next page

fehrest page

back page

در جاى ديگر در مورد فرماندهان بزرگ لشكر (يا همه معاونان و كارگزاران ) مى فرمايد: ((ثمّ الصق بذوى المروآت و الاءحساب و اءهل البيوتات الصّالحة و السّوابق الحسنة ثمّ اءهل النّجدة و الشّجاعة و السّخاء و السماحة ، فاءنّهم جماع من الكرم و شعب من العرف ؛ رابطه خود را با افراد باشخصيّت و اصيل و خاندانهاى صالح و خوش سابقه برقرار ساز، سپس با افراد شجاع و باشهامت و سخاوتمند و بزرگوار همكارى داشته باش ، چرا كه آنها كانون بزرگوارى و مركز نيكى هستند))!(368)
در اينجا امام عليه السّلام مسئله شجاعت و شهامت را از اصول اساسى صفات برجسته انسانى و فرماندهان لشكر يا كارگزاران به طور عام شمرده است .
2- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((الشّجاعة زين ، الجُبن شين ؛ شجاعت زينت است و ترس عيب است )).(369)
3- و نيز همان حضرت در حديث ديگرى مى فرمايد: ((السّخاء و الشّجاعة غرائز شريفة يضعها اللّه سبحانه فى من اءحبّة و اءمتحنه ؛ سخاوت و شجاعت صفات شريفى است كه خداوند سبحان آن را در وجود كسانى كه دوستشان دارد و آزموده است قرار مى دهد)).(370)
4- پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در مقام ذكر افتخارات اهل بيتش ‍ هفت صفت را ذكر مى كند كه يكى از آنها شجاعت است .(371)
و در جاى ديگر افتخارات خود و خاندانش را در دو چيز خلاصه مى كند كه باز يكى از آنها شجاعت است .(372)
5- در حديث ليلة المبيت (شبى كه على عليه السّلام به جاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در بسترش خوابيد تا آن حضرت هجرت به مدينه را آغاز كند) مى خوانيم : صبحگاهان هنگامى كه محاصره كنندگان خانه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به درون خانه ريختند و به سوى بستر حمله كردند، على عليه السّلام را به جاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در بستر ديدند كه با سخنان زشتى نسبت به مقام والاى على عليه السّلام اهانت كردند، امام عليه السّلام فرمود: اين سخنان را در مورد من مى گوييد در حالى كه خداوند افتخارات بزرگى به من داده - و از جمله آنها - اين افتخار را ذكر فرموده : ((و من الشّجاعة ما لو قسّم على جميع جبناء الدّنيا لصاروا به شجعانا؛ خداوند آن قدر شجاعت به من عطا فرموده كه اگر بر تمام افراد ترسو و جبان دنيا تقسيم شود همه شجاع خواهند شد))!(373)
6- در خطبه معروف امام سجّاد على بن الحسين عليه السّلام در شام نيز مى خوانيم كه امام در آغاز خطبه تكان دهنده و تاريخيش فرمود: ((اءيّها النّاس : اعطينا ستّا و فضّلنا بسبع اعطينا العلم و الحلم و السّماحة و الفصاحة و الشّجاعة و المحبّة فى قلوب المؤ منين ؛ اى مردم ! خداوند شش موهبت به ما عطا فرموده و به هفت چيز ما را برترى داده است . آن شش موهبت عبارت از علم ، بردبارى ، سخاوت ، فصاحت ، شجاعت و محبوبيّت در دلهاى مؤ منان ))!(374)
7- اين بحث را با حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام پايان مى دهيم - هر چند سخن در اين زمينه بسيار است - فرمود: گروهى از اسيران را خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آوردند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم (به خاطر جناياتى كه آنها انجام داده بودند) دستور قتل آنها را صادر كرد به استثناى يك نفر، آن فرد تعجّب نمود و عرض كرد چگونه مرا از ميان همه آنها آزاد كردى ؟! فرمود: جبرئيل از سوى خدا اين خبر را به من داده است كه تو داراى پنج صفت هستى كه خدا و پيامبرش صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آن را دوست دارند؛ ((الغيرة الشّديدة على حرمك ، و السّخاء، و حُسن الخلق ، و صدق اللّسان و الشّجاعة ؛ غيرت شديد نسبت به ناموست ، و سخاوت ، و حسن خلق ، و راستگويى و شجاعت ))!
