اين طرز تفكّر براى افراد مادّيگرا كه اعتقادى به مكتب وحى و نبّوت پيامبران ندارند، اجتناب ناپذير است ؛ اخلاق را از اوج آسمان به زمين مى آورد،
و آن را به ابزارى براى سودجويى بيشتر يا رفاه و آسايش بيشتر مبدّل مى كند.
ترديدى نيست كه اخلاق ، اين گونه آثار مثبت اجتماعى و مادّى را در بر دارد، و ما هم قبلا اشاراتى به آن داشتيم ، ولى بحث در اين است كه آيا
پشتوانه اخلاق همين است و بس ، يا اين گونه آثار بايد به عنوان مسائل جنبى در علم اخلاق مورد توجّه قرار گيرد.
به هر حال ، اعتقاد به اخلاقى كه براساس سودجويى و جلب منافع استوار است ، از يك سو اصالت اخلاق را خدشه دار مى كند و از سوى ديگر از
ارزش و عمق آن مى كاهد، و از سوى سوم در مواردى كه احيانا تضادّى در ميان سودجويى و اخلاق ديده مى شود يا به تعبير ديگر چنين پنداشته مى
شود، با اخلاق وداع مى كند و به سراغ سودجويى مى رود كه پشتوانه اصلى آن بوده است .
2- پشتوانه عقلى
فلاسفه اى كه معتقد به حاكميّت عقل بر همه چيز و لزوم پيروى از آن در همه چيز هستند، پشتوانه
مسائل اخلاقى را درك عقل از خوب و بد اشياء مى دانند؛ مثلا، مى گويند عقل بخوبى درك مى كند كه شجاعت فضيلت است ، و بزدلى و جُبن رذيلت ، و
همچنين امانت و صداقت ، كمال است ، و خيانت و دروغگويى نقصان ، و همين ادراك عقلى است كه ما را به
دنبال فضائل اخلاقى مى فرستد و از رذائل بازمى دارد.
بعضى ديگر پشتوانه را ادراك وجدان مى دانند، مى گويند كه همان عقل عملى است مهمترين سرمايه انسان مى باشد؛
عقل نظرى را ممكن است فريب داد ولى وجدان چنين نيست و مى تواند رهبر حقيقى بشر باشد.
بنابراين ، همين كه وجدان ما مى گويد امانت ، صداقت ، ايثار، فداكارى ، سخاوت و شجاعت خوب است ، همين كافى است كه ما را براى رسيدن به اين
نيكى ها بسيج كند، و همين كه مى گويد: بُخل ، خودخواهى ، و خودپرستى بد است ، كافى است ما را از آن بازدارد.
به اين ترتيب ، پشتوانه عقلى و وجدانى به هم مى رسند، و دو تعبير مختلف از يك واقعيّت است .
بى شك وجود پشتوانه ، يك واقعيّت است و مى تواند در حدّ خود انگيزه مطلوبى براى
نيل به تربيت نفوس و فضائل اخلاقى بوده باشد.
ولى با توجّه به اين كه - همان گونه در بحث وجدان در جاى خود گفته ايم (52) - از يك سو وجدان را گاه مى توان فريب داد، و از سوى ديگر،
وجدان با تكرار بديها و زشتيها تدريجا به آن خو مى گيرد، و تغيير رنگ مى دهد، و گاه بكلّى حساسيّت خود را از دست داده يا
تبديل به ضد مى شود، و از سوى سوم ، وجدان يا عقل عملى با تمام قداست و اهمّيّتى كه دارد مانند
عقل نظرى خطاپذير است ؛ هرگز نمى توان تنها بر آن تكيه كرد و از همه چيز بى نياز شد، بلكه پشتوانه هاى قويترى لازم است كه نه
قابل فريب باشد، نه خطا كند، و نه با تكرار اعمال ضدّ اخلاقى تاءثير خود را از دست داده و تغيير
شكل دهد.
