كه در راه منافع فرد كار می‏كند ، يعنی هوش فردی تشخيص می‏دهد كه منفعت‏
فرد در منفعت اجتماع است . بسياری اين طور فكر می‏كنند و از آن جمله‏
است راسل در كتابی تحت عنوان " جهانی كه من می‏شناسم " .
ايراد بزرگی كه به اين حرف گرفته شده اين است كه هميشه انسان چنين‏
صغرا و كبرايی تشكيل نمی‏دهد ، در مواردی چنين عمل می‏كند كه از ديگران‏
ضعيفتر باشد يا نيرويش مساوی با نيروی ديگران باشد ، اما اگر انسان در
شرايطی قرار گيرد كه نيرويش از نيروی ديگران بيشتر باشد و در نتيجه از
عدم عكس‏العمل مؤثر ديگران مطمئن باشد ، چون مقياس نفع رساندنش به‏
ديگران اينست كه منفعت خودش بهتر تأمين شود ، وقتی می‏بيند كه اگر حق‏
ديگران را بربايد ، ديگران را استثمار كند و به حدود ديگران تجاوز كند
منافعش بهتر تأمين می‏شود ، مسلم اين راه را انتخاب می‏كند . بنابراين ،
اين راه نمی‏تواند راه صحيح و مطمئنی باشد . يعنی ممكن است كسی چنين‏
عقيده داشته باشد كه اساسا اخلاق برای بشر غلط است ، ولی اگر مثل راسل‏
مدعی شد كه پايه‏ای هم برای اخلاق به وجود آورده كه براساس آن می‏خواهد
مردم را تربيت كند بدون اينكه واقعا اخلاق اجتماعی پيدا كنند ، اين راه ،
راه صحيحی نيست .

روش تربيت در مكاتب مختلف

حال با توجه به مكاتب مذكور ، اگر ما بخواهيم افراد و اجتماع را
تربيت صحيح اخلاقی بكنيم ، بنابر بعضی مكاتب ، بايد كوشش كنيم كه‏
احساسات نوع دوستانه تقويت شود . اين مكاتب قهرا