next page

fehrest page

back page

همان گونه كه در بحث گذشته گفتيم ، مسائل اخلاقى بستگى به معيارهاى سنجش زائيده از جهان بينى ها دارد؛ آنها كه اصل و اساس را؛ جامعه - آن هم در شكل مادّى اش - مى بينند، چاره اى جز قبول نسبيّت در اخلاق ندارند؛ زيرا جامعه بشرى دائما در تغيير و تحوّل است و شكل مادّى آن پيوسته دگرگون مى شود؛ بنابراين ، چه جاى تعجّب كه اين گروه مرجع تشخيص ‍ اخلاق خوب و بد را افكار عمومى جامعه و قبول و ردّ آن بدانند. نتيجه چنين تفكّرى ناگفته پيداست ؛ زيرا سبب مى شود كه اصول اخلاقى به جاى اين كه پيشرو جوامع بشرى و اصلاح كننده مفاسد آنها باشد، دنباله رو و هماهنگ با هر وضع و شرائطى گردد.
از نظر اين گروه كُشتن دختران و زنده به گور كردن آنها در جامعه جاهليّت عرب ، يك امر اخلاقى بوده چرا كه جامعه آن روز آن را پذيرفته بود، همچنين غارتگرى كه از افتخارات عرب جاهلى بود و پسران را به خاطر اين گرامى مى داشتند كه وقتى بزرگ شدند سلاح به دست مى گيرند و در صفوف غارتگران فعّاليّت مى كنند نيز يك امر اخلاقى محسوب مى شود و البتّه همجنس گرائى در جوامعى كه غرق اين بدبختيها هستند از نظر آنها اعمال اخلاقى محسوب مى شود!
عواقب مرگبار وخطراتى كه اين گونه مكتبها براى جوامع بشرى به وجود مى آورد بر هيچ عاقلى پوشيده نيست .
ولى در اسلام كه معيار اخلاقى و ارزش فضائل و رذائل از سوى خدا تعيين مى شود و ذات پاك او ثابت و لايتغيّر است ، ارزشهاى اخلاقى ثابت و لايتغيّر خواهد بود و افراد و جوامع انسانى بايد از آن الگو بگيرند و تابع آن باشند نَه اين كه اخلاق تابع خواست آنها باشد!
خداپرستان حتّى فطرت انسانى و وجدان اخلاقى را اگر آلوده نگردد ثابت مى دانند؛ و آن را پرتوى از فروغ ذات پروردگار مى شمرند و به همين دليل اخلاقيّات متّكى بر وجدان ، يا به تعبير ديگر، حُسن وقبح عقلى (منظور عقل عملى است نَه عقل نظرى ) را نيز ثابت مى شمرند.
اسلام نسبى بودن اخلاق را نفى مى كند
در آيات متعدّدى از قرآن مجيد، خوب و بد يا ((خبيث و طيّب)) را بطور مطلق مطرح كرده و وضع جوامع بشرى را در اين اءمر بى اثر مى شمرد؛ در آيه 100 سوره مائده .مى خوانيم : ((قل لايستوى الخبيث والطّيب و لو اءعجبك كثرة الخبيث ؛ بگو (هيچ گاه ) ناپاك و پاك مساوى نيستند هر چند فزونى ناپاكها تو را به شگفتى اندازد!))
و در آيه 157 سوره اعراف در توصيفى از پيامبراكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم :((ويحلّ لهم الطّيّبات و يحرّم عليهم الخبائث ؛ پيامبر، طيّبات را براى حلال و خبائث را حرام مى كند.))
در آيه 243 سوره بقره مى فرمايد: ((انّ اللّه لذو فضل على النّاس ولكنّ اكثر النّاس لايشكرون ؛ خداوند نسبت به بندگان خود احسان مى كند ولى اكثر مردم شُكر او را به جا نمى آورند!))
در آيه 103 سوره يوسف مى فرمايد: ((ومااءكثر النّاس ولو حرصت بمؤ منين ؛ و بيشتر مردم هر چند اصرار داشته باشى ايمان نمى آورند!))
