در پنجمين آيه به زمان ((شعيب )) عليه السّلام مى رسيم ، در آنجا نيز مى بينيم
عامل اصلى بدبختى و گمراهى قوم شعيب استكبار بود، مى فرمايد: ((زورمندان قوم شعيب كه تكبّر مى ورزيدند گفتند: اى شعيب ! سوگند ياد مى
كنيم كه تو و كسانى را كه به تو ايمان آورده اند از شهر و آبادى خود بيرون خواهيم كرد، مگر اينكه به آيين ما بازگرديد آيا (مى خواهيد ما را
بازگردانيد) اگر چه مايل نباشيم ))؟!؛ (قال الملاء الّذين اءستكبروا من قومه لنخرجنّك يا شعيب و الّذين آمنوا معك من قريتنا اءو لتعودنّ فى
ملّتنا قال اءولو كنّا كارهين ).(12)
چرا شعيب به افرادى كه به او ايمان آورده بودند و راه خداپرستى و تقوا را پيش گرفتند بايد از شهر و ديار خود تبعيد شوند؟ آيا دليلى جز
اين داشت كه زورمندان و ثروتمندان متكبّر كه ايمان آوردن به شعيب و ملحق شدن به مؤ منان را براى خود كوچك مى شمردند، به مقابله با او
برخاستند؟!
اينكه مى گفتند: اءو لتعودنّ فى ملّتنا (يا اينكه به آيين ما بازگرديد) نه به خاطر اين بود كه به آيين خود ايمان داشتند، بلكه به خاطر
اين بود كه منسوب به آنها و متعلّق به آنها بود و تكبّر و حبّ ذات ايجاب مى كرد كه آنچه متعلّق به آنهاست ، مورد علاقه آنها باشد!
آيه ششم ناظر به عصر موسى و فرعون و قارون است ، در داستان آنها نيز
عامل اصلى انحراف و گمراهى و بدبختى - يا يكى از عوامل اصلى - تكبّر ذكر شده ، مى فرمايد: ما ((قارون )) و ((فرعون )) و ((هامان
)) را نيز هلاك كرديم ، موسى با دلايل روشن به سراغ آنها آمد ولى آنها در زمين استكبار و برترى جويى كردند (به همين
دليل تسليم حق نشدند و ما آنها را هلاك كرديم ) و آنها نتوانستند بر خدا پيشى گيرند (و از
چنگال عذاب الهى فرار كنند)، (و قارون و فرعون و هامان و لقد جائهم موسى بالبيّنات فاستكبروا فى الاءرض و ما كانوا سابقين ).(13)
قارون مرد ثروتمندى بود كه ثروت باد آورده اش را دليل بر عظمت خود در پيشگاه خدا مى پنداشت و معتقد بود بر اثر لياقتش داراى اين ثروت
عظيم شده ، پيوسته به خود مى باليد و با تكبّر و غرور خوشحالى مى كرد و اصرار داشت با نمايش ثروت ، فقيران و تهيدستان را هر چه
بيشتر تحقير كند، هر چه به او نصيحت كردند كه اين ثروت را وسيله اى براى
وصول به سعادت اخروى قرار دهد در او اثر نكرد، چرا كه غرور و كبر اجازه نمى داد واقعيّتهاى زندگى را ببيند و اين امانت هاى الهى را كه چند
روزى در دست اوست به صاحبانش بسپارد!
فرعون كه بر تخت سلطنت نشسته بود، گرفتار غرور و تكبّر بيشترى بود او حتّى قانع به اين نبود كه مردم او را پرستش كنند،
مايل بود كه او را ((ربّ اءعلى )) (خداى بزرگ ) بدانند!
((هامان )) وزير مقرّب فرعون كه در تمام مظالم و ستمها يار و ياور او بود بلكه اين امور به دست او انجام مى شد نيز به تصريح قرآن
گرفتار كبر و غرور شديدى بود.
