10- اين بحث را با حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به عنوان حُسن خِتام پايان مى دهيم : ((تجافوا عن ذنب السّخى فانّ اللّه
آخذ بيده كلّما عثر؛ از گناه و لغزش سخاوتمند صرف نظر كنيد؛ زيرا هر زمان بلغزد، خداوند دست او را مى گيرد (و نجاتش مى دهد))).(677)
از مجموع احاديث بالا، ارزش و اهمّيّت فوق العاده ((سخاوت )) در كلام پيشوايان اسلام مشخّص مى شود و نشان مى دهد كه كمتر فضيلتى با آن
برابرى مى كند.
آثار و پيامدهاى سخاوت
1- آثار مثبت ((سخاوت )) در زندگى فردى و اجتماعى انسان كه با تجربه ثابت شده و يا در احاديث اسلامى به آن اشاره گرديده است ،
بسيار زياد است ، به عنوان نمونه :
از روايات متعدّدى استفاده مى شود و تجربيات روزانه نيز آن را تاءييد مى كند كه ((سخاوت )) محبّت دوست و دشمن را جلب مى كند، بر عدد
دوستان مى افزايد و از دشمنان مى كاهد.
2- ((سخاوت )) پوششى براى عيوب انسان هاست و به اين ترتيب ، آبروى انسان را حفظ مى كند.
3- ((سخاوت )) در عين اين كه ثمره درخت عقل است ، بر عقل و خِرد انسان مى افزايد.
عقل مى گويد: دليلى ندارد كه انسان با زحمت زياد اموال فراوانى تهيّه كند و آن را براى بازماندگان بگذارد و خودش به وسيله آن ، جلب ثواب و
كسب آبرو نكند.
از سوى ديگر ((سخاوت ))، گروهى از انديشمندان را گرد انسان جمع مى كند و آنها مى توانند بر فكر و
عقل و دانش او بيفزايند.
4- ((سخاوت )) فاصله طبقاتى جامعه را كم مى كند و از اين طريق ناهنجاريهاى ناشى از فاصله طبقاتى را از بين مى برد و يا كاهش مى دهد.
آتش كينه هاى محرومان را خاموش مى كند و حسّ انتقام جويى را در آنان تضعيف مى نمايد و از اين طريق پيوندهاى اجتماعى را محكم مى سازد.
5- ((سخاوت )) مدافعان انسان را زياد مى كند و آبروى او را محفوظ مى دارد و دشمنان و بدخواهان را عقب مى راند؛ اميرمؤ منان عليه السّلام در اين
باره مى فرمايند: ((الجود حارس الاءعراض ؛ جود و بخشش آبروى انسان را حفظ مى كند)).(678)
6- جود و ((سخاوت )) آثار معنوى فوق العاده اى نيز دارد؛ به همين دليل از صفات انبيا شمرده شده و همان گونه كه در روايات گذشته
خوانديم ، شعاع نور ((يقين )) است ؛ حتّى اگر اين فضيلت در افراد بى ايمان باشد، به
حال آنها مفيد و سودمند است .
در حديثى آمده است كه خداوند متعال به حضرت موسى عليه السّلام وحى نمود:
((لاتقتل السّامرىّ فانّه سخىّ؛ سامرى را به قتل مرسان ، زيرا او مرد سخاوتمندى است )).(679)
درست است كه سامرى ، منشاء فساد عظيمى در بنى اسرائيل شد و آيين بت پرستى را در ميان آنها پايه نهاد و در انتها نيز زندگى را با خفّت و ذلّت
و حقارت گذراند كه شايد مرگ بر آن زندگى ، ترجيح داشت ؛ ولى با اين همه به حضرت موسى عليه السّلام وحى رسيد كه خون او را به خاطر
سخاوتش نريزد.
از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده است كه به فرزند حاتم طائى به نام ((عُدى )) فرمود: ((دفع عن اءبيك العذاب الشّديد
لسخاء نفسه ؛ عذاب شديد از پدرت به خاطر سخاوتش برداشته شد)).(680)
در ذيل همين حديث ، آمده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دستور داد، گروهى از جنايتكاران يكى از جنگها را به
قتل برسانند، ولى يكى از آنها را استثنا كرد. آن مرد تعجّب كرد و گفت : ((با اين كه گناه ما يكى است ، چرا مرا از ميان آن جمعيت جدا كردى ؟))
حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: ((خداوند به من وحى فرستاد كه تو سخاوتمند قوم خود هستى و من نبايد تو را به
قتل برسانم )).