در اين آيات ايمان و پاكيزگى و شُكر به عنوان يك ارزش محسوب شده هر چند اكثريّت مردم با آن مخالف باشند؛ و بى ايمانى و ناپاكى و كفران ، يك ضدّ ارزش به حساب آمده هر چند از سوى اكثريّت پذيرفته شود.
اميرمؤ منان على عليه السّلام نيز كرارا در خطبه هاى ((نهج البلاغه)) بر اين معنى تاءكيد كرده است كه پذيرش و عدم پذيرش خو يا عملى از سوى اكثريّت هرگز معيار فضيلت و رذيلت و حُسن و قبح و ارزش و ضدّارزش ‍ نيست .
در يك جا مى فرمايد:((ايّها النّاس لا تستو حشوا فى طريق الهدى لقلّة اهله فانّ النّاس قد اجتمعوا على مائدة شبعها قصير وجوعها طويل ؛ اى مردم ! در طريق هدايت از كمى نفرات وحشت نكنيد؛ زيرا مردم گِرد سفره اى جمع شده اند كه سيرى آن كوتاه و گرسنگى اش طولانى است !))(42)
و در جاى ديگر مى فرمايد:((حقّ و باطل ، ولكل اءهل ؛ فلئن اءمر الباطل لقديما فعل ، ولئن قلّ الحقّ فلربّما و لعلّ؛ حق و باطلى داريم ، و براى هر كدام طرفدارانى است ؛ اگر باطل حكومت كند، جاى تعجّب نيست ، از دير زمانى چنين بوده ؛ و اگر پيروان حق كم باشند، چه بسا افزوده گردند (و پيروز شوند)!))(43)
اينها همه نسبيّت در مسائل اخلاقى را نفى مى كند و پذيرش يا عدم پذيرش ‍ از سوى اكثريّت جامعه را معيار ارزشهاى اخلاقى و اَعمال نيك نمى شمرد.
در قرآن و روايات معصومين عليه السّلام شواهد فراوانى براين مساءله است كه اگر گردآورى شود، كتاب مستقلّى را تشكيل مى دهد .
سؤ ال
در اينجا سؤ الى مطرح است و آن اين كه : در تعليمات شريعتهاى آسمانى - به ويژه اسلام - نيز نسبيّت احيانا پذيرفته شده است ؛ در مثل ، اسلام دروغ را يك ضدّارزش و عمل غير اخلاقى مى شمرد در حالى كه دروغ براى اصلاح ميان مردم يا در مقام مشورت ، ارزش و عمل اخلاقى محسوب مى شود؛ و مانند اين مساءله در تعليمات اسلامى كم نيست ، و اين نوعى پذيرش نسبيّت در اخلاق و حُسن و قُبح است .
پاسخ
اين سؤ ال مهمّى است ، ولى پاسخ زنده اى دارد و آن اين كه نسبى بودن اخلاق يا حُسن و قُبح مطلبى است ، و وجود استثناها در مباحث مختلف ، مطلبى ديگر.
به تعبير ديگر، در بحث نسبيّت هيچ اصل ثابتى وجود ندارد، دروغ نه خوب است و نه بد، همچنين احسان و ظلم ، نيكى و بدى آنها هنگامى روشن مى شود كه از سوى اكثريّت جامعه به عنوان يك ارزش پذيرفته يا نفى شود.
ولى در اسلام و تعليمات آسمانى ، دروغ يا ظلم و ستم و نيز بُخل و كينه . حَسَد ضدّ ارزش است ؛ خواه از سوى اكثريّت مردم ارزش محسوب شود يا نه ؛ و بعكس ، احسان و عدالت و راستى و امانت ارزشهاى والائى هستند خواه از سوى جامعه اى پذيرفته شوند يا نه .