كوتاه سخن اين كه ، وجدان اخلاقى ، يا عقل فطرى و عقل عملى و هر تعبير ديگرى كه به اين معنى اشاره كند، پشتوانه خوبى براى
نيل به فضائل اخلاقى محسوب مى شود، ولى با كاستيهايى كه دارد و در بالا به آن اشاره شد، قناعت به آن كافى نيست .
3- پشتوانه شخصيّت
بعضى مسائل اخلاقى را از اين رو دنبال مى كنند كه نشانه شخصيّت است ، و هر انسانى طالب شخصيّت مى باشد؛ هنگامى كه شخصيّت را در
صداقت و امانت مى بيند به دنبال آنها مى رود، و هنگامى كه ملاحظه مى كند جامعه براى افراد شجاع و سخاوتمند و باوفا و مهربان شخصيّت فوق
العاده اى قائل است طالب اين صفات اخلاقى مى شود.
بعكس ، هنگامى كه مى بيند افراد بزدل و ترسو، بخيل و ضعيف الاراده ، خائن و بى وفا، افراد بى ارزش و فاقد شخصيّتند، سعى مى كند از اين
رذائل خالى شود.
و به اين ترتيب ، پشتوانه ديگرى براى مسائل اخلاقى جستجو كرده است .
ولى اگر درست بينديشيم مى بينيم اين پشتوانه نيز به همان مساءله وجدان بازگشت مى كند، منتها در اينجا((وجدان جامعه)) مطرح است و نه
وجدان فرد، يعنى آنچه با وجدان عمومى جامعه هماهنگ است و آن را فضيلت و نشانه شخصيّت مى شمرند، جزء اخلاق فضيله و آنچه عكس آن است جزء
اخلاق رذيله است ، و همين قضاوت عمومى جامعه سبب سوق دادن به نيكيها و بازداشتن از بديها است .
ما انكار نمى كنيم كه وجدان عمومى جامعه مى تواند الهامبخش مسائل اخلاقى و ارزشها و ضدّارزشهايى در اين زمينه باشد.
ولى همان كاستيها و اشكالاتى كه در مورد وجدان فردى ذكر شده در مورد وجدان عمومى جامعه نيز صادق است .
وجدان عمومى جامعه گاه خطا مى كند، و اكر زير بمباران تبليغات نيرومند وسيع نادرستى از سوى حكومتها و مانند آنها قرار گيرد، ممكن است ارزشها
را ضدّارزش ، و ضدّارزشها را ارزش بداند، همان گونه كه در طول تاريخ نمونه هاى فراوان آن ديده شده است ؛ نه تنها در عصر جاهليّت عرب ،
كشتن دختران و زنده به گوركردن آنها در ميان قشر وسيعى ، يك فضيلت اخلاقى شمرده مى شد (به خاطر تبليغات گسترده اى كه در اين زمينه به
عمل آمده بود و آن را راه نجات براى جلوگيرى از گرفتارشدن نواميس خود و اسارت آنها در جنگلها مى پنداشتند!)(53)؛ بلكه امروز هم در بعضى
از جوامع پيشرفته مى بينيم كه با تبليغات گسترده صاحبان زر و زور، و براى
نيل به اهداف نامشروع مادّى ، وجدان عمومى جامعه را فريب داده اند و ضدّارزشهاى اخلاقى را ارزش مى شمرند.
افزون بر اين ، وجدان آدمى گرچه بارقه رحمت الهى است ، و نمونه اى از دادگاه
عدل بزرگ او در درون جان انسان در اين جهان مى باشد ولى با اين حال ، وجدان آدمى معصوم نيست و گاه گرفتار خطا و اشتباه مى شود، و اگر
پايگاه مطمئن و خطاناپذيرى آن را اصلاح نكند ممكن است سالها به خطاى خود ادامه دهد.
