نمیداند كه استعداد چه كاری را دارد . چون نمیداند ، دنبال كاری میرود كه
استعداد آنرا ندارد ، و هميشه ناراحت است . مثلا وضع دانشجويان ما با
اين كنكورهای سراسری وضع بسيار ناهنجاری است . دانشجو میخواهد به هر
شكلی كه هست اين دو سال سربازی را نرود ، و عجله هم دارد به هر شكلی كه
هست در دانشگاه را پيدا كند . وقتی آن ورقهها و پرسشنامهها را پر میكند
، چند جا كه ديپلمش به او اجازه میدهد نامنويسی میكند ، هر جا را كه
درآمدش بيشتر است انتخاب میكند ، و بسا هست جايی را انتخاب میكند كه
اصلا ذوق آن را ندارد ، يعنی سرنوشت خود را تا آخر عمر به دست يك
تصادف میدهد . اين آدم تا آخر عمر خوشبخت نخواهد شد . بسا هست اين فرد
ذوق ادبی اصلا ندارد ولی با وجود ديپلم رياضی احتياطا اسمی هم در ادبيات
يا الهيات مینويسد . بعد آنجاها قبول نمیشود و میآيد اينجا ، جايی كه نه
استعدادش را دارد و نه ذوقش را و تا آخر عمر كاری دارد كه آن كار ، روح
و ذوقش را جذب نمیكند .
كارهای اداری هم اكثر اينجور است . البته ممكن است به بعضی كارها شوق
داشته باشند ولی اكثر ، خود كار اداری ابتكار ندارد و فقط تكرار است و
شخص اجبارا برای اينكه گزارش غيبت ندهند و حقوقش كم نشود ، با وجود
بیميلی شديد ، آن چند ساعت را پشت ميز مینشيند . اين هم خودش صدمهای
به فكر و روح انسان میزند . انسان بايد كاری را انتخاب كند كه آن كار
عشق و علاقه او را جذب كند ، و از كاری كه علاقه ندارد بايد صرف نظر كند
ولو درآمدش زياد باشد .
پس در مورد كار اين جهت را بايد مراعات كرد ، و آنوقت
|