عامل ديگر كه طبيعت اوست و می‏خواهد برخلاف عمل كند . گاهی انسان از آن‏
اراده‏ای كه تصميم را گرفته پيروی می‏كند و گاهی برعكس . وقتی كه اراده‏
اخلاقی‏اش پيروز می‏شود احساس رضايت می‏كند و حتی احساس پيروزی می‏كند ،
درست مثل يك پهلوان پيروز . برعكس وقتی طبيعت او غالب می‏شود ، از
خودش بدش می‏آيد و احساس شكست می‏كند ، در حالی كه انسان از خودش‏
شكست خورده نه از ديگری . مثل اينكه انسان فرزند داشته باشد و با
فرزندش كشتی بگيرد و بگويد هر كدام پيروز شديم فرق نمی‏كند . بديهی است‏
چه طبيعت من بر من غالب شود و چه من بر طبيعتم ، در هر دو حال خودم‏
پيروز شده‏ام . ولی چرا در عين حال انسان وقتی آن اراده اخلاقی‏اش غالب‏
می‏شود احساس می‏كند " خود " ش پيروز شده و گويی بر بيگانه‏ای پيروزی‏
يافته ، اما وقتی طبيعتش غالب می‏شود احساس می‏كند كه آن " خود "
شكست خورده . معلوم می‏شود كه آن " خود " انسان بيشتر " خود " است‏
تا اين " خود " كه " ناخود " است . اينجا در واقع پيروزی خود بر
ناخود است . يعنی آنچه كه به طبيعت انسان بستگی دارد ، با اينكه " خود
" است اصيل نيست .
حال اساسا اين رضايت در وقت پيروزی و ملامت در وقت شكست چيست ؟
معلوم می‏شود در عمق وجدان انسان چيزی هست كه وقتی انسان بر طبيعت غالب‏
می‏شود خوشحال می‏گردد و وقتی شكست می‏خورد انسان را ملامت می‏كند . پس قوه‏
ملامتگری در درون انسان هست . به هر حال اين هم يك نظريه و يك فرضيه‏
است متعلق به كانت .