میخواهد اينجور توجيه كند كه علت اينكه عقل شيعی استدلالیتر است اين
است كه اينها بيشتر متوجه تأويلات بودهاند . ولی واقع مطلب اين است كه
سرمنشأ اين امر ، ائمه شيعه هستند كه مردم را بيشتر دعوت به تعقل و تفكر
كردهاند . میگويد : مثلا فلسفه در دوره اسلامی در ميان شيعه شكفته است و
در ميان اهل تسنن نشكفت . در مصر فلسفه وجود نداشت تا وقتی كه مصر شيعه
شد . شيعه كه شد فلسفه آمد . بعد تشيع كه از مصر رفت فلسفه هم ضعيف شد
، و نبود تا در قرن اخير كه يك سيد شيعی ( سيد جمال را نام میبرد ) آمد
به مصر و دو مرتبه بازار فكر رونق گرفت . و بعد تعبير شيرينی دارد ،
میگويد : و الحق ان الفلسفة بالتشيع الصق منها بالتسنن . و به طور كلی
عقل شيعی استدلالیتر است . ريشهاش - كه شايد او توجه نداشته - اين است
كه در سنت شيعی بيش از سنت سنی به اين مسئله اهميت داده شده است .
سنیها كه از ابتدا دو دسته شدهاند : معتزله و اشاعره ، با هم اختلاف
داشتهاند ، معتزله بيشتر طرفدار عقل بودهاند و اشاعره طرفدار تعبد . شيعه
با معتزله همگام بود . اختلاف نظر با معتزله داشت ، ولی در اصول با
يكديگر همگام بودند ، و وجه مشترك اين دو اين بود كه هر دو برای عقل و
استدلال ارزش و احترام قائل بودند . در روايات شيعی عجيب تعبيراتی
درباره عقل است كه اين تعبيرات را در كتب سنی پيدا نمیكنيم . در كتب
شيعی مثل " كافی " ، " بحار " و ديگر كتابهائی كه دوره حديث هستند ،
كتابها از " العقل و الجهل " شروع شده و اول " كتاب العقل و الجهل "
را میآورند ، بعد كتاب التوحيد ، كتاب النبوش ، كتاب الحجة و . . .
اول كتابی كه افتتاح میشود " كتاب العقل و الجهل " است و البته جهل
در برابر عقل قرار میگيرد
|