هنگامى كه آن مرد اسير آزاد شده اين سخن را شنيد اسلام آورد و در زمره مسلمانان شايسته قرار گرفت .(375)
از احاديث بالا و روايات متعدّد و آياتى كه در بحث بالا داشتيم ارزش والاى اين فضيلت اخلاقى كاملا روشن مى شود، و اهمّيّتى را كه اسلام براى آن قائل است در لا به لاى اين روايات و احاديث نمايان است .
ذكر اين نكته نيز لازم به ذكر مى رسد كه ((شجاعت )) معنى وسيع و گسترده دارد كه دليرى در ميدان نبرد يكى از شاخه هاى آن است . شجاعت در ميدان سياست ، در مسائل علمى ، و ابراز و اظهار نظرات جديد منطقى و نوآوريها، و شجاعت در مقام قضاوت داورى و مانند آن هر كدام يكى از شاخه هاى مهمّ شجاعت محسوب مى شود، لذا در بعضى از روايات مى خوانيم : ((الصّبر شجاعة ؛ صبر نوعى شجاعت است )).(376)
در حديث ديگرى از على عليه السّلام آمده است : ((اءشجع النّاس ‍ اءسخاهم ؛ شجاع ترين مردم كسى است كه از همه باسخاوت تر باشد))!(377)
و در حديث ديگرى از همان بزرگوار مى خوانيم : ((لو تميّزت الاءشياء لكان الصّدق مع الشّجاعة و كان الجُبن مع الكذب ؛ هرگاه اشياء از هم جدا شوند، صدق و راستى در كنار شجاعت و ترس در كنار دروغگويى قرار خواهد گرفت )).(378)
اين احاديث هر كدام به يكى از شاخه هاى شجاعت اشاره مى كند كه در مفهوم جامع اين واژه درج شده است (دقّت كنيد).
12 : خود باختگى و توكّل بر خدا
اشاره :
در بسيارى از آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى و سرگذشت انبيا و اوليا و صالحان و در كتب علماى اخلاق و ارباب سير و سلوك روى مسئله توكّل به عنوان يك فضيلت مهمّ اخلاقى كه بدون آن نمى توان به مقام قرب الهى رسيد، ياد شده است .
منظور از توكّل سپردن كارها به خدا، و اعتماد بر لطف اوست ، زيرا ((توكّل )) از مادّه ((وكالت )) به معنى انتخاب وكيل نمودن و اعتماد بر ديگرى كردن است ، بديهى است هر قدر وكيل توانايى بيشتر و آگاهى فزون تر داشته باشد شخص موكّل احساس آرامش بيشترى مى كند، و از آنجا كه علم خدا بى پايان و تواناييش نامحدود است هنگامى كه انسان توكّل بر او مى كند آرامش فوق العاده احساس مى كند، در برابر مشكلات و حوادث مقاوم مى شود، و از دشمنان نيرومند و خطرناك نمى هراسد، در سختيها خود را در بن بست نمى بيند و پيوسته راه خود را به سوى هدف ادامه مى دهد.
انسانى كه بر خدا توكّل دارد هرگز احساس حقارت و ضعف نمى كند بلكه به اتّكاى لطف خدا و علم و قدرت بى پايان او خود را پيروز و فاتح مى بيند و حتّى شكستهاى منطقى او را ماءيوس نمى سازد.
هرگاه توكّل به مفهوم صحيح كلمه در جان انسان پياده شود به يقين اميد آفرين ، بروبخش و باعث تقويت اراده و تحكيم مقاومت و پايمردى است .
مسئله توكّل در زندگى انبياى بزرگ الهى درخشش فوق العاده اى دارد، بررسى آيات قرآنى در اين زمينه نشان مى دهد كه آنها هميشه در برابر مشكلات طاقت فرسا خود را زير سپر توكّل قرار مى دادند، و يكى از دلايل مهمّ پيروزى آنها داشتن همين فضيلت اخلاقى بوده است .
