next page

fehrest page

back page

5- در اصول كافى از امام صادق عليه السّلام نقل شده است كه فرمود: ((اصول الكفر ثلاثة ، اءلحرص و الاستكبار و الحسد، فاءمّا الحرص فانّ آدم حين نهى عن الشّجرة حمله الحرص على اءن اءكل منها، و اءمّا الاستكبار فابليس حيث امر بالسّجود لآدم فاءبى ، و اءمّا الحسد فابنا آدم ، حيث قتل اءحدهما صاحبه ؛ ريشه هاى كفر (منظور از كفر در اينجا عُصيان و نافرمانى خدا به معنى اعم است ) سه چيز مى باشد: حرص ، و تكبّر و حَسَد.
امّا ((حرص )) به خاطر آن است كه هنگامى كه آدم از خوردن شجره ممنوعه نهى شد، حرص او را وادار كرد كه از آن بخورد و امّا استكبار، نمونه آن ابليس بود كه ماءمور به سجده براى آدم شد، ولى او سرپيچى كرد، امّا حَسَد، در مورد فرزند آدم ظاهر گشت و سبب شد كه يكى ديگرى را به قتل برساند)).(31)
بنابراين نخستين گناهان در روى زمين از اين سه نشاءت گرفت .
6- در حديث ديگرى از امام باقر و امام صادق عليه السّلام چنين آمده است : ((لايدخل الجنّة من فى قلبه مثقال حبّة من خردل من كبر؛ كسى كه در قلبش به اندازه سنگينى دانه خردلى از كبر باشد هرگز داخل بهشت نخواهد شد))!(32)
7- در حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((اءقبح الخلق التّكبّر؛ زشت ترين اخلاق (بد) تكبّر است ))!(33)
با اينكه احاديث در كتب اسلامى در اين زمينه بسيار فراوان است ، ولى همين چند حديث كه ذكر شد به قدر كافى گوياست و زشتى فوق العاده اين صفت رذيله را روشن مى سازد.
در اين احاديث كِبر سرچشمه گناهان ديگر و نقصان عقل و بر باد رفتن سرمايه هاى سعادت و زشت ترين رذايل اخلاقى و سبب محروم شدن از ورود در بهشت شمرده شده است . كه هر يك از اين امور به تنهايى مى تواند عامل مؤ ثّر بازدارنده اى بوده باشد و نشان دهد كه تا چه حد اين صفت مذموم در انحطاط مقام انسانى و مقام مؤ من مؤ ثّر است .
تكبّر در منطق عقل
اضافه بر آيات و روايات ، ((تكبّر و استكبار)) از نظر منطق عقل نيز بسيار نكوهيده است ، چرا كه همه انسانها بندگان خدا هستند و هر كس در وجود خود استعدادها و نقطه هاى روشن و مثبتى دارد، همه از يك پدر و مادر آفريده شده اند و همه از نظر آفرينش يكسانند، دليلى ندارد كه انسانى خود را از ديگرى برتر بشمرد و به او فخرفروشى كند و او را تحقير نمايد! گيرم خداوند موهبتى به او داده باشد اين موهبت بايد سبب شُكر و تواضع گردد نه سبب كِبر و غرور.
زشتى اين صفت از بديهيّات است كه هر كس وجدان بيدارى داشته باشد به آن اعتراف مى كند به همين دليل افرادى كه به هيچ مذهبى پايبند نيستند تكبّر و خودبرتربينى را ناخوش مى دارند و آن را از زشت ترين صفات مى شمرند.
در واقع بخش مهمّى از مسئله حقوق بشر كه بوسيله جمعى از متفكّران غيرمذهبى تنظيم شده نيز ناظر به مسئله مبارزه با استكبار است ، هر چند در عمل گاه نتيجه معكوس داده است و به صورت ابزارى در دست مستكبران براى كوبيدن ديگران در آمده است .
