next page

fehrest page

back page

بيان ، ابزارى دارد و نتيجه اى ، كه ما به خاطر عادت كردن به سخن گفتن هر دو را ساده مى پنداريم ، در حالى كه كارى است بسيار ظريف و پيچيده و هنرى است بسيار مهمّ و بى نظير.
زيرا از يك سو، دستگاههاى صوتى براى ايجاد اصوات مختلف با يكديگر همكارى مى كنند، هواى فشرده در ريه ها، تارهاى صوتى را به صدا درمى آورند و اين صداها به كمك زبان و لبها و دندانها و فضاى دهان و حلق ، حروف الفبا را با سرعت و ظرافت خاصّى به وجود مى آورند، و آن صداى ممتدى كه از حنجره بيرون مى آيد به وسيله ابزار فوق در اشكال و اندازه هاى مختلف بريده و چينش پيدا مى كند و حروف الفبا و كلمات را تشكيل مى دهد.
وضع لغات كه پايه اصلى سخن گفتن است و برحسب انواع نيازهاى مادّى و معنوى صورت مى گيرد، خود داستان عجيبى دارد كه اگر تعدّد زبانها (را كه به گفته بعضى از دانشمندان هم اكنون بالغ بر سه هزار زبان در دنيا داريم در نظر بگيريم ) پيچيدگى و اهمّيّت اين موضوع روشنتر مى شود، بويژه اين كه مى دانيم كه اين عدد نيز نقطه پايانى زبانهاى بشرى نيست و با گذشت زمان لغات تازه و زبانهاى ديگرى تدريجا به وجود مى آيد.
به هر حال ، نعمت بيان از مهمترين و شگفت انگيزترين نعمتها و مواهب الهى است كه آسايش و آرامش و پيشرفت و تكامل انسانها رابطه بسيار نزديكى با آن دارد.
اين مساءله در روايات اسلامى نيز بازتاب گسترده اى دارد، از جمله در سخنان اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((ما الانسان لولا اللّسان الّا صورة ممثّلة ، اءو بهيمة مهملة !؛ اگر زبان نبود انسان چه بود؟! چيزى جز يك مجسّمه يا حيوان رهاشده در بيابان !))(369)
امام در اين گفتار پرمعنى حقّ مطلب را درباره اهمّيّت زبان بيان كرده و مى فرمايد آنچه انسان را از حيوانات ممتاز ساخته است همين نعمت زبان اوست .
در حديث ديگرى از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((اءلجمال فى اللّسان ؛ تمام زيبايى انسان در زبان است !))(370)
همين معنى به تعبير ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام نقل شده كه فرمود: اءلجمال فى اللّسان و الكمال فى العقل ؛ زيبايى انسان در زبان اوست ، و كمال او در قلب اوست !))(371)
اين احاديث را با حديث ديگرى از امام اميرمؤ منان على عليه السّلام پايان مى دهيم ، هر چند روايات در اين زمينه بيش از اينهاست ، فرمود: ((انّ فى الانسان عشر خصال يظهرها لسانه : شاهد يخبر عن الضّمير، و حاكم يفصل بين الخطاب ، و ناطق يردّ به الجواب ، و شافع يدرك به الحاجة ، و واصف يعرف به الاءشياء، و اءمير ياءمر بالحسن ، و واعظ ينهى عن القبيح ، و معزّ تسكن به الاءخزان ، و حاضر (حامد) تجلى به الضّغائن و مونق تلذّ به الاءسماع ؛
در انسان دَه خصلت است كه آنها را با زبان ظاهر مى كند:
شاهدى است كه از درون خبر مى دهد.
و داروى است كه حقّ و باطل را از هم جدا مى سازد.
و سخنگويى است كه به سؤ الات پاسخ مى گويد.
و شفاعت كننده اى است كه سبب وصول به نيازها است .
و توصيف كننده اى است كه اشياء را معرفى مى كند.
و اميرى است كه به نيكيها دعوت مى نمايد.
و واعظى است كه از قَبيح باز مى دارد.
و تسلّى دهنده اى است كه غمها با او فرومى نشيند.
و ستايشگرى است كه زنگار كينه ها را از دلها پاك مى كند.
