ولى مرحوم ((نراقى )) در ((معراج السعاده )) در اين زمينه مى گويد: ((هرگاه حسد آدمى را به
افعال و گفتار ناپسند وادار كند تا زبان به غيبت و بدگويى بگشايد و... گناه كرده ، همچنين اگر از اظهار و ابراز آن خويشتن دارى نمايد و از
رفتار و گفتارى كه دلالت بر حسد نمايد پرهيز كند، ولى در باطن زوال نعمت محسود را طالب و به درد و رنج او راغب باشد و از اين نظر احساس
ناراحتى نكند و بر خود خشمگين نباشد باز گناه كرده است )).(198)
ولى ظاهرا دليلى بر حرام بودن قسم دوّم وجود ندارد.
به اين ترتيب مرحله عدم ظهور و بروز باز دو حالت دارد: حالتى كه صاحبش از وجود آن ناراحت نباشد و در رفع آن نكوشد بلكه در درون با آن
هماهنگ گردد و حالتى كه چنين نباشد، گناه بودن حالت اوّل بعيد به نظر نمى رسد هر چند
دليل قاطعى بر آن نداريم .
6- درمان حسد
همان گونه كه از بحث هاى پيشين استفاده شد ((حسد)) از بيماريهاى خطرناك اخلاقى است كه اگر انسان به درمان آن نپردازد دين و دنياى او را
تباه مى كند.
درمان اين بيمارى اخلاقى مانند درمان صفات رذيله ديگر است كه بر دو اساس استوار مى باشد.
1- طرق علمى .
2- طرق عملى .
در قسمت ((علمى )) شخص حسود بايد روى دو چيز مطالعه و دقّت كند يكى پيامدها و آثار ويرانگر حسد از نظر روح و جسم و ديگر ريشه ها و
انگيزه هاى پيدايش حسد.
همان گونه كه شخص معتاد به يك اعتياد خطرناك ، مانند اعتياد به هروئين ، بايد سرانجام كارِ معتادان را بررسى كند و ببيند آنها چگونه سلامت و
تندرستى خود را از دست داده و زن و فرزند و حيثيّت اجتماعى آنها بر باد مى رود و با دردناك ترين وضعى در جوانى جان مى سپارند و نه تنها
كسى از مرگ آنها ناراحت نمى شوند بلكه مرگ او را سعادتى براى خانواده و
فاميل و دوستانش مى شمرند! همين طور ((حسود)) بايد بينديشد كه اين بيمارى اخلاقى به زودى جسم او را بيمار مى كند، مانند خوره روح او را
مى پوساند و مى خورد و از بين مى برد، خواب و آرامش را از او سلب مى كند و هاله اى از غم و اندوه هميشه اطراف قلب او را گرفته است و از آن
بدتر اينكه مطرود در درگاه خدا مى شود و به سرنوشتى همچون ابليس و
قابيل گرفتار مى آيد و تازه با همه اينها نيز نمى تواند به مقصود خود يعنى
زوال نعمت محسود برسد!
بى شك مرور بر اين آثار و پيامدها و بررسى مكرّر احاديث نابى كه در اين زمينه آمده و در بخشهايى گذشته به آن اشاره شد، تاءثير بسيار
مثبتى در درمان اين بيمارى اخلاقى دارد.
((حسود)) بايد بينديشد، اگر موادّ مخدّر سلامت روح و جسم را بر هم مى زند و مرگ زودرس و رقّت بار را به
استقبال او مى فرستد، او نيز علاوه بر بيمارى هاى جسمى و روانى ، آخرت خود را هم از دست مى دهد، چرا كه عملا به حكمت خدا اعتراض مى كند و در
پرتگاه شِرك و كفر سقوط مى نمايد، اينها از يك سو.
از سوى ديگر درباره انگيزه هاى حسد بايد بينديشد و ريشه هاى آن را يكى پس از ديگرى قطع نمايد، اگر دوستان ناباب و وسوسه هاى آنها او
را به اين وادى كشانده است با آنها قطع رابطه كند و هرگاه تنگ نظرى و
بخل سرچشمه اين رذيله اخلاقى شده ، به مداواى آنها برخيزد، اگر ضعف ايمان و عدم آشنايى به توحيد افعالى خداوند او را در اين گرداب
پرتاب كرده است به تقويت مبانى ايمان و توحيد بپردازد و هرگاه ناآگاهى از استعدادهاى خويش و ظرفيّت هايى كه براى ترقّى و پيشرفت در
وجود اوست ، او را گرفتار عقده حقارت و به دنبال آن حسد نموده است به درمان آن رو آورد و در سايه
توكّل به خدا و اعتماد به نفس ، عقده حقارت را بگشايد و رذيله حسد را از خود دور سازد.