و هر سه دست به دست هم دادند و با پيامبر بزرگ خدا موسى عليه السّلام به مبارزه برخاستند و در زمين فساد كردند و سرانجام گرفتار
شديدترين عذاب الهى شدند، فرعون و هامان در ميان امواج نيل كه سرمايه اصلى قدرت آنها بود، نابود شدند و قارون با گنجهايش در زمين فرو
رفت .
در هفتمين آيه سخن از قوم عيسى بن مريم عليه السّلام است و تفاوت ميان آنها و قوم يهود را بيان مى كند، مى فرمايد: ((به يقين يهود و مشركان را
دشمن ترين مردم نسبت به مؤ منان خواهى يافت و نزديكترين آنها را از نظر دوستى و محبّت به مؤ منان كسانى مى يابى كه مى گويند ما نصرانى
هستيم ))، (لتجدنّ اءشدّ النّاس عداوة للّذين آمنوا اليهود و الّذين اءشركوا و لتجدنّ اءقربهم مودّة للّذين آمنوا الّذين قالوا انّا نصارى ذلك باءنّ
منهم قسّيسين و رهبانا و اءنّهم لايستكبرون ).(14)
سپس به دليل و علّت اين تفاوت اشاره كرده ، مى فرمايد: ((اين به خاطر آن است كه در ميان آنها (مسيحيان ) افرادى دانشمند و تارك دنيا، هستند و
آنان تكبّر نمى ورزند))، (ذلك باءنّ منهم قسّيسين و رهبانا و انّهم لايستكبرون )
از اين تعبير به خوبى روشن مى شود كه يكى از عوامل اصلى عداوت يهود نسبت به
اهل ايمان تكبّر و استكبار آنان بود، در حالى كه يكى از دلايل محبّت گروهى از نصارى نسبت به
اهل ايمان عدم استكبار آنها بود.
افراد مستكبر خواهان اين هستند كه ديگران در مقابل آنها ذليل و حقير و فقير و ناتوان باشند، به همين
دليل اگر آنان از نعمتى برخوردار شوند به عداوت و ستيز با آنان برمى خيزند، آرى ((استكبار)) سبب ((حَسد)) و ((كينه )) و
((عداوت )) مى شود.
درست است كه اين سخن درباره همه نصارى نيست بلكه بيشتر ناظر به نجاشى و قوم او در حبشه است كه از مسلمانان مهاجر
استقبال كردند و به توطئه ها و وسوسه هاى نمايندگان قريش بر ضد آنان وقعى ننهادند و همين امر سبب شد كه مسلمانان پناهگاهى مطمئن در
سرزمين حبشه براى خود يافتند و خود را از شرّ مشركان قريش كه سخت كينه توز بودند حفظ كردند، ولى به هر
حال اين آيه نشان مى دهد كه استكبار خمير مايه عداوت و دشمنى با حق و پيروان حق است در حالى كه تواضع مايه محبّت و دوستى و خضوع در
برابر حق و پيروان حق است .
هشتمين آيه بر اين معنى تاءكيد مى كند كه ((استكبار)) سبب ((كفر و بى ايمانى و لجاجت و انعطاف ناپذيرى در برابر حق )) است ، در اينجا
سخن از عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و زمان ظهور اسلام است . سخن از ((وليد بن مغيره مخزومى )) است ، كه مى فرمايد: سپس چهره
در هم كشيد و با عجله دست به كار شد، آنگاه پشت به حق كرد و تكبّر ورزيد و گفت : ((اين (قرآن ) چيزى جز يك سِحر جالب همچون سِحرهاى
پيشينيان نيست ))! (ثمّ عبس و بسر * ثمّ اءدبر و اءستكبر * فقال ان هذا الّا سحر يؤ ثر).(15)
تعبير به ((سِحر)) به خوبى نشان مى دهد كه ((وليد)) اين واقعيّت را پذيرفته بود كه قرآن تاءثير فوق العاده اى در افكار و دلها
مى گذارد و جاذبه عجيبى دارد كه دلها را به سوى خود مى كشاند، اگر ((وليد)) به ديده حق طلبانه در آن مى نگريست ، اين تاءثير فوق
العاده را دليل بر اعجاز قرآن مى شمرد و ايمان مى آورد، ولى چون با ديده غرور و استكبار به آن نگاه كرد قرآن را به صورت سِحرى همچون
سِحرهاى پيشينيان مشاهده كرد.
