fehrest page

back page

مسئله صبر و شكيبايى در برابر حوادث سخت زندگى و مشكلات عظيمى كه در راه پيروزى انسان وجود دارد، تنها بُعد اخلاقى ندارد، بلكه از نظر بهداشت و سلامت جسم نيز فوق العاده مؤ ثر است . افراد ناشكيبا عمرى كوتاه و تواءم با انواع بيمارى ها دارند كه مهمترين آنها قلبى و عصبى است ؛ در حالى كه شكيبايان از عمر طولانى و تواءم با سلامت نسبى برخوردارند؛ به همين دليل ، روانشناسان معتقدند داشتن مذهب (كه انسان را به شكيبايى در برابر مشكلات ترغيب مى كند) يكى از شرايط سلامت جسم و روان انسان است .
در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است : ((من اءحبّ البقاء فليعدّ للمصائب قلبا صبورا؛ كسى كه دوست دارد عمر طولانى داشته باشد، بايد قلب صبورى در برابر مصائب آماده كند)).(791)
جزع و بى تابى
((جزع )) نقطه مقابل ((صبر)) است و آن ، حالت بى قرارى و ناشكيبايى در برابر حوادث و مشكلات است ، به گونه اى كه انسان در برابر حادثه زانو زند، ماءيوس شود، بى تابى كند و يا از تلاش و كوشش براى رسيدن به مقصد چشم بپوشد.
جزع يكى از بدترين و نكوهيده ترين صفات است كه انسان را در دنيا و آخرت به بدبختى مى كشاند و از رسيدن به مقامات والا بازمى دارد و ارزش ‍ و مقام او را در جامعه كاسته ، شربت زندگى را در كامش تلخ ، و شهد حيات را شرنگ مى سازد.
قرآن مجيد در سوره ((معارج ))، انسان را موجودى حريص و كم طاقت معرفى مى كند كه وقتى بدى به او برسد، بى تابى مى كند و هنگامى كه خوبى به او رسد، بُخل مى ورزد و مانع ديگران مى شود، ((انّ الانسان خلق هلوعا * اذا مسّه الشّرّ جزوعا * و اذا مسّه الخير منوعا)).(792)
منظور از انسان در اين آيه - همانند بعضى از آيات مشابهى كه انسان را با صفات ناشايستى توصيف كرده - انسان هاى تربيت نيافته و به اصطلاح خودرو و فاقد شخصيت است و لذا در ذيل همين آيات با جمله (الّا المصلّين ... تا...و الّذين هم على صلاتهم يحافظون (793)، افراد باايمانى را كه به نماز و كمك به محرومان و اصول عفّت و امانت و شهادت به حق وفا دارند، استثنا كرده و از تحت عنوان ((هلوع )) خارج مى كند.
تعبير آيات فوق ، شايد اشاره به اين باشد كه معمولا افراد جزوع و ناشكيبا بخيل هم هستند؛ همان گونه كه بخيلان ناشكيبا مى باشند؛ به تعبير ديگر اين دو صفت با يكديگر رابطه دارند و از اين رو در مفهوم ((هلوع )) جمع شده اند.
در روايات اسلامى نيز بحث هاى جالب و عميق و نكته هاى قابل ملاحظه اى در اين زمينه ديده مى شود كه هر يك از ديگرى آموزنده تر است ، در ذيل به چند نمونه از آنها اشاره مى شود:
1- اميرمؤ منان على عليه السّلام در مذمّت جزع مى فرمايند: ((ايّاك و الجزع فانّه يقطع الاءمل و يضعّف العمل و يورث الهمّ؛ از جزع و ناشكيبايى بپرهيز؛ زيرا اميد انسان را قطع و كوشش و تلاش را ضعيف ساخته و غم و اندوه به بار مى آورد)).(794)
2- همان امام بزرگوار در جاى ديگر ضمن اشاره به نكته لطيف ديگرى مى فرمايند: ((الجزع اءتعب من الصّبر؛ بى تابى از صبر و شكيبايى ناراحت كننده تر است )).(795)
دليل آن روشن است ؛ زيرا جزع و بى تابى هيچ مشكلى را حل نمى كند، تنها اثرش اين است كه روح و جسم انسان را در هم مى كوبد، به همين دليل از شكيبايى پر زحمت تر مى باشد؛ مثلا، هنگامى كه انسان ، عزيزى را از دست دهد، ممكن است سرش را به ديوار بكوبد، گريبان چاك كند، نعره و فرياد بكشد و يا سرانجام خودكشى كند؛ اما هيچ يك از اين ها عزيز از دست رفته را بازنمى گرداند، بلكه تنها پايه هاى ايمان و سلامت جسم و جان او را در هم مى كوبد، علاوه بر اين ، اجر و پاداش انسان را نيز بر باد مى دهد كه شرح آن در حديث بعد مى آيد.