چه بهتر اينكه ((حسود)) عصاره و خلاصه اى از اين امور را در صفحه يا صفحاتى بنويسد و هر چند روز يك بار بر آن مرور كند و حتّى با
صداى بلند آن را براى خودش در تنهايى جمله جمله بخواند و پيرامون آن بينديشد و مخصوصا روى رواياتى كه در اين زمينه از معصومين عليهم
السّلام رسيده و در بحث هاى گذشته به آن اشاره شد تكيه كند، بى شك هر حسودى اين برنامه را به طور جدّى
دنبال كند در مدّت كوتاهى نتيجه خواهد گرفت ، روح و جسم خود را تدريجا از شرّ حسد رهايى مى بخشد و افق هاى روشنى از سلامت و سعادت در
برابر او نمايان مى گردد.
مخصوصا ((حسود)) بايد روى اين نكته كاملا فكر كند كه اگر وقت و نيرويى را كه او براى
زوال نعمت از محسود به كار مى گيرد صرف پيشرفت خودش كند چه بسا از او جلو بيفتد.
به تعبير ديگر بايد انگيزه هاى حسد را به انگيزه هاى غبطه تبديل كند و نيروهاى ويرانگر را به نيروهاى سازنده
مبدّل سازد.
اين معنى در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام نقل شده كه فرمود: ((احترسوا من سورة الجمد و الحقد و الغضب و الحسد و اءعدّوا لكلّ شى ء من
ذلك عدّة تجاهدون بها من الفكر فى العاقبة و منع الرّذيلة و طلب الفضيلة ؛ خود را از شدّت
بخل و كينه و غضب و حسد در امان داريد و براى مبارزه با هر يك از اين امور وسيله اى آماده سازيد، از جمله تفكّر در عواقب سوء اين صفات رذيله و راه
درمان و طلب فضيلت از اين طريق ))!(199)
امّا از نظر ((عملى ))، مى دانيم : تكرار يك عمل تدريجا تبديل به يك عادت مى شود و ادامه عادت
تبديل به ملكه و صفت درونى مى گردد، اگر حسود به جاى اينكه براى در هم شكستن اعتبار و شخصيّت فردى كه مورد حسدش قرار گرفته به
تقويت موقعيّت خود بپردازد، به جاى غيبت و مذمّتش او را به خاطر صفات خويش مدح و ستايش كند و به جاى تلاش در تخريب زندگى مادّى او خود را
آماده اعانت و همكارى با او نمايد، تا مى تواند از او سخن بگويد، تا ممكن است نسبت به او محبّت كند و تا آنجا كه در اختيار اوست خير و سعادت او را
بطلبد و به ديگران نيز همين امور را توصيه كند، به يقين تكرار اين كارها تدريجا آثار رذيله حسد را از روح او مى شويد و نقطه
مقابل آن كه ((نصح )) و ((خيرخواهى )) است با يك دنيا نور و صفا و روحانيّت جانشين آن مى گردد.
علماى اخلاق به افراد ترسو براى از ميان بردن اين رذيله اخلاقى توصيه مى كنند كه در ميدانهايى كه ورود در آن شجاعت فراوان مى خواهد گام
بگذارنند و اين كار را بر خود تحميل كنند تا تدريجا ترس آنها بريزد و شجاعت به صورت عادت و حالت در آيد و سپس ملكه گردد.
همين گونه حسود بايد با استفاده از ضدّ آن به درمان پردازد كه درمان هر بيمارى دارويى است كه از ضدّ آن
تشكيل يافته است !