4- پشتوانه الهى
درست است كه هر يك از پشتوانه هاى گذشته براى سوق دادن به سوى مسائل اخلاقى نقشى دارد،ولى همان گونه كه در تحليلها اشاره شد بعضى
از اين پشتوانه ها خالى از جنبه هاى انحرافى نيست ؛ مانند پشتوانه سودجويى و منفعت طلبى كه در همه
حال راه خود را طى مى كند، گاه در مسير مسائل اخلاقى سير مى كند و در پاره اى از اوقات از آن جدا مى شود.
بعضى ديگر از اين پشتوانه ها گرچه چنين نبوده ولى قدرت نفوذ آن محدود و آميخته با كاستيها و نارسائيها و احيانا خطا و اشتباه هست .
تنها انگيزه نيرومند و مؤ ثّر و خالى از خطا و اشتباه و هرگونه كاستى براى
مسائل اخلاقى ، انگبزه الهى است كه از منبع وحى سرچشمه مى گيرد.
در اينجا فضائل اخلاقى به عنوان ابزارى براى نيل به سودجويى و منفعت طلبى محسوب نمى شود، و وسيله اى براى رفاه اجتماعى نيست (هر چند
اخلاق بطور قطع هم مايه آرامش و آبادانى و رفاه است و هم تاءمين كننده منافع مادّى ).
در اينجا اصالت با انگيزه هاى معنوى است ؛ و به تعبير روشنتر، ذات پاك خداوند كه
كمال مطلق و مطلق كمال است ، و جامع جميع صفات جمال و جلال مى باشد، محور اصلى شمرده مى شود، و هر انسانى مى كوشد خود را به آن
كمال مطلق نزديك كند، و پرتوى از اسماءِ و صفات او را در درون جان خود زنده نمايد؛ روز به روز به او نزديكتر و شبيه تر شود (هر چند ذات
پاكش از هرگونه شبيه و مانند واقعى منزّه است )؛ و در اين مسير كه به سوى بى نهايت مى رود، هيچ حدّ و مرزى از
كمال را به رسميّت نمى شناسد؛ وجود او مملوّ از عشق به خدا يعنى كمال مطلق مى شود، و انوار ذات و صفات او وجودش را روشن مى سازد، بطورى
كه هر لحظه فضيلت و كمال برتر و بالاترى را طالب است ؛ نه در قيد منافع مادّى است ، نه اخلاق را براى شخصيّت مى خواهد ونه تنها وجدان
انگيزه اوست ، بلكه انگيزه اى برتر و بالاتر از همه اينها دارد.
او معلومات خود را گذشته از عقل و وجدان ، از وحى آسمانى مى گيرد و ارزشهاى راستين را از دروغين در پرتو آن جدا مى سازد، و با ايمان و يقين
كامل و خالى از هرگونه ترديد و تزلزل در اين راه گام برمى دارد.
در اين زمينه قرآن راهنماى خوبى است :
قرآن مجيد به روشنى اعمال اخلاقى را زائيده ايمان به خدا و روز قيامت مى شمرد و در بسيارى از آيات
((عمل صالح)) پشت سر ايمان و به عنوان ثمره درخت ايمان آمده است .
ايمان را به درخت پُربار و پاكيزه اى تشبيه مى كند كه ريشه هاى بسيار محكم آن در اعماق جان انسان فرو رفته و شاخ و برگش به آسمان كشيده
شده و همواره پُر از ميوه هاى شاداب است .
