق دادن گفتار با كردار , و طرز تفكر با عمل , كارى آسان و راهى هموار نيست , كارى است نيازمند تمرين و كوشش و رياضت و از طرفى نيازمند ارتباط با خدا و استمداد از او و يارى جستن از او . آلودگى ها و ضرورت ها و وابستگيهاى زندگى غالبا واقع و غنيمت آدمى را از آنچه در ذهن و عقيده ء اوست و حتى مردم را بدان فرا مى خواند , دور مى سازد . فرد كه فنا پذير و محدود است تا خود را به نيروى بى نهايت جاويدان متصل نكند , هر چه قوى باشد ضعيف است , زيرا نيروهاى شر و طغيان و فريب , از او بزرگتر و قوى ترند . اى بسا يكبار و دو بار و سه بار با اين نيروها در آويزد و پيروز شود ولى عاقبت در يك لحظه , اسير ضعف مى شود و چون بيدفاع و تنها است سقوط مى كند و گذشته و حال و آينده را از دست مى دهد . ولى اگر همين فرد , نيروى ازلى و ابدى را تكيه گاه خود سازد در نيرومندى به اوج مى رسد , از هر نيروئى نيرومندتر مى شود : از خشم و هوس , از ضرورت ها و ناگزيرها و از همه ء قدرتمندانى كه با او در مى آويزند .


133

اينست كه قرآن , يهوديان زمان خود را - و ضمنا همه ء مردم را - به يارى گرفتن از صبر و مدد خواستن از نماز هدايت مى كند . در آن شرائط از يهوديان اين انتظار مى رفت كه حقيقتى را كه دانسته و شناخته اند بر موقعيت و عنوان خاصى كه در مدينه از آن برخوردارند ترجيح دهند و در برابر بهاى اندك - عايدى خدمات مذهبى و يا حتى همه ء دنيا - از آن دست برندارند و اگر ديگران را به ايمان دعوت مى كنند خود نيز به موكب ايمان بپيوندند . . و اين همه مستلزم قدرت و شجاعت و پارسائى و نيازمند مدد گرفتن از صبر و نماز بود :

و استعينوا بالصبر و الصلوه و انها لكبيره الا على الخاشعين الذين يظنون انهم ملاقوا ربهم و انهم اليه راجعون ( از صبر و نماز كمك گيريد و آن بسى بزرگ و سنگين است مگر براى خاشعان كه ميدانند با پروردگارشان ديدار خواهند داشت و به او باز مى گردند ) .

به گمان قوى , ضمير در([ انها]( ضمير شأن است . يعنى اين دعوت الهى به پذيرش حق و مقاومت در برابر عوامل منحرف كننده و باز دارنده , بسى سنگين و دشوار است مگر براى آنكسانيكه به خشوع و فرمانبردارى خدا آراسته اند و به ديدار او اطمينان دارند .

مدد گرفتن از صبر در قرآن به تكرار ياد مى شود , زيرا صبر , توشه ئى است كه در مواجهه با دشواريها از آن گزيرى نيست . و بالاتر از همه ء دشواريها آنست كه آدمى بخاطر حق و حقيقت , از رهبرى و رياست و سود و سوداى مادى دست بشويد .

ولى مدد گيرى از نماز چيست ؟

نماز , رابطه و ديدارى ميان بنده و پروردگار است , پيوندى است كه دل از آن نيرو مى گيرد و روح با آن , احساس بستگى مى كند و آدمى در آن , توشه ئى نفيس تر از هر آنچه در دنيا است مى يابد , و پيامبر - صلى الله عليه و آله - كه به وحى و الهام با خدا پيوسته بود هرگاه در بحرانى قرار مى گرفت به نماز پناه مى برد . اين


134
سرچشمه ء جوشان همواره در دسترس هر مؤمنى است كه راه دراز خويش را , توشه ئى مى خواهد و فرو نشاندن التهاب روح را آبى و تنهائى ها و تهيدستى ها را مددى و پشتوانه ئى . .

اطمينان به ديدار خدا و به اينكه بازگشت همه كار فقط به اوست , مايه ء شكيبائى و تحمل و موجب هشيارى و پرهيزگارى است . همچنانكه يگانه معيار صحيح ارزشها نيز هست , ارزشهاى دنيوى و ارزشهاى اخروى . اگر ترازوى سنجش اين ارزشها سالم و درست باشد , همه ء دنيا در منظر آدمى , بهائى اندك و متاعى حقير مى نمايد و آخرت چنانكه هيچ خردمندى در انتخاب آن لحظه ء ترديد نورزد , جلوه گر مى شود .

بارى , اگر كسى اين آيات را به ديده ء تدبر بنگرد , در رهنموئى ها و آموزشهائى كه خطاب به بنى اسرائيل فرود آمده , آموزشى هميشگى و همگانى بدست مى آورد .

بار ديگر بنى اسرائيل را مخاطب مى سازد , نعمت هاى خدا را به يادشان مى آورد و آنها را از آن روز هول انگيز بيم مى دهد :

يا بنى اسرائيل اذكروا نعمتى التى انعمت عليكم و انى فضلتكم على العالمين و اتقوا يوما لا تجربى نفس عن نفس شيئا و لا يقبل منها شفاعه و لايؤخذ منها عدل و لا هم ينصرون

( اى بنى اسرائيل ! نعمت مرا كه بر شما ارزانى داشتم و شما را بر جهانيان برترى دادم , به ياد آوريد . و از آن روز كه كسى به كار كسى نيايد و از هيچكس شفاعتى پذيرفته نشود و از هيچكس تاوانى ستانده نگردد و آدميان ( از هيچ سو ) يارى نشوند , بپرهيزيد )

برترى دادن بنى اسرائيل بر مردم جهان , مخصوص دوران جانشينى و برگزيدگى ايشان است و اما پس از آنكه از فرمان خدا سرپيچيدند و اطاعت پيغمبران را گردن ننهادند و نعمتى را كه خدا ارزانى داشته بود ناديده گرفتند و از تعهدها و پيمانهاى خود شانه خالى كردند , خداى متعال نيز بيزارى و خشم خود را آشكار نمود


135
و خوارى و پريشانى را برايشان نازل كرد و آنان را به آوارگى و پريشانى محكوم ساخت و وعده ء عذاب درباره ء آنان به عمل در آورد .

اين يادآورى كه شما را بر جهانيان برترى داديم در واقع , يادآورى فضل خدا و عهد اوست و خداى حكيم بدينوسيله در ايشان اين انديشه را زنده مى كند كه فرصتى را كه دعوت اسلام در برابر آنان قرار داده مغتنم بشمرند و دوباره به موكب ايمان باز گردند و به عهد خدا گردن نهند و با اين رفتار , نعمت برترى يافتن پدران و نياكان خود را شكر بگزارند و به همان مقام تكريم و تشريفى كه ويژه ء مؤمنان است باز گردند .

علاوه بر اين , آنان را از روزى با اين خصوصيات نيز بيمناك مى سازد , كه :

لا تجربى نفس عن نفس شيئا ( كسى به كار كسى نيايد )

زيرا مسئوليت و مؤاخذه يك موضوع شخصى است . هر كس مسئول كار خويش است و هيچكس نمى تواند از ديگرى دفع بلا كند . و اين يك اصل بزرگ اسلامى است , اصل([ مسئوليت شخصى]( كه مبتنى است بر دو خصلت اراده و تشخيص انسان از يكسو و بر عدل مطلق خدا از سوى ديگر . و متين ترين اصلى است كه آدمى را به ارزش و اعتبار خود توجه مى دهد و در ضمير او بيدارى و آگاهى دائم به وجود مى آورد . و اين هر دو ( ‌ توجه به ارزش خود و آگاهى ضمير ) از اساسى ترين عوامل رشد و پرورش انسان و هم از جمله ء ارزشهاى انسانى اصيلى است كه وى را در معيار و مقياس اسلام , گراميتر و ارزشمندتر مى سازد .

و لا يقبل منها شفاعه و لا يؤخذ منها عدل ( و از هيچكس شفاعتى پذيرفته نشود و تاوانى ستانده نگردد )

آنكس كه در آن روز , ايمان و عمل صالح ارائه ندهد از شفاعت كسى سود نمى برد و كفر و عصيان او را هيچ چيز جبران نمى كند .

و لا هم ينصرون ( و ( از هيچ سو ) يارى نمى شوند )

هيچ يار و ياورى كه آنان دسترس خدا دور كند يا از عذاب او نجات بخشد ,


136
وجود ندارد . صيغه ء جمع در جمله ء اخير بدين اعتبار است كه همه ء كسانى كه در سه جمله ء قبل به آنها اشاره شده , مشمول اين جمله اند . و اينكه لحن خطاب صدر آيه , در اين چند جمله به لحن غيبت تبديل شده , براى عموميت دادن به مطلب است , چه اين اصلى عام است كه هم مخاطبان آيه و هم تمامى بشر را در همه ء دوره ها شامل مى گردد .

اكنون به تفصيل و تشريح نعمت هاى خدا بر آنان , مى پردازد و سپس عكس العمل آنان را در برابر اين نعمت ها باز مى گويد و به نعمت ناشناسى و كفر و انحراف آنان اشاره مى كند . در طلعيه ء همه ء نعمت هاى خدا , نجات يافتن ايشان است از چنگال فرعونيان و از كام آن عذاب الم انگيز :

و اذ نجينا كم من آل فرعون يسومونكم سوء العذاب يذبحون ابناءكم و يستحيون نساء كم و فى ذلكم بلاء من ربكم عظيم و اذ فرقنا بكم البحر فانجينا كم و اغرقنا آل فرعون و انتم تنظرون

( و آنزمان كه از فرعونيان نجاتتان داديم كه پيوسته بدترين عذاب را بر شما تحميل مى كردند , پسرانتان را سر مى بريدند و زنانتان را زنده نگه مى داشتند و در اينها آزمايش بزرگى از پروردگارتان بود . و آنزمان كه بخاطر شما دريا را بشكافتيم و نجاتتان داديم و فرعونيان را غرق كرديم و شما مى نگريستيد )

منظره ء محنتى را كه مدتها در آن بسر برده اند پيش چشمشان زنده مى كند و آن خاطره هاى تلخ را تجديد مى نمايد . صحنه ء نجات از آن عذاب را نيز ترسيم مى كند . . و همه جا يهود مدينه را بدين اعتبار كه بازماندگان همان دودمان كهن و ريشه دارند , مخاطب مى سازد .

به آنان مى گويد : به ياد آوريد آنزمان را كه از چنگال فرعونيان كه پيوسته عذابتان مى كردند , نجاتتان داديم ( در زبان عرب گفته مى شود : فلان سام الماشيه يعنى چهار پا را به چراگاه برد تا پيوسته بچرد([ . يسومون]( در آيه از همين ريشه است , گوئى شكنجه و عذاب فرعونى همچون غذائى پيوسته به خورد ايشان داده مى شده است ) آنگاه يك نوع از آن عذاب دائمى را ياد آور مى شود : سربريدن


137
پسران و زنده نگاهداشتن زنان . گويا با اين عذاب مى خواسته اند بازوى كارگر را سست و بار زندگى را بر دوش آنان سنگين كنند .

پيش از آنكه به ترسيم منظره ء نجات آنان بپردازد , خاطر نشان مى كند كه در اين شكنجه ها آزمايش بزرگ خدائى وجود داشت . با اين يادآورى , به آنان - و به همه ء كسانى كه با شدت و بليه ئى روبرويند - تفهيم مى كند كه اينگونه گرفتاريها و محنت ها , بوته ء آزمايش و امتحان خدائى است و اگر كسى اين حقيقت را آگاهانه درك كند از دشوارى ها سود مى برد و عبرت مى اندوزد و آن را چون سرمايه ئى بكار مى برد . كسى كه اسير سرپنجه ء عذاب و محنت است اگر بداند كه هم اكنون در راه گذرانيدن يكدوره ء آزمايش است و در آينده مى تواند از آن بهره مند شود , رنج و محنتش به هدر نخواهد رفت و چون رنج را با اين چشم به بيند و از تجربه هاى دردناك زندگى , براى دنيايش توشه ء آگاهى و آزمودگى و صبر و تحمل , و براى آخرتش توشه ء پاداش و ثواب و توجه به خدا و انتظار فرج و نوميد نشدن از فضل و رحمت الهى ذخيره كند , سختى ها و مصيبت ها و پيشامدهاى ناگوار را بسى سبك و قابل تحمل خواهد يافت . لذا پس از ياد آورى شكنجه هاى فرعونى , اين جمله ء آموزنده را مى افزايد([ : و در اين همه , آزمايش بزرگى از پروردگارتان بود]( .

پس از ياد آورى آن عذاب الم انگيز و فرو خواندن اين حقيقت تسلا بخش , به شرح منظره ء نجات آنان مى پردازد :

و اذ فرقنابكم البحر فانجيناكم و اغرقنا آل فرعون و انتم تنظرون ( و آنگاه كه بخاطر شما دريا را بشكافتيم و نجاتتان داديم و فرعونيان را غرق كرديم و شما مى نگريستيد )

شرح اين نجات در سوره هاى مكى - كه قبلا نازل گشته - ذكر شده در اينجا فقط تذكرى است براى كسانى كه قبلا به نحوى از اين ماجرا مطلع گشته اند يا بوسيله ء سوره هاى مكى و يا از راه كتابها و داستانهاى مذهبى يهود . . يادآورى مجدد آن در اينجا آنهم به صورت ترسيم يك حادثه براى آنست كه خاطره آن دوباره در ايشان زنده شود و دلشان اثر پذيرد . لذا چنان سخن مى گويد كه گوئى


138
مخاطبين اين كلمات همان كسانى ميباشند كه در آنروز تاريخى شاهد شكافتن دريا و نجات بنى اسرائيل با رهبرى موسى - عليه السلام - بوده اند . . و خاصيت([ زنده شمردن چهره هاى داستان]( از برجسته ترين ويژگيهاى سبك شگفت آفرين قرآن است ( 1 ) .

رشته ء سخن , پا بپاى بنى اسرائيل پس از خروج فيروزمندانه شان از مصر , ادامه مى يابد :

و اذ واعدنا موسى اربعين ليله ثم اتخذتم ثم العجل من بعده و انتم ظالمون ثم عفونا عنكم من بعد ذلك لعلكم تشكرون و اذ اتينا موسى الكتاب و الفرقان لعلكم تهتدون و اذ قال موسى لقومه يا قوم انكم ظلمتم انفسكم باتخاذكم العجل فتوبوا الى بارئكم فاقتلوا انفسكم ذلكم خير لكم عند بارئكم فتاب عليكم انه هو التواب الرحيم

( و آنگاه كه با موسى چهل شبه ميعاد نهاديم , سپس در غياب او شما گوساله را به پرستش گرفتيد در حاليكه ستمگران بوديد . سپس از شما در گذشتيم مگر شكر گزاريد . و آنگاه كه به موسى كتاب و فرقان داديم شايد هدايت يابيد . و آنگاه كه موسى به قوم خود گفت : اى قوم من ! شما با گوساله پرستى به خود ستم كرديد , پس به خالق خود باز آئيد و خودهاتان را بكشيد كه اين نزد آفريننده تان براى شما نيكوتر است , پس خدا بازگشت شما را پذيرفت , همانا او توبه پذير و مهربان است ) .

ماجراى گوساله پرستى بنى اسرائيل در غياب موسى و آنگاه كه آنحضرت در ميعاد پروردگارش حضور يافته بود , در سوره ء([ طه]( - كه پيش از اين سوره نازل گشته - به شرح رفته است . اينجا فقط ياد آورى كوتاه و موجزى است براى كسانى كه نسبت به اين ماجرا سابقه ء ذهنى دارند . به يادشان مى آورد كه چگونه تا پيامبرشان - پيامبرى كه به نام خدا آنان را از شكنجه ء دائمى فرعون نجات بخشيده بود - از ميان آنان موقتا خارج گشت به پرستش گوساله روى آوردند و پايگاه حقيقى آنان را در اين عمل گوشزدشان مى كند([ : در حاليكه ستمگران بوديد]( . . در واقع چه كسى ستمگاره تر از آنكس كه براى پرستش پيكر گوساله ئى از پرستش خداوندگارى كه وى را از چنگ بندگان گوساله ها نجات بخشيده , روى بگرداند

1 - مشروح اين موضوع در فصل([ طريقه القرآن]( از كتاب([ التصوير الفنى فى القرآن]( ( مؤلف )


139
و سفارش پيامبر خدا را فراموش كند ؟ !

با اين وصف , خدا برايشان بخشود و به پيامبرشان كتاب - يعنى تورات - را كه در آن , ميزان و معيار تشخيص حق از باطل است , عطا فرمود , مگر پس از آن گمراهى به حقيقت راه يابند .

با اينحال از تطهيرى سنگين و دشوار , گزيرى نبود . اين طبيعت كژ و تباه جز به كفاره ئى سنگين و تأديبى خشن , اعتدال نمى گرفت :

و اذ قال موسى لقومه يا قوم انكم ظلمتم انفسكم باتخاذكم العجل فتوبوا الى بارئكم فاقتلوا انفسكم ذلكم خير لكم عند بارئكم ( و آنگاه كه موسى به قوم خود گفت : اى قوم من ! شما با گوساله پرستى بر خود ستم كرديد پس به خالق خود بازآئيد و خودهاتان را بكشيد كه اين نزد آفريننده تان براى شما نيكوتر است ) .

خودهاتان را بكشيد , فرمانبرانتان نافرمانانتان را بكشند تا هم خود را و هم آنها را تطهير كرده باشند . . روايات در چگونگى اين تطهير طاقت فرسا چنين گفته اند ( 1 ) . . و راستى دشوار و توانفرسا است كه انسان برادر خود را به قتل رساند , گوئى خود را به رضايت و اختيار , كشته است . ولى اين مجازات براى آن طبيعت تباه گشته ء از راه به در رفته ء به گناه خود گرفته ء بى پروا از شرارت , تربيتى به سزا و در خور بود . اگر آنان از شرارت و گناه پروا مى داشتند در نبود پيامبر خود , گوساله را نمى پرستيدند , پس اكنون كه با سخن , درست نمى شوند بگذار با شمشير از كجى بدر آيند , بگذار اين كفاره ء سنگين را كه در نهايت به خير و صلاح خود آنان است , تحمل كنند .

اينجاست كه چون تطهير شده اند , رحمت و بخشايش خدا آنان را فرو مى گيرد :

فتاب عليكم انه هو التواب الرحيم ( پس خدا بازگشت شما را پذيرفت , همانا او توبه پذير و مهربان است )

ولى اسرائيلى بالاخره اسرائيلى است ! ! همان است كه هست , همان تيرگى

1 - برخى ديگر از روايات , آيه را چنين تفسير مى كنند : همگى بر چهره ها نقاب زنيد و به جان يكديگر افتيد و تا پايان اين تكليف از سوى خدا اعلام نشده , همديگر را بكشيد . ( م )


140
حس , همان مادى انديشى و همان بى خبرى از جهان برتر از حس . . پس از اين ماجراها تازه در خواست مى كنند خدا را به چشم ببينند و شگفت آنكه هفتاد نفر از برگزيدگان قوم چنين درخواستى دارند , هفتاد نفرى كه موسى براى ميعاد پروردگارش از ميان جمع , برگزيده است . . ! ( اين ماجرا نيز در سوره هاى مكى كه بيش از اين سوره نازل گشته به شرح رفته است ) ايمان به موسى را فقط به اين شرط مى پذيرند كه خدا را آشكارا ببينند . قرآن , اين بيحرمتى را كه از پدران سرزده است به رخ فرزندان - يهوديان معاصر اسلام - مى كشد تا از عناد و خيره سرى ديرين ايشان پرده بردارد و رفتار يهوديان زمان خود را كه از سر انكار و ناباورى دعوت اسلام را رد مى كردند و پيوسته از او معجزه مى طلبيدند و مؤمنان را هم به معجزه خواهى تشويق مى كردند , به رفتار پدرانشان تشبيه كند :

و اذ قلتم يا موسى لن نؤمن لك حتى نرى الله جهره فاخذتكم الصاعقه و انتم تنظرون ثم يعثناكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون و ظللنا عليكم الغمام و انزلنا عليكم المن و السلوى كلوا من طيبات ما رزقناكم و ما ظلمونا و لكن كانوا انفسهم يظلمون

( و آنگاه كه گفتيد : اى موسى به تو ايمان نياوريم تا خدا را آشكار ببينيم , پس صاعقه شما را گرفت . . و شما مى نگريستيد . آنگاه شما را پس از مرگتان برانگيختيم , باشد كه شكر گزاريد . و ابر را سايبان شما كرديم و([ من]( ( 1 ) و ([ سلوى]( ( 2 ) بر شما نازل ساختيم . بخوريد از چيزهاى پاكيزه كه روزيتان كرده ايم . . به ما , ستم نكرديد بلكه به خودشان ستم روا مى داشتند )

تنها راهى كه براى معرفت و شناسائى مى پيمودند راه حس مادى بود ! شايد هم مى خواستند با اين اظهار , خيره سرى و تعنت خود را به نهايت رسانند !

آنهمه نشانه هاى آشكار و آنهمه نعمت و گذشت و آمرزش خدائى , نتوانسته بود اين طبيعت خشك و انعطاف ناپذير را كه جز به محسوسات خود نمى گرويد و

1 و 2 . مفسران با اندكى اختلاف , من را ترنجبين يا چيزى شبيه آن شيرين و لذيذ , و سلوى را نوعى مرغ بريان معنى كرده اند . آيا بهتر نيست معناى لغوى اين دو كلمه را - به ترتيب([ : نعمت بى استحقاق]( و([ تسلا و آرام بخشى]( بجاى آن دو معناى نخستين بگذاريم و احيانا آن دو را هم همچون دو مصداق براى اين دو مفهوم وسيع , قابل قبول بدانيم ؟ ( م )


141
لحظه ئى از مجادله و انكار باز نمى ايستاد و جز با چشيدن طعم تلخ عذاب و انتقام , دل به دعوت حق نمى داد , دگرگون و رام سازد . از اينجا ميتوان دانست كه دوران زبونى و ذلتى كه در نظام جائرانه ء فرعون و در زير چكمه هاى حكومت آن طغيانگر گذرانيده بودند , سرشت و طبيعت انسانى اين بيچارگان را بكلى دگرگون ساخته و به تباهى كشانيده بود . هيچ عاملى به اندازه ء ذلت كشيدن در يك نظام ظالمانه ء دراز مدت , نمى تواند فطرت انسانى را تباه و دگرگون سازد , فضائل روحى و ريشه هاى انسانيت , قربانيهاى گرانبهاى اين وضع , و صفات بردگان يعنى تسليم مطلق در برابر تازيانه ء جلاد و تمرد و نافرمانى در صورت برداشتن شلاق و غرور و سبكسرى در روز قدرتمندى , ره آوردهاى پليد آنند . . بنى اسرائيل چنين بودند , و همواره نيز خواهند بود .

بدينجهت بود كه اين بيحرمتى و خيره سرى را مرتكب شدند :

و اذ قلتم يا موسى لن نؤمن لك حتى نرى الله جهره ( وآنگاه كه گفتيد : اى موسى به تو ايمان نياوريم تا خدا را بى پرده ببينيم )

و به همين جهت بود كه هنوز از ميعاد خدا باز نگشته و همان بر سر كوه و در وعده گاه , سزاى اين هتاكى و بيحرمتى را چشيدند :

فاخذتكم الصاعقه و انتم تنظرون ( پس صاعقه شما را گرفت و شما مى نگريستيد )

ديگر باره رحمت خدا آنان را در بر مى گيرد و فرصت زيستن به آنان مى دهد , شايد خدا را بياد داشته باشند و شكر گزارند . اكنون اين نعمت را به ياد آنان مى آورد :

ثم يعثناكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون ( آنگاه شما را پس از مرگتان برانگيختيم , باشد كه شكر گزاريد )

سپس رعايت و حمايتى را كه در آن صحراى خشك و بى آب و علف از ايشان كرده , خوراك مطبوعى بى هيچ زحمت و تلاش براى آنان فراهم آورده و از گرماى طاقت فرسا و برق آفتاب سوزنده به تدبيرى لطف آميز محفوظشان داشته , به


142
خاطرشان مى آورد :

و ظللنا عليكم الغمام و انزلنا عليكم المن و السلوى كلوا من طيبات ما رزقناكم و ما ظلمونا و لكن كانوا انفسهم يظلمون ( و ابر را سايبان شما كرديم و([ من]( و([ سلوى]( بر شما نازل ساختيم . بخوريد از چيزهاى پاكيزه كه روزيتان كرده ايم . . به ما ستم نكردند بلكه به خودشان ستم روا مى داشتند )

روايات چنين آورده اند كه : خداوند بر سر ايشان ابرى فرستاد تا در برابر شعاع سوزنده ء آفتاب , سايبانى باشد , در صحرا نم بارانى و اثر ابرى نبود , جهنمى بود كه از آن آتش مى تراويد و شعله سر مى كشيد . ولى باران و ابر چندان نعمت و رطوبت در آن پديد آورد كه تن و جان در آن آسايش و سلامت مى يافت .

همچنين آورده اند كه : خداوند([ من]( ( 3 ) را كه چون عسل شيرين بود بر تنه ء درختان در دسترس آنان قرار داد و([ سلوى]( ( 3 ) را كه نوعى مرغ است به وفور در آن صحرا پديد آورد و بدينوسيله خوراك لذيذ و جايگاه آسوده براى آنان فراهم آمد و همه ء اين چيزهاى پاكيزه و نيكو برايشان مباح گشت . . با اينهمه آيا بنى اسرائيل شكر گزاردند و هدايت شدند ؟ دنباله ء آيه , خبر از ستمگرى و انكار آنان مى دهد . . و مى افزايد كه فرجام عمل آنان جز به زيان خودشان نبوده و ايشان جز به خويشتن ستم نكرده اند :

و ما ظلمونا و لكن كانوا انفسهم يظلمون ( به ما ستم نكردند , وليكن به خودهاشان ستم روا مى داشتند )

رشته ء سخن با خطاب به بنى اسرائيل و يادآورى انحراف و عصيان و انكار ايشان , ادامه مى يابد :

و اذ قلنا ادخلوا هذه القريه فكلوا منها حيث شئتم رغدا و ادخلوا الباب سجدا و قولوا حطه نغفر لكم خطاياكم و سنزيد المحسنين فبدل الذين ظلموا قولا غير الذى قيل لهم فانزلنا على الذين ظلموا رجزا من السماء بما كانوا يفسقون

( و آنگاه كه گفتيم : به اين آبادى در آئيد و از آن هر چه و در هر جا خواهيد بى دغدغه و فراوان بخوريد و از اين در سجده كنان وارد شويد و بگوئيد([ : بخشايش ]( تا گناهان شما را بيامرزيم و نيكوكاران را فزونى خواهيم داد , پس ستمكاران , سخنى


143
جز آنچه به آنان گفته شده بود , بجاى آن آوردند , پس بر آنان كه ستم كردند بخاطر آنكه فسق مى ورزيدند , از آسمان عذابى نازل كرديم ) .

بنابر آنچه در برخى از روايات آمده , مقصود از آبادى در اينجا بيت المقدس است كه خداوند بنى اسرائيل را پس از بيرون آمدن از مصر فرمان داده بود كه بدان وارد شوند و([ عمالقه]( را كه ساكنين آن بودند بيرون افكنند و بنى اسرائيل از اين فرمان سرپيچى كردند و گفتند([ : اى موسى ! به يقين در اين آبادى مردمى بيدادگرند و ما هرگز تا آنان بيرون نرفته اند وارد نخواهيم شد , هر وقت آنان رفتند ما داخل مى شويم]( و باز در همين مورد بود كه به پيغمبرشان موسى - عليه السلام - گفتند([ : تا وقتى آنها در اينجايند ما به درون نخواهيم رفت , تو و پروردگارت برويد و بجنگيد ما همين جا نشسته ايم]( و خداوند به همين جهت چهل سال سرگردانى براى آنان قرار داد تا زمانيكه نسل جديد روى كار آمد و با رهبرى و فرماندهى([ يوشع بن نون]( شهر را فتح كرد و بدان وارد شد . . بارى ايشان بجاى آنكه طبق فرمان خدا و به علامت فروتنى و خشوع , سجده كنان به شهر در آيند و بگويند([ حطه]( ( بخشايش ) يعنى گناهان ما را بريز و ما را ببخش , به هيئت ديگرى وارد شدند و سخنى غير از آنچه دستور بود بر زبان جارى ساختند .

فراز بالا , اين حادثه را نيز از تاريخ بنى اسرائيل انتخاب مى كند و در رديف حوادث زمان موسى كه سالها پيش از اين حادثه اتفاق افتاده , به رخ يهوديان مدينه مى كشد . چرا كه از نظر قرآن , تاريخ بنى اسرائيل از آغاز تا انجام به يك شيوه و بر يك روال است , در سراسر آن هر چه بنگرى عصيان است و تمرد است و انحراف . . .

به هر صورت , قرآن اكنون درباره ء ماجرائى سخن مى گويد كه از آن كاملا آگاه و باخبرند . . روزگارى خداوند يارى كرده تا توانسته اند به آبادى معينى وارد شوند و فرمان داده كه به شيوه ئى خاشعانه و خاضعانه به شهر در آيند و از خدا بخواهند كه برايشان ببخشايد و گناهانشان را فرو ريزد و وعده فرموده كه در اينصورت از گناهان ايشان درگذرد و نيكوكاران را از فضل و نعمت خويش افزونى بخشد . . و


144
آنان طبق عادت ديرين يهود , در اينجا نيز فرمان خدا را مخالفت كردند :

فبدل الذين ظلموا قولا غير الذى قيل لهم ( پس ستمكاران , سخنى غير از آنكه به ايشان گفته شده بود بجاى آن گفتند )

از ستمكاران بطور خاص ياد مى كند , يا بدينجهت كه اين ظلم و تبديل فقط از گروه خاصى سر زده و با اين لحن به آنها اشاره مى نمايد و يا از اينرو كه مى خواهد صفت ستمگرى و تجاوز را به عموم آنان نسبت دهد و اين عمل از همه صادر گشته است .

فانزلنا على الذين ظلموا رجزا من السماء بما كانوا يفسقون ( لذا بر آنان ستم كردند بخاطر آنكه فسق مى ورزيدند از آسمان عذابى نازل نموديم )

([ فسق]( مخالفت كردن و از دائره ء فرمان به در رفتن را گويند . . و اين يكى از خصلت هاى بنى اسرائيل بود .

همچنانكه خداوند در بيابان خشك , غذا و در آفتاب سوزان , سايه به آنان ارزانى داشت , به گونه ئى شگفت انگيز و غير عادى - همچون ديگر شگفتى هائى كه به دست موسى انجام گرفته - ايشان را از تشنگى نيز نجات داد . . اكنون قرآن , اين تفضل را و عمل آنان را در برابر آن , به يادشان مى آورد :

و اذا ستسفى موسى لقومه فقلنا اضرب بعصاك الحجر فانفجرت منه اثنتا عشره عينا قد علم كل اناس مشربهم كلوا و اشربوا من رزق الله و لا تعثوا فى الارض مفسدين

( و آنگاه كه موسى براى قوم خويش آب بخواست , پس گفتيم : عصاى خود را بر اين سنگ بنواز , و دوازده چشمه از آن بشكافت كه هر گروهى آبشخور خود را بدانستند . . . روزى خدا را بخوريد و بياشاميد و در زمين سر به تبهكارى برمياوريد )

موسى تقاضاى سيراب شدن آنان را از خدا كرد و خداوند دعاى او را به اجابت مقرون ساخت . به او دستور داده شد كه با چوبدستى خود بر سنگ معينى بنوازد . از آن سنگ دوازده چشمه به عدد دوازده تيره ء بنى اسرائيل , بشكافت . اين دوازده تيره هر يك به يكى از نوادگان يعقوب - كه همان اسرائيل است و بنى اسرائيل


145
بدو منسوبند - نسبت مى رسانيدند و اين پسران كه به نام([ اسباط]( ( جمع سبط به معناى نواده ) معروف بودند و در قرآن به تكرار از آنان ياد شده است , سران قبائل بنى اسرائيل بودند . در آنروزگار هنوز نظام قبائلى بر بنى اسرائيل حكمفرما بود و هر قبيله را به نام نياى بزرگ آن , مى ناميدند .

لذا مى فرمايد([ : هر گروهى آبشخور خود را بدانستند]( يعنى چشمه ء مخصوص به خود از دوازده چشمه را . و به آنان برسبيل روا داشتن يا نعمت بخشيدن يا برحذر كردن از تجاوز و فساد گفته شد :

كلوا و اشربوا من رزق الله و لاتعثوا فى الارض مفسدين ( از روزى خدا بخوريد و بياشاميد و در زمين سر به تبهكارى برمياوريد ) .

زندگى آنان در لابلاى صخره ها و ميان بيابانهاى خشك و در زير آسمان داغ و آتشبار مى گذشت , خداوند از سنگ , سر چشمه ء جوشان آب و از آسمان خوراك مطبوع و لذيذ براى آنان فراهم آورد . ولى بنيه ء روانى ناتوان و نهاديست و فرو مايه نگذاشت كه اين امت به سرمنزل رفيعى كه براى وى مقرر گشته بود و به خاطر آن از مصر مهاجرت كرده بود و به خاطر آن به بيابانگردى افتاده بود , نائل شود خدا به دست پيامبرشان موسى - عليه السلام - آنان را از خوارى و زبونى نجات داد تا سرزمين مقدس را به آنان بسپارد و از فرو دستى و محكوميت رهايشان سازد . . ولى . . . آزادى را بهائى است و عزت را شرائطى . . . و امانت بزرگ خدائى را قربانى و فديه ئى . . . آنها آماده نبودند كه بهاى آزادى را بپردازند و به تكاليف و وظائف سربلندى عمل كنند و قربانى لازم را تقديم دارند . . حتى آماده نبودند كه در اين راه از زندگى آرام و بى دردسرى كه بدان خو گرفته بودند و از خوردنى و آشاميدنى ئى كه بدان انس داشتند , صرفنظر كنند و در راه سربلندى و آزادى و شرافت , خود را با شرائط زندگى جديد تطبيق دهند . مايل بودند از همان خوراكيهاى متنوعى كه غذاى معمولى آنان را در مصر تشكيل مى داد , اكنون نيز استفاده كنند , هوس كرده بودند سير و


146
گندم و عدس و خيار و . . . بخورند !

قرآن , خطاب به يهوديان پرمدعاى مدينه , اين خاطره را تجديد مى كند :

و اذ قلتم يا موسى لن نصبر على طعام واحد فادع لنا ربك يخرج لنا مما تنبت الارض من بقلها و قثائها و فومها و عدسها و بصلها قال اتسبدلون الذى هو ادنى بالذى هو خيرا هبطوا مصرا فان لكم ماسالتم و ضربت عليهم الذله و المسكنه و باو بغضب من الله ذلك بانهم كانوا يكفرون بايات الله و يقتلون النبيين بغير الحق ذلك بما عصوا و كانوا يعتدون

( و آنگاه كه گفتيد : اى موسى ما بر يك خوراكى صبر نتوانيم كرد , از پروردگار خويش بخواه تا از آنچه زمين مى روياند , سبزى و خيار و گندم و عدس و پياز , براى ما برون آورد . گفت : آيا پست تر را به جاى بهتر مى خواهيد ؟ به شهرى فرود آئيد , آنچه خواستيد در آنجا هست ! . . و خوارى و مستمندى بر آنان مقرر گشت و به غضب خدا دچار شدند , اين بدانجهت بود كه به نشانه هاى خدا كفر مى ورزيدند و پيغمبران را به ناروا مى كشتند , زيرا نافرمان شده و تجاوز و تعدى پيش گرفته بودند )

موسى درخواست آنان را با تقبيح و انكار , تلقى كرد :

اتستبدلون الذى هو ادنى بالذى هو خير ( آيا پست تر را به جاى بهتر مى خواهيد ؟ ) فرو دستى و پستى را مى طلبيد در حاليكه خداوند براى شما برترى و بزرگى خواسته است ؟

اهبطوا مصرا فان لكم ما سالتم ( به شهرى فرود آئيد , آنچه خواسته ايد براى شما هست )

يا به اين معنى كه آنچه درخواست مى كنيد چندان بى ارزش و ناقابل است كه در خور درخواست نيست , در هر شهرى به وفور بدست مى آيد . به هر شهرى مى خواهيد فرود آئيد , در آن اين چيزها را خواهيد يافت . و يا به اين معنى كه : بنابراين به همان كشور مصر كه از آن هجرت كرده ايد برگرديد , برگرديد به همان زندگى معمولى هميشگى تان , به همان زندگى پست ذلتبارتان , آنجا براى شما عدس و پياز و گندم و خيار هست ! و آن رسالت بزرگى كه براى آن انتخاب شده بوديد واگذاريد . . بنابراين دومين معنى , اين سخن موسى نوعى توبيخ و سرزنش است .

به نظر من همين وجه دوم كه برخى از مفسران , بعيدش شمرده اند , برتر


147
است . به دليل دنباله ء آيه :

و ضربت عليهم الذله و المسكنه و باوابغضب من الله ( و خوارى و مستمندى بر آن مقرر شد و به غضب خدا دچار گشتند )

چه , برنوشتن خوارى و مستمندى برآنان و دچار شدنشان به خشم خدائى , از نظر تاريخى در آن مرحله از زندگى بنى اسرائيل نبوده و در دوره هاى بعدى واقع گشته است , در دوره ئى پايان آيه بدان اشاره مى كند :

ذلك بانهم كانوا يكفرون بايات الله و يقتلون النبيين بغير الحق ذلك بما عصوا و كانوا يعتدون ( اين بدانجهت بود كه به نشانه هاى خدا كفر مى ورزيدند و پيغمبران را به ناروا مى كشتند , زيرا نافرمان شده و تعدى پيش گرفته بودند ) .

و اين كارها , چندين نسل بعد از روزگار موسى از ايشان سر زده است . اينكه در اينجا سخن از خوارى و مستمندى ايشان به ميان مى آيد فقط به مناسبت درخواست عدس و پياز و گندم و خيار است ! پس مناسب است كه خطاب موسى به ايشان كه([ به شهرى فرود آئيد]( براى يادآورى ذلت ايشان در نظام مصر , و رهائى از آن , و آنگاه توبيخ خواهش بيجاى آنان نسبت به خوراكيهائى كه در روزگار ذلت مى خورده اند , باشد .

تاريخ هيچ ملتى اين اندازه شاهد سنگدلى و انكار و تجاوز و بى اعتنائى به مشعلداران هدايت , نيست . بسيار اتفاق افتاد كه بنى اسرائيل پيامبران خدا را كشتند و سر بريدند و با اره دو نيم كردند . . و اين شنيعترين كارى است كه يك ملت با داعيان مخلص حق مى تواند انجام داد . هميشه كفر و انكار و ظلم و تعدى و نافرمانى و عصيان آنان به بدترين وضع و زشت ترين وجه انجام مى گرفت و در هر مورد به كارهائى دست مى زدند كه در تاريخ , مشابهى براى آن نمى توان يافت .

با اينهمه , ادعاهاى بزرگ و عجيبى هم داشتند . معتقد بودند كه يگانه امت بر حق و يگانه نژاد برگزيده ء خدا و تنها مردم مستوجب پاداش و تنها گروه


148
برخوردار از فضل خدا , ايشانند ! در اينجا قرآن , ادعاهاى بزرگ و بيجاى آنان را رد مى كند و يكى از اصول و مبانى خود را كه در ضمن يا بعد يا قبل از بسيارى از داستانهاى قرآن تكرار شده , بيان مى نمايد و آن , اصل([ : وحدت ايمان و وحدت عقيده]( است . طبق اين اصل , هر عقيده ئى كه به تسليم آدمى در برابر خدا منتهى گردد و ايمانى را كه سرچشمه ء عمل صالح است موجب گردد , پذيرفته است و فضل الهى در انحصار يك تيره يا يك گروه مخصوص نيست , از آن همه ء مؤمنان است , در هر زمان و در هر مكان , در هر دوره بر حسب آئين مقرر و پذيرفته ء خدائى , تا آنكه رسالت بعدى آئين ديگرى را كه مؤمنان بايد بدان گردن نهند , در دسترس آنان قرار دهد :

ان الذين امنوا والذين هادوا و النصارى و الصابئين من امن بالله واليوم الاخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون

( به يقين آنانكه مؤمنند و آنانكه يهودى و نصرانى و صائبى اند , هر كدام به خدا و روز ديگر معتقد باشند و كارهاى شايسته كنند , پاداش آنان نزد پروردگارشان است , نه بيمى بر آنان هست و نه اندوهگين مى شوند )

مراد از مؤمنان , گرويدگان به اسلام اند و مراد از([ الذين هادوا]( يهوديانند ( يا بدين مناسبت كه([ هادوا]( يعنى به خدا بازگشتند و يا از اينجهت كه از نسل([ يهودا]( يند ) و مراد از نصرانيان , پيروان عيسى . و اما درباره ء([ صابئين]( نظريه ء مقبول تر آنست كه ايشان گروهى از مشركان عرب بودند پيش از بعثت پيامبر اسلام , كه در آئين بت پرستى قوم خود شك آوردند و به دنبال عقيده ء قابل قبولى به راه افتادند تا معتقد به توحيد شدند . گفته اند كه : اين گروه بر آئين حنيف يعنى آئين ابراهيم عمل مى كردند و از قوم خود كناره گرفته بودند ولى ديگران را به عقيده ء خود دعوت نمى كردند . مشركان درباره ء آنان مى گفتند([ : آنهم صباوا]( يعنى اينها از دين پدرى خود روى گردانده اند , همانطور كه بعدها درباره ء مسلمانان نيز همينطور قضاوت مى كردند و از آن پس([ صابئه]( و صابئى ها ناميده شدند . و اين قول بهتر است از


149
گفته ء برخى مفسران كه : آنان ستاره پرست بودند .

اين آيه اعلام مى كند كه از همه ء اين گروهها هر كس به خدا و روز جزا ايمان آورده باشد و كار نيكو و شايسته انجام داده باشد , نزد خداوند از پاداش و ثواب برخوردار خواهد شد و او را بيمى و اندوهى نيست . پس ملاك و ميزان , حقانيت عقيده است نه پيوند نژادى , و قومى . . و اين طبعا مربوط است به دوران پيش از بعثت محمدى - صلى الله عليه و آله - و اما پس از ظهور اين رسالت , تنها همين شكل خاص ايمان داراى اعتبار است و بس .

سخن با گزاره ء ماجراهاى بنى اسرائيل , خطاب به يهوديان مدينه و در حضور مسلمانان , ادامه مى يابد :

و اذ اخذنا ميثاقكم و رفعنا فوقكم الطور خذوا ما اتيناكم بقوه و اذكروا ما فيه لعلكم تتقون ثم توليتم من بعد ذلك فلولا فضل الله عليكم و رحمته لكنتم من الخاسرين

( و آنگاه كه از شما پيمان گرفتيم و كوه طور را برفراز شما برافراشتيم , كتابى را كه به شما داده ايم با قدرت بگيريد و آنچه در آن است بياد داشته باشيد , شايد تقوى پيشه كنيد . پس بعد از آن پشت بكرديد و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نمى بود , يقينا از زيانكاران بوديد )

تفصيل اين پيمان در سوره هاى ديگر آمده و بخشى از آن در آيات بعدى همين سوره نيز ذكر شده است . در اينجا موضوع حائز اهميت , يكى كيفيت صحنه پردازى قرآن است و ديگر بيان اين نكته كه چه تناسب روانى و بيانى است ميان قدرت برافراشتن صخره برفراز سرايشان و قدرت گرفتن عهد خدائى و آنگاه صدور اين فرمان كه محتواى اين عهد را با قدرت بگيرند و در آن عزم راسخ خود را بكار اندازند . موضوع عقيده , موضوعى نيست كه گذشت و سهل انگارى در آن راهى داشته باشد , شوخى و سستى و راه حلهاى ميانه در اين مسئله , جائى ندارند . اين , پيمان خدا با مؤمنان است و جدى و حق است پس در آن جز به جد و حق نبايد عمل كرد . . تكاليف دشوارى نيز با آن همراه است . . . ولى اين طبيعت عقيده


150
است و از آن گريزى نيست . امرى است بزرگ و بزرگتر از هر چيزى در جهان , بايد بطور جدى و به شيوه ء خواستاران مصمم و پايدار و دامن به كمر زده و آشنا به وظائف راه , آن را دنبال كرد . كسى كه در اين راه گام مى نهد بايد كاملا بفهمد كه زندگى راحت و بى دغدغه و همراه با نعمت و عافيت را وداع مى گويد , همانطور كه پيامبر وقتى به رسالت رسيد فرمود([ : دوران خواب , سپرى شد اى خديجه]( ! و همانطور كه خداوند به پيامبر فرمود :

([ همانا بر تو گفتارى سنگين مى فرستيم]( .

و همانطور كه خداوند به بنى اسرائيل خطاب كرد :

خذوا ما اتيناكم بقوه و اذكروا ما فيه لعلكم تتقون ( آنچه را به شما داده ايم با قدرت بگيريد و محتويات آن را بياد داريد باشد كه پرهيزگار شويد )

عهد الهى را با قدرت و جديت و عزم راسخ و تصميم قاطع , گرفتن , مستلزم آن نيز هست كه محتواى آن را به ياد داشته باشند و حقيقت آن را درك كنند تا فقط حماسه و شور و نيرو و تهى از تفكر و تعمق نباشد . عهد خدائى , آئين زندگى است , مكتبى است كه در روان آدمى بصورت بينش و تفكرى خاص , و در زندگى عينى و عملى انسانها بصورت نظام و قواره ئى معين , و در رفتار افراد بصورت ادب و شيوه ئى مخصوص , تجلى مى كند و در نهايت , به تقوى و احساس حضور خدا و خشيت از سرانجام كار , منتهى گردد .

ولى دريغ . . ! تيره بختى و سيرت زشت , بنى اسرائيل را از رسيدن به اين عاقبت باز داشت :

ثم توليتم من بعد ذلك ( سپس بعد از آن پشت بكرديد )

ديگر باره رحمت خدا به سراغشان آمد و فضل الهى در برشان گرفت و آنان را از خسارتى بزرگ و صريح , نجات داد :

فلولا فضل الله عليكم و رحمته لكنتم من الخاسرين ( و اگر فضل و رحمت خدا نمى بود , يقينا در شمار زيانكاران مى بوديد )


151

بار ديگر يكى از مظاهر بد عهدى و تباهى و پيمان شكنى و سست عنصرى و ناتوانى از تحمل تكاليف و زبونى در برابر هوسها و بهره هاى نقد و نزديك را , به رخ آنان مى كشد :

و لقد علمتم الذين اعتدوا منكم فى السبت فقلنا لهم كونوا قرده خاسئين فجعلناها نكالا لما بين يديها و ما خلفها و موعظه للمتقين

( يقينا ( خبر ) آنهائى را از شما كه در شنبه تعدى كردند دانسته ايد , پس به آنها گفتيم : بوزينگانى مطرود شويد ! . پس آنها را عبرت حاضران و آيندگان و پندى براى پرهيزگاران قرار داديم )

قرآن , ماجراى تعدى آنان را در جاى ديگر به تفصيل بيان كرده([ : و از ايشان داستان آن آبادى را كه بر كرانه ء دريا بود بپرس , آنجا كه به حرمت شنبه تعدى مى كردند , چرا كه ماهيها به روز شنبه فراوان فراهم مى آمد و روزى كه شنبه نداشتند , نمى آمد]( ( اعراف : 163 ) درخواست كرده بودند كه در هفته يك روز به عنوان روز مقدس , براى استراحت داشته باشند , خداوند روز شنبه را به اين عنوان تعيين كرد و مقرر داشت كه در آن روز براى كسب معيشت دست به كارى نزنند . سپس آنان را بوسيله ء ماهى در بوته ء آزمايش نهاد : روز شنبه كه مى شد ماهى فراوانى بر روى آب ظاهر مى گشت و چون شنبه مى گذشت , از ماهى هم خبرى نبود ! اين آزمايشى بود كه اسرائيلى در برابر آن تاب ايستادگى نداشت ! چطور بنشيند و تماشا كند تا اين ماهى دسترس از چنگش بيرون رود ؟ فقط به پاس عهد خدائى ؟ ! خوى يهودى اين نيست ! .

اين بود كه با همان شيوه پنهانكارانه و مرموز , دست به تعدى زدند , روز شنبه كه مى شد ماهى ها را محاصره مى كردند و به وسيله ئى ميان آنان و دريا فاصله مى افكندند ولى صيدشان نمى كردند , چون شنبه مى گذشت پيش مى رفتند و ماهى هاى توقيف شده را مى ربودند !

فقلنا لهم كونوا قرده خاسئين ( پس به آنان گفتيم : بوزينگانى قبيح و مطرود شويد )


152

سزاى سرپيچى از فرمان خدا و تنزل از مقام انسان با اراده , برايشان مسلم شد و به دنياى حيوانات و بهائم - اين موجودات بى اراده كه از خواهش شكم قدمى فراتر نگذارده اند - سرنگون گشتند . چرا كه از نخستين ويژگى انسان و مايه ء انسانيت وى , يعنى از اراده تهى گشته بودند و اين خصلت را كه وسيله ء حفظ پيمان خدا است از دست داده بودند .

لزومى ندارد كه حتما جسم آنان به بوزينه تبديل شده باشد , اين بود كه روح و فكر آنان صفت بوزينگان گرفت ( 1 ) و روشن است كه نقش فكر و انديشه در چهره و جبين , اثراتى مى گذارد و در اندام و صورت دگرگونيهائى پديد مى آورد .

اين حادثه در همان زمان و در دورانهاى بعد براى مخالفان و معاندان , درسى عبرت آموز و براى مؤمنان و پرهيزگاران پندى سودبخش گشت :

فجعلناها نكالا لما بين يديها و ما خلفها و موعظه للمتقين ( پس آن را عبرت حاضران و آيندگان و پندى براى پرهيزگاران قرار داديم ) .

در پايان اين درس , ماجراى گاو مطرح مى شود , به تفصيل و در قالب يكداستان و نه چون ماجراهاى گذشته , با اشارتى كوتاه . . . چرا كه در سوره هاى مكى و نه در هيچ جاى ديگر قرآن از اين ماجرا ذكرى نرفته است . در اين داستان , لجاجت و حق ناپذيرى و كندروى و بهانه جوئى كه نشانه هاى بارز بنى اسرائيل است , كاملا نمايش داده شده است :

و اذ قال موسى لقومه ان الله يأمركم ان تذبحوا بقره قالوا اتتخذنا هزوا قال اعوذ بالله ان اكون من الجاهلين قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ماهى قال انه يقول انها بقره لا فارض و لا بكر عوان بين ذلك فافعلوا ما تؤمرون قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ما لونها قال انه يقول انها بقره صفراء فاقع لونها تستر الناظرين قالوا ادع لنا ربك يبين

1 - و لزومى نيز ندارد كه آيه را از معناى ظاهر آن انداخته و بى توجه به قدرت بى انتهاى خداوند , دگرگونى جسمى را در آنان منكر شويم . وانگهى مگر عبرت آيندگان و معاصران بودن جز با مسخ جسمى ظاهرى امكان پذير است ؟ ( م )


153
لنا ماهى ان البقر تشابه علينا و انا ان شاء الله لمهتدون قال انه يقول انها بقره لاذلول تثير الارض و لا تسقى الحرث مسلمه لاشيه فيها قالوا الان جئت بالحق فذبحواها و ما كادوا يفعلون و اذ قتلتم نفسا فاداراتم فيها و الله مخرج ما كنتم تكتمون فقلنا اضربوه ببعضها كذلك يحيى الله الموتى و يريكم اياته لعلكم تعقلون

( و آنگاه كه موسى به قوم خود گفت : همانا خدا به شما فرمان مى دهد كه گاوى را سر ببريد , گفتند : آيا ما را به مسخره مى گيرى ؟ گفت : به خدا پناه مى برم از اينكه نادان باشم . گفتند : براى ما پروردگار خويش را بخوان تا بر ما روشن كند كه آن چيست ؟ گفت : خدا گويد آن گاوى است نه سالخورده نه خردسال , ميانه ء اين دو حال , پس آنچه فرمان يافته ايد به كار بنديد . گفتند : براى ما پروردگار خويش را بخوان تا بر ما روشن كند كه رنگ آن چگونه است ؟ گفت : خدا مى گويد آن گاوى است زرد خوشرنگ كه رنگش بينندگان را شادمان مى كند . گفتند : براى ما پروردگار خويش را بخوان تا بر ما روشن كند كه آن چيست ؟ همانا گاو بر ما مشتبه گشته است و اگر خدا بخواهد هدايت يابيم . گفت : خدا گويد آن گاوى است نه چنان رام كه زمين شخم زند و كشت آب دهد , از همه ء عيب ها تهى است و نشانى در آن نيست . گفتند : اكنون حق را گفتى , پس گاو را سر بريدند و نزديك بود نكنند . و آنگاه كه كسى را كشتيد پس درباره ء آن به كشمكش برخاستيد و خدا افشا كننده ى چيزى است كه نهانش مى داشتيد . پس گفتيم : با قطعه ئى از گاو بر كشته زنيد , خدا اينچنين مردگان را زنده مى كند و نشانه هاى خود را به شما مى نماياند , شايد بينديشيد ) .

در اين داستان كوتاه , از چند سوى مختلف مى توان نگريست : از سوى دلالت آن بر سرشت و خوى موروثى بنى اسرائيل , از سوى دلالت آن برقدرت خداوند و حقيقت برانگيختگى از مرگ و طبيعت مرگ و زندگى , و از سوى جنبه ء هنرى و شيوائى گزاره ء داستان هم در شروع , هم در انجام و هم از نظر همسانى با رشته ء سخن .

در اين داستان , مشخصات اصلى طبيعت اسرائيلى , نمودار مى گردد : گسيختگى پيوند دل با سرچشمه ء زلال و شفاف ايمان به غيب و اعتماد به خدا و آمادگى براى تصديق دعوت پيامبران , كند روى و كاهلى در قبول مسئوليت , بهانه جوئى و عذر تراشى در انجام تكاليف و بالاخره , ريشخند حقايق كه برخاسته از سنگيندلى و گستاخى است .

پيامبرشان به آنان گفت([ : خداوند فرمان مى دهد كه گاوى را سر ببريد]( اين سخن با همين لحن , براى پذيرش و عمل , كافى بود . پيامبرشان همان رهبرى است


154
كه به فرمان خدا و با يارى او , آنان را از عذابى ذلتبار رهانيده است و اينك نيز گوشزد مى كند كه اين دستور , از سليقه و نظر شخصى او نيست , فرمان همان خدائى است كه وى در پرتو هدايت او , آنان را رهبرى مى كند . . با اينحال پاسخ آنان چه بود ؟ پاسخ آنان سخنى ابلهانه و بى ادبانه بود , پيغمبر خدا را متهم كردند كه آنان را به مسخره گرفته است - گوئى يك انسان خدا شناس - چه رسد يك پيغمبر - مى تواند نام خدا و فرمان او را وسيله ء ريشخند و تمسخر قرار دهد :

قالوا اتتخذنا هزوا ( گفتند : آيا ما را به مسخره مى گيرى ؟ )

پاسخ موسى به اين اظهار حماقت آميز آن بود كه به خدا پناه ببرد و با ملايمت و به شيوه ء تعريض و كنايه گوئى , آنان را به تأدبى كه شايسته ء بنده در برابر خداى متعال است , رهنمون شود و بفهماند كه آنچه درباره ء او گمان برده اند , در خور كسى است كه به شأن و منزلت حضرت پروردگار واقف نباشد و شيوه ء ادب لايق او را نشناسد و بدان اهتمام نورزد :

قال اعوذ بالله ان اكون من الجاهلين ( گفت : به خدا پناه مى برم از اينكه در زمره ء جاهلان باشم )

اين سخن آموزنده , براى اينكه آنان را بر خودشان بشوراند تا به خدا باز گردند و فرمان پيامبر را گردن نهند , بسنده بود . . ولى آخر آنان([ بنى اسرائيل]( بودند ! !

آرى , آنها مى توانستند هر گاوى را كه بخواهند , انتخاب و ذبح كنند , در اينصورت مطيع امر خدا و مجرى فرمان پيغمبر مى بودند . ولى طبيعت كند رو و بهانه جو و روح كژ و منحرف آنان , گريبانشان را گرفت و چنين گفتند :

قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ماهى ( گفتند : براى ما پروردگارت را بخوان كه بر ما روشن كند آن چيست ؟ )

لحن سئوال نشان مى دهد كه هنوز مى پنداشته اند موسى آنان را دست انداخته است . چه , اولا مى گويند([ پروردگارت را]( . . . گوئى خداوند فقط پروردگار


155
موسى است و پروردگار آنان نيست و گوئى اين درخواست به آنان مربوط نيست و فقط مربوط به موسى و پروردگار اوست ! ثانيا از او مى خواهند كه از پروردگارش بپرسد([ : آن چيست]( از ماهيت آن سئوال مى كنند و سئوال از ماهيت در اينجا - اگر چه به منظور پرسش از صفات و خصوصيات باشد - متضمن نوعى انكار و استهزاء است . آن چيست ! معلوم است كه آن([ گاو]( است , اين را موسى از اول نيز گفته بود . آرى فقط يك گاو . . . !

اينجا نيز موسى به گونه ء شايسته ئى آنان را به راه مى آورد , در پاسخ , از شيوه ء سئوال آنان چشم مى پوشد و به رويشان نمى آورد كه لحن سئوالشان انحراف آميز بوده است , زيرا نمى خواهد با آنان وارد مناقشه ء لفظى شود , لذا جواب آنان را آنطور كه شايسته ء يك آموزگار مربى با گروهى نادان منحرف است , ادا كرد يعنى از صفات آن گاو , سخن گفت :

قال انه يقول انها بقره لا فارض و لا بكر عوان بين ذلك ( گفت : آن گاوى است نه سالخورده و نه خوردسال , ميانه ء اين دو حال )

نه چندان پير است و نه چندان جوان , متوسط و ميانه سال است . و به دنبال اين بيان موجز : نصيحيتى آمرانه و قاطع نيز بجاى آورد :

فافعلوا ما تؤمرون ( پس آنچه فرمان يافته ايد به كار بنديد ) .

براى كسى كه به راستى در پى دانستن حقيقت است اين , بيانى بسنده است . اكنون كه دو نوبت پيامبر خدا با لحنى شايسته , آنان را به راه آورده و شيوه ء ادب لازم در سئوال و جواب را عملا به ايشان آموخته , بايد به ميل و اختيار خود , گاوى را كه نه چندان پير باشد و نه چندان خردسال , انتخاب مى كردند و ذمه ء خويش را آسوده و فرمان خدا را امتثال مى نمودند و خود را به دردسرهاى بعدى نمى افكندند . . ولى اسرائيلى , اسرائيلى است !

دوباره توضيح خواستند :

قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ما لونها ( گفتند : پروردگارت را بخوان تا براى ما بيان كند كه رنگ


156
آن چگونه است ؟ )

باز با همان لحن([ : پروردگارت را]( . . به هر حال , اكنون كه موضوع را شكافته و از تفصيلات پرسيده اند ناگزير بايد جواب تفصيلى به آنان داده شود :

قال انه يقول انها بقره صفراء فاقع لونها تستر الناظرين ( گفت : خدا مى گويد آن گاوى است زرد خوشرنگ كه رنگش بينندگان را شادمان كند ) .

بدين ترتيب به دست خود , دائره ء اختيار را بر خويش تنگ گرفتند , وظيفه ء آنان اين شد كه در جستجوى گاوى باشند كه داراى خصوصياتى است , ميانه سال است و پير يا جوان نيست , به رنگ زرد خوشايند است , علاوه چنان است كه ديدارش بينندگان را خرسند و شادمان مى سازد , پيداست كه شادمان شدن بينندگان در صورتى است كه آن حيوان از همه رو آراسته و سالم و با نشاط و براق نيز باشد چه , طبيعى است كه از ديدار گاوى لاغر و بدقواره و زشت و ناسالم - اگر چه به رنگ زرد - براى بيننده , مسرتى حاصل نمى گردد .

ديگر سستى و دير جنبى بس بود , بايد به همين مقدار اكتفا مى كردند و تكليف را به جا مى آوردند . . . ولى چنين نكردند , بار ديگر با سئوالى بى جا , كار را پيچيده تر و تكليف خود را دشوارتر ساختند , باز از ماهيت گاو پرسيدند :

قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ماهى ( گفتند : پروردگارت را بخوان تا بيان كند كه آن چيست ؟ )

و از اين سئوال و هم از اينكه در انجام تكليف , كاهلى كرده اند , عذر آوردند كه كار دشوار است :

ان البقر تشابه علينا ( همانا اين گاو بر ما مشتبه گشته است )

و گويا اينبار , به لجاجت خود نيز پى برده بودند كه افزودند :

و انا ان شاء الله لمهتدون ( و ما اگر خدا بخواهد يقينا هدايت خواهيم يافت )

باز ناگزير , كار پيچيده تر و دشوارتر مى گشت و دائره گسترده ء اختيار , بر آنان تنگتر مى شد و براى گاو مورد نظر , صفت ها و مشخصات تازه ئى ذكر مى گرديد , مشخصاتى كه در آغاز هرگز داخل در تكليف نبود :


157

قال انه يقول انها بقره لا ذلول تثير الارض و لاتسقى الحرث مسلمه لاشيه فيها ( گفت : خدا مى گويد آن گاوى است نه چنان رام كه زمين شخم زند و كشت آب دهد , از همه ء عيب ها تهى است و نشانى در آن نيست )

بنابرين كافى نيست كه گاوى ميانه سال و زرد خوشرنگ و شادى آفرين , ذبح شود , بلكه علاوه بر اين بايد رنج آبيارى و شخم نديده و رام كار نشده باشد و افزونتر آنكه از هر عيبى سالم باشد و خط و نشانى بر او ديده نشود .

در اين هنگام و پس از آنكه كار بسى پيچيده و شرائط بسى دشوار و دائره ء انتخاب بسى تنگ شده بود :

قالوا الان جئت بالحق ( اكنون حق را آوردى )

اكنون ! گوئى آنچه تاكنون گفته شده حق نبوده يا تا اين لحظه آنها باور نمى داشته اند كه او حق را به آنها ارائه مى دهد .

فذبحوها و ما كادوا يفعلون ( پس آنرا سر بريدند و نزديك بود نكنند )

اكنون كه كار را به انجام رسانيده و تكليف را گزارده بودند , نوبت آن بود كه خداوند مقصود خود را از اين تكليف , به آنان باز نمايد :

و اذ قتلتم نفسا فاداراتم فيها و الله مخرج ماكنتم تكتمون فقلنا اضربوه ببعضها كذلك يحيى الله الموتى و يريكم اياته لعلكم تعقلون ( و آنگاه كه كسى را كشتيد پس درباره آن به كشمكش برخاستيد و خدا افشا كننده ء چيزى است كه نهانش مى داشتيد . پس گفتيم : با قطعه ئى از گاو بر پيكر كشته زنيد , خدا اينچنين مردگانرا زنده مى كند و نشانه هاى خود را به شما مى نماياند , شايد بينديشيد )

اينجا به دومين بعد داستان مى رسيم , بعد دلالت آن بر قدرت آفريدگار و حقيقت برانگيختگى از مرگ و طبيعت مرگ و زندگى . از اينجا لحن سخن از حكايت و بيان حال به خطاب و مكالمه بدل مى گردد .

خداوند حكمت ذبح گاو را براى قوم موسى افشا كرد . . . آنها يكتن از مردم خود را كشته بودند و هر طائفه تهمت قتل را بر ديگرى مى نهاد و شاهدى در ميان نبود . خدا اراده كرد كه حق را با زبان خود مقتول آشكار سازد و ذبح گاو , وسيله ئى براى زنده كردن او بود , بايد بخشى از لاشه ء گاو ذبح شده به پيكر او مى زدند . .


