next page

fehrest page

back page

بيست و سوم ، نفى خواطرات است ، و آن عبارت است از تسخير قلب خويشتن و حكومت بر آن ، و تمركز فكر به گونه اى كه هيچ تصوّر و خاطره اى بر او وارد نشود مگر به اختيار و اذن آن ؛ و به تعبير ديگر، افكار پراكنده بى اختيار فكر او را به خود مشغول ندارد، و اين يكى از كارهاى مشكل است .
بيست و چهارم ، فكر است ، و منظور از آن ، آن است كه سالك با انديشه عميق و فكر صحيح در آگاهى و معرفت بكوشد، و تمام تفكّر او مربوط به صفات و اسماء الهى و تجلّيات و افعال او بوده باشد.
بيست و پنجم ، ذكر است ، و منظور از آن ، توجّه قلبى است به ذات پاك پروردگار؛ نه ذكر با زبان كه به آن ورد گفته مى شود؛ و به تعبير ديگر، منظور اين است كه تمام نظر خويش را به جمال پروردگار متوجّه سازد و از غير او چشم بپوشد.
اين بود خلاصه آنچه از سير و سلوك منسوب به علاّمه بحرالعلوم استفاده مى شود كه علّامه طباطبائى نيز همين روش را با مختصر تفاوتى - مطابق آنچه در رساله ((لبّ اللّباب)) - آمده دنبال كرده است .
2- روش مرحوم ملكى تبريزى :
ايشان (مرحوم حاج ميرزا جواد آقا تبريزى ) كه يكى از اساتيد معروف سير و سلوك محسوب مى شود، در رساله ((لقاءاللّه)) راهى را پيموده است كه در جهاتى با آنچه در رساله منسوب به بحرالعلوم آورديم متفاوت است .
نامبرده ، نخست لقاءاللّه را عنوان مقصد اعلاى سير و سلوك معرفى مى كند و از آيات مختلف قرآن بهره مى گيرد و شواهد زيادى از روايات براى آن مى آورد و صريحا به اين اشاره مى كند كه منظور از لقاءاللّه مشاهده با چشم نيست چرا كه خداوند منزّه از كيفيّتى است كه موجب رؤ يت است ؛ همچنين منظور از لقاءاللّه ملاقات ثواب و نعمت او در قيامت نيست ، بلكه منظور از نوعى ((شهود)) و ملاقات قلبى و روحى و مشاهده با چشم دل است .
سپس براى پيمودن اين راه طولانى و پُر فراز و نشيب ، برنامه اى را پيشنهاد مى كند كه در جهات زير خلاصه مى شود:
1- تصميم و نيّت براى پيمودن اين راه است
2- توبه صحيح از گذشته ، توبه اى كه در اعمال و اعماق انسان نفوذ كند و او را دگرگون سازد و آثار گناه را از جسم و جان و روح او بشويد.
3- برگرفتن توشه راه است ؛ و براى آن چند برنامه ذكر كرده است :
الف - در صبح ، مشارطه (با خود شرط كند كه جز راه حق نپويد)؛ در روز، مراقبه (توجّه به اين كه از راه منحرف نگردد)؛ در شامگاهان ، محاسبه (توجّه به اين كه در روز گذشته چه انجام داده است ).
ب - توجّه به اوراد و اذكار و توجّه به وظائف بيدارى و هنگام خواب .
ج - توجّه به نماز شب و خلوت با خداوند و شب زنده دارى و رياضت در مساءله خواب و خوراك كه از حدّ لازم تجاوز نكند.
4- بهره گيرى از تازيانه سلوك ، و آن عبارت است از مؤ اخذه كردن خويشتن به خاطر توجّه به دنيا و قصور و كوتاهى در برابر حق ، و پوزش خواستن از پروردگار و سرزنش خويشتن به خاطر بى وفائيها و اطاعت از شيطان در حضور پروردگار، و سعى و تلاش در طريق اخلاص .
5- در آستانه تحوّل ، و در اين مرحله بايد قبل از هر چيز، به پايان زندگى و مرگ بينديشد كه فكر مرگ براى سوزاندن حبّ دنيا و اصلاح بيشتر صفات زشت داورى مؤ ثرى است . (سپس به عظمت پروردگار و اسماء و صفات او بينديشد و به ياد اولياء حق باشد و بكوشد خود را به صفات آنان نزديك سازد.)در آستانه سر منزل مقصود، در اين بخش اشاره به اين معنى مى كند كه انسان داراى سه عالم است : 1- عالم حسّ و طبيعت 2- عالم خيال و مثال 3- عالم عقل و حقيقت .
