next page

fehrest page

back page

4- رابطه ((علم)) و ((اخلاق))
در آيات مورد بحث ديديم كه قرآن مجيد كرارا تعليم و كتاب و حكمت را در كنار تزكيه و پاكسازى اخلاقى قرار مى دهد؛ گاه ((تزكيه)) را بر ((تعليم)) مقدّم مى دارد، و گاه ((تعليم)) و بر ((تزكيه))؛ و اين نشان مى دهد كه ميان اين دو رابطه عميقى است .
يعنى هنگامى كه انسان از خوبى و بدى اعمال و صفات اخلاقى آگاه گردد را آثار و پيامدهاى هر يك از صفات ((فضيلت)) و ((رذيلت)) را بداند، بى شكد در تربيت و پرورش او مؤ ثر است ؛ بطورى كه مى توان گفت بسيارى از زشتيهاى عمل و اخلاق ، از ناآگاهيها سرچشمه مى گيرد. به همين دليل ، اگر علم و آگاهى جاى جهل و نادانى رابگيرد، و به تعبير ديگر، سطح فرهنگ بالا برود، بسيارى از زشتيها جاى خود را به زيبائيها، و بسيارى از مفاسد اخلاقى جاى خود را به محاسن اخلاقى مى دهد؛ ولى بايد توجه داشت اين مساءله كلّيّت ندارد.
و متاءسفانه گاه در اين مساءله مبالغه شده ، گروهى را افراط را پيش گرفته ، و گروهى راه تفريط را.
گروهى به پيروى از گفتار معروف سقراط، فيلسوف يونانى ، كه معتقد بود علم و حكمت سرچشمه اخلاق حميده است ، و رذائل اخلاقى معلول جهل و نادانى است ، عقيده دارند كه تنها راه براى مبارزه با رذائل اخلاقى و پيدايش فضائل اخلاقى گسترش علم و دانش و بالابردن سطح افكار جامعه است ، و به اين ترتيب ((فضيلت)) مساوى با ((معرفت)) مى شود.
آنها مى گويند هيچ كس آگاهانه به دنبال بدى و شرّ نمى رود، و اگر خوبى را تشخيص دهد آن را رها نمى سازد، پس وظيفه ما آن است كه هم براى خود و هم ديگران كسب آگاهى كنيم ،و نتايج خير و شرّ، و بد و نيكو را بدانيم ، تا جوانه هاى فضائل اخلاقى بر شاخسار وجود ما ظاهر شود!
در مقابل شايد كسانى هستند كه مايلند رابطه اين دو را بكلى نفى كنند، و بگويند كه دانش و هوشيارى در افراد آلوده ، سبب مى شود كه جنايات را هوشيارانه تر انجام دهند، و طق مَثَل معروف : ((دزدانى كه با چراغ مى آيند، كالاهاى گزيده تر مى بَرند!)) ولى انصاف اين است كه رابطه علم و اخلاق را نه مى توان بكلى انكار كرد و نه مى توان بطور كامل ، اخلاق را معلول علم دانست .
شاهد اين سخن تجارب زنده اى است كه از جامعه كسب كرده ايم ؛ افراد آلوده اى بودند كه وقتى آنها به حُسن و قُبح اعمالشان آگاه كرده ايم ، و به نتايج سوءِ اعمال و افعال بد آشنا شده اند، دست از كار خود برداشته ، و گرايش به خوبيها پيدا كرده اند، حتى در خودمان نيز اين تجربه را داشته ايم .
در مقابل افرادى را مى شناسيم كه آگاهى كافى به نيك و بد اعمال و نتايج و آثار آن دارند ولى همچنان به بدى ادامه مى دهند، و اخلاق سوءِ بر وجود آنها حاكم است .
اينها همه به خاطر آن است كه انسان موجودى است دوبعدى ، يك بُعد وجود او را علم و ادراك و آگاهى تشكيل مى دهد، و يك بُعد وجود او را اميال و غرائز و شهوات ؛ به همين دليل ، گاه با ميل و اختيار خود بُعد اول را ترجيح مى دهد و گاه دوم را.
از اينجا روشن مى شود، آنها كه يكى از دو قول بالا را پذيرفته اند انسان را يك بُعدى فرض كرده ، و توجه به بُعد ديگر وجود انسان نداشته اند.