با اين اشاره به آيات قرآن بازمى گرديم و با توجّه به ترتيب تاريخى سرگذشت انبيا مسئله توكّل را در زندگى آنان مورد بررسى قرار مى دهيم (از نوح عليه السّلام شروع كرده به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پايان مى دهيم ):
1- واتل عليهم نباء نوح اذ قال لقومه يا قوم ان كان كبر عليكم مقامى و تذكيرى بآيات اللّه فعلى اللّه توكّلت فاءجمعوا اءمركم و شركائكم ثمّ لايكن اءمركم عليكم غمّة ثمّ اقضوا الىّ و لاتنظرون (سوره يونس ، آيه 71)
2- انّى توكّلت على اللّه ربّى و ربّكم (سوره هود، آيه 56)
3- ربّنا انّى اءسكنت من ذرّيّتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرّم ربّنا ليقيموا الصّلوة فاجعل اءفئدة من النّاس تهوى اليهم و ارزقهم من الّثمرات لعلّهم يشكرون (سوره ابراهيم ، آيه 37)
4- ...ان اريد الّا الاصلاح مااستطعت و ما توفيقى الّا باللّه عليه توكّلت و اليه انيب (سوره هود، آيه 88)
5- و قال يا بنىّ لاتدخلوا من باب واحد و ادخلوا من ابواب متفرّقة و ما اغنى عنكم من اللّه من شى ء ان الحكم الّا اللّه عليه توكّلت و عليه فليتوكّل المتوكّلون (سوره يوسف ، آيه 67)
6- و قال موسى يا قوم ان كنتم آمنتم باللّه فعليه توكلّوا ان كنتم مسلمين * فقالوا على اللّه توكّلنا ربّنا لاتجعلنا فتنة لقوم الظّالمين (سوره يونس ، آيه 84 و 85)
7- و لمّا برزوا لجالوت و جنوده قالوا ربّنا اءفرغ علينا صبرا و ثبّت اءقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين (سوره بقره ، آيه 250)
8- فان تولّوا فقل حسبى اللّه لا اله الّا هو عليه توكّلت و هو ربّ العرش ‍ العظيم (سوره توبه ، آيه 129)
9- و مالنا اءلّا نتوكّل على اللّه و قد هدانا سبلنا و لنصبرنّ على ماآذيتمونا و على اللّه فليتوكّل المتوكّلون (سوره ابراهيم ، آيه 12)
10- ...و من يتوكّل على اللّه فهو حسبه ... (سوره طلاق ، آيه 3)
ترجمه :
1- سرگذشت نوح را بر آنها بخوان ! در آن هنگام كه به قوم خود گفت : ((اى قوم من ! اگر تذكّرات من نسبت به آيات الهى ، بر شما سنگين (و غيرقابل تحمّل ) است ، (هر كار از دستتان ساخته است بكنيد) من بر خدا توكّل كرده ام ! فكر خود و قدرت معبودهايتان را جمع كنيد، سپس هيچ چيز بر شما پوشيده نماند (تمام جوانب كارتان را بنگريد) سپس به حيات من خاتمه دهيد و (لحظه اى ) مهلتم ندهيد!
2- من ، بر ((اللّه )) كه پروردگار من و شماست توكّل كرده ام !
3- پروردگارا! من بعضى از فرزندانم را در سرزمين بى آب و علفى ، و در كنار خانه اى كه حرم توست ، ساكن ساختم تا نماز را برپادارند، تو دلهاى گروهى از مردم را متوجّه آنها ساز، و از ثمرات به آنها روزى ده ، شايد آنها شُكر تو را به جاى آورند!
4- من جز اصلاح - تا آنجا كه در توانايى دارم - نمى خواهم ! و توفيق من جز به (كمك ) خداوند نيست . بر او توكّل كردم و به سوى او بازمى گردم !
5- و (هنگامى كه مى خواستند حركت كنند، يعقوب ) گفت : ((فرزندان من ! از يك دَر وارد نشويد، بلكه از درهاى متفّرق وارد گرديد (تا توجّه مردم به سوى شما جلب نشود)! و (من با اين دستور) نمى توانم حادثه اى را كه از سوى خدا حتمى است از شما دفع كنم ! حكم و فرمان ، تنها از آن خداست ! (براى پيروزى شما) بر او توكّل كرده ام و همه متوكّلان بايد بر او توكّل كنند))!
