next page

fehrest page

back page

نوع چهارم ((تقليد جاهل از عالم )) در آنچه مربوط به علم اوست ، و به تعبير ديگر مراجعه غيرمتخصّصين به متخصّصين هر فن ، و باز به تعبير ديگر آنچه را كه انسان نمى داند از كسانى كه آگاه و اهل خبره آنند فراگيرد و به آن عمل كند (درست مانند مراجعه بيماران به اَطبّاه در بيمارى هاى مختلف ) اين مسئله پايه زندگى فردى و اجتماعى انسان را تشكيل مى دهد.
توضيح اينكه : علوم و فنون و دانشها به حدّى وسيع و گسترده است كه يك انسان هرگز نمى تواند در همه آنها صاحب نظر و اهل اطّلاع باشد، از قديم الايّام چنين بوده و در عصر ما كه علوم به شاخه هاى بسيار متعدّد و پيشرفته اى تقسيم شده اين مسئله ظاهرتر و آشكارتر است تا آنجا كه حتّى يك انسان نمى تواند مثلا در تمام رشته هاى پزشكى يا راه و ساختمان صاحب نظر باشد، تا چه رسد به رشته هاى ديگر.
با اين حال چاره اى جز اين نيست كه افراد ناآگاه به آگاهان هر رشته مراجعه كنند، اين يك اصل مسلّم است كه از سوى تمام عُقلاى جهان به رسميّت شناخته شده است و رها كردن آن سبب از هم پاشيدگى تمام پيوندهاى اجتماعى مى شود.
در مسائل معنوى و اخلاقى و علوم دينى نيز همين گونه است ، هرگز نمى توان انتظار داشت كه همه مردم در همه رشته هاى علوم اسلامى صاحب نظر باشند، بعضى از اين رشته ها به اندازه اى وسيع و گسترده است كه بعد از پنجاه سال نيز احتياج به بحث و بررسى بيشتر دارد (مانند علم فقه ).
طبيعى است كه در اين گونه علوم نيز افراد غير وارد به آگاهان اين علوم مراجعه كنند.
ولى البتّه در مورد اصول دين كه پايه هاى اصلى دين را تشكيل مى دهد و هر كس به فراخور حالش مى تواند درباره آن تحقيق كند بايد دليلى متناسب با فكر و فهم خود به دست آورد، و تقليد در آن جايز نيست ، بايد تحقيق كرد و آن را از روى دليل شناخت .
به هر حال اين قسم تقليد مذموم و نكوهيده حساب نمى شود، اين مصداق ...انّا وجدنا آبائنا على امّة و انّا على آثارهم مقتدون (332) نيست بلكه مصداق ...فاءسئلوا اءهل الذّكر ان كنتم لاتعلمون (333) است .
تعصّب مذموم كه سبب لجاجت و تقليد كوركورانه است ، ارتباطى با اين مسئله ندارد.
5- طرق درمان
راه علاج اين رذيله اخلاقى مانند ساير رذايل اخلاقى در درجه اوّل توجّه به انگيزه ها و ريشه ها و از بين بردن آن است ، و با توجّه به اينكه ريشه تعصّب ، حبّ ذات افراطى ، پايين بودن سطح فرهنگ ، شخصيّت زدگى ، و اِنزواى اجتماعى و فكرى است ، براى از ميان بردن اين صفت رذيله بايد سطح آگاهى افراد بالا رود، با اقوام و ملل ديگر و گروههاى مختلف اجتماعى بياميزند، حبّ ذات در آنها تعديل گردد، و گرايشهاى زيانبار قومى و قبيلگى از ميان آنها برچيده شود تا پايه هاى تعصّب و لجاجت و تقليدهاى كوركورانه برچيده شود.
همچنين بايد به آثارها و پيامدهاى زيانبار آن توجّه شود، كه اين خود عامل ديگرى براى از ميان بردن اين رذيله اخلاقى است .
هنگامى كه انسان توجّه داشته باشد كه تعصّب و لجاجت ، پرده اى بر فكر و عقل او مى اندازد و او را از درك صحيح بازمى دارد، و نيز پيوندهاى وحدت و اتحّاد را در جامعه بشرى پاره مى كند، و بذر نِفاق و اختلاف را در ميان آنها مى پاشد، و مايه درد و رنج انسانها مى گردد، و حتّى گاه او را به پرتگاه هايى كه هرگز انتظار آن را نداشته است مى كشاند، به يقين توجّه به اين امور، او را از مركب سركش تعصّب و لجاجت پايين مى آورد، و از بيراهه هاى خطرناك به شاهراه سعادت و خوشبختى رهنمود مى گردد.
