همين معنى در سوره هود به شكل ديگرى آمده است كه از زبان پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه وآله و سلّم خطاب به مشركان مكّه مى فرمايد:((دعوت من
اين است كه از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد و استغفار كنيد، و به سوى او بازگرديد، تا مواهب نيكو در مدّت معيّنى در اختيار شما بگذارد! (و
اءنّ اءستغفروا ربّكم ثمّ توبوا اليه يمتّعكم مّتاعا حسنا الى اءجل مسمّى ) (سوره هود، آيه 3)
بى شك بخشش ((متاع حُسن)) تا سرآمد معيّنى ، اشاره به مواهب مادّى زندگى دنيااست كه در گرو استغفار و توبه از گناه و بازگشت به
سوى خدا و تخلّق به اخلاق قرار داده شده است .
شَك نيست كه صفات زشت سرچشمه انواع گناهان است و گناهان سبب گسترش فساد در جامعه و از هم گسيختگى رشته وحدت و اتّحاد و دوستى و
برادرى و اعتماد در ميان آنها است و همين اءمر سبب عقب ماندگى در مسائل عمران و آبادى و توسعه اقتصاد و سلامت نفوس و رفاه مادّى و
تكامل معنوى مى شود.
در هفتمين آيه ، اشاره به وضع اهل كتاب و طغيان و سركشى آنها كرده ، مى فرمايد: ((اگر
اهل كتاب تورات و انجيل و آنچه بر آنها از طرف پروردگارشان نازل شده است را بر پادارند (و تقوا پيشه كنند و
عمل صالح به جا آورند) از آسمان و زمين روزى خواهند خورد، (ولى ) گروه اندكى از آنها ميانه رو هستند (و از اِفراط و تَفريط بركنارند) امّا
اكثريّت آنها اعمال بدى دارند! (و لو اءنّهم اءقاموا التّورية و الانجيل و ما
انزل اليهم من ربّهم لاكلوا من فوقهم و من تحت اءرجلهم منهم امّة مقتصدة و كثير منهم ساء مايعملون )
باز در اينجا رابطه و پيوند نزديكى را در ميان اعمال صالح و تقوا از يكسو، و
نزول بركت زمين و آسمان را از سوى ديگر، مشاهده مى كنيم ؛ اين رابطه مى تواند هم جنبه روحانى داشته باشد و هم طبيعى ، و در حقيقت هر دو آنها
است .
آرى ، فيض الهى محدود نيست ! اين ما هستيم كه بايد با تحصيل قابليّت و شايستگيهاى خود را به آن منبع پُرفيض
متّصل سازيم ؛ ولى اِفراط و تفريطها و انحراف از جادّه اعتدال ، آسمان و حيات و زندگى را براى انسانها تيره و تار ساخته و آرامش را برچيده است
!
جنگهاى ويرانگر، نفوس انسانى و سرمايه هاى معنوى و مادّى را تحليل مى برد، و
محصول سالها تلاش انسانها را بر باد مى دهد.
جمله و ما انزل اليهم من رّبّهم همه كتب آسمانى حتّى قرآن مجيد را شامل مى شود، چرا كه در واقع
اصول همه آنها يكى است ، هر چند با گذشت زمان ، همراه تكامل و پيشرفت جامعه اسلامى ، دستورات والاترى
نازل شده است .
در هشتمين آيه ، به تعبير تازه اى برخورد مى كنيم و آن پيوند و ارتباط حيات طيّبه (زندگى پاك و پاكيزه ) با
اعمال صالح (و صفاتى كه سرچشمه آن اعمال است ) مى باشد، مى فرمايد: ((هر كس
عمل صالح انجام دهد در حالى كه مؤ من است خواه مَرد يا زن ، به او حيات پاكيزه مى بخشيم و پاداش آنها را به بهترين اعمالى كه انجام داده اند
خواهيم داد!))