آرى هرگاه حجاب استكبار بر چشم دل انسان بيفتد، حق در نظر او باطل و باطل حق جلوه مى كند.
مشهور است كه ((وليد)) به قدرى مغرور و خودخواه بود كه مى گفت : ((اءنا الوحيد بن الوحيد، ليس لى فى العرب نظير، و لا لاءبى
نظير!؛ من منحصر به فردم ! پدر من نيز منحصر به فرد بود! در ميان عرب همانندى ندارم ، پدر من نيز همانند نداشت !)).
اين در حالى است كه ((وليد)) نسبت به مردم آن محيط فرد دانشمندى محسوب مى شد و عظمت قرآن را به خوبى دريافته بود و جمله عجيب او
درباره قرآن كه محرمانه به طايفه بنى مخزوم گفت شاهد اين مدّعاست : ((انّ له لحلاوة ، و انّ عليه لطلاوة ، و انّ اءعلاه لمثمر و انّ اءسفله لمغدق ،
و انّه ليعلو و لا يعلى عليه ؛ گفتار او (قرآن ) شيرينى خاص و زيبايى و طراوت ويژه اى دارد، شاخه هايش پُر ميوه و ريشه هايش قوى و
نيرومند است ، سخنى است كه از هر سخنى بالاتر مى رود و هيچ سخنى بر آن برترى ندارد!))(16)
اين تعبير نشان مى دهد كه او بيش از هر كس در آن زمان به عظمت قرآن آشنا بود، ولى كبر و غرورش اجازه نمى داد كه آفتاب عالمتاب حق را ببيند و
در برابر آن تسليم گردد!
در نهمين آيه كه به دنبال سخنان مؤ من آل فرعون آمده و احتمال دارد بخشى از سخنان او و يا جمله
مستقل معترضه اى از آيات قرآن مجيد باشد مى خوانيم : (((اسرافكاران وسوسه گر) كسانى هستند كه در آيات الهى به مجادله برمى خيزند بى
آنكه حجّتى براى آنها آمده باشد))! (الّذين يجادلون فى آيات اللّه بغير سلطان اءتاهم ).(17)
سپس مى افزايد: ((اين كار (يعنى جدال بى اساس در مقابل حق ) خشم عظيمى (براى آنها نزد خدا و كسانى كه ايمان آورده اند برمى انگيزد)))،
(كبر مقتا عند اللّه و عند الّذين آمنوا)
و در پايان آيه در واقع به دليل اين اعمال يعنى عدم تسليم آنها در برابر حق اشاره كرده ، مى فرمايد: ((اين گونه خداوند بر قلب هر متكبّر
جبّارى مهر مى نهد))، (كذالك يطبع اللّه على كلّ قلب متكبّر جبّار).
((يطبع )) از مادّه ((طبع )) در اين گونه موارد به معنى مُهر نهادن است و اشاره به كارى است كه در گذشته و
حال انجام مى شود كه هرگاه بخواهند چيزى دست نخورده باقى بماند و دخل و تصرّفى در آن نشود، آن را محكم مى بندند و گره مى زنند و روى آن
گره را مادّه چسبنده اى گذاشته و بر آن مُهر مى نهند كه اگر كسى بخواهد در آن تصرّفى كند مجبور است مُهر را بشكند، در نتيجه عملش فاش خواهد
شد و تحت تعقيب قرار خواهد گرفت و در فارسى امروز از آن تعبير به ((لاك و مهر)) يا ((سيم و سرب )) مى كنند.