يكى ديگر از طرق درمان رذايل اخلاقى تغيير شكل و تعويض محتواى آن است به اين معنى كه انگيزه ها را از بخشهاى منفى به بخشهاى مثبت هدايت كنيم :
مثلا كسى كه داراى تعصّب شديد نسبت به مسائل نادرستى است ، به جاى اينكه انگيزه تعصّب را در او بميرانيم ، تعصّب او را به امور مثبت متوجّه سازيم .
اين همان چيزى است كه در سخنان نورانى اميرمؤ منان على عليه السّلام در خطبه قاصعه خوانديم كه مى فرمايد: ((اگر بنا هست تعصّب داشته باشيد سعى كنيد تعصّب شما به خاطر مكارم اخلاق و محامد افعال و محاسن امور باشد)).(334)
يعنى اگر بناست وابستگى تواءم با اصرار نسبت به چيزى داشته باشيد اين وابستگى را نسبت به فضائل اخلاقى قرار دهيد.
6- تسليم در برابر حق
نقطه مقابل ((تعصّب )) و ((لجاج )) و ((تقليد كوركورانه )) تسليم در برابر حق است كه از فضايل مهمّ اخلاقى محسوب مى شود، يعنى انسان حق را نزد هر كس ، حتّى دورترين و كوچكترين افراد ببيند، در برابر آن تسليم شود و آن را با آغوش باز پذيرا گردد.
اين فضيلت اخلاقى سبب پيشرفت علم و دانش انسان و پرهيز از گمراهى ها و گام نهادن در صراط مستقيم است .
اين فضيلت اخلاقى جز براى مؤ منان و صالحان و كسانى كه از حبّ ذات افراطى دورند و از وابستگى هاى تعصّب آلود قومى و گرايشهاى گروهى بركنارند حاصل نمى شود.
تسليم در برابر حق نشانه ايمان ، سلامت فكر و روح ، و بالا بودن سطح فرهنگ و تهذيب نفس است . قرآن مجيد خطاب به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چنين مى فرمايد:
((فلا و ربّك لايؤ منون حتّى يحكّموك فيما شجر بينهم ثمّ لايجدوا فى اءنفسهم حرجا ممّا قضيت و يسلّموا تسليما؛ به پروردگارت سوگند كه آنها مؤ من نخواهند بود مگر اينكه در اختلافاتشان ، تو را به داورى طلبند و سپس از داورى تو در دل خود احساس ناراحتى نكنند و كاملا تسليم باشند))!(335)
و در جاى ديگر مى فرمايد: ((و ما كان لمؤ من و لامؤ منة اذا قضى اللّه و رسوله اءمرا اءن يكون لهم الخيرة من اءمرهم ...؛ هيچ مرد و زن باايمانى حق ندارند هنگامى كه خدا و پيامبرش امرى را لازم بداند اختيارى (در برابر فرمان خدا) داشته باشند...)).(336)
البتّه تسليم - به عنوان يك فضيلت اخلاقى - به دو معنى استعمال مى شود، يكى تسليم در برابر حق كه نقطه مقابل تعصّب و لجاجت و تقليد كوركورانه است و ديگر تسليم در برابر قضا و قدر الهى و خواسته هاى او، در برابر اعتراض و ناراضى و ناشُكرى .
موضوع بحث ما در اينجا معنى اوّل است و معنى دوّم به خواست خدا در بحث ((رضا و تسليم )) خواهد آمد.
10 و 11 : جُبن و شجاعت
اشاره :
ديگر از رذايل اخلاقى ترس بيجاست كه مايه ذلّت و زبونى و عقب افتادگى انسانها مى باشد، نيروهاى بالفعل و بالقوّه او را بر باد مى دهد، و دشمن را بر انسان مسلّط مى سازد.
