2- اذ قال يوسف لاءبيه يا اءبت انّى راءيت اءحد عشر كوكبا و الشّمس و القمر راءيتهم لى ساجدين *
قال يا بنىّ لاتقصص رؤ ياك على اخوتك فيكيدوا لك كيدا انّ الشّيطان للانسان عدوّ مبين (سوره يوسف ، آيه 4 و 5)
3- اءم يحسدون النّاس على ما ءاتهم اللّه من فضله فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم مُلكا عظيما (سوره نساء، آيه 54)
4- ودّ كثير من اءهل الكتاب لو يردّونكم من بعد ايمانكم كفّارا حَسدا من عند اءنفسهم من بعد ماتبيّن لهم الحقّ فاءعفوا و اصفحوا حتّى ياءتى اللّه باءمره
انّ اللّه على كلّ شى ء قدير (سوره بقره ، آيه 109)
5- و من شرّ حاسد اذا حَسد (سوره فلق ، آيه 5)
6- و الّذين جائلوا من بعدهم يقولون ربّنا اغفرلنا و لاخواننا الّذين سبقونا بالايمان و
لاتجعل فى قلوبنا غلّا للّذين آمنوا ربّنا انّك رؤ وف رحيم (سوره حشر، آيه 10)
7- و نزعنا ما فى صدورهم من غلّ اخوانا على سرر متقابلين (سوره حجر، آيه 47)
ترجمه :
1- و داستان دو فرزند آدم را به حق بر آنها بخوان : هنگامى كه هر كدام ، كارى براى تقرّب (به پروردگار) انجام دادند، امّا از يكى پذيرفته
شد و از ديگرى نشد (برادرى كه عملش مردود شده بود، به برادر ديگر) گفت : ((به خدا سوگند تو را خواهم كُشت )) (برادر ديگر) گفت :
((من چه گناهى دارم (زيرا) خدا تنها از پرهيزگاران مى پذيرد)).
اگر تو براى كُشتن من دست درازى كنى ، من هرگز به قتل تو دست نمى گشايم ، چون از پروردگار جهانيان مى ترسم .
نفس سركش كم كم او را به كُشتن برادرش ترغيب كرد (سرانجام ) او را كشت و از زيانكاران شد.
2- (به خاطر بياور) هنگامى را كه يوسف به پدرش گفت : ((پدرم ! من در خواب ديدم كه يازده ستاره و خورشيد و ماه در برابرم سجده مى
كنند)).
گفت : فرزندم ! خواب خود را براى برادرانت بازگو مكن كه براى تو نقشه (خطرناكى ) مى كشند، چرا كه شيطان ، دشمن آشكار انسان است .
3- يا اينكه نسبت به مردم (پيامبر و خاندانش ) بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشيده ، حَسد مى ورزند؟ ما به
آل ابراهيم (كه يهود از خاندان او هستند نيز) كتاب و حكمت داديم و حكومت عظيمى در اختيار آنها (پيامبر بنى
اسرائيل ) قرار داديم .
4- بسيارى از اهل كتاب از روى حَسد - كه در وجود آنها ريشه دوانده - آرزو مى كردند شما را بعد از اسلام و ايمان به
حال كفر بازگردانند با اينكه حق براى آنها كاملا روشن شده است ، شما آنها را عفو كنيد و گذشت نماييد تا خداوند فرمان خودش (فرمان جهاد) را
فرستد، خداوند بر هر چيزى تواناست .
5- و از شَر هر حسودى هنگامى كه حَسد مى ورزد.
6- (همچنين ) كسانى كه بعد از آنها (بعد از مهاجران و انصار) آمدند و مى گويند: ((پروردگارا! ما و برادرانمان را كه در ايمان بر ما پيشى
گرفته اند بيامرز و در دلهايمان حَسد و كينه اى نسبت به مؤ منان قرار مده ! پروردگارا تو مهربان و رحيمى !))
7- هرگونه غلّ (حَسد و كينه و دشمنى ) را از سينه آنها برمى كنيم (و روحشان را پاك مى سازيم ) در حالى كه همه برادرند و بر تختها رو به
روى يكديگر قرار دارند.
