next page

fehrest page

back page

در قرآن مجيد به نمونه جالبى از اين موضوع در مورد سه نفر از متخلّفان جنگ تبوك اشاره شده است كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم پس ‍ از باز گشت از جنگ ، به مسلمانان دستور داد كه با آنها ترك رابطه كنند تا آنجا كه زمين با آن همه وسعتش بر آنها تنگ شده آنها در مقام توبه بر آمدند، و به مجازات خويش پرداختند، به اين صورت كه خودشان نيز يكديگر را ترك گفتند و در انزواى كامل به ادامه توبه مشغول شدند؛ پس از مدّتى خداوند توبه آنها را پذيرفت ، و اين آيه را نازل فرمود: ((وعلى الثّلاثة الّذين خلّفوا حتّى اذا ضاقت عليهم الاءرض بما رحبت و ضاقت عليهم اءنفسهم و ظنّوا اءن لّاملجاء من اللّه الاّ اليه ثمّ تاب عليهم ليتوبوا اءنّ اللّه هو التّواب الرّحيم ؛ (همچنين ) آن سه نفر را كه (در مدينه ) بازماندند (و از شركت در تبوك خوددارى كردند و مسلملنان را از آنان قطع رابطه نمودند) تا آن حد كه زمين با همه وسعتش بر آنها تنگ شد، و (حتّى ) جايى در وجود خويش براى خود نمى يافتند، و دانستند كه پناهگاهى از خدا، جز به سوى او نيست ، در اين هنگام خدا آنان را مشمول رحمت خود ساخت ، (و به آنان توفيق داد) تا توبه كنند (و خداوند توبه آنهارا پذيرفت ) كه خداوند توبه پذير و مهربان است .)) (سوره توبه ، آيه 118)
جمله ((و ضاقت عليهم اءنفسهم ؛ نفس آنها بر آنها (نيز) تنگ شد)) ممكن است اشاره به همان مساءله ((معاقبه نفس)) باشد كه آنان براى مجازات خويشتن يكديگر را ترك گفتند و در انزواى مطلق فرو رفتند، و اينجا بود كه خداوند توبه آنها را پذيرفت .
در شاءن نزول آيه 102 سوره توبه : ((و آخرون اءعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سيّئا عسى اللّه اءن يّتوب عليهم اءنّ اللّه غفور رحيم ؛ و گروه ديگرى به گناهان خود اعتراف كردند، و اعمال صالح و ناصالحى را به هم آميختند، اميد مى رود كه خداوند توبه آنها را بپذيرد، چرا كه خداوند غفور و رحيم است .)) داستانى درباره ((ابولبابه انصارى)) نقل شده ، كه از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم بود، ولى بر اثر سستى ، از شركت در جنگ تبوك خوددارى كرد، بعدا سخت پشيمان و ناراحت گشت ؛ به مسجد پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم آمد و خود را به يكى از ستون ها كه امروز به ((ستون ابولبابه)) يا ((ستون توبه)) معروف است بست ، و سوگند ياد كرد كه خود را باز نكند، مگر اين كه پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم بيايد و گِره را بگشايد؛ يا به تعبير ديگر، خداوند اعلام قبولى توبه او را بنمايد. مدّتى بر اين حال ماند، سپس آيه فوق نازل شد و قبولى توبه او را اعلام كرد.
روشن است كه اقدام ابولبابه ، نوعى ((معاقبه)) و مجازات خويشتن در برابر كار خلاف بود، و نشان مى دهد كه اين مرحله از سير و سلوك در عصر پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و در ميان ياران او نيز وجود داشته است .
جمله خلطوا عملا صالحا و آخر سيّئا (اعمال صالح و ناصالحى را به هم آميختند) نيز مى توان اشاره به اين معنى باشد.
در احاديث اسلامى نيز اشاراتى به مساءله معاقبه ديده مى شود؛ از جمله :
1- اميرمؤ منان على عليه السّلام در اوصاف برجسته متّقين و پرهيزكاران كه در نهج البلاغه آمده است ، در شرح يكى از اوصاف آنها مى فرمايد:اءن اءستصعبت عليه نفسه فى ما تكره لم يعطها سؤ لها فى ما تحبّ؛((هرگاه نفس او در انجام وظايفى كه خودش ندارد، سركشى كند (و به راه گناه برود) او هم از آنچه دوست دارد محرومش مى سازد (و از اين طريق نفس سركش را مجازات مى كند).))(279)
منظور اين است كه در برابر سركشى نفس ، گاه آنچه مورد علاقه او از خواب و خوراك و استراحت است ، از او دريغ مى دارد، تا از اين طريق مجازات شود و ديگرى به راه عصيان و نافرمانى حق نرود.