از آيات ديگر قرآن نيز بخوبى مى توان آنچه را كه گفتيم استفاده كرد.
قرآن مجيد در چندين آيه به رابطه اى ميان جهل و اعمال سوءِ اشاره كرده است ؛ مثلا مى فرمايد: ((اءنّه من عمل منكم سوء بجهالة ثمّ تاب من بعده و اءصلح فانّه غفور رحيم ؛ هر كس از شما كار بدى از روى نادانى انجام دهد، سپس توبه و اصلاح و جبران نمايد، خداوند آمرزنده و مهربان است .)) (سوره انعام ،آيه 54)
شبيه همين معنى در سوده نساء، آيه 17 و سوره نحل ، آيه 119 نيز آمده است .
بديهى است منظور در اينجا جهل مطلق نيست كه با توبه سازگار نباشد بلكه مرتبه اى از مراتب جهل است كه اگر برطرف گردد انسان به راه حق روى مى آورد.
در جلد اول از دوره اول پيام قرآن در آنجا كه بحث درباره معرفت و شناخت آمده ، آيات بسيارى نقل كرده ايم كه از آنها استفاده مى شد، جهل سرچشمه كفر است ، جهل سرچشمه اشاعه فساد، تعصّب و لجاجت ، بهانه جويى ، تقليد كوركورانه ، اختلاف و پراكندگى ، سوءِ ظن و بدبينى ، جسارت و بى ادبى و در يك جمله جهل مايه دگرگون شدن بسيارى از ارزشها است !(12)
از سوى ديگر، در بعضى از آيات صريحا مى گويد: ((كسانى هستند كه به علم و آگاهى ، راه غلط را مى پيمايند؛ مثلا، درباره آل فرعون مى فرمايد:((وجحدوا بها و اءستيقنتها اءنفسهم ظلما و علوّا؛ آنها آيات ما را از روى ظلم و سركشى انكار كردند در حالى كه در دل به آن يقين داشتند.)) (سوره نمل ، آيه 14)
و درباره گروهى از اهل كتاب مى فرمايد: ((و يقولون على اللّه الكذب و هم يعلمون ؛ آنها بر خدا دروغ مى بندند در حالى كه مى دانند.)) (سوره آل عمران ،آيه 75)
شبيه همين معنى در چند آيه بعد از آن نيز آمده است . (سوره آل عمران ،آيه 78)
علم و آگاهى در اين آيه ممكن است اشاره به آگاهى بر موضوع دروغ باشد، ولى باز هم شاهد مدّعاى ما است ، چرا كه حكم عقل و شرع درباره دروغ و زشتى آن ، چيزى نيست كه بر كسى مكتوم باشد.
تجربيّات روزمره نيز اين واقعيت را نشان مى دهد كه آگاهى بر زيانهاى اخلاق رذيله در بسيارى از موارد مى تواند بازدارنده باشد، و در عين حال مواردى هم ديده مى شود كه افراد آگاه ، دست به اعمال سوء زده ، و اخلاق رذيله را براى خود توضيح مى دهند. و به اين ترتيب ، مكتب واسطه در اينجا با واقعيّتها منطبق تر است . (دقت كنيد)
5- آيا اخلاق قابل تغيير است ؟
سرنوشت علم اخلاق و تمام بحثهاى اخلاقى و تربيتى به اين مساءله بستگى دارد، زيرا اگر اخلاق قابل تغيير نباشد نه تنها علم اخلاق بيهوده خواهد بود، بلكه تمام برنامه هاى تربيتى انبيا و كتابهاى آسمانى لغو خواهد شد؛ تعزيرات و تمام مجازاتهاى بازدارنده نيز بى معنى خواهد بود.
بنابراين ، وجود آن همه برنامه هاى اخلاقى و تربيتى در تعاليم انبياء و كتب آسمانى و نيز وجود برنامه هاى تربيتى در تمام جهان بشريّت ، و همچنين مجازاتهاى بازدارنده در همه مكاتب جزائى ، بهترين دليل بر اين است كه قابليت تغيير اخلاق ، و روشهاى اخلاقى ، نه تنها از سوى تمام پيامبران كه از سوى همه عُقلاى جهان پذيرفته شده است .
اما با اين همه ، عجيب است كه فلاسفه و علماى اخلاق بحثهاى فراوانى درباره اين كه ((آيا اخلاق قابل تغيير است يا نه ؟)) مطرح كرده اند!