در يك اشاره زيبا مى فرمايد ((اءلم تركيف ضرب اللّه مثلا كلمة طيّبة كشجرة طيّبة اءصلها ثابت و فرعها فى السّماء - تؤ تى اكلها كلّ حين
باذن ربّها؛ آيا نديدى چگونه خداوند كلمه طيّبه را به درخت پاكيزه اى تشبيه كرده كه ريشه آن ثابت و شاخه در آسمان است - و در هر زمان ميوه
هاى خود را به فرمان پروردگار مى دهد.)) (سوره ابراهيم ، آيه 24 و 25)
بديهى است درختى كه ريشه هاى آن در اعماق قلوب است و شاخه هايش از تمام اعضاى انسان سربرآورده و در آسمان زندگى او پركشيده درختى
است پُربار كه هرگز خزانى ندارد، و طوفانها نمى تواند آن را از ريشه بركند.(54)
در سوره ((والعصر)) همين معنى با تعبير ديگرى آمده است ، آنجا كه همه انسانها را در زياد و خسران مى بيند، و تنها كسانى را استثنا مى كند كه
در درجه اوّل ايمان دارند و سپس عمل صالح ، و از حقّ دفاع مى كنند و به صبر و استقامت توصيه مى نمايند. (والعصر انّ الانسان لفى خُسر - الاّ
الّذين آمنوا و عملوا الصّالحات و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر).
همين معنى با تعبير جالب ديگرى در آيه 21 سوره ((نور)) آمده ، مى فرمايد: ((ولولا
فضل اللّه عليكم و رحمته مازكى منكم من اءحد ابدا ولكن اللّه يزكّى من يشاء؛ اگر
فضل و رحمت الهى بر شما نبود هيچيك از شما هرگز تزكيه نمى شد، ولى خداوند هركه را بخواهد (و شايسته بداند) تزكيه مى كند.))
بنابراين ، پاكى اخلاق و عمل و تزكيه كامل انسان جز در سايه ايمان به خدا و رحمت او ممكن نيست .
همين معنى با تعبير ديگرى در سوره ((اعلى)) ديده مى شود، مى فرمايد:((قد افلح من تزكّى - و ذكر اسم ربّه فصلّى ؛ به يقين كسى كه
پاكى جست (و خود را تزكيه كرد)، رستگار شد. و (آن كه ) نام پروردگارش را ياد كرد سپس نماز خواند!)) (سوره اعلى ، آيه 14 و 15)
مطابق اين آيات ، تزكيه اخلاقى و عملى رابطه نزديكى با نام پروردگار و نماز نيايش او دارد؛ اگر از آن مايه بگيرد، ريشه دار و پُر دوام خواهد
بود، و اگر به اصول ديگرى متّكى شود سست و كم محتوا خواهد بود.
در آيه 93 سوره ((مائده)) رابطه قوىّ تقوا و اعمال اخلاقى با ايمان به طرز جالبى منعكس شده است ، مى فرمايد:((ليس على الّذين آمنوا
وعملوا الصّالحات جناح فى ما طعموا اذا ما اءتّقوا و آمنوا و عملوا الصّالحات ثمّ اتّقوا و آمنوا ثمّ اتّقوا و اءحسنوا و اللّه يحب المحسنين ؛ بر
كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند گناهى در آنچه خورده اند نيست ؛ اگر تقوا پيشه كنند و ايمان بياورند و
اعمال صالح انجام دهند، سپس تقوا پيشه كنند و ايمان آورند، سپس تقوا پيشه كنند و نيكى كنند، و خداوند نيكوكاران را دوست دارد.))
در اين آيه شريفه ، گاه تقوا مقدّم بر ايمان و عمل صالح ذكر شده ، و گاه مؤ خّر از آن ، و گاه مقدّم بر احسان ، اين به خاطر آن است كه تقواى
اخلاقى و عملى در يك مرحله ، قبل از ايمان است ، و آن آمادگى براى پذيرش حق و احساس مسؤ ليّت براى جستجوى آن است .
سپس هنگامى كه حق را شناخت و به آن ايمان آورد، مرحله عاليترى از تقوا بر وجود او سايه افكند و سرچشمه انواع نيكوكاريها مى شود.
و به اين ترتيب ، رابطه تنگاتنگى كه ميان ((ايمان)) و ((تقوا)) است روشن مى شود.