3- حضرت على عليه السّلام مى فرمايد: ((اءلجزع لايدفع القدر ولكن يحبط الاءجر؛ جزع (در برابر مصائب )، مقدرات را تغيير نمى دهد؛ ولى اجر و پاداش انسان را از بين مى برد)).(796)
درباره اين كه چرا پاداش را از بين مى برد، بايد گفت : جزع و ناشكيبايى دليل بر عدم رضا و عدم تسليم در برابر مقدرات الهى است . در واقع ، اعتراض به عدل و حكمت پروردگار را دربردارد؛ هر چند صاحبش از آن غافل باشد.
4- در حديث ديگرى كه از امام هادى عليه السّلام نقل شده ، ضمن اشاره به نكته جالب ديگرى ، مى فرمايند: ((اءلمصيبة للصّابر واحدة و للجازع اثنان ؛ مصيبت براى انسان صبور يكى است و براى انسان بى صبر و شكيبا دوتاست )).(797)
جزع و بى تابى - چنان كه در قبل اشاره شد - مشكلات عظيم جسمى و روحى به دنبال دارد، به علاوه اجر و پاداش انسان را برباد مى دهد، بنابراين مصيبت افراد ناشكيبا مضاعف مى شود.
5- امام كاظم عليه السّلام در بيان يكى از وصاياى حضرت مسيح عليه السّلام مى فرمايند: ((و لاتجعلوا قلوبكم ماءوى للشّهوات انّ اءجزعكم عند البلاء لاءشدّكم حبّا للدّنيا و انّ اءصبركم على البلاء لاءزهدكم فى الدّنيا؛ دل هاى خود را پناهگاه شهوات قرار ندهيد، آن كس كه در بلا، بيشتر بى تابى مى كند، علاقه اش به دنيا بيشتر است و آن كس كه در بلا، شكيباتر است ، نسبت به دنيا، بى اعتناتر است )).(798)
از اين روايت استفاده مى شود كه يكى از سرچشمه هاى مهم جزع و بى تابى ، حرص و حبّ دنياست و براى كاستن از شدّت جزع ، بايد از علاقه به دنيا كاست .
6- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام نقل شده است : پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هنگام عيادت يكى از يارانش كه آخرين ساعات عمرش را مى گذراند، فرمودند: ((اى فرشته مرگ ! با او مدارا كن كه باايمان است . ملك الموت عرض كرد: بشارت باد بر تو اى محمد! كه من نسبت به همه مؤ منان مدارا مى كنم . بدان اى محمد! هنگامى كه من روح فرزندان آدم را مى گيرم ، خانواده آنان بى تابى مى كنند. در گوشه اى از خانه مى ايستم و مى گويم : چرا اين گونه بى تابى مى كنيد؟ من قبل از پايان عمرش روح او را نگرفتم و اين يك ماءموريت الهى است ، گناهى ندارم ؛)) ((ان تحتسبوه و تصبروا توجروا، و ان تجزعوا تاءثموا و توزروا؛ اگر راضى به رضاى خدا باشيد صبر كنيد به شما پاداش داده مى شود و اگر جزع و بى تابى كنيد گناه مى كنيد)).(799)
7- حديث كوتاه و پرمعنى ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است : ((من لم ينجه الصّبر اءهلكه الجزع ؛ كسى كه صبر او را نجات ندهد، بى تابى او را هلاك خواهد كرد.))(800) (اين هلاكت مى تواند اشاره به هلاكت دنيا و آخرت باشد).