بعضى مى گويند: اخلاق قابل تغيير نيست ! و آنها كه بدگوهرند و طينتى ناپاك دارند عوض نمى شوند، و به فرض كه تغيير يابند، سطحى و ناپايدار است و بزودى به حال اول بازمى گردند!
آنها براى خود دلايلى دارند از جمله اين كه ساختمان جسم و جان رابطه نزديكى با اخلاق دارد، و در واقع اخلاق هر كس تابع چگونگى آفرينش ‍ روح و جسم اوست ، و چون روح و جسم آدمى عوض نمى شود، اخلاق او نيز قابل تغيير نيست .
جمعى از شعرا كه پيرو اين طرز تفكّر بوده اند نيز در اَشعار خود بطور گسترده به اين مطلب اشاره كرده اند (هر چند ممكن است اشعار آنها را بر نوعى مبالغه در اين امر حمل كرد).
نمونه اى از اشعار شعراى معروف را در اين زمينه در ذيل مى خوانيد:
پرتو نيكان نگيرد هر كه بنيادش بد است تربيت نااهل را چون گردكان بر گنبد است
شمشير نيك زآهن بد چون كند كسى ؟ ناكس به تربيت نشود اى حكيم كس !
باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست در باغ لاله رويد و در شوره زار خس !

* * *

بر سيه دل چه سود خواندن وعظ نرود ميخ آهنين در سنگ
آهنى را كه موريانه بخورد نتوان برد از آن به صيقل زنگ !

* * *

چون بود اصل گوهرى قابل تربيت را در او اثر باشد
هيچ صيقل نكو نداند كرد آهنى را كه بدگهر باشد
سگ به درياى هفتگانه مشوى كه چوتر شد پليدتر باشد!
خر عيسى گَرَش به مكّه برند چون بيايد هنوز خر باشد!
دليل ديگرى كه براى اين امر ذكر كرده اند اين است كه دگرگون شدن اخلاق به واسطه عوامل خارجى ، از قبيل تاءديب و نصيحت و اندرز است ، و هنگامى كه اين عوامل زايل گردد، انسان به اخلاق اصلى خود باز خواهد گشت ، درست مانند سردى آب كه به وسيله عوامل حرارت زا از بين مى رود و هنگامى كه آن عوامل از بين برود، حرارت را پس داده ، به حال اوّل باز مى گردد!
اين طرز فكر و اين گونه استدلالات همه مايه تاءسّف و سبب انحطاط جوامع بشرى است !
طرفداران ((قابليّت تغيير)) در امور اخلاقى ، از دو دليل فوق چنين پاسخ مى گويند:
1- ارتباط اخلاق با ساختمان روح و جسم انسان قابل انكار نيست ، ولى اين ارتباط به اصطلاح در حدّ ((مقتضى)) است نَه ((علت تامّه)) يعنى مى تواند زمينه ساز باشد نَه اين كه الزاما و اجبارا تاءثير قطعى بگذارد، همان گونه كه بسيارى از افرادى كه از پدران و مادران مبتلا به پاره اى از بيماريها متولّد مى شوند زمينه آلودگى به آن بيماريها را دارند، ولى با اين حال مى توان با پيشگيريهاى مخصوص جلو تاءثير عامل وراثت را گرفت .
افراد ضعيف البُنيه از نظر جسمانى با استفاده از بهداشت و ورزش ، افراد نيرومندى مى شوند و بعكس ، افراد قوى البُنيه بر اثر ترك اين دو، ضعيف و ناتوان خواهند شد.
افزون بر اين ، روح و جسم انسان نيز قابل تغيير است تا چه رسد به اخلاق زاييده از آن !
مى دانيم تمام ((حيوانات اهلى امروز)) يك روز در زمره حيوانات وحشى بودند، انسان آنها را گرفت و رام كرد، و به صورت حيوانات اهلى در آورد؛ بسيارى از گياهان و درختان ميوه نيز چنين بوده اند. جايى كه با تربيت بتوان خلق و خوى يك حيوان و ويژگيهاى يك گياه يا درخت را تغيير داد چگونه نمى توان اخلاق انسان را به فرض كه اخلاق ذاتى باشد تغيير داد؟
هم اكنون نيز بسيارى از حيوانات را براى كارهايى كه برخلاف طبيعت آنها است تربيت مى كنند و آنها اين كارها را بخوبى انجام مى دهند.
