4- جهل سرچشمه تعصّب و لجاجت است ! در آيه 26 سوره فتح تعبيرى به چشم مى خورد كه نشان مى دهد تعصّب كور مشركان عرب در عصر پيامبر
از جهل و نادانى آنها سرچشمه مى گرفت : ((اذ جعل الّذين كفروا فى قلوبهم الحميّة حميّة الجاهليّة ؛ (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه كافران
در دلهاى خود خشم و تعصّب جاهليّت را قرار دادند.))
5- رابطه جهل و بهانه جوئى : تاريخ انبياء پُر است از بهانه جوئيهائى كه امّتهاى نادان در برابر آنها داشتند؛ در قرآن مجيد مكرّر به آن اشاره
مى كند و گاه روى رابطه آن با جهل انگشت مى گذارد؛ از جمله در آيه 118 سوره بقره مى خوانيم : ((و
قال الّذين لايعلمون لولا يكلّمنا اللّه اءو تاءتينا آية كذلك قال الّذين من قلبهم
مثل قولهم تشابهت قلوبهم ؛ افرادى جاهل و ناآگاه گفتند چرا خدا با ما سخن نمى گويد و چرا آيه و نشانه اى بر خود ما
نازل نمى كند! پيشينيان آنها نيز همين گونه سخن مى گفتند؛ دلها و افكارشان شبيه يكديگر است .))
در اينجا تكيه بر جهل به عنوان زمينه بهانه جويى شده است ، و نشان مى دهد كه اين انحراف اخلاقى ، رابطه نزديكى با
جهل دارد، همان گونه كه تجربيّات فراوان نيز آن را نشان مى دهد.
6- رابطه سوءظن و بدبينى با جهل : در آيه 154 سوره آل عمران در مورد جنگجويان اُحُد مى خوانيم : ((ثمّ
اءنزل عليكم من بعد الغمّ اءمنة نعاسا يغشى طائفة منكم و طائفة قد اهمّتهم اءنفسهم يظنّون باللّه غير الحقّ ظنّ الجاهليّة ؛ سپس به
دنبال اين غم و اندوه (كه از شكست اُحُد حاصل شد) خداوند آرامش را به صورت خواب سبكى بر شما فرستاد كه جمعى را فراگرفت ؛ امّا جمع ديگرى
در فكر خود بودند (و خواب به چشمانشان نرفت ) آنها گمانهاى نادرستى درباره خداوند مانند گمانهاى دورانهاى جاهليّت داشتند!))
بى شك سوءظن يكى از رذائل اخلاقى است كه سرچشمه مفاسد بسيارى براى فرد و جامعه است ؛ در اينجا رابطه ميان
جهل و سوءظن به روشنى بيان شده است .
7- بى ادبى از جهل سرچشمه مى گيرد! قرآن مجيد در آيه 4 سوره حجرات ، غالب كسانى را كه نسبت به مقام والاى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه
وآله و سلّم احترام لازم را نمى كردند، افراد كم فكر و نادان مى شمرد؛ مى فرمايد: ((انّ الّذين ينادونك من وراء الحجرات اءكثرهم لايعقلون ؛
كسانى كه از پشت حجره ها (ى خانه ات ) بلند صدا مى زنند، اكثرشان نمى فهمند.))
اين آيه اشاره به كسانى است كه وقت و بى وقت ، پشت در خانه پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى آمدند و بلند صدا مى زدند: ((يا محمّد! يا
محمّد! اخرج الينا!؛ اى محمّد! اى محمّد! بيرون بيا (با تو كار داريم )!))
پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم از بى ادبى و مزاحمتهاى پى در پى آنان ، سخت آزرده خاطر بود ولى بر اثر حُجب و حيا سكوت مى كرد، تا اين
كه آيه 4 سوره حجرات نازل شد و آداب سخن گفتن و خطاب با پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه وآله و سلّم را شرح داد.
