است ، وگرنه اخلاقی نيست . حداقل اين است كه بعضی از افعال دينی را در
نظر بگيريم ، افعال دينی‏ئی كه در آنها نفع غير مطرح باشد . ولی بالاخره‏
ريشه اخلاقی بودن فعل ، دينی بودنش است . پس ما نمی‏توانيم اخلاق علمی ،
فلسفی و عقلی داشته باشيم ، فقط و فقط می‏توانيم اخلاق مذهبی داشته باشيم .
اين البته دو جور می‏شود تقرير گردد . يكی آن طور كه معمولا ديگران - مثل‏
ويل دورانت - تقرير می‏كنند كه اخلاق قديم اخلاق دينی بود ، به اين ترتيب‏
كه مبتنی بر ترس و طمع نسبت به جهان ديگر بود ، مثلا می‏گفت : راست بگو
و دروغ نگو ، زيرا اگر دروغ بگويی در جهان ديگر عقوبت می‏شوی ، امانت به‏
خرج ده تا در جهان ديگر به تو پاداش دهند .
اين نظريه خيلی شبيه به نظريه ضد خود - كه نظريه امثال راسل است -
می‏باشد . امثال راسل هيچ ريشه‏ای در روح انسان برای اخلاق قائل نبودند و
می‏گفتند كه انسان منفعت‏جو آفريده شده و غير از منفعت جويی نمی‏تواند راه‏
ديگری انتخاب كند ، و برای انجام كاری كه در او منفعت غير باشد ، بايد
از هوشياری او و از همان حس منفعت جويی هوشيارانه‏اش سود جست كه‏
منفعت تو در اين است كه منفعت ديگری را رعايت كنی . اين نظريه هم در
حقيقت همين را می‏خواهد بگويد كه انسان منفعتجو آفريده شده ، برای اخلاقش‏
هم بايد از همان حس منفعت جوئی او استفاده كرد ولی نه از راه هوشياری و
عقل بلكه از راه ايمان . بايد به او گفت : ای انسان ! تو كه منفعت جو
هستی ، جهان ديگری هست ، اگر اين كار را بكنی به اين شكل ضرر می‏كنی ، و
اگر كار ديگری را انجام دهی منفعتی بزرگ در