2- در حديث ديگرى كه در ((غررالحكم)) از آن حضرت آمده است ، چنين مى خوانيم : ((اذا صعبت عليك نفسك فاصعب لها تذّل لك ؛ هنگامى كه نفس بر تو سخت گيرد (و در برابر طاعت فرمان حق به آسانى تسليم نگردد) تو هم بر او سخت بگير (و خواسته هايش را از او دريغ دار) تا در برابر تو تسليم گردد!))
3- و نيز از آن حضرت آمده است : ((من ذمّ نفسه اءصلحها، من مدح نفسه ذبحها؛ آن كس كه نفس خويشتن را مذمّت (و سرزنش ) كند سبب اصلاح آن را فراهم كرده ، و آن كس كه خويشتن را مدح و ثنا گويد، گويى خود را ذبح كرده است .))(280)
4- باز در حديثى از همان امام همام ، اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است كه فرمود:((دواءالنّفس الصّوم عن الهوى ، و الحمية عن لذّات الدّنيا؛ داروى نفس (سركش ) روزه گرفتن از هوى و هوسها و پرهيز از لذّات دنيا است .))(281)
در حالات صحابه پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و علماى بزرگ و مؤ منان پاكدل ، نمونه هاى فراوانى از اين مطلب ديده مى شود كه آنها به هنگام ارتكاب گناهى ، خويشتن را در معرض معاقبه و مجازات قرار مى دادند، و هر كدام به نوعى براى عدم تكرار گناه در آينده اقوام مى نمودند؛ از جمله :
1- در حالات ياران پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم آمده است كه يكى از اصحاب به نام ((ثعلبه))(282)
كه از طايفه انصار بود؛ با ((سعيد بن عبدالرّحمن)) (كه از مهاجران بود) پيمان برادرى داشت ؛ در يكى از غزوات ((سعيد)) به همراهى پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم به ميدان جهاد شتافت ، و ((ثعلبه)) در مدينه ماند و به دوست خود اطمينان داد كه مشكلات خانواده او را حل مى كند، و از همين رو هر روز براى آنها آب و هيزم مى آورد و در حلّ مشكلاتشان مى كوشيد.روزى زن ((سعيد)) درباره مطلبى از پشت پرده با ثعلبه سخن مى گفت ، هواى نفس بر او چيره شد، پرده را كنار زد، همين كه چشمش به همسر زيباى سعيد افتاد دل از دست بداد و گام پيش ‍ نهاد و دست دراز كرد و زن را در آغوش گيرد، ولى همسر سعيد فرياد زد، ثعلبه چه مى كنى ؟ آيا روا است برادر مجاهدت در راه خدا مشغول جهاد باشد و تو در خانه او نسبت به همسرش قصد خلاف داشته باشى ؟!
اين سخن ، ثعلبه را تكان داد، گوئى از خوابى عميق برخاسته بود، فريادى كشيد و از خانه بيرون رفت و سر به كوه و صحرا گذاشت ، و به گريه زارى مشغول شد و مى گفت : ((الهى اءنت المعروف بالغفران و اءنا الموصوف بالعصيان ؛ خدايا تو معروف به آمرزش و من موصوف به گناهم !))
به اين ترتيب او خود را به محروميّت و تنگنا براى مجازات خويشتن نسبت به خطايى كه از او سرزده بود قرار داد؛ سرانجام طىّ داستان فصّلى خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم رسيد و به پيشگاه آن حضرت توبه خويش ‍ را عرضه نمود، و آيه 135 سوره آل عمران در حقّ او نازل شد، و توبه اش ‍ مقبول درگاه الهى افتاد ((والّذين اذا فعلوا فاحشة او ظلموا اءنفسهم ذكروا اللّه فاستغفروا لذنوبهم و من يغفر الذّنوب الاّ اللّه و لم يصرّوا على ما فعلوا و هم يعلمون ؛ و آنها كه وقتى مرتكب عمل زشتى شوند، يا به خود ستم كنند، به ياد خدا مى افتند و براى گناهان خود طلب آمرزش ‍ مى كنند و كيست جز خدا كه گناهان را ببخشد و بر گناه اصرار نمى ورزند، با اين كه مى دانند!))(283)
2- در حالات فقيه بزرگ عالم شيعه ، مرحوم آيت اللّه بروجردى (قدّس سرّه الشّريف ) نقل شده كه هرگاه عصبانى مى شد، و احيانا به بعضى طُلّاب درس ‍ خود پَرخاش مى كرد، با اين كه اين پَرخاش همانند پَرخاش پدر نسبت به فرزندش بود، بلافاصله از همين پَرخاش مختصر، پشيمان شده و در مقام عذرخواهى و جبران برمى آمد، و طبق نذرى كه داشت ، فرداى آن روز را براى جبران اين كار روزه مى گرفت ؛ خود را در برابر اين كار كوچك معاقبه مى فرمود.