آن مرد با شنيدن اين سخن ايمان آورد و شهادتين بر زبان جارى كرد؛ آرى ! سخاوت آن مرد، او را به بهشت رسانيد.
از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده است : ((شخص سخى را
اهل آسمانها دوست دارند و اهل زمين هم دوست دارند... در حالى كه بخيل را اهل آسمان و زمين دشمن دارند)).(681)
محدوده سخاوت
((سخاوت )) مانند تمام صفات و كارهاى نيك ، مقدار و اندازه اى دارد كه اگر در مسير افراط قرار گيرد، نتيجه منفى خواهد داشت . همچنين
((سخاوت )) نبايد لطمه به آبرو و حيثيت و زندگى كسانى كه به انسان وابسته اند، زند.
((سخاوت )) بايد در اموال
حلال باشد، نه اموالى كه از راه هاى حرام و يا ظلم و ستم به دست آمده است ؛ مانند، ((سخاوت )) بسيارى از سلاطين ظالم و ستمگر.
همچنين ((سخاوت )) نبايد در اموال مربوط به بيت المال باشد؛ زيرا اموال بيت
المال ، حساب و كتاب مخصوص به خود دارد كه بايد به دقت رعايت گردد.
راه هاى كسب سخاوت
اين فضيلت اخلاقى مانند ساير فضايل ، با تعليم و تربيت و انديشه و تفكّر و تمرين و ممارست
حاصل مى شود.
توجّه به اين حقيقت كه اين اموال و ثروتها، امانتهاى الهى در دست ماست و هيچ كدام دوام و بقايى ندارد، انسان را روا مى دارد با
بذل و بخشش ، آن را در صندوق امانت الهى ، براى روزى كه دستها خالى است ، ذخيره كند. همچنين دقّت در آثار و بركات و پيامدهاى مهمى كه براى
((سخاوت )) در مطالب قبل ذكر شد، مشوّق مؤ ثّرى در امر ((سخاوت )) است .
مطالعه تاريخ زندگى سخاوتمندان و بخيلان و مقايسه آن دو با يكديگر و احترام و آبرو و شخصيّتى كه گروه
اوّل داشتند و ذلّت و بدنامى كه دامن گير گروه دوّم بوده است نيز در ايجاد اين ((سخاوت اخلاقى )) بسيار مؤ ثّر است .
اينها جنبه هاى تعليماتى اين مسئله است ؛ امّا از نظر عملى ، هر قدر تمرين و ممارست بيشترى در اين زمينه شود، توفيق زيادترى در به دست آوردن
اين فضيلت اخلاقى حاصل مى گردد؛ زيرا تكرار اعمال سخاوتمندانه و بذل و بخشش ، هر چند از راه
تحميل بر نفس خويش باشد، به تدريج به صورت عادت و سپس مبدّل به حالت ، و سرانجام به يك ملكه اخلاقى
مبدل خواهد گرديد.
در ضمن ، تربيت پدر و مادر و معلّم و استاد در اين زمينه ، بسيار مؤ ثّر است . اگر آنها كودكان را از آغاز عمر به ((جود)) و ((سخاوت ))
عادت دهند، اين ملكه ، به آسانى در وجود آن ريشه مى دواند و در بزرگى جزء زندگى آنان مى شود.
در حالات ((صاحب بن عبّاد)) آمده است كه در كودكى هنگامى كه مى خواست براى فراگرفتن درس دينى به مسجد برود، هميشه مادرش يك دينار و
يك درهم به او مى داد و مى گفت : ((اين را به اوّلين فقيرى بده كه در مسير راه خود مى بينى )). كم كم اين خصلت در وجودش ريشه دار شد تا
اين كه در بزرگى چنان بذل و بخششى مى كرد كه همه به او آفرين مى گفتند. اگر كسى بعدازظهر ماه مبارك رمضان به خانه اش مى آمد،
سخاوتش مانع از آن مى شد كه كسى بدون خوردن افطار از خانه او بيرون رود. هر روز
حدّاقل هزار نفر بر سر سُفره او افطار مى كردند و بذل و بخشش او در ماه رمضان به اندازه تمام ماههاى
سال بود.(682)
از شگفتيهاى ديگر زندگى او چنين نقل مى كند: ((روزى نوشابه براى او آوردند، يكى از نزديكانش نسبت به آن نوشابه سوءظن پيدا كرد و گفت :
ازاين نوشابه ننوش ؛ زيرا مسموم است ، خدمتكارى كه آن قدح را آورده بود، همچنان ايستاده بود. ((صاحب بن عباد)) به شخصى كه ادعاى مسموم
بودن آن را مى كرد، گفت : به چه دليل مى گويى كه اين مسموم است ؟ گفت : بهترين راه اين است كه كسى كه اين قدح را آورده و به دست تو داده ،
مورد آزمايش قرار گيرد و از آن بنوشد، ((صاحب )) گفت : من به اين كار راضى نيستم ، آن شخص گفت : به وسيله يك مرغ خانگى آزمايش كن .
