سنخ قداست يعنی تجرد و ماوراء خاكی بودن است ، با آلودگيهای خاكی و
طبيعی كه انسان بخواهد اسير طبيعت باشد ناسازگار است .
بنابراين ، توجه به " من " به عنوان يك فرد كه الان دارم زندگی میكنم
در مقابل افراد ديگر - كه جنگها همه به خاطر اين است - يا به قول عرفا
" من " به عنوان يك تن و آنچه از شؤون اين تن است : خوردن ، خوابيدن
، شهوات جنسی و هر چه كه مربوط به حيات اين تن است [ آری ، توجه به "
من " به اين عنوان ، مذموم است ] و آن منی كه بايد آن را تحت كنترل
درآورد و به چشم يك دشمن به او نگريست كه اختيار را از انسان نگيرد ، و
به چشم يك نوكری كه يك وقت چشم ارباب را غافل نبيند ، منی است كه در
مقابل افراد ديگر قرار میگيرد . ولی آن " من " كه تحت عنوان عزت نفس
، قوت نفس ، كرامت نفس ، شرافت نفس ، حريت نفس از او ياد شده ،
ديگر من و ما در او وجود ندارد ، او همان جوهر قدسی الهی است كه در هر
كسی هست و لزومی ندارد كه كسی آن را به كسی درس بدهد ، هر كسی اگر به
باطن ذات خود مراجعه كند میبيند يك سلسله صفات با او متناسب است و
جور میآيد ، و يك سلسله صفات را دون شأن خود و پستی و حقارت میداند ،
و همان طور كه اگر يك تابلوی نفيسی را داخل زبالهها بيندازند احساس
میكند كه جای اين تابلو آنجا نيست ، وقتی كه خودش را آلوده میبيند [
احساس میكند كه اين آلودگی شايسته او نيست ] . آن " من " معناست و
در مقابل معانی قرار میگيرد ، اين " من " يك فرد است و در مقابل
افراد ديگر قرار میگيرد . اين " من " میخواهد حساب خودش را از افراد
جدا كند ، میگويند : اين كار را نكن ، آن " من " میخواهد خود را از
معانیئی كه دون شأن
|