تعبير به اءكثرهم لايعقلون (غالب آنها نمى فهمند) اشاره لطيفى است به اين كه اين خُلق و خُوى زشت (جسارت و بى ادبى ) غالبا از پايين
بودن سطح آگاهى سرچشمه مى گيرد.
8- دوزخيان جاهلانند! بى شك كسانى راهى جهنّم مى شوند كه داراى اعمال زشت و اخلاق رذيله اند؛ و به تعبير ديگر، صفات اخلاقى و نيز
اعمال اخلاقى آنها آلوده است ؛ و با توجّه به اين كه قرآن ، دوزخيان را افرادى ناآگاه و
جاهل و نادان معرفى مى كند بخوبى روشن مى شود كه رابطه نزديكى در ميان
اعمال زشت و جهل و نادانى است .
در آيه 179 سوره اعراف مى خوانيم :
((ولقد ذراءنا لجهنّم كثيرا من الجنّ و الانس لهم قلوب لايفقهون بها و لهم اءعين لايبصرون بها، و لهم آذان لايسمعون بها، اولئك كالاءنعام
بل هم اءضلّ اولئك هم الغافلون ؛ به يقين گروه بسيارى از جنّ و انس را براى دوزخ آفريديم ؛ آنها دلها (عقلها)يى دارند كه با آن (انديشه نمى
كنند و) نمى فهمند؛ و چشمانى كه با آن نمى بينند؛ و گوشهايى كه با آن نمى شوند؛ آنها همچون چهارپايانند؛ بلكه گمراهترند! اينان همان
غافلانند!))
در اين آيه و بسيارى از آيات قرآن ، رابطه اى ميان جهل و اعمال و اخلاق سوء، تبيين شده است .
9- صبر و شكيبايى از آگاهى سرچشمه مى گيرد! در آيه 65 سوره انفال اين نكته به مسلمانان گوشزد شده است كه در عين نابرابرى سپاه خود
با سپاه دشمن مى توانند به وسيله سپاه ايمان و صبر كه زائيده علم و آگاهى است جبران كنند؛ مى فرمايد:
((يا اءيّها النّبى حرّض المؤ منين على القتال ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا ماءتين و ان يكن منكم ماءة يغلبوا اءلفا من الّذين كفروا بانّهم
قوم لايفقهون ؛ اى پيامبر! مؤ منان را به جنگ (با دشمن ) تشويق كن ! هرگاه بيست نفر بااستقامت از شما باشند، بر دويست نفر غلبه مى كنند؛ و
اگر صد نفر باشند بر هزار نفر از كسانى كه كافر شدند، پيروز مى گردند؛ چرا كه آنها گروهى هستند كه نمى فهمند!))
آرى ، ناآگاهى كافران سبب سستى و عدم شكيبايى آنها مى شود؛ و آگاهى مؤ منان ، سبب استقامت و پايمردى مى گردد؛ تا آنجا كه يك نفر از آنها با
دَه نفر از سپاه دشمن ، مى تواند مقابله كند.
10- نفاق و پراكندگى از جهل سرچشمه مى گيرد! قرآن مجيد در آيه 14 سوره حشر، اشاره به گروهى از يهود مى كند (يهودبنى نظير) كه به
سبب اختلاف و پراكندگى (على رغم ظاهر فريبنده آنها) از مقابله با مسلمانان عاجز و ناتوان ماندند؛ مى فرمايد: ((لايقاتلونكم جميعا الّا فى
قرى محصّنة اءو من وراء جدر باءسهم بينهم شديد تحسبهم جميعا و قلوبهم شتّى ذلك باءنّهم قوم لايعقلون ؛ آنها هرگز به صورت گروهى با
شما نمى جنگند جز در دژهاى محكم يا از پشت ديوارها! پيكارشان در ميان خودشان شديد است ، (امّا در برابر شما ضعيف !) آنها را متّحد مى پندارى در
حالى كه دلهايشان پراكنده است ؛ اين به خاطر آن است كه آنها قومى نادان هستند!))