((صاحب )) گفت : كُشتن حيوان به اين صورت نيز جايز نيست ، سپس دستور داد: قدح آب را واژگون كردند و آب را ريختند و به خدمتكار گفت :
برو و ديگر در خانه من قدم مگذار؛ ولى با اين حال دستور داد: حقوق او را به طور
كامل بپردازند. سپس گفت : هرگز نبايد يقين را با شك از بين برد و مجازات به وسيله قطع حقوق ،
دليل بر پَستى است )).(683)
اين بحث را با چند حديث و سخنانى از بعضى از بزرگان پايان مى دهيم :
پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايند: ((الجنّة دارالاءسخياء؛ بهشت خانه سخاوتمندان است )).(684)
امام صادق عليه السّلام مى فرمايند كه خداوند فرمود: ((انىّ جواد كريم لايجاورنى لئيم ؛ من بخشنده باسخاوتم ، افراد پَست و
بخيل نمى توانند در جوار من (در بهشت ) جاى بگيرند)).(685)
در حديث ديگرى از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمده است : ((طعام الجواد دواء و طعام
البخيل داء؛ طعام سخاوتمند، دواست و طعام بخيل ، درد و بيمارى است )).(686)
يكى از عارفان به نام ((ابن سمّاك (687))) مى گويد: ((عجبت لمن يشترى المماليك بماله و لايشترى الاءحرار بمعروفه ؛ در شگفتم !
از كسانى كه بردگان را با مال خود خريدارى مى كنند؛ ولى آزادها را با احسان و نيكى ، در بند محبّت خود در نمى آورند)).(688)
به عربى گفتند: آقا و بزرگ شما كيست ؟ گفت : ((من احتمل شتمنا و اءعطى سائلنا و اءغضى جاهلنا؛ كسى كه بدگويى هاى ما را
تحمل كند و به نيازمندان ببخشد و از اعمال جاهلان چشم پوشى كند)).(689)
19 : عجله و شتاب ، صبر و بردبارى
اشاره :
براى هر كار مقدماتى است كه اگر فراهم نگردد، اقدام به آن كار بى نتيجه خواهد ماند و اگر فراهم گردد و اقدام نشود و فرصتها از دست برود؛
باز هم بى نتيجه خواهد ماند. افراد هوشيار و مدير و مدبّر كسانى هستند كه با صبر و حوصله در انتظار فراهم شدن مقدّمات مى باشند كه بعد از
فراهم شدن ، بدون درنگ اقدام به انجام كار مى كنند و تا رسيدن به مقصود از پاى نمى نشينند.
به همين دليل ((عجله و شتاب )) به معنى اقدام كردن به كارها، قبل از اين كه زمينه ها و مقدمات لازم آن كار فراهم شود، از صفات رذيله شمرده
شده و ((صبر)) و بردبارى كه نقطه مقابل آن است از فضايل اخلاقى بشمار مى آيد. (البتّه ((صبر)) شاخه هاى ديگرى نيز دارد كه به
موقع به آن اشاره خواهد شد.)
خسارات عظيمى كه از ناحيه شتابزدگى بى مورد، دامن افراد يا اجتماع را مى گيرد، بيش از آن است كه به حساب آيد. قرآن مجيد به عنوان يك
برنامه جامع زندگى ، همه انسان ها را به ((صبر)) و بردبارى و پرهيز از ((عجله و شتاب )) دعوت مى كند و با اشاره به داستانهاى
انبيا و سرگذشت رهبران بزرگ جامعه انسانى ، زيانهاى عجله و ثمرات شيرين صبر و بردبارى را آشكار مى كند.