بنابراين ، مُهر نهادن بر دلهاى متكبّران جبّار اشاره به اين است كه لجاجتها و دشمنى ها در برابر حق چنان پرده ظلمانى بر فكر آنها مى اندازد كه
به هيچ وجه قادر به درك حقيقتى نيستند، تنها خودشان را مى بينند و منافعشان و هوا و هوسهايشان را، فكر آنها به صورت ظرف دربسته اى در مى
آيد كه نه محتواى فاسد را مى توان از آن بيرون كرد و نه محتواى صحيح را وارد آن ساخت ، اين نتيجه ((تكبّر)) و ((جبّاريّت )) است كه در
واقع صفت دوّم نيز از صفت اوّل متولّد مى شود؛ زيرا ((جبّار)) در اين گونه موارد به معنى كسى است كه از روى خشم و غضب ، مخالفان خود را مى
زند و مى كشد و نابود مى كند و پيرو فرمان عقل نيست ، و به تعبير ديگر كسى كه به خاطر خودمحورى و خودبزرگ بينى ، ديگران را مجبور به
پيروى از خود مى كند (بنابراين جبّاريّت ثمره شوم تكبّر است ).
البتّه اين واژه (جبّار) گاهى بر خداوند اطلاق مى شود كه مفهوم ديگرى دارد و به معنى شخص جبران كننده نقايص و اصلاح كننده شكستگى ها و
كاستى هاست .
در دهمين آيه به يك اصل كلّى اشاره شده است كه مخصوص به گروه معيّنى نيست و آن اينكه هنگامى كه كافران را به كنار دوزخ مى برند: ((به
آنها گفته مى شود از دَرهاى جهنّم وارد شويد و جاودانه در آن بمانيد)) سپس مى افزايد: ((چه بد جايگاهى است جايگاه متكبّران !))،
(قيل اءدخلوا اءبواب جهنّم خالدين فيها فبئس مثوى المتكبّرين ).(18)
شبيه همين معنى در آيات متعدّد ديگرى نيز آمده است ، از جمله در آيه 60 سوره زمر مى خوانيم : ((اءليس فى جهنّم مثوى للمتكبّرين ؛ آيا در جهنّم
جايگاه خاصّى براى متكبّران نيست ؟!))
اين نكته قابل توجّه است كه از ميان تمام صفات رذيله دوزخيان ، تكيه بر تكبّر آنها شده است و اين نشان مى دهد تا چه حدّ اين صفت رذيله در سقوط
و بدبختى انسان مؤ ثّر است ، تا آنجا كه انسان را به دوزخ مى كشاند و در دوزخ نيز جايگاه ويژه اى كه عذابى سخت تر و دردناكتر دارد براى او
مهيّا مى سازد.
اين نكته نيز شايان دقّت است كه ((مثوى )) از مادّه ((ثوى )) به معنى قرارگاه و محلّ استقرار و يا اقامت تواءم با استمرار است ، اشاره به
اينكه آنها خلاصى از دوزخ ندارند.