نقطه مقابل آن شجاعت و شهامت است كه مهمترين كليد پيروزى و اساسى ترين پايه سربلندى و عظمت انسانهاست ، نه تنها در ميدان جنگ كه در ميدان هاى سياست و اجتماعى و حتّى مباحث علمى ، شجاعت نقش ‍ كليدى را دارد، و به همين دليل علماى اخلاق به طور گسترده از ((جُبن )) و ((شجاعت )) سخن گفته اند و عوامل و نتايج و آثار و پيامدهاى هر يك را مورد تحليل و بررسى قرار داده اند.
در كتب پيشينيان علم اخلاق ، شجاعت يكى از اركان چهارگانه فضايل ، و ترس يكى از رذايل چهارگانه شمرده شده است .
در تاريخ انبياى بزرگ ، و پيروان راستين آنها مظاهر شجاعت به خوبى نمايان است ، آرى آنها اسطوره هاى مقاومت و شجاعت بودند و سرمشق خوبى براى همه انسانها.
با اين اشاره به قرآن مجيد بازمى گرديم و جلوه هاى اين فضيلت اخلاقى و مظاهر شوم خصلت ترس ، آن رذيله اخلاقى را در لا به لاى آيات ، و در جاى جاى قرآن مجيد مورد بررسى قرار مى دهيم :
1- در داستان ابراهيم عليه السّلام چنين مى خوانيم :
و لقد آتينا ابراهيم رشده من قبل و كنّا به عالمين * اذ قال لاءبيه و قومه ما هذه الّتماثيل الّتى اءنتم لها عاكفون * قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين * قال لقد كنتم اءنتم و آبائكم فى ضلال مبين * قالوا اءجئتنا بالحقّ اءم اءنت من الّلاعبين * قال بل ربّكم ربّ السّماوات و الاءرض الّذى فطرهنّ و اءنا على ذلكم من الشّاهدين * و تاللّه لاءكيدنّ اءصنامكم بعد اءن تولّوا مدبرين * فجعلهم جذاذا الّا كبيرا لهم لعلّهم اليه يرجعون (سوره انبياء، آيات 51 تا 58)
2- در مورد موسى بن عمران عليه السّلام چنين مى خوانيم :
...يا موسى لاتخف انىّ لايخاف لدىّ المرسلون (سوره نمل ، آيه 10)
3- درباره قوم طالوت و سربازان شجاع قومش چنين مى خوانيم :
...فلمّا جاوزه هو و الّذين آمنوا معه قالوا لاطاقة لنا اليوم بجالوت و جنوده قال الّذين يظنّون اءنّهم ملاقوا اللّه كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن اللّه و اللّه مع الصّابرين * و لمّا برزوا لجالوت و جنوده قالوا ربّنا اءفرغ علينا صبرا و ثبّت اءقدامنا و اءنصرنا على القوم الكافرين (سوره بقره ، آيات 249 و 250)
4- در مورد ياران پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و شجاعان باايمان و مدّعيان دروغين ترسو نيز چنين مى خوانيم :
و اذ قالت طائفة منهم يا اءهل يثرب لامقام لكم فارجعوا و يستاءذن فريق منهم النّبىّ يقولون انّ بيوتنا عورة و ما هى بعورة ان يريدون الّا فرارا * و لمّا راءى المؤ منون الاءحزاب قالوا هذا ما وعدنا اللّه و رسوله و صدق اللّه و رسوله و ما زادهم الّا ايمانا و تسليما (سوره احزاب ، آيات 13 و 22)
5- و در جاى ديگر در همين زمينه آمده است :
قل هل تربّصون بنا الّا احدى الحسنيين و نحن نتربّص بكم اءن يصيبكم اللّه بعذاب من عنده اءو بايدينا فتربّصوا انّا معكم متربّصون (سوره توبه ، آيه 52)
6- درباره گروهى از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايد:
الّذين قال لهم النّاس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا و قالوا حسبنا اللّه و نعم الوكيل * انّما ذلكم الشّيطان يخوّف اءوليائه فلاتخافوهم و خافون ان كنتم مؤ منين (سوره آل عمران ، آيات 173 و 175)
7- الّذين يبلّغون رسالات اللّه و يخشونه و لايخشون اءحدا الّا اللّه و كفى باللّه حسيبا (سوره احزاب ، آيه 39)
ترجمه :
1- ما وسيله رشد ابراهيم عليه السّلام را از قبل به او داديم ، و از (شايستگى ) او آگاه بوديم - آن هنگام كه به پدرش (آزر) و قوم او گفت : ((اين مجسّمه هاى بى روح چيست كه شما همواره آنها را پرستش ‍ مى كنيد؟!)) - گفتند: ((ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادت مى كنند)) - گفت : ((مسلّما هم شما و هم پدرانتان در گمراهى آشكارى بوده ايد!)) - گفتند: ((آيا مطلب حقّى براى ما آورده اى يا شوخى مى كنى ؟!)) - گفت : (((كاملا حق آورده ام ) پروردگار شما همان پروردگار آسمانها و زمين است كه آنها را ايجاد كرده و من براى اين امر از گواهانم ! - و به خدا سوگند در غياب شما نقشه اى براى نابودى بتهايتان مى كشم ! - سرانجام (با استفاده از يك فرصت مناسب ) همه آنها - جز بت بزرگشان - را قطعه قطعه كرد تا شايد سراغ او بيايند (و او حقايق را بازگو كند)!)).
