شد ، فورا بتواند اصول را به طور صحيح تطبيق كند و استنتاج نمايد ، والا
انسان مسائل را از " جواهر " ياد گرفته باشد ، مقدمه و نتيجه ( صغری و
كبری و نتيجه ) همه را گفته‏اند ، او فقط ياد می‏گيرد [ و می‏گويد ] من‏
فهميدم صاحب " جواهر " چنين می‏گويد ، بله ، من هم نظر او را انتخاب‏
كردم ، اين اجتهاد نيست ، همين كاری كه اكثر می‏كنند . اجتهاد ، ابتكار
است و اينكه انسان خودش رد فرع بر اصل بكند . و لهذا مجتهد واقعی در هر
علمی همين طور است . هميشه مجتهدها عده‏ای از مقلدها هستند ، مقلدهايی در
سطح بالاتر . شما می‏بينيد در هر چند قرن يك نفر پيدا می‏شود كه اصولی را
تغيير می‏دهد ، اصول ديگری به جای آن می‏آورد و قواعد تازه‏ای [ ابداع می‏كند
] ، بعد همه مجتهدها از او پيروی می‏كنند . مجتهد اصلی همان يكی است ،
بقيه مقلدهايی به صورت مجتهد هستند كه از اين مقلدهای معمولی كمی‏
بالاترند . مجتهد واقعی در هر علمی همين جور است . در ادبيات اين جور
است ، در فلسفه و منطق اين جور است ، در فقه و اصول اينجور است ، در
فيزيك و رياضيات اينجور است . شما می‏بينيد در فيزيك ، يك نفر می‏آيد
يك مكتب فيزيكی می‏آورد ، بعد تمام علمای فيزيك تابع او هستند . اين را
كه مكتب جديدی می‏آورد و مكتب قابل قبولی هم می‏آورد كه افكار را تابع‏
فكر خودش می‏كند بايد گفت مجتهد واقعی .
ولی تفكر بدون تعليم و تعلم امكان پذير نيست . مايه اصلی تفكر ، تعليم‏
و تعلم است . ( البته ما تفكرهای عقلانی را داريم می‏گوئيم و به مسأله وحی‏
فعلا كاری نداريم ) . و اينكه در اسلام دارد كه تفكر عبادت است غير از
اينست كه تعلم عبادت است . اين دو