طبيعت برای انسان دشوار است آسان میكند . گاهی انسان میخواهد كاری را
انجام دهد كه برخلاف طبيعت اوست . طبعا وقتی " سخت " برای انسان
عادت شد و به صورت ملكه درآمد ، آن دشواری در مبارزه با طبيعت از ميان
میرود ، نه اينكه خود ، انسی برای انسان میگردد . فرض كنيد كسی عادت
میكند كه سحرخيز باشد . اين آدم قبل از عادت به سحرخيزی وقتی میخواهد
رختخواب را ترك كند برايش سخت است . كوشش میكند كه اين كار را آسان
كند . مدتی كه سحرخيزی كرد كمكم به سحرخيزی عادت میكند ، و اين ، چيزی
جز آسان شدن آن نيست . به عبارت ديگر قبلا اسير طبيعت بود ، در اثر اين
عادت ، نيرويی برابر با نيروی طبيعت پيدا میكند و در ميان اين دو نيرو
آزاد میشود و آنگاه با عقل خود مصلحت انديشی میكند و تصميم میگيرد كه
بخوابد يا بيدار بماند . اين را نمیتوان بد دانست . نمیتوان گفت كه
انسان مدام در زير فشار طبيعت ، با اراده و فرمان عقل سحرخيزی كند ،
وقتی كه عادت كرد ، عادت را بشكند تا باز طبيعت در مجرای خود قرار
گيرد .
ثالثا : در اينكه حاكم بر انسان بايد اراده اخلاقی باشد آنها از نظر
مذهبی بحث نمیكردند ، ولی ما كه از نظر مذهبی بحث میكنيم بايد بگوئيم
اراده اخلاقی انسان بايد تابع عقل و ايمانش باشد . اما اينكه بايد حكومت
عقل و ايمان را در وجود خود برقرار كنيم ، آيا راهش اينست كه نيروهای
ديگر را در خود تضعيف كنيم خواه نيروی طبيعی باشد يا نيروی تربيتی يعنی
عادت ؟ برای اينكه ما نيروی عقل و اراده را در خود تقويت كنيم دو راه
وجود دارد : يكی اينكه جسم و طبيعت را ضعيف نگهداريم تا عقل در ما قوی
شود . اين مثل اينست
|