اين يك اصل ثابت است ولى مانعى ندارد كه در گوشه و كنار آن گاهى استثنائى وجود داشته باشد. اصل همانگونه كه از نامش پيدا است اساس و ريشه چيزى را تشكيل مى دهد و استثنائات به منزله بعضى از شاخ و برگهاى اضافى است ؛ بنابراين هرگز نبايد وجود پاره اى ازاستثنائات را كه در هر قاعده كلّى يافت مى شود دليل بر نسبيّت گرفت ؛ و اگر به تفاوت اين دو بخوبى توجّه كنيم جلوِ بسيارى از اشتباهات گرفته خواهد شد.
اين نكته نيز در خور توجّه است كه گاه مى شود موضوعات با گذشت زمان دگرگون مى گردد و احكام كه تابع موضوعات است نيز عوض مى شود؛ اين مطلب را هرگز نبايد دليل بر مساءله نسبيّت گرفت .
توضيح اين كه : هر حكم ، موضوعى مخصوص به خود دارد؛ مثلا، شكافتن بدن ديگرى و ايراد جَرح بر آن يك جنايت است ، و قابل قصاص و تعقيب ، ولى گاه اين موضوع عوض مى شود، چاقو به دست جرّاحى مى افتد كه براى نجات جان بيمار، شكم او را پاره مى كند، تا غدّه خطرناكى را در بياورد، يا قلب او را مى شكافد تا دريچه و رگهاى قلب را اصلاح كند، در اينجا موضوع عوض مى شود و ديگر جنايت نيست . و طبيب جرّاح شكافنده قلب و شكم ، در خور ستايش و جايزه است .
هيچ كس نبايد اين گونه دگرگونى احكام را به خاطر دگرگونى موضوعات پيدا مى شود، دليل بر نسبيّت بگيرد. نسبيّت آن است كه موضوع بدون دگرگونى ماهُوى و موضوعى ، نسبت به اشخاص يا زمانهاى متفاوت احكام متفاوتى پيدا كند .
احكام شرع نيز همين گونه است ، شراب حرام و نجس است ، امّا ممكن است با گذشت چند روزى و يا با اضافه مادّه اى به آن ، تبديل به سركه پاك و حلال گردد. هيچ كس نمى تواند اينها را به حساب نسبيّت بگذارد. نسبيّت آن است كه شراب را مثلا در جوامعى كه علاقه به شراب دارند حلال بدانيم و در جوامعى كه علاقه ندارند حرام بدانيم بى اينكه تغيير در ماهيّت شراب ايجاد شود .
در مسائل اخلاقى نيز گاه به موضوعاتى برخورد مى كنيم كه در يك شكل فضيلت است و با دگرگونى تبديل به رذيلت مى شود؛ نترسيدن در حدّ اعتدال شجاعت است و فضيلت ، ولى اگر از حدْ بگذرد، تَهَوّر و بى باكى و رذيلت است . و همچنين در موارد مشابه آن . يا اين كه دروغ در آنجا كه معمولا منشاء مفاسد و تضعيف اعتماد عمومى است ، حرام و رذيله است ؛ و آنجا كه به منظور اصلاح ذاتُالبين باشد، حلال و فضيلت است . ممكن است كسانى نام اين دگرگونى موضوعات را نسبيّت بگذارند، نزاعى با آنها در مساءله نامگذارى نداريم ، و چنين نزاعى را نزاع لفظى مى شمريم زيرا اين گونه موارد از قبيل تغيير موضوع و ماهيّت چيزى است ، و اگر منظور بعضى از طرفداران نسبيّت اين باشد، مشكلى نيست ؛ مشكل آن است كه شاخص فضيلت و رذيلت و حُسن و قُبح اخلاقى را پسنديدن اكثريّت جامعه بدانيم .
