می‏كرد . صدا به گوش بوعلی رسيد :
گرامی داشتم ای نفس از آنت
كه آسان بگذرد بر دل جهانت
بوعلی خنده‏اش گرفت كه اين مرد دارد كناسی می‏كند و منت هم بر نفسش‏
می‏گذارد كه من تو را محترم داشتم برای اينكه زندگی بر تو آسان بگذرد .
دهنه اسب را كشيد و آمد جلو گفت انصاف اين است كه خيلی نفست را
گرامی داشته‏ای ! از اين بهتر ديگر نمی‏شد كه چنين شغل شريفی انتخاب‏
كرده‏ای . مرد كناس ، از هيكل و اوضاع و احوال شناخت كه اين آقا وزير
است . گفت : " نان از شغل خسيس خوردن به كه بار منت رئيس بردن " .
گفت : همين كار من از كار تو بهتر است . بوعلی از خجالت عرق كرد و
رفت ( 1 ) .
خود اين يك مطلبی است و يك نيازی است برای انسان : آزاد زندگی كردن‏
و زير بار منت احدی نرفتن . اين برای كسی كه بويی از انسانيت برده باشد
با ارزش‏ترين چيزها است ، و اين بدون اينكه انسان كاری داشته باشد كه به‏
موجب آن متكی به نفس و متكی به خود باشد ممكن نيست .

توصيه رسول اكرم

داستانی در اصول كافی است و من در " داستان راستان " ذكر كرده‏ام .
يكی از اصحاب رسول اكرم خيلی فقير شده بود به طوری كه

پاورقی :
. 1 اين داستان در " نامه دانشوران " ذكر شده است .