در يازدهمين آيه باز به صورت يك اصل كلّى سخن از متكبّران به ميان آمده مى فرمايد: ((به زودى كسانى را كه در روى زمين به ناحق تكبّر
ورزيدند از ايمان به آيات خود روى گردان مى سازيم ، به گونه اى كه هر آيه و نشانه اى را (از حق ) ببينند به آن ايمان نمى آورند،اگر راه
هدايت را ببينند آن را انتخاب نمى كنند و اگر راه ضلالت را مشاهده كنند، آن را راه خود برمى گزينند! (همه اينها) به خاطر آن است كه آيات ما را
تكذيب كردند و از آن غافل ماندند))، (ساءصرف عن آياتى الّذين يتكبّرون فى الاءرض بغير الحقّ و ان يروا كلّ آية لايؤ منوا بها و ان يروا
سبيل الرّشد لايتّخذوه سبيلا و ان يروا سبيل الغىّ يتّخذوه سبيلا ذلك باءنّهم كذّبوا بآياتنا و كانوا عنها غافلين ).(19)
تعبيرات تكان دهنده اين آيه از عمق مصايبى كه متكبّران به آن گرفتار مى شوند خبر مى دهد، خداوند اين گونه افراد را چنان مجازات مى كند كه در
برابر حق نفوذناپذير شوند، به گونه اى كه اگر تمام آيات الهى و معجزات گوناگون را ببينند باز ايمان نمى آورند، اگر راه راست را
مقابل پاى آنها بنهند از آن راه نمى روند و اگر طريق گمراهى را مشاهده كنند فورا آن را به عنوان طريق و مسلك خود مى پذيرند.
تعبير به ((بغير الحقّ)) در واقع قيد توضيحى است ، چرا كه عظمت و كبريايى تنها خدا را مى سزد كه وجودش بى نهايت در بى نهايت است ،
امّا براى انسان كه ذرّه ناچيز و بى مقدارى در پهنه عالم هستى است هرگونه خودبزرگ بينى غلط و ناحق است .
بعضى آن را به اصطلاح قيد احترازى شمرده اند و گفته اند تكبّر دو گونه است ، تكبّر در
مقابل اولياء اللّه ((ناحق )) است ، ولى در مقابل دشمنان خدا ((حق )) است .
امّا با توجّه به جمله ((يتكبّرون فى الاءرض ؛ آنها در روى زمين تكبّر مى ورزند)) روشن مى شود كه اين تفسير مطابق محتواى آيه نيست
؛(20) زيرا تكبّر در زمين (استكبار در روى زمين و در برابر بندگان خدا) به هر صورت مذموم و نكوهيده است .
به هر حال در ادامه اين آيه به يكى از مهمترين آثار زيان بار تكبّر اشاره كرده مى فرمايد: ((آنها هر آيه و نشانه اى را از حق ببينند به آن ايمان
نمى آورند و به عكس اگر راه ضلالت و گمراهى را مشاهده كنند فورا به آن
متمايل مى شوند)).
آرى كبر و غرور حجابى است كه سبب مى شود انسان حق را باطل و باطل را حق ببيند، حجابى كه شاهراه هاى سعادت را از نظر پنهان مى كند و كوره
راه هاى خطرناك ضلالت را شاهراه سعادت نشان مى دهد، چه بدبختى از اين بالاتر كه انسان تمام نشانه هاى حق را ناديده بگيرد و قدم در راه
ضلالت بگذارد و گمان كند در مسير سعادت گام برمى دارد.
در دوازدهمين آيه مى فرمايد: ((به يقين خداوند از آنچه آنها پنهان مى كنند يا آشكار مى سازند با خبر است او مستكبران را دوست نمى دارد))،
(لاجرم اءنّ اللّه يعلم ما يسرّون و ما يعلنون انّه لايحبّ المستكبرين ).(21)
شبيه اين تعبير در قرآن مجيد كرارا ديده مى شود مانند:
((واللّه لا يحبّ الظّالمين ؛ خدا ظالمان را دوست ندارد)) (سوره آل عمران ، آيه 140)
((واللّه لا يحبّ المفسدين ؛ خداوند مفسدان را دوست ندارد)) (سوره مائده ، آيه 64)
((انّ اللّه لايحبّ المعتدين ؛ خداوند تجاوزگران را دوست ندارد)) (سوره مائده ، آيه 87)
((انّه لايحبّ المسرفين ؛ خداوند اسرافكاران را دوست ندارد)) (سوره انعام ، آيه 141)
((انّ اللّه لايحبّ الخائنين ؛ خداوند خائنان را دوست ندارد)) (سوره انفال ، آيه 58)
((انّ اللّه لايحبّ الفرحين ؛ خداوند شادى كنندگان مغرور و سركش را دوست نمى دارد)) (سوره قصص ، آيه 76)
در آيه مورد بحث مى فرمايد: ((انّه لايحبّ المستكبرين )).
