قرآنی هم بر همين اساس است كه قومی ترقی می‏كنند و بعد فاسد می‏شوند ، و
اين فساد - كه قرآن آن را به فساد اخلاقی تعبير می‏كند - منجر به هلاكت آن‏
قوم می‏شود . تاريخ نيز نشان می‏دهد كه جامعه‏ها نوسان پيدا می‏كنند و در اين‏
نوسانات ، همين طور كه ترقيهايی دارند گاهی هم انحطاط پيدا می‏كنند و
همان انحطاط منشأ سقوط و انحرافشان می‏شود . بله ، اين مطلب را شايد بشود
قبول كرد كه جهان در مجموع خود تكامل پيدا می‏كند ، اما اين غير از اين‏
مطلب است كه ما هر جامعه‏ای را متكامل بدانيم . پسندها مربوط به‏
جامعه‏های عليحده است . اگر مثلا در هر هزار سال حساب كنيم ، ممكن است (
نه صد درصد ) بتوان گفت كه بشريت در مجموع بعد از هزار سال پيشروی كرده‏
است . و اينكه اين پيشروی را انسان بخواهد از همه جهت قائل شود ، كار
مشكلی است .

سخن سارتر

در هر حال می‏گويند يك جامعه به طور خودكار همين طور كه يك گياه رشد
می‏كند رشد می‏نمايد و برای اينكه رشدش به مرحله عمل برسد پسندهايش تغيير
می‏كند و اين پسندها هميشه هماهنگ با تكامل است .
اگر كسی اين نظريه را بپذيرد اخلاق صد درصد نسبی می‏شود كمااينكه آقای‏
سارتر كه همه چيز را بر محور انتخاب شخصی می‏سنجد ، می‏گويد كه معياری‏
برای اخلاقی بودن يك فعل خارج از وجود انسان در كار نيست . ولی می‏گويد
هركس كه يك كاری را انتخاب می‏كند معنی انتخابش اين است كه اين كار
خوب است كه من انتخاب می‏كنم ، و بديهی است كه هيچ كس هيچ كاری را به‏