در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم : ((اذا حسدت فلاتبغ ؛ هنگامى كه نسبت به كسى حسد پيدا كردى بر طبق آن
عمل نكن و بر او ستمى روا مدار)).(200)
و در حديث ديگرى از اميرمؤ منان آمده است كه فرمود: ((انّ المؤ من لايستعمل حسده ؛ مؤ من حسد خود را به كار نمى گيرد)).(201)
از جمله امورى كه در درمان حسد بسيار مؤ ثّر است راضى به رضاى حق بودن و تسليم در برابر اراده او شدن و قانع به زندگى خويش گشتن
است ، در حديثى از اميرمؤ منان مى خوانيم : ((من رضى بحاله لم يعتوره الحسد؛ كسى كه به آنچه دارد راضى باشد حسد دامان او را نمى
گيرد)).(202)
7- نصح و خيرخواهى
نقطه مقابل حسد، ((نصح )) و خيرخواهى است ، به اين معنى كه نه تنها انسان خواهان
زوال نعمت از ديگران نباشد بلكه طالب بقاى نعمت و افزون شدن آن براى همه نيكان و پاكان گردد، يا به تعبيرى ديگر آن چه از خير و خوبى و
سعادت معنوى و مادّى براى خويش مى خواهد براى ديگران نيز بطلبد و اين يكى از
فضايل معروف است كه در آيات قرآن و روايات اسلامى به آن اشاره شده است .
پيامبران الهى خيرخواهان امّت ها بودند و يكى از صفات بارز آنها همين موضوع بود. قرآن مجيد از زبان ((نوح )) شيخ الانبيا چنين
نقل مى كند كه به قوم خود فرمود: ((ابلّغكم رسالات ربّى و اءنصح لكم و اءعلم من اللّه ما لاتعلمون ؛ رسالت هاى پروردگارم را به شما
ابلاغ مى كنم و خيرخواه شما هستيم و از خداوند چيزهايى (از لطف و مرحمت و عنايت ) مى دانيم كه شما نمى دانيد)).(203)
در اينجا بعد از مسئله ابلاغ رسالت سخن از نصح و خيرخواهى امّت به ميان آمده كه نقطه
مقابل حسد و بخل و خيانت است .
همين معنى با تفاوت مختصرى در مورد پيامبر بزرگ خدا هود عليه السّلام آمده است آنجا كه مى گويد: ((ابلّغكم رسالات ربّى و اءنا لكم ناصح
اءمين ؛ رسالت هاى پروردگارم را به شما ابلاغ مى كنم و من خيرخواه امينى براى شما هستم )).(204)
همين معنى درباره حضرت صالح (اعراف ، 79) و حضرت شعيب (اعراف ، 93) وارد شده است .
بديهى است خيرخواهى منحصر به اين چهار بزرگوار نبوده بلكه همه انبياى الهى و اوليا معصومين اين ويژگى را داشتند و پيروان راستين آنان نيز
بايد خيرخواه ديگران باشند، نه حسود باشند و نه بخيل .
در حديث پُر معنايى از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده است كه درباره مردى از طايفه انصار شهادت داد كه او از
اهل بهشت است ، هنگامى كه درباره زندگى اين مرد بهشتى تحقيق كردند عبادت زيادى در او مشاهده نكردند، بلكه ديدند شب هنگام كه به بستر
استراحت مى رود ياد خدا مى كند وسپس به خواب مى رود تا موقع نماز صبح ، مشاهده اين وضع موجب سؤ
ال از خودش شد، او در جواب گفت : ((ما هو الّا ما ترون غير انّى لااءجد على اءحد من المسلمين فى نفسى غشّا و لاحسدا على خير اءعطاه اللّه ايّاه ؛
وضع من همان است كه ديديد، ولى من نسبت به هيچ كس از مسلمانان كه خدا نعمتى به او بخشيده در
دل خود نه خيانتى مى بينم و نه حسدى (بلكه من خيرخواه همه هستم و از نعمت هاى آنها خوشحالم )))!(205)
در حديث ديگرى آمده است كه پيامبر اكرم فرمود: ((انّ اءعظم النّاس منزلة عند اللّه يوم القيامة اءمشاهم فى اءرضه بالنّصيحة لخلقه ؛ بلند
مقام ترين مردم در پيشگاه خداوند در قيامت كسى است كه از همه بيشتر تلاش در خيرخواهى مردم كرده است )).(206)
در روايت ديگرى از همان حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ميزان و معيارى براى خيرخواهى بيان شده و آن اين است كه از منابع ديگران به اندازه
منافع خويش دفاع كند فرمود: ((لينصح الرّجل منكم اءخاه كنصيحته لنفسه ؛ بايد هر كدام از شما نسبت به برادر مؤ من خود خيرخواه باشد به
همان اندازه كه نسبت به خودش خيرخواه است ))!(207)
واژه ((نصح )) و ((نصيحت )) گرچه در زبان روزمرّه فارسى ما معمولا به معنى اندرز به كار مى رود ولى در لغت عرب چنين نيست ، بلكه
مفهوم وسيع و گسترده اى دارد.