8- اين بحث را با حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم - به عنوان ((ختامه مسك )) - پايان مى دهيم . در اين حديث آمده است كه يكى از اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرزندش را از دست داده بود، حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دستور نوشتن نامه اى به اين مضمون را به او دادند: ((خداوند متعال ، اجر تو را افزون كند و به تو صبر و شكيبايى دهد!... مبادا با جزع و بى تابى ، اجر خود را از بين ببرى و فرداى قيامت به خاطر از دست دادن ثواب صبر بر مصيبت ، پشيمان گردى ، هنگامى كه ثواب و مصيبتت را ببينى ، مى فهمى كه مصيبت از آن كوتاه تر بوده است و بدان ! جزع و بى تابى ، عزيز از دست رفته را بازنمى گرداند، غم و اندوه ، قضاى الهى را تغيير نمى دهد و آنچه از پاداش ، در برابر از دست دادن فرزند بر تو نازل شده ، تاءسّفت را از ميان مى برد)).(801)
مرحوم محدّث قمى در ((سفينة البحار)) داستان جالبى درباره ((بوذرجمهر)) و مسئله ((صبر و جزع )) كه بسيار مناسب اين نوشتار است ، نقل مى كند: در بعضى از تواريخ آمده است كه انوشيروان نسبت به ((بوذرجمهر)) خشمگين شد. دستور داد او را در اتاق تاريكى زندانى كنند. چندين روز گذشت ، انوشيروان كسى را فرستاده تا از وضع حال او جويا شود. فرستاده انوشيروان ، در حالى كه او خوشحال و مطمئن بود، از او پرسيد: چگونه در اين حالت كه سخت در مضيقه اى ، فارغ البال مى باشى ؟
بوذرجمهر گفت : من (همه روزه ) از معجونى كه از شش ماده تركيب شده است ، استفاده مى كنم و اين معجون همان گونه كه مى بينيد، مرا بر سر حال آورده است .
فرستاده پرسيد: ممكن است اين معجون را به ما معرفى كنى تا در مشكلات به آن پناه بريم ؟
بوذرجمهر در جواب گفت :
مادّه اوّل آن ((اءلثّقة باللّه ؛ توكّل بر خداست )).
ماده دوّم ؛ آنچه مقدر است ، خواه و ناخواه رخ مى دهد و بى تابى در برابر آن ، مشكلى را حل نخواهد كرد.
ماده سوّم ؛ صبر و شكيبايى بهترين چيزى است كه در آزمون هاى الهى به كمك انسان مى شتابد.
ماده چهارم ؛ اگر صبر نكنم ، چه كنم ؟ بنابراين با جزع خود را هلاك ننمايم .
ماده پنجم ؛ از مشكلى كه من دارم ، مصائب مشكل ترى نيز وجود دارد؛ پس ‍ خدا را شُكر كه در آن ها گرفتار نشدم !
ماده ششم ؛ از ستون به ستون فرج است .
اين سخن به انوشيروان رسيد، او را آزاد و گرامى داشت .(802)
درمان جزع و ناشكيبايى
اين بيمارى درونى ، مانند بسيارى از بيمارى هاى ديگر، راه هاى درمان دارد كه ما در ذيل به آنها اشاره مى كنيم :
1- تشخيص درد و تجويز بهترين راه درمان
هنگامى كه يك طبيب روحانى ، اين بيمارى اخلاقى را از طريق آثار و نشانه هايش (مانند بر سر و صورت زدن ، انگشت به دندان گزيدن ، ناله و فرياد كشيدن ، با كج خُلقى و خشونت با ديگران صحبت كردن ، با زن و فرزند خود بدرفتارى نمودن و حداقل زبان به شِكوِه گشودن ) تشخيص داد، براى درمان دست به كار مى شود و از راه هاى مختلف اقدام مى كند!
2- يادآورى پيامدهاى شوم جزع و بى تابى
يادآورى پيامدهاى جزع و بى تابى و آثار سوء آن نقش مهمى در درمان اين بيمارى روحى دارد. شايد كمتر كسى اين آثار را بداند و از اين حالت ، بيزار نشود و درصدد رفعش برنيايد.
آرى ! هنگامى كه انسان بداند، ناشكيبايى ها، اجر و پاداش او را در پيشگاه خدا (طبق روايات گذشته )، برباد مى دهد؛ بى آن كه مشكلى را حل كند، روان انسان را در هم مى كوبد و آرامش او را سلب نموده و سلامت جسم و جان او را به خطر مى اندازد؛ از همه بدتر اين كه درهاى حل مشكل را بر روى انسان مى بندد؛ زيرا اگر به هنگام بروز مشكلات و مصائب ، انسان خونسردى خويش را حفظ كند و به اعصاب خويش مسلط باشد، اغلب راه حلى براى گشودن مشكل و يا حدّاقل ، كاهش مصائب مى يابد؛ ولى انسان ناشكيبا بر اثر اضطراب و بى تابى و عدم تسلط بر اعصاب و عدم تمركز فكر، حتى درهايى را كه آشكارا به رويش باز است ، نمى بيند؛ درست مانند پرندگانى كه در اتاق و سالنى گرفتار شوند، مرتب خود را به اين در و ديوار مى كوبند و حتى هنگامى كه صاحب خانه ، پنجره ها را مى گشايد تا آنها آزاد شوند، به خاطر اضطراب و بى تابى شان ، حتى دريچه هاى باز را نيز نمى بينند كه اگر لحظه اى آرام گيرند و شكيبايى پيشه كنند و نگاهى به اطراف خود اندازند، به آسانى راه نجات خود را پيدا خواهند كرد.