6- موسى گفت : ((اى قوم من ! اگر شما به خدا ايمان آورده ايد، بر او توكّل كنيد اگر تسليم فرمان او هستيد))! - گفتند: ((تنها بر خدا توكّل داريم ، پروردگارا! ما را مورد شكنجه گروه ستمگر قرار مده !))
7- و هنگامى كه در برابر ((جالوت )) و سپاهيان او قرار گرفتند: ((پروردگارا! پيمانه شكيبايى و استقامت را بر ما بريز! و قدمهاى ما را ثابت بدار! و ما بر جمعيّت كافران ، پيروز بگردان !))
8- اگر آنها (از حق ) روى بگردانند، (نگران مباش !) بگو: ((خداوند مرا كفايت مى كند، هيچ معبودى جز او نيست ، بر او توكّل كردم ، و او صاحب عرش عظيم است ))!
9- و چرا بر خدا توكّل نكنيم ، با اينكه ما را به راه هاى (سعادت ) رهبرى كرده است ، و ما به طور مسلّم در برابر آزارهاى شما صبر خواهيم كرد (و دست از رسالت خويش برنمى داريم ) و توكّل كنندگان بايد فقط بر خدا توكّل كنند))!
10- و هر كس بر خدا توكّل كند كفايت امرش را مى كند... .
تفسير و جمع بندى
بازتاب توكّل در زندگى پيامبران
در آيات قرآن مجيد، به ويژه در تاريخ انبيا، صفت ((توكّل )) به عنوان يكى از بارزترين صفات آنها در طول تاريخ مشاهده مى شود كه همواره در برابر حوادث سخت ، مشكلات طاقت فرسا و دشمنان بى رحم اعتمادشان بر خدا و تكيه گاهشان ذات پاك او بوده است ، و از وابستگى و اعتماد بر ماسوى اللّه مبرّى بوده اند.
نخست از نوح عليه السّلام پيامبر بزرگ خدا شروع مى كنيم :
در نخستين آيه مورد بحث مى خوانيم : هنگامى كه نوح عليه السّلام در برابر دشمنان نيرومند و لجوج و متعصّب قرار گرفت ، با اعتماد به خداوند و توكّل بر ذات پاكش در برابر همه آنان مقاومت كرد، قرآن در اين زمينه به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى گويد: ((سرگذشت نوح عليه السّلام را براى آنها (مسلمانان نخستين كه در چنگال دشمنان زورمند گرفتار بودند) بخوان ، در آن هنگام كه به قوم خود گفت : اى قوم من ! هرگاه موقعيّت من و يادآورى هايم نسبت به آيات الهى بر شما سنگين (و غيرقابل تحمّل ) است ، (هر كار از دستتان ساخته است بكنيد، من ترس ندارم ) من بر خدا توكّل كرده ام ! فكر خود و نيروى معبودهايتان را جمع كنيد، سپس ‍ چيزى بر شما مخفى نماند و بعد به حيات من پايان دهيد و لحظه اى مهلتم ندهيد(امّا بدانيد در برابر قدرت خداوند كارى از شما ساخته نيست !))، (واتل عليهم نباء نوح اذ قال لقومه يا قوم ان كان كبر عليكم مقامى و تذكيرى بآيات اللّه فعلى اللّه توكّلت فاءجمعوا اءمركم و شركائكم ثمّ لايكن اءمركم عليكم غمّة ثمّ اقضوا الىّ و لاتنظرون )(379)
راستى اين چه عاملى بود كه نوح عليه السّلام را با مؤ منان اندكى كه اطراف او بودند، در برابر دشمنان قدرتمند و سرسخت ، شجاعت و شهامت مى بخشيد كه اين چنين ايستادگى كردند و قدرت آنان را به باد مسخره گرفتند و بى اعتنايى خويش را به نقشه ها و افكار و بُتهاى آنها نشان دادند، و به اين وسيله ضربه اى محكم روانى بر آنان وارد ساختند.
آرى اين عامل چيزى جز ايمان به خدا و توكّل بر ذات پاك او نبود، و عَجَب اينكه نه تنها اظهار بى اعتنايى نسبت به آنها و معبودهايشان كردند بلكه آنان را بر مخالفت تشجيع نموده و به مبارزه طلبيدند، آرى اين قدرت نمايى تنها زيبنده متوكّلان است !
