داستان مرد زاهد و جهاد
مولوی داستانی آورده در مثنوی ، خيلی داستان شيرينی است و خيلی عالی نقل میكند ( 2 ) . میگويد مرد زاهدی بود كه خيلی مقيد و متعبد و متشرع بود و همه عبادتها - اعم از واجبات و مستحبات - را انجام میداد . يك وقت به فكر افتاد كه ما تمام عبادتها را انجام دادهايم ولی يك عبادت را كه جهاد در راه خداست انجام ندادهايم ، فردا میميريم ، ثواب اين را هم برده باشيم . به سربازی گفت : ما از ثواب جهاد محروم ماندهايم ، آيا ممكن است اگر جهادی پيش آمد ما را هم خبر كنی كه میخواهيم برای ثوابش شركت كنيم . گفت : چه مانعی دارد . آن سرباز روزی آمد او را خبر كرد كه آماده باش كه - مثلا - پس فردا عازم هستيم ، گفتهاند كفار حمله كردهاند ، سرزمين مسلمين را اشغال نمودهاند ، زنهای مسلمين را اسير كرده و مردهاشان را كشتهاند ، زود حركت كن . عابد هم اسلحه پوشيد وپاورقی : . 1 كنزالعمال . 293 / 4 . 2 مولوی با اين كه يك مرد درويش عارفی هست ولی عجيب همه نكات را توجه دارد .