تفسير و جمع بندى
آتش سوزان حسد
در نخستين آيات مورد بحث ، سخن از داستان فرزندان آدم است كه يكى بر ديگرى حسد بُرد و سرانجام دستش به خون برادر آغشته شد و نخستين
قتل و جنايت در روى زمين صورت گرفت و سرآغازى براى جنايتهاى ديگر شد!
مى فرمايد: ((داستان دو فرزند آدم را آن گونه كه بوده است بر آنها بخوان آن زمان كه هر كدام كارى براى تقرّب به پروردگار انجام دادند امّا
از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد (برادرى كه عملش مردود شده بود به برادر ديگر) گفت : به خدا سوگند تو را خواهم كُشت !
(او در پاسخ ) گفت : (اگر عمل تو پذيرفته نشده است من گناهى ندارم زيرا) خداوند تنها از پرهيزكاران مى پذيرد))! (و
اءتل عليهم نباء اءبنى آدم بالحقّ اذ قرّبا قربانا فتقبّل من اءحدهما و لم يتقبّل من الآخر
قال لاءقتلنّك قال انّما يتقبّل اللّه من المتّقين ).(150)
يعنى من مشكلى براى تو ايجاد نكرده ام كه قصد جان مرا كرده اى ، مشكل تو از درون جان توست ، تو عملت ناخالص بوده و باتقوا آميخته نشده و
به همين دليل مقبول درگاه خداوند نگرديده است ، او پاك است و جز پاك نمى پذيرد!
سپس افزود: ((اگر تو براى كُشتن من دست دراز كنى من هرگز اين كار نمى كنم و دست به
قتل تو نمى گشايم ، چون از پروردگار جهانيان مى ترسم )). (لئن بسطت الىّ يدك لتقتلنى ما اءنا بباسط يدى اليك لاءقتلك انّى اءخاف
اللّه ربّ العالمين ).(151)
سرانجام آتش كينه و حسد در دل او چنان شعله ور شد كه پيوندهاى برادرى و اُخوّت را نابود كرد، خون چشمان
قابيل را گرفت و آن گونه كه قرآن مى گويد: ((نفس سركش او، وى را مصمّم به كشتن برادر كرد و او را كشت و از زيانكاران شد))! (فطوّعت
له نفسه قتل اءخيه فقتله فاءصبح من الخاسرين ).(152)
آرى او گرفتار زيان و خُسران شد، هم برادر خود را از دست داد، هم آرامش دنيا را، چرا كه
قاتل اگر ذرّه اى وجدان داشته باشد پيوسته در عذاب وجدان است و آرامشى در دنيا نخواهد داشت و آخرت خود را نيز به تباهى مى كشاند.
در بعضى از روايات آمده است : او برادرش را در حال خواب كُشت (153) و اين جنايتى است مضاعف و نشان مى دهد كه وقتى آتش حسد در درون انسان
زبانه بكشد همه چيز را خاكستر مى كند!
ولى به زودى از كار خود پشيمان شد، اندوه عميقى بر سراسر وجود او حاكم گشت ، هر زمان چشمش به بدن خونين و بى جان برادر مى افتاد وحشت
و اضطراب تمام وجودش را فرامى گرفت ، جسد برادر را بر دوش گرفت نمى دانست چه كند و كجا ببرد كه هم آثار جنايت خود را بپوشاند و هم
اين منظره هولناك آزاردهنده را از برابر چشمان خود دور كند، در اين هنگام على رغم جنايت هولناك و گناه بزرگى كه او مرتكب شده بود باز گوشه
اى از لطف خدا براى او نمايان گشت : ((خداوند زاغى را فرستاد كه در زمين كَند و كاو كند تا به او نشان دهد چگونه جسد برادر را دفن كند،
هنگامى كه اين درس را از آن پرنده آموخت گفت : اى واى بر من ! آيا من نمى توانم
(حدّاقل ) مثل اين زاغ باشم و جسد برادر خود را در زمين پنهان كنم ؟! سرانجام (اين كار را انجام داد) و از كرده خود سخت پشيمان شد)). (فبعث اللّه
غرابا يبحث فى الاءرض ليريه كيف يوارى سواءة اءخيه قال يا ويلتى اءعجزت اءن اءكون
مثل هذا الغراب فاوارى سواءة اءخى فاءصبح من النّادمين ).(154)
در بعضى از روايات آمده است كه قابيل در برابر چشمان خود دو زاغ را ديد كه با هم مى جنگند و يكى ديگرى را كُشت سپس زمين را با
چنگال خود حَفر كرد و جسد مقتول را در آن دفن نمود.(155)
و بعضى گفته اند آن زاغ جسد مرده زاغى را آورد دفن كرد و گاه گفته شده او ملاحظه كرد كه زاغ بعضى از موادّغذايى خود را براى محفوظ ماندن در
زير خاك دفن مى كند و از آن كار، دفن اموات را ياد گرفت .