2- از آنچه در بالا گفته شد پاسخ استدلال ديگر آنان نيز روشن مى شود زيراگاه عوامل بيرونى آنقدر تاءثير قوى دارد كه ويژگيهاى ذاتى را بكلّى دگرگون مى سازد، و حتى ويژگيهاى جديد به وراثت به نسلهاى آينده نيز مى رسد همان گونه كه در حيوانات اهلى مثال زده شد.
تاريخ ، انسانهاى بسيارى را نشان مى دهد كه بر اثر تربيت بكلّى خلق و خوى خود را تغيير دادند، و به اصطلاح يكصد و هشتاد درجه چرخش كرده اند، افرادى كه يك روز مثلا در صف دزدان قهّار جاى داشتند به زاهدان و عابدان مشهورى مبدّل گشتند.
توجه به طرز به وجود آمدن يك ملكه اخلاقى به ما اين قدرت را مى دهد كه راه از ميان بردن آن را نيز پيدا كنيم ؛ مساءله چنين است كه هر عمل خوب يا بد اثر موافق خود را در روح انسان باقى مى گذارد، و روح را تدريجا به سوى خود جلب مى كند، تكرار اين عمل آن اثر را بيشتر و قويتر مى سازد، و كم كم كيفيتى به نام ((عادت)) حاصل مى شود، و هرگاه عادت استمرار يابد به صورت ((ملكه)) در مى آيد.
بنابراين ، همان گونه كه عادات و ملكات اخلاقى زشت در سايه تكرار عمل تشكيل مى گردد، از همين طريق قابل زوال است ؛ البته ، اثر تلقين ، تفكر، تعليمات صحيح و محيط سالم در فراهم كردن زمينه هاى روحى براى پذيرش و تشكيل ملكات خوب را نمى توان ناديده گرفت .
در اينجا قول سومى نيز وجود دارد و آن اين كه بعضى از صفات اخلاقى قابل تغيير است ، و بعضى غير قابل تغيير، آن صفاتى كه طبيعى و فطرى است ، قابل تغيير نمى باشد، ولى آن صفاتى كه عوامل خارجى دارد قابل تغيير است .(13)
اين قول نيز فاقد هرگونه دليل است ، زيرا اين تفصيل و تفاوت گذارى ، بين صفات فَرع ، بر قبول اخلاق طبيعى و فطرى است ، در حالى كه چنين چيزى ثابت نيست ؛ و به فرض كه چنين باشد چه كسى مى تواند ادّعا كند كه صفات فطرى قابل تغيير نيست ؟ مگر حيوانات وحشى را نمى توان اهلى كرد؟ مگر تعليم و تربيت نمى تواند آنقدر ريشه دار شود كه اعماق وجود انسان را دگرگون سازد؟
آيات و روايات دليل بر قابليت تغيير اخلاق است
آنچه را در بالا گفتيم از نظر دلائل عقلى و تاريخى بود، هنگامى كه به دلائل نقلى يعنى آنچه از مبداء وحى و سخنان معصومين عليه السّلام به دست آمده مراجعه كنيم مساءله از اين هم روشنتر است ؛ زيرا:
1- نفس مساءله بعثت انبيا و ارسال رُسل و انزال كتب آسمانى و بطور كلى ماءموريّتى كه آنها براى هدايت و تربيت همه انسانها داشتند، محكمترين دليل براى امكان تربيت و پرورش فضائل اخلاقى در تمام افراد بشر است .
آياتى مانند: هو الّذى بعث فى الامّيين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكّيهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين (سوره جمعه آيه 2)(14) و آيات مشابه آن بخوبى نشان مى دهد كه هدف از ماءموريت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه وآله و سلّم هدايت و تربيت و تعليم و تزكيه همه كسانى بود كه در ((ضلال مبين)) و گمراهى آشكار بودند.
2- تمام آياتى كه خطاب به همه انسانها به عنوان ((يابَنى آدم)) و ((يا اءيّها النّاس )) و ((يا اءيّها الاءنسان))، و ((ياعبادى)) مى باشد و مشتمل بر اوامر و نواهى و مسائل مربوط به تهذيب نفوس و كسب فضائل اخلاقى است ، بهترين دليل بر امكان تغيير ((اخلاق رذيله)) و اصلاح صفات ناپسند است ، در غير اين صورت ، عموميّت اين خطابها لغو و بيهوده خواهد بود.