از مجموع آنچه گفته شد نتيجه مى گيريم كه مساءله نسبيّت در اخلاق از ديدگاه اسلام و قرآن و منطق عقل مردود است و در واقع طرح مساءله نسبيّت در مباحث اخلاقى مساوى با نفى اخلاق است ، چرا كه طبق نظريّه نسبيّت اخلاقى ، هر رذيله اى در جامعه فراگير شود فضيلت است ؛ و هر بيمارى اخلاقى فراگير، صحّت و سلامت محسوب مى شود و اخلاق به جاى اينكه وسيله اى براى سالم سازى اجتماع گردد، عاملى براى توسعه فساد خواهد شد.
2- تاءثير متقابل ((اخلاق)) و ((رفتار))
رابطه اخلاق و عمل ، و تاءثير اخلاق در عمل ، چيزى نيست كه بر كسى مخفى باشد چرا كه اعمال ما معمولا از صفات درونى ما سرچشمه مى گيرد، شخصى كه بُخل يا حَسَد با تكبُّر در درون قلب او لانه كرده و روح و فكر او را به رنگ خود در آورده است ، طبيعى است كه اعمالش به همان رنگ باشد؛ حسود هميشه اعمالش نشان مى دهد كه اين خوى زشت ، همچون جرقه آتشى در جان او شعله ور است و او را آرام نمى گذارد و همچنين افراد متكبّر، راه رفتن ، سخن گفتن ، نشست و برخاست آنها همه رنگ تكبُّر دارند، و اين حكم در تمام صفات اخلاقى خوب و بد جارى و سارى است .
به همين دليل ، بعضى از محقّقان اين گونه اَعمال را اَعمال اخلاقى مى دانند؛ يعنى ، اَعمالى كه صرفا ناشى از اخلاق نيك و بد است ، در مقابل اَعمالى كه گاه از انسان سر مى زند، و مثلا تحت تاءثير امر به معروف و نهى از منكر و ارشاد و اندرز صورت گرفته ، بى آن كه ريشه اخلاقى داشته باشد، البتّه اين گونه اَعمال نسبت به اَعمال اخلاقى كمتر است .
و از اينجا مى توان نتيجه گرفت كه براى اصلاح جامعه ، و اصلاح اَعمال مردم بايد به اصلاح ريشه هاى اخلاقىِ عمل پرداخت ، چرا كه غالب اَعمال متّكى به ريشه هاى اخلاقى است .
به همين دليل ، بيشترين كوششهاى انبياى الهى و مصلحان جوامع اسلامى ، مصروف اين اءمر شده است كه با ترتيب صحيح ، فضائل اخلاقى را در فرد فرد جامعه پرورش دهند و رذائل را به حدّاقل برسانند تا اعمال كه تراوش ‍ صفات اخلاقى است اصلاح گردد. تعبير به تزكيه در آيات متعدّد از قرآن مجيد نيز اشاره به همين معنى است ، اين از يك سو.
از سوى ديگر، تكرار يك عمل نيز مى تواند تاءثيرى در شكل گيرى اخلاق بگذارد، زيرا هر عملى انسان انجام مى دهد، خواه ناخواه اثرى در روح او مى گذارد و تكرار آن ، آن اثر را پررنگ تر مى كند و تدريجا تبديل به عادت مى شود، و از تكرار بيشتر سبب مى گردد كه از مرحله عادت بگذرد و به ((حالت)) و ((ملكه)) تبديل شود، و يك ويژگى اخلاقى در انسان به وجود آورد.
بنابراين ، عمل و اخلاق در يكديگر تاءثير متقابل دارند و هر كدام مى تواند به نوبه خود سبب پيدايش ديگرى شود .
اين مساءله در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى ، بازتاب گسترده اى دارد، از جمله :
1- در آيه 14 سوره ((مطفّفين)) بعد از اشاره به صفات زشت گروهى از دوزخيان مى فرمايد:
((كلّا بل ران على قلوبهم ماكانوا يكسبون ؛ چنين نيست كه آنها خيال مى كنند، بلكه اعمالشان چون زنگارى بر دلهايشان نشسته است .))
اين تعبير بخوبى نشان مى دهد كه اعمال سوء، همچون زنگار تيره برقلب مى نشيند، و نور و صفاى فطرى آن را مى گيرد، و درون انسان را تاريك مى سازد، و به شكل خود در مى آورد.