اصولا انسان چگونه مى تواند رِداى تكبّر را بر دوش بيفكند، در حالى كه به گفته اميرمؤ منان على عليه السّلام در آغاز نطفه (بى ارزشى ) بود و سرانجام مردار (متعفّنى ) مى شود و درون وجود او مملوّ از آلودگى هاست !(34)
انسانى كه آنقدر ضعيف و ناتوان است كه يك پشه ناچيز او را آزار مى دهد و حتّى كوچكتر از پشه يعنى ميكروبى كه با چشم هرگز ديده نمى شود، او را بيمار مى سازد و در بستر بيمارى مى افكند، انسانى كه از مختصر گرمى هوا بى طاقت مى شود و از مختصر سرما رنج مى برد، اگر باران نيايد بيچاره است ، اگر كمى بيش از حد ببارد باز هم بيچاره است ، كمى فشار خون او بالا مى رود حيات او به خطر مى افتد و كمى پايين مى آيد باز جانش در خطر است ! از سرنوشت خويش در يك ساعت آينده با خبر نيست و لحظه پايان عمر خود را هرگز نمى داند، نزديك ترين دوستانش گاه قاتل او مى شوند و عزيزترين عزيزانش ، دشمن جان او مى گردند، آبى كه مايه حيات اوست گاه موجب مرگ او مى شود و نسيمى كه به او حيات و نشاط مى بخشد اگر كمى سريعتر بوزد مبدّل به تُندبادى مى شود كه خانه و كاشانه اش را بر سرش ‍ ويران مى كند.
از امورى كه نشانه ناتوانى فوق العاده انسان است بيماريهايى است كه دامن او را مى گيرد و غالبا از ميكروبها و ويروسها كه موجودات بسيار كوچكى هستند كه از خُردى به چشم ديده نمى شوند ناشى مى گردد و انسانهاى نيرومند و قوى پيكر و قهرمان را به زانو درمى آورد!
بيمارى وحشتناك سرطان كه در عصر و زمان ما بيشترين كشتار را مى كند و تلاش و كوشش شبانه روزى هزاران دانشمند و صرف ميلياردها پول براى درمان آن به جايى نرسيده است از كجا سرچشمه مى گيرد؟ از اينكه يك سلّول كوچك بدن كه تنها با ذرّه بين قابل رؤ يت است به طغيان و استكبار برمى خيزد و بدون هيچگونه نظم و برنامه اى شروع به تكثير مِثل مى كند، به گونه تصاعدى افزايش مى يابد و در زمان كوتاهى تشكيل غدّه سرطانى مى دهد.
بسيارى از فرماندهان بزرگ و سران زورمند جهان را كه داراى ارتشهاى عظيمى بوده اند همين بيمارى از پاى در آورده است ، يعنى ارتش عظيم ميليونى آنها نتوانسته است جلو سركشى يك سلّول كوچك را بگيرد!
آرى چنين است ضعف و ناتوانى ذاتى انسان ، با اين حال چگونه مى تواند دعوى بزرگى كند و لباس استكبار بر تن بپوشد، عظمت و بزرگى از آنِ خداست و غير او ضعيف و ناتوانند!
اين سخن را با حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام كه اين بحث منطقى را به صورت فشرده و زيبا بيان فرموده است به پايان مى بريم :
((مسكين بن آدم مكتوم الاءجل ، مكنون العلل ، محفوظ العمل ، تؤ لمه البقّة و تقتله الشّرقة ، و تنتنه العرقة ؛ بيچاره فرزند آدم ، سرآمد زندگيش ‍ نامعلوم ، عوامل بيماريش ناپيدا و كردارش (نزد خدا و در نامه اعمالش ) محفوظ است ، پشه اى او را آزار مى دهد، مختصر آبى يا غذايى گلوگيرش ‍ مى شود و او را مى كُشد و مختصر عرقى او را متعفّن و بدبو مى سازد))!(35)
آيا با اين حال سزاوار است خود را بزرگ ببيند و به ديگرى فخرفروشى كند؟
نكته ها
در اينجا مسائل مهمّى باقى مانده است كه تحت نُه عنوان تشريح مى شود.
1- تعريف و حقيقت تكبّر
بزرگان اخلاق گفته اند: اساس تكبّر اين است كه انسان از اينكه خود را برتر از ديگرى ببيند احساس آرامش كند، بنابراين تكبّر از سه عنصر تشكيل مى شود: نخست اينكه براى خود مقامى قائل شود، ديگر اينكه براى ديگرى نيز مقامى قائل شود و در مرحله سوم مقام خود را برتر از آنها ببيند و احساس خوشحالى و آرامش كند.