دقّت در اين گونه تعبيرات نشان مى دهد كه رابطه خاصّى در ميان آنها وجود دارد.
مى توان گفت قدر مشترك ميان صفات رذيله اى كه در آيات هفتگانه بالا آمده ، همان حبّ ذات و خودبزرگ بينى است كه سرچشمه ((ظلم )) و
((فساد)) و ((اسراف )) و ((فخرفروشى )) بر ديگران مى شود.
اينكه مى فرمايد: خدا اين گروه هاى هفتگانه را دوست ندارد، مفهومش اين است كه آنها را از ساحت قدسش طرد مى كند؛ چرا كه بدترين و خطرناكترين
رذايل اخلاقى كه مانع قرب الى اللّه است بر وجود آنها حاكم است .
در سيزدهمين آيه مورد بحث كه طبق شاءن نزولى كه مفسّران ذكر كرده اند ناظر به گفتگوى گروهى از مسيحيان نجران است ، مى فرمايد: ((مسيح
هرگز از اين استنكاف نداشت كه بنده خدا باشد و نه فرشتگان مقرّب او (از بندگى خدا استنكاف دارند) و آنها كه از عبوديّت و بندگى او خوددارى
كنند و تكبّر ورزند به زودى همه آنها را در قيامت محشور خواهد كرد (و مجازاتشان مى كند)))، (لن يستنكف المسيح اءن يكون عبدا للّه و لا الملائكة
المقرّبون و من يستنكف عن عبادته و يستكبر فسيحشرهم اللّه جميعا).(22)
در آيه بعد به عنوان تاءكيد بيشتر بر اين اصل مهّم سرنوشت ساز، مى فرمايد: ((امّا آنها كه ايمان آوردند و
عمل صالح انجام دادند پاداش آنان را به طور كامل خواهد داد و از فضلش بر آنها خواهد افزود و آنها را كه استنكاف كردند و تكبّر ورزيدند مجازات
دردناكى خواهد نمود (و در برابر اين مجازات سخت الهى ) براى خود غير از خدا يار و ياورى نخواهند يافت !))، (فاءمّا الّذين آمنوا و عملوا
الصّالحات فيوفّيهم اجورهم و يزيدهم من فضله و اءمّا الّذين اءستنكفوا و اءستكبروا فيعذّبهم عذابا اءليما و لايجدون لهم من دون اللّه وليّا و لا
نصيرا).(23)
اين آيات ناظر به ادّعاهاى بى اساس گروهى از مسيحيان است كه به الوهيّت مسيح عليه السّلام
قائل بودند و تصوّر مى كردند اگر كسى مسيح عليه السّلام را از مقام خدايى پايين آورد و او را بنده خدا بداند اهانتى به مقام والاى او نموده است .
قرآن مى گويد: نه مسيح و نه هيچ يك از فرشتگان مقرّب خدا چنين مقامى براى خود
قائل نبوده و نيستند، همه خود را بنده خدا مى دانند و در برابر ساحت مقدّسش خاضعند و رسم عبوديّت بجا مى آورند. سپس به عنوان يك
اصل كلّى مى گويد: هر كس - حتّى پيامبر بزرگ الهى يا فرشتگان - از عبوديّت او روى برگردانند و به استكبار روى آورند، مجازات دردناكى
خواهند ديد و هيچ كس نمى تواند در برابر اين مجازات آنها را يارى دهد.
قابل توجّه اينكه : در آيه اخير، ايمان و عمل صالح در نقطه مقابل استكبار و خودبرتر بينى قرار گرفته است و از آن به خوبى مى توان نتيجه
گرفت آنها كه راه استكبار را در پيش مى گيرند نه ايمان درستى دارند و نه
عمل صالحى !
