به عبادت میايستد ، ديگر هيچ خيالی ، هيچ خاطرهای ، هيچ فكری در قلبش
نيايد ، فقط او باشد و خدا ، قلبش خالی بشود برای خدا ، و روح عبادت هم
همين است . روح عبادت ذكر است ( به اصطلاح دينی ) يعنی ياد خدا ، منقطع
شدن ، بريده شدن ، كه در لحظه عبادت انسان از غير خدا بريده شود و فقط و
فقط او باشد و خدای خودش ، گويی غير از او خدا چيزی در عالم وجود ندارد
. اين همان حالتی است كه شعرای عرفانی از آن تعبير به " حضور " میكنند
. شعر معروف حافظ میگويد :
نه حافظ را حضور درس خلوت
|
نه دانشمند را علم اليقينی
|
حافظ به اين مسئله حضور و خلوت ( به معنی خلوت قلب ) توجه داشته
است . اگر میبينيد افرادی به خلوت ظاهری اهميت میدهند ، مقدمه است
برای اينكه خلوت قلب پيدا شود . بعد كه خلوت قلب پيدا شد ، انسان
بايد بيايد در اجتماع كه كار اجتماعيش را انجام دهد ولی خلوت قلبش را
هم داشته باشد . گويا ناپلئون گفته است كه " مغز من مثل اين كشوهای
عطاری است ، هر كدام را كه بخواهم بيرون میكشم ، و هر كدام را كه بخواهم
میبندم " . انسان بايد اين حالت را داشته باشد كه در حال عبادت بتواند
با خدای خودش خلوت كند . حافظ در يك شعرش میگويد :
بر سر آنم كه گر زدست برآيد
|
دست به كاری زنم كه غصه سرآيد
|
خلوت دل نيست جای صحبت اضداد
|
ديو چو بيرون رود فرشته درآيد
|
بعد شكايت میكند و شايد - در واقع از خودش شكايت میكند - از