(من عمل صالحا من ذكر او اءنثى و هو مؤ من فلنحيينّه حيوة طيّبة و لنجزينّهم اءجرهم باءحسن ماكانوا يعملون )
در آيات گذشته ، بيشتر تاءثير اخلاق در جنبه هاى زندگى اجتماعى مطرح بود، در حالى كه ظاهر آيه مورد بحث ، بيشتر جنبه زندگى فردى را
مطرح مى كند، لذا مى گويد هر فرد از انسانها مَرد باشد يا زن ، داراى ايمان و
عمل صالح باشد، صاحب حيات طيّبه خواهد بود.
در اين آيه ، هيچ اشاره اى به اين كه منظور منحصرا ((حيات طيّبه)) در قيامت است وجود ندارد، بلكه بيشتر اشاره به ((حيات طيّبه)) دنيا
يا مفهوم عامّى كه دنيا و آخرت را شامل بشود، دارد.
حيات طيّبه چيست ؟
در اين كه منظور از حيات طيّبه (زندگى پاكيزه ) در اينجا چيست ؟ مفسّران تفسيرهاى متعدّدى ذكر كرده اند، بعضى آن را به معنى روزى
حلال ، و بعضى به قناعت و رضا به داده الهى ، بعضى به عبادت همراه با روزى
حلال ، بعضى به توفيق براطاعت فرمان الهى ، تفسير كرده اند. و بعضى هرگونه پاكيزگى از آلودگيها، ظلمها، خيانتها، عداوتها، اسارتها،
ذلّتها و طهارت و پاكيزگى و رفاه و آسايش را در مفهوم آن مندرج دانسته اند؛ ولى با توجّه به جمله ولنجزينّهم اجرهم كه ناظر به پاداش
آخرت است ، بيشتر به نظر مى رسد كه ((حيات طيّبه)) اشاره به زندگى پاكيزه اين دنيا باشد.
در نهمين آيه از آيات مورد بحث ، اِعراض از ياد خدا و حالت غفلت و بى خبرى را سرچشمه ((معيشت ضنك)) (زندگى تنگ و سخت ) مى شمرد و مى
فرمايد:((هر كس از ياد من روى گردان شود زندگى سخت و تنگى خواهد داشت ، و روز قيامت او را نابينا محشور مى كنيم .)) (و من اءعرض عن
ذكرى فانّ له معيشة ضنكا و نحشره يوم القيمة اءعمى )
مى دانيم ياد خدا و توجّه به اءسماء و صفات والاى او كه ذات پاكش منبع تمام كمالات ، بلكه
كمال كلّ فى الكلّ است ، سبب پرورش فضائل اخلاقى در نهاد آدمى است ؛ و او را روز به روز از نظر خُلق و خُوى به اءسماء و صفات الهى
نزديكتر مى سازد، و اين خُلق و خُوى او كه سرچشمه اصلى اعمال صالح است ، زندگى را براى او گسترده و آسان و پاك و پاكيزه مى كند؛ و
بعكس ، اعراض و روى گردانى از ذكر خدا، او را از اين منبع نور، دور ساخته و به خُلق و خُوى ظلمانى شياطين نزديك مى كند؛ و همان ، سبب معيشت
ضنك مى شود و زندگى مرگبار در انتظار او مى باشد؛ و اين يكى ديگر از آيات قرآنى است كه با صراحت رابطه اخلاق و ايمان را با وضع
زندگى فردى و اجتماعى انسانها آشكار مى سازد.
جمعى از مفسّران يا ارباب لغت ، ((معيشت ضنك)) را به زندگى و درآمدهاى
حاصل از كَسب حرام تفسير كرده اند، چرا كه چنين زندگى سرچشمه ناراحتيهاى فراوان است .
و به گفته بعضى ديگر از مفسّران ، افراد بى ايمان معمولا داراى حرص شديد، و عطش مادّى پايان ناپذير و بيم از فناى نعمتها و غلبه
بُخل بر آنها و صفات نكوهيده ديگرى از اين قبيل هستند كه آنها را در جهنّمى سوزان - على رغم امكانات گسترده مادّى - فرو مى برد.