2- ((...اى موسى ! نترس كه رسولان در نزد من نمى ترسند))!
3- ((...سپس هنگامى كه او (طالوت ) كه با او ايمان آورده بودند (و از بوته آزمايش ، سالم به در آمدند) از آن نهر گذشتند (از كمى نفرات خود ناراحت شدند و عدّه اى ) گفتند: ((امروز ما توانايى مقابله با (جالوت ) و سپاهيان او را نداريم )) امّا آنها كه مى دانستند خدا را ملاقات خواهند كرد (و به روز رستاخيز ايمان داشتند) گفتند: ((چه بسيار گروههاى كوچكى كه به فرمان خدا، بر گروههاى عظيمى پيروز شدند! و خداوند با صابران (و استقامت كنندگان ) است )) - و هنگامى كه در برابر ((جالوت )) و سپاهيان او قرار گرفتند گفتند: ((پروردگارا! پيمانه شكيبايى و استقامت را بر ما بريز! و قدمهاى ما را ثابت بدار! و ما را بر جمعيّت كافران پيروز بگردان ))!
4- و (نيز) به خاطر آوريد زمانى را كه گروهى از آنها (منافقان ) گفتند: (((اى اهل يثرب ) اى مردم مدينه ! اينجا جاى توقّف شما نيست ، به خانه هاى خود بازگرديد!)) و گروهى از آنان از پيامبر اجازه بازگشت مى خواستند و مى گفتند: ((خانه هاى ما بى حفاظ است !)) در حالى كه بى حفاظ نبود، آنها فقط مى خواستند (از جنگ ) فرار كنند - (امّا) مؤ منان وقتى لشكر احزاب را ديدند گفتند: ((اين همان است كه خدا و رسولش به ما وعده داده و خدا و رسولش راست گفته اند!)) و اين موضوع جز بر ايمان و تسليم آنان نيفزود.
5- بگو آيا در مورد ما جز يكى از دو نيكى را انتظار داريد (يا بر شما پيروز مى شويم يا شربت شهادت مى نوشيم ) ولى ما انتظار داريم كه خداوند، عدّه اى از سوى خودش (در آن جهان ) به شما برساند يا (در اين جهان ) به دست ما (مجازات شويد) اكنون كه چنين است شما انتظار بكشيد ما هم با شما انتظار مى كشيم !
6- اينها كسانى بودند كه (بعضى از) مردم به آنها گفتند: (لشكر دشمن ) براى (حمله به ) شما اجتماع كرده اند، از آنها بترسيد، امّا اين سخن بر ايمانشان افزود و گفتند: خدا ما را كافى است و او بهترين حامى است - اين فقط شيطان است كه پيروان خود را (با سخنان و شايعات بى اساس ) مى ترساند، از آنها نترسيد! و تنها از من بترسيد اگر ايمان داريد!
7- (پيامبران پيشين ) كسانى بودند كه تبليغ رسالت هاى الهى مى كردند و (تنها) از او مى ترسيدند و از هيچ كس جز خدا واهمه نداشتند و همين بس ‍ كه خداوند حسابگر (و پاداش دهنده اعمال آنها) است .