به اين ترتيب ، نفاق و پراكندگى آنها را كه از رذائل اخلاقى است ناشى از
جهل و نادانى آنها مى شمرد.
نتيجه
آنچه در بالا تحت عناوين دهگانه آمد، بخشى از اياتى است كه در قرآن مجيد پيرامون رابطه علم و فضيلت از يك سو و
جهل و رذيلت از سوى ديگر آمده است و به عنوان مشت نمونه خروار مى تواند ما را به واقعيّت اين رابطه محكم آشنا سازد.
به تجربه روزمرّه خود نيز اين مساءله را بسيار ديده ايم كه افراد جاهل و ناآگاه ، مرتكب
اعمال زشتى مى شوند و داراى صفات رذيله اى هستند، و هنگامى كه آگاهى كافى درباره قبح آن
اعمال و مفاسد و زيانهاى آن صفات پيدا مى كنند يا سطح و معارف آنها درباره مبداء و معاد بالاتر مى رود، بكلّى آن
اعمال و صفات را رها كرده ، يالااقل به مقدار زيادى از آن مى كاهند.
دليل منطقى اين مساءله نيز روشن است ؛ زيرا حركت به سوى صفات والا و اعمال صالحه احتياج به انگيزه اى دارد؛ بدون شك يكى از بهترين انگيزه
ها، آگاهى از مصالح اعمال و صفات نيك و مفاسد اعمال و صفات رذيله است ، و نيز آگاهى بر مبداء و معاد، و آشنائى با برنامه هاى مكتب انبياء و
اولياء، انسان را به سوى آنها سوق مى دهد و بازتاب وسيعى در اصلاح مفاسد اخلاقى دارد.
ناگفته پيداست كه منظور از علم و آگاهى در اينجا، آگاهى بر فنون صنايع و
مسائل مادّى نيست ؛ چرا كه بسيارند كسانى كه از اين مسائل آگاهند و از همه آلودگان آلوده ترند؛ بلكه منظور علم و آگاهى به ارزشهاى والاى
انسانى و تعليمات الهى و مصالح و مفاسد معنوى و معارف الهيّه است .
رابطه ((علم)) و ((اخلاق)) در احاديث اسلامى
احاديث اسلامى نيز مملو است از تعبيراتى است كه نشان مى دهد رابطه تنگاتنگى در ميان علم و معرفت و آگاهى ، با
فضائل اخلاقى ؛ و جَهل و بى خبرى و ناآگاهى ، با رذائل اخلاقى وجود دارد كه نمونه هائى از آن را در
ذيل مى خوانيد:
1- در رابطه معرفت با زهد كه از مهمترين فضائل اخلاقى است از على عليه السّلام چنين روايت شده است :
((ثمرة المعرفة عن الدّنيا؛ ميوه درخت معرفت ، زهد در دنيا است .))(151)
2- در حديث ديگرى در همين زمينه از همان حضرت مى خوانيم : ((يسير المعرفة يوجب الزّهد فى الدّنيا؛ مختصر معرفت و آگاهى ، موجب زهد در
دنيا است .))(152)
در اينجا معرفت مى تواند اشاره به معرفتة اللّه باشد كه در برابر ذات پاك بى نهايتش همه چيز كوچك و بى ارزش است ، و از قطره در برابر
دريا نيز ناچيزتر مى باشد، و اين خود از اسباب زهد و بى اعتنايى و زرق به برق دنيا است . يا اين كه اشاره به آگاهى از ناپايدارى دنيا و
تاريخ اقوام پيشين باشد كه آن نيز روح زهد را در انسان زنده مى كند و يا آگاهى به سراى جاويدان و عظمت نعمتهاى آنجا است و يا همه اينها.