((راغب )) در كتاب ((مفردات )) مى گويد: ((نصح و نصيحت )) هر كار و هر سخنى است كه در آن مصلحت ديگرى باشد و اين واژه در
اصل به معنى خلوص و اخلاص است . به همين دليل عسل خالص را ((ناصح )) مى گويند، كار خيّاط را هم نصح مى نامند به خاطر اصلاح كردن
پارچه اى كه به او داده شده است و از آنجا كه شخص خيرخواه از روى خلوص و اخلاص در اصلاح كار ديگران مى كوشد، واژه نصح و نصيحت درباره
او به كار مى رود و اصولا هر چيزى كه خالص و صاف باشد خواه در سخن يا
عمل و در امور مادّى يا معنوى ، واژه ((نصح )) بر آن اطلاق مى شود.
بنابراين هنگامى كه در بحث هاى اخلاقى سخن از نصيحت به ميان مى آيد مقصود ترك هرگونه حسد، كينه ،
بخل و خيانت است .
7 : غرور و خودبينى
اشاره :
يكى از رذايل اخلاقى كه نه تنها در ميان علماى اخلاق معروف و مشهور است بلكه در ميان توده هاى مردم نيز از جمله صفات زشت شناخته شده مى باشد
((غرور)) است . اين صفت رذيله موجب از خودبيگانگى و جهل نسبت به خويشتن و ديگران و فراموش كردن موقعيّت فردى و اجتماعى خود و غوطه ور
شدن در جهل و بى خبرى است .
غرور انسان را از خدا دور مى كند و به شيطان نزديك مى سازد، واقعيّت ها را در نظر او دگرگون مى كند و همين امر سبب خسارت هاى شديد مادّى و
معنوى مى گردد.
افراد مغرور هميشه در جامعه منفورند و به خاطر توقّع نامحدودشان گرفتار اِنزواى اجتماعى مى شوند.
غرور سرچشمه صفات رذيله ديگرى مانند خودبرتربينى و تكبّر و عُجب و خودپسندى و ترك تواضع و كينه و حسد نسبت به ديگران و تحقير آنها
مى شود.
مى دانيم يكى از عوامل اصلى رانده شدن شيطان از درگاه خدا ((غرور)) او بود و يكى از
علل عدم تسليم بسيارى از اقوام پيشين در برابر دعوت انبيا وجود همين صفت نكوهيده در وجود آنان بود.
فرعونها و نمرودها به خاطر غرورشان از خدا دور شدند و به سرنوشت شومى كه عبرت براى همگان شد گرفتار گشتند.
((غرور)) گاه در يك فرد پيدا مى شود و گاه قوم و ملّت يا نژادى در چنگال اين رذيله اخلاقى گرفتار مى شوند و بى شك قسم دوّم خطرناك
تر است ؛ زيرا گاه كشور يا دنيايى را به آتش مى كشد و نمونه آن جنگ جهانى
اول و دوم بود كه حدّاقل يكى از علل عمده آن غرور و نژادپرستى آلمانى ها بود.
با اين اشاره ، نخست به سراغ تفسير واژه ((غرور)) در منابع لغت و كتب علماى اخلاق و سپس به سراغ آيات و روايات و تفسير و
تحليل آنها مى رويم و به دنبال آن از اسباب غرور، آثار و پيامدها و راه درمان آن سخن مى گوييم .
1- مفهوم غرور
اين واژه به طور وسيعى در كلمات عرب مخصوصا در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى به كار رفته و در گفتگوهاى روزمرّه فارسى زبانان نيز
كم و بيش در همان معانى اصلى يا لوازم آن به كار مى رود.
((راغب )) در كتاب ((مفردات )) واژه ((غرور)) (به فتح غبن كه معنى وصفى دارد) را به معنى هر چيزى كه انسان را مى فريبد و در غفلت
فرومى برد خواه مال و مقام باشد يا شهوت و شيطان تفسير مى كند.
در ((صحاح اللغة )) ((غُرور)) به معنى امورى كه انسان را
غافل مى سازد و مى فريبد (خواه مال و ثروت باشد يا جاه و مقام يا علم و دانش و غير آن ) تفسير شده است .
