يك امر قراردادی است كه ما بی جهت برای چيزی ارزش بيافرينيم ؟ !
ارزش و منفعت هر دو از يك مقوله اند ، يعنی از يك جهت يك جور هستند
، هر دو با واقعيت انسان ارتباط دارند ، يعنی انسان به دنبال خير و كمال
خود میرود و چاره ای از اين ندارد . منتها انسان تنها اين بنيه مادی
نيست ، خير مادی برای او نوعی ارزش دارد . خير معنوی نوعی ديگر . ما
بجای اينكه بگوئيم منفعت و سود و ارزش ، میگوئيم ماده و معنا ، يا
ارزش مادی و ارزش معنوی ، و حرف منطقی همين است ، و اينكه دنيای
امروز را دنيای تزلزل ارزشها ناميدهاند برای اين است كه هم میخواهند
ريشه ارزشها را بزنند و هم میخواهند ارزش را به بشر بدهند ، و اين
تناقض است . ريشه ارزشها را با آن نوع انسانشناسی كه دارند زدند . وقتی
با يك نظريه ماترياليستی به انسان نگاه میكنند و انسان را صرفا همين
بنيه مادی میدانند ، اخلاق و ارزشهای معنوی و اصالت بشر و انسانيت ، همه
بی معنی است . وقتی انسان حداكثر اينست كه ماده پيچيده تری از ماده های
ديگر است ، ديگر شرافت يعنی چه ؟ ! آپولو كه میگويند پنج ميليون جزء و
قطعه دارد كه اينها را به هم پيوند كردهاند ، با يك كرسيچه كه چهارتكه
بيشتر نيست قابل مقايسه نيست ولی آيا برای آپولو حيثيت و شرافت
قائليد آنطور كه برای يك انسان ارزش و حيثيت قائل هستيد ؟ نه ، آن هيچ
فرقی با ماده های ديگر نمی كند ، فقط پيچيده تر است . اگر ما انسان را
يك ماشين عظيم بدانيم ، چنانچه اين ماشين به اندازه دنيا هم باشد باز
ارزش ندارد . اين است كه ريشه آن چيزهايی را كه خودشان نام آنها را
ارزشها گذاشته اند - يا آن چيزی كه ما نامش را معنويت گذاشته ايم -
زدهاند . ما ماده و معنا را تفكيك نمی كنيم و نمی گوئيم
|