از همين رو گفته اند تكبّر (خودبرتربينى ) با عُجب (خودبزرگ بينى ) تفاوت دارد، در عُجب هيچ گونه مقايسه اى با ديگرى نمى شود، بلكه انسان به خاطر علم يا ثروت يا قدرت و يا حتّى عبادت ، خود را بزرگ مى بيند، هر چند فرضا كسى جز او در جهان نباشد، ولى در تكبّر حتما خود را با ديگرى مقايسه مى كند و برتر از او مى بيند.
واژه ((كبر و تكبّر)) گاه به آن حالت نفسانى كه در بالا اشاره شد گفته مى شود و گاه به عمل يا حركتى كه ناشى از آن است ، مثلا چنان مى نشيند يا راه مى رود يا سخن مى گويد كه نشان مى دهد خود را برتر از همه اطرافيانش ‍ مى بيند، اين اعمال و حركات را نيز تكبّر مى نامند كه ريشه اصليش همان حالت باطنى و درونى است .
نشانه هاى تكبّر، بسيار زياد است ، از جمله اينكه افراد متكبّر انتظارات زيادى از مردم دارند، انتظار دارند ديگران به آنها سلام كنند، كسى پيش از آنها وارد مجلس نشوند، هميشه در صدر مجلس جاى گيرند، مردم در برابر آنها كوچكى كنند، كسى از آنان انتقاد نكند و حتّى پند و اندرز نگويد، همه براى آنها امتيازى قائل شوند و حريمى نگه دارند، مردم در برابر آنها دست به سينه باشند و هميشه از عظمت آنان سخن بگويند.
بديهى است ظهور و بروز اين حالات تابع درجه شدّت و ضعف تكبّر است ، در بعضى همه اين نشانه ها ظاهر مى شود و در بعضى قسمتى از اينها!
اين حالات و حركات ريشه هاى درونى دارد، گاه بسيار ضعيف و پنهان است به طورى كه ممكن است افراد در برخوردهاى نخستين هرگز متوجّه آن نشوند و حتّى اين صفت مذموم را با نقطه هاى مثبت و قوّت (مانند اعتماد به نفس و بزرگى شخصيّت ) اشتباه كنند و گاه به قدرى آشكار است كه هر كس از دور متوجّه آن مى شود.
2- شاخه هاى تكبّر
در اينجا مفاهيم متعدّدى وجود دارد كه گاه تصوّر مى شود همه با هم مترادف و يكسانند در حالى كه تفاوتهاى ظريفى با هم دارند هر چند ريشه همه آنها به ((تكبّر)) بازمى گردد، ولى از زاويه هاى مختلف به آن نگاه مى شود.
((خودبرتربينى ))، ((خودمِحورى ))، ((خودخواهى ))، ((برترى جويى )) و ((فخرفروشى ))، همه از مفاهيمى هستند كه ريشه آنها ((تكبّر)) است ، هر چند از زواياى مختلف ديده مى شود.
كسى كه صرفا خود را بالاتر از ديگران مى بيند، ((خودبرتربين )) است .
كسى كه به خاطر اين خودبرتربينى سعى دارد در همه جا و در همه كارهاى اجتماعى همه چيز را قبضه كند، ((خودمِحور)) است .
كسى كه سعى دارد در مسائل اجتماعى مخصوصا به هنگام بروز مشكلات تنها به منافع خود بينديشد و براى منافع ديگران ارزشى قائل نباشد، ((خودخواه )) است .
كسى كه سعى مى كند سُلطه خود را بر ديگران مستحكم كند و آنها را زير سيطره خود قرار بدهد، گرفتار ((برترى جويى )) است .
بالاءخره كسى كه سعى دارد مال و ثروت يا قدرت و مقام خود را به رُخ ديگران بكشد ((فخرفروش )) است .
بنابراين همه اين صفات ريشه مشتركى دارد و آن تكبّر است هر چند در چهره هاى مختلف ظاهر مى گردد.
3- تكبّر در برابر چه كسى ؟
علماى اخلاق تكبّر را به سه بخش تقسيم كرده اند:
تكبّر در برابر خدا!
تكبّر در برابر پيامبران .
تكبّر در مقابل خَلق خدا.