158
چنين كردند و مرده زنده گشت تا خود قاتل خويشتن را بشناساند و غبار شك و ترديدى را كه بر اين حادثه نشسته , بزدايد و تا حق و باطل با محكمترين دلائل , از يكديگر باز نموده شوند .

ولى . . . اين وسيله چرا ؟ خدا كه مى تواند بى وسيله مرده را زنده كند , وانگهى گاو سربريده را با كشته ء از مرگ سر برداشته چه مناسبت ؟

گاو , طبق سنت بنى اسرائيل به عنوان قربانى , ذبح مى شود و به وسيله ء پاره ئى از لاشه ء حيوان ذبح شده , روح به پيكر شخص مقتول باز مى گردد , در آن لاشه , نه حيات هست و نه قدرت زنده كردن , فقط به ظاهر وسيله ئى است براى نماياندن قدرت خدا , قدرتى كه بشر از كيفيت عمل و تأثير آن بى خبر است , او فقط آثار آن را مى بيند ولى كنه آن و شيوه ء عمل آن را نمى داند([ : خدا مردگان را اينگونه زنده مى كند]( اينگونه كه مى بينيد و نميدانيد چگونه شد و چنين ساده و آسان و بى دردسر .

فاصله ميان طبيعت زندگى و طبيعت مرگ , فاصله ئى شگفت آور و گيج كننده است . با اينحال در حساب قدرت خدائى بسى آسان و كوچك است . . چگونه ؟ . . اين ديگر چيزى است كه كسى از آن آگاه نيست و نمى تواند باشد . شناخت ماهيت يا چگونگى اين كار , رازى از رازهاى الوهيت است و بشر را بدان راه نيست . توان بشر تا آنجاست كه رهنمونى ها و دلالت هائى را كه در اين قدرت نمائى , مضمر است بشناسد و از آن پند گيرد([ : نشانه هاى خود را به شما مى نماياند شايد بينديشيد ) .

در پايان اين قسمت , اشاره ئى هم به زيبائى طرز اداء و هماهنگى و تناسب آن با سياق آيه , ضرور است .

داستان كوتاهى آغاز مى شود , خواننده در برابر موضوعى كه پايان آن برايش مجهول است قرار مى گيرد , در آغاز داستان معلوم نيست به چه علت خدا به بنى اسرائيل فرمان داده كه گاوى بكشند , خود بنى اسرائيل نيز كه تكليف الهى خطاب به آنهاست , هنوز فلسفه ء حكم را نمى دانند و همين , آزمايش ميزان اطاعت و قبول و تسليم


159
آنها است .

سپس گفت و شنود پياپى موسى است با قومش كه حتى با نقل سخن موسى به خداوند و پاسخ خداوند به او , نيز قطع نمى شود , با آنكه در هر نوبت , بنى اسرائيل از وى درخواست مى كردند كه از خدا بپرسد و او مى پرسيد و پاسخ پروردگار را براى آنان حكايت مى كرد , ولى سياق سخن در داستان چنين نيست كه : موسى از پروردگارش پرسيد و پروردگارش بدو پاسخ داد و . . رعايت ادب لايق به عظمت خداوند نيز همين را اقتضا مى كند كه او در جريان لجاج ورزى مستمر بنى اسرائيل قرار داده نشود .

ناگهان خواننده با حادثه ء غير منتظره ئى روبرو مى گردد , همان حادثه ئى كه براى بنى اسرائيل نيز در آنروز , غير منتظره بود . . . زنده شدن و لب به سخن گشودن مرده بر اثر برخورد با يكى از اعضاى لاشه ء بيجان و بى سخن آن حيوان . .

و بدينگونه در داستانى كوتاه از داستانهاى زيباى قرآن , شيوائى طرز تعبير و اداء با اهميت موضوع حكيمانه ء آن , توأم مى گردد . ( 1 )

پس از اين آخرين صحنه ء داستان , كه لازمه اش برانگيختن حساسيت و خشيت و تقوا در دل , بنى اسرائيل است , و پس از همه ء آن صحنه ها و ماجراهاى پند آموز و عبرت آميز , فراز زير - كه درست نقطه ء مقابل حالتى است كه شنونده انتظار آن را مى برد - به عنوان خاتمه ء داستان ذكر مى شود :

ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجاره او اشد قسوه و ان من الحجاره لما يتفجر منه الانهار و ان منها لما يشقق فيخرج منه الماء و ان منها لما يهبط من خشيه الله و ماالله بغافل عما تعملون

( از پس اين , دلهايتان سخت شد كه چون سنگ يا سخت تر بود , و همانا بعضى سنگها جويها از آن بشكافد و بعضى از آنها دو پاره شود و از آن آب برون آيد و بعضى از آنها از ترس خدا فرو مى افتد , و خدا از آنچه مى كنيد به غفلت نيست )

1 - براى تفصيل به بخش([ : القصه فى القرآن]( در كتاب([ التصوير الفنى فى القرآن]( رجوع كنيد . ( مؤلف )


160

سنگ , كه با دل آنان مقايسه شده و دل آنان سختتر و بيحاصلتر به حساب آمده , چيزى است كه بنى اسرائيل از آن خاطره ها داشتند , سنگى را ديده بودند كه از آن دوازده چشمه جوشيد , كوه را ديده بودند كه چون فروغ خدا بر آن تابيد از هم بپاشيد و موسى مدهوش بر زمين بغلتيد . . . ولى دلهاى آنان نرم نگشت و نم هدايتى از آن نتراويد و از خشيت و تقواى خدا نطپيد . . . دلهائى سخت و سياه و بيحاصل و نعمت ناشناس . . . و اين تهديد بدينمناسبت است :

و ما الله بغافل عما تعملون ( و خدا از آنچه مى كنيد به غفلت نيست )

و با اين جمله , اين بخش از گزاره ء سرگذشت بنى اسرائيل - كه سرشار و مالامال از كفر و تكذيب و كژى و خيره سرى و فريب و فتنه و سنگدلى و بيحاصلى و سركشى و هرزگى است - پايان مى يابد . .


161

افتطمعون ان يؤمنوا لكم و قد كان فريق منهم يسمعون كلم الله ثم يحرفونه من بعد ما عقلوه و هم يعلمون ( 75 ) و اذا لقوا الذين ءامنوا قالواءامنا و اذا خلا بعضهم الى بعض قالوا اتحدثونهم بما فتح الله عليكم ليحاجوكم به عند ربكم افلا تعقلون ( 76 ) أولا يعلمون ان الله يعلم ما يسرون و ما يعلنون ( 77 ) و منهم أميون لايعلمون الكتب الا أمانى و ان هم الا يظنون ( 78 ) فويل للذين يكتبون الكتب بأيديهم ثم يقولون هذا من عند الله ليشتروا به ثمنا قليلا فويل لهم مما كتبت أيديهم و ويل لهم مما يكسبون ( 79 ) و قالوا لن تمسنا النار الا أياما معدوده قل اتخذتم عندالله عهدا فلن يخلف الله عهده أم تقولون على الله ما لاتعلمون ( 80 ) بلى من كسب سيئه و أحطت به خطيئته فأولئك اصحب النار هم فيها خلدون ( 81 ) والذين ءامنوا و عملوا الصلحت


162
أولئك اصحب الجنه هم فيها خلدون ( 82 ) و أذ أخذنا ميثق بنى اسراءيل لا تعبدون الا الله و بالوالدين احسانا و ذى القربى و اليتمى و المسكين و قولوا للناس حسنا و اقيموا الصلوه وءا توا الزكوه ثم توليتم الا قليلا منكم و انتم معرضون ( 83 ) و اذ اخذنا ميثقكم لاتسفكون دماءكم و لاتخرجون انفسكم من ديركم ثم اقررتم و انتم تشهدون ( 84 ) ثم انتم هولاء تقتلون انفسكم و تخرجون فريقا منكم من ديرهم تظهرون عليهم بالاثم و العدون و ان ياتوكم اسرى تفدوهم و هو محرم عليكم اخراجهم افتؤمنون ببعض الكتب و تكفرون ببعض فماجزاء من يفعل ذلك منكم الاخزى فى الحيوه الدنيا و يوم القيمه يردون الى اشد العذاب و ما الله بغفل عما تعملون ( 85 ) اولئك الذين اشتروا الحيوه الدنيا بالاخره فلا يخفف عنهم العذاب و لا هم ينصرون ( 86 ) ولقدءاتينا موسى الكتب و قفينا من بعده بالرسل وءاتينا عيسى ابن مريم البينت و ايدنه
163
بروح القدس افكلما جاءكم رسول بما لاتهوى انفسكم استكبرتم ففريقا كذبتم و فريقا تقتلون ( 87 ) و قالوا قلوبنا غلف بل لعنهم الله بكفرهم فقليلا ما يؤمنون ( 88 ) و لما جاءهم كتب من عندالله مصدق لما معهم و كانوا من قبل يستفتحون على الذين كفروا فلما جاءهم ما عرفوا كفروا به فلعنه الله على الكفرين ( 89 ) بئسما اشتروا به انفسهم ان يكفروا بما انزل الله بغيا ان ينزل الله من فضله على من يشاء من عباده فباء و بغضب على غضب و للكفرين عذاب مهين ( 90 ) و اذا قيل لهم ءامنوا بما انزل الله قالوا نؤمن بما انزل علينا و يكفرون بما وراءه و هو الحق مصدقا لما معهم قل فلم تقتلون انبياء الله من قبل ان كنتم مؤمنين ( 91 ) و لقد جاءكم موسى بالبينت ثم اتخذتم العجل من بعده و انتم ظلمون ( 92 ) و اذ اخذنا ميثقكم و رفعنا فوقكم الطور خذوا ماء اتينكم بقوه و اسمعوا قالوا سمعنا و عصينا و اشربوا فى قلوبهم العجل بكفرهم قل
164
بئسما يأمركم به ايمنكم ان كنتم مؤمنين ( 93 ) قل ان كانت لكم الدار الاخره عندالله خالصه من دون الناس فتمنوا الموت ان كنتم صدقين ( 94 ) ولن يتمنوه ابدا بما قدمت ايديهم و الله عليم بالظلمين ( 95 ) ولتجدنهم احرص الناس على حيوه و من الذين اشركوا يود احدهم لويعمر الف سنه و ما هو بمزحزحه من العذاب ان يعمرو الله بصير بما يعملون ( 96 ) قل من كان عدوا لجبريل فانه نزله على قلبك باذن الله مصدقا لما بين يديه و هدى و بشرى للمؤمنين ( 97 ) من كان عدوالله و ملئكته و رسله و جبريل و ميكل فان الله عدو للكفرين ( 98 ) ولقد انزلنا اليك ءايت بينت و ما يكفر بها الا الفسقون ( 99 ) او كلما عهدوا عهدا نبذه فريق منهم بل اكثرهم لايؤمنون ( 100 ) و لما جاء هم رسول من عندالله مصدق لما معهم نبذ فريق من الذين أوتوا الكتب كتب الله وراء ظهور هم كأنهم لايعلمون ( 101 ) واتبعوا ما تتلوا الشيطين على ملك سليمن و ما كفر
165
سليمن و لكن الشيطين كفروا يعلمون الناس السحر و ما انزل على الملكين ببابل هروت و مروت و ما يعلمان من احد حتى يقولا انما نحن فتنه فلاتكفر فيتعلمون منهما ما يفرقون به بين المرء و زوجه و ما هم بضارين به من احد الا بأذن الله و يتعلمون ما يضرهم و لاينفعهم و لقد علموا لمن اشتريه ماله فى الاخره من خلق و لبئس ما شروا به أنفسهم لوكانوا يعلمون ( 102 ) و لو أنهم ءامنوا و اتقوا لمثوبه من عند الله خير لو كانوا يعلمون ( 103 )
166

فصل پيشين , با ياد آورى نعمت هاى خدا بر بنى اسرائيل و يادآورى كفران و انكار آنان و نمايش صحنه هائى - موجز يا مشروح - از اين دو رفتار نابرابر و ناهماهنگ , پايان يافت و در آخرين جملات , به عكس العمل نهائى آنان در برابر اينهمه نشانه هاى لطف و بزرگوارى , كه چيزى جز سنگدلى و خشكى و بيحاصلى نبود , اشارت رفت .

اكنون در اين فصل , روى سخن به امت مسلمان برمى گردد , با آنان از شيوه هاى فريب و فتنه ء اين قوم , سخن مى رود و در پرتو تاريخ يهود و خصلت هاى جبلى و نژادى آنان , به مسلمانان از مكر و فريب ايشان زنهار داده مى شود , تا مبادا سخنان آنها را بپذيرند و فريفته ء ادعاهاى پوچ و روشهاى مكر آميز آنان گردند . از درازى سخن و گونه گون بودن شيوه هاى بيان در اين بخش , ميتوان عمق فتنه ها و فريبهائى را كه در آن روزگار از طرف يهود , اسلام و مسلمانان را تهديد مى كرده است , حدس زد .

گهگاه در اثناى سخن , روى خطاب به بنى اسرائيل برمى گردد و در حضور مسلمانان , پيمانهاى خدا و پيمان شكنى هاى ايشان را به رخشان مى كشد و انحراف ها و ناسپاسى ها و دروغ انگاشتن هاى دعوت پيامبران و پيامبر كشى هائى را كه موجبى جز تن ندادن به هوسهاى پليدشان نداشت , به يادشان مى آورد و از ضديت هايشان با مقررات الهى و باطل گرائى ها و مجادله ها و تحريف هايشان , ياد مى كند .

مجادلاتى را كه با مسلمانان مى كردند و حجت ها و دعويهاى باطلشان را مطرح مى كند و به پيامبر مى آموزد كه دعوى هاى آنان را رسوا و حجت هاى آنان را ابطال


167
سازد و پوچى ادعاهايشان را افشا كند و فريبشان را با حربه ء حق آشكارا و صريح , در هم كوبد :

معتقد بودند كه آتش دوزخ بجز چند روز معدودى , آنان را آسيب نخواهد زد , چرا كه در پيشگاه خدا از موقعيت و مكانتى مخصوص , برخوردارند . خداوند به پيامبر تلقين كرد كه در پاسخ آنان بگويد([ : مگر با خدا پيمانى بسته ايد تا از پيمان خود تخلف نكند ؟ يا درباره ء خدا آنچه نمى دانيد مى گوئيد ؟](

هر وقت به پذيرش اسلام , دعوت مى شدند مى گفتند([ : به آنچه برخود ما نازل گشته ايمان داريم , و جز آن را كه حق است و تصديق كننده ء كتاب آنهاست منكر ميشدند]( , خداوند به پيامبر آموخت كه اين دعوى را كه به دين خود ايمان دارند , رسوا كند([ : بگو : اگر مؤمن بوديد چرا پيش از اين پيغمبران خدا را مى كشتيد ؟ همانا موسى ادله ء آشكار براى شما آورد , پس از او گوساله را گرفتيد و ستمكار بوديد . و آنگاه كه از شما پيمان گرفتيم و كوه طور را برفراز شما برافراشتيم . آنچه را به شما داده ايم به نيرو بگيريد و بشنويد . گفتند : شنيديم و عصيان كرديم , و بسبب كفرشان دل به گوساله باختند , بگو اگر مؤمنيد ايمانتان چه بد فرمانى به شما مى دهد](

ادعا مى كردند كه خانه ء آخرت , خاص آنهاست و ديگر مردم را از آن نصيبى نيست . خداوند به پيامبرش آموخت كه در پاسخ , آنان را به مباهله بطلبد , آنها و مسلمانان هر دو اجتماع كنند و همه از خدا درخواست كنند كه دروغگو را مرگ دهد ([ : بگو : اگر خانه ء آخرت نزد خدا , مخصوص شماست نه ديگر مردم , پس اگر راستگوئيد تمناى مرگ كنيد]( ( 1 ) و از پيش اعلام مى دارد كه ايشان هرگز تمناى مرگ نخواهند كرد , و همين هم شد , چون دروغ بودن ادعاى خود را مى دانستند از قبول مباهله امتناع ورزيدند .

و تا آخر اين بخش , سخن در همين ياد آورى ها و افشاگرى ها و از سوئى براى مسلمانان , راهنمائى ها است . . . و طبيعى است كه اين سبك بيان موجب آن شود كه دسيسه ها و توطئه ها و فريب هاى يهود در جبهه ء مسلمانان , خنثى يا تضعيف گردد و

1 - در آيه سخن از مباهله نيست , فقط همين است كه : اگر راست مى گوئيد و بهشت را خاص خود مى دانيد تمناى مرگ كنيد . . و ماجراى مباهله مربوط است به نصارى كه در آيه ء 61 از سوره ء آل عمران بدان اشاره شده است . ( م )


168
مسلمانان در پرتو شناخت وقايع تاريخى زندگى اين نژاد , روشهاى خصومت آميز و ادعاى واهى و پوچ آنان را بشناسند .

امت مسلمان هنوز نيز با همان دسيسه هاى نهانى و مكر آميز روبرو است , ولى متأسفانه از اين راهنمائى هاى قرآن و هدايت هائى كه گذشتگانش را به كار آمده و بوسيله ء آن در آغاز ولادت خود بر دشمنى و فريب يهود پيروز گشته , امروز كمتر بهره مى گيرد و آن را كمتر به كار مى بندد . يهود با فرومايگى و فريب خود هنوز هم مى كوشد كه اين امت را از دينش و قرآنش رويگردان سازد تا اين امت نتواند او را خلع سلاح نموده و ابزار كار و سلاح برايش را از كار بيندازد . تا وقتى مسلمانان از سرچشمه ء واقعى نيرو و معرفتشان تغذيه نمى كنند يهود در آرامش و اطمينان بسر خواهد برد و هر قدرتى كه اين امت را از اسلام و قرآن رويگردان سازد , چه بداند و چه نداند , چه بخواهد يا نخواهد مزدور و دست نشانده ء يهود است . آرى تا هنگامى كه مسلمانان از تنها حقيقتى كه يكروز , نيرو و موجوديت و پيروزى خود را از آن گرفتند - يعنى طرز تفكر دين صحيح و برنامه و مقررات دينى صحيح - رويگردان و غافل باشند يهود از آنان خاطرى آسوده و دلى آرام خواهد داشت . اينست راه و اينست نشانه هايش . . .

افتطمعون ان يؤمنوا لكم و قد كان فريق منهم يسمعون كلام الله ثم يحرفونه من بعد ما عقلوه و هم يعلمون و اذالقوا الذين امنوا قالوا امنا و اذا خلا بعضهم الى بعض قالوا اتحدثونهم بما فتح الله عليكم ليحاجوكم به عند ربكم افلا تعقلون اولا يعلمون ان الله يعلم ما يسرون و ما يعلنون

( آيا طمع مى بريد كه به شما بگروند و حال آنكه گروهى از آنان سخن خدا را مى شنيدند و آنرا پس از اينكه انديشيده و فهميده بودند , دانسته تحريف مى كردند . و چون مؤمنان را ببينند گويند : ايمان آورده ايم و چون با همديگر به خلوت نشينند گويند : با مسلمانان از آنچه براى شما برگشوده گفتگو مى كنيد تا بدانوسيله نزد پروردگارتان با شما محاجه كنند ؟ مگر نمى انديشيد ؟ مگر نمى دانند كه خدا هر آنچه را نهان بدارند يا آشكار سازند , مى داند ؟ )

سيمائى كه در پايان درس پيشين از بنى اسرائيل ترسيم شد , نمايشگر خشكى


169
و جمود و بيحاصلى دل و روان آنان بود . قلب آنان همچون صخره ئى سرد و بيروح كه فروغ حياتى و رشحه ء هدايتى در آن مشهود نيست , توصيف گشت و اين توصيف اشاره به آنست كه از اين طبيعت جامد و بيروح و پوچ , نوميد بايد بود .

اكنون در سايه ء آن توصيف و اين اشارت , روى سخن به مؤمنين بر مى گردد و از آنان - كه هنوز به هدايت يافتن بنى اسرائيل اميدوارند و مى كوشند فروغ هدايت و ايمان را بر دل اين گروه بيفكنند - پرسشى مى شود كه الهام بخش بيفرجامى اين تلاش و بى ثمرى اين اميد است :

افتطمعون ان يؤمنوا لكم و قد كان فريق منهم يسمعون كلام الله ثم يحرفونه من بعد ما عقلوه و هم يعلمون ( آيا طمع مى بريد كه به شما بگروند ؟ و حال آنكه گروهى از آنان سخن خدا را مى شنيدند و آن را پس از اينكه انديشيده و فهميده بودند , دانسته تحريف مى كردند )

پس بدانيد كه هيچ انتظار و اميدى به گرويدن اينان نبايد داشت . ايمان , مستلزم طبيعتى ديگر و استعدادى ديگر است . آن طبيعتى به ايمان روى مى آورد كه نرم و انعطاف پذير و لطيف باشد , همه ء روزنه ها را به روى نور گشوده و خود را براى پيوستن به سرچشمه ء ازلى و جاودان آماده كرده باشد , چنين طبيعتى , آميخته با صفا و طراوت و نرمش و در عين حال سرشار از حساسيت و تقوى و باريك بينى است , همين تقواى اوست كه نمى گذارد سخن خدا را پس از دانستن و فهميدن و از روى علم و عمد , تحريف كند . پس طبيعت دين پذير , طبيعتى است مستقيم و صريح و دور از تحريف و دگر نمائى .

گروه مورد نظر در اين آيات , طبقه ء احبار و ربانيون ( ‌ علماى مذهبى يهود ) اند كه از همه داناتر و با حقيقتى كه در تورات نازل گشته , آشناتر بودند , همانهائى كه كلام خدا را كه بر پيامبرشان موسى نازل گشته بود , يعنى تورات را , شنيده و پس از دانستن و فهميدن , آن را تحريف و دگرگون كرده و به معنى هاى بيگانه و دور , برگردانده بودند , نه بخاطر جهل و بى اطلاعى , بلكه از روى عمد و دانائى , و به انگيزهاى هوا و هوس , و بنابر مصلحت ! و از روى غرض و مرض ! . . اين رفتار آنان با آئين حق


170
موسى - پيامبر مورد قبول خودشان - است , پس چگونه تواند بود رفتارشان با آئين حق محمد صلى الله عليه و آله ؟ آيا با اين بى اعتنائى شان به اصول اخلاقى و با اين پافشارى شان بر چيزى كه باطل بودنش را مى دانند , انتظارى جز اين هست كه با دعوت اسلام به ستيزه برخيزند , از قبول آن سرباز زنند و بر آن دروغ بندند ؟

و اذ القوا الذين امنوا قالوا امنا و اذا خلا بعضهم الى بعض قالوا اتحدثونهم بما فتح الله عليكم ليحاجوكم به عند ربكم افلا تعقلون ( و چون مؤمنان را ببينند گويند : ايمان آورده ايم , و چون با همديگر به خلوت نشينند گويند : با مسلمانان از آنچه خداوند براى شما برگشوده گفتگو مى كنيد ؟ تا بدانوسيله نزد پروردگارتان با شما محاجه كنند ؟ مگر نمى انديشيد ؟ )

آيا باز هم انتظار داريد به شما بگروند ؟ اينها كه علاوه بر فساد اخلاق و حق پوشى و تحريف كلمات خدا , ريا كار و منافق و مكار و فريبگر نيز هستند ؟

بعضى از آنان هرگاه مؤمنان را مى ديدند , مى گفتند : ايمان آورده ايم . . يعنى پذيرفته ايم كه محمد پيام آور خدا است , مگر نه در تورات خودشان مژده ء برانگيخته شدن او داده شده بود ؟ و مگر نه ايشان خود در انتظار بعثت او به سر مى بردند و اميدوار بودند كه خدا به دست او آنان را برديگران پيروز گرداند ! : ([ و در گذشته بوسيله ء او بركافران فيروزى مى جستند]( . . . ولى همينكه با خودهاشان به خلوت مى نشستند , ( 1 ) زبان به ملامت يكديگر مى گشودند كه چرا درستى رسالت محمد را ابراز كرده و مسلمانان را از اينكه در تورات مژده ء بعثت او آمده , با خبر ساخته اند , به همديگر مى گفتند([ : با مسلمانان از آنچه خدا بر شما برگشوده گفتگو مى كنيد تا بدانوسيله نزد پروردگارتان با شما محاجه كنند ؟]( و حجتى به زيان شما در دست داشته باشند ؟ . . . اينجاست كه كوردلى و بيخبرى از صفات خدا و دانش نامحدودش , گريبانگير آنان مى شود و مى پندارند كه خدا فقط آنگاه از ايشان باز خواست خواهد كرد كه اين حقيقت را بر زبان برانند , اما اگر آن را پوشيده دارند و بر زبان نياورند , خدا حجتى به زيان آنان نخواهد داشت ! و شگفت آنكه به يكديگر مى گفتند([ : مگر نمى انديشيد ؟]( ! وه كه چه انديشه و انديشيدن حماقتبارى كه محصولش اينچنين

1 - بقره : 89 :


171
سخنى است !

اينست كه پيش از ادامه ء گفتگو درباره ء كارها و گفته هاى آنان , با جمله ء زير , از اين پندار باطل اظهار شگفتى مى شود :

اولا يعلمون ان الله يعلم ما يسرون و ما يعلنون ( مگر نمى دانند كه خدا هر آنچه را نهان بدارند يا آشكارا سازند , مى داند ؟ )

سپس پاره ئى از حالات بنى اسرائيل را براى مردم باز مى گويد : آنها دو فريقند : فريقى بيسواد و نادان كه از كتاب آسمانى خود جز مشتى توهمات و پندارهاى باطل چيزى نمى دانند , از تورات همين را بدست آورده اند كه اهل بهشت اند و از عذاب دوزخ در امان , و آنگاه نه به دليلى معقول , كه به پندارى موهوم . . . به اين پندار كه ملت برگزيده ء خدايند و هر گناهى مرتكب شوند خدا آن را مى آمرزد . و فريق ديگرى كه اين بيسوادى و نادانى را به خدمت گرفته و از آن بهره بردارى مى كنند , بر كتاب خدا دروغ مى بندند و كلمات خدا را از روى غرض ورزى تأويل مى كنند , احكام را به دلخواه خود كتمان يا اظهار مى كنند , مطالبى از خود جعل نموده مى نويسند و آن را به نام كتاب خدا در ميان مردم مى پراكنند . . . و اينهمه خيانت را فقط براى اين مرتكب مى شوند كه رياست و پيشوائى خود را حفظ كنند :

و منهم اميون لايعلمون الكتاب الا امانى و ان هم الا يظنون فويل للذين يكتبون الكتاب بايديهم ثم يقولون هذا من عند الله ليشتروا به ثمنا قليلا فويل لهم مما كتبت ايديهم و ويل لهم مما يكسبون

( گروهى از آنان , بيسوادانند كه از كتاب ( آسمانى ) بجز پندارها و آرزوهاى باطل چيزى نمى دانند و جز راه گمان نمى پويند . پس واى بر آنها كه كتاب را به دست خود ( و از پيش خود ) نويسند و آنگاه گويند اين از جانب خداست تا آن را به بهاى ناچيزى فروشند . واى بر آنها از آنچه دستشان برنوشته و واى بر آنها از آنچه به دست مى آورند )

آيا از اينچنين مردمى انتظار مى توان داشت كه نداى حق را پاسخ گويند و به راه هدايت گرايند و از تحريف آن قسمتهاى تورات كه خار راه منافع آنان است ,


172
دست بردارند ؟ بيگمان هيچ اميدى به ايمان آنان نيست و جز هلاكت چيزى در انتظار آنان نيست و اين دست دروغ نويس آنان و بهره ء بدست آمده از دروغ آنان است كه اين سرنوشت محتوم را بر آنان مسلم كرده است .

يكى از آن پندارهاى باطل - كه نه با عدل خدا و نه با سنت الهى و نه با بينش صحيح درباره ء عمل و پاداش سازگار و متناسب نيست - اين بود كه آنان هر چه و هر كار كنند از مجازات معافند , و آتش بجز روزى چند آنان را نخواهد سوزانيد و سپس به آغوش نعمت خواهند خزيد . . . و آخر به چه دليل ؟ و چگونه زمان را محدود مى كردند ؟ و مگر عهدى بسته و تعهدى گرفته بودند ؟ معلوم است كه نه , و دليلشان بجز پندار باطل بيسوادان و دروغ و حيله گرى عالم نمايان چيزى نبود . . . و هميشه چنين است كه هرگاه مردمى از عقيده ء درست منحرف شدند و پيوند ميان آنان با حقايق دينشان بريده شد و از دين جز نامى و تظاهرى برايشان نماند , ناگزير , به همين پندارها و ساخته هاى مغرضانه يا سودجويانه پناه مى برند و مى پندارند كه همين نام ديندارى و دلبستن به همين پندارهاى باطل براى نجات آنان از عذاب خدا بس است :

و قالوا لن تمسنا النار الا اياما معدوده قل اتخذتم عندالله عهدا فلن يخلف الله عهده ام تقولون على الله ما لاتعلمون

( و گويند : آتش بجز روزى چند به ما نرسد , بگو مگر از خدا وعده ئى گرفته ايد كه از وعده اش تخلف نورزد ؟ يا بر خدا آنچه نمى دانيد مى بنديد ؟ )

اين همان دليل كوبنده ء خدا است كه به پيامبرش مى آموزد([ : بگو مگر از خدا وعده ئى گرفته ايد كه از وعده اش تخلف نورزد ؟]( كدام وعده و پيمانى در اين مورد از خدا گرفته ايد ؟([ يا بر خدا آنچه نمى دانيد مى بنديد ؟]( و واقع مطلب همين است و استفهام , براى تثبيت و تقرير مطلب است كه هيئت سئوالى جمله , متضمن معناى انكار و توبيخ نيز هست .


173

بلافاصله پاسخ قاطع و نهائى به اين ادعاى پوچ , در قالب يكى از اصول و كليات جهان بينى اسلام كه از بينش كلى اين آئين در مورد هستى و زندگى و انسان مايه مى گيرد , داده مى شود : پاداش و نتيجه ء هر عملى , از جنس آن عمل و هماهنگ با آن است و به گزاف نيست :

بلى من كسب سيئه و احاطت به خطيئته فاولئك اصحاب النار هم فيها خالدون و الذين امنوا و عملوا الصالحات اولئك اصحاب الجنه هم فيها خالدون ( بلكه هر كس گناهى به دست آورد و خطايش او را در برگيرد , اينان اهل آتشند و در آن جاودانه اند و آنانكه ايمان آورند و كار شايسته كنند , ايشان اهل بهشت اند و در آن جاودانه اند )

( اندكى در برابر اين تابلو كه با هنرى معجزه آسا نمايشگر حالتى معنوى است و در برابر اين حكم آسمانى كه چنين قاطع , و بى گمان صادر مى گردد , توقف كنيم , در آن بينديشيم و رازها و علتهاى آن را دريابيم :

بلى من كسب سيئه و احاطت به خطيئته ( بلكه هر كس گناهى به دست آورد و خطايش او را در برگيرد . . . )

مگر گناه([ بدست آوردنى]( است ؟ يقينا منظور از اين جمله آنست كه هر كس دست به گناهى بيالايد , ولى با اين تعبير به حالت روانى ويژه ئى نيز اشاره شده است . . . كسى كه دست به گناهى مى آلايد معمولا از آن لذت مى برد و آن را برخويش گوارا مى بيند و به يك معنى , گوئى چيزى به دست آورده است . اگر گناه را ناپسند مى داشت مرتكب آن نمى شد و اگر در آن زيانى مى ديد , چنان با شوق و شور به سوى آن نمى رفت و اجازه نمى داد فضاى جانش از آن سرشار گردد و جهانش بدان احاطه شود . چرا كه از هر ناپسند و زيانبخشى مى بايد گريخت و هر انگيزه ئى را كه بدان وا مى دارد بايد سركوب ساخت و از آلودگى به آن بايد آمرزش خواست و به چيزى جز آن بايد پناه برد . وقتى چنين احساسى از گناه در كسى پديد آمد ناممكن است كه گناه او را در برگيرد و فضاى زندگى اش را پر كند و دريچه هاى توبه و انديشه را بر او ببندد . تعبير آيه([ : خطايش او را در برگيرد]( همين معنى را مجسم مى سازد . .


174
و اين يكى از ويژگى هاى سخن قرآن و از نشانه هاى واضح آن است . . . اين گونه تعبير به مراتب دلنشين تر و مؤثرتر است از مفاهيم ذهنى كه با تعبيراتى ذهنى و بى روح و بى حركت ادا شود . به راستى براى اصرار ورزيدن به گناه كدام تعبير ذهنى را مى توان يافت كه اينگونه گنهكار را زندانى خطاى خويش بنماياند چنانكه پندارى در چهار چوب گناه زندگى مى كند , در فضاى آن تنفس مى كند و با آن و براى آن ادامه ء حيات مى دهد .

و آنگاه . . . وقتى همه ء روزنه هاى توبه , به روى زندانى گناه , بسته شد سزاى حتمى و عادلانه ئى كه براى او مقرر مى گردد , اينست :

فاولئك اصحاب النار هم فيها خالدون ( پس ايشان اهل آتشند و در آن جاودانه اند )

و در نقطه ء مقابل :

والذين امنوا و عملوا الصالحات اولئك اصحاب الجنه هم فيها خالدون ( و آنانكه ايمان آورند و كار شايسته كنند , هم ايشان اهل بهشتند و در آن جاودانه اند )

ايمان بايد به شكل كار شايسته , از دل بجوشد . . و اين چيزى است كه مدعيان ايمان بايد درست آن را بفهمند . ما كه مى گوئيم مسلمانيم امروز نياز فراوانى به دانستن و فهميدن اين مطلب داريم كه : ايمان تا وقتى سرچشمه ء عمل صالح نباشد خود نيز وجود ندارد . آنان كه ادعاى مسلمانى مى كنند ولى در زمين فساد بر مى انگيزند و با مهمترين مصداق اصطلاحات - يعنى با استقرار نظام خدائى در زمين و عملى گشتن مقررات و اخلاق دينى - مى جنگند , از اسلام بوئى نبرده اند و از پاداش الهى بهره ئى نخواهند داشت و از عذاب و انتقام خدا كسى جلوگيرشان نخواهد بود . هر چند همچون يهود با پندارهاى بيهوده و باطل خود را سرگرم و دلخوش بدارند .

روى سخن همچنان با مؤمنان است و گفتگو از سرگذشت يهود و از حركات آنان كه يكسره نمايشگر عصيان و انحراف و خودسرى و عهد ناپايى است . . . و ضمنا


175
حقايق پيشين را در منظر مسلمين به رخ يهود كشيدن :

و اذ اخذنا ميثاق بنى اسرائيل لاتعبدون الا الله و بالوالدين احسانا و ذى القربى و اليتامى و المساكين و قولوا للناس حسنا و اقيموا الصلوه و اتوا الزكوه ثم توليتم الا قليلا منكم و انتم معرضون و اذ اخذنا ميثاقكم لاتسفكون دماءكم و لاتخرجون انفسكم من دياركم ثم اقررتم و انتم تشهدون ثم انتم هؤلاء تقتلون انفسكم و تخرجون فريقا منكم من ديارهم تظاهرون عليهم بالاثم و العدوان و ان يأتوكم اسارى تفادوهم و هو محرم عليكم اخراجهم افتؤمنون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض فما جزاء من يفعل ذلك متكم الاخزى فى الحيوه الدنيا و يوم القيمه يردون الى اشد العذاب و ماالله بغافل عما تعملون اولئك الذين اشتروا الحيوه الدنيا بالاخره فلا يخفف عنهم العذاب و لا هم ينصرون

( و آنگاه كه از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم كه : جز خدا را مپرستيد و با پدر و مادر و خويشاوند و يتيمان و تنگدستان نيكى كنيد و با مردم نكو گوئيد و نماز را به پا داريد و زكات را ادا كنيد . . . آنگاه جز اندكى از شما سرپيچيديد در حاليكه رويگردان بوديد . و آنگاه كه از شما پيمان گرفتيم كه خون يكديگر مريزيد و يكديگر را از شهر و ديار خويش مرانيد و شما بدين اقرار كرديد و خود شاهديد . سپس همين شما يكديگر را همى كشيد و گروهى از خودهاتان را از شهر و ديارشان مى رانيد و بر دشمنى و آزارشان همداستان مى شويد و اگر به اسارت پيش شما آيند براى آنان فديه مى دهيد ( و آزادشان مى كنيد ) در صورتيكه بيرون راندنشان بر شما ناروا بوده است , آيا به بخشى از كتاب آسمانى مى گرويد و به بخشى كفر مى ورزيد ؟ هر كه از شما چنين كند سزاى او در دنيا جز خوارى و زبونى نيست و روز رستاخيز به سختترين عذاب دچار خواهند شد . و خدا از آنچه مى كنيد بيخبر نيست . اينان هستند كه زندگى نزديك را به بهاى آخرت خريدند , پس عذاب از ايشان كم نگردد و نصرت نشوند )

در درس پيشين كه خداوند تخلف هاى بنى اسرائيل را به يادشان مى آورد , به پيمان خدا با ايشان اشاره ئى شد و اكنون بعضى از مواد اين پيمان با كمى تفصيل بيان مى شود :

از آيه ء نخست , در مى يابيم كه معاهده ء خدا با بنى اسرائيل , كه در زير كوه بسته شده و به بنى اسرائيل فرمان داده شده بود آن را با نيرو بگيرند و بيادش داشته باشند , مشتمل بر اصول ثابت دين خدا بوده است , اصولى كه اسلام نيز آورد و يهوديان به چشم آشنا به آن ننگريستند و آن را انكار كردند .


176

در اين معاهده شرط شده بود كه : غير خدا را پرستش نكنند - نخستين پايه ء توحيد مطلق - و به پدر و مادر و خويشاوند و يتيمان و مستمندان نيكى رسانند و با مردم سخن نيكو گويند - كه در سر لوحه ء سخنهاى نيكو امر به معروف و نهى از منكر است - و نماز را به پا دارند و فريضه ء زكات را ادا كنند . . و اين در مجموع همان اصول و مقررات اسلام است .

از اينجا دو حقيقت را در مى يابيم : نخست وحدت دين خدا را و اينكه اسلام همه ء اديان پيش از خود را امضا و تصديق مى كند . و ديگر ميزان خيره سرى يهود را در برابر اسلام , يعنى در برابر آئينى كه آنان را به همان چيزهائى فرا مى خواند كه بر سر آن با خدا پيمان بسته و ميثاق سپرده بودند .

در اينجا كه گفتگو از وضعيتى شرم آور است , ناگهان لحن كلام از حكايت به خطاب بدل مى شود و روى سخن به بنى اسرائيل برمى گردد . در آيه ء پيشين خطاب به مسلمانان بود و برگردانيدن روى سخن به آنان براى آنست كه ايشان را هر چه بيشتر رسوا و سر افكنده سازد :

ثم توليتم الا قليلا منكم و انتم معرضون ( آنگاه جز اندكى از شما سرپيچيديد در حاليكه رويگردان بوديد )

با اين بيان يكى از اسرار آنكه قرآن در اثناى داستانها و غير آن , ناگهان لحن كلام را از حكايت به خطاب تبديل مى كند , آشكار مى گردد .

رشته ء سخن همچنان خطاب به بنى اسرائيل ادامه مى يابد و ناهمسازى هاى ايشان با پيمان خدا به رخ ايشان كشيده مى شود :

و اذ اخذنا ميثاقكم لاتسفكون دماءكم و لاتخرجون انفسكم من دياركم ثم اقررتم و انتم تشهدون ( و آنگاه كه از شما پيمان گرفتيم كه خون يكديگر مريزيد و يكديگر را از شهر و ديار خويش مرانيد و شما بدين اقرار كرديد و خود شاهديد )

آيا پس از اين اقرار كه خود بدان گواهى مى دهند چه كردند ؟

ثم انتم هؤلاء تقتلون انفسكم و تخرجون فريقا منكم من ديارهم تظاهرون عليهم بالاثم و العدوان و ان يأتوكم اسارى تفادوهم و هو محرم عليكم اخراجهم ( سپس همين شما يكديگر را همى كشيد و


177
گروهى از خودهاتان را از شهر و ديارشان مى رانيد و بر دشمنى و آزار آنان همداستان مى شويد و اگر به اسارت پيش شما آيند براى آنان فديه مى دهيد ( و آزادشان مى كنيد ) در صورتيكه بيرون راندنشان بر شما ناروا بوده است )

موضوعى كه در اين آيه يادآورى شده , ماجرائى بود كه در همان نزديكى , و اندكى پيش از پيروزى اسلام بر([ اوس]( و([ خزرج]( واقع گشته بود . دو قبيله ء([ اوس]( و([ خزرج]( مشرك بودند و ميان آنان شديدترين روابط خصمانه ئى كه ميان دو قبيله ء عرب تصور مى رفت , جريان داشت . يهوديان ساكن مدينه نيز سه قبيله را تشكيل مى دادند و هر قبيله ئى با يكى از آن دو قبيله ء مشرك , پيمان دوستى و مودت داشتند([ : بنى قينقاع]( و([ بنى النضير]( همپيمانان خزرج و([ بنى قريظه]( همپيمان اوس بودند . هرگاه آتش جنگ ميان اوس و خزرج در مى گرفت , هر يك از قبائل سه گانه ء يهودى به كمك همپيمان خود مى شتافت و با دشمنان او نبرد مى كرد و چه بسا اتفاق مى افتاد كه يهوديانى از دو جبهه به دست يكديگر به قتل مى رسيدند و يا هنگامى كه نبرد به سود يكى از دو جبهه پايان مى گرفت , يهوديان آن جبهه به خانه و كاشانه ء همكيشان مغلوب خود مى ريختند و به چپاول و غارت مى پرداختند و آنان را از شهر و ديار خود مى راندند و اسيران آنان را به بند مى كشيدند و اين همه , طبق نص معاهده ء الهى , حرام و ناروا بود .

سپس هنگاميكه آتش جنگ فرو مى نشست براى اسيران جنگى فديه مى دادند و يهوديانى را كه در اسارت خود آنان يا در اسارت مشركان بودند با دادن عوض مالى , آزاد مى ساختند و اين كار را به موجب حكمى از تورات كه مى گويد([ : هرگاه برده ئى از بنى اسرائيل ديدى بايد بگيرى و آزادش كنى]( انجام مى دادند .

اين همان تناقضى است كه قرآن در اين آيه به رخشان مى كشد و با شگفتى و نفرت چنين مخاطبشان مى سازد :

افتؤمنون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض ( آيا به بخشى از كتاب آسمانى مى گرويد و به بخشى كفر مى ورزيد ؟ )

و همان پيمان شكنى ئى است كه به سزاى آن , ايشان را به خوارى دنيا و


178
سختترين عذاب آخرت تهديد مى كند و با لحنى تهديد آميز اخطار مى نمايد كه خدا از كارشان غافل نيست و از گناهشان چشم نمى پوشد :

فما جزاء من يفعل ذلك منكم الا خزى فى الحيوه الدنيا و يوم القيمه يردون الى اشد العذاب و ما الله بغافل عما تعملون ( پس هر كه از شما چنين كند سزاى او در دنيا جز خوارى و زبونى نيست و روز رستاخيز به سختترين عذاب دچار خواهند شد و خدا از آنچه مى كنيد به غفلت نيست )

بعد از آن به مسلمانان و همه ء بشريت خطاب مى كند و ماهيت يهود و حقيقت كار آنان را به همگان مى نماياند :

اولئك الذين اشتروا الحيوه الدنيا بالاخره فلا يخفف عنهم العذاب و لا هم ينصرون ( اينان هستند كه زندگى نزديك را به بهاى آخرت خريدند , پس عذاب از ايشان كم نگردد و نصرت نشوند )

پس ادعاى آنان كه([ : بجز روزى چند , آتش ما را فرا نمى گيرد]( پوچ و باطل است , آرى([ : عذاب از ايشان كم نمى گردد و نصرت نمى شوند]( .

چگونه زندگى نزديك را به بهاى آخرت خريدند ؟ انگيزه و موجب عهد شكنى آنان با خدا , جز اين نبود كه با مشركان پيمانى بسته بودند كه به آنان حكم مى كرد با دين و كتاب آسمانى شان مخالفت ورزند . دو دسته شدن بنى اسرائيل و پيوستن و همپيمان شدن هر دسته با يكى از دو قبيله ء مشرك , بى كم و كاست همان روش سنتى و ديرين يهود است كه همواره مى كوشند در اختلافات و منازعات , ميانه ء كار را گرفته و از روى احتياط با هر يك دو جبهه ء متخاصم , پيوندى داشته باشند تا به هر تقدير , لااقل بخشى از منافع خود را حفظ كرده و در نهايت , مصالح يهود را تضمين نموده باشند . اين , روش كسانى است كه به خدا اطمينان نمى كنند و پيمان او را ارج نمى نهند , پشتگرمى شان به زرنگى خود و به پيمانهاى زمينى و به پشتيبانى بندگان است و نه به خداى بندگان . اما ايمان به خدا , پذيرش پيمانى را كه با پيمان خدا متضاد و با تكاليف و مسئوليتهاى خدائى ناسازگار است , تحريم مى كند و مصالح و منافع ظاهرى را مجوز ورود در چنين پيمانى نمى داند , زيرا براى مؤمن هيچ مصلحتى مهمتر از پيروى برنامه ء خدا و هيچ مصونيتى بجز از راه پاسدارى پيمان خدا , متصور نيست .


179

ادامه ء سخن , خطاب بنى اسرائيل و ياد آور موضع آنان در برابر رسالتها و رسولان الهى است , رسولانى كه از خود آنان و از دودمان بنى اسرائيل بودند و چون سخن حقشان با هوسها و هواهاى آنان سازگار نمى شد دچار بدرفتارى و عناد آنان مى گشتند :

و لقد اتينا موسى الكتاب و قفينا من بعد بالرسل و اتينا عيسى ابن مريم البينات و ايدناه بروح القدس افكلما جاءكم رسول بما لا تهوى انفسكم استكبرتم ففريقا كذبتم و فريقا تقتلون

( بدرستى كه به موسى كتاب داديم و از پى او پيامبران فرستاديم و عيسى پسر مريم را دليل هاى روشن داديم و او را به روح القدس مؤيد داشتيم , آيا هرگاه پيامبرى فرمانى برخلاف هواى نفس شما آورد , تكبر ورزيديد , پس بعضى را دروغگو خوانديد و بعضى را كشتيد ؟ )

بنى اسرائيل براى توجيه رويگردانى خود از اسلام و نپذيرفتن اين آئين , چنين استدلال مى كردند كه بقدر كافى از تعاليم پيامبران خود در اختيار دارند و به دستورات و سفارشات آنها عمل مى كنند . در اين آيه , قرآن آنها را به رسوائى مى كشاند و رفتارشان را با پيامبرانشان و واكنششان را در برابر مقررات و سفارشات آنان , برملا مى سازد و اثبات مى كند كه آنها همواره در برابر حقايقى كه با هوسهايشان سازگار نبوده همين رفتارى را داشته اند كه امروز در برابر اسلام دارند .

در آيات پيشين نيز بسيارى از ماجراهائى كه ميان آنان با موسى - عليه السلام - پيامبر مرسل و داراى كتاب , گذشته , خاطر نشان شده است . اكنون در اين آيه به توالى پيامبران خدا , يكى پس از ديگرى , و در آخر كار عيسى بن مريم با آن معجزات روشن و تأئيد روح القدس , اشارت مى شود و سپس چگونگى استقبال آنان از اين خيل پيامبران با لحنى تقبيح آميز مطرح مى گردد , و براى آنان جاى انكار نيز باقى نيست , كه گواه آن همين كتابهاى خودشان است :

افكلما جاءكم رسول بما لا تهوى انفسكم استكبرتم ففريقا كذبتم و فريقا تقتلون ( آيا هرگاه پيامبرى فرمانى برخلاف هواى نفس شما آورد تكبر ورزيديد , پس بعضى را دروغگو خوانديد و


180
بعضى را كشتيد ؟ )

كوشش براى تطبيق دادن اديان الهى و تعاليم مناديان حق با هوسها و انگيزه هاى رنگارنگ و تغيير پذير بشرى , پديده ئى است كه بر اثر تباه گشتن فطرت سالم و خاموش شدن منطق روشن انسانيت , رخ مى نمايد . منطق استوار انسانى حكم مى كند كه مقررات زندگى بايد از منبع و مصدر ثابتى غير از خواست تغيير پذير خود انسان , سرچشمه گيرد , منبع و مصدرى كه دستخوش هوسها و انگيزه هاى نوبه نو و رنگارنگ نباشد و مردم بايد به آن معيار ثابتى رجوع كنند كه اثر پذير از رضا و غضب و صحت و مرض و هوا و هوس نباشد .

خداوند در اينجا به وجود اين پديده در تاريخ بنى اسرائيل اشاره مى كند تا مسلمانان را هشدار داده باشد كه از تكرار آن در زندگى خويش بپرهيزند مبادا جانشينى خدا در زمين , اين وديعه ئى را كه خداى جهان به ايشان واگذاشته , از دست بدهند . . . و چون ايشان نيز راه بنى اسرائيل را پيمودند و آئين خدا و مسلك آسمانى را از صحنه ء زندگى به دور افكندند و خواستها و هوسهاى خود را حكمران سرنوشت خويش ساختند و رهنمايان و مناديان حق را دروغگو خواندند يا كشتند , برايشان نيز همان رفت كه بر بنى اسرائيل رفته بود : دو دستگى و خوارى , پستى و زبونى , بدبختى و تيره روزى و . . . . و چنين نيز خواهد بود و خواهد ماند مگر آنكه دوباره به خدا و پيامبر بازگردند , هوسها و خواستهاى خود را محكوم آئين و كتاب خدا سازند , به پيمانى كه خدا با آنان و با گذشتگانشان بسته وفا كنند , كتاب خدا و دين خدا را به نيرومندى بگيرند و حقايق آن را به ياد بدارند . . . مگر بدينوسيله هدايت يابند .

تاكنون سخن از رفتار ايشان با پيامبران خودشان بود , اكنون موضعگيرى آنان در برابر رسالت تازه و پيامبر جديد را به ميان مى كشد . . . و چون مى نگرى همان مردمند و همان رفتار بى كم و كاست , گوئى همان پيشينيانند كه دوباره به زندگى


181
بازگشته اند و رفتار خود با پيامبران سلف را تكرار مى كنند :

وقالوا قلوبنا غلف بل لعنهم الله بكفرهم ففليلا ما يؤمنون و لما جاءهم كتاب من عندالله مصدق لما معهم و كانوا من قبل يستفتحون على الذين كفروا فلما جاء هم ما عرفوا كفروا به فلعنه الله على الكافرين بئسما اشتروا به انفسهم ان يكفروا بما انزل الله بغيا ان ينزل الله من فضله على من يشاء من عباده فباؤبغضب على غضب و للكافرين عذاب مهين و اذا قيل لهم امنوا بما انزل الله قالوا نؤمن بما انزل علينا و يكفرون بما وراءه و هو الحق مصدقا لما معهم قل فلم تقتلون انبياء الله من قبل ان كنتم مؤمنين و لقد جاءكم موسى بالبينات ثم اتخذتم العجل من بعده و انتم ظالمون و اذ اخذنا ميثاقكم و رفعنا فوقكم الطور خذوا ما اتيناكم بقوه و اسمعوا قالوا سمعنا و عصينا و اشربوا فى قلوبهم العجل بكفرهم قل بئسما يامركم به ايمانكم ان كنتم مؤمنين

( و گويند : دلهاى ما فرو پيچده است ( فهم نتواند كرد ) . . بلكه خدا به سبب كفرشان مطرود خويش ساخته و اينست كه به ندرت ايمان مى آورند . و چون كتابى از نزد خدا بر آنها فرود آمد كه تصديق كننده ء كتاب آنان بود - و از پيش بدان بر كافران فيروزى مى جستند - وقتى آنچه مى شناختندش بيامد , انكارش كردند , لعنت خدا بر كافران باد . بدا به آنچه خويشتن خويش را بدان فروختند ( يعنى ) كه به آنچه خدا نازل كرده كفر مى ورزند از حسد كه چرا خدا از كرم خويش به هر كس از بندگانش كه خواهد فرو فرستد , پس به خشمى پس از خشمى دچار شدند , و كافران را عذابى خفت انگيز است . و چون به آنان گفته شود : به آنچه خدا نازل كرده ايمان آوريد , گويند : به آنچه نازل گشته ايمان مى آوريم , و به هر چه جز آن كافر مى شوند , حال آنكه اين همان حق است كه تصديق كننده ء كتاب آنان است , بگو : اگر مؤمن بوديد چرا پيش از اين پيغمبران خدا را مى كشتيد ؟ . و به درستى موسى با حجت هاى آشكار بر شما مبعوث شد , سپس در غياب او گوساله را پذيرفتيد در حالتيكه ستمگر بوديد . و آنگاه كه از شما پيمان گرفتيم و كوه طور را بر فراز شما برافراشتيم : آنچه را به شما داده ايم به نيرومندى بگيريد و بشنويد , گفتند : شنيديم و سرپيچيديم , و بر اثر كفر دلهايشان از گوساله سيراب شد , بگو اگر مؤمنيد ايمانتان چه بد فرمانى به شما مى دهد ) .

شيوه ء سخن در اين فراز به شدت و خشونت مى گرايد و در پاره ئى از جملات حالت صاعقه و آتشفشان مى گيرد . . بر آنچه گفته اند و كرده اند سخت مؤاخذه شان مى كند و همه ء بهانه ها و عذرهائى را كه همچون پوششى بر تكبر و خودپرستى و گرانجانى و حسد و بخل خود مى كشيدند , از دستشان مى گيرد و باطل مى سازد . . و


182
و اين همه سزاى چهره ء خصمانه و انكار آميزى است كه در برابر اسلام و پيامبر گرامى اش گرفته بودند .

و قالوا قلوبنا غلف بل لعنهم الله بكفرهم فقليلا ما يؤمنون ( و گويند دلهاى ما فرو پيچيده است , بلكه خدا به سبب كفرشان مطرود خويش ساخته و اينست كه به ندرت ايمان مى آورند )

مى گفتند : دلهاى ما بسته و فرو پيچيده است , هيچ فكر تازه ئى در آن رسوخ نمى كند و به هيچ داعيه ء جديدى نمى گرايد . اينرا مى گفتند تا محمد - صلى الله عليه و آله - و مسلمانان را از دعوت آنان به اسلام , مأيوس كنند يا براى اينكه عدم پذيرش اسلام را از طرف خود , وجهى آورده باشند . خداوند در پاسخ اين سخن , مى گويد([ : بلكه خدا به سبب كفرشان مطرود خويش ساخته]( . . از خود رانده و از هدايت خود بيگانه شان ساخته است . . . پس آنهايند كه نخست كفر آوردند و خدا به سزاى كفر , مطرودشان كرد و استفاده از هدايت را از دسترسشان دور ساخت([ اينست كه به ندرت ايمان مى آورند]( يعنى به ندرت ايمان در آنها صورت مى بندد چرا كه بر اثر كفر و ضلال پيشين مطرود هدايت خدايند . و يا به اين معنى كه اين , حالت آنان است كافر شدند و ايمان در آنها بسى كم است . . . يعنى در واقع , جمله ء([ فقليلا ما يؤمنون]( حالت ديگرى است كه براى معرفى كامل شخصيت آنان ذكر گرديده است .

حقا كفر و انكار آنان بسى زشت بود , زيرا همان پيغمبرى را منكر مى شدند كه خود در انتظارش بودند , همان پيغمبرى كه انتظارش داشتند به وسيله ء او بر ديگر ساكنان جزيره , فيروز گردند . . . و اكنون اين پيغمبر كتابى ارائه مى داد كه تصديق كننده ء تورات آنان نيز بود :

و لما جاءهم كتاب من عندالله مصدق لما معهم و كانوا من قبل يستفتحون على الذين كفروا فلما جاء هم ما عرفوا كفروا به ( و چون كتابى از نزد خدا بر آنها فرود آمد كه تصديق كننده ء كتاب آنان بود - و از پيش بدان بر كافران فيروزى مى جستند - وقتى آنچه مى شناختندش بيامد , بدان كفر آوردند , لعنت خدا بر كافران باد )

و براستى اين كار چندان شنيع هست كه مستوجب طرد و غضب خدا گردد . لذا است كه لعنت بر آنان مى فرستد و داغ كفر بر پيشانى آنان مى زند :


183

فلعنه الله على الكافرين ( پس لعنت خدا بر كافران باد )

آنگاه پس از اشاره به زيانى كه در اين معامله مى برند , انگيزه ء اصلى و پنهانى اين روش ناپسندشان را , برملا مى سازد :

بئسما اشتروا به انفسهم ان يكفروا بما انزل الله بغيا ان ينزل الله من فضله على من يشاء من عباده فباؤبغضب على غضب و للكافرين عذاب مهين ( بدا به آنچه خويشتن خويش را بدان فروختند ( يعنى ) كه به آنچه خدا نازل كرده كفر ورزيدند از حسد , كه چرا خدا از كرم خود بر هر كه از بندگانش كه خواهد فرو فرستد , پس به خشمى بعد از خشمى دچار شدند و كافران را عذابى خفت انگيز است ) .

بدا برآنچه خويشتن خويش را بدان فروختند كه كافر شدند . . گوئى كفر , بهاى خويشتن آنهاست . . . . و آدمى خود را به چيزى - كم يا زياد - برابر مى گيرد اما اگر آن را با كفر برابر گرفت و بدان فروخت , زيانبارترين و ننگين ترين معامله را انجام داده است . اين اگر چه به زبان تمثيل بيان شده واقعيتى است . اينان هم در اين جهان و هم در آخرت , خويشتن خويش را زيان كرده و از دست داده اند , در اين جهان از آن رو كه از كاروان شريف و عزيز ايمان به دور افتادند و در آخرت بدينگونه كه عذاب ذلتبخش دوزخ در انتظار آنان است . . بالاخره در اين معامله عايدشان چه بود ؟ كفر . . . سوداى خود فروشى براى آنان همين سود را داشت و بس ! .

وادار كننده ء آنان بر اين همه , حسادتى بود كه بر پيامبر خدا مى بردند , حسادت از اينكه چرا خدا رسالتى را كه آنها براى خود و از ميان خود انتظار ميبرده اند , بدو واگذارد . و از اينكه چرا خدا به بنده ئى از بندگانش از فضل و لطف خويش چيزى عطا كند . و اين ستمگرى و سركشى بنى اسرائيل بود لذا به خشم مؤكد خداوند دچار شدند و در آن جهان به سزاى تكبر و سركشى و حسدشان , عذاب خوار كننده ء او در انتظار آنهاست .

خصلتى كه در اين فراز بدان اشاره شده , خصلتى شر آفرين و دشمنى زا است و ريشه ء آن , انحصار طلبى و سودجوئى تنگ نظرانه و تعصب آميز است , كسى كه دچار اين خوى نكوهيده است چنين احساس مى كند كه هر چيزى به كسى جز خود او


184
برسد , از او باز داشته شده است , براى او پيوند عظيم و مستحكم انسانيت كه همه ء افراد آدمى را بيكديگر متصل مى سازد قابل درك نيست . يهود بر اثر اين روحيه ء منفور است كه همواره در انزوا زيسته و خود را شاخه ء قطع شده ئى از درخت زندگى احساس كرده , پيوسته براى بشريت توطئه چيده و نهال دشمنى خلق خدا را در دل پروريده و در آتش حسد و كين سوخته و عكس العمل اين عذاب درونى را به صورت برافروختن آتش فتنه ميان ملتها و كشورها و برپا كردن جنگهائى كه متضمن منافع كلانى براى آنهاست , ظاهر مى سازند و از خون انسانهاى بيگناه آبى بر آتش كينه ء تمام نشدنى خود مى پاشند و انسانها را به كام مرگ مى كشند و البته خود نيز به دست ديگرانى , طعمه ء نابودى و هلاكت مى شوند . و اينهمه شر و فساد زائيده ء اين خصلت نكوهيده است([ : از حسد . كه چرا خدا از كرم خود بر هر كه از بندگانش كه خواهد فرو فرستد]( .

و اذا قيل لهم امنوا بما انزل الله قالوا نؤمن بما انزل علينا و يكفرون بما وراء و هو الحق مصدقا لما معهم ( و چون به آنان گفته شود : به آنچه خدا نازل كرده ايمان آوريد , گويند : به آنچه بر خود ما نازل گشته ايمان مى آوريم , و به هر چه جز آن كافر مى شوند و حال آنكه اين همان حق است كه تصديق كننده ء كتاب آنان است )

اين سخنى بود كه چون دعوت مى شدند تا به قرآن و اسلام بگروند , بر زبان مى راندند , مى گفتند([ : ما به آنچه بر خود ما نازل گشته ايمان مى آوريم]( همان ما را بس است و حق نيز همان است و آنگاه به هر آئين و كتاب ديگرى كافر مى شدند , چه دين و كتابى كه عيسى آورد و چه آئين و مكتبى كه محمد - صلى الله عليه و آله - ارائه داد . قرآن از اين اظهار و از اينكه آنان غير از دين خود , هيچ آئين ديگرى را - هر چند حق باشد و آئين آنها را تصديق كند - نپذيرند , ابراز شگفتى مى كند .

آنها را با حق چه كار ؟ مادام كه آئينى مخصوص آنان نيست چه تفاوت كه تصديق كننده ء آئين ايشان باشد يا نباشد ! آنها فقط خود را مى پرستند و عصبيت هاى نژادى خود را مى شناسند . . نه بل عصبيت نژادى هم مطرح نيست زيرا در گذشته ها تعليمات پيامبران همنژاد خود را نيز رد كرده اند , پس آنها فقط برده ء هوس خويشند . .


185
خداوند به پيامبر مى آموزد كه اين حقيقت را همچون حربه ئى در پاسخ آنان به كار گيرد و ادعاى دروغ آنان را رد كند و موقف واقعى آنان را افشا سازد :

قل فلم تقتلون انبياء الله من قبل ان كنتم مؤمنين ( بگو اگر مؤمن بوديد پس چرا پيش از اين پيامبران خدا را مى كشتيد )

اگر به راستى به آئين هائى كه بر خود شما نازل گشته , گرويده بوديد چرا پيامبران خدا را كشتيد ؟ اين پيامبران حامل همان دينى بودند كه ادعا مى كنيد به آن ايمان داريد .

حتى به آئين موسى - نخستين پيامبر و بزرگترين نجاتبخش خود - نيز كفر آورديد :

و لقد جاءكم موسى بالبينات ثم اتخذتم العجل من بعده و انتم ظالمون ( و به درستى موسى با حجت هاى آشكار بر شما مبعوث شد , سپس در غياب او گوساله را پذيرا شديد در حالتيكه ستمگر بوديد )

آيا ايمان شما حكم مى كرد كه پس از آنهمه حجت هاى روشن كه موسى آورده بود و در زمان حيات خود موسى ( و نه حتى پس از مرگ او ) به گوساله بگرويد ؟ و آيا اين سابقه با ادعاى كنونى شما كه به آئين هاى خود ايمان داريم , سازگار است ؟

تنها همين يك سابقه نيست كه ادعاى شما را رد مى كند , پيمانى كه در زير صخره از شما گرفته شد نيز شاهد ديگرى بر دروغگوئى شما است , در آنجا نيز بجز تمرد و نافرمانى از شما سر نزد :

و اذ اخذنا ميثاقكم و رفعنا فوقكم الطور خذوا ما اتيناكم بقوه و اسمعوا قالوا سمعنا و عصينا و اشربوا فى قلوبهم العجل بكفرهم ( و آنگاه كه از شما پيمان گرفتيم و كوه طور را برفراز شما برافراشتيم : آن را كه به شما داده ايم به نيرومندى بگيريد و بشنويد , گفتند : شنيديم و سرپيچيديم و بر اثر كفر , دلهايشان از گوساله سيراب شد . )

در ضمن اين آيه , لحن كلام از([ خطاب]( به([ حكايت]( بدل مى شود . نخست با بنى اسرائيل آنچه را از ايشان سر زده در ميان مى گذارد و سپس روى سخن را به مؤمنان و به همه ء انسانها برمى گرداند و همگان را از رفتار بنى اسرائيل مى آگاهاند و بالاخره به پيامبر مى آموزد كه اين ايمان عجيب و غريب را - كه حتى دستور كفر صريح مى دهد - به باد ملامت و تقبيح بگيرد :


186

قل بئسما يامركم به ايمانكم ان كنتم مؤمنين ( بگو : اگر مؤمنيد , ايمانتان چه بدفرمانى به شما مى دهد ! )

لحظه ئى در برابر دو جمله ء صحنه پرداز و شگفتاور اين آيه , درنگ كنيم([ : گفتند شنيديم و سرپيچيديم]( . . و([ بر اثر كفر , دلهايشان از گوساله سيراب شد]( . .