3- در حديث ديگرى در ارتباط غناى ذاتى و ترك حرص و آز، با علم و معرفت ، از همان امام عليه السّلام مى خوانيم : ((من سكن قلبه العلم باللّه
سبحانه ، سكنه الغنى عن الخلق ؛ هر كس معرفت خداوند در دل او، جايگزين شود، غنى و بى نياز از خَلق در قلبش جايگزين خواهد
شد.))(153)
روشن است كسى كه آگاه به صفات جلال و جمال خداست و جهان هستى را پرتو كوچكى از آن ذات بى نياز مى داند، تنها بر او
توكّل مى كند و از غير او خود را مستغنى و بى نياز مى بيند.
4- در ارتباط معرفة اللّه با حفظ زبان از سخنان ناشايست و شكم از حرام ؛ در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم آمده است : ((من
عرف اللّه و عظّمه منع فاه من الكلام ، و بطنه من الطّعام ؛ كسى كه خدا را بشناسد و بزرگ بشمرد، دهانش را از سخن (ناشايست ) باز مى دارد، و
شكمش را از غذا (ى حرام )!))(154)
5- در رابطه معرفت و خوف از خدا كه سرچشمه انواع فضايل اخلاقى است ، در حديثى از امام صادق عليه السّلام چنين آمده است : ((من عرف اللّه
خاف اللّه و من خاف اللّه سخت نفسه عن الدّنيا؛ كسى كه خدا را بشناسد، از (مجازات ) او مى ترسد، و كسى كه از خدا بترسد نسبت به رزق و برق
دنيا، بى اعتنا مى شود!))(155)
6- در ارتباط روح گذشت و ترك انتقامجويى با معرفة اللّه ، در حديثى از امام اميرالمؤ منان عليه السّلام مى خوانيم : ((اءعرف الناس باللّه
اءعذرهم للنّاس و اءن لم يجد لهم عذرا؛ آگاهترين مردم به خدا كسى است كه بيش از همه مردم را در برابر خطاهايى كه مرتكب شده اند، معذور
دارد، هر چند عذر(موجّهى ) براى آنها نيابد.))(156)
(بديهى است اين حديث ناظر به مسائل شخصى است نه مسائل اجتماعى ).
7- در ارتباط معرفة اللّه با ترك تكبّر، در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم ((و اءنّه لاينبغى لمن عرف عظمة اللّه اءن يتعظّم ؛ شايسته
نيست براى كسى كه از عظمت خدا آگاه است ، بزرگى بفروشد!))(157)
8- در ارتباط پاكى عمل بطور كلّى با علم و دانش ، على عليه السّلام در حديث ديگرى مى فرمايد: ((لن يزّكى
العمل حتّى يقارنه العلم ؛ هرگز اعمال آدمى پاك نمى شود، مگر اين كه قرين با علم و معرفت گردد!))(158)
پيدا است كه پاكى عمل و پاكى اخلاق معمولا از يكديگر جدا نيست .
9- در همين رابطه ، در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((بالعلم يطاع اللّه و يعبد و بالعلم يعرف اللّه و يوحّد و
به توصل الارحام و يعرف الحلال و الحرام ، و العلم امام العمل ؛ و به وسيله علم و معرفت خداوند اطاعت و عبادت مى شود؛ و به وسيله علم خدا
شناخته و يكتا شمرده مى شود؛ و نيز به وسيله آن صله رَحم ، برقرار مى گردد؛ و
حلال و حرام شناخته مى شود؛ و علم پيشواى عمل است !))(159)
در اين حديث نيز بسيارى از اعمال اخلاقى ثمره شجره علم و معرفت شمرده شده است .