استنكاف در اصل از مادّه ((نَكف )) (بر وزن نصر) در اصل به معنى پاك كردن قطرات اشك از صورت به وسيله انگشتان است ، بنابراين
استنكاف از عبوديّت خداوند به معنى دور شدن و فاصله گرفتن از اوست كه ممكن است منشاءهاى گوناگونى از
قبيل جهل و نادانى ، سستى و تنبلى و غير آن داشته باشد، ولى هنگامى كه جمله ((اِستكبَروا)) بعد از آن قرار مى گيرد، اشاره به
استنكافى است كه سرچشمه آن كبر و غرور است و ذكر اين جمله پشت سر يكديگر اشاره به همين نكته لطيف است (دقّت كنيد).
به هر حال تعبيرات كوبنده اين آيات دليل بر اهمّيّت خطراتى است كه صفت زشت استكبار براى هر انسانى به بار مى آورد و اين همان چيزى است
كه ما به دنبال آن هستيم .
در چهاردهمين آيه و آخرين آيه مورد بحث به يكى ديگر از پيامدهاى دردناك استكبار اشاره كرده ، مى فرمايد: ((كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند
و در برابر آن تكبّر ورزيدند، دَرهاى آسمان به روى آنان گشوده نمى شود و هرگز
داخل بهشت نمى شوند، مگر اين كه شتر از سوراخ سوزنى بگذرد! اين چنين ظالمان را كيفر مى دهيم !))، (انّ الّذين كذّبوا بآياتنا و اءستكبروا
عنها لاتفتّح لهم اءبواب السّماء و لايدخلون الجنّة حتّى يلج الجمل فى سمّ الخياط و كذالك نجزى المجرمين ).(24)
در اين آيه اوّلا ((تكذيب آيات الهى )) در كنار ((استكبار)) قرار گرفته ، و همان گونه كه سابقا نيز اشاره شد يكى از
علل مهّم انكار آيات خدا و قيام در برابر پيامبران ، مسئله ((استكبار)) بوده است ، گاه مى گفتند: اين پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چه
برترى بر ما دارد؟ چرا آيات الهى بر ما نازل نشده است ؟ و گاه مى گفتند: گرداگرد او را گروهى از جوانان فقير و تهيدست گرفته اند! ما
اجازه نمى دهيم آنها با ما در يك صف قرار گيرند، اگر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اين مؤ منان فقير را كنار نزند شركت ما در مجلس او امكان
پذير نخواهد بود! و به اين بهانه ها و امثال آن از پذيرش آيات خداوند سر باز مى زدند.
تعبير به لايدخلون الجنّة حتّى يلج الجمل فى سمّ الخياط كه تنها در همين مورد در قرآن مجيد آمده است ، تاءكيد واضحى است بر عظمت گناه
استكبار و برترى جويى ، يعنى همان گونه كه عبور شتر (يا مطابق تفسير ديگرى طناب ضخيم (25)) از سوراخ سوزن خيّاطى غير ممكن است ،
ورود افراد متكبّر در بهشت پُر نعمت الهى نيز محال مى باشد؛ گويى راه بهشت به قدرى باريك است كه تشبيه به سوراخ سوزن شده و جز
متواضعان و آنها كه خود را كوچك مى شمرند قادر بر عبور از آن نيستند.
