براى اين كه روشن شود هنگامى كه كار به دست نااهل بيفتد چگونه از يك مساءله منطقى و شرعى با ايجاد تحريفها و دگرگونيها سوءِ استفاده مى
شود، كافى است كه به سخنى كه ((كيوان قزوينى)) (ملقّب به ((منصور عليشاه)) كه خود از اقطاب صوفيّه بود) در حدود اختيار قطب ،
آورده است ، توجّه كنيد!
او مى گويد: حدود ادّعاى قطب ده مادّه است :
1- من داراى همان باطن ولايت هستم كه خاتم الانبياء داشت !... جز اين كه او مؤ سّس بود و من مروّج و مدير و نگهبانم !
2- من مى توانم عدّه اى را تكميل كنم به گونه اى كه روح قبائح را در تن آنها بميرانم يا از تن آنها بيرون كرده به تن ديگران (كُفّار) بيندازم !
3- من از قيود طبع و نفس آزادم !
4- همه عبادات و معاملات مريدان بايد به اجازه من باشد!
5- هر نامى را كه به مريدان تلقين كنم و اجازه دهم به دل يا زبان بگويند، آن اسم خدا مى شود وبقيّه از درجه اعتبار ساقط است !
6- معارف دينى و عقائد قلبى اگر با امضاءِ من باشد مطابق واقع است ، والّا عين خطا است !
7- من ((مفترض الطّاعة و لازم الخدمة و لازم الحفظ)) هستم !
8- من در عقائد خود آزادم !
9- من هميشه حاضر و ناظرِ احوال قلبىِ مريدم !
10- من تقسيم كننده بهشت و دوزخم !(483)
اين سخنان كه به هذيان شبيه تر است تا به بحث منطقى ، گرچه شايد مورد
قبول همه صوفيان نباشد ولى همين اندازه كه مى بينيم كسى كه خود را قطب مى دانسته به خود اجازه مى دهد چنين ترهاتى بگويد و چنان اختياراتى
براى اقطاب قائل شود كه حتّى پيامبران بزرگ الهى مدّعى آن نبودند؛ كافى است كه بدانيم سوء استفاده كردن از مساءله نياز به معلّم و مربّى در
امر سير و سلوك و تهذيب اخلاق ممكن است چه عواقب شومى به بار آورد.
اين ادّعاهاكه قسمتى از آن مخصوص انبياء است و قسمتى از آن را هيچ پيامبر و امامى هم ادّعا نكرده ، هر كس مختصر آگاهى نسبت به
مسائل مذهبى داشته باشد متوجّه عمق خطر فاجعه مى كند.
اگر كتابهاى اهل تصوّف را مانند: ((تذكرة الاولياء شيخ عطّار)) و ((تاريخ تصوّف)) و ((نفحات الانس)) و بعضى از بحثهاى
احياءالعلوم را به دقّت بررسى كنيم به ادّعاهائى در مورد اقطاب برخورد مى كنيم كه راستى وحشتناك است ؛ و همين امور است كه محقّقان علم كلام و
فقهاى شيعه را واداشته است كه در مقابل اين گروه موضع گيرى هايى كه گاه براى افراد ناآگاه ناراحت كننده است ، ولى آگاهان مى دانند كه
اگر جلوى اين ادّعاها رها شود، كارى بر سر اصول و فروغ اسلام و اخلاق مى آورند كه چيزى از آن باقى نمى ماند!
در اينجا به پايان بحث درباره كلّيّات مسائل اخلاقى در سايه آيات قرآن مجيد مى رسيم ؛ بحثهايى كه اساس و پايه هاى اصلى در علم اخلاق و
تهذيب نفس را تشكيل مى دهد و در پرتو آن راههاى روشنى به سوى بحثهاى آينده كه از تك تك
فضائل و رذائل اخلاقى سخن مى گويد، گشوده مى شود.
بارالها!
رسيدن به اوج فضائل اخلاقى و راه يافتن بر بساط قرب ذات پاك تو، جز به يارى تو ممكن نيست ؛ ما را در اين راه يارى فرما! و به مقام قرب
عباد صالحين خود برسان ! و صاحب نفس مطمئنّه اى بگردان كه شايستگى خطاب ((فاءدخلى فى عبادى و اءدخلى جنّتى)) را پيدا كنم !
خداوندا!
دام شيطان بسيار سخت و سهمگين است ، و هواى نفس دشمن خطرناكى است ؛ رذائل اخلاقى همچون خارهاى جانگداز مغيلان روح ما را آزار مى دهد، تنها
عنايات خاصّ تو است كه مى تواند ما را از چنگال آن دام و آن هوى و هوسها و آن خارهاى جانگداز رهايى بخشد.
پروردگارا!
در پايان اين سخن ، خود را به تو مى سپاريم و دعاى معروف و بسيار پُرمحتواى پيامبر گرامى ات را زمزمه مى كنيم و مى گوييم : ((اللّهمّ
لاتكلنى الى نفسى طرفة عين اءبدا))(484)
پايان جلد اوّل اخلاق در قرآن
24 / 3 / 1376
برابر با هشتم صفر 1418
|