دقت به اين حقايق ، تاءثير مهمى در تغيير اين حالت دارد و به تدريج انسان را در صف شكيبايان درمى آورد.
3- مطالعه آيات و رواياتى كه پيرامون اجر و پاداش صابران وارد شده است
مطالعه آيات و رواياتى كه درباره اجر صابران وارد شده است ، نقش مهمى در تقويت روحيه صبر در انسان دارد، از جمله اين آيه شريفه كه بزرگترين بشارت را به صابران مى دهد: ((بشارت ده صابران را همان ها كه وقتى مصيبتى به آنها برسد، مى گويند: ما از خداييم و به سوى او بازمى گرديم ، رحمت و درود خدا بر آنهاست و آنها هدايت يافتگانند؛ ...و بشِّر الصّابرين* الّذين اذا اءصابتهم مصيبة قالوا انّا للّه و انّا اليه راجعون * اولئك عليهم صلوات من ربّهم و رحمة و اولئك هم المهتدون )).(803)
تعبير ((اولئك هم المهتدون )) تعبير پرمعنا و داراى تفسيرهاى گوناگونى است كه ممكن است يكى از تفسيرهاى آن همان كه در بالا ذكر شد، باشد و آن اين كه صابران ، راه حل مشكلات را زودتر از ديگران پيدا مى كنند، و درها به روى آنان گشوده مى شود. چون يكى از عوامل اصلى بى تابى ((ضعف نفس )) است ؛ پس هر قدر انسان در تقويت روحيات خود بكوشد، در زدودن آثار ناشكيبايى و بى صبرى موفق تر است .
4- مطالعه احوال انبيا و اوليا و بزرگان
يكى ديگر از راه هاى درمان بى تابى ، مطالعه احوال انبيا و اولياو صبر و شكيبايى آنان در مقابل مصائب و درد و رنج هاى گوناگون و دشمنان درونى و بيرونى است . يادآورى اين مسائل به انسان الهام مى دهد كه نبايد در برابر حجم مشكلات بى تابى نمود.
5- تلقين و اعتماد به نفس در تحمل سختى ها
اين نكته را نيز نبايد فراموش كرد كه تلقين ، چه از سوى خود و چه از طرف ديگران ، عامل مؤ ثرى در برطرف ساختن اخلاق سوء و صفات زشت نفسانى است . اگر ناشكيبايان هر روز به خود تلقين شكيبايى كنند و اطرافيان نيز در تلقين كوتاهى نكنند، بى شك آثار شكيبايى در آنان ظاهر مى شود.
اين بحث را با دعايى از امام سجّاد عليه السّلام پايان مى دهيم : ((اءللّهمّ اجعل اءوّل يومى هذا صلاحا و اءوسطه فلاحا و آخره نجاحا اءعوذ بك من يوم اءوّله فزع و اءوسطه جزع و آخره وجع ؛ پروردگارا! آغاز روز مرا صالح و سعادت و وسط آن را رستگارى و پايانش را پيروزى قرار ده . پناه به تو مى برم از روزى كه آغازش بى تابى و وسط آن ناله و فرياد و پايانش درد و رنج باشد)).
از اين تعبير استفاده مى شود كه جزع و فزع انسان را به درد و رنج مى كشاند و نه تنها از درد انسان نمى كاهد، بلكه دردش را افزايش مى دهد.
فرق جزع و احساسات معقول
قلب انسان كانون عواطف و احساسات است . هرگاه عزيزى را از دست دهد، ناراحت گشته و اشكهايش جارى مى شود؛ امّا نبايد هرگز اين گونه اظهار تاءثّر را با جزع و بى تابى و بى صبرى اشتباه كرد؛ زيرا قلب انسان در برابر حوادث ناگوار عكس العمل نشان داده و چشم انسان نيز كه دريچه قلب است ، ممكن است از تاءثيرات قلب متاءثّر گردد.
بنابراين گريه و سوگوارى براى از دست دادن عزيزان يك امر طبيعى و انسانى است .