بيشك آنها([ شنيديم]( را گفته و([ سرپيچيديم]( را نگفته اند . . پس حكايت اين گفته از آنان به چه صورت است ؟ در واقع , اين تصوير زنده ئى است كه يك واقعيت صامت را بگونه ء واقعيتى ناطق , بازگو مى كند . آنها به زبان گفته اند : شنيديم . . و به عمل گفته اند : سرپيچيديم . و هميشه واقعيت هاى عملى است كه به گفتار زبانى , معنى و مفهوم مى بخشد و اين مفهوم بسى قوى تر و رساتر است از معناى ظاهرى كلماتى كه بر زبان مى آيد . اين طرز تعبير و اين تصوير زنده از واقعيت , يكى از اصول و مبانى اساسى اسلام را آشكار مى سازد و آن([ بى ارزشى گفتار تهى از عمل]( است آنچه معتبر است عمل آدمى است و آنچه مطلوب است همسانى گفتار و كردار اوست . . . و فقط اين است كه ميبايد ملاك قضاوت و ارزيابى قرار گيرد .

دومين تعبير صحنه پرداز , اينست([ : دلهايشان از گوساله سيراب شد]( و اين تابلوئى بى نظير است . دلهايشان سيراب گرديده شد , از چه ؟ از گوساله ! اين صحنه ء برجسته در خيال آدمى , صورتى مسخره آميز را مجسم مى سازد : گوساله را نشان مى دهد كه در دلهاى آنان نفوذ كرده و همه كاره ء دل آنان شده است . اين صحنه پردازى چنان قوى است كه معناى ذهنى ئى را كه از اين تعبير در نظر بوده - يعنى عشق شديد آنان به گوساله - تحت الشعاع قرار مى دهد و چنين به نظر مى آورد كه گوساله با دل آنان در آميخته است . . و چنين است كه ارزش تعبيرات صحنه پرداز قرآن بالنسبه به تعبيرات ذهنى مفسر , آشكار مى گردد . . . تعبير قرآنى , نقاشى است , همان صفت بارز بيان زيباى قرآن .

بارى , يهوديان دعوى هاى عجيبى داشتند , خود را ملت برگزيده ء خدا و يگانه مردمى كه در راه هدايت اند , مى دانستند و معتقد بودند كه در آخرت نيز فقط


187
آنها رستگار مى شوند و ديگر مردم نزد خدا بهره و نصيبى نخواهند داشت .

اين ادعا ضمنا پيروان محمد صلى الله عليه و آله را نيز در آخرت بى نصيب قلمداد مى كرد . مهمترين نتيجه ئى كه يهوديان از اين پر مدعائى در نظر داشتند آن بود كه مسلمانان را به ديانت خود بى اعتماد ساخته و در درستى و عده هائى كه پيامبر و قرآن به آنها مى داد , مردد نمايند . براى خنثى كردن اين دسيسه , خداوند به پيامبرش فرمان داد كه يهوديان را به مباهله بخواند , دو فريق در برابر هم بايستند و يكزبان از خدا بخواهند كه از آن ميان , دروغگو را به هلاكت رساند ( 1 ) :

قل ان كانت لكم الدار الاخره عندالله خالصه من دون الناس فتمنوا الموت ان كنتم صادقين

( بگو : اگر چنانكه مى گوئيد خانه ء آخرت نزد خدا خاص شماست نه ديگر مردم , پس اگر راست مى گوئيد تمناى مرگ كنيد )

و بدون فاصله در پى اين هماورد طلبى , بطور قاطع مى گويد كه آنان هرگز دعوت به مباهله را نخواهند پذيرفت و تمناى مرگ نخواهند كرد , آنها دروغگوئى خود را مى دانند و بيم آن دارند كه دعا مستجاب شود و به قهر خدا دچار گردند . آنها مى دانند كه كردار ناشايسته ء دوران زندگيشان , بهره ئى در آخرت برايشان باقى نگذارده است , پس اگر دعاى مرگ , مستجاب شود هم دنيا را از دست داده اند و هم تهيدست آخرتند . . . اينست كه حاضر براى اين زور آزمائى نمى شوند , حرص آنان به زنده ماندن از همه ء مردم بيشتر است و در اين صفت , از مشركان نيز گذرانيده اند :

و لن يتمنوه ابدا بما قدمت ايديهم والله عليم بالظالمين و لتجدنهم اخرص الناس على حيوه و من الذين اشركوا يود احدهم لو يعمر الف سنه و ما هو بمزحزحه من العذاب ان يعمروا الله بصير بما يعملون

( و به سبب كردار و رفتارشان , هرگز تمناى مرگ نخواهند كرد و خدا به كار ستمگران دانا است . بيگمان يهودان را از همه ء مردم بر زندگى حريصتر مى يابى , و هم از مشركان , ( چنانكه ) يكيشان دوست دارد هزار سال عمر كند , گو آنكه چنين شود نيز ( اين عمر دراز ) نمى تواند او را از عذاب خدا بركنار دارد و خدا به آنچه مى كنند بيناست )

1 - در اين مورد به تذكرى كه در پاورقى صفحه ء 152 آمده , رجوع كنيد . ( م )


188

هرگز تمناى مرگ نمى كنند , زيرا كرده هاى آنان اميدى به پاداش خدا و امنيتى از عذاب او برايشان باقى نگذارده است , كيفر آن كرده ها براى آنان ذخيره شده است و خدا حال و كردار ستمگران را مى داند .

و نه تنها بيم از مرگ , كه صفت ديگرى نيز در آنان هست و قرآن با بيانى به شدت تحقير آميز و اهانتبار از آن ياد مى كند([ : بى گمان , يهوديان را از همه ء مردم به زندگى حريصتر مى يابى و از مشركان نيز]( 1 ) چگونه زندگى ئى ؟ آيا زندگى شرافتمندانه يا بالاخره نوع خاصى از زندگى , منظور آنان است ؟ نه ! براى يهود تفاوت نمى كند كه چگونه زنده بمانند , همينقدر زنده بمانند , براى آنها زنده ماندن , با همين كليت و ابهام و حقارت , مطرح است , زنده ماندن با همان مفهومى كه در زندگى كرم ها و حشرات هست و نه بيش از اين . . . آرى اينچنين بوده و هست و خواهد بود يهود , هرگاه چكش را بالاى سر خود نديده سر بلند كرده و تا وجود آن را احساس كرده سر به زير افكنده و جبين بر خاك ساييده است . . تا زنده بماند . . هر نوع زنده ماندنى . . .

يود احدهم لو يعمر الف سنه و ما هو بمزحزحه من العذاب ان يعمروا الله بصير بما يعملون ( چنانكه يكى شان دوست دارد كه هزار سال عمر كند , و اگر چنين شود ( اين عمر دراز ) نمى تواند او را از عذاب خدا بركنار بدارد و خدا به آنچه مى كنند بيناست )

عمر هزار ساله مى خواهند , چرا كه به اميد ديدار خدا نيستند و حس نمى كنند كه بجز اين زندگى , زندگى ديگرى نيز خواهند داشت . . و به راستى چه كوتاه است زندگى دنيا اگر آدمى حس كند كه به زندگى ديگرى پيوسته نيست و انتظار لحظات و ساعاتى غير از ساعات و لحظات كوتاه اين جهان را نداشته باشد . و به راستى چه نعمتى است ايمان به زندگى ديگر , نعمتى است كه ايمان آدمى به قلب وى ارزانى مى دارد , موهبتى است كه خدا به انسان فانى و آسيب پذير , به انسان كوته مدت و بلند

1 - در ترجمه و تقطيع اين آيه , گفتار مشهور مفسران - كه با دريافت مؤلف اندكى اختلاف دارد - مراعات شد ( م )


189
آرزو , افاضه مى كند . آنها كه اين دريچه ء ابديت را به روى خود مى بندند زندگى را براى خود ناقص و محدود مى سازند . ايمان به آخرت علاوه بر آنكه ايمان به عدالت مطلق خدا و جزاى كامل اوست , متضمن ايمان به وجود سرچشمه ء سرشار زندگى در روح انسان است چنانكه زندگى وى به مرزهاى اين جهان محدود نباشد و تا ابديت كه جز خدا كسى را از كيفيت آن آگاهى نيست و تا آن چكاد بلندى كه سر به فضاى الوهيت كشيده , ادامه داشته باشد .

با آموزش ديگرى به پيامبر , رشته ء سخن ادامه مى يابد و در عتاب آنان خطاب ديگرى كه متضمن حقيقت تازه ئى است , در منظر عام , بديشان توجه مى يابد :

قل من كان عدوا لجبريل فانه نزله على قلبك باذن الله مصدقا لما بين يديه و هدى و بشرى للمؤمنين من كان عدو الله و ملائكته و رسله و جبريل و ميكال فان الله عدو للكافرين

( بگو هر كس دشمن جبرئيل است , پس او قرآن را - كه تصديق كننده ء كتابهاى پيشين و هدايت و بشارت مؤمنان است - به اذن خدا بر قلب تو نازل كرده است . هر كه دشمن خدا و فرشتگان و پيامبران و جبرئيل و ميكائيل باشد , پس خدا ( نيز ) دشمن كافران است )

در جريان اين اتمام حجت , به يكى ديگر از نشانه هاى يهود - و نشانه ئى به راستى عجيب - برخورد مى كنيم . . كار حسدورزى اين قوم و ناخشنوديشان از اينكه خدا فضل خويش را بر هر كه خواهد نصيب فرمايد , از حد گذشته و آنان را به خصومتى باور نكردنى كشانيده بود . شنيده بودند كه وحى خدا را جبرئيل بر پيامبر نازل مى كند و چون دشمنى آنان با آن حضرت به كينه توزى و خشم رسيده بود , در مورد جبرئيل به ادعائى پوچ و دور از حقيقت متوسل شدند : گفتند جبرئيل با ما دشمن است و ما نيز با او , زيرا او همواره پيام آور مرگ و هلاكت و عذاب بر امتهاى سلف بوده است و تنها به اين علت است كه ما به محمد ايمان نياورده ايم و اگر ميكائيل - فرشته ء فراوانى و باران و آبادانى - پيام وحى براى او مى آورد , از ايمان به محمد دريغ نداشتيم !


190

چه حماقت مضحكى . . . و كينه توزى و حسد آدمى را به هر حماقتى مى كشاند . . و گرنه چرا بايد با جبرئيل دشمن بود ؟ او كه بشر نيست تا با كسى دوستى و دشمنى خاصى داشته باشد و اساسا به ميل و تدبير خود دست به كار نمى زند , او بنده ء خدا است , فرمان خدا را مى برد و ذره ئى از آن تخلف نمى ورزد .

قل من كان عدوا لجبريل فانه نزله على قلبك باذن الله ( بگو هر كس دشمن جبرئيل است پس او قرآن را به اذن خدا بر قلب تو نازل كرده )

هيچ هوس و اراده ء شخصى موجب نگشته كه قرآن را بر تو نازل كند , او در اينكار اجرا كننده فرمان و اراده ء خدا است . قلب , مركز دريافت ها است و همان است كه مى گيرد و مى فهمد و اين كتاب نيز در آن جايگير و مستقر مى گردد . در قرآن نيروى ادراك عموما با اين نام مشخص گشته و قهرى است كه مقصود از آن , عضله ء معروف داخل قفسه ء سينه نيست .

قرآن را كه([ تصديق كننده ء كتب پيشين و براى مؤمنان هدايت و بشارت است ]( بر قلب تو نازل ساخت .

قرآن بطور عام , همه ء كتابهاى آسمانى پيش از خود را تصديق مى كند زيرا اصول اساسى دين خدا در همه ء كتابهاى آسمانى و همه ء آئين هاى راستين , يكى است . همچنين اين كتاب براى دلهاى با ايمان كه در به روى حقايق مى گشايند و بدان پاسخ مثبت مى گويند , مايه ء هدايت و بشارت است . . و اين حقيقتى است كه مى سزد آشكارا بيان گردد . . انسى كه نصوص قرآن به قلب با ايمان مى بخشد و در معرفتى كه به روى او باز مى كند و الهام و ادراكى كه به او مى دهد جز به وسيله ء ايمان , به دست نمى آيد , بدينجهت است كه دل با ايمان در قرآن هدايت مى يابد و از آن نسيم بشارت مى شنود . قرآن اين حقيقت را در مواردى به تكرار ياد كرده است : ([ هدى للمتقين]( ( ‌ هدايت است براى پرهيزگاران ) ([ هدى لقوم يؤمنون]( ( ‌ هدايت است براى مردمى كه بگروند]( . . ([ هدى لقوم يوقنون]( ( ‌ هدايت است براى مردمى كه باور آورند ) . . ([ شفاء و رحمه للمؤمنين]( ( ‌ شفاء و رحمت است براى گرويدگان ) . .


191
بنابرين , هدايت ثمره ء ايمان و تقوى و يقين است . .

و بنى اسرائيل مؤمن نبودند , تقوى نمى ورزيدند و باور نداشتند .

همانطور كه عادت داشتند ميان اديان الهى و پيامبران خدا تفاوت بگذارند , ميان فرشتگانى كه نام و مأموريت آنها را شنيده بودند نيز تفاوت و امتياز قائل مى شدند و مى گفتند كه با ميكائيل در صلح و صفايند ولى با جبرئيل نه ! از اينرو آيه ء بعد نام جبرئيل و ميكائيل و همه ء فرشتگان و همه ء پيامبران خدا را در كنار هم مى آورد تا بدينوسيله وحدت و يكپارچگى همه را بيان كرده و اعلام بدارد كه دشمنى با يكى از آنان , دشمنى با همگى آنان و دشمنى با خدا است و با چنين كسى خدا نيز دشمن است , پس كافر است :

من كان عدوا لله و ملائكته و رسله و جبريل و ميكال فان الله عدو للكافرين ( هر كه دشمن خدا و فرشتگان و پيامبران او و جبرئيل و ميكائيل باشد , پس خدا ( نيز ) دشمن كافران است )

اكنون روى سخن را به پيامبر - صلى الله عليه و آله - برمى گرداند و او را به پايدارى بر آئين حقى كه بر او نازل گشته و حجت هاى روشن و آشكارى كه به او داده شده , توصيه مى نمايد , انكار و كفر به آن را خاص منحرفان و فاسقان مى شمارد و بنى اسرائيل را كه هرگز پاس هيچ عهدى را نداشته و هر پيمانى را - چه با خدا و چه با پيامبران پيشين خود و چه با پيامبر اسلام - شكسته اند به نكوهش مى گيرد و بطور خاص , بى اعتنائى و اهمالشان نسبت به اين آخرين كتاب آسمانى - كه تصديق كننده ء كتاب تورات نيز هست - را تقبيح مى كند :

و لقد انزلنا اليك ايات بينات و ما يكفر بها الا الفاسقون او كلما عاهدوا عهدا نبذه فريق منهم بل اكثرهم لا يؤمنون و لما جاء هم رسول من عندالله مصدق لما معهم نبذ فريق من الذين اوتوا الكتاب كتاب الله وراء ظهورهم كانهم لايعلمون

( به تحقيق ما آيه هاى روشن بر تو نازل ساختيم كه جز مردم فاسق كسى بدانها كفر نمى ورزد . آيا هر وقت پيمانى بستند گروهى شان آن را پشت سرافكندند ؟ بلكه بيشترشان ايمان نمى آورند . و چون از نزد خدا پيامبرى بر آنان مبعوث شد كه مصدق


192
توراتشان بود , گروهى از آنانكه كتاب به آنان داده شده بود كتاب خدا را پشت سر افكندند , چنانكه گوئى نمى دانند )

در اينجا علت كفر و انكار بنى اسرائيل به آيه هاى روشن خدا , فاش مى گردد . علت اين روگردانى , هرزگى و انحراف طبع آنها است . طبع معتدل و مستقيم ممكن نيست به اين آيه ها نگرود زيرا كه اينها براى شخص معتدل و طبيعى , بسى دلنشين و قابل قبول است . پس اگر يهود يا كسانى غير آنان به اين آيه ها كافر مى شوند , از آنرو نيست كه حجت قانع كننده ئى در آنها نيافته اند , بل بخاطر آنست كه فطرتى تباه و رفتارى فسق آميز داشته اند .

سپس به مسلمانان - و به عموم انسانها - خطاب مى كند و با لحنى نكوهش آميز , يكى ديگر از مميزات و صفات يهود را افشا مى سازد . . . آنها عليرغم تعصب نژادى شديدشان , هوسها و تمايلات متضاد دارند , هرگز بر سر موضوعى يكدل و يكزبان نمى شوند و هرگز پاس عهدى را نمى دارند , با اينكه نسبت به نژاد خويش تعصبى شديد مى ورزند و هيچ نيكى و خوشى را براى غير اين نژاد نمى پسندند , در ميان خود يكپارچگى و وحدت ندارند و پيمانهاى فيمابين خود را هم محترم نمى شمرند , همينكه پيمانى ميان آنان بسته شود و رأى همگان بر آن قرار گيرد بلافاصله يك گروه , ساز مخالف مى نوازند و عهد شكنى پيش مى گيرند و رأى همگان را پايمال مى سازند :

او كلما عاهدوا عهدا نبذه فريق منهم بل اكثرهم لا يؤمنون ( آيا هرگاه پيمانى بستند گروهى شان آن را پشت سرافكندند ؟ بلكه بيشترشان ايمان نمى آورند )

ميثاقى را كه با خداى بزرگ , در زير كوه بسته بودند زير پا افكندند , پيمانهائى را كه در دوره هاى بعد با پيامبرانشان بستند شكستند و بالاخره گروهى از آنان معاهده ئى را كه در آغاز ورود پيامبر به مدينه , ميان او و آنان منعقد گشته و متضمن تعهدات معينى بود نقض كردند , پيش از همه آنها به دشمنان پيامبر كمك دادند و پيش از همه آنها زبان عيبجوئى بر دين او گشودند و ايجاد تفرقه و بر پا كردن فتنه


193
در جبهه ء اسلام را به تلاش برخاستند .

اين يكى از ناستوده ترين خصلت هاى يهود است و نقطه ء مقابل آن خصلتى است كه در جامعه ء اسلامى طبق اين فرمان پيامبر اسلام([ : مسلمانان از جهت ارزش خون برابرند , و همه در برابر صف مخالف خود يك دست اند , و كمترينشان نماينده ء پيمانشان است]( مقرر و رائج است . كمترين و كوچكترينشان حامل پيمان همگان است , اگر پيمانى ببندد و قرار دادى منعقد كند همگان موظفند پيمان او را محترم شمارند و پاس آن را بدارند . ابو عبيده فرمانده سپاه مسلمانان در روزگار عمر به وى نوشت : برده ء مسلمانى همه ء مردم يكى از شهرهاى عراق را امان داده است , رأى خليفه چيست ؟ عمر در جواب نوشت : خداوند وفا را بزرگ داشته است و شما تا پاس اين عهد را نداريد مردم عهد نگاهدارى نخواهيد بود . . . به قرار داد آن برده گردن نهيد و از مردم آن شهر دست بداريد . اين نشانه ء يك امت بزرگوار يكپارچه ء معتدل است و اينست تفاوت خلق و خوى يهوديان فاسق با مسلمانان صادق .

و لما جاءهم رسول من عند الله مصدق لما معهم نبذ فريق من الذين اوتوا الكتاب كتاب الله و راء ظهورهم كانهم لايعلمون ( و چون از نزد خدا پيامبرى بر آنان مبعوث شد كه تصديق كننده ء توراتشان بود , گروهى از آنانكه كتاب به ايشان داده شده بود كتاب خدا را پشت سر افكندند , چنانكه گوئى نمى دانند )

اين , يكى از مظاهر آن خصلت ناپسند است كه همواره گروهى از آنان پيمانهائى را كه به طور دسته جمعى بسته اند , مى شكنند . يكى از مواد معاهده ء خدا با بنى اسرائيل آن بود كه بايد به همه ء پيامبرانى كه از سوى خدا برانگيخته مى شوند بگروند و يارى و حرمت خود را از آنان دريغ ندارند , ولى هر وقت پيامبرى برانگيخته شد كه كتاب آسمانى آنان تورات را تصديق نيز مى كرد , آن تعهد را به فراموشى سپردند و گروهى از ايشان كه با كتاب آسمانى سرى داشتند , كتاب خدا را پشت سرافكندند , نه تنها كتابى را كه اين پيامبر جديد آورده بود , بل كتاب آسمانى خود را نيز كه بر انگيختگى اين پيامبر را بشارت ميداد .

لحن آيه از نوعى طنز و ريشخند نيز برخوردار است , همان كسانى كتاب


194
خدا را پشت سرافكنده اند كه خود با كتاب خدا سرى داشتند . اگر مشركان بى سواد و بى معرفت چنين مى كردند جاى گله نبود , ولى اينان خود حاملان كتاب خدا بودند , رسولان و رسالت هاى الهى را مى شناختند و به هدايت و نور راه يافته بودند . . . و با اينحال كتاب خدا را پشت سر افكندند . پيداست كه مقصود از([ پشت سرافكندن كتاب خدا]( انكار و ناديده گرفتن آن و بيرون راندن آن از قلمرو انديشه و عمل است , ولى تعبير صحنه نگار آيه , معنى را از دائره ء ذهن به عالم عينيت مى كشاند و عمل آن را به حركتى مادى و خيال انگيز تشبيه مى كند و كردارى را كه از آنان سر زده , در قالبى نفرت انگيز و آلوده به ناسپاسى و خيره سرى و سرشار از گستاخى و حماقت و بى ادبى مجسم مى سازد و حس تخيل خواننده را برمى انگيزد كه اين حركت زشت و ناپسند را - حركت دست ها كه كتاب خدا را به پشت سر مى افكنند - بطور كامل تصور كند و در خود بگنجاند .

اكنون پس از آنكه كتاب خدا را به يكسو افكندند , چه كردند ؟ آيا بهتر از آن را به دست آوردند و بدان چنگ زدند ؟ آيا به حقيقت بى شائبه ئى دست يافتند و از آن پشتيبانى كردند ؟ يا لااقل به كتاب آسمانى خودشان كه قرآن نيز آن را تصديق مى كرد روى آوردند ؟ نخير ! هيچيك از اين چند صورت انجام نگرفت , آنها پس از اينكه كتاب خدا را پشت سر افكندند در پى مشتى افسانه هاى مهمل و مبهم كه به هيچ حقيقت مسلمى متكى نبود به راه افتادند :

و اتبعوا ما تتلوا الشياطين على ملك سليمن و ما كفر سليمن و لكن الشياطين كفروا يعلمون الناس السحر و ما انزل على الملكين ببابل هاروت و ماروت و مايعلمان من احد حتى يقولا انما نحن فتنه فلا تكفر فيتعلمون منهما ما يفرقون به بين المرء و زوجه و ما هم بضارين به من احد الا باذن الله و يتعلمون مايضرهم و لا ينفعهم و لقد علموا لمن اشتريه ماله فى الاخره من خلاق و لبئس ما شروا به انفسهم لو كانوا يعلمون و لو انهم امنوا و اتقوا لمثوبه من عند الله خير لو كانوا يعلمون

( و پيروى كردند آن دروغهائى را كه شياطين به روزگار حكومت سليمان همى خواندند و سليمان كفر نياورد بل شياطين كافر گشتند كه به مردم جادو مى آموختند . و هم مى آموختند آنچيزها را كه بر آن دو فرشته هاروت و ماروت نام , در شهر بابل الهام شده بود ,


195
حال آنكه ايندو فرشته هرگز به كسى چيزى نياموختند مگر آنكه گفتند : ما آزمونيم مبادا تو ( بابكار بستن اين سحر ) كافر شوى , اينان از آنها چيزهائى كه با آن ميان مرد و همسرش جدائى توان افكند فرا مى گرفتند - ولى هيچكس را جز به اذن خدا زيانرسان نبودند - و چيزها فرا مى گرفتند كه زيانشان مى زد و سودشان نمى داد و بيگمان دانسته اند كه هر كه اينها را بخرد در آخرت بهره ئى نخواهد داشت . اگر دانا باشند , چيزى كه خويشتن را بدان فروخته اند , بسى ناپسند است . به يقين اگر ايمان آورده و تقوى پيشه مى كردند پاداش خدائى براى آنان بهتر بود , اگر ميدانستند )

كتاب خدا را كه تصديق كننده ء آئين خودشان نيز بود به سوئى افكندند و سر در پى افسانه هائى كه شيطانها از روزگار سليمان مى سرايند , نهادند و ادعاهاى دروغين و گمراه كننده ء آنان درباره ء سليمان را پذيرفتند كه : سليمان جادوگرى بوده و آن ملك پهناور از راه جادو مسخر وى گشته بوده است .

قرآن , جادوگرى سليمان را نفى مى كند و چنين مى گويد :

وما كفر سليمن ( سليمان كفر نياورد )

تو گوئى جادو و جادوگرى را كفر به شمار مى آورد و آن را از سليمان , نفى و درباره ء شياطين , اثبات مى كند :

و لكن الشياطين كفروا يعلمون الناس السحر ( بلكه ديوان كافر گشتند كه به مردم جادو مى آموختند ) ( و هم ( مى آموختند ) آنچه را كه بر دو فرشته ء هاروت و ماروت نام در بابل الهام شده بود )

و باز اين پندار را كه جادو در آغاز از سوى خدا بر دو فرشته ء : هاروت و ماروت نام , كه در شهر بابل جاى داشتند , نازل شده باشد نيز انكار مى كند ( 1 ) :

به نظر مى رسد كه از اين دو فرشته داستانى معروف بوده و يهوديان و شياطين مدعى بوده اند كه آندو , جادو مى دانسته و به مردم تعليم مى داده اند , لذا حقيقت ماجراى آندو فرشته را بيان مى كند : آندو به مقتضاى حكمت الهى , به عنوان آزمون

1 - اين استنباط در صورتى درست است كه([ ما]( در جمله ء([ و ما انزل]( را نافيه بدانيم و در اين صورت معناى آيه چنين مى شود([ : و نازل نگشته بر آندو فرشته ء]( . . برخى از مفسران اين معنى را در آيه تأييد كرده اند . ولى نزديكتر به سياق و لحن آيه آنست كه([ ما]( را موصوله بدانيم چنانكه عده ء بيشترى از مفسران برآنند و در اينصورت معناى آيه همان است كه در متن آورده ايم و فرازى كه مؤلف براى توضيح آيه آورده نادرست خواهد بود . ( م )


196
به ميان مردم آمده و اين را به همه ء كسانى كه از آنان جادو فرا مى گرفته اند , مى گفته اند :

و ما يعلمان من احد حتى يقولا انما نحن فتنه فلا تكفر ( ايندو فرشته هرگز به كسى چيزى نمى آموختند مگر آنكه بدو مى گفتند : ما آزمونه ايم , مبادا تو ( با بكار بستن اين جادو ) كافر شوى ) .

در اينجا بار ديگر , جادوگرى و به كارگرفتن سحر , كفر به شمار آمده و اين مطلب از زبان آن دو فرشته بازگو شده است .

برخى از مردم با وجود تذكر و نهى صريح آندو فرشته , برفراگيرى جادو اصرار مى داشتند و اينجا بود كه آزمايش الهى بدانها روى مى كرد :

فيتعلمون منهما ما يفرقون به بين المرء و زوجه ( از آنها چيزهائى كه با آن ميان مرد و همسرش جدائى توان افكند فرا مى گرفتند )

و اين همان آزار و شرارتى است كه دو فرشته از آن نهى كرده بودند .

در اينجا قرآن يكى از اصول اساسى جهان بينى اسلام را به مناسبت , يادآورى مى كند و آن اينست كه در جهان هيچ چيز جز به رخصت و فرمان خدا صورت نمى يابد :

و ما هم بضارين به من احد الاباذن الله ( ولى هيچكس را جز به اذن خدا زيان رسان نمى بودند )

علتها همه به اذن خدا اثر مى كنند و نتيجه مى دهند . . اين اصل مهمى است كه مى بايد در لوح ضمير مؤمن به وضوح كامل رسيده باشد . نزديكترين مثالى كه در چنين موردى براى اين اصل مى توان آورد اينست كه : اگر دست را به آتش نزديك كنى مى سوزد , ولى اين سوختن به اذن خدا است , چرا كه خاصيت سوزندگى را در آتش و احتراق را در دست , خدا قرار داده است و همو هرگاه اراده كند مى تواند اين خاصيت را خنثى سازد , چنانكه در داستان ابراهيم عليه السلام شد . و چنين است جادو نيز . . . خاصيت جدائى افكندن ميان مرد و همسرش را خدا به آن داده و هر آنگاه كه بخواهد و حكمتش اقتضا كند , اين خاصيت را از آن خواهد گرفت . . و بر اين قرار است همه ء پديده هائى كه از ديدگاه ما , در سلسله ء علتها و معلولها قرار دارند : هر علتى اثر و خاصيت خود را به اذن خدا مى بخشد و معقول است كه


197
روزى از روى حكمتى اين اثر از وى گرفته شود .

آنگاه حقيقت آنچه فرا مى گرفتند را بيان مى كند : اين دانستنيها براى فرا گيرندگانش مايه ء شر بود نه موجب خير :

و يتعلمون ما يضرهم و لاينفعهم ( و چيزهائى فرا مى گرفتند كه زيانشان مى زد و سودشان نمى داد )

همين كه كار آنان كفر محسوب شود براى يكپارچه زيان بودنش كافى است !

ولقد علموا لمن اشتريه ما له فى الاخره من خلاق ( و به يقين دانسته اند كه هر كه اينها را بخرد در آخرت بهره ئى نخواهد داشت )

پس خريدار اين متاع با اندوختن آن , اندوخته ها و بهره هاى آخرت را از دست مى دهد . . . اگر به واقعيت كار خويش واقف باشد مى فهمد كه در برابر كالاى خويشتن خويش , چه بهاى پست و ناپسندى برگزيده است :

و لبئس ماشروا به انفسهم لو كانوا يعلمون ( اگر مى فهميدند , چيزى كه خويشتن را بدان فروخته اند بسى زشت و ناپسند است )

و لو انهم امنوا و اتقوا لمثوبه من عندالله خير لوكانوا يعلمون ( به يقين اگر ايمان آورده و تقوا پيشه كرده بودند پاداش خدائى براى آنان بهتر بود , اگر مى دانستند )

و اين مطلب , هم با كسانيكه از آن دو فرشته در بابل جادو مى آموختند و هم با يهوديان كه كتاب خدا را ترك گفته و دنباله گير افسانه هاى شياطين و ديوان شدند , قابل انطباق است .

در اينجا از توضيحى درباره ء سحر - كه با آن مى توان دو همسر را از يكديگر جدا كرد ! و بنى اسرائيل به خاطر آن , كتاب خدا را ترك گفته و به دنبال آن به راه افتاده بودند ! ناگزيريم :

در همه ء زمانها كسانى هستند كه از پاره ئى ويژگيها , كه هنوز دانش بشرى حقيقت آن را باز نيافته و اگر نامى هم به آن داده , به كنه و اسرار آن نرسيده , برخوردارند . مثلا همين([ تله پاتى]( ( 1 ) ( ‌ انتقال فكر و ارتباط فكرى و روحى از راه

Telepathie - 1


198
دور ) چيست ؟ و چگونه انجام مى گيرد ؟ چگونه شخص مى تواند از راه دور و از فاصله ئى كه معمولا صدا و ديد چشم انسان از آن نمى گذرد , كسى را مخاطب سازد , با او سخن بگويد و از او سخن بشنود و اين فاصله نتواند ميان آنان مانعى محسوب گردد ؟

يا اين([ هيپنوتيزم]( ( ‌ به خواب بردن مغناطيسى ) چيست ؟ و چگونه عمل مى شود ؟ چسان اراده ء انسانى بر اراده ء شخص ديگرى تسلط مى يابد و فكر آندو به يكديگر مرتبط مى شود ؟ چگونه هر چه را اين يكى تلقين مى كند آنديگرى فرا مى گيرد چنانكه گوئى كتاب گشوده ئى را مى خواند ؟

نهايت چيزى كه دانش بشرى درباره ء اين نيروها - كه البته به وجود آن ها اعتراف كرده - توانسته ابراز دارد آن بوده كه نام هائى براى آنها معين نموده است , ولى حتى يك كلمه در اين باره كه حقيقت اينها چيست و چگونه اين كارها انجام مى گيرد , نتوانسته باز گويد .

چيزهاى فراوان ديگر نيز هست كه علم درباره ء آنها هنوز در ترديد و بيخبرى است , يا بدانجهت كه مشاهدات كافى براى اعتراف به آنها بدست نياورده و يا از آنرو كه براى ورود در قلمرو آزمايشهاى آن , راهى نيافته است . مثلا همين خوابهاى پيشگو ! - كه فرويد با همه ء كوشش براى انكار نيروهاى روحى , نتوانسته آن را منكر شود - چگونه انسان در عالم رؤيا از آينده ء مجهولى آگاه مى گردد و پس از چندى آنچه در خواب ديده به وقوع مى پيوندد ؟ يا اين احساس ها و دريافت هاى پنهانى ( حس ششم ) كه هنوز نامى هم به روى آن گذارده نشده است ! چگونه انسان حادثه ئى را يا آمدن كسى را از پيش , احساس مى كند و همانگونه كه احساس كرده انجام مى گيرد ؟

بسيار دور از واقع بينى است اگر كسى وجود اينگونه نيروها را در بشر انكار كند فقط به اين دليل كه علم هنوز آن را در آزمايشگاه نديده و نيازموده است !

معناى سخن ما آن نيست كه بايد در برابر هر خرافه ئى تسليم شد و به دنبال هر افسانه ئى به راه افتاد . محتاطانه تر و به سلامت نزديكتر آن است كه انسان در برابر اين مجهولات , وضعيت قابل انعطافى اختيار كند , به طور كلى آن را نفى و انكار نكند و


199
به طور كلى نيز هر چه را در اين زمينه ها مى شنود نپذيرد , منتظر آن روزى باشد كه ابزارها و امكاناتش كاملتر و مجهزتر گردد تا بتواند درك اين مجهولات را براى خويش ميسر سازد و يا لااقل بر وى مسلم گردد كه چيزى برتر از نيرو و توان او در اين جهان هست , حدود آن را بشناسد و براى مجهولات جهان هستى , حساب ويژه ئى باز كند .

سحر , از اينقبيل است , آموزشهاى شياطين به افراد بشر نيز از اينقبيل است . . و چه بسا توانائى بر الهام دادن و اثر نهادن در حواس و افكار يا در اشياء و اجسام , نيز يكى از اينگونه امور باشد . اگر چه سحرى كه از جادوگران فرعونى در قرآن ياد شده , صرفا نوعى([ چشم بندى]( و تصرف در قوه ء خيال بينندگان بوده است كه در آيه ئى مى فرمايد : ([ يخيل اليه من سحر هم انها تسعى]( ( 1 ) ( از اثر جادوى آنها به نظرش رسيد كه آن ( عصاها و ريسمانها ) راه مى رود ) . ولى ممكن است كه همين نوع تأثيرات خيالى نيز موجب جدائى دو همسر يا دو رفيق گردد چرا كه انفعالات روانى ناشى از اثر پذيرى هاست . و البته چنانكه قبلا نيز گفتيم همه ء وسيله ها و اثرها و سبب ها و مسبب ها , در اثر گذارى و اثر پذيرى , تابع اذن و اراده ء پروردگارند .

و اما اينكه هاروت و ماروت چه كسانى بوده و در چه زمانى در بابل مى زيسته اند ؟ قدر مسلم آن است كه اصل ماجراى آنان در ميان يهود معروف بوده است , به دليل آنكه يهوديان , اين اشاره ئى را كه قرآن به آنها كرده , تكذيب ننموده و بدان اعتراض نكرده اند . در قرآن كريم به پاره ئى از حوادث كه ميان مخاطبان معروف بوده , اشارتهاى كوتاهى رفته است و همان براى اداى مقصود بسنده مى بوده و موجبى براى تفصيل , وجود نداشته است .

من در اين كتاب نمى خواهم دنباله گير افسانه ها و اساطير فراوانى كه پيرامون ماجراى دو فرشته رسيده , باشم چه , در اين ميان , روايت متقن و قابل استنادى وجود ندارد .

در تاريخ بشريت , آيه ها و آزمايش هاى بسيار , در هر دوره و زمانى به تناسب

1 - طه : 66 .


200
حال و ادراك مردم آن زمان , به وقوع پيوسته است . پس جاى شگفتى نيست كه در روزگارى آزمايش خدا در قالب دو فرشته - يا دو انسان پاكيزه و فرشته سيرت - تجلى كند . اين در جنب آزمايشهاى خارق عادت و شگفتى زاى تاريخ كه بشر در دوران كودكى و جوانى و كهولت خويش مشاهده كرده , كاملا ساده و قابل قبول است .

مفاهيم و حقايق روشنى كه در اين آيات هست , خواننده را از جستجو و تحقيق پيرامون مطالبى كه بر اثر دورى زمان , براى ما مشكل و متشابه است , بى نياز مى سازد . كافى است كه در ضمن اين آيات , گمراهى بنى اسرائيل را در پيگيرى از افسانه و بى اعتنائى به كتاب خدا بشناسيم . همچنين بدانيم كه سحر , كار شيطان است و بدينجهت بكار گرفتن آن , كفر و موجب از دست رفتن ذخيره ها و بهره هاى آخرت است .


201

يا ايها الذين ءامنوا لاتقولوا رعنا و قولوا انظرنا و اسمعوا و للكفرين عذاب اليم ( 104 ) ما يود الذين كفروا من اهل الكتب و لاالمشركين ان ينزل عليكم من خير من ربكم و الله يختص برحمته من يشاء والله ذو الفضل العظيم ( 105 )

ما ننسخ من ءايه او ننسها نأت بخير منها او مثلها الم تعلم ان الله على كل شى ء قدير ( 106 ) الم تعلم ان الله له ملك السموات و الارض و ما لكم من دون الله من ولى و لانصير ( 107 ) ام تريدون ان تسئلوا رسولكم كما سئل موسى من قبل و من يتبدل الكفر بالايمن فقد ضل سواء السبيل ( 108 ) ودكثير من اهل الكتب لويردونكم من بعد ايمنكم كفارا حسدا من عند انفسهم من بعد ما تبين لهم الحق فاعفوا و اصفحوا حتى يأتى الله بامره ان الله على كل شى ء قدير ( 109 ) و اقيموا الصلوه وءاتوا الزكوه و ما تقدموا لانفسكم


202
من خير تجدوه عند الله ان الله بما تعملون بصير ( 110 ) و قالوا لن يدخل الجنه الا من كان هودا او نصرى تلك امانيهم قل هاتوا برهنكم ان كنتم صدقين ( 111 ) بلى من اسلم وجهه الله و هو محسن فله أجره عند ربه و لاخوف عليهم و لا هم يحزنون ( 112 ) و قالت اليهود ليست النصرى على شى ء و قالت النصرى ليست اليهود على شى ء و هم يتلون الكتب كذلك قال الذين لايعلمون مثل قولهم فالله يحكم بينهم يوم القيمه فيما كانوا فيه يختلفون ( 113 ) و من اظلم ممن منع مسجد الله ان يذكر فيها اسمه و سعى فى خرابها اولئك ما كان لهم ان يدخلوها الا خائفين لهم فى الدنيا خزى و لهم فى الاخره عذاب عظيم ( 114 ) ولله المشرق و المغرب فاينما تولوا فثم وجه الله ان الله وسع عليم ( 115 ) و قالوا اتخذالله ولدا سبحنه بل له ما فى السموت و الارض كل له قنتون ( 116 ) بديع السموت و الارض و اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون ( 117 ) و قال الذين لا يعلمون لولا يكلمنا الله اوتأتيناءايه كذلك
203
قال الذين من قبلهم مثل قولهم تشبهت قلوبهم قد بينا الايت لقوم يوقنون ( 118 ) انا ارسلنك بالحق بشيرا و نذيرا و لا تسئل عن اصحب الجحيم ( 119 ) و لن ترضى عنك اليهود و لا النصرى حتى تتبع ملتهم قل ان هدى الله هو الهدى و لئن اتبعت اهواءهم بعد الذى جاءك من العلم مالك من الله من ولى و لا نصير ( 120 ) الذين ءاتينهم الكتب يتلونه حق تلاوته اولئك يؤمنون به و من يكفر به فأولئك هم الخسرون ( 121 ) يبنى اسرئيل اذكروا نعمتى التى أنعمت عليكم و أنى فضلتكم على العلمين ( 122 ) و اتقوا يوما لا تجزى نفس عن نفس شيئا و لا يقبل منها عدل و لا تنفعها شفعه و لا هم ينصرون ( 123 )
204

اين درس در تعقيب مطالب پيشين , بخشى از دسيسه چينى ها و دشمنى هاى يهود درباره ء اسلام و مسلمانان را افشا مى سازد , و مسلمانان را از نيرنگ ها و فريبهاى آنان و از آتش كين و شرارتى كه در كانون دل ايشان نسبت به امت اسلامى شعله ور است و از نقشه هاى خائنانه ئى كه براى مسلمانان طرح مى كنند , بر حذر مى دارد و هشدار مى دهد , و پيروان اسلام را از تقليد گفتار و كردار ايشان منع مى كند , همچنين انگيزه هاى واقعى يهود را كه در هاله ئى از اظهارات و اقدامات فريبگر و صحنه سازى هاى محيلانه پنهان است , برملا مى سازد .

به نظر مى رسد كه يهوديان مدينه از نسخ و تغيير برخى از مقررات اسلامى - كه طبق مقتضيات و شرائط خاص جامعه ء نوبنياد اسلامى انجام مى گرفت - همچون وسيله ئى براى ايجاد ترديد و دو دلى ميان مسلمانان استفاده مى كرده و پيروان آئين جديد را درباره ء مبدأ اين مقررات دچار شك و شبهه مى ساخته اند و به آنان مى گفته اند كه اگر اين احكام و مقررات از سوى خدا مى بود , نسخ و دگرگونى در آن راه نمى يافت .

اين حملات تبليغاتى هنگامى به اوج خود رسيد كه قبله ء مسلمانان در ماه شانزدهم هجرت , از([ بيت المقدس]( به([ كعبه]( تبديل يافت . رسول اكرم در آغاز هجرت به سمت بيت المقدس - قبله و نمازگاه يهود - نماز مى خواند , يهوديان اين را دليل حقانيت آئين خود گرفته و استدلال مى كردند كه دين درست و قبله ء درست , دين و قبله ء يهود است , تا آنجا كه پيامبر اكرم در دل - و نه بر زبان - آرزو كرد كه قبله اش


205
از بيت المقدس به كعبه كه خانه ء با حرمت خدا است تبديل شود . اين تمايل قلبى همچنان بود تا اينكه خداى متعال خواسته ء او را برآورد و وى را به قبله ئى كه از آن خشنود بود بگردانيد - كه در ضمن آيات خواهد آمد - و از آنجا كه اين پديده , حربه ء جالبى را از بنى اسرائيل باز مى ستانيد و دليل موهوم آنان را باطل مى ساخت , در صدد برآمدند كه از همين پيشامد , حربه ء تازه ئى بر ضد اسلام بسازند و تبليغات فريبگر خود را از سوى ديگرى ادامه دهند , اين بار در اينكه مبدأ و مصدر مقررات اسلام و دستورات پيامبر , وحى الهى باشد خدشه مى كردند و پايه ء اعتقاد مسلمانان را هدف حملات تبليغى خويش مى ساختند , به آنها مى گفتند : اگر رو كردن به بيت المقدس در حال نماز , كار نادرستى است پس همه ء نمازها و عبادتهائى كه در گذشته بجاى آورده ايد بيهوده و باطل است , و اگر كار بجا و درستى است رويگردانيدن كنونى شما بيجا و غلط است . در واقع با اين وسوسه مى خواستند مبناى اعتماد قلبى مردم به ذخيره ء آخرت و ثواب الهى و اساسا به حكيمانه بودن رهبرى پيامبر اكرم , متزلزل سازند . همچنين به نظر مى رسد كه اين حملات پليد و مكر آميز , اثر نارواى خود را بر روى برخى از مسلمانان بجاى گذارده بود و آنان با ترديد و اضطرابى كه طبيعتا با اعتماد و اطمينان كامل نسبت به مقام رهبرى و منبع فكر و انديشه , سازگار نمى نمود , پيامبر را مورد پرسش قرار داده از آنحضرت دليل و برهان مى خواستند . بدينجهت بود كه آياتى چند مشتمل بر روشنگرى هاى لازم , نازل گشت .

اين آيات براى مسلمانان روشن مى سازد كه نسخ برخى از مقررات و احكام , همواره بر وفق حكمت كامل خداوند و برابر مصالح نهائى انسانهاست و نه بى دليل و بيهوده . . و آنان را متوجه مى كند كه هدف يهوديان از اين تبليغات مسموم , آنست كه پيروان اسلام را به دوران كفر و جاهليت بازگردانند , زيرا آنان رشك مى برند از اينكه خداوند امت اسلام را از ديگر مردم برگزيده و به رحمت و فضل خويش اختصاص داده و آخرين كتاب آسمانى را برايشان نازل ساخته و مسئوليت رهبرى بشريت را به آنان محول كرده باشد . همچنين غرضهاى واقعى يهود را كه در وراى سخنان گمراه


206
كننده شان پنهان بود برملا مى نمايد و ادعاى دروغين آنها را كه بهشت حق خاص آنان است , رو مى كند و تهمت هائى را كه دو فرقه ء اهل كتاب - يهود و نصارى - بريكديگر وارد مى آورند و هر يك آنديگرى را هيچ و پوچ و بى بنياد مى داند , براى مسلمانان باز مى گويد .

آنگاه منظور اصلى يهوديان را در ماجراى قبله - كه چيزى جز جلوگيرى از روى آوردن به كعبه , نخستين خانه و پرستشگاه خداوند نبود - افشا مى سازد و اين را نوعى ستيزه با ذكر خدا و نوعى تلاش براى ويران كردن پرستشگاههاى خدا مى شمارد .

رشته ء سخن در اين درس بر اين روال ادامه مى يابد و سرانجام غرض اصلى و نهائى اهل كتاب ( يهود و نصارى ) را عريان و بى پرده در منظر مسلمانان مى گذارد . . اين غرض جز اين نيست كه مسلمانان از آئين خود دست كشيده و به مذهب اهل كتاب در آيند , و يهود و نصارى فقط در صورتى از پيامبر خدا خشنود مى گردند كه پيرو شدين آنان شود , در غير اينصورت هرگز دست از مخالفتها و خصومتها و توطئه هاى خود بر نخواهند داشت . . . اينست حقيقت مطلب , و همه ء استدلالها و مجادله ها و ديگر اباطيل و سخنان گمراه كننده فقط پوششى است كه بر روى اين مقصد و غرض پليد مى كشند . . . ,

يا ايها الذين امنوا لا تقولوا راعنا و قولوا انظرنا و اسمعوا و للكافرين عذاب اليم ما يود الذين كفروا من اهل لكتاب و لا المشركين ان ينزل عليكم من خير من ربكم و الله يختص برحمته من يشاء و الله ذو الفضل العظيم ما ننسخ من ايه او ننسها نأت بخير منها او مثلها الم تعلم ان الله على كل شى ء قدير الم تعلم ان الله له ملك السموات و الارض و ما لكم من دون الله من ولى و لا نصير ام تريدون ان تسئلوا رسولكم كما سئل موسى من قبل و من يتبدل الكفر بالايمان فقد ضل سواء السبيل ودكثير من اهل الكتاب لو يردونكم من بعد ايمانكم كفارا حسدا من عند انفسهم من بعد ما تبين لهم الحق فاعفوا و اصفحوا حتى يأتى الله بامره ان الله على كل شى قدير و اقيموا الصلوه و اتوا الزكوه و ما تقدموا لا نفسكم من خير تجدوه عندالله ان الله بما تعملون بصير

( اى كسانيكه ايمان آورده ايد ( به پيغمبر ) مگوئيد([ : راعنا]( ( ‌ رعايتمان كن ) بلكه


207
بگوئيد([ : انظرنا]( ( ‌ ما را بنگر ) و بشنويد و كافران عذابى الم انگيز دارند . كافران اهل كتاب و مشركان دوست ندارند كه از پروردگارتان خيرى به شما رسد و خدا هر كه را خواهد خاص رحمت خويش كند و خدا فضلى بزرگ دارد . هيچ آيه ئى را نسخ يا محو نكنيم مگر بهتر از آن يا مانند آن بياوريم , مگر نميدانى كه خدا بر همه چيز تواناست ؟ . مگر نميدانى كه حكومت آسمانها و زمين خاص خدا است و شما جز خدا سرپرست و ياورى نداريد ؟ يا مگر ميخواهيد از پيغمبر خود سئوال كنيد چنانكه سابقا از موسى سئوال مى شد ؟ و هر كه كفر را با ايمان بدل سازد يقينا راه ميانه را گم كرده است . بسيارى از اهل كتاب - با اينكه حق بر آنها روشن شده , به سبب حسدى كه به دل دارند - دوست دارند - شما را پس از ايمان آوردنتان به كفر باز برند . پس چشم بپوشيد و بگذريد تا خدا فرمان خويش را فرو فرستد , كه خدا بر همه چيز تواناست . و نماز را به پا داريد و زكوه را بدهيد , و هر چه از نيكى ها پيشاپيش براى خود فرستيد , نزد خدا آنرا باز مى يابيد , به يقين خدا به آنچه مى كنيد بيناست )

روى سخن در آغاز اين درس به كسانى است كه ايمان آورده اند , آنان را با اين صفت كه مايه ء امتياز ايشان از ديگر مردم و موجب همبستگى آنان با خدا و پيامبر و برانگيزنده ء فرمانبرى و شنوائى ايشان است , ياد مى كند و مخاطب مى سازد .

به اعتبار دارا بودن اين صفت است كه آنان را از اينكه پيامبر را با كلمه ء([ راعنا]( ( از ماده ء رعايت و بمعناى عطف توجه , ‌ رعايتمان كن ) مخاطب سازند , نهى مى كند و به اينكه جمله ء([ انظرنا]( ( ‌ به ما نظر كن]( را در عوض آن به كار برند فرمان مى دهد و شنوائى و فرمانبرى آنان را طلب مى كند و از دچار شدن به فرجام كار كافران يعنى عذاب الم انگيز , بر حذرشان مى دارد :

يا ايها الذين امنوا لا تقولوا راعنا و قولوا انظرنا و اسمعوا و للكافرين عذاب اليم ( اى كسانى كه ايمان آورده ايد مگوئيد([ راعنا]( و بگوئيد([ انظرنا]( و بشنويد , و كافران عذابى الم انگيز دارند )

روايات چنين آورده اند كه علت منع از استعمال جمله ء : راعنا , آن بود كه نابخردان يهود , اين كلمه را در خطاب به پيامبر با لهجه ئى خاص ادا مى كردند تا معناى([ سبكسرى و تهى مغزى]( را برساند ( از ماده ء رعونت ) . اينان كه جرئت نمى كردند آشكارا به پيامبر دشنام گويند , براى دشنامگوئى به آن حضرت از اين حيله ء


208
ناجوانمردانه كه كسى جز فرو مايگان بدان تن نمى دهد , استفاده مى بردند . بدين جهت مؤمنان از به كار بردن كلمه ئى كه يهود همچون وسيله ئى براى اهانت به پيامبر به كار مى بردند , ممنوع گشتند و موظف گرديدند كه به جاى آن , جمله ئى به همان معنى و به گونه ئى كه يهوديان نتوانند تحريف كنند , استعمال كنند و بدين تدبير , همين مقصد حقير و سفيهانه را نيز از دسترس اين دشمنان نابخرد دور دارند .

توسل به اين حيله , نمايشگر اندازه ء دشمنى و كينه يهوديان نسبت به پيغمبر و همچنين نشانه ء بى ادبى و فرو مايگى آنان در به كار گرفتن شيوه هاى خصومت با رهبر اسلام است . نهى الهى در اين مورد نيز نشان دهنده ء حرمت نگاهدارى پروردگار نسبت به پيامبر و پيروان آن حضرت , و دليل جانبدارى خداوند از دوستان و بندگانش در برابر هرگونه غرضورزى و سوء نيت دشمنان است .

در آيه ء بعد , پرده از روى غرضهاى پنهانى يهود و آتش كينه و رشكى كه بر اثر مشاهده ء فضل اختصاصى خدا بر مسلمانان , در كانون سينه ء پركينه ء آنان مشتعل بود بر مى دارد تا مسلمانان را از اين دشمنان آشتى ناپذير بر حذر داشته و بر پاسدارى گوهر گرانمايه ئى كه موجب اين رشك و كينه است , يعنى گوهر ايمان , تشويق و تحريص كند و برشكرگزارى اين موهبت وادارد :

ما يود الذين كفروا من اهل الكتاب و لا المشركين ان ينزل عليكم من خير من ربكم ( كافران اهل كتاب و مشركان دوست ندارند كه از پروردگارتان خيرى به شما رسد )

در اين آيه , قرآن , اهل كتاب را از حيث كفر با مشركان در يك رديف محسوب مى دارد . اين هر دو گروه به آخرين رسالت الهى كافر گشته اند و از اين جهت با هم برابرند , هر دو گروه همچنين در دل بذر كين و دشمنى با مسلمانان را پرورش مى دهند و براى آنان نيكروزى و خوشى روا نمى دارند و مهمترين چيزى را كه از آنان نمى پسندند همين آئين اسلام است , از اينكه خداوند آنان را نامزد اين خير بزرگ كرده و قرآن را بر آنان نازل ساخته و ايشان را بدان نعمت گرامى داشته و امانت فكر و عقيده ء الهى را كه بزرگترين امانت جهان هستى است بديشان سپرده , ناراحت


209
و خشمگينند .

قبلا نيز از اينكه يهوديان نمى توانند فضل خدا بربندگانش را تحمل كنند و حتى با جبرئيل كه فرود آورنده ء وحى بر پيامبر خدا است دشمنى مى ورزند , سخن رفته است :

و الله يختص برحمته من يشاء ( و خدا هر كه را خواهد خاص رحمت خويش كند )

زيرا خداوند داناتر است كه رسالت خود را به چه كسى محول كند , واكنون كه آن را به محمد - صلى الله عليه و آله - و پيروانش واگذار نموده , بى شك دانسته است كه او و آنگروه در خور اين موهبت خاص اند .

والله ذو الفضل العظيم ( و خدا داراى فضلى بزرگ است )

بزرگتر از نعمت نبوت و رسالت و برتر از موهبت ايمان و دعوت به ايمان , نعمت و موهبتى نيست . اين اشاره موجب آن است كه احساس عظمت و اهميت بخشش الهى در دل مؤمنان بيدار شود چنانكه با گزاره ء كينه توزى و حسد كافران , هشيارى و قدردانى نسبت به اين نعمت گرانبها , در ايشان برانگيخته مى گشت . و اين هر دو احساس همچون پوششى پولادين براى حضور در صحنه ء جنگ اعصابى كه يهود به منظور سست كردن بنيان عقيده و ايمان مسلمانان به راه انداخته بودند , ضرورت داشت .

چنانكه سابقا اشاره كرديم , حمله ء تبليغاتى يهود به مناسبت نسخ برخى از دستورات و تكاليف اسلامى و بويژه , تبديل قبله گاه از بيت المقدس به كعبه - كه اين خود يكى از حربه هاى يهوديان را از دستشان مى گرفت - اوج گرفته بود :

ما ننسخ من ايه او ننسها نأت بخير منها او مثلها ( هيچ آيه ئى را نسخ يا محو نكنيم مگر بهتر از آن يا مانند آن را بياوريم )

مناسبتى كه نزول اين آيه را اقتضا مى كرده , آيا ماجراى قبله است ؟ ( چنانكه سياق آيه هاى قبل و بعد اين را تأئيد مى كند ) يا ماجراى تغيير حكم و تكليف ديگرى است كه تحولات و پيشرفت هاى جامعه ء اسلامى آن را ايجاب مى كرده است ؟ و يا


210
اساسا مربوط است به نسخ و تعديل برخى از احكام تورات ؟ ( با وجود اينكه اصل آن كتاب آسمانى در مجموع از نظر قرآن مورد قبول است ) . . به هر صورت و بنابر هر يك از اين سه احتمال , قرآن در اين آيه با بيانى قاطع , حقيقت نسخ و تعديل را روشن مى سازد و خط بطلان بر همه ء وسوسه ها و بذر ترديدهائى كه يهود طبق شيوه ء خود در مبارزه با طرز تفكر اسلامى , مى پراكندند , مى كشد .

تغيير جزئى يك حكم برطبق مقتضيات زمان در دوره ء زندگى پيامبر اكرم , كارى است به سود بشريت و براى تأمين مصلحت مهمترى كه تحولات زندگى بشر آن را اقتضا مى كند . و خداوند , آفريدگار انسانها و برانگيزاننده ء پيامبران و فرود آورنده ء آيات , خود اين دگرگونى هاى زندگى بشر را پديد مى آورد . پس اگر خداوند آيه ئى را نسخ يا محو كند - چه آيه ئى خواندنى كه مشتمل بر يكى از احكام و مقررات است و يا آيه به معناى نشانه و معجزه كه به مناسبت خاصى به دست پيغمبر انجام گرفته باشد . به جاى آن آيه ئى كه از آن بهتر يا همطراز و هموزن آن باشد خواهد آورد . او كه مالك همه چيز و صاحب اختيار آسمان و زمين است از اين كار ناتوان نيست . . لذا در تعقيب اين مطلب , جملاتى متضمن قدرت و مالكيت خداوند ذكر مى گردد :

الم تعلم ان الله على كل شى قدير الم تعلم ان الله له ملك السموات و الارض و مالكم من دون الله من ولى و لا نصير

( مگر نميدانى كه خدا بر همه چيز تواناست ؟ مگر نميدانى كه حكومت آسمانها و زمين , خاص خدا است و شما بجز خدا سرپرست و ياورى نداريد ؟ )

مخاطب ساختن مؤمنان در اين آيه , متضمن نوعى تهديد و هم يادآورى اين مطلب است كه خدا سرپرست و ياور آنهاست و بجز او ايشان را سرپرست و ياورى نيست . شايد اين لحن از آنجهت به آيه داده شده كه برخى از مسلمانان تحت تأثير حملات تبليغاتى گمراه كننده ء يهود , دچار دودلى و ترديد شده و از پيامبر سئوالاتى مى كردند كه با اعتماد و اطمينان به مقام رهبرى آن حضرت , تناسب و سازگارى نداشت . دليل اين موضوع , تهديد و توبيخ صريحى است كه در آيه ء بعد ملاحظه مى گردد :


211

ام تريدون ان تسئلوا رسولكم كما سئل موسى من قبل و من يتبدل الكفر بالايمان فقد ضل سواء السبيل ( يا مگر مى خواهيد از پيغمبر خود سئوال كنيد چنانكه سابقا از موسى سئوال مى شد ؟ و هر كه كفر را با ايمان بدل سازد يقينا راه ميانه را گم كرده است )

اين توبيخ به خاطر آنست كه بعضى از مؤمنان شيوه ئى همانند قوم موسى در پيش گرفته بودند , خيره سرى مى كردند , دليل و معجزه مى خواستند , در برابر هر فرمان و تكليفى با پيامبر سرسختى نشان مى دادند . اين موضوع را در مواردى چند از اين آيات مى توان فهميد .

آيه ء بالا اين دسته مؤمنان را از سرانجام اين روش كه گمراهى و بدل كردن ايمان به كفر است - همان سرانجامى كه بنى اسرائيل بدان دچار شدند - برحذر مى دارد , چرا كه يهوديان نيز همين عاقبت شوم را براى مؤمنان آرزو مى كنند :

ودكثير من اهل الكتاب لو يردونكم من بعد ايمانكم كفارا حسدا من عند انفسهم من بعد ما تبين لهم الحق

( بسيارى از اهل كتاب از روى حسدى كه به دل دارند و پس از آنكه حق بر آنان آشكار گشته , دوست مى دارند كه شما را پس از ايمان آوردنتان به كفر باز آرند )

رشك و حسد با جان آدمى چنين مى كند . . . در او ميلى شديد به محروم شدن ديگران از هر خيرى كه بدان رسيده اند , پديد مى آورد . . چرا ؟ آيا بدينجهت كه روح شرير او حقيقت را نميداند , نه , بل از آنرو كه آن را مى داند و مى شناسد([ : از روى حسدى كه به دل دارند و پس از آنكه حق بر آنان آشكار گشته است]( .

و حسد همان صفت پليدى است كه يهوديان در برابر اسلام و مسلمانان , از آن لبريز بودند . . و هميشه نيز خواهند بود . همين صفت است كه همواره در امتداد تاريخ , دشمنى ها و دسيسه چينى هاى آنان را ايجاب مى كرده است , و قرآن از وجود آن در ايشان پرده برمى دارد و مسلمانان را آگاه مى سازد تا موجب اصلى همه ء تلاشهائى را كه اين قوم در راه سست كردن عقيده و ايمان مذهبى مسلمين و باز گرداندن آنان به كفر و فرو كشانيدن آنان به مرداب جاهليتى كه خدا از آن


212
رهائى شان داده و بدين موهبت بر ديگران مزيتشان بخشيده و رشك و خشم يهود را برانگيخته , باز شناسند . ( 1 )

و آنگاه در همين نقطه ء حساس - كه حقيقت آشكار گشته و بدخواهى و رشك يهود از پرده برون افتاده است - بلافاصله به مسلمانان يك آموزش اخلاقى و انسانى مى دهد توصيه مى كند كه از اين برتر و شريفتر باشند كه حسد ورزى و دشمنى يهود را با واكنش مشابهى پاسخ گويند و از آنان مى خواهد كه تا فرا رسيدن فرمان قاطع خداوند , گذشت و بخشش و بزرگوارى را شيوه ء خود سازند :

فاعفوا و اصفحوا حتى يأتى الله بامره ان الله على كل شى قدير ( پس چشم پوشى كنيد و بگذريد تا خدا فرمان خويش را فرو فرستد , كه خدا بر همه چيز تواناست )

در راهى كه خداوند براى شما برگزيده به پيشروى ادامه دهيد , به تكاليف بندگى او عمل كنيد و نيكى هاى خود را نزد او ذخيره نمائيد :

و اقيموا الصلوه و اتوا الزكوه و ما تقدموا لانفسكم من خير تجدوه عندالله ان الله بما تعملون بصير ( و نماز را به پا داريد و زكات را ادا كنيد , و هر چه از نيكى ها پيشاپيش براى خود فرستيد نزد خدا آنرا باز مى يابيد , به يقين خدا به هر چه مى كنيد بيناست )

و بدينترتيب . . . آيات مزبور نخست خود آگاهى مسلمانان را برانگيخته و به سرچشمه ء خطر و كانون توطئه توجهشان مى دهد و دقت و حساسيت آنان را در برابر بدانديشى و كينه توزى و حسدورزى دشمن , بسيج مى كند . . سپس آنان را با همين بيدارى و آمادگى كامل به آستان خدا مى برد تا در انتظار فرمان او و چشم براه اذن و رخصت او باشند . . . و تا فرا رسيدن لحظه ء فرمان قاطع خداوند , ايشان را به گذشت و بزرگوارى مى خواند تا دل و جانشان را از آلودگى نفرت انگيز حسد و كينه بپيرايد و آن را پاك و آراسته در انتظار فرمان خدا قرار دهد .