به هر حال او پشيمان شد امّا نه آن پشيمانى پايدار كه مقدّمه توبه و اِنابه به درگاه پروردگار باشد و زنگ اين گناه بر او ماند!
در اينجا دو سؤ ال مطرح است ، نخست اينكه : منظور از ((قربان )) (وسيله قُرب به خدا) در جمله ((اذ قرّبا قربانا)) كه فرزندان آدم
به پيشگاه خدا تقديم داشتند چيست ؟ و ديگر اينكه از كجا معلوم شد كه تقديمى
((هابيل )) در پيشگاه خدا پذيرفته شد و تقديمى ((قابيل )) مردود گشت .
در قرآن مجيد در پاسخ اين دو سؤ ال چيزى نيامده و به صورت سربسته ذكر شده است و روايات در اين زمينه هم از نظر متن و هم از نظر سند متفاوت
است ، آنچه با منطق و عقل و قراين موجود سازگارتر است روايتى است كه از امام صادق عليه السّلام
نقل شده كه فرمود: ((آدم از سوى خدا ماءمور شد كه هابيل را به عنوان وصّى خود برگزيند و اسم اعظم را به او تعليم دهد، در حالى كه
قابيل از او بزرگتر بود، هنگامى كه قابيل اين سخن را شنيد خشمناك شد و گفت : من به اين امر سزاوارترم . آدم به آنها دستور داد كه هر كدام
قربانى (وسيله تقرّب ) به پيشگاه خدا تقديم دارد (طبق روايت ديگرى هابيل كه دامدارى داشت بهترين دام خود را براى قربانى برگزيد و
قابيل كه كشاورزى داشت از بدترين محصول زراعت خود براى اين كار انتخاب كرد، هر دو قربانى خود را بالاى كوهى گذاشتند، صاعقه اى آمد و
قربانى هابيل را - به علامت قبولى - سوزاند و قربانى قابيل همچنان به جا ماند و اين تاءييدى بود بر شايستگى
هابيل براى امر جانشينى آدم !) اين امر آتش حسد را در دل قابيل برافروخت و خون برادر را ريخت ))!(156)
در هر حال
قابيل براى برطرف كردن وضع ناهنجار خود دو راه در پيش داشت : يكى اينكه توبه به درگاه خدا آورد و سعى كند يا
عمل هاى خالص تر و پاك تر عقب ماندگى معنوى خويش را در پيشگاه خدا جبران نمايد (اين همان كارى است كه علماى اخلاق آن را ((غبطه )) مى
نامند و امرى شايسته و سازنده و مُستحسِن است )، ولى قابيل راه ديگرى را برگزيد، يعنى تلاش كرد نعمت را از برادر خود بگيرد و براى اين كار
نيز بدترين راه را انتخاب كرد، دست خود را به خون او آغشته كرد تا سوز
دل خود را كه از آتش حسد به وجود آمده بود فرونشاند!
اگر ((تكبّر)) ابليس سبب شد براى هميشه از درگاه خدا رانده شود و ((حرص )) آدم سبب شد براى هميشه از بهشت محروم گردد، حسد
قابيل سبب شد كه با ريختن خون برادر، براى هميشه ملعون و مطرود درگاه خدا شود و هر قتلى در دنيا واقع مى شود او به عنوان بنيانگذار اصلى !
در آن سهيم باشد.
تاريخ پر است از جنايات فجيعى كه انگيزه اصلى آن فقط حسد بوده است .
در بخش دوّم از آيات به چهره ديگرى از صفت زشت حسد و آثار مرگبار آن در زندگى انسانها برخورد مى كنيم و آن مربوط به داستان حضرت
يوسف عليه السّلام و برادران اوست .
يوسف عليه السّلام نه تنها چهره بسيار زيبايى داشت بلكه خلق و خوى او نيز در نهايت زيبايى بود و همين امر كه از آينده درخشانى خبر مى داد نظر
تيزبين پدرش يعقوب پيامبر را به خود جلب كرد و نخستين بذر حسد در دل برادرانش كه از او بزرگتر بودند پاشيده شد.