علم حس و طبيعت يكپارچه ظلمت است و تا از آن نگذرد به عالم مثال كه عبارت از عالمى است كه حقايق آن داراى صورتند و عارى از مادّه نمى رسد.
و تا از عالم مثال نگذرد به عالم عقل نمى رسد؛ و منظور از عالم عقل ، عالمى است كه حقيقت و نفس انسان در آن عالم ، نه مادّه دارد و نه صورت ؛ و هنگامى كه به عالم عقل رسيد و نفس خويش را خالى از مادّه و صورت شناخت ، به معرفت پروردگار دست مى يابد؛ و مصداق ((من عرف نفسه فقد عرف ربّه))(100) مى شود.(101)
3- روش ديگر
در رساله ((لقاءاللّه)) عالم و محقّق بزرگوار، آقاى مصطفوى ، برنامه ديگرى براى اين سير و سلوك الهى ذكر شده است .
در اين رساله كه رساله جامع و پربار و متّكى به آيات و اخبار است ، نخست اشاره به آيات مربوط به لقاءاللّه مى كند و بعد از آن كه اين لقاء و ملاقات را به معنى ملاقات معنوى و روحانى تفسير مى نمايد، در شرح آن مى افزايد كه براى رسيدن به سرمنزل مقصود بايد انسان حدود برانگيخته شده از جهان مادّه و حدّ زمان و مكان و حتّى حدود ذاتى كه در همه ممكنات موجود است درهم بشكند و غرق و فناى عالم لاهوت گردد و به لقاى پروردگار نائل آيد و مخاطب ((يا اءيّتها النّفس المطمئنّة ارجعى الى ربّك راضية مرضية فادخلى فى عبادى وادخلى جنّتى ؛ تو اى روح آرام يافته ! به سوى پروردگارت بازگرد در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است ، سپس در سلك بندگانم درآى و در بهشتم وارد شو!))(102)
سپس براى رسيدن به اين سرمنزل بزرگ و بى مانند طىّ پنج مرحله را پيشنهاد مى كند:
مرحله اوّل : تكميل و تقويت اعتقادات و توجّه خاص به اصول دين .
مرحله دوم : توبه و بازگشت به اعمال صالح و پرهيز از گناهان و انجام واجبات است .
مرحله سوم : مهيّا و آماده شدن براى پاكسازى نفس از رذائل و آراستن آن با فضائل اخلاق است .
مرحله چهارم : محو انانيّت و حصول فنا در برابر عظمت حق است .
در اين مرحله كه تعلّق زندگى مادّى برطرف شده و تعلّقات به اموال و اولاد و لذّات ، مشتهيات مادّى و خيالى تغييركرده و به تعلّق روحانى و معنوى مبدّل شده ، تنها چيزى كه باقى مانده تعلّق به نفس خويش است اين تعلّق به اندازه اى ريشه دار و محكم است كه گوئى از شدّت ظهور خفا پيدا كرده است ؛ ولى يك نكته باقى است و آن اين كه سالك در تمام اين مراحل مقصودش رسيدن به لقاى او، به پروردگار، بوده ؛ يعنى ، در واقع و در باطن هر كارى كرده براى خود كرده است .
به تعبير ديگر، او مى خواسته به مقامات والا نائل گردد و از مقرّبين درگاه خدا باشد و به كمالات روحانى و معنوى برسد؛ پس در همه جا سخن از خود او بوده نه از هدف ، به دليل اين كه هرگاه به چنين مَقامى واصل شد نهايت سرور و خوشحالى پيدا مى كرد ولى اگر ديگرى براى او اين مقامات پيدا مى شد حدّاقل تا اين حد خوشحال نبود. اينجا است كه بايد ((من)) و توجّه به خود برطرف گردد و محبوب و مورد علاقه سالك جلوه و ظهور خدا باشد نه مقيّد به خود او؛ به تعبير آشكارتر، ((من)) بايد حذف شود و اين حجاب كه بزرگترين مانع و سدّ راه حق و آخرين حجاب سالك براى وصول به لقاءاللّه است ، برطرف گردد.