1 - آگاهى از انگيزه هاى سياسى و اقتصادى دشمنى ها و عمليات كينه توزانه ء يهود در همه ء زمانها و بويژه در دوران استعمار جديد , تحليل فوق را در زمينه ء هدف و انگيزه ء روش خصومتبار اين قوم با ملتهاى مسلمان , ناقص و ناتمام مى نمايد . براى كسب اين آگاهى مراجعه شود به دهها كتاب و مقاله ء فارسى رائج درباره ء : صهيونيسم , استعمار جديد , مسائل كشورهاى عربى , مسائل اقتصادى كشورهاى سرمايه دارى و غيره . . . ( م )


213

اكنون ادعاهاى پوچ اهل كتاب - يهود و نصارى هر دو - را مطرح و رد مى كند : ادعاى آنكه فقط ايشان راه هدايت يافته اند , يا اينكه بهشت مخصوص آنهاست و هيچكس ديگر را به آن راه نيست . . و باز هر كدام از دو فريق اهل كتاب , فريق ديگر را به چيزى نمى شمارد و فقط خود را بر حق مى داند ! . در خلال نمايش اين ادعاهاى عريض و طويل , حقيقت امر را بيان مى كند و بينش صحيح اسلامى را در مورد ([ عمل]( و([ پاداش]( ابراز مى دارد :

و قالوا لن يدخل الجنه الا من كان هودا او نصارى تلك امانتهم قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين بلى من اسلم وجهه لله و هو محسن فله اجره عند ربه و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون و قالت اليهود ليست النصارى على شى و قالت النصارى ليست اليهود على شى و هم يتلون الكتاب كذلك قال الذين لا يعلمون مثل قولهم فالله يحكم بينهم يوم القيمه فيما كانوا فيه يختلفون

( و گويند : به بهشت درون نشود مگر كسى كه يهودى يا نصرانى باشد , اين آروزى آنهاست , بگو اگر راست مى گوئيد برهان خويش بياوريد . چرا , هر آنكسى چهره ء تسليم پيش خدا آورد و نيكوكار باشد , پاداش او نزد پروردگار اوست , و ( اين چنين مردم ) نه بيمى دارند و نه اندوهى . يهوديان گويند : نصارى برپايه ئى استوار نيستند و نصارى گويند : يهود بر پايه ئى استوار نيستند , با آنكه هر دو گروه كتاب خدا را ميخوانند . نادانان نيز سخنى همانند ايشان گويند , و خدا در روز رستاخيز ميان آنان درباره ء چيزى كه در آن اختلاف دارند , داورى مى كند )

در مدينه فقط يهوديان بودند كه روياروى مسلمانان قرار گرفته بودند و از مسيحيان , گروه منظمى كه همان موضعگيرى ها را با جامعه ء اسلامى داشته باشند , در آن ناحيه نبود . ولى نص قرآن در اينجا عام است , گفته هاى هر دو گروه را متعرض مى شود , سپس آندو را رو در روى هم قرار مى دهد و بالاخره رأى و نظر مشركان را درباره ء هر دو فريق باز مى گويد :

و قالوا لن يدخل الجنه الا من كان هودا او نصارى ( و گويند به بهشت درون نشود مگر كسى كه يهودى يا نصرانى باشد )

اين , سخن هر دو گروه بر روى هم است نه سخن هر يك از دو گروه , يعنى يهوديان مى گفتند : هيچكس جز يهود به بهشت درون نمى شود و مسيحيان مى گفتند :


214
هيچكس جز نصارى به بهشت نمى رود .

هيچيك از اين دو گفته , جز ادعائى بدون دليل نيست . از اينرو خداوند به پيامبرش مى آموزد كه با ايشان به تحدى سخن گفته و بر اين ادعا دليل مطالبه كند :

قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين ( بگو : اگر راستگوئيد برهان خويش بياوريد )

آنگاه يكى از پايه هاى جهان بينى اسلام , در اينجا مطرح مى گردد . طبق اين اصل , پاداش , فرع عمل و مترتب بر آن است و در دستگاه خدا جانبدارى و حمايت از هيچ تيره ئى و فردى وجود ندارد , ملاك اجر و پاداش , تسليم بودن در برابر خدا و نيكى كردن است نه داراى نام و عنوان خاصى بودن :

بلى من اسلم وجهه لله و هو محسن فله اجره عند ربه و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون ( چرا , هر آنكس چهره ء تسليم پيش خدا آورد و نيكوكار باشد , پاداش او نزد پروردگار اوست و ( اينچنين مردم ) نه بيمى دارند و نه اندوهى )

پيش از اين نيز در پاسخ ادعاى ديگر يهود كه مى گفتند([ : آتش بجز روزى چند به ما نرسد]( بينش اسلام درباره ء عقوبت و عذاب خدا ذكر شده بود([ : چرا , هر كه كار بدى كند و خطايش او را در برگيرد , ايشان اهل آتشند و در آن جاودانه اند]( .

اين هر دو , يك اصل است كه از دو جهت , جهت عقوبت و جهت پاداش , مورد نظر قرار گرفته است : آنكس كه([ گناهى كند و خطايش او را در برگيرد]( . . . چنين شخصى , زندانى خطاى خويش است و از هر چيز ديگر و هر آگاهى و احساس ديگر و هر راه و جهت ديگر , بيگانه و جدا . . . و نقطه ء مقابل , آنكس كه([ چهره ء تسليم پيش خدا آورد و نيكوكار باشد]( . . . چنين كسى همه ء وجودش يكپارچه براى خدا و همه ء آگاهى و شعورش در جهت خدا است و يكسره در اختيار خدا است چنانكه آنديگرى , يكسره در اختيار گناه . . . و اينجاست كه بارزترين نشان مسلمانى , رخ مى نمايد : چهره ء تسليم پيش خدا آوردن , يكسره رام و تسليم او شدن , هم از جهت فكر و روح و هم از جنبه ء عمل . بر اين تسليم , دليل و علامت آشكارى نيز لازم است : نيكوكار بودن . . . پس نشانه ء مسلمانى , هماهنگى ميان پندار و كردار , طرز فكر و عمل ,


215
ايمان قلبى و نكوكارى عملى است . بدينگونه است كه عقيده ء اسلامى , مفهوم([ آئين كامل زندگى]( مى گيرد و در سايه ء آن , شخصيت انسان وحدت و هماهنگى كامل مى يابد . . و چنين مى شود كه مؤمن , سزاوار اين پاداش بزرگ مى گردد :

فله اجره عند ربه و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون ( پاداش او نزد پروردگار اوست و ( اينچنين مردم ) نه بيمى دارند و نه اندوهى )

پاداشى تضمين شده كه نزد پروردگارشان محفوظ است , امنيتى كامل كه با آن بيمى نيست و سرورى سرشار كه بر آن غبار اندوهى نيست . و اين است قانون عامى كه همگان در برابر آن يكسانند و هيچكس مورد جانبدارى بيدليل و حمايت بيجهت خداوند قرار نمى گيرد .

در حاليكه هر دو گروه , چنين ادعاى بزرگى داشتند , هر كدام آنديگرى را تخطئه كرده مدعى بود كه وى بر چيزى استوار نيست و باز از سوئى مشركان همين عقيده را نسبت به هر دو گروه داشتند :

و قالت اليهود ليست النصارى على شى و قالت النصارى ليست اليهود على شى و هم يتلون الكتاب كذلك قال الذين لا يعلمون مثل قولهم ( يهوديان گويند : نصارى بر پايه ئى استوار نيستند . و نصارى گويند : يهودان بر پايه ئى استوار نيستند - با آنكه هر دو گروه , كتاب خدا را ميخوانند - نادانان نيز سخنى همانند ايشان گويند )

منظور از([ نادانان]( بيسوادان عربند كه پيرو كتابى آسمانى نبودند . آنان نيز از جهت تفرقه و تهمت پراكنى و هم از جهت گرايش به خرافات و اساطير از قبيل فرزند گرفتن براى خدا , به اهل كتاب شباهت مى داشتند و با اينحال رغبتى به آئين يهود و نصارى نشان نمى داده مى گفتند : آنها بر پايه ئى استوار نيستند !

قرآن , پس از رد ادعاى يهود و نصارى در مورد مالك بهشت بودن , عقيده ء هر يك از اين سه گروه متخاصم را در مورد ديگران , تصديق مى كند ! و آنگاه داورى در اختلاف آنان را به خدا وامى گذارد :

فالله يحكم بينهم يوم القيمه فيما كانوا فيه يختلفون ( و خدا در روز رستاخيز ميان آنان درباره ء چيزى كه


216
در آن اختلاف دارند داورى مى كند )

زيرا داور دادگر اوست و بازگشت همه كار به او . . اين بهترين شيوه ء مجادله با مردمى است كه در سخنان خود به دليل و منطق متكى نيستند . . رد كردن ادعاهاى عريض و طويل آنان و سپس واگذار نمودن قضاوت نهائى به خدا .

سپس مى پردازد به خنثى كردن كوششهائى كه براى مردد ساختن مسلمانان در درستى فرمانها و آموزشهاى پيامبر - بويژه فرمان مربوط به تغيير قبله - به كار مى بردند و آن را كوشش براى جلوگيرى از ياد كردن نام خدا در مسجدها و تلاش براى ويرانى آنها , به شمار مى آورد :

و من اظلم ممن منع مساجد الله ان يذكر فيها اسمه و سعى فى خرابها اولئك ما كان لهم ان يدخلوها الا خائفين لهم فى الدنيا خزى و لهم فى الاخره عذاب عظيم ولله المشرق و المغرب فاينما تولوا فثم وجه الله ان الله واسع عليم

( و كيست ستمكارتر از آنكه نگذارد در مسجدهاى خدا نام او ياد شود و به ويرانى آن كوشد ؟ اينان حق ندارند جز به حال بيم به مسجدها درآيند . . . براى آنان در دنيا رسوائى و زبونى است و در آخرت , عذابى بزرگ . مشرق و مغرب از آن خدا است , پس به هر جا رو كنيد جهت خدا همانجاست . . . همانا خدا فراگيرنده ء داناست )

بيشترين گمان براينست كه اين دو آيه , به ماجراى تغيير قبله و كوشش يهوديان براى جلوگيرى از رو كردن مسلمانان به كعبه ( كه نخستين خانه ء مردم و اول قبله ء مسلمانان بوده ) مربوط باشد . در ذيل آيه , روايات متعددى هست كه مناسبت نزول آن را چيزى جز اين , مى داند .

به هر صورت , لحن عام آيه موجب آنست كه اين حكم درباره ء ممانعت از ياد خدا كردن در همه ء نيايشگاهها و كوشش براى ويرانى هر يك از مساجد , نيز صادق باشد . همچنين دنباله ء آيه كه يگانه جزاى مناسب مرتكبين اين عمل را معين مى كند , حكمى مطلق و شامل همه ء موارد است :

اولئك ما كان لهم ان يدخلوها الا خائفين ( اينان حق ندارند جز به حال بيم به مسجدها در آيند )


217

يعنى اينان در خور آنند كه مورد طرد و تعقيب و ناامنى باشند مگر آنكه به خانه هاى خدا پناه آورند و در سايه ء حرمت اين جايگاهها كسب امنيت كنند ( و اين همانست كه در ماجراى فتح مكه پيش آمد : جارچى پيامبر ندا داد كه هر كس به مسجد الحرام درآيد در امان است . . . و جباران و گردنكشان قريش , همانها كه روزگارى از در آمدن پيامبر و يارانش به مسجد الحرام مانع مى شدند , در پى امان به آن پناه بردند ) و سپس وعده ء زبونى و رسوائى دنيا و عذاب بزرگ آخرت را نيز بر اين حكم مى افزايد :

لهم فى الدنيا خزى و لهم فى الاخره عذاب عظيم ( براى آنان در دنيا رسوائى و زبونى است و در آخرت عذابى بزرگ )

گمان ديگر در معنى جمله ء([ : اولئك ما كان لهم ان يدخلوها الا خائفين]( آنست كه : اين افراد جز در حالت بيمناكى از خدا و فروتنى در برابر عظمت و جلالت او شايسته نيست به مساجد در آيند , زيرا ادب شايسته ء خانه ء خدا و مناسب عظمت و جلالت او جز اين نيست . اين معنى نيز از لحن آيه به دور نيست و ميتوان آيه را بدين معنى گرفت .

گواه اين مطلب كه دو آيه ء مزبور مربوط است به ماجراى تغيير قبله , مفاد دومين آيه است :

ولله المشرق و المغرب فاينما تولوا فثم وجه الله ان الله واسع عليم ( خاور و باختر از خداست , پس به هر سمت رو كنيد جهت خدا همانجاست , همانا خدا فراگيرنده ء داناست )

لحن آيه خود دليل آنست كه در مقام پاسخگوئى و رد اين ادعاى يهود كه : مسلمانان هر چه نماز به سمت بيت المقدس گزارده اند باطل و بيهوده و بى پاداش است , نازل گشته است . اين آيه مقرر مى دارد كه همه ء جهت ها در معنى , قبله است و به هر سمت كه نيايشگر پروردگار روى كند به خدا روى كرده است و تعيين يك قبله ء معين , راهنمائى و دستورى است كه در بطن خود , متضمن اطاعت خداوند است و نه بدينمعنى كه خدا در جانبى و سمتى خاص قرار گرفته است . و خدا كه از


218
دلها و نيت ها و انگيزه ها آگاه است بربندگان كار را دشوار نمى گيرد و پاداش آنان را كم نمى گذارد , در فرمان خدا سهولت و گشادگى است و نيت ها در برابر او روشن و بى ابهام است .

پس از آن , رشته ء سخن را به دريافت غلط و گمرهانه ء ايشان از حقيقت الوهيت و بينش انحرافى آنان درباره ء توحيد - كه پايه ء اصلى اديان آسمانى و مهمترين ركن جهان بينى همه ء رسالتها است - مى كشاند و بينش نادرست آنان را به پندارهاى بى اساس اعراب جاهليت در مورد ذات و صفات خداوند , تشبيه مى كند و دلهاى اين هر دو گروه را مشابه يكديگر معرفى مى كند و نقطه ء انحراف آنان را مشخص ساخته , بينش درست ايمانى را براى همه روشن مى سازد :

و قالوا اتخذالله ولدا سبحانه بل له ما فى السموات و الارض كل له قانتون بديع السموات و الارض و اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون و قال الذين لا يعلمون لولا يكلمنا الله او تاتينا ايه كذلك قال الذين من قبلهم مثل قولهم تشابهت قلوبهم قد بينا الايات لقوم يوقنون

( گويند : خدا فرزند گرفته است , پاك و منزه است خداوند , بل هر آنچه در آسمانها و زمين است از اوست , همگى فرمانبران اويند . پديد آورنده ء آسمانها و زمين است , و چون چيزى را اراده كند همين به او گويد : باش ! و وجود مى يابد . آنانكه دانائى ندارند گويند : چرا خدا با ما سخن نگويد يا نشانه ئى براى ما نيايد ؟ گذشتگانشان نيز همينگونه سخنى مى گفتند , دلهايشان همانند يكديگر است , به درستى براى مردمى كه باور مى آورند , نشانه ها را آشكار كرده ايم )

عقيده به اينكه([ خدا فرزند گرفته]( عقيده ء اختصاصى نصارى در مورد حضرت مسيح نيست , يهود نيز اين عقيده را درباره ء حضرت عزير و مشركين نظير آن را در مورد فرشتگان داشتند . در اينجا آيه ء قرآن تفصيل اين سه عقيده را باز نمى گويد و فقط در مقام آنست كه به اجمال , گروههاى سه گانه ئى را كه آن روز با اسلام در ستيزه و جدال مى بوده اند از لحاظ عقيده مشخص سازد - شگفت آنكه امروز نيز همان سه گروه با نام هاى : صهيونيسم جهانى , صليبيسم جهانى و كمونيسم جهانى سرگرم مبارزه با اسلام اند - بارى , با همين اشاره هاى كوتاه كه قرآن به عقيده ء اهل كتاب مى كند ,


219
بر داعيه ء غلط ايشان كه([ : فقط ما از هدايت برخورداريم]( خط بطلان مى كشد و آنان را در رديف مشركان قرار مى دهد .

پيش از آنكه ساير ابعاد عقيده ء فاسد ايشان در مورد خداوند مطرح شود , نخست خداوند را از اين تهمت مبرا مى سازد و شكل واقعى رابطه ء خدا با همه ء خلايق را بيان مى فرمايد :

سبحانه بل له ما فى السموات و الارض كل له قانتون بديع السموات و الارض و اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون

( پاك و منزه است خداوند , بل هر آنچه در آسمانها و زمين است از اوست , همگى فرمانبران اويند . پديد آورنده ء آسمانها و زمين است , و چون چيزى را اراده كند همين به او گويد : باش ! و وجود مى يابد ) .

اينجا مى رسيم به بينش كاملا تجريدى اسلام در مورد خداوندگار پاك و در مورد نوع رابطه ء آفريدگار با آفريدگان و چگونگى پيدايش خلق از خالق . اين بينش , رفيعترين و واضح ترين بينشى است كه درباره ء اين حقايق تاكنون ارائه شده است : جهان هستى فقط از راه اراده ء مطلق و تواناى خداوند صادر گرديده([ : باش , پس مى باشد]( يعنى همينكه اراده ء خدا متوجه به آفرينش چيزى شود آن چيز به همان صورت مقدر و حساب شده به وجود مى آيد بى آنكه به واسطه ئى از نوع انرژى يا ماده نياز باشد . اما اينكه چگونه اراده ء خدا كه حقيقتش مجهول است , به اين چيزى كه بايد صورت هستى بيابد , تعلق مى گيرد ؟ رازى است كه هرگز براى انديشه ء بشرى آشكار نگشته است زيرا توان بشر آماده براى ادراك آن نيست , چه , شناخت اين حقيقت , جزئى از وظيفه ئى كه بشر به خاطر آن آفريده شده يعنى جانشينى و آبادگرى زمين , محسوب نمى گردد و وسيله ئى براى انجام آن وظيفه نمى باشد .

همچنانكه خداوند براى شناخت قوانين هستى تا آنجا كه به هدف وجود آدمى و وظيفه ء او مربوط مى شود , نيروهائى به وى عطا كرده , رازهاى فراوان ديگرى از جهان هستى را هم كه به شأن و وظيفه ء او در اين جهان ارتباط نداشته از وى پوشيده و پنهان نگاهداشته است . فلسفه هاى بشرى كه در پى گشودن اين رازها گام زدند به وادى حيرت و گمراهى فرو رفتند و فروغ هدايتى نيافتند ,


220
تصورات و پندارهاى آنان يكسره از ادراكات بشرى منشأ مى گرفت كه براى غور در اين مجال آمادگى و ابزار لازم را نداشتند . به همين جهت است كه تصورات آنان در بالاترين سطحش , آنچنان مضحك است كه انسان حيرت مى كند چگونه چنين پندارى از يك فيلسوف ممكن است سر زند ! و اين فقط بر اثر آنست كه صاحبان اين فلسفه ها خواسته اند ادراك بشرى را از شكل طبيعى و اصلى آن خارج سازند و آن را به كارى بيرون از حوزه ء مقدورش بگمارند و لذا هرگز به نتيجه ء قابل اطمينانى , بل اساسا به نتيجه ئى كه براى انسان آشنا با طرز تفكر و بينش اسلامى قابل احترام باشد , نرسيده اند .

اسلام , پيروان مؤمن خود را از فرو رفتن در اين وادى حيرت و دست زدن به اين كوشش بيفرجام و غلط , باز مى داشت . ليكن وقتى گروهى از فيلسوف نمايان مسلمان تحت تأثير امواج فلسفه ء يونان در صدد برآمدند كه بدين اوجگاه دست يابند , همچون استادان يونانى خود دچار مغلق گوئى و آشفتگى شدند و طرز تفكر اسلامى را به چيزهائى كه از طبيعت آن بسى دور بود آلوده ساختند و مطالب بيگانه و ناهمگون را وارد افكار اسلامى كردند . . و اين , عاقبت حتمى هر كوششى است كه انديشه ء بشرى در بيرون از قلمرو مسئوليت و وظيفه ئى كه براى آن ساخته و پرداخته شده , به كار برد .

جهان بينى اسلام مى گويد كه : آفريده , غير از آفريدگار است و خالق جهان به چيزى و كسى شبيه نيست . بنابرين , عقيده ء([ وحدت وجود]( به معناى متعارف و متفاهم آن ( ‌ هستى و آفريننده ء آن يك چيزند , يا ‌ هستى , شعاع ذاتى آفريننده است , و يا ‌ هستى , صورت قابل رؤيت آفريننده است ) از دائره ء طرز تفكر اسلامى بيرون است .

از نظر مسلمان , وجود به معناى ديگرى داراى وحدت است : سراسر هستى از اراده ء يكتاى آفريننده صادر گشته است , سراسر هستى با سنت و قانون واحدى اداره مى شود , همه ء اجزاء هستى در تكوين و ساختمان ذاتى خود با يكديگر


221
همگون و هماهنگ اند و همه با فروتنى و خشوع رو به خدا دارند و سرگرم نيايش اويند ([ : بل , هر آنچه در آسمانها و زمين است از اوست و همگى فرمانبران اويند]( و بنابرين هيچ ضرورتى ايجاب نمى كند كه در ميان موجودات آسمان و زمين , يكى را فرزند خدا بپنداريم , چرا كه همگى در يك طراز و به يك كيفيت , آفريده ء اويند ([ : پديد آورنده ء آسمانها و زمين است , و چون چيزى را اراده كند همين به او گويد : باش ! و وجود مى يابد]( البته چگونگى تعلق گرفتن اراده ء خدا به چيزى و كارى , براى ادراك بشرى قابل درك و فهم نيست زيرا از حوزه ء مقدور آن برتر و بالاتر است , بنابرين صرف كردن نيروى فكر در اين راه و فرو رفتن در ژرفناى اين راز , بيهوده و موجب سرگشتگى و حيرت است .

آنگاه پس از پرداختن از گزاره ء گفتار اهل كتاب درباره ء فرزند داشتن خداى سبحان , و ايراد سخن و عقيده ء حق , پندار باطل مشركان كه در بيهودگى و زشتى با پندار اهل كتاب , همسان و برابر است مطرح مى گردد :

و قال الذين لا يعلمون لولا يكلمنا الله او تاتينا ايه كذلك قال الذين من قبلهم مثل قولهم ( آنانكه دانائى ندارند گويند : چرا خدا با ما سخن نگويد يا نشانه ئى براى ما نيايد ؟ ! گذشتگانشان نيز همينگونه سخنى مى گفتند )

([ آنانكه دانائى ندارند]( مشركان بيسواد حجازند كه كمترين آگاهى و دانشى از كتابهاى آسمانى نداشتند . بسيار پيش آمده بود كه اينان در مقام ستيزه جوئى به پيامبر پيشنهاد مى كردند كه خدا بى واسطه با آنان تكلم كند يا معجزه و خارق عادتى قابل لمس به آنان ارائه شود . در اينجا منظور از نقل قول ايشان آنست كه گذشتگانشان نيز - يهود و غير يهود - مانند همين درخواست ها را از پيامبران مى كرده اند , مثلا قوم موسى از آن حضرت خواستند كه خدا را بى پرده ببينند و در موارد ديگر نيز هميشه با ستيزه گرى و خيره سرى از آنحضرت معجزه طلب مى كردند , پس اين دو گروه - مشركان و يهود - در خوى و طبيعت , در تصورات و پندارها و در گمراهى و ضلالت , با يكديگر بسى شبيهند :


222

تشابهت قلوبهم . ( دلهايشان همانند است )

پس يهود هيچ ترجيحى بر مشركان ندارند , چرا كه دلهاى هر دو گروه اسير پندارها و ستيزه گرى ها و گمراهى هاى مشابهى است .

قد بينا الايات لقوم توقنون ( به درستى براى مردمى كه باور مى آورند نشانه ها را آشكار كرده ايم )

آنكس كه از آسايش باور و يقين برخوردار است : در اين نشانه ها مصداق باور خود را و آرامش وجدان و ضمير خود را باز مى يابد . زيرا نشانه هاى خدا يقين را ايجاد نمى كند , اين يقين است كه دلالت آن را احساس مى كند و به حقيقت آن اطمينان مى يابد و دل را آماده ء تلقى و دريافت صحيح از آن , مى سازد .

اكنون پس از نقل و ابطال ياوه گوئيهاى صفوف مخالف و فاش ساختن انگيزه هائى كه در وراى اظهارات آنان پنهان است , روى سخن را به پيامبر باز مى گرداند : وظيفه ء او را بيان مى كند , تخلفات فرضى او را مشخص مى سازد , طبيعت درگيرى او با يهود و نصارى را نمايان مى سازد و اختلاف او با مدعيانش را كه فقط به قيمت برگشت از عقيده ء خود و تن دادن به خشم و نارضائى خداوند - بهائى كه وى هرگز حاضر به پرداختن آن نيست - قابل حل است , براى وى غور رسى مى كند :

انا ارسلناك بالحق بشيرا و نذيرا و لا تسئل عن اصحاب الجحيم و لن ترضى عنك اليهود و لا النصارى حتى تتبع ملتهم قل ان هدى الله هو الهدى و لئن اتبعت اهواءهم بعد الذى جاءك من العلم مالك من الله من ولى و لا نصير ( 120 ) الذين اتيناهم الكتاب يتلونه حق تلاوته اولئك يؤمنون به و من يكفر به فاولئك هم الخاسرون

( به درستى ما تو را به حق فرستاديم نويد بخش و بيم رسان , و از تو درباره ء دوزخيان سئوال نخواهد شد . يهود و نصارى هرگز از تو خشنود نشوند مگر پيرو آئين آنان شوى , بگو : هدايت خدا , هدايت راستين است , اگر پس از برخوردارى از دانشى كه به تو داده شده , از هوسهاى آنان پيروى كنى در قبال خدا سرپرست و ياورى نخواهى داشت . كسانيكه به آنان كتاب داده ايم , آنرا چنانكه بايد خواند همى خوانند , ايشان بدان مى گروند , و كسانيكه منكر آن شوند زيانكارانند )

انا ارسلناك بالحق ( به درستى ما تو را به حق فرستاديم )

در اين جمله , چندان دلگرمى و پايدارى گنجانيده شده كه همه ء شبهات


223
اغواگران و تلاشهاى دشمنان و حيله هاى نابكاران در برابر آن بى اثر و نقش برآب است . در آهنگ اين كلام , قاطعيتى است كه دل را از باور و يقين لبريز مى كند .

بشيرا و نذيرا ( نويد بخش و بيم رسان )

وظيفه ء تو رسانيدن و گزاردن پيام است , مطيعان و پذيرندگان را نويد مى دهى و معاندان و گردنكشان را از سرنوشتشان بيمناك مى سازى . . و نقش تو پايان مى پذيرد .

و لا تسئل عن اصحاب الجحيم ( و از تو درباره ء دوزخيان سئوال نخواهد شد )

درباره ء آنانكه بر اثر نافرمانى و بدرفتارى به دوزخ خواهند رفت .

يهود و نصارى به مبارزه ء خود با تو ادامه خواهند داد , با تو دشمنى خواهند كرد , از تو خشنود نخواهند شد و دست از كينه ورزى برنخواهند داشت , مگر در آنصورت كه جبهه ء خويش را رها كنى و از حق روى برتابى , يقين و قاطعيت خود را به كنارى نهى و با آنان در گمراهى و شرك و بينش غلطى كه دچار آنند , شريك گردى :

و لن ترضى عنك اليهود و لا النصارى حتى تتبع ملتهم ( يهود و نصارى هرگز از تو خشنود نخواهند شد مگر پيرو آئين آنان شوى )

موجب اصلى اختلاف همينجاست . مسئله اين نيست كه بر درستى راه تو دليلى نيافته اند يا حقانيت تو و حقانيت سخنى را كه از قول خدا مى گوئى , باور نكرده اند . هر چه دليل ارائه دهى و هر چه با ايشان از در دوستى درآئى , تا از آئين ايشان پيروى نكرده و حرف حق خود را پس نگرفته اى , بى ثمر است .

اين يك عقيده ء هميشگى است كه مصداق آن را در هر زمان و مكان مى بينيم . نزاع بر سر عقيده است , و اينست راز اصلى همه ء جبهه بنديهاى يهود و نصارى در برابر امت مسلمان در هر زمان و مكان . . . آرى درگيرى اردوگاه مسلمان با آن دو اردوگاه - كه گاه خود با يكديگر و حتى در داخل يك اردوگاه اختلافاتى دارند ولى هميشه بر دشمنى با اسلام , همدست و همداستانند - درگيرى مرامى و فكرى است .


224

اين حقيقت ماجرا است . . . ولى اين دشمنان ديرين , رذيلانه و مزورانه , صحنه ء نبرد را به رنگهاى گوناگون مى آميزند و بر آن , پرچمهاى گوناگون مى افرازند . . . آنها شور و حماسه ء مسلمانان را در صحنه ء پيكارهاى مرامى و عقيدتى آزموده اند , اينست كه نعل باژگون مى زنند و نام و نشان صحنه را دگرگون مى سازند . . . بيم از صلابت دينى مسلمانان اجازه نمى دهد كه مبارزه ء خود را - آنچنانكه در واقع هست - مبارزه بر سر دين و عقيده ء دينى اعلام كنند , لذا آن را به نام زمين , اقتصاد , سياست , پايگاه نظامى و غيره , شروع مى نمايند و ساده دلانى از ما را نيز قانع مى سازند كه داستان جنگ مرامى , امروزه داستانى قديمى و ارتجاعى است و در اين دوره نمى تواند مفهومى داشته باشد , بر افراشتن پرچم و آراستن ميدان براى چنين پيكارى فقط كار افراد متعصب است و در اين روزگار شايسته نيست . . و با اين تلقين اغواگر , خود را از آسيب شور و حماسه ء پيكارگران مسلمان در امان مى دارند . در صورتيكه دشمنان اسلام : صهيونيسم , صليبيسم و كمونيسم جهانى , در باطن به گونه ء ديگرى مى انديشند , اينان در آغاز و پيش از هر انگيزه ء ديگر , براى متلاشى ساختن اين صخره ء عظيم و تصرف ناپذير - كه هميشه بر آن كوبيده اند و هميشه نيز مشت خود را مجروح ساخته اند - نبرد را شروع كرده اند .

جنگ , جنگ مرام است نه جنگ زمين يا منابع طبيعى و پايگاه نظامى و هر عنوان دروغين ديگرى از اينگونه . . . اين نمونه هاى كاذب فقط براى فريب دادن و غافل نگاهداشتن ما از حقيقت ماجرا و طبيعت صحنه ء پيكار است , ( 1 ) اگر ما فريب

1 - در دنياى پول و تكنيك و نفت و اورانيوم , كه همه ء نزاعها بر سر بازار است و معدن , و سود بيشتر و مزاحم كمتر , و منطقه ء نفوذ وسيعتر و پاسدارانى امين تر و وفادارتر , و خداى پول و سود , يكروز مسجد واشنگتن را افتتاح ميكند و روزى معبد بودائيان ويتنام را به آتش ميكشد . . قضاوت مؤلف , تا حدودى آلوده ء جمود و تنگ نظرى مى نمايد . در اين ترديد نيست كه اسلام - اسلام راستين - امروز منفورترين و خطرناكترين دشمنى است كه جبهه هاى نامبرده براى خود شناخته و دانسته اند و چنين نيز هست . . . ولى نه از اينجهت كه عقيده ئى است غير از آنچه آنان معتقدند , بل بدينجهت كه دژ مقاومتى است در برابر سيل تمامى خواستها

<
225
تزوير و دروغ آنان را بخوريم هيچكس جز خود را نبايد شايسته ء ملامت بدانيم , چرا كه راهنمائى و توصيه ء خداوند به پيامبر و امت اسلام را از ياد برده ايم كه :

([ يهود و نصارى هرگز از تو خشنود نخواهند شد مگر پيرو آئين آنان شوى]( براى خشنودى از تو اين تنها قيمتى است كه مى پذيرند و جز آن به هيچ چيز ديگر راضى نيستند .

در برابر اين توقع , فرمان درست و راهنمائى صادقانه ء خدا اينست :

قل ان هدى الله هو الهدى ( بگو : هدايت خدا , هدايت راستين است )

تركيب جمله , مفيد انحصار است . . . هدايت راستين فقط هدايت خدائى است , و هر چه جز آن , هدايت نيست . پس , از هدايت خدا نمى توان كناره گرفت و جدا شد , در مورد آن نبايد به فكر خشنود ساختن كسى بر آمد , آن را نبايد وجه المصالحه قرار داد و چيزى را نبايد با آن معامله كرد , هر كه خواهد گو بدان بگرود و هر كه خواهد از آن روى بگرداند , مبادا به خاطر گرويدن و هدايت يافتن آنان يا به ملاحظه ء رفاقت و دوستى شان از اين راه مستقيم , سر موئى انحراف يابى !

و لئن اتبعت اهواءهم بعد الذى جاءك من العلم مالك من الله من ولى و لا نصير ( اگر پس از برخوردارى از دانشى كه به تو داده شده از هوسهاى آنان پيروى كنى در قبال خدا سرپرست و ياورى نخواهى داشت )

آرى چنين است . . . تهديدى هراس انگيز و لحنى چنين قاطع . . و خطاب به كيست ؟ به پيامبر خدا و دوست عزيز او . . .

اگر از هدايت خدائى كه جز آن هدايتى نيست , روى بگردانى از هوس ها پيروى كرده ئى ! و همين هوسها است كه موضعگيرى خاص آنان در برابر تو را به وجود آورده , نه اينكه حجت هاى تو را ناقص و نارسا يافته اند .

در ميان پيروان افكار غير اسلامى , آنكسانى كه از هوس تهى گشته اند , كتاب

> - و انگيزه هاى طمع ورزانه و توسعه طلبانه ء آنان , خواستها و انگيزه هائى كه موجب و مسبب اصلى همه ء حملات فرهنگى و سياسى و نظامى و . . . آنان به سرزمينهاى اسلامى است ( م )

226
خدا را چنانكه بايد خواند مى خوانند و لذا به سخن حق تو ايمان مى آورند , و در اين ميان آنكسانى زيان كرده اند كه به فكر تو ايمان نمى آورند , نه تو و گرويدگان به تو :

الذين اتيناهم الكتاب يتلونه حق تلاوته اولئك يؤمنون به و من يكفر به فاولئك هم الخاسرون ( كسانيكه به آنان كتاب داده ايم , آن را چنانكه بايد خواند مى خوانند , ايشان بدان مى گروند و كسانيكه منكر آن شوند زيانكارانند )

و كدام زيانى بالاتر از خسارت ايمان , يعنى از دست دادن بزرگترين نعمت هاى خدا در جهان هستى ؟

پس از اين بيان قاطع , روى سخن دوباره به بنى اسرائيل باز مى گردد , گوئى مى خواهد پس از آن گفتگوى دراز و پس از گزارش موضعگيرى آنان در برابر خدا و پيامبران و پس از جمله ئى كه در پايان به پيامبر اكرم و مؤمنان خطاب كرده , آخرين فرياد را بر سر آنان بكشد و آنان را كه يكباره در غار بيهودگى و خود فراموشى خزيده و سر در لاك فرد گرائى فرو برده و افتخار امانتدارى فكر و عقيده را - كه از دير باز به آنان محول بود - به سوئى افكنده اند , نوبتى ديگر به اين راه فرا خواند . . . اكنون نيز عينا همان جمله ئى را كه در آغاز اين فصل خطاب به آنان آورده تكرار مى كند . . . اى بنى اسرائيل . . .

يا بنى اسرائيل اذكروا نعمتى التى انعمت عليكم و انى فضلتكم على العالمين و اتقوا يوما لا تجرى نفس عن نفس شيئا و لا يقبل منها عدل و لا تنفعها شفاعه و لا هم ينصرون

( اى بنى اسرائيل ! نعمت مرا كه به شما ارزانى داشتم و از مردم زمانه برترتان داشتم , بياد آوريد . و از آن روزى كه هيچكس به جاى ديگرى سزا داده نشود و از هيچكس عوض پذيرفته نگردد و كسى را شفاعت سود ندهد و مردمان ( از هيچ سو ) يارى نشوند , پرهيز داشته باشيد )


227

و اذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمت فأتمهن قال انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى قال لا ينال عهدى الظلمين ( 124 ) و اذ جعلنا البيت مثابه للناس و أمنا و اتخذوا من مقام ابرهم مصلى و عهدنا الى ابرهم و اسمعيل أن طهرا بيتى للطائفين و العكفين و الركع السجود ( 125 ) و اذ قال ابرهم رب اجعل هذا بلداء امنا وارزق اهله من الثمرت من ءامن منهم بالله و اليوم الاخر قال و من كفر فأمتعه قليلا ثم اضطره الى عذاب النار و بئس المصير ( 126 ) و اذ يرفع ابرهم القواعد من البيت و اسمعيل ربنا تقبل منا انك انت السميع العليم ( 127 ) ربنا واجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا امه مسلمه لك وارنا منا سكنا و تب علينا انك انت التواب الرحيم ( 128 ) ربنا وابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم ءايتك و يعلمهم الكتب و الحكمه و يزكيهم انك انت العزيز الحكيم ( 129 ) و من يرغب عن مله ابرهم الا من سفه نفسه و لقد اصطفينه فى الدنيا


228
و انه فى الاخره لمن الصلحين ( 130 ) اذ قال له ربه اسلم قال اسلمت لرب العلمين ( 131 ) و وصى بها ابرهم بنيه و يعقوب يبنى ان الله اصطفى لكم الدين فلا تموتن الا و انتم مسلمون ( 132 ) ام كنتم شهداء اذ حضر يعقوب الموت اذ قال لبنيه ما تعبدون من بعدى قالوا نعبد الهك و اله ءابائك ابرهم واسمعيل و اسحق الها وحدا و نحن له مسلمون ( 133 ) تلك امه قد خلت لها ما كسبت و لكم ما كسبتم و لا تسئلون عما كانوا يعملون ( 134 ) و قالوا كونوا هودا او نصرى تهتدوا قل بل مله ابرهم حنيفا و ما كان من المشركين ( 135 ) قولواءامنا بالله و ما أنزل الينا و ما أنزل الى ابرهم و اسمعيل و اسحق و يعقوب و الاسباط و ما أوتى موسى و عيسى و ما أوتى النبيون من ربهم لا نفرق بين احد منهم و نحن له مسلمون ( 136 ) فان ءامنوا بمثل ماء امنتم به فقد اهتدوا و ان تولوا فانما هم فى شقاق فسيكفيكهم الله و هو السميع العليم ( 137 ) صبغه الله و من احسن من الله صبغه و نحن له عبدون ( 138 ) قل اتحاجوننا فى الله و هو ربنا و ربكم
229
و لنا اعملنا و لكم اعملكم و نحن له مخلصون ( 139 ) ام تقولون ان ابرهم و اسمعيل و اسحق و يعقوب و الاسباط كانوا هودا أو نصرى قل ءانتم أعلم أم الله و من اظلم ممن كتم شهده عنده من الله و ما الله بغفل عما تعملون ( 140 ) تلك امه قد خلت لها ما كسبت و لكم ما كسبتم و لا تسئلون عما كانوا يعملون ( 141 )
230

در بخش هاى گذشته ء اين سوره گفتگوهاى جدال آميزى كه با اهل كتاب مى رفت , تماما در پيرامون سيره ء بنى اسرائيل و موضعگيرى هاى عناد آميز آنان در برابر پيامبران الهى , و گزاره ء پيمانها و عهدهاى آنان بود از دوران موسى - عليه السلام - تا روزگار محمد صلى الله عليه و آله . . . در اين گفتگوها بيشترين سخن درباره ء يهود بود و گاهگاه نيز از نصارى , و هر آنگاه كه سخن از نشانه هاى مشترك اهل كتاب با مشركان بود , به مشركين هم اشارتى مى رفت .

در اين بخش , مطلب بر ميگردد به يك مرحله ء تاريخى قديمى تر از دوران موسى , يعنى به روزگار ابراهيم .

داستان ابراهيم - از آن زاويه ئى كه در اينجا مطرح گشته - هم در سلسله ء مباحث اين سوره و هم در مشاجرات تند و گوناگونى كه ميان يهود و مسلمانان مدينه در مى گرفت , داراى نقش مخصوص و مهمى است .

اهل كتاب , نسب خود را از طرف اسحق به ابراهيم مى رسانيدند و به انتساب خود با آن پيامبر بزرگوار - كه خدا به وى و دودمانش وعده رشد و بركت داده و توصيه ها و سفارشها به آنان كرده - افتخار مى كردند و به همين دليل بود كه هدايت يافتگى و سرپرستى امور دينى و همچنين بهشت جاودان را ويژه ء خود مى دانستند اگر چه دست به زشتترين گناهان نيز آلوده باشند !

قريش نيز اصل و تبار خود را از طرف اسمعيل به ابراهيم متصل مى كردند و به نسبت خويش با آن شخصيت بزرگ , مى باليدند و به دليل همين نسبت , حق سرپرستى


231
خانه ء خدا و اداره ء مسجد الحرام و شرافت و برترى دينى بر تمامى عرب را براى خود ادعا مى كردند .

در بخش گذشته , رشته ء سخن منتهى شد به ادعاهاى بزرگ اهل كتاب درباره ء بهشت :

([ و گويند : به بهشت درون نشود مگر آنكس كه يهودى يا نصرانى باشد](

و به تلاش آنان براى هدايت كردن مسلمانان ! يعنى وارد كردن آنان به كيش يهود و مسيحيت :

([ و گويند : يهودى يا نصرانى شويد تا هدايت يابيد](

همچنين از كسانى كه نمى گذاشتند در خانه هاى خدا نام او برده شود و براى ويرانى اين خانه ها در تلاش بودند , سخن رفت . . . و ما در آنجا گفتيم كه احتمالا اين مطلب اشاره است به واكنش يهوديان در برابر پديده ء تغيير قبله و تبليغات زهرآگينى كه بدين مناسبت در جبهه ء مسلمانان به راه انداخته بودند .

اكنون موقع مناسبى است كه از ابراهيم و اسمعيل و اسحق و . . . بيت الحرام و ماجراى ساختمان و حكم اداره و سرپرستى و آبادگرى آن و شعائرى كه در آن انجام مى گيرد , سخن به ميان آيد و با اين بيان , حقيقت مطلب در مورد ادعاهاى يهود و نصارى و مشركين نسبت به اين منصب ها و پيوندها , بيان گردد . همچنين مسئله ء قبله , يعنى نقطه ئى كه شايسته است مسلمانان به آنجا روى كنند , حل شود . همچنين به تناسب , حقيقت كيش ابراهيم - كه يگانه پرستى خالص و بى پيرايه است - و فاصله ء ميان اين عقيده با عقايد تحريف شده ء اهل كتاب و مشركان و از سوئى , شباهت و همگونى عقيده ء ابراهيم و اسمعيل و اسحق و يعقوب ( نام ديگر اسرائيل كه يهوديان بدو منسوب اند ) با عقيده ء مسلمانان , تشريح گردد . . و اعلام شود كه آئين خدا در همه ء زمانها يكى است و همه ء پيامبران يك سخن گفته اند و اين پندار كه عقيده ء درست در انحصار يك ملت يا يك نژاد مخصوص است , از نظر خداوند باطل و مردود مى باشد , و ميراث بر عقيده ء صحيح , دل با ايمان است نه تعصب جاهلانه ء كور , و به دست آوردن


232
اين ميراث , در گرو بستگى ايمانى و فكرى است نه بستگى خونى و نژادى , و هر كس از هر نژاد و در هر زمان به اين عقيده بگرود , از هر خويشاوندى بدان سزاوارتر است , چرا كه دين , از آن خداست و خدا را با هيچيك از بندگانش خويشاوندى نسبى و سببى نيست .

اين حقايق كه نمودار بخشى از خطوط اساسى جهان بينى اسلام است در اين آيات , به شيوه ئى عجيب و با تعبيرى بديع , بازگو شده است . قرآن در اين بخش , ما را از روزگار ابراهيم , از روزگارى كه خدا اين پيامبر عظيم الشأن را در بوته ء آزمايش در آورد و شايسته ء گزينش يافت و به پيشوائى خلق برگزيد , قدم به قدم پيش مى آورد تا دوران پيدايش امت مسلمان و گرويده به رسالت محمد ( ص ) , امتى كه خداوند در خواست ابراهيم و اسمعيل را در هنگام بالا بردن پايه هاى كعبه , با پيدايش آنان اجابت كرد و فقط اين امت - و نه ديگر تيره هائى كه از دودمان ابراهيم اند - شايسته ء آن گشت كه امانت آبادگرى و اداره ء جهان را به ميراث برد , زيرا فقط اين امت است كه عامل حقيقى وراثت را در خويشتن پديد آورده : ايمان به رسالت و عهده دارى وظائف خطير آن و پايدارى بر سر طرز فكر صحيحى كه در اين رسالت , ارائه شده است .

در خلال اين گزاره ء تاريخى , ضمنا روشن مى گردد كه اسلام - بمعنى رام و تسليم بودن در برابر خدا و بس - اولين و آخرين رسالت الهى است , ابراهيم و پس از او اسمعيل و اسحق و يعقوب و فرزندان وى عقيده ئى جز اين نداشتند و همين عقيده بود كه پس از آنان به موسى و سپس به عيسى و در آخر كار به آخرين وارثان ابراهيم يعنى مسلمانان رسيد . هر كس بر سر اين عقيده بايستد , وارث آن و وارث توصيه ها و بشارتهاى آن است و هر كه از آن بيرون رود و خود را از آئين ابراهيم بركنار دارد از توصيه ء خدا بيرون رفته و بنابرين وراثت ابراهيم را از دست داده است .

با اين بيان , همه ء داعيه هاى بزرگ يهود و نصارى , داعيه ء برگزيدگى و امتياز , داعيه ء وراثت و جانشينى ابراهيم فقط به اين دليل كه فرزندان و نوادگان


233
اويند , از اعتبار مى افتد . . . زيرا ايشان از هنگاميكه عقيده و طرز تفكر ابراهيم را ترك گفتند وراثت او را نيز از دست دادند . همچنين همه ء ادعاهاى قريش در اين مورد كه خانه ء حرام و افتخار سرپرستى و آبادگرى و اداره ء امور آن , به ايشان اختصاص دارد , نيز از درجه ء اعتبار فرو مى افتد زيرا آنان نيز چون از عقيده و راه ابراهيم - بنيانگذار كعبه - منحرف گشته اند حق وراثت او را از دست داده اند . و بالاخره بر همه ء مدعاهاى يهوديان درباره ء قبله خط بطلان كشيده مى شود , زيرا قبله ء اين امت و قبله ء نيايشان ابراهيم , فقط كعبه است .

همه ء اين مطالب , به شيوه ئى بديع و جالب , با اشاراتى الهام بخش , با تكيه هائى پر معنى و با روشنگرى هائى به شدت اثر بخش , در اين فرازها گزارش شده است . اكنون در پرتو اين توضيح , رسيدگى به اين رشته ء زيباى سخن را آغاز مى كنيم .

و اذابتلى ابرهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اما ما قال و من ذريتى قال لا ينال عهدى الظالمين

( بياد آور كه ابراهيم را پروردگارش به كلمه هائى در آزمون نهاد , پس وى آنها را به كمال رسانيد . خداوند گفت : به درستى ترا پيشواى مردم كنم . گفت : از دودمان من نيز ؟ خداوند گفت : عهد و توصيه ء من به ستمگران نمى رسد )

به پيامبر - صلى الله عليه و آله - مى فرمايد : به ياد آور آزمايشى را كه خداوند به وسيله ء كلمه هائى ( دستورات و تكاليفى ) از ابراهيم به عمل آورد و وى آن را بكار بست و بطور كامل بگزارد . در جاى ديگرى از قرآن نيز وفادارى ابراهيم به قرارها و پيمانهايش به آنگونه كه موجب خشنودى خدا گردد , از طرف پروردگار گواهى شده است([ : و ابراهيم كه به پيمانها وفا كرد]( ( 1 ) و اين مقام و مرتبه ئى بس رفيع و ارجمند است , مقام وفادارى به پيمانهاى خدا . چرا كه بشر بر اثر ضعف ها و قصورها و نارسائى ها , به اين وظيفه چنانكه بايد پايبند نيست .

در اين هنگام بود كه ابراهيم شايستگى اين مژده يا اين اعتماد را بدست

1 - والنجم : 37


234
آورد , كه :

قال انى جاعلك للناس اما ما ( خداوند گفت : به درستى ترا پيشواى مردم كنم )

پيشوائى كه خلق از او پيروى كنند و او آنان را به خدا و به نيكى راهبرى كند , آنها دنباله روان او باشند و او راهبر و پيشرو آنان .

اينجا غريزه ء بشرى , ابراهيم را فرو مى گيرد : تمايل به اينكه دودمان او كه ادامه ء وجود اويند نيز از اين شرافت برخوردار گردند . اين يك شعور فطرى عميق است كه به خاطر رشد و ادامه ء حيات و براى آنكه آيندگان , كار گذشتگان را به اتمام رسانند و نسلهاى پياپى با يكديگر تعاون و همبستگى داشته باشند , خداوند در سرشت بشر نهاده است . گروهى مى كوشند اين شعور فطرى را سركوب و نابود سازند , ولى ريشه ء آن در سرشت آدمى و براى محقق ساختن هدفى دور مدت , است . بر اساس همين ادراك فطرى و براى نيرو بخشيدن و بهره كشيدن از آن است كه اسلام قانون ارث را مقرر ساخته است . كوششى كه براى به زنجير كشيدن و فرو كوفتن اين پايه ء حيات به كار مى رود , در واقع كوشش در راه فرو كوفتن فطرت انسان و درمانى متكلفانه و كوته نظرانه براى پاره ئى از عيوب نظامهاى منحرف اجتماعى است . هر درمانى كه با سرشت انسان اصطكاك داشته باشد , ناموفق و ناشايسته و غير قابل بقاء است , بايد به درمانى متوسل شد كه هم به راستى شفا بخش است و هم با فطرت , ناسازگار نيست . ولى اين درمان محتاج است به هدايت و ايمان , به آگاهى عميقترى از روان بشر , به انديشيدن بيشترى در چگونگى آفرينش وى و بالاخره , به بينشى تهى از غرضرانى ها و تعصب هائى كه بيش از آنچه به كار سازندگى و اصلاح آيد , براى ويرانگرى و نابودى است .

قال و من ذريتى ( گفت : از دودمان من نيز ؟ )

در پاسخ اين سئوال , اصلى عمومى و كلى - همان كه پيشتر ياد كرديم - از پروردگارش كه او را آزموده و برگزيده مى شنود . . . امامت و پيشوائى خلق از آن كسانى است كه در سايه ء عمل و درك و شايستگى و ايمان , استحقاق آن را يافته اند . اين


235
منصب , ميراث فرزند از پدر و تبار ازنيا , نيست , زيرا قرابتى كه موجب وراثت اين منصب است , بستگى دين و عقيده است نه بستگى گوشت و خون . ادعاى قرابت نژادى و خونى و فاميلى , ادعاى جاهلانه ئى است كه با بينش ايمانى راستين , اصطكاكى اساسى و بنيادى دارد :

قال لا ينال عهدى الظالمين ( گفت : عهد و توصيه ء من به ستمگران نمى رسد )

و ستم داراى انواعى است : ستم به خويشتن به وسيله ء شرك , و ستم به خلق به وسيله ء تجاوز به حقوق آنان , پيشوائى و امامت كه ستمگران از آن بى نصيب اند نيز مشتمل بر همه ء انواع پيشوائى است : پيشوائى رسالت , پيشوائى خلافت , پيشوائى نماز و هر منصبى كه متضمن نوعى پيشوائى و رهبرى است . عدالت به همه ء معانى اش مبنا و پايه ء استحقاق هر نوع پيشوائى است , و آنكس كه به گونه ئى دست به ستم مى آلايد , خويشتن را از هرگونه امامتى بى نصيب ساخته است .

اين سخن كه در پاسخ ابراهيم - عليه السلام - گفته شده , اين گفتار روشن و بى ابهام , پاسخ قاطعى است به ادعاى رهبرى و پيشوائى كه از جانب يهود ابراز مى شد . . آنان چون ستم كرده اند , از دين خدا خارج گشته اند , از فرمان خدا سرپيچيده اند و از عقيده ء نياى خود ابراهيم روى گردانده اند , شايسته ء رهبرى خلق نيستند .

عينا همين مطلب , همين قانون كلى و همين سخن بى ابهام و صريح , پاسخ قاطعى است به كسانى كه امروز خود را مسلمان مى نامند . . . اينان نيز چون ستم كرده و از دين خدا خارج گشته و از راه خدا كناره گرفته و شريعت خدا را پشت سرافكنده اند , و چون ادعاى اسلام مى كنند ولى اسلام و برنامه و نظام اسلامى را از صحنه ء زندگى خود بيرون رانده اند . . . آرى به اين دليل كه ادعايشان دروغ است و بر هيچ توصيه و عهد خدائى استوار نيست , لايق آن نيستند كه پيشوايان خلق جهان باشند .

بينش درست اسلامى , همه ء پيوندها و رابطه هائى را كه بر اساس عقيده و عمل نباشد رد مى كند , پيوند فاميلى را اگر با پيوند عقيده و عمل همراه نباشد و روابط


236
اعتبارى را مادام كه موجب ارتباط فكرى و عملى نباشد , به ديده ء قبول نمى نگرد . ميان دو گروه از يك ملت بلكه ميان پدر و فرزند و زن و شوهر اگر از وحدت فكر و عقيده برخوردار نباشند جدائى و تفرقه مى افكند . عرب در دوران شرك , چيزى جدا از عرب دوران اسلام است , ميان آنان هيچ پيوند و رابطه ء خويشاوندى وجود ندارد . كسانى از اهل كتاب كه ايمان آوردند و آنانكه از راه ابراهيم و موسى و عيسى منحرف گشتند دو گروه جدا و بى ارتباطند , ميان آنان هيچ قرابت فاميلى و نژادى نيست . خانواده عبارت نيست از پدرى با فرزندان و نوادگانش . . . اينها فقط در صورتى كه داراى عقيده و طرز فكر واحدى باشند يك خانواده اند . مجموعه ء نسلهاى پياپى يك نژاد را نبايد ملت ناميد . . . ملت , مجموعه ء گرويدگان به يك عقيده و يك مكتب است اگر چه از نژادها و سرزمينها و به رنگهاى مختلف باشند .

و اينست بينش ايمانى درستى كه از خلال اين بيان ربانى در قرآن , به دست مى آيد .

و اذ جعلنا البيت مثابه للناس و امنا و اتخذوا من مقام ابراهيم مصلى و عهدنا الى ابرهيم و اسمعيل ان طهرا بنيتى للطائفين و العاكفين و الركع السجود

( و بياد آر كه اين خانه را رجوعگاه مردم و جايگاه امن و امان قرار داديم , و از مقام ابراهيم جاى نماز بگيريد , و به ابراهيم و اسماعيل سپرديم كه خانه ء مرا براى طواف كنندگان و ساكنان و ركوع كنندگان و سجده گزاران پيراسته كنيد )

اين خانه ء محترم كه قرشيان خدمتگزارش به آزار مؤمنان و باز گرداندن آنان از عقيده ء جديد كمر بسته و آنها را به ناچار از جوار كعبه رانده اند , خانه ئى است كه خداوند آن را مركز اجتماع و رجوعگاه همه ء خلق خواسته و كسى نبايد در آنجا نا امنى و تشويش ايجاد كند , در اين خانه همگان بايد بر جان و مال خويش نهراسند زيرا كه اينجا مقر امن و آرامش و صلح است .

به مردمان دستور داده شده كه مقام ابراهيم را جايگاه نماز خود سازند , پس


237
اگر كعبه قبله گاه مسلمانان گردد , كارى طبيعى انجام گرفته و نبايد اعتراض كسى را برانگيزد . اين شايسته ترين قبله ئى است كه مسلمانان - وارثان حقيقى ابراهيم - بدان روى مى آورند , زيرا كه اينجا خانه ء هيچكس از مدعيان نيست . . خانه ء خدا است . خداوند اين خانه را به دو تن از بندگان شايسته اش سپرده كه آن را براى طواف كنندگان و ساكنان و ركوع و سجود گزاران بپيرايند , يعنى براى حاجيانى كه رخت سفر بدانجا مى كشند و مجاورانى كه در كنار آن به سر مى برند و نمازگزارانى كه در آن به ركوع و سجود مى پردازند , پس حتى ابراهيم و اسمعيل نيز مالكان اين خانه نبوده اند تا آن را بتوان از راه نسبت فاميلى از آنان به ارث برد , آنان دو خدمتگزار آن بودند كه مى بايد به فرمان خدا براى جويندگان و بندگان مؤمنش آماده سازند .

و اذ قال ابرهيم رب اجعل هذا بلدا امنا و ارزق اهله من الثمرات من امن منهم بالله و اليوم الاخر قال و من كفر فامتعه قليلا ثم اضطره الى عذاب النار و بئس المصير

( و بياد آر آنزمان را كه ابراهيم گفت : اين مكان را شهرى امن گردان و از مردم آن هر كه را به خدا و روز جزا ايمان آورد , از ميوه ها روزى رسان . گفت : و هر كه كافر شود اندكى برخوردارش كنم آنگاه به عذاب آتش به كشانمش , و بد سرانجامى است )

درخواست ابراهيم , بار ديگر صفت([ امنيت]( را براى آن خانه تكرار مى كند و مفهوم وراثت نيكى و فضيلت را در خاطر , زنده مى سازد . ابراهيم از موعظه ء پروردگارش , از آن جمله كه فرمود([ : عهد و توصيه ء من به ستمگران نمى رسد]( درس گرفت و آن را در اين دعا به كار بست : در مقام درخواست از خدا محتاطانه و محدود سخن گفت :

و ارزق اهله من الثمرات من امن منهم بالله و اليوم الاخر ( و از مردم آن هر كه را به خداوند و روز جزا ايمان آورد از ميوه ها روزى رسان ) .

او ابراهيم نرمدل و بردبار و فرمانبردار و راستكردار است , همان شيوه ئى را مى پذيرد كه خدا بدو آموخته و آن را در دعا و درخواست بكار مى برد . اينجا پاسخ


238
پروردگارش را كه متضمن سرنوشت آن گروه ديگر است , گروهى كه ابراهيم از آنان سخن نگفته بود - گروه بى ايمان - دريافت مى دارد :

قال و من كفر فامتعه قليلا ثم اضطره الى عذاب النار و بئس المصير ( گفت : و هر كه كافر شود او را اندكى برخوردار كنم , آنگاه او را به عذاب آتش بكشانم , و بد سرانجامى است ) . . .

سپس صحنه ء اجراى فرمانى را كه ابراهيم و اسمعيل از خداوند دريافت كرده بودند - پيراستن و مهيا ساختن خانه براى طواف كنندگان و . . . - ترسيم مى كند , چنان زنده و جاندار كه گوئى آنان را مى بينى و صدايشان را مى شنوى :

و اذ يرفع ابرهيم القواعد من البيت و اسمعيل ربنا تقبل منا انك انت السميع العليم ربنا واجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا امه مسلمه لك و ارنا مناسكنا و تب علينا انك انت التواب الرحيم ( 125 ) ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم اياتك و يعلمهم الكتاب و الحكمه و يزكيهم انك انت العزيز الحكيم

( و بياد آر آنزمان را كه ابراهيم پايه هاى اين خانه را با اسماعيل بالا مى برد : پروردگارا از ما بپذير , كه تو شنوا و دانائى . پروردگارا ! ما را تسليم خودساز و از ذريه ء ما امتى كه تسليم تو باشند پديد آور , و شيوه ء عبادت را به ما بياموز , و توبه ء ما را بپذير , كه تو توبه پذير و مهربانى . پروردگارا ! در ميان ذريه ء ما پيامبرى از خودشان برانگيز كه آيات تو را بر آنان فرو خواند و كتاب و حكمت به ايشان بياموزد و پاكشان سازد , كه تو فيروزمند و فرزانه ئى )

جمله با خبر آغاز مى شود . . ماجرائى را شرح مى دهد :

و اذ يرفع ابرهيم القواعد من البيت و اسمعيل ( و آن زمان را كه ابراهيم پايه هاى اين خانه را با اسمعيل بالا مى برد )

و آنگاه در حاليكه منتظريم دنباله ء ماجرا را بدانيم , ناگهان صحنه ئى را در برابر خود مشاهده مى كنيم , چنانكه گوئى حسى است نه خيالى . . . آن دو را در برابر خود مى بينيم و آوازشان را مى شنويم :

ربنا تقبل منا انك انت السميع العليم ربنا و اجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا امه مسلمه لك و ارنا منا سكناوتب علينا انك انت التواب الرحيم ربنا

آهنگ و موسيقى و فضاى دعا , همه پيش روى ما حاضر است , گوئى هم اكنون در


239
حال وقوع است . . . زنده و مجسم و متحرك . . . و اين يكى از ويژگيهاى سبك زيباى قرآن است : صحنه ء سپرى شده را در برابر شنونده حاضر مى سازد و آن را مجسم و متحرك و سرشار از زندگى به نمايش مى آورد . يعنى([ ترسيم هنرى]( به معناى راستينش كه زيبنده ء اين كتاب خالد است .

در اين دعا بيش از همه چيز , ادب و ايمان پيامبران و برداشت صحيح آنان از پايگاه و ارزش عقيده در عالم هستى , مشاهده مى شود . اين همان ادب و ايمان و برداشتى است كه قرآن مى خواهد به وارثان انبياء آموخته و در اعماق دل ايشان جاى دهد :

ربنا تقبل منا انك انت السميع العليم ( پروردگارا , از ما بپذير , كه تو شنوا و دانائى )

درخواست پذيرش است . و مقصد نهائى همين است . اين عملى است كه فقط به خاطر خدا انجام مى گيرد , توجه به خدا است با تواضع و فروتنى تمام , و هدفى كه از اين عمل در نظر است فقط رضايت و قبول خدا است . اميدوارى به اين قبول نيز از آن ناشى مى شود كه خداوند شنواى درخواست ها و داناى نيت ها و نيازهاست .

ربنا واجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا امه مسلمه لك و ارنا مناسكنا وتب علينا انك انت التواب الرحيم ( پروردگارا ! ما را تسليم خودساز و از ذريه ء ما امتى كه تسليم تو باشند پديد آور , و شيوه ء عبادت را به ما بياموز و توبه ء ما را بپذير , كه تو توبه پذير و مهربانى )

بخشى از اين جمله متضمن اميدوارى به كمك خدا در راهيابى به اسلام است , و احساس اين حقيقت كه دلهاى آنان در قبضه ء قدرت خدا است , و قبول اينكه هدايت از جانب خدا است , و هر رويدادى در وجود آنان بى اراده ء خدا نيست , از سوى آنان فقط روى آوردن و دل دادن است و دستگيرى و رهنمونى از اوست .

بخشى ديگر شامل يكى از نشانه هاى بارز امت مسلمان است : همبستگى و تداوم نسلها در فكر و عقيده([ : و از ذريه ء ما امتى كه تسليم تو باشند پديد آور]( . اين دعا نمايشگر تمنيات دل مؤمن است . . . براى مؤمن از همه چيز مهمتر , عقيده است . درك ارزش نعمت عقيده و ايمان , ابراهيم و اسمعيل را مشتاق آن مى سازد كه


240
دودمان آنان نيز از اين نعمت برخوردار باشند , بدينجهت از خدا درخواست مى كنند كه اين نعمت بى بديل را از ايشان دريغ ندارد , همانگونه كه از ميوه ها برخوردارشان مى كند از ايمان نيز برخوردارشان سازد , شيوه ء عبادت را به آنان نيز بياموزد و راه و رسم بندگى را به آنان نيز بنماياند و توبه ء ايشان را نيز بپذيرد , كه او توبه پذير و مهربان است .