با اين اشاره به سراغ قرآن مجيد مى رويم و با بيان سرگذشت پيامبران پيشين كه اين مسئله در زندگى آنها نقش مؤ ثرى داشته است ، آغاز مى كنيم
:
1- قال له موسى هل اءتّبعك على اءن تعلّمن ممّا علّمت رشدا * قال انّك لن تستطيع معى صبرا * و كيف تصبر على ما لم تحط به خبرا *
قال ستجدنى ان شاءاللّه صابرا و لااءعصى لك اءمرا (سوره كهف ، آيات 66 تا 69)
2- و هل اءتاك نباء الخصم اذ تسوّرو المحراب *... و ظنّ داود اءنّما فتنّاه فاستغفر ربّه و خرّ راكعا و اءناب (سوره ص ، آيات 21 تا 24)
3- فاصبر لحكم ربّك و لاتكن كصاحب الحوت اذ نادى و هو مكظوم * لو لا اءن تداركه نعمة من ربّه لنبذ بالعرآء و هو مذموم * فاءجتباه ربّه فجعله
من الصّالحين (سوره قلم ، آيات 48 تا 50)
4- ...و لاتعجل بالقرآن من قبل اءن يقضى اليك وحيه و قل ربّ زدنى علما (سوره طه ، آيه 114)
5- خلق الانسان من عجل ساءوريكم آياتى فلاتستعجلون (سوره انبيا، آيه 37)
6- و يدع الاءنسان باشّرّ دعائه بالخير و كان الانسان عجولا (سوره اسراء، آيه 11)
7- و يستعجلونك باسّيئة قبل الحسنة و قدخلت من قبلهم المثلات و انّ ربّك لذو مغفرة للنّاس على ظلمهم و انّ ربّك لشديد العقاب (سوره رعد،
آيه 6)
8- و لو يعجّل اللّه للنّاس الشّرّ استعجالهم بالخير لقضى اليهم اءجلهم فنذر الّذين لايرجون لقائنا فى طغيانهم يعمهون (سوره يونس ،
آيه 11)
9- و يقولون متى هذا الفتح ان كنتم صادقين * فاعرض عنهم و انتظر انّهم منتظرون (سوره سجده ، آيه 28 و 30)
10- فاصبر كما صبر اولواالعزم من الرّسل و لاتستعجل لهم كاءنّهم يوم يرون ما يوعدون لم يلبثوا الّا ساعة من نهار بلاغ
فهل يهلك الّا القوم الفاسقون (سوره احقاف ، آيه 35)
ترجمه :
1- حضرت موسى عليه السّلام به او گفت : ((آيا از تو پيروى كنم تا از آنچه به تو تعليم داده شده و مايه رشد و صلاح است ، به من بياموزى
؟)) - گفت : ((تو هرگز نمى توانى با من شكيبايى كنى ! - و چگونه مى توانى در برابر چيزى كه از رموزش آگاه نيستى ، شكيبا باشى
؟!)) - حضرت موسى عليه السّلام گفت : ((به خواست خدا مرا شكيبا خواهى يافت و در هيچ كارى با فرمان تو مخالفت نخواهم كرد!)).
2- آيا داستان شاكيان ، هنگامى كه از محراب (داود) بالا رفتند، به تو رسيده است ؟! - در آن هنگام كه (بى مقدمه ) بر او وارد شدند و او از ديدن آنها
وحشت كرد، گفتند: ((نترس ، دو نفر شاكى هستيم كه يكى از ما بر ديگرى ستم كرده ، اكنون در ميان ما به حق داورى كن و ستم روا مدار و ما را به
راه راست هدايت كن ! - اين برادر من است ، اين نود و نُه ميش دارد و من يكى بيش ندارم ! امّا او اصرار دارد كه اين يكى را هم به من واگذار كن و در سخن
بر من غلبه كرده است !)) - (داود) گفت : ((مسلّما او با درخواست يك ميش تو براى افزودن آن به ميشهايش ، بر تو ستم نموده و بسيارى از
شريكان (و دوستان ) به يكديگر ستم مى كنند؛ مگر كسانى كه ايمان آورده و
اعمال صالح انجام داده اند؛ امّا عدّه آنان كم است !)) داوود دانست كه ما او را (با اين ماجرا) آزموده ايم ، از اين رو از پروردگارش طلب آمرزش نموده و
به سجده افتاده و توبه كرد.