براى از ميان بردن اين حجاب چندين راه است :
1- راه توجّه قلبى به خداوند و توحيد ذاتى و صفاتى و افعالى و از اين طريق مى فهمد كه غير او در برابر او هيچ و پوچ است .
2- تفكّر و استدلال براى مبارزه با انانيّت و حجاب نفس ، به اين معنى كه خدا را وجودى نامحدود و ازلى و ابدى و حىّ مطلق مى بيند و خود را وجودى از هر نظر محدود و در منتهاى عجز و ضعف و فقر و سراپا نياز كه يك لحظه بى وجود او نمى تواند باقى بماند.
3- معالجه با اَضداد و آن اين كه در هر مورد بجاى ((مَن)) توجّه به خدا و بندگان صالح خداوند باشد و خود را در حضور دائم در پيشگاه حق ببيند.
مرحله پنجم : در اين مرحله سالك به صورت يك انسان ملكوتى در آمده و داخل در جبروت مى شود!
منظور از ورود در مرحله جبروت آن است كه انسان به خاطر كمال صفا و خُلوص و محو در نور الهى ، نفوذ و سلطه پيدا مى كند و براى فعّاليّت و انجام وظائف الهى و ارشاد خلق و امر به معروف و نهى از منكر از روى معرفت كامل قدم برمى دارد.
به تعبير ديگر، تا حدّ زيادى از فكر خود فارغ گشته و به تمام مسائل و وظائف و احكام و آداب شرع و سِير و سلوك اطّلاع پيدا كرده و در مقام تشخيص درد و درمان ، همچون طبيبى حاذق و ماهر گشته است .(103)
نكته قابل توجّه اين كه ايشان در همه جا از آيات و روايات اسلامى به عنوان گواه و شاهد مطالب خويش استفاده كرده اند.
خلاصه و جمع بندى مكتبهاى سِير و سلوك
از آنچه علماى سير و سلوك و رهروان اين راه (البتّه آنهايى كه در طريق شريعت و مسير اسلام و اهل بيت گام برمى داشتند نه التقاطيهاى صوفى مآب ) بر مى آيد و نمونه هائى از آنها در بالا آمد، اصول مشترك زير استفاده مى شود:
1- هدف اصلى لقاءاللّه و شهوت ذات پاك پروردگار با چشم دل و حضور روحانى و معنوى در محضر اوست .
2- براى رسيدن به اين مقصد، نخستين گام توبه از همه گناهان و شستن رذائل اخلاقى و آراسته شدن به فضائل اخلاقى است .
3- در اين راه بايد آداب چهارگانه مشارطه و مراقبه و محاسبه و معاقبه را فراموش نكند؛ يعنى ، صبحگاهان با خود شرط كند كه گِرد گناه و خلاف رضاى حق نگردد و در تمام مدّت روز مراقب نفس سركش باشد و شامگاهان و هنگام خواب به محاسبه بنشيند و اگر خلافى از او سرزده بود خود را به وسيله ترك انواع لذائذ مجازات و عقوبت كند.
4- مبارزه با هواى نفس كه بزرگترين سدّ اين راه است از واجب ترين واجبات مى باشد.
5- توجّه به اءذكار و اءورادى كه در شرح مقدّس وارد شده همچون ذكر ((لاحول و لاقوّة الاّ باللّه)) و ذكر ((لااءله الاّ اءنت سبحانك اءنّى كنت من الضّالمين)) و ذكر ((اللّه)) و ((ياحىّ)) و ((ياقيّوم)) و امثال اين اءذكار، سبب قوّت بر پيمودن اين راه است .
6- توجّه قلبى به حقيقت توحيد ذات و صفات و افعال خداوند و غَرق شدن در صفات كمال و جمال او، توشه ديگرى براى اين راه پُرفراز و نشيب است .
7- شكستن بزرگترين بُت و آن بُت اَنانيّت و توجّه به خويشتن ، از مهمترين شرائط وصول به مقصد است .
8- استفاده از وجود استاد و مُربّى كه زير نظر او كار كند و همچون طبيب به درمان او بپردازد، گروهى شرط دانسته اند؛ و بعضى نيز روى آن تكيه خاصّى ندارند هر چند متاءسّفانه توجّه به استاد در مورد بسيارى از اشخاص سبب شده كه در در دام شياطين خطرناكى كه خود را به صورت فرشته نشان مى داده اند! بيفتند و دين و دنيا و ايمان و اخلاق آنها بَر باد رود!
