باشد كه آن بيماری و نقص هست . درد برای انسان آگاهی است . درد عضوی
هم همين جور است . اينكه انسان دردی را در بدنش احساس میكند به اين
دليل است كه ناراحتی وجود دارد . با اين درد ، طبيعت به او اعلام میكند
كه در اينجا [ نقصی هست ] . مثل چراغ قرمزی كه در صفحه جلوی راننده روشن
میشود و نشان میدهد كه روغن ماشين كم است يا بنزين دارد تمام میشود .
آدم ناراحت میشود كه چرا روغن ماشين كم است ، الان مثلا موتور میسوزد .
بديهی است كه نبايد گفت بد چيزی است كه چراغ قرمز روشن میشود ، زيرا
اين چراغ دارد اعلام میكند كه اينجا نقص وجود دارد .
اگر درد نمیبود ، انسان احساس نقص نمیكرد و در نتيجه عضو دردمند را
معالجه نمینمود . پس خود درد بد نيست ، آنكه بد است آن چيزی است كه
اين درد اعلام آن است . درد ، تازيانه زدن به انسان است كه برو دنبال
علاج . و لهذا بدترين بيماريها ، آن بيماری است كه هيچ درد ندارد ، يعنی
اعلام نمیكند ، مثل بعضی سرطانها كه وقتی انسان خبردار میشود كه كار از
كار گذشته ، و الا اگر آن لحظه اولی كه سرطان پيدا میشود اعلام بكند ، زود
معالجه میشود .
عقل و هوش و حس انسان ، به دليل اينكه منشأ احساس درد میشود محكوم
نيست ، چون اين ، حس آگاهی است و آگاه میكند ، و در مقابل لختی و
بیحسی است . و به همين دليل است كه ما در ادبيات خودمان يك مطلب
بسيار عالی میبينيم كه اگر اين ( انتقاد از عقل و هوش ) را به زبان جد
بگيريم ، آن ، نقطه مقابل است ، و آن ستايش درد است : " الهی سينهای
درد آشنا ده " . چرا درد را در جاهای ديگر ستايش كردهاند ؟ آنها توجه
به همين نكته داشتهاند كه درد
|