اول در دل انسان رفت تا آخر میماند ، همانطور كه بغض اول هم كه در دل
آدمی آمد بيرون نمیرود . میگويند معاويه میگفت كاری میكنم كه بچهها كه
بزرگ میشوند بغض علی بن ابیطالب در آنها پرورش يابد . يا در مثالهای
خود میگوئيم : "
با شير اندرون شد و با جان بدر رود
|
" . هر چه كه با شير به جان انسان وارد شود فقط با مردن بيرون میرود .
روی اين اساس ، گويا در قدمای علمای اخلاق ، ترديدی در اين جهت نبوده كه
صفات و ملكات فاضله را بايد به صورت نوعی عادت درآورد ، و عادت ،
ساختن است و پرورش نيست . پرورش ، رشد استعداد " موجود " است ، "
عادت " اين است كه ما هر حالتی دلمان بخواهد به او میدهيم ، او به
منزله ماده شل و قابل انعطاف و شكلپذيری است كه هر شكلی به آن بدهيم
میپذيرد . از اين نظر انسان موجودی قابل ساختن است و اكثر اخلاقيات
اموری ساختنی است و بايد عادت شود و اموری نيست كه ريشهاش در انسان
وجود داشته باشد . مثلا شجاعت . ممكن است كسی را طوری تربيت كنيم كه
شجاع از آب درآيد ، يا طوری تربيت كنيم كه شجاع از آب درنيايد . ممكن
است كسی را عادت دهيم ملكه عفت در او به وجود آيد ، و ممكن است آدم
غير عفيف و هوسرانی بار آوريم . پس طبق اين بيان میتوان گفت : اگر
بگوييم كه تربيت صرفا عبارت از پرورش است نه ساختن انسانها ، صحيح
نيست . قسمت اعظم تربيت ، ساختن انسانها به طور دلخواه است ، لذا هر
فرهنگی ملت خودش را آنطور كه دلخواه اوست میسازد ، هيئت حاكمه يك
ملت و هر كه بر او حكومت كند ملت خود را آنطور كه بخواهد میسازد .