بعضى وظيفه ارشاد خلق و پيمودن راه انبيا و اوليا در هدايت مردم ، و امر به معروف و نهى از منكر را به عنوان آخرين مرحله آورده اند در حالى كه بسيارى مطلقا سخنى از اين مرحله بر زبان نرانده و سالك را به خودش ‍ واگذارده اند.
غرض از آوردن اين بحث در ضمن مباحث اخلاقى اين كتاب اين بود كه :
اوّلا - عصاره اى از اين تفكّرات كه به هر حال با مباحث اخلاقى سر و كار دارد ارائه گردد و خوانندگان اين كتاب با بصيرت بيشترى در وادى تهذيب اخلاق گام بردارند.
و ثانيا - به تمام پويندگان اين راه هشدار دهيم كه مرز ميان حقّ و باطل بسيار باريك است و چه بسا جوانان پاكدل كه به اُميد راه يافته به سرچشمه آب بقا در اين وادى به راه افتاده اند ولى از طريق عقل و شرح منحرف شده و در وادى كُفر و ضلالت سرگردان گشته و در چنگال گرگانى كه به لباس شبان در آمده اند گرفتار شده و همه چيز خود را از دست داده اند.
فصل دهم : آيا در هر مرحله استاد و راهنما لازم است ؟
بسيارى از علماى سِير و سلوك عقيده دارند كه رهروان راه كمال و فضيلت و تقوا و اخلاق و قرب الى اللّه بايد زير نظر استادى كار كنند؛ همان گونه كه در بحث گذشته از رساله سِير و سلوك منسوب به محقّق بحرالعلوم و رساله لبّاللّباب تقريرات مرحوم علّامه طباطبايى نقل كرديم كه فصل بيست و يكم وظائف سالك الى اللّه را كاركردن زير نظر مربّى و استاد شمرده اند، اعم از استادان خاصّ الهى كه پيشوايان معصومند واستادان عام كه بزرگان پوينده اين راهند.
ولى آگاهان ذى فن هشدار مى دهند كه رهروان راه تقوا و تهذيب نفس نبايد به آسانى خود را به اين و آن بسپارند، و تا كسى را به قدر كافى آزمايش ‍ نكنند و از صلاحيّت علمى و دينى آگاه نگردند، خود را در اختيار آنها قرار ندهند، و حتّى به ظاهر شدن كارهاى خارق العاده و خبر از اسرار پنهانى يا مربوط به آينده و حتّى عبور از روى آب و آتش قناعت نكنند، چرا كه صدور اين گونه اعمال از مرتاضان غير مهذّب نيز امكان پذير است .
بعضى از آنان لزوم رجوع به استاد را فقط در ابتداى لازم دانسته اند، امّا پس ‍ از پيمودن مراحل قابل ملاحضه اى ديگر همراهى آنها را لازم نمى دانند؛ ولى بهره گيرى از استاد خاص يعنى پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و پيشوايان معصوم عليه السّلام در تمام مراحل لازم است .
به هر حال ، گاه براى لزوم انتخاب استاد و ارشاد كننده طريق ، به آيه ((فاسئلوا اءهل الذّكر اءن كنتم لاتعلمون ؛ از آگاهان بپرسيد اگر نمى دانيد!)) (سوره انبياء آيه 7) استدلال كرده اند كه سخن از تعليم مى گويد نه از تربيت ؛ ولى از آنجا كه تربيت در بسيارى از موارد متّكى برتعليم است ، بى شك بايد در اين گونه موارد از آگاهان كمك گرفت ، و اين معنى با انتخاب يك فرد خاص براى نظارت بر اعمال و اخلاق او، تفاوت روشن دارد.
