مجازا به كار برده‏ايم نه اينكه به مفهوم واقعی ، آن شی‏ء را پرورش‏
داده‏ايم . يعنی يك سنگ و يا يك فلز را نمی‏شود پرورش داد آنطور كه يك‏
گياه يا يك حيوان و يا يك انسان را پرورش می‏دهند . اين پرورش دادنها
به معنی شكوفا كردن استعدادهای درونی آن موجودها است كه فقط در مورد
موجودهای زنده صادق است . و از همين جا معلوم می‏شود كه تربيت بايد تابع‏
و پيرو فطرت ، يعنی تابع و پيرو طبيعت و سرشت شی‏ء باشد . اگر بنا باشد
يك شی‏ء شكوفا بشود بايد كوشش كرد همان استعدادهايی كه در آن هست بروز
و ظهور بكند . اما اگر استعدادی در يك شی‏ء نيست ، بديهی است آن چيزی‏
كه نيست و وجود ندارد ، نمی‏شود آن را پرورش داد . مثلا استعداد درس‏
خواندن در يك مرغ وجود ندارد . به همين جهت ما نمی‏توانيم يك مرغ را
تعليمات بدهيم كه مثلا رياضيات ياد بگيرد و مسائل حساب و هندسه را حل‏
بكند . استعدادی را كه در او وجود ندارد نمی‏شود بروز داد . و باز از همين‏
جا معلوم می‏شود كه ترس و ارعاب و تهديد ، در انسانها عامل تربيت نيست‏
( تربيت به همان معنی پرورش ) ، يعنی استعدادهای هيچ انسانی را از راه‏
ترساندن ، زدن ، ارعاب و تهديد نمی‏شود پرورش داد ، همان‏طور كه يك غنچه‏
گل را نمی‏شود به زور به صورت گل درآورد ، مثلا غنچه را بكشيم تا گل بشود
، يا نهالی را كه به زمين كرده‏ايم و می‏خواهد رشد بكند ، با دست خودمان‏
بگيريم به زور بكشيم تا رشد بكند . رشد آن به كشيدن نيست . اعمال زور
آنجا مفيد نيست . فقط از راه طبيعی كه احتياج دارد بقوه زمينی و خاك ،
آب ، هوا ، نور و حرارت [ رشد می‏كند ] . همانهايی را كه احتياج دارد
بايد به او بدهيم ، خيلی هم با لطافت و نرمش و ملايمت