10- همين معنى با صراحت بيشترى در حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است كه فرمود: ((ثمرة
العقل مداراة النّاس ؛ ميوه درخت عمل ، مُدارا و نرمخوئى با مردم است !))(160)
در برابر احاديثى كه عمدتا رابطه علم و معرفت را با فضائل اخلاقى يا
اعمال اخلاقى ، نشان مى دهد، رواياتى نيز در منابع اسلامى آمده است كه رابطه ميان
جهل و رذائل را تبيين مى كند كه آن هم تاءكيدى است بر موضوع مورد نظر، از جمله :
1- در حديثى از على عليه السّلام مى خوانيم : ((الجهل
اءصل كلّ شرّ؛ جَهل و نادانى ريشه هر شرّ و بدى است !))(161)
در حديث ديگر از همان حضرت مى فرمايد: ((الحرص و الشّره و البُخل نتيجة الجهل ؛ حرص و طمع و
بُخل ، نتيجه جهل و نادانى است !))(162)
چرا كه شخص حريص و طمّاع ، غالبا به سراغ چيزهايى مى رود كه بيش از نياز زندگى اوست ؛ و در واقع ، علاقه او به
مال و ثروت و مواهب مادّى يك علاقه غير منطقى و غيرعقلانى است ؛ و همچنين
بخيل با بُخل ش ، چيزهايى را براى خود نگهدارى مى كند كه هرگز در زندگى شخصى او
قابل جذب نيست ، بلكه آن را براى ديگران وا مى گذارد و مى رود!
3- در تعبير زيباى ديگر از همان حضرت ، رابطه جهل با رذائل اخلاقى به گونه جامعترى بيان شده است ؛ مى فرمايد:
((الجاهل صخرة لاينفجر مائها! و شجرة لا يخضرّ عودها! و اءرض لايظهر عشبها!؛
جاهل سنگى است كه هرگز آب از آن جارى نمى شود؛ و درختى است كه شاخه هايش سبز نمى گردد؛ و زمينى است كه گياهى از آن نمى
رويد!))(163)
4- در حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام به اين نكته اشاره شده است كه
جاهل هميشه يا در طرف افراط است ،يا در طرف تفريط؛ فرمود: ((لاترى
الجاهل الاّ مفرطا او مفرّطا؛(164)
با توجّه به اين كه طبق نظر معروف علماى اخلاق فضائل اخلاقى همواره حدّ وسط در ميان افراط و تفريطى است كه به
رذائل منتهى مى شود، از حديث فوق بخوبى مى توان اين حقيقت رادريافت كه در ميان
جهل و رذائل اخلاقى رابطه بسيار نزديكى است .
5- بسيارى از علماى اخلاق گام نخستين را براى اصلاح اخلاق و تهذيب نفس و خودسازى ، اصلاح زبان مى دانند؛ و در احاديث اسلامى به رابطه ميان
جَهل و نادانى با آلودگى زبان ، اشاره شده است ؛ در حديثى از امام دهم حضرت هادى عليه السّلام مى خوانيم :
((الجاهل اءسير لسانه ؛ جاهل اسير زبان خويش است !))(165)
كوتاه سخن اين كه در مورد رابطه ميان علم و اخلاق حسنه ، و جهل و اخلاق سيّئه ، آيات و روايات فراوانى وجود دارد، و نشان مى دهد كه يكى از
طريق مؤ ثّر تهذيب نفوس ، بالا بردن سطح دانش و معرفت آنها و افزايش آگاهى ، و شناخت مبداء و معاد، و اطّلاع بر آثار و پيامدهاى
فضايل و رذايل اخلاقى است .
اين افزايش معرفت ، در واقع دو شاخه دارد:
يك شاخه آن افزايش معرفت نسبت به زيانهاى رذائل اخلاقى در مورد فرد و جامعه است ؛ درست
مثل اين كه اگر انسان بداند استعمال موادّ مخدّر يا مشروبات الكلى چه زيانهاى غير
قابل جبرانى دارد، زمينه ترك آن در وجودش فراهم مى گردد؛ بنابراين ، همان گونه كه براى مبارزه با موادّ مخدّر و مشروبات الكلى ، بايد مردم
را به زيانهاى اين امور آگاه ساخت ؛ همچنين براى نبارزه با رذائل اخلاقى و پرورش صفات
فضائل ، بايد عيب و حُسن آنها را برشمرد؛ و افراد را از آن آگاه نمود؛ هر چند هيچ كدام از اين دو، علّت تامّه نيست ولى بى شك زمينه ها را براى
فضائل اخلاقى آماده و راه را همواره مى سازد.