تفسير و جمع بندى
پيامبران خدا ترسو نيستند
در نخستين آيات مورد بحث شجاعت بى نظير قهرمان توحيد ابراهيم عليه السّلام در بربر بت پرستان لجوج و متعصّب و خشن به خوبى منعكس شده است و نشان مى دهد كه اين پيغمبر بزرگ الهى ، چگونه در مبارزه با بت پرستى در عين تنهايى و نداشتن يار و ياور، و در برابر انبوه دشمنان خشمگين و خطرناك كه حكومت وقت آنها را پشتيبانى مى كرد كمترين سستى به خود راه نداد.
آيات فوق مى گويد: ((ما وسيله رشد ابراهيم عليه السّلام را از قبل به او داديم و از (شايستگى ) او آگاه بوديم ))، (و لقد آتينا ابراهيم رشده من قبل و كنّا به عالمين ).(337)
در واقع خداوند استعدادهاى شايان توجّهى را به ابراهيم عليه السّلام داده بود، ولى بى شك ابراهيم عليه السّلام كه در بهره گيرى از اين استعدادها آزاد بود از آن بهترين بهره گيرى را كرد، و به مبارزه با عامل اصلى بدبختى انسانها يعنى بت پرستى برخاست و چنانكه در ادامه اين آيات آمده است با قوّت و قدرت و صراحت ، نخست از عمويش آزر شروع كرد، و گفت : ((اين مجسّمه هاى بى روحى كه پرستش مى كنيد چيست ؟!)) و هنگامى كه ((آزر)) به او جواب داد: ((اين رسم و سنّت نياكان ماست گفت : به يقين هم شما و هم پدران و نياكانتان در گمراهى آشكارى بودند))!
((آزر)) هنوز باور نمى كرد كه ابراهيم با اين صراحت به طور جدّى به مبارزه با بتها كه آن هم خواهان داشت برخيزد، پرسيد: آيا شوخى مى كنى ؟! و ابراهيم عليه السّلام در جواب گفت : اين يك مطلب كاملا جدّى است ، پروردگار شما همان آفريننده زمين و آسمان است ... سپس افزود: ((به خدا سوگند من نقشه اى براى نابودى اين بتها در غياب شما مى كشم !))، (و تاللّه لاءكيدنّ اءصنامكم بعد اءن تولّوا مدبرين ).(338)
و سرانجام به گفته خود عمل كرد و با استفاده از يك فرصت مناسب همه آنها را جز بت بزرگ آنها قطعه قطعه كرد شايد به هنگامى كه به سوى آن بازمى گردند از آن عبرت گيرند، (فجعلهم جذاذا الّا كبيرا لهم لعلّهم اليه يرجعون ).(339)
در اينكه مرجع زمين ((اليه )) در بخش اخير آيه چيست ؟ مفسّران احتمالات زيادى داده اند: بعضى گفته اند ضمير به ((كبيرهم )) برمى گردد، يعنى به سوى بت بزرگ برگردند و از او سؤ ال كنند چه حادثه اى سبب شكستن ساير بت ها شده و چه عاملى سبب نجات او گرديده است و طبيعى است بت از پاسخ به آن عاجز است و از اينجا بى اعتبارى بتها را دريابند.
احتمال ديگر اين كه ضمير به ((ابراهيم )) بازمى گردد، يعنى بت پرستان به سراغ ابراهيم عليه السّلام آيند، و از او درباره انگيزه بت شكنيش سؤ ال كنند و او حقايق را براى آنان بازگو كند (البتّه در اين صورت جمله الّا كبيرا لهم تاءثيرى در مفهوم آيه ندارد به خلاف تفسير قبل ).
احتمال سوّم اينكه ضمير به ((خداوند متعال )) برمى گردد، يعنى مشاهده ضعف و زبونى بتها در مقابل يك انسان سبب شود كه آيين بت پرستى را رها كنند و به سوى خدا بازگردند (اين تفسير نيز اشكال سابق را دارد).
و از همه مناسب تر همان تفسير اوّل است .
به هر حال آيه نشان مى دهد كه يكى از فضايل بزرگ پيامبران اولواالعزم شجاعت بى نظير آنها بوده است ، آنها از غير خدا نمى ترسيدند، و در راه خدا كمترين سستى به خود راه نمى دادند و از جُبن و ترس كه يك رذيله بزرگ اخلاقى است پاك و مبرّا بودند و به همين دليل يك تنه در برابر انبوه دشمنان مى ايستادند و پيروز مى شدند.
