اين شخص در مقابل اشخاص ديگر و احيانا بر ضد اشخاص ديگر . هر اندازه‏
كه " خود " انسان جنبه شخصی و فردی و جدايی از خودهای ديگر پيدا كند
مربوط به " ناخود " اوست ، يعنی مربوط به جنبه‏های بدنی و تن است ،
ولی انسان در باطن ذات خود حقيقتی دارد كه اصلا حقيقت اصلی ذاتش اوست‏
و اينهای ديگر را كه به عنوان خود احساس می‏كند در واقع ناخود را خود
احساس می‏كند . او همان چيزی است كه قرآن از او به بيان « فاذا سويته و
نفخت فيه من روحی »( 1 ) تعبير می‏كند ، يعنی يك حقيقتی است نه از سنخ‏
ماده و طبيعت ، بلكه از سنخ ملكوت و قدرت ، و از سنخ عالمی ديگر . به‏
آن خود توجه كردن ، يعنی حقيقت انسانيت خويش را دريافتن و شهود كردن .
وقتی انسان به او توجه می‏كند ، آن را به عنوان محض حقيقت در می‏يابد چون‏
جوهر او جوهر حقيقت است و با باطل و ضد حقيقت‏ها و پوچها و عدمها
ناسازگار است . او چرا با راستی سازگار است ؟ چون راستی حقيقت است .
و دروغ چون پوچی و نيستی و بی‏حقيقتی است با او ناسازگار است . اصلا
جنسش با دروغ ناسازگار است . او از سنخ قدرت و ملكوت است ، پس با
عجز و ضعف و زبونی ناسازگار است ، از سنخ علم است ، با جهل ناسازگار
است ، از سنخ نور است ، با ظلمت ناسازگار است ، از سنخ حريت و آزادی‏
است ، چون من واقعی انسان آزاد است . او چون از جوهر اراده و حريت و
آزادی است پس با ضد آزاديها و ذلت ، و با بردگی اعم از اينكه انسان‏
بخواهد برده انسان ديگری باشد يا برده شهواتش كه ناخود اوست ، ناسازگار
است . از

پاورقی :
. 1 سوره حجر ، آيه . 29