و هنرمندى است كه گوشها به سبب او لذّت مى برند.))(372)
و جهت حُسن خِتام در اين بحث به سراغ سخنى از ((محجّة البيضاء فى تهذيب الاحياء)) مى رويم :
او در آغاز سخن تحت عنوان ((كتاب آفات اللّسان)) چنين مى گويد: ((زبان از نعمتهاى بزرگ الهى ، و از لطائف و شگفتيهاى صنعت اوست ، جِرمش كوچك و طاعت و جُرمش بزرگ است ، چرا كه كفر و ايمان با شهادت زبان شناخته مى شوند و اين دو نهايت طاعت و طغيان است ؛ هيچ موجود و معدوم ، و خالق و مخلوق ، و امور پندارى و واقعى ، و مظنون و موهوم نيست ، مگر اين كه زبان درباره آن سخن مى گويد، و به اثبات و نفى درباره آن مى پردازد.
((اين خاصيّتى است كه در هيچ يك از اعضاء وجود ندارد، چرا كه چشم غير از رنگها و صورتها را نمى بيند، و گوش جز صداها را نمى شنود، و دست تنها با اجسام سروكار دارد؛ و به همين ترتيب ساير اعضاءِ بدن ، در حالى كه ميدان زبان گسترده است و هيچ حدّ و مرزى ندارد، جولانگاه آن در نيكيها وسيع و در شرّ و بديها گسترده تر است ، هر كس زبانش را رها كند و هيچ نظارتى بر آن نداشته باشد، شيطان او را در هر ميدانى وارد مى سازد و به لبه پرتگاه آتش مى راند.))(373)
رابطه زبان با فكر و اخلاق
بى شك زبان دريچه روح آدمى است ، يعنى از لا به لاى كلمات هر كس ‍ بخوبى مى توان به اعماق درون او پى برد؛ و بعكس سخنان و كلمات هر كس در روح و جان او اثر مى گذارد و تدريجا آن را به رنگ خود در مى آورد و به اين ترتيب اين دو در يكديگر تاءثير متقابل دارند.
از ميان آيات قرآن مجيد، آيه 30 سوره محمّد صلّى اللّه عليه وآله و سلّم گواه بر اين است كه ميان زبان و فكر و اخلاق ، رابطه خاصّى است به گونه اى كه با توجّه به كلماتى كه بر زبان جارى مى شود مى توان اعماق ضمير انسان را كاوش كرد، و با استفاده از همين رابطه از قديمترين ايّام و بويژه امروز، براى پى بردن به نيّات ، افكار و اسرار درون اشخاص از بازجويى هاى ماهرانه و حساب شده استفاده كرده و مى كنند.
در اين آيه كه درباره منافقين آمده چنين مى خوانيم : ((و لو نشاء لاءريناكهم فلعرفتهم بسيماهم و لتعرفنّهم فى لحن القول و اللّه يعلم اعمالكم ؛ اگر بخواهيم آنها را به تو نشان مى دهيم ، تا آنها را با قيافه هايشان بشناسى (ولى اين كار لزومى ندارد) تو مى توانى آنها را از سخنانشان بشناسى ، و خداوند اعمال همه شما را مى داند.))
به گفته ((راغب)) در ((مفردات))، ((لَحن)) به معنى منحرف ساختن سخن از قواعد و سنن خاصّ آن است ؛ يا اعرابِ غلطى به آن بدهند و يا از صورت صراحت به كنايه و اشاره بكشانند، و منظور از ((لحن القول)) در آيه شريفه همين معنى اخير است ، يعنى از كنايه ها و تعبيرات دوپهلو يا موذيانه منافقان مى توانى آنها را بشناسى و به اسرار درون آنها پى ببرى !
در حديثى از ((ابوسعيد خِدرى)) آمده است كه مى گويد: ((لحن القول بغضهم علىّ بن ابيطالب ، و كنّا نعرف المنافقين على عهد رسول اللّه ببغضهم علىّ بن ابيطالب ؛ منظور از لحن قول كينه و عدوات علىّ بن ابيطالب عليه السّلام است (يعنى يكى از مصداقهاى روشن آن ، ابراز و دشمنى با آن حضرت مى باشد.) و ما منافقان را در عصر پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم از كينه توزى آنها با على عليه السّلام مى شناختيم .))(374)
در روايات اسلامى بطور گسترده به رابطه اين دو اشاره شده است از جمله :
1- در حديث معروفى از امام علىّ بن ابيطالب عليه السّلام مى خوانيم :
((مااءضمر اءحد شيئا الاّ ظهر فى فلتات لسانه و صفحات وجهه ؛ هيچ انسانى چيزى را در درون خود پنهان نمى كند مگر اين كه در سخنانى كه از دهان او مى پَرد، يا آثارى كه در چهره و قيافه او منعكس مى گردد، آشكار مى شود!))(375)
اين سخن كه مى تواند يكى از پايه هاى روانكاوى و روانشناسى را تشكيل دهد گوياى اين حقيقت است كه زبان آيينه تمام نماى روح آدمى است .
2- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((الاءنسان لبّه لسانه ؛ خلاصه وجود انسان در زبان اوست !))(376)
3- در حديث جالب ديگرى از همان بزرگوار آمده است كه فرمود: ((قلت اءربعا، اءنزل اللّه تصديقى بها فى كتابه ، قلت المرء مخبوء تحت لسانه فاذا تكلّم ظهر، فاءنزل اللّه تعالى و لتعرفنّهم فى لحن القول ، قلت فمن جهل شيئا عاداه ، فاءنزل اللّه ، بل كذّبوا بما لم يحيطوا بعلمه ، و قلت قيمة كلّ اءمرء ما يحسن ، فاءنزل اللّه فى قصّة طالوت اءنّ اللّه اصطفاه عليكم و زاده بسطة فى العلم و الجسم ، و قلت القتل يقلّ القتل ، فاءنزل اللّه و لكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب ؛ من چهار سخن (در عهد رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم ) گفتم و خداوند (اين افتخار را به من داد كه ) تصديق آن را در كتابش نازل فرمود؛ من گفتم (شخصيّت ) انسان زير زبانش ‍ نهفته شده است و هنگامى كه سخن بگويد ظاهر مى شود، خداوند متعال در اين زمينه چنين نازل فرمود: آنها (منافقان ) را از طرز سخنانشان مى شناسى (و لتعرفنّهم فى لحن القول (377))؛ من گفتم هر كسى نسبت به چيزى جاهل است ، دشمن آن است ؛ و خداوند نازل فرمود: بلكه آنها تكذيب كردند چيزى را كه بر آن آگاهى نداشتند. (بل كذّبوا بما لم يحيطوا بعلمه (378))؛ من گفتم قيمت هر كسى به انداره كار خوبى است كه مى تواند انجام دهد، و خداوند در قصه طالوت چنين نازل فرمود: خداوند او را از ميان شما برگزيده ، و او را در علم و توانايىِ جسمى وسعت بخشيده است . (اءنّ اللّه اءصطفاه عليكم و زاده بسطة فى العلم و الجسم (379))؛من گفتم كُشتن سبب مى شود كه كُشتن كم شود (قصاص سبب كاهش آدم كشى است .)، خداوند چنين نازل فرمود: براى شما در قصاص حيات و زندگى است اى صاحبان عقل !)) (و لكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب (380))(381)
4- در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است :((يستدلّ على عقل كلّ اءمرء بما يجرى على لسانه ؛ آنچه بر زبان هركس جارى مى شود، دليل بر ميزان عقل اوست !))
باز از همان امام بزرگوار عليه السّلام جمله گويا و پُرمعنى ديگرى در اين زمينه وارد شده است آنجا كه مى فرمايد: ((ايّاك و الكلام فى مالا تعرف طريقته و لا تعلم حقيقته فانّ قولك يدلّ على عقلك و عبادتك تنبؤ عن معرفتك ؛ بر حذر باش از اين كه درباره چيزى سخن بگويى كه راه و رسم آن را نمى دانى و از حقيقت آن آگاه نيستى ، زيرا گفتار تو دليل بر ميزان عقل توست ، و چگونگى عبادت تو از ميزان معرفت تو خبر مى دهد!))(382)
كوتاه سخن اين كه ، اهمّيّت زبان و نقش بسيار حسّاس و مؤ ثّر آن در ساخت شخصيّت بشر و جامعه انسانى بقدرى زياد است كه بر هيچ كس پوشيده نيست ؛ به همين دليل ، در آيات و روايات اسلامى بازتاب گسترده اى دارد و آنچه در بالا آمد تنها بخشى از آن بود.
