مى گويد: كسى كه سعى دارد بر اقران و امثال خود برترى جويد و آنها را پشت سر اندازد متكبّر است و كسى كه خود را بعد از آنها قرار مى دهد
متواضع است ، ولى اگر پاره دوزى بر دانشمندان بزرگى وارد شود او از جاى خود برخيزد و او را به جاى خود بنشاند و كفش او را بردارد و پيش
پاى او جفت كند و تواضعى در (حدّ يك عالم بزرگ ) نسبت به او روا دارد، اين تواضع نيست ، نوعى
تذلّل محسوب مى شود، اين امر قابل ستايش نيست ، چيزى شايسته ستايش است كه در حدّ
اعتدال باشد و حقّ هر كس را نسبت به او ادا كند، در برابر عالم به گونه اى و در برابر افراد ديگر به گونه ديگر.(82)
3 و 4 : حرص و قناعت
اشاره :
فراموش نكرده ايم كه در حديثى از امام علىّ بن الحسين عليه السّلام ، نخستين سرچشمه گناه و معصيت پروردگار تكبّر ذكر شده بود كه گناه
بزرگ ابليس بود و به خاطر آن به فرمان خدا پشت كرد و از كافران شد؛ سپس حرص به عنوان دوّمين سرچشمه گناه و ترك اوّلى از ناحيه آدم و
حوّا معرّفى شده بود و بعد از اين دو، حَسد بود كه سرچشمه گناه بزرگ فرزند آدم
(قابيل ) گرديد و برادرش هابيل را به قتل رسانيد.(83)
نه تنها در داستان آدم كه در طول تاريخ انبيا و مبارزات آنان با اقوام منحرف ، آثار منفى رذيله حرص به خوبى نمايان است ، در تاريخ گذشته و
امروز اقوام مختلف دنيا نيز مشاهده مى كنيم كه حرص و فزون طلبى ، سرچشمه انواع جنايات و جنگها و خونريزى ها،
قتل و غارت ها و پشت كردن به اصول انسانى و فضايل اخلاقى است .
نقطه مقابل آن قناعت است كه سبب آرامش ، عدالت ، صلح و صفا و برادرى و اُخوّت است .
با توجّه به ترتيبى كه براى ذكر فضايل اخلاقى و صفات نكوهيده برگزيده ايم (ترتيبى كه از حالات انبيا و پيامبران پيشين از آدم تا خاتم
در قرآن مجيد آمده است ) دوّمين صفت از صفات رذيله را حرص و فزون طلبى اختيار كرديم كه در داستان آدم عليه السّلام و سرگذشت شعيب و داوود
عليه السّلام و به طور كلّى يهود و همچنين در سرگذشت مشركان عرب و مسلمانان ضعف الايمان در عصر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم
نيز ديده مى شود.
با اين اشاره به قرآن برمى گرديم و آيات مختلف آن را از اين ديدگاه مورد توجّه قرار مى دهيم :
1- فوسوس اليه الشّيطان قال يا آدم هل اءدلّك على شجرة الخلد و ملك لايبلى * فاءكلا منها فبدت لهما سوآتهما و طفقا يخصفان عليهما من ورق
الجنّة و عصى آدم ربّه فغوى (سوره طه ، آيه 120 و 121)
2- و الى مدين اءخاهم شعيبا قال يا قوم اءعبدوا اللّه ما لكم من اله غيره قد جائتكم بيّنة من ربّكم فاءوفوا
الكيل و الميزان و لاتبخسوا النّاس اءشيائهم و لاتفسدوا فى الاءرض بعد اصلاحها ذلكم خير لكم ان كنتم مؤ منين (سوره اعراف ، آيه 85)
3- انّ هذا اءخى له تسع و تسعون نعجة و لى نعجة واحدة فقال اءكفلنيها و عزّنى فى الخطاب *
قال لقد ظلمك بسؤ آل نعجتك الى نعاجه و انّ كثيرا من الخطآء ليبغى بعضهم على بعض الّا الّذين آمنوا و عملوا الصّالحات و
قليل ما هم و ظنّ داود اءنّما فتنّاه فاستغفر ربّه و خرّ راكعا و اءناب (سوره ص ، آيه 34 و 33)
4- و لتجدنّهم اءحرص النّاس على حياة و من الّذين اءشركوا يودّ اءحدهم لو يعمّر اءلف سنة و ما هو بمزحزحه من العذاب اءن يعمّر و اللّه بصير
بما يعملون (سوره بقره ، آيه 96)
5- انّ الانسان خُلق هلوعا * اذا مسّه الشّرّ جزوعا * و اذا مسّه الخير منوعا (سوره معارج ، آيه 21 تا 19)
6- و اذا راءوا تجارة اءو لهوا اءنفضّوا اليها و تركوك قائما قل عند اللّه خير من اللّهو و من التّجارة و اللّه خير الرّازقين (سوره جمعه ، آيه 11)
7- ويل لكلّ همزة لّمزة * الّذى جمع مالا وعدّده * يحسب اءنّ ماله اءخلده (سوره همزه ، آيه 3 تا 1)
ترجمه :
1- ولى شيطان او را وسوسه كرد و گفت : ((اى آدم ! آيا مى خواهى تو را به درخت زندگى جاويد و مُلكى بى
زوال راهنمايى كنم ؟!)) - سرانجام هر دو از آن خوردند (و لباس بهشتيشان فرو ريخت ) و عورتشان آشكار گشت و براى پوشاندن خود از
برگهاى (درختان ) بهشتى جامه دوختند! (آرى ) آدم پروردگارش را نافرمانى كرد و از پاداش او محروم شد!