نابينايى آنها در قيامت نيز نتيجه يا تجسّمى از نابينايى آنها در دنيا است كه چشم بر هم نهادند و راه حقّ و سعادت را نديدند، و در ظلمات شهوات
مادّى فرو رفتند.
شرح بيشتر درباره اين نكته در پايان اين بخش خواهد آمد.
در دهمين آيه ، به يكى از اثرات سوء عداوت و دشمنى و نزاع - كه موجب فرو ريختن و ويران شدن پايه هاى وحدت و بَرباد رفتن قوّت و قدرت
است - اشاره كرده ، مى فرمايد: ((نزاع و كشمكش نكنيد كه سست مى شويد و قدرت و شوكت شما از ميان مى رود)) (ولاتنازعوا فتفشلوا و تذهب
ريحكم )
بديهى است منازعات و اختلافات و كشمكشها همواره زاييده يك سلسله خُلق و خُوهاى رذيله و پَست است ؛ انحصارطلبى ، خودخواهى ، منفعت پرستى ،
خودبرتربينى ، حرص و كينه و حسد و مانند اينها هر يك از سرچشمه هاى نزاع محسوب مى شود، و نتيجه آن
فَشَل و سستى و بَرباد رفتن عزّت و شوكت است .
جالب اين كه ، قرآن در اينجا تعبير به تذهب ريحكم مى كند.
((ريح)) در اصل به معنى ((باد)) است و بطور كنايه در ((قدرت و قوّت و غلبه)) به كار مى رود، و شايد اين معنى از آنجا به وجود
آمده كه وزيدن باد به پرچم قوم و ملّتى ، كنايه از قوّت و قدرت و غلبه آنها است ؛ بنابراين مفهوم جمله بالا چنين مى شود كه اگر اختلاف كنيد
قدرت و قوّت و عظمت شما از بين خواهد رفت .
يا از اين نظر كه وزش بادهاى موافق سبب سرعت گرفتن كشتيهاو رفتن به سوى مقصد بوده .
نويسنده ((التّحقيق)) مى گويد: در ميان روح و ريح ، رابطه اى است ، روح به معنى جريان روحانى ماوراء مادّه است ، و ريح به معنى جريان در
مادّه است .
در پاره اى از موارد، ((ريح)) به معنى رائحه و بوى خوش است ، مانند:((انّى لاءجد ريح يوسف لولا اءن تفنّدون)) (سوره يوسف ، آيه
94)
بنابراين ، ممكن است ، معنى جمله اين باشد كه افراد و اقوام با نفوذ رائحه آنها در جهان پخش مى شود، ولى اگر اختلاف كنيد، نفوذ خود را در جهان
از دست خواهيد داد. و به هر حال ، سرچشمه اختلاف هر چه باشد (خودخواهى ،خودپرستى ، حَسد،
بُخل ، كينه توزى و غير آن ) تاءثير آن در زندگى انسانها و عقب افتادگى اجتماعى ، غير
قابل انكار است ؛ و از اينجا پيوند مسائل اخلاقى ، و مسائل زندگى اجتماعى انسانها روشن مى شود.
نتيجه
از آيات بالا بخوبى استفاده مى شود كه هر خُلق و خُوى برجسته انسانى علاوه بر جنبه هاى معنوى و اُخروى ، تاءثير عميقى در زندگى مادّى و
دنيوى انسانها دارد؛ به همين دليل ، نبايد تصوّر كرد كه مسائل اخلاقى يك سلسله
مسائل فردى و شخصى است ، و چيزى جدا از زندگى اجتماعى انسانها است ؛ بلكه بعكس ، رابطه بسيار قوى و نزديك با آن دارد، و هرگونه
دگرگونى اجتماعى ، بدون دگرگونى اخلاقى امكان پذير نيست .