3- يكى از علماى بزرگ اخلاق نقل مى كرد كه يكى از آقايان اهل منبر مى گفت : من در آغاز منبرم سلام بر امام حسين عليه السّلام مى كنم و جواب مى شنوم ، اگر جواب نشنوم منبر نمى روم ! اين حالت روحانى از آنجا براى من پيدا شد كه روزى وارد مجلس مهمى شدم و واعظ معروفى را بر منبر ديدم ، اين خيال در دل من پيدا شد كه بعد از او سخنرانى جالبى كنم و او را بشكنم ! به خاطر اين خيال غلط تصميم گرفتم چهل روز به منبر نروم به دنبال اين كار (معاقبه خويشتن در مقابل يك فرد خطا و خيال باطل ) اين نورانيّت در قلب من پيدا شد كه پاسخ سلامم را به حضرت ، مى شنوم .(284)
كوتاه سخن اين كه : مراقبه و سپس محاسبه در صورتى اثر قاطع دارد، كه مساءله ((معاقبه)) و كيفرهاى مناسب ، نسبت به نفس امّاره و هوى و هوسهاى سركش را در پى داشته باشد و گرنه تاءثّير آن بسيار ضعيف خواهد بود.
ولى اين به آن معنى نيست كه اعمال مرتاضان و بعضى از صوفيان منحرف را امضا كنيم ، و بر داستانهايى كه نمونه آن در پاره اى از كلمات ((غزّالى)) در ((احياء العلوم)) آمده است صحّه بگذاريم كه مثلا انسان براى رضايت نفس يا جبران خطاهايى كه از او سرزده ، دست به اعمال خشونتبار نسبت به خويشتن بزند و مجازاتهاى خطرناك و ابلهانه اى نسبت به خود انجام دهد، بلكه منظور از ((معاقبه)) كارهايى شبيه آنچه در بالا آمد مى باشد، مانند روزه گرفتن ، تعطيل كردن برنامه هايى كه در معرض هوى و هوس است ، و محروم ساختن خويشتن از پاره اى لذّات مادّى و امثال آنها.
به گفته مرحوم نراقى در معراج السّعاده : ((اگر كار خلافى از او سر زد در مقام تنبيه خود برآيد؛ مثلا، تن به عبادات سنگين و انفاق اموالى كه مورد علاقه اوست بدهد، اگر لقمه حرام يا مشتبهى خورده خويشتن را مقدارى گرسنگى دهد، و اگر زبان به غيبت مسلمانى گشوده ، مدح او كند يا با سكوت ، خود را تنبيه ، يا با ذكر خدا آن را جبران نمايد؛ اگر شخص فقير و تنگدستى را كوچك شمرده و نسبت به او توهين كرده ، مال فراوانى را به او ببخشد، و همچنين نسبت به ساير معاصى و تقصيرات در مقام جبران بر آيد.))(285)
((نيّت)) و ((اخلاص نيّت))
بسيارى از علماى اخلاق در آغاز بحثهاى اخلاقى سخن از ((نيّت)) و ((اخلاص نيّت)) به ميان آورده اند و اين دوا را از يكديگر جدا ساخته اند؛ نيّت را چيزى و اخلاص نيّت را چيزى ديگر شمرده اند؛ ولى هنگام بحث از اين دو، تفاوت روشنى بيان نكرده اند و مباحث خلوص نيّت را در بحث نيّت آورده اند، به گونه اى كه تميز ميان مفهوم اين دو مشكل است .
براى تفكيك اين دو، مى توان چنين گفت : منظور از ((نيّت)) همان عزم راسخ و اراده محكم براى انجام كار است ، قطع نظر از اين كه انگيزه الهى در آن باشد يا انگيزه هاى مادّى .