2- و به سوى مدين ، برادرشان شعيب را (فرستاديم )؛ گفت : ((اى قوم من ! خدا را بپرستيد كه جز او معبودى نداريد!
دليل روشنى از طرف پروردگارتان براى شما آمده است ، بنابراين ، حقّ پيمانه و وزن را ادا كنيد! و از
اموال مردم چيزى نكاهيد و در روى زمين بعد از آنكه (در پَرتوى ايمان و دعوت انبيا) اصلاح شده است ، فساد نكنيد! اين براى شما بهتر است اگر با
ايمان هستيد!)).
3- اين برادر من است او نود و نُه ميش دارد و من يكى بيش ندارم ، امّا او اصرار مى كند كه اين يكى را هم به من واگذار و در سخن بر من غلبه كرده است
- (داوود) گفت مسلّما او با درخواست يك ميش تو براى افزودن آن به ميشهايش بر تو ستم نموده و بسيارى از شريكان (و دوستان ) به يكديگر ستم
مى كنند مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند امّا عده آنان كم است داوود دانست كه ما او را (با اين ماجرا) آزموده ايم از اين رو از
پروردگارش طلب آمرزش نمود و به سجده افتاد و توبه كرد.
4- و آنها را حريص ترين مردم - حتّى حريص تر از مشركان - بر زندگى (اين دنيا و اندوختن ثروت ) خواهى يافت ، (تا آنجا) كه هر يك از آنها آرزو
دارد هزار سال عمر به او داده شود! در حالى كه اين عمر طولانى ، او را از كيفر (الهى ) باز نخواهد داشت و خداوند به
اعمال آنها بيناست .
5- به يقين انسان حريص و كم طاقت آفريده شده است - هنگامى كه بدى به او رسد بى تابى مى كند - و هنگامى كه خوبى به او رسد مانع
ديگران مى شود (و بخل مى ورزد).
6- هنگامى كه آنها تجارت يا سرگرمى و لهوى را ببينند پراكنده مى شوند و به سوى آن مى روند و تو را ايستاده به
حال خود رها مى كنند؛ بگو: آنچه نزد خداست بهتر از لهو و تجارت است و خداوند بهترين روزى دهندگان است .
7- واى بر هر عيب جوى مسخره كننده اى ! - همان كسى كه مال فراوانى جمع آورى و شماره كرده (بى آنكه حساب مشروع و نامشروع آن كند)! - او گمان
مى كند كه اموالش او را جاودانه مى سازد!
تفسير و جمع بندى
حرص ، آفت بزرگ خوشبختى
نخستين آيه از آيات فوق مربوط به داستان آدم و همسرش حوّا و مبارزه با شيطان است ، مطابق آيات قرآن ، خدا آدم را در بهشت جاى داد و از نزديك
شدن به شجره ممنوعه نهى فرمود و از تسليم شدن در برابر وسوسه هاى شيطان بر حذر داشت ، ولى سرانجام وسوسه هاى شيطان كار خود را
كرد و آدم مرتكب ترك اولى شد و از درخت ممنوعه خورد و زندگى بهشتى را از دست داد و در ميان انبوه مشكلات اين دنيا گرفتار شد.