2- در آيه 81 سوره بقره مى خوانيم : ((بلى من كسب سيّئّة و احاطت به خطيئته فاولئك اءصحاب النّار هم فيها خالدون ؛ آرى كسانى كه تحصيل گناه كنند و آثار گناه سراسر وجودشان را احاطه نمايد آنها اهل آتشند و جاودانه در آن خواهند بود!))
منظور از احاطه گناه (خطيئه ) بر تمام وجود انسان ، آن است كه آثارش در درون روح او چنان متراكم گردد، كه روح را تاريك و به رنگ گناه درآورد، و در اين هنگام پَند و موعظه و ارشاد معمولا اثر نخواهد داشت ؛ گوئى ماهيّت انسان عوض مى شود، و صفات اخلاقى و حتّى اعتقادات او بر اثر تكرار گناه دگرگون مى گردد.
همان گونه كه در آيه 7 سوره بقره درباره گروهى از كُفّار لجوج و متعصّب مى خوانيم :((ختم اللّه على قلوبهم و على سمعهم و على اءبصارهم غشاوة و لهم عذاب عظيم ؛ خدا بر دلها و گوشهاى آنها مُهر نهاده ، و برچشمهاى آنها پَرده افكنده شده است ، و براى آنها عذاب بزرگى است .))
روشن است كه خداوند، نسبت به هيچ كس ، عداوت و كينه اى ندارد. كه بر دل و گوش او مُهر نهد و بر چشم او پَرده بيفكند، اين در واقع آثار اعمال آنها است ، كه به صورت حبابها و پَرده ها در مى آيد و حواسّ او را مى پوشاند، و از درك حقيقت باز مى دارد (و نسبت دادن اين امور به خداوند به خاطر آن است كه هر سبب و مسبّبى در عالم هر چه دارد از ناحيه ذات پاك اوست كه مسبّب الاسباب است ).
در آيه 10 سوره ((روم))، از اين همه فراتر مى رود و مى فرمايد: اعمال سوء، عقيده انسان را نيز دگرگون مى سازد و تباه مى كند، چنان كه مى خوانيم : ((ثمّ كان عاقبة الّذين اسآؤ ا السّواى ان كذّبوا بآيات اللّه و كانوا بها يستهزؤ ن ؛ سرانجام كسانى كه اعمال بد مرتكب شدند به جايى رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آن را به سخريّه گرفتند.))
اين تعبير نشان مى دهد كه انجام كارهاى زشت و ارتكاب گناه هرگاه ادامه پيدا كند در اعماق جان انسان ، نفوذ خواهد كرد؛ نه تنها اخلاق بلكه عقائد را نيز زير و رو مى كند.
حتّى در جاى ديگر از قرآن مى خوانيم كه تكرار گناه و اعمال سوء، حسّ تشخيص انسان را نيز عوض مى كند؛ خوب در نظرش بد و بد در نظرش ‍ خوب جلوه گر مى شود؛ آيه 103 و 104 سوره كهف در اين رابطه چنين مى گويد: ((قل هل ننبّئكم بالاخسرين اءعمالا الذّين ضلّ سعيهم فى الحيوة الدنّيا و هم يحسبون انّهم يحسنون صنعا؛ بگو آيا به شما خبر دهم كه زيانكارترين شما از مردم چه كسانى هستند؟ آنها كه تلاششان در زندگى دنيا گُم شده (و تمام سرمايه هاى الهى خود را از دست داده اند) با اين حال گمان مى كنند كار نيك انجام مى دهند.))
