يك حيوان به اصطلاح مستوی القامة و يك سر و دو گوش كه روی دو پای خود
راه می‏رود كه نيست ، انسان يعنی انسانيت ، يعنی فضائل انسانی ، نه اين‏
گوشت و پوست . اگر انسان اين گوشت و پوست بخواهد باشد هيچ فرقی ميان‏
انسان و حيوان نيست ، انسان هم حيوانی است كه جانی دارد و می‏خورد و
می‏خوابد و شهواتی دارد ، پس برايش نمی‏توان ارزش قائل شد . وقتی‏
می‏گوييم " انسان " ، به اعتبار آن كمالات و اعتبارهای انسانی می‏گوييم .
اگر كسی ضد انسان باشد ، و در واقع انسان بالقوه ، و ضد انسان بالفعل‏
باشد ، او انسان شمرده نمی‏شود .
به هر حال اگر ما پايه اخلاق را دوستی انسانها بدانيم ، اخلاق به معنی‏
يك خصلت و خوی ، امری ثابت است . ( فعل اخلاقی را بعد می‏گويم ) . همين‏
طور اگر ما اخلاق را به معنای يك سلسله الهامات وجدانی بدانيم - كه آقای‏
كانت در فلسفه خود آورده و يك سلسله اصول را طرح كرده كه اينها
الهاماتی است كه وجدان هر انسان به او الهام می‏كند - مسلم آن الهامات ،
يك الهامات كلی و دائم است و در همه زمانها صادق می‏باشد ، زيرا او
مطلب را به عنوان [ يك امر ] كلی در همه زمانها ثابت می‏داند .
گفتيم راسل و غيره ، اخلاق را به نحو ديگری تعريف می‏كنند و می‏گويند
معيار اخلاقی بودن ، هماهنگی منافع فرد و مصالح اجتماع است ، چون انسان‏
يك موجود صد درصد منفعت‏جو است و او را در غير طريق منفعت شخصی نمی‏شود
وارد كرد ، حداكثر اينست كه اگر انتظار يك كار اخلاقی از وی داشته باشيم‏
كه نفعش به غير برسد ، بايد هوشياريش را زياد كنيم و به او تفهيم‏
نماييم كه مصالح خود را با