ديگر آنكه خداوند نسلهاى آينده ء ايشان را بى راهبر و راهنما نگذارد :

ربنا وابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم ابائك و يعلمهم الكتاب و الحكمه و يزكيهم انك انت العزيز الحكيم ( پروردگارا ! در ميان ذريه ء ما پيامبرى از خودشان برانگيز كه آيات تو را بر آنان فرو خواند و كتاب و حكمت به ايشان آموزد و پاكشان سازد , كه تو فيروزمند و فرزانه ئى )

اين درخواست پس از قرنها , با بعثت پيامبر بزرگوار اسلام , اجابت شد . اين پيامبر از دودمان ابراهيم و اسمعيل برانگيخته شد , آيات خدا را برايشان فرو خواند و كتاب و حكمت به آنان آموخت و از پليدى ها و ناپاكى ها آنان را نجات داد . دعاى مستجاب , البته مستجاب مى شود ولى فقط در آن اوانى كه خداوند طبق حكمت و مصلحت خويش مقدر ساخته است , مردمان شتاب مى ورزند و آنهائى كه دست نمى يابند ملول و نوميد مى شوند .

اين دعا درباره ء موضوعى كه ميان يهوديان و پيروان اسلام به شدت مورد اختلاف بود , داراى زبانى گويا و ارزشى فراوان است . ابراهيم و اسمعيل كه فرمان بالا بردن پايه هاى كعبه و تطهير و تمهيد آن را خداوند به آنان داده و متوليان و سرپرستان اصلى كعبه ايشانند , به زبانى صريح و بى ابهام مى گويند([ : خدايا ما را تسليم خود ( مسلمان ) ساز و از نسل ما امتى تسليم خويش ( مسلمان ) پديد آور]( و باز مى گويند([ : پروردگارا در ميان ايشان پيامبرى از خودشان برانگيز كه آيه هاى تو را برايشان فرو خواند و كتاب و حكمت به ايشان بياموزد و آنان را از ناپاكى ها بپيرايد]( . . . آنان با اين اظهارات , ثابت كرده اند كه ميراث امامت و سرپرستى خانه ء خدا , از ابراهيم بايد به امت اسلام منتقل گردد , پس خانه ء خدا خانه ء اين


241
امت است و تنها خانه ئى است كه آنان بايد بدان روى كنند , آنان شايسته ترين سرپرستان آن خانه اند و آن خانه شايسته ترين قبله براى آنهاست .

پس همه ء آنهائى كه ريشه ء ديانت خود را به ابراهيم متصل مى كنند و بدين عنوان , نجات و هدايت و بهشت را مخصوص خود مى دانند - مانند يهود و نصارى - و همچنين همه ء آنهائى كه نسب خويش را به ابراهيم و اسمعيل مى رسانند و بدان مى بالند - مانند قريش - بشنوند كه : ابراهيم وقتى وراثت و امامت را براى دودمان خويش درخواست كرد , چنين پاسخ شنيد كه([ : توصيه و فرمان من به ستمگران نمى رسد]( . . . و آنگاه كه براى ساكنان مكه , روزى و بركت طلب مى كرد , دعاى خود را ويژه ء كسانى قرار داد كه([ : به خدا و رستاخيز ايمان آورده اند]( . . . و آنگاه كه خود و پسرش اسمعيل به فرمان خدا به كار بنا و تطهير خانه ء كعبه كمر بسته بودند , درخواستشان از خدا اين بود كه : تسليم خدا باشند و از دودمانشان امتى تسليم خدا پديد آيد و در ميان اين امت , پيامبرى از خود آنان برانگيخته شود . . . و خدا دعاى آنان را به اجابت رسانيد و محمد بن عبدالله - صلى الله عليه و آله - را از نسل آنان به پيامبرى برانگيخت و به دست او آرزوى تشكيل امت مسلمان را - امتى كه به فرمان خدا كمر بندد و وارث آئين خدا باشد - به تحقق رسانيد .

در اين نقطه از داستان ابراهيم , روال سخن , با همه ء صراحت و قدرتى كه در آن گنجانيده شده است به مقابله ء كسانى مى رود كه با امت اسلامى بر سر امامت و پيشوائى بشر , و با پيامبر اسلام بر سر نبوت و رسالت , و با آئين اسلام بر سر حقانيت و اصالت , در مقام ستيزه گرى و معارضه اند :

و من يرغب عن مله ابرهيم الا من سفه نفسه و لقد اصطفيناه فى الدنيا و انه فى الاخره لمن الصالحين اذ قال له ربه اسلم قال اسلمت لرب العالمين و وصى بها ابرهيم بنبيه و يعقوب يا بنى ان الله اصطفى لكم الدين فلا تموتن الا و انتم مسلمون

( چه كسى غير از آنانكه خويشتن را سبك و خوار داشته اند , از آئين ابراهيم روى


242
برمى تابد ؟ همانا او را در دنيا برگزيديم و همانا او در آخرت از شايستگان است . آنگاه كه پروردگارش به او گفت : تسليم باش , گفت : تسليم پروردگار عالميان شدم . و ابراهيم فرزندان خويش را به اين آئين سفارش كرد - و يعقوب نيز - : اى پسران من ! همانا خدا آئين را براى شما گزيده داشته است , پس زنهار , مرگتان فرا نرسد مگر اينكه تسليم خدا باشيد )

آئين ابراهيم اين است : اسلام يكدست صريح . . . هيچكس جز آنانكه به خود ستم كنند و خويشتن خويش را نديده مى گيرند و خود را خوار و سبك مى سازند از اين آئين روى بر نمى تابد . و ابراهيم كسى است كه خدا در اين جهان به پيشوائى بشرش برگزيده و در آن جهان به شايستگى اش حكم كرده است . گزينش او هنگامى شد كه ([ پروردگارش به او گفت : تسليم شو]( و او بيدرنگ و بدون تأمل اين فرمان را پذيرا گشت :

قال اسلمت لرب العالمين ( گفت : تسليم پروردگار عالميان شدم )

آئين ابراهيم اين است : اسلام يكدست صريح . . . ابراهيم به اين بسنده نكرد كه خود تسليم خدا باشد , حالت تسليم را براى دودمان خويش نيز به ارث نهاد و آن را به فرزندانش توصيه كرد , چنانكه يعقوب نيز به فرزندان خود همين سفارش را نمود . و يعقوب همان اسرائيل است كه يهوديان , نسب به او مى رسانند ولى به توصيه ء او و به توصيه ء نياى بزرگشان ابراهيم عمل نمى كنند !

اين هر دو - ابراهيم و يعقوب - نعمتى را كه خداوند بر فرزندانشان ارزانى داشته و آئين راست را براى آنان برگزيده بود , به ايشان ياد آور شدند :

يا بنى ان الله اصطفى لكم الدين ( اى پسران من ! همانا خدا آئين را براى شما گزيده داشته است )

اين گزينش خدا است و پس از آن , ايشان را حق گزينشى نيست . كمترين چيزى كه اين گزينش و مرحمت خدائى ايجاب مى كند آنست كه خدا را بر اين نعمت سپاسگزارى كنند و به آن شوق و ولع نشان دهند و بكوشند كه هرگز اين امانت را از دست ندهند :


243

فلا تموتن الا و انتم مسلمون ( پس زنهار ! مرگتان فرا نرسد مگر آنكه تسليم خدا باشيد )

و اكنون فرصت مناسبى است , پيامبرى كه آنان را به تسليم خدا بودن ( اسلام ) فرا مى خواند ظهور كرده است . و اين پيامبر , نتيجه ء درخواستى است كه پدرشان ابراهيم از خدا كرده بود .

چنين بوده است وصيت ابراهيم و يعقوب به پسرانشان . . . اين وصيت را يعقوب يكبار ديگر در آخرين لحظات زندگى اش تكرار كرد , فرا رسيدن مرگ و سختى جان كندن نيز اين وظيفه را از ياد وى نبرد . . . اكنون شايسته است بنى اسرائيل به اين وصيت گوش بدارند :

ام كنتم شهداء اذ حضر يعقوب الموت اذ قال لبنيه ما تعبدون من بعدى قالوا نعبد الهك و اله ابائك ابرهيم و اسمعيل و اسحق الها واحدا و نحن له مسلمون

( يا مگر آندم كه مرگ يعقوب در رسيد , حاضر بوديد ؟ آنگاه كه به پسران خود گفت : پس از من چه مى پرستيد ؟ گفتند : خداى تو و خداى پدرانت ابراهيم و اسمعيل و اسحق , آن خداى يگانه را مى پرستيم و جملگى تسليم اوييم )

صحنه ء گفتگوى يعقوب با پسرانش در لحظه ء مرگ , صحنه ئى زباندار و الهام بخش و مؤثر است . . . بيمارى در حال احتضار است , چه موضوعى در اين ساعت حساس او را به خود مشغول مى سازد ؟ چه مطلب مهمى در خاطر او مى گذرد ؟ چه امر خطيرى است كه وى مى خواهد از آن اطمينان يابد و درباره ء آن وثيقه ئى محكم بستاند ؟ چه ميراثى است كه مى خواهد براى فرزندانش باقى گذارد و با دقتى احتياط آميز علاقمند است كه آن را به ايشان برساند و از اينرو با حضور همه شان آن را تسليم آنان مى كند و مقصود خود را در سينه ء تاريخ ثبت مى كند ؟ پاسخ اين پرسش ها يك كلمه است : عقيده . . او عقيده و طرز فكر خود را تسليم ايشان مى كند و اينست ميراث يعقوب پيامبر , اينست ذخيره ء گرانبهاى او , اينست آن موضوع مهمى كه او را به خود مشغول داشته و اينست امر خطير و مطلب بزرگى كه سكرات مرگ نيز


244
نمى تواند وى را از آن منصرف سازد :

ما تعبدون من بعدى ( پس از من چه چيز را پرستش مى كنيد ؟ )

شما را براى اين موضوع مهم گرد آورده ام . . . اينست مطلبى كه مى خواهم از آن مطمئن گردم و اينست امانت و ذخيره و ميراث من براى شما . . .

قالوا نعبد الهك و اله ابائك ابرهيم و اسمعيل و اسحق الها واحدا و نحن له مسلمون ( گفتند : خداى تو و خداى پدرانت ابراهيم و اسمعيل و اسحق , آن خداى يگانه را مى پرستيم و جملگى تسليم اوئيم )

آنان آئين خود را مى شناسند و به ياد دارند , ميراث خود را دريافت مى كنند و پاس مى دارند و بدين ترتيب , پدر محتضر خويش را مطمئن و آسوده خاطر مى سازند .

توصيه ئى كه ابراهيم به پسرانش كرده بوده به اين صورت در مورد پسران يعقوب , به مرحله ء عمل درآمد و آنان به صراحت گفتند كه تسليم خدا خواهند بود .

قرآن از بنى اسرائيل ( نوادگان يعقوب ) مى پرسد : آيا شما در لحظه ء مرگ يعقوب حضور داشتيد ؟]( ماجراى آن لحظه اين بود كه خدا گزاره كرد و روشن ساخت . با اين بيان , همه ء دلائل پوچ و گمراه كننده ء آنان مردود و هرگونه ارتباط نسبى ايشان با اسرائيل ( يعقوب ) مقطوع مى گردد .

در پرتو اين لحن قاطع , روشن مى گردد كه ميان آن امت گذشته با نسلى كه روياروى دعوت اسلامى قرار داشتند , فاصله ئى ژرف هست , چرا كه هيچ همبستگى و وراثت و نسبتى ميان آن گذشتگان با اين معاصران وجود ندارد :

تلك امه قد خلت لها ما كسبت و لكم ما كسبتم و لا تسئلون عما كانوا يعملون

( آن امتى بود كه در گذشت , براى او همان است كه به دست آورده و براى شما همان است كه به دست آوريد , و شما از آنچه آنان مى كرده اند سئوال نخواهيد شد )

هر يك حسابى و راهى و عنوان و صفتى جداگانه دارند . . . آنان امتى با ايمان بودند پس با دودمان از دين بيگانه ء خود كمترين پيوندى ندارند . اين بازماندگان , امتداد وجود آن گذشتگان نيستند , آنها حزبى بودند و اينها حزبى ديگرند , آنان


245
پرچمى داشتند و اينان پرچم ديگرى دارند . در اينباره بينش ايمانى غير از بينش جاهلى است . بينش جاهلى ميان دو نسل از يك ملت , فاصله ئى قائل نيست زيرا مايه ء پيوستگى دو نسل از ديدگاه جاهلى , فقط نژاد و خون است . ولى بينش ايمانى فاصله ء دو نسل از يك تيره و نژاد را كه يكى مؤمن است و ديگرى فاسق , فاصله ئى عميق مى داند . از ديدگاه ايمانى آنها يك امت را تشكيل نمى دهند و ميان آنان هيچ پيوند و رابطه ئى نيست , در مقياس خدائى آنها دو ملت اند پس در مقياس مؤمنان نيز مطلب چنين است . در فرهنگ جهان بينى دين , ملت به مردمى گفته مى شود كه به يك عقيده گرويده باشند , از هر نژاد و در هر گوشه ء جهان . نه به مردمى كه از يك نژاد يا يك نقطه اند . . اين است بينش شايسته ء انسان , انسانى كه انسانيتش از وزش نسيم عرشى مايه گرفته نه از به هم پيوستن پاره گلهاى زمينى . .

پس از اين گزاره هاى مسلم تاريخ : داستان توصيه ء خدا به ابراهيم , ماجراى ساختمان كعبه ء مسلمانان , تشريح وراثت واقعى و آئين راست , ادعاهاى اهل كتاب همزمان خود را مطرح مى كند و به ذكر استدلالها و حجت هاى آنان مى پردازد . اين بررسى پس از آن بيانات روشنگر پيشين , سستى و بيمايگى سخنان ايشان و پوچى و بيدليلى ادعاهايشان را به وضوح ثابت مى كند و طرز فكر اسلامى را , به صورت طرز فكرى طبيعى و كلى كه جز زورگويان كسى را امكان تخطى از آن نيست , جلوه گر مى سازد :

و قالوا كونوا هودا او نصارى تهتدوا قل بل مله ابرهيم حنيفا و ما كان من المشركين قولوا امنا بالله و ما انزل الينا و ما انزل الى ابرهيم و اسمعيل و اسحق و يعقوب و الا سباط و ما اوتى موسى و عيسى و ما اوتى النبيتون من ربهم لا نفرق بين احد منهم و نحن له مسلمون فان امنوا بمثل ما امنتم به فقد اهتدوا و ان تولوا فانما هم فى شقاق فسيكفيكهم الله و هو السميع العليم صبغه الله و من احسن من الله صبغه و نحن له عابدون قل اتحاجوننا فى الله و هو ربنا و ربكم و لنا اعمالنا و لكم اعمالكم و نحن له مخلصون ام تقولون ان ابرهيم و اسمعيل و اسحق و يعقوب و الا سباط كانوا هودا او نصارى قل ءانتم اعلم امر الله و من اظلم ممن كتم شهاده عنده من الله و ما الله بغافل عما


246
تعملون

( و گويند : يهودى يا نصرانى باشيد تا هدايت يابيد , بگو : بل به آئين ابراهيم مى رويم كه مستقيم است و او از مشركان نبوده است . بگوئيد : به خدا و به آنچه بر ما نازل گشته و آنچه بر ابراهيم و اسمعيل و اسحق و يعقوب و سبط ها نزول يافته و به آنچه به موسى و عيسى داده شده و به آنچه پيامبران از پروردگارشان دريافت كرده اند , ايمان آورده ايم , ميان هيچيك از آنان ( پيامبران ) تفاوت نمى گذاريم و ما تسليم اوئيم . اگر آنان نيز به آنچه شما ايمان آورده ايد ايمان آورند , به يقين هدايت يافته اند , و اگر روى برتابند پس بيگمان سر دشمنى دارند و خدا تو را از گزند آنان مصون خواهد داشت و او شنوا و دانا است . اين رنگ آميزى خدا است و كيست كه رنگ آميزى اش بهتر از خداست ؟ و ما عابدان اوئيم . بگو : آيا درباره ء خدا با ما مجادله مى كنيد ؟ در حاليكه او پروردگار ما و شما است , اعمال ما براى ما است و اعمال شما براى شما , و ما مخلصان اوئيم . يا مگر گوئيد : ابراهيم و اسمعيل و اسحق و يعقوب و سبط ها يهودى يا نصرانى بوده اند ؟ بگو : آيا شما داناترين يا خدا ؟ و ستمگرتر از آنكس كه شهادتى از خدا را كه نزد اوست كتمان كند ؟ و خدا از آنچه مى كنيد غافل نيست )

يهوديان مى گفتند : يهودى شويد تا هدايت يابيد و نصارى مى گفتند : نصرانى شويد تا هدايت يابيد . . خدا اين هر دو سخن را در يك جمله بيان كرد تا به پيامبر خود بياموزد كه به هر دو گروه با يك لحن و يك بيان پاسخ دهد :

قل بل مله ابرهيم حنيفا و ما كان من المشركين ( بگو : بل به آئين ابراهيم مى رويم كه مستقيم است و او هرگز از مشركان نبوده است )

بگو : همگى , هم ما و هم شما , به آئين ابراهيم , پدر ما و شما و سرسلسله ء آئين اسلام و حامل پيمان و توصيه ء خدا , برمى گرديم . او هرگز از مشركان نبود , حال آنكه شما مشركيد .

سپس به مسلمانان دستور مى دهد كه وحدت پرشكوه همه ء اديان آسمانى - از روزگار ابراهيم , پدر پيامبران تا زمان عيسى بن مريم و تا اسلام را - اعلان كنند و اهل كتاب را به پيروى از اين آئين همه ء روزگاران , فرا خوانند :

قولوا امنا بالله و ما انزل الينا و ما انزل الى ابرهيم و اسمعيل و اسحق و يعقوب والا سباط و ما اوتى موسى و عيسى و ما اوتى


247
النبيتون من ربهم لا نفرق بين احد منهم و نحن له مسلمون ( بگوئيد : به خدا و به آنچه بر ما نازل گشته و آنچه بر ابراهيم و اسمعيل و اسحق و يعقوب و سبط ها فرود آمده و به آنچه به موسى و عيسى داده شده و به آنچه پيامبران از پروردگارشان دريافت كرده اند . ايمان آورده ايم , ميان هيچيك از آنان ( پيامبران ) تفاوت نمى گذاريم و ما تسليم اوئيم )

اين وحدت عظيم و پرشكوه همه ء رسالت ها و همه ء رسولان , پايه ء جهان بينى اسلام است . همين بينش است كه امت مسلمان را ميراث بر اندوخته هاى فكرى دين مى سازد , او را به ريشه ئى عميق متصل مى كند و راه آينده ء او را مشخص و منور مى نمايد . و همين بينش است كه از نظام اسلامى , نظامى جهانى مى سازد كه همگان مى توانند در پناه آن بى هيچ سختگيرى و تعصبى , زندگى آسوده و آزادى داشته باشند , و از جامعه ء اسلامى , جامعه ء گشوده ئى پديد مى آورد كه انسانها در آن به مهربانى و صلح و صفا در كنار هم زيست مى كنند .

بر اين مبنا , آيه ء مزبور حقيقت بزرگى را بيان مى كند و كسانى را كه به اسلام گرويده اند بدان دلگرم و راسخ مى سازد , آن حقيقت اين است كه هدايت , منحصرا در گرو عقيده ء اسلام است و تنها آن كسانى هدايت مى يابند كه از اين عقيده پيروى كنند و هر كه از آن سر برتابد برقاعده ء استوارى قرار ندارد و بدينجهت با همه ء گروههائى كه با وى در اصل ثابتى مشترك نيستند سر دشمنى و نزاع دارد :

فان امنوا بمثل ما امنتم به فقد اهتدوا و ان تولوا فانما هم فى شقاق ( پس اگر آنان نيز به آنچه شما ايمان آورده ايد بگروند , به يقين هدايت يافته اند و اگر روى برتابند بى گمان سر دشمنى دارند )

چنين سخنى و چنين گواهى مهمى از خداى بزرگ , دل مؤمن را از سربلندى و افتخار , لبريز مى سازد . . . فقط اوست كه بر راه راست گام مى زند و هر كه به عقيده ء او گردن ننهد دشمن حقيقت و خصم هدايت است , البته اين دشمنى ها به او صدمه ئى نمى زند و گزندى نمى رساند , او را از ناسازگارى و خصومت منكران حقيقت چه باك , كه خدا پشتيبان و ياور اوست و قدرت حق , حامى و نگاهدار او :

فسيكفيكهم الله و هو السميع العليم ( خدا تو را از گزند ايشان مصون خواهد داشت و او شنوا


248
و داناست )

وظيفه ء مؤمن همين است كه بر راه راست خود پايدار بماند و به حقيقتى كه مستقيما از پروردگارش باز يافته سرافراز باشد و نشانه ئى را كه خدا ياران و دوستانش را بدان مشخص و ممتاز ساخته , عزيز شمارد :

صبغه الله و من احسن من الله صبغه و نحن له عابدون ( اين رنگ آميزى خدا است و كيست كه رنگ آميزى اش بهتر از خدا است ؟ و ما عابدان اوئيم )

اين رنگى است كه خدا خواسته آخرين رسالت آسمانى را بدان بياميزد و براساس آن , هماهنگى عظيم انسانها , در سراسر آفاق جهان , دور از هر تعصب و كينه ورزى و بى اعتنا به همه ء اختلافات رنگى و خونى و نژادى , تحقق يابد .

اينجا در يكى از ويژگيهاى سبك بيان قرآن كه بسى پرمعنا است , كمى دقيق مى شويم : اولين جملات اين آيه تقرير گفته ء خداوند است([ : صبغه الله و من احسن من الله صبغه]( ولى جمله ء آخر از زبان مؤمنان است كه بى هيچ فاصله ئى به سخن خدا پيوسته شده است , و همه ء جملات به طور يكسان , آيه ء قرآن است و از جانب خدا . . . در اين گونه نظم كلام , نوعى بزرگداشت مؤمنان مراعات گشته و سخن آنان با گفته ء خداوندگارشان در يك رديف ذكر شده , گوئى قرآن خواسته رابطه ء ناگسستنى آنان با خدا و پيوند مستحكمشان را با اراده و خواست او , بدينوسيله آشكار سازد . و از اين قبيل در قرآن فراوان است و به گمان ما اينگونه سخن پردازى بسى پرمعنا و عميق مى نمايد .

استدلال خرد كننده ء قرآن به اوج قاطعيت خود مى رسد :

قل اتحاجوننا فى الله و هو ربنا و ربكم و لنا اعمالنا و لكم اعمالكم و نحن له مخلصون ( بگو : آيا درباره ء خدا با ما مجادله مى كنيد ؟ در حاليكه او پروردگار ما و شما است , اعمال ما براى ما است و اعمال شما براى شما , و ما مخلصان اوئيم )

مجادله در يگانگى و زمامدارى خدا بيمورد است , زيرا او هم پروردگار ما و هم پروردگار شما است , ما حساب اعمال خويش را باز مى دهيم و شما نيز بار اعمال


249
خويش را به دوش مى كشيد . . و ما يكسره و مخلصانه او را پذيرفته ايم و براى او شريكى نگرفته ايم و به كسى جز او اميد نبسته ايم . اين سخن , مشخص كننده ء جايگاه مسلمانان و نمايشگر عقيده آنان است و چيزى نيست كه درباره ء آن بتوان به جدال و بحث و لجاجت پرداخت .

به همين جهت , رشته ء كلام , هر چه زودتر از آن در مى گذرد و به نكته ئى ديگر كه جاى بحث و جدال است مى پردازد :

ام تقولون ان ابرهيم و اسمعيل و اسحق و يعقوب و الا سباط كانوا هودا او نصارى ( يا مى گوئيد كه ابراهيم و اسمعيل و اسحق و يعقوب و اسباط , يهودى يا نصرانى بوده اند ؟ )

اينان كه پيش از موسى و پيش از يهوديگرى و نصرانيت مى زيسته اند و خدا حقيقت آئين آنان را كه همان اسلام است بيان فرموده !

قل ءانتم اعلم ام الله ( بگو آيا شما داناتريد يا خدا ؟ )

اين پرسشى بى پاسخ است و لحن توبيخ آميز آن چنان است كه راه هر پاسخى را فرو مى بندد .

ديگر آنكه شما خود مى دانيد كه آنان پيش از يهوديگرى و نصرانيت مى زيسته اند , ميدانيد كه آنان پيرو آئين حنيف , آئينى كه شرك در آن راه ندارد , بوده اند , كتابهاى مقدس شما گواهان اين حقيقت اند كه در آخر زمان , پيامبرى به آئين حنيف , آئين ابراهيم , برانگيخته خواهد شد . . . . ولى اين شهادت را كتمان مى كنيد :

و من اظلم ممن كتم شهاده عنده من الله ( و ستمگارتر از - آنكس كه شهادت خدائى را كتمان كند كيست ؟ )

خداوند از شهادتى كه شما كتمانش مى كنيد و از جدالى كه براى فروپوشانيدن آن به راه افكنده ايد , آگاه است :

و ما الله بغافل عما تعملون ( و خدا از آنچه عمل مى كنيد غافل نيست )


250

و در اين هنگام كه رشته ء سخن به اوج اين استدلال كوبنده و قاطع مى رسد و قضاوت نهائى به طور صريح بيان مى شود و فاصله ء عميق ميان ابراهيم و اسمعيل و اسحق و يعقوب و اسباط با يهوديان همزمان پيامبر ( ص ) ثابت مى گردد , همان فرازى كه در پايان گزاره ء داستان ابراهيم و دودمان مسلمان وى آمده بود , تكرار مى شود :

تلك امه قد خلت لها ما كسبت و لكم ما كسبتم و لا تسئلون عما كانوا يعلمون

( اين امتى است كه در گذشته است , نصيب او همان است كه خود به بار آورده و نصيب شما همان است كه خود به بار آوريد , و شما مسئول كردار آنان نيستيد )

و در اين جمله , سخن آخر و قضاوت نهائى و قاطع در اين مورد اين ادعاهاى بزرگ و بى مغز , بازگو گشته است .


251
جزء دوم قرآن

سر آغاز اين جزء , نمايشگر كوشش بيشترى است در جهت آماده ساختن امت مسلمان براى كشيدن بار امانت بزرگ : درك و شناخت بينش اسلامى و بنياد جامعه ء جهانى بشر بر مبناى اين بينش . .

اگر چه در خلال سخن , گهگاه دشمنان كمر بسته ء اين امت - و پيشاپيش همه يهود - به جدال كشيده مى شوند و توطئه ها و كينه ورزى ها و خصومت هاى آنان با بينش اسلام و جامعه ء مسلمان , افشا مى گردد و توصيه ها و دستورهاى لازم براى روبرو شدن با مبارزه ء چندين گونه ء آنان و نيز براى برحذر داشتن مسلمين از لغزشگاههائى كه بنى اسرائيل را به سقوط كشانده , صادر مى گردد .

ولى مايه ء اصلى در اين بخش و تا آخر سوره , آراستن امت مسلمان به ويژگيهاى([ امت جانشين]( و بخشيدن شخصيتى مستقل به اوست , استقلالى كه در همه جاى وجود او نمايان است : در قبله اش , در مقرراتش كه مؤيد ديانت هاى پيشين و ناظر و حاكم بر آنهاست , در برنامه ء جامع و شامل و ممتازش . . و پيش از همه , در برداشت ويژه اش از هستى و زندگى و چگونگى ارتباط آن با خدا , و از هدف و مسئوليت زندگى و هر چه بر اين مسئوليت مترتب شود مانند : وظائف مربوط به جان , مال , احساس , رفتار , پاكبازى , فداكارى , آمادگى پذيرش رهبرى الهى يعنى قرآن , سنت , با تسليم و خشنودى و اطمينان و يقين .

از اينرو سخن از تغيير قبله به ميان مى آيد , با لحنى كه نشان مى دهد امت


252
مسلمان بايد امتى ميانه باشد , مردمش گواهان بشريت و پيامبرش گواه ايشان باشد و رهبرى و فرمانروائى جهان را به دست گيرند .

از آنان دعوت مى شود كه پايمردى و پايدارى كنند تا بتوانند وظائف اين رسالت سنگين را بر دوش گيرند و مسئوليت اداره و تربيت جهان را به پايان رسانند و گذشت ها و فداكاريهائى را كه لازمه ء اين راه دشوار است , با خشنودى و تسليم بپذيرند .

آنگاه پاره ئى از اصول بينش اسلامى , تبيين مى گردد : نيكى را در تقوى و عمل شايسته معرفى مى كند نه در روى كردن به مشرق و مغرب , و با اين بيان به جار و جنجال يهود - كه وسيله ئى بود براى مكتوم ساختن حقايق و مناقشه كردن در حقايق مسلم و روشن - پاسخ مى گويد . . . در اين بخش , مطالب مربوط به تغيير قبله و جرياناتى كه به دنبال آن پيش آمد , مشروحترين موضوعات را تشكيل مى دهد .

در پايان , به برخى از مقررات عملى و پاره ئى از شعائر تعبدى - كه دو عنصر اصيل در زندگى اجتماعى اين امت است - اشاره مى شود و به جامعه ء مسلمان , نظم مطلوبى كه با مسئوليت هاى دشوارش متناسب است , داده مى شود . مقررات قصاص , وصيت , روزه , پيكار در ماههاى حرام , و در مسجد الحرام , فريضه ء حج , حكم شراب و قمار , آئين خانواده از جمله ء مطالب اين بخش است كه در سلك عقيده به خدا و پيوند با او كشيده شده است . همچنين به تناسب گفتگو از جهاد با جان و مال , داستانى از بنى اسرائيل كه به دوران پس از موسى مربوط است يادآورى مى گردد .

اذ قالوا لنبى لهم ابعث لنا ملكا نقاتل فى سبيل الله ( به پيامبر خود گفتند : سردارى برگزين تا در راه خدا پيكار كنيم ) و در اين داستان , عبرت ها و درسهاى آموزنده و الهام بخشى است كه امت مسلمان , اين وارث رسالتها و تجربه ها , بايد از آن پند گيرد .

از بررسى اين جزء , به اضافه ء جزء قبل , صحنه ء پيكارى را كه قرآن در آن قدم نهاده و هدفى را كه در طرح ريزى جامعه ء اسلامى تعقيب مى كند , به طور كامل مى توان شناخت . در اين صحنه ء عظيم , از سوئى قرآن با دسيسه ها و فتنه ها و


253
بازيگرى ها , و با آشفتگى و فريب و دروغ , و با ناتوانى ها و نقطه ضعف ها و گمراهى هاى بشرى , به طور برابر روبرو است , و از سوئى هدف سازندگى و راهنمائى و ارائه ء جهان بينى اصيلى را كه مى تواند زير بناى زندگى امت جانشين و راهبر باشد , تعقيب مى كند .

معجزه ء قرآن در اينجا آشكار مى گردد كه رهنمائى ها و اصولى كه اين كتاب آسمانى براى پى ريزى نخستين جامعه ء اسلامى ارائه داده , عينا همان رهنمائى ها و اصولى است كه در هر زمان و مكان ديگر براى بناى جامعه ء اسلامى ضرور است . و صحنه ء پيكارى كه براى درگيرى با دشمنان جامعه ء نخستين , در آن گام نهاده عينا همان صحنه ئى است كه در هر زمان و مكان ديگر ممكن است در آن گام نهد . حتى دشمنان سنتى و ديرينى كه در آن روز , قرآن با ايشان و با دشمنى ها و دسيسه ها و فريب هايشان روبرو بود عينا همان هائى هستند كه امروز روياروى آن قرار گرفته اند . روش ها و نقشه هاى آنان نيز عينا همان است كه آن روز بود . . . گذشت زمان و دگرگونى شرائط فقط توانسته است صورت و شكل آن را تغيير دهد ولى حقيقت و طبيعت آن همان است كه آنروز بود . امت مسلمان براى مبارزه و پاسدارى موجوديت خود , امروز نيز به همان اصول و همان آموزشها نيازمند است , كما اينكه براى بدست آوردن ايدئولوژى صحيح و شناخت موضع خود در برابر جهان و در برابر انسانها , به آن نصوص و رهنمائى ها . در پرتو اين آموزشها و هدايت ها است كه اين امت مى تواند راه خود را به طور نمايان بازيابد و اين روشنى و روشن بينى را از هيچ منبع فرهنگى و آموزشى ديگر به دست نمى تواند آورد . قرآن براى هميشه كتاب آسمانى اين امت و داراى نقشى فعال در زندگى آنان باقى خواهد ماند , هميشه در راه صحيح زندگى راهبرى آنان را در اختيار خواهد داشت , محتواى آن هميشه نظامنامه و برنامه ء كامل و همه جانبه ء آنان به شمار خواهد آمد و راه زندگى و نظام اجتماعى و مقررات اصولى روابط بين المللى و روشهاى اخلاقى و عملى را به آنان خواهد آموخت . . . و اينست اعجاز . . .


254

سيقول السفهاء من الناس ما و لهم عن قبلتهم التى كانوا عليها قل لله المشرق و المغرب يهدى من يشاء الى صراط مستقيم ( 142 ) و كذلك جعلنكم امه وسطا لتكونوا شهداء على الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا و ما جعلنا القبله التى كنت عليها الا لنعلم من يتبع الرسول ممن ينقلب على عقبيه و ان كانت لكبيره الا على الذين هدى الله و ما كان الله ليضيع ايمنكم ان الله بالناس لرءوف رحيم ( 143 ) قد نرى تقلب وجهك فى السماء فلنولينك قبله ترضها فول وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره و ان الذين أوتوا الكتب ليعلمون انه الحق من ربهم و ما الله بغفل عما يعملون ( 144 ) و لئن اتيت الذين أوتوا الكتب بكل ءايه ما تبعوا قبلتك و ما أنت بتابع قبلتهم و ما بعضهم بتابع قبله بعض و لئن اتبعت أهواءهم من بعد ما جاءك من العلم انك اذا لمن الظلمين ( 145 )


255
الذين ءاتينهم الكتب يعرفونه كما يعرفون أبناءهم و ان فريقا منهم ليكتمون الحق و هم يعلمون ( 146 ) الحق من ربك فلا تكونن من الممترين ( 147 ) ولكل وجهه هوموليها فاستبقوا الخيرت اين ما تكونوا يأت بكم الله جميعا ان الله على كل شى ء قدير ( 148 ) و من حيث خرجت فول وجهك شطر المسجد الحرام و انه للحق من ربك و ما الله بغفل عما تعملون ( 149 ) و من حيث خرجت فول وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره لئلا يكون للناس عليكم حجه الا الذين ظلموا منهم فلا تخشوهم و اخشونى ولاتم نعمتى عليكم و لعلكم تهتدون ( 150 ) كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم ءايتنا و يزكيكم و يعلمكم الكتب و الحكمه و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون ( 151 ) فاذكرونى اذكركم و اشكروالى و لا تكفرون ( 152 )
256

گفتگو از حادثه ء تغيير قبله و قضايائى كه در اطراف آن به وقوع پيوست و دسيسه هائى كه بدين مناسبت از طرف يهود در صف مسلمانان انجام مى گرفت و ياوه هائى كه در اينمورد به وسيله ء آنان منتشر مى گشت و تدابيرى كه متقابلا از طرف سرچشمه ء وحى , براى خنثى كردن اثر اين سخنان در روح برخى از مسلمانان و به طور كلى در صف مسلمانان , اتخاذ مى شد . . . تقريبا تمامى مطالب اين درس را تشكيل مى دهد .

درباره ء تفصيل اين حادثه روايت قطعى و مسلمى نيست و در قرآن نيز از جزئيات اين ماجرا به تفصيل , سخن نرفته است . آياتى كه در اين درس به گزاره ء اين حادثه اختصاص يافته همين اندازه يادآور آن است كه قبله ء مسلمانان از بيت المقدس به كعبه برگشته است . و ميدانيم كه اين واقعه در مدينه , شانزده يا هفده ماه پس از هجرت به وقوع پيوسته است .

از مجموع روايات مربوط به اين واقعه به اجمال مى توان استنباط كرد كه مسلمانان در مكه از ابتداى واجب شدن نماز , به سمت كعبه روى مى كرده اند ( 1 )

1 - طبق روايتى ( نور الثقلين ج 1 ص 111 ) در مكه مسلمانان مأمور بوده اند در صورت امكان بيت المقدس و كعبه هر دو را در نماز قبله ء خود قرار دهند يعنى طورى بايستند كه در حال واحد هم به كعبه و هم به بيت المقدس متوجه باشند و اگر ممكن نشود , بيت المقدس قبله ء آنان باشد و طبق روايت ديگرى ( مجمع البيان ذيل آيه , روايت على بن ابراهيم ) قبله ء مسلمين از آغاز فقط بيت المقدس بوده و مسلمانان تا تاريخ تغيير قبله , هميشه موظف بوده اند رو به آن نماز بگزارند ( م ) .


257
( البته در اين مورد نص قرآنى وجود ندارد ) و پس از هجرت طبق فرمان خداوند , بيت المقدس را قبله ء نماز خود قرار مى داده اند ( اين فرمان نيز به گمان قوى در قرآن نيست ) تا اينكه بالاخره فرمان نهائى قرآن اعلام گشته كه([ : روى خود را به سمت مسجد الحرام بگردان و هر جا باشيد روى خود را به آن سوى بگردانيد]( و دستور قبلى را نسخ كرده است .

به هر حال , قبله قرار دادن بيت المقدس - كه قبله ء يهود و نصارى نيز بوده - موجب شده بود كه يهوديان اين را دستاويزى براى امتناع از پذيرش اسلام قرار دهند . آنان همه جا مى گفتند كه روى كردن محمد و پيروانش در حال نماز به قبله ء يهود دليل آن است كه دين يهود , آئين حق و قبله ء ايشان قبله ء واقعى است و فقط آنان در دين خدا اصيلند پس سزاوار است كه محمد و پيروانش به عقيده ء آنان بگروند نه اينكه آنان را به پذيرش اسلام دعوت كنند !

از سوى ديگر , بر مسلمانان عرب كه از دوران جاهليت همواره([ بيت الله]( را بزرگ مى داشته و آن را كعبه و قبله ء خود مى دانستند , بسى گران مى آمد كه اكنون به جاى آن به بيت المقدس روى كنند و دشوارى اين حكم آنگاه بيشتر مى شد كه تفاخر يهود و استدلال عوامفريب آنان را نيز مى شنيدند .

پيامبر - صلى الله عليه و آله - سر به آسمان بر مى داشت و بى آنكه به زبان چيزى بگويد , در دل عرض نياز مى كرد و راهنمائى و تعليم خدا را انتظار مى برد . .

عاقبت , دستور رضايتبخش و دلخواه ضمن آيه ئى نازل گشت([ : گردش روى تو را به سمت آسمان مى بينيم و تو را به قبله ئى كه از آن خشنود باشى بگردانيم , روى خود را به سمت مسجد الحرام بگردان و هر جا باشيد روى خود سوى آن كنيد]( .

روايات مى گويند : اين واقعه در ماه شانزدهم يا هفدهم از هجرت بود و مسلمانان در هنگامى اين حكم را شنيدند كه نماز مى گزاردند , در همان حال , روهاى خود را به سوى مسجد الحرام گردانيدند و رو به سمت قبله ء جديد , نماز را به پايان بردند .


258

دستگاههاى تبليغاتى يهود به كار افتاد . . . روى گردانيدن پيامبر و مسلمانان از قبله ء ايشان و كند شدن آن حربه ء تبليغاتى مؤثر , بر آنان دشوار بود . از اينرو براى افشاندن بذر ترديد در دل مسلمانان و به شك انداختن ساده دلان درباره ء مقام رهبرى و اساس عقيده ء دينى , به تكاپو افتادند و وسوسه انگيزى خود را آغاز كردند , به مسلمانان مى گفتند : اگر روى كردن به بيت المقدس درست نيست پس همه ء نمازهائى كه در گذشته به آن سمت گزارده ايد باطل و بى اجر بوده است و اگر بيت المقدس قبله ء واقعى و روى كردن به سوى آن درست است پس تغيير جهت كنونى كارى بيهوده و نمازهاى آينده ء شما باطل است . . . و به هر تقدير , نسخ و دگرگون كردن مقررات و آيات نمى تواند از طرف خدا باشد و اين دليل آن است كه وحى و الهام خدا بر محمد نازل نمى گردد !

اهميت و شدت تأثير اين حمله ء تبليغاتى در نفوس گروهى از مسلمانان و در صف پيوسته ء مسلمين هنگامى آشكار مى گردد كه تمامى آياتى را كه در اين مورد نازل گشته - و دو درس كامل از جزء نخست بدان اختصاص يافت . يعنى از آيه ء : ([ ما ننسخ من آيه او ننسها]( . . . و همچنين آيات مورد بحث كنونى را مورد ملاحظه و دقت قرار دهيم و تأكيدها و توضيح ها و اعلام خطرهائى را كه در اين آيات آمده و ما مشروحا درباره ء آن سخن خواهيم گفت - بررسى كنيم .

اكنون فقط گفتار كوتاهى در حكمت تغيير قبله و مقرر ساختن قبله ء مخصوصى براى مسلمانان , ايراد مى كنيم چرا كه اين موضوع در تاريخ جامعه ء اسلامى , حادثه ء مهمى محسوب مى گشته و آثار نمايانى داشته است .

تغيير قبله - در نوبت اول - از كعبه به مسجد اقصى ( 1 ) ( در بيت المقدس ) متضمن راز حكمت آموز مهمى بود كه يكى از آيات همين درس بدان اشاره مى كند :

1 - اگر منظور اين است كه مسلمانان در آغاز تشريع نماز , چندى رو به كعبه نماز مى خوانده اند , اين گفته سخنى بى دليل است , بلكه با دو روايتى كه در پاورقى ص 260 بدان اشاره شد مخالف مى باشد ( م ) .


259
([ قبله ئى را كه پيش از اين بر آن بودى قرار نداديم مگر تا آنكه را پيروى پيغمبر مى كند از دنباله روان جاهليت , ممتاز سازيم]( . . . عرب در دوران جاهليت , بيت الحرام را بزرگ مى داشت و آن را نشانه ء عظمت قومى و نژادى خود مى شمرد . اسلام از آنرو كه مى خواست دلها را يكسره زير فرمان خدا درآورد و پيوستگى آن را از هر چه جز خدا بگسلد و هر انگيزه ئى را كه به خدا و دين خدا - آن آئين مجرد از زمان و مكان و نژاد - ارتباط نمى يابد , از پيروان خود باز گيرد , به مسلمانان فرمان داد كه روى از بيت الحرام بگردانند و براى مدت معينى بيت المقدس را قبله ء آنان قرار داد تا دلهاى آنان بكلى از ته نشست هاى جاهلى پيراسته شود و از هر تعلقى كه مربوط به دوران جاهليت است وارهد و آنانكه بى هيچ شائبه و با اطمينان و رضا و تسليم , پيروى رسول را برگزيده اند از آنانكه هنوز دل در گرو انگيزه هاى جاهلى دارند و در زنجير تعلقات نژادى و قومى و جغرافيائى و تاريخى يا هر نوع علقه ء نهانى و نامحسوس اسيرند , ممتاز و مشخص گردند .

وقتى مسلمانان در برابر اين حكم , سر تسليم فرود آوردند و به قبله ئى كه پيامبر دستور مى داد , روى كردند و از سوى ديگر , يهوديان اين وضع را همچون حجتى بر حقانيت آئين خويش مورد استفاده قرار دادند , فرمان مطاع خداوند به تغيير قبله صادر شد و همراه آن حقيقت ديگرى نيز در همين زمينه به آنان گوشزد گشت تا موجب استحكام روحيه ء آنان گردد و آن حقيقت درباره ء اسلام بود , بدينقرار كه : ابراهيم و اسمعيل بنيان اين خانه را بدانمنظور نهادند كه خانه ئى مخصوص خدا باشد و امت اسلام , امتى كه پيدايشش مظهر اجابت دعاى ابراهيم است , وارث آن گردد . . . چنانكه در يكى از درسهاى گذشته ذيل آيه ء([ : و اذا بتلى ابرهيم , ربه بكلمات . ]( . . گذشت .

مطالب آيات پيشين - يعنى سخن از پى ريزى و آبادگرى و ديگر فرازهاى مربوط به مسجد الحرام و همچنين جدالهائى كه با اهل كتاب و مشركان درباره ء ابراهيم و پسرانش و آئينش و قبله اش و پيمانش و وصيتش قبلا گذشت - بهترين زمينه


260
را براى پيش كشيدن ماجراى تغيير قبله ( از مسجد الاقصى به مسجد الحرام ) فراهم مى سازد . چه , تبديل قبله ء مسلمين به مسجد الحرام - كه ابراهيم و اسمعيل آن را بنيان كرده و در حين بناى آن , پيدايش امت مسلمان را از خدا درخواست نموده اند - طبيعى ترين نتيجه ء وراثت اين امت از ابراهيم است , قبله ء جديد يك نوع جهت گيرى محسوس است كه با جهت گيرى فكرى و عاطفى آنان - كه معلول اين پيشينه ء تاريخى است - هماهنگ و همپا است .

خداوند با ابراهيم شرط كرد كه تسليم او باشد . . . و او همين پيمان را با فرزندان خود بست و پس از او يكى از فرزندانش , يعقوب نيز ( كه همان اسرائيل است ) آن را با پسران خود در ميان گذارد . . . و ابراهيم از جانب خدا دريافت كه ميراث فرمان و پيمان خدا و فضل و لطف او به ستمگران نخواهد رسيد .

خداوند به ابراهيم و اسمعيل فرمان داد كه خانه ء او را بپا سازند , پس اين خانه ميراث آنهاست كه براى وارثان پيمان و توصيه ء خدا بجا گذارده اند . . . و امت مسلمان يگانه وارث پيمان خدا و فضل و لطف الهى است , در اينصورت بسى طبيعى است كه اين امت , خانه ء خدا را نيز به ارث برد و قبله ء خويش سازد .

اگر مسلمانان مدت كوتاهى به مسجد الاقصى - قبله ء يهود و نصارى - روى كرده اند مسلما حكمت خاصى در ميان بوده ( در خلال آيات به حكمت آن اشاره شده و ما آن را توضيح داديم ) و اكنون كه خداوند اراده فرموده ميراث ابراهيم را به امت مسلمان بسپارد و اهل كتاب از اينكه به آئين ابراهيم يعنى اسلام بگروند و در اين وراثت شريك گردند , امتناع مى ورزند , تغيير قبله كارى است كه در وقت مناسب خود انجام مى گيرد , قبله ء مسلمين به نخستين خانه ء خداوند كه به دست ابراهيم بنا گشته تبديل مى يابد و همه ء ابعاد آن وراثت , چه در حس و چه در ادراك , چه در آئين و چه در قبله و چه در لطف و فضل خدا , به آنان انتقال مى يابد .

متمايز و مشخص بودن مسلمانان در بينش و اعتقاد و هم در قبله و نيايش , امرى ضرورى است . ممكن است در مورد قبله و شعائرى كه به عبادت و نيايش مربوط است


261
اين ضرورت , كاملا روشن نباشد لذا نگرشى به ارزش شكل عبادت لازم است :

اگر كسى شكل عبادت را جدا از آثار و لوازم آن و بى توجه به طبيعت روان بشر و اثر پذيرى هايش مورد نظر قرار دهد شايد پايبندى به شكل خاصى از عبادت را نوعى تعصب خشك و يا نمونه ئى از سر سپردگى به ظواهر بپندارد . ولى با نگاهى وسيعتر و ادراكى با عمق سرشت انسان آشناتر , حقيقت ديگرى كشف مى گردد كه حائز اهميت فراوان است .

انسان , به حكم آنكه از پيكرى نمايان و روانى پنهان تشكيل شده , فطرتا متمايل است كه براى ابراز مدركات درونى خويش , از شكلهاى آشكار استفاده كند و محتواى درون خود را در يك واقعيت عينى جلوه گر سازد . تنها در اينصورت است كه دريافت ها و مدركات آدمى در درون وى كاملا پا مى گيرد و در قلمرو و روح او و حواس ظاهرى او بطور برابر , گسترش مى يابد و در اين هنگام است كه ادراك آدمى سكون و آرامش مى يابد و عقده ء شعورى او گشوده مى گردد و ميان درون و برون خويش احساس هماهنگى كامل مى كند و پاسخ مطبوع و دلخواهى به هر دو نوع گرايش و ضمير خويش , يعنى گرايش به اسرار و مجهولات و هم در عين حال , گرايش به نمودها شكلها , دريافت مى دارد .

اسلام , كليه ء نمودارهاى عبادت و نيايش را بر اين شالوده ء فطرى و طبيعى بنا نهاده است . لذا در اين آئين , عبادت فقط با قصد و توجه روانى قابل انجام نيست , بلكه اين توجه بايد در شكلى و قالبى خاص مانند : ايستادن , رو به قبله كردن , تكبير گفتن , قرائت , ركوع و سجود - در نماز - يا احرام بستن از نقطه ء معينى , پوشيدن لباس ويژه ئى , حركت و تلاشى , دعائى و لبيكى و قربانى و سرتراشيدنى - در حج - يا نيت و امساك از خوردن و آشاميدن و آميزش با زنان - در روزه - و همينطور در عبادات ديگر انجام گيرد . پس در هر عبادتى , حركتى است و در هر حركتى , امكان عبادتى . و بدين صورت است كه ميان ظاهر و باطن وجود انسان و ميان همه ء انرژيهاى او هماهنگى كاملى هست و سراپاى وجود او به شكلى متناسب با بينش اسلامى ,


262
به خواست فطرت , پاسخگو است .

تمايل فطرى بشر به انتخاب شكل و نمونه ئى حسى براى نيروهاى پنهان , يگانه عاملى است كه گرايش هاى انحرافى و شرك آميز را در اعتقاد به بتها و خدايان ساختگى موجب شده است , بر اثر همين انگيزه بوده است كه گروه بزرگى از انسانها چون از يافتن مظهر محسوس و متناسبى براى نيروهاى نهان , عاجز مانده اند , عظيم ترين نيروى هستى را با سمبول هاى حسى و قابل لمس از جنس سنگ يا چوب يا ستارگان و خورشيد و ماه يا حيوانات و پرندگان و ديگر اشياء , مشخص ساخته اند . اسلام , اين خواست فطرت را با شكلها و قالب هاى معينى كه براى عبادات در نظر گرفته , پاسخ مى گويد و در عين حال , ذات خداوند را از هرگونه ادراك حسى و از اينكه در جهت و مكانى قرار گيرد منزه دانسته است . وقتى مسلمان با تمام روح خود به خدا روى مى آورد با جسم و پيكر خود نيز به قبله ئى رو مى كند و بدينصورت ميان نيروها و ابعاد وجود او وحدت و هماهنگى كاملى در توجه به خداوند , پديد مى آيد .

مكانى كه مسلمان در نماز و عبادت بدان روى مى كند بايد مشخص و اختصاصى باشد تا بتواند اختصاصى بودن بينش و عقيده و جهتگيرى او را نمايش دهد . پس اختصاصى بودن قبله , يك نوع برآورده ساختن احساس تمايز و جدائى فكرى است , همچنانكه از سوئى موجب اين احساس نيز هست .

از همينجاست كه شباهت رسانيدن مسلمان در لباس و رفتار و ديگر ويژگيهاى ظاهرى , به غير مسلمان ممنوع گشته است زيرا اين ويژگيها عموما نمايشگر نوع ادراك و احساس اند . اين را نبايد تعصب يا ظاهر گرائى به شمار آورد , اين نگرشى عميقتر به ماوراى ظواهر است و معلول به حساب آوردن انگيزه هائى كه در پشت اين ظواهر مستور است . . . و همين انگيزه هاست كه جدائى و دورى دو ملت يا دو فلسفه يا دو بينش يا دو وجدان يا دو اخلاق يا دو نوع جهتگيرى را موجب مى گردد .

از پيامبر خدا روايت است كه فرمود([ : يهود و نصارى موى صورت خود را رنگ


263
نمى كنند , با آنان در اينكار مخالفت كنيد]( .

وقتى آن حضرت بر جمعى درآمد , همه به پا خاستند , فرمود([ : مانند عجمان كه به احترام يكديگر به پا مى خيزند , براى من بر مخيزيد]( بار ديگرى فرمود([ : همچون مسيحيان كه درباره ء عيسى به مبالغه سخن گفتند , در مدح من سخنان مبالغه آميز مگوئيد , من بنده ئى هستم , درباره ء من بگوئيد : بنده و پيامبر خدا]( .

نهى از شباهت رسانيدن به بيگانگان چه در نمودارهائى از قبيل لباس و چه در حركات و روشها و گفتار و رسوم , روح اين گفته هاى نبوى است , چرا كه در باطن اين همه , شعور و احساس آدمى قرار دارد كه مايه ء تمايز دو بينش يا دو مسلك يا دو نشانه ء مشخص كننده ء اجتماع , مى شود .

از جانبى ديگر , اين گفته ها هشدارى است به مسلمانان كه جز از خدا و آئين خدائى - كه پياده كردنش رسالت اين امت است - فرمانى و برنامه ئى نگيرند و در برابر هيچ گروهى و پيروان هيچ مكتبى از درون شكست نخورند , چرا كه شكست خوردگى درونى و روحى در برابر هر گروهى يا هر جامعه ئى مقدمه ء حتمى پذيرش فكر و فرهنگ آن گروه و آن جامعه است در حاليكه جامعه ء اسلامى اساسا براى رهبرى بشريت پديد آمده و مى بايد فكر و فرهنگ و سنت را از همان مصدرى كه منشور رهبرى را به نام او رقم زده , تلقى كند و نه از هيچ مصدر ديگر . جامعه ء برتر و امت ميانه و نيكترين گروهى كه به سود بشريت پديد آمده , جامعه ء اسلامى است و چنين جامعه ئى جهان بينى و عقيده و آئين و سنت و نظام خود را از كجا بايد تلقى كند ؟ اگر نه از خدا پس از فرو دستانى كه او خود براى دستگيرى آنان برانگيخته شده است ؟ !

اسلام براى بشريت , بلندترين افق فكر و استوارترين آئين زندگى را تضمين كرده و همه ء بشريت را به آن فكر و آن آئين فرا مى خواند . نمى توان اين را تعصب دانست كه اسلام , بشريت را به وحدتى برمبناى اصول و برنامه هاى اسلامى و در زير پرچم اسلام , دعوت مى كند , آن مكتب و مرامى كه بشريت را به گرد آمدن


264
در زير لواى خداپرستى و پذيرش مترقى ترين بينش ها و پيشرفته ترين سيستم هاى اجتماعى فرا مى خواند و اتحادى را كه به بهاى جدائى از راه خدا و سقوط در پرتگاه جاهليت , به دست آيد نمى پذيرد , متعصب نيست و اگر تو اين دعوت كريمانه را تعصب مى نامى , باشد ولى تعصبى است براى حقيقت و نيكى و صلاح . .

مسلمانان كه به قبله ئى جدا از قبله ء ديگران رو مى كنند , لازم است معناى اين رو كردن را بفهمند . قبله فقط به معنى جهت و مكانى كه در نماز بايد بدان رو آورد , نيست , مكان و جهت خاص , فقط يك رمز است , رمز استقلال و تمايز در بينش , در شخصيت , در هدف , در دلبستگى ها و در موجوديت . . .

امت مسلمان امروز در محاصره ء انواع تفكرات جاهلى كه جهان را انباشته , و انواع هدفهاى جاهلى كه مردم جهان را مجذوب خود ساخته , و انواع دلبستگى هاى جاهلى كه آدميان را مشغول داشته , و انواع رأيتهاى جاهلى كه بر سر انسانها برافراشته شده , قرار دارد و بايد شخصيت خود را كاملا مشخص و متمايز كند , بايد بينش خود را در زمينه ء هستى و زندگى آنچنان كه با بينش هاى جاهلى نياميزد , هدف ها و دلبستگى هائى را كه با آن جهان بينى متناسب باشد , پرچمى را كه فقط نام خداى يكتا بر آن نقش گشته باشد , مشخص و معين سازد . و نشان دهد كه امت ميانه و بهترين امتى است كه خدا براى كشيدن بار امانت و ميراث عقيده , به سود بشريت برانگيخته است .

ايدئولوژى اسلام , برنامه ء كامل زندگى است و همين برنامه است كه امت جانشين و وارث عقيده را , امتى را كه گواه مردم و مسئول راهبرى كردن آنان به خدا است , مشخص مى كند . . . و اگر اين برنامه در زندگى او جامه ء تحقق بپوشد و پياده شود آنوقت است كه اين امت در شخصيت و موجوديتش و در هدف ها و دلبستگى هايش و در پرچم و علامتش تشخص و تمايز لازم را خواهد يافت و آنوقت است كه به رتبه ء فرمانروائى و رهبرى ئى كه براى آن آفريده و بر مردم برانگيخته شده , خواهد رسيد . و اگر اين برنامه از زندگى او جدا بماند امتى ناشناس و گمنام و بى شخصيت


265
است اگر چه با هزاران بلندگوى تبليغاتى و پرچم ظاهرا اسلامى مجهز گشته و هزار گونه آرايش و پيرايه ء ظاهرى به خويش بسته باشد .

حال پس از اين گفتار كه به مناسبت تغيير قبله ذكر شد , مى پردازيم به بررسى تفصيلى آيات :

سيقول السفهاء من الناس ما وليهم عن قبلتهم التى كانوا عليها قل لله المشرق و المغرب يهدى من يشاء الى صراط مستقيم و كذلك جعلناكم امه وسطا لتكونوا شهداء على الناس ويكون الرسول عليكم شهيدا و ما جعلنا القبله التى كنت عليها الا لنعلم من يتبع الرسول ممن ينقلب على عقبيه و ان كانت لكبيره الا على الذين هدى الله و ما كان الله ليضيع ايمانكم ان الله بالناس لرؤف رحيم

( سفيهان خواهند گفت : چه چيز مسلمانان را از قبله ئى كه بر آن بودند بگردانيد ؟ بگو : مشرق و مغرب از آن خدا است , هر كه را خواهد به راه راست هدايت كند . بدينگونه شما را امتى ميانه قرار داديم تا بر مردم گواه باشيد و پيامبر بر شما گواه باشد , قبله ئى را كه بر آن بودى از اين جهت معين كرده بوديم كه پيروان پيامبر از دنباله روان جاهليت ممتاز شوند , اگر چه اين جز بر كسانى كه خدا هدايت كرده , بسى بزرگ بود , خدا هرگز ايمان شما را تباه نمى كرد همانا خدا به مردمان مهربان و رحيم است )

از سياق آيه و همچنين بقرينه ء حوادثى كه در مدينه روى داده , معلوم مى شود كه مقصود از([ سفيهان]( يهوديانند , چه آنان بودند كه بر اثر تغيير قبله آن جار و جنجال تبليغاتى را به راه انداختند و اين پرسش را بر زبانها افكندند كه : چه چيز , مسلمانان را از قبله ئى كه بر آن بودند ( يعنى مسجد اقصى ) بگردانيد ؟

روايت است كه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - در آغاز ورود به مدينه بر خاندان پدران مادرى اش ( و طبق روايتى : دائى هايش ) كه از انصار بودند وارد گشت و شانزده يا هفده ماه رو به بيت المقدس نماز گزارد , و بسى مايل بود كه قبله اش به سمت كعبه باشد . . اول نمازى كه ( به سوى كعبه ) گزارد نماز عصر بود و گروهى با او بودند , يكى از آنان بيرون آمد و گذارش به مسجدى افتاد كه مردمى در آن به ركوع بودند , گفت : خدا را گواه مى گيرم كه با رسولخدا رو به كعبه نماز كرديم , پس آن نمازگزاران


266
نيز به سمت كعبه برگشتند . يهوديان از اينكه پيامبر به بيت المقدس نماز مى كرد بسيار خورسند بودند از آنرو چون مسلمانان به سوى كعبه برگشتند اين را زشت شمردند , بدين مناسبت آيه نازل شد([ : گردش روى تو را به آسمان مى بينيم . . ]( پس سفيهان يعنى يهوديان گفتند : چه چيز آنان را از قبله ئى كه بر آن بودند برگردانيد ؟ . .

خواهيم ديد كه چاره جوئى قرآن در برابر اين پرسش اعتراض آميز و اين جار و جنجال , خود نمايشگر آن است كه تأثيرات اين حمله ء تبليغاتى در نفوس بعضى از مسلمانان و مجموعا در صف پيروان اسلام , مهم و قابل ملاحظه بوده است .

لحن كلام در اين آيه :

سيقول السفهاء من الناس ماوليهم عن قبلتهم التى كانوا عليها ( سفيهان خواهند گفت : چه چيز مسلمانان را از قبله ئى كه بر آن بودند بگردانيد ؟ )

نشان مى دهد كه اين بيان , يا زمينه چينى براى اعلام حكم تغيير قبله - كه در فراز بعدى آمده - و ضمنا پيشگيرى از ياوه گوئيها و پرسش هاى اعتراض آميزى است كه خداوند مى دانسته سفيهان بدان تشبث خواهند كرد , و يا خود پاسخى به آن ياوه ها و پرسش ها و قهرا از لحاظ زمان , بعد از آنها است . چنانكه مفاد روايت نيز همين بود - و در صورت دوم , انتخاب اين لحن بيان ( كه خبر از آينده مى دهد ) براى آن است كه بفهماند نقشه ء تبليغاتى آنان از پيش براى خداوند معلوم و مورد انتظار , و پاسخ آن نيز مهيا بوده است . و اين شيوه ء مؤثرترى است براى رد سخنان باطل .

سپس به ترميم اثرات سوء اين تبليغات مى پردازد و پيامبر را براى رد وسوسه هاى آنان مجهز مى سازد و حقيقت را در اين مورد به طور كامل آشكار مى كند و در عين حال به بينش كلى اسلامى نيز اشاره مى نمايد :

قل لله المشرق و المغرب يهدى من يشاء الى صراط مستقيم ( بگو : مشرق و مغرب از آن خدا است , هر كه را خواهد به راه راست هدايت كند


267
(

مشرق از آن خدا است و مغرب نيز . پس هر كه به هر سو رو كند رو به خدا كرده است . جهت ها و مكان ها هيچيك ذاتا داراى برترى و امتياز نيستند , اين گزينش خدا است كه به نقطه ء خاصى برترى و ويژگى مى بخشد . . . و خدا هر كه را بخواهد به راه راست , رهنمون مى شود , پس اگر براى بندگانش جهتى و قبله ئى انتخاب كند , صحيح و برگزيده همان است و فقط از راه آن به خدا مى توانند رسيد .

با اين بيان , نخست , بينش صحيح را درباره ء مكان ها و جهت ها و ديگر , منبع شايسته ئى را كه بشر بايد رهنمونى هاى زندگى را از آن دريافت كند و بالاخره , حقيقتى را كه بشر همواره بايد معيار جهتگيرى هاى خود قرار دهد و هميشه رو بدان داشته باشد - يعنى خدا - مشخص مى سازد .