3- در جاى ديگر پيدايش صفت نفاق را نتيجه دروغ گويى مكرّر و خلف وعده الهى مى شمرد، مى فرمايد: ((فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفوا اللّه ما وعدوه و بما كانوا يكذبون ؛ عمل آنها نفاق را در دلهايشان تا روزى كه خدا را ملاقات كنند مستقر ساخت ، اين (پيدايش ‍ خوى نفاق ريشه دار) به خاطر آن است كه از پيمان الهى تخلّف جستند، و كرارا دروغ گفتند.))(سوره توبه ، آيه 77)
توجّه داشته باشيد كه ((يكذّبون)) فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد، و بيانگر تاءثير اين عمل سوء، يعنى دروغ ، در پيدايش روح نفاق است ؛ زيرا مى دانيم دروغ گفتن آن هم در چهره انسان راستگو چيزى جز دوگانگى ظاهر و باطن نيست و نفاق درونى مبدّل شدن اين حالت به يك ملكه است .
تاءثير متقابل اخلاق و عمل در احاديث اسلامى
اين حقيقت كه اعمال نيك و بد در روح انسان اثر مى گذارد، و به آن شكل مى دهد، و خوهاى نيك و بد را مستحكم مى كند، بازتاب گسترده اى در احاديث اسلامى نيز دارد، كه به عنوان نمونه سه حديث زير قابل دقّت فراوان است :
1- در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم : ((كان اءبى يقول ما من شى ء اءفسد للقلب من خطيئة ، اءنّ القلب ليواقع الخطيئة فما تزال به حتّى تغلب عليه فيصير اءعلاه اءسفله ؛ پدرم (امام باقر عليه السّلام ) فرمود: چيزى بدتر از گناه قلب را فاسد نمى كند، گناه قلب را تحت تاءثير خود قرار مى دهد و تدريجا در آن اثر مى كند تا بر آن غالب گردد؛ در اين هنگام قلب وارونه مى شود، و بالاى آن پايين قرار مى گيرد.))(44)
البتّه اين حديث بيشتر ناظر به دگرگون شدن افكار بر اثر گناه است ، ولى در مجموع ، تاءثير گناه را در تغيير روح انسان منعكس مى كند.
2- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام آمده است :
((اذا اءذنب الرّجل خرج فى قلبه نكتة سوداء فان تاب انمحت و اءن زاد زادت ، حتّى تغلب على قلبه ، فلا يفلح بعدها اءبدا؛ هنگامى كه انسان گناه مى كند، نقطه سياهى در قلب او پيدا مى شود؛ اگر توبه كند، آن نقطه سياه محو مى شود، و اگر بر گناه بيفزايد زيادتر مى شود تا تمام قلب او را فراگيرد و بعد از آن هرگز روى رستگارى نخواهد ديد!))(45)
به همين دليل ، در احاديث اسلامى ، نسبت به اصرار بر گناه ، هشدار داده شده حتّى اصرار بر گناهان كوچك ، جزء گناهان كبيره ذكر شده است .(46)
در حديث معروف على بن موسى الرّضا عليه السّلام كه در جواب تقاضاى ماءمون براى بيان جامعى درباره حلال و حرام و فرائض و سُنن ، آمده از جمله مسائلى كه بر آن تكيه شده است ، اصرار بر گناهان صغيره است كه آن را در رديف گناهان كبيره ذكر فرموده است .(47)
در حديثى در كتاب ((خصال)) از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم نقل شده چنين مى خوانيم : ((اءربع خصال يمتن القلب : اءذّنب على الذّنب ...؛ چهار عمل است كه قلب را مى ميراند: گناه بعد از گناه ...))(48)
شبيه همين معنى در تفسير ((الدّر المنثور)) نيز آمده است .(49)