شاخه دوّم ، بالا بردن سطح معرفت بطور كلّى است ؛ يعنى ، هنگامى كه معارف الهيّه نسبت به مبداء و معاد و
احوال اولياء و انبياء، و امور ديگرى از اين قبيل ، بالا برود؛ انسان نسبت به
فضائل اخلاقى ، علاقه مند و از رذائل ، متنفّر مى گردد.
و به تعبير ديگر، پايين بودن سطح معارف و جَهل در امور اعتقادى ، محيط مناسبى را در فكر و جان انسان براى رويش خارهاى
رذائل فراهم مى سازد، در حالى كه افزايش آگاهى ، سرزمين روح و جان را براى دميدن گلهاى فضيلت ، مهيّا مى كند.
5- تاءثير فرهنگ جامعه در پرورش فضائل و رذائل
فرهنگ ، مجموعه امورى است كه به روح و فكر انسان ، شكل مى دهد و انگيزه اصلى او را به سوى
مسائل مختلف ، فراهم مى سازد.
مجموعه عقائد، تاريخ ، آداب و رسوم جامعه ، ادبيّات و هنر، همان فرهنگ جامعه است .
درباره تاءثير بعضى از اين امور، مانند: تاءثير محيط و آگاهى و معرفت در زمينه سازى
فضائل و رذائل ، در گذشته صحبت شد؛ در اينجا به سراغ تاءثير ساير بخشهاى فرهنگ جامعه در تحكيم پايه هاى
فضائل يا تعميق صفات رذيله در جامعه ، سخن مى گوييم .
يكى از آنها همان آداب و عادات و رسوم و سنن و تاريخ يك جامعه است كه اگر بر محور
فضائل دور زند، زمينه بسيار مناسبى براى پرورش صفات عالى انسانى و تهذيب نفوس فراهم مى سازد، و اگر از
رذائل اخلاقى مايه بگيرد، محيط را كاملا آماده پذيرش رذائل مى سازد.
در آيات قرآن ، اشارات بسيار روشنى در اين زمينه ديده مى شود و نشان مى دهد چگونه بسيارى از اقوام منحرف پيشين ، به خاطر آداب و رسوم غلط
و سنن جاهلى و فرهنگ منحط، به درّه هولناك رذائل اخلاقى سقوط كردند؛ به عنوان نمونه :
1- ((و اءذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها آبائنا و اللّه اءمرنا بها قل اءنّ اللّه لاياءمر بالفحشاء، اءتقولون على اللّه مالا تعلمون ؛ و
هنگامى كه كار زشتى انجام مى دهند مى گويند: پدران خود را بر اين عمل يافتيم ؛ و خداوند ما را به آن دستور داده است ! - بگو خدا (هرگز) به كار
زشت فرمان نمى دهد، آيا چيزى به خدا نسبت مى دهيد كه نمى دانيد!)) (سوره اعراف ، آيه 28)
2- ((و اءذا قيل لهم اءتّبعوا ما كان اءنزل اللّه قالوا بل نتّبع ما الفينا عليه آبائنا اءولوكان آبائهم لايعقلون شيئا و لايهتدون ؛ و هنگامى كه
به آنها گفته شود: از آنچه كه خدا نازل كرده است پيروى كنيد! مى گويند: نه ! ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروى مى نماييم . آيا
اگر پدران آنها چيزى نمى فهميدند و هدايت نيافتند (باز از آنها پيروى خواهند كرد؟))) (سوره بقره ، آيه 170)
3- ((اذ قال لايه و قومه ما هذه التّماثيل الّتى اءنتم لها عاكفون - قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين ؛ آن هنگام كه به پدرش (آزر) و قوم او گفت