بديهى است كار هنگامى به ثمر مى رسد كه انسان با اراده قوى و خلل ناپذير و عزمى راسخ وارد آن شوند؛ تحصيل دانش ، تجارت ، زارعت ، كارهاى توليدى ، كارهاى اجتماعى و سياسى و خلاصه هر عمل مثبتى هنگامى به نتيجه مى رسد كه با ترديد و دودلى آغاز نشود؛ و اين در صورتى ممكن است كه انسان قبلا روى برنامه اى كه مى خواهد انجام دهد مطالعه كافى داشته باشد؛ از منافع كار و نتائج و شرايط و موانع احتمالى آن كاملا مطلّع باشد، و با اراده قوى وارد عمل شود، و با گامهاى استوار و محكم به سوى مقصد حركت كند.
در طريق تهذيب اخلاق و سير و سلوك الى اللّه نيز اراده و نيّت قاطع لازم است . افراد سست اراده هرگز به جايى نمى رسند، و با برخورد به اندك مانعى از راه مى مانند؛ اصولا اراده ضعيف نيروى انسان را نيز تضعيف مى كند و بعكس اراده قوى تمام نيروها و استعدادهاى درون را بسيج مى نمايد و انسان را به سوى مقصد به حركت در مى آورد.
اين همان چيزى است كه در قرآن مجيد از آن تعبير به ((عزم)) شده است و پيامبران بزرگ الهى به خاطر اراده نيرومندشان ((اولواالعزم)) ناميده شده اند.(286)
قرآن خطاب به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى گويد: ((فاذا عزمت فتوكّل على اللّه ؛ (نخست با يارانت مشورت كن ) و هنگامى كه تصميم گرفتى (محكم بايست و) توكّل بر خدا كن !)) (سوره آل عمران ، آيه 159)
در مورد حضرت آدم عليه السّلام مى فرمايد: ((ولقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى نجد له عزما؛ ما از آدم پيمان گرفته بوديم (كه نزديك درخت ممنوع نشود و فريب شيطان را نخورد) ولى او فراموش كرد، و عزم و اراده محكمى (براى وفاى به عهد) در او نيافتيم .)) (سوره صه ، آيه 115)
در روايات اسلامى نيز اشارات قابل ملاحضه اى به اين معنى شده است :
از جمله ، در يكى از دعاهاى ماه رجب از امام كاظم عليه السّلام مى خوانيم : ((و قد علمت اءنّ اءفضل زاد الرّاحل اليك عزم ارادة يختارك بها و قد ناجاك بعزم الاءرادة قلبى ؛ من بخوبى مى دانم كه برترين زاد و توشه رهروان راه تو، اراده محكمى است كه تو را به وسيله آن برگزيند، و دل من با اراده محكم به مناجات تو پرداخته است .))(287)
و در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم : ((انّما قدّر اللّه عون العباد على قدر نيّاتهم فمن صحّت نيّته تمّ عون اللّه له ، و من قصرت نيّته قصر عنه العون بقدر الّذى قصّره ؛ خداوند به قدر نيّتهاى بندگان به آنها كمك مى كند، كسى كه نيّت صحيح و اراده محكمى داشته باشد، يارى خداوند براى او كامل خواهد بود، و كسى كه نيّتش ناقص باشد به همان اندازه يارى الهى در حقّ او كم خواهد شد.))(288)
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم : ((ما ضعف بدن عمّا قويت عليه النّيّة ؛ هنگامى كه نيّت محكم و قوى باشد، بدن (از پذيرش كارهاى سخت و سنگين در راه وصول به مقصود) ضعيف و ناتوان نخواهد شد.))(289)
اين حديث بخوبى نشان مى دهد كه تصميم و عزم راسخ در كارها چگونه قدرت و توان جسمى را بالا مى برد و به انسان نيرو و توان مى بخشد.
يكى از ديگر از معانى ((نيّت)) تفاوت انگيزه ها در انجام اعمالى است كه ظاهرا يكسان است ؛ مثلا، انسانى كه به جهاد مى رود، ممكن است انگيزه او كسب غنائم يا برترى جويى باشد، همان گونه كه ممكن است نيّت او يارى آئين حق و دفع ظلم و ظالم و خاموش كردن آتش فتنه باشد.