جمله ((لاتفتّح لهم اءبواب السّماء))، (دَرهاى آسمان براى آنان گشوده نمى شود) اشاره به مطلبى است كه در احاديث اسلامى نيز وارد شده
و آن اينكه هنگامى كه مؤ منان از دنيا مى روند، روح و اعمال آنها را به سوى آسمانها مى برند و دَرهاى آسمانها به روى آنان گشوده مى شود (و
فرشتگان از آنان استقبال مى كنند) امّا هنگامى كه روح و اعمال كافران (و متكبّران ) را به سوى آسمانها مى برند دَرها به روى آنان گشوده نمى
شود و منادى صدا مى زند آن را برگردانيد و به سوى جهنّم ببريد!(26)
نتيجه نهايى
از آنچه در آيات بالا آمد نتيجه مى گيريم كه قرآن مجيد ((تكبّر و استكبار)) را از زشت ترين صفات و بدترين
اعمال و نكوهيده ترين خصلت هاى انسانى مى شمرد، صفتى كه مى تواند سرچشمه انواع گناهان و حتّى سرچشمه كفر گردد، و آنها كه در اين خصلت
زشت غوطه ور گردند، هرگز روى سعادت را نخواهند ديد و راه به سوى قرب خدا پيدا نمى كنند. بنابراين سالكان الى اللّه و راهيان راه حق ،
قبل از هر كار بايد ريشه استكبار و خودخواهى و خودبرتربينى را در وجود خود بخشكانند كه بزرگترين مانع راه آنهاست .
تكبّر در روايات اسلامى
در منابع حديث ، روايات زيادى درباره مذمّت كبر و تفسير حقيقت آن و علاج و آثار آن آمده است ، كه
نقل همه آنها در اين مختصر نمى گنجد، ولى از آنها گلچينى در هر قسمت كرده ، در
ذيل از نظر خوانندگان عزيز اين بحث مى گذرانيم :
1- در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم : ((ايّاكم و الكبر فاءنّ ابليس حمله الكبر على اءن لايسجد لآدم ؛ از تكبّر
بپرهيزيد كه ابليس به خاطر تكبّر از سجده كردن بر آدم خوددارى كرد (و براى هميشه مطرود درگاه الهى شد))).(27)
2- همين معنى به تعبير ديگرى در خطبه هاى نهج البلاغه آمده است ، در خطبه قاصعه كه بخش عظيمى از آن درباره ((تكبّر ابليس )) و پيامدهاى
آن مى باشد مى خوانيم : ((فاءعتبروا بما كان من فعل اللّه بابليس اذ اءحبط عمله
الطّويل و جهده الجهيد... عن كبر ساعة واحدة فمن ذا بعد ابليس يسلم على اللّه
بمثل معصيته ؛ عبرت بگيريد از كارى كه خدا با ابليس كرد؛ زيرا اعمال طولانى و كوششهاى فراوان او را (در مسير عبادت و بندگى خدا) به
خاطر ساعتى تكبّر نابود ساخت ، چگونه ممكن است كسى بعد از ابليس همان گناه را مرتكب شود، ولى سالم بماند))؟!(28)
تعبيرات كوبنده فوق به خوبى نشان مى دهد كه تكبّر و خودخواهى حتّى در لحظات كوتاه چه پيامدهاى خطرناكى را دارد و چگونه همچون آتش
سوزان مى تواند حاصل يك عمر طولانى اعمال صالحه را بسوزاند و خاكستر كند و شقاوت ابدى و عذاب جاويدان را نصيب صاحبش سازد.
3- در حديث ديگرى از همان حضرت عليه السّلام مى خوانيم : ((احذر الكبر فانّه راءس الطّغيان و معصية الرّحمن ؛ از تكبّر بپرهيزيد كه
سرآغاز طغيانها و معصيت و نافرمانى خداوند رحمان است ))!(29)
حديث بالا اين واقعيت را روشن مى سازد كه سرچشمه بسيارى از گناهان مسئله كِبر و خودبرتربينى است .
4- در حديث ديگرى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم : ((ما دخل قلب امرء شى ء من الكبر الّا نقص من عقله
مثل ما دخله من ذلك ! قلّ ذلك اءو كثر؛ در قلب هيچ انسانى چيزى از كِبر وارد نمى شود مگر اينكه به همان اندازه از عقلش كاسته خواهد شد، كم
باشد يا زياد))!(30)
|