به تعبير ديگر، مردمى كه مى خواهند در يك جامعه بزرگ ، زندگى سعادتمندانه تواءم با مسالمت و همكارى نزديك داشته باشند
لااقل بايد به آن حد از رشد اخلاقى برسند كه حقايق مربوط به تفاوت انسانها را از نظر ساختمان فكرى ، روحى و عاطفى درك كنند.
چرا كه انسانها در جهات مختلف با يكديگر متفاوتند؛ به همين ، دليل هرگز نمى توان انتظار داشت كه ديگران در همه چيز از ما پيروى كنند، بلكه
بايد در حفظ اصول مشترك كوشيد، و اختلاف سليقه ها و انديشه ها را باگذشت و اغماض وسعه صدر و بلند نظرى و نرمى و بردبارى پذيرا
شد.
حتّى دو نفر نمى توانند براى يك مّدت طولانى همكارى نزديك با همديگر داشته باشند مگر اين كه از
اصول اخلاقى - كه يك نمونه اش در بالا آمد - برخوردار باشند.
بديهى است آمادگيهاى اخلاقى كه براى هضم نقاط اختلاف و رسيدن به وحدت و قدرت و عظمت لازم است ، چيزى نيست كه با گفتگو به دست آيد،
بلكه نيازمند به تهذيب نفوس و تعليم و تربيت كافى است كه موجب رشد و تعالى در درجات اخلاقى گردد.
رابطه زندگى مادّى با مسائل اخلاقى در روايات اسلامى
آنچه در بالا از آيات قرآن مجيد در اين زمينه استفاده كرديم ، در روايات اسلامى نيز بازتاب گسترده اى دارد كه حاكى از تاءثير عميق صفات
اخلاقى در زندگى فردى و اجتماعى انسانها است كه در ذيل به قسمتى از اين احاديث پُرمعنى اشاره مى شود:
1- در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم :((فى سعة الاءخلاق كنوز الاءرزاق ؛ گنجهاى روزيها، در اخلاق خوب و گسترده ،
نهفته شده است !))(32)
2- در حديث ديگر از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم :((حُسن الخلق يزيد فى الرّزق ؛ حُسن خُلق ،روزى را زياد مى كند!))(33)
3- در حديث ديگرى از على عليه السّلام درباره تاءثير حُسن اخلاق در جلب و جذب مردم به استحكام رابطه دوستى در ميان آنها چنين آمده است :
((من حَسن خلقه كثر محبّوه و آنست النّفوس به ؛ كسى كه اخلاقش نيكو باشد، دوستانش فراوان مى شوند و مردم به او اُنس مى
گيرند.))(34)
4- باز از حديث ديگرى از امام ششم ، امام صادق عليه السّلام اين معنى با صراحت بيشترى آمده ، مى فرمايد:
((انّ البرّ و حسُن الخُلق يعمران الدّيار و يزيدان فى الاءعمار؛ نيكو كارى و حُسن اخلاق ، خانه ها (و شهرها) را آباد و عُمرها را زياد مى
كند!))(35)
شَك نيست كه عمران و آبادى در سايه اتّحاد و صميميّت و همكارى در ميان قشرهاى جامعه به وجود مى آيد، و آنچه باعث تحكيم اين امور شود، از
عوامل مهّم عمران و آبادى خواهد بود.
طول عُمر نيز مولود آرامش فكر و آسودگى خيال و جلوگيرى از فقر و همكارى و همبستگى اجتماعى است و اين امور در سايه اخلاق به دست مى آيد.