بديهى است نعمتهاى بزرگ الهى سرمايه عظيمى هستند كه خطرات و آفات آن نيز به همان اندازه عظيم است ؛ كوهها هرچه عظيمتر و بلندتر باشند بركات و آثار آنها بيشتر است ؛ ولى به همان نسبت ، سقوط از آنها نيز خطرناكتر مى باشد.
معروف است : ((در كنار كوههاى بلند درّه هاى عميق وجود دارد)) و به همين ترتيب در كنار نعمتهاى بزرگ خطرات بزرگى نهفته شده است . نيروى اَتُم اگر در مسير سازندگى قرار گيرد دنيايى را مى تواند آباد كند، و اگر مبدّل به بمبهاى ويرانگر شود قادر است در مدّت كوتاهى جهان را به ويرانى كشاند و از همين جا دريچه اى به سوى آفات زبان مى گشاييم .
آفات اللّسان (خطرات زبان )
همان گونه كه در بالا اشاره شده به همان نسبت كه بركات زبان و آثار سازنده آن زياد است ، آفات و گناهانى كه به وسيله آن انجام مى گيرد و آثار مخرّبى كه در فرد و جامعه دارد بسيار زياد مى باشد.
محقّق بزرگوار مرحوم ((فيض كاشانى)) در كتاب ((المحجّة البيضاء))، و ((غزالى)) در ((احياءالعلوم)) بحث بسيار مشروحى تحت عنوان گناهان زبان ذكر كرده اند، از جمله غزالى بيست نوع انحراف و آفت براى زبان شمرده ؛ به اين ترتيب :
1- گفتگوكردن در امورى كه به انسان مربوط نيست (و در سرنوشت او اثر مادّى و معنوى ندارد).
2- بيهوده گويى و پُرحرفى
3- گفتگو در امور گناه آلود مانند وصف مجالس شراب و قُمار و زنان آلوده
4- جِدال و مِراء (منظور از ((جدال)) جرّ و بحث هايى است كه براى تحقير ديگران انجام مى شود، و ((مِراء)) به معنى بحثهايى است كه به عنوان اظهار فضل و برترى جويى است .)
5- خصومت و نِزاع و لِجاج در كلام
6- تكلّف در سخن گفتن و تصنّع در سَجع و قافيه پردازى و مانند آن
7- بدزبانى و دُشنام
8- لعن كسى كه مستحقّ لعن نيست
9- غِنا و اشعار (منظور اشعارى است كه محتواى باطل دارد يا با آهنگ لَهوى خوانده مى شود.)
10- مِزاح و شوخى هاى ركيك و زشت
11- سَخريّه و استهزاى ديگران
12- فاش كردن اَسرار مردم
13- وعده هاى دروغين
14- دروغ و خبرهاى خلاف گفتن
15- غيبت كردن
16- سخن چينى (حرف اين را براى آن بردن و ميان دو نفر يا دو گروه نِفاق و آشوب بپا كردن .)
17- نفاق در سخن (كه در تعبيرات عربى به چنين كسان ذوللّسانين گفته مى شود؛ مثلا، در پيشِ رو چيزى بگويد و در پشت سر چيز ديگر.)
18- مدح نابه جا و ستايش از كسانى كه شايسته ستايش نيستند
19- نسنجيده و بى مطالعه سخن گفتن كه غالبا تواءم با خطاها و خلافها است
20- سؤ ال از مسائل پيچيده اى كه دَرك آن خارج از توان فكرى سؤ ال كننده است
دقّت و بررسى نشان مى دهد كه آفات زبان منحصر به آنچه در بالا آمده نيست هرچند بخش مهمّى از آن را تشكيل مى دهد؛ و شايد نظر مرحوم فيض كاشانى و غزالى نيز اِحصاءِ تمام گناهان زبان نبوده است ؛ به همين دليل ، موارد ديگرى را مى يابيم كه مى توان بر آن بيست مورد افزود، مانند موارد دهگانه زير:
1- تهمت زدن
2- شهادت به باطل
3- خودستايى
4- نشر شايعات بى اساس و اَكاذيب ، و اِشاعه فحشاء، هرچند به عنوان ذكر احتمال باشد.
5- خشونت در سخن و بى ادبى در كلام
6- اِصرار بى جا (مانند اِصرار بنى اسرائيل در مورد گاوى كه ماءمور به ذَبح آن بودند.)