با توجّه به اينكه سوره يونس كه اين آيه در آن است مكّى است ، خداوند مى خواهد به گروه اندك مسلمانان كه در مكّه همچون پروانه ها گرد شمع وجود پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم جمع شده بودند و در چنگال دشمنان نيرومند سرسختى قرار داشتند، قوّت و قدرت روحى ببخشد و به آنها نشان دهد كه از اين قدرت هاى پوشالى در برابر اراده خدا كارى ساخته نيست .
تعبير به ((شركائكم )) ممكن است اشاره به بُتها باشد كه شريكهاى ساختگى بت پرستان براى خدا بودند، و در موارد ديگر قرآن نيز كرارا اين تعبير براى بُتها آمده است .
يا اينكه منظور دوستان و بستگان آنها باشد، يعنى تمامى نيروهايتان را بر ضدّ من بسيج كنيد!
دوّمين آيه از زبان هود پيامبر عليه السّلام كه بعد از دوران نوح عليه السّلام مى زيسته است كه از سوى قوم بُت پرستش تهديد به مرگ مى شود، با صراحت به آنها مى گويد: ((من خدا را گواه مى گيرم و شما هم گواه باشيد كه از همتايانى كه براى خدا قرار داده ايد بيزارم - همه شما براى من نقشه بكشيد، و لحظه اى مرا مهلت ندهيد (امّا بدانيد كارى از شما ساخته نيست چرا كه ) - من توكّل بر خداوندى كرده ام كه پروردگار من و شماست ))! (قال انّى اشهداللّه و اشهدوا اءنّى برى ء ممّا تشركون * من دونه فكيدونى جميعا ثمّ لاتنظرون * انّى توكّلت على اللّه ربّى و ربّكم ).(380)
جالب اينكه نه تنها به قدرت عظيم مخالفان بت پرست و توطئه ها و شرارتهاى آنها اعتنا نمى كند، بلكه آنها را تحريك به قيام بر ضدّ خود مى نمايد، تا به آنان ثابت كند قلب و روح او به جاى ديگرى وابسته است كه با توكّل بر ذات پاك او كمترين واهمه اى از توطئه هاى دشمنان ندارد، هر چند قوى و نيرومند و سرسخت و لجوج باشند، و اين خود نشان مى دهد كه توكّل بر خدا تا چه اندازه به انسان شجاعت و شهامت و پايمردى و استقامت مى بخشد!
راستى شگفت آور است كه انسانى تك و تنها يا با يارانى بسيار اندك ، در برابر گروهى عظيم و متعصّب و زورمند، اين گونه بايستد، و اين چنين تهديدهاى آنها را به باد سخريه بگيرد، آرى اين از آثار ايمان و توكّل بر خداست !
يكى از مفسّران پيشين به نام ((زُجّاج )) مى گويد: اين آيه از مهمترين آيات مربوط به پيامبران است كه پيامبرى تنها در برابر امّتى عظيم از مخالفان بايستد و اين چنين با آنها سخن بگويد، شبيه همين تعبير را در داستان نوح عليه السّلام و جريان پيامبر اسلام عليه السّلام نيز خوانديم .
شايان توجّه اينكه در ادامه اين آيه ، هود عليه السّلام در مقام استدلال براى كار خود مى گويد: ((نه تنها شما، هيچ جنبنده اى در جهان نيست مگر اينكه در قبضه قدرت و فرمان خداست ))! (ما من دابّة الّا هو آخذ بناصيتها).(381)
سپس مى افزايد: او قدرتمندى نيست كه قدرتش موجب خودكامگى باشد بلكه ((پروردگار من همواره بر صراط مستقيم است ))! (انّ ربّى على صراط مستقيم ).
بنابراين من بر كسى تكيه كرده ام كه قدرتش بى پايان و كارهايش عين صواب و عدالت است .
