مطلق باشد . محيط و جامعه و اوضاع اجتماعی ، به طور جبر مطلق بر انسان
حكمفرما نيست ، يعنی چنين نيست كه انسان نتواند در اين سيل ، خودش
برای خودش هيچگونه تصميمی بگيرد ، جايش را عوض كند و حتی مسير خود را
برخلاف مسير آن انتخاب كند ، بلكه میتواند در اين آبی كه جاری است و
خودبخود افراد را حركت میدهد ، سير را در خلاف جهت مسير اين آب قرار
بدهد و احيانا در سرنوشت اين سيل تاثير ببخشد و آن را در مسير ديگر
بيندازد .
میدانيم كه تعليمات اسلامی براساس اين نظر است والا مسؤوليت ، تكليف
، امر به معروف ، نهی از منكر ، جهاد و امثال اينها ، اصلا معنی نداشت ،
بلكه عقوبت كردن و پاداش دادن معنی نداشت . اگر بنا باشد انسان مجبور
مطلق باشد ، هر فرد در مقابل جامعه ، مجبور مطلق و دست بسته مطلق باشد ،
اصلا خوبی و بدی و قهرا پاداش و كيفر - چه در دنيا و چه در آخرت - برای
انسانها معنی ندارد . تعليمات اسلامی بر ضد اين [ فكر ] است .
تفكر شرط اساسی تسلط بر سرنوشت خود و بر جامعه
برای اينكه انسان بر سرنوشت خود و نيز بر جامعه خود مسلط باشد - لااقل
در اين حد كه صد درصد تسليم اوضاع و احوالی كه بر او احاطه كرده است
نباشد - شرط اساسی ، تفكر است . اين تفكر اخلاقی كه مورد بحث است چيزی
است نظير " محاسبةالنفس " ، يعنی انسان بايد در شبانه روز فرصتی برای
خودش قرار بدهد كه در آن فرصت ، خودش را از همه چيز قطع كند و به
اصطلاح نوعی درون گرائی نمايد ، به خود فرو رود و درباره خود و اوضاع خود
و