منظور از تكبّر در برابر خداوند كه بدترين نوع تكبّر است و از نهايت جهل و نادانى سرچشمه مى گيرد، اين است كه انسان ضعيف ادّعاى الوهيّت كند، نه تنها خود را بنده خدا نداند بلكه سعى كند مردم را به بندگى خود دعوت نمايد، يا همچون فرعون ((...اءنا ربّكم الاءعلى ؛ من پروردگار برتر شما هستم !)) بگويد(36) و يا از ((ما عملت لكم من اله غيرى ...؛ من خدايى جز خودم براى شما سراغ ندارم ))(37) دم بزند.
بسيار بعيد به نظر مى رسد كه افرادى همچون ((فرعون )) كه سالها بر كشور پهناور مصر حكومت مى كرد آنقدر كم عقل و بى هوش باشد كه خود را واقعا ((ربّ اعلى )) و تنها معبود بزرگ در جهان هستى بداند. بلكه بيشتر به نظر مى رسد كه او و افرادى امثال او براى تحميق توده هاى ساده لوح اين گونه ادّعاها را مى كردند تا پايه هاى حكومت خود را از طريق ادّعاى الوهيّت محكم سازند.
شكل ديگرى از تكبّر در برابر خدا، تكبّر ابليس و پيروان اوست كه از اطاعت خداوند سر باز زدند و تشخيص خود را برتر شمردند و به حكمت پروردگار خرده گرفتند و گفتند: چرا ابليس كه از آتش آفريده شده است در برابر يك موجود خاكى سجده كند؟ و گفت : ((...لم اءكن لاءسجد لبشر خلقته من صلصال من حماء مسنون ؛ من هرگز براى بشرى كه از گِل خشكيده اى ، كه از گِل بدبويى گرفته شده است آفريده اى ، سجده نخواهم كرد))(38)، ((...قال اءنا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين ؛...من از او بهترم ! مرا از آتش آفريده اى و او را از گِل ))!(39)
آرى گاه حجاب ضخيم كبر و غرور چنان جلوى چشم عقل و هوش انسان را مى گيرد كه موجود ضعيفى ، خود را آگاه تر از حكيم على الاطلاق مى پندارد.
قسم دوّم تكبّر، تكبّر در برابر انبيا و پيامبران است كه در ميان امّتهاى پيشين بسيار ديده شده است ، گروهى از مستكبران در اين امّتها، از اطاعت پيامبر الهى سر باز مى زند و از روى كبر و غرور همچون فرعونيان مى گفتند: ((...اءنومن لبشرين مثلنا...؛ آيا ما به دو انسان كه همانند خودمان هستند (يعنى موسى و برادرش هارون ) ايمان بياوريم ))؟(40)
و گاه همانند قوم نوح به يكديگر مى گفتند: ((و لئن اءطعتم بشرا مثلكم انّكم اذا لخاسرون ؛ و اگر از بشرى همانند خودتان اطاعت كنيد به يقين زيانكاريد)).(41)
و گاه به بهانه جويى هاى كودكانه مى پرداختند و از سر لجاجت مى گفتند: ((چرا فرشتگان بر ما نازل نمى شوند؟ چرا ما خدا را نمى بينيم ؟ و قال الّذين لايرجون لقائنا لو لااءنزل علينا الملائكة اءو نرى ربّنا)).
قرآن در ادامه اين آيه مى گويد: ((لقد اءستكبروا فى اءنفسهم و عتوا عتوّا كبيرا؛ آنها درباره خود تكبّر ورزيدند و طغيان كردند)).(42)
قسم سوّم ، تكبّر در برابر بندگان خداست به گونه اى كه خود را بزرگ بشمرد و ديگران را كوچك و خوار و بى مقدار، زير بار هيچ كس نرود، خود را از همه برتر ببيند و حقّ هيچ صاحب حقّى را محترم نشمرد و دائما منتظر باشد كه ديگران براى او عظمت قائل شوند.
اين نوع از كبر نمونه هاى فراوانى دارد كه نياز به شرح آن نيست ، و گاه به حدّ اعلا مى رسد و به تكبّر در برابر پيامبران و خداوند منتهى مى گردد.
آرى آتش كبر و غرور، نخست از تكبّر در برابر بندگان خدا سر مى زند، سپس ‍ به استكبار در برابر انبيا و رسولان پروردگار مى رسد و سرانجام به تكبّر در برابر ذات پاك خداوندگار مى انجامد!