سپس از واقعيت مهمى كه امت اسلامى حائز آن است و از وظيفه ء حساس و خطيرى كه در اين جهان بدو محول است و از جايگاه رفيع و نقش مؤثرى كه در زندگى انسانها دارا است , سخن مى گويد و اين همه مستلزم آن است كه اين امت , قبله ئى مخصوص و شخصيتى مستقل داشته باشد و بجز از خدا - كه وى را بر چنين جايگاهى و امانتدار چنين وظيفه ئى خواسته - از هيچكس و هيچ جا الهام و دستورى نگيرد :

و كذلك جعلناكم امه وسطا لتكونوا شهداء على الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا ( و بدينگونه شما را امتى ميانه قرار داديم تا بر مردم گواه باشيد و پيامبر بر شما گواه باشد )

اين امت ميانه ئى است كه بر همه ء انسانها نظارت مى كند و ميان آنان عدل و قسط برقرار مى سازد و براى آنان معيارها و ارزشهائى را معتبر مى سازد و نظر خود را همچون تنها مرجع قابل اعتماد به آنان ارائه مى دهد , ارزش ها و دريافت ها و سنت ها و شعارهاى آنان را بررسى و ارزيابى مى كند و درباره ء آن , قضاوت واقع بينانه ء خويش را صادر مى نمايد , بعضى را تصويب و برخى را رد مى كند و درباره ء آن , قضاوت واقع بينانه ء خويش را صادر مى نمايد , بعضى را تصويب و برخى را رد مى كند نه اينكه دريافت ها و ارزشها و سنت هاى خود را از آنان تلقى كند , زيرا او ناظر و گواه كار انسانها و مرجع حكم عادلانه براى آنان است . در همان حال كه او بدينگونه در كار


268
جوامع انسانى نظارت مى كند , پيامبر , ناظر و گواه كار اوست , معيارها و ارزشهاى فردى و اجتماعى و برنامه ها و سنت هاى او را تعيين مى كند و كردار و اعمال او را بررسى و ارزيابى مى نمايد و درباره ء آن نظر مى دهد . . . بدينصورت حدود شخصيت و رسالت امت مسلمان آشكار مى گردد و اين امت با موقع خويش و نقش مهمى كه به عهده ء او گذارده شده , آشنا مى شود , رسالت خويش را بطور شايسته در مى يابد و خود را براى ايفاى آن به طور كامل آماده مى سازد .

آيه را از ديدگاه ديگرى بررسى كنيم :

امت اسلام , امت ميانه است , به همه ء مفاهيمى كه قاموس عرب , براى اين كلمه ( ميانه ‌ وسط ) مى شناسد : نيكوئى و برترى , اعتدال و ميانه روى , ميان بودن به معناى حسى و مادى . . .

در جهان بينى و عقيده , ميانه است , بينشش نه آنچنان تجريدى غلو آميز است و نه آنچنان مادى افراط آميز , بلكه پيرو تركيب فطرى آدمى است : روحى در پيكرى , يا پيكرى حامل روحى . . . و اين موجود دوگانه و دو قطبى را از هر توشه ئى به طور شايسته , برخوردار مى شناسد و براى پيشرفت و تكامل حيات , همچنانكه براى حفظ و ادامه اش , تلاش مى كند و همه ء نيروها را در عالم شوق ها و انگيزه ها , بى افراط و تفريط و با تعادل و هماهنگى , آزاد مى سازد .

در تفكر و ادراك , ميانه است . . . بر آنچه آموخته و دانسته , جمود نمى ورزد و دريچه هاى تجربه و شناسائى را به روى خويش نمى بندد , در پى هر صدائى نيز به راه نمى افتد و بوزينه وار به تقليد اين و آن نمى پردازد . اصول فكرى و عملى خود را محافظت مى كند و بدان پايبند مى ماند ولى هميشه چشم براه محصولات فكر و تجربه نيز هست . . . و شعار دائمى اش اينست كه : حقيقت , گمشده ء مؤمن است هرجا بيابدش با آگاهى و عزم راسخ , آن را مى گيرد .

در اداره و ايجاد نظم , ميانه است . . . زندگى را يكسره به اخلاق و وجدان نمى سپرد و همه به مقررات خشك نيز واگذار نمى كند . بلكه از يكسو با راهنمائى و اندرز گوئى


269
و تمرين , وجدان اخلاقى را تعالى و اهتزاز مى دهد و از سوى ديگر با قانونگذارى و نيروى اجرائى , نظم و انضباط جامعه را تضمين مى كند و از اين هر دو بطور برابر بهره مى گيرد . . . نه يكسره مردم را به تازيانه ء قدرت مى سپرد و نه يكباره به انتظار فرمان وجدان مى نشاند بلكه آميخته ئى از اين دو را به كار مى گيرد .

در روابط فرد و اجتماع , ميانه است . . . موجوديت و شخصيت فرد را نديده نمى گيرد و شخصيت او را در شخصيت جمع يا دولت , هضم نمى كند , ولى او را با روحيه ء فردگرا و خودبين كه جز به مصالح خود نينديشد , نيز آزاد نمى گذارد . . . هرگونه انگيزه و انرژى تحركزا و رشد دهنده را و هرگونه ويژگى و خصلتى را كه تشكيل دهنده ء شخصيت و موجوديت فرد است , آزادى مى دهد , هر جا كه اين ويژگيها راه طغيان و افراط بپيمايند , آن را مهار مى كند , در وجود فرد عوامل تشويق كننده به خدمت جمع را , به كار مى گمارد , مقرراتى كه فرد را در خدمت جمع به كار گيرد , وضع مى كند , و متقابلا با مقررات ديگرى , جمع را عهده دار اداره ء فرد مى سازد .

در جايگاه جغرافيائى , ميانه است . . . ميانگاه آبادى زمين , مقر و مولد اوست و هم اكنون نيز ملتها و سرزمينهائى كه يكپارچه در اختيار اسلام قرار گرفته اند در ميانه ء زمين و در وسط شرق و غرب و شمال و جنوب قرار دارند . با اين موقعيت , امكان نظارت بر همه ء جهان و جهانيان و فشاندن بذر فكر و معرفت خويش به سراسر عالم , در اختيار اوست . از طرفى گذرگاه جبرى همه ء محصولات طبيعت و انديشه كه ميان چهار گوشه ء جهان در تبادل است , نيز مى باشد و نبض و اختيار اين مبادلات را مى تواند به دست داشته باشد .

و بالاخره , در نوار تاريخ نيز ميانه است . . . پيش از او دوران طفوليت بشر پايان گرفته و در روزگار او دوران رشد فكرى آغاز شده است و او در ميانه ء اين دو عهد , پندارها و خرافات دوره ء كودكى را از مغز بشريت مى شويد و از فريفتگى به عقل و هوس هر دو , بازش مى دارد و ميراث روحى رسالت هاى پيشين را با ذخيره ء خرد و انديشه ء انسانى پيوند مى زند و انسانها را در راهى كه پرداخته و ساخته ء اين هر


270
دو است , به پيش مى برد . . .

امروز يگانه چيزى كه اين امت را از پايگاه بلند خدا داده اش تهيدست ساخته , روگردانى او از آئين و مسلك خدائى و روى آوردن به مسلكها و آئين هاى ديگر است و رنگ آميز شدن به چندين رنگ . . و همه بشرى و نه خدائى . . .

امتى با اين رسالت و اين نقش مهم , مى سزد كه تكاليف سنگين بر دوش كشد و قربانيهاى فراوان تحمل كند , اين لازمه ء رهبرى و فرماندهى است . بايد به بوته ء ابتلا و امتحان درافتد تا خلوص و تجردش بيشتر شود و آمادگى اش براى اطاعت بى قيد و شرط از مقام فرماندهى برتر - يعنى خداوند - افزونتر گردد .

اكنون به مناسبت تغيير قبله ء پيشين , حكمت تشريع آن قبله را بيان مى كند :

و ما جعلنا القبله التى كنت عليها الا لنعلم من يتبع الرسول ممن ينقلب على عقبيه ( قبله ئى را كه بر آن بودى از آن جهت معين كرده بوديم كه پيروان پيامبر از دنباله روان جاهليت ممتاز شوند )

از اين آيه , برنامه ء تربيتى الهى براى اين امت نوبنياد - كه مى بايد وارث عقيده و سرپرست زمين باشد - آشكار مى گردد . برنامه آن است كه اين امت يكسره در اختيار خدا قرار گيرد و از همه ء ته نشست ها و پيوندهاى جاهلى پيراسته شود , از همه ء نشانه هاى قديمى و دلبستگى هاى پنهانى اش مجرد گردد , هر نمودار و شعار و علامت جاهلى را به دور افكند , فقط شعار و علامت اسلام را محترم شمارد و فقط از آن منبع و سرچشمه ء واحد الهام گيرد .

و چون رو كردن به كعبه در نظر اعراب , از صورت يك شعار خالص عقيده ء توحيد , خارج گشته و جنبه هاى ديگرى به خود گرفته بود و توحيد ابراهيمى به شدت با شرك و عصبيت هاى نژادى در آميخته بود و خانه ء كعبه([ خانه ء مقدس عرب]( شمرده مى شد و . . . اراده ء خدا بر آن بود كه آن نقطه([ خانه ء مقدس خدا]( باشد و پيراسته از هر پيرايه و شعار ديگر , لذا براى دوران محدودى روى مسلمانان را از آن بگردانيد و بيت المقدس را قبله ء ايشان قرار داد تا از سوئى ذهن و انديشه ء


271
آنان را از آن آلودگى ها تطهير كند و از سوى ديگر تسليم و فرمانبرى آنان در برابر پيامبر - صلى الله عليه و آله - را بيازمايد و آنكسانى را كه چون محمد پيامبر خدا است از او اطاعت مى كنند از آنانكه چون بيت الحرام را قبله ء آنان ساخته و حس نژاد پرستى و سنت گرائى آنان را ارضاء كرده , از او فرمان مى برند , ممتاز سازد .

در اينجا نكته ء باريكتر زموئى هست . . . طرز تفكر اسلامى در دل و مغز مسلمان نمى تواند هيچ شريكى را تحمل كند و جز شعار صريح خود هيچ شعار ديگرى را بپذيرد . چرا كه ته نشين هاى جاهليت به هر گونه و در هر شكل , چه كوچك و ناچيز و چه بزرگ و نمايان , با اين طرز تفكر قابل جمع نيستند و اين آموزشى است كه آيه ء مورد بحث به ما مى دهد([ : قبله ئى را كه بر آن بودى از آن جهت قرار داديم كه پيروان رسول از دنباله روان جاهليت ممتاز گردند]( خدا همه چيز را مى داند و براى او نيازى به آزمودن نيست , ولى مى خواهد ضمير انسانها آشكار شود و ملاك محاسبه قرار گيرد . رحمت خدائى موجب آنست كه تا كارى از آدمى سرنزند او را بر آن مؤاخذه نكند و باطن را به بازخواست نگيرد .

تراشيدن ته نشين هاى شعورى از مغز و تهى شدن از هر نشانه و برچسبى كه به نوعى مورد علاقه و دلبستگى آدمى باشد , كارى بس دشوار و سنگين است , مگر در صورتيكه ايمان بر دل وى به طور مطلق استيلا يافته و خدا كمك خود را به آن دل مبذول داشته و هدايتش نموده باشد :

و ان كانت لكبيره الا على الذين هدى الله ( اگر چه اين جز بر كسانى كه خدا هدايت كرده , بسى بزرگ بود )

وقتى هدايت خدا دستگيرى كند چندان دشوار نيست كه آدمى از اين پيرايه ها و ته نشست ها تهى گردد , فقط از خدا فرمان برد , به هر سو بگرداندش رو كند و از هر سو اراده فرمايد , حركت نمايد .

سپس دغدغه ء خاطر مسلمانان را در مورد نمازهاى گذشته شان رفع مى كند و به آنان آرامش و اطمينان مى بخشد . . . آنان گمراه نيستند و نمازشان باطل و بى ثمر


272
نمى باشد , خداى سبحان بندگان را در تنگنا قرار نمى دهد و نيايشى را كه براى او و به اميد او گزارده اند باطل و بيهوده نمى سازد و تكليف دشوارى كه از طاقت و توان ايشان افزونتر باشد بر آنان تحميل نمى كند - هر چند بى گمان , طاقت هر كس از ايمانش نيرو مى گيرد و افزايش مى يابد - :

و ما كان الله ليضيع ايمانكم ان الله بالناس لرؤف رحيم ( و خدا هرگز ايمان شما را تباه نمى ساخت , همانا خدا بر مردمان , رؤف و مهربان است )

او توان محدود آنان را مى شناسد و افزونتر از آن تكليفشان نمى كند و او مؤمنان را راهنمائى مى كند و اگر صدق نيت و عزم راستينى در آنان ببيند در گذرگاه امتحان به آنان مدد مى دهد . اگر بلاء و امتحان , نمودار حكمت اوست توفيق سالم گذشتن از آن نيز نشانه ء رحمت اوست([ : همانا خدا بر مردمان , رؤف و مهربان است ]( .

با اين آموزش , قلب مسلمان سرشار از طمأنينه و سكون مى شود , ترديد و اضطراب از آن رخت بر مى بندد و خشنودى و اعتماد و يقين بر آن فرو مى ريزد .

پس از اين زمينه چينى , اعلام مى كند كه خواسته ء پيامبر - صلى الله عليه و آله - در مورد قبله , به اجابت رسيده و قبله ء جديد را معرفى مى كند و ضمنا مسلمانان را از فتنه و فريب يهوديان برحذر مى دارد و انگيزه هاى اصلى آنان را كه در پوششى از اين حملات و دسيسه هاى تبليغاتى , پنهان است برملا مى سازد . . و اين همه با لحنى ادا مى شود كه خود نمايشگر اهتمام و تلاشى است كه آن روز براى آمادگى جامعه ء مسلمان و پاسدارى اش از گزند فتنه و خرابكارى يهود , لازم مى بوده و به كار مى رفته است :

قد نرى تقلب وجهك فى السماء فلنولينك قبله ترضيها فول وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره و ان الذين اوتوا الكتاب ليعلمون انه الحق من ربهم و ما الله بغافل عما يعملون و لئن اتيت الذين اوتوا الكتاب بكل ايه ما تبعوا قبلتك و ما انت بتابع قبلتهم و ما بعضهم بتابع قبله بعض و لئن اتبعت اهواءهم من بعد ما جاءك من العلم انك اذا لمن الظالمين الذين اتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابناءهم و ان فريقا منهم


273
ليكتمون الحق و هم يعلمون الحق من ربك فلا تكونن من الممترين و لكل وجهه هو موليها فاستبقوا الخيرات اين ما تكونوا ايات بكم الله جميعا ان الله على كل شى ء قدير و من حيث خرجت فول وجهك شطر المسجد الحرام و انه للحق من ربك و ما الله بغافل عما تعملون و من حيث خرجت فول وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره لئلا يكون للناس عليكم حجه الا الذين ظلموا منهم فلا تخشوهم و اخشونى و لا تم نعمتى عليكم و لعلكم تهتدون

( گردش روى تو را در آسمان مى نگريم , پس همانا تو را به قبله ئى كه از آن خشنود باشى بگردانيم , روى خود را سوى مسجد الحرام كن , و هر جا باشيد روهاى خود را بدانسو بگردانيد , كسانيكه به آنان كتاب آسمانى داده شده به درستى مى دانند كه اين حقيقتى است از پروردگارشان و خدا از آنچه مى كنند به غفلت نيست . براى آنانكه كتاب آسمانى به آنان داده شده اگر هر گونه نشانه ئى بياورى قبله ء تو را پيروى نمى كنند , تو نيز پيرو قبله ء آنان نيستى و آنان نيز از قبله ء يكديگر پيروى كننده نيستند , اگر پس از دانشى كه به تو داده شده از هوسهاى آنان پيروى كنى , به يقين از ستمگران خواهى بود . آنان كه كتابشان داده ايم آن را چنان مى شناسند كه پسران خويش را , و گروهى از آنان به يقين , حقيقت را پوشيده مى دارند با آنكه مى دانند . حق از پروردگار تو است پس مبادا از شك كنندگان باشى . هر گروهى را جهتى است كه بدان رو مى كند , پس پيشى گيريد به نيكى ها , هر جا باشيد خدا همه ء شما را بياورد , همانا خدا بر هر چيزى توانا است . از هر سو به درآمدى روى خود را به سمت مسجد الحرام بگردان و بيگمان اين است حق و از پروردگار تو , و خدا از آنچه مى كنيد به غفلت نيست . و از هر سو به درآمدى روى خود به سمت مسجد الحرام بگردان و هر جا بوديد روى خود را به سوى آن بگردانيد تا مردم را بر ضد شما دستاويزى نباشد , مگر آن دسته ئى از آنان را كه ستمگرند , كه از آنان نبايد بينديشيد و از من بايد بترسيد , و تا نعمتم را بر شما كامل سازم و تا هدايت يابيد )

در طليعه ء اين آيات به تعبيرى برخورد مى كنيم كه ترسيم كننده ء حالت پيامبر - صلى الله عليه و آله - است :

قد نرى تقلب وجهك فى السماء ( گردش روى تو را در آسمان مى نگريم )

اين تعبير نشان مى دهد كه پس از آنكه كار لجاجت و موذيگرى يهود بالا گرفته و رو كردن مسلمانان به بيت المقدس وسيله ء مؤثرى براى دگرگون ساختن حقايق و به گمراهى و دو دلى افكندن مسلمانان به دست آنها داده بود , پيامبر , تمايل شديدى داشت به اينكه خدا او را به قبله ء ديگرى مكلف كند . لذا روى در آسمان


274
مى گردانيد و زبان به خواهش و مسئلت نمى گشود , مباد كه بر خدا تكليفى نهاده و پيش از او رأيى اظهار كرده باشد .

خداوند خواهش او را به وجهى دلپسند برآورد . اين مطلب با بيانى بازگو شده كه پيوند عطوفانه و مهرآميز خداوندگار را با پيامبرش , به خوبى نمايش مى دهد :

فلنولينك قبله ترضيها ( پس بطور حتم اينك تو را به قبله ئى كه از آن خشنود باشى , مى گردانيم )

و بلا فاصله اين قبله كه خداوند مى داند موجب خشنودى پيامبر خواهد بود , معين مى شود :

فول وجهك شطر المسجد الحرام ( پس روى خود را سوى مسجد الحرام كن )

قبله ء او و همه امتش , آنان كه در زمان خود اويند و آنان كه پس از او مى آيند تا قيامت :

و حيثما كنتم فولوا وجوهكم شطره ( و هر جا باشيد روهاى خود را بدانسو بگردانيد )

از هر سو و در هر كجاى زمين . . . براى همه ء افراد اين امت , در هر جا كه سكونت دارند و با هر نسبت جغرافيائى كه موطن آنان با مكه دارد و داراى هر رنگ و زبان و نژاد كه هستند , فقط يك قبله مقرر شده است . همگان , چه از مشرق و چه از مغرب به يك نقطه رو مى كنند و در سايه ء اين وحدت , احساس مى كنند كه يك پيكر و يك شخصيت و داراى يك جهت و يك هدف اند و براى واقعيت دادن به يك برنامه مى كوشند , برنامه ئى كه مبنا و سرچشمه اش عبوديت همه ء آنان در برابر يك معبود و ايمانشان به يك پيامبر و روى آوردنشان به يك قبله , است .

اينگونه خداوند به امت اسلام وحدت بخشيد , وحدت در خدا و پيامبر و آئين و قبله . . . و با وجود دگرگونيهائى از حيث وطن و نژاد و رنگ و زبان . وحدت اسلام بر اساس هيچيك از اين بنيادهاى موهوم نيست , بر اساس عقيده و قبله است گو آنكه در آن بنيادها ناهمسانى هاى فراوان باشد . و اين است وحدتى كه در خور فرزندان آدم است , زيرا انسانها در عقيده ء دل و قبله ء پرستش , وحدت مى يابند نه چون چارپايان در مرتع و سبزه و آغل و پرچين !


275

اكنون به بينيم موضعگيرى اهل كتاب در برابر اين قبله ء جديد چگونه است ؟

و ان الذين اوتوا الكتاب ليعلمون انه الحق من ربهم ( كسانيكه به آنان كتاب آسمانى داده شده به درستى مى دانند كه اين حقيقتى است از پروردگارشان )

آنها به خوبى مى دانند كه مسجد الحرام نخستين خانه ء خدا است كه ابراهيم - نياى اين امت و همه ء امت هاى مسلمان پيشين - آن را پايه گذارى كرده است . همچنين مى دانند كه فرمان روى كردن بسوى آن , از جانب خدا و حقيقتى ترديد ناپذير است .

با وجود اين , بر خلاف آنچه لازمه ء اين دانائى است عمل مى كنند . مسلمانان از اين نابكارى آنان زيانى نخواهند برد زيرا خداوند خود عهده دار باطل ساختن و خنثى كردن دشمنى هاى آنان است :

و ما الله بغافل عما يعملون ( و خدا از آنچه مى كنند به غفلت نيست )

آنان با دليل قانع نمى شوند , زيرا كمبودشان دليل نيست , كمبود آنان اخلاص است و تهى گشتن از هوس ها و انگيزه هاى شخصى و آماده شدن براى تسليم در برابر حقيقت شناخته و دانسته :

و لئن اتيت الذين اوتوا الكتاب بكل ايه ما تبعوا قبلتك ( براى اهل كتاب اگر هرگونه نشانه ئى بياورى قبله ء تو را پيروى نكنند )

آنان در عناد و لجاجتى كه زائيده ء هوا پرستى و خويشتن بينى و غرضرانى است , غرقند . . . بسيارى از پاكدلان مى پندارند كه آنچه مانع گرويدن يهود و نصارى به اسلام گشته , ناآگاهى آنان از اسلام يا عرضه نشدن اين آئين به شكلى قانع كننده به آنان است . و اين پندار بى اساسى است . آنان از اينجهت اسلام را نمى خواهند كه آن را مى شناسند و از آن برمنافع خود و بر سلطه ء قهر آميز خود بيمناكند ( 1 )

1 - آيا اين سخن با توده ء يهود و نصارى - در زمان پيامبر ( ص ) و در هر زمان - قابل تطبيق است ؟ حداقل به طور كلى نمى توان به اين سئوال , پاسخ مثبت داد و جملات بعدى متن كتاب نيز مؤيد اين نظر است . آيا توده ء بيخبر يهود و نصارى در طول تاريخ , كى و كجا - <


276
به اين دليل است كه چنين جدى و بى امان و از هر راه و به هر وسيله با آن خصومت مى ورزند , مستقيم و غير مستقيم به آن ضربت مى زنند , روياروى و از پشت سر با آن مى آويزند , خودشان با آن نبرد مى كنند و هر كس را هم كه از درون مرزهاى اسلامى زير هر ماسكى بتواند به آنان كمك كند , مى فريبند و در اختيار مى گيرند . . . و هميشه مصداق واقعى اين الهام آسمانى اند([ : اگر هر گونه نشانه ئى بنمائى باز قبله ء تو را پيروى نخواهند كرد]( .

در برابر عناد و لجاجتى كه اهل كتاب در رويگردانى از قبله ء اسلام و از برنامه آن - كه اين قبله رمز و سمبل آن است - به خرج ميدادند , جمله ء بعد , موضع طبيعى پيامبر را مشخص مى كند :

و ما انت بتابع قبلتهم ( تو نيز پيرو قبله ء آنان نيستى )

شأن تو نيست كه هرگز از قبله ء آنان پيروى كنى . به كار بردن جمله ء اسميه ء منفى , براى نمودن شأن دائمى و ثابت پيامبر در اين مورد , رساتر و گوياتر است . اين جمله براى مسلمانان نيز متضمن الهام و آموزش است , آنان نيز هرگز بجز قبله ئى كه خداوند براى پيامبرش و به خاطر خشنود ساختن وى برگزيده , قبله ئى انتخاب نخواهند كرد و جز همان رايتى كه رايت خدا ميدانند , برنخواهند افراشت و جز همان برنامه ء آسمانى ئى كه اين قبله , رمز و سمبل آنست , برنامه ئى را نخواهند پذيرفت . . تا وقتى مسلمانند موضعگيرى آنان چنين است و هر زمان موضع خود را تغيير دهند به اسلام منسوب نخواهند بود و ادعاى مسلمانى آنان ,

> انگيزه ء دشمنى با آئين اسلام را در دل مى پرورانده و بر كدام سلطه ء قهرآميز خويش از آن بيم مى برده اند ؟ كدام نقشه ء خائنانه را بر ضد آن طرح مى كرده و اساسا چه خصومتى با آن مى داشته اند ؟ همه جا و همه وقت آنچه در پرونده ء توده هاى گمراه مى بينيم ناآگاهى و آلت فعل شدن است نه تعمد و عناد . . . پس اوليتر آنكه بگوئيم منظور مؤلف نيز از يهود و نصارى , طبقات قاهر و حاكم آن ملت هايند , آنانكه از گسترش اسلام , بر قدرتهاى سياسى و دينى و اقتصادى خويش بيم مى برده اند . . و غالبا نه به اسلام , كه به مسلك و آئين خود كه سنگ طرفداريش را به سينه مى زنند , عقيده ئى نداشته اند . ( م )

277
داعيه ء بى اساسى بيش نخواهد بود .

آيه , در نماياندن موضعگيرى متقابل گروههاى مختلف اهل كتاب , ادامه مى يابد , خود آنان نيز با يكديگر يكدل و يكجهت نيستند زيرا انگيزه هاى خصوصى ميان آنان شكاف ها و فاصله ها افكنده است :

و ما بعضهم بتابع قبله بعض ( و آنان نيز از قبله ء يكديگر پيروى كننده نيستند )

خصومت ميان يهود و نصارى , ميان فرقه هاى مختلف يهود با هم و ميان فرقه هاى مختلف مسيحيت با هم , از شديدترين خصومت هاست .

اكنون پيامبر با اين موضعگيرى اش در برابر اهل كتاب و با توجه به موضعگيرى متقابل دشمنانش و با آگاهى و بصيرتى كه در مورد حقيقت دارد , مسلما نمى تواند از خواست ها و انگيزه هاى آنان تبعيت كند :

و لئن اتبعت اهواءهم من بعد ما جاءك من العلم انك اذا لمن الظالمين ( اگر پس از دانشى كه به تو داده شده از هوسهاى آنان پيروى كنى , به يقين از ستمگران خواهى بود )

لحظه ئى در برابر لحن جدى و قاطع اين خطاب آسمانى كه بلافاصله در پى آن لحن عطوفتبار و ملاطفت آميز آمده , درنگ كنيم . .

اينجا سخن بر سر پايدارى در راه خدا است , تهى گشتن از هر انگيزه ئى جز طاعت و تسليم در برابر فرمان او , مطرح است , به ايندليل است كه خطاب الهى چنين قاطع و تهديد آميز صادر مى شود([ : به يقين از ستمگران خواهى بود]( .

راه , مشخص و مستقيم است . . . يا سرسپردن به بينش و آگاهى خدا داد و يا گزينش هوسها و تمايلات . . و مسلمان حق ندارد بجز از خدا از جائى الهام بگيرد و يا آگاهى و بينش خدا داد را به هوى ها و تمايلات بفروشد . . . و هر آنچه از خدا نيست بى گمان جز هوى نيست .

در كنار آموزش و الهامى كه از اين آيه به دست مى آيد , استنباط نيز مى شود كه عده ئى از مسلمانان تحت تأثير فتنه انگيزى ها و فريبگرى هاى يهود مورد تهديد چنين سرنوشت ناپسندى مى بوده اند و قاطعيت و شدت لحن آيه , از اين بابت است .


278

برگرديم به دنباله ء آيات . . . هنوز از آگاهى اهل كتاب به حقانيت قرآن و پيامبر در مسئله ء قبله و غير آن , سخن است و از اينكه آنان در اثر تمايلات و انگيزه هاى خصوصى , حقيقتى را كه ميدانند مى پوشانند :

الذين اتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابناءهم و ان فريقا منهم ليكتمون الحق و هم يعلمون ( آنانكه كتابشان داده ايم آن را چنان مى شناسند كه پسران خويش را , و گروهى از آنان به يقين , حقيقت را پوشيده مى دارند با آنكه مى دانند )

شناسائى فرزند , بالاترين نمونه ء شناسائى است و اين مثلى است كه عرب براى نشان دادن يقين كامل و بى شائبه مى آورد . اكنون كه اهل كتاب به حقانيت تعاليم پيامبر - و از جمله موضوع قبله - يقين كامل دارند و در عين حال يكعده از آنان حقيقتى را كه دانسته و شناخته اند پوشيده مى دارند , بر مسلمانان روا نيست كه به اباطيل و ياوه گوئيهاى آنان ترتيب اثر دهند و قضاوت در كار دين و آئينى را كه پيامبر امين راستگو آورده به نظر و رأى آنان محول سازند .

پس از بيان اين حقيقت درباره ء اهل كتاب , روى سخن به پيامبر بر مى گردد :

الحق من ربك فلا تكونن من الممترين ( حق از پروردگار تو است , پس مبادا از شك كنندگان باشى )

و پيامبر , حتى يك لحظه نيز دچار شك و دودلى نشد و آنگاه كه خداوند در آيه ء ديگرى او را چنين مخاطب ساخت([ : اگر در آنچه بر تو نازل كرده ايم شك و ترديد دارى , از كسانى كه كتابهاى پيشين را مى خوانند سئوال كن]( معروض داشت([ : شك ندارم و سئوال نمى كنم]( .

ولى مخاطب ساختن آن حضرت با اين لحن , متضمن هشدار سختى به پيروان مسلمان اوست , چه آن ساده دلانى كه در آن روز تحت تأثير ياوه گوئيهاى يهود قرار مى گرفتند و چه مسلمانان زمانهاى بعد كه گزافه هاى يهود و غير يهود را به ديده ء قبول مى نگرند .

امروز , ما - كه با بلاهتى بينظير , قضاوت درباره ء دين و تاريخ و ميراث فكرى و فرهنگى خود را از مستشرقان يهودى و مسيحى و مادى مى خواهيم و آنان را در قضاوتشان


279
امين و مورد اعتماد مى دانيم و بذرهاى شك و ترديد را كه ضمن بررسيهايشان در مورد قرآن و حديث و سيره ء گذشتگان در دل و مغز ما مى پاشند , بى مقاومت مى پذيريم و دانش پژوهان خود را براى فرا گرفتن علوم اسلامى به سراغ آنان روانه مى كنيم تا پس از چندى با انديشه و وجدان دست خورده و تباه شده به ميان ما باز گردند - آرى ما . . . از هر زمان ديگر به شنودن اين پيام هشدار آميز , محتاج تريم .

اين قرآن متعلق به ما است , قرآن امت مسلمان است , كتاب جاودانه ئى است كه در آن , خدا با وى سخن گفته و نيك و بد , و راه و چاه را بدو باز نموده است . اهل كتاب و كفار نيز همان اند كه آن روز بودند . . . و دين نيز همان است كه آن روز بود .

به ادامه ء سخن خدا گوش فرا مى دهيم . . . روى سخن با مسلمانان دارد و از شنودن و نيوشيدن سخن اهل كتاب و سرگرم شدن به گفته ها و آموزشهاى آنان , بر حذرشان مى سازد و به پايدارى در جهت و راه ويژه ء خويش - جهت و راه اسلام - تشويقشان مى كند . . . هر گروهى را جهتى و راهى است , مسلمانان بايد در جهت نيكى ها بشتابند و راه بسپرند و هيچ چيز موجب سرگرمى و انصراف آنان نشود . سرانجام اين راه , خدا است , كه مى تواند همه را با هم گرد آورد و به پاداش در خور , برساند :

و لكل وجهه هو موليها فاستبقوا الخيرات اين ما تكونو ايات بكم الله جميعا ان الله على كل شى ء قدير ( 148 ) ( هر گروهى را جهتى است كه بدان رو مى كند , پس پيشى گيريد به نيكى ها , هر جا باشيد خدا همه ء شما را بياورد , همانا خدا بر هر چيزى تواناست )

بدينگونه خداوند , مسلمانان را از سرگرم شدن به نقشه هاى دغلكارانه و فتنه ها و تأويل ها و ياوه گوئيهائى كه اهل كتاب , پيش مى آورند بر حذر مى دارد و به عمل و شتاب گرفتن در جهت نيكى ها سوق مى دهد , ضمنا به يادشان مى آورد كه بازگشت همه به خدا است و خدا بر هر كارى توانا است , از هيچ كارى عاجز نمى ماند و هيچ چيز از دسترس او خارج نمى باشد , همه ء قال و قيل ها و ياوه گوئيها در كنار اين سخن قاطع و جدى , ناچيز و بى اهميت است .


280

بار ديگر فرمان رو كردن به قبله ء برگزيده ء جديد را با ضميمه ء تازه ئى , تأكيد مى كند :

و من حيث خرجت فول وجهك شطر المسجد الحرام و انه للحق من ربك و ما الله بغافل عما تعملون ( از هر سو به درآئى , روى خود را به سمت مسجد الحرام بگردان , بى گمان اين است حق و از پروردگار تو است , و خدا از آنچه مى كنيد به غفلت نيست )

اين دفعه , از اهل كتاب و موضعگيرى شان سخنى نيست و فقط فرمانى است به پيامبر كه از هر جا به در مى آيد و در هر جا كه قرار مى گيرد روى خود را به سمت مسجد الحرام كند , و ضمنا تأكيد اين نكته كه حق همين است و اين از سوى پروردگار است , و هم هشدار سر بسته و آرامى كه([ : خدا از آنچه مى كنيد به غفلت نيست]( مبادا از اين دستور سر برتابيد . اين نكته ء آخرين , بطور مجمل از وجود حالت ترديدى - كه چنين تأكيدى را ايجاب مى كرده - در بعضى از مسلمانان خبر مى دهد .

مجددا اين فرمان براى سومين بار به منظور ديگرى تكرار مى شود . . . ايندفعه مقصود آن است كه هم استدلال يهوديان و برخى گروههاى ديگر را - كه در گذشته , پذيرش بيت المقدس بعنوان قبله ء نماز از طرف مسلمين , آنان را به ارجحيت آئين يهود بر اسلام , معتقد ساخته بود - ابطال كند و هم حربه ء مشركان عرب را - كه در روى آوردن مسلمين به قبله ء يهود وسيله ء مناسبى براى بى ارج ساختن دين اسلام در چشم عربهاى معتقد به كعبه , به دست آورده بودند - كند و بى اثر سازد :

و من حيث خرجت فول وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره لئلا يكون للناس عليكم حجه الا الذين ظلموا منهم فلا تخشوهم و اخشونى و لا تم نعمتى عليكم و لعلكم تهتدون ( و از هر سو به در آئى روى خود به سمت مسجد الحرام بگردان و هر جا بوديد روى خود به سوى آن بگردانيد تا مردم را بر ضد شما دستاويزى نباشد مگر آن دسته ئى از آنان را كه ستمگرند , كه از آنان نبايد بينديشيد و از من بايد بترسيد , و تا نعمتم را بر شما كامل نمايم و تا هدايت يابيد )

به پيامبر - صلى الله عليه و آله - و مسلمانان فرمان مى دهد كه در هر كجا باشند روى خود را به طرف مسجد الحرام كنند و استدلال مى كند به اين كه([ : تا مردم را


281
بر ضد شما دستاويزى نباشد]( و سپس از آنگروه مردم مغرضى كه در قضاوت هاى خود تابع منطق و دليل نيستند و جز عناد و لجاجت , انگيزه ئى ندارند , ياد مى كند : اين قماش مردم را با استدلال نميتوان قانع ساخت , بنابرين در هر صورتى به خيره سرى و لجاج خود ادامه خواهند داد و مسلمانان نبايد به فكر آنان باشند و از آنان بينديشند([ : از آنان نبايد بينديشيد و از من بايد بترسيد]( آنها را بر شما دستى و در كار شما آنان را اختيارى , نيست , به آنان مپردازيد كه از تكاليف و وظائف خود دور افتيد , از من بايد بيمناك بود كه كار هر دو جهانتان را در دست دارم . . . بر اين همه , يادآورى نعمت خدا را نيز مى افزايد و اميد به افزودن و كامل شدن آن را - در صورت حقنيوشى و پايدارى - نيز در آنان مى دمد([ : و تا نعمتم را بر شما كامل نمايم و تا هدايت يابيد]( . . و اين ياد آورى و اميد بخشى , در عين حال , الهام بخش و برانگيزاننده و مژده ء مرحمت ها و تفضل هاى ديگر نيز هست .

نعمتى كه خداوند از آن سخن مى گفت , در اختيار آنان بود , آن را در جان خويش , در زندگى و جامعه ء خويش و در پايگاه خدا داده ء خويش در زمين و جهان هستى , لمس مى كردند .

روزگارى در جاهليت زيسته و تاريكى و ناپاكى و جهل آن را ديده و حس كرده بودند , و اكنون همين آنها بودند كه به نور و پاكى و معرفت ايمان راه يافته بودند . . اين بود كه تأثير نعمت تازه به چنگ آورده را آشكارا و عميق در وجود خويش , درك مى كردند .

در جاهليت , با نظام قبائلى , درگير منازعات و كشمكش ها و اسير هدفها و دلبستگى هاى حقير و كوچك , عمرى گذرانيده بودند و اكنون همين آنها به ساحت گسترده ء امتى قدم نهاده بودند كه در زير لواى عقيده ء واحدى گرد آمده و از نيرو و افتخار و از هدفهاى بزرگ و دلبستگى هاى پر ارج - كه مربوط به همه ء بشريت است و نه فقط به انتقام گرفتن از يك فرد - برخوردار است . . . اين بود كه تأثير اين نعمت را در محيط و فضاى زندگى خويش نيز لمس مى كردند .


282

در جاهليت , در نظامى منحط و دستخوش پندارها و خرافه ها و اسير ارزشهاى دروغين , بسر آورده بودند و اكنون همين آنها به نظام متعالى و پيراسته ء اسلام كه از بينشى روشن و صريح و ارزشها و معيارهائى درست و منطقى برخوردار بود , راه يافته بودند . . . و چنين بود كه اثر نعمت را در زندگى عمومى خود نيز مى يافتند , چنانكه در ضمير خود و در پايگاه جهانى خود .

بنابرين هنگامى كه خداوند به آنها خطاب مى كرد([ : تا نعمتم را بر شما كامل نمايم]( اين يادآورى و اميد بخشى , در عين حال , بس الهام بخش و برانگيزاننده و مژده ء مرحمت ها و تفضل هاى ديگر نيز بود .

تكرار فرمان مربوط به قبله ء جديد , در هر نوبت , متضمن نظر و جهت خاصى است : در نوبت اول , فرمان خدا پاسخى است به تمناى پيامبر , كه رو در آسمان مى گردانيد و خاموش به درگاه خدا روى نياز مى آورد . در نوبت بعدى , براى اثبات روائى و حقانيت اين حكم و آن درخواست است و در نوبت آخر , به منظور بريدن زبان معترضان و فرو آوردن مخالفتهاى مخالفان در نظر مسلمانان .

با اين حال , در پرتو اين تكرار , مى توان فهميد كه در ميان صفوف مسلمانان , حالت ويژه ئى وجود داشته كه مستلزم اين تأكيد و تكرار و استدلال پياپى مى بوده است و اين خود نمايشگر شدت و قوت حملات تبليغاتى و گمراه كننده ء يهود و ميزان اثر آن در ميان مسلمانان است و اينكه قرآن مى خواسته اين اثر را با بيانات متوالى خود خنثى سازد .

و در هميشه ء روزگار نيز آيات مزبور , همواره زنده و گويا و علاجگر اثر پذيرى هائى از آن قبيل در صحنه ء پيكار دائمى و بى امان تاريخ است .

در پى مقاصدى كه بدان اشاره شد , رشته ء پيوسته ء سخن , نعمت([ بعثت]( را به ياد مسلمانان مى آورد , بعثت پيامبر اسلام , يعنى اجابت عملى دعاى ابراهيم , نياى عرب و بنيانگذار مسجدالحرام , قبله ء مسلمانان . . . و در آخر , ارتباط نزديك


283
آنان را با خويش , بيان مى كند :

كما ارسلنا فيكم رسولا متنكم يتلوا عليكم اياتنا و يزكيكم و يعلمكم الكتاب و الحكمه و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون فاذكرونى اذكركم و اشكروالى و لا تكفرون

( چنانكه در ميان شما پيامبرى از خودتان فرستاديم كه آيات ما را بر شما فرو مى خواند و از آلودگيها پاكتان مى سازد و شما را كتاب و حكمت مى آموزد و آنچيزها كه نمى دانسته ايد به شما تعليم مى دهد . پس مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم و مرا سپاس داريد و كفران نعمت من نكنيد )

نكته ء جالب در اينجا آنست كه جملات نيايش ابراهيم در حين بناى كعبه كه قبلا در همين سوره گذشت - عينا در اينجا بازگو و تكرار شده است . وى در آن نيايش از خدا درخواست كرده بود كه ميان فرزندان او كه مجاوران خانه ء كعبه اند , پيامبرى از خودشان برانگيزد كه آيات خدا را بر آنان فرو خواند و ايشان را كتاب و حكمت آموزد و از پليديها پاكشان سازد . . . اكنون با تكرار همان جملات , به مسلمانان تذكر مى دهد كه بعثت اين پيامبر و وجود خود آنان به عنوان امت مسلمان , پاسخ عملى دعاى ابراهيم است . اين تذكر , ريشه ء تاريخى و عميق مسلمانان و قدمت قبله و سابقه ء لطف و انعام خدا بر آنان را خاطر نشان مى سازد .

. . اينكه شما را به قبله ء جديدتان رهنمون ساختيم و به شما شخصيتى مستقل بخشوديم , تنها يكى از نعمت هاى ديرين ما بر شما است , پيش از آن , نعمت بزرگترى بر شما ارزانى داشته ايم و آن بعثت پيامبرى از خود شما مى باشد :

كما ارسلنا فيكم رسولا منكم ( چنانكه در ميان شما پيامبرى از خودتان فرستاديم )

اين براى شما تكريم و تفضل بزرگى است كه رسالت الهى را به شما داده و آخرين پيامبر را از ميان شما برگزيده ايم , در حاليكه يهوديان اميدوار بودند كه با ظهور اين پيامبر در ميان آنان , شما را مغلوب و مطيع خود خواهند ساخت .

يتلوا عليكم اياتنا ( كه آيات ما را بر شما فرو مى خواند )

بنابرين هر چه بر شما فرو مى خواند حق است . ديگر آنكه تفضل خدا بر شما چندان عظيم است كه با زبان پيامبر , شما را مخاطب مى سازد و با شما سخن مى گويد .


284
اگر درست بررسى كنيم اين تفضلى است كه عاطفه و روان را به شدت تحت تأثير قرار مى دهد . . . مگر اين آدميان , چه كسانند ؟ كى اند و چيستند كه خدا با آنان سخن گويد و مخاطبشان سازد و چنين بنوازدشان ؟ اگر لطف و نوازش خدا نمى بود و اگر از آغاز , نفحه ء روح خدا برايشان دميده نمى شد و آمادگى قبول اين نعمت و فضيلت به ايشان ارزانى نمى گشت , آدميان را چه ارجى مى بود ؟

ويزكيكم ( و از آلودگيها پاكتان مى سازد )

و اگر اراده و خواست خدا نمى بود يكنفر از آدميان پاكى و پيراستگى و تعالى نمى يافت . ولى خدا پيامبرش را فرستاد تا آنان را پاك و پيراسته كند , روانشان را از آلودگى شرك و پليدى جاهليت و مرداب انديشه هاى ناموزونى كه گورستان روح انسانى است , نجات بخشد , دلشان را از اسارت شهوت و هوسهاى نگونساز برهاند . . و هر كه در هر روزگار و در هر سوى زمين , از پيرايش اسلام محروم ماند در لجنزار هوسها و تمايلات پست , چنان غرق شد كه از انسانيت او چيزى برجاى نماند و از حيوان كه محكوم سرشت حيوانى خويش است , فروتر افتاد و به راستى كه حيوان بسى پاكتر از آميزاده ء بى ايمان است . .

اجتماعشان را از رباخوارى و تقلب و غش و غارت و چپاول كه همه , آلودگيهاى روان آدمى و لكه هاى دامان اجتماع و زندگى مى باشند , تطهير كند , صحنه ء زندگيشان را از بيدادگرى و تجاوز پاك كند و عدالتى بى شائبه و مطلق - كه بشريت در هيچ نظامى بجز نظام اسلام از آن برخوردار نگشته - به آنان ارزانى دارد و بالاخره , آنان را از هر لكه ء سياهى كه در اجتماعات غير اسلامى , چهره ء بشريت را زشت و كريه ساخته , بپيرايد . . .

و يلمكم الكتاب والحكمه ( و شما را كتاب و حكمت مى آموزد )

اين جمله , هم آموزش كتاب را - كه در صدر آيه از آن به فرو خواندن آيات تعبير شده - و هم ماده ء اصيلى كه در آن موجود است يعنى حكمت را , يكجا مشتمل است . حكمت , نتيجه ء آموزش كتاب است , حالتى است كه بر اثر آن , نهادن


285
هر چيز به جاى خود و سنجش هر كار به ميزان درست و شناخت غايت و هدف اوامر و دستورات , به آدمى ارزانى مى گردد . . و اين نتيجه به طور كامل براى تربيت شدگان مكتب پيامبر فراهم آمد .

و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون ( و آنچيزها كه نمى دانيد به شما مى آموزد )

در زندگى مسلمانان آن روزگار , اين واقعيتى بود . اسلام آنان را از محيطى آلوده به جهل و دور از فرهنگ و از سرگرمى به معلومات ناچيز و پراكنده ئى كه فقط به كار زندگى قبيله ئى يا زندگى در شهرهاى كوچك دور افتاده ء دل صحرا , مى آمد نجات داد و از آنان , امتى پديد آورد كه توانست زمام رهبرى بشريت را به دست گيرد و از روى حكمت و بصيرت و آگاهى و رشد , كاروان بشرى را به سوى تعالى هدايت كند , و همين قرآن به انضمام راهنمائى هاى از قرآن الهام يافته ء پيامبر , مايه ء اصلى آموزش و رهبرى آنان بود , و مسجد پيامبر كه كتاب خدا و آموزشهاى قرآنى در آن تدريس مى شد همان دانشگاه بزرگى بود كه شاگردانش حكيمانه ترين رهبرى را در تاريخ بشر حائز شدند و بشريت را به شيوه ئى بينظير اداره كردند ( 1 ) .

برنامه و آئينى كه آن نسل را پرورش داد و آن رهبرى را پديد آورد , همواره همچنان آماده و شايسته ء پروريدن نسلها و پديد آوردن رهبرى ها بوده و هست . . به شرط آنكه امت مسلمان به همان - سرچشمه ء معرفت باز گردد و به قرآن , ايمان راستين آورد و آن را برنامه ء زندگى خويش سازد و از آن , به كلمات و حروفى كه با آهنگى دلكش و گوشنواز ادا مى شود , قناعت نكند .

در پايان اين درس , خداى متعال ضمن اينكه مسلمانان را به شكرگزارى خود مى خواند و از كفران نعمت خويش برحذر مى دارد , آنان را مشمول لطف و عنايت ديگرى مى سازد : وعده مى دهد كه هرگاه بيادش آورند او نيز آنان را ياد كند :

فاذكرونى اذكركم و اشكروالى و لا تكفرون ( پس مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم و مرا سپاس

1 - براى آگاهى از خصوصيات اين رهبرى حكيمانه , نگاه كنيد به كتاب([ : ما ذا خسر العالم بانحطاط المسلمين]( تأليف : استاد ابوالحسن ندوى . صفحات : 82 تا 96 .


286
داريد و كفران نعمت من مكنيد )

راستى عنايتى بزرگ و عطوفتبار است . . . خداى بزرگ , يادآورى از بندگان خود را پاداش ياد آنان از خود قرار مى دهد , آنان خدا را در عالم محدود و كوچك خود , در اين زمين كه بسى حقير است - و خود از اين زمين بسى حقيرتر و كوچكترند - ياد مى كنند و او آنان را در آفاق پهناور هستى - كه او خود , آفريدگار بزرگ و بلند مرتبه ء آن است - به ياد مى آورد و چه لطف و عنايتى از اين بالاتر ؟ و اين لطف و تفضل فقط برازنده ء خدا است كه لطفش بيدريغ و بخشش بيحساب است , فيضان رحمتش به استحقاق بندگان نيست , به اقتضاى خداوندگارى اوست .

در حديث است كه خداى تعالى فرمود([ : هر كه مرا تنها و با خويشتن ياد كند او را با خويشتن ياد كنم و هر كه مرا در جمع به ياد آورد او را در جمعى نيكوتر به ياد آورم و در حديث ديگرى است از پيامبر - صلى الله عليه و آله - كه : خداى عزوجل فرمود([ : اى فرزند آدم مرا در ميان جمع ياد كن تا تو را در جمع نيكوترى ياد كنم]( . . .

و اين تفضلى است كه در لفظ نمى گنجد و شكرانه ء شايان آن را جز سجده ء دل , نمى يارد .

ياد خدا ( ذكر ) لفظى كه بر زبان جارى گردد نيست , حالتى است در دل و شعورى در روح و تأثرى كه آدمى را به اطاعت وا مى دارد و بر دل او جلوه ئى از ديدار خدا مى تاباند , و با اينهمه گاه لفظى هم بر زبان جارى مى شود و گاه نمى شود . .

سپاس و شكر خدا نيز داراى مراتبى است , از اعتراف به فضل او و شرم از معصيت او , تا يكپارچه سپاس او شدن و هر حركتى در جسم يا سخنى بر لب يا تپشى در دل يا انديشه ئى در مغز را در جهت شكر او افكندن .

نهى از كفران نعمت , اشاره به عاقبتى است كه در صورت قصور در شكرانه ء خدايتعالى , آدمى بدان دچار خواهد گشت و هشدارى است درباره ء سرانجام و سرمنزل اين راه هلاكتبار . . . و پناه بر خدا .


287

تناسب اين آموزشها و هشدارها با موضوع قبله , روشن است . در نقطه ء قبله است كه دلهاى نيايشگر به يكديگر مى رسند و با انتسابشان به خدا , تمايز و ويژگى مى يابند .

از سوى ديگر , قبلا سخن در پيرامون توطئه هاى خصمانه ء يهود بود و مى دانيم كه مقصود نهائى يهود از همه ء اين تلاشها باز گردانيدن مؤمنان به كفر و تهيدست ساختن آنان از نعمت ايمان بود . و نعمت ايمان - كه بزرگترين الطافى است كه خداوند به فردى يا جامعه ئى مبذول مى دارد - در مورد اعراب داراى ويژگى مهمى بود , زيرا آنان در سايه ء اين نعمت بود كه موجوديت و كيان خود را به دست آورده و در تاريخ , نقشى يافته بودند و نامشان با رسالتى جهانى قرين گشته بود و عرب منهاى اين ايمان هيچ و پوچ بود و هيچ و پوچ نيز مى ماند , انديشه و بينش سازنده و زندگى بخشى كه با آن بتوان در جهان , نقشى به عهده گرفت - جز انديشه و بينش اسلام - در اختيار نداشت و بشريت هرگز به مردمى كه حامل طرز تفكرى سازنده و رهبرى كننده نباشند , تسليم نخواهد شد . و طرز تفكر و بينش اسلامى , برنامه ء كامل زندگى است و نه مشتى لفظ بى محتوا و بيگانه از عمل مثبت , عملى كه امضا كننده و واقعيت دهنده ء بينش اصيل و صحيح است .

همواره به ياد داشتن و لحظه ئى به فراموشى نسپردن اين حقيقت , بر امت مسلمان فرض است , مگر خدا نيز آنان را به ياد داشته باشد . . . كه هر آنكس را خدا به فراموشى بسپرد , جز وادى گمنامى و خاموشى جايگاهى و در زمين و آسمان نامى و نشانى , نخواهد داشت .

مسلمانان نخستين , ياد خدا را در خود زنده نگاهداشتند , خدا نيز آنان را گرامى داشت و نامشان را بلند آوازه ساخت و رهبرى حكيمانه ء جهان را به آنان سپرد , پس از چندى او را فراموش كردند , او نيز از يادشان برد و در كنج فراموشى شان افكند . . . اكنون نيز مانند هميشه , وسيله در دسترس و رابطه با خدا امكانپذير است . . و خدا در قرآن آنان را دعوت مى كند :

([ مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم , و مرا شكر گزاريد و نعمتم را كفران مكنيد ]( . . .


288

يأيها الذين ءامنوا استعينوا بالصبر و الصلوه ان الله مع الصبرين ( 153 ) و لا تقولوا لمن يقتل فى سبيل الله أموت بل احياء و لكن لا تشعرون ( 154 ) و لنبلونكم بشى ء من الخوف و الجوع و نقص من الامول و الانفس و الثمرت و بشر الصبرين ( 155 ) الذين اذا أصبتهم مصيبه قالوا انا لله و انا اليه رجعون ( 156 ) أولئك عليهم صلوت من ربهم و رحمه و أولئك هم المهتدون ( 157 )


289

به دنبال تعيين قبله و متمايز ساختن امت مسلمان با شخصيت ويژه ئى كه مطابق و متناسب جهان بينى ويژه ء اوست , نخستين آموزش لازم براى اين امت - كه اكنون به شخصيت و كيان مستقل و به ميانه بودن و بر بشريت , نظارت داشتن ممتاز و سرافراز گشته - آن است كه براى انجام تكاليف دشوار و نقش بزرگ خود , به صبر و نماز استعانت جويد و خويشتن را براى فداكارى هائى كه لازمه ء اين نقش بزرگ است , براى پذيرفتن شهادت و دادن شهيد , چشم پوشيدن از مال و جان و فرآورده هاى زندگى , تحمل گرسنگى و ترس , قبول زحمات جهاد در راه پا بر جا كردن مكتب خدا در دلها و آئين خدا در متن زندگى انسانها و پيوند زدن دلها به خدا و پيراستن آن از رذيلت و شنعت و باز گردانيدن هر كار به خدا , آماده و مجهز سازد و اين همه را فقط براى خشنودى خدا و در برابر پاداش رحمت و هدايت او به انجام رساند . . . كه اين براى دل آگاه مؤمن از هر پاداشى بزرگتر و شيرينتر است .

يا ايها الذين امنوا استعينوا بالصبر و الصلوه ان الله مع الصابرين

( اى كسانيكه ايمان آورده ايد ! به صبر و نماز , استعانت جوئيد , همانا خدا با صابران است )

در قرآن , سخن از صبر و پايدارى , بارها مكرر گشته و اين بدانخاطر است كه درست پيمودن راه حق در ميانه ء انگيزه ها و تمايلات و ادامه دادن دعوت خدا در زمين با وجود اينهمه خصومت ها و مشكلات , مستلزم تلاشى بزرگ و پيگير و نيازمند


290
اعصابى پولادين و نيروئى مجهز و هشيارى ئى كامل است , و اينهمه را صبر بزرگى ضرور است , صبر و پايدارى در هر مرحله ئى و براى هر كارى : در انجام تكاليف , در ترك ممنوعيت ها , در جهاد با دشمنان خدا , در هنگامه ء مقابله با انواع دشمنى ها , در تحمل پيروزى هاى دير رس , در پيمودن راههاى دور , در مواجهه با فرادستى باطل و فرودستى و كم يارى حق , در برابر راه دراز و دشوار , در روبرو شدن با سنگيندلى ها و گمراهى ها و عنادها و روگردانى ها . . . هنگامى كه راه به درازا مى كشد و تلاشها دشوار مى شود , اگر توشه و مددى نباشد صبر نيز به نقصان مى گرايد يا به آخر مى رسد . . . اينست كه نماز را نيز در كنار صبر آورده , زيرا نماز , امداد دائمى و توشه ء تمام نشدنى است , عامل مدد بخشى است كه قوا را تجديد مى كند , توشه ئى است كه دل را سرشار مى سازد و از اينرو رشته ء صبر را استوار و بادوام مى كند و حتى بر آن , رضايت و بشارت و آرامش و اميد و يقين را نيز مى افزايد .

براى انسان فنا پذير ضعيف محدود , ضرورى است كه خود را با عظيمترين نيروى هستى پيوند زند تا در آن لحظات دشوار , آنجا كه تلاشها از نيروى محدود او مى گذرد و نيروهاى شرآفرين درونى و برونى با او در مى آويزد و بار سنگين اين راه دراز در ميانه ء هوسها و فريبها بر دوش او سنگينى مى كند و مبارزه ء بى امان طغيان و فساد , پشت او را خم مى سازد و راهش دور مى نمايد , و بارش سنگين , و فرصتش كوتاه , و غروب عمرش نزديك , و پرچم باطل در اهتزاز , و فروغ پيروزى نا پيدا , و نشانه هاى اميد بخش ناپديد . . . آرى در اين لحظات دشوار و مرگزا , از آن سر چشمه ء نيرو و گرمى و فروغ , مدد گيرد و به كالبد بيجان خود روح تازه بدمد .

و اينجاست كه ارزش نماز آشكار مى گردد . . . نماز , پيوند نزديك ميان انسان فناپذير است با نيروى پايدار , ميعاد ديدار اين قطره ء جدا افتاده است با آن سرچشمه ء فياض فناناپذير , كليد گنج ثروتى توانگر ساز و نيرو بخش است , جهشى از داخل مرزهاى تنگ و بسته ء زمين است به سوى قلمرو جهان بزرگ , نسيمى معطر و رطوبتى مطبوع و سايه ئى دلنشين است در صحرائى خشك و سوزان , نوازشى مهر آميز


291
است براى قلب رنجور فرسوده . . . و اينست كه پيامبر خدا - صلى الله عليه و آله - هرگاه دچار شدتى مى شد , مى فرمود : ([ بلال ! ما را آسوده كن]( و هرگاه با مشكلى روبرو مى گشت بسيار نماز مى خواند و ديدار خود با خدا را افزون مى ساخت .

آئين اسلام , آئين عبادت است و عبادات اسلام , سرشار از رازها و رمزهاست , از جمله آنكه توشه ء راه و مدد روح و صيقل دل است . هر جا تكليفى است , عبادت , كليدى است كه دل را مى گشايد تا آن تكليف را با شيرينى و آسانى و گشاده روئى بچشد , خداى متعال آنگاه كه محمد - صلى الله عليه و آله - را براى اداى آن نقش بزرگ و دشوار و سنگين بر مى گزيد , به او گفت :

([ اى در جامه فرو پيچيده ! شب را بجز اندكى به پا خيز , مگر يك نيمه شب را , يا اندكى از آن كم كن يا بر آن بيفزا , و قرآن را به تأنى تلاوت كن . . . همانا ما گفتارى سنگين به تو القا خواهيم كرد]( . .

آمادگى براى تحمل گفتار سنگين و تكليف دشوار و نقش بزرگ را با برخاستن شب و به تأنى خواندن قرآن , در او ايجاد مى كند . . . اين عبادتى است كه دل را مى گشايد , رابطه را قوى مى سازد , كار را آسان مى كند , نور مى پاشد و آرامش و قرار و تسلا و راحت بر دل فرو مى ريزد .

بدينجهت است كه خداوند , مؤمنان را كه اينك بر دروازه ء مشكلات بزرگ قرار دارند , به صبر و نماز فرا مى خواند و به دنبال اين آموزش حياتى , چنين ادامه مى دهد :

ان الله مع الصابرين ( همانا خدا با صابران است )

خدا با آنان است : تأييدشان مى كند , استوارشان مى دارد , در آنان نيرو مى دمد , با آنان انس مى بندد , در راه سر منزل مقصود تنهايشان نمى گذارد و با نيرو و توان محدودى كه دارند رهايشان نمى كند , هرگاه توشه ء راهشان كاستى گيرد مددشان مى دهد و هر زمان راهشان دراز نمايد عزمشان را تقويت مى كند . . . آيه را با صلائى دوستانه آغاز كرده([ : اى كسانيكه ايمان آورده ايد]( و با اين تشجيع شگفت آور


292
به انجام مى رساند([ : همانا خدا با صابران است]( .

درباره ء صبر , روايات فراوانى رسيده است و در ذيل اين آيه كه در صدد مهيا ساختن امت مسلمان براى حمل بار سنگين امانت و گزاردن آن نقش جهانى است , نقل برخى از آنها مناسب است :

از([ جناب بن الارت]( نقل است كه : روزى به پيامبر كه در سايه ء كعبه آرميده بود شكايت برديم و بدو گفتيم : براى ما دعا نمى كنى ؟ از خدا پيروزى نمى طلبى ؟ فرمود : در اقوام پيش از شما , گاهى دشمنان يكنفر را مى گرفتند , در زمين گودالى حفر مى كردند و او را در آن مى نهادند , آنگاه اره مى آوردند و بر سرش مى نهادند و دو نيمش مى كردند ! شانه ء آهنين , گوشت و استخوان او را مى دريد و او از دين خود بر نمى گشت . . . به خدا سوگند كه خدا اين كار را به آخر خواهد رسانيد و شما را پيروز خواهد كرد چنانكه سواره ئى از([ صنعاء]( تا([ حضر موت]( براند و از هيچ چيز جز خدا نترسد ( 1 ) , و گرگى گله ئى را پاسدارى كند , ولى شما شتابزدگى مى كنيد .

از([ ابن مسعود]( نقل است كه مى گفت : گوئى هم اكنون است . . . كه پيامبر درباره ء يكى از پيامبران بنى اسرائيل مى فرمود : قومش او را چندان زدند كه خون از سر و پيكرش جريان يافت و او در حاليكه خون ها را از صورت خود مى سترد , مى گفت : بارالها قوم مرا بيامرز , زيرا نمى دانند . .

([ يحيى بن وثاب]( از پير مردى از ياران پيامبر - صلى الله عليه و آله - نقل مى كند كه : پيامبر فرمود : مسلمانى كه با مردم مى آميزد و بر آزار آنان صبر مى كند نيكوتر است از آنكه با آنان نمى آميزد و بر آزار آنان نمى شكيبد .

اكنون كه امت مسلمان در مدينه براى برقرار ساختن آئين خدا در زمين و اداى نقش تاريخى و مقدر خود و بردوش گرفتن رأيت عدل و آزادى و سپاردن راه دشوار و درازى كه در پيش دارد , عازم جهادى شاق و سنگين است , قرآن به تجهيز

1 - كنايه از امنيت كامل .


293
و تسليح روحى آنان مى پردازد و بينش و تفكر آنان را براى مواجهه با جذر و مدها و قربانى ها و رنجها , تصحيح و تقويت مى نمايد و معيارهاى صحيحى را كه به وسيله ء آن بتواند در طول اين جهاد مستمر و دراز مدت , ارزشها را به درستى بسنجد و ارزيابى كند , به دست او مى دهد :

و لا تقولوا لمن يقتل فى سبيل الله اموات بل احياء و لكن لا تشعرون

( به آنانكه در راه خدا كشته مى شوند مگوئيد : مردگانند , بلكه زندگانند ولى شما در نمى يابيد )

كشتگانى در معركه ء حق و در راه خدا به شهادت خواهند رسيد , كشتگانى كه عزيزند و محبوب , پاكند و بزرگوار - آرى قيام كنندگان راه خدا و جانفدايان پيكار حق بزرگوارترين و پاكيزه ترين دلها و روانهايند - اين شهيدان كه در راه خدا به شهادت رسيده اند مرده نيستند , زنده اند , آنان را مرده دانستن و خواندن روا نيست , نبايد آنها را مرده دانست و نبايد مرده ناميد , به گواهى خدا آنان زنده اند و حقا زنده اند .

آنان در ظاهر و در ميدان رؤيت اين چشم حسى كشته شده اند ولى حقيقت مرگ و زندگى را با اين ديد سطحى و ظاهر بين نمى توان شناخت . نخستين نشانه زنده بودن , فاعليت و رشد و ادامه است و نخستين نشانه ء مرگ , منفى بودن و خاموشى و توقف , و آنانكه در راه خدا كشته مى شوند در نصرت حقى كه براى آن كشته شده اند دستى گشاده و دخالتى مؤثر دارند , نهال انديشه ئى كه به خاطر آن به قتل رسيده اند با خون آنان آبيارى مى شود و ادامه ء حيات مى يابد و انگيزه ء دنباله روان , با شهادت آنان نيرو مى گيرد و امتداد مى يابد . . . پس آنان به طور پيوسته و دائم در شكل بخشيدن و به پيش راندن زندگى , عنصرى فعال و برانگيزاننده و مؤثر مى باشند , و اين بارزترين نشانه ء زنده بودن است . پس آنان به اين اعتبار در همين جهان و به معناى واقعى زنده اند .

در نزد خدا نيز زنده اند . . . يا بدين اعتبار كه گفته شد و يا به معناى ديگرى كه ما


294
از كنه آن آگاه نيستيم و ما را همين بسنده است كه خداى متعال خبر داده كه آنان([ زندگانند ولى شما در نمى يابيد]( چرا كه كنه حيات از سطح ادراك ناقص و محدود بشر , برتر است . همين اندازه مى دانيم كه آنان زندگانند .