7- ايذاءِ ديگران با گفتار، و به اصطلاح نيش زبان زدن
8- مذمّت كسى كه سزاوار مذمّت نيست
9- كفران و ناسپاسى با زبان
10- تبليغ باطل و تشويق بر گناه و امر به منكر و نهى از معروف
شايد نياز به توضيح نباشد كه آنچه در بالا آمد نيز تمام گناهان زبان را تشكيل نمى دهد بلكه موارد سى گانه فوق ، قسمت عمده آن است .
ولى ذكر اين نكته نيز لازم به نظر مى رسد كه بعضى در اين زمينه اِفراط كرده اند، و گاه براى بالا بردن عدد گناهان زبان ، گناهانى كه مربوط به زبان نيست ، جزء گناهان زبان شمرده اند؛ مانند: اِظهار فقر و نادارى ، بِدعت و بِدعتگذارى در دين ، و تفسير به راءى ، و جاسوسى و اَمثال اين امور كه هر يك گناه مستقلّى است ؛ و گاه ممكن است با زبان يا قلم . گاه با اَعمال ديگر انجام شود؛ و قراردادن اينها در زُمره گناهان ويژه زبان ، زياد مناسب به نظر نمى رسد؛ زيرا اگر بخواهيم اين گونه محاسبه كنيم تمام گناهان و همه رذائل اخلاقى مانند، ريا، حَسد، تكبّر، قتل نفس و زِنا، همه اينها را به نوعى مى توان با زبان مرتبط كرد.
گاه نيز آمده اند يكى از آفات زبان را شاخه شاخه كرده اند و هر كدام را عنوان مستقلّى شمرده اند، مانند تُندى سخن با اُستاد، تُندى سخن با پدر و مادر، صدا زدن به نامهاى زشت و مانند اينها.
به هر حال ، بهتر است در اينجا مانند همه جاى ديگر از اِفراط و تفريط بپرهيزيم هر چند تقسيمات ، تغيير مهمّى در اصل بحث ايجاد نمى كند.
اصول كلّى براى دفع خطرات زبان
حال كه روشن شد زبان در عين اين كه يكى از بزرگترين نعمتهاى پروردگار است تا چه اندازه خطرناك مى تواند باشد تا آنجا كه سرچشمه گناهان بى شمار مى گردد، و خرمن سعادت انسان را به آتش مى كشد، بايد به فكر بود كه با رعايت كدام اصول مى توان اين خطر بزرگ را برطرف كرد يا به حدّاقل رسانيد؟
از روايات اسلامى و كلمات بزرگان اخلاق و رهروان سير و سلوك الى اللّه امورى استفاده مى شود كه ما آنها را به عنوان اصول كلّى براى مبارزه با آفات زبان مى آوريم :
1- توجّه جدّى به خطرات زبان !
براى پرهيز از خطرات هر موجود خطرناك قبل از هر چيز توجّه كامل به خطرات آن لازم است ، هر روز كه انسان از خواب بيدار مى شود بايد به خودش توصيه كند كه بايد مراقب خطرات زبانش باشد زيرا اين عضو مى تواند تو را به اوج سعادت برساند و يا بر خاك ذلّت و شقاوت بنشاند؛ اگر غافل شوى همچون حيوان درّنده غافلگيرى ، تو را مى دَرَد.
اين معنى به طرز زيبائى در روايات اسلامى وارد شده است .