: اين مجسّمه هاى بى روح چيست كه شما همواره آنها را پرستش مى كنيد؟ - گفتند: ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادت مى كنند.)) (سوره انبياء،
آيه 52 و 53)
4- ((و كذالك ما اءرسلنا من قبلك فى قرية من نذير الاّ قال مترفوها اءنّا وجدنا آبائنا على امّة و اءنّا على آثارهم مقتدون ؛ و اين گونه در هيچ
شهر و ديارى ، پيش از تو، پيامبر انذار كننده اى نفرستاديم مگر اين كه ثروتمندان مَست و مغرورِ آن گفتند: ما پدران خود را بر آيينى يافتيم و به
آثار آنان اقتدا مى كنيم !)) (سوره زخرف ، آيه 23)
5- ((و ما كان جواب قومه الاّ اءن قالوا اءخرجوهم من قريتكم اءنّهم اناس يتطهّرون ؛ ولى پاسخ قومش چيزى جز اين نبود كه گفتند: اينها را از
شهر و ديار خود بيرون كنيد، كه اينها مردمى هستند كه پاكدامنى را مى طلبند (و با ما، همصدا نيستند)!)) (سوره اعراف ، آيه 82)
6- ((و اذا بشّر اءحدهم بالانثى ظلّ وجهه مسودّا و هو كظيم يتوارى من القوم من سوء ما بشّر به اءيمسكه على هون اءم هون اءم يدسّه فى التّراب
الاساء ما يحكمون ؛ در حالى كه هرگاه به يكى از آنها بشارت دهند دختر نصيب تو شده ، صورتش (از فرط ناراحتى ) سياه مى شود و بشدّت
خشمگين مى گردد - به خاطر بشارت بدى كه به او داده شده ، از قوم و قبيله خود متوارى مى گردد؛ (و نمى داند) آيا او را با
قبول ننگ نگهدارد، يا در خاك پنهانش كند؟! چه بد حكم مى كنند!)) (سوره
نحل ، آيه 58 و 59)
7- ((محمّد رسول اللّه و الّذين معه اءشدّاه على الكفّار رحماء بينهم تراهم ركّعا سجّدا يبتغون فضلا من اللّه و رضوانا سيماهم فى وجوههم من اءثر
السّجود؛ محمد صلّى اللّه عليه وآله و سلّم فرستاده خداست ؛ و كسانى كه با او هستند در برابر كفّار سرسخت و شديد، و در ميان خود مهربانند؛
پيوسته آنها را در حال ركوع و سجود مى بينى در حالى كه همواره فضل خدا و رضاى او را مى طلبند؛ نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده
نمايان است .)) (سوره فتح ، آيه 29)
تفسير و جمع بندى
سخن در اين است كه فرهنگ هر قوم و ملّتى هر چه باشد در پرورش صفات اخلاقى اثر تعيين كننده اى دارد؛ فرهنگهاى عالى و شايسته ، افرادى با
صفات عالى پرورش مى دهد، و فرهنگهاى مُنحط و آلوده ، عامل پرورش رذائل اخلاقى است ؛ و آيات فوق اشارات پُرمعنايى به هر دو قسمت دارد.
در نخستين آيه سخن از عذر گروهى از منحرفان شيطان صفت به ميان مى آورد كه وقتى
عمل زشت و قبيحى را انجام مى دهند، اگر از دليل آن سؤ ال شود مى گويند: اين راه و رسمى است كه نياكان خود را بر آن يافتيم (و اذا فعلوا
فاحشة قالوا وجدنا عليها آبائنا)!