مهم آن است كه انسان در مصبيت ، سخنى كه حاكى از ناشُكرى و شكايت باشد، بر زبان نراند و حرف هايى كه دور از شاءن يك بنده مطيع پروردگار است ، نگويد؛ خودزنى ننموده و گريبان ندرد. در اين رابطه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايند: ((ليس منّا من ضرب الخدود و شقّ الجيوب و دعا بدعوى الجاهليّة ؛ كسى كه لطمه به صورت زند و يا گريه چاك كند، يا (به هنگام مصيبت ) سخنانى همانند مردم جاهليت بر زبان راند، از ما نيست )).(804)
در حالت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمده است : هنگامى كه ابراهيم عليه السّلام فرزند حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ، بدرود حيات گفت ، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گريه كرد، به گونه اى كه سيلاب اشك بر سينه اش جارى شد، عرض كردند: اى رسول خدا! تو ما را از گريه نهى كردى ، امّا خودت گريه مى كنى ؟ فرمود: ((ليس هذا بكاء و انّ هذه رحمة و من لم يرحم لايرحم ؛ اين گريه نيست ، اين رحمت و اظهار محبّت است و كسى كه رحم و عاطفه نداشته باشد، به او رحم نخواهد شد)) (و مشمول رحمت حق نمى گردد).(805)
همين موضوع به صورت مشروح ترين در كتاب ((بحارالانوار)) چنين نقل شده است : هنگامى كه ابراهيم ، فرزند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آخرين لحظات عمر خود را سپرى مى كرد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم او را در دامان خود نهاد و گفت : فرزندم ! نمى توانم در برابر تقديرات الهى كارى براى تو انجام دهم ، اين سخن را گفت و اشك در چشمانش ‍ سرازير شد، ((عبدالرحمن بن عوف )) حاضر بود و عرض كرد: اى رسول خدا! گريه مى كنى ، مگر ما را از گريه نهى نكرده ايد؟ حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: من شما را از نوحه گرى جاهلانه ، از دو صداى احمقانه و فاجرانه نهى كردم ، نخست ، داد و فرياد آميخته با لهو و لعب و آهنگ هاى شيطانى ، هنگامى كه فرود نعمت هاست ؛ و ديگر، فريادهاى هنگام مصيبت ، خراشيدن صورت ، چاك كردن گريبان و نغمه هاى شيطانى است ؛ ولى آنچه را از من ديدى ، عاطفه و رحمت است و هر كس كه عاطفه و رحم نداشته باشد، رحم نخواهد شد... سپس به فرزندش چنين خطاب كردند: ((و انّا لمحزونون تبكى العين و يدمع القلب و لانقول ما يسخط الرّب عزّوجلّ؛ ما به خاطر تو غمگين هستيم ، چشم مى گريد و قلب اشك مى ريزد؛ ولى چيزى كه خداوند متعال را به خشم آورد، نمى گويم )).(806)
گاهى ممكن است انسان از خود بى خود شود، فرياد بكشد و گريبان چاك كند يا اين كه اظهار بى تابى نموده و لطمه برخويش زند كه اگر در حدّ معقول و معمول آن براى ايجاد هيجان عمومى و بسيج عواطف در برابر دشمنان باشد، ضرورى به نظر مى رسد؛ پس حساب موارد استثنايى را كه در حالات بعضى از بزگان ديده مى شود، بايد جدا كرد.
اين سخن را با حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به پايان مى بريم : ((النّياحة عمل الجاهليّة ؛ نوحه گرى از اعمال جاهليت است )).(807)
منظور از نوحه گرى در اين جا، عزادارى و يا ذكر مصيبت و گريستن و عزادارى فردى يا دسته جمعى نيست ، بلكه اشاره به كارى دارد كه در زمان جاهيلت ، ميان عرب رايج بوده كه اگر عزيزى از دنيا مى رفت ، زنان نوحه گرى حرفه اى را دعوت مى كردند.
آنها نيز با داد و ناله و فرياد مصنوعى ، اوصاف دروغ و مبالغه هاى بى معنى درباره شخص از دست رفته ، ذكر مى كردند و گاه لباس هاى خود را پاره كرده و بر سر و صورت مى زدند، و با اين اعمال ناهنجار، فضاى عزاى او را گرم مى كردند.
پايان جلد دّوم
خداوندا! تو خوب مى دانى ، اگر ما توفيق پيمودن راه اوليائت را در تهذيب نفس و حُسن اخلاق و صفاى باطن نيافته ايم ، خواهان و عاشق آن هستيم ، ما را بر اين كار موفق دار و در اين راه ما را يارى فرما و به گروه ((من اءنعم اللّه عليهم )) ملحق نما و همراه و همدم ((و حَسن اءولئك رفيقا)) كن !

آمين يا ربّ العالمين

fehrest page

back page