در حديثى از ((سعيدبن جَبير)) از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم نقل شده است كه فرمود:
((اذا اءصبح ابن آدم اءصبحت الاءعضاء كلّها تستكفى اللّسان اءنّى تقول اتّق اللّه فينا فانّك ان استقمت استقمنا و ان اعوججت اعوججنا؛ هنگامى كه فرزندان آدم صبح مى كنند تمام اعضاى بدن به زبان هشدار مى دهند و مى گويند تقواى الهى را در مورد ما مراعات كن ، چرا كه اگر تو به راه راست بروى ما نيز به راه راست مى رويم و اگر تو به راه كج بروى ما نيز به راه كج مى رويم !))(383)
در حديث ديگرى از امام علىّابن الحسين عليه السّلام آمده است : ((اءنّ لسان ابن آدم يشرف على جميع جوارحه كلّ صباح فيقول كيف اءصبحتم ؟! فيقولون بخير اءن تركتنا و يقولون اللّه فينا، و يناشدونه و يقولون انّما نئاب و نعاقب بك ؛ زبان انسان هر روز صبح به تمام اعضاء بدن نظر مى افكند و مى گويد: صبح شما چگونه است اگر تو ما را به حال خود واگذارى ! (سپس اضافه مى كنند) خدا را، رعايت حال ما را بكن ، و به او قسم مى دهند و مى گويند ما به واسطه تو مشمول ثواب يا عقاب واقع مى شويم !))(384)
2- سكوت
در بحثهاى گذشته گفتار مشروحى درباره اهمّيّت سكوت داشتيم و روايات زيادى در مورد اهمّيّت سكوت نقل شده و در آيات قرآن اشارات پُر معنايى درباره سكوت ديديم ؛ اين به خاطر آن است كه هر قدر انسان كمتر سخن بگويد لغزشهاى او كمتر است ، و هر قدر بيشتر سكوت كند سلامت او بيشتر خواهد بود.
اضافه براين ، ممارست بر سكوت سبب مى شود كه انسان زبانش را در اختيار خود بگيرد، و از طغيان و سركشى آن بكاهد و به اين ترتيب به جائى مى رسد كه جز حق نگويد و جز به رضاى خداوند سخن نراند.
بايد توجّه داشت كه مراد به سكوت ، سكوت مطلق نيست - زيرا بسيارى از مسائل مهّم زندگى اعم از معنوى و مادّى و اطاعات و عبادات و نشر علوم و فضائل و اصلاح در ميان مردم ، از طريق سخن گفتن است - بلكه منظور از قلّة الكلام (كم سخن گفتن ) يا به تعبير ديگر، خاموشى ، در برابر سخنان فسادانگيز يا مشكوك و بى محتوا و مانند آن است .
به همين دليل ، در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم :
((من كثر كلامه كثر خطؤ ه ، و من كثر خطؤ ه قلّ حياؤ ه ، و من قلّ حياؤ ه قلّ ورعه ، و من قلّ ورعه مات قلبه ، و من مات قلبه دخل النّار؛ كسى كه سخن بسيار بگويد خطا و لغزش او فراوان مى شود؛ و كسى كه خطا و لغزشش فراوان گردد، حياء او كم مى شود؛ و كسى كه حياتش كم شود، پرهيزگارى اش كم مى شود؛ و كسى كه ورعش كم شود، قلبش مى ميرد؛ و كسى كه قلبش بميرد، داخل آتش دوزخ مى شود!))(385)
همين مضمون با تعبير فشرده ترى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم نيز نقل شده است .(386)
در حديث ديگرى از همان امام بزرگوار مى خوانيم : ((الكلام كالدّواء قليله ينفع و كثيره قاتل ؛ سخن مانند دارو است ، اندكش مفيد و كثيرش ‍ قاتل است !))(387)
3- حفظ زبان (نخست انديشه كردن سپس گفتار)
اگر انسان پيش از آنكه شروع به سخن گفتن كند در محتوا و انگيزه و نتيجه سخنان خود كمى بينديشد، بسيارى از لغزشهاى زبان و گناهان ، از او دور مى شود. آرى ! بى مطالعه سخن گفتن است كه انسان را در انواع گناهان كه از اين عضو مخصوص سرچشمه مى گيرد، غوطه ور مى سازد!
در حديث معروفى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم آمده است : ((اءنّ لسان المؤ من وراء قلبه ، فاذا اءراد اءن يتكّم بشى ء تدبّره بقلبه ، ثمّ اءمضاه بلسانه ، و اءنّ لسان المنافق امام قلبه ، فاذا همّ بشى ء اءمضاه بلسانه و لم يتدبّره بقلبه ؛ زبان انسان با ايمان در پشت قلب او قرار دارد، هنگامى كه اراده سخن گفتن كند، نخست در آن مى انديشد، سپس با زبانش آن را امضا مى كند؛ ولى زبان منافق در جلوى قلب اوست ، هنگامى كه تصميم به گفتن چيزى بگيرد نخست آن را با زبانش امضاء مى كند و در آن نمى انديشد!))(388)
همين مضمون با كمى تفاوت در خطبه 176 نهج البلاغه در كلام اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است .
