به هيچ شكل ندارند . ولی وقتی كه به درجات دانی و طبيعی " خود " میرسد
، به حكم ضيق و تزاحمی كه در طبيعت هست ، هر منی خود به خود برای حفظ و
بقاء خويش كوشش میكند ، و طبعا ديگران را نفی مینمايد كه مسئله تنازع
بقا و غيره پيش میآيد ، " من " هر كسی در مقابل " من " های ديگر
قرار میگيرد و گوئی حفظ " من " هر كس مستلزم نفی " من " های ديگر
است ، يعنی آن حالت انحصار طلبی و فقط خود را ديدن و غير را نديدن كه
لازمه من طبيعی انسان است . با اينها مبارزه میشود و اينهاست كه بايد
خرد شود ، اين ديوار است كه بايد شكسته شود ، ديوار " من " طبيعی با
" من " های ديگر .
به تعبير آقای طباطبائی انسان يك موجود استخدامگر است ، يعنی میخواهد
موجودات ديگر و از جمله انسانهای ديگر را در استخدام خود بياورد ، و به
اصطلاح امروز ، انسان مستثمر است ، يعنی به هر موجودی به چشم ابزار و
وسيله نگاه میكند و همه چيز را برای خود میخواهد . مولوی میگويد :
جان گرگان و سگان از هم جداست
|
متحد جانهای شيران خداست
|
وقتی كه جان و روح انسان ، گرگی و سگی باشد ، يعنی انسان خود واقعی
خويش را از دست بدهد و بيشترين وجودش جنبه طبيعیاش باشد ، در اينجا
جز جنگ و نزاع و دعوا چيز ديگری نيست و همه گرگ و سگ میشوند كه مظهر
جنگ و نزاع هستند . اما وقتی كه جان ، جان گرگ و سگ نشد ، جان مرد خدا
شد ، در آنجا اساسا نمیتواند جنگ و نزاع وجود داشته باشد .