آيات بالا اشاره به اين نكته كرده مى فرمايد: ((شيطان او را وسوسه كرد و گفت : اى آدم آيا مى خواهى تو را به درخت عمر جاويدان و ملك
فناناپذير راهنمايى كنم ؟ (در واقع شيطان شجره ممنوعه را درختى معرّفى كرد كه هر كس از آن بخورد عمر جاويدان مى يابد و به صورت
فناناپذير مى تواند در ناز و نعمت زندگى كند) سرانجام هر دو (يعنى آدم و حوّا) از آن خوردند (و لباس بهشتيشان فرو ريخت ) و عورتشان آشكار
شد و ناچار از برگهاى بهشتى براى پوشاندن خود جامه دوختند و آدم نافرمانى پروردگارش كرد و از پاداش او محروم شد!)).
(فوسوس اليه الشّيطان قال يا آدم هل اءدلّك على شجرة الخلد و ملك لايبلى * فاءكلا منها فبدت لهما سوآتهما و طفقا يخصفان عليهما من ورق الجنّة
و عصى آدم ربّه فغوى )
چه انگيزه اى سبب شد كه آدم عليه السّلام به وسوسه هاى شيطان تن در دهد و به وعده هاى او اعتماد كند و فرمان صريح الهى را درباره شجره
ممنوعه به فراموشى بسپارد؟! آيا جز اين است كه حرص و فزون طلبى ، حجابى در برابر چشمان او شد؟!
به اين ترتيب مى بينيم بعد از مسئله تكبّر و استكبار كه در آغاز خلقت سبب عصيان شيطان گرديد و بدترين پايه فساد در جهان نهاده شد، مسئله
حرص و طمع و عشق به مواهب مادّى ، عامل ديگرى براى افزايش ناراحتى هاى
نسل انسان گشت و به همين دليل اصول كفر سه چيز شمرده شده ، ((تكبّر)) كه سبب انحراف شيطان گشت و ((حرص )) كه سبب اغواى آدم شد
و ((حَسد)) كه سبب قتل هابيل به وسيله برادرش گشت .
درست است كه نهى آدم عليه السّلام يك نهى تحريمى نبود و مخالفت با آن گناه مطلق محسوب نمى شد، بلكه ((ترك اولى )) بود و يا به
تعبير ديگر نوعى نهى ارشادى بود، همانند نهى طبيب نسبت به بيمار به هنگام دستور جهت پرهيز از غذاهاى نامناسب ، ولى به هر
حال از آدم عليه السّلام انتظار ترك اوّلى نيز نمى رفت ، ولى صفت حرص و طمع هر چند به صورت كم رنگ در وجود آدم عليه السّلام لانه كرده
بود و سبب اين خطاى بزرگ شد، خطايى كه او و نسلش را در اين جهان به زحمت افكند و اين خود روشن ترين هشدار قرآن درباره حرص و فزون
طلبى است .
در دوّمين آيه اشاره به داستان قوم شعيب عليه السّلام مى كند كه حرص و فزون طلبى آنها را به مخالفت با اين پيامبر بزرگ و انكار تعليمات
آسمانى او واداشت ، مى فرمايد: ((و به سوى مدين برادرشان شعيب عليه السّلام را (فرستاديم ) گفت : اى قوم من ! خدا را بپرستيد كه جز او
معبودى نداريد، دليل روشنى از طرف پروردگارتان براى شما آمده است بنابراين حقّ پيمانه و وزن را ادا كنيد و از
اموال مردم چيزى نكاهيد و در روى زمين بعد از آنكه (در پَرتوى ايمان و دعوت انبيا) اصلاح شده است فساد نكنيد. اين براى شما بهتر است اگر با
ايمان هستيد))، (و الى مدين اءخاهم شعيبا قال يا قوم اءعبدوا اللّه ما لكم من اله غيره قد جائتكم بيّنة من ربّكم فاءوفوا
الكيل و الميزان و لاتبخسوا النّاس اءشيائهم و لاتفسدوا فى الاءرض بعد اصلاحها ذلكم خير لكم ان كنتم مؤ منين ).