در سوّمين آيه اشاره به گوشه اى از سرگذشت ابراهيم عليه السّلام و توكّل او بر خدا در يكى از مشكل ترين ساعات زندگانيش مى كند، و مى فرمايد: ((پروردگارا! من بعضى از فرزندانم را در سرزمين بى آب و علفى در كنار خانه اى كه حرم توست (به فرمان تو و با توكّل بر تو) ساكن ساختم تا نماز را برپادارند، اكنون تو دلهاى مردم را متوجّه آنها كن و از ثمرات به آنها روزى ده ، شايد شُكر تو را به جا آورند))، (ربّنا انّى اءسكنت من ذرّيّتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرّم ربّنا ليقيموا الصّلوة فاجعل اءفئدة من النّاس تهوى اليهم و ارزقهم من الّثمرات لعلّهم يشكرون )(382)
آيا اگر ايمانى همچون كوه ، و دلى همچون دريا، و توكلّى در سطح بسيار بالا نباشد، ممكن است انسان همسر و فرزند دلبند شيرخواره اش را در سرزمين خشك و سوزان و بى آب و علف - تنها براى امتثال فرمان خدا - رها كند، و از آنجا به وطن خويش بازگردد؟!
اين جريان يادآور جريان ديگرى در زندگى ابراهيم عليه السّلام است در آن هنگام كه بت پرستان لجوج و متعصّب و خشمگين او را به خاطر در هم شكستن بُتهايشان به محاكمه كشيده بودند و ابراهيم در يك قدمى مرگ قرار داشت ، با اين حال معبودهايشان را به سخريّه مى كشيد و با دلايل محكم ، منطق خرافى آنها را در زمينه بت پرستى در هم مى كوبيد.(383)
چهارمين آيه اشاره به ماجراى شُعيب عليه السّلام مى كند كه مدّتى بعد از هود، و كمى قبل از موسى مى زيسته كه او هم در مقابل سرسختى قوم مشرك و بت پرست و تهديدات آنها مى گويد: ((من (با اين برنامه هاى الهى ) چيزى جز اصلاح تا آنجا كه در قدرت دارم ، نمى خواهم ، و توفيق من تنها از خداست ، فقط بر او توكّل كرده ام و به سوى او بازمى گردم ))، (...ان اريد الّا الاصلاح مااستطعت و ما توفيقى الّا باللّه عليه توكّلت و اليه انيب ).(384)
آرى من با داشتن ايمان به خدا و توكّل بر ذات پاك او از چيزى نمى ترسم و با قدرت راه خود را ادامه مى دهم .
قابل توجّه اينكه : شعيب عليه السّلام براى دست زدن به اصلاحات همه جانبه در اجتماع فاسد آن زمان بر سه اصل تكيه مى كند: نخست فراهم شدن مقدّمات از سوى پروردگار كه با كلمه ((توفيق )) به آن اشاره شده ، سپس داشتن اراده نيرومند براى شروع به كار كه با ((توكّل )) به پروردگار حاصل مى شود، و سپس دارابودن انگيزه اى صحيح و سازنده كه با ((اليه انيب )) (به سوى او بازمى گردم و همه كارهايم براى خداست ) به آن اشاره مى كند.
در پنجمين آيه سخن از يعقوب كه جدّ والاى بنى اسرائيل است به ميان آمده ، آن زمان كه در تنگناى شديدى قرار گرفته بود از يك سو فرزند عزيزش يوسف عليه السّلام را از دست داده ، و از سوى ديگر قحطى شديد در كنعان همه مردم ، و از جمله خاندان او را تحت فشار قرار داده است ، و به حكم اجبار، فرزند دلبند ديگرش بنيامين را به دست برادران بد سابقه و نامهربان ! سپرده ، تا براى به دست آوردن آذوقه بار ديگر به سرزمين ((مصر)) بروند و از ((عزيز مصر)) كمك بطلبند، در اينجا بود كه يعقوب سفارشى به اين مضمون به فرزندان خود كرد: ((فرزندان من ! (به مصر كه مى رويد) همه شما از يك دروازه وارد نشويد، بلكه از درهاى متفرّق وارد شويد (مبادا ورود يك جمعيّت غير بومى در مصر حساسيّت مردم را برانگيزد و به آنها آسيبى برسانند)))! (و قال يا بنىّ لاتدخلوا من باب واحد و اءدخلوا من اءبواب متفرّقة ...).(385)
سپس افزود: ((من با اين دستور نمى توانم حادثه اى را كه از سوى خدا مقرّر شده است از شما برطرف سازم ، حكم و فرمان مخصوص به خداست ، بر او توكّل كردم ، و همه توكّل كنندگان بايد به او توكّل كنند (و از او استمداد نمايند)))، (...و ما اغنى عنكم من اللّه من شى ء ان الحكم الّا للّه عليه توكّلت و عليه فليتوكّل المتوكّلون ).(386)
به اين ترتيب يعقوب دستورات لازم را براى پيشگيرى از حوادث قابل اجتناب به فرزندان خود داد، ولى تاءكيد كرد كه من با اين دستورها نمى توانم جلو هر حادثه اى را بگيرم و در برابر همه مشكلات تدبيرى بينديشم ، بلكه ما بايد آنچه در توان داريم انجام دهيم و در بقيّه بر خدا توكّل كنيم و همه بايد بر او توكّل كنند.
