روح ، و ديگری بدن . گو اينكه اين دو جوهر با يكديگر نوعی اتحاد دارند
ولی يك ثنويتی هم دارند . كمال روح در اينست كه تحت تأثير بدن نباشد ،
يا كمتر تحت تأثير آن باشد ، زيرا روح به عقيده پيروان اين نظريه كمالش‏
را از بالا كسب می‏كند و از بالا فيض می‏گيرد نه از بدن كه پائين است . و
معتقدند كه اگر حالت روح نسبت به قوای بدن به اين شكل باشد كه تعادل‏
ميان همه قوا برقرار باشد ، استقلال روح در مقابل بدن محفوظ است و روح‏
مانند حاكمی می‏شود كه رعايايی داشته باشد و اين رعايا را در مقابل يكديگر
قرار دهد ، نه اين بر آن پيروز باشد و نه آن براين ، و آن وقت است كه‏
می‏تواند خودش مستقل و آزاد و حاكم باشد . ولی همين قدر كه بعضی از رعايا
نيرومند و قوی شدند خود او را تحت تأثير قرار می‏دهند . اينها معتقدند كه‏
بهترين حالت كمال روح و نفس در اين است كه كمتر تحت تأثير بدن باشد و
هر چه نباشد بهتر ، و برای اينكه روح ، استقلال خود را در مقابل بدن حفظ
كند ، بايد ميان همه قوا تعادل برقرار كرده باشد . در اين صورت است كه‏
روح و عقل انسان بر اين قوا حكومت می‏كند ، و اما اگر اين تعادل نبود و
انسان ، شهوتران شد ، جاه پرست و جاه طلب ، و يا شكم باره و شكم پرست‏
شد ، ديگر حكم روح و عقل نفوذی ندارد بلكه روح تابع شهوات بدنی و اسير
آنها می‏شود .
اين نظريه نيز طرفدار تعادل و توازن قواست ، ولی نه به خاطر اينكه‏
زيبائی در اين تعادل و توازن است ، بلكه به خاطر اينكه استقلال روح و
حكومت روح و عقل بر بدن فرع بر اين تعادل و توازن است ( و به عبارت‏
ديگر آزادی فرع بر تعادل و توازن است ) و اخلاق متعادل ، يعنی اخلاقی كه‏
ناشی از حكومت مطلق عقل بر بدن باشد . قدما