ممكن است گفته شود: اين آيات غالبا مشتمل براحكام است ، و احكام مربوط به جنبه هاى عملى است ، در حالى كه اخلاق ناظر به صفات درونى است .
ولى نبايد فراموش كرد كه ((اخلاق)) و ((عمل )) لازم و ملزوم يكديگر و به منزله علّت و معلولَند، و در يكديگر تاءثير متقابل دارند؛ هر اخلاق خوبى سرچشمه اعمال خوب است ، همان گونه كه اخلاق رذيله ، اعمال زشت را به دنبال دارد؛ و در مقابل ، اعمال نيك و بد نيز اگر تكرار شود تدريجا تبديل به خُلق و خُوى خوب و بد مى شود.
3- اعتقاد به عدم امكان تغيير اخلاق سر از اعتقاد به جبر در مى آورد؛ زيرا مفهومش اين است كه صاحبان اخلاق بد و خوب قادر به تغيير آن نيستند و چون اعمال آنها بازتاب اخلاق آنها است ، پس در انجام كار خوب يا بد مجبورند، و در عين حال مكلّف به انجام خوبيها و تَرك بديها هستند؛ اين عين جبر است ، و تمام مفاسدى را كه مذهب جبر دارد بر آن مترتّب مى شود.(15)
4- آياتى كه با صراحت تشويق به تذهيب اخلاق مى كند و از رذايل اخلاقى برحذر مى دارد نيز دليل محكمى است برامكان تغيير صفات اخلاقى ، مانند((قد اءفلح من زكّيها و قد خاب من دسّيها؛ هر كس نفس ‍ خود را تزكيه كند رستگار شده ، و آن كس كه نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده سازد نوميد و محروم گَشته است .)) (سوره شمس - آيه 9 و 10).
تعبير به ((دسّيها)) از ماده ((دسّ)) و ((دسيسه)) در اصل به معنى آميختن شى ء ناپسندى با چيز ديگر است ؛ مثل اين كه گفته مى شود: ((دسّ الحنطة بالتراب ؛ گندم را با خاك مخلوط كرده))، اين تعبير نشان مى دهد كه طبيعت انسان بر پاكى و تقوا است و آلودگى ها و رذايل اخلاقى از خارج برانسان نفوذ مى كند و هر دو قابل تغيير و تبديل است .
در آيه 34 سوره فصّلت مى خوانيم : ((اءدفع بالّتى هى اءَحسن فاذا اءلّذى بينك و بينه عداوة كانّه ولىّ حميم ؛ بدى را با نيكى دفع كن ناگهان (خواهى ديد) همان كسى كه ميان تو و او دشمن است گويى دوست گرم و صميمى (و قديمى تو) است !))
اين آيه بخوبى نشان مى دهد كه عداوت و دشمنيهاى عميق كه در خُلق و خُوى انسان ريشه دوانده باشد، با محبت و رفتار شايسته ممكن است تبديل به دوستيهاى داغ و ريشه دار شود؛ اگر اخلاق ، قابل تغيير نبود، اين امر امكان نداشت .
در روايت اسلامى نيز تعبيرات روشنى در اين زمينه ديده مى شود مانند احاديث زير:
1- حديث معروف انّى بعثت لاتمّم مكارم الاخلاق (16)، دليل واضحى برامكان تغيير صفات اخلاقى است .
2- روايات فراوانى كه تشويق به حُسن خُلق مى كند، مانند: حديث نبوى : ((لو يعلم العبد ما فى حُسن الخلق لعلم اءنّه يحتاج اءن يكون له خلق حَسن ؛ اگر بندگان مى دانستند كه حُسن خُلق چه منافعى دارد، يقين پيدا مى كردند كه محتاج به اخلاق نيكند!))(17)، نشانه ديگر است .
3- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((الخلق الحَسن نصف الدّين ؛ اخلاق خوب ، نيمى از دين است .))(18)
4- و در حديثى از اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى خوانيم :((الخلق المحمود من ثمار العقل ، الخلق المذموم من ثمار الجهل ؛ اخلاق خوب از ميوه هاى عقل و آگاهى است و اخلاق بد از ثمرات جهل و نادانى است .))(19)
و از آنجا كه ((علم)) و ((جهل)) قابل تغيير است ، اخلاق هم به تبع آن قابل تغيير مى باشد.