در واقع يعقوب با اين سخن هم توصيه به توكّل مى كند و هم دليل آن را ذكر مى نمايد، مى گويد: چون همه چيز به فرمان خداست ، پس بايد بر او توكّل كرد، چرا كه در برابر اراده خدا از ديگرى كارى ساخته نيست .
روشن است كه منظور از ((حكم )) در اينجا ((حكم تكوينى )) پروردگار در عالم آفرينش است كه بازگشت به عالم اسباب مى كند و ناظر به حكم تشريعى نيست (دقّت كنيد).
در ششمين آيه نوبت به ماجراى موسى عليه السّلام و بنى اسرائيل مى رسد در آن هنگام كه موسى عليه السّلام دعوت خويش را آشكار كرد، و معجزات بزرگ خود را نشان داد، ولى با اين همه تنها گروهى از بنى اسرائيل به او ايمان آوردند، در حالى كه آنها نيز از فرعون و اطرافيانش بيمناك بودند، مبادا آسيبى به آنها برسانند و مورد شكنجه واقع شوند، زيرا هنگامى كه فرعون همسر خود را به خاطر اظهار ايمان به موسى عليه السّلام تحت سخت ترين شكنجه ها قرار مى دهد، پيداست با ديگران چه خواهد كرد، به همين دليل موسى بن عمران براى اينكه آرامشى به آنها ببخشد و از وحشت رهايى يابند، دستور توكّل را به آنها داد و فرمود: ((اى قوم من ! اگر شما به خدا ايمان آورده ايد و تسليم فرمان او هستيد بر او توكّل كنيد))، (و قال موسى يا قوم ان كنتم آمنتم باللّه فعليه توكّلوا ان كنتم مسلمين ).(387)
يعنى تنهادر سايه توكّل بر خداست كه مى توانيد با چنين حاكم نيرومند بى رحم خطرناكى مبارزه كنيد، و از شَرّ او در امان بمانيد.
بديهى است موسى عليه السّلام خود در اين امر پيشگام بود، و اگر مقام توكّل را نداشت چگونه ممكن بود يك مرد چوپان با نداشتن هيچ گونه قدرت ظاهرى به جنگ يكى از بزرگترين قدرتهاى نظامى و سياسى زمان خود برود؟!
آن گروه از مؤ منان دعوت موسى عليه السّلام را لبّيك گفتند و در پاسخ او چنين بيان داشتند: ((ما تنها بر خدا توكّل داريم ))! (فقالوا على اللّه توكّلنا...).(388)
سپس رو به درگاه خدا آوردند و عرض كردند: ((پروردگارا! ما را مورد شكنجه اين گروه ستمگر قرار نده ))! (...ربّنا لاتجعلنا فتنة للقوم الضّالمين ).(389)
((و ما را از رحمتت از چنگال گروه كافران رهايى بخش ))، (و نجّنا برحمتك من القوم الكافرين ).(390)
منظور از ((فتنه )) در آيه اخير، شكنجه است كه در بعضى از آيات قرآن به خصوص در سوره ((بروج )) در مورد اصحاب ((اخدود)) آمده است ، و در آيه 83 كه قبل از آيه مورد بحث آمده است ، نيز به آن اشاره شده .
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از فتنه در هر دو مورد، منحرف شدن يا منحرف ساختن از دين و ايمان باشد، چرا كه اگر فرعونيان بر مؤ منان سلطه پيدا مى كردند آن را دليل بر حقّانيّت خود پنداشته و در طريق انحراف ثابت قدم تر مى شدند.

next page

fehrest page

back page