و گاه در اينجا از داستان موسى و خضر كه در قرآن بطور مشروح آمده كمك گرفته مى شود، چرا كه موسى با آن كه پيامبر اولوالعزم بود، بى نياز از خضر نبود، و بخشى از راه را به كمك او پيمود؛ آنها مى گويند:
طىّ اين مرحله بى همرهى خضر مكن ظلمات است بترس از خطر گمراهى
ولى با دقّت در داستان خضر و موسى عليه السّلام مى توان دريافت كه شاگردى موسى عليه السّلام نزد خضر، به فرمان الهى صورت گرفت و براى فراگيرى علوم خاصّى از اسرار حكمت خداوند در مورد حوادث مختلف اين جهان بود، و در واقع علم موسى عليه السّلام علم ظاهر بود (و مربوط به دائره تكاليف ) و علم خضر، علم باطن بود (و مربوط به دائره فوق تكليف )(104)
و اين مساءله با انتخاب يك استاد خصوصى در تمام مراحل تهذيب نفس و پيمودن راه تقوا، تفاوت دارد، هر چند اجمالا به اهمّيّت كسب فضيلت از محضر استاد اشاره دارد.
و گاه در اينجا به مساءله لقمان و فرزندش اشاره مى شود كه اين استاد الهى ، اخلاقِ فرزندش را زير نظر گرفت و در پيمودن راه كمال به او كمك كرد.(105)
علّامه مجلسى در بحارالانوار در حديثى از امام علىّ بن الحسين عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود: ((هلك من ليس له حكيم يرشده ؛ كسى كه دانشمند و حكيمى او را ارشاد نكند، هلاك مى شود!))(106)
ولى از مجموع آنچه گفته شد اين اءمر استفاده نمى شود كه در مباحث اخلاقى هميشه استاد خصوصى لازم است بطورى كه اگر نباشد برنامه تربيت و پرورش اخلاق و تقوا و ادامه سير و سلوك مختل گردد، چه بسيارند كسانى كه با استفاده از آيات قرآن و روايات اسلامى و كلمات بزرگان در كتب اخلاقى و التزام عملى به آنها، اين راه را پيموده و به مقامات والايى رسيده اند، هر چند نمى توان انكار كرد كه وجود استاد خصوصى و مدد گرفتن از انفاس قدسيّه نيكان و پاكان وسيله خوبى براى نيل كمال وطىّ طريق در كوتاهترين مدّت و حلّ مشكلات اخلاقى مى باشد.
در نهج البلاغه نيز آمده است : ((اءيّها النّاس استصبحوا من شعلة مصباح واعظ متّعظ؛ اى مردم چراغ دل را از شعله گفتار واعظى با عمل ، روشن سازيد!))(107)
ولى متاءسّفانه در بسيارى از اين موارد نتيجه معكوس حاصل شده است ، و افرادى به عناوين مختلف ، خود را به عنوان مربّى اخلاق و استاد مقام ارشاد قلمداد كرده ، در حالى كه از رهزنان اين راه بوده اند و افراد پاكدل و حق طلب را به راه تصوّف يا طريق انحرافى ديگر، و يا خداى نكرده به مفاسد اخلاقى ننگين كشانيده اند، به همين دليل ، ما به تمام پويندگان اين راه هشدار مى دهيم كه اگر مى خواهند استادى براى مسائل اخلاقى انتخاب كنندبسيار با احتياط گام بردارند و در اين انتخاب سختگير و دقيق باشند و هرگز به ظواهر عمل نكنند و به سوابق اشخاص ، خوب بنگرند و با مشورت با آگاهان دست به چنين انتخابى بزنند تا به مقصود خود نائل گردند.
نقش واعظ درون
درباره واعظ برون به اندازه كافى صحبت شد، اكنون سخن از واعظ درون است ؛ از بعضى از روايات اسلامى استفاده مى شود كه وجدان بيدار كه از آن به واعظ درون تعبير مى شود، نقش مهمّى در پيمودن راه تكامل اخلاقى و تقوا دارد، بلكه بدون آن پيمودن اين راه مشكل است .