5- در حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم آمده است :((اءن العبد ليبلغ بحسن خلقه عظيم درجات الاخرة و شرف المنازل و اءنّه لضعيف العبادة ؛ بنده خدا بوسيله حُسن اخلاق به درجات عالى آخرت و بهترين مقامات مى رسد، در حالى كه ممكن است از نظر عبادت ضعيف باشد!))(20)
در اين حديث اولا مقايسه حُسن اخلاق به عبادت ، و ثانيا ذكر درجات بالاى اُخروى كه حتما مربوط به اعمال اختيارى است ، و ثالثا تشويق به تحصيل حُسن خلق ، همگى نشان مى دهد كه اخلاق يك امر اكتسابى است ، نَه اجبارى و الزامى و خارج از اختيار!(دقت كنيد)
اين گونه روايات و تعبيرات گويا و پرمعنى در كلمات معصومين عليه السّلام زياد ديده مى شود(21) و همه آنها نشان مى دهد كه صفات اخلاقى قابل تغيير است ، و گرنه اين تعبيرات و تشويقها لغو و بيهوده بود.
6- در حديث ديگرى از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه به يكى از يارانش به نام ((جرير بن عبداللّه)) فرمود: ((انّك اءمرء قد اءحسن اللّه خلقك فاءحسن خلقك ؛ خداوند به تو چهره زيبا داده ، اخلاق خود را نيز زيبا كن !))(22)
كوتاه سخن اين كه : كتب روايى ما پُر از رواياتى است كه همگى دلالت برامكان تغيير اخلاق آدمى دارد.(23)
اين بحث را با حديثى از اميرمؤ منين على عليه السّلام كه تشويق به فضائل اخلاقى مى كند پايان مى دهيم ، فرمود: ((الكرم حُسن السّجيّة و اجتناب الدّنية ؛ ارزش و كيفيت انسان به اخلاق پسنديده و اجتناب و دورى از اخلاق پَست است !))(24)
دلائل طرفداران عدم تغيير اخلاق
در برابر دلائل بالا بعضى به رواياتى تمسّك جسته اند كه در نظر بد وى از آنها چنين برمى آيد كه اخلاق قابل تغيير نيست ، از جمله :
1- در حديث معروفى از پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم آمده است كه فرمود:
((النّاس معادن كمعادن الذّهب و الفضّة ، خيارهم فى الجاهليّة خيارهم فى الاسلام ؛مردم همچون معدنهاى طلا و نقره اند، بهترين آنها در زمان جاهليت بهترين آنها در اسلامند.))
2- در حديث ديگرى از همان حضرت صلّى اللّه عليه وآله و سلّم آمده است : ((اذا سمعتم اءنّ جبلا زال عن مكانه فصدّ قوه ، و اذا سمعتم برجل زال عن خلقه فلا تصدّ قوه ! فاءنّه سيعود الى ما جبل عليه !هرگاه بشنويد كوهى از جايش حركت كرده ، تصديق كنيد، اما اگر بشنويد كسى اخلاقش را رها نموده تصديق نكنيد! چرا كه به زودى به همان فطرت خويش باز مى گردد!))(25)
پاسخ
تفسير اين گونه روايات به قرينه دلائل روشن سابق و روايتى كه صراحت در امكان تغيير اخلاق دارد، چندان مشكل نيست .
زيرا اين نكته قابل قبول است كه روحيّات مردم ذاتا متفاوت است ، بعضى همچون معدن طلا هستند و بعضى نقره ، ولى اينها دليل بر اين نمى شود كه اين روحيّات قابل تغيير نباشند؛ و به تعبير ديگر، اين گونه صفات روحى در حدّ مقتضى است نَه علت تامّه ، لذا با تجربه ديده ايم كه اين افراد بر اثر تعليم و تربيت بكلّى عوض مى شوند.
اضافه بر اين ، اگر ما بخواهيم مطابق اين حديث حكم كنيم بايد بگوييم كه همه مردم داراى اخلاق نيكند، بعضى خوبند و بعضى خوبتر، (همانند نقره و طلا)، بنابراين ، جايى براى اخلاق رذيله طبيعى وجود نخواهد داشت . (دقت كنيد)
در مورد حديث دوم نيز مساءله جنبه مقتضى دارد نه علت تامّه ، و يا به تعبير ديگر ناظر به غالب مردم است نه همه مردم ؛ وگرنه مضمون حديث ، مخالف صريح تواريخى است كه در دست است و نشان مى دهد افرادى اخلاق خود را تغيير داده اند، و تا پايان عمر به همان روش باقى ماندند.