اين تعبيرات به خوبى نشان مى دهد كه تكرار يك عمل در قلب و جان انسان بطور قطع اثر مى گذارد و سرچشمه تشكيل صفات رذيله و زشت خواهد شد؛ و به همين دليل دستور داده شده است كه هر گاه لغزش و گناهى از مؤ منى سرزند، هر چه زودتر آن را با آب توبه بشويد، و آثار منفى آن را از قلب بزدايد تا به صورت يك ((حالت)) و ((ملكه)) و صفت زشت درونى درنيايد؛ مخصوصا دستور داده شده است كه با احاديث روشنى بخش پيشوايان معصوم عليهم السّلام اين گونه زنگارها را از دل بزدايند؛ چنان كه در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((اءنّ القلوب لترين كما يرين السيّف و جلائه الحديث ؛ دلهاى آدميان زنگار مى گيرد همان گونه كه شمشير زنگار مى گيرد و صيقل آن حديث است .))(50)
3- اخلاق فردى و اجتماعى
مساءله مهّم ديگرى كه ذكر آن در اينجا لازم به نظر مى رسد اين است كه : آيا مسائل اخلاقى در رابطه با انسانهاى ديگر شكل مى گيرد بطورى كه اگر يك انسان تنهاى تنها زندگى كند، اخلاق براى او مفهوم نخواهد داشت ؟ يا اين كه پاره اى از مفاهيم اخلاقى درباره يك انسان تنهاى تنها نيز صادق است ، هر چند قسمت اعظم مسائل اخلاقى در رابطه انسانهاى ديگر پيدا مى شود، و از اين نظر مى توانيم اخلاق را به دو بخش تقسيم كنيم ؟
در پاسخ اين سؤ ال توجّه شما را به بحثى كه در كتاب ((زندگى در پرتو اخلاق)) آمده و عينا آن را در زير مى آوريم ، جلب مى كنيم :
((بعضى معتقدند تمام اصول اخلاقى بازگشت به مناسبات خاصّ اجتماعى انسان با ديگران مى كند، بطورى كه اگر اجتماعى اصلا وجود نمى داشت و هر انسان كاملا جدا از ديگران مى زيست ، و هر فردى بى خبر از وجود ديگرى زندگى مى كرد، اخلاق اصلا مفهومى نداشت !))
((زيرا غبطه ، حسد، و تواضع ، و تكبّر، و حُسن ظن ، و عدالت ، و جور، و عفّت ، و سخاوت ، و امثال اينها همه از مسائلى است كه فقط و فقط در اجتماع و برخورد انسان با ديگران ، مفهوم دارد؛ بنابراين ، انسان منهاى اجتماع ، با انسان منهاى اخلاق ، همراه خواهد بود.))
((ولى به عقيده ما در عين اين كه بايد اعتراف كرد كه بسيارى از فضائل و رذائل اخلاقى با زندگى اجتماعى انسان بستگى دارد، چنان نيست كه اين مساءله عموميّت داشته باشد، زيرا بسيارى از مسائل اخلاقى هستند كه فقط جنبه فردى دارند، و در مورد يك انسان تنها نيز كاملا صادق است ؛ مثلا، صبر و جزع بر مسائل ، شجاعت و ترس در برابر پيشامدها، استقامت و تنبلى در راه رسيدن يك فرد به هدف خود، غفلت و توجّه نسبت به آفريدگار جهان ، شكر و كفران در برابر نعمتهاى بى پايان او و امثال اين امور كه علماى اخلاق در كتب اخلاقى از آن بحث نموده اند جزء فضائل يا رذائل اخلاقى شمرده اند مى تواند جنبه فردى داشته باشد، و درباره يك فرد كه زندگى كاملا جدا از اجتماع دارد نيز صدق كند، از اينجا تقسيم اخلاق به اخلاق فردى و اخلاق اجتماعى روشن مى گردد، ولى ناگفته پيدااست كه اخلاق اجتماعى وزنه سنگينترى در علم اخلاق دارد و شخصيّت انسان بيشتر بر محور آن دور مى زند، اگرچه اخلاق فردى نيز سهم قابل توجّهى در مورد خود دارد.))(51)
شك نيست كه تقسيم دوگانه چيزى از ارزش مسائل اخلاقى نمى كاهد هر چند مى تواند تفاوت اهمّيّت مباحث اخلاقى را از نظر درجه بندى آشكار سازد؛ بنابراين ، صرف وقت در اين كه كداميك از خلق و خوهاى اخلاقى فقط جنبه فردى دارد، و كداميك جنبه اجتماعى ، چندان مفيد به نظر نمى رسد؛ و ما همين اشاره كلّى را كه در بالا آورديم براى اين بحث كافى مى دانيم .