اين موضوع هنگامى به اوج شدّت خود رسيد كه يوسف عليه السّلام به پدرش گفت : ((پدر! من در خواب ديدم يازده ستاره به اضافه خورشيد و
ماه در برابرم سجده مى كنند))! (اذ قال يوسف لاءبيه يا اءبت انّى راءيت اءحد عشر كوكبا و الشّمس و القمر راءيتهم لى ساجدين ).(157)
يعقوب كه مى دانست اين خواب يك خواب كودكانه نيست بلكه نشانه بارزى از آينده بسيار درخشان يوسف عليه السّلام است به او گفت : ((فرزندم
خواب خود را براى برادرانت نقل نكن ، مبادا براى تو نقشه خطرناكى بكشند چرا كه شيطان دشمن آشكار انسان است )).
(قال يا بنىّ لاتقصص رؤ ياك على اخوتك فيكيدوا لك كيدا انّ الشّيطان للانسان عدوّ مبين )(158)
آيا برادران يوسف عليه السّلام از جريان اين خواب عجيب كه از آينده بسيار درخشان يوسف عليه السّلام خبر مى داد آگاه شدند يا نه ؟ دقيقا روشن
نيست ، اگر با خبر شده باشند اين دوّمين پايه حسادت و كينه آنها را تشكيل داد، ولى به هر
حال پدر مى دانست كه اگر برادران از اين خواب شگفت انگيز باخبر شوند نقشه خطرناكى بر ضدّ يوسف عليه السّلام خواهند كشيد و به همين
دليل اصرار بر كتمان آن داشت .
در بعضى از روايات آمده است كه يعقوب از شدّت خوشحالى اين خواب را با همسرش در ميان گذاشت به گمان اينكه فاش نخواهد شد، ولى از آنجا
كه هر سِرّى از دو نفر تجاوز كند، فاش مى شود، اين داستان فاش شد و برادران يوسف از آن آگاه شدند و در روايت ديگر آمده كه يوسف نتوانست
خواب را كتمان كند (و نهى پدر را نهى ارشادى مى دانست نه تحريمى ) هنگامى كه برادران آگاه شدند گفتند يوسف سر پادشاهى دارد!(159)
امّا اگر برادران از آن آگاه نشده باشند لااقل رفتار پدر را با يوسف مى ديدند كه همچون جان گرامى او را دوست مى دارد، در آغوش مى كشد و
نوازش مى كند، به خصوص اينكه يادگار مادر از دست رفته اش راحيل بود.
قرآن مى گويد: ((برادران يوسف عليه السّلام گفتند: يوسف و برادرش (بنيامين ) نزد پدر از ما محبوب ترند، در حالى كه ما نيرومندتريم (و
پدر را در حلّ مشكلات يارى مى كنيم ) به يقين پدر ما در گمراهى آشكار است ))! (اذ قالوا ليوسف و اءخوه اءحبّ الى اءبينا منّا و نحن عصبة انّ
اءبانا لفى ضلال مبين ).(160)
به اين ترتيب حكم ((ضلالت پدر)) را صادر كردند! و به دنبال آن تصميم نهايى را براى برداشتن اين مانع بزرگ - يعنى يوسف - از سر
راه خود گرفتند و در يك ((مشاوره شيطانى )) چنين نظر دادند: ((يوسف را بكُشيد، يا او را به سرزمين دوردستى بيفكنيد تا توجّه پدر فقط
به شما باشد و بعد از آن (از گناه خود توبه مى كنيد و) افراد صالحى خواهيد بود))! (اقتلوا يوسف اءو اطرحوه اءرضا
يخل لكم وجه اءبيكم و تكونوا من بعده قوما صالحين ).(161)
همان گونه كه مى دانيم با وساطت بعضى از برادران قتل يوسف انجام نشد، ولى مقدّمات تبعيد او به سرزمينهاى دوردست فراهم گرديد، درست است
كه اين تبعيد، يعقوب را چنان اندوهگين كرد كه چشمانش از كثرت گريه و اندوه نابينا شد امّا برخلاف آنچه برادران مى خواستند اين تبعيد مقدّمه
عظمت يوسف و فرمانروايى او بر كشور مصر را كه از مهمترين كشورهاى بزرگ آن زمان بود فراهم ساخت و پدر هم توجّهى به آنها ننمود.