همچنين مخالف تجربيات روزمره ما است كه بسيارى از افراد فاسد را مى بينيم به وسيله تعليم و تربيت راه زندگى خود را عوض مى كنند و تا آخر نيز به روش خود مى مانند.
كوتاه سخن اين كه : در عين قبول تفاوت روحيّات و سجاياى اخلاقى مردم با يكديگر، هيچ كس مجبور نيست كه بر اخلاق بد باقى بماند، يا بر اخلاق خوب ؛ صاحبان سجيّه نيك ممكن است بر اثر هواپرستى در منجلاب اخلاق سوء سقوط كنند و صاحبان سجاياى زشت ، ممكن است زير نظر استاد مربّى و در سايه خودسازى به بالاترين مراحل كمال عروج نمايند!
اين نكته نيز گفتنى است كه بعضى از افراد فاسد و مفسد، براى اين كه اعمال خود را توجيه كنند، به اين گونه منطقها روى مى آورند كه خدا ما را چنين آفريده ، اگر مى خواست ، مى توانست ما را با اخلاق ديگرى بيافريند!
به هر حال ، روى آوردن به مكتب طرفداران عدم قابليّت تغيير اخلاق نتيجه اى جز سقوط در دامان اعتقاد به جبر، و انكار مكتب انبيا و بيهوده شمردن تلاش علماى اخلاق و روانكاران و سرانجام فساد جوامع بشرى نخواهد داشت .
6- تاريخچه علم اخلاق
بحث فوق را با فشرده اى از ((تاريخچه علم اخلاق)) پايان مى دهيم :
بى شك بحثهاى اخلاقى از زمانى كه انسان گام بر روى زمين گذارد آغاز شد، زيرا ما معتقديم كه حضرت آدم عليه السّلام پيامبر خدا بود، نه تنها فرزندانش را با دستورهاى اخلاقى آشنا ساخت بلكه خداوند از همان زمانى كه او را آفريد و ساكن بهشت ساخت مسائل اخلاقى را با اوامر و نواهى اش به او آموخت .
ساير پيامبران الهى يكى پس از ديگرى به تهذيب نفوس و تكميل اخلاق كه خمير مايه سعادت انسانها است پرداختند، تا نوبت به حضرت مسيح عليه السّلام رسيد كه بخش عظيمى از دستوراتش را مباحث اخلاقى تشكيل مى دهد، و همه پيروان و علاقه مندان او، وى را به عنوان معلّم بزرگ اخلاق مى شناسند.
اما بزرگترين معلّم اخلاق پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه وآله و سلّم بود كه با شعار ((انّما بعثت لاتمّم مكارم الاخلاق)) مبعوث شد و خداوند درباره خود او فرموده است : ((و انّك لعلى خُلُق عظيم ؛ اخلاق تو بسيار عظيم و شايسته است !))(26)
در ميان فلاسفه نيز بزرگانى بودند كه به عنوان معلّم اخلاق از قديم الايّام شمرده مى شدند، مانند: افلاطون ، ارسطو، سقراط و جمعى ديگر از فلاسفه يونان .
به هر حال بعد از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه وآله و سلّم امامان معصوم عليه السّلام به گواهى روايات اخلاقى گسترده اى كه از آنان نقل شده ، بزرگترين معلّمان اخلاق بودند؛ و در مكتب آنها مردان برجسته اى كه هر كدام از آنها را مى توان يكى از معلّمان عصر خود شمرد، پرورش ‍ يافتند.
زندگى پيشوايان معصوم عليه السّلام و ياران با فضيلت آنان ، گواه روشنى بر موقعيّت اخلاقى و فضائل آنها مى باشد.
اما اين كه ((علم اخلاق))از چه زمانى در اسلام پيدا شد و مشاهير اين علم چه كسانى بودند داستان مفصّلى دارد كه در كتاب گرانبهاى ((تاءسيس ‍ الشّيعه لعلوم الاسلام)) نوشته آيت اللّه صدر، به گوشه اى از آن اشاره شده است .

next page

fehrest page

back page