كوتاه سخن اين كه ، قويترين و عاليترين پشتوانه اخلاق ، ايمان به خدا و احساس مسؤ وليّت در پيشگاه اوست . ايمانى كه فراتر از
مسائل مادّى است و با چيزى نمى توان آن را مبادله كرد، همه جا با انسان است و لحظه اى از او جدا نمى شود، و همه چيز در برابر آن كوچك و كمرنگ
است .
به همين دليل ، قويترين چهره هاى اخلاق كه ايثار و فداكارى را در حدّ اعلى داشته است ، در زندگى اولياء اللّه مشاهده مى كنيم .
و نيز به همين دليل ، در جوامع مادّى كه همه چيز با معيار منافع شخصى سنجيده مى شود،
مسائل الاقى بسيار كمرنگ است ، و غالبا در مواردى رسميّت دارد كه در طريق همان منافع شخصى است ؛ حُسن خُلق ، ادب ، امانت ، درستكارى ، رفاه و
سخاوت ، همه تا آنجا ارزش دارد كه بتواند سود مادّى بيشترى را جلب كند و آنجا كه سود مادّى به خطر افتاد، همه اينها رنگ خود را مى بازند!
پدر و مادر كه در سنين بالا قدرت سود دهى ندارند بكلّى فراموش مى شوند، و آنها را به مراكز نگهدارى سالمندان مى فرستند تا در انتظار مرگ
روز شمارى كنند!
فرزندان به محض اين كه توانايى بر كارى پيدا كنند، از خانه بيرون فرستاده مى شوند، نَه براى اين كه
استقلال اقتصادى پيدا كنند، بلكه براى اين كه هميشه فراموش شوند.
همسران نيز تا آنجا شريك زندگى و مورد علاقه اند كه سود و لذّت مادّى بيافرينند؛ در غير اين صورت ، فراموش مى شوند؛ و به همين
دليل ، طلاق در اين كشورها بيداد مى كند!
در مكتبهاى مادّى كه براى اخلاق پشتوانه الهى وجود ندارد، استقبال از شهادت در مسير آرمانهاى والا، نوعى حركت انتحارى و بى معنى است ! و
سخاوتهايى كه موجب بخشش اكثر اموال انسان مى گردد، نوعى جنون محسوب مى شود! عفّت و پارسايى ، ضعف نفس ، و زهد و بى اعتنايى به رزق
و برق عالم مادّه ، دليل برناآگاهى و ساده لوحى است .
قدرتهاى برخاسته از اين جوامع و سران اين كشورها، بهترين نمونه هايى هستند كه معيار اخلاق را در اين جوامع نشان مى دهند.
برخورد دو گانه و چند گانه با مسائل مربوط به ((حقوق بشر)) از سوى اين قدرتها، بسيار وحشت انگيز است ، آنجا كه حقوق انسانها
گوشه اى از منافع آنها را به خطر مى اندازد،بكلّى فراموش مى گردد و اين ارزش والا در پاى منافع آنان قربانى مى شود.
خطرناكترين جنايتكاران و متجاوزان بر حقوق انسانها در اينجا افرادى دوست داشتنى مى شوند؛ و بعكس ، انسانهاى پاك و از هر نظر منزّه كه به
دفاع از حقوق بشر بپاخيزند، امّا بخشى از منافع مادّى آنها را به خطر بيندازند، در نظر آنها به صورت شيطانهايى در مى آيند كه به هر وسيله
ممكن بايد سركوب شوند.
به همين دليل ، در زمان واحد، در يك گوشه اى از دنيا، مدافع سرسخت دموكراسى و حاكميّت ملّتها هستند، و درست در همان زمان ، در گوشه اى ديگر
مدافع سرسختِ بدترين ديكتاتوريها! همه اينها به خاطر آن است كه اصل اساسى براى آنان چيزى جز منافع مادّى و سود شخصى نيست ، و اخلاق
نزد آنها تكيه گاه روشنى ندارد.