آرى امواج خروشان و خطرناك حسد آن قدر قوى و هولناك است كه برادران را دعوت به كُشتن برادر مى كند و سبب گناهان زياد ديگرى از جمله گفتن
دروغهاى مختلف براى كتمان جنايت خود و نسبت دادن پدر به ضلالت و گمراهى و اِهانت آشكار به مقام والاى اين پيامبر بزرگ .
در سوّمين آيه اشاره به داستان يهود شده است . مى دانيم گروه عظيمى از آنان كه نشانه هاى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را در
كتابهاى خود خوانده بودند از ((شامات )) به سرزمين ((مدينه )) كوچ كردند تا به افتخار ديدار آن حضرت برسند و پيوسته ظهورش را
انتظار مى كشيدند و به خود نويد مى دادند.
امّا پس از ظهور آن حضرت بسيارى از آنان نه تنها بر تعهّدات باطنى خود نسبت به حمايت از آن حضرت باقى نماندند، بلكه در صف مخالفين
سرسخت درآمدند و دليل عمده آن يكى ((حسد)) و ديگرى ((به خطرافتادن منافع مادّى ))!
قرآن مجيد در اين زمينه مى گويد: ((آيا آنها نسبت به مردم (پيامبر و خاندان او) به خاطر آنچه خدا از فضلش به آنها داده حسد مى ورزند؟ با اينكه
به آل ابراهيم كتاب و حكمت داديم و حكومتى عظيم در اختيار آنان قرار داديم )). (اءم يحسدون النّاس على ما آتاهم اللّه من فضله فقد آتينا
آل ابراهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم مُلكا عظيما).(162)
آرى يك روز به آل ابراهيم كه يهود از خاندان او هستند نبوّت و دانش و حاكميّت بخشيديم ، روز ديگر اراده ما بر اين قرار گرفت كه به محمّد صلّى
اللّه عليه و آله و سلّم و خاندان او اين نعمتها را ببخشيم ، و همه اينها بر طبق مصالحى بود، آيا يهود در آن زمان خوش داشتند كه ديگران نسبت به
آنان حَسد ورزند؟ پس چرا اكنون كه نوبت ديگران شده است آتش حسد در درون آنان شعله ور گرديده و از هيچ جنايتى فروگذار نيستند؟!
چهارمين آيه باز اشاره به گروهى از اهل كتاب دارد و ظاهرا بيشتر ناظر به يهود مى باشد، مى فرمايد: ((بسيارى از
اهل كتاب دوست دارند كه شما را بعد از اسلام و ايمان آوردن ، به حال كفر برگردانند و اين به خاطر حسدى است كه در وجود آنان ريشه دوانده ، بعد
از آنكه حق براى آنها روشن شده است (ولى ) شما آنها را عفو كنيد و گذشت نماييد تا خداوند فرمان خود را (در مورد جهاد) بفرستد، خداوند بر هر
چيزى تواناست ))، (ودّ كثير من اءهل الكتاب لو يردّونكم من بعد ايمانكم كفّارا حَسدا من عند اءنفسهم من بعد ماتبيّن لهم الحقّ فاءعفوا و اصفحوا حتّى
ياءتى اللّه باءمره انّ اللّه على كلّ شى ء قدير).(163)
كار حسد در وجود انسان به جايى مى رسد كه نه تنها در امور مادّى كه مورد تزاحم و كشمكش بين انسانهاست اثر مى گذارد، بلكه در امور معنوى كه
هيچ مزاحمتى در آن نيست و هر كس مى تواند به آن دست يابد نيز اثر مى گذارد، گاه مى شود كه انسان به خاطر لجاجت آگاهانه پا بر سر حق مى
گذارند و راه سعادت را به روى خود مى بندد و در همين حال حسد سبب مى شود كه ديگران را نيز از راه سعادت بازدارد و اين راستى عجيب است .
بسيارى از مفسّران گفته اند جمله حسدا من عند اءنفسهم اشاره به اين است كه
عامل اين كار حسدى است كه در وجود آنان ريشه دوانده و مربوط به جهل و نادانى و بى خبرى نيست ، بلكه همان گونه كه در جمله بعد آمده (من بعد
ماتبيّن لهم الحقّ) بعد از آگاهى از حق ، راه غلط مى پيمايند!