در حديثى از امام علىّ بن الحسين عليه السّلام آمده است كه فرمود: ((ابن آدم انّك لاتزال بخير ماكان لك واعظ من نفسك ، و ما كانت المحاسبة من همّك ؛ اى فرزند آدم ! تو همواره در مسير خير و خوبى قرار دارى مادام كه واعظى از درون داشته باشى ، و مادام كه حسابرسى خويشتن از كارهاى اصلى تو باشد.))(108)
شبيه همين معنى با كمى تفاوت نيز از آن حضرت نقل شده است .(109)
در يكى از خطب نهج البلاغه نيز چنين آمده است : ((واءعلموا اءنّه من لم يعن على نفسه حتّى يكون له منها واعظ وزاجر، لم يكن له من غيرها لازاجر و لاواعظ؛ آگاه باشيد آن كس كه به خويش كمك نكند تا واعظ و مانعى از درون جانش براى او فراهم گردد، موعظه و اندرز ديگران در او اثر نخواهد داشت !))(110)
بديهى است در اين راه انسان بيش از هر چيز نياز به واعظى دارد كه در همه حال با او باشد و از اسرار درونش باخبر گردد، و همواره او راتحت مراقبت خود قرار دهد؛ و چه عاملى جز واعظ درون يعنى وجدان بيدار مى تواند اين نقش را عملى كند، و در لغزشها و خطاها در اوّلين فرصت به انسان هشدار دهد و او را از سقوط در پَرتگاه انحرافات اخلاقى باز دارد.
در حديثى از امام اميرمؤ منان عليه السّلام چنين مى خوانيم : ((اجعل من نفسك على نفسك رقيبا؛ از خودت مراقبى بر خويشتن قرار ده !))(111)
در حديث ديگرى از همان امام عليه السّلام آمده است : ((ينبغى اءن يكون الرّجل مهيمنا على نفسه مراقبا قلبه ، حافظا لسانه ؛ شايسته است كه انسان بر نفس خويش مسلّط باشد، و قلب خود را مراقب كند، و زبان خويش را حفظ نمايد!))(112)
فصل يازدهم : آمادگيهاى لازم براى پرورش فضائل اخلاقى
اضافه بر آنچه تاكنون براى پيشرفت برنامه تهذيب اخلاق گفته ايم ، امور ديگرى وجود دارد كه تاءثير بسزائى در مبارزه با رذائل اخلاقى و تقويت اصول فضائل در وجود آدمى دارد كه از جمله امور زير را مى توان برشمرد:
1- پاك بودن محيط
بى شك وضع محيط اجتماعى زندگى انسان اثر فوق العاده اى در روحيّات و اعمال او دارد چرا كه انسان بسيارى از صفات خود را از محيط كسب مى كند. محيطهاى پاك غالبا افراد پاك پرورش مى دهد و محيطهاى آلوده غالبا افراد آلوده .
درست است كه انسان مى تواند در محيط ناپاك ، پاك زندگى كند و بعكس ‍ در محيطهاى پاك سير ناپاكى را طى كند و به تعبير ديگر، شرايط محيط علّت تامّه در خوبى و بدى افراد نيست ولى تاءثير آن را به عنوان يك عامل مهّم زمينه ساز نمى توان انكار كرد.
ممكن است كسانى قائل به جبر محيط باشند - همان گونه كه هستند - ولى ما هر چند جبر را در تمام اشكالش نفى مى كنيم امّا تاءثير قوىّ عوامل زمينه ساز را هرگز انكار نخواهيم كرد.
با اين اشاره كوتاه به قرآن باز مى گرديم و آياتى را كه درباره تاءثير محيط در شخصيّت انسان به دلالت مطابقى يا به اصطلاح التزامى سخن مى گويد، مورد بحث قرار مى دهيم :
1- والبلد الطّيّب يخرج نباته باذن ربّه والّذى خبث لايخرج اءلاّنكدا كذلك نصرّف الآيات لقوم يّشكرون (سوره اعراف ، آيه 58)
2-وجاوزنا ببنى اسرائيل البحر فاتوا على قوم يّعكفون على اصنام لّهم قالوا يا موسى اجعل لّنا اءلها كما لهم آلهة قال انّكم قوم تجهلون (سوره اعراف ، آيه 128)
3- وقال نوح ربّ لاتذر على الاءرض من الكافرين ديّارا - اءنّك اءن تذرهم يضلّوا عبادك ولايلدوا الاّ فاجرا كفّارا (سوره نوح ، آيه 26 و 27)
4- يا عبادى الّذين آمنوا اءنّ اءرضى واسعه فايّاى فاعبدون (سوره عنكبوت ، آيه 56)
5- اءنّ الّذين توفّيهم الملائكة ظالمى اءنفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنّا مستضعفين فى الاءرض قالوا الم تكن اءرض اللّه واسعة فتها جروا فيها فاولئك ماءويهم جهنّم وسائت مصيرا (سوره نساء، آيه 97)
ترجمه :
1- سرزمين پاكيزه (و شيرين ) گياهش به فرمان پروردگار مى رويد؛ امّا سرزمين هاى بد طينت (و شوره زار) جز گياه ناچيز و بى ارزش از آن نمى رويد؛ اين گونه آيات (خود) را براى آنها كه شكر گزارند، بيان مى كنيم .