در هر دو صورت در ظاهر حركت واحدى انجام مى گيرد، حركت به سوى ميدان جنگ و نبرد با دشمن ، ولى اين دو نيّت از زمين تا آسمان با يكديگر فرق دارد.
روى همين جهت ، دستور داده شده است كه در ابتداى راه ، انسان بايد نيّت خود را روشن سازد و اصلاح كند.
سالكان راه خدا نيز بايد دقيقا به نيّت خود توجّه داشته باشند؛ آيا هدف اصلاح خويشتن و تكامل جنبه هاى اخلاق و رسيدن به مقام قرب الى اللّه است يا هدف رسيدن به كرامات و خارق عادات و برترى جويى بر مردم از اين طريق مى باشد.
حديث معروف انّما الاعمال بالنّيّات اشاره به همين معنى است ، چرا كه دقّت در ذيل حديث ، مفهوم و معنى آن را روشن مى سازد؛ در بحارالانوار از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم چنين نقل شده است كه فرمود: ((انّما الاعمال بالنّيّات و انّما لكلّ اءمرء مانوى فمن كانت هجرته الى اللّه و رسوله فهجرته الى اللّه و رسوله و من كان هجرته الى دنيا يصيبها او امرآة يتزوّجها فهجرته الى ما هاجر اليه ؛ ارزش اعمال بستگى به نيّتها دارد و بهره هر كس از علمش مطابق نيّت اوست ، كسى كه به خاطر خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم هجرت كند، هجرت به سوى خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم كرده است . و كسى كه به خاطر رسيدن به مال دنيا يا به دست آوردن همسرى ، هجرت كند بهره اش همان چيز است كه به سوى آن هجرت كرده است .))(290)
حديث ((على قدر النّيّة تكون من اللّه عطيّة ؛ عطاياى الهى به اندازه نيّت انسان است .))(291)
كه از على عليه السّلام نقل شده مى تواند اشاره اى به اين معنى يا معنى سابق باشد.
از مجموع آنچه در اين حديث آمد بخوبى مى توان نتيجه گرفت كه براى پيروزى در هر كار و رسيدن به مقصود - وخصوصا در كارهاى مهم - تصميم و عزم راسخ و استحكام نيّت و قوّت اراده لازم است ، و تا اين معنى حاصل نشود، سعى و تلاش انسان بى حاصل يا كم حاصل است .
آنها كه مى خواهنددر طريق اصلاح نفس و تهذيب اخلاق گام بردارند نيز از اين قاعده مستثنا نيستند. بايد با اراده آهنين كار را شروع كنند؛ و با توكّل بر خداوند بزرگ پيش بروند.
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه قوّت و قدرت اراده كه در بالا به آن اشاره شد چگونه بدست مى آيد؟
پاسخ اين سؤ ال روشن است ، راه اصلى آن انديشه و تفكّر در نتائج كار و عظمت هدف و بزرگى مقصد است ؛ هرگاه انسان تحليل روشنى در اين زمينه داشته باشد و مقصود را بخوبى بشناسد و از اهمّيّت آن آگاه و با خبر باشد، با اراده اى قوى و عزمى استوار در اين راه گام مى نهد.
هرگاه انسان درست فكر كند كه ارزش وجود او جز به فضائل اخلاقى نيست و هدف آفرينش انسان چيزى جز تكامل اخلاق و قرب الى اللّه نمى باشد، و هر لحظه از اين هدف مهم غافل شود، عقب گرد و سقوط او آغاز خواهد شد، هر اندازه اين حقيقت را بهتر بشكافد و باور كند گامهاى او، در اين راه استوارتر خواهد بود.
در يك جمله بايد گفت : اراده هاى قوى ، از معرفت كامل و توجّه به اهمّيّت هدف سرچشمه مى گيرد.
اخلاص
منظور از ((اخلاص)) همان خلوص نيّت است ، و منظور از خلوص ‍ نيّت اين است كه انگيزه تصميم گيرى تنها خدا باشد و بس .
ممكن است كسانى داراى اراده هاى محكم براى انجام مقاصدى باشند، ولى انگيزه آنها رسيدن به اهداف مادّى باشد؛ امّا سالكان راه خدا كسانى هستند كه اراده نيرومند آنان آميخته با خلوص نيّت ، و برخاسته از انگيزه هاى الهى است .