5- در همين رابطه ، در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه وآله و سلّم آمده است كه فرمود:((حُسن الخُلق يثبت المودّة ؛ اخلاق خوب
پيوند محبّت و دوستى را محكم مى كند.))(36)
و نيز در احاديث متعدّدى درباره تاءثير سوء خلق در ايجاد نفرت اجتماعى و پراكندگى مردم ، و تنگى معيشت و سلب آرامش و آسايش مطالب فراوانى
آمده است ؛
از جمله :
6- در حديثى از على عليه السّلام مى خوانيم :((من ساء خُلقه ضاق رزقه ؛ كسى كه اخلاقش بد باشد، روزى او تنگ مى شود!))(37)
7- و نيز از همان حضرت آمده است كه فرمود:((من ساء خُلقه اءعوزه الصّديق و الرّفيق ؛ كسى كه بد اخلاق باشد دوستان و رفيقان او پراكنده
مى شوند و او را رها مى كنند))(38)
8- باز از همان حضرت آمده است :((سُوء الخلق نكد العيش و عذاب النّفس ؛ اخلاق بد موجب سختى و تنگى زندگى و ناراحتى روح و وجدان مى
شود.))(39)
9- از اميرمؤ منان على عليه السّلام پرسيدند:((من اءدوم النّاس غمّا؛ چه كسى غم و اندوهش از همه بيشتر است ؟))
قال عليه السّلام : ((اءسوئهم خُلقا! فرمود: كسى كه از همه اخلاقش بدتر است !))(40)
10- و بالاخره در حديثى مى خوانيم كه لقمان حكيم به فرزندش چنين نصيحت مى كرد: ((ايّاك والضّجر و سوء الخُلق و قلّة الصّبر فلايستقيم
على هذه الخصال صاحب ؛
از بى حوصلگى و سوء خُلق و كم صبرى بپرهيز كه با داشتن اين صفات بد، دوستى براى تو باقى نمى ماند!))(41)
فصل سوم : مكتبهاى اخلاقى
در علم اخلاق مكاتب فراوانى است كه بسيارى از آنها انحرافى است و به ضدّ اخلاق منتهى مى شود، و شناخت آنها در پرتو هدايتهاى قرآنى كار
مشكلى نيست ؛ قرآن مى گويد:
و اءنّ هذا صراطى مستقيما فاتّبعوه ولاتتّبعوا السّبل فتفرّق بكم عن سبيله ذلكم وصّاكم به لعلّكم تتّقون (سوره انعام ، آيه 153)
آيه فوق كه بعد از ذكر بخش مهمّى از عقائد و برنامه هاى عملى و اخلاقى اسلام در سوره انعام آمده ، و
مشتمل برفرمانهاى دهگانه اسلامى است ، مى گويد:((به آنها بگو اين راه مستقيم من است ، از آن پيروى كنيد و از راههاى مختلف (و انحرافى )
پيروى مكنيد كه شما را از راه حق دور مى سازد؛ اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش فرموده تا پرهيزگار شويد!))
مكتبهاى اخلاقى همانند ساير روشهاى فردى و اجتماعى از ((جهان بينى)) و ديدگاهاى كلّى درباره جهان آفرينش سرچشمه مى گيرد و اين دو، يك
واحد كاملا به هم پيوسته و منسجم است .
آنها كه ((جهان بينى)) را از ((ايدئولوژى)) (و ((هستها)) را از ((بايدها))) جدا مى سازند و مى گويند رابطه اى بين اين دو نيست
زيرا جهان بينى و هستها از دلائل منطقى و تجربى سرچشمه مى گيرد در حالى كه ((بايدها)) و ((نبايدها)) يك سلسله فرمانها و دستورها
است ، از يك نكته مهم غفلت كرده اند، و آن اين كه : فرمانها و ((بايدها)) هنگامى حكيمانه است كه رابطه اى با ((هستها)) داشته باشد،
وگرنه امور اعتبارى بى محتوا و غيرقابل قبولى خواهد بود.