مطابق اين آيه انحراف قوم شعيب عليه السّلام نخست شِرك و بت پرستى و سپس كم فروشى و ضايع كردن حقوق مردم و در مجموع فساد در زمين
بود، آنها به قدرى حريص بر دنيا بودند كه با صراحت به پيامبرشان شعيب گفتند اى شعيب ! آيا نمازت به تو دستور مى دهد كه آنچه را
پدرانمان مى پرستيدند ترك كنيم يا آنچه را مى خواهيم در اموالمان انجام ندهيم ؟ (قالوا يا شعيب اءصلاتك تاءمرك اءن نترك ما يعبد آبائنا اءو
اءن نفعل فى اءموالنا ما نشاء...)(84)
اين در حالى بود كه كم فروشى و غصب حقوق مردم نه تنها سبب فزونى اموال آنها نمى شد، بلكه همان طور كه قرآن اشاره كرده است ، به فساد
جامعه آنها منجر مى گشت ، اعتماد عمومى از ميان مى رفت و اموال را به كاستى مى گذاشت ، بنابراين حرص و فزون طلبى آنها نتيجه معكوس مى داد.
در سوّمين بخش از آيات ، اشاره به داستانى مربوط به زمان داوود عليه السّلام شده است كه يكى از چهره هاى زشت و نفرت انگيز حرص را منعكس
مى كند، خلاصه داستان چنين است كه : دو برادر به عنوان شكايت نزد داوود عليه السّلام آمدند يكى از آنها گفت : ((اين برادر من نود و نُه ميش دارد و
من تنها يكى دارم ، امّا او اصرار مى كند كه اين يكى را نيز به من واگذار و در سخن بر من غلبه كرده است (آيا اين انصاف است كه صاحب نود و نُه
گوسفند مخصوصا اگر برادر باشد به تنها گوسفند برادرش چشم دوخته باشد)))، (انّ هذا اءخى له تسع و تسعون نعجة ولى نعجة واحدة
فقال اءكفلنيها و عزّنى فى الخطاب ).(85)
(((هنگامى كه داوود عليه السّلام اين سخن را شنيد ناراحت شد و) گفت : مسلّما او با در خواست يك ميش تو براى افزودن به ميشهايش بر تو ستم
كرده است ))، (قال لقد ظلمك بسؤ آل نعجتك الى نعاجه ...).(86)
(((تنها تو نيستى كه گرفتار اين ستم شده اى ) بسيارى از دوستان (حريص و خودخواه و خودمحور) به يكديگر ستم مى كنند، مگر آنان كه ايمان
آورده اند و عمل صالح دارند، امّا عدّه آنها كم است .))
و در ذيل آيه مى خوانيم : ((داوود عليه السّلام گمان كرد: ما او را (با اين ماجرا) آزموده ايم ، از پروردگارش طلب آمرزش كرد و به سجده افتاد و
توبه نمود؛ (و ظنّ داود اءنّما فتنّاه فاستغفر ربّه و خرّ راكعا و اءناب )))(87)
در اينكه آزمون داوود عليه السّلام در اين ماجرا چه بوده است گفتگو است ، در تورات محرّف آن را مربوط به مسئله چشم داشت داوود عليه السّلام به
همسر يكى از فرماندهان لشكرش به نام ((اوريّاى حِتّى )) كه زن بسيار زيبايى بود و داوود عليه السّلام
مايل بود اوريّا او را رها كند تا آزاد باشد و بتواند به همسرى داوود عليه السّلام درآيد با اينكه خود داوود عليه السّلام همسران متعدّدى داشت مى داند
در حالى كه مى دانيم اين داستان يك داستان خرافى است كه هرگز با قِداست انبياى الهى تناسب ندارد بلكه انسانهايى كه در يك سطح اخلاقى
معمولى قرار داشته باشند مرتكب چنين كارهاى زشتى نمى شوند.
مشهور در ميان مفسّران اسلامى اين است كه آزمايش داوود عليه السّلام مربوط به قضاوت او بود چرا كه او در قضاوت عجله كرد و پيش از آنكه طرف
مقابل دعوا سخنان خود را بگويد به داورى برخاست ، هر چند داورى او به حق بود، خداوند اين ترك اولى را شايسته ندانست و او را مؤ اخذه فرمود،
او هم از خطاى خود هر چند يك ترك اولى بيش نبود توبه كرد.
به هر حال آنچه مقصود ما در اينجاست اين است كه هنگامى كه حرص بر انسان غلبه كند حتّى نسبت به برادر ضعيف و ناتوان خود مرتكب ظلم فاحش
مى شود كه هر انسان با وجدانى آن را نكوهش مى كند.