در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى ، به كمتر چيزى به اندازه اخلاص ‍ نيّت اهمّيّت داده شده است . در جاى جاى قرآن مجيد و كلمات معصومين عليه السّلام سخن از اخلاص نيّت به ميان آمده ، و عامل اصلى پيروزى در دنيا و آخرت شمرده شده است ؛ و اصولا از نظر اسلام هر عملى بدون اخلاص نيّت بى ارزش است . اين از يك سو.
از سوى ديگر، مساءله اخلاص از مشكلترين كارها شمرده شده به گونه اى كه تنها اولياء اللّه و بندگان خاصّ خدا به اخلاص كامل مى رسند، هر چند اخلاص در هر مرحله اى محبوب و مطلوب است .
بهتر است در اينجا نخست به سراغ قرآن مجيد برويم و گوشه اى از آيات مربوط به اخلاص را كه ويژگيهاى خاصّى دارد از نظر بگذرانيم :
در آيات متعدّدى در قرآن ، سخن از مخلِصين (خالصان ) يا مخلَصين (خالص شدگان !) به ميان آمده ، و آنها را با تعبيرات گوناگون و پُرمعنى توصيف و تمجيد مى كند، از جمله :
1- در آيه 5 سوره بيّنه مى خوانيم : ((و ماامروا الاّ ليعبدوا اللّه مُخلصين له الدّين حنفاء و يقيموا الصّلواة و يؤ توا الزّكوة و ذلك دين القيّمة ؛ به آنها دستورى داده نشده بود جز اين كه خدا را بپرستند در حالى كه دين خود را خالص كنند و از شِرك به توحيد بازگردند نماز را بر پا دارند و زكات را بپردازند؛ و اين است آيين مستقيم و پايدار!))
با توجّه به اين كه دين مفهوم گسترده اى دارد كه عقايد و اعمال و درون و برون را همگى شامل مى شود، و با توجّه به اين كه ضمير ((ما امروا)) به همه پيروان مذاهب آسمانى برمى گردد، و با توجّه به اين كه : اخلاص و نماز و زكات در آيه به عنوان تنها دستورهاى الهى به همه آنها است ، اهمّيّت اين موضوع كاملا روشن مى شود، اين تعبير نشان مى دهد كه همه دستورهاى الهى از حقيقت توحيد و اخلاص سرچشمه مى گيرد.
2- در جاى ديگر همه مسلمانها را مخاطب ساخته و مى فرمايد: ((فادعوا اللّه مُخلصين له الدّين و لو كره الكافرون ؛ خداوند (يگانه ) را بخوانيد و دين خود را براى او خالص كنيد، هر چند كافران ناخشنود باشند.)) (سوره غافر، آيه 14)
3- در جاى ديگر، شخص پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه وآله و سلّم را مخاطب ساخته و بطور قاطع به او دستور مى دهد: ((قل انّى امرت اءن اءعبد اللّه مُخلصا لّه الدّين ؛ بگو من ماءمورم خدا را پرستش كنم ، در حالى كه دينم را براى او خالص كرده باشم !)) (سوره زمر، آيه 11)
از اين آيات و آيات متعدّد ديگر كه همين معنى را مى رساند بخوبى استفاده مى شود كه اخلاص اساس دين و شالوده محكم و ركن ركين آن است .
درباره مخلَصان (خالص شدگان ) كه تفاوت آن را با مخلِصين (خالصان ) شرح خواهيم داد، تعبيراتى از اين مهمتر ديده مى شود:
1- در آيه 39 و 40 سوره حجر مى خوانيم كه شيطان بعد از رانده شدن از درگاه خدا، از سر لجاجت و خيره سَرى عرض مى كند: ((ولاغوينّهم اءجمعين - الاّ عبادك منهم المُخلَصين ؛ من همه آنها را گمراه خواهم ساخت مگر بندگان مخلصت را!))
اين تعبير نشان مى دهد كه موقعيّت بندگان مخلَص آن چنان تثبيت شده است كه حتّى شيطان افسونگر و لجوج طمع خود را از آنها بريده است .
2- در آيه 39 و 40 سوره صافّات ، وعده پاداش فوق العاده اى كه جز خدا از آن آگاه نيست به آنان داده شده ، مى فرمايد: ((وما تجزون الاّ ما كنتم تعملون - الاّ عباد اللّه المخلَصين ؛ شما جز به آنچه انجام مى داديد جزا داده نمى شويد، مگر بندگان مخلص خدا (كه رابطه اى ميان اعمال و جزاى آنها نيست ، و بر سرِ خوان نعمت الهى بى حساب پاداش ‍ مى گيرند.)))