در اينجا مثالهاى روشنى داريم كه اين مطلب را كاملا باز مى كند: هنگامى كه اسلام مى گويد: ((شراب نخوريد!)) و يا قوانين بين المللى مى
گويد: ((موادّ مخدّر ممنوع است !)) اينها فرمانهاى الهى يا مردمى است كه بى شك از يك سلسله هستها سرچشمه گرفته ؛ زيرا، واقعيّت عينى
چنين است كه شراب و موادّ مخدّر تاءثير بسيار مخرّبى در روح و جسم انسان دارد به گونه اى كه هيچ بخشى از آن ، از شرّ اين موادّ ويرانگر در
امان نيست ؛ اين واقعّيت ، سبب آن بايد يا نبايد مى شود.
اين كه مى گوئيم احكام الهى از مصالح و مفاسد سرچشمه مى گيرد، درست اشاره به همين رابطه است ، و اين كه مى گوئيم ((كلّما حكم به
العقل حكم به الشّرع ؛ هر كارى را عقل حكم به خوبى يا بدى آن كند، شرع نيز مطابق آن فرمان مى دهد!)) نيز اشاره به وجود رابطه
تنگاتنگ ميان واقعيّتها و احكام (بايدها و نبايدها) مى باشد.
و اين كه در مجالس قانون گذارى در جوامع بشرى مى نشينند و پيامدهاى فردى و اجتماعى هر پديده اى را بررسى و براساس آن قانون وضع مى
كنند نيز دقيقا در همين راستا است .
كوتاه سخن اين كه ، محال است يك حكم حَكيمانه بى ارتباط با واقعيّتهاى موجود در زندگى بشر باشد؛ در غير اين صورت ، حكم و قانون نيست
بلكه گزافه گوئى و خُرافه و قُلدرى است ؛ و چون واقعيّت يكى بيش نيست طبيعتا راه مستقيم و محكم و قانون صحيح هم بيش از يكى نمى تواند
باشد و اين مساءله سبب مى شود كه ما تمام تلاش و كوشش خود را براى پيدا كردن واقعيّتها و احكام و قوانين نشاءت گرفته از آن به كار گيريم
.
از آنچه در بالا گفته شد رابطه ديدگاههاى كلّى در مجموعه هستى و آفرينش انسان ، با
مسائل اخلاقى روشن مى شود و منشاء پيدايش مكتبهاى مختلف اخلاقى نيز همين است .
اكنون با توجّه به مطالب فوق به سراغ مكاتب اخلاقى مى رويم :
1- اخلاق در مكتب خداپرستان
از اين ديدگاه ، آفريننده همه آثار خداست . ما از سوى او هستيم و به سوى او باز مى گرديم و هدف آفرينش
تكامل انسان در جنبه هاى معنوى است و پيشرفتهاى مادّى تا آنجا كه راه را براى
وصول به تكامل معنوى هموار مى سازد نيز هدف معنوى محسوب مى شود.
تكامل معنوى را مى شود بدينسان معنى كرد: ((قُرب به خداوند و پيمودن راهى كه انسان را به صفات
كمال او نزديك مى سازد)).
بنابراين معيار، اخلاق از اين ديدگاه تمام صفات افعالى است كه انسان را براى پيمودن اين راه آماده مى سازد و نظام ارزش گذارى در اين مكتب نيز
بر محور ارزشهاى والاى انسانى و كمال معنوى و قُرب به خداست .
2- اخلاق مادّيگرى
مى دانيم مادّيها شُعبى دارند كه يك شعبه معروف آن مادّيگرىِ كمونيستى است . از ديدگاه اين مكتب كه همه چيز را از دريچه مادّه مى نگرد و به خدا و
مسائل معنوى ، ايمان ندارد، و اصالت را براى اقتصاد قائل است و براى تاريخ نيز ماهيّت مادّى و اقتصادى
قائل مى باشد، هر چيز كه جامعه را به سوى اقتصاد كمونيستى سوق دهد اخلاق است ، و يا به تعبير خودشان ((آنچه انقلاب كمونيسم را تسريع
كند، اخلاق محسوب مى شود.)) مثلا اين كه راست گفتن يا دروغ گفتن كدام اخلاقى و يا غير اخلاقى است با توجّه به تاءثير آن ها در انقلاب
ارزيابى مى شود، اگر دروغ به انقلاب سرعت ببخشد، يك امر اخلاقى است و اگر راست تاءثير منفى بگذارد يك امر غير اخلاقى محسوب مى شود!