3- اكنون كه چنين است صبر كن و منتظر فرمان پروردگارت باش و مانند صاحب ماهى (يونس ) مباش (كه در تقاضاى مجازات قومش عجله كرد و
گرفتار مجازات ترك اوّلى شد) در آن زمان كه با نهايت اندوه خدا را خواند - و اگر رحمت خداوند به ياريش نيامده بود (از شكم ماهى ) بيرون
افكنده مى شد، در حالى كه نكوهيده بود! - ولى پروردگارش او را برگزيد و از صالحان قرار داد!
4-...پس نسبت به (تلاوت ) قرآن عجله مكن ، پيش از آن كه وحى آن بر تو تمام شود، و بگو: ((پروردگارا! علم مرا افزون كن !)).
5- (آرى ) انسان از عجله آفريده شده ولى عجله نكنيد، به زودى آياتم را به شما نشان خواهم داد.
6- انسان (بر اثر شتابزدگى ) بديها را طلب مى كند، آن گونه كه نيكيها را مى طلبد و انسان هميشه
عجول بوده است !
7- آنها پيش از حسنه (و رحمت ) از تو تقاضاى شتاب در سيّئه (و عذاب ) مى كنند؛ با اين كه پيش از آنها، بلاهاى عبرت انگيز
نازل شده است ! و پروردگارت نسبت به مردم - با اين كه ظلم مى كنند - داراى مغفرت است ؛ و (در عين
حال ) پروردگارت داراى عذاب شديد است !
8- اگر همان گونه كه مردم در به دست آوردن ((خوبى ))ها عجله دارند، خداوند در مجازاتشان شتاب مى كرد، (به زودى ) عمرشان به پايان
مى رسيد (و همگى نابود مى شدند)؛ ولى كسانى را كه ايمان به لقاى ما ندارند، به
حال خود رها مى كنيم تا در طغيانشان سرگردان شوند!
9- آنان مى گويند: ((اگر راست مى گوييد، اين پيروزى شما كى خواهد بود؟!))...
حال كه چنين است ، از آنها روى بگردان و منتظرش باش ، آنها نيز منتظرند (تو منتظر رحمت خدا و آنها هم منتظر عذاب او!).
10- پس صبر كن آن گونه كه پيامبران ((اولواالعزم )) صبر كردند و براى (عذاب ) آنان شتاب مكن ! هنگامى كه وعده هايى را كه به آنها داده
مى شود، ببينند، احساس مى كنند كه گويى فقط ساعتى از يك روز (در دنيا) توقّف داشتند. اين ابلاغى است براى همين ، آيا جز قوم فاسق هلاك مى
شوند؟!
تفسير و جمع بندى
در نخستين بخش از آيات ، سخن از داستان حضرت خضر عليه السّلام و حضرت موسى عليه السّلام است ، البته قرآن تعبير به ((خضر)) نكرده
، بلكه تنها به عنوان ((عبدا من عبادنا؛ بنده برگزيده اى از بندگان ما)) از او ياد كرده است .
اين داستان را همه خوانندگان ، كم و بيش شنيده اند. آنچه در اين جا براى ما اهمّيّت دارد، اين است كه حضرت موسى عليه السّلام در يك ماءموريت
ويژه اى ، به دنبال فراگيرى بخشى از علوم ، نزد حضرت خضر عليه السّلام آمد؛ علومى كه با آنچه تا آن روز از طريق وحى دريافته بود،
متفاوت بود. علومى كه مربوط به اسرار و حقايق مخفى جهان و زندگى انسان ها بود كه بايد پيامبر اولواالعزمى همانند حضرت موسى عليه
السّلام لااقل بخشى از آن را فراگيرد تا ديدگاهانش در مسايل انسانى و اجتماعى كمى شفاف تر گردد.