آرى زنده اند , . و بدين دليل است كه جسد آنان را چون مردگان غسل نمى دهند و در همان جامه ئى كه با آن به شهادت رسيده اند كفن مى كنند . غسل براى پاك گردانيدن لاشه ء ميت است و آنان خود پاكيزه اند , چرا كه زنده اند . جامه ء زندگى آنان , جامه قبر آنان نيز هست , زيرا در قبر نيز زنده اند .

زنده اند . . . و به اين دليل است كه كشته شدنشان برخاندان و دوستان و دوستدارانشان دشوار نمى آيد . . زنده اند و با زندگى دوستداران و دوستان خود شريكند . . زنده اند و لذا دورى آنان بر دل بازماندگانشان گران نمى آيد و ماجرايشان بزرگ نمى نمايد و عظمت فداكاريشان هول انگيز به نظر نمى رسد .

و بالاخره . . زنده و در نزد خدا عزيز و گرامى اند و پاداششان برترين و كاملترين پاداشهاست .

در حديث است كه : در بهشت خداى تعالى به شهيدان مى گويد : چه مى خواهيد , گويند : چه بخواهيم پروردگارا ! كه نعمتى كه به هيچكس نداده ئى به ما ارزانى داشته ئى . دوباره همان سئوال تكرار شود , و چون مى بينند كه بايد چيزى درخواست كرد گويند : آنكه ما را به دنيا بازگردانى تا در راه تو پيكار كنيم و يكبار ديگر براى تو كشته شويم , خداى بزرگ فرمايد :

برنوشته ايم كه كسى به دنيا باز نخواهد گشت .

در حديث ديگرى است كه پيامبر فرمود : هيچكس نيست كه به بهشت درآيد و دوست دارد كه به دنيا برگردد اگر چه همه ء جهان را به او دهند , مگر شهيد , كه آرزو مى كند به دنيا برگردد و ده بار ديگر كشته شود , بسكه قدر شهادت را گران مى يابد .

ولى اين شهيدان كه زنده اند چه كسانند ؟ آنها كسانى هستند كه در([ راه خدا](


295
- بى شائبه ء هيچ غرض و انگيزه ء ديگرى - كشته مى شوند . در راه خدا , يعنى در راه آن حقيقتى كه بر پيامبر نازل كرده و برنامه ئى كه ارائه داده و آئينى كه براى زندگى بشر برگزيده . . . فقط در اين راه و نه در هيچ راه ديگر يا زير هيچ شعار ديگر و يا با مشاركت هيچ هدف ديگر . . .

درباره ء اين يكتا گرائى در هدف و در راه , قرآن و حديث با چنان قاطعيتى سخن گفته تا جاى كمترين و ضعيفترين انگيزه ئى هم بجز خدا در دل نماند .

در حديثى است كه از پيامبر - صلى الله عليه و آله - پرسيدند : مردى براى اظهار شجاعت يا از روى غيرت يا از روى خودنمائى و تظاهر مى جنگد , كداميك در راه خدا است ؟ فرمود : هر كه براى پيشرفت آئين خدا بجنگد در راه خدا جنگيده است ( 1 ) .

در حديث ديگرى است كه به پيامبر گفتند : مردى براى غنيمت جنگى به جهاد در راه خدا مى رود , فرمود : اجرى ندارد . گوينده سه نوبت اين سخن را تكرار كرد و پيامبر خدا همان پاسخ را دادند .

در حديث ديگرى از پيامبر - صلى الله عليه و آله - نقل است كه خداوند فرمود : هر كه به صحنه ء كار زار بشتابد فقط بدين نيت كه در راه خدا و ايمان به او و تصديق به پيامبرانش جهاد كند , بر من است كه به بهشتش داخل سازم يا با پاداش يا غنيمتى كه به چنگ آورده به مسكنش باز گردانم . سپس پيامبر فرمود : سوگند به آنكه جان محمد در قبضه ء اوست , هر زخمى كه در راه خدا وارد آيد در روز قيامت به وضعيت همان روزى كه وارد آمده , پديدار مى گردد به رنگ خون و بوى مشك . . . سوگند به آنكه جان محمد در قبضه ء اوست , اگر بر مسلمانان دشوار نمى آمد هيچگاه

1 - به نظر مى رسد كه مؤلف در استنباط از اين حديث دچار اشتباه و شايد جمود شده باشد . مفاد ظاهر اين كلام نبوى آن است كه اگر در جهادى كه در راه و در خدمت پيشرفت آئين خدا است , ابراز شجاعت يا حميت و غيرت يا تظاهر و خودنمائى نيز دخالتى داشته باشد , باز اين جهاد فى سبيل الله و در راه خدا محسوب است . . بنابراين , حديث مزبور نقطه ء مقابل و درست ضد سخن مؤلف را مى رساند . تعميم مى دهد نه تخصيص . ( م )


296
([ سريه]( ( 1 ) ئى را نمى گذاشتم كه بدون من به ميدان جهاد برود ولى ( اينكه با آنان نمى روم از آنجهت است كه ) ساز و برگ جنگى كافى براى همه در اختيارم نيست , خود مسلمانان نيز امكان آنكه با من حركت كنند ندارند و از سوئى بر آنان دشوار است كه در پى من نيايند و در مدينه بمانند . سوگند به آنكه جان محمد در قبضه ء اوست , دوست دارم در راه خدا بجنگم تا كشته شوم , و باز بجنگم تا كشته شوم , و باز بجنگم تا كشته شوم .

اينهايند شهيدان , اينها كه در راه خدا حركت مى كنند و جز جهاد در راه خدا و ايمان به او و تصديق پيامبران او , چيزى محرك آنان نيست .

پيامبر از اينكه جوانى ايرانى در ميدان جهاد از نژاد خود سخن گفت و به ايرانى بودن خود افتخار كرد , ناخشنود گشت . خود او كه به كنيه ء([ ابو عقبه]( معروف است ماجرا را اينطور نقل مى كند : در جنگ احد با پيامبر بوديم , من بر يكى از مشركان ضربتى وارد كردم و در همان حال گفتم : بگير از جوان ايرانى . . ! پيامبر به من نظرى افكند و فرمود : چرا نگفتى : بگير از جوان انصارى . . . تو آزاد شده ى انصارى و آزاد شده ء هر قومى از آنهاست .

از اينكه با صفتى غير از صفت([ ياور و ناصر پيامبر خدا]( خود را معرفى كند و با نامى غير از نام([ ياور و ناصر دين]( بجنگد , پيامبر خدا ناخشنود مى گردد و اين است جهاد . . . شهادت , در چنين جهادى و زنده بودن و زنده ماندن , در چنين شهادتى است .

رشته ء سخن , در بسيج نيروها براى مواجهه با حوادث دشوار و همچنين در ايجاد بينش و دريافت درست از پيشامدها و بليات , ادامه مى يابد :

و لنبلونكم بشى من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرين الذين اذا اصابتهم

1 - جنگهائى كه در زمان پيامبر خدا - صلى الله عليه و آله - بدون مشاركت شخص آنحضرت و فقط به فرمان , به وسيله ء سلحشوران مسلمان انجام مى گرفت , سريه ناميده مى شود . ( م )


297
مصيبه قالوا انالله و انا اليه راجعون

( بى ترديد , شما را به شمه ئى از ترس و گرسنگى و كاهش اموال و نفوس و محصولات , آزمون كنيم , و صابران را نويد ده . آنها كه چون مصيبتى بديشان رسد , گويند : ما از آن خدايم و ما به سوى او باز مى گرديم )

روح ها بايد با بلاهاى سخت , تربيت شود و پايدارى در صحنه هاى دشوار بايد به وسيله ء ترس و گرسنگى و كاهش اموال و نفوس و محصولات , آزموده گردد . اين بليات بزرگ از آنجهت لازم است كه مؤمنان , مسئوليتهائى را كه عقيده ء اسلامى به آنان محول كرده به انجام رسانند و در نتيجه , به اندازه ء كوششى كه به خرج داده و زحمتى كه تحمل كرده اند , عقيده ء خود را گرامى و عزيز بدارند . كسانى كه در راه عقيده ء خود مسئوليتى بردوش نگرفته و رنجى نبرده اند چندان اهميت نمى دهند كه حتى در نخستين حمله از آن دست بكشند . بنابرين , مسئوليتهاى ناشى از يك طرز فكر و عقيده , بهاى معنوى و روحى ئى است كه آن طرز فكر و عقيده را در چشم و دل صاحبانش - پيش از هر كس ديگر - عزيز و گرامى مى دارد . به هر اندازه كه رنجها و فداكاريها براى عقيده ئى افزونتر گردد ارجمندى و شيرينى آن عقيده نيز زيادتر مى شود . ديگران و بيگانگان نيز فقط در صورتى به ارزش عقيده ئى پى مى برند كه فداكارى و صبر صاحبان و گروندگان آن را مشاهده كنند , در اينهنگام است كه آنان با خود مى گويند : اگر حفظ اين عقيده براى آنان بهتر و سودمندتر نمى بود بر اين شكنجه و بلا صبر نمى كردند و آن را استقبال نمى نمودند , و بدين ترتيب , دشمنان و مخالفان , به كاوشگران و قدر شناسان و گرويدگان تبديل مى يابند . . و اينجاست كه نصرت خدا و پيروزى كامل فرا مى رسد و مردم فوج فوج , به آئين خدا در مى آيند .

از سوى ديگر , بلا و ابتلا براى استوار شدن و نيرو گرفتن پيروان عقيده , ضرورى است . زيرا شدائد و ناملائمات , نيروهاى نهان و انرژيهاى ذخيره ء نفس را بر مى انگيزد و در دل مؤمن , دريچه ها و روزنه هائى مى گشايد كه وى فقط در زير منگنه ء شدائد


298
است كه به وجود آنها در نفس خود پى مى برد . ارزش ها و معيارها و بينش ها جز در محيط رنج و محنتى كه غبار از چشم و حجاب از دل بزدايد , راست و درست نخواهد آمد .

مهمتر از همه و يا ريشه ء اين همه , حس التجا و پناهندگى مؤمن به خداست كه فقط در لحظه ء از دست دادن همه ء تكيه گاهها و گريختن همه ء پندارها و تهى شدن دل از غير خدا , امكان پذير مى گردد و در اين هنگام است كه همه ء پرده ها به كنار مى رود و چشم دل باز مى شود و تا انتهاى افق هستى براى آدمى آشكار مى گردد و هر چه مى نگرد جز خدا نمى بيند , نه جز نيروى او نيروئى , و نه جز دست قدرت او دست متصرفى , و نه جز اراده ء او اراده ئى و نه جز سايه ء لطف او پناهگاهى . . . و اينجاست كه روان انسان با حقيقت واحد و يكتائى كه مبناى جهان بينى صحيح و اصيل است , دمساز و آشنا مى شود .

صلاى قرآن , اكنون روان آدمى را به همين نقطه ء متعال افق هستى مى رساند :

و بشر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبه قالوا انالله و انا اليه راجعون ( و نويد ده صابران را , آنها كه چون بديشان مصيبتى رسد گويند : ما از آن خدائيم و ما به سوى او باز مى گرديم )

ما از آن خدائيم . . . سراپاى ما و همه چيز ما , همه ء موجوديت و كيان ما , از آن خدا است . و در همه كار و پايان هر راه , باز گشت ما بدوست , يعنى تسليم مطلق و نهائى , پناهندگى و التجائى كه ناشى از درك كامل آن حقيقت يگانه و جهان بينى صحيح است .

اينهايند صابرانى كه پيامبر گرامى از طرف ولينعمت بزرگ , به آنان نويد و بشارت مى رساند و اينهايند مؤمنانى كه ولينعمت بزرگ و بزرگوار , پاداش صبر آنان را چنين اعلام مى دارد :

اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمه و اولئك هم المهتدون ( بر اينهاست درود و رحمتى از پروردگارشان و اينهايند هدايت يافتگان )

درود و رحمت پروردگار و فرشتگان بر پيامبر عزيز است و آنان در اين موهبت با پيامبرشان شريكند . . . و اين موهبتى ارزشمند و گرامى است .


299

لحظه ئى بر روى اين آخرين فراز , درنگ كنيم و جملاتى را كه همچون مقطعى براى اين درس محسوب مى شود - درسى كه سراسر تجهيز مسلمانان براى قبول رنجها و تلاشها و استقبال از شهادت و ترس و گرسنگى و كاهش مال و جان و محصول بود - دوباره مرور نمائيم .

خداوند در اينجا آنهمه را , آن فدا كارى ها و گذشتها را , در كفه ئى مى گذارد و در كفه ء ديگر درود و رحمت پروردگار و مژده ء هدايت را و بس , و به آنان در مقابل اين همه , وعده ء نصرت و قدرت و غنيمت نمى دهد و فقط درود و رحمت و شهادت خود را وعده مى دهد . . . چرا كه خدا اين امت را براى مقصدى مهمتر از وجود و زندگى اش مهيا مى ساخت و لذا مى خواست او را از هر خواست و انگيزه ء بشرى حتى ميل به پيروزى عقيده - خالى و خالص گرداند و هر چيزى را كه ممكن است به خلوص و يكپارچگى او در اطاعت و دعوت لطمه ئى وارد سازد , از او بگيرد . بر مسلمانان لازم بود كه در راه خود بى وقفه به پيش روند و به هيچ چيز - جز درود و رحمت و خشنودى خدا و گواهى او بر درستى راهشان - كمترين نظرى نيفكنند , هدف و مقصد و نتيجه ء لذتبخشى كه دل بدان مى سپاردند بايد همين مى بود و بس . . , نصرت و قدرتى كه خداوند در نهايت كار , بيشك ارزانى مى داشت , به آنان ربطى نداشت و از آنان نبوده بلكه متعلق و مربوط به پرچم دعوتى بود كه بر دوش داشتند . . . متعلق به اسلام بود .

آنان پاداش فداكارى و گذشت خود از جان و مال و محصول و تحمل گرسنگى و ترس و شدت و بالاخره قبول قتل و شهادت را در صلوات و رحمت پروردگارشان و گواهى بر هدايت آنان , به دست خواهند آورد , و كفه ء اين پاداش سنگين تر است و هر چه به جاى اين پاداش به آنان عطا گردد - اگر نصرت و تمكين و اگر فرو نشستن آتش خشم و گرفتن انتقام - از اين پاداش كمتر و كوچكتر است .

اين است تربيت و آموزشى كه خداوند براى آماده ساختن جبهه ء مسلمان , در نظر گرفته و اين است شيوه ء تربيت الهى بر روى كسانى كه از ميانه ء تمامى بشريت , براى خدا و دعوت خدائى برگزيده شده اند .


300

ان الصفا و المروه من شعائر الله فمن حج البيت او اعتمر فلا جناح عليه أن يطوف بهما و من تطوع خيرا فان الله شاكر عليم ( 158 ) ان الذين يكتمون ما أنزلنا من البينت و الهدى من بعد ما بينه للناس فى الكتب أولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللعنون ( 159 ) الا الذين تابوا و اصلحوا و بينوا فأولئك اتوب عليهم و انا التواب الرحيم ( 160 ) ان الذين كفروا و ما توا و هم كفار أولئك عليهم لعنه الله و الملئكه و الناس اجمعين ( 161 ) خلدين فيها لا يخفف عنهم العذاب و لا هم ينظرون ( 162 ) و ألهكم اله وحد لا اله الا هو الرحمن الرحيم ( 163 ) ان فى خلق السموت و الارض و اختلف اليل و النهار والفلك التى تجرى فى البحر بما ينفع الناس و ما انزل الله من السماء من ماء فأحيا به الارض بعد موتها و بث فيها من كل دابه و تصريف الريح والسحاب المسخر بين السماء والارض لايت لقوم يعقلون ( 164 ) و من


301
الناس من يتخذ من دون الله أنداد ايحبونهم كحب الله والذين ءامنوا أشد حبا لله و لو يرى الذين ظلموا اذ يرون العذاب ان القوه لله جميعا و ان الله شديد العذاب ( 165 ) اذ تبرأ الذين اتبعوا من الذين اتبعوا ورأ و العذاب و تقطعت بهم الاسباب ( 166 ) و قال الذين اتبعوا لو ان لنا كره فنتبرا منهم كما تبرء و امنا كذلك يريهم الله اعملهم حسرت عليهم و ما هم بخرجين من النار ( 167 ) يأيها الناس كلوا مما فى الارض حللا طيبا و لا تتبعوا خطوت الشيطن انه لكم عدو مبين ( 168 ) انما يأمركم بالسوء و الفحشاء و ان تقولوا على الله ما لا تعلمون ( 169 ) و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه ءاباءنا أو لو كان ءاباؤهم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون ( 170 ) و مثل الذين كفروا كمثل الذين ينعق بما لا يسمع الا دعاء و نداء صم بكم عمى فهم لا يعقلون ( 171 ) يأيها الذين ءامنوا كلوا من طيبت ما رزقنكم واشكروا لله ان كنتم أياه تعبدون ( 172 ) انما حرم عليكم الميته و الدم و لحم الخنزير و ما اهل به
302
لغير الله فمن اضطر غير باغ و لا عاد فلا اثم عليه ان الله غفور رحيم ( 173 ) ان الذين يكتمون ما انزل الله من الكتب و يشترون به ثمنا قليلا أولئك ما يأكلون فى بطونهم الا النار و لا يكلمهم الله يوم القيمه و لا يزكيهم و لهم عذاب اليم ( 174 ) أولئك الذين اشتروا الضلله بالهدى و العذاب بالمغفره فما اصبرهم على النار ( 175 ) ذلك بأن الله نزل الكتب بالحق و ان الذين اختلفوا فى الكتب لفى شقاق بعيد ( 176 ) ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب و لكن البر من ء امن بالله و اليوم الاخر و الملئكه و الكتب و النبين وء اتى المال على حبه ذوى القربى و اليتمى و المسكين وابن السبيل و السائلين و فى الرقاب و أقام الصلوه وءاتى الزكوه و الموفون بعهدهم اذا عهدوا والصبرين فى الباساء والضراء و حين البأس أولئك الذين صدقوا و أولئك هم المتقون ( 177 )
303

مقصد اصلى در اين درس , تصحيح چند پايه ء فكرى كه بينش ايمانى درست , بر آن قرار گرفته است , مى باشد . قرآن در اين درس نيز همچنان روياروى يهوديان قرار دارد كه يك لحظه از آميختن حق به باطل و كتمان حقيقت و به پا كردن آشوب و اختلاف - در زمينه ء همين چند اصل - دست بر نمى دارند .

با اينحال لحن سخن به شيوه ء تعميم و گزاره ء اصول كلى است , هم يهوديان و هم ديگر دشمنان كمين گرفته ء اسلام را در بر مى گيرد . ضمنا هشدارى به مسلمانان درباره ء همه ء لغزشگاههائى كه بر سر راهشان قرار دارد نيز هست .

درس , با سخنى درباره ء صفا و مروه كه جلوه گاه بسيارى از سنت ها و عادات جاهلى گشته بود , آغاز مى شود و از اين جانب با مسئله ء روى كردن به كعبه و مسجد الحرام و امضاى شعائر حج ( موضوع درس قبل ) ارتباط و اتصال مى يابد .

به همين مناسبت , پس از آن , فرازى است درباره ء اهل كتاب كه دلائل آشكار و راه هدايت را كتمان مى كنند . . ابتدا حمله ئى سخت و سپس باز گذاشتن راه توبه براى آنانكه بخواهند برگردند و تهديد به طرد و لعن همگانى و عذاب پيوسته ء دائمى براى آنانكه بر سر كفر و عناد خويش بايستند .

سپس سخنى در توحيد و توجهى به آيات تكوينى - كه همه گواه حقيقت توحيدند - و نكوهش آنكسانيكه خدا را داراى رقيب و همانند پنداشته اند و بالاخره نمايش صحنه ئى از صحنه هاى قيامت , مربوط به پيشوايان و دنباله روان راه كفر و گمراهى و تبرى هر گروهى از گروه ديگر . . . بخش ديگر درس را تشكيل


304
مى دهد .

به مناسبت مجادلاتى كه يهوديان درباره ء خوردنيها و آشاميدنيهاى حلال و حرام به راه انداخته بودند و احكام قرآن در اينمورد را - كه تشريح آنها در جمله ء آيات كتمان شده ء تورات و در اختيار خود آنان بود - خدشه و انكار مى كردند , قسمتى از اين درس را دعوت عمومى همه ء مردمان به بهره گيرى از طيباتى كه خداوند حلال فرموده و تن ندادن به فريب شيطان كه آنان را به بدى و هرزگى مى كشاند , و سپس صلاى خاصى به مؤمنان كه از نعمت هاى حلال تمتع بگيرند و از محرمات , خود را باز دارند , و آنگاه شمارش اين محرمات كه مورد جدال و انكار يهود بود , تشكيل مى دهد .

در اينجا و بدين مناسبت , حمله ئى شديد به همه ء كسانيكه احكام خدا را پنهان نگاه داشته و آن را به ثمن بخس مى فروشند , آغاز مى شود و تهديدى سخت و هولناك نسبت به آنان انجام مى گيرد .

در پايان درس , سخنى از حقيقت نيكى و نيكوكارى به ميان مى آيد و همه ء اصول و قواعد ايمان و عمل صالح در ضمن آن بيان مى شود و بدينوسيله واقعيت راستين طرز تفكر دين ارائه مى گردد و اينكه : دين يك سلسله حركات و اعمال صورى و ظاهرى همچون روى كردن به مشرق و مغرب نيست , بينشى و عملى و رابطه ئى با خدا در ذهن و واقع زندگى است . . . و بدينگونه ارتباط و اتصال اين فراز با ماجراى تغيير قبله , تأمين مى گردد .

بدينترتيب , آيات اين درس را نيز همچنان در صحنه ء پيكار مشاهده مى كنيم , صحنه ئى كه يكسرش در درون نفوس افراد و در برابر انديشه ها و تفكرات و پندارهاى نادرست است و يكسرش در متن جامعه و در برابر فريبها و اخلالگرى ها و دشمنى هاى دشمنان اين جامعه .

ان الصفا و المروه من شعائر الله فمن حج البيت او اعتمر فلا جناح عليه ان يطوف بهما و من تطوع خيرا فان الله شاكر


305
عليم

( صفا و مروه همانا از آداب و مراسم خدا است , پس هر كه حج يا عمره كند روا است كه بر آندو , طواف كند , و هر كه به دلخواه خود نيكى ئى بجا آورد پس به يقين , خدا حقگزار و داناست )

درباره ء شأن نزول اين آيه , روايات گوناگونى رسيده كه نزديكترين آنها به زبان خود آيه و متناسبترين آنها با طبيعت طرز تفكرى كه اسلام در آن گروه پيشتاز مسلمان به وجود آورده بود , روايتى است كه مى گويد : جمعى از مسلمانان بدانجهت كه گردش ميان دو كوه صفا و مروه از سنتهاى دوران جاهلى بود و در آن روزگار بر سر هر يك از آندو كوه , بتى ( ‌ اساف و نائله ) نصب بوده است , مايل به تكرار اين سنت در دوران اسلام و در مراسم حج و عمره نبودند . ( 1 )

تاريخ دقيق نزول اين آيه مشخص نيست و گمان بيشتر آن است كه پس از آيات مربوط به تغيير قبله نازل گشته باشد . در آنروزگار اگر چه مكه براى مسلمانان , ([ دار الحرب]( و محلى ناامن شمرده مى شده ولى ممكن به نظر مى رسد كه بعضى از مسلمانان به طور انفرادى مى توانسته اند به حج يا عمره بروند ( 2 ) و همينها بوده اند كه از گردش ميان صفا و مروه ناراضى و گريزان مى بوده اند . اين نارضائى و نگرانى ثمره ء آموزش چندين ساله ء پيامبر اكرم , و معلول پا گرفتن بينش ايمانى در دل و جان آنان بود . اسلام و طرز فكر اسلامى را چنان به روشنى فهميده و پذيرفته بودند كه از هر سنت و عادت دوران جاهليت مى رميدند , در اينمورد چندان حساس و دقيق بودند كه هر پديده ء جاهلى به چشمشان بيگانه مى آمد و بدين گمان كه شايد اسلام با آن مخالف باشد از آن پرهيز مى كردند . اين را در موارد گوناگون

1 - از امام صادق عليه السلام روايت است كه : مسلمانان مى پنداشتند سعى ميان صفا و مروه از زمره ء كارهاى مشركان است , لذا خداوند متعال اين آيه را فرو فرستاد . ( تفسير صافى ذيل آيه ) . ( م )

2 - اين سخن منطبق است با رواياتى كه از طرق شيعه در اينباره رسيده و آيه را مربوط مى داند به سال هفتم هجرت و ماجراى عمره القضاء . رك : صافى - ذيل آيه . ( م )


306
آشكارا مشاهده مى كنيم .

دعوت نوين , چنان تكانى به روح آنان داده و چنان در عمق وجود آنان نفوذ كرده و انقلابى عميق در درك عقلى و احساس روانى آنان به وجود آورده بود كه به گذشته ء جاهلى خود با بيزارى و نفرت مى نگريستند و در آن , بخشى از زندگى را كه اكنون به طور كامل از آن بريده شده اند و چون پليد و ناپسند است هرگز بدان باز نخواهند گشت و حتى بدان نخواهند انديشيد , مى ديدند .

كسى كه در اين بخش از زندگى مسلمانان پيگيرى و تحقيق كند تأثير شگفت آور تفكر اسلامى را در روح آنان مشاهده خواهد كرد و دگرگونى عجيبى را كه در تلقى و دريافت آنان از زندگى پديد آمده بود , احساس خواهد نمود . گوئى پيامبر اكرم , پيكره ء فكرى آنان را به دو دست گرفته و با تكانى شديد همه ء پيرايه ها و رسوب هاى جاهلى را از آن برافشانده و همچون تكان الكتريكى , ذرات آن را از نو و به شيوه ئى نو كنار هم چيده و پرداخته است .

و اسلام يعنى همين . . يعنى از همه ء نمودارهاى جاهلى كاملا تهى گشتن , و از هر پديده ء مربوط به دوران جاهليت پيوسته بر حذر بودن , و از هر شعور و حركتى كه نفس آدمى در هنگام جاهليت بدان خو گرفته يكسره اجتناب كردن . . . و تا لحظه ئى كه دل يكپارچه در اختيار بينش نوين و همه ء لوازم آن قرار گيرد به اين پرهيز ادامه دادن . .

هنگامى كه در نفوس امت مسلمان , چنين زمينه ئى فراهم آمد , تدريجا يكرشته از شعائر قديمى كه متضمن زيانى براى امت اسلام نبود بلكه در آن سود و بهره ئى هم مى توانست وجود داشته باشد , بر مسلمين مقرر گشت ولى بدينصورت كه ابتدا از ريشه و مبناى جاهليت جدا و با رشته هاى مستحكمى به طرز تفكر اسلامى پيوسته شد . از آن پس هرگاه مسلمان يكى از اين شعائر را انجام مى داد بدين - انگيزه كه در دوران جاهليت آن را انجام مى داده , نبود بلكه بدين عنوان كه يكى از شعائر جديد اسلام و يك تكليف اسلامى است آن را به جاى مى آورد .


307

نمونه ء روشن اين شيوه ء تربيتى عميق , در اين آيه نشان داده شده است . در اين آيه اعلام مى شود كه صفا و مروه از شعائر خدايند :

ان الصفا والمروه من شعائر الله ( صفا و مروه همانا از شعائر ( و مراسم ) خدايند )

پس كسى كه ميان اين دو كوه , طواف مى كند , يكى از شعائر خدا را انجام مى دهد و بدين عمل مى تواند خدا را منظور و مقصود بداند . ميان اين عمل و عمل مشابه آن كه در جاهليت انجام مى شد هيچ نسبتى نيست , اكنون اين كار فقط به خداى متعال مرتبط است و نه به بتهاى([ اساف]( و([ نائله]( يا هر بت ديگر .

از اينرو معنى در اين كار نيست , زيرا آنچه اكنون انجام مى گيرد كارى ديگر و داراى جهتى ديگر است :

فمن حج البيت او اعتمر فلا جناح عليه ان يطوف بهما ( پس هر كه خانه را حج كند يا عمره گزارد منعى و باكى نيست كه بر آندو طواف كند )

اسلام بيشتر مراسمى را كه اعراب در حج انجام مى دادند امضاء كرد و فقط آنچه را كه به بت ها يا به پندارهاى جاهلى مرتبط مى شد باطل ساخت . و شعائرى را كه به جا نهاد و امضاء كرد , به عنوان شعائر ابراهيم و آموخته هاى خدا به آن پيامبر عظيم الشأن , با بينش اسلامى نوين مرتبط ساخت ( تفصيل اين مطلب ضمن آيات مربوطه در جاى خود خواهد آمد ) عمره نيز در بسيارى از مراسم و شعائر با حج شريك است جز آنكه به زمان خاصى مقيد نيست . . و در اين هر دو فريضه , يكى از مراسم و شعائر , گردش ميان صفا و مروه است .

آيه با ستايش هر عمل نيكى كه از روى دلبخواه انجام گيرد , پايان مى يابد :

و من تطوع خيرا فان الله شاكر عليم ( و هر كه به دلخواه , عمل نيكى به جا آورد پس به يقين , خدا حقگزار و دانا است )

با اين تعبير به نيك بودن اين عمل نيز اشاره مى كند و بدينگونه كمترين غبار نگرانى را نيز كه از اين رهگذار ممكن است بر دلها به جاى مانده باشد مى زدايد و مسلمانان را بدين فريضه دلگرم مى سازد و آنان را به پاداش خدائى اميدوار و


308
مطمئن مى كند : كه خدا بر نيت و ضميرى كه انگيزه ء اين كار بوده آگاه و داناست .

به جاست كه لحظه ئى بر روى اين تعبير الهام بخش([ : شاكر]( ( ‌ شكر گزار , حقگزار ) درنگ كنيم . منظور از اين كلمه آن است كه خدا از اين عمل خشنود است و بر آن , پاداش مى دهد . ولى كلمه ء([ : شاكر]( علاوه بر اين , پرتوى از بخشندگى و بزرگوارى نيز بر روح مى افشاند , چرا كه خبر از رضايت كامل خدا مى دهد , چنانكه گوئى رضايت نيست , شكرانه ى خدا از بنده ء خويش است . و اين خود درسى در زمينه ء آداب بندگى در برابر خداوند نيز هست , زيرا هنگامى كه خدا نيكى بنده را زبان به شكر مى گشايد , بنده اداى حق آفريدگار و پروردگار خود را چگونه بايد و تواند گزارد ؟

و اين است بيان ترسيمگون و زيباى قرآن كه همه ء محتواى لطف و زيبائى و بزرگوارى خود را در دسترس احساس خواننده مى نهد .

اكنون پس از آنكه طواف ميان صفا و مروه را تجويز فرمود , مى پردازد به آنانكه براهين روشن خدا و راه هدايت خدائى را كتمان مى كنند و دارندگان اين خصلت پليد را - كه در اينجا همان يهوديان معاصر دعوت اسلام اند - مورد حمله ئى تند و شديد قرار مى دهد . از اين بيان استفاده مى شود كه فتنه انگيزيهاى يهود در زمينه ء تغيير قبله و همچنين تشريع حج كعبه - همچنان ادامه مى داشته است :

ان الذين يكتمون ما انزلنا من البينات و الهدى من بعد ما بيناه للناس فى الكتاب اولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللا عنون الا الذين تابوا و اصلحوا و بينوا فاولئك اتوب عليهم و انا التواب الرحيم ان الذين كفروا و ما تواوهم كفار اولئك عليهم لعنه الله و الملائكه و الناس اجمعين خالدين فيها لا يخفف عنهم العذاب و لا هم ينظرون

( آنكسانيكه برهان هاى روشن و طريق هدايتى را كه نازل كرده ايم - پس از آنكه آن را براى مردم در كتاب آسمانى , آشكار ساختيم - كتمان مى كنند همانا ايشان را خدا و لعنتگران , لعنت مى كنند . مگر كسانى كه توبه آوردند و سامان بخشيدند و ( حقايق ) را آشكار ساختند , كه به آنان باز مى گردم و من باز گردنده ء مهربانم . آنكسانيكه كافر شدند و كافر مردند , همانا برايشان است لعنت خدا و فرشتگان و همه ء مردمان .


309
در آن جاودانند كه نه عذابشان تخفيف يابد و نه مهلت داده شوند )

اهل كتاب به وسيله ء كتابهاى آسمانى خود , حقانيت رسالت محمد - صلى الله عليه و آله - و راستى و درستى فرمانهاى آنحضرت را , چنانكه بايد و شايد , دانسته و شناخته بودند , معهذا همين حقيقت را - كه خداوند در كتابهاى آسمانى براى آنان آشكار ساخته بود - به انگيزه ء غرضهاى گوناگون , مكتوم مى داشتند . اين غرضها همان است كه هميشه و همه جا , در كسانى كه حق را مى شناسند ولى دم فرو مى بندند و از طرح كردن مسائلى كه مبين حقيقت مى تواند شد خوددارى مى كنند و آياتى از كتاب خدا را كه افشاگر حق است ناگفته مى گذارند و به هر شيوه و هر حيله , حق را از دسترس درك و فهم و احساس مردم دور نگاه مى دارند , در زندگى و روحيه ء اين مردم كه هميشه و همه جا يافت مى شوند , مى توان مشاهده كرد . اين غرضها چيزى جز مقاصد مادى و دنيوى پست و ناچيز نيست كه هم اكنون نيز در موارد فراوان و نسبت به بسيارى از حقايق , مشاهده مى كنيم . .

اولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون ( اين چنين كسان را خدا و همه ء لعنتگران , لعنت مى كنند )

گوئى مركز و كانون لعنت اند ! از هر سو تيرهاى لعنت به سوى آنان پرتاب مى گردد و نه تنها خداوند , كه هر لعنتگرى آنان را لعنت مى كند .

لعنت , راندنى خشم آلود و نفرت آميز است . . . و اين تيره روزان را خدا از رحمت خويش محروم و مطرود مى كند و همه ء لعنتگران از هر سو با نفرت از خود مى رانند . بدينترتيب آنان هم مغضوب خدايند و هم مطرود خلق .

الا الذين تابوا و اصلحوا و بينوا فاولئك اتوب عليهم و انا التواب الرحيم ( مگر كسانى كه بازگشتند و سامان بخشيدند و ( حقايق ) را آشكار ساختند , كه به آنان باز مى گردم و من باز گردنده ء مهربانم )

براى آنكسانيكه از اين راه خطا برگردند , قرآن , روزنه ئى از نور - كه همان روزنه ء توبه است - مى گشايد و نفحه ئى از اميد بر دلشان مى دمد و روانشان را به سر چشمه ء نور رهبرى مى كند . . . يعنى از رحمت خدا نوميد و از بخشش او مأيوس نبايد بود , هر كه بخواهد مى تواند با داشتن نيت درست به حصار امن و امان برگردد ,


310
و نشانه ء نيت درست , اصلاحگرى در عمل و افشاگرى در گفتار و اظهار حقايق و اعتراف به حقيقت و عمل بر طبق آن است . با تأمين اين شرط , مى بايد به رحمت خدا اعتماد كرد و به باز گشت او اطمينان داشت كه او خود مى گويد([ : من باز گردنده ء مهربانم]( و او راستگوترين سخنگويان است .

اما آنكسانيكه بر سر تبهكارى خود مى ايستند و بر نمى گردند تا فرصت از دست برود و مهلت منقضى گردد , همان وعده ء پيشين خدا با تأكيد و تفصيل بيشتر درباره ء آنان جارى است :

ان الذين كفروا و ما تواوهم كفار اولئك عليهم لعنه الله و الملائكه و الناس اجمعين خالدين فيها لا يخفف عنهم العذاب و لا هم ينظرون ( آنكسانى كه كافر شدند و كافر مردند , همانا برايشان است لعنت خدا و فرشتگان و همه ء مردمان , در آن جاودانند كه نه عذابشان تخفيف يابد و نه مهلت داده شوند )

زيرا آنان , آن در گشاده را به روى خويش بستند و گذاردند تا فرصت از دست برود و مهلت منقضى گردد و بر سر پنهانكارى و كفر و ضلال خود ايستادند : برايشان باد لعنت خدا و فرشتگان و همه ء مردمان , لعنتى همگانى و همه جائى , كه نه پناهگاهى براى آنان باقى گذارد و نه آغوش مهربانى . .

در اين فراز قرآن , بجز همين لعنت همگانى , عذاب ديگرى براى اين گروه ذكر نشده و همين , عذابى ابدى و تخفيف ناپذير و بى امان به شمار آمده است . و براستى همه ء عذابها سبكتر و تحمل پذيرتر است از عذاب راندگى و دور افتادگى و بيگانگى , كه نه دلى به مهربانى به يادشان بتپد و نه ديده ئى به قبول در ايشان بنگرد و نه زبانى به ثنايشان گشوده شود , ملعون و مطرود خدا و خلق باشند . . . هم در زمين و هم در آن آفاق برتر . . . آرى عذاب دردناك خفت آميز همين است .

موضوع آيات بعدى , پايه گذارى جهان بينى دين بر قاعده ء اساسى آن يعنى توحيد , است و سپس نمايش صحنه هائى از آفرينش كه به شكلى قاطع و جدال ناپذير , بدين حقيقت گواهى مى دهد , و آنگاه نكوهش آنكسانى كه براى خدا شريك و رقيبى


311
مى گيرند , و نمايش چهره هاى خفتبار و بيزار آنان كه چون عذاب خدا را مشاهده مى كنند از يكديگر بيزارى و برائت مى جويند ولى تبرى و روگردانى آنان از يكديگر و حسرتشان بر گذشته ء ننگين , سودشان نمى بخشد و از عذاب خدا رهائيشان نمى دهد :

و الهكم اله وحده لا اله الا هو الرحمن الرحيم ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار و الفلك التى تجرى فى البحر بما ينفع الناس و ما انزل الله من السماء من ماء فاحيابه الارض بعد موتها و بث فيها من كل دابه و تصريف الرياح و السحاب المسخر بين السماء و الارض لايات لقوم تعقلون و من الناس من يتخذ من دون الله انداد ايحبونهم كحب الله و الذين امنوا اشد حبا لله و لو يرى الذين ظلموا اذ يرون العذاب ان القوه لله جميعا و ان الله شديد العذاب اذ تبرا الذين اتبعوا من الذين اتبعوا و راوا العذاب و تقطعت بهم الاسباب و قال الذين اتبعوا لو ان لنا كره فنتبر امنهم كما تبرؤا منا كذلك يريهم الله اعمالهم حسرات عليهم و ما هم بخارجين من النار

( خداوندگار شما خدائى است يكتا كه جز او خداوندگارى نيست , رحمن و رحيم است . به يقين در آفرينش آسمانها و زمين , و آمد و رفت شب و روز , و كشتى ها كه به سود مردم به دريا روان است , و آبى كه خدا از آسمان فرود آورد و زمين را پس از مردنش بدان زنده ساخت و از همه ء جنبندگان در آن بپراكند , و گردانيدن بادها , و ابرى كه ميان آسمان و زمين مسخر است . . . براى گروهى كه مى انديشند نشانه هاست . و گروهى از مردم هستند كه براى خدا همانندانى بر مى گزينند و به آنان چون خدا مهر مى ورزند , و آنانكه ايمان آورده اند هر چه بيشتر خدا را دوست مى دارند . اگر آنانكه ستم كرده اند هنگام ديدار عذاب , مى ديدند كه به راستى قوت و قدرت يكسره از آن خدا است و خدا سخت كيفر است ! آندم كه پيروى شدگان از پيروى كنندگان روى بگردانند , و عذاب را به چشم ببينند , و از همه ء دستاويزها تهيدست گردند . و پيروى كنندگان گويند : كاش ما را ( به دنيا ) بازگشتى بود تا ما نيز از آنان روى مى گردانيديم چنانكه آنان امروز روى گردانيدند ! بدينسان خداوند كردارشان را به صورت چيزى مايه ء حسرت بديشان مى نماياند , و هرگز از آتش برون نخواهند شد )

قاعده ء اصلى و مهم ايده ئولوژى اسلام , همانا يگانه بودن خداوندگار و معبود است . در آن روزگار با همه ء تصورات گوناگونى كه در پيرامون ذات و صفات و چگونگى رابطه ء خدا با بندگان وجود داشت , اصل وجود خدا مورد ترديد نبود و به طور كلى در طول تاريخ , روزگارى را سراغ نداريم كه فطرت انسان , اين حقيقت آشكار يعنى وجود خدا را به دست فراموشى سپرده و يكسره آن را انكار كرده باشد ,


312
مگر روزگار معاصر را . . . تنها در اين بخش از زمان است كه طرز فكر بى بنياد و از فطرت جدا افتاده ئى براساس انكار وجود خدا پديدار گشته است و اين , چون رويشى بى قاعده و جدا از سرشت انسان و جهان است , بى گمان ديرى نخواهد پائيد و عاقبتى جز فراموشى و نابودى نخواهد داشت . طبع عالم هستى , اينگونه گياهان بى ريشه و انحرافى را تحمل نمى كند و مجال رشد و بقاء بدان نمى دهد .

لذا در قرآن همه جا سخن از يگانگى خدا است , و اين در واقع , تصحيح لازمى است نسبت به عقيده ء فطرى انسان در مسئله ء وجود خدا , و تشكيل قاعده و مبناى استوارى است براى جهان بينى و ايده ئولوژى دين , و از آن پس براى همه ء زير بناهاى اخلاقى و تشكيلات اجتماعى ئى كه از جهان بينى دين مايه مى گيرد :

و الهكم اله واحد ( خداوندگار شما خدائى يكتا است ) لا اله الا هو ( جز او خداوندگارى نيست )

الرحمن الرحيم ( رحمن و رحيم است )

از يگانه بودن خدا كه بدين صراحت و با چندين بيان , تأكيد گشته , يگانه بودن معبودى كه خلق بايد روى عبوديت و اطاعت سوى او كنند , و يگانه بودن جهتى كه خلق بايد پايه هاى اخلاق و روش زندگى را از آن به دست آورند , و يگانه بودن منبعى كه خلق بايد مقررات و قوانين را از آن الهام گيرند , و يگانه بودن برنامه و آئينى كه زندگى خلق را بايد در هر رشته ئى شكل بخشد و هدايت كند , استنتاج مى گردد .

از آنجا كه مقصد اصلى اين آيات , مهيا ساختن امت مسلمان براى ايفاى نقش تاريخى اش در جهان است , اكنون بار ديگر حقيقتى را كه بارها در آيات مكى ذكر شده و قرآن همواره براى ريشه گرفتن آن در انديشه و احساس مؤمنان و پياده شدن آن در واقعيت جامعه ء اسلامى كوشيده , تكرار مى كند تا بر آن اساس , ديگر مقررات و تعهدات اسلامى را استوار سازد : لا اله الا هو ( هيچ معبودى بجز او نيست ) .

و آنگاه از ميان همه ء صفات خدا دو صفت : رحمن و رحيم را نام مى برد ,


313
چرا كه پيدايش اين همه مقررات و تكاليف تعالى بخش , نمونه ئى و جلوه ئى از رحمت سرشار و عميق و ابدى اوست .

اساسا جهان هستى يكپارچه گواه يگانگى و بخشندگى خدا است :

ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار و الفلك التى تجرى فى البحر بما ينفع الناس و ما انزل الله من السماء من ماء فاحيا به الارض بعد موتها و بث فيها من كل دابه و تصريف الرياح و السحاب المسخر بين السماء و الارض لايات لقوم تعقلون ( به يقين , در آفرينش آسمانها و زمين , و آمد و شد شب و روز , و كشتى كه به سود مردم در دريا روان است , و آبى كه خدا از آسمان فرو ريخته و زمين را پس از مردگى اش بدان زنده ساخته و در آن از هر نوع جنبنده ئى بپراكنده , و در گردش دادن بادها , و ابرى كه ميان آسمان و زمين به خدمت است . . . همانا براى كسانيكه مى انديشند نشانه هاست )

اين روش كه به منظور بيدار كردن حس و شعور به كار گرفته شده , طبيعى است كه چشم و دل را به شگفتيهاى جهان جلب كند , شگفتيهائى كه انس و الفت ما با آنها , خاصيت و غرابت و الهام بخشى هاى آن را از ما باز ستانده است . اكنون ما دعوت شده ايم كه بار ديگر همانند كسى كه نخستين بار چيزى را مشاهده مى كند با چشم باز و حساسيت شديد و دل زنده , به آفرينش نظر بيفكنيم . در اين ديدارهاى تكرارى چه شگفتيها و غرائبى ديده ايم و چشم ما كه هرگاه پديده ئى را در اول بار مى ديده بى اختيار بدان خيره مى شده , پس از انس و الفت چگونه بدين نگارستان عجيب , بى اعتنا گشته و آن را معمولى و عادى يافته است .

آسمانها و زمين . . . اين ابعاد دهشت انگيز و اجرام عظيم , اين آفاق سحر آميز و عوالم ناشناخته , اين نظم و تناسب عجيبى كه در مدار سيارات و حركت آنها در فضاى لايتناهى و حيرت انگيز وجود دارد , اين اسرار شگفت آورى كه در هاله ئى از ابهام و به شكلى نا مشخص بر آدمى جلوه گر مى شود . . . حتى همين نمود ظاهرى آسمان و زمين بدون آنكه انسان از ساختمان و حجم و اسرار آن و حتى از آنمقدار اسرارى كه براى بشر در صورت رشد انديشه و دانش قابل فهم است , چيزى بداند .

تبادل شب و روز . . . آمد و شد نور و ظلمت , مسابقه ء صبح و شام , آن سحرگاه و اين شامگاه . . . كه در آغاز چه تكان دهنده و رعب انگيز و شگفت آور بوده . . . و به مرور ,


314
بر اثر تكرارى شدن , به پديده ئى بى اهميت و عادى تبديل يافته است , مگر براى مؤمن . . . آرى فقط دل با ايمان است كه با ياد آوردن دست قدرت خدا در اين پديده ها , هر بار آنها را به تازگى يك حادثه ء نو مى نگرد و مى بيند .

و كشتى كه به سود مردم در دريا روان است . . اعتراف مى كنم كه من خود تا آن روزى كه در آغوش پرشور اقيانوس , بر كشتى سوار بودم و از هر سو چيزى كه به چشم مى خورد فقط امواج متلاطم بود و سطح نيلگون آب , و كشتى سينه ء دريا را مى شكافت و پيش مى رفت , و هيچ اميد و تكيه گاهى وجود نداشت مگر قدرت و غايت خدا و قانون آفرينش كه اين نقطه ء ريز را در لابلاى خطوط درهم و بر هم امواج سالم نگاه داشته بود . . . آرى تا آن روز , ژرفاى اين اشارت قرآنى را درنيافته بودم .

. . و آبى كه خدا از آسمان فرو باريده و زمين را پس از مردگى اش بدان زنده ساخته و گونه گون جنبنده در آن بپراكنده , و گردش دادن بادها , و ابرى كه ميان آسمان و زمين مسخر است . . . و اين همه مناظرى است كه اگر انسان به شيوه ئى كه قرآن به دل با ايمان مى آموزد , در آن از نو به تأمل بنگرد و با چشم باز و دل بيدار بدان بينديشد از عظمت قدرت و رحمت خداوندى به لرزه خواهد افتاد . اين ([ زندگى]( كه به رسيدن نم آبى , از زمين مرده مى جوشد , اين([ زندگى]( ناشناخته و لطيف كه آرام و ملايم سر مى زند و به تدريج نمايان و نيرومند مى گردد , كجا بود و از كجا آمد ؟ از دل دانه و بذر جوشيد ! ولى به دانه و بذر از كجا راه يافت ؟ ريشه اش ؟ منبع اصلى اش ؟ آيا مى توان از روبرو شدن با اين پرسش كه از اعماق سرشت آدمى مى زايد , گريخت ؟ ملحدان كوشيده اند كه اين پرسش را نديده بگيرند و از تنها پاسخ آن كه همانا وجود آفريدگارى توانا و زندگى آفرين است , سرباز زنند . . . مدتها كوشيدند به مردم بقبولانند كه سرگرم پديد آوردن زندگى اند ! ولى عاقبت ناچار شدند كه در مهد الحاد و خدا ناشناسى , آفرينش حيات را غير ممكن اعلام كنند و آنكس كه امروز زبان بدين اعتراف گشوده بزرگترين دانشمند زيست شناس


315
شوروى است . . پيش از وى نيز([ داروين]( پايه گذار نظريه ء تكامل انواع , رندانه از روبرو شدن با اين سئوال گريخته بود !

و بالاخره , وزش بادها و گردش ابرها كه در ميان آسمان و زمين , مسخر و تسليم قانون آفرينش الهى اند . . . شناختن فلان و بهمان نظريه و فرضيه در مورد وزش باد و پيدايش ابر , براى تحليل نهائى اين پديده ها بسنده نيست , راز عميقتر , همانا راز پيدايش اين علتهاى طبيعى است , چگونه و از كجا صحنه ء هستى به شكلى و با اندازه ها و نسبت هائى درست شده كه مى تواند كشتزار مناسبى براى پيدايش و رشد زندگى باشد و همه ء شرائط ملائم و متناسب با آن , همچون باد و ابر و باران و خاك , در آن فراهم گردد ؟ راز عميقتر را بايد در پديد آمدن هزاران هزار تناسب و توافق ميان پديده هاى جهان جستجو كرد , تناسب هائى كه اگر يكى از آنها تخلف مى كرد زندگى پديد نمى آمد يا به شكل كنونى نمى بود . راز اساسى و نهائى را بايد در تدبير و اداره ء دقيقى كه از قصد و اراده ء واحد و عطوفانه ئى خبر مى دهد , جست . . . و بى گمان در اين همه براى آنانكه بينديشند , نشانه هاست :

لايات لقوم يعقلون

اگر انسان , بلاهتى را كه نتيجه ء انس و غفلت است از خود بزدايد و با احساسى نو و نگاهى كاوشگر و دلى به نور ايمان روشن , با مناظر جهان هستى روبرو شود , اگر بسان مسافرى كه براى نخستين بار به سر زمينى وارد گشته به پيرامون خود بنگرد , هر برق ضعيفى در چشمش و هر آهنگ خفه ئى در گوشش و هر حركتى در حسش اثرى به جاى مى نهد و شگفتى هائى كه لحظه به لحظه به چشم و دل و شعور وى سرازيرند , سراپايش را غرق هيجان مى كند .

اين معجزه ء ايمان است . اين گشودگى و حساسيت را , اين درك و شناخت زيبائى ها و هماهنگى ها را ايمان به آدمى مى بخشد . ايمان در حقيقت , ديدار تازه ئى از هستى و درك ظرافت ها و زيبائيهاى آن و به سربردن در غوغاى جشن و آذين خدا در زمين , است .


316

با اينحال , بسا كسانى كه نظر نمى افكنند و نمى انديشند و از آنرو([ توحيد]( را كه درس روياروى آموزگار هستى و محصول حتمى مطالعه در طراز بندى قانونهاى خلقت است , نمى فهمند :

و من الناس من يتخذ من دون الله اندادا يحبونهم كحب الله ( و از آدميزادگان هستند كسانى كه براى خدا همانندانى برمى گزينند و آنان را چون خدا دوست مى دارند )

اين([ همانندان]( در عصر نزول قرآن , از نوع سنگ و درخت و ستاره و فرشته و شيطان بودند و در هر زمانى از روزگاران جاهليت , ممكن است از نوع اشياء و اشخاص و رتبه ها و ارزش ها باشند و اين همه در صورتيكه در دل و بر زبان , دوشادوش نام خدا و عشق خدا , جاى گيرند شرك آفرينند , يا شرك پنهان و يا شرك نمايان . . . چه رسد به آنكه خدا را يكسره از دل بيرون برده و خود به تنهائى فرمانرواى دل شوند !

مؤمن به هيچ چيزى همانند خدا مهر نمى ورزد , نه به خويشتن و نه به ديگران , و نه به هيچ رتبه و شخصيت و ارزشى , از آنگونه كه آدميان اسير و دلباخته ء آنند :

والذين امنوا اشد حبا لله ( و آنانكه ايمان آورده اند از همه چيز و همه كس بيشتر , به خدا دلبسته اند )

دلبستگى و محبتى كه برتر از مقايسه با هر محبت ديگر و بيرون از هر گونه قيد و حد است .

كلمه ء([ محبت]( در اينجا هم درست است و هم زيبا است . پيوند مؤمن راستين با خدا , پيوند مهر و دوستى و جذبه ء روحى است , رابطه ء مودت و خويشاوندى و عاطفه ء جوشان و لبريز است .

و لو يرى الذين ظلموا اذ يرون العذاب ان القوه لله جميعا و ان الله شديد العذاب اذ تبرا الذين اتبعوا من الذين اتبعوا و راوالعذاب و تقطعت بهم الاسباب ( و چون آنانكه ستم كرده اند - آنگاه كه عذاب خدا را ببينند - بنگرند كه به حقيقت , قوت و قدرت يكسره از آن خداست و خدا را كيفرى شديد است . آنگاه كه پيشوايان و فرمانروايان از دنباله روان و فرمانبران , روى بگردانند و بيزارى بجويند , و همگى عذاب خدا را به معاينه بنگرند و از همه جا دستشان كوته گردد )


317

سخن از كسانى است كه براى خدا شريك و رقيبى گرفته اند , كسانى كه هم بر حقيقت و هم بر خويشتن ستم كرده اند . . . اگر هم اكنون چشم دل را باز كنند و با مد نگاهى كه از بصيرت انسان برمى خيزد آن صحنه ء هول انگيز را بنگرند - آنجا كه در برابر خدا خواهند ايستاد و كيفر ستمگران را خواهند چشيد - محققا در خواهند يافت كه قوت و قدرت يكسره در قبضه ء خداست و از اين رقيبان و شريكان پندارى اثرى نيست , و محققا در خواهند يافت كه كيفر خدا بسى سخت است .

خواهند ديد كه پيشوايان از فرمانبران و پيروان خود , روى برمى گردانند و بيزارى مى كنند , عذاب خدائى در منظر همگان است , همه ء رشته ها و پيوندها از هم گسسته , همه ء رياست ها و پيشوائى هائى كه در دنيا مايه ء فريب ساده لوحان بود و آنها را بدنبال خود مى كشانيد از ميان رفته و هر كسى , پيشوا و پيرو , فرمانده و فرمانبر , به خود مشغول است , مقامها و عنوانها از حمايت صاحبان خود عاجز است چه رسد به پيروان و تابعانشان , الوهيت و قدرت بى مثال خدا ظاهر گشته و عجز و پوچى رهبرى ها و فرمانروائيهاى دروغين و گمراه , نمايان شده است .

و قال الذين اتبعوا لو ان لنا كره فنتبرا منهم كما تبروا منا ( و فرمانبران و دنباله روان گويند : اى كاش ما را بازگشتى ( به دنيا ) مى بود تا چنانكه آنان از ما روى بگرداندند , از آنان روى مى گردانيديم و بيزارى مى جستيم ! )

فرمانبران فريب خورده و ساده دل , دستخوش خشم و حسرتى شديد گشته اند و آرزو مى كنند كه بتوانند به دنيا برگردند و سزاى اين بى اعتنائى و ناسپاسى فرمانروايان و پيشوايان را به آنان بچشانند , از آنان بيزارى و رويگردانى كنند و رياست موهوم و دروغين آنان را به چيزى نگيرند !

صحنه ء عجيبى است . . . از دو طرف رويگردانى و بيزارى و خصومت و تضاد , ميان پيشوايان و پيروان , دوستداران و محبوبان . . . و اينجاست كه لحن سوزنده و درد خيز آيه , با اين جمله ماجرا را به پايان مى برد :

كذلك يريهم الله اعمالهم حسرات عليهم و ما هم بخارجين من النار ( بدينسان خداوند , كردارشان را در قالب


318
حسرت ها و ندامت ها به ايشان مى نماياند , و هرگز از آتش نجات يابنده نخواهند بود )

سپس دنباله ء آيات , انسانها را به بهره گيرى از نيكيهاى زندگى و دورى جستن از زشتيها و پليديهاى آن فرا خوانده , از شيطان - كه آنان را به پليدى و زشتى مى كشاند - بر حذر مى دارد و از اينكه افراد بشر بدون اذن و فرمان خدا دم از جعل مقررات و قوانين بزنند يا در انتخاب بينش و عقيده ء زندگيساز , از رهنمونيهاى خدائى روى گردانيده دست تقليد و نياز به سوى غير خدا بگشايند , منعشان مى كند و آنكسانى را كه از اين فرمان سرپيچيده و به بتهاى نادان و ناشنوا دل سپرده اند , به نكوهش و سرزنش مى گيرد . . . و اين آخرين فراز , در حقيقت , رابط مطالب اين بخش با مطالب آيات قبلى است :

يا ايها الناس كلوا مما فى الارض حلا لا طيبا و لا تتبعوا خطوات الشيطان انه لكم عدو مبين انما يامركم بالسوء و الفحشاء و ان تقولوا على الله مالا تعلمون و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه اباءنا او لوكان اباؤهم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون و مثل الذين كفروا كمثل الذى ينعق بما لا يسمع الا دعاء و نداء صم بكم عمى فهم لا يعقلون

( اى انسانها ! از آنچه در زمين , حلال و پاكيزه است بخوريد و گامهاى شيطان را پيروى مكنيد كه او دشمن نمايان شما است . به يقين او شما را به بدى و ناروائى و اينكه بر خدا آنچه را نمى دانيد ببنديد , فرمان مى دهد . و چون به آنان گفته شود : از آنچه خدا فرستاده پيروى كنيد , گويند : بل از آنچه پدران خويش را بر آن يافته ايم پيروى مى كنيم ! آيا و گرچه پدرانشان هيچ نمى انديشيده و راه نمى برده اند ؟ داستان كسانى كه كافر گشته چنان است كه كسى بانگ زند بر رمه ئى كه جز خواندنى و نهيبى نمى شنود . . كرانند , گنگانند , كورانند , پس آنان انديشه نمى كنند )

پس از آنكه در آيات گذشته بيان فرمود كه خداوند سبحان , معبود و آفريننده ء يكتاست و كسانيكه براى او رقيب و شريكى مى گيرند به فرجام تلخى كه ذكرش رفت , دچار خواهند شد , اكنون مى پردازد به اينكه روزى دهنده و همچنين مقرر دارنده ء مقررات زندگى نيز فقط خداست و اين , لازمه ء يگانه بودن معبود است , يعنى قانون و برنامه ء زندگى را از همان قدرتى بايد انتظار برد كه آفرينش , موهبت


319
اوست .

در اولين فراز به همه ء انسانها اعلام مى شود كه مى توانند از هر آنچه خداوند براى آنها در زمين , حلال و پاكيزه ساخته است بخورند و استفاده كنند , و مى بايد مقررات زندگى را از خدا فرا گيرند و در هيچ كارى از شيطان تبعيت نكنند زيرا شيطان دشمن آنها است و آنان را به آنچه سودمند باشد فرمان نخواهد داد بلكه به آنان انديشه ء بد و كردار ناپسند خواهد آموخت و از آنجمله اينكه مقرراتى از خود و به سليقه و سود شخصى خود وضع كنند و به خدا نسبت دهند چنانكه يهوديان و مشركين قريش عمل مى كردند :

يا ايها الناس كلوا مما فى الارض حلالا طيبا و لا تتبعوا خطوات الشيطان انه لكم عدو مبين انما يامركم بالسوء و الفحشاء و ان تقولوا على الله ما لا تعلمون ( اى انسانها ! از آنچه در زمين حلال و پاكيزه است بخوريد و از گامهاى شيطان تبعيت مكنيد كه او دشمن نمايان شما است . جز اين نيست كه او شما را به بدى و ناروائى و اينكه بر خدا آنچه را نمى دانيد ببنديد , فرمان مى دهد )

اين فرمان كه همه ء اشياء روى زمين را - بجز چيزهاى نادرى كه بدان تصريح شده - بر همگان مباح مى سازد , نمايشگر سهولت و رسائى اين آئين و هماهنگى آن با سرشت جهان و انسان است . . . همه چيز زمين براى انسان آفريده شده و استفاده از آن براى او مباح است و فقط در مواردى كه اختصاصا حكم آنها صادر شده يا كسى از مرز اعتدال و ميانه روى فراتر رفته باشد , اين فرمان كلى تخصيص مى يابد . پس اين فرمان در شكل كلى و عام خود , چيزى جز ايجاد سهولت و رفاه و آزادى در بهره بردارى هاى آدميان از نيكوئيها و زيبائيهاى زمين نيست . در اين ميان , شرطى كه معتبر است آنستكه انسانها روائى يا ناروائى نعمت هائى را كه در دسترس آنان قرار گرفته از همان منبع و مصدرى الهام گيرند كه اين روزى و نعمت را از آن دريافت داشته اند , نه از شيطان كه چون خصم آنان است هرگز فرمانى به خير و صلاحشان صادر نخواهد كرد و ايشان را جز به بدى و ناروائى و بيحرمتى به خدا و دروغزنى به دين وادار نخواهد ساخت .


320

و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفيناعليه اباءنا ( و چون به آنان گفته شود : از آنچه خدا فرو فرستاده پيروى كنيد , گويند : بل از آنچه پدران خود را بر آن يافته ايم پيروى مى كنيم )

سخن از چه كسى و چه گروهى است ؟ از مشركين كه هر زمان به اسلام و به فرا گرفتن مقررات زندگى از اين آئين زندگيساز و به دور ريختن سنت هاى پوسيده و منسوخ دوران جاهليت , دعوت مى شدند اين سخن را بر زبان مى آوردند ؟ يا از يهوديان كه لجوجانه بر سر رسوم و مقررات و عقايد ارثى خود ايستاده و از پذيرفتن دين جديد سر بر مى تافتند ؟ به هر حال , چه منظور آنان باشند و چه اينان , لحن آيه كلى و هميشگى است , تازيانه ئى است بر سر و پيكر مردمى كه افكار و عقايد خود را از غير خدا الهام مى گيرند و در اين منطقه , به تقليدى كوركورانه و دور از انديشه و ادراك بسنده مى كنند .

اولو كان اباؤهم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون ( آيا و گرچه پدرانشان هيچ نمى انديشيده و راه نمى برده اند ؟ )

در اينصورت نيز آيا به تبعيت از روش پدران و گذشتگان خود اصرار خواهند ورزيد ؟ دو صد لعنت بر اين جمود و تقليد !

براى نمايش وضع آنان , صحنه ئى تحقير آميز و اهانتبار كه كاملا متناسب جمود و تقليد ابلهانه ء آنان است ترسيم مى كند , صحنه ء جمع چارپايانى كه از هر آنچه به آنان گفته شود چيزى نمى فهمند و بجز فرياد بى معنائى درك نمى كنند . . . و هنوز از آن نيز گمراهتر , كه چارپا مى بيند , مى شنود , فرياد مى زند ولى آنان , كر و گنگ و كورند :

و مثل الذين كفروا كمثل الذى ينعق بما لا يسمع الا دعاء ونداء صم بكم عمى فهم لا يعقلون ( داستان كسانى كه كافر گشته اند چنان است كه كسى بانگ زند بر رمه ئى كه نوائى و نهيبى نمى شنود ! كرانند , گنگانند , كورانند , چنين است كه نمى انديشند )

اگر چه گوش و زبان و چشم دارند ولى تا از آن بهره نمى برند و به وسيله ء آن راه نمى يابند , كرند و گنگند و كورند . . . وقتى اين عضوها وظيفه ئى را كه براى آن آفريده شده اند , ادا نكنند گوئى بكلى نيستند و آفريده نشده اند .


321

و اين تعبير براى آنكس كه نيروى انديشه را به كار نگرفته و دريچه هاى شناخت و هدايت را به روى خود فرو بسته و فكر و عمل را از منبعى سواى آنكه مى بايد و مى شايد , فرا گرفته , اهانتى به سزا و متناسب است .