نكته ديگرى كه در اينجا شايان دقّت است ، اين است كه سودجويان مادّى تنها به زمان و مكان خود مى نگرند، گذشتگان چه كردند و آيندگان چه
خواهند كرد، براى آنها مفهومى ندارد، مگر اين كه رابطه اى با زندگى فعلى آنها پيدا كند؛ منطق آنها اين است : هنگامى كه ما نباشيم دنيا را آب
بگيرد يا بماند چه تفاوتى مى كند؟
ولى خداپرستان با اعتقاد به زندگى پس از مرگ ، و دادگاه عدل الهى در قيامت ، بر اين باورند كه اگر آثار نيكى از خود به يادگار بگذارند
و انسانهاى نيازمند از آن بهره مند گردند، هر چند بعد از هزاران سال باشد، بركات معنوى آن ، به آنها در جهان ديگر مى رسد؛ بنابراين ، آنها نه
تنها وجودى مفيد براى امروزنده ، كه براى فردا و هزاران سال ديگر نيز فكر مى كنند.
حديث معروف پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم كه مى فرمايد: ((اذا مات المؤ من انقطع عمله الاّ من ثلاث : صدقة جارية ، او علم ينتفع به
اءوولد صالح يدعو له ؛ هنگامى كه مؤ من از دنيا مى رود، عملش قطع مى شود مگر از سه چيز: صدقات جاريه (اموالى كه به صورت موقوفه و
مانند آن درآمده و مردم دائما از آن استفاده مى كنند) و علوم ودانشهايى كه انسانها از آن سود مى برند و فرزند صالحى كه براى او دعا مى
كند.))(55)
به اين ترتيب ، ايمان به جهان ديگر سبب كارهاى اخلاقى مهمّى مانند باقى گذاشتن صدقات جاريه و آثار علمى مفيد، و فرزندان صالح مى شود،
در حالى كه اين امور در مكتب سودپرستان مادّى هيچ كدام مفهوم درستى ندارد.
مرحوم شهيد ((مطهّرى)) در كتاب ((فلسفه اخلاق)) خود، بعد از آن كه خودپرستى را به سه شاخه تقسيم مى كند (خودى خود، خودى
خانواده و خودى ملّى ) و همه اينها را نوعى خودپرستى كه تضاد با اخلاق دارد مى شمرد، سخنى از ((گوستاولوبون)) در كتاب معروفش
((تمدّن اسلام و عرب)) با تلخيص نقل مى كند كه براى تكميل اين بحث مفيد است .
او درباره اين كه چرا ملل مشرق زمين از تمدّن غرب آن طور كه بايد استقبال نمى كنند، عللى ذكر مى كند: نخست اين كه آنها آمادگى براى اين كار
ندارند؛ دوم اين كه زندگى ما با وضع زندگى آنها متفاوت است ، زندگى آنها ساده است و ما نيازهاى مصنوعى براى خود درست كرده ايم ، سپس مى
افزايد كه به نظر مى رسد ما اين را كتمان مى كنيم كه طرز رفتار ظالمانه اى كه
ملل غرب نسبت به آنها روا داشته اند (عامل مهّم ديگرى است ).
پس از آن ، اشاره به مظالمى كه غربيها در آمريكا، اقيانوسيه و چين و هند كرده اند مى كند، مخصوصا روى داستان جنگ معروف به ((جنگ ترياك
)) تكيه مى كند كه انگليسيها براى اين كه به مردم چين مسلّط شوند تصميم گرفتند ترياك را براى آنها مسلّط كنند، تا قدرت مقاومت آنها در هم
بشكند، چينى ها متوجّه شدند كه دشمن چه بلايى مى خواهد بر سر آنها بياورد، قيام كردند و خود را آماده دفاع نمودند، ولى سرانجام انگليسى ها با
شليك گلوله هاى توپ بر آنها غالب شدند و ترياك را در ميان آنها رواج دادند، و طبق آمار هر
سال ششصد هزار نفر (در آن زمان ) به خاطر ترياك رهسپار ديار عدم مى شدند!(56)
آرى ! هنگامى كه اخلاق از پشتوانه ((ايمان و ارزشهاى معنوى)) برخوردار نباشد هر جا در برابر ((منافع شخصى)) قرار گرفت ، عقب
نشينى مى كند!