2- و بنى اسرائيل را (سالم ) از دريا عبور داديم (ناگاه ) در راه خود به گروهى رسيدند كه اطراف بتهايشان با تواضع و خضوع گرد آمده بودند (در اين هنگام بنى اسرائيل ) به موسى گفتند: ((تو هم براى ما معبودى قرار ده همان گونه كه آنها معبودان (و خدايانى ) دارند!)) گفت : ((شما جمعيّتى جاهل و نادان هستيد!))
3- نوح گفت : ((پروردگارا! هيچ يك از كافران را بر روى زمين باقى مگذار! چرا كه اگر آنها را باقى بگذارى ، بندگانت را گمراه مى كنند و جز نسلى فاجر و كافر به وجود نمى آورند!))
4- اى بندگان من كه ايمان آورده ايد! زمين من وسيع است ، پس تنها مرا بپرستيد (و در برابر فشارهاى دشمنان تسليم نشويد!)
5- كسانى كه فرشتگان (قبض ارواح ) روح آنها را گرفتند در حالى كه به خويشتن ستم كرده بودند، به آنها گفتند: ((شما در چه حالى بوديد؟(و چرا با اين كه مسلمان بوديد، در صف كفّار جاى داشتيد؟!))) گفتند: ((ما در سرزمين خود، تحت فشار و مستضعف بوديم .)) آنها (=فرشتگان ) گفتند: ((مگر سرزمين خدا، پهناور نبود كه مهاجرت كنيد؟!)) آنها (عذرى نداشتند، و) جايگاهشان دوزخ است و سرانجام بدى دارند.
تفسير و جمع بندى
در نخستين آيه تاءثير محيط در اعمال و افعال انسان به صورت لطيفى بيان شده است .
توضيح اين كه : مفسّران بزرگ در تفسير اين آيه بيانات گوناگونى دارند.
بعضى گفته اند منظور اين است كه آب زلال وحى همچون قطرات باران بر سرزمين دلها فرو مى ريزد؛ دلهاى پاك آن را مى پذيرد و گلهاى زيباى معرفت و ميوه هاى لذّت بخش تقوا و طاعت از آن مى رويد در حالى كه دلهاى ناپاك و آلوده واكنش مناسبى نشان نمى دهند؛ پس اگر مى بينيم عكس العمل همه در برابر دعوت پيامبر و تعليمات اسلام يكسان نيست ، اين به خاطر نقص ‍ در فاعليّت فاعل ، نمى باشد بلكه اشكال در قابليّت قابل است (113).
ديگر اين كه ، هدف از بيان اين مثال اين است كه هميشه نيكيها و خوبيها را از محلّ مناسبش طلب كنيد چرا كه تلاش و كوشش در محلهاى نامناسب چيزى جز هدردادن نيروها محسوب نمى شود.(114)
احتمال سومى كه در تفسير اين آيه وجود دارد و مى تواند براى بحث ما مورد استفاده قرار گيرد اين است كه : در اين مثال انسانها به گياهان تشبيه شده اند و محيط زندگى آنها به زمينهاى شور و شيرين ؛ در يك محيط آلوده ، پرورش انسانهاى پاك مشكل است هر چند تعليمات قوى و مؤ ثّر باشد، همان گونه كه قطرات حياتبخش باران هرگز در شوره زار سنبل نمى روياند. به همين دليل ، براى تهذيب نفوس و تحكيم اخلاق صالح بايد به اصلاح محيط اهمّيّت فراوان داد.
البتّه تفسيرهاى سه گانه بالا هيچ گونه منافات با هم ندارد؛ ممكن است تمثيل فوق ناظر به همه اين تفسيرها باشد.
آرى ! محيط اجتماعى آلوده ، دشمن فضائل اخلاقى است ؛ در حالى كه محيطهاى پاك بهترين و مناسبترين فرصت را براى تهذيب نفوس دارد.

next page

fehrest page

back page