بى شك اگر رذيله اخلاقى ترس و جُبن بر آنها مسلّط مى شد هرگز نه قادر به انجام رسالت خويش بودند، و نه بر دشمنان پيروز مى شدند.
در دوّمين آيه مخاطب موسى بن عمران عليه السّلام است ، آنجا كه براى نخستين بار مخاطب به خطاب وحى شد و به او دستور داده شد عصايش را بيفكند، و عصا به اعجاز الهى به مار عظيمى تبديل شد، موسى وحشت كرد و فرار نمود. در اينجا نخستين درس اخلاق به موسى عليه السّلام داده شد كه : ((اى موسى ! نترس كه رسولان در نزد من نمى ترسند))! (...يا موسى لاتخف انّى لايخاف لدىّ المرسلون ).(340)
و با توجّه به اينكه تمام عالم محضر خداست و همه جا ذات پاكش حاضر و ناظر است مؤ منان در هيچ حال و در هيچ جا نبايد بترسند، بلكه بر ذات پاك او توكّل كنند و با شجاعت و شهامت به سوى اهداف مقدّسى كه دارند پيش بروند.
مطابق آنچه در سوره قصص آيه 31 آمده است ، به موسى عليه السّلام گفته شد: ((اى موسى ! نترس و پيش بيا كه تو در امن و امانى ))! (يا موسى اءقبل و لاتخف انّك من الآمنين ).
موسى با اين خطاب الهى آرامش خود را باز يافت و در اينجا دستور مهمترى به او داده شد و آن اينكه نه تنها از آن مار عظيم نبايد بترسد بلكه بايد به سوى آن پيش برود، و آن را با دست خود بگيرد! (قال خذها و لاتخف سنعيدها سيرتها الاولى ).(341)
به يقين اين كار براى موسى عليه السّلام بسيار شاقّ و سنگين بود ولى آن را انجام داد و بر آن پيروز شد.
آرى موسى عليه السّلام بايد اين تجربه بزرگ را در محضر الهى فراگيرد تا بتواند در برابر اژدهاى ديگرى همچون فرعون و فرعونيان بايستد، و حكومت و ملك آن را در واقع عصاى دست خود كند!
بسيارى از مفسّران ((جانّ)) را كه در آيه بالا آمده به معنى مار كوچك و باريك كه با سرعت حمله مى كند تفسير كرده اند، در حالى كه در جاى ديگر كه موسى عصا را در برابر فرعون انداخت تعبير به ((ثعبان )) شده كه به معنى اژدهاى عظيم است ، به همين دليل بعضى احتمال داده اند عصا در آغاز كار مبدّل به مار كوچكى شد و تدريجا به صورت اژدهاى عظيمى درآمد!
بعضى نيز گفته اند ((عصا)) مبدّل به مار عظيمى شد، ولى از نظر سرعت همچون مارهاى كوچك حركت مى كرد!
جالب اينكه در قرآن مجيد نُه بار جمله ((لاتَخَف )) (نترس ) آمده است كه در پنج مورد، مخاطب موسى بن عمران است ، شايد به اين جهت كه موسى عليه السّلام دشمن بسيار بزرگ و خطرناكى همچون فرعون داشت ، و بايد با اين خطاب هاى الهى براى مبارزه با او آماده مى شد.
سوّمين بخش از اين آيات درباره قوم ((طالوت )) است همان مردى كه از سوى پيامبر زمان (اشموئيل ) به عنوان زمامدار و فرمانده لشكر بنى اسرائيل براى مبارزه با ((جالوت )) بيدادگر انتخاب شده بود.
او هنگامى كه مى خواست براى مبارزه با جالوت قيام كند، آزمونى براى لشكر خود ترتيب داد، تا سَره از ناسَره جدا شود، و سست عنصران ترسو كه وجود آنها در يك لشكر سبب سستى ديگران مى شود، باز شناخته شوند.