4- انگيزه هاى تكبّر
تكبّر اسباب زيادى دارد و همه آنها به اين بازمى گردد كه انسان در خود كمالى تصوّر كند و بر اثر حبّ ذات ، بيش از حدّ آن را بزرگ نمايد و ديگران را در برابر خود كوچك بشمرد.
بعضى از بزرگان علم اخلاق مانند مرحوم ((فيض كاشانى )) در ((المحجّة البيضاء)) اسباب كبر را در هفت چيز خلاصه كرده اند، نخست اسباب دينى كه ((علم )) و ((عمل )) است ، و اسباب دنيوى كه ((نسب ))، ((قوّت ))، ((مال )) و ((فزونى ياران و ياوران )) مى باشد و درباره هر كدام از اينها شرحى دارد كه به طور خلاصه در ذيل از نظر خوانندگان عزيز مى گذرد، مى گويد:
نخستين اسباب تكبّر ((علم )) است و چه زود علم سبب غرور گروهى از علما و دانشمندان مى گردد، همان گونه كه در حديث نبوى آمده است : ((آفت بزرگ علم ، تكبّر است ؛ آفة العلم الخيلاء)).
بعضى از افراد آنچنان كم ظرفيّتند كه وقتى چند بابى از علم را مى خوانند خود را بزرگ و ديگران را كوچك مى شمرند، بلكه با نظر تحقير به ديگران مى نگرند و از همه انتظار احترام و خدمت و تواضع و كُرنِش دارند.
در حالى كه عالمان واقعى هر قدر بر علمشان افزوده مى شود، خود را نادان تر مى بينند، چرا كه خود را در برابر اقيانوس عظيمى مشاهده مى كنند كه تنها قطراتى از آن را در اختيار دارند.
آنها به خاطر همان مقدار علمى كه به دست آورده اند مسؤ ليّت خود را سنگين تر مى بينند و خوف آنها بيشتر مى شود كه گفته اند: ((من ازداد علما ازداد خوفا؛ هر كس بر عملش افزوده شود، بر خوف او افزوده مى شود)).
سبب دوّم ، اعمال نيك و عبادت است كه موجب كبر و غرور بسيارى از نيكوكاران و عبادت كنندگان مى شود، چرا كه از اين رهگذر، خود را برتر از ديگران مى پندارند و انتظار دارند مردم به ديدار آنها بشتابند و مشكلات آنها را حل كنند، در مجالس احترام خاصّى براى آنها قائل شوند و از نيكوكارى و زُهد و وَرع و تقواى آنها سخن بگويند، گويى عبادت خود را منّتى بر ديگران مى پندارند، اين در جهات دنيوى .
و در جهات دينى خود را اهل نجات و ساير مردم را اهل هلاك مى شمرند و اين امور سبب مى شود كه امتياز فوق العاده اى براى خود قائل گردند و به فخرفروشى بر ديگران به طور آشكار و پنهان و يا نيمه آشكار بپردازند و در حالى كه خود بر لب پرتگاه خطرناكى قرار گرفته اند مردم را چنين فكر مى كنند و خود را از عذاب خدا در امان بپندارند!
در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم : ((اذا سمعتم الرّجل يقول هلك النّاس فهو اءهلكهم ؛ هنگامى كه شنيديد كسى مى گويد: مردم (به خاطر اعمالشان ) هلاك شدند بدانيد خود او هلاكتش از آنان شديدتر است ))!
در حديث ديگرى از همان حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم : ((كفى بالمرء شرّا اءن يحقّر اءخاه المسلم ؛ براى انسان اين بدى و بدبختى كافى است كه برادر مسلمانش را خوار و خفيف بشمرد))!