آرى حرص بر مال دنيا حدّ و مرزى نمى شناسد و انسان را به بدترين ظلم و ستمها وادار مى كند.
در چهارمين بخش از اين آيات ، اشاره به حرص يهود شده و مورد نكوهش شديد قرار گرفته اند مى فرمايد:
((آنها را حريص ترين مردم بر زندگى دنيا مى يابى حتّى حريص تر از مشركان ))، (و لتجدنّهم اءحرص النّاس على حياة و من الّذين
اءشركوا).
حريص در اندوختن اموال و ثروتها، حريص در قَبضه كردن دنيا و حريص در انحصارطلبى و عجب اينكه آنها از مشركان كه پايبند به هيچ دين و آيين
آسمانى نبودند نيز حريص تر بودند، در حالى كه تعليمات آيين آسمانى مى بايست آنها را از اين كار بازمى داشت ، ولى آنها آنقدر حريص بودند
كه بر افراد بى دين نيز پيشى مى گرفتند.
((آنها چنان علاقه به دنيا داشتند كه هر كدام آرزو مى كردند هزار سال عمر كنند))، (يودّ اءحدهم لو يعمّر اءلف سنة ).
براى گردآورى ثروت بيشتر، يا به خاطر ترس از مجازات الهى كه به جهت ستم هايى كه در جمع آورى ثروتهاى حرام يا خونريزى بى
گناهان مرتكب شده بودند، آرزوى چنين عمر طولانى مى كردند.
قابل توجّه اينكه امروز نيز همان خوى زشت حرص شديد در آنان ديده مى شود، بلكه شديدتر و گسترده تر از گذشته ! تاريخ معاصر گواهى
مى دهد كه آنها براى افزودن به حجم ثروتهاى كَلان خويش از هيچ جنايتى اِبا ندارند، جنگهاى خونين به راه مى اندازند، خونهاى بى گناهان را مى
ريزند، آتش فتنه و فساد برپا مى كنند، همسايگان را به جان هم مى اندازند و براى فروش اسلحه بيشتر و موادّ مخدّر و ثروت اندوزى بيشتر هر
كارى از دستشان ساخته باشد انجام مى دهند و براى تحكيم پايه هاى قدرت خود پنجه بر
وسايل ارتباط جمعى دنيا افكنده و از هيچ دروغ و تهمتى نسبت به ديگران اِبا ندارند.
اگر كسى بخواهد آثار شوم و مرگبار حرص و دنياپرستى را ببيند، بايد
اعمال اين قوم و ملّت را بنگرد!
تعبير به حياة به صورت نَكره ، در آيه مورد بحث ، گويا اشاره به اين حقيقت است كه آنها فقط مى خواهند زنده بمانند، لذّت ببرند، امّا كدام حيات
و زندگى ، حيات انسانى ؟ يا حيات حيوانات ؟ يا درندگان بيابان ؟ هر چه باشد براى آنها تفاوتى ندارد.
به گفته بعضى از مفسّران اين آيه تنها سخن از يهود نمى گويد، بلكه هشدارى است به همه افراد در عاقبت حرص و دنياپرستى بينديشند مبدا در
همان گردابهايى كه قوم يهود افتادند گرفتار شوند.
در آيات قرآن و روايات اسلامى آمده است كه يهود، بسيارى از پيامبران را كُشتند، تنها به
دليل اينكه آنها را مخالف منافع نامشروعشان مى ديدند و نيز بسيارى از آيات الهى را به همين جهت تحريف كردند و اينها همه از پيامدهاى حرص آنها
بود.
در پنجمين آيه اشاره به حرص و كم دقتى انسان به طور كلّى كرده ، مى فرمايد: ((انسان حريص و كم طاقت آفريده شده ، هنگامى كه شرّى به او
رسد بى تابى مى كند و هنگامى كه خيرى به او رسد بُخل مى ورزد و از ديگران دريغ مى دارد))، (انّ الانسان خلق هلوعا * اذامسّه الشّرّ جزوعا* و
اذا مسّه الخير منوعا).
مفسّران و ارباب لغت براى ((هلوع )) معانى زيادى گفته اند كه بسيارى از آنها نزديك به هم يا لازم و ملزوم يكديگر است ، از جمله در لسان
العرب چهار معنى براى آن ذكر كرده : حرص ، جزع و كم صبرى ، يا بدترين جزع و در مجمع البيان نيز آن را به معنى شخص ((ضجور))
يعنى بى قرار و بى حوصله ، ((شحيح )) يعنى بخيل و ((جزوع )) يعنى بى تابى كننده و ((شديدالحرص )) ذكر كرده است .