البتّه نمى توان انكار كرد كه اخلاق فردى نيز تاءثير غيرمستقيم بر مسائل اجتماعى دارد.(دقّت كنيد)
فصل چهارم : پشتوانه هاى اخلاق
اگر اخلاق را به درختى پُربار تشبيه كنيم كه آفتها و خطراتى نيز در كمين آن است ، پشتوانه هاى اخلاقى را مى توان به باغبان يا به آبى كه در پاى درخت جارى مى شود تشبيه كرد، كه اگر آب يا باغبان نباشد درخت اخلاق مى خشكد، و يا گرفتار انواع آفتهايى كه سرانجامش مرگ يا كم شدن بار و بر است ، مى گردد.
پشتوانه هايى كه علماى اخلاق يا فلاسفه براى اخلاق ذكر كرده اند بسيار متفاوت است و در واقع با جهان بينى هر گروهى ارتباط دارد، و ما در اينجا به چند نمونه مهمّ آن اشاره مى كنيم :
1- پشتوانه سودجويى
گروهى مسائل اخلاقى را صرفا از اين نظر توصيه مى كنند كه با منافع مادّى در ارتباط مستقيم است ؛ مثلا، يك مؤ سّسه اقتصادى اگر اصل امانت و صداقت را دقيقا رعايت كند و تمام اطّلاعاتى را كه به مشتريان يا مراجعه كنندگان مى دهد بى كم و كاست با واقعيّت تطبيق كند، مى تواند سرمايه هاى مردم را به سوى خود جذب كند و سود كلانى از اين طريق عايدش ‍ شود.
به همين دليل ، افرادى را مى بينيم كه موضعى عمل مى كنند؛ يعنى مثلا در ساعتى كه كارمند بانك است و با ثروت و سرمايه مردم از نزديك سر و كار دارد نهايت امانت را به خرج مى دهد تا منافع زيادى براى مؤ سّسه خود جلب نمايد، و هنگامى كه پاى خود را از آن محل بيرون گذاشت ممكن است به انسانى خائن مبدّل گردد، چرا كه سود خود را ممكن است در خيانت بپندارد.
يا اين كه مثلا يك كاسب يا تاجر با مراجعه كنندگان بسيار خوش برخورد، پُر محبّت ، مؤ دّب و صميمى به نظر مى رسد، تا از اين راه مشتريان و دوستان بيشترى جلب كند امّا همين شخص ممكن است در خانه با زن و فرزند يا همسايگان ، بسيار بد برخورد باشد. اين گونه اخلاق كه پشتوانه اى جز سودجويى ندارد، بزرگترين عيبش اين است كه براى اخلاق ، هيچ اصالتى قائل نيست ؛ چرا كه در همه جا خطّ سودجويى را ادامه مى دهد كه گاه در اخلاق است و گاه به پندار او در ضدّ اخلاق .
جمعى از اين فراتر رفته ، اخلاق را نَه به خاطر منافع شخصى بلكه به خاطر مصالح جامعه بشرى طلب مى كنند زيرا معتقدند اگر اصول اخلاقى در جامعه انسانى ، متزلزل گردد، دنيا مبدّل به جهنّم سوزانى مى شود كه همه اهل آن در عذاب خواهند بود، و تمام مواهب مادّى كه مى تواند آسايش و رفاه براى مردم جهان بيافريند، مبدّل به هيزمى براى روشن نگه داشتن اين جهنّم سوزان مى گردد.
اين گونه افراد گرچه در سطح بالاترى فكر مى كنند، ولى بالاخره اخلاقى را كه آنها مى طلبند براساس سودجويى و جلب منفعت و آسايش و رفاه ، استوار است ، نه بر پايه اصالت دادن به فضائل اخلاقى .

next page

fehrest page

back page