بلكه پا را از اين هم فراتر مى نهند و مى گويند كه خداوند نيز به ما دستور داده است كه آن را انجام دهيم (و اللّه اءمرنا بها)
به اين ترتيب ، سنّت پيشينيان را دليلى بر حُسن عمل ، و حتّى دليلى بر حكم الهى مى گرفتند؛ و نَه تنها از قباحت و زشتى
عمل ، يا صفات اخلاقى مربوط به آن شرم نداشتند، بلكه به آن نيز افتخار مى كردند.
در دومين آيه ، همين معنى به صورت ديگرى مطرح شده ، هنگامى كه به آنها پيشنهاد مى شد بياييد و از آنچه خداوند بر پيامبر صلّى اللّه عليه
وآله و سلّم نازل كرده پيروى كنيد، آنها با غرور و تكبّر مى گفتند: نه ! ما اين كار را انجام نمى دهيم ، بلكه از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم
پيروى مى كنيم - و به اين ترتيب ، سنتّهاى جاهلى و رذائل اخلاقى ، به خاطر اين كه جزء فرهنگ آنها شده بود، در نظر آنان ارزشمندتر از آيات
الهى و بيّنات قرآنى بود - (و اءذا قيل لهم اتّبعوا ما اءنزل اللّه قالوا
بل نتّبع ما اءلفينا عليه آبائنا)!
قرآن اضافه مى كند: آيا پدران آنها نادان و گمراه نبودند (چرا با اين حال ، سنّت آن گمراهان نادان را بر آيات حياتبخش و روشنى آفرين قرآن
مقدّم مى داريد - (اءولو كان آبائهم لايعقلون شيئا و لايهتدون
در سومين آيه باز به تاءثير سنّت و فرهنگ غلط در اعمال ضدّاخلاقى برخورد مى كنيم ؛ در بيانى شبيه آيات گذشته ، در داستان ابراهيم عليه
السّلام و بت پرستان بابل مى خوانيم :
هنگامى كه ابراهيم عليه السّلام آنها را ملامت كرد كه چرا پيوسته اين مجسّمه هاى بى روح را پرستش مى كنيد (و از اين كار اَبلهانه دست برنمى
داريد)! آنها گفتند: اين به دليل آن است كه ما همواره پدران خود را مى ديديم كه آنها را عبادت مى كنند (اذ
قال لابيه و قومه ما هذه التّماثيل الّتى اءنتم لها عاكفون - قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين )!
در اينجا ابراهيم شديدترين حمله خود را بر اين تقليد كوركورانه كرد و گفت : بطور مسلّم شما و پدرانتان در گمراهى آشكارى بودند
(قال لقد كنتم اءنتم و آبائكم فى ضلال مبين )!
ولى متاءسّفانه اين ضلال مبين از نسلى به نسلى منتقل مى شد و به صورت فرهنگى در مى آمد، و نه تنها قبح آن از بين نمى رفت ، بلكه
تبديل به يك افتخار مى شد.
در چهارمين آيه باز با همين معنى در شكل ديگرى روبه رو مى شويم :
در پاسخ اين سؤ ال كه چرا شما انسانهاى با شعور، بتهاى بى شعور را پرستش مى كنيد، مى گويند: ((ما نياكان خود را بر مذهبى يافتيم و ما
در پرتو آثار آنها هدايت يافتيم))! (بل قالوا اءنّا وجدنا آبائنا على امة و اءنّا على آثار هم مهتدون )
آنها اين كار اَبلهانه را نه تنها ضلالت و گمراهى نمى شمردند بلكه هدايتى مى دانستند كه از نياكانشان به آنها رسيده ، و در آيه متعاقب آن ، اين
منطق را، منطق همه مترفين (ثروتمندان مَست و مغرور)، در تمام طول تاريخ مى شمرد (و كذالك ما اءرسلنا من قبلك فى قرية من نذير الاّ
قال مترفوها اءنّا وجدنا آبائنا على امة و اءنّا على آثارهم مقتدون ).
|