می‏داند كه آدم وطن پرستی است .
شك نيست كه چنين آدمی كه لااقل در داخل مملكت خود ، خود فردی را پيش‏
نمی‏كشد ، يعنی آنجا به صورت " ما " زندگی می‏كند نه به صورت " من "
، نسبت به آن آدم خود پرست فردی كه در دنيا فقط شخص خود را می‏بيند
متكامل‏تر است ، ولی اين را نمی‏توان اخلاق ناميد . منطقا نمی‏توان اين حرف‏
را قبول كرد كه من چه كار به ملتهای ديگر دارم .

انسان دوستی

از اين ، يك قدم بالاتر برويم ، برسيم به انسان دوستی و انسان پرستی .
اگر واقعا يك كسی بشردوست باشد ، به همه انسانها خدمت می‏كند و به هيچ‏
انسانی از آن جهت كه انسان است خيانت نمی‏كند ، حق هيچ انسانی را
پايمال نمی‏كند از آن جهت كه انسان است . به نظر می‏رسد كه حد نهايی خروج‏
از خودخواهی اينست كه دوستی نسبت به همه انسانها توسعه پيدا كند . در
اين صورت " خود " انسان يعنی همه انسانها از آن جهت كه انسان هستند .
به اين [ نظريه ] هم ايرادی وارد است : چرا ما انسان دوست باشيم ولی‏
حيوان دوست نباشيم ؟ اين مرز برای چيست ؟ آيا منطقی است كه اين مرز
بايد در اينجا متوقف شود و " خود " به اينجا كه رسيد بايد حصاری به‏
دور خويش بكشد ؟ يا از اين هم می‏توان جلوتر رفت كه نام آن می‏شود
حق‏پرستی و خداپرستی ، كه چون خدا موجودی در كنار موجودات ديگر نيست ،
در مسير خداپرستی همه چيز در دنيا هست .