می‏كند ، در بازار فكر می‏كند ، همينطور خيال خيال خيال ، و همين خيالات‏
است كه انسان را به هزاران نوع گناه می‏كشاند . اما برعكس ، وقتی كه‏
انسان يك كار و يك شغل دارد ، آن كار و شغل ، او را به سوی خود می‏كشد و
جذب می‏كند و به او مجال برای فكر و خيال باطل نمی‏دهد .

كار و جلوگيری از گناه

كتابی است به نام " اخلاق " از مردی به نام ساموئل اسمايلز . از
كتابهای خوبی كه در اخلاق نوشته‏اند اين كتاب است . كتاب ديگری است به‏
نام " در آغوش خوشبختی " . اين هم كتاب خوبی است . الان يادم نيست‏
كه در كداميك از ايندو كتاب خوانده‏ام . نوشته بود : گناه ، غالبا
انفجار است ، مثل ديگ بخار كه اگر آن را حرارت بدهند و هيچ منفذی‏
نداشته باشد ، دريچه اطمينانی نداشته باشد ، بالاخره انفجار پيش می‏آيد .
گفته بود : غالبا گناهان انفجارهستند ، انسان منفجر می‏شود . منظورش اين‏
است كه انسان به حكم اينكه يك موجود زنده است بايد با طبيعت در حال‏
مبادله باشد . آقای مهندس بازرگان در كتابهايشان خيلی جاها اين مطلب را
بيان كرده‏اند كه انسان با طبيعت دائما در حال مبادله است ، يعنی از يك‏
طرف نيرو و انرژی می‏گيرد ، و از طرف ديگر می‏خواهد مصرف كند . وقتی كه‏
انسان نيرو و انرژی می‏گيرد ، اين نيرويی را كه گرفته ، چه جسمی و چه روحی‏
، بايد يك جايی مصرف كند . خيال انسان هم همينطور است . بدن انسان‏
وقتی نيرو می‏گيرد بايد مصرف شود : زبان انسان بالاخره بايد حرفی بزند ،
چشم انسان بالاخره بايد