بيان ، خواستهاند لازمه مطلب را بفهمانند نه خود مطلب را . يعنی آن كسی
كه میگويد :
دشمن جان من است عقل من و هوش من
|
كاش گشاده نبود چشم من و گوش من
|
واقعا منظورش اين نيست كه چه خوب بود من نمیفهميدم ، بلكه میخواهد
بگويد " درد " وجود دارد ، ولی وقتی میخواهد بگويد موجبات ناراحتی
وجود دارد ، آن را به اين تعبير بيان میكند . يعنی اين واقعا انتقاد از
عقل نيست ، نوع تعبير ادبی است ، همچنان كه خود همين آقای فرخی كه
میگويد :
چيزهايی كه نبايست ببيند بس ديد
|
به خدا قاتل من ديده بينای من است
|
به مسائل اجتماعی نظر دارد كه من نقصها و كاستيها و كمبودهای اجتماع را
میبينم ، همينها قاتل من خواهد شد ، و قاتلش هم شد ، آخر او را كشتند .
و اگر شما به همين آقای فرخی بگوييد آيا تو ترجيح میدهی مثل فلان شخص
باشی كه اصلا هيچ درك نمیكند ، يك حالت بیتفاوتی و لختی پيدا كنی ؟
میگويد : نه .
يك استدلال عقلی بر ضد عقل میتوان كرد كه عقل انسان موجب احساس درد
میشود . درد خوب است يا بد ؟ درد كه بد چيزی است ، هر چيزی هم كه
موجب درد است بد است .
جواب اين هم روشن است : درد كه ما میگوئيم بد است ، خود درد يك
فلسفهای دارد . درد ، آگاهی است . درد خوب نيست به معنی اين كه موجبش
بايد نباشد . اين كه میگوئيم خوب است درد نباشد ، يعنی خوب است موجب
درد نباشد ، و الا اگر موجب درد