بعضى از ارباب لغت - به گفته ((طريحى )) در ((مجمع البحرين )) گفته اند: ((غرور چيزى است كه ظاهر جالب و دوست داشتنى دارد
ولى باطنش ناخوشايند و مجهول و تاريك است )).
در كتاب ((التحقيق فى كلمات قرآن الكريم )) بعد از نقل كلمات ارباب لغت چنين آمده است : ((ريشه اصلى اين واژه به معنى
حصول غفلت به سبب تاءثير چيز ديگرى در انسان است و از لوازم و آثار آن
جهل و فريب و نيرنگ و نقصان و شكست و... مى باشد)).
در ((المحجّة البيضاء فى تهذيب الاحياء)) كه از بهترين كتب اخلاق محسوب مى شود و
تكميل و تهذيبى است براى ((احياءالعلوم )) ((غزالى )) چنين مى خوانيم : ((غرور عبارت است از دلخوش بودن به چيزى كه موافق
هواى نفس و تمايل طبع انسانى است و ناشى از اشتباه انسان يا فريب شيطان است و هر كس گمان كند آدم خوبى است (و نقطه ضعفى ندارد) خواه از
نظر مادّى و معنوى باشد و اين اعتقاد از پندار باطلى سرچشمه بگيرد آدم شرورى است و غالب مردم خود را آدم خوبى مى دانند در حالى كه در اشتباهند
بنابراين اكثر مردم شرورند، هر چند شكل غرور آنها و درجه آن متفاوت است )).(208)
در تفسير نمونه در معنى اين واژه چنين آمده است : ((غَرور)) بر وزن (جَسُور) صيغه مبالغه به معنى موجود فوق العاده فريبنده است و شيطان را
از اين رو ((غَرور)) مى گويند كه انسان را با وسوسه هاى خود فريب مى دهد و
غافل مى سازد و در حقيقت بيان مصداق واضح آن است وگرنه هر انسان يا كتاب فريبنده ، هر مقام وسوسه گر و هر موجودى كه انسان را گمراه سازد
در مفهوم وسيع ((غرور)) داخل است .
غرور در قرآن مجيد
اين واژه در قرآن مجيد كرارا به كار رفته و در آيات ديگرى گرچه اين واژه ديده نمى شود ولى مفهوم و محتواى آن را دربردارد، در آيات زير دقّت
كنيد.
1- ...قال اءنا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين (سوره اعراف ، آيه 12)
2- فقال الملاء الّذين كفروا من قومه ما نريك الّا بشرا مثلنا و ما نريك اءتّبعك الّا الّذين هم اءراذلنا بادى الرّاءى و ما نرى لكم علينا من
فضل بل نظنّكم كاذبين ... قالوا يا نوح قد جادلتنا فاكثرت جدالنا فاءتنا بما تعدنا ان كنت من الصّادقين (سوره هود، آيه 32 و 27)
3- قالوا يا شعيب ما نفقه كثيرا ممّا تقول و انّا لنريك فينا ضعيفا و لولا رهطك لرجمناك و ما اءنت علينا بعزيز (سوره هود، آيه 91)
4- و نادى فرعون فى قومه قال يا قوم اءليس لى ملك مصر و هذه الاءنهار تجرى من تحتى اءفلاتبصرون * اءم اءنا خير من هذا الّذى هو مهين و
لايكاد يبين (سوره زخرف ، آيه 52 و 51)
5- ذلك باءنّهم قالوا لن تمسّنا النّار الّا اءيّاما معدودات و غرّهم فى دينهم ما كانوا يفترون (سوره
آل عمران ، آيه 24)
6- فعقروا النّاقة فعتوا عن اءمر ربّهم و قالوا يا صالح ائتنا بما تعدنا ان كنت من المرسلين (سوره اعراف ، آيه 77)
7- ينادونهم اءلم نكن معكم قالوا بلى و لكنّكم فتنتم اءنفسكم و تربّصتم و اءرتبتم و غرّتكم الامانىّ حتّى جاء اءمر اللّه و غرّكم باللّه الغرور
(سوره حديد، آيه 14)
8- هم الّذين يقولون لاتنفقوا على من عند رسول اللّه حتّى ينفضّوا و للّه خزائن السّماوات و الاءرض و لكنّ المنافقين لايفقهون * يقولون لئن رجعنا
الى المدينة ليخرجنّ الاءعزّ منها الاءذلّ و للّه العزّة و لرسوله و للمؤ منين ولكنّ المنافقين لايعلمون (سوره منافقون ، آيه 7 و 8)
9- فاءمّا الانسان اذا ما اءبتليه ربّه فاءكرمه و نعّمه فيقول ربّى اءكرمن (سوره فجر، آيه 15)
10- اءم يقولون نحن جميع منتصر * سيهزم الجمع و يولّون الدّبر (سوره قمر، آيه 44 و 45)
11- وذر الّذين اءتّخذوا دينهم لعبا و لهوا و غرّتهم الحياة الدّنيا (سوره انعام ، آيه 70)
12- يا اءيّها النّاس ... انّ وعد اللّه حقّ فلاتغرّنّكم الحياة الدّنيا و لايغرّنّكم باللّه الغرور (سوره لقمان ، آيه 33)
ترجمه :
1- (خداوند به شيطان ) فرمود: ((در آن هنگام كه به تو فرمان دادم چه چيز تو را مانع شد كه سجده كنى ؟!)) گفت : ((من از او بهترم ! مرا از
آتش آفريده اى و او را از گِل ))!