نويسنده محترم التحقيق معتقد است كه ريشه اصلى اين مادّه تمايل به بهره گيرى از نعمت ها و لذّت هاست امّا جزع و حرص و كم صبرى ، همه از آثار
همين ريشه نخستين است .(88)
از مجموع سخنانى كه گفته شد چنين به نظر مى رسد كه اين واژه به سه نكته منفى اخلاقى اشاره مى كند، حرص ، بى تابى و
بُخل .
در واقع تفسيرى كه بعد از ((هلوع )) در دو آيه بالا آمده است مفهوم واقعى اين واژه را روشن مى سازد و هر سه مفهوم را دربرمى گيرد؛ زيرا
((جزوع )) از ماده ((جزع )) به معنى بى تابى كردن ، و ((منوع )) از مادّه ((منع )) به معنى
بُخل و حرص است .
به هر حال آيات فوق در مقام مذمّت است و افراد حريص و بخيل و جزوع را نكوهش نمى كند.
مى توان گفت ((حرص )) است كه سرچشمه ((بُخل )) مى شود، چرا كه حريص مى خواهد همه چيز را براى خود حفظ كند، همچنين حرص است كه
گاه سبب جزع و بى تابى مى شود، چرا كه حريص هر گاه بعضى امكانات خود را از دست دهد پريشان
حال و مشوّش مى شود و بى تابى مى كند.
آيه مى گويد انسان با اين صفات آفريده شده است ، امّا اينكه چطور انسان با اين نقايص آفريده شده در حالى كه مى دانيم خداوند حكيم ، انسان را
براى سعادت آفريده و ممكن نيست چنين نقايصى را كه بزرگترين مانع راه سعادت بشر است بر سر راه او قرار دهد.
بعضى در پاسخ اين سؤ ال گفته اند: اين صفات مربوط به انسانهايى است كه فاقد ايمان باشند اگر طبيعت آدمى با ايمان همراه گردد، كانونى
از صبر و حوصله و سخاوت خواهد شد، ولى هنگامى كه با ايمان وداع گويد طبيعى است كه در برابر كمترين ناملايمات بى تابى مى كند، زيرا
تكيه گاه محكمى ندارد كه بر آن اعتماد كند و با توكّل بر او به جنگ با مشكلات برخيزد و نيز حريص و
بخيل مى شود، چرا كه به لطف خداوندى كه كليد خزانه هاى غيب به دست اوست و سرچشمه همه نعمتها و بركات است اميدوار نيست .
شاهد اين تفسير آيات بعد از آن است كه نمازگزاران با ايمان را از آن استثنا مى كند.
اين احتمال نيز وجود دارد كه آيات فوق مانند بسيارى ديگر از آيات قرآنى كه انسان را ((ظلوم )) و
((جهول )) (احزاب ، 72) و ((بؤ وس )) و ((كفور)) (هود، 9) و ((طغيانگر به هنگام وفور نعمتها)) (علق ، 6) شمرده ، اشاره به دو
بُعد وجود انسان داشته باشد كه در قوس صعودى آن قدر بالا مى رود كه به اعلى علّيين مى رسد و در قوس نزولى آن قدر پايين مى آيد كه به
اَسفل السّافلين كشيده مى شود.
مرحوم ((علّامه طباطبايى )) در ((الميزان )) نظر ديگرى در اين زمينه دارد و مى گويد: حرص و (هلوع بودن ) كه ذاتى انسان است و از شاخه
هاى حبّ ذات مى باشد، در اصل از رذايل نكوهيده نيست ، چرا كه حبّ ذات كه اين صفات از آن برمى خيزد وسيله منحصر به فردى است كه انسان را به
سوى سعادت و تكامل دعوت مى كند، اين صفات هنگامى مذموم و نكوهيده است كه انسان با تدبير صحيح آنها را در آنچه شايسته است به كار نگيرد و
در واقع مانند ساير صفات نفسانى است كه اگر در حدّ اعتدال باشد فضيلت است و اگر به جانب افراط و تفريط منحرف شود نكوهيده و رذيلت
است .