3- در آيه 127 و 128 همين سوره (صافّات ) مقام مخلَصين را چنان والا شمرده كه از حضور در دادگاه الهى در قيامت معافند (و يكسره به بهشت جاويدان پروردگار روانه مى شوند!)
4- در آيه 159 و 160 همين سوره تنها بيان و توصيف مخلَصين را شايسته ذات پروردگار شمرده است ، كه نشان عمق واقعى معرفت آنان است ؛ مى فرمايد: ((سبحان اللّه عمّا يصفون - الاّ عباد اللّه المخلَصين ؛ منزّه است خداوند از آنچه آنها توصيف مى كنند، مگر (توصيف ) بندگان مخلص خدا!))
5- در آيه 24 سوره يوسف ، هنگامى كه سخن از حمايت الهى در برابر وسوسه هاى خطرناك همسر عزيز مصر به ميان مى آورد، مى فرمايد: ((كذلك لنصرف عنه السّوء و الفحشاء انّه من عبادنا المخلصين ؛ اينچنين كرديم ، تا بدى و زشتى را از او دور سازيم ؛ چرا كه او از بندگان مخلَص ما بود.))
در اين كه ميان ((مخلِص)) و ((مخلَص)) ( ((خالصان)) و ((خالص شدگان))) چه تفاوتى وجود دارد؟ سخنهايى گفته شده است ؛ ولى شايد بهترين تفسير در اين زمينه اين باشد كه ((مخلِصان)) كسانى هستند كه خود در راه خالص سازى خويشتن از هرگونه آلودگى به شرك و انگيزه هاى غير الهى ، و رذائل اخلاقى گام مى نهند، و تا آنجا كه در توان دارند پيش مى روند؛ امّا ((مخلِصان)) كسانى هستند كه امدادهاى الهى و عنايات ربّانى ، آخرين ناخالصيهاى وجودشان از ميان مى برند، و به لطف پروردگار از هر نظر خالص مى شوند.
توضيح اين كه : ناخالصيها در وجود انسان در واقع دوگونه است :
گونه اى از آن طورى است كه انسان از آن آگاه مى شود، و توان برطرف ساختن آن را دارد، و در اين راه مى كوشد و تلاش مى كند و موفّق به اخلاص ‍ نيّت و عقيده و عمل مى شود.
امّا گونه اى ديگر از آن بقدرى مخفى و مرموز است كه انسان توانايى بر تشخيص ، و در صورت تشخيص ، توانايى بر پاكسازى آن ندارد؛ همان گونه كه در روايت معروف نبوى وارد شده است : ((انّ الشّرك اءخفى من دبيب النّمل على صفاة سوداء فى ليلة ظلماء؛ شرك (و نفوذ آن در عمل ) مخفى تر است از حركت مورچه بر سنگ سياه در شب تاريك !))(292)
در اين گونه موارد هرگاه لطف الهى شامل حال سالكان راه نشود، از اين گذرگاه صَعبُالعُبور گذر نخواهد كرد، و در ناخالصيها مى مانند؛ امّا گويى خداوند جايزه كسانى را كه در اخلاص خويش تا آخرين مرحله توان و قدرت مى كوشند، اين قرار داده كه باقى مانده راه را تنها با عنايت او بپويند، و اين مخلِصان را مخلَص كند.
هنگامى كه انسان به اين مرحله برسد ديگر در برابر وساوس شياطين و هواى نفس بيمه خواهد شد، و طمع شيطان از او بريده مى شود، و شيطان در برابر اين افراد رسما اظهار عجز مى كند.
اينجاست كه از خوان نعمت الهى بى حساب بهره مى گيرند، و توصيف آنها درباره صفات جلال و جمال پروردگار، رنگ توحيد خالص به خود مى گيرد، و طبيعى است كه در قيامت نيز بدون حساب وارد بهشت مى شوند چرا كه حساب خود را در اين جهان صاف كرده اند.
اين همان است كه اميرمؤ منان على عليه السّلام طبق بعضى از خطب نهج البلاغه بدان اشاره كرده ، و در توصيف بندگان شايسته پروردگار مى فرمايد: ((قد اءخلص للّه فاستخلص ؛ يكى از صفات برجسته آنان اين است كه خويش را براى خدا خالص كرده ، و خداوند خلوص او را پذيرفته (و به مرحله نهايى رسانيده است ).(293)

next page

fehrest page

back page