مرحوم ((فيض كاشانى )) در ((المحجّة البيضاء)) بعد از ذكر اين سخن مى افزايد: چقدر فرق است بين كسى كه عالم يا عابدى را به خاطر علم و عبادتش بزرگ مى شمرد، به او احترام مى گذارد و خود را در برابر او ناچيز مى بيند و آن عالم و عابدى كه شخص مزبور را كوچك مى داند و دوست دارد از او دور شود!(43)
او در بخش ديگرى از سخنان مى افزايد: اين آفتى است كه كمتر عابدى از آن در امان مى ماند، هرگاه كسى به او بى احترامى كند يقين دارد كه بى احترامى كننده مبغوض درگاه الهى است و بعيد مى داند كه خدا او را ببخشد، در حالى كه اگر خودش به ديگرى چنين آزارى را برساند اين قدر اهمّيّت به آن نمى دهد و اين نوعى جهل و نادانى است و جمع ميان ((عجب )) و ((تكبّر)) و ((غرور)) است و اگر در چنين حالى شخص ‍ مزبور گرفتار ناراحتى شود آن را از كرامات خويش مى پندارد و انتقام الهى مى شمرد!
چه قدر فرق است بين چنين افراد نادان و مغرور و بعضى از عابدان هوشيار متواضع كه يك نمونه آن اين است : يكى از بزرگان عبّاد، از عرفات در ايّام حجّ بازمى گشت گفت : ((اگر من (گنهكار) در ميان آنان نبودم اميد مى رفت كه خدا همه را ببخشد و رحمت كند))!
اين سخن را با حديث ديگرى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به پايان مى بريم : در روايتى آمده است كه در محضر آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از خوبى و پرهيزگارى كسى سخن گفتند، هنگامى كه از دور نمايان شد عرض كردند: اى رسول خدا! اين همان كسى است كه توصيف او را به شما عرض كرديم ! پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نگاهى به چهره او افكند و فرمود: ((من در صورت او تاريكى شيطان را مى بينم ! آن مرد نزديك آمد و سلام كرد و در برابر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و يارانش ايستاد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:((اءسئلك باللّه حدّثتك نفسك اءن ليس فى القوم اءفضل منك ؟ فقال اللّهم نعم !؛ فرمود تو را به خدا سوگند آيا در دل نمى گفتى كه در ميان اين جمعيّت كسى برتر از تو نيست ؟ عرض كرد: آرى ))(44) اصحاب فهميدند تاريكى شيطان كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با نور نبوّت آن را مشاهده كرده است همين عجب و كبر و غرور بوده است .))
عامل سوّم ، نسب و حسب عالى است .
به اين گونه كه كسانى در يك خانواده شريف و معروف به علم و عمل و تقوا و بزرگوارى و سخاوت متولّد شده اند، اين را براى خود امتياز بزرگى مى شمرند و ديگران را كه از خانواده هاى پايين ترى هستند كوچك و بى ارزش مى پندارند، در حالى كه مى دانيم حسب و نسب در اسلام مطرح نيست ، همه مردم بندگان خدا هستند و از يك پدر و مادر آفريده شده اند و امتيازى جز از طريق تقوا بر يكديگر ندارند.
اين مسئله به قدرى مهّم است كه پيشوايان بزرگ اسلام كمترين تعبيراتى را كه در آن نشان از برترى جويى از نظر حسب و نسب بود تحمّل نمى كردند، از جمله در حديثى مى خوانيم كه ((ابوذر)) در حضور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به كسى گفت ((يابن السّوداء!؛ اى فرزند زن سياه !)) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: ابوذر! آرام باش ، آرام باش ، كسى كه مادرش سفيدپوست است بر كسى كه مادرش سياه پوست است هيچ برترى ندارد!
ابوذر مى گويد: من (كه متوجّه اشتباه خود شدم براى جبران اين خطا) روى زمين دراز كشيدم و به آن مرد گفتم : برخيز و پايت را به روى صورت من بگذار!(45)
به هر حال همانطور كه بارها شنيده ايم قرآن و روايات اسلامى به ما مى گويد هيچ انسانى بر انسان ديگر به خاطر حسب و نسبش برترى ندارد، اينها يك سلسله امور اعتبارى است كه در بيرون وجود انسان است ، ارزش و شخصيّت انسان به امتيازات معنوى و درونى اوست و به فرض كه حسب و نسب به خاطر ارتباطش به بعضى از بزرگان سبب فضيلتى شود نبايد اين فضيلت موجب كبر و غرور گردد و صاحب نسب شريف بر ديگران فخرفروشى كند.