حضرت خضر در برابر درخواست حضرت موسى عليه السّلام گفت : كه تو صبر و
تحمّل در برابر كارهاى من ندارى ؛ زيرا از عمق قضايا آگاه نيستى ؛ ولى حضرت موسى عليه السّلام
قول داد كه صبر و تحمل و بردبارى را پيشه كند و از عجله و شتاب بپرهيزد. حضرت خضر عليه السّلام با او شرط كرد كه اگر به
دنبال من مى آيى ، بايد هر چه را مى بينى ، سكوت كنى ، هر چند ظاهرا كار زننده اى باشد و بدان حكمتى دارد كه من به موقع ، تو را از آن آگاه مى
كنم . ((فوجدا عبدا من عبادنا... - قال فان اتّبعتنى فلا تسئلنى عن شى ء حتّى احدث لك منه ذكرا)).(690)
به اين ترتيب حضرت خضر عليه السّلام اصرار داشت كه روح و صبر و بردبارى را در برابر
مسايل مختلف در حضرت موسى عليه السّلام پرورش دهد و او را از ((عجله و شتاب )) (مخصوصا عجله در قضاوت ، آن هم در مورد كارهاى مردان
بزرگ ) بازدارد.
با اين قول و قرار، آنها به راه افتادند و در مسير خود ناچار بودند با كِشتى از دريا بگذرند. در ميان دريا حضرت موسى عليه السّلام با تعجب
ديد كه حضرت خضر عليه السّلام مخفيانه كشتى را سوراخ مى كند. حضرت موسى عليه السّلام از اين كار بر آشفت و زبان به اعتراض گشود و
هنگامى كه حضرت خضر عليه السّلام پيمان خود را با او يادآور شد، در مقام عذرخواهى برآمد.
باز به راه خود ادامه دادند؛ ناگهان حضرت خضر عليه السّلام دست به كار عجيب ترى زد و نوجوانى را كه بر سر راه خود ديد، به
قتل رسانيد؛ در اين جا، فرياد حضرت موسى عليه السّلام بلندتر شد كه چرا انسان بى گناهى را كُشتى ، اين چه كار زشتى بود كه انجام دادى
؟!
حضرت خضر عليه السّلام بار ديگر، پيمان خود را يادآور شد. حضرت موسى عليه السّلام دندان بر جگر گذاشت و مجددا در مقام عذرخواهى برآمد و
گفت : اگر بار سوّم اعتراض كنم ، حق دارى از من جدا شوى .
باز به راه افتادند تا به شهرى رسيدند كه مردمى بسيار ((بخيل )) داشت و كمترين پذيرايى را از ميهمانان تازه وارد نكردند؛ ولى با نهايت
تعجّب حضرت خضر عليه السّلام شروع به مرمّت ديوارى نمود كه در حال سقوط بود. حضرت موسى عليه السّلام كه در بَدو نظر، اين كار را
ابلهانه مى ديد، بار ديگر در حالى كه تمام عهد و پيمان خود را به فراموشى سپرده بود، به خروش آمد و زبان به اعتراض گشود.
در اين جا حضرت خضر عليه السّلام در حالى كه اسرار هر سه كار خود را براى او شرح مى داد، و حقايق جالبى را كه از نظر حضرت موسى عليه
السّلام پنهان بود، برايش بيان مى كرد و حضرت موسى عليه السّلام را به جهان تازه اى از اسرار زندگى انسان ها وارد مى ساخت ، اعلام جدايى
كرد و حضرت موسى عليه السّلام نيز در حالى كه كوله بارى از معرفت را با خود
حمل مى كرد با حضرت خضر عليه السّلام خداحافظى كرد و وداع گفت .
حضرت خضر عليه السّلام به او گفت : ((اگر كِشتى را سوراخ كردم ، به اين
دليل بود كه مى خواستم آن را ظاهرا از كار بيندازم ؛ زيرا حاكم ستمكارى وجود داشت كه هر گاه كِشتى سالمى را مى يافت مصادره مى كرد. من
خواستم صاحبان اين كِشتى كه گروهى بينوا بودند، كِشتى خود را از دست ندهند)).
ديگر اين كه اگر آن نوجوان را كُشتم ، به خاطر اين بود كه او جوانى بى ايمان و خطرناك و سركش بود كه كم كم پدر و مادر خويش را نيز به
كفر و بدبختى مى كشاند. خدا مى خواست ، اين جوان هرزه بى مصرف ستمگر را از آنها بگيرد و فرزندى باايمان و مهربان به آنها عطا كند.