به هر حال آيات فوق نشان مى دهد كه قرآن انسانها را به سوى ايمان و نماز و نيايش و انفاق در راه او دعوت مى كند تا آتش حرص و
بخل و جزع را در درون او فروبنشاند.
در ششمين آيه سخن از ماجرايى در عصر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و آن اينكه در يكى از سالها كه مردم مدينه گرفتار
خشكسالى و گرسنگى و افزايش قيمت اجناس بودند، كاروانى از شام وارد مدينه شد كه با خود مواد غذايى
حمل مى كرد ورود اين كاروان درست همزمان با روز جمعه و خطبه هاى پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در نماز جمعه بود.
در آن زمان معمول بود كه براى اعلام ورود كاروان طبل مى زدند و آلات موسيقى ديگر را مى نواختند، اين امر سبب شد كه مردم به سرعت خود را به
بازار برسانند، گروهى از تازه مسلمانان كه در مسجد براى نماز اجتماع كرده بودند خطبه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را رها كرده و براى
تاءمين نياز خود به سوى بازار شتافتند، در حالى كه اين كار ضرورتى نداشت ، بعد از نماز نيز مى توانستند به بازار روند و از اجناس كاروان
بهره بگيرند، تنها دوازده مرد و يك زن در مسجد باقى ماندند، آيات فوق
نازل شد و حريصانى را كه نماز جمعه را براى بدست آوردن مال دنيا رها كرده بودند سخت مذمّت كرد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:
اگر اين گروه اندك نيز مى رفتند از آسمان سنگ بر مردم مى باريد.(89)
از لحن آيه فوق استفاده مى شود كه انگيزه هجوم به بازار، مسئله تاءمين نيازهاى اصلى زندگى نبود بلكه بعضى از سر هوس بازى به سراغ
ساز و آوازها رفتند و بعضى هم براى ثروت اندوزى به سراغ تجارت .
به هر حال قرآن در بيان اين ماجرا مى گويد: ((هنگامى كه تجارت يا سرگرمى لهوى را ديدند (از گرد تو) پراكنده شدند و به سوى آن رفتند
و تو را در حالى كه (براى خواندن خطبه ها) ايستاده بودى رها كردند))، (و اذا راءوا تجارة اءو لهوا اءنفضّوا اليها و تركوك قائما).
سپس در ذيل آيه مى فرمايد: ((بگو آنچه نزد خداست بهتر از لهو و تجارت است و خداوند بهترين روزى دهندگان است ))،
(قل ما عند اللّه خير من اللّهو و من التّجارة و اللّه خير الرّازقين ).
ممكن است در ميان گروهى كه نماز و ذكر خدا و پيامبرش را رها كرده ، به سوى بازار دويدند، افرادى بوده اند كه واقعا براى نيازهاى ضرورى
خود دست به چنين كارى زدند (هر چند آنها هم وقت كافى براى تهيّه نياز خود داشتند، ولى تعبير بالا به خوبى نشان مى دهد كه گروهى از
حريصان به قصد اينكه اجناس را بخرند و گران تر بفروشند و ثروتى بيندوزند و گروهى براى مشاهده صحنه هاى هوس آلود، به سوى
كاروان كشيده شدند و خود را از سعادت نماز در محضر بزرگترين پيامبر الهى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم محروم ساختند.
در هفتمين و آخرين آيات مورد بحث سخن از عيبجويان استهزاكننده اى است كه به خاطر
مال و ثروت ، مغرور شده اند و به خود اجازه مى دهند مؤ منان راستين تهيدست را به سخريّه كشند، مى فرمايد:
((واى بر هر عيبجوى مسخره كننده اى ، همان كس كه اموال ناچيزى گردآورى كرده و شماره مى كند (و به دقّت مراقب حفظ آن است ، بى آنكه حساب
حلال و حرام آن را داشته باشد) و گمان مى كند كه اموالش سبب جاودانگى اوست (نه مرگى به سراغ او مى آيد، نه حادثه اى كه سبب
زوال مال و ثروت او شود!)، (ويل لكلّ همزة لّمزة * الّذى جمع مالا و عدّده * يحسب اءنّ ماله اءخلده ).))
جمله ((وعدّده )) كه ناظر به شمارش كردن اموال از سوى اين دنياپرستان است ، اشاره به حرص و ولع شديد آنهاست كه هر قدر بر اموالشان
افزوده مى شود باز طالب بيشترند، به همين دليل پيوسته آنها را شمارش مى كنند.
|