شاخه هاى ديگر مادّيگرى نيز هر كدام طبق مسلك خود اخلاق را تفسير مى كنند؛ آنها كه
اصل را بر لذّت و كام گرفتن از لذائذ مادّى نهاده اند چيزى به نام اخلاق قبول ندارند و يا به تعبير ديگر، اخلاق را در صفات و افعالى مى دانند
كه راه را براى وصول به لذّت هموار سازد.
و آنها كه اصل را بر منافع شخصى و فردى نهاده اند و حتّى جامعه بشرى را تا آن اندازه محترم مى شمرند كه در مسير منافع شخصى آنها باشد
(همان گونه كه در مكتبهاى سرمايه دارى غرب ديده مى شود) اخلاق را به امورى تفسير مى كنند كه آنها را به منافع مادّى و شخصى آنها برساند و
همه چيز را در پاى آن قربانى مى كنند!
3- اخلاق از ديدگاه فلاسفه عقلى
آن گروه از فلاسفه كه اصالت را براى عقل قائلند و مى گويند غايت فلسفه اين است كه در وجود انسان يك عالَم عقلى بسازد همانند عالم عينى
خارجى (صيررة الانسان عالما عقليّا مضاهيا للعالم العينى )، در مباحث اخلاقى - اخلاق را به صفات و اعمالى تفسير مى كنند كه به انسان كمك
كند تا عقل بر وجود او حاكم باشد نَه طبايع حيوانى و خواسته هاى نفسانى .
4- اخلاق در مكتب غيرگرايان !
گروه ديگر از فلاسفه كه بيشتر به جامعه مى انديشند و اصالت را براى جمع قائلند نَه افراد،
فعل اخلاقى را به افعالى تفسير مى كنند كه هدف غير باشد؛ بنابراين ، هر كارى كه نتيجه اش تنها به خود انسان برگردد غير اخلاقى است و
كارهائى كه هدفش ديگران باشد اخلاقى است .
5- اخلاق از ديدگاه وجدان گرايان
گروهى از فلاسفه كه اصالت را براى وجدان قائلند نَه عقل ،كه مى توان از آنها به ((وجدان گرا)) تعبير كرد و گاه به طرفداران ((حُسن
و قُبح عقلى)) كه در واقع منظور از آن عقل عملى است نَه عقل نظرى ، آنها
مسائل اخلاقى را يك سلسله امور وجدانى مى دانند نَه عقلانى كه انسان بدون نياز به منطق و
استدلال آنها را دَرك مى كند؛ مثلا، انسان عدالت را خوب مى شمرد و ظلم را بد، ايثار و فداكارى و شجاعت را خوب مى داند و خودپرستى و
تجاوزگرى و بُخل را بد مى بيند بى آن كه نيازى به استدلال عقلانى و تاءثير آنها در فرد و جامعه داشته باشد.
بنابراين ، بايد وجدان اخلاقى را زنده كرد و آنچه را موجب تضعيف وجدان مى شود از ميان برداشت ؛ سپس وجدان قاضى خوبى براى تشخيص
اخلاق خوب از بد خواهد بود. طرفداران ((حُسن و قبح عقلى)) گر چه دَم از
عقل مى زنند ولى پيداست كه منظور آنها عقل وجدانى است و نَه عقل استدلالى ، آنها مى گويند حُسن احسان و قبح ظلم كه دو
فعل اخلاقى مى باشد بدون هيچ گونه نياز به دليل و برهان براى انسان سليم النّفس آشكار است ،و به اين ترتيب اصالت را براى وجدان
قائلند.