اما تعمير آن ديوار در حال سقوط، به خاطر آن بود كه در زير آن ، گنجى متعلق به دو كودك يتيم بود كه پدر صالح و باايمانش براى آنها ذخيره
كرده بود، خدا مى خواست آنها به حدّ رشد برسند و گنج خود را استخراج كنند. من اين كارها را از پيش خود نكردم ، بلكه همه به فرمان حق
بود.(691)
اگر حضرت موسى عليه السّلام در قضاوت خويش عجله نمى كرد، به يقين بيشتر از علم و دانش حضرت خضر عليه السّلام بهره مند مى شد؛ ولى
((عجله و شتاب )) او سبب شد كه بيش از سه خوشه از آن خرمن دانش برنگيرد.
در دوّمين بخش از آيات مورد بحث ، سخن از آزمون بزرگ ديگرى نسبت به يكى از پيامبران بزرگ الهى است او هم به خاطر شتابزدگى و عجله در
قضاوت از سوى خداوند مورد مؤ اخذه قرار گرفت .
داستان اين بود كه روزى دو نفر نزد حضرت داود عليه السّلام حضور يافتند كه يكى از آنها از ديگرى شكايت داشت . شاكى گفت : اين برادر من نود
و نُه ميش دارد و من يكى بيش ندارم ! امّا او اصرار دارد كه اين يكى را هم از من بگيرد و در سخن نيز بر من غلبه كرده است ؛ ((انّ هذا اءخى تسع و
تسعون نعجة ولى نعجة واحدة فقال اكفلنيها و عزّنى فى الخطاب )).(692)
حضرت داود عليه السّلام پيش از آن كه تحقيق بيشترى كند، به داورى مقدماتى نشست و گفت : ((به يقين او با درخواست يك ميش تو براى افزودن
به ميشهايش به تو ستم كرده است ؛ ...لقد ظلمك بسؤ ال نعجتك الى نعاجة ...)).(693)
اين جا بود كه حضرت داود عليه السّلام به ترك اولى خود پى برد ((و مى دانست كه ما او را با اين ماجرا امتحان كرديم ؛ در مقام استغفار برآمد و
به سجده افتاد و توبه كرد؛ ...و ظنّ داوود اءنّما فتنّاه فاستغفر ربّه و خرّ راكعا و اءناب )).(694)
اين ماجرا با تمام شاخ و برگهايش كه اين جا جاى بحث آن نيست (و در تفسير نمونه مشروحا آورده ايم ) باز اين حقيقت را بيان مى كند كه ((عجله و
شتاب )) در كارها مخصوصا ((عجله در قضاوت )) و داورى مايه سرافكندگى و ايجاد مشكلات در زندگى فردى و اجتماعى است .
در سوّمين بخش از آيات ، سخن از پيامبر بزرگ ديگرى است كه لحظه اى در مسؤ وليت عظيم خود
سهل انگارى كرد و گرفتار ترك اولى گرديد و خداوند او را به خاطر اين كار تحت فشار قرار داد.
داستان اين است كه حضرت يونس عليه السّلام مدت ها همانند پدرى مهربان و دلسوز به تبليغ و هدايت قوم خويش پرداخت ؛ ولى در برابر منطق
حكيمانه اش چيزى جز مغالطه و سفسطه از دشمنان نشنيد. تنها گروه اندكى كه شايد از دو نفر تجاوز نمى كرد (يك عابد و يك عالم ) به او ايمان
آوردند. سرانجام از آنها تقريبا ماءيوس شد و به پيشنهاد مرد عابد، آنها را نفرين كرد؛ نفرين او مستجاب شد و به او وحى آمد كه در فلان روز
عذاب الهى فرامى رسد، هنگامى كه زمان عذاب نزديك شد، حضرت يونس عليه السّلام بدون آن كه بار ديگر اتمام حجّت كند تا شايد قومش در اين
واپسين لحظات به خود آيند و راه توبه را پيش گيرند؛ همراه مرد عابد از ميان آنها بيرون رفت ؛ ولى مرد عالم در ميان آنها ماند و به ادامه تبليغ
پرداخت .
اين تبليغات همراه با احساس نزديك شدن لحظات عذاب ، تحولى بنيادين در روح آن جمعيت ايجاد كرد، همراه آن عالم به درگاه خدا روى آوردند و به
توبه نشستند و راه ايمان و توحيد پيش گرفتند و خداوند آنها را نيز بخشيد؛ ولى حضرت يونس عليه السّلام را به خاطر عجله و ترك اولى مورد
سرزنش و تحت فشار قرار داد.
|