به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم كه همه
عالم از اوست
برگرديم به سئوال در مورد انسان دوستی كه آيا مرز خودی اينجاست و در
اينجا متوقف میشود ؟ يا جلوتر میرود و دليل ندارد كه متوقف شود . به
علاوه در مورد انسان دوستی يك سئوال ديگر مطرح است و آن اينكه وقتی
میگوئيم انسان دوستی ، مقصود از " انسان " چيست ؟ هر حيوانی و هر
جمادی همان چيزی است كه هست . مثلا اگر بگوئيم " گل دوستی " ، گل همين
است كه هست ، گل كه ديگر اصولی ندارد . حيوان هم همينطور . ولی انسان
تنها موجودی است در اين دنيا كه بالقوه است و بايد بالفعل شود ، يعنی
انسان را نمیتوان همين موجود يك سر و دو گوش حساب كرد و گفت بشردوستی
يعنی هر جا كه اين حيوان مستوی القامه پهن ناخن وجود داشت بايد او را
دوست داشت . نه ، انسان يك انسانيتی هم دارد . يك انسان ممكن است ضد
انسان باشد . ولی حيوان ضد حيوان نداريم ، حيوان هميشه حيوان است .
انسانيت انسان به يك سلسله معانی و به يك سلسله حقايق و به يك سلسله
لطايف بستگی دارد كه اگر فردی فاقد آنها يا بر ضد آنها باشد ، نمیتوان
او را انسان شمرد . آنگاه بحث اينجا پيش میآيد كه اگر انسانی ضد
انسانيت شد يا ضد انسانهای ديگر شد - كه زياد هم سراغ داريم ، آن انسانی
كه انسانهای ديگر را ذليل و خوار میكند ، به آنها ستم مینمايد و به حقوق
آنها تجاوز میكند و فاسد است - آيا بايد او را مثل ديگران دوست داشت و
گفت بالاخره انسان كه هست ؟ يا بايد او را از بين برد . در صورت دوم
اين كار با انسان دوستی چگونه سازگار است ؟
|