ولى بسيارى از آنها انكار نمى كنند كه وجدان ممكن است درباره بعضى از امور ساكت باشد و ادراكى نداشته باشد، در اينجا بايد دست به دامن
شريعت و روحى شد تا امور اخلاقى را از غير اخلاقى جدا سازد؛ بعلاوه اگر نسبت به آنچه
عقل حاكم است تاءييدى از سوى شرع باشد انسان با اطمينان بيشترى در راه آن گام مى نهد.
نتيجه
با توجّه به اشاراتى كه به مهمترين مكاتب اخلاقى در اين فصل آمده ، امتيازات مكتب اخلاقى اسلام كاملا روشن است :((اساس اين مكتب اخلاقى ، ايمان
به خداوندى است كه كمال مطلق و مطلق كمال است و فرمان او بر تمام جهان هستى جارى و سارى است و
كمال انسانها در اين است كه پرتوى از صفات جمال و جلال او را در خود منعكس كنند و به ذات پاكش نزديك و نزديكتر شوند.))
ولى اين به آن معنا نيست كه صفات اخلاقى در بهبودى حال جامعه بشرى و نجات انسانها از
چنگال بدبختيها بى اثر است ؛ بلكه در يك جهان بينى صحيح اسلامى عالم هستى يك واحد به هم پيوسته است ، واجب الوجود قطب اين دايره و
ماسواى خدا همه به او وابسته و پيوسته و در عين حال با هم منسجم و در ارتباطند. بنابراين ، هر چيزى كه سبب صلاح
حال فرد باشد سبب صلاح حال جامعه ، و هر چيز كه در صلاح جامعه مؤ ثّر باشد در صلاح فرد نيز مؤ ثّر است .
به تعبير ديگر، ارزشهاى اخلاقى تاءثير دوگانه دارد، هم فرد را مى سازد، هم جامعه را.و آنها كه تصوّر مى كنند هميشه
مسائل اخلاقى چيزى است كه هدف در آن غير باشد نَه خويشتن ، در اشتباه بزرگى هستند زيرا مصلحت اين دو در واقع از هم جدا نيست و جدائى اين دو از
يكديگر تنها در مقاطع محدود و كوتاه مدّت است . شرح اين سخن را قبلا داشتيم و در مناسبتهاى ديگر خواهد آمد.
نكته ها
1- اخلاق و نِسبيّت
آيا اخلاق خوب و بد و رذايل و فضائل جنبه مطاق دارد؛ يعنى ، مثلا شجاعت و فداكارى و تسلّط بر نفس در هر زمان و هر مكان بدون استثنا خوب است ،
يا خوبى و بدى اين صفات نسبى است ، در پاره اى از جوامع و بعضى از زمانها و مكانها خوب در حالى كه در جامعه يا زمان و مكان ديگر، بد است ؟
آنها كه اخلاق را نسبى مى دانند دو گروهند:
گروه اول : كسانى هستند كه نسبيّت را در تمام هستى قائل
هستند؛ هنگامى كه وجود و عدم نسبى باشد، اخلاق مشمول نسبيّت خواهد بود.
گروه دوم : كسانى هستند كه كارى به رابطه مسائل مربوط به وجود و اخلاق ندارند، بلكه معتقدند معيار شناخت اخلاق خوب و بد، پذيرش و عدم
پذيرش جامعه است . بنابراين ، ممكن است صفتى مانند شجاعت در جامعه اى مقبول و در جامعه اى
مقبول و در جامعه و زمان و مكان ديگرى غير مقبول باشد، در آن جامعه اى كه مقبول است جزو
فضائل اخلاقى محسوب مى شود و در جامعه اى كه غيرمقبول است جزو رذائل اخلاقى است .
اين گروه ، حُسن و قبح افعال اخلاقى را نيز تابعى از شاخص قبول و ردّ جامعه مى شمرند و اعتقادى به حُسن و قبح ذاتى
افعال ندارند.
|