در اينجا ناگهان روى سخن را اختصاصا به مؤمنان بر مى گرداند و نيكوئيهاى زندگى را بر آنان مباح مى شمارد و آنان را به سپاسگزارى از بخشنده ء اين نعمت ها فرا مى خواند و چيزهائى را كه برايشان حرام گشته - كه بيرون از دائره ء نيكوئيها و روزى هاى پاكيزه و مباح است - به آنان معرفى مى كند و يهوديان را كه بر سر چيزهاى حلال و حرام - با اينكه عينا در كتاب آسمانى تورات نيز آمده بود - با مسلمانان همواره بر سر بحث و جدل بودند , مورد نكوهش قرار مى دهد :

يا ايها الذين امنوا كلوا من طيبات ما رزقناكم و اشكرو الله ان كنتم اياه تعبدون انما حرم عليكم الميته و الدم و لحم الخنزير و ما اهل به لغير الله فمن اضطر غير باغ و لا عاد فلا اثم عليه ان الله غفور رحيم

( اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! از ارزاق نيكو و پاكيزه ئى كه به شما داده ايم بخوريد و خدا را سپاس گزاريد اگر فقط او را بندگى مى كنيد . همانا مردار و خون و گوشت خوك و حيوانى كه هنگام كشتن , نام غير خدا بر آن فرو خوانده شده بر شما حرام گشته است , و اگر كسى به ناچارى افتد - در صورتيكه نه افراط كند و نه تجاوز - پس بر او گناهى نيست همانا خدا داراى مغفرت و رحمت است )

مؤمنان را با صفتى كه نمودار رابطه ء آنان با خدا است مخاطب مى سازد , و به آنان مى آموزد كه مقررات زندگى و شناسائى كارهاى روا و ناروا را از او فرا گيرند , روزى هائى را كه به آنان بخشوده به يادشان مى آورد و با اين زبان , يادآور مى شود كه روزى دهنده فقط اوست , نيكوئى ها را بر آنان مباح مى شمارد و بدينگونه مى فهماند كه هيچ چيز نيكو و پاكيزه را از ايشان باز نگرفته و اگر چيزى را بر آنان حرام كرده به خاطر ناپاكى و پليدى آن بوده است نه بدين خاطر كه خواسته ايشان را در تنگنا و محروميت بيفكند , چرا كه همه چيز را او خود به بندگانش ارزانى داشته است , به آنان مى آموزد كه اگر مى خواهند خدا را بى رقيب و شريك عبوديت


322
كنند بايد شكر نعمت او را بجاى آورند و بدينگونه اعلام مى دارد كه شكر نعمت خدا , طاعت و عبادتى است كه خدا از بندگانش مى پسندد و خوش دارد . . .

و اين همه را در آيه ئى كوتاه و در جملاتى معدود , بيان مى فرمايد :

يا ايها الذين امنوا كلوا من طيبات ما رزقناكم و اشكرو الله ان كنتم اياه تعبدون ( اى كسانيكه ايمان آورده ايد ! از ارزاق نيكو و پاكيزه ئى كه ارزانيتان داشته ايم بخوريد و خدا را سپاس بگزاريد اگر فقط او را عبوديت مى كنيد )

سپس خوردنيهاى حرام را به صراحت و با تعبير([ انما]( كه براى تحديد حكم است ( 1 ) , معين مى سازد :

انما حرم عليكم الميته و الدم و لحم الخنزير و ما اهل به لغير الله ( همانا مردار و خون و گوشت خوك و آنچه در هنگام ذبح , نام غير خدا بر آن فرو خوانده شده , بر شما حرام گشته است )

مردار و خون را طبع سالم , ناپسند مى دارد , بگذر از اينكه دانش پزشكى نيز - قرنها پس از حكم تحريم قرآن و پيش از آن , تورات - به اثبات رسانيده كه خون و مردار , لانه ء انبوه ميكروبها و مواد زيانبخش است . با اينحال نمى توان به طور قاطع گفت كه طب جديد همه ء زيانهاى اين دو را كشف كرده و بجز آنچه در آزمايشگاهها ديده و دانسته اند , زيان ديگرى كه موجب حرمت تواند شد در آنها وجود ندارد .

درباره ء گوشت خوك امروزه بحث و جدلهائى هست . خوك نيز خود به خود مورد نفرت طبع سالم است , به علاوه امروزه قرنها پس از صدور اين حكم آسمانى , بشر دانسته و كشف كرده كه در گوشت و خون و امعاء اين حيوان انگلهاى خطرناك ( كرم كدو و تخم هاى آن كه در محفظه ء مخصوصى است ) متمركز مى باشد . مدافعان خوك

1 - كلمه ء([ انما]( همه جا براى بيان حد و مرز و اصطلاحا براى([ حصر]( نيست بلكه در برخى از موارد فقط براى تأكيد است , در رديف([ ان]( و اينجا از مواردى است كه اين كلمه حصر را نمى فهماند به دليل آنكه در آيه ء ديگرى ( مائده : 4 ) بجز اين چند چيز , از خوراكيهاى حرام ديگرى نيز ياد شده است . بنابراين در ترجمه ء فارسى كلمه ء([ همانا]( و([ به يقين]( و از اين قبيل , بايد معادل اين كلمه قرار داده شود . ( م )


323
مى گويند : با پيشرفت و تكامل وسائل طبخ و با حرارت شديدى كه اين وسائل مدرن توليد مى كند , انگل مزبور نمى تواند خطرى بيافريند . . . و فراموش مى كنند كه دانش بشر براى كشف يك آميب به چندين قرن فرصت نيازمند است , بنابرين چه كسى مى تواند به طور قاطع ادعا كند كه آميب هاى ديگرى - كه تاكنون كشف نشده باشد - از گوشت اين حيوان پديد نمى آيد ؟ ! آيا قانونى كه دهها قرن از دانش بشر جلوتر است شايسته ء آن نيست كه در اينگونه مسائل , مورد اعتماد قرار گيرد و قضاوت قاطع بدو واگذار گردد , آنچه او حرام دانسته , حرام و آنچه او مباح ساخته , مباح به شمار آيد ؟ . . . چرا كه از منبع دانش و حكمت , نشأت گرفته است . .

حيوانى كه نام غير خدا بر آن فرو خوانده شده و كشنده اش در هنگام ذبح آن , به غير خدا توجه كرده , حرام است ولى نه بدان علت كه در آن دگرگونى فيزيكى پديد مى آيد , بل به خاطر يك عامل معنوى و روانى يعنى توجه به غير خدا , كه با بينش درست و با سلامت قلب و پاكيزگى روان و جهتگيرى صحيح يك مسلمان , ناسازگار است . به اعتبار اين حالت معنوى است كه چنين حيوانى را در رديف اشياء پليد مادى و محسوس قرار داده اند . اين حكم از همه ء مقررات قبلى به جهان بينى و انديشه ء مترقى اسلام , مرتبط تر است و اسلام با نمونه هائى نظير اين حكم , دقت و رعايت شديد خود را نسبت به اينكه روى دل مسلمان بايد فقط به سوى خدا باشد , نمايان ساخته است .

با اين بيان , رابطه ء اين آيه كه متضمن مقررات حلال و حرام است با آيات پيشين كه سخن از يگانگى و بخشندگى خدا داشت , آشكار مى گردد , زيرا ميان اعتقاد به معبود يگانه با فرا گرفتن مقررات زندگى از او , رابطه ئى قوى و نزديك برقرار است .

و پس از اين همه , اسلام , ضرورت ها و ناچارى ها را نيز نديده نگرفته و در موارد اضطرار - تا بدان حد كه رفع ضرورت شود - ممنوعات را مباح و محرمات را حلال ساخته است , مشروط به آنكه از دائره ء حد و مرز مقرر , گامى فراتر گذارده


324
نشود :

فمن اضطر غير باغ و لا عاد فلا اثم عليه ان الله غفور رحيم ( و اگر كسى به ناچارى افتد - در صورتيكه نه افراط كند و نه تجاوز - پس بر او گناهى نيست , همانا خدا داراى مغفرت و رحمت است )

اين يك اصل كلى است كه هر چند در اينجا به تناسب محرمات مزبور , ياد آورى شده ولى لحن كلى و عام آن , همه جائى و شامل همه ء محرمات و ممنوعات شرعى است . هر جا ضرورتى , زندگى را تهديد كند تا به حدى كه اين ضرورت , برطرف شود - و نه بيش از آن - ارتكاب عمل ممنوع , جايز مى گردد . در اينكه اين حكم استثنائى , آيا اختصاصا در همان مواردى است كه در قرآن آمده يا همه ء موارد ضرورت , مشمول آن است ؟ و هم در اينكه مقصود از مقدار دفع ضرورت چيست ؟ آيا كمترين مقدارى كه با آن بتوان سد جوع كرد ؟ يا حتى به قدر يك خوردن و آشاميدن كامل ؟ در حوزه ء مسائل حقوقى اختلافاتى هست . . . كه البته به قلمرو مباحث اين كتاب ارتباطى نمى يابد .

يهوديان در پيرامون مقررات مربوط به حلال و حرام در قرآن , بحث و جدلهاى بسيارى به راه مى انداختند . بر طبق آيه ء ديگرى از قرآن , چيزهائى اختصاصا بر يهود حرام گشته بود([ : بر يهوديان حرام ساختيم هر حيوان ناخن دار را , و از گاو و گوسفند , پيه آن را مگر آنچه بر پشت يا داخل امعاء و يا چسبيده به استخوان است]( ( انعام : 146 ) و اينها همه بر مسلمانان مباح و حلال بود . مجادلات آنان با اين موضوع ارتباط داشت يا به خاطر مباح گشتن اينها بر مسلمانان و يا در مورد حرمت آن درباره ء يهوديان كه در تورات تصريح شده بود . به هر حال دائما هدف آنان اين بود كه به نحوى در صحت دستورات قرآن و راستى و درستى وحى قرآنى , ايجاد شك و دودلى كنند .

بدينجهت در آيات بعد , كسانى كه احكام خدا را كتمان مى كنند مورد حمله ئى سخت قرار گرفته اند :


325

ان الذين يكتمون ما انزل الله من الكتاب و يشترون به ثمنا قليلا اولئك ما ياكلون فى بطونهم الا النار و لا يكلمهم الله يوم القيمه و لا يزكيهم و لهم عذاب اليم اولئك الذين اشتروا الضلاله بالهدى و العذاب بالمغفره فما اصبرهم على النار ذلك بان الله نزل الكتاب بالحق و ان الذين اختلفوا فى الكتاب لفى شقاق بعيد

( به يقين , آنانكه كتاب منزل خدا را مكتوم مى دارند و آن را با بهاى اندكى مبادله مى كنند , اينان جز آتش به شكمهاى خود فرو نمى برند و به روز قيامت خدا با آنان سخن نمى گويد و پاكشان نمى سازد و براى آنان است عذابى الم انگيز . همين كسانند كه گمراهى را با هدايت و عذاب را با مغفرت مبادله كرده اند , پس چه شكيبايند بر آتش ! اين از آنروست كه خدا كتاب را به حق نازل ساخته و آنانكه درباره ء كتاب اختلاف كرده اند در دشمنى و عنادى دور مدت و عميق اند )

نكوهشى كه بر كتمان حقايق در اين آيه آمده در وحله ء اول , متوجه به اهل كتاب است , ولى مدلول عام آيه شامل همه ء مردمانى است كه در ازاى بهائى اندك , حقايق دانسته و فهميده را مكتوم مى دارند , از هر ملتى و پيرو هر آئينى . . . بهاى اندك , غالبا منافع و مصالح شخصى و خصوصى كتمان كنندگان است , مصالحى كه در صورت افشاى حقيقت , بيم از دست رفتن آن مى رود ! و گاهى , همه ء دنيا است در اينصورت نيز در مقايسه با رضاى خدا و پاداش آخرت - كه با كتمان حقيقت از دست مى دهند - آنچه به دست آورده اند بهاى اندكى بيش نيست .

براى ايجاد هماهنگى و تناسب كامل ميان صحنه ء عذاب([ كتمان كنندگان]( با جو آيات - كه در آن از خوردنيهاى مباح و حرام سخن بود - در آيه چنين آمده :

ما ياكلون فى بطونهم الا النار ( جز آتش به شكمهاى خود فرو نمى برند )

گوئى مزدى كه در برابر كتمان و بهتان دريافت داشته اند , آتشى در اندرونشان , و گوئى كه همى آتش فرو برده اند . و اين تعبير كنايه آميز در آن هنگام كه به آتش دوزخ آخرت دچار مى شوند و در آن جاى مى گيرند , به يك واقعيت عينى تبديل خواهد يافت و آتش هم لباس و هم خوراك آنان خواهد بود .

سزاى كتمان آيات خدا و حقايق آسمانى آن است كه در روز قيامت مورد بى لطفى خدا قرار خواهند گرفت و در پستى و خوارى و سرافكندگى رها خواهند شد . جمله ء بعد , مجسم كننده ء اين حالت است :


326

و لا يكلمهم الله يوم القيمه و لا يزكيهم ( به روز قيامت , خدا با آنان سخن نمى گويد و پاكشان نمى سازد )

در اين تعبير , بى اعتنائى و واگذارى خدا , ضمن بيانى نزديك به حس بشر نمودار مى گردد . . . نه سخن گفتنى , نه عنايتى , نه تطهير و نه غفرانى . . .

و لهم عذاب اليم ( و براى آنان عذابى است الم انگيز )

در فراز بعد , بيان ترسيم آميز و الهام بخش ديگرى است :

اولئك الذين اشتروا الضلاله بالهدى و العذاب بالمغفره ( اينهايند كسانى كه گمراهى را با هدايت و عذاب را با مغفرت , مبادله كرده اند )

گوئى داد و ستدى است : هدايت مى دهند و گمراهى مى گيرند , مغفرت مى دهند و عذاب مى ستانند . . . و چه داد و ستد زيانبار و ابلهانه ئى ! . . و اين نيز يك واقعيت است , هدايت در دسترسشان بود , رهايش كردند و گمراهى را گرفتند و مغفرت ارزانى شان بود , از دست دادند و عذاب را برگزيدند . .

فما اصبرهم على النار ( پس چه شكيبايند بر آتش ! )

چقدر بايد بر آتش , همان آتشى كه خود برگزيده و به سوى آن شتاب گرفتند , شكيبائى كنند !

طعنه ئى تلخ و تمسخر آميز , برشكيبائى و تحملى كه ناگزير بايد داشته باشند .

اين جزائى متناسب است با جرم بزرگى كه آنان مرتكب گشته اند : مكتوم نگاه داشتن احكام آسمانى , احكامى كه از جانب خدا بدين منظور نازل گشته بود كه در دسترس همگان قرار گيرد و در واقعيت زندگى انسانها نفوذ كند و آئين و برنامه و شكل زندگى آنان باشد . كتمان اين برنامه , در حقيقت , معطل نهادن و از عمل دور داشتن زندگى آن است و حال آنكه اين برنامه بر طبق([ حق]( و براى عمل است :

ذلك بان الله نزل الكتاب بالحق ( اين از آنروست كه خدا كتاب را به حق نازل ساخته )

و از اينروست كه هر كس بدان بگرايد به هدايت گرائيده و هماهنگى و همزيستى ميان او با حقيقت , و با انسانهاى هدايت يافته , و با سرشت و قوانين و سنت هاى جهان هستى , برقرار است .


327

و ان الذين اختلفوا فى الكتاب لفى شقاق بعيد ( و همانا كسانيكه در كتاب , اختلاف ورزيدند در دشمنى و عنادى دور مدت و عميقند )

دشمنى با حق , و با سنت و قانون طبيعى جهان , و با خويشتن خويش . . . چنين بودند و هستند . و همانند آنان و ملحق به آنان است هر امتى كه در كتاب آسمانى و مقررات دينى اش به اختلاف و تفاوت نظر كند , آن را يكجا و يكباره براى عمل به دست نگيرد و پاره پاره و جدا جدايش سازد . . . اين وعده ء خدا است در همه ء زمانها و براى همه ء امت ها . . . و در جهان كنونى ما بر اين وعده ء الهى , شاهدها و مصداق ها مى توان يافت .

در پايان اين درس , اصول بينش درست دينى و عمل و روش درست دينى را با ملاكهائى كه راستگويان و با تقوايان را مشخص مى سازد , بيان مى فرمايد :

ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب و لكن البر من امن بالله و اليوم الاخر و الملائكه و الكتاب و النبيين و اتى المال على حبه ذوى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل و السائلين و فى الرقاب و اقام الصلوه و اتى الزكوه و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا و الصابرين فى الباساء و الضراء و حين الباس اولئك الذين صدقوا و اولئك هم المتقون

( نيكى آن نيست كه روى خويش را به سمت مشرق و مغرب بگردانيد , بلكه نيكو آن كسى است به خدا و روز جزا و فرشتگان و كتاب و پيامبران ايمان آورد , و مال خود را كه دوستش مى دارد به خويشاوندان و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان و طلب كنندگان و بردگان بدهد , و نماز به پا دارد و زكوت دهد , و آنكسان كه چون پيمان بندند به پيمان خود وفا كنند , و صبر كنندگان در سختى و واماندگى و گير و دار جنگ . . . اينهايند كسانى كه راستى پيشه گرفته اند و اينهايند صاحبان تقوا )

به نظر مى رسد كه اين بيان با ماجراى تغيير قبله و هياهوئى كه بر سر آن درگرفته بود , بى ارتباط نبوده است . قبلا درباره ء حكمت تغيير قبله سخن گفته شد . اكنون در اين آيه حقيقت بسيار مهمى مطرح است كه مى تواند در ماجراى قبله و هم در همه ء مجادلاتى كه يهوديان در پيرامون شكل شعائر و عبادات پيش مى كشيدند و غالبا از هر كدام , مسئله ء پر سر و صدائى درست مى كردند , جوابگو و راهگشا


328
باشد .

مقصود , نه از تغيير قبله و نه به طور كلى از تشريع عبادات , آن نيست كه مردم روى به سمت مشرق و مغرب , به سوى بيت المقدس يا مسجد الحرام بگردانند . فرجام و عاقبت نيكى و نيكوئى نمى تواند يك مشت حركات و شعائر ظاهرى باشد . اين شعائر و قالب هاى مشخص عبادت , اگر از درك و حالت خاصى در روح آدمى و از عمل و تطبيق در زندگى وى , جدا و منفك شود هيچ نيكوئى و خيرى را منشأ نمى گردد . نيكوئى عبارت است از درك و بينشى , و خط مشى و برنامه ئى . . . بينشى كه در روان و ضمير فرد و جامعه اثر بگذارد , و برنامه ئى كه واقعيت و عينيت زندگى فرد و جامعه را شكل و انتظام دهد . . . و فقط روى كردن به مشرق و مغرب نمى تواند جايگزين اين همه گردد .

و لكن البر من امن بالله و اليوم الاخر و الملائكه و الكتاب و النبيين ( بلكه نيكو آن كس است كه به خدا و روز جزا و فرشتگان و كتاب و پيامبران ايمان آورد . . )

نيكوئى كامل و جامع ( بر ) در اين هاست . . . و مگر چه ارزشهاى مهم و بزرگى در اين خصلتها است كه چنين وزنى بدان داده است ؟ در ايمان به خدا و روز جزا و فرشتگان و كتاب و پيامبران چه ارزشى نهفته است ؟

ايمان به خدا نقطه ء عطفى است كه زندگى بشر را از بردگى و بندگى قدرتهاى گوناگون و اشياء و اعتبارات گوناگون به عبوديت انحصارى خدا , متحول مى سازد و بدينوسيله روح او را از بندگى هر چيز ديگر رها مى سازد , به او رفعت و تعالى مى بخشد و او را با همه ء موجودات عالى و برتر , همسطح و همطراز , و همه را در يك صف و بنده ء يك معبود قرار مى دهد و او را از هر ارزش پندارى فروتر از انسان , فراتر مى برد . همچنين نقطه ء تحولى است كه جمع آدميان را از آشفتگى به انتظام و از گمراهى به هدفدارى و از گسيختگى به انسجام و جهتگيرى مشخص , مى كشاند .

بشريت بدون ايمان به خداى يگانه , از داشتن مقصدى مشخص و عاقبتى يك آهنگ و نقطه ء تمركزى كه همگان به جد و يكنواخت , پيرامون آن گرد آيند - چنانكه در ديگر ذرات و عناصر جهان چنين است - و ميان آنان نسبت ها و رابطه ها


329
و هدف ها و پيوندهاى معين و مشخص برقرار باشد , محروم مى باشد .

ايمان به روز قيامت , ايمان به عدالت مطلق خدا در صحنه ء پاداش و جزا است , و به اينكه زندگى انسان در اين عالم , بيهوده و بى جهت و آشفته و بى نظم نيست , و به اينكه نيكى ها و نيكوكارى ها بدون پاداش نمى ماند هر چند پاداش آن در اين زندگى به دست نيايد . . .

ايمان به فرشتگان , جلوه ئى است از([ ايمان به غيب]( و ايمان به غيب , خود نقطه ء تمايز درك و شعور انسان است از درك و شعور حيوانات , و جهان بينى انسان را از جهان بينى حيوانات , متمايز مى سازد و انسان را كه به چيزى ماوراى حواس ظاهرى معتقد است از حيوان كه زندانى حواس خويش است و از آن قدمى فراتر برنمى دارد , برتر مى برد ( 1 ) .

و بالاخره ايمان به كتاب و به پيامبران , ايمان به همه ء پيامها و پيام آوران آسمانى است . يعنى در حقيقت , ايمان به يكپارچگى بشريت , و به يگانگى خداى بشر , و يك آهنگى دين و برنامه ء آسمانى اش . . . و اين براى مؤمن كه وارث ميراث همه ء پيامبران و پيامهاى آسمانى است , داراى ارزشى شگرف و مهم است .

و آنگاه , در بخشش مال - كه محبوب آدمى و مايه ء تفاخر اوست - به خويشاوندان و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان و طلب كنندگان و بردگان , چه ارزشى نهفته است ؟

ارزش اين عمل را بايد در رهائى از زنجير حرص و آز و ضعف و خودخواهى و خلاصه , در رهائى از مالدوستى كه دشمن انفاق و بزرگوارى و شكفتگى روان آدمى است , جستجو كرد . پس اين يك ارزش روحى است كه با اشاره به محبوب بودن مال در آيه , بر آن تكيه شده است , اين ارزشى است مربوط به احساس و شعور انسانى , كه آدمى از مال محبوب خود - و نه از چيزهاى پست و نامرغوب - دست

1 - نگاه كنيد به تفسير آيات نخستين سوره ء بقره .


330
بشويد و از بندگى مال دنيا كه آفريننده ء ذلت ها و زبونى ها است نجات يابد و از زنجير حرص - كه فرو افكننده ء سرهاى برافراشته ء مردان است - وى را رها سازد .

در معيار ارزشهاى مكتبى چون اسلام كه همواره پيش از رها سازى انسان از بند اسارتهاى برونى , در تلاش رها سازى وى از وسوسه ها و ضعف ها و زبونى هاى درونى اوست و معتقد است كه برده ء انسانها و قدرتها هميشه همان كسانى مى باشند كه طوق بردگى نفس و هوس خود را به گردن دارند و آنها كه از زنجير اسارت خود رسته اند در اجتماع نيز سر به بندگى كسى ندارند , اين خصلت - بخشش و انفاق مال محبوب - ارزشى بزرگ و سرآمد است .

و مگر در معيار ارزشهاى انسانى چنين نيست ؟ بخشش به خويشاوندان , نمونه و نمودار بزرگ منشى روح انسان و تأمين كننده ء حرمت خانواده و پيوندهاى فاميلى است - و خانواده سلول نخستين اجتماع است - و همين , انگيزه ء توجه بيشتر و اهتمام جدى ترى است كه بدان مبذول گشته و در اين آيه از ديگر موارد صرف مال , پيشتر ذكر شده است . بخشش به يتيمان , نمودار همكارى و مسئوليت متقابل بزرگسالان و كودكان در صحنه ء اجتماع , و كمك قويدستان به ضعيفان است , نوعى جايگزينى حمايت بيگانگان از محبت و سرپرستى پدر است , كوششى براى جلوگيرى از آوارگى و به دام فساد افتادن اطفال بى پناه و در نتيجه پديد آمدن عقده ء بى مهرى و روح انتقامجوئى از اجتماعى است كه آنان را تنها و سرگردان رها كرده است .

بخشش و احسان به مستمندانى كه راه معيشت به روى آنان بسته است و با اين حال , حرمت آبروى خود را نگاه داشته و دست سئوال دراز نكرده اند ( 1 ) موجب حفظ و پاسدارى آبرو و ارزش انسانى آنان و به معناى تضامن و مسئوليت متقابل در محيط

1 - گويا مؤلف , كلمه ء مسكين را به مناسبت([ سكونت از سئوال]( گرفته , و بر آنقرار آيه را معنى كرده است وگرنه اگر وجه اشتقاق را([ سكونت و عجز از حركت]( بدانيم توجيه آيه چندان متناسب نيست ( م ) .


331
جامعه ء مسلمان است و اينكه در آن , هيچيك از افراد به فراموشى سپرده نمى شود و هيچ عضوى از اعضاى اين پيكر مورد بيمهرى قرار نمى گيرد .

بخشش و احسان به در راه ماندگان كه از مال و خاندان خود جدا افتاده اند , نشان دهنده ء وظيفه ء كمك در لحظه ء عسرت و دورى از اهل و يار و ديار است و گوياى اين حقيقت كه انسانيت , همه يك خانواده اند و زمين يكسره يك وطن , و هر كس در هر گوشه ء اين وطن مى تواند به عوض خاندان خود , خاندانى و به جاى مال خود , مالى و به جاى پيوندهاى نزديك خانوادگى و آرامش درون خانواده ء خود , پيوندهائى و آرامشى داشته باشد .

بخشش به طلب كنندگان , وسيله ئى براى تأمين نيازمنديهاى آنان و موجب بازداشتن آنان از درخواست و طلب است كه اسلام از آن بيزار است . در محيط اسلامى كسى كه مى تواند نيازمنديهاى خود را تأمين كند يا به كارى تأمين كننده دست زند هرگز دست سئوال و طلب به سوى كسى دراز نمى كند , چرا كه دينش به او مأموريت داده كه كار كند و سئوال نكند , و قناعت ورزد و دست گدائى نگشايد , پس آنكسى كه سئوال مى كند بى شك , محتاج و از كار افتاده است .

بخشش به بردگان براى آزاد ساختن انسانى است كه به سزاى عملى ناروا - شمشير كشيدن به روى اسلام - خود را به قيد اسارت و بردگى افكنده است . اين بخشش يا به شكل خريدن و آزاد كردن بردگان جنگى و يا به بخشيدن مالى به آنان تا به وسيله ء آن بتوانند خود را از صاحبان خود باز خريد كنند ( ‌ مكاتبه ) انجام مى گيرد . اسلام به بردگانى كه مايل باشند خود را آزاد كنند اجازه ء اين عمل را داده است . از لحظه ئى كه برده چنين تصميمى مى گيرد در شمار مستحقين زكات در مى آيد و مى توان از زكات و ديگر نفقات به او داد تا قرارداد آزادى تدريجى خود را با اربابش منعقد سازد و بدينوسيله , آزادى خود را باز يابد .

و اما نماز و ارزشى كه در آن نهفته است . .

به پاداشتن نماز , چيزى غير از روى كردن به مشرق و مغرب است , نماز توجه


332
كامل انسان با روح و جسم و انديشه اش و در ظاهر و باطن اش , به سوى خدا است . تنها چند حركت ورزشى يا توجهى صوفيانه و عارف مابانه , حقيقت نماز را تشكيل نمى دهد . نماز اسلام , خلاصه ئى از بينش اصولى اسلام درباره ء زندگى است . اسلام , انسان را با جسم و روح و انديشه اش يكپارچه و يكجا مى شناسد و ميان نيروهاى طبيعى وى كه پديد آورنده ء اين تركيب شگفت آور است , تضاد و تناقضى نمى بيند و هرگز نمى كوشد كه براى آزادى و فتوح روح , جسم را زير فشار و رياضت قرار دهد , چرا كه اين فشار را براى آزادى روح , لازم نمى شمرد . از اينرو بزرگترين عبادت در اسلام , نماز است كه جلوه گاه نيروهاى سه گانه ء انسان - جسم و روح و عقل او - مى باشد و اين هر سه را با آهنگى يكنواخت به خدا نزديك و مرتبط مى سازد . . . ركوع و سجود و قيام و قعودش جسم را به حركت مى آورد , قرائت و تفكر و تدبر در معناى الفاظش انديشه را به تلاش وا مى دارد , توجه و تسليم و خضوعش روح را به شگفتى و فتوح مى رساند . . . و اين همه با هم و در يك لحظه انجام مى گيرد . . . بر پاداشتن چنين نمازى هر ركعت و هر نوبتش به ياد آورنده و هم محقق كننده ء بينش اسلام درباره ء زندگى است .

و ادا كردن زكات . . . اداى ماليات اجتماعى اسلام است كه خداوند - به حكم آنكه مالك و صاحب اصلى همه ء اموال و سپارنده ء آنها به انسان او است - به صورت حقى براى فقراء در مال اغنياء مقرر داشته است . در اين آيه , زكات پس از بخشش مال محبوب به خويشاوندان و . . . ذكر شده و اين دليل بسنده ئى است بر اينكه بخشش مزبور و زكات , هيچيك نمى تواند جايگزين آنديگرى باشد . زكات , مالياتى مقرر و معين است و آن بخشش , انفاقى مطلق و بدون اندازه ء معين . . . و نيكوئى كامل آنگاه تأمين مى گردد كه اين هر دو با هم انجام گيرد چرا كه هر دو در شمار پايه هاى اساسى اسلام اند . بيگمان اگر زكات , فريضه ئى مستقل و جدا از بخشش و انفاق مزبور نمى بود قرآن , مستقلا در اين آيه از آن نام نمى برد .

و سپس وفا به پيمان . . . يكى از نمايانترين نشانه هاى اسلام است و در قرآن


333
چندين جاى , نامى از آن به ميان آمده و نشان ايمان , انسانيت و نيكوكارى شمرده شده است . براى بوجود آمدن فضائى از اعتماد و اطمينان متقابل در ارتباط ميان افراد و ارتباط ميان اجتماعات و ارتباط ميان ملتها و دولتها , پاسدارى عهد و پيمان , يك شرط لازم است و مبناى اساسى آن , وفا به عهد خدائى است . اگر اين شرط در جامعه ئى تأمين نشود دلها همه مضطرب و بيمناك به سر مى برند , هيچكس به هيچ وعده و تعهدى پايبند و به هيچ كس ديگرى مطمئن نيست . اسلام , كار وفادارى و پايبندى به تعهدات خود با دوستان و هم با دشمنان را به جائى رسانيد كه بشريت در سراسر تاريخش هرگز بدان پايه نرسيده بود و پس از آن نيز جز در پرتو اسلام , نرسيد .

و بالاخره , صبر در سختى و بر خسارت ها و در صحنه ء پيكار . . . تمرين و آماده سازى روحيه ء مؤمن است تا در پيشامدها و رويدادهاى نامطلوب و دشواريهاى زندگى دچار پريشانى و شكست و اظهار عجز نگردد و بتواند تا سر آمدن دوران بلا و سختى پايدار بماند و طوفان حوادث را به سلامت از سر بگذراند . صبر در واقع , جلوه و مظهر اميد و اطمينان و اعتماد به خدا است . امتى كه سرپرستى و راهبرى بشريت و استقرار عدل و صلاح در زمين را متعهد و متقبل مى گردد ضرورى است كه خود را براى روبرو شدن با مشكلات و مشقت هاى اين راه پر خطر , با سلاح براى صبر , آماده سازد . . . صبر در حال فقر و درماندگى , صبر در بيمارى و ضعف , صبر در نيازمنديها و كمبودها , صبر در پيكار و محاصره , و صبر در همه حال و همه حال . . . تا بتواند تكليف سنگين خود را بگزارد و نقش مشخص و تعيين شده ء خود را با ثبات و اعتماد و با آرامش و اعتدال , به پايان برد .

از نظر ادبى كلمه ء([ صابرين]( با تركيبى غير از تركيب جملات پيش از خود آمده و با آنكه آنها همه از نظر اعراب , مرفوعند اين كلمه , منصوب آمده([ : صابرين ]( . . و اين دليل توجه و عنايت بيشترى به اين خصلت است , گوئى خواسته با تقدير كلمه ء([ اخص]( ( ‌ اخص الصابرين ) ويژگى و تمايز اين صفت را در ميان صفتهاى ديگر


334
نمايان سازد . آرى در رديف صفاتى همچون : ايمان به خدا و فرشتگان و كتابها و پيامبران و بخشش مال محبوب و به پاداشتن نماز و ادا كردن زكات و پاسدارى عهد و پيمان , صبر در دشواريها , صفتى برجسته و ممتاز است و اين براى صابران مقامى بزرگ و براى صبر , امتيازى جالب به شمار مى آيد . ( 1 )

بدينترتيب در يك آيه , اصول فكرى اسلام و وظائف مربوط به جان و مال در كنار هم آمده و بر رويهم حقيقتى واحد , و واحدى تجزيه ناپذير معرفى شده و مجموع آن([ بر]( يعنى نيكوئى كامل و جامع - يا چنانكه در برخى از روايات تفسير شده : ايمان - نام گرفته است و حقا اين آيه خلاصه ء كاملى از بينش اسلام و اصول اين مكتب است چنانكه بدون آنها([ اسلام]( مفهوم و معنائى ندارد .

و از اينرو پايان آيه درباره ء كسانى كه به اين خصلت ها موصوفند , چنين قضاوت مى كند :

اولئك الذين صدقوا اولئك هم المتقون ( اينهايند كسانى كه راست گفته اند , و اينهايند تقوا پيشگان )

اينهايند آنانكه در مسلمان بودن و ايمان و باور داشتن و ايمان خود را با لوازم عينى و واقعى اش در زندگى تطبيق كردن , به خداى خود راست گفته اند . و اينهايند تقوا پيشگانى كه از خداى خود بيم و خشيت مى كنند و تعهد خود را با درك و آگاهى و دقت لازم , به انجام مى رسانند .

از خلال اين آيه , آفاق بلندى را كه انسانها به وسيله ء آئين و كتابهاى آسمانى بدان نائل شوند , مى نگريم و سپس به انسانهاى بيخبرى كه از اين مكتب , دورى و بيگانگى و با آن و مناديانش , ستيزه و دشمنى مى ورزند نظرى مى افكنيم . . و آنگاه از روى تأسف و اندوه دست بر هم مى سائيم و سخن خداى سبحان را تكرار مى كنيم : اى دريغ بر مردمان . . .

بار ديگر نگاهى مى افكنيم . . . در پرتو اميد فراوانمان به خدا و يقين قاطعمان

1 - برگرديد به تفسير آيه هاى : يا ايها الذين امنوا استعينوا بالصبر و الصلوه . . تا : اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمه . . . در درس گذشته .


335
به نيرومندى و اصالت اين مكتب , غبار اين حسرت را زدوده مى بينيم و در افق دور دست آينده , شعاع خيره كننده ء اميد را درخشان . . . اميد به آنكه بشريت پس از آن سرگردانى و رنج جانكاه , عاقبت به اين بنيان استوار متوسل شود و به اين افق درخشنده برسد . .

به اميد خدا . .


336

يايها الذين ءامنوا كتب عليكم القصاص فى القتلى الحر بالحر و العبد بالعبد و الانثى بالانثى فمن عفى له من أخيه شى ء فاتباع بالمعروف و اداء اليه باحسن ذلك تخفيف من ربكم و رحمه فمن اعتدى بعد ذلك فله عذاب اليم ( 178 ) ولكم فى القصاص حيوه يأولى الالبب لعلكم تتقون ( 179 ) كتب عليكم اذا حضر احدكم الموت ان ترك خيرا الوصيه للولدين و الاقربين بالمعروف حقا على المتقين ( 180 ) فمن بدله بعد ما سمعه فانما اثمه على الذين يبدلونه ان الله سميع عليم ( 181 ) فمن خاف من موص جنفا أو اثما فاصلح بينهم فلا اثم عليه ان الله غفور رحيم ( 182 ) يايها الذين ءامنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقون ( 183 ) اياما معدودت فمن كان منكم مريضا او على سفر فعده من ايام اخر و على الذين يطيقونه فديه طعام مسكين فمن تطوع خيرا فهو خير


337
له و ان تصوموا خير لكم ان كنتم تعلمون ( 184 ) شهر رمضان الذين انزل فيه القرءان هدى للناس و بينت من الهدى و الفرقان فمن شهد منكم الشهر فليصمه و من كان مريضا أو على سفر فعده من ايام اخر يريد الله بكم اليسر و لا يريد بكم العسر و لتكملوا العده و لتكبروا الله على ما هدئكم و لعلكم تشكرون ( 185 ) و اذا سالك عبادى عنى فانى قريب أجيب دعوه الداع اذا دعان فليستجيبوا لى و ليومنوا بى لعلهم يرشدون ( 186 ) احل لكم ليله الصيام الرفث الى نسائكم هن لباس لكم و انتم لباس لهن علم الله انكم كنتم تختانون انفسكم فتاب عليكم و عفا عنكم فالئن بشروهن و ابتغوا ما كتب الله لكم و كلوا و اشربوا حتى يتبين لكم الخيط الابيض من الخيط الاسود من الفجر ثم أتموا الصيام الى اليل و لا تبشروهن و انتم عكفون فى المسجد تلك حدود الله فلا تقربوها كذلك يبين الله ءايته للناس لعلهم يتقون ( 187 ) ولا تأكلوا أمولكم بينكم
338
بالبطل و تدلوا بها الى الحكام لتأكلوا فريقا من امول الناس بالاثم و انتم تعلمون ( 188 )
339

در اين درس , گوشه هائى از مقررات اجتماعى جامعه ء مسلمان - كه آن روزها تازه در مدينه نشأت مى يافت - و هم بخشى از عبادتهاى واجب , مطرح گشته است .

اين دو فراز - مقررات اجتماعى و عبادات - در كنار هم , يك مجموعه ء مختلط را در بخشى از اين سوره تشكيل مى دهند و با تقوا و خشيت - كه غالبا پس از شمارش مقررات اجتماعى يا عبادات , با يك لحن در هر دو جا , در مقطع آيه ها ذكر شده - همه با يك رشته به يكديگر مرتبط و متصل مى گردند . و چنانكه مشهود است اين همه با هم , به دنبال آيه ء([ بر]( كه متضمن پايه هاى اساسى انديشه و عمل جامعه ء اسلامى است , ذكر گرديده است .

شمه ئى از مقررات قصاص و قوانين جزائى و فرازهائى از احكام : وصيت , روزه , دعا , اعتكاف و بخشى از روابط مالى افراد , عناصر تشكيل دهنده ء اين درس است .

آيه ئى كه فرمان قصاص در آن آمده به اشارتى به([ تقوا]( پايان يافته است :

([ و براى شما در اجراى حكم قصاص , زندگى هست اى خردمندان ! شايد تقوا پيشه كنيد](

آيه ء وصيت نيز همينطور :

([ بر نوشته شد بر شما كه چون يكى از شما را مرگ فرا رسيد اگر چيزى از خود باقى گذارده , براى پدر و مادر و نزديكان به نيكى توصيه كند , كارى شايسته براى تقوا پيشگان](

آيه ء روزه نيز همينطور :

([ اى كسانى كه ايمان آورده ايد , روزه مقرر گشت بر شما چنانكه بر امت هاى پيش از شما مقرر گشته بود , شايد تقوا پيشه كنيد](


340

پس از اشاره به اعتكاف در پايان آيات روزه نيز عينا همينطور :

([ اين حدود خدا است , بدان نزديك مشويد , اينگونه خدا آيات خود را براى مردم نمايان مى سازد شايد تقوا پيشه كنيد](

آيه هاى معدود ديگرى از اين درس كه با نام و ياد([ تقوا]( تمام نمى شود بالاخره از معناى تقوا و برانگيختن احساس و شعور آدمى نسبت به خدا , چيزى فراتر نمى رود مثلا([ : تا خدا را بر اينكه هدايتتان كرده بزرگ شماريد و شايد ( نعمت او را ) شكر گزاريد]( يا([ : مرا اجابت كنند و به من ايمان آورند , شايد به آگاهى و رشد رسند]( يا([ : به يقين خدا شنوا و دانا است]( و يا : ([ به يقين خدا داراى مغفرت و رحمت است]( .

اين پيوستگى , انسان را به حقيقتى درباره ء اين آئين , توجه مى دهد : به تجزيه ناپذيرى و يكپارچگى كامل آن . . . مقررات و حدود اجتماعى اش , مبانى حقوقى اش , مراسم و آداب عبادتش همه از جهان بينى و از ايدئولوژى عامى كه اين جهان بينى پديد آورده , سر مى زند و همه با رشته ء واحدى به خدا مرتبط و متصل مى گردد و همه به هدف و فرجام واحدى مى رسد كه همانا عبوديت خداى يگانه است , خدائى كه آفريد و روزى داد و انسان را در پهنه ء عالم به جانشينى خود گماشت , جانشينى ئى مشروط , مشروط به اين شرط كه بندگى كامل و ايمان به خدا را بپذيرد و بينش و نظام و قانون زندگى را از او دريافت كند .

اين درس , با توجه به مجموعه ء موضوعاتى كه در متن آيات و مقطع هاى آن آمده , نمونه ء بارزى از پيوستگى و يكپارچگى همه ء جوانب فكرى و عملى است در اسلام .

يا ايها الذين امنوا كتب عليكم القصاص فى القتلى الحر بالحر و العبد بالعبد و الانثى بالانثى فمن عفى له من اخيه شى ء فاتباع بالمعروف و اداء اليه باحسان ذلك تخفيف من ربكم و رحمه فمن اعتدى بعد ذلك فله عذاب اليم و لكم فى القصاص حيوه يا اولى الالباب لعلكم تتقون

( اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! در مورد كشتگان بر شما قصاص مقرر گشت : آزاد به


341
آزاد , و برده به برده , وزن به زن , پس آنكس كه براى او از سوى برادرش چيزى بخشوده شده , بايد به شيوه ئى پسنديده پيگيرى شود و او با نيكى تأديه نمايد , اين تخفيفى است از سوى پروردگارتان و رحمتى , پس هر كه بعد از آن , راه تجاوز بپيمايد براى او الم انگيز خواهد بود )

خطاب به كسانى است كه([ ايمان آورده اند]( . . خصلتى كه دارا بودن آن مقتضى آنست كه حكم قصاص را از خدا تلقى كنند . و منظور آنست كه فريضه ء قصاص در مورد كشته شدگان را - با تفصيلى كه در اولين آيه بيان شده - به اطلاع آنان برساند . در آيه ء دوم , حكمت اين قانون را تشريح مى كند و فكر و هوش مؤمنان را براى درك فلسفه ء اين حكم بيدار مى سازد و در دلشان نيز روح تقوا را - كه در معركه ء قتل و قصاص , دريچه ء اطمينانى به حساب مى آيد - برانگيخته و هشيار مى فرمايد .

حكم قانونى چنين است كه در صورت وقوع قتل عمدى , آزاد به خاطر آزاد و برده به خاطر برده و زن به خاطر زن , قصاص شوند .

فمن عفى له من اخيه شى ء فاتباع بالمعروف و اداء اليه باحسان ( پس آنكس كه از سوى برادرش براى او چيزى بخشوده شده بايد به شيوه ئى پسنديده پيگيرى شود و او با نيكى تأديه نمايد )

بخشودگى مزبور بدينصورت است كه اولياى مقتول , به جاى كشتن جنايتكار , از او ديه بستانند . هنگامى كه اولياى مقتول رضايت دادند كه در عوض قصاص , ديه بگيرند بايد مطالبه ء ديه به شيوه ئى پسنديده و همراه با رضايت و محبت باشد , بر قاتل نيز لازم است كه آن را به صورتى نيكو و بى كم و كسر تأديه نمايد . اين دو وظيفه ء متقابل , موجب آن است كه در دلها نور صفا و محبت بدرخشد و آزردگى و جراحتى كه بر اثر قتل , در دلها پديد آمده التيام يابد و پيوندهاى برادرى ميان بازماندگان و زندگان تقويت گردد .

با مقرر ساختن حكم ديه , ( به جاى قتل ) كه متضمن تخفيف و رحمت است خداوند برگرويدگان به اسلام , منت مى نهد :

ذلك تخفيف من ربكم و رحمه ( اين از طرف پروردگارتان تخفيفى و رحمتى است )

در تورات , قانون ديه براى بنى اسرائيل وجود نداشت ولى در اسلام براى


342
اينكه دلهاى مؤمنان همواره در فضائى از صفا و رضامندى زيست كند , اين حكم , مقرر گشت .

فمن اعتدى بعد ذلك فله عذاب اليم ( پس هر كه بعد از آن , راه تجاوز پيش گيرد براى او عذابى الم انگيز هست )

علاوه بر عذاب آخرت , سزاى او در همين دنيا نيز آن است كه به قتل برسد و ديه از او پذيرفته نشود , زيرا تعدى و تجاوزى كه پس از تراضى و آشتى سر مى زند , عهد شكنى و پشت پا زدن به پيمان دوستى و برانگيختن غبار دشمنى در فضاى صفا است .

در اين حكم , نشانه هاى وسعت آفاق اسلام را و بينائى و آگاهيش به انگيزه ها و تمايلات فطرى انسان را , كاملا مشاهده مى كنيم . خشمگين شدن به خاطر خون , يك نهاد طبيعى است و از اينرو اسلام با مقرر كردن قانون قصاص , به اين خوى فطرى , پاسخ مثبت مى دهد . آن عاملى كه مى تواند آزمندى و افزون طلبى را در زمينه ء انتقام گيرى , مهار كند و خشم درون را فرو بنشاند و از سوى ديگر , جنايتكار را نيز از ادامه ء جنايتكارى باز دارد , عدالت قاطع است .

در عين حال اسلام , بخشش و گذشت را نيز در نظرها ارزش و محبوبيت مى دهد و راه آن را مى گشايد و حدود و مقرراتى براى آن قرار مى دهد .

اينكه اسلام پس از مقرر ساختن قانون قصاص , مردم را به عفو و بخشش دعوت مى كند در حقيقت بدينمعنى است كه آنان را به صورت يك عمل غير الزامى به مسابقه در نيكى و نيكوكارى فرا مى خواند و نه بدينمعنى كه فطرت و غرائز اصيل را - كه انتقام گيرى از آن جمله است - با يك فرمان اجبارى پايمال مى سازد .

بعضى گفته اند : اين آيه با نزول آيه ئى از سوره ء مائده كه بعدا نازل گشته و به طور مطلق , هر كسى را بخاطر ارتكاب قتل , مستوجب قصاص دانسته ( با حذف قيد : آزاد به خاطر آزاد و بنده به خاطر بنده . . . ) نسخ گرديده است . مفسرى در شأن نزول اين آيه مى گويد([ : دو قبيله از عرب , اندكى پيش از اسلام , با هم جنگيده و كشته و مجروح بسيار , از جمله زنان و بردگان به جاى نهادند و هنوز تقاص نكرده , اسلام


343
آوردند . يكى از اين دو قبيله كه از لحاظ نيروى انسانى و مالى بر آنديگرى برترى داشت سوگند ياد كرد كه دست از انتقام نكشد تا آنگاه كه در عوض بردگان مقتول خود , آزادان قبيله ء ديگر را و به عدد زنان مقتول خود , مردان آنان را به قتل رساند . آيه درباره ء آنان نازل شد([ : آزاد به آزاد و برده به برده و زن به زن]( . . . بعدها اين حكم با جمله ء([ : النفس بالنفس]( ( يكجان در برابر يكجان ) نسخ گشت]( .

ليكن به نظر مى رسد كه مورد اين آيه غير از مورد آيه ء سوره ء مائده است , آيه ء سوره ء مائده در مورد تعدى و تجاوز فردى و مشخص است , مثلا قتل كسى به دست كسى يا قتل چند نفر معين به وسيله ء چند نفر معين ديگر . در اينصورت اگر قتل , به عمد انجام گرفته باشد قاتل را - هر كه و هر چه هست - قصاص مى كنند . ولى در آيه ء مورد بحث ما چنانكه از شأن نزول مذكور نيز بر مى آيد , سخن از تعدى و تجاوز دسته جمعى است مانند تجاوز آن دو قبيله ء عرب . فاميلى يا قبيله ئى يا جماعتى بر فاميل يا قبيله يا جماعت ديگر , هجوم مى برد و مردان و زنان و بردگانى از آنان را به قتل مى رساند , در اينصورت اگر قرار باشد قبيله ء قاتل قصاص شود , در مقابل هر مردى , مردى و در عوض هر زنى , زنى و بجاى هر برده ئى , برده ئى را بايد به قتل رسانيد و اگر اينگونه عمل نشود حكم قصاص در تعدى هاى دسته جمعى به چه صورتى قابل اجراء خواهد بود ؟ ( 1 )

اگر اين برداشت , درست باشد موضوع نسخ , منتفى است و ميان اين دو آيه

1 - در تعدى هاى دسته جمعى بايد كسانى را كه به طور مشخص مرتكب قتل شده اند مجازات كرد نه آنكه در ميان يك قبيله , از يك كنار , قاتل و غير قاتل را به قتل رسانيد . جان كلام اينجاست كه مستوجب قصاص , شخص قاتل است نه قبيله ء قاتل . اگر شخص قاتل شناخته شد قصاص مى شود و اگر شناخته نشد بابت خون مقتولان , ديه پرداخت مى گردد . اگر توجيه مؤلف درست باشد لازمه اش آن است كه به عدد مردان و زنان و بردگان مقتول , از قبيله ء قاتل , مرد و زن و برده به قتل برسند و گرچه كه در ميان آنان كسانى هم باشند كه مرتكب قتل نگشته اند ! و اين فتواى عجيب كه فقط مى تواند از يك ناآشنا به حقوق و فقه اسلام ناشى شود , نمونه ء عبرت آموزى است . از وخامت نافرجام غير متخصصان در حوزه ء مسائل تخصصى . ( م )


344
تعارضى كه مستلزم نسخ باشد وجود نخواهد داشت . ( 1 )

ادامه ء سخن در آيه ء بعد , حكمت عميق و هدف هاى نهائى حكم قصاص را آشكار مى سازد :

و لكم فى القصاص حيوه يا اولى الالباب لعلكم تتقون ( اى خردمندان براى شما در اجراى قانون قصاص زندگى هست , شايد تقوا پيشه كنيد ) .

هدف از اين قانون , انتقام گيرى و فرو نشاندن كينه ها نيست . قصاص براى هدفى بالاتر و عزيزتر از اينهاست , براى زندگى و در راه زندگى , بل خود زندگى است . . . و آنگاه به منظور انديشيدن و تدبر در حكمت اين واجب و برانگيختن روح تقوا در دلها است .

فرو افتادن دست قاتل و انجام نگرفتن قتل - كه در صورت رائج بودن قصاص , امرى قابل پيش بينى است - يكى از سرچشمه هاى جوشان زندگى است كه در اين قانون مضمر است . كما اينكه آسايش روانى و فرو نشستن روح انتقامجوئى و كينه ورزى اولياى مقتول - كه اگر به وسيله ئى فرو ننشيند رشته ئى دراز خواهد داشت و جنگ چهل ساله ء([ بسوس]( در جاهليت و اختلافات دنباله دار فاميلى روزگار ما نمونه هاى روشن آنست كه - نيز سرچشمه ئى ديگر است .

زندگى را به معناى وسيع و عمومى ترش كه در نظر بگيريم قصاص را از معناى زندگى سرشارتر مى بينيم , زيرا تجاوز به زندگى يكفرد , تجاوز به اصل زندگى و تعدى به هر انسان زنده ئى است كه در معناى زندگى با مقتول , شريك مى باشد . اگر قانون قصاص , شخص جانى را از تجاوز به زندگى يكفرد باز دارد در حقيقت , او را از تجاوز به اصل زندگى بازداشته است و محصول اين بازدارى , زندگى است , نه زندگى يكفرد يا يك قبيله و يك جماعت , بلكه زندگى مطلق . . .

1 - اگر اين نظر درست نباشد مسئله ء نسخ منتفى است , عده ئى از مفسران متأخر دو آيه ء مزبور را به گونه هائى معنا كرده اند كه اشكال و تعارضى در ميان نمى ماند دونمونه از اين توجيه ها را در تفسيرهاى : الميزان , المنار مى توان ديد . ( م )


345

از اينهمه بالاتر و براى مصونيت زندگى , مؤثرتر , برانگيختن حس تدبر در حكمت خدا و پروا از مخالفت با فرمان اوست([ : شايد تقوا پيشه كنيد]( .

و اين همان رشته ئى است كه به دست و پاى آدمى گره مى خورد و او را از تجاوز و تعدى باز مى دارد , از تجاوز در شكل ارتكاب قتل و از تعدى در شكل انتقام وحشيانه . . . آرى تقوا . . . يعنى درك و شعور خاصى كه بر اثر بيمناكى از خدا و پرهيز از خشم او و علاقمندى به خشنودى او , در آدمى پديد مى آيد .

بدون اين رشته هيچ قانون و مقرراتى پا برجا و برخوردار از موفقيت نخواهد بود و هيچ انسانى تن به قيود زندگى اجتماعى نخواهد داد . نظامات و مقرراتى كه از روح و حساسيت و بيم و اميد داشتن در برابر يك نيروى برتر از انسان , تهى است هرگز نمى تواند هميشه انسانها را به پايبندى به قانون وادار سازد .

از اينجا مى توان استنباط كرد كه چرا و چگونه در دوران حكومت اسلامى راستين - در عهد اول - آمار جرائم و خلاف هائى كه حد شرعى بر آن جارى گشته آنقدر كم و همان نيز غالبا با اعتراف و طوع و رغبت شخص جانى همراه بوده است . بى گمان , موجب اصلى را در تقوا بايد جستجو كرد . تقوا بود كه همچون پاسدار هشيارى در درون ضمير و روان مسلمانان , اعمال آنان را مراقبت كرده از پانهادن به منطقه ء ممنوعه بازشان مى داشت , و البته در كنار اين عامل درونى , عامل نظم اجتماعى صحيح و منطبق با فطرت را نيز بايد به حساب آورد . و ايندو - نظام و مقررات اجتماعى سالم از سوئى و عبادت و تربيت روانى از سوى ديگر - همچون دو عنصر متعاون و متعاضد , دست اندركار پى ريزى و تحكيم جامعه ئى بودند كه تفكرى درست و شعورى سالم و حركتى مستقيم و روشى استوار داشت , چرا كه نخستين شالوده هاى آن در درون ضمير انسانها نهاده شده بود .

([ تا آنجا كه اگر گاهى تند باد حيوانيت در نفس كسى وزيدن مى گرفت و انسانيت او را منكوب مى ساخت , با اينكه نه چشمى مراقب او بود و نه دست قانون بالاى سر او , همين ايمان در ضمير او به ملامتگرى خشن و نشترى گزنده و انديشه ئى


346
هراس آفرين بدل مى گشت و گنهكار را تا آن لحظه كه با پاى خود به پيشگاه قانون برود و به گناه خود اعتراف كند و خويشتن را در معرض مجازاتى شديد قرار دهد و آن را با آرامش و آسايش روان تحمل كرده و خود را از خشم خدا و عقوبت آخرت نجات بخشد , راحت نمى گذاشت]( ( 1 ) .

آرى اين تقوا بود , تقوا .

فراز بعد درباره ء وصيت است كه ميان آن با آيات قصاص , مناسبتى آشكار هست :

كتب عليكم اذا حضر احدكم الموت ان ترك خيرا الوصيه للوالدين و الاقربين بالمعروف حقا على المتقين فمن بدله بعد ما سمعه فانما اثمه على الذين يبدلونه ان الله سميع عليم فمن خاف من موص جنفا او اثما فاصلح بينهم فلا اثم عليه ان الله غفور رحيم

( مقرر گشته است كه چون يكى از شما را مرگ فرا رسد - اگر مالى از خويشتن به جاى مى گذارد - براى پدر و مادر و خويشاوندان به شيوه ئى پسنديده توصيه كند , حقى است برعهده ء تقوا پيشگان . پس هر كس آن را پس از شنيدن و دانستن , دگرگون كند پس گناه آن بر دوش كسانى است كه دگرگونش ساخته اند , همانا خدا شنوا و دانا است . پس هر كه از وصيت كننده ئى انحراف يا گناهى را گمان برد و ميان آنان اصلاح كند پس بر او گناهى نيست , همانا خدا داراى مغفرت و رحمت است )

اين نيز فريضه ئى است ( 2 ) : وصيت براى پدر و مادر و خويشاوندان در صورت باقى گذاردن مال و ثروت . در اندازه ء ثروتى كه مى بايد در آن وصيت كرد , ميان حقوقدانان اسلامى اختلاف است , بعضى گفته اند : كمتر از شصت دينار , ثروت محسوب نيست و بعضى گفته اند : كمتر از هشتاد دينار . تا چهارصد و تا هزار نيز گفته اند . . . بيشك , مقدار مالى كه بر آن([ ثروت]( گفته شود و در آن , وصيت واجب باشد از زمانى تا زمانى و از محيطى تا محيطى , تفاوت مى يابد .

آيات([ ارث]( بعد از اين آيه نازل گشته و در آن سهميه هاى معينى براى

1 - عينا نقل از : ماذا خسر العالم بانحطاط المسلمين - سيد ابوالحسن ندوى . ص 62 . طبع : لجنه التأليف و الترجمه و النشر .

2 - بسيارى از بزرگان در دلالت آيه بر وجوب وصيت , ترديد كرده و رواياتى را كه متضمن فرمان وصيت است طبق قرائنى بر استحباب , محمول دانسته اند . بحث در اينمورد موكول است به كتب فنى و اختصاصى . ( م )


347
ميراث بر آن معين شده است و پدر و مادر در همه حال([ ميراث بر]( معرفى شده اند و لذا درباره ء آنان , وصيت موردى ندارد زيرا طبق روايتى از رسولخدا - صلى الله عليه و آله([ - براى وارث , وصيت نيست]( ( 1 ) در مورد خويشاوندان , حكم آيه به كليت خود باقى است مگر خويشاوندانى كه طبق آيه ء ارث , جز و ميراث بران باشند ( 2 ) .

وصيت درباره ء خويشاوندان غير وارث , در مواردى كه رسيدگى به اقارب لازم است , حكمتى آشكار دارد . اين جلوه ئى از مسئوليت و تعهد متقابل در محدوده ء خانواده و بيرون از قلمرو([ وراثت]( است , بدينجهت در پايان آيه اشاره به معروف ( ‌ كار پسنديده ) و تقوى شده است :

بالمعروف حقا على المحسنين ( به شيوه ئى پسنديده , حقى است بر عهده ء تقوا پيشگان )

بدينترتيب نه به وارث , ستم مى شود و نه غير وارث , مورد بى اعتنائى قرار مى گيرد , و تقوا كه در اينجا به معناى ميانه روى و اعتدال و نيكى و نيكرسانى است , تأمين مى گردد . با اينحال , نسبت وصيت از مجموع مال , معين گشته و براى آن فقط يك سوم مال , مقرر شده و نه بيشتر , و كمتر از يك سوم , بهتر است , تا وارث از ناحيه ء غير وارث زيان نبيند , در اينجا نيز همچون ديگر مقررات اجتماعى اسلام كه بدون استثنا از نظم و تناسب برخوردار مى باشد , بنيان كار بر پايه ء قانون و تقوا است .

آنكس كه وصيت را بشنود و پس از مرگ موصى , در آن تغيير و تبديلى كند گنهكار است و بر دوش ميت , از اين رهگذر , گناهى نيست :

فمن بدله بعد ماسمعه فانما اثمه على الذين يبدلونه ان الله سميع عليم

( پس هر كس آن را پس از شنيدن , دگرگون كند پس گناه آن بر دوش كسانى است كه دگرگونش ساخته اند , همانا خدا شنوا و دانا است )

و برآنچه مى شنود و مى داند گواه است , هم گواه عمل وصيت كننده و هم شاهد تخلف تبديل كننده , پس ميت را به خاطر تغيير و تبديلى كه پس از مرگ او انجام گرفته مؤاخذه نمى كند و تغيير دهنده را بخاطر اين عمل خلاف , به مؤاخذه مى كشد .

1 و 2 - فقهاى شيعه اين حديث را مسلم ندانسته و وصيت براى ميراث بران را نيز جائز دانسته اند . ( م )


348

تنها در يك صورت است كه وصى مى تواند وصيت را تغيير دهد , هنگامى كه بداند وصيت كننده به انگيزه ء دشمنى و غرضورزى با وارث , چنين وصيتى كرده است , در اينصورت برعهده دار انجام وصيت , باكى نيست كه وصيت را به شكلى عادلانه تغيير دهد و كار را طبق عدل و انصاف به پايان برد :

فمن خاف من موص جنفا او اثما فاصلح بينهم فلا اثم عليه ان الله غفور رحيم

( پس هر كه از وصيت كننده ئى تمايلى يا گناهى را گمان برد و ميان آنان اصلاح كند پس بر او گناهى نيست , همانا خدا داراى مغفرت و رحمت است )

كار , منوط است به مغفرت و رحمت خدا , هم براى اين و هم براى آن , و به عنايت و لطف او كه برترين تضمين عدل و انصاف است .

بدينترتيب , موضوع وصيت نيز به همان رشته ئى كه پيش از آن , مسئله ء قصاص بدان ارتباط يافته و در جهان بينى ايمانى و در جامعه ء اسلامى همه چيز بدان مرتبط و متصل است , وابسته و مرتبط مى گردد .

امتى كه براى استقرار مكتب و آئين خود در جهان و سرپرستى كردن جهانيان و نظارت بر همه ء بشريت , موظف به جهاد در راه خدا است , بسيار طبيعى است كه مكلف به روزه نيز باشد . زيرا روزه جلوه گاه بروز اراده ء قاطع و نيرومند انسان است , نمودارى است از ارتباط اطاعت آميز ميان انسان و پروردگارش , نمونه و نشانه ئى است از پيروزى انسان بر نيازهاى جسم و تحمل فشار و سنگينى آن بخاطر خشنودى و پاداش خدا .

و اين همه , آماده سازى نفوس را براى تحمل سختى هاى راه دشوار و خطرناكى كه از ميانه ء تمايلات و هوسها مى گذرد و هزاران آهنگ اغواگر و فريب آميز , رهروانش را به خود مى كشد , عناصرى بايسته و ضرورى است .

در كنار اين فلسفه ء خردپسند , تازه هاى دانش را نيز - كه هر يك با گذشت زمان , افشا كننده ء يكى از آثار نيك و سودمند روزه بوده است - نبايد از نظر دور


349
داشت . من با اينكه هرگز نخواسته ام مقررات و ارشادات الهى به ويژه عبادات را با منافعى حسى و قابل رؤيت و لمس , ارزشيابى كنم زيرا كه حكمت اصلى اين مقررات را آماده سازى انسان براى نقش اساسى اش و رسيدن به هدف مقدرش , مى دانم , با اينحال دوست نمى دارم كه محصول دقتهاى علمى در زمينه ء اين مقررات و ارشادات را نيز نفى كنم , زيرا به نتيجه ئى كه از مطالعه ء تدبير شگفت آور خداوند در مورد انسان و تنظيم دقيق مقررات و معارفى كه براى او مقرر فرموده , به دست مى آيد كاملا متكى مى باشم . . . و البته بدون آنكه فلسفه ء تكاليف و مقررات آسمانى را در همين آنچه دانش بشرى مى فهمد منحصر بدانم . چه , دامنه ء اين دانش بسى محدود است و هرگز قادر نيست تمامى آنچه را كه حكمت الهى براى پرورش و تعالى انسان و جهان , مقرر فرموده , بشناسد و بداند .

پايان جلد اول