ولى قرآن به مسلمانان دستور مى دهد كه اين حسودان را به حال خود واگذارند (چرا كه آتشى كه از حسد به جان آنها افتاده ، بهترين مجازاتشان
است ) ولى تصوّر نكنند اين عفو و گذشت هميشه به همين صورت خواهد بود تا آزاد باشند هر بلايى را بر سر بندگان خدا خواستند بياورند، نه
، هرگز!
زمانى فرامى رسد كه يا از دنيا مى روند و به مجازات الهى گرفتار مى شوند، يا در همين دنيا، سپاه نيرومند حق ، توطئه هاى آنها را در هم مى
كوبد.
به هر حال آيه اشاره به اين است كه مسلمانانى كه تازه در آغوش اسلام قرار گرفته اند، تسليم وسوسه هاى يهود و ساير بدانديشان نشوند،
چرا كه آنچه آنها مى گويند از سر حسد است ، آنها از خوشبختى مسلمانان در سايه ايمان و تقوا رنج مى برند.
پنجمين آيه كه آيه پنجم سوره فلق است اشاره به شَرّ حاسدان مى كند و به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دستور مى دهد كه از شرّ آنها
به خدا پناه برد و بگويد: ((به خدا پناه مى برم از شَرّ حسود هنگامى كه حسد بورزد)). (و من شَرّ حاسد اذا حسد)
در آغاز اين سوره به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى گويد: ((بگو: پناه مى برم به پروردگار سپيده صبح از شَرّ تمام مخلوقات
(شرور))).
سپس به سه گروه از مخلوقات شرور اشاره مى كند كه اساس شَرّ و عامل اصلى شرارت در جهانند:
نخست مهاجمان شرورى كه از تاريكى شب استفاده مى كنند و به انسانها در
حال خواب و بيدارى حمله ور مى شوند، تعبير به ((غَاسق )) (موجود شرورى كه شب حمله ور مى شود) به خاطر آن است كه نه فقط حيوانات
درنده و گزنده ، شب هنگام از لانه هاى خود بيرون مى آيند و زيان مى رسانند، بلكه افراد شرور و ناپاك و پليد نيز غالبا از تاريكى شب براى
وصول به مقاصد خود استفاده مى كنند.
ولى تاريكى و ظلمت در اينجا مى تواند معنى گسترده ترى داشته باشد و
شامل هرگونه ناآگاهى و جهل و پنهان كارى شود، چرا كه راهزنان طريق حق هميشه از
جهل و ناآگاهى مردم استفاده مى كنند و با نقشه هاى شوم و پنهانى خود به مؤ منان
پاكدل حمله ور مى شوند.
سپس به شرورانى اشاره مى كند كه در گره ها مى دمند و اين تعبير اشاره به زنان وسوسه گر يا مطلق وسوسه گران است كه همچون ساحران
به هنگام سحر ((اورادى )) را مى خوانند و در گره ها مى دمند، پى در پى مطالب بى اساس خود را در گوش مردم مى خوانند تا با اين وسوسه
ها اراده آنان را سست كنند و به حالت ترديد بكشانند و هنگامى كه اراده ها سست شد راه براى حمله لشگر هموار مى شود.
سپس به سوّمين و آخرين گروه از سروران اشاره كرده ، مى فرمايد: ((بگو به خدا پناه مى برم از شَرّ حاسدان ، هنگامى كه حسد مى ورزند)).
از اينجا روشن مى شود كه يكى از عمده ترين عوامل تخريب و فساد در جهان ، تخريب و فسادى است كه از حسودان سرچشمه مى گيرد و به اين
ترتيب منابع سه گانه مهّم شَرّ و فساد (مهاجمان تاريك دلى كه از تاريكى ها استفاده مى كنند و بر مردم هجوم مى آورند و وسوسه گرانى كه با
تبليغات سوء خود ايمان و عقيده و پيوندهاى مردمى را سست مى كنند و حسودانى كه كارشان همواره تخريب است ) در عبارات كوتاهى بيان شده و
شاهد گويايى بر مقصود يعنى آثار زيانبار حسد است .