نكته
آنچه در بالا درباره پشتوانه اخلاق از نظر ايمان به مبداء و معاد گفته شد به اين معنى نيست كه نقش
((عقل فطرى)) را در عمق بخشيدن به مسائل اخلاقى انكار كنيم ، چرا كه بى شك وجدان انسان كه در واقع نماينده خدا در درون جان بشر است ،
نيز تاءثير بسزايى در تحكيم مبانى اخلاق دارد مشروط بر اين كه با نيروى ايمان تلفيق گردد، و از حجاب سودپرستى و هواى نفس رهايى
يابد.
در قرآن مجيد نيز بارها روى اين مساءله تكيه شده است ؛ در آيه 100 سوره ((يونس)) مى خوانيم ((و
يجعل الرّجس على الّذين لايعقلون ؛ خداوند پليدى (گناه ) را بر كسانى قرار مى دهد كه
تعقّل نمى كنند و نمى انديشند!))
و در آيه 22 ((انفال)) مى فرمايد: ((انّ شرّ الدّوابّ عند اللّه الصّمّ البكم الّذين لايعقلون ؛ بدترين جنبندگان نزد خدا افراد كر و لالى
هستند كه تعقّل نمى كنند (نه صداى حق را مى شنوند، نه به حق سخن مى گويند)!
و درباره كسانى كه نماز را به سخريّه مى گرفتند، در آيه 58 سوره ((مائده)) مى فرمايد: ((اءتّخذها هزوا ولعبا ذلك بانّهم قوم
لايعقلون ؛ آنها نماز را به سخريّه گرفتند، به خاطر اين كه تعقّل نمى كنند!))
با توضيحاتى كه در بالا داده شد، ديدگاه قرآن مجيد در مسائل اخلاقى بطور خلاصه روشن گرديد.
فصل پنجم : اخلاق و آزادى
آيا محدوديت اخلاقى به سود انسان است يا به زيان او
در اين كه آيا اخلاق ، آزادى انسان را محدود مى كند و اين محدوديّت به سود يا زيان اوست ؟ بحثهاى زيادى شده است ، كه به اعتقاد ما بسيارى از اين
بحثها ناشى از تفسيرهاى نادرستى است كه براى معنى آزادى شده و مى شود، از جمله :
1- گاه گفته مى شود: اخلاق از آن نظر كه انسان را محدود مى كند مانع پرورش استعدادها است !
2- و گاه گفته مى شود: اخلاق غرائز را سركوب مى نمايد تا سعادت واقعى فرد محقّق گردد، در حالى كه اگر اين غرائز لازم نبود، خدا آن را
خَلق نمى كرد!
3- و گاه مى گويند: برنامه هاى اخلاقى با فلسفه اصالة الّلّذة مخالف است و مى دانيم هدف آفرينش همان ((لذّت)) است كه انسان بايد به
آن برسد!
4- و گاه در نقطه عكس آن گفته مى شود: اساسا بشر آزاد نيست و هميشه تحت
عوامل جبرى گوناگونى قرار دارد؛ بنابراين ، نوبتى به توصيه هاى اخلاقى نمى رسد!
5- و بالاخره گاه مى گويند: بناى اخلاق دينى روى اطاعت فرمان خدا به خاطر ترس يا طمع است ، و اينها جنبه ضدّاخلاقى دارد!
اين سخنان ضدّ و نقيض ، از يك سو نشان مى دهد كه ارزيابى صحيحى درباره
اصل مفهوم آزادى نشده و از سوى ديگر، اخلاق دينى بويژه اخلاق اسلامى و پشتوانه هاى آن بخوبى مورد دقّت قرار نگرفته است .