2- اشراف كافر قومش (قوم نوح ) گفتند: ((ما تو را جز بشرى همچون خودمان نمى بينيم ! و كسانى را كه از تو پيروى كرده اند جز گروهى
اراذل ساده لوح مشاهده نمى كنيم و براى شما فضيلتى نسبت به خود نمى بينيم ! بلكه شما را دروغگو تصوّر مى كنيم ! گفتند: اى نوح ! تو با ما
جرّ و بحث كردى و زياد هم جرّ و بحث كردى ! (بس است !) اگر راست مى گويى آنچه را (از عذاب الهى ) به ما وعده مى دهى بياور!)).
3- گفتند: ((اى شعيب ! بسيارى از آنچه را مى گويى ما نمى فهميم ! و ما تو را در ميان خود ضعيف مى يابيم و اگر (به خاطر) قبيله كوچكت نبود
تو را سنگسار مى كرديم و تو در برابر ما قدرتى ندارى ))!
4- فرعون در ميان قوم خود ندا داد و گفت : ((اى قوم من ! آيا حكومت مصر از آنِ من نيست ؟ و اين نهرها تحت فرمان من جريان ندارد؟ آيا نمى بينيد؟! -
مگر نه اين است كه من از اين مردى كه از خانواده و طبقه پَستى است و هرگز نمى تواند فصيح سخن بگويد بهترم ؟!)).
5- اين عمل آنها (يهود) به خاطر آن است كه مى گفتند: ((آتش (دوزخ ) جز چند روزى به ما نمى رسد (و كيفر ما به خاطر امتيازى كه بر اقوام ديگر
داريم بسيار محدود است ) اين اِفترا (و دروغى كه به خدا بسته بودند) آنها را در دينشان مغرور ساخت (و گرفتار انواع گناهان شدند))).
6- سپس (قوم صالح ) ((ناقه )) را پى كردند و از فرمان پروردگارشان سرپيچيدند و گفتند: ((اى صالح ! اگر تو از فرستادگان (خدا)
هستى آنچه ما را به آن تهديد مى كنى بياور))!
7- آنها (دوزخيان ) را صدا مى زنند ((مگر ما با شما نبوديم ؟! مى گويند: آرى ! ولى شما خود را به هلاكت افكنديد و انتظار (مرگ پيامبر را)
كشيديد و (در همه چيز) شك و ترديد داشتيد و آرزوهاى دور و دراز شما را فريب داد تا فرمان حق فرارسيد و شيطان فريبكار شما را در برابر
(فرمان ) خدا فريب داد))!
8- آنها (منافقان ) كسانى هستند كه مى گويند: ((به افرادى كه نزد رسول خدا هستند انفاق نكنيد تا پراكنده شوند!
(غافل از اينكه ) خزاين آسمانها و زمين از آنِ خداست ولى منافقان نمى فهمند - آنها مى گويند: اگر به مدينه بازگرديم ، عزيزان ، ذليلان را
بيرون مى كنند! در حالى كه عزّت مخصوص خدا و رسول او و مؤ منان است ، ولى منافقان نمى دانند!)).