و در تعبير ديگرى از امام حَسن عسگرى عليه السّلام چنين مى خوانيم : ((قلب الاءحمق فى فمه و فم الحكيم فى قلبه ؛ قلب نادان در دهان اوست ، و دهان دانا در دل او!))(389)
بديهى است مُراد از قلب در اين جا همان عقل و فكر است ، و بودن زبان در جلوى قلب ، يا در عقب آن ، كنايه از تفكّر و انديشه درباره محتواى سخن يا عدم آن است .
راستى چه مى شد اگر هميشه ما پيش از آن كه سخن را آغاز كنيم فكر خود را به كار مى گرفتيم و درباره انگيزه ها و نتيجه ها و محتواى سخنان خود مى انديشيديم كه آيا اين سخن بيهوده است يا زيانبار يا هَتك حرمت مؤ من يا حمايت از ظالم و مانند آن ، يا اين كه سخنى است براى خدا، و در طريق امر به معروف و نهى از منكر و از حمايت از مظلوم و مبارزه با ظالم ، و مورد رضاى حق و سبب خوشنودى بندگان خدا!
اين سخن را با حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام كه جامع همه مباحث بالا است و بر دل انسان نور و صفا مى پاشد پايان مى دهيم ، فرمود: ((اءن اءحببت سلامة نفسك وستر معايبك فاقلل كلامك و اكثر صمتك ، يتوفّر فكرك و يستنز قلبك ؛ اگر دوست دارى از سلامت نفس ‍ برخوردار شوى و عيوب و كاستيهايت پوشيده بماند، كمتر سخن بگوى و بيشتر خاموش باش تا فكرت قوى ، و قلبت نورانى گردد!))(390)
اين بود خلاصه نقش زبان در تهذيب نفس و پاكى اخلاق و اصول كلّى مربوط به حفظ زبان ؛ البتّه ، درباره جزئيّات هر يك از انحرافات و گناهان زبان مانند غيبت و تهمت و دروغ و سخن چينى و نشر اكاذيب و اشاعه فحشاء و غير آن بحثهاى مشروحى داريم كه به خواست خدا در جلد دوم اين كتاب كه پس از پايان بحثهاى كلّى درباره اصول اخلاقى وارد آن مى شويم ، خواهد آمد.
خودشناسى و خدا شناسى
يكى ديگر از گامهاى نخستين در راه اصلاح نفس و تهذيب اخلاق و پرورش ‍ ملكات والاى انسانى ، خودشناسى است .
چگونه ممكن است انسان به كمال نفسانى برسد و عيوب خود را اصلاح كند و رذائل اخلاقى را از خود دور سازد در حالى كه خويشتن را آن گونه كه هست نشناخته باشد! آيا بيمار تا از بيمارى خود آگاه نگردد به سراغ طبيب مى رود؟
آيا كسى كه راه خود را در سفر گم كرده ، تا از گمراهى خويش باخبر نشود به جستجوى دليل راه برمى خيزد؟
آيا انسان تا از وجود دشمن در اطراف خانه اش باخبر نشود، اسباب دفاع را آماده مى سازد؟
به يقين پاسخ تمام اين سؤ الها منفى است ، همين گونه آن كس كه خود را نشناسد و از كاستيها و عيوب خويش با خبر نشود، به دنبال اصلاح خويش ‍ و بهره گيرى از طبيان مسيحا نفس روحانى ، نخواهد رفت .
با اين اشاره به اصل مطلب بازمى گرديم ، و رابطه خودشناسى و تهذيب نفس و همچنين رابطه خداشناسى و تهذيب نفس را مورد بررسى قرار مى دهيم .
1- رابطه خودشناسى و تهذيب نفس
چگونه خودشناسى سبب تهذيب نفوس مى شود؟ دليل آن روشن است زيرا:
اوّلا: انسان از طريق خودشناسى به كرامت نفس و عظمت اين خلقت بزرگ الهى و اهمّيّت روح آدمى كه پرتوى از انوار الهى و نفحه اى از نفحات ربّانى است پى مى برد؛ آرى ! درك مى كند كه اين گوهر گرانبها را نبايد به ثمن و بهاى ناچيز فروخت و به آسانى از دست داد!
تنها كسانى خود را آلوده رذائل اخلاق مى كنند و گوهر پاك روح انسانى را به فساد و نابودى مى كشانند كه از عظمت آن بى خبرند.

next page

fehrest page

back page