به همين دليل ، بايد نخست به سراغ مساءله آزادى برويم .
چرا انسان آزادى را با تمام وجودش مى طلبد؟ و چرا انسان بايد آزاد باشد؟ اساسا آزادى چه نقشى در پرورش روح و جسم دارد؟ و در يك كلمه
((فلسفه آزادى چيست))؟
پاسخ همه اين سؤ الات بطور خلاصه اين است كه : در درون وجود انسان ، استعدادها و شايستگيها و نيروهاى بالقوّه اى نهفته شده كه بدون آزادى
هرگز شكوفا نمى شود، به همان دليل كه انسان خواهان شكوفايى استعدادها و
تكامل است خواهان آزادى كه وسيله نيل به آن است مى باشد.
ولى آيا اين آزادى كه باعث شكوفايى استعدادهاى خلّاق است آزادى بى قيد و شرط است يا آزادى هدايت شده و تواءم با برنامه ريزى ؟
اين مطلب را با ذكر يكى دو مثال مى توان توضيح داد:
باغبانى را فرض كنيد كه براى پرورش انواع گلها و ميوه ها دامن همّت به كمر زده است ، بذرافشانده ،
نهال غَرس كرده و درختان را به موقع آبيارى مى كند، بديهى است اگر اين درخت در فضاى آزاد نباشد و از هوا و نور آفتاب و دانه هاى باران
استفاده نكند و يا ريشه هاى آن در اعماق خاك آزادانه پيشرفت ننمايد و با سنگ و موانع ديگر رو به رو شود هرگز نه گُلى نصيب باغبان مى شود و
نه ميوه اى ؛ بنابراين ، آزادى ريشه ها و ساقه ها و شاخ و برگها براى شكوفا شدن استعدادهايشان ضرورى است .
امّا گاه ممكن است اين درخت شاخه هاى اضافى نامناسبى پيدا كند، و يا از مسير رشد واقعى منحرف و كج و مَعوَج شود، باغبان قيچى باغبانى را به
دست مى گيرد و بدون هيچ ملاحظه و ترحّمى شاخه هاى اضافى را كه تنها فايده اش گرفتن نيروى درخت و تضعيف آن است قطع مى كند. هيچ كس
نمى تواند به اين باغبان اعتراض كند كه چرا درخت را آزاد نگذاردى كه هرگونه مى خواهد شاخ و برگ بياورد.
و نيز درخت كج و معوج را با چوب صاف و مستقيم و محكم مى بندد تا صاف شود و هيچ آدم عاقلى نمى تواند به او ايراد بگيرد چرا درخت را در بند
كردى و جلوى او را گرفتى ؛ زيرا او در جواب مى گويد: درخت را بايد آزاد گذاشت تا ميوه هايش شيرين گُلهاى زيبا دهد، نه آزادى در طريق
انحراف و به هدر دادن نيروها!
در مورد انسان نيز همينطور است ،او داراى استعدادهاى فوق العاده مهمّى است كه اگر درست رهبرى شود، به بالاترين درجات
تكامل مادّى و معنوى مى رسد، او آزاد است از استعدادهاى خلّاقش در اين راه استفاده كند، ولى آزاد نيست كه آنها را به هدر دهد، و در مسيرهاى كج و معوج
نابود كند.
آنها كه آزادى را به معنى عامّى كه شامل هرگونه بى بندوبارى مى شود تفسير كرده اند، در حقيقت معنى آزادى را نفهميده اند، آزادى يعنى آزاد بودن
در به كارگيرى نيروها در مسيرهايى كه انسان را به هدفهاى والاترى (خواه مادّى يا معنوى ) مى رساند.
در مثالى ديگر، آزاد بودن عبور از جادّه هاى كوچك و بزرگ براى رسيدن به مقصدهاى معلوم ، هرگز مفهومش هرج و مرج در رانندگى و بى اعتنايى
به تمام مقرّرات آن نيست .
|