آرى آنها را در حالى كه شديدا تشنه بودند به وسيله نهر آبى آزمود، و گفت هر كس از آن بنوشد از ما نيست ، و آنان كه مقاومت كنند و ننوشند و فقط گلويى تر كنند از ما هستند. اكثريّت لشكر كه افرادى سست و كم مقاومت بودند از عهده اين امتحان برنيامدند، تنها گروه اندكى باقى ماندند، ولى شجاع و نيرومند كه قرآن درباره آنان مى گويد: ((هنگامى كه لشكر طالوت در برابر جالوت قرار گرفت ، شجاعان نخبه با اين سخن كه چه بسيار گروه اندكى كه به فرمان خدا بر گروه كثيرى پيروز شده اند به ديگران دلدارى داده و سپس افزودند: ((...ربّنا اءفرغ علينا صبرا و ثبّت اءقدامنا و اءنصرنا على القوم الكافرين ؛ پروردگارا! صبر و استقامت را بر ما فروريز و گامهاى ما را استوار دار، و ما را بر جمعيّت كافران پيروز گردان ))!(342)
خداوند به بركت شجاعت و پايمردى همين گروه اندك آنان را بر آن لشكر عظيم و سر تا پا مسلّح طالوت پيروز كرد.
در آيات بعد سخن از ترس و جُبن گروهى از منافقان و افراد ضعيف الايمان عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در جنگ احزاب ، و نيز سخن از شجاعت و پايمردى و ثبات قدم مؤ منان راستين است .
نخست مى فرمايد: ((به خاطر بياوريد زمانى را كه گروهى از آنها (منافقان ) گفتند: اى مردم مدينه ! اينجا (ميدان جنگ احزاب ) جاى توقّف نيست ، به خانه هاى خود بازگرديد، و گروهى از آنان از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اجازه بازگشت مى خواستند و مى گفتند: خانه هاى ما بدون حفاظ است ، در حالى كه بدون حفاظ نبود بلكه (اينها بهانه بود، به خاطر ترس و وحشت ) مى خواستند فرار كنند))! (و اذ قالت طائفة منهم يا اءهل يثرب لامقام لكم فارجعوا و يستاءذن فريق منهم النّبىّ يقولون انّ بيوتا عورة و ما هى بعورة ان يريدون الّا فرارا).(343)
البّته ميدان جنگ احزاب آنچنان به خاطر فزونى لشكر دشمن و تجهيزات زياد آنها وحشتناك بود كه افراد سست و ترسو هرگز تاب مقاومت نداشتند.
ولى چنان كه در آيه 22 همين سوره آمده ((مؤ منان راستين نه تنها از مشاهده لشكر احزاب هراسى به دل راه ندادند، بلكه آن را دليل بر صدق وعده هاى الهى و پيامبر دانستند، و بر ايمان و تسليم و پايمرديشان افزوده شد))! (و لمّا راءى المؤ منون الاءحزاب قالوا هذا ما وعدنا اللّه و رسوله و صدق اللّه و ما زادهم الّا ايمانا و تسليما).(344)
جالب اينكه از بعضى روايات استفاده مى شود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به منافقان و افراد ضعيف الايمان و ترسو اجازه بازگشت به مدينه را داد، چرا كه اگر مى ماندند نه تنها كارى از آنها ساخته نبود، بلكه بذر ضعف و سستى را در دل ديگران مى پاشيدند!
به همين دليل در آيه 47 سوره توبه درباره جمعى از اين گونه افراد مى خوانيم : ((لو خرجوا فيكم ما زادوكم الّا خبالا...؛ اگر آنها همراه شما (به سوى ميدان جهاد) خارج مى شدند جز اضطراب و ترديد، چيزى بر شما نمى افزودند))!
بايد توجّه داشت كه ((خَبَل )) و ((خَبَال )) به معنى اضطراب و ترديد است كه از ضعف عقل و عدم قدرت بر تصميم گيرى حاصل مى شود كه يكى از عوامل آن ترس و وحشت زياد است كه موجب مى شود انسان تعادل فكرى خود را از دست بدهد.
در پنجمين آيه با چهره ديگرى از شجاعت ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رو به رو مى شويم ، شجاعتى كه از منطق ايمان سرچشمه مى گرفت ، آنها به خوبى مى ديدند كه در ميدان نبرد بر سر دو راهى قرار دارند كه هر دو به سوى بهشت و خشنودى خدا مى رود: راهى به سوى ((شهادت )) پيش ‍ مى رود كه نهايت آن سعادت است و راهى به سوى زنده ماندن و پيروز شدن بر دشمن ، كه آن هم باعث افتخار در دنيا و آخرت است اين در حالى است كه دشمن در هر صورت محكوم به شكست است يا مرگ ذلّت بار در اين دنيا يا عذاب پروردگار در آخرت .

next page

fehrest page

back page