9- امّا انسان هنگامى كه پروردگارش او را براى آزمايش ، اكرام مى كند و نعمت مى بخشد (مغرور مى شود) و مى گويد: ((پروردگارم مرا گرامى
داشته است ))!
10- يا مى گويند: ((ما جماعتى متّحد و نيرومند و پيروزيم ))؟! - (ولى بدانند) به زودى جمعشان شكست مى خورد و پا به فرار مى گذارند.
11- كسانى را كه آيين (فطرى ) خود را به بازى و سرگرمى گرفتند و زندگى دنيا آنها را مغرور ساخته ، رها كن !
12- اى مردم !... به يقين وعده الهى حق است . پس مبادا زندگانى دنيا شما را بفريبد و مبادا (شيطان ) فريبكار شما را به (كَرَم ) خدا مغرور سازد!
تفسير و جمع بندى
نخستين جرّقه هاى غرور همان طورى كه اشاره شد در آغاز آفرينش انسان و در چهره شيطان ديده شد و همان گونه كه در اوّلين آيه مورد بحث آمده
هنگامى كه خداوند به او خطاب كرد ((چه چيز تو را مانع شد از اينكه بر آدم سجده كنى هنگامى كه به تو فرمان دادم ))،
(قال ما منعك الّا تسجد اذ اءمرتك ...).(209)
((شيطان (با لحنى غرورآميز) گفت : من از او بهترم ! مرا از آتش آفريدى او را از
گِل ))، (قال اءنا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين ).(210)
آرى حجاب غرور و خودبينى چنان بر چشم بصيرت او افتاد كه به او اجازه نداد راه سعادت خود را كه فرمان صريح خداست ببيند و در پرتگاه
عصيان سقوط كرد و براى هميشه مطرود و ملعون شد، بنابراين مى توان گفت : همان گونه كه پيشواى مستكبران جهان ابليس است پيشواى مغروران
عالم نيز اوست و اين دو، يعنى ((غرور)) و ((استكبار))، لازم و ملزوم يكديگرند!
ابليس بر اثر استكبار نتوانست برترى خاك را بر آتش و برترى توبه را بر لجاجت و اصرار بر گناه دريابد، گام در بيراهه گذارد و
همچنان در بيراهه سرگردان است .
در آيه بعد به داستان نوح يعنى نخستين پيامبر اولواالعزم مى رسيم كه به خوبى نشان مى دهد يكى از
عوامل مهم سرپيچى قوم او در برابر ارشادهاى دلسوزانه اش همان صفت رذيله ((غرور)) بود، مى فرمايد: ((اشراف كافر قومش (در برابر
دعوت او) گفتند: ما تو را جز بشرى همچون خودمان نمى بينيم و كسانى را كه از تو پيروى كرده اند جز گروهى فرومايه و اراذلى ساده لوح نمى
يابيم ! و فضيلتى براى شما نسبت به خود مشاهده نمى كنيم بلكه شما را جمعى دروغگو گمان مى كنيم ))،
(فقال الملاء الّذين كفروا من قومه ما نريك الّا بشرا مثلنا و ما نريك اءتّبعك الّا الّذين هم اءراذلنا بادى الرّاءى و ما نرى لكم علينا من
فضل بل نظنّكم كاذبين ).(211)
و در چند آيه بعد نُخُوَت و غرور خود را بيشتر ظاهر مى كنند با صراحت مى گويند: ((اى نوح ! با ما جرّ و بحث كردى و زياد سخن گفتى (بس است
!) اگر راست مى گويى آنچه را (از عذاب الهى ) به ما وعده مى دهى بياور))! (قالوا يا نوح قد جادلتنا فاكثرت جدالنا فاءتنا بما تعدنا ان
كنت من الصّادقين )(212)
معمولا انسانها از ضررهاى احتمالى به حكم عقل پرهيز دارند، ولى اين قوم مغرور با اينكه آثار حقّانيّت را در معجزات نوح مى ديدند و
احتمال معجزات الهى بسيار قوى بود، نه تنها اعتنايى نداشتند بلكه نوح را تشويق به درخواست عذاب الهى مى كردند!
آرى همان غرورى كه حجاب شيطان شد حجاب قوم نوح گرديد و سرانجام در چَنبَر عذاب الهى گرفتار شدند و ريشه آنها قطع شد. اين است
سرنوشت مغروران در تمام طول تاريخ .
|