توصيفى كه در آغاز آيه براى خداوند ذكر شده (بربّ الفلق ) مى تواند اشاره به اين نكته باشد كه طوايف سه گانه شرور بالا هميشه از
تاريكى جهل و اختلاف و كفر استفاده مى كنند كه اگر اين تاريكى مبدّل به روشنايى علم و اتّحاد و ايمان شود، حربه هاى آنان به كندى مى
گرايد.
در ششمين آيه مورد بحث قبل از مدح و ستايش بليغى كه از انصار شده است (همانها كه پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و يارانش را
به شهر خود (يثرب ) دعوت كردند و با آغوش باز از آنان استقبال نمودند، با جان و
دل از آنها پذيرايى كردند و امكانات خود را به پاى آنها ريختند) سخن از ((تابعين )) به ميان آورده (همانها كه بعد از مهاجران و انصار روى
كار آمدند و خطّ ايمان و انقلاب اسلامى را تداوم بخشيدند) مى فرمايد: ((او كسانى كه بعد از آنها آمدند و مى گويند ما و برادرانمان را كه در
ايمان به ما پيشى گرفتند بيامرز و در دلهايمان كينه و حسدى نسبت به مؤ منان قرار مده ! پروردگارا! تو مهربان و رحيمى ))، (و الّذين
جائوا من بعدهم يقولون ربّنا اغفرلنا و لاخواننا الّذين سبقونا بالايمان و
لاتجعل فى قلوبنا غلّا للّذين آمنوا ربّنا انّك رؤ وف رحيم ).(164)
به اين ترتيب آنها بعد از طلب آمرزش براى خود و پيشگامان در اسلام و ايمان (مهاجران و انصار) تنها چيزى را كه از خدا مى طلبند، از بين رفتن
هرگونه ((غلّ و كينه و حسد)) نسبت به مؤ منان است ، چرا كه مى دانند تا اين امور از
دل ريشه كَن نشود، رشته هاى محبّت و برادرى و اتحّاد هرگز محكم نخواهد شد و بدون آن به هيچ موفقيّتى
نايل نمى شود.
واژه ((غِلّ)) كه از ((غَلَل )) گرفته شده و به گفته ((راغب )) در كتاب ((مفردات )) در
اصل به معنى چيزى است كه مخفيانه و تدريجا در ميان درختان نفوذ پيدا مى كند.
سپس به ((خيانت ))، ((غَلُول )) گفته شده ، به خاطر اينكه نفوذى مخفيانه و تدريجى دارد و نيز به ((كينه )) و ((حسد)) كه نفوذ
تدريجى مخفيانه در دل دارد، ((غِلّ)) گفته مى شود.
در ((لسان العرب ))، حسد را نوعى ((غِلّ)) مى شمرد، همان گونه كه كينه و عداوت را نيز از مصاديق آن مى دانند.
بسيارى از مفسّران نيز در تفسير غِلّ، حسد را ذكر كرده اند، مانند فخر رازى در ((التّفسير الكبير)) و ((مراغى )) در تفسير خود و
((قرطبى )) در ((الجامع لاحكام القرآن )) در ذيل آيه مورد بحث .
در هفتمين و آخرين آيه مورد بحث ، سخن از صفات بهشتيان است ، مى فرمايد: بعد از آنكه فرشتگان الهى به
استقبال آنان مى آيند و از آنان دعوت مى كنند كه در نهايت سلامت و امنيّت وارد بهشت شود: ((ما هرگونه غلّ (حسد و كينه و عداوت ) را از سينه آنها
برمى كنيم ، در حالى كه همه برادرند و بر تختهاى رو به روى يكديگر قرار دارند)). (و نزعنا ما فى صدورهم من غِلّ اخوانا على سرر
متقابلين ).(165)
آرى بهشتيان از هرگونه حسد و كينه و عداوت كه از صفات دوزخيان است پاكند و اگر اخوّت و برادرى در ميان آنهاست و در سلامت و امنيّت به سر مى
برند به خاطر ريشه كن شدن همين امور از وجود آنها (به لطف پروردگار و در سايه
اعمال پاكشان ) است .
بى شك در دنيا نيز اگر خوهاى زشت ، كينه و عداوت و حسد از ميان انسانها برچيده شود، زندگى مردم همچون زندگى بهشتيان خواهد شد و در امن و
امان و اخوّت و برادرى خواهند زيست .
|