اگر مى بينيم اميرمؤ منان على عليه السّلام در خطبه نهج البلاغه ، يا امام سجّاد عليه السّلام در خطبه معروف شام ، به حسب و نسبشان افتخار مى فرمودند، نه براى برترى جويى بود، بلكه هدف ديگرى داشتند، آنها مى خواستند رسالت امامت و رهبرى خود را براى ناآگاهان از اين طريق تبيين كنند. درست مثل اينكه فرمانده لشكر براى معرّفى خود و دعوت لشكريان به پيرويش ، مقام و موقعيّت خويش را شرح مى دهد.
چهارمين اسباب تكبّر و تفاخر، جمال و زيبايى و حُسن ظاهر است ، به اين ترتيب كه شخص خوش قد و قامت و زيبا، ديگران به ويژه كسانى را كه در اندام خود داراى عيب و نقصى هستند، مورد تحقير قرار دهد و نسبت به آنها فخرفروشى كند.
اين عامل در تمام كسانى كه بهره اى از جمال دارند ممكن است ظاهر شود، ولى بيشتر در زنان است كه زيبايى خود را به رُخ ديگران مخصوصا كسانى كه داراى عيب و نقصى هستند مى كشند.
در حديثى مى خوانيم كه زن (كوتاه قامتى ) خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيد (و مسائل خود را پرسيد) عايشه مى گويد: هنگامى كه آن زن بيرون رفت من با دست اشاره اى به قد و قامت او كردم (يعنى چقدر كوتاه است ) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: ((غيبتش ‍ كردى ))!
مرحوم فيض بعد از ذكر اين حديث مى گويد: ((منشاء اين كار تكبّر بود؛ زيرا اگر خود او هم كوتاه قد بود، چنين چيزى را درباره آن زن نمى گفت و اين غيبت از غرور و تكبّر سرچشمه مى گرفت )).
پنجمين اسباب تكبّر، داشتن مال و ثروت فراوان است كه غالبا در پادشاهان و سرمايه داران بزرگ و صاحبان اراضى وسيع كشاورزى و كارخانه ها ديده مى شود.
آنها كه غالبا از لباسهاى گرانقيمت و پُر زرق و برق و مركب هاى سوارى گرانبها و خانه هاى وسيع و قصرهاى مجلّل استفاده مى كنند، افرادى را كه فاقد اين امورند مورد تحقير قرار مى دهند و نسبت به آنها فخرفروشى مى كنند و اين از زشت ترين و كثيف ترين انواع تكبّر است .
گاه اين گونه متكبّران آن قدر گزافه گويى مى كنند كه به مؤ منان فقير صالح خطاب كرده مى گويند: بيچاره ! اگر من بخواهم صدها مثل تو را مى خرم و آزاد مى كنم ! تو چى هستى و چه ارزشى دارى ؟ مخارج يك روز منزل من به اندازه مخارج يك سال يا تمام عمر توست ! و امثال اين ترهّات .
قرآن مجيد نمونه هايى از اين نوع تكبّر و عاقبت آن را بيان كرده است ، از جمله در داستان قارون مى خوانيم : او براى برترى جويى بر بنى اسرائيل به نمايش ثروت خود پرداخت و در يكى از روزها او با تمام زينت خود در برابر قومش (بنى اسرائيل ) ظاهر شد تا آنجا كه صبر و طاقت را از بينندگان ربود و بسيارى از دنياپرستان آرزو كردند كه اى كاش همانند ثروت قارون را داشتند، (فخرج على قومه فى زينته قال الّذين يريدون الحياة الدّنيا يا ليت لنا مثل ما اوتى قارون ...).(46)
در تواريخ آمده است كه او با يك جمعيّت چهار هزار نفرى در ميان بنى اسرائيل ظاهر گشت در حالى كه همه آنها بر اسبهاى گرانقيمت با پوشش هاى سرخ سوار بودند، كنيزان زيباى سفيدرو را با خود بيرون آورد كه روى زينتهاى طلا كه بر استرهاى سفيد رنگ قرار داشت سوار بودند و همه غرق زينت آلات بودند!
ولى اين تكبّر و برترى جويى چندان نپاييد، چيزى نگذشت كه زمين به فرمان خدا او و تمام قصرها و ثروتهايش را در كام خويش فرو برد و زندگى اين ثروتمند خودخواه مستكبر و مغرور، درس عبرتى براى تمام انسانها در طول تاريخ شد.(47)

next page

fehrest page

back page